ترجمه و متن کتاب شریف احتجاج (ترجمه جعفری) جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : طبرسی، احمدبن علی، قرن 6ق.

عنوان قراردادی : الاحتجاج . فارسی

عنوان و نام پديدآور : ترجمه و متن کتاب شریف احتجاج (ترجمه جعفری) جلد 1/ تالیف ابومنصوراحمدبن علی بن ابی طالب طبرسی؛ مترجم بهراد جعفری.

مشخصات نشر : تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1381.

مشخصات ظاهری : 2 ج.: نمونه.

شابک : دوره : 964-440-292-8 ؛ دوره (چاپ ششم)978-964-440-292-0: ؛ 10000 ریال: ج. 1 : 964-440-290-1 ؛ ج. 1 (چاپ ششم)978-964-440-290-6: ؛ 10000 ریال: ج. 2 : 964-440-291-X ؛ ج. 2 (چاپ ششم)978-964-440-291-3:

يادداشت : فارسی- عربی.

يادداشت : ج. 1 (چاپ دوم: 1385).

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: 1387).

يادداشت : ج. 1 (چاپ سوم: 1387).

يادداشت : ج. 1-2 (چاپ ششم: 1401) (فیپا).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

اسلام -- ردیه ها

شناسه افزوده : جعفری، بهراد، 1345 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP228/4/ط2الف3041 1381

رده بندی دیویی : 297/479

شماره کتابشناسی ملی : م 81-40688

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

محرر الرقمي: محمد رضا دهقانزاد

ص: 1

اشاره

ص: 2

سخن مترجم

اشاره

سخن مترجم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

كتابى كه در اختيار خواننده گرامى قرار دارد متنى تصحيح شده و ترجمه اى ساده و روان از كتاب شريف «الاحتجاج على أهل اللّجاج» تأليف دانشمند فاضل و فقيه پرهيزگار و شيخ جليل أبو منصور أحمد بن علىّ بن أبى طالب طبرسىّ- أعلى اللَّه مقامه الشّريف- از علماى قرن ششم است.

اين مرد بزرگوار از جمله مفاخر علما و دانشمندان اماميّه بوده و شخصيت او از كتاب پربار و ذى قيمتش نيك هويدا است، كتابى كه حاوى بخشهاى گوناگون از احتجاجات چهارده معصوم، از رسول گرامى اسلام تا وجود مبارك حضرت صاحب العصر و الزّمان- صلوات اللَّه عليهم أجمعين- مى باشد.

روش مؤلّف قدس سرّه در كتاب بدين صورت است كه ضمن ايراد عقايد حقّه از لسان معصومين عليهم السّلام شيوه بحث با مخالفين چه از أهل لجاج و چه ديگران را گوشزد مى كند، و بطور كلّى مجموعه كتاب روش صحيح احتجاج و بحث را تعليم مى كند، و مرحوم مؤلّف در مقدّمه كتاب استناد به آيه كريمه ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ نموده و روش نيكوى مجادله را گوشزد مى كند.

در اين باب مرحوم علّامه شعرانىّ در زيرنويس تفسير أبو الفتوح مطلبى را نگاشته اند كه براى روشن شدن مطلب آن را عينا از همان جا نقل مى كنم، ايشان فرمايد: «حكما گويند: اقسام علم منطق از جهت ماده پنج است: أوّل آنكه ببرهان و دليل يقينى مطلبى را بر ديگرى ثابت كنند. دوم آنكه بدليل ظنّى و مرغوب. سوم آنكه بمسلّمات خصم وى را مجاب كنند بوجه نيكو. چهارم آنكه

ص: 3

مغالطه كنند و بسخنان باطل بر خصم فائق گردند، پنجم آنكه بشعر و تخييل حجّت آورند. خداوند بسه وجه أوّل امر فرمود، چون مغالطه و شعر مناسب اثبات اصول و فروع دين نيست. أوّل فرمود: سوى پروردگار خويش خوان بعقل و دليل و حكمت، و آن را حكما برهان گويند، دوم بدليل ظنّى و مرغوب و موعظه و پند، و آن را حكما خطابه گويند، و از اين دو گذشته مجادله در سخن و اسكات مخالف را بوجه نيكو كن، و آن را حكما جدل گويند، و اين از معجزات علمى قرآن است».

بارى اين كتاب شريف از ابتداى تأليف تاكنون گذشته از محتوا به جهت اينكه مؤلّف آن استاد ابن شهر آشوب رحمه اللَّه صاحب مناقب) شخصيت بزرگوار جهان تشيّع بوده، پيوسته مورد توجّه همگان قرار داشته است.

متن كتاب همچنان كه در مقدّمه مؤلّف بزرگوار نيز مذكور است جهت جلوگيرى از اطناب، عارى از سند حديث و سلسله روات و بطور كلّى نقل سند مى باشد، بجز احاديث منقول از تفسير امام حسن عسكرىّ عليه السّلام، ولى متن آن منقول از مصادر بحار الأنوار مى باشد.

بارى در ترجمه اين كتاب شريف از تمام امكانات كمال استفاده را بردم، امكاناتى همچون نسخه هاى متعدّد، نفس مصادر، شرح علماى اماميّه، و در آخر، از همه تعليماتى كه از محضر استاد معظّم على أكبر غفّارى- أيّده اللَّه تعالى- آموخته بودم كمال بهره را بردم و همچنان كه از ابتدا آرزوى من بود تمامى آنها را در ذيل أحاديث نگاشتم، چه آنها كه در محضر ايشان تعليم ديده بودم و چه آنها كه در ذيل كتب حديثى نگاشته بودند.

در اعراب و ضبط لغات و مفاهيم متن عربى از نكاتى كه در بيانات مرحوم علّامه مجلسىّ در بحار الأنوار يا مرآة العقول يا در كتب ديگر آمده بود غافل نشدم و همه را منظور داشتم.

ص: 4

در اين ترجمه تا حدّ امكان در توضيح مطالب و روان و ساده و شيرين بودن عبارات و الفاظ كوشيده ام، و در اين راه در مكانهاى مختلف آن گونه كه مقتضى بود هم كلمه به كلمه ترجمه نمودم و هم براى بيان مطلب و توضيح مقصود و روشن كردن حقيقت بطور كلّى مطلب را شرح دادم، و در هر كجا نيازى به بيان و توضيح بود در ميان پرانتز () يا در زيرنويس بعنوان شرح و توضيح نقل نمودم، تا اجمال و تعقيدى باقى نماند و تنها به ترجمه متن حديث اكتفا نكردم، ضمنا مطالبى كه مرحوم علّامه شعرانىّ در اصول عقايد ذيل شرح مرحوم ملّا صالح مازندرانى بر اصول و روضه كافى نگاشته بودند در حدّ امكان از آن بهره برده و مطالب را بصورت مترجم در زيرنويس آوردم، و ذكر اين نكته قابل توجّه است كه در معدودى از موارد كه مطالبى علمى بود و مربوط به دسته اى خاصّ، اجبارا آنها را به عربى در زيرنويس آوردم.

و در موارد مختلف اعمّ از اعراب و متن حديث از فاضل گرانقدر جناب آقاى حسين استاد ولىّ- للَّه درّه- پرسش نمودم و ايشان نيز دريغ نداشتند، با اين همه از تمام مطالعه كنندگان گرامى تقاضا دارد كه اگر خطا يا لغزشى در ضبط كلمات يا در ترجمه ديدند بر ما منّت گذاشته و آگاه فرمايند، چرا كه امر خطير بود و بضاعت من ناچيز.

در خاتمه خدا را از صميم جان شكر مى گويم كه توفيق خدمت در اين راه را به من ارزانى داشت، اميد كه حقّ اين سپاس را بدرستى بجاى آورم تا مشمول زيادتى كه وعده الهى است گردم و خدمات بيشترى را به انجام برسانم. آمين يا ربّ العالمين.

بهراد جعفرى 21 دى ماه 1381 ش 7 ذو القعده 1423 ق

ص: 5

گفتار علماء پيرامون شخصيت مؤلّف و ارزيابى كتاب

گفتار علماء پيرامون شخصيت مؤلّف و ارزيابى كتاب

صاحب كتاب الذّريعه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانىّ رحمه اللَّه در ذيل عنوان كتاب مى نويسد: «الاحتجاج على أهل اللّجاج تأليف شيخ جليل أبو منصور أحمد بن علىّ بن أبي طالب الطّبرسىّ، استاد رشيد الدّين محمّد بن علىّ بن شهر آشوب السّروىّ است كه او در سنه 588 وفات يافته، پس مؤلّف از دانشمندان قرن پنجم است كه أوائل قرن ششم را نيز درك نموده است- تا آنجا كه فرمايد:- تمام مرسلات در كتاب از احاديث مستفيض مشهور اجماعى بر مخالف و موافق مى باشد، و كتاب فوق الذّكر از جمله كتب معتبره اى است كه معتمد تمام علماى اعلام همچون علّامه مجلسىّ رحمه اللَّه و محدّث حرّ عاملىّ رحمه اللَّه و مانند آن دو بزرگوار مى باشد».

در كتاب شريف امل الآمل در بخش ثانى آن مى گويد: «أحمد بن علىّ بن أبى طالب الطّبرسىّ دانشمند فاضل و فقيه پرهيزگار و مؤلّف كتاب احتجاج بر أهل لجاج، كه كتاب خوب و كثير الفوائدى مى باشد، و مرحوم مؤلّف روايت مى كند از سيّد عالم و عابد أبو جعفر مهدى بن أبي حرب الحسينىّ المرعشىّ، و او

ص: 6

از شيخ بزرگوار أبو عبد اللَّه جعفر بن محمّد بن أحمد دوريستى (1)، و او از پدرش محمّد بن أحمد دوريستى، و او از شيخ صدوق محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابويه القمّىّ، و براى مؤلّف در نقل حديث طرق ديگر، و هم تأليفات ديگرى نيز هست».

و در مستدرك الوسائل مى نويسد: «ابن شهر آشوب روايت مى كند از شيخ جليل أبو منصور أحمد بن علىّ بن أبي طالب الطّبرسىّ كه از تأليفات او است:

كتاب احتجاج معروف، ضمنا شاگرد او ابن شهر آشوب در معالم العلماء مى گويد: «شيخ و استاد من أحمد بن علىّ الطّبرسىّ تأليف نموده است كتاب «كافى را در علم فقه» (كافى در فقه شيعه) و آن كتاب خوبى است و همچنين «كتاب احتجاج» و «مفاخرة الطّالبيّه» و «تاريخ الأئمّه عليهم السّلام» و فضائل الزّهراء عليها السّلام و «كتاب الصّلاة»».

يكى ديگر از تأليفات او «تاج المواليد» است كه آن را تنها صاحب أعيان الشّيعه نقل كرده و گفته است: «از او سيّد نسّابه أحمد بن محمّد بن المهنا بن علىّ بن المهنا العبيدلي معاصر علّامه حلّى رحمه اللَّه در كتاب خود «تذكرة النّسب» نقل مى كند، ولى شيخ أحمد بن أبي ظبية البحرانىّ در كتاب خود «عقد اللآل في مناقب النّبىّ و الآل» آن را منسوب به أمين الإسلام أبى علىّ فضل بن حسن طبرسىّ صاحب تفسير مى كند، و اين اشتباه يا از عبيدلى سرزده است يا از بحرانىّ، و اينكه اين خطا از عبيدلى كه معاصر با مؤلّف مى باشد بسيار بعيد و دور است.

و صاحب روضات الجنّات مى نويسد: «شيخ فاضل و محدّث مبرور أبو منصور أحمد بن علىّ بن أبي طالب الطّبرسىّ از بزرگان و اجلّاء علماى متقدّمين شيعه است، و او از أهل ساريه مازندران است، چنان كه شاگرد او ابن شهر آشوب به همان بلد منسوب مى باشد»،

ص: 7


1- معرب درشت که فعلا یکی از نواحی و محلات طهران شمرده میشود

و در ادامه در مورد كتاب احتجاج گويد: «كتاب احتجاج در ميان طائفه شيعه مشهور و معروف و معتبر است، و مؤلّف محترم آنچه را كه از احتجاجات رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و حضرات أئمّه عليهم السّلام جمع آورى نموده را در اين مجموعه شريفه ضبط كرده است».

و سيّد بزرگوار ابن طاوس (متوفّى سنه 644 ه) در فصل 56 كتاب كشف المحجّه مطالعه آن را به پسرش توصيه نموده و مى گويد: «و كتاب الاحتجاج لأبي منصور أحمد بن علىّ بن أبي طالب الطّبرسيّ».

اشتباه در انتساب كتاب

صاحب كتاب «لؤلؤة البحرين» مى نويسد: «برخى از متأخّرين أصحاب ما در نسبت دادن كتاب احتجاج به أبو علىّ طبرسىّ رحمه اللَّه مؤلّف تفسير مجمع البيان اشتباه نموده اند، و از جمله ايشان: محدّث أمين استرآبادىّ، و پيش از او صاحب رساله مشايخ الشّيعه، و پيش از او دانشمند متقدّم محمّد بن أبي جمهور أحسائىّ در كتاب غوالي اللّئالي است». و از جمله اشخاصى كه در اين باره اشتباه و غفلت نموده اند: دانشمند معظّم قاضى نور اللَّه شهيد در مجالس المؤمنين است، در اين كتاب (مجلس پنجم در ذيل حالات أبو حمزه ثمالىّ) مى نويسد: «و شيخ أبو علىّ طبرسىّ در كتاب احتجاج از أبو حمزه نقل نموده كه او گفت .....- تا آخر.

ص: 8

معرّفى نسخه هايى كه در تصحيح كتاب از آنها استفاده شده

1- نسخه خطّى آستان قدس رضوىّ عليه السّلام، خطّ نسخ 22 سطرى، سال تحرير 884 هجرى قمرى، عدد اوراق 216، واقف آن شخصى به نام ملّا علىّ طول 25، عرض 18 سانتيمتر، كه با تلاش برادر عزيز و گرامى جناب آقاى عبد اللَّه غفرانىّ بدست اين حقير رسيد، خداوند توفيقش را افزون فرمايد.

2- نسخه خطّى كتابخانه مرحوم ملك، به شماره 2164، مربوط به سنه 1069.

3- نسخه اى به خطّ كرمعلى بن محمّد باقر كرمانى پاريزى سيرجانى مشهدى، به خطّ نسخ، مربوط به سنه 1318 ق، داراى حواشى به خطّ نستعليق است كه متعلّق به كتابخانه مرحوم ملك مى باشد.

4- نسخه خطّى مربوط به كتابخانه ملك، به خطّ نسخ به قلم محمّد بن محمّد على خاورى، مربوط به سنه 1069 قمرى مى باشد.

ص: 9

الصورة

ص: 10

الصورة

ص: 11

الصورة

ص: 12

الصورة

ص: 13

الصورة

ص: 14

الصورة

ص: 15

الصورة

ص: 16

جلد اول

مقدمه مؤلف

«بسم الله الرحمن الرحيم»

الْحَمْدُ للهِ المُتعالي عَنْ صِفاتِ الخُلُوقِينَ المُنَزَّهُ عَنْ نُعُوتِ النَّاعِتِينَ المُبَرَّءُ بِمَا لا يَليقُ بِوَحْدانِيَّتِهِ، المُرتَفَعُ عَنِ الزَّوالِ وَالفَناءِ بِوُجُوبِ إِلَهِيَّتِهِ ، الَّذِي اسْتَعْبَدَ الْخَلَائِقَ بِحَمْدِ مَا تَواتَرَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمَائِهِ ، وَتَرَادَفَ لَدَيْهِمْ مِنْ حُسْنِ بَلائِهِ ، وَتَتابعَ مِنْ أَيَّادِيهِ وَعَوَاطِفِهِ ، وَتَفَاقَمَ مِنْ مَواهِيهِ وَعَوارِفِهِ، جُمَّ عَنِ الإخصاء عَدَدُها، وَفاقَ عَنِ الإحاطة بها مَدَدُهَا، وَخَرِسَتْ أَلْسُنُ الناطقينَ بِالشُّكْرِ عَلَيْها عَنْ أَداءِ مَا وَجَبَ مِنْ حَقِّهَا وَلَدَيْها . وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شريك له ، شهادَةً يَنْقُلُ بها ميزانُ الْعارِفينَ ، وَتَبْيَضُ بِها وُجُوهُهُمْ يَومَ الدِّينِ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ المُصْطَفَى وَرَسُولُهُ المجتبى، خاتم الرُّسُلِ وَالأَنْبِياءِ وَسَيِّدُ الخَلَائِقِ كُلِّهِمْ وَالْأَصْفِياءِ وَأَنَّ وَصِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أبي طالب علیه السلام خَيْرُ وَصِي وَصَّيَ وَخَيْرُ إمام ولي ، وَأَنَّ عِشْرَتَهُ الطَّاهِرَةَ خَيْرُ الْعِتْرَةِ الأئمة الهادِيَةُ الاتْني عَشَرَ ، أَمَنَاءُ اللهِ في بِلادِهِ ، وَحُجَجَهُ عَلَى عِبادِه ،

-----------

(1) بنام خداوند بخشاينده مهربان

حمد و ستايش خداوندى را سزاست كه از صفات موجودات برتر، و از وصف شارحان منزّه، و از مراتب مخلوق (ناتوانى، نياز، محدوديّت) و هر آنچه در خور يكتايى او نيست بدور است، به موجب خدائيش زوال و فنا ندارد، آن هيبتى كه سراسر هستى را وادار نموده تا بر نعمتهاى بى پايان، و پيوستگى حسن تدبير، و تناوب احسان و نعمات او را شكر و سپاس كنند. همان نعماتى كه از شمار خارجند و آگاهى از آنها محال است.

و شهادت مى دهم كه هيچ معبودى نيست جز اللَّه، يكتا است و بى انباز. آن شهادتى كه ترازوى اهل معرفت در روز جزا بدان سنگين، و رويشان سفيد گردد. و شهادت مى دهم كه محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) بنده برگزيده و فرستاده منتخب، و خاتم رسولان و انبياء، و آقا و سيّد همه خلائق و انتخاب شدگان و اصفياء است. و نيز گواهى مى دهم كه وصىّ او علىّ ابن أبى طالب بهترين وصىّ و امامى است كه به رهبرى و ولايت سفارش و وصيّت گرديده. و اينكه عترت پاكيزه او- كه بهترين خاندانند- سرپرستان هدايتگر؛ همان دوازده پيشواى راهنمايند. آنان امين خداوند در زمين و حجّتهاى او بر بندگانند.

ص: 1

بهِمْ تَمَّتْ عَلَيْنا نِعْمَتُهُ ، وَعَلَتْ كَلِمَتُهُ، اخْتارَهُمُ الرَّبُّ لِلْبَرِيَّةِ إِظهاراً لِلطَّفِهِ وَحِكْمَتِهِ ، وَإِنارَةً لإِعْلامِ عَدْلِهِ وَرَحْمَتِهِ ، فَانْزاحَتْ بِهِمْ عِلَّةُ الْعَبِيدِ ، وَزَهَقَ باطِلُ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ عَنِيدٍ ، بِأَنْ نَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَبَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُيُوبِ ، حِفْظاً مِنْهُ لِلشَّرائِعِ وَالأَحْكامِ ، وسياسةٌ لَهُمْ ، وَ هَيْبَةٌ لِأَهْلِ المعاصي والآثام، وَزَجْراً عَنِ التَّعَاتُم وَالتَّكالب ، وَرَدْعاً عَنِ النّظالُ وَالتَّواتُبِ. وتأديباً بهم لأهل الْعُتُو وَالْعَدْوانُ ، وَ دَفْعاً لِما تَدْعُو إِلَيْهِ دَواعِي الشَّيْطَانِ ، وَلَمْ يُهْمِلْهُمْ سُدى بِلاحُجَّةٍ ، فِيهِمْ مَعْصُومٌ : إمّا ظاهر مشهورٌ ، أو غائِبٌ مكتوم ، لِئَلاً يَكونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ : حُجَّةٌ بَعْدَ الحُجَّةِ ، وَلا يُلتَبِسُ عَلَيْهُمْ فِي دِينِهِ الْمَحَجَّةُ ، وَلَمْ يَجْعَلْ إِلَيْهِمُ اخْتِيَارَهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ أَشْرارَهُ ، وَلِأَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ مُتَعَالٍ عَنْ فِعْلِ شَيْءٍ لَا يَجُوزُ عَلَيْهِ، مِثْلُ تكليف ما لا تهتدي العِبادُ إِلَيْهِ ، وَقَدْ نَزَّهَ نَفْسَهُ عَنْ أَنْ يُشْرِكَ بِهِ أَحَداً في الاخْتِيارِ حَيثُ قَالَ: «وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشاءُ وَيَختارُ ما كانَ هَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ».

-----------

توسّط ايشان نعمت را بر ما تمام كرده و كلمه و سخنش را بر ما چيره ساخته است. آنان را براى ما برگزيده تا لطف و حكمتش را بر همه نمايان، و بيرقهاى عدل و رحمتش را آشكار و روشن سازد. پس توسّط ايشان علّت و دليل بندگان دور شد، و باطل هر متكبّر سركشى رو به نابودى گرائيد. آرى خداوند براى حفظ دستورات دين، مصلحت- انديشى، و دغدغه اى كه براى گناهكاران داشت، امامان را مقام عصمت بخشيد تا مانع ظلم و دشمنى و جور و يورش شده، و آمادگى لازم در برابر متكبّران و دشمنان را داشته، مانع تبليغ داعيان شيطان شوند.

و خداوند بندگانش را بيهوده و بى حجّت نگماشته، و هميشه در ميان آنان حجّتى است ظاهر و مشهور، يا غايب و پنهان، تا مردم را بر خدا هيچ بهانه اى نباشد، و راه راست دينش مشكوك و ملتبس نگردد. و انتخاب خود را به آنان وامگذاشت، زيرا مى دانست كه از اسرار او بى خبرند، و خداوند بدور از هر فعل ناروايى همچون تكليف بندگان بدان چه راهنمايى نشده اند مى باشد، و خود را در انتخاب و گزينش از شريك منزّه ساخته، در آنجا كه فرمايد: «و پروردگار تو آنچه خواهد مى آفريند و برمى گزيند [امّا] آنان را [توان] برگزيدن نيست. پاك و منزّه است خداى، و از آنچه انباز مى گيرند برتر است- قصص: 68».

ص: 2

ثمَّ إِنَّ الَّذِي دَعاني إلى تأليف هذا الكتابِ ، عُدُولُ جَمَاعَةٍ مِنَ الأَصحابِ عَنْ طَرِيقِ الحجاج جداً ، وَعَنْ سَبِيلِ الجدالِ وَإِنْ كَانَ حَقًّاً، وَقَوهُمْ : «إن النبي صلی الله علیه واله والأئمة علیهم السلام الاله لَمْ يُجَادِلُوا قَطُّ، وَلا اسْتَعْمَلُوهُ، ولا للشَّيعَةِ فِيهِ إجازة ، بَلْ نَهَوهُمْ عَنْهُ وَعَابُوهُ ، فَرَأَيْتُ عَمَلَ كتابٍ يَعْتَوِي عَلَى ذِكْرِ جُمَلٍ مِنْ مُحاوِ راتِهِمْ فِي الفُرُوعِ وَالْأُصُولِ مَعَ أَهْلِ الْخِلافِ وِ ذَوِي - الفُضُولِ ، قَدْ جادَلُوا فِيهَا بِالْحَقِّ مِنَ الْكَلَامِ وَبَلَغُوا غايَةَ كُلِّ مِرامٍ ، وَأَنَّهُمْ لهَا إِنَّمَا نَهَوا عَنْ ذلاكَ الضُّعَفَاءَ وَالمَساكِينَ مِنْ أَهْلِ القُصُورِ عَنْ بَيانِ الدِّينِ دُونَ المبرزين في الاحتجاج، الغالبينَ لأَهْلِ اللجاجِ ، فَإِنَّهُمْ كَانُوا مَأْمُورينَ مِنْ قِبْلِهِمْ عَفَاوَمَةِ الخُصُومِ وَمُداوَلَةِ الْكُلُوم (1) . فَعَلَتْ بذِلِكَ مَنازِهُم ، وَارْتَفَعَتْ دَرَجَاتُهُمْ ، وَانْتَشَرَتْ فَضَائِلُهُمْ . وَأَنا أَبْتَدِى فِي صَدْرِ هذا الكِتابِ بِفَصل ينطوي على ذكر آياتٍ مِن القرآنِ الَّتي أَمَرَ اللهُ تعالى فيها بعض الأنبياءِ بِمُحاجَّةِ ذَوي العُدُّوانِ ، وَيَسْتَمِلُ أَيضاً عَلَى عِدَّةِ أَخبَارٍ فِي فَضْلِ الذائِينَ عَن دِينِ اللهِ القويمِ وَصِراطِهِ المُستقيم، بالحُجَجِ القَاهِرَةِ وَالبَراهِينِ الباهِرَةِ .

-----------

بارى آنچه مرا به تأليف اين كتاب واداشت، عدول و فروگزارى گروهى از اصحاب از بحث و گفتگو و جدال به حقّ بود، با اين استدلال كه «پيامبر و ائمّه (عليهم السّلام) هرگز بحث و جدل نكرده، و آن را بكار نبستند، و شيعيان نيز در آن مجاز نبوده بلكه ايشان را از آن نهى كرده و عيب داشته و انتقاد نموده اند». در نتيجه به تأليف كتابى پرداختم كه حاوى خلاصه اى از گفتگوهاى ايشان (عليهم السّلام) در فروع و اصول با مخالفان و اهل فضل باشد، كه در آن با شيوه اى نيكو و درست در كلام مجادله شده، و به پايان برده اند. و فقط ممنوعيّت ايشان مشمول ضعفا و مساكينى مى شود كه گفتارشان در بيان دين قاصر است، نه افراد مبرّز و برتر در بحث و فاتحان ميادين احتجاج با اهل لجاج. زيرا اين افراد از طرف آن بزرگواران (عليهم السّلام) مأمورند كه در برابر دشمنان مقاومت نموده و بحث كنند. پس بدين سبب مقام و منزلتشان برترى يافته و درجات و اعتبارشان رفيع گشته و فضائلشان انتشار يافت.

بارى من مقدّمه را با فصلى آغاز نمودم كه شامل تعدادى از آيات قرآن است كه انبياء مامور به احتجاج با بدخواهان شده اند. و نيز كتاب مشتمل بر شمارى اخبار در فضيلت مدافعان از دين قويم خدا و راه مستقيم او با دلائل پيروزمندانه و براهين خيره كننده است.

ص: 3


1- الكلوم: جمع كلم- بفتح فسكون- و هو الجرح.

ثمَّ نَشرَعُ في ذكرِ طَرَفٍ مِن مُجادلاتِ النَّبي صلی الله علیه واله والأئمه علیهم السلام . وربما يأتي في أثناء كَلامِهِمْ كَلامُ جَمَاعَةٍ مِنَ الشَّيعَةِ حَيثُ تَقتَضِي الحالُ ذِكْرُهُ.

ولا تأتي في أكثر ما نُورِدُهُ مِنَ الأخبار بإسنادِم ، إِمَّا لِوُجُودِ الإِجماعِ عَلَيهِ ، أَوْ مُوافَقَتِهِ لما دَلَّتِ العُقُولُ إِلَيْهِ ، وَلاشْتِهارِه في السّيرِ وَالْكُتُبِ مِنَ المخالفِ وَالمَوَالِفِ : إِلا ما أَوْرَدْتُهُ عَنْ أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ العَسْكَرِيّ علیه السلام ، فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الاشْتِهارِ عَلَى حَدَّ ما سِواهُ، وَإِنْ كَانَ مُشْتَمِلاً عَلَى مِثْلِ الَّذِي قَدَّمْناهُ ، فَلِأُجْلِ ذلِكَ ذَكَرْتُ إِسْنادَهُ في أَوَّلَ جُزءٍ مِنْ ذلِكَ دُونَ غَيْرِهِ ، لِأَنَّ جميع ما رَوَيْتُ عَنْهُ علیه السلام إِنما رَوَيْتُهُ بِإِسنادٍ وَاحِدٍ مِنْ جُملَةِ الأَخْبَارِ الَّتِي ذَكَرَها علیه السلام في تَفْسِيرِه . وَاللهُ المُسْتَعانُ فِيها قَصَدْناهُ، وَهُوَ حَسْبُنَا وَنِعْمَ الْوَكِيلُ .

-----------

سپس به قسمتى از مجادلات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و ائمّه عليهم السّلام پرداختم، و گاهى بين كلام آن بزرگواران، به اقتضاى حال، گفتار تنى چند از شيعيان به ميان آمد.

(1) و اسناد بسيارى از اخبار را بدلائلى چون اجماع، عقل، و تواتر در كتب فريقين نياوردم. بجز احاديث امام حسن عسكرى عليه السّلام كه در حدّ تواتر باقى احاديث نبود، هر چند از نظر محتوى مانند آنها است. و إسناد آن را فقط در اوّلين جزء آن آوردم، چون اسناد باقى احاديث وارده از آن امام همان اسناد اوّلى بود كه از تفسير آن جناب نقل نمودم.

و خداست كه بايد از او بر آنچه قصد نموده ام يارى خواست، و او ما را كافى و نيكو كارگزار و پشتيبانى است.

ص: 4

«فَضلُ فِي ذِكْرِ طَرَفٍ مِمّا أَمَرَ اللهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ الْعَزِيزِ مِنَ الحِجاجِ وَالجِدالِ» «بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ، وَفَضَّلَ أَهْلَهُ»

قال الله تبارَكَ وَتَعالى في كتابه مخاطباً مُحَمَّداً نَبِيَّه صلى الله عليه واله: « وَجَادِهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» وَقالَ عَزَّ مِنْ قائِل : وَلا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» . وَقَالَ اللهُ تَعَالَى: «أَلَمْ . تَرَ إِلَى الذي حاج إِبْرَاهِيمَ في رَبِّهِ - الآية» . وَقَالَ سُبْحانَهُ وَتَعَالَى حِكَايَةً عَنْ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام أيضاً لما احْتَجَّ عَلَى عَبَدَةِ الْكَوكَبِ المَعْرُوفِ بِالزُّهْرَةِ ، وَعَبَدَةِ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ جَمِيعاً بِزَوالِها وَانْتِقالِها وَطُلُوعِها وَأَفُولِها عَلَى حُدُونِها وَإِثْبَاتِ مُحْدِثٍ لَهَا وَفاطِرٍ إِيَّاها: «وَكَذلِكَ نُرِيَ إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَواتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ إِلى قَوْلِهِ تَعالى : - وَتِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إبْراهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ ، وَغَيرَ ذلِكَ مِنَ الآياتِ الَّتي فيها الأَمْرُ بِالاحْتِجاج ، وَسَيَأْتي ذِكْرُ شَرْحِها في مَواضِعِها إِنْ شاءَ اللهُ تَعالى

-----------

آياتى از قرآن كه دستور به بحث و مجادله به شيوه اى نيكو داده و از آنان طرفدارى نموده

(1) خداوند تبارك و تعالى در قرآن خطاب به پيامبر خود فرموده: «و با آنان به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن- نحل: 125». و نيز فرموده: «و با اهل كتاب جز به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله مكنيد- عنكبوت: 46».

و نيز فرموده: «آيا ننگريستى به آن كس كه با ابراهيم در باره هستى پروردگارش گفت وگو و ستيزه مى كرد- بقره: 258».

و همچنين در داستان ابراهيم- وقتى بر پرستندگان ستاره زهره و ماه و خورشيد احتجاج به زوال و انتقال و طلوع و افول آنها نمود كه اينها نشان از حدوثشان دارد و اينكه آنها را موجب و آفريننده اى است- فرموده: «و بدينسان ابراهيم را ملكوت آسمانها و زمين مى نموديم [تا گمراهى قوم خود و يگانگى پروردگار را دريابد] و تا از اهل يقين باشد- انعام: 75»، تا آنجا كه فرموده: «و اينها حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم- انعام: 83». و آيات ديگرى كه در آن امر به گفت و گو و احتجاج فرموده، كه بخواست خداوند متعال شرح هر كدام از آنها در جاى خود خواهد آمد.

ص: 5

1- وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه واله أَنَّهُ قَالَ: نَحْنُ الْمُجَادِلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ عَلَى لِسَانِ سَبْعِينَ نَبِيّاً.

و أما الأخبار في فضل العلماء فهي أكثر من أن تعدّ أو تحصى لكنا نذكر طرفا منها

2- فَمِنْ ذَلِكَ مَا حَدَّثَنِي بِهِ السَّيِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِيُّ بْنُ أَبِي حَرْبٍ الْحُسَيْنِيُّ الْمَرْعَشِيُ (1) رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي الشَّيْخُ الصَّدُوقُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الدُّورْيَسْتِيُ (2) رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ(3)

قَالَ حَدَّثَنِي الشَّيْخُ السَّعِيدُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُ (4)

رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْأَسْتَرْآبَادِيُ (5) قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو يَعْقُوبَ يُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ(6) وَ كَانَا مِنَ الشِّيعَةِ الْإِمَامِيَّةِ قَالا حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ علیه السلام قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ علیه السلام عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله أَنَّهُ قَالَ: أَشَدُّ مِنْ يُتْمِ الْيَتِيمِ الَّذِي انْقَطَعَ عَنْ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ يُتْمُ يَتِيمٍ انْقَطَعَ عَنْ إِمَامِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ إِلَيْهِ وَ لَا يَدْرِي كَيْفَحُكْمُهُ فِيمَا يُبْتَلَى بِهِ مِنْ شَرَائِعِ دِينِهِ أَلَا فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا عَالِماً بِعُلُومِنَا وَ هَذَا الْجَاهِلُ بِشَرِيعَتِنَا- الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا يَتِيمٌ فِي حَجْرِهِ أَلَا فَمَنْ هَدَاهُ وَ أَرْشَدَهُ وَ عَلَّمَهُ شَرِيعَتَنَا كَانَ مَعَنَا فِي الرَّفِيقِ الْأَعْلَى (7).

-----------

[احاديثى در فضيلت علماى شيعه]

1- از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ما در تبليغ دين خدا به زبان هفتاد پيامبر مجادله كننده ايم.

و امّا خبرهايى كه در فضل دانشمندان آمده از شمار خارج است، ولى ما متذكّر قسمتى از آنها مى شويم.

2- و از اين موارد روايتى است كه شيخ بزرگوار صدوق رحمه اللَّه به اسناد مذكور در متن از امام حسن عسكرى عليه السّلام از پدران گرامش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آورده كه فرموده:

«ناگوارتر از يتيمى فرد بى مادر و پدر، يتيمى آن كسى است كه از امامش دور افتاده، و توان وصول به او را ندارد، و پاسخ مسائل مورد نيازش را نمى داند، پس بدانيد كه شيعه ما داناى به علوم ماست، و افرادى كه- به دليل عدم ديدار- از علم ما بى خبر مانده اند همچون يتيمى در كنف حمايت ايشانند. بدانيد جايگاه كسى كه هدايت و ارشاد نموده و دستورات و شرائع ما را تعليم مى كند همراه ما در گروه انبياء در اعلى علّيين خواهد بود.

ص: 6


1- ( 1) السيّد أبو جعفر مهدي بن أبي حرب الحسيني المرعشيّ عالم عابد، يروي عنه الطبرسيّ صاحب الاحتجاج بحق روايته عن أبيه عن الصدوق محمّد بن عليّ بن بابويه و يروي هو عن جعفر بن محمّد ... العبسي الدوريستي. أعيان الشيعة 48- 121.
2- ( 2) أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد بن أحمد بن العباس الدوريستي الرازيّ من أكابر علماء الإماميّة، من بيت العلم و الفضل، كثير الرواية، كان مشهورا في جميع الفنون معظما في الغاية عند نظام الملك الوزير. و الدوريستي نسبة إلى دوريست قرية من قرى الري يقال لها الآن( درشت) الكنى و الألقاب 2- 408.
3- ( 1) أبو جعفر محمّد بن أحمد بن العباس الدوريستي من ولد حذيفة بن اليمان العيسي الصحابيّ، يروي عن الصدوق و يروي عنه ولده جعفر بن محمّد أعيان الشيعة 43- 266.
4- ( 2) أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّيّ، شيخ الحفظة رئيس المحدثين ولد بدعاء مولانا صاحب الأمر عليه السلام، له نحو من ثلاثمائة مصنف ورد بغداد سنة 355 و سمع منه شيوخ الطائفة و هو حدث السن، مات بالري سنة 381 الكنى و الألقاب 1- 212.
5- ( 3) محمّد بن القاسم الأسترآباديّ المفسر، الراوي لتفسير الإمام العسكريّ عليه السلام، شيخ ابن بابويه، روى عنه كثيرا في الفقيه و التوحيد و عيون أخبار الرضا عليه السلام، و ترضى عنه و ترحم عليه شرح مشيخة الفقيه ص 100.
6- ( 4) ابو يعقوب يوسف بن محمّد بن زياد و أبو الحسن عليّ بن محمّد بن سيار قال الإمام العسكريّ عليه السلام لوالديهما: « خلفا على ولديكما لأفيدهما العلم الذي يشرفهما اللّه تعالى به»، و من هذا الكلام يظهر عظيم منزلتهما و ثقتهما بعكس ما رماهما بعضهم بالضعف لأنّ من علمه الإمام علما يشرفه اللّه تعالى به لا يعقل كونه غير عدل. تنقيح المقال 2- 305.
7- ( 5) الرفيق: جماعة الأنبياء الذين يسكنون أعلى عليين. و في بعض النسخ« الرفيع الأعلى».

3- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام مَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا عَالِماً بِشَرِيعَتِنَا فَأَخْرَجَ ضُعَفَاءَ شِيعَتِنَا مِنْ ظُلْمَةِ جَهْلِهِمْ إِلَى نُورِ الْعِلْمِ الَّذِي حَبَوْنَاهُ بِهِ (1)

جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رَأْسِهِ تَاجٌ مِنْ نُورٍ يُضِي ءُ لِجَمِيعِ أَهْلِ الْعَرَصَاتِ وَ حُلَّةٌ لَا تَقُومُ لِأَقَلِّ سِلْكٍ مِنْهَا الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ يَا عِبَادَ اللَّهِ هَذَا عَالِمٌ مِنْ تَلَامِذَةِ بَعْضِ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ أَلَا فَمَنْ أَخْرَجَهُ فِي الدُّنْيَا مِنْ حَيْرَةِ جَهْلِهِ فَلْيَتَشَبَّثْ بِنُورِهِ لِيُخْرِجَهُ مِنْ حَيْرَةِ ظُلْمَةِ هَذِهِ الْعَرَصَاتِ إِلَى نُزْهَةِ الْجِنَانِ فَيُخْرِجُ كُلَّ مَنْ كَانَ عَلَّمَهُ فِي الدُّنْيَا خَيْراً أَوْ فَتَحَ عَنْ قَلْبِهِ مِنَ الْجَهْلِ قُفْلًا أَوْ أَوْضَحَ لَهُ عَنْ شُبْهَةٍ.

4- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام قَالَ قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍ علیهم السلام(2): فَضْلُ كَافِلِ يَتِيمِ آلِ مُحَمَّدٍ الْمُنْقَطِعِ عَنْ مَوَالِيهِ النَّاشِبِ فِي رُتْبَةِ الْجَهْلِ (3) يُخْرِجُهُ مِنْ جَهْلِهِ وَ يُوضِحُ لَهُ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ عَلَى فَضْلِ كَافِلِ يَتِيمٍ يُطْعِمُهُ وَ يَسْقِيهِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى السُّهَا.

-----------

3- به سند مذكور در متن از أمير المؤمنين عليه السّلام نقل است كه فرموده: هر كه پيرو و شيعه ما بوده و عالم به دستورات ما باشد، و پيروان ضعيف و ناتوان ما را از تاريكى جهل و نادانى به نور علم و دانشى كه به او عطا نموده ايم خارج سازد، روز قيامت تاجى از نور بر سر دارد و تمامى اهل آن ساحت را روشن سازد، و نيز جامه اى دارد كه تمام دنيا با ذرّه اى از رشته و نخ آن برابرى نمى كند. سپس نداكننده اى فرياد برآورد: اى بندگان خدا اين فرد دانشمند، يكى از شاگردان علماى آل محمّد است!!.

و بدانيد افرادى كه در اين سرا با توسّل به نور دانش او از حيرت جهل و نادانى برون رفته اند در آن سرا نيز به كمك نور او از تمام عرصه ها به بهشت هاى دور رهنمون شوند. پس به هر كه در دنيا خيرى آموخته، و قفل جهل و نادانى از قلبش گشوده، يا شبهه اى را برايش روشن و آشكار ساخته، همه و همه را از آن عرصه ها خارج مى سازد.

4- به سند مذكور در متن از امام حسن عليه السّلام نقل است كه فرموده: فضيلت كسى كه يتيمى از آل محمّد را- كه از واليانش دور افتاده و گرفتار حيرت جهل شده- كفالت و سرپرستى كرده و از تاريكى جهل بيرون سازد و مشتبهات او را برطرف نمايد، همچون فضيلت خورشيد بر «سها»- كم سوترين ستاره- است.

ص: 7


1- ( 6) حبوناه: أعطيناه بلا عوض.
2- ( 7) في بعض النسخ« الحسن بن عليّ».
3- ( 8) الناشب: الواقع فيما لا مخلص منه.

5- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيِّ قَالَ قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع: مَنْ كَفَلَ لَنَا يَتِيماً قَطَعَتْهُ عَنَّا مَحَبَّتُنَا بِاسْتِتَارِنَا فَوَاسَاهُ مِنْ عُلُومِنَا الَّتِي سَقَطَتْ إِلَيْهِ حَتَّى أَرْشَدَهُ وَ هَدَاهُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَيُّهَا الْعَبْدُ الْكَرِيمُ الْمُوَاسِي لِأَخِيهِ أَنَا أَوْلَى بِالْكَرَمِ مِنْكَ اجْعَلُوا لَهُ يَا مَلَائِكَتِي فِي الْجِنَانِ بِعَدَدِ كُلِّ حَرْفٍ عَلَّمَهُ أَلْفَ أَلْفِ قَصْرٍ وَ ضُمُّوا إِلَيْهَا مَا يَلِيقُ بِهَا مِنْ سَائِرِ النَّعِيمِ.

6- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْهُ (عليه السلام) قَالَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ (عليه السلام) الْعَالِمُ كَمَنْ مَعَهُ شَمْعَةٌ تُضِي ءُ لِلنَّاسِ فَكُلُّ مَنْ أَبْصَرَ بِشَمْعَتِهِ دَعَا بِخَيْرٍ كَذَلِكَ الْعَالِمُ مَعَهُ شَمْعَةٌ تُزِيلُ ظُلْمَةَ الْجَهْلِ وَ الْحَيْرَةِ فَكُلُّ مَنْ أَضَاءَتْ لَهُ فَخَرَجَ بِهَا مِنْ حَيْرَةٍ أَوْ نَجَا بِهَا مِنْ جَهْلٍ فَهُوَ مِنْ عُتَقَائِهِ مِنَ النَّارِ وَ اللَّهُ يُعَوِّضُهُ عَنْ ذَلِكَ بِكُلِّ شَعْرَةٍ لِمَنْ أَعْتَقَهُ مَا هُوَ أَفْضَلُ لَهُ مِنَ الصَّدَقَةِ بِمِائَةِ أَلْفِ قِنْطَارٍ(1) عَلَى الْوَجْهِ الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ بَلْ تِلْكَ الصَّدَقَةُ وَبَالٌ عَلَى صَاحِبِهَا لَكِنْ يُعْطِيهِ اللَّهُ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ مِائَةِ أَلْفِ رَكْعَةٍ يُصَلِّيهَا مِنْ بَيْنِ يَدَيِ الْكَعْبَةِ.

-----------

5- به سند مذكور در متن از امام حسين عليه السّلام نقل است كه فرموده: هر كس كفالت يتيمى از ما- كه رنج غيبت، ارتباطش را از ما بريده- را بر عهده گيرد و با علوم ما او را همراهى و كمك كند تا ارشاد و هدايت شود، خداوند عزّ و جلّ به او فرمايد: «اى بنده كريم من! كه به برادرت يارى نمودى، من به كرم از تو سزاوارترم، اى فرشتگانم براى او در بهشتها به تعداد هر حرفى كه تعليم داده هزار هزار قصر قرار دهيد. و در خور آن قصرها نيز از ساير نعمتها بدان بيافزايد.

6- به سند مذكور در متن از امام باقر عليه السّلام نقل است كه فرموده: عالم همچون شمع- بدستى است كه به مردم روشنى مى بخشد. و مشمول دعاى خيرشان گردد. فرد عالم داراى شمع علم و حكمتى است كه تاريكى جهل و حيرت را نابود مى سازد، پس هر كه بكمك آن روشنى، از جهل رهيده و از اسارت آن خلاصى يابد، به حساب فرد عالم از آزادشدگان آتش است، و خداوند به تلافى آن به تعداد هر تار موى كسى كه آزاد نموده، بيشتر و بهتر از صدقه صد هزار قنطار كسى كه در غير راه خدا خرج نموده به او دهد، بلكه اين صدقه براى صاحبش موجب وبال و گرفتارى است، ولى خداوند به او چيزى عطا فرمايد كه از پاداش صد هزار ركعت نماز در مقابل كعبه برتر و بهتر باشد.

ص: 8


1- ( 1) القنطار: قيل هو ألف و مائتا أوقية، و قيل مائة و عشرون رطلا، و قيل هو مل ء مسك ثور ذهبا، و قيل: ليس له وزن عند العرب، و فسر القنطار من الحسنات في حديث مذكور في معاني الأخبار و غيره بألف و مائتي أوقية و أوقية، أعظم من جبل أحد.

7- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْهُ علیه السلام قَالَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ علیه السلام عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي الثَّغْرِ- الَّذِي يَلِي إِبْلِيسَ وَ عَفَارِيتَهُ يَمْنَعُوهُمْ عَنِ الْخُرُوجِ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا وَ عَنْ أَنْ يَتَسَلَّطَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ شِيعَتُهُ وَ النَّوَاصِبُ أَلَا فَمَنِ انْتَصَبَ لِذَلِكَ مِنْ شِيعَتِنَا كَانَ أَفْضَلَ مِمَّنْ جَاهَدَ الرُّومَ وَ التُّرْكَ وَ الْخَزَرَ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ لِأَنَّهُ يَدْفَعُ عَنْ أَدْيَانِ مُحِبِّينَا وَ ذَلِكَ يَدْفَعُ عَنْ أَبْدَانِهِمْ.

8- وَ عَنْهُ علیه السلام بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ قَالَ قَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ علیهم السلام: فَقِيهٌ وَاحِدٌ يُنْقِذُ يَتِيماً مِنْ أَيْتَامِنَا الْمُنْقَطِعِينَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا بِتَعْلِيمِ مَا هُوَ مُحْتَاجٌ إِلَيْهِ أَشَدُّ عَلَى إِبْلِيسَ مِنْ أَلْفِ (1)

9- عَابِدٍ لِأَنَّ الْعَابِدَ هَمُّهُ ذَاتُ نَفْسِهِ فَقَطْ وَ هَذَا هَمُّهُ مَعَ ذَاتِ نَفْسِهِ ذَوَاتُ عِبَادِ اللَّهِ وَ إِمَائِهِ لِيُنْقِذَهُمْ مِنْ يَدِ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ فَلِذَلِكَ هُوَ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ وَ أَلْفِ أَلْفِ عَابِدَةٍ.

وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا علیهم السلام: يُقَالُ لِلْعَابِدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ نِعْمَ الرَّجُلُ كُنْتَ- هِمَّتُكَ ذَاتُ نَفْسِكَ وَ كَفَيْتَ مَئُونَتَكَ فَادْخُلِ الْجَنَّةَ أَلَا إِنَّ الْفَقِيهَ مَنْ

-----------

7- به سند مذكور در متن از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرموده: علماى شيعه ما همچون مرزداران، مانع يورش شياطين به شيعيان ناتوان شده، و جلوى غلبه ناصبان شيطان صفت را مى گيرند. پس بدانيد هر كه اين گونه در مقام دفاع از شيعيان ما برآيد فضيلتش از جهادكننده با روم و ترك و خزر، هزاران بار بيشتر است، زيرا آن از كيش پيروان ما دفاع مى كند و اين از جسم آنان.

8- و به اسنادى كه گذشت از امام كاظم عليه السّلام نقل است كه فرموده: فقيهى كه در پى نجات يتيمى از ايتام ما- كه نه ما را ديده و نه به ما دسترسى دارد- برآيد، و او را در حدّ نيازش آموزش دهد، [تحمّل اين يك فقيه] بر ابليس سخت تر از هزار عابد است. زيرا فرد عابد فقط براى نجات خودش تلاش مى كند، ولى فقيه علاوه بر خود به فكر تمام بندگان خدا مى باشد، تا آنان را از دست ابليس و يارانش نجات دهد، به همين خاطر [مقام او] نزد خداوند از هزار هزار زن و مرد عابد برتر است.

9- و به اسنادى كه گذشت از امام رضا عليه السّلام نقل است كه فرموده: روز قيامت به عابد گويند: «آفرين! چه آدم خوبى! خودت را نجات دادى و هيچ كارى به ديگران نداشتى.

پس داخل بهشت شو. آگاه باشيد كه فقيه كسى است كه خيرش را به همه

ص: 9


1- ( 2) في بعض النسخ« ألف ألف عابد».

أَفَاضَ عَلَى النَّاسِ خَيْرَهُ وَ أَنْقَذَهُمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ وَفَّرَ عَلَيْهِمْ نِعَمَ جِنَانِ اللَّهِ تَعَالَى وَ حَصَّلَ لَهُمْ رِضْوَانَ اللَّهِ تَعَالَى وَ يُقَالُ لِلْفَقِيهِ يَا أَيُّهَا الْكَافِلُ لِأَيْتَامِ آلِ مُحَمَّدٍ الْهَادِي لِضُعَفَاءِ مُحِبِّيهِمْ وَ مُوَالِيهِمْ قِفْ حَتَّى تَشْفَعَ لِكُلِّ مَنْ أَخَذَ عَنْكَ أَوْ تَعَلَّمَ مِنْكَ فَيَقِفُ فَيُدْخِلُ الْجَنَّةَ مَعَهُ فِئَاماً وَ فِئَاماً وَ فِئَاماً(1)

حَتَّى قَالَ عَشْراً وَ هُمُ الَّذِينَ أَخَذُوا عَنْهُ عُلُومَهُ وَ أَخَذُوا عَمَّنْ أَخَذَ عَنْهُ وَ عَمَّنْ أَخَذَ عَمَّنْ أَخَذَ عَنْهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَانْظُرُوا كَمْ صُرِفَ مَا بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْنِ (2).

10- وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَوَادُ علیهما السلام: مَنْ تَكَفَّلَ بِأَيْتَامِ آلِ مُحَمَّدٍ الْمُنْقَطِعِينَ عَنْ إِمَامِهِمْ- الْمُتَحَيِّرِينَ فِي جَهْلِهِمْ الْأُسَارَى فِي أَيْدِي شَيَاطِينِهِمْ وَ فِي أَيْدِي النَّوَاصِبِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَاسْتَنْقَذَهُمْ مِنْهُمْ وَ أَخْرَجَهُمْ مِنْ حَيْرَتِهِمْ وَ قَهَرَ الشَّيَاطِينَ بِرَدِّ وَسَاوِسِهِمْ وَ قَهَرَ النَّاصِبِينَ بِحُجَجِ رَبِّهِمْ وَ دَلَائِلِ أَئِمَّتِهِمْ- لِيَحْفَظُوا عَهْدَ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ بِأَفْضَلِ الْمَوَانِعِ بِأَكْثَرَ مِنْ فَضْلِ السَّمَاءِ عَلَى الْأَرْضِ وَ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِيِّ وَ الْحُجُبِ عَلَى السَّمَاءِ وَ فَضْلُهُمْ عَلَى الْعِبَادِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ عَلَى أَخْفَى كَوْكَبٍ فِي السَّمَاءِ.

-----------

مردم مى رساند، و از دست دشمنانشان مى رهاند. و براى آنان نعمتهاى بهشت خدايى را تمام و كمال دريافت مى كند، و رضوان الهى را برايشان بدست مى آورد. و به فقيه گفته شود:

اى سرپرست ايتام آل محمّد، دوستدار ضعفاى شيعه و موالى آنان، بايست تا شفاعتت را مشمول هر كه از تو تحصيل كرده و دانشى آموخته، نمايى، پس مى ايستد و گروه گروه؛ تا ده گروه صد هزار نفرى را وارد بهشت مى كند، و ايشان همان افراد علم آموخته و شاگرد او تا روز قيامتند، حال تفاوت ميان دو جايگاه [عابد و فقيه] را بنگريد!.

10- و به اسنادى كه گذشت از امام جواد عليه السّلام نقل است كه فرموده: بدرستى هر كه سرپرستى يتيمان آل محمّد- همانها كه از امامشان دور افتاده و در حيرت جهل غوطه ور و در دستان دشمنان ناصبى ما اسيرند- را بر عهده گيرد و ايشان را نجات داده و از سرگردانى برهاند، و شياطين را با دفع وسوسه هايشان مغلوب سازد، و بر ناصبيان [دشمنان اهل بيت عليهم السّلام] توسّط حجّتهاى پروردگار و دلائل امامانشان چيره شود، مقام و منزلتش نزد خداوند به بهترين وجهى بر شخص عابد برترى و فضيلت يابد، فضيلتى بمراتب بالاتر از فضل آسمان بر زمين و عرش و كرسى و پرده هاى آسمان، و برترى اين جماعت بر گروه عابدان همچون فضيلتى است كه ماه شب بدر بر كم سوترين ستاره آسمان دارد.

ص: 10


1- ( 3) الفئام: الجماعة الكثيرة من الناس، و قد فسر في بعض الأحاديث بمائة الف.
2- ( 4) الصرف: الفصل، يقال« لهذا صرف على هذا» أي فضل.

11- وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام لَوْ لَا مَنْ يَبْقَى بَعْدَ غَيْبَةِ قَائِمِكُمْ علیه السلام مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِينَ إِلَيْهِ وَ الدَّالِّينَ عَلَيْهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْ دِينِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِينَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاكِ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِيَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُمُ الَّذِينَ يُمْسِكُونَ أَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّيعَةِ كَمَا يُمْسِكُ صَاحِبُ السَّفِينَةِ سُكَّانَهَا أُولَئِكَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

12- وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: يَأْتِي عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا الْقَوَّامُونَ بِضُعَفَاءِ مُحِبِّينَا وَ أَهْلِ وَلَايَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْأَنْوَارُ تَسْطَعُ مِنْ تِيجَانِهِمْ عَلَى رَأْسِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ تَاجُ بَهَاءٍ قَدِ انْبَثَّتْ تِلْكَ الْأَنْوَارُ فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ وَ دُورِهَا مَسِيرَةَ ثَلَاثِمِائَةِ أَلْفِ سَنَةٍ فَشُعَاعُ تِيجَانِهِمْ يَنْبَثُّ فِيهَا كُلِّهَا فَلَا يَبْقَى هُنَاكَ يَتِيمٌ قَدْ كَفَلُوهُ وَ مِنْ ظُلْمَةِ الْجَهْلِ عَلَّمُوهُ وَ مِنْ حَيْرَةِ التِّيهِ أَخْرَجُوهُ إِلَّا تَعَلَّقَ بِشُعْبَةٍ مِنْ أَنْوَارِهِمْ فَرَفَعَتْهُمْ إِلَى الْعُلُوِّ حَتَّى تُحَاذِيَ بِهِمْ فَوْقَ الْجِنَانِ ثُمَّ يُنْزِلُهُمْ عَلَى مَنَازِلِهِمُ الْمُعَدَّةِ فِي جِوَارِ أُسْتَادِيهِمْ وَ مُعَلِّمِيهِمْ وَ بِحَضْرَةِ أَئِمَّتِهِمُ الَّذِينَ كَانُوا إِلَيْهِمْ يَدْعُونَ

-----------

11- و به اسنادى كه گذشت از امام هادى عليه السّلام نقل است كه فرمود: اگر در پس غيبت امام قائم عليه السّلام علمائى نبودند كه داعى بسوى او بوده و اشاره به او كنند، و با براهين الهى از او دفاع نمايند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابليس و اعوانش برهانند، و از بند نواصب (دشمنان اهل بيت) رهايى بخشند، همه مردم از دين خدا دست كشيده و مرتدّ مى شدند. لكن علماء كسانى هستند كه زمام قلوب شيعيان ضعيف ما را در دست داشته و مهار مى كنند، همچون ناخداى كشتى كه سكّان آن را در دست دارد. اين گروه همان شخصيتهاى برتر و افضل در نزد خداوند با عزّت و جلال مى باشند.

12- و به اسنادى كه گذشت از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل است كه فرموده: روز قيامت علماى شيعه ما عهده دار محبّين و اهل ولايت ناتوان ما مى باشند، و در حالى پا در آن ساحت گذارند كه نور از تاج سرشان مى تابد، و بر سر هر كدام تاجى زيباست، و اين انوار در تمام عرصه و سراى قيامت تا مسير سيصد هزار سال پخش مى شود، و پرتو نور آن تاجها، تمام صحنه قيامت را در بر مى گيرد. و در آنجا تمام يتيمانى كه كفالتشان را بر عهده داشته، و از تاريكى جهل رهايش ساخته، و از حيرت گمراهى خارجشان كرده، با پرتوى از آن نور مرتبط شده، و چنگ انداخته و بالا روند تا روبروى بالاى بهشت رسند، آن وقت هر كدامشان را در منازل از پيش تعيين شده در كنار اساتيد و معلّمينشان

ص: 11

وَ لَا يَبْقَى نَاصِبٌ مِنَ النَّوَاصِبِ يُصِيبُهُ مِنْ شُعَاعِ تِلْكَ التِّيجَانِ إِلَّا عَمِيَتْ عَيْنُهُ وَ أَصَمَّتْ أُذُنُهُ وَ أَخْرَسَ لِسَانُهُ وَ تَحَوَّلَ عَلَيْهِ أَشَدَّ مِنْ لَهَبِ النِّيرَانِ فيَحْمِلُهُمْ حَتَّى يَدْفَعَهُمْ إِلَى الزَّبَانِيَةِ فَيَدْعُونَهُمْ (1) إِلَى سَوَاءِ الْجَحِيمِ.

13- وَ قَالَ أَيْضاً أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ علیه السلام إِنَّ مُحِبِّي آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه واله مَسَاكِينُ مُوَاسَاتُهُمْ أَفْضَلُ مِنْ مُوَاسَاةِ مَسَاكِينِ الْفُقَرَاءِ وَ هُمُ الَّذِينَ سَكَنَتْ جَوَارِحُهُمْ وَ ضَعُفَتْ قُوَاهُمْ مِنْ مُقَاتَلَةِ أَعْدَاءِ اللَّهِ الَّذِينَ يُعَيِّرُونَهُمْ بِدِينِهِمْ وَ يُسَفِّهُونَ أَحْلَامَهُمْ أَلَا فَمَنْ قَوَّاهُمْ بِفِقْهِهِ وَ عَلَّمَهُمْ حَتَّى أَزَالَ مَسْكَنَتَهُمْ ثُمَّ يُسَلِّطُهُمْ عَلَى الْأَعْدَاءِ الظَّاهِرِينَ النَّوَاصِبِ وَ عَلَى الْأَعْدَاءِ الْبَاطِنِينَ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ حَتَّى يَهْزِمُوهُمْ عَنْ دِينِ اللَّهِ يَذُودُوهُمْ (2) عَنْ أَوْلِيَاءِ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله حَوَّلَ اللَّهُ تَعَالَى تِلْكَ الْمَسْكَنَةَ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ فَأَعْجَزَهُمْ عَنْ إِضْلَالِهِمْ قَضَى اللَّهُ تَعَالَى بِذَلِكَ قَضَاءً حَقّاً عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله.

14- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ علیه السلام قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام مَنْ قَوَّى مِسْكِيناً فِي دِينِهِ ضَعِيفاً فِي مَعْرِفَتِهِ عَلَى نَاصِبٍ مُخَالِفٍ فَأَفْحَمَهُ (3) لَقَّنَهُ اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ يُدْلَى فِي

-----------

فرو آورده، و به خدمت امامانى كه بسوى آنان مى خواندند حاضر نمايند. و پرتو نور اين تاجها، دشمنان اهل بيت را كور و كر و لال نموده و به سوى آتش سوق دهد.

13- و به اسنادى كه گذشت از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه فرموده: جمعى از دوستداران آل محمّد عليهم السّلام [از نظر علمى] مسكين و فقيرند، همان گروهى كه در برابر دشمنان ما ناتوان بوده، و مورد اعتراض و ملامت و طعن مخالفان واقع مى شوند، بنا بر اين يارى و مساعدت نمودن به اين فقرا افضل و برتر از كمك كردن به فقراى معمولى بى مال و ثروت است. و هر كه از اين جماعت دستگيرى نموده، و با سلاح علم و برهان در برابر دشمن نيرو بخشد، و فقر و عجز آنان را برطرف نموده و بر دشمن چيره گرداند، خداوند متعال نيز آنان را پيوسته در مقابل دشمنان- از شياطين انس و جن- پيروز نموده، و عجز و ناتوانى را بر مخالفينشان مستولى فرمايد.

14- و به اسنادى كه گذشت از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرموده: هر كس بنده عاجز از علم و معرفتى را تقويت نموده و در برابر دشمن تجهيز و غالب نمايد، خداوند نيز به وقت بازپرسى در قبر، اين كلمات را به او تلقين

ص: 12


1- ( 1) الدعّ: الدفع بعنف.
2- ( 2) الذود: الطرد و المنع.
3- ( 3) أفحمه: أسكته.

قَبْرِهِ أَنْ يَقُولَ اللَّهُ رَبِّي وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّي وَ عَلِيٌّ وَلِيِّي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي وَ الْقُرْآنُ بَهْجَتِي وَ عُدَّتِي وَ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَانِي فَيَقُولُ اللَّهُ أَدْلَيْتَ بِالْحُجَّةِ(1)

فَوَجَبَتْ لَكَ أَعَالِي دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَتَحَوَّلُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ أَنْزَهَ رِيَاضِ الْجَنَّةِ.

وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ (عليه السلام) قَالَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) وَ قَدِ اخْتَصَمَ إِلَيْهَا امْرَأَتَانِ فَتَنَازَعَتَا فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدِّينِ إِحْدَاهُمَا مُعَانِدَةٌ وَ الْأُخْرَى مُؤْمِنَةٌ فَفَتَحَتْ عَلَى الْمُؤْمِنَةِ حُجَّتَهَا فَاسْتَظْهَرَتْ عَلَى الْمُعَانِدَةِ فَفَرِحَتْ فَرَحاً شَدِيداً فَقَالَتْ فَاطِمَةُ إِنَّ فَرَحَ الْمَلَائِكَةِ بِاسْتِظْهَارِكِ عَلَيْهَا أَشَدُّ مِنْ فَرَحِكِ وَ إِنَّ حُزْنَ الشَّيْطَانِ وَ مَرَدَتِهِ بِحُزْنِهَا عَنْكِ أَشَدُّ مِنْ حُزْنِهَا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ أَوْجِبُوا لِفَاطِمَةَ بِمَا فَتَحَتْ عَلَى هَذِهِ الْمِسْكِينَةِ الْأَسِيرَةِ مِنَ الْجِنَانِ أَلْفَ أَلْفِ ضِعْفٍ مِمَّا كُنْتُ أَعْدَدْتُ لَهَا وَ اجْعَلُوا هَذِهِ سُنَّةً فِي كُلِّ مَنْ يَفْتَحُ عَلَى أَسِيرٍ مِسْكِينٍ فَيَغْلِبُ مُعَانِداً مِثْلَ أَلْفِ أَلْفِ مَا كَانَ لَهُ مُعَدّاً مِنَ الْجِنَانِ.

-----------

فرمايد: اللَّه پروردگار من، و محمّد پيغمبر او، و على بن أبى طالب جانشين پيغمبر است، و كعبه، قبله من، و قرآن مايه سعادت و خوشبختى من است، و اهل ايمان برادران من هستند.

آنگاه از جانب خداوند خطاب مى رسد كه: سخن حقّ را اظهار كردى و اعتقاد صحيحت را بيان نمودى، پس مقام و منازل رفيع بهشت را برايت واجب نمودم. در اين حال قبر او تبديل به يكى از باغهاى خوش منظره بهشت مى گردد.

15- و به اسنادى كه گذشت از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه فرموده: روزى دو زن كه با هم در مسأله اى مذهبى اختلاف داشتند بخدمت حضرت فاطمه عليها السّلام رسيده و نظرشان را اظهار نمودند، آنگاه آن حضرت عليها السّلام دليل و برهان خود را مطابق عقيده آنكه اعتقادش صحيح و ادّعايش درست بود اقامه نمود، و پس از مشاهده سرور و خوشحالى زن مؤمنه بدو فرمود: خوشحالى فرشتگان به سبب ظهور و غلبه حقّ، بيش از شادى تو بوده، و حزن و اندوه شيطان و يارانش بيش از حزن و اندوه آن زنى است كه در عقيده باطل خود مغلوب شده، و پروردگار به فرشتگان دستور مى دهد به جهت اين عمل براى فاطمه هزار هزار برابر آنچه تهيّه ديده بودم مهيّا كنند. و اين قانونى است هميشگى براى هر كه موجبات پيروزى و غلبه بنده ام را [بر معاند و ناصب] فراهم كند.

ص: 13


1- ( 4) أدلى بالحجة: أظهرها.

وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهم السلام وَ قَدْ حَمَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ هَدِيَّةً فَقَالَ لَهُ أَيُّمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْكَ بَدَلَهَا عِشْرِينَ ضِعْفاً يَعْنِي عِشْرِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ أَوْ أَفْتَحَ لَكَ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ تَقْهَرُ فُلَاناً النَّاصِبِيَّ- فِي قَرْيَتِكَ تُنْقِذُ بِهِ ضُعَفَاءَ أَهْلِ قَرْيَتِكَ إِنْ أَحْسَنْتَ الِاخْتِيَارَ جَمَعْتُ لَكَ الْأَمْرَيْنِ وَ إِنْ أَسَأْتَ الِاخْتِيَارَ خَيَّرْتُكَ لِتَأْخُذَ أَيَّهُمَا شِئْتَ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَثَوَابِي فِي قَهْرِي ذَلِكَ النَّاصِبَ وَ اسْتِنْقَاذِي لِأُولَئِكَ الضُّعَفَاءِ مِنْ يَدِهِ قَدْرُهُ عِشْرُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ قَالَ علیه السلام أَكْثَرُ مِنَ الدُّنْيَا عِشْرِينَ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَكَيْفَ أَخْتَارُ الْأَدْوَنَ بَلْ أَخْتَارُ الْأَفْضَلَ الْكَلِمَةَ الَّتِي أَقْهَرُ بِهَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ أَذُودُهُعَنْ أَوْلِيَائِهِ فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ علیهما السلام قَدْ أَحْسَنْتَ الِاخْتِيَارَ وَ عَلَّمَهُ الْكَلِمَةَ وَ أَعْطَاهُ عِشْرِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَذَهَبَ فَأَفْحَمَ الرَّجُلَ فَاتَّصَلَ خَبَرُهُ علیه السلام بِهِ فَقَالَ لَهُ حِينَ حَضَرَ مَعَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ مَا رَبِحَ أَحَدٌ مِثْلَ رِبْحِكَ وَ لَا اكْتَسَبَ أَحَدٌ مِنَ الْأَوِدَّاءِ مِثْلَ مَا اكْتَسَبْتَ مَوَدَّةَ اللَّهِ أَوَّلًا وَ مَوَدَّةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه واله وَ عَلِيٍّ علیه السلام ثَانِياً وَ مَوَدَّةَ الطَّيِّبِينَ مِنْ آلِهِمَا ثَالِثاً

-----------

16- و به اسنادى كه گذشت از امام عسكرى عليه السّلام نقل است: امام حسن مجتبى عليه السّلام به كسى كه هديّه اى برايش آورده بود فرمود: آيا مايلى در مقابل آن، بيست برابرش بتو بدهم، يا مطالبى به تو بياموزم كه بر فلان فرد ناصبى چيره شده و گروهى از مردم گمراه و ساده لوح را از تبليغات شوم او نجات دهى؟ و اگر حسن انتخاب داشته و آن را كه بهتر است برگزينى برايت هر دو را جمع مى كنم. و گر نه در تشخيص بهتر خطا كنى، و در هر حال در انتخاب يكى از آن دو مخيّر خواهى بود. آن مرد گفت: آيا اجر و ثواب من در غلبه بر دشمن حقّ، و نجات مردم از شرّ تبليغات و سخنانش به اندازه ارزش بيست هزار درهم است؟ حضرت فرمود: نه، بلكه ارزش آن عمل برابر با هزار هزار قيمت همه دنيا است. گفت: پس چطور امر بى ارزش و پست تر را برگزينم، بلكه آن ديگر را انتخاب مى كنم. امام عليه السّلام فرمود: در اختيارى كه داشتى بهترين را برگزيدى. پس آن مطالب را به او آموخته و بيست هزار درهم نيز بدو عطا فرمود. بارى آن مرد، پس از بازگشت به شهر خويش با آن فرد ناصبى مباحثه و جدال نموده و او را ساكت و مجاب كرد. خبر اين پيروزى به امام عليه السّلام رسيده و در ملاقات بعدى به او فرمود: هيچ كس مانند تو در عمل و كسب سود نبرد، كارى كردى كه موجب محبّت خدا، و پيامبر، و جانشينان اطهار او، و

ص: 14

وَ مَوَدَّةَ مَلَائِكَةِ اللَّهِ تَعَالَى الْمُقَرَّبِينَ رَابِعاً وَ مَوَدَّةَ إِخْوَانِكَ الْمُؤْمِنِينَ خَامِساً وَ اكْتَسَبْتَ بِعَدَدِ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ كَافِرٍ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الدُّنْيَا أَلْفَ مَرَّةٍ فَهَنِيئاً لَكَ هَنِيئاً.

17- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِي كَسْرِ النَّوَاصِبِ عَنِ الْمَسَاكِينِ مِنْ شِيعَتِنَا الْمُوَالِينَ حَمِيَّةً لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ يَكْسِرُهُمْ عَنْهُمْ وَ يَكْشِفُ عَنْ مَخَازِيهِمْ وَ يُبَيِّنُ عَوَارَهُمْ (1)

وَ يُفَخِّمُ أَمْرَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ علیهم السلام جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى هِمَّةَ أَمْلَاكِ الْجِنَانِ فِي بِنَاءِ قُصُورِهِ وَ دُورِهِ يَسْتَعْمِلُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِنْ حُرُوفِ حُجَجِهِ عَلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ أَكْثَرَ مِنْ عَدَدِ أَهْلِ الدُّنْيَا أَمْلَاكاً قُوَّةُ كُلِّ وَاحِدٍ يَفْضُلُ عَنْ حَمْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ فَكَمْ مِنْ بِنَاءٍ وَ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ وَ كَمْ مِنْ قُصُورٍ لَا يَعْرِفُ قَدْرَهَا إِلَّا رَبُّ الْعَالَمِينَ.

18- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا علیهما السلام أَفْضَلُ مَا يُقَدِّمُهُ الْعَالِمُ مِنْ مُحِبِّينَا وَ مَوَالِينَا أَمَامَهُ لِيَوْمِ فَقْرِهِ وَ فَاقَتِهِ وَ ذُلِّهِ وَ مَسْكَنَتِهِ أَنْ يُغِيثَ فِي الدُّنْيَا مِسْكِيناً مِنْ مُحِبِّينَا مِنْ يَدِ نَاصِبٍ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ يَقُومُ مِنْ قَبْرِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ صُفُوفٌ مِنْ شَفِيرِ قَبْرِهِ إِلَى

-----------

فرشتگان مقرّب، و برادران مؤمن به تو شد، و بهره اى كه تو بردى به اندازه تمام اهل ايمان و كفر، و بيش از مقدار هزار برابر دنيا بود. پس اين نعمت بزرگ بر تو گوارا و خوش باد!

17- و به اسنادى كه گذشت از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه: حضرت صادق عليه السّلام فرموده: هر كه تمام كوشش و تلاشش اين باشد كه شرّ مخالفين ما را از سر دوستان ناتوان ما كوتاه كند و ما را در شكست و كشف نقائص و نقاط ضعفشان يارى و حمايت نموده، و مقام پيامبر خدا و اهل بيت پاكش را تجليل و تعظيم نمايد، خداوند نيز به فرشتگان بهشت فرمان دهد كه در ساختن قصرها و عمارات ويژه او همّت گماشته، و به عدد هر سخنى كه با دشمنان خدا احتجاج مى كند، جمعى از فرشتگان مقتدر و توانا در بناى قصرهاى او كار و فعاليّت كنند، و آنقدر براى او عمارت و قصر مهيّا شود كه مقدار آن را جز خداوند متعال نمى داند!.

18- و به اسنادى كه گذشت از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه حضرت رضا عليه السّلام فرموده: بهترين توشه اى كه شخص دانشمند دوستدار ما براى روز فقر و نياز و ذلّت خود ذخيره مى كند، حمايت علمى از دوستان ناتوان ما، و نجات ايشان از چنگال دشمنان خدا و رسول او است. [در اين صورت] وقتى از قبر برخيزد صفوف فرشتگانى را مشاهده كند

ص: 15


1- ( 1) عوارهم: عيوبهم.

مَوْضِعِ مَحَلِّهِ مِنْ جِنَانِ اللَّهِ فَيَحْمِلُونَهُ عَلَى أَجْنِحَتِهِمْ يَقُولُونَ لَهُ مَرْحَباً طُوبَاكَ (1)

يَا دَافِعَ الْكِلَابِ عَنِ الْأَبْرَارِ وَ يَا أَيُّهَا الْمُتَعَصِّبُ لِلْأَئِمَّةِ الْأَخْيَارِ.

19- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام لِبَعْضِ تَلَامِذَتِهِ لَمَّا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ مَوَالِيهِ وَ الْمُحِبِّينَ لِآلِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله بِحَضْرَتِهِ وَ قَالُوا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِنَّ لَنَا جَاراً مِنَ النُّصَّابِ يُؤْذِينَا وَ يَحْتَجُّ عَلَيْنَا فِي تَفْضِيلِ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِي وَ الثَّالِثِ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) وَ يُورِدُ عَلَيْنَا حُجَجاً لَا نَدْرِي كَيْفَ الْجَوَابُ عَنْهَا وَ الْخُرُوجُ مِنْهَا مُرَّ بِهَؤُلَاءِ إِذَا كَانُوا مُجْتَمِعِينَ يَتَكَلَّمُونَ فَتَسْتَمِعُ عَلَيْهِمْ فَيَسْتَدْعُونَ مِنْكَ الْكَلَامَ فَتَكَلَّمْ وَ أَفْحِمْ صَاحِبَهُمْ وَ اكْسِرْ عِرْبَهُ (2)

وَ فُلَّ حَدَّهُ (3) وَ لَا تُبْقِ لَهُ بَاقِيَةً فَذَهَبَ الرَّجُلُ وَ حَضَرَ الْمَوْضِعَ وَ حَضَرُوا وَ كَلَّمَ الرَّجُلَ فَأَفْحَمَهُ وَ صَيَّرَهُ لَا يَدْرِي فِي السَّمَاءِ هُوَ أَوْ فِي الْأَرْضِ

-----------

كه از محلّ قبر تا جايگاهش در بهشت برين صف كشيده اند، و او را با بالهاى خود بلند نموده و به عمارت مخصوصش در بهشت حمل كرده و به او مى گويند: آفرين بر تو! خوش باد تو را، اى كسى كه دشمنان خوبان را مقهور ساخته و از ائمّه اطهار خود حمايت و طرفدارى مى نمودى!.

19- و به اسناد گذشته نقل است: روزى گروهى از محبّين آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نزد امام حسن عسكرى حاضر شده و گفتند: اى زاده رسول خدا، در همسايگى ما فردى از دشمنان اهل بيت زندگى مى كند كه پيوسته موجب آزار ما شده و در تفضيل خلفاى ثلاثه بر أمير المؤمنين عليه السّلام دلائلى ذكر مى كند كه ما در پاسخ آنها مى مانيم.

امام عليه السّلام فرمود: فردى را به سوى شما مى فرستم تا او را مجاب كرده و دلائلش را باطل نمايد. سپس يكى از شاگردانش را مأمور ساخت تا در مجلس بحث آنان با فرد مزبور حاضر شده و به گفتارشان گوش دهد، و هنگامى كه از او تقاضاى سخن نمودند تا حدّ امكان در بطلان سخن و پوچى اعتقاد آن فرد كوشيده و كاملا مجابش كند.

او نيز از جاى برخاسته و بهمراه آنان در مجلس بحثشان حاضر گشته و بهمان شيوه امام عليه السّلام وارد بحث شده و او را بسختى شكست داده و مجاب نمود.

ص: 16


1- ( 2) طوباك: طوبى لك، و طوبى اسم للجنة، و قيل شجارة فيها.
2- ( 3) عربه: حدّته، و في بعض النسخ« عرنينه» و هو أول الأنف تحت مجتمع الحاجبين.
3- ( 4) فل حدّه: مثل حدّ سيفه، و هو كناية عن كسر الشوكة.

قَالُوا وَ وَقَعَ عَلَيْنَا مِنَ الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ تَعَالَى وَ عَلَى الرَّجُلِ وَ الْمُتَعَصِّبِينَ لَهُ مِنَ الْغَمِّ وَ الْحُزْنِ مِثْلُ مَا لَحِقَنَا مِنَ السُّرُورِ فَلَمَّا رَجَعْنَا إِلَى الْإِمَامِ قَالَ لَنَا إِنَّ الَّذِينَ فِي السَّمَاوَاتِ لَحِقَهُمْ مِنَ الْفَرَحِ وَ الطَّرَبِ بِكَسْرِ هَذَا الْعَدُوِّ لِلَّهِ كَانَ أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ بِحَضْرَتِكُمْ وَ الَّذِي كَانَ بِحَضْرَةِ إِبْلِيسَ وَ عُتَاةِ مَرَدَتِهِ مِنَ الشَّيَاطِينِ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْغَمِّ أَشَدُّ مِمَّا كَانَ بِحَضْرَتِهِمْ وَ لَقَدْصَلَّى عَلَى هَذَا الْعَبْدِ الْكَاسِرِ لَهُ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ وَ الْحُجُبِ وَ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِيِّ وَ قَابَلَهَا اللَّهُ تَعَالَى بِالْإِجَابَةِ فَأَكْرَمَ إِيَابَهُ وَ عَظَّمَ ثَوَابَهُ وَ لَقَدْ لَعَنَتْ تِلْكَ الْأَمْلَاكُ عَدُوَّ اللَّهِ الْمَكْسُورَ وَ قَابَلَهَا اللَّهُ بِالْإِجَابَةِ فَشَدَّدَ حِسَابَهُ وَ أَطَالَ عَذَابَهُ.

-----------

از اين پيروزى اصحاب و دوستان اهل بيت بقدرى خوشحال شدند كه جز خدا نداند، و به همان اندازه مخالفين و معاندين محزون و شكسته گشتند. و وقتى نزد امام بازگشتند فرمود: اهل آسمان به جهت شكست و مغلوب شدن آن دشمن خدا بيش از شما مسرور شدند، و ابليس و ياران مستكبرش چندين برابر مخالفين، محزون و مغموم گشتند، و فرشتگان آسمانها و عرش و كرسى براى اين شخص غالب طلب رحمت و مغفرت نموده، و براى آن دشمن مخالف لعن و نفرين كردند، و خداوند همه را مستجاب فرمود.

ص: 17

فصل في ذكر طرف مما جاء عن النبي صلى الله عليه واله من الجدال و المحاربة و المناظرة و ما يجري مجرى ذلك مع من خالف الإسلام و غيرهم

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ علیهما السلام ذُكِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ علیه السلام الْجِدَالُ فِي الدِّينِ وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه واله وَ الْأَئِمَّةَ علیهم السلام قَدْ نَهَوْا عَنْهُ فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لَمْ يُنْهَ عَنْهُ مُطْلَقاً وَ لَكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الْجِدَالِ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ أَ مَا تَسْمَعُونَ اللَّهَ يَقُولُ- وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (1) وَ قَوْلَهُ ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (2) فَالْجِدَالُ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ قَدْ قَرَنَهُ الْعُلَمَاءُ بِالدِّينِ وَ الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ مُحَرَّمٌ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى شِيعَتِنَا وَ كَيْفَ يُحَرِّمُ اللَّهُ الْجِدَالَ جُمْلَةً وَ هُوَ يَقُولُ- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى (3) وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (4)

-----------

قسمتى از فرمايشات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله پيرامون جدال و احتجاج و مناظره با مخالفان اسلام

اشاره

20- از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل است: روزى در محضر امام صادق عليه السّلام بحثى به ميان آمد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مجادله و مباحثه در دين نهى نموده است. امام عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بطور مطلق از مجادله نهى نفرموده است، بلكه از آن سخن و گفتگويى كه نيكوتر نيست منع نموده، آيا اين فرمايش خداوند را نشنيده ايد كه فرموده:

«و با اهل كتاب جز به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله مكنيد- عنكبوت: 46»، و باز فرموده: « [مردم را] با حكمت- گفتار درست و استوار- و پند نيكو به راه پروردگارت بخوان، و با آنان به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن- نحل: 125»، و علما و دانشمندان مذهبى جدال احسن را از لوازم دين شمرده و گفتگوى غير احسن را ممنوع دانسته اند. و خداوند همان را بر شيعيان ما حرام داشته است. و چطور ممكن است مطلق مجادله و بحث را ممنوع فرموده باشد؟ در حالى كه خود فرموده: «و گفتند: هرگز به بهشت نرود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد»، و در ادامه فرموده: «اينها آرزوهاى آنان است، بگو: اگر راستگوئيد برهان و دليل روشن خويش بياوريد- بقره: 111»،

ص: 18


1- ( 1) العنكبوت: 46.
2- ( 2) النحل: 125.
3- ( 3) البقرة: 111.
4- ( 3) البقرة: 111.

فَجَعَلَ اللَّهُ عِلْمَ الصِّدْقِ وَ الْإِيمَانَ بِالْبُرْهَانِ وَ هَلْ يُؤْتَى بِبُرْهَانٍ إِلَّا بِالْجِدَالِ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ قِيلَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا الْجِدَالُ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ وَ بِالَّتِي لَيْسَتْ بِأَحْسَنَ؟

قَالَ أَمَّا الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَأَنْ تُجَادِلَ بِهِ مُبْطِلًا فَيُورِدَ عَلَيْكَ بَاطِلًا فَلَا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَدْ نَصَبَهَا اللَّهُ وَ لَكِنْ تَجْحَدُ قَوْلَهُ أَوْ تَجْحَدُ حَقّاً يُرِيدُ بِذَلِكَ الْمُبْطِلُ أَنْ يُعِينَ بِهِ بَاطِلَهُ فَتَجْحَدُ ذَلِكَ الْحَقَّ مَخَافَةَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عَلَيْكَ فِيهِ حُجَّةٌ لِأَنَّكَ لَا تَدْرِي كَيْفَ الْمَخْلَصُ مِنْهُ فَذَلِكَ حَرَامٌ عَلَى شِيعَتِنَا أَنْ يَصِيرُوا فِتْنَةً عَلَى ضُعَفَاءِ إِخْوَانِهِمْ وَ عَلَى الْمُبْطِلِينَ أَمَّا الْمُبْطِلُونَ فَيَجْعَلُونَ ضَعْفَ الضَّعِيفِ مِنْكُمْ إِذَا تَعَاطَى مُجَادَلَتَهُ وَ ضَعُفَ فِي يَدِهِ حُجَّةً لَهُ عَلَى بَاطِلِهِ وَ أَمَّا الضُّعَفَاءُ مِنْكُمْ فَتُغَمُّ قُلُوبُهُمْ (1)

لِمَا يَرَوْنَ مِنْ ضَعْفِ الْمُحِقِّ فِي يَدِ الْمُبْطِلِ وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَهُوَ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ نَبِيَّهُ أَنْ يُجَادِلَ بِهِ مَنْ جَحَدَ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ إِحْيَاءَهُ لَهُ فَقَالَ اللَّهُ لَهُ حَاكِياً عَنْهُ- وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِي الرَّدِّ عَلَيْهِ- قُلْ يَا مُحَمَّدُ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها

-----------

پس در اين آيه شريفه مناط راستگويى و اثبات دعوى را آوردن برهان قرار داده است، و پر واضح است كه برهان همان مجادله و احتجاج احسن مى باشد. گفتند: اى زاده رسول خدا، از شما تقاضا مى كنيم معناى مجادله احسن و غير احسن را بيان فرمائيد.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مجادله غير احسن مجادله اى است كه به سبب آن حقّى را انكار و به باطلى معترف شوى و از خوف آنكه مطلوب او ثابت شود حرف حقّ و صحيحش را ردّ كنيد، و يا بخواهيد سخن باطل را با جمله اى نادرست و باطل ديگرى جواب دهيد. و اين گونه مجادله كه موجب گرفتارى پيروان ناتوان ما و نيز اهل باطل است حرام و ممنوع مى باشد. امّا اهل باطل آن نقطه ضعف را هنگام بحث با افراد ناتوان از شما حجّت و دليلى بر پوچى او قرار مى دهند. و افراد ناتوان شما از مشاهده اين وضع دلگير و محزون مى شوند.

و امّا مجادله احسن همان گونه است كه خداوند به پيامبرش در بحث با منكرين حشر آموخته كه: «و براى ما مثلى زد- در زنده كردن مردگان- و آفرينش خود را فراموش كرد؛ گفت: كيست كه استخوانها را در حالى كه پوسيده و خاك شده زنده مى كند- يس: 78»، و خداوند در ردّ آنان فرموده: «بگو- اى محمّد- همان خداى كه نخستين بار آفريدش

ص: 19


1- ( 4) تغم قلوبهم: تغطي قلوبهم.

أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ. الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (1) إِلَى آخِرِ السُّورَةِ فَأَرَادَ اللَّهُ مِنْ نَبِيِّهِ أَنْ يُجَادِلَ الْمُبْطِلَ الَّذِي قَالَ كَيْفَ يَجُوزُ أَنْ يَبْعَثَ هَذِهِ الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ فَيَعْجِزُ مَنِ ابْتَدَأَ بِهِ لَا مِنْ شَيْ ءٍ أَنْ يُعِيدَهُ بَعْدَ أَنْ يَبْلَى بَلِ ابْتِدَاؤُهُ أَصْعَبُ عِنْدَكُمْ مِنْ إِعَادَتِهِ ثُمَّ قَالَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً أَيْ إِذَا أَكْمَنَ النَّارَ الْحَارَّةَ فِي الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ الرَّطْبِ ثُمَّ يَسْتَخْرِجُهَا فَعَرَّفَكُمْ أَنَّهُ عَلَى إِعَادَةِ مَا بَلِيَ أَقْدَرُ ثُمَّ قَالَ أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ (2) أَيْ إِذَا كَانَ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَعْظَمَ وَ أَبْعَدَ فِي أَوْهَامِكُمْ وَ قَدَرِكُمْ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِي فَكَيْفَ جَوَّزْتُمْ مِنَ اللَّهِ خَلْقَ هَذَا الْأَعْجَبِ عِنْدَكُمْ وَ الْأَصْعَبِ لَدَيْكُمْ وَ لَمْ تُجَوِّزُوا مِنْهُ مَا هُوَ أَسْهَلُ عِنْدَكُمْ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِي؟

-----------

زنده اش مى كند، و او به همه آفرينش- يا آفريدگان- داناست. همان خداى كه براى شما از درخت سبز آتشى پديد كرد، پس آنگاه از آن آتش مى افروزيد- يس: 79- 80».

بدين ترتيب خداوند از پيامبرش خواسته تا با مخالفين حشر و قيامت مجادله كند و به او فرموده: بگو: همان كه نخستين بار آفريدش زنده اش مى كند. آيا خداوند از برگردان آنكه در آغاز آفريدش پس از پوسيده شدن عاجز و ناتوان مى شود؟! بلكه به نظر شما آغاز خلقت مشكل تر از برگردان آن است.

سپس فرمود: «همان خداى كه براى شما از درخت سبز آتشى پديد كرد» يعنى وقتى خداوند آتش داغ را در درخت- سبزتر و تازه- پنهان كرده و سپس آن را بيرون نمود و پديد آورد، با اين كار به شما فهماند كه همو بر اعاده خلقت و احياى [ثانوى] آنچه پوسيده شده نيز قادر و توانا است.

سپس فرمود: «آيا آن كه آسمانها و زمين را آفريد بر آفريدن مانند اينها توانا نيست؟

چرا توانا است، و اوست آفريدگار دانا- يس: 81»، يعنى: وقتى در نظر و توان شما خلقت آسمانها و زمين مشكلتر از احياى استخوان پوسيده و اعاده حيات آن است، چگونه خلق جهانى با اين همه شگفتى كه نزد شما دشوارتر است را از خداوند جايز مى شماريد ولى احياى استخوان پوسيده كه نزد شما آسانتر است را روا نمى داريد؟!

ص: 20


1- ( 5) يس 78- 80.
2- ( 1) يس: 81.

فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام فَهُوَ الْجِدَالُ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ لِأَنَّ فِيهَا قَطْعَ عُذْرِ الْكَافِرِينَ وَ إِزَالَةَ شُبَهِهِمْ وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَأَنْ تَجْحَدَ حَقّاً لَا يُمْكِنُكَ أَنْ تُفَرِّقَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَاطِلِ مَنْ تُجَادِلُهُ وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهُ عَنْ بَاطِلِهِ بِأَنْ تَجْحَدَ الْحَقَّ فَهَذَا هُوَ الْمُحَرَّمُ لِأَنَّكَ مِثْلُهُ جَحَدَ هُوَ حَقّاً وَ جَحَدْتَ أَنْتَ حَقّاً آخَرَ وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ علیه السلام فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آخَرُ وَ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله أَ فَجَادَلَ رَسُولُ اللَّهِ؟

فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام مَهْمَا ظَنَنْتَ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فَلَا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخَالَفَةَ اللَّهِ أَ لَيْسَ اللَّهُ قَدْ قَالَ- وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ وَ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ لِمَنْ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا أَ فَتَظُنُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه واله خَالَفَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ فَلَمْ يُجَادِلْ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ وَ لَمْ يُخْبِرْ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ بِمَا أَمَرَهُ أَنْ يُخْبِرَ بِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي الْبَاقِرُ عَنْ جَدِّي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صلى الله عليه واله أَنَّهُ اجْتَمَعَ يَوْماً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله أَهْلُ خَمْسَةِ أَدْيَانٍ الْيَهُودُ

-----------

امام صادق عليه السّلام فرمود: اين معناى مجادله احسن است، كه در آن جاى هيچ عذر و بهانه اى براى مخالف باقى نمى گذارد، و شبهه و اعتراضش مطابق فهم او پاسخ داده مى شود.

و امّا جدال غير احسن اين است كه منكر حقّى شوى كه تميز حقّ و باطل طرف بحث را از تو سلب مى كند، و با اين كار تنها او را از باطلش دور مى سازى نه به حقّ نزديك، و اين شيوه ممنوع و حرام است، زيرا هر دوى شما منكر حقّ مى باشيد.

سپس امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: يكى از حضّار پرسيد: آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز مجادله مى فرمود؟ امام صادق عليه السّلام پاسخ داد: هر گونه در باره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى انديشى مبادا فكر كنى كه آن بزرگوار از فرمان و دستور خداوند سرپيچى كرده باشد، خداوند دستور مى دهد كه: «و با آنان به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله كن- نحل: 125» و در پاسخ اعتراض منكرين حشر فرمايد: «همان خداى كه نخستين بار آفريدش، زنده اش مى كند- يس: 79»، با اين حال فكر مى كنى پيامبر از فرمان خدا كوتاهى و مخالفت نموده و مطابق مأموريت الهى مجادله نكرده و ديگران را از آن فرمان آگاه نساخته است؟! سپس حضرت صادق عليه السّلام بواسطه پدران گرامش از أمير المؤمنين عليهم السّلام به نقل حديثى از پيامبر گرامى اسلام پرداخت كه: جمعى از پيشوايان پنج فرقه: يهود،

ص: 21

وَ النَّصَارَى وَ الدَّهْرِيَّةُ وَ الثَّنَوِيَّةُ وَ مُشْرِكُو الْعَرَبِ (1)

فَقَالَتِ الْيَهُودُ نَحْنُ نَقُولُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَدْ جِئْنَاكَ يَا مُحَمَّدُ لِنَنْظُرَ مَا تَقُولُ فَإِنِ اتَّبَعْتَنَا فَنَحْنُ أَسْبَقُ إِلَى الصَّوَابِ مِنْكَ وَ أَفْضَلُ وَ إِنْ خَالَفْتَنَا خَصَمْنَاكَ وَ قَالَتِ النَّصَارَى نَحْنُ نَقُولُ إِنَّ الْمَسِيحَ ابْنُ اللَّهِ اتَّحَدَ بِهِ وَ قَدْ جِئْنَاكَ لِنَنْظُرَ مَا تَقُولُ فَإِنِ اتَّبَعْتَنَا فَنَحْنُ أَسْبَقُ إِلَى الصَّوَابِ مِنْكَ وَ أَفْضَلُ- وَ إِنْ خَالَفْتَنَا خَصَمْنَاكَ وَ قَالَتِ الدَّهْرِيَّةُ نَحْنُ نَقُولُ إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَا بَدْوَ لَهَا وَ هِيَ دَائِمَةٌ وَ قَدْ جِئْنَاكَ لِنَنْظُرَ فِيمَا تَقُولُ فَإِنِ اتَّبَعْتَنَا فَنَحْنُ أَسْبَقُ إِلَى الصَّوَابِ مِنْكَ وَ أَفْضَلُ وَ إِنْ خَالَفْتَنَا خَصَمْنَاكَ وَ قَالَتِ الثَّنَوِيَّةُ نَحْنُ نَقُولُ إِنَّ النُّورَ وَ الظُّلْمَةَ هُمَا الْمُدَبِّرَانِ وَ قَدْ جِئْنَاكَ لِنَنْظُرَ فِيمَا تَقُولُ فَإِنِ اتَّبَعْتَنَا فَنَحْنُ أَسْبَقُ إِلَى الصَّوَابِ مِنْكَ وَ إِنْ خَالَفْتَنَا خَصَمْنَاكَ وَ قَالَ مُشْرِكُو الْعَرَبِ نَحْنُ نَقُولُ إِنَّ أَوْثَانَنَا آلِهَةٌ وَ قَدْ جِئْنَاكَ لِنَنْظُرَ فِيمَا تَقُولُ فَإِنِ

-----------

نصارى، دهرى، ثنويّه و مشركان عرب (بت پرستان) طى يك تبانى و قرار در محضر آن حضرت حاضر شده و شروع به مجادله و احتجاج نمودند.

يهوديان گفتند: اعتقاد ما اين است كه عزير پسر خداست، و نزد تو آمده ايم كه در اين باره مذاكره كنيم و نظر تو را بدانيم. اگر با ما هم عقيده شدى حقّ تقدّم با ما است، و گر نه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نيز خصم تو خواهيم شد.

و نصارى گفتند: ما عقيده داريم كه مسيح پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، و نزد تو آمده ايم تا نظرت را بدانيم، و در صورت توافق، ما حقّ تقدّم خواهيم داشت و گر نه با تو مخاصمه خواهيم كرد.

سپس دهريّه گفتند: ما معتقديم موجودات جهان را آغاز و انجامى نيست و جهان قديم و هميشگى است، و در اين موضوع با تو بحث خواهيم كرد، اگر با ما هم عقيده باشى البتّه برترى ما ثابت مى شود و اگر مخالفت كنى با تو دشمنى خواهيم كرد.

و ثنويّه مذهبان گفتند: اعتقاد ما اين است كه تدبير جهان از دو مبدء نور و تاريكى سرچشمه مى گيرد، و نزدت آمده ايم تا در اين عقيده با شما وارد بحث و مجادله شويم. اگر با ما موافق بودى كه حقّ تقدّم خواهيم داشت و در صورت مخالفت خصم تو خواهيم شد.

و در آخر بت پرستان اظهار نمودند: ما معتقديم اين بتها خدايان ما هستند، و آمده ايم

ص: 22


1- ( 2) اليهود هم أتباع النبيّ موسى بن عمران عليه السلام و كتابهم المقدس هو التوراة، و النصارى هم أتباع النبيّ عيسى بن مريم عليه السلام و كتابهم المقدس هو الإنجيل، و الدهرية هم الذين ينفون الرب و الجنة و النار و يقولون و ما يهلكنا إلّا الدهر و هو دين وضعوه لأنفسهم بالاستحسان منهم على غير تثبت، و الثنوية هم الذين يثبتون مع القديم قديما غيره، قيل المجوس الذين يثبتون مبدءين مبدأ للخير و مبدأ للشر و هما النور و الظلمة و يقولون بنبوة إبراهيم الخليل عليه السلام، و قيل هم طائفة يقولون إنّ كل مخلوق مخلوق للخلق الأول. و مشركوا العرب هم الذين كانوا يعكفون على أصنام لهم و يعبدونها من دون اللّه تعالى و يعتقدون فيها أنّها منشأ الخير و الشر و واسطة بين العبد و الرب.

اتَّبَعْتَنَا فَنَحْنُ أَسْبَقُ إِلَى الصَّوَابِ مِنْكَ وَ أَفْضَلُ وَ إِنْ خَالَفْتَنَا خَصَمْنَاكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله آمَنْتُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ كَفَرْتُ[بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ](1) بِكُلِّ مَعْبُودٍ سِوَاهُ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ بَعَثَنِي كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ حُجَّةً عَلَى الْعَالَمِينَ وَ سَيَرُدُّ كَيْدَ مَنْ يَكِيدُ دِينَهُ فِي نَحْرِهِ ثُمَّ قَالَ لِلْيَهُودِ أَ جِئْتُمُونِي لِأَقْبَلَ قَوْلَكُمْ بِغَيْرِ حُجَّةٍ؟ قَالُوا لَا قَالَ فَمَا الَّذِي دَعَاكُمْ إِلَى الْقَوْلِ بِأَنَّ عُزَيْراً ابْنُ اللَّهِ؟ قَالُوا لِأَنَّهُ أَحْيَا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ التَّوْرَاةَ بَعْدَ مَا ذَهَبَتْ وَ لَمْ يَفْعَلْ بِهَا هَذَا إِلَّا لِأَنَّهُ ابْنُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَكَيْفَ صَارَ عُزَيْرٌ ابْنَ اللَّهِ دُونَ مُوسَى وَ هُوَ الَّذِي جَاءَ لَهُمْ بِالتَّوْرَاةِ وَ رُئِيَ مِنْهُ مِنَ الْمُعْجِزَاتِ مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ لَئِنْ كَانَ عُزَيْرٌ ابْنَ اللَّهِ لِمَا ظَهَرَ مِنْ إِكْرَامِهِ بِإِحْيَاءِ التَّوْرَاةِ؟ فَلَقَدْ كَانَ مُوسَى بِالنُّبُوَّةِ أَوْلَى وَ أَحَقَّ وَ لَئِنْ كَانَ هَذَا الْمِقْدَارُ مِنْ إِكْرَامِهِ لِعُزَيْرٍ يُوجِبُ لَهُ أَنَّهُ ابْنُهُ فَأَضْعَافُ هَذِهِ الْكَرَامَةِ لِمُوسَى تُوجِبُ لَهُ مَنْزِلَةً أَجَلَّ مِنَ النُّبُوَّةِ لِأَنَّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ إِنَّمَا تُرِيدُونَ بِالنُّبُوَّةِ- الدَّلَالَةَ عَلَى سَبِيلِ مَا تُشَاهِدُونَهُ فِي دُنْيَاكُمْ مِنْ وِلَادَةِ الْأُمَّهَاتِ

-------------

تا در اين عقيده با تو بحث كنيم. اگر با ما توافق كردى تقدّم ما ثابت خواهد شد، و در صورت اختلاف نظر، ما نيز همچون ديگران خصم تو خواهيم شد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خداوند بى شريك و انباز مؤمن، و به هر معبودى جز او [همچون بت و طاغوت] كافرم. خداوند مرا براى همه جهانيان مبعوث فرمود تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ايشان حجّت و دليل باشم. و مرا در همه جا حفظ فرمود، و شرّ دشمنان و مخالفين مرا دفع نمود.

سپس رو به جماعت يهود كرده و فرمود: آيا نزد من آمده ايد تا بى دليل عقيده اتان را بپذيرم؟ گفتند: نه.

فرمود: پس براساس چه دليلى معتقديد كه عزير [نبىّ] پسر خداست؟

گفتند: چون كتاب مقدّس تورات را پس از متروك شدن احيا نمود، و اين كار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.

فرمود: با اين استدلال موسى به فرزندى خدا سزاوارتر از عزير است. زيرا تورات توسّط او نازل شده، و معجزات بسيارى كه خود بر آنها واقفيد از او مشاهده گرديده، و بر اساس منطق شما بايد موسى نيز داراى مقامى بالاتر از مقام عزير- پسر خدا بودن- باشد.

و ديگر اينكه اگر منظور شما از پسر خدا بودن اينست كه خداوند متعال همچون پدران ديگر

ص: 23


1- ( 1) الزيادة في بعض النسخ.

الْأَوْلَادَ بِوَطْءِ آبَائِهِمْ لَهُنَّ فَقَدْ كَفَرْتُمْ بِاللَّهِ وَ شَبَّهْتُمُوهُ بِخَلْقِهِ وَ أَوْجَبْتُمْ فِيهِ صِفَاتِ الْمُحْدَثِينَ فَوَجَبَ عِنْدَكُمْ أَنْ يَكُونَ مُحْدَثاً مَخْلُوقاً وَ أَنْ يَكُونَ لَهُ خَالِقٌ صَنَعَهُ وَ ابْتَدَعَهُ قَالُوا لَسْنَا نَعْنِي هَذَا فَإِنَّ هَذَا كُفْرٌ كَمَا دَلَلْتَ لَكِنَّا نَعْنِي أَنَّهُ ابْنُهُ عَلَى مَعْنَى الْكَرَامَةِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ هُنَاكَ وِلَادَةٌ كَمَا قَدْ يَقُولُ بَعْضُ عُلَمَائِنَا لِمَنْ يُرِيدُ إِكْرَامَهُ وَ إِبَانَتَهُ بِالْمَنْزِلَةِ مِنْ غَيْرِهِ يَا بُنَيَّ وَ إِنَّهُ ابْنِي لَا عَلَى إِثْبَاتِ وِلَادَتِهِ مِنْهُ لِأَنَّهُ قَدْ يَقُولُ ذَلِكَ لِمَنْ هُوَ أَجْنَبِيٌّ لَا نَسَبَ لَهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ وَ كَذَلِكَ لَمَّا فَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى بِعُزَيْرٍ مَا فَعَلَ كَانَ قَدِ اتَّخَذَهُ ابْناً عَلَى الْكَرَامَةِ لَا عَلَى الْوِلَادَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَهَذَا مَا قُلْتُهُ لَكُمْ إِنَّهُ إِنْ وَجَبَ عَلَى هَذَا الْوَجْهِ أَنْ يَكُونَ عُزَيْرٌ ابْنَهُ فَإِنَّ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ بِمُوسَى أَوْلَى وَ إِنَّ اللَّهَ يَفْضَحُ كُلَّ مُبْطِلٍ بِإِقْرَارِهِ وَ يَقْلِبُ عَلَيْهِ حُجَّتَهُ إِنَّ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ يُؤَدِّيكُمْ إِلَى مَا هُوَ أَكْثَرُ مِمَّا ذَكَرْتُهُ لَكُمْ لِأَنَّكُمْ قُلْتُمْ إِنَّ عَظِيماً مِنْ عُظَمَائِكُمْ قَدْ يَقُولُ لِأَجْنَبِيٍّ لَا نَسَبَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ يَا بُنَيَّ وَ هَذَا ابْنِي لَا عَلَى طَرِيقِ الْوِلَادَةِ

--------------------

با جفت خود نزديكى نموده و در اثر اين مقاربت، پسرى مانند عزير متولّد شده، در اين صورت شما پروردگار جهان را يكى از موجودات مادّى و محدود جهان پنداشته و به او صفاتى چون صفات مخلوقين داده ايد.

گفتند: مراد ما [از ولادت] اين معنى نيست، زيرا آن بنا به گفته شما كفر و نادانى است. بلكه مقصود ما از پسر خدا بودن احترام و عظمت است. هر چند ولادتى در كار نباشد، چنان كه شخص عالم و استاد به شاگردش مى گويد: «اى پسر من» يا «تو پسر من هستى»، و نظر او از اين تعبير تنها اظهار محبّت است و احترام نه اثبات ولادت. و اين سخن را به كسى مى گويد كه هيچ نسبتى ميانشان نيست. و به همين تعبير خداوند عزير را از نظر شرافت و عظمت پسر خود برگزيد نه بر اساس ولادت.

فرمود: با اين توجيه نيز پاسخ شما همان بود كه در ابتدا گفتم، زيرا بر اساس اين تعبير، موسى عليه السّلام براى اين مقام شايسته تر بوده است. بدرستى كه خداوند با اقرار اهل باطل آنان را رسوا مى كند، و حجّت را بر عليه ايشان برمى گرداند، اين توجيهى كه بدان استدلال نموديد شما را به راهى دشوارتر از آنچه گفتيد مى اندازد. زيرا شما گفتيد: يكى از بزرگانتان بدون اثبات ولادت به غريبه اى مى گويد: «اى پسر من» و «تو پسر من هستى»، و نيز به

ص: 24

فَقَدْ تَجِدُونَ أَيْضاً هَذَا الْعَظِيمَ يَقُولُ لِأَجْنَبِيٍّ هَذَا أَخِي وَ لِآخَرَ هَذَا شَيْخِي وَ أَبِي وَ لِآخَرَ هَذَا أَخِي وَ لِآخَرَ هَذَا سَيِّدِي وَ يَا سَيِّدِي عَلَى سَبِيلِ الْإِكْرَامِ وَ إِنَّ مَنْ زَادَهُ فِي الْكَرَامَةِ زَادَهُ مِثْلَ هَذَا الْقَوْلِ فَإِذاً يَجُوزُ عِنْدَكُمْ أَنْ يَكُونَ مُوسَى أَخاً لِلَّهِ أَوْ شَيْخاً لَهُ أَوْ أَباً أَوْ سَيِّداً لِأَنَّهُ قَدْ زَادَهُ فِي الْإِكْرَامِ مِمَّا لِعُزَيْرٍ كَمَا أَنَّ مَنْ زَادَ رَجُلًا فِي الْإِكْرَامِ فَقَالَ لَهُ يَا سَيِّدِي وَ يَا شَيْخِي وَ يَا عَمِّي وَ يَا رَئِيسِي عَلَى طَرِيقِ الْإِكْرَامِ وَ أَنَّ مَنْ زَادَهُ فِي الْكَرَامَةِ زَادَهُ فِي مِثْلِ هَذَا الْقَوْلِ أَ فَيَجُوزُ عِنْدَكُمْ أَنْ يَكُونَ مُوسَى أَخاً لِلَّهِ أَوْ شَيْخاً أَوْ عَمّاً أَوْ رَئِيساً أَوْ سَيِّداً أَوْ أَمِيراً لِأَنَّهُ قَدْ زَادَهُ فِي الْإِكْرَامِ عَلَى مَنْ قَالَ لَهُ يَا شَيْخِي أَوْ يَا سَيِّدِي أَوْ يَا عَمِّي أَوْ يَا رَئِيسِي أَوْ يَا أَمِيرِي قَالَ فَبُهِتَ الْقَوْمُ وَ تَحَيَّرُوا وَ قَالُوا يَا مُحَمَّدُ أَجِّلْنَا نَتَفَكَّرْ فِيمَا قَدْ قُلْتَهُ لَنَا فَقَالَ انْظُرُوا فِيهِ بِقُلُوبٍ مُعْتَقِدَةٍ لِلْإِنْصَافِ يَهْدِكُمُ اللَّهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّصَارَى فَقَالَ لَهُمْ وَ أَنْتُمْ قُلْتُمْ إِنَّ الْقَدِيمَ عَزَّ وَ جَلَّ اتَّحَدَ بِالْمَسِيحِ ابْنِهِ فَمَا الَّذِي أَرَدْتُمُوهُ بِهَذَا الْقَوْلِ أَرَدْتُمْ أَنَّ الْقَدِيمَ صَارَ مُحْدَثاً لِوُجُودِ هَذَا الْمُحْدَثِ الَّذِي هُوَ

----------

ديگرى مى گويد: «تو شيخ و استاد و پدر من هستى»، و بديگرى مى گويد: «تو آقاى من هستى» و «اى آقاى من»، و هر چه احترامش بيشتر باشد آن سخن محترمانه تر خواهد شد. و بر اساس اين عقيده لازم است موسى بن عمران برادر يا استاد يا پدر يا مولاى خداى باشد، تا فضيلت آن حضرت نسبت به عزير فهميده شود. و به نظر شما آيا صحيح است اين سخنان در باره موسى- كه از عزير بالاتر است- نسبت به خدا داده شود؟! يهوديان از پاسخ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مات و مبهوت شده و گفتند: اى محمّد، اجازه بده در باره سخنت تحقيق و تفكّر كنيم.

فرمود: اميدوارم با قلب پاك و راه انصاف در گفتار و عقيده اتان فكر كنيد، تا خداوند متعال حقيقت را به شما بنماياند.

سپس رو به جماعت نصارى كرده و فرمود: شما معتقديد كه خداوند ازلى و قديم، با پسر خود؛ حضرت مسيح متّحد گشته است، از شما مى پرسم منظورتان در اين گفتار مبهم چيست؟ آيا مرادتان اين است كه خداى ازلى و قديم با اتّحاد با يك موجود حادث تنزّل كرده؟ و يا اينكه حضرت مسيح كه موجودى محدود و حادث است بواسطه اتّحاد با

ص: 25

عِيسَى أَوِ الْمُحْدَثَ الَّذِي هُوَ عِيسَى صَارَ قَدِيماً كَوُجُودِ الْقَدِيمِ الَّذِي هُوَ اللَّهُ أَوْ مَعْنَى قَوْلِكُمْ إِنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ أَنَّهُ اخْتَصَّهُ بِكَرَامَةٍ لَمْ يُكْرِمْ بِهَا أَحَداً سِوَاهُ فَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنَّ الْقَدِيمَ صَارَ مُحْدَثاً فَقَدْ أَبْطَلْتُمْ لِأَنَّ الْقَدِيمَ مُحَالٌ أَنْ يَنْقَلِبَ فَيَصِيرَ مُحْدَثاً وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنَّ الْمُحْدَثَ صَارَ قَدِيماً فَقَدْ أَحَلْتُمْ لِأَنَّ الْمُحْدَثَ أَيْضاً مُحَالٌ أَنْ يَصِيرَ قَدِيماً وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اخْتَصَّهُ وَ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ عِبَادِهِ فَقَدْ أَقْرَرْتُمْ بِحُدُوثِ عِيسَى وَ بِحُدُوثِ الْمَعْنَى الَّذِي اتَّحَدَ بِهِ مِنْ أَجْلِهِ لِأَنَّهُ إِذَا كَانَ عِيسَى مُحْدَثاً وَ كَانَ اللَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنْ أَحْدَثَ بِهِ مَعْنًى صَارَ بِهِ أَكْرَمَ الْخَلْقِ عِنْدَهُ فَقَدْ صَارَ عِيسَى وَ ذَلِكَ الْمَعْنَى مُحْدَثَيْنِ وَ هَذَا خِلَافُ مَا بَدَأْتُمْ تَقُولُونَهُ فَقَالَتِ النَّصَارَى يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا أَظْهَرَ عَلَى يَدِ عِيسَى مِنَ الْأَشْيَاءِ الْعَجِيبَةِ مَا أَظْهَرَ فَقَدِاتَّخَذَهُ وَلَداً عَلَى جِهَةِ الْكَرَامَةِ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَقَدْ سَمِعْتُمْ مَا قُلْتُهُ لِلْيَهُودِ فِي هَذَا الْمَعْنَى الَّذِي ذَكَرْتُمُوهُ ثُمَّ أَعَادَ صلى الله عليه واله ذَلِكَ كُلَّهُ فَسَكَتُوا إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ أَ وَ لَسْتُمْ

----------------

پروردگار قديم و ابدى ترقّى نموده و برابر و يكى شده است؟ و يا اينكه اين نهايت تعظيم و تكريم حضرت عيسى است؟

دو صورت اوّل بر اساس برهان عقلى محال است، زيرا قديم چگونه حادث مى شود، و يا حادث چگونه ممكن است به قديم تغيير نمايد، بنا بر اين حادث از هر جهت ضدّ، بلكه نقيض قديم است، و اجتماع آن دو ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر پر واضح است كه مسيح يكى از مخلوقات و بندگان برگزيده خداوند بوده و حادث خواهد شد. و به هر شكل پسر خدا بودن مسيح و اتّحاد خداوند با او محال و باطل است.

نصارى گفتند: اى محمّد، مقصود ما اين است كه خداوند در مورد مسيح- به جهت الطاف خاصّه و توجّه بى پايان به او- معجزات شگفت انگيزى را بدست او جارى فرموده، و بهمين جهت موضوع پسر خدا بودن عيسى تنها جنبه احترام و تجليل دارد و بس.

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: حتما سخنى كه به يهوديان گفتم شنيديد. سپس گفتار خود در باره پسر خدا بودن عزير نبىّ (عليه السّلام) را تكرار فرمود. و جماعت نصارى همه ساكت و مجاب شدند، مگر يكى از آنان كه رو به آن حضرت كرده و گفت: اى محمّد! مگر شما

ص: 26

تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلُ اللَّهِ؟ قَالَ قَدْ قُلْنَا ذَلِكَ قَالَ فَإِذَا قُلْتُمْ ذَلِكَ فَلِمَ مَنَعْتُمُونَا مِنْ أَنْ نَقُولَ إِنَّ عِيسَى ابْنُ اللَّهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِنَّهُمَا لَنْ يَشْتَبِهَا لِأَنَّ قَوْلَنَا إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللَّهِ فَإِنَّمَا هُوَ مُشْتَقٌّ مِنَ الْخَلَّةِ وَ الْخَلَّةُ إِنَّمَا مَعْنَاهَا الْفَقْرُ وَ الْفَاقَةُ فَقَدْ كَانَ خَلِيلًا إِلَى رَبِّهِ فَقِيراً وَ إِلَيْهِ مُنْقَطِعاً- وَ عَنْ غَيْرِهِ مُتَعَفِّفاً مُعْرِضاً مُسْتَغْنِياً وَ ذَلِكَ لَمَّا أُرِيدَ قَذْفُهُ فِي النَّارِ فَرُمِيَ بِهِ فِي الْمَنْجَنِيقِ فَبَعَثَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ فَقَالَ لَهُ أَدْرِكْ عَبْدِي فَجَاءَ فَلَقِيَهُ فِي الْهَوَاءِ فَقَالَ لَهُ كَلِّفْنِي مَا بَدَا لَكَ فَقَدْ بَعَثَنِيَ اللَّهُ لِنُصْرَتِكَ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ إِنِّي لَا أَسْأَلُ غَيْرَهُ وَ لَا حَاجَةَ لِي إِلَّا إِلَيْهِ فَسَمَّاهُ خَلِيلَهُ أَيْ فَقِيرَهُ وَ مُحْتَاجَهُ وَ الْمُنْقَطِعَ إِلَيْهِ عَمَّنْ سِوَاهُ وَ إِذَا جُعِلَ مَعْنَى ذَلِكَ مِنَ الْخَلَّةِ وَ هُوَ أَنَّهُ قَدْ تَخَلَّلَ مَعَانِيَهُ وَ وَقَفَ عَلَى أَسْرَارٍ لَمْ يَقِفْ عَلَيْهَا غَيْرُهُ كَانَ الْخَلِيلُ مَعْنَاهُ الْعَالِمَ بِهِ وَ بِأُمُورِهِ وَ لَا يُوجِبُ ذَلِكَ تَشْبِيهَ اللَّهِ بِخَلْقِهِ أَ لَا تَرَوْنَ

---------

ابراهيم را «خليل اللَّه» نمى دانيد؟ فرمود: همين طور است، پرسيد: پس چرا با اين عقيده ما كه عيسى ابن اللَّه است مخالفيد؟

فرمود: اين دو هيچ شباهتى با هم ندارند. اينكه ابراهيم خليل خدا است، خليل از مادّه خلّه- بفتح يا ضمّ أوّل و تشديد دوم- بمعنى احتياج و فقر است، و حقيقت معناى خليل:

شخص نيازمند و محتاج و فقير است، و چون ابراهيم عليه السّلام در نهايت استغناى نفس، از ديگران دورى گزيده و تنها بسوى خداوند متعال روى آورده، لقب خليل را به او دادند، و اين معنى آنجا به اوج خود مى رسد كه او را در منجنيق گذاشته و مى خواستند به سوى آتش پرت كنند، در اينجا جبرئيل عليه السّلام از جانب خدا مأمور شد تا او را يارى كند، ولى حضرت ابراهيم عليه السّلام در جواب گفت: هيچ حاجتى به غير خدا ندارم و يارى او مرا بس است، به همين دليل ملقّب به خليل شد.

و اگر لغت خليل را از مادّه خلّة- به كسر اوّل و فتح و تشديد ثانى- بگيريم معنايش:

تحقيق در خلال معانى و توجّه به لطائف و حقائق و اسرار مى شود، و در اين صورت نيز هيچ ارتباطى با استدلال شما نخواهد داشت، كه مستوجب تشبيه نمودن خداوند به خلق باشد. (زيرا تشابه و تناسب در صفات و عوارض است نه در ذات و حقيقت) آيا نمى بينيد

ص: 27

أَنَّهُ إِذَا لَمْ يَنْقَطِعْ إِلَيْهِ لَمْ يَكُنْ خَلِيلَهُ وَ إِذَا لَمْ يَعْلَمْ بِأَسْرَارِهِ لَمْ يَكُنْ خَلِيلَهُ وَ إِنَّ مَنْ يَلِدُهُ الرَّجُلُ وَ إِنْ أَهَانَهُ وَ أَقْصَاهُ لَمْ يَخْرُجْ عَنْ أَنْ يَكُونَ وَلَدَهُ لِأَنَّ مَعْنَى الْوِلَادَةِ قَائِمٌ بِهِ ثُمَّ إِنْ وَجَبَ لِأَنَّهُ قَالَ لِإِبْرَاهِيمَ خَلِيلِي أَنْ تَقِيسُوا أَنْتُمْ فَتَقُولُوا بِأَنَّ عِيسَى ابْنُهُ وَجَبَ أَيْضاً كَذَلِكَ أَنْ تَقُولُوا لِمُوسَى إِنَّهُ ابْنُهُ فَإِنَّ الَّذِي مَعَهُ مِنَ الْمُعْجِزَاتِ لَمْ يَكُنْ بِدُونِ مَا كَانَ مَعَ عِيسَى فَقُولُوا إِنَّ مُوسَى أَيْضاً ابْنُهُ وَ أن [إِنَّهُ] يَجُوزُ أَنْ تَقُولُوا عَلَى هَذَا الْمَعْنَى إِنَّهُ شَيْخُهُ وَ سَيِّدُهُ وَ عَمُّهُ وَ رَئِيسُهُ وَ أَمِيرُهُ كَمَا قَدْ ذَكَرْتُهُ لِلْيَهُودِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ- وَ فِي الْكُتُبِ الْمُنَزَّلَةِ أَنَّ عِيسَى قَالَ أَذْهَبُ إِلَى أَبِي وَ أَبِيكُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَإِنْ كُنْتُمْ بِذَلِكَ الْكِتَابِ تَعْلَمُونَ فَإِنَّ فِيهِ أَذْهَبُ إِلَى أَبِي وَ أَبِيكُمْ فَقُولُوا إِنَّ جَمِيعَ الَّذِينَ خَاطَبَهُمْ عِيسَى كَانُوا أَبْنَاءَ اللَّهِ كَمَا كَانَ عِيسَى ابْنَهُ مِنَ

------------------

اگر حضرت ابراهيم عليه السّلام به سوى خدا منقطع نشده بود، و بر اسرار و حقائق علوم دست نمى يافت خليل خدا نمى شد؟! ولى در موضوع توالد و تناسل به عكس است، زيرا رابطه پدر و پسر يك امر حقيقى و ذاتى است هر چند پدر فرزند را دشنام دهد و از خود دور سازد، زيرا معناى ولادت، قائم به اوست (پدر براى هميشه مبدء تكوّن و ذاتا پدر آن فرزند است) سپس اگر دليل شما براى پسر خدا بودن حضرت مسيح، اينست كه حضرت ابراهيم خليل خداست، لازم به اين اعتقاد است كه حضرت موسى نيز پسر خداست. زيرا معجزاتى توسّط او ظاهر شده كه كمتر از معجزات حضرت عيسى نبوده است، پس بگوييد: «موسى پدر خداست». بلكه همان طور كه در احتجاج با يهود بيان شد جايز است بگوييد: «موسى پدر، آقا، عمو، رئيس و أمير خداست».

يكى از نصارى گفت: حضرت مسيح خود در انجيل مى فرمايد: «من بسوى پدر خود مى روم».

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در صورت عمل به اين كتاب، اين جمله در آن اين گونه آمده:

«من بسوى پدر خود و شما مى روم»، پس لازم است اعتراف كنيد كه تمام مخاطبان عيسى پسر خدا هستند. و از همين جمله معلوم مى شود كه اطلاق «ابن اللَّه» به حضرت عيسى هيچ اختصاص و ويژگى نداشته و تمام اصحاب و شنوندگان كلامش پسر خدايند. در

ص: 28

الْوَجْهِ الَّذِي كَانَ عِيسَى ابْنَهُ ثُمَّ إِنَّ فِي هَذَا الْكِتَابِ مُبْطِلٌ عَلَيْكُمْ هَذَا الَّذِي زَعَمْتُمْ أَنَّ عِيسَى مِنْ وِجْهَةِ الِاخْتِصَاصِ كَانَ ابْناً لَهُ لِأَنَّكُمْ قُلْتُمْ إِنَّمَا قُلْنَا إِنَّهُ ابْنُهُ لِأَنَّهُ اخْتَصَّهُ بِمَا لَمْ يَخْتَصَّ بِهِ غَيْرُهُ- وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِي خُصَّ بِهِ عِيسَى لَمْ يَخُصَّ بِهِ هَؤُلَاءَ الْقَوْمُ الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ عِيسَى أَذْهَبُ إِلَى أَبِي وَ أَبِيكُمْ فَبَطَلَ أَنْ يَكُونَ الِاخْتِصَاصُ لِعِيسَى لِأَنَّهُ قَدْ ثَبَتَ عِنْدَكُمْ بِقَوْلِ عِيسَى لِمَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِثْلُ اخْتِصَاصِ عِيسَى وَ أَنْتُمْ إِنَّمَا حَكَيْتُمْ لَفْظَةَ عِيسَى وَ تَأَوَّلْتُمُوهَا عَلَى غَيْرِ وَجْهِهَا لِأَنَّهُ إِذَا قَالَ أَذْهَبُ إِلَى أَبِي وَ أَبِيكُمْ فَقَدْ أَرَادَ غَيْرَ مَا ذَهَبْتُمْ إِلَيْهِ وَ نَحَلْتُمُوهُ وَ مَا يُدْرِيكُمْ لَعَلَّهُ عَنَى أَذْهَبُ إِلَى آدَمَ أَوْ إِلَى نُوحٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَرْفَعُنِي إِلَيْهِمْ وَ يَجْمَعُنِي مَعَهُمْ وَ آدَمُ أَبِي وَ أَبِيكُمْ وَ كَذَلِكَ نُوحٌ بَلْ مَا أَرَادَ غَيْرَ هَذَا قَالَ فَسَكَتَ النَّصَارَى وَ قَالُوا مَا رَأَيْنَا كَالْيَوْمِ مُجَادِلًا وَ لَا مُخَاصِماً مِثْلَكَ وَ سَنَنْظُرُ فِي أُمُورِنَا ثُمَّ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله عَلَى الدَّهْرِيَّةِ فَقَالَ- وَ أَنْتُمْ فَمَا الَّذِي دَعَاكُمْ إِلَى الْقَوْلِ بِأَنَّ الْأَشْيَاءَ لَا بَدْوَ لَهَا وَ هِيَ دَائِمَةٌ لَمْ تَزَلْ وَ لَا تَزَالُ فَقَالُوا لِأَنَّا لَا نَحْكُمُ إِلَّا بِمَا نُشَاهِدُ وَ لَمْ نَجِدْ لِلْأَشْيَاءِ حَدَثاً فَحَكَمْنَا بِأَنَّهَا لَمْ تَزَلْ وَ لَمْ نَجِدْ لَهَا انْقِضَاءً وَ فَنَاءً فَحَكَمْنَا بِأَنَّهَا لَا تَزَالُ

-----------------------

صورتى كه آنان فاقد اين امتيازات بودند. و شما خود اين جمله را نقل مى كنيد ولى از مضمون آن غافليد و بر خلاف گفته آن بزرگوار سخن مى گوييد.

و اگر مراد شما معناى ظاهرى و لفظى كلمات «پدر» و «پسر» است، پس چرا نمى گوييد مراد از كلمه پدر: حضرت آدم، يا حضرت نوح است. زيرا آن دو پيامبر گرامى پدران حقيقى حضرت مسيح و ديگرانند. و چطور مى توانيد اين معنى حقيقى را نفى كرده و آن تصوّراتى كه خود اراده كرده ايد باثبات رسانيد؟!.

مسيحيان پس از اين استدلال پيامبر ساكت شده و گفتند: ما تا امروز هيچ كس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] نديده بوديم، فرصتى بده تا در اين موضوع انديشه كنيم. سپس آن حضرت رو به دهريه نموده و فرمود: روى چه اصلى معتقديد كه همه اشياء و موجودات جهان، قديم و هميشگى بوده و آغاز و انجامى ندارند؟

گفتند: ما تنها چيزى را مى پذيريم كه ببينيم، و چون براى اشياء نه ابتدائى ديده و نه فنا و انقضايى، حكم مى كنيم كه موجودات هميشگى بوده و خواهند بود.

ص: 29

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله أَ فَوَجَدْتُمْ لَهَا قِدَماً أَمْ وَجَدْتُمْ لَهَا بَقَاءً أَبَدَ الْآبِدِ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّكُمْ وَجَدْتُمْ ذَلِكَ أَنْهَضْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَنَّكُمْ لَمْ تَزَالُوا عَلَى هَيْئَتِكُمْ وَ عُقُولِكُمْ بِلَا نِهَايَةٍ وَ لَا تَزَالُونَ كَذَلِكَ وَ لَئِنْ قُلْتُمْ هَذَا دَفَعْتُمُ الْعِيَانَ وَ كَذَّبَكُمُ الْعَالِمُونَ وَ الَّذِينَ يُشَاهِدُونَكُمْ قَالُوا بَلْ لَمْ نُشَاهِدْ لَهَا قِدَماً وَ لَا بَقَاءً أَبَدَ الْآبِدِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَلِمَ صِرْتُمْ بِأَنْ تَحْكُمُوا بِالْقِدَمِ وَ الْبَقَاءِ دَائِماً لِأَنَّكُمْ لَمْ تُشَاهِدُوا حُدُوثَهَا وَ انْقِضَاءَهَا أَوْلَى مِنْ تَارِكِ التَّمَيُّزِ لَهَا مِثْلَكُمْ فَيَحْكُمُ لَهَا بِالْحُدُوثِ وَ الِانْقِضَاءِ وَ الِانْقِطَاعِ لِأَنَّهُ لَمْ يُشَاهِدْ لَهَا قِدَماً وَ لَا بَقَاءً أَبَدَ الْآبِدِ أَ وَ لَسْتُمْ تُشَاهِدُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ أَحَدُهُمَا بَعْدَ الْآخَرِ؟ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ أَ تَرَوْنَهُمَا لَمْ يَزَالا وَ لَا يَزَالانِ؟ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ أَ فَيَجُوزُ عِنْدَكُمْ اجْتِمَاعُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ؟ فَقَالُوا لَا فَقَالَ صلى الله عليه واله فَإِذاً مُنْقَطِعٌ أَحَدُهُمَا عَنِ الْآخَرِ فَيَسْبِقُ أَحَدُهُمَا وَ يَكُونُ الثَّانِي جَارِياً بَعْدَهُ؟ قَالُوا كَذَلِكَ هُوَ.

-----------------------

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا شما با چشم خود هميشگى بودن موجودات و قديم و ازلى بودن آنها را ديده ايد؟ اگر بگوييد آرى لازم است با همين عقل و قواى بدنى، ابدى و ازلى باشيد تا بتوانيد تمام موجودات را به صفت قديم و ازلى بودن ببينيد، و اين خلاف حسّ و عيان، و مخالف شهود همه عقلاى بشر است. [و البتّه چنين ادّعايى نخواهيد كرد] دهريّه گفتند: آرى، ما قديم بودن و بقاى موجودات را نديده ايم.

فرمود: پس چرا حكم به قديم بودن و بقاى موجودات مى كنيد، با اينكه بنا به اعتقاد خودتان نه حدوث اشياء را مشاهده كرده ايد و نه قديم بودنشان را؟ و چگونه مى توانيد يك طرف را برگزيده و طرف ديگر را نفى كنيد؟ آيا گردش شب و روز را نمى بينيد كه هر يكى پشت سر ديگرى در جريان است. گفتند: آرى.

فرمود: آيا اين گردش و ترتيب در ميان شب و روز از زمانهاى گذشته بوده و خواهد بود؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا ممكن است [اين تناوب بهم ريزد و] شب و روز در يك جا جمع شوند؟ گفتند: نه؛ ممكن نيست.

فرمود: در اين صورت، از هم جدا و منفصلند، وقتى زمان يكى گذشت، ديگرى بدنبال آن جريان مى يابد. گفتند: آرى همين طور است.

ص: 30

فَقَالَ قَدْ حَكَمْتُمْ بِحُدُوثِ مَا تَقَدَّمَ مِنْ لَيْلٍ وَ نَهَارٍ لَمْ تُشَاهِدُوهُمَا فَلَا تُنْكِرُوا لِلَّهِ قُدْرَتَهُ ثُمَّ قَالَ صلى الله عليه واله أَ تَقُولُونَ مَا قِبَلَكُمْ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مُتَنَاهٍ أَمْ غَيْرُ مُتَنَاهٍ؟ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ غَيْرُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ وَصَلَ إِلَيْكُمْ آخِرٌ بِلَا نِهَايَةٍ لِأَوَّلِهِ وَ إِنْ قُلْتُمْ مُتَنَاهٍ فَقَدْ كَانَ وَ لَا شَيْ ءَ مِنْهُمَا قَالُوا نَعَمْ قَالَ لَهُمْ أَ قُلْتُمْ إِنَّالْعَالَمَ قَدِيمٌ غَيْرُ مُحْدَثٍ وَ أَنْتُمْ عَارِفُونَ بِمَعْنَى مَا أَقْرَرْتُمْ بِهِ وَ بِمَعْنَى مَا جَحَدْتُمُوهُ؟ قَالُوا نَعَمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَهَذَا الَّذِي تُشَاهِدُونَهُ مِنَ الْأَشْيَاءِ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ يَفْتَقِرُ لِأَنَّهُ لَا قِوَامَ لِلْبَعْضِ إِلَّا بِمَا يَتَّصِلُ بِهِ كَمَا نَرَى الْبِنَاءَ مُحْتَاجاً بَعْضُ أَجْزَائِهِ إِلَى بَعْضٍ وَ إِلَّا لَمْ يَتَّسِقْ وَ لَمْ يَسْتَحْكِمْ وَ كَذَلِكَ سَائِرُ مَا نَرَى وَ قَالَ أَيْضاً فَإِذَا كَانَ هَذَا الْمُحْتَاجُ بَعْضُهُ إِلَى بَعْضٍ لِقُوَّتِهِ وَ تَمَامِهِ هُوَ الْقَدِيمَ فَأَخْبِرُونِي أَنْ لَوْ كَانَ مُحْدَثاً كَيْفَ كَانَ يَكُونُ وَ مَا ذَا كَانَتْ تَكُونُ صِفَتُهُ

-----------------------

فرمود: پس با اين اعتراف، به حادث بودن آنچه كه از شب و روز تقدّم و سبقت مى گيرد بدون مشاهده حكم نموديد. پس منكر قدرت خداوند مشويد.

سپس فرمود: به عقيده شما آيا شب و روز ابتدا و پايانى دارد؟ يا ازلى و غير متناهى است؟. در صورت نخست عقيده ما مبنى بر حدوث ثابت مى شود. و در صورت دوم، چگونه ممكن است چيزى كه پايان دارد از جهت آغاز نامتناهى باشد؟.

گفتند: درست است.

فرمود: شما كه به قديم بودن عالم معتقديد و منكر حدوث آن مى باشيد، آيا پيرامون آن تحقيق و تأمّلى كرده ايد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا نمى بينيد كه تمام اشياء و موجودات جهان به هم محتاج و مرتبط، و در وجود و بقاء به يك ديگر نيازمندند؟ مگر نمى بينيد در برقرارى يك عمارت لازمست تمام اجزاء- از خاك و سنگ و آجر و آب و غيره- دست بدست هم دهند تا ساختمانى برقرار گردد؟ و همين طور است ساير اشياء جهان.

پس چنانچه اين احتياج و ارتباط در تمام موجودات جهان حاكم است، چگونه مى توانيم آنها را قديم و ثابت بدانيم؟ و معنى حادث چه مى شود، و آيا اينها كه مى گوئيد قديمند؟ اگر حادث بودند چه ميشد؟

ص: 31

قَالَ فَبُهِتُوا وَ عَلِمُوا أَنَّهُمْ لَا يَجِدُونَ لِلْمُحْدَثِ صِفَةً يَصِفُونَهُ بِهَا إِلَّا وَ هِيَ مَوْجُودَةٌ فِي هَذَا الَّذِي زَعَمُوا أَنَّهُ قَدِيمٌ فَوَجَمُوا وَ قَالُوا سَنَنْظُرُ فِي أَمْرِنَا- ثُمَّ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ قَالُوا النُّورُ وَ الظُّلْمَةُ هُمَا الْمُدَبِّرَانِ فَقَالَ وَ أَنْتُمْ فَمَا الَّذِي دَعَاكُمْ إِلَى مَا قُلْتُمُوهُ مِنْ هَذَا؟

فَقَالُوا لِأَنَّا وَجَدْنَا الْعَالَمَ صِنْفَيْنِ خَيْراً وَ شَرّاً وَ وَجَدْنَا الْخَيْرَ ضِدّاً لِلشَّرِّ فَأَنْكَرْنَا أَنْ يَكُونَ فَاعِلٌ وَاحِدٌ يَفْعَلُ الشَّيْ ءَ وَ ضِدَّهُ بَلْ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَاعِلٌ أَ لَا تَرَى أَنَّ الثَّلْجَ مُحَالٌ أَنْ يُسَخِّنَ كَمَا أَنَّ النَّارَ مُحَالٌ أَنْ تُبَرِّدَ فَأَثْبَتْنَا لِذَلِكَ صَانِعَيْنِ قَدِيمَيْنِ ظُلْمَةً وَ نُوراً؟

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله أَ فَلَسْتُمْ قَدْ وَجَدْتُمْ سَوَاداً وَ بَيَاضاً وَ حُمْرَةً وَ صُفْرَةً وَ خُضْرَةً وَ زُرْقَةً وَ كُلُّ وَاحِدَةٍ ضِدٌّ لِسَائِرِهَا لِاسْتِحَالَةِ اجْتِمَاعِ مِثْلَيْنِ مِنْهُمَا فِي مَحَلٍّ وَاحِدٍ كَمَا كَانَ الْحَرُّ وَ الْبَرْدُ ضِدَّيْنِ لِاسْتِحَالَةِ اجْتِمَاعِهِمَا فِي مَحَلٍّ وَاحِدٍ؟ قَالُوا نَعَمْ

-----------------------

جماعت دهريّه در برابر استدلال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مبهوت و حيران شده و از شرح معناى حادث درماندند. زيرا هر وصفى در بيان حادث با مشخّصات موجوداتى كه- به نظر آنان- قديم بودند تطبيق مى كرد. و به همين خاطر از خشم، زبانشان بند آمده و گفتند: در اين باره بدقّت فكر و تأمّل خواهيم كرد.

سپس رسول گرامى اسلام رو به جماعت ثنويّه- معتقدان به تدبير نور و ظلمت- كرده و فرمود: از چه نظر به اين معنى معتقد شديد؟

گفتند: ما معتقديم كه جهان روى دو قسمت تشكيل شده: يا خير و نيكو، يا شرّ و بدى، و دريافتيم كه اين دو ضدّ و مخالف يك ديگرند. پس از اينجا حكم مى كنيم كه خالق «خير» غير از خالق «شرّ» است، زيرا يك خالق، دو عمل ضدّ هم را انجام نمى دهد.

بلكه هر كدام را خالقى است. چنان كه برف نمى تواند ايجاد حرارت كند، همان طور كه آتش محال است مبدء اثر سردى هم باشد. بنا بر اين معتقد شديم كه نور و ظلمت دو خالق قديم جهان و جهانيان هستند.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا اين همه رنگهاى متنوّع- از سياه و سفيد و سرخ گرفته تا زرد و سبز و كبود- را نمى بينيد؟ مگر قبول نداريد هر كدام از آنها ضدّ و مخالف ديگرى است، پس دو نوع از آنها در يك مورد جمع نمى شوند، چنان كه گرما و سرما ضدّ همديگرند؟ گفتند: آرى.

ص: 32

قَالَ فَهَلَّا أَثْبَتُّمْ بِعَدَدِ كُلِّ لَوْنٍ صَانِعاً قَدِيماً لِيَكُونَ فَاعِلُ كُلِّ ضِدٍّ مِنْ هَذِهِ الْأَلْوَانِ غَيْرَ فَاعِلِ الضِّدِّ الْآخَرِ؟ قَالَ فَسَكَتُوا ثُمَّ قَالَ فَكَيْفَ اخْتَلَطَ النُّورُ وَ الظُّلْمَةُ وَ هَذَا مِنْ طَبْعِهِ الصُّعُودُ وَ هَذِهِ مِنْ طَبْعِهَا النُّزُولُ أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَخَذَ شَرْقاً يَمْشِي إِلَيْهِ وَ الْآخَرَ غَرْباً أَ كَانَ يَجُوزُ عِنْدَكُمْ أَنْ يَلْتَقِيَا مَا دَامَا سَائِرَيْنِ عَلَى وَجْهِهِمَا قَالُوا لَا- قَالَ فَوَجَبَ أَنْ لَا يَخْتَلِطَ النُّورُ وَ الظُّلْمَةُ لِذَهَابِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي غَيْرِ جِهَةِ الْآخَرِ فَكَيْفَ وَجَدْتُمْ حَدَثَ هَذَا الْعَالَمِ مِنِ امْتِزَاجِ مَا هُوَ مُحَالٌ أَنْ يَمْتَزِجَ بَلْ هُمَا مُدَبَّرَانِ جَمِيعاً مَخْلُوقَانِ فَقَالُوا سَنَنْظُرُ فِي أُمُورِنَا ثُمَّ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله عَلَى مُشْرِكِي الْعَرَبِ فَقَالَ وَ أَنْتُمْ فَلِمَ عَبَدْتُمُ الْأَصْنَامَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَالُوا نَتَقَرَّبُ بِذَلِكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ لَهُمْ أَ وَ هِيَ سَامِعَةٌ مُطِيعَةٌ لِرَبِّهَا عَابِدَةٌ لَهُ حَتَّى تَتَقَرَّبُوا بِتَعْظِيمِهَا إِلَى اللَّهِ؟ قَالُوا لَا

-----------------------

فرمود: پس براى چه به تعداد هر رنگى به خالق قديمى معتقد نشديد؟ و بنظر شما آيا هر ضدّى محتاج خالق مستقلّى نيست؟ دهريّه ساكت شدند.

سپس فرمود: بنا به اعتقاد شما چگونه ممكن است نور و ظلمت در اداره تشكيلات جهان دست به دست هم داده باشند، در حالى كه نور بنا به طبعش ميل به صعود دارد و ظلمت تمايل به نزول و هبوط؟ آيا دو نفر كه در خلاف هم پيوسته در حال حركتند مى توانند در يك جا بهم رسند و ملاقات كنند؟ گفتند: نه امكان ندارد.

فرمود: پس لازم است كه نور و ظلمت نتوانند باهم اجتماع كنند، چرا كه آن دو مخالف هم بوده و پيوسته در جهت خلاف هم در حركتند. بنا بر اين استدلال آيا ممكن است جهان از اجتماع دو ضدّ و مخالف حادث و متشكّل شده باشد؟

جماعت دهريّه گفتند: به ما مهلتى ده تا كاملا در كارمان انديشه كنيم.

سپس رو به مشركان عرب (بت پرستان) كرده و فرمود: چرا بتان را پرستش كرده و از پروردگار جهان دست كشيده ايد؟ گفتند: با اين كار به خداوند تقرّب مى جوييم.

فرمود: مگر اين بتان شنوا بوده و از خدايشان اطاعت نموده و او را عبادت مى كنند تا شما بواسطه تعظيم آنها به خداوند تقرّب جوييد؟ گفتند: نه.

ص: 33

قَالَ فَأَنْتُمُ الَّذِينَ نَحَتُّمُوهَا بِأَيْدِيكُمْ؟ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَلَأَنْ تَعْبُدَكُمْ هِيَ لَوْ كَانَ يَجُوزُ مِنْهَا الْعِبَادَةُ أَحْرَى مِنْ أَنْ تَعْبُدُوهَا إِذَا لَمْ يَكُنْ أَمَرَكُمْ بِتَعْظِيمِهَا مَنْ هُوَ الْعَارِفُ بِمَصَالِحِكُمْ وَ عَوَاقِبِكُمْ وَ الْحَكِيمُ فِيمَا يُكَلِّفُكُمْ قَالَ فَلَمَّا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله هَذَا الْقَوْلَ اخْتَلَفُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَلَّ فِي هَيَاكِلِ رِجَالٍ كَانُوا عَلَى هَذِهِ الصُّورَةِ فَصَوَّرْنَا هَذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُهَا لِتَعْظِيمِنَا تِلْكَ الصُّوَرَ الَّتِي حَلَّ فِيهَا رَبُّنَا وَ قَالَ آخَرُونَ مِنْهُمْ إِنَّ هَذِهِ صَوَرُ أَقْوَامٍ سَلَفُوا كَانُوا مُطِيعِينَ لِلَّهِ قَبْلَنَا فَمَثَّلْنَا صُوَرَهُمْ وَ عَبَدْنَاهَا تَعْظِيماً لِلَّهِ وَ قَالَ آخَرُونَ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا خَلَقَ آدَمَ- وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لَهُ كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَفَاتَنَا ذَلِكَ فَصَوَّرْنَا صُورَتَهُ فَسَجَدْنَا لَهَا تَقَرُّباً إِلَى اللَّهِ كَمَا تَقَرَّبَتِ الْمَلَائِكَةُ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ كَمَا أُمِرْتُمْ بِالسُّجُودِ بِزَعْمِكُمْ إِلَى جِهَةِ مَكَّةَ فَفَعَلْتُمْ ثُمَّ نَصَبْتُمْ فِي غَيْرِ ذَلِكَ الْبَلَدِ بِأَيْدِيكُمْ مَحَارِيبُ (1) سَجَدْتُمْ

-----------------------

فرمود: مگر شما خودتان آنها را نتراشيده ايد؟ گفتند: آرى. فرمود: باين ترتيب اگر آنها شما را عبادت كنند شايسته تر است تا شما آنها را. (چون بتان مخلوق و شما خالقيد) در اين صورت خدايى كه عارف به مصالح و عواقب، و حكيم در تعيين تكليفتان مى باشد آيا شما را به اين عبادت امر كرده است؟! بت پرستان پس از اين كلام باهم اختلاف كرده و گروهى گفتند: خداوند در پيكرهاى مردانى حلول كرده كه به شكل اين بتان بودند. و بر اين اساس آنها را صورتگرى نموديم.

و منظور ما از توجّه به اين بتان تعظيم همان هياكل است.

و جمعى ديگر گفتند: اين بتان مطابق صورت اقوام گذشته اى هستند كه پرهيزگار و عابد بودند، و نظر ما از عبادت آنها تعظيم و تجليل خداوند مى باشد.

و گروه ديگرى گفتند: آنگاه كه خداوند آدم را آفريده و فرشتگان را امر نمود تا او را سجده كنند ما از اين امر كه وسيله تقرّب به پيشگاه خداوند بود محروم شديم، پس براى جبران آن صورت آدم را به شكلهاى مختلفى ساختيم و در مقابلش به قصد تقرّب بخداوند سجده مى كنيم. همچون سجده فرشتگان بر آدم، كه به قصد تقرّب به خدا بود، چنان كه سجده شما در محرابهاى مسجد، به قصد آن است كه به محاذات كعبه ايد. و در مقابل كعبه

ص: 34


1- ( 1) محاريب جمع محراب، و محراب المسجد قيل سمي بذلك لأنّه موضع محاربة الشيطان و الهوى، و قيل بل المحراب-- اصله في المسجد، و هو اسم خص به صدر المجلس فسمي صدر البيت محرابا تشبيها بمحراب المسجد، و كأنّ هذا أصح قال تعالى يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ.

إِلَيْهَا وَ قَصَدْتُمُ الْكَعْبَةَ لَا مَحَارِيبَكُمْ وَ قَصَدْتُمْ بِالْكَعْبَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا إِلَيْهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَخْطَأْتُمُ الطَّرِيقَ وَ ضَلَلْتُمْ أَمَّا أَنْتُمْ (وَ هُوَ (صلی الله عليه وآله) يُخَاطِبُ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ يَحُلُّ فِي هَيَاكِلِ رِجَالٍ كَانُوا عَلَى هَذِهِ الصُّوَرِ الَّتِي صَوَّرْنَاهَا فَصَوَّرْنَا هَذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُهَا لِتَعْظِيمِنَا لِتِلْكَ الصُّوَرِ الَّتِي حَلَّ فِيهَا رَبُّنَا) فَقَدْ وَصَفْتُمْ رَبَّكُمْ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقَاتِ- أَ وَ يَحُلُّ رَبُّكُمْ فِي شَيْ ءٍ حَتَّى يُحِيطَ بِهِ ذَاكَ الشَّيْ ءُ فَأَيُّ فَرْقٍ بَيْنَهُ إِذاً وَ بَيْنَ سَائِرِ مَا يَحُلُّ فِيهِ مِنْ لَوْنِهِ وَ طَعْمِهِ وَ رَائِحَتِهِ وَ لِينِهِ وَ خُشُونَتِهِ وَ ثِقْلِهِ وَ خِفَّتِهِ وَ لِمَ صَارَ هَذَا الْمَحْلُولُ فِيهِ مُحْدَثاً وَ ذَلِكَ قَدِيماً دُونَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ مُحْدَثاً وَ هَذَا قَدِيماً وَ كَيْفَ يَحْتَاجُ إِلَى الْمَحَالِّ مَنْ لَمْ يَزَلْ قَبْلَ الْمَحَالِّ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ كَانَ لَمْ يَزَلْ وَ إِذَا وَصَفْتُمُوهُ بِصِفَةِ الْمُحْدَثَاتِ فِي الْحُلُولِ فَقَدْ لَزِمَكُمْ أَنْ تَصِفُوهُ بِالزَّوَالِ وَ مَا وَصَفْتُمُوهُ بِالزَّوَالِ وَ الْحُدُوثِ فَصِفُوهُ بِالْفَنَاءِ لِأَنَّ ذَلِكَ أَجْمَعَ مِنْ صِفَاتِ الْحَالِّ وَ الْمَحْلُولِ فِيهِ وَ جَمِيعُ ذَلِكَ مُتَغَيِّرُ الذَّاتِ

-----------------------

نيز به نيّت پروردگار با عظمت و جلال عبادت و سجده مى كنيد، نه خود كعبه.

(1) رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: همه شما راه خطا پيموده و از راه حقيقت منحرف شده ايد.

سپس رو به گروه نخست كرده و فرمود: اين سخن شما كه خداوند در پيكرهاى جمعى كه به شكل اين بتان بودند حلول كرده، در نهايت ضعف است، چرا كه با اين كلام مى بايد خداوند مانند مخلوقات: محتاج، محدود و حادث باشد. و با اين حلول، آيا خداوند جهان در چيزى محدود و محاط نخواهد شد؟ و در صورت حلول هيچ وجه تمايزى ميان پروردگار و ساير خصوصياتى كه در اجسام حلول مى كند: همچون رنگ و طعم و بو و نرمى و زبرى و سنگينى و سبكى، پديدار خواهد شد؟ و چگونه مى شود كه آن جسم محيط: حادث، و آنچه در محيط او واقع شده قديم باشد؟ و بايد بعكس باشد، يعنى محيط قديم و محاط [همان كه محدود به او شده] حادث باشد. و چگونه مى شود پروردگارى كه آفريننده همه موجودات است، محتاج به محلّ (جاى حلول) باشد؟ در حالى كه خداوند با عظمت و جلال، ازلى و ابدى است، (يعنى: خداوند پيش از محلّ و پيش از موجودات جهان، برخوردار از هستى و غنا بوده است)، و چون خداوند را به واسطه حلول كردن او با صفات پروردگار در معرض زوال و حدوث قرار دهيد، و در نتيجه معلوم است آنچه زائل و حادث شود فانى است. آرى حالّ و محالّ (هر چه در چيزى حلول مى كند و آنچه در آن حلول مى شود) با اين صفات (حدوث، تغيير، زوال و فناء) متّصف مى شود، و اينها همه كاشف از تغيير ذات شى ء است.

ص: 35

فَإِنْ كَانَ لَمْ يَتَغَيَّرْ ذَاتُ الْبَارِي تَعَالَى بِحُلُولِهِ فِي شَيْ ءٍ جَازَ أَنْ لَا يَتَغَيَّرَ بِأَنْ يَتَحَرَّكَ وَ يَسْكُنَ وَ يَسْوَدَّ وَ يَبْيَضَّ وَ يَحْمَرَّ وَ يَصْفَرَّ وَ تَحُلَّهُ الصِّفَاتُ الَّتِي تَتَعَاقَبُ عَلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا حَتَّى يَكُونَ فِيهِ جَمِيعُ صِفَاتِ الْمُحْدَثِينَ وَ يَكُونَ مُحْدَثاً تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله فَإِذَا بَطَلَ مَا ظَنَنْتُمُوهُ مِنْ أَنَّ اللَّهَ يَحُلُّ فِي شَيْ ءٍ فَقَدْ فَسَدَ مَا بَنَيْتُمْ عَلَيْهِ قَوْلَكُمْ قَالَ فَسَكَتَ الْقَوْمُ وَ قَالُوا سَنَنْظُرُ فِي أُمُورِنَا ثُمَّ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه واله عَلَى الْفَرِيقِ الثَّانِي فَقَالَ أَخْبِرُونَا عَنْكُمْ إِذَا عَبَدْتُمْ صُوَرَ مَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فَسَجَدْتُمْ لَهَا وَ صَلَّيْتُمْ فَوَضَعْتُمُ الْوُجُوهَ الْكَرِيمَةَ عَلَى التُّرَابِ بِالسُّجُودِ لَهَا فَمَا الَّذِي أَبْقَيْتُمْ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ؟- أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ يَلْزَمُ تَعْظِيمُهُ وَ عِبَادَتُهُ أَنْ لَا يُسَاوِيَ بِهِ عَبْدُهُ أَ رَأَيْتُمْ مَلِكاً أَوْ عَظِيماً إِذَا سَوَّيْتُمُوهُ بِعَبْدِهِ فِي التَّعْظِيمِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ أَ يَكُونُ فِي ذَلِكَ وَضْعٌ مِنَ الْكَبِيرِ كَمَا يَكُونُ زِيَادَةٌ فِي تَعْظِيمِ الصَّغِيرِ؟ فَقَالُوا نَعَمْ.

-----------------------

و اگر شما بر اين اعتقاديد كه حلول موجب تغيير نيست، بايد حركت و سكون، و سياه شدن و سفيد و رنگارنگ شدن را نيز موجب تغيير ندانيد و عارض شدن هر يك از حالات را تجويز نموده، و خداوند را با صفات ممكنات وصف كنيد، در نتيجه از ابراز اين عقيده كه پروردگار جهان حادث و محدود و محتاج و ضعيف است هيچ ابائى نخواهيد داشت. هر چند عزّت و عظمت خداوند از اين پيرايه ها برتر و متعالى است.

سپس فرمود: بنا بر اين وقتى اعتقاد «حلول خدا در چيزى باطل شود، پايه و اساس گفتارتان رو به فساد و تباهى گرايد.

گروه نخست از بت پرستان با شنيدن استدلال پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ساكت شده و گفتند: در اين موضوع خوب فكر مى كنيم [آنگاه پاسخ شما را مى دهيم].

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روى به گروه دوم كرده و فرمود: اگر شما معتقديد كه به نيّت صورتهاى گذشتگان خداپرست خود سر بر آستان بتها گذاشته و آنها را تعظيم مى كنيد، پس ديگر چه جايى براى اظهار بندگى پروردگار جهانيان باقى مى نهيد!؟

مگر نمى دانيد كه از جمله اسباب و لوازم تعظيم و عبادت خداوند اين است كه او را در اين صفات با بندگان مساوى ندانيم؟! مثلا اگر شما از سلطان مقتدرى به اندازه تعظيم و خضوعى كه از نوكران او بجا مى آوريد تجليل كنيد، به او اهانت نموده ايد، و اگر فرد بزرگى را از نظر احترام و تعظيم با فرد كوچكى برابر بدانيد، آيا به آن شخص توهين نكرده ايد؟! گفتند: آرى.

ص: 36

قَالَ أَ فَلَا تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ مِنْ حَيْثُ تُعَظِّمُونَ اللَّهَ بِتَعْظِيمِ صُوَرِ عِبَادِهِ الْمُطِيعِينَ لَهُ تَزِرُونَ (1)

عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ؟

قَالَ فَسَكَتَ الْقَوْمُ بَعْدَ أَنْ قَالُوا سَنَنْظُرُ فِي أَمْرِنَا ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِلْفَرِيقِ الثَّالِثِ لَقَدْ ضَرَبْتُمْ لَنَا مَثَلًا وَ شَبَّهْتُمُونَا بِأَنْفُسِكُمْ وَ لَسْنَا سَوَاءً وَ ذَلِكَ أَنَّا عِبَادَ اللَّهِ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ نَأْتَمِرُ لَهُ فِيمَا أَمَرَنَا وَ نَنْزَجِرُ عَمَّا زَجَرَنَا وَ نَعْبُدُهُ مِنْ حَيْثُ يُرِيدُهُ مِنَّا فَإِذَا أَمَرَنَا بِوَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ أَطَعْنَاهُ وَ لَمْ نَتَعَدَّ إِلَى غَيْرِهِ مِمَّا لَمْ يَأْمُرْنَا وَ لَمْ يَأْذَنْ لَنَا لِأَنَّا لَا نَدْرِي لَعَلَّهُ إِنْ أَرَادَ مِنَّا الْأَوَّلَ فَهُوَ يَكْرَهُ الثَّانِيَ وَ قَدْ نَهَانَا أَنْ نَتَقَدَّمَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمَّا أَمَرَنَا أَنْ نَعْبُدَهُ بِالتَّوَجُّهِ إِلَى الْكَعْبَةِ أَطَعْنَاهُ ثُمَّ أَمَرَنَا بِعِبَادَتِهِ بِالتَّوَجُّهِ نَحْوَهَا فِي سَائِرِ الْبُلْدَانِ الَّتِي تَكُونُ بِهَا فَأَطَعْنَاهُ وَ لَمْ نَخْرُجْ فِي شَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ مِنِ اتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ اللَّهُ حَيْثُ أَمَرَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ لَمْ يَأْمُرْ بِالسُّجُودِ لِصُورَتِهِ الَّتِي هِيَ غَيْرُهُ- فَلَيْسَ لَكُمْ أَنْ تَقِيسُوا ذَلِكَ عَلَيْهِ

-----------------------

فرمود: پس شما با برابر قراردادن خضوع و عبادت خداوند با بتان آيا به مقام عظمت و جلال پروردگار توهين نكرده ايد؟! آنان گفتند: در كار خود انديشه خواهيم كرد. و سپس ساكت شدند.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به گروه سوم از بت پرستان فرمود: شما جماعت مسلمان را با خودتان مقايسه نموديد، در حالى كه ما همچون شما نيستيم. زيرا ما بندگان خدا، آفريده و دست پرورده اوئيم، گوش بفرمان و تسليم نواهى او هستيم، و خداوند را همان گونه كه اراده فرموده عبادت مى كنيم، و چون ما را به كارى امر فرمود همان را انجام دهيم و نبايد از آن اوامر تجاوز كرده و بنا بر ميل و تشخيص خودمان عمل كنيم، زيرا در اين صورت ممكن است با آن خصوصيات پسنديده واقع شود ولى امكان دارد با نحوه ديگر در نهايت درجه كراهيت يا حرمت قرار گيرد. با اينكه ما را از اظهار نظر در مقابل دستوراتش نهى فرموده است.

آرى چون فرموده است هنگام عبادت به جانب كعبه متوجّه باشيم، امتثال امر نموده و اطاعت مى كنيم، سپس فرموده در ساير شهرها نيز به محاذات كعبه او را عبادت كنيم ما نيز پذيرفتيم و از حدود اوامر او تجاوز نكرديم. و در مسأله سجده فرشتگان بر آدم، خداوند متعال سجده را بر خود آدم امر فرمود نه بر صورت او، و از آنجا كه سجده را بر فرشتگان فرض نموده اين تكليف بر آنان بوده نه بنى آدم، پس هر مقايسه اى بيجا است.

ص: 37


1- ( 1) تزرون: تعيبون و تعاتبون.

لِأَنَّكُمْ لَا تَدْرُونَ لَعَلَّهُ يَكْرَهُ مَا تَفْعَلُونَ إِذْ لَمْ يَأْمُرْكُمْ بِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَذِنَ لَكُمْ رَجُلٌ دُخُولَ دَارِهِ يَوْماً بِعَيْنِهِ أَ لَكُمْ أَنْ تَدْخُلُوهَا بَعْدَ ذَلِكَ بِغَيْرِ أَمْرِهِ أَوْ لَكُمْ أَنْ تَدْخُلُوا دَاراً لَهُ أُخْرَى مِثْلَهَا بِغَيْرِ أَمْرِهِ أَوْ وَهَبَ لَكُمْ رَجُلٌ ثَوْباً مِنْ ثِيَابِهِ أَوْعَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَوْ دَابَّةً مِنْ دَوَابِّهِ أَ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا ذَلِكَ؟ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنْ لَمْ تَأْخُذُوهُ أَ لَكُمْ أَخْذُ آخَرَ مِثْلِهِ قَالُوا لَا لِأَنَّهُ لَمْ يَأْذَنْ لَنَا فِي الثَّانِي كَمَا أَذِنَ فِي الْأَوَّلِ قالَ (صلی الله عليه وآله) فَأَخْبِرُونِي اللَّهُ أَوْلَى بِأَنْ لَا يُتَقَدَّمَ عَلَى مِلْكِهِ بِغَيْرِ أَمْرِهِ أَوْ بَعْضُ الْمَمْلُوكِينَ قَالُوا بَلِ اللَّهُ أَوْلَى بِأَنْ لَا يُتَصَرَّفَ فِي مِلْكِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ قَالَ فَلِمَ فَعَلْتُمْ وَ مَتَى أَمَرَكُمْ بِالسُّجُودِ أَنْ تَسْجُدُوا لِهَذِهِ الصُّوَرِ؟

قَالَ فَقَالَ الْقَوْمُ سَنَنْظُرُ فِي أُمُورِنَا وَ سَكَتُوا وَ قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) فَوَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا أَتَتْ عَلَى جَمَاعَتِهِمْ إِلَّا ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ حَتَّى أَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَأَسْلَمُوا وَ كَانُوا خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ رَجُلًا مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ خَمْسَةٌ وَ قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِثْلَ حُجَّتِكَ يَا مُحَمَّدُ نَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ.

-----------------------

و چه مى دانيد شايد از اين عمل خودسرانه شما ناراضى باشد.

آنگاه پيامبر فرمود: اگر كسى شما را در روز معيّنى به خانه اش دعوت كند، آيا اين حقّ را داريد كه پس از قبول دعوت در روز ديگرى به خانه او برويد؟ و يا به خانه ديگر او بى دعوت برويد؟ و يا اگر كسى به شما لباس، يا برده، يا مركبى عطا كند مى توانيد برگيريد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا مى شود لباس، برده، يا مركب ديگر او را تصرّف خير، زيرا معلوم نيست در قسمت دوم مانند قسمت نخست مجاز باشيم.

فرمود: آيا تصرّف بى اجازه در امور خداوند بدتر است، يا در امور بندگان خدا؟

گفتند: بلكه خداوند مقدّم و اولى است كه بى اجازه او در امورش تصرّف نكنيم.

فرمود: پس براى چه اين گونه عمل مى كنيد و چه زمان شما را امر به سجده اين صورتها نمود؟! بت پرستان گفتند: در كار خود بدقّت مى انديشيم، و لب فرو بستند.

امام صادق عليه السّلام فرمود: بخدا سوگند، هنوز سه روز بر اين جماعت بيست و پنج نفره نگذشته بود كه همگى به محضر پيامبر حاضر شده و مسلمان شدند و گفتند: اين گونه استدلالى را نشنيده بوديم، و گواهى مى دهيم كه تو فرستاده و رسول خدائى.

ص: 38

وَ قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) أَنْزَلَ اللَّهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1) الْآيَةَ وَ كَانَ فِي هَذِهِ الْآيَةِ رَدٌّ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ لَمَّا قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَكَانَ رَدّاً عَلَى الدَّهْرِيَّةِ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَا بَدْوَ لَهَا وَ هِيَ دَائِمَةٌ ثُمَّ قَالَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ فَكَانَ رَدّاً عَلَى الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ النُّورَ وَ الظُّلْمَةَ هُمَا مُدَبِّرَانِ ثُمَّ قَالَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ فَكَانَ رَدّاً عَلَى مُشْرِكِي الْعَرَبِ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ أَوْثَانَنَا آلِهَةٌ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إِلَى آخِرِهَا فَكَانَ رَدّاً عَلَى مَنِ ادَّعَى مِنْ دُونِ اللَّهِ ضِدّاً أَوْ نِدّاً قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِأَصْحَابِهِ قُولُوا إِيَّاكَ نَعْبُدُ أَيْ نَعْبُدُ وَاحِداً لَا نَقُولُ كَمَا قَالَتِ الدَّهْرِيَّةُ إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَا بَدْوَ لَهَا وَ هِيَ دَائِمَةٌ وَ لَا كَمَا قَالَتِ الثَّنَوِيَّةُ إِنَّ النُّورَ وَ الظُّلْمَةَ هُمَا الْمُدَبِّرَانِ وَ لَا كَمَا قَالَ مُشْرِكُو الْعَرَبِ إِنَّ أَوْثَانَنَا آلِهَةٌ فَلَا نُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً

-----------------------

21- سپس امام صادق از امير المؤمنين عليهما السّلام نقل نمود كه فرموده: خداوند آيه شريفه:

«سپاس و ستايش خداى راست كه آسمانها و زمين را بيافريد و تاريكيها و روشنى پديد كرد، سپس [با اين همه نشانه ها] كسانى كه كافر شدند [بتان را] با پروردگار خويش برابر مى كنند- براى خدا همتا مى گيرند- انعام: 1» را بعنوان ابطال و ردّ سه عقيده از عقائد ملل نازل فرموده است. جمله نخست: «سپاس و ستايش خداى راست كه آسمانها و زمين را بيافريد» اشاره بر ردّ و ابطال دهريّه است كه معتقد به قديمى و ازلى بودن موجوداتند، و قسمت دوم آيه: «و تاريكيها و روشنى را پديد كرد» اشاره به ابطال نظر ثنويّه [يا همان مشركان] است كه معتقدند تدبير جهان بدست نور و ظلمت است.

و قسمت آخر آيه: «سپس [با اين همه نشانه ها] كسانى كه كافر شدند [بتان را] با پروردگار خويش برابر مى كنند- براى خدا همتا مى گيرند-» اشاره بر ردّ و ابطال مشركان بت پرست دارد. سپس خداوند سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را نازل فرمود، كه اشاره بر ردّ جماعتى است كه براى خداوند متعال مثل و نظير يا ضدّ و ندّى قائلند.

أمير المؤمنين عليه السّلام ادامه داد كه: سپس رسول گرامى اسلام صلّى اللَّه عليه و آله رو به اصحاب كرده و فرمود: بگوييد: «ايّاك نعبد» يعنى: خداوند يگانه را عبادت و پرستش مى كنيم، نه همچون اعتقاد دهريّه كه مى گويند اشياء همه قديم و هميشگى اند، و نه مانند ثنويّه كه معتقدند: نور و ظلمت، جهان را تدبير مى كند، و نه چون بت پرستان كه مى گويند: «بت ها خدايان ما هستند»، پس هيچ چيز را با تو شريك نمى گيريم،

ص: 39


1- ( 1) الأنعام: 1.

وَ لَا نَدْعُو مِنْ دُونِكَ إِلَهاً كَمَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ الْكُفَّارُ وَ لَا نَقُولُ كَمَا قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى إِنَّ لَكَ وَلَداً تَعَالَيْتَ عَنْ ذَلِكَ قَالَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ غَيْرُهُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْكُفَّارِ مَا قَالُوا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ الَّتِي يَمُنُّونَهَا بِلَا حُجَّةٍ- قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ وَ حُجَّتَكُمْ عَلَى دَعْوَاكُمْ- إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ كَمَا أَتَى مُحَمَّدٌ بِبَرَاهِينِهِ الَّتِي سَمِعْتُمُوهَا ثُمَّ قَالَ بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ تَعَالَى يَعْنِي كَمَا فَعَلَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ آمَنُوا بِرَسُولِ اللَّهِ لَمَّا سَمِعُوا بَرَاهِينَهُ وَ حُجَّتَهُ- وَ هُوَ مُحْسِنٌ فِي عَمَلِهِ فَلَهُ أَجْرُهُ وَ ثَوَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ يَوْمَ فَصْلِ الْقَضَاءِ- وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ حِينَ يَخَافُ الْكَافِرُونَ مِمَّا يُشَاهِدْونَهُ مِنَ الْعِقَابِ- وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (1) عِنْدَ الْمَوْتِ لِأَنَّ الْبِشَارَةَ بِالْجِنَانِ تَأْتِيهِمْ.

احتجاج النبي (صلی الله عليه وآله) على جماعة من المشركين عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ (عليه السلام) أَنَّهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ (عليه السلام) هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يُنَاظِرُ الْيَهُودَ وَ الْمُشْرِكِينَ إِذَا عَاتَبُوهُ وَ يُحَاجُّهُمْ [اذا حاجوه]؟

-----------------------

و جز تو خدائى را نمى خوانيم، همچون اعتقاد اين كفّار، و نه مانند يهود و نصارى كه برايت قائل به فرزندند، خداوندا تو از تمام اين پيرايه ها برترى [برترى بزرگ!].

آرى خداوند مى فرمايد: «و گفتند: هرگز به بهشت نرود مگر كسى كه يهود يا نصارى باشد» و گروهى از كفّار نيز سخن ديگرى بافتند. خداوند در قرآن خطاب به پيامبر فرموده:- اى محمد- «اينها آرزوهاى آنهاست» همان آرزوهاى بى حجّت و دليلى كه در دل انداختند «بگو: برهان خويش بياوريد» و دلائل بر دعوى خويش اقامه كنيد «اگر راستگوئيد» همان طور كه محمّد نيز دلائل خود را- كه شنيده ايد- آورد. سپس در ادامه آيه فرمود: «آرى، هر كسى روى خود را به خداوند متعال سپارد (با اخلاص به خداى روى آورد)» يعنى: همچون اهل ايمان كه پس از شنيدن براهين رسول خدا بدو معتقد شدند، «و نيكوكار باشد» در كردارش، «مزد و پاداش او نزد پروردگار اوست»، و بهنگام برپايى ترازوى عدالت، همان زمان كه كافران از مشاهده عقاب و مجازات بخود مى لرزند «نه بيمى بر آنهاست»، و نه به وقت مرگ «اندوهگين مى شوند». زيرا همان وقت بشارت بهشت به ايشان داده شود.

22- از امام عسكرى نقل است كه فرمود: از پدرم امام هادى پرسيدم: آيا پيامبر با مشركان و جهودان هنگامى كه مورد ملامت قرار مى گرفت احتجاج و مجادله مى نمود؟!

ص: 40


1- ( 1) البقرة: 111- 112.

قَالَ بَلَى مِرَاراً كَثِيرَةً مِنْهَا مَا حَكَى اللَّهُ مِنْ قَوْلِهِمْ- وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ؟ إِلَى قَوْلِهِ رَجُلًا مَسْحُوراً(1) وَ قَالُوا- لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (2) وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً إِلَى قَوْلِهِ كِتاباً نَقْرَؤُهُ (3) ثُمَّ قِيلَ لَهُ فِي آخِرِ ذَلِكَ لَوْ كُنْتَ نَبِيّاً كَمُوسَى أَنْزَلْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً مِنَ السَّمَاءِ وَ نَزَلَتْ عَلَيْنَا الصَّاعِقَةُ فِي مَسْأَلَتِنَا إِلَيْكَ لِأَنَّ مَسْأَلَتَنَا أَشَدُّ مِنْ مَسَائِلِ قَوْمِ مُوسَى لِمُوسَى (عليه السلام) قَالَ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) كَانَ قَاعِداً ذَاتَ يَوْمٍ بِمَكَّةَ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ إِذِ اجْتَمَعَ جَمَاعَةٌ مِنْ رُؤَسَاءِ قُرَيْشٍ مِنْهُمُ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ الْمَخْزُومِيُّ وَ أَبُو الْبَخْتَرِيِّ بْنُ هِشَامٍ وَ أَبُو جَهْلٍ وَ الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ السَّهْمِيُّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ الْمَخْزُومِيُّ وَ كَانَ مَعَهُمْ جَمْعٌ مِمَّنْ يَلِيهِمْ كَثِيرٌ وَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فِي نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ يَقْرَأُ عَلَيْهِمْ كِتَابَ اللَّهِ وَ يُؤَدِّي إِلَيْهِمْ عَنِ اللَّهِ أَمْرَهُ وَ نَهْيَهُ فَقَالَ الْمُشْرِكُونَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ لَقَدِ اسْتَفْحَلَ أَمْرُ مُحَمَّدٍ وَ عَظُمَ خَطْبُهُ فَتَعَالَوْا نَبْدَأْ بِتَقْرِيعِهِ وَ تَبْكِيتِهِ وَ تَوْبِيخِهِ وَ الِاحْتِجَاجِ عَلَيْهِ وَ إِبْطَالِ مَا جَاءَ بِهِ

-----------------------

فرمود: آرى، بسيار. از جمله آنها حكايتى است كه خداوند از قول آنان در اين آيه فرموده: «و [مشركان] گفتند: اين پيامبر را چيست كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى بر او فرو نيامده» تا آنجا كه « [كفّار مكّه] گفتند: «چرا اين قرآن بر مردى بزرگ- از نظر جاه و مال- از اين دو شهر- مكّه و طائف- فرو فرستاده نشده است؟- فرقان: 31». و نيز اين آيه كه: «گفتند: هرگز تو را باور نداريم تا براى ما از زمين [مكّه] چشمه اى روان سازى» تا: «ما كتابى فرو آرى كه آن را بخوانيم- إسراء: آيات 90 تا 93». سپس در احتجاجى ديگر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: اگر تو پيامبر هستى، همچون موسى در مقابل خواسته ما از آسمان صاعقه اى نازل مى كردى، زيرا درخواست ما از تو سنگين تر از پيشنهادى بود كه از موسى كرديم.

و ماجراى اين احتجاج بدين قرار است كه روزى رسول خدا با جماعتى از اصحاب خود در نزديكى خانه كعبه نشسته بود و به آنان احكام خدا و حقايق آيات كتابش را مى آموخت، در اين هنگام گروهى از سران قريش، مانند: وليد بن مغيره مخزومى، و أبو البخترى عاص بن هشام، و أبو جهل عمرو بن هشام، و عاص بن وائل و عبد اللَّه بن- حذيفه مخزومى، و گروهى ديگر باهم اجتماع نموده و گفتند: كار محمّد بالا گرفته، و امر او وسعت و رواج يافته، بيائيد تا او را مورد توبيخ و سرزنش قرار داده و محدودش سازيم،

ص: 41


1- ( 2) الفرقان: 7- 8.
2- ( 3) الزخرف: 31.
3- ( 4) الإسراء: 90- 93.

بِهِ لِيَهُونَ خَطْبُهُ عَلَى أَصْحَابِهِ وَ يُصَغَّرَ قَدْرُهُ عِنْدَهُمْ فَلَعَلَّهُ يَنْزِعُ عَمَّا هُوَ فِيهِ مِنْ غَيِّهِ وَ بَاطِلِهِ وَ تَمَرُّدِهِ وَ طُغْيَانِهِ فَإِنِ انْتَهَى وَ إِلَّا عَامَلْنَاهُ بِالسَّيْفِ الْبَاتِرِ.

قَالَ أَبُو جَهْلٍ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَلِي كَلَامَهُ وَ مُجَادَلَتَهُ؟ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ الْمَخْزُومِيُّ أَنَا إِلَى ذَلِكَ أَ فَمَا تَرْضَانِي لَهُ قِرْناً حَسِيباً وَ مُجَادِلًا كَفِيّاً قَالَ أَبُو جَهْلٍ بَلَى فَأَتَوْهُ بِأَجْمَعِهِمْ فَابْتَدَأَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ الْمَخْزُومِيُّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ لَقَدِ ادَّعَيْتَ دَعْوَى عَظِيمَةً وَ قُلْتَ مَقَالًا هَائِلًا زَعَمْتَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ مَا يَنْبَغِي لِرَبِّ الْعَالَمِينَ وَ خَالِقِ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ أَنْ يَكُونَ مِثْلُكَ رَسُولَهُ بَشَرٌ مِثْلُنَا تَأْكُلُ كَمَا نَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ كَمَا نَشْرَبُ وَ تَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ كَمَا نَمْشِي فَهَذَا مَلِكُ الرُّومِ وَ هَذَا مَلِكُ الْفُرْسِ- لَا يَبْعَثَانِ رَسُولًا إِلَّا كَثِيرَ الْمَالِ عَظِيمَ الْحَالِ لَهُ قُصُورٌ وَ دُورٌ وَ فَسَاطِيطُ وَ خِيَامٌ وَ عَبِيدٌ وَ خُدَّامٌ وَ رَبُّ الْعَالَمِينَ فَوْقَ هَؤُلَاءِ كُلِّهِمْ فَهُمْ عَبِيدُهُ وَ لَوْ كُنْتَ نَبِيّاً لَكَانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ وَ نُشَاهِدُهُ بَلْ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْعَثَ إِلَيْنَا نَبِيّاً لَكَانَ إِنَّمَا يَبْعَثُ إِلَيْنَا مَلَكاً لَا بَشَراً مِثْلَنَا مَا أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً* وَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) هَلْ بَقِيَ مِنْ كَلَامِكَ شَيْ ءٌ؟

قَالَ بَلَى لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْعَثَ إِلَيْنَا رَسُولًا لَبَعَثَ أَجَلَّ مَنْ فِيمَا بَيْنَنَا أَكْثَرَهُ مَالًا وَ أَحْسَنَهُ حَالًا فَهَلَّا أُنْزِلَ هَذَا الْقُرْآنُ الَّذِي

-----------------------

و نظراتش را باطل نمائيم، تا نزد اصحابش زبون و كوچك شود، شايد دست از گمراهى و سركشى و طغيانش بردارد، در غير اين صورت با شمشير برّان پاسخش گوئيم!.

أبو جهل گفت: چه كسى با او مجادله مى كند؟ عبد اللَّه مخزومى گفت: من براى مجادله كردن با او حاضرم، آيا مرا در مجاب كردن او كافى و سزاوار نمى دانيد؟ أبو جهل گفت: آرى.

پس قرشيان به اتّفاق نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و عبد اللَّه مخزومى رشته كلام را بدست گرفته و گفت: تو ادّعاى بزرگى كرده اى! و دعوى حيرت انگيزى نموده اى! پنداشته اى كه تو رسول و فرستاده پروردگار جهانيان هستى، در صورتى كه در خور ربّ- العالمين و خالق همه موجودات جهان نيست كه همچون توئى- كه مانند ما مى خورد و مى نوشد و چون ديگران در بازارها راه مى رود- رسول و فرستاده او باشد. آيا پادشاه روم و سلطان فارس، نماينده و رسولانش را جز از طبقه ثروتمند، و برخوردار از مقام، و قصر و خانه و نوكر و خدمتكار انتخاب مى كنند، و پر واضح است كه ربّ العالمين ما فوق همه بندگان است، اگر تو نماينده خدايى همو بايد بسوى ما فرشته اى مى فرستاد تا در حضور ما تو را تصديق مى كرد، با همه اينها اگر خدا قصد ارسال نماينده اى را داشت بايد فرشته اى را بعنوان نماينده اش بسوى ما مى فرستاد نه بشرى عادى مانند ما، و اين را بدان اى محمّد كه تو در نظر ما نه تنها نبىّ نيستى، كه فردى جادو شده و مسحورى! فرمود: آيا سخنت پايان يافت؟ گفت: آرى، اگر خدا مى خواست براى ما رسولى مبعوث كند مى بايست او بيش از همه ما عزّت و حرمت و ثروت داشت، چرا اين قرآن كه

ص: 42

تَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَهُ عَلَيْكَ وَ ابْتَعَثَكَ بِهِ رَسُولًا عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ إِمَّا الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ بِمَكَّةَ وَ إِمَّا عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِيِّ بِالطَّائِفِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) هَلْ بَقِيَ مِنْ كَلَامِكَ شَيْ ءٌ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟فَقَالَ بَلَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً بِمَكَّةَ هَذِهِ فَإِنَّهَا ذَاتُ أَحْجَارٍ وَعِرَةٍ وَ جِبَالٍ تَكْسَحُ أَرْضَهَا(1)

وَ تَحْفِرُهَا وَ تُجْرِي فِيهَا الْعُيُونَ فَإِنَّنَا إِلَى ذَلِكَ مُحْتَاجُونَ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتَأْكُلَ مِنْهَا وَ تُطْعِمَنَا وَ تُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها خِلَالَ تِلْكَ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنَابِ تَفْجِيراً- أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً(2) فَإِنَّكَ قُلْتَ لَنَا وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (3) فَلَعَلَّنَا نَقُولُ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا تَأْتِيَ بِهِ وَ بِهِمْ وَ هُمْ لَنَا مُقَابِلُونَ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ تُعْطِينَا مِنْهُ وَ تُغْنِينَا بِهِ فَلَعَلَّنَا نَطْغَى وَ إِنَّكَ قُلْتَ لَنَا- كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (4) ثُمَّ قَالَ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ أَيْ تَصْعَدَ فِي السَّمَاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ أَيْ لِصُعُودِكَ

-----------------------

بعقيده ات از جانب خدا به سوى تو نازل شده- بر دو مرد بزرگ مكّه و طائف: وليد بن- مغيره و عروة بن مسعود نازل نشد؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا چيزى از كلامت باقى مانده؟ مخزومى گفت: آرى، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از زمين خشك و سنگلاخ و كوهستانى مكّه چشمه آبى جارى سازى، زيرا ما سخت نيازمند آبيم، يا تو را [در اين سرزمين لم يزرع] باغ سبز و خرّمى از درختان خرما و انگور باشد كه از وسط آنها آب بگذرد تا تو و ما همگى از ميوه هاى آن بخوريم، و يا آسمان را تكّه تكّه كرده و بر سر ما اندازى، همان طور كه تو خود [اين آيه را] بر ما خوانده اى: «و اگر بينند كه پاره اى از آسمان فرو مى افتد گويند:

ابرى است توده شده- طور: 44» شايد پس از آن تو را تصديق كنيم.

سپس افزود: هرگز بتو ايمان نمى آوريم مگر اينكه خدا و فرشتگان را روياروى ما- براى گواهى درستى گفتار خود- بيارى، يا تو را خانه از زر باشد كه از آن باندازه اى بما طلا دهى كه بى نياز گشته و طغيان كنيم، چنان كه خود مى گويى: «آرى، هر آينه آدمى سركشى مى كند و از حدّ مى گذرد. از آن رو كه خود را بى نياز و توانگر بيند- علق: 6 و 7»، سپس گفت: يا در آسمان بالا روى- و بالا رفتن و صعودت را هرگز باور نداريم-

ص: 43


1- ( 1) تكسح ارضها: تقشرها من التراب.
2- ( 2) كسفا: قطعا قد ركب بعضها على بعض.
3- ( 3) الطور: 44، و المركوم: المتراكم الذي يجعل بعضه على بعض.
4- ( 4) العلق: 6- 7.

حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ الْمَخْزُومِيِّ وَ مَنْ مَعَهُ بِأَنْ آمِنُوا بِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ رَسُولِي وَ صَدِّقُوهُ فِي مَقَالِهِ إِنَّهُ مِنْ عِنْدِي ثُمَّ لَا أَدْرِي يَا مُحَمَّدُ إِذَا فَعَلْتَ هَذَا كُلَّهُ أُومِنُ بِكَ أَوْ لَا أُومِنُ بِكَ بَلْ لَوْ رَفَعْتَنَا إِلَى السَّمَاءِ وَ فَتَحْتَ أَبْوَابَهَا وَ أَدْخَلْتَنَاهَا لَقُلْنَا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا(1) وَ سَحَرْتَنَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا عَبْدَ اللَّهِ أَ بَقِيَ شَيْ ءٌ مِنْ كَلَامِكَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ أَ وَ لَيْسَ فِيمَا أَوْرَدْتُهُ عَلَيْكَ كِفَايَةٌ وَ بَلَاغٌ مَا بَقِيَ شَيْ ءٌ فَقُلْ مَا بَدَا لَكَ وَ أَفْصِحْ عَنْ نَفْسِكَ إِنْ كَانَ لَكَ حُجَّةٌ وَ ائْتِنَا بِمَا سَأَلْنَاكَ بِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّامِعُ لِكُلِّ صَوْتٍ وَ الْعَالِمُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ تَعْلَمُ مَا قَالَهُ عِبَادُكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ إِلَى قَوْلِهِ رَجُلًا مَسْحُوراً(2) ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا(3) ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ

-----------------------

تا بر ما نوشته اى فرو آرى كه آن را بخوانيم كه [در آن نوشته باشد]: از خداى عزيز و حكيم به عبد اللَّه بن أبى اميّه مخزومى و همراهانش، به رسول من محمّد، ايمان بياوريد و سخنانش را تصديق كنيد كه او از جانب من است. تازه پس از انجام اين اعمال و مشاهده اين آثار معلوم نيست كه آيا بتو ايمان آوريم يا خير، بلكه در نهايت خواهيم گفت: تمام اين معجزات را از راه شعبده و سحر ما انجام داده اى؟! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى عبد اللَّه آيا چيزى از كلامت باقى مانده؟

گفت: اى محمّد! آيا آنچه برايت گفتم كافى نبود؟ آرى سخنم پايان يافت، حال اگر در مقابل آنها دليل و برهانى دارى بى پرده بيان كن.

پيامبر عرضه داشت: خدايا تو هر صدايى را مى شنوى و به هر چيزى عالمى، سخنان بندگانت را دريافتى!. در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد كه: «و [مشركان] گفتند:

اين پيامبر را چيست كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى بر او فرو نيامده تا با وى بيم كننده باشد. يا چرا گنجى [از آسمان] به سويش افكنده نمى شود، يا چرا او را بوستانى نيست كه از آن بخورد؟ و ستمكاران گفتند: جز مردى جادو زده را پيروى نمى كنيد- فرقان: 7 و 8». سپس خداوند فرمود: «بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند، پس گمراه شدند و از اين رو راه نتوانند يافت- إسراء: 48»، باز فرمود: «بزرگ و بزرگوار است آن [خداى] كه اگر خواهد تو را بهتر از اين دهد

ص: 44


1- ( 5) سكرت أبصارنا: غطيت و غشيت عن النظر.
2- ( 6) الفرقان: 7- 8.
3- ( 7) الإسراء: 48.

جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً(1) وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ (2) الْآيَةَ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ إِلَى قَوْلِهِ وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (3) فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا عَبْدَ اللَّهِ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَنِّي آكُلُ الطَّعَامَ كَمَا تَأْكُلُونَ وَ زَعَمْتَ أَنَّهُ لَا يَجُوزُ لِأَجْلِ هَذَا أَنْ أَكُونَ لِلَّهِ رَسُولًا فَإِنَّمَا الْأَمْرُ لِلَّهِ تَعَالَى يَفْعَلُ ما يَشاءُ* وَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ وَ هُوَ مَحْمُودٌ وَ لَيْسَ لَكَ وَ لَا لِأَحَدٍ الِاعْتِرَاضُ عَلَيْهِ بِلِمَ وَ كَيْفَ أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ كَيْفَ أَفْقَرَ بَعْضاً وَ أَغْنَى بَعْضاً وَ أَعَزَّ بَعْضاً وَ أَذَلَّ بَعْضاً وَ أَصَحَّ بَعْضاً وَ أَسْقَمَ بَعْضاً وَ شَرَّفَ بَعْضاً وَ وَضَعَ بَعْضاًوَ كُلُّهُمْ مِمَّنْ يَأْكُلُ الطَّعَامَ ثُمَّ لَيْسَ لِلْفُقَرَاءِ أَنْ يَقُولُوا لِمَ أَفْقَرْتَنَا وَ أَغْنَيْتَهُمْ وَ لَا لِلْوُضَعَاءِ أَنْ يَقُولُوا لِمَ وَضَعْتَنَا وَ شَرَّفْتَهُمْ وَ لَا لِلزَّمْنَى (4) وَ الضُّعَفَاءِ أَنْ يَقُولُوا

-----------------------

بوستانهايى كه از زير [درختان] آنها جويها روان باشد و براى تو قصرها پديد كند- فرقان: 10». سپس اين آيه نازل شد:- اى محمّد- «پس شايد از اينكه [كافران مكّه] مى گويند: چرا گنجى بر او فرو نيامده، يا فرشته اى با او نيامده، برخى از آنچه را به تو وحى مى شود فروگذارى و سينه ات از آن تنگ شود؛ جز اين نيست كه تو بيم دهنده اى، و خدا بر هر چيز نگاهبان است- هود: 12».

و اين آيه خطاب به پيامبر نازل شد: «و گفتند: چرا فرشته اى بر او فرو نيامده؟ و اگر فرشته اى مى فرستاديم همانا كار گزارده مى شد- هلاك مى شدند- و ديگر مهلت نمى يافتند. و اگر او را فرشته اى مى كرديم بازهم او را [به صورت] مردى مى ساختيم و آنچه را [اكنون بر خود و ديگران] پوشيده مى دارند بر آنان پوشيده مى داشتيم- انعام: 8 و 9».

(1) سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به عبد اللَّه مخزومى فرمود: جواب اينكه- كه من همچون شما غذا مى خورم؛ و اين با رسول خدا بودن هيچ منافاتى ندارد- اين گونه است كه انتخاب نماينده و رسول فقط در اختيار خداست و بس، و هر چه كند محمود و پسنديده است، و هيچ كس را نشايد كه لب به اعتراض گشوده و «براى چه» و «چگونه» گويد، مگر نمى بينى بعضى را فقير و نادار نموده، و برخى را دارا و غنى، و گروهى را عزيز و محترم فرموده، بعضى را خوار و ذليل، و جماعتى را مريض و بيمار، و دسته اى را تندرست و سالم، و گروهى را شريف، و جماعتى را خوار فرموده است، و همه آنان غذا مى خورند.

با اين حال هيچ كدام در حكم خدا حقّ اعتراضى ندارند، كه فقير و نادار يا غنى و دارا، وضيع يا عزيز، يا افراد زمين گير حقّ گله داشته و به درگاه خداوند متعال عرضه نمايند:

ص: 45


1- ( 1) الفرقان: 10.
2- ( 2) هود: 12.
3- ( 3) الأنعام 8 و 9.
4- ( 4) الزمنى: الذين ألم بهم المرض، المرضى.

لِمَ أَزْمَنْتَنَا وَ أَضْعَفْتَنَا وَ صَحَّحْتَهُمْ وَ لَا لِلْأَذِلَّاءِ أَنْ يَقُولُوا لِمَ أَذْلَلْتَنَا وَ أَعْزَزْتَهُمْ وَ لَا لِقِبَاحِ الصُّوَرِ أَنْ يَقُولُوا لِمَ قَبَّحْتَنَا وَ جَمَّلْتَهُمْ بَلْ إِنْ قَالُوا ذَلِكَ كَانُوا عَلَى رَبِّهِمْ رَادِّينَ وَ لَهُ فِي أَحْكَامِهِ مُنَازِعِينَ وَ بِهِ كَافِرِينَ وَ لَكَانَ جَوَابُهُ لَهُمْ أَنَا الْمَلِكُ الْخَافِضُ الرَّافِعُ الْمُغْنِي الْمُفْقِرُ الْمُعِزُّ الْمُذِلُّ الْمُصَحِّحُ الْمُسْقِمُ وَ أَنْتُمُ الْعَبِيدُ لَيْسَ لَكُمْ إِلَّا التَّسْلِيمُ لِي وَ الِانْقِيَادُ لِحُكْمِي فَإِنْ سَلَّمْتُمْ كُنْتُمْ عِبَاداً مُؤْمِنِينَ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ كُنْتُمْ بِي كَافِرِينَ وَ بِعُقُوبَاتِي مِنَ الْهَالِكِينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَعْنِي آكُلُ الطَّعَامَ وَ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ(1) يَعْنِي قُلْ لَهُمْ أَنَا فِي الْبَشَرِيَّةِ مِثْلُكُمْ وَ لَكِنْ رَبِّي خَصَّنِي بِالنُّبُوَّةِ دُونَكُمْ كَمَا يَخُصُّ بَعْضَ الْبَشَرِ بِالْغِنَى وَ الصِّحَّةِ وَ الْجَمَالِ دُونَ بَعْضٍ مِنَ الْبَشَرِ فَلَا تُنْكِرُوا أَنْ يَخُصَّنِي أَيْضاً بِالنُّبُوَّةِ .[دُونَكُمْ]

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَمَّا قَوْلُكَ هَذَا مَلِكُ الرُّومِ وَ مَلِكُ الْفُرْسِ لَا يَبْعَثَانِ رَسُولًا إِلَّا كَثِيرَ الْمَالِ عَظِيمَ الْحَالِ لَهُ قُصُورٌ وَ دُورٌ وَ فَسَاطِيطُ وَ خِيَامٌ وَ عَبِيدٌ وَ خُدَّامٌ

-----------------------

چرا ما را بدين حال در آوردى و ديگران را سالم و سلامت!. و وضعيت باقى گروههاى اجتماعى از قبيل ذليل و عزيز، زشت و زيبا، به همان منوال سابق است، و چنانچه هر كدامشان در برابر حكم خدا لب به اعتراض گشايند در اين صورت مخالف و معترض مقرّرات، و كافر به احكام الهى خواهند شد. و پاسخ پروردگار متعال به آنان اين خواهد بود كه: «من سلطان جهان هستم، پائين- برنده و بالا برنده ايم، فقر و بى نيازى بدست من، و عزّت و ذلّت در يد قدرت من است، منم كه مريض مى كنم و سلامتى مى بخشم، و شما همه بندگان من بوده و بايد [در برابر تقدير و حكم من] تسليم و مطيع باشيد، در اين صورت بندگان مؤمن من خواهيد بود، و إلّا عاصى و كافر بوده، و به مجازات من هلاك گرديد.

سپس اين آيه بر آن حضرت نازل شد كه: «بگو من آدميى هستم همچون شما» كه غذا مى خورم «كه به من وحى مى شود كه خداى شما يگانه است- كهف: 110». يعنى: به آنان بگو من در ساختار بشرى مانند شما هستم، جز آنكه پروردگارم مرا به مقام نبوّت اختصاص فرموده، همان طور كه برخى از انسانها را به ويژگى خاصّى اختصاص داده، و همان گونه شما حقّ اعتراض به هيچ يك از آنان- غنى، سالم، زيبا- را نداريد، نسبت به مقام نبوّت من نيز حقّ اعتراض نداشته و بايد مطيع و تسليم باشيد.

سپس رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله افزود: امّا پاسخ اين گفتارتان كه: «سلاطين روم و فارس- به فراخور حالشان- فرستادگان خود را جز از افراد صاحب جاه و مال انتخاب نمى كنند،

ص: 46


1- ( 5) الكهف: 110.

وَ رَبُّ الْعَالَمِينَ فَوْقَ هَؤُلَاءِ كُلِّهِمْ فَهُمْ عَبِيدُهُ فَإِنَّ اللَّهَ لَهُ التَّدْبِيرُ وَ الْحُكْمُ لَا يَفْعَلُ عَلَى ظَنِّكَ وَ حُسْبَانِكَ وَ لَا بِاقْتِرَاحِكَ بَلْ يَفْعَلُ ما يَشاءُ* وَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ وَ هُوَ مَحْمُودٌ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّمَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ لِيُعَلِّمَ النَّاسَ دِينَهُمْ وَ يَدْعُوَهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ وَ يَكِدَّ(1)

نَفْسَهُ فِي ذَلِكَ آنَاءَ اللَّيْلِ وَ نَهَارَهُ فَلَوْ كَانَ صَاحِبَ قُصُورٍ يَحْتَجِبُ فِيهَا وَ عَبِيدٍ وَ خَدَمٍ يَسْتُرُونَهُ عَنِ النَّاسِ أَ لَيْسَ كَانَتِ الرِّسَالَةُ تَضِيعُ وَ الْأُمُورُ تَتَبَاطَأُ أَ وَ مَا تَرَى الْمُلُوكَ إِذَا احْتَجَبُوا كَيْفَ يَجْرِي الْفَسَادُ وَ الْقَبَائِحُ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ بِهِ وَ لَا يَشْعُرُونَ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّمَا بَعَثَنِيَ اللَّهُ وَ لَا مَالَ لِي لِيُعَرِّفَكُمْ قُدْرَتَهُ وَ قُوَّتَهُ وَ أَنَّهُ هُوَ النَّاصِرُ لِرَسُولِهِ وَ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى قَتْلِهِ وَ لَا مَنْعِهِ فِي رِسَالاتِهِ فَهَذَا بَيِّنٌ فِي قُدْرَتِهِ وَ فِي عَجْزِكُمْ وَ سَوْفَ يُظْفِرُنِي اللَّهُ بِكُمْ فَأَسَعُكُمْ قَتْلًا وَ أَسْراً ثُمَّ يُظْفِرُنِي اللَّهُ بِبِلَادِكُمْ وَ يَسْتَوْلِي عَلَيْهَا الْمُؤْمِنُونَ مِنْ دُونِكُمْ وَ دُونِ مَنْ يُوَافِقُكُمْ عَلَى دِينِكُمْ

-----------------------

و پروردگار جهانيان از اين لحاظ فوق بشريّت است، و شايسته تر به رعايت اين اصل» اين است كه: تدبير و حكم، مخصوص خود خداوند بوده، و بنا به پيشنهاد و فكر و حساب شما عمل نمى كند، بلكه هر طورى كه خود تشخيص دهد عمل كرده و حكم مى نمايد، و در تمام اين اعمال محمود و پسنديده است.

اى عبد اللَّه! خداوند رسول خود را تنها براى اين مبعوث ساخته تا به مردم آداب دينى آموخته و ايشان را به سوى خداپرستى دعوت كند، و در اين راه تمام تلاش خود را شبانه روز مصروف دارد، در اين حال آيا مأموريّتى به اين سنگينى از عهده كاخدار و صاحب نوكر و خدمتگار بر مى آمد؟ كه صد البتّه رسالت؛ تباه، و كار؛ عقيم مى ماند، چرا كه قصرنشين پيوسته درون قصرش محجوب و بواسطه خدم و حشم از دسترس مردم دور مانده و ميان او و مردم فاصله مى افتاد، و همين فاصله و حجاب- كه طبع پادشاهان است- فساد و تباهى را- از آنجا كه نمى دانند و درك نمى كنند- در مملكت و ميان مردم جارى مى سازد.

اى عبد اللَّه! بى شكّ خداوند مرا كه هيچ مالى ندارم، به مقام نبوّت برگزيد تا قدرت و قوّت خود را به شما بفهماند، زيرا همو يار و حامى رسول خود است، كه نه مى توانند او را به قتل رسانند، و نه مانع رسالت و مأموريّت او شوند، و اين خود روشنترين دليل بر قدرت خدا و ناتوانى شماست، و در آينده مرا بر شما غالب و چيره ساخته و بر شهرهاى شما مسلّط مى گرداند، و أهل ايمان و مخالفان مذهب شما را بر تمام بلاد حاكم مى فرمايد.

ص: 47


1- ( 6) الكد: الالحاح و الشدة في الطلب.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَمَّا قَوْلُكَ لِي لَوْ كُنْتَ نَبِيّاً لَكَانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ وَ نُشَاهِدُهُ بَلْ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْعَثَ إِلَيْنَا نَبِيّاً لَكَانَ إِنَّمَا يَبْعَثُ مَلَكاً لَا بَشَراً مِثْلَنَا فَالْمَلَكُ لَا تُشَاهِدُهُ حَواسُّكُمْ لِأَنَّهُ مِنْ جِنْسِ هَذَا الْهَوَاءِ لَا عِيَانَ مِنْهُ وَ لَوْ شَاهَدْتُمُوهُ بِأَنْ يُزَادَ فِي قُوَى أَبْصَارِكُمْ لَقُلْتُمْ لَيْسَ هَذَا مَلَكاً بَلْ هَذَا بَشَرٌ- لِأَنَّهُ إِنَّمَا كَانَ يَظْهَرُ لَكُمْ بِصُورَةِ الْبَشَرِ الَّذِي أَلِفْتُمُوهُ لِتَفْهَمُوا عَنْهُ مَقَالَتَهُ وَ تَعْرِفُوا خِطَابَهُ وَ مُرَادَهُ فَكَيْفَ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ صِدْقَ الْمَلَكِ وَ أَنَّ مَا يَقُولُهُ حَقٌّ بَلْ إِنَّمَا بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً وَ أَظْهَرَ عَلَى يَدِهِ الْمُعْجِزَاتِ الَّتِي لَيْسَتْ فِي طَبَائِعِ الْبَشَرِ الَّذِينَ قَدْ عَلِمْتُمْ ضَمَائِرَ قُلُوبِهِمْ فَتَعْلَمُونَ بِعَجْزِكُمْ عَمَّا جَاءَ بِهِ أَنَّهُ مُعْجِزَةٌ وَ أَنَّ ذَلِكَ شَهَادَةٌ مِنَ اللَّهِ بِالصِّدْقِ لَهُ- وَ لَوْ ظَهَرَ لَكُمْ مَلَكٌ وَ ظَهَرَ عَلَى يَدِهِ مَا يَعْجِزُ عَنْهُ الْبَشَرُ لَمْ يَكُنْ فِي ذَلِكَ مَا يَدُلُّكُمْ أَنْ لَيْسَ فِي طَبَائِعِ سَائِرِ أَجْنَاسِهِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ حَتَّى يَصِيرَ ذَلِكَ مُعْجِزاً أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الطُّيُورَ الَّتِي تَطِيرُ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْهَا بِمُعْجِزٍ لِأَنَّ لَهَا أَجْنَاساً يَقَعُ مِنْهَا مِثْلُ طَيَرَانِهَا وَ لَوْ أَنَّ آدَمِيّاً طَارَ كَطَيَرَانِهَا كَانَ ذَلِكَ مُعْجِزاً

-----------------------

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: امّا پاسخ اين مطلب كه مى گوئيد: «اگر تو پيامبرى بايد همراهت فرشته اى مى بود كه تو را تاييد نموده و ما هم او را مشاهده كنيم، بلكه بايد خود پيامبر از جنس فرشتگان باشد نه از جنس بشر» اين است كه: بايد دانست كه فرشته با حواسّ ظاهرى قابل رؤيت نيست، چرا كه از جنس بشر نبوده و از جنس لطيفى مانند هوا است. و چنانچه در قوّه بينايى شما افزوده شود كه بتوانيد آن را رؤيت كنيد، قهرا خواهيد گفت: اين بشر است و فرشته نيست. زيرا ظاهر شدن فرشته براى شما فقط بصورت بشرى خواهد بود كه با آن مأنوسيد، تا گفتارش را درك كرده، و خطاب و مرادش را دريابيد، در اين حال چگونه صدق گفتار آن فرشته را دريافته و حقّ سخنانش را تشخيص مى داديد؟ بلكه خداوند تنها بدين منظور موجودى از نوع بشر را براى نبوّت برگزيد، معجزاتى را كه در طبع و سرشت آدمى نيست- همان طور كه خود قبول داريد- بدست او جارى ساخت تا خود گواهى بر صدق گفتار او از طرف خدا باشد، و اگر اين خوارق عادات آدمى را فرشته اى به شما نشان مى داد، هيچ جاى تشخيصى به معجزه بودن آن براى شما باقى نمى ماند، زيرا اين اعجاز در صورتى محقّق مى شود كه فرشتگان ديگر از آوردن مثل آن عاجز باشند، همان طور كه پرواز پرنده، براى همنوعانش معجزه نيست، ولى پرواز بشر، براى ديگر انسانها معجزه است.

ص: 48

فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَهَّلَ عَلَيْكُمُ الْأَمْرَ وَ جَعَلَهُ بِحَيْثُ تَقُومُ عَلَيْكُمْ حُجَّتُهُ وَ أَنْتُمْ تَقْتَرِحُونَ عَمَلَ الصَّعْبِ الَّذِي لَا حُجَّةَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَمَّا قَوْلُكَ مَا أَنْتَ إِلَّا رَجُلٌ مَسْحُورٌ فَكَيْفَ أَكُونُ كَذَلِكَ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي فِي صِحَّةِ التَّمْيِيزِ وَ الْعَقْلِ فَوْقَكُمْ- فَهَلْ جَرَّبْتُمْ عَلَيَّ مُنْذُنَشَأْتُ إِلَى أَنِ اسْتَكْمَلْتُ أَرْبَعِينَ سَنَةً خِزْيَةً(1)

أَوْ زَلَّةً أَوْ كَذِبَةً أَوْ خِيَانَةً أَوْ خَطَأً مِنَ الْقَوْلِ أَوْ سَفَهاً مِنَ الرَّأْيِ أَ تَظُنُّونَ أَنَّ رَجُلًا يَعْتَصِمُ طُولَ هَذِهِ الْمُدَّةِ بِحَوْلِ نَفْسِهِ وَ قُوَّتِهَا أَوْ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ ذَلِكَ مَا قَالَ اللَّهُ- انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا إِلَى أَنْ يُثْبِتُوا عَلَيْكَ عَمًى بِحُجَّةٍ أَكْثَرَ مِنْ دَعَاوِيهِمُ الْبَاطِلَةِ الَّتِي تَبَيَّنَ عَلَيْكَ تَحْصِيلُ بُطْلَانِهَا ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَمَّا قَوْلُكَ- لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ بِمَكَّةَ أَوْ عُرْوَةَ بِالطَّائِفِ فَإِنَّ اللَّهَ لَيْسَ يَسْتَعْظِمُ مَالَ الدُّنْيَا كَمَا تَسْتَعْظِمُهُ أَنْتَ وَ لَا خَطَرَ لَهُ عِنْدَهُ كَمَا لَهُ عِنْدَكَ- بَلْ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا

-----------------------

بنا بر اين خداوند متعال كار را بر شما آسان نموده، تا در شناخت رسول دچار زحمت نشده، و براحتى بتوانيد با او تماس گرفته و گفتگو نماييد.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: امّا اينكه گفتى: «تو آدم سحرشده اى» چگونه اين سخن در باره من درست است، در حالى كه خود معترفيد كه من در كمال صحّت و سلامتى جسمى و روحى بوده و هستم، و در تمام اين مدّت چهل سال كه از عمر من مى گذرد، كوچكترين خطا و لغزش و كج انديشى، يا خيانت و دروغى در سخنان من نديده ايد. آيا گمان مى كنيد- كسى در طول اين چهل سال- با نيروى اراده و قدرت خود توانسته در نهايت درستى و امانت خود را حفظ و تامين كند، يا اين كار تنها در اثر حمايت و توجّه و عنايت خداوند جهانيان بوده؟ و اين همان فرمايش الهى است كه فرموده: «بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند- چگونه تو را وصف كردند- پس گمراه شدند و نتوانند كه راهى بيابند- فرقان: 9». تا آنجا كه براى اثبات دعوى باطل خود- كه هيچ بر تو پوشيده نيست- دليل و برهانى ندارند.

