سرشناسه : بروجردی، حسين، 1253 - 1340.
عنوان قراردادی : جامع احاديث الشيعه .فارسی .برگزيده
عنوان و نام پديدآور : منابع فقه شيعه: ترجمه جامع احاديث الشيعه حضرت آيه الله العظمی سيد حسين بروجردی رحمه الله/ مترجمان احمد اسماعيل تبار، احمدرضا حسينی، محمدحسين مهوری.
مشخصات نشر : تهران: فرهنگ سبز ، 1388.
مشخصات ظاهری : 35ج
شابک : دوره: 978-964-9906-45-4 ؛ 150000ريال: 978-964-9906-63-8
وضعيت فهرست نويسی : فاپا
يادداشت : ص.ع. لاتينی شده: .... Sources of shi'ite jurisprudence
موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14
موضوع : احاديث احكام
موضوع : معاملات (فقه) -- احاديث
شناسه افزوده : اسماعيل تبار، احمد، 1343 -، مترجم
شناسه افزوده : حسينی، احمدرضا، 1342 - ، مترجم
شناسه افزوده : مهوری، محمدحسين، 1340 - ، مترجم
رده بندی كنگره : BP136/9 /ب4ج2042117 1388
رده بندی ديويی : 297/212
شماره كتابشناسی ملی : 1795110
تنظیم متن دیجیتال: میثم حیدری
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحيم
قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:
«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ .»
اصول كافى، شيخ كلينى (متوفى 329 ق)؛ 294/1
مسند احمد بن حنبل (متوفى 241 ق)؛ 14/3، 366/4-367
ص: 2
منابع فقه شیعه
ترجمه
جامع الاحادیث الشیعه
حضرت آیة الله سید حسین بروجردی رحمت الله علیه
جلد 10
خمس و انفال
مترجمان
احمد اسماعیل تبار ، سید احمدرضا حسینی و محمد حسین مهوری
ص: 3
سرشناسه : بروجردي، حسين، 1253 - 1340.
عنوان قراردادي : جامع احاديث الشيعه .فارسي .برگزيده
عنوان و نام پديدآور : منابع فقه شيعه: ترجمه جامع احاديث الشيعه حضرت آيه الله العظمي سيد حسين بروجردي رحمه الله/ مترجمان احمد اسماعيل تبار، احمدرضا حسيني، محمدحسين مهوري.
مشخصات نشر : تهران: فرهنگ سبز ، 1388.
مشخصات ظاهري : 35ج
شابك : دوره: 978-964-9906-45-4 ؛ 150000ريال: 978-964-9906-63-8
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : ص.ع. لاتيني شده: .... Sources of shi'ite jurisprudence
موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14
موضوع : احاديث احكام
موضوع : معاملات (فقه) -- احاديث
شناسه افزوده : اسماعيل تبار، احمد، 1343 -، مترجم
شناسه افزوده : حسيني، احمدرضا، 1342 - ، مترجم
شناسه افزوده : مهوري، محمدحسين، 1340 - ، مترجم
رده بندي كنگره : BP136/9 /ب4ج2042117 1388
رده بندي ديويي : 297/212
شماره كتابشناسي ملي : 1795110
ص: 4
نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتباركنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها و نبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان، جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.
انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد.
انتشارات فرهنگ سبز
ص: 5
كا... الكافى
فقيه... من لايحضره الفقيه
يب... التهذيب
صا... الاستبصار
ئل... وسائل الشيعه
ك... مستدرك الوسائل
الدعائم... دعائم الاسلام
المعانى... معانى الاخبار
البصائر... بصائر الدرجات
م... مترجم
خ... نسخه (كتاب) خطى
ظ... ظاهراً
مجمع... مجمع البيان
آت... مرآت العقول
خ ل... نسخه بدل
ط... طبع
ج... جلد
ن... نگاه كنيد - علامتى است كه بعد از حديثى كه نياز به توضيح دارد گذاشته مى شود.
معلق - الى هنا... حذف آن قسمت از سند لاحق كه با حديث سابق مشترك است.
بهذا الاسناد... عدم تكرار سند روايت لاحق در صورتى كه با روايت سابق بطور كلى يا در صدر سند مشترك باشد
صحَّ ... صحيح است
1... شماره تعداد احاديث روايت شده از جلد اول
(1)... شماره مربوط به روايت هر باب
1... شماره مربوط به تعداد روايات در اين جلد
ص: 6
در فقه اسلام پيروى انسان مكلف از خداوند متعال درباره قانونمندى اشياء و اشخاص به روابط مالى و غيرمالى برمى گردد و خمس يكى از روابط مالى انسان با شخص پيامبراسلام صلى الله عليه و آله در عصر نبوت و شخص امام عليه السلام در عصر امامت و فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت امام معصوم عليه السلام است. خمس در لغت به معناى يك پنجم است و در اصطلاح فقهى، ميزان حق مالى است كه شخص مكلف، موظف به پرداخت آن به پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر نبوت و امام عليه السلام در عصر امامت و فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت امام عليه السلام است. خمس علاوه بر آن كه موهبت و كرامت الهى به سادات كرام از نسل بنى هاشم است، تقويت و تأمين مالى مستقل و دائمى نبوت، امامت و فقاهت براساس تبليغ و ترويج دين الهى اسلام است. اصل حكم تكليفى وجوب خمس مورد تأييد فقهاى سنى و شيعه است اما فقهاى سنى بدون در نظر گرفتن امامان شيعه، خمس را تنها در غنائم جنگى واجب مى دانند.
اكنون در عصر غيبت، خمس يكى از ماليات هاى مهم فقهى جهت تأمين نيازهاى راهبردى جامعه اسلامى است كه توسط فقيه جامع الشرايط مديريت مى شود و پرداخت آن مطابق آيات و روايات اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله از هفت مورد دستاوردهاى اقتصادى بر شخص مسلمان واجب مى شود.
ص: 7
بر پايه منابع فقه شيعه، خمس به موارد ذيل تعلق مى گيرد:
1 - غنائم جنگى كه از معاندان و كافران طى جنگى كه با اذن ولى جامع الشرايط به دست مسلمانان افتاده است.
2 - معادن مانند معدن طلا، نقره، آهن، سرب، مس، گوگرد و...
3 - گنج ها و دفينه ها.
4 - جواهرات دريا مانند مرواريد، مرجان و... كه با غواصى به دست مى آيد.
5 - املاك حلال آميخته به حرام كه اندازه حرام و مالكان آن معلوم نباشد.
6 - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد.
7 - سود كسب هاى توليدى و خدماتى كه در اثر فعاليت هاى اقتصادى به دست مى آيد.
مهم ترين مورد فعاليت اقتصادى كه مورد حكم تكليفى وجوب پرداخت خمس قرار مى گيرد، ربح مكاسب (سود فعاليت هاى اقتصادى) سالانه است كه در دو بخش مهم توليد و خدمت متوجه سود سالانه توليدگران و خدمت رسانان مى شود و بقيه موارد شش گانه خمس به طور معمول متعلق حكم تكليفى وجوب خمس مى شود.
خمس، حكم تكليفى وجوب پرداخت يك پنجم از مالى است كه به تملك شخص مكلف درمى آيد. چنان چه اموال، زيرمجموعه حكم وضعى ملك نشوند و زيرمجموعه حكم وضعى انفال باقى بمانند هيچ گونه مسئوليتى متوجه شخص مكلف جهت پرداخت خمس اموال انفال نيست مگر اين كه شخص از طريق اسباب مشروع، خواه به طور مفروز يا مشاع، مالك اموال شود كه در اين صورت حكم وضعى انفال به املاك تغيير حكم مى يابد و حسب شرايط املاك، شخص مالك موظف به پرداخت خمس به ولى مسلمين، خواه نبى صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام يا فقيه جامع الشرايط مى شود. چنان چه حكم وضعى بر اموال مترتب نشود وجهى براى تنجز حكم تكليفى وجوب خمس بر شخص مكلف نيست.
كاربردى ترين مورد خمس در عصر كنونى، سودهاى توليدى و خدماتى فعاليت هاى
ص: 8
اقتصادى است كه متوجه مالك كالاهاى توليدشده و كارهاى خدمت داده شده مى شود.
شخص مالك موظف است يك پنجم سود خالص سالانه كالاهاى توليد شده يا خدمت هاى ارائه شده را با كسر هزينه هاى سالانه خود و خانواده اش، به ولى مسلمين در عصر نبوت يا عصر امامت يا عصر غيبت امام عليه السلام بپردازد.
ماليت خمس موارد شمرده شده مطابق منابع فقه شيعه كه به ملك شخص مسلمان مكلف درمى آيد، حسب شرايط به ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر نبوت و امام عليه السلام در عصر امامت و فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت امام عليه السلام تعلق مى گيرد و بر شخص مسلمان واجب است تا يك پنجم ماليت آن ملك را به ولى خمس بپردازد. ماليت يك مال كه ملك شخص مسلمان شده غير از خود مال است كه به ملك او درآمده است. ماليت، ارزش اقتصادى است كه در مورد سود حاصل سالانه محاسبه مى شود و به يك ملك خاص تعيّن پيدا نمى كند. وقتى حساب سال فرا مى رسد و حكم وجوب خمس بر مكلف تنجز پيدا مى كند، او مكلف است اين اراده را بكند كه خمس ماليت سود سالانه را به ولايت ولى مسلمين اختصاص دهد تا با او يا نماينده او محاسبه كند و نحوه پرداخت را توافق و سپس اقدام كند و از هر مالى كه صلاح بداند مى تواند يك پنجم ماليت سود سالانه را از مجموعه دارايى خود كنار بگذارد و پرداخت كند.
يك پنجم از ماليت هاى پرداخت شده مؤمنان به ولايت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله در عصر نبوت و امام عليه السلام در عصر امامت و فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت امام عليه السلام در مى آيد و موجب انباشت ثروت عظيمى مى شود كه در دو بخش مديريت ولى مسلمين براى پيشبرد اسلام و كمك به سادات يتيم، مسكين و در راه مانده مصرف شود. بخشى كه به مديريت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام و فقيه جامع الشرايط در مى آيد، براى مخارج پيشرفت نظام و جامعه اسلامى اختصاص مى يابد و بخش دوم به تأمين هزينه هاى سادات كرام از يتيمان،
ص: 9
مساكين و در راه ماندگان تخصيص داده مى شود و چنان چه سادات نيازمند نباشند تمام خمس در بخش اول در اختيار ولايت ولى مسلمين قرار مى گيرد. سادات از نسل بنى هاشم به ويژه نسل حضرت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله از كرامت ويژه اى نزد خداوند متعال برخوردارند و خداوند بودجه نيازمندان سادات را از خمس قرار داد و بر آن ها زكات و صدقه را حرام كرد تا آن ها از مردم مسئلت مالى نكنند بلكه نيازهاى مالى خود را از خمس پرداخت شده به ولى مسلمين تأمين كنند و كرامت خاندان و ذريّه پيامبراسلام صلى الله عليه و آله حفظ بماند.
ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر نبوت براى تمام بشريت بود. او فرستاده خداوند براى هدايت بشر به تقوا و اتمام كرامت اخلاقى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت جهانى داشت. كسانى كه با او مخالف يا منافق بودند، كافر و دشمن ايشان بودند و از ولايت ايشان طغيان كردند. ولايت جهانى ايشان مطابق نص قرآن آيه 41 سوره انفال، مديريت خمس را در عصر نبوت بر عهده داشت و بعد از ايشان در عصر امامت، مديريت خمس بر عهده ذى القربى؛ يعنى امام عليه السلام قرار گرفت تا راه نبوت ادامه پيدا كند و سادات نيازمند تحت پوشش خمس قرار گيرند.
بى ترديد از نظر اجرايى، پياده كردن احكام وضعى و تكليفى بر پايه ولايت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام نيازمند امكانات مالى بود و خمس يك پنجم از درآمدهاى مستقل و ثابت، به ويژه از سودهاى مكاسب مؤمنان بود كه هرگز تهديدى در گذر تاريخ نداشت. اقتصاد ولايت نبوت و امامت هيچ گونه وابستگى به دولت ها ندارد بلكه به طور مستقل توسط مؤمنان بر پايه تكليف وجوب الهى تأمين مى شود. ولايت فقيه استمرار ولايت نبوت و امامت در عصر غيبت است و اگر چنين حكم وضعى بر خمس را براى فقيه جامع الشرايط نپذيريم بايد ملتزم به ولايت غيرفقيه مطابق منابع فقه در عصر غيبت براى جامعه مسلمين شويم كه هيچ فقيهى آن را قبول ندارد.
ص: 10
بى ترديد احكام وضعى و تكليفى الهى در عصر غيبت امام عليه السلام تعطيل نمى شود تا شخص مسلمان به قانونمندى غيرفقهى ملتزم شود بلكه در عصر غيبت امام عليه السلام همانند عصر حضور ايشان، احكام وضعى بر اشياء مترتب و احكام تكليفى بر اشخاص منجز است؛ بنابراين مسئوليت صرف خمس در هر دو بخش سهم امام عليه السلام (راهبرد جامعه مسلمين) و سهم سادات (كمك يتيمان، مساكين و در راه ماندگان سادات) از وظايف فقيه جامع الشرايط به عنوان حاكم جامعه مسلمين است. اگر چنين صلاحيتى را براى فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت نپذيريم بايد بناى قاعده فقهى يا حقوقى ديگرى را ابداع كنيم كه با ادله فقهى تناسب ندارد. ادله فقهى، مسئوليت توليت (اداره) جامعه مسلمانان در بخش فقاهت و فتوا، قضاوت و قضا را براساس اجماع همه فقهاى فريقين به فقيه جامع الشرايط مى سپارد و تنها در بخش والى گرى و اجرا، بعضى از فقها تأمل در ولايت مطلق فقيه دارند و آن را مقيد به امورى مانند سرپرستى ايتام، صغار و... مى دانند اما ديدگاه ولايت فقيه، مسئوليت فقيه را در حوزه اجرايى همانند حوزه فتوا و قضا نيز مطلق مى داند و فقيه جامع الشرايط را نسبت به همه امور اجرايى حسب قدرت او مسئول و مكلف مى داند و ساماندهى خمس نيز در دو بخش سهم امام عليه السلام و سهم سادات در عصر غيبت برعهده فقيه جامع الشرايط است تا با تراكم مالى ناشى از جمع شدن خمس سالانه ازمنابع هفت گانه به ويژه ارباح مكاسب به وظايف خود درد و بخش مصرف خمس عمل كند.
انفال در لغت، جمع نفل به معناى زياده است ولى در اصطلاح فقهى به معناى حكم وضعى نفل در عرض ملك و وقف است كه به ارث برده نمى شود و واقفى ندارد؛ بنابراين اموال در فقه اسلام به سه بخش انفال (اموال عمومى)، املاك (اموال خصوصى) و اوقاف (اموال وقفى) تقسيم مى شود. انفال، مطابق نص قرآن، تحت ولايت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله در عصر نبوت است و اين ولايت در عصر امامت بر عهده امام حاضر عليه السلام است تا براساس مصالح جامعه
ص: 11
اسلامى براساس احكام اسلام عمل كند؛ گرچه چنين واقعه اى در عصر حكومت امويان (40 ه. ق تا 64 ه. ق)، مروانيان (از 64 ه. ق تا 134 ه. ق) و عباسيان (از 134 ه. ق تا 656 ه. ق) رخ نداد و حاكمان فاسد قبايل سه گانه اموى، مروانى و عباسى هرگز اجازه ندادند تا انفال با ولايت امام حاضر عليه السلام اداره شود.
اما مطابق منابع فقه شيعه، صلاحيت توليت انفال به عنوان اموال عمومى در عصر امامت با مديريت امام حاضر عليه السلام بوده است تا به وظايف الهى خود در محضر پروردگار در جهت تبليغ و ترويج دين اسلام عمل كند. انفال (اموال عمومى) براساس اسباب شرعى تملك به ملك اشخاص در مى آيد و شخص مالك مى تواند ملك خود را وقف كند يا اين كه به ملك شخص ديگرى درآورد اما چنان چه به هر دليل ملك شخصى بدون مالك شود، حكم وضعى ملك تبديل به حكم وضعى نفل مى شود و تحت ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر نبوت و امام حاضر عليه السلام در عصر امامت و فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت قرار مى گيرد و انفال مطابق اطلاق ادله فقهى به طور كامل تحت ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و امام حاضر عليه السلام در عصر نبوت و امامت است و هيچ قيد مكانى و جغرافيايى يا زمانى و تاريخى ندارد.
حال اين پرسش مطرح است، توليت و اداره كردن انفال كه شامل كوه ها، دره ها، درياها، رودخانه ها، املاك بدون مالك، معادن و... مى شود در عصر غيبت امام عليه السلام بر عهده چه شخصى است و اداره آن ها وظيفه كيست ؟ در فقه اسلام كسى نمى پذيرد كه چنين اموالى در اختيار دشمنان اسلام باشد يا اين كه فقه هيچ گونه حكم وضعى درباره آن نداشته باشد تا هر شخص يا هر جمعيتى هرگونه كه اراده كردند عمل كنند بلكه مطابق اطلاقات ادله فقهى حكم انفال، مسئوليت فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت، توليت و مديريت كليه انفال به عنوان اموال عمومى است كه مصاديقى از آن ها در ادله فقهى شمرده شده است و به طور كلى شامل اموال عمومى غيرملكى و غيروقفى مى شود. سامان دادن به انفال براى مصلحت اسلام و مسلمين از وظايف فقيه جامع الشرايط است تا او براساس ترتب حكم وضعى ولايت و تنجز حكم تكليفى وجوب اداره كردن آن ها، براساس مصالح اسلام و
ص: 12
مسلمين به وظيفه خود در برابر خداوند متعال عمل كند و مانع چپاول دشمنان اسلام و حيف و ميل منافقان مزوّر شود. انفال به معناى عام شامل تمام اموال غيرملكى و غيروقفى است، گرچه مصارف عنوان هاى خاص فقهى از آن ها مانند زكات، خمس، زمين هاى مفتوحه عنوة و... موارد تعيين شده اى در فقه دارد ولى همه اين اموال تحت حكم وضعى ولايت فقيه جامع الشرايط است و شخص ديگرى صلاحيت مديريت و تصرف در آن ها را ندارد و همواره در مباحث فقهى، اصل ولايت و قلمرو آن مورد بحث دقيق فقها بوده است.
گزاره هاى اعتبارى فقه شيعه در قانونمندى اشياء و افعال مكلفين از آيات كلام خدا و روايات سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشأت گرفته و تكامل يافته است؛ بنابراين شناخت آيات و روايات احكام در منابع دست اول احاديث براى دانستن و فهميدن علم فقه ضرورى است.
مجموعه منابع فقه شيعه، از آيات و روايات مرتبط با مباحث فقهى تدوين شده از منابع معتبر و دست اول قرن دوم هجرى به بعد تدوين شده است؛ به طورى كه روايات بدون تقطيع بلكه به طور كامل همراه با سندهاى راويان آنها نوشته شده است و ارجاع براى رواياتى كه در چند مبحث فقهى كاربرد دارند بيان شده است. جامع احاديث الشيعه كه قريب به دويست منبع از قرن دوم هجرى تاكنون دارد، جامع ترين منبع آيات الاحكام و روايات فقهى است كه در تاريخ مجامع روايى شيعه تدوين شده است. سندهاى اين روايات به طور كامل بيان شده است و سلسله اسناد بيان شده از مقام معصوم عليه السلام تا نويسنده كتاب حديث، زمينه مباحث تاريخى و رجالى را فراهم مى آورد؛ به طورى كه تمام ناقلان حديث و گزاره اعتبارى معصومين عليهم السلام مورد شناسايى قرار مى گيرند و اعتبار سند روايات تأييد مى شود.
اسامى تمام منابع مجلدهاى سى و يك گانه جامع احاديث الشيعه طى قرون متوالى در پايان همين مجلد آورده شده است و منابع همين مجلد كه از قرآن مجيد آغاز مى شود به شرح ذيل است:
ص: 13
قرن اول
1 - قرآن كريم
قرن دوم
2 - الفقه، معروف به فقه الرضا. منسوب به امام رضا عليه السلام. (؟ -؟)
قرن سوم
3 - بصائرالدرجات. محمد بن حسن بن فروخ صفار. (؟ - 290 ق)
4 - تفسير العسكرى. منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام. (؟ -؟)
قرن چهارم
5 - كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى. (؟ - حدود 320 ق)
6 - تفسيرالقمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى. (؟ - 329 ق)
7 - الكافى. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. (؟ - 329 ق)
8 - دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى. (259-363 ق)
9 - الهداية. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
10 - من لايحضره الفقيه. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
11 - علل الشرائع. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
12 - الخصال. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
13 - عيون اخبارالرضا. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
14 - كمال الدين و تمام النعمة. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
15 - الامالى. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
16 - ثواب الاعمال. شيخ صدوق. (306 يا 307-381 ق)
17 - تحف العقول. ابن شعبه. (؟ -؟)
18 - الجعفريات. محمد بن محمد اشعث. (؟ -؟)
19 - تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى. (؟ -؟)
ص: 14
قرن پنجم
20 - المقنعة. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336-413 ق)
21 - الامالى. شيخ طوسى. (385-460 ق)
22 - تهذيب الاحكام. شيخ طوسى. (385-460 ق)
23 - الاستبصار. شيخ طوسى. (385-460 ق)
قرن ششم
24 - الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى. (؟ - 573 ق)
25 - مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهرآشوب. (489-588 ق)
26 - السرائر. محمد بن ادريس. (543-598 ق)
27 - الاحتجاج. احمد بن على طبرسى. (؟ -؟)
قرن هفتم
28 - الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
قرن دهم
29 - عوالى اللئالى. محمد بن على بن ابراهيم احسائى. (حدود 840 - زنده در 902 ق)
قرن دوازدهم
30 - وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن بن محمد حر عاملى.
(1033-1104 ق)
31 - بحارالانوار. محمدباقر مجلسى. (1037-1111 ق)
قرن چهاردهم
32 - مستدرك الوسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى. (1254-1320 ق)
ص: 15
از ياران باوفاى امام حسن عسكرى عليه السلام و چهره اى سرشناس و محدثى توانمند.
وى را مى توان از بزرگان روايت شيعه در قرن سوم هجرى دانست. در آن زمان كه خفقان و ظلم بنى عباس همه جاگير و امام حسن عسكرى عليه السلام در منطقۀ نظامى تحت نظارت و مراقبت بود، محمد بن حسن بن صفار از طريق نوشتن نامه هاى خصوصى و به شكل مخفيانه، خود را به حضرت امام عليه السلام نزديك كرد و بدين ترتيب شيعيان را از نور وجود ايشان عليه السلام بهره مند ساخت.
وى در قم يكى از چهره هاى نامور شيعه بود كه با حفظ و نقل روايت، خدمت بزرگى به جهان تشيع كرد و بزرگانى چون كلينى، شيخ طوسى، علامه حلّى و... دربارۀ او بسيار گفته و نگاشته اند. از جمله استادان وى مى توان به ابراهيم بن اسحاق، احمد بن ابى عبدالله برقى، احمد بن حسن بن على بن فضال و... اشاره كرد. راوى جميع كتب و روايات وى، شاگردش محمد بن حسن بن وليد است. محمد بن حسن صفار در شهر قم به خاك سپرده شده است.
از تأليفات وى:
1 - كتاب الصلوة
2 - كتاب الوضوء
3 - كتاب الجنائز
4 - كتاب الصيام
5 - كتاب الحج
6 - كتاب النكاح
7 - كتاب الطلاق
8 - كتاب المزار
ص: 16
9 - كتاب الردّ على الغلاه
10 - بصائر الدرجات
11 - المؤمن و...
ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.
وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.
شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى مشهور به شيخ اقدم از بزرگان و موثقين حديث و فقه، از مفسران بزرگ شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى. او فرزند ابراهيم بن هاشم قمى از علما و مشايخ بزرگ شيعه است و زمان دو امام معصوم (امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام) را درك كرده است. وى تا سال 307 قمرى زنده بود. محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است. وى اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. او در اواسط عمر يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد.
از تأليفات وى:
1 - التفسير
2 - الناسخ و المنسوخ
3 - قرب الاسناد
4 - الشرائع
5 - الحيض
6 - التوحيد و الشرك
ص: 17
7 - المغازى
8 - الانبياء و...
ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.
وى در دهى از كلين (فشافويه) در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين - نزديك حسن آباد شهررى - مدت هاست كه زيارتگاه شيعيان است.
دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.
دوره كلينى را بايد «دوره حديث» ناميد زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.
وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد با فضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.
ص: 18
وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت، حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.
كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند كه با اثر خود، كافى (اصول، فروع و روضه) نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.
شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن زينب و... بودند.
وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفه» بغداد به خاك سپرده شد.
از تأليفات وى:
1 - كافى
2 - كتاب رجال
3 - رد بر قرامطه
4 - رسائل ائمه عليهم السلام
5 - تعبير الرؤيا (تفسيرالرؤيا)
ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.
در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله، المنصور بالله) و در دوران
ص: 19
فخرالدين خليفۀ چهارم به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفه شيعى» مى گويند.
از تأليفات وى:
1 - دعائم الاسلام
2 - شرح الاخبار
3 - اساس التاويل
4 - افتتاح الدعوه
5 - مفاتيح النعمه
6 - الايضاح
7 - الينبوع
8 - المجالس و المسائرات
ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.
وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسله احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».
استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزة بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى، محمد بن حسن بن احمد بن وليد و...
ص: 20
شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و... بودند.
خاكجاى شيخ صدوق - اين عالم بزرگ شيعه - در رى، زيارتگاه عام و خاص است.
از تأليفات وى:
1 - من لايحضره الفقيه (دومين كتاب از كتب اربعه حديث شيعه)
2 - مدينة العلم
3 - كمال الدين و تمام النعمة
4 - الخصال
5 - التوحيد
6 - الامالى
7 - المقنع فى الفقه و...
ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.
وى در حران - يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه - زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.
استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.
علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد: «كتاب ايشان - تحف العقول - بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».
خاكجاى وى آشكار نيست.
از تأليفات وى:
1 - تحف العقول عن آل الرسول
2 - التمحيص
ص: 21
ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقه شيعه.
وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليهما السلام شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.
نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد» كه تاكنون يافته نشده است. مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك نقل مى كند كه تلعكبرى مى گويد: «پدرم از ابوعلى محمد بن محمد اشعث براى من در سال 313 هجرى اجازه گرفته بود.»
تأليف وى:
1 - الجعفريات (الاشعثيات).
ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفى، فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقة الاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.
وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.
برخى از مشايخ وى در روايت تفسيرش عبارتند از: حسين بن سعيد اهوازى، جعفر بن محمد بن مالك فزارى و عبيد بن كثير عامرى.
وى از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده است و محدثانى چون محمد بن حسن حرّ عاملى، مجلسى و آيت الله خوئى وى و تفسيرش را معتمد دانسته اند.
تأليف وى:
1 - تفسير فرات
ص: 22
محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.
وى در حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار از جمله شيخ صدوق، ابوغالب زرارى، ابن جنيد اسكافى و... به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. سرآمد شاگردان وى سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتح كراجكى و... بودند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد.»
ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عابد، زاهد، اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:
«بزرگى از بزرگان اماميه و رئيس بخش فقه، كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد.»
استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى (ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه قمى)، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و...
شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.
از تأليفات وى:
1 - المقنعة
2 - الفرائض الشرعيّة
3 - الامالى
4 - الارشاد و...
ص: 23
ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه»، فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.
شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.
پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع، زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفه عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، دفن شد.
از تأليفات وى:
1 - الاستبصار
2 - تهذيب الاحكام
3 - النهاية
4 - المبسوط
5 - الخلاف
6 - التبيان و...
ص: 24
سيد ابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن على بن عبيدالله حسينى راوندى. فاضل، عالم، رييس مذهب، اديب، شاعر و راوى ثقۀ قرن ششم هجرى.
در يكى از شهرهاى اطراف كاشان به نام راوند و در خانواده اى دوستدار خاندان رسول صلى الله عليه و آله زاده شد.
از وى پيوسته در كتاب هاى تراجم احوال و علم رجال به بزرگى ياد شده است؛ از جمله عماد كاتب مى گويد: «سيد فضل الله راوندى شخصيتى كم نظير و داراى نسبى شريف و اخلاقى بزرگوار بود. واعظى بزرگ و داراى خطى خوش و تأليفات فراوان بوده...»
سيد فضل الله راوندى از علماى بزرگى چون: شيخ ركن الدين على بن عبدالصمد بن محمد تميمى نيشابورى، احمد بن قافه كوفى، قاضى عمادالدين استرآبادى و... اجازۀ روايت داشت. استادان وى، امام شهيد عبدالواحد بن اسماعيل رويانى، سيد ابوالبركات مشهدى، شيخ بارع عبدالوهاب بغدادى و... بودند.
شاگردانى كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، جملگى از بزرگ ترين علماى شيعه بودند: ابن شهر آشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى، شيخ محمد بن حسن طوسى (پدر خواجه نصير طوسى)، شيخ قوام الدين بحرانى و شيخ تاج الدين شعيرى.
وى پس از عمرى خدمت به اسلام و علوم و معارف معصومين عليهم السلام، در كاشان درگذشت.
از تأليفات وى:
1 - النوادر
2 - ضوء الشهاب فى شرح الشهاب
3 - التفسير و...
ص: 25
رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.
وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. او در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم، شكوفا و دانش، رونق چشمگيرى گرفته بود.
صلاح الدين خليل صفدى صاحب الوافى بالوفيات دربارۀ وى چنين مى گويد: «وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد.»
از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نطنزى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و... را نام برد.
وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.
از تأليفات وى:
1 - مناقب آل ابى طالب عليهم السلام
2 - مثالب النواصب
3 - المخزون المكنون فى عيون الفنون
4 - المائدة العائدة (الفائدة)
5 - المثال فى الامثال و...
ابوعبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى، از فحول علما و فقهاى شيعه.
ص: 26
وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. وى به حريت فكر معروف است.
ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».
شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء و رييس مذهب ستوده است.
استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابو على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و...
شاگردانش، شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن سعد موسوى و... بودند.
ابن ادريس - عالم بزرگوار جهان تشيع - در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.
از تأليفات وى:
1 - السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى
2 - كتاب التعليقات
3 - خلاصة الاستدلال و...
ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى، عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.
منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگردان وى شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب مازندرانى بودند.
از تأليفات وى:
1 - الاحتجاج على اهل اللجاج
2 - تاريخ الائمه عليهم السلام
ص: 27
3 - فضائل الزهراء عليها السلام
4 - مفاخر الطالبية
5 - الكافى فى الفقه
سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس. فقيه نام آور، اديب گرانقدر و شاعرى چيره دست، از نوادگان امام حسن مجتبى و امام سجاد عليهما السلام.
وى در شهر حلّه زاده شد و در همانجا هم تحصيلات ابتدايى خود را گذراند.
موضوع تأليفات وى بيشتر در خصوص ادعيه و زيارات است. چندى نقابت علويان را پذيرفت تا بتواند به امور شيعيان بپردازد.
وى در 75 سالگى درگذشت و در حرم اميرالمومنين عليه السلام به خاك سپرده شد.
از تأليفات وى:
1 - المهمات و التتمات (10 جلد كه هر كدام با عنوان مستقل چاپ شده است: فلاح السائل، زهره للربيع، جمال الاسبوع، اقبال الاعمال و...).
2 - كشف المحجه لثمرة المهجه
3 - مصباح الزائر و جناح المسافر
4 - اللهوف على قتلى الطفوف
5 - مهج الدعوات و منهج العنايات
6 - فرج المهموم
7 - الاستخارات و...
ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور، عالم،
ص: 28
فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.
وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.
وى كه گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون، شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.
ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظرة بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.
ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.
استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.
شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى،
ص: 29
شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و... بودند.
چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شكى نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.
از تأليفات وى:
1 - عوالى اللئالى [= غوالى اللئالى]
2 - الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية
3 - درر اللئالى
4 - زاد المسافرين فى اصول الدين
5 - المجلى و...
محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام، فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.
وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقه جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.
حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.
از آنجا به خانه خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد سپس علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى
ص: 30
دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.
شيخ حر عاملى از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (= قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را شامل مى شود.
استادانى كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند، شيخ زين الدين صاحب معالم و فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع و در ديگر نقاط مانند: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و....
وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و...
شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.
از تأليفات وى:
1 - تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة
2 - الفصول المهمّه فى اصول الائمه
3 - ديوان شعر
4 - امل الامل و...
محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.
ص: 31
خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدربزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد. علامه مجلسى در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت، علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و... سرآمد و چيره دست بود. وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى و مشايخ نقل وى مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى بودند. شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و... بودند.
مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.
66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.
از تأليفات وى:
1 - بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام
2 - مرآت العقول
3 - حق اليقين
4 - زاد المعاد
5 - عين الحياة و...
ص: 32
ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.
وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايه پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّا نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.
در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار شد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.
محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.
ايشان شاگرد برجسته اى (شيخ آقابزرگ طهرانى) را به جهان شيعه شناساند كه آقا بزرگ طهرانى در الذريعه خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.
از تأليفات وى:
1 - مستدرك الوسائل
2 - نفس الرحمان
3 - دارالسلام
4 - جنّة المأوى و...
ص: 33
اين بضاعت اندك بنده كم ترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجت الاسلام و المسلمين نظرعلى حسين آبادى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از خانم ها مهديه سادات بهشتى مقدم كه تايپ و صفحه آرايى و گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد و سولماز غريب زاده كه ويرايش ادبى آن را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى، حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى را طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقدير نمايم، به ويژه مرحوم حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند. اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.
در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
احمد اسماعيل تبار
تهران - به تاريخ 1399/12/21
برابر با 27 رجب 1442 قمرى
ص: 34
1. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشّى. ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.
2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.
3. الغدير. امينى، احمد، مطبعة الحيدرى، 1396 ق.
4. تتمة المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.
5. تنقيح المقال فى علم الرجال. مامقانى، عبداللّٰه، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.
6. جامع الرواة. اردبيلى غروى حائرى، محمد بن على، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، ايران، 1403 ق.
7. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. علّامه حلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.
8. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرة المعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.
9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.
ص: 35
10. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.
11. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.
12. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.
13. رجال السيّد بحر العلوم معروف به الفوائد الرجاليّة. بحرالعلوم طباطبائى، سيد محمد مهدى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.
14. رجال النجاشى. نجاشى، ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن عباس، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.
15. رياض العلماء وحياض الفضلاء. افندى اصبهانى، ميرزا عبداللّٰه، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.
16. رياض المحدّثين. محمّد على بن حسين نائينى، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، قم، 1381 ش / 1423 ق/ 2003 م.
17. ريحانة الادب. مدرس تبريزى، محمدعلى، انتشارات كتابفروشى خيام، 1374 ش.
18. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.
19. الفتوح اعثم كوفى. اعثم كوفى، احمد بن على، مترجم مستوفى هروى، محمد بن احمد، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.
20. فرهنگ نامه دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.
21. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.
ص: 36
22. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.
23. قاموس الرجال. تسترى، محمدتقى، مؤسسه نشر اسلامى، ايران، 1410 ق.
24. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.
25. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.
26. معجم رجال الحديث. موسوى خويى، ابوالقاسم، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.
27. معجم مؤلّفى الشيعة. على فاضل قائنى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، ايران، 1405 ق.
28. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسة الاعلمى، بيروت، 1418 ق.
29. نقد الرجال. حسينى تفريشى، مصطفى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.
ص: 37
بسم اللّٰه الرّحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمين و الصلوة و السلام علىٰ خير خلقه
محمّد وآله الطّيّبين لاسيّما خاتم الوصيّين
واللعن الدّائم على اعدائهم اجمعين
ص: 38
كتاب خمس و انفال
به نام خداوند بخشنده مهربان
سپاس خداوندى را كه اداره كننده جهان و جهانيان است و درود بر بهترين آفريده اش حضرت محمد صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش، خصوصاً بر آخرين وصى او امام زمان (عج) و نفرين هميشگى بر تمام دشمنان شان باد.
ص: 39
قال اللّٰه تبارك و تعالىٰ فى سورة المدّثّر (74):44: «وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ اَلْمِسْكِينَ ».
سورة الفجر (89):18: «وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ ».
سورة الأسراء (17):26: «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً».
سورة الانفال (8):41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».
ص: 40
باب هاى وجوب، فضيلت و علت خمس
باب 1
باب وجوب خمس، فضيلت و علت آن و تشويق به پرداخت آن و ترساندن از عدم
پرداخت آن و حرمت پرداخت نكردن آن ومجازات كسى كه خمس پرداخت نمى كند
خداوند تعالى مى فرمايد:
«[و دوزخيان مى گويند:] ما به بينوا غذا نمى داديم.»(1)
«و يكديگر را بر غذا دادن به بينوا ترغيب نمى كنيد.»(2)
«و حق نزديكان و خويشاوندان را بپرداز و همچنين حق مستمند و وامانده در راه را و هرگز اسراف و تبذير نكن.»(3)
«و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و براى خويشاوندان [او]، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است. اگر به خدا و آن چه بر بنده خود، در روز جدايى [حق از باطل] روزى كه آن دو گروه [باايمان و كافر] باهم روبرو شدند [روز جنگ بدر] نازل كرديم، ايمان آورده ايد و خدا بر هر چيزى تواناست.»(4)
ص: 41
سورة الحشر (59):7-6: «وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ * مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ وَ مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ ».
1-14201-(1) فقيه 2/21: قال الصادق عليه السلام انّ اللّٰه (الّذى - خصال) لا اٰله الاّهو لمّا حرّم علينا الصدقة انزل لنا الخمس فالصّدقة علينا حرام و الخمس لنا فريضة والكرامة(1) لنا حلال الخصال (291) حدّثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد (رض) قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف عن الحسين ابن يزيد النوفلى عن اليعقوبى عن عيسى بن عبدالله العلوى عن ابيه عن جدّه عن جعفر بن محمد بن على عليهم السلام مثله - تفسير العيّاشى 2/64 عن عيسى بن عبداللّٰه العلوى عن ابيه عن جعفر بن محمد عليهما السلام مثله الاّ انّ فيه (والكرامة امرلنا حلال) ذكر الوسائل هذه الرواية عن العيّاشى فى باب حرمة الزكوة المفروضة على من انتسب الى هاشم.
2-14202-(2) مستدرك 7/280: احمد بن محمد السيّارى فى كتاب التنزيل و التحريف عن محمد بن أورمة عن الربيع بن زكريّا عن رجل عن يونس بن ظبيان عن ابى عبداللّٰه عليه السلام فى حديث قال من اعطى الخمس واتّقى ولاية الطواغيت «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنىٰ » بالولاية «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرىٰ » قال لايريد شيئاً من الخير الاّ تيسّرله «وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ » بالخمس «وَ اِسْتَغْنىٰ » برأيه عن اولياء اللّٰه «وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنىٰ » الولاية فلايريد شيئاً من اليسر الاّ تعسّر له - الخبر.
ص: 42
«و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر صلى الله عليه و آله خود گردانيد، [شما براى به دست آوردن آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد ولى خدا پيامبرانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست. آن چه خدا از [دارايى] ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله گردانيد، براى خداوند و براى پيامبر صلى الله عليه و آله او و متعلق به خويشاوندان نزديك وى، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آن چه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به شما داد (به شما امر كرد) آن را بگيريد و از آن چه شما را بازداشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است.»(1)
1-(1) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند كه جز او معبودى نيست، وقتى صدقه را بر ما حرام كرد، حكم خمس را براى ما نازل فرمود؛ بنابراين صدقه را بر ما حرام كرد و خمس براى ما يك واجب و كرامت براى ما حلال است.»
2-(2) يونس بن ظبيان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت [در تفسير آيات سوره «أعلى»] فرمود: «و اما من اعطي و اتقي» يعنى اما آن كس كه خمس را بپردازد و از ولايت و حكومت طاغوت ها پرهيز كند و ولايت دوازده امام را قبول داشته باشد، پس به زودى گشايش و آسانى را برايش ممكن و ميسّر مى گردانيم؛ يعنى نعمت خوبى نمى خواهد، مگر برايش ممكن و ميسّر گردد و اما آن كس كه نسبت به پرداخت خمس بخل ورزد و به فكر و نظريه خود متكى باشد و خود را از اولياء الهى و ائمه هدى عليهم السلام بى نياز پندارد و ولايت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار كند، پس هر چه به دنبال گشايش و راحتى بيشتر جستجو كند، كارها بر او دشوارتر و سخت تر مى شود.»
ص: 43
3-14203-(3) - فقيه 2/22: روى عن ابى بصير قال: قلت لابى جعفر عليه السلام اصلحك اللّٰه ماايسر ما يدخل به العبد النّار قال من اكل من مال اليتيم درهماً و نحن اليتيم اكمال الدين 521: حدثنا ابى و محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد قالا حدثنا سعد بن عبداللّٰه عن احمد بن محمد بن عيسى عن محمد ابن ابى عمير عن على ابن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى جعفر عليه السلام مثله تفسير العيّاشى 1/225: عن ابى بصير مثله فقه الرضا عليه السلام 293: وقيل ما ايسر ما يدخل به العبد النّار قال ان يأكل و ذكر مثله.
4-14204-(4) - فقه الرضا عليه السلام 294: روى انّ الخمس على الخيّاط من ابرته والصانع من صناعته، فعلى كلّ من غنم هذه الوجوه مالاً فعليه الخمس فإن اخرجه فقد ادّىٰ حقّ اللّٰه عليه و تعرّض للمزيد وحلّ له الباقى من ماله و طاب و كان اللّٰه اقدر على انجاز ما وعده العباد من المزيد والتطهير من البخل على ان يغنى نفسه ممّا فى يديه عن الحرام الذى يحلّ فيه بل قدخسر الدنيا و الآخرة و ذلك هو الخسران المبين فاتّقوا اللّٰه واخرجوا حقّ اللّٰه ممّا فى ايديكم يبارك اللّٰه لكم فى باقيه و تزكّوا فانّ اللّٰه عزّوجل الغنىّ و نحن الفقراء و قد قال اللّٰه تعالى «لَنْ يَنٰالَ اَللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا وَ لٰكِنْ يَنٰالُهُ اَلتَّقْوىٰ مِنْكُمْ » فلاتَدَعوا التّقرّب الى اللّٰه عزّوجلّ بالقليل والكثير على حسب الامكان و بادروا بذلك الحوادث واحذروا عواقب التسويف فيها فانّما من هلك من الامم السالفة بذلك وباللّٰه الاعتصام.
5-14205-(5) مستدرك 7/278: الشيخ شرف الدّين النجفى فى تأويل الآيات عن تفسير محمد بن العبّاس الماهيار عن احمد بن ابراهيم عن عباد باسناده الى عبداللّٰه ابن بكير يرفعه الى ابى عبداللّٰه عليه السلام فى قوله عزّوجلّ «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ » يعنى الناقصين لخمسك يا محمدّ «اَلَّذِينَ إِذَا اِكْتٰالُوا عَلَى اَلنّٰاسِ يَسْتَوْفُونَ » اى اذا صاروا الى حقوقهم من الغنائم يستوفون «وَ إِذٰا كٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ » اى اذا سئلوهم خمس آل محمد صلى الله عليه و آله نقصوهم.
ص: 44
3-(3) ابوبصير گويد: «به امام باقر عليه السلام عرض كردم: خداوند صلاح و فلاح شما را پاينده بدارد، كم ترين چيزى كه باعث دوزخى شدن و ورود به آتش مى شود چيست ؟ حضرت فرمود: كسى كه يك درهم از مال يتيمى را بخورد و ما يتيم هستيم.»
4-(4) در كتاب فقه الرضا آمده است: «روايت شده كه بر خياط واجب است كه خمس درآمدى كه از راه سوزن زنى به دست مى آورد، بپردازد و همچنين صنعت گر كه از صنعت خود منافعى به دست مى آورد و به طور كلى هر كسى كه از طريقى، مالى و منفعتى به دست مى آورد، پرداخت يك پنجم آن بر او واجب است، پس اگر آن را پرداخت كند حقى كه خدا بر گردن او گذاشته، ادا كرده و موجبات افزايش نعمت را براى خود فراهم كرده و باقى مانده مالش براى او پاك و حلال است و خداوند بر زود وفا كردن به وعده اى كه به بندگانش داده تواناتر است؛ وعده داده كه بر مال آن ها بيفزايد و آن ها را از بخل و خساست پاك گرداند و اگر بخواهد با مال حرامى كه در دست اوست، خود را بى نياز و ثروتمند كند، دنيا و آخرت خود را به باد فنا داده و اين، همان ضرر و زيان آشكار است، پس پرهيزكارى پيشه كنيد و از مالى كه در دست داريد، حق خدا را بپردازيد تا خداوند به باقى مانده آن بركت و بقا بخشد و آن مال، پاك و پاكيزه گردد و بدانيد كه خداوند بزرگ بى نياز از ماست و ما به او نيازمنديم.
و خداوند بلندمرتبه فرموده: «گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد ولى تقواى شما به او مى رسد.»(1) پس با هر عمل صالحى، كم باشد يا زياد، آن چه براى تان ميسّر است، به خدا نزديك شويد و بر اين كار شتاب كنيد كه حوادث در كمين شماست و از عاقبت امروز و فردا كردن بترسيد كه امت هاى پيشين كه هلاك شدند، با همين امروز و فردا كردن به دره هلاكت سقوط كردند و به خدا بايد تمسك جست و از او براى ترك گناه يارى خواست.»
5-(5) عبداللّٰه بن بُكير با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «خداى بزرگ كه فرموده:
«وَيْلٌ للمطفّفين» يعنى واى بر كسانى كه خمس تو را اى محمد صلى الله عليه و آله! كم مى گذارند. آنان كه حقوق خود و منافع كار خود را كاملا دريافت مى كنند ولى وقتى خمس آل محمد صلى الله عليه و آله را از آن ها درخواست مى كنند، آن ها كم مى گذارند و به صورت كامل، خمس را پرداخت نمى كنند.»
ص: 45
و تقدّم فى رواية حريز (36) نقلاً عن تفسير على بن ابراهيم من باب (1) فرض الزكوة قوله عليه السلام مامن ذى مال ذهب ولافضّة يمنع زكوة ماله (او خمسه - خ) الاّ حبسه اللّٰه عزّوجلّ بقاع قرقر وسلّط عليه شجاعاً أقرع الخ.
ويأتى فى اكثر احاديث الابواب الآتية مايدلّ على فرض الخمس وفى رواية ابى بصير (1) من الباب التالى قوله عليه السلام ولايحلّ لأحدان يشترى من الخمس شيئاً حتّىٰ يصل الينا حقّنا.
وفى رواية يزيد (4) من باب (12) وجوب الخمس فى ما يفضل عن المؤنة فى كلّ ما أفاده الناس قوله ما الفائدة وما حدّها رأيك ابقاك اللّٰه تعالىٰ اَن تمنّ علىّ ببيان ذلك لكيلا اكون مقيماً على حرام لاصلٰوة لى ولاصوم فكتب عليه السلام الفايدة مما يفيد اليك.
وفى رواية ابن سنان (5) قوله عليه السلام علىٰ كلّ امرء غنم او اكتسب الخمس ممّا اصاب لفاطمة عليها السلام (الى ان قال عليه السلام) الاّ من احللناه من شيعتنا لتطيب لهم به الولادة انّه ليس من شىء عنداللّٰه يوم القيامة أعظم من الزنا انّه ليقوم صاحب الخمس فيقول يا ربّ سل هؤلاء بما ابيحوا (نكحوا - خ).
وفى رواية تحف العقول (6) قوله عليه السلام و الخمس من جميع المال مرّة واحدة وفى رواية ابن مهزيار (12) قوله عليه السلام انّ موالى اسئل اللّٰه صلاحهم او بعضهم قصّروا فيما يجب عليهم فعلمت ذلك فاحببت ان اطهّرهم وازكّيهم بمافعلت فى عامى هذا من امر الخمس الخ.
وفى رواية سليم بن قيس (1) من باب (1) انّ الخمس للّٰه وللرّسول من ابواب من يستحقّ الخمس ما يدلّ على انّ اللّٰه تبارك و تعالى فرض الخمس اكراماً للرسول واهل بيته عليهم السلام وفى رواية ابى حمزة (15) قوله عليه السلام لقد يسّر اللّٰه على المؤمنين ارزاقهم بخمسة دراهم جعلوا لربّهم واحداً وأكلوا أربعة احلاّء، ثمّ قال هذا من حديثنا صعب مستصعب لايعمل به ولا يصبر عليه الاّ ممتحن قلبه للإيمان.
ص: 46
ارجاعات
گذشت:
در روايت سى و ششم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «هيچ پولدار و صاحب طلا و نقره اى نيست كه زكات يا خمس خود را نپردازد، مگر اين كه خداى بزرگ او را در بيابان بى آب و آبادانى زندانى كند و مار زهرآگينى را بر او مسلط گرداند.»
مى آيد:
در بسيارى از روايات باب بعدى آن چه بر فرض خمس دلالت مى كند.
و در روايت يكم از باب بعدى فرموده امام عليه السلام كه: «براى احدى حلال نيست كه از خمس، چيزى بخرد، مگر پس از آن كه حق ما را به ما برساند.»
و در روايت چهارم از باب دوازدهم يكى از شيعيان طى نامه اى از امام معصوم عليه السلام پرسيد: «فايده [كه خمس به آن تعلق مى گيرد] چيست و اندازه آن چقدر است ؟ خواهشمندم نظر مبارك را ابراز فرماييد. خداوند بلندمرتبه، آن وجود مقدس را پاينده بدارد و با بيان اين مسئله بر من منت نهيد تا بر حرام اقامت نكنم، به گونه اى كه، نه نمازى داشته باشم و نه روزه اى [يعنى قبول درگاه الهى قرار نگيرد.] حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: فايده از هر چه به تو نفع و سود مى رساند. [خمس دارد]»
و در روايت پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «بر هر كسى كه منفعتى به دست آورده يا كسب و كارى دارد، خمس آن چه به دست آورده براى حضرت فاطمه عليها السلام است - تا آن جا كه فرمود: - مگر شيعيان مان كه خمس را بر آن ها حلال كرده ايم تا زاد و ولد آن ها پاك باشد و حلال زاده باشند زيرا روز قيامت گناهى در نزد خدا عظيم تر از زنا نيست و صاحب خمس [كه حقش داده نشده] به پا مى خيزد و مى گويد: اى پروردگار من! از اين ها بپرس كه با چه مهريه اى زنان شان را بر خود حلال كردند.»
و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس از تمام مال، يك بار است.»
و در روايت دوازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «شيعيان من - كه سر و سامان يافتن آن ها را از خدا مسئلت دارم - همه يا عده اى از آنان در انجام تكليف واجب خود [= خمس] كوتاهى كردند و من از اين كار آن ها اطلاع يافتم و من دوست دارم با اين كارى كه امسال كردم [و خمس را به آن ها بخشيدم] آن ها را پاكيزه و پاك گردانم.»
و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس آن چه بر آن دلالت مى كند.
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند روزى مؤمنان را پنج درهم محاسبه كرده، يك درهم را به خدا بدهند و چهار درهم ديگر را حلال و پاك بخورند. سپس فرمود: اين از حديث ماست كه سخت است و سخت شمرده مى شود و بر انجام آن، كسى بردبارى نمى كند، مگر بنده اى كه دلش براى ايمان آزمايش شده باشد.»
ص: 47
وفى رواية حماد (15) قوله عليه السلام و انّما جعل اللّٰه هذا الخمس خاصّة لهم دون مساكين الناس و ابناء سبيلهم عوضاً لهم من صدقات الناس تنزيها لهم لقرابتهم من رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و كرامة و نزاهة من اللّٰه لهم عن اوساخ الناس فجعل لهم خاصّة من عنده ما يغنيهم به عن ان يصيرهم فى موضع الذلّ والمسكنة (الى ان قال) و جعل لفقراء قرابات النبىّ صلى الله عليه و آله نصف الخمس فاغناهم عن صدقات الناس و صدقات النبىّ و ولىّ الأمر.
وفى رواية الريّان (17) قوله عليه السلام فقرن (اللّٰه) سهم ذى القربى بسهمه و بسهم رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و هذا فصل ايضاً بين الآل و الامّة لانّ اللّٰه تعالىٰ جعلهم فى حيّز وجعل النّاس فى حيّز دون ذلك ورضى لهم مارضى لنفسه واصطفاهم فيه فبدء بنفسه ثمّ برسوله ثمّ بذى القربى (الى ان قال) فقال و قوله الحقّ (وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ ) الآية فهذا تأكيد مؤكّد واثر قائم لهم الى يوم القيامة فى كتاب اللّٰه الناطق - الخ - ولاحظ ساير احاديث الباب.
وفى رواية محمد بن زيد (1) من باب (2) وجوب ايصال الخمس الى اهله قوله عليه السلام انّ الخمس عوننا على ديننا و على عيالاتنا و على موالينا و على مانبذله و نشترى من اعراضنا ممّن نخاف سطوته فلاتزووه عنّا ولاتحرموا انفسكم دعائنا ماقدرتم عليه فانّ اخراجه مفتاح رزقكم و تمحيص ذنوبكم و ما تمهّدون لانفسكم ليوم فاقتكم وفى رواية ابراهيم بن سهل (3) قوله عليه السلام ثمّ يجىء فيقول اجعلنى فى حلّ اتراه ظنّ انّى اقول لاافعل واللّٰه ليسألنّهم اللّٰه يوم القيامة عن ذلك سؤالا حثيثاً وفى رواية أبى بصير (4) قوله عليه السلام من اشترى شيئاً من الخمس لم يعذره اللّٰه اشترى مالايحلّ له.
وفى رواية محمد بن جعفر (6) قوله عليه السلام وامّا ما سألت عنه من امر من يستحلّ مافى يده من اموالنا و يتصرّف فيه تصرّفه فى ماله من غير امرنا فمن فعل ذلك فهو ملعون و نحن خصمائه يوم القيامة
ص: 48
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند خمس را به سادات اختصاص داد، نه ديگر بينوايان و در راه ماندگان ساير مردم، تا به جاى آن صدقاتى باشد كه به غير سادات داده مى شود و اين حق ويژه براى سادات به خاطر حرمت خويشاوندى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حفظ كرامت آن هاست و به همين جهت، خداوند آن ها را از چرك هاى مردم [= صدقات] پاك نگاه داشته، پس براى خصوص آن ها از نزد خود حقى قرار داده به اندازه اى كه آن ها را بى نياز گرداند، از اين كه در موقعيت ذلت و بينوايى قرار گيرند - تا آن جا كه فرمود: - و خداوند نيمى از خمس را براى خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده و اين مقدار [اگر به آن ها داده شود] آن ها را از صدقه هاى مردم و صدقه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و حاكم وقت بى نياز مى گرداند.»
و در روايت هفدهم فرموده امام عليه السلام كه: «پس خداوند سهم خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله را قرين سهم خود و سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده و اين نيز يك وجه تمايز است ميان آل پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگر افراد امت زيرا خداوند بلندمرتبه آن ها را در مرتبه اى قرار داده و ديگر مردم را در مرتبه اى پايين تر قرار داده و آن چه براى خود پسنديده [از گرفتن خمس] براى آن ها نيز پسنديده و آن ها را براى گرفتن آن حق برگزيده، پس خداوند [در آيه خمس] به خود آغاز كرده، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر كرده، وانگهى خويشاوندان آن حضرت را ذكر كرده - تا آن جا كه حضرت فرمود: - پس خداوند كه گفته اش عين حق و حقيقت است، فرموده: «و بدانيد آن چه منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله و خويشاوندان اوست و اين يك دستور مؤكد و فرمان اكيد و سنتى ماندگار براى آن ها در قرآن، اين كتاب سخنگوى حق تعالى تا قيامت، پاينده و برقرار خواهد بود.»
و در روايت يكم از باب دوم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس، ما را بر انجام كارهاى دينى و اداره خانواده هاى مان و بردگان مان يارى مى كند و به ما كمك مى كند كه بذل و بخشش كنيم و بدين وسيله آبروى مان را از كسى كه آبرو مى برد و بايد از شر زبانش ترسيد، مى خريم، پس آن را از ما باز نداريد و خودتان را تا مى توانيد از دعاى ما محروم نگردانيد زيرا دادن خمس، كليد روزى و وسيله پاك شدن گناهان شماست و ذخيره اى است براى روز نياز و درماندگى شما.»
و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «... سپس مى آيد و مى گويد: مرا حلال كن. آيا خيال مى كند كه من مى گويم حلال نمى كنم ؟ به خدا سوگند!، خداوند در روز قيامت آن ها را سخت مورد مؤاخذه قرار مى دهد و از آن ها دقيقاً بازخواست خواهد كرد.»
و در روايت چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «كسى كه از خمس چيزى بخرد، عذرش را خدا نپذيرد؛ چراكه چيزى را خريده كه براى او حلال نيست.»
و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «و اما اين كه پرسيده اى نظرتان درباره كسى كه اموال ما [اهل بيت عليهم السلام] را كه در دست اوست، حلال مى شمارد و آن چنان كه از اموال خودش خرج مى كند از اموال ما خرج مى كند و بدون اجازه ما از آن بهره بردارى مى كند، پس [بدان كه] او ملعون است و ما دشمنان او در روز قيامت خواهيم بود.
ص: 49
فقد قال النبىّ صلى الله عليه و آله المستحلّ من عترتى ماحرّم اللّٰه ملعون على لسانى و لسان كلّ نبىّ مجاب فمن ظلمنا كان من جملة الظالمين و كان لعنة اللّٰه عليه لقوله تعالى (أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ ) (الى ان قال) و من اكل من اموالنا شيئاً فانّما يأكل فى بطنه ناراً و سيصلى سعيراً.
وفى رواية ابى الحسين (7) قوله عليه السلام فى التوقيع لعنة اللّٰه والملائكة والناس اجمعين على من استحلّ من مالنا درهماً (الى ان قال عليه السلام) لعنة اللّٰه والملائكة والناس اجمعين على من اكل من مالنا درهماً حراماً.
وفى رواية الحسين بن محمد (1) من باب (5) انّ من زعم انّ الامام يحتاج الى ما فى ايدى الناس فهو كافر قوله عليه السلام انّما الناس يحتاجون ان يقبل منهم الامام قال اللّٰه تعالى (خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا).
وفى رواية ابن بكير (2) قوله عليه السلام انّى لآخِذٌ مِنْ احدكم الدرهم وانّى لَمِن اكثر اهل المدينة مالا مااريد بذلك الاّ ان تطهّروا.
وفى رواية ابن مسلم (2) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام للشيعة قوله عليه السلام انّ اشدّ مافيه الناس يوم القيامة ان يقوم صاحب الخمس فيقول يا ربّ خمسى و قد طيّبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولادتهم ولتزكّوا أولادهم وفى رواية فيض ابن ابى شيبة (3) نحوه.
وفى رواية ضريس (4) قوله عليه السلام أتدرى من اين دخل على الناس الزّنا فقلت لاادرى جعلت فداك فقال عليه السلام من قبل خمسنا اهل البيت.
وفى رواية الحرث بن المغيرة (8) قوله عليه السلام و انّ الناس ليتقلّبون فى حرام الى يوم القيامة بظلمنا اهل البيت فقال نجيّة انّا للّٰه و انّا اليه راجعون ثلاٰث مرّات هلكنا و ربّ الكعبة قال:
فرفع فخذه على الوسادة فاستقبل القبلة فدعا بدعاء لم أفهم منه شيئاً الاّ انّا سمعناه فى آخر دعائه و هو يقول اللّهمّ انّاقد احللنا ذلك لشيعتنا.
وفى رواية اسحٰق بن يعقوب (9) قوله عليه السلام وأمّا المتلبّسون باموالنا فمن استحلّ منها شيئاً فأكله فانّما يأكل النيران ولاحظ سائر احاديث الباب فانّ لها مناسبة بالمقام.
ص: 50
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه نسبت به عترت و ذريه ام، چيزى را كه خدا حرام كرده حلال بشمارد، با زبان من و زبان هر پيغمبرى كه اجابت شد و مردم او را به پيامبرى قبول كردند، لعن و نفرين شده باشد و هركس به ما ستم كند، جزو ستمكاران خواهد بود و لعن و نفرين خدا دامن گير او خواهد شد زيرا خداوند بلندمرتبه فرموده: «أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ » - تا آن جا كه فرمود: - و هركس، چيزى از اموال ما را بخورد، در حقيقت آتش دوزخ مى خورد و آتش به درون شكم وارد مى كند و به زودى به جهنم سوزان وارد خواهد شد.»
و در روايت هفتم فرموده امام عليه السلام در توقيع [= دست نوشته] كه: «نفرين خدا و فرشتگانش و همه مردم بر آن كس باد كه يك درهم از اموال ما را حلال شمارد و آن را حيف و ميل كند - تا آن جا كه فرموده: - لعن و نفرين خدا و فرشتگان و همه مردم بر كسى باد كه يك درهم از اموال ما را به حرام بخورد.»
و در روايت يكم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «امام عليه السلام نيازى به مردم ندارد، اين مردم هستند كه نيازمندند به اين كه امام عليه السلام از آن ها بپذيرد. خداوند بلندمرتبه فرموده: «[اى پيامبر!] از اموال شان صدقه بگير تا بدين وسيله آن ها را پاك و پاكيزه گردانى.»
و در روايت دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «من از شما درهم مى گيرم [و خمس شما را مى پذيرم] با اين كه از همه اهل شهر مدينه ثروتمندترم. من با قبول خمس شما هدفى جز پاك شدن شما ندارم.»
و در روايت دوم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «يكى از سخت ترين موقف هاى قيامت، موقفى است كه مستحقق خمس به پا مى خيزد و مى گويد: اى پروردگار! خمسم [را مى خواهم] و به همين جهت ما حق خود را براى شيعيان مان حلال كرديم تا نكاح و نسل آن ها پاك و فرزندان شان حلال زاده باشند.»
و در روايت سوم مانند آن.
و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام خطاب به ضريس كه: «آيا مى دانى چگونه مردم به زنا مى افتند؟
عرض كردم: نمى دانم، فدايت شوم! حضرت فرمود: از ناحيه خمس ما اهل بيت عليهم السلام.»
و در روايت هشتم فرموده امام عليه السلام كه: «مردم تا روز قيامت به خاطر ستمى كه به ما اهل بيت عليهم السلام مى كنند در حرام غوطه ورند.
نجيّه سه بار گفت: انّا للّه وانّا اليه راجعون، سوگند به پروردگار كعبه كه هلاك شديم!
راوى گويد: پس حضرت رو به قبله كرد و دعايى كرد كه من نفهميدم حضرت چه گفت، جز اين كه شنيدم حضرت در آخر دعايش فرمود: خدايا! ما آن را براى شيعيان مان حلال كرديم.»
و در روايت نهم فرموده امام عليه السلام كه: «و اما آنان كه با اموال ما سر و كار دارند، اگر كسى چيزى از اموال ما را بر خود حلال بداند و آن را بخورد، پس در حقيقت آتش مى خورد.»
ص: 51
قال اللّٰه تبارك و تعالى فى سورة الانفال (8) 41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ اَلآية».
6-14206-(1) كافى 1/545: (عدة من اصحابنا - معلّق) عن احمد بن محمد عن على بن الحكم عن على ابن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى جعفر عليه السلام قال كلّ شىء قوتل عليه على شهادة أَنْ لاٰاِلٰهَ الاّاللّٰه وَاَنّ محمّداً رسول اللّٰه فانّ لنا خمسه ولايحلّ لاحد ان يشترى من الخمس شيئاً حتّى يصل الينا حقّنا المقنعة 45: روى ابوبصير عن ابى جعفر عليه السلام مثله الاّ اَنّ فيه حتّى يصل الينا نصيبنا.
7-14207-(2) تهذيب 4/124: استبصار 2/56: فقيه 2/21: روى الحسن بن محبوب عن عبداللّٰه بن سنان قال سمعت اباعبداللّٰه عليه السلام يقول ليس الخمس الاّ فى الغنائم خاصّة. قال الشيخ فى الاستبصار و هذا الاخبر الوجه فيه احد الشيئين احدهما ان يكون المعنى فيه أنه ليس الخمس الاّ فى الغنائم خاصّة بظاهر القرآن لانّ ماعدا الغنائم انّما علم وجوب الخمس فيه فى السنّة ولم يعن أنّه ليس فى ذلك خمس اصلاوالوجه الثانى ان تكون هذه المكاسب والفوائد التى تحصل للانسان هى من جملة الغنائم التى ذكرهااللّٰه تعالى فى القرآن وقدبيّن عليه السلام ذلك فى الرواية التى ذكرناها فى اول الباب (و مراده رواية حكيم مؤذّن بنى عبس فانّ فيها قال عليه السلام فى معنى الغنيمة هى واللّٰه الافادة يوماً بيوم).
8-14208-(3) تفسير العيّاشى 2/62: عن سماعة عن ابى عبداللّٰه وابى الحسن عليهما السلام قال سألت احدهما عن الخمس، فقال ليس الخمس الاّ فى الغنائم.
ص: 52
باب 2
خمس غنائم جنگى
خداوند تعالى مى فرمايد:
«و بدانيد آن چه غنيمت به دست مى آوريد، پس يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله... است.»(1)
6-(1) ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «هر مالى كه با جنگ كردن با كافران به خاطر مسلمان شدن شان و ايمان آوردن شان به اين كه معبودى جز خدا نيست و حضرت محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، به دست مى آيد، يك پنجم آن، متعلق به ماست و براى احدى حلال نيست كه از خمس، چيزى بخرد، مگر اين كه حق ما را به ما بپردازد.»
7-(2) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: تنها غنائم، خمس دارد.»
شيخ طوسى رحمه الله در كتاب الاستبصار، اين روايت را به دو گونه توجيه كرده و گفته: «يا مقصود حضرت اين است كه در قرآن كريم، تنها چيزى كه نام برده شده كه خمس دارد، غنائم است و چيزهاى ديگرى كه خمس آن واجب است از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام دانسته مى شود و مقصود حضرت اين نبوده كه هيچ مال ديگرى غير غنائم، خمس ندارد و توجيه دوم اين است كه غنائم به معنى مطلق منافع است، نه خصوص غنائم جنگى و منافعى كه انسان از طريق كسب و كار و غيره به دست مى آورد، جزو غنائم به حساب مى آيد كه خداى متعال در قرآن آن را ذكر كرده است؛ چنان چه در روايتى كه در آغاز اين باب [در كتاب الاستبصار] ذكر كرديم، حضرت فرمود: به خدا سوگند! كه غنيمت همان سود و منفعتى است كه هر روز به دست مى آورى.»
8-(3) سماعه از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام روايت كرده كه: «از يكى از اين دو امام عليه السلام درباره خمس پرسيدم، پس فرمود: چيزى جز غنائم، خمس ندارد.»
ص: 53
9-14209-(4) وسائل 9/489: على بن الحسين المرتضى فى رسالة المحكم و المتشابه نقلا من تفسير النعمانى باسناده الآتى عن على عليه السلام قال و أمّا ماجاء فى القرآن من ذكر معايش الخلق و اسبابها فقد اعلمنا سبحانه ذلك من خمسة اوجه وجه الأمارة و وجه العمارة و ووجه الإجارة و وجه التجارة و وجه الصدقات فامّا وجه الامارة فقوله تعالى وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَىءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذىٖ الْقُرْبىٰ وَالْيَتٰامىٰ وَالْمَسٰاكيٖن وَابْنِ السَّبيٖل فجعل اللّٰه خمس الغنائم و الخمس يخرج من اربعة وجوه من الغنائم التى يصيبها المسلمون من المشركين و من المعادن و من الكنوز و من الغوص.
10-14210-(5) تهذيب 4/124: سعد بن عبداللّٰه عن علىّ بن اسمعيل عن صفوان بن يحيى عن عبداللّٰه بن مسكان عن الحلبى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام فى الرجل من اصحابنا يكون فى لوائهم فيكون معهم فيصيب غنيمة قال: يؤدّى خمسها(1) و يطيب له تفسير العياشى 2/64: عن الحلبى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام مثله (وفيه يؤدّى خمسنا).
11-14211-(6) كافى 5/45: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى عن منصور بن حازم عن هشام بن سالم عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: سئلته عن الغنيمة فقال يخرج منها خمس للّٰه وللرسول و ما بقى قسّم بين من قاتل عليه وولى ذلك.
12-14212-(7) تهذيب 4/132: على بن الحسن بن فضّال عن محمد بن سالم عن عبداللّٰه بن سنان عن ابى عبداللّٰه عليه السلام فى الغنيمة قال يخرج منها الخمس و يقسّم ما بقى بين من قاتل عليه و ولى ذلك و امّا الفىء و الأنفال فهو خالص لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله تفسير العيّاشى 2/61: عن ابن سنان عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: سمعته يقول فى الغنيمة يخرج منها الخمس و ذكر مثله.
13-14213-(8) الجعفريّات 242: باسناده عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جدّه علىّ بن الحسين عن ابيه عن علىّ ابن ابى طالب عليه السلام انّه كان يستحبّ الوصيّة بالخمس و يقول انّ اللّٰه تبارك و تعالىٰ رضى لنفسه من الغنيمة بالخمس.
14-14214-(9) تفسير العيّاشى 2/62: عن ابن الطيّار عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال يخرج خمس الغنيمة ثم يقسّم اربعة اقسام على من قاتل على ذلك اووليه.
ص: 54
9-(4) در تفسير نعمانى به طور مستند از امام على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «و اما آن چه در رابطه با كسب و كارها و تحصيل درآمد براى تأمين زندگى و اسباب و لوازم آن در قرآن آمده، پنج راه است:
امارت و سرپرستى [= كارمند دولت بودن]، به كار عمران پرداختن [مثل كشت و زرع و ساخت و ساز]، كارگرى كردن، تجارت و معامله گرى كردن و [اگر هيچ كدام ميسّر نشد] از طريق صدقه ها و زكات ها امرار معاش كردن و اما آيه اى كه طريق امارت را بيان مى كند، اين سخن خداوند متعال است كه فرموده: «آن چه غنيمت و منفعت به دست آورديد، پس يك پنجم آن، از براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله، خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است.» پس خداوند براى غنائم، خمس تشريع كرده است و چهار چيز خمس دارد: غنائمى كه مسلمانان [در جنگ] با مشركان از آن ها به دست مى آورند، معدن ها، گنج ها و آن چه با فرو رفتن در دريا و غواصى از ته دريا بيرون آورده مى شود.»
10-(5) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت درباره شخصى كه از اصحاب ماست ولى در ميان آن ها و زير پرچم آن ها [= بنى عباس] رفته و [به خاطر مصالحى] همراه آن هاست، پس منافع و اموالى از ناحيه آن ها به دست مى آورد، فرمود: «خمسش را بدهد و باقى آن بر او حلال و پاك مى شود.»
11-(6) هشام بن سالم گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره غنيمت پرسيدم، حضرت فرمود: يك پنجم آن، متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است و باقى مانده آن، در ميان رزمندگانى كه با دشمن جنگيده اند يا به نحوى در كار جنگ بوده اند تقسيم مى شود.»
12-(7) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: بايد يك پنجم [= خمس آن] پرداخت شود.» ادامه حديث همانند حديث پيشين است.
13-(8) در كتاب الجعفريات آمده است كه امام على عليه السلام وصيت كردن به خمس را مستحب مى دانست [كه انسان وصيت كند كه پس از مرگ، يك پنجم مالش را در راه خدا صرف كنند] و آن حضرت مى فرمود: «خداوند تبارك و تعالى به يك پنجم غنيمت و منفعت افراد براى خودش راضى شده است.»
14-(9) ابن طيار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «خمس غنائم جنگى بايد پرداخت شود، وانگهى چهار قسمت باقى مانده را ميان رزمندگانى كه جنگيده اند يا به نحوى در اداره جنگ سهيم بوده اند تقسيم مى كنند.»