سپس رسول گرامى اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: امّا اينكه گفتى: «چرا اين قرآن بر دو مرد بزرگ مكّه و طائف: وليد بن مغيره، و عروة بن مسعود؛ نازل نشد؟» بايد دانست كه جاه و مال نزد خداوند متعال؛ آنچنان كه در نظر تو ارزش و اعتبار دارد نيست، و اگر تمام دنيا

ص: 49


1- ( 1) و في بعض النسخ« خربة» و هي العيب و العورة و الذلة.

عِنْدَهُ تَعْدِلُ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ لَمَا سَقَى كَافِراً بِهِ مُخَالِفاً لَهُ شَرْبَةَ مَاءٍ وَ لَيْسَ قِسْمَةُ اللَّهِ إِلَيْكَ بَلِ اللَّهُ هُوَ الْقَاسِمُ لِلرَّحْمَاتِ وَ الْفَاعِلُ لِمَا يَشَاءُ فِي عَبِيدِهِ وَ إِمَائِهِ وَ لَيْسَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّنْ يَخَافُ أَحَداً كَمَا تَخَافُهُ أَنْتَ لِمَالِهِ وَ حَالِهِ فَعَرَفْتَهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذَلِكَ وَ لَا مِمَّنْ يَطْمَعُ فِي أَحَدٍ فِي مَالِهِ أَوْ فِي حَالِهِ كَمَا تَطْمَعُ أَنْتَ فَتَخُصَّهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذَلِكَ وَ لَا مِمَّنْ يُحِبُّ أَحَداً مَحَبَّةَ الْهَوَاءِ كَمَا تُحِبُّ أَنْتَ فَتُقَدِّمَ مَنْ لَا يَسْتَحِقُّ التَّقْدِيمَ وَ إِنَّمَا مُعَامَلَتُهُ بِالْعَدْلِ فَلَا يُؤْثِرُ إِلَّا بِالْعَدْلِ لِأَفْضَلِ مَرَاتِبِ الدِّينِ وَ جَلَالِهِ إِلَّا الْأَفْضَلَ فِي طَاعَتِهِ وَ الْأَجْدَى فِي خِدْمَتِهِ وَ كَذَلِكَ لَا يُؤَخِّرُ فِي مَرَاتِبِ الدِّينِ وَ جَلَالِهِ إِلَّا أَشَدَّهُمْ تَبَاطُؤاً عَنْ طَاعَتِهِ- وَ إِذَا كَانَ هَذَا صِفَتَهُ لَمْ يَنْظُرْ إِلَى مَالٍ وَ لَا إِلَى حَالٍ بَلْ هَذَا الْمَالُ وَ الْحَالُ مِنْ تَفَضُّلِهِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ عَلَيْهِ ضَرِيبَةٌ لازب (1) [لَازِمَةٌ] فَلَا يُقَالُ لَهُ إِذَا تَفَضَّلْتَ بِالْمَالِ عَلَى عَبْدٍ فَلَا بُدَّ أَنْ تَتَفَضَّلَ عَلَيْهِ بِالنُّبُوَّةِ أَيْضاً لِأَنَّهُ لَيْسَ لِأَحَدٍ إِكْرَاهُهُ عَلَى خِلَافِ مُرَادِهِ وَ لَا إِلْزَامُهُ تَفَضُّلًا لِأَنَّهُ تَفَضَّلَ قَبْلَهُ بِنِعَمِهِ.

-----------------------

نزد خداوند بقدر پر مگسى قيمت داشت ذرّه اى از آن را به كافر و مخالف خود عطا نمى كرد، بلكه بايد دانست كه تقسم رحمت بدست خداوند بوده و تنها اوست كه هر چه بخواهد در باره بندگان انجام مى دهد، و آن طور كه مى خواهد نظر خود را اعمال مى فرمايد، و در اين راه بر خلاف شما از هيچ كس ترس و واهمه ندارد و ملاحظه اى نداشته، و مال و جاه و تمامى عناوين دنيوى در برابر اراده خداوند كوچكترين تأثيرى نخواهد داشت. پس بدين خاطر به نبوّت او پى برديد. و شما در انتخاب پيامبر به مال و جاه او طمع كرده و هر دو را در اختصاص آن دخيل دانستيد، و بهمين منوال درستى و دلدادگى را در تقديم كسى كه سزاوار اين مقام نيست داخل مى كنيد، و ملاك خداوند با همه اينها متفاوت است.

(1) و رفتار خداوند متعال تنها بر اساس عدالت و حقيقت بوده، و فقط كسى را براى اين مقام برمى گزيند كه در طاعت و خدمتگزارى او، از برترين و پرتلاش ترين مردم باشد، و نيز كسى را وامى گذارد كه در طاعت و فرمانبردارى او از همه كندتر باشد.

و چون ويژگى خداوند اين گونه است كه هيچ توجّهى به مال و جاه ندارد- كه هر دوى آنها از تفضّل اوست- و در اين تفضّل و عنايت هيچ وجوب و ضرورتى نيست كه چون به بنده اى عنايت فرمود مجبور باشد كه او را مشمول نعمت ديگرى چون مقام رسالت سازد، و در اين امر كسى را نشايد كه او را بر خلاف ميلش وادار نموده و در انعامش الزام نمايد، كه خداوند پيش از آن، همه بندگان را غرق نعمات خود ساخته است.

ص: 50


1- ( 2) الضريبة: التي تؤخذ في الجزية و نحوها و اللازب: اللازم الشديد اللزوم.

أَ لَا تَرَى يَا عَبْدَ اللَّهِ كَيْفَ أَغْنَى وَاحِداً وَ قَبَّحَ صُورَتَهُ وَ كَيْفَ حَسَّنَ صُورَةَ وَاحِدٍ وَ أَفْقَرَهُ وَ كَيْفَ شَرَّفَ وَاحِداً وَ أَفْقَرَهُ وَ كَيْفَ أَغْنَى وَاحِداً وَ وَضَعَهُ ثُمَّ لَيْسَ لِهَذَا الْغَنِيِّ أَنْ يَقُولَ هَلَّا أُضِيفَ إِلَى يَسَارِي جَمَالُ فُلَانٍ وَ لَا لِلْجَمِيلِ أَنْ يَقُولَ هَلَّا أُضِيفَ إِلَى جَمَالِي مَالُ فُلَانٍ وَ لَا لِلشَّرِيفِ أَنْ يَقُولَ هَلَّا أُضِيفَ إِلَى شَرَفِي مَالُ فُلَانٍ وَ لَا لِلْوَضِيعِ أَنْ يَقُولَ هَلَّا أُضِيفَ إِلَى ضِعَتِي شَرَفُ فُلَانٍ وَ لَكِنَّ الْحُكْمَ لِلَّهِ يَقْسِمُ كَيْفَ يَشَاءُ وَ يَفْعَلُ كَمَا يَشَاءُ- وَ هُوَ حَكِيمٌ فِي أَفْعَالِهِ مَحْمُودٌ فِي أَعْمَالِهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى- وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ يَا مُحَمَّدُ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا(1) فَأَحْوَجْنَا بَعْضاً إِلَى بَعْضٍ أَحْوَجَ هَذَا إِلَى مَالِ ذَلِكَ وَ أَحْوَجَ ذَلِكَ إِلَى سِلْعَةِ هَذَا وَ إِلَى خِدْمَتِهِ فَتَرَى أَجَلَّ الْمُلُوكِ وَ أَغْنَى الْأَغْنِيَاءِ مُحْتَاجاً إِلَى أَفْقَرِ الْفُقَرَاءِ فِي ضَرْبٍ مِنَ الضُّرُوبِ- إِمَّا سِلْعَةٌ مَعَهُ لَيْسَتْ مَعَهُ وَ إِمَّا خِدْمَةٌ يَصْلُحُ لَهَا لَا يَتَهَيَّأُ لِذَلِكَ الْمَلِكِ أَنْ يَسْتَغْنِيَ إِلَّا بِهِ وَ إِمَّا بَابٌ مِنَ الْعُلُومِ وَ الْحِكَمِ هُوَ فَقِيرٌ إِلَى أَنْ يَسْتَفِيدَهَا مِنْ هَذَا الْفَقِيرِ فَهَذَا الْفَقِيرُ يَحْتَاجُ إِلَى مَالِ ذَلِكَ الْمَلِكِ الْغَنِيِّ وَ ذَلِكَ

-----------------------

(1) اى عبد اللَّه! آيا مشاهده نمى كنى كه چطور كسى را ثروت داده و چهره اش را زشت ساخته؟ و ديگرى را زيبا نموده ولى از مال دنيا فقيرش ساخته؟ و شخصى را مقام و رتبه داده ولى بروزگار بينوايى انداخته، و ديگرى را نعمات ظاهرى بخشيده ولى در مقام و رتبه تهى داشته؟ سپس هيچ يك از افراد اين گروهها نمى تواند دعوى نعمت ديگرى را كرده و از نبودش شكايت كند، مثلا: ثروتمند جمال و زيبايى ديگرى را بخواهد، و از زشتى صورت خود گله كند، يا زيبارو، ثروت ديگرى را بخواهد و از فقر بنالد، و فرد شريف و معتبر چشم براه ثروت ديگرى بوده و از نبودش شكايت كند. بلكه در تمامى اين امور حكم تنها از آن خداوند جهانيان است و بس. هر گونه كه بخواهد تقسيم مى كند و هر طور اراده نمايد عمل مى كند، او در افعال حكيم است و پسنديده، و اين همان فرمايش خداوند متعال است كه: «و گفتند: چرا اين قرآن بر آن دو مرد بزرگ مكّه و طائف نازل نشد؟» در پاسخشان فرمود: اى محمّد «آيا آنان رحمت پروردگار تو- نبوّت- را بخش مى كنند؟» «مائيم كه ميان آنان مايه گذرانشان را در زندگى دنيا بخش كرده ايم- زخرف: 31 و 32» پس آنان را از لحاظ مراتب ظاهرى طبقه بندى كرديم: جماعتى را محتاج ديگرى ساختيم، گروهى را به مال ديگرى، و آن ديگر را به متاع و خدمتش نيازمند نموديم، همچنان كه مى بينى پادشاهان بزرگ و ثروتمندترين مردم دنيا محتاج تهيدست ترين افراد به لحاظ

ص: 51


1- ( 1 و 2) الزخرف: 32.

الْمَلِكُ يَحْتَاجُ إِلَى عِلْمِ هَذَا الْفَقِيرِ أَوْ رَأْيِهِ أَوْ مَعْرِفَتِهِ ثُمَّ لَيْسَ لِلْمَلِكِ أَنْ يَقُولَ هَلَّا اجْتَمَعَ إِلَى مَالِي عِلْمُ هَذَا الْفَقِيرِ وَ لَا لِلْفَقِيرِ أَنْ يَقُولَ هَلَّا اجْتَمَعَ عَلَى رَأْيِي وَ عِلْمِي وَ مَا أَتَصَرَّفُ فِيهِ مِنْ فَنُونِ الْحِكْمَةِ مَالُ هَذَا الْمَلِكِ الْغَنِيِّ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ قُلْ لَهُمْ- وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (1) أَيْ مَا يَجْمَعُهُ هَؤُلَاءِ مِنْ أَمْوَالِ الدُّنْيَا ثُمَّقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَمَّا قَوْلُكَ- لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً إِلَى آخِرِ مَا قُلْتَهُ فَإِنَّكَ قَدِ اقْتَرَحْتَ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ- أَشْيَاءَ مِنْهَا مَا لَوْ جَاءَكَ بِهِ لَمْ يَكُنْ بُرْهَاناً لِنُبُوَّتِهِ وَ/ طرَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَرْتَفِعُ عَنْ أَنْ يَغْتَنِمَ جَهْلَ الْجَاهِلِينَ وَ يَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِمَا لَا حُجَّةَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَا لَوْ جَاءَكَ بِهِ كَانَ مَعَهُ هَلَاكُكَ وَ إِنَّمَا يُؤْتَى بِالْحُجَجِ وَ الْبَرَاهِينِ لِيُلْزَمَ عِبَادُ اللَّهِ الْإِيمَانَ بِهَا لَا لِيَهْلِكُوا بِهَا فَإِنَّمَا اقْتَرَحْتَ هَلَاكَكَ وَ رَبُّ الْعَالَمِينَ أَرْحَمُ بِعِبَادِهِ

-----------------------

متاع و نيروى كار و فكر و تدبير و علم آنانند، و پادشاهان تا زمانى كه به مطلوبشان برسند دست بدامن همين شخص فقيرند، و فقيران نيز محتاج مال و ثروت پادشاهند.

و هيچ كدام از اين گروهها حقّ ندارند از آنچه به ايشان رسيده گله و شكوه داشته و زبان به اعتراض گشايند.

سپس در ادامه آيه شريفه فرمود: «و پايه هاى برخى را بر برخى برتر داشته ايم- در روزى و جاه- تا برخى ديگر را به خدمت گيرند»، سپس افزود: اى محمّد به آنان بگو: «و بخشايش پروردگار تو از آنچه گرد مى آورند بهتر است- زخرف: 32»، يعنى:

از تمام آنچه از اموال دنيا فراهم كرده اند بهتر است.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: امّا اين سخنت كه: «هرگز تو را باور نداريم تا براى ما از زمين [مكّه] چشمه اى روان سازى» تا آخر كلامت، همه ناشى از جهالت و غفلت شما است كه اين چنين سفارشاتى به محمّد رسول خدا نموديد. زيرا:

[1-] جارى شدن چشمه آب در زمين مكّه و وقوع آن هيچ دليلى بر نبوّت من نخواهد بود، شأن و مرتبه فرستاده خدا بالاتر از آن است كه جهل جاهلان را مغتنم شمرده و با ياوه و باطلى بر آنان احتجاج كند.

[2-] و تكّه شدن آسمان و فرو ريختن آن موجب هلاك و نابودى تو است، و خداوند معجزات را براى الزام بندگان به تصديقش مى آورد نه براى نابودى و هلاكشان، ولى تو با اين درخواست موجب مرگ خود مى شوى، و پروردگار جهانيان مهربانتر به بندگان،

ص: 52


1- ( 1 و 2) الزخرف: 32.

وَ أَعْلَمُ بِمَصَالِحِهِمْ مِنْ أَنْ يُهْلِكَهُمْ كَمَا تَقْتَرِحُونَ وَ مِنْهَا الْمُحَالُ الَّذِي لَا يَصِحُّ وَ لَا يَجُوزُ كَوْنُهُ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ يُعَرِّفُكَ ذَلِكَ وَ يَقْطَعُ مَعَاذِيرَكَ وَ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ سَبِيلَ مُخَالَفَتِهِ وَ يُلْجِئُكَ بِحُجَجِ اللَّهِ إِلَى تَصْدِيقِهِ حَتَّى لَا يَكُونَ لَكَ عَنْهُ مَحِيدٌ وَ لَا مَحِيصٌ وَ مِنْهَا مَا قَدِ اعْتَرَفْتَ عَلَى نَفْسِكَ أَنَّكَ فِيهِ مُعَانِدٌ مُتَمَرِّدٌ لَا تَقْبَلُ حُجَّةً وَ لَا تُصْغِي إِلَى بُرْهَانٍ وَ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ فَدَوَاؤُهُ عَذَابُ اللَّهِ النَّازِلُ مِنْ سَمَائِهِ فِي جَحِيمِهِ أَوْ بِسُيُوفِ أَوْلِيَائِهِ فَأَمَّا قَوْلُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً بِمَكَّةَ هَذِهِ- فَإِنَّهَا ذَاتُ أَحْجَارٍ وَ صُخُورٍ وَ جِبَالٍ تَكْسَحُ أَرْضَهَا وَ تَحْفِرُهَا وَ تُجْرِي فِيهَا الْعُيُونَ فَإِنَّنَا إِلَى ذَلِكَ مُحْتَاجُونَ فَإِنَّكَ سَأَلْتَ هَذَا وَ أَنْتَ جَاهِلٌ بِدَلَائِلِ اللَّهِ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَ رَأَيْتَ لَوْ فَعَلْتُ هَذَا أَ كُنْتُ مِنْ أَجْلِ هَذَا نَبِيّاً؟ قَالَ لَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَ رَأَيْتَ الطَّائِفَ الَّتِي لَكَ فِيهَا بَسَاتِينُ أَ مَا كَانَ هُنَاكَ مَوَاضِعُ فَاسِدَةٌ صَعْبَةٌ أَصْلَحْتَهَا وَ ذَلَّلْتَهَا وَ كَسَحْتَهَا وَ أَجْرَيْتَ فِيهَا عُيُوناً اسْتَنْبَطْتَهَا؟ قَالَ بَلَى.

-----------------------

و داناتر به مصالح ايشان است، كه به خواسته شما آنان را نيست و نابود نمايد.

[3-] و ديگر آنكه معجزاتى كه تو خواستى محال و دور از عقل است، ولى رسول ربّ العالمين آن را بتو مى فهماند، و حجّت و بهانه ات را باطل ساخته، و راه مخالفت را بر تو مى بندد، و در آخر با حجّت و براهين الهى تو را مجبور به قبول آن مى سازد.

[4-] و ديگر آنكه تو- همچنان كه خود معترفى- فرد سركش و معاندى هستى كه نه حجّتى را مى پذيرى و نه به برهانى گوش مى دهى، و دواى چنين فردى تنها عذاب آسمانى است كه خداوند فرو فرستد، و يا آتش جهنّم، يا در آخر پذيراى شمشير دوستان او است.

اى عبد اللَّه! امّا اين گفته اى كه: «ما بتو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از زمين مكّه چشمه آبى جارى سازى تا غبار از زمينش شسته و آن را گود نمايد كه ما به آن محتاج و نيازمنديم»، ناشى از غفلت و جهالت شما به حجّت و دلائل خداوند متعال است.

اى عبد اللَّه! آيا تو فكر مى كنى انجام آن معجزات، دلالت به مقام رسالت من مى كند؟ گفت: نه. فرمود: مگر تو در شهر طائف صاحب باغ و بستان نيستى؟ آيا پيش از اين زمينهاى آنجا سخت و سنگلاخى نبوده و تو آن را با زحمت اصلاح نموده و باغ و بستانى ترتيب داده و چشمه هاى آب در روى زمينش جارى ساخته اى؟ گفت: آرى.

ص: 53

قَالَ (صلی الله عليه وآله) وَ هَلْ لَكَ فِي هَذَا نُظَرَاءُ؟ قَالَ بَلَى قَالَ فَصِرْتَ أَنْتَ وَ هُمْ بِذَلِكَ أَنْبِيَاءَ؟ قَالَ لَا- قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَكَذَلِكَ لَا يَصِيرُ هَذَا حُجَّةً لِمُحَمَّدٍ لَوْ فَعَلَهُ عَلَى نُبُوَّتِهِ فَمَا هُوَ إِلَّا كَقَوْلِكَ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَقُومَ-وَ تَمْشِيَ عَلَى الْأَرْضِ كَمَا يَمْشِي النَّاسُ أَوْ حَتَّى تَأْكُلَ الطَّعَامَ كَمَا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ أَمَّا قَوْلُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتَأْكُلَ مِنْهَا وَ تُطْعِمَنَا وَ تُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً أَ وَ لَيْسَ لَكَ وَ لِأَصْحَابِكَ جَنَّاتٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ بِالطَّائِفِ تَأْكُلُونَ وَ تُطْعِمُونَ مِنْهَا وَ تُفَجِّرُونَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيراً أَ فَصِرْتُمْ أَنْبِيَاءَ بِهَذَا قَالَ لَا قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَمَا بَالُ اقْتِرَاحِكُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَشْيَاءَ لَوْ كَانَتْ كَمَا تَقْتَرِحُونَ لَمَا دَلَّتْ عَلَى صِدْقِهِ بَلْ لَوْ تَعَاطَاهَا لَدَلَّ تَعَاطِيهَا عَلَى كَذِبِهِ لِأَنَّهُ يَحْتَجُّ بِمَا لَا حُجَّةَ فِيهِ وَ يَخْتَدِعُ الضُّعَفَاءَ عَنْ عُقُولِهِمْ وَ أَدْيَانِهِمْ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ يَجِلُّ وَ يَرْتَفِعُ عَنْ هَذَا ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا عَبْدَ اللَّهِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً

-----------------------

فرمود: و آيا كسان ديگرى نيز چون تو اين اصلاحات را انجام نداده اند؟ گفت: آرى.

فرمود: آيا با اين اصلاحات تو و آنان مى توانيد دعوى نبوّت كنيد؟ گفت: خير.

فرمود: پس جارى كردن آب، و داشتن باغ و بستان نمى تواند دلالتى بر مقام رسالت من داشته باشد، و اين پيشنهاد مانند اينست كه بگوييد: «ما بتو ايمان نمى آوريم مگر اينكه در ميان مردم و چون ديگران راه روى و غذا بخورى».

امّا اين سخنت كه «يا تو را [در اين سرزمين لم يزرع] باغ سبز و خرّمى از درختان خرما و انگور باشد كه از وسط آنها آب بگذرد تا تو و ما همگى از ميوه هاى آن بخوريم» مگر شما در طائف باغ انگور و خرما نداريد كه از وسط آنها آب مى گذرد، كه هم خود از آن مى خوريد و هم به ديگران مى دهيد؟ آيا شما با داشتن اين امكانات مى توانيد دعوى نبوّت كنيد؟ گفت: نه.

فرمود: پس اين چه درخواست و سفارشى است كه به فرستاده خداوند مى كنيد، با اينكه به تصديق خود شما نمى تواند دعوى نبوّت بر شما باشد، بلكه انجام آنها نشان از كذب او دارد. زيرا او در آن زمان به باطل احتجاج نموده، و ناچار عقل و دين ضعفا را مى فريبد. و رسول ربّ العالمين برتر و منزّه از اين رفتار است.

امّا اين سخنت كه گفتى: «يا از آسمان، چنان كه دعوى كردى، پاره هايى فرو افكنى،

ص: 54

فَإِنَّكَ قُلْتَ- وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ فَإِنَّ فِي سُقُوطِ السَّمَاءِ عَلَيْكُمْ هَلَاكَكُمْ وَ مَوْتَكُمْ فَإِنَّمَا تُرِيدُ بِهَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَنْ يُهْلِكَكَ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَرْحَمُ مِنْ ذَلِكَ لَا يُهْلِكُكَ وَ لَكِنَّهُ يُقِيمُ عَلَيْكَ حُجَجَ اللَّهِ وَ لَيْسَ حُجَجُ اللَّهِ لِنَبِيِّهِ وَحْدَهُ عَلَى حَسَبِ اقْتِرَاحِ عِبَادِهِ لِأَنَّ الْعِبَادَ جُهَّالٌ بِمَا يَجُوزُ مِنَ الصَّلَاحِ وَ مَا لَا يَجُوزُ مِنْهُ مِنَ الْفَسَادِ وَ قَدْ يَخْتَلِفُ اقْتِرَاحُهُمْ وَ يَتَضَادُّ حَتَّى يَسْتَحِيلَ وُقُوعُهُ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَبِيبُكُمْ لَا يُجْرِي تَدْبِيرَهُ عَلَى مَا يَلْزَمُ بِهِ الْمُحَالُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ هَلْ رَأَيْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ طَبِيباً- كَانَ دَوَاؤُهُ لِلْمَرْضَى عَلَى حَسَبِ اقْتِرَاحِهِمْ؟ وَ إِنَّمَا يَفْعَلُ بِهِ مَا يَعْلَمُ صَلَاحَهُ فِيهِ أَحَبَّهُ الْعَلِيلُ أَوْ كَرِهَهُ فَأَنْتُمُ الْمَرْضَى وَ اللَّهُ طَبِيبُكُمْ فَإِنِ انْقَدْتُمْ لِدَوَائِهِ شَفَاكُمْ وَ إِنْ تَمَرَّدْتُمْ عَلَيْهِ أَسْقَمَكُمْ

-----------------------

زيرا تو خود گفتى: «و اگر بينند كه پاره اى از آسمان فرو مى افتد [باز هم ايمان نيارند و] گويند: ابرى است توده شده»، البتّه شما خود مى دانيد فرو آمدن آسمان موجب هلاكت و مرگ شماست، و اين با مقصود بعثت و رسالت مغاير است، زيرا رسول ربّ العالمين مهربانتر از آن است كه چنين كارى كند، بلكه او تنها به اقامه حجّت و دلائل خداوندى مى پردازد، و پر واضح است كه اين اقامه برهان فقط در اختيار پروردگار متعال بوده، و مردم را در آن انتخاب هيچ گونه حقّى نيست، زيرا مردم غالبا در صلاح و فساد خود جاهل و بى خبرند و خواسته هايشان مختلف و متضادّ است، تا آنجا كه وقوع آن ناممكن و ناشدنى است. و در صورتى كه خواسته هاشان واقعى باشد ممكن است گروهى فرو افتادن آسمان را پيشنهاد كنند و ديگران تقاضاى بالا رفتن زمين به آسمان و افتادن روى آن را كنند، و اين خواسته باهم متضادّ بوده و منافات دارد يا وقوع آن محال و ناممكن است، و تدبير خداوند با عزّت و جلال به محال و ناممكن تعلّق نمى گيرد.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى عبد اللَّه، آيا تا بحال سابقه داشته كه طبيبى داروهاى مريضهايش را مطابق دلخواه آنان تجويز كرده باشد؟! پر واضح است كه تجويز دارو تنها بنا بر صلاحديد خود طبيب مى باشد، چه مريض را خوش آيد يا مكروه دارد.

و در اين مثال شما مريض، و خداوند طبيب حاذق شما است. اگر به دستوراتش عمل كنيد شما را شفا بخشد، و در صورت نافرمانى بيمار و مريضتان كند.

ص: 55

وَ بَعْدُ فَمَتَى رَأَيْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ مُدَّعِيَ حَقٍّ مِنْ قِبَلِ رَجُلٍ أَوْجَبَ عَلَيْهِ حَاكِمٌ مِنْ حُكَّامِهِمْ- فِيمَا مَضَى بَيِّنَةً عَلَى دَعْوَاهُ عَلَى حَسَبِ اقْتِرَاحِ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ إِذاً مَا كَانَ يَثْبُتُ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ دَعْوَى وَ لَا حَقٌّ وَ لَا كَانَ بَيْنَ ظَالِمٍ وَ مَظْلُومٍ وَ لَا بَيْنَ صَادِقٍ وَ كَاذِبٍ فَرْقٌ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا عَبْدَ اللَّهِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا يُقَابِلُونَنَا وَ نُعَايِنُهُمْ فَإِنَّ هَذَا مِنَ الْمُحَالِ الَّذِي لَا خَفَاءَ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّنَا عَزَّ وَ جَلَّ لَيْسَ كَالْمَخْلُوقِينَ يَجِي ءُ وَ يَذْهَبُ وَ يَتَحَرَّكُ وَ يُقَابِلُ شَيْئاً حَتَّى يُؤْتَى بِهِ فَقَدْ سَأَلْتُمْ بِهَذَا الْمُحَالَ وَ إِنَّمَا هَذَا الَّذِي دَعَوْتَ إِلَيْهِ صِفَةُ أَصْنَامِكُمُ الضَّعِيفَةِ الْمَنْقُوصَةِ الَّتِي لَا تَسْمَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَعْلَمُ وَ لَا تُغْنِي عَنْكُمْ شَيْئاً وَ لَا عَنْ أَحَدٍ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ لَكَ ضِيَاعٌ وَ جِنَانٌ بِالطَّائِفِ وَعِقَارٌ بِمَكَّةَ وَ قُوَّامٌ عَلَيْهَا؟ قَالَ بَلَى قَالَ أَ فَتُشَاهِدُ جَمِيعَ أَحْوَالِهَا بِنَفْسِكَ أَوْ بِسُفَرَاءَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مُعَامِلِيكَ؟ قَالَ بِسُفَرَاءَ قَالَ (صلی الله عليه وآله) أَ رَأَيْتَ لَوْ قَالَ مُعَامِلُوكَ وَ أَكَرَتُكَ (1)وَ خَدَمَتُكَ لِسُفَرَائِكَ

-----------------------

(1) اى عبد اللَّه! كى ديده اى كه شخص مدّعى حقّى در جايگاه اقامه شاهد و دليل مجبور شود كه از نظر طرف مقابل خود پيروى كرده و طبق درخواست او برهان بياورد؟ كه در چنين صورتى حقوق مردم پايمال شده و ديگر هيچ تفاوتى ميان ظالم و مظلوم، صادق و كاذب نخواهد بود.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى عبد اللَّه! امّا اين سخنت كه «يا خدا و فرشتگان را روياروى ما- براى گواهى درستى گفتار خود- بيارى و ما آنها را ببينيم» از جمله امور محال و ناممكنى است كه در نهايت سستى و ضعف مى باشد. زيرا پروردگار جهانيان از تمامى صفات مخلوقين از قبيل حركت و محسوس بودن و مقابل شدن و آمدن منزّه است، پس درخواست شما ريشه در اين امور محال و ممتنع دارد، و جز اين نيست كه شما خداوند را با بتان ضعيف و ناقص خود- كه عارى از شنوايى و بينايى وادار كند و هيچ نيازى را از شما برطرف نمى كنند- مقايسه نموده و چنين پيشنهادى را نموده ايد.

اى عبد اللَّه! مگر تو در مكّه و طائف باغ و زمين و ملك ندارى و براى آنها مباشرى قرار نداده اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا امور مربوط به آن املاك را خودت مستقيما رسيدگى مى كنى يا از طريق نمايندگانت به آن امور مى پردازى؟ گفت: توسّط نمايندگانم.

فرمود: فكر مى كنى اگر روزى كارگران و مباشرانت در آنجا به نمايندگان تو بگويند:

ص: 56


1- ( 1) الاكرة: الأجراء و العمّال.

لَا نُصَدِّقُكُمْ فِي هَذِهِ السِّفَارَةِ إِلَّا أَنْ تَأْتُونَا بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ لِنُشَاهِدَهُ فَنَسْمَعَ مَا تَقُولُونَ عَنْهُ شِفَاهاً كُنْتَ تُسَوِّغُهُمْ هَذَا أَوْ كَانَ يَجُوزُ لَهُمْ عِنْدَكَ ذَلِكَ؟

قَالَ لَا قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَمَا الَّذِي يَجِبُ عَلَى سُفَرَائِكَ أَ لَيْسَ أَنْ يَأْتُوهُمْ عَنْكَ بِعَلَامَةٍ صَحِيحَةٍ تَدُلُّهُمْ عَلَى صِدْقِهِمْ يَجِبُ عَلَيْهِمْ أَنْ يُصَدِّقُوهُمْ؟ قَالَ بَلَى قَالَ (صلی الله عليه وآله) يَا عَبْدَ اللَّهِ أَ رَأَيْتَ سَفِيرَكَ لَوْ أَنَّهُ لَمَّا سَمِعَ مِنْهُمْ هَذَا عَادَ إِلَيْكَ وَ قَالَ لَكَ قُمْ مَعِي فَإِنَّهُمْ قَدِ اقْتَرَحُوا عَلَيَّ مَجِيئَكَ مَعِي أَ لَيْسَ يَكُونُ هَذَا لَكَ مُخَالِفاً وَ تَقُولُ لَهُ إِنَّمَا أَنْتَ رَسُولٌ لَا مُشِيرٌ وَ لَا آمِرٌ؟ قَالَ بَلَى قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَكَيْفَ صِرْتَ تَقْتَرِحُ عَلَى رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا لَا تُسَوِّغُ لِأَكَرَتِكَ وَ مُعَامِلِيكَ أَنْ يَقْتَرِحُوهُ عَلَى رَسُولِكَ إِلَيْهِمْ وَ كَيْفَ أَرَدْتَ مِنْ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنْ يَسْتَذِمَّ إِلَى رَبِّهِ بِأَنْ يَأْمُرَ عَلَيْهِ وَ يَنْهَى؟ وَ أَنْتَ لَا تُسَوِّغُ مِثْلَ هَذَا عَلَى رَسُولِكَ إِلَى أَكَرَتِكَ وَ قُوَّامِكَ هَذِهِ حُجَّةٌ قَاطِعَةٌ لِإِبْطَالِ جَمِيعِ مَا ذَكَرْتَهُ فِي كُلِّ مَا اقْتَرَحْتَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ.

-----------------------

«ما اين نمايندگى را از شما نمى پذيريم مگر اينكه خود عبد اللَّه مخزومى را بياوريد تا در حضور او گفته هايتان را بشنويم» چه خواهى كرد، آيا قبول مى كنى، و آيا حقّ چنين رفتارى را دارند؟ گفت: نه.

فرمود: پس نمايندگانت چه كنند؟ آيا نبايد از طرف تو علامت و نشانه اى داشته باشند تا دعوى آنان را تصديق نموده و اقداماتشان را نافذ بدانند؟ گفت: آرى.

فرمود: حال بگو ببينم اگر نماينده ات پس از شنيدن سخن آنان نزد تو بازگشته و بگويد: «برخيز و با من بيا، چون آنان پيشنهاد كرده اند كه تو با من حاضر باشى»، اين مخالف امر تو نيست، و تو نخواهى گفت: تو فقط رسول و فرستاده منى، مشير و آمر؟

گفت: آرى [همين را مى گويم].

فرمود: پس چطور پيشنهادى را كه بر كارگران و مباشرانت جايز نمى دانى بر رسول ربّ العالمين روا مى دارى؟ از رسول پروردگار جهانيان چه انتظارى دارى؟ نكند مى خواهى با امر و نهى بر مولاى خود عيب گيرى كنى، حال اينكه تو خود چنين رفتارى را از نماينده ات نه مى پسندى و نه آن را روا مى دارى، و أصلا آنان حقّ چنين رفتارى را دارند؟ گفت: خير. فرمود: اى عبد اللَّه اين حجّت و دليل قانع كننده اى است كه پاسخ تمام پيشنهادات تو را روشن و مبرهن مى سازد.

ص: 57

وَ أَمَّا قَوْلُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ- أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ وَ هُوَ الذَّهَبُ أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّ لِعَظِيمِ مِصْرَ بُيُوتاً مِنْ زُخْرُفٍ؟ قَالَ بَلَى قَالَ (صلی الله عليه وآله) أَ فَصَارَ بِذَلِكَ نَبِيّاً؟ قَالَ لَا قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَكَذَلِكَ لَا يُوجِبُ لِمُحَمَّدٍ (صلی الله عليه وآله) نُبُوَّةً لَوْ كَانَ لَهُ بُيُوتٌ وَ مُحَمَّدٌ لَا يَغْنَمُ جَهْلَكَ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ ثُمَّ قُلْتَ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ الصُّعُودُ إِلَى السَّمَاءِ أَصْعَبُ مِنَ النُّزُولِ عَنْهَا وَ إِذَا اعْتَرَفْتَ عَلَى نَفْسِكَ أَنَّكَ لَا تُؤْمِنُ إِذَا صَعِدْتُ فَكَذَلِكَ حُكْمُ النُّزُولِ ثُمَّ قُلْتَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ ثُمَّ لَا أَدْرِي أُومِنُ بِكَ أَوْ لَا أُومِنُ بِكَ فَأَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ مُقِرٌّ بِأَنَّكَ تُعَانِدُ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَيْكَ فَلَا دَوَاءَ لَكَ إِلَّا تَأْدِيبَهُ لَكَ عَلَى يَدِ أَوْلِيَائِهِ مِنَ الْبَشَرِ أَوْ مَلَائِكَتِهِ الزَّبَانِيَةِ وَ قَدْ أَنْزَلَ عَلَيَّ حِكْمَةً بَالِغَةً جَامِعَةً لِبُطْلَانِ كُلِّ مَا اقْتَرَحْتَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ قُلْ يَا مُحَمَّدُ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا(1) مَا أَبْعَدَ

-----------------------

و امّا اين سخنت- اى عبد اللَّه- كه: «يا تو را خانه اى از زخرف- كه همان طلاست- باشد»، بگو ببينم مگر سلطان مصر خانه هاى پر از طلا ندارد؟ گفت: آرى. فرمود: آيا بخاطر اين طلاها مى تواند ادّعاى نبوّت كند؟ گفت: نه، نمى تواند. فرمود: پس طلا داشتن محمّد نيز نمى تواند بر نبوّت و صدق دعوى او دلالت كند. و محمّد هرگز از جهل تو براى اثبات نبوّت خود استفاده نخواهد كرد.

و امّا اين سخنت- اى عبد اللَّه- كه: «يا در آسمان بالا روى»، سپس گفتى: «و بالا رفتنت را هرگز باور نداريم تا بر ما نوشته اى فرو آورى كه آن را بخوانيم»، حال اينكه بالا رفتن به سوى آسمان بمراتب دشوارتر از پايين آمدن است، و چون اظهار نموديد كه در صورت صعود نيز شما ايمان نخواهيد آورد، بطور قطع پس از نزول كتاب نيز تسليم نخواهيد شد.

سپس گفتى: «تا بر ما نوشته اى فرو آرى كه آن را بخوانيم» و تصريح نمودى كه «پس از آوردن اين نيز حاضر به ايمان آوردن نبوده و اطمينان حاصل نمى كنى» پس با اين رفتار تو معاند و منكر حجّت و دلائل خداوندى بوده و در نتيجه هيچ چاره اى بجز عذاب و فشار و گرفتارى به دست اولياى خداوند يا ملائكه مأمور جهنّم ندارى. و خداوند حكمت رسا و جامع را بر من نازل فرموده تا پوچى و بطلان تمام پيشنهاداتت را اثبات نمايم. سپس خداوند [در پاسخ سخنان باطلتان فقط] فرموده:- اى محمّد- «بگو پاك و منزّه است پروردگار من- كه كسى بر او تحكّم كند- مگر من جز آدمى پيامبرى هستم؟»، منزّه است

ص: 58


1- ( 1) الإسراء- 93.

رَبِّي عَنْ أَنْ يَفْعَلَ الْأَشْيَاءَ عَلَى مَا يَقْتَرِحُهُ الْجُهَّالُ مِمَّا يَجُوزُ وَ مِمَّا لَا يَجُوزُ هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا لَا يَلْزَمُنِي إِلَّا إِقَامَةُ حُجَّةِ اللَّهِ الَّتِي أَعْطَانِي وَ لَيْسَ لِي أَنْ آمُرَ عَلَى رَبِّي وَ لَا أَنْهَى وَ لَا أُشِيرَ فَأَكُونَ كَالرَّسُولِ الَّذِي بَعَثَهُ مَلِكٌ إِلَى قَوْمٍ مِنْ مُخَالِفِيهِ فَرَجَعَ إِلَيْهِ يَأْمُرُهُ أَنْ يَفْعَلَ بِهِمْ مَا اقْتَرَحُوهُ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ يَا مُحَمَّدُ هَاهُنَا وَاحِدَةٌ أَ لَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّ قَوْمَ مُوسَى احْتَرَقُوا بِالصَّاعِقَةِ لَمَّا سَأَلُوهُ أَنْ يُرِيَهُمُ اللَّهَ جَهْرَةً؟ قَالَ (صلی الله عليه وآله) بَلَى قَالَ فَلَوْ كُنْتَ نَبِيّاً لَاحْتَرَقْنَا نَحْنُ أَيْضاً فَقَدْ سَأَلْنَا أَشَدَّ مِمَّا سَأَلَ قَوْمُ مُوسَى لِأَنَّهُمْ كَمَا زَعَمْتَ قَالُوا- أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً وَ نَحْنُ نَقُولُ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى ... تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا نُعَايِنُهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا أَبَا جَهْلٍ أَ مَا عَلِمْتَ قِصَّةَ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ لَمَّا رُفِعَ فِي الْمَلَكُوتِ؟ وَ ذَلِكَ قَوْلُ رَبِّي- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (1)

-----------------------

پروردگارم كه مطابق ميل و خواهش و دلخواه جاهلان كار كند، و من نيز مانند شما بشر هستم، جز آنكه از جانب خداوند جهانيان مأمور به ابلاغ مطالبى شده ام، و دليل و علامت من همانست كه به من عطا فرموده، و من نمى توانم تكليفى براى پروردگارم معيّن نموده و او را از كارى منع و پيشنهادى كنم، و چنانچه به سخنانتان گوش بسپارم مانند همان نماينده پادشاه به سوى مخالفين مى شوم كه پس از مواجهه با آنان و شنيدن پيشنهادات جديدشان بسوى سلطان بازگشته و او را ملزم كند كه مطابق ميل و خواهش آنان رفتار كند.

(1) در اينجا ابو جهل گفت: اينجا يك سؤال باقى مى ماند، و آن اينكه مگر تو خود نگفتى كه قوم موسى هنگامى كه درخواست ديدن خدا را نمودند با نزول صاعقه سوختند؟

فرمود: آرى. گفت: در اين صورت اگر تو پيامبر بودى ما نيز دچار سرنوشت آنان شده و مى سوختيم، زيرا درخواست ما بسيار سنگين تر است، قوم موسى گفتند: «آشكارا به ما نشان بده» و ما گفتيم: «هرگز بتو ايمان نياوريم تا اينكه خدا و فرشتگان را روياروى ما بيارى و ما آنها را ببينيم»؟.

رسول گرامى اسلام فرمود: اى ابو جهل آيا قصّه ابراهيم؛ هنگامى كه به مقام ملكوت بالا رفت را در اين آيه شنيده اى كه: «و بدينسان ابراهيم را ملكوت آسمانها و زمين مى- نموديم [تا گمراهى قوم و يگانگى خدايش را دريابد] و تا از أهل يقين باشد- انعام: 75»؟،

ص: 59


1- ( 2) الأنعام: 75.

قَوَّى اللَّهُ بَصَرَهُ لَمَّا رَفَعَهُ دُونَ السَّمَاءِ حَتَّى أَبْصَرَ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهَا ظَاهِرِينَ وَ مُسْتَتِرِينَ فَرَأَى رَجُلًا وَ امْرَأَةً عَلَى فَاحِشَةٍ فَدَعَا عَلَيْهِمَا بِالْهَلَاكِ فَهَلَكَا ثُمَّ رَأَى آخَرَيْنِ فَدَعَا عَلَيْهِمَا بِالْهَلَاكِ فَهَلَكَا ثُمَّ رَأَى آخَرَيْنِ فَدَعَا عَلَيْهِمَا بِالْهَلَاكِ فَهَلَكَا ثُمَّ رَأَى آخَرَيْنِ فَهَمَّ بِالدُّعَاءِ عَلَيْهِمَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا إِبْرَاهِيمُ اكْفُفْ دَعْوَتَكَ عَنْ عِبَادِي وَ إِمَائِي فَ أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ الْجَبَّارُ الْحَلِيمُ لَا يَضُرُّنِي ذُنُوبُ عِبَادِي كَمَا لَا تَنْفَعُنِي طَاعَتُهُمْ وَ لَسْتُ أَسُوسُهُمْ بِشِفَاءِ الْغَيْظِ كَسِيَاسَتِكَ فَاكْفُفْ دَعْوَتَكَ عَنْ عِبَادِي وَ إِمَائِي- فَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ نَذِيرٌ لَا شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَا مُهَيْمِنٌ عَلَيَّ وَ لَا عِبَادِي وَ عِبَادِي مَعِي بَيْنَ خِلَالٍ ثَلَاثٍ إِمَّا تَابُوا إِلَيَّ فَتُبْتُ عَلَيْهِمْ وَ غَفَرْتُ ذُنُوبَهُمْ وَ سَتَرْتُ عُيُوبَهُمْ وَ إِمَّا كَفَفْتُ عَنْهُمْ عَذَابِي لِعِلْمِي بِأَنَّهُ سَيَخْرُجُ مِنْ أَصْلَابِهِمْ ذُرِّيَّاتٌ مُؤْمِنُونَ فَأَرِقُّ بِالْآبَاءِ الْكَافِرِينَ وَ أَتَأَنَّى بِالْأُمَّهَاتِ الْكَافِرَاتِ وَ أَرْفَعُ عَنْهُمْ عَذَابِي لِيَخْرُجَ ذَلِكَ الْمُؤْمِنُ مِنْ أَصْلَابِهِمْ فَإِذَا تَزَايَلُوا حَلَّ بِهِمْ عَذَابِي وَ حَاقَ بِهِمْ بَلَائِي وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ هَذَا وَ لَا هَذَا فَإِنَّ الَّذِي أَعْدَدْتُهُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِي أَعْظَمُ مِمَّا تُرِيدُهُ بِهِمْ فَإِنَّ

-----------------------

خداوند چون او را به آسمان بالا برد قدرت بينايى و ديدش را قوى گردانيد، تا آنجا كه ابراهيم بر زمين و بر اعمال ظاهر و پنهان مردم مطّلع گرديد. در پى آن به مرد و زنى نگريست كه مرتكب عمل فحشا بودند. با ديدن اين صحنه بر آن دو نفرين كرده و در دم هلاك شدند. سپس همين ماجرا تا سه بار براى افراد مختلفى رخ داد و او نيز نفرين نموده و هلاك شدند، در اين هنگام خداوند به او وحى فرمود كه: «اى ابراهيم دست از نفرين كردن بندگانم بردار! زيرا من پروردگارى مهربان و بخشاينده و حليم هستم، گناه بندگانم ضررى بحال من ندارد همچنان كه طاعتشان مرا سودى نمى رساند، و من آنان را براى تشفّى خاطر مجازات نمى كنم، پس خود را در نفرين نمودن بندگانم نگه دار، زيرا [وظيفه تو فقط انذار است و] مرا در حكومت و سلطنت جهان شريكى نيست، و هر گونه اختيار بندگان و جهانيان در دست من است، و عاقبت بندگان گنهكارم از سه حال خارج نيست: (1) يا توبه كرده و من مى پذيرم و گناهانشان را بخشيده و آن را مى پوشانم.

و يا بسبب نسل مؤمنى كه در آينده از آنان بوجود مى آيد عذابم را از ايشان باز مى دارم، و والدين كافرشان را مهلت مى دهم. و همين كه آن نسل از اصلابشان خارج شود آنان را عذاب نموده و مشمول گرفتارى و بلايم مى سازم.

و در غير آن دو گروه، اگر بنده اى مرتكب گناه شود، در دنيا از عذابش صرف نظر كرده و او را بعذاب سخت و آتش سوزان قيامت وامى گذارم. كه قهر و عذاب من باندازه

ص: 60

عَذَابِي لِعِبَادِي عَلَى حَسَبِ جَلَالِي وَ كِبْرِيَائِي يَا إِبْرَاهِيمُ خَلِّ بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي فَأَنَا أَرْحَمُ بِهِمْ مِنْكَ وَ خَلِّ بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي فَإِنِّي أَنَا الْجَبَّارُ الْحَلِيمُ الْعَلَّامُ الْحَكِيمُ أُدِيرُهُمْ بِعِلْمِي وَ أُنَفِّذُ فِيهِمْ قَضَائِي وَ قَدَرِي ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا أَبَا جَهْلٍ إِنَّمَا دَفَعَ عَنْكَ الْعَذَابَ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهُ سَيُخْرِجُ مِنْ صُلْبِكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً عِكْرِمَةَ ابْنَكَ وَ سَيَلِي مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ مَا إِنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِيهِ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ جَلِيلًا وَ إِلَّا فَالْعَذَابُ نَازِلٌ عَلَيْكَ وَ كَذَلِكَ سَائِرُ قُرَيْشٍ السَّائِلِينَ لَمَّا سَأَلُوا مِنْ هَذَا إِنَّمَا أُمْهِلُوا لِأَنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ بَعْضَهُمْ سَيُؤْمِنُ بِمُحَمَّدٍ وَ يَنَالُ بِهِ السَّعَادَةَ فَهُوَ لَا يَقْطَعُهُ عَنْ تِلْكَ السَّعَادَةِ وَ لَا يَبْخَلُ بِهَا عَلَيْهِ أَوْ مَنْ يُولَدُ مِنْهُ مُؤْمِنٌ فَهُوَ يُنْظِرُ أَبَاهُ لِإِيصَالِ ابْنِهِ إِلَى السَّعَادَةِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ الْعَذَابُ بِكَافَّتِكُمْ فَانْظُرْ إِلَى السَّمَاءِ فَنَظَرَ فَإِذَا أَبْوَابُهَا مُفَتَّحَةٌ- وَ إِذَا النِّيرَانُ نَازِلَةٌ مِنْهَا مُسَامِتَةٌ لِرُءُوسِ الْقَوْمِ (1)

تَدْنُو مِنْهُمْ حَتَّى وَجَدُوا حَرَّهَا بَيْنَ أَكْتَافِهِمْ فَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ (2) أَبِي جَهْلٍ وَ الْجَمَاعَةِ

-----------------------

جلال و عظمت خودم مى باشد. اى إبراهيم ميان من و بندگانم را واگذار، زيرا من به آنان بيش از تو مهربانم! ميان من و ايشان را واگذار كه من جبّار و حليم، دانا و حكيم هستم، صلاح بندگانم را تشخيص داده، و قضا و قدر خود را بر آنان اعمال مى كنم».

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى ابو جهل بدان كه خداوند تنها بدين خاطر عذابش را از تو بازداشته كه مى داند از صلب تو نسل پاكيزه اى چون پسرت عكرمه «1» بدنيا آيد. و كار مسلمين بجايى رسد كه در صورت اطاعت خدا و رسول او نزد پروردگار عزيز و محترم گردند و گر نه عذاب بر آنان نازل گردد.

و همچنين است كار سائر افراد قريش، با اين پيشنهاداتشان فقط مهلت داده شده اند، زيرا خداوند مى داند در آينده برخى از آنان به محمّد ايمان آورده و خوشبخت مى شوند.

و پروردگار متعال مانع اين سعادت نشده و از آنان دريغ نمى فرمايد. و يا بخاطر اينكه شايد فرزند مؤمنى از او متولّد شود، پدر را مهلت دهد تا فرزند به سعادت رسد، و اگر رعايت اين نكته نبود عذاب بر همه آنان نازل مى شد. اى ابو جهل به آسمان بنگر!. او چشم خود به آسمان دوخت و ناگهان دربها گشوده گشت و آتشهايى به خطّ راست به سمت آنان فرود آمد، بطورى كه همه آنان خصوصا ابو جهل حرارتش را حسّ كرده و از ترس بخود لرزيده و مضطرب شدند.

ص: 61


1- ( 1) مسامتة لرءوس القوم: محاذية لرءوسهم.
2- ( 2) الفرائص جمع الفريصة، و هي لحمة بين الثدي و الكتف ترعد عن الفزع.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَا تُرَوِّعَنَّكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُهْلِكُكُمْ بِهَا وَ إِنَّمَا أَظْهَرَهَا عِبْرَةً ثُمَّ نَظَرُوا إِلَى السَّمَاءِ وَ إِذَا قَدْ خَرَجَ مِنْ ظُهُورِ الْجَمَاعَةِ أَنْوَارٌ قَابَلَتْهَا وَ رَفَعَتْهَا وَ دَفَعَتْهَا حَتَّى أَعَادَتْهَا فِي السَّمَاءِ كَمَا جَاءَتْ مِنْهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِنَّ بَعْضَ هَذِهِ الْأَنْوَارِ أَنْوَارُ مَنْ قَدْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّهُ سَيُسْعِدُهُ بِالْإِيمَانِ بِي مِنْكُمْ مِنْ بَعْدُ وَ بَعْضُهَا أَنْوَارُ ذُرِّيَّةٍ طَيِّبَةٍ- سَتَخْرُجُ مِنْ بَعْضِكُمْ مِمَّنْ لَا يُؤْمِنُ وَ هُمْ يُؤْمِنُونَ.

وَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ (عليه السلام) أَنَّهُ قَالَ: قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ كَانَ لِمُحَمَّدٍ (صلی الله عليه وآله) آيَةٌ مِثْلُ آيَةِ مُوسَى فِي رَفْعِهِ الْجَبَلَ فَوْقَ رُءُوسِ الْمُمْتَنِعِينَ عَنْ قَبُولِ مَا أُمِرُوا بِهِ؟

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) إِي وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا مِنْ آيَةٍ كَانَتْ لِأَحَدٍ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى أَنِ انْتَهَى إِلَى مُحَمَّدٍ (صلی الله عليه وآله) إِلَّا وَ قَدْ كَانَ لِمُحَمَّدٍ مِثْلُهَا أَوْ أَفْضَلُ مِنْهَا وَ لَقَدْ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) نَظِيرُ هَذِهِ الْآيَةِ إِلَى آيَاتٍ أُخَرَ ظَهَرَتْ لَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَمَّا أَظْهَرَ بِمَكَّةَ دَعْوَتَهُ وَ أَبَانَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى مُرَادَهُ رَمَتْهُ الْعَرَبُ عَنْ قِسِيِّ عَدَاوَتِهَا

-----------------------

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: نترسيد، خداوند نمى خواهد شما را به اين عذاب آسمانى هلاك كند، و فقط آن را براى عبرت شما ظاهر فرموده است.

سپس جماعت مشركين همچنان كه سر به آسمان داشتند متوجّه شدند انوارى از پشت آنان به سوى آتش يورش آورده و آنها را به آسمان راندند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

برخى از اين انوار كه مشاهده نموديد، نورانيّت گروهى است كه از ميان شما به من ايمان خواهد آورد و خداوند او را خوشبخت مى نمايد، و بعضى از آن انوار، نورانيّت جماعتى از شماست كه در آينده نزديك از نسل پاك شما ظاهر شده و از ميان كافران مؤمن مى شوند.

23- و از امام عسكرىّ عليه السّلام نقل است كه از حضرت علىّ (عليه السلام) سؤال شد: اى أمير مؤمنان آيا براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) معجره اى چون معجزه حضرت موسى عليه السّلام- بلند كردن كوه و نگه داشتن آن در بالاى سر مخالفين- بوده است؟ أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آرى، قسم بخدايى كه او را به پيامبرى مبعوث فرمود؛ هيچ معجزه اى براى پيامبرى از پيامبران گذشته تا امروز نبوده است مگر اينكه نظير همان و بالاتر از آن براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است. هنگامى كه پيامبر گرامى در مكّه دعوت خود را اظهار نموده و خواسته خداوند را آشكار ساخت، اعراب او را با سخت ترين عداوت

ص: 62

بِضُرُوبِ مَكَايِدِهِمْ وَ لَقَدْ قَصَدَتْهُ يَوْماً لِأَنِّي كُنْتُ أَوَّلَ النَّاسِ إِسْلَاماً بُعِثَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ- وَ بَقِيتُ مَعَهُ أُصَلِّي سَبْعَ سِنِينَ حَتَّى دَخَلَ نَفَرٌ فِي الْإِسْلَامِ وَ أَيَّدَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَجَاءَ قَوْمٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَقَالُوا لَهُ يَا مُحَمَّدُ تَزْعُمُ أَنَّكَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ إِنَّكَ لَا تَرْضَى بِذَلِكَ حَتَّى تَزْعُمُ أَنَّكَ سَيِّدُهُمْ وَ أَفْضَلُهُمْ فَلَئِنْ كُنْتَ نَبِيّاً فَائْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا تَذْكُرُهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلَكَ- مِثْلِ نُوحٍ الَّذِي جَاءَ بِالْغَرَقِ وَ نَجَا فِي سَفِينَتِهِ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِبْرَاهِيمَ الَّذِي ذَكَرْتَ أَنَّ النَّارَ جُعِلَتْ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ مُوسَى الَّذِي زَعَمْتَ أَنَّ الْجَبَلَ رُفِعَ فَوْقَ رُءُوسِ أَصْحَابِهِ حَتَّى انْقَادُوا لِمَا دَعَاهُمْ إِلَيْهِ صَاغِرِينَ دَاخِرِينَ وَ عِيسَى الَّذِي كَانَ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا يَأْكُلُونَ وَ مَا يَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِهِمْ وَ صَارَ هَؤُلَاءِ الْمُشْرِكُونَ فِرَقاً أَرْبَعَةً هَذِهِ تَقُولُ أَظْهِرْ لَنَا آيَةَ نُوحٍ وَ هَذِهِ تَقُولُ أَظْهِرْ لَنَا آيَةَ مُوسَى وَ هَذِهِ تَقُولُ أَظْهِرْ لَنَا آيَةَ إِبْرَاهِيمَ وَ هَذِهِ تَقُولُ أَظْهِرْ لَنَا آيَةَ عِيسَى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ أَتَيْتُكُمْ بِآيَةٍ مُبَيِّنَةٍ هَذَا

-----------------------

و انواع نيرنگ متّهم ساخت، در همان ايّام روزى قصد آن بزرگوار را كردم- زيرا من نخستين مسلمان بودم، پيامبر در روز دو شنبه مبعوث شد و من فرداى همان روز سه شنبه پشت سر آن حضرت نماز خواندم، و تا هفت سال پيوسته با او نماز مى خواندم، تا اينكه گروهى ديگر مسلمان شدند، پس از آن خداوند دين او را تاييد فرمود- (1) مشركان نزد آن حضرت آمده و گفتند: اى محمّد، تو خيال مى كنى فرستاده پروردگار جهانيانى، و به اين مقدار بسنده نكرده مى پندارى از تمام پيامبران افضل و برترى؟! اگر چنين است تو نيز معجزه اى روكن، و بنا به گفته خودت انبياى گذشته نيز همه داراى آيت و معجزه اى بوده اند. مانند نوح نبى كه مخالفينش در آب غرق، و او و پيروانش در كشتى نجات يافتند. و آتش براى ابراهيم سرد و سلامت شد. و كوه بالاى سر قوم موسى نگه داشته شد تا اينكه تمام مخالفين در برابر دعوتش سر تسليم فرود آوردند. و عيسى كه مردم را از آنچه در خانه هايشان مى خوردند و پنهان مى ساختند خبر مى داد.

در اين هنگام مشركان چهار گروه شدند، و هر كدام معجزه يكى از انبياى نامبرده را تقاضا نمود.

پيامبر فرمود: وظيفه من فقط انذار و بشارت آشكار شماست. و براى اثبات دعوى

ص: 63

الْقُرْآنِ الَّذِي تَعْجِزُونَ أَنْتُمْ وَ الْأُمَمُ وَ سَائِرُ الْعَرَبِ عَنْ مُعَارَضَتِهِ وَ هُوَ بِلُغَتِكُمْ فَهُوَ حُجَّةٌ بَيِّنَةٌ عَلَيْكُمْ وَ مَا بَعْدَ ذَلِكَ فَلَيْسَ لِيَ الِاقْتِرَاحُ عَلَى رَبِّي وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ* إِلَى الْمُقِرِّينَ بِحُجَّةِ صِدْقِهِ وَ آيَةِ حَقِّهِ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَنْ يَقْتَرِحَ بَعْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَى رَبِّهِ مَا يَقْتَرِحُهُ عَلَيْهِ الْمُقْتَرِحُونَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ هَلِ الصَّلَاحُ أَوِ الْفَسَادُ فِيمَا يَقْتَرِحُونَ فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الْعَلِيَّ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنِّي سَأُظْهِرُ لَهُمْ هَذِهِ الْآيَاتِ وَ إِنَّهُمْ يَكْفُرُونَ بِهَا إِلَّا مَنْ أَعْصِمُهُ مِنْهُمْ وَ لَكِنِّي أُرِيهِمْ ذَلِكَ زِيَادَةً فِي الْإِعْذَارِ وَ الْإِيضَاحِ لِحُجَجِكَ فَقُلْ لِهَؤُلَاءِ الْمُقْتَرِحِينَ لِآيَةِ نُوحٍ (عليه السلام) امْضُوا إِلَى جَبَلِ أَبِي قُبَيْسٍ فَإِذَا بَلَغْتُمْ سَفْحَهُ فَسَتَرَوْنَ آيَةَ نُوحٍ فَإِذَا غَشِيَكُمُ الْهَلَاكُ فَاعْتَصِمُوا بِهَذَا وَ بِطِفْلَيْنِ يَكُونَانِ بَيْنَ يَدَيْهِ(1) وَ قُلْ لِلْفَرِيقِ الثَّانِي الْمُقْتَرِحِينَ لِآيَةِ إِبْرَاهِيمَ (عليه السلام) امْضُوا إِلَى حَيْثُ تُرِيدُونَ مِنْ ظَاهِرِ

-----------------------

خود، معجزه اى آشكار همچون قرآن را آورده ام، و با اينكه به زبان خود شماست همه نوع بشر از عرب و غير عرب از ايستادگى و مخالفت در برابر آن عاجز و ناتوانيد، و بهمين خاطر قرآن حجّتى آشكار بر شماست. و پس از آن هيچ سفارشى به خدا نمى كنم، و بر پيامبر جز رساندن آشكار پيام به معترفين به حجّت صدق و آيت حقّ او نيست، و پس از اتمام حجّت، ديگر رسول حقّ ندارد بدلخواه ديگران و مطابق هوى و هوس مردم از خداوند معجزات ديگرى بخواهد، و در راه اثبات دعوى خود از مخالفين تبعيّت كند.

در اين هنگام جبرئيل عليه السّلام نازل شده و گفت: اى محمّد! خداوند والامقام پس از ابلاغ سلام مى فرمايد: من تمام معجزات درخواستى قوم را ظاهر مى كنم، تا جاى هيچ عذر و بهانه اى باقى نماند، اگر چه اينها- جز گروهى كه خودم حفظشان كنم- بر كفر و عناد خود باقى خواهند ماند.

پس به درخواست كنندگان معجزه نوح بگو: به جانب كوه ابو قبيس رويد، و در دامنه همان كوه، معجزه را خواهند ديد، و هنگام رسيدن مرگ دست بدامن اين و دو كودكى كه روبرويش هستند شويد. «1»

و به طالبان معجزه ابراهيم عليه السّلام بگو به هر سمت از اطراف شهر مكّه كه خواستند،

ص: 64


1- الظاهر ان المراد بهما : علی بن ابی طالب علیه السلام وزید بن حارثة بن شراحیل رضی الله عنه

مَكَّةَ فَسَتَرَوْنَ آيَةَ إِبْرَاهِيمَ فِي النَّارِ فَإِذَا غَشِيَكُمُ النَّارُ فَسَتَرَوْنَ فِي الْهَوَاءِ امْرَأَةً قَدْ أَرْسَلَتْ طَرَفَ خِمَارِهَا فَتَعَلَّقُوا بِهِ لِتُنْجِيَكُمْ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ تَرُدَّ عَنْكُمُ النَّارَ وَ قُلْ لِلْفَرِيقِ الثَّالِثِ الْمُقْتَرِحِينَ لِآيَةِ مُوسَى امْضُوا إِلَى ظِلِّ الْكَعْبَةِ فَسَتَرَوْنَ آيَةَ مُوسَى وَ سَيُنْجِيكُمْ هُنَاكَ عَمِّي حَمْزَةُ وَ قُلْ لِلْفَرِيقِ الرَّابِعِ وَ رَئِيسُهُمْ أَبُو جَهْلٍ وَ أَنْتَ يَا أَبَا جَهْلٍ فَاثْبُتْ عِنْدِي لِيَتَّصِلَ بِكَ أَخْبَارُ هَؤُلَاءِ الْفِرَقِ الثَّلَاثِ فَإِنَّ الْآيَةَ الَّتِي اقْتَرَحْتَهَا تَكُونُ بِحَضْرَتِي فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ لِلْفِرَقِ الثَّلَاثِ قُومُوا فَتَفَرَّقُوا لِيَتَبَيَّنَ لَكُمْ بَاطِلُ قَوْلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله عليه وآله) فَذَهَبَ الْفَرِيقُ الْأَوَّلُ إِلَى جَبَلِ أَبِي قُبَيْسٍ وَ الثَّانِي إِلَى صَحْرَاءَ مَلْسَاءَ وَ الثَّالِثُ إِلَى ظِلِّ الْكَعْبَةِ وَ رَأَوْا مَا وَعَدَهُمُ اللَّهُ وَ رَجَعُوا إِلَى النَّبِيِّ (صلی الله عليه وآله) مُؤْمِنِينَ وَ كُلَّمَا رَجَعَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ إِلَيْهِ وَ أَخْبَرُوهُ بِمَا شَاهَدُوا أَلْزَمَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) الْإِيمَانَ بِاللَّهِ فَاسْتَمْهَلَ أَبُو جَهْلٍ إِلَى أَنْ يَجِي ءَ الْفَرِيقُ الْآخَرُ

-----------------------

بروند، در همان جا معجزه ابراهيم و آتش را خواهيد ديد، و هنگام اصابت بلا در آسمان زنى را خواهيد ديد كه قسمتى از روبندش را رها نموده. پس به آن چنگ زنيد تا شما را از مرگ نجات داده و آتش را از شما دور سازد.

و به گروه سوم كه از تو معجزه موسى را خواستند بگو: رهسپار سايه كعبه شوند، در آنجا معجزه موسى را خواهند ديد، و در همان جا عمويم حمزه آنان را نجات خواهد داد.

و به گروه چهارم- به سركردگى ابو جهل- بگو: اى ابو جهل نزد من بمان تا اخبار اين سه گروه به تو واصل شود، زيرا معجزه درخواستى تو در نزد من مى باشد.

پس ابو جهل به آن سه گروه گفت: برخيزيد [به همان مكانها كه گفت] پراكنده شويد تا پوچى گفته محمّد برايتان آشكار و واضح شود.

پس به همان ترتيب گروه اوّل به كوه ابو قيس، و گروه دوم به صحراى لم يزرع، و گروه سوم به سوى سايه كعبه رفتند، و همان را كه خداوند با عزّت و جلال وعده داده بود ديدند، و همگى مؤمن به سوى رسول خدا بازگشتند، و هر كدام از آنان كه مشاهداتش را بازگو مى كرد، او را به اعتراف و ايمان به خدا ملزم مى ساخت.

در اينجا ابو جهل تا رسيدن گروه آخر از پيامبر مهلت خواست.

ص: 65

حَسَبَ مَا أَوْرَدْنَاهُ فِي الْكِتَابِ الْمَوْسُومِ بِمَفَاخِرِ الْفَاطِمِيَّةِ- تَرَكْنَا ذِكْرَهُ هَاهُنَا طَلَباً لِلْإِيجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ (1)قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) فَلَمَّا جَاءَتِ الْفِرْقَةُ الثَّالِثَةُ وَ أَخْبَرُوا بِمَا شَاهَدُوا عِيَاناً وَ هُمْ مُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِأَبِي جَهْلٍ هَذِهِ الْفِرْقَةُ الثَّالِثَةُ قَدْ جَاءَتْكَ وَ أَخْبَرَتْكَ بِمَا شَاهَدَتْ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ لَا أَدْرِي أَ صَدَقَ هَؤُلَاءِ أَمْ كَذَبُوا أَمْ حُقِّقَ لَهُمْ ذَلِكَ أَمْ خُيِّلَ إِلَيْهِمْ فَإِنْ رَأَيْتُ أَنَا مَا اقْتَرَحْتُهُ عَلَيْكَ مِنْ نَحْوِ آيَاتِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ فَقَدْ لَزِمَنِي الْإِيمَانُ بِكَ وَ إِلَّا فَلَيْسَ يَلْزَمُنِي تَصْدِيقُ هَؤُلَاءِ عَلَى كَثْرَتِهِمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- يَا أَبَا جَهْلٍ فَإِنْ كَانَ لَا يَلْزَمُكَ تَصْدِيقُ هَؤُلَاءِ عَلَى كَثْرَتِهِمْ وَ شِدَّةِ تَحْصِيلِهِمْ فَكَيْفَ تُصَدِّقُ بِمَآثِرِ آبَائِكَ وَ أَجْدَادِكَ وَ مَسَاوِي أَسْلَافِ أَعْدَائِكَ وَ كَيْفَ تُصَدِّقُ عَلَى الصِّينِ وَ الْعِرَاقِ وَ الشَّامِ إِذَا حُدِّثْتَ عَنْهَا وَ هَلِ الْمُخْبِرُونَ عَنْ ذَلِكَ إِلَّا

-----------------------

[مؤلّف كتاب گويد:] «بجهت آنكه ادامه حديث را در كتاب «مفاخر فاطميّه» آوردم در اينجا بخاطر ايجاز و اختصار در كلام از ذكر باقى حديث صرف نظر نمودم».

[ادامه حديث:] أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: وقتى گروه سوم آمدند و مشاهدات عينى خود را باز گفتند، همگى به خدا و رسول مؤمن شدند، در اين حال پيامبر به ابو جهل فرمود:

اين هم گروه سوم، اكنون نزدت بازگشته و تو را از مشاهداتشان مطّلع نمودند.

ابو جهل گفت: من كه از راست و دروغ بودن سخنشان مطمئنّ نيستم، آيا مشاهداتشان واقعى بوده يا به خيالشان آمده؟ و من فقط زمانى ايمان خواهم آورد كه معجزات عيسى را مشاهده نمايم، و گر نه هيچ الزامى به تصديق اين گروهها نخواهم داشت.

پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى ابو جهل، اگر تو در پذيرش اين جماعت انبوه، كه در راه بدست آوردن مشاهداتشان رنج بسيار برده اند هيچ الزامى ندارى، چگونه نقل افتخارات اجداد و معايب دشمنان گذشته ات را پذيرفته و آنها را باور مى كنى؟

و چگونه اخبار منقول از چين و عراق و شام را تصديق مى نمايى؟ و آيا ناقلان آن

ص: 66


1- ما بین القوسین من کلام المولف رحمة الله و اما الکتاب الموسوم ب الفاخر الفاطمیة فالموجود فی کتبنا مثل معالم الساروی والذریعة «المفاخر الطالبیة » وعنونه ایضا فی ذیل کشف الظنون قائلا «مفاخر الطالبیة فی تاریخ الائمة العلویة - لابی منصور احمد الطبرسی الشیعی صاحب الاحتجاج»

دُونَ هَؤُلَاءِ الْمُخْبِرِينَ لَكَ عَنْ هَذِهِ الْآيَاتِ مَعَ سَائِرِ مَنْ شَاهَدَهَا مَعَهُمْ مِنَ الْجَمْعِ الْكَثِيفِ الَّذِينَ لَا يَجْتَمِعُونَ عَلَى بَاطِلٍ يَتَخَرَّصُونَهُإِلَّا إِذَا كَانَ بِإِزَائِهِمْ مَنْ يُكَذِّبُهُمْ وَ يُخْبِرُ بِضِدِّ أَخْبَارِهِمْ أَلَا وَ كُلُّ فِرْقَةٍ مَحْجُوجُونَ بِمَا شَاهَدُوا وَ أَنْتَ يَا أَبَا جَهْلٍ مَحْجُوجٌ بِمَا سَمِعْتَ مِمَّنْ شَاهَدَهُ ثُمَّ أَخْبَرَهُ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) بِمَا اقْتَرَحَ عَلَيْهِ مِنْ آيَاتِ عِيسَى مِنْ أَكْلِهِ لِمَا أَكَلَ وَ ادِّخَارِهِ فِي بَيْتِهِ لِمَا ادَّخَرَ مِنْ دَجَاجَةٍ مَشْوِيَّةٍ وَ إِحْيَاءِ اللَّهِ تَعَالَى إِيَّاهَا وَ إِنْطَاقِهَا بِمَا فَعَلَ بِهَا أَبُو جَهْلٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ عَلَى مَا جَاءَ بِهِ فِي هَذَا الْخَبَرِ فَلَمْ يُصَدِّقْهُ أَبُو جَهْلٍ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ بَلْ كَانَ يُكَذِّبُهُ وَ يُنْكِرُ جَمِيعَ مَا كَانَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) يُخْبِرُهُ بِهِ مِنْ ذَلِكَ إِلَى أَنْ قَالَ النَّبِيُّ لِأَبِي جَهْلٍ أَ مَا كَفَاكَ مَا شَاهَدْتَ أَمْ تَكُونُ آمِناً مِنْ عَذَابِ اللَّهِ قَالَ أَبُو جَهْلٍ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ هَذَا تَخْيِيلٌ وَ إِيهَامٌ- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَهَلْ تَفْرُقُ بَيْنَ مُشَاهَدَتِكَ لَهَا وَ سَمَاعِكَ لِكَلَامِهَا يَعْنِي الدَّجَاجَةَ الْمَشْوِيَّةَ الَّتِي أَنْطَقَهَا اللَّهُ لَهُ وَ بَيْنَ مُشَاهَدَتِكَ لِنَفْسِكَ وَ لِسَائِرِ قُرَيْشٍ وَ الْعَرَبِ

-----------------------

اخبار به هر شكلى پايين تر از اين جماعتى نيستند كه مشاهداتشان را از آن معجزات برايت باز گفتند؟ همان گروهى كه براى اثبات باطلى، متوسّل به دروغ نمى شوند، مگر اينكه در برابرشان كسى باشد كه دروغ تحويلشان دهد، و مطالبى مخالف اخبارشان بگويد.

آگاه باشيد هر گروهى به آنچه مشاهده نموده قانع شده است، و تو اى ابو جهل از كسى كه ديده و مشاهده نموده، شنيدى و قانع شدى.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درخواست او را مبنى بر معجزات عيسى عليه السّلام، از اينكه در خانه چه خورده و چه چيز را ذخيره و پنهان نموده، و زنده كردن پرنده بريان شده- به دست با عظمت خداوند-، و بزبان آوردن همان پرنده كه ابو جهل با آن چه كرده، همه و همه را به انجام رسانيد. ولى ابو جهل هيچ يك از آنها را قبول نكرد و نپذيرفت، بلكه تمام سخنان پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را تكذيب و انكار نمود، تا آنجا كه دست آخر پيامبر به او فرمود: اى ابو جهل، آيا آنچه ديدى برايت كافى نبود؟ ايمان بياور تا از عذاب خداوند در امان بمانى.

و ابو جهل در جواب گفت: من گمان مى كنم كه تمام آنها خيالات و اوهام بوده است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا هيچ فرقى بين مشاهدات و شنوايى خود از مرغ بريانى كه خداوند متعال بزبانش آورد و آنچه خود و ديگران از گروه قريش و اعراب ديدند

ص: 67

وَ سَمَاعِكَ كَلَامَهُمْ؟ قَالَ أَبُو جَهْلٍ لَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَمَا يُدْرِيكَ إِذًا أَنَّ جَمِيعَ مَا تُشَاهِدُ وَ تُحِسُّ بِحَوَاسِّكَ تَخْيِيلٌ؟ قَالَ أَبُو جَهْلٍ مَا هُوَ تَخْيِيلٌ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ لَا هَذَا تَخْيِيلٌ وَ إِلَّا فَكَيْفَ تُصَحِّحُ أَنَّكَ تَرَى فِي الْعَالَمِ شَيْئاً أَوْثَقَ مِنْهُ تَمَامَ الْخَبَرِ.

رسالة لأبي جهل إلى رسول الله (صلی الله عليه وآله) لما هاجر إلى المدينة و الجواب عنها بالرواية عن أبي محمد الحسن العسكري (عليه السلام)

وَ هِيَ أَنْ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الْخُيُوطَ الَّتِي فِي رَأْسِكَ هِيَ الَّتِي ضَيَّقَتْ عَلَيْكَ مَكَّةَ وَ رَمَتْ بِكَ إِلَى يَثْرِبَ وَ إِنَّهَا لَا تَزَالُ بِكَ تَنْفِرُكَ وَ تَحُثُّكَ عَلَى مَا يُفْسِدُكَ وَ يُتْلِفُكَ إِلَى أَنْ تُفْسِدَهَا عَلَى أَهْلِهَا وَ تَصْلِيَهُمْ حَرَّ نَارِ جَهَنَّمَ وَ تُعَدِّيَكَ طَوْرُكَ- وَ مَا أَرَى ذَلِكَ إِلَّا وَ سَيَئُولُ إِلَى أَنْ تَثُورَ عَلَيْكَ قُرَيْشٌ ثَوْرَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ لِقَصْدِ إِثَارِكَ وَ دَفْعِ ضَرِّكَ وَ بَلَائِكَ فَتَلْقَاهُمْ بِسُفَهَائِكَ الْمُغْتَرِّينَ بِكَ وَ يُسَاعِدُكَ عَلَى ذَلِكَ مَنْ هُوَ كَافِرٌ بِكَ مُبْغِضٌ لَكَ فَيُلْجِئُهُ

-----------------------

و كلام آنان را شنيدى قائل نيستى؟ گفت: نه.

فرمود: پس از كجا در مى يابى تمام آنچه كه با حواست درك كرده اى خيال و اوهام نبوده؟ گفت: آنها تصوّر و اوهام نبوده است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آنها خيال و اوهام نبوده، و گر نه چگونه به مشاهدات خود در جهان اعتماد مى نمودى؟

نامه ابو جهل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از هجرت به مدينه و پاسخ آن حضرت به نقل از امام حسن عسكريّ عليه السّلام

24- آن نامه را با لحنى تهديدآميز اين گونه شروع كرد: اى محمّد، افكار و انديشه هاى نادرست و پريشانت، شهر مكّه را برايت تنگ نمود و تو را به سوى يثرب روانه ساخت، و پيوسته آن افكار، و تجاوز از حدود، تو را به سمت فساد و هلاكت سوق داده و مردم يثرب را به بيابان فناء و هلاكت كشانده و در آتش سوزان خواهد سوزاند و جز اين نمى بينم كه عاقبت، مردان قريش براى نابودى و محو آثار و دفع زيان و گرفتاريت با هم متّحد شده بر تو مى شورند، و تو همراه اطرافيان نادانت كه فريب حرفهايت را خورده اند با آنان روبرو خواهى شد، و يارانت از ترس مرگ خود و أهل و عيال و فقر و بيچارگى

ص: 68

إِلَى مُسَاعَدَتِكَ وَ مُظَافَرَتِكَ خَوْفُهُ لِأَنْ لَا يَهْلِكَ بِهَلَاكِكَ وَ يَعْطَبَ عِيَالُهُ بِعَطَبِكَ وَ يَفْتَقِرَ هُوَ وَ مَنْ يَلِيهِ بِفَقْرِكَ وَ بِفَقْرِ شِيعَتِكَ إِذْ يَعْتَقِدُونَ أَنَّ أَعْدَاءَكَ إِذَا قَهَرُوكَ وَ دَخَلُوا دِيَارَهُمْ عَنْوَةً لَمْ يَفْرُقُوا بَيْنَ مَنْ وَالاكَ وَ عَادَاكَ وَ اصْطَلَمُوهُمْ (1)

بِاصْطِلَامِهِمْ لَكَ وَ أَتَوْا عَلَى عِيَالاتِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ بِالسَّبْيِ وَ النَّهْبِ- كَمَا يَأْتُونَ عَلَى أَمْوَالِكَ وَ عِيَالِكَ وَ قَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ وَ بَالَغَ مَنْ أَوْضَحَ وَ أُدِّيَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ بِظَاهِرِ الْمَدِينَةِ بِحَضْرَةِ كَافَّةِ أَصْحَابِهِ وَ عَامَّةِ الْكُفَّارِ مِنْ يَهُودِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ هَكَذَا أُمِرَ الرَّسُولُ لِيُجَبِّنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يُغْرِيَ بِالْوُثُوبِ عَلَيْهِ سَائِرَ مَنْ هُنَاكَ مِنَ الْكَافِرِينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِلرَّسُولِ قَدْ أَطْرَيْتَ مَقَالَتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ رِسَالَتَكَ؟ قَالَ بَلَى قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَاسْمَعِ الْجَوَابَ إِنَّ أَبَا جَهْلٍ بِالْمَكَارِهِ وَ الْعَطَبِ يَتَهَدَّدُنِي وَ رَبَّ الْعَالَمِينَ بِالنَّصْرِ وَ الظَّفَرِ يَعِدُنِي وَ خَبَرُ اللَّهِ أَصْدَقُ وَ الْقَبُولُ مِنَ اللَّهِ أَحَقُّ لَنْ يَضُرَّ مُحَمَّداً مَنْ خَذَلَهُ أَوْ يَغْضِبُ عَلَيْهِ بَعْدَ أَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ وَ يَتَفَضَّلَ بِجُودِهِ وَ كَرَمِهِ عَلَيْهِ قُلْ لَهُ يَا أَبَا جَهْلٍ إِنَّكَ وَاصَلْتَنِي بِمَا أَلْقَاهُ فِي خَلَدِكَ الشَّيْطَانُ وَ أَنَا أُجِيبُكَ بِمَا أَلْقَاهُ فِي

-----------------------

پس از هلاكت ناگزير به تو كافر شده و دشمنى مى كنند، زيرا باور دارند كه دشمنانت پس از شكست تو و ورود جابرانه به شهرشان ديگر بين دوست و دشمنت تفاوتى قائل نبوده و همه را از لب تيغ بگذرانند، و خانواده و اموالشان را- همچون أهل و عيال و اموال تو- به اسارت و غنيمت خواهند برد. در مقام اتمام حجّت مى گويم كه با اين بيان واضح ديگر جاى هيچ بهانه اى نمى ماند.

و اين نامه هنگامى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ابلاغ شد كه آن حضرت در بيرون شهر مدينه با جماعت مسلمين و يهود اجتماع كرده بودند، و حامل نامه اين گونه مأموريّت داشت كه در حين ترساندن أهل ايمان، جماعت كافر و مشرك را به شورش بر عليه پيامبر تحريك كند.

پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به حامل نامه فرمود: آيا گفتارت تمام شد و نامه ات به پايان رسيد؟ گفت: آرى.

فرمود: حال، پاسخش را بشنو. ابو جهل مرا با مرگ و هلاكت و سختى تهديد مى كند و پروردگار جهانيان با يارى و پيروزى وعده ام مى دهد. و البتّه فرمايش خداوند صحيحتر و پذيرش وعده الهى مقبول تر است. و پس از نصرت الهى و بخشايش و كرم خداوند، ديگر تنها شدن يا مخالفت و دشمنى با محمّد، هرگز زيانى به او نخواهد رسانيد.

به ابو جهل بگو: نامه نگاريت با من روى اوهام و القاءات شيطانى بوده، و من با

ص: 69


1- ( 1) اصطلموهم: استأصلوهم.

خَاطِرِي الرَّحْمَنُ إِنَّ الْحَرْبَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ كَائِنَةٌ إِلَى تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ إِنَّ اللَّهَ سَيَقْتُلُكَ فِيهَا بِأَضْعَفِ أَصْحَابِي وَ سَتُلْقَى أَنْتَ وَ شَيْبَةُ وَ عُتْبَةُ وَ الْوَلِيدُ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ ذَكَرَ عَدَداً مِنْ قُرَيْشٍ فِي قَلِيبِ بَدْرٍ مَقْتُولِينَ أَقْتُلُ مِنْكُمْ سَبْعِينَ وَ آسَرُ مِنْكُمْ سَبْعِينَ وَ أَحْمِلُهُمْ عَلَى الْفِدَاءِ الثَّقِيلِ ثُمَّ نَادَى جَمَاعَةَ مَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْيَهُودِ وَ سَائِرِ الْأَخْلَاطِ أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ أُرِيَكُمْ مَصْرَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ هَلُمُّوا إِلَى بَدْرٍ فَإِنَّ هُنَاكَ الْمُلْتَقَى وَ الْمَحْشَرَ وَ هُنَاكَ الْبَلَاءَ الْأَكْبَرَ لَأَضَعُ قَدَمِي عَلَى مَوَاضِعِ مَصَارِعِهِمْ ثُمَّ سَتَجِدُونَهَا لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ وَ لَا تَتَغَيَّرُ وَ لَا تَتَقَدَّمُوَ لَا تَتَأَخَّرُ لَحْظَةً وَ لَا قَلِيلًا وَ لَا كَثِيراً فَلَمْ يَخْفَ ذَلِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عليه السلام) وَحْدَهُ قَالَ نَعَمْ بِسْمِ اللَّهِ فَقَالَ الْبَاقُونَ نَحْنُ نَحْتَاجُ إِلَى مَرْكُوبٍ وَ آلَاتٍ وَ نَفَقَاتٍ وَ لَا يُمْكِنُنَا الْخُرُوجُ إِلَى هُنَاكَ وَ هُوَ مَسِيرَةُ أَيَّامٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِسَائِرِ الْيَهُودِ فَأَنْتُمْ مَا ذَا تَقُولُونَ؟

قَالُوا [ يَا مُحَمَّدُ] نَحْنُ نُرِيدُ أَنْ

-----------------------

القاءات رحمانى پاسخت را مى دهم. بدان كه تا بيست و نه روز ديگر جنگى ميان ما و شما درخواهد گرفت و خداوند توسّط يكى از ضعيف ترين اصحابم تو را خواهد كشت، و تو در چاه بدر با اجساد دوستانت: عتبه و شيبه و وليد و فلانى- تا چندين نفر را نام برد- ملاقات خواهى كرد، هفتاد نفر از شما كشته و هفتاد تن اسير خواهيد شد، و در مقابل آزادى آنها غرامت سنگينى را متحمّل خواهيد شد. سپس آن حضرت خطاب به تمام حاضران، از مؤمن و يهودى و نصارى و ديگر از افراد فرمود: آيا مايليد محلّ مرگ هر يك از آنان را نشانتان دهم گفتند: آرى، فرمود: پس رهسپار بدر شويم، زيرا همان جا ميدان كارزار و اجتماع و بلاى بزرگ خواهد بود، تا دقيقا و بى هيچ كاستى و فزونى قدم بر محل هلاكتشان گذارم.

اين سخنان بر تمامشان گران آمد و جز وجود مبارك حضرت أمير عليه السّلام كه گفت:

بسيار خوب، بسم اللَّه، بقيّه مسلمين ناليده و گفتند: براى رفتن به محلّ بدر به اسب و اسلحه نياز داريم، و بدون آنها ممكن نيست بدان جا- كه يك روز راه است- برسيم.

سپس پيامبر به يهوديان فرمود: شما نظرتان چيست؟ گفتند: اى محمّد ما ميخواهيم

ص: 70

نَسْتَقِرَّ فِي بُيُوتِنَا وَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِي مُشَاهَدَةِ مَا أَنْتَ فِي ادِّعَائِهِ مُحِيلٌ (1) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَا نَصَبَ لَكُمْ فِي الْمَسِيرِ إِلَى هُنَاكَ اخْطُوا خُطْوَةً وَاحِدَةً فَإِنَّ اللَّهَ يَطْوِي الْأَرْضَ لَكُمْ وَ يَصِلُكُمْ فِي الْخُطْوَةِ الثَّانِيَةِ إِلَى هُنَاكَ قَالَ الْمُسْلِمُونَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَلْنُشَرَّفْ بِهَذِهِ الْآيَةِ وَ قَالَ الْكَافِرُونَ وَ الْمُنَافِقُونَ سَوْفَ نَمْتَحِنُ هَذَا الْكَذَّابَ لِيَنْقَطِعَ عُذْرُ مُحَمَّدٍ وَ يَصِيرَ دَعْوَاهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ فَاضِحَةً لَهُ فِي كَذِبِهِ قَالَ فَخَطَا الْقَوْمُ خُطْوَةً ثُمَّ الثَّانِيَةَ فَإِذَا هُمْ عِنْدَ بِئْرِ بَدْرٍ فَتَعَجَّبُوا فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَقَالَ اجْعَلُوا الْبِئْرَ الْعَلَامَةَ- وَ اذْرَعُوا مِنْ عِنْدِهَا كَذَا ذِرَاعٍ فَذَرَعُوا فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى آخِرِهَا قَالَ هَذَا مَصْرَعُ أَبِي جَهْلٍ يَجْرَحُهُ فُلَانٌ الْأَنْصَارِيُّ وَ يُجَهِّزُ عَلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ أَضْعَفُ أَصْحَابِي ثُمَّ قَالَ اذْرَعُوا مِنَ الْبِئْرِ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ ثُمَّ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ ثُمَّ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ كَذَا وَ كَذَا ذِرَاعاً وَ ذِرَاعاً وَ ذَكَرَ أَعْدَادَ الْأَذْرُعِ مُخْتَلِفَةً فَلَمَّا انْتَهَى كُلُّ عَدَدٍ إِلَى آخِرِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) هَذَا مَصْرَعُ عُتْبَةَ وَ هَذَا مَصْرَعُ شَيْبَةَ وَ ذَاكَ مَصْرَعُ الْوَلِيدِ وَ سَيُقْتَلُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ إِلَى أَنْ سَمَّى سَبْعِينَ مِنْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَ سَيُؤْسَرُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ إِلَى أَنْ ذَكَرَ سَبْعِينَ مِنْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ

-----------------------

در خانه هايمان بمانيم و هيچ نيازى به ديدن آنچه تو ادّعا مى كنى نداريم.

پس فرمود: در راه رسيدن به آنجا هيچ زحمتى بر شما نيست، من تنها يك قدم برمى دارم، و خداوند زمين را جمع نموده و در قدم دوم شما را به آنجا مى رسانم.

أهل ايمان گفتند: رسول خدا راست گويد! پس بايد به اين معجزه مشرّف شويم.

و أهل كفر و نفاق ابراز نمودند: بزودى اين كذّاب را خواهيم آزمود! تا ديگر محمّد بهانه اى نداشته باشد، و ادّعايش بر زيان خودش بكار رود. و در دروغى كه بافته رسوا شود.

آنان نيز قدم اوّل را برداشته و پس از قدم دوم ناگاه خود را كنار چاه بدر ديدند و از اين واقعه بسيار شگفت زده شدند. پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و فرمود: چاه را نشان قرار دهيد و چند ذراع از آن جلو رويد. و چند ذراع كه رفتند به آنان فرمود: اينجا محل كشته شدن ابو جهل است. فلان مرد انصارى او را مجروح و عبد اللَّه بن مسعود- كه از ضعيف- ترين افراد من است- كار او را تمام مى كند. سپس فرمود: چند ذراع به سمت ديگر چاه برويد و از آنجا به سمت ديگر، و همين طور راهنمايى كرده و آدرسهاى گوناگونى اعلام نمود و در آخر فرمود: اين محل قتل عتبه، و اينجا شيبه، و اينجا وليد. و محل هلاكت يك يك آنها را تا هفتاد تن نماياند. و نام تمام اسيران را تا هفتاد تن با ذكر نام پدران

ص: 71


1- ( 1) المحال من الكلام: ما عدل عن وجهه.

وَ صِفَاتِهِمْ وَ نَسَبَ الْمَنْسُوبِينَ إِلَى أُمَّهَاتِهِمْ وَ آبَائِهِمْ وَ نَسَبَ الْمَوَالِيَ مِنْهُمْ إِلَى مَوَالِيهِمْ ثُمَّ قَالَ (صلی الله عليه وآله) أَ وَقَفْتُمْ عَلَى مَا أَخْبَرْتُكُمْ بِهِ؟ قَالُوا بَلَى قَالَ : إِنَّ ذَلِكَ [من الله] لَحَقٌّ كَائِنٌ بَعْدَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ يَوْماً [ من الیوم]فِي الْيَوْمِ التَّاسِعِ وَ الْعِشْرِينَ وَعْداً مِنَ اللَّهِ مَفْعُولًا وَ قَضَاءً حَتْماً لَازِماً تَمَامَ الْخَبَرِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْيَهُودِ اكْتُبُوا بِمَا سَمِعْتُمْ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ سَمِعْنَا وَ وَعَيْنَا وَ لَا نَنْسَى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) الْكِتَابَةُ [أَفْضَلُ وَ]أَذْكَرُ لَكُمْ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ و أَيْنَ الدَّوَاةُ وَ الْكَتِفُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) ذَلِكَ لِلْمَلَائِكَةِ ثُمَّ قَالَ (صلی الله عليه وآله) يَا مَلَائِكَةَ رَبِّي اكْتُبُوا مَا سَمِعْتُمْ مِنْ هَذِهِ الْقِصَّةِ فِي الْكِتَابِ وَ اجْعَلُوا فِي كُمِّ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ كَتِفاً مِنْ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ تَأَمَّلُوا أَكْمَامَكُمْ وَ مَا فِيهَا وَ أَخْرِجُوهَا وَ اقْرَءُوهَا فَتَأَمَّلُوهَا وَ إِذَا فِي كُمِّ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ صَحِيفَةٌ قَرَءُوهَا وَ إِذَا فِيهَا ذِكْرُ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فِي ذَلِكَ سَوَاءً لَا يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ وَ لَا يَتَقَدَّمُ وَ لَا يَتَأَخَّرُ

-----------------------

و اوصافشان و تمام قوم و خويش منسوبين به آنها را تا آخر نام برد.

سپس فرمود: آيا به هر آنچه شما را خبر دادم واقف شديد؟ گفتند: آرى.

فرمود: اين واقعه از جانب خدا بوده و حقّ است، و مسلّما پس از بيست و هشت روز اتّفاق خواهد افتاد. و در روز بيست و نهم وعده خداوند عملى خواهد شد. آن قضايى حتمى و لازم است.

سپس خطاب به مسلمانان و يهود فرمود: از آنچه شنيديد يادداشت برداريد.

گفتند: اى رسول خدا شنيديم و بخاطر سپرديم و فراموش نمى كنيم.

فرمود: نوشتن برتر است و براى يادآورى شما بهتر مى باشد.

گفتند: اى رسول خدا ما كه ابزارى براى نوشتن نداريم. فرمود: اين بعهده فرشتگان است، اى فرشتگان پروردگارم آنچه از اين واقعه شنيديد مكتوب داشته، و در جيب هر كدام از ايشان يادداشتى از آن قرار دهيد.

سپس فرمود: اى گروه مسلمان آن صفحات را بيرون آوريد و مفاد آن را خوانده و در باره اش انديشه كنيد. آنان نيز اطاعت امر كرده و با كمال تعجّب همه آنچه رسول خدا فرموده بود بى هيچ كم و كاستى در آن نوشته يافتند.

ص: 72

فَقَالَ : أَغِيضُوهَا فِي أَكْمَامِكُمْ تَكُنْ حُجَّةً عَلَيْكُمْ وَ شَرَفاً لِلْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ وَ حُجَّةً عَلَى أَعْدَائِكُمْ فَكَانَتْ مَعَهُمْ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ بَدْرٍ جَرَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا بِبَدْرٍ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَا يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ قَابَلُوهَا فِي كُتُبِهِمْ فَوَجَدُوهَا كَمَا كَتَبَهَا الْمَلَائِكَةُ لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ وَ لَا تَتَقَدَّمُ وَ لَا تَتَأَخَّرُ فَقَبِلَ الْمُسْلِمُونَ ظَاهِرَهُمْ وَ وَكَلُوا بَاطِنَهُمْ إِلَى خَالِقِهِمْ.

احتجاجه (صلی الله عليه وآله) على اليهود في جواز نسخ الشرائع و في غير ذلك

25- قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ (عليه السلام) لَمَّا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) بِمَكَّةَ أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يَتَوَجَّهَ نَحْوَ بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِي صَلَاتِهِ وَ يَجْعَلَ الْكَعْبَةَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا إِذَا أَمْكَنَ وَ إِذَا لَمْ يُمْكِنِ اسْتَقْبَلَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ كَيْفَ كَانَ فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَفْعَلُ ذَلِكَ طُولَ مُقَامِهِ بِهَا ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً(1)

-----------------------

بعد پيامبر فرمود: آن نوشته ها را در جاى خود حفظ نماييد تا بعد از اين براى شما حجّت و دليل و براى أهل ايمان مايه شرف و آبرو، و براى دشمنانتان اتمام حجّت باشد.

بارى هنگامى كه روز بدر فرا رسيد پيشگوييهاى آن حضرت بى هيچ كم و كاستى واقع شد و همه آن را ديدند، و پس از مقابله با نوشته هاى ملائكه همه را مطابق آن يافتند، و ظاهر مسلمانان آن را تصديق نموده و باطن خود را به خدا سپردند.

احتجاج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با يهوديان در جواز نسخ شرايع و غير آن

اشاره

25- از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل است كه فرموده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا وقتى كه در مكّه اقامت داشت مأمور بود در نماز به سوى بيت المقدس بايستد و تا حدّ امكان در جايى نماز بخواند كه كعبه و بيت المقدس در يك راستا قرار گيرد. و گر نه فقط به سمت بيت- المقدس ايستد. و در تمام مدّت سيزده سال ايّام بعثت در مكّه همين گونه رفتار كرد.

ص: 73


1- ظاهر هذا الكلام يفيد أن قبلته (صلی الله عليه وآله) من أول البعثة بيت المقدس وهو ينا في ما ورد في بعض الروايات، ففي الفصول المختارة احتج المفيد رحمة الله بحديث ابن مسعود «قال : أول شيء علمته من أمر رسول الله (صلی الله عليه وآله) أننا قدمنا مكة فأرشدونا إلى عبّاس بن عبد المطلب فانتهينا إليه وهو جالس إلى زمزم فبينا نحن جلوس إذ أقبل رجل من باب الصفا عليه ثوبان أبيضان على يمينه غلام مراهق أو محتلم تتبعه امرءة قد سترت محاسنها حتى قصدوا فاستلمه والغلام والمرءة معه * ثُمَّ طاف بالبيت سبعاً والغلام والمرءة يطوفان معه ، ثم استقبل الكعبة وقام فرفع يده فكبر ، والغلام على يمينه وقامت المرءة خلفها فرفعت يديها وكبرت فأطال الرّجل القنوت ثم ركع فركع الغلام والمرءة معه - الحديث». والمراد رسول الله وعلى وخديجة - سلام الله عليهم كما نص عليه بعد ، فظاهر - هذا الخبر أن قبلته (صلی الله عليه وآله) في أول الأمر الكعبة . وقيل : يمكن الجمع بأن يقال : أنه يجعل الكعبة بينه وبين بيت المقدس، فعن ابن عباس قال : كانت قبلته (صلی الله عليه وآله) بمكة بيت المقدس إلا أنه يجعل الكعبة بينه وبينه . و في الكافي (ج 3 ص 286) بسند حسن كالصحيح عن الحلبي، عن أبي عبد الله علیه السلام قال: سألته هل كان رسول الله (صلی الله عليه وآله) يصلّى إلى بيت المقدس؟ قال : نعم ، فقلت : أكان يجعل الكعبة خلف ظهره ؟ قال : أما إذا كان بمكة فلا ، وأما إذا هاجر إلى المدينة فنعم حتى حوّل إلى الكعبة . واستشكل بأنّ هذا لا يمكن إلا إذا كان المصلّي في الناحية الجنوبية وقد كان المسلمون يصلون في شعب أبي طالب ثلاث سنين وليس الشعب في الناحية الجنوبية وكذا دار خديجة فإنها في شرقي مكة، وما في الكافي من أنه الله لم يجعل الكعبة خلفه فلاينا في جعلها إلى أحد جوانبه . وقول أمير المؤمنين علیه السلام يوم الشورى وتصديقهم إيَّاه، حيث قال : «أ منكم أحد وحد الله قبلي ؟ قالوا : لا ، قال : أ منكم أحد صلى القبلتين ؟ قالوا : لا يعطينا خبراً بأن القبلة في أوّل الأمر أعنى قبل يوم الإنذار الكعبة لأن تصديق القوم باختصاصه علیه السلام بهذه الفضيلة مع أنهم اشتركوا معه في الصلاة إلى القبلتين بعد تحوّلها في المدينة وقبله في مكة لا يستقيم ، وإن قلنا بالتوجه إلى القبلتين معاً في صلاة واحدة ، اللهم إلا أن يكون القوم قطعوا بأن مراده علیه السلام التوجه أولاً إلى الكعبة في السنين الثلاث التي لم يؤمر النبي (صلی الله عليه وآله) بدعوة القوم وكان يصلي غالباً في الحرم إلى الكعبة ثم بعد تلك الثلاث إلى بيت المقدس ولا يشاركه في هذا الفضل أحد من القوم . قاله أستاذنا الغفاري - أيده الله تعالى - في هامش الفقيه ج 1 ص 274

فَلَمَّا كَانَ بِالْمَدِينَةِ وَ كَانَ مُتَعَبِّداً بِاسْتِقْبَالِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ اسْتَقْبَلَهُ وَ انْحَرَفَ عَنِ الْكَعْبَةِ سَبْعَةَ عَشَرَ شَهْراً أَوْ سِتَّةَ عَشَرَ شَهْراً وَ جَعَلَ قَوْمٌ مِنْ مَرَدَةِ الْيَهُودِ يَقُولُونَ وَ اللَّهِ مَا دَرَى مُحَمَّدٌ كَيْفَ يُصَلِّي حَتَّى صَارَ يَتَوَجَّهُ إِلَى قِبْلَتِنَا وَ يَأْخُذُ فِي صَلَاتِهِ بِهَدْيِنَا وَ نُسُكِنَا

-----------------------

و پس از هجرت به مدينه به مدّت هفده يا شانزده ماه نيز به سمت بيت المقدس نماز گزارد و از خانه كعبه منحرف شد. بهمين خاطر گروهى از يهود مدينه از سر مباهات و افتخار، ياوه سرايى كرده و گفتند: بخدا قسم، محمّد نماز خود را درك نكرد تا اينكه روى به قبله ما آورده و به سبك عبادت ما عبادت نمود!.

ص: 74

فَاشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَمَّا اتَّصَلَ بِهِ عَنْهُمْ وَ كَرِهَ قِبْلَتَهُمْ وَ أَحَبَّ الْكَعْبَةَ فَجَاءَهُ جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا جَبْرَئِيلُ لَوَدِدْتُ لَوْ صَرَفَنِيَ اللَّهُ عَنْ بَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَدْ تَأَذَّيْتُ بِمَا يَتَّصِلُ بِي مِنْ قِبَلِ الْيَهُودِ مِنْ قِبْلَتِهِمْ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) فَاسْأَلْ رَبَّكَ أَنْ يُحَوِّلَكَ إِلَيْهَا فَإِنَّهُ لَا يَرُدُّكَ عَنْ طَلِبَتِكَ وَ لَا يُخَيِّبُكَ مِنْ بُغْيَتِكَ فَلَمَّا اسْتَتَمَّ دُعَاءَهُ صَعِدَ جَبْرَئِيلُ ثُمَّ عَادَ مِنْ سَاعَتِهِ فَقَالَ اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ (1) الْآيَاتِ فَقَالَ الْيَهُودُ عِنْدَ ذَلِكَ- ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها- فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ جَوَابٍ فَقَالَ قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ- وَ هُوَ يَمْلِكُهُمَا وَ تَكْلِيفُهُ التَّحْوِيلَ إِلَى جَانِبٍ كَتَحْوِيلِهِ لَكُمْ إِلَى جَانِبٍ آخَرَ- يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (2) وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَصْلَحَتِهِمْ وَ تُؤَدِّيهِمْ طَاعَتُهُمْ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِيمِ

-----------------------

چون اين سخن بگوش آن حضرت رسيد بر او گران آمده و به قبله آنان بى رغبت، و به جانب كعبه راغب شد، و در سخنى كه با جبرئيل نمود ابراز داشت كه: آرزو مى كنم كه خداوند مرا از قبله بيت المقدس به سمت كعبه برگرداند، زيرا خاطرم از بابت آن ياوه سرايى يهود آزرده شده است.

جبرئيل گفت: از پروردگارت بخواه تا دعايت را اجابت فرمايد، و قبله را تحويل نمايد كه البتّه خواسته ات را ردّ نمى كند و نوميدت نمى سازد. چون دعاى پيامبر به آخر رسيد جبرئيل براى بار دوم نازل شد و اظهار نمود: اى محمّد اين آيه را بخوان: «ما گردش روى تو را در آسمان [به انتظار وحى] مى بينيم، و هر آينه تو را به قبله اى كه آن را مى پسندى بگردانيم؛ پس روى خود را سوى مسجد الحرام- نمازگاه شكوهمند- بگردان، و هرجا كه باشيد رويتان را سوى آن بگردانيد- بقره: 144»، در اين موقع يهوديان گفتند:

«چه چيز آنان را از قبله اى كه بر آن بودند- يعنى بيت المقدس- بگردانيد؟- بقره: 142»، و خداوند به بهترين وجهى پاسخ فرمود: «بگو: مشرق و مغرب همه ملك خداست» او ملزم به روى گرداندن به جانبى است، همچون تحويل شما «هر كه را خواهد به راه راست راه مى نمايد- بقره: 142» و هموست دانا به مصالح ايشان، و دست آخر، اطاعت امر پروردگار، آنان را به سمت بهشتهاى پر نعمت سوق دهد.

ص: 75


1- ( 1) البقرة- 144.
2- ( 1) البقرة- 142.

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ (عليه السلام) وَ جَاءَ قَوْمٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الْقِبْلَةُ بَيْتُ الْمَقْدِسِ قَدْ صَلَّيْتَ إِلَيْهَا أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً ثُمَّ تَرَكْتَهَا الْآنَ أَ فَحَقّاً كَانَ مَا كُنْتَ عَلَيْهِ فَقَدْ تَرَكْتَهُ إِلَى بَاطِلٍ فَإِنَّ مَا يُخَالِفُ الْحَقَّ بَاطِلٌ أَوْ بَاطِلًا كَانَ ذَلِكَ فَقَدْ كُنْتَ عَلَيْهِ طُولَ هَذِهِ الْمُدَّةِ فَمَا يُؤْمِنُنَا أَنْ تَكُونَ الْآنَ عَلَى بَاطِلٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) بَلْ ذَلِكَ كَانَ حَقّاً وَ هَذَا حَقٌّ يَقُولُ اللَّهُ- قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ إِذَا عَرَفَ صَلَاحَكُمْ أَيُّهَا الْعِبَادُ فِي اسْتِقْبَالِكُمُ الْمَشْرِقَ أَمَرَكُمْ بِهِ وَ إِذَا عَرَفَ صَلَاحَكُمْ فِي اسْتِقْبَالِ الْمَغْرِبِ أَمَرَكُمْ بِهِ وَ إِنْ عَرَفَ صَلَاحَكُمْ فِي غَيْرِهِمَا أَمَرَكُمْ بِهِ فَلَا تُنْكِرُوا تَدْبِيرَ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ قَصْدَهُ إِلَى مَصَالِحِكُمْ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَقَدْ تَرَكْتُمُ الْعَمَلَ يَوْمَ السَّبْتِ ثُمَّ عَمِلْتُمْ بَعْدَهُ سَائِرَ الْأَيَّامِ ثُمَّ تَرَكْتُمُوهُ فِي السَّبْتِ ثُمَّ عَمِلْتُمْ بَعْدَهُ أَ فَتَرَكْتُمُ الْحَقَّ إِلَى الْبَاطِلِ أَوِ الْبَاطِلَ إِلَى الْحَقِّ أَوِ الْبَاطِلَ إِلَى الْبَاطِلِ أَوِ الْحَقَّ إِلَى الْحَقِّ؟ قُولُوا كَيْفَ شِئْتُمْ؟ فَهُوَ قَوْلُ مُحَمَّدٍ وَ جَوَابُهُ لَكُمْ

-----------------------

در اينجا از امام عسكرىّ عليه السّلام نقل است كه ادامه فرمود: گروه ديگرى از يهوديان بخدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاضر شده و گفتند: اى محمّد تو مدّت چهارده سال به سوى بيت- المقدس عبادت نمودى، و اكنون از آن روى گردان شده اى، اگر ترك آن، حقّ و درست بوده، عمل به آن باطل و نادرست، و تنها باطلى با حقّ مخالفت نموده است، و چنانچه ترك قبله ما باطل و نادرست بوده، در تمام آن مدّت تو در باطلى بسر برده اى، بنا بر اين چگونه مطمئن باشيم كه اكنون نيز همچون گذشته بر باطل نباشى؟! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كدام از آنها در جاى خود صحيح و حقّند، خداوند مى فرمايد: «بگو مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را بخواهد براه راست هدايت مى كند» هر گاه صلاح شما بندگان را در عبادت به سمت مشرق بداند به آن جانب امر مى كند، و اگر مغرب يا جهت ديگر را صلاح بداند به همان سمت فرمان مى دهد. بنا بر اين در برابر تدبير پروردگار جهان نبايد مخالفت و عناد نمود.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنان فرمود: آيا شما نبوديد كه كار روز شنبه را تعطيل كرديد، و سپس در روزهاى ديگر هفته مشغول كار شديد؟ كداميك از آن دو حقّ بود؟

مطابق استدلال شما [در تحويل قبله] اگر ترك كردن حقّ بود بايد مشغوليّت در ايّام ديگر هفته باطل باشد، يا برعكس، يا هر دو باطل، و يا هر دو حقّ باشد، و شما هر جوابى كه دهيد پاسخ من نيز به اعتراض شما همان خواهد بود.

ص: 76

قَالُوا بَلْ تَرْكُ الْعَمَلِ فِي السَّبْتِ حَقٌّ وَ الْعَمَلُ بَعْدَهُ حَقٌّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَكَذَلِكَ قِبْلَةُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِي وَقْتِهِ حَقٌّ ثُمَّ قِبْلَةُ الْكَعْبَةِ فِي وَقْتِهِ حَقٌّ فَقَالُوا لَهُ يَا مُحَمَّدُ أَ فَبَدَا لِرَبِّكَ فِيمَا كَانَ أَمَرَكَ بِهِ بِزَعْمِكَ مِنَ الصَّلَاةِ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ حَتَّى نَقَلَكَ إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) مَا بَدَا لَهُ عَنْ ذَلِكَ فَإِنَّهُ الْعَالِمُ بِالْعَوَاقِبِ وَ الْقَادِرُ عَلَى الْمَصَالِحِ لَا يَسْتَدْرِكُ عَلَى نَفْسِهِ غَلَطاً وَ لَا يَسْتَحْدِثُ رَأْياً بِخِلَافِ الْمُتَقَدِّمِ جَلَّ عَنْ ذَلِكَ وَ لَا يَقَعُ عَلَيْهِ أَيْضاً مَانِعٌ يَمْنَعُهُ مِنْ مُرَادِهِ وَ لَيْسَ يَبْدُو إِلَّا لِمَنْ كَانَ هَذَا وَصْفَهُ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يَتَعَالَى عَنْ هَذِهِ الصِّفَاتِ عُلُوّاً كَبِيراً

-----------------------

گفتند: ترك روز شنبه حقّ بود و مشغوليّت در باقى هفته نيز حقّ بود.

آن حضرت نيز فرمود: پس همين طور قبله بيت المقدس و كعبه هر كدام در زمان خود حقّ و درست بوده است.

گفتند: آيا هنگام تحويل قبله از بيت المقدس به كعبه براى خداوند امر جديد و تازه اى حادث شد كه از راى سابق خود برگشته و فرمان جديدى به شما داد؟

فرمود: اين طور نيست، چرا كه پروردگار جهانيان دانا به پايان امر و توانا بر مصالح است. نه خطايى از او سرمى زند تا جبران كند، و نه عقيده اش عوض مى شود تا خلاف راى سابق عمل كند. و نه چيزى مى تواند مانع مقصد و عمل او باشد، و بداى واقعى همان بود كه گفتم، و خداوند با عزّت و جلال از تمامى اين پيرايه ها منزّه و برتر است (1).

ص: 77


1- لازم است در اينجا توضيح داده شود كه « بداء » بمعنى از عزم برگشتن و يا پشيمان شدن از كارى كه قصد انجام آن را داشته است مىباشد و بايد دانست كه نسبت دادن آن بر خداوند روا نيست ، چون ذات بارى تعالى را محلّ حوادث دانستن است ، و اين خود نوعى كفر است ، و بدين معنى همهء بزرگان شيعه منع كرده اند و آن را جايز نمىدانند ، زيرا اين از خصائص ممكنات است نه واجب الوجود ، و ممكن نيست بگوييم خداوند تصميم بر كارى گرفته بوده و بعد صرف نظر كرده و تقدير خود را تغيير داده است ، مثلا عزم بر فلان كار را داشت و بعد سببى پيدا شده و از آن عزم برگشته است ، و بدائى كه شيعه بدان قائل است اين چنين چيزى نيست ! و بزرگان عالم تشيّع همه تصريح به بطلان چنين كلامى كرده اند ؛ از جملهء ايشان شيخ طوسى است كه در كتاب « عدّة الاصول » و « تفسير تبيان » ، و استادش سيّد مرتضى در « الذّريعة إلى اصول الشّريعة » . و علَّامهء حلَّى - رحمة اللَّه عليه - در نهاية الاصول در مقصد هشتم فصل اوّل بحث چهارم گفته است : « نسخ بر خداوند جايز است ، زيرا كه حكم او تابع مصالح است » تا آنجا كه گويد : « و البداء لا يجوز عليه تعالى لأنّه دلّ على الجهل أو على القبيح و هما محالان في حقّه تعالى » ، و نظير آن در تفسير مجمع البيان و تفسير أبو الفتوح رازىّ در چندين مورد ذكر شده كه از جملهء آنها در مجلَّد اوّل ابو الفتوح ( 13 مجلَّدى ) ص 4 و 286 . و اينكه پاره اى گفته اند : « مراد از بداء آنست كه خداوند حكمى كرده و ميدانسته كه در صورت پيدايش سببى آن را تغيير خواهد داد » ، اين معنى با نسخ سازگار است نه با « بداء » . و نيز اينكه گفته اند : « دو حكم در بارهء يك موضوع با دو شرط مختلف جايز است ، و تناقض ندارد مثلا خداوند حكم كرده كه عمر شخصى كوتاه باشد ، و اگر صدقه داد ، يا صلهء رحم كرد ، عمرش طولانى باشد ، اين اشكالى ندارد » اين درست نيست ، زيرا اراده و مشيّت و تقدير و قضاء جايى بكار مىرود كه شرطش حاصل مىشود ، نه در آنجا كه خداوند مىداند كه آن نخواهد شد ، و آنچه در اخبار آمده كه « بدا للَّه كذا » معنيش اين نيست كه رأى خداوند تغيير كرد و از مشيّت و يا تقديرش برگشت ، بلكه مانند غضب و رضا و اسف كه بخدا نسبت مىدهيم است ، مثل آيهء * ( فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا ) * و آيهء * ( نَسُوا اللَّه فَنَسِيَهُمْ ) * ، و آيهء * ( كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى ) * و امثال اين آيات كه معنى آن معامله كردن خدا است با آنان ؛ معاملهء ناراضى و معاملهء كسى كه فراموشش كرده ، يا معاملهء اندوهگين ، يا معاملهء پشيمان ، نه آنكه العياذ باللَّه خداوند در واقع اين صفات را پيدا كرده باشد مثل * ( وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنا ) * كه نتيجه دادن مكر آنهاست نه فعل مكر كه نسبتش بر خداوند قبيح است ، و علَّامهء مجلسىّ رحمه اللَّه نيز لفظ « بداء » را چون در روايات آمده است تأدّبا حفظ كرده ولى معنى را بنظير آنچه تحرير شد تأويل مىنمايد » . ( مرحوم علَّامهء شعرانىّ : زيرنويس شرح كافى ملَّا صالح مازندرانىّ . و ترجمه و اقتباس از استاد على اكبر غفّارى - ايّده اللَّه - )

ثُمَّ قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَيُّهَا الْيَهُودُ أَخْبِرُونِي عَنِ اللَّهِ أَ لَيْسَ يُمْرِضُ ثُمَّ يُصِحُّ وَ يُصِحُّ ثُمَّ يُمْرِضُ أَ بَدَا لَهُ فِي ذَلِكَ أَ لَيْسَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ [أَ لَيْسَ يَأْتِي بِاللَّيْلِ فِي أَثَرِ النَّهَارِ،ثُمَّ النَّهَارِ فِي أَثَرِ اللَّيْلِ]أَ بَدَا لَهُ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْ ذَلِكَ؟ قَالُوا لَا

-----------------------

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به يهوديان فرمود: آيا قبول داريد كه خود خداوند بيمار مى سازد و هموست كه بهبودى مى بخشد؟ و دوباره هموست كه مريض مى نمايد يا اينكه زنده مى كند يا مى ميراند؟ آيا گردش شب و روز را نمى بينيد كه هر كدام از پى هم در رفت- و آمدند و همه تحت نظر خداوند است؟ آيا در اين صورتها براى خداوند امر تازه و پيش- آمد تازه اى حادث شده كه از رأى سابق برگشته و امر جديدى فرمايد؟ گفتند: نه.

ص: 78

قَالَ صفَكَذَلِكَ اللَّهُ تَعَبَّدَنَبِيَّهُ مُحَمَّداً بِالصَّلَاةِ إِلَى الْكَعْبَةِ بَعْدَ أَنْ كَانَ تَعَبَّدَهُ بِالصَّلَاةِ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَ مَا بَدَا لَهُ فِي الْأَوَّلِ ثُمَّ قَالَ (صلی الله عليه وآله) أَ لَيْسَ اللَّهُ يَأْتِي بِالشِّتَاءِ فِي أَثَرِ الصَّيْفِ وَ الصَّيْفِ فِي أَثَرِ الشِّتَاءِ أَ بَدَا لَهُ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْ ذَلِكَ؟

قَالُوا لَا قَالَ (صلی الله عليه وآله) فَكَذَلِكَ لَمْ يَبْدُ لَهُ فِي الْقِبْلَةِ قَالَ ثُمَّ قَالَ (صلی الله عليه وآله) أَ لَيْسَ قَدْ أَلْزَمَكُمْ فِي الشِّتَاءِ أَنْ تَحْتَرِزُوا مِنَ الْبَرْدِ بِالثِّيَابِ الْغَلِيظَةِ وَ أَلْزَمَكُمْ فِي الصَّيْفِ أَنْ تَحْتَرِزُوا مِنَ الْحَرِّ أَ فَبَدَا لَهُ فِي الصَّيْفِ حِينَ أَمَرَكُمْ بِخِلَافِ مَا كَانَ أَمَرَكُمْ بِهِ فِي الشِّتَاءِ؟ قَالُوا لَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَكَذَلِكُمُ اللَّهُ تَعَبَّدَكُمْ فِي وَقْتٍ لِصَلَاحٍ يَعْلَمُهُ بِشَيْ ءٍ ثُمَّ تَعَبَّدَكُمْ فِي وَقْتٍ آخَرَ بِصَلَاحٍ يَعْلَمُهُ بِشَيْ ءٍ آخَرَ فَإِذَا أَطَعْتُمُ اللَّهَ فِي الْحَالَتَيْنِ اسْتَحْقَقْتُمْ ثَوَابَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ (1) يَعْنِي إِذَا تَوَجَّهْتُمْ بِأَمْرِهِ فَثَمَّ الْوَجْهُ الَّذِي تَقْصِدُونَ مِنْهُ اللَّهَ وَ تَأْمُلُونَ ثَوَابَهُ

-----------------------

فرمود: به همين ترتيب نيز در موضوع قبله، خداوند زمانى بيت المقدس را قبله قرار داده و در زمانى ديگر خانه كعبه را تعيين فرمود، و در اين تغيير و تحوّل هيچ بدايى براى خداوند رخ نداده است. و همچنين است موضوع تغيير فصلها، آمد و شد تابستان و زمستان هيچ ربطى به مسأله بدا ندارد.

فرمود: و همچنين در تغيير قبله نيز هيچ بدايى صورت نگرفته است.

سپس فرمود: مگر خداوند شما را در زمستان براى احتراز از سرما ملزم به پوشيدن لباس ضخيم نكرده؟ و به همين ترتيب در فصل تابستان امر به پيشگيرى از گرما فرموده، آيا در اين بايد و نبايدها تضادّ و بدايى در امر پروردگار پيش آمد نموده؟ گفتند: نه.

فرمود: بنا بر اين خداوند روى صلاح بينى و تشخيص مصلحت به اقتضاى زمان، امر به كارى مى فرمايد يا منع مى كند، پس در صورت اطاعت امر خداوند در هر دو حالت شايسته و در خور ثواب و پاداش پروردگار قرار مى گيرد. و در اين موقع آيه شريفه: «مشرق و مغرب خداى راست؛ پس به هر سو كه روى آريد همان جا روى خداست- بقره: 115»، يعنى: چون به آن جايى كه خدا امر فرموده متوجّه بشويد قصد او را نموده و آرزوى ثوابش را داريد، بر آن حضرت نازل شد.

ص: 79


1- ( 1) البقرة- 115.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى وَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ لَا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرِحُهُ أَلَا فَسَلِّمُوا لِلَّهِ أَمْرَهُ تَكُونُوا مِنَ الْفَائِزِينَ فَقِيلَ[له] يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَلِمَ أَمَرَ بِالْقِبْلَةِ الْأُولَى فَقَالَ لِمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها وَ هِيَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ- إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ (1) إِلَّا لِنَعْلَمَ ذَلِكَ مِنْهُ وُجُوداً بَعْدَ أَنْ عَلِمْنَاهُ سَيُوجَدُ وَ ذَلِكَ أَنَّ هَوَى أَهْلِ مَكَّةَ كَانَ فِي الْكَعْبَةِ فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُبَيِّنَ مُتَّبِعِي مُحَمَّدٍ مِمَّنْ خَالَفَهُ بِاتِّبَاعِ الْقِبْلَةِ الَّتِي كَرِهَهَا وَ مُحَمَّدٌ يَأْمُرُ بِهَا وَ لَمَّا كَانَ هَوَى أَهْلِ الْمَدِينَةِ فِي بَيْتِ الْمَقْدِسِ أَمَرَهُمْ بِمُخَالَفَتِهَا وَ التَّوَجُّهِ إِلَى الْكَعْبَةِ لِيُبَيِّنَ مَنْ يُوَافِقُ مُحَمَّداً فِيمَا يَكْرَهُهُ فَهُوَ مُصَدِّقُهُ وَ مُوَافِقُهُ ثُمَّ قَالَ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ إِنْ كَانَ التَّوَجُّهُ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ

-----------------------

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى بندگان خدا، شما مانند افراد بيماريد، و ربّ العالمين همچون طبيب است، و صلاح بيمار در اطاعت دستورات طبيب، و عدم اعتنا به خواهشهاى نفسانى و تمايلات شخصى است. اى بندگان خدا تسليم امر پروردگار شويد تا پيروز و كامياب گرديد.

در اينجا يكى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السّلام پرسيد: چرا خداوند در ابتدا قبله را بيت المقدس مقرّر فرمود؟ امام پاسخ فرمود: خداوند در اين آيه توضيح مى دهند كه: «و قبله اى را كه بر آن بودى- بيت المقدس- قرار نداديم مگر براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مى كند از كسى كه بر پاشنه هاى خود مى گردد- روى مى گرداند- معلوم كنيم- بقره: 143» يعنى: مگر براى آنكه به وجود پيروانت پى ببريم، پس از علم ما به اينكه در آينده نزديك آشكار مى شوند.

و اين بدين خاطر بود كه توجّه كردن به بيت المقدس براى أهل مكّه و قريش بسيار سخت و دشوار بود، همچنان كه توجّه به سوى خانه كعبه نيز براى جماعتى از اهل مدينه از يهود و نصارى مشكل بود، و اين تغيير قبله براى هر دو گروه امتحان بزرگى بشمار مى آمد، تا بوسيله آن، گروه حقّ پرست و هوسران از هم تشخيص داده شوند.

سپس خداوند در ادامه آيه فرموده: «و هر آينه [قرار دادن قبله- مسجد الأقصى] جز بر آنان كه خداوند ايشان را راه نموده است دشوار بود» يعنى: توجّه به بيت المقدس

ص: 80


1- (2) البقرة- 143.

فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى مَنْ يَهْدِي اللَّهُ فَعُرِفَ أَنَّ لِلَّهِ أَنْ يَتَعَبَّدَ بِخِلَافِ مَا يُرِيدُهُ الْمَرْءُ لِيَبْتَلِيَ طَاعَتَهُ فِي مُخَالَفَةِ هَوَاهُ وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ (عليه السلام) قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ- سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صُورِيَا غُلَامٌ يَهُودِيٌّ أَعْوَرُ تَزْعُمُ الْيَهُودُ أَنَّهُ أَعْلَمُ يَهُودِيٍّ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ عُلُومِ أَنْبِيَائِهِ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ يُعَنِّتُهُ فِيهَا(1) فَأَجَابَهُ عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) بِمَا لَمْ يَجِدْ إِلَى إِنْكَارِ شَيْ ءٍ مِنْهُ سَبِيلًا فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ مَنْ يَأْتِيكَ بِهَذِهِ الْأَخْبَارِ عَنِ اللَّهِ؟ قَالَ (صلی الله عليه وآله) جَبْرَئِيلُ قَالَ لَوْ كَانَ غَيْرُهُ يَأْتِيكَ بِهَا لَآمَنْتُ بِكَ وَ لَكِنْ جَبْرَئِيلُ عَدُوُّنَا مِنْ بَيْنِ الْمَلَائِكَةِ فَلَوْ كَانَ مِيكَائِيلُ أَوْ غَيْرُهُ سِوَى جَبْرَئِيلَ يَأْتِيكَ لَآمَنْتُ بِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِمَ اتَّخَذْتُمْ جَبْرَئِيلَ عَدُوّاً قَالَ لِأَنَّهُ يَنْزِلُ بِالْبَلَاءِ وَ الشِّدَّةِ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ دَفَعَ دَانِيَالَ عَنْ قَتْلِ بُخْتَ نَصَّرَ(2) حَتَّى قَوِيَ أَمْرُهُ وَ أَهْلَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ كَذَلِكَ كُلُّ بَأْسٍ وَ شِدَّةٍ لَا يُنْزِلُهَا إِلَّا جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ يَأْتِينَا بِالرَّحْمَةِ

-----------------------

در آن زمان جز براى كسى كه خداوند هدايتش فرموده سخت و دشوار بود، بنا بر اين معلوم مى گردد كه اطاعت خدا در مخالفت هوى و هوس است، تا بنده را در آنچه درست نمى دارد بيازمايد.

از حضرت عسكرى عليه السّلام روايت است از قول جابر عبد اللَّه انصارى نقل فرموده كه عبد اللَّه بن صوريا- برده اى يهودى و كوژچشم كه بنا به عقيده آنان در تورات و دانش انبيا متخصّص بود- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سؤالات بسيارى نمود تا آن حضرت را به مشكل اندازد، و آن حضرت در مقام پاسخ به آنها به گونه اى عمل نمود كه هيچ راه گريزى براى انكار پاسخها برايش باقى نماند.

او پرسيد: اى محمّد، چه كسى اين اخبار را از خدا به تو مى رساند؟ فرمود: جبرئيل.

گفت: اگر جز او مثلا ميكاييل حامل وحى بود به تو ايمان مى آوردم، زيرا جبرئيل در ميان ملائكه دشمن ما است. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چرا جبرئيل را دشمن مى داريد؟

گفت: زيرا توسّط او بلا و سختى ها بر قوم بنى اسرائيل نازل شد، همو بود كه دانيال را از كشتن بخت نصّر منصرف ساخت تا كارش قوّت گرفت، و يهوديان را از لب تيغ گذراند، و خلاصه هر بدبختى و سختى را فقط جبرئيل نازل مى كند، در حالى كه ميكاييل وسيله نزول رحمت است.

ص: 81


1- ( 3) يعنته فيها: يطلب زلته و يشدد عليه و يلزمه ما يصعب عليه أداؤه.
2- ( 4) بخت اصله بوخت و هو بمعنى ابن، نصر اسم صنم كان قد وجد عنده و لم يعرف له أب فنسب إليه، و خرب بيت المقدس و قتل من اليهود مقتلة عظيمة عند ما أصبح ملكا.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَيْحَكَ أَ جَهِلْتَ أَمْرَ اللَّهِ وَ مَا ذَنْبُ جَبْرَئِيلَ إِلَّا أَنْ أَطَاعَ اللَّهَ فِيمَا يُرِيدُهُ بِكُمْ أَ رَأَيْتُمْ مَلَكَالْمَوْتِ هَلْ هُوَ عَدُوُّكُمْ وَ قَدْ وَكَّلَهُ اللَّهُ بِقَبْضِ أَرْوَاحِ الْخَلْقِ أَ رَأَيْتُمُ الْآبَاءَ وَ الْأُمَّهَاتِ إِذَا أَوْجَرُوا الْأَوْلَادَ(1)

الدَّوَاءَ الْكَرِيهَةَ لِمَصَالِحِهِمْ أَ يَجِبُ أَنْ يَتَّخِذَهُمْ أَوْلَادُهُمْ أَعْدَاءً مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ لَا وَ لَكِنَّكُمْ بِاللَّهِ جَاهِلُونَ وَ عَنْ حُكْمِهِ غَافِلُونَ أَشْهَدُ أَنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ بِأَمْرِ اللَّهِ عَامِلَانِ وَ لَهُ مُطِيعَانِ وَ أَنَّهُ لَا يُعَادِي أَحَدَهُمَا إِلَّا مَنْ عَادَى الْآخَرَ وَ أَنَّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّ أَحَدَهُمَا وَ يُبْغِضُ الْآخَرَ فَقَدْ كَفَرَ وَ كَذَبَ .

وَ كَذَلِكَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ أَخَوَانِ كَمَا أَنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ أَخَوَانِ فَمَنْ أَحَبَّهُمَا فَهُوَ مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَهُوَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ مَنْ أَبْغَضَ أَحَدَهُمَا وَ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّ الْآخَرَ فَقَدْ كَذَبَ وَ هُمَا مِنْهُ بَرِيئَانِ [ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ وَاحِداً مِنِّی وَ مِنْ عَلِیٍّ ، ثُمَّ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّ اَلْآخَرَ فَقَدْ کَذَبَ، وَ کِلاَنَا مِنْهُ بَرِیئَانِ]وَ اللَّهُ تَعَالَى وَ مَلَائِكَتُهُ وَ خِيَارُ خَلْقِهِ مِنْهُ بِرَاءٌ .

26- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ (عليه السلام) الحسن بن علی العسکری علیهما السلام :كَانَ سَبَبُ نُزُولِ قَوْلِهِ تَعَالَى- قُلْ

-----------------------

فرمود: واى بر تو! آيا نسبت به حقيقت امر پروردگار جاهل و بى خبرشده اى؟! گناه جبرئيل در اطاعت فرمان خداوند در باره شما چيست؟ آيا در باره فرشته مرگ انديشيده ايد؟ آيا به جهت قبض روح مردم- كه شما هم گروهى از آنانيد- دشمن شما شده؟

آيا اجبار پدر و مادر به فرزند در استفاده از دارويى تلخ كه به صلاح اوست، آن دو را در زمره دشمنان فرزند در مى آورد؟! نه مسلّما اين طور نيست، بلكه شما به حقيقت امر خداوند جاهل، و از حكمت و تدبير او غافليد. من شهادت مى دهم كه جبرئيل و ميكاييل هر دو عامل به امر خدا، و مطيع فرمان اويند. و من معتقدم كه دشمنى با يكى از آن دو ملزم به عداوت ديگرى است، و كسى كه فكر مى كند يكى از آن دو را دوست مى دارد و از ديگرى بيزار است بى شكّ كافر و دروغگو است.

و بهمين ترتيب همان طور محمّد و على همچون دو برادرند كه جبرئيل و ميكاييل، پس هر كس آن دو را دوست بدارد از اولياء اللَّه است، و هر كه دشمنشان بدارد از اعداء اللَّه است و هر كس يكى از آن دو را دشمن بدارد و پندارد كه ديگرى را دوست دارد كاذب و دروغگو است، و آن دو از او بيزارند، [و همين طور هر كه يكى از ما را دشمن بدارد و فكر كند ديگرى را دوست دارد بى شكّ كاذب است، و هر دوى ما از او بيزاريم] و خداوند متعال و فرشتگان و خوبان خلق خدا از او بيزارند.

26- از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه فرمود: سبب نزول اين آيه: «بگو: هر كه

ص: 82


1- ( 5) أوجره: جعل الوجور في فيه، و الوجور: الدواء يجعل في وسط الفم.

مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ (1) الْآيَتَيْنِ مَا كَانَ مِنَ الْيَهُودِ أَعْدَاءِ اللَّهِ مِنْ قَوْلٍ سَيِّئٍ فِي جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ مَا كَانَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ النُّصَّابِ مِنْ قَوْلٍ أَسْوَأَ مِنْهُ فِي اللَّهِ وَ فِي جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ سَائِرِ مَلَائِكَةِ اللَّهِ أَمَّا مَا كَانَ مِنَ النُّصَّابِ- فَهُوَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَمَّا كَانَ لَا يَزَالُ يَقُولُ فِي عَلِيٍّ (عليه السلام) الْفَضَائِلَ الَّتِي خَصَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَ الشَّرَفَ الَّذِي نَحَلَهُ اللَّهُ (2) تَعَالَى وَ كَانَ فِي كُلِّ ذَلِكَ يَقُولُ أَخْبَرَنِي بِهِ جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) عَنِ اللَّهِ وَ يَقُولُ فِي بَعْضِ ذَلِكَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ وَ يَفْتَخِرُ جَبْرَئِيلُ عَلَى مِيكَائِيلَ فِي أَنَّهُ عَنْ يَمِينِ عَلِيٍّ (عليه السلام) الَّذِي هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْيَسَارِ كَمَا يَفْتَخِرُ نَدِيمُ مَلِكٍ عَظِيمٍ فِي الدُّنْيَا يُجْلِسُهُ الْمَلِكُ عَنْ يَمِينِهِ عَلَى النَّدِيمِ الْآخَرِ الَّذِي يُجْلِسُهُ عَلَى يَسَارِهِ وَ يَفْتَخِرَانِ عَلَى إِسْرَافِيلَ الَّذِي خَلْفَهُ بِالْخِدْمَةِ وَ مَلَكِ الْمَوْتِ الَّذِي أَقَامَهُ بِالْخِدْمَةِ وَ أَنَّ الْيَمِينَ وَ الْيَسَارَ أَشْرَفُ مِنْ ذَلِكَ كَافْتِخَارِ حَاشِيَةِ الْمَلِكِ عَلَى زِيَادَةِ قُرْبِ مَحَلِّهِمْ مِنْ مَلِكِهِمْ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَقُولُ فِي بَعْضِ أَحَادِيثِهِ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ أَشْرَفُهَا عِنْدَ اللَّهِ أَشَدُّهَا لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عليه السلام) حُبّاً وَ إِنَّهُ قَسَمَ الْمَلَائِكَةَ فِيمَا بَيْنَهَم

-----------------------

دشمن جبرئيل باشد، پس [بداند كه] او آن (قرآن) را به فرمان خدا بر قلب تو فرو آورده، كه كتابهاى پيشين را باور دارنده و مؤمنان را راهنما و مژدگان است. هر كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكاييل باشد، پس خدا هم دشمن كافران است- بقره: 97 و 98»- سخنان زشت و حرفهاى نامناسبى بود كه دشمنان خدا يعنى يهود و ناصبيها، در باره جبرئيل و ميكاييل و ساير فرشتگان خداوند بر زبان مى آورند. امّا جهت دشمنى ناصبيها با فرشتگان الهى اين بود كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) هر فضيلت و منقبتى از أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السّلام ذكر مى نمود پيوسته مى گفت: «آن خبر را جبرئيل از خداوند متعال به من رساند»، و در برخى از آنها مى فرمود: «جبرئيل از جانب راست على عليه السّلام، و ميكاييل از جانب چپ، و اسرافيل از پشت سر، و عزرائيل در پيش روى او در حركتند، و جبرئيل به جهت اينكه در سمت راست على است به ميكاييل افتخار مى كند، و ميكاييل هم به اسرافيل و عزرائيل مباهات مى نمايد، چنان كه در ميان ندماى پادشاه آنكه در جانب راست او مى نشيند بر نديم سمت چپى افتخار مى كند».

و همچنين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود: شريفترين ملائكه نزد خدا كسى است كه بيشتر اظهار محبّت در باره على مى كند. و سوگند ملائكه در ميان خودشان اين جمله است:

ص: 83


1- البقرة- 97 98.
2- نحله اللّه: وهب له اللّه. و في يبعض النسخ« اهله اللّه» و معناه: رآه اهلا لذلك.

وَ الَّذِي شَرَّفَ عَلِيّاً عَلَى جَمِيعِ الْوَرَى بَعْدَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ يَقُولُ مَرَّةً إِنَّ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ وَ الْحُجُبِ لَيَشْتَاقُونَ إِلَى رُؤْيَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عليه السلام) كَمَا تَشْتَاقُ الْوَالِدَةُ الشَّفِيقَةُ إِلَى وَلَدِهَا الْبَارِّ الشَّفِيقِ آخِرِ مَنْ بَقِيَ عَلَيْهَا بَعْدَ عَشَرَةٍ دَفَنَتْهُمْ فَكَانَ هَؤُلَاءِ النُّصَّابُ يَقُولُونَ إِلَى مَتَى يَقُولُ مُحَمَّدٌ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّ ذَلِكَ تَفْخِيمٌ لِعَلِيٍّ وَ تَعْظِيمٌ لِشَأْنِهِ وَ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِعَلِيٍّ خَاصٌّ مِنْ دُونِ سَائِرِ الْخَلْقِ بَرِئْنَا مِنْ رَبٍّ وَ مِنْ مَلَائِكَةٍ وَ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِنْ مِيكَائِيلَ هُمْ لِعَلِيٍّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ مُفَضِّلُونَ وَ بَرِئْنَا مِنْ رُسُلِ اللَّهِ الَّذِينَ هُمْ لِعَلِيٍّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ مُفَضِّلُونَ وَ أَمَّا مَا قَالَهُ الْيَهُودُ فَهُوَ أَنَّ الْيَهُودَ أَعْدَاءُ اللَّهِ لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) الْمَدِينَةَ أَتَوْهُ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ صُورِيَا فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ كَيْفَ نَوْمُكَ؟ فَإِنَّا قَدْ أُخْبِرْنَا عَنْ نَوْمِ النَّبِيِّ الَّذِي يَأْتِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ فَقَالَ تَنَامُ عَيْنِي وَ قَلْبِي يَقْظَانُ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ ثُمَّ قَالَ فَأَخْبِرْنِي يَا مُحَمَّدُ الْوَلَدُ يَكُونُ مِنَ الرَّجُلِ أَوْ مِنَ الْمَرْأَةِ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ص

-----------------------

«سوگند به آنكه على را پس از محمّد بر جميع خلائق شرافت بخشيد».

و باز مى فرمود: فرشتگان آسمان و پرده ها اشتياق شديدى به زيارت على بن- أبى طالب دارند، چنان كه مادر مهربان علاقمند به ديدن اولاد صالح خود است.

بارى با شنيدن اين سخنان بود كه ناصبيان مى گفتند: تا كى محمّد از قول جبرئيل و ميكاييل و ساير فرشتگان مطالبى را در فضائل و مناقب على بن أبي طالب نقل خواهد كرد؟! و تا چه وقت خداوند متعال تمام توجّهش به على است؟! ما از خدا و ملائكه و جبرئيل و ميكاييلى كه بعد از محمّد تنها علاقه آنها به على بن أبى طالب است بيزاريم! از تمام پيامبرانى كه على را پس از محمّد بر ديگران برترى مى دهند تبرّى مى جوييم!! و امّا حال و هواى يهوديان- دشمنان خدا- بدين قرار بود كه: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به شهر مدينه مهاجرت نمود، جماعت يهود نزد عبد اللَّه بن صوريا آمده و او را بخدمت آن حضرت آورده و او از پيامبر پرسيد: خواب شما چگونه است، زيرا ما در باره خواب پيامبر آخر الزّمان مطالبى را شنيده ايم؟ (1) فرمود: چشمانم بخواب مى رود ولى قلبم بيدار است. گفت: راست گفتى اى محمّد.

پرسيد: فرزند متولّد شده از [مواد] پدر است يا مادر؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

ص: 84

أَمَّا الْعِظَامُ وَ الْعَصَبُ وَ الْعُرُوقُ فَمِنَ الرَّجُلِ وَ أَمَّا اللَّحْمُ وَ الدَّمُ وَ الشَّعْرُ فَمِنَ الْمَرْأَةِ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ فَمَا بَالُ الْوَلَدِ يُشْبِهُ أَعْمَامَهُ لَيْسَ فِيهِ مِنْ شِبْهِ أَخْوَالِهِ شَيْ ءٌ وَ يُشْبِهُ أَخْوَالَهُ لَيْسَ فِيهِ مِنْ شِبْهِ أَعْمَامِهِ شَيْ ءٌ-؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَيُّهُمَا عَلَا مَاؤُهُ مَاءَ صَاحِبِهِ كَانَ الشَّبَهُ لَهُ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ فَأَخْبِرْنِي عَمَّنْ لَا يُولَدُ لَهُ وَ مَنْ يُولَدُ لَهُ فَقَالَ (صلی الله عليه وآله) إِذَا مَغَرَتِ النُّطْفَةُ لَمْ يُولَدْ لَهُ أَيْ إِذَا حَمِرَتْ وَ كَدَرَتْ فَإِذَا كَانَتْ صَافِيَةً وُلِدَ لَهُ فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَا هُوَ؟ فَنَزَلَتْ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إِلَى آخِرِهَا فَقَالَ ابْنُ صُورِيَا صَدَقْتَ خَصْلَةٌ بَقِيَتْ لِي إِنْ قُلْتَهَا آمَنْتُ بِكَ وَ اتَّبَعْتُكَ أَيُّ مَلَكٍ يَأْتِيكَ بِمَا تَقُولُهُ عَنِ اللَّهِ قَالَ (صلی الله عليه وآله) جَبْرَئِيلُ قَالَ ابْنُ صُورِيَا ذَاكَ عَدُوُّنَا مِنْ بَيْنِ الْمَلَائِكَةِ يَنْزِلُ بِالْقَتْلِ وَ الشِّدَّةِ وَ الْحَرْبِ وَ رَسُولُنَا مِيكَائِيلُ يَأْتِي بِالسُّرُورِ وَ الرَّخَاءِ فَلَوْ كَانَ مِيكَائِيلُ

-----------------------

استخوان و عصب و رگهاى بچّه متكوّن از پدر است، ولى گوشت و خون و موهاى او از مادر است. گفت: راست گفتى اى محمّد.

باز پرسيد: چرا شباهت فرزند به عموهايش مى رود و در آن هيچ شباهتى به دايى ها ندارد؟ و فرزند ديگرى به دايى هاى خود شبيه مى شود و در آن هيچ شباهتى به عموهايش پيدا نمى كند؟ فرمود: در هنگام انعقاد نطفه، آب هر كدام از زن و مرد كه بر ديگرى غلبه پيدا كند فرزند شبيه كسان او مى گردد. گفت: راست گفتى. باز پرسيد:

براى چه از نطفه يكى فرزند متولّد مى شود و از نطفه ديگرى نمى شود؟ رسول خدا فرمود:

چنانچه نطفه اى روسرخ باشد فاسد بوده و قابل توليد نيست، و اگر صاف و روشن شود قابليّت توليد پيدا مى كند. باز [گفت: صحيح است] پرسيد: اوصاف پروردگارت را برشمار؟. در اين وقت سوره مباركه توحيد نازل شد كه: «بگو: حقّ اين است كه خدا يكتا و يگانه است. خدا تنها بى نيازى است كه نيازها بدو برند. نزاده و زاده نشده است. او نظير و مثلى ندارد». ابن صوريا گفت: راست گفتى اى محمّد، فقط يك سؤال مانده كه اگر پاسخ آن را بدهى بتو ايمان آورده و گفته ات را خواهم پذيرفت. كداميك از فرشتگان خداوند بتو وحى مى رساند؟ فرمود: جبرئيل. ابن صوريا گفت: آنكه از ميان فرشتگان دشمن ما است!!. توسّط اوست كه مرگ و مير و سختى و جنگ بر ما نازل مى شود. فرشته مورد نظر ما ميكاييل است كه نعمت و سرور و رحمت مى آورد، اگر ميكاييل

ص: 85

هُوَ الَّذِي يَأْتِيكَ آمَنَّا بِكَ لِأَنَّ مِيكَائِيلَ كَانَ مُسَدِّدَ مُلْكِنَا وَ جَبْرَئِيلُ كَانَ مُهْلِكَ مُلْكِنَا فَهُوَ عَدُوُّنَا لِذَلِكَ فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ مَا بَدْءُ عَدَاوَتِهِ لَكُمْ؟ قَالَ نَعَمْ يَا سَلْمَانُ عَادَانَا مِرَاراً كَثِيرَةً وَ كَانَ مِنْ أَشَدِّ ذَلِكَ عَلَيْنَا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَى أَنْبِيَائِهِ أَنَّ بَيْتَ الْمَقْدِسِ يُخَرَّبُ عَلَى يَدِ رَجُلٍ يُقَالُ بُخْتَ نَصَّرُ وَ فِي زَمَانِهِ وَ أَخْبَرَنَا بِالْحِينِ الَّذِي يُخَرَّبُ فِيهِ وَ اللَّهُ يُحْدِثُ الْأَمْرَ بَعْدَ الْأَمْرِ فَيَمْحُو مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ فَلَمَّا بَلَغَنَا ذَلِكَ الْخَبَرُ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ هَلَاكُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ بَعَثَ أَوَائِلُنَا رَجُلًا مِنْ أَقْوِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَفَاضِلِهِمْ نَبِيّاً كَانَ يُعَدُّ مِنْ أَنْبِيَائِهِمْ يُقَالُ لَهُ دَانِيَالُ فِي طَلَبِ بُخْتَ نَصَّرَ لِيَقْتُلَهُ فَحَمَلَ مَعَهُ وِقْرَ مَالٍ (1)

لِيُنْفِقَهُ فِي ذَلِكَ فَلَمَّا انْطَلَقَ فِي طَلَبِهِ لَقِيَهُ بِبَابِلَ غُلَاماً ضَعِيفاً مِسْكِيناً لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَ لَا مَنَعَةٌ فَأَخَذَهُ صَاحِبُنَا لِيَقْتُلَهُ فَدَفَعَ عَنْهُ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ لِصَاحِبِنَا إِنْ كَانَ رَبُّكُمْ هُوَ الَّذِي أَمَرَ بِهَلَاكِكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُسَلِّطُكَ عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ هَذَا فَعَلَى أَيِّ شَيْ ءٍ تَقْتُلُهُ

-----------------------

حامل وحى به تو بود، همه ما بتو ايمان مى آورديم، زيرا اوست كه هميشه ضامن بقاى ملك ماست، و جبرئيل بر خلاف او پيوسته موجب خرابى و ويرانى سلطنت ما بوده و بهمين خاطر دشمن ما مى باشد.

در اينجا سلمان فارسى از او پرسيد: چگونه عداوت او براى شما آشكار شد؟ گفت:

بسيار خوب سلمان، آرى؛ چندين بار با ما عداوت ورزيده است، و از جمله مواردى كه سخت به ضرر ما اقدام نموده در اين ماجرا هويدا است: خداوند به انبياى بنى اسرائيل وحى فرستاده بود كه شهر بيت المقدس بدست مردى بنام بخت نصّر خراب خواهد شد.

و در زمان خود او نيز از وقت خرابى آن مطّلع شده بوديم، و خداوند پس از هر كار، كار ديگرى پديد آرد، و آنچه را خواهد از ميان ببرد و [يا] برجاى و استوار بدارد.

و به محض اطّلاع از خبر ويرانى شهر بيت المقدس بزرگان بنى اسرائيل پس از مذاكره و مشاوره شخص قوى و فاضل و محترمى بنام دانيال را كه از زمره انبيا بود مأمور قتل بخت نصّر نمودند، و براى اين كار مقدار زيادى مال به او دادند تا در اين راه صرف كند، هنگامى كه رهسپار شهر بابل شد بخت نصّر را پسر ضعيف و فقير و عاجزى يافت، و همين كه خواست او را بكشد جبرئيل نازل شده و به دانيال گفت: اگر اين پسر همان است كه خداوند خبر داده، البتّه نخواهى توانست بر او چيره شده و او را به قتل رسانى، و در غير اين صورت براى چه او را مى كشى؟!

ص: 86


1- ( 1) الوقر- بكسر الواو-: الحمل الثقيل.

فَصَدَّقَهُ صَاحِبُنَا وَ تَرَكَهُ وَ رَجَعَ إِلَيْنَا فَأَخْبَرَنَا بِذَلِكَ وَ قَوِيَ بُخْتَ نَصَّرُ وَ مَلَكَ وَ غَزَانَا وَ خَرَّبَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ فَلِهَذَا نَتَّخِذُهُ عَدُوّاً وَ مِيكَائِيلُ عَدُوٌّ لِجَبْرَئِيلَ فَقَالَ سَلْمَانُ يَا ابْنَ صُورِيَا فَبِهَذَا الْعَقْلِ الْمَسْلُوكِ بِهِ غَيْرُ سَبِيلِهِ ضَلَلْتُمْ أَ رَأَيْتُمْ أَوَائِلَكُمْ كَيْفَ بَعَثُوا مَنْ يَقْتُلُ بُخْتَ نَصَّرَ- وَ قَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى فِي كُتُبِهِ عَلَى أَلْسِنَةِ رُسُلِهِ أَنَّهُ يَمْلِكُ وَ يُخَرِّبُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ أَرَادُوا تَكْذِيبَ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ فِي إِخْبَارِهِمْ أَوِ اتَّهَمُوهُمْ فِي إِخْبَارِهِمْ أَوْ صَدَّقُوهُمْ فِي الْخَبَرِ عَنِ اللَّهِ وَ مَعَ ذَلِكَ أَرَادُوا مُغَالَبَةَ اللَّهِ هَلْ كَانَ هَؤُلَاءِ وَ مَنْ وَجَّهُوهُ إِلَّا كُفَّاراً بِاللَّهِ وَ أَيُّ عَدَاوَةٍ يَجُوزُ أَنْ يُعْتَقَدَ لِجَبْرَئِيلَ وَ هُوَ يَصُدُّهُ عَنْ مُغَالَبَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَنْهَى عَنْ تَكْذِيبِ خَبَرِ اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ ابْنُ صُورِيَا- قَدْ كَانَ اللَّهُ تَعَالَى أَخْبَرَ بِذَلِكَ عَلَى أَلْسُنِ أَنْبِيَائِهِ وَ لَكِنَّهُ يَمْحُو ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ قَالَ سَلْمَانُ فَإِذاً لَا تَثِقُونَ بِشَيْ ءٍ مِمَّا فِي التَّوْرَاةِ مِنَ الْأَخْبَارِ عَمَّا مَضَى وَ مَا يَسْتَأْنِفُ فَإِنَّ اللَّهَ يَمْحُو ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ إِذاً لَعَلَّ اللَّهَ قَدْ كَانَ عَزَلَ مُوسَى وَ هَارُونَ عَنِ النُّبُوَّةِ

-----------------------

حضرت دانيال نيز حرف او را پذيرفته و از قتلش صرف نظر نمود و به بيت المقدس بازگشت و جريان امر را به ما گزارش داد. بعدها همان پسر ضعيف رفته رفته قدرت يافته و به حكومت رسيد و به جنگ ما شتافت و شهر بيت المقدس را ويران نمود، و بهمين خاطر است كه جبرئيل را دشمن مى داريم، و ميكاييل دشمن جبرئيل [و دوست ما] است.

سلمان گفت: اى ابن صوريا همين اعتقاد موجب گمراهى و انحراف شما شده است، مگر گذشتگان شما توسّط انبياى خود و كتابهاى آسمانى از جانب خدا در نيافته بودند كه بخت نصّر به حكومت رسيده و بيت المقدس را ويران خواهد كرد؟ و آيا قصد آنان از فرستادن دانيال و قتل بخت نصّر تكذيب فرمايش خداوند و ردّ اخبار انبيا بوده و يا غلبه بر خواست و اراده پروردگار متعال؟! آيا آن گذشتگان [در صورت حقيقت ماجرا] با اين عمل به خداوند كافر نشدند؟ و در اين حال چگونه جايز است با جبرئيل كه مخالف غلبه بر خواست خدا بوده و مانع تكذيب امر خدا شده عداوت و دشمنى نمود؟

ابن صوريا گفت: خداوند خبر خروج بخت نصّر را به انبياى خود داده بود ولى خود پروردگار آنچه را خواهد محو مى كند يا برجاى و استوار مى دارد.

سلمان گفت: بنا بر اين شما نيز به مطالب تورات اعتماد ننموده و بدستورات آن عمل نكنيد؟ زيرا ممكن است خداوند برخى از آيات آن را محو و برخى ديگر را اثبات كرده باشد.

و شايد با اين اعتقاد حضرت موسى و هارون (عليها السّلام) را از مقام نبوّت عزل كرده باشد،

ص: 87

وَ أَبْطَلَا فِي دَعْوَاهُمَا لِأَنَّ اللَّهَ يَمْحُو ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ لَعَلَّ كُلَّمَا أَخْبَرَاكُمْ بِهِ عَنِ اللَّهِ أَنَّهُ يَكُونُ لَا يَكُونُ وَ مَا أَخْبَرَاكُمْ بِهِ أَنَّهُ لَا يَكُونُ لَعَلَّهُ يَكُونُ وَ كَذَلِكَ مَا أَخْبَرَاكُمْ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لَعَلَّهُ كَانَ وَ لَعَلَّ مَا وَعَدَهُ مِنَ الثَّوَابِ يَمْحُوهُ وَ لَعَلَّ مَا تَوَعَّدَ بِهِ مِنَ الْعِقَابِ يَمْحُوهُ فَإِنَّهُ يَمْحُو ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ إِنَّكُمْ جَهِلْتُمْ مَعْنَى يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ- فَلِذَلِكَ أَنْتُمْ بِاللَّهِ كَافِرُونَ وَ لِإِخْبَارِهِ عَنِ الْغُيُوبِ مُكَذِّبُونَ وَ عَنْ دِينِ اللَّهِ مُنْسَلِخُونَ ثُمَّ قَالَ سَلْمَانُ فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِجَبْرَئِيلَ فَإِنَّهُ عَدُوٌّ لِمِيكَائِيلَ وَ أَنَّهُمَا جَمِيعاً عَدُوَّانِ لِمَنْ عَادَاهُمَا مُسَالِمَانِ لِمَنْ سَالَمَهُمَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عِنْدَ ذَلِكَ مُوَافِقاً لِقَوْلِ سَلْمَانَ قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فِي مُظَاهَرَتِهِ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ عَلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ نُزُولِهِ بِفَضَائِلِ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَلِيِّ اللَّهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ فَإِنَّ جَبْرَئِيلَ نَزَّلَ هَذَا الْقُرْآنَ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنْ سَائِرِ كُتُبِ اللَّهِ- وَ هُدىً مِنَ الضَّلَالَةِ- وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (1) بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ وَلَايَةِ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ الِاثْنَيْ عَشَرَ بِأَنَّهُمْ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ حَقّاً إِذَا مَاتُوا عَلَى مُوَالاتِهِمْ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ آلِهِمَا الطَّيِّبِينَ

-----------------------

و خلاصه هر چه از آن دو بزرگوار به شما رسيده خلاف آن درست باشد، و شما در نهايت به هيچ يك از آنها؛ به وعد و وعيد و ثواب و عقاب الهى نمى توانيد اطمينان نماييد. و براستى شما شعار «خدا آنچه را خواهد از ميان ببرد و يا برجاى استوار بدارد» را به جهل كشانده و آن را عوضى فهميده ايد. و بهمين خاطر است كه شما به خدا كافر و به اخبار غيبى او منكر، و از دين او جدا شده ايد.

سپس سلمان گفت: من معتقدم دشمن جبرئيل: با ميكاييل هم دشمن است، و آن دو باهم، با دشمنانشان دشمن، و با دوستانشان دوست مى باشند.

در اين هنگام خداوند در تأييد سخن سلمان؛ آيه: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ را در تأييد سخن سلمان و حمايت او از دوستان خدا بر عليه دشمنان، و بجهت نقل فضائل ولىّ خدا على عليه السّلام نازل فرمود، و نيز آيه فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ يعنى جبرئيل اين قرآن را نازل نموده، و جمله «به اذن خدا بر قلب تو فرو آورده- يعنى به امر خدا- كه كتابهاى پيشين را- از بين ساير كتابهاى الهى- تصديق؛ و مؤمنان را راهنما از گمراهى و بشارت و مژدگان است به نبوّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و ولايت على عليه السّلام، و امامان پس از او كه حقّا اولياى خدايند، در صورتى كه أهل ايمان بر موالات و دوستى محمّد و على و خاندان پاك آن دو بميرند.

ص: 88


1- ( 1) البقرة: 96.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا سَلْمَانُ- إِنَّ اللَّهَ صَدَّقَ قَوْلَكَ وَ وَافَقَ رَأْيَكَ وَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى يَقُولُ يَا مُحَمَّدُ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ أَخَوَانِ مُتَصَافِيَانِ فِي وِدَادِكَ وَ وِدَادِ عَلِيِّ أَخِيكَ وَ وَصِيِّكَ وَ صَفِيِّكَ وَ هُمَا فِي أَصْحَابِكَ كَجَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِي الْمَلَائِكَةِ عَدُوَّانِ لِمَنْ أَبْغَضَ أَحَدَهُمَا وَلِيَّانِ لِمَنْ وَالَى مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً عَدُوَّانِ لِمَنْ عَادَى مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ أَوْلِيَاءَهُمَا وَ لَوْ أَحَبَّ أَهْلُ الْأَرْضِ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادَ كَمَا تُحِبُّهُمَا مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ وَ الْحُجُبِ وَ الْكُرْسِيِّ وَ الْعَرْشِ لِمَحْضِ وِدَادِهِمَا لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ مُوَالاتِهِمَا لِأَوْلِيَائِهِمَا وَ مُعَادَاتِهِمَا لِأَعْدَائِهِمَا لَمَا عَذَّبَ اللَّهُ أَحَداً مِنْهُمْ بِعَذَابٍ الْبَتَّةَ.

27- وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ ع- لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً(1) فِي حَقِّ الْيَهُودِ وَ النَّوَاصِبِ فَغَلُظَ عَلَى الْيَهُودِ مَا وَبَّخَهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ جَمَاعَةُ رُؤَسَائِهِمْ وَ ذَوِي الْأَلْسُنِ وَ الْبَيَانِ مِنْهُمْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ تَهْجُونَا وَ تَدَّعِي عَلَى قُلُوبِنَا مَا اللَّهُ يَعْلَمُ مِنْهَا خِلَافَهُ إِنَّ فِيهَا خَيْراً كَثِيراً

-----------------------

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به سلمان فرمود: براستى خداوند گفته ات را تصديق و با نظرت موافقت فرمود، و جبرئيل از جانب حقتعالى به من گفت: سلمان و مقداد دو برادرند كه در دوستى تو و على- برادر، وصى و همدمت- پاك و خالصند، و آن دو در ميان اصحابت همچون جبرئيل و ميكاييل در ميان فرشتگانند، با هر كه به آن دو فرشته بغض ورزد دشمن، و با هر كه با آن دو و محمّد و على دوستى نمايند دوستند. و چنانچه تمام أهل زمين، سلمان و مقداد را همچون دوستى فرشتگان آسمانها و پرده ها و كرسى و عرش به آن دو، محض خاطر محبّتشان به محمّد و على و دوست داشتن دوستانشان و دشمنى دشمنانشان، آن دو را دوست مى داشتند البتّه خداوند هيچ كس را عذاب نمى كرد.

27- از امام حسن عسكرىّ عليه السّلام نقل است كه فرموده: وقتى آيه: «پس از آن دلهاتان سخت شد همچون سنگ يا سخت تر، و همانا از برخى سنگها جويها روان شود و برخى از آنها بشكافد و آب از آن بيرون آيد، و برخى از آنها از بيم خدا [از كوه] فرو ريزد، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست- بقره: 74» در شأن يهود و ناصبيها نازل شد؛ مفادّ آن كه حاوى سرزنش پيامبر بر يهوديان بود بر آنان گران آمد، پس گروهى از سران و خطيبانشان به رسول خدا گفتند: اى محمّد تو از ما بدگويى نمودى و به دلهاى ما نسبت خلاف دادى، كه خداوند بر آن واقف است، بتحقيق كه در دلهاى ما خيرات بسيارى

ص: 89


1- ( 2) البقرة: 74.

نَصُومُ وَ نَتَصَدَّقُ وَ نُوَاسِي الْفُقَرَاءَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِنَّمَا الْخَيْرُ مَا أُرِيدَ بِهِ وَجْهُ اللَّهِ وَ عُمِلَ عَلَى مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى وَ أَمَّا مَا أُرِيدَ بِهِ الرِّيَاءُ وَ السُّمْعَةُ وَ مُعَانَدَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِظْهَارُ الْغِنَى لَهُ وَ التَّمَالُكُ وَ التَّشَرُّفُ عَلَيْهِ فَلَيْسَ بِخَيْرٍ بَلْ هُوَ الشَّرُّ الْخَالِصُ وَ وَبَالٌ عَلَى صَاحِبِهِ وَ يُعَذِّبُهُ اللَّهُ بِهِ أَشَدَّ الْعَذَابِ فَقَالُوا لَهُ يَا مُحَمَّدُ أَنْتَ تَقُولُ هَذَا وَ نَحْنُ نَقُولُ بَلْ مَا نُنْفِقُهُ إِلَّا لِإِبْطَالِ أَمْرِكَ وَ دَفْعِ رِئَاسَتِكَ وَ لِتَفْرِيقِ أَصْحَابِكَ عَنْكَ وَ هُوَ الْجِهَادُ الْأَعْظَمُ نَأْمُلُ بِهِ مِنَ اللَّهِ الثَّوَابَ الْأَجَلَّ الْعَظِيمَ فَأَقَلُّ أَحْوَالِنَا أَنَّكَ تُسَاوِينَا فِي الدَّعَاوِي فَأَيُّ فَضْلٍ لَكَ عَلَيْنَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) يَا إِخْوَةَ الْيَهُودِ إِنَّ الدَّعَاوِيَ يَتَسَاوَى فِيهَا الْمُحِقُّونَ وَ الْمُبْطِلُونَ وَ لَكِنْ حُجَجُ اللَّهِ وَ دَلَائِلُهُ تُفَرَّقُ بَيْنَهُمْ فَتَكْشِفُ عَنْ تَمْوِيهِ الْمُبْطِلِينَ وَ تُبَيِّنُ عَنْ حَقَائِقِ الْمُحِقِّينَ وَ رَسُولُ اللَّهِ مُحَمَّدٌ لَا يَغْتَمُّ بِجَهْلِكُمْ وَ لَا يُكَلِّفُكُمُ التَّسْلِيمَ لَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ [اللَّه]

-----------------------

نهفته است، زيرا ما پيوسته روزه مى گيريم و صدقه مى دهيم و از فقرا دستگيرى مى كنيم.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اعمال خير زمانى مطلوب است كه برخوردار از دو ويژگى باشد: اوّل اينكه تنها براى خدا باشد و دوم مطابق امر او صورت گيرد. و اعمالى كه از سر ريا و خودنمايى و بقصد مخالفت و دشمنى با رسول خدا و اظهار ثروت و شرافت و دارايى انجام مى گيرد عارى از هر خير و صلاحى است، بلكه سراسر شرّ و فساد و موجب بدبختى صاحب آن صفات بوده و خداوند نيز او را به شديدترين وجه عذاب مى نمايد.

يهوديان گفتند: اى محمّد، تو اين گونه فكر مى كنى، ولى ما معتقديم كه تمام اموالمان را صرف باطل نمودن امرت و دفع رياستت و پراكنده ساختن اصحابت از گردت مى نماييم و اين خود جهادى بزرگ است، و اميد داريم به سبب آن به اجر جميل و ثواب بزرگى از جانب خدا نائل آييم، و كمترين حالت و وضع ما اين است كه در مرافعه و دادخواهى با تو شبيه و يكسانيم، پس ديگر تو چه فضيلتى بر ما دارى؟! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى برادران يهودى، درست است كه در مرافعه و دادخواهى أهل حقّ و باطل با هم شبيه و يكسانند، ولى شواهد و حجّتهاى الهى ميان آن دو را متمايز ساخته و أهل باطل را رسوا و حقيقت امر حقّ گويان را آشكار مى گرداند. و رسول خدا محمّد نه از جهل شما استفاده مى كند و نه بى حجّت و دليل، شما را مجبور به پذيرش خود مى نمايد،

ص: 90

وَ لَكِنْ يُقِيمُ عَلَيْكُمْ حُجَّةَ اللَّهِ الَّتِي لَا يُمْكِنُكُمْ دِفَاعُهَا وَ لَا تُطِيقُونَ الِامْتِنَاعَ عَنْ مُوجِبِهَا وَ لَوْ ذَهَبَ مُحَمَّدٌ وَ يُرِيكُمْ آيَةً مِنْ عِنْدِهِ لَشَكَكْتُمْ وَ قُلْتُمْ إِنَّهُ مُتَكَلِّفٌ مَصْنُوعٌ مُحْتَالٌ فِيهِ مَعْمُولٌ أَوْ مُتَوَاطَأٌ عَلَيْهِ وَ إِذَا اقْتَرَحْتُمْ أَنْتُمْ فَأَرَاكُمْ مَا تَقْتَرِحُونَ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ أَنْ تَقُولُوا مَعْمُولٌ أَوْ مُتَوَاطَأٌ عَلَيْهِ أَوْ مُتَأَتٍّ بِحِيلَةٍ أَوْ مُقَدِّمَاتٍ فَمَا الَّذِي تَقْتَرِحُونَ فَهَذَا رَبُّ الْعَالَمِينَ قَدْ وَعَدَنِي أَنْ يُظْهِرَ لَكُمْ مَا تَقْتَرِحُونَ لِيَقْطَعَ مَعَاذِيرَ الْكَافِرِينَ مِنْكُمْ وَ يَزِيدَ فِي بَصَائِرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ قَالُوا قَدْ أَنْصَفْتَنَا يَا مُحَمَّدُ فَإِنْ وَفَيْتَ بِمَا وَعَدْتَ مِنْ نَفْسِكَ مِنَ الْإِنْصَافِ فَأَنْتَ أَوَّلُ رَاجِعٍ عَنْ دَعْوَاكَ لِلنُّبُوَّةِ وَ دَاخِلٌ فِي غُمَارِ الْأُمَّةِ وَ مُسَلِّمٌ لِحُكْمِ التَّوْرَاةِ لِعَجْزِكَ عَمَّا نَقْتَرِحُهُ عَلَيْكَ وَ ظُهُورِ بَاطِلِ دَعْوَاكَ فِيمَا تَرُومُهُ مِنْ حُجَّتِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) الصِّدْقُ يُنْبِئُ عَنْكُمْ لَا الْوَعِيدُ اقْتَرِحُوا مَا تَقْتَرِحُونَ لِيُقْطَعَ مَعَاذِيرُكُمْ فِيمَا تَسْأَلُونَ فَقَالُوا لَهُ يَا مُحَمَّدُ زَعَمْتَ أَنَّهُ مَا فِي قُلُوبِنَا شَيْ ءٌ مِنْ مُوَاسَاةِ الْفُقَرَاءِ وَ مُعَاوَنَةِ الضُّعَفَاءِ

-----------------------

بلكه حجّت و دليلى از طرف خدا به شما ارائه مى كند كه نه قادر به دفع آن بوده و نه تاب امتناع از تصديق آن را داشته باشيد. اگر محمّد به انتخاب خود برايتان معجزه اى مى كرد به شك افتاده و مى گفتيد: آن اتّفاقى، ساختگى و شعبده و متداول، يا از سر تبانى بوده است. ولى هنگامى كه مطابق خواست شما معجزه اى نشان مى دهم ديگر هيچ يك از آن حرفها جايى براى گفتن پيدا نمى كند.

پس بدانيد كه ربّ العالمين مرا وعده فرموده كه خواسته هايتان را به شما نشان دهد تا جاى هيچ عذر و بهانه اى براى كافرين شما باقى نگذارد، و در بينش و ديد مؤمنين شما بيافزايد.

يهوديان گفتند: از روى انصاف سخن گفتى. پس اگر به وعده هايت از سر انصاف وفا نمودى كه هيچ، و إلّا تو اوّلين فردى خواهى بود كه از دعوى نبوّت منصرف شده و به ميان مردم خواهى رفت، و به سبب عجز از جواب ما و آشكار شدن پوچى ادّعايت در آنچه خواسته بودى تسليم حكم تورات مى شوى.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: راستى و درستى گوياى شما است؛ نه تهديد. هر پيشنهاد و سفارشى داريد بدهيد تا ديگر هيچ عذر و بهانه اى برايتان نماند.

گفتند: تو معتقدى كه در دلهاى ما هيچ نشانى از دستگيرى فقرا، و يارى ضعيفان

ص: 91

وَ النَّفَقَةُ فِي إِبْطَالِ الْبَاطِلِ وَ إِحْقَاقِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْأَحْجَارَ أَلْيَنُ مِنْ قُلُوبِنَا وَ أَطْوَعُ لِلَّهِ مِنَّا وَ هَذِهِ الْجِبَالُ بِحَضْرَتِنَا فَهَلُمَّ بِنَا إِلَيْهَا أَوْ إِلَى بَعْضِهَا فَاسْتَشْهِدْهَا عَلَى تَصْدِيقِكَ وَ تَكْذِيبِنَا فَإِنْ نَطَقَتْ بِتَصْدِيقِكَ فَأَنْتَ الْمُحِقُّيَلْزَمُنَا اتِّبَاعُكَ وَ إِنْ نَطَقَتْ بِتَكْذِيبِكَ أَوْ صَمَتَتْ فَلَمْ تَرُدَّ جَوَابَكَ فَاعْلَمْ بِأَنَّكَ الْمُبْطِلُ فِي دَعْوَاكَ الْمُعَانِدُ لِهَوَاكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) نَعَمْ هَلُمُّوا بِنَا إِلَى أَيِّمَا جَبَلٍ شِئْتُمْ اسْتَشْهِدُوه لِيَشْهَدَ لِي عَلَيْكُمْ فَخَرَجُوا إِلَى أَوْعَرِ جَبَلٍ رَأَوْهُ فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ هَذَا الْجَبَلُ فَاسْتَشْهِدْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لِلْجَبَلِ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الَّذِينَ بِذِكْرِ أَسْمَائِهِمْ خَفَّفَ اللَّهُ الْعَرْشَ عَلَى كَوَاهِلَ ثَمَانِيَةٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ بَعْدَ أَنْ لَمْ يَقْدِرُوا عَلَى تَحْرِيكِهِ وَ هُمْ خَلْقٌ كَثِيرٌ لَا يَعْرِفُ عَدَدَهُمْ غَيْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الَّذِينَ بِذِكْرِ أَسْمَائِهِمْ تَابَ اللَّهُ عَلَى آدَمَ وَ غَفَرَ خَطِيئَتَهُ وَ أَعَادَهُ إِلَى مَرْتَبَتِهِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الَّذِينَ بِذِكْرِ أَسْمَائِهِمْ وَ سُؤَالِ اللَّهِ بِهِمْ رَفَعَ إِدْرِيسَ فِي الْجَنَّةِ مَكاناً عَلِيًّا لَمَّا شَهِدْتَ لِمُحَمَّدٍ بِمَا أَوْدَعَكَ اللَّهُ بِتَصْدِيقِهِ عَلَى هَؤُلَاءِ الْيَهُودِ فِي ذِكْرِ قَسَاوَةِ قُلُوبِهِمْ وَ تَكْذِيبِهِمْ فِي جَحْدِهِمْ لِقَوْلِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله)

-----------------------

و قدرت ابطال باطل و احقاق حقّ نيست، و اينكه سنگها نرمتر از دلهاى ما و در برابر خدا مطيعترند، پس ما را بنزد يكى از اين كوهها ببر و آن را در تصديق خود و تكذيب ما به گواهى و شهادت بخواه، اگر به تصديق تو زبان گشودند تو بر حقّى، و ما را ملزم به پيروى تو مى نمايد، و چنانچه زبان به تكذيب تو گشود يا هيچ جوابى نداد، با اين كار بدان كه تو در ادّعايت كاذب و دشمن جان خود مى باشى.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بسيار خوب، بياييد باهم بسراغ هر يك از اين كوهها كه مى خواهيد برويم تا يكى از آنها را به گواهى گيريم تا به سود من و زيان شما شهادت دهد.

پس بسراغ ناهموارترين كوه رفته و گفتند: اى محمّد اين كوه را به شهادت طلب! پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نيز خطاب به كوه فرمود: به حقّ جاه و مقام محمّد و آل پاكش كه توسّط ذكر نام آنان خداوند سنگينى عرش را بر گرده انبوه فرشتگان- كه جز خدا تعدادشان نداند- سبك ساخت، به حقّ جاه و مقام محمّد و آل پاكش كه توسّط ذكر نام آنان خداوند توبه آدم را پذيرفت و از خطايش درگذشت و به جايگاه سابقش باز گرداند، بحقّ محمّد و آل پاكش كه توسّط ذكر نامشان و حرمتى كه در درگاه خداوند دارند ادريس نبى در بهشت به مقام بلندى نائل گشت، از تو مى خواهم، گواهى و شهادت به حقيقت امر محمّد دهى، و او را همان طور كه خداوند به تو سپرده؛ در ذكر قساوت قلب يهوديان تصديق نمايى و انكار آنان را بر رسالت محمّد تكذيب كنى.

ص: 92

فَتَحَرَّكَ الْجَبَلُ وَ تَزَلْزَلَ وَ فَاضَ عَنْهُ الْمَاءُ وَ نَادَى يَا مُحَمَّدُ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ سَيِّدُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ قُلُوبَ هَؤُلَاءِ الْيَهُودِ كَمَا وَصَفْتَ أَقْسَى مِنَ الْحِجَارَةِ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا خَيْرٌ كَمَا قَدْ يَخْرُجُ مِنَ الْحِجَارَةِ الْمَاءُ سَيْلًا أَوْ تَفَجُّراً وَ أَشْهَدُ أَنَّ هَؤُلَاءِ كَاذِبُونَ عَلَيْكَ فِيمَا بِهِ يَقْرِفُونَكَ مِنَ الْفِرْيَةِ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَسْأَلُكَ أَيُّهَا الْجَبَلُ أَمَرَكَ اللَّهُ بِطَاعَتِي فِيمَا أَلْتَمِسُهُ مِنْكَ بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الَّذِينَ بِهِمْ نَجَّى اللَّهُ نُوحاً مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ* وَ بَرَّدَ اللَّهُ النَّارَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلَهَا عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاماً وَ مَكَّنَهُ فِي جَوْفِ النَّارِ عَلَى سَرِيرٍ وَ فِرَاشٍ وَثِيرٍ لَمْ يَرَ تِلْكَ الطَّاغِيَةُ مِثْلَهُ لِأَحَدٍ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ أَجْمَعِينَ وَ أَنْبَتَ حَوَالَيْهِ مِنَ الْأَشْجَارِ الْخَضِرَةِ النظرة [النَّضِرَةِ] النَّزِهَةِ وَ عَمَّا حَوْلَهُ مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ مِمَّا لَا يُوجَدُ إِلَّا فِي فُصُولٍ أَرْبَعَةٍ مِنْ جَمِيعِ السَّنَةِ قَالَ الْجَبَلُ بَلَى أَشْهَدُ لَكَ يَا مُحَمَّدُ بِذَلِكَ- وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ لَوِ اقْتَرَحْتَ عَلَى رَبِّكَ أَنْ يَجْعَلَ رِجَالَ الدُّنْيَا قُرُوداً وَ خَنَازِيرَ لَفَعَلَ أَوْ يَجْعَلَهُمْ مَلَائِكَةً لَفَعَلَ أَوْ يُقَلِّبَ النِّيرَانَ جَلِيداً أَوِ الْجَلِيدَ نِيرَاناً لَفَعَلَ أَوْ يُهْبِطَ السَّمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ أَوْ يَدْفَعَ الْأَرْضَ إِلَى السَّمَاءِ لَفَعَلَ أَوْ يُصَيِّرَ أَطْرَافَ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ وَ الْوِهَادَ كُلَّهَا صُرَّةً كَصُرَّةِ الْكِيسِ لَفَعَلَ

-----------------------

ناگهان كوه جنبيده و به لرزه افتاد و با جارى شدن آب از آن و ندا داد: اى محمّد، گواهى مى دهم كه تو رسول پروردگار جهانيان، و آقا و سرور همه خلائقى، و شهادت مى دهم كه دلهاى اين يهوديان- همان گونه كه وصف نمودى- سخت تر از سنگ است كه هيچ خيرى از آن خارج نمى شود، و چه بسا از برخى سنگها سيل يا آب جارى شود، و شهادت مى دهم به اينكه اين جماعت در بهتان به تو- كه بهتان به خدا است- كاذب و دروغگويند.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به كوه فرمود: آيا خداوند تو را امر فرمود كه در خواسته هايم به جاه محمّد و آل پاكش- كه توسّط آنان نوح را از اندوه عظيم (طوفان و غرق) رهانيد، و آتش را بر ابراهيم سرد و سلامت ساخت، و او را در ميان آتش بر چنان تخت و سرير و فراش مستقرّ نمود كه مانند آن را طاغوت زمانش براى هيچ يك از پادشاهان زمين نديده بود، و اطرافش را درختانى سرسبز و خرّم و شكوفا و انواع شكوفه هاى چهار فصلى رويانيد- مرا اطاعت كنى؟

كوه پاسخ داد: آرى اى محمّد، براى تو گواهى مى دهم به اين امور، و شهادت مى دهم كه هر چه بخواهى انجام مى دهم: از تبديل انسانها به خوك و ميمون، يا فرشته و ملك، يا آتش به يخ يا يخ به آتش، يا آسمان را به زمين پايين كشم يا زمين را به آسمان بالا برم، يا اطراف شرق و غرب و درّه ها را مانند كيسه سربسته اى نمايم.

ص: 93

وَ أَنَّهُ قَدْ جَعَلَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ طَوْعَكَ وَ الْجِبَالَ وَ الْبِحَارَ تَتَصَرَّفُ بِأَمْرِكَ وَ سَائِرَ مَا خَلَقَ مِنَ الرِّيَاحِ وَ الصَّوَاعِقِ وَ جَوَارِحِ الْإِنْسَانِ وَ أَعْضَاءِ الْحَيَوَانِ لَكَ مُطِيعَةً وَ مَا أَمَرْتَهَا بِهِ مِنْ شَيْ ءٍ ائْتَمَرَتْ فَقَالَتِ الْيَهُودُ يَا مُحَمَّدُ عَلَيْنَا تَلْبَسُ وَ تُشْبِهُ قَدْ أَجْلَسْتَ مَرَدَةً مِنْ أَصْحَابِكَ خَلْفَ صُخُورٍ مِنْ هَذَا الْجَبَلِ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهَذَا الْكَلَامِ وَ نَحْنُ لَا نَدْرِي أَ نَسْمَعُ مِنَ الرِّجَالِ أَمْ مِنَ الْجَبَلِ لَا يَغْتَرُّ بِمِثْلِ هَذَا إِلَّا ضُعَفَاؤُكَ الَّذِينَ تُبَجْبِجُ فِي عُقُولِهِمْ (1) فَإِنْ كُنْتَ صَادِقاً فَتَنَحَّ عَنْ مَوْضِعِكَ هَذَا إِلَى ذَلِكَ الْقَرَارِ وَ أْمُرْ هَذَا الْجَبَلَ أَنْ يَنْقَلِعَ مِنْ أَصْلِهِ فَيَسِيرَ إِلَيْكَ إِلَى هُنَاكَ فَإِذَا حَضَرَكَ وَ نَحْنُ نُشَاهِدُهُ فَأْمُرْهُ أَنْ يَنْقَطِعَ نِصْفَيْنِ مِنِ ارْتِفَاعِ سَمْكِهِ ثُمَّ تَرْتَفِعَ السُّفْلَى مِنْ قِطْعَتَيْهِ فَوْقَ الْعُلْيَا وَ تَنْخَفِضَ الْعُلْيَا تَحْتَ السُّفْلَى فَإِذَا تَجْعَلُ أَصْلَ الْجَبَلِ قُلَّتَهُ وَ قُلَّتَهُ أَصْلَهُ لَنَعْلَمُ أَنَّهُ مِنَ اللَّهِ لَا يَتَّفِقُ مِثْلُهُ بِمُوَاطَأَةٍ وَ لَا بِمُعَاوَنَةِ مُمَوِّهِينَ مُتَمَرِّدِينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) وَ أَشَارَ إِلَى حَجَرٍ فِيهِ قَدْرَ خَمْسَةِ أَرْطَالٍ يَا أَيُّهَا الْحَجَرُ تَدَحْرَجْ فَتَدَحْرَجَ ثُمَّ قَالَ لِمُخَاطَبِهِ خُذْهُ وَ قَرِّبْهُ مِنْ أُذُنِكَ فَسَيُعِيدُ عَلَيْكَ مَا سَمِعْتَ

-----------------------

و خداوند زمين و آسمان را مطيع تو ساخته، و كوهها و درياها به امر تو رفتار مى كنند، و سائر مخلوقات خداوند، از بادها و صاعقه ها و تمام اعضاء و جوارح انسان و حيوان مطيع و فرمانبردار تواند، و هر چه دستور دهى انجام دهند.

يهوديان گفتند: اى محمّد، آيا ما را فريب داده و به خطا مى اندازى؟ آنچه شنيدم صداى گروهى از اصحابت بود كه پشت اين كوه نشسته اند، و آنان بودند كه اين سخنان را گفتند، و فكر مى كنى ما صداى آنان را از صداى كوه تشخيص نمى دهيم؟ گول اين كارها را فقط جماعت ناتوان و سبك مغزت مى خورند، اگر راست مى گويى تو به مكان كوه برو و به آن امر كن تا از ريشه در آيد و به جاى تو بيايد، وقتى اين طور شد و ما آن را ديديم آن وقت دستور بده كه كوه از اطاق به دو نيم شود، سپس نيمه پايينى روى نيمه بالايى رود، و نيمه بالايى به زير نيمه پايينى فرود آيد، كه در اين حالت ريشه كوه قلّه آن گردد، و قلّه اش ريشه آن، تا يقين كنيم كه آن معجزه بوده و از جانب خدا است، و شبيه آن همكارى و همراهى، از هيچ شعبده باز و ساحر گستاخى ساخته نيست.

سپس سنگ كوچكى به دستور آن حضرت غلطيد و به جلو آمد آنگاه پيامبر به يهودى فرمود: اين سنگ را نزديك گوش خود ببر، همه آنچه از كوه شنيدى برايت تكرار مى كند،

ص: 94


1- ( 1) تبجبج في عقولهم: تلعب فيها، يقال« بجبج الصبيّ» اذا لاعبه و سكّته عن المناغاة.

فَإِنَّ هَذَا جُزْءٌ مِنْ ذَلِكَ الْجَبَلِ فَأَخَذَهُ الرَّجُلُ فَأَدْنَاهُ إِلَى أُذُنِهِ فَنَطَقَ الْحَجَرُ بِمِثْلِ مَا نَطَقَ بِهِ الْجَبَلُ أَوَّلًا مِنْ تَصْدِيقِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فِيمَا ذَكَرَهُ عَنْ قُلُوبِ الْيَهُودِ وَ مِمَّا غَبَرَ بِهِ (1)

مِنْ أَنَّ نَفَقَاتِهِمْ فِي دَفْعِ أَمْرِ مُحَمَّدٍ (صلی الله عليه وآله) بَاطِلٌ وَ وَبَالٌ عَلَيْهِمْ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) أَ سَمِعْتَ هَذَا أَ خَلْفَ هَذَا الْحَجَرِ أَحَدٌ يُكَلِّمُكَ وَ يُوهِمُكَ أَنَّالْحَجَرَ يُكَلِّمُكَ قَالَ فَائْتِنِي بِمَا اقْتَرَحْتُ فِي الْجَبَلِ فَتَبَاعَدَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِلَى فَضَاءٍ وَاسِعٍ ثُمَّ نَادَى الْجَبَلَ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا الْجَبَلُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ بِجَاهِهِمْ وَ مُسَاءَلَةِ عِبَادِ اللَّهِ بِهِمْ أَرْسَلَ اللَّهُ عَلَى قَوْمِ عَادٍ رِيحاً صَرْصَراً* عَاتِيَةً لِنَزْعِ النَّاسِ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ وَ أَمَرَ جَبْرَئِيلَ أَنْ يَصِيحَ صَيْحَةً هَائِلَةً فِي قَوْمِ صَالِحٍ حَتَّى صَارُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ لَمَّا انْفَصَلْتَ مِنْ مَكَانِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ جِئْتَ إِلَى حَضْرَتِي هَذِهِ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْأَرْضِ بَيْنَ يَدَيْهِ

-----------------------

زيرا اين قسمتى از آن كوه است.

او نيز سنگ را نزديك گوش خود ساخت، و همان حرفهاى كوه را تكرار نمود، ابتدا گفته پيامبر را در قساوت قلوب يهود تصديق نمود، سپس در تاييد سخن آن حضرت اعلام نمود: هر آنچه مال و ثروت در محو اسم محمّد خرج كنند، پوچ و باطل بوده و آسيب و زيانش متوجّه خودشان است.

دست آخر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شنيدى؟ آيا پشت اين سنگ كسى بود كه سخن مى گفت و تو را به اشتباه مى انداخت؟ يا آن خود سنگ بود؟ گفت: نه، آن معجزه اى كه در باره كوه سفارش دادم برايم بياور.

رسول خدا نيز به سمت محيط بازى دور شده سپس كوه را ندا داد و گفت: بحقّ محمّد و آل پاكش- همانهايى كه توسّط مقامشان و به جهت درخواست بندگان خدا به واسطه ايشان بود كه پروردگار بر عاد؛ قوم هود نبىّ، تندبادى سرد و سخت آواز و از حدّ گذشته فرستاد، بطورى مردم را هلاك ساخت كه گويى تنه هاى پوسيده و افكنده درختان خرمايند. و به جبرئيل دستور داد تا در ميان قوم صالح فرياد سهمگينى كشد تا همچون كاهى كه براى گوسفندان آماده شده خرد و درهم شكسته شدند- از تو مى خواهم كه از بيخ و بن كنده شده و نزد من آيى، آنگاه دست مباركش را در برابر خود بر زمين نهاد.

ص: 95


1- ( 1) غبر به: مضى به و ذهب.

قالَ: فَتَزَلْزَلَ الْجَبَلُ وَ صَارَ كَالْفَارِعِ الْهِمْلَاجِ (1)

حَتَّى دَنَا مِنْ إِصْبَعِهِ أَصْلُهُ فَلَزِقَ بِهَا وَ وَقَفَ وَ نَادَى هَا أَنَا سَامِعٌ لَكَ مُطِيعٌ يَا رَسُولَ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ إِنْ رَغِمَتْ أُنُوفُ هَؤُلَاءِ الْمُعَانِدِينَ مُرْنِي بِأَمْرِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) إِنَّ هَؤُلَاءِ اقْتَرَحُوا عَلَيَّ أَنْ آمُرَكَ أَنْ تَنْقَلِعَ مِنْ أَصْلِكَ فَتَصِيرَ نِصْفَيْنِ ثُمَّ يَنْحَطَّ أَعْلَاكَ وَ يَرْتَفِعَ أَسْفَلُكَ فَتَصِيرَ ذِرْوَتُكَ أَصْلَكَ وَ أَصْلُكَ ذِرْوَتَكَ فَقَالَ الْجَبَلُ أَ تَأْمُرُنِي بِذَلِكَ يَا رَسُولَ رَبِّ الْعَالَمِينَ قَالَ بَلَى فَانْقَطَعَ نِصْفَيْنِ وَ انْحَطَّ أَعْلَاهُ إِلَى الْأَرْضِ وَ ارْتَفَعَ أَسْفَلُهُ فَوْقَ أَعْلَاهُ فَصَارَ فَرْعُهُ أَصْلَهُ وَ أَصْلُهُ فَرْعَهُ ثُمَّ نَادَى الْجَبَلُ يَا مَعَاشِرَ الْيَهُودِ هَذَا الَّذِي تَرَوْنَ دُونَ مُعْجِزَاتِ مُوسَى الَّذِي تَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فَنَظَرَ الْيَهُودُ بَعْضُهُمْ إِلَى الْبَعْضِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ مَا عَنْ هَذَا مَحِيصٌ وَ قَالَ آخَرُونَ مِنْهُمْ هَذَا رَجُلٌ منجوت [مَبْخُوتٌ] مُؤْتًى لَهُ مَا يُرِيدُ وَ المنجوت [الْمَبْخُوتُ] يَتَأَتَّى لَهُ الْعَجَائِبُ فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ مَا تُشَاهِدُونَ [منه]

-----------------------

امام عسكرى عليه السّلام فرمود: در اين زمان كوه به لرزه افتاد و همچون مركبى تيزپاى بحركت در آمده و تا مقابل انگشتان آن حضرت رسيد، آنگاه فرياد كشيد: بله قربان، گوش بفرمان و مطيع اوامر شمايم اى رسول پروردگار عالميان، و على رغم اين دشمنان هر چه خواهى دستور فرما! آن حضرت فرمود: اين جماعت از من خواسته اند كه به تو دستور دهم تا از بيخ و بن كنده شده و نصف گردى، سپس قلّه ات به پايين افتد، و قاعده ات به بالا رود، و دست آخر قلّه و قاعده ات باهم جابجا شود.

ندا آمد: آيا مرا به اين كار امر مى فرماييد اى رسول ربّ العالمين؟ فرمود: آرى. پس در آن واحد تمام دستورات پيامبر را امتثال نمود.

سپس كوه فرياد برآورد: اى يهوديان آيا اينها كه ديديد پايين تر و غير از معجزات موسى بود، همو كه مى پنداريد به او مؤمنيد؟! جماعت يهود به هم خيره شده و يكى از آنان گفت: كارمان تمام است! و ديگرى گفت: محمّد آدم خوش اقبالى است و هر چه خواهد برايش انجام شود و از فرد خوش شانس هر كار خارق العاده اى سر مى زند! مبادا اين مشاهدات شما را بفريبد!

ص: 96


1- (2) الفارع: الصاعد المرتفع، و الهملاج: السريع السير.

فَنَادَاهُمُ الْجَبَلُ يَا أَعْدَاءَ اللَّهِ قَدْ أَبْطَلْتُمْ بِمَا تَقُولُونَ نُبُوَّةَ مُوسَى هَلَّا قُلْتُمْ لِمُوسَى إِنَّ قَلْبَ الْعَصَا ثُعْبَاناً وَ انْفِلَاقَ الْبَحْرِ طُرُقاً وَ وُقُوفَ الْجَبَلِ كَالظُّلَّةِ فَوْقَكُمْ إِنَّمَا تَأَتَّى لَكَ لِأَنَّكَ مُؤْتًى لَكَ يَأْتِيكَ جَدُّكَ بِالْعَجَائِبِ فَلَا يَغُرُّنَا مَا نُشَاهِدُهُ فَأَلْقَمَتْهُمُ الْجِبَالُ بِمَقَالَتِهَا وَ الصُّخُورُ وَ لَزِمَتْهُمْ حُجَّةُ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

28- وَ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) يَقُولُ: أَتَى يَهُودِيٌّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ يُحِدُّ النَّظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا يَهُودِيُّ مَا حَاجَتُكَ-؟

فَقَالَ أَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّبِيُّ كَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ التَّوْرَاةَ وَ الْعَصَا وَ فَلَقَ لَهُ الْبَحْرَ وَ أَظَلَّهُ بِالْغَمَامِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) إِنَّهُ يُكْرَهُ لِلْعَبْدِ أَنْ يُزَكِّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنِّي أَقُولُ إِنَّ آدَمَ لَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ كَانَتْ تَوْبَتُهُ أَنْ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لِي فَغَفَرَهَا اللَّهُ لَهُ

-----------------------

پس از اين سخنان ندايى سهمگين از كوه برآمد كه: اى دشمنان خدا! شما با همين عقيده بود كه معجزات حضرت موسى عليه السّلام را نيز پوچ و باطل نموديد، مگر شما نبوديد كه به موسى گفتيد: تبديل عصا به اژدها، و شكافته شدن دريا و باز شدن راهها در آن، و وقوف كوه بالاى سرمان همچون سايبان، همه اين معجزات ناشئ از خوش اقبالى توست و آنچه ديديم ما را فريب نمى دهد!! سپس بواسطه اين گفتار كوه و صخره ها آنان را به كام گرفته و اين گونه به حجّت پروردگار جهانيان ملزمشان ساختند.

28- و از معمّر بن راشد نقل است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود:

يك روز فردى يهودى بخدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيده و در مقابل آن حضرت ايستاده و به او خيره شد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرمود: چه مى خواهى؟ گفت: آيا تو افضلى يا موسى؛ كه خداوند با او صحبت كرد و كتاب مقدّس تورات و عصا، و معجزاتى چون شكافته شدن دريا و سايبان ابر بر او نازل فرمود؟! فرمود: براى آدمى تعريف از خود قبيح و ناپسند است، ولى ناگزير مى گويم: وقتى آن خطا از حضرت آدم سرزد با اين جملات به سوى خداوند توبه نمود: «خداوندا به حقّ محمّد و آلش به درگاهت التماس مى كنم كه مرا ببخشى!»، خداوند نيز از خطايش درگذشت.

ص: 97

وَ إِنَّ نُوحاً لَمَّا رَكِبَ السَّفِينَةَ وَ خَافَ الْغَرَقَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَيْتَنِي مِنَ الْغَرَقِ فَأَنْجَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمَّا أُلْقِيَ فِي النَّارِ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا آمَنْتَنِي فَجَعَلَهَا بَرْداً وَ سَلاماً وَ إِنَّ مُوسَى لَمَّا أَلْقَى عَصَاهُ وَ أَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا آمَنْتَنِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى يَا يَهُودِيُّ إِنَّ مُوسَى لَوْ أَدْرَكَنِي ثُمَّ لَمْ يُؤْمِنْ بِي وَ بِنُبُوَّتِي مَا نَفَعَهُ إِيمَانُهُ شَيْئاً وَ لَا نَفَعَتْهُ النُّبُوَّةُ يَا يَهُودِيُّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمَهْدِيُّ إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) لِنُصْرَتِهِ فَقَدَّمَهُ وَ يُصَلِّي خَلْفَهُ.

29- وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَرَجَ مِنَ الْمَدِينَةِ أَرْبَعُونَ رَجُلًا مِنَ الْيَهُودِ قَالُوا انْطَلِقُوا بِنَا إِلَى هَذَا الْكَاهِنِ الْكَذَّابِ حَتَّى نُوَبِّخَهُ فِي وَجْهِهِ وَ نُكَذِّبَهُ فَإِنَّهُ يَقُولُ أَنَا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ كَيْفَ يَكُونُ رَسُولًا وَ آدَمُ خَيْرٌ مِنْهُ وَ نُوحٌ خَيْرٌ مِنْهُ وَ ذَكَرُوا الْأَنْبِيَاءَ علیهم السلام

-----------------------

و نوح نبى عليه السّلام وقتى سوار كشتى شد و از غرق شدن ترسيد اين گونه دعا كرد: «خداوندا به حقّ محمّد و آلش از تو درخواست مى كنم مرا از غرق شدن نجات بخشى»، پس خداوند با عزّت و جلال نيز او را نجات داد.

و حضرت ابراهيم وقتى در آتش افتاد گفت: «خدايا به درگاهت التماس مى كنم كه به حقّ محمّد و آلش مرا نجات دهى» خداوند نيز آتش را بر او سرد و سلامت ساخت.

و حضرت موسى چون عصايش را بر زمين انداخت- و با مشاهده آن- در دلش ترس و بيمى يافت اين گونه دعا كرد: «بار الها! به حقّ محمّد و آلش به درگاهت التماس مى كنم كه آسوده خاطرم فرمايى!»، و خداوند متعال نيز فرمود: مترس كه همانا تو برترى.

اى مرد يهودى! اگر موسى عليه السّلام مرا درك كرده و به من و نبوّتم ايمان نمى آورد، ايمان و نبوّت او هيچ سودى برايش نداشت. اى يهودى! «مهدى» از نسل من است، همو كه چون خروج كند؛ عيسى بن مريم به يارى و كمكش نازل شود و پشت سر او نماز بخواند.

[احتجاج رسول خدا- صلى الله عليه و آله- با يهوديان مدينه]

29- و از ابن عبّاس نقل است كه: چهل نفر از مردان يهوديّ از مدينه خارج شده و گفتند: بياييد نزد اين كاهن دروغگو رويم تا او را در روبرو توبيخ نموده و تكذيب كنيم، چرا كه او ادّعا مى كند [أفضل] رسولان الهى است، و چگونه چنين سخنى صادق است كه تمام انبياء همچون آدم و نوح- و تمامشان را نام بردند- به مناسبتى از او برتر و بهترند؟!

ص: 98

فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ سَلَامٍ التَّوْرَاةُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ فَرَضِيَتِ الْيَهُودُ بِالتَّوْرَاةِ فَقَالَ الْيَهُودُ آدَمُ خَيْرٌ مِنْكَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُ بِيَدِهِ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) آدَمُ النَّبِيُّ أَبِي وَ قَدْ أُعْطِيتُ أَنَا أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِيَ آدَمُ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ مَا ذَاكَ؟- قَالَ إِنَّ الْمُنَادِي يُنَادِي كُلَّ يَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ لَمْ يَقُلْ آدَمُ رَسُولُ اللَّهِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ بِيَدِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَيْسَ بِيَدِ آدَمَ فَقَالَتِ الْيَهُودُ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ قَالَ هَذِهِ وَاحِدَةٌ قَالَتِ الْيَهُودُ مُوسَى خَيْرٌ مِنْكَ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) وَ لِمَ؟ قَالُوا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّمَهُ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ كَلِمَةٍ وَ لَمْ يُكَلِّمْكَ بِشَيْ ءٍ فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) لَقَدْ أُعْطِيتُ أَنَا أَفْضَلَ مِنْ ذَلِكَ قَالُوا وَ مَا ذَاكَ؟ قَالَ (صلی الله عليه وآله) هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ (1)

-----------------------

پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به عبد اللَّه بن سلّام فرمود: تورات ميان من و شما [حاكم باشد]. يهود نيز پذيرفت، و يكى از آنان گفت: حضرت آدم از تو بهتر و برتر است، زيرا خداوند با دست قدرت خود او را آفريد و از روح خود در كالبد او دميد و فرشتگان را به سجده او واداشت.

پيامبر فرمود: آدم نبى، پدر من است، ولى آنچه بمن داده شده افضل و برتر است از آنچه به آن حضرت داده شده. گفتند: آنها چيست؟ فرمود: منادى در هر روز پنج بار ندا مى كند كه: «شهادت مى دهم معبودى جز اللَّه نيست و محمّد فرستاده او است» و نمى گويد:

«آدم رسول خدا است». و لواى حمد در روز قيامت به دست من است نه آدم.

گفتند: راست گفتى اى محمّد، اين مطلب در تورات آمده. فرمود: اين يك مورد.

گفتند: موسى از تو برتر است. فرمود: از چه لحاظ و براى چه؟ گفتند: زيرا خداوند چهار هزار كلمه [بى واسطه] با او سخن گفته، در حالى كه اين گونه با تو مكالمه نفرموده.

فرمود: من بهتر از آن عطا شده ام. گفتند: آن چيست؟ پاسخ داد: اين آيه اى كه خداوند در باره من نازل فرمود: «پاك و منزّه است آن خدايى كه بنده خود- محمّد- را شبى از مسجد الحرام به مسجد الأقصى كه پيرامون آن را بركت داده ايم برد- إسراء: 1».

ص: 99


1- ( 1) الإسراء: 1.

وَ حُمِلْتُ عَلَى جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فَجَاوَزْتُ سِدْرَةَ الْمُنْتَهَى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى حَتَّى تَعَلَّقْتُ بِسَاقِ الْعَرْشِ فَنُودِيتُ مِنْ سَاقِ الْعَرْشِ إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا ... السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ وَ رَأَيْتُهُ بِقَلْبِي وَ مَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي فَهَذَا أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ قَالَتِ الْيَهُودُ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) هَذِهِ اثْنَتَانِ قَالُوا نُوحٌ أَفْضَلُ مِنْكَ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) وَ لِمَ ذَاكَ؟ قَالُوا لِأَنَّهُ رَكِبَ السَّفِينَةَ فَجَرَتْ عَلَى الْجُودِيِّ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) لَقَدْ أُعْطِيتُ أَنَا أَفْضَلَ مِنْ ذَلِكَ قَالُوا وَ مَا ذَاكَ؟ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْطَانِي نَهَراً فِي السَّمَاءِ مَجْرَاهُ مِنَ الْعَرْشِ وَ عَلَيْهِ أَلْفُ أَلْفِ قَصْرٍ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ حَشِيشُهَا الزَّعْفَرَانُ وَ رَضْرَاضُهَا(1) الدُّرُّ وَ الْيَاقُوتُ وَ أَرْضُهَا الْمِسْكُ الْأَبْيَضُ

-----------------------

و من روى بال جبرئيل قرار گرفته تا به انتهاى آسمان هفتم رسيدم، و از آنجا گذشته تا به «سدرة المنتهى» وارد شدم كه در آنجا «جنّة المأوى» است، و تا آمدم از ساق عرش آويزان شوم اين ندا از آنجا در آمد كه: «منم خداى يكتا كه جز من خدايى نيست، منم ايمنى بخش بندگان، نگاهبان بر همه چيز، تواناى بى همتا، بر همه چيره، درخور كبريا و بزرگى، دلنواز و مهربان». و خداوند را با چشم دل نه با چشم سر مشاهده كردم، پس آيا اين مقام بالاتر از مكالمه حضرت موسى نيست؟ (1) گفتند: اى محمّد راست گفتى، اين قسمت نيز در تورات نوشته شده است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين هم مورد دوم.

گفتند: نوح عليه السّلام از تو برتر است. فرمود: به چه علّت و براى چه؟ گفتند: زيرا او سوار بر كشتى شد و بر كوه جودى نشست.

فرمود: به من بهتر از آن عطا شده. گفتند: آن چيست؟ فرمود: براستى كه خداوند با عزّت و جلال مرا نهرى در آسمان عطا فرموده كه از عرش جارى است، و در اطراف و سواحل آن هزاران قصر است كه آجرهايش يكى در ميان از طلا و نقره بوده، گياهان آن رود از زعفران و سنگريزه هايش از درّ و ياقوت، و خاك زمينش از مشك سفيد است.

ص: 100


1- (1) الرضراض: ما دقّ من الحصى.

فَذَلِكَ خَيْرٌ لِي وَ لِأُمَّتِي وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ(1) قَالُوا صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ هُوَ مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ وَ هَذَا خَيْرٌ مِنْ ذَلِكَ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) هَذِهِ ثَلَاثَةٌ قَالُوا إِبْرَاهِيمُ خَيْرٌ مِنْكَ قَالَ وَ لِمَ ذَاكَ؟ قَالُوا لِأَنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) إِنْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ خَلِيلَهُ فَأَنَا حَبِيبُهُ مُحَمَّدٌ قَالُوا وَ لِمَ سُمِّيتَ مُحَمَّداً؟ قَالَ سَمَّانِيَ اللَّهُ مُحَمَّداً وَ شَقَّ اسْمِي مِنِ اسْمِهِ هُوَ الْمَحْمُودُ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ أُمَّتِيَ الْحَامِدُونَ عَلَى كُلِّ حَالٍ فَقَالَتِ الْيَهُودُ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا خَيْرٌ مِنْ ذَلِكَ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) هَذِهِ أَرْبَعَةٌ قَالَتِ الْيَهُودُ عِيسَى خَيْرٌ مِنْكَ(2) قَالَ (صلی الله عليه وآله) وَ لِمَ ذَاكَ؟ قَالُوا إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ

-----------------------

پس اين عطاى الهى براى من و امّتم بهتر است. و اين مطلب اشاره به آيه كريمه: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ دارد. گفتند: راست گفتى اى محمّد، اين مطلب نيز در تورات نوشته شده، و اين بهتر و برتر از آن است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين هم مورد سوم.

باز گفتند: ابراهيم از تو بهتر و برتر بود. فرمود: براى چه و به چه علّت؟ گفتند: زيرا خداوند او را خليل خود اختيار كرده بود. فرمود: اگر ابراهيم نبىّ، خليل خداوند بود من نيز حبيب خدايم، و نامم محمّد است.

گفتند: چرا به اين اسم ناميده شدى؟ فرمود: خداوند مرا به اين اسم ناميده، و نام مرا از اسم مبارك خود مشتقّ فرموده، او «محمود» و من «محمّد»؛ و امّت من- در هر حالى- «حامد» مى باشند.

گفتند: راست گفتى اى محمّد، اين نيز در تورات مكتوب است. آرى فضيلت تو بالاتر است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين هم مورد چهارم.

گفتند: عيسى از تو برتر بود. فرمود: براى چه؟ گفتند: روزى حضرت عيسى در

ص: 101


1- ( 2) الكوثر: 1.
2- لعل ذكرهم لعيسى على نبينا وآله وعليه السلام كان من جانب النصارى وبزعمهم

بِعَقَبَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ فَجَاءَهُ الشَّيَاطِينُ لِيَحْمِلُوهُ فَأَمَرَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ أَنِ اضْرِبْ بِجَنَاحِكَ الْأَيْمَنِ وُجُوهَ الشَّيَاطِينِ وَ أَلْقِهِمْ فِي النَّارِ فَضَرَبَ بِأَجْنِحَتِهِ وُجُوهَهُمْ وَ أَلْقَاهُمْ فِي النَّارِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَقَدْ أُعْطِيتُ أَنَا أَفْضَلَ مِنْ ذَلِكَ قَالُوا وَ مَا هُوَ؟ قَالَ (صلی الله عليه وآله) أَقْبَلْتُ يَوْمَ بَدْرٍ مِنْ قِتَالِ الْمُشْرِكِينَ وَ أَنَا جَائِعٌ شَدِيدَ الْجَوْعِ فَلَمَّا وَرَدْتُ الْمَدِينَةَ اسْتَقْبَلَتْنِي امْرَأَةٌ يَهُودِيَّةٌ وَ عَلَى رَأْسِهَا جَفْنَةٌ وَ فِي الْجَفْنَةِ جَدْيٌ مَشْوِيٌّ وَ فِي كُمِّهَا شَيْ ءٌ مِنْ سُكَّرٍ فَقَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَحَكَ السَّلَامَةَ وَ أَعْطَاكَ النَّصْرَ وَ الظَّفَرَ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ إِنِّي قَدْ كُنْتُ نَذَرْتُ لِلَّهِ نَذْراً- إِنْ أَقْبَلْتَ سَالِماً غَانِماً مِنْ غَزَاةِ بَدْرٍ لَأَذْبَحَنَّ هَذَا الْجَدْيَ وَ لَأَشْوِيَنَّهُ وَ لَأَحْمِلَنَّهُ إِلَيْكَ لِتَأْكُلَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) فَنَزَلْتُ عَنْ بَغْلَتِي الشَّهْبَاءِ فَضَرَبْتُ بِيَدِي إِلَى الْجَدْيِ لآِكُلَهُ (1) فَاسْتَنْطَقَ اللَّهُ الْجَدْيَ فَاسْتَوَى عَلَى أَرْبَعِ قَوَائِمَ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ لَا تَأْكُلْنِي فَإِنِّي مَسْمُومٌ .

-----------------------

عقبه بيت المقدس بود كه شياطين به قصد آزار به سوى او آمدند، خداوند نيز جبرئيل را مأمور ساخت كه با بال راست خود شياطين را براند و به آتش اندازد، پس با بالهاى خود به صورتشان زد و آنها را به آتش انداخت.

فرمود: به من بهتر و برتر از آن فضيلت عطا شده است. گفتند: آن چيست؟ فرمود:

در راه بازگشت از جنگ بدر، من بسيار گرسنه بودم، هنگام ورود به مدينه با زنى يهودى روبرو شدم كه بر سرش كاسه بزرگى حاوى بره بريان شده، و در كيسه اش مقدارى شكر بود. آن زن گفت: خدا را شكر كه سلامتيت ارزانى داشت، و نصر و ظفر بر دشمنان عطايت فرمود: من براى خدا نذر كرده بودم كه اگر شما از اين جنگ با سلامتى و غنيمت باز گرديد اين بره را ذبح كرده و بريانش كنم و به شما پيشكش نمايم.

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: من نيز از مركب خود پياده شده و خواستم دست به غذا ببرم كه ناگاه آن بره بريان شده به اذن و فرمان خداوند به روى پا ايستاد و گفت: اى محمّد! از من چيزى مخور كه من مسموم شده ام.

ص: 102


1- وإقباله (صلی الله عليه وآله) على أكل الجدي كان قبل نزول حرمة ذبائح أهل الكتاب ، أو كان لظهور المعجزة لا لقصد الاكل العلامة المجلسی رحمة الله

قَالُوا صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا خَيْرٌ مِنْ ذَلِكَ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) هَذِهِ خَمْسَةٌ قَالُوا بَقِيَتْ وَاحِدَةٌ ثُمَّ نَقُومُ مِنْ عِنْدِكَ قَالَ هَاتُوا قَالُوا سُلَيْمَانُ خَيْرٌ مِنْكَ قَالَ وَ لِمَ ذَاكَ؟قَالُوا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَخَّرَ لَهُ الشَّيَاطِينَ وَ الْإِنْسَ وَ الْجِنَّ وَ الطَّيْرَ وَ الرِّيَاحَ وَ السِّبَاعَ فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) فَقَدْ سَخَّرَ اللَّهُ لِيَ الْبُرَاقَ وَ هُوَ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا- وَ هِيَ دَابَّةٌ مِنْ دَوَابِّ الْجَنَّةِ وَجْهُهَا مِثْلُ وَجْهِ آدَمِيٍّ وَ حَوَافِرُهَا مِثْلُ حَوَافِرِ الْخَيْلِ وَ ذَنَبُهَا مِثْلُ ذَنَبِ الْبَقَرِ وَ فَوْقَ الْحِمَارِ وَ دُونَ الْبَغْلِ وَ سَرْجُهُ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ رِكَابُهُ مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ مَزْمُومَةً بِأَلْفِ زِمَامٍ مِنْ ذَهَبٍ عَلَيْهِ جَنَاحَانِ مُكَلَّلَانِ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالَتِ الْيَهُودُ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ وَ هَذَا خَيْرٌ مِنْ ذَلِكَ يَا مُحَمَّدُ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) لَقَدْ أَقَامَ نُوحٌ فِي قَوْمِهِ وَ دَعَاهُمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً

-----------------------

يهوديان گفتند: راست گفتى، اين فضيلت بهتر و برتر از آن است.

پيامبر گرامى اسلام فرمود: اين هم مورد پنجم.

گفتند: فقط يك مورد مانده، و سپس از خدمتتان مرخص خواهيم شد. فرمود:

بگوييد. گفتند: سليمان از تو بهتر و برتر بود. فرمود: در چه فضيلت؟ گفتند: زيرا خداوند با عزّت و جلال تمام شياطين و انس و جنّ و پرندگان و بادها و حيوانات وحشى را گوش بفرمان و مسخّر او ساخته بود.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند نيز براق را مسخّر من ساخت و آن عطا از همه دنيا بهتر و بالاتر است، و آن مركبى از مراكب بهشت است كه چهره اش همچون صورت آدمى، و سم هايش چون سم اسبان، و دمش مانند دم گاو، از حمار بزرگتر و از قاطر كوچكتر است. زين آن از ياقوت سرخ و ركابش از درّ سفيد، و آن را هفتاد هزار لگام از طلا است، دو بال دارد كه با درّ و ياقوت و زبرجد تزيين شده است، و بر پيشانيش اين جمله نوشته شده:

«لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له، محمّد رسول اللَّه»

. يهوديان گفتند: اى محمّد راست گفتى، و آن در تورات نوشته شده است، و اين فضيلت از آن برتر است. اى محمّد همگى ما شهادت به يگانگى خدا و رسالت تو مى دهيم.

پس پيامبر فرمود: نوح نبى عليه السّلام در ميان قومش به مدّت نهصد و پنجاه سال

ص: 103

ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ فَقَلَّلَهُمْ فَقَالَ- وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ (1) وَ لَقَدْ تَبِعَنِي فِي سِنِّيَ الْقَلِيلَةِ وَ عُمُرِيَ الْيَسِيرِ مَا لَمْ يَتْبَعْ نُوحاً فِي طُولِ عُمُرِهِ وَ كِبَرِ سِنِّهِ وَ إِنَّ فِي الْجَنَّةِ عِشْرِينَ وَ مِائَةَ صَفٍّ أُمَّتِي مِنْهَا ثَمَانُونَ صَفّاً وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ كِتَابِيَ الْمُهَيْمِنَ عَلَى كُتُبِهِم النَّاسِخَ لَهَا وَ لَقَدْ جِئْتُ بِتَحْلِيلِ مَا حَرَّمُوا وَ بِتَحْرِيمِ مَا أَحَلُّوا مِنْ ذَلِكَ أَنَّ مُوسَى جَاءَ بِتَحْرِيمِ صَيْدِ الْحِيتَانِ يَوْمَ السَّبْتِ حَتَّى إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِمَنِ اعْتَدَى مِنْهُمْ فِي صَيْدِهَا يَوْمَ السَّبْتِ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (2) فَكَانُوا- وَ لَقَدْ جِئْتُ بِتَحْلِيلِ صَيْدِهَا حَتَّى صَارَ صَيْدُهَا حَلَالًا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ (3) وَ جِئْتُ بِتَحْلِيلِ الشُّحُومِ كُلِّهَا وَ كُنْتُمْ لَا تَأْكُلُونَهَا ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَّى عَلَيَّ فِي كِتَابِهِ الْعَزِيزِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً(4)

-----------------------

مشغول تبليغ و دعوت بود، سپس خداوند آنان را در كمى و قلّت تعداد مؤمنينشان اين گونه فرمود: «و جز اندكى با او ايمان نياورده بودند- هود: 40». و مرا در مدّت كوتاهى كه مأمور به دعوت شده ام بيش از حضرت نوح در تمام عمر طولانى اش به من ايمان آورده و دعوتم را پذيرفته اند، و در بهشت يك صد و بيست صف تشكيل مى شود كه هشتاد صف آنها از امّت و پيروان من محسوب مى شوند. و خداوند با عزّت و جلال قرآن را ناسخ همه كتب آسمانى گذشته و بى همتا قرار داده است، برخى از امور ممنوع در اديان گذشته را حلال و برخى از امور حلال را ممنوع نمودم. مثلا حضرت موسى حكم به تحريم صيد ماهى در روز شنبه كرده بود، و به حدّى اين ممنوعيّت تأكيد داشت كه خداوند به گروهى كه در صيد روز شنبه از حدّ بگذشتند فرمود: «پس بوزينگان شويد، و خوار و رانده باشيد- بقره: 65»، و تمام آنان بصورت بوزينه مسخ شدند. ولى در شريعت اسلام اين حرمت برداشته شده تا آنجا كه به نصّ صريح اين آيه: «شكار دريا و خوراك آن براى شما حلال شده است- مائده: 96» حكم به تجويز و حلّيت آن صادر گشت.

و ديگر اينكه شريعت من همه شحوم (چربى هاى گوسفند و غيره) را كه از خوردنش پرهيز مى كرديد حلال و تجويز نمود.

سپس خداوند در كتاب عزيزش اين گونه بر من صلوات فرستاده است: «همانا خداى و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد- يعنى بگوييد: اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد- و سلام گوييد- احزاب: 56».

ص: 104


1- ( 1) هود: 40.
2- ( 2) البقرة: 65.
3- ( 3) المائدة: 96.
4- ( 4) الأحزاب: 56.

ثُمَّ وَصَفَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ ذَكَرَ فِي كِتَابِهِ- لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (1) وَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ لَا يُكَلِّمُونِي حَتَّى يَتَصَدَّقُوا بِصَدَقَةٍ وَ مَا كَانَ ذَلِكَ لِنَبِيٍّ قَطُّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً(2) ثُمَّ وَضَعَهَا عَنْهُمْ بَعْدَ أَنِ افْتَرَضَهَا عَلَيْهِمْ بِرَحْمَتِهِ وَ مَنِّهِ.

30- وَ عَنْ ثَوْبَانَ قَالَ: إِنَّ يَهُودِيّاً جَاءَ إِلَى النَّبِيِّ (صلی الله عليه وآله) فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَسْأَلُكَ فَتُخْبِرُنِي فَرَكَضَ ثَوْبَانُ بِرِجْلِهِ وَ قَالَ قُلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَا أَدْعُوهُ إِلَّا بِمَا سَمَّاهُ أَهْلُهُ فَقَالَ أَ رَأَيْتَ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ (3) أَيْنَ النَّاسُ يَوْمَئِذٍ؟ فَقَالَ فِي الظُّلْمَةِ دُونَ الْمَحْشَرِ فَقَالَ فَمَا أَوَّلُ مَا يَأْكُلُ أَهْلُ الْجَنَّةِ إِذَا دَخَلُوهَا؟ قَالَ كَبِدُ الْحُوتِ قَالَ فَمَا طَعَامُهُمْ عَلَى أَثَرِ ذَلِكَ؟ قَالَ كَبِدُ الثَّوْرِ قَالَ فَمَا شَرَابُهُمْ عَلَى أَثَرِ ذَلِكَ؟ قَالَ السَّلْسَبِيلُ قَالَ صَدَقْتَ أَ فَلَا أَسْأَلُكَ عَنْ شَيْ ءٍ

-----------------------

سپس مرا در قرآن به دلنوازى و رحمت اين گونه وصف فرموده: «هر آينه شما را پيامبرى از خودتان آمد كه به رنج افتادنتان بر او گران و دشوار است؛ به [هدايت] شما دلبسته است، و به مؤمنان دلسوز و مهربان است- توبه: 128».

و همچنين خداوند براى حفظ احترام من اصحابم را فرمود كه با من مكالمه اى نكنند مگر پس از آنكه صدقه اى بدهند، در اين آيه: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون [خواهيد كه] با پيامبر راز گوييد، پيش از راز گفتن خود صدقه اى بدهيد- مجادله: 12». سپس خداوند از سر رحمت اين حكم را- پس از آنكه واجب ساخته بود- از آنان برداشت.

پاسخ رسول خدا- صلى الله عليه و آله- به سؤال مرد يهودى

30- از ثوبان نقل است كه گفت: فردى يهودى بخدمت رسول خدا آمده و گفت: اى محمّد از تو سؤالى دارم و تقاضا مى كنم پاسخ فرماييد. ثوبان با پاى خود به او زده و اشاره كرد كه بگو: يا رسول اللَّه. يهودى گفت: جز به اسمى كه در ميان قوم خود ناميده شده او را صدا نمى كنم! سپس با قراءت اين آيه: « [در] روزى كه زمين غير اين زمين گردد و آسمانها [نيز غير اين آسمانها شود]- ابراهيم: 48» گفت: مردم در آن روز كجا خواهند بود؟

فرمود: مردم پيش از رسيدن به محشر در محيطى تاريكند خواهند بود. پرسيد: نخستين غذاى بهشتيان هنگام ورود به بهشت چه چيزى خواهد بود؟ فرمود: جگر ماهى بزرگ.

پرسيد: سپس چه مى خورند؟ فرمود: جگر گاو نر. پرسيد: سپس چه مى آشامند؟

فرمود: سلسبيل (روان و گوارا). گفت: درست گفتى، اجازه مى فرماييد از شما سؤالى كنم

ص: 105


1- ( 5) التوبة: 128.
2- ( 6) المجادلة: 12.
3- ( 7) إبراهيم: 48.

لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا نَبِيٌّ؟ قَالَ وَ مَا هُوَ؟ قَالَ عَنْ شَبَهِ الْوَلَدِ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ قَالَ مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ غَلِيظٌ وَ مَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ رَقِيقٌ فَإِذَا عَلَا مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ كَانَ الْوَلَدُ ذَكَراً بِإِذْنِ اللَّهِتَعَالَى وَ مَنْ تَشَبَّهَ أَبَاهُ قِبَلَ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَهُ وَ إِذَا عَلَا مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ خَرَجَ الْوَلَدُ أُنْثَى بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ تَشَبَّهَ أُمَّهُ قِبَلَ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَهُ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا كَانَ عِنْدِي مِمَّا سَأَلْتَنِي عَنْهُ حَتَّى أَنْبَأَنِيهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَجْلِسِي هَذَا عَلَى لِسَانِ أَخِي جَبْرَئِيلَ.

ذكر ما جرى لرسول الله (صلی الله عليه وآله) من الاحتجاج على المنافقين في طريق تبوك و غير ذلك من كيدهم لرسول الله (صلی الله عليه وآله) على العقبة بالليل

31- قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ (عليه السلام) لَقَدْ رَامَتِ الْفَجَرَةُ لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ قَتْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) عَلَى الْعَقَبَةِ(1) وَ رَامَ مَنْ بَقِيَ مِنْ مَرَدَةِ الْمُنَافِقِينَ بِالْمَدِينَةِ قَتْلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عليه السلام) فَمَا قَدَرُوا عَلَى مُغَالَبَةِ رَبِّهِمْ حَمَلَهُمْ عَلَى ذَلِكَ حَسَدُهُمْ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فِي عَلِيٍّ (عليه السلام) لِمَا فَخَّمَ مِنْ أَمْرِهِ وَ عَظَّمَ مِنْ شَأْنِهِ.

-----------------------

كه پاسخش را جز انبياء ندانند؟ فرمود: آن چيست؟ پرسيد: از شباهت فرزند به پدر و مادرش.

فرمود: نطفه مرد در بيشتر موارد سفيد و غليظ، و نطفه زن زرد و رقيق است.

و چون نطفه هر كدام بر ديگرى برترى و تفوّق يابد به اذن و فرمان خداوند فرزند به او شبيه مى شود.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست پاسخ هيچ كدام از سؤالات تو را نمى دانستم تا اينكه خداوند عز و جلّ در همين مجلس توسّط برادرم جبرئيل به من آموخت.

احتجاج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر منافقين در جريان مكر آنان در راه تبوك در شب عقبه

31- از امام عسكرى عليه السّلام نقل است كه فرمود: گروهى از منافقين در شب عقبه، قصد كشتن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را داشتند، و گروهى ديگر در مدينه كمر به قتل حضرت على عليه السّلام بسته بودند، ولى قادر به مغالبه و ستيزه جويى پروردگار نبودند و خوشبختانه موفّق نشدند، و مطلبى كه آنان را وادار به اين توطئه نمود حسادتشان به اظهارات پيامبر در تمجيد و تجليل على بن أبى طالب عليه السّلام بود.

ص: 106


1- ( 8) عقبة- بالتحريك-: هو الجبل الطويل يعرض للطريق فيأخذ فيه، و هو طويل صعب الى صعود الجبل.« و العقبة» منزل في طريق مكّة بعد واقصة و قبل القاع لمن يريد مكّة، و هو ماء لبني عكرمة من بكر بن وائل. مراصد الاطلاع: 2- 948.

مِنْ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا خَرَجَ النَّبِيُّ (صلی الله عليه وآله) مِنَ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ كَانَ خَلَّفَهُ عَلَيْهَا وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ أَتَانِي وَ قَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الْعَلِيَّ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ يَا مُحَمَّدُ إِمَّا أَنْ تَخْرُجَ أَنْتَ وَ يُقِيمَ عَلِيٌّ أَوْ تُقِيمَ أَنْتَ وَ يَخْرُجَ عَلِيٌّ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ- فَإِنَّ عَلِيّاً قَدْ نَدَبْتُهُ لِإِحْدَى اثْنَتَيْنِ لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ كُنْهَ جَلَالِ مَنْ أَطَاعَنِي فِيهِمَا وَ عَظِيمَ ثَوَابِهِ غَيْرِي فَلَمَّا خَلَّفَهُ أَكْثَرَ الْمُنَافِقُونَ الطَّعْنَ فِيهِ فَقَالُوا مَلَّهُ وَ سَئِمَهُ وَ كَرِهَ صُحْبَتَهُ فَتَبِعَهُ عَلِيٌّ عليه السلام حَتَّى لَحِقَهُ وَ قَدْ وَجَدَ غَمّاً شَدِيداً عَمَّا قَالُوا فِيهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) مَا أَشْخَصَكَ يَا عَلِيُّ عَنْ مَرْكَزِكَ فَقَالَ بَلَغَنِي عَنِ النَّاسِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ لَهُ (صلی الله عليه وآله) أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي فَانْصَرَفَ عَلِيٌّ إِلَى مَوْضِعِهِ فَدَبَّرُوا عَلَيْهِ أَنْ يَقْتُلُوهُ وَ تَقَدَّمُوا فِي أَنْ يَحْفِرُوا لَهُ فِي طَرِيقِهِ حَفِيرَةً طَوِيلَةً قَدْرَ خَمْسِينَ ذِرَاعاً ثُمَّ غَطَّوْهَا بِخُصٍّ رِقَاقٍ وَ نَثَرُوا فَوْقَهَا يَسِيراً مِنَ التُّرَابِ

-----------------------

از آن جمله: هنگام خروج پيامبر از مدينه به سمت تبوك وقتى على عليه السّلام را جانشين خود در شهر نمود بدو فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: اى محمّد، على أعلى ضمن ابلاغ سلام مى فرمايد: يا تو از مدينه خارج شو و على را بر شهر بگمار، و يا خود در شهر بمان و على خارج شود. و هيچ گريزى از آن نيست. و على را نيز مأمور به پذيرش يكى از آن دو ساخته ام، هيچ كس به حقيقت بزرگى و عظمت كسى كه مرا در مورد آن دو اطاعت نمايد و به پاداش عظيمش واقف نيست و نمى داند.

پس هنگامى كه او را جانشين خود در مدينه قرار داد موج زخم زبان و بدگويى منافقين به اوج خود رسيد، كه پيامبر از على دلتنگ و ملول؛ و از مصاحبت و رفاقتش بيزار گشته، و براى همين او را در مدينه گذاشته و بهمراه خود نبرده. و حضرت على عليه السّلام از شدّت ناراحتى و حزن، از مدينه خارج شده و به خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد.

پيامبر در مواجهه با على فرمود: چرا از مدينه خارج شدى؟ و آن حضرت جريان واقعه را باز گفت. پيامبر فرمود: آيا خوشنود نيستى كه نسبت به من مانند نسبت هارون به موسى باشى، جز آنكه پس از من هيچ پيامبرى نخواهد بود؟! با شنيدن اين كلام حضرت على عليه السّلام به مدينه بازگشت. و تير منافقين به سنگ خورد. بنا بر اين نقشه اى در خصوص قتل أمير المؤمنين عليه السّلام كشيدند، بدين ترتيب كه در سر راه او گودال عميقى كنده و روى آن را با حصير و خاك پوشانيدند تا چون

ص: 107

ِقَدْرِ مَا غَطَّوْا بِهِ وُجُوهَ الْخُصِّ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَى طَرِيقِ عَلِيِّ الَّذِي لَا بُدَّ لَهُ مِنْ سُلُوكِهِ لِيَقَعَ هُوَ وَ دَابَّتُهُ فِي الْحَفِيرَةِ الَّتِي قَدْ عَمَّقُوهَا وَ كَانَ مَا حَوَالَيِ الْمَحْفُورِ أَرْضٌ ذَاتُ حِجَارَةٍ وَ دَبَّرُوا عَلَى أَنَّهُ إِذَا وَقَعَ مَعَ دَابَّتِهِ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ كَبَسُوهُ بِالْأَحْجَارِ حَتَّى يَقْتُلُوهُ فَلَمَّا بَلَغَ عَلِيٌّ (عليه السلام) قُرْبَ الْمَكَانِ لَوَى فَرَسُهُ عُنُقَهُ وَ أَطَالَهُ اللَّهُ فَبَلَغَتْ جَحْفَلَتُهُ (1)

أُذُنَيْهِ وَ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ حُفِرَ لَكَ هَاهُنَا وَ دُبِّرَ عَلَيْكَ الْحَتْفُ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ لَا تَمُرَّ فِيهِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ (عليه السلام) جَزَاكَ اللَّهُ مِنْ نَاصِحٍ خَيْراً كَمَا تُدَبِّرُ تَدْبِيرِي وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُخْلِيكَ مِنْ صُنْعِهِ الْجَمِيلِ وَ سَارَ حَتَّى شَارَفَ الْمَكَانَ فَوَقَفَ الْفَرَسُ خَوْفاً مِنَ الْمُرُورِ عَلَى الْمَكَانِ فَقَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) سِرْ بِإِذْنِ اللَّهِ سَالِماً سَوِيّاً عَجِيباً شَأْنُكَ بَدِيعاً أَمْرُكَ فَتَبَادَرَتِ الدَّابَّةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ مَتَّنَ الْأَرْضَ (2) وَ صَلَّبَهَا كَأَنَّهَا لَمْ تَكُنْ مَحْفُورَةً وَ جَعَلَهَا كَسَائِرِ الْأَرْضِ فَلَمَّا جَاوَزَهَا عَلِيٌّ (عليه السلام) لَوَى الْفَرَسُ عُنُقَهُ وَ وَضَعَ جَحْفَلَتَهُ عَلَى أُذُنِهِ ثُمَّ قَالَ مَا أَكْرَمَكَ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ أَجَازَكَ عَلَى هَذَا الْمَكَانِ الْخَاوِي (3)- فَقَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) جَازَاكَ اللَّهُ بِهَذِهِ السَّلَامَةِ عَنْ نَصِيحَتِكَ الَّتِي نَصَحْتَنِي بِهَا ثُمَّ قَلَّبَ وَجْهَ الدَّابَّةِ إِلَى مَا يَلِي كَفَلَهَا وَ الْقَوْمُ مَعَهُ بَعْضُهُمْ أَمَامَهُ وَ بَعْضُهُمْ [کانَ]

-----------------------

آن حضرت از آنجا عبور كند با مركبش در آن گودال بيافتد. زمين اطراف گودال، سنگلاخ بود، و قصد داشتند جهت استتار روى گودال را با سنگ بپوشانند تا با زمين اطراف يكسان شده و آن حضرت را بكشند.

وقتى أمير المؤمنين عليه السّلام نزديك آنجا شد، اسب آن حضرت به قدرت خدا بزبان آمده و سر خود را كج نمود و رو به سوار خود نموده و جريان امر را بازگفت و حضرت را از حركت باز داشت.

آن حضرت نيز ضمن دعاى خير براى او حركت نمود تا به گودال سر پوشيده رسيد.

در اينجا اسب از بيم عبور از آن مكان ايستاد.

حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: به اذن و فرمان خدا صحيح و سالم بگذر، و آن مركب با معجزه اى ديگر صحيح و سالم از روى آن همچون زمين سفت و محكم عبور نمود.

و عرضه داشت: پروردگار جهانيان چقدر رعايت حال تو را مى كند! تو را از روى اين گودال عبور داد.

آن حضرت فرمود: خداوند به جهت خيرخواهى تو بود كه مرا از روى آن گذراند.

سپس همچنان كه روى اسب به عقب برگشته و مشغول صحبت بود، منافقين در

ص: 108


1- ( 1) الجحفلة لذي الحافر كالشفة للإنسان.
2- ( 2) متن الأرض: صلب متنه و قواه.
3- ( 3) الخاوي: الخالي، القفر.

خَلْفَهُ وَ قَالَ اكْتَشِفُوا عَنْ هَذَا الْمَكَانِ فَكَشَفُوا فَإِذَا هُوَ خَاوٍ لَا يَسِيرُ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا وَقَعَ فِي الْحُفْرَةِ فَأَظْهَرَ الْقَوْمُ الْفَزَعَ وَ التَّعَجُّبَ مِمَّا رَأَوْا مِنْهُ فَقَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) لِلْقَوْمِ أَ تَدْرُونَ مَنْ عَمِلَ هَذَا؟ قَالُوا لَا نَدْرِي قَالَ (عليه السلام) لَكِنْ فَرَسِي هَذَا يَدْرِي يَا أَيُّهَا الْفَرَسُ كَيْفَ هَذَا وَ مَنْ دَبَّرَ هَذَا فَقَالَ الْفَرَسُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْرِمُ مَا يَرُومُ جُهَّالُ الْقَوْمِ نَقْضَهُ أَوْ كَانَ يَنْقُضُ مَا يَرُومُ جُهَّالُ الْخَلْقِ إِبْرَامَهُ فَاللَّهُ هُوَ الْغَالِبُ وَ الْخَلْقُ هُمُ الْمَغْلُوبُونَ فَعَلَ هَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ إِلَى أَنْ ذَكَرَ الْعَشَرَةَ بِمُوَاطَأَةٍ مِنْ أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ هُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فِي طَرِيقِهِ ثُمَّ دَبَّرُوا رَأْيَهُمْ عَلَى أَنْ يَقْتُلُوا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) عَلَى الْعَقَبَةِ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ وَرَاءِ حِيَاطَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ وَلِيُّ اللَّهِ لَا يَغْلِبُهُ الْكَافِرُونَ فَأَشَارَ بَعْضُ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِأَنْ يُكَاتِبَ رَسُولَ اللَّهِ بِذَلِكَ وَ يَبْعَثَ رَسُولًا مُسْرِعاً فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ إِلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ أَسْرَعُ وَ كِتَابَهُ إِلَيْهِ أَسْبَقُ فَلَا يُهِمَّنَّكُمْ هَذَا إِلَيْهِ.

-----------------------

اطراف او مخفى شده بودند كه ناگاه اسب ندا كرد: از اين مكان دور شويد. همه رفتند و كسى نماند، و پس از آن زمانى نگذشت كه همه آنان به درون آن گودال افتادند، و صداى ناله و فغانشان بپا خاست و همه از آنچه ديده بودند متعجّب شدند.

پس حضرت أمير عليه السّلام به آنان فرمود: آيا نمى دانيد چه كسى اين توطئه را ترتيب داد: گفتند: نه، نمى دانيم. پس روى به مركب خود كرده و پرسيد: اين توطئه چگونه و بدست چه كسى شكل گرفت؟ گفت: اى أمير المؤمنين، وقتى خداوند چيزى را كه مردم نادان قصد تكذيبش را دارند تأييد مى فرمايد، و بالعكس چيزى را كه قصد تأييدش را دارند تكذيب و نقص مى كند، پس تنها خداوند پيروز و همه خلق مغلوب و شكست خورده اند. آرى اين توطئه بدست فلانى و فلانى- تا ده نفر- و با همدستى فلانى و فلانى، تا بيست و چهار نفر را نام برد. و گروه دوم توطئه گران همراه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در سفرند و عزمشان را بر قتل آن حضرت در راه عقبه جزم كرده اند، در حالى كه خداوند با عزّت و جلال پشتيبان و حامى پيامبر است و هيچ كافرى قادر به شكست ولى خدا نيست.

پس برخى از ياران حضرت أمير عليه السّلام به او پيشنهاد نمود كه از طريق نامه توسّط پيك سريعى پيامبر را مطّلع سازد، حضرت فرمودند: پيك خدا به رسولش سريعتر، و نامه اش به او پيشتر است، ناراحت نباشيد.

ص: 109

فَلَمَّا قَرُبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) مِنَ الْعَقَبَةِ الَّتِي بِإِزَائِهَا فَضَائِحُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ نَزَلَ دُونَ الْعَقَبَةِ ثُمَّ جَمَعَهُمْ فَقَالَ لَهُمْ هَذَا جَبْرَئِيلُ الرُّوحُ الْأَمِينُ يُخْبِرُنِي أَنَّ عَلِيّاً دُبِّرَ عَلَيْهِ كَذَا وَ كَذَا فَدَفَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ مِنْ أَلْطَافِهِ وَ عَجَائِبِ مُعْجِزَاتِهِ بِكَذَا وَ كَذَا ثُمَّ إِنَّهُ صَلَّبَ الْأَرْضَ تَحْتَ حَافِرِ دَابَّتِهِ وَ أَرْجُلِ أَصْحَابِهِ ثُمَّ انْقَلَبَ عَلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ عَلِيٌّ وَ كَشَفَ عَنْهُ فَرُئِيَتِ الْحَفِيرَةُ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَأَمَهَا كَمَا كَانَتْ لِكَرَامَتِهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ قِيلَ لَهُ كَاتِبْ بِهَذَا وَ أَرْسِلْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ أَسْرَعُ وَ كِتَابُهُ إِلَيْهِ أَسْبَقُ ثُمَّ لَمْ يُخْبِرْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) بِمَا قَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) عَلَى بَابِ الْمَدِينَةِ إِنَّ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ مُنَافِقِينَ سَيَكِيدُونَهُ وَ يَدْفَعُ اللَّهُ عَنْهُ فَلَمَّا سَمِعَ الْأَرْبَعَةُ وَ الْعِشْرُونَ أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه وآله) فِي أَمْرِ عَلِيٍّ (عليه السلام) قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا أَمْهَرَ مُحَمَّداً بِالْمَخْرَقَةِ(1)

وَ إِنَّ فَيْجاً(2) مُسْرِعاً أَتَاهُ أَوْ طَيْراً مِنَ الْمَدِينَةِ مِنْ بَعْضِ أَهْلِهِ وَقَعَ عَلَيْهِ أَنَّ عَلِيّاً قُتِلَ بِحِيلَةِ كَذَا وَ كَذَا وَ هُوَ الَّذِي وَاطَأْنَا عَلَيْهِ أَصْحَابَنَا فَهُوَ الْآنَ لَمَّا بَلَغَهُ كَتَمَ الْخَبَرَ وَ قَلَبَهُ إِلَى ضِدِّهِ يُرِيدُ أَنْ يُسْكِنَ مَنْ مَعَهُ لِئَلَّا يَمُدُّوا أَيْدِيَهُمْ عَلَيْهِ وَ هَيْهَاتَ وَ اللَّهِ مَا لَبَّثَ عَلِيّاً بِالْمَدِينَةِ إِلَّا حَيْنُهُ وَ لَا أَخْرَجَ مُحَمَّداً إِلَى هَاهُنَا إِلَّا حَيْنُهُ وَ قَدْ هَلَكَ عَلِيٌّ وَ هُوَ هَاهُنَا هَالِكٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَكِنْ تَعَالَوْا حَتَّى نَذْهَبَ إِلَيْهِ وَ نُظْهِرَ لَهُ السُّرُورَ بِأَمْرِ عَلِيٍّ لِيَكُونَ أَسْكَنَ لِقَلْبِهِ إِلَيْنَا إِلَى أَنْ نُمْضِيَ فِيهِ تَدْبِيرَنَا

-----------------------

از آن طرف هنگامى كه پيامبر به نزديكى آن عقبه رسيد- همان جا كه در مقابلش جماعت منافق و كافر رسوا شدند- و همان جا پياده شد و اصحاب را جمع نموده و فرمود: فرشته وحى جبرئيل به من خبر داد كه على در مدينه مورد سوء قصدى قرار گرفته و خداوند با الطاف و معجزاتش وى را نجات داد، و ماجرا از اين قرار بوده:- و جريان آن توطئه را تا آخر باز گفت، و فقط قسمت آخر سخن حضرت على عليه السّلام كه مربوط به سوء قصد نسبت به خودش بود را مخفى داشت.

بارى چون فرمايشات پيامبر به اينجا رسيد آن گروه بيست و چهار نفره از منافقين با هم وارد سخن شدند، يكى گفت: بطور حتم از مدينه پيكى رسيده و خبر كشته شدن على را آورده است. و محمّد با زرنگى قصد دارد خبر را وارونه جلوه دهد تا دلهاى اصحابش را تسكين و تثبيت نموده و ايشان را از اضطراب و اختلاف محفوظ بدارد. پس باتّفاق آراء قرار شد به محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رفته و از سالم ماندن على اظهار شادى و خرسندى نموده، و براى جلب توجّه و اطمينان و علاقه آن حضرت سخنانى گويند.

ص: 110


1- ( 1) خرق الكذب: صنعه. و معنى هذه الجملة: ما أمهر محمّدا بصنع الكذب و وضعه.
2- ( 2) الفيج: السريع السير الذي يأتي بالأخبار.

فَحَضَرُوهُ وَ هَنَّئُوهُ عَلَى سَلَامَةِ عَلِيِّ مِنَ الْوَرْطَةِ الَّتِي رَامَهَا أَعْدَاؤُهُ. ثُمَّ قَالُوا لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَخْبِرْنَا عَنْ عَلِيٍّ عليه السّلام أَ هُوَ أَفْضَلُ أَمْ مَلَائِكَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه وآله وَ هَلْ شُرِّفَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا بِحُبِّهَا لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ قَبُولِهَا لِوَلَايَتِهِمَا؟ وَ إِنَّهُ لَا أَحَدَ مِنْ مُحِبِّي عَلِيٍّ [وَ قَدْ] نُظِّفَ قَلْبُهُ مِنْ قَذَرِ الْغِشِّ وَ الدَّغَلِ وَ نَجَاسَاتِ الذُّنُوبِ، إِلَّا كَانَ أَطْهَرَ وَ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ.

وَ هَلْ أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ إِلَّا لِمَا كَانُوا قَدْ وَضَعُوهُ فِي نُفُوسِهِمْ؟ أَنَّهُ لَا يَصِيرُ فِي الدُّنْيَا خَلْقٌ بَعْدَهُمْ إِذَا رُفِعُوا عَنْهَا إِلَّا وَ هُمْ - يَعْنُونَ أَنْفُسَهُمْ - أَفْضَلَ مِنْهُ فِي الدِّينِ فَضْلًا وَ أَعْلَمَ بِاللَّهِ وَ بِدِينِهِ عِلْماً.

فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ أَنَّهُمْ قَدْ أَخْطَئُوا فِي ظُنُونِهِمْ وَ اعْتِقَادَاتِهِمْ، فَخَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الْأَسْماءَ كُلَّها، ثُمَ عَرَضَهَا عَلَيْهِمْ، فَعَجَزُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا، فَأَمَرَ آدَمَ عليه السّلام أَنْ يُنَبِّئَهُمْ بِهَا، وَ عَرَّفَهُمْ فَضْلَهُ فِي الْعِلْمِ عَلَيْهِمْ.

ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْ صُلْبِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ، مِنْهُمُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الرُّسُلُوَ الْخِيَارُ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، وَ من

-----------------------

پس نزد آنحضرت رسيده و او را بخاطر سلامتى علىّ عليه السّلام از خطر تهنيت گفته سپس گفتند: آيا علىّ بن أبى طالب افضل امّت است يا فرشتگان مقرّب خداوند؟ فرمود: آيا شرافت فرشتگان جز به حبّ و دوستى محمّد و على و پذيرش ولايت آندوست؟ و بالاتر از آن اگر يكى از محبّين و دوستداران على دلش را تزكيه نموده و از گناهان بپرهيزد و از ريا و غشّ و دغل خود را حفظ نمايد از فرشتگان پاكتر و برتر خواهد بود.

و آيا نمى دانيد كه خداوند فرشتگان را جز بخاطر خودبينى آنان مأمور به سجده آدم نساخت؟ زيرا تصوّر فرشتگان چنان بود كه هيچ مخلوقى كه سزاوار جانشينى آنان باشد در دنيا يافت نخواهد شد، و خودشان را از لحاظ علم و دين و معرفت و فضل بالاتر مى ديدند.

و بر همين اساس خداوند اراده فرمود كه آنان را به خيال خام و اعتقاد باطلشان واقف فرمايد، پس آدم را آفريد و تمامى اسماء را بدو آموخت، سپس اسماء را به فرشتگان عرضه فرمود، و آنان از درك معرفت آن عاجز و درمانده شدند، پس در اين هنگام آدم را مأمور فرمود تا اسماء را بر ملائكه تعليم نمايد و ايشان را به برترى علمى خود آگاه نمايد.

سپس از صلب آدم نسل او را خارج نمود، و در ميان آنان انبياء مرسلين و بندگان

ص: 111

الْخِيَارُ الْفَاضِلِينَ مِنْهُمْ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ، وَ خِيَارُ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ.

وَ عَرَّفَ الْمَلَائِكَةُ بِذَلِكَ أَنَّهُمْ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِذَا احْتَمَلُوا مَا حُمِّلُوهُ مِنَ الْأَثْقَالِ وَ قَاسُوا مَا هُمْ فِيهِ بِعَرَضٍ يُعْرَضُ مِنْ أَعْوَانِ الشَّيَاطِينِ وَ مُجَاهَدَةِ النُّفُوسِ، وَ احْتِمَالِ أَذَى ثِقْلِ - الْعِيَالِ، وَ الِاجْتِهَادِ فِي طَلَبِ الْحَلَالِ، وَ مُعَانَاةِ مُخَاطَرَةِ الْخَوْفِ مِنَ الْأَعْدَاءِ - مِنْ لُصُوصٍ مُخَوِّفِينَ، وَ مِنْ سَلَاطِينٍ جَوَرَةٍ قَاهِرِينَ - وَ صُعُوبَةٍ فِي الْمَسَالِكِ وَ [فِي] الْمَضَايِقِ وَ الْمَخَاوِفِ، وَ الْأَجْرَاعِ (1) وَ الْجِبَالِ وَ التِّلَالِ(2) لِتَحْصِيلِ أَقْوَاتِ الْأَنْفُسِ وَ الْعِيَالِ مِنَ الطَّيِّبِ الْحَلَالِ، فَعَرَّفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ خِيَارَ الْمُؤْمِنِينَ يَحْتَمِلُونَ هَذِهِ الْبَلَايَا، وَ يَتَخَلَّصُونَ مِنْهَا، وَ يُحَارِبُونَ الشَّيَاطِينَ وَ يَهْزِمُونَهُمْ، وَ يُجَاهِدُونَ أَنْفُسَهُمْ بِدَفْعِهَا عَنْ شَهَوَاتِهَا، وَ يَغْلِبُونَهَا مَعَ مَا رَكِبَ فِيهِمْ مِنْ شَهَوَاتِ الْفُحُولَةِ، وَ حُبِّ اللِّبَاسِ وَ الطَّعَامِ، وَ الْعِزِّ وَ الرِّئَاسَةِ وَ الْفَخْرِ وَ الْخُيَلَاءِ، وَ مُقَاسَاةِ الْعَنَاءِ وَ الْبَلَاءِ مِنْ إِبْلِيسَ – لَعَنَهُ اللهُ - وَ عَفَارِيتِهِ، وَ خَوَاطِرِهِمْ وَ إِغْوَائِهِمْ وَ اسْتِهْوَائِهِمْ، وَ دَفْعِ مَا يُكَابِدُونَهُ مِنْ أَلِيمِ الصَّبْرِ عَلَى سَمَاعِ الطَّعْنَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ، وَ سَمَاعِ الْمَلَاهِي وَ الشَّتْمِ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ، وَ مَعَ مَا يُقَاسُونَهُ فِي أَسْفَارِهِمْ لِطَلَبِ أَقْوَاتِهِمْ، وَ الْهَرَبِ مِنْ أَعْدَاءِ دِينِهِمْ، أَوِ الطَّلَبِ لِمَنْ يَأْمَلُونَ مُعَامَلَتَهُ مِنْ مُخَالِفِيهِمْ فِي دِينِهِمْ.

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: يَا مَلَائِكَتِي وَ أَنْتُمْ مِنْ جَمِيعِ ذَلِكَ بِمَعْزِلٍ، لَا شَهَوَاتُ الْفُحُولَةِ يُزْعِجُكُمْ، وَ لَا شَهْوَةُ الطَّعَامِ تَحْفِزُكُمْ(3)، وَ لَا خَوْفٌ مِنْ أَعْدَاءِ دِينِكُمْ وَ دُنْيَاكُمْ تنجب(4) [يُنْخَبُ ] فِي قُلُوبِكُمْ،

-----------------------

برگزيده خداوند، و افضل آنان محمّد و آل و اصحاب و امّت نيكوكارش مى باشند،

و به فرشتگان فهماند كه آنان برتر از ايشانند، زيرا كه با وجود صدها ابتلاءات و پيش آمدهاى ناملايم از زحمت تأمين معاش خود و عيال و اهلش گرفته تا تحمّل ترس و خوف از دزدان و اُمراى ستمگر، و استقامت در برابر امراض و سختيها، و مشقّت اغواء و اضلال شياطين [و] انس و جن، و سختى زندگانى دنيوى، باز هم با هوا و خواهشهاى نفسانى مبارزه كرده و براى اطاعت و امتثال اوامر و تكاليف الهى استقامت بخرج داده و پيوسته در مقابل تمايلات و شهوات فطرى خود از حبّ نساء و لباس و شهرت و دوستى دنيا و ديگر لذّات آن مجاهده نموده، رو به سوى حقّ و حقيقت مى آورند، و با خلوص نيّت و صفا و صدق باطن، در پى تحصيل علم و معرفت و قرب و منزلت قدم برمى دارند.

خداوند عزيز فرمود: اى فرشتگانم! شما از تمامى اين گرفتاريها و علائق مادّى و دنيايى دوريد، نه تمايلات جنسى شما را مى آزارد، و نه شهوت خوردن سست و ناتوانتان مى سازد، و نه خوف و هراس از دشمنان دين و دنيايتان دلهاى شما را مى لرزاند،

ص: 112


1- الجرعة: رملة مستوية لا تنبت شيئا
2- التلاع: جمع التلعة، و هو ما علا من الأرض و ما سفل و في بعض النسخ« الطلاع» و هو جمع الطلع بكسر الطاء: المكان المشرف الذي يطلع منه
3- الحفز: الدفع من الخلف، و الحفر بالرمح: الطعن به
4- النحب: السير السريع، و في بعض النسخ« تنخب» و معناه تجبن قلوبكم و تجعلكم بلا فؤاد. يقال:« رجل نخب» اي الجبان الذي لا فؤاد له

وَ لَا لِإِبْلِيسَ فِي مَلَكُوتِ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي شُغُلٌ عَلَى إِغْوَاءِ مَلَائِكَتِيَ الَّذِينَ قَدْ عَصَمْتُهُمْ مِنْهُم.

يَا مَلَائِكَتِي، فَمَنْ أَطَاعَنِي مِنْهُمْ وَ سَلَّمَ دِينَهُ مِنْ هَذِهِ الْآفَاتِ وَ النَّكَبَاتِ فَقَدِ احْتَمَلَ فِي جَنْبِ مَحَبَّتِي مَا لَمْ تَحْتَمِلُوا، وَ اكْتَسَبَ مِنَ الْقُرُبَاتِ [إِلَيَّ] مَا لَمْ تَكْتَسِبُوا.

فَلَمَّا عَرَّفَ اللَّهُ مَلَائِكَتَهُ فَضْلَ خِيَارِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ خُلَفَائِهِ عليهم السّلام، وَ احْتِمَالَهُمْ فِي جَنْبِ مَحَبَّةِ رَبِّهِمْ مَا لَا تَحْتَمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ أَبَانَ بَنِي آدَمَ الْخِيَارَ الْمُتَّقِينَ بِالْفَضْلِ عَلَيْهِمْ.

ثُمَّ قَالَ: فَلِذَلِكَ فَاسْجُدُوا لآِدَمَ لِمَا كَانَ مُشْتَمِلًا عَلَى أَنْوَارِ هَذِهِ الْخَلَائِقِ الْأَفْضَلِينَ.

وَ لَمْ يَكُنْ سُجُودُهُمْ لآِدَمَ، إِنَّمَا كَانَ آدَمُ قِبْلَةً لَهُمْ يَسْجُدُونَ نَحْوَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كَانَ بِذَلِكَ مُعَظَّماً لَهُ مُبَجَّلًاً، وَ لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَسْجُدَ لِأَحَدٍ مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ يَخْضَعَ لَهُ خُضُوعَهُ لِلَّهِ وَ يُعَظِّمَ - بِالسُّجُودِ لَهُ - كَتَعْظِيمِهِ لِلَّهِ، وَ لَوْ أَمَرْتُ أَحَداً أَنْ يَسْجُدَ هَكَذَا لِغَيْرِ اللَّهِ لَأَمَرْتُ ضُعَفَاءَ شِيعَتِنَا وَ سَائِرَ الْمُكَلَّفِينَ مِنْ شِيعَتِنَا أَنْ يَسْجُدُوا لِمَنْ تَوَسَّطَ فِي عُلُومِ عَلِيٍّ وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ، وَ مَحَضَ وِدَادَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ عَلِيِّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ، وَ احْتَمَلَ الْمَكَارِهَ وَ الْبَلَايَا فِي التَّصْرِيحِ بِإِظْهَارِ -

-----------------------

و نه شيطان و اعوانش قادرند فرشتگانم را- همانها كه از خطا و لغزش محفوظ و معصومشان داشته ام- وسوسه نمايند.

اى فرشتگانم! اينست كه اگر هر يك از بنى آدم سرگرم عبادت و اطاعت شده و با آن گرفتاريها و علائق، توجّه و خلوص قلب خود را حفظ كند، البتّه قدم بلندترى را برداشته و عملى را انجام داده است كه شما از آوردن آن عاجز و ناتوان خواهيد بود.

و چون خداوند جليل مقام رفيع آدم را براى ملائكه معرّفى فرمود به آنان امر نمود كه به آدم سجده كنند، زيرا او شامل همان خلائق برتر و افضل و افراد برجسته و خصوصاً شخصيتهايى چون پيامبر اسلام و على بن أبى طالب و اهل بيت طهارت بود و گويى تمام آنان در صُلب او صف آرايى مى كردند.

و سجده فرشتگان ظاهراً به سوى آدم، ولى در واقع براى خداوند جهانيان بود. و آدم در اين قضيّه مانند قبله (خانه كعبه) بوده است، كه مردم هنگام عبادتِ خدا به آن طرف متوجّه مى شوند. آرى آن سجده اى كه براى خداوند صورت مى گيرد براى هيچ كسى جايز و روا نيست، و نيز كسى را نشايد كه از آفريده خدا به آن اندازه تجليل نمايد كه در خور تجليل پروردگار جهانيان است. و اگر قرار بود كسى را اين گونه امر به سجده غير خدا كنم، حتما شيعيان ناتوان و مكلّفين را مى گفتم كه افراد ميانه رو در علم على- وصىّ رسول خدا- را سجده كنند، و اين كار را فقط بخاطر دوستى بهترين خلق خدا «على»- پس از رسول خدا- انجام دهند، همو كه تمام سختى و بلاها را در اظهار حقوق الهى بجان خريد، و هيچ حقّى را كه

ص: 113

حُقُوقِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُنْكِرْ عَلَيَّ حَقّاً أَرْقُبُهُ عَلَيْهِ (1) قَدْ كَانَ جَهِلَهُ أَوْ أَغْفَلَهُ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: عَصَى اللَّهَ إِبْلِيسُ فَهَلَكَ لِمَا كَانَ مَعْصِيَتُهُ بِالْكِبْرِ عَلَى آدَمَ، وَ عَصَى آدَمُ اللَّهَ بِأَكْلِ الشَّجَرَةِ، فَسَلِمَ وَ لَمْ يَهْلِكْ، لِمَا لَمْ يُقَارِنْ بِمَعْصِيَتِهِ التَّكَبُّرَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ، وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لَهُ: «يَا آدَمُ! عَصَانِي فِيكَ إِبْلِيسُ، وَ تَكَبَّرَ عَلَيْكَ فَهَلَكَ، وَ لَوْ تَوَاضَعَ لَكَ بِأَمْرِي، وَ عَظَّمَ عِزَّ جَلَالِي لَأَفْلَحَ كُلَّ الْفَلَاحِ كَمَا أَفْلَحْتَ، وَ أَنْتَ عَصَيْتَنِي بِأَكْلِ الشَّجَرَةِ وَ عَظَّمْتَنِي بِالتَّوَاضُعِ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، فَتُفْلِحُ كُلَّ الْفَلَاحِ، وَ تَزُولُ عَنْكَ وَصْمَةُ الزَّلَّةِ فَادْعُنِي بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ لِذَلِكَ». فَدَعَا بِهِمْ، فَأَفْلَحَ كُلَّ الْفَلَاحِ لِمَا تَمَسَّكَ بِعُرْوَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.

ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَمَرَ بِالرَّحِيلِ فِي أَوَّلِ نِصْفِ اللَّيْلِ الْأَخِيرِ، وَ أَمَرَ مُنَادِيَهُ فَنَادَى: أَلَا لَا يَسْبِقَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَحَدٌ إِلَى الْعَقَبَةِ، وَ لَا يَطَأُهَا حَتَّى يُجَاوِزَهَا رَسُولُ اللَّهِ!.

ثُمَّ أَمَرَ حُذَيْفَةَ أَنْ يَقْعُدَ فِي أَصْلِ الْعَقَبَةِ، فَيَنْظُرَ مَنْ يَمُرُّ بِهَا وَ يُخْبِرَ رَسُولَ اللَّهِ، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ أَمَرَهُ أَنْ يَتَشَبَّهَ بِحَجَرٍ.

-----------------------

در انتظارش بود- كه يا نمى دانست يا از ياد برده بود- انكار نكرد.

سپس فرمود: در طى اين جريان كار ابليس به عصيان و نافرمانى كشيد، و چون عصيانش از سر تكبّر و خودستايى بود به هلاكت افتاد، و آدم نيز خداوند را بواسطه خوردن از درخت ممنوعه عصيان نمود ولى چون عارى از تكبّر بر محمّد و آل پاكش بود سالم ماند. و آن خلاصه فرمايش خداوند است بر او كه: «اى آدم! ابليس بواسطه تو به من عصيان ورزيد، و بر تو تكبّر كرد و هلاك شد، و اگر سر به فرمانم نهاده و مرا حرمت مى نهاد به هر ترتيبى به رستگارى مى رسيد، و تو نيز با خوردن درخت ممنوعه مرا مخالفت نمودى ولى بواسطه تواضع بر محمّد و آل او مرا تعظيم نمودى، پس رستگار گشتى و عيب و عار لغزش از تو زايل شد، پس به حرمت و حقّ محمّد و آل پاكش مرا بخوان». پس خدا را به حقّ آنان خوانده و بواسطه تمسّك به ريسمان اهل بيت به نيكوترين وجهى رستگار گشت.

سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور فرمود كه همه مهيّاى حركت و كوچ شوند و به فردى گفت كه ندا سر دهد كه: بدانيد كه همه بايد پشت سر پيامبر حركت كرده و هيچ كس نبايد جلوتر از آن حضرت قدم برداشته و پاى به عقبه كوه بگذارد، تا خود پيامبر از آن بگذرد.

سپس به حذيفه دستور فرمود در پاى كوه نشسته و مراقب باشد چه كسى پيش از پيامبر به سوى عقبه كوه حركت مى كند، و در ضمن پشت سنگى پنهان شود.

ص: 114


1- ارقبه عليه: انظره منه

فَقَالَ حُذَيْفَةُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَتَبَيَّنُ الشَّرَّ فِي وُجُوهِ الْقَوْمِ مِنْ رُؤَسَاءِ عَسْكَرِكَ، وَ إِنِّي أَخَافُ إِنْ قَعَدْتُ فِي أَصْلِ الْجَبَلِ، وَ جَاءَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَافُ أَنْ يَتَقَدَّمَكَ إِلَى هُنَاكَ لِلتَّدْبِيرِ عَلَيْكَ، يُحِسُّ بِي، وَ يَكْشِفُ عَنِّي، فَيَعْرِفُنِي وَ يَعْرِفُ مَوْضِعِي مِنْ نَصِيحَتِكَ فَيَتَّهِمُنِي وَ يَخَافُنِي فَيَقْتُلُنِي.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: إِنَّكَ إِذَا بَلَغْتَ أَصْلَ الْعَقَبَةِ فَاقْصِدْ أَكْبَرَ صَخْرَةٍ هُنَاكَ إِلَى جَانِبِ أَصْلِ الْعَقَبَةِ وَ قُلْ لَهَا: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يَأْمُرُكِ أَنْ تَنْفَرِجِي لِي حَتَّى أَدْخُلَ ] فِي [جَوْفَكِ، ثُمَّ [إِنَّهُ] يَأْمُرُكِ أَنْ تَثْقُبِي فِيكِ ثَقْبَةً أَبْصُرُ مِنْهَا الْمَارِّينَ، وَ تُدْخِلُ عَلَيَّ مِنْهَا الرَّوْحَ لِئَلَّا أَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ» فَإِنَّهَا تَصِيرُ إِلَى مَا تَقُولُ لَهَا بِإِذْنِ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

فَأَدَّى حُذَيْفَةُ الرِّسَالَةَ وَ دَخَلَ جَوْفَ الصَّخْرَةِ، وَ جَاءَ الْأَرْبَعَةُ وَ الْعِشْرُونَ عَلَى جِمَالِهِمْ وَ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ رَجَّالَتُهُمْ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: مَنْ رَأَيْتُمُوهُ هُنَا كَائِناً مَنْ كَانَ فَاقْتُلُوهُ لِأَنْ لَا يُخْبِرُوا مُحَمَّداً أَنَّهُمْ قَدْ رَأَوْنَا هَاهُنَا فَيَنْكُصَ مُحَمَّدٌ، وَ لَا يَصْعَدَ هَذِهِ الْعَقَبَةَ إِلَّا نَهَاراً، فَيَبْطُلُ تَدْبِيرُنَا عَلَيْهِ. وَ سَمِعَهَا حُذَيْفَةُ، وَ اسْتَقْصَوْا فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً، وَ كَانَ اللَّهُ قَدْ سَتَرَ حُذَيْفَةَ بِالْحَجَرِ عَنْهُمْ، فَتَفَرَّقُوا، فَبَعْضُهُمْ صَعِدَ عَلَى الْجَبَلِ وَ عَدَلَ عَنِ الطَّرِيقِ الْمَسْلُوكِ، وَ بَعْضُهُمْ وَقَفَ عَلَى سَفْحِ الْجَبَلِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمَالٍ، وَ هُمْ يَقُولُونَ: الْآنَ تَرَوْنَ جُبْنَ مُحَمَّدٍ كَيْفَ أَغْرَاهُ بِأَنْ يَمْنَعَ النَّاسَ

-----------------------

حذيفه گفت: اى رسول خدا، من شرّ و بدى را در چهره برخى از فرماندهان سپاهت بخوبى در مى يابم، و از اين بابت بيم آن دارم كه اگر در آنجا بنشينم تبهكاران منافق مرا ببينند، و پس از آگاهى از قصدم، مرا بكشند.

رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هنگامى كه به پايين عقبه رسيدى به سمت سنگ بزرگى كه در آنجاست رفته و به آن مى گويى كه رسول خدا تو را امر مى كند كه برايم باز شوى تا من به داخل تو آيم، و نيز روزنه اى كه از آن مراقب اوضاع باشم، و همچنين هوايى داخل آيد تا زنده بمانم. زيرا آن صخره مو به موى اين فرامين را به اذن پروردگار جهانيان انجام دهد.

بارى حذيفه نيز آن را گفت و داخل سنگ شد، ناگاه آن گروه بيست و چهار نفره سوار بر شتر و پياده سر رسيدند و يكى از آنان گفت: هر كه را در اينجا ديديد فوراً بكشيد تا مبادا به محمّد خبر دهد و او برگردد، و يا تصميم بگيرد كه فقط در روز از اين عقبه عبور كند كه در اين صورت نقشه ما بهم بخورد. در اين حال همه مذاكراتشان را حذيفه شنيد، و آنان هر چه گشتند كسى را نيافتند، و خداوند حذيفه را توسّط آن سنگ از ديدشان پنهان نمود تا اينكه هر كدام مطابق نقشه و تدبير سويى كه داشتند در يك سوى كوه پراكنده شدند در حالى كه مى گفتند: هلاك محمّد را خواهيد ديد! و به خيال خام خود كار پيامبر را

ص: 115

عَنْ صُعُودِ الْعَقَبَةِ حَتَّى يَقْطَعَهَا هُوَ لِنَخْلُوَ بِهِ هَاهُنَا فَنُمْضِيَ فِيهِ تَدْبِيرَنَا وَ أَصْحَابُهُ عَنْهُ بِمَعْزِلٍ، وَ كُلُّ ذَلِكَ يُوصِلُهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ قَرِيبٍ أَوْ بَعِيدٍ إِلَى أُذُنِ حُذَيْفَةَ وَ يَعِيهِ حُذَيْفَةُ.

فَلَمَّا تَمَكَّنَ الْقَوْمُ عَلَى الْجَبَلِ حَيْثُ أَرَادُوا، كَلَّمَتِ الصَّخْرَةُ حُذَيْفَةَ وَ قَالَتْ [لَهُ]: انْطَلِقِ الْآنَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَأَخْبِرْهُ بِمَا رَأَيْتَ وَ بِمَا سَمِعْتَ.

قَالَ حُذَيْفَةُ: كَيْفَ أَخْرُجُ عَنْكِ وَ إِنْ رَآنِي الْقَوْمُ قَتَلُونِي مَخَافَةً عَلَى أَنْفُسِهِمْ مِنْ نَمِيمَتِي عَلَيْهِمْ؟ قَالَتِ الصَّخْرَةُ: إِنَّ الَّذِي مَكَّنَكَ مِنْ جَوْفِي وَ أَوْصَلَ إِلَيْكَ الرَّوْحَ مِنَ الثَّقْبَةِ الَّتِي أَحْدَثَهَا فِيَّ هُوَ الَّذِي يُوصِلُكَ إِلَى نَبِيِّ اللَّهِ وَ يُنْقِذُكَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ.

فَنَهَضَ حُذَيْفَةُ لِيَخْرُجَ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ، [بِقُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَى]، فَحَوَّلَهُ اللَّهُ طَائِراً فَطَارَ فِي الْهَوَاءِ مُحَلِّقاً حَتَّى انْقَضَّ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ، ثُمَّ أُعِيدَ عَلَى صُورَتِهِ، فَأَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِمَا رَأَى وَ سَمِعَ.

فَقَالَ [لَهُ] رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: أَوَ عَرَفْتَهُمْ بِوُجُوهِهِمْ؟ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَانُوا مُتَلَثِّمِينَ وَ كُنْتُ أَعْرِفُ أَكْثَرَهُمْ بِجِمَالِهِمْ، فَلَمَّا فَتَّشُوا الْمَوَاضِعَ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً، أَحْدَرُوا اللِّثَامَ فَرَأَيْتُ

-----------------------

يكسره مى ديدند، و خداوند تمام آن ياوه سرايى ها را از دور و نزديك به گوشهاى حذيفه مى رسانيد، و او نيز همه را به خاطر مى سپرد.

هنگامى كه همه تبهكاران در جاهاى خود مستقرّ شدند، آن صخره به زبان آمده و به حذيفه گفت: به سمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برو و آن حضرت را از جريان امر آگاه كن.

حذيفه گفت: چگونه از تو خارج شوم كه اگر آنان مرا ببينند از ترس جانشان مرا بخاطر اين خبرچينى خواهند كُشت!

از كوه ندا آمد: همو كه تو را در من جاى داد و هوا را از همان روزنه به تو رسانيد هموست كه تو را به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسانده و از دست دشمنان نجات مى دهد.

پس حذيفه برخاست تا خارج شود كه صخره به قدرت خداوند متعال گشوده شد و به فرمان او تبديل به پرنده اى شد و به هوا پركشيد و اوج گرفت تا اينكه در مقابل رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمد، سپس به همان صخره تبديل گشت، سپس حذيفه آن حضرت را در كمّ و كيف ماجرا از آنچه ديده بود و تمام شنيده هايش قرار داد.

فرمود: آنان را شناختى؟ گفت: ابتدا نقاب زده بودند و تنها آنان را از روى مركبشان شناختم، و وقتى همه جا را گشتند نقابهايشان را برداشتند، و من همه را ديدم و با ذكر اسامى

ص: 116

وُجُوهَهُمْ وَ عَرَفْتُهُمْ بِأَعْيَانِهِمْ وَ أَسْمَائِهِمْ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ - حَتَّى عَدَّ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ -.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: يَا حُذَيْفَةُ، إِذَا كَانَ اللَّهُ يُثَبِّتُ مُحَمَّداً، لَمْ يَقْدِرْ هَؤُلَاءِ وَ لَا الْخَلْقُ أَجْمَعُونَ أَنْ يُزِيلُوهُ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَالَغَ - فِي مُحَمَّدٍ - أَمْرَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.

ثُمَّ قَالَ: يَا حُذَيْفَةُ، فَانْهَضْ بِنَا أَنْتَ وَ سَلْمَانُ وَ عَمَّارٌ، وَ تَوَكَّلُوا عَلَى اللَّهِ، فَإِذَا جُزْنَا الثَّنِيَّةَ الصَّعْبَةَ فَأْذَنُوا لِلنَّاسِ أَنْ يَتْبَعُونَا. فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ هُوَ عَلَى نَاقَتِهِ، وَ حُذَيْفَةُ وَ سَلْمَانُ أَحَدُهُمَا آخِذٌ بِحُطَامِ نَاقَتِهِ يَقُودُهَا، وَ الْآخَرُ خَلْفَهَا يَسُوقُهَا، وَ عَمَّارٌ إِلَى جَانِبِهَا، وَ الْقَوْمُ عَلَى جِمَالِهِمْ وَ رَجَّالَتُهُمْ مُنْبَثُّونَ حَوَالَيِ الثَّنِيَّةِ عَلَى تِلْكَ الْعَقَبَاتِ، وَ قَدْ جَعَلَ الَّذِينَ فَوْقَ الطَّرِيقِ حِجَارَةً فِي دِبَابٍ- فَدَحْرَجُوهَا مِنْ فَوْقُ لِيُنَفِّرُوا النَّاقَةَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ يَقَعَ بِهِ فِي الْمَهْوَى الَّذِي يَهُولُ النَّاظِرُ إِلَيْهِ مِنْ بُعْدِهِ.

فَلَمَّا قَرُبَتِ الدِّبَابُ مِنْ نَاقَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَذِنَ اللَّهُ لَهَا، فَارْتَفَعَتْ ارْتِفَاعاً عَظِيماً فَجَاوَزَتْ نَاقَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله ثُمَّ سَقَطَتْ فِي جَانِبِ الْمَهْوَى، وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا شَيْ ءٌ إِلَّا صَارَ كَذَلِكَ، وَ نَاقَةُ رَسُولِ اللَّهِ كَأَنَّهَا لَا تُحِسُّ بِشَيْ ءٍ مِنْ تِلْكَ الْقَعْقَعَاتِ الَّتِي كَانَتْ لِلدِّبَابِ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لِعَمَّارٍ: اصْعَدْ إِلَى الْجَبَلِ فَاضْرِبْ - بِعَصَاكَ هَذِهِ - وُجُوهَ رَوَاحِلِهِمْ فَارْمِ بِهَا. فَفَعَلَ ذَلِكَ عَمَّارٌ، فَنَفَرَتْ بِهِمْ [رَوَاحِلُهُمْ] وَ سَقَطَ بَعْضُهُمْ فَانْكَسَرَ عَضُدُهُ،

-----------------------

شناختم.- و همه بيست و چهار نفر را نام برد-. آنگاه پيامبر به حذيفه فرمود: اگر خداوند موجب تأييد محمّد است؛ در اين صورت نه آنان و نه هيچ مخلوقى قادر به از بين بردن او نخواهد بود، همانا خدا كار خود را در باره محمّد رساننده است، هر چند كافران را خوش نيايد.

سپس به حذيفه فرمود: تو و سلمان و عمّار همراه من برخيزيد و بر خدا توكّل كنيد تا از گردنه سخت كوه كه گذشتم به مردم خبر دهيد كه دنبال ما براه بيافتند. و خود سوار بر شترى شد و حذيفه افسار آن را گرفت و سلمان و عمّار نيز اطراف آن حضرت مواظب بودند، و منافقين نيز سواره و پياده در اطراف آن گردنه كمين نشسته بودند، و گروه بالاى جادّه دبّه هاى پر از سنگى را مهيّا نموده بودند تا از بالا به پايين بغلطانند تا شتر پيغمبر رميده و آن حضرت را به درّه پرت كند.

بارى هنگامى كه آن دبّه ها نزديك شتر پيامبر شد به امر خداوند بالا رفته بحدّى و از بالاى مركب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ردّ شد و تماما به سمت ديگر افتاد، و حركت و صداى آنها هيچ تغييرى در حالت اشتر ايجاد نكرد. سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به عمّار فرمود: به بالاى كوه برو و با عصايت به صورت مركبهاى منافقين بزن و از آنجا دور كن. عمّار همين كار را كرد و آنان متفرّق شده و برخيشان بزمين افتاده و دست و پايشان شكست، و اثر اين

ص: 117

وَ مِنْهُمْ مَنِ انْكَسَرَتْ رِجْلُهُ، وَ مِنْهُمْ مَنِ انْكَسَرَ جَنْبُهُ وَ اشْتَدَّتْ لِذَلِكَ أَوْجَاعُهُمْ، فَلَمَّا انْجَبَرَتْ وَ انْدَمَلَتْ، بَقِيَتْ عَلَيْهِمْ آثَارُ الْكَسْرِ إِلَى أَنْ مَاتُوا.

وَ لِذَلِكَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي حُذَيْفَةَ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: «إِنَّهُمَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالْمُنَافِقِينَ» لِقُعُودِهِ فِي أَصْلِ الْجَبَلِ وَ مُشَاهَدَتِهِ مَنْ مَرَّ سَابِقاً لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

وَ كَفَى اللَّهُ رَسُولَهُ أَمْرَ مَنْ قَصَدَ لَهُ، وَ عَادَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَى الْمَدِينَةِ [سَالِماً] فَكَسَي اللَّهُ الذُّلَّ وَ الْعَارَ مَنْ كَانَ قَعَدَ عَنْهُ وَ أَلْبَسَ الْخِزْيَ مَنْ كَانَ دَبَّرَ عَلَيْهِ وَ عَلَى عَلِيٍّ مَا دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ.

-----------------------

جراحات بحدّى بود كه تا زمان مرگ بر آنان باقى ماند.

و بهمين خاطر پيامبر در باره حذيفه و حضرت على عليه السّلام فرمود: «آن دو داناترين مردم به منافقينند» چون تمام توطئه و نقشه منافقين را از نزديك مشاهده نموده بودند.

بارى خداوند در اين ماجرا رسول خود را از شرّ و مكر منافقين در امان داشت و آن حضرت سالم به مدينه بازگشت و جامه خوارى و خفّت را بر تن جماعتى نمود كه قصد كشتن پيامبر و على را داشتند، و هر دو آنان را حفظ فرمود.

احتجاج رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز غدير خمّ بر تمام مردم در ولايت علىّ بن أبى طالب و ساير فرزندانش از امامان معصوم عليهم السّلام

« احْتِجَاجِ النَّبِيِّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَوْمَ الْغَدِيرِ عَلَى الْخَلْقِ كُلِّهِمْ وَ فِي غَيْرِهِ مِنَ الْأَيَّامِ »

« بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ وُلْدِهِ مِنِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومِينَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ »

32- حَدَّثَنِي السَّيِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِيُّ بْنُ أَبِي حَرْبٍ الْحُسَيْنِيُّ الْمَرْعَشِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ (1) قَالَ: أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ الشَّيْخِ السَّعِيدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيِ(2) رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ السَّعِيدُ الْوَالِدُ أَبُو جَعْفَرٍ(3) -قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ- قَالَ: أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ، عَن أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِ(4) قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ(5) قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِيٌّ السُّورِيُ(6) قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُ (7) مِنْ وُلْدِ الْأَفْطَسِ - وَ كَانَ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ – قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْهَمْدَانِيُ(8) قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيُ(9) قَالَ: حَدَّثَنَا سَيْفُ بْنُ عَمِيرَةَ(10)، وَ صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ(11) جَمِيعاً عَنْ قَيْسِ بْنِ سِمْعَانَ(12) عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِ(13)، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ - صلّي الله عليه و آله -مِنَ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ بَلَّغَ جَمِيعَ الشَّرَائِعِ قَوْمَهُ غَيْرَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ،

-----------------------

«احتجاج رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز غدير خمّ بر تمام مردم»

- در ولايت علىّ بن أبى طالب و ساير فرزندانش از امامان معصوم عليهم السّلام-

32- به اسناد مذكور در متن از امام باقر عليه السّلام نقل است كه: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در موسم حجّ عازم مكّه بود- در حالى كه تمام شرايع و قوانين را بجز حجّ و ولايت ابلاغ فرموده بودند-

ص: 118


1- مضت ترجمته في هذا الكتاب صلّي الله عليه و آله 6
2- الشيخ أبو عليّ الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسيّ، كان عالما فاضلا فقيها محدثا جليلا ثقة، له كتاب الأمالي و شرح النهاية، قرأ على والده جميع تصانيفه و إليه ينتهي أكثر الاجازات عن الشيخ الطوسيّ تنقيح المقال 1- 306
3- شيخ الطائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسيّ ولد في شهر رمضان سنة 385 و قدم العراق سنة 408 و بقي في بغداد مدة ثمّ هاجر الى النجف الأشرف و بقي الى ان توفي ليلة الاثنين الثاني و العشرين من محرم سنة 460، كان جهبذة من جهابذة الإسلام و عظيما من عظماء امة محمد(صلّي الله عليه و آله) صنف في علوم عصره فكانت مصنّفاته هي الام و المرجع، و لم يجرأ على الافتاء بعده أحد من علماء الشيعة الى سنين متمادية لقوته في الفقه و اضطلاعه في العلوم الإسلامية و كان فضلاء تلامذته الذين كانوا مجتهدين من الخاصّة يزيدون على ثلاثمائة. الكنى و الألقاب 2/ 357- 359
4- أبو محمّد هارون بن موسى الشيباني ثقة جليل القدر عظيم المنزلة واسع الرواية عديم النظير وجه أصحابنا معتمد عليه لا يطعن عليه في شي ء توفّي سنة 385. الكنى و الألقاب 2/ 108
5- أبو علي محمّد بن أبي بكر همام بن سهيل الكاتب الإسكافيّ شيخ أصحابنا و متقدمهم، له منزلة عظيمة، كثير الحديث، ولد يوم الاثنين 6 ذي الحجة سنة 258 و توفى يوم الخميس 19 جمادي الثانية سنة 336 رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 294
6- لم نقف على ترجمة له- فليراجع
7- يحيى المكنى أبا محمّد العلوي من بني زيارة علوي سيد متكلم فقيه من أهل نيشابور له كتب كثيرة، منها كتاب في المسح على الرجلين في ابطال القياس و كتاب في التوحيد. رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 345
8- محمّد بن موسى بن عيسى أبو جعفر الهمداني السمان، ضعفه القميون بالغلو له كتاب ما روى في أيّام الأسبوع و كتاب الرد على الغلاة رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 260 و أقول: كيف يقال في هذا انه غال مع العلم ان من مؤلّفاته كتاب الرد على الغلاة- فلاحظ
9- أو عبد اللّه محمّد بن خالد الطيالسي التميمي كان يسكن بالكوفة في صحراء جرم، له كتاب نوادر، مات ليلة الأربعاء 27 جمادي الثانية سنة 259 و هو ابن 97 سنة تنقيح المقال 3/ 114
10- سيف بن عميرة النخعيّ عربي ثقة كوفي، روي عن أبي عبد اللّه و ابي الحسن عليهما السلام له كتاب يرويه أو عبد اللّه محمّد بن خالد الطيالسي التميمي كان يسكن بالكوفة في صحراء جرم، له كتاب نوادر، مات ليلة الأربعاء 27 جمادي الثانية سنة 259 و هو ابن 97 سنة تنقيح المقال 3/ 114 جماعات من أصحابنا رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 143
11- صالح بن عقبة بن قيس بن سمعان بن أبي ربيحة مولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، قيل انه روى عن أبي عبد اللّه عليه السلام، له كتاب يرويه جماعة منتهى المقال صلّي الله عليه و آله 163
12- ، لم نقف على ترجمته
13- علقمة بن محمّد الحضرمي هو أخو عبد اللّه بن محمّد الحضرمي. رجال الكشّيّ صلّي الله عليه و آله 354

فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام فَقَالَ لَهُ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: إِنِّي لَمْ أَقْبِضْ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَائِي وَ لَا رَسُولًا مِنْ رُسُلِي إِلَّا بَعْدَ إِكْمَالِ دِينِي وَ تَأْكِيدِ حُجَّتِي، وَ قَدْ بَقِيَ عَلَيْكَ مِنْ ذَاكَ فَرِيضَتَانِ مِمَّا تَحْتَاجُ أَنْ تُبَلِّغَهُمَا قَوْمَكَ: فَرِيضَةُ الْحَجِّ، وَ فَرِيضَةُ الْوَلَايَةِ وَ الْخِلَافَةِ مِنْ بَعْدِكَ، فَإِنِّي لَمْ أُخَلِّ أَرْضِي مِنْ حُجَّةٍ، وَ لَنْ أُخَلِّيَهَا أَبَداً، فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يَأْمُرُكَ أَنْ تُبَلِّغَ قَوْمَكَ الْحَجَّ، وَ تَحُجَّ وَ يَحُجَّ مَعَكَ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا مِنْ أَهْلِ الْحَضَرِ وَ الْأَطْرَافِ وَ الْأَعْرَابِ، وَ تُعَلِّمَهُمْ مِنْ مَعَالِمِ حَجِّهِمْ مِثْلَ مَا عَلَّمْتَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صِيَامِهِمْ، وَ تُوقِفَهُمْ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مِثَالِ الَّذِي أَوْقَفْتَهُمْ عَلَيْهِ مِنْ جَمِيعِ مَا بَلَّغْتَهُمْ مِنَ الشَّرَائِعِ.

فَنَادَى مُنَادِي رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي النَّاسِ: أَلَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يُرِيدُ الْحَجَّ، وَ أَنْ يُعَلِّمَكُمْ مِنْ ذَلِكَ مِثْلَ الَّذِي عَلَّمَكُمْ مِنْ شَرَائِعِ دِينِكُمْ، وَ يُوقِفَكُمْ مِنْ ذَاكَ عَلَى مَا أَوْقَفَكُمْ عَلَيْهِ مِنْ غَيْرِهِ.

فَخَرَجَ صلّي الله عليه و آله وَ خَرَجَ مَعَهُ النَّاسُ، وَ أَصْغَوْا إِلَيْهِ لِيَنْظُرُوا مَا يَصْنَعُ فَيَصْنَعُوا مِثْلَهُ، فَحَجَّ بِهِمْ وَ بَلَّغَ مَنْ حَجَّ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ أَهْلِ الْأَطْرَافِ وَ الْأَعْرَابِ - سَبْعِينَ أَلْفَ إِنْسَانٍ، أَوْ يَزِيدُونَ عَلَى نَحْوِ عَدَدِ أَصْحَابِ مُوسَى: السَّبْعِينَ أَلْفَ الَّذِينَ أَخَذَ عَلَيْهِمْ بَيْعَةَ هَارُونَ، فَنَكَثُوا وَ اتَّبَعُوا الْعِجْلَ وَ السَّامِرِيَّ

-----------------------

كه فرشته وحى جبرئيل نازل شده و از جانب پروردگار متعال ابلاغ سلام نموده و گفت:

اى محمّد! خداوند مى فرمايد من هيچ پيامبرى از پيامبران گذشته را قبض روح نكردم مگر پس از كمال دين و اتمام حجّتم، و براى تو تنها دو موضوع باقى مانده كه بايد آن دو را به مردم ابلاغ نمايى، يكى حكم حجّ و ديگرى موضوع ولايت و خلافت است. زيرا من تا بحال زمين را خالى از حجّت قرار نداده ام و هرگز هم خالى نخواهم گذاشت، زيرا خداوند عزّ و جلّ تو را مأمور فرموده تا خود و ساير مردمان- از اقصى نقاط مدينه و اطراف آن كه تمكّن و استطاعت لازم براى انجام حجّ دارند- را به مكّه سوق دهى و تمام اصول و قوانين آن را همچون نماز و زكات و روزه به ايشان آموزش دهى.

پس منادى را فرمود تا اعلام كند كه رسول خدا آهنگ سفر حجّ دارد و مأمور به تعليم اين عبادت بزرگ همچون ساير شرايع و مقرّرات سابق است.

بارى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله همراه هفتاد هزار نفر از اهالى مدينه و اطراف آن عازم مكّه شده و از مدينه خارج شدند- مانند همان تعداد كه حضرت موسى از آنان براى هارون بيعت گرفت و عهدشكنى كردند و در آخر از گاو و سامرى تبعيّت نمودند- و همه جماعت مسلمين در طول اين سفر قدم به قدم از تمام اعمال آن حضرت پيروى مى كردند.

ص: 119

وَ كَذَلِكَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الْبَيْعَةَ لِعَلِيٍّ بِالْخِلَافَةِ عَلَى عَدَدِ أَصْحَابِ مُوسَى، فَنَكَثُوا الْبَيْعَةَ وَ اتَّبَعُوا الْعِجْلَ وَ السَّامِرِيَّ سُنَّةً بِسُنَّةٍ وَ مِثْلًا بِمِثْلٍ.

وَ اتَّصَلَتِ التَّلْبِيَةُ مَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ(1). فَلَمَّا وَقَفَ بِالْمَوْقِفِ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: إِنَّهُ قَدْ دَنَا أَجَلُكَ وَ مُدَّتُكَ، وَ أَنَا مُسْتَقْدِمُكَ عَلَى مَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا عَنْهُ مَحِيصٌ، فَاعْهَدْ عَهْدَكَ وَ قَدِّمْ وَصِيَّتَكَ، وَ اعْمِدْ إِلَى مَا عِنْدَكَ مِنَ الْعِلْمِ وَ مِيرَاثِ عُلُومِ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِكَ، وَ السِّلَاحِ وَ التَّابُوتِ وَ جَمِيعِ مَا عِنْدَكَ مِنْ آيَاتِ الْأَنْبِيَاءِ، فَسَلِّمْهُ إِلَى وَصِيِّكَ وَ خَلِيفَتِكَ مِنْ بَعْدِكَ، حُجَّتِيَ الْبَالِغَةِ عَلَى خَلْقِي: عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام فَأَقِمْهُ لِلنَّاسِ عَلَماً، وَ جَدِّدْ عَهْدَهُ وَ مِيثَاقَهُ وَ بَيْعَتَهُ، وَ ذَكِّرْهُمْ مَا أَخَذْتُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْعَتِي وَ مِيثَاقِيَ الَّذِي وَاثَقْتُهُمْ بِه، وَ عَهْدِيَ الَّذِي عَهِدْتُ إِلَيْهِمْ مِنْ وَلَايَةِ وَلِيِّي وَ مَوْلَاهُمْ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ: عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام.

فَإِنِّي لَمْ أَقْبِضْ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِكْمَالِ دِينِي [وَ حُجَّتِي] وَ إِتْمَامِ نِعْمَتِي بِوَلَايَةِ أَوْلِيَائِي وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِي، وَ ذَلِكَ كَمَالُ تَوْحِيدِي وَ دِينِي وَ إِتْمَامُ نِعْمَتِي عَلَى خَلْقِي بِاتِّبَاعِ وَلِيِّي

-----------------------

بارى عاقبت اين بيعتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى خلافت على عليه السّلام از مسلمانان گرفت در نهايت نعل بالنّعل شبيه به عهدشكنى قوم موسى در بيعت با هارون و تبعيّت از گاو و سامرى گرديد.

جماعتى كه مسافت مدينه تا مكّه را طى مى كردند فضاى كوه و درّه و بيابان را مشحون از نداى لبّيك لبّيك خويش ساخته و به آنجا حال و هواى باشكوهى دادند.

و چون مسافتى را طى كردند جبرئيل نازل شده و خطاب به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت: خداوند پس از ابلاغ سلام مى فرمايد: زمان وفات تو نزديك شده و مدّت رسالتت رو به پايان است، و بدان كه من تو را بى هيچ چاره و گريزى فرا مى خوانم، پس عهد خود بنما و سفارشت را ايراد كن، و آنچه علم دارى از خود و ميراث علوم انبياى پيش، و سلاح و تابوت و آثار و آيات رسالتت را به وصى و خليفه ات؛ و حجّت بالغه بر خلقم؛ على بن- أبى طالب بسپار، و او را همچون نشانه اى براى مردم برپا كن و عهد و ميثاق او را تجديد نما، و به ايشان تمام عهود، و نيز پيمانى را كه از ولايت على بن أبى طالب ولى خود و مولاى آنان و همه مرد و زن مؤمن بسته ام به ايشان يادآورى كن.

زيرا همه انبيايم را پس از اكمال دين و حجّتم و اتمام نعمتم به ولايت دوستانم و دشمنى دشمنانم قبض روح نمودم، و اين همان كمال توحيد و دين و اتمام نعمت من است كه مقرون

ص: 120


1- ذكر البحاثة الثبت الحجة الأميني في سفره القيم« الغدير» حديث الغدير بتفاصيله في الجزء الأول، و عد الراوين لحديث الغدير، فكانوا من الصحابة 110 شخصا، و من التابعين 84 شخصا، و من الرواة العلماء ابتداء من القرن الثاني حتى القرن الرابع عشر 360 شخصا و ذكر من المؤلّفين في حديث الغدير خصيصا 26 شخصا. انظر الجزء الأول من الكتاب صلّي الله عليه و آله 14- 157

وَ طَاعَتِهِ، وَ ذَلِكَ أَنِّي لَا أَتْرُكُ أَرْضِي بِغَيْرِ وَلِيٍّ وَ لَا قَيِّمٍ لِيَكُونَ حُجَّةً لِي عَلَى خَلْقِي، فَالْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً بِوَلَايَةِ وَلِيِّي وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ «عَلِيٍّ» عَبْدِي وَ وَصِيِّ نَبِيِّي وَ الْخَلِيفَةِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةِ عَلَى خَلْقِي، مَقْرُونٌ طَاعَتُهُ بِطَاعَةِ مُحَمَّدٍ نَبِيِّي، وَ مَقْرُونٌ طَاعَتُهُ مَعَ طَاعَةِ مُحَمَّدٍ بِطَاعَتِي، مَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ أَطَاعَنِي، وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي، جَعَلْتُهُ عَلَماً بَيْنِي وَ بَيْنَ خَلْقِي، مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ أَشْرَكَ بَيْعَتَهُ كَانَ مُشْرِكاً، وَ مَنْ لَقِيَنِي بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ لَقِيَنِي بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّارَ.

فَأَقِمْ يَا مُحَمَّدُ عَلِيّاً عَلَماً وَ خُذْ عَلَيْهِمُ الْبَيْعَةَ، وَ جَدِّدْ عَهْدِي وَ مِيثَاقِي لَهُمُ الَّذِي وَاثَقْتُهُمْ عَلَيْهِ، فَإِنِّي قَابِضُكَ إِلَيَّ وَ مُسْتَقْدِمُكَ عَلَيَّ.

فَخَشِيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنْ قَوْمِهِ وَ أَهْلِ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ أَنْ يَتَفَرَّقُوا وَ يَرْجِعُوا [إِلَى] الْجَاهِلِيَّةِ، لِمَا عَرَفَ مِنْ عَدَاوَتِهِمْ وَ لِمَا يَنْطَوِي عَلَيْهِ أَنْفُسُهُمْ لِعَلِيٍّ مِنَ الْعَدَاوَةِ وَ الْبَغْضَاءِ. وَ سَأَلَ جَبْرَئِيلَ أَنْ يَسْأَلَ رَبَّهُ الْعِصْمَةَ مِنَ النَّاسِ، وَ انْتَظَرَ أَنْ يَأْتِيَهُ جَبْرَئِيلُ بِالْعِصْمَةِ

-----------------------

پيروى و طاعت ولىّ من مى باشد. و بايد مردم بدانند كه من هيچ گاه زمين را خالى از ولى و سرپرست قرار نمى دهم تا حجّت بر مردم و خلقم باشد، پس امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را- به واسطه ولايت ولى خود و سرپرست مردان و زنان مؤمن: «على» بنده ام و وصىّ پيامبرم و خليفه پس از او و حجّت بالغه بر خلقم- دين شما پسنديدم. و طاعت و امتثال امر او مقرون طاعت من است. اطاعت او امتثال امر من، و عصيان او مستلزم مخالفت من است، او را علم و نشانه اى ميان خود و مردم قرار دادم، هر كسى مقام او را شناخت مؤمن، و منكر او كافر است. و هر كس در بيعت او كسى را شريكش سازد مشرك مى باشد، و هر كس با ولايت او بميرد به بهشت رود و دشمنان او به جهنّم روند.

پس اى محمّد، «علىّ» را عَلَم و راهنمايم قرارده، و از آنان برايش بيعت بگير، و عهد و پيمانى كه با آنان بسته ام را تجديد كن، زيرا من جانت را ستانده و نزد خود فرا مى خوانم.

و از اين سو چون پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به قوم خود و مخصوصاً از منافقين امّت خائف و ترسان بود كه مبادا پراكنده شده و به جاهليّت و كفرى ديگر بازگردند، و همچنين از عداوت و بغض درونى آنان نسبت به على آگاه بود، به همين خاطر توسّط جبرئيل از خداوند درخواست نمود كه او را از شرّ و كيد و مكر منافقين حفظ فرمايد. بنا بر اين

ص: 121

مِنَ النَّاسِ عَنِ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ. فَأَخَّرَ ذَلِكَ إِلَى أَنْ بَلَغَ مَسْجِدَ الْخَيْفِ (1)، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ فَأَمَرَهُ بِأَنْ يَعْهَدَ عَهْدَهُ وَ يُقِيمَ عَلِيّاً عَلَماً لِلنَّاسِ، يَهْتَدُونَ بِهِ، وَ لَمْ يَأْتِهِ بِالْعِصْمَةِ مِنَ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ بِالَّذِي أَرَادَ حَتَّى بَلَغَ كُرَاعَ الْغَمِيمِ (2) بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِي أَتَاهُ فِيهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ، وَ لَمْ يَأْتِهِ بِالْعِصْمَةِ.

فَقَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ، إِنِّي أَخْشَى قَوْمِي أَنْ يُكَذِّبُونِي وَ لَا يَقْبَلُوا قَوْلِي فِي عَلِيٍّ.

قالَ: فَرَحَلَ النَّبِي صلّى اللَّه عليه و آله، فَلَمَّا بَلَغَ غَدِيرَ خُمٍ(3) قَبْلَ الْجُحْفَةِ(4) بِثَلَاثَةِ أَمْيَالٍ، أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام عَلَى خَمْسِ سَاعَاتٍ مَضَتْ مِنَ النَّهَارِ، بِالزَّجْرِ وَ الِانْتِهَارِ وَ الْعِصْمَةِ مِنَ النَّاسِ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» فِي عَلِيٍ «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (5).

وَ كَانَ أَوَائِلُهُمْ قَرِيبٌ مِنَ الْجُحْفَةِ، فَأَمَرَ بِأَنْ يُرَدَّ مَنْ تَقَدَّمَ مِنْهُمْ وَ يُحْبَسَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهُمْ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ لِيُقِيمَ عَلِيّاً عَلَماً لِلنَّاسِ وَ يُبَلِّغَهُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِي عَلِيٍّ عليه السّلام، وَ أَخْبَرَهُ بِأَنَّ اللَّهَ

-----------------------

رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله انجام اين امر را تا مسجد خَيْف در مراجعت از مكّه به تأخير انداخت. پس در آنمنزل بار ديگر جبرئيل نازل شده و تكليف سابق را راجع به معرّفى علىّ ابن أبى طالب تجديد نمود ولى راجع به درخواست آخر پيامبر مبنى بر عصمت و نگهدارى او از شرّ منافقين هيچ پيامى را نياورد تا اينكه به «كراع الغميم» در بين راه مكّه و مدينه رسيد.

در همين منزل جبرئيل براى بار سوم نازل شده و موضوع معرّفى على بن أبى طالب را متذكّر شد، ولى بازهم خبرى از جواب درخواست پيامبر در حفظ و عصمت پيامبر نبود.

پس پيامبر خطاب به جبرئيل گفت: از آن مى ترسم كه مردم مرا تكذيب نموده و سخنم را در باره على بن أبى طالب نپذيرند.

بارى از آنجا نيز حركت كرده تا به غدير خم؛ سه ميلى «جحفه» رسيدند، جبرئيل در همان جا ساعت پنج پس از آفتاب نازل شده و پيامى حاوى منع و سرزنش و عصمت و حفظ از مردم بدين مضمون آورد كه: «اى محمّد: خداوند متعال سلامت رسانده و مى فرمايد: اى پيامبر، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو فرو آمده برسان و اگر اين نكنى پيام او را نرسانده باشى و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه مى دارد- مائده: 67».

بارى پيش رفتگان در نزديكيهاى جحفه بودند، و گروهى نيز هنوز به غدير خمّ نرسيده بودند، پس با فرمان پيامبر همه آنان را برگرداندند و عقب ماندگان را جمع نمودند و همه را در منزل غدير خمّ دور هم گرد آورده و مقدّمات تعريف و توصيه و خطابه خود

ص: 122


1- الخيف هو المنحدر من غلظ الجبل قد ارتفع عن سيل الماء فليس شرفا و لا حضيضا، و خيف منى هو الموضع الذي ينسب إليه مسجد الخيف. مراصد الاطلاع 1/ 495
2- كراع الغميم: موضع بالحجاز بين مكّة و المدينة امام عسفان بثمانية أميال و هذا الكراع جبل اسود في طرف الجرة يمتد إليه. مراصد الاطلاع 3- 1153
3- غدير: ما غودر من ماء المطر في مستنقع صغير او كبير غير انه لا يبقى في القيظ. و خم: قيل رجل، و قيل غيظة، و قيل موضع تصب فيه عين، و قيل بئر قريب من الميثب حفرها مرة بن كعب، نسب إلى ذلك غدير خم، و هو بين مكّة و المدينة، و قيل على ثلاثة أميال من الجحفة، و قيل على ميل، و هناك مسجد، للنبي. مراصد الاطلاع 1/ 482، 2/ 985
4- الجحفة: كانت قرية كبيرة ذات منبر على طريق مكّة على أربع مراحل .. و كان اسمها مهيعة و سميت الجحفة لأن السيل جحفها، و بينها و بين البحر ستة أميال. مراصد الاطلاع 1/ 315
5- المائدة: 67

عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ عَصَمَهُ مِنَ النَّاسِ، فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللَّه عليه و آله -عِنْدَ مَا جَاءَتْهُ الْعِصْمَةُ- مُنَادِياً يُنَادِي فِي النَّاسِ بِالصَّلَاةَ جَامِعَةً، وَ يُرَدُّ مَنْ تَقَدَّمَ مِنْهُمْ وَ يُحْبَسُ مَنْ تَأَخَّرَ، وَ تَنَحَّى عَنْ يَمِينِ الطَّرِيقِ إِلَى جَنْبِ مَسْجِدِ الْغَدِير،ِ أَمَرَهُ بِذَلِكَ جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كَانَ فِي الْمَوْضِعِ سَلَمَاتٌ (1).

فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنْ يُقَمَّ مَا تَحْتَهُنَ (2) وَ يُنْصَبَ لَهُ حِجَارَةٌ كَهَيْئَةِ الْمِنْبَرِ لِيُشْرِفَ عَلَى النَّاسِ فَتَرَاجَعَ النَّاسُ، وَ احْتُبِسَ أَوَاخِرُهُمْ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ لَا يَزَالُونَ.

فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَوْقَ تِلْكَ الْأَحْجَارِ، ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ تَعَالَى وَ أَثْنَى عَلَيْهِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَلَا فِي تَوَحُّدِهِ، وَ دَنَا فِي تَفَرُّدِهِ، وَ جَلَّ فِي سُلْطَانِهِ، وَ عَظُمَ فِي أَرْكَانِهِ، وَ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً وَ هُوَ فِي مَكَانِهِ، وَ قَهَرَ جَمِيعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهَانِهِ، مَجِيداً لَمْ يَزَلْ، مَحْمُوداً لَا يَزَالُ، بَارِئَ الْمَسْمُوكَاتِ (3) وَ دَاحِيَ الْمَدْحُوَّاتِ، جَبَّارَ الْأَرَضِينَ وَ السَّمَاوَاتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلَى جَمِيعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلَى جَمِيعِ مَنْ أَدْنَأَهُ، يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ وَ الْعُيُونُ لَا تَرَاهُ، كَرِيمٌ حَلِيمٌ ذُو أَنَاةٍ، قَدْ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَتُهُ، وَ مَنَّ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِهِ، لَا يُعَجِّلُ بِانْتِقَامِهِ، وَ لَا يُبَادِرُ إِلَيْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذَابِهِ، قَدْ فَهِمَ السَّرَائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمَائِرَ، وَ لَمْ تَخْفَ عَلَيْهِ الْمَكْنُونَاتُ، وَ لَا اشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيَّاتُ، لَهُ الْإِحَاطَةُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ، وَ الْغَلَبَةُ عَلَى كُلِّ

-----------------------

را فراهم آورد.

و در آن مكان درختهايى بود كه بدستور رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله زير آنجا جاروب شده و از سنگها به شكل منبر استفاده گرديد تا آن حضرت بر روى آن رفته و بر همه مشرف باشد.

و تمام مسلمين از پيش و روى راه در آن مكان اجتماع كرده و سر تا پا گوش شدند تا پيامبر به بالاى منبر رفته و پيام آسمانى و الهى و سخن شيرين خود را آغاز نمايد. پس رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از حمد و ثناى الهى گفت:

حمد و ستايش درخور پروردگارى است كه شريك و نظيرى نداشته و بى همتا و يگانه است، و حكومت او سراسر هستى را فرا گرفته، و علم و توجّه به او همه موجودات را احاطه نموده است، و همه در پيشگاه قدرت و توانايى او خاضع و خاشعند. و پيوسته محبوب و محمود عالميان است، خالق آسمانها و زمين و پروردگار روح و ملائكه و جهان هستى، همه و همه غرق احسان و نيكويى و رحمت و فضل بى منتهاى اويند، كريم و حليم و صبور و شكيبا و بردبار است، براى انتقام و عذاب گنه كاران شتاب نمى كند، سرائر و ضمائر بندگان بر او پوشيده نمى شود، افكار و نيّات و خاطره هاى مردم پيش او روشن و آشكار

ص: 123


1- سلمات: أشجار
2- أي يكنس ما تحتهن
3- السمك: السقف، أو من أعلى البيت إلى أسفله، و الغاية من كل شي ء، و المقصود هنا السماوات و ما فيها

شَيْ ءٍ وَ الْقُوَّةُ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ، وَ الْقُدْرَةُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ، وَ لَيْسَ مِثْلَهُ شَيْ ءٌ، وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّيْ ءِ حِينَ لَا شَيْ ءَ ،دَائِمٌ قَائِمٌ بِالْقِسْطِ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ، جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ، وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، لَا يَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعَايَنَةٍ، وَ لَا يَجِدُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ مِنْ سِرٍّ وَ عَلَانِيَةٍ إِلَّا بِمَا دَلَّ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَفْسِهِ.

وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذِي مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَ الَّذِي يُغَشِّي الْأَبَدَ نُورُهُ، وَ الَّذِي يُنْفِذُ أَمْرَهُ بِلَا مُشَاوَرَةِ مُشِيرٍ، وَ لَا مَعَهُ شَرِيكٌ فِي تَقْدِيرٍ، وَ لَا تَفَاوُتٌ فِي تَدْبِيرٍ، صَوَّرَ مَا أَبْدَعَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ، وَ خَلَقَ مَا خَلَقَ بِلَا مَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَ لَا تَكَلُّفٍ وَ لَا احْتِيَالٍ، أَنْشَأَهَا فَكَانَتْ، وَ بَرَأَهَا فَبَانَتْ، فَهُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمُتْقِنُ الصَّنْعَةِ الْحَسَنُ الصَّنِيعَةِ، الْعَدْلُ الَّذِي لَا يَجُورُ، وَ الْأَكْرَمُ الَّذِي تَرْجِعُ إِلَيْهِ الْأُمُورُ.

وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ الَّذِي تَوَاضَعَ كُلُّ شَيْ ءٍ لِقُدْرَتِه،ِ وَ خَضَعَ كُلُّ شَيْ ءٍ لِهَيْبَتِهِ، مَلِكُ الْأَمْلَاكِ، وَ مُفْلِكُ الْأَفْلَاكِ، وَ مُسَخِّرُ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ، كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى، يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ(1)، وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً، قَاصِمُ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ، وَ مُهْلِكُ كُلِّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ،

-----------------------

است، هيچ عجز و كوتاهى و نياز و ناتوانى بمقام عظمت او راه نيابد، ادراك و عقول مردم از درك و شناخت كنه ذات و صفات كبرايى او عاجز و قاصرند، برپا دارنده قسط و عدل است، هيچ معبودى جز او نيست، عزيز و حكيم است، بالاتر از آن است كه چشمها او را دريابند، و او چشمها را دريابد، و اوست لطيف و آگاه به آشكار و نهان، هيچ كس با ديدن پى به وصف او نبرد، و نه سرّ و آشكار او را دريابد مگر خود خداوند راهنمايى فرمايد.

و شهادت مى دهم كه قدس و پاكى خداوند متعال همه طبقات دهر را پر كرده است. و نور مقدّس او ابديّت را پوشانيده است، خدايى كه بى هيچ يار و ياورى و شريك و مشاورى تقدير و امر خود را ايجاد مى فرمايد، آنچه را كه بخواهد لباس هستى مى پوشاند و كوچكترين زحمت و تكلّفى در كارهاى او در مقام خلق و تكوين كائنات ديده نمى شود، كارهاى او محكم و منظّم و متقن است، كمترين خلل و سستى و جور و تجاوز و ظلمى در او نيست، خداوند كريم است و مهربان، و برگشت همه به سوى او خواهد بود.

و شهادت مى دهم همه چيز در پيشگاه با عظمت و قدرت او خاضع و متواضعند، خورشيد و ماه و ملك همه در تحت تسخير و نفوذ او هستند، اوراق و صفحات تكوين بدست تواناى او پيوسته در تغيير و تبدّل بوده، و روز و شب و زندگى و مرگ و فقر و غنى و خوشى و گرفتارى و گرما و سرما و رنگهاى گوناگون پديدار مى شود، درهم كوبنده هر مخالف و معاندى است، و نابودكننده هر شيطان نافرمان و سركشى است، عارى از هر

ص: 124


1- كور الشي ء: إدارته، ضم بعضه الى بعض ككور العمامة، و يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل: اشارة الى جريان الشمس في مطالعها و انتقاص الليل و النهار و ازديادهما

لَمْ يَكُنْ مَعَهُ ضِدٌّ وَ لَا نِدٌّ، أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، إِلَهٌ وَاحِدٌ وَ رَبٌّ مَاجِدٌ، يَشَاءُ فَيُمْضِي، وَ يُرِيدُ فَيَقْضِي، وَ يَعْلَمُ فَيُحْصِي، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ يُفْقِرُ وَ يُغْنِي، وَ يُضْحِكُ وَ يُبْكِي، وَ يَمْنَعُ وَ يُعْطِي ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ، وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ، مُجِيبُ الدُّعَاءِ وَ مُجْزِلُ الْعَطَاءِ، مُحْصِي الْأَنْفَاسِ، وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ، لَا يُشْكِلُ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ لَا يُضْجِرُهُ صُرَاخُ الْمُسْتَصْرِخِينَ ،وَ لَا يُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ، الْعَاصِمُ لِلصَّالِحِينَ وَ الْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحِينَ وَ مَوْلَى الْعَالَمِينَ، الَّذِي اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَ يَحْمَدَهُ.

أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ الشِدَّةِ وَ الرَّخَاءِ، وَ أُومِنُ بِهِ وَ بِمَلَائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ، أَسْمَعُ أَمْرَهُ، وَ أُطِيعُ وَ أُبَادِرُ إِلَى كُلِّ مَا يَرْضَاهُ، وَ أَسْتَسْلِمُ لِقَضَائِهِ، رَغْبَةً فِي طَاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لِأَنَّهُ اللَّهُ الَّذِي لَا يُؤْمَنُ مَكْرُهُ، وَ لَا يُخَافُ جَوْرُهُ، [وَ] أُقِرُّ لَهُ عَلَى نَفْسِي بِالْعُبُودِيَّةِ،

-----------------------

حريف و همتايى است، (ضدّ و ندّى ندارد) يكتا و يگانه است، تنها بى نيازى است كه نيازها بدو برند، نزاده و زاده نشده است، و هيچ كس مر او را همتا و همانند نبوده و نباشد، معبودى واحد و پروردگارى بزرگوار است، هر چه مى خواهد اجرا مى كند و آنچه اراده مى كند انجام مى دهد، مى داند پس به شمار آورد، و مى ميراند و زنده مى كند، و فقر و غنى، شادى و حزن، و منع و عطاء، همه و همه بدست با عظمت اوست، پادشاهى از آن اوست، نيكيها به دست او، و او بر هر چيزى توانا است.

با افزودن و كاستن شب را در روز در مى آورد و روز را در شب، هيچ معبودى جز او نيست، عزيز است و غفّار، همو كه دعاى بندگان اجابت و با سخاوت عطا مى كند، شمارنده نفسها، و پروردگار جنّ و انس، هيچ چيزى براى او مبهم و پيچيده نيست، و ناله دردمندان او را بستوه نياورد، و پافشارى اصراركنندگان طاقتش را طاق نكند، حافظ صالحان، و توفيق دهنده رستگاران، و آقا و سرور جهانيان است، همو كه شايسته شكر و حمد همه خلائق است.

حمد و ستايش مى كنم او را در همه حال، در حال وسعت و تنگدستى، و در حال عافيت و شدّت، و ايمان دارم به او و به ملائكه و كتابها و پيغمبران او، مطيع اوامر او بوده و در هر چه موجب رضاى اوست شتاب مى كنم، و از سر ميل در اطاعتش و خوف از مجازاتش تسليم حكم و قضاى او هستم، چرا كه «اللَّه» همان خدايى است كه از نيرنگش ايمنى نيست و در نهايت عدالت و دادگرى است، معترف به بندگى او مى باشم،

ص: 125

وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَ أُؤَدِّي مَا أَوْحَى إِلَيَّ حَذَراً مِنْ أَنْ لَا أَفْعَلَ فَتَحُلَّ بِي مِنْهُ قَارِعَةٌ(1) لَا يَدْفَعُهَا عَنِّي أَحَدٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ.

لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لِأَنَّهُ قَدْ أَعْلَمَنِي [أَنِّي] إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ مَا أَنْزَلَ إِلَيَّ فَمَا بَلَّغْتُ رِسَالَتَهُ، وَ قَدْ ضَمِنَ لِي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْعِصْمَةَ، وَ هُوَ اللَّهُ الْكَافِي الْكَرِيمُ، فَأَوْحَى إِلَيَّ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ » فِي عَلِيٍّ - يَعْنِي فِي الْخِلَافَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام - «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

مَعَاشِرَ النَّاسِ: مَا قَصَّرْتُ فِي تَبْلِيغِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى إِلَيَّ، وَ أَنَا مُبَيِّنٌ لَكُمْ سَبَبَ نُزُولِ هَذِهِ الْآيَةِ إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السّلام هَبَطَ إِلَيَّ مِرَاراً ثَلَاثاً يَأْمُرُنِي عَنِ السَّلَامِ رَبِّي - وَ هُوَ السَّلَامُ - أَنْ أَقُومَ فِي هَذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ كُلَّ أَبْيَضَ وَ أَسْوَدَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي، وَ الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِي، الَّذِي مَحَلُّهُ مِنِّي مَحَلُّ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي،

وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَيَّ بِذَلِكَ آيَةً مِنْ كِتَابِهِ: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ

-----------------------

و به خدائيش شهادت مى دهم، و هر آنچه وحى شده ام را مى رسانم، تا مبادا مشمول قهر و عذاب و غضب او شوم كه در اين صورت هيچ كس نتواند جلوى اراده او را بگيرد.

هيچ معبودى جز او نيست، همو مرا آگاه فرموده كه در صورت عدم ابلاغ دستورات او مأموريتم ناتمام و ابتر بماند، و نيز خداوند متعال متعهّد شده مرا در اين تبليغ محافظت فرمايد، زيرا خداوند كفايت كننده اى كريم است.

از جانب خداوند به من وحى رسيده است كه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: اى پيامبر، آنچه را از سوى پروردگارت به تو فرو آمده- در باره خلافت على بن أبى طالب- برسان و اگر اين نكنى پيام او را نرسانده باشى، و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه مى دارد.

اى گروه مردم! شاهد باشيد كه من در رساندن فرمان خداوند هيچ كوتاهى نكردم، بدانيد كه جبرئيل در اين سفر سه مرتبه از جانب خداوند بر من نازل شده و پس از ابلاغ سلام الهى مرا مأمور كرده است كه در مقابل همگان سفارش او را ابلاغ نموده و بگويم: على بن أبى طالب برادر و وصى، و خليفه و امام بعد از من است، و او در نزد من همان جايگاه هارون در نزد موسى را داراست، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود.

و او پس از خدا و رسول، ولى و سرپرست شماست و خداوند متعال در اين خصوص آيه اى بدين مضمون بر من نازل فرموده كه: «همانا دوست و سرپرست شما خدا است و پيامبرش و كسانى كه ايمان آورده اند، آنان كه نماز را برپا مى دارند و زكات

ص: 126


1- القارعة: الداهية و النكبة المهلكة

راكِعُونَ»(1). وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ هُوَ رَاكِعٌ يُرِيدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ حَالٍ.

وَ سَأَلْتُ جَبْرَئِيلَ أَنْ يَسْتَعْفِيَ لِي عَنْ تَبْلِيغِ ذَلِكَ إِلَيْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ، لِعِلْمِي بِقِلَّةِ الْمُتَّقِينَ، وَ كَثْرَةِ الْمُنَافِقِينَ، وَ إِدْغَالِ(2) الْآثِمِينَ، وَ خَتْلِ(3) الْمُسْتَهْزِءِينَ بِالْإِسْلَامِ، الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ يَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ، وَ كَثْرَةِ أَذَاهُمْ لِي فِي غَيْرِ مَرَّةٍ حَتَّى سَمَّوْنِي أُذُناً(4)، وَ زَعَمُوا أَنِّي كَذَلِكَ لِكَثْرَةِ مُلَازَمَتِهِ إِيَّايَ وَ إِقْبَالِي عَلَيْهِ، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي ذَلِكَ [قُرْآناً]: «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ -عَلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ أُذُنٌ- خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ » الْآيَةَ(5).

وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّيَ بِأَسْمَائِهِمْ لَسَمَّيْتُ، وَ أَنْ أُومِيَ إِلَيْهِمْ بِأَعْيَانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ، وَ أَنْ أَدُلَّ عَلَيْهِمْ لَدَلَلْتُ، وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ فِي أُمُورِهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ، وَ كُلَّ ذَلِكَ لَا يَرْضَى اللَّهُ مِنِّي إِلَّا أَنْ أُبَلِّغَ مَا أَنْزَلَ إِلَيَّ ثُمَّ تَلَي صلّي الله عليه و آله: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» فِي عَلِيٍ «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ

-----------------------

مى دهند در حالى كه در ركوعند- مائده: 55». و آن همان على بن أبى طالب است كه نماز بپاى داشته و زكات پرداخته در حالت ركوع، و اوست كه پيوسته و در همه حال متوجّه خداوند بوده و در تمام امور او را در نظر مى گيرد.

و نيز بدانيد كه من در ابتداى امر از جبرئيل خواستم مرا از ابلاغ اين مطلب به شما معذور بدارد زيرا به اين نكته واقف بودم كه تعداد اهل نفاق و دغل و دورويى بر پرهيزگاران امّتم غالبند، و مسخره كنندگان اسلام را مى شناختم، همانها كه در كتاب خدا اين گونه وصف شده اند كه: چيزى با دهانهايشان مى گويند كه در دلهايشان نيست، و آن را [سخنى كوچك و آسان] مى پنداشتند و حال آنكه در نزد خداوند، بزرگ و عظيم است، و شدّت آزارم را بدان جا رساندند كه مرا اذن (سراپا گوش) ناميدند، و دليل اين نامگذارى اين بود كه مى پنداشتند من شنواى هر سخنى مى باشم، تا اينكه خداوند اين آيه را نازل فرمود كه: «و از آنان كسانى اند كه پيامبر را مى آزارند و مى گويند: او [سراپا] گوش است- شنواى سخن هر كسى است- بگو: گوش نيكوست براى شما،- يعنى براى كسانى كه مى پنداشتند او اذن است- به خدا ايمان دارد و مؤمنان را باور دارد- توبه: 61».

و اگر بخواهم مى توانم نامهاى يكايك آنان را بشمارم، و خصوصيات كامل و تفصيل امورشان را ذكر بكنم، ولى بخدا قسم كه اين كار نه شايسته حال من و نه مورد پسند خداست كه جز آنچه وحى شده ام را نگويم، سپس اين آيه را خواند: «اى پيامبر آنچه را از سوى پروردگارت به تو فرو آمده- در باره علىّ بن أبى طالب- برسان و اگر اين نكنى

ص: 127


1- المائدة: 55
2- الإدغال: المخالفة و الخيانة، و ادغل في الأمر: ادخل فيه ما يفسده
3- الختل: الخديعة
4- الاذن بضمتين: الرجل المستمع لما يقال له
5- التوبة: 61

فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

فَاعْلَمُوا مَعَاشِرَ النَّاسِ: أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ إِمَاماً مُفْتَرَضاً طَاعَتُهُ عَلَى الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ عَلَى التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، وَ عَلَى الْبَادِي وَ الْحَاضِرِ وَ عَلَى الْأَعْجَمِيِّ وَ الْعَرَبِيِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلُوكِ، وَ الصَّغِيرِ وَ الْكَبِيرِ، وَ عَلَى - الْأَبْيَضِ وَ الْأَسْوَدِ، وَ عَلَى كُلِّ مُوَحِّدٍ، مَاضٍ حُكْمُهُ، جَائِزٍ قَوْلُهُ، نَافِذٍ أَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خَالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ، مُؤْمِنٌ مَنْ صَدَّقَهُ فَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ لِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطَاعَ لَهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّهُ آخِرُ مَقَامٍ أَقُومُهُ فِي هَذَا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ انْقَادُوا لِأَمْرِ رَبِّكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ مَوْلَاكُمْ وَ إِلَهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله وَلِيُّكُمُ الْقَائِمُ الْمُخَاطِبُ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِي عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَ إِمَامُكُمْ بِأَمْرِ اللهِ رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمَامَةُ فِي ذُرِّيَّتِي مِنْ وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، لَا حَلَالَ إِلَّا مَا أَحَلَّهُ اللَّهُ، وَ لَا حَرَامَ إِلَّا مَا حَرَّمَهُ اللَّهُ، عَرَّفَنِي الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ، وَ أَنَا أَفْضَيْتُ لِمَا عَلَّمَنِي رَبِّي مِنْ كِتَابِهِ وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ إِلَيْهِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ قَدْ أَحْصَاهُ اللَّهُ فِيَّ، وَ كُلُّ عِلْمٍ عَلِمْتُ فَقَدْ أَحْصَيْتُهُ فِي

-----------------------

پيام او را نرسانده باشى، و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه مى دارد.

پس اى گروه مردم بدانيد كه: خداوند متعال على بن أبى طالب را بر شما ولى و امام قرار داده، و اطاعت او را به نيكويى بر تمام گروههاى مهاجر و انصار و تابعين آنان، و بر حاضر و غائب و عرب و عجم و كوچك و بزرگ و عبد و آزاد و بر هر خداپرست واجب فرموده است، او فرمانش قابل اجرا، و سخنش مقبول، و امرش نافذ است، مخالف او ملعون، و پيرو او مشمول رحمت خداوند است، و هر كس او را تصديق كند و بدو گوش بسپارد و از او اطاعت كند مشمول غفران خداوند گردد.

اى گروه مردم! اينجا آخرين محلّ گردهمايى و گفتگوى من با شما است، پس امر پروردگارتان را نيك بشنويد و اطاعت كنيد و امتثال نماييد، زيرا خداوند مولى و معبود شما است، و پس از او فرستاده اش محمّد، در برابرتان ايستاده و شما را خطاب مى كند، و پس از من به امر پروردگار متعال؛ «على» ولىّ خدا و سرپرست شماست و پس از او تا پايان عمرتان اولاد و ذرّيّه او مولى و امامند. حلال همان است كه خدا فرموده، و حرام همان كه ممنوع داشته، حلال و حرام را به من آموخت، و من تمام علوم افاضه شده از خداوند- از قرآن و حلال و حرام- را به على دادم.

اى گروه مردم! خداوند متعال تمام علوم را بمن عطاء فرمود، و من هم تمام آنها را به

ص: 128

إِمَامِ الْمُتَّقِينَ، وَ مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، وَ هُوَ الْإِمَامُ الْمُبِينُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: لَا تَضِلُّوا عَنْهُ وَ لَا تَنْفِرُوا مِنْهُ، وَ لَا تَسْتَكْبِرُوا وَ لَا تَسْتَنْكِفُوا مِنْ وَلَايَتِهِ، فَهُوَ الَّذِي يَهْدِي إِلَى الْحَقِ وَ يَعْمَلُ بِهِ، وَ يُزْهِقُ الْبَاطِلَ وَ يَنْهَى عَنْهُ، وَ لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ، ثُمَّ إِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ [هُوَ] الَّذِي فَدَى رَسُولَهُ بِنَفْسِهِ، وَ [هُوَ] الَّذِي كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا أَحَدَ يَعْبُدُ اللَّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجَالِ غَيْرُهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللَّهُ، وَ اقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّهُ إِمَامٌ مِنَ اللَّهِ، وَ لَنْ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى أَحَدٍ أَنْكَرَ وَلَايَتَهُ، وَ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُ، حَتْماً عَلَى اللَّهِ أَنْ يَفْعَلَ ذَلِكَ بِمَنْ خَالَفَ أَمْرَهُ فِيهِ، وَ أَنْ يُعَذِّبَهُ عَذَاباً شَدِيداً نُكْراً أَبَدَ، الْآبَادِ وَ دَهْرَ الدُّهُورِ، فَاحْذَرُوا أَنْ تُخَالِفُوهُ فَتَصْلَوْا نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ.

أَيُّهَا النَّاسُ: بِي - وَ اللَّهِ - بُشِّرَ الْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ، وَ أَنَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحُجَّةُ عَلَى جَمِيعِ الْمَخْلُوقِينَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ، فَمَنْ شَكَّ فِي ذَلِكَ فَهُوَ كَافِرٌ كُفْرَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى، وَ مَنْ شَكَّ فِي شَيْ ءٍ مِنْ قَوْلِي هَذَا فَقَدْ شَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُ، وَ الشَّاكُّ فِي ذَلِكَ فَلَهُ النَّارُ.

-----------------------

على بن أبى طالب؛ پيشواى پرهيزگاران و امام مبين تعليم نمودم.

اى گروه مردم! از على غافل نشويد و او را ترك مكنيد، و از ولايتش خوددارى مكنيد، او راهنماى به حقّ و راستى و عامل به آن است، باطل و پوچ را نابود و از آن منع مى كند، و در راه خدا از ملامت ديگران متزلزل نمى شود، او اوّلين مؤمن بخدا و رسول و فدايى پيامبر است، او در حالى با رسول خدا به عبادت خداوند پرداخت كه همه شما بت پرست بوديد.

اى گروه مردم! على را بزرگ و محترم شماريد كه خداوند او را تفضيل و تكريم فرموده است و بدو روى آوريد كه خداوند او را به اين مقام منصوب فرموده است.

اى گروه مردم! او از جانب خداوند امام و رهبر است، و منكر ولايت او از پذيرش و غفران الهى بدور، و بطور قطع و يقين مشمول عذاب الهى و آتش سوزان است.

از مخالفت با او برحذر باشيد و گر نه به آتشى رويد كه سوخت و هيمه اش آدميان و سنگهايند، و براى كافران مهيّا شده است.

اى گروه مردم! همه انبياء و مرسلين گذشته به نبوّت من بشارت داده شده اند، و من خاتم انبياء و مرسلين، و حجّت خدا بر همه أهل آسمان و زمين هستم، پس هر كس در اين مورد ترديد كند همچون كفر دوران جاهليّت كافر است. و هر كس در باره قسمتى از گفتار من شك نمايد به همه گفتارم ترديد نموده است و مستحقّ آتش خواهد بود.

ص: 129

مَعَاشِرَ النَّاسِ: حَبَانِي اللَّهُ بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَيَّ وَ إِحْسَاناً مِنْهُ إِلَيَّ، وَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، لَهُ الْحَمْدُ مِنِّي أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ دَهْرَ الدَّاهِرِينَ عَلَى كُلِّ حَالٍ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدِي مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى، بِنَا أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَ بَقِيَ الْخَلْقُ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ قَوْلِي هَذَا وَ لَمْ يُوَافِقْهُ، أَلَا إِنَّ جَبْرَئِيلَ خَبَّرَنِي عَنِ اللَّهِ تَعَالَى بِذَلِكَ وَ يَقُولُ: مَنْ عَادَى عَلِيّاً وَ لَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتِي وَ غَضَبِي، فَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، وَ اتَّقُوا اللَّهَ أَنْ تُخَالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذِي ذَكَرَ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ تَعَالَى: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»(1).

مَعَاشِرَ النَّاسِ: تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آيَاتِهِ، وَ انْظُرُوا إِلَى مُحْكَمَاتِهِ، وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهُ، فَوَ اللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَوَاجِرَهُ وَ لَا يُوَضِّحُ لَكُمْ تَفْسِيرَهُ إِلَّا الَّذِي أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ إِلَيَّ وَ شَائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ مُعْلِمُكُمْ: أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ، وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ -

-----------------------

اى گروه مردم! اين فضيلت و نعمتى است كه خداوند متعال مرا اعطا فرموده، هيچ معبودى جز او نيست، او را پيوسته حمد و سپاس گفته و از انعام و احسان خداوند براى هميشه تشكّر مى كنم.

اى گروه مردم! على را تفضيل دهيد كه او پس از من افضل همه مردم است، بوسيله ما است كه مردم مشمول نعمت و رحمت خداوند قرار مى گيرند، و جبرئيل مرا خبر داده است كه خداوند متعال مى فرمايد: هر كه با على مخالفت و دشمنى كند ملعون و مغضوب بوده و از رحمت من دور مى شود. و هر كسى بايد بنگرد كه براى فرداى قيامت چه پيش فرستاده است، و بترسيد از اينكه دوباره دچار لغزش شويد كه خداوند بدان چه مى كنيد آگاه است.

اى گروه مردم! بدانيد كه على بن أبى طالب جنب پروردگار است، و او مصداق اين آيه است: «تا كسى نگويد: دريغا بر آن كوتاهى كه در باره خدا كردم- زُمَر: 56».

اى گروه مردم! در باره قرآن بيانديشيد، و از آياتش سر درآوريد، و هميشه به محكمات آن ناظر باشيد، و نبايد از آيات متشابه پيروى كنيد، و قسم بخدا كه كسى نمى تواند حقائق و دقائق قرآن را تفسير و بيان كند مگر على بن أبى طالب كه برادر و وصىّ من است- و همزمان دست على را گرفته و بالا برد؛ بحدّى كه زير بازوى آن حضرت هويدا شد- و من به شما اعلام مى كنم: «كسى كه من مولاى اويم على مولاى او است، و موالات او

ص: 130


1- الزمر: 56

أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام أَخِي وَ وَصِيِّي، وَ مُوَالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهَا عَلَيَّ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ وُلْدِي هُمُ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ، وَ الْقُرْآنُ الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ وَاحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، هُمْ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، وَ حُكَمَاؤُهُ فِي أَرْضِهِ.

أَلَا وَ قَدْ أَدَّيْتُ، أَلَا وَ قَدْ بَلَّغْتُ، أَلَا وَ قَدْ أَسْمَعْتُ، أَلَا وَ قَدْ أَوْضَحْتُ، أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: وَ أَنَا قُلْتُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلَا إِنَّهُ لَيْسَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرَ أَخِي هَذَا، وَ لَا تَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدِي لِأَحَدٍ غَيْرِهِ.

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى عَضُدِهِ فَرَفَعَهُ، وَ كَانَ مُنْذُ أَوَّلِ مَا صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله [دَرَجَة دُونَ مَقامِه، فَبَسَطَ يَدَهُ نَحْوَ وَجْهِ رَسُولِ اللهِ] (1) شَالَ عَلِيّاً حَتَّى صَارَتْ رِجْلُهُ مَعَ رُكْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، ثُمَّ قَالَ:

مَعَاشِرَ النَّاسِ: هَذَا عَلِيٌّ أَخِي وَ وَصِيِّي، وَ وَاعِي عِلْمِي، وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي، وَ عَلَى تَفْسِيرِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الدَّاعِي إِلَيْهِ، وَ الْعَامِلُ بِمَا يَرْضَاهُ، وَ الْمُحَارِبُ لِأَعْدَائِهِ، وَ الْمُوَالِي عَلَى طَاعَتِهِ، وَ النَّاهِي عَنْ مَعْصِيَتِهِ، خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ، وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ،

-----------------------

از جانب خداوند با عزّت و جلال بر من نازل شده است.

اى گروه مردم! على و أولاد پاكش ثقل اصغرند، و قرآن مجيد ثقل اكبر است. و هر كدام از آن دو مؤيّد و موافق ديگرى خواهد بود، و هرگز از همديگر جدا نخواهند شد تا روزى كه در جانب حوض بمن رسند، آنان امنا و حكماى خداوند در روى زمينند.

اى گروه مردم! آگاه باشيد، همه و همه آگاه باشيد كه من تمام اين مطالب را ادا نمودم و ابلاغ كردم و به گوش همه رساندم، همه و همه كلام خدا بود و من از جانب او گفتم، كه بجز برادرم على بن أبى طالب كسى سزاوار منصب امارت و امامت نيست، و پس از من كسيرا نشايد كه عنوان امير المؤمنين را بجز او به ديگرى نسبت دهد.

سپس دست مبارك خود را دراز كرده و از بازوى على بن أبى طالب عليه السّلام گرفته و بلند نمود تا آنجا كه پاهاى آن حضرت در موازات زانوى پيامبر قرار گرفت و فرمود:

اى گروه مردم! اين على است، كه برادر و وصىّ، و حافظ علم من، و جانشينم بر امّت است، او مفسّر قرآن و داعى بسوى خدا و عامل به مرضات الهى است، با دشمنان خدا در جنگ؛ و طرفدار طاعت؛ و نهى كننده از نافرمانى او است، او جانشين پيامبر

ص: 131


1- ما بين المعقوفين ليس في النّسخ و جود في البحار

وَ الْإِمَامُ الْهَادِي، وَ قَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ بِأَمْرِ اللَّهِ، أَقُولُ وَ ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَ بِأَمْرِ رَبِّي، أَقُولُ:

اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ الْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَ اغْضَبْ عَلَى مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ،

اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ عَلَيَّ أَنَّ الْإِمَامَةَ بَعْدِي لِعَلِيٍّ وَلِيِّكَ عِنْدَ تِبْيَانِي ذَلِكَ، وَ نَصْبِي إِيَّاهُ بِمَا أَكْمَلْتَ لِعِبَادِكَ مِنْ دِينِهِمْ، وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِكَ وَ رَضِيتَ لَهُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً، فَقُلْتَ: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»(1) اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ - وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً - أَنِّي قَدْ بَلَّغْتُ!

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّمَا أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دِينَكُمْ بِإِمَامَتِهِ، فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَ بِمَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ مِنْ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَأُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ، لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ .

مَعَاشِرَ النَّاسِ: هَذَا عَلِيٌّ أَنْصَرُكُمْ لِي وَ أَحَقُّكُمْ بِي وَ أَقْرَبُكُمْ إِلَيَّ، وَ أَعَزُّكُمْ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ

-----------------------

و امير مؤمنان و پيشواى هدايتگر است، و با عهدشكنان و ستمكاران و خارج شدگان از حقّ به اذن و فرمان خدا مى جنگد، حال گفتارى بزبان آورم كه به امر پروردگارم هر سخنى را تغيير دهد:

پروردگارا، دوستدارانش را دوست بدار، و با دشمنانش عداوت كن، و منكر او را لعن، و به هر كه حقّش را پايمال كند غضب فرما.

پروردگارا، بنا بر همانچه خود فرمودى اعلام داشتم كه امامت پس از من براى على ابن أبى طالب است و او را به اين مقام منصوب نمودم، تا شريعت خود را براى بندگانت به كمال رسانى، و نعمت خود را بر ايشان تمام كنى، و اسلام را دين آنان بپسندى، كه خود در قرآن فرموده اى: «و هر كس كه جز اسلام دينى بجويد هرگز از او پذيرفته نشود و او در آخرت از زيانكاران است- آل عمران: 85». پروردگارا! تو را به گواهى مى گيرم و تو را در اين شهادت بس كه تبليغ خود را انجام دادم.

اى گروه مردم! بى شكّ خداوند دين خود را با امامت او به كمال رساند، پس كسى كه از او پيروى نكند و به خلفاى پس از او- كه همه تا روز قيامت از فرزندان صلبى منند- اقتدا ننمايد، كارها و اعمالشان تباه و نابود شود و براى هميشه در آتش بماند، و عذابشان سبك نشود و مهلت نيابند.

اى گروه مردم! اين على است، كه در همه موارد از شما بالاتر است، در يارى

ص: 132


1- آل عمران 85

وَ أَنَا عَنْهُ رَاضِيَانِ، وَ مَا نَزَلَتْ آيَةُ رِضًى إِلَّا فِيهِ، وَ مَا خَاطَبَ اللَّهُ «الَّذِينَ آمَنُوا» إِلَّا بَدَأَ بِهِ، وَ لَا نَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِي الْقُرْآنِ إِلَّا فِيهِ، وَ لَا شَهِدَ بِالْجَنَّةِ فِي «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ» إِلَّا لَهُ، وَ لَا أَنْزَلَهَا فِي سِوَاهُ، وَ لَا مَدَحَ بِهَا غَيْرَهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: هُوَ نَاصِرُ دِينِ اللَّهِ، وَ الْمُجَادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، وَ هُوَ التَّقِيُّ النَّقِيُّ الْهَادِي وَ الْمَهْدِيُّ، نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبِيٍّ، وَ وَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِيٍّ، وَ بَنُوهُ خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: ذُرِّيَّةُ كُلِّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ وَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِ عَلِيٍّ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّ إِبْلِيسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلَا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَ تَزِلَّ أَقْدَامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ لِخَطِيئَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هُوَ صَفْوَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْدَاءُ اللَّهِ، إِنَّهُ لَا يُبْغِضُ عَلِيّاً إِلَّا شَقِيٌّ، وَ لَا يَتَوَالَى عَلِيّاً إِلَّا تَقِيٌّ، وَ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ، وَ فِي عَلِيٍّ وَ اللَّهِ نَزَلَتْ سُورَةُ [وَ] الْعَصْرِ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ *

-----------------------

رساندن و شايستگى، و نزديكى و قرب، و عزّت در نزد من برترى دارد، و خدا و رسولش از او راضى و خشنودند، و تمام آيات رضايت و خشنودى در باره او نازل شده است، و خداوند تمام خطاب هاى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا در قرآن را به او آغاز نموده است (1)، و تمام آيات مدح در كتاب خدا قرآن كريم در باره اوست، و سوره هل أتى براى اوست؛ كه اعتراف به بهشت نموده، و جز در شأن او نازل نشده، و هيچ كس جز او بواسطه اين سوره مدح نشده است.

اى مردم! او كمك كار دين خدا، و مدافع رسول است، او تقى، نقى، هادى و مهدىّ است، پيامبر شما بهترين پيامبران، و وصىّ او بهترين اوصيا و فرزندانش بهترين جانشينانند.

اى گروه مردم! نسل هر پيامبرى از پشت اوست، و نسل من از پشت على است.

اى گروه مردم! براستى، ابليس به واسطه حسادت بود كه آدم را از بهشت بيرون فرستاد، پس حسد نورزيد كه اعمالتان تباه شده و در نهايت منحرف گرديد، زيرا تنها يك خطا موجب شد آدم صفوة اللَّه از بهشت به زمين هبوط نمايد، در حالى كه او برگزيده خداوند بود، تا چه رسد به شما كه گروهى عباد اللَّه و گروهى اعداء اللَّه هستيد، بدانيد كه مبغض على تيره بخت و دوستدار او تقىّ و خدا ترس است. و جز اهل ايمان به او اعتماد ندارد، و قسم بخدا كه سوره و العصر در باره على نازل شده، كه: «به نام خداى بخشاينده مهربان.

ص: 133


1- يعني در رأس أهل ايمان؛ وجود مبارك حضرت امير عليه السّلام مي باشد

وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَى آخِرِهَا.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَ بَلَّغْتُكُمْ رِسَالَتِي، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ : «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ- وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».

مَعَاشِرَ النَّاسِ: آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيَّ مَسْلُوكٌ، ثُمَّ فِي عَلِيٍّ، ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقَائِمِ الْمَهْدِيِّ الَّذِي يَأْخُذُ بِحَقِ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقٍّ هُوَ لَنَا، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ جَعَلَنَا حُجَّةً عَلَى الْمُقَصِّرِينَ وَ الْمُعَانِدِينَ وَ الْمُخَالِفِينَ وَ الْخَائِنِينَ وَ الْآثِمِينَ وَ الظَّالِمِينَ مِنْ جَمِيعِ الْعَالَمِينَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: أُنْذِرُكُمْ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِيَ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مِتُّ أَوْ قُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ ،

-----------------------

سوگند به روزگار [پيروزى حقّ بر باطل] * كه هر آينه آدمى در زيانكارى است * مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند و يك ديگر را به راستى و درستى اندرز دادند و يك ديگر را به شكيبايى سفارش كردند».

اى گروه مردم! نقل قول خداوند نمودم و پيام خود را به شما رساندم، و بر پيامبر جز رساندن آشكار پيام نيست.

اى گروه مردم! ترس از خداى را چنان كه شايسته ترس از اوست پيشه كنيد، و مميريد مگر در حالى كه مسلمان باشيد.

اى گروه مردم! به خدا و پيامبرش و نورى كه با او نازل شده- قرآن- ايمان بياوريد پيش از آنكه چهره هايى را محو و ناپديد كنيم آن گونه كه آنها را به پشت سرشان بگردانيم.

اى گروه مردم! نور خداوند در من راه يافته، سپس در على، و پس از آن در نسل او تا قائم مهدى جارى خواهد بود، مهدى، همو كه حقّ خدا و هر حقّى را مى گيرد از ماست، زيرا خداوند ما را حجّتى بر اهل تقصير و عناد و خلاف و خيانت و گناه و ستم و خلاصه بر همه جهانيان قرار داده است.

اى گروه مردم! شما را انذار مى كنم كه من فقط پيامبر و رسول خدا هستم، كه پيش از او پيامبران و فرستادگان گذشتند، پس اگر من بميرم يا كشته شوم آيا شما به دوران جاهليّت- پيش از اسلام- برخواهيد گشت؟ و هر كس كه عقبگرد كند هرگز به خدا گزند و زيانى نرساند، و زودا كه خدا سپاسگزاران را پاداش دهد.

ص: 134

أَلَا وَ إِنَّ عَلِيّاً [هُوَ] الْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: لَا تَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ إِسْلَامَكُمْ فَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يُصِيبَكُمْ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ إِنَّهُ لَبِالْمِرْصَادِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: [إِنَّهُ] سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ .

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّ اللَّهَ وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُمْ وَ أَنْصَارُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ وَ أَشْيَاعُهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ، أَلَا إِنَّهُمْ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فِي صَحِيفَتِهِ.

قَالَ: فَذَهَبَ عَلَى النَّاسِ - إِلَّا شِرْذِمَةً مِنْهُمْ - أَمْرُ الصَّحِيفَةِ(1).

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً [وَ] وِرَاثَةً فِي عَقِبِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ، وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ، وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ سَيَجْعَلُونَهَا مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً،

-----------------------

بدانيد در اين سوره علىّ موصوف بصبر و شكر شده، و پس از او فرزندانش كه از صلب منند.

اى گروه مردم! بواسطه اسلامتان بر خداوند منّت مگذاريد كه مشمول خشم خدا گرديد و شما را عذاب كند زيرا او در كمين گاه است.

اى گروه مردم! پس از درگذشت من پيشوايانى ظهور كنند كه شما را به سوى آتش جهنّم مى خوانند، و در روز رستاخيز هيچ يارى و كمكى نشوند.

اى گروه مردم! براستى كه خداوند و من از آنان بيزارم.

اى گروه مردم! آنان و تمام انصار و اعوان و پيروانشان در فروترين طبقه دوزخند و براستى بد است جايگاه گردنكشان! بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه اند، پس بايد هر يك از شما در صحيفه اش نظر كند.

راوى حديث، امام باقر عليه السّلام فرمود: جز گروهى اندك بقيّه مردم؛ ماجراى صحيفه را فراموش كردند.

اى گروه مردم! من امامت را در ذرّيّه خودم تا روز قيامت باقى گذاشتم، و من هر آنچه گفتنى بود گفتم و مأموريتم را كاملا به انجام رساندم، تا آنجا كه براى هيچ كس؛ چه حاضر و چه غايب، چه آنان كه متولّد شده اند و چه آيندگان جاى عذر و بهانه اى باقى نماند، پس سفارشات مرا به ديگران ابلاغ كنيد، حاضر به غايب، و پدر به فرزند خود تا روز قيامت برسانند. و امامت را ظالمانه غصب كرده و بصورت سلطنت در خواهند آورد،

ص: 135


1- راجع تفصيلها البحار: ج 28 ص 103 يغنيك عن الكلام

أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الْغَاصِبِينَ وَ الْمُغْتَصِبِينَ، وَ عِنْدَهَا سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ فَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ يَذَرُكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا، وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ الْقُرَى وَ هِيَ ظالِمَةٌ؛ كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى، وَ هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ، وَ هُوَ مَوَاعِيدُ اللَّهِ؛ وَ اللَّهُ يُصَدِّقُ مَا وَعَدَهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ، وَ اللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ * ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ * كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»(1).

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي، وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ، فَعَلِمَ الْأَمْرَ وَ النَّهْيَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ تَسْلَمُوا، وَ أَطِيعُوا تَهْتَدُوا، وَ انْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرْشُدُوا، وَ صَيِّرُوا

-----------------------

ألا لعنت خدا بر آن دو گروهى كه اين مقام را بزور ستانده و غصب نمودند، اى پريان و آدميان، زودا كه به حساب شما پردازيم و بر شما پاره اى از آتش و دودى- يا مسى گداخته- فرستاده شود كه نتوانيد از يك ديگر دفاع كنيد!

اى گروه مردم! براستى خداوند پيوسته شما را غربال مى كند تا پاكدلان و خوبان را از بدكرداران جدا نمايد، و خداوند شما را از غيب با خبر نمى سازد.

اى گروه مردم! هيچ قريه و شهرى را خداوند جز به جهت تكذيبشان نابود نكرد، و همچنين شهرهائى را كه ظلم و ستم در آن رسوخ نمايد، ويران و خراب مى كند، و اين فرد «على» است كه امام و سرپرست شماست، او از وعده هاى الهى است، و البتّه خداوند متعال به عهد و وعده هاى خود عمل خواهد كرد.

اى گروه مردم! بسيارى از گذشتگان شما گمراه شدند، و بهمين خاطر بدست خداوند هلاك شدند، پس پسينيان نيز مشمول آن هلاك گردند، خداوند متعال فرموده: «آيا پيشينيان را هلاك نكرد * سپس پسينيان- مانند كفّار مكّه- را از پى آنها درآريم * با بزهكاران چنين مى كنيم * در آن روز واى بر دروغ انگاران- مرسلات: 16- 19».

اى گروه مردم! خداوند مرا امر و نهى فرموده، و من نيز على را، پس او امر و نهى را از پروردگارش دريافته، بنا بر اين به سخنانش گوش دهيد تا سالم بمانيد، و او را اطاعت كنيد تا هدايت شويد، و از نواهيش دست برداريد تا براه راست افتيد، و مطابق ميل او

ص: 136


1- المرسلات: 16- 19

إِلَى مُرَادِهِ وَ لَا تَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمْ بِاتِّبَاعِهِ، ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدِي، ثُمَّ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةٌ يَهْدُونَ إِلَى الْحَقِ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ، ثُمَّ قَرَءَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ » إِلَى آخِرِهَا وَ قَالَ: فِيَّ نَزَلَتْ، وَ فِيهِمْ نَزَلَتْ، وَ لَهُمْ عَمَّتْ وَ إِيَّاهُمْ خُصَّتْ، أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ، أَلَا إِنَ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ. أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَ عَلِيٍّ هُمْ أَهْلُ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ الْحَادُّونَ وَ هُمُ الْعَادُّونَ، وَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ الَّذِينَ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ(1) اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»(2) إِلَى آخِرِ الْآيَةِ.

-----------------------

حركت كنيد تا مبادا راههاى مختلف شما را از راه او بازداشته و متفرّق و پراكنده شويد.

اى گروه مردم! من همان صراط مستقيم و راه راستى هستم كه خداوند به شما امر فرموده از آن پيروى كنيد.

و بعد از من على بن أبى طالب، سپس فرزندان من از صلب او صراط مستقيم اند.

همان پيشوايانى كه مردم را به راه حقّ هدايت مى نمايند، و بدان وسيله دادگرى مى كنند.

سپس آيات مباركه سوره حمد را تلاوت نمود: «سپاس و ستايش خداى راست * پروردگار جهانيان * آن بخشاينده مهربان * خداوند و فرمانرواى روز پاداش * تو را مى پرستيم و بس، و از تو يارى مى خواهيم و بس * ما را به راه راست راه بنماى * راه كسانى كه به آنان نعمت دادى- نيكويى كردى- نه راه خشم گرفتگان بر آنها و نه راه گمراهان»، و اشاره فرمود به اينكه اين آيات شريفه در حقّ من و در باره آنان نازل شده است، آنان دوستان خدايند، نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند، بدانيد كه براستى گروه خدا پيروزند، بدانيد كه دشمنان «على» همان اهل شقاق و نفاقند، آنان دشمن و مخالف و از حدّ گذشتگانند، آنان برادران شيطانند، همانهايى كه برخى شان به برخى ديگر با گفتار آراسته و فريبنده پيام نهانى مى فرستند تا فريب دهند.

بدانيد كه دوستان آنان در قرآن مذكورند، آنجا كه فرمايد: «مردمى را نيابى كه به خداى و روز واپسين ايمان آورند در حالى كه با كسانى كه با خداى و پيامبرش دشمنى و مخالفت كرده اند دوستى بدارند، اگر پدران با پسران يا برادران يا خويشانشان باشند، اينانند كه [خداوند] ايمان را در دلهاشان نوشته- پايدار ساخته- است و ايشان را به روحى از نزد خويش نيرومند گردانيده و به بهشتهايى در آورد كه از زير آنها جويها روان است، در آنجا جاويدانند، خدا از آنها خشنود است و ايشان از خدا خشنودند، ايشانند گروه خدا؛ آگاه باشيد كه گروه خدا رستگارانند- مجادله: 22».

ص: 137


1- حاد بتضعيف الدال: خالفه و لم يطع أمره
2- المجادلة: 22

أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا(1) إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»(2).

أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ آمِنِينَ، تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِالتَّسْلِيمِ أَنْ : «طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»(3).

أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ»(4).

أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ يَصْلَوْنَ سَعِيراً(5).

أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ وَ لَهَا زَفِيرٌ(6).

أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ فِيهِمْ: «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها»(7) الْآيَةَ.

أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ * قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ»(8).

-----------------------

بدانيد، دوستان آنان در اين آيه نيز مذكورند كه فرموده: «كسانى كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستمى نياميختند، ايشانند كه ايمنى دارند و آنان راه يافتگانند- انعام: 82».

بدانيد، دوستان آنان به سلامت در بهشت در آيند، و ملائكه با سلام به پيشبازشان آيند [و گويند:] «خوش باشيد پس به بهشت در آييد [و در آن] جاودانه باشيد- زمر: 39».

بدانيد، دوستان آنان همان گروهى هستند كه خداوند در باره اشان فرموده: «به بهشت در آيند و در آن بى حساب روزى داده شوند- غافر: 40».

بدانيد، دشمنان آنان به آتش افروخته دوزخ درآيند.

بدانيد، دشمنان آنان در حالى كه جهنّم مى جوشد، آوازى دلخراش مانند صداى خران از آن بشنوند.

بدانيد، دشمنان آنان در اين آيه مذكورند: «هر گاه كه گروهى [بر جهنّم] در آيد گروهى همكيش خود را نفرين كند، تا چون همگى در آن به هم رسند گروه پسين (پيروان) در باره گروه پيشين (رهبران) خود گويند: خداوندا! اينان ما را گمراه كردند، پس آنها را دو چندان عذاب آتش بده، خداى فرمايد: هر كدام را [عذاب] دو چندان است و ليكن نمى دانيد- اعراف: 38».

بدانيد، دشمنان آنان در اين آيه مذكورند كه: «هر گاه گروهى در دوزخ افكنده شوند، نگهبانانش [به نكوهش و سرزنش] از آنها پرسند: مگر شما را بيم كننده اى نيامد؟ * گويند چرا، همانا ما را بيم كننده آمد، ولى تكذيب كرديم و گفتيم: خدا هيچ چيز فرو نفرستاده است، شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد- ملك: 8 و 9».

ص: 138


1- أي يستروا ايمانهم بظلم، فان اللبس في الأصل بمعنى الستر
2- الأنعام: 82
3- هذا المضمون مأخوذ من قوله تعالى:\ وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ \ الزمر: 73
4- مأخوذ من قوله تعالى:\ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ \ غافر: 40
5- مأخوذ من قوله تعالى \ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً* وَ يَصْلى سَعِيراً\ الانشقاق 12
6- إشارة الى قوله تعالى:\ إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً\ الفرقان: 12
7- الأعراف: 38
8- الملك: 8- 9

أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ(1).

مَعَاشِرَ النَّاسِ: شَتَّانَ مَا بَيْنَ السَّعِيرِ وَ الْجَنَّةِ، عَدُوُّنَا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنَا مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: أَلَا وَ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌ هادٍ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنِّي نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ وَصِيِّي. أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ، أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ، أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ، أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا، أَلَا إِنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ، أَلَا إِنَّهُ مُدْرِكٌ بِكُلِّ ثَارٍ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، أَلَا إِنَّهُ النَّاصِرُ لِدِينِ اللَّهِ، أَلَا إِنَّهُ الْغَرَّافُ فِي بَحْرٍ عَمِيقٍ، أَلَا إِنَّهُ يَسِمُ (2) كُلَّ ذِي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ، أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ، أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِهِ، أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْمُنَبِّهُ بِأَمْرِ إِيمَانِهِ، أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ، أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ، أَلَا إِنَّهُ قَدْ بُشِّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ، أَلَا إِنَّهُ الْبَاقِي حُجَّةً، وَ لَا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَ لَا حَقَّ إِلَّا مَعَهُ وَ لَا نُورَ إِلَّا عِنْدَهُ، أَلَا إِنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ، وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ، أَلَا وَ إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ، وَ أَمِينُهُ فِي سِرِّهِ وَ عَلَانِيَتِهِ.

-----------------------

بدانيد، دوستانشان آنانند كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، آمرزش و مزد بزرگ دارند.

اى گروه مردم! چقدر فاصله زيادى است در ميان جهنّم و بهشت، دشمنان ما مشمول ذمّ و لعن خدايند و دوستانمان مورد مدح و دوستى پروردگارند.

اى گروه مردم! بدانيد كه من انذاركننده و على هدايت كننده است،

اى گروه مردم! من نبى و على وصى است. بدانيد كه خاتم امامان: قائم مهدى، از ما است، بدانيد كه او مسلّط و قاهر در دين است. بدانيد، او از ستمكاران انتقام خواهد گرفت. بدانيد، او فاتح قلعه ها و شهرها است. بدانيد او مشركان و دشمنان دين را نابود مى كند. بدانيد، او خونبهاى اولياى خدا را مى گيرد، بدانيد، او يارى رسان دين خدا است، بدانيد، او از درياى وسيع حقيقت و معرفت مى نوشد، بدانيد، كه او هر كس را به فراخور حال و استعداد و كردارش مقام و رتبه مى دهد، بدانيد، او برگزيده و منتخب خداوند است. بدانيد، او وارث علوم [انبياء] و محيط بر [حقائق] آن است. بدانيد، او مخبر پروردگار و معرّف ايمان به او است، بدانيد، او صاحب عقل سليم و ثبات در رأى و عمل است. بدانيد، امور دين الهى به او واگذار مى شود، بدانيد، كه پيامبران گذشته به وجود او بشارت داده اند. بدانيد، او حجّت باقى خدا است و پس از او حجّتى نيست، و حقّ تنها با اوست، و نور تنها نزد او مى باشد. بدانيد، او هميشه پيروز است و شكست در او راهى ندارد. بدانيد، او ولىّ خدا در زمين، و حاكم او در ميان بندگان، و امين به اسرار و ظواهر خدا است.

ص: 139


1- غرف الماء بيده: أخذه بها، و هذا إشارة الى ما أخذه عليّ عليه السلام من علوم النبيّ صلّى اللّه عليه و آله الكثيرة التي هي كالبحر العميق الذي لم يصل الناس الى أعماقه
2- يسم الشي ء: يجعل له علامة يعرف بها

مَعَاشِرَ النَّاسِ: قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ أَفْهَمْتُكُمْ، وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدِي. أَلَا وَ إِنِّي عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ إِلَى مُصَافَقَتِي(1) عَلَى بَيْعَتِهِ، وَ الْإِقْرَارِ بِهِ، ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدِي. أَلَا وَ إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ، وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَنِي، وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ»(2) الْآيَةَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: «إِنَّ الْحَجَّ وَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ وَ الْعُمْرَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ- فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما»(3) الْآيَةَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: حُجُّوا الْبَيْتَ، فَمَا وَرَدَهُ أَهْلُ بَيْتٍ إِلَّا اسْتَغْنَوْا، وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُ إِلَّا افْتَقَرُوا.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: مَا وَقَفَ بِالْمَوْقِفِ مُؤْمِنٌ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا سَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ إِلَى وَقْتِهِ ذَلِكَ، فَإِذَا انْقَضَتْ حَجَّتُهُ اسْتُؤْنِفَ [عَلَيْهِ] عَمَلُهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: الْحُجَّاجُ مُعَاوِنُونَ(4) وَ نَفَقَاتُهُمْ مُخَلَّفَةٌ، وَ اللَّهُ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمَالِ الدِّينِ وَ التَّفَقُّهِ، وَ لَا تَنْصَرِفُوا عَنِ الْمَشَاهِدِ إِلَّا بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلَاعٍ (5).

-----------------------

اى گروه مردم! من مطالبى را بيان نموده و به شما فهماندم، و پس از من وظيفه على بن أبى طالب است. بدانيد، پس از پايان خطبه ام شما را دعوت مى كنم با من بيعت نموده و با من دست دهيد، سپس همه با على دست داده و بيعت نماييد، «پس هر كه پيمان بشكند، بى شك به زيان خود قدم برداشته، و هر كه بدان چه بر آن با خداى پيمان بسته است وفا كند پس او را مزدى بزرگ خواهد بود- فتح: 10».

اى گروه مردم! «صفا و مروه از نشانه هاى خداست، پس هر كه قصد حجّ كند يا عمره گزارد، بر او ناروا و گناه نيست كه به گرد آن دو بگردد، و هر كه كار نيكى به خواست خويش كند خداوند سپاسدار و داناست- بقره: 158».

اى گروه مردم! آهنگ خانه كنيد [حجّ را بجا آوريد]، هر كس كه حجّ رود ثروتمند شده، و هر فرد با استطاعتى كه از آن تخلّف كند فقير و بى چيز شود.

اى گروه مردم! هيچ كس در موقف حجّ نمى ايستد جز آنكه خداوند گناهان گذشته اش را تا آن موقع مى آمرزد، و در پايان مراسم حجّ حساب اعمالش مجدّدا آغاز مى گردد.

اى گروه مردم! حاجيان در اين راه مساعدت شوند، و هزينه هايشان پس داده شود، و خداوند پاداش نيكوكاران را تباه و ضايع نمى كند.

اى گروه مردم! حجّ خانه خدا را با رعايت آداب دينى و شرايط لازمه بجاى آوريد، و بازگشت از آنجا حتما با توبه خالص و ترك شهوات و تمايلات مادّى همراه باشد.

ص: 140


1- صفق يده بالبيعة، و صفق على يده: ضرب يده على يده، و المصافقة: المبايعة
2- الفتح: 10، و نكث العهد و البيع: نقضه و نبذه
3- البقرة: 158
4- و معاونون: مساعدون، و مخلفة: معوضة
5- الاقلاع: الترك، و المراد منه هنا ترك الذنوب

مَعَاشِرَ النَّاسِ: أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، لَئِنْ طَالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَرْتُمْ أَوْ نَسِيتُمْ، فَعَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ، وَ مُبَيِّنٌ لَكُمُ الَّذِي نَصَبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدِي، وَ مَنْ خَلَّفَهُ اللَّهُ؛ مِنِّي وَ مِنْهُ، يُخْبِرُكُمْ بِمَا تَسْأَلُونَ عَنْهُ، وَ يُبَيِّنُ لَكُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ.

أَلَا إِنَّ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ أُحْصِيَهُمَا وَ أُعَرِّفَهُمَا، فَآمُرَ بِالْحَلَالِ وَ أَنْهَى عَنِ الْحَرَامِ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ فَأُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَ الصَّفْقَةَ لَكُمْ، بِقَبُولِ مَا جِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذِينَ هُمْ مِنِّي وَ مِنْهُ، أَئِمَّةٌ قَائِمَةٌ، مِنْهُمُ الْمَهْدِيُّ - إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ - الَّذِي يَقْضِي بِالْحَقِّ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: [وَ] كُلُّ حَلَالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ، أَوْ حَرَامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ، فَإِنِّي لَمْ أَرْجِعْ عَنْ ذَلِكَ وَ لَمْ أُبَدِّلْ. أَلَا فَاذْكُرُوا ذَلِكَ وَ احْفَظُوهُ وَ تَوَاصَوْا بِهِ وَ لَا تُبَدِّلُوهُ وَ لَا تُغَيِّرُوهُ.

أَلَا وَ إِنِّي أُجَدِّدُ الْقَوْلَ: أَلَا فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ. أَلَا وَ إِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ: أَنْ تَنْتَهُوا إِلَى قَوْلِي وَ تُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ، وَ تَأْمُرُوهُ بِقَبُولِهِ وَ تَنْهَوْهُ عَنْ مُخَالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنِّي، وَ لَا أَمْرٌ بِمَعْرُوفٍ وَ لَا نَهْيٌ

-----------------------

اى گروه مردم! همان گونه كه خداوند فرموده نماز را بپاى داريد و زكات را بپردازيد، پس چنانچه زمان بر شما دراز گشت و كوتاهى نموده يا فراموش كرديد، على بن أبى طالب پاسخگوى شما مى باشد، او سرپرست شما، و پس از من شارحى منصوب از طرف خدا براى شما است، و منتخب الهى از من است و من از اويم.

بدانيد! كه حلال و حرام بيش از آن است كه به شمار آيد و آنها را بشناسم، پس در يك مكان امر به حلال نمودم و از حرام بازداشتم، و بهمين ترتيب از طرف خداوند مأمور شده ام كه از شما براى على بن أبى طالب و امامان پس از او كه از من و اويند از شما بيعت بگيريد، آنان تا روز قيامت امام و پيشوايند، و مهدى امّت من كه به حقّ داورى مى كند از آنان است.

اى گروه مردم! هر آنچه از حلال و حرام كه تا امروز برايتان گفتم براى هميشه برقرار و ثابت خواهد بود. و من از آنها برنگشته و هيچ تغيير و تبديلى در آنها ندادم. پس بايد آنها را خوب حفظ كرده و در رعايت آن كوشيده و به يك ديگر سفارش كنيد.

بدانيد كه من بار ديگر شما را به اقامه نماز و پرداخت زكات و امر به معروف و نهى از منكر سفارش مى كنم. بدانيد كه در رأس امر به معروف و نهى از منكر اين است كه سخنانم را در نظر بگريد و سفارشاتم را رعايت كنيد، و به ديگران رسانده و از مخالفت با آنها پرهيز كنيد، زيرا آن فرمان خداوند و دستور من است، و هيچ امر بمعروف و نهى از

ص: 141

عَنْ مُنْكَرٍ إِلَّا مَعَ إِمَامٍ مَعْصُومٍ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَ عَرَّفْتُكُمْ أَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ»(1) وَ قُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا».

مَعَاشِرَ النَّاسِ: التَّقْوَى التَّقْوَى، احْذَرُوا السَّاعَةَ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ: « إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ»(2)، اذْكُرُوا الْمَمَاتَ وَ الْحِسَابَ وَ الْمَوَازِينَ وَ الْمُحَاسَبَةَ - بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعَالَمِينَ - وَ الثَّوَابَ وَ الْعِقَابَ، فَ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثِيبُ [عَلَيْهَا] وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِي الْجِنَانِ نَصِيبٌ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصَافِقُونِي بِكَفٍّ وَاحِدَةٍ، وَ قَدْ أَمَرَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرَارَ بِمَا عَقَدْتُ لِعَلِيٍّ مِنْ إِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ مَنْ جَاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنِّي وَ مِنْهُ عَلَى مَا أَعْلَمْتُكُمْ: أَنَّ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِهِ، فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنَّا سَامِعُونَ مُطِيعُونَ رَاضُونَ مُنْقَادُونَ لِمَا بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنَا وَ رَبِّكَ فِي أَمْرِ عَلِيٍّ وَ أَمْرِ وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ، نُبَايِعُكَ عَلَى ذَلِكَ بِقُلُوبِنَا وَ أَنْفُسِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ أَيْدِينَا، عَلَى ذَلِكَ نَحْيَا وَ نَمُوتُ وَ نُبْعَثُ، وَ لَا نُغَيِّرُ، وَ لَا نُبَدِّلُ وَ لَا نَشُكُّ

-----------------------

منكرى جز با حضور امام معصوم تحقّق نمى يابد.

اى گروه مردم! قرآن معيّن نموده كه امام پس از على و فرزندان اويند، و من نيز به شما خبر دادم كه آنان از صلب من و اويند، آنجا كه فرموده: «و آن را در فرزندان خود سخنى پاينده كرد- زخرف: 28»، و من نيز گفتم: و تا زمانى كه دست بدامن قرآن و عترت باشيد گمراه نخواهيد شد.

اى گروه مردم! رعايت تقوا! رعايت تقوا! از روز جزا پروا كنيد، همان گونه كه خداوند فرموده: «كه زلزله رستاخيز چيزى است بزرگ- حجّ: 1». پيوسته و هميشه مرگ و حساب و ميزان و حساب كشى در برابر پروردگار جهانيان و ثواب و عقاب را به ياد آوريد و متذكّر باشيد، كه هر كس كار نيك آورد پاداش برد، و هر كس كه بدى آورد هيچ نصيبى از بهشت نخواهد داشت.

اى گروه مردم! تعداد شما بيش از آن است كه با من دست بيعت دهيد، و خداوند مرا مأمور فرموده تا از شما در باره امارت على بن أبى طالب و امامان پس از او كه همه از صلب من و اويند اقرار زبانى بگيرم، پس همگى بگوييد: «گفته هايت را شنيديم و به و به نصب على بن أبى طالب و فرزندان صلبى او به امارت مسلمين راضى و فرمانبرداريم، و با تو در اين باره با قلبها و جان و زبان و دستهايمان بيعت مى كنيم، بر اين عهد زندگى مى كنيم و مى ميريم و برانگيخته خواهيم شد، و نه تغيير و تبديلى در آن دهيم، و نه هيچ شكّ

ص: 142


1- الزخرف: 28
2- الحجّ: 1

وَ لَا نَرْتَابُ، وَ لَا نَرْجِعُ عَنْ عَهْدٍ، وَ لَا نَنْقُضُ الْمِيثَاقَ، نُطِيعُ اللَّهَ وَ نُطِيعُكَ وَ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وُلْدَهُ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ ذَكَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ» اللَّذَيْنِ قَدْ عَرَّفْتُكُمْ مَكَانَهُمَا مِنِّي وَ مَحَلَّهُمَا عِنْدِي وَ مَنْزِلَتَهُمَا مِنْ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَدْ أَدَّيْتُ ذَلِكَ إِلَيْكُمْ، وَ إِنَّهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنَّهُمَا الْإِمَامَانِ بَعْدَ أَبِيهِمَا عَلِيٍّ وَ أَنَا أَبُوهُمَا قَبْلَهُ.

وَ قُولُوا: «أَطَعْنَا اللَّهَ بِذَلِكَ وَ إِيَّاكَ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ ذَكَرْتَ، عَهْداً وَ مِيثَاقاً مَأْخُوذاً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ قُلُوبِنَا وَ أَنْفُسِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ مُصَافَقَةِ أَيْدِينَا، مَنْ أَدْرَكَهُمَا بِيَدِهِ وَ أَقَرَّ بِهِمَا بِلِسَانِهِ (1)، وَ لَا نَبْغِي بِذَلِكَ بَدَلًا وَ لَا نَرَى مِنْ أَنْفُسِنَا عَنْهُ حِوَلًا أَبَداً، أَشْهَدْنَا اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً، وَ أَنْتَ عَلَيْنَا بِهِ شَهِيدٌ، وَ كُلُّ مَنْ أَطَاعَ مِمَّنْ ظَهَرَ وَ اسْتَتَرَ، وَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ وَ جُنُودُهُ وَ عَبِيدُهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَهِيدٍ».

مَعَاشِرَ النَّاسِ: مَا تَقُولُونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خَافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ «فَمَنِ اهْتَدَى فَ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»، وَ مَنْ بَايَعَ فَإِنَّمَا يُبَايِعُ اللَّهَ «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ».

-----------------------

و ترديدى در آن كنيم. و از عهد خود باز نگرديم و زير پيمان خود نزنيم، و تا آخر مطيع خداوند بوده و گوش بفرمان شما و على امير المؤمنين و امامان از نسل تو و صلب على پس از حسن و حسين خواهيم بود». همان دو شخصيتى كه شما را از جايگاهشان در نزد خود با خبر نمودم و از منزلتى كه در نزد خدا دارند آگاه ساختم، پس همه آنها را به شما رساندم، و آن دو آقا و سرور جوانان بهشتى مى باشند، و آن دو پس از پدرشان على؛ امام و پيشوايند، و پيش از على من پدر آن دو مى باشم.

و نيز بگوييد: «در تمام مواردى كه گفتى خدا را اطاعت مى كنيم و گوش بفرمان تو و على و حسن و حسين و ائمّه هستيم، اين عهد و پيمانى است كه براى امارت مسلمين با قلب و جان و زبانمان نموديم و با دست بيعت كرديم، هر كه آن دو را درك نمود با دست و زبان به مقامشان اعتراف نمايد. و جوياى هيچ تبديلى در آن نبوده و از جانب خود تا قيامت بجاى آن قائل به نيرو و قدرتى نخواهيم بود، خدا را به گواهى گيريم و خدا گواهى بسنده و كافى است، و تو در اين موضوع بر ما گواه باشى، و نيز همه مطيعان، و فرشتگان و لشكرها و بندگان خداوند، همه و همه گواهى مى دهند، و گواهى خداوند از همه بزرگتر است».

اى گروه مردم! چه مى گوييد؟ خداوند از هر صدايى با خبر است و از ضمائر قلوب آگاهى دارد، «پس هر كه راه يافت به سود خود اوست، و هر كه گمراه شد جز اين نيست كه به زيان خود گمراه مى شود- زُمَر: 41»، و هر كه بيعت كند مانند آن است كه با خدا بيعت مى كند، «دست خدا بالاى دستهاشان است- فتح: 10».

ص: 143


1- الضمير في ادركهما و أقربهما عائدان على العهد و الميثاق، و تقدير الكلام: قولوا أطعنا اللّه بالذي ذكرت من العهد و الميثاق المأخوذين لأمير المؤمنين(عليه السّلام)، فمن ادرك منا العهد و الميثاق في هذا الاجتماع صافق بيده، و أقرّ بالعهد و الميثاق بلسانه. و في العبارة ارتباك ربما يكون ناشئا من سقوط بعض الألفاظ لدى النسخ

مَعَاشِرَ النَّاسِ: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ بَايِعُوا عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ كَلِمَةً طَيِّبَةً بَاقِيَةً، يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ، وَ يَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ وَفَى، «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» الْآيَةَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: قُولُوا الَّذِي قُلْتُ لَكُمْ، وَ سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ قُولُوا: «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» وَ قُولُوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» - الْآيَةَ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: إِنَّ فَضَائِلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَدْ أَنْزَلَهَا فِي الْقُرْآنِ أَكْثَرَ مِنْ أَنْ أُحْصِيَهَا فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ، فَمَنْ أَنْبَأَكُمْ بِهَا وَ عَرَّفَهَا فَصَدِّقُوهُ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ عَلِيّاً وَ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ ذَكَرْتُهُمْ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً.

مَعَاشِرَ النَّاسِ : السَّابِقُونَ [السَّابِقُونَ] إِلَى مُبَايَعَتِهِ وَ مُوَالاتِهِ وَ التَّسْلِيمِ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ ، أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

مَعَاشِرَ النَّاسِ: قُولُوا مَا يَرْضَى اللَّهُ بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً

-----------------------

اى گروه مردم! از خدا پروا كنيد، و با على امير المؤمنين و حسن و حسين و امامان- كه مانند سخن پاكيزه و پايدارند- بيعت كنيد، و بدانيد خداوند پيمان شكنان را هلاك مى كند، وفاداران را مشمول رحمتش قرار مى دهد، «پس هر كه پيمان بشكند جز اين نيست كه به زيان خويش مى شكند- فتح: 10».

اى گروه مردم! همان كه به شما گفتم بگوييد، و به على با كلمه أمير المؤمنين سلام كنيد و بگوييد: «شنيديم و فرمان برديم، پروردگارا، آمرزش تو را خواهانيم و بازگشت [ما] به سوى توست- بقره: 285»، و بگوييد: «سپاس و ستايش خداى راست كه ما را بدين جايگاه راه نمود و اگر خدا ما را راه ننموده بود راه نمى يافتيم- اعراف: 43».

اى گروه مردم! براستى فضائل على بن أبى طالب نزد خداوند است و آنها را در قرآن نازل فرموده، و از شمار خارج است، پس هر كه شما را بدانها خبر داد و آگاه ساخت او را باور نموده و تصديق كنيد.

اى گروه مردم! هر كس خداوند را اطاعت نموده و پيامبر و على و امامانى كه ذكر نمودم فرمان برد براستى به كاميابى و پيروزى بزرگى دست يافته است.

اى گروه مردم! پيشى گيرندگان! پيشى گيرندگان به بيعت و دوستى او و سلام كنندگان به او به كلمه امير المؤمنين، آنان رستگارانند، در بهشتهاى پر نعمت.

اى گروه مردم! آنچه موجب خشنودى خدا از شماست بگوييد، كه اگر شما و همه عالم كافر شويد،

ص: 144

فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً(1)، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اغْضَبْ عَلَى الْكَافِرِينَ ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

فَنَادَاهُ الْقَوْمُ: سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ أَمْرِ رَسُولِهِ بِقُلُوبِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ أَيْدِينَا، وَ تَدَاكُّوا(2) عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى عَلِيٍّ. فَصَافَقُوا بِأَيْدِيهِمْ، فَكَانَ أَوَّلُ مَنْ صَافَقَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الْأَوَّلُ وَ الثَّانِي وَ الثَّالِثُ وَ الرَّابِعُ وَ الْخَامِسُ وَ بَاقِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ بَاقِي النَّاسِ عَلَى طَبَقَاتِهِمْ وَ قَدْرِ مَنَازِلِهِمْ، إِلَى أَنْ صَلَّيْتُ الْمَغْرِبَ وَ الْعَتَمَةَ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ، وَ وَصَلُوا الْبَيْعَةَ وَ الْمُصَافَقَةَ ثَلَاثاً- وَ رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ - كُلَّمَا بَايَعَ قَوْمٌ - «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى جَمِيعِ الْعَالَمِينَ». وَ صَارَتِ الْمُصَافَقَةُ سُنَّةً وَ رَسْماً. [وَ رُبَّمَا] يَسْتَعْمِلُهَا مَنْ لَيْسَ لَهُ حَقٌّ فِيهَا.

وَ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنْ هَذِهِ الْخُطْبَةِ رَأَى النَّاسُ رَجُلًا جَمِيلًا بَهِيّاً طَيِّبَ الرِّيحِ فَقَالَ: تَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ [مُحَمَّداً] كَالْيَوْمِ قَطُّ، [وَ] مَا أَشَدَّ مَا يُؤَكِّدُ لِابْنِ عَمِّهِ، وَ إِنَّهُ يَعْقِدُ عَقْداً لَا يَحِلُّهُ إِلَّا كَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ بِرَسُولِهِ، وَيْلٌ طَوِيلٌ لِمَنْ حَلَّ عَقْدَهُ.

-----------------------

خدا را هيچ گزند و زيانى نرساند، پروردگارا گناهان مؤمنان را ببخشاى، و بر كافران غضب نما، و حمد و ستايش خداى راست، پروردگار جهانيان.

پس ندا از جماعت برخاست: با قلب و زبان و دستهايمان فرمان خدا و رسول او را شنيديم و اطاعت نموديم، سپس به سوى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و على هجوم آورده و با زدن دست به دست پيامبر با او بيعت نمودند، و نخست اوّلى و دومى و سومى و چهارمى و پنجمى و پس از آنان ديگران بنا بر مقام و منزلتشان بيعت كردند. و اين كار تا اقامه نماز مغرب و عشاء كه با هم خوانده شد تا سه بار ادامه يافت، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در اثناى هر بيعت مى فرمود: «حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را بر همه مردم برترى داد» و از همين جا زدن دست هنگام بيعت سنّت و رسم شد، و چه بسا اين سنّت را كسى انجام داد كه در آن بيعت هيچ حقّى نداشت!!

و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرموده: وقتى پيامبر اين خطبه را بپايان رسانيد در ميان جماعت مردى خوش سيما و معطّر ظاهر شده و گفت: بخدا سوگند هيچ وقت محمّد را مانند امروز نديده بودم كه تا اين اندازه در معرّفى پسر عمويش على بن- أبى طالب و براى تثبيت وصايت و ولايت او اصرار و تأكيد و پافشارى نمايد، و براستى جز كافر به خداى عظيم و پيامبرش هيچ كس قادر به مخالفت با آن قرارداد نيست، غم و اندوه طولانى و دراز بر كسى كه پيمانش بگسلد!

ص: 145


1- آل عمران: 144
2- تداكوا عليه: ازدحموا عليه

قَالَ: [وَ] الْتَفَتَ إِلَيْهِ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ حِينَ سَمِعَ كَلَامَهُ فَأَعْجَبَتْهُ هَيْأَتُهُ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ قَالَ: أَمَا سَمِعْتَ مَا قَالَ هَذَا الرَّجُلُ، قَالَ كَذَا وَ كَذَا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: يَا عُمَرُ أَ تَدْرِي مَنْ ذَاكَ الرَّجُلُ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: ذَلِكَ الرُّوحُ الْأَمِينُ جَبْرَئِيلُ، فَإِيَّاكَ أَنْ تَحُلَّهُ، فَإِنَّكَ إِنْ فَعَلْتَ فَاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَلَائِكَتُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْكَ بِرَاءٌ.

-----------------------

امام صادق عليه السّلام فرمود: عمر بن الخطّاب از هيئت و طرز سخن آن شخص شگفت زده گشته و رو به رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله كرده عرض نمود: آيا شنيدى آن مرد چه گفت؟ چنين و چنان گفت، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى عمر آيا فهميدى او كه بود؟ گفت: خير، فرمود: او روح الأمين جبرئيل بود، پس مبادا ولايت على را نقض كنى كه در اين صورت خداوند و پيامبر و فرشتگان خدا و همه مؤمنان از تو بيزار شوند!.

تعيين ائمّه اطهار پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و احتجاج خداوند متعال به جايگاه ايشان بر تمام مردم

حديث لوح فاطمه- سلام الله عليها

« ذَكَرَ تَعْيِينِ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرَةِ بَعْدَ النَّبِيِّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ »

« وَ احْتِجَاجِ اللَّهُ تَعَالَى بِمَكَانِهِمْ عَلَى كَافَّةً الْخُلُقِ »

33- رَوَى أَبُو بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: قَالَ أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، مَتَى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلُكَ عَنْهَا؟ قَالَ لَهُ جَابِرٌ: فِي أَيِّ الْأَحْوَالِ أَحْبَبْتَ، فَخَلَا بِهِ أَبِي فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ وَ قَالَ لَهُ: يَا جَابِرُ! أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدِ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّي أَنَّهُ فِي ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوبٌ فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي دَخَلْتُ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله

-----------------------

«تعيين ائمّه اطهار پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله»

«و احتجاج خداوند متعال به جايگاه ايشان بر تمام مردم »

33- أبو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن حضرت فرمود: پدرم امام باقر به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: با تو كارى دارم، چه وقت برايت راحت تر است كه تنها نزد من آيى تا مطلبى را از تو بپرسم؟ جابر گفت: هر وقت كه شما بخواهى. پس يك روز با جابر خلوت نموده و فرمودند: در باره لوحى كه در دست مادرم حضرت فاطمه عليهاالسّلام دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديده اى، و مطالبى كه در باره آن برايت فرموده برايم بگو.

جابر عرض كرد: خدا را گواه مى گيرم [روزى] در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جهت

ص: 146

فَهَنَّأْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَ رَأَيْتُ فِي يَدِهَا لَوْحاً أَخْضَرَ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ، وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ نُورِ الشَّمْسِ، فَقُلْتُ لَهَا: بِأُمِّي وَ أَبِي أَنْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، مَا هَذَا اللَّوْحُ فِي يَدِكِ؟ فَقَالَتْ: [يا جابِرُ] هَذَا اللَّوْحُ أَهْدَاهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ أَسْمَاءُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي، فَأَعْطَانِيهِ أَبِي لِيَسُرَّنِي بِذَلِكَ. قَالَ جَابِرٌ: فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ عليهاالسّلام فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ.

قَالَ لَهُ عليه السّلام: فَهَلْ لَكِ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَمَشَى مَعَهُ أَبِي عليه السّلام حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَنْزِلِ جَابِرٍ، وَ أَخْرَجَ إِلَى أَبِي صَحِيفَةً مِنْ رَقٍّ وَ قَالَ: يَا جَابِرُ انْظُرْ فِي كِتَابِكَ لِأَقْرَأَ عَلَيْكَ، فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَتِهِ وَ قَرَأَ أَبِي، فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً. قَالَ جَابِرٌ: فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ رَسُولِهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ: عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِي، وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي، وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي، فَإِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ، وَ مُذِلُّ الظَّالِمِينَ،

-----------------------

تبريك و تهنيت تولّد امام حسين به خدمت مادرت حضرت زهرا عليهاالسّلام رسيده بودم كه در دست آن حضرت لوح سبز رنگى ديدم، كه گمان كردم از زمرّد است، و در آن لوح نوشته اى سفيد به درخشش نور خورشيد بود، عرض نمودم: پدر و مادرم بفدايت اى دخت پيامبر اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوح را خداوند به رسولش اهدا فرموده است و در آن اسامى پدر و شوهر و نيز دو پسرم و اسم اوصياى از فرزندانم نوشته شده است، و پدرم آن را بعنوان مژدگانى به من عطا فرموده، جابر افزود: سپس مادرت آن را به من داد، من آن را خواندم و از آن نسخه اى برداشت نمودم.

امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم به جابر گفت: آن را بمن نشان مى دهى؟ عرض كرد: آرى. آنگاه پدرم با جابر به منزل او رفت. سپس پدرم صحيفه اى از پوست را در آورده و گفت: اى جابر تو در نوشته ات نگاه كن تا برايت بخوانم، جابر نيز در نسخه اش نگريست و پدرم خواند، و هيچ حرفى با حرفى اختلاف نداشت، آنگاه جابر گفت: خدا را شاهد مى گيرم كه من به همين ترتيب در آن لوح، نوشته اى ديدم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ اين نامه اى از خداوند عزيز حكيم، براى محمّد رسول و نور و سفير و حاجب و دليل او است، كه روح الأمين (جبرئيل) آن را از نزد ربّ العالمين نازل نمود، اى محمّد اسامى مرا بزرگ بدار و نعمتهايم را شكر كن، و آنها را انكار مكن، همانا منم اللَّه، كه جز من معبودى نيست، منم درهم كوبنده جبّاران، خواركننده ستمگران

ص: 147

وَ دَيَّانُ يَوْمِ الدِّينِ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، مَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي، أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي، عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ، فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ، وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ.

إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً، وَ إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ، وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ سِبْطَيْكَ: الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ عِلْمِي، وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ ،وَ هُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً، وَ جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ:

أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيَائِيَ الْمَاضِينَ، وَ ابْنُهُ شَبِيهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ، مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لِعِلْمِي وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِي، سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ الصَّادِقِ، الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِي أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ، وَ انْتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى ،وَ أُتِيحَ بَعْدَهُ فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ حِنْدِسٌ (1).

-----------------------

و پاداش دهنده روز جزا، هيچ معبودى جز من نيست، هر كه اميد به غير فضل من بندد يا از غير عدالت من بترسد، او را عذابى نمايم كه هيچ كس را عذاب نكرده باشم، پس تنها مرا بپرست و فقط بر من توكّل كن.

و اين را بدان كه من هيچ پيامبرى را مبعوث نكردم جز آنكه در پايان مأموريّتش براى او وصى و جانشينى قرار دادم، من تو را بر تمام انبياء؛ و وصىّ تو را بر تمام اوصياء فضيلت و برترى دادم، و تو را به دو نوه شيرزاده ات گرامى داشتم. پس حسن را پس از پايان روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم. و حسين را گنجينه دار وحى خود نمودم، و او را به شهادت گرامى داشتم، او از همه شهدا برتر و مقامش از همه آنان بالاتر است. و كلمه تامّه ام را همراه او و حجّت رسا و بالغه ام را نزد او گذاردم، به واسطه عترت او ثواب دهم و مجازات كنم.

نخستين فرد از عترت، نامش «عَلِىّ» است، او سرور عابدان و زينت اولياى گذشته من است. سپس پسر او- كه نامش همچون جدّ محمود خود- «مُحَمّد» است، او شكافنده علم و كانون حكمت من است، و «جَعْفَر» كه شك كنندگان در باره او به هلاكت رسند، هر كه او را نپذيرد، مرا نپذيرفته، وعده حقّ من است كه مقام جعفر را گرامى داشته، و بواسطه پيروان و ياران و دوستانش خوشحال و مسرورم سازم. و «مَوسى» كه پس از او برگزيدم، و پس از او فتنه و آشوبى كور و تاريك واقع شود،

ص: 148


1- الحندس: الليل المظلم، و الظلمة الشديدة

أَلَا إِنَّ خَيْطَ فَرْضِي لَا يَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتِي لَا تَخْفَى، وَ إِنَّ أَوْلِيَائِي لَا يَشْقَوْنَ.

أَلَا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي فَقَدِ افْتَرَى عَلَيَّ، وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِي مُوسَى وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي.

أَلَا إِنَّ الْمُكَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُكَذِّبٌ بِكُلِّ أَوْلِيَائِي، عَلِيٌّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْنَحُهُ بِالاضْطِلَاعِ بِهَا(1)، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ، يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ [ذُوالْقَرْنَيْنِ] إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُقِرَّنَّ عَيْنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وَارِثِ عِلْمِهِ، وَ هُوَ مَعْدِنُ عِلْمِي، وَ مَوْضِعُ سِرِّي، وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي، لَا يُؤْمِنُ بِهِ عَبْدٌ إِلَّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبَ النَّارَ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي، وَ الشَّاهِدِ فِي خَلْقِي، وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِي، أُخْرِجُ مِنْهُ

-----------------------

بدانيد كه رشته فرض و وجوب من پاره نمى شود، و حجّت من پنهان نمى ماند، و دوستان من به شقاوت نمى افتند،

بدانيد هر كس كه يكى از آنان را انكار كند بى شكّ نعمت مرا انكار نموده، و هر كه آيه اى از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است. و واى بر دروغ بندان و منكران پس از پايان كار موسى بنده و دوست برگزيده ام،

بدانيد هر كه هشتمين را تكذيب كند همه اوليايم را تكذيب نموده، «عَلِىّ» ولى و ياور من است، بارهاى سنگين نبوّت را بر دوش او مى گذارم و توسّط آن به او قدرت و توانمندى مى دهم و در آخر مرد پليد متكبّرى او را مى كشد. و در شهرى كه آن را بنده صالح [ذو القرنين] بنا نهاده است؛ در كنار بدترين مخلوقم به خاك دفن مى شود، فرمان و وعده من محقّق و ثابت است كه: او را به وجود پسر و جانشينش «مُحَمّد» خوشحال خواهم ساخت، همو كه وارث علم من، و كانون حكمت و محل اسرار من است، و او حجّت من بر خلقم مى باشد، هر بنده اى كه به او ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را در باره هفتاد تن از خانواده اش- كه همگى مستحقّ عذاب دوزخند قبول نمودم- و عاقبت كار فرزندش «عَلِىّ» را- كه دوست و ياور من و گواه در ميان خلق است و امين وحى من مى باشد- ختم به خير و سعادت گردانم، از او فرزندى بوجود آورم

ص: 149


1- اين جمله در كتاب شريف كافي اينگونه آمده: «وامتحنه بالاضطلاع» يعني: «بوسيه انجام دادن آنها امتحانش مي كنم»، و گويند كه اين مطلب اشاره به ژذيرش امر سخت و دشوار ولايتِ عهدي است

الدَّاعِيَ إِلَى سَبِيلِي، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِيَ الْحَسَنَ الْعَسْكَرِيَّ (عليه السّلام) ، ثُمَّ أُكْمِلُ دِينِي بِابْنِهِ مُحَمَّدٍ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوبَ، سَيِّدُ أَوْلِيَائِي، سَيُذَلُّ أَوْلِيَائِي فِي زَمَانِهِ، وَ تُتَهَادَى رُءُوسُهُمْ كَمَا تُتَهَادَى رُءُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ، وَ يَفْشُو الْوَيْلُ وَ الرَّنَّةُ فِي نِسَائِهِمْ، أُولَئِكَ أَوْلِيَائِي حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ وَ أَرْفَعُ الْآصَارَ وَ الْأَغْلَالَ، أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَالِمٍ(1): قَالَ أَبُو بَصِيرٍ(2): لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فِي دَهْرِكَ إِلَّا هَذَا الْحَدِيثَ لَكَفَاكَ، فَصُنْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ.

-----------------------

به نام «حَسَن» كه مردم را به راه من دعوت مى كند و خزانه دار گنجينه علم من است. سپس دينم را توسّط پسر او «محمّد» كه مايه رحمت همه جهانيان است كامل كنم، او برخوردار از كمال موسى، نورانيّت عيسى، صبر ايّوب بوده و سيّد و سرور همه اولياى من است، در ايّام غيبت او دوستانم ذليل و خوار مى شوند، تا آنجا كه سرهاى آنان را همچون سرهاى ترك و ديلم (كفّار) براى هم هديّه مى فرستند، آنان را بكشند و بسوزانند، در آن روزگار اوليايم ترسان و وحشت زده اند، و پيوسته زمين از خونشان رنگين شود، و ناله و فغان در ميان زنانشان بلند گردد، آرى آنان دوستان حقيقى من مى باشند، توسّط همانان هر فتنه كورى را دفع كنم، و از بركت ايشان هر شبهه و مصيبت و سختى را مرتفع سازم، آنانند كه درودها و بخشايشى از پروردگارشان بر آنها است و ايشانند راه يافتگان.

عبد الرّحمن بن سالم گويد: أبو بصير به من گفت: اگر در تمام عمرت فقط همين يك حديث را شنيده بودى برايت كافى بود، بنا بر اين آن را از نااهلان پنهان دار!

مترجم گويد: از متن حديث اين گونه فهميده مى شود كه وجود مبارك حضرت صادق عليه السّلام در حين اين گفتگو حاضر بوده اند، و با توجّه به منابع ديگر همچون كتاب شريف عيون أخبار الرّضا عليه السّلام و كافى و غيبت نعمانى، و تاريخ درگذشت جابر و وفات حضرت صادق عليه السّلام اين گونه بر مى آيد كه جابر امامان پس از حضرت باقر عليه السّلام را درك نكرده، و بايد احتمال داد كه امام صادق عليه السّلام در زمان وقوع آن گفتگو حاضر نبوده و اين مطلب را از پدر خود حضرت باقر عليه السّلام فقط روايت فرموده اند.

(نقل از زيرنويس استاد غفّارىّ- أيّد اللَّه تعالى- در ترجمه كتاب عيون اخبار الرّضا عليه السّلام)

حديثى قدسى در تعيين اسامى مبارك ائمه- اطهار عليهم السلام

34- وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ(3)، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام

-----------------------

34- از امام صادق عليه السّلام از پدران بزرگوارش عليهم السّلام نقل است كه

ص: 150


1- عبد الرحمن بن سالم بن عبد الرحمن الأشل الكوفيّ العطار، و كان سالم بياع المصاحف، و عبد الرحمن بن سالم اخو عبد الحميد بن سالم له كتاب رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 177
2- ابو بصير يحيى بن القسم الأسدي، مما أجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنه و عن جماعة آخرين مذكورين في كتب التراجم و انقادوا اليهم بالفقه، توفّي سنة 150 بعد أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام الكنى و الألقاب 1/ 17
3- عليّ بن أبي حمزة مولى الأنصار الكوفيّ، روى عن أبي عبد اللّه الصادق و أبي الحسن موسى عليهما السلام، و صنف كتبا عدة منها كتاب جامع في أبواب الفقه. رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 188

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: حَدَّثَنِي جَبْرَئِيلُ، عَنْ رَبِّ الْعِزَّةِ جَلَّ جَلَالُهُ أَنَّهُ قَالَ: مَنْ عَلِمَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِي، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدِي وَ رَسُولِي، وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَلِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجِي، أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِي، وَ نَجَّيْتُهُ مِنَ النَّارِ بِعَفْوِي، وَ أَبَحْتُ لَهُ جِوَارِي، فَأَوْجَبْتُ لَهُ كَرَامَتِي، وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْهِ نِعْمَتِي، وَ جَعَلْتُهُ مِنْ خَاصَّتِي وَ خَالِصَتِي، إِنْ نَادَانِي لَبَّيْتُهُ، وَ إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ، وَ إِنْ سَكَتَ ابْتَدَأْتُهُ، وَ إِنْ أَسَاءَ رَحِمْتُهُ، وَ إِنْ فَرَّ مِنِّي دَعَوْتُهُ، وَ إِنْ رَجَعَ إِلَيَّ قَبِلْتُهُ، وَ إِنْ قَرَعَ بَابِي فَتَحْتُهُ.

وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِي، أَوْ شَهِدَ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدِي وَ رَسُولِي، أَوْ شَهِدَ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَلِيفَتِي، أَوْ شَهِدَ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجِي فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي، وَ صَغَّرَ عَظَمَتِي، وَ كَفَرَ بِآيَاتِي وَ كُتُبِي، إِنْ قَصَدَنِي حَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِي حَرَمْتُهُ، وَ إِنْ نَادَانِي لَمْ أَسْمَعْ نِدَاءَهُ، وَ إِنْ دَعَانِي لَمْ أَسْتَجِبْ دُعَاءَهُ، وَ إِنْ رَجَانِي خَيَّبْتُهُ، وَ ذَلِكَ جَزَاؤُهُ مِنِّي وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

-----------------------

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت: خداوند با عزّت و جلال توسّط جبرئيل به من فرمود: هر كس كه بداند و دريابد كه هيچ خدايى جز من نيست (توحيد)، و محمد، بنده و رسول من است (نبوّت)، و على، ولى و خليفه و حجّت من است، و امامان پاكيزه از فرزندان او حجّتهاى من هستند (امامت) او را به موجب رحمت خود داخل بهشت كرده و به مقتضاى عفو و بخششم از آتش دوزخ نجات خواهم داد، و همجوارى خود را برايش اختيار كنم، و كرامت و نعمتم را براى او لازم و تمام خواهم كرد، و از بندگان مخصوص و برگزيده ام قرار دهم، و دعايش را اجابت كرده و درخواستش را عطا مى كنم، و چون سكوت كند من آغاز كلام نمايم، و اگر بدى كند باز به او ترحّم مى كنم، و اگر از نزد من بگريزد او را بسوى خود مى خوانم، و چون به سوى من باز گردد او را مى پذيرم، و اگر درب مرا بكوبد برايش بگشايم.

و هر كس به وحدانيّت من گواهى ندهد، و يا گواهى به آن دهد ولى به رسالت بنده و رسولم محمد معتقد نباشد، يا آن را قبول كند ولى خلافت على بن أبى طالب را نپذيرد، يا آن را قبول كند ولى امامت امامان پاكيزه از فرزندان على را قبول نكند، اين چنين فردى نعمت مرا انكار، و جلالم را كوچك شمرده، و به كتابها و آيات من كافر شده است. و اگر چنين فردى قصد مرا كند در پيش روى او حجاب گذارم، و چون از من درخواست كند او را محروم نمايم، و اگر مرا بخواند ندايش را نمى شنوم، و چون دعا كند او را اجابت نمى كنم، و چون به من اميد بندد نااميدش سازم، و اينها همه جزاى اعمال اوست كه از من به او ميرسد، و من كوچكترين ستمى به بندگانم روا نمى دارم.

ص: 151

فَقَامَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؟فَقَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، ثُمَّ زَيْنُ الْعَابِدِينَ فِي زَمَانِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ الْبَاقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ، فَإِذَا أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ، ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ،ثُمَّ الْكَاظِمُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، ثُمَّ التَّقِيُّ الْجَوَادُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ النَّقِيُّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الزَّكِيُّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ ابْنُهُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدِيُّ أُمَّتِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ صَاحِبُ الزَّمَانِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ) الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

هَؤُلَاءِ يَا جَابِرُ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلَادِي وَ عِتْرَتِي، مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَنِي، وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَانِي، وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ أَوْ أَنْكَرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْكَرَنِي، بِهِمْ يُمْسِكُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَ بِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا.

-----------------------

در اين هنگام جابر بن عبد اللَّه انصارى برخاسته و گفت: اى رسول خدا! آن امامان از فرزندان على بن أبى طالب كيستند؟ فرمود: اوّل و دم: حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتى هستند، على، كه آقاى عابدان در روزگارش مى باشد، سپس محمّد بن على، كه شكافنده علم است، و تو اى جابر او را درك خواهى كرد، پس سلام مرا به او برسان. سپس صادق است جعفر بن محمّد، بعد كاظم است موسى بن جعفر، سپس رضا است على ابن موسى، بعد تقى است محمّد بن على، سپس جواد، محمّد بن على، و بعد نقى است على بن- محمّد، سپس زكى حسن بن على، و بعد پسرش مهدى و قائم به حق است، همو كه مهدى امّت من، صاحب زمان، محمّد بن الحسن [صلوات اللَّه عليهم أجمعين] است كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، پس از آنكه از بيداد و ستم پر شود.

اى جابر اين افراد خلفا و اوصياء و فرزندان و عترت منند، هر كس از آنان اطاعت كند مرا اطاعت نموده، و هر كس به ايشان عصيان ورزد مرا نافرمانى نموده، و هر كس همه آنان؛ يا يكى از ايشان را انكار نمايد مرا انكار نموده است، و خداوند به خاطر وجود ايشان آسمانها را از سقوط حفظ مى كند، و زمين را از حركت و لغزش نگه مى دارد.

تعيين اسامى مبارك ائمه اطهار- عليهم السلام- از طرف پيامبر- صلى الله عليه و آله

35- وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: يَا عَلِيُّ، لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مَنْ طَابَتْ وِلَادَتُهُ، وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مَنْ خَبُثَتْ وِلَادَتُهُ، وَ لَا يُوَالِيكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَ لَا يُعَادِيكَ إِلَّا كَافِرٌ.

-----------------------

35- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل است كه به حضرت على عليه السّلام فرموده: اى على! تو را فقط كسى دوست دارد كه از لحاظ ولادت طاهر باشد، و تنها كسى به تو بغض مى ورزد كه نقصان و خباثتى در ولادت او باشد. و جز مؤمن دوستدار تو نيست، و جز كافر با تو دشمنى و مخالفت نمى كند.

ص: 152

فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَدْ عَرَفْنَا عَلَامَةَ خُبْثِ الْوِلَادَةِ وَ الْكَافِرِ فِي حَيَاتِكَ بِبُغْضِ عَلِيٍّ وَ عَدَاوَتِهِ، فَمَا عَلَامَةُ خُبْثِ الْوِلَادَةِ وَ الْكَافِرِ بَعْدَكَ إِذَا أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ بِلِسَانِهِ وَ أَخْفَى مَكْنُونَ سَرِيرَتِهِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ، إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام إِمَامُكُمْ بَعْدِي، وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ، فَإِذَا مَضَى فَالْحَسَنُ، ثُمَ الْحُسَيْنُ، ابْنَايَ إِمَامَاكُمْ بَعْدَهُ، وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ، ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، أَئِمَّتُكُمْ وَ خُلَفَائِي عَلَيْكُمْ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُ أُمَّتِي، يَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، لَا يُحِبُّهُمْ إِلَّا مَنْ طَابَتْ وِلَادَتُهُ، وَ لَا يُبْغِضُهُمْ إِلَّا مَنْ خَبُثَتْ وِلَادَتُهُ، وَ لَا يُوَالِيهِمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَ لَا يُعَادِيهِمْ إِلَّا كَافِرٌ، مَنْ أَنْكَرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْكَرَنِي، وَ مَنْ أَنْكَرَنِي فَقَدْ أَنْكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَنِي، وَ مَنْ جَحَدَنِي فَقَدْ جَحَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، لِأَنَّ طَاعَتَهُمْ طَاعَتِي، وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ مَعْصِيَتَهُمْ مَعْصِيَتِي، وَ مَعْصِيَتِي مَعْصِيَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

يَا ابْنَ مَسْعُودٍ إِيَّاكَ أَنْ تَجِدَ فِي نَفْسِكَ حَرَجاً مِمَّا أَقْضِي فَتَكْفُرَ، فَوَعِزَّةِ رَبِّي مَا أَنَا

-----------------------

در اين هنگام عبد اللَّه بن مسعود برخاسته و گفت: اى رسول خدا! نشانه پليدى ولادت و كفر را در زمان حيات شما فهميديم، بفرماييد نشانه پليدى ولادت و كفر در زمان پس از شما چيست؟ زيرا امكان دارد فردى با تظاهر به ايمان، اعتقاد قلبى خود را پنهان نمايد.

رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى ابن مسعود! على بن أبى طالب پس از من امام و پيشواى شما و جانشين من است، و پس از او دو فرزندم حسن و حسين، و به همين ترتيب نه نفر از فرزندان حسين بن على يكى پس از ديگرى امام شما و جانشين من خواهند بود، و نهمين فرزند از اولاد حسين؛ قائم امّت من است، كه سراسر زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از بيداد و ستم شده است. ايشان را جز پاكيزگان در ولادت دوست نمى دارند، و جز پليدان در ولادت دشمن نمى دارند، فقط اهل ايمان به آنان علاقمندند، و تنها كافران با ايشان مخالفت مى كنند، هر كس يكى از آنان را انكار كند گويى مرا انكار نموده است، و هر كس مرا انكار نمايد مانند اين است كه خدا را انكار كرده است، زيرا اطاعت نمودن از آنان امتثال امر من، و اطاعت من همچون اطاعت پروردگار متعال است، و نافرمانى كردن آنان همچون عصيان من، و نافرمانى از من همچون معصيت خداوند است.

اى ابن مسعود! مبادا در گفته هاى من ترديد كنى كه آن موجب كفر تو گردد. سوگند به عزّت خدايم

ص: 153

مُتَكَلِّفٌ وَ لَا أَنَا نَاطِقٌ عَنِ الْهَوَى فِي عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السّلام مِنْ وُلْدِهِ.

ثُمَّ قَالَ صلّي الله عليه و آله - وَ هُوَ رَافِعٌ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ -: اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَى خُلَفَائِي، وَ أَئِمَّةَ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُمْ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُمْ، وَ لَا تُخْلِ الْأَرْضَ مِنْ قَائِمٍ مِنْهُمْ بِحُجَّتِكَ، إِمَّا ظَاهِرٍ مَشْهُورِ أَوْ خَائِفِ مَغْمُورِ، لِئَلَّا يَبْطُلَ دِينُكَ وَ حُجَّتُكَ وَ بَيِّنَاتُكَ.

ثُمَّ قَالَ صلّي الله عليه و آله: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ، قَدْ جَمَعْتُ لَكُمْ فِي مَقَامِي هَذَا مَا إِنْ فَارَقْتُمُوهُ هَلَكْتُمْ، وَ إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ نَجَوْتُمْ ، وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى .

و الأخبار في هذا المعنى متواترة لا تحصى كثرة، ذكرنا طرفا منها جلاء للأبصار و شفاء لما في الصدور، و هدى لقوم ينصفون .

-----------------------

كه من در گفته هايم هيچ تكلّفى ندارم، و از سر هوى و هوس در باره على و امامان از فرزندانش سخن نگفتم.

سپس دستهاى مبارك خود را به آسمان بلند نموده و عرضه داشت: خداوندا! هر كس را كه جانشينان و پيشوايان امّتم را دوست مى دارد تو نيز او را دوست بدار، و با دشمنانشان دشمن باش. يارى كنندگانشان را يارى فرما، و هر كه ايشان را تنها مى گذارد مخذول و مقهورش دار، و زمين را از وجود يكى از ايشان- كه حجّت و برهان تو در ميان مردمند- خالى مگذار، كه ايشان در ميان مردم يا ظاهرند و مشهور، و يا در پرده اند و پنهان، تا دين تو باطل نگردد و عذر و بهانه اى براى مردم باقى نماند.

سپس فرمود: اى ابن مسعود! در اين مجلس راه هاى سعادت را به شما نشان دادم كه در صورت پيمودن آنها سعادتمند و پيروزيد، و گر نه خود را هلاك نماييد، و سلام و درود بر كسانى كه راه هدايت را برگزيدند.

مؤلّف كتاب- رحمه اللَّه- گويد: روايات در اين موضوع بسيارند و از شمار خارج، و من تنها به نقل اين چند روايت؛ بجهت روشنى قلب و شفاى سينه هاى گرفته، و هدايت افراد با انصاف بسنده كردم.

ص: 154

گوشه اى از حوادث پس از وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لجاجت و جدال در امر خلافت از هر دو گروه حقّ و باطل گرفته تا اشاره به عدم پذيرش امارت حضرت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و تمام دسيسه ها

گوشه اى از حوادث پس از وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لجاجت و جدال در امر خلافت از هر دو گروه حقّ و باطل گرفته تا اشاره به عدم پذيرش امارت حضرت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و تمام دسيسه ها

« ذَكَرَ طَرَفُ مِمَّا جَرَى بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ »

« مِنِ اللَّجَاجِ وَ الْحَجَّاجِ فِي أَمْرِ الْخِلَافَةَ مِنْ قِبَلِ مَنْ اسْتَحَقَّهَا وَ مَنْ لَمْ يَسْتَحِقَّ »

« وَ الْإِشَارَةِ إِلَى شَيْ ءٍ مِنَ إِنْكَارِ مَنْ أَنْكَرَ عَلَى مَنْ تَأَمَّرْ عَلَى »

« عَلِيُّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ تَأْمُرُهُ وَ كَيْدِ مَنْ كَادَهُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ »

36- عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الشَّيْبَانِيِ(1) بِإِسْنَادِهِ الصَّحِيحِ عَنْ رِجَالٍ ثِقَةٍ: أَنَّ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله خَرَجَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ إِلَى الصَّلَاةِ مُتَوَكِّئاً عَلَى الْفَضْلِ بْنِ عَبَّاسٍ وَ غُلَامٍ لَهُ يُقَالُ لَهُ: «ثَوْبَانُ»، وَ هِيَ الصَّلَاةُ الَّتِي أَرَادَ التَّخَلُّفَ عَنْهَا لِثِقَلِهِ ثُمَّ [إنَّهُ] حَمَلَ عَلَى نَفْسِهِ صلّي الله عليه و آله وَ خَرَجَ، فَلَمَّا صَلَّى عَادَ إِلَى مَنْزِلِهِ، فَقَالَ لِغُلَامِهِ: اجْلِسْ عَلَى الْبَابِ وَ لَا تَحْجُبْ أَحَداً مِنَ الْأَنْصَارِ، وَ تَجَلَّاهُ الْغَشْيُ وَ جَاءَتِ الْأَنْصَارُ فَأَحْدَقُوا بِالْبَابِ وَ قَالُوا: اسْتَأْذِنْ لَنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَقَالَ: هُوَ مَغْشِيٌّ عَلَيْهِ، وَ عِنْدَهُ نِسَاؤُهُ، فَجَعَلُوا يَبْكُونَ، فَسَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الْبُكَاءَ فَقَالَ: مَنْ هَؤُلَاءِ؟ قَالُوا: الْأَنْصَارُ. فَقَالَ مَنْ هَاهُنَا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي؟ قَالُوا: عَلِيٌّ وَ الْعَبَّاسُ، فَدَعَاهُمَا وَ خَرَجَ مُتَوَكِّئاً عَلَيْهِمَا، فَاسْتَنَدَ إِلَى جِذْعٍ مِنْ أَسَاطِينِ مَسْجِدِهِ

-----------------------

«گوشه اى از حوادث پس از وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لجاجت و جدال»

«در امر خلافت از هر دو گروه حقّ و باطل گرفته تا اشاره به عدم»

«پذيرش امارت حضرت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و تمام دسيسه ها»

36- از أبو المفضّل شيبانى روايت شده كه او بسند خود از راويان موثّق نقل نموده كه: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در آخرين روزهاى زندگى در همان بيمارى كه موجب وفاتش گرديد روزى براى اقامه نماز از منزل خارج شد و بجهت شدّت بيمارى به فضل بن عبّاس و غلام خود ثوبان تكيه نمود و به مسجد رفته و نمازى را بجاى آورد كه قصد تخلّف از آن را داشت، و پس از نماز به منزل برگشته و به غلام خود فرمود: هر گاه كسى از انصار براى عيادت من آمد مانع مباش. ناگاه آن حضرت را بيهوشى دست داد، در اين هنگام جمعى از انصار در پشت در اجتماع نموده و اجازه ورود مى خواستند. غلام گفت: حال رسولخدا مساعد نيست، و حالت بيهوشى به او دست داده و محارمش در اطراف او نشسته اند، انصار با شنيدن اين جواب بى اختيار گريستند، و صداى آنها به پيامبر رسيد و فرمود: صداى كيست؟ گفتند: انصارند. فرمود: چه كسى از خانواده ام اينجاست؟ گفتند: على و عبّاس. پس با تكيه بر آن دو به مسجد آمده و به ستونى از آن كه از درخت خرما بود تكيه داده

ص: 155


1- محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عبيد اللّه بن بهلول الشيباني كان سافر في طلب الحديث عمره، أصله كوفي، كان في أول عمره ثبتا ثمّ خلط منتهى المقال صلّي الله عليه و آله 280

- وَ كَانَ الْجِذْعُ جَرِيدَ نَخْلٍ - فَاجْتَمَعَ النَّاسُ وَ خَطَبَ فَقَالَ فِي كَلَامِهِ:

مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ لَمْ يَمُتْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا خَلَّفَ تَرِكَةً، وَ قَدْ خَلَّفْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي، أَلَا فَمَنْ ضَيَّعَهُمْ ضَيَّعَهُ اللَّهُ، أَلَا وَ إِنَّ الْأَنْصَارَ كَرِشِي وَ عَيْبَتِي (1) الَّتِي آوِي إِلَيْهَا. وَ إِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ وَ تَجَاوَزُوا عَنْ مُسِيئِهِمْ.

ثُمَّ دَعَا أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ فَقَالَ: سِرْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ وَ النَّصْرِ وَ الْعَافِيَةِ حَيْثُ أَمَرْتُكَ بِمَنْ أَمَّرْتُكَ عَلَيْهِ وَ كَانَ صلّي الله عليه و آله قَدْ أَمَّرَهُ عَلَى جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يُغِيرَ عَلَى مُؤْتَةَ(2)، وَادٍ فِي فِلَسْطِينَ.

فَقَالَ لَهُ أُسَامَةُ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ تَأْذَنُ لِي فِي الْمُقَامِ أَيَّاماً حَتَّى يَشْفِيَكَ اللَّهُ تَعالي، فَإِنِّي مَتَى خَرَجْتُ وَ أَنْتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ خَرَجْتُ وَ فِي قَلْبِي مِنْكَ قَرْحَةٌ. فَقَالَ: أَنْفِذْ يَا أُسَامَةُ لِمَا أَمَرْتُكَ، فَإِنَّ الْقُعُودَ عَنِ الْجِهَادِ لَا يَجِبُ فِي حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ.

قَالَ: فَبَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنَّ النَّاسَ طَعَنُوا فِي عَمَلِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: بَلَغَنِي أَنَّكُمْ طَعَنْتُمْ فِي عَمَلِ أُسَامَةَ وَ فِي عَمَلِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ، وَ ايْمُ اللَّهِ إِنَّهُ لَخَلِيقٌ لِلْإِمَارَةِ وَ إِنَّ أَبَاهُ

-----------------------

و خطبه اى بدين شرح ايراد فرمود:

اى گروه مردم! تا بحال هيچ پيامبرى وفات نكرده جز اينكه از خود اثرى ميان امّت خود برجاى گذاشته، و من در ميان شما دو چيز گرانبها وامى گذارم كه عبارتند از: كتاب خدا و أهل بيتم، بدانيد كه هر كس آنها را ضايع گزارد خداوند بى بهره اش نمايد! بدانيد كه گروه انصار همچون أهل و عيال منند، و من در سايه يارى و محبّت آنان بسر مى بردم. و من همه شما را به رعايت تقواى خداوند و احسان نمودن به انصار توصيه مى كنم، افراد نيكوكارشان را پذيرا باشيد و از بدانشان بگذريد.

سپس اسامة را فرا خوانده و فرمود: همان طور كه تو را امير لشكر نمودم به يارى و حفظ پروردگار متعال و بهمراهى همان گروه تحت فرمانت كه عمر و أبو بكر و گروهى از اصحاب اوّليه از آنانند، به سوى مقصد موته حركت كن.

اسامه گفت: پدر و مادرم بفدايت اگر اجازه بفرماييد تا بازگشت بهبودى شما چند روزى توقّف كنم، زيرا دورى از شما در اين حال و وضعيت موجب اضطراب و پريشانى دلم مى گردد!؟ ولى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله قاطعانه فرمود: همان كه گفتم، زيرا كوتاهى از جهاد هرگز جايز نيست.