ص: 55
تقدّم فى مرسلة الفقيه (3) من باب (27) جواز احتساب ما يأخذه السلطان من الزكٰوة من ابواب من يستحقّ الزكٰوة قوله الرجل الذى يأخذ منه هؤلآء زكوة ماله او خمس غنيمته أيحسب ذلك له فى زكوته و خمسه قال: نعم.
ويأتى فى رواية عمّار بن مروان (4) من باب (4) وجوب الخمس فى جميع المعادن من ابواب فرض الخمس و فضله قوله عليه السلام فيما يخرج من المعادن و البحر و الغنيمة، الخمس.
وفى رواية ابن ابى عمير (3) من باب (7) وجوب الخمس فى الكنز قوله عليه السلام الخمس على خمسة اشياء على الكنوز و المعادن و الغوص و الغنيمة.
وفى احاديث باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة ما يدلّ على ذلك بالعموم و الإطلاق خصوصاً رواية ابن سنان (5) و تحف العقول (6) و الرضوى (8) و ابن مهزيار (12) وفى رواية ربعى بن عبداللّٰه (14) من باب (1) انّ الخمس للّٰه وللرّسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام كان صلى الله عليه و آله اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك لم ثمّ يقسّم ما بقى خمسة اخماس و يأخذ خمسه - الخ.
وفى رواية حمّاد بن عيسى (15) قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء من الغنايم الخ فلاحظ وفى رواية العسكرى (10) من باب (7) ماورد فى اباحة الخمس للشيعة قول علىّ عليه السلام كلّ مال يغتنم من يومنا هذا الىٰ يوم القيامة فلى خمسه بعد وفاتك يا رسول اللّٰه (الى ان قال عليه السلام) انّ نبوّتك هذه سيكون بعدها ملك عضوض وجبريّة فيستولى علىٰ خمسى من السبى (الفىء - خ) والغنايم فيبيعونه فلايحلّ لمشتريه لانّ نصيبى فيه (الى ان قال صلى الله عليه و آله) و قد تبعك رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فى فعلك احلّ لشيعته كلّ ما كان فيه من غنيمته وبيع من نصيبه علىٰ واحد من شيعته.
وفى رواية احمد بن محمد (25) من باب (1) انّ الانفال للّٰه وللرّسول من ابواب الانفال قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء من الكنوز و المعادن و الغوص و المغنم الذى يقاتل عليه.
ولاحظ باب (3) انّ صفو المال من الغنيمة و قطايع الملوك للامام فانّه يدلّ على حكم ذيل الباب.
ص: 56
ارجاعات
گذشت:
در روايت سوم از باب بيست و هفتم از باب هاى آن چه مستحق زكات است اين گفته كه: «آيا مالياتى كه اين ها [= بنى اميه يا بنى عباس] به زور از ما مى گيرند، مى توانيم بابت زكات يا خمس مال خود حساب كنيم ؟ حضرت فرمود: بله.»
مى آيد:
در روايت چهارم از باب چهارم از باب هاى فرض خمس فرموده امام عليه السلام كه: «آن چه از معدن ها، دريا و منفعت كسب و كار به دست مى آيد، خمس دارد.»
و در روايت سوم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «به پنج چيز، خمس تعلق مى گيرد: به گنج ها، معدن ها، آن چه از دريا استخراج مى شود و منفعت كسب و كار.»
و در روايات باب دوازدهم آن چه بر عموم و اطلاق دلالت مى كند خصوصا روايت پنجم، ششم، هشتم و دوازدهم.
و در روايت چهاردهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وقتى غنائم به دستش مى رسيد، گزيده ترين و بهترين آن را برمى داشت و باقى را به پنج قسم تقسيم مى كرد و يك پنجم آن را به عنوان خمس برمى داشت.»
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس پنج چيز از غنائم است...» پس ملاحظه كنيد.
و در روايت دهم از باب هفتم امام على عليه السلام خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: «از امروز تا روز قيامت، پس از رحلت تو اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! هر غنيمتى و منفعتى به دست آيد، خمس آن متعلق به من است - تا آن جا كه فرمود: - پس از ارتحال تو اى پيامبر صلى الله عليه و آله! پادشاهانى ستمگر و زورگو بر سر كار خواهند آمد و بر خمس غنائم و منافع كه در حقيقت حق من است، مسلط خواهند شد و آن را به فروش خواهند گذاشت و كسى حق خريدن آن را ندارد؛ چراكه سهم من در آن ميان است. - تا آن جا كه فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله بر گفته امام على عليه السلام صحه گذاشت و سهمى كه آن حضرت داشت بر شيعه على عليه السلام حلال كرد.»
و در روايت بيست و پنجم از باب يكم از باب هاى انفال فرموده امام عليه السلام كه: «پنج چيز خمس دارد: گنج ها، معدن ها، گوهر و مرواريدى كه با غواصى از دريا بيرون آورده مى شود و غنائمى كه با جنگ به دست مسلمانان مى افتد...»
و باب سوم آن چه بر حكم ذيل باب دلالت دارد را ملاحظه كنيد.
ص: 57
وفى رواية الورّاق (1) من باب (4) انّ الغزو ان كان بغير اذن الامام، فالغنيمة كلها له قوله عليه السلام واذا غزوا بامر الامام فغنموا كان الخمس للامام. وفى رواية ابن وهب (3) قوله عليه السلام ان قاتلوا عليها مع امير امّره الإمام عليهم اخرج منها الخمس للّٰه وللرسول و قسّم بينهم اربعة اخماس.
وفى رواية عبدالكريم بن عتبة (2) من باب (17) من يجوز له جمع العساكر و الخروج الى الجهاد من ابواب الجهاد قوله عليه السلام لعمرو بن عبيد كيف تصنع بالغنيمة قال اخرج الخمس و اقسّم اربعة اقسام بين من قاتل عليه الخ.
ولاحظ باب (64) كيفيّة قسمة الغنائم فانّ فى رواية حمّاد (2) وغيرها ما يناسب الباب.
15-14215-(1) تهذيب 4/122: احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن ابن ابى عمير عن حفص بن البخترى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال خذ مال الناصب(1) حيثما وجدته وادفع الينا الخمس السرائر 484: (نقلا من كتاب محمد بن على بن محبوب) احمد بن الحسن(2) عن ابيه عن ابن ابى عمير مثله سنداً و متناً تهذيب 6/387: احمد بن محمد عن على بن الحكم عن فضالة عن سيف، عن ابى بكر عن المعلّىٰ بن خنيس قال: قال ابو عبداللّٰه عليه السلام و ذكر مثله.
16-14216-(2) - تهذيب 4/123: الحسين بن سعيد عن ابن ابى عمير عن سيف بن عميرة عن ابى بكر الحضرمى عن المعلّى قال: خذ مال الناصب حيثما وجدته(3) وابعث الينا بالخمس السرائر 484: (نقلا من كتاب محمد بن على ابن محبوب) احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن ابن ابى عمير عن سيف بن عميرة عن المعلّى بن خنيس مثله قال محمد ابن ادريس (ره) الناصب المعنى فى هذين الخبرين اهل الحرب لاّنهم ينصبون الحرب للمسلمين والاّ فلايجوز اخذ مال مسلم ولاذمّىّ على وجه من الوجوه.
ص: 58
و در روايت يكم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «و هرگاه به دستور امام عليه السلام به جنگ روند و پيروز شوند و غنائمى به دست آورند، خمس آن متعلق به امام عليه السلام است.»
و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «اگر مسلمانان به دستور فرمانده اى كه امام عليه السلام، او را فرمانده قرار داده بجنگند و پيروز شوند، يك پنجم غنائمى كه به دست مى آورند براى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است و حضرت آن را جدا مى كرد و چهار پنجم باقى مانده را ميان رزمندگان تقسيم مى كرد.»
و در روايت دوم از باب هفدهم از باب هاى جهاد فرموده امام عليه السلام به عمرو بن عبيد كه: «با غنائم جنگى چه مى كنيد؟ حضرت فرمود: خمس را جدا مى كنم و چهار قسمت باقى مانده را ميان رزمندگانى كه جنگيده اند تقسيم مى كنم.»
و باب شصت و چهارم در روايت دوم و غيره آن چه مناسب اين باب است را ملاحظه كنيد.
باب 3
خمس مال گرفته شده از ناصبى و باقى
15-(1) حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «مال ناصبى(1) را هر جا يافتى بگير و خمس آن را براى ما بفرست.»
16-(2) معلّى [از امام صادق عليه السلام] روايت كرده كه فرمود: «مال ناصبى را هر جا كه پيدا كردى بردار و خمس آن را براى ما بفرست.»
محمد بن ادريس گفته: «مقصود از ناصبى در اين دو روايت، كافران حربى هستند كه با مسلمانان در حال جنگ هستند، وگرنه به هيچ وجه، گرفتن مال مسلمان و همچنين كافر ذمى جايز نيست.»
ص: 59
17-14217-(3) الثواب 247: ابى ره قال حدثنى احمد بن ادريس عن محمد بن احمد عن ابراهيم بن اسحاق عن عبداللّٰه بن حمّاد عن عبداللّٰه بن سنان عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: ليس النّاصب من نصب لنا اهل البيت لِأنّك لا(1) تجد رجلا يقول انا ابغض محمّداً و آل محمد ولكنّ الناصب من نصب لكم وهو يعلم انّكم تتولّونا و انّكم من شيعتنا العلل 601: حدثنا محمد بن الحسن (ره) قال حدثنا محمد بن يحيى العطّار عن محمد بن احمد مثله سنداً و متناً وسائل 9/486: محمد بن على بن الحسين فى صفات الشيعة عن محمد بن على ماجيلويه عن عمّه عن محمد بن على عن المعلّى ابن خنيس عن ابى عبداللّٰه عليه السلام مثله (قال فى الوسائل بعد ذكر هذه الرواية) اقول و فى معناه احاديث كثيرة فى تفسير الناصب.
وتقدّم عن المعانى فى باب (44) اطعام الطعام فى كتاب الزكوة، عن المعلى بن خنيس (رواية 101) نحو ما ذكر.
18-14218-(4) - السرائر 479 (نقلا من كتاب مسائل الرجال مسائل محمد بن على بن عيسى) احمد بن محمد بن زياد و موسى بن محمد بن على بن عيسى قال: كتبت الى الشيخ موسى الكاظم اعزّه اللّٰه و ايّده اسأله عن الناصب هل احتاج فى امتحانه الى اكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتهما فرجع الجواب من كان على هذا فهو الناصب.
ويأتى فى باب (21) حكم قتال البغاة و باب (22) حكم من كان له فئة من اهل البغى من ابواب جهاد العدوّ ما يناسب ذلك.
وفى رواية اسحاق بن عمّار (1) من باب (25) حكم مال الناصب قوله عليه السلام مال الناصب و كلّ شىء يملكه حلال الاّ امرأته.
قال اللّٰه تعالى فى سورة الانفال (8) 41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ اَلآية».
ص: 60
17-(3) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «ناصبى آن نيست كه دشمنى ما اهل بيت عليهم السلام را آشكار كند زيرا هيچ كس را نمى يابى كه بگويد من دشمن محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله هستم ولى ناصبى كسى است كه با شما دشمنى كند با اين كه مى داند شما ما را دوست داريد و ما را ولىّ و امام خود مى دانيد و از شيعيان و پيروان ما هستيد.»
در باب چهل و چهارم در كتاب زكات روايت صد و يكم آن چه مانند اين ذكر شده است.
18-(4) موسى بن محمد بن على بن عيسى گويد: «نامه اى به شيخ موسى كاظم - كه خداوند عزتش را پايدار گرداند و او را يارى كند - نوشتم و از او پرسيدم: آيا براى تشخيص ناصبى، همين قدر كفايت مى كند كه او جبت و طاغوت را مقدم بدارد و به امامت آن ها معتقد باشد يا به آزمايش هاى ديگرى نياز است ؟
او در پاسخ فرمود: هركس بر اين عقيده باشد، بى گمان ناصبى خواهد بود.»
ارجاعات
مى آيد:
در باب بيست و يكم و بيست و دوم از باب هاى جهاد با دشمن آن چه مناسب آن است.
و در روايت يكم از باب بيست و پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «مال ناصبى و هر چيزى كه مالك آن است، غير از همسرش، حلال است.»
باب 4
خمس معادن
خداوند تعالى مى فرمايد:
«و بدانيد آن چه غنيمت و منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله، خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان است.»(1)
ص: 61
19-14219-(1) تهذيب 4/121: على بن مهزيار عن فضالة و ابن ابى عمير عن جميل عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال سألته عن معادن الذهب و الفضّة والصفر(1) و الحديد و الرصاص فقال عليها الخمس جميعاً، كافى 1/544: على ابن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن جميل بن درّاج عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام انّه سئل عن معادن الذهب و ذكر مثله الى قوله الخمس دعائم الاسلام 1/250: عن ابى جعفر محمد بن على عليهما السلام مثله الاّ انّ فيه عليها(2) جميعاً الخمس.
20-14220-(2) - تهذيب 4/122: احمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب عن ابى ايّوب عن محمد بن مسلم قال: سئلت اباجعفر عليه السلام فقيه 2/21: سأل محمد بن مسلم اباجعفر عليه السلام عن الملّاحة فقال. وما الملّاحة فقال ارض سبخة مالحة يجتمع فيه الماء فيصير ملحاً فقال هذا (مثل - فقيه) المعدن فيه الخمس فقلت فالكبريت والنفط يخرج من الارض (قال - يب) فقال هذا و اشباهه فيه الخمس المقنع 53: سأل محمد بن مسلم اباجعفر عليه السلام عن الملاحة و ذكر مثل ما فيه الفقيه.
21-14221-(3) تهذيب 4/122: محمد بن على بن محبوب عن العبّاس بن معروف عن حمّاد بن عيسى عن حريز عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال سألته عن المعادن ما فيها فقال كلّما كان ركازاً(3) ففيه الخمس و قال ما عالجته بمالك ففيه ممّا اخرج اللّٰه منه من حجارته مصفّى الخمس.
22-14222-(4) الخصال 290: حدثنا ابى رضى اللّٰه عنه عن ابيه عن محمد ابن يحيى العطّار عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن عمّار بن مروان قال سمعت ابا عبداللّٰه عليه السلام يقول فيما يخرج من المعادن و البحر و الغنيمة والحلال المختلط بالحرام اذا لم يعرف صاحبه و الكنوز، الخمس.
ص: 62
19-(1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: آيا معادن طلا، نقره، مس، آهن و سرب، خمس دارد؟
حضرت فرمود: همه اين ها خمس دارد.»
20-(2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره نمك زار پرسيدم كه آيا خمس دارد يا نه، حضرت فرمود: نمك زار چيست ؟
عرض كردم: گودال محكم و نمكينى كه آب شور در آن جمع مى شود و تبديل به نمك مى شود.
حضرت فرمود: اين هم، مثل معدن است و خمس دارد.
عرض كردم: گوگرد و نفت كه از زمين استخراج مى شود چه طور؟
حضرت فرمود: اين ها و امثال آن، خمس دارد.»
21-(3) زراره روايت كرده كه از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «معادن چه حكمى دارد؟
حضرت فرمود: هر چيزى كه مدفون در زمين باشد [مثل اشياء عتيقه] خمس دارد و اگر آن را در زمين خودت پيدا كنى، پس تنها سنگ هاى قيمتى آن كه خدا نصيب تو كرده خمس دارد.»
22-(4) عمار بن مروان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: معادن، [احجار قيمتى استخراج شده از] دريا، منفعت كسب و كار، مال حلال مخلوط به حرام در صورتى كه صاحبش را نمى شناسى [در صورتى كه بشناسى بايد به صاحبش مراجعه و رضايتش را جلب كنى] و گنج ها، خمس دارند.»
ص: 63
23-14223-(5) كافى 1/546: على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حمّاد عن الحلبى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال سألته عن الكنز كم فيه قال الخمس و عن المعادن كم فيها؟ قال الخمس و كذلك الرصاص والصفر و الحديد و (كلّ - كا) ماكان من المعادن (كم فيها فقال - فقيه) يؤخذ منها ما(1) يؤخذ من (معادن - فقيه) الذهب و الفضّة ويأتى نحو ذلك عن الشيخ باسناده عن الحلبى فى باب وجوب الخمس فى العنبر و ما يخرج من البحر فقيه 2/21: سئل عبيداللّٰه بن على الحلبى ابا عبداللّٰه عليه السلام عن الكنز و ذكر مثله.
24-14224-(6) دعائم الاسلام 1/250: عن جعفر بن محمد عليهما السلام انّه قال فى الركاز(2) من المعدن و الكنز القديم يؤخذ الخمس فى كلّ واحد منهما و باقى ذلك لمن وجد فى ارضه أوفى داره واذا كان الكنز من مال محدث و ادّعاه اهل الدار فهو لهم.
25-14225-(7) - عوالى اللئالى 3/125: عن النبى صلى الله عليه و آله انّه قال كلّما لم يكن فى طريق مأتىّ (3) او قرية عامرة ففيه و فى الركاز الخمس.
و تقدّم فى رواية قاسم بن سلام (5) من باب (3) نصب الغنم من ابواب زكٰوة الانعام قوله عليه السلام و فى السيوب الخمس (قال فى المنجد السيب، المطر الجارى، المال، العطاء، النافلة) و قال فى معانى الاخبار - والسيوب الركاز ولااراه اخذ الاّ من السيب و هو العطيّة يقول من سيب اللّٰه وعطائه.
ص: 64
23-(5) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: در گنج چه مقدار بايد پرداخت كرد؟
حضرت فرمود: يك پنجم.
و از معادن پرسيدم كه چقدر دارد؟
حضرت فرمود: يك پنجم و سرب، مس، آهن و هر چيزى كه از معدن به دست مى آيد مثل طلا و نقره، همه يك پنجم آن بايد به عنوان خمس پرداخت شود.»
24-(6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «هر چيزى كه در زمين مدفون است، خواه معدن باشد و خواه گنجى كه از روزگار قديم زير خاك مانده، يك پنجم آن خمس است و باقى مانده آن مال كسى است كه اين گنج در زمين يا خانه او پيدا شده و اگر گنج از پول جديد رايج باشد و ساكنان خانه مدعى آن شوند، پس به همان ها تعلق خواهد داشت.»
25-(7) در كتاب عوالى اللئالى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «هر چيزى كه در راهى كه در آن رفت و آمد نمى شود [= راه قديمى] يا در دهكده متروكه بدون سكنه يافت شود، بايد يابنده، خمس آن را بدهد و همچنين [اشياء عتيقه] مدفون در زير خاك نيز خمس دارد.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت پنجم از باب سوم از باب هاى زكات انعام فرموده امام عليه السلام كه: «سُيُوب خمس دارد.» در كتاب معانى الاخبار در توضيح اين روايت گفته: «سُيُوب از سَيب به معنى عطا و بخشش گرفته شده ولى در اينجا به معنى اشياء عتيقه زير خاك است.»
ص: 65
وفى مرسلة الفقيه (3) من باب (27) جواز احتساب ما يأخذه. السلطان من الزكاة من ابواب من يستحقّ الزكاة قوله الرجل الذى يأخذ منه هؤلاء زكٰوة ماله او خمس غنيمته او خمس ما يخرج له من المعادن أيحسب ذلك له فى زكٰوته و خمسه قال نعم.
وفى رواية ابن سنان (2) من باب (2) وجوب الخمس فى الغنائم قوله عليه السلام ليس الخمس الاّ فى الغنائم خاصّة وفى رواية سماعة (3) ليس الخمس الاّ فى الغنائم وفى رواية النعمانى (4) قوله عليه السلام و الخمس يخرج من اربعة وجوه (الى ان قال عليه السلام) و من المعادن.
ويأتى فى رواية ابن ابى نصر (1) من الباب التالى ما يدلّ على ذلك وكذا فى رواية الازدى (1) من باب (6) حكم من استخرج معدناً او وجد ركازاً ما يناسب الباب لوكان المراد بالركاز المعدن.
وفى رواية ابن ابى عمير (3) من باب (7) وجوب الخمس فى الكنز قوله عليه السلام الخمس على خمسة اشياء على الكنوز و المعادن وفى رواية الحلبى (2) من باب (8) وجوب الخمس فى العنبر قوله و سألته عن المعادن كم فيها؟ قال عليه السلام يؤخذ منها كما يؤخذ من معادن الذهب و الفضّة.
وفى رواية محمد بن على (4) قوله سألته عن معادن الذهب و الفضّة ما فيه ؟ فقال عليه السلام اذا بلغ قيمته ديناراً ففيه الخمس وفى احاديث باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة ما يدلّ على ذلك بالعموم والاطلاق خصوصاً رواية الرضوى (8) فانّ فيها قوله عليه السلام وكلّ ما افاده الناس فهو غنيمة لافرق بين الكنوز و المعادن و الغوص.
وفى رواية حمّاد بن عيسى (15) من باب (1) انّ الخمس للّٰه وللرسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء (الى ان قال) و من المعادن و الملّاحة (وفى رواية يونس و العنبر اصبتها فى بعض كتبه هذا الحرف وحده العنبر ولم اسمعه - يب).
وفى رواية احمد بن محمد (25) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و لرسوله من ابوابها قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء من الكنوز و المعادن وفى رواية زيد بن على (1) من باب (2) انّ البئر و العجماء والمعدن جبار من ابواب ما يوجب الضمان ومالا يوجب قوله عليه السلام و فى الركاز خمس.
ص: 66
و در روايت سوم از باب بيست و هفتم از باب هاى آن چه مستحق زكات است اين گفته كه: «آيا شخصى كه اين ها [= بنى عباس] زكات مالش يا خمس منافع كسب و كارش يا خمس معادن او را مى گيرند، مى تواند همان را بابت زكات و خمس خود به حساب آورد؟ حضرت فرمود: بله.»
و در روايت دوم از باب دوم فرموده امام عليه السلام كه: «تنها، غنائم خاص خمس دارد.»
و در روايت سوم: «خمس جز در غنائم نيست.»
و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس چهار چيز بايد داده شود - تا آن جا كه فرمود: - يكى از آن چهار، معادن است.»
مى آيد:
در روايت يكم از باب بعدى آن چه بر آن دلالت مى كند، همچنين روايت يكم از باب ششم آن چه مناسب باب است.
و در روايت سوم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «پنج چيز خمس دارد: گنج ها و معادن...»
و در روايت دوم از باب هشتم اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام پرسيدم كه معادن چقدر خمس دارد؟ حضرت فرمود: همان مقدار كه از معادن طلا و نقره گرفته مى شود.»
و در روايت چهارم اين گفته كه: «از حضرت پرسيدم كه چه مقدار از معادن طلا و نقره را بايد پرداخت كرد؟ حضرت فرمود: اگر قيمتش به يك دينار برسد، خمس دارد.»
و در روايات باب دوازدهم آن چه بر آن دلالت مى كند خصوصاً روايت هشتم فرموده امام عليه السلام كه:
«هر منفعتى كه مردم به دست مى آورند، غنيمت است و فرقى ميان گنج ها، معادن و استخراج اشياء گرانبها از دريا با غواصى نيست.»
و در روايت پانزدهم از باب يكم از باب هاى آن چه مستحق خمس است فرموده امام عليه السلام كه:
«پنج چيز خمس دارد - تا آن جا كه فرمود: - از آن جمله، معادن و چيزهايى است كه با شنا و غواصى به دست مى آيد.»
و در روايت بيست و پنجم از باب يكم از باب هاى انفال فرموده امام عليه السلام كه: «پنج چيز خمس دارد: گنج ها و معادن...»
و در روايت يكم از باب دوم از باب هاى موجبات ضمان فرموده معصوم عليه السلام كه: «اشيايى كه از زير خاك [= اشياء عتيقه] به دست مى آيد، خمس دارد.»
ص: 67
26-14226-(1) - تهذيب 4/138: ممحمد بن الحسن الصفّار عن يعقوب بن يزيد عن احمد بن محمد ابن ابى نصر قال: سألت اباالحسن عليه السلام عمّا اخرج المعدن من قليل او كثير هل فيه شىء قال ليس فيه شىء حتّى يبلغ ما يكون فى مثله الزكوة عشرين ديناراً.
وتقدّم فى رواية الحلبى (5) من الباب المتقدّم ما يمكن ان يستدلّ به على ذلك - فانّ فيه وكلّ ما كان من المعادن يؤخذ منها ما يؤخذ من الذهب والفضّة (فتأمّل).
ويأتى فى رواية محمد بن على (4) من باب (8) وجوب الخمس فى العنبر قوله عليه السلام اذا بلغ قيمته (اى الذهب و الفضّة) ديناراً ففيه الخمس.
27-14227-(1) - كافى 5/315: عدّة من اصحابنا عن تهذيب 7/225: احمد ابن ابى عبداللّٰه عن ابيه عمّن حدّثه عن عمرو ابن ابى المقدام (عمّن حدثه - يب) عن (الحارث بن حضيرة)(1)الازدى قال: وجد رجل ركازاً على عهد اميرالمؤمنين عليه السلام فابتاعه ابى منه بمأة شاة(2) متبع(3)فلامته امّى وقالت اخذت هذه بثلثمأة شاة اولادها مأة و انفسها مأة ومافى بطونها مأة قال فندم(4) فانطلق ليستقيله فأبى عليه الرجل فقال (له - يب) خذمنّى عشر شياة خذمنّى عشرين شاة فاعياه فاخذابى الركاز (منه - خ) واخرج منه قيمة الف شاة فاتاه الآخر فقال (له - يب) خذ غنمك و أتنى(5) ماشئت فابى فعالجه(6) فاعياه(7) فقال لأضرّنّ (8) بك فاستعدى(9)الى اميرالمؤمنين عليه السلام (على ابى - كا)
ص: 68
باب 5
نِصاب معدن
26-(1) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام كاظم عليه السلام پرسيدم: آيا آن چه از معادن استيصال مى شود، كم باشد يا زياد، خمس دارد؟ حضرت فرمود: چيزى در آن واجب نمى شود، مگر اين كه به مقدارى برسد كه در مثل آن، زكات واجب مى شود؛ يعنى به بيست دينار برسد.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت پنجم از باب پيشين آن چه ممكن است بر آن دلالت كند.
مى آيد:
در روايت چهارم از باب هشتم فرموده امام عليه السلام كه: «نِصاب خمس عنبر به ميزانى است كه به قيمت طلا و نقره با يك دينار برسد.»
باب 6
وجوب خمس معدن و اشياء عتيقه به عهده فروشنده است، نه خريدار
27-(1) حارث بن حضيره ازدى روايت كرده: «مردى در زمان حكومت اميرمؤمنان على عليه السلام اشياء عتيقه زيرخاكى پيدا كرد، پس پدرم آن را در مقابل صد گوسفند بره دار از او خريد. مادرم او را به خاطر اين معامله مورد سرزنش قرار داد و گفت: تو در حقيقت اين عتيقه را به سيصد گوسفند خريدى؛ چراكه خود گوسفندان صد تا بودند و صد تا بره داشتند و صد تا هم در شكم شان بود، پس پدرم از اين معامله پشيمان شد و رفت تا از او درخواست فسخ معامله را كند ولى آن مرد از فسخ معامله امتناع ورزيد. پدرم به او گفت: ده گوسفند يا بيست گوسفند از اين گوسفندان را براى خودت بردار و معامله را فسخ كن ولى آن مرد قبول نكرد تا اين كه پدرم خسته و عاجز برگشت. پدرم عتيقه را به كس ديگرى فروخت و قيمت هزار گوسفند را از آن درآورد، پس يابنده اين عتيقه كه به پدرم آن را فروخته بود، آمد و به پدرم گفت: بيا صد گوسفندت را بگير و عتيقه اى كه به تو فروخته بودم به من بازپس ده. پدرم نپذيرفت و او پيوسته اصرار و تكرار مى كرد تا اين كه خسته و عاجز شد. وقتى نااميد شد به پدرم گفت:
من از دست تو شكايت مى كنم، پس به امام على عليه السلام شكايت كرد.
ص: 69
فلمّا قصّ ابى على اميرالمؤمنين عليه السلام أمره قال لصاحب الركاز ادّخمس ما اخذت فانّ الخمس عليك فانّك انت الذى وجدت الركاز وليس على الاخر شىء لانّه انّما اخذ ثمن غنمه.
وتقدّم فى جميع احاديث الباب المتقدّم ما يدلّ على ذلك بالعموم و الاطلاق وكذا فى احاديث الباب التالى.
قال اللّٰه تبارك وتعالى فى سورة الانفال (8) 41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ اَلآية».
28-14228-(1) - فقيه 4/264: روى حمّاد بن عمرو و انس بن محمد عن ابيه جميعاً عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جدّه عن علىّ بن ابى طالب عليه السلام عن النبىّ صلى الله عليه و آله انّه قال فى وصيّته له يا على انّ عبدالمطلب سنّ فى الجاهليّة خمس سنن اجراها اللّٰه عزّوجلّ له فى الاسلام حرّم نساء الآباء على الأبناء فانزل اللّٰه عزّوجلّ (وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ ) و وجد كنزاً فاخرج منه الخمس و تصدّق به فانزل اللّٰه عزّوجلّ وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ الآية و لمّا حفر بئر زمزم سمّاها سقاية الحاجّ فانزل اللّٰه تعالى (أَ جَعَلْتُمْ سِقٰايَةَ اَلْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ الآية و سنّ فى القتل مأة من الابل فاجرى اللّٰه ذلك فى الاسلام ولم يكن للطواف عدد عند قريش فسنّ لهم عبدالمطلب سبعة اشواط فاجرى اللّٰه عزّوجلّ ذلك فى الاسلام الخصال 31(2): حدثنا محمد بن على بن الشاه قال: حدثنا ابوحامد قال: حدثنا ابويزيد قال حدثنا محمد بن احمد ابن صالح التميمى عن ابيه قال حدثنا انس بن محمد ابومالك عن ابيه عن جعفر بن محمد عن جدّه عن على بن ابى طالب عليه السلام عن النبى صلى الله عليه و آله مثله.
ص: 70
اميرمؤمنان عليه السلام به يابنده عتيقه فرمود: خمس آن چه در قبال اين عتيقه گرفته اى، بپرداز [يعنى بيست گوسفند از اين صد گوسفند را خمس بده] زيرا دادن خمس آن، وظيفه توست؛ چراكه تو اين عتيقه را پيدا كردى و او كه از تو خريده، چيزى بر گردن او نيست چون او قيمت گوسفندان خود را دريافت كرده است.»
ارجاعات
گذشت:
در تمام روايات باب پيشين آن چه بر آن با عموم و اطلاق دلالت مى كند همچنين در روايات باب بعدى.
باب 7
حد نِصاب خمس گنج
خداوند تعالى مى فرمايد:
«و بدانيد كه آن چه غنيمت و منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم آن، براى خدا و...»(1)
28-(1) انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق عليه السلام و او از پدرش از جدش، از امام على بن ابى طالب عليه السلام و او از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت در ضمن وصايايش به امام على عليه السلام فرمود: «اى على عليه السلام! عبدالمطلب در زمان جاهليت، سنت ها و قوانينى گذاشت كه خداوند بزرگ، همان ها را در اسلام به اجرا گذاشت. عبدالمطلب، زنان پدران را بر پسران شان حرام كرد، پس خداوند بزرگ اين آيه را نازل كرده كه: «زنانى را كه پدران تان به ازدواج خود درآورده اند به همسرى نگيريد.»(2) عبدالمطلب، گنجى يافت، پس يك پنجم آن را جدا كرد و در راه خدا صدقه داد و خداى بزرگ نيز فرموده: «و بدانيد آن چه غنيمت و منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا و رسولش است...»(3) عبدالمطلب وقتى چاه زمزم را حفارى كرد [و آبش زياد شد] آن را «سقايت حاجيان» [= آب دادن به حاجيان] ناميد و خداى بزرگ اين آيه را نازل فرمود: «آيا شما سقايت حاجيان [= آب دادن به آن ها] و تعمير مسجدالحرام را مانند آن كس مى دانيد كه به خدا و روز واپسين و جهان آخرت ايمان آورده است ؟»(4) و هم چنين عبدالمطلب ديه مقتول را صدشتر قراردادوخداوند سبحان نيز همين حكم را دربخش قضاوت اسلام جارى ساخت و در آن روزگاران، طايفه قريش براى طواف كردن و چرخيدن به اطراف كعبه، عدد مخصوصى نداشتند، پس عبدالمطلب هفت شَوط و هفت دور چرخيدن را براى آن ها سنت نهاد و خداوند بزرگ نيز همين هفت شَوط را در اسلام به اجرا گذاشت.»
ص: 71
29-14229-(2) العيون 1/210: حدثنا احمد بن الحسين(1) القطّان قال اخبرنا احمد بن محمد بن سعيد الكوفى قال حدثنا على بن الحسين بن على بن فضّال عن ابيه قال سئلت اباالحسن على بن موسى الرضا عليهما السلام عن معنى قول النبىّ صلى الله عليه و آله انا ابن الذبيحين (الى ان قال) فكانت لعبدالمطّلب خمس من السنن اجراها اللّٰه عزّوجلّ فى الاسلام حرّم نساء الآباء على الابناء و سنّ الدّية فى القتل مأة من الابل و كان يطوف بالبيت سبعة اشواط و وجد كنزاً فاخرج منه الخمس و سمّى زمزم حين حفرها سقاية الحاجّ الخ.
30-14230-(3) الخصال 291: حدثنا احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى (ره) قال حدثنا على بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن محمد ابن ابى عمير عن غير واحد عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال الخمس على خمسة اشياء على الكنوز و المعادن و الغوص والغنيمة و نسى ابن ابى عمير الخامس المقنع 53: روى محمد ابن ابى عمير انّ الخمس على خمسة اشياء و ذكر مثله - و فى الخصال بعد ذكر هذا الخبر هكذا قال مصنّف هذا الكتاب (رض) اظنّ الخامس الذى نسيه ابن ابى عمير مالاً يرثه الرجل و هو يعلم انّ فيه من الحلال و الحرام ولا يعرف اصحاب الحرام فيؤدّيه اليهم ولا يعرف الحرام بعينه فيجتنبه فيخرج منه الخمس.
31-14231-(4) دعائم الاسلام 2/394: عن اميرالمؤمنين عليه السلام انّ رجلا دفع اليه مالا اصابه من دفن الاوّلين فقال عليه السلام لنا فيه الخمس فهو عليك ردّ، فهذا لانّه عليه السلام رآه اهلا لذلك.
32-14232-(5) فقيه 2/21: روى احمد بن محمد ابن ابى نصر عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال: سألته عمّا يجب فيه الخمس من الكنز فقال ما تجب الزكوة فى مثله ففيه الخمس.
33-14233-(6) - المقنعة 46: سئل الرضا عليه السلام عن مقدار الكنز الذى يجب فيه الخمس فقال ما تجب فيه الزكوة من ذلك ففيه الخمس و مالم يبلغ حدّ ما تجب فيه الزكوة فلا خمس فيه.
ص: 72
29-(2) على بن حسين بن على بن فضّال از پدرش روايت كرده كه گفت: «از امام على بن موسى الرضا عليه السلام پرسيدم: معنى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده: من فرزند دو ذبيح [= ذبح شده] هستم، چيست ؟ حضرت فرمود: عبدالمطلب پنج سنت داشت كه خداوند بزرگ آن ها را در اسلام به اجرا گذاشت: زن پدر را بر پسر حرام كرد، ديه مقتول را صد شتر قرار داد، بر اطراف كعبه هفت دور طواف مى كرد، گنجى يافت و خمس آن را داد و چاه زمزم را براى آب خوردن حاجيان حفر كرد [و نامش را «سقاية الحاج» گذاشت.]»
30-(3) محمد بن ابى عمير از عده اى و آن ها از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: «پنج چيز خمس دارد: گنج ها، معدن ها، اشياء گرانبهايى كه با غواصى از دريا به دست مى آيد و منافع كسب و كار.» ابن ابى عمير، پنجمى را فراموش كرده بود.
شيخ صدوق رحمه الله همين روايت را در كتاب الخصال ذكر كرده و پس از آن گفته: «گمان مى كنم پنجمى كه ابن ابى عمير فراموش كرده، مالى است كه به ارث به دست انسان مى رسد و مى داند كه اين مال، مال حلال مخلوط به حرام است و مالك، صاحبان مال حرام را نمى شناسد تا به آن ها پرداخت كند و مال حرام را به عينه نمى داند تا از آن پرهيز كند، در نتيجه بايد خمس مال مخلوط به حرام را پرداخت كند.»
31-(4) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «شخصى عتيقه اى را كه پيشينيان زير خاك دفن كرده اند، پيدا كرد و آن ها را نزد اميرمؤمنان على عليه السلام آورد و به حضرت تقديم كرد. حضرت فرمود: خمس آن متعلق به ماست [و آن را هم به خودت مى دهم] بنابراين، اين عتيقه را به خودت بازمى گردانم و اين كه امام عليه السلام همه آن را به او بازگرداند، به خاطر اين است كه او را شايسته آن مى دانست؛ يعنى او را مستحق خمس مى دانست.»
32-(5) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم: اگر انسان گنجى پيدا كند، به چه مقدار برسد خمس دارد؟
حضرت فرمود: اگر به مقدارى كه در مانند آن، زكات واجب مى شود برسد، خمس دارد.»(1)
33-(6) در كتاب المقنعه آمده است: «از امام رضا عليه السلام درباره مقدار گنجى كه خمس در آن واجب مى شود، پرسيده شد. حضرت پاسخ فرمود: همان مقدارى كه اگر [طلا و نقره] به آن مقدار برسد، زكات در آن واجب مى شود و گنجى كه به آن حد نرسد كه زكات در آن واجب شود، خمس به آن تعلق نمى گيرد.»
ص: 73
وتقدّم فى رواية هارون (4) من باب (4) عدم وجوب الزكوة فى الجوهر من ابواب ما تجب فيه الزكوة قوله فى المال يوجد كنزاً يؤدّى زكوته قال لاقلت وان كثر قال و ان كثر.
وفى رواية ابى عبيد قاسم بن سلام (5) من باب (3) نصب الغنم من ابواب زكاة الانعام قوله عليه السلام و فى السيوب الخمس (الى ان قال) السيوب الركاز.
وفى رواية ابن سنان (2) من باب (2) وجوب الخمس فى الغنائم من ابواب فضله و فرضه قوله عليه السلام ليس الخمس الاّ فى الغنائم خاصّة وفى رواية سماعة (3) قوله عليه السلام ليس الخمس الاّ فى الغنائم وفى رواية النعمانى (4) قوله عليه السلام والخمس يخرج من اربعة (الى ان قال عليه السلام) و من الكنوز.
وفى رواية زرارة (3) من باب (4) وجوب الخمس فى المعادن قوله عليه السلام كلّما كان ركازاً ففيه الخمس (انّما اشرنا الى هذه و امثالها لاحتمال كون المراد من الركاز الكنز).
وفى رواية عمّار بن مروان (4) قوله عليه السلام فيما يخرج من المعادن والكنوز الخمس وفى رواية الحلبى (5) قوله سألته عن الكنز كم فيه ؟ قال عليه السلام الخمس.
وفى رواية الدعائم (6) قوله عليه السلام فى الركاز من المعدن و الكنز القديم يؤخذ الخمس وقوله و ان كان الكنز من مال محدث وادّعاه اهل الدار فهو لهم وفى رواية العوالى (7) قوله صلى الله عليه و آله كلّ ما لم يكن فى طريق مأتىّ او قرية عامرة ففيه و فى الركاز الخمس.
وفى رواية الازدى (1) من باب (6) انّ من استخرج معدنا او وجد ركازاً فباعه فعليه خمسه قوله قال عليه السلام لصاحب الركاز أدّ خمس ما اخذت فانّ الخمس عليك فانّك انت الذى وجدت الرّكاز.
ويأتى فى رواية الحلبى (2) من الباب التالى قوله و سألته عن الكنز كم فيه قال عليه السلام الخمس.
وفى احاديث باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة ما يناسب الباب بالعموم والطلاق خصوصاً رواية الرضوى (8) و رواية ابن مهزيار (12).
وفى رواية حماد (16) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و رسوله من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء من الغنائم و الغوص والكنوز وفى رواية احمد بن محمد (25) من باب (1) انّ الأنفال للّٰه وللرسول من ابواب الانفال قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء من الكنوز.
وفى رواية زيد بن على (1) من باب (2) ماورد فى انّ البئر و العجماء و المعدن جُبار من ابواب ما يوجب الضمان و مالا يوجب فى كتاب الدّيات قوله عليه السلام و فى الركاز الخمس.
ص: 74
ارجاعات
گذشت:
در روايت چهارم از باب چهارم از باب هاى آن چه در زكات واجب است اين گفته كه: «اگر كسى گنجى پيدا كند بايد زكات آن را بدهد؟ حضرت فرمود: نه. راوى گويد: عرض كردم هر چند زياد باشد؟ حضرت فرمود: هر چند زياد باشد.»
و در روايت پنجم از باب سوم از باب هاى زكات انعام فرموده امام عليه السلام كه: «سُيُوب خمس دارد - تا آن جا كه فرمود: - سُيُوب همان اشياء عتيقه زير خاك است.»
و در روايت دوم از باب دوم از باب هاى فضيلت و فرض خمس فرموده امام عليه السلام كه: «خمس جز در غنائم خاص نيست.»
و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس جز در غنائم نيست.»
و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «و خمس از چهار چيز خارج مى شود... تا فرموده معصوم عليه السلام كه: و از گنج ها.»
و در روايت سوم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «هر چيزى كه مدفون در زمين باشد در آن خمس است.»
و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «آن چه از معدن ها و گنج ها خارج مى شود خمس دارد.»
و در روايت پنجم اين گفته كه: «پرسيده شد: از گنج چقدر است ؟ حضرت فرمودند: يك پنجم.»
و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «در آن چه در معدن ها و گنج قديم در زمين دفن شده خمس گرفته مى شود.»
و در روايت هفتم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «كل آن چه كه در مسير عبور و مرور يا آبادى نيست در آن و در گنج، خمس است.»
و در روايت يكم از باب ششم اين گفته كه: «معصوم عليه السلام فرمود: خمس آن چه را از گنج به دست آورده اى (تملك كرده اى) پرداخت كن به درستى كه خمس بر توست و تو كسى هستى كه گنج را يافت.»
مى آيد:
در روايت دوم از باب بعدى اين گفته و پرسش كه: «از گنج چقدر است ؟ امام عليه السلام فرمود: يك پنجم.»
و در روايات باب دوازدهم آن چه با عموم و اطلاق مناسب است خصوصا روايت هشتم و دوازدهم.
و در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «خمس بر پنج چيز است: غنائم، غواصى از دريا و گنج ها.»
و در روايت بيست و پنجم از باب يكم از باب هاى انفال فرموده امام عليه السلام كه: «خمس بر پنج چيز است: گنج ها.»
و در روايت يكم از باب دوم از باب هاى موجبات ضمان فرموده امام عليه السلام كه: «و در گنج هاى نهفته در زمين خمس است.»
ص: 75
قال اللّٰه تعالى فى سورة الانفال (8) 41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ اَلآية».
34-14234-(1) المقنعة 46: قال الصادق عليه السلام فى العنبر الخمس.
35-14235-(2) كافى 1/548: على عن ابيه عن ابن ابى عمير تهذيب 4/121: على ابن مهزيار عن ابن ابى عمير عن حمّاد عن الحلبى قال سألت اباعبداللّٰه عليه السلام عن العنبر و غوص اللؤلؤ فقال عليه السلام عليه الخمس (تهذيب: قال و سئلته عن الكنزكم فيه قال: الخمس و عن المعادن كم فيها قال الخمس و عن الرصاص والصفر و الحديد وما كان بالمعادن كم فيها قال يؤخذ منها كما يؤخذ من معادن الذهب و الفضّة.
36-14236-(3) دعائم الاسلام 1/250: عن جعفر بن محمد عليه السلام انّه قال فى اللؤلؤ يخرج من البحر و العنبر يؤخذ فى كلّ واحد منهما الخمس ثمّ هما كسائر الأموال.
مستدرك 7/283: حسين بن عثمان بن شريك فى كتابه عن ابى عبداللّٰه عليه السلام فى الغوص قال فيه الخمس.
37-14237-(4) كافى 1/547: محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين تهذيب 4/124: سعد بن عبداللّٰه عن محمد بن الحسين ابن ابى الخطّاب تهذيب 4/139: محمد بن الحسن الصفّار عن محمد بن الحسين ابن ابى الخطّاب عن احمد بن محمد ابن ابى نصر عن محمد بن على (بن ابى عبدللّٰه - يب) عن فقيه 2/21: ابى الحسن عليه السلام(1) قال سألته سألته عمّا يخرج من البحر من اللؤلؤ و الياقوت و الزبرجد و عن معادن الذهب و الفضّة ما فيه(2) فقال عليه السلام: اذا بلغ قيمته (3) ديناراً ففيه الخمس.
المقنعة 46: سئل الصادق عليه السلام عن مقدا رما يجب فيه الخمس ممّا يخرج من البحر كاللؤلؤ و الياقوت والزبرجد و عن معادن الذهب والفضّة فقال عليه السلام اذا بلغ قيمته ديناراً ففيه الخمس المقنع 53: سئل ابوالحسن الرضا عليه السلام عمّا يخرج من البحر من اللؤلؤ والياقت والزبرجد فقال - عليه السلام - اذا بلغ قيمته ديناراً ففيه الخمس.
وتقدّم فى رواية ابن سنان (2) من باب (2) وجوب الخمس فى الغنائم من ابواب فضله و فرضه قوله عليه السلام ليس الخمس الاّ فى الغنائم خاصة وفى رواية سماعة (3) قوله عليه السلام ليس الخمس الاّ فى الغنائم وفى رواية النعمانى (4) قوله عليه السلام و الخمس يخرج من اربعة (الى ان قال) و من الغوص.
ص: 76
باب 8
خمس عنبر(1) و نِصاب خمس غنائمى كه از دريا به دست مى آيد
خداوند تعالى مى فرمايد:
«و بدانيد كه آن چه غنيمت و منفعت به دست آوريد، خمس آن، براى خدا و پيامبر اوست...»(2)
34-(1) شيخ مفيد رحمه الله در كتاب المقنعه روايت كرده كه: «عنبر خمس دارد.»
35-(2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره عنبر و مرواريدى كه با غواصى از دريا به دست مى آيد، پرسيدم، حضرت فرمود: خمس دارند.»
در كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار در دنباله اين روايت آمده: «حلبى گويد: از حضرت درباره گنج و معادن پرسيدم، حضرت فرمود: خمس دارند.
راوى گويد: از سرب، مس، آهن و ديگر چيزهايى كه از معادن استخراج مى شود، پرسيدم، حضرت فرمود: همان طور كه از معادن طلا و نقره [خمس] گرفته مى شود، از آن ها نيز خمس گرفته مى شود.»
36-(3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «از مرواريدى كه از دريا استخراج مى شود و همچنين از عنبر، خمس گرفته مى شود و پس از پرداخت خمس، آن ها نيز مانند باقى اموال شخص استخراج كننده است [و مِلك طِلق اوست.]»
37-(4) محمد بن على بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام پرسيدم: حكم مرواريد، ياقوت و زبرجد كه از دريا استخراج مى شود و همچنين حكم معادن طلا و نقره چيست ؟
حضرت فرمود: هر گاه قيمت آن به يك دينار [معادل يك مثقال طلا] برسد، خمس دارد.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت دوم از باب دوم از باب هاى فضيلت و فرض خمس فرموده امام عليه السلام كه: «خمس جز در غنائم خاص نيست.»
و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس جز در غنائم نيست.»
و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «در چهار چيز خمس خارج مى شود و آن چه از دريا استخراج مى شود.»
ص: 77
وفى رواية عمّار بن مروان (4) من باب (4) وجوب الخمس فى جميع المعادن قوله عليه السلام فيما يخرج من المعادن والبحر الخمس وفى رواية ابن ابى عمير (3) من الباب المتقدّم قوله عليه السلام الخمس على خمسة اشياء على الكنوز والمعادن و الغوص.
ويأتى فى احاديث باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة ما يدلّ على ذلك بالعموم و الاطلاق خصوصاً رواية الرضوى (8) و ابن مهزيار (12) وفى رواية حمّاد بن عيسى (10) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام الخمس من خمسة اشياء من الغنائم و الغوص.
وفى رواية عمر بن يزيد (18) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام من الخمس للشيعة قوله انّى كنت ولّيت البحرين الغوص فاصبت اربعمأة الف درهم و قد جئتك بخمسها ثمانين الف درهم و كرهت ان احبسها عنك (ا - خ) و ان اعرض لها (فيها - خ) و هى حقّك الذى جعله اللّٰه تبارك و تعالى لك فى اموالنا فقال عليه السلام أوَ مالَنا من الارض و ما اخرج اللّٰه منها الاّ الخمس.
وفى رواية احمد بن محمد (25) من باب (1) انّ الأنفال للّٰه و للرسول من ابوابها قوله صلى الله عليه و آله الخمس من خمسة اشياء من الكنوز و المعادن و الغوص.
38-14238-(1) تهذيب 123-4/139: سعد بن عبداللّٰه عن احمد بن محمد (ابى جعفر يب 139) عن الحسن بن محبوب المعتبر 293: روى الحسن بن محبوب عن ابى أيّوب ابراهيم بن عثمان عن ابى عبيدة الحذّاء قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول اَيّما ذمّى اشترى من مسلم ارضاً فانّ عليه (فيها - المعتبر) الخمس فقيه 2/22: روى ابوعبيدة الحذّاء عن ابى جعفر عليه السلام انه قال ايّما ذمّى اشترى من مسلم ارضا فعليه الخمس المقنعة 46: قال الصادق عليه السلام الذمّى اذا اشترى من المسلم الارض فعليه فيها الخمس.
ص: 78
و در روايت چهارم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «آن چه از معادن و درياها خارج مى شود خمس دارد.»
و در روايت سوم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «خمس بر پنج چيز است: گنج ها، معدن ها و آن چه از دريا غواصى مى شود.»
مى آيد:
در روايات باب دوازدهم آن چه بر عموم و اطلاق دلالت مى كند خصوصا روايت هشتم و دوازدهم.
و در روايت دهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «خمس بر پنج چيز است: غنائم و آن چه غواصى مى شود.»
و در روايت هجدهم از باب هفتم شخصى از شيعيان به امام معصوم عليه السلام عرض كرد: «توليت و سرپرستى غواصى در دريا به عهده من گذاشته شد و من از اين راه چهارصد هزار درهم به دست آورده ام و خمس آن را كه هشتاد هزار درهم است، به خدمت شما آوردم و از پنهان نگه داشتن آن از شما كراهت دارم، جز اين كه آن را به شما عرضه كنم؛ چراكه اين حق شماست و اين حق را خداى تبارك و تعالى براى شما در اموال قرار داده است.
حضرت فرمود: خداوند از زمين و آن چه از زمين استخراج مى شود، براى ما جز يك پنجم آن را قرار نداده است.»
و در روايت بيست و پنجم از باب يكم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «پنج چيز خمس دارد: گنج ها، معادن و غواصى...»
باب 9
خمس زمينى كه كافر از مسلمان مى خرد
38-(1) ابو عبيده حذّاء گويد: «از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كافر ذمى [كه در مملكت اسلامى زندگى مى كند] زمينى از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را پرداخت كند.»
اين روايت در بعضى از جوامع روايى همچون «من لا يحضره الفقيه» و «المقنعه» شيخ مفيد نيز نقل شده است.
ص: 79
39-14239-(1) تهذيب 124-4/138: سعد (بن عبداللّٰه - يب 124) عن يعقوب بن يزيد، عن على بن جعفر عن الحكم بن بهلول عن ابى همام عن الحسن(1) بن زياد عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: انّ رجلا أتى اميرالمؤمنين عليه السلام فقال يا اميرالمؤمنين انّى اصبت مالاً لاأعرف حلاله من حرامه فقال له اخرج الخمس من ذلك المال فانّ اللّٰه تعالى قد رضى من المال بالخمس و اجتنب ماكان صاحبه يعلم.(2)
40-14240-(2) - فقيه 2/22: جاء رجل الى اميرالمؤمنين عليه السلام فقال يا اميرالمؤمنين اصبت مالا اغمضت فيه أفلى توبة فقال عليه السلام ائتنى بخمسه فاتاه بخمسه فقال هو لك انّ الرجل اذا تاب تاب ماله معه.
41-14241-(3) تهذيب 6/368: محمد بن يعقوب عن كافى 5/125: على بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال اتى رجل (الى - خ يب) اميرالمؤمنين عليه السلام فقال انّى اكتسبت(3) مالاً اغمضت فى مطالبه حلالا و حراماً(4) و قد اردت التوبة و لاادرى الحلال منه و الحرام(5) و قد اختلط علىّ فقال اميرالمؤمنين عليه السلام تصدّق(6) بخمس مالك فانّ اللّٰه عزّوجلّ رضى من الاشياء(7) بالخمس و ساير المال(8) (كلّه - فقيه) لك (حلال - كا - فقيه - محاسن) المحاسن 320: البرقى عن ابيه عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام عن أبائه عن على عليه السلام - انّه اتاه رجل فقال انّى كسبت مالا وذكر مثله.
فقيه 3/117: روى السكونى عن ابى عبداللّٰه عن ابيه عن آبائه عليهم السلام قال اتى رجل عليّاً عليه السلام فقال انى كسبت مالا اغمضت فى طلبه حلالاً و حراماً و ذكر مثله.
42-14242-(4) - المقنعة 46: سئل الصادق عليه السلام عن رجل اكتسب مالا من حلال و حرام، ثمّ اراد التوبة من ذلك ولم يتميّز له الحلال بعينه من الحرام، فقال يخرج منه الخمس و قدطاب انّ اللّٰه تعالى طهّر الاموال بالخمس.
ص: 80
باب 10
خمس مال حلال مخلوط به حرام
39-(1) حسن بن زياد از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «مردى خدمت اميرمؤمنان عليه السلام رسيد و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين عليه السلام! من مالى به دست آوردم و حلال و حرامش را از يكديگر بازنمى شناسم. حضرت فرمود: خمس آن را بده زيرا خداى بلندمرتبه از مال، به خمس [= يك پنجم] آن راضى شده ولى از مالى كه صاحبش را مى شناسى اجتناب كن.»
40-(2) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «مردى خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام آمد و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين عليه السلام! من مالى گرد آوردم و در تحصيل آن چشم خود را بستم [و دقت نكردم كه چه حلال است و چه حرام و از حرام پرهيز نكردم] آيا مى توانم توبه كنم ؟ حضرت فرمود: يك پنجم آن را براى من بياور. آن شخص رفت و يك پنجم آن را نزد امام على عليه السلام آورد و به حضرت تقديم كرد. حضرت فرمود: اين يك پنجم هم، مال خودت باشد زيرا وقتى انسان توبه مى كند، مالش هم همراه او توبه مى كند.»
41-(3) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «مردى خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام آمد و گفت: من مالى به دست آورده ام و در طلب و تحصيل آن، چشمم را بستم و حلال و حرام نكردم [از هر راهى كه ميسر شد، حلال و حرام، اموالى جمع كردم] و الان مى خواهم توبه كنم و حلال و حرام آن را از يكديگر تميز نمى دهم و همه به يكديگر مخلوط شده است.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: خمس مالت را صدقه بده زيرا خداوند بزرگ از اشياء [و اموال] به يك پنجم آن راضى شده و پس از پرداخت خمس آن، باقى مانده اموال برايت حلال است.»
42-(4) در كتاب المقنعه شيخ مفيد رحمه الله آمده است: «از امام صادق عليه السلام پرسيده شد كه مردى اموالى از راه حلال و حرام گردآورى كرده، سپس مى خواهد از اين كارهايش توبه كند و حلال و حرام آن را عيناً نمى داند. حضرت فرمود: خمس آن را بپردازد و باقى آن پاك و پاكيزه مى شود زيرا خداوند اموال را با خمس تطهير مى كند.»
ص: 81
وتقدّم فى روايه سماعة (11) من باب (30) استحباب الصدقة بأحبّ الاشياء من ابواب ما يتأكّد استحبابه من الحقوق فى المال قوله سأل اباعبداللّٰه عليه السلام رجل عن اهل الجبل عن رجل اصاب مالا من اعمال السلطان فهو يتصدّق منه و يصل قرابته و يحجّ ليغفر له ما اكتسب و هو يقول انّ الحسنات يذهبن السيّئات فقال عليه السلام انّ الخطيئة لاتكفّر الخطيئة ولكنّ الحسنة تكفّر الخطيئة ثمّ قال عليه السلام ان كان خلط الحلال حراماً فاختلطا جميعاً فلم يعرف الحلال من الحرام فلابأس وفى رواية عمّار بن مروان (4) من باب (4) وجوب الخمس فى المعادن قوله عليه السلام فيما يخرج من المعادن و البحر و الغنيمة و الحلال المختلط بالحرام اذا لم يعرف صاحبه الخمس ولاحظ الباب التالى و ذيل رواية ابن مهزيار (12) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة و باب (19) وجوب ردّ المظالم من ابواب جهاد النفس.
وفى روايه ابن ابى حمزة (30) من باب (38) تحريم اعانة الظالمين من ابواب ما يكتسب به قوله عليه السلام: فأخرج من جميع ما اكتسبت من ديوانهم فمن عرفت منهم رددت عليه ماله و من لم تعرف تصدّقت به.
43-14243-(1) - تهذيب 6/330: الحسن(1) بن محبوب عن احمد بن الحسن ابن على عن عمرو بن سعيد عن مصدّق بن صدقة عن عمّار عن ابى عبداللّٰه عليه السلام سئل عن عمل السلطان يخرج فيه الرجل قال: لاالاّ ان لايقدر على شىء ولا يأكل ولا يشرب ولايقدر على حيلة فان فعل فصار فى يده شىء فليبعث بخمسه الا اهل البيت.
وفى رواية المسترقّ (13) من الباب التالى قوله عليه السلام اذا مضيت الى الموضع الذى انت متوجّه اليه فدخلته عفواً وكسبت ما كسبته فيه تحمل خمسه الى مستحقّه.
ص: 82
ارجاعات
گذشت:
در روايت يازدهم از باب سى ام از باب هاى استحباب حقوق مالى اين پرسش از امام صادق عليه السلام كه: «مردى از اهل جبل در دربار سلطان بوده و اموالى به دست آورده، اينك از آن مال صدقه مى دهد و به خويشاوندانش كمك مالى مى كند و به حج مى رود تا خداوند گناهان او را بيامرزد و مى گويد [مطابق فرموده خداوند متعال] نيكى ها، بدى ها را از بين مى برد! حضرت فرمود: ولى گناه، گناه را از بين نمى برد بلكه خوبى و نيكى، گناه را از بين مى برد. سپس فرمود: اگر حلال به حرام مخلوط شده، آن سان كه حلال آن را از حرام آن بازنمى شناسد، اشكال ندارد.»
و در روايت چهارم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «به آن چه از معادن و دريا استخراج مى شود، منافع كسب و كار و مال حلال مخلوط به حرام در صورتى كه صاحبش را نمى شناسد، خمس تعلق مى گيرد.»
باب بعدى و ذيل روايت دوازدهم و باب نوزدهم از باب هاى جهاد با نفس را ملاحظه كنيد.
و در روايت سى ام از باب سى و هشتم از باب هاى مايكتسب به فرموده امام عليه السلام كه: «از تمام اموالى كه در دستگاه آن ها [= حاكمان جور] به دست آورده اى، بيرون آى و آن اموالى كه صاحبانش را مى شناسى، مال شان را به آن ها بازگردان و آن هايى را كه نمى شناسى، از طرف صاحبانش صدقه بده.»
باب 11
خمس دستمزد كار براى سلطان (ظالم)
43-(1) عمار روايت كرده: «از امام صادق عليه السلام درباره كار كردن براى سلطان [و پادشاه ظالم] و پذيرش پست و مقامى از طرف آنان، پرسيده شد. حضرت فرمود: جايز نيست، مگر اين كه توان انجام هيچ كار ديگرى را نداشته باشد و خرجى روزمره اش را نداشته باشد و راه هاى چاره را بر روى خود بسته ببيند كه اگر به چنين اضطرارى افتاد و به كار سلطان مشغول شد و از اين طريق مالى به دستش آمد، پس بايد خمس آن را براى ما اهل بيت عليهم السلام بفرستد.»
در روايت سيزدهم از باب بعدى فرموده امام عليه السلام كه: «هر گاه به محل مأموريتى كه به تو داده اند رسيدى و در آن جا مستقر شدى و اموالى به دست آوردى، خمس آن را به سوى مستحقش حمل كن و به او بده.»
ص: 83
ويأتى فى رواية عمر بن يزيد (18) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة قوله انّى كنت ولّيت (البحرين) الغوص فاصبت اربعمأة الف درهم وقد جئتك بخمسها ثمانين الف درهم و كرهت ان احسبها عنك و ان اعرض لها و هى حقّك الذى جعله اللّٰه تبارك و تعالى لك فى اموالنا فقال أوَما لَنا من الأرض و ما أخرج اللّٰه منها الاّ الخمس يا ابا سيّار انّ الأرض كلّها لنا الخ.
وفى رواية ابى بصير (19) قوله انّ علباء الاسدى ولّى البحرين فافاد سبعمأة الف دينار ودوابّ و رقيقاً قال فحمل ذلك كلّه حتّى وضعه بين يدى ابى عبداللّٰه عليه السلام ثمّ قال انى ولّيت البحرين لبنى اميّة وأفدت كذا و كذا و قد حملته كلّه اليك و علمت انّ اللّٰه تعالى لم يجعل لهم من ذلك شيئاً و انّه كلّه لك (الى ان قال عليه السلام) قد قبلنا منك و وهبناه لك و احللناك منه.
وفى باب (39) تحريم اعانة الظالمين و باب (40) تحريم الولاية من قبل الجائر و باب (42) حكم جوائز عمّال السلطان من ابواب ما يكتسب به فى كتاب التجارة ما يناسب ذلك.
وفى رواية المفضّل 32 من باب (42) حكم جوائز عمّال السلطان قوله اى المفضّل لابى عبداللّٰه عليه السلام جعلت فداك قد ترى مكانى من هؤلآء القوم فقال لى انظر الى ما اصبت به فعد على اصحابك (اخوانك خ ل) انّ الحسنات يذهبن السّيئات.
قال اللّٰه تعالى فى سورة الانفال (8) 41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ اَلآية».
ص: 84
ارجاعات
مى آيد:
و در روايت هجدهم از باب هفتم اين گفته كه: «من در بحرين كار مى كردم و به چهارصد هزار درهم سرمايه مالك شدم و من خمس آن را كه معادل هشتصد هزار درهم است به خدمت تان آوردم و ناخشنود بودم از اين كه خمس را از شما دريغ كنم.»
و در روايت نوزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «علباء اسدى، استاندار بحرين شد و در مدت استانداريش هفتصد هزار دينار و تعدادى گوسفند و ديگر حيوانات و تعدادى برده به دست آورد، وانگهى همه اين ها را آورد و جلوى امام صادق عليه السلام گذاشت و گفت: من از طرف بنى اميه استاندار بحرين بودم و اين مقدار مال و اموال كسب كردم و اينك همه آن ها را به خدمت شما آورده ام و مى دانم كه خداى متعال هيچ حقى براى آنان در اين اموالى كه در اختيار دارند، قرار نداده و همه آن ها حق شماست - تا آن جا كه حضرت فرمود: - ما همه آن ها را از تو پذيرفتيم و به تو بخشيديم و آن را بر تو حلال كرديم.»
و در باب سى و نهم، چهلم و چهل و دوم از باب هاى مايكتسب به آن چه مناسب آن است.
و در روايت سى و دوم از باب چهل و دوم اين گفته مفضّل به امام صادق عليه السلام كه: «فدايت شوم! موقعيت من را نسبت به اين قوم [= بنى عباس] مى دانى، چه كنم ؟ حضرت فرمود: آن چه از مال و مقام به دست مى آورى به شيعيان هم مذهبت كمك كن؛ چراكه [مطابق فرموده خداى سبحان] نيكى ها، بدى ها را از بين مى برد.»
باب 12
خمس منافع كسب و كار
خداوند تعالى مى فرمايد:
«و بدانيد كه هر منفعتى به دست آورديد، يك پنجم آن براى خداست...»(1)
ص: 85
44-14244-(1) طرف ابن طاووس رحمه الله (11) عن عيسى بن المستفاد عن موسى بن جعفر عن ابيه عليهما السلام قال دعا رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله اباذرّ و سلمان و مقداد، فقال لهم تعرفون شرايع الاسلام و شروطه قالوا نعرف ما عرّفنا اللّٰه و رسوله قال: هى واللّٰه أكثر من أن تحصى اشهدوا على انفسكم و كفى باللّٰه شهيداً و ملائكته عليكم بشهادة ان لااٰله الاّ اللّٰه مخلصاً لاشريك له فى سلطانه و لانظير له فى ملكه و انّى رسول اللّٰه بعثنى بالحقّ و انّ القرآن امام من اللّٰه و حَكَمٌ عدل و انّ قبلتى شطر المسجد الحرام لكم قبلة و انّ علىّ بن ابى طالب عليه السلام وصىّ محمد و اميرالمؤمنين ولىّ المؤمنين ومولاهم و انّ حقّه من اللّٰه مفروض واجب و طاعته طاعة اللّٰه و رسوله والائمّة من ولده و انّ مودّة اهل بيته مفروضة واجبة على كلّ مؤمن (و مؤمنة - ئل) مع اقامة الصلوة لوقتها و اخراج الزكوة من حلّها و وضعها فى اهلها و اخراج الخمس من كلّ ما يملكه احد من الناس حتّى يدفعه الى ولىّ المؤمنين و اميرهم و من بعده من الأئمّة من ولده و من لم يقدر الاّ على اليسير من المال فليدفع ذلك الى الضعفاء من اهل بيتى من ولد الائمّة عليهم السلام فان لم يقدر (على ذلك فلشيعتهم - ئل) ممّن لايأكل بهم الناس و لا يريد بهم الاّ اللّٰه و ماوجب عليهم من حقّى والعدل فى الرعية الحديث (وقد تقدّم الحديث فى كتاب الطهارة فى باب دعائم الاسلام من ابواب المقدّمات).
45-14245-(2) كافى 1/545: على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن الحسين(1) بن عثمان عن سماعة قال سألت اباالحسن عليه السلام عن الخمس فقال عليه السلام (هو - خ) فى كلّ ما افاد الناس من قليل او كثير.
46-14246-(3) تهذيب 4/123: استبصار 2/55: سعد بن عبدالله عن ابى جعفر عن علىّ بن مهزيار عن محمد بن الحسن الاشعرى، قال كتب بعض اصحابنا الى ابى جعفر الثانى عليه السلام اخبرنى عن الخمس أعلى جميع ما يستفيد (ه - صا) الرجل من قليل و كثير من جميع الضروب و على الصنّاع(2) و كيف ذلك فكتب بخطّه الخمس بعد المؤنة.
ص: 86
44-(1) عيسى بن مستفاد از امام موسى بن جعفر عليه السلام و او از پدرش امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوذر، سلمان و مقداد را فرا خواند و به آن ها فرمود: آيا شريعت اسلام و دستورات و شروطش را مى دانيد؟ آن ها گفتند: آن چه را كه خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله به ما شناسانده مى دانيم. حضرت فرمود: به خدا سوگند! كه آن ها بيشتر از حد شمار است. بر خود گواهى دهيد - و خداوند و فرشتگانش به عنوان گواه كافى هستند - به اين گواهى كه معبودى جز خدا نيست - و در اين گواهى اخلاص داشته باشيد - در سلطنت [بر همه كائنات] همتايى ندارد و در پادشاهى مطلق، همانندى ندارد و گواهى دهيد كه من پيامبر خدا هستم، خداوند مرا به حق برانگيخت و قرآن منشور راهبردى و حكمتى عادلانه از طرف خداست و قبله من كه به سمت مسجدالحرام است، قبله شماست و على عليه السلام پسر ابوطالب، وصى محمد صلى الله عليه و آله است و اميرمؤمنان عليه السلام، ولىّ و مولاى مؤمنان است و حق او از طرف خداوند فريضه واجب است و اطاعت از او، اطاعت از خدا و پيامبر اوست و امامان، از نسل و فرزندان او هستند و دوستى خاندان او بر هر زن و مرد مؤمن، فريضه اى واجب است و با اين اعتقادات، نماز را در وقتش به پا داريد و زكات را از مال حلال بپردازيد و آن را به مستحقى كه اهليت آن را دارد بدهيد و هر كسى خمس مايملك و دارايى خود را بپردازد و آن را به ولىّ مؤمنان و اميرمؤمنان [= على عليه السلام] بدهد و پس از او به امامانى كه فرزندان او هستند بدهد و هر كسى كه توانايى پرداخت آن را ندارد ولى اندكى مى تواند بپردازد، همان را به ناتوانان و مستمندانى كه از خاندان من و فرزندان ائمه اطهار عليهم السلام هستند، بدهد و اگر به آن ها دسترسى ندارد، به شيعيان آن ها بدهد؛ آنان كه مردم [آن ها را خوار و كوچك شمرده و] با آنان هم غذا نمى شوند و هدف تان از اين كارها جز رضاى خدا و اداى حق آن ها كه بر شما واجب است، نباشد و با رعيت به عدالت رفتار كنيد.»
(اين حديث شريف كه از جوامع كلمه رسول خدا صلى الله عليه و آله است در كتاب طهارت در باب «پايه هاى اسلام» از ابواب مقدمات، به طور كامل ذكر شد.)
45-(2) سماعه گويد: «از امام كاظم عليه السلام درباره خمس پرسيدم، حضرت فرمود: هر منفعتى كه مردم به دست آورند؛ كم باشد يا زياد، خمس دارد.»
46-(3) محمد بن حسن اشعرى روايت كرده: «بعضى از اصحاب ما [= شيعيان] نامه اى به امام نهم حضرت جواد عليه السلام نوشت و در آن نامه نوشت: آيا آن چه انسان از طريق كسب و كار و انواع شغل ها و صنعت ها، منفعت مى كند، كم و زيادش همه خمس دارد؟
حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: خمس، پس از مصارف و هزينه زندگى است.»
ص: 87
47-14247-(1) كافى 1/545: عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسى بن(2) يزيد قال كتبت جعلت لك الفداء تعلّمنى ماالفايدة وماحدّها رأيك ابقاك اللّٰه تعالى ان تمنّ علىّ ببيان ذلك لكيلا اكون مقيماً على حرام لاصلوة لى و لاصوم فكتب الفايدة ممّا يفيد اليك فى تجارة من ربحها و حرث بعد الغرام او جائزة.
48-14248-(3) - تهذيب 4/122: استبصار 2/55: محمد بن على بن محبوب عن محمد بن الحسين عن عبداللّٰه(4) بن القاسم الحضرمى عن عبداللّٰه بن سنان قال قال ابو عبداللّٰه عليه السلام على كلّ امرء غنم او اكتسب الخمس ممّا(5) اصاب لفاطمة عليها السلام ولمن يلى امرها من بعدها من ذرّيّتها(4)الحجج على الناس فذاك(5) لهم خاصّة يضعونه حيث شاؤا و حرّم(6) عليهم الصدقة حتّى الخيّاط ليخيط قميصا بخمسة دوانيق فلنا منها دانق الاّ من احللناه من شيعتنا لتطيب لهم به الولادة انّه ليس من شىء عنداللّٰه يوم القيامة اعظم من الزنا انّه ليقوم صاحب الخمس فيقول يا ربّ سل هؤلاء بما(7) ابيحوا(8).
49-14249-(6) تحف العقول 418: عن الرضا عليه السلام فى كتابه الى المأمون قال و الخمس من جميع المال مرّة واحدة.