بارى به گوش رسول خدا رسيد كه مردم در انتخاب اسامه بعنوان امير لشكر زبان به طعن او گشوده اند، پس فرمود: شنيده ام شما اسامه را در اين عمل و پدرش را پيش از او ملامت نموده ايد، ولى بدانيد كه اسامه نيز همچون پدرش از هر جهت شايسته رياست است، و بدانيد كه او و پدرش

ص: 156


1- الكرش: الجماعة من الناس، و عيال الرجل، و صغار أولاده و العيبة ما يجعل فيه الثياب، و عيبة الرجل: موضع سره
2- مؤتة: قرية من قرى البلقان في حدود الشام، و قيل انها من مشارف الشام على اثني عشر ميلا من أذرح بها قبر جعفر بن أبي طالب و زيد بن أبي حارثة و عبد اللّه بن رواحة على كل قبر منها بناء منفرد. مراصد الاطلاع 3- 1330

كَانَ خَلِيقاً لَهَا، وَ إِنَّهُ وَ أَبَاهُ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ فَأُوصِيكُمْ بِهِ خَيْرا،ً فَلَئِنْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَتِهِ لَقَدْ قَالَ قَائِلُكُمْ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ.

ثُمَّ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بَيْتَهُ، وَ خَرَجَ أُسَامَةُ مِنْ يَوْمِهِ ذلِكَ، حَتَّى عَسْكَرَ عَلَى رَأْسِ فَرْسَخٍ مِنَ الْمَدِينَةِ، وَ نَادَى مُنَادِي رَسُولِ اللَّهِ صلّي اله عليه و آله أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ أُسَامَةَ أَحَدٌ مِمَّنْ أَمَرْتُهُ عَلَيه، فَلَحِقَ النَّاسُ بِهِ، وَ كَانَ أَوَّلُ مَنْ سَارَعَ إِلَيْهِ: أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاح،ِ فَنَزَلُوا فِي رِقَاقٍ(1) وَاحِدٍ مَعَ جُمْلَةِ أَهْلِ الْعَسْكَرِ.

قَالَ وَ ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَجَعَلَ النَّاسُ مِمَّنْ لَمْ يَكُنْ فِي بَعْثِ أُسَامَةَ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِ إِرْسَالًا(2)، وَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ يَوْمَئِذٍ شَاكٍ(3) فَكَانَ لَا يَدْخُلُ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْصَارِ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله إِلَّا انْصَرَفَ إِلَى سَعْدٍ يَعُودُهُ.

قَالَ: وَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَقْتَ الضُّحَى مِنْ يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ بَعْدَ خُرُوجِ أُسَامَةَ إِلَى مُعَسْكَرِهِ بِيَوْمَيْنِ، فَرَجَعَ أَهْلُ الْعَسْكَرِ وَ الْمَدِينَةُ قَدْ رَجَفَتْ بِأَهْلِهَا، فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى نَاقَةٍ [لَهُ] حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ مَا لَكُمْ تَمُوجُونَ(4)، إِنْ كَانَ مُحَمَّدٌ قَدْ مَاتَ

-----------------------

از محبوبترين افراد در نزد منند، و شما را در باره اسامه سفارش به نيكى مى كنم، پس چنانچه او را ملامت مى كنيد بدانيد كه گوينده شما هموست كه در امارت و رياست پدرش زيد نيز سخن گفت.

سپس رسول خدا بخانه خود بازگشت، و اسامه نيز همان روز از مدينه خارج شده و در يك فرسخى شهر؛ اردوى لشكر را برپا نمود تا همه برسند، در اين هنگام منادى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در مدينه فرياد بر آورد كه: هيچ كس نبايد از لشكر اسامه كه فرمانده و امير بر او قرارش دادم تخلّف نمايد، پس با شنيدن اين ندا و تكليف پيامبر مردم دسته دسته به لشكر اسامه پيوستند، و از اوّلين افرادى كه به اين ندا لبّيك گفتند ابو بكر و عمر و ابو عبيده جرّاح بودند كه در يك مسير قرار گرفته و از جمله لشكريان اسامه شدند.

در اين هنگام بيمارى پيامبر شدّت يافت و مردمى كه در شهر مانده بودند به عيادت رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيده و پس از آن حضرت، سعد بن عباده را كه او نيز بيمار بود عيادت مى نمودند.

بارى عاقبت رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله دو روز پس از خروج اسامه در روز دو شنبه به هنگام ظهر دار فانى را به قصد لقاى پروردگارش وداع گفت. با انتشار اين خبر لشكر اسامه به مدينه بازگشت و شهر مدينه يكپارچه شور و غوغا شد. در اين هنگام ابو بكر سوار بر شترش در مقابل درب مسجد توقّف نموده و گفت: اى مردم چرا مضطرب شده ايد؟! اگر محمد وفات يافته

ص: 157


1- الرقاق: الصحراء الأرض المستوية اللينة التراب تحته صلابة، و قيل التي نضب عنها الماء، و قيل اللينة المتسعة
2- أي: قطائع مجتمعين
3- أي: مريض
4- تموجون: تختلف اموركم و تضطربون

فَرَبُّ مُحَمَّدٍ لَمْ يَمُتْ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً»(1).

ثُمَّ اجْتَمَعَتِ الْأَنْصَارُ إِلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، وَ جَاءُوا بِهِ إِلَى سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ(2)، فَلَمَّا سَمِعَ بِذَلِكَ عُمَرُ أَخْبَرَ بِذَلِكَ أَبَا بَكْرٍ، فَمَضَيَا مُسْرِعِينَ إِلَى السَّقِيفَةِ وَ مَعَهُمَا أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِّ وَ فِي السَّقِيفَةِ خَلْقٌ كَثِيرٌ مِنَ الْأَنْصَارِ، وَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ بَيْنَهُمْ مَرِيضٌ، فَتَنَازَعُوا الْأَمْرَ بَيْنَهُمْ، فَآلَ الْأَمْرُ إِلَى أَنْ قَالَ أَبُو بَكْرٍ فِي آخِرِ كَلَامِهِ لِلْأَنْصَارِ: إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ أَوْ عُمَرَ، وَ كِلَاهُمَا قَدْ رَضِيتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَ كِلَاهُمَا أَرَاهُمَا لَهُ أَهْلًا.

فَقَالَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ: مَا يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَقَدَّمَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ [وَ] أَنْتَ أَقْدَمُنَا إِسْلَاماً وَ أَنْتَ صَاحِبُ الْغَارِ وَ ثانِيَ اثْنَيْنِ فَأَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ أَوْلَى بِهِ.

فَقَالَ الْأَنْصَارُ: نَحْذَرُ أَنْ يَغْلِبَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ مَنْ لَيْسَ مِنَّا وَ لَا مِنْكُمْ، فَنَجْعَلُ مِنَّا أَمِيراً وَ مِنْكُمْ أَمِيراً، وَ نَرْضَى بِهِ عَلَى أَنَّهُ إِنْ هَلَكَ اخْتَرْنَا آخَرَ مِنَ الْأَنْصَارِ.

-----------------------

پروردگار او كه زنده است، «و محمد جز پيامبر و فرستاده اى نيست، كه پيش از او نيز پيامبران و فرستادگان گذشتند پس اگر او بميرد يا كشته شود آيا بدوران جاهليّت پيش از اسلام بر خواهيد گشت؟ و اين را بدانيد كه با عقبگرد هر كدام از شما هرگز بخدا گزند و زيانى نرسد- آل عمران: 144».

سپس گروه انصار به نزد سعد بن عباده شتافته و او را به سقيفه بنى ساعده آوردند و عمر نيز پس از آگاهى از اين ماجرا و مذاكره با ابو بكر همراه ابو عبيده جرّاح همگى بسوى سقيفه آمدند. و در آنجا جماعت بسيارى جمع شده، و سعد بن عباده به علّت بيمارى در ميانشان بسترى بود، و گفتگوى اصلى قوم پيرامون مسأله خلافت و امارت دور مى زد، و هر كدام سخنى گفتند تا اينكه نوبت به ابو بكر رسيد و پس از سخنانى در پايان كلام به انصار گفت: من شما را فقط به عمر يا ابو عبيده كه سزاوار و اهل اين مقامند دعوت مى كنم، و هر كدامشان را كه انتخاب كنيد من راضى و موافقم. عمر و ابو عبيده گفتند: سزاوار نيست كه ما از تو پيشى بگيريم زيرا تو از هر لحاظ بر ما مقدّمى! تو پيش از ما مسلمان شدى، و يار غار پيامبرى، بنا بر اين تو براى مقام خلافت اولويّت دارى.

انصار با شنيدن اين سخنان گفتند: بايد از اينكه كسى كه نه از ما و نه از شماست خليفه شود بر حذر باشيم، بنا بر اين بهتر است يكنفر از انصار و يكنفر از مهاجرين متصدّى امر خلافت شود، و اگر يكى از آن دو در گذشت شخص ديگرى را از همان گروه بجاى او نصب نماييم.

ص: 158


1- آل عمران: 144
2- سقيفة بني ساعدة: بالمدينة، و هي ظلة كانوا يجلسون تحتها. مراصد الاطلاع 2- 721

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ - بَعْدَ أَنْ مَدَحَ الْمُهَاجِرِينَ -: وَ أَنْتُمْ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ مِمَّنْ لَا يُنْكَرُ فَضْلُهُمْ وَ لَا نِعْمَتُهُمُ الْعَظِيمَةُ فِي الْإِسْلَامِ، رَضِيَكُمُ اللَّهُ أَنْصَاراً لِدِينِهِ وَ كَهْفاً لِرَسُولِهِ، وَ جَعَلَ إِلَيْكُمْ مُهَاجَرَتَهُ، وَ فِيكُمْ مَحَلَّ أَزْوَاجِهِ، فَلَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ بِمَنْزِلَتِكُمْ، فَهُمُ الْأُمَرَاءُ وَ أَنْتُمُ الْوُزَرَاءُ.

فَقَالَ الْحَبَّابُ بْنُ الْمُنْذِرِ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَار!ِ أَمْسِكُوا عَلَى أَيْدِيكُمْ، فَإِنَّمَا النَّاسُ فِي فَيْئِكُمْ وَ ظِلَالِكُمْ، وَ لَنْ يَجْتَرِيَ مُجْتَرٍ عَلَى خِلَافِكُمْ، وَ لَنْ يَصْدُرَ النَّاسُ إِلَّا عَنْ رَأْيِكُمْ. وَ أَثْنَى عَلَى الْأَنْصَارِ ثُمَّ قَالَ: فَإِنْ أَبَى هَؤُلَاءِ تَأْمِيرَكُمْ عَلَيْهِمْ فَلَسْنَا نَرْضَى بِتَأْمِيرِهِمْ عَلَيْنَا، وَ لَا نَقْنَعُ بِدُونِ أَنْ يَكُونَ مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْهُمْ أَمِيرٌ.

فَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ: هَيْهَاتَ! لَا يَجْتَمِعُ سَيْفَانِ فِي غِمْدٍ وَاحِدٍ، إِنَّهُ لَا تَرْضَى الْعَرَبُ أَنْ تُؤَمِّرَكُمْ وَ نَبِيُّهَا مِنْ غَيْرِكُمْ، وَ لَكِنَّ الْعَرَبَ لَا تَمْتَنِعُ إِلَى تَوَالِي أَمْرِهَا مَنْ كَانَتِ النُّبُوَّةُ فِيهِمْ، وَ أُولُو الْأَمْرِ مِنْهُمْ، وَ لَنَا بِذَلِكَ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا الْحُجَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ السُّلْطَانُ الْبَيِّنُ، فَمَا يُنَازِعُنَا [فِي] سُلْطَانُ مُحَمَّدٍ - وَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُهُ وَ عَشِيرَتُهُ - إِلَّا مُدْلٍ بِبَاطِلٍ أَوْ مُتَجَانِفٌ

-----------------------

ابو بكر پس از مدح مهاجران گفت: و شما اى گروه انصار فضيلت و شرافتتان در اسلام غير قابل انكار است: خداوند شما را ياران دين خود و پناه فرستاده اش قرار داده، و پيامبر بسوى شما هجرت نموده، و همسران خود را در ميان شما قرار داد، و پس از مهاجران ابتدايى هيچ كس به مقام شما نمى رسد، پس رأى من اين است كه خليفه از ميان مهاجران و وزير و پيشكار از انصار انتخاب شود.

در اينجا حباب بن منذر انصارى بپاخاسته و گفت: اى گروه انصار، هر آنچه در دستتان است حفظش كنيد، زيرا ديگران فقط در سايه شما بوده و هيچ كس جرأت مخالفت شما را ندارد، و همه مردم موافق شمايند؛ و پس از مدح و ثناى انصار افزود: اگر گروه مهاجرين از خلافت شما سر باز زد، ما نيز به امير بودن آنان رضايت نخواهيم داد، و بايد اميرى از ما و اميرى از آنان انتخاب شود.

در اينجا عمر بپا خاسته و گفت: هرگز دو شمشير در يك غلاف قرار نگيرد. و خلق عرب راضى نخواهند شد كه ما شما را به امارت بپذيريم، در حالى كه پيامبرش از قبيله شما نيست، ولى عرب ناگزير از پذيرش امارت كسى است كه «نبوّت» در ميان آنان بوده، و صاحبان امر نيز از همانها مى باشند، و اين خود برهانى روشن در مقابل مخالفين است، زيرا ما از قبيله پيامبر و عشيره اوئيم، و هر كس كه در اين موضوع با ما مخالفت كند، يا گواه باطل است و يا

ص: 159

لِإِثْمٍ، (1)، أَوْ مُتَوَرِّطٌ فِي الْهَلَكَةِ، مُحِبٌّ لِلْفِتْنَةِ.

فَقَامَ الْحَبَّابُ بْنُ الْمُنْذِرِ ثَانِيَةً فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ أَمْسِكُوا عَلَى أَيْدِيكُمْ، وَ لَا تَسْمَعُوا مَقَالَ هَذَا الْجَاهِلِ وَ أَصْحَابِهِ، فَيَذْهَبُوا بِنَصِيبِكُمْ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ، وَ إِنْ أَبَوْا أَنْ يَكُونَ مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْهُمْ أَمِيرٌ، فَأَجْلُوهُمْ عَنْ بِلَادِكُمْ، وَ تَوَلَّوْا هَذَا الْأَمْرَ عَلَيْهِمْ، فَأَنْتُمْ - وَ اللَّهِ - أَحَقُّ بِهِ مِنْهُمْ، فَقَدْ دَانَ بِأَسْيَافِكُمْ قَبْلَ هَذَا الْوَقْتِ مَنْ لَمْ يَكُنْ يَدِينُ بِغَيْرِهَا، وَ أَنَا جُذَيْلُهَا الْمُحَكَّكُ وَ عُذَيْقُهَا المُرَجَّبَ(2)، وَ اللَّهِ لَئِنْ أَحَدٌ رَدَّ قَوْلِي لَأَحْطِمَنَّ أَنْفَهُ بِالسَّيْفِ!.

قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: فَلَمَّا كَانَ الْحَبَّابُ هُوَ الَّذِي يُجِيبُنِي لَمْ يَكُنْ لِي مَعَهُ كَلَامٌ، فَارِغٌ فَإِنَّهُ جَرَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ مُنَازَعَةٌ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَنَهَانِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَنْ مُهَاتَرَتِهِ(3)، فَحَلَفْتُ أَنْ لَا أُكَلِّمَهُ أَبَداً.

ثُمَّ قَالَ عُمَرُ لِأَبِي عُبَيْدَةَ: يا أبا عُبَيْدَةَ، تَكَلَّمْ. فَقَامَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ، وَ تَكَلَّمَ بِكَلَامٍ كَثِيرٍ، وَ ذَكَرَ فِيهِ فَضَائِلَ الْأَنْصَارِ، وَ كَانَ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ سَيِّداً مِنْ سَادَاتِ الْأَنْصَارِ، لَمَّا رَأَى اجْتِمَاعَ الْأَنْصَارِ عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ لِتَأْمِيرِهِ، حَسَدَهُ وَ سَعَى فِي إِفْسَادِ الْأَمْرِ عَلَيْهِ، وَ تَكَلَّمَ

-----------------------

دوستدار فساد، و يا در عين تمايل به فتنه و آشوب خود را بهلاكت اندازد.

پس از آن حباب بن منذر- براى بار دوم- برخاسته و گفت: اى گروه انصار! همان كه گفتم، هر چه در دست داريد حفظ كنيد، و به سخنان اين مرد جاهل و يارانش گوش مدهيد كه در اين صورت قدرت را از دست شما مى ربايند، و اگر شراكت در خلافت را نپذيرفتند، آنان را از شهر خود برانيد و توليت امور و تصدّى مقام امارت را خود بدست گيريد، سوگند بخداى كه شما از اينان به مقام خلافت سزاوارتريد، زيرا بواسطه همين شمشيرهاى شما بود كه گروه بسيارى به دين اسلام پيوستند، و بدانيد كه منم كه با نظراتم به داد مردم مى رسم و آنان نيز مرا يارى مى نمايند و هر كس كه گفتار مرا ردّ نمايد بخدا سوگند كه با شمشير بينى اش را بخاك خواهم ماليد.

عُمَر گفت: وقتى شخصى مانند حباب مرا پاسخ گفت ديگر مرا با او سخنى نيست، و اين بجهت آن است كه در گذشته مرا با او نزاعى پيش آمد كه رسول خدا ما را از سخن گفتن با يك ديگر منع فرموده بود، و از آن زمان من قسم خوردم كه ديگر با او صحبت نكنم.

سپس عمر به ابو عبيده گفت: تو با او گفتگو كن. او نيز برخاسته و ضمن سخنانى فضائل بسيارى از انصار ذكر نمود. در اين هنگام بشير بن سعد؛ كه بزرگ اوس بود با مشاهده آن اجتماع بر بالين سعد ابن عباده كه بزرگ خزرج بود، حسد ورزيده و به قصد فساد و اخلال امر شروع به سخن نموده

ص: 160


1- المدل: الذي يقيم الدليل على مدعاه، و المدل بباطل: الذي استدلّ بباطل و المتجانف: المائل عن الحق
2- جذيل: تصغير جذل، و هو العود الذي ينصب للابل الجربى لتحتك به و هو تصغير تعظيم، اي: انا من يستشفى برأيه كما تستشفى الإبل الجربى بالاحتكاك بهذا العود و عذيق: تصغير العذق: النخلة. و الرجبة ان تعمد النخلة الكريمة ببناء من حجارة أو خشب إذا خيف عليها لطولها و كثرة حملها أن تقع، و قد يكون ترجيب النخلة بأن يجعل حولها شوك لئلا يرقى اليها. و ملخص المراد من هذا الكلام: انني الذي يؤخذ برأيه و هو ستر و حفظ لما يخاف عليه من المكاره و الإضرار
3- المهاترة مأخوذة من الهتر، و هو السقط في الكلام و الخطأ فيه

فِي ذَلِكَ وَ رَضِيَ بِتَأْمِيرِ قُرَيْشٍ وَ حَثَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ – [وَ] لَا سِيَّمَا الْأَنْصَارَ - عَلَى الرِّضَا بِمَا يَفْعَلُهُ الْمُهَاجِرُونَ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: هَذَا عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ شَيْخَانِ مِنْ قُرَيْشٍ، فَبَايِعُوا أَيَّهُمَا شِئْتُمْ.

فَقَالَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ: مَا نَتَوَلَّى هَذَا الْأَمْرَ عَلَيْكَ، امْدُدْ يَدَكَ نُبَايِعْكَ.

فَقَالَ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ: وَ أَنَا ثَالِثُكُمَا، وَ كَانَ سَيِّدَ الْأَوْسِ وَ كَانَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ سَيِّدَ الْخَزْرَجِ، فَلَمَّا رَأَتِ الْأَوْسُ صَنِيعَ سَيِّدِهَا: «بَشِيرٍ» وَ مَا ادَّعَتْ إِلَيْهِ الْخَزْرَجُ مِنْ تَأْمِيرِ «سَعْدٍ» أَكَبُّوا عَلَى أَبِي بَكْرٍ بِالْبَيْعَةِ وَ تَكَاثَرُوا عَلَى ذَلِكَ وَ تَزَاحَمُوا فَجَعَلُوا يَطَئُونَ سَعْداً مِنْ شِدَّةِ الزَّحْمَةِ وَ هُوَ بَيْنَهُمْ عَلَى فِرَاشِهِ مَرِيضٌ. فَقَالَ: قَتَلْتُمُونِي.

قَالَ عُمَرُ: اقْتُلُوا سَعْداً قَتَلَهُ اللَّهُ، فَوَثَبَ قَيْسُ بْنُ سَعْدٍ فَأَخَذَ بِلِحْيَةِ عُمَرَ وَ قَالَ: وَ اللَّهِ يَا ابْنَ صُهَاكَ [الحَبَشِيَّةِ] الْجَبَانَ، الفَرَّارَ فِي الْحُرُوبِ: اللَّيْثَ فِي الْمَلَإِ وَ الْأَمْنِ، لَوْ حُرِّكَتْ مِنْهُ شَعْرَةٌ مَا رَجَعْتَ وَ فِي وَجْهِكَ وَاضِحَةٌ(1).

-----------------------

و در ضمن آن به امارت قريش و مهاجرين رضايت داده و همه را بطور عموم، و انصار را خصوصا بر اين امر ترغيب و تحريص نمود.

ابو بكر نيز فرصت را غنيمت شمرده و گفت: عمر و ابو عبيده هر دو از شيوخ و بزرگان قريشند، با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد.

در اينجا عمر و ابو عبيده باهم- خطاب به ابو بكر- گفتند: ما هرگز اين كار را نخواهيم پذيرفت! دستت را جلو بياور تا با تو بيعت كنيم.

و بشير بن سعد- همو كه سيّد قبيله اوس و در مقابل همتايش سعد بن عباده از قبيله خزرج بود- برخاسته و گفت: من نيز سومين شما مى باشم، پس چون اوسيان كردار رئيسشان را مشاهده نموده و از طرفى ادّعاى رقيبشان سعد از قبيله خزرج را بر خلافت دريافته بودند همگى بسوى ابو بكر هجوم آورده و با او بيعت نمودند، و شدّت ازدحام براى بيعت بحدّى بود كه سعد بن عباده در بستر بيمارى به زحمت افتاده و گفت: مرا كشتيد!

عمر گفت: سعد را بكشيد كه خدا او را بكشد! با اين سخن فرزند سعد، قيس به عمر حمله ور شد و ريشش را گرفته و گفت: اى پسر صُهاك حبشى بخدا سوگند كه تو در صحنه نبرد ترسو و فرارى بودى، و در جماعت و هنگام امن شير شجاعى مى شوى، اگر يك موى از بدن پدرم حركتى كند هنوز بحال نخست بازنگشته صورتت شكافته شود!

ص: 161


1- الواضحة: الأسنان التي تبدو عند الضحك

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَهْلًا يَا عُمَرُ! مَهْلًا فَإِنَّ الرِّفْقَ أَبْلَغُ وَ أَفْضَلُ.

فَقَالَ سَعْدٌ: يَا ابْنَ صُهَاكٍ - وَ كَانَتْ جَدَّةَ عُمَرَ الْحَبَشِيَّةَ - أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِي قُوَّةً عَلَى - النُّهُوضِ لَسَمِعْتَهَا مِنِّي فِي سِكَكِهَا زَئِيراً أَزْعَجَكَ وَ أَصْحَابَكَ مِنْهَا، وَ لَأَلْحَقْتُكُمَا بِقَوْمٍ كُنْتُمَا فِيهِمْ أَذْنَاباً أَذِلَّاءَ، تَابِعِينَ غَيْرَ مَتْبُوعِينَ، لَقَدِ اجْتَرَأْتُمَا.

ثُمَّ قَالَ لِلْخَزْرَجِ: احْمِلُونِي مِنْ مَكَانِ الْفِتْنَةِ، فَحَمَلُوهُ وَ أَدْخَلُوهُ مَنْزِلَهُ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ بَعَثَ إِلَيْهِ أَبُو بَكْرٍ أَنْ قَدْ بَايَعَ النَّاسُ فَبَايِعْ!.

فَقَالَ: لَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَرْمِيَكُمْ بِكُلِّ سَهْمٍ فِي كِنَانَتِي وَ أَخْضِبَ مِنْكُمْ سِنَانَ رُمْحِي وَ أَضْرِبَكُمْ بِسَيْفِي مَا أَقَلَّتْ يَدِي فَأُقَاتِلَكُمْ بِمَنْ تَبِعَنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ عَشِيرَتِي ثُمَّ وَ ايْمُ اللَّهِ لَوِ اجْتَمَعَ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ عَلَيَّ لَمَا بَايَعْتُكُمَا أَيُّهَا الْغَاصِبَانِ، حَتَّى أُعْرَضَ عَلَى رَبِّي وَ أَعْلَمَ مَا حِسَابِي.

فَلَمَّا جَاءَهُمْ كَلَامُهُ قَالَ عُمَرُ: لَا بُدَّ مِنْ بَيْعَتِهِ. فَقَالَ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ: إِنَّهُ قَدْ أَبَى وَ لَجَّ وَ لَيْسَ بِمُبَايِعٍ أَوْ يُقْتَلَ، وَ لَيْسَ بِمَقْتُولٍ حَتَّى يُقْتَلَ مَعَهُ الْخَزْرَجُ وَ الْأَوْسُ، فَاتْرُكُوهُ

-----------------------

ابو بكر به عمر گفت: آرام باش! آرام باش! كه رفق و مدارا رساننده تر و بهتر است.

در اينجا سعد با سخن زشتى به عمر گفت: بخدا سوگند اگر مرا توان برخاستن بود بى شكّ همه شما صداى غرّش مرا چون شير در كوچه ها مى شنيديد و هر دوى شما را به همان قبيله اى كه در ميانشان خوار و ذليل و تابع و حقير بوديد باز مى گردانم! آيا به طائفه خزرج جرأت پيدا كرده ايد؟! سپس به خزرجيان گفت: مرا از اين محلّ فتنه خارج سازيد! قبيله اش نيز وى را به خانه بردند، سپس ابو بكر فردى را نزد سعد فرستاد كه: همه بيعت كرده اند تو نيز بايستى بيعت كنى.

سعد گفت: بخدا سوگند كه بيعت نخواهم كرد تا اينكه همه تيرهاى كيسه ام را بكار بندم و نيزه ام را با خونهاى شما رنگين سازم و تا دستهايم ياريم مى كنند شمشير بزنم، و با شما همراه خانواده و يارانم تا خون در رگهايمان جارى است مى جنگم، و بخدا قسم كه اگر تمام جنّ و انس بر من اجتماع كنند؛ هرگز با شما دو غاصب- تا روزى كه قدم به پيشگاه پروردگار متعال گذارم و از حساب كارم آگاه گردم- بيعت نخواهم كرد.

وقتى اين سخن بگوش عمر رسيد گفت: لا جرم بايد بيعت كند. بشير بن سعد گفت: او با اين لجبازى و لجاجت ديگر بيعت نخواهد كرد هر چند كه كشته شود، و مرگ او برابر است با كشته شدن تمام افراد قبيله اوس و خزرج! بنا بر اين او را بحال خودش واگذاريد

ص: 162

فَلَيْسَ تَرْكُهُ بِضَائِرٍ. فَقَبِلُوا قَوْلَهُ وَ تَرَكُوا سَعْداً.

فَكَانَ سَعْدٌ لَا يُصَلِّي بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا يَقْضِي بِقَضَائِهِمْ، وَ لَوْ وَجَدَ أَعْوَاناً لَصَالَ بِهِمْ وَ لَقَاتَلَهُمْ، فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ مُدَّةَ وَلَايَةِ أَبِي بَكْرٍ حَتَّى هَلَكَ أَبُو بَكْرٍ. ثُمَّ وُلِّيَ عُمَرُ وَ كَانَ كَذَلِكَ فَخَشِيَ سَعْدٌ غَائِلَةَ عُمَرَ، فَخَرَجَ إِلَى الشَّامِ فَمَاتَ بِحُورَانَ (1) فِي وَلَايَةِ عُمَرَ وَ لَمْ يُبَايِعْ أَحَداً.

وَ كَانَ سَبَبُ مَوْتِهِ أَنْ رُمِيَ بِسَهْمٍ فِي اللَّيْلِ فَقَتَلَهُ، وَ زَعَمَ أَنَّ الْجِنَّ رَمَوْهُ. وَ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ سَلَمَةَ الْأَنْصَارِيَّ تَوَلَّى ذَلِكَ بِجُعْلٍ جُعِلَ لَهُ عَلَيْهِ. وَ رُوِيَ أَنَّهُ تَوَلَّى ذَلِكَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ، وَ قِيلَ: خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ.

قَالَ: وَ بَايَعَ جَمَاعَةُ الْأَنْصَارِ وَ مَنْ حَضَرَ مِنْ غَيْرِهِمْ، وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام مَشْغُولٌ بِجَهَازِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه وآله وَ النَّاسُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ - مَنْ بَايَعَ أَبَا بَكْرٍ وَ مَنْ لَمْ يُبَايِعْ جَلَسَ فِي الْمَسْجِدِ - فَاجْتَمَعَ عَلَيْهِ بَنُو هَاشِمٍ وَ مَعَهُمُ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ، وَ اجْتَمَعَتْ بَنُو أُمَيَّةَ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ، وَ بَنُو زُهْرَةَ إِلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، فَكَانُوا فِي الْمَسْجِدِ كُلُّهُمْ مُجْتَمِعِينَ، إِذْ أَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ وَ مَعَهُ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ-

-----------------------

كه عدم بيعت او هيچ زيانى در بر نخواهد داشت. پس قول او را پذيرفته و سعد را بحال خود واگذاردند.

و از آن روز ديگر سعد در نماز آنان حاضر نمى شد، و به قضا و داورى آنان عمل نمى كرد، و بمحض يافتن پشتوانه و ياورى به آنان حمله مى كرد، و به همين منوال دوران خلافت ابو بكر را گذراند تا به ولايت عمر رسيد، در اين هنگام از شرّ عمر به هراس افتاده و رهسپار ديار شام شد، و در «حوران» در حالى كه بيعت هيچ خليفه اى را بر گرده نداشت وفات يافت.

و سبب مرگش تيرى بود كه شبانه به او اصابت كرد، و برخى از مردم گمان كردند كه از جانب جنّيان به او تير زدند، و گفته شده كه محمّد بن مسلمه انصارى مباشر اين سوء قصد بوده، و نيز مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد نيز متّهم به قتل او شده اند.

بارى در سقيفه گروهى از انصار و مهاجرين با ابو بكر بيعت نمودند، در حالى كه على ابن ابى طالب- عليه السّلام- سرگرم تجهيز و تكفين رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- بود و چون از آن فارغ شد همراه جماعت مهاجر و انصار بر آن وجود گرامى نماز خواند و پس از آن رهسپار مسجد شده و جماعت بنى هاشم و زبير بن عوّام پيرامون او نشستند، و بهمين ترتيب بنى اُميّه در كنار عثمان، و بنى زهره نيز كنار عبد الرّحمن بن عُوف هر كدام در گوشه اى از مسجد جلوس نمودند، در اين موقع ابو بكر همراه عمر و ابو عبيده جرّاح وارد

ص: 163


1- حوران بالفتح: كورة واسعة من أعمال دمشق في القبلة ذات قرى كثيرة و مزارع، قصبتها بصرى، و منها أذرعات و زرع و غيرهما مراصد الاطلاع 1- 435

الْجَرَّاحِ فَقَالُوا: مَا لَنَا نَرَاكُمْ حَلَقاً شَتَّى؟! قُومُوا فَبَايِعُوا أَبَا بَكْرٍ فَقَدْ بَايَعَتْهُ الْأَنْصَارُ وَ النَّاسُ.

فَقَامَ عُثْمَانُ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ مَنْ مَعَهُمَا فَبَايَعُوا وَ انْصَرَفَ عَلِيٌّ وَ بَنُو هَاشِمٍ إِلَى مَنْزِلِ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ مَعَهُمُ الزُّبَيْرُ.

قَالَ: فَذَهَبَ إِلَيْهِمْ عُمَرُ فِي جَمَاعَةٍ مِمَّنْ بَايَعَ، فِيهِمْ أُسَيْدُ بْنُ حُصَيْنٍ وَ سَلَمَةُ بْنُ سَلَامَةَ، فَأَلْفَوْهُمْ مُجْتَمِعِينَ، فَقَالُوا لَهُمْ: بَايِعُوا أَبَا بَكْرٍ فَقَدْ بَايَعَهُ النَّاسُ، فَوَثَبَ الزُّبَيْرُ إِلَى سَيْفِهِ فَقَالَ [لَهُمْ] عُمَرُ: عَلَيْكُمْ بِالْكَلْبِ [الْعَقُورِ] فَاكْفُونَا شَرَّهُ، فَبَادَرَ سَلَمَةُ بْنُ سَلَامَةَ فَانْتَزَعَ السَّيْفَ مِنْ يَدِهِ فَأَخَذَهُ عُمَرُ فَضَرَبَ بِهِ الْأَرْضَ فَكَسَرَهُ، وَ أَحْدَقُوا بِمَنْ كَانَ هُنَاكَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ مَضَوْا بِجَمَاعَتِهِمْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، فَلَمَّا حَضَرُوا قَالُوا: بَايِعُوا أَبَا بَكْرٍ، فَقَدْ بَايَعَهُ النَّاسُ، وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ أَبَيْتُمْ ذَلِكَ لَنُحَاكِمَنَّكُمْ بِالسَّيْفِ.

فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ بَنُو هَاشِمٍ، أَقْبَلَ رَجُلٌ رَجُلٌ، فَجَعَلَ يُبَايِعُ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِمَّنْ حَضَرَ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام، فَقَالُوا لَهُ: بَايِعْ أَبَا بَكْرٍ. فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْهُ وَ أَنْتُمْ أَوْلَى بِالْبَيْعَةِ لِي، أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنَ الرَّسُولِ، وَ تَأْخُذُونَهُ

-----------------------

مسجد شده و گفتند: براى چه پراكنده نشسته ايد؟! برخيزيد و همه با ابو بكر بيعت كنيد، همان طور كه بقيّه بيعت كردند.

پس عثمان و عبد الرّحمن بن عوف برخاسته و بيعت كردند، امّا على بن ابى طالب عليه السّلام از جاى برخاسته با بنى هاشم و زبير بن عوام به خانه رفت.

عمر نيز با گروهى از اطرافيانش همچون اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة به سوى منزل حضرت امير عليه السّلام حركت كرده و خطاب به ايشان گفتند: مانند بقيّه با ابو بكر بيعت كنيد! زبير از كوره در رفته و دست به شمشير شد كه عمر صدا زد كه اين ...... را بگيريد و شرّ او را از ما دفع كنيد! سلمة بن سلامه پيش رفته و شمشير را از دست زبير گرفته و به عمر داد، و او نيز شمشير را بزمين زده و شكست، سپس بنى هاشم را محاصره نمودند و همگى را در برابر ابو بكر حاضر كرده و گفتند: با ابو بكر بيعت كنيد همان طور كه همه بيعت نموده اند، و قسم بخدا كه در صورت سرپيچى با شمشير همه اتان را محاكمه خواهيم نمود!

بارى در اثر اين سختگيرى ها بنى هاشم يكى يكى پيش رفته و با ابو بكر بيعت نمودند، و تنها على بن أبى طالب خوددارى نموده و فرمود: من از ابو بكر به اين مقام شايسته ترم و شما بهتر است كه با من بيعت كنيد، مگر شما در مقابل انصار به قرابت پيامبر تمسّك نكرده و از همين راه اولويّت خودتان را نسبت به انصار ثابت نكرده، و آنانرا مجاب

ص: 164

مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، غَصْباً أَ لَسْتُمْ زَعَمْتُمْ لِلْأَنْصَارِ أَنَّكُمْ أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْهُمْ لِمَكَانِكُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَأَعْطَوْكُمُ الْمُقَادَةَ وَ سَلَّمُوا لَكُمُ الْإِمَارَةَ، وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ عَلَى الْأَنْصَارِ، أَنَا أَوْلَى بِرَسُولِ اللَّهِ حَيّاً وَ مَيِّتاً، وَ أَنَا وَصِيُّهُ وَ وَزِيرُهُ وَ مُسْتَوْدَعُ سِرِّهِ وَ عِلْمِهِ، وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ، وَ أَحْسَنُكُمْ بَلَاءً فِي جِهَادِ الْمُشْرِكِينَ، وَ أَعْرَفُكُمْ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ، وَ أَفْقَهُكُمْ فِي الدِّينِ، وَ أَعْلَمُكُمْ بِعَوَاقِبِ الْأُمُورِ، وَ أَذْرَبُكُمْ لِسَاناً(1)، وَ أَثْبَتُكُمْ جَنَاناً، فَعَلَامَ تُنَازِعُونَا هَذَا الْأَمْرَ؟ أَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ، وَ اعْرِفُوا لَنَا الْأَمْرَ مِثْلَ مَا عَرَفَتْهُ لَكُمُ، الْأَنْصَارُ وَ إِلَّا فَبَوِّءُوا بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

فَقَالَ عُمَرُ: يَا عَلِيُّ أَ مَا لَكَ بِأَهْلِ بَيْتِكَ أُسْوَةٌ؟

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: سَلُوهُمْ عَنْ ذَلِكَ، فَابْتَدَرَ الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَقَالُوا: وَ اللَّهِ مَا بَيْعَتُنَا لَكُمْ بِحُجَّةٍ عَلَى عَلِيٍّ، وَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَقُولَ: إِنَّا نُوَازِيهِ فِي الْهِجْرَةِ وَ حُسْنِ الْجِهَادِ وَ الْمَحَلِّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله!!.

-----------------------

نساختيد، و آنان نيز تسليم شده و امر خلافت را امر مشروع شما دانستند و غاصبانه آن را از ما ستانديد؟! پس من نيز با همان برهان با شما سخن گفته و احتجاج مى كنم كه من نسبت به رسول خدا در حال حيات و ممات از شماها مقرّب تر و نزديكترم. من وصىّ و وزير اويم، اسرار و علوم او نزد من به وديعه گذاشته شده، من صدّيق اكبر و فاروق اعظم مى باشم، من نخستين فردى هستم كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايمان آورده و او را تصديق نمودم، من در كارزار جهاد بيش از همه با مشركان مبارزه كرده و سپر بلا شدم، من از همه به كتاب خدا و رسولش آگاهترم، من به دين خدا و عواقب امور اعلم و داناترم، زبان من گوياتر و دلم ثابت تر و قلبم از آرامش بيشترى برخوردار است، پس ديگر براى چه در مسأله خلافت با من منازعه مى كنيد؟! اگر از خدا مى ترسيد خودتان انصاف بدهيد و با همان دلائل كه انصار شما را سزاوارتر ديدند شما نيز مرا در نظر بگيريد، و گر نه به ظلم و عدوانى كه مرتكب مى شويد معترف خواهيد شد.

عمر گفت: اى على آيا مايلى كه از قوم و عشيره ات پيروى كنى؟

حضرت فرمود: خودتان از عشيره و اهل بيتم استفسار كنيد كه پيروى من از ايشان به چه ترتيب است؟ پس گروهى از بنى هاشم كه بيعت نموده بودند پيشدستى كرده و گفتند: قسم بخدا كه اين بيعت ما هيچ گونه سرمشقى براى بيعت على بن ابى طالب نخواهد بود، و معاذ اللَّه كه ما خود را در فضائلى چون هجرت و جهادِ نيكو، و جايگاه او نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مساوى و همتاى او بدانيم!!

ص: 165


1- الذرب ككتف. حديدة الاسكاف التي يقطع بها، و ذرب اللسان: حديده

فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّكَ لَسْتَ مَتْرُوكاً حَتَّى تُبَايِعَ طَوْعاً أَوْ كَرْهاً!.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: احْلِبْ حَلْباً لَكَ شَطْرُهُ، اشْدُدْ لَهُ الْيَوْمَ لِيَرِدَ عَلَيْكَ غَداً، إِذاً وَ اللَّهِ لَا أَقْبَلُ قَوْلَكَ وَ لَا أَحْفِلُ بِمَقَامِكَ وَ لَا أُبَايِعُ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: مَهْلًا يَا أَبَا الْحَسَنِ، مَا نَشُكُّ فِيكَ وَ لَا نُكْرِهُكَ.

فَقَامَ أَبُو عُبَيْدَةَ إِلَى عَلِيٍّ عليه السّلام فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ عَمِّ! لَسْنَا نَدْفَعُ قَرَابَتَكَ وَ لَا سَابِقَتَكَ وَ لَا عِلْمَكَ وَ لَا نُصْرَتَكَ، وَ لَكِنَّكَ حَدَثُ السِّنِّ - وَ كَانَ لِعَلِيٍّ عليه السّلام يَوْمَئِذٍ ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةً - وَ أَبُو بَكْرٍ شَيْخٌ مِنْ مَشَايِخِ قَوْمِكَ، وَ هُوَ أَحْمَلُ لِثِقَلِ هَذَا الْأَمْرِ، وَ قَدْ مَضَى الْأَمْرُ بِمَا فِيهِ فَسَلِّمْ لَهُ، فَإِنْ عَمَّرَكَ اللَّهُ يُسَلِّمُوا هَذَا الْأَمْرَ إِلَيْكَ، وَ لَا يَخْتَلِفُ فِيكَ اثْنَانِ بَعْدَ هَذَا، إِلَّا وَ أَنْتَ بِهِ خَلِيقٌ وَ لَهُ حَقِيقٌ، وَ لَا تَبْعَثِ الْفِتْنَةَ فِي أَوَانِ الْفِتْنَةِ فَقَدْ عَرَفْتَ مَا فِي قُلُوبِ الْعَرَبِ وَ غَيْرِهِمْ عَلَيْكَ!

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ - عليه السّلام - يَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، اللَّهَ اللَّهَ!

-----------------------

عمر گفت: هرگز رهايت نخواهيم ساخت تا همچون ديگران يا با ميل و رغبت، و يا از سرِ زور و اجبار با ابو بكر بيعت كنى!

حضرت فرمود: از سينه اى شير مى دوشى كه تو را از آن سهمى است، و پافشارى امروزت براى بهره فردايت مى باشد، بخدا قسم پس از اين سخن ياوه هرگز كلامت را نخواهم پذيرفت، و با تو همنشين نشوم و بيعت نيز نكنم!.

ابو بكر گفت: اى ابو الحسن آرام بگير، ما تو را به اين كار مجبور نخواهيم كرد و ناخشنودت نسازيم. در اينجا ابو عبيده از جاى برخاسته و به آن حضرت گفت: اى پسر عمو! ما هرگز قصد انكار مناقب تو- از قرابت و سابقه و علم گرفته تا نصرت و ياريت- را نداريم، ولى على جان تو جوان هستى- و امام على عليه السّلام در آن وقت سى و سه سال داشت- و ابو بكر پيرمرد و فرد پر تجربه اى از ميان قوم توست، و براى تحمّل سنگينى امر خلافت تواناتر است، بهتر است خلافت را به او تسليم كنى، كه ديگر كار گذشته، و اگر در آينده عمرى برايت باقى ماند خلافت را به شما واگذار مى كنند، و در آن روز هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد، چرا كه تو شايسته و لايق آن هستى، و نبايد آتش فتنه را شعله ور سازى، زيرا تو خود از مكنون قلب اكثر مردم خبر دارى [كه با تو همراه نيستند]!.

آن حضرت فرمود: اى گروه مهاجر و انصار، از خدا پروا كنيد! از خدا پروا كنيد!

ص: 166

لَا تَنْسَوْا عَهْدَ نَبِيِّكُمْ إِلَيْكُمْ فِي أَمْرِي، وَ لَا تُخْرِجُوا سُلْطَانَ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله مِنْ دَارِهِ وَ قَعْرِ بَيْتِهِ إِلَى دُورِكُمْ وَ قَعْرِ بُيُوتِكُمْ، وَ لَا تَدْفَعُوا أَهْلَهُ عَنْ حَقِّهِ وَ مَقَامِهِ فِي النَّاسِ.

فَوَ اللَّهِ مَعَاشِرَ الْجَمْعِ، إِنَّ اللَّهَ قَضَى وَ حَكَمَ- وَ نَبِيُّهُ أَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ، بِأَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ، أَ مَا كَانَ الْقَارِئُ مِنْكُمْ لِكِتَابِ اللَّهِ، الْفَقِيهُ فِي دِينِ اللَّهِ، الْمُضْطَلِعُ بِأَمْرِ الرَّعِيَّةِ؟ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَفِينَا لَا فِيكُمْ، فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً، وَ تُفْسِدُوا قَدِيمَكُمْ بِشَرٍّ مِنْ حَدِيثِكُمْ.

فَقَالَ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ الْأَنْصَارِيُّ الَّذِي وَطَأَ الْأَرْضَ لِأَبِي بَكْرٍ؛ وَ قَالَتْ جَمَاعَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ: يَا أَبَا الْحَسَنِ لَوْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ سَمِعَتْهُ مِنْكَ الْأَنْصَارُ قَبْلَ بَيْعَتِهَا لِأَبِي بَكْرٍ مَا اخْتَلَفَ فِيكَ اثْنَانِ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا هَؤُلَاءِ! كُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَّهِ مُسَجًّى لَا أُوَارِيهِ وَ أَخْرُجُ أُنَازِعُ فِي سُلْطَانِهِ؟ وَ اللَّهِ مَا خِفْتُ أَحَداً يَسْمُو لَهُ وَ يُنَازِعُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِيهِ وَ يَسْتَحِلُّ مَا اسْتَحْلَلْتُمُوهُ، وَ لَا عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله تَرَكَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ حُجَّةً وَ لَا لِقَائِلٍ مَقَالًا، فَأَنْشُدُ اللَّهَ

-----------------------

سفارش پيامبرتان را در مورد من فراموش نكنيد، و سلطه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را از خانه و محلّ خود به منازل و قعر خانه هايتان بيرون مسازيد، و اهل حقّ را از حقّ و جايگاهى كه ميان مردم دارند دفع مكنيد!

بخدا سوگند كه خداوند حكمى را تعيين نموده، و پيغمبر او داناتر است، و شما خود به اين امر واقفيد كه ما اهل بيت به تصدّى امر خلافت از شما سزاوارتريم، آيا عالم به كتاب خدا و فقيه در دين او، و خلاصه وارد به امور رعيّت در ميان شما است؟!! بخدا قسم كه فقط در ميان ماست نه شما، پس، از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته، و گذشته خود را با بدى جديدتان تباه خواهيد ساخت.

بشير بن سعيد؛ همو كه زمينه خلافت را براى ابو بكر فراهم ساخته بود با گروهى از انصار گفتند: اى ابو الحسن چنانچه اين سخنان تو را انصار قبل از بيعت با ابو بكر شنيده بودند هيچ كس در گفته تو اختلاف نمى كرد.

حضرت فرمود: اى مردم! آيا سزاوار بود كه من جنازه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بر زمين گذاشته و بدون توجّه به تجهيز و تكفين و دفن او مى آمدم و بر سر خلافت منازعه مى كردم؟! بخدا قسم كه هيچ فكر نمى كردم كسى خود را براى خلافت عنوان كند و در آن با ما اهل البيت منازعه نموده و كار شما را انجام دهد، زيرا رسول خدا در روز عيد غدير خم براى هيچ كس جاى عذر و بهانه و حرفى باقى نگذاشت، پس شما را قسم مى دهم به

ص: 167

رَجُلًا سَمِعَ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ يَقُولُ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» أَنْ يَشْهَدَ الْآنَ بِمَا سَمِعَ!!

قَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ: فَشَهِدَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا بَدْرِيّاً بِذَلِكَ وَ كُنْتُ مِمَّنْ سَمِعَ الْقَوْلَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَكَتَمْتُ الشَّهَادَةَ يَوْمَئِذٍ، فَدَعَا عَلِيٌّ عَلَيَّ فَذَهَبَ بَصَرِي.

قَالَ: وَ كَثُرَ الْكَلَامُ فِي هَذَا الْمَعْنَى وَ ارْتَفَعَ الصَّوْتُ وَ خَشِيَ عُمَرُ أَنْ يُصْغِيَ النَّاسُ إِلَى قَوْلِ عَلِيٍّ عليه السّلام فَفَسَحَ الْمَجْلِسَ وَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يُقَلِّبُ الْقُلُوبَ، وَ لَا تَزَالُ يَا أَبَا الْحَسَنِ تَرْغَبُ عَنْ قَوْلِ الْجَمَاعَةِ!!

فَانْصَرَفُوا يَوْمَهُمْ ذَلِكَ.

-----------------------

خداوند كه هر كس در روز غدير حضور داشته و اين فرمايش پيامبر: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه- تا آخر را را شنيده است از جايش برخاسته و هم اكنون شهادت دهد.

زيد بن ارقم گويد: از ميان آنان دوازده نفر از بدريّون برخاسته و گواهى دادند، و من نيز از كسانى بودم كه آن حديث را از پيامبر شنيده بودم ولى آن روز كتمان نمودم، و بهمين جهت به نفرين على بن ابى طالب دو چشمم نابينا گشت.

بارى در آن جلسه اختلاف بالا گرفت و صداها بلند شد، و عمر از اينكه مردم به على تمايل پيدا كنند به هراس افتاده و مجلس را بهم ريخته و همه را پراكنده نموده و گفت: تنها خداست كه دلها را بر مى گرداند، اى ابو الحسن تو پيوسته با نظر مردم مخالفت مى كنى.

پس همه در آن روز پراكنده شده و از آن مجلس خارج شدند.

ص: 168

37- وَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عليهماالسّلام: جُعِلْتُ فِدَاكَ، هَلْ كَانَ أَحَدٌ فِي أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنْكَرَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِعْلَهُ وَ جُلُوسَهُ [فِي] مَجْلِسَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ فَقَالَ: نَعَمْ، كَانَ الَّذِي أَنْكَرَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا، مِنَ الْمُهَاجِرِينَ: خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ وَ كَانَ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رضي الله عنه، وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيُّ، وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ، وَ بُرَيْدَةُ الْأَسْلَمِيُّ.

وَ مِنَ الْأَنْصَار: أَبُو الْهَيْثَمِ بْنُ التَّيِّهَانِ، وَ سَهْلٌ وَ عُثْمَانُ ابْنَا حُنَيْفٍ، وَ خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ، وَ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ، وَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ – رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ أَجْمَعِينَ-

قَالَ: فَلَمَّا صَعِدَ أَبُو بَكْرٍ الْمِنْبَرَ تَشَاوَرُوا بَيْنَهُمْ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: وَ اللَّهِ لَنَأْتِيَنَّهُ وَ لَنُنْزِلَنَّهُ عَنْ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ قَالَ آخَرُونَ مِنْهُمْ: وَ اللَّهِ لَئِنْ فَعَلْتُمْ ذَلِكَ، إِذاً أَعَنْتُمْ عَلَى

-----------------------

37- از أبان بن تَغْلِب نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: فدايت شوم، از اصحاب رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آيا كسى با عمل أبو بكر و نشستن او در مسند خلافت مخالفت نمود و او را انكار كرد؟ فرمود: آرى، دوازده نفر از صحابه با او مخالفت كردند، از مهاجرين: خالد بن سعيد بن العاص (1)، كه از بنى اميّه بود، و سلمان فارسى، و أبو ذر غفارى، و مقداد ابن اسود، و عمّار بن ياسر، و بريده اسلمى،

و از انصار: أبو الهيثم بن تّيّهان، و سَهل و عثمان پسران حُنَيف، و خُزَيْمَة بن ثابت ذو الشّهادتين، و اُبىَّ بن كَعب، و أبو أيّوب اَنصارىّ.

بارى جريان مخالفت آنان بدين شرح بود كه وقتى ابو بكر از منبر پيامبر بالا رفت، اينان با يك ديگر مشورت كرده و گفتند: «او را از منبر رسول خدا پائين آوريم»، و برخى شان گفتند: «ممكن است اين كار عاقبت سوء و نتيجه خطرناكى داشته و خود را

ص: 169


1- در برخي از نسخه ها بجاي او «عمرو بن سعيد بن العاص» آمده، ولي او در سال سوم هجرت به دنيا آمده و قطعاً نمي توانسته در سقيفه حضور يابد، و أمّا خالد بن وليد در آن زمان حاكم يمن؛ و وفاتش در سال 14 هجري بوده، البتّه خود مؤلّف؛ در ادامه حديث متذكّر خواهد شد كه برخي از آن گروه دوازده نفر، هنگام بيعت با ابوبكر در مدينه نبوده و بعداً آمدند

أَنْفُسِكُمْ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»(1) قالُوا: فَانْطَلِقُوا بِنَا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام لِنَسْتَشِيرَهُ وَ نَسْتَطْلِعَ رَأْيَهُ. فَانْطَلَقَ الْقَوْمُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَجْمَعِهِمْ فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ-الْمُؤْمِنِينَ! تَرَكْتَ حَقّاً أَنْتَ أَحَقُّ بِهِ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِكَ، لِأَنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَمِيلُ مَعَ الْحَقِّ كَيْفَ مَا مَالَ» وَ لَقَدْ هَمَمْنَا أَنْ نَصِيرَ إِلَيْهِ فَنُنْزِلَهُ عَنْ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَجِئنَاكَ لِنَسْتَشِيرَكَ وَ نَسْتَطْلِعَ رَأْيَكَ فَمَا تَأْمُرُنَا؟.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُمْ ذَلِكَ لَمَا كُنْتُمْ لَهُمْ إِلَّا حَرْباً، وَ لَكِنَّكُمْ كَالْمِلْحِ فِي الزَّادِ وَ كَالْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ، وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُمْ ذَلِكَ لَأَتَيْتُمُونِي شَاهِرِينَ بِأَسْيَافِكُمْ مُسْتَعِدِّينَ لِلْحَرْبِ وَ الْقِتَالِ وَ إِذاً لَأَتَوْنِي فَقَالُوا لِي: بَايِعْ وَ إِلَّا قَتَلْنَاكَ، فَلَا بُدَّ لِي مِنْ أَنْ أَدْفَعَ الْقَوْمَ عَنْ نَفْسِي، وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَوْعَزَ إِلَيَّ قَبْلَ وَفَاتِهِ وَ قَالَ لِي: «يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ الْأُمَّةَ سَتَغْدِرُ بِكَ مِنْ بَعْدِي وَ تَنْقُضُ فِيكَ عَهْدِي وَ إِنَّكَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ إِنَّ الْأُمَّةَ مِنْ بَعْدِي كَهَارُونَ

-----------------------

بزحمت اندازيد، خداوند مى فرمايد: «خود را با دست خويش به هلاكت ميفكنيد- بقره: 195» بهتر اين است كه همگى نزد امير المؤمنين رفته و با او مشورت كنيم و رأى و نظر او را بپذيريم. پس همگى بعد از پذيرش اين نظر به خدمت امام على عليه السّلام رسيده و گفتند: اى امير المؤمنين چگونه حقّى را كه تو سزاوارتر به آن بودى رها كردى؟ زيرا ما خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: «على با حقّ است و حقّ همراه على است، و او پيوسته با حقّ سير مى كند؛ به هر سويى كه ميل كند». ما مى خواستيم به مجلس ابو بكر رفته و او را از منبر رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به پايين كشيم، ولى نزد شما آمديم تا ببينيم شما چه مى فرماييد.

حضرت امير عليه السّلام فرمود: بخدا سوگند كه اگر اين كار را كرده بوديد راهى جز جنگ نداشتيد، حال اينكه شما در تعداد و جمعيت همچون نمك در غذا، و از نظر دوام مانند سرمه چشم هستيد، و قسم بخدا كه اگر چنين نموده بوديد ديگر آنان براى من جاى هيچ حرفى باقى نگذاشته و با شمشيرهاى برهنه و آماده جنگ نزد من آمده و مى گفتند: يا بيعت كن يا تن به مرگ بسپار! و ديگر من هيچ چاره اى جز تسليم و موافقت نداشتم. و اين باز مى گردد به نصيحت پيامبر- پيش از وفات- به من كه: «اين امّت در آينده با تو حيله و غدر نموده و سفارش مرا در باره ات زير پا مى نهند، و اين را بدان كه تو نسبت به من چون هارونى نسبت به موسى، و پس از من؛ امّت هدايت شده در مثل مانند هارون

ص: 170


1- البقرة: 195

وَ مَنِ اتَّبَعَهُ، وَالأُمَّةُ الضّالَّةٌ كَالسَّامِرِيِّ وَ مَنِ اتَّبَعَهُ».

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَمَا تَعْهَدُ إِلَيَّ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ؟ فَقَالَ: إِذَا وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَيْهِمْ وَ جَاهِدْهُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً كُفَّ يَدَكَ وَ احْقِنْ دَمَكَ حَتَّى تَلْحَقَ بِي مَظْلُوماً». فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله اشْتَغَلْتُ بِغُسْلِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ الْفَرَاغِ مِنْ شَأْنِهِ، ثُمَّ آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي يَمِيناً أَنْ لَا أَرْتَدِيَ بِرِدَاءٍ إِلَّا لِلصَّلَاةِ حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ، فَفَعَلْتُ، ثُمَّ أَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام وَ ابْنَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام فَدُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ، فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نُصْرَتِي، فَمَا أَجَابَنِي مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ: سَلْمَانُ، وَ عَمَّارٌ، وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ الْمِقْدَادُ – رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ - وَ لَقَدْ رَاوَدْتُ فِي ذَلِكَ بَقِيَّةَ أَهْلِ بَيْتِي، فَأَبَوْا عَلَيَّ إِلَّا السُّكُوتَ لِمَا عَلِمُوا مِنْ وغارة(1) [وَغْرَةِ] صُدُورِ الْقَوْمِ وَ بُغْضِهِمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِه وَ لِأَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله، فَانْطَلِقُوا بِأَجْمَعِكُمْ إِلَى الرَّجُلِ فَعَرِّفُوهُ مَا سَمِعْتُمْ مِنْ قَوْلِ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله لِيَكُونَ ذَلِكَ أَوْكَدَ لِلْحُجَّةِ، وَ أَبْلَغَ لِلْعُذْرِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِذَا وَرَدُوا عَلَيْهِ.

-----------------------

و شيعيان او، و امّت گمراه نيز همچون سامرى و اتباع او خواهند بود»،

عرض كردم: براى آن روز چه سفارشى به من داريد؟ فرمود: اگر يار و ياورى يافتى جهاد كن، و در غير اين صورت دست بردار و خون خود مريز تا در نهايت مظلومانه نزد من آيى. من نيز پس از وفات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله سرگرم غسل و تكفين شدم تا اينكه كار تمام شد، و در جريان اختلاف امّت بر خود عهد و پيمان بستم تا زمانى كه قرآن را جمع آورى نكردم بهيچ وجهى عباء بر دوش نگيرم و همين كردم، سپس دست فاطمه و حسن و حسين را گرفته به درب منازل اصحاب بدر و خوش سابقه برده و در باره حقّم آنان را قسم دادم و ايشان را دعوت به ياريم نمودم، ولى هيچ كس جوابم نداد مگر چهار نفر: سلمان، و عمّار، و ابو ذرّ، و مقداد، و من با بقيّه خانواده ام نيز مراوده نمودم ولى آنان تنها مرا دعوت به سكوت نمودند، زيرا از كينه اين مردم نسبت به خدا و رسول و خانواده پيامبر اكرم با خبر بودند. پس راه اين است كه همگى نزد ابو بكر رفته و آنچه از من در باره فرمايش پيامبرتان شنيديد باز گوييد كه اين كار موجب تأكيد بيشتر حجّت، و قطع عذر رساتر، و آنان را هنگام ورود به پيامبر از آن حضرت دورتر مى سازد.

ص: 171


1- الوغر: الحقد و الضغن و العداوة و التوقد من الغيض

فَسَارَ الْقَوْمُ حَتَّى أَحْدَقُوا بِمِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله - وَ كَانَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ - فَلَمَّا صَعِدَ أَبُو بَكْرٍ الْمِنْبَرَ قَالَ الْمُهَاجِرُونَ لِلْأَنْصَارِ: تَقَدَّمُوا وَ تَكَلَّمُوا! فَقَالَ الْأَنْصَارُ لِلْمُهَاجِرِينَ: بَلْ أَنْتُمْ تَقَدَّمُوا وَ تَكَلَّمُوا! فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَدَأَ بِكُمْ فِي الْكِتَابِ إِذْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «لَقَدْ تابَ اللَّهُ بِالنَّبِيِّ عَلَى الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ».

قَالَ أَبَانٌ: قُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّ الْعَامَّةَ لَا تَقْرَأُ كَمَا عِنْدَكَ. فَقَالَ: وَ كَيْفَ تَقْرَءُ يا أَبانُ؟ قَالَ: قُلْتُ: إِنَّهَا تَقْرَءُ: لَقَدْ تابَ اللَّهُ «عَلَى النَّبِيِّ» وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ(1)، قَالَ: وَيْلَهُمْ فَأَيُّ ذَنْبٍ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَتَّى تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْهُ، إِنَّمَا تَابَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أُمَّتِهِ، فَأَوَّلُ مَنْ تَكَلَّمَ بِهِ خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ ثُمَّ بَاقِي الْمُهَاجِرِينَ ثُمَّ بَعْدَهُمُ الْأَنْصَارُ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُمْ كَانُوا غُيَّباً عَنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَقَدِمُوا وَ قَدْ تَوَلَّى أَبُو بَكْرٍ وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَعْلَامُ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

(1) فَقَامَ إِلَيْهِ خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ وَ قَالَ: اتَّقِ اللَّهَ يَا أَبَا بَكْرٍ فَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّ

-----------------------

پس آن گروه با شنيدن فرمايشات امير المؤمنين عليه السّلام به سوى مسجد رفته و اطراف منبر حلقه زدند، و آن روز جمعه بود، و وقتى ابو بكر به بالاى منبر رفت مهاجرين به انصار تعارف به آغاز سخن نمودند، ولى انصار گفتند: اولويّت با شماست، همچنان كه خداوند در اين آيه شما را مقدّم داشته كه: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ- التّوبة: 117».

اَبان از امام صادق عليه السّلام پرسيد: اى زاده رسولخدا! مردم اين آيه را اين گونه قراءت مى كنند: لَقَدْ تابَ اللَّهُ «عَلَى النَّبِيِّ» و المهاجرين و الأنصار. امام فرمود: واى بحالشان! [با اين قراءت] چه گناهى براى پيامبر بود كه خداوند توبه آن حضرت را بپذيرد؟! بلكه پذيرش توبه از جانب خداوند بوسيله پيامبر بر امّت بود.

و نقل شده كه آن گروه زمان وفات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله غايب بودند، و هنگامى سر رسيدند كه ابو بكر خليفه شده بود، و ايشان در آن روزگار از سرشناسان مسجد النّبىّ بودند.

(1) پس خالد بن سعيد برخاسته و ابتداء به سخن نموده و گفت: اى ابو بكر از خدا بترس،

ص: 172


1- التوبة: 117

رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ - وَ نَحْنُ مُحْتَوِشُوهُ (1) يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ حِينَ فَتَحَ اللَّهُ لَهُ بَابَ النَّصْرِ وَ قَدْ قَتَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام يَوْمَئِذٍ عِدَّةً مِنْ صَنَادِيدِ رِجَالِهِمْ وَ أُولِي الْبَأْسِ وَ النَّجْدَةِ مِنْهُمْ -:

يَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، إِنِّي مُوصِيكُمْ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظُوهَا وَ [إِنِّي] مُوَدِّعُكُمْ أَمْراً فَاحْفَظُوهُ، أَلَا إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام أَمِيرُكُمْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ، بِذَلِكَ أَوْصَانِي رَبِّي، أَلَا وَ إِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تَحْفَظُوا فِيهِ وَصِيَّتِي وَ تُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ اخْتَلَفْتُمْ فِي أَحْكَامِكُمْ وَ اضْطَرَبَ عَلَيْكُمْ أَمْرُ دِينِكُمْ وَ وَلِيَكُمْ َشِرَارُكُمْ، أَلَا وَ إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي هُمُ الْوَارِثُونَ لِأَمْرِي وَ الْعَالِمُونَ لِأَمْرِ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، اللَّهُمَّ مَنْ أَطَاعَهُمْ مِنْ أُمَّتِي وَ حَفِظَ فِيهِمْ وَصِيَّتِي فَاحْشُرْهُمْ فِي زُمْرَتِي، وَ اجْعَلْ لَهُمْ نَصِيباً مِنْ مُرَافَقَتِي، يُدْرِكُونَ بِهِ نُورَ الْآخِرَةِ، اللَّهُمَّ وَ مَنْ أَسَاءَ خِلَافَتِي فِي أَهْلِ بَيْتِي فَاحْرَمْهُ الْجَنَّةَ الَّتِي عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ .

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: اسْكُتْ يَا خَالِدُ، فَلَسْتَ مِنْ أَهْلِ الْمَشُورَةِ وَ لَا مَنْ يُقْتَدَى بِرَأْيِهِ.

-----------------------

تو خود مى دانى درست شود كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آن زمان كه بنى قريظه شكست خوردند، و ما همگى خدمت پيامبر بوديم، و على بن ابى طالب در آن جنگ بسيارى از شجاعان و دليران دشمن را به هلاكت رسانيد، و رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله در همان روز فرمود: يا گروه مهاجر و انصار! من شما را سفارشى مى كنم كه بايد در حفظ آن مراقبت نماييد. آگاه باشيد كه على بن أبى طالب پس از من امير و خليفه بر شماست، و خداى متعال مرا به اين امر سفارش فرموده، و اين را بدانيد كه اگر اين وصيّتم را پشت گوش انداخته و در يارى و همراهيش كوتاهى نماييد، در احكام الهى دچار اختلاف و تشتّت شده و امور دينتان متزلزل و مختل خواهد گشت، و افراد بد و شرور بر شما حاكم خواهند شد، و اين را بدانيد كه پس از من تنها اهل بيت من وارث و جانشينان امر من مى باشند، و آنان به امور مردم از همه عارف ترند. خداوندا! هر كه از آنان اطاعت و پيروى نموده و سفارش مرا در باره اشان رعايت كردند با من محشور فرما، و او را از همنشينى من كه موجب درك نور آخرت است بهره مند ساز! خداوندا! هر كه آن حقوق را ضايع نمايد او را از بهشتى كه وسعتش همچون آسمانها و زمين است محروم نما!

عمر بن خطّاب گفت: ساكت شو خالد! تو نه در خور مشورتى و نه صلاحيّت رأى و نظر دارى!

ص: 173


1- احتوشوه و احتوشوا به: احاطوا به

فَقَالَ لَهُ خَالِدٌ: بَلِ اسْكُتْ أَنْتَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، فَإِنَّكَ تَنْطِقُ عَلَى لِسَانِ غَيْرِكَ، وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَيْشٌ أَنَّكَ مِنْ أَلْأَمِهَا حَسَباً وَ أَدْنَاهَا مَنْصَباً، وَ أَخَسِّهَا قَدْراً وَ أَخْمَلِهَا ذِكْراً وَ أَقَلِّهِمْ عَنَاءً عَنِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ إِنَّكَ لَجَبَانٌ فِي الْحُرُوبِ [وَ] بَخِيلٌ بِالْمَالِ لَئِيمُ الْعُنْصُرِ، مَا لَكَ فِي قُرَيْشٍ مِنْ فَخْرٍ وَ لَا فِي الْحُرُوبِ مِنْ ذِكْرٍ، وَ إِنَّكَ فِي هَذَا الْأَمْرِ بِمَنْزِلَةِ الشَّيْطانِ «إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ * فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ »(1) [قالَ:] فَأُبْلِسَ (2) عُمَرُ وَ جَلَسَ خَالِدُ بْنُ سَعِيدٍ.

(2) ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضي اللهُ عَنه وَ قَالَ: «كرديد وَ نكرديد» أَيْ فَعَلْتُمْ وَ لَمْ تَفْعَلُوا، وَ قَدْ كَانَ امْتَنَعَ مِنَ الْبَيْعَةِ قَبْلَ ذَلِكَ حَتَّى وُجِئَ(3) عُنُقُهُ، فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ! إِلَى مَنْ تُسْنِدُ أَمْرَكَ إِذَا نَزَلَ بِكَ مَا لَا تَعْرِفُهُ؟ وَ إِلَى مَنْ تَفْزَعُ إِذَا سُئِلْتَ عَمَّا لَا تَعْلَمُهُ؟ وَ مَا عُذْرُكَ فِي تَقَدُّمِكَ عَلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ وَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله،

-----------------------

خالد گفت: خودت ساكت شو! زيرا تو از زبان ديگرى سخن مى گويى، و بخدا سوگند كه قبيله قريش نيك مى داند كه تو ميانشان در حسب از همه پست تر، و در منصب پايين تر، و در قدر و منزلت كمتر، و از همه بى نام و نشان تر، و به خدا و رسولش بى نيازتر، و در ميدان كارزار ترسوترى، و در انفاق بخيلى، و ذاتا لئيمى، و در ميان قريش عارى از هر فخر و مباهاتى، و در روز جنگ هيچ نامى از تو نيست، و تو در اين قضيّه مصداق واقعى شيطانى «آنگاه كه به آدمى گفت: كافر شو، و چون كافر شد، گفت: من از تو بيزارم، من از خداى، پروردگار جهانيان، مى ترسيم. پس سرانجام آن دو اين شد كه هر دو جاودانه در آتش باشند، و اين است كيفر ستمكاران- حشر: 16- 17». با سخنان او عمر مجاب و مأيوس از رحمت الهى شده و عمرو بن سعيد بجاى خود نشست.

(2) سپس سلمان فارسى برخاسته و به زبان فارسى گفت: «كرديد و نكرديد»- و او پيشتر نيز از اين بيعت سرباز زده و بهمان جهت مورد ضرب و شتم واقع شده بود- اى ابو بكر هنگام پيشامدهاى مجهول به چه كسى تكيه خواهى كرد، و چون از جواب پرسشى درمانده شوى به كه پناه مى برى، و در تقدّم بر كسى كه از تو داناتر و به پيامبر نزديكتر، و به تأويل قرآن و سنّت پيامبر عالم تر است چه عذر و بهانه اى دارى؟! همو كه

ص: 174


1- الحشر: 16- 17
2- ابلس: سكت على مضض أو خوف ...
3- وجئ عنقه: لوي و ضرب

وَ مَنْ قَدَّمَهُ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله فِي حَيَاتِهِ وَ أَوْصَاكُمْ بِهِ عِنْدَ وَفَاتِهِ، فَنَبَذْتُمْ قَوْلَهُ وَ تَنَاسَيْتُمْ وَصِيَّتَهُ وَ أَخْلَفْتُمُ الْوَعْدَ وَ نَقَضْتُمُ الْعَهْدَ، وَ حَلَلْتُمُ الْعَقْدَ الَّذِي كَانَ عَقَدُهُ عَلَيْكُمْ مِنَ النُّفُوذِ تَحْتَ رَايَةِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ حَذَراً مِنْ مِثْلِ مَا أَتَيْتُمُوهُ وَ تَنْبِيهاً لِلْأُمَّةِ عَلَى عَظِيمِ مَا اجْتَرَمْتُمُوهُ مِنْ مُخَالَفَةِ أَمْرِهِ، فَعَنْ قَلِيلٍ يَصْفُو لَكَ الْأَمْرُ وَ قَدْ أَثْقَلَكَ الْوِزْرُ وَ نُقِلْتَ إِلَى قَبْرِكَ وَ حَمَلْتَ مَعَكَ مَا كَسَبَتْ يَدَاكَ فَلَوْ [أنَّكَ] رَاجَعْتَ الْحَقَّ مِنْ قَرِيبٍ وَ تَلَافَيْتَ نَفْسَكَ، وَ تُبْتَ إِلَى اللَّهِ مِنْ عَظِيمِ مَا اجْتَرَمْتَ، كَانَ ذَلِكَ أَقْرَبَ إِلَى نَجَاتِكَ يَوْمَ تَفَرَّدُ فِي حُفْرَتِكَ وَ يُسَلِّمُكَ ذَوُو نُصْرَتِكَ، فَقَدْ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، فَلَمْ يَرْدَعْكَ ذَلِكَ عَمَّا أَنْتَ مُتَشَبِّثٌ بِهِ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِي لَا عُذْرَ لَكَ فِي تَقَلُّدِهِ وَ لَا حَظَّ لِلدِّينِ وَ لَا الْمُسْلِمِينَ فِي قِيَامِكَ بِهِ، فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ، فَقَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ وَ لَا تَكُونُ كَمَنْ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ.

-----------------------

پيامبر در زمان حيات خود او را مقدّم داشته، و پيش از رحلت به رعايت حقّ او توصيه فرموده بود، حال اينكه شما آن فرمايش را پشت گوش انداخته و سفارشش را ترك نموده و آن پيمان را نقض كرديد، و نيز دستور آن حضرت را در اطاعت از فرماندهى اَسامة بن زَيد سرپيچى كرديد، و اين فرمايش پيامبر بخاطر اين بود كه از اين گونه اعمال جلوگيرى فرموده و تخلّف شما را از فرمانش روشن و ثابت نمايد، و زودا كه همه چيز بر تو روشن گردد، آن روز كه بار معاصى بر دوشت سنگينى نموده و روانه قبرت شوى، و هر آنچه مرتكب شده را با خود به زير خاك ببرى، پس بهتر است كه هر چه زودتر به راه حقّ بازگشته، و از خطاى بزرگى كه نموده اى به درگاه خداوند توبه نمايى، كه اين كار در روز تنهاييت در گور، روزى كه يارانت از تو دست مى كشند نجات بخش تر است، و با اينكه تو نيز مانند ما شنيده اى و همچون ما ديده اى، ولى با اين حال اين شنيده ها و ديده ها تو را از كارى كه مى كنى باز نداشت، امرى كه در قيام تو به آن هيچ فايده اى براى اسلام و مسلمين نياورد، از خدا بترس! از خدا بترس! و بفكر خود باش! كه هر آن كس ديگرى را [از كارى كه مى كند] ترساند؛ راه عذر را بر او بسته است، پس از آن اشخاصى مباش كه به خدا و حقّ پشت كرده و استكبار نمودند.

ص: 175

(3) ثُمَّ قَامَ [إِلَيْهِ] أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ رَضِي اللهُ عَنه فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! أَصَبْتُمْ قَبَاعَةً وَ تَرَكْتُمْ قَرَابَةً، وَ اللَّهِ لَيَرْتَدَّنَّ جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَرَبِ وَ لَتَشُكَّنَّ فِي هَذَا الدِّينِ، وَ لَوْ جَعَلْتُمُ الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ مَا اخْتَلَفَ عَلَيْكُمْ سَيْفَانِ، وَ اللَّهِ لَقَدْ صَارَتْ لِمَنْ غَلَبَ، وَ لَتَطْمَحَنَّ إِلَيْهَا عَيْنُ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا، وَ لَيُسْفَكَنَّ فِي طَلَبِهَا دِمَاءٌ كَثِيرَةٌ - فَكَانَ كَمَا قَالَ أَبُو ذَرٍّ -.

ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ عَلِمْتُمْ وَ عَلِمَ خِيَارُكُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «الْأَمْرُ [مِنْ] بَعْدِي لِعَلِيٍّ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ لِابْنَيَّ [مِنْهُ] الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ لِلطَّاهِرِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» فَأَطْرَحْتُمْ قَوْلَ نَبِيِّكُمْ وَ تَنَاسَيْتُمْ مَا عَهِدَ بِهِ إِلَيْكُمْ، فَأَطَعْتُمُ الدُّنْيَا الْفَانِيَةَ، وَ نَسِيتُمُ الْآخِرَةَ الْبَاقِيَةَ الَّتِي لَا يَهْرَمُ شَبابُّهَا، وَ لَا يَزُولُ نَعِيمُهَا وَ لَا يَحْزَنُ أَهْلُهَا، وَ لَا يَمُوتُ سُكَّانُهَا بِالْحَقِيرِ التَّافِهِ الْفَانِي الزَّائِلِ، فَكَذَلِكَ الْأُمَمُ مِنْ قَبْلِكُمْ كَفَرَتْ بَعْدَ أَنْبِيَائِهَا وَ نَكَصَتْ عَلَى أَعْقَابِهَا(1) وَ غَيَّرَتْ وَ بَدَّلَتْ

-----------------------

(3) سپس ابو ذر- خدايش رحمت كناد- بپاخواسته و گفت: اى گروه قريش! شخص دورى را به خلافت نشانده و قرابت پيامبر را ترك نموديد، بخدا سوگند كه جماعتى از خلق عرب بخاطر همين كار از دين اسلام خارج شده و در اين دين دچار ترديد خواهند شد، و اگر خلافت را در اهل بيت پيامبرتان قرار داده بوديد هرگز نزاعى رخ نمى داد، بخدا قسم كه اين امر به مغلوب رسيد، و با اين كار ديگر هر كسى به خلافت طمع ورزيده و چشمهاى مردم متوجّه آن گشته، و براى رسيدن به آن خونهاى بسيارى ريخته خواهد شد.- [امام صادق عليه السّلام فرمود:] سخن ابو ذر صحيح بود و همان شد كه او پيش بينى مى كرد-

سپس ابو ذر رضى اللَّه عنه ادامه داد: بى شك شما و مردم صالح مى دانند كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله خود فرمود: «خلافت پس از من از آن علىّ بن ابى طالب، و پس از او متعلّق به دو فرزند او حسن و حسين، سپس به فرزندان مطهّر نسل من مى رسد»، ولى شما فرمايش پيامبرتان را پشت سر انداخته و پيمانى كه با شما بسته بود به فراموشى سپرديد، و سر به دنياى فانى سپرده، و آخرت باقى را از ياد برديد، همان آخرتى كه طراوتش پايدار، و نعمتهايش پاينده، و اهلش بى اندوه، و ساكنانش مرگ ندارند، و شما به زندگى چند روزه حقير زايل شدنى دلبستگى پيدا كرده و بسنده نموديد. و مانند امّتهاى پيشين پس از رحلت پيامبرتان كافر شده و عهد و سفارش وى را فراموش نموده و گرفتار تغيير و تبديل و اختلاف شديد،

ص: 176


1- نكصت على أعقابها، رجعت القهقري

وَ اخْتَلَفَتْ، فَسَاوَيْتُمُوهُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ، وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ، وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَذُوقُونَ وَبَالَ أَمْرِكُمْ، وَ تُجْزَوْنَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ، وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

(4) ثُمَّ قَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ رَضي اللهُ عنَه فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ! ارْجِعْ عَنْ ظُلْمِكَ، وَ تُبْ إِلَى رَبِّكَ وَ الْزَمْ بَيْتَكَ، وَ ابْكِ عَلَى خَطِيئَتِكَ، وَ سَلِّمِ الْأَمْرَ لِصَاحِبِهِ الَّذِي هُوَ أَوْلَى بِهِ مِنْكَ، فَقَدْ عَلِمْتَ مَا عَقَدَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي عُنُقِكَ مِنْ بَيْعَتِهِ، وَ أَلْزَمَكَ مِنَ النُّفُوذِ تَحْتَ رَايَةِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ هُوَ مَوْلَاهُ، وَ نَبَّهَ عَلَى بُطْلَانِ وُجُوبِ هَذَا الْأَمْرِ لَكَ وَ لِمَنْ عَضَدَكَ عَلَيْهِ بِضَمِّهِ لَكُمَا إِلَى عَلَمِ النِّفَاقِ وَ مَعْدِنِ الشَّنَئَانِ وَ الشِّقَاقِ: عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ الَّذِي أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى [لِسانِ] نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»(1) فَلَا اخْتِلَافَ بَيْنَ أَهْلِ الْعِلْمِ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِي عَمْرٍو وَ هُوَ كَانَ أَمِيراً عَلَيْكُمَا وَ عَلَى سَائِرِ الْمُنَافِقِينَ فِي الْوَقْتِ الَّذِي أَنْفَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي غَزَاةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ، وَ أَنَّ عَمْراً قَلَّدَكُمَا حَرَسَ عَسْكَرِهِ. فَأَيْنَ الْحَرَسُ إِلَى الْخِلَافَةِ، اتَّقِ اللَّهَ وَ بَادِرْ بِالاسْتِقَالَةِ قَبْلَ

-----------------------

و البتّه بزودى نتيجه بد كارتان را ديده؛ و جزاى اعمال ناشايست خود را دريافت نمائيد، و خداوند بر هيچ بنده اى ستمكار نيست.

(4) سپس مقداد بن اسود رضى اللَّه عنه برخاسته و گفت: اى أبو بكر از ستم و تجاوز دست بردار و از خدا بترس، و از اين كار توبه كرده و در خانه ات بنشين و بر خطا و ستم خود گريه نما، و كار خلافت را به صاحب اصلى آن- كه از تو به آن سزاوارتر است- واگذار، تو خود از بيعتى كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله براى علىّ از تو و ما و از ساير اُمّت گرفته باخبرى، تو را ملزم ساخت تا از اسامة بن زيد- كه از موالى او بود- اطاعت نموده و در زير پرچم او مانند ديگران به سوى مقصد حركت كنى، و با اين عمل آن رسول گرامى اشارت نمود كه امر خلافت هيچ نسبتى به تو ندارد، و نيز تو و همكارت ابن خطّاب را در غزوه ذات- السّلاسل به لشكر عمرو بن عاصى ملحق ساخت كه مركز نفاق و خلاف و عدوات بود، همو كه خداوند در قرآن در باره اش اين آيه را بر پيامبر نازل فرمود كه: «همانا دشمن تو همو بى نسل و دنباله است» «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»، و در اين شأن نزول هيچ اختلافى ميان أهل علم نيست، بنا بر اين عمرو بن عاص در آن جنگ رئيس و أمير همه شماها قرار داشته و شما نيز در تحت امر و رياست او واقع شديد. و اين او بود كه حراست و حفظ لشكر را به عهده شما واگذاشت. پس حراست لشكر؛ آنهم از جانب عمرو بن عاص كجا

ص: 177


1- الكوثر: 3

فَوْتِهَا، فَإِنَّ ذَلِكَ أَسْلَمُ لَكَ فِي حَيَاتِكَ وَ بَعْدَ وَفَاتِكَ، وَ لَا تَرْكَنْ إِلَى دُنْيَاكَ وَ لَا تَغُرَّنَّكَ قُرَيْشٌ وَ غَيْرُهَا، فَعَنْ قَلِيلٍ تَضْمَحِلُّ عَنْكَ دُنْيَاكَ ثُمَّ تَصِيرُ إِلَى رَبِّكَ فَيَجْزِيكَ بِعَمَلِكَ وَ قَدْ عَلِمْتَ وَ تَيَقَّنْتَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ، فَسَلِّمْهُ إِلَيْهِ بِمَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ فَإِنَّهُ أَتَمُّ لِسَتْرِكَ وَ أَخَفُّ لِوِزْرِكَ، فَقَدْ وَ اللَّهِ نَصَحْتُ لَكَ إِنْ قَبِلْتَ نُصْحِي وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

(5) ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ بُرَيْدَةُ الْأَسْلَمِيُّ رَضي اللهُ عنَه فَقَالَ: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! مَا ذَا لَقِيَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ؟ يَا أَبَا بَكْرٍ أَ نَسِيتَ أَمْ تَنَاسَيْتَ [وَ خَدَعْتَ] أَمْ خَدَعَتْكَ نَفْسُكَ أَمْ سَوَّلَتْ لَكَ الْأَبَاطِيلُ؟ أَوَ لَمْ تَذْكُرْ مَا أَمَرَنَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنْ تَسْمِيَةِ عَلِيٍّ عليه السّلام بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله بَيْنَ أَظْهُرِنَا وَ قَوْلُهُ صلّي الله عليه و آله فِي عِدَّةِ أَوْقَاتٍ: «هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَاتِلُ النّاكِثينَ وَ المُشْرِكينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ االْمارِقينَ»؟ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ تَدَارَكْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ لَا تُدْرِكَهَا،

-----------------------

و مرتبه خلافت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كجا؟! اى ابا بكر از خدا بترس، و اين جامه از تن بيرون نما، زيرا اين عمل به نفع دنيا و آخرت تو است، و فريب دنيا و وساوس جماعت قريش تو را به تباهى سوق ندهد، و اين را بدان كه بزودى زندگى دنيا سپرى گشته و مرجع و مصير تو به حضرت متعال است و همان جا تو را به سزاى اعمال و كارهايت برساند. و تو خود به يقين ميدانى كه علىّ بن أبى طالب شايسته تر به خلافت پس از پيامبر است، پس كار را به او واگذار، كه اين عمل به حفظ شرافت و احترامت نزديكتر، و در سبكى دوشت از بار گناه شايسته تر است! بخدا سوگند كه در خيرخواهى و نصيحت تو كوتاهى نكردم، پس آن را بپذير كه همه كارها به سوى خداوند بازگردانده مى شود.

(5) بعد از او بُرَيدَه اَسلَمى از جاى برخاسته و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! اين چه ضرر و صدمه اى است كه از باطل به حقّ رسيده! اى أبو بكر آيا گذشته را فراموش نموده يا خود را به نسيان زده اى؟! يا خواهش نفس تو وسيله خدعه و فريبت شده، و امور باطله را در خاطرت جلوه گر ساخته است؟!. آيا يادت نمى آيد كه رسول خدا در زمان حياتش ما را فرمود: علىّ بن ابى طالب را به لقب أمير المؤمنين بخوانيد؟ و نيز اين فرمايش آن حضرت در موارد بسيار كه: «علىّ؛ أمير- المؤمنين و قاتل ناكثين و مشركين و قاسطين و مارقين است»؟. پس از خدا بترس و به داد خود برس پيش از آنكه اين

ص: 178

وَ أَنْقِذْهَا مِمَّا يُهْلِكُهَا، وَ ارْدُدِ الْأَمْرَ إِلَى مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكَ، وَ لَا تَتَمَادَ فِي اغْتِصَابِهِ، وَ رَاجِعْ وَ أَنْتَ تَسْتَطِيعُ أَنْ تُرَاجِعَ، فَقَدْ مَحَّضْتُكَ النُّصْحَ وَ دَلَلْتُكَ عَلَى طَرِيقِ النَّجَاةِ، فَلَا تَكُونَنَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ .

(6) ثُمَّ قَامَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَضِي اللهُ عَنه فَقَالَ: يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ! إِنْ كُنْتُمْ عَلِمْتُمْ، وَ إِلَّا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ أَوْلَى بِهِ وَ أَحَقُّ بِإِرْثِهِ، وَ أَقْوَمُ بِأُمُورِ الدِّينِ، وَ آمَنُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَحْفَظُ لِمِلَّتِهِ، وَ أَنْصَحُ لِأُمَّتِهِ، فَمُرُوا صَاحِبَكُمْ فَلْيَرُدَّ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ قَبْلَ أَنْ يَضْطَرِبَ حَبْلُكُمْ وَ يَضْعُفَ أَمْرُكُمْ، وَ يَظْهَرَ شَتَاتُكُمْ وَ تَعْظُمَ الْفِتْنَةُ بِكُمْ وَ تَخْتَلِفُوا فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ يَطْمَعَ فِيكُمْ عَدُوُّكُمْ، فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ بَنِي هَاشِمٍ أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ، وَ عَلِيٌّ أَقْرَبُ مِنْكُمْ إِلَى نَبِيِّكُمْ وَ هُوَ مِنْ بَيْنِهِمْ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ فَرْقٌ ظَاهِرٌ قَدْ [عَلِمْتُمُوهُ وَ ] عَرَفْتُمُوهُ فِي حَالٍ بَعْدَ حَالٍ عِنْدَ سَدِّ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله أَبْوَابَكُمُ الَّتِي كَانَتْ إِلَى الْمَسْجِدِ كُلَّهُا غَيْرَ بَابِهِ، وَ إِيثَارِهِ إِيَّاهُ بِكَرِيمَتِهِ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام

-----------------------

فرصت از تو فوت شود، و خود را از معرض هلاكت و ضلالت رها ساز، و كار خلافت را به أهل آن واگذار، و در غصب حقوق ديگران پافشارى مكن، و حال كه توان دارى از اين راه بازگرد، و اين را بدان كه من خالصانه تو را نصيحت نموده و به راه سعادت و نجات راهنمايى كردم، پس هرگز پشتيبان مجرمان و بدكاران مباش.

(6) سپس عمّار بن ياسر برخاسته و گفت: اى معشر قريش و اى جماعت مسلمان! اگر نمى دانيد پس بدانيد كه أهل بيت پيامبرتان به كار خلافت سزاوارتر و به ارث او شايسته تر و به امور دين شما از همه مقدّم تر مى باشند، و آنان امين و حافظ حقوق أهل ايمان و خيرخواه مؤمنين هستند. پس او (أبو بكر) را امر كنيد كه حقّ را به أهل آن واگذارد پيش از آنكه اجتماع شما پريشان و مضطرب شده و تفرّق و اختلاف در ميانتان پديدار گشته و كارهاى زندگيتان رو به سستى و ضعف گرايد، و ميانتان فتنه و آشوب عظيم شده، و با هم نسازيد و اختلاف كنيد، و دشمنان در شما به طمع افتند (دست تعدّى گشوده و نه تو و نه هيچ كس را بر مسند خلافت نگذارند)، شما نيك مى دانيد كه بنى هاشم به امر خلافت از همه شما سزاوارترند، و خصوصاً علىّ كه از همه به پيامبر نزديكتر، و همو ولى و سرپرست شما به عهد خدا و رسول است، و تفاوت مقام او با شما روشن است، و شما به حقيقتِ آن مكرّرا رسيده ايد، مانند: بستن و سدّ تمام دربهاى منازل أصحاب به مسجد بود كه تنها درب علىّ از اين دستور مستثنى شد، و نيز موضوع تزويج دخت گرامى پيامبر فاطمه بود

ص: 179

دُونَ سَائِرِ مَنْ خَطَبَهَا إِلَيْهِ مِنْكُمْ، وَ قَوْلِهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ [الْعِلْمَ وَ]الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا» وَ إِنَّكُمْ جَمِيعاً مُضْطَرُّونَ فِيمَا أَشْكَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ أُمُورِ دِينِكُمْ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَغْنٍ [عَنْ دِينِكُمْ وَ] عَنْ كُلِّ أَحَدٍ مِنْكُمْ إِلَى مَا لَهُ مِنَ السَّوَابِقِ الَّتِي لَيْسَتْ لِأَفْضَلِكُمْ عِنْدَ نَفْسِهِ، فَمَا بَالُكُمْ تَحِيدُونَ عَنْهُ وَ تَبْتَزُّونَ عَلِيّاً حَقَّهُ، وَ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ، بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا، أَعْطُوهُ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ وَ لَا تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ، وَ لَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ .

(7) ثُمَّ قَامَ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ رَحِمَه الله فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ! لَا تَجْحَدْ حَقّاً جَعَلَهُ اللَّهُ لِغَيْرِكَ؛ وَ لَا تَكُنْ أَوَّلَ مَنْ عَصَى رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي وَصِيِّهِ وَ صَفِيِّهِ، وَ صَدَفَ عَنْ أَمْرِهِ، ارْدُدِ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ تَسْلَمْ، وَ لَا تَتَمَادَ فِي غَيِّكَ فَتَنْدَمَ، وَ بَادِرِ الْإِنَابَةَ يَخِفَّ وِزْرُكَ، وَ لَا تُخَصِّصْ بِهَذَا الْأَمْرِ الَّذِي

-----------------------

كه جز علىّ همه خواستگاران را جواب فرمود، و نيز اين فرمايش رسول خدا كه: «من شهر علم و دانشم و علىّ باب و در آن است، پس هر كس كه خواهان علم و حكمت من است بايد كه از دروازه آن شهر كه علىّ است درآيد»، و اين را بدانيد كه همه شما در هنگام مواجهه با مشكلات احكام دين نيازمند مراجعه به او هستيد، ولى او هيچ گونه نياز و احتياجى به شما ندارد. و سابقه درخشان و نيك آن حضرت نيز نزد همه شما روشن و معلوم است و كسى را چنين مقامى نيست. پس براى چه از وى دست كشيده و به سوى ديگران تمايل و توجّه نموده، حقّ او را غصب كرديد و حيات بى بقاى دنيا را بر نعيم باقى و دائم آخرت اختيار كرديد، «ستمكاران را بد بدلى [به جاى خداوند] است- كهف: 50»، پس آنچه را كه خداوند براى وى قرار داده به او بدهيد، و مبادا از او پشت كرده و بر گرديد، و به پاشنه هاى خويش (كنايه از بازگشت به دوران جاهليّت يعنى پيش از اسلام) بر مگرديد كه زيانكار مى گرديد!!.

(7) پس از او ابىّ بن كعب برخاسته و گفت: اى أبو بكر! حقّى را كه خداوند براى غير تو قرار داده انكار مكن، و پيش از ديگران با فرمايش و وصيّت رسول خدا در باره وصىّ و برگزيده او مخالفت منما و اعراض مكن، و حقّ را به أهل آن باز گردان تا سالم بمانى، و در گمراهى و ضلالت خود پافشارى مكن تا پشيمان گردى، و سريعا از كرده خود توبه نما تا بار گناهت سبك گردد، و خود را به اين امرى كه خدا برايت قرار نداده مخصوص مگردان

ص: 180

لَمْ يَجْعَلْهُ اللَّهُ لَكَ نَفْسَكَ، فَتَلْقَى وَبَالَ عَمَلِكَ، فَعَنْ قَلِيلٍ تُفَارِقُ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ تَصِيرُ إِلَى رَبِّكَ، فَيَسْأَلُكَ عَمَّا جَنَيْتَ، وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

(8) ثُمَّ قَامَ خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَبِلَ شَهَادَتِي وَحْدِي وَ لَمْ يُرِدْ مَعِي غَيْرِي؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: فَأَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «أَهْلُ بَيْتِي يُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُقْتَدَى بِهِمْ» وَ قَدْ قُلْتُ مَا سَمِعْتُ [وَ عَلِمْتُ ]، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

(9) ثُمَّ قَامَ أَبُو الْهَيْثَمِ بْنُ التَّيِّهَانِ رَحِمَه الله فَقَالَ: وَ أَنَا أَشْهَدُ [يا أَبابَكْر] عَلَى نَبِيِّنَا صلّي الله عليه و آله أَنَّهُ أَقَامَ عَلِيّاً - يَعْنِي فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ - فَقَالَتِ الْأَنْصَارُ: مَا أَقَامَهُ لِلْخِلَافَةِ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: مَا أَقَامَهُ إِلَّا لِيَعْلَمَ النَّاسُ أَنَّهُ مَوْلَى مَنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مَوْلَاهُ، وَ كَثُرَ الْخَوْضُ فِي ذَلِكَ، فَبَعَثْنَا رِجَالًا مِنَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَسَأَلُوهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: قُولُوا لَهُمْ: عَلِيٌّ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدِي،

-----------------------

كه گرفتار عقاب عمل خود گردى، و اين را بدان كه بزودى از اين حالى كه دارى جدا گشته و به سوى پروردگارت خواهى شتافت، و از آنچه كرده اى بازپرسى خواهى شد! و خداوند بر هيچ بنده اى ستمكار نيست.

(8) سپس خُزَيْمَة بن ثابت- معروف به ذو الشّهادتين- گفت: اى مردم! آيا شما مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شهادت و گواهى مرا بجاى دو نفر از أهل ايمان قبول مى نمود؟ گفتند: آرى. گفت: پس بدانيد كه من شهادت مى دهم كه خود از زبان رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «أهل بيت من ميان حقّ و باطل را جدا مى سازند، و آنان ائمّه و پيشواى شمايند كه بايد به ايشان اقتدا شود»، آنچه واجب و لازم بود گفتم، و بر پيام بر جز ابلاغ و رساندن آشكار پيام نيست.

(9) سپس أبو الهَيْثَم بن تَيَّهان بپاخواسته و گفت: اى أبو بكر و من نيز شهادت مى دهم كه پيامبرمان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله چون علىّ را در غدير خمّ به مردم معرّفى فرمود؛ گروهى از انصار گفتند: منظور پيامبر از اين كار فقط براى خلافت بوده و برخى ديگر گفتند: منظور پيامبر اين بوده كه پس از وى علىّ عهده دار موالى (بردگان آزادشده) او باشد، و در اين باب بحث بالا گرفت، تا اينكه ما مردانى از خودمان را نزد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرستاديم تا منظور ايشان را بپرسد، پس فرمود: به ايشان بگوييد: «علىّ سرپرست همه أهل ايمان پس از من است،

ص: 181

وَ أَنْصَحُ النَّاسِ لِأُمَّتِي، وَ قَدْ شَهِدْتُ بِمَا حَضَرَنِي فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ، إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً.

(10) ثُمَّ قَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ رَضِي اللهُ عَنه فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ: يَا مَعَاشِرَ قُرَيْشٍ! اشْهَدُوا عَلَى أَنِّي أَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ قَدْ رَأَيْتُهُ فِي هَذَا الْمَكَانِ - يَعْنِي الرَّوْضَةَ - وَ قَدْ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَ هُوَ يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ! هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي، وَ وَصِيِّي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ وَفَاتِي، وَ قَاضِي دَيْنِي، وَ مُنْجِزُ وَعْدِي، وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي عَلَى حَوْضِي، فَطُوبَى لِمَنِ اتَّبَعَهُ وَ نَصَرَهُ، وَ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ وَ خَذَلَهُ.

(11) وَ قَامَ مَعَهُ أَخُوهُ عُثْمَانُ بْنُ حُنَيْفٍ فَقَالَ: سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: أَهْلُ بَيْتِي نُجُومُ الْأَرْضِ، فَلَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ قَدِّمُوهُمْ، فَهُمُ الْوُلَاةُ مِنْ بَعْدِي، فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ؟ فَقَالَ: عَلِيٌّ وَ الطَّاهِرُونَ مِنْ وُلْدِهِ. وَ قَدْ بَيَّنَ صلّي الله عليه و آله،

-----------------------

و او خيرخواه ترين مردم براى امّت من است»، اين بود تمام آنچه من شاهد و گواه آن بودم، پس هر كه مى خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد انكار نمايد، همانا روز جدايى- يا داورى- وعده گاه است!!

(10) سپس سهل بن حنيف رضى اللَّه عنه پس از حمد و ثناى خداوند و صلوات بر محمّد و آلش گفت: اى معشر قريش گواه باشيد كه من شهادت مى دهم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در اين مسجد ديدم كه دستِ علىّ را گرفته و چون به نزديك أصحاب رسيد فرمود: اى مردم، اين علىّ؛ پس از من امام و پيشواى شما است، و در حيات و مرگ وصىّ و جانشين من است، و پس از مرگ؛ اداكننده بدهكاريهاى من؛ و برآورنده وعده هايم مى باشد، و همو است نخستين فرد كه در كنار حوض با من مصافحه خواهد كرد، پس خوشا بحال كسى كه او را پيروى نموده و ياريش كند، و واى بر كسى كه از او تخلّف نموده و وى را تنها گذارد.

(11) و همراه او برادرش عثمان بن حُنَيف بپا خاسته و گفت: «از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيديم كه مى فرمود: أهل بيت من ستارگان أهل زمينند، پس بر ايشان سبقت مجوئيد و آنان را مقدّم بداريد، و پس من تنها ايشان اولياى شمايند، در اين لحظه مردى بپا خاسته گفت: اى رسول خدا، أهل بيت شما كيانند، فرمود: أهل بيت من؛ علىّ و پاكان از فرزندان اويند» و با اين كلام؛ آن حضرت همه چيز را روشن نمود

ص: 182

فَلَا تَكُنْ يَا أَبَا بَكْرٍ أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ ، وَ لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ .

(12) ثُمَّ قَامَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ رَضِي اللهُ عَنه فَقَالَ: اتَّقُوا عِبَادَ اللَّهِ فِي أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ارْدُدُوا إِلَيْهِمْ حَقَّهُمُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُمْ، فَقَدْ سَمِعْتُمْ مِثْلَ مَا سَمِعَ إِخْوَانُنَا فِي مَقَامٍ بَعْدَ مَقَامٍ لِنَبِيِّنَا صلّي الله عليه و آله وَ مَجْلِسٍ بَعْدَ مَجْلِسٍ يَقُولُ: «أَهْلُ بَيْتِي أَئِمَّتُكُمْ بَعْدِي»، وَ يُومِئُ إِلَى عَلِيٍّ بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السّلام وَ يَقُولُ: « [إِنَّ] هَذَا أَمِيرُ الْبَرَرَةِ وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ» فَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ ظُلْمِكُمْ إِيَّاهُ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ ، وَ لَا تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ وَ لَا تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُعْرِضِينَ.

قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام: فَأُفْحِمَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى الْمِنْبَرِ حَتَّى لَمْ يُحِرْ جَوَاباً، ثُمَّ قَالَ: وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، أَقِيلُونِي أَقِيلُونِي!.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: انْزِلْ عَنْهَا يَا لُكَعُ (1)! إِذَا كُنْتَ لَا تَقُومُ بِحُجَجِ قُرَيْشٍ

-----------------------

پس اى أبو بكر تو أوّل كافر به اين كلام مباش، «به خداى و پيامبر خيانت مكنيد و در امانتهاى خود خيانت مورزيد در حالى كه مى دانيد [خيانت مى كنيد].

(12) سپس أبو أيّوب انصارى برخاسته و گفت: اى بندگان خدا، در رعايت حقّ اهل بيت پيامبرتان از غضب خداوند بپرهيزيد، و حقّى را كه خداوند بر ايشان قرار داده بخودشان واگذاريد، شما نيز همچون ديگر برادرهايمان همه آن سخنان كه ديگران از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در مجالس متعدّد و مكانهاى مختلف استماع نمودند شنيديد، و نيز بارها شنيده ايد كه آن حضرت مى فرمود: «اهل بيت من پيشوا و امامان شما پس از من مى باشند» و نيز ضمن اشاره به علىّ بن ابى طالب مى فرمود: «اين فرد امير نيكوكاران و قاتل كافران است، هر كه تنهايش گذارد مخذول است، و آنكه ياريش نمايد منصور مى باشد»، بنا بر اين از اين ظلمى كه بدو روا داشته ايد به درگاه خداوند توبه نماييد كه همو بسيار توبه پذير و رحيم است، و از او پشت نكرده و بر نگرديد و اعراض مكنيد.

حضرت امام صادق عليه السّلام فرمود: [از شنيدن اين گواهى و شهادات] أبو بكر بسيار مضطرّ و متحيّر گرديد و مجاب شده و گفت: من والى شما شدم در صورتى كه از شما برتر و بهتر نيستم! مرا رها كنيد! مرا رها كنيد!!

عمر به او گفت: اى عاجز از كلام از منبر بزير آى! تو وقتى در برابر سخنان قرشيان تاب نمى آورى

ص: 183


1- اللكع: اللئيم و العبد الأحمق

لِمَ أَقَمْتَ نَفْسَكَ هَذَا الْمَقَامَ؟ وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَخْلَعَكَ وَ أَجْعَلَهَا فِي سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ!!

قَالَ: فَنَزَلَ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ انْطَلَقَ [بِه] إِلَى مَنْزِلِهِ وَ بَقُوا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ لَا يَدْخُلُونَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ جَاءَهُمْ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ وَ مَعَهُ أَلْفُ رَجُلٍ فَقَالَ لَهُمْ: مَا جُلُوسُكُمْ! فَقَدْ طَمَعَ فِيهَا - وَ اللَّهِ - بَنُو هَاشِمٍ؟ وَ جَاءَهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ مَعَهُ أَلْفُ رَجُلٍ، وَ جَاءَهُمْ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ مَعَهُ أَلْفُ رَجُلٍ فَمَا زَالَ يَجْتَمِعُ إِلَيْهِمْ رَجُلٌ رَجُلٌ حَتَّى اجْتَمَعَ أَرْبَعَةُ آلَافِ رَجُلٍ، فَخَرَجُوا شَاهِرِينَ بِأَسْيَافِهِمْ يَقْدُمُهُمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ حَتَّى وَقَفُوا بِمَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَقَالَ عُمَرُ: وَ اللَّهِ يَا أَصْحَابَ عَلِيٍّ لَئِنْ ذَهَبَ مِنْكُمْ رَجُلٌ يَتَكَلَّمُ بِالَّذِي تَكَلَّمَ بِالْأَمْسِ لَنَأْخُذَنَّ الَّذِي فِيهِ عَيْنَاهُ.

فَقَامَ إِلَيْهِ خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ وَ قَالَ: يَا ابْنَ صُهَاكَ الْحَبَشِيَّةَ، أَبِأَسْيَافِكُمْ تُهَدِّدُونَنَا أَمْ بِجَمْعِكُمْ تُفْزِعُونَنَا؟ وَ اللَّهِ إِنَّ أَسْيَافَنَا أَحَدُّ مِنْ أَسْيَافِكُمْ وَ إِنَّا لَأَكْثَرُ مِنْكُمْ وَ إِنْ كُنَّا قَلِيلِينَ لِأَنَّ حُجَّةَ اللَّهِ فِينَا، وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنِّي أَعْلَمُ أَنَّ طَاعَةَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ إِمَامِي أَوْلَى بِي،

-----------------------

چگونه خود را بر اين مقام برقرار نمودى؟! بخدا سوگند قصد داشتم تو را از اين مقام خلع نموده و سالم مولا ابى حذيفه را بجايت نصب نمايم!!

سپس أبو بكر از منبر بزير آمده و همراه عمر به سمت منزل رفته و تا سه روز هيچ كس به مسجد النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله نيامد. چون روز چهارم شد ابتدا خالد بن وليد با هزار تن به خانه او شتافته و گفت: اين چه جلوس و نشستنى است! بخدا سوگند، بنى هاشم در باره خلافت به طمع افتاده اند! و در پى او سالم مولا حذيفه با هزار نفر و سپس معاذ بن جبل با هزار نفر آمدند تا كم كم تعدادشان به چهار هزار نفر رسيد، و همه به سركردگى عمر با شمشيرهاى برهنه بسوى مسجد النّبىّ حركت كرده تا بدان جا رسيدند، عمر رو به طرفداران علىّ عليه السّلام كرده و گفت: اى ياران علىّ، بخدا سوگند اگر يكى از شما مانند روز گذشته از جاى برخاسته و سخنى بگويد سخت مجازاتش مى كنيم. (او را مى كشيم)

پس خالد بن سعيد بن عاص برخاسته و گفت: اى پسر صُهاك حبشيّه، آيا به شمشيرهاى خودمان تهديدمان مى كنيد يا به جمعيت خود ما را مى ترسانيد؟ بخدا سوگند شمشيرهاى ما از شما تيزتر، و تعدادمان از شما انبوهتر، و هر چند كمتر باشيم ولى حجّت خدا در ميان ما است، بخدا اگر اطاعت خدا و رسول و امامم را واجب نمى شمردم، الحال

ص: 184

لَشَهَرْتُ سَيْفِي وَ لَجَاهَدْتُكُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِه إِلَى أَنْ أُبْلِيَ عُذْرِي.

قَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَليٌّ عليه السّلام: اجْلِسْ يَا خَالِدُ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهُ لَكَ مَقَامَكَ وَ شَكَرَ لَكَ سَعْيَكَ. فَجَلَسَ وَ قَامَ إِلَيْهِ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضيّ الله عَنهُ فَقَالَ: اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِهَاتَيْنِ الْأُذُنَيْنِ وَ إِلَّا صَمَّتَا يَقُولُ: «بَيْنَمَا أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي: جَالِسٌ فِي مَسْجِدِي مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ إِذْ تَكْبِسُهُ جَمَاعَةٌ مِنْ كِلَابِ أَصْحَابِ النَّارِ يُرِيدُونَ قَتْلَهُ وَ قَتْلَ مَنْ مَعَهُ» فَلَسْتُ أَشُكُّ إِلَّا وَ أَنَّكُمْ لَأْنْتُمْ هُمْ!!.

قالَ: فَهَمَّ بِهِ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَوَثَبَ إِلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام وَ أَخَذَ بِمَجَامِعِ ثَوْبِهِ ثُمَّ جَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ، ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ صُهَاكَ الْحَبَشِيَّةَ، لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ ، وَ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ تَقَدَّمَ، لَأُرِيكَ أَيُّنَا أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً.

ثُمَّ الْتَفَتَ عليه السّلام إِلَى أَصْحَابِه - رَضيَ اللهُ عَنْهُمْ – فَقَالَ: انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ، فَوَ اللَّهِ لَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ إِلَّا كَمَا دَخَلَ أَخَوَايَ مُوسَى وَ هَارُونُ، إِذْ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ:

-----------------------

شمشير از غلاف كشيده و در راه خدا با شما تا آنجا به جهاد مى پرداختم كه امتحان عذر خود را ظاهر مى كردم.

امير المؤمنين عليه السّلام به او گفت: اى خالد بنشين، كه خداوند بر مقام تو واقف بود و تلاش تو در نزد آن حضرت مشكور و مورد تقدير است! او نيز نشست و متعاقب او سلمان فارسى رضى اللَّه عنه برخاسته گفت: اللَّه اكبر! اللَّه اكبر! بخدا سوگند كه من با همين دو گوشم از زبان مبارك رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم- و در صورت خلاف دو گوشم كر باد- كه مى فرمود: «روزى بيايد كه برادر و پسر عموى من علىّ با جمعى از يارانش در مسجد بنشينند، كه ناگاه تعدادى از سگان اهل دوزخ بر آنان يورش آورده و قصد جان او و يارانش را كنند»، من هيچ شكّ ندارم شما همانهاييد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود!!

در اينجا عمر خواست به او حمله كند كه حضرت علىّ عليه السّلام او را از لباس گرفته و بر زمين زد، سپس گفت: اى پسر صُهاك حبشيّه، اگر تقدير الهى و عهد رسول او با من نبود همين الآن بتو مى فهماندم كه كدام يك از ما دو نفر ضعيف تر و بى ياورتر است.

سپس حضرت امير عليه السّلام روى به يارانش نموده و فرمود: به خانه هايتان باز گرديد، خدا رحمتتان كند، كه بخدا سوگند هرگز به اين مسجد داخل نشدم مگر به همان شيوه كه دو برادر من موسى و هارون داخل آن شهر شدند در حالى كه اصحاب آن دو بزرگوار گفتند:

ص: 185

«فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»(1). ثُمَّ قالَ عليه السّلام: وَ اللَّهِ لَا دَخَلْتُهُ إِلَّا لِزِيَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، أَوْ لِقَضِيَّةٍ أَقْضِيهَا، فَإِنَّهُ لَا يَجُوزُ بِحُجَّةٍ أَقَامَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنْ يُتْرَكَ النَّاسُ فِي حَيْرَةٍ.

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ احْتَزَمَ بِإِزَارِهِ وَ جَعَلَ يَطُوفُ بِالْمَدِينَةِ وَ يُنَادِي: أَلَا إِنَّ أَبَا بَكْرٍ قَدْ بُويِعَ لَهُ فَهَلُمُّوا إِلَى الْبَيْعَةِ، فَيَنْثَالُ(2) النَّاسُ يُبَايِعُونَ، فَعَرَفَ أَنَّ جَمَاعَةً فِي بُيُوتٍ مُسْتَتِرُونَ، فَكَانَ يَقْصِدُهُمْ فِي جَمْعٍ كَثِيرٍ وَ يَكْبِسُهُمْ وَ يُحْضِرُهُمُ الْمَسْجِدَ فَيُبَايِعُونَ حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَيَّامٌ أَقْبَلَ فِي جَمْعٍ كَثِيرٍ إِلَى مَنْزِلِ عَلِيٍّ عليه السّلام فَطَالَبَهُ بِالْخُرُوجِ فَأَبَى، فَدَعَا عُمَرُ بِحَطَبٍ وَ نَارٍ وَ قَالَ: وَ الَّذِي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ لَيَخْرُجَنَّ أَوْ لَأُحْرِقَنَّهُ عَلَى مَا فِيهِ. فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ وُلْدَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ آثَارَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فِيهِ وَ أَنْكَرَ النَّاسُ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِ

-----------------------

«تو با خدايت برويد و بجنگيد و ما همين جا نشسته منتظريم- مائده: 24». سپس فرمود: بخدا سوگند به مسجد جز براى نماز، يا زيارت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله، يا حلّ مسائل قضائى، داخل نخواهم شد، زيرا بر حجّتى كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را بپاى داشته جايز نيست كه مردم را در حيرت وانهد.

و از عبد اللَّه بن عبد الرّحمن نقل شده كه گفت: سپس عمر [پس از ماجراى سقيفه] با عزمى عزم در تمام كوچه و محلّات مدينه به راه افتاده و ندا مى كرد: اهالى مدينه! آگاه باشيد كه با أبو بكر بيعت شده، پس هر چه زودتر براى بيعت با او بسويش آئيد!. پس مردم از هر سوى آمده و بيعت نمودند، در اين وقت عمر تمام افرادى كه در خانه هاشان مخفى شده بودند را به مسجد احضار نموده و وادار به بيعت مى كرد، تا اينكه چند روزى از اين جريان گذشت با گروه زيادى به درب منزل علىّ عليه السّلام رفته و او را اجبار به خروج از منزل نمود، ولى آن حضرت خوددارى فرمود. در اين وقت عمر هيزم و آتش طلبيده و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست يا خارج مى شود يا خانه را با هر چه در آنست به آتش كشم!. يكى از حاضرين به او گفت: در آن خانه دخت گرامى پيامبر حضرت فاطمه و فرزندان پيامبر حسن و حسين و آثار رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد! و بيشتر مردم اين كار را ناپسند و مكروه داشتند.

ص: 186


1- المائدة: 14
2- انثال الناس: انصبوا و اجتمعوا

فَلَمَّا عَرَفَ إِنْكَارَهُمْ قَالَ: مَا بَالُكُمْ أَ تَرَوْنِي فَعَلْتُ ذَلِكَ؟ إِنَّمَا أَرَدْتُ التَّهْوِيلَ، فَرَاسَلَهُمْ عَلِيٌّ عليه السّلام أَنْ لَيْسَ إِلَى خُرُوجِي حِيلَةٌ لِأَنِّي فِي جَمْعِ كِتَابِ اللَّهِ الَّذِي قَدْ نَبَذْتُمُوهُ وَ أَلْهَتْكُمُ الدُّنْيَا عَنْهُ، وَ قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنْ بَيْتِي وَ لَا أَدَعَ رِدَائِي عَلَى عَاتِقِي حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ.

قَالَ: وَ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَيْهِمْ فَوَقَفَتْ خَلَفَ الْبَابِ ثُمَّ قَالَتْ: لَا عَهْدَ لِي بِقَوْمٍ أَسْوَأَ مَحْضَراً مِنْكُمْ، تَرَكْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله جَنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا، وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ فِيمَا بَيْنَكُمْ [وَ] لَمْ تُؤَمِّرُونَا وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا مَا قَالَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، وَ اللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلَاءَ لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذَلِكَ مِنْهَا الرَّجَاءَ، وَ لَكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْأَسْبَابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ، وَ اللَّهُ حَسِيبٌ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

38- وَ فِي رِوَايَةِ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِ (1)، عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ: أَتَيْتُ عَلِيّاً عليه السّلام وَ هُوَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله - وَ قَدْ كَانَ أَوْصَى أَنْ لَا يُغَسِّلَهُ غَيْرُ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ أَخْبَرَ

-----------------------

عمر چون انكار مردم را نسبت بكار خود دريافت، گفت: شما را چه شده، منظور من ترساندن بوده نه عمل كردن به آن. و علىّ بن ابى طالب فردى را نزد ايشان فرستاد كه من سوگند خورده و عهد نموده ام تا اتمام جمع آورى قرآن عبا بر دوش نينداخته و از خانه بيرون نيايم، همان قرآنى كه شما آن را ترك نموده و فريب دنيا و بازيهايش را خورديد.

سپس حضرت فاطمه عليها السّلام به پشت درب آمده و فرمود: در تمام عمر خود هيچ قومى را نمى شناسم كه بى وفاتر و بى عاطفه تر از شماها باشند، جنازه رسول خدا را نزد ما گذاشته و سرگرم كار خود و بدست آوردن خلافت شديد، نه مشورتى با ما نموديد و نه كمترين حقّى براى ما قائل شديد، گويا شما هيچ اطّلاعى از فرمايش پيامبر در روز غدير خُم نداشتيد، بخدا سوگند در همان روز آنچنان امر ولايت را محكم ساخت كه جاى هر طمع و اميدى براى شما باقى نگذاشت، ولى شما آن را رعايت نكرده و هر رابطه اى را با پيامبرتان قطع نموديد، البتّه خداوند متعال ميان ما و شما حاكم خواهد فرمود.

38- و در روايت سليم بن قيس هلالى از سلمان فارسىّ رضى اللَّه عنه آمده است كه گفت: به خدمت حضرت علىّ عليه السّلام رسيدم، و آن حضرت سرگرم غسل دادن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود- زيرا رسولخدا وصيّت فرموده بود كه او را جز علىّ بن ابى طالب كسى غسل ندهد-،

ص: 187


1- أبو صادق سليم بن قيس الهلالي، كان من أصحاب عليّ عليه السلام و كان هاربا من الحجاج لأنّه طلبه ليقتله فلجأ إلى أبان بن عيّاش، فآواه فلما حضرته الوفاة قال لأبان:« إنّ لك عليّ حقا و قد حضرتني الوفاة يا ابن أخي إنّه كان من أمر رسول اللّه كيت و كيت» و اعطاه كتابا و هو كتاب سليم بن قيس الهلالي المشهور رواه عنه أبان بن عيّاش الفهرست للطوسيّ صلّي الله عليه و آله 81

أَنَّهُ لَا يُرِي أَنْ يُقَلِّبَ مِنْهُ عُضْواً إِلَّا قُلِّبَ لَهُ، وَ قَدْ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: مَنْ يُعِينُنِي عَلَى غُسْلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: جَبْرَئِيلُ.

فَلَمَّا غَسَّلَهُ وَ كَفَّنَهُ، أَدْخَلَنِي وَ أَدْخَلَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً عليهم السّلام فَتَقَدَّمَ وَ صَفَفْنَا خَلْفَهُ فَصَلَّى عَلَيْهِ وَ عَائِشَةُ فِي الْحُجْرَةِ لَا تَعْلَمُ، قَدْ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ بِبَصَرِهَا، ثُمَّ أَدْخَلَ عَشَرَةً مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ عَشَرَةً مِنَ الْأَنْصَارِ فَيُصَلُّونَ وَ يَخْرُجُونَ، حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ إِلَّا صَلَّى عَلَيْهِ.

وَ قُلْتُ لِعَلِيٍّ عليه السّلام حِينَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: إِنَّ الْقَوْمَ فَعَلُوا كَذَا وَ كَذَا، وَ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ السَّاعَةَ لَعَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ مَا يَرْضَى النَّاسُ أَنْ يُبَايِعُوا لَهُ بِيَدٍ وَاحِدَةٍ، إِنَّهُمْ لَيُبَايِعُونَ بِيَدَيْهِ جَمِيعاً يَمِيناً وَ شِمَالًا.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا سَلْمَانُ، فَهَلْ تَدْرِي مَنْ أَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُهُ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ قُلْتُ: لَا، إِلَّا أَنِّي قَدْ رَأَيْتُهُ فِي ظُلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ حِينَ خَصَمَتِ الْأَنْصَارُ، وَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ بَايَعَهُ

-----------------------

و خود خبر داده بود كه هنگام غسل او جسد مبارك به هر سمتى كه بخواهد خود بر مى گردد و علىّ پرسيده بود كه هنگام غسل چه كسى مرا كمك مى كند؟ و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده بود: جبرئيل [تو را يارى خواهد كرد].

چون از كار غسل و تكفين فارغ شد، من و أبو ذرّ و مقداد و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را داخل نموده و ما وارد شديم، در آنجا حضرت امير جلو ايستاده و ما در پشت آن حضرت بر رسول خدا نماز خوانديم، و عائشه در گوشه اطاق نشسته و هيچ توجّهى بما نداشت گويا جبرئيل ديدگانش را پوشانده بود، سپس هر بار ده نفر از مهاجرين و ده نفر از انصار (بيست نفر بيست نفر) را داخل خانه مى نمود، آنان نيز نماز خوانده و خارج مى شدند، و به همين ترتيب همه جماعت مهاجر و انصار بر جنازه مطهّر نماز خواندند.

سلمان گويد: هنگام غسل جريان سقيفه را به گوش او رساندم و اينكه الحال أبو بكر بر منبر رسول خدا نشسته و مردم با او بيعت مى نمايند.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: اى سلمان، آيا دانستى اوّلين نفر كه در منبر پيامبر با أبو بكر بيعت نمود كه بود؟ گفتم: نه، جز آنكه در سقيفه بنى ساعده أوّل كسى كه با أبو بكر بيعت نمود

ص: 188

بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ ثُمَّ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ ثُمَّ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ [وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ]. قَالَ لَسْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ هَذَا، وَ لَكِنْ تَدْرِي مَنْ أَوَّلُ مَنْ بَايَعَهُ حِينَ صَعِدَ مِنْبَرَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ قُلْتُ: لَا [أَدْرِي]، لَكِنْ رَأَيْتُ شَيْخاً كَبِيراً مُتَوَكِّئاً عَلَى عَصَاهُ، بَيْنَ عَيْنَيْهِ سَجَّادَةٌ، شَدِيدُ التَّشْمِيرِ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي وَ لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى رَأَيْتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ، ابْسُطْ يَدَكَ أُبَايِعْكَ، فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعَهُ ثُمَّ نَزَلَ فَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ.

فَقَالَ لِي عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا سَلْمَانُ، وَ هَلْ تَدْرِي مَنْ هُوَ؟ قُلْتُ: لَا، وَ لَكِنِّي سَاءَتْنِي مَقَالَتُهُ، كَأَنَّهُ شَامِتٌ بِمَوْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: إِنَّ ذَلِكَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ، أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنَّ إِبْلِيسَ وَ رُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِيَّايَ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى، فَأَخْبَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَأَتَاهُ أَبَالِسَةٌ وَ مَرَدَةُ أَصْحَابِهِ، فَقَالُوا: إِنَّ هَذِهِ أُمَّةٌ مَرْحُومَةٌ مَعْصُومَةٌ وَ مَا لَنَا وَ لَا لَكَ عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ، قَدْ

-----------------------

بشير بن سعد و پس از او به ترتيب: أبو عبيده جرّاح، عمر بن خطّاب، سالم مولاى ابى حذيفه [و معاذ بن جبل].

فرمود: منظور من اين نبود، آيا متوجّه شدى وقتى أبو بكر به منبر رفت اولين نفرى كه با او بيعت كرد چه كسى بود؟ گفتم: نه نفهميدم، ولى به خاطر دارم كه او پيرمردى عصا بدست بود كه در پيشانى اثر سجده داشت و در حالى كه لباسهاى خود را جمع كرده بود از منبر بالا رفته و به حالت گريه گفت: خدا را شكر كه مرا زنده نگه داشت تا اينكه تو را در اين مكان ديدم، دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم، و با او بيعت نموده و از منبر پائين آمد و از مسجد خارج شد.

حضرت امير به من فرمود: اى سلمان نفهميدى او كه بود؟ گفتم: نه؛ ولى از لحن كلامش ناراحت شدم گويا از مرگ پيامبر خوشحال بود.

امام علىّ عليه السّلام فرمود: او ابليس ملعون بود، پيامبر به من گفته بود كه در روز غدير خمّ كه مرا به دستور خداوند به مقام خلافت نصب و تعيين فرموده، و در باره ام آنچه لازم بود به مردم گفت، و تبليغ آن را از همه خواست، ابليس و يارانش در آنجا حاضر بوده به هم گفتند: اين امّت پيوسته مورد هدايتند و از هر گمراهى محفوظند، و به همين جهت هيچ

ص: 189

عَلِمُوا إِمَامَهُمْ وَ مَفْزَعَهُمْ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ [قالَ:] فَانْطَلَقَ إِبْلِيسُ كَئِيباً حَزِيناً، [وَ قالَ أَمِيرَالمُؤْمِنينَ عليه السّلام:] فَأَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنْ لَوْ قَدْ قُبِضَ، أَنَّ النَّاسَ سَيُبَايِعُونَ أَبَا بَكْرٍ فِي ظُلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ بَعْدَ أَنْ تُخَاصِمَهُمْ بِحَقِّكَ وَ حُجَّتِكَ، ثُمَّ يَأْتُونَ الْمَسْجِدَ فَيَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يُبَايِعُهُ عَلَى مِنْبَرِي إِبْلِيسُ فِي صُورَةِ شَيْخٍ كَبِيرٍ مُسْتَبْشِرٍ يَقُولُ كَذَا وَ كَذَا، ثُمَّ تَجْتَمِعُ شَيَاطِينُهُ وَ أَبَالِسَتُهُ، فَيَخِرُّ وَ يَكْسَعُ (1) ثُمَّ يَقُولُ لَهُم: كَذَا زَعَمْتُمْ أَنْ لَيْسَ لِي عَلَيْهِمْ سَبِيلٌ فَكَيْفَ رَأَيْتُمُونِي صَنَعْتُ بِهِمْ حِينَ تَرَكُوا أَمْرَ مَنْ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ وَ أَمَرَهُمْ رَسُولُهُ.

فَقَالَ سَلْمَانُ الفارِسِي رَضيَ اللهُ عَنه: فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ حَمَلَ عَلِيٌّ عليه السّلام فَاطِمَةَ عليهاالسّلام عَلَى حِمَارٍ، وَ أَخَذَ بِيَدِ ابْنَيْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام فَلَمْ يَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ [وَ بَيعَةِ الرِّضوانِ] مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لَا مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَّا أَتَى مَنْزِلَهُ وَ ذَكَرَ حَقَّهُ وَ دَعَاهُ إِلَى نُصْرَتِهِ، فَمَا اسْتَجَابَ لَهُ مِنْ جَمِيعِهِمْ إِلَّا أَرْبَعَةٌ وَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا، فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُصْبِحُوا بُكْرَةً مُحَلِّقِينَ رُءُوسَهُمْ، مَعَهُمْ سِلَاحُهُمْ وَ قَدْ بَايَعُوهُ عَلَى الْمَوْتِ، قالَ: فَأَصْبَحَ وَ لَمْ يُوَافِهِ مِنْهُمْ أَحَدٌ غَيْرُ أَرْبَعَةٍ.

-----------------------

راه نفوذى بديشان نخواهيم داشت، چرا كه امام و پناه پس از پيامبرشان را يافته اند. ابليس با شنيدن اين سخنان سخت متأثّر و اندوهناك شد و رفت. و حبيبم به من گفته بود پس از وفاتم مردم در سقيفه بنى ساعده پس از مخاصمه و مذاكره با أبو بكر بيعت نموده سپس به سمت مسجد آمده و أوّل كسى كه بر منبر با او بيعت كند ابليس لعين است كه؛ بصورت پيرمردى عصا بدست و شادان چنين و چنان گويد. سپس شيطان با ساير يارانش گرد آمده و پس از شادى بسيار روى به آنها نموده و گويد: فكر مى كرديد ديگر ما را به اين جمعيّت راهى نيست، مرا چگونه ديديد، آرى نفوذ من بديشان از همان جا آغاز شد كه فرمان خدا و رسول را زير پا گذاشتند.

سلمان گفت: چون شب شد حضرت امير حضرت صدّيقه كبرى را بر مركبى سوار نموده و همراه حسن و حسين به خانه هاى اهل بدر از مهاجر و انصار رفته و ضمن يادآورى حقّ خود در خلافت؛ ايشان را به يارى خود خواند، ولى تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند، و به آنان دستور داد كه صبح زود در حالى كه سلاح بر كمر بسته و سرهاشان را تراشيده اند تا دم مرگ با او بيعت كنند، ولى جز چهار نفر بر سر قرار نيامدند.

ص: 190


1- يكسع: يضرب دبره بيده أو بصدر قدمه

قُلْتُ لِسَلْمَانَ: مَنِ الْأَرْبَعَةُ؟ قَالَ: أَنَا وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ.

[قالَ:] ثُمَّ أَتَاهُمْ مِنَ اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ فَنَاشَدَهُمُ [اللَّهَ] فَقَالُوا: نَصْحَبُكَ بُكْرَةً، فَمَا مِنْهُمْ أَحَدٌ وَفَى غَيْرُنَا، ثُمَّ اللَّيْلَةَ الثَّالِثَةَ فَمَا وَفَى أَحَدٌ غَيْرُنَا.

فَلَمَّا رَأَى عَلِيٌّ عليه السّلام غَدْرَهُمْ وَ قِلَّةَ وَفَائِهِمْ، لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْقُرْآنِ يُؤَلِّفُهُ وَ يَجْمَعُهُ، فَلَمْ يَخْرُجْ حَتَّى جَمَعَهُ كُلَّهُ، فَكَتَبَهُ عَلَى تَنْزِيلِهِ وَ النَّاسِخِ وَ الْمَنْسُوخِ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ أَبُو بَكْرٍ أَنِ اخْرُجْ فَبَايِعْ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ إِنِّي مَشْغُولٌ فَقَدْ آلَيْتُ بِيَمِينٍ أَنْ لَا أَرْتَدِيَ بِرِدَاءٍ إِلَّا لِلصَّلَاةِ حَتَّى أُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ وَ أَجْمَعَهُ، فَجَمَعَهُ فِي ثَوْبٍ [واحِدٍ] وَ خَتَمَهُ.

ثُمَّ خَرَجَ إِلَى النَّاسِ، وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ مَعَ أَبِي بَكْرٍ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَنَادَى عليه السّلام بِأَعْلَى صَوْتِهِ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي لَمْ أَزَلْ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مَشْغُولًا بِغُسْلِهِ، ثُمَّ بِالْقُرْآنِ حَتَّى جَمَعْتُهُ كُلَّهُ فِي هَذَا الثَّوْبِ، فَلَمْ يُنْزِلِ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله آيَةً مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا وَ قَدْ جَمَعْتُهَا، وَ لَيْسَتْ مِنْهُ آيَةٌ إِلَّا وَ قَدْ أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا.

فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا بِهِ، عِنْدَنَا مِثْلُهُ.

-----------------------

به سلمان گفتم: آن چهار نفر كه بودند؟ گفت: من و أبو ذرّ و مقداد و زبير بن عوّام.

ولى حضرت امير نااميد نشده و شب دوم نيز آنان را به خدا قسم داد، و باز آن قوم صبح فردا قرار گذاشتند، ولى هيچ كدام جز ما وفا نكرد، و به همين ترتيب در شب سوم و صبح سوم!!

چون آن حضرت غدر و بى وفايى آن قوم را ديد، در خانه نشسته و سرگرم جمع قرآن شد، و از خانه اش بيرون نيامد تا همه قرآن را جمع نمود، و آن را بر اساس نزول و ناسخ و منسوخ مرتّب نمود، در اين حال أبو بكر دنبال او فرستاد كه از منزل خارج شده و بيعت كن، و آن حضرت فرمود: من مشغول جمع قرآن مى باشم و با خود عهد كرده ام تا پايان جمع آورى قرآن جز براى نماز سرگرم هيچ كارى نشوم.

بارى آن حضرت تمام قرآن را در پارچه اى جمع نموده ممهور نمود. سپس سمت مسجد رفته و به جمع حاضر و أبو بكر با صدايى بلند فرمود: اى مردم، من از زمان فوت پيامبر پيوسته سرگرم دفن و كفن او، سپس مشغول جمع قرآن بودم تا اينكه تمام آن را در اين پارچه گرد آوردم، و اين را بدانيد كه همه آنچه خداوند بر رسول خود نازل فرمود در اين قرآن جمع نمودم، و تمام آيات آن را رسول خدا بر من قرائت نموده و تأويلش را بمن آموخته است.

گفتند: ما به آن هيچ نيازى نداريم، و نظير آن نزد ما موجود است.

ص: 191

ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ [«فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ»].

فَقَالَ عُمَرُ لِأَبِي بَكْرٍ: أَرْسِلْ إِلَى عَلِيٍّ فَلْيُبَايِعْ فَإِنَّا لَسْنَا فِي شَيْ ءٍ حَتَّى يُبَايِعَ وَ لَوْ قَدْ بَايَعَ أَمِنَّاهُ وَ غَائِلَتَهُ. فَأَرْسَلَ أَبُو بَكْرٍ رَسُولًا: أَنْ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: مَا أَسْرَعَ مَا كَذَبْتُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِنَّهُ لَيَعْلَمُ وَ يَعْلَمُ الَّذِينَ حَوْلَهُ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَمْ يَسْتَخْلِفَا غَيْرِي، فَذَهَبَ الرَّسُولُ فَأَخْبَرَهُ بِمَا قَالَهُ، فَقَالَ [لَهُ عُمَرُ]: اذْهَبْ فَقُلْ: أَجِبْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَبَا بَكْرٍ، فَأَتَاهُ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: سُبْحَانَ اللَّهِ، وَ اللَّهِ مَا طَالَ الْعَهْدُ بِالنَّبِيِّ مِنِّي وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الِاسْمَ لَا يَصْلُحُ إِلَّا لِي، وَ قَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله [في] سَابِعَ سَبْعَةٍ فَسَلَّمُوا عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ، فَاسْتَفْهَمَهُ هُوَ وَ صَاحِبُهُ عُمَرُ مِنْ بَيْنِ السَّبْعَةِ فَقَالا: أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؟ فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ: نَعَمْ، حَقّاً مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَاحِبُ لِوَاءِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ،

-----------------------

سپس ولىّ خدا به خانه خود مراجعت نموده و اين آيه را تلاوت مى كرد: «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ»!!

در اينجا عمر به أبو بكر گفت: به دنبال علىّ بفرست تا بيعت كند، زيرا تا او بيعت نكند هيچ اعتبارى به كار ما نيست، و در صورت بيعت از شرّ او ايمن خواهيم بود، او نيز فرستاده اى را روانه خانه آن حضرت ساخت كه دعوت خليفه پيامبر را اجابت كرده و نزد من حاضر شو.

امام متّقين فرمود: چه زود سخن و فرمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را فراموش ساختيد! او و اطرافيانش بخوبى مى دانند كه خدا و رسول كسى را جز من خليفه قرار ندادند! فرستاده تمام سخنان علىّ را به گوش ايشان رسانيد، و براى بار دوم [به فرمان عمر] مأمور شد كه به آن حضرت بگويد: دعوت امير المؤمنين أبو بكر را اجابت كن. او نيز خبر را رسانيد.

حضرت امير عليه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! بخدا قسم كه زمان زيادى از فوت پيامبر نگذشته و هنوز اين كلام رسول خدا در اذهان باقى است، و خود أبو بكر نيك مى داند كه لقب «اميرالمؤمنين» مخصوص من است، و رسول خدا وى را با شش نفر ديگر امر فرمود كه مرا به اين عنوان خطاب كنند. و او با رفيقش عمر چون منظور پيامبر را دريافتند گفتند: آيا اين دستور از جانب خدا و رسول او است؟ و فرمود: «آرى، اين حقّى از جانب خدا و رسول است كه او: امير المؤمنين، و سرور مسلمانان، و پرچمدار پيشانى سفيدان از وضو است،

ص: 192

يُقْعِدُهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ، فَيُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهُ الْجَنَّةَ وَ أَعْدَاءَهُ النَّارَ.

قَالَ: فَانْطَلَقَ الرَّسُولُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَأَخْبَرَهُ بِذلِكَ، قَالَ: فَكَفُّوا عَنْهُ يَوْمَئِذٍ.

[قالَ:] فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ حَمَلَ [عَلِيٌّ بنُ أبي طالِبٍ] فَاطِمَةَ عليهاالسّلام عَلَى حِمَارٍ ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى نُصْرَتِهِ، فَمَا اسْتَجَابَ لَهُ رَجُلٌ غَيْرُنَا أَرْبَعَةً، فَإِنَّا حَلَقْنَا رُءُوسَنَا وَ بَذَلْنَا [لَهُ] نُفُوسَنَا وَ نُصْرَتَنَا.

وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام لَمَّا رَأَى خِذْلَانَ النَّاسِ لَهُ، وَ تَرْكَهُمْ نُصْرَتَهُ، وَ اجْتِمَاعَ كَلِمَةِ النَّاسِ مَعَ أَبِي بَكْرٍ وَ طَاعَتَهُمْ لَهُ وَ تَعْظِيمَهُمْ لَهُ، جَلَسَ فِي بَيْتِهِ.

فَقَالَ عُمَرُ لِأَبِي بَكْرٍ: مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَبْعَثَ إِلَيْهِ فَيُبَايِعَ؟ فَإِنَّهُ لَمْ يَبْقَ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ بَايَعَ، غَيْرَهُ وَ غَيْرَ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ مَعَهُ، وَ كَانَ أَبُو بَكْرٍ أَرَقَّ الرَّجُلَيْنِ وَ أَرْفَقَهُمَا وَ أَدْهَاهُمَا وَ أَبْعَدَهُمَا غَوْراً. وَ الْآخَرُ أَفَظَّهُمَا وَ أَغْلَظَهُمَا وَ أَخْشَنَهُمَا وَ أَجْفَاهُمَا. فَقَالَ أبُوبَكرٍ: مَنْ نُرْسِلُ إِلَيْهِ؟

فَقَالَ عُمَرُ: أَرْسِلْ إِلَيْهِ قُنْفُذاً - وَ كَانَ رَجُلًا فَظّاً غَلِيظاً جَافِياً، مِنَ الطُّلَقَاءِ، أَحَدَّ بَنِي تَيْمٍ -

-----------------------

خداوند علىّ را به روز قيامت بر صراط مى نشاند كه دوستانش را به بهشت داخل و دشمنانش را روانه دوزخ سازد».

با شنيدن اين سخنان آن فرستاده به سوى أبو بكر بازگشته و او را از تمام مطالب آگاه ساخت، و آن روز از وى دست كشيدند. چون شب شد وى فاطمه را بر مركبى سوار نموده و تمام آنان را به يارى طلبيد، و جز همان چهار نفرى كه قبلا گفتم هيچ يك به يارى آن حضرت نشتافت، و تنها ما بوديم كه سرهامان را تراشيده و آماده جانفشانى و يارى آن حضرت شديم.

و چون آن حضرت وضعيّت را در عدم يارى، و طرفدارى و فرمانبرى و بزرگداشت مردم نسبت به أبو بكر مشاهده فرمود، [صبورانه] در خانه اش نشست.

عمر به أبو بكر گفت: چرا كسى را نمى فرستى تا علىّ را وادار به بيعت كنى؟ زيرا جز او و همان چهار نفر همه بيعت كرده اند!. و أبو بكر نسبت به عمر نرمتر و ملايمتر و ملاحظه كارتر بود، و عمر تند و خشن و ستمكارتر بود. أبو بكر گفت: چه كسى را براى اين كار بفرستم؟

عمر گفت: قنفذ را به سويش بفرست!- و او برده اى از آزادشدگان فتح مكّه بود كه روحيه اى تند و خشن و ستمكار داشت و از افراد سرسخت قبيله بنى تيم بود-،

ص: 193

فَأَرْسَلَهُ وَ أَرْسَلَ مَعَهُ أَعْوَاناً، فَانْطَلَقَ فَاسْتَأْذَنَ فَأَبَى عَلِيٌّ عليه السّلام أَنْ يَأْذَنَ لَهُ، فَرَجَعَ أَصْحَابُ قُنْفُذٍ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ هُمَا فِي الْمَسْجِدِ وَ النَّاسُ حَوْلَهُمَا فَقَالُوا: لَمْ يَأْذَنْ لَنَا. فَقَالَ عُمَرُ: هُوَ إِنْ أَذِنَ لَكُمْ وَ إِلَّا فَادْخُلُوا عَلَيْهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ!! [قالَ:] فَانْطَلَقُوا فَاسْتَأْذَنُوا، فَقَالَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسّلام: أُحَرِّجُ عَلَيْكُمْ (1) أَنْ تَدْخُلُوا بَيْتِي بِغَيْرِ إِذْنٍي، فَرَجَعُوا وَ ثَبَتَ قُنْفُذٌ، فَقَالُوا: إِنَّ فَاطِمَةَ قَالَتْ كَذَا وَ كَذَا فَحَرَّجَتْنَا أَنْ نَدْخُلَ عَلَيْهَا الْبَيْتَ بِغَيْرِ إِذْنٍ مِنْهَا، فَغَضِبَ عُمَرُ وَ قَالَ: مَا لَنَا وَ لِلنِّسَاءِ؟ ثُمَّ أَمَرَ أُنَاساً حَوْلَهُ فَحَمَلُوا حَطَباً وَ حَمَلَ مَعَهُمْ عُمَرُ، فَجَعَلُوهُ حَوْلَ مَنْزِلِهِ وَ فِيهِ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ ابْنَاهُمَا عليهم السّلام، ثُمَّ نَادَى عُمَرُ حَتَّى أَسْمَعَ عَلِيّاً عليه السّلام: وَ اللَّهِ لَتَخْرُجَنَّ وَ لَتُبَايِعَنَّ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ، أَوْ لَأُضْرِمَنَّ عَلَيْكَ بَيْتَكَ نَاراً، ثُمَّ رَجَعَ فَقَعَدَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ هُوَ يَخَافُ أَنْ يَخْرُجَ عَلِيٌّ بِسَيْفِهِ، لِمَا قَدْ عَرَفَ مِنْ بَأْسِهِ وَ شِدَّتِهِ. ثُمَّ قَالَ لِقُنْفُذٍ: إِنْ خَرَجَ، وَ إِلَّا فَاقْتَحِمْ عَلَيْهِ الدّارَ، فَإِنِ امْتَنَعَ، فَأَضْرِمْ عَلَيْهِمْ بَيْتَهُمْ النَّارَ.

فَانْطَلَقَ قُنْفُذٌ، فَاقْتَحَمَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ بِغَيْرِ إِذْنٍ، وَ بَادَرَ عَلِيٌّ إِلَى سَيْفِهِ لِيَأْخُذَهُ،

-----------------------

پس او را همراه گروهى پى اين كار فرستاد، او به در خانه علىّ عليه السّلام حاضر شد و اذن دخول خواست، ولى جواب ردّ شنيد، آنان نيز اين موضوع را در مسجد به اطّلاع أبو بكر و عمر و جمع حاضر رساندند، عمر گفت: برويد آنجا؛ خواه اجازه دهد و خواه ندهد بدون اجازه وارد شويد!!. آن جماعت نيز رهسپار بيت ولىّ خدا شده و اذن خواستند، در اين هنگام حضرت صدّيقه كبرى فرمود: ورود به خانه ام بر شما حرام و ممنوع باد! با شنيدن اين كلام همراهان قنفذ باز گشته نزد عمر رسيده و گفتند: فاطمه ورود بى اجازه به منزلش را بر ما ممنوع و حرام نمود! با شنيدن اين كلام عمر به خشم آمده و گفت: ما را با زنها چه كار؟! سپس به گروهى از اطرافيانش دستور داد تا مقدارى هيزم برداشته و با او همراه شوند، تا در اطراف منزل علىّ عليه السّلام قرار دهند، و اين در حالى بود كه ولىّ خدا به همراه همسر و فرزندانش در خانه بود! سپس عمر با صدايى بلند خطاب به حضرت امير گفت: بخدا سوگند يا خارج شده و با خليفه پيامبر بيعت مى كنى، و يا خانه ات را آتش مى زنم!. سپس بازگشته و نزد أبو بكر نشست، در حالى كه مى ترسيد نكند علىّ با شمشير از منزل خارج شود، زيرا با سختى و شدّت او نيك آشنا بود. سپس به قنفذ دستور داد كه اگر خارج نشد بى اجازه او داخل شده و در صورت ممانعت خانه را به آتش بكشيد.

قنفذ براه افتاده و با همراهانش بى اجازه به خانه ولىّ خدا يورش بردند، آن حضرت

ص: 194


1- التحرج: التضييق و عدم الاذن و الالجاء

فَسَبَقُوهُ إِلَيْهِ فَتَنَاوَلَ بَعْضَ سُيُوفِهِمْ، فَكَثُرُوا عَلَيْهِ فَضَبَطُوهُ وَ أَلْقَوْا فِي عُنُقِهِ حَبْلًا أَسْوَدَ، وَ حَالَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسّلام بَيْنَ زَوْجِهَا وَ بَيْنَهُمْ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ، فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ بِالسَّوْطِ عَلَى إِلَى قُنْفُذٍ: اضْرِبْهَا، فَأَلْجَأَهَا إِلَى عِضَادَةِ [بابِ] بَيْتِهَا!! فَدَفَعَهَا فَكَسَرَ ضِلْعاً مِنْ جَنْبِهَا، وَ أَلْقَتْ جَنِيناً مِنْ بَطْنِهَا، فَلَمْ تَزَلْ صَاحِبَةَ فِرَاشٍ حَتَّى مَاتَتْ مِنْ ذَلِكَ شَهِيدَةً صَلَواتُ اللهِ عَلَيها.

ثُمَّ انْطَلَقُوا بِعَلِيٍّ عليه السّلام مُلَبَّباً بِحَبْلٍ حَتَّى انْتَهَوْا بِهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، وَ عُمَرُ قَائِمٌ بِالسَّيْفِ عَلَى رَأْسِهِ، وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ أُسَيْدُ بْنُ حُصَيْنٍ وَ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ، وَ سَائِرُ النَّاسِ قُعُودٌ حَوْلَ أَبِي بَكْرٍ عَلَيْهِمُ السِّلَاحُ. [وَ دَخَلَ عَلِيٍّ عليه السّلام] وَ هُوَ يَقُولُ: أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ وَقَعَ سَيَفِي بِيَدِي لَعَلِمْتُمْ أَنَّكُمْ لَنْ تَصِلُوا إِلَيَّ هَذَا جَزَاءً مِنِّي

-----------------------

خواست شمشير كِشد ولى مانعش شدند، و شمشيرى از آنان گرفت تا دفاع كند ولى جمعيت او را محاصره كرده و شمشيرش را ستاندند، و از اطراف آن حضرت را محاصره نموده و ريسمانى سياه بر گردن مباركش انداختند، با مشاهده اين وضع دردانه رسول خدا بى تاب شده و خواست كه ميان همسر و پسر عمويش و آنان حائل شده و مانع شود، كه قنفذ ملعون تازيانه اش را به تندى بر بازوى مبارك صدّيقه طاهره فرود آورد!! اثر اين ضربه تا دم وفات در بازوى آن حضرت همچون دمبل باقى بود. در اين حال أبو بكر به قنفذ پيغام فرستاد كه علىّ را نزد من بياور، و اگر فاطمه ممانعت كرد او را بزنيد و از نزد علىّ دورش سازيد، با اين پيغام كار بالا گرفت و قنفذ با شدّت عمل بالاترى وارد صحنه شد و در نهايت قساوت و شدّت دخت گرامى پيامبر را ميان فشار درب و ديوار قرار داده و شدّت اين كار بحدّى بود كه پهلوى آن بانو شكست و بچّه داخل شكم سقط شد!! در اثر اين عمل ددمنشانه آن بانوى گرامى تا آخر عمر پيوسته زمين گير و بسترى شد تا اينكه به همين دليل مظلومانه به شهادت رسيد، صلوات اللَّه عليها.

سپس آن حضرت را به مسجد كشيدند تا اينكه نزد أبو بكر رسيدند، در آن جمع عمر با شمشير بالاى سر أبو بكر ايستاده بود و همراه او خالد بن وليد و أبو عبيده جرّاح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسيد بن حسين و بشير بن سعد و الباقى آن مجمع در اطراف أبو بكر مسلّح شده نشسته بودند. حضرت علىّ عليه السّلام در حالى وارد مسجد شد كه مى فرمود: بخدا سوگند اگر شمشيرم در دستانم مى بود خود درمى يافتيد كه هرگز بمن غالب نمى شديد،

ص: 195

وَ بِاللَّهِ لَا أَلُومُ نَفْسِي فِي جَهْدٍ وَ لَوْ كُنْتُ فِي أَرْبَعِينَ رَجُلًا لَفَرَّقْتُ جَمَاعَتَكُمْ، فَلَعَنَ اللَّهُ قَوْماً بَايَعُونِي ثُمَّ خَذَلُونِي. [قالَ:] فَانْتَهَرَهُ عُمَرُ فَقَالَ لَهُ: بَايِعْ. فَقَالَ وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْ؟ قَالَ: إِذًا نَقْتُلَكَ ذُلًّا وَ صَغَاراً. قَالَ: إِذَنْ تَقْتُلُونَ عَبْدَ اللَّهِ وَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله! فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ فَنَعَمْ، وَ أَمَّا أَخُو رَسُولِهِ فَلَا نُقِرُّ لَكَ بِهِ.

قَالَ عليه السّلام: أَ تَجْحَدُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله آخَى بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنِي. فَأَعَادُوا عَلَيْهِ ذَلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أَقْبَلَ [عَلَيهِم] عَلِيٌّ عليه السّلام فَقَالَ: يَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ! أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ كَذَا وَ كَذَا، وَ فِي غَزَاةِ تَبُوكَ كَذَا وَ كَذَا؟

فَلَمْ يَدَعْ شَيْئاً قَالَهُ فِيهِ عليه السّلام عَلَانِيَةً لِلْعَامَّةِ إِلَّا ذَكَرَهُ. فَقَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

فَلَمَّا خَافَ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَنْصُرُوهُ وَ يَمْنَعُوهُ، بَادَرَهُمْ فَقَالَ: كُلُّ مَا قُلْتَهُ قَدْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا وَ وَعَتْهُ قُلُوبُنَا، وَ لَكِنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ بَعْدَ هَذَا: إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ اصْطَفَانَا اللَّهُ

-----------------------

و بخدا سوگند كه من خود را در باب تلاش و كوشش در اتمام حجّت هيچ ملامت و سرزنشى نخواهم كرد زيرا در آن كوتاهى نكردم، اگر فقط چهل مرد با من همراهى و يارى مى نمودند مسلّما اين جماعت و گروهتان را بهم مى زدم، پس لعنت خدا بر آن گروهى كه با من بيعت نمود سپس مرا وانهاده و تنها گذاشت.

عمر با لحنى بسيار تند به آن حضرت گفت: بيعت كن! فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفت: اگر بيعت نكنى تو را با خوارى و ذلّت خواهيم كشت. فرمود: با اين كار بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته ايد. أبو بكر گفت: بنده خدا درست است، ولى برادر رسول خدا را قبول نداريم. فرمود: آيا شما منكر پيمان برادرى ميان من و رسول خدا مى باشيد؟- و اين كلام را سه بار تكرار فرمود- سپس رو به آن مجمع نموده و فرمود: اى گروه مهاجر و انصار! شما را به خدا قسم، مگر نشنيديد كه در روز غدير خمّ چنين و چنان گفت؟ و در غزوه تبوك چه گفت؟- آن ولىّ خدا از گفتن هيچ كلامى كه پيامبر در شأن او در حضور امّت گفته بود دريغ نكرده و همه را تذكّر داد- و در پايان هر كدام همه تأييد كرده و مى گفتند: آرى بخدا درست است.

أبو بكر احساس خطر كرد كه نكند تمام مردم ياريش نموده و از او دفاع كنند، بهمين خاطر شتابان گفت: آنچه گفتى همه ما با گوشهايمان شنيده و در دل ضبط نموده ايم، ولى خود شنيدم كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از تمام اينها فرمود: ما اهل بيت را خداوند برگزيد

ص: 196

وَ أَكْرَمَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا، وَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْمَعَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَ مَا أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله شَهِدَ هَذَا مَعَكَ؟ قَالَ عُمَرُ: صَدَقَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، قَدْ سَمِعْنَا مِنْهُ هَذَا كَمَا قَالَ! وَ قَالَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: صَدَقَ؛ قَدْ سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَد وَفَيْتُمْ بِصَحِيفَتِكُمُ الْمَلْعُونَةِ الَّتِي [قَد] تَعَاقَدْتُمْ عَلَيْهَا فِي الْكَعْبَةِ: إِنْ قَتَلَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَوْ أَمَاتَهُ أَنْ تَزْوُوا هَذَا الْأَمْرَ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَ مَا عِلْمُكَ بِذَلِكَ؟ أَطْلَعْنَاكَ عَلَيْهَا؟ قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا زُبَيْرُ وَ يَا سَلْمَانُ وَ أَنْتَ يَا مِقْدَادُ أُذَكِّرُكُمْ بِاللَّهِ وَ بِالْإِسْلَامِ، أَ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ ذَلِكَ لِي: إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً - حَتَّى عَدَّ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَةَ - قَدْ كَتَبُوا بَيْنَهُمْ كِتَاباً وَ تَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا عَلَى مَا صَنَعُوا؟

قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ، قَدْ سَمِعْنَاهُ يَقُولُ ذَلِكَ لَكَ، فَقُلْتُ لَهُ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا نَبِيَّ اللَّهِ، فَمَا

-----------------------

و كرامت بخشيد و براى ما آخرت را بر دنيا برگزيد، و خداوند براى ما نخواست كه نبوّت و خلافت را جمع نمايد.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: آيا جز تو فرد ديگرى از اصحاب اين كلام را شنيده؟عمر گفت: خليفه رسول خدا راست گفت، ما نيز اين سخن را از آن حضرت شنيديم، و در پى او أبو عبيده و سالم مولا حذيفه و معاذ بن جبل نيز سخن أبو بكر را تصديق نمودند.

حضرت امير عليه السّلام فرمود: براستى همه شما به آن صحيفه ملعونه اى كه در خانه كعبه منعقد كرده و هم عهد شديد، كه پس از رحلت پيامبر خلافت را از ما خانواده دور كنيد.

أبو بكر گفت: از كجا اين خبر بتو رسيده؟ آيا ما بتو گفتيم؟ حضرت خطاب به يارانش فرمود: اى زبير و اى سلمان و تو اى مقداد همه شما را به خدا و حقيقت اسلام قسم مى دهم آيا شما نشنيديد كه رسول خدا اين مطلب را بمن تذكّر داد كه فلانى و فلانى- تا اينكه تمام آن پنج تن را نام برد- ميان خود نامه اى نوشته و تعهّد نموده اند كه پس از من با خلافت علىّ مخالفت كنند؟!

همگى آن سه نفر گفتند: بخدا آرى، همه اين مطالب را ما نيز شنيديم. و شخص شما پس از شنيدن اين سخن رسول خدا عرض نمودى: پدر و مادرم به فدايت اى پيامبر خدا،

ص: 197

تَأْمُرُنِي أَنْ أَفْعَلَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ؟ فَقَالَ لَكَ: إِنْ وَجَدْتَ عَلَيْهِمْ أَعْوَاناً فَجَاهِدْهُمْ وَ نَابِذْهُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَبَايِعْهُمْ وَ احْقِنْ دَمَكَ. فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أُولَئِكَ الْأَرْبَعِينَ رَجُلًا الَّذِينَ بَايَعُونِي وَفَوْا لَجَاهَدْتُكُمْ فِي اللَّهِ[ حَقَّ جِهادِه] أمَّا وَاللَّهِ لَا يَنَالُهَا أَحَدٌ مِنْ عَقِبِكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

ثُمَّ نَادَى قَبْلَ أَنْ يُبَايِعَ [وَ أشَارَ إلي قَبرِ رَسُول الله صلّي الله عليه و آله وَ قالَ: ]«يَا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ» (1).

ثُمَّ مَدُّوا يَدَهُ وَ هُوَ يَقبِضُها، حَتي وَضَعُوها فَوقَ يَدَ أَبِي بَكْرٍ وَ قالوُا: بايعْ، بايعْ، وَصِيحَ في المَسجِدِ: بايَعَ، بايَعَ أَبوالحَسَنِ!!!.

ثُمَّ قِيلَ لِلزُّبَيْرِ: بَايِعِ الْآنَ، فَأَبَى، فَوَثَبَ عَلَيْهِ عُمَرُ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ فِي أُنَاسٍ، فَانْتَزَعُوا سَيْفَهُ مِنْ يَدِهِ، فَضَرَبُوا بِهِ الْأَرْضَ حَتَّى كُسِرَ فَقَالَ الزُّبَيْرُ - وَ عُمَرُ عَلَى صَدْرِهِ -: يَا ابْنَ صُهَاكَ، أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ سَيْفِي فِي يَدِي لَحِدْتَ عَنِّي، ثُمَّ بَايَعَ.

-----------------------

اگر اين واقعه رخ داد من چه كنم؟ و پيامبر فرمود: اگر بر آنان يار و ياورى يافتى كه با آنان جهاد نموده و ستيزه كن، و در غير اين صورت بيعت كرده و صبر كن، و خون خود را حفظ كن. حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: بخدا سوگند اگر همان چهل نفرى كه با من بيعت نمودند نقض عهد نكرده بودند در راه خدا و براى رضاى او بخوبى با شما جهاد مى كردم، و بخدا سوگند كه هيچ يك از نسل شما نمى توانست تا روز قيامت به خلافت دست يابد.

سپس پيش از بيعت رو به قبر رسول خدا نموده و فرياد بر آورد كه: «ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ»!!.

سپس آنان دست آن حضرت را گرفته روى دست ابى بكر گذاشتند در حالى كه دست خود را مى كشيد، و گفتند: بيعت كرد، بيعت كرد، و اين صدا در مسجد پيچيد كه بيعت كرد! أبو الحسن بيعت كرد!!

سپس به زبير گفتند: حال بيعت كن! ولى او خوددارى كرد، كه ناگاه عمر و خالد و مغيره با تعدادى ديگر به او يورش برده و شمشير را از دستش گرفته و به زمين زده و شكستند. زبير به عمر كه روى سينه اش نشسته بود گفت: اى پسر صُهاك حبشيّه! اگر شمشيرم در دستم بود از من مى گريختى. سپس زبير نيز بيعت كرد.

ص: 198


1- الأعراف: 15

قَالَ سَلْمَانُ: ثُمَّ أَخَذُونِي فَوَجَئُوا عُنُقِي حَتَّى تَرَكُوهَا مِثْلَ السِّلْعَةِ(1) ثُمَّ فَتَلُوا يَدِي، فَبَايَعْتُ مُكْرَهاً، ثُمَّ بَايَعَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ مُكْرَهَيْنِ، وَ مَا مِنَ الْأُمَّةِ أَحَدٌ بَايَعَ مُكْرَهاً غَيْرُ عَلِيٍّ وَ أَرْبَعَتِنَا.

وَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَشَدَّ قَوْلًا مِنَ الزُّبَيْرِ، فَلَمَّا بَايَعَ قَالَ: يَا ابْنَ صُهَاكَ، أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ الطُّلَقَاءُ الَّذِينَ أَعَانُوكَ، مَا كُنْتَ لِتُقْدِمَ عَلَيَّ وَ مَعِيَ السَّيْفُ، لِمَا قَدْ عَلِمْتُ مِنْ جُبْنِكَ وَ لُؤْمِكَ، وَ لَكِنَّكَ وَجَدْتَ مَنْ تَقْوَى بِهِمْ وَ تَصُولُ بِهِمْ!

فَغَضِبَ عُمَرُ فَقَالَ لَهُ: أَ تَذْكُرُ صُهَاكاً؟ فَقَالَ الزُّبَيْرُ: وَ مَنْ صُهَاكُ؟ وَ مَا يَمْنَعُنِي مِنْ ذَلِكَ، وَ إِنَّمَا كَانَتْ صُهَاكُ أَمَةً حَبَشِيَّةً لِجَدِّي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَزَنَى بِهَا نُفَيْلٌ فَوَلَدَتْ أَبَاكَ الْخَطَّابَ، فَوَهَبَهَا عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لَهُ بَعْدَ مَا وَلَدَتْهُ، فَإِنَّهُ لَعَبْدُ جَدِّي فَوُلِدَ زِنًا، فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمَا أَبُو بَكْرٍ، وَ كَفَّ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَنْ صَاحِبِهِ.

فَقَالَ سُلَيْمٌ: فَقُلْتُ: يَا سَلْمَانُ! بَايَعْتَ أَبَا بَكْرٍ وَ لَمْ تَقُلْ شَيْئاً؟ قَالَ: قَدْ قُلْتُ بَعْدَ مَا بَايَعْتُ: تَبّاً لَكُمْ سَائِرَ الدَّهْرِ!! أَتَدْرُونَ مَا ذَا صَنَعْتُمْ بِأُنَفُسِكُمْ؟ أَصَبْتُمْ وَ أَخْطَأْتُمْ، أَصَبْتُمْ سُنَّةَ -

-----------------------

سلمان گويد: سپس مرا گرفته و پا و گردنم را همچون كالا درهم پيچيده و محكم بستند گويى تمام اعضايم را درهم شكستند، و از سر اجبار؛ من نيز بيعت نمودم، سپس أبو ذرّ و مقداد نيز از سر اجبار بيعت نمودند، و جز علىّ و ما چهار نفر هيچ يك از امّت از سر اِجبار بيعت نكرد.

در بين ما زبير از همه تندتر سخن مى گفت، پس از بيعت رو به عمر كرده و گفت:

اى پسر صُهاك اگر اين آزادشده گان ياريت نكرده بودند و شمشير بدستم بود هرگز بر من غالب نشده بودى، زيرا من از ترس و اضطراب تو باخبرم، و امروز اطراف خود جمعيتى را مى بينى و با تكيه بر قدرت آنان حمله مى كنى.

و كلام ميان آن دو بسختى بالا گرفت به سخنان زشت مبدّل گشت تا آنجا كه أبو بكر ميان آن دو را سازش داده و هر كدام دست از ديگرى برداشت.

سليم بن قيس راوى خبر گويد: من به سلمان گفتم: آيا تو بى هيچ كلامى با أبو بكر بيعت نمودى؟ گفت: من پس از بيعت گفتم: پيوسته دنيا بر شما حرام باد! آيا مى دانيد چه بلائى سر خود آورديد؟ انجام داديد و خطا كرديد، شما همچون امّتهاى گذشته رفتار نموده

ص: 199


1- السلعة: خراج كهيئة الغدة

الْأَوَّلِينَ، وَ أَخْطَأْتُمْ سُنَّةَ نَبِيِّكُمْ حَتَّى أَخْرَجْتُمُوهَا مِنْ مَعْدِنِهَا وَ أَهْلِهَا. فَقَالَ لِي عُمَرُ: أَمَّا إِذَا بَايَعَ صَاحِبُكَ وَ بَايَعْتَ فَقُلْ مَا بَدَا لَكَ، وَ لْيَقُلْ مَا بَدَا لَهُ. قَالَ: قُلْتُ: فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: إِنَّ عَلَيْكَ وَ عَلَى صَاحِبِكَ الَّذِي بَايَعْتُهُ مِثْلَ ذُنُوبِ أُمَّتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ مِثْلَ عَذَابِهِمْ. وَ قَالَ عُمَرُ: قُلْ مَا شِئْتَ، أَ لَيْسَ قَدْ بَايَعَ وَ لَمْ يُقِرَّ اللَّهُ عَيْنَيْكَ بِأَنْ يَلِيَهَا صَاحِبُكَ. قَالَ: قُلْتُ: فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنِّي قَرَأْتُ فِي بَعْضِ كُتُبِ اللَّهِ الْمُنْزَلَةِ آيَةً بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ وَ صِفَتِكَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ جَهَنَّمَ. قَالَ [عُمَرُ]: قُلْ مَا شِئْتَ، أَ لَيْسَ قَدْ عَزَلَهَا اللَّهُ عَنْ أَهْلِ [هذا] الْبَيْتِ الَّذِينَ قَدِ اتَّخَذْتُمُوهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللهِ؟!. قَالَ: قُلْتُ: فَأَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ وَ قَدْ سَأَلْتَهُ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»(1) فَقَالَ: إِنَّكَ أَنْتَ هُوَ. فَقَالَ [لي] عُمَرُ: اسْكُتْ، قَالَ قُلْتُ أَسْكَتَ اللَّهُ نَأْمَتَكَ(2) أَيُّهَا الْعَبْدُ يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ(3)!!. فَقَالَ لِي عَلِيٌّ عليه السّلام: اسْكُتْ يَا سَلْمَانُ، فَسَكَتُّ، فَوَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّهُ أَمَرَنِي بِالسُّكُوتِ لَأَخْبَرْتُهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ نَزَلَ فِيهِ وَ فِي صَاحِبِهِ، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ عُمَرُ أَنَّهُ قَدْ سَكَتَ قَالَ: إِنَّكَ لَهُ مُطِيعٌ مُسْلِمٌ وَ إِذَا لَمْ يَقُلْ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ شَيْئاً كَمَا قَالَ سَلْمَانُ.

قَالَ عُمَرُ: يَا سَلْمَانُ! أَ لَا تَكُفُّ [عَنَّا] كَمَا كَفَّ صَاحِبَاكَ؟ فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَشَدَّ حُبّاً لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ مِنْهُمَا، وَ لَا أَشَدَّ تَعْظِيماً لِحَقِّهِمْ، فَقَدْ كَفَّا كَمَا تَرَى وَ بَايَعَا. فَقَالَ أَبُوذَرٍّ رَضيَ اللهُ عَنه: أَفَتُعَيِّرُنَا يَا عُمَرُ بِحُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَعْظِيمِهِمْ؟! فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَافتَري عَلَيْهِمْ وَ ظَلَمَهُمْ حَقَّهُمْ وَ حَمَلَ النَّاسَ عَلَى رِقَابِهِمْ وَ رَدَّ النَّاسَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى وَ قَدْ فَعَلَ ذَلِكَ بِهِمْ. فَقَالَ عُمَرُ: آمِينَ، فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَهُمْ حَقَّهُمْ، لَا وَ اللَّهِ مَا لَهُمْ فِيهَا حَقٌّ، وَ مَا هُمْ وَ عُرْضُ النَّاسِ فِي هَذَا الْأَمْرِ إِلَّا سَوَاءً. قَالَ أَبُو ذَرٍّ: فَلِمَ خَاصَمْتَهُمْ بِحَقِّهِمْ وَ حُجَّتِهِمْ؟ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا ابْنَ صُهَاكَ! فَلَيْسَ لَنَا حَقٌّ وَ هُوَ لَكَ وَ لِابْنِ آكِلَةِ [الأكبادِ] الذُّبَابِ؟!. فَقَالَ عُمَرُ: كُفَّ الْآنَ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِذَا بَايَعْتَ، فَإِنَّ الْعَامَّةَ رَضُوا بِصَحَابَتِي وَ لَمْ يَرْضَوْا بِكَ فَمَا ذَنْبِي؟ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَكِنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَمْ يَرْضَيَا إِلَّا بِي فَأَبْشِرْ أَنْتَ وَ صَاحِبُكَ وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا- وَ آزَرَكُمَا بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ عَذَابِهِ وَ خِزْيِهِ، وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ وَ تَدْرِي مِمَّا خَرَجْتَ وَ فِيمَ دَخَلْتَ وَ مَا ذَا جَنَيْتَ

-----------------------

و پيروى تمايلات و شهوات نفسانى خود را كرديد، و سنّت پيامبرتان را واگذاشته و خطا كرديد، تا آنجا كه مقام خلافت را از مركز و اهل آن خارج ساختيد. عمر به من گفت: اكنون كه هم تو و هم رفيقت بيعت نموده ايد هر چه مى خواهى بگو.

ص: 200


1- الفجر: 25- 26
2- النامة: الصوت، يقال« اسكت اللّه نامته» أي نغمته و صوته
3- اللخناء: المرأة المنتنة الفرج

عَلَى نَفْسِكَ وَ عَلَى صَاحِبِكَ؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا عُمَرُ، أَمَّا إِذَا بَايَعَ وَ أَمِنَّا شَرَّهُ وَ فَتْكَهُ وَ غَائِلَتَهُ فَدَعْهُ يَقُولُ مَا شَاءَ. فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَسْتُ بِقَائِلٍ غَيْرَ شَيْ ءٍ وَاحِدٍ، أُذَكِّرُكُمْ بِاللَّهِ أَيُّهَا الْأَرْبَعَةُ - يَعْنِينِي وَ الزُّبَيْرَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ - أَسَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: إِنَّ تَابُوتاً مِنْ نَارٍ فِيهِ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا، سِتَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِتَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ فِي جُبٍّ فِي قَعْرِ جَهَنَّمَ فِي تَابُوتٍ مُقَفَّلٍ، عَلَى ذَلِكَ الْجُبِّ صَخْرَةٌ، إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُسَعِّرَ نَارَ جَهَنَّمَ، كَشَفَ تِلْكَ الصَّخْرَةَ عَنْ ذَلِكَ الْجُبِّ، فَاسْتَعَاذَتْ جَهَنَّمُ مِنْ وَهَجِ ذَلِكَ الْجُبِّ، فَسَأَلْنَاهُ عَنْهُمْ وَ أَنْتُمْ شُهُودٌ، فَقَالَ صلّي الله عليه و آله: أَمَّا الْأَوَّلُونَ فَابْنُ آدَمَ الَّذِي قَتَلَ أَخَاهُ، وَ فِرْعَوْنُ الْفَرَاعِنَةِ، وَ [نُمْرُودُ] الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ، وَ رَجُلَانِ مِنْ بَنِي - إِسْرَائِيلَ بَدَّلَا كِتَابَهُمْ وَ غَيَّرَا سُنَّتَهُمْ، أَمَّا أَحَدُهُمَا فَهَوَّدَ الْيَهُودَ وَ الْآخَرُ نَصَّر النَّصَارَى(1)، وَ إِبْلِيسُ سَادِسُهُمْ، وَ الدَّجَّالُ [اسمُهُ] فِي الْآخِرِينَ، وَ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ الَّذِينَ تَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا عَلَى عَدَاوَتِكَ يَا أَخِي، وَ التَّظَاهُرِ عَلَيْكَ بَعْدِي هَذَا وَ هَذَا وَ هَذَا حَتَّى عَدَّهُمْ وَ سَمَّاهُمْ؟ قَالَ سَلْمَانُ رَضيَ الله ُعَنه: فَقُلْنَا لَهُ: صَدَقْتَ يا أمُيرالمؤمِنينَ، نَشْهَدُ أَنَّا سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله. فَقَالَ عُثْمَانُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ أَ مَا عِنْدَكَ وَ عِنْدَ أَصْحَابِكَ هَؤُلَاءِ فِي حَدِيثٍ؟ فَقَالَ عليه السّلام: بَلَى، قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَلْعَنُكَ ثُمَّ لَمْ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ لَكَ مُذْ لَعَنَكَ! فَغَضِبَ عُثْمَانُ فَقَالَ: مَا لِي وَ لَكَ [يا عَليٌّ] أَمَا تَدَعُنِي عَلَى حَالِي عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ لَا بَعْدَهُ؟. فَقَالَ الزُّبَيْرُ: نَعَمْ فَأَرْغَمَ اللَّهُ أَنْفَكَ. فَقَالَ عُثْمَانُ: فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: إِنَّ الزُّبَيْرَ يُقْتَلُ مُرْتَدّاً عَنِ الْإِسْلَامِ. قَالَ سَلْمَانُ: فَقَالَ لِي عَلِيٌّ عليه السّلام فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ: صَدَقَ عُثْمَانُ، وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يُبَايِعُنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ ثُمَّ يَنْكُثُ بَيْعَتِي فَيُقْتَلُ مُرْتَدّاً عَنِ الْإِسْلَامِ. قَالَ سُلَيْمٌ [بنُ قَيسٍ الهِلاليُّ]: ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ سَلْمَانُ فَقَالَ: إِنَّ الْقَوْمَ ارْتَدُّوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ بِآلِ مُحَمَّدٍ، إِنَّ النَّاسَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ مَنْ تَبِعَهُ، وَ بِمَنْزِلَةِ الْعِجْلِ وَ مَنْ تَبِعَهُ، فَعَلِيٌّ فِي سُنَّةِ هَارُونَ وَ عَتِيقٌ فِي سُنَّةِ السَّامِرِيِّ، وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «لَتَرْكَبَنَّ أُمَّتِي سُنَّةَ بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ وَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعٍ وَ بَاعاً بِبَاعٍ». وَ في حَدِيثٍ آخَرَ: « لَو دَخَلُوا جُحرَ ضُبٍّ لَدَخَلتُمُوهُ».

-----------------------

گفتم: من نيز شهادت مى دهم كه خود از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: بر تو و رفيقت كه با او بيعت نمودم گناه و عذابى معادل گناه و عذاب تمام امّت تا روز قيامت خواهد بود.

مترجم گويد: در اين قسمت سخنانى از سلمان و زبير و أبو ذرّ با عمر نقل شده كه به جهت خارج بودن از موضوع احتجاج از ترجمه و توضيح آن صرف نظر شد.

ص: 201


1- يعني أحدهما غير دين موسى و حرف كتابه بعده، و الآخر غير دين عيسى و حرف كتابه بعده

39- وَ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا اسْتُخْرِجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام مِنْ مَنْزِلِهِ، خَرَجَتْ فَاطِمَةُ صلّي الله عليه و آله خَلْفَهُ، فَمَا بَقِيَتِ امْرَأَةٌ هَاشِمِيَّةٌ إِلَّا خَرَجَتْ مَعَهَا، حَتَّى انْتَهَتْ قَرِيباً مِنَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ لَهُمْ: خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّي فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً أَبِي صلّي الله عليه و آله بِالْحَقِّ إِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِي وَ لَأَضَعَنَّ قَمِيصَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى رَأْسِي وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى، فَمَا صَالِحٌ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَبِي وَ لَا النَّاقَةُ بِأَكْرَمَ مِنِّي وَ لَا الْفَصِيلُ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ وُلْدِي!!.

قَالَ سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: كُنْتُ قَرِيباً مِنْهَا، فَرَأَيْتُ - وَ اللَّهِ - أَسَاسَ حِيطَانِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله تَقَلَّعَتْ مِنْ أَسْفَلِهَا، حَتَّى لَوْ أَرَادَ رَجُلٌ أَنْ يَنْفُذَ مِنْ تَحْتِهَا لَنَفَذَ، فَدَنَوْتُ مِنْهَا فَقُلْتُ: يَا سَيِّدَتِي وَ مَوْلَاتِي، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ أَبَاكِ رَحْمَةً [لِلعَالَمينَ]، فَلَا تَكُونِي نَقِمَةً، فَرَجَعَتْ وَ رَجَعَتِ الْحِيطَانُ حَتَّى سَطَعَتِ الْغَبَرَةُ مِنْ أَسْفَلِهَا فَدَخَلَتْ فِي خَيَاشِيمِنَا.

40- وَ رُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ عليه السّلام أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ: اكْتُبْ إِلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ يَقْدَمُ عَلَيْكَ، فَإِنَّ فِي قُدُومِهِ قَطْعَ الشَّنِيعَةِ عَنَّا. فَكَتَبَ أَبُو بَكْرٍ إِلَيْهِ:

-----------------------

39- از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: وقتى كه امير المؤمنين را از خانه بيرون كشيدند، در پى او حضرت زهرا بيرون آمد، و تمام زنان بنى هاشم با او همراه شده تا اينكه به نزديكى قبر پدر خود رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد به جماعت داخل مسجد گفت: دست از سر پسر عمويم برداريد، كه سوگند به آنكه محمّد؛ پدرم را به درستى به رسالت مبعوث فرمود اگر او را رها نكنيد موهايم را پريشان مى كنم و پيراهن پدرم را بر روى سر خواهم گذاشت، و خدا را به دادرسى و يارى خود طلب خواهم نمود، و در پيشگاه حقّ هرگز صالح نبىّ از پدرم و ناقه و بچّه آن از من و فرزندانم گراميتر و محبوبتر نبودند!!.

سلمان گفت: من نزديك آن حضرت بودم، و بخدا سوگند پس از اين سخنان متوجّه شدم كه ديوارها و ستونهاى مسجد به حركت آمد، با ديدن اين منظره خود را به آن صدّيقه نزديكتر ساخته و گفتم: اى بانو و سرور من، خداوند متعال پدر تو را بعنوان رحمت براى جهانيان مبعوث فرمود، شايسته نيست كه شما خواستار عذاب و نقمت امّت باشى! پس از آن اوضاع به حال عادىّ بازگشت، و آن حضرت نيز به منزل خود مراجعت فرمود.

40- از حضرت باقر عليه السّلام نقل است كه عمر بن خطّاب به أبو بكر گفت: نامه اى به اسامة بن زيد بفرست تا نزد تو آيد، زيرا حضور او به نزد تو موجب قطع منازعه قوم خواهد بود. أبو بكر نيز نامه اى بدين مضمون به او نوشت:

ص: 202

«مِنْ أَبِي بَكْرٍ خَلِيفَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ. أَمَّا بَعْدُ فَانْظُرْ إِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَأَقْبِلْ إِلَيَّ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ، فَإِنَّ الْمُسْلِمِينَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَيَّ وَ وَلَّوْنِي أَمْرَهُمْ فَلَا تَتَخَلَّفَنَّ فَتَعْصِيَ وَ يَأْتِيَكَ مِنِّي مَا تَكْرَهُ، وَ السَّلَامُ».

قَالَ: فَكَتَبَ أُسَامَةُ إِلَيْهِ جَوَابَ كِتَابِهِ: «مِنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ عَامِلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى غَزْوَةِ الشَّامِ. أَمَّا بَعْدُ: فَقَدْ أَتَانِي مِنْكَ كِتَابٌ يَنْقُضُ أَوَّلُهُ آخِرَهُ، ذَكَرْتَ فِي أَوَّلِهِ أَنَّكَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ ذَكَرْتَ فِي آخِرِهِ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَيْكَ فَوَلَّوْكَ أَمْرَهُمْ وَ رَضُوا بِكَ ،فَاعْلَمْ أَنِّي وَ مَنْ مَعِي مِنْ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ، فَلَا وَ اللَّهِ مَا رَضِينَا بِكَ وَ لَا وَلَّيْنَاكَ أَمْرَنَا، وَ انْظُرْ أَنْ تَدْفَعَ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ وَ تُخَلِّيَهُمْ وَ إِيَّاهُ، فَإِنَّهُمْ أَحَقُّ بِهِ مِنْكَ، فَقَدْ عَلِمْتَ مَا كَانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي عَلِيٍّ يَوْمَ الْغَدِيرِ، فَمَا طَالَ الْعَهْدُ فَتَنْسَى، انْظُرْ مَرْكَزَكَ وَ لَا تُخَالِفْ فَتَعْصِيَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ تَعْصِيَ مَنِ اسْتَخْلَفَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَيْكَ وَ عَلَى صَاحِبِكَ،

-----------------------

از أبو بكر خليفه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به اسامة بن زيد، أمّا بعد؛ چون نامه من به دستت رسيد با همه اطرافينت به سوى من حركت كن، زيرا همه مسلمانان اطراف من اجتماع نموده و مرا امير و پيشواى خود قرار داده اند، پس شما نيز مخالفت نكنيد كه كارتان به سركشى و عصيان كشد در اين صورت از من به تو آن رسد كه انتظارش را ندارى، و السّلام.

اُسامه نيز در جواب؛ اين نامه را نگاشت: «از اُسامه بن زيد كارگزار و عامل رسول خدا در غزوه شام، أمّا بعد؛ نامه اى از تو به دستم رسيد كه ابتداى آن آخرش را نقض مى كرد، در ابتداى آن مدّعى شدى كه تو خليفه رسول خدايى، و در آخرش خود را جمهور مردم خواندى، و اينكه منصب امارت و رهبرى از ناحيه ايشان بتو رسيده، اين را بدان كه من و اطرافيانم همه از جماعت مسلمانان و مهاجران بوده و بخدا سوگند به اين انتخاب راضى نبوده و تو را امير خود نساختيم، پس بخود آى و حقّ را به صاحب آن بازگردانده و ايشان را از آن محروم مساز، زيرا آنان به اين كار از تو شايسته ترند، و تو خود از فرمايش رسول خدا در روز غدير در باره علىّ خبر دارى، چه زود آن را فراموش نمودى، هر چه زودتر به حوزه تحت فرمان من بازگرد كه مخالفت با آن برابر است با عصيان خدا و رسول، و نيز مخالفت در برابر كسى است كه خود پيامبر بر تو و رفيقت امير نمود؟!

ص: 203

وَ لَمْ يَعْزِلْنِي حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ إِنَّكَ وَ صَاحِبَكَ رَجَعْتُمَا وَ عَصَيْتُمَا فَأَقَمْتُمَا فِي الْمَدِينَةِ بِغَيْرِ إِذْنٍي».

فَأَرَادَ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَخْلَعَهَا مِنْ عُنُقِهِ قَالَ: فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: لَا تَفْعَلْ، قَمِيصٌ قَمَّصَكَ اللَّهُ، لَا تَخْلَعْهُ فَتَنْدَمَ، وَ لَكِنْ أَلِحَّ عَلَيْهِ بِالْكُتُبِ، وَ مُرْ فُلَاناً وَ فُلَاناً [وَ فُلَاناً] أَنْ يَكْتُبُوا إِلَى أُسَامَةَ أَنْ لَا يُفَرِّقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ، وَ أَنْ يَدْخُلَ مَعَهُمْ فِيمَا صَنَعُوا.

قَالَ: فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو بَكْرٍ وَ كَتَبَ إِلَيْهِ النَّاسُ مِنَ الْمُنَافِقِينَ: «أَنِ ارْضَ بِمَا اجْتَمَعْنَا، عَلَيْهِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَشْتَمِلَ الْمُسْلِمِينَ فِتْنَةٌ مِنْ قِبَلِكَ فَإِنَّهُمْ حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْكُفْرِ».

قَالَ: فَلَمَّا وَرَدَتِ الْكُتُبُ عَلَى أُسَامَةَ، انْصَرَفَ بِمَنْ مَعَهُ حَتَّى دَخَلَ الْمَدِينَةَ فَلَمَّا رَأَى اجْتِمَاعَ الْخَلْقِ عَلَى أَبِي بَكْرٍ، انْطَلَقَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام فَقَالَ [لَهُ]: مَا هَذَا؟ قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: هَذَا مَا تَرَى. قَالَ لَهُ أُسَامَةُ: فَهَلْ بَايَعْتَهُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ يَا أُسَامَةُ: فَقَالَ طَائِعاً أَوْ

-----------------------

و تا آخرين لحظه حيات مرا از اين مقام عزل نفرمود، ولى تو و رفيقت بدون توجّه به دستور من به مدينه بازگشته و بى اذن من در آنجا مانديد.

أبو بكر با خواندن نامه اسامه چنان تكان خورد كه مى خواست خود را از آن مقام خلع نمايد، ولى عمر ممانعت نموده گفت: اين كار را مكن، زيرا آن پيراهنى است كه خداوند به تو پوشانده است، و گر نه پشيمان خواهى شد! راه حلّ مشكل اسامه اين است كه او را آماج نامه هاى خود قرار داده و در اين امر اصرار نمايى، و از ديگران نيز بخواه كه نامه اى بدين مضمون برايش بنويسند كه: ميان مسلمانان تفرقه افكنى مكن، و از اجتماع ايشان خارج نشده و با ايشان هم رأى شو.

پس أبو بكر با گروهى از اهل نفاق نامه اى بدين مضمون به اسامه نوشتند: «نظر و رأى ما را قبول كن، و از برانگيختن فتنه دورى كن، زيرا اين مردم تازه مسلمانند [و ممكن است اين فتنه موجب بازگشت ايشان به كفر شود].

و چون انبوه نامه ها به دست اسامه رسيد با اطرافيانش به مدينه بازگشت، وقتى اجتماع مردم را بر ابى بكر مشاهده نمود، به سوى خانه علىّ عليه السّلام آمده و گفت: اين چه اوضاعى است؟ فرمود: همين است كه مى بينى، عرض كرد: آيا شما بيعت نمودى؟ فرمود: آرى اى اسامه!. گفت: با اختيار يا

ص: 204

كَارِهاً؟ قَالَ: لَا، بَلْ كَارِهاً. قَالَ: فَانْطَلَقَ أُسَامَةُ فَدَخَلَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَ قَالَ لَهُ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ الْمُسْلِمِينَ، قَالَ: فَرَدَّ عَلَيْهِ أَبُو بَكْرٍ وَ قَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ.

41- وَ رُوِيَ : أَنَّ أَبَا قُحَافَةَ كَانَ بِالطَّائِفِ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ بُويِعَ لِأَبِي بَكْرٍ، فَكَتَبَ ابْنُهُ إِلَيْهِ كِتَاباً عُنْوَانُهُ: مِنْ خَلِيفَةِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى أَبِي قُحَافَةَ. أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَرَاضَوْا بِي. فَإِنِّي الْيَوْمَ خَلِيفَةُ اللَّهِ، فَلَوْ قَدِمْتَ عَلَيْنَا كَانَ أَقَرَّ لِعَيْنِكَ.

قَالَ: فَلَمَّا قَرَأَ أَبُو قُحَافَةَ الْكِتَابَ قَالَ لِلرَّسُولِ: مَا مَنَعَكُمْ مِنْ عَلِيٍّ؟ قَالَ [الرَّسُولِ]: هُوَ حَدَثُ السِّنِّ وَ قَدْ أَكْثَرَ الْقَتْلَ فِي قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهَا، وَ أَبُو بَكْرٍ أَسَنُّ مِنْهُ. قَالَ أَبُو قُحَافَةَ: إِنْ كَانَ الْأَمْرُ فِي ذَلِكَ بِالسِّنِّ، فَأَنَا أَحَقُّ مِنْ أَبِي بَكْرٍ، لَقَدْ ظَلَمُوا عَلِيّاً حَقَّهُ وَ قَدْ بَايَعَ لَهُ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله وَ أَمَرَنَا بِبَيْعَتِهِ!!.

ثُمَّ كَتَبَ إِلَيْهِ: «مِنْ أَبِي قُحَافَةَ إِلَى ابْنِهِ أَبِي بَكْرٍ. أَمَّا بَعْدُ؛ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ

-----------------------

كراهت و اجبار؟ فرمود: با زور و اجبار! با شنيدن اين كلام همه چيز را دريافته پس نزد أبو بكر رفته و بعنوان خليفه به او سلام داد، و أبو بكر گفت: سلام بر تو اى أمير (1).

41- و نقل است كه پدر أبو بكر هنگام وفات پيامبر در طائف بسر مى برد، و چون جريان بيعت با أبو بكر رخ داد نامه اى به اين عنوان براى پدرش فرستاد: از جانشين و خليفه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به أبو قحافه، أمّا بعد؛ مردم به خلافت من راضى شدند، و من از امروز خليفه خدايم، اگر به سوى من آنى براى شما بسيار خوشتر است.

چون أبو قحافه نامه را خواند به حامل نامه گفت: چرا علىّ را انتخاب نكرديد؟ گفت:

او كم سنّ و سال بود و بسيارى از سران قريش و غير آن را در غزوات كشته است، در مقابل أبو بكر از او بزرگتر است. أبو قحافه گفت: اگر به سنّ است من به خلافت از او شايسته ترم! حقّ علىّ را خوردند با اينكه خود رسول خدا براى او بيعت گرفت و ما را بدان امر فرمود!!.

سپس اين گونه پاسخ گفت: از أبو قحافه به پسرش أبو بكر، أمّا بعد؛ نامه ات بدستم رسيد

ص: 205


1- در نقل تواريخ از جمله در شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد آمده است كه أبدبكر و عمر تا دمِ مرگ، أُسامة بن زيد را به عنوان «امير» خطاب مي كردند

فَوَجَدْتُهُ كِتَابَ أَحْمَقَ، يَنْقُضُ بَعْضُهُ بَعْضاً، مَرَّةً تَقُولُك خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ، وَ مَرَّةً تَقُولُ: خَلِيفَةُ اللَّهِّ وَ مَرَّةً تَقُولُ: تَرَاضَى بِيَ النَّاسُ، وَ هُوَ أَمْرٌ مُلْتَبِسٌ، فَلَا تَدْخُلَنَّ فِي أَمْرٍ يَصْعُبُ عَلَيْكَ الْخُرُوجُ مِنْهُ غَداً، وَ يَكُونُ عُقْبَاكَ مِنْهُ إِلَى النَّارِ وَ النَّدَامَةِ وَ مَلَامَةِ النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ لَدَى الْحِسَابِ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ، فَإِنَّ لِلْأُمُورِ مَدَاخِلَ وَ مَخَارِجَ وَ أَنْتَ تَعْرِفُ مَنْ هُوَ أَوْلَى بِهَا مِنْكَ، فَرَاقِبِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ لَا تَدَعَنَّ صَاحِبَهَا، فَإِنَّ تَرْكَهَا الْيَوْمَ أَخَفُّ عَلَيْكَ وَ أَسْلَمُ لَكَ [وَالسَّلامُ]».

42- وَ عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ [عَنْ الزُّبَيْرِ] بْنِ الْعَوَّامِ قَالَ: لَمَّا قَالَ الْمُنَافِقُونَ: إِنَّ أَبَا بَكْرٍ تَقَدَّمَ عَلِيّاً وَ هُوَ يَقُولُ: أَنَا أَوْلَى بِالْمَكَانِ مِنْهُ، قَامَ أَبُو بَكْرٍ خَطِيباً فَقَالَ: صَبْراً عَلَى مَنْ لَيْسَ يَئُولُ إِلَى دِينٍ، وَ لَا يَحْتَجِبُ بِرِعَايَةٍ وَ لَا يَرْعَوِي لِوِلَايَةٍ، أَظْهَرَ الْإِيمَانَ ذِلَّةً وَ أَسَرَّ النِّفَاقَ غَلَّةً، هَؤُلَاءِ عُصْبَةُ الشَّيْطَانِ، وَ جَمْعُ الطُّغْيَانِ يَزْعُمُونَ أَنِّي أَقُولُ إِنِّي أَفْضَلُ مِنْ عَلِيٍّ،

-----------------------

و كاتبِ آن را فرد بى فكرى يافتم، كه هر كلام آن ديگرى را نقض مى كند، يك بار خود را خليفه رسول خدا خواندى و بار ديگر خليفه خدا، و در آخر خود را جمهور مردم قلمداد نمودى، اين امرى مشتبه و ملتبس است، به تو هشدار مى دهم در چنين كارى داخل نشوى كه خروج و خلاصى از آن بسيار دشوار بوده و عاقبت آن در روز قيامت دوزخ است و ندامت است و ملامت، كه بى شكّ هر كارى راه ورود و خروجى دارد، و تو خوب مى دانى چه كسى به اين امر از تو شايسته تر است، پس آنچنان رعايت خداوند را بنما كه گويى او را مى بينى، و كار را به صاحب اصلى آن واگذار، كه انجام آن امروز آسانتر و سبكتر از فردا است، و السّلام.

42- از عامر َشعبى نقل است كه عروة بن زبير [از پدرش زبير] گفت: وقتى أبو بكر بر خلافت تكيه كرد گروهى از منافقين گفتند: أبو بكر بر علىّ تقدّم يافت و نيز معتقد است كه از علىّ براى خلافت شايسته تر است!. وقتى اين حرفها بگوش أبو بكر رسيد برخاسته و خطبه اى بدين شرح خواند كه: در برابر افرادى كه به راه دين باز نمى گردند، و مراقب رفتار و گفتار خود نبوده و آداب محبّت و مودّت را نمى كنند صبر بايد! همانها كه از سر ناچارى تظاهر به ايمان نموده و صفات نفاق را در دلهاى خود پنهان كردند، آنان پيروان شيطانند و گروه طاغى! مى پندارند كه من خود را از علىّ افضل مى دانم،

ص: 206

وَ كَيْفَ أَقُولُ ذَلِكَ وَ مَا لِي سَابِقَتُهُ وَ لَا قَرَابَتُهُ وَ لَا خُصُوصِيَّتُهُ؟ وَحَّدَ اللَّهَ وَ أَنَا مُلْحِدُهُ، وَ عَبَدَهُ [عَلِيٌّ] قَبْلَ أَنْ أَعْبُدَهُ، وَ وَالَى الرَّسُولَ وَ أَنَا عَدُوُّهُ، وَ سَبَقَنِي بِسَاعَاتٍ لَوِ انْقَطَعَتْ لَمْ أَلْحَقْ ثَناءَهُ، وَ لَمْ أَقْطَعْ غُبَارَهُ، وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَازَ وَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ بِمَحَبَّةٍ وَ مِنَ الرَّسُولِ بِقَرَابَةٍ وَ مِنَ الْإِيمَانِ بِرُتْبَةٍ، لَوْ جَهَدَ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ إِلَّا النَّبِيِّينَ لَمْ يَبْلُغُوا دَرَجَتَهُ وَ لَمْ يَسْلُكُوا مَنْهَجَهُ، بَذَلَ فِي اللَّهِ مُهْجَتَهُ، وَ لِابْنِ عَمِّهِ مَوَدَّتَهُ، كَاشِفُ الْكَرْبِ، وَ دَامِغُ الرَّيْبِ، وَ قَاطِعُ السَّبَبِ إِلَّا سَبَبَ الرَّشَادِ، وَ قَامِعُ الشِّرْكِ، وَ مُظْهِرُ مَا تَحْتَ سُوَيْدَاءِ حَبَّةِ النِّفَاقِ.

مِحْنَةً لِهَذَا الْعَالَمِ، لَحِقَ قَبْلَ أَنْ يُلَاحَقَ، وَ بَرَزَ قَبْلَ أَنْ يُسَابَقَ، جَمَعَ الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ الْفَهْمَ، وَ كَانَ جَمِيعُ الْخَيْرَاتِ لِقَلْبِهِ كُنُوزاً لَا يَدَّخِرُ مِنْهَا مِثْقَالَ ذَرَّةٍ إِلَّا أَنْفَقَهُ فِي بَابِهِ فَمَنْ ذَا يُؤَمِّلُ أَنْ يَنَالَ دَرَجَتَهُ، وَ قَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلِيّاً وَ لِلنَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَصِيّاً وَ لِلْخِلَافَةِ رَاعِياً

-----------------------

چگونه مدّعى چنين حرفى باشم در حالى كه مرا سوابق و خصوصيّات و قرابت او نيست؟ او يكتاپرست بود و من كافر بودم، و پيش از من او را عبادت مى كرد، او دوست پيامبر بود و من مخالف و دشمن، و ساعاتى چند از من سبقت جست كه اگر غفلت مى كردم ديگر به شكر آن نائل نشده و هرگز ممكن نبود به گرد پايش برسم. بخدا سوگند كه علىّ بن اَبى طالب در محبّت خداوند و قرابت پيامبر و از نظر درجه ايمان به مقامى دست يافته كه هيچ يك از گذشتگان و آيندگان هر چه بكوشند غير از انبياء نتوانند به آن مقام دست يافته و قدمى در آن راه نهند، علىّ در راه خدا از بذل جان دريغ نكرد، و مودّت و محبّت خود را در باره پسر عمويش اظهار نمود، هر گرفتارى و سختى و پيش آمد بدى را از پيش روى مسلمين برداشته و برطرف مى ساخت، هر گونه شكّ و شبهه اى را رفع نموده و هر راهى جز راه هدايت را مسدود مى كرد، پيوسته با شرك و نفاق در مبارزه بود و حقّ را روشن مى ساخت.

او پيوسته در اين عالم متحمّل شدائد بود، پيش از همه به پيامبر ملحق شد و قبل از ديگران به ميادين جنگ قدم نهاد، وى جامع علم و حلم و فهم است، و همه خيرات در قلب او انباشته و مخزون شده، ولى هيچ را براى خود ذخيره نكرده و همه را انفاق مى كند، پس با اين صفات چه كسى قادر است مقام او را آرزو كند، در حالى كه او از طرف خداوند متعال و رسول به ولايت مؤمنين و وصايت پيامبر و امامت امّت منصوب گرديده

ص: 207

وَ بِالْإِمَامَةِ قَائِماً، أَ فَيَغْتَرُّ الْجَاهِلُ بِمَقَامٍ قُمْتُهُ إِذْ أَقَامَنِي، وَ أَطَعْتُهُ إِذْ أَمَرَنِي، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ، مَنْ أَطَاعَ عَلِيّاً رَشَدَ، وَ مَنْ عَصَى عَلِيّاً فَسَدَ، وَ مَنْ أَحَبَّهُ سَعِدَ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ شَقِيَ».

وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ نُحَبَّ [عَلِيٌّ] ابْنُ أَبِي طَالِبٍ إِلَّا لِأَجْلِ أَنَّهُ لَمْ يُوَاقِعْ لِلَّهِ مُحَرَّماً، وَ لَا عَبَدَ مِنْ دُونِهِ صَنَماً، وَ لِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْهِ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ، لَكَانَ فِي ذَلِكَ مَا يَجِبُ.

فَكَيْفَ لِأَسْبَابٍ أَقَلُّهَا مُوجِبٌ وَ أَهْوَنُهَا مُرَغِّبٌ لِلرَّحِمِ الْمَاسَّةِ بِالرَّسُولِ، وَ الْعِلْمِ بِالدَّقِيقِ وَ الْجَلِيلِ، وَ الرِّضَا بِالصَّبْرِ الْجَمِيلِ، وَ الْمُوَاسَاةِ فِي الْكَثِيرِ وَ الْقَلِيلِ، وَ خِلَالٍ لَا يَبْلُغُ عَدَّهَا وَ لَا يُدْرِكُ مَجْدَهَا، وَدَّ الْمُتَمَنُّونَ أَنْ لَوْ كَانُوا تُرَابَ أَقْدَامِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، أَ لَيْسَ هُوَ صَاحِبَ لِوَاءِ الْحَمْدِ وَ السَّاقِيَ يَوْمَ الْوُرُودِ، وَ جَامِعَ كُلِّ كَرَمٍ، وَ عَالِمَ كُلِّ عِلْمٍ، وَ الْوَسِيلَةَ إِلَى اللَّهِ

-----------------------

است، آيا فرد نادان به اينكه من خليفه شده ام مغرور شده حال اينكه او مرا به اين جايگاه نشاند و من اطاعت امر او را نمودم، و خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «حقّ با علىّ است و علىّ با حقّ است، هر كه او را فرمان برد هدايت يافته، و هر كه با او مخالفت كند تباه گردد، و هر كه او را دوست بدارد خوشبخت شده، و هر كه به او كينه ورزد ناكام و بدبخت شود.

بخدا سوگند اگر دوستى و محبّت مردم به علىّ بن ابى طالب تنها بدين خاطر باشد كه او مخالفت خدا نكرده و جز اللَّه هيچ معبودى را عبادت نكرده، و نيز به خاطر اينكه مردم پس از وفات پيامبر به وجود او نيازمندند، البتّه همين مقدار در ايجاب محبّت و دوستى او كفايت مى كند، تا برسد به تمام جهات و علل بسيار ديگرى كه حدّ أقلّ آن اسباب موجب اطاعت او و كمترين آنها باعث و موجب ترغيب و تشويق در متابعت اوست. علىّ از ارحام نزديك رسول خدا است، و به تمام موضوعات بزرگ و كوچك عالم است، او را ويژگى و خصوصياتى است كه نه در تعداد بدانها دسترسى است و نه بزرگى آن قابل درك مى باشد، اگر همه آرزو كنند كه خاك كفش او باشند آرزويى بجا است، مگر نه اين است كه او صاحب لواى حمد، و ساقى روز قيامت، و جامع همه خوبيها، و داراى همه علوم،

ص: 208

وَ إِلَى رَسُولِهِ؟!.

43- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي رَافِعٍ قَالَ: إِنِّي لَعِنْدَ أَبِي بَكْرٍ إِذْ طَلَعَ عَلِيٌ وَ الْعَبَّاسُ يَتَدَافَعَانِ وَ يَخْتَصِمَانِ فِي مِيرَاثِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَكْفِيكُمُ الْقَصِيرُ الطَّوِيلُ - يَعْنِي بِالْقَصِيرِ عَلِيّاً وَ بِالطَّوِيلِ الْعَبَّاسَ - فَقَالَ الْعَبَّاسُ: أَنَا عَمُّ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ وَارِثُهُ، وَ قَدْ حَالَ عَلِيٌّ بَيْنِي وَ بَيْنَ تَرِكَتِهِ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فَأَيْنَ كُنْتَ يَا عَبَّاسُ حِينَ جَمَعَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَنْتَ أَحَدُهُمْ؟

-----------------------

و وسيله شفاعت به خدا و به پيامبر است (1)؟!

43- از محمّد بن عمر بن علىّ از پدرش نقل است كه أبو رافع گفت: من نزد أبو بكر بودم وقتى علىّ عليه السّلام و عبّاس رضى اللَّه عنه وارد شده و در باره ميراث پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله اختلاف داشتند. أبوبكر گفت:

در اين اختلاف علىّ بر عبّاس پيروز خواهد شد، عبّاس گفت: من عموى پيامبر و وارث او مى باشم، حال اينكه علىّ ميان من و ميراث آن حضرت مانع مى شود.

أبو بكر گفت: آن وقتى كه پيامبر پس از جمع نمودن فرزندان عبد المطّلب؛ كه تو نيز يكى از آنان بودى

ص: 209


1- مترجم مي گويد: مطالبي كه در اين حديث در مدح حضرت امير عليه السّ<ام آمده تماماً عين واقعيّت بوده و قطره اي از درياي فضائل آن شخصيّت بزرگ تاريخ است، ولي اينكه گوينده آن ابوبكر باشد بسيار از واقعيّات تاريخي و عقل بدور است، زيرا طلم و جور خلفاي ثلاث بر آن وجود نازنين بر هيچ شيعه دوازده امامي ژوشيد هنيست، و با اندكي دقّت در سند حديث متوجّه خواهيم شد كه راوي آن يكي عامر بن شراحيل شعبيّ و ديگري عروة بن زبير است ك ههر دوي آنان از دشمنان سرسخت حضرت امير عليه السّلام مي باشند، براي مزيد اطّلاع درباره شخصيّت عامر مراجعه به كتاب فصول المختارة سيّد مرتضي رحمه الله (ص 171) و درباره شيخ او عروه به شرح نهج البلاغة ابن أبي حديد (ج 4 ص 63 و 64 و 69) كافي مي باشد و در آخر توجّه به اين نكته قابل ذكر است ك همطالب نقل شده تنها يك خبر تاريخي است نه حديث و روايت

فَقَالَ: «أَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي وَ يَكُونُ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي، يُنْجِزُ عِدَتِي، وَ يَقْضِي دَيْنِي» فَأَحْجَمْتُمْ عَنْهَا إِلَّا عَلِيٌّ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: أَنْتَ كَذَلِكَ،؟.

فَقَالَ الْعَبَّاسُ: فَمَا أَقْعَدَكَ فِي مَجْلِسِكَ؟! هَذَا تَقَدَّمْتَهُ وَ تَأَمَّرْتَ عَلَيْهِ؟

قَالَ [لَهُ] أَبُو بَكْرٍ: اعْذُرُونِي يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ!.

44- وَ رَوَى رَافِعُ بْنُ أَبِي رَافِعٍ الطَّائِيُ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ - وَ قَدْ صَحِبَهُ فِي سَفَرٍ – قَالَ: قُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا بَكْرٍ، عَلِّمْنِي شَيْئاً يَنْفَعُنِي اللَّهُ بِهِ.

قَالَ: قَدْ كُنْتَ فَاعِلًا وَ لَوْ لَمْ تَسْأَلْنِي؛ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً، وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ، وَ آتِ الزَّكَاةَ، وَ صُمْ شَهْرَ رَمَضَانَ، وَ حُجَّ الْبَيْتَ وَ اعْتَمِرْ، وَ لَا تَأَمَّرَنَّ عَلَى اثْنَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَمَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ مِنَ الْإِيمَانِ وَ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ فَأَنَا أَفْعَلُهُ، وَ أَمَّا الْإِمَارَةُ فَإِنِّي رَأَيْتُ النَّاسَ لَا يُصِيبُونَ هَذَا الشَّرَفَ وَ هَذَا الْغِنَى وَ الْعِزَّ وَ الْمَنْزِلَةَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَّا بِهَا!.

-----------------------

فرمود: «كداميك از شما حاضر است با من همراهى نموده و وصىّ و خليفه من بوده و وعده هاى مرا برآورده و ديون مرا بپردازد؟»، با شنيدن اين كلمات همه شما بجز علىّ كنار كشيديد، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به علىّ فرمود: تنها تو شايسته اين مسئوليّت مى باشى.

عبّاس گفت: [اگر تو به اين سخنان معترفى] چگونه در اين جايگاه نشسته اى و بر علىّ سبقت جسته و امير او گشته اى؟ أبو بكر گفت: مرا معذور بداريد اى فرزندان عبد المطّلب.

44- رافع بن ابى رافع گويد: يك وقتى با أبو بكر در راهى همسفر بودم، در راه از او پرسيدم: اى أبو بكر به من چيزى بياموز كه خداوند بدان واسطه مرا سود بخشد! گفت:

خودم نيز چنين قصدى داشتم اگر چه تو نمى خواستى: هرگز براى خدا شريكى قرار مده، و نماز را بپاى دار، و زكات را بپرداز، و ماه رمضان را روزه بگير، و حجّ و عمره را ترك مكن، و هرگز رياست و فرمانروايى بر دو مسلمان را قبول مكن!.

به او گفتم: آنچه در باب ايمان و نماز و زكات و روزه و حجّ و عمره گفتى، همه را نديدم كه بتواند نزد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به قلل شرف و بى نيازى و عزّت و منزلت صعود كند مگر توسّط [امتحان در] همان امارت و رياست!.

ص: 210

قَالَ: إِنَّكَ اسْتَنْصَحْتَنِي فَأَجْهَدْتُ نَفْسِي لَكَ.

فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ اسْتَخْلَفَ أَبُو بَكْرٍ، جِئْتُهُ وَ قُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا بَكْرٍ! أَ لَمْ تَنْهَنِي أَنْ أَتَأَمَّرَ عَلَى اثْنَيْنِ؟ قَالَ: بَلَى. قُلْتُ: فَمَا بَالُكَ تَأَمَّرْتَ عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلّي الله عليه و آله)؟ قَالَ: اخْتَلَفَ النَّاسُ وَ خِفْتُ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةَ، وَ دَعَوْنِي فَلَمْ أَجِدْ مِنْ ذَلِكَ بُدّاً!!.

45- وَ رُوِيَ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ بَعَثَا إِلَى خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ، فَوَاعَدَاهُ وَ فَارَقَاهُ عَلَى قَتْلِ عَلِيٍّ عليه السّلام، وَ ضَمِنَ ذَلِكَ لَهُمَا، فَسَمِعَتْ ذَلِكَ الْخَبَرَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ [الخَثعَمِيَّةُ] امْرَأَةُ أَبِي بَكْرٍ، فِي خِدْرِهَا، فَأَرْسَلَتْ خَادِمَةً لَهَا وَ قَالَتْ: تَرَدَّدِي فِي دَارِ عَلِيٍّ وَ قُولِي لَهُ: «الْمَلَأُ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ» (1) فَفَعَلَتِ الْجَارِيَةُ وَ سَمِعَهَا عَلِيٌّ عليه السّلام فَقَالَ: «رَحِمَهَا اللَّهُ! قُولِي لِمَوْلَاتِكِ فَمَنْ يَقْتُلُ النَّاكِثِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَ الْقَاسِطِينَ؟».

وَ وَقَعَتِ الْمُوَاعَدَةُ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ إِذْ كَانَ أَخْفَى، وَ اخْتِيرَتْ لِلسُّدْفَةِ(2) وَ الشُّبْهَةِ [فَإِنَّهُمْ كَانُوا يَغْلِسُونَ(3) بِالصَّلَاةِ حَتَّى لَا تُعْرَفَ الْمَرْأَةُ مِنَ الرَّجُلِ] وَ لَكِنَ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ،

-----------------------

أبو بكر گفت: تو از من تقاضاى نصيحت كردى و من خالصانه پاسخت گفتم.

أبو رافع گويد: وقتى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وفات يافت و أبو بكر بر مسند خلافت تكيه زد به نزد او شتافه و گفتم: اى أبو بكر مگر اين تو نبودى كه مرا از رياست حتّى بر دو مسلمان نهى مى كردى؟! گفت: آرى. گفتم: پس چه شده كه عهده دار رياست و امارت امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله شده اى؟! گفت: مردم به اختلاف افتادند و من ترسيدم كه گمراه شوند، و چون از من خواستند عهده دار اين منصب شوم اجبارا پذيرفتم!!.

45- نقل است كه أبو بكر و عمر طىّ مذاكره اى با خالد بن وليد از او خواستند كه حضرت علىّ عليه السّلام را به قتل برساند و او نيز پذيرفت، در گوشه خانه؛ همسر أبو بكر اسماء بنت عميس متوجّه اين جريان شد، و فورا پيكى را روانه خانه علىّ عليه السّلام نموده و به او گفت: به او بگو گروهى قصد جان شما را دارند، چون حضرت اين مطلب را شنيد فرمود: رحمت خدا بر بانويت اسماء، به او بگو [اگر ايشان به اين هدف نائل خواهند شد] پس چه كسى ناكثين و مارقين و قاسطين را مى كشد؟.

و قرار شد خالد بن وليد هنگام نماز صبح كه هوا تاريك است از فرصت استفاده نموده و خود را مخفى سازد [زيرا رسم بر اين بود كه نماز صبح را در چنان تاريكى بجاى مى آوردند كه زن و مرد از هم تميز داده نمى شدند] و ليكن خدا كار خود را رساننده است،

ص: 211


1- القصص: 20
2- السدفة: ظلمة فيها ضوء من أول النهار و آخره
3- الغلس: ظلمة آخر الليل، يغسلون بالصلاة: يصلون الغلس

وَ كَانَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ لِخَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ: إِذَا انْصَرَفْتُ مِنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ، فَاضْرِبْ عُنُقَ عَلِيٍّ عليه السّلام. فَصَلَّى إِلَى جَنْبِهِ لِأَجْلِ ذَلِكَ؛ وَ أَبُو بَكْرٍ فِي الصَّلَاةِ يُفَكِّرُ فِي الْعَوَاقِبِ فَنَدِمَ فَجَلَسَ فِي صَلَاتِهِ حَتَّى كَادَتِ الشَّمْسُ تَطْلُعُ يَتَعَقَّبُ الْآرَاءَ وَ يَخَافُ الْفِتْنَةَ وَ لَا يَأْمَنُ عَلَى نَفْسِهِ. فَقَالَ قَبْلَ أَنْ يُسَلِّمَ فِي صَلَاتِهِ: يَا خَالِدُ! لَا تَفْعَلْ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ -ثَلَاثاً- وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: لَا يَفْعَلَنَّ خَالِدٌ مَا أُمِرتُهُ [بِهِ].

فَالْتَفَتَ عَلِيٌّ عليه السّلام فَإِذَا خَالِدٌ مُشْتَمِلٌ عَلَى السَّيْفِ إِلَى جَانِبِهِ فَقَالَ [لَهُ]: يَا خَالِدُ أَوَ كُنْتَ فَاعِلًا؟ فَقَالَ: إِي وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّهُ نَهَانِي لَوَضَعْتُهُ فِي أَكْثَرِكَ (1) شَعْراً.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: كَذَبْتَ لَا أُمَّ لَكَ، مَنْ يَفْعَلُهُ أَضْيَقُ حَلْقَةِ اسْتٍ مِنْكَ، أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا مَا سَبَقَ بِهِ الْقَضَاءُ لَعَلِمْتَ أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً.

46- وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى لِأَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَخَذَ خَالِداً بِإِصْبَعَيْهِ السَّبَّابَةِ

-----------------------

و أبو بكر به خالد گفته بود: هر وقت نماز صبح را به پايان بردم نقشه ات را در باره علىّ عملى ساز، بهمين خاطر خالد در صف نماز در كنار علىّ نشست، و أبو بكر با اينكه در نماز بود ناگاه به فكر عواقب آن عمل شنيع افتاده و از فتنه پس از آن ترسيد كه نكند جان خودش نيز در خطر باشد، پس پيش از سلام نماز سه بار گفت: «اى خالد آنچه مأموريت داشتى انجام مده»، و در نقل ديگر خبر آمده است كه گفت: «آنچه را كه دستور داده بودم خالد انجام ندهد».

و آنحضرت عليه السّلام رو به خالد نموده و ديد با شمشير برهنه در كنار او است، فرمود: اى خالد تو را به چه چيز مأمور ساخته بود؟ گفت: به كشتن تو، فرمود: آيا واقعا اين كار را مى كردى؟ گفت: بخدا قسم اگر او مانع نشده بود شمشير را بر فرق سرت فرود مى آوردم.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: اى بى مادر دروغ گفتى، آنكه توان اين كار را دارد حلقه استش از تو تنگتر است! قسم به آنكه دانه از زمين بيرون آورده و انسان را خلق نمود اگر قضاى الهى بنوع ديگرى قلم خورده بود نيك در مى يافتى كه از ميان اين دو گروه كداميك شرورتر و ضعيف تر است!

46- و در روايت ديگرى از أبو ذر- رضي اللَّه عنه- نقل است كه پس از اين ماجرا حضرت امير عليه السّلام با دو انگشت سبّابه و ميانى خود خالد را چنان گرفت و فشرد

ص: 212


1- يريد الرأس لأنّه أكثر الأعضاء شعرا

وَ الْوُسْطَى فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ، فَعَصَرَهُ عَصْراً فَصَاحَ خَالِدٌ صَيْحَةً مُنْكَرَةً، فَفَزِعَ النَّاسُ وَ هِمَّتُهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَحْدَثَ خَالِدٌ فِي ثِيَابِهِ، وَ جَعَلَ يَضْرِبُ بِرِجْلَيْهِ [الْأَرْضَ] وَ لَا يَتَكَلَّمُ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ لِعُمَرَ: هَذِهِ مَشُورَتُكَ الْمُنْكُوسَةُ، كَأَنِّي كُنْتُ أَنْظُرُ إِلَى هَذَا، فَأَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى سَلَامَتِنَا.

[قالَ:] وَ كُلَّمَا دَنَا [مِنهُ] أَحَدٌ لِيُخَلِّصَهُ مِنْ يَدِهِ عليه السّلام لَحْظَةً تَنَحَّى عَنْهُ رُعْباً، فَبَعَثَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ إِلَى الْعَبَّاسِ فَجَاءَ وَ تَشَفَّعَ إِلَيْهِ وَ أَقْسَمَ عَلَيْهِ فَقَالَ: بِحَقِّ هَذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ وَ بِحَقِّ وَلَدَيْهِ وَ أُمِّهِمَا إِلَّا تَرَكْتَهُ. فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ قَبَّلَ الْعَبَّاسُ [ما] بَيْنَ عَيْنَيْهِ.

-----------------------

كه از شدّت درد بلند فرياد كشيد، و مردم به هراس افتاده و ناراحت شدند (فقط فكر خود بودند)، و خالد خود را ملوّث نموده و پاهاى خود را بر زمين مى زد و هيچ نمى گفت.

در اين حال أبو بكر به عمر گفت: اين حاصل مشورت عوضى تو بود، گويا من سرانجامش را مى ديدم، خدا را سپاس كه آلوده به اين عمل نشدم. امّا در باب خالد هر كسى كه قدم پيش مى نهاد تا او را از دست حيدر كرّار رهايى بخشد از سر ترس دور مى شد، در اينجا أبو بكر عمر را در پى عبّاس فرستاد، عموى آن حضرت آمده و شفاعت نموده و [با اشاره به روضه نبويّه] گفت: تو را به حقّ صاحب اين قبر و آنكه در آن است و به حقّ حسنين و فاطمه او را رها كن، آن حضرت نيز پذيرفت، و عبّاس ميان دو ديده اش را بوسيد.

مترجم گويد: «با اينكه انجام چنين عملى از چنين افراد ظالمى دور از ذهن نيست، ولى تنها مطلبى كه بنظر مى رسد اين است كه آيا حضرت امير عليه السّلام در صفوف نماز جماعت آنهم پشت سر أبو بكر حاضر مى شده يا نه، از شواهد تاريخى و روايى شيعه دوازده امامى نيك مشخّص مى شود كه آن وجود نازنين پس از اتمام مسأله بيعت أبو بكر با آن وضعيتى كه گذشت، بنا بر عهد معهودى كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دريافته بود صبر اختيار نموده و جز در مسائل مهمّ امّت اسلام؛ در كار حكومت دخالت نكرده و خلفاى ثلاث را به رسميت نشناخت».

ص: 213

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در امر فدك

« اِحْتِجَاجِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ »

« لَمَّا مَنَعَا فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءَ عَلَيْهِاالسَّلاَمُ فَدَكَ بِالْكِتَابِ وَ اَلسُّنَّةِ »

47- عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ (1)، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السّلام قَالَ: لَمَّا بُويِعَ أَبُو بَكْرٍ وَ اسْتَقَامَ لَهُ الْأَمْرُ عَلَى جَمِيعِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ بَعَثَ إِلَى فَدَكَ (2) مَنْ أَخْرَجَ وَكِيلَ فَاطِمَةَ عليه السّلام بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ مِنْهَا، فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ عليهاالسّلام إِلَى أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ قَالَتْ: لِمَ تَمْنَعُنِي مِيرَاثِي مِنْ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ أَخْرَجْتَ وَكِيلِي مِنْ فَدَكَ وَ قَدْ جَعَلَهَا لِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى؟

فَقَالَ لَها: هَاتِي عَلَى ذَلِكِ بِشُهُودٍ، فَجَاءَتْ بِأُمِّ أَيْمَنَ، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّ أَيْمَنَ: لَا أَشْهَدُ يَا أَبَا بَكْرٍ حَتَّى أَحْتَجَّ عَلَيْكَ بِمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «أُمُّ أَيْمَنَ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؟(3) فَقَالَ: بَلَى، قَالَتْ: فَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»(4) فَجَعَلَ فَدَكاً لَهَا طِعْمَةً بِأَمْرِ اللَّهِ تعالي.

-----------------------

«احتجاج حضرت امير عليه السّلام با توسّل به كتاب و سنّت بر أبو بكر و عمر»

«وقتى فدك را از حضرت زهرا عليهاالسّلام غصب نمودند»

47- از حمّاد بن عثمان نقل است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: وقتى با أبو بكر بيعت شد و خلافت او بر همه مهاجر و انصار محقّق و ثابت شد، فردى را از جانب خود به سرزمين فدك فرستاده و دستور داد تا نماينده حضرت زهرا عليها السّلام را از آنجا اخراج كند. در پى اين اقدام حضرت فاطمه عليها السّلام نزد أبو بكر آمده و فرمود: چرا مرا از ارث پدرى محروم نموده و نماينده ام را از انجام بيرون كردى، حال اينكه پدرم آنجا را به دستور خدا براى من قرار داده بود؟

أبو بكر گفت: بر اين مطلب شاهد بياور، آن حضرت نيز امّ ايمن را آورد، و او گفت: پيش از اينكه شهادت و گواهى بدهم بايد از تو- اى أبو بكر- بپرسم: تو را به خدا قسم آيا اين فرمايش پيامبر را قبول دارى كه فرمود: «اُمّ اَيمن يكى از زنان بهشتى است»؟

گفت: آرى قبول دارم، گفت: بنا بر اين من نيز شهادت مى دهم كه خداوند عزيز و جليل بر پيامبر وحى فرستاد كه: «حقّ نزديكانت را بده- روم: 38» پس آن رسول گرامى نيز فدك را به دستور خداوند براى فاطمه قرار داد.

ص: 214


1- قال العلّامة الحلّي في خلاصته صلّي الله عليه و آله 56: حماد بن عثمان بن عمرو بن خالد الفزاريّ مولاهم كوفي و كان يسكن عرزم فذهب إليها و اخوه عبد اللّه ثقتان رويا عن ابي عبد اللّه عليه السلام و روى حماد عن ابي الحسن الرضا(عليه السّلام) و مات حماد في الكوفة رحمه اللّه سنة تسعين و مائة ذكرهما أبو العباس في كتابه
2- « فدك»: قرية في الحجاز، بينها و بين المدينة يومان، و قيل ثلاثة و هي أرض يهودية، كان يسكنها طائفة من اليهود حتى السنة السابعة حيث قذف اللّه بالرعب في قلوب أهليها فصالحوا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على النصف من فدك، و روي أنّه صالحهم عليها كلها فصارت ملكا لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله خاصّة، لأنّها لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب ثمّ قدمها لابنته الزهراء(عليهاالسّلام) و كانت بيدها في عهد أبيها و بعد وفاته(صلّي الله عليه و آله) و كانت وضعت عليها وكيلا عنها فانتزعها الخليفة الأول و طرد وكيلها و لما تولى عمر الخلافة ردها إلى ورثة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فلما ولي عثمان بن عفان أقطعها مروان بن الحكم فلما صار الأمر إلى معاوية بن أبي سفيان أقطع مروان ثلثها، و عمر بن عثمان ثلثا، و يزيد ابنه ثلثها الآخر، فلم يزالوا يتداولونها حتّى خلصت لمروان بن الحكم أيام ملكه ثمّ صفت لعمر بن عبد العزيز بن مروان، فلما ولي الأمر ردها لولد فاطمة(عليه السّلام)، ثمّ انتزعها يزيد بن عبد الملك من أولاد فاطمة و ظلّت في أيدي بني مروان حتّى انقرضت دولتهم. فلما تقلّد الخلافة أبو العباس السفاح ردها على عبد اللّه المحض بن الحسن المثنى بن الحسن بن عليّ عليه السلام ثمّ قبضها أبو جعفر المنصور في خلافته من بني الحسن، و ردها المهديّ بن المنصور على الفاطميين، ثمّ انتزعها موسى بن المهديّ من أيديهم، ثمّ ردها المأمون عليهم سنة مائتين و عشرة و لما بويع المتوكل انتزعها منهم و أقطعها عبد اللّه بن عمر البازيار من أهل-- طبرستان و ردها المعتضد، و حازها المكتفي، و قيل أنّ المقتدر ردها عليهم و كان فيها بضعة عشر نخلة غرسها رسول اللّه بيده قال ابن أبي الحديد:- في شرح النهج- و قلت لمتكلم من متكلمي الإماميّة يعرف بعلي بن تقيّ من بلدة النيل. و هل كانت فدك إلّا نخلا يسيرا و عقارا ليس بذلك الخطير؟ فقال لي ليس الأمر كذلك بل كانت جليلة جدا و كان فيها من النخل نحو ما بالكوفة الآن من النخل و ما قصد أبو بكر و عمر بمنع فاطمة عنها إلّا أن لا يتقوّى عليّ بحاصلها و غلّتها على المنازعة في الخلافة الخ. و قال أيضا: و سألت عليّ بن الفارقي مدرس المدرسة الغريبة ببغداد فقلت له: أ كانت فاطمة صادقة؟ قال نعم قلت: فلم لم يدفع إليها أبو بكر فدكا و هي عنده صادقة فتبسم ثمّ قال كلاما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته و قلة دعابته قال: لو أعطاها اليوم فدكا بمجرد دعواها لجاءت إليه غدا و ادعت لزوجها الخلافة و زحزحته عن مقامه و لم يكن يمكنه الاعتذار بشي ء لأنّه يكون قد سجل على نفسه بأنّها صادقة فيما تدعي. راجع: معجم البلدان لياقوت الحموي صلّي الله عليه و آله 342 ج 6، أعيان الشيعة صلّي الله عليه و آله 590 ج 2، فدك في التاريخ للسيّد الصدر، فتوح البلدان للبلاذري صلّي الله عليه و آله 26، شرح النهج لابن أبي الحديد ج 3
3- أم أيمن: مولاة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و حاضنته. اسمها: بركة بنت ثعلبة بن عمرو بن حصن بن مالك بن سلمة بن عمرو بن النعمان، مهاجرة جليلة هاجرت الهجرتين إلى أرض الحبشة، و إلى المدينة، و شهدت حنينا واحدا و خيبرا و كانت في أحد تسقي الماء و تداوي الجرحى. و كان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله يخاطبها يا أمه و يقول:« هي امي بعد امي» و كان إذا نظر إليها يقول:« هذه بقية أهل بيتي». قال ابن حجر في تهذيب التهذيب:« روت عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و عنها أنس بن مالك و حنش بن عبد اللّه الصنعاني و أبو يزيد المدني». و كنيت بابنها أيمن بن عبيد و هي أم أسامة بن زيد بن حارثة تزوجها زيد بعد عبيد الحبشي قيل كانت لعبد اللّه بن عبد المطلب(عليه السّلام) فصارت للنبي(صلّي الله عليه و آله) ميراثا و قيل إنها كانت لامه(صلّي الله عليه و آله) و روي انها كانت لاخت خديجة فوهبتها للنبي(صلّي الله عليه و آله) فلما تزوج من خديجة(عليهاالسّلام) أعتقها و في الإصابة: إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: «من سرّه أن يتزوّج امرأة من أهل الجنة فليتزوج أم أيمن» ... و توفيت في أوائل عهد عثمان و روى البخاري أنّها توفيت بعد النبيّ بخمسة أشهر. راجع الإصابة صلّي الله عليه و آله 415 ج 4، تهذيب التهذيب صلّي الله عليه و آله 459 ج 12، أعلام النساء صلّي الله عليه و آله 107 ج 1، طبقات ابن سعد، البخاري قاموس الرجال أعيان الشيعة أسد الغابة ج 5 صلّي الله عليه و آله 567
4- قال الطبرسيّ في مجمع البيان: «و أخبرنا السيّد أبو الحمد مهدي بن نزال الحسيني قراءة قال حدّثنا أبو القاسم عبيد اللّه بن الحسكاني قال حدّثنا الحاكم الوالد أبو محمّد قال حدّثنا عبد اللّه عن عمر بن عثمان ببغداد شفاها قال: أخبرني عمر بن الحسن بن عليّ بن مالك، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد الأحمسي قال حدّثنا حسن بن حسين قال: حدّثنا أبو معمر سعيد بن خثيم و عليّ بن القاسم الكندي و يحيى بن يعلى و عليّ بن مسهر عن فضل بن مرزوق عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال: لما نزل قوله:\ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ*\ أعطى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاطمة فدكا. قال عبد الرحمن بن صالح كتب المأمون إلى عبد اللّه بن موسى يسأله عن قصة فدك فكتب إليه عبد اللّه بهذا الحديث رواه الفضل بن مرزوق عن عطية فرد المأمون فدكا إلى ولد فاطمة انتهى

فَجَاءَ عَلِيٌّ عليه السّلام فَشَهِدَ بِمِثْلِ ذَلِكَ، فَكَتَبَ لَهَا كِتَاباً وَ دَفَعَهُ إِلَيْهَا، فَدَخَلَ عُمَرُ فَقَالَ: مَا هَذَا الْكِتَابُ؟ فَقَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام ادَّعَتْ فِي فَدَكَ، وَ شَهِدَتْ لَهَا أُمُّ أَيْمَنَ وَ عَلِيٌّ، فَكَتَبْتُهُ لَهَا، فَأَخَذَ عُمَرُ الْكِتَابَ مِنْ فَاطِمَةَ فَتَفَلَ فِيهِ وَ مَزَّقَهُ فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسّلام باكِيَةً وَ هِيَ تَقُولُ: مَزَّقَ اللهُ بَطنَكَ كَما مَزَّقتَ كِتابي هذا.

فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ جَاءَ عَلِيٌّ عليه السّلام إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ وَ حَوْلَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ لِمَ مَنَعْتَ فَاطِمَةَ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ وَ قَدْ مَلَكَتْهُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: هَذَا فَيْ ءٌ لِلْمُسْلِمِينَ، فَإِنْ أَقَامَتْ شُهُوداً أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جَعَلَهُ لَهَا وَ إِلَّا فَلَا حَقَّ لَهَا فِيهِ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: يَا أَبَا بَكْرٍ تَحْكُمُ فِينَا بِخِلَافِ حُكْمِ اللَّهِ فِي الْمُسْلِمِينَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَإِنْ كَانَ فِي يَدِ الْمُسْلِمِينَ شَيْ ءٌ يَمْلِكُونَهُ، ثُمَّ ادَّعَيْتُ أَنَا فِيهِ، مَنْ تَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ؟

-----------------------

سپس علىّ عليه السّلام نيز وارد شده و به نفع فاطمه شهادت داد، با ديدن آن أبو بكر نيز مجاب شده و نامه اى نوشته و به حضرت زهرا داد، در اين حال عمر وارد شده و گفت: اين نامه چيست؟ گفت: فاطمه ادّعاى فدك را نموده و امّ ايمن و علىّ براى او شهادت دادند! عمر بن خطّاب نامه را از دست حضرت فاطمه عليها السّلام گرفته و پاره كرد!. حضرت زهرا نيز گريان خارج شده در حالى كه مى فرمود: هر كه نامه مرا پاره كرد خداوند شكمش را پاره كند!.

پس از آن حضرت علىّ عليه السّلام به مسجد آمد و خطاب به أبو بكر- كه ميان جماعت مهاجر و انصار بود- فرمود: براى چه فاطمه را از ميراث پدرى او محروم ساختى حال اينكه او در زمان حيات رسول خدا مالك آن شده بود؟!

أبو بكر گفت: اين فَى ء (مال همه) مسلمين است، اگر شهودى را بياورد كه رسولخدا در زمان حياتش به او بخشيده قبول است و گر نه او هيچ حقّى در فدك ندارد.

حضرت امير عليه السّلام فرمود: اى أبو بكر، آيا در باره ما خلاف دستور خداوند در باره مسلمانان حكم مى كنى؟ گفت: نه اين طور نيست، فرمود: اگر در دست يكى از مسلمانان چيزى باشد و من ادّعا كنم كه مالك آن هستم، تو از كداميك از ما درخواست شهود مى نمائى؟

ص: 215

قَالَ: إِيَّاكَ أَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ، قَالَ: فَمَا بَالُ فَاطِمَةَ سَأَلْتَهَا الْبَيِّنَةَ عَلَى مَا فِي يَدَيْهَا؟ وَ قَدْ مَلَكَتْهُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ بَعْدَهُ، وَ لَمْ تَسْأَلِ الْمُسْلِمِينَ بَيِّنَةً عَلَى مَا ادَّعَوْهَا شُهُوداً، كَمَا سَأَلْتَنِي عَلَى مَا ادَّعَيْتُ عَلَيْهِمْ (1)؟ فَسَكَتَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ عُمَرُ: يَا عَلِيُّ! دَعْنَا مِنْ كَلَامِكَ، فَإِنَّا لَا نَقْوَى عَلَى حُجَّتِكَ! فَإِنْ أَتَيْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ، وَ إِلَّا فَهُوَ فَيْ ءٌ لِلْمُسْلِمِينَ لَا حَقٌّ لَكَ وَ لَا لِفَاطِمَةَ فِيهِ!!

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: يَا أَبَا بَكْرٍ تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(2) فِيمَنْ نَزَلَتْ: فِينَا أَمْ فِي غَيْرِنَا؟ قَالَ: بَلْ فِيكُمْ، قَالَ: فَلَوْ أَنَّ شُهُوداً شَهِدُوا عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِفَاحِشَةٍ، مَا كُنْتَ صَانِعاً بِهَا؟ قَالَ: كُنْتُ أُقِيمُ عَلَيْهَا الْحَدَّ كَمَا أُقِيمُهُ عَلَى نِسَاءِ الْمُسْلِمِينَ، قَالَ عليه السّلام: إِذَنْ كُنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْكَافِرِينَ، قَالَ: وَ لِمَ؟ قَالَ لِأَنَّكَ رَدَدْتَ شَهَادَةَ اللَّهِ لَهَا بِالطَّهَارَةِ، وَ قَبِلْتَ شَهَادَةَ النَّاسِ عَلَيْهَا، كَمَا رَدَدْتَ حُكْمَ اللَّهِ وَ حُكْمَ رَسُولِهِ. أَنْ

-----------------------

گفت: معلوم است كه فقط از تو طلب شاهد مى كنم، فرمود: پس چرا از فاطمه طلب شاهد مى كنى؛ با اينكه او فدك را از زمان رسول خدا تصاحب كرده و تا بعد از وفات او نيز مالك آن بوده، حال اينكه از مسلمانان ديگر- كه مدّعى هستند- درخواست شاهدى نمى كنى؟ أبو بكر ساكت شده و مجاب گشت. عمر گفت: اى علىّ دست از اين سخنان بردار، كه ما قادر به بحث و احتجاج با تو نيستيم، اگر در اثبات اين مالكيّت شاهدانى آورديد كه قبول است و گر نه فدك مال همه مسلمين بوده؛ نه تو و نه فاطمه هيچ حقّى در آن نداريد!!.

حضرت امير عليه السّلام فرمود: اى أبو بكر آيا قرآن خوانده اى، گفت: آرى، فرمود: به من بگو آيا آيه شريفه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» در باره ما نازل شده، يا ديگران؟ أبو بكر گفت: بلكه در باره شما نازل شده، فرمود: اى أبو بكر اگر جماعتى گرد آمده و شهادت دهند كه فاطمه دخت پيامبر مرتكب فاحشه اى شده است تو چه خواهى كرد؟ گفت: مانند زنان ديگر مسلمان حدّ را بر او جارى مى سازم، حضرت امير عليه السّلام فرمود: اى أبو بكر در اين صورت در نزد خدا از كافران خواهى بود، گفت: براى چه؟ فرمود: زيرا تو منكر گواهى خداوند بر طهارت او شده و شهادت گروهى از مردمان را پذيرفته اى، به همين ترتيب حكم خدا و رسول را در

ص: 216


1- إذ أنّها عليها السلام كانت صاحبة اليد و المسلمون يمثلون دور المدّعي
2- روى محبّ الدين الطبريّ في ذخائر العقبى عن عمر بن أبي سلمة ربيب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال نزلت هذه الآية على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله \ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً\ سورة الأحزاب آية: 23 في بيت أم سلمة رضي اللّه عنها فدعى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فاطمة و حسنا و حسينا فجللهم بكساء و علي خلف ظهره ثمّ قال:« اللّهمّ هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيرا. قالت أمّ سلمة و أنا معهم يا رسول اللّه؟ قال:« أنت على مكانك و أنت على خير»

جَعَلَ لَهَا فَدَكاً قَدْ قَبَضَتْهُ فِي حَيَاتِهِ، ثُمَّ قَبِلْتَ شَهَادَةَ أَعْرَابِيٍّ بَائِلٍ عَلَى عَقِبَيْهِ عَلَيْهَا، وَ أَخَذْتَ مِنْهَا فَدَكَ، وَ زَعَمْتَ أَنَّهُ فَيْ ءٌ لِلْمُسْلِمِينَ، وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «الْبَيِّنَةُ عَلَى الْمُدَّعِي، وَ الْيَمِينُ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» فَرَدَدْتَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: الْبَيِّنَةُ عَلَى مَنِ ادَّعَى، وَ الْيَمِينُ عَلَى مَنِ ادُّعِيَ عَلَيْهِ، قَالَ: فَدَمْدَمَ النَّاسُ وَ أَنْكَرُوا، وَ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ، وَ قَالُوا: «صَدَقَ وَ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» وَ رَجَعَ عَلِيُّ عليه السّلام إِلَى مَنْزِلِهِ.

قَالَ: ثُمَّ دَخَلَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسّلام الْمَسْجِدَ وَ طَافَتْ بِقَبْرِ أَبِيهَا وَ هِيَ تَقُولُ:

إِنَّا فَقَدْنَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَابِلَهَا ***وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لَا تَغِبْ (1)

قَدْ كَانَ بَعْدَكَ أَنْبَاءٌ وَ هَنْبَثَةٌ *** لَوْ كُنْتَ شَاهِدَهَا لَمْ تَكْثُرِ الْخَطْبُ

قدْ كَانَ جِبْرِيلُ بِالْآيَاتِ يُؤْنِسُنَا *** فَغَابَ عَنَّا فَكُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبٌ

-----------------------

مسأله فدك- كه آن را در زمان حيات پيامبر تصاحب نموده- ردّ نموده و در مقابل شهادت فردى اعرابى دور از تمدّن را پذيرفته اى، و فدك را از او غصب نمودى، و پنداشته اى كه آن فى ء (مال همه) مسلمين است، حال اينكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خود فرموده بود كه: «دليل و اثبات بر عهده شخصى است كه به زيان ديگرى ادّعايى دارد، و ديگرى تنها بايد سوگند ياد كند»، و تو از اين فرمايش پيامبر نيز غافل شده و درست عكس آن عمل نموده اى، و از فاطمه كه فدك را تصاحب نموده اقامه شاهد مى كنى. با شنيدن اين كلام بى نقص و سرتاسر منطقى جماعت حاضر متأثّر و متحيّر شده و به يك ديگر خيره شدند، و يك صدا گفتند: بخدا كه علىّ راست مى گويد!!. حضرت امير عليه السّلام به خانه خود بازگشت.

سپس حضرت زهرا عليه السّلام داخل مسجد شده و ضمن طواف قبر پدر اين ابيات را مى خواند:

(1) ما تو را از دست داديم همچون زمينى كه بارانى نافع را از دست دهد، قوم تو به اختلاف افتادند، پس تو خود شاهد امور ايشان باش،

(2) پس از تو اخبار و اكاذيبى منتشر شد كه اگر شما حاضر بودى كار مردم تا اين حدّ سخت نمى شد،

(3) در گذشته فرشته وحى جبريل با آيات خدا مونس ما اهل بيت بود، چون از ميان ما رفتى او نيز غايب شده و تمام خوبيها از ما پوشيده شد،

ص: 217


1- في كشف الغمّة: ثم التفتت إلى قبر أبيها متمثلة بقول هند ابنة اثاثة: و قد كان بعدك أنباء و هنبثة *** لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب إنا فقدناك فقد الأرض و ابلها *** و اختل قومك لما غبت و انقلبوا

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضَاءُ بِهِ *** عَلَيْكَ يَنْزِلُ مِنْ ذِي الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

تَجَهَّمَتْنَا رِجَالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنَا *** إِذْ غِبْتَ عَنَّا فَنَحْنُ الْيَوْمَ نُغْتَصَبُ

فَسَوْفَ نَبْكِيكَ مَا عِشْنَا وَ مَا بَقِيَتْ *** مِنَّا الْعُيُونُ بِتَهْمَالٍ لَهَا سَكْبٌ

قَالَ: فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ إِلَى مَنْزِلِهِمَا، وَ بَعَثَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عُمَرَ فَدَعَاهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ مَا رَأَيْتَ مَجْلِسَ عَلِيٍّ مِنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ، وَ اللَّهِ لَئِنْ قَعَدَ مَقْعَداً آخَرَ مِثْلَهُ لَيُفْسِدَنَّ عَلَيْنَا أَمْرَنَا، فَمَا الرَّأْيُ؟ فَقَالَ عُمَرُ: الرَّأْيُ أَنْ تَأْمُرَ بِقَتْلِهِ، قَالَ: فَمَنْ يَقْتُلُهُ؟ قَالَ: خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ(1).

فَبَعَثَا إِلَى خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ فَأَتَاهُمَا، فَقَالا لَهُ: نُرِيدُ أَنْ نَحْمِلَكَ عَلَى أَمْرٍ عَظِيمٍ، قَالَ: احْمِلَانِي عَلَى مَا شِئْتُمَا، وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، قَالا: فَهُوَ ذَلِكَ، قَالَ خَالِدٌ: مَتَى أَقْتُلُهُ؟ قَالَ أَبُو بَكْرٍ: احْضُرِ الْمَسْجِدَ وَ قُمْ بِجَنْبِهِ فِي الصَّلَاةِ، فَإِذَا سَلَّمْتُ فَقُمْ إِلَيْهِ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ، قَالَ: نَعَمْ.

-----------------------

(4) تو همچون ماه شب چارده و نورى بودى كه از تو بهره مند مى شدند، و بر تو از جانب خداوند عزيز آيات نازل مى شد،

(5) گروهى از مردمان نسبت به ما روى ترش كرده و مقام ما را كوچك و سبك شمردند، چون از ميان ما غايب شدى امروز ما مورد غضب و خشم واقع شديم،

(6) اين را بدان كه تا دم مرگ و تا زمانى كه چشمهاى ما اشكى براى ريختن داشته باشد بر تو خواهيم گريست!!

أبو بكر و عمر از مسجد خارج شده و به خانه رفتند، و أبو بكر كسى را دنبال عمر فرستاده و او را حاضر كرده و گفت: ديدى مجلس ما با علىّ امروز چگونه پايان يافت، بخدا سوگند اگر اين مجلس در روز ديگر تكرار شود بى شكّ كار ما متزلزل شده و اساس حكومت ما را به تباهى خواهد كشاند، نظرت چيست و بايد چه كنيم؟ عمر گفت: بايد دستور دهى كه او را بكشد! گفت: چه كسى عهده دار آن شود؟ گفت: خالد بن وليد.

پس بدنبال خالد فرستاده و نزد آن دو آمد، گفتند: مى خواهيم مأموريت سختى را به تو بدهيم، گفت: براى هر كارى آماده ام، هر چند كشتن علىّ بن ابى طالب باشد، گفتند: همين است، خالد گفت: زمانش را معيّن كنيد، أبو بكر گفت: داخل مسجد شده كنارش مى نشينى، و چون من سلام نماز را دادم گردنش را مى زنى، گفت: بسيار خوب.

ص: 218


1- ذكر ابن الأثير في( أسد الغابة): «أنّ عمر بن الخطّاب قال لها: نعم القوم لو لا أننا سبقناكم إلى الهجرة، فذكرت ذلك للنبي(صلّي الله عليه و آله) فقال:« بل لكم هجرتان: إلى أرض الحبشة، و إلى المدينة انتهى» و أعقبت أسماء من جعفر بن أبي طالب الطيار في الجنان(عليه السّلام) ثمانية بنين و هم: عبد اللّه، و عون، و محمّد الأكبر، و محمّد الأصغر و عبد اللّه الأكبر، و عبد اللّه الأصغر، و حميد. و حسين. أما( محمّد الأكبر) فقتل مع عمه أمير المؤمنين(عليه السّلام) بصفين. و أما( عون) و( محمّد الأصغر فقتلا مع ابن عمهما الحسين عليه السلام يوم الطف. أما( عبد اللّه الأكبر) فهو أحد أجواد بني هاشم الأربعة و هم:« الحسن و الحسين(عليه السّلام) و عبد اللّه بن العباس و هو الرابع» و لم يبايع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله طفلا غير هؤلاء الأربعة. ولد بأرض الحبشة، و له في الجود أخبار كثيرة حتّى لقب بقطب السخاء، حضر مع عمه صفّين، و عقد له يوم الجمل على عسرة آلاف، و ليس لجعفر عقب إلّا منه. فلما قتل جعفر بن أبي طالب(عليه السّلام) تزوجها أبو بكر فأولدت له محمّدا حبيب عليّ عليه السلام و ربيب حجره و واليه على مصر، قتله معاوية بن أبي سفيان، و للإمام(عليه السّلام) عند قتل محمّد بن أبي بكر خطبة موجودة في النهج و لما مات أبو بكر، تزوجها أمير المؤمنين(عليه السّلام) فأولدت له« يحيى» بإجماع، و اختلف في عون بن عليّ بن أبي طالب فقيل إنّه منها. و روي أنّها كانت تحت حمزة بن عبد المطلب فأولدت له بنتا اسمها أمامة. في كشف الغمّة:« عن أسماء بنت عميس قالت: أوصتني فاطمة(عليه السّلام) أن لا يغسلها إلّا أنا و علي فغسلتها أنا و عليّ عليه السلام راجع: الإصابة ج 4 صلّي الله عليه و آله 225، أسد الغابة ج 5 صلّي الله عليه و آله 395، أعلام النساء ج 1 صلّي الله عليه و آله 46 ريحانة الأدب شرح النهج لابن أبي الحديد ج 4 كشف الغمّة للإربلي أعيان الشيعة

فَسَمِعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ (1) وَ كَانَتْ تَحْتَ أَبِي بَكْرٍ. فَقَالَتْ لِجَارِيَتِهَا: اذْهَبِي إِلَى مَنْزِلِ عَلِيِّ وَ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام وَ أَقْرِئِيهِمَا السَّلَامَ، وَ قُولِي لِعَلِيٍ: « إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ». فَجَاءَتْ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: «قُولِي لَهَا: إِنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ». ثُمَّ قَامَ وَ تَهَيَّأَ لِلصَّلَاةِ، وَ حَضَرَ الْمَسْجِدَ، وَ صَلَّى خَلْفَ أَبِي بَكْرٍ، وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ يُصَلِّي بِجَنْبِهِ، وَ مَعَهُ السَّيْفُ، فَلَمَّا جَلَسَ أَبُو بَكْرٍ فِي التَّشَهُّدِ، نَدِمَ عَلَى مَا قَالَ وَ خَافَ الْفِتْنَةَ، وَ عَرَفَ شِدَّةَ عَلِيٍّ وَ بَأْسَهُ، فَلَمْ يَزَلْ مُتَفَكِّراً لَا يَجْسُرُ أَنْ يُسَلِّمَ، حَتَّى ظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ قَدْ سَهَا.

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى خَالِدٍ، فَقَالَ: يَا خَالِدُ لَا تَفْعَلَنَّ مَا أَمَرْتُكَ، وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: يَا خَالِدُ مَا الَّذِي أَمَرَكَ بِهِ؟ فَقَالَ: أَمَرَنِي بِضَرْبِ عُنُقِكَ. قَالَ: أَوَ كُنْتَ فَاعِلًا؟ قَالَ: إِي وَ اللَّهِ، لَوْ لَا أَنَّهُ قَالَ لِي: لَا تَقْتُلْهُ قَبْلَ التَّسْلِيمِ؛ لَقَتَلْتُكَ!.

-----------------------

خبر اين توطئه شوم به اسماء بنت عميس كه در آن روز همسر أبو بكر بود رسيد، سريعا به كنيزش گفت: به منزل علىّ و فاطمه برو و سلام مرا به آن دو برسان و به علىّ بگو: جماعت قصد جان تو را كرده اند از شهر بيرون رو كه من خيرخواه تو هستم، حضرت امير عليه السّلام پس از استماع كلام به كنيز گفت: نزد مولاى خود بازگشته و به او بگو: خداوند بين آنان و قصد شومشان حائل خواهد شد. سپس برخاست و آماده نماز شده و به مسجد رفت، و پشت أبو بكر به نماز ايستاد (2)، و خالد نيز مسلّح كنار او به نماز ايستاد، وقتى أبو بكر براى تشهّد نشست در فكر رفته و از اين عمل پشيمان شده و از عواقب امر ترسيده و شدّت و سختى علىّ را بخاطر آورد، و پيوسته در اين افكار بود و جرأت سلام دادن را نداشت تا آنجا همه فكر كردند كه او گرفتار سهو و خطا شده است.

سپس رو به خالد كرده و گفت: اى خالد آنچه را كه گفتم عملى مساز؛ و السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

حضرت امير عليه السّلام رو به خالد كرده و فرمود: تو را به چه چيز امر كرده بود؟ گفت: به كشتن تو، فرمود: آيا واقعا آن كار را مى كردى؟ گفت: آرى بخدا قسم، اگر كار را به بعد از سلام نماز موكول نكرده بود حتما تو را مى كشتم.

ص: 219


1- أسماء بنت عميس الخثعمية: هي اخت ميمونة زوج النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و اخت لبابة زوج العباس بن عبد المطلب و أم الفضل و عبد اللّه. هاجرت مع زوجها جعفر بن أبي طالب(عليه السّلام) إلى الحبشة
2- سخن در اينباره گذشت

قَالَ فَأَخَذَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام فَجَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ. فَاجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ، فَقَالَ عُمَرُ: يَقْتُلُهُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ! فَقَالَ النَّاسُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ اللَّهَ اللَّهَ، بِحَقِّ صَاحِبِ الْقَبْرِ، فَخَلَّى عَنْهُ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عُمَرَ، فَأَخَذَ بِتَلَابِيبِهِ وَ قَالَ: يَا ابْنَ صُهَاكَ! وَ اللَّهِ لَوْ لَا عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ ، لَعَلِمْتَ أَيُّنَا أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً! وَ دَخَلَ مَنْزِلَهُ.

-----------------------

در اين وقت حضرت امير او را گرفته و نقش زمين ساخت، مردم دور او جمع شده و عمر گفت: به خداى كعبه كه او را خواهد كشت!! مردم يكپارچه آن حضرت را قسم به خدا و پيامبر داده كه او را رها سازد، او نيز خالد را رها نموده و عمر را گرفته و گلويش را فشار سختى داده و فرمود: اى پسر صُهاك، به خدا سوگند كه اگر عهد و وصيّت رسول خدا و تقدير الهى نبود نيك در مى يافتى كه كداميك از ما ضعيف تر و بى ياورتر است!. سپس به منزل رفت.

نامه حضرت امير عليه السّلام به أبو بكر در امر فدك

« رِسَالَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ »

« لَمَّا بَلَغَهُ عَنْهُ كَلَامٍ بَعْدَ مَنَعَ الزَّهْرَاءِ عليهاالسّلام فَدَكَ »

48- شَقُّوا مُتَلَاطِمَاتِ أَمْوَاجِ الْفِتَنِ بِحَيَازِيمِ سُفُنِ النَّجَاةِ، وَ حَطُّوا تِيجَانَ أَهْلِ الْفَخْرِ بِجَمِيعِ أَهْلِ الْغَدْرِ، وَ اسْتَضَاءُوا بِنُورِ الْأَنْوَارِ، وَ اقْتَسَمُوا مَوَارِيثَ الطَّاهِرَاتِ الْأَبْرَارِ، وَ احْتَقَبُوا(1) ثِقَلَ الْأَوْزَارِ، بِغَصْبِهِمْ نِحْلَةَ النَّبِيِّ الْمُخْتَارِ، فَكَأَنِّي بِكُمْ تَتَرَدَّدُونَ فِي الْعَمَى، كَمَا يَتَرَدَّدُ الْبَعِيرُ فِي الطَّاحُونَةِ. أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أُذِنَ لِي بِمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ لَحَصَدْتُ رُءُوسَكُمْ عَنْ أَجْسَادِكُمْ كَحَبِّ-

-----------------------

«نامه حضرت امير عليه السّلام به أبو بكر»

«پس از شنيدن محروميت حضرت زهرا عليهاالسّلام از فدك»

48- [در زمان رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله] امواج فتنه و آشوب را با سينه كشتيهاى نجات شكافتند، و تاج مفاخرت مردم خودپسند را با محدود نمودن جماعت حيله گر و هواپرست فرو گذاردند، و از مبدء فيض و نور بخوبى استفاضه كردند، [ولى پس از وفات پيامبر] ميراث نفوس پاك و طاهره را قسمت كردند، و با غصب هديّه پيامبر برگزيده؛ سنگينى بار گناه بر دوش كشيدند، گويا با چشم خود مى بينم كه شما كوركورانه همچون شتر چشم بسته بدور آسياب مى گرديد. بخدا سوگند كه اگر اجازه مى داشتم سرهاى شما را مانند

ص: 220


1- احتقبوا: حملوا على ظهورهم

الْحَصِيدِ بِقَوَاضِبَ مِنْ حَدِيدٍ، وَ لَقَلَعْتُ مِنْ جَمَاجِمِ شُجْعَانِكُمْ مَا أَقْرَحُ بِهِ آمَاقَكُمْ، وَ أُوحِشُ بِهِ مَحَالَّكُمْ، فَإِنِّي - مُذْ عَرَفْتُ-: مُرْدِيَ الْعَسَاكِرِ، وَ مُفْنِيَ الْجَحَافِلِ، وَ مُبِيدَ خَضْرَائِكُمْ، وَ مُخْمِدَ ضَوْضَائِكُمْ، وَ جَرَّارَ الدَّوَّارِينَ إِذْ أَنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ مُعْتَكِفُونَ، وَ إِنِّي لَصَاحِبُكُمْ بِالْأَمْسِ، لَعَمْرُ أَبِي وَ أُمِّي لَنْ تُحِبُّوا أَنْ يَكُونَ فِينَا الْخِلَافَةُ وَ النُّبُوَّةُ، وَ أَنْتُمْ تَذْكُرُونَ أَحْقَادَ بَدْرٍ، وَ ثَارَاتِ أُحُدٍ.

أَمَا وَ اللَّهِ، لَوْ قُلْتُ مَا سَبَقَ مِنَ اللَّهِ فِيكُمْ، لَتَدَاخَلَتْ أَضْلَاعُكُمْ فِي أَجْوَافِكُمْ كَتَدَاخُلِ أَسْنَانِ دَوَّارَةِ الرَّحَى، فَإِنْ نَطَقْتُ يَقُولُونَ حَسَدَ، وَ إِنْ سَكَتُّ فَيُقَالُ: إِنَّ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ، هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ!! السَّاعَةَ يُقَالُ لِي هَذَا؟! وَ أَنَا الْمُمِيتُ الْمَائِتُ، وَ خَوَّاضُ الْمَنَايَا فِي جَوْفِ لَيْلٍ حَالِكٍ، حَامِلُ السَّيْفَيْنِ الثَّقِيلَيْنِ، وَ الرُّمْحَيْنِ الطَّوِيلَيْنِ، وَ مُنَكِّسُ الرَّايَاتِ فِي غَطَامِطِ الْغَمَرَاتِ(1)، وَ مُفَرِّجُ الْكُرُبَاتِ عَنْ وَجْهِ خَيْرِ الْبَرِيَّاتِ،

-----------------------

درو كردن محصولهاى رسيده با داسهاى برنده و تيز و آهنين از تن جدا مى ساختم، و كاسه سرِ دليرانتان را آنچنان مى شكافتم كه چشمهايتان مجروح شده؛ به هراس و حيرت افتيد،

زيرا من از وقتى كه خود را شناختم پيوسته جمعيتهاى انبوه را پراكنده ساخته و لشكرها را نابود مى كردم، و نظام و تشكيلات زير زمينى شما را بهم مى زدم، و آن روز كه در ميادين جنگ سران كفر را قلع و قمع مى كردم شما در خانه هاى خود لميده بوديد! آرى من همان پيشواى ديروزتان هستم [كه در غدير خمّ با من بيعت نموديد]، به خدا سوگند كه نيك مى دانم شما نمى خواهيد نبوّت و خلافت در خانواده ما جمع شود، زيرا هنوز كينه هاى بدر و اُحد را از خاطر نبرده ايد.

سوگند به خدا اگر بگويم كه تقدير خداوند در باره [عذاب] شما چيست از شدّت اضطراب استخوان دنده هاى شما مانند داخل شدن دندانهاى پرگار آسياب در جسم شما فرو خواهد رفت. اگر [به خلافت شما] اعتراض كنم آن را حمل بر حسد خواهيد كرد، و اگر سكوت كنم خواهيد گفت پسر أبو طالب از مرگ ترسيد، هرگز هرگز!! اكنون اين سخن در باره من گويند؟! اين من بودم كه طعم مرگ را به دشمنان مى چشاندم، و در شبهاى تيره و تار داخل مى شدم و در ميادين جنگ دو شمشير سنگين و دو نيزه بلند همراه داشتم، و در اوج جنگ و كارزار بيدقهاى مخالفين را سرنگون مى كردم، آرى اين من بودم كه هر اندوه و گرفتگى را از رخسار مبارك رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بر طرف مى ساختم،

ص: 221


1- غطامط: عظيم الأمواج و الغمرات جمع غمرة و هي: الشدة و غمرة الشي ء شدته و مزدحمة

إِيهَنُوا! فَوَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ إِلَى مَحَالِبِ أُمِّهِ، هَبِلَتْكُمُ الْهَوَابِلُ (1) لَوْ بُحْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ فِيكُمْ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ(2) وَ لَخَرَجْتُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ هَارِبِينَ، وَ عَلَى وُجُوهِكُمْ هَائِمِينَ، وَ لَكِنِّي أُهَوِّنُ وَجْدِي حَتَّى أَلْقَى رَبِّي، بِيَدٍ جَذَّاءَ صَفْرَاءَ مِنْ لَذَّاتِكُمْ، خِلْوٌ مِنْ طَحَنَاتِكُمْ، فَمَا مَثَلُ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي إِلَّا كَمَثَلِ غَيْمٍ عَلَا فَاسْتَعْلَى ثُمَّ اسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى، ثُمَّ تَمَزَّقَ فَانْجَلَى.

رُوَيْداً فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْجَلِي لَكُمُ الْقَسْطَلُ(3) وَ تَجْنُونَ ثَمَرَ فِعْلِكُمْ مُرّاً، وَ تَحْصُدُونَ غَرْسَ أَيْدِيكُمْ ذُعَافاً مُمْقِراً(4) وَ سَمّاً قَاتِلًا وَ كَفَى بِاللَّهِ حَكِيماً، وَ بِرَسُولِ اللَّهِ خَصِيماً، وَ بِالْقِيَامَةِ مَوْقِفاً، فَلَا أَبْعَدَ اللَّهُ فِيهَا سِوَاكُمْ، وَ لَا أَتْعَسَ فِيهَا غَيْرَكُمْ ، وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.

فَلَمّا أَن قَرَءَ أَبُو بُكرٍ الكِتابَ، رَعَبَ مِن ذلِكَ رُعباً شَدِيداً، وَ قالَ: يا سُبحانَ اللِه ما أَجرَأَهُ عَلَيَّ وَ أَنكَلَهُ عَن غَيرِي!

-----------------------

بس كنيد! كه سوگند به خدا؛ اشتياق من به مرگ از علاقه يك بچّه شيرخواره به پستان مادر بيشتر است! خدا شما را مرگ دهد! اگر حقيقت حال شما را از آيات قرآن بيان كنم مانند ريسمان چاه عميق؛ مرتعش و مضطرب شده، و حيران و سرگردان از خانه بيرون آمده و سر به بيابان گذاريد! ولى از اين كار چشم پوشى كرده و زندگى را بر خود ساده و آسان مى گيرم، تا در نهايت با دست خالى و دور از خوشيهاى دنيايى و با دلى پاك و عارى از هر سياهى لقاى پروردگارم را دريابم، و اين را بدانيد كه دنياى شما در نظر من مانند ابرى است كه در هوا برخاسته و پهن و ضخيم گشته [سپس بى هيچ بارشى] پراكنده شود.

شتاب مكنيد، زود باشد كه پرده هاى تيره غفلت و بى خبرى بر طرف شده و نتيجه بد و زشت كردارتان را ببينيد، و ميوه آن دانه هاى تلخى كه كاشتيد بصورت سموم كشنده و مهلك درو كنيد، و اين را بدانيد كه خداوند بهترين حاكم، و رسول با كرامت او خصم شما، و روز قيامت؛ توقّفگاه شما خواهد بود، اميدوارم كه خدا آنجا را تنها موقف شما قرار داده و شما را به هلاكت برساند، و السّلام على من اتّبع الهدى!!.

با خواندن اين نامه أبو بكر سخت به وحشت افتاده و از سرِ تعجّب و شگفت زده [رو به جماعتِ حاضر نموده و] گفت: يا سبحان اللَّه! چه چيز او را تا اين حدّ بر من جسور نموده و از غير من واداشته؟!،

ص: 222


1- هبلت فلانا أمه: ثكلته فهي هابل
2- الارشية جمع رشاء: هو حبل الدلو، و الطوى السقاء الذي يجعلون فيها الماء
3- القسطل: الغبار الساطع في الحرب
4- الذعاف: السم الذي يقتل من ساعته. و الممقر: المر

معاشر المهاجرين و الأنصار- تعلمون أني شاورتكم في ضياع فدك بعد رسول الله صلّي الله عليه و آله فقلتم إن الأنبياء لا يورثون و إن هذه أموال يجب أن تضاف إلى مال الفي ء و تصرف في ثمن الكراع و السلاح و أبواب الجهاد و مصالح الثغور فأمضينا رأيكم و لم يمضه من يدعيه و هو ذا يبرق وعيدا و يرعد تهديدا إيلاء بحق محمد صلّي الله عليه و آله أن يمضحها(1) دما ذعافا و الله لقد استقلت منها فلم أقل و استعزلتها عن نفسي فلم أعزل كل ذلك كراهية مني لابن أبي طالب و هربا من نزاعه ما لي و لابن أبي طالب أ هل نازعه أحد ففلج(2) عليه.

مَعَاشِرَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ! تَعْلَمُونَ أَنِّي شَاوَرْتُكُم فِي ضِيَاعِ فَدَكَ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُمْ: إِنَّ اَلْأَنْبِيَاءَ لا يُورثُونَ وَ إِنَّ هَذِهِ أَمْوَالٌ يَجِبُ أَنْ تُضَافَ إِلَى مَالِ اَلْفَيْءِ، وَ تصْرف فِي ثَمَنِ الْكُرَاعِ وَ السِّلَاحِ، وَ أَبْوَابِ الْجِهَادِ وَ مَصَالِحِ اَلثُّغُورِ، فأمضينا رَأْيَكُمْ وَ لَمْ يُمْضِهِ مَنْ يَدَّعِيهِ، وَ هُوَ ذَا يُبْرِقُ وَعِيداً، وَ يُرْعِدُ تهْدِيداً، إِيلاءً بِحَقِّ مُحَمَّدٍ - صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - أَنْ يَمْضَخُهَا (3) دَماً ذُعَافاً، وَ اَللَّهِ لَقَدِ اِسْتَقَلْتُ مِنْهَا فَلَمْ أَقُلْ، و اسْتَعْزَلْتُها عَنْ نَفْسِي فَلَمْ أُعْزِلْ، كُلَّ ذَلِكَ كَرَاهِيَةً مِنِّي لاِبْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ هَرَباً مِنْ نِزَاعِهِ. مَا لِي وَ لاِبْنِ أَبِي طَالِبٍ، أَ هَلْ نَازَعَهُ أَحَدٌ ففلج (4) عَلَيْهِ؟

فقال له عمر أبيت أن تقول إلا هكذا- فأنت ابن من لم يكن مقداما في الحروب و لا سخيا في الجدوب سبحان الله ما أهلع (5) فؤادك و أصغر نفسك قد صفيت لك سجالا(6) لتشربها فأبيت إلا أن تظمأ كظمائك و أنخت لك رقاب العرب و ثبت لك الإشارة و التدبير و لو لا ذلك لكان ابن أبي طالب قد صير عظامك رميما فأحمد الله على ما

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ [بنُ الخَطّاِب]: أَبَيْتَ أَنْ تَقُولَ إِلاَّ هَكَذَا؟ فَأَنْتَ اِبْنُ مَنْ لَمْ يَكُنْ مِقْدَاماً فِي.. اَلْحُرُوبِ، وَ لاَ سَخِيّاً فِي اَلْجُدُوبِ، سُبْحَانَ اَللَّهِ! مَا أَهْلَعَ (7) فُؤادَكَ وَ أَصْغَرَ نَفْسَكَ! قَدْ صَفَّيْتُ لَكَ سِجالاً (8) لِتَشْرَبَها فَأَبَيْتَ إِلاَّ أَنْ تَظْمَأَ كَظَمائِكَ، وَ أَنَخْتُ لَكَ رِقَابَ الْعَرَبِ، وَ ثَبَتُّ لَكَ اَلْإِشَارَةُ وَ اَلتَّدْبِيرَ وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَكَانَ اِبْنُ أَبِي طَالِبٍ قَدْ صَيَّرَ عِظَامَكَ رَمِيماً، فَأحمَدُ اَللَّهَ عَلَى مَا

-----------------------

اى گروه مهاجر و انصار شما نيك مى دانيد كه من در امر فدك پس از فوت رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله با شما مشورت نمودم و شما گفتيد: «انبياء هيچ ارثى از خود باقى نمى گذارند، و اين گونه اموال بايد در قسمت تجهيزات و حفظ مرزها و براى مصارف عمومى مسلمانان هزينه شود»، من نيز رأى شما را پذيرفتم، ولى مدّعى فدك آن را نپذيرفت، و اكنون چون برق درخشنده و غرّش رعد تهديد مى كند، و او با اصل خلافت من مخالف است، حال اينكه من مى خواستم استعفا داده و از اين كار كناره گيرى كنم ولى شما قبول نكرديد، و عدم پذيرش من فقط بخاطر دورى از مخالفت و فرار از جدال با علىّ بن ابى طالب بود، ما را با علىّ بن ابى طالب چه كار؟ آيا عاقبت كسى كه با او ستيزه كند جز شكست است؟

عمر بن خطّاب با شنيدن اين سخن عصبانى شده و گفت: فقط توانستى همين كلام را بگويى؟! براستى كه تو فرزند كسى هستى كه هيچ گاه نه پيشقدم در صحنه نبرد بود، و نه هنگام قحطى و فقر بخشندگى و سخاوت داشت، سبحان اللَّه! چقدر ترسو و دل كوچكى! چه آب گوارا و زلالى را در اختيار تو گذاشتم ولى تو حاضر به نوشيدن آن نيستى، و مى خواهى تشنه بمانى، و چه گردنكشانى را در مقابلت مطيع و خاضع كرده و افراد خوش فكر و سياستمدار را در اطرافت گرد آوردم، اگر اين اسباب و وسائل نبود كه تا الآن علىّ بن ابى طالب استخوانهاى تو را خرد مى كرد، پس خدا را شكر و سپاس كن كه يارى مرا به

ص: 223


1- و في نسخة يمضخها
2- فلج عليه: فاز
3- وَ فِي نُسْخَةٍ يَمْضَخُهَا
4- فَلَجَّ عَلَيْهِ فَازَ
5- الهلع: الجبن عند اللقاء
6- السجال جمع سجل و هو: دلو عظيم فيه ماء
7- الهلع اَلْجُبْنَّ عِنْدَ اَللِّقاءِ
8- السِّجال جَمْع سِجِلٍ وَ هُوَ دَلْوٌ عَظِيمٌ فِيهِ ماءٌ

قَدْ وَهَبَ لَكَ مِنِّي، وَ أشكُرهُ عَلَى ذَلِكَ، فَإِنَّهُ مَن رَقِيَ مِنْبَرَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ حَقِيقاً عَلَيْهِ أَنْ يُحْدِثَ لِلَّهِ شُكراً، وَ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ اَلصَّخْرَةُ الصمّاء اَلَّتِي لاَ يَنْفَجِرُ مَاؤُهَا إِلاَّ بَعْدَ كَسْرِهَا، وَ اَلْحَيَّةُ اَلرَّقْشَاءِ اَلَّتِي لاَ تُجِيبُ إِلاَّ بالرُّقى، و الشَّجَرَة اَلْمُرَّةَ اَلَّتِي لَوْ طُلِيَتْ بِالْعَسَلِ لَمْ تَنْبُتْ إِلاَّ مرّاً، قَتَلَ سَادَاتِ قُرَيْشٍ فَأَبَادَهُمْ، وَ أَلْزَمَ خُرَّهُمُ اَلْعَارَ فَفَضَحَهُمْ، فَطِب عَن نَفْسِكَ نَفْساً، وَ لا تَغُرَّنَّكَ صَوَاعِقُهُ وَ لاَ يهولنك رَوَاعِدُهُ وَ بَوَارِقُهُ، فَإِنِّي أَسُدُّ بَابَهُ قَبْلَ أَنْ يَسُدَّ بَابُك.

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: نَاشَدْتُكَ اَللَّهَ يَا عُمَرُ، لَمَّا أَنْ تَرَكْتَنِي مِنْ أَغَالِيطِكَ وَ تَرْبِيدِكَ، فَوَ اَللَّهِ لَوْ هُمْ اِبْنُ أَبِي طَالِبٍ بِقَتْلِي وَ قَتْلِكَ لَقَتَلِنَا بِشِمَالِهِ دُونَ يَمِينِهِ وَ مَا يُنْجِينَا مِنْهُ إِلاَّ إحدَى ثَلاَثِ خِصَالٍ: أَحَدُهَا أَنَّهُ وَحِيدٌ وَ لا نَاصِرَ لَهُ، و الثَّانيَةُ: أَنَّهُ يَنْتَهِجُ فِينَا وَصِيَّةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ اَلثَّالِثَةُ: أَنَّهُ مَا مِنْ هَذِهِ اَلْقَبَائِلِ أَحَدٌ إِلاَّ وَ هُوَ يَتَخَضَّمُهُ في بَعضِ النُّسخِ يتَهَضَّمُهُ كتهضُّم كَتَخَضُّمِ اَلثَّنِيَّةِ اَلْإِبِلَ أَوَانُ اَلرَّبِيعِ، فَتعلم لَوْ لاَ ذَلِكَ رَجَعَ اَلْأَمْرُ إِلَيْهِ وَ إِنْ كُنَّا لَهُ كَارِهِينَ، أَمَا إِنَّ هَذِهِ اَلدُّنْيَا أَهْوَنُ إِلَيْهِ مِنْ لِقَاءِ أَحَدِنَا الْمَوْتِ، أَ نَسِيتَ لَهُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قَدْ فَرَرْنَا بِأَجْمَعِنَا وَ صَعِدْنَا الْجَبَلَ وَ قَدْ أَحَاطَتْ بِه

-----------------------

تو عطا فرمود، زيرا هر كه از منبر رسول خدا بالا رفت شايسته است كه پيوسته شكر گويد. و اين علىّ بن ابى طالب مانند سنگ سختى است كه تا منفجر نشود آب از آن نجوشد، و همچون مار خطرناكى است كه بى افسون و جادو رام نشود، و مانند درخت تلخى است كه هر چند به عسل آلوده شود ميوه شيرين نخواهد داد، او كسى است كه بزرگان و سران كافر قريش را كشته و همه اشان را به فضاحت كشانده و نابود ساخته، ولى با اين همه تو خاطرت جمع باشد و از تهديد و شدّت او مهراس، و از رعد و برقش مترس، كه من كار او را پيش از آنكه بخواهد بتو صدمه اى بزند خواهم ساخت!.

أبو بكر گفت: تو را بخدا دست از سر من بردار و با اين سخنان مبالغه آميز فريبم مده كه سوگند بخدا اگر علىّ بن ابى طالب اراده كند تنها با دست چپ خود ما را نابود مى كند، و آنچه اكنون سبب نجات و علّت پيروزى ما مى باشد تنها سه چيز است و بس: يكى اينكه او تنها و بى ياور است، دوم اينكه او مقيّد است كه به سفارش پيامبر عمل كند، و سوم اينكه چون سران كافر بيشتر قبائل و طوائف را كشته بهمين خاطر عداوت باطنى مانع دل نرمى آنان به او است، و خصومت ايشان به او در مثل مانند جدال شتران نر بر سر مادّه است، در غير اين صورت كار خلافت براى او قطعى و مسلّم بوده و مخالفت ما هيچ تأثيرى نداشت، زيرا دنيا در نظر او همچون كراهت ما از مرگ است، آيا روز احد را از خاطر برده اى؟ در آن روز سخت ما همه پا به فرار گذاشته و به بالاى كوه رفتيم، و او

ص: 224

مُلُوكُ اَلْقَوْمِ وَ صَنَادِيدُهُمْ مُوقِنِينَ بِقَتْلِهِ، لاَ يَجِدُ مَحِيصاً لِلْخُرُوجِ مِنْ أَوْسَاطِهِم، فَلَمَّا أَنْ سَدَّدَ عَلَيْهِ اَلْقَوْمُ رِمَاحَهُمْ، نَكَسَ نَفْسَهُ عَنْ دَابَّتِهِ حَتَّى جاوزه طِعَانُ اَلْقَوْمِ، ثُمَّ قَامَ قَائِماً فِي رِكَابَيْهِ وَ قَدْ طَرَقَ عَنْ سَرْجِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: «يَا اَللَّهُ يَا اَللَّهُ يَا جَبْرَئِيلُ يَا جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ النجاة اَلنَّجَاةَ» ثُمَّ عَمَدَ إِلَى رَئِيسِ اَلْقَوْمِ فَضَرَبَهُ ضَرْبَةً عَلَى أُمِّ رَأْسِهِ فَبَقِيَ عَلَى فَكِّ وَاحِدٍ وَ لِسَانٍ، ثُمَّ عَمَدَ إِلَى صَاحِبِ الراية اَلعُظْمَى، فَضَرَبَهُ ضَرْبَةً عَلَى جُمْجُمَتِهِ فَفَلَقَهَا، وَ مَرَّ اَلسَّيْفُ يَهْوِي في جَسَدِهِ فبراه وَ دَابَّتُهُ بِنِصفَينِ، وَ لَمّا أَنْ نَظَرَ اَلقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ اِنْجَفَلُوا مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، فَجَعَلَ يَمْسحُهُمْ بِسَيْفِهِ مَسْحاً حَتَّى تَرَكَهُمْ جراثيم جُمُوداً عَلَى تَلْعَةٍ مِنَ اَلْأَرْضِ، يَتَمَرَّغُونَ فِي حَسَرَاتِ المَنايا، يَتَجَرَّعُونَ كُئُوسَ اَلْمَوْتِ، قَدِ اختَطَفَ أَرواحَهُم بِسَيفِهِ، وَ نَحنُ نَتَوَقَّعُ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ، وَ لَمْ نَكُنْ نَضْبِطُ مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ مَخَافَتِهِ حَتَّى اِبْتَدَأْتُ مِنْكَ إِلَيْهِ التِفاتَةٌ، وَ كَانَ مِنْهُ إِلَيْكَ مَا تَعلَمُ، وَ لَوْ لاَ أَنَّهُ نَزَلَتْ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ لَكُنَّا مِنَ اَلْهَالِكِينَ، وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ لَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ»(1).

-----------------------

در حالى كه در محاصره سران و جنگجويان قريش گشته و مرگش قطعى بود با چنان شجاعت و اعمال قدرت همه را از اطراف خود متفرّق كرده و نيزه ها و شمشيرهايى كه از هر طرف سوى او مى آمد رد نموده و با ضربتهاى پى در پى سر از پيكرشان جدا مى ساخت و اين شعار مى سرود كه: «يا اللَّه يا اللَّه! يا جبرئيل! يا محمّد يا محمّد! نجات نجات!» سپس به رئيس آنان يورش برده و با ضربتى سر از بدنش جدا ساخت، و بعد از آن پرچمدارشان را با مركبش از پاى در آورد، و پيوسته تيغ تيز شمشير را با پيكرشان آشنا مى ساخت، با ديدن اين رشادت ترس بر جان دشمن افتاده و همگى چون دسته اى روباه كه از حمله شير خشمناك نظم خود را از دست مى دهند پا به فرار نهادند، و با يادداشت آن خاطره امروز از او توقّعى بيشتر داشتيم، اى عمر ما قادر نبوديم ترس از علىّ را در خود پنهان كنيم، تا اينكه اين سخن از تو سرزد كه او را بقتل رسانى، و عكس العمل او را خود نيك مى دانى، و اگر آيه كريمه وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ در باره ما و شما نازل نشده بود همه ما هلاك شده بوديم.

ص: 225


1- آل عمران/ 152

فَاترُكْ هذا الرَّجُلَ ما تَرَكَكَ، وَ لا يَغُرَّنَّكَ قَولُ خالِدٍ أَنَّهُ يَقتُلُهُ، فَإنَّهُ لاَ يَجْسُرُ عَلى ذَلِكَ، وَ لَو رامَ لَكانَ أَوَّلَ مَقْتُولٍ بِيَدِهِ، فَإِنَّهُ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ مَنَافٍ، الِّذينَ إِذَا هَاجُوا أَهَمَّوا، وَ إِذَا غَضِبُوا أَدِمُوا، وَ لاَ سِيَّمَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَابَهَا اَلْأَكْبَرُ، وَ سَنَامُهَا اَلْأَطْوَلُ، وَ هامَتِهَا الْأَعْظَمُ، وَ السَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى.

-----------------------

پس دست از اين مرد كه با تو كارى ندارد بردار و سخن خالد بر قتل او تو را مفريبد زيرا او جرأت اين كار را ندارد، و اگر اين كار كند خود خالد أوّل مقتول است، زيرا علىّ از اولاد عبد مناف است همانها كه چون به حركت و هيجان آيند همه را به هراس اندازند، و چون به خشم آيند درياى خون براه اندازند، خصوصا علىّ بن ابى طالب، كه از هر لحاظ سرآمد آن قوم است، و السّلام على من اتّبع الهدى!

احتجاج حضرت زهرا عليها السّلام در باره فدك

«اِحْتِجَاجِ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى اَلْقَوْمِ لَمَّا مَنَعُوهَا فَدَكَ»

«وَ قَوْلِهَا لَهُمْ - عِنْدَ اَلْوَفَاةِ - فِي اَلْإِمَامَة»

49- رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ (1) بِإِسْنَادِهِ عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام: أَنَّهُ لَمَّا أَجْمَعَ (2) أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ عَلَى مَنْعِ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام فَدَكَ وَ بَلَغَهَا ذَلِكَ (3) لَاثَتْ خِمَارَهَا(4) عَلَى رَأْسِهَا، وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا(5)، وَ أَقْبَلَتْ فِي لُمَةٍ(6) مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا، تَطَأُ ذُيُولَهَا(7)، مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَا مِشْيَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله(8) حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِي بَكْرٍ- وَ هُوَ فِي حَشَدٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ غَيْرِهِمْ (9)، فَنِيطَتْ

-----------------------

«احتجاج حضرت زهرا عليها السّلام در باره فدك»

«و سخنان آن حضرت هنگام فوت در باره امامت»

49- از عبد اللَّه بن حسن به اسناد مذكور در متن نقل است كه: وقتى أبو بكر و عمر براى منع حضرت زهرا عليها السّلام از فدك همدست شدند و از آن با خبر شد، مقنعه بر سر كشيده و پارچه اى بر سر انداخته و با چند تن از اطرافيان و زنان قوم خود به سوى مجلس أبو بكر حركت فرمود، و با كمال طمأنينه و آرامش و همچون رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله راه مى رفت، چون وارد مسجد شد أبو بكر با گروهى از جماعت مهاجر و انصار نشسته بودند، پس پرده اى زدند، و آن حضرت در پشت آن پرده جلوس فرمود، سپس آن حضرت آه دردناكى

ص: 226


1- هو عبد اللّه المحض بن الحسن المثنى بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام في عمدة الطالب و إنّما سمي المحض لأنّ أباه الحسن بن الحسن(عليه السّلام) و أمه فاطمة بنت الحسين(عليه السّلام) و كان يشبه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. و كان شيخ بني هاشم في زمانه، و قيل له: بما صرتم أفضل الناس؟ قال: لأنّ الناس كلهم يتمنون أن يكونوا منا و لا نتمنى أن نكون من أحد. و قال أبو الفرج الأصفهانيّ- في مقاتل الطالبيين- عند ذكر من قتل أيّام أبي جعفر المنصور:« و كان أبو جعفر المنصور قد طلب محمّدا و إبراهيم فلم يقدر عليهما فحبس عبد اللّه بن الحسن و إخوته و جماعة من أهل بيته بالمدينة ثمّ أحضرهم إلى الكوفة فحبسهم بها، فلما ظهر محمّد قتل عدة منهم في الحبس ..- إلى أن قال-: و عبد اللّه بن الحسن بن الحسن ابن عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) يكنى أبا محمد ..- إلى أن قال-: و قتل عبد اللّه بن الحسن في محبسه بالهاشمية، و هو ابن خمس و سبعين، سنة خمس و أربعين و مائة». و في معجم البلدان: و الهاشمية أيضا مدينة بناها السفاح بالكوفة إلى أن قال و بالهاشمية هذه حبس المنصور عبد اللّه بن حسن بن حسن بن عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه و من كان معه من أهل بيته
2- أجمع: أحكم النية و العزيمة
3- قال ابن أبي الحديد في شرح النهج: قال أبو بكر- يعني: الجوهريّ فحدّثني محمّد بن زكريا قال: حدّثني جعفر بن محمّد بن عمارة الكندي قال: حدّثني أبي عن الحسين بن صالح بن حي قال: حدّثني رجلان من بني هاشم عن زينب بنت عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام). قال: و قال جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه. قال أبو بكر: و حدّثني عثمان بن عمران الجعفي عن نائل بن نجيح بن عمير بن شمر بن جابر الجعفي عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عليه السلام. قال أبو بكر: و حدّثني أحمد بن محمّد بن يزيد عن عبد اللّه بن محمّد بن سليمان عن أبيه عن عبد اللّه بن حسن بن حسن قالوا جميعا لما بلغ فاطمة ... الخ
4- في لمة: أي جماعة، و في بعض النسخ« في لميمة» بصيغة التصغير، أي جماعة قليلة، و الحفدة- بالتحريك-: الأعوان و الخدم
5- الاشتمال بالشي ء: جعله شاملا و محيطا لنفسه- و الجلباب: الرداء و الإزار
6- أي إنّ أثوابها كانت طويلة تستر قدميها فكانت تطأها عند المشي، و في بعض النسخ« تجر أدراعها» و المعنى واحد
7- الخرم- بضم الخاء و سكون الراء-: الترك، و النقص، و العدول
8- حاش الإبل: جمعها و ساقها
9- الحشد. الجماع

دُونَهَا مُلَاءَةٌ(1)، فَجَلَسَتْ ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ (2) الْقَوْمُ لَهَا بِالْبُكَاءِ، فَارْتَجَّ الْمَجْلِسُ، ثُمَّ أَمْهَلَتْ هُنَيْئَةً حَتَّى إِذَا سَكَنَ نَشِيجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأَتْ فَوْرَتُهُمْ، افْتَتَحَتِ الْكَلَامَ بِحَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللهِ، فَعَادَ الْقَوْمُ فِي بُكَائِهِمْ، فَلَمَّا أَمْسَكُوا عَادَتْ فِي كَلَامِهَا، فَقَالَتْ عليهاالسّلام:

الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ، وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا، وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا، وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا، جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا، وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا، وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا، وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا، وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا، الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ، ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ ءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى

-----------------------

از دل سوزان خود كشيد و همه مجلس به گريه و ناله افتاده و يكپارچه اندوه و عزا شد، سپس آن حضرت اندكى صبر نمود تا مجلس آرام گشت سپس اين گونه سخن آغاز نمود:

خداوند جهان را ستايش مى كنم و در برابر احسان و نيكوئيهاى ظاهرى و معنوى او شاكرم، نعمتهاى او همه جهانيان را فرا گرفته و سفره احسان او در همه جا گسترده شده است، خيرات و خوبيهاى پروردگار از شماره و اندازه و احاطه افكار ما خارج است، و سپاسگزارى و تشكّر بر نعمت او موجب دوام و مزيد آن قرار داده شده، و تداوم و تواتر احسان او سبب حمد و ستايش او خواهد بود. و شهادت مى دهم معبودى جز اللَّه نيست و او يكتا و بى شريك است، و البتّه تأويل اين كلمه (شهادت به وحدانيّت) به حقيقت اخلاص مى باشد، و حقيقت توحيد و اخلاص فطرى قلوب و دلها است. و خصوصيّات و تحقيق مقام توحيد به نور تفكّر و ايمان ظاهر خواهد شد، و انديشه هاى ما از ادراك ذات او درمانده، و زبان ما از بيان و تقرير اوصافش قاصر، درك حضرت حقّ با چشمهاى ظاهرى محال و ممتنع است. همه موجودات را بى هيچ سابقه و مادّه به مرحله ظهور و هستى آورد، و اشياء را بى سابقه بديل و مثال و شكل و نظير ايجاد و انشاء كرد، و با مشيّت و توانائى كامل خود و بدون در نظر گرفتن نفع و فائده اى مراتب هستى را تصوير و تنظيم

ص: 227


1- نيطت: علقت و ناط الشي ء: علقه، و الملامة الإزار
2- أجهش القوم: تهيئوا

تَكْوِينِهَا، وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا، إِلَّا تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ، وَ تَنْبِيهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَ إِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ إِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ ، وَ حِيَاشَةً(1) لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.

وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي، مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَاهُ، وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ، إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِيلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهَايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآيِلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقدورِ. ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ، وَ عَزِيمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ، وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ حَتمِهِ، فَرَأَى الْأُمَمَ فِرَقاً فِي أَدْيَانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِيرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا، فَأَنَارَ اللَّهُ بِأَبِي؛ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله ظُلَمَهَا، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا(2)، وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا(3) ، وَ قَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايَةِ، فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَايَةِ، وَ هَدَاهُمْ إِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ.

-----------------------

فرمود، و از آن هيچ منظورى جز اظهار قدرت و حكمت و ابراز لطف و محبّت نداشت، او افراد انسان را آفريده و آنان را به سوى طاعت و عبادت و ثواب و اجر جميل دعوت كرده، و از خلاف و عصيان و عقاب و غضب خود تحذير فرمود.

و شهادت مى دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده خداوند بود، كه او را پيش از بعثت او به مقام رسالت و نبوّت؛ در عالم غيب او را برگزيده است، زيرا مراتب و مقامات اشخاص از روز ازل و از همان عالم غيب معلوم و معيّن گرديده است. و خداوند متعال به عواقب امور و جريان كارها آگاه است، و او به صلاح و فساد و حوادث و پيش آمدهاى روزگار محيط و عالم است. خداوند فرستاده و رسول خود را مبعوث فرمود تا اوامر و احكام و فرامين او در ميانِ بشر روشن شده، و مردم از محيط جهل و گمراهى و انحراف به شاهراه دانش و معرفت و حقيقت و سعادت رهنمائى شوند، و چون آن حضرت مبعوث گرديد؛ مردم همه متفرّق و متشتّت بوده، و از اصنام و اوثان عبادت و پرستش مى كردند، و از پروردگار متعال و آفريننده تواناى جهان و جهانيان غافل و منحرف بودند، پس به وسيله آن حضرت جهالت و غفلت و نادانى مردم برطرف گرديد، و رسول خدا با كمال حوصله و استقامت در هدايت و نجات دادن افراد كوشش كرده، و آنان را به سوى راه راست و آئين حقّ و محيط نور و هدايت راهنمايى فرمود.

ص: 228


1- حاش الإبل: جمعها و ساقها
2- بهمها: أي مبهماتها: و هي المشكلات من الأمور
3- الغمم: جمع غمة و هي: المبهم و الملتبس و في بعض النسخ( عماها)

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيَارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ إِيْثَارٍ، فَمُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِكَةِ الْأَبْرَارِ، وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَى أَبِي، نَبِيِّهِ وَ أَمِينِهِ عَلَي الوَحيِ، وَصَفِيَّة [في الذِّكرِ] وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِيِّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

ثُمَّ الْتَفَتَتْ عليهاالسّلام إِلَى أَهْلِ الْمَجْلِسِ وَ قَالَتْ: أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَمِ، وَ زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ، للهِ فِيكُمْ عَهْدٌ، قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ، كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ، وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ، وَ الضِّيَاءُ اللَّامِعُ، بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، مُنْجَلِيَةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطٌ بِهِ أَشْيَاعُهُ، قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ أَتْبَاعُهُ، مُؤَدٍّ إِلَى النَّجَاةِ اسْتِمَاعُهُ، بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ،

-----------------------

سپس خداوند آن رسول گرامى را به سوى خويش خواند و از سر رأفت و اختيار و رغبت و شوق و ايثار آن حضرت را قبض روح فرمود، و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله از زحمت و گرفتارى و مشقّت اين دنيا خلاص گرديد، و با فرشتگان ابرار مأنوس و بدرگاه حضرت جبّار مجاور گشت، درود و صلوات خدا بر پدرم، كه نبى و امين او بر وحى بود، و برگزيده و منتخب او از تمام خلق، سلام و رحمت و بركات خداوند بر او باد!.

سپس حضرت زهرا عليهاالسّلام رو به جماعت كرده و فرمود: اى مهاجر و انصار شما بندگان خدا و بپا دارنده احكام و اوامر و نواهى او هستيد، شما حامل پيامها و سخنان پيامبر بسوى مردم و امّت ديگريد، بايد كه شما در مقام حفظ ودايع و حقائق الهى و دين مقدّس اسلام تمام كوشش و امانت خود را داشته باشيد. اين را بدانيد كه رسول خدا در بين شما امانتى بس بزرگ و وديعه بس با عظمتى را باقى نهاده است، و آن كتاب ناطق و قرآن صادق و نور ساطع و پرتو درخشان است كه مجموعه حقائق و قوانين و حجّتهاى الهى در اين كتاب واضح و روشن گرديده است. و شما در صورت عمل به اين كتاب آسمانى به آخرين درجه سعادت و ترقّى رسيده و از تيرگيهاى جهالت و گمراهى و گرفتارى نجات يافته و مورد غبطه امّتهاى ديگر قرار خواهيد گرفت. و اين را بدانيد كه در اين قرآن وظائف زندگى و حدود و دستورات انفرادى و اجتماعى شما مردم درج گرديده و حُجَج و بيّنات و براهين حقّ و حقايقِ و احكام الهى در آن منقوش است، و متوجّه اين مطلب

ص: 229

وَ مَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّنَاتُهُ الْجَالِيَةُ، وَ بَرَاهِينُهُ الْكَافِيَةُ، وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ وَ شَرَائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.

فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكَاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَمَاءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلْإِخْلَاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ، وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ ذُلاًّ لِأَهلِ الكُفرِ وَ النِّفاقِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الْأَجْرِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ، وَ بِرَّ الْوَالِدَيْنِ وِقَايَةً مِنَ السُّخْطِ، وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِي الْعُمُرِ(1) وَ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكَايِيلِ وَ الْمَوَازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ، وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ، وَ أَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ [ما] وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ،

-----------------------

باشيد كه تكاليف الهى و قوانين دينى تنها براى خوشبختى و سعادت شما مردم است.

خداوند ايمان را براى تطهير قلوب شما از آلودگى شرك قرار داده، و اداى نماز را براى دورى از كبر، و پرداخت زكات را براى پاكى جان و بركت رزق و روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و اداى حجّ را براى بر پا داشتن دين، و عدل و انصاف را براى نظم اجتماع و حفظ روح مساوات، و لزوم اطاعت و امامت ما را موجب امان از تفرقه و جدائى مؤمنان، و جهاد را موجب عزّت اسلام و خوارى كفّار و منافقان، و صبر را پايه خوشبختى و وسيله نيل به هدف، و امر به معروف را براى صلاح همگانى، و نيكى به پدر و مادر را براى مصون ماندن از عذاب الهى، و صله رحم را براى طولانى شدن عمر و تكثير ياران، و قصاص را براى محفوظ ماندن جان مردم، و اداى نذر را براى جلب مغفرت و رحمت حقّ، و رعايت وزن وكيل را براى اجتناب از كم فروشى، و ممنوعيّت شرب خمر را براى دورى از پليدى، و خوددارى از فحّاشى و دشنام را براى مصونيت از لعنت مردمان، و دزدى نكردن را براى حفظ عفّت و پاكدامنى قرار داده است، و خداوند براى اين شرك را حرام نمود تا همه با اخلاص او را بپرستند، پس تقواى الهى را بخوبى رعايت كرده بگونه اى كه از اين سرا با حال تسليم خارج شويد، پس خدا را در اوامر و نواهيش اطاعت نمائيد،

ص: 230


1- منسأة للعمر: مؤخرة

فَإِنَّهُ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.

ثُمَّ قَالَتْ: أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا: أَنِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله، أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً، وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً(1)، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ(2) حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ . فَإِنْ تَعْزُوهُ(3) وَ تَعْرِفُوهُ، تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ، وَ أَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ(4)، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ إِلَيْهِ صلّي الله عليه و آله، فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ صَادِعاً بِالنِّذَارَةِ(5)، مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ(6) ، ضَارِباً ثَبَجَهُمْ(7)، آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ (8)، دَاعِياً إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يجف [يَجُذُّ] الْأَصْنَامَ(9)، وَ يَنْكُثُ الْهَامَ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ، حَتَّى تَفَرَّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ(10) وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ نَطَقَ زَعِيمُ الدِّينِ، وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّيَاطِينِ(11)، وَ طَاحَ وَشِيظُ النِّفَاقِ(12)، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقَاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ(13) فِي نَفَرٍ مِنَ الْبِيضِ الْخِمَاصِ(14) [الَّذينَ أَذهَبَ اللهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرَهُم تَطهِيراً] وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مَذْقَةَ الشَّارِبِ(15) وَ نَهْزَةَ الطَّامِعِ(16) وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ (17)، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ(18) ،

-----------------------

زيرا در ميان بندگان تنها دانشمندانند كه در برابر خدا خاشعند.

پس فرمود: اى مردم آگاه باشيد كه من فاطمه و پدرم محمّد است، گفتارم تماما يك نواخت از سر صدق بوده و از غلط و نادرستى بدور است، از من هرگز كلام بيجا و كردار بى ربط سر نمى زند، «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ»، اين رسولى كه از جانب خدا آمده اگر تحقيق كنيد پدر من بود نه شما، و در عقد اخوّت پسر عموى من بود نه شما، چه نسبت نيكويى ميان آن دو است! آن رسول گرامى پيوسته ابلاغ رسالت نموده و تنذير فرمود، و هميشه با عقيده مشركان مخالف بوده و با كردارشان مبارزه مى كرد و از روى حكمت نيكو به راه پروردگارش مى خواند، بتهايشان را شكست و سران كفر را سركوب كرد، تا سرانجام اجتماعشان پراكنده شد و عقب نشينى كردند، تا اينكه صبح حقيقت طلوع كرد و پيشواى دين زبان گشود و تفاله هاى شياطين دم فرو بسته، و سران اهل نفاق به هلاكت رسيده، و كافران نابود شدند، و زبان شما با جمعى كه منوّر و عفيف بودند به كلمه اخلاص گويا شد [همانها كه آيه تطهير در باره اشان نازل شد]، حال اينكه پيش از اين كنار آتش سوزان گرفتار و دربند بوده و يك طعمه بيش نبوديد، و در زير چنگال ديگران هيچ اختيار و قدرتى نداشته و در زير پاى دشمن بوديد. آب كثيف و طعامهاى پست مى خورديد،

ص: 231


1- الشطط- بالتحريك- و هو البعد عن الحق و مجاورة الحدّ في كل شي ء
2- عنتم: أنكرتم و جحدتم
3- تعزوه: تنسبوه
4- سيأتي قول النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لعليّ(عليه السّلام) أنت أخي و حديث المؤاخاة مفصلا
5- صادعا: الصدع هو الإظهار، و النذارة- بالكسر- الإنذار و هو الإعلام على وجه التخويف
6- المدرجة: هي المذهب و المسلك
7- ثبجهم، الثبج- بالتحريك-: وسط الشي ء و معظمه
8- أكظامهم، الكظم- بالتحريك-: مخرج النفس من الحلق
9- يجف الأصنام و في بعض النسخ« يكسر الأصنام» و في بعضها« يجذ» أي يكسر
10- تفرّى الليل عن صبحه: أي انشق حتّى ظهر وجه الصباح
11- شقاشق الشياطين، الشقاشق- جمع شقشقة بالكسر- و هي: شي ء كالرئة يخرجها البعير من فيه إذا هاج
12- طاح: هلك، و الوشيظ: السفلة و الرذل من الناس
13- كلمة الإخلاص: كلمة التوحيد
14- البيض الخماص: المراد بهم أهل البيت عليهم السلام
15- مذقة الشارب: شربته
16- نهزة الطامع- بالضم-: الفرصة أي محل نهزته
17- قبسة العجلان: مثل في الاستعجال، و موطئ الأقدار: مثل مشهور في المغلوبية و المذلة
18- الطرق: بالفتح ماء السماء الذي تبول به الإبل و تبعر

وَ تَقْتَاتُونَ الْقِدَّ(1) أَذِلَّةً خَاسِئِينَ ، تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي، وَ بَعْدَ أَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ (2) الرِّجَالِ وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتَابِ ، كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ، أَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطَانِ (3) أَوْ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (4) قَذَفَ أَخَاهُ فِي لَهَوَاتِهَا(5) فَلَا يَنْكَفِئُ حَتَّى يَطَأَ جَنَاحَهَا بِأَخْمَصِهِ (6)، وَ يُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً فِي ذَاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فِي أَمْرِ اللَّهِ، قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّداً فِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً نَاصِحاً، مُجِدّاً كَادِحاً، لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَ أَنْتُمْ فِي رَفَاهِيَةٍ مِنَ الْعَيْشِ، وَادِعُونَ (7) فَاكِهُونَ(8) آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ(9)، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبَارَ(10)، وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتَالِ.

فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ، وَ مَأْوَى أَصْفِيَائِهِ، ظَهَرَ فِيكُمْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ(11)، وَ سَمَلَ

-----------------------

ذليل و خوار بوديد، و با اينكه هيچ روزنه اميدى بر جاى نگذاشته بوديد و اشخاص كينه توز و نادان دائما توطئه مى كردند، باز مشمول رحمت خداوند شده و شما را توسّط پيغمبر خود از اين همه پستى و هلاكت نجات بخشيد، و هر چه شعله آتش جنگ و خلاف را مى تافتند خداوند خاموشش مى كرد. و هر گاه شيطان شاخ خود را بيرون مى كرد يا توسّط گروهى از مشركان زبان بغض و عداوت خود را مى گشود برادر او علىّ بن ابى طالب را براى مقابله و دفع آنها اعزام مى فرمود، و او (حضرت علىّ عليه السّلام) از هيچ كدام از آن مأموريتها بى نتيجه باز نمى گشت و بال و پر دشمن را زير پاى خود گذاشته و شعله هاى آتش مخالفين را با شمشير خود خاموش مى ساخت، و با خلوص نيّت و فقط براى خدا تحمّل آن سختى ها را كرده و نهايت كوشش را مى نمود، وى نزديكترين مردم به پيامبر و آقا و سرور اولياء اللَّه بود، او پيوسته آماده به خدمت و خيرخواه؛ جدّى و پرتلاش بود، و در راه خدا سخن هيچ ملامتگرى در او اثرى نداشت، و شما در آن روزگار در كمال رفاه و آسايش بسر برده و در كمال امنيّت در باغهاى خود لميده، و پيوسته در انتظار آن بوديد كه حوادث بد و جريانهاى ناملايم شامل حال ما خانواده گردد، آرى شما هنگام يورش دشمن فرار كرده و از جنگ گريزان بوديد.

اكنون كه خداى تعالى پيامبر خود را به سراى انبيا و برگزيدگان خود نقل مكان

ص: 232


1- القد- بكسر القاف و تشديد الدال-: سير يقد من جلد غير مدبوغ
2- بهم الرجال: شجعانهم
3- نجم: ظهر، و قرن الشيطان: امته و تابعوه
4- فغرفاه: أي فتحه، و الفاغرة من المشركين الطائفة منهم
5- قذف رمى، و اللهوات- بالتحريك، جمع لهات-: و هي اللحمة في أقصى شفة الفم
6- ينكفئ: يرجع، و الأخمص: ما لا يصيب الأرض من باطن القدم
7- و ادعون: ساكنون
8- فاكهون: ناعمون
9- الدوائر: صروف الزمان، أي كنتم تنتظرون نزول البلايا علينا
10- تتوقعون أخبار المصائب و الفتن النازلة بنا
11- في بعض النسخ« حسيكة» و حسكة النفاق عداوته

جِلْبَابُ الدِّينِ(1) ، وَ نَطَقَ كَاظِمُ الْغَاوِينَ(2) ، وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّينَ (3)، وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَّ(4)، فَخَطَر فِي عَرَصَاتِكُمّْ(5) ، وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هَاتِفاً بِكُمْ (6)، فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ، وَ لِلْعِزَّةِ فِيهِ مُلَاحِظِينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً، وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفَاكُمْ غِضَاباً(7)، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ (8) وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ(9).

هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ وَ الْكَلْمُ رَحِيبٌ(10)، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ (11)، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرْ؛ ابْتِدَاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ، فَهَيْهَاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ! وَ كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ وَ أَحْكَامُهُ زَاهِرَةٌ وَ أَعْلَامُهُ بَاهِرَةٌ، وَ زَوَاجِرُهُ لَائِحَةٌ، وَ أَوَامِرُهُ وَاضِحَةٌ، [وَ] قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ، أَ رَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ (12)؟ أَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ ؟ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ، ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلَّا رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا(13) وَ يُسْلَسَ قِيَادُهَا(14)،

-----------------------

فرمود؛ ميانتان كينه هاى باطنى ظاهر گشت و جامه دين كهنه و بى رونق شد، و گمراه بى زبان به سخن آمد و فرد بى نام و نشان معروف گشت، و سركرده اهل باطل صداى زشت خويش بلند نمود، و قدم به ساحت شما نهاد، و شيطان با نيرنگ و فريب شما را تحريك كرد و پاسخ مثبت شنيد و شما را گول خورده ديد و براى اوامر خود آماده به خدمت يافت، و شما را به خشم آورد و به هدف خود رسيد، و شما اعتدال عمل را از دست داده و گمراه شديد.

الحال زمانى نگذشته دامنه جراحت گسترش يافته و گويى ناعلاج شده، و هنوز جسم شريف پيامبر در قبر مستقرّ نشده بود كه حريصانه آشوب كرديد و اعمال خود را جلوگير از فتنه مى پنداشتيد، بدانيد كه اين مردم هنگام امتحان باختند و جايگاه مردم كافر جهنّم است، اين اعمال از شما بدور است و جاى چه عجب است، و چگونه دروغ مى گوئيد؟ در حالى كه كتاب خدا در ميان شما است، قرآنى كه ظاهر و احكامش روشن و حقايق آن آشكار و نواهى آن واضح و اوامرش صريح است، آيا كلام خدا را پشت سر انداختيد؟ يا از آن اعراض كرده ايد؟ چه تبديل بدى كردند ستمگران، و هر كس جز اسلام را پيروى كند از او پذيرفته نخواهد شد و در سراى آخرت از زيانكاران خواهد گشت. سپس آنقدر صبر نكرديد كه بحران و جوش اين مصيبت فروكش كند و خروش

ص: 233


1- و سمل جلباب الدين، سمل: صار خلقا، و الجلباب: الإزار
2- الكظوم: السكوت
3- الخامل: من خفي ذكره و كان ساقطا لا نباهة له
4- الهدير: ترديد البعير صوته في حنجرته، و الفنيق: الفحل المكرم من الإبل الذي لا يركب و لا يهان
5- خطر البعير بذنبه: إذا رفعه مرة بعد مرة و ضرب به فخذيه
6- مغرزه: أي ما يختفي فيه تشبيها له بالقنفذ فإنّه يطلع رأسه بعد زوال الخوف
7- أي: حملكم على الغضب فوجدكم مغضبين لغضبه
8- الوسم: أثر الكي
9- الورود: حضور الماء للشرب
10- الكلم- بالضم-: الجرح، و الرحب- بالضم-: السعة
11- أي: لم يصلح بعد
12- في بعض النسخ« تدبرون»
13- نفرتها، نفرت الدابّة: جزعت و تباعدت
14- يسلس: يسهل

ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَهَا(1) وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا، وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهُتَافِ الشَّيْطَانِ الْغَوِيِّ، وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّينِ الْجَلِيِّ، وَ إِهْمَالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تَشْرَبُونَ حَسْواً فِي ارْتِغَاءٍ(2)، وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الْخَمْرَةِ وَ الضَّرَاءِ(3)، وَ نَصبِرُ(4) مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ الْمُدَى(5) وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِي الْحَشَا، وَ أَنْتُمُ الْآنَ تَزْعُمُونَ: أَنْ لَا إِرْثَ لَنَا، أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ؟! أَ فَلَا تَعْلَمُونَ؟ بَلَى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ: أَنِّي ابْنَتُهُ.

أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ. أَ أُغْلَبُ عَلَى إِرْثِيهِ (6)؟! يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ، أَ فِي كِتَابِ اللَّهِ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًّا [عَلَي اللهِ وَ رَسُولِه]! أَ فَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ؟ إِذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ»(7)، وَ قَالَ فِيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا عليهماالسّلام إِذْ قَالَ: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»(8)، وَ قَالَ: « وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» (9)، وَ قَالَ : «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ

-----------------------

آن آرام گيرد، و بلافاصله اقدام به دامن زدن و افروختن آتش كرديد، و شراره هاى فساد مردم را شعله ور ساختيد، و دعوت شيطان را اجابت نموده و گمراه شديد، و انوار دين مبين حقّ را خاموش، و احكام و سنّتهاى رسول خدا را ترك نموديد، شما به بهانه هاى واهى اهداف شوم خود را به اجرا گذاشته و در واقع به اهل بيت پيامبر خيانت و ستم نموده و هر چه خواستيد كرديد، و ما در مقابل شما صبر مى كنيم، همچون صبر در برابر تيزى و برش كارد و طعنه نيزه ها، و حال شما مى پنداريد كه مرا هيچ ارثى نيست، مگر از احكام جاهليّت پيروى مى كنيد؟ حال اينكه در نزد اهل يقين هيچ حكمى بهتر از حكم خدا نيست، مگر فهم نداريد؟ آرى حقيقت آن بر شما چون روز روشن است كه من دُخت پيامبرم.

اى مسلمانان، آيا شايسته است كه من از ارث خود محروم باشم؟ اى پسر أبو قُحافه آيا در قرآن است كه تو از پدر ارث برى و من نه؟ به تحقيق از نزد خود حكم تازه و دروغى در آوردى؟ مگر كتاب خدا را عمدا ترك كرده و احكام آن را پشت سر انداختى؟ خداوند در قرآن مى فرمايد: «و سليمان از داود ارث برد- نمل: 16»، و نيز در نقل ماجراى [تولّد] يحيى عليه السّلام مى فرمايد: « [زكريّا گفت: خدايا] از سر احسان به من پسرى عطا فرما كه پس از من متولّى امور و وارث من و آل يعقوب باشد- مريم: 5»، و نيز فرمود: «صاحبان قرابت و خويشاوندان برخى از آنان بر برخى ديگر اولويّت دارند-

ص: 234


1- أي: لهبها
2- الحسو: هو الشرب شيئا فشيئا، و الارتغاء: هو شرب الرغوة و هي اللبن المشوب بالماء و حسوا في ارتغاء: مثل يضرب لمن يظهر شيئا و يريد غيره
3- الخمر- بالفتح-: ما واراك من شجر و غيره، و الضراء بالفتح: الشجر الملتف بالوادي
4- و في بعض النسخ« يصبر»
5- الحز: القطع، و المدى: السكاكين
6- في بعض النسخ« ارثه»
7- النمل: 16
8- مريم: 6
9- الأنفال: 75

حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»(1)، وَ قَالَ : «إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»(2) ، وَ زَعَمْتُمْ: أَنْ لَا حُظْوَةَ(3) لِي وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِي وَ لَا رَحِمَ بَيْنَنَا، أَ فَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ [مِنَ القُرآنِ] أَخْرَجَ أَبِي [مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله] مِنْهَا؟ أَمْ هَلْ تَقُولُونَ: إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ؟ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ؟ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي؟ فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً(4) تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ –صلّي الله عليه و آله- وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ ، وَ لَا يَنْفَعُكُمْ [ما قُلتُم] إِذْ تَنْدَمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ .

ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِهَا(5) نَحْوَ الْأَنْصَارِ فَقَالَتْ [لَهُم]: يَا مَعْشَرَ النَّقِيبَةِ وَ أَعْضَادَ الْمِلَّةِ(6) وَ حَضَنَةَ الْإِسْلَامِ، مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي(7) وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي(8)؟ أَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَبِي يَقُولُ:

-----------------------

انفال: 75» و باز فرمود: «حكم خداوند در باره ارث اولاد شما اين است كه نصيب يك مرد دو برابر زن باشد- نساء: 11»، و نيز فرموده: « [براى شما مقرّر شده كه هنگام نزديك شدن زمان مرگ] اگر مالى از خود باقى گذارديد بايد براى پدر و مادر و خويشاوندان خود وصيّت نمائيد، اين از جمله حقوقى است كه بايد اهل تقوا رعايت كنند- بقره: 180». و شما پنداشته ايد مرا نصيب وارثى از پدرم نبوده و هيچ قرابتى ميان ما نيست؟! آيا آيات قرآن عُمومِ شما را شامل مى شود ولى پدر من از آن خارج است؟! نكند شما گمان برده ايد كه من و پدرم از يك آئين نبوده و از هم ارث نمى بريم؟! مگر شما از پدر و پسر عمويم به عُموم و خُصوص آيات قرآن داناتريد؟! سپس به أبو بكر گفت: امروز فدك را از ما ستاندى، و هر چند كه هيچ مخالفى ندارى ولى بدان كه در روز حشر خداوند حاكم است، و چه خوب حاكمى است! و پيشواى ما محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و وعده گاه ما قيامت خواهد بود. و در آن روز اهل باطل در ضرر و زيانند، و ندامت سودشان نبخشد، و براى هر خبرى موعدى است و شما در نهايت خواهيد فهميد چه كسى عذاب خواركننده و دائمى شود.

سپس آن حضرت عليهاالسّلام رو به انصار نموده و فرمود: اى گروه بزرگان و اى بازوان تواناى ملّت، و اى نگهداران دين، اين چه رفتار سست و سَبُكى است كه ظالمانه در حقّ من روا داشته ايد؟ مگر پدرم؛ رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله نفرموده بود:

ص: 235


1- النساء: 11
2- البقرة: 180
3- الحظوة: المكانة
4- مخطومة: من الخطام- بالكسر-: و هو كل ما يدخل في أنف البعير ليقاد به و الرحل- بالفتح-: هو للناقة كالسرج للفرس
5- في بعض النسخ« رنت»
6- النقيبة: الفتية
7- الغميزة:- بفتح الغين المعجمة و الزاي- ضعفة في العمل
8- السنة- بالكسر-: النوم الخيف

«الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ»؟ سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ، وَ عَجْلَانَ ذَا إِهَالَةٍ(1) وَ لَكُمْ طَاقَةٌ بِمَا أُحَاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلَى مَا أَطْلُبُ وَ أُزَاوِلُ، أَ تَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله؟ فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْنُهُ، وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ(2)، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كَسَفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ، وَ أَكْدَتِ(3) الْآمَالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبَالُ، وَ أُضِيعَ الْحَرِيمُ، وَ أُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِهِ، فَتِلْكَ وَ اللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرَى، وَ الْمُصِيبَةُ الْعُظْمَى، لَا مِثْلُهَا نَازِلَةٌ، وَ لَا بَائِقَةٌ(4) عَاجِلَةٌ، أَعْلَنَ بِهَا كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ، فِي أَفْنِيَتِكُمْ، وَ فِي مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ، [يَهْتِفُ فِي أَفْنِيَتِكُمْ] هُتَافاً، وَ صُرَاخاً، وَ تِلَاوَةً وَ إِلْحَاناً، وَ لَقَبْلَهُ مَا حَلَّ بِأَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضَاءٌ حَتْمٌ: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ »(5).

إِيهاً بَنِي قَيْلَةَ(6)، أَ أُهْضِمَ تُرَاثُ أَبِي؟ وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًى مِنِّي وَ مَسْمَعٍ؟ وَ مُنْتَدًى(7) وَ مَجْمَعٍ؟ تَلْبَسُكُمُ

-----------------------

«مراعات هر شخصى در احترام به فرزندان اوست»؟ چه با شتاب خلاف آن عمل كرديد، هر چند اين امر قابل پيش بينى بود، با اينكه شما براى احقاق حقوق من قادر و توانائيد، پنداشته ايد كه رسول خدا از ميان رفت و ما رها گشتيم؟ آه كه فوت او چه حادثه بزرگ و پيش آمد عظيمى بود، شكافى وسيع پديد نمود و همه چيز را بهم ريخت و از فقد او زمين تيره شد و خورشيد و ماه گرفت، و تمام ستارگان از هم پاشيدند، و كشتى آرزو به گل نشست، و كوهها خاشع شدند، و در پى وفات او حريمها زير پا گذارده شد و حرمتها ريخت، و بخدا سوگند كه اين فاجعه اى عظيم و پيش آمدى بزرگ و بى مانند بود آرى اين قضاء حتمى و حكم قطعى خداوند بود كه در قرآن از طريق وحى به پيامبر- همچون ديگر انبيا- به چندين طريق شما را از فاجعه خبر داده بود كه: «و محمّد فقط رسولى است همچون ديگر رسولان، اگر بميرد يا كشته شود از راه حقّ منحرف شده و به پشت سر خودتان برمى گرديد [اين را بدانيد] و هر كه رو به قهقرى بر گردد ضررى به خداوند نخواهد داشت، و خداوند آن كسانى را كه به نعمتها و الطاف الهى متوجّه باشند؛ پاداشى نيكو مى دهد- آل عمران: 144».

اى گروه انصار، شما حاضر و ناظر باشيد و ميراث پدر من مورد دستبرد ديگران واقع گردد؟! شما مشمول دعوت من گشته و در معرض امتحان و آزمايشيد، حال اينكه

ص: 236


1- إهالة: بكسر الهمزة الدسم. و سرعان ذا إهالة مثل يضرب لمن يخبر بكينونة الشي ء قبل وقته
2- الوهن: الخرق، و استنهر: اتسع
3- أكدت: قل خيرها
4- بائقة: داهية
5- آل عمران: 144
6- بنو قيلة، قبيلتا الأنصار: الأوس و الخزرج
7- المنتدى: المجلس

الدَّعْوَةُ، وَ تَشْمَلُكُمُ الْخِبْرَةُ، وَ أَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ، وَ الْأَدَاةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلَاحُ وَ الْجُنَّةُ(1) تُوَافِيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلَا تُجِيبُون،َ وَ تَأْتِيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلَا تُغِيثُونَ، وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفَاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلَاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتِي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتِيرَتْ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.

قَاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ نَاطَحْتُمُ الْأُمَمَ، وَ كَافَحْتُمُ (2) الْبُهَمَ، لَا نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ (3)، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى الْإِسْلَامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ المَرْجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّينِ(4)، فَأَنَّى حُزْتُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ؟ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ؟ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْإِقْدَامِ؟ وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْإِيمَانِ؟ بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ ، وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ، وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ .

-----------------------

شما برخوردار از سلاح و تجهيزات جنگى بوده و معروف به اهل خير و صلاح و نيكوكارى هستيد، چه شده كه اكنون دعوت مرا شنيده و ياريم نمى كنيد؟! و ناله ام را مى شنويد و به فريادم نمى رسيد؟! با اينكه شما در گذشته به تلاش و شجاعت و نبرد و تحمّل سختيها و استقامت شناخته شده و آن گروه منتخب مخصوص ما اهل بيت بوديد؟!

شما با اَعراب جاهلى به جنگ پرداخته و در اين راه هر سختى و مشقّت را به جان خريديد، و با طوائف مختلف مبارزه كرديد و با دليرانشان به جدال پرداختيد، و پيوسته گوش به فرمان ما اهل بيت بوديد، و مشتاقانه اوامر ما را اجرا مى كرديد، تا اينكه عاقبت نظم جامع اسلام برقرار گرديد، و خيرات روزگار تراوش نمود، و مشركان سر تسليم فرود آوردند، و تظاهر دروغ و باطل آرام شد، و شعله هاى كفر خاموش گشت، و هرج و مرج خاتمه يافت، و نظام دين محكم شد، چرا پس از روشنى حقيقت حيران شديد؟ و پس از اظهار آن پنهان مى داريد؟ و بعد از پيشروى عقب نشينى كرديد؟ و پس از ايمان به شرك افتاديد؟ واى بر شما كه مانند آن گروهى هستيد كه عهد خود را شكستند، و آهنگ بيرون كردن پيامبر را نمودند، و آنان بودند كه نخستين بار [دشمنى و پيكار با شما را] آغاز كردند؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ و خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمنيد.

ص: 237


1- الجنة- بالضم-: ما استترت به من السلاح
2- و في بعض النسخ« كالحتم»
3- لا نبرح: لا نزال
4- استوسق: اجتمع

أَلَا وَ قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ(1) - وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ(2) وَ نَجَوْتُمْ بِالضِّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذِي تَسَوَّغْتُمْ (3) فَ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ.

أَلَا وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ هَذَا عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْجِذْلَةِ الَّتِي خَامَرَتْكُمْ (4)، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ، وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ خَوَرُ الْقَنَاةِ(5)، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَةَ(6) الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِ(7)، بَاقِيَةَ الْعَارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنَارِ الْأَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنَارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ، فَبِعَيْنِ اللَّهِ مَا تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

-----------------------

آرى مى بينم كه شما ميل به رفاه و آسايش دنيا نموده و دست از آنكه شايسته توليت و امامت است برداشته ايد، و خود را از مسئوليّت تكاليف و حدود و وظائف دينى رها نموده و آزاد ساختيد، و هر آنچه ديده و شنيده و مى دانستيد را بدور انداختيد، حال اينكه اگر شما و اهل زمين كافر شوند، براستى كه خداوند بى نياز و ستوده است.

آرى من با كمال دقّت و معرفت شما را از آن ضلالت و خذلان و تيرگى كه ظاهر و باطن شما را فرا گرفته است آگاه ساختم، و ناخواسته لبريز جان شد، و شور و خشمى به بيرون جهيد، و طاقتم طاق شد، و حبس آن نتوانستم، و پيشگيرانه بر زبانم آمد (8)، اكنون بگيريد و ببريد اين شترى كه به ناحقّ غصب نموديد و اين دابّه خلافت و فدك را مأخوذ داريد او را رام و منقاد خود شماريد و به آسودگى سوار شويد، امّا بدانيد كه پاى اين دابّه مجروح و پشت او زخم دارد، حمل آن عار؛ و ننگ آن باقى و برقرار و به وسم و نشان خداوند تعالى داغ دار و موسوم بودنش به ننگ هميشگى آشكار و پيوسته و متّصل به آتش غضب خداوندگار و كشاننده است راكب خود را به سوى آتشى كه شكافنده قلب فاجران و كفّار نابكار است همانا خداوند نگران است بدان چه ميكنيد و ميداند ظالمان به كجا ميروند و جاى ميگيرند.

ص: 238


1- أخلدتم: ملتم. و الخفض: السعة و الخصب و اللين
2- الدعة: الراحة و السكون
3- الدسع: القي ء، و تسوغ الشراب: شربه بسهولة
4- الجذلة: ترك النصر، خامتكم: خالطتكم
5- الخور: الضعف، و القناة: الرمح. و المراد من ضعف القناة هنا: ضعف النفس عن الصبر على الشدة
6- فاحتقبوها: أي احملوها على ظهوركم، و دبر البعير: أصابته الدبرة بالتحريك و هي جراحة تحدث من الرحل
7- نقب خف البعير: رق و تثقب
8- حاصل اين كلام اين است كه: «اينكه از شما دادخواهي كرده و طلب ياري و اقامه حجّت نمودم نه به نيد ياري و كمك شما بود كه تنها براي تسلّي خاطر و آرامش دل و اتمام حجّت بوده تا فرداي قيامت مگوئيد: ما از اين مطلب خبر نداشتيم». (علّامه مجلسيِ قدّس سرّه)

وَ أَنَا ابْنَةُ نَذِيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ فَاعْمَلُوا إِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُثْمَانَ، وَ قَالَ: يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ! لَقَدْ كَانَ أَبُوكَ صلّي الله عليه و آله بِالْمُؤْمِنِينَ عَطُوفاً كَرِيماً، [وَ] رَءُوفاً رَحِيماً، وَ عَلَى الْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً، وَ عِقَاباً عَظِيماً، إِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّسَاءِ، وَ أَخَا إِلْفِكِ دُونَ الْأَخِلَّاءِ(1)، آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمِيمٍ، وَ سَاعَدَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ جَسِيمٍ، لَا يُحِبُّكُمْ إِلَّا سَعِيدٌ، وَ لَا يُبْغِضُكُمْ إِلَّا شَقِيٌ(2) بَعِيدٌ، فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الطَّيِّبُونَ، وَ الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتُنَا، وَ إِلَى الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا، وَ أَنْتِ يَا خِيَرَةَ النِّسَاءِ، وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ، صَادِقَةٌ فِي قَوْلِكِ، سَابِقَةٌ فِي وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لَا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ، وَ اللَّهِ مَا عَدَوْتُ رَأْيَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ لَا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ، وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً، أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً، وَ لَا دَاراً وَ لَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورَثُ الْكِتَابَ

-----------------------

من دخت پيغمبر شمايم كه برايتان بشير و نذير بود، و شما را به عذاب شديد بيم ميداد، پس آنچه كه مى توانيد انجام دهيد، ما نيز انتقام خواهيم كشيد، حال شما منتظر آن روز باشيد، ما نيز منتظر آن روز هستيم.

أبو بكر گفت: اى دُخت رسول خدا، بى شكّ پدرت پيوسته با مؤمنين مهربان و كريم و بى نهايت مشفق و رحيم بود، و بر كافران سختگير و چون عذابى شديد بود، بر همگان روشن است كه رسول خدا تنها پدر شما بوده، و افتخار برادرى با او فقط متعلّق به شوهر تو است، همو كه از ميان همگان به دوستى و رفاقت خويش برگزيد، و او نيز در هر كار سخت و مشكلى او را يارى نمود، فقط افراد خوشبخت شما را دوست مى دارند، و تنها افراد بدبخت به شما بغض مى ورزند. زيرا شما عترت طاهره و نجيبان برگزيده ايد، راهنماى ما بر خير و راه ما منتهى به بهشت است. و تو اى بهترينِ زنان، و دختِ بهترين انبياء، در كلامت صادقى و از جهت عقل و كمالِ خرد و فهم مقدّم هستى، كسى را نشايد كه قول تو را ردّ نموده و حقّ تو را تصاحب كند، بخدا سوگند من از رأى پيامبر تجاوز نكرده، و بر خلاف فرمايش او رفتار نمى كنم، و البتّه راهنماى قوم به آنان دروغ نمى گويد، و من خدا را شاهد مى گيرم و همان مرا بس كه خود از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: ما جماعت پيغمبران هيچ طلا و نقره و زمين و مالى را از خود به ارث نمى گذاريم، و ميراث ما فقط علم

ص: 239


1- الإلف: هو الأليف بمعنى المألوف، و المراد هنا، الزوج لأنّه إلف الزوجة و في بعض النسخ« ابن عمك»
2- في ذخائر العقبى،- لمحب الدين الطبريّ- قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله« لا يحبنا أهل البيت إلّا مؤمن تقيّ، و لا يبغضنا إلّا منافق شقي» أخرجه الملا

وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ مَا كَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ يَحْكُمَ فِيهِ بِحُكْمِهِ »(1)، وَ قَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِي الْكُرَاعِ وَ السِّلَاحِ، يُقَاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجَاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجَالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذَلِكَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، لَمْ أَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدِي، وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ الرَّأْيُ عِنْدِي(2)، وَ هَذِهِ حَالِي وَ مَالِي، هِيَ لَكِ [وَ] بَيْنَ يَدَيْكِ، لَا تُزْوَى عَنْكِ، وَ لَا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ أُمَّةِ أَبِيكِ، وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنِيكِ، لَا نَدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لَا يُوضَعُ فِي فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ، حُكْمُكِ نَافِذٌ فِيمَا مَلَكَتْ يَدَايَ، فَهَلْ تَرَيْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِي ذَاكِ أَبَاكِ صلّي الله عليه و آله؟.

فَقَالَتْ عليهاالسّلام: سُبْحَانَ اللَّهِ، مَا كَانَ أَبِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَنْ كِتَابِ اللَّهِ صَادِفاً(3) وَ لَا لِأَحْكَامِهِ مُخَالِفاً! بَلْ كَانَ يَتْبَعُ أَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، أَ فَتَجْمَعُونَ إِلَى الْغَدْرِ اعْتِلَالًا عَلَيْهِ بِالزُّورِ وَ البُهتانِ، وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيهٌ بِمَا بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوَائِلِ(4) فِي حَيَاتِهِ، هَذَا كِتَابُ اللَّهِ حَكَماً عَدْلًا، وَ نَاطِقاً فَصْلًا يَقُولُ:

-----------------------

و حكمت و كتاب و نبوّت است، و آنچه از متاع دنيا از ما باقى بماند در اختيار كسى است كه پس من از ولايت امور را بر عهده مى گيرد، و او هر طور كه صلاح بداند در آن تصرّف كند»، و ما نيز آنچه تصرّف نموديم در راه تهيّه وسائل و اسباب جنگ از اسلحه و چارپايان مصرف خواهيم كرد، تا مسلمين نيرو و عظمت پيدا كرده و در جنگ با كفّار و مخالفين پيروز شوند، و اين اجماع مسلمين است و استبداد رأى من نيست، و اين تمام ماجرا است، اينك فدك در پيش ما حاضر و در اختيار تو است، نه قصد قبض آن را داشته و نه از شما پنهان نمايم، و تو بانو و سرور زنان امّت پدرت مى باشى، و مادر گرامى فرزندان پيامبرى، و قصد تصاحب هيچ مالى از شما را نداريم، و منكر مقام تو از جهت پدران و اولاد نيستيم، و حكم و امر تو در آنچه تصاحب نموده ايم نافذ است، ولى آيا من مى توانم مخالف دستور پدرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رفتار كنم؟!

حضرت فاطمه عليها السّلام فرمود: سبحان اللَّه! هرگز پدرم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از كتاب خدا و احكام آن نه منصرف بود و نه مخالف، بلكه تنها بر اساس احكام و سوره هاى آن رفتار مى كرد، آيا شما باهم توطئه كرده و براى اين حيله بهانه و علّتى مى تراشيد؟ همان گونه كه در زمان حيات آن رسول گرامى نيز به او سخنان ناروا نسبت مى داديد! اين قرآن است كه با صدايى بلند و رسا و صريح و عادلانه مى فرمايد: « [زكريّا

ص: 240


1- نقل الإمام المجاهد السيّد عبد الحسين شرف الدين« قدّس سرّه» في كتابه الجليل« النصّ و الاجتهاد» عن الأستاذ المصري المعاصر محمود أبو رية ما يلي: « قال»: بقي أمر لا بدّ أن نقول فيه كلمة صريحة، ذلك هو موقف أبي بكر من فاطمة رضي اللّه عنها بنت رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله) و ما فعل معها في ميراث أبيها، لأنا إذا سلّمنا بأنّ خبر الآحاد الظني يخصص الكتاب القطعي، و أنّه قد ثبت أنّ النبيّ--(صلّي الله عليه و آله) قد قال إنّه لا يورث، و أنّه لا تخصيص في عموم هذا الخبر، فإنّ أبا بكر كان يسعه أن يعطي فاطمة رضي اللّه عنها بعض تركة أبيها(صلّي الله عليه و آله) كأن يخصها بفدك، و هذا من حقه الذي ليس يعارضه فيه أحد، إذ يجوز للخليفة أن يخص من يشاء بما يشاء. قال: و قد خص هو نفسه الزبير بن العوام و محمّد بن مسلمة و غيرهما ببعض متروكات النبيّ صلّى اللّه عليه و آله على أنّ فدكا هذه التي منعها أبو بكر لم تلبث أن أقطعها الخليفة عثمان لمروان، هذا كلامه بنصه. ثمّ عقّب السيّد« ره» قائلا: و نقل ابن أبي الحديد عن بعض السلف كلاما مضمونه العتب على الخليفتين و العجب منهما في مواقفهما مع الزهراء بعد أبيها(صلّي الله عليه و آله) قالوا في آخره:« و قد كان الأجل أن يمنعهما التكرم عما ارتكباه من بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فضلا عن الدين» فذيله ابن أبي الحديد بقوله:« هذا الكلام لا جواب عنه» النصّ و الاجتهاد صلّي الله عليه و آله 123/ 124
2- خطر ببالي و أنا افكر في قول الخليفة،« و ذلك بإجماع المسلمين لم أنفرد به» و قوله في آخر الحديث الذي تفرد بنقله عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله« و ما كان من طعمة فلو لي الأمر أن يحكم فيه بحكمه» نعم خطر ببالي و أنا افكر في هاتين الفقرتين و ما إذا كانت فدك من حقّ المسلمين حتّى يؤخذ رأيهم فيها أم من حقه الخاص حتّى يحكم فيه بحكمه كما جاء في ذيل الحديث الذي استنكرته الصديقة الطاهرة(عليه السّلام) و اعتبرته كذبا و زورا و افتراء على الرسول(صلّي الله عليه و آله) اعتلالا منهم لما أجمعوا على الغدر بذريته كما اعتبرته طعنا في عصمته(صلّي الله عليه و آله) لو صدر ذلك منه، و اسمع ذلك كله في جوابها لأبي بكر،« سبحان اللّه! ما كان أبي رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله) عن كتاب اللّه صادفا، و لا لأحكامه مخالفا، بل كان يتبع أثره، و يقفو سوره أ فتجمعون إلى الغدر اعتلالا عليه بالزور، و هذا بعد وفاته شبيه بما بغي له من الغوائل في حياته» ثم إن كان من حقه الخاص فلما ذا لم يعطها سيدة النساء و بنت سيد الأنبياء إكراما لمقام أبيها(صلّي الله عليه و آله) و إذا كان من حقّ المسلمين فكيف تداولتها الأيدي بالأهواء بعد ذلك دون أخذ رأيهم فيها. نعم خطر ببالي و أنا اجيل الفكر في هذا و شبهه قول الشريف قتادة بن إدريس من قصيدته العصماء في رثاء سيدة النساء(عليه السّلام) و التي يقول في أولها: ما لعينيّ غاب عنها كراها *** و عراها من عبرة ما عراها أ لدار نعّمت فيها زمانا *** ثم فارقتها فلا أغشاها إلى أن يقول: بل بكائي لمن خصها *** اللّه تعالى بلطفه و اجتباها و حباها بالسيّدين الجليل *** ين العظيمين منه حين حباها و لفكري في الصاحبين اللذين *** استحسنا ظلمها و ما راعياها منعا بعلها من الحلّ و العق *** د و كان المنيب وا لأواها و التي يقول فيها: و أتت فاطم تطالب بالإر *** ث من المصطفى فما ورّثاها إلى أن قال- و هو محل الشاهد-: أ ترى المسلمين كانوا يلومو *** نهما في العطاء لو أعطياها كان تحت الخضراء بنت نبي *** ناطق صادق أمين سواها بنت من؟ أم من؟ حليلة من؟ *** ... من سنّ ظلمها و أذاها
3- صادفا: معرضا
4- الغوائل: المهالك، فهي صلوات اللّه عليها رأت في هذا التعليل و الاستدلال بوضع حديث مزور على لسان الرسول(صلّي الله عليه و آله) مؤامرة استهدفت شخصه الكريم كما استهدفت رسالته من خلال أهل بيته حيث سلبته أعظم امتياز تستند إليه الرسالة و هي العصمة بمخالفته أحكام الكتاب في منع أهل بيته من الإرث و رأت(عليه السّلام) في هذا التهجم على شخصه الكريم بعد الوفاة شبها بما كان يحاك ضدّه من المؤامرات في حياته(صلّي الله عليه و آله) إذ هي الأخرى استهدفت شخصه للقضاء على رسالته

«يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»(1)، [ وَ يَقُولُ :] «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ»(2)، فَبَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فِيمَا وَزَّعَ مِنَ الْأَقْسَاطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ الْمِيرَاثِ، وَ أَبَاحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرَانِ وَ الْإِنَاثِ، مَا أَزَاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلِينَ، وَ أَزَالَ التَّظَنِّيَ وَ الشُّبُهَاتِ فِي الْغَابِرِينَ، كَلَّا بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.

فَقَالَ [لَها] أَبُو بَكْرٍ: صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ صَدَقَتِ ابْنَتُهُ، أَنتَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْطِنُ الْهُدَى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدِّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لَا أُبَعِّدُ صَوَابَكِ، وَ لَا أُنْكِرُ خِطَابَكِ، هَؤُلَاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَكِ، قَلَّدُونِي مَا تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ، غَيْرَ مُكَابِرٍ وَ لَا مُسْتَبِدٍّ وَ لَا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذَلِكِ شُهُودٌ(3).

فَالْتَفَتَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسّلام إِلَى النَّاسِ وَ قَالَتْ:

مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ؛ الْمُسْرِعَةَ إِلَى قِيلِ الْبَاطِلِ (4)؛ الْمُغْضِيَةَ عَلَى الْفِعْلِ [الْقَبِيحِ] الْخَاسِرِ! أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها؟! كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَا أَسَأْتُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ.

-----------------------

گفت: خدايا از سر احسان به من پسرى عطا فرما كه پس از من] متولّى اُمور و وارث من و آل يعقوب باشد- مريم: 5» و «و سليمان از داود ارث برد- نمل: 16»، و خداوند در قرآن تا حدّى توزيع و توريث و قسط و قانون فرايض طبقات وارث را بيان فرموده است، كه موردى براى ترديد و اشتباه باقى نمانده است، حاشا! شماها در اين امر از تمايلات نفسانى خود پيروى نموده ايد و ما جز صبر چاره ديگرى نداريم، وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.

أبو بكر گفت: تمام سخنان خدا و رسول راست و حقّ است، و تو نيز اى دخت پيامبر راست مى گويى، تو معدن علم و جايگاه هدايت و رحمتى، تو پايه و اساس دين و حجّت حقّى، من هرگز سخن تو را ردّ نكرده و منكر كلام تو نيستم، ولى من بى هيچ عناد و استبداد و ستيزه اى هر چه گفتم با رأى نظر همين جماعت حاضر مسلمان بود و با مشورت ايشان انجام دادم، و ايشان همگى شاهدند.

حضرت زهرا عليهاالسّلام رو به جانب مردم نموده و فرمود:

اى جماعت مسلمين كه عجولانه مبادرت به انتخاب امرى باطل و ناصواب نموديد، آيا پيرامون آيات قرآن هيچ تدبّر و تأمّل نمى كنيد، يا اينكه دلهاى شما در حجاب و پوشيده شده، نه اين طور نيست بلكه بدى كردار و اعمالتان بر دلهاى شما غالب گرديد

ص: 241


1- سورة مريم 6
2- سورة النمل 16
3- حقا إنّه لمن الملفت للنظر لجوء أبي بكر إلى رأي المسلمين بعد انهزامه أمام حجج الصدّيقة الدامغة الثابتة اليقينية من صريح المحكم من كتاب اللّه العظيم ممّا لم يدع مجالا للشك و الشبهة في بطلان الحديث المزعوم و سقوطه عن الاعتبار و مخالفته لاصول الإسلام و النبيّ صلّى اللّه عليه و آله منزه عن التفوه بمثله
4- في بعض النسخ« قبول الباطل»

فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ أَبْصَارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ مَا تَأَوَّلْتُمْ، وَ سَاءَ مَا بِهِ أَشَرْتُمْ، وَ شَرُّ مَا مِنْهُ اغْتَصَبْتُمْ!، لَتَجِدُنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقِيلًا، وَ غِبَّهُ وَبِيلًا، إِذَا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطَاءُ، وَ بَانَ بإورائه الضَّرَّاءُ، وَ بَدَا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ . ثُمَّ عَطَفَتْ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ قَالَتْ:

1) قَدْ كَانَ بَعْدَكَ أَنْبَاءٌ وَ هَنْبَثَةٌ *** لَوْ كُنْتَ شَاهِدَهَا لَمْ تَكْثُرِ الْخَطْبُ

2) إِنَّا فَقَدْنَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَابِلَهَا *** وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لَا تَغِبْ

3) وَ كُلُّ أَهْلٍ لَهُ قُرْبَى وَ مَنْزِلَةٌ *** عِنْدَ الْإِلَهِ عَلَى الْأَدْنَيْنَ مُقْتَرِبٌ

4) أَبْدَتْ رِجَالٌ لَنَا نَجْوَى صُدُورِهِمْ(1) *** لَمَّا مَضَيْتَ وَ حَالَتْ دُونَكَ التُّرْبُ

5) تَجَهَّمَتْنَا رِجَالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنَا *** لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْأَرْضِ مُغْتَصَبٌ

-----------------------

و توان شنيدن و ديدن را از گوش و چشم شما گرفت، و چه بد تأويل نموديد و چه راه زشتى را پيش گرفتيد و بدتر از همه آن وجهى است كه به سبب آن حقّ ديگران را غصب كرديد، سوگند به خداوند كه چون پرده از برابر ديدگان شما برداشته شود منظره بسيار هولناكى را خواهيد ديد، سپس اين آيه را قرائت نمود كه: «وَ بَدا لَكُم مِن رَبِّكُم ما لَم تَكُونُوا تَحتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ». آنگاه رو به قبر شريف پيامبر نموده و اين مرثيه را سرود:

(1) پس از تو اخبار و اكاذيبى منتشر شد كه اگر شما حاضر بودى كار مردم تا اين حدّ سخت نمى شد،

(2) ما تو را از دست داديم همچون زمينى كه بارانى نافع را از دست دهد، قوم تو به اختلاف افتادند، پس تو خود شاهد امور ايشان باش،

(3) هر يك از خويشان او داراى احترام و منزلتند، و نزد خدا آن گرامى تر است كه به او نزديكتر،

(4) گروهى از مردم آنچه در سينه ها [از حقد و كينه] داشتند به ما نماياندند، آنگه كه تو درگذشتى و خاكها ميان ما و شما حائل شد،

(5) گروهى از مردمان نسبت به ما روى ترش كرده و مقام ما را كوچك و سبك شمردند، چون از ميان ما غايب شدى امروز ما مورد غضب و خشم واقع شديم،

ص: 242


1- النجوى: السر

6) وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضَاءُ بِهِ *** عَلَيْكَ يَنْزِلُ مِنْ ذِي الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

7) وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ بِالْآيَاتِ يُؤْنِسُنَا *** فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبٌ

8) فَلَيْتَ قَبْلَكَ كَانَ الْمَوْتُ صَادَفَنَا *** لَمَّا مَضَيْتَ وَ حَالَتْ دُونَكَ الْكُثُبُ(1)

9) إنَّا رُزِئنا بِما لَم يُرزَ ذُوشُجَنٍ *** مِنَ البَرِيَّةِ لاعُجمُ وَ لا عَرَبُ

ثُمَّ انْكَفَأَتْ عليهاالسّلام وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام يَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَيْهِ، وَ يَتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا عَلَيْهِ عليهاالسّلام، فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ قَالَتْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام:

يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ، اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ، نَقَضْتَ قَادِمَةَ الْأَجْدَلِ (2)، فَخَانَكَ رِيشُ الْأَعْزَلِ(3)، هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نِحْلَةَ أَبِي وَ بُلْغَةَ(4) ابْنَيَّ لَقَدْ أَجْهَدَ(5) فِي خِصَامِي، وَ أَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فِي كَلَامِي(6) حَتَّى حَبَسَتْنِي قَيْلَةٌ نَصْرَهَا، وَ الْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا،

-----------------------

(6) تو همچون ماه شب چارده و نورى بودى كه از تو بهره مند مى شدند، و بر تو از جانب خداوند عزيز آيات نازل مى شد،

(7) در گذشته فرشته وحى جبريل با آيات خدا مونس ما اهل بيت بود، چون از ميان ما رفتى او نيز غايب شده و تمام خوبيها از ما پوشيده شد،

(8) اى كاش مرگ پيش از تو سراغ ما مى آمد، وقتى شما از اين دنيا رحلت نموده و ميان ما و شما حائل شد،

(9) به ما مصيبتى رسيده كه به هيچ فرد اندوهناكى از عرب و عجم نرسيده بود.

سپس آن حضرت عليهاالسّلام به منزل بازگشت در حالى كه حضرت امير عليه السّلام در انتظار مراجعت و درخشش سيماى مبارك او بود، چون در خانه قرار يافت؛ از شدّت تأثّر شروع به ملامت حضرت امير عليه السّلام كرده و فرمود:

اى فرزند أبو طالب، چرا همچون كودك در جنين پنهان شده و مانند افراد تهمت زده در كنج خانه نشسته اى؟ تو كسى بودى كه شاه پرهاى بازها را درهم مى شكستى، چطور شده كه اكنون از پر و بال مرغان ناتوان فرو مانده اى؟! اين فرزند أبو قحافه، هديّه پدر و قوت و معيشت فرزندانم را به ظلم ستانده، و در مخالفت با من به سختى مى كوشد، و جسورانه مجادله مى كند، آنچنان كه جماعت انصار دست از يارى من برداشته و مهاجرين رشته دوستى را گسسته،

ص: 243


1- الكثب- بضمتين-: جمع الكثيب و هو: الرمل
2- قوادم الطير: مقادم ريشه و هي عشرة- و الأجدل: الصقر
3- الأعزل من الطير: ما لا يقدر على الطيران
4- يبتزني: يسلبني و البلغة ما يتبلّغ به من العيش
5- في بعض النسخ« أجهر»
6- ألفيته: وجدته، و الألد: شديد الخصومة

وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا، فَلَا دَافِعَ وَ لَا مَانِعَ، خَرَجْتُ كَاظِمَةً، وَ عُدْتُ رَاغِمَةً، أَضْرَعْتَ خَدَّكَ(1) يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ، افْتَرَسْتَ الذِّئَابَ، وَ افْتَرَشْتَ التُّرَابَ، مَا كَفَفْتَ قَائِلًا، وَ لَا أَغْنَيْتَ طَائِلًا(2) وَ لَا خِيَارَ لِي، لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هُنَيْئَتِي وَ دُونَ ذِلَّتِي، عَذِيرِي اللَّهُ مِنْهُ عَادِياً(3) وَ مِنْكَ حَامِياً، وَيْلَاي فِي كُلِّ شَارِقٍ! وَيْلَايَ فِي كُلِّ غَارِبٍ! مَاتَ الْعَمَدُ، وَ وَهَنَ الْعَضُدُ(4)، شَكْوَايَ إِلَى أَبِي! وَ عَدْوَايَ (5) إِلَى رَبِّي! اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلًا، وَ أَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكِيلًا.

فَقَالَ [لَها] أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: لَا وَيْلَ لَكِ [يا بِنتَ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ]، بَلِ الْوَيْلُ لِشَانِئِكِ(6) ثُمَّ نَهْنِهِي عَنْ وَجْدِكِ (7) يَا ابْنَةَ الصَّفْوَةِ، وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَمَا وَنَيْتُ (8) عَنْ دِينِي، وَ لَا أَخْطَأْتُ مَقْدُورِي (9) ، فَإِنْ كُنْتِ تُرِيدِينَ الْبُلْغَةَ، فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفِيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ مَا أُعِدَّ [اللهُ] لَكِ أَفْضَلُ

-----------------------

و همه تنهايم گذاشته اند، نه مدافعى دارم و نه مانعى، از خانه با دلى آكنده از خشم خارج شدم و در نهايت خوارى بازگشتم، آرى آن روزى شكست خوردى كه تندى و خشونت خود را ضايع نمودى، آرى روزگارى در شكار گرگان بوده و پاره مى كردى، و حال خاك نشينى را اختيار نموده اى!! نه پاسخ گوينده اى را مى دهى، و نه سخن ياوه اى را ممنوع مى سازى، من نيز ديگر هر چاره اى را از كف داده ام، اى كاش پيش از اين خوارى مرده بودم، عذرخواه من در تمام اين حرفها كه با تو گفتم و كم حرمتى كه صادر شد همانا خداى من است، چه مرا وابگذارى و يا حمايت نمايى!

واى بر من در هر طلوع آفتاب! تكيه گاهم از دنيا رفت، و بازويم ناتوان شد، شكايت نزد پدر مى برم! و از خداوند دادخواهى مى كنم! خدايا! نيرو و قدرت تو از همه افزونتر؛ و عذاب و نكال تو از همه شديدتر است!.

آنگاه مولاى متّقيان از در تسليت به آن حضرت عليهما السّلام گفت: اى دختر بهترين انبياء بر تو هيچ ويل و واى مباد! كه ويل و واى براى دشمن بدخواه تو است! اى دختر برگزيده عالميان و يادگار آخر الزّمان، غم و اندوه خود فرو نشان، و بدان كه من هرگز در دينم سستى نكرده و از حدّ توانم خارج نشده ام، اگر مقصود شما روزى به قدر كفاف است كه آن را خداوند ضمانت فرموده، و او ضامنى استوار و امين است، و آنچه براى تو مهيّا و آماده

ص: 244


1- ضرع: خضع و ذل
2- أي ما فعلت شيئا نافعا، و في بعض النسخ« و لا أغنيت باطلا»: أي كففته
3- العذير: النصير. و عاديا: متجاوزا
4- الوهن: الضعف في العمل أو الأمر أو البدن
5- العدوى: طلبك إلى وال لينتقم لك من عدوك
6- الشانئ: المبغض
7- أي: كفي عن حزنك و خففي من غضبك
8- ما كللت و لا ضعفت و لا عييت
9- ما تركت ما دخل تحت قدرتي، أي لست قادرا على الانتصاف لك لما أوصاني به الرسول(صلّي الله عليه و آله)

مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ.

فَقَالَتْ عليهاالسّلام: حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ. وَ أَمْسَكَتْ.

-----------------------

فرموده برتر از آن است كه از شما به غارت رفته، پس كار را به خدا واگذار!.

پس حضرت زهرا عليهاالسّلام آرام گشته و عرض كرد: خدا مرا كافى است و او بهترين وكيل است، و ديگر چيزى نگفت.

ص: 245

50- وَ قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ(1): لَمَّا مَرِضَتْ [سَيِّدَتُنا] فَاطِمَةُ عليهاالسّلام الْمَرْضَةَ الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا(2) اجتَمَعَت إَلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَعُدْنَهَا، فَقُلْنَ لَهَا: كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟

فَحَمِدَتِ اللَّهَ (عليهاالسّلام) وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا صلّي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَتْ:

أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ، قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ (3)، وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ (4)،

فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفَاةِ وَ صَدْعِ الْقَنَاةِ، وَ خَتْلِ الْآرَاءِ(5) وَ زَلَلِ الْأَهْوَاءِ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ: أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ،

لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهْم رِبْقَتَهَا، وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا(6)، وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَاتِهَا(7)، فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ .

-----------------------

50- و سويد بن غفله گفت: چون بانوى ما حضرت فاطمه عليها السّلام به بستر بيمارى افتاد- همان بيمارى كه منجر به فوت آن حضرت گشت-، زنان انصار و مهاجرين براى عيادت به خدمت او رسيده و گفتند: با اين بيمارى چگونه شب را به صبح آوردى اى دخت پيامبر؟

حضرت زهرا عليها السّلام نيز پس از حمد الهى و صلوات بر پدرش فرمود:

به خدا سوگند در حالى شب را به صبح رساندم كه از دنياى شما ناراضى، و از مردان شما بيزارم، آنان را پس از امتحان دور انداخته، و پس از مشاهده نيّات سوء و رفتارهاى ناهنجارشان از همه آنان كناره گيرى نمودم! [سپس گمراه شدن پس از هدايت را به باد انتقاد گرفته و فرمود:]

قبيح و زشت باد آن شكافهاى شمشير [كه در جهاد راه خدا ايجاد شد]، و هر كار لهوى پس از كارى جدّى، و آن سنگ خوردنها از كفّار و آزار نيزه! و نتيجه اش اين خطاى در رأى و سستى نظر! چه كار بدى مرتكب شدند! كه غضب الهى براى ايشان مهيّا و تا ابد در جهنّم خواهند ماند!.

البتّه من ايشان را به راه حقّ خواندم و متوجّه سنگينى آن نموده و همه چيز را بر آنان ظاهر نمودم. رويشان بخاك باد! مرگ بر آنان! لعنت بر قوم ستمكار!.

ص: 246


1- قال العلامة في الخلاصة: سويد بن غفلة الجعفي قال البرقي: إنّه من أولياء أمير المؤمنين عليه السلام و في أسد الغابة« أدرك الجاهلية كبيرا و أسلم في حياة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و لم يره و أدى صدقته إلى مصدق النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ثمّ قدم المدينة فوصل يوم دفن النبيّ(صلّي الله عليه و آله) و كان مولده عام الفيل و سكن الكوفة ...» و في تهذيب التهذيب وثقه ابن معين و العجليّ مات سنة 80 و قيل 81 و قيل 88
2- قال ابن أبي الحديد في المجلد الرابع من شرحه على النهج« قال أبو بكر و حدّثنا محمّد بن زكريا قال حدّثنا محمّد بن عبد الرحمن المهلبي عن عبد اللّه بن حماد بن سليمان عن أبيه عن عبد اللّه بن حسن بن حسن عن أمه فاطمة بنت الحسين(عليه السّلام) قالت: لما اشتد بفاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الوجع و ثقلت و في علتها دخلت عليها ... الخ
3- لفظتهم: رميت بهم و طرحتهم بعد أن عجمتهم: أي بعد أن اختبرتهم و امتحنتهم
4- سئمتهم: مللتهم، و سبرتهم: جرّبتهم و اختبرتهم واحدا واحدا
5- ختل الآراء: زيفها و خداعها
6- أوقتها: ثقلها
7- شننت الغارة عليهم: وجهتها عليهم من كل جه

وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ، وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلَالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأُمُورِ الدُّنْيَا(1) وَ الدِّينِ؟ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ . وَ مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السّلام؟!

نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ، لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَ نَكَالَ(2) وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ (3)، وَ تَاللَّهِ لَوْ مَالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللَّايِحَةِ، وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْوَاضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ إِلَيْهَا، وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا، وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً(4)، لَا يَكْلُمُ خَشاشُهُ(5) ، وَ لَا يَكِلُّ سَائِرُهُ (6) وَ لَا يَمَلُّ رَاكِبُهُ، وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً، تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ، وَ لَا يَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ، وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً، وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلَاناً، وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّى مِنَ الدُّنْيَا بِطَائِلٍ، وَ لَا يَحْظَى مِنْهَا بِنَائِلٍ، غَيْرَ رَيِّ النَّاهِلِ، وَ شُبْعَةِ الْكَافِلِ، وَ لَبَانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ، وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكَاذِبِ، وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ

-----------------------

واى بر اين امّت! چه چيز آنان را از: ستونهاى استوار رسالت و اساس نبوّت و راهنمايى؛ و مهبط فرشته وحى، و دانا به تمام امور دنيا و آخرت، گمراه ساخت؟ آگاه باشيد كه اين انحراف خسران مبين است. چرا اين گونه أبو الحسن را عقوبت كردند؟!

به خدا سوگند كه اين مجازات (خذلان و تنهاگذارن آن حضرت) فقط بخاطر ترس از شمشير او و كمى ملاحظه در اجراى حقّ، و سختى و شدّت جنگ او، و شجاعت كارزار، و بى مهابا بودن او در اجراى فرامين الهى بود، و به خدا سوگند اگر تمام امّت از راه سعادت منحرف شده و از پذيرش راه روشن امتناع مى كردند، [علىّ] همه آنان را به راه آورده و آرام آرام و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مى كشاند، كه نه خود خسته شود و نه ايشان ملول، و در نهايت آنان را به سرچشمه اى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى برد، و ايشان را از آن سيراب باز ميگرداند و در خفا و آشكاراشان را نصيحت مى نمود در حالى كه خود آنحضرت از غناى آنها بهره نمى برد و از دنياى ايشان براى خود چيزى ذخيره نمى فرمود مگر باندازه شربت آبى كه تشنه خود را سيراب كند و اندكى از طعام كه گرسنه بدان سدّ جوع نمايد، و در آن وقت زاهد از راغب و راستگو از دروغگو تميز داده و شناخته ميشد، «اگر مردم قرى و دهات ايمان مى آوردند و پرهيزگارى ميكردند هر آينه درهاى آسمان را به رحمت و بركت بروى ايشان باز

ص: 247


1- الطبين: الفطن الحاذق العالم بكل شي ء
2- النكال: ما نكلت به غيرك كائنا ما كان
3- تنمر: عبس و غضب
4- سجحا: سهلا
5- كلمه: جرحه
6- يكل: يتعب

بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ، وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ .

أَلَا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ! وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرَ عَجَباً! وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ ! لَيْتَ شِعْرِي إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا؟! وَ إِلَى أَيِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا؟! وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا؟! وَ عَلَى أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا(1) ل؟!َبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ، وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا،

اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذَّنَابَى بِالْقَوَادِمِ(2) ، وَ الْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ (3)، فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ(4) قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ ، وَيْحَهُمْ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؟

-----------------------

ميكرديم و زمين را رخصت مى داديم تاخير و بركات خود را برون اندازد، و لكن چون مردم تكذيب آيات الهى كردند و به اعمال زشت پرداختند ما هم بر ايشان تنگ گرفتيم و به سبب كردار قبيح و عصيان ايشان را معاقب و مأخوذ داشتيم- اعراف: 96» و كسانى كه از اين جماعت مرتكب ظلم و ستم شدند بزودى جزاى اعمال بدشان به آنان مى رسد، چه آنان از تحت قدرت و نفوذ ما خارج نيستند و ما از گرفتنشان عاجز نيستيم.

آهاى همگى گوش كنيد! زودا كه روزگار عجائب خود را به شما نمايش دهد! و اگر متعجّب شديد اين از عجيب بودن گفتارشان است! اى كاش مى دانستم كه اين مردم به چه بناى بلندى تكيه كرده، و متمسّك چه دستگيره اى شده، و هتك حرمت چه ذرّيّه اى را نموده و ايشان را مقهور و مغلوب ساخته اند، بد مولايى است مولايشان و بد دوستى است دوستشان، و ظالمان مبادله اى بسيار بد كردند [كه أمير المؤمنين را خانه نشين كردند] درد را دوا، و مرض را شفا، و گلخن را گلشن، و ظلمت را نور، و سياه چال را كوه طور پنداشتند، بخاك ماليده باد بينى هاى گروهى كه گمان مى كنند كه كار نيكو مى كنند، آگاه باشيد كه آنان مفسدانند و لكن خودشان نمى دانند، واى بر آنان آيا آنكه به سوى حقّ راهنمائى مى كنيد به تبعيّت و پيروى شايسته تر است يا آنكه به حقّ راه نمى نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است؟ شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟

ص: 248


1- احتنكه: استولى عليه
2- الذنابى: ذنب الطائر، و قوادمه: مقادم ريشه
3- العجز: مؤخر الشي ء، و الكاهل: مقدم اعلى الظهر ممّا يلي العنق
4- المعطس: لأنف

أَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ، ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْ ءَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً(1) وَ ذُعَافاً مُبِيداً،

هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ ، وَ يُعْرَفُ الْبَاطِلُونَ غِبَ (2) مَا أُسِّسَ الْأَوَّلُونَ، ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ أَنْفُساً، وَ اطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَاشاً، وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ، وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غَاشِمٍ، وَ بِهَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ!

يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً، فَيَا حَسْرَتَى لَكُمْ! وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ، أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ؟!

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ: فَأَعَادَتِ النِّسَاءُ قَوْلَهَا عليه السّلام عَلَى رِجَالِهِنَّ، فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا: يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ، لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ

-----------------------

بجانم قسم كه اين افعال شما حامل گشت، پس منتظر باشيد تا مدّت حمل منقضى شود، پس از آن نتيجه باز آورد! اكنون خون تازه خواهيد دوشيد و اوانى شما از هر قاتل سرشار خواهد شد،

در آن زمان ضرر جاهل و سود عاقل آشكار شود و آنجا را اندوخته پيشينيان باشد بر اخلاق ميراث رسد، پس ساكن كنيد قلب خود را و آرام دهيد نفوس خويش را، و مهيّا شويد از براى حوادث و فتنه ها و مصيبتها! و خود را به شمشير قاطع و دواهى مهلك و استبداد ستمكاران بشارت دهيد!

بى شكّ منافع شما نابود و مزارعتان محصود و بهره شما افسوس و دريغ خواهد بود، زودا كه گريبان ندامت بدريد و هيچ نمى دانيد به كجا اندر افتاديد، بى گمان كوركورانه در ظلمت خانه ضلالت اسير و در چاه جهالت دستگير گشتيد، چگونه شما را ملزم كنيم به سوى راه هدايت و حال آنكه از شنيدن كلمات ما كراهت داريد؟!

سُوَيد بن غَفلَه گويد: زنان مهاجر و انصار تمام فرمايشات حضرت فاطمه عليهاالسّلام را به سمع مردان خود رساندند، و سران مهاجر و انصار با شنيدن اين سخنان به جانب آن حضرت شتافته و گفتند: اى بانوى زنان جهان، اگر علىّ بن ابى طالب پيش از آنكه ما با

ص: 249


1- القعب: القدح، و الدم العبيط: الخالص الطري
2- الذعاف: السم الذي يقتل من ساعته، الغب: العاقبة

ذَكَرَ لَنَا هَذَا الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يُبْرَمَ الْعَهْدُ، وَ يُحْكَمَ الْعَقْدُ، لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ.

فَقَالَتْ عليهاالسّلام: إِلَيْكُمْ عَنِّي فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ، وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ.

-----------------------

أبو بكر بيعت كنيم و پيمان متابعت محكم كنيم؛ حاضر مى شد و اين سخنان مى فرمود هرگز سر از طاعت او بيرون نمى كرديم!.

حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود: از من دور شويد! پس از اتمام حجّت بر شما ديگر جايى براى عذر و بهانه شما نيست، و هيچ چيز چاره تقصير و كوتاهى شما نكند.

ص: 250

احتجاج سلمان فارسىّ رَضيَ الله ُعَنه پس از وفات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله

« احْتِجَاجِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ (1)

« فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى الْقَوْمِ »

« لَمَا تَرَكُوا أَمِيرِ الْمُؤْمنِيِنَ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ اخْتَارُوا غَيْرِهِ »

« وَ نَبَذُوا الْعَهْدِ الْمَأْخُوذِ عَلَيْهِمْ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ »

51- [رُوِيَ] عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام قَالَ: خَطَبَ النَّاسَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ - رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ -، بَعْدَ أَنْ دُفِنَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ، فَقَالَ فِيهَا:

أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ! اسْمَعُوا عَنِّي حَدِيثِي، ثُمَّ اعْقِلُوهُ عَنِّي، أَلَا وَ إِنِّي أُوتِيتُ عِلْماً كَثِيراً، فَلَوْ حَدَّثْتُكُمْ بِكُلِّ مَا أَعْلَمُ مِنْ فَضَائِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام لَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ: هُوَ مَجْنُونٌ، وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ أُخْرَى: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَاتِلِ سَلْمَانَ.

أَلَا إِنَّ لَكُمْ مَنَايَا، تَتْبَعُهَا بَلَايَا، أَلَا وَ إِنَّ عِنْدَ عَلِيٍّ عليه السّلام عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا، وَ مِيرَاثَ الْوَصَايَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، وَ أَصْلَ الْأَنْسَابِ، عَلَى مِنْهَاجِ هَارُونَ بْنِ عِمْرَانَ

-----------------------

احتجاج سلمان فارسىّ رَضيَ الله ُعَنه

پس از وفات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در نكوهش امّت در عهدشكنى از حضرت امير عليه السّلام

51- از امام صادق عليه السّلام به واسطه پدران گرامش نقل شده كه سلمان فارسى سه روز پس از دفن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خطبه اى بدين شرح ايراد نمود:

آهاى مردم! كلامى از من گوش كرده سپس در باره اش انديشه كنيد، بدانيد كه اطّلاعات بسيارى در فضائل علىّ بن ابى طالب دارم، كه اگر قصد نقل تمام آنها را داشته باشم گروهى از شما مرا ديوانه انگاشته و گروهى خونم را مباح سازيد.

بدانيد كه شما را تقديراتى است كه پيش آمدهاى گوناگونى در پى آن مى آيد، و اين را بدانيد كه نزد علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است علم منايا (مقدّرات) و علم بلايا (گرفتاريهايى كه متوجّه مردم مى شود) و ميراث وصايا (ثمره سفارشات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله) و فصل خطاب و اصل و ريشه انساب (نسبهاى مردم)، همان گونه كه هارون بن عمران

ص: 251


1- أبو عبد اللّه سلمان الفارسيّ أو المحمدي و يلقب أيضا بسلمان الخير أصله من رامهرمز و قيل من أصفهان من بلدة يقال لها: جي. كان من أوصياء عيسى عليه السلام، و هذا هو السبب الذي جعل أمير المؤمنين عليه السلام يحضر عنده بالمدائن حين حضرته الوفاة، و يتولى تغسيله بيده الشريفة، إذ أنّ الوصي لا يغسله إلّا وصي مثله. هرب سلمان عليه السلام من فارس لأنّ أهلها كانوا يعبدون النار و صادف ذلك سفر قافلة إلى الشام فذهب معها، و نزل بحمص و كان يجتمع بالقسس و الرهبان و يجادلهم في الدين برهة من الزمن. ثمّ صحب جماعة من التجار و سار معهم قاصدا مكّة المكرمة ليحظى بالتشرف بحضرة النبيّ الأمي و صحبته، و كان سلمان عليه السلام يعلم أنّه سيبعث من هناك لأنّه كما مرّ كان من أوصياء عيسى(عليه السّلام). و اعتدى عليه هؤلاء الذين سار بصحبتهم و أساءوا الصحبة فانتبهوا ما كان عنده و أسروه ثمّ باعوه من يهودي في المدينة على أنّه رق. و بقي عند ذلك اليهودي إلى أن هاجر النبيّ صلّى اللّه عليه و آله إلى المدينة و كان سلمان(عليه السّلام) كاتب ذلك اليهودي على أن يدفع له مبلغا من المال ليحرره من الرق، فأعانه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على ذلك فتحرر. و لما زحف الجيش بقيادة أبي سفيان لقتل النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و أصحابه و هدم المدينة على أهلها، في غزوة الأحزاب- أشار سلمان بحفر الخندق، فقال أبو سفيان لما رآه هذه مكيدة ما كانت العرب تكيدها. و كان إذا قيل له ابن من أنت؟ يقول أنا سلمان بن الإسلام، أنا من بني آدم. و قد روي عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من وجوه أنّه قال: لو كان الدين في الثريا لناله سلمان، و في رواية اخرى لناله رجل من فارس و روي عنه(صلّي الله عليه و آله) أنّه قال:« إنّ اللّه يحب من أصحابي أربعة- فذكره منهم» و قال(صلّي الله عليه و آله):« ثلاثة تشتاق إليهم الحور العين: علي، و سلمان، و عمار». و عن أنس بن مالك قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« أنا سابق ولد آدم، و سلمان سابق أهل فارس». و عنه أيضا، سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول:« إنّ الجنة تشتاق إلى أربعة: عليّ و سلمان، و عمار، و المقداد». و دخل ذات يوم مجلس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فوجد وجهاء قريش فتخطاهم و جلس في صدر المجلس، فغلى الدم في عروقهم، و قال له بعضهم:- من أنت حتّى تتخطانا؟- و قال له آخر:- ما حسبك و نسبك؟!- قال سلمان: أنا ابن الإسلام، كنت عبدا فأعتقني اللّه بمحمد(صلّي الله عليه و آله) و وضيعا فرفعني بمحمد(صلّي الله عليه و آله) و فقيرا فأغناني بمحمد(صلّي الله عليه و آله) فهذا حسبي و نسبي. فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: صدق سلمان، صدق سلمان، من أراد أن ينظر إلى رجل نوّر اللّه قلبه بالإيمان، فلينظر إلى سلمان. و تنافس المهاجرون و الأنصار كل يقول:( سلمان منا) فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« بل سلمان منّا أهل البيت». و روي عن أبي الأسود الدؤلي قال كنا عند علي ذات يوم فقالوا:- يا أمير المؤمنين(عليه السّلام) حدّثنا عن سلمان- قال(عليه السّلام): من لكم بمثل لقمان الحكيم، ذلك امرؤ منا أهل البيت أدرك العلم الأول و العلم الآخر، و قرأ الكتاب الأول و الكتاب الآخر، بحر لا ينزف. ولي المدائن في عهد عمر بن الخطّاب، و كان يسف الخوص و هو أمير عليها و يبيعه و يأكل منه، و يقول: لا أحبّ أن آكل إلّا من- عمل يدي.- و توفي في المدائن سنة 36، و قيل 37، و قيل بل 33. و لما حضرته الوفاة بكى فقيل ما يبكيك؟ قال: عهد عهده إلينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال:- ليكن بلاغ أحدكم كزاد الراكب- فلما مات نظروا في بيته فلم يجدوا إلّا اكافا و وطاء و متاعا، قوّم نحوا من عشرين درهما. راجع صفة الصفوة ج 1 صلّي الله عليه و آله 210 تهذيب التهذيب ج 4 صلّي الله عليه و آله 137 أسد الغابة ج 2 صلّي الله عليه و آله 328 تنقيح المقال ج 2 صلّي الله عليه و آله 45 و كتاب نفس الرحمن في أخبار سلمان و المجلد الرابع من ابن أبي الحديد و كتاب مع علماء النجف الأشرف للشيخ محمّد جواد مغنية

مِنْ مُوسَى عليه السّلام إِذْ يَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: أَنْتَ وَصِيِّي فِي أَهْلِ بَيْتِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي، وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، وَ لَكِنَّكُمْ أَخَذَتْكُمْ سُنَّةُ بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَأَخْطَأْتُمُ الْحَقَّ فَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ وَ لَا تَعْلَمُونَ.

أَمَا وَ اللَّهِ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ عَلي سُنَّةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ، حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ، أَمَا وَ الَّذِي نَفْسُ سَلْمَانَ بِيَدِهِ: لَوْ وَلَّيْتُمُوهَا عَلِيّاً لَأَكَلْتُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ، وَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ، وَ لَوْ دَعَوْتُمُ الطَّيْرَ جَوَّ السَّماءِ لَأَجَابَتْكُمْ، وَ لَوْ دَعَوْتُمُ الْحِيتَانَ مِنَ الْبِحَارِ لَأَتَتْكُمْ، وَ لَمَا عَالَ (1) وَلِيُّ اللَّهِ، وَ لَا طَاشَ لَكُمْ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ (2)، وَ لَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ فِي حُكْمِ اللَّهِ، وَ لَكِنْ أَبَيْتُمْ فَوَلَّيْتُمُوهَا غَيْرَهُ، فَأَبْشِرُوا بِالْبَلَاءِ، وَ اقْنَطُوا مِنَ الرَّخَاءِ، وَ قَدْ نَابَذْتُكُمْ عَلى سَواءٍ، فَانْقَطَعَتِ الْعِصْمَةُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ مِنَ الْوَلَاءِ

عَلَيْكُمْ بِآلِ مُحَمَّدٍ عليهم السّلام، فَإِنَّهُمُ الْقَادَةُ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَيْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ-----------------------

از مُوسى شنيد او نيز از پيامبر شنيد كه فرمود: «تو وصىّ من در خانواده، و جانشين و خليفه در امّتم هستى، و نسبت تو به من همچون نسبت هارون است به مُوسى»، ولى افسوس كه شما امّت شيوه قوم بنى اسرائيل را پيش گرفته و آگاهانه راه خطا را پيموديد.

به خدا سوگند كه قدم به قدم مانند بنى اسرائيل همان خطاها را مرتكب خواهيد شد! به خدايى كه جانِ سَلمان در دست اوست سوگند اگر علىّ را پيشوا و والى خود ساخته بوديد، هر آينه بركت و نعمت از آسمان و زمين اطراف شماها را فرا مى گرفت، تا آنجا كه پرندگان آسمان دعوت شما را اجابت مى كردند و ماهيهاى دريا خواسته شما را مى پذيرفتند و ديگر هيچ دوست و بنده خدايى فقير نشده و هيچ سهم از فرائض الهى از بين نمى رفت، و هيچ دو نفرى در حكم خدا اختلاف نمى كردند، ولى افسوس كه شما مخالفت نموده و مسند خلافت را به فرد ديگرى سپرديد، پس در انتظار گرفتارى و بلا باشيد، و دست از خوشبختى بشوئيد، من حقيقت امر را براى تك تك شما روشن ساختم، پس بدانيد از امروز به بعد رشته محبّت و دوستى ميان من و شما بريده شد.

دست از دامن آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بر نداريد، زيرا تنها ايشان راهنماى به سوى بهشت، و در روز قيامت خوانندگان به آن خواهند بود.

ص: 252


1- عال: افتقر
2- طاش السهم: مال عن الهدف

عَلَيْكُمْ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام، فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَلَّمْنَا عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ وَ إِمْرَةِ - الْمُؤْمِنِينَ، مِرَاراً جَمَّةً(1) مَعَ نَبِيِّنَا، كُلَّ ذَلِكَ يَأْمُرُنَا بِهِ، وَ يُؤَكِّدُهُ عَلَيْنَا، فَمَا بَالُ الْقَوْمِ عَرَفُوا فَضْلَهُ فَحَسَدُوهُ؟! وَ قَدْ حَسَدَ هَابِيلَ قَابِيلُ فَقَتَلَهُ، وَ كُفَّاراً قَدِ ارْتَدَّتْ أُمَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السّلام، فَأَمْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ كَأَمْرِ بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَأَيْنَ يُذْهَبُ بِكُمْ

أَيُّهَا النَّاسُ وَيْحَكُمْ مَا لَنَا وَ أَبُو فُلَانٍ وَ فُلَانٍ؟! أَ جَهِلْتُمْ أَمْ تَجَاهَلْتُمْ؟! أَمْ حَسَدْتُمْ أَمْ تَحَاسَدْتُمْ؟! وَ اللَّهِ لَتَرْتَدُّنَّ كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ، يَشْهَدُ الشَّاهِدُ عَلَى النَّاجِي بِالْهَلَكَةِ، وَ يَشْهَدُ الشَّاهِدُ عَلَى الْكَافِرِ بِالنَّجَاةِ، أَلَا وَ إِنِّي أَظْهَرْتُ أَمْرِي، وَ سَلَّمْتُ لِنَبِيِّي، وَ اتَّبَعْتُ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام، وَ سَيِّدَ الْوَصِيِّينَ، وَ قَائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ إِمَامَ الصِّدِّيقِينَ، وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ.

-----------------------

بر شما باد به فرمانبرى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام، كه به خدا سوگند كه [در روز غدير] ما به دفعات در حضور پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله تحت عنوان ولايت و امارت بر او سلام نموديم و پيوسته رسول خدا با تأكيد ما را بدان كار وامى داشت، حال مردم را چه شده با علم به فضائلش بر او حسد مى برند؟! عاقبتِ حسادتِ قابيل بر هابيل كُشتن او بود، يا مانند قوم بنى اسرائيل كارشان به كفر و ارتداد كشيده، شما را چه شده؟!

اى مردم، واى بر شما، ما را با أبو فلان و فلان چه كار؟! آيا به جهل افتاده يا خود را به نادانى مى زنيد؟ يا حسد ورزيده يا خود را به حسادت زده ايد؟ به خدا سوگند كه شما مرتدّ و كافر شده و با شمشير به جان هم خواهيد افتاد تا آنجا كه با شهادت دروغ ناجى هاى خود را محكوم به مرگ نموده و كافران را تبرئه و آزاد كنيد، بدانيد كه من حرف خود را زدم و تسليم پيامبرم شدم، و از مولاى خود و تمام امّت؛ علىّ بن ابى طالب عليه السّلام پيروى نمودم، همو كه سيّد و سرور اوصياء، و پيشواى پيشانى سفيدان [از وضو]، و رهبر راستگويان و شهيدان و صالحان است.

ص: 253


1- جمة: كثيرة

احتجاج اُبىّ بن كَعب بر قوم

« احْتِجَاجِ لِأَبِي بْنِ كَعْبٍ (1)

« عَلَى الْقَوْمُ مِثْلَ مَا احْتَجَّ بِهِ سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ »

52- [رُوِيَ] عَنْ مُحَمَّدٍ؛ وَ يَحْيَى (2) (3) ابْنَي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِيهِمَا، عَنْ جَدِّهِمَا، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع ليه السّلام قَالَ: لَمَّا خَطَبَ أَبُو بَكْرٍ قَامَ إِلَيْهِ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ وَ كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قَالَ:

يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ؛ الَّذِينَ اتَّبَعُوا مَرْضَاةَ اللَّهِ، وَ أَثْنَى اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ، وَ يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ؛ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ، وَ أَثْنَى اللَّهَ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ، تَنَاسَيْتُمْ أَمْ نَسِيتُمْ، أَمْ بَدَّلْتُمْ، أَمْ غَيَّرْتُمْ، أَمْ خَذَلْتُمْ، أَمْ عَجَزْتُمْ؟

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَامَ فِينَا مَقَاماً أَقَامَ فِيهِ عَلِيّاً عليه السّلام فَقَالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ - يَعْنِي عَلِيّاً - وَ مَنْ كُنْتُ نَبِيَّهُ فَهَذَا أَمِيرُهُ»؟

-----------------------

احتجاج اُبَىّ بن كَعب بر قوم

مانند احتجاج سلمان

52- از محمّد و يحيى دو فرزند عبد اللَّه بن حسن از پدرانشان از امير المؤمنين علىّ بن- ابى طالب نقل است كه فرمود: پس از خطبه أبو بكر- در روز جمعه اوّل ماه مبارك رمضان- ابىّ بن كعب برخاسته و اين گونه سخنرانى كرد كه:

اى گروه مهاجر كه خشنودى خداوند را در نظر داشته و در قرآن مورد ثناى الهى قرار گرفته ايد، و اى گروه انصار كه در شهر ايمان سكنى گزيديد و به همين جهت خداوند در قرآن از شما تعريف كرده، آيا فراموش كرده يا خود را به نسيان زده ايد، آيا تبديل عهد و پيمان كرديد و يا تغيير آئين داده ايد، يا خذلان اختيار كرده يا عاجز شده ايد؟! مگر شما فراموش كرده ايد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در [روز غدير] در ميان ما بپا خواسته و علىّ را در مقابل همه نگه داشته و فرمود: «هر كس كه من مولاى او هستم علىّ مولاى اوست، و كسى كه من نبىّ او هستم علىّ امير اوست»؟!.

ص: 254


1- أبيّ بن كعب بن قيس بن عبيد بن زيد بن معاوية بن عمرو بن مالك النجار. عده الشيخ رحمه اللّه في رجاله بهذا العنوان من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قال يكنى أبا المنذر شهد العقبة مع السبعين، و كان يكتب الوحي، آخى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بينه و بين سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل. شهد بدرا و العقبة و بايع لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. و مثله بحذف اسم آبائه إلى كنيته ما في الخلاصة في قسم المعتمدين و كذا في رجال ابن داود، و عن المجالس ما يظهر منه جلالته و إخلاصه لأهل البيت ... و قال العلامة الطباطبائي: إنّه من الاثني عشر الذين أنكروا على أبي بكر تقدمه و جلوسه في مجلس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال له: يا أبا بكر لا تجحد حقا جعله اللّه لغيرك، و لا تكن أول من عصى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في وصيته، و أول من صدف عن أمره، و ردّ الحق إلى أهله تسلم، و لا تتمادى في غيّك تستندم، و بادر بالإنابة يخف وزنك، و لا تخصص بهذا الأمر الذي لم يجعله اللّه لك نفسك فتلقى و بال عملك، فعن قليل تفارق ما أنت فيه، و تصير إلى ربّك فيسألك عما جئت و ما ربك بظلام للعبيد، و عن تقريب بن حجر متصلا بنسبه المذكور ما لفظه: الأنصارى الخزرجي، أبو المنذر سيد القراء، يكنى أبا الطفيل أيضا، من فضلاء الصحابة، مات في زمن عمر فقال عمر: مات اليوم سيد المسلمين، شهد العقبة مع السبعين ج 1 صلّي الله عليه و آله 44 من رجال المامقاني
2- محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) ذو النفس الزكية، و يكنى أبا عبد اللّه، و قيل أبا القاسم ولد سنة( 100) و قتل سنة( 145). بايعه المنصور مع جماعة من بني هاشم، فلما بويع لبني العباس اختفى محمّد و إبراهيم مدة خلافة العباس، فلما ملك المنصور و علم أنهما على عزم الخروج عليه جد في طلبهما و قبض على أبيهما كما مرّ ذلك في هامش صلّي الله عليه و آله 97. و أتيا اباهما و هو في السجن فقالا له يقتل رجلان من آل محمّد خير من ان يقتل ثمانية، فقال لهما: ان منعكما أبو جعفر أن تعيشا كريمين فلا يمنعكما أن تموتا كريمين و لما عزم محمّد على الخروج، و أعد أخاه إبراهيم على الظهور في يوم واحد، و ذهب محمّد إلى المدينة، و إبراهيم الى البصرة، فاتفق أنّ إبراهيم مرض، فخرج أخوه بالمدينة و هو مريض بالبصرة، و لما خلص من مرضه و ظهر أتاه خبر أخيه أنّه قتل و هو على المنبر فقال: سأبكيك بالبيض الصفاح و بالقنا *** فإنّ بها ما يدرك الطالب الوترا و لست كمن يبكي أخاه بعبرة *** يعصرها من ماء مقلته عصرا و لكن اروي النفس مني بغارة *** تلهب في قطرى كتابتها جمرا و انا أناس لا تفيض دموعنا *** على هالك منا و إن قصم الظهرا و لما بلغ المنصور خروج محمّد بن عبد اللّه خلا ببعض أصحابه فقال له: ويحك! قد ظهر محمّد فما ذا ترى؟ فقال: و أين ظهر؟ قال: بالمدينة، فقال: غلبت عليه و ربّ الكعبة، قال: و كيف؟!! قال لأنّه خرج بحيث لا مال و لا رجال، فعاجله بالحرب فأرسل إليه عيسى بن موسى بن عليّ بن عبد اللّه بن العباس في جيش كثيف، فحاربهم محمّد خارج المدينة و تفرق أصحابه عنه حتّى بقي وحده فلما أحس بالخذلان دخل داره و أمر بالتنور فسجر، ثمّ عمد إلى الدفتر الذي أثبت فيه أسماء الذين بايعوه فألقاه في التنّور فاحترق. ثمّ خرج فقاتل حتّى قتل بأحجار الزيت و من هنا لقب بذي النفس الزكية لأنّه صدق عليه ما روي عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنّه قال: تقتل بأحجار الزيت من ولدي نفس زكية. راجع عمدة الطالب صلّي الله عليه و آله 89 و مقاتل الطالبيين 232. و يحيى بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام)« صاحب الديلم» الشهيد، و يكنى أبا الحسن، و أمه قريبة بنت عبد اللّه. كان مقدما في أهل بيته، بعيدا ممّا يعاب على مثله و قد روى الحديث و أكثر الرواية عن جعفر بن محمّد(عليه السّلام) و روى عن أبيه و عن أخيه محمّد راجع ابن داود صلّي الله عليه و آله 129 و مقاتل الطالبيين صلّي الله عليه و آله 337
3- محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) ذو النفس الزكية، و يكنى أبا عبد اللّه، و قيل أبا القاسم ولد سنة( 100) و قتل سنة( 145). بايعه المنصور مع جماعة من بني هاشم، فلما بويع لبني العباس اختفى محمّد و إبراهيم مدة خلافة العباس، فلما ملك المنصور و علم أنهما على عزم الخروج عليه جد في طلبهما و قبض على أبيهما كما مرّ ذلك في هامش صلّي الله عليه و آله 97. و أتيا اباهما و هو في السجن فقالا له يقتل رجلان من آل محمّد خير من ان يقتل ثمانية، فقال لهما: ان منعكما أبو جعفر أن تعيشا كريمين فلا يمنعكما أن تموتا كريمين و لما عزم محمّد على الخروج، و أعد أخاه إبراهيم على الظهور في يوم واحد، و ذهب محمّد إلى المدينة، و إبراهيم الى البصرة، فاتفق أنّ إبراهيم مرض، فخرج أخوه بالمدينة و هو مريض بالبصرة، و لما خلص من مرضه و ظهر أتاه خبر أخيه أنّه قتل و هو على المنبر فقال: سأبكيك بالبيض الصفاح و بالقنا *** فإنّ بها ما يدرك الطالب الوترا و لست كمن يبكي أخاه بعبرة *** يعصرها من ماء مقلته عصرا و لكن اروي النفس مني بغارة *** تلهب في قطرى كتابتها جمرا و انا أناس لا تفيض دموعنا *** على هالك منا و إن قصم الظهرا و لما بلغ المنصور خروج محمّد بن عبد اللّه خلا ببعض أصحابه فقال له: ويحك! قد ظهر محمّد فما ذا ترى؟ فقال: و أين ظهر؟ قال: بالمدينة، فقال: غلبت عليه و ربّ الكعبة، قال: و كيف؟!! قال لأنّه خرج بحيث لا مال و لا رجال، فعاجله بالحرب فأرسل إليه عيسى بن موسى بن عليّ بن عبد اللّه بن العباس في جيش كثيف، فحاربهم محمّد خارج المدينة و تفرق أصحابه عنه حتّى بقي وحده فلما أحس بالخذلان دخل داره و أمر بالتنور فسجر، ثمّ عمد إلى الدفتر الذي أثبت فيه أسماء الذين بايعوه فألقاه في التنّور فاحترق. ثمّ خرج فقاتل حتّى قتل بأحجار الزيت و من هنا لقب بذي النفس الزكية لأنّه صدق عليه ما روي عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنّه قال: تقتل بأحجار الزيت من ولدي نفس زكية. راجع عمدة الطالب صلّي الله عليه و آله 89 و مقاتل الطالبيين 232. و يحيى بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام)« صاحب الديلم» الشهيد، و يكنى أبا الحسن، و أمه قريبة بنت عبد اللّه. كان مقدما في أهل بيته، بعيدا ممّا يعاب على مثله و قد روى الحديث و أكثر الرواية عن جعفر بن محمّد(عليه السّلام) و روى عن أبيه و عن أخيه محمّد راجع ابن داود صلّي الله عليه و آله 129 و مقاتل الطالبيين صلّي الله عليه و آله 337

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، طَاعَتُكَ وَاجِبَةٌ عَلَى مَنْ بَعْدِي كَطَاعَتِي فِي حَيَاتِي غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؟

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «أُوصِيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً فَقَدِّمُوهُمْ، وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ وَ أَمِّرُوهُمْ وَ لَا تَأَمَّرُوا عَلَيْهِمْ»

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «أَهْلُ بَيْتِي مَنَارُ الْهُدَى، وَ الدَّالُّونَ عَلَى اللَّهِ»؟

أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ لِعَلِيٍّ عليه السّلام: «أَنْتَ الْهَادِي لِمَنْ ضَلَّ»؟

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «عَلِيٌّ الْمُحْيِي لِسُنَّتِي من [بعدي]، وَ مُعَلِّمُ أُمَّتِي، وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِي، وَ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُ مِنْ بَعْدِي، وَ سَيِّدُ أَهْلِ بَيْتِي، وَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ، طَاعَتُهُ كَطَاعَتِي عَلَى أُمَّتِي»؟

أَلَستُم تَعلَمُونَ أَنَّهُ لَم يُوَلِّ عَلي عَلِيٍّ أَحَداً مِنكُم وَ وَلّاهُ في كُلِّ غَيبَتِه عَلَيكُم؟

-----------------------

مگر از خاطر برده ايد كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرمود: «اى علىّ جايگاه تو نزد من همچون هارون است به موسى، اطاعت امّت از تو پس از من مانند اطاعت آنان از من در زمان حياتم بوده؛ فرض و واجب است، جز آنكه پس از من هيچ پيامبرى نيست»؟.

مگر اين سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از ياد برده ايد كه فرمود: «سفارش من به شما در مورد اهل بيتم خير است، پس آنان را مقدّم داشته و بر ايشان سبقت مگيريد، و آنان را امير خود ساخته و بر آنان امارت پيدا مكنيد»؟.

مگر شما نمى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «اهل بيت من وسيله هدايت و راهنمايان به سوى خدا مى باشند»؟.

آيا اين فرمايش پيامبر به علىّ را فراموش كرده ايد كه فرمود: «تو هدايتگر گمراهان هستى»؟.

آيا از خاطر برده ايد كه رسول خدا در باره علىّ فرمود: «علىّ احياگر سنّت، و معلّم امّت من است، همو كه حجّت مرا بپاى داشته و بهترين جانشين من است، او آقاى اهل بيت من و محبوب ترين فرد نزد من است، اطاعت او همچون اطاعت من بر امّت واجب است»؟.

مگر نمى دانيد كه پيامبر در زمان حيات هيچ كس را امير او نساخت و در نبودِ خود او را بر همه اَمير و وَلىّ نمود؟!.

ص: 255

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ كَانَ مَنْزِلُهُمَا فِي أَسْفَارِهِمَا وَاحِداً، وَ ارْتِحَالُهُمَا وَاحِداً، وَ أَمرَهُمُا واحِداً؟

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ قَالَ: «إِذَا غِبْتُ فَخَلَّفْتُ عَلَيْكُمْ عَلِيّاً فَقَدْ خَلَّفْتُ فِيكُمْ رَجُلًا كَنَفْسِي»؟

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَبْلَ مَوْتِهِ قَدْ جَمَعَنَا فِي بَيْتِ ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام فَقَالَ لَنَا: إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ أَنِ اتَّخِذْ أَخاً مِنْ أَهْلِكَ فَاجْعَلْهُ نَبِيّاً، وَ اجْعَلْ أَهْلَهُ لَكَ وَلَداً، أُطَهِّرْهُمْ مِنَ الْآفَاتِ، وَ أُخَلِّصْهُمْ مِنَ الرَّيْبِ، فَاتَّخَذَ مُوسَى هَارُونَ أَخاً، وَ وُلْدَهُ أَئِمَّةً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِهِ، الَّذِينَ يَحُلُّ لَهُمْ فِي مَسَاجِدِهِمْ مَا يَحُلُّ لِمُوسَى عليه السّلام، وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَيَّ أَنِ اتَّخِذْ عَلِيّاً أَخاً، كَمَا أَنَّ مُوسَى اتَّخَذَ هَارُونَ أَخاً، وَ اتَّخِذْ وُلْدَهُ وُلْداً، فَقَدْ طَهَّرْتُهُمْ كَمَا طَهَّرْتُ وُلْدَ هَارُونَ، إِلَّا أَنِّي قَدْ خَتَمْتُ بِكَ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَكَ» فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الْهَادِيَةُ.

-----------------------

آيا از خاطر برده ايد كه علىّ در سفر و حضر و موقع كوچ و هنگام نزول و در مواقع ديگر پيوسته همراه رسولخدا بود؟.

مگر اين سخن پيامبر را فراموش كرده ايد كه مى فرمود: «هر گاه در ميان شما نبودم و علىّ را خليفه شما ساختم فردى همچون خودم را بر شما گماشته ام»؟.

آيا از خاطر برده ايد كه پيامبر قبل از رحلت ما را در خانه فاطمه عليهاالسّلام گرد آورده و فرمود: خداوند تبارك و تعالى به مُوسى وحى فرمود كه برادرى از اهلت انتخاب نموده و او را نبىّ قرار ده، و خانواده او را فرزندان خود نما، تا ايشان را از هر آفتى حفظ، و از هر شكّ و ترديدى پاك نمايم، و مُوسى و هارون را به اُخوّت برگزيد، و فرزندان او را پس از خود رهبران بنى اسرائيل ساخت، و قوانين مسجد آنان در باره مُوسى مشمول ايشان نيز شد. حال خداوند به من وحى فرموده كه همچون موسى نسبت به هارون؛ تو نيز علىّ را به اخوّت برگزين، و فرزندان او را چون اولاد خود محسوب دار [امامان امّت قرار ده]، كه من ايشان را همچون فرزندان هارون مطهّر نمودم، بدانيد كه من نبوّت را به تو ختم نموده و پس از تو ديگر هيچ پيامبرى نخواهد بود»؟، و آن فرزندان همان امامان هدايت يافته اند.

ص: 256

أَ فَمَا تُبْصِرُونَ، أَ فَمَا تَفْهَمُونَ، أَ فَمَا تَسْمَعُونَ؟!! ضُرِبَ عَلَيْكُمُ الشُّبُهَاتُ، فَكَانَ مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ رَجُلٍ فِي سَفَرٍ فَأَصَابَهُ عَطَشٌ شَدِيدٌ حَتَّى خَشِيَ أَنْ يَهْلِكَ، فَلَقِيَ رَجُلًا هَادِياً فِي الطَّرِيقِ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْمَاءِ، فَقَالَ لَهُ: أَمَامَكَ عَيْنَانِ: إِحْدَاهُمَا مَالِحَةٌ، وَ الْأُخْرَى عَذْبَةٌ، فَإِنْ أَصَبْتَ الْمَالِحَةَ ضَلَلْتَ، وَ إِنْ أَصَبْتَ الْعَذْبَةَ هُدِيتَ وَ رَوِيتَ، فَهَذَا مَثَلُكُمْ أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُهْمَلَةُ كَمَا زَعَمْتُمْ، وَ ايْمُ اللَّهِ مَا أُهْمِلْتُمْ، لَقَدْ نُصِبَ لَكُمْ عَلَمٌ، يُحِلُّ لَكُمُ الْحَلَالَ، وَ يُحَرِّمُ عَلَيْكُمُ الْحَرَامَ، وَ لَوْ أَطَعْتُمُوهُ مَا اخْتَلَفْتُمْ، وَ لَا تَدَابَرْتُمْ، وَ لَا تَقَاطَعْتُمْ، وَ لَا تَقَاتَلْتُمْ، وَ لَا بَرِئَ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ، فَوَ اللَّهِ إِنَّكُمْ بَعْدَهُ لَنَاقِضُونَ عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ إِنَّكُمْ عَلَى عِتْرَتِهِ لَمُخْتَلِفُونَ، وَ إِنْ سُئِلَ هَذَا عَنْ غَيْرِ مَا يَعْلَمُ أَفْتَى بِرَأْيِهِ، فَقَدْ أُبْعِدْتُمْ، وَ تَخَارَسْتُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّ الْخِلَافَ رَحْمَةٌ، هَيْهَاتَ أَبَى الْكِتَابُ ذَلِكَ عَلَيْكُمْ، يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى جَدُّهُ (1): «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ »(2).

-----------------------

چرا ديده گانتان را باز نكرده و انديشه نمى كنيد، مگر شما نمى شنويد؟! نكند كه شما گرفتار شبهات شده ايد و حكايت شما ماجراى آن مردى است كه در راه سفر گرفتار تشنگى سختى شده و در لحظه مرگ با مردى راهنما روبرو شده و درخواست آب مى كند و او مى گويد: روبروى تو دو چشمه است، يكى تلخ است و ناگوار، و ديگرى شيرين است و گوارا، اگر به آب تلخ برسى، گمراه شده اى، و رسيدن به آن ديگر كمال مقصود خواهد بود و هدايت و رفع تشنگى. و اين ماجرا، حكايت حال شما امّت است كه خود را مهمل و بيهوده پنداشته ايد، و به خدا سوگند كه شما مهمل گذارده نشده ايد، بلكه نشان هدايت براى شما نصب شده، حلال براى شما جايز و حرام بر شما ممنوع گشته، و قسم به خدا كه اگر او را اطاعت مى كرديد نه به اختلاف افتاده و نه دشمنى مى كرديد، نه قطع رابطه كرده و جنگ مى كرديد و نه از هم اظهار برائت و بيزارى مى نموديد. و به خدا سوگند كه شما پس از رحلت پيامبر عهد و پيمان او را شكستيد، و در مسأله عترت او به اختلاف افتاده و ديگران در اين مسأله دست به دامنِ رأى و نظر خود شدند، بدانيد كه اين تصوّر خام و اشتباه بزرگى است، شما پنداشته ايد كه اختلاف نظر مايه رحمت است، اين طور نيست، قرآن با اين عقيده سخت مخالف است، آنجا كه خداوند با عظمت فرموده: «مانند آن افرادى نباشيد كه پس از روشن شدن راه و برهان در ميان خود به تفرقه و اختلاف افتادند، براى آنان عذاب سختى مهيّا گرديده است- آل عمران: 105».

ص: 257


1- جده: عظمته
2- آل عمران 105

ثُمَّ أَخْبَرَنَا بِاخْتِلَافِكُمْ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» (1) أَيْ لِلرَّحْمَةِ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ النَّاسُ مِنْهَا بِرَاءٌ، فَهَلَّا قَبِلْتُمْ مِنْ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله! كَيْفَ وَ هُوَ خَبَّرَكُمْ بِانْتِكَاصَتِكُمْ (2) عَنْ وَصِيِّهِ وَ أَمِينِهِ، وَ وَزِيرِهِ، وَ أَخِيهِ، وَ وَلِيِّهِ [دُونَكُمْ أَجْمَعِينَ]، وَ أَطْهَرِكُمْ قَلْباً، وَ أَعلَمِكُم عِلماً، وَ أَقْدَمِكُمْ سِلْماً، وَ أَعْظَمِكُمْ وَعْياً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، أَعْطَاهُ تُرَاثَهُ، وَ أَوْصَاهُ بِعِدَاتِهِ، فَاسْتَخْلَفَهُ عَلَى أُمَّتِهِ، وَ وَضَعَ عِنْدَهُ سِرَّهُ، فَهُوَ وَلِيُّهُ دُونَكُمْ أَجْمَعِينَ، وَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكُمْ أَكْتَعِينَ (3)، سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، وَ وَصِيُّ خَاتَمِ الْمُرْسَلِينَ، أَفْضَلُ الْمُتَّقِينَ، وَ أَطْوَعُ الْأُمَّةِ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ.

سَلَّمْتُمْ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فِي حَيَاةِ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ وَ خَاتَمِ الْمُرْسَلِينَ، فَقَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ، وَ أَدَّى النَّصِيحَةَ مَنْ وَعَظَ، وَ بَصَّرَ مَنْ عَمَى، فَقَدْ سَمِعْتُمْ كَمَا سَمِعْنَا، وَ رَأَيْتُمْ كَمَا رَأَيْنَا، وَ شَهِدْتُمْ

-----------------------

سپس خداوند ما را از اختلاف شما باخبر ساخته و فرموده: «اين مردم پيوسته با همديگر در اختلافند مگر كسانى كه مشمول رحمت پروردگارت گردند، و آنان را به همين منظور آفريده است- هود: 118 و 119»، يعنى براى رحمت آفريده است و مراد آل محمّد مى باشند، من خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اى علىّ تو و شيعيانت بر اساس فطرت پاك و حقيقت هستيد، و باقى مردم از اين حقيقت و فطرت دور مى باشند»، پس چرا بايد از پيامبر خود محمّد قبول مى كرديد! چطور؟ با اينكه او خود شما را به عهدشكنى از وصىّ و امين و وزير و برادر و ولىّ خود علىّ بن ابى طالب باخبر ساخته بود، همو كه از تمام شما دلپاكتر، و عالمتر، و در اسلام مقدّمتر، و از همه شما نزد رسول خدا فهميده تر بود، همو كه پيامبر ميراث خود را به او داده و به وعده هايش سفارش فرمود، پس او را جانشين خود بر امّتش نهاد، و اسرار خود را نزد او گذاشت، پس فقط او ولىّ پيامبر است، و از تمام شما به آن مقام شايسته تر است، چرا كه او سرور اوصيا و وصىّ خاتم مرسلين و برترين اهل تقوا و از همه شما به پروردگار جهانيان مطيع تر است.

در زمان خود پيامبر (روز غدير) به نام امارت بر او سلام گفتيد. پس آنكه شما را انذار و تخويف نمود معذور داريد زيرا مقصود فقط اداى نصيحت و موعظه بود براى كسى كه به خود آمده و بيدار شود، پس ما نيز چون شما همه آن مطالب را شنيديم و ديديم

ص: 258


1- هود 118
2- أي برجوعكم القهقرى
3- اكتعين: كلكم

كَمَا شَهِدْنَا.

فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ، وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ فَقَالُوا: يَا أُبَيُّ، أَصَابَكَ خَبَلٌ؟ أَمْ بِكَ جِنَّةٌ؟ فَقَالَ: بَلِ الْخَبَلُ فِيكُمْ، [وَ اللَّهِ] كُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَوْماً، فَأَلْفَيْتُهُ يُكَلِّمُ رَجُلًا أَسْمَعُ كَلَامَهُ وَ لَا أَرَى وَجْهَهُ، فَقَالَ فِيمَا يُخَاطِبُهُ:

مَا أَنْصَحَهُ لَكَ وَ لِأُمَّتِكَ وَ أَعْلَمَهُ بِسُنَّتِكَ!

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: أَ فَتَرَى أُمَّتِي تَنْقَادُ لَهُ مِنْ بَعْدِي؟ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! يَتْبَعُهُ مِنْ أُمَّتِكَ أَبْرَارُهَا، وَ يُخَالِفُ عَلَيْهِ مِنْ أُمَّتِكَ فُجَّارُهَا، وَ كَذَلِكَ أَوْصِيَاءُ النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلِكَ، يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ أَوْصَى إِلَى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ، وَ كَانَ أَعْلَمَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَخْوَفَهُمْ لِلَّهِ وَ أَطْوَعَهُمْ لَهُ، فَأَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَتَّخِذَهُ وَصِيّاً، كَمَا اتَّخَذْتَ عَلِيّاً وَصِيّاً، وَ كَمَا أُمِرْتَ بِذَلِكَ فَحَسَدَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ، سِبْطُ مُوسَى خَاصَّةً، فَلَعَنُوهُ وَ شَتَمُوهُ وَ عَنَفُوهُ وَ وَضَعُوا لَهُ، فَإِنْ أَخَذَتْ

-----------------------

و شهادت داديم.

چون سخن او بدينجا رسيد؛ عبد الرّحمن بن عوف و أبو عبيده جرّاح و معاذ بن جبل برخاسته و يك صدا گفتند: اى ابىّ، مگر عقلت را از دست داده اى؟ يا جن زده شده اى؟ ابىّ بلافاصله گفت: بى عقلى و جن زدگى در شما است، من روزى نزد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بودم كه ديدم با كسى مشغول صحبت است كه فقط صدايش را مى شنيدم و او را نمى ديدم، در ميان آن صحبتها به پيامبر گفت:

او چه مرد خيرخواهى براى تو و امّت بوده و داناترين ايشان به سنّت تو است!

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: فكر مى كنى كه پس از من؛ مردم اطاعت او خواهند كرد؟ گفت: اى محمّد، نيكان امّت تو از او پيروى نمايند، و مردم نابكار با او مخالفت ورزند، و اين منوال پيامبران و اوصياى آنان پيش از تو بوده، اى محمّد، مُوسى به يوشعى وصيّت نمود كه از همه بنى اسرائيل داناتر و خداترس تر و مطيع تر بود، به همين خاطر خداوند مُوسى را امر فرمود كه همو را به وصايت انتخاب كن- مانند خود شما كه به دستور خداوند علىّ را به وصايت برگزيدى- در پى اين عمل مُوسى تمام بنى اسرائيل خصوصاً فرزند موسى به او رشك برده و زبان به لعن و دشنام او گشوده و با او درگير شده و تنهايش گذاشتند، بنا بر اين اگر از همان

ص: 259

أُمَّتُكَ سُنَنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ، كَذَّبُوا وَصِيَّكَ، وَ جَحَدُوا إَمْرَهُ، وَ ابْتَزُّوا خِلَافَتَهُ، وَ غَالَطُوهُ فِي عِلْمِهِ.

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «هَذَا مَلَكٌ مِنْ مَلَائِكَةِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ، يُنْبِئُنِي أَنَّ أُمَّتِي تَتَخَلَّفُ عَلَى وَصِيِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام. وَ إِنِّي أُوصِيكَ يَا أُبَيُّ بِوَصِيَّةٍ إِنْ حَفِظْتَهَا لَمْ تَزَلْ بِخَيْرٍ، يَا أُبَيُّ عَلَيْكَ بِعَلِيٍّ، فَإِنَّهُ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ، النَّاصِحُ لِأُمَّتِي، الْمُحْيِي لِسُنَّتِي، وَ هُوَ إِمَامُكُمْ بَعْدِي، فَمَنْ رَضِيَ بِذَلِكَ لَقِيَنِي عَلَى مَا فَارَقْتُهُ عَلَيْهِ، يَا أُبَيُّ! وَ مَنْ غَيَّرَ أَوْ بَدَّلَ، لَقِيَنِي نَاكِثاً لِبَيْعَتِي، عَاصِياً أَمْرِي، جَاحِداً لِنُبُوَّتِي، لَا أَشْفَعُ لَهُ عِنْدَ رَبِّي، وَ لَا أَسْقِيهِ مِنْ حَوْضِي».

فَقَامَتْ إِلَيْهِ رِجَالٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالُوا لَهُ: اقْعُدْ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أُبَيُّ، فَقَدْ أَدَّيْتَ مَا سَمِعْتَ الَّذِي مَعَكَ وَ وَفَيْتَ بِعَهْدِكَ.

-----------------------

روش بنى اسرائيل پيروى كنند، وصىّ تو را تكذيب كرده و او را انكار نمايند و خلافت را از او سلب نموده و علم او را به غلط اندازند.

اُبَىّ گفت: عرض كردم اى رسول خدا او كه بود؟ فرمود: يكى از فرشتگان پروردگار عزيزم بود، مرا باخبر ساخت كه مردم با وصىّ من علىّ بن ابى طالب مخالفت خواهند نمود. و من تو را اى اُبَىّ به مطلبى سفارش مى كنم كه اگر آن را حفظ كنى پيوسته بر خيرخواهى بود، اى اُبىّ بر تو باد به اطاعت علىّ، زيرا او هم هدايت كننده است و هم هدايت شده، او خيرخواه امّت و احياگر سنّت من خواهد بود، او امام شما پس از من است، پس هر كس به اين امر رضا دهد به همان صورتى كه از من جدا شده مرا ملاقات خواهد نمود، اى اُبَىّ هر كه در اين امر تغيير و تبديلى دهد با من چون فردى عهدشكن و عصيانگر، و منكر نبوّتم ملاقات خواهد كرد، نه او را شفاعت كنم و نه از حوضم او را بنوشانم.

پس گروهى از مردان انصار برخاسته گفتند: بنشين اى اُبَىّ خدا تو را رحمت كند، هر آنچه شنيدى ادا نمودى و به عهد خود وفا كردى!.

ص: 260

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر أبوبكر

« احْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ »

« لَمَّا كَانَ يَعْتَذِرُ إِلَيْهِ مِنْ بِيعَتِ النَّاسِ لَهُ وَ يَظْهَرُ الِانْبِسَاطِ لَهُ »

53- عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ عليهم السّلام قَالَ: لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ أَبِي بَكْرٍ وَ بَيْعَةِ النَّاسِ لَهُ وَ فِعْلِهِمْ بِعَلِيٍّ عليه السّلام لَمْ يَزَلْ أَبُو بَكْرٍ يُظْهِرُ لَهُ الِانْبِسَاطَ، وَ يَرَى مِنْهُ الِانْقِبَاضَ فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ ،وَ أَحَبَّ لِقَاءَهُ وَ اسْتِخْرَاجَ مَا عِنْدَهُ، وَ الْمَعْذِرَةَ إِلَيْهِ مِمَّا اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ، وَ تَقْلِيدِهِمْ إِيَّاهُ أَمْرَ الْأُمَّةِ وَ قِلَّةِ رَغْبَتِهِ فِي ذَلِكَ وَ زُهْدِهِ فِيهِ. أَتَاهُ فِي وَقْتِ غَفْلَةٍ وَ طَلَبَ مِنْهُ الْخَلْوَةَ، فَقَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ! وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا الْأَمْرُ عَنْ مُوَاطَاةٍ مِنِّي وَ لَا رَغْبَةٍ فِيمَا وَقَعْتُ عَلَيْهِ، وَ لَا حِرْصٍ عَلَيْهِ وَ لَا ثِقَةٍ بِنَفْسِي فِيمَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ، وَ لَا قُوَّةٍ لِي بِمَالٍ وَ لَا كَثْرَةٍ العَشِيرَةٍ، وَ لَا اسْتِيثَارٍ بِهِ دُونَ غَيْرِي فَمَا لَكَ تُضْمِرُ عَلَيَّ مَا لَمْ أَسْتَحِقَّهُ مِنْكَ، وَ تُظْهِرُ لِيَ الْكَرَاهَةَ لِمَا صِرْتُ فِيهِ وَ تَنْظُرُ إِلَيَّ بِعَيْنِ الشَّنَائَةِ ِليَ؟.

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام»

«در برابر اظهار انبساط أبو بكر از بيعت مردم»

53- امام جعفر صادق عليه السّلام بواسطه پدران گرامش عليهم السّلام گويد: وقتى مردم با أبو بكر بيعت كرده و با امام علىّ عليه السّلام آن رفتار نمودند، پيوسته أبو بكر نسبت به حضرت أمير عليه السّلام اظهار انبساط و خوشروئى كرده، و از انقباض و گرفتگى علىّ بن ابى طالب حيران و دل نگران بود، به همين خاطر بسيار مايل بود با او خلوتى داشته و عقده دل او را گشوده و رضايت خاطر آن حضرت را به هر ترتيب فراهم نمايد، تا عرض كند كه چرا بيعت را پذيرفته با اينكه هيچ رغبت و ميلى به آن نداشته است. بنا بر اين از آن حضرت درخواست نمود كه ساعتى را براى مذاكره خصوصى انتخاب نمايد. پس مجلس برپا شد و أبو بكر اين گونه سخن آغاز نمود: اى أبو الحسن، به خدا سوگند كه اين جريان روى تبانى و اقدام و رغبت و حرص من صورت نگرفت، و در آن هيچ اعتمادى به خود نداشتم كه بتوانم از پس اين امر بر آمده و امور امّت را آن طور كه بايد اداره كنم. و من فاقد هر گونه قدرت مالى و كثرت عشيره بودم، تا از آن طريق اساس نقشه خود را استوار نمايم. پس براى چه از من دلتنگ و ملول بوده و آن را كه در باره من نشايد تصوّر مى كنى، و با نظر بغض و عداوت به من مى نگرى؟!

ص: 261

قَالَ: فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: فَمَا حَمَلَكَ عَلَيْهِ إِذْ لَمْ تَرْغَبْ فِيهِ، وَ لَا حَرَصْتَ عَلَيْهِ وَ لَا وَثِقْتَ بِنَفْسِكَ فِي الْقِيَامِ بِهِ!!.

قَالَ: فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: حَدِيثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالٍ» وَ لَمَّا رَأَيْتُ إِجْمَاعَهُمْ اتَّبَعْتُ قَوْلَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله، وَ أَحَلْتُ أَنْ يَكُونَ إِجْمَاعُهُمْ عَلَى خِلَافِ - الْهُدَى مِنْ ضَلَالٍ، فَأَعْطَيْتُهُمْ قَوَدَ الْإِجَابَةِ، وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ أَحَداً يَتَخَلَّفُ لَامْتَنَعْتُ.

فَقَال عَلِيٌّ عليه السّلام: أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ قَوْلِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالٍ» فَكُنْتُ مِنَ الْأُمَّةِ أَمْ لَمْ أَكُنْ؟ قَالَ: بَلَى.

قَالَ: وَ كَذَلِكَ الْعِصَابَةُ الْمُمْتَنِعَةُ عَنْكَ: مِنْ سَلْمَانَ، وَ عَمَّارٍ، وَ أَبِي ذَرٍّ، وَ الْمِقْدَادِ، وَ ابْنِ عُبَادَةَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْأَنْصَارِ؟ قَالَ: كُلٌّ مِنَ الْأُمَّةِ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: فَكَيْفَ تَحْتَجُّ بِحَدِيثِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله؛ وَ أَمْثَالُ هَؤُلَاءِ قَدْ تَخَلَّفُوا عَنْكَ؟ وَ لَيْسَ لِلْأُمَّةِ فِيهِمْ طَعْنٌ وَ لَا فِي صُحْبَةِ الرَّسُولِ صلّي الله عليه و آله لِصُحْبَتِهِ مِنْهُمْ تَقْصِيرٌ.

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اگر به اين امر رغبت و ميلى نداشتى، براى چه خود را به آن حاضر نموده و در اين عمل پيش قدم شدى؟

أبو بكر گفت: بخاطر حديثى بود كه از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرموده: «براستى كه خداوند امّت مرا بر گمراهى و خطا جمع نمى كند»، و چون جمع ايشان را ديدم از همان فرمايش پيروى نموده و هرگز گمان نبردم كه اجماع امّت خلاف هدايت و از گمراهى باشد، و به همين خاطر تن به اين تكليف سپردم، و اگر مى دانستم حتّى يك نفر هم از اين امر امتناع خواهد ورزيد بطور مسلّم از پذيرش آن خوددارى مى كردم.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: در خصوص حديث مذكور در مورد اجماع امّت از تو مى پرسم كه آيا من از افراد اين امّتم يا نه؟ گفت: آرى. فرمود: آن گروهى كه از بيعت تو سر باز زدند چون سلمان و أبو ذرّ و عمّار و مقداد و سعد بن عباده و ديگران؛ از امّت بودند يا نه؟ أبو بكر گفت: آرى همه از امّت بودند.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بنا بر اين چگونه با مخالفت اين افراد به حديث اجماع احتجاج مى كنى؟. حال اينكه تمام آنان از افراد صالح و پرهيزگار و از أصحاب رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله هستند.

ص: 262

قَالَ: مَا عَلِمْتُ بِتَخَلُّفِهِمْ إِلَّا بَعْدَ إِبْرَامِ الْأَمْرِ، وَ خِفْتُ إِنْ قَعَدْتُ عَنِ الْأَمْرِ، أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ مُرْتَدِّينَ عَنِ الدِّينِ، وَ كَانَ مُمَارَسَتُهُمْ إِلَيَّ إِنْ أَجَبْتُهُمْ أَهْوَنَ مَئُونَةً عَلَى الدِّينِ وَ إِبْقَاءً لَهُ مِنْ ضَرْبِ النَّاسِ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ فَيَرْجِعُونَ كُفَّاراً، وَ عَلِمْتُ أَنَّكَ لَسْتَ بِدُونِي فِي الْإِبْقَاءِ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى أَدْيَانِهِمْ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَجَلْ وَ لَكِنْ أَخْبِرُونِي عَنِ الَّذِي يَسْتَحِقُّ هَذَا الْأَمْرَ بِمَا يَسْتَحِقُّهُ؟

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: بِالنَّصِيحَةِ، وَ الْوَفَاءِ، وَ دَفْعِ الْمُدَاهَنَةِ، وَ المُحاباةِ، وَ حُسْنِ السِّيرَةِ، وَ إِظْهَارِ الْعَدْلِ، وَ الْعِلْمِ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ، وَ فَصْلِ الْخِطَابِ، مَعَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا، وَ قِلَّةِ الرَّغْبَةِ فِيهَا، وَ انْتِصَافِ الْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ لِلْقَرِيبِ وَ الْبَعِيدِ، ثُمَّ سَكَتَ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ السَّابِقَةِ، وَ الْقَرَابَةِ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَ السَّابِقَةِ وَ الْقَرَابَةِ.

-----------------------

أبو بكر گفت: تخلّف اين افراد پس از تحقّق اين امر بر من معلوم شد، و ترسيدم اگر از پذيرش آن امتناع ورزيده و خود را كنار بكشم اوضاع اجتماعى مسلمين بهم خورده و شايد غالب مردم مرتدّ شده و از دين خارج شوند، و پذيرش من بر اين امر بهتر از آن بود كه امّت مسلمان به هرج و مرج گرائيده و به حالت كفر سابق خودشان عود نمايند، و فكر مى كردم شما نيز در اين باره با من موافق باشيد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بسيار خوب، ولى پرسش من اين است كه شما در بار نخست روى چه اساسى و براى چه به اين امر روى آورديد، و اينكه يك فرد روى چه شرائط و علل و جهاتى شايسته امر خلافت مى شود؟

أبو بكر گفت: البتّه روى صفات خيرخواهى، وفاى به عهد، صراحت لهجه، استقامت و حسن سيرت و عدالت و علم و آگاهى از كتاب و سنّت و حكمت و معرفت و زهد در دنيا و پرهيزگارى، و يارى و طرفدارى از مظلوم و ستمديده در دور و نزديك. أبو بكر چون به اين كلام رسيد ساكت شد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: پس سبقت در اسلام و قرابت با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چه؟

أبو بكر گفت: آرى، و سابقه و قرابت.