50-14250-(7) - تهذيب 4/139: روى الريّان بن الصلت قال: كتبت الى ابى محمد عليه السلام ما الذى يجب علىّ يا مولاى فى غلّة رحى فى ارض قطيعة لى و فى ثمن سمك و بَردى(9) و قصب ابيعه من اجمّة هذه القطيعة فكتب يجب عليك فيه الخمس انشاءاللّٰه تعالىٰ .
ص: 88
47-(4) احمد بن محمد بن عيسى بن يزيد گويد: «طى نامه اى به امام عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! تقاضا دارم كه مرا نسبت به اين مسئله آگاه فرمايى كه فايده اى كه خمس به آن تعلق مى گيرد چيست ؟ و اندازه آن چه مقدار بايد باشد؟ لطفا نظر مبارك را در اين زمينه بيان فرماييد و بدين وسيله بر من منت نهيد كه مبادا پيوسته قرين كار حرامى باشم و نماز و روزه اى برايم نماند. خداوند بلندمرتبه وجود مبارك را پاينده بدارد. پس حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: فايده عبارت است از هر سود و منفعتى كه از طريق تجارت يا كشت و زرع بعد از كسر هزينه باشد يا از طريق هديه به دست تو رسيده باشد.»
48-(5) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «بر هر كسى كه منفعتى به دست مى آورد يا مالى تحصيل مى كند، خمس واجب است كه اين خمس، متعلق به حضرت فاطمه عليها السلام و فرزندان آن حضرت است كه حجت هاى الهى بر مردم بوده و متوليان امور پس از فاطمه زهرا عليها السلام هستند. آرى اين خمس به آن ها اختصاص دارد و در هر جا كه خود آن ها صلاح بدانند، مصرف مى كنند و صدقه بر آن ها حرام شده است. تا آن جا كه اگر خياطى پيراهنى را به پنج دانگ [درهم] دوخته باشد، يك دانگ آن متعلق به ماست، مگر شيعيانى كه بر آن ها حلال كرده ايم تا طهارت مولد داشته باشند و فرزندان شان حلال زاده باشند. [بدانيد كه] در روز قيامت نزد خدا، گناهى بزرگ تر از زنا نيست و در آن روز صاحب خمس [كه حقش را ضايع كرده اند و سهمش را نداده اند] به پا مى خيزد و مى گويد: اى پروردگار! از اينان بپرس كه با چه مالى [و مهريه اى، زنان خود را بر خود] مباح و حلال كردند.»
49-(6) در كتاب تحف العقول از امام رضا عليه السلام روايت شده كه آن حضرت در نامه اش به مأمون نوشت:
«خمس از تمام مال، يك بار است.»
50-(7) ريّان بن صلت روايت كرده كه: «نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام به اين مضمون نوشتم:
مولاى من! قطعه زمينى دارم كه از آن، غله و محصولاتى از قبيل ماهى، گياهان آبى و نى از بركه هاى آن برداشت مى كنم و مى فروشم. مولاى من! بفرماييد كه چه مقدار بر من واجب است ؟
حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: بر تو در همه اين ها خمس واجب است ان شاءاللّٰه تعالى.»
ص: 89
51-14251-(8) - فقه الرضا عليه السلام 293: وقال جلّ و علا: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ الآية فتطوّل علينا بذلك امتناناً منه و رحمة اذ (ا - خ) كان المالك للنفوس و الاموال و ساير الاشياء الملك الحقيقى و كان ما فى ايدى الناس عوارى و اَنَّهُمْ مالكون مجازاً لاحقيقة له و كلّ ما افاده الناس فهو غنيمة لافرق بين الكنوز والمعادن و الغوص و مال الفىء الذى لم يختلف فيه و (هو - خ) ما ادّعى فيه الرخصة و هو ربح التجارة و غلّة الضيعة و سائر الفوائد من المكاسب و الصناعات و المواريث وغيرها لانّ الجميع غنيمة و فائدة (و - خ) من رزق اللّٰه تعالى فانّه روى انّ الخمس على الخيّاط من ابرته و الصانع من صناعته فعلى كلّ من غنم من هذه الوجوه مالافعليه الخمس.
52-14252-(9) - تهذيب 4/123: استبصار 2/55: على بن مهزيار قال قال لى ابوعلى ابن راشد قلت له امرتنى بالقيام بأمرك واخذ حقّك فاعلمت مواليك ذلك فقال لى بعضهم واىّ شىء حقّه فلم ادرما اجيبه (به - خ صا) فقال يجب عليهم الخمس فقلت ففى اىّ شىء فقال فى امتعتهم و ضياعهم(1) (قال - يب) والتاجر عليه والصانع(2) بيده (فقال - يب) (و - صا) ذلك اذا امكنهم بعد مؤنتهم.
53-14253-(10) السرائر 484: (نقلا من كتاب محمد بن على بن محبوب) احمد بن هلال عن ابن ابى عمير عن ابان بن عثمان عن ابى بصير عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: كتبت اليه فى الرجل يهدى له مولاه المنقطع اليه(3) هديّة تبلغ الفى درهم (او - خ) اقلّ او اكثر هل عليه فيها الخمس، فكتب عليه السلام الخمس فى ذلك و عن الرجل يكون فى داره البستان فيه الفاكهة يأكلها العيال و انّما يبيع منه الشىء بمأة درهم او خمسين درهماً هل عليه الخمس فكتب امّا ما اكل فلا وامّا البيع فنعم هو كساير الضياع.
ص: 90
51-(8) در كتاب فقه الرضا آمده است: «خداوند بزرگ بلندمرتبه فرموده: «و بدانيد آن چه منفعت به دست مى آوريد، خمس آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله است.»(1) خداوند بدين وسيله [= به خمس] بر ما [اهل بيت عليهم السلام] منت نهاد و ما را مشمول رحمت خود قرار داد زيرا او مالك حقيقى جان ها، مال ها و ديگر چيزهاست و مردم، مالكان مجازى اموال خود هستند و چند روزى به صورت عاريه در دست آن هاست و هرگز مالك حقيقى نيستند و هر سود و منفعتى كه مردم به دست مى آورند، غنيمت شمرده مى شود [و طبق آيه فوق، غنيمت، خمس دارد] و فرقى ندارد كه اين غنيمت از گنج ها به دست آيد يا معدن ها يا از طريق غواصى در دريا تحصيل شود و اموال خدادادى كه مورد اختلاف واقع نشده و هر كسب و كارى كه شرعاً مجاز است و آن فايده عبارت است از سود تجارت و غله اى كه از زمين زراعى به دست مى آيد و ديگر فوايد و منافع حاصله از كسب و كارها و توليدهاى صنعتى و ارث ها و غيره زيرا تمام اين ها غنيمت و فايده شمرده مى شود كه روزى خداوند بلندمرتبه است و روايت شده كه واجب است خياط، مزدى كه از سوزن زدن و صنعت گر از توليد صنعتش به دست مى آورد، خمسش را بپردازد؛ بنابراين بر هر كسى كه از اين راه ها منفعتى و مالى به دست مى آورد، واجب است خمس آن را بپردازد.»
52-(9) على بن مهزيار گويد: «ابوعلى ابن راشد به من گفت: به حضرت عرض كردم: به من دستور فرمودى تا كارهايت را انجام دهم و حقت را بگيرم، من اين مأموريت را به اطلاع دوستان و شيعيان شما رساندم. بعضى از آن ها به من گفتند كه حق حضرت چيست و چقدر است [تا بپردازيم ؟] و من نمى دانستم كه به آن ها چه پاسخى بدهم. پس حضرت فرمود: بر آن ها خمس واجب است. عرض كردم: در چه چيزهايى ؟ حضرت فرمود: در كالاهاى شان، زمين هاى زراعى شان، تجارت شان و توليدات صنعتى شان پس از كسر هزينه ها كه سود و فايده باقى مى ماند.»
53-(10) ابوبصير گويد: «به امام صادق عليه السلام نوشتم: شخصى يكى از دوستان صميمى اش مبلغ دو هزار درهم يا كمتر يا بيشتر به او هديه داده، آيا خمس آن بر او واجب است ؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: آرى، خمس دارد. نوشتم: مردى در ميان خانه اش باغى دارد كه درختان ميوه دارى در آن است. مقدارى از آن را خانواده اش مى خورند و مقدارى از آن را به صد درهم يا پنجاه درهم مى فروشد، آيا بايد خمس آن را بپردازد؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: اما آن چه خورده اند، خمس ندارد ولى آن چه فروخته است، همانند ديگر محصولات زمين هاى زراعى خمس دارد.»
ص: 91
54-14254-(11) كافى 1/544: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن عدب الصمد بن بشير عن حكيم مؤذّن ابن عيسى قال سألت اباعبداللّٰه عليه السلام عن قول اللّٰه تعالى:
(وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ ) فقال ابوعبداللّٰه عليه السلام بمرفقيه على ركبتيه ثمّ اشار بيده ثمّ قال هى واللّٰه الافادة يوماً بيوم الاّ انّ ابى جعل شيعته فى حلّ ليزكوا(1) استبصار 2/54: اخبرنى احمد بن عبدون عن ابى الحسن على بن محمد بن الزبير (القرشى - خ) عن تهذيب 4/121: على بن الحسن بن فضّال عن الحسن(2) بن على بن يوسف عن محمد بن سنان عن عبدالصمد بن بشير عن حكيم مؤذّن بنى عيس(3) عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال قلت له (قوله تعالى - صا) وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ قال هى واللّٰه (وذكر مثله) الاّ انّ فيه جعل شيعتنا من ذلك فى حلّ ليزكوا.
55-14255-(12) - تهذيب 4/141: استبصار 2/60: محمد بن الحسن الصفّار عن احمد ابن محمد و عبداللّٰه بن محمد عن علىّ بن مهزيار قال: كتب اليه ابوجعفر عليه السلام و قرأت انا كتابه اليه فى طريق مكّة قال (انّ - خ) الذى اوجبت فى سنتى هذه و هذه سنة عشرين و مأتين فقط لمعنى من المعانى اكره تفسير المعنى كلّه خوفاً من الانتشار و سافسّر لك بعضه(4) انشاءاللّٰه تعالى انّ موالى اسئل اللّٰه صلاحهم او بعضهم قصّروا فيما يجب عليهم فعلمت ذلك (فاحببت ان)(5) اطهّرهم و ازكّيهم بما(6) فعلت فى عامى هذا من (امر - يب) الخمس قال اللّٰه تعالى «خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ اَلصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » و لم اوجب ذلك عليهم فى كلّ عام ولاأوجب عليهم الاّ الزكوة الّتى فرضها اللّٰه عليهم وانّما أوجبت(7) عليهم الخمس فى سنتى هذه فى الذهب والفضّة التى قد حال عليها(8) الحول ولم اوجب ذلك عليهم فى متاع ولاآنية ولادوابّ و لاخدم ولاربح
ص: 92
54-(11) حكيم مؤذن گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره آيه خمس «واعلموا... = و بدانيد آن چه منفعت و سود به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله است.»(1) پرسيدم، حضرت در حالى كه با دست خود اشاره كرد، فرمود: با دو آرنجش بر روى دو زانويش.(2) سپس فرمود: مقصود از غنيمتى كه در اين آيه آمده، به خدا سوگند! همان فايده و منفعت روزمره است كه انسان به دست مى آورد، جز اين كه پدرم آن را براى شيعيانش حلال كرده تا پاك شوند.»
55-(12) على بن مهزيار گويد: «حضرت امام باقر عليه السلام نامه اى نوشت و من نامه حضرت را در راه مكه [براى شيعيان] خواندم. حضرت در آن نامه نوشته بود: من، تنها در امسال كه سال دويست و بيست است، به خاطر عللى كه دوست ندارم همه آن را بازگو كنم زيرا از انتشار آن خوف دارم و به زودى ان شاءاللّٰه بخشى از آن ها را براى تو بيان خواهم كرد، نسبت به آن چه بر شيعيان واجب شده دستورالعملى مى دهم. شيعيان من يا عده اى از آن ها كه از درگاه الهى براى آن ها شايستگى و رستگارى مسئلت مى كنم در پرداخت آن چه بر آن ها واجب است، كوتاهى كردند و من نسبت به كوتاهى آن ها باخبرم، پس دوست دارم كه آن ها را پاك و پاكيزه گردانم؛ با اين دستورالعملى كه در رابطه با خمس براى آن ها صادر مى كنم. خداوند بلندمرتبه فرموده: «[اى پيامبر!] از اموال آنان صدقه بگير تا بدين وسيله آن ها را پاك و پاكيزه گردانى و براى آن ها دعا كن كه دعاى تو بى گمان آرامش بخش آنان است و خداوند شنواى داناست. آيا ندانسته اند كه خداوند به يقين، توبه بندگانش را مى پذيرد و خود، صدقات را مى گيرد و به راستى خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است و بگو عمل [صالح] انجام دهيد؛ چراكه به زودى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله و مؤمنان، عمل شما را خواهند ديد و به زودى به سوى خدايى كه داناى پنهان و آشكار است، برده مى شويد و او شما را به آن چه انجام داده ايد خبر خواهد داد.» و اين دستورالعمل [كه تخفيف در خمس باشد] منحصر به امسال است كه در امسال جز زكاتى را كه خداوند واجب كرده بر آن ها واجب نمى كنم و در امسال فقط خمس طلا و نقره اى كه يك سال از آن گذشته باشد را واجب كرده ام و خمس اجناس، ظروف، چهارپايان، بردگان خدمتگزار،
ص: 93
ربحه فى تجارة ولاضيعة الاّ ضيعة سافسّر لك امرها تخفيفاً منّى عن موالى و منّاً منّى عليهم لما يغتال السلطان(1) من اموالهم و لما ينوبهم فى ذاتهم.(2)
فامّا الغنائم و الفوائد فهى واجبة عليهم فى كلّ عام قال اللّٰه تعالى «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» والغنائم والفوائد يرحمك اللّٰه فهى الغنيمة (التى - خ يب) يغنمها المرء و الفائدة(3) يفيدها والجائزة من الانسان للانسان التى لها خطر (عظيم - يب ط) والميراث الذى لايحتسب من غيراب و لاابن و مثل عدوّ يصطلم(4) فيؤخذ ماله و مثل مال يؤخذ لايعرف له صاحبه(5) و (مِنْ ضَرْبِ - يب) ماصار الى (قوم من - يب ط) موالى من اموال الخُرَّميّة الفسقة(6) فقد علمت انّ اموالاً عظاماً صارت الى قوم من موالى فمن كان عنده شىء من ذلك فليوصل الى وكيلى و من كان نائياً بعيد الشقّة فليتعمّد لايصاله ولو بعد حين فانّ نيّة المؤمن خير من عمله.
فامّا الذى اوجب من الغلاّت والضياع فى كلّ عام فهو نصف السدس ممّن كانت ضيعته تقوم بمؤنته و من كانت ضيعته لاتقوم بمؤنته فليس عليه نصف سدس و لاغير ذلك.
56-14256-(13) - الخرائج و الجرائح 1/473: (باب معجزات الحجّة عليه السلام) روى عن ابى الحسن المسترقّ الضرير قال كنت يوماً فى مجلس الحسن بن عبداللّٰه بن حمدان ناصر الدولة فتذاكرنا امر الناحية(7) قال (و - خ) كنت ازرى(8) عليها الى ان حضرت مجلس عمّى الحسين يوماً فاخذت أتكلّم فى ذلك، فقال يا بنىّ قد كنت اقول بمقالتك هذه الى ان ندبت(9) لولاية قم حين استصعبت(10) على السلطان و كان كلّ من ورد اليها من جهة السلطان يحاربه اهلها فسلّم
ص: 94
سود تجارت و غلات زمين زراعى، جز آن چه را كه متذكر خواهم شد را واجب نمى دانم و اين ها يك تخفيفى است كه براى شيعيان و دوستانم قائل شدم و انعامى است از طرف من به آن ها، به خاطر اين كه سلطان [ظالم] اموال آن ها را به ظلم گرفته و به خاطر حوادثى كه براى خود آن ها پيش آمده است و اما غنائم و سودها، پس آن ها در هر سال بر آن ها واجب است. خداوند بلندمرتبه فرموده: «و بدانيد كه آن چه شما غنيمت و سود به دست مى آوريد، پس خمس آن، براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است. اگر شما به خدا ايمان داريد و به آن چه بر بنده خود در روز جدا شدن [حق از باطل]؛ همان روزى كه دو گروه [مؤمنان و كافران در جنگ] با يكديگر تلاقى كردند، ايمان داريد و خداوند بر هر چيزى تواناست» و غنائم و سودها - خداوند تو را رحمت كند - همان دستاوردى است كه انسان به دست مى آورد و همان فايده و سودى است كه تحصيل مى كند و هديه ارزشمندى است كه انسانى به انسان ديگرى مى دهد و ارثى است كه از غير پدر و مادر بلكه از خويشاوند دورى كه گمان نمى كرده چنين خويشاوندى دارد به او ارث رسيده و مانند اموال دشمنى كه از پا در مى آيد و مالش گرفته مى شود و مانند مالى كه مالكش معلوم نيست و مجهول المالك است و مانند اموالى كه از مزدكيان فاسق به دست شيعيان من افتاده، پس به يقين، من مى دانم كه اموال زيادى به عده اى از شيعيانم رسيده است، پس هر كس از اين بابت مالى به دست او رسيده، به وكيل من بدهد و كسانى كه در مناطق دوردست هستند و آوردن آن براى شان مشقت دارد، پس بايد تصميم آوردن و رساندن آن را به دست من داشته باشند؛ هر چند پس از مدتى. پس به راستى كه نيت مؤمن از عملش بهتر است و اما آن چه در غلات و محصولات زراعى در هر سال واجب مى كنم يك دوازدهم است؛ البته اين مقدار را بايد كسانى پرداخت كنند كه محصولات آن ها، هزينه زندگى آن ها را تأمين كند و كسانى كه محصول آن ها هزينه زندگى آن ها را تأمين نمى كند، چيزى بر آنان واجب نيست، نه يك دوازدهم و نه غير آن.»
56-(13) ابوالحسن ضرير نقل كرده كه: «روزى من در مجلس ناصرالدوله حسن بن عبداللّٰه بن حمدان بودم، پس درباره ناحيه مقدسه [حضرت حجت (عج)] سخن مى گفتيم. ابوالحسن ضرير گويد: من در آن مجلس نسبت به ناحيه مقدسه عيب گويى مى كردم و به طور كلى، بهايى به آن نمى دادم، تا اين كه روزى در مجلس عمويم حسين حضور داشتم و من درباره ناحيه مقدسه سخن گفتم [و آن را چيز قابل توجهى ندانستم] پس عمويم به من گفت: اى فرزندم! من هم پيش از اين، همين نظر تو را داشتم و همين حرف تو را مى گفتم، تا اين كه ماجراى ولايت قم پيش آمد و قضيه از اين قرار است كه ولايت و سرپرستى قم براى سلطان مشكلى شده و بر او اين مسئله بسيار سخت شده بود زيرا هركس به عنوان والى و استاندار از طرف سلطان به شهر قم مى رفت، مردم قم با او به جنگ و ستيز برمى خاستند.
ص: 95
الىّ جيشا و خرجت نحوها فلمّا بلغت الى ناحية طزر(1) خرجت الى الصيد ففاتتنى طريدة فاتبعتها و أوغلت(2) فى اثرها حتّى بلغت الى نهر فسرت فيه فكلّما اسير يتّسع النهر فبينما انا كذلك اذ طلع (علىّ - خ) فارس تحته شهباء(3) و هو متعمّم بعمامة (خزّ - خ) خضراء لا أرىٰ منه سوى(4) عينيه و فى رجليه خفّان احمران فقال يا حسين (ولا احترمنى - خ) فلا هو أمّرنى ولاكنّانى فقلت ماذا تريد قال لِمَ تزرى على الناحية و لِمَ تمنع اصحابى (عن) خمس مالك و كنت الرجل الوقور الذى لايخاف شيئاً فارعدت (منه) و تهيّبته وقلت له افعل يا سيّدى ما تأمر به فقال اذا مضيت الى الموضع الذى انت متوجّه اليه فدخلته عفواً و كسبت ما كسبته (فيه - خ) تحمل خمسه الى مستحقّه فقلت السمع و الطاعة.
فقال امض راشداً ولوى عنان دابّته و انصرف و لم ادرأىّ طريق سلك فطلبته يميناً و شمالا فخفى علىّ امره و ازددت رعباً و انكفأت(5) راجعاً الى عسكرى و تناسيت الحديث فلمّا بلغت قم و عندى إنّى اريد محاربة القوم خرج الىّ اهلها و قالوا كنّا نحارب من يجيئنا بخلافهم لنا فأما اذا وافيته(6) انت فلاخلاف بيننا و بينك ادخل البلدة و دبّرها كماترى فاقمت فيها زماناً و كسبت اموالا زايدة على ما كنت احسبه.
ثم و شى(7) القوّاد بى الى السلطان و حسدت على طول مقامى و كثرة ما كسبت فعزلت و رجعت الى بغداد فابتدئت بدار السلطان و سلمت عليه و اتيت الى منزلى و جائنى فيمن
ص: 96
پس سلطان لشگرى را به من سپرد و من با آن لشگر به سمت قم حركت كردم، پس چون به ناحيه طَزَر رسيدم، از لشگر فاصله گرفتم و به دنبال شكار رفتم، پس آهويى را كه شكار كرده بودم فرار كرد و من هم به دنبال آن رفتم و فاصله زيادى را با سرعت به دنبال آن رفتم، تا اين كه به نهر آب رسيدم، پس در كنار نهر مى رفتم و هر چه پيش مى رفتم، نهر وسعت بيشترى پيدا مى كرد. در همين ميان كه مى رفتم، ناگهان اسب سوارى پيدا شد كه بر اسب سفيدى سوار بود و عمامه سبزى بر سر داشت [و گوشه عمامه را بر روى صورتش بسته بود به گونه اى كه من] غير از چشمانش را نمى ديدم و دو كفش قرمز رنگ در پايش بود. پس خطاب به من كرد و فرمود: اى حسين! - بدون اين كه مرا با كنيه يا با لقب امير صدا بزند - و با نام هاى احترام آميز به من خطاب نكرد! پس من گفتم: چه مى خواهى ؟ فرمود: چرا از ناحيه مقدسه به بدى ياد مى كنى و آن را كوچك مى شمارى ؟ و چرا خمس مالت را به اصحاب من نمى دهى ؟ و با اين كه من مرد باوقار و دليرى بودم كه از هيچ چيز نمى ترسيدم، هيبت او مرا گرفت و ترسيدم و بدنم به لرزه افتاد! عرض كردم: سرورم! هر دستورى كه بفرماييد اجرا خواهم كرد. فرمود: هر گاه به آن جايى كه به سوى آن جا مى روى [= شهر قم] رسيدى، با صلح و آرامش و بدون جنگ و خونريزى به آن وارد شدى و آن چه بايد از مردم بگيرى گرفتى، خمس آن را به مستحقش بده. عرض كردم: به چشم، اطاعت مى شود. آن گاه فرمود: برو، موفق باشى. آن گاه افسار اسبش را به پشت سر كشيد و رفت و من ديگر نفهميدم كه به چه راهى رفت، پس من به هر طرف، به سمت راست و چپ به جستجوى او پرداختم ولى اثرى از او نديدم و از ديده ام به طور كلى پنهان شد. رعب و وحشت سراپاى وجودم را گرفت و به سوى لشگرم بازگشتم. كم كم اين ماجرا و اين گفتگو را فراموش كردم. وقتى به شهر قم رسيدم، تصميم داشتم كه با مردم قم بجنگم ولى ديدم اهل قم به استقبال من آمدند و گفتند: پيش از تو هر والى مى آمد به خاطر اين كه با مذهب ما [= تشيع] مخالف بود، ما با او مى جنگيديم ولى اگر تو به وعده ات وفا كنى، مخالفتى ميان ما و تو نيست، به شهر بيا و همان طور كه صلاح مى دانى آن را اداره كن. پس، مدتى در شهر قم ماندم و اموال زيادى بيش از آن چه تصور مى كردم، به دست آوردم اما عده اى از فرماندهان و درباريان به خاطر اقامت طولانى من در قم و زيادى اموالى كه به دست آوردم، بر من حسد بردند و پيش سلطان سخن چينى كردند و از من بدگويى نمودند تا اين كه سلطان مرا از ولايت و فرماندارى قم عزل كرد و من به شهر بغداد برگشتم. ابتدا به دارالسلطنه پيش سلطان رفتم و بر او سلام كردم، سپس به خانه ام آمدم و مردم به ديدن من آمدند.
ص: 97
جائنى محمد بن عثمان العمر (و - خ) ى فتخطّى الناس حتّى اتّكىء على تكائتى فاغتظت(1) من ذلك و لم يزل قاعداً مايبرح و الناس داخلون و خارجون و انا ازداد غيظاً فلمّا تصرّم(2) الناس و خلى المجلس دنى الى و قال بينى و بينك سرّ فاسمعه فقلت قل. فقال صاحب الشهباء و النهر يقول قد وفينا بما وعدناك فذكرت الحديث و ارتعدت من ذلك فقلت السمع و الطاعة فقمت و اخذت بيده ففتحت الخزائن فلم يزل يخمّسها الى ان خمّس شيئاً كنت قد نسيته ممّا كنت قد جمعته و انصرف و لم اشكّ بعد ذلك (ابداً) و تحقّقت الأمر فأنا منذ سمعت هذا من عمّى ابى عبداللّٰه زال ما كان اعترضنى من شكّ .
57-14257-(14) - كافى 1/545: عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد، عن ابن ابى نصر، قال: كتبت الى ابى جعفر عليه السلام الخمس اخرجه قبل المؤنة او بعد المؤنة فكتب عليه السلام بعد المؤنة.
58-14258-(15) - تهذيب 4/16: استبصار 2/17: روى سعد بن عبداللّٰه عن احمد ابن محمد، عن علىّ بن مهزيار قال حدّثنى محمد بن على بن شجاع النيسابورى انّه سئل اباالحسن الثالث عليه السلام عن رجل اصاب من ضيعته من الحنطة مأة كرّ (ما يزكّى - يب) فاخذ منه العشر عشرة اكرار و ذهب منه بسبب عمارة الضيعة ثلاثون كرّاً و بقى فى يده ستّون كرّاً ما الذى يجب لك من ذلك و هل يجب لاصحابه من ذلك عليه شىء فوقّع عليه السلام لى منه الخمس ممّا يفضل من مؤنته.
59-14259-(16) تهذيب 4/123: استبصار 2/55: على بن مهزيار قال كتب اليه ابراهيم بن محمد الهمدانى أقرأنى علىّ كتاب ابيك فيما اوجبه على اصحاب الضياع أنّه اوجب عليهم نصف السدس بعد المؤنة و انّه ليس على من لم يقم ضيعته بمؤنته نصف السدس و لاغير ذلك فاختلف من قبلنا فى ذلك فقالوا (أ - يب) يجب على الضياع الخمس بعد المؤنة مؤنته الضيعة و خراجها لامؤنة الرجل و عياله فكتب و قرأه على بن مهزيار عليه الخمس بعد مؤنته و مؤونة عياله و بعد خراج السلطان.
ص: 98
در همين ميان محمد بن عثمان عمروى آمد و از روى دوش مردمى كه نشسته بودند رد شد تا خودش را به من رساند و بر همان پشتى كه من تكيه داده بودم، تكيه داد. من از اين كار او خيلى به خشم درآمدم ولى اظهار نكردم. پيوسته دسته اى از مردم مى آمدند و دسته اى مى رفتند ولى او همچنان در همان جا كنار من نشسته بود و اين عمل او بر خشم من مى افزود تا اين كه كم كم مردم رفتند و مجلس خلوت شد. او به من نزديك تر شد و گفت: ميان من و تو رازى است. گفتم: بگو. گفت:
آن اسب سوار كنار نهر كه بر اسب سفيدى سوار بود، مى گويد: ما به وعده خود وفا كرديم. ناگهان آن ماجرا و گفتگو را به ياد آوردم و بر خود لرزيدم و گفتم: به چشم، اطاعت مى كنم، پس برخاستم و دست محمد بن عثمان عمروى را گرفتم و به خزانه بردم. در خزانه را گشودم و او همه آن ها را تخميس كرد و خمس آن را برداشت، حتى بعضى از چيزهايى كه من با خود آورده بودم، فراموش كرده بودم، او به ياد من آورد و خمس آن ها را هم گرفت و رفت. پس از آن نسبت به ناحيه مقدسه صاحب الزمان (عج) يقين پيدا كردم و هيچ شك و شبهه اى در دلم باقى نماند. بعد از اين كه اين ماجرا را از عمويم ابوعبداللّٰه شنيدم، شكى كه نسبت به ناحيه مقدسه داشتم از بين رفت و اينك به وجود حجت خدا صاحب العصر (عج) يقين دارم.»
57-(14) ابن ابى نصر گويد: «به امام باقر عليه السلام نوشتم: آيا خمس را پيش از مصارف و هزينه زندگيم از همه مال جداكنم ياپس از مصارف و مخارج ؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: پس از مصارف و مخارج.»
58-(15) محمدبن على بن شجاع نيشابورى روايت كرده: «از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيدم: شخصى از زمين مزروعى خود صد كرّ گندم برداشت كرده، ده كرّ آن را به عنوان زكات پرداخت كرده و سى كرّ آن را براى تسطيح زمين و آماده سازى آن هزينه كرده و شصت كرّ گندم براى او باقى مانده است، چقدر بر او واجب است كه به شما بدهد؟ و آيا بر او واجب است كه چيزى به ديگر شيعيان بدهد؟ پس حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: آن چه از هزينه زندگى اش اضافه آمده، خمس آن متعلق به من است.»
59-(16) على بن مهزيار گويد: «ابراهيم بن محمد همدانى، نامه اى به حضرت نوشت به اين مضمون:
على [بن مهزيار] نامه پدرت را كه در رابطه با مقدارى كه بر صاحبان زمين هاى مزروعى واجب كرده، براى من خواند كه محتوايش اين بود كه آن حضرت واجب كرده كه پس از كسر هزينه ها يك دوازدهم بپردازند و كسى كه محصولش كفاف هزينه زندگيش را نمى دهد، چيزى بر او واجب نيست، نه يك دوازدهم و نه غير آن. پس شيعيانى كه در شهر ما هستند، اختلاف كرده اند و عده اى مى گويند محصول زمين زراعى كه خمس دارد پس از كسر هزينه ها، مخارجى است كه براى خود زمين و آماده سازى آن هزينه كرده و مالياتى است كه سلطان ظالم مى گيرد، نه هزينه اى كه براى خرجى خود و خانواده اش مصرف مى كند. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: - آن گاه على بن مهزيار متن نامه را به اين شرح خواند - خمس بر او واجب است پس از مخارج و مصارف خود و خانواده اش و پس از مالياتى كه سلطان مى گيرد.»
ص: 99
60-14260-(17) كافى 1/547: (محمد بن الحسين و على بن محمد، معلّق) عن سهل عن ابراهيم بن محمد الهمدانى قال كتبت الى ابى الحسن عليه السلام اقرأنى على بن مهزيار كتاب ابيك عليه السلام فيما اوجبه على اصحاب الضياع نصف السدس بعد المؤنة و انّه ليس على من لم تقم ضيعته بمؤنته نصف السدس و لاغير ذلك فاختلف من قبلنا فى ذلك فقالوا يجب على الضياع الخمس بعد المؤنة مؤنة الضيعة و خراجها لامؤنة الرجل و عياله فكتب عليه السلام بعد مؤنته و مؤنة عياله و بعد خراج السلطان.
61-14261-(18) - فقيه 2/22: و فى توقيعات الرضا عليه السلام الى ابراهيم بن محمد الهمدانى أنّ الخمس بعد المؤنة.
62-14262-(19) - تفسير العيّاشى 2/63: عن ابراهيم بن محمد، قال: كتبت الى ابى الحسن الثالث عليه السلام اسأله عمّا يجب فى الضياع فكتب الخمس بعد المؤنة قال فناظرت اصحابنا فقال المؤنة بعد ما يأخذ السلطان و بعد مؤنة الرجل فكتبت اليه انّك قلت الخمس بعد المؤنة و انّ اصحابنا اختلفوا فى المؤنة فكتب الخمس بعد ما يأخذ السلطان و بعد مؤنة الرجل و عياله.
وتقدّم فى رواية عيسى بن المستفاد (45) من باب (21) دعائم الاسلام من ابواب المقدّمات (ج 1) قوله عليه السلام و اخراج الخمس من كلّ ما يملكه احد من الناس حتّى يدفعه الى و لىّ المؤمنين و أميرهم و مَن بعده من الائمّة من ولده.
وفى رواية المفضّل (13) من باب (6) ماورد من الصلوة فى طلب الرزق من ابواب صلوة الحوائج قوله: و كنّا فى دارابى عبداللّٰه عليه السلام اذ دخل علينا داود فاخرج من كمّه كيساً فقال جعلت فداك هذه خمسمأة دينار وجبت علىّ ببركتك و بما علّمتنى من الخير.
ص: 100
60-(17) ابراهيم بن محمد همدانى روايت كرده: «نامه اى به اين مضمون به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: على بن مهزيار نامه پدر بزرگوارت را براى من خواند كه آن حضرت بر دارندگان زمين هاى مزروعى كه محصول برداشت مى كنند پس از هزينه اش، يك دوازدهم واجب كرده است و كسى كه محصولش كفاف هزينه زندگى اش را نمى دهد چيزى بر او واجب نيست، نه يك دوازدهم و نه غير آن. پس از اين نامه، شيعيانى كه در شهر ما هستند، در اين زمينه اختلاف كرده اند، پس مى گويند كه محصول زمين هاى زراعى كه پس از كسر هزينه ها، خمس دارد، مقصود كسر هزينه هاى زمين و ماليات آن است، نه هزينه خود شخص. پس امام حسن عسكرى عليه السلام در پاسخ نامه من مرقوم فرمود:
پس از كسر هزينه خودش و هزينه خانواده اش و پس از كسر مالياتى كه سلطان مى گيرد، باقى مانده آن خمس دارد.»
61-(18) در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است: «در ميان نامه هاى امام رضا عليه السلام، نامه اى به ابراهيم بن محمد همدانى موجود است كه حضرت نوشته: خمس پس از هزينه و خرج و مخارج است.»
62-(19) ابراهيم بن محمد روايت كرده: «نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از حضرت پرسيدم: در محصول زمين هاى زراعى چه مقدار واجب است ؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: خمس [= يك پنجم] پس از هزينه. پس با اصحاب مان و ديگر شيعيان درباره فرمايش امام عليه السلام گفتگو كرديم. آن ها گفتند مقصود حضرت از «پس از هزينه» مالياتى است كه سلطان مى گيرد و هزينه اى است كه خود انسان براى زندگى اش صرف مى كند. براى روشن شدن مقصود، نامه اى ديگر به اين مضمون به حضرت نوشتم: حضرتعالى فرموديد «پس از هزينه» و شيعيان در اين كه اين هزينه، هزينه چيست، با يكديگر اختلاف كردند. از شما تقاضا دارم كه مطلب را روشن فرماييد. پس حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: خمس، پس از مالياتى است كه سلطان مى گيرد و پس از هزينه اى است كه انسان براى خود و اعضاء خانواده اش صرف مى كند.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت چهل و پنجم از باب بيست و يكم از باب هاى مقدمات فرموده امام عليه السلام كه: «هر كس بايد خمس تمام مايملك و اموال خود را به ولىّ مؤمنان و اميرمؤمنان عليه السلام يا به فرزندان او كه پس از او امام هستند بپردازد.»
و در روايت سيزدهم از باب ششم از باب هاى نماز حاجت ها اين گفته كه: «ما، در خانه امام صادق عليه السلام بوديم كه داود وارد شد و كيسه اى از جيبش درآورد و به امام صادق عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم! اين پانصد درهم است كه به بركت وجود مبارك تان و راه خيرى كه به من نشان دادى بر من واجب شده است.»
ص: 101
وفى رواية قاسم بن سلام (5) من باب (3) نصب الغنم من ابواب زكوة الانعام قوله عليه السلام و فى السيوب الخمس (قال فى المنجد: السيب، مص، المطر الجارى، العطاء، المال، النافلة، السيوب: الركاز لانسبابها فى الارض) و قال فى معانى الاخبار و السيوب الركاز ولا أراه اُخِذَ الاّ من السيب و هو العطيّة يقول من سيب اللّٰه و عطائه.
وفى رواية الحسن بن زياد (1) من باب (10) أنّ من اصاب مالا فلايعرف حلاله من حرامه فعليه الخمس من ابواب فضله و فرضه قوله عليه السلام اخرج الخمس من ذلك المال (اى المختلط بالحرام) فإنّ اللّٰه تعالى قد رضى من المال بالخمس وفى رواية السكونى (3) قوله و قد اختلط (المال) علىّ فقال اميرالمؤمنين عليه السلام تصدّق بخمس مالك فإنّ اللّٰه عزّوجلّ رضى من الأشياء (عن الانسان - خ) بالخمس وفى المقنعة (4) قوله عليه السلام يخرج منه الخمس و قد طاب انّ اللّٰه طهّر الاموال بالخمس.
ويأتى فى رواية ابن مهزيار (1) من باب (14) انّ من دفع اليه مال ليحجّ به فلاخمس عليه وفى رواية على بن الحسين (1) من باب (15) انّ من سرح اليه بصلة من صاحب الخمس فلاخمس عليه ما يظهر منه انّ وجوب الخمس فى كلّ ما يستفيده المرء كان مرتكزاً فى اذهان الأصحاب.
وفى رواية الهداية (8) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و لرسوله من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام كلّ شىء يبلغ قيمة ديناراً ففيه الخمس للّٰه و لرسوله. وفى رواية عمران (15) قوله عليه السلام يسّراللّٰه على المؤمنين انّه رزقهم خمسة دراهم و جعلوا لربّهم واحداً و اكلوا اربعة حلالاً وفى رواية الرقّى (5) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة قوله عليه السلام الناس كلّهم يعيشون فى فضل مظلمتنا الاّ انّا احللنا شيعتنا من ذلك.
وفى رواية ابن المغيرة (7) قوله قلت له انّ لنا اموالا من غلاّت و تجارات و نحو ذلك و قد علمت انّ لك فيها حقّاً قال فلم احللنا اذا لشيعتنا الاّ لتطيب ولادتهم و كلّ من والى آبائى فهم فى حلّ ممّا فى ايديهم من حقّنا فليبلغ الشاهد الغايب.
وفى رواية العسكرى عليه السلام (10) قوله صلى الله عليه و آله ما تصدّق احد افضل من صدقتك و قد تبعك رسول اللّٰه فى فعلك أحِلّ الشيعة كل ما كان فيه من غنيمة و بيع من نصيبه على واحد من شيعتى ولااحلّه انا ولاانت لغيرهم.
ص: 102
و در روايت پنجم از باب سوم از باب هاى زكات انعام فرموده امام عليه السلام كه: «هدايا و عطاهايى كه به دست انسان مى رسد، خمس دارد.»
و در روايت يكم از باب دهم از باب هاى فضيلت و فرض خمس فرموده امام عليه السلام كه: «خمس اين مال [حلال مخلوط به حرام] را جدا كن زيرا خداوند بلندمرتبه از مال با يك پنجم آن راضى شده است.»
و در روايت سوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «مالم حلال و حرامش به يكديگر مخلوط شده است.
حضرت فرمود: يك پنجم مالت را صدقه بده زيرا خداى بزرگ از اموال به يك پنجم راضى شده است.»
و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «خمس آن را بدهد، مالش پاك مى شود و خداوند با خمس، مال ها را پاك مى كند.»
مى آيد:
در روايت يكم از باب چهاردهم و روايت يكم از باب پانزدهم فهميده مى شود كه واجب بودن خمس در تمام منافعى كه به دست مى آورد، مرتكز ذهنى اصحاب و شيعيان بوده است.
و در روايت هشتم از باب يكم از باب هاى استحقاق خمس فرموده امام عليه السلام كه: «هر چيزى كه قيمتش به يك دينار برسد، يك پنجم آن براى خدا و پيامبر اوست.»
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند بر مؤمنان آسان گرفته، وقتى پنج درهم به آن ها روزى دهد، يك درهم آن را به خدا مى دهند و چهار درهم ديگر را حلال مى خورند.»
و در روايت پنجم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «تمام مردم در سايه مظالم ما و حقوق پايمال شده ما زندگى مى كنند، جز اين كه ما آن را بر شيعيان مان حلال كرديم.»
و در روايت هفتم اين گفته حارث بن مغيره كه: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ما اموالى داريم كه از غله ها و تجارت ها و مانند آن به دست آورده ايم و من مى دانم كه شما حقى در آن ها دارى.
حضرت فرمود: [آرى ما حقى داريم] ولى ما آن حق را بر شيعيان مان حلال نكرديم، مگر بر اين كه طهارت مولد پيدا كنند و حلال زاده باشند و تمام كسانى كه ولايت پدرانم را پذيرفته اند و شيعه آنانند، نسبت به حق ما كه در دست آن هاست در حلّيّت هستند، پس بايد حاضران به غايبان برسانند.»
و در روايت دهم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هيچ كس صدقه اى بهتر از صدقه تو نداده و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم همين كار را مى كند. من هم حقى را كه در منافع و معاملات دارم براى شيعيانم حلال كردم و براى غير شيعيانم، نه من حلال مى كنم و نه تو.»
ص: 103
وفى رواية العوالى (12) قوله ماحال شيعتكم فيما خصّكم اللّٰه تعالى به اذا غاب غائبكم و استترقائمكم فقال عليه السلام ما انصفناهم اِنْ وٰاخَذْناهُم (الى ان قال) و نبيح لهم المتاجر ليزكوا اموالهم وفى رواية ابن مهزيار (13) قوله قرأت فى كتاب لابى جعفر عليه السلام من رجل يسئله ان يجعله فى حلّ من مأكله و مشربه من الخمس فكتب عليه السلام بخطّه من اعوزه شىء من حقّى فهو فى حلّ وفى رواية ابى حمزة (14) قوله عليه السلام واللّٰه لايضرب على شىء من السهام فى شرق الارض و لاغربها الاّ كان حراماً سحتاً على من نال منه شيئاً ماخلانا و شيعتنا.
وفى رواية ابى سيّار (18) قوله انّى كنت ولّيت البحرين الغوص فاصبت اربعمأة الف درهم و قد جئتك بخمسها ثمانين الف درهم و كرهت ان احبسها عنك الخ فلاحظ.
وفى رواية ابى بصير (19) قوله انّ علباء الاسدى ولّى البحرين فافاد سبعمأة الف دينار و دوابّ ورقيقا قال فحمل ذلك كلّه حتّى وضعه بين يدى ابى عبداللّٰه عليه السلام ثمّ قال و انّى ولّيت البحرين لبنى اميّة وافدت كذا و كذا وقد حملته كلّه اليك و علمت انّ اللّٰه عزّوجلّ لم يجعل لهم من ذلك شيئاً و انّه كلّه لك فقال له ابو عبداللّٰه عليه السلام هاته فوضع بين يديه فقال له قد قبلنا منك و وهبناه لك وفى رواية الحكم بن العلباء الاسدى (20) نحوه.
وفى رواية يونس بن يعقوب (23) قوله جعلت فداك تقع فى ايدينا الارباح و الاموال و تجارات تعرف (نعرف - خ) انّ حقّك فيها ثابت و انّا عن(1) ذلك مقصّرون فقال عليه السلام ما انصفناكم ان كلّفناكم ذلك اليوم.
63-14263-(1) - كافى 1/547: محمد بن الحسين(2) و على ابن محمد عن سهل بن زياد عن علىّ بن مهزيار قال: كتبت اليه يا سيّدى رجل دفع اليه مال يحجّ به هل عليه فى ذلك المال حين يصير اليه الخمس او على مافضل فى يده بعد الحجّ ، فكتب عليه السلام ليس عليه (فيه - خ ل) الخمس.
ص: 104
و در روايت دوازدهم اين گفته كه: «در دوران غيبت كه قائم شما از ديده ها پنهان است، شيعيان نسبت به حق شما [= خمس] چه وظيفه اى دارند؟ حضرت فرمود: به آن ها انصاف نداده ايم اگر آن ها را مورد مؤاخذه قرار دهيم [و حق خود را از آن ها بگيريم] تا آن جا كه فرمود: - و ما [منافع] معاملات و تجارات آن ها را براى آن ها مباح كرديم تا اموال شان پاك باشد.»
و در روايت سيزدهم اين گفته كه: «در نامه امام هادى عليه السلام كه در پاسخ شخصى نوشته بود كه از حضرت درخواست كرده بود كه او را نسبت به خمس خوردنى ها و نوشيدنى ها حلال كند خواندم:
هركس به حق و سهم من نياز داشته باشد، آن حق بر او حلال است.»
و در روايت چهاردهم فرموده امام عليه السلام كه: «به خدا سوگند! در شرق و غرب عالم، كسى از سهم ما استفاده نمى كند، مگر اين كه حرام مى خورد و أكل مال به باطل كرده، جز ما و شيعه ما.»
و در روايت هجدهم اين گفته كه: «من در بحرين كار مى كردم و به چهارصد هزار درهم سرمايه مالك شدم و من خمس آن را كه معادل هشتصد هزار درهم است به خدمت تان آوردم و ناخشنود بودم از اين كه خمس را از شما دريغ كنم.»
و در روايت نوزدهم اين گفته كه: «علباء اسدى از طرف بنى اميه فرماندار بحرين شد و از اين رهگذر، هفتصد هزار دينار و تعداد زيادى حشم و حيوانات و برده به دست آورد، پس همه آن ها را به خدمت امام صادق عليه السلام آورد و عرض كرد: من از سوى بنى اميه والى بحرين شدم و اين مقدار منافع را خدمت شما آوردم و من به يقين مى دانم كه خداوند بزرگ براى بنى اميه حقى در اين ها قرار نداده و همه آن ها متعلق به شماست. امام صادق عليه السلام فرمود: آن ها را تحويل بده. او نيز همه آن ها را تحويل حضرت داد و جلوى ايشان گذاشت. پس امام صادق عليه السلام فرمود: آن ها را از تو پذيرفتم و به خود تو بخشيدم.»
و در روايت بيستم مانند آن.
و در روايت بيست و سوم اين گفته كه: «شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم! منافع و اموالى از طريق تجارت و غيره به دست ما مى آيد و ما مى دانيم كه يقيناً شما در آن ها حقى داريد ولى نسبت به پرداخت آن كوتاهى مى كنيم. حضرت فرمود: اگر شما را امروز به زحمت اندازيم، به شما انصاف نداده ايم.»
باب 13
خمس مالى كه به انسان براى انجام حج داده مى شود
63-(1) على بن مهزيار روايت كرده: «نامه اى به اين مضمون به حضرت نوشتم: سرورم! به شخصى مالى داده شده تا با آن به حج رود، آيا وقتى كه اين مال به دستش برسد، خمس دارد يا آن چه از مخارج حجش اضافه مى آيد، اين مقدارى كه اضافه در دستش باقى مانده، خمس دارد؟ پس حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: خمس بر او واجب نيست.»
ص: 105
64-14264-(1) - كافى 1/547: محمد بن الحسين و على بن محمد عن سهل ابن زياد عن محمد بن عيسى عن على بن الحسين بن عبد ربّه قال سرّح(1) الرضا عليه السلام بصلة الى ابى فكتب اليه ابى هل علىّ فيما سرّحت الىّ خمس فكتب اليه لاخمس عليك فيما سرّح به صاحب الخمس.
ص: 106
باب 14
هديه صاحب خمس
64-(1) على بن حسين بن عبد ربّه روايت كرده: «امام رضا عليه السلام هديه اى براى پدرم فرستاد. پدرم براى آن حضرت نوشت: آيا هديه اى كه براى من فرستادى، خمس دارد؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: نسبت به آن چه صاحب خمس برايت فرستاده، خمس بر تو واجب نيست.»
ص: 107
قال اللّٰه تبارك و تعالىٰ فى سورة المدّثّر (74):44: «وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ اَلْمِسْكِينَ ».
سورة الفجر (89):18: «وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ ».
سورة الماعون (107):7: «وَ يَمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ ».
سورة الأسراء (17):26: «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً».
سورة الانفال (8):41: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».
سورة الحشر (59):7-6: «وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ * مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ وَ مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ ».
ص: 108
باب هاى مستحقان خمس
باب 1
مصرف خمس، سهم امام عليه السلام و سهم سادات
خداوند تعالى مى فرمايد:
«[و دوزخيان مى گويند:] ما به بينوا غذا نمى داديم.»(1)
«يكديگر را بر غذا دادن به بينوا ترغيب نمى كرديد.»(2)
«و از دادن زكات و مايحتاج خانه خوددارى مى ورزند.»(3)
«و حق خويشانت و مستمند و وامانده در راه را بپرداز و هرگز [مالت را] ضايع نگردان [و بيجا خرج نكن.]»(4)
«و بدانيد كه آن چه منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است، اگر ايمان داريد به خدا و به آن چه ما بر بنده خود نازل كرديم در روز جدا شدن حق از باطل، روزى كه دو گروه [مسلمان و كافر در جنگ] با يكديگر تلاقى كردند و خداوند بر هر چيز تواناست.»(5)
«و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، شما [براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد و خداوند فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست. آن چه خدا از [اموال] ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، براى خدا، براى پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك وى، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آن چه را پيامبر صلى الله عليه و آله به شما داد، آن را بگيريد و از آن چه شما را بازداشت، باز ايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است.»(6)
ص: 109
65-14265-(1) كافى 1/539: على بن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد بن عيسى عن ابراهيم بن عمر اليمانى عن ابان ابن ابى عيّاش عن سليم بن قيس قال سمعت اميرالمؤمنين عليه السلام يقول نحن واللّٰه الذين عنى اللّٰه بذى القربى الذين قرنهم اللّٰه بنفسه و نبيّه صلى الله عليه و آله فقال: مَا أَفَاءَ اللَّهُ (1) عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ منّا خاصّة و لم يجعل لنا سهماً فى الصدقة اكرم اللّٰه نبيّه واكرمنا ان يطعمنا أو ساخ ما فى ايدى الناس.
66-14266-(2) كافى 8/58: على بن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد بن عيسى عن ابراهيم بن عثمان(2)عن سليم بن قيس الهلالى قال: خطب اميرالمؤمنين عليه السلام فحمداللّٰه و اثنى عليه ثمّ صلّى على النبىّ و آله ثمّ قال الا انّ اخوف ما اخاف عليكم خلّتان(3) (الى ان قال) واعطيت من ذلك سهم ذى القربى الذى قال اللّٰه عزّوجلّ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ ) فَنَحْنُ وَاللّٰه عنى بذى القربى الذى قرننا اللّٰه بنفسه و برسوله.
فقال تعالى فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ (فينا خاصّة - خ) كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ وَ مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ فى ظلم آل محمد صلّى عليه و آله إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ لمن ظلمهم رحمة منه لنا و غنى اغنانا اللّٰه به و وصّى به نبيّه صلى الله عليه و آله ولم يجعل لنا فى سهم الصدقة نصيباً اكرم اللّٰه رسوله صلى الله عليه و آله و اكرمنا اهل البيت ان يطعمنا من اوساخ الناس فكذّبوا اللّٰه و كذّبوا رسوله و جحدوا كتاب اللّٰه الناطق بحقّنا و منعونا فرضاً فرضه اللّٰه لنا ما لقى اهل بيت نبىّ من امّته ما لقينا بعد نبيّنا صلى الله عليه و آله واللّٰه المستعان على من ظلمنا و لاحول و لاقوّة الاّ باللّٰه العلىّ العظيم.
ص: 110
65-(1) سليم بن قيس روايت كرده كه: «از اميرمؤمنان عليه السلام شنيدم كه فرمود: سوگند به خدا! كه ما كسانى هستيم كه خداوند از ذى القربى قصد كرده كه قرين خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله قرار داده و فرموده:
«آن چه خدا از اهالى قريه ها نصيب پيامبرش صلى الله عليه و آله كرده پس، براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوندان، يتيمان و بينوايان خصوص ماست.» و خداوند براى ما سهمى در صدقه قرار نداده و پيامبرش صلى الله عليه و آله و ما را گرامى تر از آن دانسته كه از چرك هاى دست مردم به ما غذا دهد.»
66-(2) سليم بن قيس هلالى گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام سخنرانى فرمود و در ابتدا، حمد و ثناى الهى گفت، سپس بر پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او درود فرستاد. سپس فرمود: من بيشتر از هر چيز از دو خصلت بر شما مى ترسم - تا آن جا كه فرمود: - سهم ذى القربى كه خداى بزرگ در قرآن از آن نام برده، به من داده شده است. اگر به خدا ايمان داريد و ايمان داريد به آن چه ما [= خداى بزرگ] بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، در روز تلاقى دو گروه [مؤمن و كافر] نازل كرديم. به خدا سوگند! كه خداوند از ذى القربى ما را قصد كرده و ما را قرين خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله قرار داده [و پس از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله از ما نام برده است.] پس فرموده: «آن غنائم براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، ذى القربى، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است. تا اين كه اموال فقط در دست ثروتمندان شما دست به دست نچرخد و آن چه پيامبر صلى الله عليه و آله به شما داد، پس آن را بگيريد و از آن چه شما را نهى كرد دست بكشيد و - در ستم كردن به خاندان محمد صلى الله عليه و آله - از خدا بترسيد؛ چراكه عذاب خداوند بسى سخت است براى كسانى كه به آن ها [= آل محمد عليهم السلام] ستم كند.» اين ها به خاطر رحمتى است كه خداوند شامل حال ما كرده و مالى است كه ما را با آن بى نياز ساخته و به پيامبرش صلى الله عليه و آله توصيه كرده و براى ما در صدقه سهمى و نصيبى قرار نداده. خداوند، پيامبرش صلى الله عليه و آله و ما اهل بيت عليهم السلام را گرامى تر از آن دانسته كه از چرك هاى مردم به ما غذا دهد ولى اين ها [= غاصبان حق امام على عليه السلام] خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله را تكذيب كردند و كتاب خدا را كه از حق ما سخن مى گويد و حق ما را بيان مى كند، انكار كردند و سهم معينى را كه خدا آن را براى ما واجب كرده، از ما بازداشتند و ظلم و ستمى كه ما پس از پيامبرمان از امت ديديم، هيچ خاندان پيامبرى از دست امت آن پيامبر نديد و از خدا كمك مى خواهيم بر كسانى كه به ما ستم كردند و هيچ نيرو و توانى نيست، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ.»
ص: 111
تهذيب 4/126: على بن الحسن بن فضّال عن محمد بن اسمعيل الزعفرانى عن حمّاد بن عيسى عن عمر بن اذينة عن ابان ابن ابى عيّاش عن سليم بن قيس الهلالى عن اميرالمؤمنين عليه السلام قال: سمعته يقول كلاماً كثيراً ثمّ قال واعطهم من ذلك كلّه سهم ذى القربى الذين قال اللّٰه تعالى (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ فنحن واللّٰه عنى بذى القربى و هم الذين قرنهم اللّٰه بنفسه و بنبيّه صلى الله عليه و آله فقال: فَاَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَلِلرّسُولِ وَلِذىِ الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَساكيٖنِ وَ ابْنِ السّبيٖلِ منّا خاصّه و لم يجعل لنا فى سهم (ذى - خ) الصدقة نصيباً اكرم اللّٰه نبيّه و اكرمنا ان يطعمنا او ساخ ايدى الناس. كافى 8/58: عن بن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد بن عيسى عن ابراهيم بن عثمان عن سليم بن قيس الهلالى قال خطب اميرالمؤمنين عليه السلام فحمداللّٰه واثنى عليه ثمّ صلّى على النبىّ ثمّ قال اَلا انّ اخوف ما اخاف عليكم خلّتان اتّباع الهوى و طول الامل (الى ان قال) و لو حملتُ الناس على تركها و حوّلتُها الى مواضعها و الى ما كانت فى عهد رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله لتفرّق عنّى جندى (الى ان قال 63) واعطيت من ذلك سهم ذى القربى الذى قال اللّٰه عزّوجلّ (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ ) فنحن واللّٰه عنى بذى القربى الذى قرننا اللّٰه بنفسه وبرسوله صلى الله عليه و آله فقال تعالى فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ (فينا خاصّة) كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ الخبرقال المجلسى فى البحار 96/20(3): و روى الطبرسى فى الاحتجاج مثله عن مسعدة بن صدقة عنه عليه السلام.
مستدرك 7/289: سليم بن قيس الهلالى فى كتابه قال قال اميرالمؤمنين عليه السلام قد عملت الولاة قبلى اعمالا خالفوا رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله متعمّدين لخلافه ولو حملت الناس على تركها لتفرّقوا علىّ الى ان قال ولم اعط سهم ذى القربى الاّ من امراللّٰه باعطائه الذين قال اللّٰه عزّوجلّ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ فنحن الذين عنى اللّٰه بذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل فينا خاصة لانّه لم يجعل لنا فى سهم الصدقة نصيباً اكرم اللّٰه نبيّه صلى الله عليه و آله واكرمنا ان يطعمنا او ساخ الناس تفسير العيّاشى 2/61: عن محمد بن مسلم عن احدهما قال سألته سألته عن قول اللّٰه عزّوجلّ وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ قال: هم اهل قرابة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فسئلته منههم اليتامى و المساكين و ابن السبيل قال: نعم.
وفيه 2/62: وعن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام فى قول اللّٰه عزّوجلّ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ وذكر مثله.
ص: 112
همين روايت با اختلاف اندكى در كتاب تهذيب الاحكام، فروع كافى و مستدرك الوسائل نيز نقل شده است.
ص: 113
67-14267-(3) كافى 1/539: الحسين بن محمد عن معلّى بن محمد عن الوشّاء عن ابان عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام فى قول اللّٰه تعالى وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ قال هم قرابة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و الخمس للّٰه و للرسول صلى الله عليه و آله و لنا.
68-14268-(4) تفسير العيّاشى 2/62: عن محمد بن الفضيل عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال: سألته عن قول اللّٰه وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ قال:
الخمس للّٰه و للرسول و هولنا.
69-14269-(5) - تفسير فرات بن ابراهيم الكوفى 49: عن جعفر ابن محمد بن هشام معنعناً عن ديلم بن عمرو قال: انّا لقيام بالشام اذ جىء بسبى آل محمد عليهم السلام حتّى اقيموا على الدرج اذ جاء شيخ من اهل الشام فقال انصت الىّ (1) الحمدللّٰه الذى قتلكم و قطع قرن الفتنة قال له علىّ بن الحسين عليهما السلام ايها الشيخ فقد نصتّ (2) لك حتى ابدأت لى عمّا فى نفسك من العداوة هل قرأت القرآن قال نعم قال هل وجدت لنا فيه حقّاً خاصّة دون المسلمين قال: لاقال ما قرأت القرآن قال بلى قد قرأت القرآن قال فما قرأت الأنفال (وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ ) أَتَدْرُونَ مَنْ هُمْ قال لاقال فانّا نحن هم قال انّكم لَأنتم هم قال نعم فرفع الشيخ يده الى السّماء ثمّ قال اللّهمّ انّى اتوب اليك من قتل آل محمد صلى الله عليه و آله و من عداوة آل محمد عليهم السلام.
70-14270-(6) - تهذيب 4/125: سعد بن عبداللّٰه عن احمد بن الحسن بن على بن فضّال عن ابيه عن عبداللّٰه بن بكير عن بعض اصحابه عن احدهما عليهما السلام فى قول اللّٰه تعالى (وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ ) قال خمس اللّٰه عزّوجلّ و خمس الرسول للامام عليه السلام و خمس ذى القربى لقرابة الرسول و الامام، و اليتامى يتامى آل الرسول و المساكين منهم و ابناء السبيل منهم فلايخرج منهم الى غيرهم.
ص: 114
67-(3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت در تفسير سخن خداى متعال كه فرموده: «و بدانيد آن چه غنيمت و منفعت به دست مى آوريد، خمس يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله است.» فرمود: «مقصود از «اولوالقربى» خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله است و خمس، متعلق به خدا، متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله و متعلق به ماست.»
68-(4) محمد بن فضيل گويد: «از امام رضا عليه السلام درباره اين سخن خدا كه فرموده: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ »(1) پرسيدم، حضرت فرمود: خمس براى خدا و براى پيامبر صلى الله عليه و آله است [و اكنون] متعلق به ماست [و در اختيار ما بايد قرار گيرد.]»
69-(5) ديلم بن عمرو روايت كرده: «ما مقيم شهر شام بوديم كه ناگهان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان اسير به اين شهر آوردند و در ميان كوچه ها مى گرداندند. ناگاه پيرمردى از اهل شام [به امام سجاد عليه السلام] گفت: خوب به حرف من گوش بده: سپاس خدايى را كه شما را كُشت و شاخ فتنه را بريد.
امام على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى پيرمرد! من حرف تو را گوش دادم تا آن دشمنى و عداوت باطنى ات را آشكار كردى [اينك تو نيز به سخن من گوش فرا ده] آيا قرآن خوانده اى ؟ گفت: آرى خوانده ام. حضرت فرمود: اين آيه را در سوره «انفال» خوانده اى كه خدا فرموده: «و بدانيد آن چه مال به عنوان منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله و خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله است.» پيرمرد گفت: آرى. حضرت فرمود: آيا مى دانى خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله چه كسانى هستند؟ پيرمرد گفت: نه، نمى دانم. حضرت فرمود: ما هستيم. پيرمرد گفت: آيا واقعا شما خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستيد؟ حضرت فرمود: آرى. پيرمرد دست به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! از كشتن خاندان محمد صلى الله عليه و آله و از دشمنى آنان به سوى تو، توبه مى كنم.»
70-(6) عبداللّٰه بن بكير با واسطه بعضى از شيعيان از امام محمد باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در رابطه با اين سخن خداى بلندمرتبه: «و بدانيد كه آن چه منفعت به دست مى آوريد، پس بى گمان يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است.» فرمود: سهم خداى عزوجل و سهم پيامبر صلى الله عليه و آله از خمس، در اختيار امام عليه السلام قرار مى گيرد و سهم ذى القربى براى خويشان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام است و مقصود از يتيمان، يتيمان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و مقصود از بينوايان و در راه ماندگان نيز، بينوايان و در راه ماندگان از آل پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ بنابراين به طور كلى خمس از ميان آن ها خارج نمى شود و به غير آن ها داده نمى شود.»
ص: 115
71-14271-(7) تهذيب 4/125: سعد بن عبداللّٰه عن محمد بن عبدالجبّار عن صفوان بن يحيى عن عبداللّٰه بن مسكان قال: حدّثنا(1) زكريّا بن مالك الجعفى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام انّه سئله عن قول اللّٰه عزّوجلّ وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ .
فقال امّا خمس اللّٰه عزّوجلّ فللرسول يضعه فى سبيل اللّٰه(2) و امّا خمس الرسول صلى الله عليه و آله فلأ قار به و خمس ذوى القربى فهم اقرباؤه و اليتامى يتامى اهل بيته فجعل هذه الاربعة اربعة اسهم فيهم و امّا المساكين و ابن السبيل فقد عرفت(3) انّا لانأكل الصدقة و لاتحلّ لنا فهى للمساكين و ابناء السبيل فقيه 2/22: المقنع 53: سأل زكريّا بن مالك الجعفى ابا عبداللّٰه عليه السلام عن قول اللّٰه تعالى و ذكر مثله.
الخصال 324: حدّثنا محمد بن علىّ ماجيلويه (ره) قال حدّثنا محمد بن يحيى العطّار عن محمد بن احمد عن على بن اسماعيل عن صفوان بن يحيى عن عبداللّٰه بن مسكان عن ابى العبّاس عن زكريّا بن مالك الجعفى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام انّه سئله عن قول اللّٰه تعالى و ذكر مثله تفسير العيّاشى 2/63: عن زكريّا بن مالك الجعفى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام مثله الاّ انّ فيه ولنا خمس الرسول ولأقار به.
72-14272-(8) - الهداية 43: كلّ شىء يبلغ قيمته ديناراً ففيه الخمس للّٰه و لرسوله ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل فامّا الذى للّٰه فهو لرسوله و مالرسوله فهو لذوى القربى(4)فهم اقرباءه و اليتامى يتامى اهل بيته و المساكين مساكينهم و ابن السبيل ابن سبيلهم و امر ذلك الى الامام يفرّقه فيهم كيف شاء حضركلّهم او بعضهم.
73-14273-(9) مناقب ابن شهر آشوب 1/256: عن ابى هاشم باسناده عن الباقر عليه السلام قال: قال اللّٰه تعالى لمحمد صلى الله عليه و آله انّى اصطفيتك و انتجبت عليّا عليه السلام وجعلت منكما ذرّيّة طيّبة جعلت لهم الخمس.
ص: 116
71-(7) زكريا بن مالك جعفى روايت كرده: «از امام صادق عليه السلام از تفسير آيه شريفه: «و بدانيد آن چه منفعت كسب مى كنيد، يك پنجم آن، براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله، خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است.» پرسيدم، حضرت فرمود: اما سهم خداى بزرگ از خمس كه در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد و در راه خدا، آن را به مصرف مى رساند و اما سهم پيامبر صلى الله عليه و آله از خمس، پس متعلق به خويشاوندان نزديك آن حضرت است و سهم ذوى القربى براى خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و مقصود از يتيمان، يتيمان پيامبر صلى الله عليه و آله است، پس اين چهار سهم متعلق به آنان است و اما مساكين و در راه مانده، پس تو مى دانى كه ما صدقه نمى خوريم و اساساً صدقه بر ما حلال نيست، پس آن دو سهم براى مساكين و در راه ماندگان است.»
همين روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه، المقنع شيخ صدوق رحمه الله، الخصال و تفسير العياشى نيز نقل شده است.
72-(8) در كتاب الهداية بالخير آمده است: «هر چيزى كه قيمتش به يك دينار برسد، خمس دارد و خمس آن براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله، خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، مساكين و در راه مانده است، پس سهمى كه خدا دارد، متعلق به پيامبرش صلى الله عليه و آله است و سهم پيامبر صلى الله عليه و آله براى ذوى القربى است و ذوى القربى، خويشان و نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند و يتيمان، يتيمان خاندان اوست و مساكين، بينوايان خاندان آن حضرت است و مقصود از در راه مانده نيز در راه مانده از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و اختيار اين ها همه در دست امام عليه السلام است كه هرگونه بخواهد ميان آن ها تقسيم مى كند؛ چه همه آن ها موجود باشند يا بعضى از اين ها باشند و بعضى وجود نداشته باشند.»
73-(9) ابوهاشم با اسناد خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «خداى بلندمرتبه به حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمود: به يقين من تو را برگزيدم و على عليه السلام را انتخاب كردم و نسل شما را فرزندان پاكى قرار دادم و خمس را براى آنان تشريع كردم.»
ص: 117
74-14274-(10) - طرف ابن طاووس 124: نقلا عن كتاب ابى بكر احمد ابن موسى بن مردويه(1) (فى حديث طعن علىّ عليه السلام على من تقدّم عليه فى الخلافة) قال عليه السلام أفيكم احد يأخذ الخمس غيرى و غير فاطمة قالوا لا.
75-14275-(11) كافى 1/544: (عدّة من اصحابنا - معلّق) عن احمد عن احمد بن محمد ابن ابى نصر عن الرضا عليه السلام قل سئل عن قول اللّٰه عزّوجلّ وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ فقيل له فما كان للّٰه فلمن هو؟ فقال: لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و ما كان لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فهو للامام فقيل له: افرأيت ان كان صنف من الاصناف أكثر و صنف اقلّ ما يصنع به قال ذاك الى الامام ارأيت رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله كيف يصنع أليس أنما كان يعطى على ما يرى كذلك الامام تهذيب 4/126: على بن الحسن عن احمد بن الحسن عن احمد بن محمد ابن ابى نصر عن ابى الحسن عليه السلام قال قال له ابراهيم ابن ابى البلاد و جبت عليك زكوة ؟ فقال لاولكن نفضل ونعطى هكذا و سئل عليه السلام عن قول اللّٰه تعالى وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ (وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ - خ) فقيل له: فما(2) كان للّٰه فلمن هو؟ قال للرسول صلى الله عليه و آله و ما كان للرسول فهو للامام فقيل له افرأيت ان كان صنف أكثر من صنف و صنف أقلّ من صنف فكيف تصنع(3) به ؟ فقال ذاك الى الامام ارأيت رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله كيف صنع انّما كان يعطى على ما يرى هو كذلك الامام.
76-14276-(12) - قرب الاسناد 383: احمد بن محمد بن عيسى(4) عن احمد ابن محمد بن ابى نصر قال: سئلت اباالحسن الرضا عليه السلام عن قول اللّٰه تبارك و تعالى وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ الآية فقيل له افرأيت ان كان صنف من هذه الاصناف اكثر و صنف اقلّ من صنف كيف يصنع به قال: ذلك الى الامام أ (مٰا - خ) رأيت رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله كيف صنع اليس انّما كان يفعل ما يرى هو كذلك الامام و ذكر له الخراج و ما(5) ساربه اهل بيته فقال العشر و نصف العشر على من اسلم طوعاً تركت ارضه بيده يأخذ اى الامام منه العشر و نصف العشر فيما عمر منها ومالم يعمر منها اخذه الوالى فقبّله الوالى ممّن يعمره و كان للمسلمين و ليس فيما كان اقلّ من خمسة اوساق و ما اخذ بالسيف فذلك للامام يقبّله بالذى يرى كما صنع رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله بخيبر قبّل أرضها و نخلها و النّاس يقولون لاتصلح قبالة الارض والنخل اذا كان البياض اكثر من السواد و قد قبّل رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله خيبر و عليهم فى حصّتهم العشر و نصف العشر.
ص: 118
74-(10) ابن طاووس در كتاب الطُرَف نقل كرده كه: «امام على عليه السلام در مقام نكوهش كسانى كه حق خلافت او را گرفتند، فرموده: آيا در ميان شما كسى يافت مى شود كه بتواند خمس بگيرد، غير از من و غير از فاطمه عليها السلام ؟ آن ها گفتند: نه!»
75-(11) احمد بن محمد بن ابى نصر از امام رضا عليه السلام روايت كرده: «از حضرت درباره آيه خمس پرسيده شد كه سهم خدا از خمس متعلق به كيست ؟ حضرت فرمود: متعلق به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و سهم پيامبر صلى الله عليه و آله متعلق به امام عليه السلام است. از حضرت سؤال شد: اگر صنفى از اين اصناف، مستحقق خمس زيادتر باشند و صنفى كمتر، چگونه ميان آن ها تقسيم مى شود؟ حضرت فرمود: اختيار آن در دست امام عليه السلام است. آيا تصور مى كنى كه رسول خدا عليه السلام چه مى كرد و چگونه تقسيم مى كرد؟ به گونه اى كه صلاح مى دانست تقسيم مى كرد، امام عليه السلام نيز همين گونه است.»
76-(12) احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده: «از امام رضا عليه السلام درباره اين سخن خداى تبارك و تعالى: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ ...»(1) پرسيدم كه اگر صنفى از اين اصناف بيشتر باشد و صنفى كمتر، چگونه خمس ميان آن ها تقسيم مى شود. نظر مبارك تان چيست ؟ حضرت فرمود: اختيار آن در دست امام عليه السلام است. به من بگو كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى كرد، او به گونه اى كه صلاح مى دانست عمل مى كرد؛ امام عليه السلام نيز همين گونه است. آن گاه سخن از ماليات به ميان آمد و حضرت فرمود: ماليات كافرانى كه به دلخواه خود و بدون اجبار، اسلام آورده اند يك دهم يا يك بيستم است و زمين آن ها به خودشان داده مى شود و از آن ها گرفته نمى شود. اين حكم مربوط به زمين هايى است كه آن ها، آن را آباد كرده اند و امام عليه السلام از درآمد و محصول اين زمين ها يك دهم يا يك بيستم ماليات از آن ها مى گيرد ولى زمين هايى را كه آباد نكرده اند، والى از آن ها مى گيرد و به صورت مقاطعه كارى به كسى مى دهد كه آن را آباد كند و اين زمين ها جزو بيت المال مسلمانان است و اگر محصول زمين كمتر از پنج وسق [= سيصد من] باشد، مالياتى از آن ها گرفته نمى شود و آن زمين هايى كه با جنگ و شمشير فتح شده و به دست مسلمانان افتاده، در اختيار امام عليه السلام است و به هر كس بخواهد، به صورت مقاطعه كارى مى دهد، [مثلاً شخصى آن را بكارد و نصف محصول را به امام عليه السلام بدهد.] همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خيبر به همين گونه عمل كرد؛ زمين ها و نخلستان هاى آن را به طور مقاطعه در اختيار مردم خيبر قرار داد و اين مردم [= اهل سنت و جماعت] مى گويند اگر زمينى كه بخشى از آن نكاشته و بخشى از آن نخلستان است، در صورتى كه نكاشته آن بيشتر از كاشته آن باشد، نمى توان به صورت مقاطعه به كسى واگذار كرد؛ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خيبر را آن چه [كه به همين صورت بود] مقاطعه داد و پس از برداشت محصول، سهم عامل و كشت و كاركننده مى شود و يك دهم يا يك بيستم آن را بايد ماليات دهد.»