ص: 263

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ يَا أَبَا بَكْرٍ، أَ فِي نَفْسِكَ تَجِدُ هَذِهِ الْخِصَالَ أَوْ فِيَّ؟. قَالَ أَبُو بَكْرٍ: بَلْ فِيكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ.

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الْمُجِيبُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَبْلَ ذُكْرَانِ الْمُسْلِمِينَ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (1).

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا صَاحِبُ الْأَذَانِ لِأَهْلِ الْمَوْسِمِ وَ الْجَمْعِ الْأَعْظَمِ لِلْأُمَّةِ بِسُورَةِ بَرَاءَةَ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ يا أَبابَكرٍ، أَنَا وَقَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِنَفْسِي يَوْمَ الْغَارِ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (3).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الْمَوْلَى لَكَ وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِحَدِيثِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله يَوْمَ الْغَدِيرِ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(4).

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى أبو بكر تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا در وجود خود اين خصوصيّات را مى بينى يا در من؟. أبو بكر گفت: البتّه در شما مى بينم اى أبو الحسن.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا اين من بودم كه پيش از تمام امّت به رسول اكرم جواب مثبت داد يا تو؟

گفت: بلكه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند آيا من از طرف رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مأمور به ابلاغ و خواندن سوره برائة براى كفّار شدم يا تو؟

أبو بكر گفت: شما مأمور اين كار شديد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى أبو بكر تو را به خدا سوگند، آيا هنگام خروج پيامبر از مكّه به مدينه (روز غار) آيا من جان فداى او شدم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند بنا به حديث پيامبر در روز غدير آيا من مولاى تو و تمام مسلمين هستم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

ص: 264


1- في« ذخائر العقبى» عن زيد بن أرقم قال:« كان أول من أسلم عليّ بن أبي طالب». و عن ابن عبّاس رضي اللّه عنهما قال:« علي أول من أسلم بعد خديجة». و ذكر الحجة الأميني في ج 3 من كتاب الغدير صلّي الله عليه و آله 219 مائة حديث من طرق مختلفة، رواها أئمة الحديث و حفاظه، في أنّ عليّا أول من أسلم. و روى محبّ الدين الطبريّ في« ذخائر العقبى» عن عمر بن الخطّاب قال:« كنت أنا و أبو عبيدة و أبو بكر و جماعة، إذ ضرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله منكب عليّ بن أبي طالب فقال:« يا علي أنت أول المؤمنين إيمانا، و أنت أول المسلمين إسلاما، و أنت مني بمنزلة هارون من موسى» و بعد أن نقل عدّة روايات في الموضوع عقّبها بقوله: و قد وردت أحاديث في أنّ أبا بكر أول من أسلم و هي محمولة على أنّه أول من أظهر إسلامه، و عليّ عليه السلام أول من بدر إلى الإسلام. ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 58
2- عن أبي سعيد و أبي هريرة قال: بعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أبا بكر على الحجّ فلما بلغ ضجنان، سمع بغام ناقة علي، فعرفه فأتاه، فقال: ما شأنك؟ فقال: خيرا، إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بعثني ببراءة. فلما رجعا، انطلق أبو بكر إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال: يا رسول اللّه ما لي؟ قال: خيرا أنت صاحبي في الغار، غير أنّه لا يبلّغ عني غيري أو رجل مني يعني عليّا أخرجه أبو حاتم. و في رواية عنده من حديث جابر: إنّ أبا بكر قال له: أمير أم رسول؟ فقال: بل رسول، أرسلني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ببراءة أقرؤها على الناس في مواقف الحجّ. و في رواية من حديث أحمد عن علي إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لما راجعه أبو بكر قال له:« جبريل جاءني فقال: لن يؤدي عنك إلّا أنت أو رجل منك»/ ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 96.-.- و ذكر الشيخ الأميني في ج 6 من الغدير صلّي الله عليه و آله 338( 73) مصدرا قدم لها بقوله: « هذه الأثارة أخرجها كثير من أئمة الحديث و حفاظه بعده طرق صحيحة يتأتى التواتر بأقل منها عند جمع من القوم، و إليك أمّة ممن أخرجها ... الخ» و يقول الشيعة: إنّ حصر التبليغ في النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أو عليّ عليه السلام من قبل السماء دليل واضح على حصر الإمامة في علي بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله كما أنّ عزل أبي بكر هو الآخر دليل صريح على عدم صلاحيته لخلافة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و التبليغ عنه فلما منعه الوحي عن الهيمنة على جزء من الشريعة امتنع بالأولى من الهيمنة على الشريعة كلها بالقطع و اليقين
3- و ذلك أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لما أراد الهجرة خلف عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) بمكّة لقضاء ديونه و ردّ الودائع التي كانت عنده، و أمره ليلة خرج إلى الغار- و قد أحاط المشركون بالدار- أن ينام على فراشه، و قال له:( اتشح ببردي الحضرمي الأخضر، فإنّه لا يخلص إليك منهم مكروه إن شاء اللّه تعالى) ففعل ذلك فأوحى اللّه إلى جبرئيل و ميكائيل(عليه السّلام): إنّي آخيت بينكما، و جعلت عمر أحدكما أطول من عمر الآخر، فأيكما يؤثر صاحبه بالحياة؟ فاختارا كلاهما الحياة، فأوحى اللّه عزّ و جل إليهما: أ فلا كنتما مثل عليّ بن أبي طالب، آخيت بينه و بين نبيّ محمد(صلّي الله عليه و آله) فبات على فراشه، يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة، اهبطا إلى الأرض، فاحفظاه من عدوه، فنزلا فكان جبرئيل عند رأس علي و ميكائيل عند رجليه، و جبريل ينادي: بخ بخ من مثلك يا ابن أبي طالب يباهي اللّه عزّ و جلّ به الملائكة؟!! فأنزل اللّه عزّ و جلّ إلى رسوله و هو متوجه إلى المدينة في شأن علي:\« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»\ أسد الغابة ج 4 صلّي الله عليه و آله 95
4- مر في صلّي الله عليه و آله 66 من هذا الكتاب حديث الغدير كما اشير في الهامش إلى ما ذكره الحجة الأميني في الجزء الأول من( كتاب الغدير) من عدد رواته من الصحابة و التابعين و من أئمة الحديث و حفاظه و الأساتذة و ما استعرضه من أسماء من ألّفوا فيه من الفريقين كتبا مستقلة فبلغ عددهم( 36) مؤلّفا. و بالمناسبة احببنا ذكر ما نقله صاحب ينابيع المودة في صلّي الله عليه و آله 26 منه إذ قال: حكى العلامة عليّ بن موسى و عليّ بن محمّد أبي المعالي الجويني الملقب بإمام الحرمين استاذ أبي حامد الغزالي يتعجب و يقول: رأيت مجلدا في بغداد في يد صحاف فيه روايات خبر عدير خم مكتوبا عليه المجلدة الثامنة و العشرون من طرق قوله(صلّي الله عليه و آله) من كنت مولاه فعليّ مولاه و يتلوه المجلدة التاسعة و العشرون. و في واقعة الغدير هذه يقول حسان بن ثابت- بعد أن استأذن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فأذن له-: يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم و أسمع بالنبي مناديا و قد جاء جبرائيل عن أمر ربّه *** بأنك معصوم فلا تك وانيا و بلّغهم ما أنزل اللّه ربهم *** إليك و لا تخش هناك الأعاديا فقام به إذ ذاك رافع كفه *** بكف علي معلن الصوت عاليا فقال: فمن مولاكم و وليكم؟ *** فقالوا و لم يبدو هناك التعاميا إلهك مولانا و أنت ولينا *** و لن تجدن فينا لك اليوم عاصيا فقال له: قم يا علي فانني *** رضيتك من بعدي اماما و هاديا ( فمن كنت مولاه فهذا وليه) *** فكونوا له أنصار صدق مواليا هناك دعا: اللّهمّ وال وليّه *** و كن للذي عادى عليّا معاديا فيا ربّ انصر ناصريه لنصرهم *** إمام هدى كالبدو يجلو الدياجيا و يقول- مشيرا إليها- قيس بن سعد بن عبادة:-.- و عليّ إمامنا و إمام لسو *** انا أتى به التنزيل يوم قال النبيّ: من كنت مو *** لاه فهذا خطب جليل إنّما قاله النبيّ على الأمة *** حتم ما فيه قال و قيل

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ أَ لِيَ الْوَلَايَةُ مِنَ اللَّهِ مَعَ رَسُولِهِ فِي آيَةِ الزَّكَاةِ بِالْخَاتَمِ (1) أَمْ لَكَ؟ قَالَ: بَلْ لَكَ (2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَ لِيَ الْوِزَارَةُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ الْمَثَلُ مِنْ هَارُونَ مِنْ مُوسَى أَمْ لَكَ؟. قَالَ: بَلْ بِكَم.

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَ بِي بَرَزَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ بِأَهْلِي وَ وُلْدِي فِي مُبَاهَلَةِ الْمُشْرِكِينَ أَمْ بِكَ وَ بِأَهْلِكَ وَ وُلْدِكَ؟ قَالَ: بَلْ بِكُمْ (3).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَ لِي وَ لِأَهْلِي وَ وُلْدِي آيَةُ التَّطْهِيرِ مِنَ الرِّجْسِ أَمْ لَكَ وَ لِأَهْلِ بَيْتِكَ؟ قَالَ: بَلْ لَكَ وَ لِأَهْلِ بَيْتِكَ (4).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا صَاحِبُ دَعْوَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي يَوْمَ الْكِسَاءِ:

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند آيا ولايت من قرين ولايت پروردگار متعال و پيغمبر خدا واقع شده به دليل انفاق انگشتر، در آيه شريفه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا- إلخ» يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه براى شما است.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا مقام وزارت رسول خدا همچنان كه براى هارون بود نسبت به حضرت موسى «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى» براى تو بود يا براى من؟

أبو بكر گفت: براى شما بود.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توسّط تو و اولاد و خانواده ات در برابر نصارى مباهله نمود، يا با من و فرزندان و خانواده من؟

أبو بكر گفت: البتّه توسّط شما و خانواده اتان مباهله انجام شد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا آيه تطهير از رجس در باره من و خانواده و فرزندان من نازل شد يا براى تو و خانواده ات؟

أبو بكر گفت: براى شما و خانواده اتان نازل شد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در زير كساء

ص: 265


1- عن أنس بن مالك: إنّ سائلا أتى المسجد و هو يقول:( من يقرض الملي الوفي) و عليّ عليه السلام راكع، يقول بيده خلفه للسائل أي اخلع الخاتم من يدي قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا عمر وجبت. قال: بأبي أنت و امي يا رسول اللّه ما وجبت؟ قال: وجبت له الجنة و اللّه و ما خلعه من يده حتّى خلعه اللّه من كل ذنب و من كل خطيئة قال: فما خرج أحد من المسجد حتّى نزل جبرئيل بقوله عز و جل:« إنّما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون». و ذكر الأميني في ج 3 من الغدير ص( 156- 162) 66 طريقا ممن رواه من الحفاظ و الثقاة من الرواة. و لحسان بن ثابت: أبا حسن تفديك نفسي و مهجتي *** و كل بطي ء في الهدى و مسارع أ يذهب مدحي و المحبين ضائعا *** و ما المدح في ذات الإله بضائع فأنت الذي أعطيت إذ أنت راكع *** فدتك نفوس القوم يا خير راكع بخاتمك الميمون يا خير سيد *** و يا خير شار ثمّ يا خير بايع فأنزل فيك اللّه خير ولاية *** و بيّنها في محكمات الشرائع
2- إنّ قول النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لعلي أنت مني بمنزلة هارون من موسى قد تكرر منه(صلّي الله عليه و آله) في مناسبات شتّى، ففي حديث تبوك عند ما قال عليّ عليه السلام: يا رسول اللّه تخلفني في النساء و الصبيان؟! قال: أ ما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى غير أنّه لا نبي بعدي. راجع الصواعق المحرقة صلّي الله عليه و آله 119. و حين آخى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بين أصحابه، فقال عليّ عليه السلام: آخيت بين أصحابك و لم تؤاخ بيني و بين أحد فقال: و الذي بعثني بالحق نبيّا ما أخرتك إلّا لنفسي فأنت مني بمنزلة هارون من موسى الا أنّه لا نبي بعدي. ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 56. و عن عبد اللّه بن عبّاس، سمعت عمر و عنده جماعة فتذاكروا السابقين إلى الإسلام فقال عمر: أمّا علي فسمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول فيه ثلاث خصال لوددت أن تكون لي واحدة منهن، و كانت أحبّ إليّ مما طلعت عليه الشمس، كنت أنا و أبو عبيدة و أبو بكر و جماعة من أصحابه، إذ ضرب(صلّي الله عليه و آله) على منكب علي رضي اللّه عنه فقال له يا علي أنت أول المؤمنين إيمانا، و أول المسلمين إسلاما، و أنت مني بمنزلة هارون من موسى. راجع شرح النهج لابن أبي الحديد ج 3 صلّي الله عليه و آله 258. و عن سعد بن أبي وقاص: إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال لعلي:« أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبي بعدي» أخرجه البخاري و مسلم. ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 63. و عن أسماء بنت عميس رضي اللّه عنها قالت: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول:« اللّهمّ إنّي أقول كما قال أخي موسى و اجعل لي وزيرا من أهلي أخي عليّا اشدد به أزري و أشركه في أمري كي نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا إنّك كنت بنا بصيرا» أخرجه أحمد في المناقب. كما في ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 63 إلى غير ذلك من المواطن المتعدّدة
3- و قد رويت هذه القصة على وجوه عن جماعة من التابعين و أخرج الحاكم و صححه و ابن مردويه و أبو نعيم في الدلائل عن جابر قال. قدم على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله العاقب و السيّد، فدعاهما إلى الإسلام، فقالا: أسلمنا يا محمّد فقال: كذبتما إن شئتما أخبرتكما ما يمنعكما من الإسلام قالا: فهات؟ قال: حب الصليب، و شرب الخمر، و أكل لحم الخنزير قال جابر: فدعاهما إلى الملاعنة فواعداه على الغد فغدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أخذ بيد علي و فاطمة و الحسن و الحسين، ثمّ أرسل إليهما فأبيا أن يجيباه و أقرّا له، فقال: و الذي بعثني بالحق لو فعلا لامطر الوادي عليهما نارا. قال جابر: فيهم نزلت \ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا\ الآية قال جابر:\« أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ»\ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و علي و\« أَبْناءَنا»\ الحسن و الحسين، و\« نِساءَنا»\ فاطمة و رواه أيضا الحاكم من وجه آخر عن جابر و صححه و اخرج مسلم، و الترمذي، و ابن منذر، و الحاكم، و البيهقيّ، عن سعد بن أبي وقاص قال: لما نزلت هذه الآية\ فَقُلْ تَعالَوْا\ دعا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عليّا و فاطمة و حسنا و حسينا فقال:« اللّهمّ هؤلاء أهلي». عن الفتح القدير للشوكاني في تفسير قوله تعالى:\ تَعالَوْا نَدْعُ \
4- أخرج أحمد عن أبي سعيد الخدري أنّها نزلت في خمسة: النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و علي و فاطمة، و الحسن، و الحسين. و أخرجه ابن جرير مرفوعا بلفظ: أنزلت هذه الآية في خمسة: فيّ و في علي و الحسن و الحسين و فاطمة. و أخرجه الطبراني أيضا. راجع الصواعق المحرقة« لابن حجر»: صلّي الله عليه و آله 141. و في ينابيع المودة ص« 107»: حدّثنا قتيبة بن سعيد قال حدّثنا محمّد بن سليمان الأصبهانيّ عن يحيى بن عبيد عن عطا عن عمر بن أبي سلمة ربيب النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: نزلت \ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً\ في بيت أمّ سلمة، فدعى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله عليّا و فاطمة و حسنا و حسينا، فجللهم بكساء، ثمّ قال:« اللّهمّ هؤلاء أهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»، قالت أمّ سلمة:« و انا معهم يا نبي اللّه؟» قال:« أنت على مكانك و أنت إلى خير». و في ذخائر العقبى لمحب الدين الطبريّ صلّي الله عليه و آله 22: عن أنس بن مالك أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان يمر بباب فاطمة ستة أشهر إذا خرج إلى صلاة الفجر و يقول:« الصلاة يا أهل بيتي-\ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ \- الآية. أخرجه أحمد. و عن أبي الحمراء قال صحبت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تسعة أشهر فكان إذا أصبح أتى على باب علي و فاطمة و هو يقول:( يرحمكم اللّه-\ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ \- الآية). أخرجه عبد بن حميد

«اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي إِلَيْكَ لَا إِلَى النَّارِ» أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ بَلْ أَنْتَ وَ أَهْلُكَ وَ وُلْدُكَ (1).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا صَاحِبُ آيَةِ: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً» أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ لِوَقْتِ صَلَاتِهِ فَصَلَّاهَا ثُمَّ تَوَارَتْ أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (3).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الْفَتَى نُودِيَ مِنَ السَّمَاءِ: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» أَمْ أَنَا؟. قَالَ: بَلْ أَنْتَ(4).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي حَبَاكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِرَايَتِهِ يَوْمَ خَيْبَرَ، فَفَتَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(5) .

-----------------------

براى من و خانواده و فرزندانم دعا كرد كه «خداوندا، اينان أهل بيت منند، آنان را به سوى خود و بهشت رضوانت بخوان نه به آتش» يا براى تو و خانواده و فرزندانت؟

أبو بكر گفت: براى شما و اهل بيت و فرزندانتان دعا كرد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا مراد از آيه «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً» من هستم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا آفتاب براى نماز تو به دعاى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله رجوع كرد يا براى من؟

أبو بكر گفت: براى تو بود.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا تو آن جوانمردى كه اين ندا از آسمان برايش خوانده شد كه: «لا سيف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا عليّ»يا من؟

أبو بكر گفت: البتّه تو آن جوانمردى.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در غزوه خيبر بيدق را به دست تو سپرد و فتح نصيب مسلمين گرديد يا به من عطا فرمود؟

أبو بكر گفت: بلكه به دست تو داد.

ص: 266


1- عن أمّ سلمة قالت: بينما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في بيته يوما إذ قالت الخادم:( إنّ عليّا و فاطمة بالسدة) قالت: فقال لي: ( قومي فتنحي عن أهل بيتي)، قالت: فقمت فتنحيت في البيت قريبا، فدخل علي و فاطمة و معهما الحسن و الحسين و هما صبيان صغيران، فأخذ الصبيين فوضعهما في حجره و قبلهما و اعتنق بإحدى يديه عليّا و فاطمة بالاخرى، و قبّل فاطمة و قبل عليّا، فأغدق خميصة سوداء، ثمّ قال:( اللّهمّ- إليك لا إلى النار أنا و أهل بيتي) قالت: و أنا يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك؟ قال و أنت. أخرجه أحمد و خرج الدولابي معناه مختصرا. عن ذخائر العقبى لمحب الدين الطبريّ صلّي الله عليه و آله 21- 22
2- ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 93 قال:-.- أيضا الحمويني أخرجه عن مجاهد عن ابن عبّاس في قوله تعالى:\ يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً\ قال: مرض الحسن و الحسين رضي اللّه عنهما فعادهما جدهما(صلّي الله عليه و آله) و عادهما بعض الصحابة، فقالوا:( يا أبا الحسن لو نذرت على ولديك) فقال علي رضي اللّه عنه: ان برأ ولداي ممّا بهما، صمت للّه ثلاثة أيّام شكرا للّه، و قالت فاطمة رضي اللّه عنها مثل ذلك، و قالت جارية يقال لها فضة مثل ذلك، و قال الصبيان نحن نصوم ثلاثة أيّام فألبسهما اللّه العافية، و ليس عندهم قليل و لا كثير، فانطلق علي رضي اللّه عنه إلى رجل من اليهود يقال له:( شمعون بن حابا) فقال له:( هل تؤتيني جزة من صوف تغزلها لك بنت محمد(صلّي الله عليه و آله) بثلاثة أصواع من شعير) قال: نعم. فأعطاه، ثمّ قامت فاطمة رضي اللّه عنها إلى صاع فطحنته و اختبزت منه خمسة أقراص لكل واحد منهم قرص و صلّى عليّ رضي اللّه عنه مع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله المغرب، ثمّ أتى فوضع الطعام بين يديه، إذ أتاهم مسكين فوقف بالباب فقال: السلام عليكم يا أهل بيت محمد(صلّي الله عليه و آله) أنا مسكين أطعموني شيئا فأعطوه الطعام و مكثوا يومهم و ليلتهم لم يذوقوا شيئا إلّا الماء القراح. و في الليلة الثانية أتاهم يتيم فقال: أطعموني فأعطوه الطعام، و في الليلة الثالثة أتاهم أسير فقال: أطعموني فأعطوه و مكثوا ثلاثة أيّام و لياليها لم يذوقوا شيئا إلّا الماء القراح، فلما أن كان في اليوم الرابع و قد قضوا نذرهم، أخذ علي بيده اليمنى الحسن و بيده اليسرى الحسين رضي اللّه عنهم، و أقبل نحو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و هما يرتعشان كالفراخ من شدة الجوع، فلما أبصرهم(صلّي الله عليه و آله) انطلق إلى ابنته فاطمة رضي اللّه عنها فانطلقوا إليها و هي في محرابها تصلي و قد لصق بطنها بظهرها من شدة الجوع، و غارت عيناها- فلما رآها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال:( وا غوثاه أهل بيت محمّد يموتون جوعا) فهبط جبرئيل عليه السلام فأقرأه: « هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» إلى آخر السورة و هذا الخبر مذكور في تفسير البيضاوي، و روح البيان، و المسامرة. أقول: و ذكر الحجة الأميني في ج 3 من الغدير صلّي الله عليه و آله 107- 111 من رواة هذا الحديث( 34) طريقا فراجع
3- جاء في ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 137- 138. و في كتاب الإرشاد أنّ أمّ سلمة و أسماء بنت عميس و جابر بن عبد اللّه و أبا سعيد الخدري و غيرهم من جماعة الصحابة( رض) قالوا: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان في المنزل فلما تغشاه الوحي توسّد فخذ علي فلم يرفع رأسه حتّى غابت الشمس، و صلّى عليّ صلاة العصر بالإيماء، فلما أفاق النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال:( اللّهمّ اردد الشمس لعلي) فردت عليه الشمس حتّى صارت في السماء وقت العصر، فصلّى عليّ العصر، ثمّ غربت. فأنشأ حسان بن ثابت: يا قوم من مثل عليّ و قد *** ردت عليه الشمس من غائب أخو رسول اللّه و صهره *** و الأخ لا يعدل بالصاحب قال الحجة الأميني: في ج 3 من الغدير ص( 127): إنّ حديث ردّ الشمس أخرجه جمع من الحفاظ الأثبات، بأسانيد جمة، صحح جمع من مهرة الفن بعضها، و حكم آخرون بحسن آخر، و شدد جمع منهم النكير على من غمز فيه و ضعفه، و هم الأبناء الأربعة حملة الروح الأموية الخبيثة ألا و هم: ابن حزم ابن الجوزي ابن تيمية ابن كثير. و جاء آخرون من الأعلام و قد عظم عليهم الخطب بإنكار هذه المأثرة النبويّة، و المكرمة العلوية الثابتة فأفردوها بالتأليف و جمعوا فيه طرقها و أسانيدها، و عدّ منهم( 9) ثم قال: و لا يسعنا ذكر تلكم المتون و تلكم الطرق و الأسانيد إذ يحتاج إلى تأليف ضخم يخص به، غير أنا نذكر نماذج ممن أخرجه من الحفاظ و الأعلام بين من ذكره من غير غمز فيه، و بين من تكلّم حوله و صححه، و فيها مقنع و كفاية و عد من ذلك( 19) سندا فراجع
4- و ذلك في غزوة« أحد» ذكر الطبريّ في ج 3/ 17 عن عبيد اللّه بن أبي رافع قال: لما قتل عليّ بن أبي طالب أصحاب الألوية-- ابصر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جماعة من مشركي قريش فقال لعلي« احمل عليهم» فحمل عليهم ففرق جمعهم، و قتل عمرو بن عبد اللّه الجمحي قال: ثم أبصر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جماعة من مشركي قريش فقال لعلي احمل عليهم، فحمل عليهم، ففرق جماعتهم، و قتل شيبة ابن مالك أحد بني عامر بن لؤي فقال جبريل: يا رسول اللّه إنّ هذا للمواسات. فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّه مني و أنا منه فقال جبريل: و ذلك في غزوة« أحد» ذكر الطبريّ في ج 3/ 17 عن عبيد اللّه بن أبي رافع قال: لما قتل عليّ بن أبي طالب أصحاب الألوية-- ابصر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جماعة من مشركي قريش فقال لعلي« احمل عليهم» فحمل عليهم ففرق جمعهم، و قتل عمرو بن عبد اللّه الجمحي قال: ثم أبصر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جماعة من مشركي قريش فقال لعلي احمل عليهم، فحمل عليهم، ففرق جماعتهم، و قتل شيبة ابن مالك أحد بني عامر بن لؤي فقال جبريل: يا رسول اللّه إنّ هذا للمواسات. فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّه مني و أنا منه فقال جبريل: و أنا منكما قال: فسمعوا صوتا لا سيف إلّا ذو الفقار *** و لا فتى إلّا علي و اخرج ابن هشام في سيرته ج 3/ صلّي الله عليه و آله 52 عن ابن أبي نجيح: قال نادى مناد من السماء: لا سيف إلّا ذو الفقار *** و لا فتى إلّا علي قال حسان بن ثابت: جبريل نادى معلنا *** و النقع ليس بمجلي و المسلمون قد احدقوا *** حول النبيّ المرسل لا سيف إلّا ذو الفقار *** و لا فتى إلّا علي راجع سنن البيهقيّ 3/ 276 و المستدرك 2/ 385 و مناقب الخوارزمي صلّي الله عليه و آله 103 و الرياض النضرة 2/ 190 و ذخائر العقبى 74 و كفاية الطالب 277 و ميزان الاعتدال 2/ 317 و شرح النهج لابن أبي الحديد 3/ 380 و مناقب ابن المغازلي صلّي الله عليه و آله 197 فما بعدها و غير ذلك من كتب التاريخ و الفضائل
5- عن سهل بن سعد إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: لأعطين غدا الراية رجلا يجبه اللّه و رسوله و يجب اللّه و رسوله يفتح اللّه على يديه قال: فبات الناس يدوكون ليلتهم أيهم يعطى، فلما أصبح الناس غدوا على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كلهم يرجو أن يعطاها فقال(صلّي الله عليه و آله) أين علي ابن أبي طالب فقالوا: يشتكي عينيه يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: فأرسلوا إليه؛ فلما جاء بصق(صلّي الله عليه و آله) في عينيه، و دعا له، فبرأ حتّى كأنّ لم يكن به وجع و أعطاه الراية فقال علي: يا رسول اللّه اقاتلهم حتّى يكونوا مثلنا؟ قال: انفذ على رسلك حتّى تنزل بساحتهم ثمّ ادعهم إلى الإسلام و أخبرهم بما يجب عليهم من حقّ اللّه فيه، فو اللّه لئن يهدي اللّه بك رجلا واحدا خير لك من أن يكون لك حمر النعم. أخرجه البخاري و مسلم، راجع ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 72 و طبقات ابن سعد 2/ 111 و مسند ابن حنبل 4/ 52 و مستدرك الحاكم 3/ 38 و سنن البيهقيّ 9/ 131 و مناقب ابن المغازلي صلّي الله عليه و آله 178 و مسند أبي داود صلّي الله عليه و آله 26 و الحافظ الذهبي في تاريخ الإسلام 2/ 193 و النسائي في الخصائص صلّي الله عليه و آله 7 و ابن حجر في تهذيب التهذيب 7/ 480 و مجمع الزوائد 9/ 124 و سيرة ابن هشام 2/ 334 و كفاية الطالب 98 و غير ذلك من كتب التاريخ و الفضائل

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي نَفَّسْتَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ بِقَتْلِ عَمْرِو بْنِ عَبْدِوُدٍّ أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (1).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي ائْتَمَنَكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى رِسَالَتِهِ إِلَى الْجِنِّ فَأَجَابَتْ أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الَّذِي طَهَّرَهُ اللَّهُ مِنَ السِّفَاحِ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى أَبِيهِ، بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «خَرَجْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ نِكَاحٍ لَا مِنْ سِفَاحٍ (3)، مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ» أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ.

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ: أَنَا الَّذِي اخْتَارَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ زَوَّجَنِي ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام وَ قَالَ: «اللَّهُ زَوَّجَكَ إِيَّاهَا فِي السَّمَاءِ»، أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (4).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا وَالِدُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سِبْطَيْهِ وَ رَيْحَانَتَيْهِ إِذْ يَقُولُ: «هُمَا سَيِّدَا

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا تو با كشتن عمرو بن عبد ودّ؛ اندوه و غم و حزن از خاطر مبارك رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ساير مسلمين برداشتى يا من؟

أبو بكر گفت: البتّه بدست تو صورت پذيرفت.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا تو مورد اعتماد پيامبر و مأمور ابلاغ پيام آن حضرت به جنّيان شدى يا من؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، با نظر به حديث رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «من و تو از زمان حضرت آدم تا عبد المطّلب در تمام طبقات از نكاح بوده ايم نه از زنا» آيا من از جهت نسب و طهارت آباء با رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله شريكم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسول خدا مرا به تزويج دخت خود در آورده و فرمود: «خداوند در آسمان تو را براى زوجيّت فاطمه برگزيد» يا تو را؟

أبو بكر گفت: البتّه شما را.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا من پدر حسن و حسين دو سبط

ص: 267


1- و كان عمرو بن عبد ود قد قاتل يوم بدر حتّى أثبته الجراحة فلم يشهد يوم احد، فلما كان يوم الخندق خرج معلما ليرى مكانه وقف هو و خيله قال من يبارز، فبرز له عليّ بن أبي طالب فقال له: يا عمرو إنّك قد كنت عاهدت اللّه أن لا يدعوك رجل من قريش إلى احدى خلتين إلّا أخذتها منه، قال له: أجل. قال له علي: فإني أدعوك إلى اللّه و إلى رسوله و إلى الإسلام قال: لا حاجة لي بذلك. قال: فإنّي أدعوك إلى النزال فقال له: لم يا ابن أخي؟ فو اللّه ما أحبّ أن أقتلك. قال له علي: و لكنّي و اللّه أحبّ أن أقتلك فحمى عمرو عند ذلك، فأقحم عن فرسه فعقره و ضرب وجهه، ثمّ أقبل على علي فتنازلا و تجاولا فقتله علي رضي اللّه عنه. قال ابن إسحاق: و قال عليّ بن أبي طالب رضوان اللّه عليه في ذلك: نصر الحجارة من سفاهة رأيه *** و نصرت ربّ محمّد بصوابي فصدرت حين تركته متجدلا *** كالجذع بين دكادك و روابي و عففت عن أثوابه و لو أنني *** كنت المقنطر بزّني أثوابي لا تحسبنّ اللّه خاذل دينه *** و نبيّه يا معشر الأحزاب -- ذكر ابن أبي الحديد في شرح النهج أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال:« ضربة عليّ يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين» و أخرج الحاكم في المستدرك 3/ 32 عنه(صلّي الله عليه و آله)« لمبارزة عليّ بن أبي طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق أفضل من أعمال امتي إلى يوم القيامة» و رواه الخطيب في تاريخ بغداد 13/ 19 و الرازيّ في تفسير سورة القدر
2- في ج 6 من بحار الأنوار صلّي الله عليه و آله 315 عن عيون المعجزات من كتاب الأنوار مسندا عن سلمان قال: كان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ذات يوم جالسا بالأبطح و عنده جماعة من أصحابه و هو مقبل علينا بالحديث، إذ نظرنا إلى زوبعة قد ارتفعت فأثارت الغبار، و ما زالت تدنو و الغبار يعلو إلى أن وقفت بحذاء النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ثمّ برز منها شخص كان فيها، ثمّ قال: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّي وافد قوم و قد استجرنا بك فأجرنا، و ابعث معي من قبلك من يشرف على قومنا فإنّ بعضهم قد بغى علينا، ليحكم بيننا و بينهم بحكم اللّه و كتابه، و خذ عليّ العهود و المواثيق المؤكدة أن أرده إليك في غداة غد سالما إلّا أن تحدث عليّ حادثة من عند اللّه، فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: من أنت و من قومك؟ قال: أنا عطرفة بن شمراخ أحد بني نجاح، و أنا و جماعة من أهلي كنا نسترق السمع فلما منعنا من ذلك آمنا و لما بعثك اللّه نبيّا آمنا بك، و على ما علمته و قد صدّقناك و قد خالفنا بعض القوم، و أقاموا على ما كانوا عليه فوقع بيننا الخلاف، و هم أكثر منا عددا و قوة، و قد غلبوا على الماء و المرعى، و أضروا بنا و بدوابنا، فابعث معي من يحكم بيننا بالحق، فقال له النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: فاكشف لنا عن وجهك حتّى نراك على هيئتك التي أنت عليها، قال: فكشف لنا عن صورته فنظرنا فإذا شخص عليه شعر كثير، و إذا رأسه طويل، طويل العينين، عيناه في طول رأسه، صغير الحدقتين، و له أسنان كأنّها أسنان السباع، ثمّ أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أخذ عليه العهد و الميثاق على أن يرد عليه في غد من يبعث به معه، فلما فرغ من ذلك التفت إلى أبي بكر فقال: سر مع أخينا عطرفة و انظر إلى ما هم عليه، و احكم بينهم بالحق، فقال: يا رسول اللّه و أين هم؟ قال: هم تحت الأرض، فقال أبو بكر و كيف اطيق النزول تحت الأرض؟ و كيف أحكم بينهم و لا أحسن كلامهم؟ ثم التفت إلى عمر بن الخطّاب فقال له مثل قوله لأبي بكر، فأجاب مثل جواب أبي بكر. ثم أقبل على عثمان و قال له مثل قولهما فأجابه كجوابهما: ثمّ استدعى عليّا و قال له: يا علي سر مع أخينا عطرفة، و تشرف على قومه، و تنظر إلى ما هم عليه و تحكم بينهم بالحق فقام أمير المؤمنين مع عطرفة و قد تقلد سيفه، قال سلمان: فتبعتهما إلى أن صارا إلى الوادي فلما توسطاه نظر إليّ أمير المؤمنين(عليه السّلام) و قال: قد شكر اللّه تعالى سعيك يا أبا عبد اللّه فارجع، فوقفت انظر إليهما، فانشقت الأرض و دخلا فيها و رجعت، و تداخلني من الحسرة ما اللّه أعلم به كل ذلك إشفاقا على أمير المؤمنين و أصبح النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و صلّى بالناس الغداة و جاء و جلس على الصفا و ما زال يحدّث أصحابه، إلى أن وجبت صلاة العصر و أكثر القوم الكلام، و أظهروا اليأس من أمير المؤمنين(عليه السّلام) فصلّى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله صلاة العصر و جاء و جلس على الصفا، و أظهر الفكر في أمير المؤمنين(عليه السّلام) و ظهرت شماتة المنافقين بأمير المؤمنين(عليه السّلام) و كادت الشمس تغرب، فتيقّن القوم أنّه قد هلك و إذا قد انشق الصفا، و طلع أمير المؤمنين(عليه السّلام) منه و سيفه يقطر دما، و معه عطرفة، فقام إليه النبيّ و قبّل بين عينيه و جبينه، و قال له: ما الذي حبسك عني إلى هذا الوقت؟ فقال(عليه السّلام) صرت إلى جن كثير قد بغوا على عطرفة و قومه من المنافقين، فدعوتهم إلى ثلاث خصال فأبوا عليّ، و ذلك أنّي دعوتهم إلى الإيمان باللّه تعالى و الإقرار بنبوتك و رسالتك فأبوا» فدعوتهم إلى أداء الجزية فأبوا، فسألتهم أن يصالحوا عطرفة و قومه فيكون بعض المرعى لعطرفة و قومه و كذلك الماء فأبوا ذلك كلّه، فوضعت سيفي فيهم و قتلت منهم ثمانين ألفا، فلما نظروا إلى ما حلّ بهم طلبوا الأمان و الصلح ثمّ آمنوا و زال الخلاف بينهم، و ما زلت معهم إلى الساعة. فقال عطرفة: يا رسول اللّه جزاك اللّه و أمير المؤمنين عنا خيرا
3- ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 16 قال« و في الشفاء و روي عن علي كرّم اللّه وجهه عنه(صلّي الله عليه و آله) في قوله تعالى:\ لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ \ قال: نسبا و صهرا و حسبا، ليس في آبائي من لدن آدم(عليه السّلام) سفاح كلنا بنكاح». و في كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 100 الحديث 1494. عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال في حديث له رواه البيهقيّ في الدلائل عن أنس: « و خرجت من نكاح و لم أخرج من سفاح من لدن آدم حتّى انتهيت إلى أبي و أمي، فأنا خيركم نسبا و خيركم أبا». و الحديث 1495 منه أيضا عن عائشة عنه(صلّي الله عليه و آله):« خرجت من نكاح غير سفاح». و الحديث 1497 عن ابن عبّاس عنه(صلّي الله عليه و آله):« خرجت من لدن آدم من-- نكاح غير سفاح». و الحديث 1498 في صلّي الله عليه و آله 101 منه عن عليّ عليه السلام:« خرجت من نكاح و لم أخرج من سفاح من لدن آدم إلى أن ولدني أبي و امي، لم يصبني من سفاح الجاهلية شي ء» و في صلّي الله عليه و آله 16 من ينابيع المودة: و في جمع الفوائد:« خرجت من نكاح و لم أخرج من سفاح من لدن آدم إلى أن ولدني أبي و أمي- للأوسط.» .. ابن عبّاس:« ما ولدني في سفاح الجاهلية شي ء و ما ولدني إلّا نكاح كنكاح الإسلام- للكبير». و هذا أمر مفروغ منه عند الشيعة الإماميّة فهو شرط عندهم في النبيّ و الإمام أيضا بل إنهم يشترطون في المرجع الديني في زمن غيبة الإمام أن لا يكون مولودا من الزنا
4- مناقب الخوارزمي صلّي الله عليه و آله 234 بسنده عن البيهقيّ و الحمويني في فرائد السمطين 1/ 90 و ابن عساكر في تاريخ دمشق 49/ 479 و ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 175 عن أنس قال: كنت عند النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فغشيه الوحي فلما أفاق قال: يا أنس أ تدري بما جاءني به جبريل من عند صاحب العرش عزّ و جلّ، قلت: بأبي و أمي بما جاءك جبرئيل؟ قال: قال جبرئيل: إنّ اللّه يأمرك أن تزوّج فاطمة بعلي، فانطلق فادع لي أبا بكر و عمر و عثمان و طلحة و الزبير و نفرا من الأنصار، قال: فانطلقت فدعوتهم فلما أن أخذوا مقاعدهم قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الحمد للّه المحمود بنعمته .. و ذكر الخطبة المشتملة على التزويج و في آخرها: فجمع اللّه شملهما، و أطاب نسلهما، و جعل نسلهما مفاتيح الرحمة، و معادن الحكمة، و أمن الأمة ثمّ حضر علي و كان غائبا، فتبسّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قال: يا علي إنّ اللّه أمرني أن أزوجك فاطمة(عليه السّلام) و إنّي قد زوجتكها على أربعمائة مثقال فضة، فقال علي قد رضيتها يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثم أنّ عليّا خرّ للّه ساجدا شاكرا، فلما رفع رأسه قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: بارك اللّه لكما، و بارك فيكما، و أسعد جدكما، و أخرج منكما الكثير الطيّب قال أنس: و اللّه لقد أخرج اللّه منهما الكثير الطيّب. أخرجه أبو علي الحسن بن شاذان فيما نقله عنه الحافظ جمال الدين الزرندي في نظم درر السمطين و قد أورده المحب الطبريّ في ذخائره و أخرجه أبو الخير القزوينيّ الحاكمي. و حديث زواج علي بفاطمة بأمر من السماء ممّا أجمع عليه المسلمون و أخرج أحاديثه الحفاظ الثقات و ذكروا أنّ اللّه سبحانه زوجه إياها من فوق سبع سماوات و كان الخاطب لها جبرئيل و كان ميكائيل و إسرافيل في سبعين ألفا من الملائكة من شهودها، و أنّ اللّه سبحانه أوحى إلى شجرة طوبى فنثرت ما فيها من الدر و الجوهر و أمر الحور العين فلقطن فهنّ يتهادين بينهنّ إلى يوم القيامة راجع مناقب الخوارزمي 235 و كفاية الطالب للكنجي 301 و تاريخ بغداد 2/ 210 و ابن الأثير في أسد الغابة 1/ 206 و نزهة المجالس للصفوري 20/ 223 و ابن المغازلي في المناقب 341- 344 الى غير ذلك من كتب التاريخ و المناقب

شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا» أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (1).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَخُوكَ الْمُزَيَّنُ بِالْجَنَاحَيْنِ يَطِيرُ فِي الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلَائِكَةِ أَمْ أَخِي؟ قَالَ: بَلْ أَخُوكَ(2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا ضَمِنْتُ دِينَ رَسُولِ اللَّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ نَادَيْتُ فِي الْمَوَاسِمِ بِإِنْجَازِ مَوْعِدِهِ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (3).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الَّذِي دَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ الطَّيْرُ عِنْدَهُ يُرِيدُ أَكْلَهُ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيَّ وَ إِلَيْكَ بَعْدِي يَأْكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَلَمْ يَأْتِهِ غَيْرِي أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(4).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الَّذِي بَشَّرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ،

-----------------------

و گل خوشبوى پيامبر هستم كه فرمود: «حسن و حسين آقا و سرور جوانان بهشتى اند و پدرشان از آن دو بهتر است» يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما هستيد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا برادر تو مزيّن به دو بال است كه در بهشت با فرشتگان طير مى كند يا برادر من؟

أبو بكر گفت: البتّه برادر شما (جناب جعفر طيّار).

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا من ضامن ديون پيامبر و بجا- آورنده مواعد و وصايا و عهود آن حضرت هستم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا وقتى كه پيامبر براى شركت در مرغ بريان شده دعا مى نمود كه «خدايا محبوبترين بندگان خود را در اينجا حاضر كن» من حاضر شدم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مرا به قتال ناكثين

ص: 268


1- ابن ماجة عن نافع عن ابن عمر قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة، و أبوهما خير منهما». ( و في الإصابة) مالك بن الحويرث الليثي قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة و أبوهما خير منهما». و أخرج ابن عساكر عن عليّ، و عن ابن عمر؛ و ابن ماجة و الحاكم عن ابن عمر؛ و الطبراني عن قرة، و عن مالك بن الحويرث و الحاكم عن ابن مسعود: أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: ابناي هذان:« الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة و أبوهما خير منهما». راجع الترمذي 2/ و مسند بن حنبل 3/ 3 و 62/ 82 و حلية الأولياء 5/ 71 و تاريخ بغداد 9/ 231 و 232 و 10/ 90 و الينابيع 166 و الصواعق المحرقة صلّي الله عليه و آله 189 و ابن ماجة باب فضائل أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و المستدرك 3/ 167 و كنز العمّال 6/ 217 الى كثير من المصادر و الحديث أشهر من أن يحتاج إلى إشارة لمصادره
2- هو جعفر بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، كنيته أبو عبد اللّه، ابن عم الرسول، و أخو عليّ بن أبي-- طالب لأبويه، أسلم قديما بعد إسلام أخيه عليّ بن أبي طالب بقليل. هاجر الهجرتين إلى أرض الحبشة- في الهجرة الثانية، مع زوجته أسماء بنت عميس- فأسلم النجاشيّ و من تبعه على يديه، و أقام جعفر عنده: ثم هاجر منها إلى المدينة قدم و النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بخيبر. فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله:« ما أدري بأيهما أنا أفرح بقدوم جعفر أم بفتح خيبر». و كان أشبه الناس برسول اللّه خلقا و خلقا و قال له النبيّ صلّى اللّه عليه و آله:« أشبهت خلقي و خلقي». و مرّ أبو طالب(عليه السّلام) يوما فرأى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و عليّا(عليه السّلام) يصلّيان، و عليّ عن يمينه فقال لجعفر: صلّ جناح ابن عمّك و صلّ عن يساره. استشهد بمؤتة في أرض الشام مقبلا غير مدبر مجاهدا الروم في حياة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله سنة ثمان في جمادى الأولى. و كان أسنّ من عليّ بعشرة سنين، فاستوفى أربعين سنة و زاد عليها. عن ابن عمر قال: وجد فيما أقبل من بدن جعفر ما بين منكبيه تسعين ضربة ما بين طعنة برمح و ضربة بسيف. - و عن أنس بن مالك: إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله نعى جعفرا و زيدا نعاهما قبل أن يجي ء خبرهما نعاهما و عيناه تذرفان. و دخل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لما أتاه نعي جعفر(عليه السّلام) على امرأته أسماء بنت عميس(عليه السّلام) فعزّاها فيه، و دخلت فاطمة(عليه السّلام) تبكي و تقول: وا عماه! فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله(على مثل جعفر فلتبك البواكي) و دخله همّ شديد حتّى أتاه جبرئيل، فأخبره أنّ اللّه قد جعل لجعفر جناحين مضرّجين بالدّم يطير بهما مع الملائكة. و قال(صلّي الله عليه و آله): رأيت جعفرا يطير في الجنة مع الملائكة. و عن ابن عمر: أنّه كان إذا سلّم على عبد اللّه بن جعفر قال: السلام عليك يا ابن ذي الجناحين. راجع: الإصابة ج 1 صلّي الله عليه و آله 239/ 240، صفة الصفوة ج 1 صلّي الله عليه و آله 205/ 209 أسد الغابة ج 2 صلّي الله عليه و آله 286/ 289
3- ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 105: و في مسند أحمد بسنده عن عباد بن عبد اللّه الأسدي عن علي( رض) قال: لما نزلت \ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ \ جمع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أهل بيته، فاجتمع ثلاثون نفرا فأكلوا و شربوا ثلاثا، ثمّ قال لهم: من يضمن عنّي ديني و مواعيدي يكون معي في الجنة و يكون خليفتي في أهلي، فقال علي: أنا يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أيضا الثعلبي ذكر هذا الحديث في تفسير هذه الآية
4- عن أنس بن مالك: اهدي لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله طير فقال:« اللّهمّ ائتني برجل يحبه اللّه و يحبه رسوله». قال أنس: فأتى عليّ فقرع الباب، فقلت: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مشغول، و كنت أحبّ أن يكون رجلا من الأنصار، ثمّ إنّ عليّا فعل مثل ذلك، ثمّ أتى الثالثة فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: أدخله فقد عنيته. و في مسند أحمد بن حنبل بسنده عن سفينة مولى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال: أهدت امرأة من الأنصار طيرين مشويين بين رغيفين فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله:« اللّهمّ ايتني بأحب خلقك إليك و إلى رسولك» فجاء علي فأكل معه من الطيرين حتّى كفيا. راجع أسد الغابة ج 4 صلّي الله عليه و آله 30 و في المستدرك ج 3 صلّي الله عليه و آله 130/ 131. عن أنس بن مالك أيضا قال: كنت أخدم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقدم لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرخ مشوي فقال:« اللّهمّ ايتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير» قال: فقلت اللّهمّ اجعله رجلا من الأنصار، فجاء علي رضي اللّه عنه فقلت إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على حاجة، ثمّ جاء، فقلت: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على حاجة، ثمّ جاء فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله افتح فدخل فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله-- ما حبسك يا علي؟ فقال: إنّ هذه آخر ثلاث كرّات يردني أنس، يزعم أنّك على حاجة، فقال: ما حملك على ما صنعت؟ فقلت: يا رسول اللّه سمعت دعاءك فأحببت أن يكون رجلا من قومي فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« إنّ الرجل قد يجب قومه». ثم قال: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه

وَ الْقَاسِطِينَ، وَ الْمَارِقِينَ، عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (1).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الَّذِي دَلَّ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِعِلْمِ الْقَضَاءِ وَ فَصْلِ الْخِطَابِ بِقَوْلِهِ: «عَلِيٌّ أَقْضَاكُمْ»، أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الَّذِي أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَصْحَابَهُ بِالسَّلَامِ عَلَيْهِ بِالْإِمْرَةِ فِي حَيَاتِهِ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (3).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنَا الَّذِي شَهِدْتُ آخِرَ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ وُلِّيتُ غُسْلَهُ وَ دَفْنَهُ أَمْ أَنْتَ؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (4).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي سَبَقَتْ لَهُ الْقَرَابَةُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَمْ أَنَا؟

قَالَ: بَلْ أَنْتَ (5)

-----------------------

و قاسطين و مارقين بر تأويل قرآن مژده و خبر داد يا تو را؟

أبو بكر گفت: البتّه شما را.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مرا به دارا بودن علم قضا و فصل الخطاب معرّفى نموده و فرمود: «علىّ بهتر از همه شماها به علم قضا آگاه است» يا تو را؟

أبو بكر گفت: البتّه شما را.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در زمان حيات خود به أصحاب و يارانش فرمود كه مرا به عنوان «أمير المؤمنين» سلام گفته و ندا كنند يا تو را؟

أبو بكر گفت: البتّه شما را.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا من در آخرين كلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاضر شده و متولّى غسل و دفن آن حضرت گشتم يا تو؟

أبو بكر گفت: البتّه شما.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا تو در قرابت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سبقت جسته اى [مصداق«أُولُوا الْقُرْبى»مى باشى] يا من؟

أبو بكر گفت: شما هستيد.

ص: 269


1- في ج 2 من الرياض النضرة صلّي الله عليه و آله 320: و عن ابن مسعود أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أتى أم سلمة فجاء علي فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« يا أم سلمة هذا قاتل القاسطين و الناكثين و المارقين من بعدي» و في ج 6 من كنز العمّال صلّي الله عليه و آله 155 الحديث 2585« إنّ منكم من يقاتل على تأول القرآن كما قاتلت على تنزيله قيل: أبو بكر و عمر؟ قال: لا و لكنّه خاصف النعل- يعني عليّا». و في مستدرك الحاكم ج 3 صلّي الله عليه و آله 122. عن أبي سعيد قال: كنا مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فانقطعت نعله فتخلّف عليّ يخصفها فمشى قليلا فقال:« إنّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» فاستشرف لها القوم و فيهم أبو بكر و عمر، قال أبو بكر: أنا هو؟ قال:« لا» قال عمر: أنا هو؟ قال: « لا» و لكن خاصف النعل- يعني عليّا» فأتيناه فبشّرناه، فلم يرفع به رأسه، كأنّه قد كان سمعه من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثم قال: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه. و فيه النصّ 139/ 140 عن الأصبغ بن نباتة عن أبي أيوب الأنصاري(رضي الله عنه) قال: سمعت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله يقول لعلي بن أبي طالب:« تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بالطرقات و النهروانات و بالشعفات» قال أبو أيوب، قلت: يا رسول اللّه مع من نقاتل هؤلاء الأقوام؟ قال: مع عليّ بن أبي طالب
2- في الاستيعاب 2 صلّي الله عليه و آله 461 و روي عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنّه قال:« أنا مدينة العلم و على بابه فمن أراد العلم فليأته من بابه». و قال(صلّي الله عليه و آله) في أصحابه:« أقضاكم عليّ بن أبي طالب». و قال عمر بن الخطّاب:« علي أقضانا و ابيّ أقرؤنا و إنا لنترك أشياء من قراءة ابيّ» و عن سعيد بن المسيب قال: كان عمر يتعوذ باللّه من معضلة ليس لها أبو حسن و قال في المجنونة التي أمر برجمها، و في التي وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له علي:« إنّ اللّه تعالى يقول:\ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً\ الحديث» و قال له:« إنّ اللّه رفع القلم عن المجنون الحديث». فكان عمر يقول:« لو لا علي لهلك عمر». و في صلّي الله عليه و آله 12، عن؟؟؟ زر بن حبيش قال: جلس رجلان يتغذيان مع أحدهما خمسة أرغفة و مع الآخر ثلاثة أرغفة فلما وضعا الغذاء بين أيديهما مرّ بهما رجل فسلّم؟؟؟: اجلس للغداء فجلس و أكل معهما و استوفوا في أكلهم الأرغفة الثمانية، فقام الرجل و طرح إليهما ثمانية دراهم و قال خذا هذا عوضا ممّا أكلت لكما و نلته من طعامكما، فتنازعا و قال صاحب الخمسة الأرغفة لي خمسة دراهم و لك ثلاث فقال صاحب الثلاثة الأرغفة لا أرضى إلّا أن تكون الدراهم بيننا نصفين، و ارتفعا إلى أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه فقصّا عليه قصّتهما فقال لصاحب الثلاثة الأرغفة: قد عرض عليك صاحبك ما عرض و خبزه أكثر من خبزك فارض بثلاثة فقال: لا و اللّه لا رضيب منه إلّا بمرّ الحق. فقال علي رضي اللّه عنه:« ليس لك في مر الحق إلّا درهم واحد و له سبعة» فقال الرجل: سبحان اللّه يا أمير المؤمنين هو يعرض عليّ ثلاثة فلم أرض، و أشرت عليّ بأخذها فلم أرض- و تقول لي الآن: إنّه لا يجب في مرّ الحق إلّا درهم واحد؟! فقال له علي:« عرض عليك صاحبك الثلاثة صلحا فقلت لم أرض إلّا بمرّ الحق، و لا يجب لك بمرّ الحق إلّا واحد» فقال الرجل: فعرّفني بالوجه في مرّ الحق حتّى أقبله. فقال علي رضي اللّه عنه: أ ليس للثمانية الأرغفة أربعة و عشرون ثلثا، أكلتموها و أنتم ثلاثة أنفس و لا يعلم الأكثر منكم أكلا و لا الأقل فتحملون في أكلكم على السواء؟ قال: بلى. قال: فأكلت أنت ثمانية أثلاث و إنّما لك تسعة أثلاث، و أكل صاحبك ثمانية أثلاث و له خمسة عشر ثلثا أكل منها ثمانية و بقي له سبعة و لك واحدة من تسعة فلك واحد بواحدك، و له سبعة بسبعته. فقال له الرجل رضيت الآن
3- في صلّي الله عليه و آله 125 من كتاب( اليقين في إمرة أمير المؤمنين« ع») قال: فيما نذكره من كتاب الرسالة الموضحة تأليف المظفر بن جعفر بن الحسين ... و هو ممن يروي عنه محمّد بن جرير الطبريّ ننقل ذلك من خطّ مصنفه من الخزانة العتيقة بالنظامية ببغداد فقال ما هذا لفظه:« و عنه قال: حدّثنا محمّد بن همام عن عليّ بن عبّاس و محمّد ابن الحسين بن حفص قالا: حدّثنا إسماعيل بن إسحاق قال: حدّثنا يحيى بن سالم عن صباح بن يحيى عن العلاء بن المسيب عن أبي داود عن بريدة الأسلمي قال: كنا نسلم على عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) بحضرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بإمرة المؤمنين نقول:« السلام عليك يا أمير المؤمنين و رحمة اللّه و بركاته» و يرد علينا. و في ج 9 من بحار الأنوار صلّي الله عليه و آله 246 عن بريدة و عن يحيى بن سالم قالا: أمرنا النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أن نسلّم على عليّ بإمرة المؤمنين و فيه أيضا عن الرضا عن آبائه عليهم السلام عن الحسين بن علي عليهما السلام قال: قال لي بريدة: أمرنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أن نسلّم على أبيك بإمرة المؤمنين» و فيه أيضا عن عمرو بن حصيب أخي بريدة بن حصيب قال: بينا أخي بريدة عند النبيّ صلّى اللّه عليه و آله إذ دخل أبو بكر فسلّم على رسول اللّه فقال له: انطلق فسلّم على أمير المؤمنين، فقال: يا رسول اللّه و من أمير المؤمنين؟ قال. عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) قال: عن أمر اللّه و أمر رسوله؟ قال: نعم، ثمّ دخل عمر فسلّم فقال: انطلق فسلّم على أمير المؤمنين فقال: يا رسول اللّه و من أمير المؤمنين؟ قال(صلّي الله عليه و آله): علي ابن أبي طالب(عليه السّلام) قال: عن أمر اللّه و رسوله؟ قال: نعم
4- في ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 72 و الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 237 للطبري عن عائشة قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله- لما حضرته الوفاة-« ادعوا الي حبيبي» فدعوا له أبا بكر فنظر إليه ثمّ وضع رأسه فقال: «ادعوا لي حبيبي» فدعوا له عمر فلما نظر إليه وضع رأسه ثمّ قال:«ادعوا لي حبيبي» فدعوا له عليّا(رضي الله عنه) فلما رآه أدخله معه الثوب الذي كان عليه فلم يزل يحتضنه حتّى قبض(صلّي الله عليه و آله)- أخرجه الرازيّ. و فيهما أيضا و في ج 3 من المستدرك عن أم سلمة(رضي الله عنه) قالت: و الذي أحلف به إن كان علي أقرب الناس عهدا برسول اللّه(صلّي الله عليه و آله) عدنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله غداة بعد غداة يقول:«جاء علي؟»- مرارا- و أظنه كان بعثه في حاجة فجاء بعد فظننت أنّ له حاجة فخرجنا من البيت و قعدنا عند الباب فكنت من أدناه الى الباب فأكب عليه علي فجعل يساره و يناجيه ثمّ قبض(صلّي الله عليه و آله) يومه ذلك فكان من أقرب الناس به عهدا. أخرجه الإمام أحمد. و في ج 3 من المستدرك صلّي الله عليه و آله 111 عن ابن عبّاس رضي اللّه عنهما قال: لعلي أربع خصال ليست لأحد، هو أول عربي و عجمي صلّى مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و هو الذي كان لواؤه معه في كل زحف، و هو الذي صبر معه يوم المهراس، و هو الذي غسّله و أدخله قبره
5- عن الشعبي: إنّ أبا بكر نظر إلى عليّ بن أبي طالب فقال: من سرّه أن ينظر إلى أقرب الناس قرابة من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أعظمهم عنه غناء، و أحظهم عنده منزلة، فلينظر- و أشار إلى عليّ بن أبي طالب- أخرجه ابن السمان- الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 215

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ حَبَاكَ اللَّهُ بِالدِّينَارِ عِنْدَ حَاجَتِهِ إِلَيْهِ وَ بَاعَكَ جَبْرَئِيلُ، وَ أَضَفْتَ مُحَمَّداً فَأَطْعَمْتَ وُلْدَهُ أَمْ أَنَا؟ قَالَ: فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ وَ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(1).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي جَعَلَكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى كَتِفِهِ فِي طَرْحِ صَنَمِ الْكَعْبَةِ وَ كَسْرِهِ حَتَّى لَوْ شِئْتُ أَنْ أَنَالَ أُفُقَ السَّمَاءِ لَنِلْتُهَا أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (2).

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي قَالَ لَكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ(3)

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ اللَّهَ، أَنْتَ الَّذِي أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِفَتْحِ بَابِهِ فِي مَسْجِدِهِ عِنْدَ مَا أُمِرَ بِسَدِّ أَبْوَابِ جَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ أَحَلَّ لَكَ فِيهِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُ، أَمْ أَنَا؟

قَالَ: بَلْ أَنْتَ (4)

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا توئى آنكه خداوند وى را هنگام احتياج دينارى عطا نمود و جبرئيل با او معامله نموده و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بر آن ضيافت نمودى و اولاد او را اطعام نمودى يا من؟

در اينجا أبو بكر گريسته و گفت: بلكه توئى.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تو را بدوش خود بلند كرده و اصنام و بتهاى كعبه را شكست يا مرا؟

أبو بكر گفت: شما بوديد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا اين كلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «تو صاحب لواى من در دنيا و آخرت هستى»، در حقّ من بود يا در باره شما؟

أبو بكر گفت: بلكه در باره شما بود.

أمير المؤمنين عَلَيهِ السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى فرمان داد كه تمام درب هايى كه به مسجد باز ميشد بسته شود مگر يك درب، آن درب از خانه من بود يا درب خانه شما، و نيز آنچه خداوند بر او حلال نموده بود بر من حلال نمود يا بر تو؟

أبو بكر گفت: البتّه بر شما.

ص: 270


1- أخرج الخوارزمي الحنفي في صلّي الله عليه و آله 224 من مناقبه، عن أبي هارون العبدي عن أبي سعيد قال: أنقض علي و فاطمة، فقالت له فاطمة: ليس في الرحل شي ء، فخرج علي يبتغي، قال: فوجد دينارا فعرفه فلم يجد له طالبا، و لم يصب شيئا، و رجع، فقالت له فاطمة: ما صنعت؟ قال: ما أصبت شيئا إلّا أنّي وجدت دينارا فعرّفت حتّى سئمت فلم أجد له طالبا باغيا، فقالت: هل لك في خير هل لك في أن نقترضه فنتعشى به؟ فإذا جاء صاحبه أعطيته دينارا، فإنما هو دينار مكان دينار، فقال عليّ عليه السلام: أفعل فأخذ الدينار و أخذ وعاء ثمّ خرج إلى السوق فإذا رجل عنده طعام يبيعه، فقال عليّ عليه السلام كيف تبيع من طعامك هذا؟ قال: كذا و كذا بدينار، فناوله علي(عليه السّلام) الدينار ثمّ فتح وعاءه و ذهب ليقوم ردّ عليه الدينار و قال: لتأخذنّه و اللّه، فأخذه و رجع إلى فاطمة فحدّثها حديثه، فقالت فاطمة(عليه السّلام): هذا رجل عرف حقنا و قرابتنا من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فأكلوه حتّى أنفذوه و لم يصيبوا ميسرة، فقالت له فاطمة(عليه السّلام): هل لك في خير تستقرضه فنتعشى به؟ مثل قولها الأول قال: أفعل. فخرج إلى السوق فإذا صاحبه فقال له مثل قوله الأول، و فعل الرجل مثل فعله الأول، فرجع فأخبر فاطمة(عليه السّلام) فدعت له مثل دعائها الأول، فأكلوا حتّى أنفذوا فلما كان الثالثة، قالت له فاطمة: إن ردّ عليك الدينار فلا تقبله، فذهب عليّ عليه السلام فوجده فلما كال له. ذهب يردّه عليه فقال له عليّ عليه السلام: و اللّه لا آخذه، فسكت عنه. قال أبو هارون: فقمت فانصرفت من عنده فمررت برجل من الأنصار له صحبة يطين بيته، فسلّمت عليه، فرد علي و ساءلني، فقال: ما حدثكم اليوم أبو سعيد؟ فقلت: حدّثنا بكذا و كذا. فقال الأنصاري: من كان الذي اشترى منه عليّ عليه السلام فقلت: لا أعلم! قال: كتمتم أبو سعيد؟ قلت: و من كان البائع؟ قال: لما ذهب عليّ عليه السلام إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال له: يا علي تخبرني أو أخبرك؟ قال: أخبرني يا رسول اللّه قال: صاحب الطعام جبرئيل، و اللّه لو لا تحلف لوجدته ما دام الدينار في يدك
2- في ج 2 من الرياض النضرة صلّي الله عليه و آله 265- 266 عن علي قال: انطلقت أنا و النبيّ صلّى اللّه عليه و آله حتّى أتينا الكعبة فقال لي رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله): اجلس و صعد على منكبي، فذهبت لأنهض به فرأى مني ضعفا فنزل، و جلس لي نبي اللّه(صلّي الله عليه و آله) و قال: اصعد على منكبي فصعدت على منكبيه، قال: فنهض قال: فتخيل إليّ أن لو شئت لنلت أفق السماء حتّى صعدت على البيت و عليه تمثال صفراء و نحاس فجعلت أزاوله عن يمينه و عن شماله و من بين يديه و من خلفه حتّى إذا استمكنت منه. قال لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اقذف به فقذفت به فتكسّر كما تتكسر القوارير ثمّ نزلت، فانطلقت أنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نستبق حتّى توارينا بالبيوت خشية أن يلقانا أحد من الناس. أخرجه أحمد و صاحب الصفوة. و أخرجه الحاكمي و قال- بعد قوله فصعدت على الكعبة- فقال لي: ألق صنمهم الأكبر و كان من نحاس موتدا بأوتاد من حديد إلى الأرض فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: عالجه فلم أزل أعالجه حتّى استمكنت منه. فقال: اقذفه فقذفته ثمّ ذكر باقي الحديث و زاد فما صعد حتّى الساعة. و إلى هذه المكرمة الجليلة يشير الإمام الشافعي بقوله: قيل لي: قل في علي مدحا *** ذكره يخمد نارا موصدة قلت: لا أقدم في مدح امرئ *** ضلّ ذو اللب إلى أن عبده و النبيّ المصطفى قال لنا *** ليلة المعراج لما صعده وضع اللّه بظهري يده *** فأحس القلب ممّا برده و علي واضع أقدامه *** في محلّ وضع اللّه يده
3- في ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 75 عن علي قال: كسرت يد علي( رض) يوم أحد فسقط اللواء من يده فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ضعوه في يده اليسرى فإنّه صاحب لوائي في الدنيا و الآخرة. أخرجه ابن الحضرمي. و عن مالك بن دينار سألت سعيد بن جبير و إخوانه من القراء: من كان حامل راية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ قالوا: كان حاملها علي(رضي الله عنه). أخرجه أحمد في المناقب. و في الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 267 عن جابر قالوا: يا رسول اللّه من يحمل رايتك يوم القيامة؟ قال: من عسى أن يحملها يوم القيامة إلّا من كان يحملها في الدنيا(عليّ بن أبي طالب). أخرجه نظام الملك في أماليه و في صلّي الله عليه و آله 75 من ذخائر العقبى عن مخدوع الذهلي: إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال لعلي: أ ما علمت يا علي أنّي أول من يدعى به يوم القيامة فأقوم عن يمين العرش في ظله، فاكسى حلّة خضراء من حلل الجنة، ثمّ يدعى بالنبيين بعضهم على إثر بعض، فيقومون سماطين عن يمين العرش، و يكسون حللا خضراء من حلل الجنة،.- ألا و إنّي أخبرك يا علي: أنّ امتي أول الأمم يحاسبون يوم القيامة ثمّ أبشر أنّك أول من يدعى بك لقرابتك مني، و ميزتك و منزلتك عندي فيدفع إليك لوائي و هو:(لواء الحمد) تسير به بين السماطين، آدم و جميع خلق اللّه تعالى مستظلون بظل لوائي يوم القيامة، فتسير باللواء، الحسن عن يمينك، و الحسين عن يسارك، حتى تقف بيني و بين إبراهيم في ظل العرش، نعم الأب أبوك إبراهيم، و نعم الأخ أخوك يا علي، أبشر يا علي إنك تكسى إذا كسيت، و تدعى إذا دعيت، و تحيا إذا حييت. أخرجه أحمد في المناقب
4- في ج 3 صلّي الله عليه و آله 125 من مستدرك الحاكم، و في كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 152 الحديث 2465 عن بن أرقم قال: كانت لنفر من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أبواب شارعة في المسجد، فقال يوما:« سدوا هذه الأبواب إلّا باب علي» قال: فتكلم في ذلك ناس فقام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فحمد اللّه و أثنى عليه، ثمّ قال:« أما بعد فإنّي امرت بسدّ هذه الأبواب غير باب عليّ فقال فيه قائلكم، و اللّه ما سددت شيئا و لا فتحته و لكن امرت بشي ء فاتبعته» ثم قال: هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه. و في الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 253/ 254 عن أبي هريرة قال: قال عمر: ثلاث خصال لعليّ لأن يكون لي خصلة منهنّ أحبّ إليّ من أن يكون لي حمر النعم: تزويجه فاطمة بنت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سكناه في المسجد مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و الراية يوم خيبر. أخرجه ابن السمان في الموافقة. و عن أبي سعيد عنه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا عليّ لا يحل لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك. و أيضا عن ابن عمر قال: لقد اوتي ابن أبي طالب ثلاث خصال لأن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إلي من حمر النعم: زوّجه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بابنته و ولدت له، و سد الأبواب إلّا بابه في المسجد، و أعطاه الراية يوم خيبر أخرجه أحمد. و في كنز العمّال صلّي الله عليه و آله 159 ج 6 الحديث 2670. عن أم سلمة لا يحل لأحد أن يجنب في هذا المسجد إلّا أنا و عليّ و الحديث 2671 عن أبي سعيد: يا عليّ لا يحل لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيرك

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَنْتَ الَّذِي قَدَّمْتَ بَيْنَ يَدِي نَجْوَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله صَدَقَةً(1) فَنَاجَيْتَهُ إِذْ عَاتَبَ اللَّهُ قَوْماً فَقَالَ- أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ أَمْ أَنَا؟ قَالَ بَلْ أَنْتَ (2) قَالَ فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ أَنْتَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لِفَاطِمَةَ زَوَّجْتُكِ أَوَّلَ النَّاسِ إِيمَاناً وَ أَرْجَحَهُمْ إِسْلَاماً فِي كَلَامٍ لَهُ أَمْ أَنَا؟ قَالَ بَلْ أَنْتَ-(3)

قَالَ: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، يَا أَبَا بَكْرٍ، أَنْتَ الَّذِي سَلَّمَتْ عَلَيْهِ مَلَائِكَةُ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ يَوْمَ الْقَلِيبِ أَمْ أَنَا؟ قَالَ: بَلْ أَنْتَ (4).

قَالَ: فَلَمْ يَزَلْ يُورِدُ مَنَاقِبَهُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَهُ وَ رَسُولُهُ دُونَهُ، وَ دُونَ غَيْرِهِ، وَ يَقُولُ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: بَلْ أَنْتَ.

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، بنا به مفاد آيه شريفه «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ» (5) آيا شما بوديد كه پيش از نجوى و سخن گفتن با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله صدقه داديد يا من بودم؟

أبو بكر گفت: البتّه شما بوديد.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره من به دخت خود فاطمه عليهاالسّلام فرمود كه: «تو را به كسى تزويج نمودم كه أوّل مردمان به اسلام ايمان آورد و اسلام او بر سائر مردم برترى و تفوّق دارد» يا در حقّ تو؟

أبو بكر گفت: البتّه در باره شما فرمود.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا تو بودى آنكه در روز بدر بر سر چاهى كه كافران مقتول را در آن ريخته بودند فرشتگان هفت آسمان بر او سلام كردند يا من بودم؟ أبو بكر گفت: البتّه شما بوديد.

امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: به همين ترتيب حضرت أمير عليه السّلام پيوسته مناقب منقول خود را كه از جانب خدا و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود ايراد مى كرد، و أبو بكر يكايك آنها را تصديق مى نمود [تا بجائى رسيد كه أبو بكر به گريه افتاده و حالش منقلب شد].

ص: 271


1- الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 265 عن عليّ(عليه السّلام) أنّه قال: آية في كتاب اللّه عزّ و جلّ لم يعمل بها أحد بعدي: آية النجوى. كان لي دينار فبعته بعشرة دراهم، فلما أردت أن أناجي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قدمت درهما، فنسختها الآية الأخرى \ أَ أَشْفَقْتُمْ \ - الآية أخرجه ابن الجوزي في أسباب النزول. قال الحافظ محمّد بن أحمد بن جزي الكلبي في كتاب التسهيل لعلوم التنزيل صلّي الله عليه و آله 105 ج 4: روي أنّه كان له دينار فصرفه بعشرة دراهم و ناجاه عشر مرّات تصدق في كل مرّة منها بدرهم و قيل: تصدق في كلّ مرّة بدينار ... الخ. و في تفسير القرطبيّ ج 17 صلّي الله عليه و آله 302 قال: و قد روي عن مجاهد: أنّ أول من تصدّق في ذلك عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه و ناجى الرسول(صلّي الله عليه و آله). روي أنّه تصدّق بخاتم. و ذكر القشيري و غيره عن عليّ بن أبي طالب أنّه قال: في كتاب اللّه آية ما عمل بها أحد قبلي و لا يعمل بها أحد بعدي، و هي \ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً\ كان لي دينار فبعته، فكنت إذا ناجيت الرّسول تصدّقت بدرهم حتّى نفذ فنسخت بالآية الأخرى \ أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ.\ كذلك قال ابن عبّاس: نسخها اللّه بالآية التي بعدها. و قال ابن عمر: لقد كان لعليّ(عليه السّلام) ثلاث لو كانت لي واحدة منهنّ كان أحبّ إلي من حمر النعم، تزويجه فاطمة، و إعطائه الراية يوم خيبر، و آية النجوى
2- المجادلة: 13
3- كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 153 الحديث 2543 عن أبي هريرة و عن ابن عبّاس أ ما ترضين أنّي زوّجتك أول المسلمين إسلاما،-- و أعلمهم علما، فإنّك سيدة نساء امتي كما سادت مريم قومها، أ ما ترضين يا فاطمة أنّ اللّه أطلع على أهل الأرض فاختار منهم رجلين فجعل أحدهما أباك و الآخر بعلك. و أيضا الحديث 2542 عن معقل بن يسار:« أ ما ترضين أنّي زوّجتك أقدم امتي سلما و أكثرهم علما، و أعظمهم حلما» و الحديث 2544 عن بريدة: « زوّجتك خير أهلي أعلمهم علما، و أفضلهم حلما، و أولهم سلما». و الحديث 2545 عن أبي إسحاق:« لقد زوجتك و إنّه لأول أصحابي سلما، و أكثرهم علما، و أعظمهم حلما». و في ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 80- 81. موفق بن أحمد بسنده عن أبي أيوب الأنصاري قال: إنّ فاطمة(عليهاالسّلام) أتت في مرض أبيها(صلّي الله عليه و آله) و بكت فقال: يا فاطمة إنّ لكرامة اللّه إياك زوّجك من هو أقدمهم سلما و أكثرهم علما، و أعظمهم حلما، إنّ اللّه عزّ و جلّ أطلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيّا مرسلا، ثمّ أطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى إلي أن ازوجه إياك و اتخذه وصيّا
4- في صلّي الله عليه و آله 28 من تذكرة الخواص لسبط بن الجوزي: قال أحمد في الفضائل-: حدّثنا عبد اللّه بن سليمان بن الأشعث، حدّثنا إسحاق بن إبراهيم النهشلي، حدّثنا سعيد بن الصلت، حدّثنا أبو الجارود الرحبي عن أبي إسحاق الهمداني عن الحرث عن عليّ قال: لما كانت ليلة بدر قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من يستقي لنا من الماء؟ فأحجم الناس، قال: فقمت فاحتضنت قربة، ثمّ أتيت قليبا بعيد القعر مظلما، فانحدرت فيه فأوحى اللّه إلى جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل: تأهبوا لنصرة محمد(صلّي الله عليه و آله) و حزبه، فهبطوا من السماء لهم دوي يذهل من يسمعه، فلما حاذوا القليب وقفوا و سلموا عليّ من عند آخرهم، إكراما، و تبجيلا و تعظيما و ذكره أرباب المغازي و في ذخائر العقبى صلّي الله عليه و آله 68- 69 قال: لما كان ليلة يوم بدر قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من يستقي لنا من الماء؟ فأحجم الناس، فقام عليّ فاحتضن قربة فأتى بئرا بعيدة القعر مظلمة، فانحدر فيها فأوحى اللّه عزّ و جلّ إلى جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل: تأهبوا لنصر محمد(صلّي الله عليه و آله) و حزبه فهبطوا من السماء لهم لغط يذهل من سمعه، فلما حاذوا بالبئر سلّموا عليه من عند آخرهم إكراما و تبجيلا
5- مجادله: 13

قَالَ: فَبِهَذَا وَ شِبْهِهِ تَسْتَحِقُّ الْقِيَامَ بِأُمُورِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّى اللَّه عليه و آله، فَمَا الَّذِي غَرَّكَ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ دِينِهِ وَ أَنْتَ خِلْوٌ مِمَّا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَهْلُ دِينِهِ.

قَالَ: فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ وَ قَالَ: صَدَقْتَ يَا أَبَا الْحَسَنِ، أَنْظِرْنِي قِيَامَ يَوْمِي فَأُدَبِّرَ مَا أَنَا فِيهِ وَ مَا سَمِعْتُ مِنْكَ.

قَالَ: عَلِيٌّ عليه السّلام: لَكَ ذَلِكَ يَا أَبَا بَكْرٍ.

فَرَجَعَ مِنْ عِنْدِهِ وَ طَابَتْ نَفْسُهُ (1) يَوْمَهُ وَ لَمْ يَأْذَنْ لِأَحَدٍ إِلَى اللَّيْلِ، وَ عُمَرُ يَتَرَدَّدُ فِي النَّاسِ لِمَا بَلَغَهُ مِنْ خَلْوَتِهِ بِعَلِيٍّ عليه السّلام، فَبَاتَ فِي لَيْلَتِهِ فَرَأَى فِي مَنَامِهِ كَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله تَمَثَّلَ لَهُ فِي مَجْلِسِهِ فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو بَكْرٍ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ، فَوَلَّى عَنْهُ وَجْهَهُ، فَصَارَ مُقَابِلَ وَجْهِهِ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَوَلَّى وَجْهَهُ عَنْهُ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَمَرْتَ بِأَمْرٍ لَمْ أَفْعَلْهُ؟ فَقَالَ: أَرُدُّ عَلَيْكَ السَّلَامَ؛ وَ قَدْ عَادَيْتَ مَنْ وَالاهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ! رُدَّ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ. فَقُلْتُ: مَنْ أَهْلُهُ؟

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اينها و مانند آن از جمله علائم و دلائلى است كه انسان توسّط آنها شايسته ولايت امور امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مى گردد. بنا بر اين اى أبو بكر چه چيز تو را از خدا و رسول و دينت فريب داد، با اينكه وجود تو عارى از اين علائم و دلائل است؟!.

أبو بكر در حالى كه مى گريست گفت: راست گفتى اى أبو الحسن، به من مهلت بده تا امشب در كار خود و اين حرفهايت خوب فكر و تأمّل كنم.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: هر چه مى خواهى فكر كن اى أبو بكر.

أبو بكر در نهايت تأثّر و حزن برخاسته و به خانه رفت و تا شب خود را ممنوع الملاقات نمود، و عُمَر بن خطّاب پس از آگاهى از ملاقات آن دو با حالى مضطرب و نگران به ميان مردم تردّد مى كرد. و أبو بكر آن شب بخواب رفته و در رؤيا به خدمت پيامبر مشرّف شده و عرض سلام نمود. ولى رسول خدا روى مبارك خود را به جانب ديگر نمود.

أبو بكر برخاسته و در برابر آن حضرت نشسته و سلام نمود. اين بار نيز پيامبر از او روى برتافت. أبو بكر گفت: اى رسولخدا مگر از من چه خلاف و گناهى سر زده؟ رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چگونه جواب سلام تو را بگويم حال اينكه تو دشمنى مى كنى با كسى كه خدا و رسول او وى را دوست مى دارند؟ حقّ را به اهل آن باز گردان. گفتم: أهل آن كيست؟

ص: 272


1- طاب عن الشي ء نفسا: تركه و فارقه

قَالَ: مَنْ عَاتَبَكَ عَلَيْهِ عَلِيٌّ، قُلْتُ: فَقَدْ رَدَدْتُهُ عَلَيْهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ ثُمَّ لَمْ يَرَهُ.

فَأَصْبَحَ وَ بَكَّرَ(1) إِلَى عَلِيٍّ عليه السّلام وَ قَالَ: ابْسُطْ يَدَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أُبَايِعْكَ، وَ أَخْبَرَهُ بِمَا قَدْ رَأَى، قَالَ فَبَسَطَ عَلِيٌّ يَدَهُ فَمَسَحَ عَلَيْهَا أَبُو بَكْرٍ وَ بَايَعَهُ وَ سَلَّمَ إِلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ: اخْرُجْ إِلَى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَأَخْبِرْهُمْ بِمَا رَأَيْتُ مِنْ لَيْلَتِي، وَ مَا جَرَى بَيْنِي وَ بَيْنَكَ، وَ أَخْرِجْ نَفْسِي مِنْ هَذَا الْأَمْرِ وَ أُسَلِّمُهُ إِلَيْكَ، قَالَ: فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: نَعَمْ.

فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ مُتَغَيِّراً لَوْنُهُ عَاتِباً نَفْسَهُ، فَصَادَفَهُ عُمَرُ - وَ هُوَ فِي طَلَبِهِ - فَقَالَ لَهُ: مَا لَكَ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَأَخْبَرَهُ بِمَا كَانَ وَ مَا رَأَى وَ مَا جَرَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَلِيٍّ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ - يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ - وَ الِاغْتِرَارَ بِسِحْرِ بَنِي هَاشِمٍ وَ الثِّقَةَ بِهِمْ فَلَيْسَ هَذَا بِأَوَّلِ سِحْرٍ مِنْهُمْ، فَمَا زَالَ بِهِ حَتَّى رَدَّهُ عَنْ رَأْيِهِ، وَ صَرَفَهُ عَنْ عَزْمِهِ، وَ رَغَّبَهُ فِيمَا هُوَ بِالثَّبَاتِ عَلَيْهِ، وَ الْقِيَامِ بِهِ.

قَالَ: فَأَتَى عَلِيٌّ الْمَسْجِدَ عَلَى الْمِيعَادِ، فَلَمْ يَرَ فِيهِ مِنْهُمْ أَحَداً فَأَحَسَّ بِشَيْ ءٍ مِنْهُمْ؛

-----------------------

فرمود: همان كه تو را در مذاكره اش ملامت نمود، يعنى علىّ. گفتم: آن را به وى باز گرداندم اى رسولخدا، سپس او را نديد.

چون صبح شد نزد حضرت علىّ عليه السّلام آمده و جريان خواب خود را برايش نقل نموده و گفت: دست خود را بده تا با تو بيعت كنم اى أبو الحسن. پس از بيعت از آنحضرت خواست كه در وقت معيّن در مسجد حاضر شده تا جريان مذاكره و خواب شب را به مردم نقل نموده و در ميان جمع؛ خلافت را تسليم أمير المؤمنين عليه السّلام نمايد.

أبو بكر با رنگى پريده و در حالىكّه خود را سرزنش مى كرد از نزد آنحضرت خارج شده و در ميان راه به عُمَر برخورد، او گفت: تو را چه شده است اى خليفه مسلمين؟ أبو بكر نيز همه چيز را براى او نقل نمود. عُمَر گفت: تو را به خدا سوگند اى خليفه رسولخدا، كه از سِحر و جادوى بنى هاشم بر حذر باشى، و مبادا به آنان اعتماد نمايى، كه اين اوّلين سحر و جادوى ايشان نيست. و گفت و گفت و گفت تا أبو بكر را از رأى و تصميم خود باز گردانده، و او را تشويق به ادامه راه خلافت نمود.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: أمير المؤمنين عليه السّلام بنا بر وعده اى كه گذاشته بودند به

ص: 273


1- بكّر: أتاه بكرة و سبق إليه في أول أحواله

فَقَعَدَ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ: فَمَرَّ بِهِ عُمَرُ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! دُونَ مَا تُرِيدُ خَرْطُ الْقَتَادِ(1)، فَعَلِمَ عليه السّلام بِالْأَمْرِ وَ رَجَعَ إِلَى بَيْتِهِ.

-----------------------

مسجد آمد ولى هيچ كس از ايشان را در آنجا نديد، و دريافت كه چه شده، پس بر سر قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نشست.

حضرت فرمود: در اين ميان عمر از كنار آن حضرت عبور كرده و گفت: اى علىّ، چيزى كه مى خواستى نشد!! پس آن حضرت نيز بر همه چيز واقف شده و به منزل خود بازگشت.

احتجاج سلمان فارسىّ رضى اللَّه عنه بر عمر بن خطّاب در پاسخ به نامه اى كه به او نگاشت

« احْتِجَاجِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللهُ عَنه »

« عَلَى عُمَرُ بْنُ الْخُطَّابِ »

« فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَهُ إِلَيْهِ حِينَ كَانَ عَامِلِهِ عَلَى الْمَدَائِنِ بَعْدَ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ »(2)

54- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: مِنْ سَلْمَانَ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّهُ أَتَانِي مِنْكَ كِتَابٌ يَا عُمَرُ، تُؤَنِّبُنِي(3) وَ تُعَيِّرُنِي، وَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنَّكَ بَعَثْتَنِي أَمِيراً عَلَى أَهْلِ الْمَدَائِنِ، وَ أَمَرْتَنِي أَنْ أَقُصَّ أَثَرَ حُذَيْفَةَ(4) وَ أَسْتَقْصِيَ أَيَّامَ أَعْمَالِهِ وَ سِيَرِهِ، ثُمَّ أُعْلِمَكَ قَبِيحَهَا وَ حُسنُها، وَ قَدْ نَهَانِيَ اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ يَا عُمَرُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ العَزيز حَيْثُ قَالَ جَلَّ وَ عَلا: «يا

-----------------------

«احتجاج سلمان فارسىّ رضى اللَّه عنه بر عمر بن خطّاب»

«در پاسخ به نامه اى كه به او نگاشت»

«وقتى كه او پس از حذيفة بن يمان از طرف عمر والى مدائن شده بود»

54- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ از سلمان غلام رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به عمر بن خطّاب:

امّا بعد؛ اى عُمَر نامه تو به دستم رسيد، نامه اى كه در آن مرا مورد سرزنش و توبيخ خود ساخته، و در آن گفته بودى كه من تو را به امارت مدائن بدان خاطر مبعوث نمودم، و بلكه امر نمودى به اينكه دنباله شيوه و روش حذيفه را بگيرى و از روزگار امارت و سيره و روش او موشكافى كرده و ما را از جميع افعال او خواه قبيح و خواه حسن عالم و واقف گردانى. ولى اى عمر! خداوند عزّ و جلّ مرا از اين عمل باز داشته، آنجا كه فرموده: يا

ص: 274


1- القتاد شجر صلب له شوك كالإبر. و خرط القتاد: هو انتزاع قشره أو شوكه باليد يقال:« من دون ذلك خرط القتاد» أي إنّه لا ينال إلّا بمشقة عظيمة
2- أبو عبد اللّه: حذيفة بن اليمان، و اسم اليمان: حسل أو حسيل، و إنّما سمي باليمان لأنّه: أصاب دما فهرب إلى المدينة فحالف بني عبد الأشهل، فسمّاه قومه اليمان لكونه حالف اليمانية. كان رحمه اللّه من كبار صحابة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله هاجر إليه، فخيّره النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بين الهجرة و النصرة، فاختار النصرة، و كان يقول: خيرني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بين الهجرة و النصرة فاخترت النصرة. و شهد مع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أحدا و قتل أبوه بها. و هو صاحب سر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في المنافقين. أعلمه بهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قد قيل إنّ عمر بن الخطّاب كان إذا مات ميّت يسأل عن حذيفة فإن حضر الصلاة عليه صلى عليه عمر، و إن لم يحضر الصلاة، لم يحضر عمر. و في الصحيحين: إنّ أبا الدرداء قال لعلقمة: أ ليس فيكم صاحب السر الذي لا يعلمه غيره؟ يعني حذيفة. و روى مسلم عن عبد اللّه بن يزيد الخطمي عن حذيفة قال: لقد حدّثني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما كان و ما يكون حتّى تقوم الساعة. و سئل يوما: أي الفتن أشد؟ قال: أن يعرض عليك الخير و الشر لا تدري أيهما تركب. و قال أبو إدريس الخولاني: سمعت حذيفة يقول: كان الناس يسألون رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عن الخير و كنت أسأله عن الشر مخافة أن يدركني.-.- و عداده في الأنصار و هو أحد الأركان الأربعة من أصحاب أمير المؤمنين(عليه السّلام) و ممن صلى على سيدة النساء فاطمة، و حضر تشييعها. روي عن زرارة عن أبي جعفر عن أبيه عن جده عن عليّ عليهم السلام قال: ضاقت الأرض بسبعة، بهم ترزقون، و بهم تنصرون، و بهم تمطرون، و منهم: سلمان الفارسيّ و المقداد و أبو ذرّ و عمّار و حذيفة، رحمهم اللّه تعالى و كان عليّ(عليه السّلام) يقول: و أنا إمامهم. استعمله عمر على المدائن، فلم يزل بها حتّى مات بعد مقتل عثمان و بيعة أمير المؤمنين عليه السلام بأربعين يوما سنة(36). راجع: رجال الشيخ الطوسيّ صلّي الله عليه و آله 16، جامع الرواة ج 1 صلّي الله عليه و آله 182، رجال الكشّيّ صلّي الله عليه و آله 27 أسد الغابة ج 1 صلّي الله عليه و آله 291، الإصابة ج 1 صلّي الله عليه و آله 316، صفة الصفوة ج 1 صلّي الله عليه و آله 249 تهذيب التهذيب ج 2 صلّي الله عليه و آله 219
3- أنبه: عنفه و لامه
4- قص إثره: تتبعه شيئا فشيئا

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»(1) وَ مَا كُنْتُ لِأَعْصِيَ اللَّهَ فِي أَثَرِ حُذَيْفَةَ وَ أُطِيعَكَ.

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنِّي أَقْبَلْتُ عَلَى سَفِّ الْخُوصِ(2) وَ أَكْلِ الشَّعِيرِ، فَمَا هُمَا مِمَّا يُعَيَّرُ بِهِ مُؤْمِنٌ وَ يُؤَنَّبُ عَلَيْهِ، وَ ايْمُ اللَّهِ يَا عُمَرُ، لَأَكْلُ الشَّعِيرِ وَ سَفُّ الْخُوصِ، وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْ رَفِيعِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ، وَ عَنْ غَصْبِ مُؤْمِنٍ حَقَّهُ وَ ادِّعَاءِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ، أَفْضَلُ وَ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى، وَ لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِذَا أَصَابَ الشَّعِيرَ أَكَلَ وَ فَرِحَ وَ لَمْ يُسْخِطْهُ.

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ إِعْطَائِي- فَإِنِّي قَدَّمْتُهُ لِيَوْمِ فَاقَتِي وَ حَاجَتِي إِلَيهِ، وَ رَبِّ الْعِزَّةِ يَا عُمَرُ، مَا أُبَالِي إِذَا جَازَ طَعَامِي لَهَوَاتِي وَ انْسَاغَ(3) فِي حَلْقِي أَ لُبَابُ الْبُرِّ وَ مُخُّ الْمِعْزَةِ كَانَ أَوْ خُشَارَةُ الشَّعِيرِ(4)!

-----------------------

أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (5)، اى عُمَر من هرگز در پى اطاعت تو در امر حذيفه نيفتاده و مخالفت امر خداوند را نكنم.

و امّا اينكه گفتى كه من زنبيل بافى را شغل خود ساخته و مدام نان جو تناول مى كنم، اين دو كار عملى نيست كه فرد مؤمن كسى را بر آن سرزنش و توبيخ نمايد. و به خدا سوگند اى عُمَر كه زنبيل بافى و خوردن نان جو از بى نيازى از بهترين خوردنى و نوشيدنى و غصب حقّ مؤمن و ادّعاى باطل در نزد خداوند عزّ و جلّ با فضيلت تر و محبوب تر و به تقوا نزديكتر مى باشد، و من خود ديدم كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله هر گاه نان جو مى يافت آن را تناول فرموده و ضمن اظهار فرح و شادى از آن آزرده نبود.

و امّا اينكه اشاره به عطا و احسان من نموده بودى، اين را بدان كه من آن عمل را براى روز فقر و نادارى و نيازم به آن پيش فرستادم، و به خدا سوگند اى عُمَر مرا اصلاً نظر به خوبى مطاعم و مشارب من نيست و باك از نيك و بد آن ندارم زيرا غذايى كه از حلق به گلو رود و سدّ رمق گشته و نيروى بندگى حضرت حقّ به هم رسد همان كافى و بسنده است؛ خواه آن آرد گندم و مغز گوسفند باشد و خواه جو بى مغز.

ص: 275


1- الحجرات: 12
2- سف الخوص: نسجه
3- انساغ: مر في حلقه
4- الخشارة: ما لا لب له من الشعير
5- حجرات (49): 12

وَ أَمَّا قَوْلُكَ: إِنِّي ضَعَّفْتُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ وَهَنْتُهُ، وَ أَذْلَلْتُ نَفْسِي وَ امْتَهَنْتُهَا(1) حَتَّى جَهِلَ أَهْلُ الْمَدَائِنِ إِمَارَتِي، وَ اتَّخَذُونِي جِسْراً يَمْشُونَ فَوْقِي، وَ يَحْمِلُونَ عَلَيَّ ثِقْلَ حَمُولَتِهِمْ (2)، وَ زَعَمْتَ أَنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُوهِنُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ يُذِلُّهُ.

فَاعْلَمْ: أَنَّ التَّذَلُّلَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ التَّعَزُّزِ فِي مَعْصِيَتِهِ، وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله كانَ يَتَأَلَّفُ النَّاسَ (3) وَ يَتَقَرَّبُ مِنْهُمْ، وَ يَتَقَرَّبُونَ مِنْهُ فِي نُبُوَّتِهِ وَ سُلْطَانِهِ، حَتَّى كَأَنَّهُ بَعْضُهُمْ: فِي الدُّنُوِّ مِنْهُمْ، وَ قَدْ كَانَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ(4) وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَ كَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ – قُرَشِيُّهُمْ [وَ هاشِميُّهُم] وَ عَرَبِيُّهُمْ، وَ أَبْيَضُهُمْ، وَ أَسْوَدُهُمْ - سَوَاءً فِي الدِّينِّ وَ أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَن وَليَ سَبعَةً مِنَ المُسلِمينَ بَعدِي ثُمَّ لَم يَعدِل فِيهِم لَقِيَ اللهَ وَ هُوَ عَلَيهِ غَضبانُ» فَلَيْتَنِي يَا عُمَرُ أَسْلَمُ مِنْ عَمَارَةِ الْمَدَائِنِ (5) مَعَ مَا ذَكَرْتَ أَنِّي أَذْلَلْتُ نَفْسِي وَ امْتَهَنْتُهَا فَكَيْفَ يَا عُمَرُ حَالُ

-----------------------

و امّا اينكه گفتى: تو با اين اعمالت موجب ضعف سلطنت خداوند و سستى آن شدى، من نفس خود را خوار نمودم تا اهل مدائن مرا أمير ندانند بلكه مرا مثل پل فرا گرفته و بر بالاى آن تردّد نمايند، و هر گونه بار و ثقل كه دارند بر من حمل فرمايند، گويا زعم تو آن است كه اين گونه اعمال موجب وهن و ذلّت حضرت الوهيّت و سبب خفّت سلطانيّت ربّ العزّة است.

پس بدان كه تذلّل در طاعت و بندگى خداوند نزد من محبوب تر است از تعزّز در معصيت او، و تو خود مى دانى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيوسته با مردم اُلفت داشته و بديشان نزديك مى شد، و مردم نيز به نبوّت و سلطانيّت او چنان نزديك مى شدند كه گويى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله يكى از آن مردمان است. و غذاى آن حضرت غذاى درشت و غليظ بود و لباس خشن و پلاس مى پوشيد و همه مردمان در نزد او اعمّ از قرشى و هاشمى و عربى و سفيد و سياه همه و همه در دين مساوى و برابر بودند. و من شهادت مى دهم كه خود شنيدم كه آن حضرت مى فرمود: «هر كه پس از من ولايت هفت نفر از مسلمانان را بر عهده گيرد و راه عدل پيشه نسازد خدا را چنان ملاقات كند كه از او غضبان باشد»، بنا بر اين اميدوارم از حضرت حقّ كه از امارت مدائن سالم بيرون آيم، با اينكه ذكر نمودى كه من نفس خود را ذليل و قدر خود را پايمال و پست گردانيدم، پس چگونه است اى عمر حال

ص: 276


1- أي وضعتها موضع الإهانة
2- كل ما له قدر، و وزن: فهو ثقل. و الحمولة- بالفتح- الإبل التي تطيق أن يحمل عليها
3- التألف: المداراة و الاستيناس
4- الجشب- بفتح الجيم و سكون الشين-: الغليظ الخشن
5- العمارة بالفتح: الحيّ العظيم. و المدائن هي: مدينة كسرى و قيل هي عدة مدن متقاربة، تقع على سبع فراسخ من بغداد، و هي دار مملكة الفرس، و أول من نزلها أنوشيروان، و بها أيوانه، و لم تزل آثاره باقية حتّى يومنا هذا، و بها قبرا سلمان و حذيفة و هما مشيدان و يعرف المكان باسم:« سلمان باك»

مَنْ وَلِيَ الْأُمَّةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله> وَ إِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ يَقُولُ: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (1).

اعْلَمْ أَنِّي لَمْ أَتَوَجَّهْ، أَسُوسُهُمْ وَ أُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ فِيهِمْ إِلَّا بِإِرْشَادِ دَلِيلٍ عَالِمٍ فَنَهَجْتُ فِيهِمْ بِنَهْجِهِ، وَ سِرْتُ فِيهِمْ بِسِيرَتِهِ(2).

وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- لَوْ أَرَادَ بِهَذِهِ الْأُمَّةِ خَيْراً، أَوْ أَرَادَ بِهِمْ رُشْداً، لَوَلَّى عَلَيْهِمْ أَعْلَمَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ، وَ لَوْ كَانَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ مِنَ اللَّهِ خَائِفِينَ، وَ لِقَوْلِ نَبِيِّ اللَّهِ مُتَّبِعِينَ وَ بِالْحَقِّ عَامِلِينَ، مَا سَمَّوْكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ !!، فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ، إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا، وَ لَا تَغْتَرَّ بِطُولِ عَفْوِ اللَّهِ عَنْكَ وَ تَمْدِيدِهِ بِذَلِكَ مِنْ تَعْجِيلِ عُقُوبَتِهِ.

وَ اعْلَمْ أَنَّكَ سَيُدْرِكُكَ عَوَاقِبُ ظُلْمِكَ فِي دُنْيَاكَ وَ آخِرَتِكَ، وَ سَوْفَ تُسْأَلُ عَمَّا قَدَّمْتَ

-----------------------

كسى كه ولايت و سرپرستى امّت را پس از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بر عهده گرفته، كه من خود از حضرت حقّ شنيدم كه مى فرمود: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (3).

اى عُمَر بدان كه من عهده دار ولايت اهل مدائن نشدم مگر اينكه به همان شيوه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله اقامه حدود الهى را از روى ارشاد و دليل نمايم و به طريق آن حضرت در ميان ايشان رفتار نمايم.

و اين را بدان كه اگر خداوند تبارك و تعالى خير و خوبى اين امّت يا اراده و ارشاد و هدايت اين طائفه را داشته باشد بى شكّ اعلم و افضل اين جماعت را والى ايشان گرداند، و اگر اين امّت از حضرت حقّ ترسان بوده و تابع رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و عالم به حقّ مى بودند هرگز تو را أمير المؤمنين نام نمى نهادند!! «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(4) و به طولانى شدن عفو و بخشش الهى مغرور مشو زيرا كه عقوبت خداوند نيز در زمان خود خواهد رسيد.

و بدان كه عواقب عمل ناحقّ و ستم و كردار ناپسند و ظلم تو در دنيا و آخرت به تو

ص: 277


1- القصص- 38
2- يريد عليّا عليه السلام
3- قصص: 83
4- طه: 72

وَ أَخَّرْتَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ.

-----------------------

خواهد رسيد، و در آينده از كردار ما تقدّم و ما تأخّر خود بازپرسى شوى، و الحمد للَّه وحده.

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر قوم پس از وفات عُمَر بن خطّاب بر پنج تن از اهل شورى براى اولويّت خود

« احْتِجَاجِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ »

« عَلَى الْقَوْمِ لَمَّا مَاتَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ قَدْ جَعَلَ الْخِلَافَةَ شُورى بَيْنَهُمْ »(1)

55- رَوَى عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ(2)، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِ(3) ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ أَجْمَعَ عَلَى الشُّورَى بَعَثَ إِلَى سِتَّةِ نَفَرٍ مِنْ قُرَيْشٍ: إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام، وَ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ، وَ إِلَى الزُّبَيْرِ بْنِ الْعَوَّامِ، وَ إِلَى طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ، وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوا إِلَى الْبَيْتِ وَ لَا يَخْرُجُوا مِنْهُ حَتَّى يُبَايِعُوا لِأَحَدِهِمْ، فَإِنِ اجْتَمَعَ أَرْبَعَةٌ عَلَى وَاحِدٍ وَ أَبَى وَاحِدٌ أَنْ يُبَايِعَهُمْ قُتِلَ، وَ إِنِ امْتَنَعَ اثْنَانِ وَ بَايَعَ ثَلَاثَةٌ قُتِلَا. فَأَجْمَعَ رَأْيُهُمْ عَلَى عُثْمَانَ.

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر قوم پس از وفات عمر بن خطّاب»

«بر پنج تن از اهل شورى براى اولويّت خود»

55- عمرو بن شمر از جابر بن يزيد جعفىّ و او از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه فرمود: هنگامى كه زمان وفات عُمَر بن خطّاب فرا رسيد و امر خلافت را به شورى مقرّر نمود به دنبال شش نفر كه علىّ بن ابى طالب عليه السّلام و عثمان بن عفّان و زبير بن عوّام و طلحة بن عبيد اللَّه و عبد الرّحمن بن عوف و سعد بن ابى وقّاص بودند فرستاد و دستور داد كه آنان در اطاقى نشسته و در پيرامون خلافت با هم مشاوره كرده، و از ميان خودشان يكى را كه سزاوارتر و اولى تر مى بينند انتخاب نمايند، و از آن مكان بيرون نروند تا با يكى بيعت كنند، و هر گاه يك يا دو نفر در طرف اقلّيّت واقع شده و از موافقت اكثريّت و بيعت آن كسى كه از طرف اكثريّت انتخاب مى شود امتناع نمايند: كشته شوند. و در نهايت مجلس به نفع عثمان تمام شد.

ص: 278


1- في ج 2 من شرح النهج لابن أبي الحديد صلّي الله عليه و آله 61 قال: و نحن نذكر في هذا الموضع ما استفاض في الروايات من مناشدته أصحاب الشورى و تعديده فضائله و خصائصه التي بان بها منهم و من غيرهم، قد روى الناس ذلك فأكثروا ... إلى أن قال:- في كلام قد ذكره أهل السيرة و قد أوردنا بعضه فيما تقدم، ثمّ قال لهم: انشدكم اللّه أ فيكم أحد آخى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيري؟ فقالوا: لا فقال: أ فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من كنت مولاه فهذا مولاه غيري؟ فقالوا: لا. قال: أ فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبي بعدي غيري قالوا: لا قال: أ فيكم من اؤتمن على سورة براءة و قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّه لا يؤدي عني إلّا أنا أو رجل مني غيري؟ قالوا: لا. قال: ألا تعلمون أنّ أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فروا عنه في مأقط الحرب في غير موطن و ما فررت قط. قالوا: بلى، قال: ألا تعلمون أنّي أول الناس إسلاما، قالوا: بلى. قال: فأينا أقرب إلى رسول اللّه نسبا قالوا: أنت. فقطع عليه عبد الرحمن بن عوف ... الخ. و في الصواعق المحرقة صلّي الله عليه و آله 24-: و اخرج الدارقطني: أنّ عليّا قال للستة الذين جعل عمر الأمر شورى بينهم كلاما طويلا من جملته: انشدكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا علي أنت قسيم الجنة و النار يوم القيامة غيري؟ قالوا: اللّهمّ لا. و في ج 2 من لسان الميزان صلّي الله عليه و آله 156/ 157 عن ابن أبي الطفيل قال: كنت على الباب يوم الشورى فارتفعت الأصوات، فسمعت عليّا يقول:(بايع الناس لأبي بكر، و أنا و اللّه أولى بالأمر منه و أحق به، فسمعت و أطعت، مخافة أن يرجع الناس كفّارا يضرب بعضهم-- رقاب بعض. ثم بايع الناس عمر و أنا و اللّه أولى بالأمر منه، فسمعت و أطعت، مخافة أن يضرب الناس بعضهم رقاب بعض، ثمّ أنتم تريدون أن تبايعوا عثمان ... إلى أن قال: و أيم اللّه لو أشاء أن أتكلم فثمّ لا يستطيع عربيهم و لا عجميهم رده: نشدتكم باللّه أ فيكم من آخى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله غيري؟ قالوا: لا. قال: نشدتكم باللّه أ فيكم أحد له مثل عمي حمزة؟ قالوا: اللهم لا. قال نشدتكم باللّه أ فيكم أحد له أخ مثل أخي جعفر ذي الجناحين يطير بهما في الجنة؟ قالوا: لا. قال: أ فيكم أحد له مثل سبطي الحسن و الحسين سيدي شباب أهل الجنة؟ قالوا: لا. قال: أ فيكم أحد له زوجة مثل زوجتي، قالوا: لا. قال: أ فيكم أحد كان أقتل لمشركي قريش عند كل شديدة تنزل برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مني قالوا: لا. و في مناقب الخوارزمي صلّي الله عليه و آله 217-: أخبرني الشيخ الإمام شهاب الدين أفضل الحفاظ أبو النجيب سعد بن عبد اللّه بن الحسن الهمداني المعروف بالمروزي فيما كتب إليّ من همدان، أخبرني الحافظ أبو علي الحسن بن أحمد بن الحسين فيما اذن لي في الرواية عنه أخبرني الشيخ الأديب أبو يعلي عبد الرزاق بن عمر بن إبراهيم الطهرانيّ سنة 473، أخبرني الإمام الحافظ طراز المحدثين أبو بكر أحمد بن موسى بن مردويه الأصبهانيّ و قال الشيخ الإمام شهاب الدين أبو نجيب سعد بن عبد اللّه الهمداني. و أخبرني بهذا الحديث عاليا الإمام الحافظ سليمان بن إبراهيم الأصبهانيّ في كتابه إليّ من أصبهان سنة 488 عن أبي بكر أحمد بن موسى بن مردويه، حدّثني سليمان بن محمّد بن أحمد، حدّثني يعلي بن سعد الرازيّ، حدّثني محمّد بن حميد، حدّثني زافر بن سليمان بن الحرث بن محمّد عن أبي الطفيل عامر بن وائلة قال: كنت على الباب يوم الشورى مع عليّ و سمعته يقول: لأحتجنّ بما لا يستطيع عربيكم و لا عجميكم تغيير ذلك ثمّ قال: انشدكم اللّه أيها النفر جميعا أ فيكم أحد وحّد اللّه قبلي؟ قالوا: لا. قال فانشدكم اللّه هل منكم أحد له مثل جعفر الطيار في الجنة مع الملائكة؟ قالوا: اللهم لا. قال: انشدكم اللّه هل فيكم أحد له عم كعمي حمزة أسد اللّه و أسد رسوله سيد الشهداء غيري؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال: انشدكم اللّه هل فيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت محمّد سيدة نساء أهل الجنة غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: انشدكم باللّه هل فيكم أحد له سبطان مثل سبطي الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة غيري؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال: فانشدكم باللّه هل فيكم أحد ناجى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مرات قدم بين يدي نجواه صدقة قبلي؟ قالوا اللّهمّ لا. قال: فانشدكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره ليبلّغ الشاهد الغائب غيري؟ قالوا اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« اللهم ائتني بأحب خلقك إليك و إليّ و أشدّهم لك حبّا ولي حبّا يأكل معي من هذا الطير فأتاه و أكل معه غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لأعطينّ الراية غدا رجلا يجب اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله لا يرجع حتّى يفتح اللّه علي يده إذ رجع غيري منهزما غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدكم اللّه هل فيكم أحد قال فيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لوفد بني ربيعة: لتؤمننّ أو لأبعثن إليكم رجلا نفسه كنفسي و طاعته كطاعتي و معصيته كمعصيتي يقتلكم بالسيف غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال فانشدكم اللّه هل فيكم أحد قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: كذب من زعم أنّه يحبني و يبغض هذا غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم باللّه هل فيكم أحد سلّم عليه في ساعة واحدة ثلاثة آلاف ملك من الملائكة منهم جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل حيث جئت بالماء إلى رسول اللّه من القليب غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد قال له جبرئيل: هذه هي المواساة فقال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّه منّي و أنا منه و قال جبرئيل و أنا منكما غيري؟ قالوا اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد نودي من السماء لا سيف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا علي غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد يقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين على لسان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: قاتلت على تنزيل القرآن و تقاتل على تأويل القرآن غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد ردت عليه الشمس حتّى صلّى العصر في وقتها غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم باللّه هل فيكم أحد أمره رسول اللّه أن يأخذ براءة من أبي بكر فقال أبو بكر: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نزل في شي ء؟ فقال: إنّه لا يؤدي عني إلّا علي غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لا يحبك إلّا مؤمن و لا يبغضك إلّا كافر غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم باللّه أ تعلمون أنّه أمر بسد أبوابكم و فتح بابي فقلتم في ذلك فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما سددت أبوابكم و لا فتحت بابه بل اللّه سد أبوابكم و فتح بابه غيري؟ قالوا: اللهم نعم. قال فانشدكم باللّه أ تعلمون أنّه ناجاني بوم الطائف دون الناس فأطال ذلك فقلتم ناجاه دوننا فقال: ما أنا انتجيته بل اللّه انتجاه غيري؟ قالوا: اللهم نعم. قال: فانشدكم اللّه أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: الحق مع علي و علي مع الحق يدور الحق مع علي كيف ما دار؟ قالوا: اللهم نعم. قال: فانشدكم باللّه أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي لن تضلوا ما إن تمسكتم بهما و لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض قالوا: اللهم نعم. قال:-- فانشدكم اللّه هل فيكم أحد وقى رسول اللّه من المشركين بنفسه و اضطجع في مضجعه غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد بارز عمرو بن عبد ود العامري حيث دعاكم إلى البراز غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم باللّه هل فيكم أحد نزّل اللّه فيه آية التطهير حيث قال:\ إِنَّما يُرِيدُ.\ الخ غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أنت سيّد العرب غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدكم اللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما سألت اللّه شيئا إلّا سألت لك غيري؟ قالوا: اللهم لا. و ارتفعت الأصوات بينهم فسمعت عليّا(عليه السّلام) يقول: بايع الناس أبا بكر و أنا و اللّه أولى بالأمر و أحق به منه، فسمعت و أطعت مخافة أن يرجع الناس كفّارا و يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف، ثمّ بايع أبو بكر لعمر و أنا و اللّه أحق بالأمر منه فسمعت و أطعت مخافة أن يرجع الناس كفّارا ثمّ أنتم تريدون أن تبايعوا لعثمان إلخ
2- عمرو بن شمر: قال العلّامة الحلّي في خلاصته عمرو بن شمر- بالشين المعجمة و الراء أخيرا- أبو عبد اللّه الجعفي كوفي- روى عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام) و عن جابر و هو ضعيف جدا، زيد أحاديث في كتب جابر بن يزيد الجعفي، ينسب إليه بعضها، فالأمر ملتبس، فلا أعتمد على شي ء ممّا يرويه و كذا النجاشيّ ضعفه و عده الشيخ الطوسيّ في أصحاب الإمامين الباقر و الصادق(عليه السّلام) و قال في الفهرس: له كتاب
3- في خلاصة العلامة: جابر بن يزيد، روى الكشّيّ فيه مدحا و بعض الذم و الطريقان ضعيفان ذكرناهما في الكتاب الكبير. و قال السيّد عليّ بن أحمد العقيقي العلوي: روى عن أبي عمّار بن أبان عن الحسين بن أبي العلا: أنّ الصادق(عليه السّلام) ترحم عليه و قال: إنّه كان يصدق علينا و قال ابن عقدة روى أحمد بن محمّد بن البراء الصائغ عن أحمد بن الفضل بن حنان بن سدير عن زياد بن أبي الجلال، أنّ الصادق(عليه السّلام) ترحم على جابر و قال: إنّه كان يصدق علينا، و لعن المغيرة و قال: إنّه كان يكذب علينا. و قال ابن الغضائري، إنّ جابر بن يزيد الجعفي- الكوفيّ ثقة في نفسه، و لكنّ جل من روى عنه ضعيف، فممن أكثر عنه من الضعفاء عمرو بن شمر الجعفي و مفضل بن صالح و السكوني و منخل بن جميل الأسدي. و أرى الترك لما روى هؤلاء عنه و الوقف في الباقي إلّا ما خرج شاهدا. و قال النجاشيّ: جابر بن يزيد الجعفي لقي أبا جعفر و أبا عبد اللّه(عليه السّلام) و مات في أيامه سنة ثمان و عشرين و مائة، و روى عنه جماعة غمز فيهم و ضعفوا، منهم عمرو بن شمر، و مفضل بن صالح، و منخل بن جميل، و يوسف بن يعقوب، و كان نفسه مختلطا و كان شيخنا محمّد بن محمّد بن النعمان ينشدنا أشعارا كثيرة في معناه تدلّ على الاختلاط ليس هذا موضعا لذكرها و الأقوى عندي التوقف فيما يرويه هؤلاء كما قاله الشيخ الغضائري(رحمه الله). و في أصحاب الإمام الباقر(عليه السّلام) من رجال الشيخ الطوسيّ(رحمه الله) جابر بن يزيد بن الحرث بن عبد يغوث الجعفي توفّي سنة ثمان و عشرين و مائة على ما ذكر ابن حنبل، و قال ابن معين: مات سنة اثنين و ثلاثين و مائة، و قال القتيبي هو من الأزد- و في أصحاب الإمام الصادق(عليه السّلام) جابر بن يزيد أبو عبد اللّه الجعفي تابعي اسند عنه روى عنهما(عليه السّلام)

فَلَمَّا رَأَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام مَا هَمَّ الْقَوْمُ بِهِ مِنَ الْبَيْعَةِ لِعُثْمَانَ، قَامَ فِيهِمْ لِيَتَّخِذَ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةَ فَقَالَ عليه السّلام لَهُمْ:

اسْمَعُوا مِنِّي كَلَامِي، فَإِنْ يَكُ مَا أَقُولُ حَقّاً فَاقْبَلُوا، وَ إِنْ يَكُ بَاطِلًا فَأَنْكِرُوا، ثُمَّ قَالَ لَهُم:

أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ صِدْقَكُمْ إِنْ صَدَقْتُمْ، وَ يَعْلَمُ كَذِبَكُمْ إِنْ كَذَبْتُمْ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ صَلَّى الْقِبْلَتَيْنِ (1) كِلْتَيْهِمَا غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ مَنْ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا: بَيعَة الْفَتْحَ، وَ بَيْعَةَ الرِّضْوَانِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَخُوهُ الْمُزَيَّنُ بِالْجَنَاحَيْنِ فِي الْجَنَّةِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ عَمُّهُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ زَوْجَتُهُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

پس هنگامى كه أمير المؤمنين عليه السّلام تلاش جمع را در بيعت عثمان ديد، براى اتمام حجّت و روشن شدن حقيقت برخاسته و فرمود:

گفتار مرا بشنويد و چنانچه آن حقّ و درست بود بپذيريد و اگر باطل و نادرست بود آن را انكار كنيد، سپس فرمود:

شما را به خدا سوگند! همان خدايى كه بر صدق و كذب شما واقف است آيا در ميان شما جز من كسى هست كه بر دو قبله نماز گزارده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه دو بار بيعت كرده باشد، يكى بيعت فتح، و ديگرى بيعت رضوان؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه برادرش مزيّن به دو بال در بهشت باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه عمويش سيّد الشّهداء باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه همسرش بانوى زنان عالميان باشد؟ گفتند: نه.

ص: 279


1- القبلة الأولى هي: بيت المقدس و كانت قبلة المسلمين حتّى بعد الهجرة ب( 16) أو( 17) شهرا فلما نزل قوله تعالى:\« قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها ...\ الخ» توجه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله إلى القبلة الثانية« شطر المسجد الحرام» و هي قبلة إبراهيم(عليه السّلام)
2- هو حمزة بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف. أمه هالة بنت اهيب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرّة. و هي ابنة عم آمنة بنت وهب أم النبيّ صلّى اللّه عليه و آله رضيع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أرضعتهما ثويبة امرأة أبي لهب. و كان أسنّ من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بسنتين. كنيته أبو عمارة، و قيل أبو يعلى. أسلم في السنة الثانية من المبعث. قال محمّد بن كعب القرظى: قال أبو جهل في رسول اللّه فبلغ حمزة فدخل المسجد مغضبا فضرب رأس أبي جهل بالقوس ضربة أوضحته و أسلم حمزة فعز به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و المسلمون. آخى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بينه و بين زيد بن حارثة و هاجر الى المدينة و أول لواء عقده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين قدم المدينة لحمزة، و شهد بدرا و أبلى فيها بلاء عظيما مشهورا، و شهد أحدا و قتل بها و مثل به المشركون و بقرت هند بطن حمزة سلام اللّه عليه فأخرجت كبده، فجعلت تلوكها فلما شهده النبيّ صلّى اللّه عليه و آله اشتد وجده عليه، و روي أنّه(صلّي الله عليه و آله) وقف عليه و قد مثّل به فلم ير منظرا كان أوجع لقلبه منه، فقال: رحمك اللّه أي عم فلقد كنت وصولا للرحم، فعولا للخيرات. و روي عن جابر قال: لما رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حمزة قتيلا بكى فلما رأى ما مثّل به شهق. و لما عاد(صلّي الله عليه و آله) إلى المدينة سمع النوح على قتلى الأنصار قال، لكنّ حمزة لا بواكي له فسمع الأنصار فأمروا نساءهم أن يندبن حمزة قبل قتلاهم. ففعلن ذلك. قال الواقدي فلم يزلن يبدأن بالندب لحمزة. و بهذا استدلّ الشيعة الإماميّة على جواز البكاء على الميّت لا سيّما الشهداء من أهل البيت(عليه السّلام) بل على استحبابه لأنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ندب إليه، و استدلوا ببكاء النبيّ صلّى اللّه عليه و آله على ولده إبراهيم(عليه السّلام) أيضا مضافا إلى ما تواتر من طريق أهل البيت من استحباب البكاء على مصائبهم خصوصا ما جرى على أبي عبد اللّه الحسين و أصحابه و عياله في واقعة الطف. و قال(صلّي الله عليه و آله): كل نادبة كاذبة إلّا نادبة حمزة. و قال: سيد الشهداء حمزة بن عبد المطلب. و قال: و الذي نفسي بيده إنّه لمكتوب عند اللّه سبحانه و تعالى في السماء السابعة:« حمزة بن عبد المطلب أسد اللّه و أسد رسوله». و كان مقتله للنصف من شوال من سنة ثلاث و كان عمره سبعا و خمسين سنة. و صلّى النبيّ على حمزة ثمّ لم يؤت بقتيل إلّا و صلّى عليه معه حتّى صلّى عليه« 72» صلاة

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ ابْنَاهُ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ عَرَفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُ تَطْهِيراً غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ عَايَنَ جَبْرَئِيلَ فِي مِثَالِ دِحْيَةَ الْكَلْبِيِّ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَدَّى الزَّكَاةَ وَ هُوَ رَاكِعٌ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ مَسَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَيْنَيْهِ، وَ أَعْطَاهُ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ فَلَمْ يَجِدْ حَرّاً وَ لَا بَرْداً غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه دو فرزندش دو فرزند رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده و آن دو آقاى جوانان بهشتى باشند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه ناسخ را از منسوخ قرآن تشخيص دهد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه خداوند رجس و ناپاكى را از او دور ساخته و او را پاك مطهّر گردانيده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه جبرئيل را در مثال دحية الكلبىّ ديده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه در حال ركوع زكات داده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله روى چشمانش را مسح نموده و در روز خيبر رايت اهل اسلام را به او داده باشد و پس از آن ديگر هيچ گرمى و سردى را نبيند؟ گفتند: نه.

ص: 280


1- أخرج ابن سعد و غيره عن أبي الطفيل قال: قال علي: سلوني عن كتاب اللّه فإنّه ليس من آية إلّا و قد عرفت بليل نزلت أم بنهار، أم في سهل أم جبل. و أخرج ابن سعد أيضا عن ابن عبّاس عنه(عليه السّلام) قال: و اللّه ما نزلت آية إلّا و قد علمت فيم نزلت و أين نزلت و على من نزلت. إنّ ربي وهب لي قلبا عقولا و لسانا ناطقا. الصواعق المحرقة صلّي الله عليه و آله 125/ 126
2- في ج 9 من بحار الأنوار صلّي الله عليه و آله 549 عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام) عن آبائه عليهم السلام قال: دخل عليّ عليه السلام على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في مرضه و قد اغمي عليه، و رأسه في حجر جبرئيل، و جبرئيل في صورة دحية الكلبي فلما دخل عليّ عليه السلام قال جبرئيل: دونك رأس ابن عمك أنت أحق به مني، لأنّ اللّه يقول في كتابه \ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ*\ فجلس عليّ عليه السلام و أخذ رأس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فوضعه في حجره، فلم يزل رأس رسول اللّه في حجره حتّى غابت الشمس، و إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أفاق فرفع رأسه فنظر إلى عليّ(عليه السّلام) فقال: يا علي أين جبرئيل؟ فقال: يا رسول اللّه ما رأيت إلّا دحية الكلبي، دفع إليّ رأسك، قال: يا علي دونك رأس ابن عمك فأنت أحق به مني ... الخ

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نَصَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى، فَقَالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ هُوَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ فِي الْحَضَرِ وَ رَفِيقُهُ فِي السَّفَرِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ بَارَزَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ وُدٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ قَتَلَهُ غَيْرِي؟ قَالَ: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ سَمَّاهُ اللَّهُ تَعالي فِي عَشْرِ آيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ مُؤْمِناً غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را در غدير خمّ به اذن خداوند با دست مبارك خود بلند كرده و بفرمايد: «هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا با دوست او دوست و با دشمن او دشمن باش»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه برادر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حضر و رفيق او در سفر باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه در غزوه خندق با عمرو بن عبد ودّ نبرد كرده و او را بقتل برساند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره اش فرموده باشد: «تو در نزد من همچون هارون در نزد موسى مى باشى جز آنكه پس از من پيامبرى نباشد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه خداوند او را در ده آيه از قرآن؛ مؤمن خوانده باشد؟ گفتند: نه.

ص: 281


1- في ج 2 من الرياض النضرة صلّي الله عليه و آله 224- 225: عن عمر بن الخطّاب- و قد جاءه أعرابيان يختصمان- فقال لعليّ: اقض بينهما يا أبا الحسن فقضى عليّ بينهما. فقال أحدهما: هذا يقضي بيننا؟ فوثب إليه عمر فأخذ بتلبيبه و قال: ويحك ما تدري من هذا!! هذا مولاي و مولى كل مؤمن و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن. و عن زيد بن أرقم قال: استنشد عليّ الناس فقال: انشد اللّه رجلا سمع النبيّ(صلّي الله عليه و آله) يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. فقام ستة عشر رجلا فشهدوا. و عن زياد بن أبي زياد قال: سمعت عليّ بن أبي طالب ينشد الناس فقال: انشد اللّه رجلا مسلما سمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول يوم غدير خم ما قال، فقام اثنا عشر رجلا بدريا فشهدوا. و عن رباح بن الحارث قال، جاء رهط إلى عليّ بالرحبة فقالوا:( السلام عليك يا مولانا). قال: و كيف أكون مولاكم و أنتم عرب؟! قالوا: سمعنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله- يقول- يوم غدير خم-: من كنت مولاه فعلي مولاه. قال رباح، فلما مضوا تبعتهم فسألت من هؤلاء؟ قالوا: نفر من الأنصار- فيهم أبو أيوب الأنصاري- خرجه أحمد
2- أخرج موفق بن أحمد عن مجاهد و عكرمة و هما عن ابن عبّاس رضي اللّه عنهما قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما أنزل اللّه في القرآن آية يقول فيها:\ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا*\ إلا و علي رئيسها و أميرها. و أخرج الطبراني و ابن أبي حاتم عن الأعمش عن أصحاب ابن عبّاس رضي اللّه عنه قال: ما أنزل اللّه \ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا*\ إلا و علي أميرها و شريفها، و لقد عاتب اللّه أصحاب محمد(صلّي الله عليه و آله) في غير مكان، و ما ذكر عليّا إلّا بخير. ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 125 126 و الآيات العشرة هي: أولا: قوله تعالى:\ أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ \ السجدة: 18. ذكر الطبريّ في 21 صلّي الله عليه و آله 62 من تفسيره عن عطاء بن يسار قال: نزلت بالمدينة في عليّ بن أبي طالب و الوليد بن عقبة بن أبي معيط، كان بين الوليد و علي كلام فقال الوليد أنا أبسط منك لسانا، و أحد منك سنانا، و أرد منك للكتيبة. فقال علي: اسكت فإنّك فاسق فأنزل اللّه فيهما:\ أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ \ قال: لا و اللّه ما استووا في الدنيا و لا عند الموت و لا في الآخرة. ثانيا: قوله تعالى:\ يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ \ الأنفال: 64. قال المجلسي(رحمه الله) في الجزء التاسع من البحار صلّي الله عليه و آله 94 روى أبو نعيم بإسناده عن جعفر بن محمّد عن أبيه قال: نزلت في علي بن أبي طالب(عليه السّلام) و قال العلامة قدس اللّه روحه: روى الجمهور: أنها نزلت في عليّ. ثالثا: قوله تعالى:\ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ \ التوبة: 19. ذكر الطبريّ في تفسيره ج 10 صلّي الله عليه و آله 59 مسندا عن أبي صخر قال: سمعت محمّد بن أبي كعب القرظي يقول: افتخر طلحة بن شيبة من بني عبد الدار، و عبّاس بن عبد المطلب و عليّ بن أبي طالب، فقال طلحة: أنا صاحب البيت معي مفتاحه، لو أشاء بت فيه. و قال عبّاس: أنا صاحب السقاية، و القائم، و لو أشاء بت في المسجد و قال علي: ما أدري ما تقولان، لقد صليت إلى القبلة ستة أشهر قبل الناس، و أنا صاحب الجهاد، فأنزل اللّه:\ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ..\ الآية رابعا: قوله تعالى:\ أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ \ الجاثية: 21. روى سبط ابن الجوزي في تذكرة الخواص صلّي الله عليه و آله 11 عن ابن عبّاس: نزلت في علي يوم بدر\ «الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ»\ عتبة، و شيبة، و الوليد بن المغيرة.\« وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»*\: عليّ عليه السلام. خامسا: قوله تعالى:\ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا\ مريم: 96. في صلّي الله عليه و آله 10 من تذكرة الخواص: قال ابن عبّاس: هذا الود جعله اللّه لعلي في قلوب المؤمنين. و قد روى أبو إسحاق الثعلبي. هذا المعنى مسندا في تفسيره إلى البراء بن عازب قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لعلي: قل اللّهمّ اجعل لي عندك عهدا و اجعل لي في صدور المؤمنين مودة فأنزل اللّه: هذه الآية. سادسا: قوله تعالى:\ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ\ البينة: 7. ذكر ابن حجر في الصواعق صلّي الله عليه و آله 195: عن ابن عبّاس: أنّ هذه الآية لما نزلت قال(صلّي الله عليه و آله) لعلي: هو أنت و شيعتك تأتي أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين، و يأتي عدوك غضابا مقمحين قال: و من عدوي؟ قال: من تبرأ منك و لعنك. سابعا: قوله تعالى:\ وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ \سورة العصر. في ج 6 من تفسير الدّر المنثور صلّي الله عليه و آله 392: أخرج ابن مردويه عن ابن عبّاس في قوله:\« وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ»\- يعني: أبا جهل بن هشام.\« إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»\ ذكر عليّا و سلمان. ثامنا: قوله تعالى \ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا\ فقال: اللّهمّ غفرا هذه الآية نزلت فيّ، و في عمي حمزة، و في عمي عبيدة بن الحرث بن عبد المطلب. فأما عبيدة فقضى نحبه شهيدا يوم-- بدر، و حمزة قضى نحبه شهيدا يوم احد، و أمّا أنا فأنتظر أشقاها، يخضب هذه من هذه- و أشار بيده إلى لحيته و رأسه، عهد عهده إليّ حبيبي أبو القاسم(صلّي الله عليه و آله). تاسعا: قوله تعالى:\ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ \ الأنفال: 62 في ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 94: أبو نعيم الحافظ بسنده عن أبي هريرة. أيضا عن أبي صالح عن ابن عبّاس: أيضا عن جعفر الصادق(عليه السّلام) في قوله تعالى:\ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ \قالوا: نزلت في عليّ و إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: رأيت مكتوبا على العرش،« لا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له محمّد عبدي و رسولي أيدته و نصرته بعلي ابن أبي طالب». عاشرا- قوله تعالى:\ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.\ المائدة: 55. راجع هامش صلّي الله عليه و آله 161 من هذا الكتاب

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نَاوَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَبْضَةً مِنَ التُّرَابِ، فَرَمَى بِهَا فِي وُجُوهِ الْكُفَّارِ فَانْهَزَمُوا، غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ وَقَفَتِ الْمَلَائِكَةُ مَعَهُ يَوْمَ أُحُدٍ حَتَّى ذَهَبَ النَّاسُ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَضَى دَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ شَهِدَ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ غَسَّلَ رَسُولَ اللَّهِ وَ كَفَّنَهُ وَ لَحَدَهُ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله طَلَاقَ نِسَائِهِ بِيَدِهِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مشتى خاك گرفته و آن را بر روى كفّار انداخته و آنان تار و مار شوند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه فرشتگان در روز جنگ اُحُد با او ايستادگى نموده تا همه كفّار فرار كردند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه دين رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را ادا كرده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه بهشت مشتاق ديدار او باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه هنگام وفات رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله حضور داشته باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را غسل داده و دفن و كفن كرده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله طلاق همسرانش را بدست او سپرده باشد؟ گفتند: نه.

ص: 282

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ وَرِثَ سِلَاحَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ رَايَتَهُ وَ خَاتَمَهُ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ حَمَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى ظَهْرِهِ حَتَّى كَسَرَ الْأَصْنَامَ عَلَى بَابِ الْكَعْبَةِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نُودِيَ بِاسْمِهِ مِنَ السَّمَاءِ يَوْمَ بَدْرٍ: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَكَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنَ الطَّائِرِ الْمَشْوِيِّ الَّذِي أُهْدِيَ إِلَيْهِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ صَاحِبُ رَايَتِي فِي الدُّنْيَا وَ صَاحِبُ لِوَائِي فِي الْآخِرَةِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَدَّمَ بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاهُ صَدَقَةً غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ خَصَفَ نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله او را بر دوش مبارك خود سوار نموده كه به بالاى بام بيت اللَّه الحرام براى شكستن بتها رفته باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه در كارزار بدر منادى حضرت حقّ بنام او ندا كرده باشد كه«لا سيف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا عليّ»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه همراه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مرغ بريان شده اى كه به هديّه براى آن حضرت آورده بودند تناول كند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد كه: «تو صاحب عَلَم و رايت من در دنيا و آخرتى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه براى نجواى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله صدقه اى را پيش فرستاده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه نعلين رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را دوخته باشد؟ گفتند: نه.

ص: 283

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنَا أَخُوكَ وَ أَنْتَ أَخِي» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ وَ أَقْوَلُهُمْ بِالْحَقِّ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ َاسْتَقَى مِائَةَ دَلْوٍ بِمِائَةِ تَمْرَةٍ وَ جَاءَ بِالتَّمْرِ، فَأَطْعَمَهُ رَسُولُ اللَّهُ وَ هُوَ جائِعٌ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ سَلَّمَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ فِي ثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَوْمَ بَدْرٍ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ غَمَّضَ عَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ وَحَّدَ اللَّهَ قَبْلِي غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «من برادر تو و تو برادر من هستى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «تو محبوبترين خلق و راستگوترين ايشان به من هستى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه صد دلو آب را در برابر صد دانه خرما بكشد و آن را به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بخوراند و خود گرسنه باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل همراه با سه هزار فرشته ديگر در كارزار بدر بر او سلام كرده باشند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه چشمان رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را [هنگام وفات] بر هم نهاده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا قبل از من كسى در ميان شما هست كه خداوند را به يگانگى شناخته باشد؟ گفتند: نه.

ص: 284

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ كَانَ أَوَّلَ دَاخِلٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ آخِرَ خَارِجٍ مِنْ عِنْدِهِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ مَشَى مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَمَرَّ عَلَى حَدِيقَةٍ فَقُلْتُ: مَا أَحْسَنَ هَذِهِ الْحَدِيقَةَ! فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «وَ حَدِيقَتُكَ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْ هَذِهِ» حَتَّى مَرَرْتُ عَلَى ثَلَاثِ حَدَائِقَ، كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «حَدِيقَتُكَ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْ هَذِهِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ صَدَّقَنِي وَ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» غَيْرِي؟ قَالُوا» لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِيَدِهِ وَ يَدِ امْرَأَتِهِ وَ ابْنَيْهِ، حِينَ أَرَادَ أَنْ يُبَاهِلَ نَصَارَى أَهْلِ نَجْرَانَ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَوَّلُ طَالِعٍ يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه پيش از همه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده و آخر همه از نزد او خارج شود؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه پس از قدم زدن با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و گذر بر باغى بگويد: چه باغ زيبايى! و آن حضرت به او بفرمايد: «و باغ تو در بهشت زيباتر از اين است» و اين سخن پس از گذر از سه باغ از جانب آن رسول گرامى تكرار شود؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو گفته باشد: «تو نخستين فردى هستى كه به من ايمان آورده و تصديقم نمودى، و تو نخستين فردى هستى كه به روز قيامت بر حوض بر من وارد خواهى شد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه دست او و همسر و دو پسرش را گرفته باشد و براى مباهله با مسيحيان اهل نجران همراه خود ببرد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره او به انس گفته باشد: «اوّلين فردى كه از اين در بر شما وارد شود، همو

ص: 285


1- في الاستيعاب صلّي الله عليه و آله 457 ج 2 قال، و روي عن سلمان أنّه قال: أول هذه الأمة ورودا على نبيها(صلّي الله عليه و آله) الحوض أولها إسلاما عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه و قد روى هذا الحديث عن سلمان عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنّه قال: أول هذه الأمة ورودا على الحوض أولها إسلاما عليّ بن أبي طالب

مِنْ هَذَا الْبَابِ يَا أَنَسُ، فَإِنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَ خَيرُ الوَصِيِّينَ، وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ »(1) فَقَالَ أَنَسٌ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ، فَكُنْتُ أَنَا الطَّالِعَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لِأَنَسٍ: «مَا أَنْتَ بِأَوَّلِ رَجُلٍ أَحَبَّ قَوْمَهُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نَزَلَتْ فِيهِ هَذِهِ الْآيَةُ: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ فِي وُلْدِهِ: «إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً» إِلَى آخِرِ السُّورَة؛ِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ: «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(3).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ عَلَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَلْفَ كَلِمَةٍ، كُلُّ كَلِمَةٍ مِفْتَاحُ

-----------------------

أمير المؤمنين و آقاى مسلمين، و بهترين اوصياء و افضل مردم است» و اَنس بگويد: خدايا آن فرد را مردى از انصار قرار بده، و من وارد شوم و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بفرمايد: «اى انس تو اوّلين مردى نيستى كه قوم و خويش خود را دوست دارد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه آيه: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا- إلخ» در باره او نازل شده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه خداوند آيه: «إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً» تا آخر را در باره او و فرزندانش نازل كرده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه خداوند آيه: «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» را در باره او نازل كرده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول گرامى اسلام صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله او را هزار كلمه تعليم كرده باشد، كه هر كلمه از آنها مفتاح

ص: 286


1- حلية الأولياء ج 1/ 63 عن أنس قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يا أنس اسكب لي وضوءا، ثمّ قام فصلّى ركعتين ثمّ قال يا أنس أول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المؤمنين، و سيد المسلمين، و قائد الغر المحجلين، و خاتم الوصيين. قال أنس قلت: اللّهمّ اجعله رجلا من الأنصار و كتمته إذ جاء علي فقال: من هذا يا أنس؟ فقلت: علي فقام مستبشرا فاعتنقه، ثمّ جعل يمسح عرق وجهه بوجهه، و يمسح عرق علي بوجهه، قال علي: يا رسول اللّه لقد رأيتك صنعت شيئا ما صنعت بي من قبل. قال: و ما يمنعني و أنت تؤدي عني و تسمعهم صوتي و تبيّن لهم ما اختلفوا فيه بعدي
2- الدهر: 5
3- راجع هامش صلّي الله عليه و آله 198

أَلْفِ كَلِمَةٍ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نَاجَاهُ رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ الطَّائِفِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ: «يَا رَسُولَ اللَّهِ نَاجَيْتَ عَلِيّاً دُونَنَا؟» فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: «مَا أَنَا نَاجَيْتُهُ بَلِ اللَّهُ أَمَرَنِي بِذَلِكَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ سَقَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنَ الْمِهْرَاسِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَقْرَبُ الْخَلْقِ مِنِّي يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَدْخُلُ بِشَفَاعَتِكَ الْجَنَّةَ أَكْثَرُ مِنْ عَدَدِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

و كليد هزار كلمه ديگر باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز طائف با او نجوى و تكلّم نموده باشد و أبو بكر و عمر به آن حضرت عرض كنند: اى پيامبر شما تنها با علىّ تكلّم كردى نه با ما، و پيامبر به آن دو بفرمايد: «من از خود با او نجوى نكردم بلكه به امر حضرت حقّ اين كار را كردم»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را از مهراس سيراب ساخته باشد؟ گفتند: نه.

مترجم گويد: در كتاب نهايه ابن اثير گويد: «در روز اُحُد رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله تشنه شد، و علىّ از آب مهراس براى او آورد، و آنحضرت از آن نوشيده و صورت خون آلود خود را با آن شستشو داد» و مهراس صخره گودى است كه آب زيادى را در خود جاى مى دهد، و نيز گفته: مهراس در اين حديث نام آبى در اُحُد مى باشد.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «تو از همه مردم در روز قيامت به من نزديكترى، و به واسطه شفاعت تو به تعداد افراد قبيله رَبيعه و مُضَر وارد به بهشت گردند»؟ گفتند: نه.

مترجم گويد: عرب را رسم بر اين بوده كه جماعت و تعداد بسيار زياد را با تشبيه به قبيله ربيع و مضر كه از قبائل پر جمعيت بوده ذكر مى كرده است.

ص: 287


1- ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 76 و في المناقب عن الأصبغ بن نباتة قال كنت مع أمير المؤمنين(عليه السّلام) فأتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين إنّي احبك في اللّه قال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله« حدّثني ألف حديث و كل حديث مفتاح ألف باب ... الخ»
2- الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 265 عن جابر قال: دعا النبيّ صلّى اللّه عليه و آله عليّا يوم الطائف فانتجاه فقال الناس: لقد طال نجواه مع ابن عمه فقال(صلّي الله عليه و آله): ما انتجيته و لكنّ اللّه انتجاه. أخرجه الترمذي

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ تُكْسَى حِينَ أُكْسَى» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مَنْ أَحَبَّ شِطْرَاتِي هَذِهِ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي، فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ - فَقِيلَ لَهُ: وَ مَا شِطْرَاتُكَ يا رَسُولَ اللهِ؟ - قَالَ: عَلِيٌّ، وَ الْحَسَنُ، وَ الْحُسَيْنُ، وَ فَاطِمَةُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «اى علىّ هر گاه من لباس جديد پوشم تو نيز ملبّس به لباس جديد گردى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره او فرموده باشد: «تو و پيروانت در روز قيامت رستگار و فائز خواهيد بود»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره اش فرموده باشد: «دروغ مى گويد كسى كه پندارد مرا دوست دارد در حالى كه علىّ را دوست نمى دارد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «هر كس اين چند تار موى مرا دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست بدارد در اصل خدا را دوست داشته است» و از آن حضرت پرسيده شد: اى رسول خدا، منظور شما از آن چند دانه تار مو كيست؟ فرمود: «علىّ، و حسن، و حسين و فاطمه»؟ گفتند: نه.

ص: 288


1- الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 267: و أخرج المخلص الذهبي عن أبي سعيد: أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله كسى نفرا من أصحابه، و لم يكس عليّا، فكأنّه رأى في وجه علي فقال: يا علي ما ترضى أنّك تكسى إذا كسيت، و تعطي إذا اعطيت

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ خَيْرُ الْبَشَرِ بَعْدَ النَّبِيِّينَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ الْفَارُوقُ تُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَفْضَلُ الْخَلَائِقِ عَمَلًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَعْدَ النَّبِيِّينَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله كِسَاءَهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى زَوْجَتِهِ وَ عَلَى ابْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي إِلَيْكَ لَا إِلَى النَّارِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ كَانَ يَبْعَثُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الطَّعَامَ وَ هُوَ فِي الْغَارِ وَ يُخْبِرُهُ بِالْأَخْبَارِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «تو بهترين آفريده پس از پيامبران مى باشى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «تو فاروقى، كه ميان حقّ و باطل را جدا مى كنى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده باشد: «تو از لحاظ كردار و عمل در روز قيامت از همه خلائق پس از انبياء برتر و افضل مى باشى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله كساء و شمد خود را بر او و همسر و دو فرزندش كشيده و فرموده باشد: «خدايا من و اهل بيتم را به سوى بهشت خود فرا خوان نه به آتش»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه براى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در غار؛ آذوقه فرستاده و از اخبار باخبرش ساخته باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله

ص: 289


1- كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 159 عن جابر عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: علي خير البشر من أبي فقد كفر، و أخرج الخطيب في تاريخ بغداد 7/-- 421 بسنده عن جابر أيضا عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: عليّ خير البشر فمن امترى فقد كفر و في ج 3 صلّي الله عليه و آله 192 عن عليّ عليه السلام و ابن حجر العسقلاني في تهذيب التهذيب 9/ 419 عنه عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: من لم يقل عليّ خير الناس فقد كفر
2- في ذخائر العقبى: عن أبي ذر قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول لعلي« أنت الصدّيق الأكبر، و أنت الفاروق الذي يفرق بين الحق و الباطل، و أنت يعسوب الدين»

«لا سِرَّ دوُنَكَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ صَاحِبِي مِنْ أَهْلِي» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَفْضَلُهُمْ عِلْماً وَ أَكْثَرُهُمْ حِلْماً» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَتَلَ مَرْحَباً الْيَهُودِيَّ، فَارِسَ الْيَهُودِ مُبَارَزَةً غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ عَرَضَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله الْإِسْلَامَ فَقَالَ لَهُ: «أَنْظِرْنِي حَتَّى أَلْقَى وَالِدِي» فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: «فَإِنَّهَا أَمَانَةٌ عِنْدَكَ، فَقُلْتُ: فَإِنْ كَانَتْ أَمَانَةً عِنْدِي فَقَدْ أَسْلَمْتُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ احْتَمَلَ بَابَ خَيْبَرَ حِينَ فَتَحَهَا فَمَشَى بِهِ مِائَةَ ذِرَاعٍ

-----------------------

بدو فرموده باشد: «هيچ سرّ و رازى از تو پوشيده نيست»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو برادر و وزير و مصاحب من در اهل منى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو اقدم امّت در اسلام و افضل آنان در علم و از همه حليم و بردبارترى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه پهلوان يهودى مرحب را در روز خيبر با نبرد تن به تن از پاى در آورده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله اسلام را بدو عرضه دارد و او تا كسب تكليف از والدين خود مهلت طلبد و پيامبر بدو فرمايد: آن بصورت امانت نزد تو باشد، و من بگويم: چنانچه آن امانت است پس من اسلام آوردم؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه درب خيبر را

ص: 290


1- مر في صلّي الله عليه و آله 167 قصة إعطاء الراية لعليّ(عليه السّلام) في غزوة خيبر. و في هذه الواقعة نفسها خرج مرحب ملك خيبر يرتجز و يقول: قد علمت خيبر أنّي مرحب *** شاكي السلاح بطل مجرب إذا الحروب أقبلت تلتهب فأجابه عليّ عليه السلام مرتجزا أيضا: أنا الذي سمتني امي حيدره *** ضرغام آجام و ليث قسورة ثمّ ضرب مرحبا فشقه نصفين، و فتح باب خيبر و قلعها ثمّ مشى بها مائة ذراع و رمى بها أربعين ذراعا و كانت لضخامتها قد وكل بها أربعون بطلا من شجعان اليهود يقول ابن أبي الحديد في عينيته: يا قالع الباب الذي عن هزّه *** عجزت أكف أربعون و أربع

ثُمَّ عَالَجَهُ بَعْدَهُ أَرْبَعِينَ رَجُلًا فَلَمْ يُطِيقُوهُ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نَزَلَتْ فِيهِ هَذِهِ الْآيَةُ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً» فَكُنْتُ أَنَا الَّذِي قَدَّمَ [الصَّدَقَةَ] غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّنِي وَ مَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مَنْزِلِي مُوَاجِهُ مَنْزِلِكَ فِي الْجَنَّةِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «قَاتَلَ اللَّهُ مَنْ قَاتَلَكَ وَ عَادَى اللَّهُ مَنْ عَادَاكَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

يكصد ذرع حمل نموده و پس از فتح قلاع خيبر چهل نفر هم نتوانند آن را بدوش كشند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه آيه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً» در شأن او نازل شده و من بودم كه صدقه را تقديم نمودم؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره اش فرموده باشد: «هر كه على را سبّ و دشنام گويد مرا سبّ گفته، و هر كه مرا سبّ و دشنام دهد چنان است كه خداوند را سبّ نمايد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «جايگاه و منزل تو در بهشت روبروى جايگاه من است»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «هر كه با تو بجنگد با خدا جنگيده، و هر كه با تو دشمنى كند چنان است كه به خداوند دشمنى ورزيده»؟ گفتند: نه.

ص: 291


1- سمعت أبا إسحاق التميمي يقول: سمعت أبا عبد اللّه الجدلي يقول: حججت و أنا غلام فمررت بالمدينة و إذا الناس عنق واحد فاتبعتهم، فدخلوا على« أم سلمة» زوج النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فسمعتها تقول: «يا شبيب بن ربعي». فأجابها رجل جلف جاف:«لبيك يا أمّتاه» قالت:«يسب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في ناديكم؟!!» قال:« و أنّى ذلك؟!» قالت:«فعلي بن أبي طالب(عليه السّلام)» قال:« إنّا لنقول أشياء نريد عرض الدنيا» قالت: فإنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول:« من سبّ عليّا فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ اللّه تعالى»

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ اضْطَجَعَ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حِينَ أَرَادَ أَنْ يَسِيرَ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ وَقَاهُ بِنَفْسِهِ مِنَ الْمُشْرِكِينَ حِينَ أَرَادُوا قَتْلَهُ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَوْلَى النَّاسِ بِأُمَّتِي بَعْدِي» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ وَ اللَّهُ يَكْسُوكَ ثَوْبَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَخْضَرُ وَ الْآخَرُ وَرْدِيٌّ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ صَلَّى قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ وَ أَشْهُرٍ، غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ آخِذٌ بِحُجْزَةِ رَبِّي وَ الْحُجْزَةُ النُّورُ، وَ أَنْتَ آخِذٌ بِحُجْزَتِي، وَ أَهْلُ بَيْتِي آخِذٌ بِحُجْزَتِكَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه هنگام هجرت پيامبر به مدينه در جاى خواب آنحضرت خسبيده و جان خود را در برابر هجوم مشركين براى قتل آن جناب فدا كند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو برترين فرد براى امّت پس از من هستى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو بروز قيامت در قسمت راست عرش بوده و خداوند دو لباس به تو خواهد پوشاند؛ يكى سبز و ديگرى سرخ»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه هفت سال و چند ماه پيش از همه مردم نماز گزارده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «من بروز قيامت دست به دامن خداوند خواهم بود و آن نور است، و تو دست بدامن من خواهى بود و اهل بيت من دست به دامن تو خواهند بود»؟ گفتند: نه.

ص: 292


1- كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 155 الحديث 2579 عن وهب بن حمزة: لا تقل هذا فهو أولى الناس بكم بعدي- يعني عليّا
2- الرياض النضرة ج 2 صلّي الله عليه و آله 209 عن رافع قال: صلّى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله يوم الاثنين، و صلّت خديجة آخر يوم الاثنين، و صلّى يوم الثلاثاء من الغد قبل أن يصلي مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أحد سبع سنين و أشهر. و عنه قال: صلّيت قبل أن تصلّي الناس بسبع سنين. و عنه، انه كان يقول: أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و أنا الصدّيق الأكبر، و لقد صلّيت قبل الناس بسبع سنين خرجهن الخلعي

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ كَنَفْسِي وَ حُبُّكَ حُبِّي وَ بُغْضُكَ بُغْضِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «وَلَايَتُكَ كَوَلَايَتِي عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَبِّي وَ أَمَرَنِي أَنْ أُبَلِّغَكُمُوهُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي عَوْناً وَ عَضُداً وَ نَاصِراً» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «الْمَالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ وَ أَنْتَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلًا امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو مانند خود منى، و دوستى تو دوستى من و دشمنى با تو دشمنى با من است»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «ولايت من همچون ولايت تو است، اين عهدى است كه خداوند با من گذارده و مرا مأمور به ابلاغ آن فرموده است»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره او فرموده باشد: «بار خدايا او را براى من يار و پشتوانه و ياور ساز»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «مال و ثروت رهبر ستمكاران و تو پيشواى اهل ايمانى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره او فرموده باشد: «حتما بسوى شما فردى را مى فرستم كه خداوند قلب او را به ايمان آزموده است»؟ گفتند: نه.

ص: 293


1- الاستيعاب ج 2 صلّي الله عليه و آله 464 عن المطلب بن عبد اللّه بن حنطب قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لوفد ثقيف حين جاءه: لتسلمنّ أو لأبعثنّ رجلا منّي أو قال: مثل نفسي فليضربنّ أعناقكم، و ليسبينّ ذراريكم، و ليأخذنّ أموالكم. قال عمر: فو اللّه ما تمنيت الإمارة إلا يومئذ، و جعلت أنصب صدري له رجاء أن يقول: هو هذا قال: فالتفت إلى علي رضي اللّه عنه، فأخذ بيده، ثمّ قال: هو هذا
2- كنز العمّال ج 2 صلّي الله عليه و آله 153 الحديث 2536:« علي يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين»

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَطْعَمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله رُمَّانَةً وَ قَالَ: «هَذِهِ مِنْ رُمَّانِ الْجَنَّةِ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَأْكُلَ مِنْهُ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مَا سَأَلْتُ رَبِّي شَيْئاً إِلَّا أَعْطَانِيهِ، وَ لَمْ أَسْأَلْ رَبِّي شَيْئاً إِلَّا سَأَلْتُ لَكَ مِثْلَهُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ، وَ أَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِيَّةً» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «فَضْلُكَ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْقَمَرِ، وَ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى النُّجُومِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «يا عَليُّ يُدْخِلُ اللَّهُ وَلِيَّكَ الْجَنَّةَ

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو انارى خورانده و فرموده باشد: «اين از انارهاى بهشت است كه جز پيامبر يا وصىّ پيامبر هيچ كس حقّ خوردن آن را ندارد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «هر چه از خدا درخواست نمودم عطا فرمود، و هر چه دعا كردم مانند همان را براى تو نيز مسألت نمودم»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو از همه به دستورات الهى فرمانبرترى، و به عهود پروردگار وفادار- ترى، و در اَحكام قضا از همه عالمترى، و در تقسيم به مساوات از همه برترى، و از همه در نزد خداوند لايقترى»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «فضل و برترى تو بر اين امّت در مثال همچون فضيلت خورشيد بر ماه بوده، و همچون فضيلت ماه بر ستارگان است»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله بدو فرموده باشد: «اى علىّ، خداوند دوستدار تو را به بهشت

ص: 294


1- كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 259 الحديث 2667 قم يا علي فقد برئت. ما سألت اللّه شيئا إلّا سألت لك مثله، إلّا أنّه قيل لي: لا نبوّة بعدك

وَ عَدُوَّكَ النَّارَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «النَّاسُ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى وَ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَنْتَ سَيِّدُ الْعَرَبِ وَ لَا فَخْرَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي الْآيَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مَوْعِدُكَ مَوْعِدِي وَ مَوْعِدُ شِيعَتِكَ عِنْدَ الْحَوْضِ إِذَا خَافَتِ الْأُمَمُ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِينُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَهُ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

رهنمون و دشمن تو را به جهنّم مى فرستد»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «مردمان از درختان گوناگونند و من و تو از يك درخت واحديم»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «من آقاى بنى آدم مى باشم و تو آقاى عرب هستى و هيچ فخرى نيست»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه خداوند موجبات رضايت خود را از او در دو آيه از قرآن بيان داشته باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «موعد تو موعد من است و موعد شيعيان تو حوض است، در هنگامى كه ميزان بر پا شده و همه مردم در خوف و هراسند»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره اش فرموده باشد: «خداوندا من او را دوست دارم تو نيز او را دوست بدار، خداوندا من او را به تو مى سپارم»؟ گفتند: نه.

ص: 295


1- كنز العمّال ج 6 صلّي الله عليه و آله 154 الحديث 2561 عن جابر: أنا و علي من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتّى و الحديث 2562 عنه:«يا علي الناس من شجر شتّى و أنا و أنت من شجرة واحدة»
2- الصواعق المحرقة صلّي الله عليه و آله 120: روى البيهقيّ: أنّه ظهر علي من البعد فقال(صلّي الله عليه و آله):« هذا سيد العرب». فقالت عائشة: أ لست سيّد العرب؟ فقال:« أنا سيّد العالمين، و هو سيّد العرب». و رواه الحاكم في صحيحه عن ابن عبّاس بلفظ: أنا سيّد ولد آدم و علي سيّد العرب و قال: إنّه صحيح و لم يخرجاه

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ تُحَاجُّ النَّاسَ فَتُحَجِّجُهُمْ بِإِقَامَةِ الصَّلَاةِ، وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ إِقَامِ الْحُدُودِ، وَ الْقَسْمِ بِالسَّوِيَّةِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِيَدِهِ «يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ» فَرَفَعَهَا حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَى بَيَاضِ إِبْطَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ: «أَلَا إِنَّ هَذَا ابْنُ عَمِّي وَ وَزِيرِي فَوَازِرُوهُ وَ نَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ فَإِنَّهُ وَلِيُّكُمْ مِن بَعدِي» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نَزَلَتْ فِيهِ هَذِهِ الْآيَةُ: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ، فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ كَانَ جَبْرَئِيلُ أَحَدَ ضِيفَانِهِ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو حجّت مردمانى، پس ايشان را به اقامه نماز، و پرداخت زكات، و امر به معروف و نهى از منكر و برپائى حدود و تقسيم به مساوات راهنمايى و ارشاد نما»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله دست او را در روز غدير خُمّ بالا گرفته تا آنجا كه مردم زير بغلش را ببينند و فرموده باشد:

«بدانيد كه اين پسر عموى من و وزير من است پس او را يارى نموده و همفكرى كنيد و او را تصديق نمائيد زيرا همو است كه پس از من سرپرست شما است»؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه آيه: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1) در شأن او نازل شده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه فرشته وحى؛ جبرئيل يكى از ميهمانان او باشد؟ گفتند: نه.

ص: 296


1- حشر: 9

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَعْطَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَنُوطاً مِنْ حَنُوطِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قالَ: «أَقْسَمَهُ أَثْلَاثاً: ثُلُثاً لِي تُحَنِّطُنِي بِهِ، وَ ثُلُثاً لِابْنَتِي فاطِمَةَ، وَ ثُلُثاً لَكَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ كَانَ إِذَا دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَيَّاهُ وَ أَدْنَاهُ وَ رَحَّبَ بِهِ وَ تَهَلَّلَ لَهُ وَجْهُهُ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنَا أَفْتَخِرُ بِكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِذَا افْتَخَرَتِ الْأَنْبِيَاءُ بِأَوْصِيَائِهَا» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ سَرَّحَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِسُورَةِ بَرَاءَةَ إِلَى الْمُشْرِكِينَ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «إِنِّي لَأَرْحَمُكَ مِنْ ضَغَائِنَ فِي صُدُورِ أَقْوَامٍ عَلَيْكَ لَا يُظْهِرُونَهَا حَتَّى يَفْقِدُونِي فَإِذَا فَقَدُونِي خَالَفُوا فِيهَا» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

-----------------------

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او حنوطى از حنوط بهشت عطا نموده و بفرمايد: آن را سه قسمت كن، قسمتى را براى تحنيط من و قسمتى را براى دخترم فاطمه و باقى را براى خودت بردار؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه هر گاه خدمت پيامبر شرفياب مى شد آن حضرت به او تحيّت مى كرد و به نزديك خود جاى داده و مرحبا مى فرمود، و اظهار بشاشت و شكفتگى در روى او مى نمود؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «من به روز قيامت به تو مباحات مى كنم وقتى كه انبياء به اوصياى خود مباحات مى كنند»؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله او را با سوره برائت به اذن خداوند به سوى مشركين اهل مكّه فرستاده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «هر آينه من به تو رحم مى كنم از حقد و كينه اى كه در سينه اين جماعت عليه تو پنهان است، و آن را تا پيش از مرگ من ظاهر نكنند، و پس از من مخالفت خود را با تو ظاهر سازند»؟ گفتند: نه.

ص: 297

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَدَّى اللَّهُ عَنْ أَمَانَتِكَ، أَدَّى اللَّهُ عَنْ ذِمَّتِكَ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ قَسِيمُ النَّارِ، تُخْرِجُ مِنْهَا مَنْ زَكَا وَ تَذَرُ فِيهَا كُلَّ كَافِرٍ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(1).

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ فَتَحَ حِصْنَ خَيْبَرَ وَ سَبَى بِنْتَ مَرْحَبٍ فَأَدَّاهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا.

قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «تَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ رِوَاءً مَرْوِيِّينَ مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ، وَ يَرِدُ عَلَيَّ عَدُوُّكَ ظِمَاءً مُظْمَئِينَ مُقْتَحِمِينَ مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ» غَيْرِي؟ قَالُوا: لَا(2).

ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: أَمَّا إِذَا أَقْرَرْتُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ اسْتَبَانَ لَكُمْ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِ

-----------------------

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «اميدوارم خدا امانت تو را ادا فرمايد، اميدوارم خداوند ذمّه تو را پرداخت فرمايد»؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو قسمت كننده آتش هستى، كسى را كه پاك و پرهيزكار است از آتش بيرون آورده و مخالفين و كفّار را در آتش رها مى كنى»؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه قلعه خيبر را فتح نموده و دختر مرحب يهودى را به اسارت تحويل رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله داده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا جز من كسى در ميان شما هست كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرموده باشد: «تو و شيعيانت بر سر حوض بر من وارد شويد، در حالى كه سيراب و خوشحال و سفيد روى باشيد، و دشمنان تو در حالى بنزد من آيند كه تشنه و سوخته و سياه روى باشند»؟گفتند: نه.

سپس أمير المؤمنين عليه السّلام روى به اهل شورى كرده و فرمود: در صورتى كه همه آنچه گفتم مورد تصديق شما بوده و بدان اقرار داريد و از فرمايش پيامبرتان بر شما آشكار

ص: 298


1- ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 84 قال: أخرج ابن المغازلي الشافعي بسنده عن ابن مسعود قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« يا علي إنّك قسيم الجنة و النار، أنت تقرع باب الجنة و تدخلها أحباءك بغير حساب»
2- راجع هامش صلّي الله عليه و آله 199 في تفسير قوله تعالى:\ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ.\ و في بعض النسخ« ظماء مفحمين».

نَبِيِّكُمْ صلّي الله عليه و آله، فَعَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنْهَاكُمْ عَنْ سَخَطِهِ وَ لَا تَعْصُوا أَمْرَهُ، وَ رُدُّوا الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ، وَ اتَّبِعُوا سُنَّةَ نَبِيِّكُمْ، فَإِنَّكُمْ إِنْ خَالَفْتُمْ، خَالَفْتُمُ اللَّهَ فَادْفَعُوهَا إِلَى مَنْ هُوَ أَهْلُهُ وَ هِيَ لَهُ.

قَالَ: فَتَغَامَزُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ تَشَاوَرُوا وَ قَالُوا: «قَدْ عَرَفْنَا فَضْلَهُ، وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا، وَ لَكِنَّهُ رَجُلٌ لَا يُفَضِّلُ أَحَداً عَلَى أَحَدٍ، فَإِنْ وَلَّيْتُمُوهَا إِيَّاهُ جَعَلَكُمْ وَ جَمِيعَ النَّاسِ فِيهَا شَرَعاً سَوَاءً، وَ لَكِنْ وَلُّوهَا عُثْمَانَ فَإِنَّهُ يَهْوَى الَّذِي تَهْوَونَ» فَدَفَعُوهَا إِلَيْهِ.

-----------------------

گرديد، پس رعايت تقواى خداوند واحد بى شريك را نموده، و از سخط و غضب و معصيت خداوند بپرهيزيد، و از وصايا و عهود رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله تخلّف نكرده، و حقوق الهى را رعايت نموده، و حقّ را به اهل آن واگذاشته و از روش پيامبرتان پيروى نمائيد، زيرا اگر مخالفت كنيد در اصل به خدا عصيان ورزيده ايد، پس خلافت را به كسى كه سزاوارتر است واگذاريد.

امام صادق عليه السّلام فرمود: آن جماعت پس از فكر و مشاورت با خود گفتند: ما به فضل او پى برديم، و دانستيم كه او از همه به خلافت شايسته تر است، ولى او مردى است كه هيچ كس را بر ديگرى تفضيل ندهد، و اگر او را خليفه كنيد شما و ديگر مردم را به يك نگاه مى نگرد، ولى بهتر است خلافت را به عثمان دهيد زيرا او همان است كه شما بدان ميل داريد. پس امر خلافت را بدو واگذار نمودند!!.

ص: 299

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر گروه زيادى از مهاجر و انصار با كلامى شيوا پيرامون فضيلت خود با استناد به احاديث نبوىّ

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر گروه زيادى از مهاجر و انصار با كلامى شيوا پيرامون فضيلت خود با استناد به احاديث نبوىّ

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى جَمَاعَةٍ كَثِيرَةٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ »

« لَمَّا تَذَاكَرُوا فَضْلُهُمْ وَ سَوابِقَهُم »

« بِمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنِ النَّصِّ عَلَيْهِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْقَوْلِ الْجَمِيلَ »

56- رُوِيَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِ(1) أَنَّهُ قَالَ: رَأَيْتُ عَلِيّاً عليه السّلام فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي خِلَافَةِ عُثْمَانَ وَ جَمَاعَةٌ يَتَحَدَّثُونَ وَ يَتَذَاكَرُونَ الْعِلْمَ، فَذَكَرُوا قُرَيْشاً وَ فَضْلَهَا وَ سَوَابِقَهَا وَ هِجْرَتَهَا، وَ مَا قَالَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنَ الْفَضْلِ، مِثْلَ قَوْلِهِ: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ»، وَ قَوْلِهِ: «النَّاسُ تَبَعٌ لِقُرَيْشٍ وَ قُرَيْشٌ أَئِمَّةُ الْعَرَبِ»، وَ قَوْلِهِ: «لَا تَسْبِقُوا(2) قُرَيْشاً»، وَ قَوْلِهِ: «إِنَّ لِلْقُرَيْشِيِّ مِثْلَ قُوَّةِ رَجُلَيْنِ مِنْ غَيْرِهِمْ»، وَ قَوْلِهِ: «مَنْ أَبْغَضَ قُرَيْشاً أَبْغَضَهُ اللَّهُ» وَ قَوْلِهِ: «مَنْ أَرَادَ هَوَانَ قُرَيْشٍ أَهَانَهُ اللَّهُ».

[وَ ذَكَرُوا المُهاجِرينَ، وَ ما ذَكَرَهُمُ اللهُ في كِتابِه وَ تَقدِيمهِم عَلَي الأَنصارِ، وَ ما أَثنَي اللهُ عَلَيهِم عَزَّوَجَلَّ في كِتابِه، وَ ما قالَ فِيهِم رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله مِنَ الفَضلِ.]

-----------------------

«احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر گروه زيادى از مهاجر و انصار»

«با كلامى شيوا پيرامون فضيلت خود با استناد به احاديث نبوىّ»

56- از سَلَيم بن قَيس نقل است كه گفت: در ايّام خلافت عثمان بن عفّان، گروهى از مهاجرين و انصار را ديدم كه در جانبى از مسجد النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله نشسته بودند و حضرت علىّ عليه السّلام در گوشه اى از مسجد جلب توجّه مى كرد، آن حلقه در فضائل و امتيازات خودشان بحث مى كردند، تا اينكه به قريش و فضل و سابقه و هجرت آن پرداخته و استناد به گوشه اى از فرمايشات پيامبر در فضل آنان نمودند كه في المثل فرموده: «رهبران از قبيله قريشند» و نيز: «مردم همه پيروان قريشند و ايشان پيشواى عرب مى باشند»، و نيز: «به قبيله قريش دشنام مدهيد»، و نيز: «نيرو و قوّت هر مرد قَرَشى مانند دو مرد غير قُرَشى است»، و نيز: «هر كه قصد خوارى و ذلّت قريش را نمايد خداوند او را خوار سازد».

[و از مهاجرين سخن به ميان آمد، و آنچه در شأن ايشان در قرآن آمده و آنان را بر انصار مقدّم داشته، و خلاصه هر ستايشى كه خداوند عزّ و جلّ در قرآن و نيز فضيلتى كه در كلام رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده ذكر كردند].

ص: 300


1- قال الأميني- في ج 1 صلّي الله عليه و آله 163 من الغدير: روى شيخ الإسلام أبو إسحاق إبراهيم بن سعد الدين بن حمويه بإسناده في فرائد السمطين في السمط الأول في الباب الثامن و الخمسين، عن التابعي الكبير سليم بن قيس الهلالي قال: رأيت عليّا و ساق الرواية ... ثم قال: هذا لفظ الحمويني و في كتاب سليم بن قيس نفسه اختلاف يسير و زيادات
2- و في نسخة« لا تسبوا»

وَ ذَكَرُوا الْأَنْصَارَ وَ فَضْلَهَا وَ سَوَابِقَهَا وَ نُصْرَتَهَا، وَ مَا أَثْنَى اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي كِتَابِهِ، وَ مَا قَالَ فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنَ الْفَضْلِ [مِثْلَ قَوْلِهِ: «الْأَنْصَارُ كَرِشِي وَ عَيْبَتِي»، وَ مِثْلَ قَوْلِهِ: «مَنْ أَحَبَّ الْأَنْصَارَ أَحَبَّهُ اللَّهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَ الْأَنْصَارَ أَبْغَضَهُ اللَّهُ»، وَ مِثْلَ قَوْلِهِ صلّي الله عليه و آله: «لَا يُبْغِضُ الْأَنْصَارَ رَجُلٌ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ»، وَ قَوْلِهِ: «لَوْ سَلَكَ النَّاسُ شِعْباً لَسَلَكْتُ شِعْبَ الْأَنْصَارِ»].

وَ ذَكَرُوا مَا قَالَ [رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله] فِي سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ فِي جَنَازَتِهِ: وَ «إِنَّ الْعَرْشَ اهْتَزَّ لِمَوْتِهِ»، وَ قَوْلَهُ صلّي الله عليه و آله لَمَّا جِي ءَ إِلَيْهِ بِمَنَادِيلَ مِنَ الْيَمَنِ فَأَعْجَبَ النَّاسُ بِهَا، فَقَالَ: «لَمَنَادِيلُ سَعْدٍ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا»، وَ الَّذِي غَسَّلَتْهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ الَّذِي حَمَتْهُ الدَّبْرُ.

-----------------------

تا اينكه ذكر فضل و سابقه و نصرت انصار به ميان آمد، و آنچه در قرآن از ايشان ستايش شده، و آنچه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در فضيلت ايشان فرموده [همچون: «انصار محلّ راز و سرّ و امانت منند» و: «هر كه انصار را دوست بدارد خدا نيز او را محبوب دارد، و هر كه به ايشان بغض ورزد مبغوض خداوند شود»، و: «هيچ فرد مؤمنى به خدا و پيامبر به انصار بغض نمى ورزد» و: «اگر تمام مردم به گروه هاى مختلف داخل شوند من به گروه انصار مى روم»].

فَلَمْ يَدَعُوا شَيْئاً مِنْ فَضْلِهِمْ حَتَّى قَالَ كُلُّ حَيٍّ [مِنْهَا]: «مِنَّا فُلَانٌ وَ فُلَانٌ»، وَ قَالَتْ قُرَيْشٌ: «مِنَّا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ مِنَّا حَمْزَةُ، وَ مِنَّا جَعْفَرٌ، وَ مِنَّا عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ، وَ زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ، وَ مِنَّا أَبُو بَكْرٍ، وَ عُمَرُ، وَ سَعْدٌ، وَ أَبُو عُبَيْدَةَ، وَ سَالِمٌ وَ ابْنُ عَوْفٍ»،

و در ادامه اشاره به مدح رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در تشييع جنازه سعد بن معاذ نمودند كه فرمود: «عرش خداوند از مرگ سعد به لرزه در آمد» و هنگامى كه از يمن پارچه هايى نزد آن حضرت آوردند كه موجب شگفتى همگان شد فرمود: «پارچه هاى سعد بن معاذ در بهشت از تمام آنها زيباتر است»، و نيز در فضل حنظلة بن أبى عامر كه ملائكه او را غسل دادند، و از عاصم بن ثابت كه زنبوران جنازه او را از قصد سوء دشمن محافظت كردند.

و سپس هر كدام از افراد برجسته خود را اسم بردند كه فلانى از ما است! فلانى از ما است. و قريش گفت: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله از ما است، حمزه از ما است، جعفر از ما است، عبيدة بن الحارث و زيد بن حارثه و أبو بكر و عمر و سعد و أبو عبيده و سالم و عبد الرّحمن بن عوف همه از ما مى باشند.

ص: 301

فَلَمْ يَدَعُوا مِنَ الْحَيَّيْنِ أَحَداً مِنْ أَهْلِ السَّابِقَةِ إِلَّا سَمَّوْهُ، وَ فِي الْحَلْقَةِ أَكْثَرُ مِنْ مِائَتَيْ رَجُلٍ، فِيهِمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَ طَلْحَةُ، وَ الزُّبَيْرُ، وَ عَمَّارٌ، وَ الْمِقْدَادُ، وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ هَاشِمُ بْنُ عُتْبَةَ، وَ ابْنُ عُمَرَ، وَ الْحَسَنُ، وَ الْحُسَيْنُ عليهماالسّلام، وَ ابْنُ عَبَّاسٍ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ.

وَ مِنَ الْأَنْصَارِ: أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ، وَ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ، وَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ، وَ أَبُو هَيْثَمِ بْنُ التَّيِّهَانِ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ، وَ قَيْسُ بْنُ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، وَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، وَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أَوْفَى، وَ أَبُو لَيْلَى وَ مَعَهُ ابْنُهُ: وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ قَاعِدٌ بِجَنْبِهِ، غُلَامٌ صَبِيحُ الْوَجْهِ مَدِيدُ الْقَامَةِ أَمْرَدُ، فَجَاءَ أَبُو الْحَسَنِ الْبَصْرِيُّ وَ مَعَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ غُلَامٌ أَمْرَدُ صَبِيحُ الْوَجْهِ مُعْتَدِلُ الْقَامَةِ، قَالَ: فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ إِلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى، فَلَا أَدْرِي أَيُّهُمَا أَجْمَلُ، غَيْرَ أَنَّ الْحَسَنَ أَعْظَمُهُمَا وَ أَطْوَلُهُمَا.

وَ أَكْثَرُ الْقَوْمِ فِي الْحَدِيثِ، وَ ذَلِكَ مِنْ بُكْرَةٍ إِلَى حِينِ الزَّوَالِ، وَ عُثْمَانُ فِي دَارِهِ لَا يَعْلَمُ بِشَيْ ءٍ مِمَّا هُمْ فِيهِ،

-----------------------

و هيچ فرد معروفى را از قلم نينداخته و همه را ذكر نمودند. و در آن حلقه بيش از دويست مرد نشسته بودند، و در ميان ايشان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام و سعد بن اَبى وَقّاص و عبد الرّحمن بن عوف و طلحه و زبير و عمّار و مقداد و أبو ذرّ و هاشم بن عُتْبَه و عبد اللَّه بن عُمَر و حسن و حسين عليهما السّلام و ابن عبّاس و محمّد بن ابى بكر و عبد اللَّه بن جعفر همه و همه حضور داشتند.

و از انصار: اُبىّ بن كعب و زيد بن ثابت و أبو أيّوب انصارىّ، و أبو هيثم بن تيّهان، و محمّد بن سلمه، و قيس بن سعد بن عباده، و جابر بن عبد اللَّه انصارىّ، و اَنس بن مالك، و زيد بن ارقم و عبد اللَّه بن ابى اوفى و أبو ليلى و فرزندش عبد الرّحمن كنارش نشسته بود، پسر بچّه سپيدروى بلند قامت بى ريشى بود، در اين هنگام أبو الحسن بصرىّ بهمراه فرزندش حسن- كه او نيز پسر بچّه سپيدروى ميانه قدّى بود- وارد شد، و من به اين دو غلام نگريسته و نتوانستم بگويم كداميك خوشروتر است جز آنكه حسن بزرگتر و بلند بالاتر بود.

و تمام آن جماعت در بحث فرو رفته بودند و اين گفتار از صبح تا هنگام زوال ادامه داشت، و عثمان بن عفّان در خانه خود غافل و بى خبر از گفتار و سخنان آن گروه نشسته بود،

ص: 302

وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام لَا يَنْطِقُ هُوَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ عَلَيْهِ فَقَالُوا: يَا أَبَا الْحَسَنِ، مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ؟

فَقَالَ عليه السّلام لَهُمْ: مَا مِنَ الْحَيَّيْنِ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ ذَكَرَ فَضْلًا، وَ قَالَ حَقّاً، فَأَنَا أَسْأَلُكُمْ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ وَ الْأَنْصَارِ؛ بِمَنْ أَعْطَاكُمُ اللَّهُ هَذَا الْفَضْلَ؛ أَ بِأَنْفُسِكُمْ وَ عَشَائِرِكُمْ وَ أَهْلِ بُيُوتَاتِكُمْ أَمْ بِغَيْرِكُمْ؟

قَالُوا: بَلْ أَعْطَانَا اللَّهُ وَ مَنَّ بِهِ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ عَشِيرَتِهِ، لَا بِأَنْفُسِنَا وَ عَشَائِرِنَا وَ لَا بِأَهْلِ بُيُوتِنَا.

قَالَ: صَدَقْتُمْ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ وَ الْأَنْصَارِ، أَ تَعْلَمُونَ الَّذِي نِلْتُمْ بِهِ مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ خَاصَّةً دُونَ غَيْرِهِمْ؟ فَإِنَّ ابْنَ عَمِّي رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: «إِنِّي وَ أَهْلَ بَيْتِي كُنَّا نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ سَنَةٍ،

-----------------------

و علىّ بن ابى طالب عليه السّلام تنها به اين مذاكرات گوش داده نه او و نه هيچ يك از اهل بيتش سخنى نمى گفت، و جمعيّت به جانب آن حضرت متوجّه شده و گفتند: اى أبو الحسن چه چيز شما را از سخن گفتن باز داشته؟

فرمود: همه شما دو گروه مهاجر و انصار هر چه از فضائل خواستيد گفتيد، و همه بجاى خود درست و صحيح بود، ولى از همه شماها مى پرسم كه اين فضائل و نيكوئيها و مقاماتى را كه مذاكره نموديد آيا از جانب خود شماها و از ناحيه عشيره و قبيله خودتان بوده است يا از ناحيه ديگرى؟

گفتند: البتّه از جانب رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله و اهل بيت او مى باشد كه خداوند متعال به واسطه آن حضرت اين همه فضيلت و شرافت را به ما عطا فرموده است.

أمير المؤمنين عَلَيهِ السّلام فرمود: راست گفتيد، اى گروه قريش و مهاجر و انصار، آيا به اين نكته پِى برده ايد كه همه اين خيرات كه از دنيا و آخرت به آن رسيديد تنها به واسطه ما خاندان بوده است و بس؟ چرا كه پسر عموى من رسول گرامى اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «من و اهل بيت من چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم انوارى بوديم،

ص: 303

فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَضَعَ ذَلِكَ النُّورَ فِي صُلْبِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَى الْأَرْضِ، ثُمَّ حَمَلَهُ فِي السَّفِينَةِ فِي صُلْبِ نُوحٍ عليه السّلام، ثُمَّ قَذَفَ بِهِ فِي النَّارِ فِي صُلْبِ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام، ثُمَّ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَنْقُلُنَا مِنَ الْأَصْلَابِ الْكَرِيمَةِ إِلَى الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ، وَ مِنَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ إِلَى الْأَصْلَابِ الْكَرِيمَةِ، مِنَ الْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ، لَمْ يَلْتَقِ وَاحِدٌ مِنْهُمْ عَلَى سِفَاحٍ قَطُّ».

فَقَالَ أَهْلُ السَّابِقَةِ، وَ أَهْلُ بَدْرٍ، وَ أَهْلُ أُحُدٍ: نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

ثُمَّ قَالَ: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوَّلُ الْأُمَّةِ إِيمَاناً بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

قَالَ: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَ فِي كِتَابِهِ السَّابِقَ عَلَى الْمَسْبُوقِ فِي غَيْرِ آيَةٍ، وَ أَنِّي لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

قَالَ: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ

-----------------------

و چون خداوند متعال آدم را آفريد انوار ما را در صلب او قرار داده و وى را به زمين فرستاد، و سپس به صلب حضرت نوح عليه السّلام منتقل شديم، و بعد از جريان طوفان و بعدها هنگامى كه حضرت إبراهيم عليه السّلام را در آتش انداختند اين نور در صلب او بود و پيوسته از اصلاب پاك به ارحام طاهره منتقل مى گشتيم، و در سلسله نسب و اجداد و جدّات ما واقعه زنائى بهم نرسيده است!.

در اينجا اهل سابقه و اهل بدر و اهل احد همگى گفتند: آرى اين سخنان را ما از خود رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز شنيده ايم.

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد كه من نخستين كسى هستم كه به خدا و رسول او ايمان آوردم؟ گفتند: همين طور است.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد كه خداوند در چندين آيه از كتاب خود سابق را نسبت به متأخّر فضيلت و برترى داده است و هيچ كسى از امّت در اسلام و تقديم ايمان از من سبقت نجسته؟ گفتند: همين طور است.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد وقتى آيات: «وَ السَّابِقُونَ

ص: 304

وَ الْأَنْصارِ»(1) «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ »(2) سُئِلَ عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَقَالَ: «أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ أَوْصِيَائِهِمْ، فَأَنَا أَفْضَلُ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَصِيِّي أَفْضَلُ الْأَوْصِيَاءِ»؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

قَالَ: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (3)، وَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (4)، وَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً»(5)، قَالَ النَّاسُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ خَاصَّةٌ فِي بَعْضِ الْمُؤْمِنِينَ أَمْ عَامَّةٌ لِجَمِيعِهِمْ؟. فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ صلّي الله عليه و آله أَنْ يُعَلِّمَهُمْ وُلَاةَ أَمْرِهِمْ، وَ أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَايَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ، وَ زَكَاتِهِمْ، وَ صَوْمِهِمْ، وَ حَجِّهِمْ، فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ عَلَماً بِغَدِيرِ خُمٍّ.

ثُمَّ خَطَبَ فَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِي بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِي فَظَنَنْتُ أَنَّ

-----------------------

الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ» و «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» نازل شد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله از آنها سؤال شده و فرمود: «اين آيات در باره انبياء و اوصياى آنان نازل شده، و من افضل انبياء و رسولان خداوند هستم و علىّ بن ابى طالب وصىّ من افضل اوصياء مى باشد»؟ گفتند: همين طور است.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد آنجا كه آيات: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» و «وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً» نازل شد مردم پرسيدند: اى رسولخدا، آيا اين آيات فقط مخصوص برخى از مؤمنان است يا تعلّق به همه مردم دارد؟ خداوند پيامبر را مأمور فرمود تا وُلات امر آنان را معيّن فرمايد و همان گونه كه نماز و زكات و روزه و حجّ را براى آنان گفته است ولايت را نيز بر ايشان تفسير نمايد، و آنحضرت در روز غدير خمّ مرا نصب فرمود. سپس خطبه اى بدين شرح ايراد نمود كه:

«اى مردم خداوند مرا مأمور به انجام كارى فرموده كه سينه ام تنگ شده و گمان برده ام

ص: 305


1- التوبة: 100
2- الواقعة: 10
3- النساء 59
4- راجع هامش صلّي الله عليه و آله 161
5- التوبة 16

النَّاسَ مُكَذِّبِيَّ فَأَوْعَدَنِي لَأُبَلِّغَنَّهَا أَوْ لَيُعَذِّبَنِّي»، ثُمَّ أَمَرَ فَنُودِيَ بِالصَّلَاةَ جَامِعَةً، ثُمَّ خَطَبَ فَقَالَ:

«أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: قُمْ يَا عَلِيُّ، فَقُمْتُ فَقَالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».

فَقَامَ سَلْمَانُ فَقَالَ: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَالاهُ كَمَاذَا؟» فَقَالَ: «وِلاؤُهُ كَوَلَائِي، فَمَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي، وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»(1)، فَكَبَّرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ قَالَ: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى تَمَامِ نُبُوَّتِي وَ تَمَامِ دِينِ اللَّهِ، وَلَايَةِ عَلِيٍّ بَعْدِي».

فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ فَقَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَؤُلَاءِ الْآيَاتُ خَاصَّةٌ فِي عَلِيٍّ؟ قَالَ صلّي الله عليه و آله: بَلَى فِيهِ وَ فِي أَوْصِيَائِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

-----------------------

كه مردم مرا تكذيب نمايند و پروردگار مرا فرموده كه يا ابلاغ رسالت كنم و گر نه مرا عذاب نمايد» سپس منادى را امر فرمود كه ندا كند« الصّلاة جامعة» (يعنى همه جمع شوند) سپس اين خطبه را ايراد فرمود كه:

اى مردم آيا تصديق مى كنيد كه خداوند عزّ و جلّ مولاى من است و من مولاى مؤمنين هستم و من از ايشان به خودشان برترم؟ گفتند: آرى اى رسولخدا. فرمود: اى على برخيز، من نيز برخاستم و فرمود: «هر كه من مولاى او مى باشم همانا علىّ مولاى او است، خداوندا دوستارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن دار».

پس سلمان برخاسته و گفت: اى رسولخدا ولايت او چگونه ولايى است؟ فرمود: ولايت او همچون ولايت من است، پس هر كه من از خودش به او برترم علىّ نيز از نفس او به خودش برتر است، پس خداوند آيه: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي، وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» را نازل فرمود، و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله تكبير فرستاده و گفت: اللَّه اكبر بر كمال نبوّت و دين خدا: ولايت على پس از من.

پس أبو بكر و عُمَر برخاسته گفتند: اى رسول خدا، اين آيات فقط مخصوص علىّ نازل شده است؟ پيامبر فرمود: آرى در باره او و اوصياى من تا روز قيامت نازل شده است.

ص: 306


1- المائدة 3

قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ بَيِّنْهُمْ لَنَا.

قَالَ: عَلِيٌّ أَخِي، وَ وَزِيرِي، وَ وَارِثِي، وَ وَصِيِّي، وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي، وَ وَلِيِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي، ثُمَّ ابْنَيَّ الْحَسَنِ ثُمَّ ابْنَيَّ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، وَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ، الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لَا يُفَارِقُونَهُ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ، حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ.

فَقَالُوا كُلُّهُمْ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، قَدْ سَمِعْنَا ذَلِكَ وَ شَهِدْنَا كَمَا قُلْتَ سَوَاءً. وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: قَدْ حَفِظْنَا جُلَّ مَا قُلْتَ وَ لَمْ نَحْفَظْ كُلَّهُ، وَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ حَفِظُوا أَخْيَارُنَا وَ أَفَاضِلُنَا.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: صَدَقْتُمْ، لَيْسَ كُلُّ النَّاسِ يَسْتَوِي فِي الْحِفْظِ. أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، مَنْ حَفِظَ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَمَّا قَامَ وَ أَخْبَرَ بِهِ؟

فَقَامَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ، وَ الْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ، وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ الْمِقْدَادُ، وَ عَمَّارٌ، فَقَالُوا: نَشْهَدُ لَقَدْ حَفِظْنَا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى الْمِنْبَرِ وَ أَنْتَ إِلَى جَنْبِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ، أَمَرَنِيَ اللَّهُ أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي، وَ الَّذِي فَرَضَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ،

-----------------------

آندو گفتند: اى رسول خدا براى ما آنان را بيان بفرما.

فرمود: علىّ برادر و وزير و وارث و وصىّ و جانشين من در امّتم مى باشد، او مولى و سرپرست همه مرد و زن مؤمن پس از من است، سپس فرزندش حسن، بعد حسين، سپس نه نفر از فرزندان حسين، يكى پس از ديگرى، قرآن با ايشان است و ايشان با قرآنند، نه ايشان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان فارق گردد تا بر حوض نزد من آيند.

اهل مجلس همگى گفتند: همين طور است، همه اينها را ما شنيده ايم و بر آن شاهد بوديم. و برخى گفتند: بطور كلّى اين مطالب به خاطر ما هست ولى همه اش را بخاطر نداريم، و اين گروه كه بخاطر دارند از افراد صالح و فاضل ما مى باشند.

پس أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راست گفتيد، همه مردم در حفظِ مطالب يكسان نيستند. شما را به خدا سوگند هر كه اين سخنان را از پيامبر بخاطر دارد برخاسته و به آن خبر دهد!.

پس زيد بن ارقم، براء بن عازب، أبو ذرّ، و مقداد و عمّار برخاسته و گفتند: شهادت مى دهيم كه اين سخنان را از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در حالى كه بر منبر بود و تو در كنار او بودى اين گونه فرموده كه: «اى مردم خداوند مرا مأمور فرموده كه امام شما و وصىّ و جانشين خود را برايتان معيّن نمايم، همو كه خداوند طاعت او را در كتابش بر أهل ايمان واجب فرموده،

ص: 307

وَ قَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَتِي، وَ أَمَرَكُمْ بِوَلَايَتِهِ وَ إِنِّي رَاجَعْتُ رَبِّي خَشْيَةَ طَعْنِ أَهْلِ النِّفَاقِ وَ تَكْذِيبِهِمْ، فَأَوْعَدَنِي لَأُبَلِّغَنَّهَا أَوْ لَيُعَذِّبَنِّي.

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَكُمْ فِي كِتَابِهِ بِالصَّلَاةِ فَقَدْ بَيَّنْتُهَا لَكُمْ، وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَقَدْ بَيَّنْتُهَا لَكُمْ وَ فَسَّرْتُهَا، وَ أَمَرَكُمْ بِالْوَلَايَةِ وَ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنَّهَا لِهَذَا خَاصَّةً - وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى يَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - ثُمَّ لِابْنَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ، ثُمَّ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مِنْ وُلْدِهِمْ عليهم السّلام لَا يُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لَا يُفَارِقُهُمُ الْقُرْآنُ، حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ.

أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ مَفْزَعَكُمْ(1) بَعْدِي، وَ إِمَامَكُمْ، وَ دَلِيلَكُمْ، وَ هَادِيَكُمْ، وَ هُوَ أَخِي (عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ) وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُمْ، فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ، وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ، فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ، فَاسْأَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعْدَهُ، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ، وَ لَا تَتَقَدَّمُوهُمْ، وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ، فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لَا يُزَايِلُهُمْ» (2). ثُمَّ جَلَسُوا.

-----------------------

و آن را قرين طاعت خود و من ساخته، و شما را امر به ولايت او ساخته، و من از ترس طعن اهل نفاق و تكذيبشان ابتدا مراجعت نمودم ولى خدا مرا فرمود يا ابلاغ كن يا عذابت مى كنم.

اى مردم، خداوند شما را در قرآن امر به نماز نمود و من نيز آن را بيان داشتم، و نيز زكات و روزه و حجّ و من تمام آنها را توضيح داده و براى شما تفسير نمودم، حال شما را امر به ولايت نموده و شهادت مى دهم كه ولايت مختصّ اين فرد- و دست مباركش را بر دست علىّ گذارد- است، سپس از آن دو فرزند او است، سپس از آن اوصياى پس از ايشان از فرزندان اوست، از قرآن جدا نشوند و قرآن نيز از ايشان فارغ نشود تا بر حوض نزد من آيند،

اى مردم، امام و هادى و دليل و راهنما و مفزع و ملجأ شما را مبيّن و معيّن و آشكار گردانيدم، و او برادر من علىّ بن ابى طالب؛ و در ميان شما به منزله من است، پس در تمام مسائل دينى از او پيروى نموده و در جميع كارها از او اطاعت كنيد، زيرا نزد او تمام علم و حكمتى است كه خداوند به من آموخته است، پس از او پرسش و سؤال كنيد و از او و اوصياى پس از او بياموزيد و ياد گيريد، و ايشان را تعليم مدهيد و هيچ كس را بر آنان مقدّم مداريد و از ايشان جا نمانيد و تخلّف مكنيد، زيرا ايشان پيوسته با حقّ بوده و حقّ ملزم به ايشان است»، پس از نقل اين كلام از پيامبر آن گروه نشستند.

ص: 308


1- المفزع: الملجأ
2- زايله: فارقه

قَالَ سُلَيْمٌ: ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام:

أَيُّهَا النَّاسُ، أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ فِي كِتَابِهِ: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»، فَجَمَعَنِي وَ فَاطِمَةَ وَ ابْنَيْهِ حَسَناً وَ حُسَيْناً، ثُمَّ أَلْقَى عَلَيْنَا كِسَاءً فَدَكِيّاً وَ قَالَ: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ لَحْمِي، يُؤْلِمُنِي مَا يُؤْلِمُهُمْ، وَ يَجْرَحُنِي مَا يَجْرَحُهُمْ، فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً» فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: وَ أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «أَنْتِ إِلَى خَيْرٍ، إِنَّمَا نَزَلَتْ فِيَّ، وَ فِي أَخِي عَلِيٍّ، وَ فِي ابْنَتِي فَاطِمَةَ، وَ فِي ابْنَيَّّ وَ فِي تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ خَاصَّةًّ وَ لَيْسَ مَعَنَا أَحَدٌ غَيْرُنَا».

فَقَالُوا كُلُّهُمْ: نَشْهَدُ أَنَّ أُمَّ سَلَمَةَ حَدَّثَتْنَا بِذَلِكَ، فَسَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَحَدَّثَنَا كَمَا حَدَّثَتْنَا بِهِ أُمُّ سَلَمَةَ.

ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَل: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)، فَقَالَ سَلْمَانُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، عَامَّةٌ هَذِهِ الْآيَةُ أَمْ خَاصَّةٌ؟ فَقَالَ:

-----------------------

سليم بن قيس گفت: سپس حضرت علىّ عليه السّلام فرمود:

اى مردم، آيا تصديق مى كنيد كه خداوند پس از نزول آيه: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» من و فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را جمع نموده و بر ما كسا و شمدى فدكى كشيده و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و گوشت تن منند، آزار و ناراحتى و زحمت اينان موجب زحمت و آزار و اذيّت من است، پس رجس و آلودگى را از وجود اينان زائل نموده و آنان را تطهير فرماى!»، اُمّ سلمه با شنيدن اين كلمات نزديك كساء آمده و عرض كرد: من نيز [از اهل كساء مى باشم]؟ فرمود: تو بر خيرى، ولى اين آيه فقط در شأن من و برادرم علىّ و دخترم فاطمه و دو فرزندم، و نه تن ديگر از فرزندان حسين نازل شده است، و كسى را در آن اشتراكى نيست.

جماعت با شنيدن اين سخن يكپارچه گفتند: گواهى مى دهيم كه اُمّ سلمه اين مطلب را براى ما نقل نموده، و وقتى از خود رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله جويا شديم همانند امّ سلمه نقل فرمود.

سپس حضرت أمير عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد كه هنگام نزول آيه مباركه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»، سلمان از رسول خدا صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله پرسيد كه آيا اين آيه جنبه خصوصى دارد يا عامّ؟ فرمود:

ص: 309


1- التوبة: 119

أَمَّا الْمَأْمُورُونَ فَعَامَّةُ الْمُؤْمِنِينَ أُمِرُوا بِذَلِكَ، وَ أَمَّا الصَّادِقُونَ خاصة [فَخَاصَّةٌ] لِأَخِي عَلِيٍّ وَ أَوْصِيَائِي بَعْدَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» فَقَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

قَالَ: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ أَنِّي قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي غَزَاةِ تَبُوكَ: لِمَ تُخَلِّفُنِي؟ فَقَالَ: إِنَّ الْمَدِينَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا بِي أَوْ بِكَ، وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

قَالَ: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ فِي سُورَةِ الْحَجِ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »(1)، إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.

فَقَامَ سَلْمَانُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَنْتَ عَلَيْهِمْ شَهِيدٌ، وَ هُمْ شُهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ، الَّذِينَ اجْتَبَاهُمُ اللهُ، وَ لَمْ يَجْعَلْ عَلَيْهِمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ ؟ قَالَ: عَنَى بِذَلِكَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا خَاصَّةً، دُونَ هَذِهِ الْأُمَّةِ. فَقَالَ سَلْمَانُ: بَيِّنْهُمْ لَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ أَنَا وَ أَخِي عَلِيٌّ وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

-----------------------

«افراد مأمور به آن تمام مؤمنين مى باشند، و منظور از صادقين برادر من علىّ بن ابى طالب و اوصياى پس از او تا روز قيامتند»؟ همگى گفتند: همين طور است.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد كه چون در غزوه تبوك رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مرا خليفه خود در مدينه منصوب كرد و من عرض كردم براى چه مرا در مدينه مى گذارى؟ آنحضرت فرمود: «مدينه جز به من و تو روى خوش نمى بيند، و جايگاه تو در نزد من همچون منزلت هارون است نزد موسى جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد بود»؟ همگى گفتند: همين طور است.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد كه هنگام نزول آيه مباركه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» تا آخر سوره حجّ، سلمان از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد اين افرادى كه شما بر ايشان گواهى و آنان بر مردم كيانند؛ همانها كه برگزيده خداوند شده و در كار دين هيچ سختى و حرجى بر آنان نگذارده و پيرو آئين پدرتان إبراهيم مى باشند؟ فرمود: «از ميان اُمّت فقط اشاره به سيزده نفر دارد»، سلمان گفت: براى ما بيان فرمائيد اى رسولخدا، پس فرمود: «من و برادرم على و يازده نفر از اولاد من مى باشند»؟ همگى گفتند: همين طور است.

ص: 310


1- الحجّ: 77

قَالَ: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَامَ خَطِيباً وَ لَمْ يَخْطُبْ بَعْدَ ذَلِكَ، فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ(1): كِتَابَ اللَّهِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا، لَا تَضِلُّوا، فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي وَ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.

فَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ - وَ هُوَ شِبْهُ الْمُغْضَبِ – فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ كُلُّ أَهْلِ بَيْتِكَ؟ قَالَ: لَا، وَ لَكِنَّ أَوْصِيَائِي مِنْهُمْ، أَوَّلُهُمْ أَخِي، وَ وَزِيرِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي، وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بَعْدِي، هُوَ أَوَّلُهُمْ، ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ، ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ، شُهَدَاءُ لِلَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَ حُجَجُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ، وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ. فَقَالُوا كُلُّهُمْ: نَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ ذَلِكَ.

ثُمَّ تَمَادَى بِعَلِيٍّ عليه السّلام السُّؤَالُ وَ الْمُنَاشَدَةُ، فَمَا تَرَكَ شَيْئاً إِلَّا نَاشَدَهُمُ اللَّهَ فِيهِ وَ سَأَلَهُمْ عَنْهُ،

-----------------------

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا تصديق مى كنيد كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله خطبه اى بدين شرح ايراد فرمود كه: «اى مردم، من در ميان شما دو چيز با ارزش و مهمّ به وديعه مى گذارم، كتاب خدا و عترت خودم كه اهل بيت منند، پس اگر شما دست تمسّك به آن دو زنيد دچار ضلالت و گمراهى نگرديد، زيرا حضرت لطيف خبير مرا باخبر ساخته و پيمان بسته كه آن دو تا وقتى كه در حوض بروز قيامت بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد»، در اينجا عمر غضبناك برخاسته و گفت: اى رسول خدا، آيا منظور تمام اهل بيت شمايند؟ فرمود: نه، مقصود من خلفاء و اوصياى من هستند كه اوّلين ايشان على است كه وزير و خليفه من و سرپرست هر زن و مرد مؤمن پس از من است، و پس از او فرزندانم حسن و حسين، سپس نه تن از فرزندان پسرم حسين باشند، يكى پس از ديگرى تا هنگامى كه نزد حوض به من برسند، آنان اوصياى من و شهداى بر خلق و حجّتهاى خداوند و معادن حكمت، و خُزّان علم پروردگار جهان هستند، هر كه از ايشان اطاعت كند از خداوند اطاعت نموده و هر كه معصيت آنان را كند خدا را معصيت كرده است»؟ همگى گفتند: همين طور است.

سپس كار سؤال و منا شده و قسم دادن آنان از جانب حضرت أمير عليه السّلام ادامه يافت، تا آنجا كه هيچ سؤالى نماند جز آنكه همه را بر صدق آن به ذات خداوند سوگند داده و تصديق گرفت

ص: 311


1- قال السيّد شرف الدين: في المراجعة« 8» صلّي الله عليه و آله 51: و الصحاح الحاكمة بوجوب التمسك بالثقلين متواترة، و طرقها عن بضع و عشرين صحابيا متضافرة و قد صدع بها رسول اللّه« ص» في مواقف له شتّى: تارة يوم غدير خم كما سمعت، و تارة يوم عرفة في حجة الوداع، و تارة بعد انصرافه من الطائف و مرة على منبره في المدينة، و اخرى في حجرته المباركة في مرضه، و الحجرة غاصة بأصحابه إذ قال:« أيها الناس يوشك أن اقبض قبضا سريعا فينطلق بي، و قد قدّمت إليكم القول معذرة إليكم ألا إنّي مخلّف فيكم كتاب اللّه عزّ و جل، و عترتي أهل بيتي، ثمّ أخذ بيد عليّ فرفعها فقال: هذا عليّ مع القرآن و القرآن مع علي لا يفترقان حتّى يردا علي الحوض» الحديث و قد اعترف بذلك جماعة من أعلام الجمهور، حتى قال ابن حجر- إذ أورد- حديث الثقلين-:« ثم اعلم أنّ لحديث التمسك بهما طرقا كثيرة وردت عن نيف و عشرين صحابيا»« قال» و مر له طرق مبسوطة في حادي عشر الشبه، و في بعض تلك الطرق أنّه قال ذلك: بحجة الوداع بعرفة، و في أخرى إنّه قاله بالمدينة في مرضه، و قد امتلأت الحجرة بأصحابه، و في أخرى إنّه قال ذلك بغدير خم، و في أخرى إنّه قال ذلك لما قام خطيبا بعد انصرافه من الطائف كما مر»«قال»«و لا تنافي إذ لا مانع من أنّه كرّر عليهم ذلك في تلك المواطن و غيرها اهتماما بشأن الكتاب العزيز و العترة الطاهرة» إلى آخر كلامه انتهى ما أردنا نقله من كتاب المراجعات و تجد ما نقله السيّد« قدّس سرّه» من كلام ابن حجر في صلّي الله عليه و آله 75 و 89 من صواعقه

حَتَّى أَتَى عَلِيٌّ عليه السّلام عَلَى أَكْثَرِ مَنَاقِبِهِ، وَ مَا قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، كُلَّ ذَلِكَ يُصَدِّقُونَهُ وَ يَشْهَدُونَ أَنَّهُ حَقٌّ.

ثُمَّ قَالَ حِينَ فَرَغَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ، وَ قَالُوا: اللَّهُمَّ اشْهَدْ أَنَّا لَمْ نَقُلْ إِلَّا مَا سَمِعْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ مَا حَدَّثَنَا مَنْ نَثِقُ بِهِ مِنْ هَؤُلَاءِ وَ غَيْرِهِمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ: أَ تُقِرُّونَ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذَبَ وَ لَيْسَ يُحِبُّنِي، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِي فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: كَيْفَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: لِأَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ؟، قَالَ نَحْوُ عِشْرِينَ رَجُلًا مِنْ أَفَاضِلِ الْحَيَّيْنِ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَ سَكَتَ بَقِيَّتُهُمْ.

فَقَالَ لِلسُّكُوتِ: مَا لَكُمْ سَكَتُّمْ؟ قَالُوا: هَؤُلَاءِ الَّذِينَ شَهِدُوا عِنْدَنَا ثِقَاتٌ فِي قَوْلِهِمْ

-----------------------

تا آنكه بيشتر مناقب خود و آنچه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در شأن او فرموده بيان داشت و همه جماعت آن موارد را تصديق نموده و بر حقّانيّت آن گواهى دادند.

سپس هنگام ختم كلام گفت: «خدايا بر اين مردم شاهد باش»، و آنان گفتند: خدايا شاهد باش كه ما جز آنچه خود از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيده يا توسّط افراد مطمئنّ كه آن را از آنحضرت شنيده اند نقل نكرديم.

فرمود: آيا اين حديث نبوى را تصديق مى كنيد كه فرمود: «هر كه پندارد با بغض به علىّ مى تواند مرا دوست بدارد؛ دروغ گفته و مرا دوست ندارد» و دست مبارك خود را بر سر من نهاد، و فردى پرسيد: اين چگونه است؟ فرمود: «زيرا او از من است و من از اويم، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست بدارد بى شكّ خداوند را دوست داشته است، و هر كه او را مبغوض بدارد نسبت به من اظهار بغض كرده، و هر كه نسبت به من بغض ورزد نسبت به خداوند اظهار بغض نموده است»؟ وقتى كلام بدينجا رسيد قريب به بيست نفر از برجستگان دو قبيله گفتند: آرى همين طور است، و الباقى جماعت ساكت ماندند.

حضرت علىّ أمير المؤمنين عَلَيهِ السّلام به جماعت ساكت فرمود: چرا ساكت و خموش مانديد؟ گفتند: اين گروهى كه نزد ما شهادت دادند از افراد موثّق در گفتار

ص: 312

وَ فَضْلِهِمْ وَ سَابِقَتِهِمْ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ.

فَقَالَ طَلْحَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ - وَ كَانَ يُقَالُ لَهُ: دَاهِيَةُ قُرَيْشٍ -: فَكَيْفَ نَصْنَعُ بِمَا ادَّعَى أَبُو بَكْرٍ وَ أَصْحَابُهُ الَّذِينَ صَدَّقُوهُ، وَ شَهِدُوا عَلَى مَقَالَتِهِ يَوْمَ أَتَوْهُ بِكَ بِعَتْلٍ (1)، وَ فِي عُنُقِكَ حَبْلٌ، فَقَالُوا لَكَ: «بَايِعْ» فَاحْتَجَجْتَ بِمَا احْتَجَجْتَ بِهِ، فَصَدَّقُوكَ جَمِيعاً ثُمَّ ادَّعَى أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْمَعَ لَنَا - أَهْلَ الْبَيْتِ - النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ» فَصَدَّقَهُ بِذَلِكَ عُمَرُ، وَ أَبُو عُبَيْدَةَ، وَ سَالِمٌ، وَ مُعَاذٌ. ثُمَّ قَالَ طَلْحَةُ: كُلُّ الَّذِي قُلْتَ وَ ادَّعَيْتَ وَ احْتَجَجْتَ بِهِ مِنَ السَّابِقَةِ وَ الْفَضْلِ حَقٌّ نُقِرُّ بِهِ وَ نَعْرِفُهُ، وَ أَمَّا الْخِلَافَةُ، فَقَدْ شَهِدَ أُولَئِكَ الْأَرْبَعَةُ بِمَا سَمِعْتَ.

فَقَامَ عَلِيٌّ عليه السّلام عِنْدَ ذَلِكَ، وَ غَضِبَ مِنْ مَقَالَتِهِ، فَأَخْرَجَ شَيْئاً قَدْ كَانَ يَكْتُمُهُ، وَ فَسَّرَ شَيْئاً قَالَ لَهُ عُمَرُ يَوْمَ مَاتَ، لَمْ يَدْرِ مَا عَنَى بِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَى طَلْحَةَ - وَ النَّاسُ يَسْمَعُونَ – فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ يَا طَلْحَةُ، مَا صَحِيفَةٌ أَلْقَى اللَّهَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ صَحِيفَةِ الْأَرْبَعَةِ الَّذِينَ

-----------------------

و فضل و سابقه اند. حضرت أمير عليه السّلام گفت: بار خدايا بر آنان گواه باش.

در اينجا طلحة بن عبيد اللَّه كه او را سياستمدار قريش مى گفتند معترضانه گفت: با ادّعاى خلافت أبو بكر و تصديق يارانش چه كنيم؛ در آن روز كه شما را با آن شدّت در حالى كه بر گردنتان ريسمانى انداخته و همگى أصحاب به شما گفتند: بيعت كن و شما در آن مقام حجّت خود را بر ايشان تمام نموديد و أبو بكر مدّعى شد كه از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيده است كه فرموده: «خداوند منع مى كند از اينكه نبوّت و خلافت را در ما اهل بيت جمع نمايد» و آن را عُمَر و أبو عبيده و سالم و معاذ تصديق كردند؟ سپس افزود: تمام آنچه شما فرموده و بدان احتجاج نموديد از سابقه و فضل همه و همه حقّ است و ما بدان اعتراف مى كنيم ولى بطورى كه اين چهار نفر نيز روايت گذشته را تصديق نمودند خلافت در خانواده رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله قرار نخواهد گرفت.