ص: 119
77-14277-(13) تهذيب 4/128: سعد بن عبداللّٰه عن احمد بن محمد عن استبصار 2/56: الحسين بن سعيد عن حمّاد بن عيسى عن ربعى بن عبداللّٰه بن الجارود عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ثمّ يقسم ما بقى خمسة اخماس و يأخذ خمسه ثّم يقسّم الاربعة اخماس بين الناس (الذين قاتلوا عليه - يب) ثمّ قسّم الخمس الذى اخذه خمسة اخماس يأخذ خمس اللّٰه عزّوجلّ لنفسه ثمّ يقسّم اربعة الاخماس بين ذوى القربى واليتامى و المساكين و ابن السبيل يعطى كلّ واحد منهم جميعاً(1) و كذلك الامام يأخذكما رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله.
قال الشيخ ره فلاينافى الخبر الاوّل من أنّ الخمس يقسّم ستّة اسهم لانّه انّما تضمن حكاية فعل الرسول صلى الله عليه و آله و انّه عليه السلام انّما كان ياخذ من الخمس سهم اللّٰه و سهم نفسه و هما سهمان من ستّة فيجوز ان يكون قد قنع من ذلك بالخمس حتّى يتوفّر الباقى على المستحقّين الباقين.
78-14278-(14) بصائرالدرجات 29: حدثنا ابومحمد عن عمران بن موسى عن موسى بن جعفر عن على بن اسباط عن محمد بن الفضيل(2) عن ابى حمزة الثمالى عن ابى جعفر عليه السلام قال: قرأت عليه آية الخمس فقال ما كان للّٰه فهو لرسوله و ماكان لرسوله فهو لنا ثمّ قال: (واللّٰه - خ) لقد يسّر اللّٰه على المؤمنين انّه رزقهم خمسة(3) دراهم و جعلوا لربّهم واحداً و اكلوا اربعة حلالا(4)ثمّ قال هذا من حديثنا صعب مستصعب لايعمل به ولايصبر عليه الاّ ممتحن قلبه للايمان.
79-14279-(15) تهذيب 4/128: على بن الحسن بن فضّال قال: حدثنى على بن يعقوب، عن ابى الحسن البغدادى عن الحسن بن اسماعيل بن صالح الضيمرىّ (5) قال: حدثنى الحسن بن راشد قال: حدثنى حمّاد بن عيسى قال: رواه لى بعض اصحابنا ذكره عن العبد الصالح ابى الحسن الاول كافى 1/539: على بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن حمّاد بن عيسى عن بعض اصحابنا عن العبد الصالح عليه السلام قال الخمس من خمسة اشياء: من الغنائم(6) و (من - يب) الغوص و (من - كا) الكنوز و من المعادن و الملاّحة (وفى رواية يونس والعنبر اصبتها فى بعض كتبه هذا الحرف وحده العنبر ولم اسمعه - يب) يؤخذ من كلّ هذه الصنوف الخمس
ص: 120
77-(13) ربعى بن عبداللّٰه بن جارود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «وقتى غنائم به دست پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد، گزيده آن را خود برمى داشت و اين، حق او بود، سپس باقى مانده آن را به پنج قسم تقسيم مى كرد و يك پنجم آن را [= خمس آن را] برمى داشت، وانگهى چهار پنجم آن را ميان رزمندگانى كه جنگيده اند تقسيم مى كرد، سپس خمسى كه خود برداشته بود به پنج قسم تقسيم مى كرد و سهم خداى بزرگ را براى خود برمى داشت، وانگهى چهار پنجم ديگر از آن خمس را ميان خويشاوندان خود، يتيمان، بينوايان و در راه مانده تقسيم مى كرد و به همه آن ها از آن مى داد و امام عليه السلام نيز چنين عمل مى كند، همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل مى كرد.»
در روايت هاى پيشين آمده بود كه خمس به شش قسم تقسيم مى شود و در اين روايت آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله خمس را به پنج قسم تقسيم مى كرد و در ظاهر با يكديگر تعارض دارند. شيخ طوسى رحمه الله در حل اين تنافى ظاهرى گفته: «اين خبر با خبر اول كه مى گفت خمس به شش سهم تقسيم مى شود منافات ندارد زيرا اين روايت بيانگر عمل پيامبر صلى الله عليه و آله است و ممكن است كه آن حضرت، سهم خدا و سهم خودش را يك جا برمى داشته و روى هم به حساب آورده كه در حقيقت سهم آن ها دو سهم از شش سهم است و ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به يك سهم كه همان سهم خدا باشد قناعت كرده تا به ديگر مستحققان سهم بيشترى برسد.»
78-(14) ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه آيه خمس را براى آن حضرت تلاوت كردم، حضرت فرمود: «سهمى كه متعلق به خداست براى پيامبر اوست و سهمى كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به ماست. سپس فرمود: به خدا سوگند! كه خدا خيلى بر مؤمنان آسان گرفته، اگر پنج درهم به آن ها روزى دهد، آن ها يك درهم را به پروردگار مى دهند و چهار درهم ديگر را به صورت حلال مى خورند. سپس فرمود: اين از حديث ماست كه سخت است و سخت شمرده مى شود و كسى نمى تواند آن را به كار ببندد و بر آن شكيبايى ورزد، جز كسى كه دلش براى ايمان آزموده شده باشد.»
79-(15) حماد بن عيسى با واسطه بعضى از اصحاب ما [= شيعه] از عبد صالح امام هفتم حضرت كاظم عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «پنج چيز خمس دارد: غنائم جنگى، غواصى [كه با فرو رفتن در آب دريا، جواهر و احجار قيمتى استخراج كند]، گنج ها، معادن و نمك زار (و عنبر). از همه اين انواع، خمس گرفته مى شود
ص: 121
فيجعل لمن جعله اللّٰه تعالى له و يقسم اربعة اخماس بين من قاتل عليه و ولى ذلك و يقسم بينهم الخمس على ستّة اسهم سهم للّٰه عزّوجلّ و سهم لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سهم لذى القربىٰ و سهم لليتامى و سهم للمساكين و سهم لابناء السبيل فسهم اللّٰه و سهم رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله (لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سهم اللّٰه و سهم رسوله يب) لأولى الامر(1) من بعد رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله وراثة فله ثلثٰة اسهم سهمان وراثة و سهم مقسوم له من اللّٰه فله نصف الخمس كملا و نصف الخمس الباقى بين اهل بيته فسهم لِيتاماهم(2) و سهم لمساكينهم و سهم لأبناء سبيلهم تقسم بينهم (على الكفاف و السعة)(3) و ما يستغنون به(4) فى سنتهم.
فان فضل عنهم شىء (يستغنون عنه - يب) فهو للوالى و ان عجز او نقص عن استغنائهم كان على الوالى ان ينفق من عنده بقدر ما يستغنون به و انّما صار عليه ان يمونهم لأنّ له ما فضل عنهم و انّما جعل اللّٰه هذا الخمس خاصّة لهم دون مساكين الناس و ابناء سبيلهم عوضاً لهم من صدقات الناس تنزيهاً من اللّٰه لهم لقرابتهم من رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله(5) و كرامة (من اللّٰه - كا) لهم عن اوساخ الناس فجعل لهم خاصّة من عنده ما يغنيهم به عن ان يصيّرهم فى موضع الذّلّ و المسكنة و لابأس بصدقات بعضهم على بعض و هؤلاء الذين جعل اللّٰه لهم الخمس هم قرابة النّبىّ صلى الله عليه و آله الذين ذكرهم اللّٰه عزّوجلّ فقال (اللّٰه تعالى - يب) (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اَلْأَقْرَبِينَ ) و هم بنو عبدالمطلب انفسهم الذكر (منهم - كا) والانثى (منهم - يب) (و - خ) ليس فيهم من اهل بيوتات قريش و لامن العرب احد و لافيهم و لامنهم فى هذا الخمس (من - كا) مواليهم.
ص: 122
و به كسانى كه خداوند متعال براى آن تعيين كرده، داده مى شود و چهار پنجم ديگر آن ميان كسانى كه جنگيده اند و اين غنائم را به دست آورده اند [در غنائم جنگى] تقسيم مى شود و در غير غنائم از انواعى كه ذكر شد، چهار پنجم آن، متعلق به كسى است كه آن مال را تحصيل كرده و دستور تقسيم خمس به اين گونه است كه به شش سهم تقسيم مى شود: يك سهم براى خداى بزرگ است، يك سهم آن براى رسول خدا صلى الله عليه و آله است، يك سهم متعلق به خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله است، يك سهم مال يتيمان است، يك سهم هم به مساكين و مستمندان اختصاص دارد و يك سهم براى در راه ماندگان قرار داده مى شود. سهم خدا و سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله براى امام عليه السلام و وارث او پس از اوست؛ بنابراين سه سهم از آن شش سهم، متعلق به ولىّ امر امام زمان (عج) است، يك سهم كه سهم خود اوست كه خداوند براى او قرار داده و دو سهم ديگر موروثى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله به او ارث مى رسد؛ بنابراين نصف خمس به صورت كامل متعلق به امام عليه السلام است و نصف ديگر آن ميان اهل بيت عليهم السلام و خاندانش تقسيم مى شود؛ به اين صورت كه سهمى براى يتيمان آن هاست، سهمى براى بينوايان و مستمندان شان و سهمى براى در راه ماندگان شان و آن قدر به آن ها داده مى شود كه در سال شان با آن، بى نياز شوند و به مقدار كفاف و به مقدارى كه در گشايش قرار گيرند، به آن ها داده مى شود. پس اگر بعد از تقسيم ميان آن ها، چيزى باقى ماند، به والى تعلق دارد و اگر اين مقدار، آن ها را كفايت نكرد و آن ها را بى نياز نكرد، بر والى لازم است كه از اموالى كه در اختيار اوست [و سهم اوست] به اندازه اى كه آن ها را بى نياز كند، به آن ها بدهد و جبران كمبود آن ها از اين جهت بر دوش والى نهاده شده كه اگر يك زمانى مقدار خمس، افزون بر نياز آن ها باشد، آن افزوده نيز در اختيار والى خواهد بود و خدا اين خمس را تنها مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده، نه ديگر مستمندان و در راه ماندگان مردم زيرا [صدقه هاى مردم را بر آن ها حرام كرده و] اين خمس عوض صدقه است؛ چراكه خداوند آن ها را به خاطر قرابت و خويشاوندى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دارند، كرامت و شرف داده و آن ها را از [صدقاتى كه به منزله] چرك هاى مردم است پاك گردانيده و از سوى خود براى آن ها سهمى قرار داده كه آن ها را بى نياز گرداند از اين كه خود را در محل ذلت، خوارى و سرافكندگى قرار دهند و البته صدقه دادن بعضى از آن ها [= سادات] به بعضى ديگر اشكال ندارد و اينان كه خداوند براى آن ها خمس قرار داده، خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله هستند؛ همان ها كه خداى بزرگ در قرآن كريم فرموده: «و خويشاوندان نزديكت را [اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] هشدار ده.»(1) آن ها فرزندان عبدالمطلب هستند، خود آن ها، خواه پسر باشند و خواه دختر و احدى از مردم، چه از خاندان قريش باشد و چه از ديگر عرب ها، جزو آن ها نيستند و حقى در خمس ندارند.
ص: 123
و قد تحلّ صدقات الناس لمواليهم (و - كا) هم والناس سواء و من كانت امّه من بنى هاشم و ابوه من ساير قريش فانّ الصدقة(1) تحلّ له و ليس له من الخمس شىء لانّ اللّٰه تعالى يقول (اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ ) وللامام صفو المال ان يأخذ من هذه الأموال صفوها الجارية الفارهة(2) والدابّة الفارهة(3) و(4) الثوب و(5) المتاع ممّا(6) يحبّ او يشتهى فذلك له قبل القسمة و قبل اخراج الخمس وله ان يسدّ بذلك المال جميع ماينوبه من مثل(7) اعطاء المؤلّفة قلوبهم و غير ذلك من (صنوف - يب) ما ينوبه فان بقى بعد ذلك شىء اخرج الخمس منه فقسّمه فى اهله و قسّم الباقى على من ولى ذلك و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شىء فلاشىء لهم و ليس لمن قاتل شىء من الارضين و (لا - كا) ماغلبوا عليه الا ما احتوى (عليه - كا) العسكر.
وليس(8) للاعراب من القسمة شىء و ان قاتلوا مع الوالى لأنّ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله صالح الاعراب بان(9) يدعهم فى ديارهم ولايهاجروا على انّه ان دهم(10) رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من عدوّه دهم ان يستفزّهم(11) فيقاتل بهم و ليس لهم فى الغنيمة نصيب و سنّة(12) جارية فيهم و فى غيرهم و الارضون التى اخذت عنوة بخيل و ركاب(13) فهى موقوفة متروكة فى يد(14) من يعمرها و يحييها و يقوم عليها على (صلح - يب) ما(15) يصالهم الوالى على قدر طاقتهم من الحقّ (16)النصف او الثلث او الثُلثين و على ما يكون لهم صلاحا(17) ولايضرّهم.(18)
ص: 124
آرى صدقات مردم براى موالى (دوستان شان) خودشان حلال است و موالى (دوستان شان) با ديگر مردم يكسان هستند و كسى كه مادرش از بنى هاشم است و پدرش از ديگر نژادهاى قريش است، صدقه بر او حلال است و در خمس حقى ندارد زيرا خداى بلندمرتبه مى فرمايد: «فرزندان را به پدران شان نسبت دهيد.»(1) گزيده مال خمس و بهترين آن، متعلق به امام عليه السلام است. كنيز زيبا، اسب نجيب تندرو، جامه و ديگر اجناسى كه مردم آن ها را دوست دارند و ميل به آن ها دارند، پيش از تقسيم و پيش از جدا كردن خمس، اين ها متعلق به امام عليه السلام است و امام عليه السلام مى تواند با اين مال، تمام حاجت ها و نيازمندى هايى كه برايش پيش مى آيد برطرف كند، مثلاً از اين مال به افرادى دهد تا دل آن ها را نسبت به دين جلب نمايد و ديگر نيازمندى هايى كه برايش پيش مى آيد را تأمين كند.
پس از گزينش و برداشتن امام عليه السلام، اگر چيزى باقى ماند، خمس آن را جدا مى كند و ميان خاندان خود و سادات تقسيم مى كند و باقى مانده آن را؛ يعنى چهار پنجم ديگر را به كسانى كه مباشر عمل بودند [مثل رزمندگان در غنائم جنگى] مى دهد و اگر پس از تأمين نيازمندى هاى امام عليه السلام، چيزى باقى نماند، چيزى براى آن ها نيست و سهمى نخواهند داشت و رزمندگانى كه جنگيده اند، در زمين ها و اموالى كه با غلبه كردن بر دشمن به دست آورده اند حقى ندارند، مگر آن مقدارى را كه لشگر آن را فرا گرفته [و بر آن تاخته و دشمن را از آن جاها رانده]، نه ديگر زمين هايى كه متعلق به دشمن بوده ولى لشگر به آن جاها نتاخته و اسبى در آن جاها ندوانده اند و باديه نشين ها سهمى در غنائم جنگى ندارند، هر چند همراه با والى [با كفار] جنگيده باشند زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله با عرب هاى باديه نشين قرارداد بست كه بگذارد آن ها در خانه هاى شان بمانند و هجرت نكنند ولى به اين شرط كه اگر ناگهانى مشكلى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله از ناحيه دشمنانش پيش آمد و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن ها را به يارى طلبيد، آن ها به يارى او بشتابند و پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ از آن ها استفاده كند، بدون اين كه سهمى در غنائم جنگى داشته باشند و اين سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه هم درباره باديه نشين ها و هم درباره غير آن ها [كه هجرت نكرده اند] جارى و سارى است و زمين هايى كه با جنگ، قهر، غلبه بر دشمن و تاختن اسب و مركب فتح شده، متوقف و در اختيار اشخاصى قرار مى گيرد كه آن را آباد و زنده كنند و به آن قراردادى كه والى با آن ها مى بندد، در حد توان شان عمل كنند و آن مقدار محصول كه در قرارداد قيد شده، يك دوم يا يك سوم يا دو سوم يا هر اندازه اى كه مصلحت آن هاست و متضرر نمى شوند را بپردازند.
ص: 125
فاذا اخرج منها (ما اخرج - كا) بدء(1) فاخرج منه العشر من الجميع مما سقت السماء او سقى سيحا و نصف العشر مما سقى بالدوالى و النواضح فاخذه الوالى فوجّهه (فى الوجه الذى وجّهه اللّٰه تعالى به)(2) على ثمانية اسهم للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلّفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل اللّٰه و ابن السبيل ثمانية اسهم يقسم(3) بينهم فى مواضعهم بقدر مايستغنون به فى سنتهم بلاضيق ولاتقتير فان فضل من ذلك شىء ردّ الى الوالى و ان نقص من ذلك شىء و لم يكتفوا به كان على الوالى ان يمونهم من عنده بقدر سعتهم(4) حتّى يستغنوا و يؤخذ بعد مابقى من العشر فيقسم بين الوالى و بين شركائه الذين هم عمّال الارض واكرتها فيدفع اليهم انصبائهم(5) على (قدر - يب) ما صالحهم عليه و يؤخذ الباقى فيكون (بعد - كا) ذلك ارزاق اعوانه على دين اللّٰه و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه(6) الجهاد و غير ذلك ممّا فيه مصلحة العامّة ليس لنفسه من ذلك قليل و لاكثير.
وله بعد الخمس الأنفال و الأنفال كلّ ارض خربة قدباد اهلها و كل ارض لم يوجف(7)عليها بخيل و لاركاب ولكن صولحوا عليها(8) واعطوا بأيديهم على غيرقتال و له رؤس الجبال و بطون الأودية والآجام(9) و كلّ ارض ميتة لاربّ لها وله صوا فى الملوك(10) ممّا(11) كان فى ايديهم من غير وجه الغصب لأنّ المغصوب(12) كلّه مردود و هو وارث من لاوارث له (يعول من لاحيلة له و قال - كا)(13)
ص: 126
وقتى محصول اين زمين ها برداشت شد، ابتدا زكات آن جدا مى شود، به اين گونه كه از زمين هايى كه با آب باران يا قنات و چشمه آبيارى شده اند، يك دهم و از آن ها كه با دلو و شتران آبكش [و موتور و پمپ چنانچه در اين زمان رايج است] آبيارى شده اند، يك بيستم از تمام محصول به عنوان زكات پرداخت مى شود و زكات را والى مى گيرد و در راهى كه خداى بلندمرتبه براى مصرف آن تعيين كرده، مصرف مى كند. به اين سان كه در زكات هشت گروه سهم دارند: مستمندان، بينوايان، كارگزاران امر زكات [= كارمندان اداره زكات]، آنان كه با احسان به آن ها دل شان به دست مى آيد و جذب اسلام و مذهب حقه مى شوند، در راه آزاد كردن بردگان، بدهكاران ناتوان از پرداخت بدهى، در راه خدا و در راه مانده اى كه خرجى اش تمام شده، به صورت همين سهام هشت گانه ميان آنان تقسيم مى شود، به گونه اى كه در آن سال شان بى نياز شوند بدون اين كه در تنگدستى و سختى قرار گيرند.
پس از تقسيم زكات ميان اين هشت گروه، اگر چيزى از آن باقى ماند، به والى برگردانده مى شود و اگر هم كم آمد و مقدار زكات، آن ها را كفايت نكرد، بر والى واجب است كه از مال خود، مؤنه (هزينه) و مايحتاج آن ها را تأمين كند، به اندازه اى كه در گشايش قرار گيرند و بى نياز شوند.
در اين اراضى متوقف شده، پس از جدا كردن زكات، باقى مانده محصول ميان والى و شريكانش كه زارعان و عاملان زمين باشند، تقسيم مى شود و مطابق قراردادى كه ميان والى و آن ها بسته شده، سهم آن ها به آنان داده مى شود و باقى مانده در اختيار والى قرار مى گيرد تا آن را در مصالح عمومى مسلمانان هزينه كند و به آنان كه او را در ترويج و تبليغ اسلام و تقويت دين خدا و جهاد و دفاع از حريم دين يارى كنند، حقوق دهد و خرجى آن ها را تأمين كند و در موقعيت هايى كه براى او پيش مى آيد و براى تقويت اسلام، نياز به پول پيدا مى كند، از آن هزينه كند؛ البته خود والى براى مصارف شخصى خود حق برداشت شخصى، نه كم و نه زياد را براى خود ندارد. علاوه بر خمس، انفال نيز در اختيار امام عليه السلام است و انفال عبارت است از هر زمين مخروب و متروكى كه صاحبانش از بين رفته باشند و هر زمينى كه بدون جنگ و بدون تاختن اسب و مركب توسط رزمندگان به تصاحب در آمده باشد و اين زمين ها را خود كافران طبق مصالحه اى كه با مسلمانان كرده اند، با دست هاى خود تحويل مسلمانان داده اند بدون اين كه جنگى رخ داده باشد. همچنين قله هاى كوه ها، درون دره ها، جنگل ها و هر زمين احياءنشده اى كه صاحب ندارد، در اختيار امام عليه السلام است و اشياء قيمتى و گزيده اى كه در دست پادشاهان است، در اختيار امام عليه السلام است؛ البته آن هايى كه پادشاهان غصب نكرده باشند، وگرنه مال غصب شده، همه اش به صاحبش بايد برگردانده شود و امام عليه السلام وارث هر كسى است كه وارثى ندارد و هر كسى را كه عاجز از تأمين خود باشد، اداره مى كند و نفقه مى دهد.
ص: 127
انّ اللّٰه لم يترك شيئاً من صنوف الاموال الاّ وقدقسّمه وأعطى كلّ ذى حقّ حقّه الخاصّة والعامّة والفقراء والمساكين و كلّ صنف(1) من صنوف الناس فقال لو عدل بين(2) الناس لاستغنوا.
ثمّ قال: انّ العدل احلىٰ من العسل و لايعدل الاّ من يحسن العدل (و - يب) قال (و - كا) كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله يقسّم (صدقات البوادى فى البوادى و - كا) صدقات (اهل - كا) الحضر فى اهل الحضر و لايقسّم بينهم بالسويّة على ثمانية (اسهم - يب) حتّى يعطى اهل كلّ سهم ثُمناً ولكن يقسّمها على قدر من يحضره من اصناف الثمانية (و - يب) على قدر مايغنى(3) كلّ صنف منهم يقدّر(4) لسنته(5) ليس لذلك(6) شىء موقّت(7) و لامسمّى ولامؤلّف(8) (و - يب) انّما يصنع(9) ذلك على قدر ما يرى و ما يحضره حتّى يسدّ فاقة كلّ قوم منهم فان فضل من ذلك فضل (عرضوا المال جملة الى غيرهم)(10) والأنفال الى الوالى (و - كا) كلّ ارض فتحت فى زمن(11) النبىّ صلى الله عليه و آله الى آخر الابد (و - كا) ماكان افتتاحاً(12) بدعوة (النبى صلى الله عليه و آله من - يب) اهل الجور و اهل العدل لأنّ ذمّة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فى الاوّلين والآخرين ذمّة واحدة لانّ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله قال المسلمون اخوة تتكافى دمائهم (و - كا) يسعى بذمّتهم ادناهم و ليس فى مال الخمس زكٰوة لانّ فقراء النّاس جعل ارزاقهم فى اموال الناس على ثمانية (اسهم - كا) فلم يبق منهم احد و جعل لفقراء قرابات النبىّ صلى الله عليه و آله(13) نصف الخمس فاغناهم به عن صدقات الناس و صدقات النبىّ صلى الله عليه و آله و ولىّ الامر، فلم يبق فقير من فقراء الناس ولم يبق فقير من فقراء قرابة(14)الرسول صلى الله عليه و آله الاّ وقد استغنى فلافقير و لذلك(15) لم يكن على مال النبىّ صلى الله عليه و آله والوالى زكوة لانّه لم يبق فقير محتاج ولكن عليهم نوائب(16) تنوبهم(17) من وجوه (كثيرة - يب) ولهم من تلك الوجوه كما عليهم استبصار 2/56: اخبرنى احمد بن عبدون عن على بن محمد بن الزبير عن على بن الحسن بن فضّال قال: حدثنى على بن يعقوب ابوالحسن البغدادى عن الحسن بن اسمعيل بن صالح الصيمرى قال حدثنى الحسن بن راشد قال: حدثنى حماد بن عيسى قال: رواه بعض اصحابنا ذكره عن العبد الصالح ابى الحسن الاوّل عليه السلام قال: الخمس فى خمسة اشياء و يقسّم على ستّة اسهم و ذكر تفصيل ذلك فى خبر طويل اوردناه فى كتابنا الكبير الى آخره فمن اراده وقف(18) عليه من هناك.(19)
ويأتى عن كافى 5/44: فى باب كيفيّة قسمة الغنائم قطعة من هذا الحديث.
ص: 128
به راستى خداوند انواع اموال را به حال خود ننهاده، مگر اين كه آن ها را به درستى تقسيم كرده و حق هر حق دارى را داده، خواه از خواص باشد يا مسكين و بينوا يا از صنفى از ديگر اصناف مردم باشد [و حق هيچ كس را ضايع نكرده] آرى اگر عدالت (احكام الهى)، ميان مردم اجرا مى شد [و توزيع امكانات، عادلانه انجام مى پذيرفت] يقيناً همه بى نياز مى شدند و نيازمند و فقيرى باقى نمى ماند.
سپس حضرت ادامه داد: به راستى كه عدل و داد از عسل شيرين تر است و عدالت نورزد، مگر آن كه عدالت را خوب مى داند. رسول خدا صلى الله عليه و آله صدقات شهرى را در ميان اهل شهر و صدقات باديه نشينان را در ميان خود اهل باديه تقسيم مى كرد و اين گونه نبود كه زكات را به هشت قسم مساوى تقسيم كند و به هر يك از اصناف هشت گانه مستحقق زكات، يك هشتم بدهد، بلكه به مقدار افرادى كه از آن هشت صنف، حاضر و موجود بودند، ميان آن ها تقسيم مى كرد و به هر يك از آن ها، آن مقدار مى داد كه در طول يك سال شان بى نياز شوند و براى مبلغ و مقدارى كه به هر نفر مستحق داده شود، نه زمان معينى است، نه مقدار معينى و نه عرفى كه در عرف مسلمانان، آن مبلغ و مقدار معين جا افتاده باشد، بلكه آن حضرت [= رسول خدا صلى الله عليه و آله] طبق مصلحتى كه تشخيص مى داد و افراد مستحقق موجود، عمل مى كرد، تا آن جا كه نياز هر گروه و صنفى را برطرف مى كرد و نيازمندى هاى آن ها را تأمين مى كرد و اگر پس از تقسيم زكات [شهرى ها ميان مستحقان شهر و تقسيم زكات چادرنشينان ميان مستحقان چادرنشين] چيزى از زكات باقى مى ماند، همه آن باقى مانده را به غير آن ها مى داد [يعنى زكات اضافى شهرى ها را به چادرنشينان و زكات اضافى چادرنشينان را به مستحقان شهرى مى داد.] انفال [مثل كوه ها، درياها، جنگل ها و معادن] در اختيار امام عليه السلام است و همچنين هر زمينى كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله فتح شده، تا روز قيامت اين زمين در اختيار امام عليه السلام است؛ زمين هايى كه با دعوت و خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله از مسلمانان و كافران [منعقد كردن صلح و مصالحه ميان آنان] فتح شده است. [هر چند اين مصالحه و پيمان در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله منعقد شده ولى براى هميشه تداوم خواهد داشت زيرا] پيمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله منعقد كند در ميان مسلمانان، اول و آخر براى هميشه يك پيمان است [و تغييرناپذير است]؛ چراكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مسلمانان برادرند، خون هاى شان برابر با يكديگر است، پايين ترين فرد آن ها به پيمان آنان وفادار و براى پايبندى به پيمان آنان تلاش مى كند. مالى كه مستحقق به عنوان زكات مى گيرد، خمس ندارد زيرا روزى فقيران و نيازمندان غير سيد به صورت هشت سهم در زكات اموال مردم قرار گرفته و در نتيجه غير سيدى فقير و نيازمند نمى ماند و نيمى از خمس هم براى سادات نيازمند كه خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند، قرار داده شده تا آن ها را از صدقه ها و زكات هاى مردم بى نياز گرداند و در نتيجه هيچ فردى از سادات، فقير و نيازمند باقى نمى ماند؛ بنابراين هيچ فقير و محتاجى باقى نمى ماند. به همين جهت اموال پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام زكات ندارد زيرا فقير محتاجى باقى نمى ماند، بلكه براى حوادث غير مترقبه و ديگر پيشامدهايى كه صورت مى گيرد، آن ها هزينه مى كنند و البته براى آن بزرگواران، منافعى از اين بابت وجود دارد، چنان چه مخارج و هزينه هايى از همين بابت ها بر دوش آن ها خواهد بود.»
ص: 129
80-14280-(16) - امالى الصدوق 421: حدثنا الشيخ الفقيه ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى قال: العيون 1/228: حدثنا على بن الحسين ابن شاذويه المؤدّب و جعفر بن محمد بن مسرور (رض) قالا حدثنا محمد بن عبداللّٰه بن جعفر الحميرى عن ابيه عن الريّان بن صلت قال حضر الرضا عليه السلام مجلس المأمون بمرو وقد اجتمع فى مجلسه جماعة من علماء اهل العراق و خراسان فقال المأمون اخبرونى عن معنى هذه الآية «ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْكِتٰابَ اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا» فقالت العلماء اراد اللّٰه عزّوجلّ بذلك الاُمّة كلّها فقال المأمون ماتقول يا اباالحسن فقال الرضا عليه السلام لا أقول كما قالوا لكنّى اقول اراد اللّٰه عزّوجلّ (بذلك - عيون) العترة الطاهرة (ثمّ ذكر آيات عديدة فى فضائل العترة الطيّبة و اصطفائهم عن غيرهم الى ان قال) و امّا الثامنة (327 عيون - 427 امالى) (من موارد الاصطفاء) فقول اللّٰه عزّوجلّ «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ » فقرن سهم ذى القربى بسهمه(1) و بسهم رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و هذا فصل ايضاً بين الآل و الأمة لانّ اللّٰه تعالىٰ جعلهم فى حيّز و جعل الناس فى حيّز دون ذلك و رضى لهم ما رضى لنفسه و اصطفاهم فيه فبدء بنفسه ثمّ (ثنّى - عيون) برسوله ثمّ بذى القربى فى كلّ ما(2) كان من الفىء و الغنيمة و غير ذلك ممّا رضيه عزّوجلّ لنفسه و رضيه لهم فقال: و قوله الحقّ «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ » فهذا تأكيد مؤكّد و أثر قائم لهم الى يوم القيامة فى كتاب اللّٰه الناطق الذى لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه تنزيل من حكيم حميد.
و امّا قوله «وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ » فانّ اليتيم اذا انقطع يتمه خرج من الغنائم و لم يكن له فيها نصيب و كذلك المسكين اذا انقطع مسكنته لم يكن له نصيب من المغنم و لايحلّ له اخذه و سهم ذى الرقبى الىٰ يوم القيامة قائم فيهم(3) للغنىّ و الفقير منهم لانّه لااحد اغنى من اللّٰه عزّوجلّ ولامن رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فجعل منها لنفسه سهماً(4) و لرسوله سهماً فما رضيه لنفسه و لرسوله صلى الله عليه و آله رضيه لهم و كذلك الفىء ما رضيه منه لنفسه و لنبيّه رضيه لذى القربى كما اجراهم فى الغنيمة فبدء بنفسه جلّ جلاله ثمّ برسوله صلى الله عليه و آله ثمّ بهم و قرن سهمهم بسهم اللّٰه و سهم رسول صلى الله عليه و آله و كذلك فى الطاعة.
ص: 130
80-(16) ريّان بن صلت روايت كرده كه: «امام رضا صلى الله عليه و آله در مرو در مجلس مأمون كه گروهى از علماى عراق و خراسان حضور داشتند، نشسته بود. مأمون خطاب به علما گفت: آيه «سپس كتاب [= قرآن] را به بندگانى كه برگزيديم به ارث داديم» به چه معنى است [و مقصود از بندگان برگزيده چه كسانى هستند؟] عالمان حاضر در مجلس گفتند: مقصود، تمام امت مسلمانان است. آن گاه مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: تو چه مى گويى اى ابوالحسن!؟ حضرت فرمود: من حرف آن ها را نمى گويم و با آن ها هم نظر نيستم، بلكه مى گويم مقصود خداى بزرگ، عترت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله است. - آن گاه حضرت، آيات بسيارى در فضائل عترت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و برگزيده شدن آن ها از ساير مردم ذكر كرد تا آن جا كه فرمود: - و اما هشتمين دليل برگزيده بودن آن ها، آيه خمس است كه خداوند بزرگ فرموده:
«و بدانيد كه آن چه منفعت مى كنيد، پس يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله است.»(1) پس خداوند سهم خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله را در كنار سهم خود و سهم پيامبر خودش ذكر كرد و اين نيز يك امتيازى است كه آل پيامبر عليهم السلام را از ديگر مردم ممتاز مى گرداند زيرا خداوند آل پيامبر صلى الله عليه و آله را در يك سو قرار داد [و خمس براى آن ها تعيين فرمود] و ديگر مردم را در سوى ديگر قرار داد [و زكات را براى آن ها مقرر كرد] و چيزى را كه براى خود پسنديد، براى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پسنديد و در كتاب خود، آن ها را برگزيد، پس، از خود آغاز كرد و سپس خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر كرد كه آن ها در همه غنائم جنگى و منافع حاصله [از كسب و كار] و ديگر اموال، سهم دارند؛ سهمى كه خداى بزرگ آن را براى خود پسنديده و براى آن ها نيز آن را پسنديده، پس فرمود، در حالى كه فرموده او صدق و حق است: «و بدانيد كه آن چه غنيمت و منفعت به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبرش صلى الله عليه و آله و خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله است.»(2) اين بيان، يك سند محكم و قانونى است كه به مقتضاى كتاب آسمانى خداوند كه هيچ خللى در آن راه نيابد، براى آن ها تا روز قيامت جارى و برپاست؛ همان كتابى كه هيچ باطلى به آن، نه از پيش و نه از پس راه نيابد؛ چراكه از سوى خداى حكيم و حميد فرود آمده است و اما [دنباله آيه خمس كه] فرموده: «وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ »، پس بى گمان، يتيم وقتى [كبير و بالغ شود و] از يتيمى خارج گردد سهمش از غنائم قطع مى شود و ديگر سهمى در آن ندارد و همچنين مسكين وقتى [بى نياز گردد و] از ندارى درآيد، سهمى در منافع و غنائم [= خمس] ندارد و گرفتن آن بر او حلال نيست ولى سهم ذى القربى [= خويشاوندان و ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله] براى ثروتمند و نيازمندشان تا روز قيامت ثابت است؛ چرا كه كسى از خداى بزرگ و پيامبرش صلى الله عليه و آله، بى نيازتر و ثروتمندتر نيست. در عين حال خداوند از غنائم و منافع، سهمى براى خود و سهمى براى پيامبرش صلى الله عليه و آله تشريع كرده، پس آن چه خدا براى خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله پسنديده و انتخاب كرده، براى ذى القربى و خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز پسنديده و همچنين در غنائم جنگى، آن چه خدا براى خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله پسنديده، براى ذى القربى نيز پسنديده؛ همان طور كه در همه منافع و اموالى كه مردم به دست مى آورند، همين حكم را جارى فرموده و ابتدا سهم خود و سپس سهم پيامبر صلى الله عليه و آله، وانگهى سهم ذى القربى را يادآورى كرده و سهم آن ها را با سهم خود و سهم پيامبرش صلى الله عليه و آله قرين قرار داده است. در اطاعت و فرمانبردارى نيز همين كار را كرده،
ص: 131
قال: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ » فبدء بنفسه ثمّ برسوله ثمّ باهل بيته (و - امالى) كذلك آية الولاية «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ » (فجعل طاعتهم مع طاعة الرسول مقرونة بطاعته كذلك ولايتهم مع ولاية الرسول مقرونة بطاعته)(1) كما جعل سهمهم مع سهم الرسول مقروناً بسهمه من(2) الغنيمة والفىء فتبارك اللّٰه و تعالى ما اعظم نعمته على اهل هذا البيت فلمّا جائت قصّة الصدقة نزّه نفسه و (نزّه - امالى) رسوله و نزّه اهل بيته.
فقال «إِنَّمَا اَلصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اَلْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي اَلرِّقٰابِ وَ اَلْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اَللّٰهِ » فهل تجد فى شىء من ذلك أنه عزّوجلّ سمّى(3) لنفسه او لرسوله او لذى القربى لانّه لمّا نزّه نفسه عن الصدقة و نزّه رسوله (و - عيون) نزّه اهل بيته لابل حرّم عليهم لأنّ الصدقة محرّمة على محمد و آل محمد و هى او ساخ ايدى الناس لاتحلّ لهم لانّهم طهّروا من كلّ دنس و وسخ فلمّا طهّرهم اللّٰه واصطفاهم رضى (اللّٰه - امالى) لهم مارضى لنفسه و كرّه لهم ما كرّه لنفسه عزّوجلّ فهذه الثامنة الخبر.
81-14281-(17) مستدرك 7/289: كتاب عاصم بن حميد الحنّاط عن ابى بصير قال سألت اباجعفر عليه السلام عن الخمس قال عليه السلام هو لنا هو لأيتامنا و لمساكيننا ولابن السبيل منّا و قديكون ليس فينا يتيم ولاابن السبيل و هو لنا الخبر.
82-14282-(18) - دعائم الاسلام 1/386: عن جعفر بن محمد صلوات اللّٰه عليهما انّه قال: و الخمس لنا اهل البيت فى اليتم منّا و المسكين و ابن السبيل و ليس فينا مسكين ولاابن السبيل اليوم بنعمة اللّٰه فالخمس لنا موفّر و نحن شركاء الناس فيما حضرناه فى الاربعة الاخماس.
ص: 132
آن جا كه فرموده: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر صلى الله عليه و آله را و اولوالامر [= جانشينان بر حق پيامبر صلى الله عليه و آله] را»(1) در اين جا نيز خداى بزرگ با خود آغاز كرده، سپس پيامبرش صلى الله عليه و آله را ذكر كرده و سپس اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر فرموده است. آيه ولايت نيز به همين منوال است، آن جا كه فرموده: «تنها ولىّ و سرپرست شما، خدا و پيامبر اوست و آنان كه ايمان آورده اند، همان ها كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع صدقه مى دهند.»(2) پس خداوند اطاعت آن ها [عترت پيامبر صلى الله عليه و آله] را با اطاعت پيامبر صلى الله عليه و آله قرين اطاعت خود قرار داده، همچنين ولايت آن ها را همراه با ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله قرين ولايت خود ساخته، آن سان كه سهم آن ها را از غنائم و منافع همراه با سهم پيامبر صلى الله عليه و آله قرين سهم خود قرار داده است. پس آفرين بر خداى بلندمرتبه، چه قدر لطف و نعمتش نسبت به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله عظيم و بزرگ است اما آن جا كه پاى صدقه در ميان مى آيد، خداوند، خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله و اهل بيت پيامبرش صلى الله عليه و آله را از آن پاك نگاه مى دارد و فرموده: «صدقه ها و زكات ها براى مستمندان، بينوايان، كارگزاران زكات، آن ها كه دل هاى شان را بايد به دست آورد، در راه آزادسازى بردگان و بدهكاران [عاجز از پرداخت بدهى]، در راه خدا و در راه مانده است و اين يك تكليف تعيين يافته از سوى خداوند است.» آيا در اين آيه نامى از خداى بزرگ و پيامبر صلى الله عليه و آله و ذى القربى مى بينى ؟ زيرا همان گونه كه خداوند خود را از صدقه پاك نگاه داشته، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت پيامبرش صلى الله عليه و آله را نيز پاك نگاه داشته است. نه، بلكه صدقه را بر آن ها حرام كرده زيرا صدقه بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله حرام است و صدقه در حقيقت چرك هاى دست مردم است و چنين چيزى بر آن ها حلال نخواهد بود؛ چراكه آن ها از هر چرك و كثافتى تطهير شده اند و چون خداوند، خود، آن ها را تطهير كرده و برگزيده، پس آن چه براى خود پسنديده براى آن ها پسنديده و آن چه خداى بزرگ براى خود مكروه و ناپسند دانسته براى آن ها نيز مكروه و ناپسند دانسته است، پس اين هشت امتياز كه دليل اصطفا (انتخاب) و برگزيده شدن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است... تا آخر روايت.»
81-(17) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام درباره خمس پرسيدم، حضرت فرمود: خمس براى ما، يتيمان، مستمندان ما و در راه مانده از ماست و گاهى در ميان ما، نه يتيم وجود دارد و نه در راه مانده، پس [در چنين وقتى] همه آن متعلق به ماست.»
82-(18) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «خمس، متعلق به ما اهل بيت عليهم السلام است و متعلق به يتيم، مستمند و در راه مانده اى كه از ما باشد و امروز به عنايت پروردگار در ميان ما، نه مستمندى است و نه در راه مانده اى، پس همه خمس با همه فراوانى اش متعلق به ماست و در چهار پنجم باقى مانده، ما و مردم در حكم، شريك و يكسان هستيم [يعنى چهار پنجم باقى مانده متعلق به خود مالك است و نه ما و نه ديگران، در آن حقى نداريم.]»
ص: 133
83-14283-(19) البحار 96/188: كتاب الاستدراك عن التلعكبرى باسناده عن الكاظم عليه السلام قال قال لى هارون أتقولون أنّ الخمس لكم قال نعم قال انّه لكثير قال: قلت انّ الذى اعطاناه علم أنّه لنا غير كثير.
84-14284-(20) تفسير العيّاشى 2/61: عن عبداللّٰه بن سنان عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال سمعت أنّ نجدة الحرورى(1) كتب الى ابن عباس يسئله عن موضع الخمس لمن هو فكتب اليه امّا الخمس فانّا نزعم انّه لنا و يزعم قومنا انّه ليس لنا فصبرنا الخصال 235: حدثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد رض قال حدثنا محمد ابن الحسن الصفّار عن احمد و عبداللّٰه ابنى محمد بن عيسى عن محمد ابن ابى عمير عن حمّاد بن عثمان الناب عن عبيدالللّٰه الحلبى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال انّ نجدة الحرورى كتب الى ابن عبّاس (الى ان قال) و امّا الخمس فانّا نزعم انّه لنا وزعم قوم انّه ليس لنا فصبرنا.
85-14285-(21) تفسير العياشى 2/63: عن اسحاق عن رجل قال سألت ابا عبداللّٰه عليه السلام عن سهم الصفوة فقال كان لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و اربعة اخماس للمجاهدين و القوّام و خمس يقسم بين مقسم(2) رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و نحن نقول هو لنا و الناس يقولون ليس لكم و سهم لذى القربى و هو لنا و ثلاثة اسهم لليتامى و المساكين و ابناء السبيل يقسّمه الامام بينهم فان اصابهم درهم درهم لكلّ فرقة منهم نظر الامام بعد فجعلها فى ذى القربى قال يردّها(3) الينا.
86-14286-(22) - تفسير العياشى 2/63: عن المنهال بن عمرو عن على بن الحسين عليهما السلام قال قال ليتامانا و مساكيننا و ابناء سبيلنا.
ص: 134
83-(19) تلعكبرى با اسناد خود از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «هارون به من گفت: آيا شما قائليد كه خمس متعلق به شماست ؟ گفتم: بله. گفت: خمس خيلى زياد است.
حضرت فرمود: به او گفتم آن كس كه آن را حق ما قرار داده، مى داند كه آن، براى ما زياد نيست.»
84-(20) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «شنيدم كه «نجده حرورى» [ = مردى از خوارج حروريه] نامه اى به ابن عباس نوشت و از او پرسيد كه خمس را به كه بايد داد و متعلق به كيست ؟ ابن عباس در پاسخ نوشت: اما خمس، پس ما معتقديم كه متعلق به ما [بنى هاشم] است ولى قوم ما تصور مى كنند كه متعلق به ما نيست و ما حقى در آن نداريم، پس صبر پيشه كرده ايم.»
85-(21) اسحاق از شخصى نقل مى كند كه براى او گفت: «من از امام صادق عليه السلام از سهم برگزيده [ = بهترين و برگزيده ترين چيزهايى كه در ميان غنائم جنگى است] پرسيدم كه براى كيست ؟
حضرت فرمود: براى رسول خدا صلى الله عليه و آله است و چهار پنجم براى مجاهدان، رزمندگان و فرماندهان است و يك پنجم آن تقسيم مى شود؛ به اين نحو كه يك سهم آن براى رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه [در اين زمان] ما معتقديم آن سهم، متعلق به ماست و مردم معتقدند كه از ما نيست و يك سهم متعلق به ذى القربى و خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين سهم نيز متعلق به ماست و سه سهم ديگر براى يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان است كه امام عليه السلام ميان آنان تقسيم مى كند، پس اگر در اين تقسيم به هر يك از اين دسته ها يك درهم برسد، امام عليه السلام در آن مى نگرد و تصميم مى گيرد، پس آن را به ذى القربى و ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد و فرمود: آن سهم ها نيز به ما برمى گردد. [يعنى بايد به يتيم، مسكين و در راه مانده داده شود كه از سادات و بنى هاشم باشند.]»
86-(22) منهال از امام سجاد عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «[خمس] متعلق به يتيمان ما، مستمندان ما و در راه ماندگان ماست.»
ص: 135
87-14287-(23) تفسير العياشى 1/176: عن ابى جعفر الاحول قال: قال ابو عبداللّٰه عليه السلام ما تقول قريش فى الخمس قال قلت تزعم انّه لها قال ما انصفونا واللّٰه لوكان مباهلة لتباهلنّ بناولئن كان مبارزة لتبارزنّ بناثم نكون و هو علىٰ سواء.(1) وفيه 176: عن الاحول عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال قلت له شيئاً ممّا انكربه النّاس فقال قل لهم انّ قريشاً قالوا نحن اولوا القربىٰ الّذين هم لهم الغنيمة قفل(2) لهم كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله يدع للبرازيوم بدر غير اهل بيته و عند المباهلة جاء بعلىّ و الحسن و الحسين و الفاطمة عليهم السلام أفيكون لهم المرّ و لهم الحُلو.
88-14288-(24) - وسائل 9/517: محمد بن مسعود العيّاشى فى تفسيره عن ابى جميلة عن بعض اصحابه عن احدهما عليهما السلام قال قد فرض اللّٰه فى الخمس نصيباً لآل محمّد عليهم السلام فأبى أبوبكر أن يعطيهم نصيبهم... الحديث رواه فى المستدرك 277: مع زيادة فيى زيلد فراجع.
ص: 136
87-(23) ابوجعفر اَحوَل روايت كرده: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: قريش درباره خمس چه مى گويد؟ عرض كردم: مى پندارند كه آن، حق آن هاست. حضرت فرمود: به خدا سوگند! منصفانه با ما رفتار نكردند. اگر پاى مباهله به ميان آيد، به وسيله ما مباهله مى كنند و اگر پاى مبارزه به ميان آيد، به وسيله ما مبارزه مى كنند، وانگهى ما و آن ها برابر باشيم! [اين يك رفتار ظالمانه است]»
همين روايت به اين گونه نيز نقل شده است كه اَحوَل گويد: «به حضرت عرض كردم: مردم حق اهل بيت عليهم السلام [= خمس] را منكر هستند! حضرت فرمود: به آن ها بگو كه قريش مدعى هستند كه اولوالقربى و خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله [كه در قرآن آمده] آن ها هستند كه خمس غنائم و منافع متعلق به آن هاست. به آن ها بگو پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز جنگ بدر، آيا جز خاندان و اهل بيتش عليهم السلام را براى مبارزه فرا خواند؟ و نمى دانند كه در روز مباهله، حضرت رسول صلى الله عليه و آله، على عليه السلام، حسن عليه السلام، حسين عليه السلام و فاطمه عليها السلام را براى مباهله آورد. آيا اين منصفانه است كه تلخى ها و سختى ها براى خاندان و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد و خوشى ها و شيرينى ها متعلق به آن ها [= قريش] باشد؟»
88-(24) ابوجميله با واسطه بعضى از شيعيان از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
«خداوند سهمى در خمس براى آل محمد صلى الله عليه و آله قرار داده ولى ابوبكر از دادن سهم آن ها به آن ها امتناع ورزيد.»
ص: 137
89-14289-(25) - مستدرك 7/290: السيد حيدر الاملى فى الكشكول عن المفضّل بن عمر قال: قال مولاى الصادق عليه السلام لمّا ولّى ابوبكر قال له عمر انّ النّاس عبيد هذه الدّنيا لايريدون غيرها فامنع عن علىّ عليه السلام الخمس و الفىء وفدكاً فانّ شيعته اذا علموا ذلك تركوا علّياً عليه السلام رغبة فى الدنيا و ايثاراً و محاباة(1) عليها ففعل ذلك و صرف عنهم جميع ذلك الى ان قال قال على عليه السلام لفاطمة عليها السلام سيرى الى ابى بكر و ذكّريه فدكاً مع الخمس و الفىء فصارت فاطمة عليها السلام اليه و ذكرت فدكا مع الخمس و الفىء فقال لها هاتى بيّنة يا بنت رسول اللّٰه فقالت له امّا فدك فانّ اللّٰه عزّوجلّ انزل على نبيّه صلى الله عليه و آله قرآنا يأمره فيه بان يؤتينى و ولدى حقّى قال اللّٰه تعالى «فَآتِ ذَا الْقُربىٰ حَقَّهُ » فكنت انا و ولدى اقرب الخلائق الى رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فنحلنى(2) و ولدى فدكاً فلمّا تلا عليه جبرئيل المسكين و ابن السبيل قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله ما حقّ المسكين و ابن السبيل فانزل اللّٰه وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ » فقسّم الخمس خمسة اقسام. فقال «مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ » فما كان للّٰه فهو لرسوله و ما كان لرسوله فهو لذى القربى و نحن ذوى القربى قال اللّٰه تعالى «قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبىٰ » فنظر ابوبكر الى عمر فقال ما تقول فقال عمر (مَنْ ذى القربى - خ) و مَن اليتامى و المساكين و ابن السبيل
ص: 138
89-(25) مفضّل بن عمر گويد: «مولايم امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى ابوبكر سردمدار مردم شد، عمر به سراغ او آمد و گفت: مردم، بنده دنيا هستند و جز دنيا را نمى خواهند، پس، از خمس دادن مردم به على عليه السلام جلوگيرى كن و فىء [غنائم جنگى] و فدك را از او بگير زيرا وقتى شيعيانش بفهمند كه [او مالى در اختيار ندارد] او را ترك مى گويند؛ به خاطر اين كه آن ها به دنيا علاقه مند هستند و دنيا را دوست دارند و آن را بر غير آن مقدم مى دارند. ابوبكر نيز چنين كرد و تمام اين [حقوق مسلم آن ها] را از آن ها برگرفت. - تا آن جا كه امام صادق عليه السلام فرمود: - امام على عليه السلام به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:
پيش ابوبكر برو و او را نسبت به فدك، خمس و فىء تذكر بده. پس حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر رفت و او را نسبت به فدك، خمس و فىء تذكر و تنبّه داد. ابوبكر به حضرت زهرا عليها السلام گفت: شاهد بياور اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله! حضرت زهرا عليها السلام فرمود: اما فدك، پس خداوند بزرگ بر پيامبرش صلى الله عليه و آله قرآن را نازل فرمود و در آن دستورى فرستاد كه پيامبر صلى الله عليه و آله حق من و فرزندان مرا بدهد، آن جا كه فرمود: «حق خويشاوند نزديكت را بده.» و نزديك ترين همه مردم و خلق عالم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، من و فرزندانم بودم، پس پيامبر صلى الله عليه و آله به من و فرزندانم فدك را بخشيد. وقتى در دنباله آيه مذكور جبرئيل، مسكين و در راه مانده را تلاوت كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حق مسكين و در راه مانده چيست ؟ پس اين آيه را خداوند نازل فرمود: «و بدانيد كه آن چه منفعت به دست مى آوريد، خمس آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوند نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است.»(1) پس خمس را به پنج سهم تقسيم فرمود و همچنين خداى بزرگ فرموده: «غنائم و اموالى كه خدا از سوى اهل روستاها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرد، براى خدا، براى پيامبرش صلى الله عليه و آله، خويشاوند نزديكش، يتيمان، مساكين و ابن السبيل است تا چنين نباشد كه مال و ثروت فقط در ميان ثروتمندان دست به دست گردد.» پس آن چه سهم خداست، متعلق به پيامبر اوست و آن چه سهم پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به ذى القربى [ = نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله] است و ذى القربى ما هستيم. خداى بلندمرتبه فرموده: «[اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] بگو من از شما مزدى جز دوستى خويشان نزديكم نمى خواهم.»(2) پس ابوبكر نگاهى به عمر انداخت و گفت: چه مى گويى ؟ عمر گفت: يتيمان، مساكين و ابن السبيل كه در دنباله آيه آمده چه كسانى هستند؟
ص: 139
فقالت فاطمة عليها السلام اليتامى الذين يأتمّون باللّٰه و برسوله و بذى القربى، و المساكين الذين اسكنوا معهم فى الدنيا و الآخرة و ابن السبيل الذين يسلك مسلكهم فقال عمر فاذا الفىء و الخمس كلّه لكم و لمواليكم ولاشياعكم فقالت فاطمة عليها السلام امّا فدك فاوجبها اللّٰه لى ولولدى دون موالينا و شيعتنا.
و امّا الخمس فقسّمه اللّٰه لنا و لموالينا و اشياعنا كماترى فى كتاب اللّٰه قال عمر فما لساير المهاجرين و الانصار و التابعين لهم باحسان قالت فاطمة عليها السلام ان كانوا موالينا و اشياعنا فلهم الصدقات التى قسمها واوجبها فى كتابه فقال عزّوجلّ «إِنَّمَا اَلصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اَلْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي اَلرِّقٰابِ » الى آخر القصّة.
قال عمر فدك لك خاصة و الفىء لكم ولاوليائكم(1) ما احسب أنّ اصحاب رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله يرضون بهذا قالت فاطمة عليها السلام فانّ اللّٰه رضى بذلك و رسوله رضى له و قسم على الموالاة و المتابعة لاعلى المعاداة و المخالفة (الخبر).
ص: 140
حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: مقصود از يَتامى، يتيمانى هستند كه از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كرده اند و به امامت آن ها معتقدند و مقصود از مساكين، كسانى هستند كه در دنيا و آخرت با آن ها سكون و آرامش مى يابند و مقصود از ابن السبيل، كسانى هستند كه راه آن ها را مى پيمايند. عمر گفت: پس در اين صورت تمام غنائم و خمس اموال، متعلق به شما، دوستان و پيروان شما خواهد بود. حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: ولى خصوص باغ فدك را خداوند به من و فرزندانم داده و دوستان و پيروان ما در آن حقى و سهمى ندارند و خمس را خدا ميان ما، دوستان و شيعيان ما تقسيم كرده و اين حكمى است كه تو خود آن را در قرآن مشاهده مى كنى. عمر گفت: پس ديگر مهاجران، انصار و تابعين چه سهمى دارند؟ حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: اگر آن ها نيز از دوستان، شيعيان و پيروان ما باشند زكات ها و صدقه ها به آن ها تعلق مى گيرد و همان سان كه خداى بزرگ در كتابش آن را تقسيم كرده و براى هر دسته، سهمى تعيين كرده است، آن جا كه فرموده: «صدقه ها براى فقيران، مساكين، كارگزاران، كارمندان امر زكات و آنان كه دل آن ها به دست آورده مى شود و در راه آزادى بردگان مصرف مى شود.» عمر گفت: فدك مخصوص تو باشد و غنائم و خمس براى شما و دوستان تو باشد. گمان نمى كنم كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به اين امر راضى باشند. حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: خدا به اين امر راضى است و پيامبرش صلى الله عليه و آله به اين امر راضى است و آن را براساس دوستى با اهل بيت عليهم السلام و پيروى از آنان تقسيم كرده، نه براساس دشمنى و مخالفت با آنان... تا آخر روايت.»
ص: 141
90-14290-(26) تحف العقول 339: رسالته (اى الصادق) عليه السلام فى الغنائم و وجوب الخمس فهمت ما ذكرت انّك اهتممت به من العلم بوجوه مواضع ما للّٰه فيه رضى و كيف اُمسك سهم ذى القربى منه و ما سئلتنى من اعلامك ذلك كلّه فاسمع بقلبك و انظر بعقلك ثمّ اعط فى جنبك النصف من نفسك فانّه اسلم لك غداً عند ربّك المتقدّم أمره و نهيه اليك وفّقنا اللّٰه و ايّاك، اعلم انّ اللّٰه ربّى و ربّك ما غاب عن شىء و ما كان ربّك نسيّاً و ما فرّط فى الكتاب من شىء و كلّ شىء فصّله تفصيلا و انّه ليس ما وضّح اللّٰه تبارك و تعالى من اخذ ماله باوضح مما اوضح اللّٰه من قسمته ايّاه فى سبله لانّه لم يفرض(1) من ذلك شىء(2) فى شىء من القرآن الاّ و قد اتبعه بسبله ايّاه غير مفرّق بينه و بينه، يوجبه لمن فرض له مالايزول عنه من القسم كما يزول ما بقى سواه عمّن سمّى له لانّه يزول عن الشيخ بكبره و المسكين بغناه و ابن السبيل بلحوقه ببلده و مع توكيد الحجّ مع ذلك بالامر به تعليماً و بالنهى عمّا ركب ممّن منعه تحرّجاً.
فقال اللّٰه عزّوجلّ فى الصدقات و كانت اوّل ما افترض اللّٰه سبله «إِنَّمَا اَلصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اَلْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي اَلرِّقٰابِ وَ اَلْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ » فاللّٰه اعلم نبيّه صلى الله عليه و آله موضع الصدقات و انّها ليست لغير هؤلاء يضعها حيث يشاء منهم على ما يشاء و يكفّ اللّٰه جلّ جلاله نبيّه و اقربائه عن صدقات الناس و او ساخهم فهذا سبيل الصدقات و امّا المغانم فانّه لمّا كان يوم بدر قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من قتل قتيلا فله كذا و كذا و من اسر اسيراً فله من غنائم القوم كذا و كذا فانّ اللّٰه قد وعدنى ان يفتح علىّ و انعمنى عسكرهم فلمّا هزم اللّٰه المشركين و جمعت غنائمهم قام رجل من الانصار.
ص: 142
90-(26) در كتاب تحف العقول آمده است: «نامه امام صادق عليه السلام درباره غنائم و وجوب خمس: از آن چه ذكر كرده بودى دريافتم كه اهتمام دارى مواردى را كه خدا به آن ها خرسند است دريابى و بدانى چگونه من سهم ذى القربى [خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله] را از آن موارد برداشت مى كنم و همچنين از اين كه درخواست كرده بودى تو را در جريان همه اين موارد قرار دهم، منظورت را دريافتم و اينك خوب دل بسپار و چشم خرد خود را نيك بگشا و آن گاه از جانب خود انصاف ده كه فرداى قيامت در پيشگاه پروردگارت كه تو را امر و نهى فرموده، چگونه باشى كه برايت سلامت بارتر باشد. خداوند به ما و تو، توفيق ارزانى فرمايد. بدان كه خداوند، پروردگار من و پروردگار تو، چيزى را ناديده نگرفته است.
پروردگارت هرگز فراموش كار نيست و چيزى را در قرآن فروگذار نكرده و همه چيز را به خوبى بيان فرموده است. به راستى، خداى تبارك و تعالى درباره گرفتن سهم خود در قرآن توضيح داده حتى روشن تر از بيانى كه در موارد تقسيم آن توضيح داده است زيرا خداوند چيزى از آن را در هيچ آيه اى از قرآن نياورده، مگر آن كه به دنبال آن، راه هاى مصرفش را بيان كرده و اين دو را از هم جدا نساخته است. مالى را براى كسانى فرض و واجب كرده كه سهم آنان هرگز زايل نگردد ولى حق و حقوقى را براى كسانى مقرر داشته كه با تغيير عناوين، زايل مى گردد زيرا [وجوب روزه] از پير سالخورده به خاطر كهولت سن زايل مى شود و [حق زكات] از مسكينى كه توانگر شده، برداشته مى شود و سهم مسافرى كه در سفر درمانده شده، با رسيدن به شهر خود ساقط مى گردد و با توجه به اين كه درباره انجام و آموزش حج تأكيد شده و از ممانعت آن، نهى شده است ولى با اين همه اگر از انجام آن جلوگيرى كنند يا براى انجام آن، كسى به سختى افتد، گزاردن حج از او ساقط مى شود. خداى عزّوجلّ درباره صدقه ها [زكات] و آن نخستين مالى است كه خداوند موارد مصرفش را مقرر داشته - مى فرمايد: «صدقه ها، تنها به تهيدستان، بينوايان، متصديان آن [گردآورى و پخش] آن، كسانى كه دل شان به دست آورده مى شود، در راه آزادى بردگان، وامداران، در راه خدا و به در راه مانده اختصاص دارد.»(1) بنابراين خداوند موارد مصرف زكات را به پيامبر خود اعلام كرد و زكات جز به ايشان شامل حال ديگرى نمى شود، به اين طريق در هر مواردى از اين موارد بخواهد، مى تواند مصرف كند و خداوند جلّ جلاله، پيامبر خود و خويشان او را از دريافت زكات مردم و چرك هاى آن ها بازداشته است؛ اين است راه هاى مصرف زكات اما غنائم جهاد؛ به راستى چون روز بدر شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس دشمنى را بكشد، او را [پاداش] چنين و چنان است و هر كس يكى از آن ها را اسير كند، سهم او از غنائم مردمان، چنين و چنان است زيرا خداوند به من وعده داده كه مرا بر آن ها پيروز گرداند و لشگرشان را به تسليم من درآورد. چون خداوند مشركان را شكست داد و غنيمت هاى جنگى جمع آورى شد، يكى از انصار برخاست و
ص: 143
فقال يا رسول اللّٰه انّك امرتنا بقتال المشركين و حثثتنا عليه و قلت من اسر اسيراً فله كذا و كذا من غنائم القوم و من قتل قتيلا فله كذا و كذا و انّى قتلت قتيلين لىٖ بذلك البيّنة و اسرت اسيراً فأعطنا ما اوجبت على نفسك يا رسول اللّٰه ثمّ جلس فقام سعد بن عبادة فقال يا رسول اللّٰه ما منعنا ان نصيب مثل ما اصابوا جبن عن العدوّ و لازهادة فى الآخرة و المغنم ولكنّا تحوّفنا اَنْ بَعُدَ مكاننا منك فيميل اليك من جند المشركين او يصيبوا منك ضِيعة(1) فيميلوا اليك فيصيبوك مصيبة و انّك ان تعط هؤلاء القوم ما طلبوا يرجع سائر المسلمين ليس لهم من الغنيمة شىء ثمّ جلس فقام الانصارى فقال مثل مقالته الأولى ثمّ جلس يقول ذلك كلّ واحد منهما ثلاث مرّات فصدّ(2) النبىّ صلى الله عليه و آله بوجهه فانزل اللّٰه عزّوجلّ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ ) والانفال اسم جامع لما اصابوا يؤمئذ مثل قوله (مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ ) و مثل قوله (أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ ) ثم قال (قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ ) فاختلجها(3) اللّٰه من ايديهم فجعلها للّٰه و لرسوله ثمَّ قال «فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » فلمّا قدم رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله المدينة انزل اللّٰه عليه «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ » فامّا قوله للّٰه فكما يقول الانسان هو للّٰه و لك و لايقسم للّٰه منه شىء فخمّس رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله الغنيمة التى قبض بخمسة اسهم فقبض سهم اللّٰه لنفسه يحيى به ذكره و يورث بعده و سهما لقرابته من بنى عبدالمطلب فانفذ سهماً لايتام المسلمين و سهماً لمساكينهم و سهماً لابن السبيل من المسلمين فى غير تجارة فهذا يوم بدر و هذا سبيل الغنائم التى اخذت بالسيف.
ص: 144
گفت: يا رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله! تو به ما امر كردى تا با مشركان پيكار كنيم و ما را بر آن تشويق كردى و فرمودى هر كس يكى از دشمنان را بكشد، او را [پاداش] چنين و چنان است. راستش من دو تن از آن هاراكشته ام و بر آن بيّنه [دو گواه عادل] دارم و يكى از دشمنان را اسير كرده ام، پس اى پيامبر خدا! آن چه را بر خود واجب ساخته اى به ما ارزانى دار، آن گاه بنشست. پس از او، سعد بن عُباده برخاست وعرض كرد: يارسول اللّٰه صلى الله عليه و آله! مانعى از قبيل ترس از دشمن يا بى رغبتى به اُجرت و كسب غنيمت بر سر راه ما نبود تا مانند رزمندگان براى دستيابى به غنائم اقدام كنيم، بلكه ترس ما از اين بود كه اگراز اطراف تو دور شويم [و به جمع آورى غنائم بپردازيم] افرادى از لشگر مشركان بر تو حمله ور شوند وچون تو رابى ياور يابند، بر شما هجوم آورند و آسيبى به وجود مبارك برسانند. اينك اگر به اين رزمندگان آن چه مى خواهند بدهى، رزمندگان ديگر [كه به جمع آورى غنائم نپرداختند] دست خالى وبى نصيب ازغنيمت به مدينه برمى گردند، آن گاه بنشست. هر يك از آن دو، سه بار سخنان خود را تكرار كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله روى از آنان بگردانيد و در اين هنگام خداى عزّوجلّ اين آيه را نازل فرمود: «[اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] از تو درخواست انفال مى كنند.»(1) و انفال نامى فراگير بود براى آن چه در آن روز به دست آورده بودند، مانند فرموده خدا: «آن چه خدا از دارايى ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله گردانيد...
تا آخر آيه»(2) و نيز اين آيه: «و آن چه غنيمت به دست آوريد...»(3) و نيز اين آيه: «بگو انفال اختصاص به خدا و پيامبر او دارد.»(4) به اين طريق خداوند آن را از دست آنان خارج كرده و براى خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله ساخت و آن گاه فرمود: «پس، از خدا پروا داشته باشيد و در ميان خود صلح و سازش برقرار كنيد و اگر واقعاً مؤمن هستيد از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله پيروى كنيد.»(5) و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه بازگشت، خدا اين آيه را فرو فرستاد: «و بدانيد كه هر چيزى را كه به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوندان او، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است، اگر به خدا و آن چه بر بنده خود در روز جدايى [حق از باطل] همان روزى كه آن دو گروه [مسلمانان و كافران] روبروى هم قرار گرفتند - نازل كرديم ايمان آورده ايد.»(6) اما اين كه فرمود: «براى خداست» به همان معنى است كه انسانى مى گويد آن مال، براى خدا و براى توست كه سهم مخصوصى براى خدا از آن برداشته نمى شود، پس پيامبر صلى الله عليه و آله آن غنيمتى را كه به دست آورده بود به پنج سهم تقسيم كرد و سهم خدا را براى خود برداشت تا نام خود را با آن زنده نگه دارد و پس از خود، آن را به ارث گذارد و سهمى هم از آن به خويشان خود از فرزندان عبدالمطلب داد و سهمى براى يتيمان اختصاص داد و سهمى هم براى بينوايان آن ها و سهمى نيز براى مسلمانانى كه سفرشان تجارى نبوده و در راه مانده شده بودند، قرار داد. اين روز بدر بود و اين هم راه و روش تقسيم غنائمى كه در سايه شمشير به دست آمده بود.
ص: 145
و امّا ما لم يوجف(1) عليه بخيل و لاركاب: فان كان المهاجرون حين قدموا المدينة اعطتهم الانصار نصف دورهم و نصف اموالهم و المهاجرون يومئذ نحو مأة رجل فلمّا ظهر رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله على بنى قريظة و النضير و قبض اموالهم قال النبىّ صلى الله عليه و آله للأنصار ان شئتم اخرجتم المهاجرين من دوركم و اموالكم و اقسمت لهم هذه الاموال دونكم و ان شئتم تركتم اموالكم و دوركم و اقسمت لكم معهم قالت الانصار بل اقسم لهم دوننا و اتركهم معنا فى دورنا و اموالنا فانزل اللّٰه تبارك و تعالى مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ يعنى يهود قريظه فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ لِأنَّهُمْ كٰانوا معهم بالمدينة اقرب من ان يوجف عليهم بخيل ولاركاب ثم قال «لِلْفُقَرٰاءِ اَلْمُهٰاجِرِينَ اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً وَ يَنْصُرُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِكَ هُمُ اَلصّٰادِقُونَ » فجعلها اللّٰه لمن هاجر من قريش مع النبىّ صلى الله عليه و آله و صدق، و اخرج ايضاً عنهم المهاجرين مع رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من العرب لقوله الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم لأنّ قريشاً كانت تأخذ ديار من هاجر منها و اموالهم و لم تكن العرب تفعل ذلك بمن هاجر منها ثمّ أثنى على المهاجرين الذين جعل لهم الخمس و برّئهم من النفاق بتصديقهم ايّاه حين قال فَأولٰئِك هم الصادقون لاالكاذبون ثم اثنى على الانصار و ذكر ما صنعوا و حبّهم للمهاجرين و ايثارهم ايّاهم و انّهم لم يجدوا فى انفسهم حاجة يقول حزازة(2) ممّا اوتوا يعنى المهاجرين دونهم فاحسن الثناء عليهم.
فقال «وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لاٰ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (3) وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ »
ص: 146
و اما حكم غنائمى كه بدون حمله اسب سواران و شترسواران به دست آيد، پس حكمش از اين قرار است: هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند، انصار نيمى از خانه ها و نيمى از اموال خود را در اختيار آن ها گذاشتند. مهاجران در آن هنگام حدود صد مرد بودند، پس همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بنى قُرَيظه و بنى نضير پيروز شد و به اموال آنان دست يافت، به انصار فرمود: اگر مى خواهيد، خانه ها و اموال تان را كه به مهاجران واگذار كرده بوديد پس بگيريد و من همه اين اموال به دست آمده را بين آنان تقسيم كنم و اگر مى خواهيد، آن اموال و خانه هاى تان را پس نگيريد و من اين غنائم را بين شما و آنان تقسيم كنم ؟ انصار گفتند: خواسته ما اين است كه همه اين اموال [غنائم] را ميان مهاجران تقسيم فرماييد و آن خانه ها و اموالى كه به آن ها تقديم كرده ايم، همچنان در اختيار آنان باقى بماند! پس خداى تبارك و تعالى اين آيه را نازل فرمود: «آن چه را خدا از آنان [يعنى يهود قريظه] به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [براى پيامبر صلى الله عليه و آله است زيرا شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى نتاختيد.»(1) چون بنى قريظه در مدينه بودند و نزديك تر از آن بودند كه نيازى به حمله [رزمندگان] اسب سوار و شترسوار داشته باشند. سپس خداوند فرمود: «[اين غنائم، نخست] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموال شان رانده شدند، خواستار فضل خدا و خشنودى او هستند و خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله را يارى مى كنند؛ اينان همان مردم درست گفتارند.»(2) پس خداوند اين اموال را مخصوص افرادى از قريش ساخت كه در مهاجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله را همراهى كرده بودند و راست گفتار بودند و مهاجران عرب را كه از قريش نبودند از شمار اختصاص يافتگان به اين اموال بيرون كرده زيرا در همان آيه فرموده: «مهاجران بينوايى كه از خانه و اموال شان رانده شدند.»(3) زيرا فقط قريشيان بودند كه خانه ها و اموال مسلمانانى را كه از مكه مهاجرت مى كردند، تصاحب مى نمودند و ساير اعراب چنين برخوردى با مهاجران نداشتند. سپس مهاجرانى را كه خمس به آن ها داد، مورد ستايش قرار داد و با درست گفتار معرفى كردن آن ها، ايشان را از نفاق تبرئه كرد، آن جا كه مى فرمود: «اينان همان مردم راستگو هستند، نه دروغگو»(4) آن گاه انصار را مورد تمجيد و ستايش قرار داده و نيك رفتارى و خوش برخوردى و محبت آنان را نسبت به مهاجران يادآورى كرد و ايثارى كه نسبت به مهاجران نموده بودند و در دل خود هيچ تقاضايى در اين باره نداشتند و از اموال غنائمى كه به آن ها؛ يعنى مهاجران داده شده بود و چيزى نصيب انصار نگشته بود، هيچ ناراحتى و كينه اى به دل نگرفته بودند، خداوند آنان را به خوبى ستوده و فرموده: «و كسانى كه قبل از مهاجران در مدينه جاى گرفته و ايمان آورده اند، هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده، دوست دارند و نسبت به آن چه به ايشان داده شده است، در دل هاى شان حسدى نمى يابند و هر چند در خودشان احتياجى مُبرم باشد، آن ها را بر خودشان مقدم مى دارند و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند، رستگار است.»(5)
ص: 147
وقد كان رجال اتّبعوا النبىّ صلى الله عليه و آله قد وترهم المسلمون فيما اخذوا من اموالهم فكانت قلوبهم قد امتلئت عليهم فلمّا حسن اسلامهم استغفروا لِأنفسهم ممّا كانوا عليه من الشرك وسئلوا اللّٰه ان يذهب بما فى قلوبهم من الغِلّ لمن سبقهم الى الايمان و استغفروا لهم حتّى يحلّل ما فى قلوبهم و صاروا اخوانا لهم فأثنى اللّٰه على الذين قالوا ذلك خاصّة فقال «وَ اَلَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ » فاعطى رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله المهاجرين عامّة من قريش على قدر حاجتهم فيما يرى لاِنّها لم تخمس فتقسم بالسويّة و لم يعط احداً منهم شيئاً الاّ المهاجرين من قريش غير رجلين من انصار يقال لاحدهما سهل بن حنيف وللآخر سمّاك بن خرشة - ابودُجّانة فانّه اعطاهما لشدّة حاجة كان بهما من حقّه و امسك النبىّ صلى الله عليه و آله من اموال بنى قريظة و النضير مالم يوجف عليه خيل و لاركاب سبع حوائط(1) لنفسه لانّه لم يوجف على فدك خيل ايضاً و لاركاب و امّا خيبر فانّها كانت مسيرة ثلاثة ايّام من المدينة و هى اموال اليهود ولكنّه اوجف عليها خيل و ركاب و كانت فيها حرب فقسّمها على قسمة بدر فقال اللّٰه عزّوجلّ «مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ وَ مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»
ص: 148
و مردانى بودند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوستند ولى پيش از اين كه مشرك بودند، از مسلمانان بدى ديده بودند؛ چراكه مسلمانان اموال آن ها را گرفته بودند، از اين رو دل شان از دست مسلمانان پر بود و چون [بيشتر با اسلام آشنا گشتند و] به خوبى مسلمان شدند، از اين كه در روزگارى كه مشرك بودند چنين حالتى داشتند، آمرزش خواستند و از خداوند متعال تمنا كردند كه كينه دل هاى شان را نسبت به آن مسلمانان كه قبل از آن ها ايمان آورده بودند بزدايد و براى آن ها نيز طلب مغفرت كردند تا اين كه عقده هاى دل شان گشوده شد و با آن ها يك دل و برادر گشتند و از اين كه اين افراد چنين گفتند، خدا آنان را مورد ستايش و تمجيد ويژه خود قرار داد و فرمود: «و كسانى كه بعد از آنان [مهاجران و انصار] آمده اند و مى گويند: پروردگارا! بر ما و بر آن برادران مان كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند ببخشاى و در دل هاى مان نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند، هيچ گونه كينه اى نگذار.
پروردگارا! راستى كه تو رئوف و مهربانى.»(1)
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به همه مهاجران قريش به اندازه نيازشان كه تشخيص مى داد عطا فرمود زيرا آن مال به عنوان خمس داده نشد تا برابر تقسيم گردد و از آن به هيچ كس جز مهاجران قريش، چيزى پرداخت نشد، مگر به دو تن از انصار كه نام يكى «سهل بن حنيف» و نام ديگرى «ابو دُجانه - سماك بن خَرَشه -» بود و پيامبر صلى الله عليه و آله براى اين دو از سهم خود به خاطر نياز شديدى كه داشتند عطا فرمود.
پيامبر صلى الله عليه و آله از اموال تصاحب شده بنى قريظه و بنى نضير كه بدون رنج [و بدون حمله رزمندگان] اسب سوار و شترسوار به دستش آمده بود، هفت باغ شان را براى خويش نگه داشت زيرا فدك نيز بدون رنج به دست آمده بود اما خيبر، فاصله اش سه روز راه از مدينه بود و براى يهوديان بود كه با حمله مسلمانان به دست آمد و براى تصرف آن جنگى رخ داد. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله آن را مانند غنائم جنگ بدر تقسيم فرموده است: «آن چه خدا از اموال ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله گردانيد، براى خدا و براى پيامبر او و متعلق به خويشاوندان نزديك وى، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آن چه را پيامبر صلى الله عليه و آله به شما داد، آن را بگيريد و از آن چه شما را بازداشت، بازايستيد.»(2)
ص: 149
فهذا سبيل ما أفاء اللّٰه على رسوله ممّا اوجف عليه خيل و ركاب و قد قال علىّ بن ابى طالب صلوات اللّٰه عليه مازلنا نقبض سهمنا بهذه الآية الّتى اوّلها تعليم و آخرها (تحرّج)(1)حتّى جاء خمس السوس(2) و جندى سابور الى عمر وانا والمسلمون والعبّاس عنده فقال عمر لنا انّه قد تتابعت لكم من الخمس اموال فقبضتموها حتّى لاحاجة بكم اليوم و بالمسلمين حاجة و خلل فاسلفونا(3) حقّكم من هذا المال حتّى يأتى اللّٰه بقضائه من اوّل شىء يأتى المسلمين فكففت عنه لاّنى لم آمن حين جعله سلفاً لو الححنا عليه فيه ان يقول فى خمسنا مثل قوله فى اعظم منه اعنى(4) ميراث نبيّنا صلى الله عليه و آله حين الححنا عليه فيه فقال له العبّاس لاتغمز(5) فى الذى لنا يا عمر فانّ اللّٰه قد اثبته لنا باثبت ممّا اثبت به المواريث بيننا فقال عمر و انتم احقّ مَنْ ارفق المسلمين و شفّعنى فقبضه عمر ثمّ قال لاواللّٰه ما آتيٰهم ما يقبضنا(6) حتّى لحق باللّٰه ثمّ ما قدرنا عليه بعده. ثمّ قال علىّ عليه السلام انّ اللّٰه حرّم على رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله الصدقة فعوّضه منها سهماً من الخمس و حرّمها على اهل بيته خاصّة دون قومهم و أسهم لصغيرهم و كبيرهم و ذكرهم و انثاهم و فقيرهم و شاهدهم و غائبهم و لانّهم انّما اعطوا سهمهم لِأنّهم قرابة نبيّهم والّتى لاتزول عنهم الحمدللّٰه الّذى جعله منّا و جعلنا منه فلم يعط رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله احداً من الخمس غيرنا و غير حلفائنا و موالينا لانّهم منّا و اعطى من سهمه ناساً لِحُرَمٍ كانت بينه و بينهم معونة فى الّذى كان بينهم فقد اعلمتك ما اوضح اللّٰه من سبيل هذه الانفال الاربعة و ماوعد من امره فيهم و نوّره بشفاء من البيان و ضياء من البرهان جاء به الوحى المنزل و عمل به النبىّ المرسل صلى الله عليه و آله فمن حرّف كلام اللّٰه او بدّله بعد ما سمعه و عقله فأنّما إثمه عليه واللّٰه حجيجه فيه والسلام عليك و رحمة اللّٰه و بركاته.
ص: 150
اين بود راه و روش مصرف آن چيزى كه خداوند [در سايه تلاش و حمله رزمندگان] اسب سوار و شترسوار، عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرده بود و على ابن ابى طالب عليه السلام كه درود خدا بر او باد، فرموده كه: ما به حكم همين آيه - كه آغازش تعليم و پايانش تهديد است - سهم خمس خود را دريافت مى كرديم، تا زمانى كه خمس غنائم شوش و جندى شاپور به دست عمر رسيد. من و ساير مسلمانان و عباس نزد او بوديم. عمر به ما گفت: به راستى، تاكنون پياپى براى شما خمس اموال رسيده و شما به طور مرتب دريافت كرده ايد؛ به طورى كه امروز ديگر به آن نيازى نداريد، در حالى كه مسلمانان ديگر نيازمند و محتاج هستند، پس سهم خودتان را از اين مال به عنوان قرض به ما بدهيد تا نخستين چيزى كه در آينده، خدا براى مسلمانان برساند، آن را پرداخت كنيم. من از پاسخ دادن به او خوددارى كردم زيرا از اين ترسيدم كه چون آن را به عنوان قرض تقاضا كرده، اگر درباره حق خمس خودمان پافشارى كنم، اصل حق ما را در خمس انكار كند و همان را گويد كه درباره حق بزرگ تر از آن گفت كه همان ميراث خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده كه وقتى درباره آن پافشارى ورزيديم، به انكار آن پرداخت ولى عباس به او گفت: اى عمر! حق ما را ناديده نگير زيرا خداوند آن را ثابت تر از قانون ارث بين ما مقرر داشته است.
عمر گفت: شما از هر كس ديگر سزاوارتريد كه به مسلمانان، لطف و ارفاق كنيد، سپس مرا واسطه اين كار ساخت و آن اموال را گرفت. آن گاه على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! ديگر مالى براى آن ها نرسيد تا قرض ما را بپردازد و عمر از دنيا رفت و بعد از او هم ديگر ما نتوانستيم به حق خود دست يابيم، وانگهى على عليه السلام فرمود: به راستى خداوند، زكات را بر رسول خود حرام كرد و به جاى آن سهمى از خمس براى او اختصاص داد و زكات را بر خصوص خاندان او حرام ساخت، نه بر قوم پيامبر صلى الله عليه و آله [كه قريش باشد] و از خمس، سهمى به خردسال، سالخورده، مرد، زن، بينوا، حاضر و غايب آن ها اختصاص داد و اين سهم را به اين سبب به آن ها اختصاص داد كه خويشاوندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند و اين سهم براى ايشان هميشگى و زوال ناپذير است. سپاس خداوندى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله را از ما و ما را از او قرار داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از خمس به هيچ كس جز ما، هم پيمانان و موالى ما چيزى نداد زيرا آنان هم از ما به شمار مى آيند و از سهم خود به مردمى داد كه بين او با آنان حرمتى بود تا كمكى باشد براى مسائلى كه بين آن ها وجود داشت، پس به طور قطع، من آن چه را خداوند درباره مصرف انفال چهارگانه توضيح داده و آن چه را با فرمان خود درباره آن ها وعده فرموده و با بيان شافى و برهان درخشان بيان كرده و وحى بر آن نازل شده و پيامبر مرسل به آن عمل كرده است، به تو ياد دادم.
پس هر كه فرمايش خدا را تحريف كند يا پس از آن كه آن را شنيد و فهميد، تغييرش دهد، گناه آن بر گردن خود اوست و طرف او در آن كار خداست. والسلام عليك و رحمة اللّٰه و بركاته.»
ص: 151
91-14291-(27) - تفسير القمىّ 2/420: فى قوله تعالىٰ (وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ ) اى لاتدعوهم وهم الذين غصبوا آل محمد عليهم السلام حقهم واكلوا اموال اليتامى و فقرائهم و ابناء سبيلهم.
92-14292-(28) - وفيه 2/395: وفى قوله تعالى (وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ اَلْمِسْكِينَ ) قال حقوق آل محمد عليهم السلام من الخمس لذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و هم آل محمد عليهم السلام.
93-14293-(29) - وفيه 1/278 قوله «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ » و هو الامام «وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ » فهم أيتام آل محمد عليهم السلام خاصّة و مساكينهم و ابناء سبيلهم خاصّة، فمن الغنيمة يخرج الخمس و يقسّم على ستّة اسهم سهم للّٰه و سهم لرسول اللّٰه و سهم للامام فسهم اللّٰه و سهم الرسول يرثه الامام عليه السلام فيكون للامام ثلاثة اسهم من ستّة و ثلاثة أسهم لأيتام آل الرسول و مساكينهم و ابناء سبيلهم، انّما صارت للامام وحده من الخمس ثلاثة اسهم لأنّ اللّٰه قد الزمه ما الزم النبىّ صلى الله عليه و آله من تربية الايتام و مؤن المسلمين و قضاء ديونهم و حملهم فى الحجّ و الجهاد و ذلك قول رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله لمّا انزل اللّٰه عليه «اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ » «وهواب لهم وَ اَزْوٰاجُهُ أمَّهٰاتُهُمْ » فلمّا جعله اللّٰه اباً للمؤمنين لزمه ما يلزم الوالد للولد فقال عند ذلك من ترك مالا فلورثته و من ترك ديناً او ضياعاً فعلىّ والىّ (1) فلزم الامام مالزم الرسول صلى الله عليه و آله فلذلك صار له من الخمس ثلثة اسهم.
ص: 152
91-(27) در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه «و يكديگر را بر غذا دادن به بينوايان ترغيب نمى كنيد.»(1)آمده: «مقصود اين است كه مردم را به اطعام بينوايان فرا نمى خوانيد و اين ها در حقيقت همان ها هستند كه حق آل محمد صلى الله عليه و آله را غصب كردند و اموال يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان آل محمد صلى الله عليه و آله را خوردند.»
92-(28) و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه «[و دوزخيان مى گويند:] و ما به بينوا غذا نمى داديم.»(2)آمده: «مقصود اين است كه آن ها حقوق آل محمد صلى الله عليه و آله؛ يعنى خمس را كه حق نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، مساكين و در راه مانده آنان است، پرداخت نمى كرده اند.»
93-(29) و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه «و بدانيد آن چه سود مى كنيد، يك پنجم آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله است.» آمده: «مقصود از خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله امام عليه السلام است و مقصود از يتيمان، مساكين و در راه مانده، خصوص يتيمان آل محمد صلى الله عليه و آله، مساكين و در راه ماندگان آنان است؛ بنابراين از سودهاى حاصله، يك پنجم به عنوان خمس جدا مى شود و به شش قسمت تقسيم مى گردد: يك سهم متعلق به خداوند است، يك سهم متعلق به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يك سهم متعلق به امام عليه السلام است و سهم خدا و سهم پيامبر صلى الله عليه و آله را امام عليه السلام ارث مى برد؛ بنابراين سه سهم از شش سهم از امام عليه السلام است و سه سهم ديگر براى يتيمان آل پيامبر صلى الله عليه و آله، مستمندان و در راه ماندگان آنان است. علت اين كه امام عليه السلام به تنهايى سه سهم از خمس را برمى دارد، اين است كه خداوند آن چه بر عهده پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشته، بر عهده امام عليه السلام نيز گذاشته؛ يعنى اداره يتيمان، هزينه هاى مسلمانان، پرداخت قرض هاى آنان، كمك كردن به آن ها در امر حج و جهاد و اين وظايف طبق گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله بر دوش امام عليه السلام نهاده شده است.
توضيح آن از اين قرار است كه وقتى خداوند اين آيه را نازل فرمود: «و پيامبر صلى الله عليه و آله اختيار مؤمنان و سرپرستى آنان را بيشتر از خود آن ها دارد.»(3) و او پدر آن هاست و همسرانش، مادران آن ها هستند، پس وقتى خدا او را پدر مؤمنان قرار داد، آن چه بر يك پدر نسبت به فرزندش لازم است بر او نيز لازم مى شود و در همين جا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس مالى از خود به جا گذارد، براى وارثانش است و كسى كه قرضى از خود به جا گذارد، پرداخت آن بر عهده من است و كسى كه زمين هاى زراعى [يا مال ضايع شدنى] از خود به جا گذارد، متعلق به من خواهد بود؛ بنابراين آن چه بر پيامبر صلى الله عليه و آله لازم است، بر امام عليه السلام نيز لازم شده و وظايفى كه پيامبر صلى الله عليه و آله داشت بر دوش امام عليه السلام نهاده شده و به همين جهت سهم امام عليه السلام از خمس، سه سهم شده است.»
ص: 153
94-14294-(30) - تفسير القمى 2/118: و قوله (وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ ) يعنى قرابة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و انزلت فى فاطمة عليها السلام فجَعل لها فدك و المسكين من ولد فاطمة و ابن السبيل من آل محمّد و ولد فاطمة.
95-14295-(31) - امالى ابن الطوسى 262: عن ابيه قال اخبرنا ابوعمرو قال حدثنا احمد قال حدثنا احمد بن يحيى قال حدثنا عبدالرحمن قال حدثنا ابى عن اشعب بن سوار عن الحسن البصرى انّه قال الخمس للّٰه و للرسول ولذى قرابة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله ليس كلّه و قدكان يقسم لمن سمّى اللّٰه عزّوجلّ فاعطته الخلفاء بعد، قرابتهم قلت كلّهم قال نعم كلّهم.
96-14296-(32) - مستدرك 7/304: الشيخ شرف الدين فى تأويل الآيات الباهرة عن تفسير الجليل محمد بن العبّاس بن الماهيار عن محمد ابن ابى بكر عن محمد بن اسمعيل عن عيسى بن داود عن ابى الحسن موسى عن ابيه انّ رجلا سأل اباه محمد ابن على عليهما السلام عن قول اللّٰه عزّوجلّ «وَ اَلَّذِينَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ » فقال ابى احفظ يا هذا و انظر كيف تروى عنّى اِنّ السائل و المحروم شأنهما عظيم امّا السائل فهو رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فى مسئلته اللّٰه حقّه و المحروم و هو من حرم الخمس اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و ذريّته الأئمّة عليهم السلام هل سمعت و فهمت ليس هو كما يقول الناس البحار 96/18(8): كتاب تأويل الآيات الظاهرة نقلا من كتاب محمد بن العباس بن ماهيار مثله سنداً و متناً.
97-14297-(33) البحار 96/188: و منه عن احمد بن ابراهيم بن عباد باسناده الى عبدالللّٰه بن بكير رفعه الى ابى عبداللّٰه عليه السلام فى قوله عزّوجلّ «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ » يعنى لخمسك «اَلَّذِينَ إِذَا اِكْتٰالُوا عَلَى اَلنّٰاسِ يَسْتَوْفُونَ » اى اذا ساروا لحقوقهم من الغنائم يستوفون «وَ إِذٰا كٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ » اى اذا سئولهم خمس آل محمد نقصوهم.
ص: 154
94-(30) در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه «و حق خويشاوند مستمند و حق در راه مانده را بده»(1)آمده: «مقصود از «ذى القربى» خويشاوندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و در حق فاطمه عليها السلام نازل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فدك را به او داد و مقصود از مستمند، مستمندانى است كه از فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام باشد و همچنين مقصود از در راه مانده، شخصى است كه از آل محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان فاطمه عليها السلام باشد و در سفر، خرجى اش تمام شده و در راه مانده است.»
95-(31) حسن بصرى گويد: «يك پنجم سود، نه همه آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و بايد ميان كسانى كه خدا در قرآن از آن ها نام برده تقسيم گردد ولى خليفه هاى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به خويشاوندان خودشان مى دادند.»
نقل كننده اين سخن كه اشعث بن سوار است گويد: «من گفتم: آيا همه خلفا چنين كردند؟ گفت:
بله، همه شان.»
96-(32) عيسى بن داود از امام كاظم عليه السلام و او از پدرش امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «مردى از پدرم امام محمد باقر عليه السلام پرسيد: مقصود خداوند از اين آيه چيست كه فرموده: «و آنان كه در اموال شان حق معينى براى سائل و محروم از مال است»؟(2)
پدرم فرمود: اى مخاطب! خوب به خاطر بسپار و بنگر كه چگونه از من روايت مى كنى [و دقت كن كه هر چه من مى گويم، بگويى.] سائل و محروم، قدر و منزلت بزرگى دارند؛ مقصود از سائل، رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه حق خود را از خدا درخواست كرد و مقصود از محروم، اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام و امامانى است كه از نسل آن حضرت هستند كه از خمس [كه حق آن ها بود] محروم شدند. آيا شنيدى و خوب فهميدى ؟ معنى آيه اين است، نه آن چه مردم مى گويند.»
97-(33) عبداللّٰه بن بكير با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه «ويلْ للمطفّفين» فرمود: «يعنى واى بر آنان كه خمس نمى دهند. آن گاه كه از مردم جنس با پيمانه مى گيرند، پيمانه ها را پر مى كنند» يعنى وقتى مى خواهند حق خود را از غنائم و منافع استيفا كنند، آن را به طور كامل مى گيرند و هر گاه براى ديگران پيمانه يا وزن مى كنند، كم مى گذارند يعنى وقتى از آنان خمس آل محمد صلى الله عليه و آله درخواست مى شود، حق آن ها را به صورت ناقص و اندك مى دهند.»
ص: 155
98-14298-(34) تفسير العيّاشى 2/62: عن سدير عن ابى جعفر عليه السلام قال قال يا أباالفضل لنا حقّ فى كتاب اللّٰه فى الخمس فلو محوه فقالوا ليس من اللّٰه او لم يعلموا (يعملوا ط) به لكان سواء.
و تقدّم فى غير واحد من احاديث باب (22) حرمة الزكوة على محمد انتسب الى هاشم من ابواب من يستحقّ الزكوة ما يدلّ بظاهره على انّ الزكوة تحرم على من انتسب الى هاشم بأبيه لابأمّه فيمكن ان يستدلّ بها على انّ الخمس لايحلّ على من انتسب الى هاشم بأمّه بل يختصّ بمن انتسب اليه بابيه.
وفى مرسلة الفقيه و رواية عيسى بن عبداللّٰه (1) من باب (1) فرض الخمس من ابواب فضله و فرضه قوله عليه السلام انّ اللّٰه لاالٰه الاّ هو لمّا حرّم علينا الصدقة انزل لنا الخمس فالصدقة علينا حرام و الخمس لنا فريضة.
وفى رواية ابى بصير (3) قوله اصلحك اللّٰه ما ايسر ما يدخل به العبد النار: قال: من اكل من مال اليتيم درهما و نحن اليتيم وفى رواية ابى بصير (1) من باب (2) وجوب الخمس من الغنائم قوله عليه السلام كلّ شىء قوتل عليه على شهادة ان لاالٰه الاّاللّٰه و انّ محمّداً صلى الله عليه و آله رسول اللّٰه فانّ لنا خمسه الخ.
وفى رواية على بن الحسين (4) قوله عليه السلام و يجرى هذا الخمس على ستّة اجزاء فيأخذ الامام منها سهم اللّٰه و سهم الرسول و سهم ذى القربى ثمّ يقسّم الثلاثة السهام الباقية بين يتامى آل محمد و مساكينهم و ابناء سبيلهم.
وفى رواية الحلبى (5) قوله الرجل من اصحابنا يكون فى لوائهم فيكون معهم فيصيب غنيمة قال عليه السلام يؤدّى خمسنا (خمسها - خ ل) و يطيب له وفى رواية حفص (1) و المعلّىٰ (2) من باب (3) وجوب الخمس فيما اخذ من مال الناصب قوله عليه السلام خذ مال الناصب حيثما وجدته و ادفع (وابعث - خ) الينا الخمس.
وفى رواية الدعائم (4) من باب (7) وجوب الخمس فى الكنز قول علىّ عليه السلام لنا فيه الخمس وهو عليك ردّ وفى مرسلة الفقيه (2) من باب (10) انّ من اصاب مالا فلا يعرف حلاله من حرامه فعليه الخمس قول علىّ عليه السلام ايتينى بخمسه فاتاه بخمسه.
ص: 156
98-(34) در كتاب تفسيرالعياشى سدير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اى ابوالفضل! براى ما، حقى در كتاب خدا در خمس قرار داده شده است، اگر آن را پرداخت نكنند و بگويند از خدا چنين حقى نيست يا اين كه آن ها عمل به اين حق نمى كنند (يا اين كه علم به آن ندارند) فرقى نمى كند، چون حق ما را به ما نمى دهند.»
ارجاعات
گذشت:
در تعدادى از روايات باب بيست و دوم در كتاب زكات، رواياتى ذكر شد كه ظاهرشان دلالت مى كرد بر اين كه زكات تنها بر ساداتى كه از طرف پدر به هاشم مى رسند، حرام است و بر ساداتى كه تنها مادرشان سيد است و پدرشان سيد نيست، حرام نيست، پس به همين روايات مى توان استدلال كرد بر اين كه خمس تنها به كسانى داده مى شود كه از طرف پدر به هاشم برسند و بر كسانى كه تنها از طرف مادر سيد هستند، خمس حلال نيست [زيرا خمس براى سادات در مقابل زكات براى غير سادات قرار داده شده است.]
و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى فضيلت و فرض آن فرموده امام عليه السلام كه: «خدايى كه حقيقتاً معبودى جز او نيست، وقتى صدقه را بر ما حرام كرد، حكم خمس را براى ما فرو فرستاد؛ بنابراين صدقه بر ما حرام و خمس براى ما واجب است.»
و در روايت سوم اين گفته كه: «خداوند تو را به خاطر كم ترين چيزى كه انسان داخل جهنم مى شود كه خوردن يك درهم از مال يتيم است اصلاح كند و ما يتيم هستيم.»
و در روايت يكم از باب دوم فرموده امام عليه السلام كه: «غنائم جنگى كه از كفار با جنگ به دست آمده؛ جنگى كه به خاطر اسلام آوردن آن ها و گواهى دادن با «لا اله الّا اللّٰه» و «محمد رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله» انجام گرفته، خمس آن متعلق به ماست.»
و در روايت چهارم اين گفته كه: «اين خمس به شش بخش تقسيم مى شود: سهم خدا، سهم پيامبر صلى الله عليه و آله و سهم ذى القربى را امام عليه السلام مى گيرد و سه بخش باقى مانده ميان يتيمان، مساكين و در راه ماندگان آل محمد صلى الله عليه و آله تقسيم مى گردد.»
و در روايت پنجم اين گفته كه: «گاهى شخصى از اصحاب ما [= شيعه] همراه با آنان [= غير شيعه] در جنگ شركت دارد و غنائمى به دست مى آورد، آيا بر او حلال است ؟
حضرت فرمود: خمس آن را مى پردازد و باقى آن براى او پاك و حلال است.»
و در روايت يكم و دوم از باب سوم فرموده امام عليه السلام كه: «مال ناصبى [= دشمن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله] را هر كجا ديدى بگير و خمس آن را به ما بده.»
و در روايت چهارم از باب هفتم امام على عليه السلام در رابطه با گنج فرمود: «خمس آن متعلق به ماست ولى آن را به خود تو برمى گردانيم.»
و در روايت دوم از باب دهم امام على عليه السلام در رابطه با مال حلال مخلوط به حرام فرمود: «خمس آن را براى من بياور.» راوى نيز خمس آن را براى حضرت آورد.
ص: 157
وفى رواية عيسى بن المستفاد (1) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة فى كلّ ما يستفيده الناس قوله صلى الله عليه و آله واخراج الخمس من كلّ ما يملكه احد من الناس حتّى يدفعه الى ولىّ المؤمنين و اميرهم و من بعده من الائمّة من ولده ومن لم يقدر الاّ على اليسير من المال فليدفع ذلك الى الضعفاء من اهل بيتى من ولد الأئمّة.
وفى رواية ابن سنان (5) قوله عليه السلام على كلّ امرء غنم او اكتسب الخمس ممّا اصاب لفاطمة عليها السلام ولمن يلى امرها من بعدها من ذرّيّتها الحجج على الناس فذاك (اذ ذاك - خ ل) لهم خاصّة يضعونه حيث شاؤا وفى رواية ابى على (9) قوله امرتنى بالقيام بامرك واخذ حقّك فاعلمت مواليك بذلك فقال لى بعضهم و اىّ شىء حقّه فلم ادرما اجيبه فقال عليه السلام يجب عليهم الخمس.
وفى رواية حكيم (11) قوله عليه السلام هى واللّٰه الافادة يوماً بيوم الاّ انّ ابى جعل شيعته فى حلّ ليزكوا وفى رواية ابن مهزيار (12) قوله عليه السلام و انّما اوجب عليهم الخمس فى سنتى هذه فى الذهب والفضّة (الى ان قال عليه السلام) فمن كان عنده شىء من ذلك فليوصل الى وكيلى و من كان نائياً بعيد الشقّة فليتعمّد لإيصاله ولو بعد حين.
وفى رواية ابى الحسن (13) قوله عليه السلام لِمَ تزرى على الناحية و لِمَ تمنع اصحابى عن خمس مالك و كنت الرجل الوقور الذى لايخاف شيئاً فارتعدت منه و تهيّبته و قلت له افعل يا سيدى ما تأمر به فقال اذا مضيت الى الموضع الذى انت متوجّه اليه فدخلته عفواً و كسبت ما كسبته فيه تحمل خمسه الى مستحقّه فقلت السمع و الطاعة (الى ان قال) فقمت واخذت بيده (اى محمد بن عثمان العمرى) ففتحت الخزائن فلم يزل يخمّسها الى ان خمّس شيئاً كنت قد نسيته ممّا كنت قد جمعته و انصرف و لم اشكّ بعد ذلك ابداً و تحقّقت الامر.
ويأتى فى احاديث الباب التالى ما يدلّ على انّ الخمس للامام عليه السلام و كذا فى احاديث باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة فلاحظ.
ص: 158
و در روايت يكم از باب دوازدهم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «تك تك افراد مردم بايد خمس مايملك و دارايى خود را جدا كنند و آن را به ولىّ مؤمنين و امير مؤمنين و پس از او به امامانى كه فرزندان او هستند بدهند و كسى كه جز بر اندكى مال دست نيافته و كم ثروت است، پس بايد آن [خمس] را به مستمندان از اهل بيت عليهم السلام من كه از فرزندان امامان معصوم عليهم السلام هستند، بپردازد.»
و در روايت پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «هر شخصى كه مالى از طريق سود و كسب و كار به دست مى آورد، پس خمس آن متعلق به حضرت فاطمه عليها السلام و فرزندان آن حضرت است؛ همان ها كه حجت هاى الهى بر مردم هستند، پس خمس مخصوص آن هاست، آن ها خود به نحوى كه صلاح بدانند هزينه مى كنند و به هر كس بخواهند مى دهند.»
و در روايت نهم اين گفته كه: «شما به من مأموريت دادى تا كارهاى مربوط به شما را انجام دهم و حقت را بگيرم و من اين سخن شما را به گوش شيعيانت رساندم. بعضى از آن ها گفتند: چه حقى ؟ من ندانستم كه چه پاسخ دهم، پس حضرت فرمود: بر آن ها خمس واجب است.»
و در روايت يازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «غنائم و منافعى كه خمس دارد، همان فوايد و منافع روزمره است كه روز به روز انسان به دست مى آورد ولى پدرم آن را براى شيعيانش حلال كرده تا پاك شوند.»
و در روايت دوازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «در امسال خمس طلا و نقره را بر آنان واجب كردم - تا آنجا كه فرمود: - پس هر كس چنين خمسى به او تعلق مى گيرد آن را به وكيل من برساند و هر كس در محل دورى است و دسترسى به من و وكيل ندارد و رساندن به دست ما برايش مشكل است، پس بايد تصميم داشته باشد كه آن را براى ما بفرستد، هر چند پس از مدتى.»
و در روايت سيزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «امام معصوم عليه السلام به من فرمود: چرا ناحيه مقدسه را كوچك مى شمارى و چرا خمس مالت را به اصحاب من نمى دهى، با اين كه تو مردى باوقار، شجاع و نترس هستى ؟ راوى گويد: هيبت حضرت مرا گرفت و بدنم به لرزه افتاد و عرض كردم: سرورم! آن چه شما دستور دهيد، انجام مى دهم. حضرت فرمود: وقتى به جايى كه مى خواهى آن جا بروى رسيدى و منافعى به دست آوردى، خمس آن را به مستحقش بده. عرض كردم: به چشم، اطاعت مى كنم - تا آن جا كه گفت: - پس من برخاستم و دست محمد بن عثمان عمرى [نماينده خاص امام زمان (عج)] را گرفتم و در خزانه ها را باز كردم، پس خود او پيوسته خمس آن ها را درآورد تا آن جا كه من، مالى را از ياد برده بودم و او خود يادآورى كرد و خمس آن را هم گرفت و رفت. ديگر پس از آن به حقانيت ناحيه مقدسه يقين پيدا كردم و هرگز شكى به دل راه ندادم.»
مى آيد:
در روايات باب بعدى آن چه بر آن دلالت مى كند. همچنين در روايات باب هفتم پس ملاحظه كنيد.
ص: 159
وفى رواية ابن ابى شيبة (3) من هذا الباب قوله عليه السلام انّ اشدّ مايكون الناس حالاً يوم القيامة أذا قام صاحب الخمس فيقول يا ربّ خمسى و فى رواية ابى حمزة (15) قوله عليه السلام انّ اللّٰه تبارك و تعالى جعل لنا اهل البيت سهاماً ثلاثة فى جميع الفىء ثمّ قال عزّوجلّ «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ » الآية فنحن اصحاب الخمس والفىء.
وفى رواية الفضيل (16) قوله عليه السلام لفاطمة عليها السلام أحلّى نصيبكِ من الفىء لآباء شيعتنا ليطيبوا الخ.
وفى رواية الدعائم (3) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و للرسول صلى الله عليه و آله من ابواب الانفال قوله عليه السلام و لنا فى الفىء سهمان سهم ذى القربى ثمّ نحن شركاء الناس فيما بقى وفى رواية ابن اسباط (19) قوله عليه السلام فانزل اللّٰه تعالى علىٰ نبيّه «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ » فلم يدر رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من هم فراجع فى ذلك الى جبرئيل عليه السلام و راجع جبرئيل ربّه فسئل اللّٰه عزّوجلّ عن ذلك فاوحى اللّٰه تبارك و تعالى اليه ان ادفع فدك الى فاطمة عليها السلام.
وفى رواية الفضلاء (21) قولهم ماحقّ الامام فى اموال الناس قال عليه السلام الفىء و الانفال و الخمس وكلّ ما دخل منه فيىء او انفال او خمس او غنيمة فانّ لهم خمسه فانّ اللّٰه تعالى يقول (وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ الآية الخ) فلاحظ.
وفى رواية الأنماطى (24) قول زيد بن على عليه السلام الخمس لنا ما احتجنا اليه فاذا استغنينا عنه فليس لنا ان نبنى الدور و القصور قال عليه السلام فهو كما قال زيد وفى رواية احمد بن محمد (25) قوله عليه السلام فامّا الخمس فيقسّم على ستّة اسهم سهم للّٰه و سهم للرّسول و سهم لذى القربى و سهم لليتامى و سهم للمساكين و سهم لابناء السبيل فالذى للّٰه فلرسول صلى الله عليه و آله احقّ به فهو له خاصّة والذى للرسول هو لذى القربى و الحجّة فى زمانه فالنصف له خاصّة و النصف لليتامى والمساكين و ابناء السبيل من آل محمد عليهم السلام الذين لاتحلّ لهم الصدقة و لاالزكٰوة عوّضهم اللّٰه تعالىٰ مكان ذلك بالخمس.
ولاحظ باب (5) انّ الدنيا و مافيها تبارك و تعالى من ابواب الانفال فانّه مناسب لذلك.
وفى احاديث باب (64) كيفيّة قسمة الغنائم من ابواب الجهاد ما يدلّ على ذلك فراجع.
ص: 160
و در روايت سوم از همين باب فرموده امام عليه السلام كه: «سخت ترين حالت مردم در روز قيامت، وقتى است كه صاحب خمس بپا خيزد و گويد: اى پروردگار! خمسم [را كه حق من بود و اين ها ندادند، مى خواهم.]»
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند براى ما اهل بيت عليهم السلام در تمام منافع [از خمس آن] سه سهم قرار داده و فرموده: «و بدانيد آن چه منفعت به دست مى آوريد، خمس آن براى خدا و...
است.» بنابراين صاحبان خمس و غنائم، ما هستيم.»
و در روايت شانزدهم فرموده امام عليه السلام به حضرت فاطمه عليها السلام كه: «سهم خود از غنائم و منافع را براى پدران شيعيان ما حلال كن تا پاك شوند [و فرزندان شان حلال زاده باشند.]»
و در روايت سوم از باب يكم از باب هاى انفال فرموده امام عليه السلام كه: «ما، در فىء [= منافع و غنائم] دو سهم داريم كه سهم ذى القربى است، وانگهى در باقى مانده آن با مردم شريك هستيم.»
و در روايت نوزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «وقتى خداوند آيه شريفه «و حق خويشاوندت را بده.» نازل فرمود، رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى دانست كه خويشاوندان او چه كسانى هستند، پس به جبرئيل مراجعه كرد و جبرئيل به پروردگارش مراجعه كرد و از خداى بزرگ در اين باره پرسيد، پس خداوند بلندمرتبه به او وحى كرد كه فدك را به حضرت فاطمه عليها السلام بده.»
و در روايت بيست و يكم اين پرسش از امام عليه السلام كه: «امام چه حقى در اموال دارد؟ حضرت پاسخ داد: در غنائم جنگى، انفال، خمس و هر مالى كه غنائم، انفال و خمس با آن مخلوط شده و منافع كسب و كار، خمس اين ها براى امام عليه السلام است زيرا خداوند فرموده: «و بدانيد آن چه منفعت به دست مى آوريد، خمس آن براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله است.»
و در روايت بيست و چهارم گفته زيد بن على كه: «وقتى ما نياز پيدا كرديم از خمس كه حق ماست استفاده مى كنيم و چون از خمس بى نياز شويم در صدد ساختن خانه ها و كاخ ها نيستيم.»
و در روايت بيست و پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «اما خمس، پس به شش بخش تقسيم مى شود:
يك سهم از خدا، يك سهم از پيامبر صلى الله عليه و آله، يك سهم از خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله، يك سهم براى يتيمان، يك سهم براى بينوايان و يك سهم براى در راه ماندگان است و سهم خدا به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله داده مى شود؛ چراكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن سزاوارتر است؛ بنابراين به آن حضرت اختصاص دارد و سهم پيامبر صلى الله عليه و آله به حجت خدا و امام زمان (عج) كه خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله است داده مى شود، در نتيجه نيمى از خمس متعلق به حجت خدا و امام زمان (عج) است و نيمى ديگر براى يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان از خاندان حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ همان ها كه صدقه و زكات بر آنان حرام است و خداوند بلندمرتبه عوض آن، خمس را براى آن ها قرار داده است.»
و باب پنجم از باب هاى انفال آن چه مناسب براى آن است.
و در روايات باب شصت و چهارم از باب هاى جهاد آن چه بر آن دلالت مى كند، پس مراجعه كنيد.
ص: 161
99-14299-(1) كافى 1/547: (محمد بن الحسين(1) و على بن محمد - معلَّقٌ ) عن سهل (بن زياد - خ) عن احمد بن المثنّىٰ قال: حدّثنى تهذيب 4/139: استبصار 2/59: محمد بن يزيد(2)الطبرى قال كتب (اليه - صاط) رجل من تجار فارس من(3) بعض موالى ابى الحسن الرضا عليه السلام يسئله(4) الاذن فى الخمس فكتب اليه بسم اللّٰه الرّحمن الرحيم انّ اللّٰه واسع كريم ضمن على العمل الثواب (و على الضيق الهمّ كا(5) لا(6) يحلّ مال الاّ من وجه احلّه اللّٰه (و - خ) انّ الخمس عوننا على ديننا و على عيالاتنا و على موالينا و (على خ كا) مانبذله و نشترى(7)من اعراضنا ممن نخاف(8) سطوته فلاتزووه(9) عنّا ولاتحرموا انفسكم دعائنا ماقدرتم عليه فان اخراجه مفتاح رزقكم و تمحيص(10) ذنوبكم و ماتمهّدون لانفسكم ليوم فاقتكم و المسلم من يفى للّٰه بما عهد(11) اليه(12) و ليس المسلم من اجاب باللسان و خالف بالقلب و السّلام المقنعة 46: روى محمد بن يزيد الطبرى قال كتب رجل و ذكر مثله.
100-14300-(2) - كافى 1/548: وبهذا الاسناد عن تهذيب 4/140: استبصار 2/60: محمد بن زيد(13) قال قدم قوم من خراسان على ابى الحسن الرضا عليه السلام فسئلوه ان يجعلهم فى حلّ من الخمس فقال ما أمحل هذا تمحضونا(14) المودّة بالسنتكم و تزوون عنّا حقّاً جعله اللّٰه لنا و جعلنا له وهو الخمس لانجعل(15) (لانجعل لا نجعل - كا - المقنعة) احداً(16) منكم فى حلّ المقنعة 46: محمد بن يزيد مثله.
ص: 162
باب 2
وجوب رساندن خمس به اهلش (ولىّ خمس)
99-(1) محمد بن يزيد طبرى نقل كرده كه يكى از شيعيان امام رضا عليه السلام كه از تاجران سرزمين فارس بود، نامه اى به آن حضرت نوشت و از او درخواست اجازه در استفاده كردن از خمس را كرد.
حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: «بسم اللّٰه الرحمن الرحيم، البته خداوند روزى گشا و كريم است.
پاداش هر عمل را ضمانت كرده و غم و غصه را قرين تنگدستى نموده است. مالى حلال نيست، مگر از طريقى كه خدا حلال كرده است. بى گمان خمس كمكى است به ما، در امور دينى و تأمين معيشت خانواده و دوستان مان و از آن بذل و بخشش مى كنيم و [بدين وسيله] آبروى خودمان را از كسانى كه بايد از خشم و قدرت آن ها ترسيد، نگاه مى داريم، پس خمس را تا آن جا كه مى توانيد از ما دور نكنيد و خودتان را از دعاى ما محروم نگردانيد زيرا دادن خمس، كليد روزى شماست و مايه پاك شدن گناهان شماست و چيزى است كه آن را براى روز فقر و احتياج تان [= روز قيامت] آماده مى كنيد و مسلمان كسى است كه به آن چه با خدا پيمان بسته وفا كند و كسى كه تنها با زبان، [خدا را] اجابت كند ولى با قلب مخالفت كند مسلمان نيست، والسّلام.»
100-(2) محمد بن زيد گويد: «عده اى از مردم خراسان به خدمت امام رضا عليه السلام رسيدند و از حضرت درخواست كردند كه خمس را بر آن ها حلال كند؛ يعنى آن ها را از پرداخت خمس، معاف كند.
امام رضا عليه السلام فرمود: چه قدر اين، مكارانه است كه شما با زبان تان ادعاى دوستى خالصانه ما را مى كنيد ولى حقى را كه خدا، آن را براى ما و ما را براى آن قرار داده از ما دور مى كنيد، هرگز، هرگز خمس را به شما حلال نمى كنم و از پرداختن آن، شما را معاف نخواهم كرد.»
ص: 163
101-14301-(3) - كافى 1/548: على بن ابراهيم عن ابيه تهذيب 4/140: استبصار 2/60: روى ابراهيم بن هاشم قال كنت عند ابى جعفر الثانى عليه السلام اذ دخل عليه صالح بن محمد بن سهل و كان يتولّى له الوقف بقم فقال (له - كاخ المقنعة) يا سيّدى اجعلنى من عشرة آلاف (درهم - المقنعة - يب صا) فى حلّ فانّى انفقتها فقال له انت فى حلّ فلمّا خرج صالح قال ابوجعفر عليه السلام احدهم يثب على اموال(1) آل محمد و ايتامهم و مساكينهم و فقرائهم و ابناء سبيلهم فيأخذها ثمّ يجىء فيقول اجعلنى فى حلّ اتراه ظنّ انّى أقول لاافعل واللّٰه ليسألنّهم اللّٰه تعالى يوم القيامة عن ذلك سؤالا حثيثاً(2) المقنعة 46: روى ابراهيم بن هاشم قال كنت عند ابى جعفر الثانى عليه السلام وذكر مثله.
الشيخ الطوسى فى كتاب الغيبة 213: روى على بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه قال كنت عند ابى جعفر الثانى عليه السلام و ذكر نحوه.
102-14302-(4) تهذيب 4/136: محمد بن على بن محبوب عن احمد بن محمد عن الحسين عن القاسم عن ابان تهذيب 7/133: الحسين بن سعيد عن فضالة عن ابان عن ابى بصير عن ابى جعفر عليه السلام قال سمعته يقول من اشترى شيئاً من الخمس لم يعذره اللّٰه تعالىٰ اشترىٰ مالايحلّ له.
103-14303-(5) تفسير العيّاشى 2/63: عن اسحاق بن عمّار قال سمعت أباعبداللّٰه عليه السلام يقول لايعذر عبد اشترى من الخمس شيئاً ان يقول يا ربّ اشتريته بمالى حتّى يأذن له اهل الخمس.
104-14304-(6) اكمال الدين 520: حدثنا محمد بن احمد الشيبانى و على بن احمد بن محمد الدقّاق و الحسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المؤدّب و على بن عبداللّٰه الورّاق (رضى اللّٰه عنهم) قالوا حدثنا ابوالحسين محمد بن جعفر الاسدى احتجاج الطبرسى 2/558: عن ابى الحسن محمد بن جعفر الاسدى (رض) قال كان فيما ورد علىّ من الشيخ ابى جعفر محمد بن عثمان (العمرى - الاحتجاج) قدّس اللّٰه روحه فى جواب مسائلى الى صاحب الزمان عليه السلام (الى ان قال) و أمّا ما سئلت عنه من امر من يستحلّ ما فى يده من اموالنا و يتصرّف فيه
ص: 164
101-(3) ابراهيم بن هاشم گويد: «من در خدمت ابوجعفر دوم امام جواد عليه السلام بودم كه صالح بن محمد بن سهل كه از طرف حضرت، متولى اوقاف قم بود وارد شد. به حضرت عرض كرد: اى سرورم! مرا نسبت به ده هزار درهم [از حق شما] كه من آن را خرج كردم، حلال كن.
حضرت فرمود: حلالت كردم و چون صالح بيرون رفت، حضرت فرمود: بعضى از اين ها بر روى اموال آل محمد صلى الله عليه و آله، يتيمان شان، مساكين، مستمندان شان و در راه ماندگان شان مى پرند و آن را مى گيرند [و خرج مى كنند]، وانگهى مى آيند و مى گويند مرا حلال كن. آيا خيال مى كنى كه او مى پندارد من مى گويم حلال نمى كنم ؟ به خدا سوگند! كه روز قيامت، خداوند بلندمرتبه آن ها را سخت مورد بازخواست قرار خواهد داد.»
102-(4) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: كسى كه از خمس چيزى بخرد، خداوند بلندمرتبه او را معذور ندارد؛ چراكه چيزى را كه براى او حلال نيست خريده است.»
103-(5) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: بنده اى كه چيزى را با خمس بخرد و عذر بياورد كه پروردگارا، من با مال خودم آن را خريدم، عذرش پذيرفته نيست، مگر اين كه صاحب خمس به او اجازه دهد.»
104-(6) محمد بن جعفر اسدى گويد: «سؤالاتى توسط نايب خاص امام زمان (عج) شيخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمرى براى حضرت فرستادم. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: اما اين كه پرسيده اى در رابطه با شخصى كه اموال ما را كه در دست اوست حلال مى شمارد و آن سان كه در مال خود تصرف مى كند،
ص: 165
تصرّفه فى ماله من غير أمرنا فمن فعل ذلك فهو ملعون و نحن خصماؤه يوم القيامة فقد قال النبىّ صلى الله عليه و آله المستحلّ من عترتى ماحرّم اللّٰه ملعون على لسانى و لسان كلّ نبىّ (مجاب - احتجاج) فمن ظلمنا كان من(1) جملة الظالمين و كان لعنة اللّٰه عليه لقوله تعالى الاٰ لعنة اللّٰه على الظالمين (الى ان قال) و اما ماسئلت عنه من امر الضياع الّتى لِنٰاحيتنا هل يجوز القيام بعمارتها و اداء الخراج منها و صرف ما يفضل من دخلها الى الناحية احتساباً للاجر (و - خ) تقرّباً الينا(2) فلايحلّ لاحد ان يتصرّف فى مال غيره بغير اذنه فكيف يجوز(3) ذلك فى مالنا من فعل (شيئا من - كمال الدين) ذلك من غير(4) امرنا فقد استحلّ منّا ما حرّم عليه ومن اكل من اموالنا شيئا فانّما يأكل فى بطنه ناراً و سيصلى سعيراً - الحديث.
105-14305-(5) - كمال الدين 522: حدثنا ابوجعفر محمّد بن محمّد الخزاعى (ره) قال حدثنا ابوعلى ابن ابى الحسين الاسدى عن ابيه رضى اللّٰه عنه قال الاحتجاج 2/560: و عن ابى الحسين الاسدى ايضا قال: ورد علىّ توقيع من الشيخ ابى جعفر محمد بن عثمان العمرى قدّس اللّٰه روحه ابتداء لم يتقدّمه سؤال (عنه - احتجاج) بسم اللّٰه الرّحمن الرحيم لعنة اللّٰه و الملائكة و الناس اجمعين على من استحلّ من مالنا(6) درهما قال ابوالحسين الاسدى (رض) فوقع فى نفسى(7) انّ ذلك فيمن استحلّ من مال الناحية درهما دون من اكل منه غير مستحلّ (له - كمال الدين) و قلت فى نفسى انّ ذلك فى جميع من استحلّ محرّماً فأىّ فضل(7) فى ذلك للحجّة عليه السلام على غيره قال فوالذى بعث محمداً صلى الله عليه و آله بالحقّ بشيراً لقد نظرت بعد ذلك فى التوقيع فوجدته قد انقلب الى ماوقع(8) فى نفسى بسم اللّٰه الرّحمن الرحيم لعنة اللّٰه والملائكة و الناس اجمعين على من اكل من مالنا درهماً حراماً. كمال الدين قال ابو جعفر محمد ابن محمد الخزاعى اخرج الينا ابو على ابن ابى الحسين الاسدى هذا التوقيع حتّى نظرنا اليه و قرأناه.
ص: 166
پس [بدان كه] كسى كه چنين كند مورد لعنت [خدا] قرار خواهد گرفت و دشمنان و طلبكاران او در روز قيامت، ما هستيم زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس از عترت من آن چه را كه خدا حرام كرده، حلال بشمارد، با زبان من و زبان هر پيامبرى لعنت شده زيرا هر كه به ما ستم كند جزو ستمكاران است و لعنت خدا دامن گير او مى شود؛ چراكه خداوند بلندمرتبه فرموده: «آگاه باشيد! لعنت خدا بر ستمكاران باد.» - تا آن جا كه حضرت فرموده: - و اما اين كه در رابطه با زمين هايى كه [وقف] ناحيه ماست [يعنى موقوفات ائمه اطهار عليهم السلام] پرسيده اى كه آيا جايز است كسى آن ها را آباد كند و ماليات آن را بپردازد و مداخل زيادى حاصله از آن را براى تحصيل اجر اخروى و نزديك شدن به ما، در مصالح ناحيه [مقدسه] صرف كند؟ پس [بدان كه] براى احدى حلال نيست كه در مال ديگرى بدون اجازه او تصرف كند؛ بنابراين چگونه چنين تصرفى در مال ما جايز است ؟ پس هر كس چنين كارى بدون اذن و اجازه ما انجام دهد، در حقيقت تصرف در مالى از ما را حلال شمرده كه بر او حرام شده است و كسى كه چيزى از اموال ما را بخورد، در حقيقت آتش در شكم خود فرو مى برد و به زودى به آتش سوزان دوزخ وارد مى شود.»
105-(7) ابوالحسين اسدى گويد: «بدون اين كه من نامه اى بنويسم و سؤالى كنم، توقيعى از ناحيه مقدسه امام زمان (عج) توسط شيخ ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى - كه خداوند به روحش قداست بخشد - به دستم رسيد و آن توقيع شريف اين است:
بسم اللّٰه الرحمن الرحيم، لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم بر كسى باد كه يك درهم از مال ما را حلال شمارد.
ابوالحسين اسدى گويد: پس از قرائت توقيع شريف، به دلم افتاد كه لعنت حضرت شامل كسى مى شود كه درهمى را كه متعلق به ناحيه مقدسه است، حلال شمارد و شامل كسى كه اموال حضرت را مى خورد و آن را حلال نمى شمارد [يعنى با اعتقاد به حرمت، آن را مى خورد] نمى شود، پس با خودم گفتم اين حكم، اختصاص به مال حضرت ندارد، هر كسى كه حرام الهى را حلال شمارد، چنين لعن و نفرينى دامن گير او خواهد شد. ابوالحسين اسدى [راوى اين روايت] مى گويد: سوگند به آن كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت تا مژده دهنده [مؤمنان] باشد! پس از اين خطور قلبى، دوباره به توقيع شريف نگاه كردم ديدم عبارت تغيير يافته و مطابق خاطر قلبى من شده و عبارت توقيع به اين گونه شده: بسم اللّٰه الرحمن الرحيم، لعن و نفرين خدا، فرشتگان و همه مردم بر كسى باد كه يك درهم از مال ما را به حرام بخورد.»
ص: 167
وتقدّم فى جميع احاديث باب (1) فرض الخمس من ابواب فرضه و فضله مايدلّ علىٰ ذلك و كذا فى جميع احاديث ابواب مايجب فيه الخمس من الغنائم والمعادن والكنز و الغوص و غيرها وفى رواية ابى بصير (1) من باب (2) وجوب الخمس فى غنائم دارالحرب قوله عليه السلام ولايحلّ لاحد ان يشترى من الخمس شيئاً حتّى يصل الينا حقّنا (نصيبنا - خ) وفى رواية حكيم (11) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة قوله عليه السلام هى (اى قوله تعالى وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ الخ) واللّٰه الافادة يوماً بيوم الاّانّ ابى جعل شيعته فى حلّ ليزكوا.
وفى رواية ابن مهزيار (12) قوله عليه السلام انّ موالى اسأل اللّٰه صلاحهم او بعضهم قصّروا فيما يجب عليهم فعلمت ذلك فاحببت ان اطهّرهم و ازكّيهم بما فعلت فى عامى هذا (الى ان قال عليه السلام) و انّما اوجبت عليهم الخمس فى سنتى هذه فى الذهب و الفضّة الّتى قد حال عليه الحول (الىٰ ان قال) فمن كان عنده شىء من ذلك فليوصل الى وكيلى و من كان نائياً بعيد الشّقّة فليتعمّد لإيصاله ولو بعد حين فانّ نيّة المؤمن خير من عمله.
وفى رواية المسترقّ (13) قوله عليه السلام ماكسبته فيه تحمل خمسه الى مستحقّه فقلت المسع و الطاعة وفى احاديث باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل بعد المؤنة ما يمكن ان يستفاد منه جواز تأخير الخمس الى ان يعلم مقدار المؤنة كى يخرج من الربح.
وفى رواية حمّاد (15) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحق الخمس قوله عليه السلام و سهم ليتاماهم و سهم لمساكينهم و سهم لابناء سبيلهم تقسم بينهم على الكفاف والسعة ما يستغنون به فى سنتهم و قوله عليه السلام ثمانية اسهم تقسم بينهم فى مواضعهم بقدر ما يستغنون به فى سنتهم بلاضيق و لاتقتير.
ص: 168
ارجاعات
گذشت:
در بسيارى از روايات باب يكم از باب هاى فرض و فضيلت خمس آن چه بر آن دلالت مى كند و همچنين در بسيارى از روايات باب آن چه در خمس واجب است.
و در روايت يكم از باب دوم فرموده امام عليه السلام كه: «براى احدى حلال نيست با خمس، چيزى بخرد، مگر اين كه حق ما را به ما برساند.»
و در روايت يازدهم از باب دوازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «غنيمت و منفعتى كه خداى بلندمرتبه در آيه: «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ ...» فرموده، به خدا سوگند! همين درآمد روزمره و منفعتى است كه به صورت روزانه كسب مى شود، جز اين كه پدرم شيعيانش را نسبت به آن در حلّيّت قرار داد تا پاك شوند.»
و در روايت دوازدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «دوستان و شيعيان من - كه از خدا صلاح و فلاح آنان را مى خواهم - همه يا عده اى در پرداخت آن چه بر آن ها واجب است كوتاهى كرده اند و من به اين امر واقف هستم و من دوست دارم كه آن ها را تطهير و تزكيه كنم و با حكمى كه امسال دادم، آن ها را پاك گردانم - تا آن جا كه فرمود: - و در امسال فقط خمس طلا و نقره اى را كه سالگرد شده بر آنان واجب كردم. - تا آن جا كه فرمود: - پس هر كس خمسى از اين قبيل در نزد اوست، پس بايد به دست وكيل من تحويل دهد و كسانى كه در نقطه هاى دوردست هستند و آمدن و آوردن براى شان زحمت دارد، بايد تصميم رساندن آن را داشته باشند، هر چند پس از مدتى؛ چراكه به راستى نيت مؤمن از عمل او بهتر است.»
و در روايت سيزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «آن چه مال به دست آوردى، خمس آن را به مستحقش بده. راوى گويد: من عرض كردم: چشم، اطاعت مى كنم.»
از روايات باب دوازدهم استفاده مى شود كه جايز است پرداخت خمس به تأخير انداخته شود تا مقدار مؤنه و هزينه معلوم شود؛ چراكه مؤنه و مصرف يك سال از سود آن كسر مى شود.
و در روايت پانزدهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «و سهمى از [خمس] متعلق به سادات يتيم، سهمى براى مستمندان شان و سهمى براى در راه ماندگان شان است كه به اندازه اى كه آن ها را كفايت كند و در گشايش قرار گيرند به آن ها داده مى شود به گونه اى كه در آن سال جارى بى نياز گردند و فرمود: هشت سهم است كه ميان آن ها تقسيم مى شود و به اندازه اى به آن ها داده مى شود كه در آن سال شان بى نياز شوند بدون اين كه در سختى و تنگنا قرار گيرند و بدون اين كه بسيار بر خود سخت بگيرند و كم خرج كنند.»
ص: 169
ويأتى فى احاديث باب (7) ما ورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة ما يدلّ على ذلك خصوصا رواية اسحاق بن يعقوب (9) فانّ فيها قوله عليه السلام و امّا المتلبّسون باموالنا فمن استحلّ منها شيئا فأكله فانّما يأكل النيران.
وفى رواية العسكرى عليه السلام (10) قوله عليه السلام فيستولى على خمسى من السّبى (الفىء - خ) و الغنائم فيبيعونه فلايحلّ لمشتريه لانّ نصيبى فيه وفى رواية ابى حمزة (14) قوله عليه السلام واللّٰه لايضرب على شىء من السهام فى شرق الارض و لاغربها الاّ كان حراماً سحتاً على من نال منه شيئاً ما خلانا و شيعتنا.
وفى رواية ابى حمزة (15) قوله ما من ارض تفتح ولاخمس يخمّس فيضرب على شىء منه الاّ كان حراماً على من يصيبه فرجاً كان او مالا.
106-14306-(1) - فقيه 2/23: سئل ابوالحسن عليه السلام(1) عن الرجل يأخذ منه هؤلاء زكوة ماله او خمس غنيمته او خمس ما يخرج له من المعادن ايحسب ذلك له فى زكوته و خمسه فقال نعم.
وتقدّم فى احاديث باب (27) جواز احتساب ما يأخذه السلطان من الزّكاة من ابواب من يستحقّ الزكاة مايناسب ذلك فلاحظ.
وفى رواية ابن مهزيار (12) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل بعد المؤنة من ابواب فرض الخمس و فضله قوله عليه السلام و لم اوجب ذلك عليهم فى متاع ولا آنية ولادوابّ ولاخدم و لاربح ربحه فى تجارة ولاضيعة الاّ ضيعة سأفسّرلك امرها تخفيفاً منّى عن موالى و منّاً منّى عليهم لما يغتال السلطان من اموالهم و لما ينوبهم فى ذاتهم ولاحظ سائر احاديث الباب.
ص: 170
مى آيد:
در روايات باب هفتم آن چه بر آن دلالت مى كند خصوصا روايت اسحاق بن يعقوب.
و در روايت نهم فرموده امام عليه السلام كه: «و اما آنان كه اموال ما را در اختيار مى گيرند، پس هر كس چيزى از آن را حلال شمارد و بخورد، پس در حقيقت آتش ها خورده است.»
و در روايت دهم فرموده امام عليه السلام كه: «بر خمس من كه برده، غنائم و منافع است، تسلط پيداكرده اند و آن را مى فروشند و آن ها براى خريد از آن ها حلال نيست؛ چراكه سهم من در ميان آن هاست.»
و در روايت چهاردهم فرموده امام عليه السلام كه: «به خدا سوگند! در شرق و غرب عالم، سهام ما به فروش نمى رسد، مگر اين كه بر كسى كه چيزى از آن را بگيرد حرام و سُحت است، جز خود ما و شيعيان مان.»
و در روايت پانزدهم اين گفته كه: «زمينى فتح نمى شود و خمس مالى [به حاكمان ظالم] داده نمى شود، وانگهى آن ها را در معرض فروش گذارند، مگر اين كه بر كسى كه به دستش مى افتد حرام خواهد بود، خواه فرج [= كنيز] باشد و خواه مال.»
باب 3
حكم خمسى كه ستمگر به زور از مالك مى گيرد
106-(1) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از امام كاظم عليه السلام پرسيده شد: زكات مال و خمس منافع يا خمس آن چه از معادن استخراج مى شود كه اين ها [= حاكمان ظالم] از انسان مى گيرند، آيا مى تواند آن شخص آن را براى زكات و خمسش به حساب آورد؟ حضرت فرمود: بله.»
ارجاعات
گذشت:
در روايات باب بيست و هفتم از باب هاى آن چه مستحقق خمس است آن چه مناسب آن است پس ملاحظه كنيد.
و در روايت دوازدهم از باب دوازدهم از باب هاى فرض و فضيلت خمس فرموده امام عليه السلام كه:
«من خمس را بر آنان [= شيعيان] واجب نكردم، نه در سرمايه، نه در ظرف، نه در چهارپايان، نه در خدمتگزاران، نه در سود و تجارت و نه در زمين هاى حاصلخيز، جز زمينى كه به زودى درباره آن به تو توضيح خواهم داد. اين كار را كردم تا تخفيفى باشد از طرف من براى شيعيان و دوستانم و احسانى باشد از طرف من به آن ها؛ چراكه حاكم [ستمگر] از اموال آنان به زور مى گيرد و به خاطر بلاهايى كه بر جان [و مال] آن ها وارد مى كنند.»
ص: 171
107-14307-(1) - تهذيب 4/148: على بن الحسن بن فضّال عن يعقوب بن يزيد عن محمد بن ابى عمير عن الحكم بن ايمن عن ابى خالد الكابلى قال قال ان رأيت صاحب هذا الامر يعطى كلّ ما فى بيت المال رجلا واحداً فلا يدخلنّ فى قلبك شىء فانّه انّما يعمل بامر اللّٰه.
وتقدّم فى احاديث باب (25) ماورد فى كيفيّة تقسيم الزكوة وجواز تفضيل بعض على بعض من ابواب من يستحقّ الزكٰوة ما يناسب ذلك وفى رواية ابن سنان (5) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل بعد المؤنة من ابواب فرض الخمس و فضله قوله عليه السلام فذاك (اى الخمس) لهم (اى للأئمّة) خاصّة يضعونه حيث شاؤا.
وفى رواية ابن ابى نصر (12) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله فقيل له افرأيت ان كان صنف من الاصناف اكثر و صنف اقلّ ما يصنع به قال ذلك الى الامام أرأيت رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله كيف يصنع اليس انّما كان يعطى على ما يرى كذلك الامام وفى رواية ابن ابى نصر (13) نحوه.
وفى رواية الربعى (14) قوله عليه السلام ثمّ يقسم صلى الله عليه و آله الاربعة الاخماس من بين ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابناء السبيل يعطى كلّ واحد منهم جميعاً (حقّاً - خ) و كذلك الامام يأخذكما اخذ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله.
وفى رواية حمّاد (15) قوله عليه السلام فله (اى الامام عليه السلام) نصف الخمس كملا و نصف الخمس الباقى بين اهل بيته فسهم ليتاماهم و سهم لمساكينهم و سهم لابناء سبيلهم تقسم بينهم على الكفاف والسعة (الكتاب والسّنّة - خ كا) ما يستغنون به فى سنتهم فان فضل عنهم شىء فهو للوالى و ان عجز او نقص عن استغنائهم كان على الوالى ان ينفق من عنده بقدر ما يستغنون به وانّما صار عليه ان يمونهم لانّ له مافضل عنهم.
ص: 172
باب 4
ولايت خمس براى امام عليه السلام يا نماينده ايشان
107-(1) ابوخالد كابلى گويد: «امام معصوم عليه السلام فرمود: اگر ديدى كه صاحب اين امر [ولايت؛ يعنى امام زمان (عج)] تمام بيت المال را به يك نفر داد، مبادا چيزى به دلت آيد [و در دل اعتراض كنى كه چرا چنين كرد] زيرا كه او به دستور خدا كارها را انجام مى دهد.»
ارجاعات
گذشت:
در روايات باب بيست و پنجم از باب هاى آن چه مستحقق زكات است، آن چه مناسب آن است.
و در روايت پنجم از باب دوازدهم از باب هاى فرض و فضيلت خمس فرموده امام عليه السلام كه:
«خمس متعلق به ائمه اطهار عليهم السلام است، هر كجا بخواهند آن را صرف مى كنند [و به هر كس بخواهند مى دهند.]»
و در روايت دوازدهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس اين گفته كه: «اين اصنافى كه مستحق خمس هستند، اگر افراد يك صنف كم باشد و افراد صنفى ديگر بيشتر، چه بايد كرد؟
حضرت فرمود: اختيار آن در دست امام عليه السلام است. تو مى پندارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كار مى كرد، آن گونه كه خود مصلحت مى ديد تقسيم مى كرد، امام عليه السلام نيز چنين است.»
و در روايت سيزدهم مانند آن.
و در روايت چهاردهم فرموده امام عليه السلام كه: «وانگهى رسول خدا صلى الله عليه و آله چهار پنجم خمس را ميان ذى القربى، يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان تقسيم مى كرد و به هر يك از آن ها حقش را مى داد و همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گرفت، امام عليه السلام نيز مى گيرد.»
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «نصف خمس به صورت كامل متعلق به امام عليه السلام است و نصف ديگر خمس ميان ذريه او تقسيم مى شود، به اين صورت كه يك سهم براى يتيمان شان، يك سهم براى مستمندان شان و يك سهم براى در راه ماندگان شان است و آن گونه اى ميان آن ها تقسيم مى گردد كه آن ها را كفايت كند و در گشايش قرار بگيرند و در آن سال جارى بى نياز شوند و اگر چيزى از اين ها اضافه آمد، متعلق به والى است و اگر اين سهام سه گانه كم آمد و آن ها را بى نياز نكرد بر والى واجب است كه از اموالى كه در اختيار دارد به قدر رفع نيازشان به آن ها بدهد و علت اين كه تأمين مؤنه و هزينه زندگى آن ها بر دوش والى نهاده شده اين است كه اگر از هزينه آن ها چيزى از خمس اضافه بماند در اختيار والى خواهد بود.»
ص: 173
وقوله عليه السلام (فى هذه الرواية) ولكن عليهم نوائب تنوبهم من وجوه كثيرة ولهم من تلك الوجوه كما عليهم و قوله عليه السلام ثمانية اسهم تقسم بينهم فى مواضعهم بقدر ما يستغنون به فى سنتهم بلاضيق ولاتقتير فان فضل من ذلك شىء ردّ الى الوالى و ان نقص من ذلك شىء و لم يكتفوا به كان على الوالى ان يمونهم من عنده بقدر سعتهم (شبعهم - خ) حتّى يستغنوا.
وفى رواية ابى بصير (17) قوله عليه السلام وقد يكون ليس فينا يتيم ولا ابن السبيل و هو لنا وفى رواية الدعائم (18) قوله عليه السلام و ليس فينا مسكين ولاابن السبيل اليوم بنعمة اللّٰه فالخمس لنا موفّر وفى رواية اسحاق (21) قوله عليه السلام و ثلٰثة اسهم لليتامى و المساكين و ابناء السبيل يقسّمه الامام بينهم فان اصابهم درهم درهم لكلّ فرقة منهم نظر الامام بعد فجعلها فى ذى القربى.
وفى رواية تحف العقول (26) قوله عليه السلام فاعطى رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله المهاجرين عامّة من قريش على قدر حاجتهم فيما يرى لانّها لم تخمس فتقسم بالسويّة وفى غير واحد من احاديث هذا الباب ما يدلّ بظاهره على التقسيم بالسّوية بين المستحقّين.
ويأتى فى رواية احمد بن محمد (24) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و للرسول من ابوابها قوله عليه السلام والنصف لليتامى و المساكين و ابناء السبيل من آل محمد عليهم السلام الذين لاتحلّ لهم الصدقة و الزكوة عوّضهم اللّٰه عزّوجلّ مكان ذلك بالخمس فهو يعطيهم على قدر كفايتهم فان فضل منهم شىء فهو له و ان نقص عنهم ولم يكفهم أئمّه لهم من عنده كما صار له الفضل كذلك يلزمه النقصان.
ص: 174
- و در همين روايت آمده: - «وليكن از جهات زيادى حوادثى بر آن ها [والى و امام عليه السلام] وارد مى شود و از اين جهات، منافعى براى آن ها حاصل مى شود، چنان چه گاهى هم زيان هايى از همين جهات براى شان پديد مى آيد كه بايد آن را تحمل كنند.»
و فرمود: «خمس، هشت سهم است كه ميان اهلش تقسيم مى شود و هر سهمى در موضع خود نهاده مى شود و آن قدر به آن ها داده مى شود كه در آن سال جارى بى نياز گردند بدون اين كه در تنگنا و زندگى سخت قرار گيرند و اگر چيزى از آن ها اضافه آمد، به والى برگردانده مى شود و اگر مقدارى كم آمد و آن ها را كفايت نكرد، بر والى است كه از اموالى كه در نزد اوست به مقدارى كه آن ها در گشايش قرار گيرند به آن ها بدهد تا اين كه بى نياز شوند.»
و در روايت هفدهم فرموده امام عليه السلام كه: «گاهى پيش مى آيد كه در ميان ما، نه يتيمى است و نه در راه مانده اى و سهم آن ها هم براى ما خواهد بود.»
و در روايت هجدهم فرموده امام عليه السلام كه: «در ميان ما، نه مسكينى است و نه در راه مانده اى، امروز به نعمت خدا، پس سهم آن ها براى ما خواهد بود.»
و در روايت بيست و يكم فرموده معصوم عليه السلام كه: «سه سهم از خمس براى يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان است كه آن را امام عليه السلام ميان آن ها تقسيم مى كند و اگر به هر يك از آن ها يك درهم برسد پس از آن، امام عليه السلام مى نگرد و آن را به ذى القربى مى دهد.»