حضرت أمير عليه السّلام پس از شنيدن اين كلام غضبناك از گفته طلحه پرده از رازى برداشته و به بيان گفتار نامفهومى از عُمَر به هنگام مرگ پرداخته و خطاب به طلحه فرمود: به خدا سوگند كه هيچ صحيفه اى به هنگام ملاقات خداوند در روز قيامت در نزد من محبوبتر از صحيفه اى نيست كه در آن چهار نفر از مخالفين پيامبر در كعبه هم قسم شده

ص: 313


1- العتل: الجذب العنيف تقول عتلت الرجل إذا جذبته جذبا عنيفا

تَعَاهَدُوا عَلَى الْوَفَاءِ بِهَا فِي الْكَعْبَةِ، إِنْ قَتَلَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَوْ تَوَفَّاهُ أَنْ يَتَوَازَرُوا دُونَ عَلِيٍّ وَ يَتَظَاهَرُوا فَلَا تَصِلَ إِلَيَّ الْخِلَافَةُ.

وَ الدَّلِيلُ - وَ اللَّهِ - عَلَى بَاطِلِ مَا شَهِدُوا وَ مَا قُلْتَ يَا طَلْحَةُ قَوْلُ نَبِيِّ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ: «مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ». فَكَيْفَ أَكُونُ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ هُمْ أُمَرَاءُ عَلَيَّ وَ حُكَّامٌ؟، وَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ النُّبُوَّةِ» فَلَوْ كَانَ مَعَ النُّبُوَّةِ غَيْرُهَا لَاسْتَثْنَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

وَ قَوْلُهُ: «إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ: كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي، لَنْ تَضِلُّوا مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا، لَا تَقَدَّمُوهُمْ وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ، فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ، أَ فَيَنْبَغِي أَنْ لَا يَكُونَ الْخَلِيفَةُ عَلَى الْأُمَّةِ إِلَّا أَعْلَمَهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ

-----------------------

و پيمان بستند كه پس از مرگ پيامبر عليه من با هم متّحد شوند تا مانع رسيدن خلافت به من شوند.

و دليل بر بطلان شهادت آنان و آنچه تو گفتى اى طلحه بخدا سوگند همان فرمايش پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در روز غدير خمّ است كه فرمود: «هر كه من از خودش به او برترم علىّ نيز از نفس او به خودش برتر است»، پس چگونه مى شود كسانى كه من از ايشان برترم بر من أمير و حاكم باشند؟ و نيز اين فرمايش پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله كه: «جايگاه تو در نزد من همچون منزلت هارون است نزد موسى جز نبوّت» و چنانچه استثنايى غير از نبوّت بود فرموده بود.

و نيز اين فرمايش كه: «من در ميان شما دو چيز به وديعه مى گذارم، كتاب خدا و عترت خودم كه اهل بيت منند، پس اگر شما دست تمسّك به آن دو زنيد دچار ضلالت و گمراهى نگرديد، و ايشان را تعليم مدهيد و هيچ كس را بر آنان مقدّم مداريد و از ايشان جا نمانيد و تخلّف مورزيد، زيرا ايشان از شما داناترند، و شايسته است كه خليفه جز داناترين ايشان به قرآن و سنّت نباشد، همچنان كه خداوند فرموده: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِ

ص: 314

أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(1)؟! وَ قَالَ تَعَالَى: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» (2)، وَ قَالَ : «ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ» (3)، وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا فَمَا الْوَلَايَةُ غَيْرُ الْإِمَارَةِ؟.

وَ الدَّلِيلُ عَلَى كَذِبِهِمْ وَ بَاطِلِهِمْ وَ فُجُورِهِمْ: أَنَّهُمْ سَلَّمُوا عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله. وَ مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ وَ عَلَيْكَ خَاصَّةً، وَ عَلَى هَذَا مَعَكَ - يَعْنِي الزُّبَيْرَ - وَ عَلَى الْأُمَّةِ وَ عَلَى سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ، وَ ابْنِ عَوْفٍ، وَ خَلِيفَتِكُمْ هَذَا الْقَائِمِ - يَعْنِي عُثْمَانَ - فَإِنَّا مَعْشَرَ الشُّورَى أَحْيَاءٌ كُلُّنَا، أَنْ جَعَلَنِي عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فِي الشُّورَى، إِنْ كَانَ قَدْ صَدَقَ وَ أَصْحَابُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: أَ جَعَلَنَا فِي الشُّورَى فِي الْخِلَافَةِ أَمْ فِي غَيْرِهَا؟ فَإِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ جَعَلَهَا شُورَى فِي غَيْرِ الْإِمَارَةِ، فَلَيْسَ لِعُثْمَانَ إِمَارَةٌ، وَ إِنَّمَا أَمَرَنَا أَنْ

-----------------------

أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (4)، و نيز فرموده: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» (5)، و نيز: «ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ» (6)، و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است: «هيچ امّتى اختيار امور خود را با وجود فرد عالم و دانا به كسى واگذار نكند جز آنكه پيوسته كارشان به انحطاط و تزلزل گذاشته تا هنگامى كه خطايشان را جبران كنند»، و آيا ولايت جز همان امارت است؟

و از جمله دلائل كذب و بطلان روايت گذشته اين است كه شماها خودتان در زمان رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از توصيه هاى آن حضرت به من به عنوان أمير المؤمنين سلام كرديد، و از جمله حجّتهاى بر ايشان و بر تو بطور خاصّ و بر اينكه با تو است يعنى زبير، و بر اُمّت، و بر سعد ابن ابى وقّاص، و ابن عوف، و بر اين خليفه اتان يعنى عثمان اين است كه: اى گروه شورى ما و شما همه زنده ايم و مى بينيد كه عُمَر مرا در جمع شورى قرار داده، و اين خلاف و ردّ حديث «عدم جمع نبوّت و خلافت در اهل بيت» است، و مگر نتيجه آن جز خلافت است؟ و اگر فكر مى كنيد كه اين شورى براى غير امارت است پس براى عثمان خلافتى نباشد، و در اين صورت فقط ما را گفته كه

ص: 315


1- يونس: 35
2- البقرة: 247
3- الأحقاف: 4
4- يونس: 35
5- بقرة: 247
6- احقاف: 4

نَتَشَاوَرَ فِي غَيْرِهَا، وَ إِنْ كَانَتِ الشُّورَى فِيهَا، فَلِمَ أَدْخَلَنِي فِيكُمْ؟ فَهَلَّا أَخْرَجَنِي وَ قَدْ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَخْرَجَ أَهْلَ بَيْتِهِ مِنَ الْخِلَافَةِ، وَ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُمْ فِيهَا نَصِيبٌ؟ وَ لِمَ قَالَ عُمَرُ - حِينَ دَعَانَا رَجُلًا رَجُلًا - فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام لِعَبْدِ اللَّهِ ابْنِهِ، وَ هَا هُوَ ذَا: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ مَا قَالَ لَكَ حِينَ خَرَجْتُ؟

قَالَ: أَمَّا إِذْ نَاشَدْتَنِي بِاللَّهِ فَإِنَّهُ قَالَ: إِنْ يَتَّبِعُوا أَصْلَعَ قُرَيْشٍ، يَحْمِلُهُمْ عَلَى الْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاءِ، وَ أَقَامَهُمْ عَلَى كِتَابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِمْ.

قَالَ: يَا ابْنَ عُمَرَ، فَمَا قُلْتَ لَهُ عِنْدَ ذَلِكَ؟ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَسْتَخْلِفَهُ؟ قَالَ: وَ مَا رَدَّ عَلَيْكَ؟ قَالَ: رَدَّ عَلَيَّ شَيْئاً أَكْتُمُهُ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَخبَرَنِي بِهِ فِي حَيَاتِهِ، ثُمَّ أَخْبَرَنِي بِهِ لَيْلَةَ مَاتَ أَبُوكَ فِي مَنَامِي، وَ مَنْ رَأَى رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مَنَاماً فَقَدْ رَآهُ فِي يَقظَتِه.

-----------------------

در كارى غير از خلافت مشاوره كنيم، و اگر شورى براى تعيين خليفه است پس براى چه مرا ميان شما داخل نمود؟ بلكه بايد اخراج مى كرد، و نيز گفت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اهل بيت خود را از منصب خلافت خارج نموده و باخبر ساخت كه ايشان را در آن هيچ نصيبى نيست؟ و براى چه عمر وقتى يك يك ما را فراخواند به فرزندش عبد اللَّه چيزى گفت و او اينجا حاضر است، تو را به خدا سوگند اى عبد اللَّه كه بگويى وقتى خارج مى شدى به تو چه گفت؟

عبد اللَّه گفت: حال كه مرا به خدا قسم دادى او گفت: اگر جماعت شورى از اَصلَع قريش (يعنى حضرت أمير عليه السّلام) پيروى كنند ايشان را به راه راست و روشن رهنمايى كرده و كتاب خدا و سنّت پيامبر را در ميان مردم اقامه خواهد كرد.

فرمود: اى پسر عُمَر تو به او چه گفتى؟ گفت: گفتم: چه چيز مانع شما است كه او را خليفه نمايى؟ فرمود: و او چه پاسخ داد؟ گفت: سخنى گفت: كه جنبه خصوصى دارد.

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آن مطلب را در زمان حيات خود به من گفته بود، سپس در شبى كه پدرت وفات نمود نيز در خواب به من فرمود، و هر كه آن حضرت را در خواب ببيند چنان است كه در بيدارى رؤيت نموده باشد.

ص: 316

قَالَ: فَمَا أَخْبَرَكَ بِهِ؟

قَالَ عليه السّلام: فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ يَا ابْنَ عُمَرَ، لَئِنْ أَخْبَرْتُكَ بِهِ لَتُصَدِّقَنَّ.

قَالَ: إِذَنْ أَسكُتُ.

قَالَ: فَإِنَّهُ قَالَ لَكَ - حِينَ قُلْتَ لَهُ: فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَسْتَخْلِفَهُ؟ قَالَ -: الصَّحِيفَةُ الَّتِي كَتَبْنَاهَا بَيْنَنَا، وَ الْعَهْدُ فِي الْكَعْبَةِ. فَسَكَتَ ابْنُ عُمَرَ، وَ قَالَ: أَسْأَلُكَ بِحَقِّ رَسُولِكَ صلّي الله عليه و آله لَمّا سَكَتَّ عَنِّي؟.

قَالَ سُلَيْمٌ: فَرَأَيْتُ ابْنَ عُمَرَ فِي ذَلِكَ الْمَجْلِسِ خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ عَيْنَاهُ تَسِيلَانِ .

وَ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام عَلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ، وَ ابْنِ عَوْفٍ، وَ سَعْدٍ فَقَالَ: لَئِنْ كَانَ أُولَئِكَ الْخَمْسَةُ أَوِ الْأَرْبَعَةُ كَذَبُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، مَا يَحِلُّ لَكُمْ وَلَايَتُهُمْ، وَ إِنْ كَانُوا صَدَقُوا، مَا حَلَّ لَكُمْ أَيُّهَا الْخَمْسَةُ أَوِ الْأَرْبَعَةُ أَنْ تُدْخِلُونِي مَعَكُمْ فِي الشُّورَى، لِأَنَّ إِدْخَالَكُمْ إِيَّايَ فِيهَا خِلَافٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ رَدٌّ عَلَيْهِ.

-----------------------

عبد اللَّه گفت: شما را از چه مطالبى آگاه فرمود؟

حضرت عليه السّلام فرمود: تو را بخدا سوگند مى دهم كه اگر همان بود مرا تصديق كنى! گفت: در اين صورت سكوت نمايم.

فرمود: وقتى از عُمَر پرسيدى چه چيز مانع شما است كه او را خليفه نمايى گفت: آن صحيفه اى كه ميان خود نگاشته و در كعبه عهد نموديم. با شنيدن اين كلام عبد اللَّه سكوت كرد و حضرت أمير عليه السّلام فرمود: تو را به حقّ رسولخدا سوگند كه از جواب من ساكت نشده و آنچه حقيقت است بيان نمائى!

سليم بن قيس گويد: در اين حال ابن عُمَر را ديدم گريه در گلوى او مختنق گشته از هر دو چشمش اشك روان شد.

سپس آنحضرت روى به طلحه و زبير و ابن عوف و سعد نموده و فرمود: چنانچه اين پنج نفر يا چهار نفر بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دروغ بسته باشند ديگر ولايت ايشان بر شما جايز نيست، و چنانچه راست گفته باشند جايز نيست كه شما پنج نفر مرا در امر شورى داخل نماييد، زيرا اين كار خلاف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده و ردّ بر آن حضرت مى باشد.

ص: 317

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ: أَخْبِرُونِي عَنْ مَنْزِلَتِي فِيكُمْ وَ مَا تَعْرِفُونِّي بِهِ، أَ صَادِقٌ أَنَا فِيكُمْ أَمْ كَاذِبٌ؟

قَالُوا: صَدُوقٌ، لَا وَ اللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ كَذَبْتَ قَطُّ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ لَا الْإِسْلَامِ.

قَالَ: فَوَاللَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ بِالنُّبُوَّةِ وَ الخلِافَةِ، وَ جَعَلَ مِنَّا مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله وَ أَكْرَمَنَا بَعْدَهُ بِأَنْ جَعَلَنَا أَئِمَّةً لِلْمُؤْمِنِينَ، لَا يُبَلِّغُ عَنْهُ غَيْرُنَا، وَ لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ وَ الْخِلَافَةُ إِلَّا فِينَا، وَ لَمْ يَجْعَلْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِيهَا مَعَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصِيباً وَ لَا حَقّاً، أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَيْسَ بَعْدَهُ نَبِيٌّ وَ لَا رَسُولٌ، خَتَمَ بِرَسُولِ اللَّهِ الْأَنْبِيَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ، فَرَضَ طَاعَتَنَا فِي كِتَابِهِ وَ قَرَنَنَا بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فِي غَيْرِ آيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ، فَاللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ مُحَمَّداً نَبِيّاً، وَ جَعَلَنَا خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِهِ فِي كِتَابِهِ الْمُنْزَلِ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ نَبِيَّهُ أَنْ يُبَلِّغَ ذَلِكَ أُمَّتَهُ، فَبَلَّغَهُمْ كَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعالي،

-----------------------

سپس روى به مردم نموده و فرمود: مرا از منزلتى كه در نزد شما دارم و آنچه بدان شناخت داريد آگاه كنيد كه آيا صادق هستم يا دروغگو؟

گفتند: راست گويى، نه به خدا سوگند ما هيچ دروغى از تو نشنيده ايم؛ نه در دوران جاهليّت و نه در دوران اسلام.

فرمود: پس به خدايى سوگند كه ما اهل بيت را به نبوّت و خلافت گرامى داشته، و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را از ميان ما به نبوّت قرار داد و پس از او ما را به امامت اهل ايمان اكرام فرمود كه جز ما هيچ كس نمى تواند از آن حضرت تبليغ كند، و مقام امامت و خلافت تنها در ميان ما به اصلاح رسد، و خداوند هيچ كسى را در امر ولايت با ما شريك و ذى نصيب نگردانيده، و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله خاتم الأنبياء است؛ و پس از او هيچ نبىّ و رسولى نيست، و تا روز قيامت مسأله نبوّت بدو ختم شده است، و خداوند ما را پس از آن حضرت خلفاى زمين و گواهان بر خلق خود قرار داده است، و طاعت ما را در كتاب خود واجب ساخته و در چندين آيه ما را قرين خود و پيامبرش فرموده، پس خداوند عزّ و جلّ در قرآن، محمّد را نبىّ؛ و ما را از پس وى خلفاء قرار داده است، سپس خداوند تبارك و تعالى رسول خود را مأمور رساندن آن به امّت ساخته، و آنحضرت نيز طبق فرمان به ايشان رسانيد،

ص: 318

فَأَيُّنَا أَحَقُّ بِمَجْلِسِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ مَكَانِهِ؟ وَ قَدْ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حِينَ بَعَثَنِي بِبَرَاءَةَ فَقَالَ: «لَا يُبَلِّغُ عَنِّي إِلَّا رَجُلٌ مِنِّي». أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ، أَ سَمِعْتُمْ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ، نَشْهَدُ أَنَّا سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حِينَ بَعَثَكَ بِبَرَاءَةَ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: لَا يَصْلُحُ لِصَاحِبِكُمْ أَنْ يُبَلِّغَ عَنْهُ صَحِيفَةً(1) أَرْبَعَ أَصَابِعَ، وَ لَنْ يَصْلُحَ أَنْ يَكُونَ الْمُبَلِّغُ عَنْهُ غَيْرِي، فَأَيُّهُمَا أَحَقُّ بِمَجْلِسِهِ وَ مَكَانِهِ الَّذِي سُمِّيَ بِخَاصَّةٍ أَنَّهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَوْ مَنْ حَضَرَ مَجْلِسَهُ مِنَ الْأُمَّةِ؟

فَقَالَ طَلْحَةُ: قَدْ سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَفَسِّرْ لَنَا كَيْفَ لَا يَصْلُحُ لِأَحَدٍ أَنْ يُبَلِّغَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ غَيْرَكَ؟ وَ قَدْ قَالَ - لَنَا وَ لِسَائِرِ النَّاسِ -: «لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ» فَقَالَ - بِعَرَفَةَ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ -: «نَضَّرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا

-----------------------

بنا بر اين كداميك از ما به جانشينى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شايسته تريم؟ در حالى كه شما خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله- وقتى مرا به ابلاغ سوره برائت به مكّه فرستاد- شنيديد كه فرمود: «جز مردى از من كسى نمى تواند آن را ابلاغ نمايد»، شما را به خدا سوگند آيا اين سخن را از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيديد! گفتند: آرى شنيديم، گواهى مى دهيم كه ما اين سخن را هنگام فرستادن شما براى ابلاغ سوره برائت از آن حضرت شنيديم.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اين فردى كه شما الحال خليفه مى كنيد قادر نيست بلكه صلاحيت نداشته و مورد وثوق نيست كه صحيفه اى هر چند در عرض و طول چهار انگشت را از هيچ فردى على الخصوص از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به امّت ابلاغ نمايد تا چه رسد به امامت تمام ملّت! و جز من هيچ كسى قادر به تبليغ احكام دين رسول خدا نيست. پس كداميك از ما به مجلس و جايگاه پيامبر كه فرستاده خدا است شايسته تر مى باشد؛ يا از اين جماعت حاضر در مجلس؟

طلحه گفت: ما اين مطلب را از رسول دا صلّى اللَّه عليه و آله شنيده ايم، پس چگونگى اين مطلب كه جز تو كسى صلاحيت تبليغ از آن حضرت ندارد را براى ما تفسير نما؟ حال اينكه بارها و بارها در سخنان آن حضرت شنيده شده كه مى فرمود: «فرد حاضر به فرد غايب رسانده و تبليغ كند»، نيز در عرفه در حجّ وداع نيز فرمود: «خدا روشن كند چهره اى را كه گفتارم را شنيده و بخاطر بسپارد

ص: 319


1- يريد الصحيفة التي كتبت بها سورة براءة

ثُمَّ بَلَّغَهَا غَيْرَهُ، فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَا فِقْهَ لَهُ، وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ، ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَخْلَصَ الْعَمَلَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: السَّمْعَ، وَ الطَّاعَةَ، وَ الْمُنَاصَحَةُ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ». وَ قَالَ - فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ -: «لِيُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: إِنَّ الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، وَ يَوْمَ عَرَفَةَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا حِينَ قَالَ: «إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللَّهِ، وَ أَهْلَ بَيْتِي، فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، كَهَاتَيْنِ وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ - فَأَشَارَ إِلَى سَبَّابَتِهِ وَ إِبْهَامِهِ - لِأَنَّ أَحَدَهُمَا قُدَّامَ الْآخَرِ فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ لَا تَزَالُوا، وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ، وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ، فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ». إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ الْعَامَّةَ جَمِيعاً أَنْ يُبَلِّغُوا مَنْ لَقُوا مِنَ الْعَامَّةِ

-----------------------

سپس به ديگرى رسانده و تبليغ كند، پس چه بسا حامل فِقهى كه فاقد آگاهى است، و چه بسا حامل فقهى كه به فقيه تر از خود مى رساند، سه چيز است كه قلب فرد مؤمن در آنها دچار غلول و خيانت نشود: اخلاص عمل براى خدا، و خيرخواهى براى واليان امر، و ملازمت جماعت ايشان، چرا كه دعوت واليان محيط است به همه مردمان» و نيز در چندين مكان فرموده: «بايد حاضر به غايب رسانده و تبليغ كند».

پس أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اين مطلب شما مربوط به آن فرمايش رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه در غدير خمّ و در حجّ وداع به روز عرفه؛ در آخر آن خطبه كه: «اى مردم، من در ميان شما دو چيز به وديعه مى گذارم، كتاب خدا و عترت خودم كه اهل بيت منند، پس اگر شما دست تمسّك به آن دو زنيد دچار ضلالت و گمراهى نگرديد، زيرا حضرت لطيف خبير مرا باخبر ساخته و پيمان بسته كه آن دو تا وقتى كه در حوض بروز قيامت بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد؛ مانند اين دو انگشت سبّابه و ابهام من، زيرا كه يكى از آن دو جلوى ديگرى است، پس دست تمسّك به آن دو زنيد تا نه گمراه شده و نه دچار لغزش گرديد، و ايشان را تعليم مدهيد و هيچ كس را بر آنان مقدّم مداريد و از ايشان جا نمانيد و تخلّف مورزيد، زيرا ايشان از شما داناترند». هر آينه خداوند عامه مردم را امر فرمود كه

ص: 320

إِيجَابَ طَاعَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ إِيجَابَ حَقِّهِمْ، وَ لَمْ يَقُلْ ذَلِكَ فِي شَيْ ءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرَ ذَلِكَ، وَ إِنَّمَا أَمَرَ الْعَامَّةَ أَنْ يُبَلِّغُوا الْعَامَّةَ حُجَّةَ مَنْ لَا يُبَلِّغُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ جَمِيعَ مَا بَعَثَهُ اللَّهُ بِهِ غَيْرَهُمْ، أَ لَا تَرَى يَا طَلْحَةُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَالَ لِي - وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ -: «يَا أَخِي، إِنَّهُ لَا يَقْضِي عَنِّي دَيْنِي وَ لَا يُبْرِئُ ذِمَّتِي غَيْرَكَ، تُبْرِئُ ذِمَّتِي، وَ تُؤَدِّي دَيْنِي وَ غَرَامَاتِي، وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِي» فَلَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ، قَضَى عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عِدَاتِهِ وَ دَيْنَهُ، فَاتَّبَعْتُمُوهُ جَمِيعاً، فَقَضَيْتُ دَيْنَهُ وَ عِدَاتِهِ، وَ قَدْ أَخْبَرَهُمْ أَنَّهُ لَا يَقْضِي عَنْهُ دَيْنَهُ وَ عِدَاتِهِ غَيْرِي، وَ لَمْ يَكُنْ مَا أَعْطَاهُمْ أَبُو بَكْرٍ قَضَاءً لِدَيْنِهِ وَ عِدَاتِهِ، وَ إِنَّمَا كَانَ الَّذِي قَضَيْتُ مِنَ الدَّيْنِ وَ الْعِدَةِ هُوَ الَّذِي أَبْرَأَهُ مِنْهُ، وَ إِنَّمَا بَلَّغَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله جَمِيعَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ فِي الْكِتَابِ طَاعَتَهُمْ وَ أَمَرَ بِوَلَايَتِهِمْ، الَّذِينَ مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ.

-----------------------

وجوب اطاعت از ائمّه آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و حقّانيّت آن را به همگان رسانده و تبليغ كنند، و جز در آن دو مورد؛ تبليغ ديگرى را از مردم نخواست، و تنها عامه را مأمور تبليغ عامه ساخته تا حجّت بر كسى كه تمام مطالب از پيامبر بدو نرسيده تمام باشد، اى طلحه مگر يادت نيست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حالى كه شما بدان گوش مى داديد به من فرمود: «اى برادرم، جز تو كسى دين مرا ادا نمى كند و ذمّه ام را برى نمى سازد، و تنها تو دين و غرامت مرا پرداخت نموده و بر اساس سنّت من جنگ خواهى كرد»؟ پس چون أبو بكر به خلافت رسيد، ظاهرا دَين پيامبر را ادا نمود و وعده هايش را عملى ساخت و تمام شما از او پيروى نموديد با اينكه به شما گفته بود جز من كسى قادر به اين كار نخواهد بود و آنها كه أبو بكر پرداخت اداى دين او نبود و عمل نمودن به وعده هايش نبود، و هر آينه پرداخت آن ديون و عمل به آن وعده ها كارى است كه آن حضرت را برى سازد، و فقط مأموريت تبليغ از پيامبر و جامه عمل پوشاندن به تمام آنها از عهده امامانى ساخته است كه خداوند در قرآن اطاعت از آنان را واجب ساخته و دستور به ولايت ايشان داده است، همانها كه اطاعت ايشان قرين اطاعت خداوند بوده و عصيان و مخالفت با ايشان معصيت خداوند مى باشد.

ص: 321

فَقَالَ طَلْحَةُ: فَرَّجْتَ عَنِّي، مَا كُنْتُ أَدْرِي مَا عَنَى بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَتَّى فَسَّرْتَهُ لِي، فَجَزَاكَ اللَّهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَنْ جَمِيعِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ الْجَنَّةَ؛ يَا أَبَا الْحَسَنِ، شَيْئاً أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ، رَأَيْتُكَ خَرَجْتَ بِثَوْبٍ مَخْتُومٍ، فَقُلْتَ: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي لَمْ أَزَلْ مُشْتَغِلًا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؛ بِغُسْلِهِ، وَ كَفْنِهِ، وَ دَفْنِهِ، ثُمَّ اشْتَغَلْتُ بِكِتَابِ اللَّهِ حَتَّى جَمَعْتُهُ، فَهَذَا كِتَابُ اللَّهِ عِنْدِي مَجْمُوعاً لَمْ يَسْقُطْ حَتَّى حَرْفٌ وَاحِدٌ»، وَ لَمْ أَرَ ذَلِكَ الَّذِي كَتَبْتَ وَ أَلَّفْتَ، وَ قَدْ رَأَيْتُ عُمَرَ بَعَثَ إِلَيْكَ أَنِ ابْعَثْ بِهِ إِلَيَّ فَأَبَيْتَ أَنْ تَفْعَلَ، فَدَعَا عُمَرُ النَّاسَ فَإِذَا شَهِدَ رَجُلَانِ عَلَى آيَةٍ كَتَبَهَا، وَ إِنْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهَا غَيْرُ رَجُلٍ وَاحِدٍ أَرْجَأَهَا(1) فَلَمْ يَكْتُبْ.

فَقَالَ عُمَرُ - وَ أَنَا أَسْمَعُ - إِنَّهُ قَدْ قُتِلَ يَوْمَ الْيَمَامَةِ قَوْمٌ كَانُوا يَقْرَءُونَ قُرْآناً لَا يَقْرَؤُهُ غَيْرُهُمْ، فَقَدْ ذَهَبَ وَ قَدْ جَاءَتْ شَاةٌ إِلَى صَحِيفَةٍ وَ كِتَابٍ يَكْتُبُونَ فَأَكَلَتْهَا وَ ذَهَبَ مَا فِيهَا وَ الْكَاتِبُ يَوْمَئِذٍ عُثْمَانُ، وَ سَمِعْتُ عُمَرَ وَ أَصْحَابَهُ الَّذِينَ أَلَّفُوا مَا كَتَبُوا عَلَى عَهْدِ عُمَرَ وَ عَلَى عَهْدِ عُثْمَانَ

-----------------------

طلحه گفت: خيالم را راحت كردى، تا حال به معنى اين كلام پيامبر نرسيده بودم تا اينكه برايم تفسير فرمودى، اى أبو الحسن خدا از تمام امّت محمّد به تو جزاى بهشت عطا فرمايد، چيز ديگرى است كه مى خواهم از شما بپرسم، يادم هست كه شما پارچه بسته اى را در آورده و گفتى: «اى مردم، من پيوسته مشغول غسل و كفن و دفن پيامبر بودم و پس از آن سرگرم جمع آورى قرآن بودم، پس اين قرآنى است كه به صورت مجموع و عارى از هر افتادگى پيش روى شما است»، ولى مكتوب و جمع آورى شما را نديدم، و يادم هست كه عمر از تو آن قرآن را خواست ولى شما جواب منفى داديد، و پس از آن عمر قانونى گذراند كه اگر دو نفر بر آيه اى كه نوشته اند شهادت مى داد مكتوب مى نمود و در صورت شهادت يك نفر آن را به تأخير انداخته و كتابت نمى كرد.

و در آن اثنا عُمَر گفت- و من به آن گوش مى دادم- كه: در روز يمامه گروهى را مقتول گردانيدند كه همه ايشان قارى قرآن به قرائتى خاصّ بود كه جز ايشان كسى قرآن بدان صورت نمى خواند، و عثمان در آن جمعى كه قرآن كتابت مى كردند از آن مجلس برخاست و بيرون رفت و گوسفندى بدان جا آمده صحيفه و كتابى را كه مى نوشتند خورد و آن از بين رفت، و خود شنيدم كه عمر و اصحابش كه كتابت آنان را جمع مى كردند

ص: 322


1- أرجأها: أخرها

يَقُولُونَ: إِنَّ «الْأَحْزَابَ» كَانَتْ تَعْدِلُ «سُورَةَ الْبَقَرَةِ»، وَ إِنَّ «النُّورَ» سِتُّونَ وَ مِائَةُ آيَةٍ، وَ «الْحِجْرَ» تِسْعُونَ وَ مِائَةُ آيَةٍ، فَمَا هَذَا؟ وَ مَا يَمْنَعُكَ - يَرْحَمُكَ اللَّهُ - أَنْ تُخْرِجَ كِتَابَ اللَّهِ إِلَى النَّاسِ، وَ قَدْ عَهِدَ عُثْمَانُ حِينَ أَخَذَ مَا أَلَّفَ عُمَرُ فَجَمَعَ لَهُ الْكِتَابَ، وَ حَمَلَ النَّاسَ عَلَى قِرَاءَةٍ وَاحِدَةٍ، فَمَزَّقَ مُصْحَفَ أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ، وَ ابْنِ مَسْعُودٍ، وَ أَحْرَقَهُمَا بِالنَّارِ؟

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: يَا طَلْحَةُ، إِنَّ كُلَّ آيَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ جَلَّ وَ عَلَا عَلَى مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله عِنْدِي بِإِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ خَطِّ يَدِي، وَ تَأْوِيلَ كُلِّ آيَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ كُلَّ حَرَامٍ وَ حَلَالٍ أَوْ حَدٍّ أَوْ حُكْمٍ أَوْ شَيْ ءٍ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَكْتُوبٌ بِإِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ خَطِّ يَدِي، حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ (1).

قَالَ طَلْحَةُ: كُلُّ شَيْ ءٍ مِنْ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ أَوْ خَاصٍّ أَوْ عَامٍّ كَانَ أَوْ يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَهُوَ عِنْدَكَ مَكْتُوبٌ؟

قَالَ: نَعَمْ، وَ سِوَى ذَلِكَ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَسَرَّ إِلَيَّ فِي مَرَضِهِ مِفْتَاحَ أَلْفِ بَابٍ مِنَ

-----------------------

مى گفتند كه: سوره احزاب معادل سوره بقره، و سوره نور يك صد و شصت آيه و سوره حجر يك صد و نود آيه مى باشد؛ ماجرا از چه قرار بود؟ و خدا رحمتت كند چه چيز مانع از آن شد كه قرآن خود را بر مردم عرضه دارى، در حالى كه عثمان وقتى جمع آورى قرآن عُمَر را گرفت آن را بصورت يك مجموع گرد آورده و مردم را به سوى قرائتى واحد سوق داد، و مصحف اُبىّ بن كعب و ابن مسعود را پاره پاره ساخته و سوزانيد؟

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: اى طلحه، هر آيه اى كه خداوند عزّ و جلّ بر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نازل فرمود به خطّ من و املاى آن حضرت نزد من محفوظ است، هر حلال و حرام و حدّ و حكمى از آن و خلاصه هر آنچه كه امّت تا روز قيامت بدان نيازمندند نزد من كتابت شده به املاء پيامبر و خطّ من موجود است، حتى ديه خراشيدن صورت.

طلحه گفت: يعنى هر چيز كوچك يا بزرگ يا خاصّ يا عام تا روز قيامت نزد تو مكتوب است؟

فرمود: آرى، و جز آن نيز رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به هنگام مريضى از روى سرّ هزار باب از

ص: 323


1- الأرش: الدية

الْعِلْمِ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ، وَ لَوْ أَنَّ الْأُمَّةَ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله اتَّبَعُونِي وَ أَطَاعُونِي لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ . يَا طَلْحَةُ، أَ لَسْتَ قَدْ شَهِدْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حِينَ دَعَا بِالْكَتِفِ لِيَكْتُبَ فِيهِ مَا لَا تَضِلُّ أُمَّتُهُ، فَقَالَ صَاحِبُكَ: إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ يَهْجُرُ(1)، فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ تَرَكَهَا؟ فَقَالَ: بَلَى قَدْ شَهِدْتُهُ.

قَالَ: فَإِنَّكُمْ لَمَّا خَرَجْتُمْ أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِالَّذِي أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ وَ يُشْهِدَ عَلَيْهِ الْعَامَّةَ، فَأَخْبَرَهُ جَبْرَئِيلُ أَنَّ اللَّهَ قَضَى عَلَى أُمَّتِكَ الِاخْتِلَافَ وَ الْفُرْقَةَ، ثُمَّ دَعَا بِصَحِيفَةٍ فَأَمْلَى عَلَى مَا أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ فِي الْكَتِفِ، وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِكَ ثَلَاثَةَ رَهْطٍ: سَلْمَانَ، وَ أَبَا ذَرٍّ، وَ الْمِقْدَادَ.

وَ سَمَّى مَنْ يَكُونُ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ(2)، فَسَمَّانِي أَوَّلَهُمْ ثُمَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ - وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ - ثُمَّ تِسْعَةً مِنْ وُلْدِ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ،

-----------------------

علم بر من گشود كه هر يك باب آن كليد هزار باب ديگر از علم است، و چنانچه امّت اسلام پس از وفات پيامبر از من پيروى كرده و اطاعت مى نمود از بالاى سر تا زير پا از تمام مزايا برخوردار مى شد، اى طلحه، مگر تو يادت نيست كه آنحضرت در زمان مريضى تقاضاى دوات و كاغذ و شانه نمود تا مبادا بعد از او امّت به گمراهى افتند، و رفيقت (عمر) وقيحانه گفت: رسول خدا هذيان مى گويد!! و با اين كلام پيامبر به خشم آمده و دست از آن كار كشيد؟ گفت: آرى من حاضر بودم.

فرمود: وقتى شما خارج شديد پيامبر مرا از مضمون آنچه مى خواست بنويسد و جماعت عامه را بر آن گواه بگيرد باخبر ساخت كه جبرئيل از جانب خداوند به او گفته است كه قضاى خداوند بر امّت تو به اختلاف و تفرقه رقم خورده، سپس كاغذى طلبيده و آنچه قصد كتابت آن را در استخوان شانه داشت بر من املاء فرمود، و سه نفر را بر اين كار به شهادت گرفت: سلمان، أبو ذرّ، مقداد.

و نام تمام امامان هدايت واجب الطّاعه را تا روز قيامت نام برد، أوَّل نام مرا، سپس دو فرزندم حسن و حسين و با دست به حسن و حسين اشاره فرمود، سپس نه نفر از اولاد فرزندم حسين را نام برد،

ص: 324


1- في شرح النهج لابن أبي الحديد صلّي الله عليه و آله 2 من ج 2 مسندا عن عليّ بن عبد اللّه بن العباس عن أبيه قال:-- لما حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الوفاة- و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطّاب- قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اثتوني بكتاب و صحيفة، أكتب لكم كتابا لا تضلّون بعدي» فقال عمر: كلمة معناها أنّ الوجع قد غلب على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثم قال: عندنا القرآن حسبنا كتاب اللّه فاختلف من في البيت و اختصموا فمن قائل يقول:« القول ما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و من قائل يقول القوم ما قال عمر، فلما أكثروا اللغط و اللغو و الاختلاف غضب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال:« قوموا إنّه لا ينبغي لنبي أن يختلف عنده هكذا» فقاموا فمات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في ذلك اليوم فكان ابن عبّاس يقول إنّ الرزية كل الرزية ما حال بيننا و بين كتاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. قال ابن أبي الحديد قلت: هذا الحديث قد خرجه الشيخان: محمّد بن إسماعيل البخاري و مسلم بن الحجاج القشيري في صحيحيهما، و اتفق المحدّثون كافة على روايته
2- ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 440 قال: و في فرائد السمطين بسنده عن مجاهد عن ابن عبّاس رضي اللّه عنهما قال: قدم يهودي يقال له:« الأعتل» فقال: يا محمّد أسألك عن أشياء تلجلج في صدري منذ حين، فإن أجبتني عنها أسلمت على يديك، قال:« سل يا أبا عمارة» فقال: يا محمّد صف لي ربك ... إلى أن قال: صدقت فأخبرني عن وصيك من هو؟ فما من نبي إلّا و له وصي، و إنّ نبيّنا موسى بن عمران أوصى يوشع بن نون فقال:« إنّ وصيي عليّ بن أبي طالب و بعده سبطاي الحسن و الحسين، تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين». قال: يا محمّد فسمّهم لي قال:« إذا مضى الحسين فابنه علي فإذا مضى علي فابنه محمد، فإذا مضى محمّد فابنه جعفر، فإذا مضى جعفر فابنه موسى، فإذا مضى موسى فابنه عليّ، فإذا مضى عليّ فابنه محمّد فإذا مضى محمّد فابنه عليّ، فإذا مضى عليّ فابنه الحسن، فإذا مضى الحسن فابنه الحجة محمّد المهديّ فهؤلاء اثنا عشر» الخ ...

أكَذَلِكَ كَانَ يَا أَبَا ذَرٍّ وَ يَا مِقْدَادُ؟ فَقَامَا ثُمَّ قَالا: نَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

فَقَالَ طَلْحَةُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ عَلَى ذِي لَهْجَةٍ أَصْدَقَ وَ لَا أَبَرَّ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَبِي ذَرٍّ، وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّهُمَا لَمْ يَشْهَدَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَأَنْتَ عِنْدِي أَصْدَقُ وَ أَبَرُّ مِنْهُمَا».

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلِيٌّ عليه السّلام فَقَالَ: اتَّقِ اللَّهَ يَا طَلْحَةُ، وَ أَنْتَ يَا زُبَيْرُ، وَ أَنْتَ يَا سَعْدُ، وَ أَنْتَ يَا ابْنَ عَوْفٍ. اتَّقُوا اللَّهَ وَ آثِرُوا رِضَاهُ، وَ اخْتَارُوا مَا عِنْدَهُ، وَ لَا تَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ.

ثُمَّ قَالَ طَلْحَةُ: لَا أَرَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَجَبْتَنِي عَمَّا سَأَلْتُكَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْقُرْآنِ أَلَّا تُظْهِرَهُ لِلنَّاسِ؟

فَقَالَ: يَا طَلْحَةُ، عَمْداً كَفَفْتُ عَنْ جَوَابِكَ، فَأَخْبِرْنِي عَمَّا كَتَبَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ، أَ قُرْآنٌ كُلُّهُ أَمْ فِيهِ مَا لَيْسَ بِقُرْآنٍ؟ قَالَ طَلْحَةُ: بَلْ قُرْآنٌ كُلُّهُ.

قَالَ (عَلَيهِ الصّلاة والسّلام): إِنْ أَخَذْتُمْ بِمَا فِيهِ، نَجَوْتُمْ مِنَ النَّارِ وَ دَخَلْتُمُ الْجَنَّةَ،

-----------------------

اى أبو ذرّ و مقداد آيا همين گونه نبود؟ آن دو برخاسته و گفتند: شهادت مى دهيم بر پيامبر كه همين را شنيديم.

طلحه گفت: بخدا سوگند كه خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «در روى زمين و آسمان نزد خدا هيچ كسى راستگوتر و نيكوكارتر از أبو ذرّ نيست» و من شهادت مى دهم كه آن دو جز حقّ بر زبان نراندند، و تو نزد من از آن دو صادقتر و نيكوكارترى.

سپس حضرت علىّ عليه السّلام خطاب به طلحه و زبير و سعد و ابن عوف فرمود: از خدا بترسيد و پى رضا و خشنودى ايزد منّان رفته و درخواست آنچه نزد او است را بنمائيد، و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى ترسى به خود راه مدهيد.

سپس طلحه گفت: مى بينم كه هيچ پاسخى به سؤال أصلى من در مورد قرآن ندادى آيا آن را براى مردم بيان نمى كنيد؟

فرمود: اى طلحه، از سر عمد از آن طفره رفتم، حال تو بگو آيا قرآنى كه عمُرَ و عثمان جمع نمودند همه مصحف بود يا قسمتى از آن؟ طلحه گفت: بلكه همه آن بود.

فرمود: در اين صورت اگر بدان عمل كنيد از آتش رهايى يافته و به بهشت رويد،

ص: 325

فَإِنَّ فِيهِ حُجَّتَنَا وَ بَيَانَ حَقِّنَا، وَ فَرْضَ طَاعَتِنَا.

قَالَ طَلْحَةُ: حَسْبِي، أَمَّا إِذَا كَانَ قُرْآناً فَحَسْبِي.

ثُمَّ قَالَ طَلْحَةُ: فَأَخْبِرْنِي عَمَّا فِي يَدِكَ مِنَ الْقُرْآنِ وَ تَأْوِيلِهِ، وَ عِلْمِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ إِلَى مَنْ تَدْفَعُهُ وَ مَنْ صَاحِبُهُ بَعْدَكَ؟

قَالَ: إِنَّ الَّذِي أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنْ أَدْفَعَهُ إِلَيْهِ: وَصِيِّي وَ أَوْلَى النَّاسِ بَعْدِي بِالنَّاسِ: ابْنِيَ الْحَسَنُ، ثُمَّ يَدْفَعُهُ ابْنِيَ الْحَسَنُ إِلَى ابْنِيَ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ يَصِيرُ إِلَى وَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ حَتَّى يَرِدَ آخِرُهُمْ علي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَوْضَهُ، هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ لَا يُفَارِقُونَهُ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ لَا يُفَارِقُهُمْ، أَمَا إِنَّ مُعَاوِيَةَ وَ ابْنَهُ سَيَلِيَانِ بَعْدَ عُثْمَانَ، ثُمَّ يَلِيهَا سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحَكَمِ بْنِ أَبِي الْعَاصِ، وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، تَكْمِلَةُ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَامَ ضَلَالَةٍ وَ هُمُ الَّذِينَ رَأَى رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى مِنْبَرِهِ يَرُدُّونَ الْأُمَّةَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى (1)، عَشَرَةٌ مِنْهُمْ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ رَجُلَانِ أَسَّسَا ذَلِكَ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمَا مِثْلُ جَمِيعِ أَوْزَارِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

-----------------------

زيرا در آن حجّت ما و دليل حقّ ما و وجوب طاعت ما ظاهر و هويدا است.

طلحه گفت: مرا كافى است، همان كه قرآن باشد براى من كافى و بسنده است.

سپس طلحه گفت: حال مرا از قرآنى كه در دست شما است و تأويل آن و حرام و حلال آن، باخبر فرما، كه آن را پس از خود به كه مى دهى و صاحب آن كيست؟

فرمود: آن را كه به أمر پيامبر بايد قرآن را به او بدهم وصىّ من و برتر از همه خلقان فرزندم حسن است، سپس آن را به فرزند ديگرم حسين خواهد داد، سپس به همين ترتيب به فرزندان حسين خواهد رسيد تا اينكه آخرين ايشان در حوض بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شود، ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان است و هيچ يك از ديگرى جدا نخواهد شد. و اين را بدان كه معاويه و پسرش پس از عثمان به خلافت رسند، و پس از آن دو هفت تن از فرزندان حكم بن ابى العاص يكى پس از ديگرى تا دوازده رهبر گمراهى و ضلالت به حكومت رسند، همانها كه پيامبر در رؤيا ديد كه از منبرش بالا رفته و امّت را به قهقرى و عقب بر ميگردانند، ده تن آنان از بنى اميّه اند و دو تن از ايشان همانهايند كه اساس اين عمل زشت را پى ريزى نمودند، و گناه اين دو تن در روز قيامت برابر با گناه تمام امّت است.

ص: 326


1- تفسير الطبريّ ج 15 صلّي الله عليه و آله 73 و القرطبيّ ج 10 صلّي الله عليه و آله 283 من طريق سهل بن سعد قال: رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بني أميّة ينزون على منبره نزو القردة فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتّى مات. و أنزل اللّه تعالى \ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً\ الإسراء- 60

سخن ابو ذر- رضى الله عنه- در جمع آورى قرآن

57- وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِ(1)، أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله جَمَعَ عَلِيٌّ عليه السّلام الْقُرْآنَ، وَ جَاءَ بِهِ إِلَى الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ عَرَضَهُ عَلَيْهِمْ لِمَا قَدْ أَوْصَاهُ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَلَمَّا فَتَحَهُ أَبُو بَكْرٍ، خَرَجَ فِي أَوَّلِ صَفْحَةٍ فَتَحَهَا فَضَائِحُ الْقَوْمِ، فَوَثَبَ عُمَرُ وَ قَالَ: يَا عَلِيُّ، ارْدُدْهُ فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، فَأَخَذَهُ عليه السّلام وَ انْصَرَفَ.

ثُمَّ أَحْضَرُوا زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ - وَ كَانَ قَارِياً لِلْقُرْآنِ - فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: إِنَّ عَلِيّاً جَاءَ بِالْقُرْآنِ وَ فِيهِ فَضَائِحُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ قَدْ رَأَيْنَا أَنْ نُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ وَ نُسْقِطَ مِنْهُ مَا كَانَ فَضِيحَةً وَ هَتْكاً لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، فَأَجَابَهُ زَيْدٌ إِلَى ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لَهُم: فَإِنْ أَنَا فَرَغْتُ مِنَ الْقُرْآنِ عَلَى مَا سَأَلْتُمْ وَ أَظْهَرَ عَلِيٌّ الْقُرْآنَ الَّذِي أَلَّفَهُ أَ لَيْسَ قَدْ بَطَلَ كُلَّ مَا عَمِلْتُمْ؟ ثُمّ قَالَ عُمَرُ: فَمَا الْحِيلَةُ؟ قَالَ زَيْدٌ: أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِالْحِيلَةِ، فَقَالَ عُمَرُ: مَا حِيلَتُهُ دُونَ أَنْ نَقْتُلَهُ وَ نَسْتَرِيحَ مِنْهُ، فَدَبَّرَ فِي قَتْلِهِ عَلَى يَدِ خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى ذَلِكَ، وَ قَدْ مَضَى شَرْحُ ذَلِكَ.

-----------------------

57- از أبو ذرّ غِفارىّ نقل است كه گفت: وقتى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله وفات يافت حضرت علىّ عليه السّلام به جمع قرآن پرداخته و آنرا نزد مهاجرين و انصار آورده بر ايشان عرضه داشت زيرا اين بنا به سفارشى بود كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به او فرموده بود، و وقتى أبو بكر آن را گشود در همان اوّلين صفحه ذكر فضايح قوم بود، عُمَر با شنيدن آن از جا پريده و گفت: اى علىّ اين مصحف را بردارد ببر كه ما را به آن نيازى نيست! آنحضرت نيز آن را برداشته و باز گشت.

سپس زيد بن ثابت؛ از قاريان قرآن را احضار نموده و عُمَر به او گفت: علىّ نزد ما قرآنى آورد كه در آن ذكر فضايح قوم از مهاجر و انصار بود، و ما قصد داريم قرآنى جمع آورى نمائيم كه عارى از هر گونه فضيحت و هتك حرمت مهاجرين و انصار باشد، [آيا عهده دار آن مى شوى؟]، زيد بن ثابت نيز پذيرفته و گفت: اگر در آخر كار كه قرآن مطابق خواست شما آماده شد علىّ قرآن خود را ظاهر نمود آيا فكر نمى كنيد همه آنچه انجام داده ايم باطل خواهد شد؟ عمر گفت: چاره چيست؟ زيد گفت: شما به حيله و سياست داناتريد، عمر گفت: هيچ چاره اى جز قتل و راحت شدن از دست او نيست، پس به طرح ترور او بدست خالد پرداخت كه عملى نشد و شرح آن نيز گذشت.

ص: 327


1- أبو ذرّ الغفاري- و اسمه جندب- بالجيم المضمومة و النون الساكنة و الدال غير المعجمة المفتوحة و الباء المنقطة تحتها نقطة- ابن جنادة- بالجيم المضمومة و النون و الدال بعد الألف غير المعجمة- و قيل جندب بن السكن و قيل بريده بن جنادة عبد اللّه بن الصامت قال: قال لي أبو ذر:« يا ابن أخي صلّيت قبل الإسلام بأربع سنين» قلت له من كنت تعبد؟ قال:« إله السماء» قلت فأين كانت قبلتك؟ قال:« حيث وجهني اللّه عزّ و جل». و هو رابع من أسلم من الرجال فأول من أسلم عليّ بن أبي طالب، ثمّ أخوه جعفر الطيار، ثمّ زيد بن حارثة، و كان أبو ذرّ رحمه اللّه رابعهم. و أمره رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بالرجوع إلى أهله و قال له:« انطلق إلى بلادك حتّى يظهر أمرنا» فرجع إليها حتّى ظهر أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فهاجر إلى المدينة و آخى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بينه و بين المنذر بن عمرو في المؤاخاة الثانية، و هي مؤاخاة الأنصار مع المهاجرين بعد الهجرة بثمانية أشهر، ثمّ شهد مشاهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. و فيه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما أظلّت الخضراء و ما أقلّت الغبراء على ذي لهجة اصدق من ابي ذرّ، يعيش وحده و يموت وحده و يحشر وحده و يدخل الجنة وحده و قال(صلّي الله عليه و آله): أبو ذرّ، في أمتي شبيه عيسى بن مريم في زهده و ورعه. و قال أمير المؤمنين(عليه السّلام): وعى أبو ذرّ علما عجز الناس عنه، ثمّ أولى عليه فلم يخرج شيئا. و عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام): دخل أبو ذرّ على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و معه جبرئيل فقال جبرئيل: من هذا يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ قال أبو ذر. قال: أما أنّه في السماء أعرف منه في الأرض سل عن كلمات يقولهن إذا أصبح قال: فقال يا أبا ذر كلمات تقولهنّ إذا أصبحت فما هنّ؟ قال: يا رسول اللّه:« اللّهمّ إنّي أسألك الإيمان بك و التصديق بنبيك، و العافية من جميع البلايا، و الشكر على العافية، و الغنى عن شرار الناس». و بعد وفاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لم يرتد أبو ذر، و امتنع عن البيعة لأبي بكر، و أنكر عليه قيامه مقام النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و غصبه للخلافة، و هو أحد الأركان الأربعة و هم: سلمان و المقداد، و حذيفة، و أبو ذر، و ممن حضر تشييع فاطمة، و لزم عليّا(عليه السّلام) و جاهر بذكر مناقب أهل البيت، و مثالب أعدائهم، و صبر على المشقة و العناء. و ما كانت تأخذه في اللّه لومة لائم. و كان يقول: أوصاني خليلي بست: حب المساكين، و أن انظر إلى من هو فوقي، و أن أقول الحق و إن كان مرّا، و أن لا تأخذني في اللّه لومة لائم. و قال له فتى من قريش مرة: أ ما نهاك أمير المؤمنين عن الفتيا؟ فقال: أ رقيب أنت عليّ؟ فو الذي نفسي بيده لو وضعتم الصمامة هاهنا، ثمّ ظننت أنّي منفذ كلمة سمعتها من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قبل أن تحتزوا لأنفذتها. و بينا هو واقف مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يوما إذ قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« يا أبا ذر أنت رجل صالح و سيصيبك بلاء بعدي». قال أبو ذر: في اللّه؟ قال:« في اللّه» فقال أبو ذر: مرحبا بأمر اللّه.-.- و لما قام ثالث القوم نافجا حضنيه- كما قال أمير المؤمنين(عليه السّلام)- بين نثيله و معتلفه و قام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربيع كان من الطبيعي أن يشتد نكير أبي ذر على الدولة الأموية، و السلالة الخبيثة، و الشجرة الملعونة. فأرسل إليه عثمان« 200» دينار بيد موليين له و قال لهما انطلقا إلى أبي ذر و قولا له: إنّ عثمان يقرؤك السلام و يقول: هذه« 200» دينار فاستعن بها على ما نابك. فقال أبو ذر: هل أعطى أحدا من المسلمين مثل ما أعطاني؟ قالا: لا. فردها عليه. و دخل يوما على عثمان، و كانوا يقتسمون مال عبد الرحمن بن عوف و كان عنده كعب فقال عثمان لكعب: ما تقول فيمن جمع هذا المال فكان يتصدق منه، و يعطي في السبل و يفعل و يفعل؟ قال كعب: إني لأرجو له خيرا، فغضب أبو ذرّ و رفع العصا على كعب و قال: « يا ابن اليهودية أنت تعلمنا معالم ديننا، و ما يدريك ليودنّ صاحب هذا المال يوم القيامة لو كانت عقارب تلسع السويداء من قلبه». و لما اشتد إنكاره على عثمان نفاه إلى الشام، فواصل النكير على عثمان و معاوية، و كان يقول: و اللّه إنّي لأرى حقا يطمى، و باطلا يحيى، و صادقا مكذبا، و أثرة بغير تقى و صالحا مستأثرا عليه. فكتب معاوية بذلك إلى عثمان فكتب إليه أن احمل أبا ذر على باب صعبة، و قتب ثمّ ابعث من ينجش به نجشا عنيفا حتّى يدخل به عليّ ثمّ نفاه عثمان إلى الربذة و شيعه عند خروجه إلى الربذة أمير المؤمنين، و الحسن و الحسين(عليه السّلام) و مات رحمه اللّه في الربذة سنة( 32) و صلّى عليه ابن مسعود. خلاصة العلامة صلّي الله عليه و آله 36، رجال الكشّيّ صلّي الله عليه و آله 27 تهذيب التهذيب ج 12 صلّي الله عليه و آله 90 حلية الأولياء ج 1 صلّي الله عليه و آله 156، صفة الصفوة ج 1 صلّي الله عليه و آله 238 و ج 1 من رجال المامقاني، و رجال الشيخ الطوسيّ صلّي الله عليه و آله 13- 36

فَلَمَّا اسْتَخْلَفَ عُمَرُ، سَأَلَ عَلِيّاً عليه السّلام أَنْ يَدْفَعَ إِلَيْهِمُ الْقُرْآنَ فَيُحَرِّفُوهُ فِيمَا بَيْنَهُمْ، فَقَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ، إِنْ جِئْتَ بِالْقُرْآنِ الَّذِي كُنْتَ قَدْ جِئْتَ بِهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ حَتَّى نَجْتَمِعَ عَلَيْهِ، فَقَالَ عليه السّلام: هَيْهَاتَ، لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ، إِنَّمَا جِئْتُ بِهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ لِتَقُومَ الْحُجَّةُ عَلَيْكُمْ، وَ لَا تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ: إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ ، أَوْ تَقُولُوا: مَا جِئْتَنَا بِهِ، إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي عِنْدِي لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ وُلْدِي، فَقَالَ عُمَرُ: فَهَلْ لِإِظْهَارِهِ وَقْتٌ مَعْلُومٌ؟ فَقَالَ عَلِي عليه السّلام: نَعَمْ، إِذَا قَامَ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِي يُظْهِرُهُ وَ يَحْمِلُ النَّاسَ عَلَيْهِ، فَتَجْرِي السُّنَّةُ بِهِ ص (1).

-----------------------

پس چون دوره خلافت عُمَر آغاز شد از حضرت علىّ عليه السّلام خواست كه قرآن خود را بدو تحويل دهد تا آن را مطابق قرآن خود تحريف نمايد و گفت: اى أبو الحسن خوب است كه آن قرآن كه در زمان أبو بكر آوردى نزد ما آرى تا بر آن اجتماع كنيم، حضرت فرمود:

هرگز، هيچ راهى بدان نيست، من آن را فقط براى اتمام حجّت بر شما بر أبو بكر عرضه داشتم، كه در روز قيامت مگوئيد: ما از اين مطلب غافل و بى خبر بوديم، يا بگوئيد: آن را نزد ما نياوردى! آرى آن قرآنى كه نزد من است جز مطهّرون و اوصياى پس از من دستشان بدان نرسد. عُمَر گفت: آيا وقت مشخّصى براى اظهار آن معلوم است؟ حضرت فرمود: آرى؛ وقتى قائم از اولاد من ظهور نمايد مردم را بر اساس آن راه برده و سنّت بدست او جارى گردد.

خطبه ابو ذر غفارى- رضى الله عنه-

58- وَ قَالَ سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ: بَيْنَا أَنَا وَ حُبْشُ بْنُ مَعْمَرٍ بِمَكَّةَ، إِذْ قَامَ أَبُو ذَرٍّ وَ أَخَذَ بِحَلْقَةِ الْبَابِ، ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فِي الْمَوْسِمِ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ جَهِلَنِي فَأَنَا جُنْدَبُ بْنُ جُنَادَةَ، أَنَا أَبُو ذَرٍّ الغِفارَيُّ، أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ يَقُولُ: إِنَّ

-----------------------

58- و سليم بن قيس گفت: من با حنش بن معتمر به مكّه بوديم كه هنگام موسم حجّ أبو ذرّ برخاسته و حلقه اى از باب كعبه را گرفته سپس با صدايى بلند فرياد زد: اى مردم، هر كه مرا شناخت كه هيچ و هر كه مرا نشناخت همانا من جندب بن جناده، أبو ذرّ غفارىّ هستم، اى مردم، من خود از پيامبرتان صلّى اللَّه علَيهِ و آله شنيدم كه مى فرمود:

ص: 328


1- ذكر المجلسي في بحار الأنوار ج 8 صلّي الله عليه و آله 463 بعد نقل هذه الرواية عن الاحتجاج ما يلي: أقول: روى الصدوق(رحمه الله) مختصرا من هذا الاحتجاج عن أبيه و ابن الوليد معا عن سعد بن يزيد عن حماد بن عيسى عن اذينة عن أبان بن أبي عيّاش عن سليم بن قيس

مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا غَرِقَ، وَ مَثَلُ بَابِ حِطَّةٍ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ».

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ يَقُولُ: «إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ، لَنْ تَضِلُّوا مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي» إِلَى آخِرِ الْحَدِيثِ.

فَلَمَّا قَدِمَ إِلَى الْمَدِينَةِ بَعَثَ إِلَيْهِ عُثْمَانُ وَ قَالَ لَهُ: مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا قُمْتَ بِهِ فِي الْمَوْسِمِ؟ قَالَ: عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ أَمَرَنِي بِهِ، فَقَالَ: مَنْ يَشْهَدُ بِذَلِكَ؟ فَقَامَ عَلِيٌّ عليه السّلام وَ الْمِقْدَادُ فَشَهِدَا، ثُمَّ انْصَرَفُوا يَمْشُونَ ثَلَاثَتُهُمْ فَقَالَ عُثْمَانُ: إِنَّ هَذَا وَ صَاحِبَيْهِ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ فِي شَيْ ءٍ.

59- وَ رُوِيَ أَنَّ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ قَالَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: إِنْ تَرَبَّصْتَ بِي فَقَدْ تَرَبَّصْتَ بِمَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ مِنْكَ. قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي؟ قَالَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرَ،

-----------------------

«مَثَل اهل بيت من در ميان امّت همچون كشتى نوح در ميان قوم او است، هر كه بر آن سوار شود نجات يابد و هر كه آن را ترك گويد غرق گردد، و نيز همچون باب حطّه در بنى اسرائيل مى باشند».

اى مردم، من خود از پيامبرتان شنيدم كه مى فرمود: «من دو چيز را در ميان شما گذاشتم كه اگر دست تمسّك بدان زنيد دچار گمراهى نخواهيد شد، آن دو: قرآن و اهل بيت منند- تا آخر حديث».

وقتى از مكّه به مدينه بازگشت نزد عثمان احضار شده و به او گفت: براى چه در موسم حجّ اين حرفها را زدى؟ گفت: مأموريّتى بود كه از طرف پيامبر انجام دادم، گفت:

شاهد هم دارى؟ در اينجا حضرت علىّ عليه السّلام و مقداد برخاسته و شهادت دادند، سپس هر سه خارج شدند، عثمان رو به جمع نموده و گفت: اين سه نفر خيال مى كنند كه در حال انجام كارى (مأموريّتى) هستند.

59- نقل است كه يكى از روزها عثمان به حضرت علىّ عليه السّلام گفت: اگر امروز تو در كار خلافت من صبورى مى كنى سهل است كه پيشتر با كسى كه بهتر از من و تو بود چنين رفتارى نمودى! حضرت فرمود: منظورت از بهتر از من كيست؟ گفت: أبو بكر و عُمَر.

ص: 329

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: كَذَبْتَ، أَنَا خَيْرٌ مِنْكَ وَ مِنْهُمَا، عَبَدْتُ اللَّهَ قَبْلَكُمْ وَ عَبَدْتُهُ بَعْدَكُمْ.

60- قَالَ سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ: حَدَّثَنِي سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ، وَ حَدَّثَنِيهِ بَعْدَ ذَلِكَ أَبُو ذَرٍّ، ثُمَّ سَمِعْتُهُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام، قَالُوا: إِنَّ رَجُلًا فَاخَرَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله - لَمَّا سَمِعَ بِهِ - لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاخِرِ الْعَرَبَ وَ أَنْتَ أَكْرَمُهُمْ ابْنَ عَمٍّ، وَ أَكْرَمُهُمْ صِهْراً، وَ أَكْرَمُهُمْ زَوْجَةً، وَ أَكْرَمُهُمْ وَلَداً، وَ أَكْرَمُهُمْ أَخاً، وَ أَكْرَمُهُمْ عَمّاً، وَ أَعْظَمُهُمْ حِلْماً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْماً، وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْماً، وَ أَعْظَمُهُمْ غِنًى بِنَفْسِكَ وَ مَالِكَ، وَ أَقْرَأُهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِسُنَّتِي، وَ أَشْجَعُهُمْ لِقَاءً، وَ أَجْوَدُهُمْ كَفّاً، وَ أَزْهَدُهُمْ فِي الدُّنْيَا، وَ أَشْهَدُهُمْ اجْتِهَاداً، وَ أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً، وَ أَصْدَقُهُمْ لِسَاناً، وَ أَحَبُّهُمْ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيَّ، وَ سَتَبْقَى بَعْدِي ثَلَاثِينَ سَنَةً تَعْبُدُ اللَّهَ وَ تَصْبِرُ عَلَى ظُلْمِ قُرَيْشٍ لَكَ، تُجَاهِدُهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِذَا وَجَدْتَ أَعْوَاناً، فَتُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ

-----------------------

فرمود: دروغ گفتى، من پيش از همه شما [زمانى كه بت پرست بوديد] و بعد از [مرگ] همه شما خدا را عبادت نموده و خواهم كرد.

60- سليم بن قيس گويد: سلمان و مقداد و پس از آن دو أبو ذرّ نقل نمود، سپس خود حضرت أمير عليه السّلام همان را فرمود كه: مردى در حضور رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله با علىّ عليه السّلام به مفاخره پرداخت و چون پيامبر اين را شنيد روى به علىّ عليه السّلام كرده و فرمود: تو نيز بر عرب مفاخره كن كه من از هر لحاظ از شما گرامى ترم زيرا: پسر عمويم پيامبر است و داماد اويم، و همسرم فاطمه عليها السّلام است و فرزندانم حسن و حسين مى باشند، جعفر طيّار بهترين برادر و مايه افتخار است و نيز عمويم حمزه سيّد الشّهداء است، و نيز بر كلّ عرب مفاخره كن كه از همه ايشان در حلم گرامى تر و در علم وسيع تر و در اسلام قديمى ترى، و از تمام عرب در بذل جان و مال بى رياترى، و تو سرآمد قاريان قرآن، و عاملان به سنّت من هستى، تو در كارزار و رويارويى با دشمن شجاعترى، تو از همه بخشنده ترى، و در سراى دنيا از همه زاهدترى، و از نظر اجتهاد در دين از همه پابرجاترى، تو از همه خوش اخلاق تر و از همه راستگوتر و از همه نزد خداوند متعال و من محبوب تر هستى، تو پس از من سى سال خدا را پرستش مى كنى و بر ظلم و ستم قريش صبر اختيار مى كنى، و چون قدرت مى گيرى با آنان در راه خدا به جهاد مى پردازى، و بر اساس تأويل قرآن با آنان مى جنگى

ص: 330

كَمَا قَاتَلْتَ مَعِي عَلَى تَنْزِيلِهِ، ثُمَّ تُقْتَلُ شَهِيداً تُخْضَبُ لِحْيَتُكَ مِنْ دَمِ رَأْسِكَ، قَاتِلُكَ يَعْدِلُ عَاقِرَ النَّاقَةِ فِي الْبُغْضِ إِلَى اللَّهِ وَ الْبُعْدِ مِنْهُ.

61- قَالَ سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ: جَلَسْتُ إِلَى سَلْمَانَ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ، فَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فَجَلَسَ إِلَيْهِمْ مُسْتَرْشِداً، فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: عَلَيْكَ بِكِتَابِ اللَّهِ فَالْزَمْهُ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ مَعَ الْقُرْآنِ لَا يُفَارِقُهُ، فَأَنَا أَشْهَدُ أَنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «إِنَّ عَلِيّاً يَدُورُ مَعَ الْحَقِّ حَيْثُ دَارَ، وَ إِنَّ عَلِيّاً هُوَ الصِّدِّيقُ وَ الْفَارُوقُ، يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ (1).

قَالَ: فَمَا بَالُ الْقَوْمِ- يُسَمُّونَ أَبَا بَكْرٍ: الصِّدِّيقَ، وَ عُمَرَ: الْفَارُوقَ؟ قَالَ: نَحَلَهُمَا النَّاسُ اسْمَ غَيْرِهِمَا كَمَا نَحَلُوهُمَا خِلَافَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ إِمْرَةَ الْمُؤْمِنِينَ، لَقَدْ أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ أَمَرَهُمَا مَعَنَا، فَسَلَّمْنَا جَمِيعاً عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ.

62- وَ رَوَى الْقَاسِمُ بْنُ مُعَاوِيَةَ(2) قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السّلام: هَؤُلَاءِ يَرْوُونَ حَدِيثاً

-----------------------

همچنانكه همراه من بر اساس تنزيل قرآن جهاد نمودى، سپس مرگ تو شهادت است، كه ريش و محاسنت از خون سرت رنگين شود، و اين را بدان كه قاتل تو از جهت مبغوض بودن و دورى از حقّ همچون كشنده ناقه حضرت صالح است.

61- سليم بن قيس گويد: نزد سلمان و أبو ذرّ و مقداد نشسته بودم كه مردى از اهل كوفه در طلب ارشاد و راهنمايى نزد ايشان نشست، سلمان گفت: بر تو باد به ملازمت كتاب خدا و علىّ بن ابى طالب، زيرا او با قرآن است و هرگز از آن جدا نمى شود، و ما نيز شهادت مى دهيم كه خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيديم كه مى فرمود: «علىّ داير مدار حقّ است هر كجا كه حقّ باشد او نيز با آن است، و بدرستى كه علىّ؛ صدّيق است، علىّ فاروق است، كه ميان حقّ و باطل را تميز داده و جدا مى كند».

آن مرد گفت: پس چرا مردم به أبو بكر مى گويند: «صدّيق» و به عُمَر: «فاروق»؟

گفت: همان طور كه خلافت و حكومت را به غير او بخشيدند آن دو لقب را نيز به آن دو پيشكش كردند، با اينكه طبق فرمان خود رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله ما و ايشان همگى امر شديدم كه حكومت و امارت اهل ايمان را به حضرت أمير تسليم نماييم.

62- از قاسم بن معاويه نقل است كه به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: در حديثى كه مردم

ص: 331


1- أخرج الطبريّ في الرياض النضرة 2/ 155 بسنده عن أبي ذر: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول لعلي(عليه السّلام): أنت الصدّيق الأكبر، و أنت الفاروق الذي يفرق بين الحق و الباطل. و أخرج الهيثمي في مجمع الزوائد 9/ 102 و المناوي في فيض القدير 4/ 358 عن الطبراني و البزار و المتقي الهندي في كنز العمّال 6/ 156 عن الطبراني جميعا عن سلمان و أبي ذر و البيهقيّ و ابن عدي عن حذيفة قالوا: أخذ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بيد عليّ عليه السلام فقال: إنّ هذا أول من آمن بي، و هذا أول من يصافحني يوم القيامة، و هذا الصدّيق الأكبر و هذا فاروق هذه الأمة يفرّق بين الحق و الباطل، و هذا يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب الظالمين
2- لم أعثر في كتب الرجال على صاحب هذا الاسم و لعله القاسم بن بريد بن معاوية العجليّ عده الشيخ الطوسيّ في أصحاب الصادق و الكاظم(عليه السّلام) و في خلاصة العلامة: القاسم بن بريد- بالباء المنقطة تحتها نقطة مضمومة- ابن معاوية العجليّ ثقة روى عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام)

فِي مِعْرَاجِهِمْ «أَنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ رَأَى عَلَى الْعَرْشِ مَكْتُوباً: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ»؟. فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ غَيَّرُوا كُلَّ شَيْ ءٍ حَتَّى هَذَا؟. قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْعَرْشَ كَتَبَ عَلَيْهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءَ كَتَبَ فِي مَجْرَاهُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْكُرْسِيَّ، كَتَبَ عَلَى قَوَائِمِهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّوْحَ، كَتَبَ فِيهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِسْرَافِيلَ، كَتَبَ عَلَى جَبْهَتِهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

-----------------------

در معراج رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند آمده است كه آنحضرت در شب معراج در عرش مكتوب ديد كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، أبو بكر الصّدّيق»؟ حضرت فرمود: سبحان اللَّه! همه چيز را تغيير دادند حتّى اين را؟! گفتم: آرى.

فرمود: بدرستى كه خداوند عزّ و جلّ وقتى عرش را آفريد بر آن مكتوب داشت كه «لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه آب را آفريد در مجراى آن مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه كرسى را آفريد در ستونهاى آن مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه لوح را آفريد در آن مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه اسرافيل را آفريد بر پيشانى او مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

ص: 332

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ، كَتَبَ عَلَى جَنَاحَيْهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاوَاتِ، كَتَبَ فِي أَكْنَافِهَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَرَضِينَ، كَتَبَ فِي أَطْبَاقِهَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه،ِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجِبَال،َ كَتَبَ فِي رُؤُوسِهَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه،ِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشَّمْسَ، كَتَبَ عَلَيْهَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْقَمَرَ، كَتَبَ عَلَيْهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ هُوَ السَّوَادُ الَّذِي تَرَوْنَهُ فِي الْقَمَرِ.

-----------------------

و هنگامى كه جبرئيل را آفريد بر بالهاى او مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه آسمانها را آفريد در اكناف و نواحى آن مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه زمينها را آفريد در طبقات آن نگاشت: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه كوهها را آفريد در رأس هر كدام مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه خورشيد را آفريد بر آن مكتوب داشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه ماه را آفريد بر آن نگاشت كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين» و آن همان سياهى و لكّه اى است كه در ماه مى بينيد.

ص: 333

فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، فَلْيَقُلْ: عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ».

63- وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّامِتِ(1) قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا ذَرٍّ آخِذاً بِحَلْقَةِ بَابِ الْكَعْبَةِ، مُقْبِلًا بِوَجْهِهِ لِلنَّاسِ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَسَأُنَبِّئُهُ بِاسْمِي: أَنَا جُنْدَبُ بْنُ السَّكَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، أَنَا أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ، أَنَا رَابِعُ أَرْبَعَةٍ مِمَّنْ أَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ - وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ بِطُولِهِ إِلَى قَوْلِهِ: -

أَلَا أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا، لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّه،ُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَهُ اللَّهُ، وَ جَعَلْتُمُ الْوَلَايَةَ حَيْثُ جَعَلَهَا اللَّهُ، لَمَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ، وَ لَمَا ضَاعَ فَرْضٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ، وَ لَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ فِي حُكْمٍ مِنْ أَحْكَامِ اللَّهِ، إِلَّا كَانَ عِلْمُ ذَلِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ، فَذُوقُوا وَبَالَ مَا كَسَبْتُمْ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ .

-----------------------

پس هر كدام از شما كه مى گويد «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» بلافاصله بگويد: «عليّ أمير المؤمنين»

63- از عبد اللَّه بن صامت نقل است كه گفت: أبو ذرّ را ديدم در حالى كه حلقه باب كعبه را گرفته و روى به مردم داشت گفت:

اى مردم، هر كه مرا شناخت كه هيچ، و هر كه مرا نشناخت او را به نام خود آگاه كنم، من جندب بن سكن بن عبد اللَّه؛ همان أبو ذرّ غفارىّ هستم، من چهارمين فرد هستم كه همراه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مسلمان شدم، من خود از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود- و همه آن را تا آنجا ذكر كرد كه-:

اى امّتى كه پس از پيامبرش حيران و سرگردان شديد، اگر در مسأله خلافت و ولايت همان را كه خدا بر همه مقدّم داشته بود مقدّم مى داشتيد، و آن را كه خداوند مؤخّر داشته بود كنار مى گذاشتيد، و ولايت را در همان منظور نظر خداوند قرار داده بوديد، هرگز ولىّ خدا محتاج به كمك خلق نمى شد، و هيچ فرضى از فرائض الهى ضايع و تباه نمى گشت، و هرگز دو نفر در حكمى از احكام الهى به اختلاف نمى افتادند، زيرا كه علم هر مشكل در نزد اهل بيت پيامبر شما است، پس وبال كردار خود را بچشيد، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

ص: 334


1- عبد اللّه بن الصامت، ابن أخي أبي ذر عنونه ابن داود في الباب الأوّل كذلك، و نسب إلى الشيخ(رحمه الله) في رجاله عده من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام مضيفا إلى ما في العنوان قوله: ممن أقام بالبصرة و كان شيعيا. و لكني لم أقف على ذلك في رجال الشيخ(رحمه الله) و عندي نسخ عديدة مصحّحة، ليس من ذلك في شي ء منها أثر و إنّما الموجود فيها: عبادة بن صامت إلى آخر ما نسبه في رجال الشيخ(رحمه الله) فهو سهو من قلمه الشريف. رجال المامقاني ج 2 صلّي الله عليه و آله 189

64- وَ رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ عليهم السّلام فِي عِتْرَةِ نَبِيِّكُمْ صلّي الله عليه و آله فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟.

65- قَالَ سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ : سَأَلَ رَجُلٌ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام فَقَالَ لَهُ - وَ أَنَا أَسْمَعُ -: أَخْبِرْنِي بِأَفْضَلِ مَنْقَبَةٍ لَكَ، قَالَ: مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ، قَالَ: وَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيكَ؟

قَالَ: «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»(1)، أَنَا الشَّاهِدُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ قَوْلُهُ : «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» إِيَّايَ عَنَى بِمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (2)، فَلَمْ يَدَعْ شَيْئاً أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ إِلَّا ذَكَرَهُ، مِثْلَ قَوْلِهِ: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ »، وَ قَوْلِهِ : «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (3)، وَ غَيْرِ ذَلِكَ.

-----------------------

64- و از حضرت أمير عليه السّلام نقل است كه فرمود: بى شكّ آن علمى كه همراه آدم از بهشت به زمين هبوط كرده و فرود آمد و پيامبران از آن بهره مند شدند [نزد من] و نزد عترت پيامبرتان مى باشد، پس با اين وجود كى حيران و سرگردان گرديد؟!

65- سليم بن قيس گويد: شخصى از حضرت أمير عليه السّلام پرسيد- و من به آن گوش مى دادم-: مرا از بهترين مناقب خود باخبر ساز، فرمود: آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده، پرسيد: چه آياتى را در باره شما نازل فرموده؟

فرمود: «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»(4) من آن شاهد از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشم، و در آيه: «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (5) منظور از كسى كه علم كتاب نزد اوست من مى باشم، و آن حضرت تمام آياتى كه در باره اش نازل شده بود را ذكر نمود، مانند آيه: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(6)، و آيه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(7) و غير آن را.

ص: 335


1- هود 17. ينابيع المودة و الحمويني في فرائد السمطين صلّي الله عليه و آله 338 أخرج بسنده عن ابن عبّاس و عن زاذان و هما عن عليّ كرّم اللّه وجهه قال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان على بينة من ربّه و أنا التالي الشاهد منه. و ابن المغازلي أخرج بسنده في المناقب صلّي الله عليه و آله 270 عن عباد بن عبد اللّه قال: سمعت عليّا كرّم اللّه وجهه يقول في خطبته-: ما نزلت آية من كتاب اللّه إلّا و قد علمت متى أنزلت، و فيمن أنزلت، و ما من قريش رجل إلّا و قد نزلت فيه آية من كتاب اللّه عزّ و جلّ تسوقه إلى جنّه أو نار. قال رجل: يا أمير المؤمنين فما نزلت فيك؟ قال: أ ما تقرأ\ أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ \ الآية فرسول اللّه على بينة من ربّه و أنا التالي الشاهد منه. و أخرجه بهذا اللفظ و السند في ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 99 و أخرجه في الدّر المنثور 3/ 324 عن ابن أبي حاتم و ابن مردويه و أبي نعيم في المعرفة و أخرجه الطبريّ في تفسيره 12/ 10 الى غير ذلك من المصادر
2- الرعد: 43. عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال: سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عن هذه الآية:\« الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»\ قال: ذاك وزير أخي سليمان بن داود(عليه السّلام). و سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ:\ قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ \ قال: ذاك أخي عليّ بن أبي طالب. ينابيع المودة صلّي الله عليه و آله 103
3- النساء: 59. في صلّي الله عليه و آله 114 من ينابيع المودة قال: في المناقب في تفسير مجاهد: إنّ هذه الآية نزلت في أمير المؤمنين(عليه السّلام) حين خلفه رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله) بالمدينة فقال: أ ما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى حين قال موسى: اخلفني في قومي و أصلح
4- هود، 17
5- رعد: 43
6- مائده: 55
7- نساء: 59

قَالَ: قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي بِأَفْضَلِ مَنْقَبَةٍ لَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَقَالَ: نَصْبُهُ إِيَّايَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، فَقَالَ لِي: بِالْوَلَايَةِ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَوْلُهُ: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إلّا أنِهُ لا نبيَّ بَعدي»، وَ سَافَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لَيْسَ لَهُ خَادِمٌ غَيْرِي، وَ كَانَ لَهُ لِحَافٌ لَيْسَ لَهُ لِحَافٌ غَيْرُهُ، وَ مَعَهُ عَائِشَةُ، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ يَنَامُ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَائِشَةَ لَيْسَ عَلَيْنَا ثَلَاثَتِنَا لِحَافٌ غَيْرُهُ، فَإِذَا قَامَ إِلَى صَلَاةِ اللَّيْلِ يَخُطُّ بِيَدِهِ اللِّحَافَ مِنْ وَسَطِهِ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَائِشَةَ حَتَّى يَمَسَّ اللِّحَافُ الْفِرَاشَ الَّذِي تَحْتَنَا، فَأَخَذَتْنِي الْحُمَّى لَيْلَةً فَأَسْهَرَتْنِي فَسَهَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لِسَهَرِي، فَبَاتَ لَيْلَتَهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مُصَلَّاهُ يُصَلِّي مَا قَدَرَ لَهُ، ثُمَّ يَأْتِينِي يَسْأَلُنِي وَ يَنْظُرُ إِلَيَّ فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ دَأْبُهُ حَتَّى أَصْبَحَ فَلَمَّا صَلَّى بِأَصْحَابِهِ الْغَدَاةَ قَالَ: «اللَّهُمَّ اشْفِ عَلِيّاً وَ عَافِهِ، فَإِنَّهُ أَسْهَرَنِي اللَّيْلَةَ مِمَّا بِهِ».

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله - بِمَسْمَعٍ مِنْ أَصْحَابِهِ -: «أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ»! قُلْتُ: بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخَيْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ جَعَلَنِي فِدَاكَ!

-----------------------

سليم گويد: عرض كردم: لطفا مرا از بهترين مناقب خود از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز باخبر بفرمائيد، فرمود: نصب ولايت من در روز غدير خمّ به امر خداوند عزّ و جلّ، و حديث منزلت كه: «تو در نزد من همچون هارون در نزد موسى مى باشى جز آنكه پس از من پيامبرى نباشد»، و اينكه در تمام عمر با پيامبر مسافرت كردم و جز من كسى خادم آن حضرت نبود، و روزى كه فقط يك روانداز داشتيم، و من بودم و پيامبر و عايشه، و آنحضرت ميان ما مى خوابيد و چون هنگام نماز شب برمى خواست ميانمان را با همان پتو حائل مى گشت، پس شبى تبى سخت مرا تا صبح بيدار داشته و آن حضرت تا صبح بخاطر من بيدار ماند، و تمام شب را در مصلّاى خود تا حدّ امكان نماز خواند و به من سرزد و به من نگريسته، و اين كار را تا خود صبح ادامه داد، و چون با أصحاب نماز صبح را اقامه نمود عرض كرد: «بار خدايا علىّ را شفا عنايت كرده عافيت بخش، چرا كه او از شدّت تب تا صبح مرا به خود مشغول داشته».

سپس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بگونه اى كه همه بشنوند فرمود: اى علىّ تو را مژده باد! عرض كردم: خدا شما را مژده خير دهد اى رسول خدا و فدايت گرداند.

ص: 336

قَالَ: «إِنِّي لَمْ أَسْأَلِ اللَّهَ اللَّيْلَةَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَانِيهِ وَ لَمْ أَسْأَلْهُ لِنَفْسِي شَيْئاً إِلَّا سَأَلْتُ لَكَ مِثْلَهُ وَ إِنِّي دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُؤَاخِيَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَفَعَلَ، وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَجْعَلَكَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ فَفَعَلَ، وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَجْمَعَ عَلَيْكَ أُمَّتِي بَعْدِي فَأَبَى عَلَيَّ».

فَقَالَ رَجُلَانِ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: أَ رَأَيْتَ مَا سَأَلَ؟! فَوَ اللَّهِ لَصَاعٌ مِنْ تَمْرٍ خَيْرٌ مِمَّا سَأَلَ، أَوْ لَوْ كَانَ سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ يُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكاً يُعِينُهُ عَلَى عَدُوِّهِ، أَوْ يُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزاً يُنْفِقُهُ وَ أَصْحَابُهُ، فَإِنَّ بِهِمْ حَاجَةً كَانَ خَيْراً مِمَّا سَأَلَ. وَ مَا دَعَا عَلِيّاً قَطُّ إِلَى خَيْرٍ إِلَّا اسْتَجَابَ لَهُ.

-----------------------

فرمود: من ديشب هيچ دعايى نكردم جز آنكه عطايم فرمود و هر چه براى خود خواستم همان را براى تو مسألت نمودم، و در آن از خدا درخواست نمودم كه ميان من و تو پيمان اخوّت بندد و آن را انجام داد، و نيز مسألت نمودم كه تو را ولىّ و سرپرست همه مرد و زن مؤمنين قرار دهد و آن را نيز پذيرفت، و نيز درخواست نمودم كه همه امّت را پس از من مطيع فرمان تو سازد، ولى پذيرفته نشد».

در اين بين يكى از آن جمع به رفيق خود گفت: ديدى چه درخواستى براى او نمود؟

بخدا سوگند كه درخواست يك صاع خرما بهتر از آن بود، يا از خدا مى خواست كه فرشته اى را نازل نمايد تا او را بر دشمنش يارى كند، يا درخواست گنجى مى كرد كه خود و اصحابش از آن بهره مند گردند، زيرا همه بدان محتاجند و آن بهترين درخواست بود.

و هيچ دعاى خيرى براى علىّ نكرد جز آنكه براى او اجابت شد.

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر ناكثين ضمن ايراد خطبه اى در همان زمان كه بيعت خود با او شكستند

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى النَّاكِثِينَ بَيْعَتِهِ »

« فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا حِينَ نَكَثُوها »

66- فَقَالَ (عَلَيهِ الصّلاة و السّلام): إِنَّ اللَّهَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ لَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ،

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر ناكثين»

«ضمن ايراد خطبه اى در همان زمان كه بيعت خود با او شكستند»

66- فرمود: به درستى كه خداوند ذو الجلال و الإكرام وقتى خلق را آفريد،

ص: 337

وَ اخْتَارَ خِيَرَةً مِنْ خَلْقِهِ، وَ اصْطَفَى صَفْوَةً مِنْ عِبَادِهِ، وَ أَرْسَلَ رَسُولًا مِنْهُمْ ،وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَابَهُ، وَ شَرَعَ لَهُ دِينَهُ وَ فَرَضَ فَرَائِضَهُ، فَكَانَتِ الْجُمْلَةُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ حَيْثُ أَمَرَ فَقَالَ: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »، فَهُوَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ خَاصَّةً دُونَ غَيْرِنَا، فَانْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ، وَ ارْتَدَدْتُمْ وَ نَقَضْتُمُ الْأَمْرَ، وَ نَكَثْتُمُ الْعَهْدَ، وَ لَمْ تَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ قَدْ أَمَرَكُمُ اللَّهُ أَنْ تَرُدُّوا الْأَمْرَ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمُ الْمُسْتَنْبِطِينَ لِلْعِلْمِ، فَأَقْرَرْتُمْ ثُمَّ جَحَدْتُمْ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ لَكُمْ: «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ» (1).

إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ الْإِيمَانِ آلُ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام، بَيَّنَهُ اللَّهُ لَهُمْ فَحَسَدُوا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ

-----------------------

و گروهى از آنان را انتخاب نموده و پاكان خلق را برگزيد و از ميان ايشان رسولانى را ارسال فرمود، و بر او كتاب خود را فرو فرستاد، و قوانين دينى و فرائض را برايش معيّن نمود، جمله كلام الهى در اين آيه جمع شد كه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (2) و اين آيه فقط مخصوص ما اهل بيت است نه غير ما، ولى شما به اعقاب خود باز گشته و مرتدّ شده و پيمان شكستيد و عهد خود را زير پا نهاديد، و اين كار هيچ زيانى به خداوند نرساند، با اينكه خداوند فرموده بود كه آن را به خدا و رسول و صاحبان امر باز گردانده و واگذار نماييد، همانها كه حقيقت را مى فهمند، پس ابتدا اعتراف نموديد و پس از آن انكار كرديد، با اينكه خداوند برايتان فرموده: «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ»(3).

بى شكّ صاحبان كتاب و حكمت و ايمان؛ آل إبراهيم هستند، همانها كه خداوند برايشان واضح و آشكار ساخت ولى حسد ورزيده و اين آيه نازل شد كه: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً

ص: 338


1- البقرة: 40
2- نساء: 59
3- بقرة: 40

سَعِيراً»(1) فَنَحْنُ آلُ إِبْرَاهِيمَ فَقَدْ حُسِدْنَا كَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا، وَ أَوَّلُ مَنْ حُسِدَ آدَمُ الَّذِي خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِيَدِهِ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ ، وَ أَسْجَدَ لَهُ مَلَائِكَتَهُ، وَ عَلَّمَهُ الْأَسْماءَ كُلَّها وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْعَالَمِينَ، فَحَسَدَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ، ثُمَّ حَسَدَ قَابِيلُ هَابِيلَ فَقَتَلَهُ فَكَانَ مِنَ الْخَاسِرِينَ، وَ نُوحٌ حَسَدَهُ قَوْمُهُ فَقَالُوا: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ»(2)، وَ لِلَّهِ الْخِيَرَةُ يَخْتَارُ مَنْ يَشَاءُ وَ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ مَنْ يَشاءُ.

ثُمَّ حَسَدُوا نَبِيَّنَا مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله، أَلَا وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ كَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُ»(3)، وَ قَالَ تَعالي: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ »(4).

-----------------------

عَظِيماً * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً» (5)، پس آل إبراهيم ما هستيم كه مورد حسد واقع شديم همان طور كه پدران ما مورد حسد واقع شدند، و نخستين فردى كه حسادت شد حضرت آدم بود كه خداوند وى را با دست قدرت خود آفريده و از روح خود در كالبد او دميد، و ملائكه را به سجده او واداشت و تمام اسماء و نامها را بدو آموخت و او را بر جهانيان برگزيد، پس شيطان بدو رشك برده و از غاويان و خاسران گرديد، سپس قابيل بر هابيل حسادت نمود و دست خود به قتل او آلوده ساخته و از جمله زيانكاران شد، و حضرت نوح مورد حسد قوم خود قرار گرفت كه گفتند: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (6) و انتخاب فرد برگزيده با خدا است، هر كه را بخواهد برگزيند و مخصوص رحمت خود نموده و حكمت و علم را به هر كه خواهد بدهد.

سپس بر پيامبر ما محمّد صلّى اللَّه عليه و آله حسد ورزيدند، بدانيد كه ما آن اهل بيتى هستيم كه خداوند رجس و پليدى را از ما دور ساخته، و مائيم آن جماعتى كه همچون پدرانمان مورد حسد و رشك واقع شديم، خداوند در اين آيه فرمايد: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ» (7) و نيز فرموده: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» (8).

ص: 339


1- النساء 4/ 55
2- المؤمنون- 33- 34
3- آل عمران- 68
4- الأحزاب- 6
5- نساء 54 و 55
6- مؤمنون: 33 و 34
7- آل عمران: 68
8- احزاب: 6

فَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ، وَ نَحْنُ وَرِثْنَاهُ وَ نَحْنُ أُولُو الْأَرْحَامِ الَّذِينَ وَرِثْنَا الْكَعْبَةَ، وَ نَحْنُ آلُ إِبْرَاهِيمَ، أَ فَتَرْغَبُونَ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ؟ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» (1).

يَا قَوْمِ أَدْعُوكُمْ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ، وَ إِلَى كِتَابِهِ، وَ إِلَى وَلِيِّ أَمْرِهِ، وَ إِلَى وَصِيِّهِ وَ وَارِثِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَاسْتَجِيبُوا لَنَا، وَ اتَّبِعُوا آلَ إِبْرَاهِيمَ، وَ اقْتَدُوا بِنَا، فَإِنَّ ذَلِكَ لَنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ فَرْضاً وَاجِباً، وَ الْأَفْئِدَةُ مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْنَا، وَ ذَلِكَ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام حَيْثُ قَالَ: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ » (2)، فَهَلْ نَقَمْتُمْ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فَتَضِلُّوا، وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ، قَدْ أَنْذَرْتُكُمْ، وَ دَعَوْتُكُمْ، وَ أَرْشَدْتُكُمْ، ثُمَّ أَنْتُمْ وَ مَا تَخْتَارُونَ.

-----------------------

پس مائيم شايسته ترين مردم به حضرت إبراهيم، و مائيم وارث و رحم و خانواده او كه وارث كعبه شديم، و مائيم آل إبراهيم، آيا شما از آئين إبراهيم بر ميگرديد؟ با اينكه در قرآن مى فرمايد: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» (3)؟!.

اى قوم، من شما را به سوى خدا و رسول او و قرآن و ولىّ امر او مى خوانم، شما را به سوى وصىّ و وارث پس از او دعوت مى كنم، پس ما را اجابت كنيد، و از آل إبراهيم پيروى نموده و به ما اقتدا كنيد، زيرا رعايت آن در حقّ ما آل إبراهيم بر همه فرض و واجب است، و قلوب جمله مردم مايل به ما است، و اين همان دعاى إبراهيم عليه السّلام است كه عرض نمود: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»(4)، آيا از ناحيه ما به شما هيچ گونه بدى رسيده، جز آنكه به خداوند و آنچه فرو فرستاده ايمان آورديم، پس از تفرقه بپرهيزيد كه گمراه شويد، و خداوند خود بر شما شاهد است كه من شما را انذار نموده و ترساندم، و شما را بسوى حقّ خوانده و ارشاد نمودم، ديگر خود مى دانيد و اختيار خود.

ص: 340


1- إبراهيم- 36
2- إبراهيم- 37
3- أبراهيم: 37
4- أبراهيم 37

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر زبير و طلحه وقتى قصد خروج بر آن حضرت نمودند و اينكه آنان بدون توبه از شكستن بيعت از دنيا رفتند

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر زبير و طلحه وقتى قصد خروج بر آن حضرت نمودند و اينكه آنان بدون توبه از شكستن بيعت از دنيا رفتند

« احْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ وَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ »

« لَمَّا أزمعا عَلَى الْخُرُوجِ عَلَيْهِ وَ الْحُجَّةِ فِي أَنَّهُمَا خَرَجَا مِنَ الدُّنْيَا غَيْرِ تَائِبِينَ مَنْ نَكْثُ الْبَيْعَةُ »

67- رُوِيَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّهُ قَالَ: كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ عَلِيٍّ عليه السّلام حِينَ دَخَلَ عَلَيْهِ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ، فَاسْتَأْذَنَاهُ فِي الْعُمْرَةِ، فَأَبَى أَنْ يَأْذَنَ لَهُمَا، وَ قَالَ: قَدِ اعْتَمَرْنا، فَأَعَادَا عَلَيْهِ الْكَلَامَ فَأَذِنَ لَهُمَا، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا يُرِيدَانِ الْعُمْرَةَ، وَ إِنَّمَا يُرِيدَانِ الْغَدْرَةَ، قُلْتُ لَهُ: فَلَا تَأْذَنْ لَهُمَا، فَرَدَّهُمَا ثُمَّ قَالَ لَهُمَا: وَ اللَّهِ مَا تُرِيدَانِ الْعُمْرَةَ وَ مَا تُرِيدَانِ إِلَّا نَكْثاً لِبَيْعَتِكُمَا، وَ فُرْقَةً لِأُمَّتِكُمَا، فَحَلَفَا لَهُ، فَأَذِنَ لَهُمَا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا يُرِيدَانِ الْعُمْرَةَ، قُلْتُ: فَلِمَ أَذِنْتَ لَهُمَا؟ قَالَ: حَلَفَا لِي بِاللَّهِ. قَالَ فَخَرَجَا إِلَى مَكَّةَ فَدَخَلَا عَلَى عَائِشَةَ، فَلَمْ يَزَالا بِهَا حَتَّى أَخْرَجَاهَا.

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر زبير و طلحه وقتى قصد خروج بر آن حضرت نمودند»

«و اينكه آنان بدون توبه از شكستن بيعت از دنيا رفتند»

67- از ابن عبّاس رضى اللَّه عنه نقل شده كه گفت: من نزد حضرت أمير عليه السّلام نشسته بودم كه طلحه و زبير وارد شده و اجازه خواستند كه براى انجام حجّ عمره خارج شوند و آن حضرت به آندو اذن نفرموده و گفت: شما تازه حجّ عمره را بجا آورده ايد، و وقتى در تقاضاى خود اصرار ورزيدند به آن دو اجازه فرمود. وقتى آن دو خارج شدند روى به من كرده و فرمود: بخدا سوگند كه آن دو قصد حجّ عمره ندارند و قصدشان تنها خيانت به من است، عرض كردم: پس به آن دو اجازه نفرماييد، آن حضرت نيز آن دو را پيش خود فراخوانده و فرمود: بخدا سوگند كه شما از اين حجّ تنها قصد شكستن بيعت با من و تفرقه ميان امّت را داريد، پس آن دو سوگند ياد كردند كه منظورى جز عمره ندارند. حضرت أمير عليه السّلام نيز اجازه فرمود سپس روى به من نموده و فرمود: بخدا سوگند كه آن دو قصد عمره را ندارند، عرض كردم: پس چرا اجازه داديد؟ فرمود: براى اينكه نزد من به خدا سوگند ياد كردند. ابن عبّاس گفت: بارى طلحه و زبير از مدينه حركت كرده و داخل مكّه شده و بر عائشه وارد شدند، و آنقدر با عايشه مذاكره كردند كه در نهايت او را با خود به سوى بصره خارج ساختند.

ص: 341

68- وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السّلام قالَ - عِنْدَ تَوَجُّهِهِمَا إِلَى مَكَّةَ لِلِاجْتِمَاعِ مَعَ عَائِشَةَ، لِلتَّأْلِيبِ عَلَيْهِ بَعْدَ أَنْ حَمِدَ اللَّهَ تَعَالَى وَ أَثْنَى عَلَيْهِ -: أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله لِلنَّاسِ كَافَّةً، وَ جَعَلَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ (1) وَ بَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ، فَلَمَّ بِهِ الصَّدْعُ(2)، وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقُ(3)، وَ أُمِنَ بِهِ السُّبُلُ (4)، وَ حُقِنَ بِهِ الدِّمَاءُ(5)، وَ أُلِّفَ بَيْنَ ذَوِي الْإِحَنِ (6) وَ الْعَدَاوَةِ وَ الْوَغْرِ فِي الصُّدُورِ وَ الضَّغَائِنِ الرَّاسِخَةِ فِي الْقُلُوبِ.

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ حَمِيداً لَمْ يُقَصِّرْ فِي الْغَايَةِ الَّتِي إِلَيْهَا أَدَّى الرِّسَالَةَ، وَ لَا بَلَّغَ شَيْئاً كَانَ فِي التَّقْصِيرِ عَنْهُ عِنْدَ الْقَصْدِ، وَ كَانَ مِنْ بَعْدِهِ مَا كَانَ مِنَ التَّنَازُعِ فِي الْإِمْرَةِ، وَ تَوَلَّى أَبُو بَكْرٍ، وَ بَعْدَهُ عُمَرُ، ثُمَّ تَوَلّي عُثْمَانُ، فَلَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ، أَتَيْتُمُونِي فَقُلْتُمْ: «بَايِعْنَا» فَقُلْتُ: «لَا أَفْعَلُ» فَقُلْتُمْ: «بَلَى» فَقُلْتُ: «لَا»، وَ قَبَضْتُ يَدِي فَبَسَطْتُمُوهَا، وَ نَازَعْتُكُمْ فَجَذَبْتُمُوهَا، وَ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وُرُودِهَا، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّكُمْ قَاتِلِيَّ

-----------------------

68- از أمير المؤمنين عليه السّلام نقل است آنگاه كه طلحه و زبير بيعت او را شكستند و به سوى مكّه رهسپار شدند تا عايشه را بر آنحضرت بشورانند، پس از حمد و ثناى الهى فرمود: امّا بعد، همانا خداوند محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را به سوى همه مردم برانگيخت و او را براى همه جهانيان رحمت قرار داد، پس آن حضرت بدان چه مأمور شده بود بيان فرمود، و پيام پروردگارش را رسانيد، و خداوند به وسيله او اوضاع گسيخته را منظّم ساخته و [آن مردم] پراكنده را گرد آورد، و به وسيله او راهها را امنيّت بخشيد، و خونها را حفظ كرد، و به سبب او ميان كينه توزان و دشمنان و آتشهاى افروخته از حقد و كينه و عداوتهاى پابرجاى در دلها طرح دوستى و الفت افكند،

سپس جانش را گرفت در حالى كه [كردارش] پسنديده [او] بود و در باره سرانجام آنچه رساندن [احكام] به آن مى انجاميد كوتاهى نفرموده بود، و آنچه كوتاهى در رساندن آن به خاطر ميانه روى بود پيرامون آن نگشته و آن را نرساند، و پس از آنحضرت شد آنچه شد از ستيزه و كشمكش در باره زمامدارى و فرمانروائى، و أبو بكر زمامدار شد، و پس از او عُمَر، و سپس عثمان و چون سرانجام كار عثمان بدان جا كه ميدانيد انجاميد نزد من آمده و گفتيد: با ما بيعت كن، من گفتم: بيعت نمى كنم، گفتيد: چرا [بايد بكنى] من گفتم: نه، و دستم را بستم، شما آن را باز كرديد، من باز كشيدم شما به سوى خود كشيديد، و همچون شتران تشنه اى كه به گودالهاى آب رسند [براى بيعت كردن] بر سر من ريختيد كه من گفتم مرا خواهيد كشت

ص: 342


1- صدع بالأمر: أبانه و أظهره
2- الصدع: الكسر
3- الرتق: ضد الفتق و هو: الالتيام
4- السبل: الطرق
5- حقنت دمه: خلاف هدرته، كأنّك جمعته في صاحبه
6- الإحن: الضغائن

وَ أَنَّ بَعْضَكُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ، فَبَسَطْتُ يَدِي فَبَايَعْتُمُونِي مُخْتَارِينَ، وَ بَايَعَنِي فِي أَوَّلِكُمْ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ طَائِعَيْنِ غَيْرَ مُكْرَهَيْنِ، ثُمَّ لَمْ يَلْبَثَا أَنِ اسْتَأْذَنَانِي فِي الْعُمْرَةِ، وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُمَا أَرَادَا الْغَدْرَةَ، فَجَدَّدْتُ عَلَيْهِمَا الْعَهْدَ فِي الطَّاعَةِ، وَ أَنْ لَا يَبْغِيَا لِلْأُمَّةِ الْغَوَائِلَ، فَعَاهَدَاني، ثُمَّ لَمْ يَفِيَا لِي، وَ نَكَثَا بَيْعَتِي، وَ نَقَضَا عَهْدِي، فَعَجَباً مِنِ انْقِيَادِهِمَا لِأَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ، وَ خِلَافِهِمَا لِي، وَ لَسْتُ بِدُونِ أَحَدِ الرَّجُلَيْنِ ،وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ: «اللَّهُمَّ اغْضَبْ عَلَيْهِمَا بِمَا صَنَعَا وَ ظَفِّرْنِي بِهِمَا».

-----------------------

و از آن ازدحام خودتان نيز به هلاكت رسيد، من نيز ناچارا دست خود باز كردم و شما از روى اختيار [و در نهايت آزادى] با من بيعت كرديد، و در پيشاپيش شما طلحه و زبير آزادانه بدون هيچ ناچارى با من بيعت كردند، سپس چيزى درنگ نكردند كه از من اجازه [رفتن به مكّه و بجا آوردن] عمره خواستند. و خدا مى داند كه اينان تنها قصدشان پيمان شكنى بود، پس دوباره پيمان خود را در اطاعت نمودن و فرمانبردارى از خود تازه كردم و [از ايشان پيمان گرفتم كه فتنه اى را برپا نكنند و] براى امّت موجبات نابودى و بلا پديد نيارند، و آن دو با من [اين چنين] پيمانى بستند، و سپس با من وفا نكردند و بيعت مرا شكسته پيمان خود را بهم زدند، شگفتا از اينان كه در برابر أبو بكر و عُمَر رام شدند ولى با من به مخالفت برخاستند، در صورتى كه من كمتر از آن دو مرد نيستم و اگر بخواهم بگويم مى گويم: «بار خدايا بخاطر اين كارشان بر آنان غضب فرما و مرا بر آن دو پيروز گردان»!.

خطبه اى از آن حضرت در ذمّ طلحه و زبير

69- وَ قَالَ عليه السّلام فِي أَثْنَاءِ كَلَامٍ آخَرَ: «وَ هَذَا طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ لَيْسَا مِنْ أَهْلِ النُّبُوَّةِ وَ لَا مِنْ ذُرِّيَّةِ الرَّسُول،ِ حِينَ رَأَيَا أَنْ قَدْ رُدَّ عَلَيْنَا حَقُّنَا، بَعْدَ أَعْصُرٍ فَلَمْ يَصْبِرَا حَوْلًا كَامِلًا، وَ لَا شَهْراً كَامِلًا، حَتَّى وَثَبَا عَلَيَّ دَأْبَ الْمَاضِينَ قَبْلَهُمَا، لِيَذْهَبَا بِحَقِّي وَ يُفَرِّقَا جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ عَنِّي ثُمَّ دَعَا عليه السّلام عَلَيْهِمَا.

-----------------------

69- و آنحضرت عليه السّلام در بين سخنان ديگرى فرمود: و اين طلحه و زبير نه از خاندان نبوّت و پيغمبرى هستند و نه از فرزندان رسول خدا، و چون ديدند پس از سالها خداوند حقّ ما (خلافت و زمامدارى) را به ما بازگرداند يك سال تمام بلكه يكماه تمام درنگ نكردند تا اينكه مانند روش گذشتگان خود از جاى جستند كه حقّ مرا ببرند، و گروه مسلمانان را از دور من پراكنده و پخش كنند [اين گفتار را فرمود] سپس بر آن دو نفرين كرد.

ص: 343

سخنان حضرت امير- عليه السلام- در كارزار جمل

70- وَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: لَمَّا الْتَقَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام بِأَهْلِ الْبَصْرَةِ يَوْمَ الْجَمَلِ، نَادَى الزُّبَيْرَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ اخْرُجْ إِلَيَّ، فَخَرَجَ الزُّبَيْرُ وَ مَعَهُ طَلْحَةُ: فَقَالَ لَهُمَا: وَ اللَّهِ إِنَّكُمَا لَتَعْلَمَانِ وَ أُولُو الْعِلْمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَائِشَةُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ، أَنَّ كُلَّ أَصْحَابِ الْجَمَلِ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى .

قَالا لَهُ: كَيْفَ نَكُونُ مَلْعُونِينَ وَ نَحْنُ أَصْحَابُ بَدْرٍ وَ أَهْلُ الْجَنَّةِ؟! فَقَالَ لَهُما عَلِيٌّ عليه السّلام: لَوْ عَلِمْتُ أَنَّكُمْ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لَمَا اسْتَحْلَلْتُ قِتَالَكُمْ، فَقَالَ لَهُ الزُّبَيْرُ: أَ مَا سَمِعْتَ حَدِيثَ سَعِيدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ وَ هُوَ يَرْوِي: أَنَّهُ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «عَشَرَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فِي الْجَنَّةِ»؟ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: سَمِعْتُهُ يُحَدِّثُ بِذَلِكَ عُثْمَانَ فِي خِلَافَتِهِ، فَقَالَ الزُّبَيْرُ: أَ فَتَرَى كَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَسْتُ أُخْبِرُكَ بِشَيْ ءٍ حَتَّى تُسَمِّيهِمْ، قَالَ الزُّبَيْرُ: أَبُو بَكْرٍ، وَ عُمَرُ، وَ عُثْمَانُ، وَ طَلْحَةُ، وَ الزُّبَيْرُ، وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ، وَ سَعِيدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ.

-----------------------

70- و از سليم بن قيس نقل شده كه گفت: هنگام رويارويى حضرت أمير عليه السّلام با اهل بصره در كارزار جمل، با صدايى بلند زبير را فراخوانده و فرمود: اى أبا عبد اللَّه نزد من بيرون آى، زبير همراه طلحه نزد آن حضرت آمدند، پس روى به آنان نموده و فرمود: بخدا سوگند شما دو نفر و صاحبان علم از آل محمّد و نيز عائشه همه و همه نيك مى دانيد كه تمامى أصحاب جمل در لسان رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله لعن شده اند، و هر كه نسبت افترا به پيامبر بندد از رحمت حقّ محروم بماند.

آندو گفتند: چگونه چون مائى كه از أصحاب بدر و اهل بهشتيم ملعون هستيم؟ حضرت فرمود: اگر من تصديق ميكردم كه شما اهل بهشتيد هرگز تن به جنگ با شما نمى دادم، زبير گفت: مگر حديث سعيد بن عمرو بن نفيل را نشنيده اى كه از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل نموده كه فرمود: «ده نفر از افراد قريش اهل بهشتند»؟ حضرت فرمود: اين حديث را از عثمان شنيدم كه در ايّام خلافت خود نقل مى كرد، زبير به او گفت: آيا گمان مى كنى بر پيامبر دروغ بسته است؟ حضرت فرمود: من هيچ نمى گويم تا تك تك آن افراد بهشتى را نام ببرى، زبير گفت: أبو بكر، عُمَر، عثمان، طلحه، زبير، عبد الرّحمن بن- عوف، سعد بن ابى وقّاص، أبو عبيدة بن جرّاح و سعيد بن عمرو بن نفيل.

ص: 344

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: عَدَدْتَ تِسْعَةً فَمَنِ الْعَاشِرُ؟ قَالَ لَهُ: أَنْتَ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: قَدْ أَقْرَرْتَ أَنِّي مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ أَمَّا مَا ادَّعَيْتَ لِنَفْسِكَ وَ أَصْحَابِكَ فَأَنَا بِهِ مِنَ الْجَاحِدِينَ الْكَافِرِينَ، قَالَ لَهُ الزُّبَيرُ: أَ فَتَرَاهُ كَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟ قَالَ عليه السّلام: مَا أَرَاهُ كَذَبَ، وَ لَكِنَّهُ وَ اللَّهِ، الْيَقِينُ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ اللَّهِ إِنَّ بَعْضَ مَنْ سَمَّيْتَهُ لَفِي تَابُوتٍ فِي شِعْبٍ فِي جُبٍّ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنْ جَهَنَّمَ، عَلَى ذَلِكَ الْجُبِّ صَخْرَةٌ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُسَعِّرَ جَهَنَّمَ رَفَعَ تِلْكَ الصَّخْرَةَ، سَمِعْتُ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ إِلَّا أَظْفَرَكَ اللَّهُ بِي وَ سَفَكَ دَمِي عَلَى يَدَيْكَ، وَ إِلَّا أَظْفَرَنِي اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَصْحَابِكَ وَ سَفَكَ دِمَاءَكُمْ عَلَى يَدِي وَ عَجَّلَ أَرْوَاحَكُمْ إِلَى النَّارِ، فَرَجَعَ الزُّبَيْرُ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَبْكِي.

71- وَ رَوَى نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ (1) أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام حِينَ وَقَعَ الْقِتَالُ وَ قُتِلَ طَلْحَةُ،

-----------------------

حضرت فرمود: نُه نفر را نام بردى، دهمى كيست؟ زبير گفت: دهمى شما هستيد.

حضرت بدو فرمود: تو خود با اين حديث اعتراف نمودى كه من اهل بهشتم، ولى من به آنچه نسبت به خود و يارانت قائلى منكرم و با بهشتى بودن شما مخالفم. زبير گفت:

آيا فكر مى كنى كه سعيد بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله دروغ بسته است؟ حضرت فرمود: من تنها فكر نمى كنم بلكه بخدا سوگند به اين مطلب يقين دارم.

و افزود: بخدا سوگند كه برخى از اين ده نفر را كه نام بردى جايگاهشان به روز قيامت در تابوتى قرار گرفته و آن در گوشه اى از چاهى عميق در پائين ترين درجات دوزخ مى باشد، و در سر آن چاه سنگى است كه چون بخواهند زبانه آتش دوزخ شعله ور گردد آن سنگ را كنار مى كشند، و از شدّت حرارت آن چاه آتشهاى جهنّم شعله ور گردد!. من اين حديث را از خود پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم، و اگر دروغ گويم خداوند مرا به شما غالب و مظفّر نگرداند و خون مرا به دست شما بريزد، و اگر راست مى گويم خداوند مرا ظفر و نصرت داده و هر چه زودتر ارواح شما و أصحاب و يارانتان را به آتش نزديك كند!. زبير با شنيدن اين سخنان با ديده اى گريان به سوى يارانش بازگشت.

71- نصر بن مزاحم نقل مى كند كه چون در كارزار جمل جنگ آغاز شده و طلحه كشته شد،

ص: 345


1- نصر بن مزاحم المنقريّ العطار، أبو الفضل كوفي مستقيم الطريقة صالح الأمر، غير أنّه يروي عن الضعفاء، كتبه حسان كما في خلاصة العلامة

تَقَدَّمَ عَلَى بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الشَّهْبَاءِ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ، فَدَعَا الزُّبَيْرَ فَدَنَا إِلَيْهِ حَتَّى اخْتَلَفَ أَعْنَاقُ دَابَّتَيْهِمَا، فَقَالَ: يَا زُبَيْرُ، أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: إِنَّكَ سَتُقَاتِلُ عَلِيّاً وَ أَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ؟ قَالَ: اللّهُمَّ نَعَمْ، قَالَ: فَلِمَ جِئْتَ؟ قَالَ: جِئْتُ لِأُصْلِحَ بَيْنَ النَّاسِ، فَأَدْبَرَ الزُّبَيْرُ وَ هُوَ يَقُولُ:

تَرْكُ الْأُمُورِ الَّتِي تُخْشَى عَوَاقِبُهَا *** لِلَّهِ أَجْمَلُ فِي الدُّنْيَا وَ فِي الدِّينِ

أَتَى عَلِيٌّ بِأَمْرٍ كُنْتُ أَعْرِفُهُ *** قَدْ كَانَ عَمْرُ أَبِيكَ الْخَيْرُ مُذْ حِينٍ

فَقُلْتُ حَسْبُكَ مِنْ عَذْلٍ أَبَا حَسَنٍ *** بَعْضُ الَّذِي قُلْتَ هَذَا الْيَوْمَ يَكْفِينِي

فَاخْتَرْتُ عَاراً عَلَى نَارٍ مُؤَجَّجَةٍ *** أَنَّى يَقُومُ لَهَا خَلْقٌ مِنَ الطِّينِ

نُبِّئْتُ طَلْحَةَ وَسَطَ النَّقْعِ مُنْجَدِلًا *** مَأْوَى الضُّيُوفِ وَ مَأْوَى كُلِّ مِسْكِينٍ

-----------------------

أمير المؤمنين عليه السّلام به استر شهباى (سفيد مخلوط به سياه) رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله سوار شده و در ميان دو صف ايستاده و زبير را فراخواند. زبير كه سوار اسب بود به سوى آنحضرت آمده و تا حدّى نزديك شد كه گردنهاى دو مركب بهم رسيد، أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى زبير تو را بخدا قسم مى دهم مگر تو خود نشنيدى كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده كه: تو با علىّ جنگ خواهى كرد در حالى كه نسبت به او ظالم و ستمكارى؟ گفت: آرى، همين طور است. فرمود: پس چرا در اين معركه حاضر شدى؟ گفت: براى اصلاح ميان مردم، سپس زبير از نزد آن حضرت بازگشته و اين ابيات را مى سرود:

ترك كردن امورى كه عواقب سوء و نتايج ناهنجارى دارد، از جهت دنيا و آخرت ممدوح و پسنديده است، در اين ساعات علىّ حديثى را بياد من آورد كه من از خاطر برده بودم، اميد كه خدا عُمْر پدرت را به خير دارد، پس گفتم اى أبو الحسن همين كلام در ملامت و سرزنش كافى است و كمى از آنچه امروز گفتى مرا بسنده باشد، من در امروز ملامت و عار را بر آتش سخت سوزان ترجيح داده و اختيار مى كنم، كجا مى تواند موجودى كه از خاك است در برابر آتش مقاومت كند،

و از فوت طلحه؛ يگانه يار و ياور خود نهايت تأسّف و تأثّر را دارم، كه در غبار بزمين افتاده، همان جا كه جايگاه ميهمان و هر مسكينى است،

ص: 346

قَدْ كُنْتُ أَنْصُرُ أَحْيَاناً وَ يَنْصُرُنِي *** فِي النَّائِبَاتِ وَ يَرْمِي مَنْ يُرَامِينِي

حَتَّى ابْتُلِينَا بِأَمْرٍ ضَاقَ مَصْدَرُهُ *** فَأَصْبَحَ الْيَوْمَ مَا يَعْنِيهِ يَعْنِينِي

قَالَ: وَ أَقْبَلَ الزُّبَيْرُ عَلَى عَائِشَةَ، فَقَالَ: يَا أُمَّهْ، مَا لِي فِي هَذَا بَصِيرَةٌ، وَ إِنِّي مُنْصَرِفٌ.

فَقَالَتْ عَائِشَةُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، أَ فَرَرْتَ مِنْ سُيُوفِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ؟ فَقَالَ: إِنَّهَا وَ اللَّهِ طِوَالٌ حِدَادٌ، تَحْمِلُهَا فِتْيَةٌ أَنْجَادٌ(1). ثُمَّ خَرَجَ رَاجِعاً فَمَرَّ بِوَادِي السِّبَاعِ وَ فِيهِ الْأَحْنَفُ بْنُ قَيْسٍ قَدِ اعْتَزَلَ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ، فَأُخْبِرَ الْأَحْنَفُ بِانْصِرَافِهِ، فَقَالَ: مَا أَصْنَعُ بِهِ إِنْ كَانَ الزُّبَيْرُ أَلْقَى بَيْنَ غَارَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ قُتِلَ أَحَدُهُمَا بِالْآخَرِ، ثُمَّ هُوَ يُرِيدُ اللَّحَاقَ بِأَهْلِهِ. فَسَمِعَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ فَخَرَجَ هُوَ وَ رَجُلَانِ مَعَهُ - وَ قَدْ كَانَ لَحِقَ بِالزُّبَيْرِ رَجُلٌ مِنْ كُلَيْبٍ وَ مَعَهُ غُلَامُهُ - فَلَمَّا أَشْرَفَ ابْنُ جُرْمُوزٍ وَ صَاحِبَاهُ عَلَى الزُّبَيْرِ، فَحَرَّكَ الرَّجُلَانِ رَوَاحِلَهُمَا، وَ خَلَّفَا الزُّبَيْرَ وَحْدَهُ.

-----------------------

و من در زمان حيات او را در سختيها يارى نموده و او نيز مرا يارى مى كرد، و هر كه از من دفاع مى كرد در حمايت او بود،

تا اينكه گرفتار كارى بس دشوار شديم، كه سينه اش تنگ شد، كه امروز آنچه او را به رنج انداخت موجب زحمت ما شد.

زبير پس از آن نزد عايشه رفته و گفت: اى مادر! بخدا سوگند من در اين كار هيچ آگاهى نداشتم و فاقد بصيرت بودم به همين جهت قصد بازگشت از اين معركه را دارم!.

عايشه گفت: اى أبو عبد اللَّه، آيا از شمشيرهاى پسر ابى طالب مى گريزى؟ زبير گفت: به خدا سوگند كه شمشيرهاى او بلند و تيز و بى مانند است كه در دست جوانان دلاور است! سپس از معركه جنگ خارج شده و راهى مدينه شد تا به وادى السّباع رسيد كه در آنجا احنف بن قيس از قبيله بنى تميم كنار كشيده و در آنجا زندگى مى كرد، احنف از بازگشت زبير باخبر شده و گفت: با اين مردى كه دو لشكر انبوه را بجان هم انداخته و خود پس از اين همه كشتار و خونريزى بسوى وطن و خانه خويش بر ميگردد چه كنم؟!. ابن جُرْموز با شنيدن اين كلام با دو تن از يارانش برخاسته و سمت زبيرى رفت كه مردى كلبى با غلامش به او ملحق شده بودند، چون ابن جرموز نزديك زبير شد آن دو پس از آگاهى از قصد سوء ابن جرموز و يارانش به سرعت از زبير سبقت گرفته و او را تنها گذاشتند.

ص: 347


1- انجاد: أشداء شجعان

فَقَالَ لَهُمَا الزُّبَيْرُ: مَا لَكُمَا؟ هُمْ ثَلَاثَةٌ وَ نَحْنُ ثَلَاثَةٌ؟!

فَلَمَّا أَقْبَلَ ابْنُ جُرْمُوزٍ قَالَ لَهُ الزُّبَيْرُ: إِلَيْكَ عَنِّي، فَقَالَ ابْنُ جُرْمُوزٍ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، إِنِّي جِئْتُكَ لِأَسْأَلَكَ عَنْ أُمُورِ النَّاسِ. قَالَ: تَرَكْتُ النَّاسَ عَلَي الرّكب، يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ وُجُوهَ بَعْضِهِمْ بِالسَّيْفِ، قَالَ ابْنُ جُرْمُوزٍ: يا أَباعَبدِاللهِ، أَخْبِرْنِي عَنْ أَشْيَاءَ أَسْأَلُكَ عَنْهَا؛ قَالَ: هَاتِ!.

فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ خَذْلِكَ عُثْمَانَ، وَ عَنْ بَيْعَتِكَ عَلِيّاً وَ عَنْ نَقْضِكَ بَيْعَتَهُ، وَ عَنْ إِخْرَاجِكَ عَائِشَةَ، وَ عَنْ صَلَاتِكَ خَلْفَ ابْنِكَ، وَ عَنْ هَذَا الْحَرْبِ الَّتِي جَنَيْتَهَا، وَ عَنْ لُحُوقِكَ بِأَهْلِكَ؟

فَقَالَ: أَمَّا خَذْلِي عُثْمَانَ فَأَمْرٌ قَدَّمَ اللَّهُ فِيهِ الْخَطِيئَةَ، وَ أَخَّرَ فِيهِ التَّوْبَةَ.

وَ أَمَّا بَيْعَتِي عَلِيّاً، فَلَمْ أَجِدْ مِنْهَا بُدّاً إِذْ بَايَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ.

-----------------------

زبير به آن دو گفت: شما را چه شده؟! آنان سه نفرند ما نيز سه نفر!.

پس چون ابن جرموز به زبير نزديك شد بدو گفت: چه مى خواهى؟ از من دور باش! ابن جرموز گفت: اى أبو عبد اللَّه من نزد شما آمده ام تا چند مسأله در امور مردم از تو بپرسم، گفت: مردم به هنگام آمدن من به همديگر حمله كرده و براى ريختن خونهاى خود به يك ديگر شتاب مى نمودند، ابن جرموز گفت: مى خواهم مطالبى را از شما بپرسم، گفت: بپرس.

ابن جرموز گفت: مى خواهم بدانم چرا با عثمان مخالفت كرده و او را تنها گذاشتى؟ و چرا با علىّ بيعت كردى؟ و چرا بيعت او را شكستى؟ و چرا عايشه را از خانه خود بيرون كشيدى؟ و چرا در پشت سر پسر خود به نماز جماعت ايستاده و به او اقتدا نمودى؟ و براى چه اين معركه جنگ را برپا كردى؟ و چرا مى خواهى پشت به آن معركه نموده و به خانواده خود ملحق گردى؟

زبير گفت: مخالفت من با عثمان خطائى بود كه از من سر زد و سپس توبه كردم،

و امّا بيعت من با علىّ بن ابى طالب، چاره اى نداشتم چرا كه همه انصار و مهاجرين با او بيعت كردند،

ص: 348

وَ أَمَّا نَقْضِي بَيْعَتَهُ، فَإِنَّمَا بَايَعْتُهُ بِيَدِي دُونَ قَلْبِي.

وَ أَمَّا إِخْرَاجِي أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً غَيْرَهُ.

وَ أَمَّا صَلَاتِي خَلْفَ ابْنِي فَإِنَّ خَالَتَهُ قَدَّمَتْهُ.

فَتَنَحَّى ابْنُ جُرْمُوزٍ عَنْهُ وَ قَالَ: قَتَلَنِيَ اللَّهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلْكَ.

72- وَ رُوِيَ أَنَّهُ جِي ءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام بِرَأْسِ الزُّبَيْرِ وَ سَيْفِهِ، فَتَنَاوَلَ سَيْفَهُ وَ قَالَ: طَالَ وَ اللَّهِ ما جَلَي بِهِ الْكَرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ لَكِنَّ الْحَيْنَ وَ مَصَارِعَ السَّوْءِ.

73- وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السّلام لَمَّا مَرَّ عَلَى طَلْحَةَ مِنْ بَيْنِ الْقَتْلَى قَالَ: أَقْعِدُوهُ، فَأُقْعِدَ، فَقَالَ: إِنَّهُ كَانَتْ لَكَ سَابِقَةٌ، مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَكِنَّ الشَّيْطَانَ دَخَلَ فِي مَنْخِرَيْكَ فَأَوْرَدَكَ النَّارَ.

-----------------------

و امّا اينكه چرا بيعت علىّ بن ابى طالب را شكستم، چون بيعت من از قلب نبود و تنها با دست خود او را بيعت كرده بودم،

و امّا خارج نمودن عايشه اُمّ المؤمنين: ما نقشه اى كشيديم ولى خداوند چيز ديگرى را اراده فرمود، و امّا نماز خواندن من پشت سر پسرم: بخاطر مقدّم داشتن او توسّط خاله اش اُمّ المؤمنين بود.

ابن جرموز پس از شنيدن اين سخنان از او دور شده و با خود گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را به قتل نرسانم!.

72- و روايت است كه پس از كشته شدن زبير، وقتى سر و شمشير او را به خدمت حضرت أمير عليه السّلام آوردند، آنحضرت با ديدن شمشير زبير آن را بلند كرده و فرمود: بخدا سوگند كه اين شمشير مدّتهاى مديد رنج و مصيبت را از رخسار مبارك رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله زدود، ولى جاى تأسّف است كه سوء قضاء در آخر كار او را به هلاكت و بدبختى انداخت!!.

73- و نيز نقل است كه چون حضرت علىّ أمير المؤمنين عليه السّلام بر جنازه طلحه در ميان كشتگان عبور كرد فرمود: او را بلند كرده و بنشانيد، پس خطاب به او فرمود:

هر چند كه تو داراى سابقه بودى، ولى متأسّفانه شيطان در دماغ تو داخل شده و تو را روانه آتش ساخت!!.

ص: 349

74- وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السّلام مَرَّ عَلَيْهِ فَقَالَ: هَذَا نَاكِثُ بَيْعَتِي، وَ الْمُنْشِئُ لِلْفِتْنَةِ فِي الْأُمَّةِ وَ الْمُجْلِبُ عَلَيَّ، الدَّاعِيَ إِلَى قَتْلِي وَ قَتْلِ عِتْرَتِي، أَجْلِسُوا طَلْحَةَ، فَأُجْلِسَ. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: يَا طَلْحَةَ بْنَ عُبَيْدِ اللَّهِ، قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً، فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَكَ رَبُّكَ حَقّاً؟ ثُمَّ قَالَ: أَضْجِعُوا طَلْحَةَ، وَ سَارَ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ كَانَ مَعَهُ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! أتَكَلَّمُ طَلْحَةَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ، سَمِعَ كَلَامِي كَمَا سَمِعَ أَهْلُ الْقَلِيبِ كَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَوْمَ بَدْرٍ!!.

وَ هَكَذَا فَعَلَ عليه السّلام بِكَعْبِ بْنِ شَوْرٍ الْقَاضِي لَمَّا مَرَّ بِهِ قَتِيلًا، وَ قَالَ: هَذَا الَّذِي خَرَجَ عَلَيْنَا فِي عُنُقِهِ مُصْحَفٌ، يَزْعُمُ أَنَّهُ نَاصِرُ أُمِّهِ (1) يَدْعُو النَّاسَ إِلَى مَا فِيهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ مَا فِيهِ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ، أَمَا إِنَّهُ دَعَا اللَّهَ أَنْ يَقْتُلَنِي فَقَتَلَهُ اللَّهُ.

-----------------------

74- و نيز نقل شده است كه آن حضرت بر طلحه عبور كرده و فرمود: اين همان كسى است كه بيعت مرا شكست، و فتنه و فساد را ميان ملّت برانگيخت، و عليه من امّت را شورانيد، و مردم را به كشتن من و اهل بيت من خواند!. سپس فرمود تا او را نشانده و گفت: اى طلحة بن عبيد اللَّه من آنچه را كه خداوند وعده ام فرموده بود دريافتم، آيا تو نيز وعده هاى خدايت را درست و راست يافتى؟! سپس دستور داد تا او را بخوابانند، و از او دور شد، يكى از ياران آنحضرت عرض كرد: اى أمير المؤمنين چگونه با جسد طلحه سخن گفتى؟ فرمود: بخدا سوگند كه سخن مرا شنيد همان طور كه كشتگان كافر اهل بدر چون بچاه ريخته شدند سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را در آن روز شنيدند!!.

و آنحضرت همين عمل را با كعب بن سور قاضى كه در ميان كشتگان بود تكرار كرده و فرمود: اين همان كسى است كه قرآن را از گردن خود آويخته بر ما شورش نمود، و به خيال خود از مادر مؤمنين حمايت و طرفدارى نموده و مردم را به قرآن فرا مى خواند حال اينكه خود به حقايق آن جاهل و غافل بود، ثمّ استفتح وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (2)، اين آدم از خدا مسألت نمود كه مرا بكشد و خدا او را كشت!.

ص: 350


1- أي ناصر عائشة
2- إبراهيم: 15

75- وَ رُوِيَ أَنَّ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ هُوَ الَّذِي قَتَلَ طَلْحَةَ بِسَهْمٍ رَمَاهُ بِهِ.

وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ يَوْمَ الْجَمَلِ، كَانَ يَرْمِي بِسِهَامِهِ فِي الْعَسْكَرَيْنِ مَعاً، وَ يَقُولُ: مَنْ أَصَبْتُ مِنْهُمَا فَهُوَ فَتْحٌ. لِقِلَّةِ دِينِهِ، وَ تُهَمَتِهِ لِلْجَمِيعِ.

وَ قِيلَ: إِنَّ اسْمَ الْجَمَلِ الَّذِي رَكِبَتْهُ يَوْمَ الْجَمَلِ عَائِشَةُ: «عَسْكَرٌ» مِنْ وُلْدِ إِبْلِيسَ اللَّعِينِ وَ رُئِيَ مِنْهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ كُلُّ عَجَبٍ، لِأَنَّهُ كُلَّمَا بُتِرَ مِنْهُ قَائِمَةٌ مِنْ قَوَائِمِهِ، ثَبَتَ عَلَى أُخْرَى حَتَّى نَادَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: اقْتُلُوا الْجَمَلَ فَإِنَّهُ شَيْطَانٌ، وَ تَوَلَّى مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ - رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا - عَقْرَهُ بَعْدَ طُولِ دِمَائِهِ.

76- وَ رَوَى الْوَاقِدِيُ (1): أَنَّ عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ - رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ - لَمَّا دَخَلَ عَلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَها: كَيْفَ رَأَيْتِ ضَرْبَ بَنِيكِ عَلَى الْحَقِّ؟ فَقَالَتِ: اسْتَبْصَرْتَ مِنْ أَجْلِ أَنَّكَ غَلَبْتَ؟

فَقَالَ عَمَّارٌ: أَنَا أَشَدُّ اسْتِبْصَاراً مِنْ ذَلِكِ. وَ اللَّهِ لَوْ ضَرَبْتُمُونَا حَتَّى تَبْلُغُونَا سَعِيفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَى الْحَقِّ، وَ أَنَّكُمْ عَلَى الْبَاطِلِ. فَقَالَتْ عَائِشَةُ: هَكَذَا يُخَيَّلُ إِلَيْكَ، اتَّقِ اللهَ يَا عَمَّارُ،

-----------------------

75- و روايت است كه طلحه در اثر تيراندازى خود مروان بن حكم كشته شد.

و نيز نقل است كه مروان بن حكم به هر دو سپاه تيراندازى كرده و مى گفت: به هر كدام كه بخورد فتح است، و اين ريشه در قلّت دين و تهمت او بر جميع افراد مسلمين دارد. و برخى وجه نام جملى كه عائشه بر آن سوار بود را «عسكر» نامند كه آن نام فرزند ابليس است، و در آن كارزار عجائب بسيارى از آن ديده شد، از جمله اينكه هر گاه يكى از پاهاى او قطع مى شد آن شتر بر پاى ديگر مى ايستاد تا اينكه حضرت أمير فرياد زد كه: آن جمل را بكشيد كه آن خود شيطان است، و محمّد بن ابى بكر و عمّار مأمور شده و آن را پس از قطع أعضاء و خونريزى زياد كشتند.

76- واقدىّ نقل كرده كه: عمّار پس از پايان جنگ بر عائشه وارد شده و گفت: شمشير زدن فرزندان خود را در راه حقّ چگونه ديدى؟ عائشه گفت: آيا به اين بصيرت پس از پيروزى و غالب شدن رسيدى؟

عمّار گفت: بينش و بصيرت من بالاتر از اينها است، بخدا اگر شما پيروز شده و ما را تا نخلستانهاى شهر يمن «هجر» عقب مى رانديد هر آينه از روى يقين خود را بر حقّ و شما را بر باطل مى دانستيم! عائشه گفت: اين خيالى است كه تو مى كنى! اى عمّار از خدا بترس،

ص: 351


1- أبو عبد اللّه محمّد بن عمر بن واقد المدني كان إماما عالما له التصانيف، و المغازي و فتوح الأمصار، و له كتاب الردة و غير ذلك نولى القضاء بشرقي بغداد و ولاه المأمون القضاء بعسكر المهديّ، و هي المحلة المعروفة بالرصافة بالجانب الشرقي من بغداد عمّرها المنصور لولده المهديّ فنسب إليه. قال ابن النديم إنّ الواقدي كان يتشيع، حسن المذهب، يلزم التقية و هو الذي روى: أنّ عليّا(عليه السّلام) كان من معجزات النبيّ صلّى اللّه عليه و آله كالعصا لموسى(عليه السّلام) و إحياء الموتى لعيسى بن مريم. ولد سنة(130) و توفّي سنة(207) و صلّى عليه محمّد بن سماعة، و دفن بمقابر خيزران عن الكنى و الألقاب للقمي ج 03 صلّي الله عليه و آله 230- 233

أَذْهَبْتَ دِينَكَ لِابْنِ أَبِي طَالِبٍ.

77- وَ رُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ الْجَمَلِ، وَ قَدْ رُشِقَ هَوْدَجُ عَائِشَةَ بِالنَّبْلِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَ اللَّهِ مَا أَرَانِي إِلَّا مُطَلِّقَهَا، فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «يَا عَلِيُّ أَمْرُ نِسَائِي بِيَدِكَ مِنْ بَعْدِي» لَمَّا قَامَ فَشَهِدَ.

قَالَ: فَقَامَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا، فِيهِمْ بَدْرِيَّانِ فَشَهِدُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ: «يَا عَلِيُّ، أَمْرُ نِسَائِي بِيَدِكَ مِنْ بَعْدِي».

قَالَ: فَبَكَتْ عَائِشَةُ عِنْدَ ذَلِكَ حَتَّى سَمِعُوا بُكَاءَهَا.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ أَنْبَأَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِنَبَإٍ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُمِدُّكَ يَا عَلِيُّ يَوْمَ الْجَمَلِ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ .

78- وَ رُوِيَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ (1) قَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام - حِينَ أَبَتْ عَائِشَةُ الرُّجُوعَ -:

-----------------------

مگر دين خود را بخاطر خشنودى علىّ بن ابى طالب از دست داده اى؟!

77- و از حضرت باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود: چون در روز جمل هودج عائشه را تير باران كردند، أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بخدا سوگند هيچ راهى جز اينكه پس از طلاق او را از منصب امّ المؤمنينى خلع كنم ندارم، سپس روى به جماعت نموده و فرمود: هر كدامتان را به خدا قسم مى دهم كه اگر اين سخن پيامبر كه فرمود: «اى علىّ طلاق زنان من (خلع از منصب اُمّ المؤمنينى) پس از من بدست تو است» را شنيده است برخاسته و گواهى دهد،

در اين هنگام سيزده مرد كه دوتاى آنان از أصحاب بدر بودند بر صحّت اين حديث شهادت دادند.

پس با ديدن اين صحنه عائشه گريه كرد بطورى كه صداى گريه اش را همه شنيدند.

و در آن روز حضرت أمير عليه السّلام فرمود: روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مرا از ماجرايى باخبر نموده و فرمود: خداوند متعال تو را در روز جَمَل با پنجهزار فرشته نشاندار و مخصوص تأييد و يارى مى فرمايد.

78- و نقل شده كه ابن عبّاس- در مخالفت عائشه از رجوع به مدينه- به حضرت

ص: 352


1- عبد اللّه بن العباس من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان محبا لعليّ(عليه السّلام) و تلميذه، حاله في الجلالة و الإخلاص لأمير المؤمنين--(عليه السّلام) أشهر من أن يخفى، و قد ذكر الكشّيّ أحاديث تتضمن قدحا فيه، و هو أجل من ذلك، و قد ذكرناها في كتابنا الكبير و أجبنا عليها رضي اللّه تعالى عنه. خلاصة العلامة صلّي الله عليه و آله 102

دَعْهَا فِي الْبَصْرَةِ وَ لَا تُرَحِّلْهَا.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: إِنَّهَا لَا تَأْلُو شَرّاً، وَ لَكِنِّي أَرُدُّهَا إِلَى بَيْتِهَا.

79- وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ (1)، أَنَّ عَائِشَةَ لَمَّا وَصَلَتْ إِلَى الْمَدِينَةِ رَاجِعَةً مِنَ الْبَصْرَةِ لَمْ تَزَلْ تُحَرِّضُ النَّاسَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ كَتَبَتْ إِلَى مُعَاوِيَةَ وَ أَهْلِ الشَّامِ مَعَ الْأَسْوَدِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ تُحَرِّضُهُمْ عَلَيْهِ عليه السّلام.

80- وَ رُوِيَ أَنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ قَالَ لِعَائِشَةَ: لَوَدِدْتُ أَنَّكِ قُتِلْتِ يَوْمَ الْجَمَلِ فَقَالَتْ: وَ لِمَ لَا أَبَا لَكَ؟ قَالَ: كُنْتِ تَمُوتِينَ بِأَجَلِكِ وَ تَدْخُلِينَ الْجَنَّةَ، وَ نَجْعَلُكِ أَكْثَرَ لِلتَّشْنِيعِ عَلَى عَلِيٍّ عَلَيهِ السّلام.

-----------------------

أمير عليه السّلام عرض كرد: بگذاريد كه در بصره مانده و اصرارى در كوچ كردن او نفرمائيد، حضرت فرمود: او در شرّ و فساد كوتاهى نخواهد كرد و منظور من تنها اين است كه او را به خانه اش بازگردانم.

79- و محمّد بن اسحاق روايت كرده است كه: وقتى عائشه در بازگشت از بصره به مدينه رسيد پيوسته مردم را عليه حضرت أمير المؤمنين عَلَيهِ السّلام مى شورانيد، و توسّط اَسود بن أَبى البخترىّ نامه هايى به معاويه و اهل شام نوشته و ايشان را بر خلاف آنحضرت مى خواند.

80- و روايت شده كه عمرو بن عاص به عائشه گفت: آرزو داشتم كه تو در جنگ جَمَل مرده بودى! عائشه گفت: اى بى پدر براى چه؟! گفت: خب تو بخاطر هدف خود كشته شده و به بهشت مى رفتى، و من مرگ تو را بزرگترين رسوائى و سرزنش عليه علىّ قرار مى دادم!.

ص: 353


1- محمّد بن إسحاق أخو يزيد شعر- بالشين المعجمة و العين المهملة و الراء- روى الكشّيّ عن حمدويه عن الحسن بن موسى قال: حدّثني يزيد بن إسحاق شعر أنّ محمّدا أخاه كان يقول بحياة الكاظم(عليه السّلام) فدعا له الرضا عليه السلام حتّى قال بالحق. خلاصة العلامة صلّي الله عليه و آله 151

احتجاج اُمّ سلمه رضي اللَّه عنه همسر گرامى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بر عائشه در مخالفت با خروج او به جنگ با أمير المؤمنين عليه السّلام

« احْتِجَاجِ أُمُّ سَلَمَةَ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا - (1) زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ عَلَى عَائِشَةُ »

« فِي الْإِنْكَارِ عَلَيْهَا بِخُرُوجِهَا عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ »

81- رَوَى الشَّعْبِيُ (2)، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَبْدِيِ(3) قَالَ: كُنْتُ بِمَكَّةَ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ، فَأَرْسَلَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ فَقَالا لَهُ: إِنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مَظْلُوماً، وَ إِنَّا نَخَافُ أَمْرَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله، أَنْ يَخْتَلَّ فَإِنْ رَأَتْ عَائِشَةُ أَنْ تَخْرُجَ مَعَنَا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَرْتِقَ بِهَا فَتْقاً، وَ يَشْعَبَ بِهَا صَدْعاً.

قالَ: فَخَرَجْنَا نَمْشِي حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَيْهَا، فَدَخَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ فِي سِتْرِهَا وَ جَلَسْتُ عَلَى الْبَابِ فَأَبْلَغَهَا مَا أَرْسَلَا بِهِ إِلَيْهَا، فَقَالَتْ: سُبْحَانَ اللَّه!ِ مَا أُمِرْتُ بِالْخُرُوجِ، وَ مَا تَحْضُرُنِي مِنْ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا أُمُّ سَلَمَةَ، فَإِنْ خَرَجَتْ، خَرَجْتُ مَعَهَا.

فَرَجَعَ إِلَيْهِمَا فَبَلَّغَهُمَا ذَلِكَ فَقَالا: ارْجِعْ إِلَيْهَا فَلْتَأْتِهَا فَهِيَ أَثْقَلُ عَلَيْهَا مِنَّا، فَرَجَعَ إِلَيْهَا

-----------------------

«احتجاج اُمّ سلمه رضي اللَّه عنه همسر گرامى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بر عائشه»

«در مخالفت با خروج او به جنگ با أمير المؤمنين عليه السّلام »

81- شَعبىّ از عبد الرّحمن بن مسعود عبدى نقل نموده كه گفت: من با عبد اللَّه بن زبير و طلحه و زبير در مكّه بوديم، كه عبد اللَّه بن زبير و مرا كه همراهش بوديم مأمور كردند كه نزد عائشه رفته و بگوييم: عثمان مظلومانه كشته شده و ما از عاقبت كار امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در هراسيم، پس اگر عائشه بخواهد همراه ما قيام كند، اميد كه خداوند به بركت حضور اُمّ المؤمنين تشتّت مردم را به اجتماع تبديل فرموده و اختلاف مسلمين را رفع نمايد.

پس من با عبد اللَّه بن زبير راهى منزل عائشه شديم، عبد اللَّه بن زبير به جهت محرميّت او با عائشه داخل اطاق مخصوص او شده و من در بيرون نشستم. او نيز همه آنچه بايد مى گفت ابلاغ نمود. عائشه در پاسخ گفت: سبحان اللَّه! من امر به خروج نشده ام، و از همسران پيامبر تنها امّ سلمه اينجا است، به او بگوييد اگر آمد من هم مى آيم.

پس عبد اللَّه نزد آن دو بازگشته و گفته عائشه را به سمع ايشان رسانيد، طلحه و زبير گفتند: نزد عائشه بازگشته و به او بگو اگر خود شما با او مذاكره نمائيد، بهتر و مؤثّرتر است.

ص: 354


1- ام المؤمنين أمّ سلمة: بنت أبي أميّة بن المغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم القرشية المخزومية، و امها عاتكة بنت عبد المطلب زوج النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و اسمها هند، و كان أبوها يعرف بزاد الركب، من المهاجرات إلى الحبشة، و إلى المدينة. و كانت مستودعة لبعض الوصايا و ميراث النبوّة و كان عندها البساط الذي سار به أمير المؤمنين إلى أصحاب الكهف و لما سار أمير المؤمنين(عليه السّلام) إلى الكوفة استودعها كتبه و الوصية، فلما رجع الحسن(عليه السّلام) دفعتها إليه، و لما توجه الحسين عليه السلام الى العراق استودعها كتبه و الوصية و اوصاها ان تدفعها الى عليّ بن الحسين ففعلت. و في الدر النظيم للشيخ جمال الدين يوسف بن حاتم الشاميّ قال بعد خطبة فاطمة(عليه السّلام) و كلام أبي بكر فقالت أمّ سلمة رضي اللّه عنها، حيث سمعت ما جرى لفاطمة(عليه السّلام) المثل فاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقال هذا القول؟ هي و اللّه الحوراء بين الإنس، و النفس للنفس، ربيت في حجور الأتقياء، و تناولتها أيدي الملائكة، و نمت في حجور الطاهرات، و نشأت خير نشأ، و ربيت خير مربى، أ تزعمون أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حرم عليها ميراثه و لم يعلمها، و قد قال اللّه تعالى \« وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»\ أ فأنذرها و خالفت متطلبه و هي خير النسوان، و أم سادة الشبان، و عديلة ابنة عمران، تمت بأبيها رسالات ربّه، فو اللّه لقد كان يشفق عليها من الحرّ و القر، و يوسدها يمينه، و يلحفها بشماله، رويدا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بمرأى منكم و على اللّه تردون! واها لكم فسوف تعلمون، قال: فحرمت أمّ سلمة عطاها تلك السنة. نعم، و في بيتها نزلت آية التطهير و هي آخر من مات من نساء النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ماتت في زمن يزيد سنة(63) راجع أسد الغابة ج 5 صلّي الله عليه و آله 588 سفينة البحار ج 1 صلّي الله عليه و آله 642- 643
2- الشعبي- بفتح الأول و سكون الثاني-: أبو عمر عامر بن شراحيل الكوفيّ ينسب إلى شعب بطن من همدان. يعد من كبار التابعين و جلتهم، و كان فقيها شاعرا روى عن خمسين و مائة من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كذا عن السمعاني. مات فجأة بالكوفة سنة 104 و يظهر من ابن خلّكان أنّ الشعبي كان قاضيا على الكوفة. الكنى و الألقاب ج 2 صلّي الله عليه و آله 327/ 328
3- صحابي مجهول

فَبَلَّغَهَا، فَأَقْبَلَتْ حَتَّى دَخَلَتْ أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: مَرْحَباً بِعَائِشَةَ، وَ اللَّهِ مَا كُنْتِ لِي بِزَوَّارَةٍ فَمَا بَدَا لَكِ؟ قَالَتْ: قَدِمَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ فَخَبَرَا أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عُثْمَانَ قُتِلَ مَظْلُوماً.

قالَ: فَصَرَخَتْ أُمُّ سَلَمَةَ صَرْخَةً أَسْمَعَتْ مَنْ فِي الدَّارِ فَقَالَتْ: يَا عَائِشَةُ، بِالْأَمْسِ أَنْتِ تَشْهَدِينَ عَلَيْهِ بِالْكُفْرِ، وَ هُوَ الْيَوْمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قُتِلَ مَظْلُوماً!! فَمَا تُرِيدِينَ؟ قَالَتْ: تَخْرُجِينَ مَعَنَا، فَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِخُرُوجِنَا أَمْرَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله.

قَالَتْ: يَا عَائِشَةُ أُخرُجُ، وَ قَدْ سَمِعْتِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مَا سَمِعْنَا؟

نَشَدْتُكِ بِاللَّهِ يَا عَائِشَةُ، الَّذِي يَعْلَمُ صِدْقَكِ إِنْ صَدَقْتِ، أَ تَذْكُرِينَ يَوْماً كَانَ نَوْبَتَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَصَنَعْتُ حَرِيرَةً فِي بَيْتِي فَأَتَيْتُهُ بِهَا وَ هُوَ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ:

وَ اللَّهِ لَا تَذْهَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامُ حَتَّى تَتَنَابَحَ كِلَابُ مَاءٍ بِالْعِرَاقِ يُقَالُ لَهُ: «الْحَوْأَبُ» امْرَأَةً مِنْ نِسَائِي فِي فِئَةٍ بَاغِيَةٍ. فَسَقَطَ الْإِنَاءُ مِنْ يَدِي، فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ وَ قَالَ: مَا بَالُكِ

-----------------------

پس عائشه از خانه اش بيرون آمده نزد اُمّ سلمه رسيد، با ديدن او اُمّ سلمه گفت: خوش آمدى، سوگند بخدا كه تو چنين محبّت و لطفى نسبت به من نداشتى، بگو بدانم كه چه شده؟ گفت: طلحه و زبير به من خبر رسانده اند كه أمير المؤمنين عثمان مظلومانه كشته شده.

با شنيدن اين مطلب اُمّ سلمه به فرياد آمده و ناله كنان گفت: اى عائشه تو تا ديروز او را كافر مى دانستى، و امروز مى گويى أمير المؤمنين مظلومانه كشته شده؟! عائشه گفت: آيا با ما خروج مى كنى، اميد كه خدا بواسطه ما كار امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را اصلاح فرمايد.

اُمّ سلمه گفت: اى عائشه خارج شوم؟! با اينكه تو نيز آنچه ما از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باب خروج شنيده ايم را شنيده اى!.

تو را قسم به خدايى كه از صدق و كذب سخنان تو باخبر است آيا آن روز را بخاطر دارى كه روز و نوبت تو با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود و من در خانه حريره اى ساخته و نزد آن حضرت آوردم و او اين مطالب را به تو مى فرمود كه:

«بخدا ديرى نپايد كه سگهاى عراق- نزديك آبى بنام حوأب- بر يكى از زنان من در حالى كه ميان گروهى از ستمكاران است پارس مى كنند!» و با شنيدن اين گفتار ظرف حريره از دستم افتاد و آنحضرت سر خود به سوى من بلند ساخته و فرمود: تو را چه شده

ص: 355

يَا أُمَّ سَلَمَةَ؟ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَ لَا يَسْقُطُ الْإِنَاءُ مِنْ يَدِي وَ أَنْتَ تَقُولُ مَا تَقُولُ؟ مَا يُؤْمِنُنِي أَنْ أَكُونَ هِيَ أَنَا؟ فَضَحِكْتِ أَنْتِ، فَالْتَفَتَ إِلَيْكِ فَقَالَ صلّي الله عليه و آله: مِمَّا تَضْحَكِينَ يَا حُمَيْرَاءَ السَّاقَيْنِ؟ إِنِّي أَحْسَبُكِ هِيَ.

وَ نَشَدْتُكِ بِاللَّهِ يَا عَائِشَةُ، أَ تَذْكُرِينَ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنْ مَكَانِ كَذَا وَ كَذَا وَ هُوَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام يُحَدِّثُنَا، فَأَدْخَلْتِ جَمَلَكِ فَحَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَلِيٍّ عليه السّلام، فَرَفَعَ مِقْرَعَةً كَانَتْ مَعَهُ يَضْرِبُ بِهَا وَجْهَ جَمَلِكِ وَ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا يَوْمُهُ مِنْكِ بِوَاحِدٍ، وَ لا بَلِيَّتُهُ مِنكَ بِواحِدَةٍ، أَمَا إِنَّهُ لَا يُبْغِضُهُ إِلَّا مُنَافِقٌ كَذَّابٌ؟

وَ أَنْشُدُكِ بِاللَّهِ، أَ تَذْكُرِينَ مَرَضَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الَّذِي قُبِضَ فِيهِ، فَأَتَاهُ أَبُوكِ يَعُودُهُ وَ مَعَهُ عُمَرُ - وَ قَدْ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام يَتَعَاهَدُ ثَوْبَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ نَعْلَهُ وَ خُفَّهُ وَ يُصْلِحُ مَا وَهَى مِنْهَا، فَدَخَلَ قَبْلَ ذَلِكِ فَأَخَذَ نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ وَ هِيَ حَضْرَمِيَّةٌ فَهُوَ يَخْصِفُهَا خَلْفَ الْبَيْتِ - فَاسْتَأْذَنَا عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُمَا، فَقَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ أَصْبَحْتَ؟

-----------------------

اى اُمّ سلمه؟ عرض كردم: اى رسولخدا با شنيدن اين فرمايش انتظارى غير از آن داشتيد؛ چه تضمينى است كه من آن زن نباشم؟ و تو اى عائشه خنديدى، و آن حضرت روى به تو كرده و فرمود: اى عايشه براى چه خنديدى و من گمان دارم كه آن زن تو باشى؟!

و باز تو را به خدا قسم مى دهم آيا بياد دارى هنگامى را كه در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مكانى به مكان ديگر در حركت بوديم، و آن حضرت در ميان من و علىّ بن ابى طالب در حركت بوده و با ما سخن مى فرمود، و تو شتر خود را پيش رانده و در ميان آنحضرت و علىّ بن ابى طالب حائل شدى، و در آن وقت پيامبر تازيانه در دستش را بلند كرده و به شتر تو زده و فرمود: سوگند به خدا كه روز سخت و گرفتارى او از جانب تو يك مرتبه نيست، و اين را بدان كه به علىّ جز منافق و دروغگو بغض و كينه نمى ورزد.

و باز تو را به خدا قسم مى دهم، آيا به ياد دارى آن روزى را كه پيامبر در بستر بيمارى بود، پدرت همراه عمر بن خطّاب به قصد عيادت آنحضرت اجازه گرفته و وارد شدند، و علىّ بن ابى طالب در پشت اطاق مشغول وصله كردن لباس و دوختن كفش رسول گرامى صلّى اللَّه عليه و آله بود، آن دو گفتند: اى رسول خدا، حال و سلامتى شما چطور است؟

ص: 356

فَقَالَ: أَصْبَحْتُ أَحْمَدُ اللَّهَ. قَالا: لَا بُدَّ مِنَ الْمَوْتِ؟ قَالَ: أَجَلْ لَا بُدَّ مِنَ الْمَوْتِ. قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلِ اسْتَخْلَفْتَ أَحَداً؟ قَالَ: مَا خَلِيفَتِي فِيكُمْ إِلَّا خَاصِفُ النَّعْلِ. فَخَرَجَا فَمَرَّا عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، كُلُّ ذَلِكِ تَعْرِفِينَهُ يَا عَائِشَةُ وَ تَشْهَدِينَ عَلَيْهِ؟!

ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: يَا عَائِشَةُ! أَنَا أَخْرُجُ عَلَى عَلِيٍّ بَعْدَ الَّذِي سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله؟! فَرَجَعَتْ عَائِشَةُ إِلَى مَنْزِلِهَا فَقَالَتْ: يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ، أَبْلِغْهُمَا أَنِّي لَسْتُ بِخَارِجَةٍ مِنْ بَعْدِ الَّذِي سَمِعْتُ مِنْ أُمِّ سَلَمَةَ، فَرَجَعَ فَبَلَّغَهُمَا، قَالَ: فَمَا انْتَصَفَ اللَّيْلُ حَتَّى سَمِعْتُ رُغَاءَ إِبِلِهِمَا تَرْتَحِلُ فَارْتَحَلَتْ مَعَهُمَا.

82- وَ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: دَخَلَتْ أُمُّ سَلَمَةَ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ عَلَى عَائِشَةَ لَمَّا أَزْمَعَتِ الْخُرُوجَ إِلَى الْبَصْرَةِ، فَحَمِدَتِ اللَّهَ وَ صَلَّتْ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَتْ:

-----------------------

فرمود: پيوسته سپاسگزار بوده و خدا را حمد و ستايش مى كنم. گفتند: آيا مرگ براى شما حتمى است؟ فرمود: آرى، چاره اى براى مرگ بشر نيست. گفتند: آيا كسى را براى بعد از خود خليفه معيّن فرمودى؟ فرمود: خليفه من جز همان كه كفش مرا پينه مى كند در ميان شما نيست. پس أبو بكر و عمر از حجره آن حضرت بيرون رفته و در آن حال متوجّه علىّ ابن ابى طالب شدند كه در پشت حجره نشسته و سرگرم دوختن كفش پيامبر بود؟.

سپس اُمّ سلمه گفت: اى عائشه، آيا من پس از شنيدن اين سخنان باز هم بر علىّ خواهم شوريد؟! و سخنان آن پيامبر عظيم الشّأن را فراموش كنم؟.

پس عائشه به منزل خود بازگشته و گفت: اى پسر زبير، به آندو (طلحه و زبير) بگو من پس از شنيدن سخنان اُمّ سلمه ديگر از شهر خارج نخواهم شد، ابن زبير نيز بازگشته و سخن او را به آن دو رساند.

راوى گويد: در همان روز هنوز نيمه شب نگذشته بود كه صداى شتر عايشه را شنيدم، و او با طلحه و زبير به سوى بصره حركت كردند.

82- از حضرت أبو عبد اللَّه الصّادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: هنگام خروج عائشه از مكّه اُمّ سلمه بر او وارد شده و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گفت:

ص: 357

يَا هَذِهِ، إِنَّكِ سُدَّةٌ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أُمَّتِهِ، وَ حِجَابُهُ عَلَيْكِ مَضْرُوبٌ وَ عَلَى حُرْمَتِهِ، وَ قَدْ جَمَعَ الْقُرْآنُ ذَيْلَكِ فَلَا تَنْدَحِيهِ (1)، وَ ضُمَّ ظُفُرَكِ فَلَا تَنْشُرِيهِ، وَ شُدَّ عَقِيرَتَكِ فَلَا تُصْحِرِيهَا(2)، إِنَّ اللَّهَ مِنْ وَرَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ قَدْ عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ مَكَانَكِ لَوْ أَرَادَ أَنْ يَعْهَدَ إِلَيْكِ فَعَلَ، بَلْ نَهَى عَنِ الْفُرْطَةِ فِي الْبِلَادِ(3)، إِنَّ عَمُودَ الدِّينِ لَنْ يُثَابَ بِالنِّسَاءِ إِنْ مَالَ (4) وَ لَا يُرْأَبُ بِهِنَّ إِنِ انْصَدَعَ (5)، حُمادَي النِّسَاءِ غَضُّ الْأَطْرَافِ، وَ ضَمُّ الذُّيُولِ وَ الْأَعْطَافِ، وَ مَا كُنْتِ قَائِلَةً لَوْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عَارَضَكِ فِي بَعْضِ هَذِهِ الْفَلَوَاتِ، وَ أَنْتِ نَاصَّةٌ قَعُوداً مِنْ مَنْهَلٍ إِلَى مَنْهَلٍ، وَ مَنْزِلٍ إِلَى مَنْزِلٍ، وَ لِغَيْرِ اللَّهِ مَهْوَاكِ، وَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ تَرِدِينَ، وَ قَدْ هَتَكْتِ عَنْكِ سِجَافَهُ، وَ نَكَثْتِ عَهْدَهُ، وَ بِاللَّهِ أَحْلِفُ أَنْ لَوْ سِرْتُ مَسِيرَكِ، ثُمَّ قِيلَ لِي ادْخُلِي الْفِرْدَوْسَ لَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ أَلْقَاهُ هَاتِكَةً حِجَاباً

-----------------------

اى عائشه تو واسطه در ميان اُمّت و رسول خدا هستى، و تو از افراد حرم و خانواده پيغمبرى، و قرآن دامن تو را جمع نموده و نشايد كه تو دامن خود را فراخ بگيرى، و تو را بايد كه مويها و گيسوان سر خود را پراكنده و منتشر نكنى، و آواز خود را در ميان مردان غريبه ظاهر و بلند ننمائى، و بايد متوجّه باشى كه خداوند متعال به حركات و اعمال ما مطّلع مى باشد، و هر گاه اين عمل پسنديده و به صلاح تو بود: البتّه رسول اكرم تو را به آن توصيه مى فرمود، در صورتى كه آن حضرت از خروج و بيرون رفتن تو نهى فرموده است. و اين را بدان كه انحراف و سستى پايه هاى دين هرگز با خروج زنها درست و استوار نگردد، و پراكندگى و اختلال امور اجتماعى با مجاهده زنها اصلاح نپذيرد، و نيكويى زنان در اين است كه ديدگان خود را فرو بسته، و دامنهاى خود را جمع نموده، و پيوسته مراقب جوانب و اطراف خود باشند. اى عائشه چه جوابى براى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهى داشت اگر وى را در ميان اين راه ملاقات كنى، در حالى كه سوار بر اشتر خود شده و از منزلى به منزل ديگر حركت كرده، و بيابانهاى وسيع و كوههاى بلند را بر اساس هوى و هوس و براى غير خدا در مى نوردى؟ اى عائشه، چطور با آنحضرت روبروى خواهى شد در حالتى كه پيمان او را شكسته؛ حجاب حرمت او را هتك كرده باشى؟ و بخدا سوگند مى خورم كه اگر من چنين راهى را رفته بودم، و سپس مرا به بهشت دعوت مى كردند، هرگز به جهت خجالت و شرمسارى از آن حضرت داخل نشده و پس از هتك حرمت و رفع حجاب

ص: 358


1- أي: لا توسعيه و تنشريه
2- العقيرة: الصوت. و صحر الحمار: نهق
3- الفرطة- بالضم-: الخروج و التقدّم يقال:( فلان ذو فرطة في البلاد) أي: أسفار كثيرة
4- ثاب: رجع بعد ذهابه
5- رأب الصدع: أصلحه

ضَرَبَهُ عَلَيَّ فَاتَّقِي اللَّهَ، وَ اجْعَلِيهِ حِصْناً، [وَ] وِقَاعَةَ السِّتْرِ مَنْزِلًا، حَتَّى تَلْقَيْهِ.

إِنَّ أَطْوَعَ مَا تَكُونِينَ لِرَبِّكِ مَا قَصُرْتِ عَنْهُ، وَ أَنْصَحَ مَا تَكُونِينَ لِلَّهِ مَا لَزِمْتِهِ، وَ أَنْصَرَ مَا تَكُونِينَ لِلدِّينِ مَا قَعَدْتِ عَنْهُ، وَ بِاللَّهِ أَحْلِفُ لَوْ حَدَّثْتُكِ بِحَدِيثٍ سَمِعْتِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لَنَهَشْتِنِي نَهْشَ الرَّقْشَاءِ الْمُطْرِقَةِ(1).

فَقَالَتْ لَهَا عَائِشَةُ: مَا أَعْرَفَنِي بِمَوْعِظَتِكِ، وَ أَقْبَلَنِي نُصْحَكِ، لَيْسَ مَسِيرِي عَلَى مَا تَظُنِّينَ، مَا أَنَا بِالْمُغْتَرَّةِ، وَ لَنِعْمَ الْمُطَّلَعُ تَطَلَّعْتُ فِيهِ، فَرَّقْتُ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مُتَشَاجِرَتَيْنِ، فَإِنْ أَقْعُدْ فَفِي غَيْرِ حَرَجٍ، وَ إِنْ أَخْرُجْ فَفِي مَا لَا غِنَى بِي عَنْهُ مِنَ الِازْدِيَادِ فِي الْأُجْرَةِ.

قَالَ الصَّادِقُ – عَلَيهِ الصّلاة و السّلام -: فَلَمَّا كَانَ مِنْ نَدَمِهَا أَخَذَتْ أُمُّ سَلَمَةَ

-----------------------

آن پيامبر گرامى حاضر نمى شدم كه وى را ملاقات نمايم!. پس اى عائشه از خدا بترس و از پناه خدا بيرون مباش، و از فضاى پرده رسول خدا سر بيرون ميار،

اى عايشه، بهترين عبادت براى تو چيزى است كه از آن جهت كوتاهى كردى، و همان كار كه از جانب خدا و رسول موظّف به آن بودى همانا بالاترين و خالصترين عمل براى تو بود، و همان روش گذشته كه داشتى نيكوترين خدمتى بود كه از جانب تو براى دين اسلام انجام مى گرفت، ولى متأسّفانه امروز بر خلاف آن عمل مى كنى. و بخدا قسم مى خورم چنانچه حديثى را كه خود از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم برايت نقل كنم مرا چون مارى خالدار و تند مى گزى!.

عائشه گفت: مواعظت را دريافته و و نصايحت را پذيرفتم، ولى راه و مسير من با آنچه تو فكر مى كنى مغاير است، و من نه فريب خورده ام و نه راه باطل را مى پيمايم، و چه نكته مناسبى بود كه مرا بدان واقف گرداندى، ولى من تنها براى جدايى ميان دو گروه متخاصم عازم آنجا مى باشم، حال اينكه من در اين حركت مجبور نبوده و در صورت ترك آن هيچ محذورى براى من نخواهد داشت، و البتّه در صورت عدم توقّف در اين قيام مأجور خواهم شد.

از حضرت جعفر بن محمّد امام صادق- عليه الصّلاة و السّلام- نقل است كه فرمود: وقتى عائشه پس از پايان جنگ جمل از كرده خود نادم و پشيمان گرديد اُمّ سلمه اين ابيات را

ص: 359


1- الرقشاء من الحيات: المنقطة بسواد و بياض. و في المثل« نهشني نهش الرقشاء المطرق»

تَقُولُ :

لَوْ كَانَ مُعْتَصِماً مِنْ زَلَّةٍ أَحَدٌ *** كَانَتْ لِعَائِشَةَ الرُّتْبَى عَلَى النَّاسِ

مِنْ زَوْجَةٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَاضِلَةٍ *** وَ ذِكْرِ آيٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِدْرَاسٍ

وَ حِكْمَةٍ لَمْ تَكُنْ إِلَّا لِهَاجِسِهَا *** فِي الصَّدْرِ يَذْهَبُ عَنْهَا كُلُّ وَسْوَاسٍ

يَسْتَنْزِعُ اللَّهُ مِنْ قَوْمٍ عُقُولَهُمْ *** حَتَّى يَمُرَّ الَّذِي يَقْضِي عَلَى الرَّاسِ

وَ يَرْحَمُ اللَّهُ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ *** تَبَدَّلَتْ لِي إِيحَاشاً بِإِينَاسٍ

فَقَالَتْ لَهَا عَائِشَةُ: شَتَمْتِنِي يَا أُخْتِ. فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: وَ لَكِنَّ الْفِتْنَةَ إِذَا أَقْبَلَتْ، غَضَّتْ عَيْنَيِ الْبَصِيرِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ أَبْصَرَهَا الْعَاقِلُ وَ الْجَاهِلُ.

-----------------------

سرود:

اگر كسى از لغزش و خطا محفوظ مى ماند، حتماً عائشه در اين مقام رتبه أوّل را مى داشت، كه او همسر رسولخدا و دانا به آيات قرآن و فاضل و حكيم بود، ولى گاهى عقل انسان مغلوب شده و هوى و هوس بر آدمى مسلّط و غالب مى شود، و در اين صورت آنكه متأخّر و عقب افتاده بود مقدّم مى شود و آنكه جلوتر بود متأخّر و عقب مى ماند، خداوند از خطاها و لغزشهاى عايشه بگذرد كه انس مرا تبديل به وحشت ساخت.

عائشه در جواب به او گفت: اى خواهر مرا شماتت مى كنى؟ اُمّ سلمه گفت: نه، ولى اين را بايد دانست كه چون فتنه اى پيش آمده و برانگيخته شود، ديدگان بينا تيره و تار نمايد و چون بر طرف شود ديگر دانا و نادان همه و همه آن را تشخيص مى دهند.

ص: 360

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام پس از ورود به بصره با گروهى از لشكريانش پيرامون تقسيم غنائم

« احْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَعْدَ دُخُولِهِ الْبَصْرَةِ بِأَيَّامٍ »

« عَلَى مَنْ قَالَ مِنْ أَصْحَابِهِ : إِنَّهُ مَا قَسَمَ الْفَيْ ءَ فِينَا بِالسَّوِيَّةِ وَ لَا عَدْلُ فِي الرَّعِيَّةِ »

« وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِنَ الْمَسَائِلِ الَّتِي سُئِلَ عَنْهَا فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا عَلَيْهِ السَّلَامُ »

83- رَوَى يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ (1) بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِيهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام يَخْطُبُ بِالْبَصْرَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ بِأَيَّامٍ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ:

يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي مَنْ أَهْلُ الْجَمَاعَةِ، وَ مَنْ أَهْلُ الْفُرْقَةِ؟ وَ مَنْ أَهْلُ الْبِدْعَةِ، وَ مَنْ أَهْلُ السُّنَّةِ؟

فَقَالَ: وَيْحَكَ أَمَّا إِذَا سَأَلْتَنِي فَافْهَمْ عَنِّي وَ لَا عَلَيْكَ أَنْ تَسْأَلَ عَنْهَا أَحَداً بَعْدِي:

أَمَّا أَهْلُ الْجَمَاعَةِ فَأَنَا وَ مَنْ تَبِعَنِي وَ إِنْ قَلُّوا، وَ ذَلِكَ الْحَقُّ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ عَنْ أَمْرِ رَسُولِهِ.

وَ أَمّا أَهْلُ الْفُرْقَةِ الْمُخَالِفُونَ لِي وَ لِمَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ كَثُرُوا.

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام پس از ورود به بصره»

«با گروهى از لشكريانش پيرامون تقسيم غنائم»

83- يحيى بن عبد اللَّه بن حسن از پدرش عبد اللَّه بن حسن و او از حضرت أمير عليه السّلام نقل نموده كه آن حضرت چند روز پس از ورود به بصره خطبه اى ايراد فرمود و در اثناى آن مردى برخاسته و گفت: اى أمير المؤمنين، بفرماييد كه اهل جماعت و اهل افتراق كيانند؟ و نيز اهل بدعت و اهل سنّت چه كسانى هستند؟.

حضرت فرمود: واى بر تو، حال كه پرسيدى با دقّت به جوابش گوش كن كه پس از من نياز نباشد كه دوباره از كسى بپرسى.

اهل جماعت من و پيروان من هستند هر چند در تعداد اندك باشند، و اين همان حقّى است كه مطابق با امر خدا و پيامبر مى باشد.

و اهل افتراق؛ مخالفان با من و پيروانم؛ مى باشند هر چند تعدادشان بسيار باشد.

ص: 361


1- راجع هامش صلّي الله عليه و آله 154

وَ أَمَّا أَهْلُ السُّنَّةِ فَالْمُتَمَسِّكُونَ بِمَا سَنَّهُ اللَّهُ لَهُمْ وَ رَسُولُهُ وَ إِنْ قَلُّوا.

وَ أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَة:ِ فَالْمُخَالِفُونَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ لِكِتَابِهِ وَ لِرَسُولِهِ، الْعَامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ وَ إِنْ كَثُرُوا، وَ قَدْ مَضَى مِنْهُمُ الْفَوْجُ الْأَوَّلُ وَ بَقِيَتْ أَفْوَاجٌ، وَ عَلَى اللَّهِ قَبْضُهَا وَ اسْتِيصَالُهَا عَنْ جَدَدِ الْأَرْضِ.

فَقَامَ إِلَيْهِ عَمَّارٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ النَّاسَ يَذْكُرُونَ الْفَيْ ءَ وَ يَزْعُمُونَ أَنَّ مَنْ قَاتَلَنَا فَهُوَ وَ مَالُهُ وَ وُلْدُهُ فَيْ ءٌ لَنَا.

فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ، وَ يُدْعَى عَبَّادَ بْنَ قَيْسٍ، وَ كَانَ ذَا عَارِضَةٍ وَ لِسَانٍ شَدِيدٍ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ اللَّهِ مَا قَسَمْتَ بِالسَّوِيَّةِ، وَ لَا عَدَلْتَ في الرَّعِيَّةِ.

فَقَالَ: وَ لِمَ وَيْحَكَ؟

قَالَ: لِأَنَّكَ قَسَمْتَ مَا فِي الْعَسْكَرِ وَ تَرَكْتَ الْأَمْوَالَ وَ النِّسَاءَ وَ الذُّرِّيَّةَ.

-----------------------

و اهل سنّت افرادى هستند كه دست تمسّك به سنن خدا و پيامبر زده اند، هر چند تعدادشان كم باشد.

و اهل بدعت مخالفان اوامر خداوند و قرآن و پيامبر بوده و افرادى خود رأى و هواپرستند هر چند تعدادشان بسيار باشد، و از اين گروه جمعى درگذشته اند، و تعدادى نيز زنده اند، كه نابودى و محو آنان از روى زمين بر عهده خود خداوند است.

در اينجا عمّار برخاسته و عرض كرد: اى أمير المؤمنين، مردم در باره غنيمت سخنانى مى گويند، و فكر مى كنند كسانى كه با ايشان جنگ كردند خود آنان و اموال و اولادشان مال ما مى شود، و بعنوان غنيمت قابل تصرّف مى باشند.

در اين هنگام مردى بنام عبّاد بن قيس از قبيله بكر بن وائل كه زبان گويا و تندى داشت برخاسته و گفت: اى أمير المؤمنين، بخدا قسم كه تو در تقسيم غنائم ميان مردم مراعات عدل و داد و مساوات را نكردى!.

حضرت فرمود: واى بر تو، براى چه؟

گفت: براى اينكه تو آنچه در محيط لشكرگاه بود قسمت نمودى ولى اموال و زنان و بچّه هاى مخالفين را واگذاشتى.

ص: 362

فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ كَانَتْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَلْيُدَاوِهَا بِالسَّمْنِ.

فَقَالَ عَبَّادٌ: جِئْنَا نَطْلُبُ غَنَائِمَنَا فَجَاءَنَا بِالتُّرَّهَاتِ! فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَلَا أَمَاتَكَ اللَّهُ حَتَّى يُدْرِكَكَ غُلَامُ ثَقِيفٍ، فَقِيلَ: وَ مَنْ غُلَامُ ثَقِيفٍ؟ فَقَالَ: رَجُلٌ لَا يَدَعُ لِلَّهِ حُرْمَةً إِلَّا انْتَهَكَهَا، فَقِيلَ: أَ فَيَمُوتُ أَوْ يُقْتَلُ؟ فَقَالَ: يَقْصِمُهُ قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ بِمَوْتٍ فَاحِشٍ يَحْتَرِقُ مِنْهُ دُبُرُهُ لِكَثْرَةِ مَا يَجْرِي مِنْ بَطْنِهِ.

يَا أَخَا بَكْرٍ، أَنْتَ امْرُؤٌ ضَعِيفُ الرَّأْيِ، أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّا لَا نَأْخُذُ الصَّغِيرَ بِذَنْبِ الْكَبِيرِ، وَ أَنَّ الْأَمْوَالَ كَانَتْ لَهُمْ قَبْلَ الْفُرْقَةِ، وَ تَزَوَّجُوا عَلَى رِشْدَةٍ، وَ وُلِدُوا عَلَى فِطْرَةٍ، وَ إِنَّمَا لَكُمْ مَا حَوَى عَسْكَرُكُمْ، وَ مَا كَانَ فِي دُورِهِمْ فَهُوَ مِيرَاثٌ. فَإِنْ عَدَا أَحَدٌ مِنْهُمْ أَخَذْنَاهُ بِذَنْبِهِ،

-----------------------

حضرت فرمود: اى مردم، هر كه جراحتى دارد آن را با روغن مداوا كند.

عبّاد گفت: ما مطالبه سهم خود را مى كنيم و او به ما حرفهاى نامربوط مى زند!!. پس أمير المؤمنين عليه السّلام بدو فرمود: اگر گفته ات باطل و دروغ باشد خدا تو را مرگ ندهد تا غلام ثقيف را درك كنى!. پرسيدند: غلام ثقيف كيست؟ فرمود: مردى كه هيچ حرمتى براى خدا باقى نمى گذارد و همه را هتك مى كند. پرسيدند: آيا او به مرگ طبيعى مى ميرد يا او را مى كشند؟ فرمود: خداوندى كه درهم كوبنده ستمكاران است او را به مرگى فاحش نابود مى كند، و آن به جهت كثرت فضولاتى است كه از او خارج مى شود به سوزشى شديد در مقعد مبتلا مى شود.

سپس أمير المؤمنين علىّ- عَلَيهِ الصّلاة و السّلام- فرمود: اى برادر بكرى، تو مرد ساده اى هستى، مگر نمى دانى كه من كوچكترها را به جرم بزرگان عقاب و مؤاخذه نمى كنم؟! آيا اين اموال پيش از افتراق و ارتداد ملك آنان نبوده؟ و آيا ازدواج ايشان روى جريان صحيح نبوده؟ و مگر فرزندان ايشان بر اساس قوانين اسلام اولادشان محسوب نمى شدند؟ و اين بچّه ها روى فطرت اسلام متولد نشده اند؟ پس چطور ما مى توانيم اموال اين بچّه ها را تصرّف كرده و از ايشان بستانيم؟!. و شما فقط مى توانيد آنچه كه در لشكرگاه است را تصرّف نماييد، و آنچه در خانه هاى ايشان است ميراث خود آنان است، بنا بر اين هر كدام از آنان را كه دشمنى كند وى را به همان گناه مؤاخده نماييم،

ص: 363

وَ إِنْ كَفَّ عَنَّا لَمْ نَحْمِلْ عَلَيْهِ ذَنْبَ غَيْرِهِ.

يَا أَخَا بَكْرٍ، لَقَدْ حَكَمْتُ فِيهِمْ بِحُكْمِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي أَهْلِ مَكَّةَ، فَقَسَمَ مَا حَوَى الْعَسْكَرُ، وَ لَمْ يَتَعَرَّضْ لِمَا سِوَى ذَلِكَ، وَ إِنَّمَا اتَّبَعْتُ أَثَرَهُ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ.

يَا أَخَا بَكْرٍ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ دَارَ الْحَرْبِ يَحِلُّ مَا فِيهَا، وَ أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ يَحْرُمُ مَا فِيهَا إِلَّا بِالْحَقِّ، فَمَهْلًا مَهْلًا رَحِمَكُمُ اللَّهُ، فَإِنْ لَمْ تُصَدِّقُونِي وَ أَكْثَرْتُمْ عَلَيَّ - وَ ذَلِكَ أَنَّهُ تَكَلَّمَ فِي هَذَا غَيْرُ وَاحِدٍ - فَأَيُّكُمْ يَأْخُذُ عَائِشَةَ بِسَهْمِهِ؟

فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَصَبْتَ وَ أَخْطَأْنَا، وَ عَلِمْتَ وَ جَهِلْنَا، فَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُ اللَّهَ تَعَالَى، وَ نَادَى النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ: أَصَبْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؛ أَصَابَ اللَّهُ بِكَ الرَّشَادَ وَ السَّدَادَ.

فَقَامَ عَبَّادٌ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّكُمْ وَ اللَّهِ لَوِ اتَّبَعْتُمُوهُ وَ أَطَعْتُمُوهُ لَنْ يَضِلَّ بِكُمْ عَنْ مَنْهَلِ

-----------------------

و هر كه از تمرّد باز ايستد گناه ديگرى را بر او بازخواست ننمائيم.

اى برادر بكرى، من همچون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مورد مكّه با ايشان رفتار نمودم، آن حضرت نيز اجناس محيط لشكر را بين مسلمين تقسيم نمود و متعرّض غير از آن نشد، و من تنها قدم به قدم از آن حضرت پيروى نمودم.

اى برادر بكرى، مگر نمى دانى كه در جنگ با كفّار حربى آنچه در شهر است براى مسلمين فاتح حلال است ولى اگر مخالفين از افراد مسلمان باشند آنچه خارج از محيط لشكرگاه است متعلّق به ورثه داشته و جز آنها كسى در آن اموال حقّى ندارند؟! در اينجا آن حضرت خطاب به چند تن ديگر كه زبان به اعتراض گشودند فرمود: آرام گرفته و آهسته سخن گوئيد خدا شما را رحمت كناد! اگر در اين سخن ترديد داشته و مرا تصديق نمى كنيد و فكر مى كنيد نظر شما صحيح است بگوئيد تا بدانم عائشه در سهم كداميك از شما قرار خواهد گرفت؟!!.

در اينجا همه مجاب شده و از سر خجلت گفتند: اى أمير المؤمنين شما راست گفتيد و ما خطا كرديم، و تو عالمى و ما جاهليم، و از درگاه خداوند طلب مغفرت مى كنيم! و همه فرياد زدند: «حقّ با شما است اى أمير مؤمنان! خدا تو را به رشاد و سداد برساند!».

در اينجا عبّاد برخاسته و گفت: اى مردم، بخدا اگر از آن حضرت پيروى نموده

ص: 364

نَبِيِّكُمْ صلّي الله عليه و آله حَتَّى قِيدِ شَعْرَةٍ، وَ كَيْفَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ وَ قَدِ اسْتَوْدَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْقَضَايَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ عَلَى مِنْهَاجِ هَارُونَ عليه السّلام، وَ قَالَ لَهُ: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي، فَضْلًا خَصَّهُ اللَّهُ بِهِ وَ إِكْرَاماً مِنْهُ لِنَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله حَيْثُ أَعْطَاهُ مَا لَمْ يُعْطِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ.

ثُمَّ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: انْظُرُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ مَا تُؤْمَرُونَ فَامْضُوا لَهُ، فَإِنَّ الْعَالِمَ أَعْلَمُ بِمَا يَأْتِي بِهِ مِنَ الْجَاهِلِ الْخَسِيسِ الْأَخَسِّ، فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ إِنْ أَطَعْتُمُونِي عَلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ، وَ إِنْ كَانَ فِيهِ مَشَقَّةٌ شَدِيدَةٌ، وَ مَرَارَةٌ عَدِيدَةٌ، وَ الدُّنْيَا حُلْوَةُ الْحَلَاوَةِ لِمَنِ اغْتَرَّ بِهَا مِنَ الشَّقَاوَةِ وَ النَّدَامَةِ عَمَّا قَلِيلٍ.

-----------------------

و اطاعت امر او كنيد شما را به قدر سر موئى از راه و جادّه پيامبرتان گمراه نخواهد ساخت، و چرا چنين نباشد كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله علم ايّام زندگى و آجال مردم و احكام قضا و داورى و قوّه تشخيص و تميز ميان حقّ و باطل را به او عطا فرموده است!. همانند هارون نسبت به موسى عليهما السّلام، و اينكه پيامبر بدو فرموده: «تو در نزد من همچون هارون در نزد موسى مى باشى جز آنكه پس از من پيامبرى نباشد»، اين فضلى است كه خداوند وى را بدان مخصوص داشته و پيامبر وى را بدان گرامى داشته و او را بر ديگران برترى داده است.

سپس أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: خدا شما را رحمت كند! شما بايد به وظائف خود آشنا باشيد، و يكى از آن وظائف اين است كه از گفتار فردى كه دانا و آگاه و خيرخواه است اطاعت نموده و فرد بى اطّلاع را جز اطاعت و تسليم هيچ وظيفه اى نيست. و اگر حرف مرا گوش كرده و از آن اطاعت كنيد مطمئنّ باشيد كه من به خواست خداوند شماها را به راه حقيقت رسانده و از مراحل تيره و تار زندگى نجات خواهم داد، هر چند كه در طىّ اين راه سختى و ناگواريهاى بسيار ببينم!. و اين را بدانيد كه اين سراى چند روزه از خوشى و شيرينى دور است و لذّتهاى ظاهرى آن آلوده به زحمت و گرفتارى و فشار بوده و آنان كه فريب ظاهر و زينتهاى دنيا را مى خورند در حقيقت محروم و مغبون شده و در آخر ندامت و پشيمانى سودى به حال ايشان نخواهد داشت.

ص: 365

ثُمَّ إِنِّي أُخْبِرُكُمْ أَنَّ جِيلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَمَرَهُمْ نَبِيُّهُمْ أَنْ لَا يَشْرَبُوا مِنَ النَّهَرِ، فَلَجُّوا فِي تَرْكِ أَمْرِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَليلٌ مِنْهُمْ. فَكُونُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ مِنْ أُولَئِكَ الَّذِينَ أَطَاعُوا نَبِيَّهُمْ وَ لَمْ يَعْصُوا رَبَّهُمْ، وَ أَمَّا عَائِشَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ، وَ لَهَا بَعْدَ ذَلِكَ حُرْمَتُهَا الْأُولَى، وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ، يَعْفُو عَمَّنْ يَشَاءُ، وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ.

84- عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ(1) قَالَ: كُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام يَوْمَ الْجَمَلِ، فَجَاءَ رَجُلٌ حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، كَبَّرَ الْقَوْمُ وَ كَبَّرْنَا، وَ هَلَّلَ الْقَوْمُ وَ هَلَّلْنَا، وَ صَلَّى الْقَوْمُ وَ صَلَّيْنَا، فَعَلَى مَا تُقَاتِلُهُمْ؟!

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: عَلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي كِتَابِهِ.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَلَيْسَ كُلُّ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ أَعْلَمُهُ، فَعَلِّمْنِيهِ. فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِي سُورَةِ الْبَقَرَةِ.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَيْسَ كُلُّ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِي سُورَةِ الْبَقَرَةِ أَعْلَمُهُ، فَعَلِّمْنِيهِ.

-----------------------

سپس اين را بدانيد چنان كه گروهى از بنى اسرائيل از نوشيدن آب نهرى ممنوع شدند، و جز گروه اندكى همگى بر خلاف دستور و نهى آن پيغمبر رفتار نمودند، شما- خدا رحمتتان كناد!- از آن گروهى هستيد كه از اوامر و دستورات پيغمبرشان اطاعت نموده و از تكاليف او سرپيچى نكردند، و امّا عائشه در اين جريان راه خطا پوئيده و از رأى زنانه پيروى نمود، ولى او همچون گذشته نزد ما همان حرمت نخست (اُمّ المؤمنينى) را دارد و رسيدگى امور تنها بدست خداوند است، هر كه را خواهد ببخشد و آن را كه بخواهد عذاب مى كند.

84- از اَصبغ بن نُباتَه نقل است كه گفت: من در روز جمل نزد أمير المؤمنين عليه السّلام ايستاده بودم كه مردى نزد آن حضرت آمده و گفت: اى امير مؤمنان اين مردم با ما در گفتن تكبير (اللَّه أكبر) و تهليل (لا إله إلّا اللَّه) و اقامه نماز همراهند، پس روى چه اصلى با آنان مى جنگيم؟

حضرت فرمود: بنا بر آيه اى كه در قرآن است،

گفت: اى أمير مؤمنان ما به تمام آيات قرآن احاطه نداريم، آن كدام آيه است؟

فرمود: آيه اى كه در سوره بقره است،

گفت: اى أمير مؤمنان، تمام آيات سوره بقره را نمى دانيم منظور شما كدام آيه است؟

ص: 366


1- لأصبغ بن نباتة- بضم النون- المجاشعي الحنظلي كان من خاصّة أمير المؤمنين و من ذخائره و قد بايعه على الموت. و كان من ثقاته(عليه السّلام) روي أنّه دعا يوما كاتبه عبيد اللّه بن أبي رافع فقال: أدخل عشرة من ثقاتي، فقال: سمّهم يا أمير المؤمنين فسمّاه في أولهم و كان رحمه اللّه من فرسان أهل العراق، و كان يوم صفّين على شرطة الخميس، و قال لأمير المؤمنين(عليه السّلام): قدمني في البقية من الناس فإنّك لا تفقد لي اليوم صبرا و لا نصرا، قال عليه السلام: تقدّم باسم اللّه و البركة، و أخذ رايته و سيفه، فمضى بالراية مرتجزا فرجع و قد خضب سيفه و رمحه دما، و كان إذا لقي القوم لا يغمد سيفه. و كان شيخا ناسكا عابدا، قال: كنت أركع عند باب أمير المؤمنين(عليه السّلام) و أنا أدعو اللّه عزّ و جل إذ خرج أمير المؤمنين(عليه السّلام) فقال: يا أصبغ، قلت: لبيك، قال: أي شي ء كنت تصنع؟ قلت: ركعت و أنا أدعو اللّه، قال: أ فلا أعلمك دعاء أسمعته من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ قلت بلى. قال: قل: الحمد للّه على ما كان و الحمد للّه على كلّ حال، ثمّ ضرب بيده اليمنى على منكبي الأيسر و قال: يا أصبغ لئن ثبتت قدمك، و تمت ولايتك، و انبسطت يدك. فاللّه أرحم بك من نفسك. روى عن أمير المؤمنين(عليه السّلام) عهده للأشتر و وصيته لمحمّد بن الحنفية، و عمر بعد أمير المؤمنين(عليه السّلام) و مات مشكورا. رجال الطوسيّ صلّي الله عليه و آله 34، رجال العلامة صلّي الله عليه و آله 24، سفينة البحار ج 2 صلّي الله عليه و آله 7، 8، 10

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: هَذِهِ الْآيَةُ: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ»(1)، فَنَحْنُ الَّذِينَ آمَنَّا وَ هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا.

فَقَالَ الرَّجُلُ: كَفَرَ الْقَوْمُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ. ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - رِضوان اللَّهُ عَلَيهِ -.

85- وَ عَنِ الْمُبَارَكِ بْنِ فَضَالَةَ، عَنْ رَجُلٍ ذَكَرَهُ قَالَ: أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام بَعْدَ – الْجَمَلِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، رَأَيْتُ فِي هَذِهِ الْوَاقِعَةِ أَمْراً هَالَنِي: مِنْ رُوحٍ قَدْ بَانَتْ، وَ جُثَّةٍ قَدْ زَالَتْ، وَ نَفْسٍ قَدْ فَاتَتْ، لَا أَعْرِفُ فِيهِمْ مُشْرِكاً بِاللَّهِ تَعَالَى، فَاللَّهَ اللَّهَ مَا يُجَلِّلُنِي مِنْ هَذَا! إِنْ يَكُ شَرّاً فَهَذَا نَتَلَقَّى بِالتَّوْبَةِ، وَ إِنْ يَكُ خَيْراً ازْدَدْنَا مِنْهُ، أَخْبِرْنِي عَنْ أَمْرِكَ هَذَا الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ، أَ فِتْنَةٌ عُرِضَتْ لَكَ فَأَنْتَ تَنْفَحُ النَّاسَ بِسَيْفِكَ (2)، أَمْ شَيْ ءٌ خَصَّكَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ؟

-----------------------

فرمود: آيه: «آن پيامبران، برخى شان را بر برخى برترى داديم؛ از ايشان فردى بود كه خدا با وى سخن گفت، و برخى شان را پايه ها بالا برد؛ و عيسى پسر مريم را حجّت ها و نشانه هاى روشن داديم و او را به روح القدس (جبرئيل) نيرومند گردانيديم، و اگر خدا مى خواست آنان كه پس از ايشان بودند بعد از آنكه نشانه هاى روشن به آنان رسيد با يك ديگر پيكار نمى كردند، و ليكن اختلاف كردند، از آنان فردى بود كه ايمان داشت و فردى بود كه كافر شد؛ و اگر خدا مى خواست با هم پيكار نمى كردند و ليكن خدا آنچه خواهد مى كند- بقره: 253»، پس مراد از اهل ايمان در آيه مائيم و كافران دشمنان و مخالفين ما را تشكيل مى دهند. پس آن مرد گفت: به خداى كعبه كه اين مردم كافر شدند. سپس بر آنان يورش برده تا به شهادت رسيد- رضوان اللَّه عليه-.

85- و از مبارك بن فضاله از مردى كه نامش را برده نقل است كه گفت: پس از جنگ جمل مردى نزد حضرت أمير عليه السّلام آمده و گفت: اى أمير مؤمنان، در اين واقعه متوجّه امرى شدم كه از شدّت ترس روح از بدنم خارج و جسدم زايل و تباه گشته، و جانم بلب رسيده! كه در ميان آنان هيچ فرد مشركى را نمى بينم!. تو را بخدا تو را بخدا مرا از اين حيرت و سرگردانى درآور؟ اگر اين ذهنيّت شرّ است كه از آن توبه كنم، و اگر خير و نيك است آن را بپروران، به من بفرمائيد كه اين واقعه تنها فتنه و آشوبى بود كه شما فتنه گران را با شمشير خود كشتيد، يا آن مأموريتى بوده كه رسول خدا شما را بدان مخصوص ساخته است؟.

ص: 367


1- البقرة: 253
2- أي: تأخذهم بطرف سيفك من بعيد

فَقَالَ لَهُ عليه السّلام: إِذَنْ أُخْبِرَكَ، إِذَنْ أُنَبِّئَكَ، إِذَنْ أُحَدِّثَكَ، إِنَّ نَاساً مِنَ الْمُشْرِكِينَ أَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ أَسْلَمُوا، ثُمَّ قَالُوا لِأَبِي بَكْرٍ: اسْتَأْذِنْ لَنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَتَّى نَأْتِيَ قَوْمَنَا فَنَأْخُذَ أَمْوَالَنَا ثُمَّ نَرْجِعَ. فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَاسْتَأْذَنَ لَهُمْ، فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ نَرْجِعُ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَى الْكُفْرِ؟

فَقَالَ صلّي الله عليه و آله: وَ مَا عِلْمُكَ يَا عُمَرُ أَنْ يَنْطَلِقُوا فَيَأْتُوا بِمِثْلِهِمْ مَعَهُمْ مِنْ قَوْمِهِمْ؟ ثُمَّ إِنَّهُمْ أَتَوْا أَبَا بَكْرٍ فِي الْعَامِ الْمُقْبِلِ فَسَأَلُوهُ أَنْ يَسْتَأْذِنَ لَهُمْ عَلَى النَّبِيِّ فَاسْتَأْذَنَ لَهُمْ، وَ عِنْدَهُ عُمَرُ فَقَالَ مِثْلَ قَوْلِهِ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ مَا أَرَاكُمْ تَنْتَهُونَ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ رَجُلًا مِنْ قُرَيْشٍ يَدْعُوكُمْ إِلَى اللَّهِ فَتَخْتَلِفُونَ عَنْهُ اخْتِلَافَ الْغَنَمِ الشَّردِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا هُوَ؟ قَالَ: لَا.

-----------------------

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: حال كه چنين است تو را خبر دهم، حال كه چنين است تو را آگاه كنم، حال كه چنين است تو را حديث گويم، بدان كه در روزگار رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله گروهى از مشركان خدمت آنحضرت رسيده و مسلمان شدند، سپس از أبو بكر خواستند تا از پيامبر بخواهد به ما اجازه دهد تا نزد قوم خود رفته و پس از گرفتن اموال خود نزد شما باز گرديم، أبو بكر نيز درخواست جمع را به سمع آن حضرت رساند و پيامبر نيز اجازه فرمود، در اينجا عمر گفت: اى رسولخدا، نكند اين گروه از اسلام به كفر گرايند؟

رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: تو چه مى دانى كه آنان پس از حضور در ميان قوم خود با افراد بيشترى نزد ما بازگشته و آنان نيز مسلمان شوند، سپس ايشان در سال بعد نيز توسّط أبو بكر از آنحضرت درخواست مرخصى نمودند و پيامبر نيز با آن موافقت فرمود و عمر باز همان حرفها را تكرار كرد، سپس پيامبر عصبانى شده و فرمود: بخدا سوگند فكر نمى كنم شما دست از اين سخنان بى معنى برداريد تا اينكه خداوند فردى از قريش را بر شما گسيل دارد كه شما را به خداوند متعال بخواند و شما در اختلاف با او همچون گوسفندى وحشى كه از گلّه جدا شده پراكنده شويد.

أبو بكر گفت: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا آيا آن شخص منم؟ فرمود: نه.

ص: 368

فَقالَ عُمَر: أَنَا هُوَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عُمَرُ: فَمَنْ هُوَ؟ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَأَومَأ إِلَيَّ وَ أَنَا أَخْصِفُ نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ قَالَ: «هُوَ خَاصِفُ النَّعْلِ عِنْدَكُمَا، ابْنُ عَمِّي، وَ أَخِي، وَ صَاحِبِي، وَ مُبَرِّئُ ذِمَّتِي، وَ الْمُؤَدِّي عَنِّي دَيْنِي وَ عِدَاتِي، وَ الْمُبَلِّغُ عَنِّي رِسَالاتِي، وَ مُعَلِّمُ النَّاسِ مِنْ بَعْدِي، وَ مُبَيِّنُهُمْ مِنْ تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ مَا لَا يَعْلَمُونَ». فَقَالَ الرَّجُلُ: أَكْتَفِي مِنْكَ بِهَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا بَقِيتُ.

قالَ: فَكَانَ ذَلِكَ الرَّجُلُ أَشَدَّ أَصْحَابِ عَلِيٍّ عليه السّلام فِيمَا بَعْدُ عَلَى مَنْ خَالَفَهُ.

عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا فَرَغَ عَلِيٌّ عليه السّلام مِنْ قِتَالِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، وَضَعَ قَتَباً عَلَى قَتَبٍ (1) ثُمَّ صَعِدَ عَلَيْهِ فَخَطَبَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ فَقَالَ:

يَا أَهْلَ الْبَصْرَةِ، يَا أَهْلَ الْمُؤْتَفِكَةِ(2)، يَا أَهْلَ الدَّاءِ الْعُضَالِ (3)، أَتْبَاعَ الْبَهِيمَةِ(4)، يَا جُنْدَ الْمَرْأَةِ(5)، رَغَا فَأَجَبْتُمْ(6)، وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ، مَاؤُكُمْ زُعَاقٌ (7)، وَ دِينُكُمْ نِفَاقٌ، وَ أَخْلَاقُكُمْ دِقَاقٌ!.

-----------------------

عمر گفت: آنفرد من هستم؟ فرمود: نه. عمر گفت: اى رسولخدا پس آن فرد كيست؟ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نيز اشاره به من- كه مشغول دوخت كفش آنحضرت بودم- نموده و فرمود: «او همان خاصف النّعل در ميان شما، پسر عمويم، و برادرم، و دوستم، برى كننده ذمّه ام، همو است كه دين مرا ادا و وعده هايم را عملى مى سازد، او مبلّغ رسالت من است، و بعد از من معلّم مردم است، همو است كه پس از من مبيّن و تأويل كننده آياتى از قرآن است كه هيچ كس از آن باخبر نيست». چون آن مرد اين سخنان شنيد عرض كرد: اى أمير المؤمنين همين كلام مرا بس است زيرا كه هيچ چيزى باقى نگذاشتى.

راوى گويد: بعدها آن مرد از طرفداران سرسخت آن حضرت عليه مخالفين شد.

86- از ابن عبّاس نقل است كه چون حضرت أمير عليه السّلام از جنگ جمل فراغت يافت چند جهاز شتر بر هم نهاده به صورت منبرى در آوردند و آنحضرت عليه السّلام بر بالاى آن رفته و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود:

اى اهل بصره، اى گروه منحرف و منقلب، اى دردمندان بى درمان، اى پيروان چهارپاى، اى لشكر زن، شما به صداى چهارپايى جمع شديد و چون كشته شد پراكنده گشتيد! آب آشاميدنى شما تلخ و ناگوار است و آئين شما نفاق است و افراد حليم و بردبارتان ضعيف و سستند!.

ص: 369


1- القنب- بالتحريك- رحل البعير
2- المؤتفكة: المنقلبة قال تعالى- في قرى قوم لوط التي انقلبت بأهلها-: و المؤتفكة أهوى، و في الحديث: البصرة إحدى المؤتفكات
3- الداء العضال- بعين مضمومة-: المرض الصعب الشديد الذي يعجز عنه الطبيب
4- يريد: الجمل الذي ركبته عائشة
5- يريد عائشة
6- رغا فأجبتم أي الجمل رغا و الرغاء- كغراب-: صوت ذوات الخف و قد رغا البعير يرغو رغاء إذا ضج و رغت الناقة صوتت فهي راغية
7- الزعاق- كغراب-: الماء المر الغليظ الذي لا يطاق شربه

ثُمَّ نَزَلَ يَمْشِي بَعْدَ فَرَاغِهِ مِنْ خُطْبَتِهِ، فَمَشَيْنَا مَعَهُ فَمَرَّ بِالْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ وَ هُوَ يَتَوَضَّأُ فَقَالَ:

يَا حَسَنُ، أَسْبِغِ الْوُضُوءَ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، لَقَدْ قَتَلْتَ بِالْأَمْسِ أُنَاساً يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، يُصَلُّونَ الْخَمْسَ، وَ يُسْبِغُونَ الْوُضُوءَ! فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: فَقَدْ كَانَ مَا رَأَيْتَ، فَمَا مَنَعَكَ أَنْ تُعِينَ عَلَيْنَا عَدُوَّنَا؟!

فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَأَصْدُقَنَّكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، لَقَدْ خَرَجْتُ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ فَاغْتَسَلْتُ وَ تَحَنَّطْتُ وَ صَبَبْتُ عَلَيَّ سِلَاحِي وَ أَنَا لَا أَشُكُّ فِي أَنَّ التَّخَلُّفَ عَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ هُوَ الْكُفْرُ، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْخُرَيْبَةِ نَادَانِي مُنَادٍ: يَا حَسَنُ إِلَى أَيْنَ؟ ارْجِعْ فَإِنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فِي النَّارِ!. فَرَجَعْتُ ذَعِراً وَ جَلَسْتُ فِي بَيْتِي، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي لَمْ أَشُكَّ أَنَّ التَّخَلُّفَ عَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ هُوَ الْكُفْرُ، فَتَحَنَّطْتُ، وَ صَبَبْتُ عَلَيَّ سِلَاحِي- وَ خَرَجْتُ أُرِيدُ الْقِتَالَ،

-----------------------

سپس از منبر به پايين آمده و ما بهمراه آن حضرت راه افتاديم، و در ميان راه به حسن بصرىّ كه در حال وضو گرفتن بود رسيده و بدو فرمود: اى حسن در وضوى خود دقّت كن و آداب آن را بجاى آور. او گفت: اى أمير المؤمنين ديروز افرادى را كشتى كه همگى شهادت به توحيد و رسالت داده و نمازهاى پنجگانه را اقامه مى كردند و با تمام آداب وضو مى گرفتند!. حضرت در پاسخش فرمود: اگر اين گونه بوده و تو شاهد آن بودى پس براى چه به يارى دشمنان ما نشتافتى؟

حسن بصرىّ گفت: بخدا كه راست فرمودى، و من آن را تصديق مى كنم، ماجرا از اين قرار بود كه در روز أوّل جنگ بود كه از خانه بيرون آمده غسل كردم و حنوط به بدنم ماليدم و شمشير را با خود برداشتم، و من هيچ شكّ و ترديدى نداشتم كه تخلّف از امّ المؤمنين عائشه كفر است، ولى وقتى به «خُرَيْبه» (نام محلّى است در بصره) رسيدم آوازى مرا ندا ساخت كه: «اى حسن كجا مى روى؟ برگرد، كه قاتل و مقتول هر دو (در اين كارزار) جهنّمى هستند»، پس با حالتى ترسان بازگشته و در خانه ام نشستم، پس چون روز دوم رسيد هيچ شكّ نكردم كه تخلّف از اُمّ المؤمنين عائشه كفر است، پس همچون روز گذشته حنوط به بدن ماليده و سلاح بر كمر بسته و قصد رفتن به كارزار را نمودم،

ص: 370

حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْخُرَيْبَةِ، فَنَادَانِي مُنَادٍ مِنْ خَلْفِي: «يَا حَسَنُ إِلَى أَيْنَ - مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَى -؟ فَإِنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فِي النَّارِ!».

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: صَدَقتَ، أَ فَتَدْرِي مَنْ ذَلِكَ الْمُنَادِي؟ قَالَ: لَا.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: ذَاكَ أَخُوكَ إِبْلِيسُ، وَ صَدَقَكَ أَنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ مِنْهُمْ (1) فِي النَّارِ، فَقَالَ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ: الْآنَ عَرَفْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ الْقَوْمَ هَلْكَى.

87- وَ عَنْ يَحْيَى الْوَاسِطِيِ (2) قَالَ: لَمَّا افْتَتَحَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَ فِيهِمُ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُ وَ مَعَهُ الْأَلْوَاحُ، فَكَانَ كُلَّمَا لَفَظَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام بِكَلِمَةٍ كَتَبَهَا، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام بِأَعْلَى صَوْتِهِ: مَا تَصْنَعُ؟ فَقَالَ: نَكْتُبُ آثَارَكُمْ لِنُحَدِّثَ بِهَا بَعْدَكُمْ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: أَمَا إِنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ سَامِرِيّاً، وَ هَذَا سَامِرِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ، أَمَا إِنَّهُ لَا يَقُولُ : «لا مِساسَ »،وَ لَكِنْ يَقُولُ: لَا قِتَالَ.

-----------------------

تا به «خريبه» رسيدم ندايى از پشت سرم گفت: «اى حسن دوباره كجا مى روى، كه قاتل و مقتول هر دو اهل آتشند».

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: راست گفتى، آيا هيچ فهميدى كه آن منادى كه بود؟ گفت: نه. فرمود: او برادرت ابليس بود، و راست گفت كه قاتل و مقتول از آنان هر دو اهل آتشند. حسن بصرىّ گفت: اى أمير المؤمنين اكنون دريافتم كه اين قوم در هلاكت و گمراهى هستند.

87- از أبو يحيى واسطى نقل است كه پس از فتح بصره گروهى نزد حضرت أمير عليه السّلام شتافته و در ميان ايشان حسن بصرىّ ديده مى شد كه اوراقى در دست گرفته و سخنان أمير المؤمنين عليه السّلام را ضبط مى كرد. أمير المؤمنين به صداى بلند او را خطاب كرد كه چه مى كنى؟ گفت: فرمايشات شما را مى نگارم تا پس از شما آنها را حديث كنم. پس أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بدانيد كه در ميان هر جمعيّتى يك نفر سامرى مى باشد، و اين فرد؛ سامرىّ اين اُمّت است، بدانيد كه او نمى گويد به من نزديك نشويد (لا مِساسَ) بلكه از جنگ نهى كرده و مى گويد:«لا قتال» (3).