و در روايت بيست و ششم فرموده امام عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به عموم مهاجران از قريش به مقدار نيازشان و به مقدارى كه مصلحت مى ديد، مى داد؛ چراكه خمس نبود تا به طور مساوى تقسيم شود.»
و در تعدادى از روايات اين باب آن چه بر آن دلالت مى كند.
مى آيد:
در روايت بيست و چهارم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «و نيمى از خمس، براى يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان از ذريه حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ همان ها كه صدقه و زكات بر آن ها حلال نيست و خداوند به عوض صدقه و زكات، خمس را براى آن ها قرار داده، پس امام عليه السلام به آن ها آن اندازه مى دهد كه آن ها را كفايت كند و اگر چيزى از آن اضافه آمد متعلق به امام عليه السلام [يا والى] است و اگر كم آمد و آن ها را كفايت نكرد، خود امام عليه السلام از اموالى كه در اختيار دارد آن را تكميل مى كند زيرا همان طور كه اگر اضافه بيايد، متعلق به اوست و اگر كم هم بيايد لازم است كه كمبود را جبران كند.»
باب 5
مبنا و اثر خمس
ص: 175
قال اللّٰه تعالى (فى سورة التوبة): (9): «خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ »
108-14308-(1) - كافى 1/537: الحسين بن محمد بن عامر باسناده رفعه قال قال ابوعبداللّٰه عليه السلام من زعم انّ الامام يحتاج الى ما فى ايدى النّاس فهو كافر انّما الناس يحتاجون ان يقبل منهم الامام قال اللّٰه عزّوجلّ خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا.
109-14309-(2) كافى 1/538: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن فضّال عن ابى بكير العلل 378: ابى ره قال حدثنا سعد بن عبداللّٰه عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن على بن فضّال عن (عبداللّٰه - العلل) بن بكير قال سمعت ابا عبداللّٰه عليه السلام يقول انّى لآخذ من احدكم الدرهم و انّى لَمنْ اَكْثَر اهل المدينة ما لا ما اريد بذلك الاّ ان تطهّروا فقيه 2/23:
روى عبداللّٰه بن بكير عن ابى عبداللّٰه عليه السلام انّه قال انّى و ذكر مثله.
وتقدّم فى رواية الريّان (16) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحق الخمس قوله و سهم ذى القربى الى يوم القيامة قائم فيهم للغنىّ و الفقير منهم لانّه لااحد أغنى من اللّٰه عزّوجلّ ولامن رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله الخ.
ويأتى فى رواية معاذ (1) من باب (6) انّ ما كان للّٰه تبارك و تعالى من حقّ فهو لرسوله قوله عليه السلام انّ اللّٰه تعالىٰ لم يسئل خلقه ما فى ايديهم قرضاً من حاجة به الىٖ ذلك و ما كان للّٰه من حقّ فانّما هولوليّه.
110-14310-(1) كافى 1/537: عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن حمّاد ابن ابى طلحة عن معاذ صاحب الاكسية قال سمعت اباعبداللّٰه عليه السلام يقول اِنّ اللّٰه لم يسئل خلقه ما فى ايديهم قرضاً من حاجة به الى ذلك و ما كان للّٰه من حقّ فانّما هولوليّه.
ص: 176
خداوند تعالى مى فرمايد:
«از اموال آن ها صدقه [و زكات] بگير، در حالى كه بدين وسيله آن ها را پاك مى گردانى و براى آن ها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آن هاست و خداوند شنواى داناست.»(1)
108-(1) حسين بن محمد بن عامر با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «كسى كه اين چنين پندارد كه امام عليه السلام به دارايى هاى مردم محتاج است، پس بى گمان او كافر است، بلكه مردم محتاجند كه امام عليه السلام از آن ها بپذيرد. خداى بزرگ فرموده: «از اموال شان زكات بگير كه بدين وسيله آن ها را پاك و پاكيزه مى كنى.»
109-(2) عبداللّٰه بن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: من از شما پول مى گيرم، در حالى كه خود از ثروتمندترين مردم مدينه هستم. من فقط مى خواهم كه شما پاك شويد.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس اين گفته كه: «و سهم ذى القربى براى امام عليه السلام تا روز قيامت پابرجاست، خواه ثروتمند باشد و خواه نيازمند؛ چراكه كسى، بى نيازتر از خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست...»
مى آيد:
در روايت يكم از باب ششم فرموده امام عليه السلام كه: «به راستى خداى بلندمرتبه كه از مردم درخواست قرض الحسنه كرده، نه به خاطر اين است كه او نيازى به اين قرض دارد (بلكه حق اوست) و هر حقى كه براى خداست، تنها متعلق به ولىّ اوست.»
باب 6
حق خدا متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله و حق رسول خدا صلى الله عليه و آله متعلق به امام عليه السلام است
110-(1) معاذ عبافروش گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: خداوند به خاطر نياز از آفريدگانش، قرض الحسنه نخواسته است (بلكه حق اوست) و آن چه حق خداست متعلق به ولىّ اوست.»
ص: 177
111-14311-(2) كافى 7/59: محمد بن يحيى عن محمد بن احمد عن محمد بن عيسى عن ابى على بن راشد تهذيب 9/234: احمد بن محمد بن عيسى عن ابى على بن راشد عن صاحب العسكر (ى - خ) عليه السلام قال قلت له جعلت فداك نؤتى بالشىء فيقال هذا (ما - كا) كان لابى جعفر عليه السلام عندنا فكيف نصنع فقال عليه السلام ما كان لابى جعفر عليه السلام بسبب الامامة فهو لى و ما كان غير ذلك فهو ميراث على كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه صلى الله عليه و آله فقيه 2/23: روى عن ابى علىّ بن راشد قال قلت لابى الحسن الثالث عليه السلام انّا نؤتى بالشىء فيقال هذا كان لابى جعفر عليه السلام عندنا فكيف نصنع فقال ما كان لابى عليه السلام بسبب الامامة و ذكر مثله.
وتقدّم فى رواية ابى الحسن (13) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة فى كل ما يستفيده النّاس من ابواب فرض الخمس و فضله ما يناسب الباب فراجع وفى رواية محمد بن الفضيل (5) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام الخمس للّٰه و للرسول و هولنا وفى رواية ابن بكير (7) قوله عليه السلام خمس اللّٰه عزّوجلّ و خمس الرسول للامام.
وفى رواية زكريّا (8) قوله عليه السلام اما خمس اللّٰه عزّوجلّ فللرسول يضعه فى سبيل اللّٰه و امّا خمس الرسول فلأقاربه وفى رواية ابن ابى نصر (11) قوله فقيل له فما كان للّٰه فلمن هو فقال لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و ما كان للرسول صلى الله عليه و آله فهو للامام.
وفى رواية ربعى (13) قوله عليه السلام ثمّ يقسّم صلى الله عليه و آله الخمس الذى اخذه خمسة اخماس يأخذ خمس اللّٰه لنفسه (الى ان قال) و كذلك الامام يأخذ كما اخذ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله وفى رواية عمران (14) قوله صلى الله عليه و آله ما كان للّٰه فهو لرسوله و ما كان لرسوله فهو لنا.
وفى رواية حمّاد بن عيسى (15) قوله عليه السلام فسهم اللّٰه تعالى و سهم رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله لأولى الامر (لولىّ الامر - خ) من بعد رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله وراثة فله ثلثة اسهم سهمان وراثة و سهم مقسوم له من اللّٰه فله نصف الخمس كملا (كلاّ - خ).
ص: 178
111-(2) ابو على بن راشد گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! گاهى چيزى پيش ما مى آورند و مى گويند اين از ابوجعفر امام جواد عليه السلام است، ما با آن چه كنيم ؟
حضرت فرمود: آن چه به سبب امامت متعلق به ابو جعفر عليه السلام است، متعلق به من است و اگر مالى ديگر (مِلك من) است، پس او ارث است [و مال تمام ورثه است كه] براساس دستور قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بايد ميان ورثه تقسيم گردد.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت سيزدهم از باب دوازدهم از باب هاى فرض و فضيلت خمس آن چه مناسب آن است پس مراجعه كنيد.
و در روايت پنجم از باب يكم از باب هاى آن چه مستحق خمس است فرموده امام عليه السلام كه:
«خمس براى خدا و براى پيامبر صلى الله عليه و آله است و [سهم آن ها] متعلق به ما [اهل بيت عليهم السلام] است.»
و در روايت هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «سهم خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله از خمس، متعلق به امام عليه السلام است.»
و در روايت هشتم فرموده معصوم عليه السلام كه: «اما سهم خداى بزرگ از خمس، پس براى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه به هر نحوى كه مصلحت بداند در راه خدا هزينه مى كند و اما سهم پيامبر صلى الله عليه و آله از خمس، پس متعلق به خويشاوندان اوست.»
و در روايت يازدهم اين گفته كه: «آن چه حق خدا از خمس مى شود، به كه داده مى شود؟
حضرت فرمود: به رسول خدا صلى الله عليه و آله داده مى شود و آن چه سهم پيامبر صلى الله عليه و آله است به امام عليه السلام داده مى شود.»
و در روايت سيزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله خمسى را كه مى گرفت به پنج قسم تقسيم مى كرد و سهم خدا از خمس را براى خود برمى داشت - تا آن جا كه فرمود: - امام عليه السلام نيز مثل رسول خدا صلى الله عليه و آله براى خود برمى دارد.»
و در روايت چهاردهم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «آن چه متعلق به خداست [از خمس] متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله اوست و آن چه سهم پيامبر صلى الله عليه و آله اوست، متعلق به ماست.»
و در روايت پانزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس سهم خداى بلندمرتبه و سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله، متعلق به ولىّ امر و امام زمان (عج) است؛ دوسهم آن به صورت ارث به او رسيده و سهمى هم ازطرف خدا كه تقسيم شده به او اختصاص يافته است؛ بنابراين نصف خمس، متعلق به امام زمان (عج) است.»
ص: 179
وفى رواية الدعائم (18) قوله عليه السلام فالخمس لنا موفّر و نحن شركاء الناس فيما حضرناه فى الاربعة الاخماس وفى رواية اسحاق (21) قوله عليه السلام كان سهم الصفوة لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله واربعة اخماس للمجاهدين و القوّام و خمس يقسم فيه سهم رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و نحن نقول هولنا و الناس يقولون ليس لكم و سهم لذى القربى و هولنا.
وفى رواية المفضّل (25) قولها عليهما السلام فما كان للّٰه فهو لرسوله و ما كان لرسوله فهو لذى القربى و نحن ذوى القربى الخ وفى مرسلة تحف العقول (26) قوله عليه السلام فأمّا قوله للّٰه فكما يقول الانسان هو للّٰه ولك ولايقسم للّٰه منه شىء فخمّس رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله الغنيمة التى قبض بخمسة اسهم فقبض سهم اللّٰه لنفسه يحيى به ذكره و يورث بعده.
ويأتى فى رواية العسكرى عليه السلام (10) من الباب التالى قوله عليه السلام كلّ مال يغتنم من يومنا هذا الى يوم القيامة فلى خمسه بعد وفاتك يا رسول اللّٰه و حكمى على الذى منه لك فى حيوتك جائز فانّى نفسك و انت نفسى فقال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله كذلك يا علىّ وفى رواية ابى حمزة (14) قوله عليه السلام فما كان للرسول فهو لنا ولشيعتنا حلّلناه لهم.
وفى رواية الحفص (1) من باب (1) انّ الأنفال للّٰه و للرسول من ابوابها قوله فهو (اى كلّ ارض خربة) لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و هو للامام من بعده يضعه حيث يشاء.
وفى رواية ابن مسلم (2) قوله عليه السلام فما كان للّٰه فهو لرسوله يضعه حيث شاء و هو للامام بعد الرسول (الى ان قال عليه السلام) فهذا (اى ما افاء اللّٰه تعالى) بمنزلة المغنم كان ابى يقول ذلك و ليس لنا فيه غير سهمين سهم الرسول و سهم القربى ثمّ نحن شركاء الناس فيما بقى
ص: 180
و در روايت هجدهم فرموده امام عليه السلام كه: «پس خمس به طور كامل متعلق به ما [اهل بيت عليهم السلام و ذريه ما] است و ما نسبت به چهار پنجم باقى مانده با مردم يكسان هستيم؛ يعنى سهم ما در اموال مردم يك پنجم است و نسبت به چهار پنجم، مال هر كسى مِلك خود اوست و ما حقى در آن نداريم و نسبت به چهار پنجم اموال، ما و ديگران شريك در حكم هستيم، نه ما و نه ديگران در آن حقى نداريم.»
و در روايت بيست و يكم فرموده امام عليه السلام كه: «برگزيده غنائم جنگى، سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله است و چهار پنجم غنائم براى رزمندگان و فرماندهان است و يك پنجم آن تقسيم مى شود كه يك سهم از آن، متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و ما معتقديم كه هم اكنون آن سهم متعلق به ماست و مردم مى گويند كه سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله متعلق به شما نيست و يك سهم از آن، متعلق به ذى القربى است و آن سهم نيز به ما تعلق دارد.»
و در روايت بيست و پنجم فرموده حضرت فاطمه عليها السلام كه: «پس آن چه سهم خداست، متعلق به پيامبر اوست و آن چه سهم پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به ذى القربى [= خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله] است و خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله ما هستيم.»
و در روايت بيست و ششم فرموده امام عليه السلام كه: «اما اين كه [خداوند] فرموده: خمس، متعلق به خداست مثل اين است كه انسان مى گويد آن [مال] متعلق به خدا و متعلق به توست ولى در تقسيم، چيزى به خود خدا داده نمى شود و رسول خدا صلى الله عليه و آله غنيمتى كه به دست آورده بود به پنج سهم تقسيم كرد و سهم خدا را براى خود برداشت تا با آن، ياد خدا را زنده بدارد و بعد از خود براى ورثه اش به ارث گذاشت.»
مى آيد:
در روايت دهم از باب بعدى فرموده امام عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! پس از ارتحال شما از امروز تا روز قيامت هر مالى كه به عنوان سود و منفعت به دست مى آيد، پس خمس آن، متعلق به من است و در زمان حيات شما مى توانم بر آن سهمى كه شما از خمس داريد حكم كنم [و در آن تصرف كنم]؛ چراكه من نفس شما هستم و شما نفس من هستى. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
همين طور است اى على عليه السلام!»
و در روايت چهاردهم فرموده امام عليه السلام كه: «پس سهمى كه متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به ما و شيعيان ماست كه ما آن را براى آن ها حلال كرديم.»
و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى انفال اين گفته كه: «زمين آباد نشده متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و پس از آن حضرت، متعلق به امام عليه السلام است كه به هر كس بخواهد مى دهد.»
و در روايت دوم فرموده امام عليه السلام كه: «پس آن چه سهم خداست، متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه هر كجا مصلحت ببيند هزينه مى كند و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله آن سهم متعلق به امام عليه السلام است. - تا آن جا كه فرمود: - و آن چه خدا از غنائم جنگى [به پيامبرش صلى الله عليه و آله داده] به منزله منفعت و سودهاى ديگر است، اين مطلب را پدرم مى گفت و ما در آن سهمى جز دو سهم نداريم: يكى سهم پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى سهم ذى القربى و در باقى مانده آن ما با مردم شريك هستيم.»
ص: 181
وفى رواية الدعائم (3) قوله عليه السلام و هو بعده للامام و قوله عليه السلام ولنا فى الفىء (سهمان - خ) سهم ذوى القربى ثمّ نحن شركاء الناس فيما بقى وفى رواية ابن مسلم (15) قوله عليه السلام فما كان لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فهو للامام وفى رواية على ابن الحسين (23) قوله عليه السلام فما كان للّٰه و لرسوله فهو للامام.
وفى رواية احمد بن محمد (25) قوله عليه السلام فالذى للّٰه تعالى فلرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فرسول اللّٰه احقّ به فهو له خاصّة و الذى للرسول هو لذى القربى و الحجّة عليه السلام فى زمانه.
وفى رواية ابى مريم (27) قوله قلت فلمن سهم اللّٰه فقال للمسلمين وفى احاديث باب (2) انّ فى سورة الانفال جدع الانف ما يناسب ذلك وفى رواية جابر (1) من باب (5) انّ الدنيا و ما فيها للّٰه قوله عليه السلام خلق اللّٰه آدم عليه السلام و اقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم عليه السلام فلرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و ما كان لرسول اللّٰه فهو للأئمّة من آل محمد صلى الله عليه و آله ولاحظ سائر احاديث الباب فانّ لها مناسبة بالمقام.
وفى رواية عمار ابن ابى الاحوص (24) من باب (64) حكم مال من مات و لاوارث له من ابواب الميراث قوله عليه السلام فما كان ولاؤه للّٰه فهو لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و ما كان ولاؤه لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فانّ ولاؤه للامام و جنايته على الامام و ميراثه له.
112-14312-(1) تهذيب 4/137: استبصار 2/58: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن العباس بن معروف العلل 377: حدثنا محمد بن الحسن رضى اللّٰه عنه (قال - خ) حدثنا محمد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف عن حمّاد بن عيسى عن حريز بن عبداللّٰه عن زرارة و محمد بن مسلم و ابى بصير عن ابى جعفر عليه السلام قال قال اميرالمؤمنين (على ابن ابى طالب - يب) عليه السلام هلك الناس فى بطونهم و فروجهم لانهم لم يؤدوا(1) الينا حقّنا الاٰ و انّ شيعتنا من ذلك و آبائهم(2) فى حلّ .
المقنعة 46: روى محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال قال اميرالمؤمنين عليه السلام و ذكر مثل ما فى - يب صا.
ص: 182
و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «در غنيمت دو سهم است يك سهم براى خويشاوندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سهمى كه ما با مردم شريك هستيم.»
و در روايت پانزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس سهم خمسى كه متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به امام عليه السلام است.»
و در روايت بيست و سوم فرموده امام عليه السلام كه: «پس آن چه سهم خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله از خمس است، متعلق به امام عليه السلام است.»
و در روايت بيست و پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس آن چه سهم خداى بلندمرتبه است، متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه به آن سزاوارتر است، پس اين سهم به آن حضرت اختصاص دارد و سهمى كه متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به ذى القربى و حجت خدا در آن زمان است.»
و در روايت بيست و هفتم اين گفته كه: «سهم خدا متعلق به كيست ؟ حضرت فرمود: متعلق به مسلمانان است.»
و در روايات باب دوم آن چه مناسب آن است.
و در روايت يكم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند حضرت آدم عليه السلام را آفريد و زمين را يكپارچه در اختيار او گذاشت و آن چه متعلق به حضرت آدم عليه السلام بود، متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و آن چه متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است، متعلق به امامان عليهم السلام از خاندان حضرت محمد صلى الله عليه و آله است.»
و ساير روايات باب آن چه مناسب با اين مقام است را ملاحظه كنيد.
و در روايت بيست و چهارم از باب شصت و چهارم از باب هاى ميراث فرموده امام عليه السلام كه:
«مواردى كه ولايت براى شخص خاصى نيست، متعلق به خداست و اين موارد متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله در عصر نبوت و بعد متعلق به امامان عليهم السلام در عصر امامت است. خسارت و جنايت آن ها از بيت المال و ارث بدون وارث آن ها متعلق به امام عليه السلام است.»
باب 7
حلال بودن سهم امام عليه السلام براى شيعه
112-(1) زراره، محمد بن مسلم و ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: «مردم در ورطه شكم ها و فرج هاى شان هلاك شده اند به خاطر اين كه حق ما را به ما پرداخت نكرده اند. آگاه باشيد! البته شيعيان ما و پدران شان از آن در حلّيّت هستند [و آن ها را از اين بابت حلال كرديم.]»
ص: 183
113-14313-(1) - كافى 1/546: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان استبصار 2/57: اخبرنى الشيخ (رض) عن ابى القاسم جعفر بن محمد عن ابيه عن تهذيب 4/136:
سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن محمد بن سنان عن صباح الازرق عن فقيه 2/22: محمد بن مسلم عن احدهما عليهما السلام قال انّ اشدّ ما فيه الناس يوم القيمة ان يقوم صاحب الخمس فيقول يا ربّ خمسى و قد طيّبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولادتهم ولتزكوا اولادهم.(2)
المقنعة 45: روى محمد بن مسلم عن احدهما عليهما السلام مثله. (الى قوله لتطيب ولادتهم).
114-14314-(3) تفسير العيّاشى 2/62: عن فيض ابن ابى شيبة عن رجل عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال انّ اشدّ ما يكون الناس حالا يوم القيامة اذا قام صاحب الخمس فيقول يا ربّ خمسى و انّ شيعتنا من ذلك لفى حلّ .
115-14315-(4) - كافى 1/546: على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن ضريس الكناسى تهذيب 4/136: استبصار 2/57: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن الحسين ابن سعيد عن فضالة بن ايّوب عن عمر بن ابان الكلبى (عن الحلبى - صا) عن ضريس الكناسى قال قال ابوعبداللّٰه عليه السلام (أتدرى - يب صا) من اين دخل على الناس الزنا فقلت لاادرى (جعلت فداك - كا) فقال من قبل خمسنا اهل البيت الاّ لشيعتنا(2) الأطيبين فانّه محلّل لهم (و - يب صا) لميلادهم المقنعة 45: روى ضريس الكناسى قال قال ابوعبداللّٰه عليه السلام و ذكر مثل ما فى كا.
116-14316-(5) - تهذيب 4/138: استبصار 2/59: سعد عن الهيثم ابن ابى مسروق عن السندى بن محمد عن يحيى بن عمرو(3) الزيّات عن فقيه 2/24: داود بن كثير الرقىّ عن ابى عبداللّٰه عليه السلام(4)قال سمعته يقول الناس كلّهم يعيشون فى فضل مظلمتنا الاّ انّا احللنا شيعتنا من ذلك العلل 377: حدثنا احمد بن محمد (رضى اللّٰه عنه) عن ابيه عن محمد بن احمد عن الهيثهم النهدى عن السندى بن محمد بن احمد عن يحيى بن عمران الزيّات عن داود الرقىّ مثله.
117-14317-(6) العلل 377: حدثنا محمد بن الحسن (رض) قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف عن حمّاد بن عيسى عن حريز عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام انّه قال انّ اميرالمؤمنين عليه السلام حلّلهم من الخمس يعنى الشيعة ليطيب مولدهم.
118-14318-(7) تهذيب 4/143: سعد بن عبداللّٰه (عن احمد بن محمد - ئل) عن احمد بن محمد ابن ابى نصر عن ابى عمارة عن الحرث بن المغيرة النصرى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال قلت له انّ لنا اموالا من غلاّت و تجارات و نحو ذلك و قد علمت انّ لك فيها حقّاً قال فَلَمْ اَحْلَلْنٰا اذا لشيعتنا الاّ لتطيب ولادتهم وكلّ من والى آبائى فهم فى حلّ ممّا فى ايديهم من حقّنا فليبلغ الشاهد الغائب.
ص: 184
113-(2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «سخت ترين حالت مردم در روز قيامت، وقتى است كه صاحب خمس بپا خيزد و بگويد: اى پروردگار! خمسم و ما آن را براى شيعيان مان حلال كرديم تا حلال زاده باشند و فرزندان شان فرزندان پاكى شوند.»
114-(3) فيض بن ابى شيبه با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «سخت ترين حالت مردم در روز قيامت وقتى است كه صاحب خمس بپا خيزد و گويد: اى پروردگار! خمسم و شيعيان ما از آن در حلّيّت هستند.»
115-(4) ضريس كناسى گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: آيا مى دانى از كجا زنا دامن گير مردم مى شود و به آن دچار مى شوند؟ عرض كردم: نمى دانم. حضرت فرمود: از جانب خمس ما اهل بيت عليهم السلام، مگر براى شيعيان پاك مان كه آن خمس براى آن ها حلال است و فرزندان شان حلال زاده هستند.»
116-(5) داود بن كثير رقّى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: همه مردم در سايه مظالم ما [ = اموالى كه حق ماست و به ظلم آن را نگاه داشته اند] زندگى مى كنند، جز اين كه ما آن را براى شيعيان مان حلال كرديم.»
117-(6) زراره از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «اميرمؤمنان على عليه السلام خمس را براى شيعيان حلال كرد تا فرزندان شان حلال زاده باشند.»
118-(7) حارث بن مغيره نصرى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ما اموالى از قبيل غلات و اجناس تجارى داريم و من به يقين مى دانم كه شما در آن ها حقى و سهمى داريد. حضرت فرمود:
پس چرا ما آن را براى شيعيان مان حلال كرديم ؟ آيا جز براى اين است كه فرزندان شان حلال زاده باشند و تمام كسانى كه ولايت پدرانم را پذيرفته اند و آن ها را امام خود دانسته اند، حق خودمان را براى آن ها حلال كرديم، پس حاضران [اين خبر را] به غايبان برسانند.»
ص: 185
119-14319-(8) - تهذيب 4/145: على بن الحسن بن فضّال عن جعفر بن محمد بن حكيم عن عبدالكريم بن عمرو الخثعمى عن الحرث بن المغيرة النصرى قال دخلت على ابى جعفر عليه السلام فجلست عنده فاذا نجيّة قد استأذن عليه فأذن له فدخل فجثى(1) علىٰ ركبتيه ثمّ قال جعلت فداك انّى اريد ان اسألك عن مسئلة واللّٰه ما اريد بها الاّ فكاك رقبتى من النار فكأنّه رقّ له فاستوى جالساً فقال له يا نجيّة سلنى فلا تسئلنى اليوم عن شىء الاّ اخبرتك به قال جعلت فداك ما تقول فى فلان و فلان قال يا نجيّة انّ لنا الخمس فى كتاب اللّٰه ولنا الانفال ولنا صفو الاموال و هما واللّٰه اوّل من ظلمنا حقّنا فى كتاب اللّٰه و اوّل من حمل الناس على رقابنا و دمائنا فى اعناقهما الى يوم القيامة (بظلمنا اهل البيت)(2) و انّ النّاس ليتقلّبون فى حرام الى يوم القيامة بظلمنا اهل البيت فقال نجيّة انّا للّٰه وانّا اليه راجعون ثلاث مرّات هلكنا وربّ الكعبة قال فرفع فخذه(3) عن الوسادة فاستقبل القبلة فدعا بدعاء لم افهم منه شيئاً الاّ انا سمعناه فى آخر دعائه و هو يقول اللّهمّ انّا قد احللنا ذلك لشيعتنا قال ثمّ اقبل علينا(4) بوجهه و قال يا نجيّة ما على فطرة ابراهيم عليه السلام غيرنا و غير شيعتنا.
120-14320-(9) كمال الدين 483: حدثنا محمد بن محمد بن عصام الكلينى (رض) قال حدثنا احتجاج الطبرسى 2/542: محمد بن يعقوب الكلينى عن اسحاق بن يعقوب قال سألت محمد بن عثمان العمرى (ره) ان يوصل لى كتاباً قد سئلت فيه عن مسائل اشكلت علىّ فورد التّوقيع بخطّ مولانا صاحب الزمان عليه السلام امّا ما سألت عنه (الى ان قال) و امّا المتلبّسون باموالنا فمن استحلّ منها شيئا فأكله فانّما يأكل النيران و امّا الخمس فقد ابيح لشيعتنا و جعلوا منه فى حلّ الى وقت ظهور امرنا لتطيب ولادتهم و لاتخبث - الخبر.
121-14321-(10) - تفسير العسكرى عليه السلام 86: (فى ضمن حديث طويل) ثمّ قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فأيّكم ادّى زكوته اليوم قال علىّ عليه السلام انا يا رسول اللّٰه فاسرّ المنافقون فى اخريات(5) المجلس بعضهم الى بعض يقولون و اىّ مال لعلىّ حتّى يؤدّى منه الزكاة فقال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله يا علىّ أتدرى ما يسرّه هؤلاء المنافقون فى اخريات (2) المجلس قال علىّ عليه السلام بلى قد اوصل اللّٰه تعالى الىٰ اُذنى مقالتهم يقولون واىّ مال لعلىّ حتّى يؤدّى زكوته كلّ مال يغتنم من يومنا هذا الى يوم القيامة فلى خمسه بعد وفاتك يا رسول اللّٰه و حكمى على الذى منه لك فى حيٰوتك جائز فانّى نفسك و انت نفسى فقال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله: كذلك (هو - خ) يا علىّ ولكن كيف ادّيت زكٰوة ذلك
ص: 186
119-(8) حارث بن مغيره نصرى گويد: «بر امام باقر عليه السلام وارد شدم و در محضر شريفش نشستم، پس ناگاه ديدم براى نَجيّه كه مى خواست شرفياب حضور شود اجازه خواسته شد و حضرت اجازه فرمود، پس نجيّه وارد شد و بر دو زانوى خود ايستاد، سپس گفت: فدايت شوم! مى خواهم از حضورتان سؤالى كنم. به خدا سوگند! كه با سؤالم قصدى جز رهايى از آتش دوزخ ندارم. امام باقر عليه السلام دلش به حال او سوخت و راست نشست و فرمود: اى نجيّه! بپرس كه امروز چيزى از من نمى پرسى، مگر اين كه به تو پاسخ خواهم داد. نجيّه گفت: فدايت شوم! درباره فلانى و فلانى چه مى فرمايى ؟ حضرت فرمود: اى نجيّه! خمس چنان چه در كتاب خدا آمده، حق ماست و انفال [مثل معادن و جنگل ها] در اختيار ماست و گزيده اموال (اموال شاخص)، متعلق به ماست. به خدا سوگند! كه آن دو، نخستين كسانى هستند كه به ما ستم كردند و حق ما كه در قرآن، خداوند براى ما قرار داده غصب كردند و نخستين كسانى هستند كه مردم را عليه ما شورانيدند و تمام خون هاى ما كه تا روز قيامت ريخته شده و ريخته خواهد شد، به گردن آن دو نفر است؛ به خاطر ستمى كه به ما اهل بيت عليهم السلام روا داشتند و مردم [به پيروى از سنت سيّئه اى كه آن ها به جاى گذاشتند] تا روز قيامت در حرام غوطه ورند؛ چراكه در حق ما اهل بيت عليهم السلام ستم مى كنند. نجيّه [پس از شنيدن سخنان كاشف الاسرار امام عليه السلام] سه بار گفت: «انّا للّٰه وانّا اليه راجعون»، به پروردگار كعبه سوگند! كه هلاك شديم. راوى گويد: پس حضرت از پشتى [كه به او تكيه داده بود] بدن خود را جدا كرد و رو به قبله نشست و با جمله هايى دعا كرد كه من چيزى از آن را نفهميدم، جز اين كه شنيدم در آخر دعايش فرمود: خدايا! ما اين را براى شيعيان مان حلال كرديم. راوى گفت: وانگهى حضرت رو به ما كرد و فرمود: اى نجّيه! جز ما و شيعيان مان، كسى بر شريعت فطرى حضرت ابراهيم عليه السلام نيست.»
120-(9) اسحاق بن يعقوب گويد: «از محمد بن عثمان عمرى خواهش كردم كه نامه مرا كه حاوى پرسش از مطالبى است كه بر من مشكل شده به محضر امام زمان (عج) برساند، پس در پاسخ من، توقيعى با دست خط مولاى مان صاحب الزمان (عج) به دستم رسيد كه حضرت [در بخشى از آن] مرقوم فرموده بود: و اما آنان كه اموال ما را در اختيار مى گيرند، پس هر كس چيزى از آن را براى خود حلال بشمارد و آن را بخورد، در حقيقت آتش دوزخ مى خورد و اما خمس، پس براى شيعيان ما حلال است و آن ها نسبت به آن تا زمان ظهور امر ما در حلّيّت هستند و خمس براى آنان حلال است، تا زاد و ولدشان پاك و از پليدى به دور باشند.»
121-(10) امام حسن عسكرى عليه السلام در تفسيرش در ضمن كلامى طولانى فرموده: «سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كدام يك از شما امروز زكاتش را پرداخت كرده است ؟ على عليه السلام فرمود: من اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! پس منافقان كه در ته مجلس نشسته بودند، شروع به پچ پچ كردن و در گوشى حرف زدن با يكديگر كردند و به هم مى گفتند: كو مال على عليه السلام تا زكاتش را بدهد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! آيا مى دانى اين منافقانى كه در ته مجلس نشسته اند به يكديگر چه در گوشى مى گويند؟
على عليه السلام فرمود: بله، خداوند سخن آن ها را به گوش من رساند. آن ها مى گويند على كجا مال دارد تا زكاتش را بدهد؟ [ولى آن ها نمى دانند كه] پس از رحلت شما اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! هر مالى كه از امروز تا روز قيامت به عنوان منفعت و سود به دست آيد، يك پنجم آن متعلق به من است و در زمان حيات شما نيز بر حق و سهمى كه شما از آن دارى، حكم و تصميم من نافذ است؛ چراكه من نفس شما هستم و شما نفس من هستى. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همين گونه است اى على عليه السلام! ولى [به من بگو كه] زكات مالت را چگونه پرداخت كردى ؟
ص: 187
فقال على عليه السلام يا رسول اللّٰه علمت بتعريف اللّٰه ايّاى علىٰ لسانك انّ نبوّتك هذه سيكون بعدها ملك عضوض(1) و جبريّة فيستولى على خمسى من السبى(2) و الغنائم فيبيعونه فلايحلّ لمشتريه لانّ نصيبى فيه فقد وهبت نصيبى فيه(3) لكلّ من ملك شيئاً من ذلك من شيعتى لتحلّ لهم منافعهم من مأكل و مشرب و لتطيب مواليدهم ولاتكون اولادهم اولاد حرام قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله ما تصدّق احد افضل من صدقتك وقد تبعك رسول اللّٰه فى فعلك احلّ لشيعته كلّ ما كان فيه من غنيمته وبيع من نصيبه على واحدمن شيعته ولااحلّه انا ولاانت لغيرهم - الحديث.
122-14322-(11) تفسير على بن ابراهيم 2/254: فى قوله تعالى «حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ » اى طاب مواليدكم لانّه لايدخل الجنّة الاّ طيب المولد فادخلوها خالدين قال اميرالمؤمنين عليه السلام انّ فلانا و فلانا غصبونا حقّنا و اشتروا به الاماء و تزوّجوا به النساء الاو انّا قد جعلنا شيعتنا من ذلك فى حلّ لتطيب مواليدهم.
123-14323-(12) - مستدرك 7/303: عوالى اللئالى سئل الصادق عليه السلام فقيل له يا ابن رسول اللّٰه ما حال شيعتكم فيما خصّكم اللّٰه به اذا غاب غائبكم و استترقائمكم فقال عليه السلام ما انصفناهم ان واخذناهم ولااحببناهم ان عاقبناهم بل نبيح لهم المساكن لتصحّ عباداتهم و نبيح لهم المناكح لتطيب ولادتهم و نبيح لهم المتاجر ليزكوا اموالهم.(4)
124-14324-(13) - تهذيب 4/143: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر (عن - خ يب - ئل) فقيه 2/23:
على بن مهزيار (انّه - فقيه) قال قرأت فى كتاب لابى جعفر عليه السلام من رجل يسئله ان يجعله فى حلّ من مأكله و مشربه من الخمس فكتب عليه السلام بخطّه من اعوزه(5) شىء من حقّى فهو فى حلّ .
125-14325-(14) تفسير فرات بن ابراهيم الكوفى 158: عن جعفر بن محمد الفزازى قال حدثنى محمد يعنى ابن مروان عن محمد بن على عن على بن عبداللّٰه عن ابى حمزة عن ابى جعفر عليه السلام قال قال اللّٰه تبارك و تعالى «مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ » فماكان للرسول فهو لنا و لشيعتنا و حلّلناه لهم و طيّبناه لهم يا با حمزة واللّٰه لايضرب على شىء من السهام فى شرق الارض ولاغربها الاّكان حراما سحتا على من نال منه شيئاً ما خلانا و شيعتنا و انا طيّبناه لكم و جعلناه لكم واللّٰه يا ابا حمزة لقد غُصِبنا و شيعتنا حقّنا الخبر و فى نسخة المستدرك لقد غصبونا و منعونا حقّنا.
ص: 188
امام على عليه السلام فرمود: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! با شناختى كه خداى سبحان با زبان شما به من مرحمت فرمود، دانستم كه پس از پيامبرى شما [و ارتحال شما] پادشاه گزنده ستمگرى خواهد آمد و بر حق خمس من از برده و منافع مسلط مى شود و آن ها را به فروش مى رساند و بر كسى كه آن را مى خرد حلال نيست؛ چراكه سهم من در آن است و من سهم خود را به شيعيانم كه مالك آن ها شده اند، بخشيدم تا منافعى كه به دست مى آوردند از قبيل خوردنى ها و نوشيدنى ها براى آن ها حلال باشد و تا اين كه بچه هاى شان حلال زاده باشند و حرام زاده نباشند. در اين جا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: صدقه اى برتر از صدقه تو نيست و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز چنين مى كند و هر سهمى كه من در منفعت كسب و كار و خريد و فروش دارم آن را تنها به شيعيانم بخشيدم و نه من و نه تو، آن را براى غير شيعيان مان حلال نكرديم.»
122-(11) در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه: «تا آن گاه كه به بهشت مى رسند و درهايش گشوده مى گردد و خازنان بهشت به آن ها مى گويند: سلام بر شما، پاك شديد.»(1) آمده: «يعنى فرزندان تان حلال زاده و زاد و ولدتان پاك بود؛ چراكه جز حلال زاده به بهشت در نيايد، پس به بهشت درآييد در حالى كه براى هميشه در آن جاودانيد. اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: فلانى و فلانى حق ما را غصب كردند و با آن كنيزانى خريدند و زنانى ستاندند كه از حق ما براى آن ها مهريه قرار دادند. آگاه باشيد! كه ما آن را براى شيعيان مان حلال كرديم تا فرزندان شان حلال زاده و پاك باشند.»
123-(12) در كتاب عوالى اللئالى آمده است: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن گاه كه امام غايب شما از ديده ها پنهان شود و امام قائم (عج)، مستور و پشت پرده غيبت قرار گيرد، وظيفه شيعيان نسبت به حقى كه خدا به شما اختصاص داده [= خمس] چيست ؟ حضرت فرمود: اگر از آن ها بگيريم و آن ها را در اين جهت، مورد بازخواست قرار دهيم، به آن ها انصاف نداده ايم و اگر آن ها را مورد عقاب و عتاب قرار دهيم، به آن ها محبت نكرده ايم، بلكه ما خانه هاى مسكونى شان را براى آن ها مباح كرديم تا نماز، روزه و عبادات شان قبول شود و مهريه هاى همسران شان را براى آن ها مباح كرديم تا فرزندان شان پاك و حلال زاده باشند و تجارت ها و معامله ها را براى آن ها حلال كرديم تا اموال شان پاك و حلال شود.»
124-(13) على بن مهزيار گويد: «شخصى نامه اى توسط ابى جعفر [محمد بن عثمان عمرى] به امام زمان (عج) نوشته و ايصال كرده و از حضرت درخواست كرده كه خمس را بر او حلال كند تا خوردنى ها و آشاميدنى هايش حلال گردد. من پاسخ حضرت را خواندم كه نوشته بود: اگر كسى به چيزى از حق من نياز پيدا كند، حقم بر او حلال است.»
125-(14) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «خداوند بلندمرتبه فرموده:
«آن چه خدا از دارايى ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله گردانيد، براى خدا و براى پيامبر صلى الله عليه و آله او و متعلق به خويشاوندان نزديك وى و... است.»(2) پس آن چه سهم پيامبر صلى الله عليه و آله است، متعلق به ما و شيعيان ماست و ما آن را براى آن ها حلال و پاك گردانيديم. اى ابوحمزه! به خدا سوگند! در شرق و غرب عالم بر روى اين سهام خمس ما، معامله اى صورت نمى گيرد، مگر اين كه بر هر كسى كه چيزى از آن را بگيرد، حرام و سُحت است، جز ما و شيعيان مان كه ما آن را براى شما پاك و حلال كرديم و آن را به شما اختصاص داديم. اى ابوحمزه! حق ما و شيعيان مان غصب شده است.»
ص: 189
126-14326-(15) كافى 8/285: على بن محمد عن على بن العبّاس عن الحسن بن عبدالرحمن عن عاصم بن حميد عن ابى حمزة عن ابى جعفر عليه السلام قال قلت له انّ بعض اصحابنا يفترون و يقذفون من خالفهم فقال لى الكفّ عنهم اجمل ثمّ قال: واللّٰه يا أباحمزة انّ النّاس كلّهم اولاد بغايا ماخلا شيعتنا قلت كيف لى بالمخرج من هذا فقال (لى - خ) يا أباحمزة كتاب اللّٰه المنزل يدلّ عليه انّ اللّٰه تبارك و تعالى جعل لنا اهل البيت سهاماً ثلٰثة فى جميع الفىء ثمّ قال عزّوجلّ : «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ » فنحن اصحاب الخمس و الفىء و قد حرّمناه على جميع النّاس ما خلا شيعتنا و اللّٰه يا اباحمزة ما من ارض تفتح ولاخمس يخمّس فيضرب على شىء منه الاّكان حراماً على من يصيبه فَرْجاً كان او مالا و لو قد ظهر الحقّ لقد بيع الرّجل الكريمة عليه نفسه فيمن لايزيد(1) حتّى انّ الرجل منهم ليفتدى بجميع ماله و يطلب النجاة لنفسه فلايصل الى شىء من ذلك وقد اخرجونا و شيعتنا من حقّنا ذلك بلاعذر ولاحقّ ولاحجّة قلت قوله عزّوجلّ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنٰا إِلاّٰ إِحْدَى اَلْحُسْنَيَيْنِ قال اِمّا موت فى طاعة اللّٰه او ادرك(2)ظهور امام و نحن نتربّص بهم مع مانحن فيه من الشدّة ان يصيبهم اللّٰه بعذاب من عنده قال هو المسخ او بايدينا و هو القتل قال اللّٰه عزّوجلّ لنبيّه صلى الله عليه و آله قل تربصوا فانا معكم المتربصون(3)والتربّص انتظار وقوع البلاء باعدائهم.
127-14327-(16) تهذيب 4/143: محمد بن الحسن الصفّار عن يعقوب بن يزيد عن الحسن بن على الوشّاء عن القاسم بن بريد عن الفضيل عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال من وجد بردحبّنا فى(4) كبده فليحمداللّٰه على اوّل النعم قال قلت جعلت فداك ما اوّل النعم قال طيب الولادة ثمّ قال ابوعبداللّٰه عليه السلام قال اميرالمؤمنين عليه السلام لفاطمة عليها السلام احلّى نصيبك من الفىء لآباء شيعتنا ليطيبوا ثم قال ابوعبداللّٰه عليه السلام انّا احللنا امّهات شيعتنا لآبائهم ليطيبوا.
128-14328-(17) كافى 4/61: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن معاذ بن كثير قال سمعت اباعبداللّٰه عليه السلام يقول موسّع على شيعتنا ان ينفقواممّا فى ايديهم بالمعروف فاذا قام قائمناحرم على كلّ ذى كنز كنزه حتّى يأتيه به فيستعين به على عدوّه و هوقول اللّٰه عزّوجلّ
ص: 190
126-(15) ابوحمزه گويد: «به امام باقر عليه السلام عرض كردم: بعضى از اصحاب ما به مخالفان شان تهمت و بهتان مى بندند! حضرت فرمود: خوددارى كردن از آن ها زيباتر است. سپس فرمود: اى ابوحمزه! همه مردم، اولاد زنا هستند، جز شيعيان ما. عرض كردم: چگونه مى توانم از اين بلاى عام خارج شوم ؟ حضرت فرمود: اى ابوحمزه! قرآن كريم، كتاب آسمانى خدا خود بيان مى كند كه خداى بلندمرتبه در تمام عايدات و منافع حاصله [از خمس آن] سه سهم براى ما قرار داده، تا آن جا كه فرموده: «و بدانيد آن چه سود و منفعت به دست آورديد، يك پنجم آن براى خدا، براى پيامبر صلى الله عليه و آله، براى خويشاوند نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، مستمندان و در راه مانده است.»(1) آرى، پس صاحبان خمس و غنائم ما هستيم و ما آن را بر همه مردم حرام كرديم، جز شيعيان مان. اى ابوحمزه! زمينى كه با جنگ رزمندگان فتح شود و خمسى كه از مردم گرفته شود، وانگهى به فروش برسد يا تقسيم شود، به هركس چيزى از آن برسد، بر او حرام است؛ كنيز باشد يا مال و اگر حق پيروز شود، هر آينه، شخص چيزى را كه پيش او بسيار ارزشمند و عزيز است به كسى كه بهاى زيادى هم پرداخت نمى كند، مى فروشد، حتى حاضر است كه تمام مال و اموال خود را عوض [حقى كه از ما غصب كرده و خورده] بپردازد و خود را نجات دهد اما سودى ندارد و نجات پيدا نمى كند؛ چراكه آن ها، ما و شيعيان ما را از حق مسلم مان به ناحق و بدون اين كه عذرى يا دليلى داشته باشند بيرون كردند. عرض كردم: مراد از سخن خداى بزرگ كه فرموده: «آيا انتظار مى كشيد به ما جز يكى از دو خوبى را»(2) چيست ؟ حضرت فرمود: اين دو خوبى، يا مردن در اطاعت خداوند است يا درك ظهور امام زمان (عج) و ما با اين كه در سختى هستيم، به آن ها [= دشمنان] انتظار مى كشيم كه خداوند از نزد خود عذابى براى آن ها بفرستد كه مسخ شوند [يعنى از صورت انسانى به صورت حيوانى درآيند] يا با دست ما، آن ها را عذاب كند؛ يعنى به قتل برسند. خداى بزرگ به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «[اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] بگو: منتظر بمانيد كه ما هم با شما انتظار كشنده ايم.»(3) و اين انتظار، انتظار رسيدن بلا به دشمنان آن هاست.»
127-(16) فضيل از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «كسى كه سردى [و لذت] محبت ما را در جگرش احساس مى كند، پس بايد خدا را بر اين نعمت كه اول همه نعمت هاست سپاس گويد. راوى گويد: عرض كردم فدايت شوم! مقصود از اول نعمت ها چيست ؟ حضرت فرمود: پاك زاد بودن و حلال زاده بودن. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان على عليه السلام به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:
سهمت از عايدات و منافع را براى پدران شيعيان ما حلال كن تاپاك شوند. سپس امام صادق عليه السلام فرمود:
ما، مادران شيعيان مان را براى پدران شان حلال كرديم تا آن ها پاك زاد و حلال زاده باشند.»
128-(17) معاذ بن كثير گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: شيعيان ما مجاز هستند كه از آن چه دارند انفاق كنند و خرج نمايند، پس هر گاه كه قائم ما قيام كند، هر مال گنجينه شده اى بر صاحبش حرام است، مگر اين كه آن را به خدمت حضرت آورد و آن حضرت از آن براى پيروزى بر دشمنش كمك مى گيرد و اين مطلب، در حقيقت همان چيزى است كه خداى بزرگ فرموده:
ص: 191
«وَ اَلَّذِينَ يَكْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ » تهذيب 4/143: محمد بن الحسن الصفّار عن الحسن بن الحسن(1) و محمد بن على بن محبوب و حسن بن على و محسن(2) بن على بن يوسف جميعا عن محمد بن سنان عن حمّاد بن طلحة صاحب السابرى عن معاذ بن كثير بيّاع الأكسيَة عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال موسّع على شيعتنا ان ينفقوا ممّا فى ايديهم بالمعروف فاذا قام قائمنا حرم على كلّ ذى كنز كنزه حتّى يأتوه به يستعين به.
129-14329-(18) - كافى 1/408: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن محبوب تهذيب 4/144: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن الحسن بن محبوب عن عمر بن يزيد قال رأيت اباسيّار مسمع بن عبدالملك(3) بالمدينة و قد كان حمل الى ابى عبداللّٰه عليه السلام تلك السنة مالا(4)فردّه ابوعبداللّٰه عليه السلام (عليه - يب) فقلت له لم ردّ عليك ابو عبداللّٰه عليه السلام المال الّذى حملته اليه (قال - كا) فقال (لى - كا) انى (قد - خ كا) قلت له حين حملت اليه المال انّى كنت ولّيت (البحرين - كا) الغوص فاصبت اربعمأة الف درهم و قد جئتك(5) بخمسها ثمانين الف درهم و كرهت ان احبسها عنك وان(6) اعرض لها(7) و هى حقّك الذى جعله اللّٰه تبارك و تعالى (لك - يب) فى اموالنا فقال أوَمالَنا من الأرض و ما(8) اخرج اللّٰه منها الاّ الخمس يا أباسيّار (انّ - كا) الارض كلّها لنا فما اخرج اللّٰه منها من شىء فهو لنا فقلت(9) له (و - كا) انا احمل اليك المال كلّه فقال (لى - يب) يا ابا سيّار قد طيّبناه لك و احللناك منه(10) فضمّ اليك مالك و كلّ ما (كان - يب) فى ايدى شيعتنا من الارض فهم فيه(11) محلّلون(12) (كافى: - حتّى يقوم قائمنا عليه السلام فيجبيهم طسق(13) ما كان فى ايديهم و يترك الارض فى ايديهم و امّا ما كان فى ايدى غيرهم) فانّ كسبهم من الارض حرام عليهم حتّى يقوم قائمنا فيأخذ الارض من ايديهم و يخرجهم (عنها - يب) صغرة(14) (كا - قال عمر بن يزيد فقال لى ابوسيّار ما ارى احداً من اصحاب الضياع و لاممّن يلى الاعمال يأكل حلالا غيرى الاّ من طيّبوا له ذلك).
ص: 192
«و آنان كه طلا و نقره را گنجينه مى كنند و در راه خدا خرج و انفاق نمى كنند، پس آنان را به عذاب دردناكى مژده بده.»(1)
129-(18) عمر بن يزيد گويد: «من ابوسيار مَسمع بن عبدالملك را در شهر مدينه ديدم، در حالى كه در آن سال با خود مالى براى امام صادق عليه السلام آورده بود ولى امام صادق عليه السلام آن مال را به خود او برگردانده بود. من از ابوسيار پرسيدم كه چرا حضرت مالى را كه براى او آوردى به تو بازگرداند؟
گفت: به حضرت عرض كردم من پيش از اين به كار غواصى [و استخراج جواهر از دريا] مشغول بودم و چهارصد هزار درهم از اين راه به دست آوردم و خمس آن را كه هشتاد هزار درهم است به خدمت شما آوردم و خوش ندارم كه آن را از شما پوشيده نگاه دارم و در آن تصرف كنم، با اين كه آن، حق شماست؛ حقى كه خداى بلندمرتبه براى شما در اموال ما قرار داده است.
پس حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابوسيار! آيا از زمين و آن چه خدا از آن مى روياند جز خمس چيزى به ما داده مى شود؟ اى ابوسيار! تمام زمين متعلق به ماست؛ بنابراين آن چه خدا از آن مى روياند، متعلق به ماست.
عرض كردم: آيا تمام مال [= چهارصد هزار درهم] را براى شما بياورم ؟
حضرت فرمود: اى ابوسيار! ما آن را براى تو پاك و حلال كرديم، پس مالت را بردار و تمام اموال و منافعى كه از زمين به دست مى آيد و در دست شيعيان ماست، براى آن ها حلال شده است تا وقتى كه قائم ما قيام كند. در آن وقت، امام زمان (عج) زمين را به آن ها واگذار مى كند و تنها ماليات آن را مى گيرد ولى آن چه در دست غير شيعيان است، پس هر كسب و كارى كه روى زمين انجام مى دهند، بر آن ها حرام است تا وقتى كه قائم ما قيام كند، پس آن حضرت پس از قيام، زمين ها را از دست آن ها مى گيرد و آن ها را خوار و ذليل از آن ها بيرون مى راند.»
عمر بن يزيد [راوى اين روايت] گويد: «پس از نقل اين ماجرا، ابوسيار گفت: در ميان كسانى كه روى زمين به كشت و كار مشغول هستند يا مسئوليت دولتى دارند، احدى جز من حلال نمى خورد، مگر كسانى كه ائمه اطهار عليهم السلام آن را برايش پاك و حلال كنند.»
ص: 193
130-14330-(19) - رجال الكشى 200: محمد بن مسعود قال حدثنى ابراهيم بن محمد بن فارس عن يعقوب بن يزيد عن ابن ابى عمير عن شهاب بن عبدربّه عن ابى بصير قال انّ علباء الاسدى ولّى البحرين فافاد سبعمأة الف(1) دينار و دوابّ و رقيقاً قال فحمل ذلك كلّه حتّى وضعه بين يدى ابى عبداللّٰه عليه السلام ثمّ قال انّى ولّيت البحرين لبنى اميّة وأفدت كذا و كذا وقد حملته كلّه اليك و علمت انّ اللّٰه عزّوجلّ لم يجعل لهم من ذلك شيئاً و انّه كلّه لك فقال له ابوعبداللّٰه عليه السلام هاته فوضع بين يديه فقال له قد قبلنا منك و وهبناه لك و احللناك منه و ضمنّا لك على اللّٰه الجنّة. (و فى دلالة هذا و امثاله على الباب نظر)
131-14331-(20) - تهذيب 4/137: استبصار 2/58: الحسين بن سعيد عن محمد ابن ابى عمير عن الحكم بن علباء الاسدى(2) قال ولّيت البحرين فاصبت بها مالا كثيراً فانفقت و اشتريت ضياعاً كثيراً و اشتريت رقيقاً و امّهات الاولاد و ولدن لى(3) ثمّ خرجت الى مكّة فحملت عيالى و امّهات اولادى و نسائى و حملت خمس ذلك المال فدخلت على ابى جعفر عليه السلام فقلت له انّى ولّيت البحرين فاصبت بها مالا كثيراً و اشتريت متاعاً(4) و اشتريت رقيقاً و اشتريت أمّهات اولاد و ولدن لى و انفقت هذا خمس ذلك المال و هؤلاء امّهات اولادى و نسائى و قد اتيتك به فقال (له - صا) أما انّه كلّه لنا و قد قبلت ما جئت به وقد حلّلتك من اُمّهات اولادك و نسائك و ما انفقت و ضمنت لك علىّ و على ابن الجنّة المقنعة 45: روى محمد بن ابى عمير عن الحكم بن علباء الاسدى و ذكر نحوه.
132-14332-(21) - كافى 1/545: (عدّة من اصحابنا - معلّق) عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن عبدالعزيز بن نافع قال طلبنا الاذن على ابى عبداللّٰه عليه السلام و ارسلنا اليه فارسل الينا ادخلوا اثنين اثنين فدخلت انا و رجل معى فقلت للرجل احبّ ان تستأذن(5)بالمسألة فقال نعم فقال له جعلت فداك انّ ابى كان ممّن سباه بنو اميّة و قد علمت انّ بنى اميّة لم يكن لهم ان يحرّمواو لايحلّلوا و لم يكن لهم ممّا فى ايديهم قليل و لاكثير و انّما ذلك لكم فاذا ذكرتُ (ردّ - خ) الذى كنت فيه دخلنى من ذلك ما يكاد يفسد(6) علىّ عقلى (و - خ) ما انا فيه فقال له انت فى حلّ ممّا كان من ذلك و كلّ من كان فى مثل حالك من ورائى فهو فى حل من ذلك قال فقمنا و خرجنا فسبقنا معتّب الى النفر القعود الذين ينتظرون اذن ابى عبداللّٰه عليه السلام فقال لهم قد ظفر عبدالعزيز بن نافع بشىء ما ظفر بمثله احد قطّ قد قيل له و ما ذاك ففسّره لهم فقام اثنان فدخلا على ابى عبداللّٰه عليه السلام فقال احدهما جعلت فداك انّ ابى كان من سبايا بنى اميّة و قد علمت انّ بنى اميّة لم يكن لهم من ذلك قليل و لاكثير و انا احبّ ان تجعلنى من ذلك فى حلّ فقال (ما ذلك الينا ما ذلك الينا)(7) مالنا ان نحلّ و لاٰاَن نحرّم فخرج الرجلان و غضب ابوعبداللّٰه عليه السلام فلم يدخل عليه احد فى تلك الليلة الاّ بدئه ابوعبداللّٰه عليه السلام فقال الا تعجبون من فلان يجيئنى و فيستحلّنى ممّا صنعت بنواميّة كأنّه يرى انّ ذلك الينا(8)ولم ينتفع احد فى تلك الليلة بقليل و لاكثير الاّ الاوّلين فانّهما غنيا(9) بحاجتهما.
ص: 194
130-(19) ابوبصير گويد: «علباء اسدى مدتى سرپرست و استاندار بحرين بود و در اين مدت هفتصدهزار دينار و تعدادى گوسفند، گاو، شتر و تعدادى غلام و كنيز از سودكار خود به دست آورد.
ابوبصير گويد: علباء همه اين ها راآورد و جلوى امام صادق عليه السلام قرار داد و گفت: من از طرف بنى اميه والى بحرين بودم و اين قدر سود به دست آوردم و اينك همه آن ها را به خدمت شما آوردم و من مى دانم كه خداوند بزرگ براى بنى اميه در اين اموال، حقى قرار نداده و همه آن، متعلق به شماست.
امام صادق عليه السلام فرمود: آن را بياور. پس علباء آن ها را جلوى امام صادق عليه السلام گذاشت. حضرت فرمود: ما آن را از تو پذيرفتيم وبه خودت بخشيديم و آن را براى تو حلال كرديم و براى تو در نزد خدا بهشت را ضمانت كرديم.»
131-(20) حكم بن علباء اسدى گويد: «من والى بحرين شدم و از اين راه مال بسيارى به دست آوردم، پس مقدارى را خرج كردم و زمين هاى زراعى زيادى خريدم و غلام و كنيزانى خريدم كه از بعضى از آن ها داراى فرزند شدم. سپس همراه با زنان، فرزندان و كنيزانم به مكه رفتم و خمس آن مالى را كه به دست آورده بودم با خود بردم، پس شرفياب محضر امام باقر عليه السلام شدم و عرض كردم: من والى بحرين بودم و از اين راه مال بسيارى به دست آوردم و با آن، اجناس، غلامان و كنيزانى خريدم كه براى من فرزندانى زاده اند و اين، خمس آن مال است و اين ها همان كنيزان هستند و اين ها همسران من هستند و من آن ها را پيش شما آوردم. حضرت فرمود: آگاه باش! كه همه اين ها متعلق به ماست و من آن چه براى من آوردى از تو پذيرفتم و كنيزان و همسرانت و آن چه را كه خرج كرده اى همه را بر تو حلال كردم و من و پدرم، بهشت را براى تو ضمانت كرديم.»
132-(21) عبدالعزيز بن نافع گويد: «ما [همراه با عده اى از شيعيان] خواستيم با امام صادق عليه السلام ديدار كنيم. شخصى را فرستاديم تا از حضرت اجازه ملاقات بگيرد، پس حضرت فرموده بود، دو نفر دو نفر بياييد. پس من و همسفرم، دو نفرى خدمت حضرت رسيديم و من به رفيقم گفتم كه دوست دارم تو از حضرت اجازه سؤال كردن بخواهى. او گفت: باشد، اين كار را مى كنم. پس به حضرت گفتم: فدايت شوم! پدرم جزو كسانى بود كه بنى اميه آن ها را به اسارت بردند و من مى دانم كه بنى اميه حق تشريع ندارند و نمى توانند چيزى را حرام يا حلال كنند و هر چه دارند، كم يا زياد، متعلق به خود آن ها نيست بلكه همه آن ها حق شماست [و ما كه در ميان بنى اميه بوديم، اموالى به دست آورديم] وقتى اين فكر به سرم مى افتد كه هر چه دارايى دارم به آن ها برگردانم، چنان غم و اندوهى مرا مى گيرد كه نزديك است عقلم تباه شود، حضرتعالى بفرماييد چه كنم ؟ امام صادق عليه السلام به او فرمود: از تمام اين ها، تو در حلّيّت هستى و همه آن ها را براى تو حلال كردم و همه كسانى كه بعد از من خواهند آمد و حالى چون حال تو دارند، همه نسبت به آن در حلّيّت هستند. راوى گفت: پس برخاستيم و از اتاق بيرون آمديم، پس مُعتّب زودتر از ما بيرون آمد و خطاب به كسانى كه منتظر ملاقات با حضرت نشسته بودند گفت:
عبدالعزيز بن نافع به چيزى دست يافت كه كسى تاكنون به چنين چيزى دست نيافته است. از او پرسيدند كه آن چيست ؟ پس براى آن ها توضيح داد. وانگهى به نوبت، دو نفر ديگر خدمت حضرت رفتند، پس يكى از آن دو گفت: فدايت شوم! پدرم از اسيران بنى اميه است و من مى دانم كه بنى اميه در كم و زياد مال حقى ندارند و من مى خواهم كه تو مرا در حلّيّت قرار دهى. پس حضرت فرمود: ما چنين كارى نمى توانيم انجام دهيم، ما چنين كارى نمى كنيم، ما اين حق را نداريم كه از پيش خودمان حلال كنيم و حرام كنيم. پس آن دو نفر خارج شدند، پس امام صادق عليه السلام خشمگين شد و هر كس در آن شب خدمت حضرت آمد، حضرت در ابتدا به او گفت: آيا از فلانى تعجب نمى كنيد؟ پيش من آمده و از من نسبت به آن چه بنى اميه انجام داده اند حلاليت مى طلبد، گويا خيال مى كند كه اين، در اختيار ماست و در آن شب، جز همان دو نفر اول كه به حاجت خود رسيدند، كسى ديگر سود نكرد، نه سود كم و نه سود زياد.»
ص: 195
133-14333-(22) تهذيب 4/137: استبصار 2/58: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن الحسن بن علىّ الوشّاء عن احمد بن عائذ عن ابى سلمة سالم بن مكرم (و هو ابوخديجة - يب) عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: قال له رجل و انا حاضر حلّل لى الفروج ففزع ابوعبداللّٰه عليه السلام فقال له رجل ليس يسألك ان يعترض الطريق انّما يسألك خادماً يشتريها او امرأة يتزوجها او ميراثاً يصيبه او تجارة او شيئاً اعطاه(1) فقال هذا لشيعتنا حلال الشاهد منهم و الغائب و الميّت منهم و الحىّ و ما يولد(2) منهم الى يوم القيامة فهو لهم حلال اما واللّٰه لايحلّ الاّ لمن احللنا له ولا واللّٰه ما اعطينا احداً ذمّة و ما عندنا(3) لاحد عهد(4) ولا لاحد عندنا ميثاق المقنعة 45: روى سالم بن مكرم عن ابى عبداللّٰه عليه السلام و ذكر نحوه الاّ انّه اسقط قوله او شيئاً اعطاه.
134-14334-(23) - المقنعة 46: قال ابو عبداللّٰه عليه السلام النّاس كلّهم يعيشون فى فضل مظلمتنا الاّ انّا احللنا شيعتنا من ذلك.
135-14335-(24) - تهذيب 4/138: استبصار 2/59: سعد عن ابى جعفر عن محمد بن سنان(5) فقيه 2/23: عن يونس بن يعقوب قال كنت عند ابى عبداللّٰه عليه السلام فدخل عليه رجل من القمّاطين(6)فقال جعلت فداك تقع فى ايدينا الارباح والاموال و تجارات نعرف(7) انّ حقّك فيها ثابت و انّا عن ذلك مقصّرون فقال (ابو عبداللّٰه عليه السلام - يب صا) ما انصفناكم ان كلّفناكم ذلك اليوم المقنعة 46: روى يونس بن يعقوب قال كنت عند ابى عبداللّٰه عليه السلام و ذكر مثله.
وتقدّم فى رواية ابن طاوس (45) من باب (21) دعائم الاسلام من ابواب المقدّمات فى كتاب الطهارة قوله صلى الله عليه و آله (لابى ذرّ و سلمان و مقداد) و اخراج الخمس من كلّ ما يملكه احد من الناس حتّى يدفعه الى ولىّ المؤمنين و اميرهم و من بعده من الأئمّة من ولده و من لم يقدر الاّ على اليسير من المال فليدفع ذلك الى الضعفاء من اهل بيتى من ولد الائمّة (فان لم يقدر على ذلك فلشيعتهم - ئل) ممّن لايأكل بهم الناس ولايريد بهم الاّ اللّٰه.
وفى احاديث باب (1) فرض الخمس من ابواب فرضه و فضله ما بظاهر اطلاقه ينافى ذلك وفى رواية ابن سنان (5) من باب (12) وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة فى كلّ ما يستفيده الناس قوله عليه السلام على كلّ امرء غنم او اكتسب الخمس ممّا اصاب لفاطمة عليها السلام (الى ان قال) الاّ من احللناه من شيعتنا لتطيب لهم به الولادة.
ص: 196
133-(22) ابوسلمه سالم بن مكرم گويد: «من در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى به حضرت گفت: فرج ها [= زن ها] را بر من حلال كن. پس امام صادق عليه السلام از شنيدن اين كلام ترسيد و به خود لرزيد. شخص ديگرى كه آن جا بود گفت: مقصود اين شخص از اين حرف اين نيست كه سر راه قرار بگيرد و متعرض [زنان] شود بلكه مقصودش اين است كه او خادمى خريده و زنى را به ازدواج خود درآورده يا ارثى به او رسيده يا معامله و خريد و فروشى كرده يا هديه اى داده است. [و از شما مى خواهد كه سهم خود را براى او حلال كنى.] حضرت فرمود: اين ها براى شيعيان ما حلال است، چه آن ها كه حاضرند و چه آن ها كه غايبند، چه آن ها كه مرده اند و چه آن ها كه زنده اند، چه آن ها كه بعد از اين متولد خواهند شد، تا روز قيامت، پس آن، فقط براى آن ها حلال است. نه به خدا ما به كسى قولى نداده ايم و احدى پيش ما عهد و پيمانى ندارد. [با كسى پيمان نبسته ايم كه براى او حلال كرده باشيم، غير از شيعيان.]»
134-(23) در كتاب المقنعه شيخ مفيد رحمه الله آمده است: «امام صادق عليه السلام فرمود: مردم همه در سايه مظلمه ما [اموالى كه به ظلم از ما غصب كرده اند] زندگى مى كنند، جز اين كه ما براى خصوص شيعيان مان آن را حلال كرديم.»
135-(24) يونس بن يعقوب گويد: «من در محضر امام صادق عليه السلام افتخار حضور داشتم كه مردى ريسمان باف وارد شد. عرض كرد: فدايت شوم! بر اثر كار و تلاش، سودهايى و اموالى به دست ما مى آيد و گاهى معامله و تجارت مى كنيم و مى دانيم كه تو در همه اين ها حق ثابتى دارى و ما نسبت به پرداخت حق شما كوتاهى مى كنيم. امام صادق عليه السلام فرمود: اگر ما امروز شما را مكلف به پرداخت آن كنيم، به شما انصاف نداده ايم.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت چهل و پنجم از باب بيست و يكم از باب هاى مقدمات فرموده رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله خطاب به ابوذر، سلمان و مقداد كه: «بايد هر مسلمانى خمس مايملك خود را جدا كند و آن را به وليّمؤمنان و اميرمؤمنان [على عليه السلام] بدهد و پس از او به امامان معصوم عليهم السلام كه از فرزندان او هستند، بدهد و كسى كه نمى تواند چيزى دهد جز مال اندكى، پس بايد همان اندك را به مستمندانى كه از ذريه من هستند [= سادات] بدهد و اگر دسترسى به آن ها ندارد به شيعيان آن ها بدهد؛ شيعيانى كه به بهانه انتساب شان به ائمه اطهار عليهم السلام جيب مردم را خالى نمى كنند و اموال آن ها را نمى خورند و با انتساب و پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام قصدى جز كسب خشنودى خدا ندارند.»
و در روايات باب يكم از باب هاى فرض و فضيلت خمس آن چه بر آن دلالت مى كند.
و در روايت پنجم از باب دوازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «بر هر شخصى كه منفعتى به دست آورد يا با كسب و كار، سودى تحصيل كند، خمس آن چه به دست آورده واجب است و اين خمس براى حضرت فاطمه عليها السلام است - تا آن جا كه فرمود: - جز اين كه ما آن را براى شيعيان مان حلال كرديم تا فرزندان شان حلال زاده باشند.»
ص: 197
وفى رواية حكيم (11) قوله عليه السلام هى واللّٰه الافادة يوماً بيوم الاّ انّ ابى جعل شيعته فى حلّ ليزكوا.
وفى رواية ابن مهزيار (12) قوله عليه السلام ولم اوجب ذلك عليهم فى متاع ولاآنية ولا دوابّ ولاخدم و لاربح ربحه فى تجارة ولاضيعة الاّ ضيعة سأفسّر لك امرها تخفيفاً منّى عن موالى و منّاً منّى عليهم لمٰا يغتال السلطان من اموالهم و لِما ينوبهم فى ذاتهم الخ (فلاحظ صدره و ذيله فإنّه طويل).
وفى احاديث باب (2) وجوب ايصال الخمس الى اهله من ابواب من يستحقّ الخمس ما يناسب ذلك و ما ينافيه فراجع.
ويأتى فى رواية عمر بن يزيد (25) من باب (1) انّ الأنفال للّٰه و للرسول من ابوابها قوله عليه السلام من احيىٰ ارضاً من المؤمنين فهى له فعليه طسقها يؤدّيه الى الامام فى حال الهدنة فاذا ظهر القائم فليوطّن نفسه على ان يؤخذ منه.
وفى رواية عبدالجبّار (2) من باب (4) انّ الغزو، ان كان بغير اذن الامام فله الغنيمة كلّها قوله جعلت فداك فانّه اتوا بى من بعض الفتوح الّتى فتحت على الضلال و قد تخلّصت من الذين ملّكونى بسبب من الاسباب (الى ان قال) فقال عليه السلام لى انصرف الى بلادك و انت من حجّك و تزويجك و كسبك فى حلّ الخ.
وفى رواية ابن ظبيان او ابن خنيس (7) من باب (5) انّ الدنيا و ما فيها للّٰه تعالى قوله عليه السلام و ما كان لنا فهو لشيعتنا و ليس لعدوّنا منه شىء الاّ ما غصب عليه و انّ وليّنا لفى اوسع فيما بين ذه الى ذه يعنى بين السماء و الارض ثمّ تلاهذه الآية «قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا» (المغصوبين عليها) «خٰالِصَةً يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ » بلاغصب.
ص: 198
و در روايت يازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «آن منفعتى كه خمس دارد، به خدا سوگند! كه همان سودى است كه روز به روز انسان به دست مى آورد، جز اين كه پدرم شيعيانش را در حلّيّت قرار داد تا پاك شوند.»
و در روايت دوازدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و من [در امسال] خمس را بر آن ها واجب نمى كنم، نه در اجناس، نه در ظروف، نه در چهارپايان، نه در بردگان خدمتگزار، نه در سود حاصل از تجارت و نه در زمين هاى زراعى و غلات، جز زمين مخصوصى كه بعداً برايت توضيح مى دهم و اين كار من براى اين بود كه [امسال] به شيعيان و دوستانم تخفيف دهم به خاطر اين كه حاكم [ستمگر] اموال آن ها را به زور مى گيرد و مشكلات و مصائبى براى آن ها به وجود آورده است.»
و در روايات باب دوم از باب هاى آن چه مستحق خمس است آن چه مناسب آن است، پس مراجعه كنيد.
مى آيد:
در روايت بيست و پنجم از باب يكم از باب هاى انفال فرموده امام عليه السلام كه: «هر شخصى از مؤمنان كه زمينى را آباد كند آن زمين متعلق به اوست و فقط بايد ماليات آن را در حال صلح و سازش به امام عليه السلام بدهد و آن گاه كه حضرت قائم (عج) ظهور كند بايد خود را آماده و راضى كند كه از او [آن زمين] پس گرفته شود.»
و در روايت دوم از باب چهارم اين گفته كه: «من به امام معصوم عليه السلام گفتم: من در يكى از جنگ هايى كه به دست مسلمانان پيروز شد، اسير شدم ولى آن جنگ توسط دستور امام معصوم عليه السلام نبود و تحت فرماندهى گمراهان بود و من پس از اسارت، خودم را از دست آن ها كه مرا به ملكيت خود درآورده بودند، به وسيله اى خلاص كردم - تا آن جا كه امام معصوم عليه السلام به من گفت: - به شهر و سرزمين خود برو و تو از حجى كه انجام داده اى و ازدواجى كه كرده اى و سودى كه از كسب و كار برده اى، همه در حلّيّت هستى و همه اين ها صحيح و بر تو حلال است.»
و در روايت هفتم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «و آن چه سهم و حق ماست متعلق به شيعيان ماست و دشمنان ما در آن حقى ندارند، مگر آن چه با زور غصب كرده اند و دوست و شيعه ما، در جايى فراخ تر از ميان زمين و آسمان قرار دارند.
آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «بگو اى پيامبر صلى الله عليه و آله! خوبى هاى دنيا و زيور آن در دنيا متعلق به مؤمنان است.» ولى از آن ها غصب شده «و در روز قيامت، تنها به آن ها اختصاص دارد.» و كسى نمى تواند از آن ها غصب كند.»
ص: 199
ابواب الانفال و ما يتعلّق بها و ما يختصّ بالامام عليه السلام
قال اللّٰه تبارك و تعالى سورة الأسرا (17):26: «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً».
سورة الانفال (8):1: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ».
سوره الاحزاب (33):50: «يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اَللاّٰتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمّٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلَيْكَ »
سورة الحشر (59):7-6: «وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ * مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ وَ مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ ».
ص: 200
باب هاى انفال
باب 1
انفال متعلق به خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام است
خداوند تعالى مى فرمايد:
«و حق خويشاوند نزديك را بده [و همچنين حق] مستمند و وامانده در راه را و مال خود را ريخت و پاش نكن و بيجا خرج نكن.»(1)
«[اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] از تو درباره غنائم جنگى، معادن و... مى پرسند. بگو: غنائم جنگى به خدا و پيامبر او اختصاص دارد. پس، از خدا پروا داشته باشيد و در ميان خود صلح و سازش برقرار كنيد و اگر [واقعا] باايمان هستيد از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله اطاعت كنيد.»(2)
«اى پيامبر صلى الله عليه و آله! ما براى تو همسرانى را كه مَهرشان را داده اى حلال كرديم و كنيزانى را كه خدا از غنيمت جنگى در اختيار تو قرار داده است.»(3)
«و آن چه را كه خدا از (مال) آن ها به رسم غنيمت به رسول خود باز داد (متعلق به رسول است، زيرا) شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و شترى نتاختيد و ليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط مى گرداند و خدا بر هر چيز تواناست. * آن چه خدا از دارايى ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله گردانيد، براى خدا و براى پيامبر او و متعلق به خويشاوندان نزديك وى، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آن چه را پيامبر صلى الله عليه و آله به شما داد، آن را بگيريد و از آن چه شما را بازداشت، باز ايستيد و از خدا پروا داريد كه خدا سخت كيفر است.»(4)
ص: 201
136-14336-(1) كافى 7/539: على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حفص بن البخترى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: الانفال مالم يوجف عليه بخيل ولاركاب أوقوم صالحوا أو قوم أعطوا بأيديهم و كلّ ارض خربة و بطون الأودية فهو لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و هو للأمام من بعده يضعه حيث يشاء.
137-14337-(2) تهذيب 4/134: على بن الحسن عن سندى بن محمد عن علا عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال سمعته يقول الفىء والانفال ما كان من ارض لم يكن فيها هراقة الدماء(1) وقوم صولحوا و اعطوا بايديهم و ما كان من ارض خربة او بطون اودية فهو كلّه من الفىء فهذا للّٰه و لرسوله صلى الله عليه و آله فما كان للّٰه فهو لرسوله صلى الله عليه و آله يضعه حيث شاء و هو للامام عليه السلام بعد الرسول صلى الله عليه و آله و قوله وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ قال الاترى هو هذا.
وَ امّا قوله ماٰ اَفَاء اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فهذا بمنزلة المغنم كان ابى عليه السلام يقول ذلك و ليس لنا فيه غير سهمين سهم الرسول و سهم القربى ثمّ نحن شركاء الناس فيما بقى تفسير العيّاشى 2/47: عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام نحوه الى قوله بعد الرسول تهذيب 4/133:4/149: على بن الحسن بن فضّال عن ابراهيم بن هاشم عن حمّاد بن عيسى عن محمد بن مسلم عن ابى عبداللّٰه عليه السلام انّه سمعه يقول انّ الأنفال ما كان من ارض لم يكن فيها هراقة دم او قوم صولحوا واعطوا بايديهم فما كان من ارض خربة او بطون اودية فهذا كلّه من الفىء و الانفال للّٰه و للرسول صلى الله عليه و آله فما كان للّٰه فهو للرسول (و - يب 149) يضعه حيث يحبّ .
138-14338-(3) دعائم الاسلام 1/385: عن ابى جعفر محمد بن على عليهما السلام انّه قال ما كان من ارض لم يوجف عليها المسلمون و لم يكن فيها قتال او قوم صالحوا او اعطوا بايديهم و ما كان من ارض خراب او بطون أودية فذلك كلّه كان لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله يضعه حيث احبّ وهو بعد رسول اللّٰه للامام و قوله للّٰه تعظيماً له و الارض و ما فيها للّٰه جلّ ذكره و لنا فى الفىء سهمان سهم ذى القربى ثمّ نحن شركاء النّاس فيما بقى.
ص: 202
136-(1) حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «انفال عبارت است از اموالى كه بدون جنگ و راندن اسب و شتر [از كافران] گرفته شود يا از قومى به مصالحه گرفته شده باشد يا با دست خود بدهند و همچنين هر زمينى كه آباد نشده باشد و همچنين درون دره ها و همه اين ها متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و بعد از او متعلق به امام عليه السلام است كه به هر نحوى كه بخواهد و مصلحت بداند در آن ها تصرف مى كند. (پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام بر آن اموال ولايت دارند.)»
137-(2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: انفال و فىء، زمينى است كه بدون جنگ و خونريزى فتح شده باشد يا با قومى مصالحه شده و آن ها به اختيار خود، زمينى را [به مسلمانان] داده اند و هر زمينى كه آباد نشده و مسيل و دره ها، همه اين ها جزو فىء محسوب مى شود و متعلق به خداوند و پيامبر اوست و آن چه متعلق به خداست، متعلق به پيامبر اوست كه به هر كس بخواهد مى دهد و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله متعلق به امام عليه السلام است. آيا نمى بينى كه مصاديق سخن خداى بزرگ كه فرموده: «و آن چه خدا از آن ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرد، پس نه اسبى بر آن نديد و نه شترى.»(1) همين هاست و اما اين كه خداوند فرموده: «آن چه خدا از اهالى روستاها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرد.»(2) اين ها به منزله غنائم جنگى است [هر چند بدون جنگ به دست آمده باشد] و پدرم عليه السلام مى گفت: و ما، در آن سهمى جز دو سهم نداريم، يكى سهم پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى سهم ذى القربى [ = خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله] سپس در باقى مانده آن، ما با ديگر مردم شريك هستيم. [كه هر كس سهم خود را مى برد.]»
138-(3) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايتى نقل شده كه آن حضرت فرمود: «هر زمينى كه بدون جنگ و بدون اين كه مسلمانان لشگركشى كنند و بر مركب سوار شوند، فتح شود يا با قومى [از كافران] مصالحه شود و آن ها به اختيار خود، زمين هايى را به مسلمانان بدهند و همچنين زمين هاى آباد نشده و مسيل ها و دره ها، همه اين ها متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه به هر كس دوست داشته باشد مى دهد و آن ها پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، متعلق به امام عليه السلام است و اين كه خدا فرموده: انفال متعلق به خداست، از باب تعظيم است، وگرنه تمام زمين و آن چه در آن است متعلق به خداى بزرگ است و ما، در فىء [= غنائم جنگى] دو سهم داريم [يكى سهم پيامبر صلى الله عليه و آله] و يكى سهم ذى القربى و در باقى مانده آن [غنائم] ما مثل مردم با آن ها شريك هستيم. [و تقسيم مى شود و هر كس سهم خود را مى برد.]»
ص: 203
139-14339-(4) و عن جعفر بن محمد عليهما السلام انّه قال فى قوله اللّٰه عزّوجلّ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ ) قال هى كلّ قرية او ارض لم يوجف عليها المسلمون و مالم يقاتل عليه المسلمون فهو للامام يضعه حيث احبّ .
140-14340-(5) تفسير العيّاشى 2/47: عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال الانفال مالم يوجف عليه بخيل و لاركاب.
141-14341-(6) وفيه 2/49: عن داود بن فرقد عن ابى عبداللّٰه عليه السلام (فى حديث) قال قلت و ما الأنفال قال بطون الأودية و رؤس الجبال و الآجام و المعادن و كلّ ارض لم يوجف عليها بخيل و لاركاب و كلّ ارض ميتة قد جلا(1) اهلها و قطايع الملوك.
142-14342-(7) وفيه 2/48: عن ابى بصير قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول: لنا الاَنفال. قلت و ما الاَنفال ؟ قال عليه السلام منها المعادن و الآجام و كلّ ارض لاربّ لها و كلّ ارض باد اهلها فهو لنا.
143-14343-(8) تفسير القمّى 1/254: حدثنى ابى عن فضالة بن ايّوب عن أبان بن عثمان عن اسحاق بن عمّار قال سئلت اباعبداللّٰه عليه السلام عن الأنفال فقال هى القرى الّتى قد خربت و انجلى اهلها فهى للّٰه و للرسول و ما كان للملوك فهو للامام و ما كان من الارض الخربة(2) لم يوجف عليه بخيل ولاركاب و كلّ ارض لاربّ لها و المعادن منها و من مات و ليس له مولى فماله من الانفال. و قال نزلت يوم بدر لمّا انهزم الناس كان اصحاب رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله علىٰ ثلاث فرق فصنف كانوا عند خيمة النبىّ صلى الله عليه و آله و صنف اغاروا(3) على النهب و فرقة طلبت العدوّ و اسروا و غنموا فلمّا جمعوا الغنائم و الاسارى (الى ان قال) فاختلفوا فيما بينهم حتّى سألوا رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فقالوا لمن هذه الغنائم فانزل اللّٰه (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ الاية).
ص: 204
139-(4) امام صادق عليه السلام در تفسير و توضيح آيه كريمه: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ » فرمود: «مقصود از انفال، هر روستا و زمينى است كه مسلمانان بدون لشگركشى و جنگ و جدال آن را فتح كرده اند و [در زمان حاضر] آن ها متعلق به امام عليه السلام است و هر طور كه دوست داشته باشد در آن ها تصرف مى كند و در اختيار هر كس كه دوست داشته باشد مى گذارد.»
140-(5) زراره از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «انفال، آن چيزهايى است كه بدون راندن اسب و شتر [و جنگ و قتال] به دست مسلمانان آمده باشد.»
141-(6) داود بن فرقد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه انفال چيست ؟ حضرت فرمود: دره ها، بالاى كوه ها، نيزارها، معادن و هر زمينى كه بدون لشگركشى و جنگ فتح شده و هر زمينى كه ساكنان آن، آن جا را ترك كرده اند و به مخروبه تبديل شده و قطعه زمين هايى كه پادشاهان مى بخشند.»
142-(7) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: انفال متعلق به ماست. عرض كردم: انفال چيست ؟ حضرت فرمود: معادن و نيزارها جزو انفال است و همچنين هر زمينى كه مالك نداشته باشد و هر سرزمينى كه ساكنانش از بين رفته باشند، اين ها همه جزو انفال است و متعلق به ماست.»
143-(8) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره معنى انفال پرسيدم، حضرت فرمود: انفال، روستاهايى است كه ساكنانش از آن كوچ كرده اند و مخروبه شده باشد، پس آن، متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است و هر چه پادشاهان دارايى و ثروت دارند، متعلق به امام عليه السلام است و به همين گونه است، هر زمينى كه بدون لشگركشى و جنگ فتح شده باشد و هر زمينى كه صاحب نداشته باشد و همچنين معادن، جزو انفال است و همچنين كسى كه بميرد و وارثى نداشته باشد، اموال او نيز جزو انفال محسوب مى شود و آن حضرت فرمود: اين آيه انفال در روز جنگ بدر نازل شد و شأن نزول آن اين است كه چون مردم شكست خوردند، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به سه دسته تقسيم شدند: دسته اى در كنار خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند، دسته اى سپر دفاعى را تشكيل داده و جلوى حمله و غارت كردن دشمن را گرفته بودند و عده اى هم به تعقيب دشمن پرداختند و آن ها را اسير كردند و اموال آن ها را به غنيمت گرفتند. وقتى غنائم و اسيران را يك جا جمع كردند [در چگونگى تقسيم] ميان مسلمانان اختلاف رأى پيش آمد تا اين كه آمدند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: اين غنائم متعلق به كيست ؟ پس خداوند اين آيه را نازل فرمود كه: «اى پيامبر صلى الله عليه و آله! از تو درباره انفال مى پرسند، بگو كه انفال متعلق به خدا و پيامبر اوست.»(1)
ص: 205
144-14344-(9) تهذيب 4/132: على بن الحسن بن فضّال عن حمّاد عن حريز عن زرارة عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال قلت له ما يقول اللّٰه (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ ) قال الأنفال للّٰه و للرّسول صلى الله عليه و آله و هى كلّ ارض جلا اهلها من غير ان يحمل عليها بخيل و لارجال و لاركاب فهى نفل للّٰه و للرسول صلى الله عليه و آله تفسير العيّاشى 2/4(8): وفى رواية زرارة عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال هى (اى الانفال) كلُّ ارض جلا اهلها من غير ان يحمل عليها خيل ولارجال ولاركاب فهى نفل للّٰه و للرسول صلى الله عليه و آله.
145-14345-(10) - تهذيب 4/133: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران قال: سألته عن الأنفال فقال كلّ ارض خربة او شىء كان (يكون - خ) للملوك فهو خالص للامام ليس للناس فيها سهم و قال و منها البحرين لم يوجف عليها بخيل و لاركاب تفسير العيّاشى 2/48: عن سماعة بن مهران نحوه.
146-14346-(11) المقنعة 47: روى محمد بن مسلم قال سئلت ابا جعفر عليه السلام عن الانفال فقال عليه السلام كلّ ارض خربة او شىء كان يكون للملوك و بطون الأودية و رؤس الجبال ومالم يوجف عليه بخيل و ركاب فكلّ ذلك للامام خالصاً.
147-14347-(12) تهذيب 4/133: على بن الحسن بن فضّال عن محمد بن على عن ابى جميلة قال و حدثنى محمد بن الحسن عن ابيه عن ابى جميلة عن محمد بن على الحلبى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال سألته عن الأنفال فقال ماكان من الارضين باد اهلها و فى غير ذلك الانفال هو لنا و قال سورة الانفال فيها جدع الانف(1) و قال وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ قال الفىء ما كان من اموال لم يكن فيها هراقة دم او قتل و الانفال مثل ذلك هو بمنزلته.
148-14348-(13) تفسير العيّاشى 2/47: عن ابى اسامة زيد عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال سألته عن الاَنفال فقال هو كلّ ارض خربة و كلّ ارض لم يوجف عليها خيل و لاركاب.
149-14349-(14) وعن عبداللّٰه بن سنان عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: سئلته عن الانفال قال هى القرى الّتى قد جلا اهلها و هلكوا فخربت فهى للّٰه و للرسول.
150-14350-(15) تهذيب 4/133: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن محمد بن خالد البرقى عن اسماعيل بن سهل عن حمّاد بن عيسى عن حريز بن عبداللّٰه عن محمد بن مسلم قال سمعت اباعبداللّٰه عليه السلام يقول و سئل عن الانفال فقال كلّ قرية يهلك اهلها او يجلون عنها فهى نفل للّٰه عزّوجلّ نصفها يقسم بين الناس و نصفها لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فما كان لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فهو للامام.
تفسير العيّاشى 2/47: عن حريز عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: سألته او سئل عن الانفال و ذكر نحوه الى قوله لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله الاّ انّه اسقط قوله لِلّٰهِ عزّوجلّ .
ص: 206
144-(9) زراره گويد: «از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم مقصود خدا از انفال در آيه انفال: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ » چيست ؟ حضرت فرمود: انفال، هر سرزمينى است كه ساكنانش آن جا را ترك كردند و بدون لشگركشى، رزمنده، پياده نظام و سواره نظام به دست آمده باشد و اين، متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است و يك هديه اضافى است براى خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله.»
145-(10) سماعة بن مهران گويد: «از حضرت صادق عليه السلام درباره انفال پرسيدم، فرمود: هر زمينى كه آباد نشده باشد و هر مالى كه در اختيار پادشاهان است همه مخصوص امام عليه السلام است و مردم در آن سهمى ندارند، از جمله آن ها كشور بحرين است كه بدون لشگركشى و بدون راندن اسب و مركبى [در جنگ] فتح شده است.»
146-(11) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام از معنى انفال پرسيدم، حضرت فرمود: هر زمين آباد نشده، هر چه در اختيار پادشاهان است، دره ها، بالاى كوه ها و هر غنيمتى كه بدون راندن اسب و مركب [و جنگ و قتال] به دست آمده، همه اين ها انفال است و همه اين ها به طور خالص متعلق به امام عليه السلام است.»
147-(12) محمد بن على حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام از معنى انفال پرسيدم، حضرت فرمود: هر سرزمينى كه ساكنان آن از بين رفته اند و ديگر چيزهايى از اين دست، انفال است و آن، به ما اختصاص دارد و فرمود: در سوره انفال، آيه اى است كه بينى دشمنان ما را به خاك مى مالد (قطع مى كند) و همچنين خداوند فرموده: «و آن چه خدا از آن ها [اهل دهكده ها] عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرده، پس شما براى [به دست آوردن] آن، نه اسبى تاختيد و نه مركبى، بلكه اين خداوند است كه پيامبرانش را بر هر كس بخواهد پيروز و مسلط مى گرداند.»(1) حضرت فرمود: فىء، هر مالى است كه بدون جنگ و خونريزى [از كافران] به دست آمده است و انفال نيز همانند فىء است.»
148-(13) اسامة بن زيد گويد: «از امام صادق عليه السلام از معنى انفال پرسيدم، حضرت فرمود: انفال عبارت است از هر زمينى كه هنوز آباد نشده و هر زمينى كه بدون تاخت و تاز اسبان، مركب ها و جنگ به دست آمده باشد.»
149-(14) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه انفال به چه معنى است ؟ حضرت فرمود: انفال، روستاهايى است كه ساكنان آن از آن جا كوچ كرده اند و خالى از سكنه شده يا [بر اثر سانحه اى] از بين رفته اند و تبديل به خرابه اى شده است و انفال متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است.»
150-(15) محمد بن مسلم گويد: «شنيدم شخصى از امام صادق عليه السلام از معنى انفال پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: هر روستايى كه ساكنان آن نابود شده باشند يا از آن كوچ كرده باشند، او نفل(2) خداوند است [كه مجموع آن انفال است] نيمى از آن ميان مردم تقسيم مى شود و نيمى از آن متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و آن چه متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است به امام زمان (عج) تعلق دارد.»
ص: 207
151-14351-(16) وفيه عن ابى ابراهيم عليه السلام قال سألته عن الأنفال فقال ماكان من ارض باد اهلها فذلك الانفال فهو لنا.
152-14352-(17) تفسير العيّاشى 2/48: عن الثّمالى عن ابى جعفر عليه السلام قال سمعته يقول فى الملوك الذين يقطعون الناس قال هو من الفىء و الانفال و اشباه ذلك.
153-14353-(18) كافى 1/543: على بن محمد بن عبداللّٰه عن بعض اصحابنا اظنّه السيّارى تهذيب 4/148: السيّارى عن على بن اسباط قال لمّا ورد ابوالحسن موسى عليه السلام على المهدى رآه(1)يردّ المظالم فقال (له - يب) يا اميرالمؤمنين ما بال مظلمتنا لاتردّ فقال له و ما ذاك(2) يا اباالحسن قال انّ اللّٰه تبارك و تعالى لمّا فتح على نبيّه صلى الله عليه و آله فدك و ماوالاها (و - يب خ) لم يوجف عليها بخيل و لاركاب فانزل اللّٰه تعالىٰ علىٰ نبيّه صلى الله عليه و آله وَ آتِ ذَالْقُرْبىٰ حَقَّهُ فلم يدر رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من هم فراجع فى ذلك (الى - يب) جبرئيل عليه السلام (و راجع جبرئيل عليه السلام ربّه - كا)(3)فأوحى اللّٰه تبارك و تعالىٰ اليه أن ادفع فدك الىٰ فاطمة عليها السلام فدعاها رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فقال (لها - كا) يا فاطمة انّ اللّٰه تعالى أمرنى أن أدفع اليك فدك فقالت قد قبلت يا رسول اللّٰه من اللّٰه و منك فلم يزل وكلائها فيها حيٰوة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فلمّا ولّى ابوبكر اخرج عنها وكلائها فأتته فسألته ان يردّها عليها فقال لها ايتينى باسود او احمر يشهد لك بذلك فجائت باميرالمؤمنين عليه السلام(4)والحسن و الحسين عليهما السلام وامّ ايمن فشهدوا لها بذلك فكتب لها بترك التّعرضّ فخرجت و الكتاب معها فلقيها عمر فقال (لها - يب) ما هذا معك يا بنت محمّد صلى الله عليه و آله قالت كتاب كتبه لى ابن ابى قحافة قال (لها - يب) أرينيه فأبت فانتزعه من يدها فنظر فيه ثمّ (5) تفل(6) فيه و محاه و خرّقه (كا - فقال لها هذا لم يوجف عليه ابوك بخيل ولاركاب فضعى الحبال(7) فى رقابنا فقال له: المهدى يا اباالحسن حُدَها لى فقا حدّ منها جبل احد و حدّ منها عريش مصر(8) وحدّ منها سيف البحر(9) وحدّ منها دومة الجندل(10) فقال له كلّ هذا قال نعم يا اميرالمؤمنين هذا كلّه انّ هذا كلّه ممّا لم يوجف على اهله رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله بخيل ولاركاب فقا لكثير وَاَنْظُر فيه.(11)
ص: 208
151-(16) در تفسير عياشى آمده است: «از ابو ابراهيم (امام موسى بن جعفر عليه السلام) از معنى انفال پرسيدم، حضرت فرمود: هرزمينى كه ساكنان آن از بين رفته باشد، انفال است و آن متعلق به ماست.»
152-(17) ثمالى گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: قطعه زمين هايى كه پادشاهان در اختيار مردم مى گذارند و امثال اين ها جزو فىء و انفال است.»
153-(18) على بن اسباط گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام بر مهدى [خليفه عباسى] وارد شد، ديد كه مظالم [= اموالى كه به ظلم از مردم گرفته شده] را به صاحبانش برمى گرداند. حضرت فرمود:
اى اميرالمؤمنين! چرا مظلمه ما و اموالى كه از ما به ظلم گرفته شده به ما برگردانده نمى شود؟ مهدى عباسى گفت: كدام مظلمه، اى ابوالحسن! حضرت فرمود: وقتى خداى بلندمرتبه با دست پيامبرش صلى الله عليه و آله فدك و اطراف آن را فتح كرد و بدون اين كه اسب و شترى رانده باشند و جنگ و قتالى انجام داده باشند، آن جا را به تصرف خود درآوردند، خداوند بر پيامبرش صلى الله عليه و آله آين آيه را فرو فرستاد كه: «حق خويشاوند نزديكت را بده.» رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى دانست كه مقصود از خويشاوند نزديك چه كسانى است، پس، از جبرئيل عليه السلام پرسيد و جبرئيل عليه السلام از خداى عالم پرسيد، پس خداى بلندمرتبه به او وحى كرد كه فدك را به فاطمه عليها السلام بده، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را فراخواند و به او فرمود: اى فاطمه عليها السلام! خداى بلندمرتبه به من دستور داده تا فدك را به تو بدهم. حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! از خدا و تو پذيرفتم. پس از آن، فدك در اختيار حضرت فاطمه عليها السلام بود و نمايندگان و كارگرانش در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن كار مى كردند. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله كه ابوبكر زمام امور را به دست گرفت، نمايندگان حضرت فاطمه عليها السلام را از فدك بيرون كرد. حضرت فاطمه عليها السلام پيش ابوبكر آمد و از او خواست تا فدك را به او برگرداند. ابوبكر به او گفت: يك نفر سياه پوست يا يك نفر سرخ پوست بياور كه گواهى دهد به اين [كه فدك را پيامبر صلى الله عليه و آله به تو داده و متعلق به توست.] حضرت فاطمه عليها السلام اميرمؤمنان على عليه السلام، حسن عليه السلام، حسين عليه السلام و امّ ايمن را آورد و آن ها به اين مطلب گواهى دادند. پس ابوبكر حكمى نوشت كه پس از اين، ديگر متعرض فدك نشوند. حضرت زهرا عليها السلام همراه با اين نوشته بيرون آمد كه در بين راه به عمر برخورد كرد. عمر پرسيد: اى دختر محمد صلى الله عليه و آله! اين نوشته كه به همراه دارى چيست ؟ حضرت فرمود: نوشته اى است كه پسر ابى قُحافه آن را نوشته است. عمر گفت: او را به من نشان بده [تا ببينم چه نوشته است.] حضرت فاطمه عليها السلام از ارائه آن امتناع ورزيد. عمر چنگ زد و نامه را از دست حضرت گرفت و به آن نگاه كرد، سپس آب دهان در آن انداخت و آن را پاره پاره كرد و محو و نابودش كرد. وانگهى به حضرت فاطمه عليها السلام گفت: اين، چيزى است كه پدرت، نه اسبى بر آن تاخته و نه شترى، پس بيا و بر گردن هاى ما طناب ببند [كه ما هم خودمان اسلام آورديم و بدون جنگ و تاختن اسب و شتر به اسلام درآمديم.] پس از نقل اين ماجرا، مهدى خليفه عباسى به امام كاظم عليه السلام گفت: اى ابوالحسن! حد و حدود فدك را معين فرما. حضرت فرمود: يك حد و مرز آن، كوه اُحُد است، يك حدش سايبان مصر، يك حدش ساحل دريا و يك حدش دُومة الجَندَل است كه حصارى است ميان مدينه و شام. مهدى گفت: همه اين ها؟ حضرت فرمود: بله اى اميرالمؤمنين! تمام اين هاست. همه اين ها را رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون تاخت و تاز و جنگ و قتال از اهلش گرفت. مهدى گفت: خيلى زياد است، باشد تا فكرى كنم.»
ص: 209
154-14354-(19) البحار 96/212: مصباح الانوار روى ابن بابويه مرفوعاً الى أبى سعيد الخدرى قال لمّا نزلت «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ » قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله لك فدك و فى رواية اخرى عنه عليه السلام ايضاً مثله و عن عطيّة قال لمّا نزلت «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ » دعا رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فاطمة فاعطاها فدك و عن علىّ بن الحسين عليهما السلام قال اقطع رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فاطمة فدك و عن ابان بن تغلب عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال قلت اكان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله اعطى فاطمة فدك قال كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله وقفها فانزل اللّٰه «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ » فاعطها رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله حقّها قلت رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله اعطاها قال بل اللّٰه تبارك و تعالى اعطاها.
155-14355-(20) - تفسير العيّاشى 2/61: عن زرارة و محمد ابن مسلم و ابى بصير انّهم قالوا لابى عبداللّٰه عليه السلام ماحقّ الامام فى اموال الناس قال الفىء و الانفال و الخمس و كلّ مادخل منه فىْ ءٌ او انفال او خمس او لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ ) وكلّ شىء فى الدنيا فانّ لهم فيه نصيبا فمن وصلهم بشىء فممّا يَدَعُونَ له اكثر ممّا يأخذون منه. (قال فى الوسائل بعد ذكر هذا الخبر) اقول و قد روى العيّاشى ايضاً احاديث كثيرة فى مضمون هذا الباب.
156-14356-(21) - تهذيب 4/132: على بن الحسن بن فضّال عن محمد بن الحسين عن ابن ابى عمير كافى 1/186: (عدّة من اصحابنا - معلّق) عن احمد بن محمد عن محمد ابن ابى عمير عن سيف بن عميرة عن ابى الصباح (الكنانى - كا) قال: قال (لى - يب) ابو عبداللّٰه عليه السلام نحن قوم فرض اللّٰه عزّوجلّ طاعتنا لنا الانفال و لنا صفو المال(1) و نحن الراسخون فى العلم و نحن المحسودون الذين قال اللّٰه تعالى (أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ ) تفسير العيّاشى 1/247: عن ابى الصباح الكنانى مثله كافى 1/54(6): على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن شعيب عن ابى الصباح قال قال لى ابوعبداللّٰه عليه السلام يا اباالصباح نحن و ذكر مثله الى قوله صفو المال.
ص: 210
154-(19) ابوسعيد خدرى گويد: «وقتى آيه «و حق خويشاوندت را بده.» نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله [به فاطمه زهرا عليها السلام] فرمود: فدك متعلق به تو باشد و از عطيه نيز نقل شده كه: وقتى آيه «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ » نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه را فراخواند و فدك را به او داد و امام سجاد عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فدك را به حضرت فاطمه عليها السلام داد. ابان بن تغلب گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله فدك را به فاطمه عليها السلام داد؟ حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را وقف كرده بود، وقتى آيه «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ » نازل شد، آن را به فاطمه عليها السلام داد. عرض كردم: خود رسول خدا صلى الله عليه و آله آن رابه فاطمه عليها السلام داد؟ حضرت فرمود: بلكه خداى تبارك و تعالى فدك را به فاطمه عليها السلام داد.»
155-(20) زراره، محمد بن مسلم و ابوبصير، هر سه از امام صادق عليه السلام پرسيدند: «امام عليه السلام در اموال مردم چه حقى دارد؟ حضرت فرمود: غنائم جنگى، انفال [= معادن و جنگل ها]، خمس و هر مالى كه از اين چيزها با او مخلوط شده است. خداوند بلندمرتبه فرموده: «و بدانيد آن چه منفعت به دست مى آوريد، خمس آن، براى خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، بينوايان و در راه مانده است.» و هر چيزى كه در دنياست، آن ها نصيبى و بهره اى در آن دارند، پس هر كس چيزى به آن ها دهد و بدين وسيله رابطه خود را با ائمه اطهار عليهم السلام قوى تر كند، پس آن چه امامان عليهم السلام براى او رها مى كنند بيشتر از آن چيزى است كه از او مى گيرند.»
156-(21) ابوصباح كنانى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «ما، قومى هستيم كه خداوند بزرگ، اطاعت ما را [بر مردم] واجب كرده است. انفال متعلق به ماست و گزيده غنائم جنگى متعلق به ماست و راسخان در علم ما هستيم و ما هستيم همان مردمى كه به ما حسد مى ورزند كه خداى بلندمرتبه فرموده: «بلكه آن ها به مردم به خاطر تفضلى كه خدا به آن ها كرده حسد مى ورزند.»
ص: 211
157-14357-(22) وسائل 9/530: على بن الحسين المرتضى فى رسالة المحكم و المتشابه نقلا من تفسير النعمانى باسناده الآتى عن على عليه السلام بعد ما ذكر الخمس و انّ نصفه للامام عليه السلام قال انّ للقائم بامور المسلمين بعد ذلك الاَنفال التى كانت لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله قال اللّٰه عزّوجلّ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ ) وَاِنَّما سئلوا الانفال ليأخذوها لانفسهم فاجابهم اللّٰه بما تقدّم ذكره و الدليل على ذلك قوله ليأخذوها لانفسهم فاجابهم اللّٰه بما تقدّم ذكره و الدليل على ذلك قوله تعالى «فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » اى الزموا طاعة اللّٰه فى ان لاتطلبوا مالاتستحقّونه فما كان للّٰه و لرسوله فهو للامام و له نصيب آخر من الفىء و الفىء يقسّم قسمين فمنه ما هو خاصّ للامام و هو قول اللّٰه عزّوجلّ فى سورة الحشر (مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ ) و هى البلاد الّتى لايوجف عليها بخيل و لاركاب و الضرب الآخر مارجع اليهم ممّا غصبوا عليه فى الاصل قال اللّٰه تعالى (إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً ) فكانت الارض باسرها لآدم ثمّ هى للمصطفين الذين اصطفاهم و عصمهم فكانوا هم الخلفاء فى الارض فلمّا غصبهم الظلمة على الحقّ الذى جعله اللّٰه و رسوله لهم و حصل ذلك فى ايدى الكفّار و صار فى ايديهم على سبيل الغصب حتّى بعث اللّٰه رسوله محمّداً صلى الله عليه و آله فرجع له ولاوصيائه فما كانوا غصبوا عليه اخذوه منهم بالسيف فصار ذلك ممّا افاء اللّٰه به اى ممّا ارجعه اللّٰه اليهم مستدرك 7/299: ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم النعمانى فى تفسيره عن احمد بن محمد بن عقدة عن جعفر بن احمد بن يوسف عن اسماعيل بن مهران عن الحسن بن على ابن ابى حمزة عن ابيه عن اسمٰعيل بن جابر عن ابى عبداللّٰه عن اميرالمؤمنين عليهما السلام انّه قال بعد كلام له فى الخمس ثمّ انّ للقائم بامور المسلمين بعد ذلك الانفال الّتى كانت لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله قال اللّٰه تبارك و تعالى «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ » فحرّفوها و قالوا يسئلونك عن الانفال و انّما سئلوا و ذكر مثله الى قوله من الفىء (ثمّ قال الخبر).
معنعناً عن زيد بن الحسن الأنماطى قال سمعت ابان بن تغلب يسئل جعفر بن محمد عليهما السلام عن قول اللّٰه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ » فيمن نزلت قال واللّٰه فينا نزلت خاصّة ما اشركنا فيها احد قلت فانّ اباالجارود روى عن زيد بن علىّ عليهما السلام انّه قال الخمس لنا ما احتجنا اليه فاذا استغنينا عنه فليس لنا ان نبنى الدورو القصور قال فهو كما قال زيد انّما سئلت عن الانفال فهى لنا خاصّة.
ص: 212
157-(22) در تفسير نعمانى آمده كه امام على عليه السلام پس از اين كه از خمس، سخن به ميان آورد، فرمود:
«نيمى از خمس متعلق به امام عليه السلام است و علاوه بر آن، انفال [= معادن، جنگل ها، دره ها، كوه ها، زمين هاى آباد نشده و روستاهاى متروكه بى صاحب] همه متعلق به امامى است كه امور مسلمانان را اداره مى كند كه پيش از امام عليه السلام در دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و متعلق به او بوده است. خداى بزرگ فرموده: «اى پيامبر صلى الله عليه و آله! از تو درباره انفال مى پرسند، بگو: انفال متعلق به خدا و رسول صلى الله عليه و آله است.» آن ها آمدند از انفال پرسيدند چون مى خواستند انفال را خود بگيرند و تحت تصرف خود درآورند ولى خداوند آن ها را به گونه اى كه ذكر شد پاسخ داد و دليل آن، اين است كه خداوند بلندمرتبه فرموده: «پس، از خدا پروا داشته باشيد و روابط ميان خود را اصلاح كنيد و اگر واقعاً مؤمن هستيد از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله اطاعت كنيد.» يعنى هميشه ملازم اطاعت خدا باشيد و چيزى را كه مستحق آن نيستيد نخواهيد و آن چه متعلق به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله است متعلق به امام عليه السلام است و امام عليه السلام سهم ديگرى از غنائم جنگى دارد و غنائم جنگى دو نوع است، يك نوع آن تنها به امام عليه السلام اختصاص دارد [غنائمى است كه بدون جنگ و خونريزى به دست آمده] و اين نوع در قرآن آمده كه خداوند فرموده:
«و آن چه خدا از اهل دهكده ها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرد، متعلق به خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله، يتيمان، مستمندان و در راه مانده است.» و اين نوع غنائم، سرزمين هايى است كه نه اسبى براى فتح آن ها تاخته شده و نه شترى. نوع دوم از غنائم، اموالى است كه از ائمه اطهار عليهم السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشته [حاكمان جور] غصب كرده اند و اينك به خود آن ها بازگردانده مى شود. خداوند بلندمرتبه فرمود: «من در روى زمين براى خودم جانشين مى گذارم.» پس تمام زمين، متعلق به حضرت آدم عليه السلام بود، سپس متعلق به برگزيدگانى است كه خداوند آن ها را برگزيده و آن ها را معصوم و بى گناه قرار داده كه در حقيقت اين ها جانشينان خدا در روى زمين هستند ولى وقتى ستمگران زورمدار حقى را كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله براى آن ها قرار داده اند از آن ها غصب كردند و به دست عده اى كافر افتاد و همچنان در ميان آن ها به صورت غصبى دست به دست گشت تا اين كه خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى برانگيخت، پس آن حقوق غصب شده، به دست او و اوصيايش برگشت، پس آن چه غصب كرده بودند با شمشير و جنگ از آن ها بازپس گرفته شد و اين ها جزو اموالى است كه خداوند آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصيايش برگردانده است.»
زيد بن حسن انماطى گويد: «شنيدم كه ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام درباره آيه انفال مى پرسد؛ يعنى اين آيه: «از تو درباره انفال مى پرسند، بگو: انفال متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، پس تقواى الهى داشته باشيد.» پرسيد اين آيه درباره چه كسانى نازل شده است ؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند! در خصوص ما نازل شده و احدى را با ما شريك و سهيم قرار نداده است. من عرض كردم: ابوجارود از زيد بن على عليه السلام روايت كرده كه آن بزرگوار فرمود: خمس متعلق به ماست تا وقتى كه به آن نياز داشته باشيم، پس آن گاه كه از خمس بى نياز شديم، چنين حقى نداريم كه [خمس بگيريم و] كاخ ها و برج ها بسازيم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: در رابطه با خمس، مطلب همان است كه زيد گفته است ولى شما از انفال پرسيديد و انفال به ما اختصاص دارد.»
ص: 213
158-14358-(23) تهذيب 4/126: محمد بن الحسن الصفّار عن احمد بن محمد قال حدثنا بعض اصحابنا رفع الحديث قال الخمس من خمسة اشياء من الكنوز و المعادن و الغوص و المغنم الذى يقاتل عليه و لم يحفظ الخامس و ما كان من فتح لم يقاتل عليه و لم يوجف عليه بخيل ولاركاب الاّ انّ اصحابنا يأتونه فيعاملون عليه فكيف ما عاملهم عليه النّصف او الثلث او الربع او ماكان يسهم له خاصّة و ليس لاحد فيه شىء الاّ ما اعطاه هو منه و بطون الاودية و رؤس الجبال و الموات كلّها هى له و هو قوله تعالى «يَسْئَلُونَكَ عَنِ (1) اَلْأَنْفٰالِ » ان تعطيهم منه قال «قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ » وليس هو يسئلونك عن الانفال و ما كان من القرى و (من - خ) ميراث من لاوارث له فهو له خاصّة و هو قول اللّٰه عزّوجلّ «مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ » فامّا الخمس فيقسم على ستّة اسهم سهم للّٰه و سهم للرسول صلى الله عليه و آله و سهم لذى القربى و سهم لليتامى و سهم للمساكين و سهم لابناء السبيل فالذى للّٰه فلرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله احقّ به فهو له خاصّة و الذى للرّسول هو لذى القربى و الحجّة عليه السلام فى زمانه فالنصف له خاصّة و النصف لليتامى و المساكين و ابناء السبيل من آل محمد عليهم السلام الذين لاتحلّ لهم الصدقة ولاالزكوة عوّضهم اللّٰه تعالى مكان ذلك بالخمس فهو يعطيهم على قدر كفايتهم فان فضل منهم شىء فهو له و ان نقص عنهم و لم يكفهم أئمّه لهم من عنده كما صار له الفضل كذلك يلزمه النقصان.
159-14359-(24) تهذيب 4/145: محمد بن على بن محبوب عن محمد بن الحسين عن الحسن بن محبوب عن عمر بن يزيد قال سمعت رجلا من اهل الجبل يسأل اباعبداللّٰه عليه السلام عن رجل اخذ ارضاً مواتاً و تركها اهلها فعمرها و اكرى(2) انهارها و بنى فيها بيوتاً و غرس فيها نخلا و شجراً قال فقال ابوعبداللّٰه عليه السلام كان اميرالمؤمنين عليه السلام يقول من احيى ارضاً من المؤمنين فهى له فعليه طسقها(3) يؤدّيه الى الامام فى حال الهدنة(4) فاذا ظهر القائم عليه السلام فليوطّن(5) نفسه على ان يؤخذ منه.
ص: 214
158-(23) احمد بن محمد گويد: «بعضى از اصحاب ما برايم نقل كرد كه با چند واسطه از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: به پنج چيز خمس تعلق مى گيرد: گنج ها، معادن، اشياء گرانبهايى كه با غواصى و فرو رفتن در دريا استخراج مى شود و غنائمى كه با جنگ به دست مى آيد - و پنجمى را راوى فراموش كرده - و آن چه [از زمين هايى كه] با پيروزى بر دشمن بدون جنگ و تاختن اسب و مركب به دست مى آيد. اصحاب ما طى يك قرارداد، آن زمين ها را به صاحبان قبلى يا ديگران واگذار مى كنند كه هر چه محصول داد، نصف آن يا يك سوم يا يك چهارم يا سهم مخصوص ديگرى را [به امام عليه السلام] بدهند و احدى جز امام عليه السلام در آن سهمى ندارد، جز آن چه خود امام عليه السلام بخواهد به كسى بدهد و همچنين دره ها، كوه ها و زمين هاى موات همه متعلق به امام عليه السلام است و اين، همان چيزى است كه خداوند بلندمرتبه تعيين فرموده، آن جا كه مى فرمايد: «[اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] از تو درخواست انفال مى كنند كه چيزى از آن را به آن ها بدهى، بگو: انفال متعلق به خدا و متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است» و مقصود خداوند اين نيست كه اى پيامبر صلى الله عليه و آله! از تو درباره انفال مى پرسند [بلكه سؤال در اين جا به معنى درخواست كردن است كه مى خواستند تا پيامبر صلى الله عليه و آله از انفال به آن ها نيز بدهد.] و اموال شخصى كه مى ميرد و هيچ وارثى ندارد نيز متعلق به امام عليه السلام است و همچنين روستاهاى متروكه كه متعلق به امام عليه السلام است. همان گونه كه خداى بزرگ فرموده: «و آن چه خداوند از اهل روستاها عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرده...» و اما خمس، پس به شش سهم تقسيم مى شود، سهمى متعلق به خدا، سهمى متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله، سهمى متعلق به ذى القربى [= امام زمان (عج)]، سهمى براى يتيمان، سهمى براى مستمندان و سهمى براى در راه ماندگان است، پس سهم خدا در اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد؛ چراكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه به آن سزاوارتر و شايسته تر است، پس آن به او اختصاص مى يابد و آن چه سهم پيامبر صلى الله عليه و آله است متعلق به ذى القربى و حجت خدا در زمانش است. در نتيجه نيمى از خمس [سه سهم از شش سهم] متعلق به خصوص امام زمان (عج) است و نيمى ديگر از آن، متعلق به يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان از آل محمد صلى الله عليه و آله [= سادات] است؛ همان ها كه صدقه و زكات بر آن ها حرام است كه خداى بلندمرتبه به عوض آن، خمس را براى آن ها قرار داده است، پس به مقدارى كه آن ها را تأمين كند، از خمس به آن ها داده مى شود و اگر چيزى از مؤنه و مخارج آن ها اضافه آمد، آن نيز متعلق به امام عليه السلام است و اگر كم آمد و آن ها را تأمين نكرد، امام عليه السلام آن را از اموالى كه در اختيار دارد تكميل مى كند تا كمبود آنان برطرف گردد؛ چراكه همان طور كه اگر اضافه مى آمد متعلق به امام عليه السلام بود، وقتى هم كه كم بيايد، بايد امام عليه السلام آن را تكميل كند.»
159-(24) عمر بن يزيد گويد: «در محضر امام صادق عليه السلام بودم و شنيدم كه مردى از كوه نشينان از حضرت پرسيد: شخصى زمين موات و بايرى را كه صاحبانش آن را رها كرده اند، حيازت مى كند و آن را آباد مى كند و رودهايش را لايروبى و بازسازى مى كند و در ميان آن، خانه هايى بنا مى كند و درخت خرما و انواع ديگرى از درختان در آن، غرس مى كند. آيا اين ها مال او مى شود؟
امام صادق عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمود: هر كس از مؤمنان، زمينى را زنده و آباد كند، آن زمين مال اوست و فقط بايد ماليات آن را در حال صلح به امام عليه السلام بدهد و بايد كه در دل اين نيت را ثابت نگاه دارد كه وقتى حضرت قائم (عج) ظهور كند، آن زمين را به او تحويل دهد.»
ص: 215
160-14360-(25) تفسير العيّاشى 2/49: عن ابى مريم الانصارى قال سئلت ابا عبداللّٰه عليه السلام عن قوله تعالى (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ ) الآية قال سهم للّٰه و سهم للرسول قال قلت فلمن سهم اللّٰه فقال للمسلمين - هذا معارض للاخبار الكثيرة فلا يعتمد عليه.
161-14361-(26) الجعفريّات 83: باسناده عن علىّ عليه السلام قال ليس فى المال الصامت نفل.
وتقدّم فى رواية محمد بن الحنفيّة (11) من باب (32) كراهة تمكين الصبيان من المساجد من ابوابها قوله صلى الله عليه و آله اذا عملت امّتى خمس عشرة خصلة حلّ بها البلاء قيل و ما هى يا رسول اللّٰه قال اذا كان المغنم دُوَلا والامانة مغنماً و ووو فليرتقبوا عند ذلك ريحاً حمراء او خسفاً او مسخاً.
وفى رواية ابن ابى نصر (1) من باب (5) وجوب الزكوة فيما حصلت من الاراضى الخراجيّة من ابواب زكوة الغلاّت قوله عليه السلام و مالم يعمروه منها اخذه الامام فقبّله ممّن يعمره (الى ان قال عليه السلام) و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله بالذى يرى كما صنع رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله بخيبر الخ فلاحظ ساير احاديث الباب فانّ لها مناسبة بالمقام.
وفى رواية ابن سنان (7) من باب (2) وجوب الخمس فى الغنائم من ابواب فرض الخمس قوله عليه السلام و اَمّا الفىء و الانفال فهو خالص لرسول اللّٰه.
وفى رواية حمّاد (15) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسوله من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام و له بعد الخمس الانفال و الانفال كلّ ارض خربة قد باد اهلها و كلّ ارض لم يوجف عليها بخيل ولاركاب ولكن صولحوا عليها (صالحوا صلحاً - كا) واعطوا بايديهم على غير قتال و له رؤس الجبال و بطون الاودية و الآجام و كلّ ارض ميتة لاربّ لها وله صوافى الملوك ممّا كان فى ايديهم من غير وجه الغصب لانّ المغصوب كلّه مردود و هو وارث من لاوارث له يعول من لاحيلة له (الى ان قال) و الانفال الى الوالى و كلّ ارض فتحت فى زمن النبىّ صلى الله عليه و آله الى آخر الأبد و ما كان افتتاحاً بدعوة النبىّ صلى الله عليه و آله من اهل الجور و اهل العدل لانّ ذمّة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فى الاوّلين و الاخرين ذمّة واحدة لانّ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله قال: المسلمون اخوة تتكافىٰ دماءهم و يسعى بذمّتهم ادناهم.
ص: 216
160-(25) ابومريم انصارى گويد: «از امام صادق عليه السلام از آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ ...» پرسيدم، حضرت فرمود: سهمى متعلق به خدا و سهمى متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است. عرض كردم: سهم خدا به كه داده مى شود؟ حضرت فرمود: به مسلمانان.» اين روايت، خبر واحد است كه با خبرهاى زيادى تعارض دارد، پس اين روايت قابل اعتماد نيست و به آن عمل نمى شود.
161-(26) در كتاب الجعفريات از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود: «انفال شامل اموال غير جاندار نمى شود.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت يازدهم از باب سى و دوم از باب هاى مساجد فرموده امام عليه السلام كه: «هر گاه امت من به پانزده خصلت دچار شد، بر آن ها بلا نازل مى شود. از حضرت پرسيدند: آن خصلت ها چيست اى رسول خدا صلى الله عليه و آله!؟ حضرت فرمود: آن گاه كه غنائم [در ميان سران دولت] دست به دست بگردد و امانت را غنيمت شمارند [و آن را حيف و ميل كنند] و... پس در اين هنگام منتظر باشند كه باد سرخ بوزد يا به زمين فرو روند يا مسخ شوند و از صورت انسانى به صورت حيوان درآيند.»
و در روايت يكم از باب پنجم از باب هاى زكات غلات فرموده امام عليه السلام درباره اراضى خراجيه كه:
«و آن زمين هايى را كه آباد نكرده اند، امام عليه السلام مى گيرد و به كسانى كه آن ها را آباد كنند واگذار مى كند - تا آن جا كه فرمود: - و اما آن چه با شمشير و جنگ گرفته شده در اختيار امام عليه السلام قرار مى گيرد و به هر مقدارى كه صلاح بداند طى قراردادى، آن را به ديگران واگذار مى كند؛ همان سان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با خيبر [و زمين هاى آن] عمل كرد.»
و در روايت هفتم از باب دوم از باب هاى فرض خمس فرموده امام عليه السلام كه: «و اما غنائم جنگى و انفال [= معادن، جنگل ها، كوه ها و...] به طور خالص متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است.»
و در روايت پانزدهم از باب يكم از باب هاى مستحقات خمس فرموده امام عليه السلام كه: «علاوه بر خمس كه متعلق به امام عليه السلام است، انفال نيز متعلق به امام عليه السلام است و انفال عبارت است از هر زمين متروكه اى كه ساكنان آن از بين رفته اند و هر زمينى كه بدون جنگ و خونريزى، بلكه با مصالحه [از كفار] گرفته شده و خود آن ها با دست خود، آن زمين ها را تحويل داده اند و جنگ و قتالى به وقوع نپيوسته است. همچنين بالاى كوه ها، دره ها، نيزارها و هر زمين باير آباد نشده اى كه صاحب ندارد متعلق به امام عليه السلام است و همچنين اموالى كه در دست پادشاهان است در صورتى كه غصب نكرده باشند نيز متعلق به امام عليه السلام است؛ چراكه مال غصبى بايد به صاحبش برگردد و امام عليه السلام وارث كسى است كه وارثى ندارد و تأمين كننده هر مستمند بيچاره است - تا آن جا كه حضرت فرمود: - و ولايت انفال در دست والى است و هر زمينى كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله فتح شده و هر چه با فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله از ستمكاران يا دادگران گرفته شده، براى هميشه همين حكم را دارد [يعنى متعلق به امام عليه السلام است] چراكه تعهدات پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به متقدمين و متأخرين يكسان است؛ چراكه خود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مسلمانان با يكديگر برادر [و برابرند] و خون هر يك از آن ها معادل خون ديگرى است [و خون يكى از خون ديگرى رنگين تر نيست] و اگر پست ترين آن ها تعهدى دهد، همه به اجراى آن تعهد پايبند هستند و براى حفظ آن تلاش مى كنند.»
ص: 217
وفى رواية ابن عمر (25) قول علىّ عليه السلام لفاطمة عليها السلام سيرى الى ابن بكر و ذكّريه فدكاً مع الخمس و الفىء الخ فلاحظ.
وفى رواية تحف العقول (26) قوله فصدّ النّبى صلى الله عليه و آله بوجهه فانزل اللّٰه عزّوجلّ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ والانفال اسم جامع لِمٰا اصابوا يومئذ مثل قوله (وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ ) و مثل قوله (وما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ ) ثمّ قال قل الانفال للّٰه و للرّسول فاختلجها اللّٰه من ايديهم فجعلها للّٰه و للرسول ثمّ قال فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ الخ فلاحظ فانّه طويل وفى رواية الثمالى (14) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة قوله تعالى (مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ )
وفى رواية ابى حمزة (15) قوله عليه السلام جعل اللّٰه تبارك و تعالى لنا اهل البيت سهاماً ثلاثة فى جميع الفىء و قوله عليه السلام فنحن اصحاب الخمس و الفىء.
وفى رواية الفضيل (16) قوله لفاطمة عليها السلام احلّى نصيبك من الفىء لآباء شيعتنا ليطيبوا.
وفى رواية الحكم بن علباء (20) قوله انّى ولّيت البحرين فاصبت بها مالا كثيراً و اشتريت متاعاً و اشتريت رقيقاً و اشتريت امّهات اولاد و ولدن لى وانفقت و هذا خمس ذلك المال و هؤلاء امّهات اولادى و نسائى و قد اتيتك به فقال عليه السلام اما انّه كلّه لنا و قد قبلت ما جئت به وقد حلّلتك من امّهات اولادك و نساءك و ما انفقت.
ويأتى فى احاديث الباب التالى ما يناسب ذلك.
وفى رواية بشير (2) من باب (3) انّ صفو المال من الغنيمة للامام من ابواب الانفال قوله عليه السلام و لنا الانفال و فى روايته الاُخرىٰ مثله.
وفى رواية ابى بصير (4) قوله قلت له و ما الأنفال قال: المعادن منها والآجام وكلّ ارض لاربّ لها و لنا ما لم يوجف عليه بخيل و لاركاب و كانت فدك من ذلك.
وفى مرسلة المقنعة (5) قوله عليه السلام لنا الأنفال ولاحظ ساير احاديث الباب فانّ لها مناسبة بالمقام خصوصاً رواية ابى حمزة (6).
ص: 218
و در روايت بيست و پنجم فرموده امام على عليه السلام به حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام كه:
«نزد ابوبكر برو و فدك، حق خمس و غنائم را به او تذكر بده.»
و در روايت بيست و ششم اين گفته كه: «پس، پيامبر صلى الله عليه و آله رو برگرداند، وانگهى خداى بزرگ آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ » را فرو فرستاد و انفال در آن زمان يك واژه عامى بود كه هر چه را كه مسلمانان [با جنگ يا بدون جنگ] فتح مى كردند، شامل مى شد. همان گونه كه فرموده: «آن چه خدا عايد پيامبرش صلى الله عليه و آله كرده...» و فرموده: «آن چه منفعت به دست مى آوريد...» سپس فرمود: «اى پيامبر صلى الله عليه و آله! بگو: انفال متعلق به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است.» پس خداى سبحان آن را از دست آنان [مسلمانان] گرفت و آن را براى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد. سپس فرمود: «پس، از خدا بترسيد و روابط فى مابين خود را اصلاح نماييد.»
و در روايت چهاردهم از باب هفتم فرموده خداوند تعالى كه: «آن چه از اهل دهكده ها عايد پيامبرش كرد متعلق به خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و خويشاوند پيامبر صلى الله عليه و آله است.»
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند تبارك و تعالى براى ما اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در همه غنائم سه سهم قرار داده است و فرمود: صاحبان خمس و غنائم ما هستيم.»
و در روايت شانزدهم اين گفته به حضرت فاطمه عليها السلام كه: «سهم خود از غنائم را براى پدران شيعيان ما حلال كن تا پاك و حلال زاده باشند.»
و در روايت بيستم اين گفته حَكَم بن علباء به امام معصوم عليه السلام كه: «من والى بحرين شدم و از اين بابت اموال زيادى به دست آوردم و اجناس و لوازمى خريدم و غلامان و كنيزانى خريدارى كردم كه كنيزان براى من فرزند آوردند و مقدارى را هم خرج كرده ام و اين، خمس آن اموال است و اين كنيزان، مادر فرزندانم هستند و اين ها زنان و همسران من هستند و تمام آن ها را به همراه خود به خدمت شما آورده ام. حضرت فرمود: آگاه باش كه همه اين ها متعلق به ماست و خمسى كه آورده اى از تو پذيرفتم و كنيزان و همسرانت و آن چه خرج كرده اى را بر تو حلال كردم.»
مى آيد:
در روايات باب بعدى آن چه مناسب آن است.
و در روايت دوم از باب سوم از باب هاى انفال فرموده امام عليه السلام كه: «انفال متعلق به ماست.»
و در روايت ديگرى مانند آن هست.
و در روايت چهارم اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام پرسيدم: انفال چيست ؟ حضرت فرمود:
معادن جزو انفال است و نيزارها و هر زمين بى صاحب نيز جزو آن است و غنائمى كه بدون جنگ و خونريزى و بدون تاختن اسب و شترى به دست مسلمانان افتاده نيز متعلق به ماست و فدك از همين نوع است.»
و در روايت پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «انفال متعلق به ماست.»
و ساير روايات باب آن چه مناسب با اين مقام است خصوصا روايت ششم را ملاحظه كنيد.
ص: 219
وفى احاديث باب (4) انّ الغزو ان كان بغير اذن الامام فالغنيمة كلّها له و باب (5) انّ الدّنيا و ما فيها للّٰه تعالى و انّ النبىّ صلى الله عليه و آله و الامام اولى بها ممّن هى فى يده ايضاًمايدلّ علىٰ ذلك.
وفى رواية ابن محبوب (1) من باب (1) فضل الجهاد من ابوابه قوله عليه السلام كتب ابوجعفر عليه السلام فى رسالة الى بعض خلفاء بنى اميّة و من ذلك ما ضيّع الجهاد (الى ان قال) و كان الفىء للمسلمين عامّة غير خاصّة ولاحظ باب (64) كيفيّة تقسيم الغنائم فانّه مناسب لذلك.
وفى رواية ابن مسلم (1) من باب (64) حكم مال من مات ولاوارث له من ابواب الميراث قوله عليه السلام من مات و ليس له وارث من قرابته ولامولى عتاقة قد ضمن جريرته فمالُهُ من الانفال.
وفى رواية الحلبى (2) قوله عليه السلام من مات و ليس له مولى فمالُهُ من الانفال.
وفى روايته الاخرى قوله عليه السلام من مات و ليس له موالى فماله من الانفال.
وفى رواية ابن تغلب (5) قوله عليه السلام من مات لامولى له ولاورثة فهو من اهل هذه الآية (يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ ).
وفى روايته الاخرى نحوه ولاحظ سائر احاديث الباب فانّ فيها ما يناسب ذلك و ما ينافيه.
162-14362-(1) تهذيب 4/149: على بن الحسن بن فضّال عن سندى بن محمد عن علا عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال: الانفال من النفل و فى سورة الانفال جدع الانف(1) كافى 1/544: عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن علىّ بن الحكم عن على ابن ابى حمزة عن محمد بن مسلم المقنعة 47: روى محمد بن مسلم قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول الأنفال (هو - المقنعة - كا) النفل و فى سورة الانفال جدع الانف.
تفسير العيّاشى 2/46: عن محمد بن مسلم قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول فى سورة الانفال جدع الأنوف.
ص: 220
و در روايات باب چهارم و پنجم آن چه بر آن دلالت مى كند.
و در روايت يكم از باب يكم از باب هاى جهاد فرموده امام عليه السلام: «ابوجعفر امام باقر عليه السلام در ضمن نامه اى به بعضى از خلفاى اموى نوشت: غنائم به عموم مسلمانان اختصاص دارد، نه به طايفه خاصى.»
و باب شصت و چهارم آن چه مناسب با آن است را ملاحظه كنيد.
و در روايت يكم از باب شصت و چهارم از باب هاى ميراث فرموده امام عليه السلام كه: «هر كس بميرد و هيچ وارثى از خويشاوندان نداشته باشد و نه برده آزاد شده اى كه جرم و جنايت او را ضمانت كرده باشد، داشته باشد، پس مالى كه از او به جا مانده جزو انفال است.»
و در روايت دوم فرموده امام عليه السلام كه: «كسى كه بميرد و وارثى نداشته باشد، پس مال او جزو انفال است.»
و در روايت ديگرى فرموده امام عليه السلام كه: «كسى كه بميرد و وارثى نداشته باشد پس مال او جزو انفال است.»
و در روايت پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «كسى كه بميرد و نه برده آزاد شده اى داشته باشد و نه وارثى، پس او از اهل آيه: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ » است.»
و در روايت ديگرى مانند آن و ساير روايات باب آن چه مناسب با آن است را ملاحظه كنيد.
باب 2
آيه انفال مايه خوارى دشمنان اهل بيت عليهم السلام
162-(1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «انفال از نفل [به معنى عطاى بيش از سه سهم] است و در سوره انفال، آيه اى است كه بينى [دشمنان ما] را مى بُرد.»
ص: 221
وتقدّم فى رواية الرّيان (16) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحق الخمس قوله عليه السلام فقرن اللّٰه سهم ذى القربى بسهمه و بسهم رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و هذا فصل ايضاً بين الآل والامّة لانّ اللّٰه تعالى جعلهم فى حيّز و جعل الناس فى حيّز دون ذلك و رضى لهم ما رضى لنفسه و اصطفاهم فيه فبدء بنفسه ثمّ برسوله ثمّ بذى القربى (الى ان قال) فقال و قوله الحقّ «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ » الآية فهذا تأكيد مؤكّد واثر قائم لهم الى يوم القيامة فى كتاب اللّٰه الناطق (اقول و بهذا الحديث يظهر معنى جدع الانوف فى الانفال فانّ اللّٰه تعالى قد صرّح فى هذه السورة باصطفاء اهل البيت من الأمّة و بتخصيصهم و اكرامهم الى يوم القيامة و قرنهم بنفسه و برسوله فى الآية و فى هذا ارغام أنوف المنافقين و المخالفين جمّة).
وفى رواية الحلبى (12) من الباب المتقدّم قوله عليه السلام سورة الانفال فيها جدع الانف.
163-14363-(1) تهذيب 4/134: محمد بن على بن محبوب عن احمد بن هلال عن ابن ابى عمير عن ابان بن عثمان عن ابى بصير عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: سألته عن صفو المال قال للامام(1)يأخذ الجارية الروقة.(2) و المركب الفاره(3) و السيف القاطع و الدرع قبل ان تقسم الغنيمة فهذا صفو المال السرائر 484: (نقلا من كتاب النوادر تصنيف محمد بن على بن محبوب الاشعرى) عن احمد ابن هلال مثله سنداً و متناً الاّ انّه أسقط قوله (والدرع).
164-14364-(2) تفسير العيّاشى 2/47: عن بشير الدّهّان قال سمعت اباعبداللّٰه عليه السلام يقول انّ اللّٰه فرض طاعتنا فى كتابه فلا يسع الناس جهلنا(4) لنا صفو المال و لنا الانفال و لنا قراين(5) القرآن.
ص: 222
ارجاعات
گذشت:
در روايت شانزدهم از باب يكم از باب هاى آن چه مستحق خمس است فرموده امام عليه السلام كه: «پس خداوند سهم ذى القربى را قرين سهم خود و سهم پيامبرش صلى الله عليه و آله قرار داد و اين نيز يك امتيازى است براى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله كه آن ها را در يك سو ذكر كرد و ديگر مردم را در سويى ديگر و آن ها را در رديف خود و پيامبرش صلى الله عليه و آله ذكر كرد و آن چه براى خود پسنديد براى آن ها نيز پسنديد و آن ها را از ميان همه خلقش برگزيد، پس اول از خودش شروع كرد و سهم خود را نام برد، سپس سهم پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر كرد، وانگهى سهم ذى القربى [خاندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله] را بيان كرد. - تا آن جا كه حضرت فرمود: - و خداوند كه جز حق نمى گويد فرموده: «و بدانيد آن چه منفعت به دست مى آوريد خمس آن از...» و اين، يك تأكيدى است اكيد و حكمى است كه براى آن ها در كتاب ناطق خدا تا روز قيامت برپا و جارى است.»
مؤلف مى گويد: «به اين روايت ظاهر مى شود معناى به خاك ماليدن بينى ها در انفال، چون خداوند در اين سوره تصريح به انتخاب اهل بيت عليهم السلام از امت مى كند و آن ها را به طور خاص تا روز قيامت مورد اكرام قرار مى دهد و آن ها را قرين نفس خود و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آيه قرار مى دهد و در اين استعمال خدا، به خاك مالاندن بينى هاى مخالفان و منافقان است.»
و در روايت دوازدهم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «در سوره انفال، آيه اى است كه بينى دشمنان اهل بيت عليهم السلام را مى بُرد.»
باب 3
برگزيده غنائم جنگى و اموال پادشاهان متعلق به امام عليه السلام است
163-(1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام درباره برگزيده ما [در غنائم جنگى] پرسيدم، حضرت فرمود: متعلق به امام عليه السلام است. امام عليه السلام، كنيز زيبا، مركب راه وار، شمشير برّنده و زره مورد دلخواه خود را پيش از تقسيم غنائم جنگى از كل برمى دارد و به اين ها «صفو المال»؛ يعنى گزيده مال مى گويند.»
164-(2) بشير دهّان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: خداوند اطاعت ما را بر مردم در كتابش واجب كرده و مردم مجاز نيستند كه نسبت به ما جاهل باشند. گزيده مال [در غنائم جنگى] متعلق به ماست و انفال [مثل جنگل ها، معادن و...] متعلق به ماست و آيات بيانگر فضيلت و كرامت قرآن نيز درباره ماست.»
ص: 223
165-14365-(3) - وفيه 2/48: عن بشير الدهّان قال كنّا عند ابى عبداللّٰه عليه السلام و البيت غاصّ (1) باهله فقال لنا احببتم و ابغضنا الناس و وصلتم و قطعنا الناس و عرفتم و انكرنا الناس و هو الحقّ و انّ اللّٰه اتّخذ محمّداً صلى الله عليه و آله عبدا قبل ان يتّخذه رسولا و انّ عليّاً عَبْدٌ نصح للّٰه فنصحه و احبّ اللّٰه فاحبَّه و حبّنا بيّن فى كتاب اللّٰه لنا صفو المال و لنا الانفال و نحن قوم فرض اللّٰه طاعتنا و انّكم لتأتمّون بمن لايعذر الناس بجهالته و قد قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من مات و ليس له امام يأتمّ به فميتته جاهليّة فعليكم بالطاعة فقد رأيتم اصحاب علىّ عليه السلام.
166-14366-(4) مستدرك 7/295: كتاب عاصم بن حميد الحنّاط عن ابى بصير عن ابى جعفر عليه السلام انّه قال: و لنا الصفى قال قلت له و ما الصفى قال الصفى من كلّ رقيق و ابل يبتغى افضله ثمّ يضرب بسهم و لنا الانفال قال قلت له و ما الانفال قال: المعادن منها و الآجام و كلّ ارض لاربّ لها و لنا مالم يوجف عليه بخيل ولاركاب و كانت فدك من ذلك.
167-14367-(5) المقنعة 45: روى عن الصادق عليه السلام انّه قال نحن قوم فرض اللّٰه تعالى طاعتنا فى القرآن لنا الانفال و لنا صفو الاموال يعنى بصفوها ما احبّ الامام من الغنائم و اصطفاها لنفسه قبل القسمة من الجارية الحسناء و الفرس الفاره و الثوب الحسن و ما اشبه ذلك من رقيق او متاع على ماجاء به الاثر من هذا التفسير عن السادة عليهم السلام.
168-14368-(6) تفسير العيّاشى 2/49: عن ابى حمزة الثمالى عن ابى جعفر عليه السلام يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قال ما كان للملوك فهو للامام قلت فانّهم يعطون ما فى ايديهم أولادهم و نسائهم و ذوى قرابتهم و اشرافهم حتّى بلغ ذكر من الخصيان فجعلت لااقول فى ذلك شيئاً الاّ قال و ذلك حتّى قال يعطى منه ما بين الدرهم الى المأة و الاّلف ثمّ قال «هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ » تفسير العيّاشى 2/47: و فى رواية أخرى عن الثمالى قال سألت اباجعفر عليه السلام عن قول اللّٰه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ » قال ما كان للملوك فهو للامام عليه السلام.
ص: 224
165-(3) بشير روغن فروش گويد: «ما در محضر امام صادق عليه السلام بوديم و خانه پر از جمعيت بود، پس حضرت فرمود: شما ما را دوست داريد ولى ديگر مردم [منافق] با ما دشمنى مى ورزند، شما به ما پيوستيد و ديگر مردم از ما گسستند، شما ما را شناختيد و به منزلت ما اقرار كرديد ولى ديگر مردم، ما و مقام و منزلت ما را انكار كردند و همين اعتقاد شما و روش شما حق است و به راستى كه خدا حضرت محمد صلى الله عليه و آله را پيش از اين كه پيامبر خود قرار دهد، او را بنده خود قرار داد و امام على عليه السلام بنده اى بود كه خيرخواه خدا بود و خدا هم خيرخواه او بود و خدا را دوست داشت، پس خدا هم او را دوست داشت و دوستى ما در كتاب خدا بيان شده و روشن است. برگزيده غنائم جنگى متعلق به ماست و اموال عمومى به نام انفال متعلق به ماست و ما انسان هايى هستيم كه خداوند اطاعت و پيروى كردن از ما را واجب كرده است و شما شيعيان از امامى پيروى مى كنيد كه هرگز به جاهل بودن او، خود را معذور نمى دانيد [و نمى گوييد كه ما تقصيرى نداريم، اين امام، جاهل بود و ما را به ضلالت كشيد.] و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه بميرد و داراى امامى كه از او پيروى كند، نباشد، پس به مرگ عصر جاهليت [يعنى بى دين] مرده است، پس بر شما باد به پيروى كردن از امام خودتان، شما كه اصحاب امام على عليه السلام را ديده ايد [كه چگونه به امام خود عشق مى ورزيدند و تسليم او بودند.]
166-(4) ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «برگزيده غنائم متعلق به ماست.
عرض كردم: برگزيده چيست ؟ حضرت فرمود: بهترين برده و بهترين شتر، وانگهى براى تقسيم بقيه غنائم، قرعه كشى مى شود و انفال نيز متعلق به ماست. عرض كردم: انفال چيست ؟ حضرت فرمود: معادن، نيزارها، هر زمينى كه صاحب ندارد و هر زمينى كه بدون جنگ و تاختن اسب و شتر فتح شده نيز متعلق به ماست و فدك از همين قبيل است.»
167-(5) در كتاب المقنعه شيخ مفيد رحمه الله آمده است: «از امام صادق عليه السلام روايت شده كه آن حضرت فرمود: ما قومى هستيم كه خداوند بلندمرتبه در قرآن، اطاعت ما را واجب كرده است. انفال متعلق به ماست و گزيده اموال [غنائم جنگى] متعلق به ماست.» مقصود از گزيده اموال اين است كه غنائم جنگى پيش از آن كه ميان رزمندگان تقسيم شود، آن چه را امام عليه السلام دوست دارد و مى پسندد مثل كنيز زيبا، اسب تندرو، لباس زيبا و مشابه اين ها از اجناس ديگر براى خود برمى دارد. اين معنى براساس روايات ديگرى است كه ائمه اطهار عليهم السلام خودشان تفسير كرده اند.
168-(6) ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرت درباره آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ » فرمود: «آن چه پادشاهان دارند متعلق به امام عليه السلام است. عرض كردم: آن ها از اموالى كه در دست دارند به فرزندان شان، همسران شان، خويشاوندان شان، اشراف، اعيان و درباريان شان مى دهند، حتى سخن به اين جا رسيد كه آن ها حتى به خواجگان حرمسراهاى شان پول مى دهند. راوى گويد: البته من نامى از خواجه هاى حرمسرا نبردم ولى وقتى نام آن ها در مجلس به ميان آمد، حضرت فرمود: حتى آن چه به آن ها مى دهند نيز متعلق به ماست. حضرت فرمود: اگر در دست ما باشد، ما مختاريم كه از يك درهم تا صد درهم و هزار درهم ببخشيم، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «اين، عطا و بخشش ما به توست، به هر كس مى خواهى بدون حساب و اندازه بده و بذل و بخشش كن و از هر كس مى خواهى، باز دار و نده.» [ولايت متعلق به پيغمبر صلى الله عليه و آله و اوصياى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود.]»
ص: 225
169-14369-(7) - تهذيب 4/134: سعد بن عبداللّٰه عن ابى جعفر عن على بن الحكم عن سيف بن عميرة عن داود بن فرقد قال قال ابوعبداللّٰه عليه السلام قطايع الملوك كلّها للامام و ليس للناس فيها شىء كافى 1/544: على عن ابيه عن ابن ابى عمير عن جميل عن زرارة قال الامام يجرى و ينفل(1) و يعطى ما شاء قبل ان تقع السهام و قد قاتل رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله بقوم لم يجعل لهم فى الفىء نصيباً و ان شاء قسم ذلك بينهم.
وتقدّم فى رواية ربعى بن عبداللّٰه (13) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله كان صلى الله عليه و آله اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ثمّ يقسّم مابقى خمسة اخماس (الى ان قال) و كذلك الامام يأخذكما اخذ رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله.
وفى رواية حمّاد (15) قوله عليه السلام و للامام صفو المال ان يأخذ من هذه الاموال صفوها الجارية الفارهة (اى المليحة) و الدابّة الفارهة (اى السريعة) و الثوب والمتاع ممّا يحبّ او يشتهى فذلك له قبل القسمة و قبل اخراج الخمس و له ان يسدّ بذلك المال جميع ما ينوبه من مثل اعطاء المؤلّفة قلوبهم و غير ذلك من صنوف ماينوبه فان بقى بعد ذلك شىء اخرج الخمس منه فقسّمه فى اهله و قسّم الباقى على من ولى ذلك و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شىء فلاشىء لهم.
(و قوله عليه السلام فى هذا الرواية) و له صوافى الملوك ممّا كان فى ايديهم من غير وجه الغصب (و قوله عليه السلام) و لذلك لم يكن على مال النبىّ صلى الله عليه و آله و الوالى زكاة لاّنه لم يبق فقير محتاج ولكن عليهم نوائب تنوبهم من وجوه كثيرة و لهم من تلك الوجوه كما عليهم.
وفى رواية ابن المغيرة (8) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام للشيعة قوله عليه السلام انّ لنا الخمس فى كتاب اللّٰه و لنا الانفال و لنا صفو الاموال و هما واللّٰه اوّل من ظلمنا.
وفى رواية ابن فرقد (6) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و للرسول قوله قلت و ما الانفال قال بطون الاودية (الى ان قال) و قطايع الملوك.
وفى رواية ابن عمّار (8) قوله عليه السلام و ما كان للملوك فهو للامام.
ص: 226
169-(7) داود بن فرقد از حضرت صادق آل محمد صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «تمام قطعه زمين هايى [كه پادشاهان مى بخشند] متعلق به امام عليه السلام است و ديگر مردم در آن حقى ندارند.»
زراره نقل كرده كه امام عليه السلام فرمود: «امام عليه السلام تقسيم غنائم جنگى را اجرا مى كند و مى تواند پيش از تقسيم آن ميان رزمندگان خود علاوه بر خمس، براى خودش بيشتر بردارد يا به هر كس مى خواهد چيزى بدهد و رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه با عده اى از اصحابش جنگيد و پس از پيروزى و به دست آوردن غنائم، براى آن ها سهمى در غنائم قرار نداد و چيزى به آن ها نداد، البته اگر مى خواست، مى توانست ميان آن ها تقسيم كند [و همين اختيار را امام عليه السلام نيز دارد.]»
ارجاعات
گذشت:
در روايت سيزدهم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس اين گفته كه: «وقتى غنائم جنگى را پيش پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند، حضرت گزيده آن را براى خود برمى داشت، وانگهى باقى مانده را به پنج قسم تقسيم مى كرد. - تا آن جا كه فرمود: - و امام عليه السلام نيز همين اختيار را دارد و همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله گزيده غنائم را براى خود برمى داشت، امام عليه السلام نيز برمى دارد.»
و در روايت پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «گزيده اموال غنائم متعلق به امام عليه السلام است. او مى تواند بهترين و برگزيده ترين غنائم را مثل كنيز زيبا، مركب تندرو، جامه و هر جنس ديگرى كه دوست دارد و مورد علاقه اش است، پيش از تقسيم براى خود بردارد و اين گزينش پيش از جدا كردن خمس و تقسيم باقى مانده ميان رزمندگان انجام مى گيرد و امام عليه السلام با اين مال تمام هزينه هايى كه به عهده او گذاشته شده، تأمين مى كند مثل بخشيدن مال به عده اى كه با اين بخشش، دل هاى آن ها جذب اسلام مى شود و به اين دين پاك رو مى آورند و امثال آن از ديگر هزينه هايى كه براى او پيش مى آيد.
پس از گزينش امام عليه السلام اگر چيزى باقى ماند، خمس آن را جدا مى كنند و به مستحقانش مى دهند و باقى مانده؛ يعنى چهار پنجم ديگر را ميان رزمندگان تقسيم مى كند. بديهى است كه اگر پس از گزينش امام عليه السلام و تأمين هزينه هايش، چيزى از غنائم نماند چيزى به رزمندگان داده نمى شود.»
و در روايت هشتم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «طبق نصّ قرآن كريم، خمس متعلق به ماست و انفال متعلق به ماست و گزيده غنائم متعلق به ماست و آن دو نفر [= اولى و دومى] به خدا سوگند! نخستين كسانى هستند كه به ما ستم كردند.»
و در روايت ششم از باب يكم اين گفته كه: «به حضرت عرض كردم: انفال چيست ؟
حضرت فرمود: دره ها و... و قطعه زمين ها و هدايايى كه حاكمان مى بخشند.»
و در روايت هشتم فرموده امام عليه السلام كه: «و آن چه در دست پادشاهان است متعلق به امام عليه السلام است.»
ص: 227
وفى رواية سماعة (10) قوله عليه السلام كلّ ارض خربة او شىء كان للملوك فهو خالص للامام ليس للناس فيها سهم.
وفى رواية ابن مسلم (11) قوله عليه السلام كلّ ارض خربة او شىء كان يكون للملوك (الى ان قال) فكلّ ذلك للامام خالصاً.
وفى رواية الثمالى (18) قوله فى الملوك الذين يقطعون الناس قال عليه السلام هو من الفىء و الانفال و اشباه ذلك.
وفى رواية ابى الصباح (21) قوله عليه السلام لنا الانفال و لنا صفو المال.
ولاحظ باب (62) انّ اللّٰه تعالى احلّ الغنائم لرسوله ولامّته من ابواب الجهاد و باب (64) كيفيّة قسمة الغنائم و باب (83) حكم الشراء من ارض الخراج ما يناسب ذلك.
170-14370-(1) تهذيب 4/135: محمد بن الحسن بن احمد الصفّار عن الحسن بن احمد بن بشّار عن يعقوب عن العبّاس الورّاق عن رجل سمّاه عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال اذا غزا قوم بغير اذن الامام فغنموا كانت الغنيمة كلّها للامام و اذا غزوا بامر الامام فغنموا كان الخمس للامام.
171-14371-(2) رجال الكشّى 568: ابوصالح خالد بن حامد قال حدثنى ابو سعيد الآدمى قال حدثنى بكر بن صالح عن عبدالجبّار بن المبارك النهاوندى قال اتيت سيّدى سنة سبع(1) و مأتين فقلت له جعلت فداك انّى رويت عن آبائك عليهم السلام انّ كلّ فتح فتح بضلال(2) فهو للامام، فقال عليه السلام نعم، قلت، جعلت فداك فانّه اتوا بى(3) من بعض الفتوح التى فتحت على الضلال و قد تخلّصت من الذين ملّكونى بسبب من الاسباب و قد اتيتك مسترقّاً مستعبدا فقال: قد قبلت قال: فلما حضر خروجى الى مكّة قلت له جعلت فداك انّى قد حججت و تزوّجت و مكسبى ممّا يعطف على اخوانى لاشىء لى غيره فمرنى بامرك فقال لى انصرف الى بلادك و انت من حجّك و تزويجك و كسبك فى حلّ فلمّا كانت سنة ثلاث عشر و مأتين اتيته و ذكرت العبوديّة الّتى الزمتها(4).
ص: 228
و در روايت دهم فرموده امام عليه السلام كه: «هر زمين آباد نشده [= باير] و هر چيزى كه در دست حاكمان است، به طور خالص متعلق به امام عليه السلام است و مردم در آن سهمى ندارند.»
و در روايت يازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «هر زمين آباد نشده [= باير] و هر چيزى كه در دست حاكمان است، به طور خالص متعلق به امام عليه السلام است و مردم در آن سهمى ندارند.»
و در روايت هجدهم اين گفته كه: «و درباره زمين هايى كه حاكمان به مردم واگذار مى كنند فرمود:
آن ها جزو غنائم، انفال و امثال آن است.»
و در روايت بيست و يكم فرموده امام عليه السلام كه: «انفال متعلق به ماست و گزيده غنائم جنگى نيز متعلق به ماست.»
و باب شصت و دوم از باب هاى جهاد و باب شصت و چهارم و هشتاد و سوم آن چه مناسب با آن هست را ملاحظه كنيد.
باب 4
غنائم جنگى جنگ بدون اذن امام عليه السلام و با اذن امام عليه السلام
170-(1) عباس ورّاق با يك واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «اگر قومى بدون اذن امام عليه السلام [با كفار] بجنگد، هر چه غنيمت جنگى به دست آورند، همه آن متعلق به امام عليه السلام است و اگر با دستور امام عليه السلام جنگيدند و غنيمتى به دست آوردند، خمس آن متعلق به امام عليه السلام است.»
171-(2) عبدالجبار نهاوندى گويد: «در سال دويست و هفت [هجرى قمرى] به خدمت سرورم امام محمد تقى عليه السلام رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم! روايتى از پدران بزرگوارت به من رسيده كه تمام فتوحاتى كه توسط حاكمان غاصب [مسلمان] كه گمراهند انجام پذيرد، همه غنائم به دست آمده متعلق به امام عليه السلام است. آيا مطلب همين گونه است ؟ حضرت فرمود: آرى. عرض كردم: فدايت شوم! من [جزو لشگر كفار بودم و] در يكى از همين جنگ ها اسير شدم و آن ها مرا اسير كردند و برده خود قرار دادند ولى من از دست كسى كه مالك من شده بود به وسيله اى فرار كردم و اينك به عنوان يك برده و عبد خدمت شما آمدم كه برده شما باشم. حضرت فرمود: پذيرفتم. راوى گويد: وقتى هنگام حج فرا رسيد و مى خواستم به مكه بروم، خدمت حضرت آمدم و عرض كردم: فدايت شوم! من به حج رفته ام و درآمد من از سوى دوستانى است كه به من لطف و محبت دارند و غير از اين چيزى ندارم، اينك گوش به فرمان شما هستم، چه دستور مى دهيد؟ حضرت فرمود: به كشور خود بازگرد و تو نسبت به حج، ازدواج و كسب و كارت در حلّيّت هستى و همه اين ها را بر تو حلال كردم. بار ديگر در سال دويست و سيزده به خدمت حضرت رسيدم و آن بردگى كه خودم را به آن ملزم كرده بودم را متذكر شدم [كه بر آن همچنان پايبندم.]
ص: 229
فقال انت حرّ لوجه اللّٰه قلت له جعلت فداك اكتب لى بعهدك(1) فقال عليه السلام تخرج اليك غداً فخرج الىّ مع كتبى كتاب فيه بسم اللّٰه الرحمن الرحيم هذا كتاب من محمد بن على الهاشمى العلوى لعبداللّٰه بن المبارك فتاه انّى اعتقك لوجه اللّٰه و الدار الآخرة لاربّ لك الاّ اللّٰه و ليس عليك سبيل و انت مولاى و مولى عقبى من بعدى و كتب فى المحرّم سنة ثلاث عشرة و مأتين و وقّع فيه محمد بن على بخطّ يده و ختمه بخاتمه صلوات اللّٰه و سلامه عليه.
172-14372-(3) كافى 5/43: على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن معاوية بن وهب قال قلت لابى عبداللّٰه عليه السلام السريّة يبعثها الامام عليه السلام فيصيبون غنائم كيف تقسم قال ان قاتلوا عليها مع امير امّره الامام عليهم اخرج منها الخمس للّٰه و للرسول و قسّم بينهم اربعة اخماس و ان لم يكونوا قاتلوا عليها المشركين كان كلّ ما غنموا للامام يجعله حيث احبّ .
وتقدّم فى احاديث باب (2) وجوب الخمس فى غنائم دارالحرب من ابواب فرضه و فضله ما يدلّ على ذلك وفى رواية احمد بن محمد (25) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و للرسول قوله الخمس من خمسة اشياء (الى ان قال) و المغنم الذى يقاتل عليه و لم يحفظ الخامس و ماكان من فتح لم يقاتل عليه و لم يوجف الخ ولاحظ باب (84) حكم الشراء من ارض الخراج من ابواب الجهاد.
ص: 230
حضرت فرمود: تو را براى رضاى خدا آزاد كردم. به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! همين را برايم بنويس كه مرا آزاد كردى. حضرت فرمود: فردا اين نوشته به دستت مى رسد. فرداى آن روز اين نوشته همراه چند نامه ديگر به دستم رسيد كه در آن نوشته بود: بسم اللّٰه الرحمن الرحيم، اين، نوشته اى است از محمد بن على هاشمى علوى براى عبداللّٰه بن مبارك كه جوان [و برده] او بوده است. من تو را براى خشنودى خدا و ثواب اخروى آزاد كردم. پس از اين، تو صاحب و مالكى جز خدا ندارى و هيچ كس در تو حقى و تسلطى ندارد و تو آزاد شده من و وارثان پس از من هستى و اين نوشته با دست محمد بن على عليه السلام در سال دويست و سيزده [هجرى قمرى] نوشته شد و با مُهر او مُهر و امضاء شد. درود و سلام خدا بر او باد.»
172-(3) معاوية بن وهب گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: لشگرى را امام عليه السلام به جنگ مى فرستد و آن ها پيروز مى شوند و غنائمى به دست مى آورند، اين غنائم چگونه تقسيم مى شود؟ حضرت فرمود: اگر فرمانده آن ها را امام عليه السلام تعيين كرده و آن ها تحت فرماندهى او جنگيده اند، خمس آن غنائم براى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله جدا مى شود و چهار پنجم ديگر آن ميان رزمندگان تقسيم مى شود و اگر بدون اذن امام عليه السلام و تعيين فرمانده از سوى امام عليه السلام با مشركان جنگيده اند، هر چه غنيمت به دست آورده اند متعلق به امام عليه السلام است و به هر كس دوست داشته باشد مى دهد و هر جا كه بخواهد هزينه مى كند.»
ارجاعات
گذشت:
در روايات باب دوم از باب هاى فرض و فضيلت خمس آن چه بر آن دلالت مى كند.
و در روايت بيست پنجم از باب يكم اين گفته كه: «پنج چيز خمس دارد. - تا آن جا كه فرمود: - و غنيمتى كه با جنگ به دست آمده - راوى، پنجمى را فراموش كرده - و هر غنيمتى و فتوحاتى كه بدون جنگ و خونريزى به دست آمده است...»
و باب هشتاد و چهارم از باب هاى جهاد را ملاحظه كنيد.
باب 5
ولايت خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام نسبت به همه دنيا
ص: 231
قال اللّٰه تعالى فى سورة الاعراف (7):128: «قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ اِسْتَعِينُوا بِاللّٰهِ وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَلْأَرْضَ لِلّٰهِ يُورِثُهٰا مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ».
سورة البقرة (2):30، 107، 116، 255: «وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قٰالَ إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ * أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ * وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ * اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَيُّ اَلْقَيُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ »
سورة الاحزاب (33):6: «اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلىٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً كٰانَ ذٰلِكَ فِي اَلْكِتٰابِ مَسْطُوراً»
و ما يدلّ على ذلك من الآيات اكثر من ان تحصى و انّما اوردنا ماذكر تذكّراً و اشارة الى امثالها.
173-14373-(1) كافى 1/409: محمد بن يحيى عن احمد بن محمد رفعه عن عمرو بن شمر عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام قال قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله خلق اللّٰه آدم واقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم عليه السلام فلرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و ما كان لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله فهو للائمّة من آل محمد عليهم السلام.
174-14374-(2) - كافى 1/408: الحسين بن محمد عن معلّى بن محمد قال اخبرنى احمد بن محمد بن عبداللّٰه عمّن رواه قال: الدنيا و ما فيها للّٰه تبارك و تعالى و لرسوله و لنا فمن غلب على شىء منها فليتّق اللّٰه وليؤدّ حقّ اللّٰه تبارك و تعالى وليبرّ اخوانه فان لم يفعل ذلك فاللّٰه و رسوله و نحن برآء منه.
175-14375-(3) كافى 1/409: على بن محمد عن سهل بن زياد عن محمد بن عيسى عن محمد بن الريّان قال كتبت الى العسكرى عليه السلام جعلت فداك روى لنا ان ليس لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله من الدنيا الاّ الخمس فجاء الجواب انّ الدنيا و ماعليها لرسول اللّٰه صلى الله عليه و آله.
ص: 232
خداوند تعالى مى فرمايد:
«موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد كه زمين براى خداست، آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى دهد و فرجام نيك براى پرهيزكاران است.»(1)
«آن گاه كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم گماشت. فرشتگان گفتند:
آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد؟ و حال آن كه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مى كنيم و به تقديست مى پردازيم. فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.»(2)
«مگر ندانستى كه فرمانروايى آسمان ها و زمين براى خداست و شما جز خدا سرور و ياورى نداريد.»(3)
«و گفتند: خداوند فرزندى براى خود اختيار كرده است. او منزّه و پاك است، بلكه هر چه در آسمان ها و زمين است براى اوست [و] همه فرمانپذير اويند.»(4)
«خداست كه معبودى جز او نيست، زنده و برپادارنده است، نه خوابى سبك [= چرت] او را فرا مى گيرد و نه خوابى گران، آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است براى اوست.»(5)
«پيامبر صلى الله عليه و آله به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و صاحب اختياردارتر است و همسرانش مادران ايشانند و خويشاوندان طبق كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى اولويت دارند و بر مؤمنان و مهاجران مقدمند، مگر آن كه بخواهيد به دوستان مؤمن خود [وصيت يا] احسانى كنيد و اين در كتاب خدا نگاشته شده است.»(6)
البته آيه هايى كه بر اين منظور دلالت دارد بيشتر از آن است كه در اين جا بگنجد ولى چند آيه براى تنبّه و تذكر آورديم تا نظاير آن ها نيز دانسته شود.
173-(1) جابر از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند حضرت آدم عليه السلام را آفريد و دنيا را يكپارچه به او داد، پس آن چه متعلق به آدم عليه السلام است، متعلق به رسول خدا عليه السلام است و آن چه متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است، متعلق به امامان از آل محمد صلى الله عليه و آله است.»
174-(2) احمد بن محمد بن عبداللّٰه با يك واسطه از امام معصوم عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «دنيا و آن چه در آن است متعلق به خداوند تبارك و تعالى، پيامبرش صلى الله عليه و آله و ماست، پس هر كس بر چيزى از آن، دست يافت بايد كه از خدا پروا داشته باشد و حق خداى بزرگ را بپردازد و به برادرانش نيكى كند و اگر اين كارها را نكند، پس خداوند، پيامبرش صلى الله عليه و آله و ما، از او بيزاريم.»
175-(3) محمد بن ريّان گويد: «طى نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! براى ما روايتى نقل شده مبنى بر اين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از تمام دنيا جز بر خمس ولايت ندارد.
پس، از سوى حضرت پاسخ آمد: دنيا و آن چه در آن و بر آن است متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله است.»
ص: 233
176-14376-(1) - كافى 1/409: على بن ابراهيم علن السرى بن الربيع قال لم يكن ابن ابى عمير يعدل(2) بهشام بن الحكم شيئاً و كان لايغبّ اتيانه ثمّ انقطع عنه و خالفه و كان سبب ذلك انّ ابامالك الحضرمى كان احد رجال هشام و وقع بينه و بين ابن ابى عمير ملاحات(3) فى شىء من الإمامة قال ابن ابى عمير الدنيا كلّها للامام عليه السلام على جهة الملك وانّه اُلى بها من الذين هى فى ايديهم وقال ابومالك ليس(4) كذلك، املاك الناس لهم الاّ ما حكم اللّٰه به للامام عليه السلام من الفىء و الخمس و المغنم فذلك له و ذلك ايضاً قد بيّن اللّٰه للامام أين يضعه و كيف يصنع به فتراضيا بهشام بن الحكم و صارا اليه فحكم هشام لابى مالك على ابن ابى عمير فغضب ابن ابى عمير و هجر هشاماً بعد ذلك - اورد هذه الرواية فى المستدرك عن الكافى و فيه السندى بن الربيع بدل قوله السرى بن الربيع.
177-14377-(5) كافى 1/408: محمد بن يحيى عن محمد بن احمد عن ابى عبداللّٰه الرازى عن الحسن بن على ابن ابى حمزة عن ابيه عن ابى بصير عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال: قلت له أما على الامام زكٰوة فقال أحلت يا ابامحمد اَما علمت انّ الدنيا و الآخرة للامام يضعها حيث يشاء و يدفعها الى من يشاء جايز له ذلك من اللّٰه انّ الامام يا ابامحمد لايبيت ليلة ابداً و للّٰه عزّوجلّ فى عنقه حقّ يسأله عنه. فقيه 2/21: روى عن ابى بصير قال قلت لابى عبداللّٰه عليه السلام ما على الامام من الزكوة فقال يا ابامحمد اَمٰا علمت انّ الدنيا للامام و ذكر مثله.
178-14378-(6) كافى 1/409: محمد بن اسمٰعيل عن الفضل بن شاذان و على بن ابراهيم عن ابيه جميعاً عن ابن ابى عمير عن فقيه 2/24: حفص بن البخترى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام قال انّ جبرئيل عليه السلام كرى(4) برجله خمسة انهار و لسان الماء يتبعه: الفرات و دجلة و نيل مصر و مهران(5) و نهر بلخ فما سقت او سقى منها فللامام عليه السلام و البحر المطيف بالدُنيا (للامام - كاخ) (و هو آفسيكون - فقيه)(6) الخصال 291: حدثنا ابى (رض) قال حدثنا سعد بن عبداللّٰه قال حدثنا يعقوب بن يزيد عن ابن ابى عمير عن حفص بن البخترى عن ابى عبداللّٰه عليه السلام و ذكر مثله الى قوله بالدنيا فقه الرضا عليه السلام 293: اروى عن العالم عليه السلام انه قال ركض(7) جبرئيل عليه السلام برجله و ذكر نحوه وفيه 293: و روى انّ اللّٰه جلّ و عزّ جعل مهر فاطمة عليها السلام خمس الدنيا فما كان لها صار لولدها عليهم السلام.
ص: 234
176-(4) سرّى بن ربيع گويد: «ابن ابى عمير آن قدر به هشام بن حكم ارادت داشت كه او را با هيچ كس و هيچ چيز معاوضه و مبادله نمى كرد [و او را به چيزى يا كسى نمى فروخت] و يك روز در ميان به سراغ او نمى رفت [بلكه هر روز پيش او مى رفت] پس از مدتى به يك باره با هشام قطع رابطه كرد و مخالف او شد و علتش ماجرايى است كه از اين قرار است: ميان ابومالك حضرمى - كه يكى از مشايخ هشام بود - و ابن ابى عمير در مسئله اى اختلاف نظر بود. ابن ابى عمير مى گفت: تمام دنيا به صورت مِلكى متعلق به امام عليه السلام است و حتى نسبت به اموالى كه در دست مردم است از خود مردم سزاوارتر و صاحب اختيارتر است. ولى ابومالك مى گفت: خير، اين چنين نيست، بلكه اموال مردم، مِلك خود آن هاست، مگر آن چه خدا براى امام عليه السلام حكم كرده مثل غنائم جنگى و خمس منافع و تنها اين ها متعلق به امام عليه السلام است و علتش هم اين است كه حتى خداوند موارد مصرف اين ها را چه كند و به چه كسى بدهد را براى امام عليه السلام تعيين كرده [و اگر مِلك طِلق او بود، هر جور كه مى خواست و دوست داشت هزينه مى كرد.] ابن ابى عمير و ابومالك حضرمى براى حل اين اختلاف هر دو به حكميّت هشام راضى شدند و هر دو پيش هشام رفتند. هشام نظر ابومالك را تأييد و نظر ابن ابى عمير را رد كرد، پس ابن ابى عمير بسى خشمناك شد و پس از آن، هشام را ترك گفت و رفت و آمدش را با او قطع كرد.»
در كتاب الكافى به عوض سرّى بن ربيع - ناقل اين روايت - سندى بن ربيع آمده است.
177-(5) ابوبصير گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا بر امام عليه السلام هم زكات واجب است ؟ حضرت فرمود: اى ابامحمد! آيا نمى دانى كه دنيا و آخرت متعلق به امام عليه السلام است و به هر جا بخواهد صرف مى كند و به هر كس بخواهد مى دهد و اين ولايت از طرف خدا براى او روا و محقق گشته است. اى ابومحمد! خداى بزرگ به گردن امام عليه السلام حقى دارد. شبى نيست كه امام عليه السلام بخوابد، مگر اين كه خدا از آن حق، از او مى پرسد و از او بازخواست مى كند.»
178-(6) حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «جبرئيل عليه السلام با پايش پنج رود را حفر كرد و به دنبال حفر، آب جارى شد كه آن پنج رود عبارت است از فرات، دجله، رود نيل، رود هند و رود بلخ، پس اين پنج رود هر چه را آبيارى كنند يا از آن ها آبيارى شود، متعلق به امام عليه السلام است و همچنين است دريايى كه محيط به دنياست (خشكى). [كه گفته شده مراد درياى خزر است كه در كنار طبرستان؛ يعنى مازندران امروز قرار گرفته است.]»
و روايت شده در كتاب فقه الرضا كه: «خداى بزرگ، يك پنجم دنيا را مهريه حضرت فاطمه عليها السلام قرار داده و هر چه متعلق به او باشد به فرزندانش مى رسد.»
ص: 235
179-14379-(7) كافى 1/409: محمد بن يحيى عن محمد بن احمد عن محمد بن عبداللّٰه بن احمد عن على بن النعمان عن صالح بن حمزة عن ابان بن مصعب عن يونس بن ظبيان او المعلّى بن خنيس قال قلت لابى عبداللّٰه عليه السلام مالكم من هذه الارض فتبسّم ثمّ قال انّ اللّٰه تبارك و تعالى بعث جبرئيل عليه السلام و امره ان يخرق بابهامه ثمانية انهار فى الارض منها سيحان و جيحان(1) و هو نهر بلخ و الخشوع و هو نهر الشاش(2) و مهران وهو نهر الهند و نيل مصر و دجلة و الفرات فما سقت او استقت فهو لنا و ماكان لنا فهو لشيعتنا و ليس لعدوّنا منه شىء الاّ ما غصب عليه و انّ وليّنا لفى اوسع فيما بين ذه الى ذه يعنى بين السماء والارض ثمّ تلا هذه الآية «قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا» (المغصوبين عليها) «خٰالِصَةً يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ » بلاغصب.
وتقدّم فى رواية عمر بن يزيد (18) من باب (7) ماورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة من ابواب من يستحقّ الخمس قوله: و هى حقّك الذى جعله اللّٰه تعالى لك فى اموالنا فقال عليه السلام أوَ مٰلَنٰا من الارض و ما اخرج اللّٰه منها الاّ الخمس يا باسيّار انّ الارض كلّها لنا فما اخرج اللّٰه منها من شىء فهو لنا.
وفى رواية الدعائم (3) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و للرسول من ابوابها قوله عليه السلام و قوله للّٰه تعظيماً له و الارض و ما فيها للّٰه جلّ ذكره وفى رواية الفضلاء (2) قوله عليه السلام و كلّ شىء فى الدنيا فانّ لهم فيه نصيباً فمن وصلهم بشىء فممّا يدَعُونَ له اكثر ممّا يأخذون منه.
وفى رواية على بن الحسين المرتضى (23) قوله عليه السلام والضرب الآخر ما رجع اليهم ممّا غصبوا عليه فى الاصل قال اللّٰه تعالى (إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً ) فكانت الارض باسرها لآدم عليه السلام ثمّ هى للمصطفين الذين اصطفاهم و عصمهم فكانوا هم الخلفاء فى الارض فلمّا غصبهم الظلمة على الحقّ الذى جعله اللّٰه و رسوله لهم و حصل ذلك فى ايدى الكفّار و صار فى ايديهم على سبيل الغصب حتّى بعث اللّٰه رسوله محمّداً صلى الله عليه و آله فرجع له ولاوصيائه فما كانوا غصبوا عليه اخذوه منهم بالسيف فصار ذلك ممّا افاء اللّٰه به اى ممّا ارجعه اللّٰه اليهم.
ص: 236
179-(7) يونس بن ظبيان يا معلى بن خنيس گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چقدر از اين كره زمين متعلق به شماست ؟ پس حضرت لبخندى زد، سپس فرمود: خداى بزرگ به جبرئيل عليه السلام مأموريت داد كه با انگشتش هشت رود در زمين حفر كند كه برخى از آن ها رود سيحان و جيحان - رودى در بلخ - و رود خشوع - رودى است در ماوراءالنهر - و رود مهران - رودى است در هند - و رود نيل - كه در كشور مصر است - و رود دجله و فرات است. پس هر زراعتى كه از اين رودها آبيارى شود متعلق به ماست؛ بنابراين اين ها متعلق به شيعيان ماست و دشمنان ما را در آن نصيبى نيست، مگر به صورت غصبى و دوستان ما در مكانى فراخ تر از ميان آسمان و زمين هستند [يعنى از نظر تصرف در اموال متعلق به ما، دست شان باز است و مجاز و مئزون نيستند.] سپس آن بزرگوار اين آيه كريمه را تلاوت فرمود: «بگو [اى پيامبر صلى الله عليه و آله!] زينت دنيا در سراى دنيا متعلق به مؤمنان است ولى از آن ها غصب شده و در روز قيامت به صورت خالص متعلق به آن ها خواهد بود.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت هجدهم از باب هفتم از باب هاى آن چه مستحق خمس است اين گفته كه: «خمس حق توست كه خداوند بلندمرتبه آن را براى تو در اموال ما قرار داده است.
حضرت فرمود: آيا اين گونه است كه فقط خمس حق ماست، اى باسيّار! تمام زمين متعلق به ماست، پس آن چه زمين بروياند متعلق به ماست.»
و در روايت سوم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «اين كه خداوند در قرآن فرموده انفال متعلق به خداست، از باب تعظيم و احترام به پروردگار است، وگرنه تمام زمين و آن چه در آن است متعلق به خداوند بزرگ است.»
و در روايت دوم فرموده امام عليه السلام كه: «هر چه در دنيا هست، ائمه اطهار عليهم السلام در آن سهمى دارند، پس هر كس به آن ها براى تحكيم پيوند ولايى چيزى بدهد، در حقيقت آن چه آن ها براى او وانهاده اند بيشتر از آن چه است كه از آن ها گرفته اند.»
و در روايت بيست و سوم فرموده امام عليه السلام كه: «و نوع ديگر از اموال امامان عليهم السلام اموالى است كه در اصل متعلق به ماست ولى آن ها غصب كرده اند. خداى بلندمرتبه فرموده: «به راستى مى خواهم جانشينى [براى خود] در روى زمين بيافرينم.» بنابراين تمام، متعلق به حضرت آدم عليه السلام است، سپس متعلق به برگزيدگان خدا، آن ها كه خداوند آن ها را برگزيد و به آن ها عصمت و پاكى مرحمت كرد؛ بنابراين آن ها جانشينان خدا در روى زمين هستند. وقتى ستمكاران حق آن ها را غصب كردند و به دست كفار افتاد، ملكيت آن ها غاصبانه است و در ميان آن ها دست به دست گرديد تا اين كه خداوند پيامبرش حضرت محمد صلى الله عليه و آله را برانگيخت، پس تمام آن اموال به او و جانشينانش برگشت و آن چه را كه غصب كرده بودند با شمشير از آن ها بازپس گرفت و اين اراضى و اموال همان هاست كه خداوند تحت عنوان فىء ذكر كرده كه پروردگار آن ها به آنان بازگرداند.»
ص: 237
ويأتى فى رواية ابان (4) من باب (18) كراهة المغالات فى ثمن البهيمة من ابواب احكام الدوابّ قوله عليه السلام اترى اللّٰه تعالى اعطى من كرامته عليه و منع من منع من هو ان به عليه لا ولكنّ المال مال اللّٰه يضعه عند الرجل ودائع و جوّز لهم ان يأكلوا قصداً و يشربوا قصداً ويلبسوا قصداًو ينكحواقصداً و يعودوابما سوى ذلك على فقراءالمؤمنين ويلمّوا به شعثهم الخ.
وفى رواية ابى خالد الكابلى (13) من باب (1) من احيىٰ ارضاً مواتاً فهى له فى كتاب احياء الموات و ابوابه قوله عليه السلام انّ الارض للّٰه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتّقين انا و اهل بيتى الذين اورثنا اللّٰه الارض و نحن المتّقون والارض كلّها لنا.
ولاحظ سائر احاديث الباب فانّ لها مناسبة بالمقام.
180-14380-(1) تفسير العيّاشى 2/62: عن سدير عن ابى جعفر عليه السلام قال: قال يا ابا الفضل لنا حقّ فى كتاب اللّٰه فى الخمس فلو محوه فقالوا ليس من اللّٰه اولم يعلموا به لكان سواء.
وتقدّم فى رواية ابى بصير (3) من باب (1) فرض الخمس من ابواب فرضه و فضله ما يشعر على ذلك فانّ فيها قلت ما ايسر ما يدخل به العبد النار قال من اكل من مال اليتيم درهماً و نحن اليتيم وفى رواية سليم بن قيس (2) من باب (1) انّ الخمس للّٰه و للرسول من ابواب من يستحقّ الخمس قوله عليه السلام فكذّبوا اللّٰه و كذبوا رسوله و جحدوا كتاب اللّٰه الناطق بحقّنا و منعونا فرضاً فرضه اللّٰه لنا ما لقى اهل بيت نبىّ من اُمّته ما لقينا بعد نبيّنا و اللّٰه المستعان على من ظلمنا و لاحول و لاقوّة الاّ باللّٰه العلىّ العظيم.
وفى رواية التلعكبرى (20) قوله عليه السلام قال لى هارون اتقولون انّ الخمس لكم قال الكاظم عليه السلام نعم قال: انّه لكثير قال قلت انّ الذى اعطانا علم انّه لنا غير كثير.
وفى رواية ابن سنان و الحلبى (21) قوله فكتب ابن عبّاس اليه امّا الخمس فانّا نزعم انّه لنا و يزعم قومنا انّه ليس لنا فصبرنا.
ص: 238
مى آيد:
در روايت چهارم از باب هجدهم از باب هاى حكم هاى حيوانات فرموده امام عليه السلام كه: «آيا تصور مى كنى خدا به هر كه دنيا داده به خاطر شرافت و كرامت اوست و به هر كس نداده به خاطر اين است كه او پيش خدا خوار است ؟ هرگز، بلكه مال، متعلق به خداست و آن را به عده اى به رسم امانت مى دهد و به آن ها اجازه داده تا به طور اعتدال از آن بخورند، بنوشند، بپوشند و همسر بگيرند [و از افراط و تفريط بپرهيزند] و اضافه آن را به مؤمنان مستمند بدهند و آشفتگى آنان را سامان بخشند.»
و در روايت سيزدهم از باب يكم از باب هاى احياء موات فرموده امام عليه السلام كه: «زمين حقيقتاً متعلق به خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد به ارث مى دهد و فرجام [نيكو] براى پرهيزكاران است و پرهيزكاران مورد نظر خداى سبحان، من و اهل بيتم هستيم كه خداوند، زمين را به ما ارث داده است؛ بنابراين تمام زمين متعلق به ماست.»
باب 6
غصب حقوق اهل بيت عليهم السلام
180-(1) سدير از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «اى ابوالفضل! طبق فرموده خدا در كتابش، ما، در خمس حقى داريم و اگر اين حق را نابود كنند چه بى خبر از آن باشند و چه بگويند چنين حقى براى آن ها از طرف خدا گذاشته نشده، يكسان است.»
ارجاعات
گذشت:
در روايت سوم از باب يكم از باب هاى فرض و فضيلت خمس اين گفته كه: «به امام معصوم عليه السلام عرض كردم كمترين چيزى كه باعث مى شود بنده به آتش دوزخ افتد چيست ؟ حضرت فرمود: خوردن يك درهم از مال يتيم و ما يتيم هستيم.»
و در روايت دوم از باب يكم از باب هاى مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «اينان خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله را تكذيب كردند و كتاب خدا را كه حق ما را بيان كرده، تكذيب كردند و سهم معينى را كه خداوند آن را به صورت واجب براى ما تعيين نكرده، ندادند. آن چه ما پس از پيامبرمان از اين امت ديديم، هيچ خاندان پيامبرى از امتش نديد و از خدا بر كسانى كه به ما ستم كردند كمك مى خواهيم و هيچ نيرو و توانى وجود ندارد، مگر اين كه از سوى خداى بلندمرتبه بزرگ است.»
و در روايت بيستم اين گفته كه: «هارون الرشيد به امام موسى كاظم عليه السلام گفت: آيا شما مى گوييد كه خمس متعلق به شماست ؟ حضرت فرمود: بله. هارون گفت: خيلى زياد است. حضرت فرمود: به او گفتم آن خدايى كه آن را به ما عطا فرموده مى داند كه اين، زياد نيست.»
و در روايت بيست و يكم اين گفته كه: «ابن عباس طى نامه اى به شخصى نوشت: اما خمس، پس ما معتقديم كه او متعلق به ماست ولى قوم ما مى پندارند كه آن، حق مانيست و ما صبر پيشه كرديم.»
ص: 239
وفى رواية اسحٰق (22) قوله عليه السلام و خمس يقسم فيه سهم رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و نحن نقول هو لنا و الناس يقولون ليس لكم وفى رواية الأحول (23) قوله قال ابو عبداللّٰه عليه السلام ما تقول قريش فى الخمس قال قلت تزعم انّه لها قال عليه السلام ما انصفونا و اللّٰه لو كان مباهلة لتباهلنّ بنا و لئن كان مبارزة لتبارزنّ بنا ثمّ يكون هم و علىّ سواء، وفى رواية ابى جميلة (24) قوله عليه السلام فرض اللّٰه فى الخمس نصيباً لآل محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله فابى ابو بكر ان يعطيهم نصيبهم الخ.
وفى رواية المفضّل (25) قوله عليه السلام و لمّا ولّى ابو بكر قال له عمر انّ الناس عبيد هذه الدنيا لايريدون غيرها فامنع عن علىّ عليه السلام الخمس و الفىء و فدكاً فانّ شيعته اذا علموا ذلك تركوا عليّاً رغبة فى الدنيا الخ فلاحظ فانّه طويل.
وفى رواية تحف العقول (26) قوله عليه السلام قد قال على ابن ابى طالب صلوات اللّٰه عليه ما زلنا نقبض سهمنا بهذه الآية (اى آية ما افاء اللّٰه على رسوله) الّتى اوّلها تعليم و آخره تخرج (تحرج - خ) حتّى جاء خمس السوس و جندى سابور الى عمر و أنا و المسلمون و العباس عنده فقال عمر لنا انّه قد تتابعت لكم من الخمس اموال فقبضتموها حتّى لاحاجة بكم اليوم و بالمسلمين حاجة و خلل فاسلفونا حقّكم من هذا المال حتّى يأتى اللّٰه بقضائه من اوّل شىء يأتى المسلمين فكففت عنه لانّى لم آمن حين جعله سلفاً لو الححنا عليه فيه ان يقول فى خمسنا مثل قوله فى اعظم منه اعنى (عنى - خ) ميراث نبيّنا صلّى اللّٰه عليه و آله حين الححنا عليه فيه فقال له العبّاس لا تغمز (تعتمر - خ) فى الذى لنا يا عمر فانّ اللّٰه قد اثبته لنا باثبت ممّا اثبت به المواريث بيننا فقال عمر و انتم احقّ من ارفق المسلمين و شفّعنى فقبضه عمر ثمّ قال لا و اللّٰه ما آتاهم ما يقضينا (يقبضنا خ) حتّى لحق باللّٰه ثمّ ما قدرنا عليه بعده.
وفى رواية عيسى بن داود (29) قوله عليه السلام (وَ الْمَحْرُوم) هو من حرم الْخُمْسَ اميرالمؤمنين علىّ ابن ابى طالب و ذرّيّته الأئمّة عليهم السلام وفى احاديث باب (2) وجوب ايصال الخمس الى اهله ما يشعر بمنع الناس الخمس من اهل البيت عليهم السلام.
ص: 240
و در روايت بيست و دوم فرموده امام عليه السلام كه: «و خمس تقسيم مى شود، بخشى از آن سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه درود خدا بر او و خاندانش باد و ما مى گوييم كه سهم آن حضرت متعلق به ماست و مردم مى گويند متعلق به شما نيست.»
و در روايت بيست و سوم اين گفته كه: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: قريش درباره خمس چه مى گويند؟ عرض كردم مى پندارندكه خمس متعلق به آن هاست. حضرت فرمود: منصفانه باما رفتارنكردند.
به خدا سوگند! وقتى مى خواهند مباهله كنند، توسط ما اهل بيت عليهم السلام [با كافران] مباهله مى كنندو اگر مبارزه اى باشد توسط ما مبارزه مى كنند، وانگهى آن ها و امام على عليه السلام يكسان باشند؟ [هيهات!]»
و در روايت بيست و چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «خداوند براى آل محمد صلى الله عليه و آله كه درود خدا بر او و خاندانش باد، در خمس سهمى قرار داده ولى ابوبكر از دادن حق آن ها به آن ها امتناع ورزيد.»
و در روايت بيست و پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «وقتى ابوبكر اداره امور را به دست گرفت و حاكم شد، عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و جز دنيا نمى خواهند، پس تو جلوى خمس را كه متعلق به على عليه السلام است بگير و غنائم و فدك را از او بازستان؛ چراكه وقتى شيعيانش باخبر شوند كه اين ها در اختيار آن ها نيست [و دست آن ها از دنيا تهى شده] به خاطر علاقه اى كه به دنيا دارند، على عليه السلام را رها خواهند كرد.»
و در روايت بيست و ششم فرموده امام عليه السلام كه: «امام على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: پيوسته ما حق خود را براساس آيه فىء - ما افاء اللّٰه على رسوله - كه آغاز آن اعلام [حق پيامبر صلى الله عليه و آله و ماست] و پايانش پرهيز [از مخالفت و امر به تقوا] است مى گرفتيم تا اين كه [روزى] خمس شوش و جندى شاپور را براى عمر آوردند و من و عباس و عده اى از مسلمانان حضور داشتيم. پس عمر خطاب به ما گفت: اموال زيادى پياپى بابت خمس براى شما آمده و شما آن ها را گرفتيد، تا آن جا كه ديگر امروز شما نيازى نداريد ولى مسلمانان نيازمند هستند و مشكلاتى دارند، پس شما اين مال را كه حق شماست به ما قرض بدهيد تا وقتى كه خداوند مالى براى مسلمانان برساند و از اولين مالى كه رسيد، اين قرض را ادا خواهم كرد. على عليه السلام فرمود: پس من [سكوت كردم و] بر گرفتن آن مال اصرار نورزيدم چون وقتى كه او آن را قرض و دِين حساب كرد مطمئن نبودم كه اگر بر گرفتن آن اصرار مى ورزيدم، درباره خمس چيزى بگويد كه درباره بزرگ تر از خمس گفت و آن، ارث رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه وقتى بر آن اصرار ورزيديم [آن را انكار كرد.] پس عباس گفت: اى عمر! چشم طمع به حقى كه متعلق به ماست ندوز؛ چراكه خداوند اين خمس را محكم تر از آن چه ارث ها را با آن اثبات كرده، براى ما اثبات كرده است. عمر گفت: شما از همه سزاوارتريد به اين كه به مسلمانان رحم كنيد. وساطت مرا بپذير. خلاصه در نهايت، عمر به آن چنگ انداخت. بعدها گفت: نه به خدا سوگند! هيچ مالى نرسيد تا ما قرض و دِين خود را ادا كنيم تا اين كه مُرد و ما اهل بيت عليهم السلام پس از آن ديگر توان گرفتن حق خودمان [= خمس] را پيدا نكرديم.»
و در روايت بيست و نهم فرموده امام عليه السلام كه: «و محروم [كه در قرآن آمده: «للسائل والمحروم»] كسانى هستند كه آن ها را از خمس محروم كردند؛ يعنى اميرمؤمنان على عليه السلام و امامان معصومى كه از فرزندان او هستند.» و در روايات باب دوم مناسب آن.
ص: 241
وفى رواية ابن المغيرة (8) من باب (7) ما ورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام للشيعة قوله عليه السلام يا نجيّة انّ لنا الخمس فى كتاب اللّٰه و لنا الانفال و لنا صفو الاموال و هما و اللّٰه اوّل من ظلمنا حقّنا فى كتاب اللّٰه و اوّل من حمل الناس على رقابنا و دمائنا فى اعناقهما الى يوم القيامة الخ.
وفى رواية على بن ابراهيم (11) قوله عليه السلام انّ فلاناً و فلاناً غصبونا حقّنا و اشتروا به الاماء و تزوّجوا به النساء الاوانّا قد جعلنا شيعتنا من ذلك فى حلّ لتطيب مواليدهم.
وفى رواية ابى حمزة (14) قوله عليه السلام يا ابا حمزة لقد غصبونا و منعونا حقّنا. وفى رواية ابى حمزة (15) قوله ما من ارض تفتح و لاخمس يخمّس فيضرب على شىء منه الاّ كان حراماً على من يصيبه فَرْجاً كان او مالاً (و قوله عليه السلام) و قد اخرجونا و شيعتنا من حقّنا ذلك بلا عذر و لا حقّ و لاحجّة.
وفى رواية عمر بن يزيد (18) قوله عليه السلام و امّا ما كان فى ايدى غيرهم (اى غير الشيعة) فانّ كسبهم من الارض حرام عليهم حتّى يقوم قائمنا (صلوات اللّٰه عليه) فيأخذ الارض من ايديهم و يخرجهم عنها صغرة الخ.
وفى رواية ابى بصير (19) قوله انّى ولّيت البحرين لبنى اميّة و افدت كذا و كذا و قد حملته كلّه اليك و علمت انّ اللّٰه عزّوجلّ لم يجعل لهم من ذلك شيئاً و انّه كلّه لك فقال ابو عبداللّٰه هاته فوضع بين يديه فقال له قد قبلنا منك.
وفى رواية ابن نافع (21) قوله جعلت فداك انّ ابى كان ممّن سباه بنو اميّة و قد علمت انّ بنى اميّة لم يكن لهم ان يحرّموا و لا يحلّلوا و لم يكن لهم ممّا فى ايديهم قليل و لاكثير و انّما ذلك لكم فاذا ذكرت (ردّ - خ) الذى كنت فيه دخلنى من ذلك ما يكاد يفسد علىّ عقلى (و - خ) ما انا فيه فقال عليه السلام له انت فى حلّ ممّا كان من ذلك الخ.
ص: 242
و در روايت هشتم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «اى نجيّه! مطابق آن چه خدا در كتابش نازل كرده، خمس به ما تعلق دارد و انفال و گزيده غنائم جنگى متعلق به ماست. سوگند به خدا! كه آن دو [= اولى و دومى] نخستين كسانى بودند كه حق ما را كه در قرآن آمده به ستم غصب كردند و اولين كسانى هستند كه مردم را عليه ما شوراندند و هر خونى كه از ما ريخته شده يا بريزد تا روز قيامت به گردن همان دو نفر است.»
و در روايت يازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «فلانى و فلانى [= اولى و دومى] حق ما را غصب كردند و با آن، كنيزها خريدند و مهريه زنان شان قرار دادند. آگاه باشيد! كه ما فقط شيعيان مان را از آن در حلّيّت قرار داديم تا فرزندان شان پاك و حلال زاده باشند.»
و در روايت چهاردهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «اى اباحمزه! آن ها حق ما را غصب كردند و جلوى حق ما را گرفتند.»
و در روايت پانزدهم اين گفته كه: «هر زمينى كه به وسيله مسلمانان فتح شده و هر خمسى كه داده مى شود و حاكمان جور، آن ها را حراج كرده و به ديگران واگذار مى كنند بر هر كس كه چيزى از آن ها به دست او افتد حرام است؛ كنيز باشد يا مال.
و فرمود: و آن ها ما و شيعيان ما را بدون عذر و بهانه اى و به ناحق و بدون دليل و برهانى از حق خودمان بيرون كردند.»
و در روايت هجدهم فرموده امام عليه السلام كه: «و اما آن چه در دست غير شيعه است، پس كسب و كار آن ها و كشت و كار آن ها در آن زمين ها حرام است تا آن زمان كه قائم ما قيام كند، پس زمين را از دست آن ها بازستاند و آنان را خوار و ذليل از آن اراضى بيرون راند.»
و در روايت نوزدهم اين گفته كه: «من از طرف بنى اميه والى بحرين بودم و اين قدر و اين قدر سود به دست آوردم و اينك همه اش را خدمت شما آوردم چون مى دانم كه خداوند براى بنى اميه حقى در اين امور قرار نداده و تمام آن متعلق به شماست.
امام صادق عليه السلام فرمود: آن ها را بياور. راوى منافعى كه به دست آورده بود همه را جلوى حضرت گذاشت. حضرت فرمود: از تو پذيرفتم.»
و در روايت بيست و يكم اين گفته كه: «راوى به حضرت گفت: «فدايت شوم! پدرم جزو كسانى بود كه بنى اميه آن ها را اسير كردند و من مى دانم كه بنى اميه چنين حقى ندارند كه مالى را حرام كنند يا حلال كنند و حتى آن چه در دست آن هاست مال خود آن ها نيست، بلكه همه آن ها متعلق به شماست و هر گاه ياد مى كردم وضعيتى را كه در آن هستم [كه اموال من كه از طرف بنى اميه است حرام است] چنان ناراحتى و غصه اى مرا فرا مى گرفت كه نزديك بود عقلم را تباه و عيشم را مكدر سازد. حضرت فرمود: تو از همه آن ها در حلّيّت هستى و همه آن ها را بر تو حلال كردم.»
ص: 243
وفى رواية ابن اسباط (19) من باب (1) انّ الانفال للّٰه و للرسول (قول ابى الحسن موسى عليه السلام للمهدى) ما بال مظلمتنا لاتردّ فقال له و ما ذاك يا ابا الحسن قال عليه السلام انّ اللّٰه تبارك و تعالى لمّا فتح على نبيّه فدك و ما والاها و لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب فأنزل اللّٰه تعالى علىٰ نبيّه صلّ اللّٰه عليه و آله (وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ ) الخ فراجع فانّه طويل.
وفى رواية ابى بصير (4) من باب (3) انّ صفو المال و قطايع الملوك للرّسول و الإمام قوله و لنا مالم يوجف عليه بخيل ولا ركاب و كانت فدك من ذلك.
ويأتى فى رواية ابى الصامت (24) من باب (10) ما ورد فى بيان الكبائر من ابواب جهاد النّفس قوله عليه السلام اكبر الكبائر سبع (الى ان قال) و امّا اكل اموال اليتامى فقد ظلمنا فيئنا و ذهبوا به و قوله عليه السلام امّا انكار ما انزل اللّٰه عزّوجلّ فقد انكروا حقّنا و جحدوا له.
(و ما ورد فى هذا و يدلّ عليه فى الكتب المعتبرة اكثر من ان تحصى و انّما اكتفينا بما اورده الوسائل و المستدرك فى ضمن الابواب).
ص: 244
و در روايت نوزدهم از باب يكم امام موسى كاظم عليه السلام به مهدى عباسى فرمود: «چرا اموال به ستم ستانده شده ما را به ما برنمى گردانى ؟ مهدى گفت: كدام اموال ؟ حضرت فرمود: خداى بلندمرتبه وقتى فدك و اطراف آن را بدون جنگ و خونريزى و تاختن اسب و شتر براى پيامبرش صلى الله عليه و آله فتح كرد، خداوند اين آيه را بر پيامبرش صلى الله عليه و آله نازل فرمود: «اى پيامبر صلى الله عليه و آله! حق خويشاوند نزديكت را بده.» تا آخر روايت كه طولانى است.»
و در روايت چهارم از باب سوم اين گفته كه: «تمام زمين هايى كه بدون جنگ فتح شده متعلق به ماست و فدك از همين قبيل است.»
مى آيد:
در روايت بيست و چهارم از باب دهم از باب هاى جهاد با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «بزرگ ترين گناهان كبيره، هفت گناه است - تا آن جا كه فرمود: - يكى از آن ها خوردن مال يتيم است و دشمنان ما حق ما را از غنائمى كه بدون جنگ به دست آمده به ستم گرفتند و آن را از بين بردند و يكى از آن گناهان، انكار قرآن است كه خدا آن را فرو فرستاده و دشمنان ما، حق ما را [كه در قرآن نازل شده و مذكور است] انكار كردند و در حقيقت منكر ما انزل اللّٰه شدند.»
(البته رواياتى كه در اين موضوع و در كتاب هاى معتبر وارد شده از حد شمردن بيرون است و ما به آن چه در كتاب وسائل الشيعه و مستدرك الوسائل وارد شده بسنده كرديم.)
ص: 245
قرن اول
1. قرآن كريم
2. الصحيفة السجادية. امام زين العابدين عليه السلام (38-94 ق)
قرن دوم
3. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟ - 141 ق)
4. الفضايل. ابان بن تغلب (؟ - 141 ق)
5. توحيد المفضّل. مفضل بن عمر جعفى (؟ - 160 ق)
6. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب امام رضا عليه السلام (؟ -؟)
7. صحيفة الامام رضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟ -؟)
8. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟ -؟)
9. اصل. زيد زراد (؟ -؟)
10. اصل. علاء بن رزين (؟ -؟)
11. اصل. عاصم بن حميد حناط (؟ -؟)
12. اصل. درست بن ابى منصور (؟ -؟)
13. اصل. جعفر بن محمد بن شريح حضرمى (؟ -؟)
قرن سوم
14. المناقب. نصر بن مزاحم (120-212 ق)
ص: 246
15. وقعة صفين. نصر بن مزاحم (120-212 ق)
16. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149-224 ق)
17. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149-224 ق)
18. المحاسن. برقى (؟ - 274 يا 280 ق)
19. الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (؟ - 283 ق)
20. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟ - 290 ق)
21. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟ - 290 ق)
22. النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى (؟ - متوفى در عصر غيبت صغرى)
23. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن قمى (؟ -؟)
24. تفسير العسكرى. منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام (؟ -؟)
25. طريق النجاة. شيخ عزالدين حسن بن ناصر بن ابراهيم حداد عاملى (؟ -؟)
26. كتاب الزهد. حسين بن سعيد اهوازى (؟ -؟)
27. المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى (؟ -؟)
28. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (؟ -؟)
29. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى (؟ -؟)
قرن چهارم
30. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟ - 314 ق)
31. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟ - 314 ق)
32. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟ - حدود 320 ق)
33. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى (؟ - 329 ق)
34. الكافى. شيخ كلينى (؟ - 329 ق)
35. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258-336 ق)
36. رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى (؟ - حدود 340 ق)
37. اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟ - 346 ق)
ص: 247
38. الاستغاثة. على بن احمد كوفى (؟ - 352 ق)
39. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟ - 352 ق)
40. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟ - 352 ق)
41. كتاب الاخلاق. ابن قاسم كوفى (؟ - 352 ق)
42. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259-363 ق)
43. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259-363 ق)
44. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟ - 367 ق)
45. الغيبة. محمد بن ابراهيم نعمانى (؟ - 380 ق)
46. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى (؟ - 380 ق)
47. علل الشرايع. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
48. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
49. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
50. الهداية. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
51. الامالى. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
52. معانى الاخبار. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
53. التوحيد. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
54. الخصال. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
55. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
56. المقنع. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
57. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
58. فضائل الاشهر الثلاثة. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
59. مصادقة الاخوان. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
60. فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)
ص: 248
61. المانعات (الاعمال المانعة من دخول الجنة). جعفر بن احمد بن على قمى (؟ -؟)
62. العروس. جعفر بن احمد بن على قمى (؟ -؟)
63. تحف العقول. ابن شعبه (؟ -؟)
64. التمحيص. ابن شعبه (؟ -؟)
65. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (؟ -؟)
66. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟ -؟)
67. طب الائمه (طب النبى). عبدالله و حسين پسران بسطام (؟ -؟)
68. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (؟ -؟)
69. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (؟ -؟)
70. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟ -؟)
71. المسلسلات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟ -؟)
72. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟ -؟)
قرن پنجم
73. نهج البلاغه. سيد رضى (359-406 ق)
74. المجازات النبوية. سيد رضى (359-406 ق)
75. كفاية الاثر. خزاز رازى (؟ - حدود 410 ق)
76. الارشاد. شيخ مفيد (336-413 ق)
77. الامالى. شيخ مفيد (336-413 ق)
78. الاختصاص. شيخ مفيد (336-413 ق)
79. الفرائض الشرعية. شيخ مفيد (336-413 ق)
80. المقنعة. شيخ مفيد (336-413 ق)
81. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355-436 ق)
82. درر الفوائد. سيد مرتضى (355-436 ق)
ص: 249
83. المختصر. سيد مرتضى (355-436 ق)
84. رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى (355-436 ق)
85. انساب. احمد بن على نجاشى (372-450 ق)
86. رجال. احمد بن على نجاشى (372-450 ق)
87. الاستبصار. شيخ طوسى (385-460 ق)
88. التبيان. شيخ طوسى (385-460 ق)
89. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385-460 ق)
90. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385-460 ق)
91. الامالى. شيخ طوسى (385-460 ق)
92. الخلاف. شيخ طوسى (385-460 ق)
93. الغيبة. شيخ طوسى (385-460 ق)
94. المبسوط. شيخ طوسى (385-460 ق)
95. النهاية. شيخ طوسى (385-460 ق)
96. مصباح المتهجد. شيخ طوسى (385-460 ق)
97. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟ - 499 ق)
قرن ششم
98. روضة الواعظين. ابن فتال نيشابورى (؟ - 508 ق)
99. تفسير الكشاف. جارالله زمخشرى (467-538 ق)
100. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469-548 ق)
101. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469-548 ق)
102. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469-548 ق)
103. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469-548 ق)
104. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟ - 548 ق)
ص: 250
105. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510-550 ق)
106. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح رازى (حدود 470 - نزديك به 554 ق)
107. الدعوات. سيد فضل الله راوندى (؟ - 570 ق)
108. النوادر. سيد فضل الله راوندى (؟ - 570 ق)
109. قصص الانبياء. سيد فضل الله راوندى (؟ - 570 ق)
110. لبّ اللّباب. سيد فضل الله راوندى (؟ - 570 ق)
111. فضل الحولقة. ابن عساكر (499-571 ق)
112. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟ - 573 ق)
113. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟ - 573 ق)
114. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟ - 573 ق)
115. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509-584 ق)
116. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟ - 585 ق)
117. مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489-588 ق)
118. السرائر. محمد بن ادريس (543-598 ق)
119. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟ -؟)
120. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (؟ -؟)
قرن هفتم
121. اربعون حديثاً. محمد بن عبدالله بن زهره حسينى (اوايل قرن هفتم)
122. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)
123. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟ - 605 ق)
124. اسدالغابه. ابن اثير (555-630 ق)
125. الكامل. ابن اثير (555-630 ق)
126. اللباب. ابن اثير (555-630 ق)
ص: 251
127. المختصر. ابن حاجب (570-646 ق)
128. مصباح الزائر. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
129. الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
130. كشف المحجة. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
131. اللهوف (الملهوف). سيد على بن طاووس (589-664 ق)
132. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
133. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
134. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
135. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589-664 ق)
136. شرائع الاسلام. محقق حلى (602-672 ق)
137. المعتبر. محقق حلى (602-672 ق)
138. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (؟ - 679 ق)
139. فرحة الغرى بصرحة الغرى. عبدالكريم بن طاووس (648-692 ق)
140. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟ - 693 ق)
141. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟ - زنده در 698 ق)
قرن هشتم
142. المدارك. علامه حلّى (؟ - 726 ق)
143. منتهى المطلب. علامه حلّى (؟ - 726 ق)
144. مختلف الشيعه. علامه حلّى (؟ - 726 ق)
145. تذكرة الفقهاء. علامه حلّى (؟ - 726 ق)
146. الدرة الباهرة. شهيد اول (734-786 ق)
147. المزار. شهيد اول (734-786 ق)
148. الذكرى (ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه). شهيد اول (734-786 ق)
ص: 252
149. اربعون الشهيد. شهيد اول (734-786 ق)
150. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟ -؟)
قرن نهم
151. التحصين. ابن فهد حلّى (757-841 ق)
152. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلّى (757-841 ق)
153. اسرار الصلوة. ابن فهد حلّى (757-841 ق)
154. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟ - 841 ق)
155. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟ - 841 ق)
156. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلّى (802 -؟)
قرن دهم
157. غوالى اللئالى / عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840 - زنده در 902 ق)
158. جنة الامان الواقية. ابراهيم بن على كفعمى (864-905 ق)
159. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864-905 ق)
160. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864-905 ق)
161. جامع المقاصد. محقق كركى (؟ - 937 تا 941 ق)
162. شرح اللمعة. شهيد ثانى (911-966 ق)
163. اسرار الصلوة. شهيد ثانى (911-966 ق)
164. شرح النفلية. شهيد ثانى (911-966 ق)
165. روض الجنان. شهيد ثانى (911-966 ق)
166. منية المريد. شهيد ثانى (911-966 ق)
167. مسكّن الفؤاد. شهيد ثانى (911-966 ق)
168. حديقة الشيعة. احمد بن محمد مقدس اردبيلى (؟ - 993 ق)
قرن يازدهم
169. مجمع البحرين. طريحى (979-1085 ق)
ص: 253
170. الوافى. محمد محسن فيض كاشانى (1007-1091 ق)
171. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟ -؟)
قرن دوازدهم
172. امل الامل. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033-1104 ق)
173. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033-1104 ق)
174. مدينة معاجز. سيد هاشم بحرانى (؟ - 1107 ق)
175. تفسير البرهان. سيد هاشم بحرانى (؟ - 1107 ق)
176. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037-1111 ق)
177. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037-1111 ق)
178. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037-1111 ق)
قرن چهاردهم
179. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1254-1320 ق)
180. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1292-1380 ق)
ص: 254
سخن ناشر... 5
مقدمه مترجم... 7
حكم وجوب خمس... 7
موارد تعلق خمس... 8
تملك و خمس... 8
خمس، يك پنجم ماليت ملك مكلف... 9
موارد مصرف خمس... 9
ولايت جهانى و اقتصاد مستقل... 10
توليت خمس در عصر غيبت... 11
انفال... 11
توليت انفال در عصر غيبت... 12
منابع و سندهاى روايات... 13
آشنايى با مؤلفان منابع جامع احاديث الشيعه / ج 16...10
1 - محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟ - 290 ق)... 16
2 - محمد بن مسعود عياشى (؟ - حدود 320 ق)... 17
ص: 255
3 - على بن ابراهيم قمى (؟ - 329 ق)... 17
4 - شيخ كلينى (؟ - 329 ق)... 18
5 - نعمان بن محمد تميمى (259-363 ق)... 19
6 - شيخ صدوق (306 يا 307-381 ق)... 20
7 - ابن شعبه (؟ -؟)... 21
8 - محمد بن محمد اشعث (؟ -؟)... 22
9 - فرات بن ابراهيم كوفى (؟ -؟)... 22
10 - شيخ مفيد (336-413 ق)... 23
11 - شيخ طوسى (385-460 ق)... 24
12 - سيد فضل الله راوندى (؟ - 570 ق)... 25
13 - ابن شهر آشوب (489-588 ق)... 26
14 - محمد بن ادريس (543-598 ق)... 26
15 - احمد بن على طبرسى (؟ -؟)... 27
16 - سيد على بن طاووس (589-644 ق)... 28
17 - ابن ابى جمهور اَحسائى (حدود 840 - زنده در 902 ق)... 28
18 - حرّ عاملى (1033-1104 ق)... 30
19 - محمد باقر مجلسى (1037-1111 ق)... 31
20 - ميرزا حسين نورى طبرسى (1254-1320 ق)... 33
تشكر و اعتذار... 34
منابع و مآخذ تحقيق... 35
ص: 256
ص: 257
كتاب الخمس و الانفال
أبواب فرضه و فضله و علته و بيان من يجب عليه و ما يجب فيه و مالا يجب فيه و ما هو الحجة فى الفقه و ما يناسبها... 40
(1) باب فرض الخمس و فضله و علّته و الحثّ على ادانه و الإخافة من تسويفه و حرمة منعه و عقوبة من بخل به... 40
(2) باب وجوب الخمس فى غنائم دار الحرب و ان اصيب بها مع المخالف بعد اخراج المؤن و مايختصّ بالامام عليه السلام و بعد ما جعله عليه السلام لمصلحة من المصالح... 52
(3) باب وجوب الخمس فيما اخذ من مال اناصب و اهل البغى و اهل البغى و يان من هو الناصب... 58
(4) باب وجوب الخمس فى جميع المعادن من الذهب و الفضّة و الصفر و الحديد و الرصاص و غيرها اذا بلغت نصابها... 60
(5) باب ماورد فى نصاب المعدن... 68
(6) باب انّ من استخرج معدناً او وجد ركازاً فباعه فعليه خمسه دون من اشتراه... 68
(7) باب وجوب الخمس فى الكنز اذا بلغ النصاب و ماورد فى تقديره... 70
(8) باب وجوب الخمس فى العنبر و فيما يخرج من البحر اذا بلغ النصاب... 76
(9) باب انّ الذّمى اذا اشترى من المسلم ارضاً فعليه الخمس... 78
(10) باب انّ من اصاب مالاً فلايعرف حلاله من حرامه فعليه الخمس ان لم يعرف صاحبه... 80
(11) باب ماورد فى خمس ما تحصّل من عمل السلطان... 82
(12) باب وجوب الخمس فيما يفضل عن المؤنة بعد خراج السلطان فى كلّ ما يستفيده النّاس من ارباح التجارات و الإجارات و الزراعات و الصناعات و حيازة المباحات و غيرها من التكسّبات مرة واحدة و حكمه فى الارث والهبة... 84 (13) باب انّ من دفع اليه مال ليحجّ به فلاخمس عليه... 104
(14) باب انّ من سرّح اليه بصلة من صاحب الخمس فلا خمس عليه... 106
ص: 258
! خمس و انفال
باب هاى وجوب، فضيلت و علت خمس... 41
باب 1: وجوب خمس، فضيلت و علت آن و تشويق به پرداخت آن و ترساندن از عدم پرداخت آن و حرمت پرداخت نكردن آن و مجازات كسى كه خمس پرداخت نمى كند... 41
باب 2: خمس غنائم جنگى... 53
باب 3: خمس مال گرفته شده از ناصبى و باقى... 59
باب 4: خمس معادن... 61
باب 5: نصاب معدن... 69
باب 6: وجوب خمس معدن و اشياء عتيقه به عهده فروشنده است، نه خريدار... 69
باب 7: حد نصاب خمس گنج... 71
باب 8: خمس عنبر و نصاب خمس غنائمى كه از دريا به دست مى آيد... 77
باب 9: خمس زمينى كه كافر از مسلمان مى خرد... 79
باب 10: خمس مال حلال مخلوط به حرام... 81
باب 11: خمس دستمزد كار براى سلطان (ظالم)... 83
باب 12: خمس منافع كسب و كار... 85
باب 13: خمس مالى كه به انسان براى انجام حج داده مى شود... 105
باب 14: هديه صاحب خمس... 107
ص: 259
أبواب من يستحق الخمس و من لايستحق و كيفيّة القسمة و ما يتعلق بها... 108
(1) باب انّ الخمس للّٰه و للرّسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و يقسم بينهم على ستّة اسهم و انّ المراد بذى القربى هو الامام عليه السلام و باليتامى و المساكين و ابن السبيل هم قرابة الرسول صلى الله عليه و آله... 108
(2) باب وجوب ايصال الخمس الى اهله و عدم جواز التّصرّف فى شىء منه بغير اذنه... 162
(3) باب انّ الخمس اذا اخذه الجائر من المالك هل يحسب له ام لا... 170
(4) باب عدم وجوب البسط على الاصناف و عدم وجوب استيعاب افراد كل صنف بل للامام او من يقوم مقامه ان يعطى على ما يرى فان فضل منهم شىء او لايكون فيهم يتيم ولا ابن سبيل فهو له عليه السلام و ان نقص عنهم فعليه ان يتمّه لهم من عنده... 172
(5) باب انّ من زعم انّ اللّٰه تعالى او الرسول او الامام عليهما السلام يحتاجون الى ما فى ايدى الناس فهو كافر بل هو يحتاجون ان يقبلوا منهم حتّى يتطهّروا فيدخلوا الجنّة انشاءاللّٰه... 174
(6) باب انّ ما كان للّٰه تبارك و تعالى من حقّ فهو لرسوله و ما كان للرسول فهو للامام و هم شركاء الناس فيما بقى و ماكان للامام بسبب الامامة فهو لمن بعده من الأئمة... 176
(7) باب ماورد فى اباحة حصّة الامام عليه السلام من الخمس و الانفال و الفىء و الصفو للشيعة دون غيرهم... 182
أبواب الانفال و ما يتعلّق بها و ما يختصّ بالامام عليه السلام... 200
(1) باب انّ الانفال و الفىء للّٰه و لرسوله و للامام من بعده و بيان ما هو المراد منهما... 200
(2) باب ماورد فى انّ فى سورة الانفال جدع الأنف... 220
ص: 260
باب هاى مستحقان خمس... 109
باب 1: مصرف خمس، سهم امام عليه السلام و سهم سادات... 109
باب 2: وجوب رساندن خمس به اهلش (ولىّ خمس)... 163
باب 3: حكم خمسى كه ستمگر به زور از مالك مى گيرد... 171
باب 4: ولايت خمس براى امام عليهما السلام يا نماينده ايشان... 173
باب 5: مبنا و اثر خمس... 175
باب 6: حق خدا متعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله و حق رسول خدا صلى الله عليه و آله متعلق به
امام عليه السلام است... 177
باب 7: حلال بودن سهم امام عليه السلام براى شيعه... 183
باب هاى انفال... 201
باب 1: انفال متعلق به خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام است... 201
باب 2: آيه انفال مايه خوارى دشمنان اهل بيت عليهم السلام... 221
ص: 261
(3) باب انّ صفو المال من الغنيمة و قطايع الملوك للإمام عليه السلام وله ان يجعل منها ما يشاء لمصلحة من المصالح قبل القسمة... 222
(4) باب انّ الغزو، ان كان بغير اذن الامام عليه السلام فله الغنيمة كلّها يجعلها حيث شاء و ان كان بامره فله خمسها... 228
(5) باب انّ الدّنيا و ما فيها للّٰه تبارك و تعالى و انّ النبىّ صلى الله عليه و آله و الإمام عليه السلام اولى بها ممّن هى فى يده... 230
(6) باب انّ النّاس منعوا اهل البيت عليهم السلام ما جعله اللّٰه تبارك و تعالى لهم و ذهبوا بحقوقهم... 238
ص: 262
باب 3: برگزيده غنائم جنگى و اموال پادشاهان متعلق به امام عليه السلام است... 223
باب 4: غنائم جنگى جنگ بدون اذن امام عليه السلام و با اذن امام عليه السلام... 229
باب 5: ولايت خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليهما السلام نسبت به همه دنيا... 231
باب 6: غصب حقوق اهل بيت عليهم السلام... 239
ص: 263
Sources of
Shi'ite Jurisprudence
Volume 10
Translated
by
AHMAD ESMAEILTABAR and SEYYED AHMAD REZA HOSSEINI
and NAZAR ALI HOSSEIN ABADI
TEHRAN
Publisher: Farhang-e-Sabz
2021.
ص: 264