ص: 371


1- أي: القاتل و المقتول من أصحاب الجمل في النار
2- أبو يحيى الواسطي و اسمه سهيل بن زياد الواسطي له كتاب لقي أبا محمّد العسكريّ. أمه بنت محمّد بن نعمان أبي جعفر لأحول الملقب بمؤمن الطاق المتكلم المشهور. رجال الشيخ صلّي الله عليه و آله 476 رجال النجاشيّ صلّي الله عليه و آله 1
3- مترجم گويد: آيه مورد اشاره حضرت أمير عليه السّلام در سئره طه تحت رقم 98 است كه فرموده: «َاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ» و «مساس» در قاموس به هر سه حركت حرف اوَّل گفته است از مصدر مَسّ، به معني ژسودن و دو كلمه «لا مساس» يعني با من تماس مكن و من هم با تو تماس نمي كنم و نه بپساي و نه بپسايم. و در تفسير أبوالفتوح در قولي گويد: «موسي بني اسرائيل را نهي كرد از آنكه با او آميزش كنند و امر كرد او را از خود برانند و در ميان خود راه ندهند و از آباداني بيرون كنند»

احتجاج آن حضرت با أصحاب خود پيرامون عهد و بيعت ايشان و تحريك مردم براى جنگ با اهل شام

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلى قَوْمِهِ فِي الْحَثِّ عَلَى الْمَسِيرِ إِلَى الشَّامِ »

« لِقِتالٍ مُعَاوِيَةَ وَ فِيمَا أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ بِالطَّاعَةِ لَهُ حَالُ بِيعَتَهُمْ إِيَّاهُ »

88- رُوِيَ أَنَّهُ عليه السّلام لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْمَسِيرِ إِلَى الشَّامِ لِقِتَالِ مُعَاوِيَةَ، قَالَ - بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله -: اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ أَطِيعُوهُ، وَ أَطِيعُوا إِمَامَكُمْ، فَإِنَّ الرَّعِيَّةَ الصَّالِحَةَ تَنْجُو بِالْإِمَامِ الْعَادِلِ، أَلَا وَ إِنَّ الرَّعِيَّةَ الْفَاجِرَةَ تَهْلِكُ بِالْإِمَامِ الْفَاجِرِ، وَ قَدْ أَصْبَحَ مُعَاوِيَةُ غَاصِباً لِمَا فِي يَدَيْهِ مِنْ حَقِّي، نَاكِثاً لِبَيْعَتِي، طَاغِياً فِي دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ مَا فَعَلَ النَّاسُ بِالْأَمْسِ، فَجِئْتُمُونِي رَاغِبِينَ إِلَيَّ فِي أَمْرِكُمْ،

-----------------------

«احتجاج آن حضرت با أصحاب خود»

«پيرامون عهد و بيعت ايشان و تحريك مردم براى جنگ با اهل شام»

88- نقل است آنگاه كه حضرت أمير عليه السّلام آماده رفتن به سوى شام براى جنگ با معاويه شد پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى بندگان خدا بترسيد از خدا! و پيروى او و پيروى از امام و پيشواى خود كنيد زيرا كه مردم نيك رفتار و شايسته به وسيله پيشواى عادل نجات يابند، آگاه باشيد كه مردم بدكردار به وسيله پيشواى نادرست نابود گردند و معاويه امروز حقّ مرا كه در دست او است به ناحقّ گرفته و بيعت مرا شكسته و در دين خداى عزّ و جلّ سركشى كرده، و به حقيقت شما اى مسلمانان مى دانيد مردم ديروز چه كردند و شما را رغبت و ميلى كه در باره من داشتيد براى كار خود

ص: 372

حَتَّى اسْتَخْرَجْتُمُونِي مِنْ مَنْزِلِي لِتُبَايِعُونِي، فَالْتَوَيْتُ عَلَيْكُمْ لِأَبْلُوَ(1) مَا عِنْدَكُمْ فَرَادَدْتُمُونِيَ الْقَوْلَ مِرَاراً وَ رَادَدْتُكُمْ، وَ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا حِرْصاً عَلَى بَيْعَتِي، حَتَّى خِفْتُ أَنْ يَقْتُلَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.

فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ مِنْكُمْ رَوَّيْتُ فِي أَمْرِكُمْ وَ أَمْرِي، وَ قُلْتُ: إِنْ أَنَا لَمْ أُجِبْهُمْ إِلَى الْقِيَامِ بِأَمْرِهِمْ لَمْ يُصِيبُوا أَحَداً مِنْهُمْ يَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي وَ يَعْدِلُ فِيهِمْ عَدْلِي، وَ قُلْتُ: وَ اللَّهِ لَأَلِيَنَّهُمْ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ حَقِّي وَ فَضْلِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَلُونِي وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَقِّي وَ فَضْلِي، فَبَسَطْتُ لَكُمْ يَدِي فَبَايَعْتُمُونِي - يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ، وَ فِيكُمُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ، وَ التَّابِعُونَ - بِإِحْسَانٍ، فَأَخَذْتُ عَلَيْكُمْ عَهْدَ بَيْعَتِي، وَ وَاجِبَ صَفْقَتِي، عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ، وَ أَشَدَّ مَا أَخَذَ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ عَهْدٍ وَ مِيثَاقٍ لَتُقِرُّنَّ لِي، وَ لَتَسْمَعُنَّ لِأَمْرِي، وَ لَتُطِيعُونِي، وَ تُنَاصِحُونِي، وَ تُقَاتِلُونَ مَعِي كُلَّ بَاغٍ عَلَيَّ أَوْ مَارِقٍ إِنْ مَرَقَ، فَأَنْعَمْتُمْ لِي بِذَلِكَ جَمِيعاً، وَ أَخَذْتُ عَلَيْكُمْ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ،

-----------------------

نزد من آمديد تا اينكه مرا براى بيعت از خانه ام بيرون كشيديد، و من از بيعت با شما خوددارى كردم تا آنچه در نزد شما است آزمايش كنم پس سخن را چندين بار از سر گرفتيد و من نيز همان را تكرار كردم و شما روى حرصى كه بر بيعت من داشتيد همچون شترانى كه براى نوشيدن آب به سوى حوضچه هاى آب هجوم مى آورند به جانب من ازدحام كرده و هجوم آورديد و با اصرار هر چه تمامتر تقاضاى بيعت با من نموده، و همديگر را فشار مى داديد، و ازدحام به حدّى بود كه من ترسيدم برخى از شما برخى را بكشد.

پس چون چنين ديدم در كار خود و شما انديشه كرده و با خود گفتم: اگر در كار ايشان اقدام نكنم و حرفشان را نپذيرم به كسى كه جايگير من باشد دست نخواهند يافت، و كسى را كه روى علم و عدالت و حقيقت حكومت كند پيدا نخواهيد كرد، و با خود گفتم: پذيرش حكومت و خلافت بر آنان و اينكه حقّ برترى مرا بشناسند نزد من محبوبتر است از اينكه اينان بر من فرمانروائى كنند و برترى و حقّ مرا نشناسند، پس دست خود را باز كردم و شما از گروه مسلمانان با من بيعت كرديد در صورتى كه در ميان شما مهاجر و انصار و پيروان نيكوكار بودند، پس من پيمان بيعت خود را و آنچه در آن واجب بود از شما بر گرفته و آنچه از عهد و پيمان خداوند و سخت ترين پيمان و عهد پيمبران الهى بود از شما گرفتم

ص: 373


1- أي: لأختبر ما عندكم

وَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ ذِمَّةَ رَسُولِهِ فَأَجَبْتُمُونِي إِلَى ذَلِكَ، وَ أَشْهَدْتُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ، وَ أَشْهَدْتُ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ، فَقُمْتُ فِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ، وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله، فَالْعَجَبُ مِنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ يُنَازِعُنِي الْخِلَافَةَ، وَ يَجْحَدُ لِيَ الْإِمَامَةَ، وَ يَزْعُمُ أَنَّهُ أَحَقُّ بِهَا مِنِّي، جُرْأَةً مِنْهُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، بِغَيْرِ حَقٍّ لَهُ فِيهَا وَ لَا حُجَّةٍ، وَ لَمْ يُبَايِعْهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ لَا سَلَّمَ لَهُ الْأَنْصَارُ وَ الْمُسْلِمُونَ.

يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ: وَ جَمَاعَةِ مَنْ سَمِعَ كَلَامِي! أَ مَا أَوْجَبْتُمْ لِي عَلَى أَنْفُسِكُمُ الطَّاعَةَ؟ أَ مَا بَايَعْتُمُونِي عَلَى الرَّغْبَةِ؟- أَ مَا أَخَذْتُ عَلَيْكُمُ الْعَهْدَ بِالْقَبُولِ لِقَوْلِي؟ أَ مَا بَيْعَتِي لَكُمْ يَوْمَئِذٍ أَوْكَدَ مِنْ بَيْعَةِ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ؟ فَمَا بَالُ مَنْ خَالَفَنِي لَمْ يَنْقُضْ عَلَيْهِمَا حَتَّى مَضَيَا وَ نَقَضَ

-----------------------

كه با من وفادارى كنيد و دستور مرا بشنويد و پيروى كنيد و در باره من خيرانديشى نموده در همراهى من با هر ستمكار و دشمنى با هر كه از دين بيرون رود بجنگيد، و شما همه اينها را پذيرفتيد، پس من پيمان خدا و عهد او و ذمّه خداوند و رسولش را در اين باره از شما گرفتم و شما آن را پذيرفتيد و خدا را بر شما گواه گرفتم، و برخى از خودتان را شاهد بعضى ديگر قرار دادم و در تمام مجارى امور طبق كتاب خدا و سنّت رسول اكرم قدم برداشتم، پس با اين همه جاى شگفت است كه معاوية بن ابى سفيان به دعوى خلافت برخاسته و در اين امر با من منازعه و امامت مرا انكار نموده و مى پندارد كه از من به خلافت سزاوارتر است، او در اين عمل به ساحت خداوند و رسول او جرأت و جسارت نموده و كوچكترين برهان و دليلى بر دعوى خود نداشته و در اين مقام كمترين حقّى ندارد. زيرا نه مهاجرين با او در خلافت بيعت كرده اند و نه انصار و نه مسلمانان در برابرش تسليم شده و كار را به او واگذار نموده اند.

اى جماعت مهاجرين و انصار و كسانى كه سخن من را مى شنود! آيا شما پيروى مرا بر خود واجب نساختيد؟ آيا از روى ميل و رغبت با من بيعت نكرديد؟ مگر من بر شما پيمان پذيرش سخن خود را نگرفتم؟ مگر بيعت من با شما در آن روز محكمتر از بيعت با أبو بكر و عمر نبود؟ پس چرا آنكه با من مخالفت مى كند تا وقتى كه آن دو فوت نكردند بيعت خود را با آن دو نشكست؛ اكنون بيعت مرا مى شكند و پايدارى در بيعت خود نمى كند؟

ص: 374

عَلَيَّ وَ لَمْ يَفِ لِي؟! أَ مَا يَجِبُ عَلَيْكُمْ نُصْحِي وَ يَلْزَمُكُمْ أَمْرِي؟ أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ بَيْعَتِي يَلْزَمُ الشَّاهِدَ مِنْكُمْ وَ الْغَائِبَ؟ فَمَا بَالُ مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ طَاغُونَ فِي بَيْعَتِي؟ وَ لِمَ لَمْ يَفُوا لِي وَ أَنَا فِي قَرَابَتِي وَ سَابِقَتِي وَ صِهْرِي أَوْلَى بِالْأَمْرِ مِمَّنْ تَقَدَّمَنِي؟ أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ يَوْمَ الْغَدِيرِ فِي وَلَايَتِي وَ مُوَالاتِي؟

فَاتَّقُوا اللَّهَ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ وَ تَحَاثُّوا عَلَى جِهَادِ مُعَاوِيَةَ الْقَاسِطِ النَّاكِثِ، وَ أَصْحَابِهِ الْقَاسِطِينَ. اسْمَعُوا مَا أَتْلُو عَلَيْكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ عَلَى نَبِيِّهِ الْمُرْسَلِ لِتَتَّعِظُوا، فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ أَبْلَغُ عِظَةً لَكُمْ، فَانْتَفِعُوا بِمَواعِظِ اللَّهِ، وَ ازْدَجِرُوا عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ، فَقَدْ وَعَظَكُمُ اللَّهُ بِغَيْرِكُمْ فَقَالَ لِنَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا؟ قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا

-----------------------

مگر بر همه مسلمانان فرض نيست كه با نهايت حرارت و صميميّت مرا يارى و مساعدت نموده و اوامر مرا امتثال و اطاعت كنند؟ آيا اطاعت من بر همه مسلمين از حاضر و غايب واجب نيست، پس براى چه معاوية بن ابى سفيان و أصحاب او به مخالفت و دشمنى من پرداخته و از بيعت سر باز زدند؟! مگر من از لحاظ قرابت با پيامبر، و سبقت در ايمان، و دامادى رسول خدا بر گذشتگان برترى نداشتم؟ مگر شما در روز غدير خمّ سخنان پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را در باره ولايت و محبّت من استماع نكرديد؟

پس اى مسلمانان، رعايت تقواى الهى را نموده و به جنگ با معاويه ظالم عهدشكن و ياران ستمكارش بشتابيد! همگى به اين آيه كه خداوند بر پيامبرش نازل فرموده گوش فرا دهيد تا پند گيريد، زيرا آن به خدا سوگند كه بهترين موعظه براى شما مى باشد، پس از مواعظ الهى پند گرفته و از معصيت دورى كنيد، زيرا خداوند شما را بجز خودتان [توسّط داستانهاى گذشتگان] شما را اندرز داده؛ به پيغمبرش فرموده: «آيا ننگريستى به آن گروه از فرزندان اسرائيل پس از موسى كه به پيامبر خود گفتند: براى ما پادشاهى برانگيز تا در راه خدا كارزار كنيم؟ گفت: آيا احتمال مى دهيد كه اگر كارزار بر شما نوشته شود كارزار نكنيد؟ گفتند: ما را چيست كه در راه خدا كارزار نكنيم و حال آنكه از خانمان و فرزندانمان بيرون رانده شده ايم؟ و چون كارزار بر آنان نوشته شد جز اندكى

ص: 375

مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (1) * وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ؟ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ »(2).

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ لَكُمْ فِي هَذِهِ الْآيَاتِ عِبْرَةً، لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْخِلَافَةَ وَ الْإِمْرَةَ مِنْ بَعْدِ الْأَنْبِيَاءِ فِي أَعْقَابِهِمْ، وَ أَنَّهُ فَضَّلَ طَالُوتَ وَ قَدَّمَهُ عَلَى الْجَمَاعَةِ بِاصْطِفَائِهِ إِيَّاهُ وَ زِيَادَةِ بَسْطَةٍ فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ، فَهَلْ تَجِدُونَ أَنَّ اللَّهَ اصْطَفَى بَنِي أُمَيَّةَ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ وَ زَادَ مُعَاوِيَةَ عَلَيَّ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ؟!.

فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ جَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَنَالَكُمْ سَخَطُهُ بِعِصْيَانِكُمْ لَهُ، قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ * كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ » «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ

-----------------------

پشت كردند، و خداوند به ستمكاران داناست * و پيامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهى شما برانگيخت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد و ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و او را گشايشى از مال نداده اند. گفت: خدا او را بر شما برگزيده است و در دانش و تن فزونى و فراخى داده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر كه خواهد دهد و خدا فراخى بخش و داناست- بقره: 247- 246»

اى مردم، براى شما در اين آيات عبرت و پندى است تا دريابيد كه خداوند خلافت و امارت پس از پيامبران را در بازماندگان آنان نهاده، و اينكه «طالوت» را بر مردمان تفضيل داده و پيش انداخته و فزونى در دانش و پيكر او داده، پس آيا هيچ مى يابيد كه خداوند بنى اميّه را بر بنى هاشم برگزيده و معاويه را بر من در دانش و پيكر فزونى داده باشد؟

پس اى بندگان خدا رعايت تقواى الهى را نموده و پيش از آنكه به واسطه معصيت شما سخط خود را متوجّه اتان سازد در راه او تلاش و كوشش نماييد، خداوند سبحان فرمايد: «كسانى از فرزندان اسرائيل كه كافر شدند، بر زبان داود و عيسى پسر مريم لعنت شدند، اين از آن رو بود كه نافرمانى كردند و از اندازه در مى گذشتند * يك ديگر را

ص: 376


1- البقرة: 246
2- البقرة: 247

الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ »(1)، وَ قَالَ سُبْحَانَهُ: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (2)

اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ تَحَاثُّوا عَلَى الْجِهَادِ مَعَ إِمَامِكُمْ، فَلَوْ كَانَ لِي مِنْكُمْ عِصَابَةٌ بِعَدَدِ أَهْلِ بَدْرٍ، إِذَا أَمَرْتُهُمْ أَطَاعُونِي وَ إِذَا اسْتَنْهَضْتُهُمْ نَهَضُوا مَعِي، لَاسْتَغْنَيْتُ بِهِمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ، وَ أَسْرَعْتُ النُّهُوضَ إِلَى حَرْبِ مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ فَإِنَّهُ الْجِهَادُ الْمَفْرُوضُ.

-----------------------

از كار ناروا و زشتى كه مى كردند باز نمى داشتند؛ هر آينه بد است آنچه مى كردند- مائده: 78 و 79» «جز اين نيست كه مؤمنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده اند و سپس شكّ نكرده اند، و با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كرده اند، ايشانند راستگويان- حجرات: 15»، و نيز فرموده: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را بر آن بازرگانى راه نمايم كه شما را از عذاب دردناك برهاند؟ * به خدا و پيامبر او ايمان آوريد، و در راه خدا با مالها و جانهاى خويش جهاد كنيد، اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد * تا گناهانتان را بيامرزد و شما را به بهشتهايى كه از زير آنها جويها روان است و خانه هايى خوش در بهشتهايى پاينده در آرد؛ اين است رستگارى و كاميابى بزرگ- صفّ: 10 تا 12»

اى بندگان خدا پرهيزكار باشيد و همراه پيشوا و امام خود به سوى جهاد بشتابيد. و اگر با من جماعتى به عدد اهل بدر بودند كه به محض امر اطاعت مى شدم و به محض حركت به همراه من حركت مى نمودند حتما از شما بى نياز شده، و هر چه سريعتر به جنگ و جهاد معاويه مى شتافتم. زيرا اين جهاد فرض و واجب است.

ص: 377


1- المائدة: 78
2- الصف: 10

كلامى احتجاج گونه از أمير المؤمنين عليه السّلام در توبيخ أصحاب خود بخاطر كوتاهى در جنگ با معاويه

« وَ مِنْ كَلَامِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَجْرِي مَجْرَى الِاحْتِجَاجَ مُشْتَمِلًا عَلَى التَّوْبِيخِ لِأَصْحَابِهِ »

« عَلَى تثاقلهم عَنْ قِتَالِ مُعَاوِيَةَ وَ التفنيد مُتَضَمِّناً اللَّوْمِ وَ الْوَعِيدِ »

89- أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِجِهَادِ هَؤُلَاءِ فَلَمْ تَنْفِرُوا(1)، وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تُجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، شُهُوداً بالغيب (2) [كَالْغُيَّبِ ] أَتْلُو عَلَيْكُمُ الْحِكْمَةَ فَتُعْرِضُونَ عَنْهَا، وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَنْفِرُونَ عَنْهَا، كَأَنَّكُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ، وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْجَوْرِ، فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا، تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ تَتَرَبَّعُونَ حَلَقاً، تَضْرِبُونَ الْأَمْثَالَ وَ تُنْشِدُونَ الْأَشْعَارَ، وَ تَجَسَّسُونَ الْأَخْبَارَ، حَتَّى إِذَا تَفَرَّقْتُمْ تَسْأَلُونَ عَنِ الْأَشْعَارِ، جَهْلَةٍ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ، وَ غَفْلَةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ، وَ تَتَبُّعاً مِنْ غَيْرِ خَوْفٍ، وَ نَسِيتُمُ الْحَرْبَ وَ الِاسْتِعْدَادَ لَهَا، فَأَصْبَحَتْ قُلُوبُكُمْ فَارِغَةً مِنْ ذِكْرِهَا، شَغَلْتُمُوهَا بِالْأَعَالِيلِ وَ الْأَضَالِيلِ،

-----------------------

«كلامى احتجاج گونه از أمير المؤمنين عليه السّلام در توبيخ أصحاب خود»

«بخاطر كوتاهى در جنگ با معاويه»

89- اى مردم، من شما را براى جهاد با اين قوم مى خواندم و شما حركت نكرديد، و سخنم را به شما گوشزد نمودم و شما پاسخى نداديد، و شما را نصيحت نمودم نپذيرفتيد، شما مردمى هستيد حاضر ولى چون اشخاص غايب و پنهانيد كه حكمت بر آنان مى خوانم و شما از آن روى مى گردانيد، گويا شما خرانى هستيد رمنده كه از شير ژيان گريزان است، و شما را به جنگ با ستمكاران برانگيزم و هنوز سخنم پايان نپذيرفته است كه شما مانند جدا شدن جمعيّت ايادى سبا متفرّق مى شويد، به انجمنهاى خود بازگشته و حلقه وار گرد هم چهارزانو بنشينيد، [و بى توجّه به سخنان من] مثلها بزنيد و اشعار بخوانيد، و اخبار را جستجو كنيد، و بعد از تفرّق و ختم جلسات نيز به جز نقل و سؤال از اشعار ذكر و فكر و بحثى نداريد، و اين جهلى است فاقد علم، و سرگرمى است عارى از پارسايى، و درنگى است بدون ترس، و پاك دلهاى خود از جهاد و جنگ با دشمنان دين و حقيقت فارغ نموده و با بهانه هاى واهى از اداى مسئوليّت خود سرباز مى زنيد،

ص: 378


1- النفر: الخروج الى الغزو و اصله الفزع
2- الشهود: الحضور

فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ، وَ كَيْفَ لَا أَعْجَبُ مِنِ اجْتِمَاعِ قَوْمٍ عَلَى بَاطِلِهِمْ، وَ تَخَاذُلِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ.

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، أَنْتُمْ كَأُمِّ مخالد [مُجَالِدٍ] حَمَلَتْ فَأَمْلَصَتْ (1) فَمَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ أَيِّمُهَا(2) وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا، وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، إِنَّ مِنْ وَرَائِكُمُ الْأَغْبَرَ الْأَدْبَرَ جَهَنَّمَ الدُّنْيَا لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ، وَ مَنْ بَعْدَهُ النَّهَّاشُ الْفَرَّاسُ الْجَمُوعُ الْمَنُوعُ ثُمَّ لَيَتَوَارَثَنَّكُمْ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ عِدَّةٌ، مَا الْآخِرُ مِنْهُمْ بِأَرَقَّ بِكُمْ مِنَ الْأَوَّلِ، مَا خَلَا وَاحِداً(3).

بَلَاءٌ قَضَاهُ اللَّهُ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا مَحَالَةَ كَائِنٌ، يَقْتُلُونَ أَخْيَارَكُمْ وَ يَسْتَعْبِدُونَ أَرْذَالَكُمْ، وَ يَسْتَخْرِجُونَ كُنُوزَكُمْ وَ ذَخَائِرَكُمْ فِي جَوْفِ حِجَالِكُمْ، نَقِمَةً بِمَا صَنَعْتُمْ مِنْ أُمُورِكُمْ، وَ صَلَاحِ أَنْفُسِكُمْ وَ دِينِكُمْ.

-----------------------

پس جاى بسى شگفتى است كه دشمنان و مخالفين شما در موضوع باطل خودشان جمع گشته و متّحد شده اند، و با نهايت اصرار و استقامت در راه تاريك و كج خود پيش مى روند، ولى متأسّفانه شماها در راه مستقيم و جادّه حقّ و روشن خود منحرف مى شويد!!

اى اهل كوفه، شما همچون امّ مجالد آن زنى هستيد كه حامله بوده و بچّه اش سقط گشت و از طرف ديگر شوهرش نيز بمرد، البتّه او فاقد هر وارث نزديكى بود به همين جهت پس از مرگ او اقارب دور او وارث او خواهند بود. اين است پايان زندگى اجتماعى شما. قسم به خدايى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريد، در آينده شخصى به حكومت رسيده و بر شماها مسلّط گردد كه اعور (يك چشم) و ادبر (تيره بخت) است (ظاهرا مراد حجّاج بن يوسف باشد)، او مظهر جهنّم بوده و شماها در زمان حكومت او در نهايت زحمت و گرفتارى و عذاب و شدّت زندگى مى كنيد و قهر و شدّت و عذاب او همه شماها را فرا گرفته و هيچ كسى را فرو گذار نخواهد بود.

اين بلائى است كه خداوند متعال در باره اين امّت مقدّر فرموده است، اينان نيكان شما را مى كشند و فرومايگانتان را به بندگى گيرند، گنجها و اندوخته هاى شما را از ميان خلوتسراهاى شما بدر آرند، بخاطر آنچه در اصلاح خودتان كوتاهى كرده، و حقوق و امور خود را ضايع و در اجراى احكام دين مقدّس كوتاهى و مسامحه مى نمائيد.

ص: 379


1- املصت المرأة: اسقطت
2- الأيم: التي مات زوجها
3- هو عمر بن عبد العزيز

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، أُخْبِرُكُمْ بِمَا يَكُونُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ، لِتَكُونُوا مِنْهُ عَلَى حَذَرٍ وَ لِتُنْذِرُوا بِهِ مَنِ اتَّعَظَ وَ اعْتَبَرَ، كَأَنِّي بِكُمْ تَقُولُونَ: إِنَّ عَلِيّاً يَكْذِبُ، كَمَا قَالَتْ قُرَيْشٌ لِنَبِيِّهَا صلّي الله عليه و آله وَ سَيِّدِهَا نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَبيبِ اللهِ؛ فَيَا وَيْلَكُمْ فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ؟ أَ عَلَى اللَّهِ؛ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ عَبَدَهُ وَ وَحَّدَهُ؟! أَمْ عَلَى رَسُولِهِ صلّي الله عليه و آله، فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ نَصَرَهُ! كَلَّا وَ لَكِنَّهَا لَهْجَةُ خُدْعَةٍ كُنْتُمْ عَنْهَا أَغْنِيَاءَ.

وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهَا بَعْدَ حِينٍ، وَ ذَلِكَ إِذْ صَيَّرَكُمْ إِلَيْهَا جَهْلُكُمْ، وَ لَا يَنْفَعُكُمْ عِنْدَهَا عِلْمُكُمْ، فَقُبْحاً لَكُمْ يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ (1).

أَمَا وَ اللَّهِ أَيُّهَا الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ (2)،

-----------------------

اى مردم كوفه من شما را از آينده خبر مى دهم، تا از آن برحذر بوده و از لغزش و سستى خود دست برداشته و هم ديگران را كه گوش هوش و عبرت دارند پند داده و به سوى حقيقت و صلاح و دقّت بخوانيد. و گويا مى بينم كه شما نسبت كذب و دروغ به من مى دهيد همان طور كه قبيله قريش به پيامبر و آقايش حبيب خدا؛ محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله داد، پس واى بر شما باد! بر كه دروغ مى گويم؟ آيا بر خدا؟! در حالى كه من أوّل كسى هستم كه او را پرستش كرده و به يگانگى او را شناختم، يا بر پيامبر دروغ مى بندم؟ در حالى كه من همان بار نخست دعوت او را پذيرفته و سخنانش را تصديق نموده و تا آخرين مرحله در ايمان و همراهى و يارى آن حضرت استقامت نمودم. نه بخدا چنين نيست، كه در اين گونه سخنان بوى تزوير و خدعه به مشام مى رسد، و شما از هر حيله و خدعه اى بى نيازيد.

و قسم به خدايى كه دانه را شكافته و انسان را آفريد در آينده به صدق آن اخبار خواهيد رسيد، و اين زمانى است كه نادانى و جهلتان شما را بدان جا كشانده، و ديگر علمتان سودى نبخشد، رويتان سياه اى نامردان مردنما! اى كسانى كه عقلتان چون عقل كودكان و زنهاى تازه به حجله رفته ايد!

آرى بخدا اى كسانى كه بظاهر حاضر و ناظر ولى در معنى غائب و غافليد، اى كسانى كه در ظاهر برابر و متّحد و در باطن رأيهاى مختلف و عقيده هاى پراكنده داريد،

ص: 380


1- الحجال- جمع حجلة- و هي الغرفة و ربات الحجال النساء
2- الأهواء- جمع هوى- و هو ما تميل إليه النفس محمودا كان أو مذموما ثمّ غلب في الاستعمال على غير المحمود

مَا أَعَزَّ اللَّهُ نَصْرَ مَنْ دَعَاكُمْ، وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ (1)، وَ لَا قَرَّتْ عَيْنُ مَنْ آوَاكُمْ، كَلَامُكُمْ يُوهِنُ الصُّمَّ الصِّلَابَ (2)، وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمْ عَدُوَّكُمُ الْمُرْتَابَ.

يا وَيْحَكُمْ! أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ؟ وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ؟ الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَازَ بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ! أَصْبَحْتُ لَا أَطْمَعُ فِي نُصْرَتِكُمْ، وَ لَا أُصَدِّقُكُمْ قَوْلَكُمْ، فَرَّقَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أَعْقَبَنِي بِكُمْ مَنْ هُوَ خَيْرٌ لِي مِنْكُمْ، وَ أَعْقَبَكُمْ بِي مَنْ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ مِنِّي.

إِمَامُكُمْ يُطِيعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ إِمَامُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللَّهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ! وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةً مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِي وَاحِداً مِنْهُمْ، وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَعْرِفْكُمْ، وَ لَمْ تَعْرِفُونِي، فَإِنَّهَا مَعْرِفَةٌ جَرَّتْ نَدَماً.

-----------------------

به خدا كه منصور و غالب نگشت آن كسى كه شماها را براى يارى و كمك خود طلبيد، و آسايش و راحتى نديد قلب آن شخصى كه در راه شما سختى و عذاب كشيد، و روشن نشد ديدگان آنكه شماها را در سايه حمايت و نفوذ خود مسكن و مأوى داد، گفتار و حرفتان سنگهاى سخت را نرم مى كند، و عمل و كردارتان در سستى و وهن دشمنانتان را در باره شما به طمع مى اندازد.

اى واى بر شما! از كدام خانه پس از خانه خود دفاع مى كنيد؟ و همراه كدام پيشوا پس از من به جنگ مى رويد؟ بخدا گولخورده كسى است كه گول شماها را خورده، و آنكه به يارى شما پيروز شود به تيرى شكسته و از كار افتاده دست يافته! امروز كار بجايى رسيده كه ديگر توقّع نصرت از شما نداشته، و به گفتارتان اعتماد ندارم. خدا ميان من و شما جدايى اندازد، و بهتر از شما را براى من آورد، و بدتر از من نصيبتان نمايد!.

پيشواى شما مطيع پروردگار است و شما معصيت او را مى كنيد، و سركرده اهل شام معصيت پروردگار عالميان را مى كند و ايشان از او فرمان مى برند، بخداوند سوگند كه دوست داشتم معاويه با من شما را جابجا مى كرد؛ همچون صرّافى دينار به درهم، ده تن از شما مى گرفت و يكتن از آن مردم را به من مى داد، بخداوند سوگند كه دوست داشتم اصلا شما را نمى شناختم و شما نيز مرا نمى شناختيد، زيرا كار اين شناسائى به ندامت كشيد!

ص: 381


1- قاساكم: قهركم
2- الصم- جمع أصم- و هو من الحجارة الصلب المصمت و الصلاب- جمع صليب- و هو الشديد

لَقَدْ وَرَّيْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ أَمْرِي بِالْخِلَافِ وَ الْعِصْيَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ عَلِيّاً رَجُلٌ شُجَاعٌ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحُرُوبِ، لِلَّهِ دَرُّهُمْ! هَلْ كَانَ فِيهِمْ أَحَدٌ أَطْوَلَ لَهَا مِرَاساً مِنِّي، وَ أَشَدَّ بِهَا مُقَاسَاةً(1)؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ، ثُمَّ هَا أَنَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ، لَكِنْ لَا أَمْرَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ.

أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ رَبِّي قَدْ أَخْرَجَنِي مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ إِلَى رِضْوَانِهِ، وَ أَنَّ الْمَنِيَّةَ لَتَرْصُدُنِي فَمَا يَمْنَعُ أَشْقَاهَا أَنْ يَخْضِبَهَا؟ - وَ تَرَكَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ لِحْيَتِهِ - عَهْداً عَهِدَهُ إِلَيَّ النَّبِيُّ الْأُمِّيُ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى ، وَ نَجَا مَنِ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى.

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ هَؤُلَاءِ لَيْلًا وَ نَهَاراً، وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً، وَ قُلْتُ لَكُمُ: اغْزُوهُمْ فَإِنَّهُ مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا، فَتَوَاكَلْتُمْ (2) وَ تَخَاذَلْتُمْ وَ ثَقُلَ عَلَيْكُمْ

-----------------------

شمايى كه سينه ام را از تأثّر و غيظ به تباهى كشيده و كار مرا با ترك همراهى و مخالفتهاى خود مختلّ نموديد، و آن را به جايى رسانديد كه جمعى از قريش در باره ام گفتند: علىّ بن ابى طالب با اينكه دلير و شجاع است ولى به علوم جنگى آشنايى ندارد! خداوند خود جز ايشان را بدهد، مگر نه اينكه سابقه هيچ يك از آنان در جنگها و غزوات طولانى تر از من نيست؟ و اين زمانى بود كه هنوز به بيست سالگى نرسيده آماده كارزار و نبرد شدم و اكنون كه زياده از شصت سال از عمرم مى گذرد، چيزى كه هست كار كسى كه فرمانش نمى برند سرانجام ندارد!.

بخدا كه آرزو داشتم پروردگارم مرا از ميان شما به رضوان خود ببرد، و پيوسته منتظرم كه مرگ مرا دريابد، نميدانم چرا نمى رسد آن روز كه شقى ترين اين امّت محاسن مرا با خون سرم رنگين كند- و دست خود به سر و ريش خود كشيد-؟ زيرا اين قرارى است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله با من گذارده است، و بى شكّ نتيجه دروغ و افترا حرمان و نااميدى، و سرانجام تقوا و تصديق به نيكوكارى نجات است!.

اى اهل كوفه، من شما را شبانه روز و پنهان و آشكار به جهاد دشمنتان خواندم، و پيوسته به شما گفتم: در جنگ با اينان پيشقدم باشيد، زيرا هر گروهى كه در داخل خانه هاى خود با دشمنان جنگيد به ذلّت و خوارى افتاد، ولى شما كار را بدوش ديگرى

ص: 382


1- أي: أطول ممارسة و أشدّ معالجة
2- أي احال كل منكم الأمر الى صاحبه و وكله إليه و لم يتوله أحد منكم

قَوْلِي، وَ اسْتَصْعَبَ عَلَيْكُمْ أَمْرِي، وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا، حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ، وَ ظَهَرَتْ فِيكُمُ الْفَوَاحِشُ وَ الْمُنْكَرَاتُ، تُمَسِّيكُمْ وَ تُصَبِّحُكُمْ، كَمَا فُعِلَ بِأَهْلِ الْمَثُلَاتِ مِنْ قَبْلِكُمْ حَيْثُ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنِ الْجَبَابِرَةِ الْعُتَاةِ الطُّغَاةِ، الْمُسْتَضْعَفِينَ الْغُوَاةِ، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ »(1)، أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ حَلَّ بِكُمُ الَّذِي تُوعَدُونَ.

عَاتَبْتُكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ بِمَوَاعِظِ الْقُرْآنِ فَلَمْ أَنْتَفِعْ بِكُمْ، وَ أَدَّبْتُكُمْ بِالدِّرَّةِ فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي، وَ عَاقَبْتُكُمْ بِالسَّوْطِ الَّذِي يُقَامُ بِهِ الْحُدُودُ فَلَمْ تَرْعَوُوا، وَ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ الَّذِي يُصْلِحُكُمْ هُوَ السَّيْفُ، وَ مَا كُنْتُ مُتَحَرِّياً صَلَاحَكُمْ بِفَسَادِ نَفْسِي (2)، وَ لَكِنْ سَيُسَلَّطُ عَلَيْكُمْ سُلْطَانٌ صَعْبٌ، لَا يُوَقِّرُ كَبِيرَكُمْ، وَ لَا يَرْحَمُ صَغِيرَكُمْ، وَ لَا يُكْرِمُ عَالِمَكُمْ، وَ لَا يَقْسِمُ الْفَيْ ءَ بِالسَّوِيَّةِ

-----------------------

انداختيد و همديگر را تنها گذاشتيد و گفتار من بر شما گران آمد، و آن را پشت سر انداختيد تا اينكه از هر سوى مورد غارت واقع شده و كارهاى زشت در بين شما شايع شد، و اين امر پيوسته شما را به ابتلاء و عقوبت سخت تر خواهد كشانيد، همچون عقوبتى كه گريبان گذشتگانتان را گرفت، چنان كه خداوند از كردار ستمگران سركش و ياغى با مستضعفين نااميد آگاهى دهد در اين آيه كه: «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ» (3)، قسم به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد وقت عملى شدن وعده شما رسيد.

اى مردم كوفه من شما را به مواعظ قرآن ملامت و سرزنش كردم ولى از شما سودى نبردم، و با شلّاق خود شما را تأديب نمودم ولى هيچ توجّهى در شما پيدا نشد، با تازيانه اجراى حدود شما را عقوبت نمودم و شما حساب نبرديد، و در آخر فهميدم آنچه شما را اصلاح مى كند تنها شمشير است، و من در راه اصلاح شما خود را به فساد نخواهم انداخت، ولى بزودى فرمانروايى سختگير بر شما مسلّط گردد كه نه به بزرگتان احترام گذارد و نه به كوچكتان رحم نمايد، و نه دانشمندتان را گرامى بدارد و نه غنائم را به مساوات ميانتان تقسيم كند،

ص: 383


1- البقرة: 49
2- أي: متطلبا صلاحكم بفساد ديني
3- بقره 49

بَيْنَكُمْ، وَ لَيَضْرِبَنَّكُمْ، وَ لَيُذِلَّنَّكُمْ، وَ لَيَجُرَّنَّكُمْ فِي الْمَغَازِي، وَ لَيَقْطَعَنَّ سُبُلَكُمْ، وَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ عَلَى بَابِهِ حَتَّى يَأْكُلَ قَوِيُّكُمْ ضَعِيفَكُمْ ثُمَّ لَا يُبَعِّدُ اللَّهُ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ، وَ لَقَلَّ مَا أَدْبَرَ شَيْ ءٌ، فَأَقْبَلَ، وَ إِنِّي لَأَظُنُّكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ، وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا النُّصْحُ لَكُمْ.

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ (1): صُمٍّ ذَوِي أَسْمَاعٍ، وَ بُكْمٍ ذَوِي أَلْسُنٍ، وَ عَمْيٍ ذَوِي أَبْصَارٍ، لَا إِخْوَانِ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لَا إِخْوَانِ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ.

اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي، وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي (2)، اللَّهُمَّ لَا تُرْضِ عَنْهُمْ أَمِيراً وَ لَا تُرْضِهِمْ عَنْ أَمِير،ٍ وَ أَمِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ بِالْمَاءِ(3)، أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَجِدُ بُدّاً(4) مِنْ كَلَامِكُمْ وَ مُرَاسَلَتِكُمْ مَا فَعَلْتُ، وَ لَقَدْ عَاتَبْتُكُمْ فِي رُشْدِكُمْ حَتَّى لَقَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ، كُلَّ ذَلِكَ تُرَاجِعُونَ

-----------------------

حكومتى كه شما را بزند و خوار و ذليل كند، در جنگها مجروحين شما را بكشد و راهها را بر شما مسدود نموده و شما را از ملاقات خود محروم و محجوب كرده و كار اختلاف طبقاتى بدان جا كشد كه حقوق مردم ناتوان در زير ستم افراد قوى و توانا پايمال گردد. البتّه خداوند متعال؛ ستمكاران را از رحمت خود دور ساخته، و كم پيش مى آيد چيزى كه رفته است دوباره بازگردد، و من گمان دارم كه شما در ايّام فترت باشيد (5) و من وظيفه اى جز راهنمايى و اندرز ندارم.

اى مردم كوفه، من به سه و دو چيز شما گرفتار شده ام: كرانى داراى گوش، و لالهاى داراى زبان، و كوران چشم دار، نه برادرى شما در حضور صدق و صفا دارد، نه هنگام گرفتارى مى توان به شما اعتماد كرد.

پروردگارا من از ايشان به تنگ آمده و ملول شده ام، و اينان نيز از من خسته شده اند! پروردگارا هيچ اميرى را از اين جمعيّت خشنود مساز، و اين مردم را نيز از هيچ اميرى ممنون و راضى قرار مده، و دلهاى آنان را همچون نمك در رطوبت آب كن، و بخدا قسم كه اگر چاره اى در قطع رابطه و سخن با شما مى يافتم حتما از شما دورى مى كردم، آنقدر در ملامت و سرزنش شما اصرار نمودم كه از زندگى خود سير شدم، زيرا پاسخ همه

ص: 384


1- منيت به: امتحنت و اختبرت به
2- سئمه: مله
3- يماث الملح: يذوب
4- لم تجد لك بدا من كذا أي: مخلصا منه
5- زمان فترت فاصله ميان دو حجّت را گويند كه مردم در اثر رفتن حجّت ژيشين به مرور دست از دين و آئين بكشند و به فساد و ژيروي نفس دچار گردند

بِالْهُزْءِ مِنَ الْقَوْلِ، فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَ إِلْحَاداً إِلَى الْبَاطِلِ الَّذِي لَا يُعِزُّ اللَّهُ بِأَهْلِهِ الدِّينَ، وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ، كُلَّمَا أَمَرْتُكُمْ بِجِهَادِ عَدُوِّكُمُ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ وَ سَأَلْتُمُونِي التَّأْخِيرَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ(1).

إِنْ قُلْتُ لَكُمْ فِي الْقَيْظِ سِيرُوا، قُلْتُمُ: الْحَرُّ شَدِيدٌ(2)، وَ إِنْ قُلْتُ لَكُمْ فِي الْبَرْدِ سِيرُوا، قُلْتُمُ: الْقَرُّ شَدِيدٌ، كُلُّ ذَلِكَ فِرَاراً عَنِ الْحَرْبِ :إِذَا كُنْتُمْ عَنِ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ تَعْجِزُونَ، فَأَنْتُمْ عَنْ حَرَارَةِ السَّيْفِ أَعْجَزُ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، قَدْ أَتَانِي الصَّرِيحُ يُخْبِرُنِي: أَنَّ ابْنَ عمر [غَامِدٍ] قَدْ نَزَلَ الْأَنْبَارَ(3) عَلَى أَهْلِهَا لَيْلًا فِي أَرْبَعَةِ آلَافٍ، فَأَغَارَ عَلَيْهِمْ كَمَا يُغَارُ عَلَى الرُّومِ وَ الْخَزَرِ، فَقَتَلَ بِهَا عَامِلِي ابْنَ حَسَّانَ، وَ قَتَلَ مَعَهُ رِجَالًا صَالِحِينَ، ذَوِي فَضْلٍ وَ عِبَادَةٍ وَ نَجْدَةٍ، بَوَّأَ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ، وَ أَنَّهُ أَبَاحَهَا.

وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الْعُصْبَةَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ (4) كَانُوا يَدْخُلُونَ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى

-----------------------

اينها را با ريشخند بمن مى دهيد، زيرا مى خواهيد از حقّ گريخته و به باطل روى آريد، باطلى كه خدا با قوّت طرفدارانش هرگز دين را عزّت نبخشد، و من نيك مى دانم كه شما براى من فقط مايه ضرريد، هر وقت شما را به جنگ دشمنتان خواندم حركتى نكرده و خواستار تأخير در آن شديد همچون بدهكارى كه بدهى خود را به تأخير اندازد.

اگر در تابستان شما را به جنگ خوانم شدّت گرما را بهانه مى كنيد و اگر در زمستان باشد بخاطر سرما عقب مى نشينيد، و همه اينها بهانه فرار از جنگ است، و اگر شما از گرما و سرما عاجز باشيد در اين صورت در برابر حرارت شمشير عاجزتر و عاجزتر خواهيد بود، [اى واى كه از اين مصيبت بايد گريست] فإنّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ!

اى مردم كوفه، خبر بدى بمن رسيده، كه فردى از قبيله غامد با چهار هزار نفر به مردم شهر انبار شبيخون زده و اموالشان را به غارت برده و نماينده من ابن حسّان و گروهى از مردم صالح را به قتل رسانده- خدا اين كشتگان را در بهشت برين جاى دهاد!- و رفتار او با اهل انبار شبيه به رفتار غارتگران روم و خزر است، و گويا آن مرد خون و مال مردم شهر را مباح ساخته است!.

و به من خبر رسيده كه گروهى از آن جماعت شامى حرمت يك زن مسلمان و يك

ص: 385


1- المطول: الكثير المطل، و هو: تأخير أداء الدين بلا عذر
2- القر- بالضم-: البرد
3- الأنبار: بلدة على الشاطئ الشرقي للفرات و يقابلها على الجانب الغربي هيت
4- العصبة- بضم العين-: جماعة من الرجال نحو العشرة، و قيل: و من العشرة الى الأربعين

الْمُعَاهَدَةِ، فَيَهْتِكُونَ سِتْرَهَا، وَ يَأْخُذُونَ الْقِنَاعَ مِنْ رَأْسِهَا وَ الْخُرْصَ مِنْ أُذُنِهَا، وَ الْأَوْضَاحَ مِنْ يَدَيْهَا وَ رِجْلَيْهَا وَ عَضُدَيْهَا، وَ الْخَلْخَالَ وَ الْمِئْزَرَ عَنْ سُوقِهَا، فَمَا تَمْتَنِعُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ النِّدَاء:ِ« يَا لَلْمُسْلِمِينَ!» فَلَا يُغِيثُهَا مُغِيثٌ، وَ لَا يَنْصُرُهَا نَاصِرٌ، فَلَوْ أَنَّ مُؤْمِناً مَاتَ دُونَ هَذَا، مَا كَانَ عِنْدِي مَلُوماً، بَلْ كَانَ عِنْدِي بَارّاً مُحْسِناً.

وَا عَجَبَا كُلَّ الْعَجَبِ مِنْ تَظَافُرِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ، وَ فَشَلِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ! قَدْ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى (1) وَ لَا تَرْمُونَ، وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ، وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ! فَتَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا، كُلَّمَا اجْتَمَعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جَانِبٍ.

-----------------------

زن ذمّى را شكسته و به حريمش تعدّى كرده و روسرى و گوشواره و زيور و زينت و خلخال و زير لباس از سر و گوش و دست و پاى آنان گرفته اند، و آن زن مسلمان در برابر اين تجاوز چاره اى جز گفتن استرجاع (آرزوى مرگ) و به يارى طلبيدن مسلمين نداشته است، ولى متأسّفانه كسى به فريادش نرسيده و او را يارى نكرده است، و اگر فرد مؤمنى از اين اوضاع بميرد نزد من سرزنش نشود بلكه نيكوكار و محسن خواهد بود.

چقدر جاى شگفتى دارد كه دشمن در باطل خود اتّفاق دارد و شما در حقّ خود متفرّق و پراكنده ايد! همانا شما خود را نشانه و هدف تيرهاى دشمن ساخته ايد و به سوى آنان هيچ تيرى نمى اندازيد، دشمنان شما پيوسته در صدد جنگ و حمله و تجاوزند ولى شما ساكت و آرام نشسته ايد، و آشكارا معصيت خدا مى شود و شما به آن رضا داده ايد، دستهايتان در زيان و فقر فرو رود! اى مردمى كه همچون شتران بى صاحب از هر طرف كه جمع شويد از طرفى ديگر پراكنده و متفرّق خواهيد شد.

ص: 386


1- الغرض- بالتحريك-: الهدف الذي يرمى إليه

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ نامه اى به معاويه و ديگر موارد كه آن از بهترين احتجاجات است

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ نامه اى به معاويه و ديگر موارد كه آن از بهترين احتجاجات است

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى مُعَاوِيَةَ فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ »

« فِي غَيْرِهِ مِنَ الْمَوَاضِعِ وَ هُوَ مِنَ أَحْسَنَ الْحَجَّاجِ وَ أصوبها »(1)

90- أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ تَعَالَى مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله لِدِينِهِ، وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ بِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَلَقَدْ خَبَّأَ(2) لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً، إِذْ طَفِقْتَ (3) تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ عِنْدَنَا، وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا صلّي الله عليه و آله، فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ(4)، أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ (5) وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ (6)، فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَكَ كُلُّهُ، وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ، وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ، وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ!، وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ، وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ، وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ، هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا-(7) وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا!

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ نامه اى به معاويه»

«و ديگر موارد كه آن از بهترين احتجاجات است»

90- امّا بعد؛ نامه ات به دستم رسيد، در آن يادآورشده اى كه خداوند محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را براى دينش برگزيد، و با اصحابش او را تأييد كرد، راستى دنيا چه شگفتيهايى دارد، تو مى خواهى ما را از آنچه خداوند به ما عنايت فرموده آگاه سازى! و از نعمت وجود پيامبر در ميان ما به ما خبر دهى! تو در اين راه به كسى ميمانى كه خرما به «هجر» مى برد (8) و يا همچون شاگرد تيرانداز كه بخواهد به استادش درس تيراندازى دهد، و گمان كرده اى كه برترين اشخاص در اسلام فلان و فلانند، مطلبى را يادآورشده اى كه اگر راست باشد ابدا مربوط به تو نيست. و اگر دروغ و نادرست باشد زيانى براى تو ندارد، تو را با برتر و غير برتر و رئيس سياسى اسلام و زير دستانش چكار؟ اسيران آزادشده كفّار جاهليّت و فرزندانشان را با امتيازات بين مهاجران نخستين و ترتيب درجات و تعريف طبقاتشان چه نسبت؟! هيهات! خود را در صفى قرار مى دهى كه از آن بيگانه اى؛ كار به جايى رسيده كه محكومان حاكم شده اند!

ص: 387


1- تجد هذا الكتاب في ج 3 صلّي الله عليه و آله 34 من نهج البلاغة
2- خبأه: ستره و اخفاه
3- طفق: جعل
4- مثل يضرب لمن يحمل الشي ء الى معدنه لينتفع به فيه، و هجر معروفة بكثرة التمر
5- المناضلة: المرامات، يقال: ناضله إذا راماه، و مسدده: الذي يعلمه الرمي و هو مثل يضرب لمن يتعالم على معلمه و مثله قوله: اعلمه الرماية كل يوم *** فلما اشتد ساعده رماني
6- يريد أبا بكر و عمر
7- القدح: السهم و هذا المثل يضرب لمن يفتخر بشي ء ليس فيه
8- اين ضرب المثل مانند اين مثل فارسي است كه «زيره به كرمان مي برد»

أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ! وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ (1)، وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ، فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ وَ لَا لَكَ ظَفَرُ الظَّافِرِ.

فَإِنَّكَ لَذَاهِبٌ فِي التِّيهِ، رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ(2)، أَ لَا تَرَى - غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ -: أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ [والأنصارِ] وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ، حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ: «سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ» وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَيْهِ (3)، أَوَ لَا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ، حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا كَمَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ: «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ» وَ «ذُو الْجَنَاحَيْنِ» (4) وَ لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ، فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ(5) فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا، وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا(6)،

-----------------------

اى انسان چرا سر جايت نمى نشينى؟! و چرا از كوتاهى و ناتوانى خويش آگاه نمى شوى؟! و چرا به جاى خودت كه قضا و قدر براى تو تأخير داشته باز نمى گردى؟! غلبه مغلوب و پيروزى پيروزمند با تو چه ارتباطى دارد؟!

تو همان كسى هستى كه همواره در بيابان گمراهى سرگردانى و از راه راست و حدّ اعتدال منحرفى، مگر نمى بينى- نه اين كه بخواهم خبرت دهم بلكه به عنوان شكر و سپاسگزارى نعمت خداوند مى گويم- جمعيتى از مهاجران و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشيدند و هر كدام داراى مقام و مرتبتى بودند، امّا هنگامى كه شهيد ما «حمزه» شربت شهادت نوشيد به او گفته شد «سيّد الشّهداء» و رسول خدا هنگام نماز بر وى [به جاى پنج تكبير] هفتاد تكبير گفت. و نيز مگر نمى دانى گروهى دستشان در ميدان جهاد قطع شد كه هر كدام مقام و منزلتى دارند، ولى هنگامى كه اين جريان در باره يكى از ما انجام شد لقب «طيّار» به او دادند و گفته شد: «در آسمان بهشت با دو بال خود پرواز مى كند»!. و اگر نه اين بود كه خداوند نهى كرده كه انسان خويشتن را بستايد فضائل فراوانى را بر مى شمردم كه دلهاى آگاه مؤمنان با آن آشنا است و گوشهاى شنوندگان از شنيدن آنها تحاشى ندارد. به هر حال دست از اين سخنها بردار و گمراهان را از خود دور كن! ما ساخته و پرورش يافته و رهين منّت پروردگار خويش هستيم؛ ولى مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند،

ص: 388


1- أربع: توقف و انتظر يقال:« أربع على نفسك أو على ظلعك» أي: توقف و لا تستعجل و الظلع العيب: أي أنت ضعيف فانته عما لا تطيقه و يقصر عنه باعك
2- أي: حائد عن القصد
3- هو« حمزة بن عبد المطلب» عم الرسول«صلّي الله عليه و آله» و قد مر ذكره في هامش صلّي الله عليه و آله 194 فراجعه
4- هو جعفر بن أبي طالب(عليه السّلام) و قد مر ذكره في هامش صلّي الله عليه و آله 172 من هذا الكتاب فراجع
5- الرمية: الصيد و هو مثل يضرب لمن أعوج غرضه فمال عن الاستقامة لطلبه و المراد هنا بمن مالت به الرمية الأول و الثاني
6- قال العلّامة المجلسي في ج 8 صلّي الله عليه و آله 536 من بحار الأنوار: قوله(عليه السّلام):« فأنا صنايع ربّنا» هذا كلام مشتمل على أسرار عجيبة من غرائب شأنهم التي تعجز عنها العقول، و لنتكلم على ما يمكننا اظهاره و الخوض فيه فنقول. صنيعة الملك: من يصطنعه و يرفع قدره، و منه قوله تعالى:\ «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»\ أي: اخترتك و اخذتك صنيعتي، لتتصرف عن ارادتي و محبتي. فالمعنى: انه ليس لأحد من البشر علينا نعمة، بل اللّه تعالى أنعم علينا، فليس بيننا و بينه واسطة، و الناس بأسرهم صنائعنا فنحن الوسائط بينهم و بين اللّه سبحانه. و يحتمل أن يريد بالناس بعض الناس أي المختار من الناس، نصطنعه و نرفع قدره و في ج 3 من النهج لابن أبي الحديد صلّي الله عليه و آله 451 قال: هذا كلام عظيم عال على الكلام، و معناه عال على المعاني، و صنيعة الملك من يصطنعه الملك و يرفع قدره، يقول: ليس لأحد من البشر علينا نعمة بل اللّه تعالى هو الذي أنعم علينا، فليس بيننا و بينه واسطة، و الناس بأسرهم صنائعنا فنحن الواسطة بينهم و بين اللّه تعالى، و هذا مقام جليل، ظاهره ما سمعت و باطنه أنهم عبيد اللّه، و ان الناس عبيدهم. و قال محمّد عبده في صلّي الله عليه و آله 36 من ج 3 من نهج البلاغة: آل النبيّ: أسراء إحسان اللّه عليهم و الناس أسراء فضلهم بعد ذلك

لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا، وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا(1) عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا، فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا، فِعْلَ الْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ.

وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ كَذَلِكَ، وَ مِنَّا النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ(2)، وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ - الْأَحْلَافِ (3)، وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ(4)، وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ(5)! فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا عَلَيْكُمْ، فَإِسْلَامُنَا مَا قَدْ سُمِعَ، وَ جَاهِلِيَّتُكُمْ لَا تُدْفَعُ (6)، وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا، وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ »، وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: « إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ »، فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ.

وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَلَجُوا عَلَيْهِمْ، فَإِنْ

-----------------------

آميزش و اختلاط ما با شما هرگز عزّت هميشگى و عطاهاى ما را بر شما از بين نمى برد. ما از طايفه شما همسر گرفتيم و به طايفه شما همسر داديم، همچون اقوام همطراز، در حالى كه شما هرگز در اين پايه نبوديد.

و چگونه ممكن است چنين باشد در حالى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله از ما است، و تكذيب كننده (أبو جهل) از شما، اسد اللَّه (حمزه) از ما است، و اسد الأحلاف (أبو سفيان جمع كننده و قسم دهنده احزاب براى جنگ با پيامبر) از شما؛ دو سيّد و آقاى جوانان بهشتى (حسن و حسين) از ما هستند و كودكان آتش (اولاد مروان يا فرزندان عقبة بن ابى معيط) از شما، بهترين زنان جهان (فاطمه) از ما است، و حمّالة الحطب (همسر أبو لهب) از شما، و چيزهاى فراوان ديگرى از اين قبيل، در باره ما و شما! دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و كارهاى ما در دوران جاهليّت نيز بر كسى مخفى نيست؛ كتاب خدا قرآن آنچه را كه بر نشمرديم در يك آيه جمع كرده و نشان داده است و آن گفته خداوند است كه:

«خويشاوندان در كتاب الهى نسبت به يك ديگر سزاوارترند- انفال: 75»، و نيز فرموده است: «شايسته ترين مردم به إبراهيم كسانى هستند كه از او تبعيّت كردند و همچنين اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، و خداوند ولىّ و سرپرست مؤمنان است- اعراف: 3»، پس ما از يك طرف به وسيله قرابت از ديگران سزاوارتريم و از طرف ديگر در اثر اطاعت.

و آن روز كه مهاجرين در «سقيفه» با انصار گفتگو كردند توانستند با ذكر قرابت

ص: 389


1- الطول: الفضل. قال العلّامة المجلسي في صلّي الله عليه و آله 536 من ج 8 من بحار الأنوار« أقول: قد ظهر لك ممّا سبق ان بني أميّة لم يكن لهم نسب صحيح ليشاركوا في الحسب آباءه(عليه السّلام) مع ان قديم عزهم لم ينحصر في النسب بل أنوارهم(عليه السّلام) أول المخلوقات و من بدو خلق أنوارهم الى خلق أجسادهم و ظهور آثارهم كانوا معروفين بالعز و الشرف و الكمالات، في الأرضين و السماوات، يخبر بفضلهم كل سلف خلفا، و رفع اللّه ذكرهم في كل امة عزا و شرفا
2- المكذب: أبو سفيان كان المكذب لرسول اللّه و عدوه المجلب عليه و قيل المراد به أبو جهل
3- أسد اللّه: حمزة و أسد الأحلاف، قيل: هو أسد بن عبد العزى، و قيل: عتبة بن ربيعة، و قيل: أبو سفيان لأنّه حزب الأحزاب، و حالفهم على قتال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في غزوة الخندق
4- و صبية النار: اشارة الى الكلمة التي قالها النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لعقبة بن أبي معيط حين قتله يوم بدر و قال- كالمستعطف له صلّى اللّه عليه و آله-:« من للصبية يا محمد» قال: النار
5- حمالة الحطب: أم جميل بنت حرب بن أميّة امرأة أبي لهب
6- لا تدفع أي: لا تنكر و في بعض النسخ«و جاهليتنا» و حينئذ يكون المعنى شرفنا و فضلنا في الجاهلية لا ينكره أحد

يَكُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ، وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ(1).

وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ، وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ، فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ، فَلَيْسَ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ، فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ .

وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا(2)

وَ قُلْتَ: إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ، وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ!. وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ-(3) فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ، وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ، وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا، وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا.

ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ، فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مُقَاتَلَتِهِ، أم مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَكَفَّهُ، أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ

-----------------------

و خويشاوندى با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بر آنان پيروز شوند؛ اگر اين دليل برترى است پس حقّ با ما است نه با شما، و اگر دليل ديگرى دارد ادّعاى انصار به جاى خود باقى است.

تو گمان برده اى كه من بر تمام خلفا حسد ورزيده ام و بر همه ايشان طغيان كرده ام، اگر چنين باشد جنايتى بر تو نرفته است كه از تو عذرخواهى كنم! و به گفته شاعر:

«اين نقصى است كه گرد ننگ آن بر تو نمى نشيند»!

و گفته اى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم! عجبا! به خدا سوگند با اين سخن خواسته اى مذمّت كنى و ناخواسته مدح و ثنا گفته اى، خواسته اى رسوا كنى ولى رسواشده اى، اين براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شكّ نكند و اين خلاصه حجّت و دليل من است حتّى در برابر غير تو؛ من به همين خلاصه و كوتاهى اكتفا كردم كه جاى شرحش نيست!

سپس در باره وضع من با عثمان يادآورشده اى و حقّ توست كه از اين گفتار پاسخ داده شوى چرا كه از خويشان و بستگانش بودى، حال كداميك از ما دشمنيش با او شديدتر بود و راه را براى كشندگانش مهيّاتر ساخت؟ آيا كسى كه به ياريش پرداخت

ص: 390


1- و ذلك ان المهاجرين احتجوا يوم السقيفة بأنهم شجرة الرسول ففلجوا أي: ظفروا بهم، و ظفر المهاجرين بهذه الحجة ظفر لأمير المؤمنين على معاوية و إلّا فالأنصار على حقهم من؟؟؟ الخلافة و في كلا الحالين ليس لمعاوية فيها من نصيب. و الفلج- بسكون اللام-: الظفر
2- الشكاة- بالفتح-: النقيصة، و اصلها المرض. و صد البيت: و عيّرها الواشون أني احبّها *** و تلك شكاة ظاهر عنك عارها
3- المخشوش: الموضوع في أنفه. الخشاش ككتاب: ما يدخل في عظم أنف البعير من خشب لينقاد. الغضاضة: النقص

فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى عَلَيْهِ قَدَرُهُ؟ كَلَّا وَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا، وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا، وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً، فَإِنْ كَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ، فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ ،

وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ

وَ مَا أَرَدْتُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ، وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ .

وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لَا لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلَّا السَّيْفُ، وَ لَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ!، مَتَى أَلْفَيْتَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاكِلِينَ (1) وَ بِالسُّيُوفِ مُخَوَّفِينَ ؟

فَالْبَثْ قَلِيلًا يَلْحَقِ الْهَيْجَا(2) حَمَلٌ

فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ، وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ، وَ أَنَا مُرْقِلٌ (3) نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ -

-----------------------

و از او خواست كه به جايش بنشيند و دست بكشد؟ و يا كسى كه [عثمان] از او يارى خواست و او تأخير كرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگيش به سر آمد؟ نه، به خدا سوگند «خداوند مانعان از نصرت را خوب مى شناسد و هم آنان كه به برادران خود مى گفتند: به سوى ما آييد و به هنگام ناراحتى جز مقدار كمى به كمك نمى شتافتند- احزاب: 18»، من نمى گويم در مورد بدعتهايى كه به وجود آورده بود بر او عيب نمى گرفتم، مى گرفتم و از آن عذرخواهى نمى كنم اگر گناه من هدايت و ارشاد اوست، بسيارند كسانى كه مورد ملامت واقع مى شوند و بى گناهند. و به گفته شاعر:

گاهى فرد خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مى كند، مورد تهمت قرار مى گيرد

و من قصدى «جز اصلاح تا حدّ توانايى ندارم و موفّقيّت من تنها به لطف خدا است و توفيق را جز از خداوند نمى خواهم، بر او توكّل كردم و به او بازگشتم- هود: 88».

و گفته اى كه نزد تو براى من و اصحابم جز شمشير چيزى نيست؛ راستى مضحك است بعد از آن گريه كردن! كى به ياد دارى و چه وقت بوده كه فرزندان «عبد المطّلب» به دشمن پشت كنند و از شمشير بترسند؟!

پس كمى صبر كن كه حريفت به ميدان خواهد آمد!

و بزودى آن كس را كه تعقيب مى كنى به تعقيب تو بر خواهد خواست و آنچه را كه از آن فرار مى كنى؛ در نزديكى خود خواهى يافت و من در ميان سپاهى عظيم از مهاجران

ص: 391


1- ناكلين: متأخرين
2- لبث- بتشديد الباء- فعل أمر من« لبث» إذا استزاد لبثه- أي: مكثه، و الهيجاء: الحرب، و حمل- بالتحريك-: هو حمل بن بدر، رجل من قشير أغير على إبله في الجاهلية فاستنقذها و قال لبث قليلا يلحق الهيجا حمل *** لا بأس بالموت إذا الموت نزل فصار مثلا يضرب للتهديد بالحرب
3- مرقل: مسرع، و الجحفل الجيش العظيم

الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِينَ بِإِحْسَانٍ، شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ (1)، مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ الْمَوْتِ(2) أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ، وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ، وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ، قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا(3) فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ (4) وَ أَهْلِكَ ، وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ.

91- وَ كَتَبَ عليه السّلام أَيْضاً (5) إِلَى مُعَاوِيَةَ:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتَ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ، فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ بِالْأَمْسِ: أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ، وَ الْيَوْمَ: أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ، وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً(6) وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ حِزْباً(7).

وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ، وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ، وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ (8)، وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ، فَلَا الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ، وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ، وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ (9) فَإِنْ كَانَ فِيكَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ (10) فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ

-----------------------

و انصار و تابعان؛ به سرعت به سوى تو خواهم آمد با كسانى كه جمعيّتشان به هم فشرده است، به هنگام حركتشان غبار، آسمان را تيره و تار مى كند؛ لباس شهادت در تن دارند، بهترين ملاقات برايشان ملاقات با پروردگارشان است. همراه اين لشكر فرزندان بدرند و شمشيرهاى هاشمى، كه مى دانى لبه تيز آنها چگونه بر پيكر برادر، دايى، جدّ و خاندانت قرار گرفت! «و اين از ستمگران دور نيست- هود: 83»!.

91- و نامه اى ديگر از أمير المؤمنين عليه السّلام به معاويه:

امّا بعد؛ ما و شما همان طورى كه يادآورى نموده اى گردهم جمع و با هم انس داشتيم، ولى در گذشته از هم جدا شديم، زيرا ما ايمان آورديم و شما به كفر خود باقى مانديد، امروز هم ما به راه راست مى رويم و شما پيرامون فتنه هستيد. آنها كه از گروه شما اسلام را پذيرا شدند از روى ميل نبود؛ بلكه در حالى بود كه همه بزرگان عرب در برابر رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله تسليم شدند و در حزب او در آمدند.

نوشته بودى كه من، طلحه و زبير را كشته و عايشه را تبعيد كرده ام و در «كوفه» و «بصره» اقامت گزيده ام! اين مربوط به تو نيست و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم. و يادآور شده بودى كه با گروهى از «مهاجران» و «انصار» به مقابله با من خواهى شتافت (كدام مهاجر و كدام انصار؟) هجرت از آن روزى كه برادرت (يزيد بن أبو سفيان روز فتح مكّه) اسير شد؛ پايان يافت.

ص: 392


1- الساطع: المنتشر. و القتام- بالفتح- الغبار
2- السربال: اللباس، أي: لابسين لباس الموت كأنهم في أكفانهم
3- النصال: السهام
4- اخوه: حنظلة، و خاله: الوليد بن عتبة، وجده: عتبة بن ربيعة و هو جده لامه
5- تجد هذا الكتاب في صلّي الله عليه و آله 134 من ج 3 من نهج البلاغة
6- و ذلك أن أبا سفيان لم يسلم حتّى قبل فتح مكّة و إنّما دخل الإسلام خوف القتل
7- أنف الإسلام: اشراف العرب الذين دخلوا فيه قبل الفتح
8- المصران: الكوفة و البصرة
9- اخوه: عمرو بن أبي سفيان، أسر يوم بدر
10- أي: استح و لا تستعجل و في بعض النسخ« فاسترقه» بالقاف فيكون المعنى فأخفه و لا تظهره

فَذَلِكَ جَدِيرٌ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا بَعَثَنِي لِلنَّقِمَةِ مِنْكَ!. وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ:

مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ أَنْجَادٍ

وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ(1)، وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ؛ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ لِلْعَقْلِ(2)، وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ: إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لَا لَكَ، لِأَنَّكَ نَشَدْتَ فِي غَيْرِ ضَالَّتِكَ (3) وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ(4) وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَ لَا فِي مَعْدِنِهِ، فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ!! وَ قَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي الْبَاطِلِ، عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله، فَصُرِعُوا بِمَصَارِعِهِمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً، وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً، بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَي، فَلَمْ يُمَاشِهَا الْهُوَيْنَي(5)،

-----------------------

با اين حال اگر در اين ملاقات شتاب دارى؛ دست نگهدار؛ زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است. چرا كه خداوند مرا به سوى تو فرستاده كه از تو انتقام بگيرم! و اگر تو با من ديدار كنى چنان است كه شاعر «بنى اسد» گفته:

«به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند كه آنان را با سنگريزه ها و ميان غبار و تخته سنگها درهم مى كوبد».

و نزد من همان شمشيرى است كه بر پيكر جدّ و دايى و برادرت (در ميدان بدر) كوبيدم! و بخدا سوگند من مى دانم تو مردى بى خرد و پوشيده دل هستى. و سزاوار است در باره تو گفته شود: به نردبانى بالا رفته اى كه تو را به پرتگاه خطرناكى كشانده كه به زيان تو است نه به سود تو، زيرا به كسى مى مانى، كه غير گمشده خود را مى جويد و گوسفندان ديگرى را مى چراند. و تو جوياى مقامى هستى كه نه سزاوار آنى و نه در كانون آن قرار دارى، چقدر ميان كردار و گفته ات فاصله است؟ و چقدر به عموها و دائيهاى بت پرست خود شباهت دارى؟! همانها كه شقاوت و تمنّاى باطل وادارشان ساخت كه «محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله-» را انكار كنند و همان گونه كه مى دانى با او ستيزه كردند تا به خاك و خون غلطيدند و نتوانستند از خود دفاع كنند و نه از زخم شمشيرها كه ميدان نبرد از آن خالى نيست و سستى با آن نمى سازد، خود را حفظ نمايند.

ص: 393


1- أعضضته: جعلته يعضه و المراد ضربته به. و هؤلاء قتلهم أمير المؤمنين(عليه السّلام) يوم بدر
2- أي: أنت الذي أعرفه، و الأغلف القلب: الذي لا يدرك كأنّ قلبه في غلاف لا تنفذ إليه المعاني، و مقارب العقل ناقصه و ضعيفه. كأنّه يكاد يكون عاقلا و ليس به
3- الضالة: ما فقدته من مال و غيره، و نشدت طلبت، و هذا مثل يضرب لمن يطلب حقا ليس له
4- السائمة: الماشية من الحيوان
5- الوغى: الحرب. أي إنّ تلك السيوف باقية لم تخل منها الحروب و لم ترافقها المساهلة

وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ (1) ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ.

وَ أَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُ(2)، فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ فِي أَوَّلِ الْفِصَالِ، وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

92- وَ كَتَبَ عليه السّلام إِلَى مُعَاوِيَةَ فِي كِتَابٍ آخَرَ(3):

فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءِ الْمُبْتَدَعَةِ، وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ(4)، مَعَ تَضْيِيعِ الْحَقَائِقِ، وَ اطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ، الَّتِي هِيَ لِلَّهِ طَلِبَةٌ، وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ، فَأَمَّا إِكْثَارُكَ الْحِجَاجَ فِي عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ، وَ السَّلَامُ.

93- وَ رَوَى أَبُو عُبَيْدَةَ(5) قَالَ: كَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: أَنَّ لِي فَضَائِلَ كَثِيرَةً، كَانَ أَبِي سَيِّداً فِي الْجَاهِلِيَّةِ، وَ صِرْتُ مَلِكاً فِي الْإِسْلَامِ، وَ أَنَا صِهْرُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ خَالُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ كَاتِبُ الْوَحْيِ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: أَبِالْفَضَائِلِ يَبْغِي عَلَيَّ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ(6)؟! اكْتُبْ إِلَيْهِ يَا غُلَامُ:

مُحَمَّدٌ النَّبِيُّ أَخِي وَ صِنْوِي *** وَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّي

-----------------------

تو در باره قاتلان عثمان زياد حرف زدى، بيا نخست همچون ساير مسلمانان با من بيعت كن، سپس در باره آنها طرح شكايت نما تا من طبق حكم خداوند ميان تو و آنان داورى كنم.

امّا آنچه را تو مى خواهى؛ مانند فريب دادن طفل است، كه بخواهند وى را از شير بگيرند! و سلام به افراد در خور آن!.

93- أبو عبيده نقل كرده كه معاويه نامه اى به أمير المؤمنين عليه السّلام نوشت كه فضائل من بسيار است: پدر من از بزرگان جاهليّت بود، و من نيز فرمانرواى مسلمانان گشتم، من با پيامبر خويشى سببى داشته و به واسطه خواهرم كه مادر مؤمنين است من دايى مؤمنين مى باشم، و نيز كاتب قرآن نيز بوده ام.

أمير المؤمنين عليه السّلام پس از مطالعه نامه فرمود: آيا اين پسر هند جگرخوار است كه به فضائل خود به من فخر مى كند؟! اى غلام اين نامه را براى او بنويس:

محمّد پيامبر برادر و هم ريشه من و حمزه سيّد الشّهداء عموى من است.

ص: 394


1- أي: البيعة له(عليه السّلام)
2- أي: الذي تريده من إبقائك واليا في الشام
3- تجد هذا الكتاب في ج 3 من نهج البلاغة صلّي الله عليه و آله 69
4- و في نسخة:«و الحيرة المتبعة»
5- أبو عبيدة معمر- كجعفر- البصري النحري اللغوي كان متبحرا في علم اللغة و أيّام العرب و أخبارها و يحكى أنّه كان يقول ما التقى فرسان في جاهلية و إسلام إلّا عرفتهما و عرفت فارسهما، و هو أول من صنف غريب الحديث. و في مروج الذهب و في سنة 211 مات أبو عبيدة العمري معمر بن المثنى كان يرى رأي الخوارج، و بلغ نحوا من مائة سنة و لم يحضر جنازته أحد من الناس بالمصلّى حتّى اكتري لها من يحملها، و له مصنّفات حسان في أيّام العرب و غيرها منها كتاب المثالب إلخ عن الكنى و الألقاب ج 1 صلّي الله عليه و آله 14
6- آكلة الأكباد هند أم معاوية و هي التي أخرجت كبد حمزة و جعلت تلوكها كما مرّ صلّي الله عليه و آله 194

وَ جَعْفَرٌ الَّذِي يُمْسِي وَ يُضْحِي *** يَطِيرُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ ابْنُ أُمِّي

وَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَكَنِي وَ عِرْسِي *** مَسُوطٌ لَحْمُهَا بِدَمِي وَ لَحْمِي

وَ سِبْطَا أَحْمَدَ وَلَدَايَ مِنْهَا *** فَأَيُّكُمْ لَهُ سَهْمٌ كَسَهْمِي

سَبَقْتُكُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ طُرّاً *** غُلَاماً مَا بَلَغْتُ أَوَانَ حُلُمِي

وَ صَلَّيْتُ الصَّلَاةَ وَ كُنْتُ طِفْلًا *** مُقِرّاً بِالنَّبِيِّ فِي بِطْنِ أُمِّي

وَ أَوْجَبَ لِي وَلَايَتَهُ عَلَيْكُمْ *** رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ

أَنَا الرَّجُلُ الَّذِي لَا تُنْكِرُوهُ *** لِيَوْمِ كَرِيهَةٍ أَوْ يَوْمِ سِلْمٍ

فَوَيْلٌ ثُمَّ وَيْلٌ ثُمَّ وَيْلٌ *** لِمَنْ يَلْقَى الْإِلَهَ غَداً بِظُلْمِي(1)

فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: أَخْفُوا هَذَا الْكِتَابَ، لَا يَقْرَأْهُ أَهْلُ الشَّامِ فَيَمِيلُوا إِلَى ابْنِ أَبِي طَالِبٍ.

94- وَ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ(2) ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ خَلْقٍ

-----------------------

و جناب جعفر كه شبانه روز با فرشتگان پرواز مى كند برادر من است.

و دخت پيامبر خدا فاطمه عليها السّلام زوجه و همراز من بود، و چنان با هم صميمى بوديم كه گويى گوشت تن من مخلوط به گوشت و خون او بود.

و دو دخترزاده پيامبر (حسن و حسين) دو فرزند منند، پس كداميك از شما سهمى چون من دارد؟.

از همه شما در اسلام پيشى گرفتم، در حالى كه پسر بچّه اى به بلوغ نرسيده بودم.

و در همان كودكى با پيامبر نماز خواندم، و در شكم مادرم به پيامبر ايمان آورده بودم.

و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز غدير خمّ ولايت مرا توسّط خود بر شما واجب ساخت.

من كسى هستم كه همه مرا مى شناسيد چه در روزهاى سخت و چه در آرامش.

پس واى بر كسى كه؛ واى بر كسى كه؛ واى بر كسى كه فردا خداوند را با ستم به من ملاقات كند!.

معاويه پس از خواندن اين اشعار دستور به مخفى نمودن آن داده و گفت: مبادا اهل شام آن را بخوانند كه در اين صورت متمايل به علىّ بن ابى طالب خواهند شد.

94- از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: وقتى عمّار بن ياسر شهيد شد

ص: 395


1- و في بعض النّسخ:« لمن يريد القيامة و هو خصمي»
2- عمار بن ياسر بن عامر بن مالك بن كنانة المذحجي ثمّ العنسي، أبو اليقظان حليف بني مخزوم، و أمه سمية و هي أول من استشهد في سبيل اللّه طعنها أبو جهل في قلبها فاستشهدت و هو و أبوه و أمه من السابقين الأولين إلى الإسلام. كان من المستضعفين، و عذب في اللّه عذابا شديدا. أحرقه المشركون بالنار فكان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يمر به و يمر يده على رأسه و يقول:« يا نار كوني بردا و سلاما على عمار، كما كنت على إبراهيم(عليه السّلام)». عن عثمان بن عفان قال: أقبلت أنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آخذ بيدي نتماشى في البطحاء حتّى أتينا على أبي عمّار و عمّار و أمه و هم يعذبون، فقال ياسر: الدهر هكذا!!». فقال له النبيّ صلّى اللّه عليه و آله:« اصبر اللّهم اغفر لآل ياسر، و قال و قد فعلت» و روى أنّ رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله) مر بعمار و أهله و هم يعذبون في اللّه فقال:« أبشروا آل عمّار فان موعدكم الجنة». قال الطبرسيّ في قوله تعالى:« إلا من أكره و قلبه مطمئن بالإيمان» إنها نزل في جماعة اكرهوا و هم عمّار و ياسر و أبوه و أمه سمية و صهيب و بلال و خباب عذبوا و قتل أبو عمّار و أمه فأعطاهم بلسانه ما أرادوا منه، ثمّ أخبر بذلك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال قوم:« كفر عمار» فقال(صلّي الله عليه و آله):« كلا إنّ عمارا ملي ء إيمانا من قرنه إلى قدمه و اختلط الإيمان بلحمه و دمه». و جاء عمّار إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و هو يبكي فقال(صلّي الله عليه و آله): ما وراك؟ قال يا رسول اللّه ما تركت حتّى نلت منك و ذكرت آلهتهم بخير، فجعل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يمسح عينيه و يقول:« إن عادوا لك فعد لهم» فنزلت الآية. و شهد بدرا و لم يشهدها ابن مؤمنين غيره و شهد أحدا و المشاهد كلّها مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. و قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:« أبشر يا أبا اليقظان فإنك أخو علي في ديانته و من أفاضل أهل ولايته و من المقتولين في محبته تقتلك الفئة الباغية و آخر زادك من الدنيا ضياح من لبن». و عن عليّ عليه السلام قال: جاء عمّار يستأذن على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال:« ائذنوا له مرحبا بالطيب المطيب» و قال عليّ عليه السلام فيه: ذاك امرؤ حرّم اللّه لحمه و دمه على النار و أن تمس شيئا منهما. و كان رحمه اللّه من كبار الفقهاء، و كان طويل الصمت، طويل الحزن و الكآبة، و كان عامة كلامه عائذا باللّه من فتنة. و قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا عمّار ستكون بعدي فتنة فإذا كان كذلك فاتبع عليا(عليه السّلام) و حزبه فانه مع الحق و الحق معه، يا عمار إنك ستقاتل مع عليّ صنفين الناكثين و القاسطين ثمّ تقتلك« الفئة الباغية» قلت: يا رسول اللّه أ ليس ذلك على رضا اللّه و رضاك قال: نعم على رضا اللّه و رضاي، و يكون آخر زادك شربة من لبن تشربه، فلما كان يوم صفّين خرج عمّار بن ياسر إلى أمير المؤمنين(عليه السّلام) فقال له يا أخا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أ تأذن لي في القتال؟ قال: مهلا رحمك اللّه، فلما كان بعد ساعة أعاد عليه الكلام، فأجابه بمثله، فأعاده ثالثا فبكى أمير المؤمنين(عليه السّلام) فنظر إليه عمّار فقال: يا أمير المؤمنين إنّه اليوم الذي وصف لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ فنزل أمير المؤمنين عن بغلته و عانق عمارا و ودعه، ثمّ قال: يا أبا اليقظان جزاك اللّه عن اللّه و عن نبيك خيرا فنعم الأخ كنت و نعم الصاحب كنت، ثمّ بكى و بكى عمار ثمّ برز إلى القتال فقاتل حتّى قتل رحمه اللّه فأتاه أمير المؤمنين(عليه السّلام) و قال: انّا للّه و انّا إليه راجعون ان امرأ لم يدخل عليه مصيبة من قتل عمّار فما هو في الإسلام من شي ء ثمّ صلّى عليه ثمّ قال: ألا أيها الموت الذي ليس تاركي *** أرحني فقد أفنيت كل خليل أراك بصيرا بالذين أحبهم *** كأنّك تمضي نحوهم بدليل و في خبر انه اتى يومئذ بلبن فضحك ثمّ قال: قال لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: آخر شراب تشربه من الدنيا مذقة من لبن حتّى تموت و قال: و اللّه لو ضربونا حتّى بلغونا سعفات هجر لعلمت اننا على الحق و انهم على الباطل. ثم قتل رضي اللّه عنه قتله أبو العادية(لعنة الله عليه) و احتز رأسه أبو الجوى السكسكي و كان عمره«رحمه الله» يوم قتل( 94) سنة. راجع صفة الصفوة ج 1 صلّي الله عليه و آله 175 أسد الغابة ج 4 صلّي الله عليه و آله 43 سفينة البحار ج 2 صلّي الله عليه و آله 275

كَثِيرٍ، وَ قَالُوا: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «عَمَّارٌ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» فَدَخَلَ عَمْرٌو عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ هَاجَ النَّاسُ وَ اضْطَرَبُوا، قَالَ لِمَا ذَا؟ قَالَ: قُتِلَ عَمَّارٌ. فَقَالَ: قُتِلَ عَمَّارٌ، فَمَاذَا؟

قَالَ: أَ لَيْسَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»؟

فَقَالَ لَه مُعَاوِيَةُ: دُحِضْتَ فِي قَوْلِكَ، أَ نَحْنُ قَتَلْنَاهُ؟ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام لَمَّا أَلْقَاهُ بَيْنَ رِمَاحِنَا!

فَاتَّصَلَ ذَلِكَ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام فَقَالَ: فَإِذاً رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله هُوَ الَّذِي قَتَلَ حَمْزَةَ لَمَّا أَلْقَاهُ بَيْنَ رِمَاحِ الْمُشْرِكِينَ!!.

95- وَ كَتَبَ عليه السّلام (1) إِلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فِي أَثْنَاءِ كِتَابٍ:

فَإِنَّكَ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ يَشِينُ الْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ،

-----------------------

و خبر آن به اهل شام رسيد لرزه بر اندام مردم بسيارى افتاده و با يك ديگر گفتند كه: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در باب عمّار فرموده: «اى عمّار تو را گروه ستمكار مى كشند»، پس عمرو عاص نزد معاويه رفته و اظهار داشت اى امير مؤمنان در ميان مردم فتنه و هيجان و آشوب سختى برپا شده، معاويه گفت: براى چه؟ گفت: به جهت قتل عمّار، معاويه گفت: عمّار كشته شده، مگر چه شده؟

عمرو عاص گفت: مگر نمى دانى كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله قاتل او را گروه ستمكار ناميده است؟

معاويه گفت: اى عمرو تو هم خطا رفتى، مگر ما قاتل او هستيم؟ قاتل او فقط علىّ ابن ابى طالب است كه او را در مسير تيرهاى ما قرار داده.

اين خبر به سمع حضرت أمير عليه السّلام رسيده و فرمود: اگر اين طور باشد پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله قاتل حمزه خواهد بود زيرا همو حمزه را در مسير تيرهاى مشركين قرار داد!!.

95- حضرت أمير عليه السّلام در ضمن نامه اى به عمرو عاص فرمود:

تو دين خود را تابع دنياى كسى قرار داده اى كه گمراهى و ضلالتش آشكار است و پرده اش دريده! افراد با شخصيّت و بزرگوار را در همنشينى با خود لكّه دار مى سازد

ص: 396


1- تجد هذا الكتاب في ج 3 من نهج البلاغة صلّي الله عليه و آله 71

وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ، وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ (1) يَلُوذُ إِلَى مَخَالِبِهِ وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ، فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ! ، وَ لَوْ أَخَذْتَ بِالْحَقِّ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ، فَإِنْ يُمَكِّنِّيَ اللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَخْبَرْتُكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا(2)، فَإِنْ نَعْجِزْ أَوْ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا، وَ السَّلَامُ.

96- وَ قَالَ عليه السّلام فِي عَمْرٍو - وَ جَوَاباً عَمَّا قَالَ فِيهِ -:

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ(3) يَزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً(4) وَ أَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ(5)، أعانس(6) [أُعَافِسُ ] وَ أُمَارِسُ(7)، لَقَدْ قَالَ بَاطِلًا، وَ نَطَقَ آثِماً، أَمَا وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ، إِنَّهُ يَقُولُ فَيَكْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ وَ يَقْطَعُ الْإِلَ (8)، فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَوْمَ سُبَّتَهُ(9) ،

-----------------------

و انسان حليم و عاقل با معاشرت با او به سفاهت و نادانى مى گرايد. تو گام به جاى قدم او گذاشتى و بخشش او را خواستار گرديدى، همچون سگى كه به دنبال شيرى برود؛ به چنگال او متّكى شده و منتظر قسمتهاى اضافى شكارش باشد كه به سوى او اندازد (تو با اين كار) دنيا و آخرتت را تباه كرده اى! در حالى كه اگر به حقّ مى پيوستى آنچه مى خواستى به آن مى رسيدى. (چرا كه استعداد كافى دارى). اگر خدا به من امكان دهد و دستم به تو و پسر أبو سفيان برسد شما را به جزاى اعمالتان خواهم رساند، امّا اگر حوادث به نوعى شد كه قدرت بر آن نيافتم و شما باقى مانديد آنچه در پيش داشته و در سراى آخرت براى شما مهيّا گرديده بدتر است. و السّلام.

96- آن حضرت در پاسخ به مطلبى كه عمرو عاص در باره اش گفته بود فرمود:

شگفتا بر پسر آن زن بدنام، كه در ميان مردم شام نشر مى دهد كه من اهل مزاح هستم، مردى شوخ طبع كه مردم را سرگرم شوخى مى كند، حرفى باطل گفته و سخنى به گناه انتشار داده است! آگاه باشيد كه بدترين گفتار؛ دروغ است، او سخن مى گويد و دروغ مى گويد، وعده مى دهد و تخلّف مى نمايد، اگر از او چيزى درخواست شود بخل مى كند، امّا خود سؤال مى كند و اصرار مى ورزد، به پيمان خيانت مى كند، و پيوند خويشاوندى را قطع مى كند، به هنگام نبرد سر و صدا راه مى اندازد و تهييج و تحريص مى نمايد (امّا اين سر و صدا) تا هنگامى است كه دست به شمشيرها نرفته، در اين هنگام براى رهايى جانش بهترين نقشه او بالا زدن جامه و آشكار ساختن عورتش مى باشد.

ص: 397


1- الضرغام: الأسد
2- و في بعض النسخ: اجزكما
3- نبغ الشي ء ظهر و انما سميت أم عمرو:( النابغة) لشهرتها بالفجور و تظاهرها به
4- الدعابة- بالضم-: المزاح
5- تلعابة- بالكسر-: أي كثير اللعب
6- العفاس- بالكسر-: اللعب، و في بعض النسخ( أعارس) من أعرس الرجل إذا دخل بامرأته
7- الممارسة: المزاولة و الملاعبة
8- الإل- بالكسر- العهد و القرابة
9- الاست: العجز او حلقة الدبر، أشار(عليه السّلام) إلى ما ذكر أرباب السير و صار مضربا للأمثال من كشفه سوأته شاغرا برجليه حين لقيه أمير المؤمنين(عليه السّلام) في بعض أيّام صفّين، و قد اختلطت السيوف، و اشتد نار الحرب فانصرف عنه أمير المؤمنين(عليه السّلام)

أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ لَيَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ، وَ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ لَهُ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى الْبَيْعَةِ أَتِيَّةً (1)، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً(2).

-----------------------

آگاه باشيد كه به خدا سوگند ياد مرگ مرا از شوخى و سرگرمى باز مى دارد ولى او را فراموشى آخرت از گفتن سخن حقّ بازداشته است، او حاضر نشد با معاويه بيعت كند جز اينكه از او مزدى به دست آورد، و در برابر از دست دادن دينش بهاى اندكى بگيرد.

نامه محمد بن أبى بكر به معاويه

97- و كتب محمد بن أبي بكر(3) إلى معاوية احتجاجا عليه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، إِلَى الْغَاوِي مُعَاوِيَةَ بْنِ صَخْرٍ، سَلَامُ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ طَاعَةِ اللَّهِ مِمَّنْ هُوَ أَهْلُ دِينِ اللَّهِ وَ أَهْلُ وَلَايَةِ اللَّهِ.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ بِجَلَالِهِ وَ سُلْطَانِهِ خَلَقَ خَلْقاً بِلَا عَبَثٍ مِنْهُ، وَ لَا ضَعْفٍ بِهِ فِي قُوَّةٍ، وَ لَكِنَّهُ خَلَقَهُمْ عَبِيداً، فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ، وَ غَوِيٌّ وَ رَشِيدٌ، ثُمَّ اخْتَارَهُمْ عَلَى عِلْمٍ مِنْهُ، وَ اصْطَفَى وَ انْتَجَبَ مِنْهُمْ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله وَ اصْطَفَاهُ لِرِسَالَتِهِ، وَ ائْتَمَنَهُ عَلَى وَحْيِهِ فَدَعَا إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ وَ أَنَابَ، وَ أَسْلَمَ وَ سَلَّمَ، أَخُوهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام فَصَدَّقَهُ بِالْغَيْبِ الْمَكْتُومِ، وَ آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمِيمٍ،

-----------------------

97- محمّد بن ابى بكر نامه اى احتجاج گونه به اين قرار به معاويه نگاشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: از محمّد بن ابى بكر، به فرد منحرف: معاوية بن صخر، سلام خدا بر دينداران و اهل ولايت كه امتثال اوامر الهى را مى كنند.

امّا بعد؛ خداوند متعال به جلالت و سلطنت خود موجودات جهان را آفريده و در اين كار هيچ لهو و عبثى نداشته و عارى از هر نياز و ضعفى بود، بلكه آنان را براى عبادت آفريد، پس برخى از آنان خوشبخت و برخيشان بدبختند، بعضى گمراه و برخى ره يافته اند، سپس بر اساس علم خود اينان را اختيار نمود و از ميانشان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را برگزيده و انتخاب كرد، و او را مأمور به رسالت خود ساخته و امين وحى قرار داد، پس آن حضرت نيز با حكمت و اندرز نيكو مردم را به سوى پروردگارش خواند، و اوّلين كسى كه پاسخ مثبت داده و سوى او رفت و اسلام آورده و تسليم شد، برادر و پسر عمويش علىّ بن ابى طالب عليه السّلام بود كه سخنان آن حضرت را پنهانى تصديق كرده و او را بر تمام خويشان و اقرباى خود اختيار نموده

ص: 398


1- أي: العطية
2- الرضخ: العطاء القليل
3- محمّد بن أبي بكر بن أبي قحافة. و أمه أسماء بنت عميس مر لها ذكر فيما مضى ولد بالبيداء في حجة الوداع روي أن أبا بكر خرج في حياة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في غزاة فرأت أسماء بنت عميس و هي تحته كأنّ أبا بكر متخضب بالحناء رأسه و لحيته، و عليه ثياب بيض، فجاءت الى عائشة فأخبرتها، فبكت عائشة و قالت ان صدقت رؤياك فقد قتل أبو بكر ان خضابه الدم و ان ثيابه اكفانه، فدخل النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و هي كذلك فقال: ما ابكاها؟ فذكروا الرؤيا. فقال: ليس كما عبرت عائشة و لكن يرجع أبو بكر، فتحمل منه أسماء بغلام تسميه محمّدا يجعله اللّه تعالى غيظا على الكافرين و المنافقين. قال ابن أبي الحديد: و نشؤه في حجر أمير المؤمنين(عليه السّلام) و انه لم يكن يعرف أبا غير عليّ، حتى قال أمير المؤمنين عليه السلام محمّد ابني من صلب أبي بكر، و كان يكنى( أبا القاسم) و كان من نساك قريش، و كان ممن اعان في يوم الدار، و من ولده( القاسم بن محمّد) فقيه أهل الحجاز و فاضلها، و من ولد القاسم عبد الرحمن من فضلاء قريش و يكنى( أبا محمّد) و من ولد القاسم أيضا أم فروة تزوجها الإمام الباقر أبو جعفر محمّد بن عليّ عليه السلام. و كان من حواري أمير المؤمنين(عليه السّلام)، و خواصه واحد المحامدة التي تأبى ان يعصى اللّه. و روى عن حمزة بن محمّد الطيار قال: ذكرنا محمّد بن أبي بكر عند ابي عبد اللّه(عليه السّلام) فقال أبو عبد اللّه(عليه السّلام): رحمه اللّه و صلّى عليه، قال لأمير المؤمنين(عليه السّلام)- يوما من الأيّام-: ابسط يدك أبايعك، فقال: أو ما فعلت؟ قال: بلى، فبسط يده فقال: أشهد انك إمام مفترض طاعتك و ان أبي في النار. فقال أبو عبد اللّه(عليه السّلام): كان النجابة من أمه أسماء بنت عميس رحمة اللّه عليها لا من قبل ابيه. و عن زرارة بن أعين عن جعفر(عليه السّلام): ان محمّد بن أبي بكر بايع عليا(عليه السّلام) على البراءة من ابيه. و عن شعيب عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام) قال: سمعته يقول: ما من أهل بيت الا و منهم نجيب من انفسهم، و انجب النجباء من اهل( بيت سوء) محمّد بن أبي بكر. و ينسب إليه قوله: يا أبانا قد وجدنا ما صلح *** خاب من أنت أبوه و افتضح انما انقذني منك الذي *** انقذ الدر من الماء الملح يا بني الزهراء أنتم عدتي *** و بكم في الحشر ميزاني رجح و إذا صح ولائي فيكم *** لا ابالي أي كلب قد نبح و قتل بمصر قتله معاوية بن خديج- و كان فيها واليا من قبل أمير المؤمنين(عليه السّلام)- ثم وضعه في جوف حمار ميت و احرقه. و لما بلغ أمير المؤمنين(عليه السّلام) قتل محمّد بن أبي بكر حزن لذلك حزنا شديدا حتّى ظهر ذلك عليه و تبين في وجهه، و قام خطيبا فحمد اللّه و أثنى عليه إلى أن قال: ألا و ان محمّد بن أبي بكر قد استشهد رحمة اللّه عليه و عند اللّه نحتسبه. و قيل له(عليه السّلام) قد جزعت على محمّد جزعا شديدا يا أمير المؤمنين؟ فقال: و ما يمنعني انه كان لي ربيبا و كان لبني أخا، و كنت له والدا، أعده ولدا. و لما سمعت أمه أسماء بقتله كظمت غيظها حتّى شخبت ثدياها دما. و كان استشهاده سنة( 37) هجرية. سفينة البحار ج 1 صلّي الله عليه و آله 312، رجال الكشّيّ صلّي الله عليه و آله 60، خلاصة العلامة صلّي الله عليه و آله 138، النجوم الزاهرة ج 1 صلّي الله عليه و آله 110

وَ وَقَاهُ مِنْ كُلِّ مَكْرُوهٍ، وَ وَاسَاهُ بِنَفْسِهِ فِي كُلِّ خَوْفٍ، وَ قَدْ رَأَيْتُكَ تُسَاوِيهِ وَ أَنْتَ أَنْتَ وَ هُوَ هُوَ، الْمُبَرِّزُ وَ السَّابِقُ فِي كُلِّ خَيْرٍ، وَ أَنْتَ اللَّعِينُ بْنُ اللَّعِينِ لَمْ تَزَلْ أَنْتَ وَ أَبُوكَ تُبْغَضَانِ وَ تَبْغِيَانِ فِي دِينِ اللَّهِ الْغَوَائِلَ، وَ تَجْتَهِدَانِ عَلَى إِطْفَاءِ نُورِ اللَّهِ، تَجْمَعَانِ الْجُمُوعَ عَلَى ذَلِكَ، وَ تَبْذُلَانِ فِيهِ الْأَمْوَالَ، وَ تُحَالِفَانِ عَلَيْهِ الْقَبَائِلَ. عَلَى ذَلِكَ مَاتَ أَبُوكَ وَ عَلَيْهِ خَلَفْتَهُ أَنْتَ.

فَكَيْفَ - لَكَ الْوَيْلُ - تَعْدِلُ عَنْ عَلِيٍّ وَ هُوَ وَارِثُ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيُّهُ، وَ أَوَّلُ النَّاسِ لَهُ اتِّبَاعاً وَ آخِرُهُمْ بِهِ عَهْداً، وَ أَنْتَ عَدُوُّهُ وَ ابْنُ عَدُوِّهِ، فَتَمَتَّعْ بِبَاطِلِكَ مَا اسْتَطَعْتَ، وَ تَبَدَّدْ بِابْنِ الْعَاصِ فِي غَوَايَتِكَ فَكَأَنَّ أَجَلَكَ قَدِ انْقَضَى، وَ كَيْدَكَ قَدْ وَهَى، ثُمَّ تَسْتَبِينُ لَكَ لِمَنْ تَكُونُ الْعَاقِبَةُ الْعُلْيَا، وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.

-----------------------

و نقد جان خود را براى سلامتى و خوشى آنحضرت پيوسته به كف داشت، و هنگام گرفتارى و سختى و اقدامات مخالفين و آزار دشمنان نسبت به رسول خدا در نهايت همّت و محبّت و صميميّت مى كوشيد. و امروز تو را مى بينم كه مى خواهى نسبت به علىّ بن ابى طالب عليه السّلام افتخار و برترى جوئى! حال اينكه تو تويى و او او است، همو كه در تمام قسمتهاى خير بارز و برجسته است و تو لعين پسر لعينى، و تو و پدرت همواره مخالف و دشمن اسلام و پيامبر بوده و از هيچ توطئه اى فروگذار نكرده ايد، و لحظه اى براى خاموش ساختن نور خدا از بذل مال و تحريك اشخاص و جمع و تهيّه نيرو و قوا مضايقه نكرده ايد، و تا دم مرگ پدرت اين گونه بود و بر اين كار؛ تو جانشين او شده اى.

پس چگونه است كه امروز خود را با علىّ بن ابى طالب برابر مى دانى حال اينكه او وارث علم رسول خدا و وصىّ او است، او نخستين پيرو و وفادارترين فرد به پيامبر است، و تو و پدرت أبو سفيان دشمنان اوئيد، پس تا مى توانى از اين راه ناصواب و باطل خود بهره ببر، و در گمراهى خود از پسر عاص استعانت و كمك بگير، پس به همين زوديها زندگى تو به پايان رسيده و حيله ات سپرى گشته و آخر مى فهمى كه حُسن عاقبت و نيكبختى در كجا بوده است، پس درود بر كسى كه از راه هدايت پيروى نمايد!.

پاسخ معاويه به نامه محمد بن أبى بكر

98- فَأَجَابَهُ مُعَاوِيَةُ عَلي هَذا الكِتابِ:

-----------------------

98- پس معاويه در جواب نامه او نوشت:

ص: 399

من معاوية بن أبي سفيان هَذَا إِلَى الزَّارِي (1) عَلَى أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، سَلَامٌ عَلَى أَهْلِ طَاعَةِ اللَّهِ.

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ مَا اللَّهُ أَهْلُهُ فِي قُدْرَتِهِ وَ سُلْطَانِهِ مَعَ كَلَامٍ أَلَّفْتَهُ وَ رَصَفْتَهُ لِرَأْيِكَ فِيهِ(2)، وَ ذَكَرْتَ حَقَّ عَلِيٍّ وَ قَدِيمَ سَوَابِقِهِ وَ قَرَابَتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ نُصْرَتَهُ وَ مُوَاسَاتَهُ إِيَّاهُ فِي كُلِّ خَوْفٍ وَ هَوْلٍ، وَ تَفْضِيلَكَ عَلِيّاً وَ عَيْبَكَ لِي بِفَضْلِ غَيْرِكَ لَا بِفَضْلِكَ، فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَرَفَ ذَلِكَ عَنْكَ وَ جَعَلَهُ لِغَيْرِكَ.

قَدْ كُنَّا وَ أَبُوكَ مَعَنَا فِي زَمَنِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ (صلّي الله عليه و آله) نَرَى حَقَّ عَلِيٍّ عليه السّلام لَازِماً لَنَا، وَ سَبْقَهُ مُبَرِّزاً عَلَيْنَا، فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ مَا عِنْدَهُ وَ أَتَمَّ لَهُ مَا وَعَدَهُ، قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ، وَ كَانَ أَبُوكَ وَ فَارُوقُهُ أَوَّلَ مَنِ ابْتَزَّهُ(3) وَ خَالَفَهُ عَلَى ذَلِكَ، وَ اتَّفَقَا ثُمَّ دَعَوَاهُ إِلَى أَنْفُسِهِمَا، فَأَبْطَأَ عَلَيْهِمَا، فَهَمَّا بِهِ الْهُمُومَ، وَ أَرَادَا بِهِ الْعَظِيمَ، فَبَايَعَ وَ سَلَّمَ لِأَمْرِهِمَا، لَا يُشْرِكَانِهِ فِي أَمْرِهِمَا، وَ لَا يُطْلِعَانِهِ عَلَى سِرِّهِمَا، حَتَّى قَضَى اللَّهُ مِنْ أَمْرِهِمَا مَا قَضَى.

-----------------------

از معاويه پسر أبو سفيان بر كسى كه بر پدر خود عيب جويى مى كند، درود بر كسى كه از اهل طاعت پروردگار متعال است.

امّا بعد؛ نامه ات به دستم رسيد، در آن يادآور قدرت و سلطنت پروردگار شده، و جملاتى از پيش خود بهم بافته، سپس از علىّ بن ابى طالب و از حقّ سبقت و قرابت و فداكارى و مجاهدات او نوشته بودى، خداى را حمد مى كنم كه تو را از اين فضائل محروم ساخته، و تو به خيرات ديگران افتخار مى كنى!.

من و پدرت أبو بكر در زمان حيات رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بر فضل و حقّ سبقت و اولويّت علىّ بن ابى طالب واقف بوديم، و چون پيامبر وفات يافت أوّل كسى كه با او مخالفت نمود همانا پدرت و فاروق (عمر) بودند كه با هم اتّفاق نموده و بر خلاف او قيام و اقدام نمودند، و او را مجبور به اطاعت و بيعت خودشان نمودند. پس علىّ بن ابى طالب نيز از سر اجبار بيعت نموده و حقّ خود را تسليم آن دو ساخت، و آن دو علىّ را در امور خود شركت نداده و او را بر اسرار خود واقف نمى ساختند، تا اينكه هر دوى آنان از اين دنيا رحلت كردند.

ص: 400


1- زرى عليه عمله: عابه عليه
2- رصف الحجارة: ضم بعضها الى بعض
3- ابتز منه الشي ء: استلبه قهرا

ثُمَّ قَامَ بَعْدَهُمَا ثَالِثُهُمَا يَهْدِي بِهُدَاهُمَا، وَ يَسِيرُ بِسِيرَتِهِمَا، فَعِبْتَهُ أَنْتَ وَ صَاحِبُكَ حَتَّى طَمَعَ فِيهِ الْأَقَاصِي مِنْ أَهْلِ الْمَعَاصِي حَتَّى بَلَغْتُمَا مِنْهُ مُنَاكُمَا، وَ كَانَ أَبُوكَ مَهَّدَ مِهَادَهُ فَإِنْ يَكُ مَا نَحْنُ فِيهِ صَوَاباً فَأَبُوكَ أَوَّلُهُ، وَ إِنْ يَكُ جَوْراً فَأَبُوكَ سَنَّهُ، وَ نَحْنُ شُرَكَاؤُهُ وَ بِهَذَا اقْتَدَيْنَا، وَ لَوْ لَا مَا سَبَقَنَا إِلَيْهِ أَبُوكَ، مَا خَالَفْنَا عَلِيّاً وَ لَسَلَّمْنَا لَهُ، وَ لَكِنَّا رَأَيْنَا أَبَاكَ فَعَلَ ذَلِكَ فَأَخَذْنَا بِمِثَالِهِ، فَعِبْ أَبَاكَ أَوْ دَعْهُ، وَ السَّلَامُ عَلَى مَنْ تَابَ وَ أَنَابَ.

-----------------------

باز سوم آنان به همان طريق قيام نموده و متصدّى امور گرديد، در اينجا تو و يارانت به دشمنى او پرداخته و به اعمال و حركات او عيب جويى نموده، و از هر سو اطراف او را احاطه كرده و اشخاص مختلف و گناهكار از هر سوى به طمع آنچه در دست او بود وى را محاصره نموده، و دست آخر آنچه كه مى خواستيد كرديد، و به آرزوى خود رسيديد. پس اگر عمل من در اين مورد صحيح است از پدر تو پيروى كرده ام و اگر ناصواب است باز من تابع هستم، و پدرت نخستين كسى است كه اين سنّت و بدعت را گذاشته، و اين راه ناصواب را بر روى ديگران گشوده است، و ما از او تبعيّت مى كنيم، و اگر پدرت چنين قدمى را برنمى داشت ما هرگز با علىّ بن ابى طالب مخالفت ننموده و حقّ او را به خودش تسليم مى كرديم. پس تو بايد از پدر خود عيب گيرى يا ساكت باشى! سلام بر كسى كه توبه كند و بازگردد.

ص: 401

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر خوارج وقتى آنحضرت را مجبور به تحكيم نموده سپس مخالفت نموده و بر او شوريدند و آنحضرت با حجّت ايشان را مجاب و قانع ساخت كه مبدء اين خطا خودشانند

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى الْخَوَارِجَ (1) لَمَّا حَمَلُوهُ عَلَى التَّحَكُّمِ»

« ثُمَّ أَنْكَرُوا عَلَيْهِ ذَلِكَ وَ نَقَمُوا عَلَيْهِ أَشْيَاءَ فَأَجَابَهُمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ ذَلِكَ بِالْحُجَّةِ وَ بَيَّنَ لَهُمْ:»

« أَنَّ الْخَطَأُ مِنْ قِبَلِهِمْ بَلْ وَ إِلَيْهِمْ يَعُودُ »

99- رُوِيَ أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ قَامَ إِلَيْهِ فَقَالَ: إِنَّكَ نَهَيْتَنَا عَنِ الْحُكُومَةِ ثُمَّ أَمَرْتَنَا بِهَا، فَمَا نَدْرِي أَيُّ الْأَمْرَيْنِ أَرْشَدُ!!

فَصَفَّقَ عليه السّلام إِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى الْأُخْرَى ثُمَّ قَالَ:

هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ(2)، أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ بِمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ، حَمَلْتُكُمْ عَلَى الْمَكْرُوهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً(3) فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ، وَ إِنْ أَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ(4) لَكَانَتِ الْوُثْقَى وَ لَكِنْ بِمَنْ وَ إِلَى مَنْ(5) أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي؟! كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا(6)، اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِ (7)، وَ كَلَّتِ

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر خوارج»

«وقتى آنحضرت را مجبور به تحكيم نموده سپس مخالفت نموده و بر او شوريدند»

«و آنحضرت با حجّت ايشان را مجاب و قانع ساخت كه مبدء اين خطا خودشانند»

99- نقل شده كه مردى از أصحاب آن حضرت بپاخاسته و گفت: شما ما را از حَكَم قراردادن منع مى كردى سپس ما را بدان امر نمودى، ما نمى دانيم كدام درست است؟

پس أمير المؤمنين عليه السّلام يك دستش را به ديگرى زده و فرمود: اين جزاى كسى است كه بيعت را ترك و آن را بشكند! به خدا سوگند اگر آن وقت كه شما را به جنگ واداشتم شما را وادار به كار مكروهى كه خدا خير شما را در آن قرار داده مى كردم كه در صورت استقامت شما را هدايت و در صورت انحراف شما را به راه باز مى گرداندم و در صورت خوددارى كسانى را به جاى شما مى گماردم براى من اطمينان بخش بود، ولى چه كنم كه يارى نداشتم، و اطراف خود افراد مطمئنّى را نديدم، عجبا كه من مى خواهم درد خود را به امثال شماها درمان كنم، امّا بودن چنين يارانى خود درد بى درمان است! حال من به كسى مى ماند كه بخواهد خار را به كمك خار بيرون آورد با اينكه مى داند خار همان خار

ص: 402


1- قال الشهرستاني- في الملل و النحل-: الخوارج: كل من خرج على الإمام الحق الذي اتفقت الجماعة عليه يسمى خارجيا سواء كان الخروج في أيّام الصحابة على الأئمة الراشدين، أو كان بعدهم على التابعين باحسان، و الأئمة في كل زمان( قال) اعلم: ان اول من خرج على أمير المؤمنين عليّ ابن أبي طالب(عليه السّلام) جماعة ممن كان معه في حرب صفّين، و أشدهم خروجا عليه و مروقا من الدين« الأشعث بن قيس» و« مسعود بن فدكي التميمي» و« زيد بن حصين الطائي» حين قالوا:« القوم يدعوننا الى كتاب اللّه و أنت تدعونا الى السيف» حتى قال: أنا أعلم بما في كتاب اللّه انفروا الى بقية الأحزاب انفروا الى من يقول: كذب اللّه و رسوله و أنتم تقولون: صدق اللّه و رسوله قالوا: لترجعن الأشتر عن قتال المسلمين و الا لنفعلن بك كما فعلنا بعثمان فاضطر الى ردّ الأشتر بعد ان هزم الجمع و ولوا مدبرين، و ما بقي منهم الا شرذمة قليلة فيهم حشاشة قوة، فامتثل الأشتر أمره، و كان من أمر الحكمين ان الخوارج حملوه على التحكيم أولا، و كان يريد أن يبعث عبد اللّه بن عبّاس فما رضى الخوارج بذلك و قالوا: هو منك، فحملوه على بعث أبي موسى الأشعري- على أن يحكما بكتاب اللّه تعالى- فجرى الأمر على خلاف ما رضي به فلما لم يرض بذلك خرجت الخوارج عليه و قالوا: لم حكمت الرجال؟ و لا حكم الّا اللّه
2- العقدة: الرأي و الحزم أي هذا جزاؤكم حين تركتم الرأي الحازم الذي أمرتكم به فوقعتم في الحيرة و الشك من جراء عنادكم و اتباعكم أهواءكم
3- المكروه: الحرب إشارة الى قوله تعالى: فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللّه فيه خيرا كثيرا
4- يريد(عليه السّلام) بالاعوجاج العصيان و بالتقويم الإرشاد فان ابيتم و لم تسمعوا النصيحة تداركتكم بالاستنجاد بغيركم و اخذتكم بالقوة و القهر
5- هذا هو الطريق و لكن بمن أستعين في هذا الأمر، والى من أرجع
6- نقش الشوكة: إذا استخرجها من جسمه و منه سمي« المنقاش» الذي ينقش به و الضلع- بالتّحريك- الميل و الطبع. يريد(عليه السّلام) أن طباع بعضهم تشبه طباع بعضهم الآخر و ميولهم متماثلة، كما تميل الشوكة لمثلها و هذا مثل للعرب:« لا تنقش الشوكة بالشوكة فإن ضلعها معها» أي إذا استخرجت الشوكة بمثلها فسوف تنكسر في رجلك كما انكسرت الأولى
7- الداء الدوي: الشديد

النَّزَعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّكِيِ(1).

100- وَ قَالَ عليه السّلام(2) لَهُم - وَ قَدْ خَرَجَ إِلَى مُعَسْكَرِهِمْ وَ هُمْ مُقِيمُونَ عَلَى إِنْكَارِ الْحُكُومَةِ، بَعْدَ كَلَامٍ طَوِيلٍ -:

أَ لَمْ تَقُولُوا - عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِيلَةً وَ غِيلَةً(3) وَ مَكْراً، وَ خَدِيعَةً-: إِخْوَانُنَا، وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا، اسْتَقَالُونَا، وَ اسْتَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْيُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ، وَ التَّنْفِيسُ عَنْهُمْ (4)، فَقُلْتُ لَكُمْ: هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ، وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ، فَأَقِيمُوا عَلَى شَأْنِكُمْ، وَ الْزَمُوا طَرِيقَتَكُمْ، وَ عَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بَنَوَاجِذِكُمْ(5) وَ لَا تَلْتَفِتُوا إِلَى نَاعِقٍ نَعَقَ (6)، إِنْ أُجِيبَ أَضَلَّ وَ إِنْ تُرِكَ ذَلَّ، فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّ الله عليه و آله وَ إِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ بَيْنَ الْآبَاءِ وَ الْأَبْنَاءِ، وَ الْإِخْوَانِ وَ الْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَ شِدَّةٍ إِلَّا إِيمَاناً، وَ مُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ، وَ تَسْلِيماً لِلْأَمْرِ، وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ(7)، وَ لَكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلَامِ

-----------------------

است!. بار خدايا طبيبان اين درد جانفزا خسته شده اند، و بازوى تواناى رادمردان در كشيدن آب همّت از چاه وجود اين مردم كه دائما فروكش مى كند سخت ملول گشته اند!!.

100- أمير المؤمنين عليه السّلام در پى پافشارى خوارج در مخالفت با حكميّت به لشكركاه آنان آمده و بعد از سخنانى طولانى چنين فرمود:

مگر آن وقت كه از روى حيله و مكر و خدعه و فريب؛ قرآن ها را بر سر نيزه بلند كردند نگفتيد: اين مردم با ما برادر و هم مسلكند؟ از ما امان خواسته و به كتاب خدا پناهنده شده اند، پس نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و دست از آنان برداريم؟ و من در پاسخ به شما گفتم: اين كارى است كه ظاهرش ايمان و باطن آن دشمنى و عداوت است، ابتدايش رحمت است و پايانش پشيمانى و ندامت؟! پس بر همين حال باقى بوده و از راه نخست خود منحرف نشويد و در جهاد دندانها را روى هم فشرده و به هر صدايى اعتنا نكنيد؛ زيرا در صورت پاسخ به اين صداها گمراه گرديد و در صورت عدم اعتنا خوار و ذليل مى گردد، ما با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بوديم و قتل و كشتار گرداگرد پدران؛ فرزندان، برادران و خويشان دور مى زد، ولى آنان بر ثبات خود افزوده و هر چه سختى بيشتر مى شد آثار ايمان و تسليم امر خدا در چهره ايشان زيادتر و افروخته تر مى گشت، و بر زخمهاى وارده بيشتر صبر مى كردند. ولى متأسّفانه ما اكنون با برادران مسلمان خود به

ص: 403


1- النزعة: جمع نازع و هو: الذي يستقي الماء، و الشطن هو: الحبل، و الركى جمع ركية و هي: للبئر
2- تجد هذا الكلام له(عليه السّلام) في نهج البلاغة ج 2 صلّي الله عليه و آله 2
3- الغيلة- بالكسر- الخديعة
4- نفس عنه: فرج عنه
5- النواجذ من الأسنان- بالذال المعجمة-: الضواحك و هي: التي تبدو عند الضحك
6- النعيق: صوت الراعي بغنمه يريد(عليه السّلام) لا تتبعوا كل داع الى ضلالة
7- المضض: وجع المصيبة

عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الِاعْوِجَاجِ (1) وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِيلِ، فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَ نَتَدَانَى بِهَا إِلَى الْبَقِيَّةِ فِيمَا بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا وَ أَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا.

101- وَ قَالَ عليه السّلام فِي التَّحْكِيمِ(2):

إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ (3) وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ، وَ هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ، لَا يَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ، وَ إِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ، وَ لَمَّا أَنْ دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَى أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنُ، لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»(4)، فَرَدُّهُ إِلَى اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَ رَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ، فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ وَ إِذَا حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِهِ فَنَحْنُ أَوْلَاهُمْ بِهِ(5).

-----------------------

جهت تمايلات نابجا و كجى ها و انحرافات و شبهات و تأويلات ناروا مى جنگيم؛ پس هر گاه احساس كنيم چيزى باعث جمع پراكنده ما است و به وسيله آن به هم نزديك مى شويم و باقى مانده پيوندها را محكم مى سازيم، از اين پيش آمد استقبال كرده و با سينه باز آن را مى پذيريم.

101- و حضرت أمير عليه السّلام در مسأله حكمين فرمود:

ما در خصوص رفع اختلاف و پايان جنگ؛ اشخاصى را حكم قرار نداده ايم، بلكه تنها قرآن را به حكميّت انتخاب كرديم، و چون قرآن در ميان ما خطوطى پوشيده در جلد است، با زبان سخن نمى گويد و نيازمند به ترجمان است و تنها انسانها مى توانند از آن سخن بگويند، وقتى آن قوم ما را دعوت كردند كه قرآن ميانمان حاكم باشد ما گروهى نبوديم كه به كتاب خداى سبحان پشت كرده باشيم در حالى كه خداى بزرگ فرموده: «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد» (6) ارجاع دادن اختلاف به خدا اين است كه كتابش را حاكم قرار دهيم و ارجاع اختلافات به پيامبرش به اين است كه به سنّتش متمسّك گرديم، هر گاه به راستى كتاب خدا به داورى طلبيده شود، ما سزاوارترين مردم به آن هستيم و اگر به سنّت پيامبر حكم گردد ما سزاوارترين آنان به سنّت اوئيم (بنا بر اين در هر دو حال حقّ با ما است).

ص: 404


1- الزيغ: الميل عن الحق
2- تجد هذا الكلام في ج 2 صلّي الله عليه و آله 7 من نهج البلاغة
3- هذا ردّ على قولهم- بعد ان حملوه على التحكيم-:« لم حكمت الرجال لا حكم الا للّه» فردهم(عليه السّلام) بهذا القول، لأنّ القوم انما دعوه لتحكيم القرآن، لا لتحكيم الرجلين، و حيث ان القرآن صامت يحتاج الى ترجمان اضطر(عليه السّلام) الى تحكيم الرجال، و القرآن في الواقع هو الحكم، و قد اشترط على الحكمين ان يحكما بكتاب اللّه و سنّة رسوله فلما خالفا الشرط بطل تحكيمهما و لم يلزمه اتباع قولهما
4- الآية 59 النساء- حين دعاه القوم لتحكيم القرآن لم يكن(عليه السّلام) ليتخلف حتّى ينطبق عليه قوله تعالى \وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.\
5- أي: أحق بكتاب اللّه و أولى برسوله(صلّي الله عليه و آله)
6- سوره نساء: آيه 59

وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلًا فِي التَّحْكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ(1) وَ يَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ (2)، وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هَذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَا تُؤْخَذَ بِأَكْظَامِهَا(3) فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِ وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِ (4)؟.

102- وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَرْسَلَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ إِلَى الْخَوَارِجِ، وَ كَانَ بِمَرْأًى مِنْهُمْ وَ مَسْمَعٍ، قَالُوا لَهُ فِي الْجَوَابِ:

إِنَّا نَقَمْنَا يَا ابْنَ عَبَّاسٍ عَلَى صَاحِبِكَ خِصَالًا كُلُّهَا مُكَفِّرَةٌ، مُوبِقَةٌ، تَدْعُو إِلَى النَّارِ.

أَمَّا أَوَّلُهَا: فَإِنَّهُ مَحَا اسْمَهُ مِنْ إِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ (5) ثُمَّ كَتَبَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ، فَإِذَا لَمْ يَكُنْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْنُ الْمُؤْمِنُونَ لَسْنَا نَرْضَى بِأَنْ يَكُونَ أَمِيرَنَا.

وَ أَمَّا الثَّانِيَةُ: فَإِنَّهُ شَكَّ فِي نَفْسِهِ حِينَ قَالَ لِلْحَكَمَيْنِ: «انْظُرَا فَإِنْ كَانَ مُعَاوِيَةُ أَحَقَّ بِهَا فَأَثْبِتَاهُ، وَ إِنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهَا فَأَثْبِتَانِي» فَإِذَا هُوَ شَكَّ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يَدْرِ أَ هُوَ الْمُحِقُّ أَمْ مُعَاوِيَةُ، فَنَحْنُ فِيهِ أَشَدُّ شَكّاً.

-----------------------

و امّا اينكه مى گوييد: چرا ميان خود و آنان در تحكيم مدّت قرار داده ايد؟ تنها براى اين بود كه افراد بى خبر در طول اين مدّت تحقيق و بررسى كرده و افراد آگاه مشورت نمايند تا شايد خداوند در اين فاصله كار امّت را به صلاح آورده و راه تحقيق روى ايشان بسته نشود تا مبادا در جستجوى حقّ شتاب كرده و تسليم اوّلين فكر گمراه شوند.

102- و نقل است كه حضرت أمير عليه السّلام عبد اللَّه بن عبّاس را نزد خوارج فرستاد بنوعى كه خود آن مناظره را ببيند و بشنود، و آنان در جواب ابن عبّاس گفتند:

ما در باره رفيقت اعتراضاتى داريم كه تمامى آنها موجب كفر و هلاكت و عذاب او مى باشد.

أوّل اينكه: او هنگام كتابت صلحنامه عنوان أمير المؤمنين را از مقابل اسم خود محو كرد، و چون ما مؤمن مى باشيم و او اين عنوان را از روى خود برداشته، پس او أمير ما؛ كه مؤمنيم نخواهد بود.

دوم اينكه: وقتى او به حكمين گفت: «شما در اين مدّت خوب دقّت كرده و ببينيد كه هر كدام از معاويه و من سزاوار خلافت هستيم همو را انتخاب و ديگرى را عزل كنيد» در حقيقت در حقّ خود دچار ترديد شده است، در اين صورت ما به شكّ كردن در حقّ او اولى و احقّ هستيم.

ص: 405


1- أي ليظهر له وجه الحق
2- أي: يطمئن قلبه بدفع الشبه
3- الأكظام جمع كظم- بالتحريك- و هو: مخرج النفس من الحلق
4- أي: حين عرضت لهم الشبهة من رفع المصاحف
5- حين أمر أمير المؤمنين(عليه السّلام) كاتبه أن يكتب:( إنّ هذا ما تقاضى عليه أمير المؤمنين(عليه السّلام) عليّ بن أبي طالب و معاوية بن أبي سفيان) قال عمرو بن العاص:( أكتب اسمه و اسم أبيه و لا تسميه بإمرة المؤمنين فانما هو امير هؤلاء و ليس هو بأميرنا) و لما أصرّوا على ذلك قال أمير المؤمنين: اللّه أكبر سنة بسنة و مثل بمثل و ذكر قول النبيّ صلّى اللّه عليه و آله له يوم الحديبية: لك مثلها ثمّ أمر فكتبوا.( هذا ما تقاضى عليه عليّ بن أبي طالب بن عبد المطلب ..)

وَ الثَّالِثَةُ: أَنَّهُ جَعَلَ الْحُكْمَ إِلَى غَيْرِهِ، وَ قَدْ كَانَ عِنْدَنَا أَحْكَمَ النَّاسِ.

وَ الرَّابِعَةُ: أَنَّهُ حَكَّمَ الرِّجَالَ فِي دِينِ اللَّهِ وَ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ إِلَيْهِ.

وَ الْخَامِسَةُ: أَنَّهُ قَسَّمَ بَيْنَنَا الْكُرَاعَ وَ السِّلَاحَ يَوْمَ الْبَصْرَةِ، وَ مَنَعَنَا النِّسَاءَ وَ الذُّرِّيَّةَ.

وَ السَّادِسَةُ: أَنَّهُ كَانَ وَصِيّاً فَضَيَّعَ الْوَصِيَّةَ.

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَدْ سَمِعْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَقَالَةَ الْقَوْمِ، وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِجَوَابِهِمْ، فَقَالَ: نَعَمْ.

ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ عَبَّاسٍ، قُلْ لَهُمْ: أَ لَسْتُمْ تَرْضَوْنَ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ رَسُولِهِ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: أَبْدَأُ عَلَى مَا بَدَأْتُمْ بِهِ(1) فِي بَدْءِ الْأَمْرِ.

ثُمَّ قَالَ: كُنْتُ أَكْتُبُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الْوَحْيَ وَ الْقَضَايَا وَ الشُّرُوطَ وَ الْأَمَانَ يَوْمَ صَالَحَ أَبَا سُفْيَانَ، وَ سُهَيْلَ بْنَ عَمْرٍو فَكَتَبْتُ:

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ أَبُو سُفْيَانَ

-----------------------

و سوم: ما فكر مى كرديم او در مقام رأى و حكم از همه مقدّم است، و خود او ديگرى را انتخاب كرد.

چهارم: او در دين خدا ديگرى را حكم قرار داد و چنين حقّى نداشته است.

پنجم: او در جنگ جمل اموال مخالفين و اهل جمل را براى ما اباحه نمود ولى از اسارت زنان و اطفال ممانعت كرد.

ششم: او وصىّ پيامبر بود، و وصايت خود را ضايع و تباه ساخت.

ابن عبّاس به آن حضرت عرض كرد: شما حرفهاى اين مردم را شنيديد، و خود شما به پاسخ آنها سزاوارتريد.

سپس حضرت أمير عليه السّلام به ابن عبّاس فرمود: به ايشان بگو آيا به حكم خدا و به حكم پيامبر در اين مورد راضى هستيد؟ خوارج گفتند: آرى راضى هستيم.

فرمود: به همان ترتيب كه سؤال كردند جواب مى گويم.

سپس فرمود: من در روز صلحنامه حديبيه كاتب وحى و نويسنده احكام و امان و شرائط بودم، در آن روز كنار پيامبر، و أبو سفيان و سهيل بن عمرو چنين نوشتم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، اين صلحنامه اى است ميان محمّد رسول خدا و أبو سفيان

ص: 406


1- أي: أبدا في الرد على إشكالاتكم ممّا بدأتم به في عرضها حسب التسلسل، او أبدأ معكم بتحكيم القرآن كما بدأتم في أول الأمر

صَخْرُ بْنُ حَرْبٍ وَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو».

فَقَالَ سُهَيْلٌ: لَا نَعْرِفُ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ، وَ لَا نُقِرُّ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ، وَ لَكِنَّا نَحْسُبُ ذَلِكَ شَرَفاً لَكَ أَنْ تُقَدِّمَ اسْمَكَ عَلَى أَسْمَائِنَا، وَ إِنْ كُنَّا أَسَنَّ مِنْكَ وَ أَبِي أَسَنُّ مِنْ أَبِيكَ.

فَأَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَقَالَ: اكْتُبْ مَكَانَ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»: «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ»، فَمَحَوْتُ ذَلِكَ وَ كَتَبْتُ: «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ»، وَ مَحَوْتُ «رَسُولَ اللَّهِ» وَ كَتَبْتُ «مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ» فَقَالَ لِي: «إِنَّكَ تُدْعَى إِلَى مِثْلِهَا فَتُجِيبُ وَ أَنْتَ مُكْرَهٌ »(1).

وَ هَكَذَا كَتَبْتُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، «هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مُعَاوِيَةُ وَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ»، فَقَالا: لَقَدْ ظَلَمْنَاكَ بِأَنْ أَقْرَرْنَا بِأَنَّكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَاتَلْنَاكَ، وَ لَكِنِ اكْتُبْ: «عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» فَمَحَوْتُ كَمَا مَحَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَإِنْ أَبَيْتُمْ ذَلِكَ فَقَدْ جَحَدْتُمْ.

-----------------------

صخر بن حرب و سهيل بن عمرو.

سهيل گفت: ما رحمان و رحيم را نمى شناسيم، و قبول نداريم كه تو رسول خدايى، ولى به جهت تجليل و احترام از شما به اينكه نام شما مقدّم بر اسامى ما باشد حرفى نزديم، اگر چه سنّ ما و پدرانمان از سنّ تو و پدرانت بيشتر بود.

پس رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به من فرمود: به جاى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بنويس: «بسمك اللّهمّ» ، و به جاى «محمّد رسول اللَّه» بنويس: «محمّد بن عبد اللَّه» و من نيز اطاعت امر نموده و انجام دادم، سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به من فرمود: «براى تو نيز چنين جريانى پيش خواهد آمد و اجبارا موافقت خواهى كرد»!!.

و به همين منوال من نيز در صلحنامه ميان خود و معاويه و عمرو عاص نوشتم: «اين صلحنامه اى است ميان أمير المؤمنين و معاويه و عمرو عاص» و آن دو معترضانه گفتند: اگر ما با اعتقاد به اينكه تو أمير المؤمنين هستى با تو بجنگيم در حقّ تو ظلم و ستم روا داشته ايم، پس لازم است بجاى كلمه «أمير المؤمنين» بنويسى «علىّ بن ابى طالب» من نيز عنوان أمير المؤمنين را پاك كرده و نام خود را نوشتم، همان طور كه پيامبر براى خود كرد. پس هر وقت اين را نپذيريد منكر جريان پيامبر شده عمل او را نيز قبول نخواهيد كرد.

ص: 407


1- جاء في قصة الحديبية أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: ( يا علي إنك أبيت أن تمحو اسمي من النبوّة و الذي بعثني بالحق نبيّا لتجيبن أبناءهم إلى مثلها و أنت مضيض مضطهد)

فَقَالُوا: هَذِهِ لَكَ خَرَجْتَ مِنْهَا.

قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: «إِنِّي شَكَكْتُ فِي نَفْسِي حَيْثُ قُلْتُ لِلْحَكَمَيْنِ: انْظُرَا فَإِنْ كَانَ مُعَاوِيَةُ أَحَقَّ بِهَا مِنِّي فَأَثْبِتَاهُ» فَإِنَّ ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ شَكّاً مِنِّي، وَ لَكِنْ أَنْصَفْتُ فِي الْقَوْلِ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ »(1)، وَ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ شَكّاً وَ قَدْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّ نَبِيَّهُ عَلَى الْحَقِّ،

قَالُوا: وَ هَذِهِ لَكَ.

قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: «إِنِّي جَعَلْتُ الْحُكْمَ إِلَى غَيْرِي وَ قَدْ كُنْتُ عِنْدَكُمْ أَحْكَمَ النَّاسِ» فَهَذَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله قَدْ جَعَلَ الْحُكْمَ إِلَى سَعْدٍ يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَحْكَمِ النَّاسِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(2) فَتَأَسَّيْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله،

-----------------------

خوارج گفتند: اين برهان در پاسخ به سؤال أوّل ما كافى است.

امّا پاسخ به اعتراض شما كه چرا من هنگام خطاب به حكمين با ترديد در حقّ خود گفته ام: «هر كدام از معاويه و من سزاوار خلافت هستيم همو را انتخاب كنيد» اين است كه اين تعبير از نظر انصاف دادن در سخن است، چنان كه خداوند متعال خود فرموده: «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (3) پس اين گونه سخن نشان از شكّ و ترديد ندارد با علم به اينكه خداوند خود به حقّانيّت پيامبرش واقف بوده است.

خوارج گفتند: ما اين پاسخ را نيز پذيرفتيم.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: و امّا اعتراض شما در باره حكم قرار دادن ديگرى، با اينكه من خودم از ديگران سزاوارتر به حكم دادن هستم، اين است كه من در اين مورد نيز از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيروى كرده ام كه آن حضرت در جنگ با بنى قريظه حكميّت را به سعد بن معاذ داده، و طرفين به حكومت و رأى او توافق كردند، حال اينكه خود پيامبر از همه به حكم و رأى دادن سزاوارتر بود، خداوند مى فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (4)، من نيز از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله سرمشق گرفتم.

ص: 408


1- 24: سبأ
2- الأحزاب: 21
3- سبأ: 24
4- أحزاب: 21

قَالُوا: وَ هَذِهِ لَكَ بِحُجَّتِنَا.

قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: «إِنِّي حَكَّمْتُ فِي دِينِ اللَّهِ الرِّجَالَ» فَمَا حَكَّمْتُ الرِّجَالَ وَ إِنَّمَا حَكَّمْتُ كَلَامَ رَبِّيَ، الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ حَكَماً بَيْنَ أَهْلِهِ، وَ قَدْ حَكَّمَ اللَّهُ الرِّجَالَ فِي طَائِرٍ فَقَالَ: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ» (1)، فَدِمَاءُ الْمُسْلِمِينَ أَعْظَمُ مِنْ دَمِ طَائِرٍ.

قَالُوا: وَ هَذِهِ لَكَ بِحُجَّتِنَا.

قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: «إِنِّي قَسَّمْتُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ لَمَّا ظَفَّرَنِيَ اللَّهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ الْكُرَاعَ وَ السِّلَاحَ، وَ مَنَعْتُكُمُ النِّسَاءَ وَ الذُّرِّيَّةَ»(2) فَإِنِّي مَنَنْتُ عَلَى أَهْلِ الْبَصْرَةِ كَمَا مَنَّ رَسُولُ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَإِنْ عَدَوْا عَلَيْنَا أَخَذْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، وَ لَمْ نَأْخُذْ صَغِيراً بِكَبِيرٍ، وَ بَعدُ فَأَيُّكُمْ

-----------------------

گفتند: اين پاسخ را نيز پذيرفتيم.

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: و امّا جواب اين اعتراض شما كه چرا من ديگران را در دين خدا حكم قرار دادم اين است كه من أصلا كسى را حكم قرار ندادم و تنها كلام خدا؛ قرآن را حاكم قرار دادم، كه كلام خود را ميان مؤمنان حكم ساخته، و در آيه: «و هر كه از شما شكار را به عمد بكشد كيفرى بايد مانند آنچه كشته از جنس چهارپايان به گواهى و حكم دو مرد عادل از شما- مائده: 95».

رجال را در مورد جزاء و تصديق مصداق كفّاره صيد طائر از شخص؛ حاكم معيّن فرموده است. بنا بر اين آيه؛ رعايت خون مسلمانان بسى عظيمتر و لازمتر خواهد بود.

خوارج گفتند: ما در برابر اين پاسخ نيز تسليم شديم.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: و امّا پاسخ اعتراض شما به اينكه من پس از پيروزى در جنگ جمل اموال و اسلحه ها را تقسيم نمودم ولى از اسارت زنان و اطفال ممانعت نمودم، براى اين بود كه به مردم بصره نيكويى و منّت بگذارم، همان طور كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در فتح مكّه با قريش چنين رفتار و معامله نمود، هر چند اهالى بصره در حقّ ما ستمكارى و ظلم كرده بودند، ولى زنان و اطفال كه گناهى نداشتند، و ما را شايسته نبود كه ايشان را به جرم ستمكاران مؤاخذه كنيم، و گذشته از اين اگر من چنين اجازه اى مى دادم كداميك از شماها

ص: 409


1- المائدة 95
2- الكراع: جمعه أكرع و أكارع، اسم يطلق على الخيل و البغال و الحمير

كَانَ يَأْخُذُ عَائِشَةَ فِي سَهْمِهِ؟

قَالُوا: وَ هَذِهِ لَكَ بِحُجَّتِنَا.

قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: «إِنِّي كُنْتُ وَصِيّاً فَضَيَّعْتُ الْوَصِيَّةَ» فَأَنْتُمْ كَفَرْتُمْ وَ قَدِمْتُمْ عَلَيَّ، وَ أَزَلْتُمُ الْأَمْرَ عَنِّي، وَ لَيْسَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ الدُّعَاءُ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، إِنَّمَا يَبْعَثُ اللَّهُ الْأَنْبِيَاءَ صلّي الله عليه و آله فَيَدْعُونَ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ أَمَّا الْوَصِيُ فَمَدْلُولٌ عَلَيْهِ مُسْتَغْنٍ عَنِ الدُّعَاءِ إِلَى نَفْسِهِ، وَ ذَلِكَ لِمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَقَدْ قَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا»(1)، فَلَوْ تَرَكَ النَّاسُ الْحَجَّ لَمْ يَكُنِ الْبَيْتُ لِيَكْفُرَ بِتَرْكِهِمْ إِيَّاهُ، وَ لَكِنْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِتَرْكِهِمْ، لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ نَصَبَهُ لَهُمْ عَلَماً، وَ كَذَلِكَ نَصَبَنِي عَلَماً حَيْثُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله:

-----------------------

قادر بود عايشه زوجه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را به اسارت بگيرد؟

خوارج گفتند: ما اين پاسخ شما را نيز پذيرفتيم.

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: و امّا پاسخ به اين اعتراض شما كه با اينكه من خود وصىّ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بودم مقام وصايت را ضايع و تباه نمودم اين است كه بايد دانست شما با من مخالفت نموده و ديگران را بر من مقدّم داشتيد، و كار مرا تباه نموديد، و دعوت بسوى خود تنها وظيفه انبياء است نه اوصياء، و ايشان از جانب انبياء معرّفى مى شوند، و احتياجى به معرّفى كردن خود ندارند، وظيفه انبياء معرّفى جانشينان خود و دعوت مردم به سوى ايشان مى باشد، و اهل ايمان به خدا و رسول قهرا اوصياى انبياء را خواهند شناخت. اوصياء به منزله كعبه اند آنجا كه خداوند مى فرمايد: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (2) بنا بر اين اگر مردم به خاطر انجام مناسك حجّ به سوى كعبه حركت نكنند عيب و تقصيرى براى خانه كعبه ثابت نشده و كعبه كافر و مخالف شمرده نخواهد شد. بلكه كفر و تقصير از آن مردمى است كه زيارت خانه كعبه را ترك مى كنند، زيرا اين عمل از وظائف و فرائض اهل اسلام بشمار رفته، و هم خانه كعبه براى مؤمنين معرّفى شده، و در مقابل آنان منصوب و مشخّص گرديده است، همچنين است حال من، زيرا رسولخدا در برابر انبوه جمعيّت مرا به مقام خلافت و وصايت منصوب نموده و فرموده:

ص: 410


1- آل عمران: 97
2- آل عمرا: 97

«يا علي أَنْتَ مني بِمَنْزِلَةِ الْكَعْبَةِ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي».

فَقَالُوا: وَ هَذِهِ لَكَ بِحُجَّتِنَا.

فَأَذْعَنُوا فَرَجَعَ بَعْضُهُمْ وَ بَقِيَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لَمْ يَرْجِعُوا مِمَّنْ كَانُوا قَعَدُوا عَنْهُ فَقَاتَلَهُمْ وَ قَتَلَهُمْ.

-----------------------

«اى علىّ همچون كعبه اى كه نزد تو آيند و تو نزد ايشان نروى».

خوارج گفتند: اين حجّت تو نيز تمام و كمال بوده و ما آن را قبول نموديم.

با شنيدن اين كلمات شيوا و مدلّل جمعيّت زيادى از خوارج توبه كرده و بازگشتند و الباقى خوارج چهار هزار نفر شدند كه از رأى سست و انديشه فاسد و راه باطل خود دست نكشيدند. پس آن حضرت با ايشان به جنگ پرداخته و آنان را كشت.

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در اينكه چرا با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيد ولى در برابر أبو بكر و عمر سكوت فرمود

دلائل سكوت آنحضرت

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الِاعْتِذَارُ مِنْ قُعُودِهِ عَنْ قِتَالِ مَنْ تآمر عَلَيْهِ مِنَ الْأَوَّلِينَ »

« وَ قِيَامِهِ إِلَى قِتَالِ مَنْ بُغِىَ عَلَيْهِ مِنَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ »

103- رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام كَانَ جَالِساً فِي بَعْضِ مَجَالِسِهِ، بَعْدَ رُجُوعِهِ مِنْ نَهْرَوَانَ(1) فَجَرَى الْكَلَامُ حَتَّى قِيلَ لَهُ: لِمَ لَا حَارَبْتَ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ كَمَا حَارَبْتَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ مُعَاوِيَةَ؟!

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: إِنِّي كُنْتُ لَمْ أَزَلْ مَظْلُوماً مُسْتَأْثَراً عَلَى حَقِّي(2). فَقَامَ إِلَيْهِ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ

-----------------------

«احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در اينكه چرا با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيد»

«ولى در برابر أبو بكر و عمر سكوت فرمود»

103- نقل شده كه آن حضرت پس از جنگ نهروان در مجلسى نشسته بود و از جريان امور گذشته مذاكره مى شد، تا اينكه آن حضرت پرسيده شد كه چرا با أبو بكر و عمر همچون طلحه و زبير و معاويه نجنگيدى؟

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: من از روز نخست زندگى پيوسته مظلوم واقع شده و حقوق خود را مورد تجاوز و دستبرد ديگران مى ديدم. پس اشعث بن قيس برخاسته

ص: 411


1- النهروان: و هي ثلاث نهروانات، أعلى و أوسط و أسفل، و هو: كورة واسعة أسفل من بغداد من شرقيّ تامرا، منحدرا إلى واسط، فيها عدة بلاد متوسطة منها اسكاف و جرجرايا، و الصافية، و ديرقنى و غير ذلك. مراصد الاطلاع ج 3 صلّي الله عليه و آله 1407
2- استأثر بالشي ء على الغير: استبد به و خصّ به نفسه

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، لِمَ لَمْ تَضْرِبْ بِسَيْفِكَ، وَ لَمْ تَطْلُبْ بِحَقِّكَ؟ فَقَالَ: يَا أَشْعَثُ، قَدْ قُلْتَ قَوْلًا فَاسْمَعِ الْجَوَابَ وَ عِهْ، وَ اسْتَشْعِرِ الْحُجَّةَ، إِنَّ لِي أُسْوَةً بِسِتَّةٍ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السّلام:

أَوَّلُهُمْ: نُوحٌ عليه السّلام حَيْثُ قَالَ: «فَدَعا رَبَّهُ إِنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»(1) فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَيْرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ. وَ إِلَّا فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ.

وَ ثَانِيهِمْ: لُوطٌ عليه السّلام حَيْثُ قَالَ: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ»(2)، فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَيْرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ. وَ إِلَّا فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ

وَ ثَالِثُهُمْ: إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللَّهِ حَيْثُ قَالَ: «وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»(3) فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَيْرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ. وَ إِلَّا فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ.

وَ رَابِعُهُمْ: مُوسَى عليه السّلام حَيْثُ قَالَ: «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ»(4) فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ:

-----------------------

و گفت: اى أمير المؤمنين، چرا دست به شمشير نبردى و حقّ خود را نستاندى؟ فرمود: اى اشعث مطلبى را پرسيدى پس خوب به پاسخش گوش كرده و بخاطر بسپار، و به حقيقت كلام و حجّت من توجّه كن. كه من از شش تن از انبياى گذشته تبعيّت و پيروى نمودم:

أوّل از حضرت نوح عليه السّلام كه خداوند در باره اش مى فرمايد: «فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ» (5) پس اگر كسى بگويد او از قوم خود خوف نداشته؛ منكر كلام خدا و كافر بدان شده است.

و دوم از حضرت لوط عليه السّلام كه خداوند در باره او مى فرمايد: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» (6) پس اگر كسى بگويد: لوط اين كلام را براى مطلبى غير از ترس گفته مسلّما كافر است، و گر نه اوصياى انبياء در اين مقام معذورترند.

و سوم از حضرت إبراهيم خليل عليه السّلام، در اين آيه كه: «وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (7) پس اگر كسى بگويد او اين سخن را براى غير ترس گفته كافر است، و گر نه وصىّ رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله معذورتر است.

و چهارم از حضرت موسى عليه السّلام در اين آيه: «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ» (8)، پس اگر كسى

ص: 412


1- القمر: 10
2- هود: 80
3- مريم: 48
4- الشعراء: 21
5- قمر (54) 10
6- هود: 80
7- مريم: 48
8- شعرا: 21

إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَيْرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ. وَ إِلَّا فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ.

وَ خَامِسُهُمْ: أَخُوهُ هَارُونُ عليه السّلام حَيْثُ قَالَ: «يَا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي» (1) فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَيْرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ. وَ إِلَّا فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ.

وَ سَادِسُهُمْ: أَخِي مُحَمَّدٌ خَيْرُ الْبَشَرِ صلّي الله عليه و آله حَيْثُ ذَهَبَ إِلَى الْغَارِ وَ نَوَّمَنِي عَلَى فِرَاشِهِ، فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ ذَهَبَ إِلَى الْغَارِ لِغَيْرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ. وَ إِلَّا فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ.

فَقَامَ إِلَيْهِ النَّاسُ بِأَجْمَعِهِمْ فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ قَوْلَكَ، وَ نَحْنُ الْمُذْنِبُونَ التَّائِبُونَ، وَ قَدْ عَذَّرَكَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ.

-----------------------

با وجود اين آيه منكر ترس موسى شود كافر است، و گر نه وصىّ معذورتر است.

و پنجم از سخن هارون برادر آن حضرت در اين آيه كه گفت: »ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي» (2) اگر كسى منكر ترس هارون باشد مسلّما كافر است، و گر نه وصىّ رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله معذورتر است.

و ششم از برادرم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خير البشر پيروى و تبعيّت نمودم كه روى احتياط و خوف از قريش مرا در جاى خود خوابانيده، و خود از مكّه بيرون و در غار مخفى شد، اگر كسى منكر ترس آن حضرت از دشمنان باشد كافر است، و گر نه وصىّ او معذورتر است.

در اينوقت همه مردم يكپارچه برخاسته و گفتند: اى أمير المؤمنين ما همه دريافتيم كه فرمايش شما صحيح و عمل شما حقّ است، و ما جاهل و گناهكاريم، و ما مى دانيم كه شما در ترك دعوى و سكوت و تسليم شدن خود معذور مى باشى.

در مظلوميت آنحضرت

104- وَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى (3)، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام خُطْبَةً بِالْكُوفَةِ، فَلَمَّا كَانَ فِي آخِرِ كَلَامِهِ قَالَ:

-----------------------

104- از اسحاق بن موسى از پدرش حضرت كاظم و او از حضرت صادق به واسطه پدران گرامش عليهم السّلام نقل است كه حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام در كوفه مشغول ايراد خطبه اى بود كه در آخر آن فرمود:

ص: 413


1- الأعراف: 150
2- اعراف: 150
3- إسحاق بن موسى عده الشيخ في أصحاب الإمام الرضا(عليه السّلام) و كان يلقب بالأمين كما في عمدة الطالب و توفّي سنة(240) كما في منتهى الآمال للشيخ عبّاس القمّيّ

أَلَا وَ إِنِّي لَأَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ، وَ مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

فَقَامَ إِلَيْهِ أَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! لَمْ تَخْطُبْنَا خُطْبَةً مُنْذُ قَدِمْتَ الْعِرَاقَ إِلَّا وَ قُلْتَ: «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى النَّاسِ، بِالنَّاسِ فَمَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله»، وَ لَمَّا وُلِّيَ تَيْمٌ (1) وَ عَدِيٌ (2)، أَلَّا ضَرَبْتَ بِسَيْفِكَ دُونَ ظُلَامَتِكَ؟

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: يَا ابْنَ الْخَمَّارَةِ، قَدْ قُلْتَ قَوْلًا فَاسْمَعْ. مِنِّي وَ اللَّهِ مَا مَنَعَنِي مِنْ ذَلِكَ إِلَّا عَهْدُ أَخِي رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، خَبَّرَنِي وَ قَالَ لِي: «يَا أَبَا الْحَسَنِ، إِنَّ الْأُمَّةَ سَتَغْدِرُ بِكَ وَ تَنْقُضُ عَهْدِي، وَ إِنَّكَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَا تَعْهَدُ إِلَيَّ إِذَا كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ؟ فَقَالَ: «إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَيْهِمْ وَ جَاهِدْهُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَكُفَّ يَدَكَ وَ احْقِنْ دَمَكَ حَتَّى تَلْحَقَ بِي مَظْلُوماً».

-----------------------

بدانيد كه من از مردم به خود مردم اولويّت دارم، و من از آنروز كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله وفات يافت پيوسته مورد ظلم واقع شده ام.

پس اشعث بن قيس برخاسته و گفت: اى أمير المؤمنين از وقتى به كوفه آمده ايد در تمام خطبه ها اين جمله كه «من از مردم به خود مردم اولويّت دارم، و من از آنروز كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله وفات يافت پيوسته مورد ظلم واقع شده ام» را فرموده ايد، پس براى چه أبو بكر و عمر ولايت يافتند، و براى چه با شمشير خود براى دفاع حقّت نبرد نكردى؟

حضرت أمير عليه السّلام به او فرمود: اى پسر شرابخوار، سخنى پرسيدى پس جواب آن را بشنو: به خدا سوگند كه منع از گرفتن حقّ من نه ترس بود و نه كراهت از مرگ، و آن نبود جز وفا به عهدى كه با رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله داشتم، زيرا آن حضرت مرا خبر داده بود كه: «امّت من تو را جفا و مكر روا مى دارند، و پيمان و وصيّت مرا در باره ات نقض كنند، و اين را بدان كه تو نزد من به منزله هارون نسبت به موسى هستى» پس من عرض كردم: اى رسولخدا، در آن زمان وظيفه من چيست؟ فرمود: «اگر يار و ياورى يافتى با آنان مبارزه كرده و حقّ خود را بگير، در غير اين صورت سكوت كرده و خون خود را حفظ كن، تا هنگامى كه مظلومانه به من ملحق گردى».

ص: 414


1- تيم: في قريش رهط أبي بكر و هو تيم بن مرة
2- عدي: قبيلة من قريش و هم رهط عمر بن الخطّاب

فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله اشْتَغَلْتُ بِدَفْنِهِ وَ الْفَرَاغِ مِنْ شَأْنِهِ. ثُمَّ آلَيْتُ يَمِيناً(1) أَنِّي لَا أَرْتَدِي إِلَّا لِلصَّلَاةِ حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ فَفَعَلْتُ، ثُمَّ أَخَذْتُهُ وَ جِئْتُ بِهِ فَأَعْرَضْتُهُ عَلَيْهِمْ فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا بِهِ. ثُمَّ أَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ، وَ ابْنَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ دُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ، وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ، فَأَنْشَدْتُهُمْ حَقِّي، وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نُصْرَتِي، فَمَا أَجَابَنِي مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ: سَلْمَانُ وَ عَمَّارٌ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ ذَهَبَ مَنْ كُنْتُ أَعْتَضِدُ بِهِمْ عَلَى دِينِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، وَ بَقِيتُ بَيْنَ حَفِيرَيْنِ قَرِيبَيِ الْعَهْدِ بِجَاهِلِيَّةٍ: عَقِيلٍ وَ الْعَبَّاسِ.

فَقَالَ لَهُ الْأَشْعَثُ: يا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، كَذَلِكَ كَانَ عُثْمَانُ لَمَّا لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً، كَفَّ يَدَهُ حَتَّى قُتِلَ مَظلُوماً.

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: يَا ابْنَ الْخَمَّارَةِ، لَيْسَ كَمَا قِسْتَ، إِنَّ عُثْمَانَ جَلَسَ فِي غَيْرِ مَجْلِسِهِ وَ ارْتَدَى بِغَيْرِ رِدَائِهِ، صَارَعَ الْحَقَّ فَصَرَعَهُ الْحَقُّ، وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ،

-----------------------

پس من نيز بعد از وفات پيامبر سرگرم تجهيز و دفن جسد مبارك آنحضرت و فراغ از آن شدم، سپس سوگند خوردم كه من براى جز نماز از خانه بيرون نروم تا وقتى كه قرآن را يك جا جمع نمايم، و به تصميم و قصد خود عمل نمودم. و بعد از آن دست دخت پيامبر و دو فرزندم حسن و حسين را گرفته و به خانه هاى اهل بدر و اهل سابقه در اسلام رفته و تضييع حقّ خود را به آنان تذكّر داده و يكايك ايشان را به يارى خود دعوت نمودم، ولى از ميان ايشان تنها چهار نفر: سلمان، عمّار، أبو ذرّ و مقداد دعوت مرا اجابت نمود، و جز آن چهار تن كسى مرا يارى و مساعدت نكرد. و از ميان اقارب و اقوامم كه طرفدار من بودند تنها عقيل و عبّاس كه نزديك به عهد جاهليّت بودند در ميان اهل بيت من ديده مى شدند، و از ايشان هيچ كارى ساخته نبود.

اشعث گفت: اى امير مؤمنان، با اين استدلال عثمان هم چون ياورى نيافت دستهاى خود را جمع كرده و مظلومانه تسليم مرگ شد!.

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: اى پسرِ شرابخوار، اين طور كه تو قياس كردى نيست، عثمان چون در جاى ديگرى نشسته و لباس ديگرى را در بر كرده و با حقّ طرفيّت نمود حقّ او را بزمين زده و مقهور و مغلوب گرديد. سوگند به آنكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را بحقّ مبعوث ساخت؛

ص: 415


1- آليت: أقسمت

لَوْ وَجَدْتُ يَوْمَ بُويِعَ أَخُو تَيْمٍ أَرْبَعِينَ رَهْطاً لَجَاهَدْتُهُمْ فِي اللَّهِ إِلَى أَنْ أُبْلِيَ عُذْرِي.

ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الْأَشْعَثَ لَا يَزِنُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ، وَ إِنَّهُ أَقَلُّ فِي دِينِ اللَّهِ مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ(1).

-----------------------

اگر در روز بيعت أبو بكر تنها مرا چهل يار و همراه بود هر آينه به جنگ برخاسته و در راه خدا جهاد مى كردم، تا اينكه عذر من در مقابل حقيقت روشن گردد.

اى مردم، بدانيد كه اشعث در پيشگاه پروردگار متعال به اندازه پر مگسى ارزش نداشته و در دين خدا پست تر از آب بينى گوسفند است.

احتجاج آنحضرت با طلحه و زبير

خطبه شقشقيّة

[الخُطبَةُ المَعرُوفَةُ بِالشِّقشِقِيَّةُ]

105- وَ رَوَى جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ النَّقْلِ مِنْ طُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام بِالرَّحَبَةِ(2) فَذَكَرْتُ الْخِلَافَةَ وَ تَقَدُّمَ مَنْ تَقَدَّمَ عَلَيْهِ. فَتَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ(3)، ثُمَّ قَالَ:

أَمَا وَ اللَّهِ، لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ(4)، وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى(5)، يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ، فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً(6)، وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً(7)، وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ(8)، يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ،

-----------------------

خطبه شقشقيّة

105- جمعى از روات و محدّثين به سندهاى مختلف از ابن عبّاس نقل كرده اند كه: در كوفه نزد حضرت أمير عليه السّلام نشسته بوديم و سخن از خلافت و از سبقت أبو بكر و عمر و عثمان به ميان آمد، كه آن حضرت تنفّس عميقى كشيده و فرمود:

به خدا سوگند أبو بكر رداى خلافت را بر تن كرد در حالى كه خوب مى دانست من در گردش حكومت اسلامى همچون محور سنگهاى آسيايم (كه بدون آن آسيا نمى چرخد) او مى دانست سيلها و چشمه هاى علم و فضيلت از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان دورپرداز انديشه ها به افكار بلند من راه نتوانند يافت! پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم و كنار كشيدم در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها و بى يار و ياور برخيزم و حقّ خود و مردم را بگيرم و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند صبر كنم؟ محيطى كه جوانان پير،

ص: 416


1- العفطة من الشاة: كالعطاس من الإنسان
2- تجد هذه الخطبة في ج 1 من نهج البلاغة صلّي الله عليه و آله 25 و هي الخطبة المعروفة ب_«الشقشقية» لقوله(عليه السّلام) في جواب ابن عبّاس: «هيهات هيهات تلك شقشقة هدرت ثمّ قرت» و تعرف أيضا«بالمقمصة» لقوله(عليه السّلام):« أما و اللّه لقد تقمصها ابن أبي قحافة» تسمية الشي ء بأشهر ألفاظه كما هو الحال في أسماء سور القرآن الكريم كسورة آل عمران، و الرّحمن، و الواقعة، و يس و غيرها. و هذه الخطبة الجليلة في حسن اسلوبها، و بديع نظمها، و فصاحة ألفاظها، دليل لا يقبل التردد، و لا يتطرق إليه الشك في كونها صادرة عن مركز الثقل الإلهي، و معدن الوصاية و الإمامة، فهي حقّا كما قيل:« فوق كلام المخلوق دون كلام الخالق». و قد رواها الشيخ المفيد في الإرشاد صلّي الله عليه و آله 127 و قال ابن أبي الحديد في شرحه على النهج صلّي الله عليه و آله 69 ج 1: حدّثني شيخي أبو الخير مصدق بن شبيب الواسطي في سنة« 603» قال: قرأت على الشيخ أبي محمّد بن عبد اللّه بن أحمد المعروف بابن الخشاب هذه الخطبة .. إلى أن قال: فقلت له: أ تقول إنها منحولة؟ فقال: لا و اللّه، و إنّي لأعلم صدورها منه كما أعلم أنك« مصدق» قال: فقلت له: إن كثيرا من الناس يقولون: إنها من كلام الرضي رحمه اللّه تعالى، فقال: أنّى للرضي و لغير الرضي هذا النفس و هذا الأسلوب؟ قد وقفنا على رسائل الرضي و عرفنا طريقته و فنه في الكلام المنثور، و ما يقع مع هذا الكلام في« خل و لا خمر». ثمّ قال: و اللّه لقد وقفت على هذه الخطبة في كتب صنفت قبل أن يخلق الرضي بمائتي سنة، و لقد وجدتها مسطورة بخطوط أعرفها، و أعرف من هو من العلماء و أهل الأدب قبل أن يخلق النقيب أبو أحمد والد الرضي قلت: و قد وجدت أنا كثيرا من هذه الخطبة في تصانيف شيخنا أبي القاسم البلخيّ إمام البغداديين من المعتزلة، و كان في دولة المقتدر قبل أن يخلق الرضي بمدة طويلة، و وجدت أيضا كثيرا منها في كتاب أبي جعفر ابن قبة أحد متكلمي الإماميّة، و هو الكتاب المشهور المعروف بكتاب« الإنصاف» و كان أبو جعفر هذا من تلامذة الشيخ أبي القاسم البلخيّ رحمه اللّه تعالى، و مات في ذلك العصر قبل أن يكون الرضي رحمه اللّه تعالى موجودا
3- تنفس الصعداء- بضم الصاد و فتح المهملتين-: المدفوع من التنفس يصعده المتلهف الحزين
4- ابن أبي قحافة: أبو بكر و اسمه«عبد اللّه» و في الجاهلية«عتيق» و اسم أبيه«عثمان» و الضمير في تقمصها عائد إلى الخلافة، و إنّما لم يذكرها للعلم بها، و تقمصها جعلها مشتملة عليه كالقميص كناية عن تلبسه بها
5- قطب الرحى مسمارها الذي عليه تدور فكما ان الرحى لا تدور الا على القطب و بغيره لا يستقيم لها دوران، فكذلك الخلافة محله منها محل القطب من الرحى: لا تستقيم حركتها و لا تأخذ استقامتها بغيره، و هو وحده القادر على تدبير شئونها و ادارتها حسب المصلحة العامّة و وفق الخطة الإلهية الحكيمة
6- سدلت: ارخيت كناية عن اعراضه عنها، و احتجابه عن طلبها
7- الكشح: ما بين الخاصرة و الجنب، أنزل الخلافة منزلة المأكول الذي منع نفسه عنه، فلم يشتمل عليه كشحه
8- طفقت: جعلت، و اخذت، و شرعت، و ارتأى افكر طلبا للرأي الصائب وصال: حمل نفسه على الأمر بقوة و الطخية:-- قطعة من الغيم. و الجذاء: المقطوعة. أي جعلت أدير الفكر و اجيله في امر الخلافة، و اردده في طرفي نقيض: أما ان أشهر السيف و أصول على الغاصبين للخلافة، و المعتدين على حقّي، او اترك و اصبر، و في كلا الحالين خطر، فاما القيام و الثورة فبيد مقطوعة من غير ناصر و لا معين، و اما الثاني فلما يؤول إليه الحال: من اختلاط الأمور، و عدم انتظام الحياة، و التمييز بين الحق و الباطل، فكما ان الظلمة و العمى لا يهتدي معهما للتمييز بين الأشياء، فكذلك اضطراب الهيئة الاجتماعية، و تشابك المشاكل و ازدحامها لا يهتدي معه لوجه الحق

وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ، وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ (1)، فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى(2)، فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى، وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا(3)، أَرَى تُرَاثِي نَهْباً(4)، حَتَّى إِذَا مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى عُمَرَ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَيَا عَجَباً، بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ، إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ(5)، لِشَدِّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا(6) - ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى (7) -:

شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا *** وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرٍ

فَصَيَّرَهَا فِي نَاحِيَةٍ خَشْنَاءَ يَجْفُو مَسُّهَا، وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا(8)، وَ يَكْثُرُ فِيهَا الْعِثَارُ، وَ يَقِلُّ مِنْهَا الِاعْتِذَارُ(9)، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ، إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ(10)، فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ، وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ(11)، فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ، أَن حَضَرَتهُ الوَفاةُ، فَجَعَلَهَا شُورَى فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ(12) فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى، مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ،

-----------------------

و پيران در آن فرسوده، و مردان با ايمان تا واپسين دم زندگى به رنج و سختى گرفتار مى شوند. عاقبت ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، و من با چشم خود مى ديدم؛ ميراثمَ را كه به غارت مى برند! تا اينكه اوّلى به راه خود رفت (و مُرد) بعد از خودش خلافت را به پسر خطّاب سپرد.- در اينجا- حضرت به قول اعشى شاعر متمثّل شد كه گفته:

ميان ديروز و امروز من بسيار فرق است *** اكنون محزون و ديروز شادان و پيروز

بارى خلافت را در اختيار كسى قرار داد كه جوّى از خشونت و سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود! رئيس خلافت به شتر سوارى سركش مى ماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پرده هاى بينى شتر پاره شود، و اگر آزاد گذارد در پرتگاه سقوط مى كند. پس به خدا سوگند كه مردم در ناراحتى و رنج و تحوّلات عجيبى گرفتار آمده بودند، و من در اين مدّت طولانى، با محنت و عذاب، چاره اى جز صبر نداشتم، سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد و آن (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت، به پندارش، مرا نيز از آنان محسوب داشت! پناه به خدا از اين شورا! راستى كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان

ص: 417


1- الهرم: شدة كبر السن و الكدح: سعى المجهود. و تلك الشدة، و ذلك الاضطراب، و هاتيك الأحوال المظلمة و طول مدتها ادت الى أن: يهرم فيها الكبير، و يشيب الصغير، و يتعب المؤمن في تمييز الحقائق و تمحيصها و ما يبذله من جهد في سبيل الدفاع عن الحق حتّى يلقى ربّه
2- هاتا: هذه و احجى: اقرب للحجى و هو العقل فرأيت الصبر على هذه الحال و ترك المقاومة اقرب للعقل، و الصق بنظام الإسلام و احفظ لبيضته سيما و هو بعد غض لم ترسخ له قدم في نفوس اتباعه، و الثورة في هذه الحال ربما تؤدي الى خلاف الغرض، و تعكس النتيجة، و ستكون سببا للردة، و الرجوع عن الدين، فترك المقاومة احجى و اضمن لسلامة الإسلام، و تحمل الشر الحادث من جراء ذلك اهون
3- القذى: الرمد. و الشجا: ما اعترض في الحلق من عظم و نحوه. أي صبرت و لكن على مضض كما يصبر الأرمد و هو يحس بوجع العين، و كما يصبر من غص بشي ء فهو يكابد الخنق
4- يريد بتراثه: الخلافة
5- ادلى بها: القى بها إليه. و الاقالة: فك العهد و الاستقالة: طلب ذلك أشار بقوله(عليه السّلام):«يستقيلها» الى قول أبي بكر:«اقيلوني لست بخيركم»
6- ادلى بها: القى بها إليه. و الاقالة: فك العهد و الاستقالة: طلب ذلك أشار بقوله(عليه السّلام):«يستقيلها» الى قول أبي بكر:«اقيلوني لست بخيركم»
7- هو اعشى قيس و اسمه ميمون بن جندل من بني قيس من قصيدة أولها: علقم ما أنت الى عامر *** الناقص الأوتار و الواتر
8- الكلم: الجرح كنى عن طباع عمر بن الخطّاب«بالناحية الخشناء» لأنّه كان يوصف بالجفاوة و سرعة الغضب، و غلظ الكلام، حتى روى انه امر أن يؤتى بامرأة لحال اقتضت ذلك- و كانت حاملا- فلما دخلت عليه اجهزت جنينا لما شاهدته من غلظ طبيعة أبي حفص و ظهور القوّة الغضبية على قسمات وجهه و شدته في الكلام، و ذلك ما اراده أمير المؤمنين من قوله:« في ناحية خشناء» ثم انه(عليه السّلام) وصف تلك الطبيعة بوصفين: أحدهما: غلظ المواجهة بالكلام و قد قيل: جرح اللسان أشدّ من وخز السّنان. و ثانيهما: جفاوة المس المانعة من ميل الطّباع إليه
9- عثر: إذا أصابت رجله حجرا و نحوه فيه إشارة إلى ما كان عليه عمر بن الخطّاب من التسرع في إصدار الأحكام غير الصائبة كأمره برجم المرأة الحامل و طلاق الحائض، و غيرها من الأمور التي كانت تدعوه للاعتذار بعد أن يتبين له الخطأ بارشاد أمير المؤمنين(عليه السّلام)، و قد تكرر قوله:« لو لا عليّ لهلك عمر» و« لا كنت لمعضلة ليس لها أبو الحسن» و« لا عشت لمعضلة لا تكون لها يا أبا الحسن»
10- الصعبة من الإبل: الغير المذللة. و أشنق لها بالزّمام: إذا جذبه إلى نفسه و هو راكب ليمسكها عن الحركة العنيفة و الخرم الشق و أسلس لها: أرخى لها و تقحم في الأمر: ألقى نفسه فيه بقوة. فصاحبها أي: صاحب تلك الطّباع الخشنة مثله. و هو يتولّى شئون الرعية و تدبير أمورهم- كمثل راكب الناقة الصّعبة التي لم تذلل، فهو بين خطرين: إن جذبها إليه شق أنفها، و إن أرخى لها القياد ألقت به في المهالك، و الناقة الصعبة أراد الرعية لأنّها لم تألفه و تنفر من طباعه فلا تستقيم له بحال، أو هي صاحب تلك الطّباع، و حينئذ يكون المقصود من قوله(عليه السّلام) إن أشنق لها خرم، و إن أسلس لها تقحم، أنّ الذي يريد إصلاح صاحب تلك الطباع واقع بين خطرين فان أنكر عليه عمله وقع الانشقاق و الاختلاف بينهما، و إن تركه و شأنه أدى به الأمر إلى الإخلال بالواجب. و وجه ثالث: يمكن أن يكون المقصود بالناقة الخلافة، فإذا استرجعها بالقوة شقّ عصا المسلمين و أوقع الخلاف في صفوفهم مما يؤدي بالنتيجة إلى الردة، و إن تركها و سكت عنها، سارت في غير اتجاهها فهو منها بين خطرين
11- مني الناس: ابتلوا. و الخبط الحركة على غير استقامة، و الشماس- بكسر- الشين- كثرة النفار و الاضطراب. و التلون: اختلاف الأحوال و الاعتراض ضرب من التلون و أصله المشي في عرض الطريق
12- خلاصة حديث الشورى: أنّ عمر بن الخطّاب لما طعنه أبو لؤلؤة و أيقن بالموت دعا وجوه الصحابة، و عرض عليهم موضوع الخلافة، و اشير فيما اشير عليه بابنه عبد اللّه فقال. لا، لا يليها رجلان من ولد الخطاب حسب عمر ما حمل، حسب عمر ما احتقب! لا أتحملها حيّا و ميتا، ثمّ قال: إنّ رسول اللّه مات و هو راض عن هذه الستة« عليّ، و عثمان، و طلحة، و الزبير، و سعد بن أبي وقاص، و عبد الرحمن بن عوف» فأما سعد فلا يمنعني منه إلّا عنفه و فضاضته، و أمّا من عبد الرحمن فلأنّه قارون هذه الأمة و أمّا من طلحة فتكبره و نخوته، و أمّا من الزبير فحشه، و لقد رأيته بالبقيع يقاتل على صاع من شعير، و لا يصلح لهذا الأمر إلّا رجل واسع الصدر و أمّا من عثمان فحبه لقومه و عصبيته لهم، و أمّا من علي فحرصه على هذا الأمر و دعابة فيه. ثم قال: يصلي صهيب بالناس ثلاثة أيام، و تخلوا الستة نفر في البيت ثلاثة أيّام ليتفقوا على رجل منهم، فان استقام أمر خمسة و أبى رجل فاقتلوه، و إن استقر أمر ثلاثة و أبى ثلاثة فكونوا مع الثلاثة الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف

لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا، وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا(1)، فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمِحْنَةِ، وَ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ، فَمَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ صَغَا الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ(2)، إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ (3) وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خَضْمَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ (4)، إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ، وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلَهُ(5)، فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ رَسَلٌ إِلَيَّ كَعُرْفِ الضَّبُعِ، يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ(6)، حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ، وَ شُقَّ عِطْفَايَ (7) مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ (8) فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ، وَ مَرَقَتْ أُخْرَى، وَ فَسَقَ آخَرُونَ(9)، كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى يَقُولُ: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ

-----------------------

مقايسه كنند كه اكنون كار من به جايى رسد كه مرا همسنگ اين افراد (اعضاى شورا) قرار دهند؟ لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هماهنگى ورزيدم، در شوراى آنان حضور يافتم، بعضى از آنان به خاطر كينه اش از من روى برتافت، و ديگرى خويشاوندى را مقدّم داشت، اعراض آن يكى هم جهاتى داشت، كه ذكر آن خوشايند نيست. بالأخره سومى بپاخاست، او همانند شتر پرخور و شكم بر آمده همّى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت، بستگان پدريش به همكاريش برخاستند، آنان همچون شتران گرسنه اى كه بهاران به علفزار بيفتند، و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستين بر آوردند، امّا عاقبت بافته هايش پنبه شد، و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم خوارگى و ثروت اندوزى، براى ابد نابودش ساخت.

ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت، آنان از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند؛ آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت، و ردايم از دو جانب پاره شد، مردم همانند گوسفندانى مرا در ميان گرفتند. امّا هنگامى كه بپا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى سر از طاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتند و دسته اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حقّ سر پيچيدند گويا نشنيده بودند كه خداوند مى فرمايد: «سراى آخرت را براى افرادى برگزيده ام

ص: 418


1- أسفّ الطائر: إذا دنا من الأرض في طيرانه
2- صغا: مال بسمعه إليه. و الضغن: الحقد. و الهن: على وزن أخ كناية عن شي ء قبيح الذي مال لحقده هو: سعد بن أبي وقاص. و الذي مال لصهره عبد الرحمن بن عوف حيث مال إلى عثمان لمصاهرة بينهما. روى الشيخ المفيد في الإرشاد عن جيش الكناني قال: لما صفق عبد الرحمن على يد عثمان بالبيعة في يوم الدار قال له أمير المؤمنين(عليه السّلام): حركك الصهر و بعثك على ما صنعت، و اللّه ما أمّلت منه الا ما أمل صاحبك من صاحبه، دق اللّه بينكما عطر منشم- و عطر منشم هو عطر صعب الدق و المراد به هنا الموت- و هكذا كان فقد بلغ الحال في الخلاف بينهما أن أعلن عثمان تحريم مجالسة عبد الرحمن، و وجوب نبذه، و أبرأ الذمّة ممن يكلمه أو يعاطيه معاطاة أي مواطن يتمتع بحقوقه الاجتماعية
3- النفج: النفخ. و النثيل: الروث. و المعتلف: موضع الاعتلاف
4- الخضم: الأكل بجميع الفم و قيل: المضغ بأقصى الأضراس. قال ابن أبي الحديد- في شرحه على النهج ج 1 صلّي الله عليه و آله 66-: و صحت فيه فراسة عمر بن الخطّاب، اذ قد أوطأ بني أميّة رقاب الناس، و أولاهم الولايات و اقطعهم القطائع، و افتتحت ارمينيا في أيّامه، فاخذ الخمس كله فوهبه لمروان إلى أن قال: و طلب منه عبد اللّه بن خالد بن أسيد صلة فأعطاه اربعمائة ألف درهم و اعاد الحكم بن أبي العاص بعد ان سيره يسور اللّه(صلّي الله عليه و آله) ثم لم يرده أبو بكر و لا عمر، و أعطاه مائة ألف درهم و تصدّق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بموضع سوق بالمدينة يعرف«بنهروز» على المسلمين، فاقطعه عثمان الحارث بن الحكم اخا مروان بن الحكم، و اقطع مروان فدكا و قد كانت فاطمة طلبتها بعد وفاة أبيها رسول اللّه تارة بالميراث، و تارة بالنحلة، فدفعت عنها إلى آخر ما ذكره ابن أبي الحديد فاليراجع و عمل الحجة الأميني في ج 9 من كتاب الغدير قائمة بمصر وفاته على قومه و ذوبه فالتراجع أيضا
5- انتكث: انتقض. و الفتل: برم الحبل. و كبا الفرس: أسقط لوجهه. و البطنة: شدة الامتلاء من الطعام. و اجهز- على المريض-: قتله و اسرع. و العرف: الشعر النابت في محدب رقبة الفرس
6- الروع: الخلد و الذهن راعني: أفزعني، و العرف: الشعر النابت في محدب رقبة الفرس. و امثال- الشي ء-: إذا وقع يتلو بعضه بعضا
7- العطاف: الرداء، و عطفا الرجل: جانباه من لدن رأسه الى وركيه. أي شق قميصه من جانبيه من شدة الازدحام عليه
8- ربيضة الغنم: المجتمعة برعاتها
9- مروق السهم: خروجه من الرمية. المراد بالناكثين للبيعة هم: طلحة و الزبير و أصحابهم بايعوا ثمّ نكثوا البيعة. و المارقين هم: الخوارج، و الفاسقين هم: القاسطون و أصحاب معاوية

لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(1)،

بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَكِنْ حُلِّيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ، وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا(2).

أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَوْلِيَاءِ الْأَمْرِ: أَنْ لَا يَقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ، وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ(3)، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا، وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي أَهْوَنَ مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.

قَالَ: فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً، فَقَطَعَ كَلَامَهُ، فَأَقْبَلَ يَنْظُرْ إِلَيْهِ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ؛ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قُلْتُ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، لَوِ اطَّرَدَتْ مَقَالَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَهَا.

قَالَ: يَا ابْنَ عَبَّاسٍ! هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ! تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.

-----------------------

كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك، از آن پرهيزگاران است» (4)،

آرى بخدا سوگند كه خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش ايشان را فريفته بود!

بدانيد كه سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به ياريم قيام كرده اند، و از اين جهت حجّت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند؛ من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم و آن وقت خوب مى فهميديد كه دنياى شما با تمام زيورش در نظر من بى ارزشتر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!

هنگامى كه سخن آن حضرت بدينجا رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى به دستش داد و همچنان نامه را نگاه مى كرد، پس از آن ابن عبّاس گفت: اى امير مؤمنان چه خوب بود فرمايشت را از جايى كه رها كردى ادامه مى دادى!؟

فرمود: هيهات اى پسر عبّاس! آن شعله اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرو نشست!

ص: 419


1- القصص: 83
2- الزبرج- بكسر الزاء و الراء-: الزينة
3- الكظّة: البطنة، ما يعتري الإنسان بعد الامتلاء من الطعام. و السغب: الجوع
4- قصص:83

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَمَا أَسِفْتُ عَلَى شَيْ ءٍ وَ لَا تَفَجَّعْتُ كَتَفَجُّعِي عَلَى مَا فَاتَنِي مِنْ كَلَامِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام.

وَ أمثالُ هذِهِ الأخبارِ مِن كَلامِ أمِيرِ المُؤمِنينَ عليه السّلام كَثِيرَةٌ، أورَدنا طَرَفاً مِنها للِإيجازِ وَ الاختِصارِ.

-----------------------

ابن عبّاس گويد: به خدا قسم من هيچ گاه بر سخنى همچون اين گفتار تأسّف نخوردم، كه امام عليه السّلام نتوانست تا آنجا كه مى خواست ادامه دهد.

[مؤلّف كتاب رحمه اللَّه گويد:] و مانند اين اخبار از فرمايشات أمير المؤمنين عليه السّلام بسيار است، و ما براى ايجاز و اختصار كلام قسمتى از آن را در حديث اُمّ سلمه كه در پى مى آيد آورديم.

حديث اُمّ سَلَمه رضي الله عنها

106- وَ مِمَّا يُوضِحُ مَا أَثْبَتْنَاهُ مَا رُوِيَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَنَّهَا قَالَتْ:

كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ تِسْعَ نِسْوَةٍ، وَ كَانَتْ لَيْلَتِي وَ يَوْمِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَأَتَيْتُ الْبَابَ فَقُلْتُ: أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: لَا.

قَالَتْ: فَكَبَوْتُ كَبْوَةً شَدِيدَة،ً مَخَافَةَ أَنْ يَكُونَ رَدَّنِي مِنْ سَخَطٍ، أَوْ نَزَلَ فِيَّ شَيْ ءٌ مِنَ السَّمَاءِ، ثُمَّ لَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَيْتُ الْبَابَ ثَانِيَةً فَقُلْتُ: أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: لَا. فَكَبَوْتُ كَبْوَةً أَشَدَّ مِنَ الْأُولَى. ثُمَّ لَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَيْتُ الْبَابَ ثَالِثَةً فَقُلْتُ: أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟

فَقَالَ: ادْخُلِي يَا أُمَّ سَلَمَةَ، فَدَخَلْتُ وَ عَلِيٌّ عليه السّلام جَاثٍ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي

-----------------------

حديث ام سلمه

106- و از جمله احاديثى كه مطالب ما را روشن مى كند روايتى است كه از امّ سلمه همسر گرامى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل است كه گفت:

ما نُه تن همسران پيغمبر بوديم، و هر شب نوبت به يكى از ما مى رسيد، و روزى كه نوبت من بود، من درب حجره آمده و اِذنِ دخول خواستم ولى پيامبر اجابت نفرمود.

من از اين مطلب سر افكنده و اندوهناك شدم، و بيم آن بردم كه نكند آنحضرت با من متاركه فرموده، يا در باره من آيه اى نازل شده، پس مقدارى درنگ كرده و مجدّد مراجعت نمودم و از آنحضرت اذن دخول خواستم ولى بازهم اجازه نفرمود. اين بار بيش از دفعه نخست متأثّر و ملول گشته و از سر بيتابى مجدّد بازگشته و اذن دخول خواستم.

فرمود: داخل شو اى امّ سلمه! پس من وارد شدم، و علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در مقابل آن حضرت دوزانو نشسته و مى گفت: اى رسول خدا، پدر و مادرم فداى تو باد،

ص: 420

يَا رَسُولَ اللَّهِ، صلّي الله عليه و آله إِذَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا فَمَا تَأْمُرُنِي؟ فَقَالَ: آمُرُكَ بِالصَّبْرِ، ثُمَّ أَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ ثَانِيَةً، فَأَمَرَهُ بِالصَّبْرِ، ثُمَّ أَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ ثَالِثَةً، فَقَالَ لَهُ: يَا عَلِيُّ، يَا أَخِي، إِذَا كَانَ ذَلِكَ مِنْهُمْ فَسِلَّ سَيْفَكَ وَ ضَعْهُ عَلَى عَاتِقِكَ، وَ اضْرِبْ بِهِ قُدُماً حَتَّى تَلْقَانِي وَ سَيْفُكَ شَاهِرٌ يَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ.

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَ: مَا هَذِهِ الْكَآبَةُ يَا أُمَّ سَلَمَةَ؟ قُلْتُ: لِلَّذِي كَانَ مِنْ رَدِّكَ إِيَّايَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ لِي: وَ اللَّهِ مَا رَدَدْتُكِ لِشَيْ ءٍ خُبِّرْتُ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، لَكِنْ أَتَيْتِنِي وَ جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي بِالْأَحْدَاثِ الَّتِي تَكُونُ مِنْ بَعْدِي، وَ أَمَرَنِي أَنْ أُوصِيَ بِذَلِكِ عَلِيّاً؛ يَا أُمَّ سَلَمَةَ، اسْمَعِي وَ اشْهَدِي، هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام، وَزِيرِي فِي الدُّنْيَا، وَ وَزِيرِي فِي الْآخِرَةِ، يَا أُمَّ سَلَمَةَ، اسْمَعِي وَ اشْهَدِي، هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَصِيِّي، وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي، وَ قَاضِي عِدَاتِي، وَ الذَّائِدُ عَنْ حَوْضِي؛ يا اُمِّ سَلَمَةَ، اسْمَعِي وَ اشْهَدِي، هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، وَ قَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَ الْقَاسِطِينَ.

-----------------------

هنگامىكه اين چنين شد مرا چه مى فرمايى و وظيفه من در آنزمان چيست؟ پيامبر فرمود:

تو را امر به صبر مى كنم، باز علىّ بن ابى طالب سؤال خود را تكرار نمود، و آنحضرت پيوسته او را به تحمّل و صبر امر مى فرمود، و در مرتبه سوم نيز همان را گفته و فرمود: اى علىّ، اى برادرم، در آن صورت شمشير خود را بيرون آورده و روى شانه خود بگذار؛ و در خطّ مستقيم با مخالفين بجنگ، تا موقعى كه مرا ملاقات كرده و قطرات خونشان از شمشير تو بچكد!!.

سپس روى به جانب من داشته و فرمود: اى اُمّ سلمه اين گرفتگى و ملالت تو از چيست؟ عرض كردم: بخاطر آن است كه مرا اجازه ورود نمى دادى!. فرمود: اين كار به خير بوده، و هنگامى كه تو اذن دخول مى خواستى جبرئيل مرا از حوادث و قضاياى آينده خبر مى داد، و مرا فرمان آورده بود كه علىّ بن ابى طالب را از آن وقايع آگاه ساخته و به او توصيه و سفارشاتى بكنم. اى امّ سلمه بشنو و شاهد باش كه علىّ بن ابى طالب و زير من در دنيا و آخرت است، اى امّ سلمه بشنو و شاهد باش كه او وصىّ و خليفه من مى باشد و بعد از من وعده هايم را عملى نموده و مخالفين را در روز قيامت از اطراف حوض دور خواهد كرد. اى امُّ سلمه بشنو و شاهد باش كه علىّ بن ابى طالب سيّد مسلمين و امام متّقين و پيشواى پيشانى سفيدان از وضو است، او با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ مى كند و آنان را مى كشد.

ص: 421

قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنِ النَّاكِثُونَ؟ قَالَ: الَّذِينَ يُبَايِعُونَهُ بِالْمَدِينَةِ وَ يَنْكُثُونَ بِالْبَصْرَةِ.

قُلْتُ: مَنِ الْقَاسِطُونَ؟ قَالَ: مُعَاوِيَةُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ.

قُلْتُ: مَنِ الْمَارِقُونَ؟ قَالَ: أَصْحَابُ نَهْرَوَانَ.

[خطبة أمير المؤمنين عليه السّلام بعد فتح البصرة]

107- وَ رُوِيَ أّنّ أَمِيرَ المُؤمِنينَ عليه السّلام قالَ في أَثناءِ خُطبَةٍ خَطَبَها بَعدَ فَتحِ البَصرَةِ بِأَيّامٍ: حَاكِياً عَنْ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله قَوْلَهُ: يَا عَلِيُّ! إِنَّكَ بَاقٍ بَعْدِي، وَ مُبْتَلًى بِأُمَّتِي وَ مُخَاصَمٌ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ، فَأَعْدِدْ لِلْخُصُومَةِ جَوَاباً، فَقُلْتُ: بِأَبِي وَ أُمِّي، أَنْتَ بَيِّنْ لِي مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أُبْتَلَى بِهَا؟ وَ عَلَى مَا أُجَاهِدُ بَعْدَكَ؟ فَقَالَ لِي: إِنَّكَ سَتُقَاتِلُ بَعْدِي النَّاكِثَةَ وَ الْقَاسِطَةَ وَ الْمَارِقَةَ، وَ جَلَاهُمْ وَ سَمَّاهُمْ رَجُلًا رَجُلًا، وَ تُجَاهِدُ مِنْ أُمَّتِي كُلَّ مَنْ خَالَفَ الْقُرْآنَ وَ سُنَّتِي، مِمَّنْ يَعْمَلُ فِي الدِّينِ بِالرَّأْيِ،

-----------------------

عرض كردم: اى رسولخدا ناكثين و بيعت شكنان چه كسانند؟ فرمود: جمعى هستند كه در مدينه بيعت نموده و در بصره بيعت او نقض و با او به جنگ مى پردازند.

گفتم: قاسطين كيانند؟ فرمود: معاويه و ياران او از اهل شام كه در حقّ علىّ بن ابى طالب ظلم مى كنند.

گفتم: بفرماييد مارقين چه كسانند؟ فرمود: كسانى كه از راه حقيقت خارج شده و در نهروان بر خلاف او اجتماع و جنگ مى كنند.

107- روايت شده كه حضرت أمير عليه السّلام چند روزى پس از فتح بصره ضمن ايراد خطبه اى از قول رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله حكايت و نقل فرمود: «اى علىّ، تو بعد از من در دنيا باقى بوده و از جانب امّت من مبتلى و گرفتار خواهى شد، و روز قيامت در پيشگاه خداوند متعال با دشمنان و مخالفين خود در مورد محاكمه و مخاصمه واقع مى شوى، پس براى روز محاكمه و در مقابل مخالفين، جواب و حجّت خود را آماده كن»، من عرض كردم: اى رسولخدا، پدر و مادرم به فدايت، براى چه و روى چه من مبتلى خواهم شد؟ و آن فتنه كه موجب گرفتارى من خواهد شد چيست؟ و بر چه اساسى من مجاهده خواهم كرد؟ پس رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: تو بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين مقاتله و مجاهده مى كنى، و همه آنان را يكايك معرّفى فرمود. سپس افزود: تو بعد از من با كسانى مجاهده و مبارزه خواهى كرد كه با قرآن و سنّت من مخالفت نموده و در دين خدا با رأى و نظر ناقص خود عمل مى كنند،

ص: 422

وَ لَا رَأْيَ فِي الدِّينِ إِنَّمَا هُوَ أَمْرُ الرَّبِّ وَ نَهْيُهُ.

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهُ، فَأَرْشِدْنِي إِلَى الْفَلْجِ عِنْدَ الْخُصُومَةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

فَقَالَ: نَعَمْ، إِذَا كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَاقْتَصِرْ عَلَى الْهُدَى، إِذَا قَوْمُكَ عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى، وَ عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ، فَتَأَوَّلُوهُ بِرَأْيِهِمْ بِتَتَبُّعِ الْحُجَجِ مِنَ الْقُرْآنِ لِمُشْتَهَيَاتِ الْأَشْيَاءِ الطَّارِيَةِ عِنْدَ الطُّمَأْنِينَةِ إِلَى الدُّنْيَا، فَاعْطِفْ أَنْتَ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ، وَ إِذَا قَوْمُكَ حَرَّفُوا الْكَلِمَةَ عَنْ مَوَاضِعِهِ عِنْدَ الْأَهْوَالِ السَّاهِيَةِ، وَ الْأُمَرَاءِ الطَّاغِيَةِ، وَ الْقَادَةِ النَّاكِثَةِ، وَ الْفِرْقَةِ الْقَاسِطَةِ، وَ الْأُخْرَى الْمَارِقَةِ أَهْلِ الْإِفْكِ الْمُرْدِي وَ الْهَوَى الْمُطْغِي، وَ الشُّبْهَةِ الخالِفَةِ، فَلَا تَنْكُلَنَّ عَنْ فَضْلِ الْعَاقِبَةِ، فَإِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ .

-----------------------

در صورتى كه رأى و نظر در دين نيست، و احكام الهى را نمى شود موافق رأى و طبق نظر شخصى تفسير و بيان كرد. بلكه دين عبارت است از اوامر و نواهى و فرموده هاى پروردگار متعال.

عرض كردم: اى رسولخدا، مرا هدايت كن براهى كه در روز قيامت به هنگام محاكمه و مخاصمه با مخالفين حاكم و پيروز گردم.

فرمود: بسيار خوب، وقتى پس از من با تو مخالفت و دشمنى كردند تو از صراط مستقيم منحرف مشو، و هر گاه ديدى كه آنان راه هدايت و حقيقت را از سر هوا و ميل خود برگردانيده و قرآن و كلمات خدا را به رأى و فكر خود رجوع مى دهند، تو در راه حقّ استقامت ورزيده و فكر و نظر خود را تابع قرآن مجيد قرار بده، زيرا ايشان به زندگى دنيا اتّكاء نموده، و متشابهات امور را گرفته و در مقام تأييد و اثبات آنها به آيات قرآن متمسّك مى شوند، و چون ديدى كه مردم كلمات و فرموده هاى خدا را از موارد و مواضع خود منحرف ساخته و از تمايلات نفسانى خود پيروى نموده و اشخاص خودخواه و پريشانحال و تجاوزكار و منحرف و دروغگو و هواپرست و مفسده جو به سر كار آمده و مقام امارت و رياست را حيازت كردند البتّه از راه تقوا بيرون نرفته، و حُسن عاقبت را در نظر بگير چرا كه عاقبت از آنِ پرهيزگاران است.

ص: 423

108- وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ : «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ» - (1) الأية قَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: لَأُجَاهِدَنَّ الْعَمَالِقَةَ، يَعْنِي الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ: أَنْتَ أَوْ عَلِيٌّ عليه السّلام.

109- وَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِ(2) قَالَ: إِنِّي كُنْتُ لَأَدْنَاهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ بِمِنًى فَقَالَ: لَأَعْرِفُكُمْ تَرْجِعُونَ بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُمُوهَا لَتَعْرِفُنَّنِي فِي الْكَتِيبَةِ الَّتِي تُضَارِبُكُمْ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى خَلْفِهِ، فَقَالَ: أَوْ عَلِيّاً أَوْ عَلِيّاً -ثَلَاثاً -، فَرَأَيْنَا أَنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السّلام غَمَزَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى أَثَرِ ذَلِكَ: «فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ» - بِعَلِيٍّ عليه السّلام - «أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ »(3).

-----------------------

108- از ابن عبّاس رضى اللَّه عنه نقل است كه گفت: وقتى آيه مباركه «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ- الآية (4)»، نازل شد؛ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: حتماً با كفّار مجاهده خواهم كرد!. در پِى اين كلام جبرئيل نازل شده و گفت: اين مجاهده و جنگ را تو يا علىّ خواهيد كرد.

109- و از جابر بن عبد اللَّه انصارىّ نقل است كه گفت: من در روز حجّ وداع در سرزمين منى از همه به رسول خدا نزديكتر بودم كه فرمود: شما را مى بينم كه پس از رحلت من از دين خود منحرف شده و با دست و شمشير خود گردن همديگر را مى زنيد، و سوگند به خدا كه اگر چنين شد مرا خواهيد ديد كه با لشكر عظيمى با شماها جنگ مى كنم!.

و سپس به پشت سر خود متوجّه شده و فرمود: يا بجاى من علىّ بن ابى طالب را خواهيد ديد. و سه مرتبه اين جمله را تكرار نمود. و متعاقب اين كلام از تغيير حال آن حضرت متوجّه شديم جبرئيل بر او وحى تازه اى از جانب خداوند نازل كرده، و آن اين آيه بود:

«پس اگر تو را ببريم (بميرانيم) همانا از آنان كين مى ستانيم»- توسّط علىّ (عليه السّلام)- «يا آنچه را به ايشان وعده كرده ايم به تو مى نماييم، كه ما بر آن توانائيم- زخرف: 41- 42».

ص: 424


1- التوبة/ 73
2- جابر بن عبد اللّه من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شهد بدرا و أدرك الإمام محمّد الباقر(عليه السّلام) و بلّغه سلام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و كان من السابقين الذين رجعوا إلى أمير المؤمنين عليه السلام و ممن انقطع لأهل البيت(عليه السّلام) روي عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام) أنه قال: إن جابر بن عبد اللّه كان آخر من بقي من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كان رجلا منقطعا إلينا أهل البيت، و كان يقعد في مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و هو معتم بعمامة سوداء، و كان ينادي يا باقر العلم، يا باقر العلم! و كان أهل المدينة يقولون: جابر يهجر، فكان يقول لا و اللّه لا أهجر و لكنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول:« إنك ستدرك رجلا من أهل بيتي، اسمه اسمي، و شمائله شمائلي، يبقر العلم بقرا» فداك الذي دعاني إلى ما أقول. رجال العلامة صلّي الله عليه و آله 34 رجال الكشّيّ صلّي الله عليه و آله 42- 45
3- الزخرف- 41
4- توبه: 73

110- وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ، أَنَّ عَلِيّاً عليه السّلام كَانَ يَقُولُ - فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ -: إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ : «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»(1) وَ اللَّهِ لَا نَنْقَلِبُ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ، وَ اللَّهِ لَئِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ لَأُقَاتِلَنَّ عَلَى مَا قَاتَلَ عَلَيْهِ حَتَّى أَمُوتَ، لِأَنِّي أَخُوهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ، وَ وَارِثُهُ فَمَنْ أَحَقُّ بِهِ مِنِّي.

111- وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هَمَّامٍ [بنِ تَغلَبَةَ الحُسَينِيٍّ] قَالَ: أَتَيْتُ عُبَادَةَ بْنَ الصَّامِتِ فِي وَلَايَةِ أَبِي بَكْرٍ، فَقُلْتُ: يَا عُبَادَةُ، أَكَانَ النَّاسُ عَلَى تَفْضِيلِ أَبِي بَكْرٍ قَبْلَ أَنْ يُسْتَخْلَفَ؟ فَقَالَ: يَا أَبَا ثَعْلَبَةَ، إِذَا سَكَتْنَا عَنْكُمْ فَاسْكُتُوا، وَ لَا تَبْحَثُونَا، فَوَ اللَّهِ لَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ كَانَ أَحَقَّ بِالْخِلَافَةِ مِنْ أَبِي بَكْرٍ، كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَحَقَّ بِالنُّبُوَّةِ مِنْ أَبِي جَهْلٍ. قَالَ: وَ أَزِيدُكُمْ إِنَّا كُنَّا ذَاتَ يَوْمٍ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَجَاءَ عَلِيٌّ عليه السّلام وَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ إِلَى بَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله،

-----------------------

110- و از ابن عبّاس عليها السّلام نقل است كه حضرت علىّ عليه السّلام در زمان حيات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گفت: خداوند در اين آيه مى فرمايد: «و محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) نيست مگر پيامبر و فرستاده اى، كه پيش از او پى امبران و فرستادگان گذشتند. پس اگر او بميرد يا كشته شود آيا شما بر پاشنه هاى خويش (كنايه از بازگشت به دوران پيش از اسلام؛ يعنى ايّام جاهليّت) بر خواهيد گشت؟- آل عمران: 144»، بخدا قسم كه ما پس از آنكه خداوند هدايتمان فرمود به قهقرى بر نخواهيم گشت! بخدا قسم اگر پيامبر كشته شود يا وفات نمايد هر آينه چون او مقاتله نموده و در همان راه من نيز با مخالفين مجاهده خواهم كرد تا وقتى كه جان بسپارم، زيرا من برادر و پسر عمو و وارث او هستم، و كيست كه نزديكتر و اولى باشد به آن حضرت از من.

111- احمد بن همّام گويد: در أيّام خلافت أبو بكر نزد عبادة بن صامت رفته و از او پرسيدم: آيا مردم پيش از خلافت أبو بكر او را بر ديگران تقديم داشته و ترجيح مى دادند؟ عباده گفت: اى ابا ثعلبه! وقتى ما چيزى نمى گوييم شما نيز سكوت كنيد و پى حرف را نگيريد، سوگند بخدا كه علىّ بن ابى طالب از أبو بكر به مسند خلافت شايسته تر بود، همچنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مقام رسالت و نبوّت سزاوارتر بود از أبو جهل!. سپس افزود: بيشتر توضيح خواهم داد؛ ما روزى نزد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله نشسته بوديم كه علىّ بن ابى طالب و أبو بكر و عمر به درب خانه پيغمبر صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله رسيدند،

ص: 425


1- آل عمران- 144

فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ، ثُمَّ دَخَلَ عُمَرُ، ثُمَّ دَخَلَ عَلِيٌّ عليه السّلام عَلَى أَثَرِهِمَا، فَكَأَنَّمَا سُفِيَ عَلَى وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ الرَّمَادُ، ثُمَّ قَالَ: يَا عَلِيُّ، أَ يَتَقَدَّمَانِكَ هَذَانِ، وَ قَدْ أَمَّرَكَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا؟!

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: نَسِيتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ قَالَ عُمَرُ: سَهَوْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: مَا نَسِيتُمَا وَ لَا سَهَوْتُمَا، وَ كَأَنِّي بِكُمَا قَدْ سَلَبْتُمَاهُ مُلْكَهُ، وَ تَحَارَبْتُمَا عَلَيْهِ، وَ أَعَانَكُمَا عَلَى ذَلِكَ أَعْدَاءُ اللَّهِ، وَ أَعْدَاءُ رَسُولِهِ، وَ كَأَنِّي بِكُمَا قَدْ تَرَكْتُمَا الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ وُجُوهَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ عَلَى الدُّنْيَا، وَ لَكَأَنِّي بِأَهْلِ بَيْتِي وَ هُمُ الْمَقْهُورُونَ الْمُشَتَّتُونَ فِي أَقْطَارِهَا، وَ ذَلِكَ لِأَمْرٍ قَدْ قُضِيَ. ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله حَتَّى سَالَتْ دُمُوعُهُ، ثُمَّ قَالَ: يَا عَلِيُّ الصَّبْرَ! الصَّبْرَ! حَتَّى يَنْزِلَ الْأَمْرُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، فَإِنَّ لَكَ مِنَ الْأَجْرِ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَا لَا يُحْصِيهِ كَاتِبَاكَ، فَإِذَا أَمْكَنَكَ الْأَمْرُ، فَالسَّيْفَ السَّيْفَ! الْقَتْلَ الْقَتْلَ! حَتَّى يَفِيئُوا إِلى أَمْرِ اللَّهِ ، وَ أَمْرِ رَسُولِهِ، فَإِنَّكَ

-----------------------

و أبو بكر وارد خانه شد و پس از او عمر وارد شد و در مرتبه آخر علىّ بن ابى طالب وارد گشت. با ديدن اين صحنه حال آن حضرت متغيّر شده سپس فرمود: اى علىّ! آيا اين دو بر تو تقدّم جسته و سبقت مى گيرند در حالى كه خداوند تو را بر آنان اَمير و مولى قرار داده؟!

أبو بكر گفت: فراموش كردم اى رسولخدا!. و عمر گفت: اشتباه كردم اى رسولخدا.

پس رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شما دو نفر نه فراموش كرده و نه دچار سهو شده ايد، و گويا مى بينم كه حقّ او را غصب كرده و با او جنگ مى نمائيد، و يار و ياور شما در اين عمل دشمنان خدا و رسول مى باشند، و گويا من با شما هستم كه مى بينم جماعت مهاجر و انصار را به جان هم انداخته و آنان روى منافع دنيوى همديگر را با شمشير تار و مار مى كنند، و گويا من أهل بيت خود را مى بينم كه در ميانتان مغلوب و مقهور واقع شده و در روى زمين پراكنده اند، و اين وقايعى است كه از جانب خداوند پيش بينى و مقدّر شده است! سپس سرشك غم از ديدگان مبارك آن حضرت جارى شده و گفت: اى علىّ؛ صبر! صبر! تا روزى كه امر الهى نازل شود وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ العَلِيّ العَظِيمِ! زيرا اجر و ثواب تو از اين جهت از شمار دو فرشته كاتبت خارج خواهد شد. پس چون به قدرت رسيدى؛ شمشير! شمشير! قتل! قتل! تا همه آنان به سوى حقيقت برگشته و تسليم امر خدا و مطيع فرمان رسول خدا گردند. زيرا تو

ص: 426

عَلَى الْحَقِّ وَ مَنْ نَاوَاكَ عَلَى الْبَاطِلِ، وَ كَذَلِكَ ذُرِّيَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

-----------------------

پيوسته بر حقّ بوده و همراه حقيقتى، و مخالفين تو بر باطل و گمراهى، و همچنين ذرّيّه و اولاد پاكيزه تو تا روز قيامت همين گونه اند.

حديث طير مشوىّ

112- وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِيٍّ عليه السّلام «قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي الْمَسْجِدِ بَعْدَ أَنْ صَلَّى الْفَجْرَ، ثُمَّ نَهَضَ وَ نَهَضْتُ مَعَهُ، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَّجِهَ إِلَى مَوْضِعٍ أَعْلَمَنِي بِذَلِكَ، وَ كَانَ إِذَا أَبْطَأَ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ صِرْتُ إِلَيْهِ لِأَعْرِفَ خَبَرَهُ، لِأَنَّهُ لَا يَتَصَابَرُ قَلْبِي عَلَى فِرَاقِهِ سَاعَةً وَاحِدَةً، فَقَالَ لِي: أَنَا مُتَّجِهٌ إِلَى بَيْتِ عَائِشَةَ، فَمَضَى صلّي الله عليه و آله وَ مَضَيْتُ إِلَى بَيْتِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ عليهاالسّلام فَلَمْ أَزَلْ مَعَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَأَنَا وَ هِيَ مَسْرُورَانِ بِهِمَا، ثُمَّ إِنِّي نَهَضْتُ وَ سِرْتُ إِلَى بَابِ عَائِشَةَ، فَطَرَقْتُ الْبَابَ، فَقَالَتْ لي عَائِشَةَ: مَنْ هَذَا؟ فَقُلْتُ لَهَا: أَنَا عَلِيٌّ. فَقَالَتْ: إِنَّ النَّبِيَّ رَاقِدٌ، فَانْصَرَفْتُ.

ثُمَّ قُلْتُ: النَّبِيُّ رَاقِدٌ وَ عَائِشَةُ فِي الدَّارِ فَرَجَعْتُ وَ طَرَقْتُ الْبَابَ فَقَالَتْ لِي: مَنْ هَذَا؟ فَقُلْتُ لَهَا: أَنَا عَلِيٌّ. فَقَالَتْ: إِنَّ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله عَلَى حَاجَةٍ، فَانْثَنَيْتُ مُسْتَحْيِياً مِنْ دَقِّ الْبَابِ،

-----------------------

112- حضرت صادق عليه السّلام بواسطه پدران گرامش عليهم السّلام نقل نموده كه حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: در خدمت رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بعد از اداى نماز صبح در مسجد نشسته بودم كه آن حضرت برخاسته و حركت نمودند و من نيز با آنحضرت روانه شدم، و رسم آنحضرت اين بود كه به هر جايى كه مى خواستند بروند مرا مطّلع مى فرمودند، و هر گاه توقّف در آن محلّ طول مى كشيد من به آنجا مى رفتم تا ببينم چه خبر شده، زيرا قلب من حتّى براى زمانى كوتاه فراغ و دورى آن حضرت را طاقت نمى آورد، پس به من فرمود: من به خانه عائشه مى روم، آن حضرت رهسپار شد، و من نيز به خانه فاطمه عليها السّلام رفتم و ما ساعتى در منزل به واسطه فرزندانمان حسن و حسين مسرور و خشنود و سرگرم بوديم. سپس من بنا بر رسم هميشگى برخاسته و رهسپار منزل عائشه شدم، درب را زدم، عائشه گفت: كيست؟ گفتم: منم علىّ. عائشه گفت: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله خوابيده است. من برگشتم.

سپس گفتم: چطور مى شود پيامبر در اين موقع كه عايشه در خانه حاضر و بيدار است خواب باشد؟! پس بازگشته و درب خانه را زدم، عايشه گفت: كيست؟ گفتم: منم علىّ. گفت: پيامبر مشغول كارى است. من بازگشتم و از زدن درب در اين بار بسى شرمنده شدم

ص: 427

وَ وَجَدْتُ فِي صَدْرِي مَا لَا أَسْتَطِيعُ عَلَيْهِ صَبْراً، فَرَجَعْتُ مُسْرِعاً فَدَقَقْتُ الْبَابَ دَقّاً عَنِيفاً، فَقَالَتْ لِي عَائِشَةُ: مَنْ هَذَا؟ فَقُلْتُ: أَنَا عَلِيٌّ، فَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: يَا عَائِشَةُ افْتَحِي لَهُ الْبَابَ، فَفَتَحَتْ وَ دَخَلْتُ، فَقَالَ لِي: اقْعُدْ يَا أَبَا الْحَسَنِ أُحَدِّثْكَ بِمَا أَنَا فِيهِ، أَوْ تُحَدِّثْنِي بِإِبْطَائِكَ عَنِّي؟!.

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، حَدِّثْنِي فَإِنَّ حَدِيثَكَ أَحْسَنُ.

فَقَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ كُنْتُ فِي أَمْرٍ كَتَمْتُهُ مِنْ أَلَمِ الْجُوعِ، فَلَمَّا دَخَلْتُ بَيْتَ عَائِشَةَ، وَ أَطَلْتُ الْقُعُودَ لَيْسَ عِنْدَهَا شَيْ ءٌ تَأْتِي بِهِ. فَمَدَدْتُ يَدِي وَ سَأَلْتُ اللَّهَ الْقَرِيبَ الْمُجِيبَ، فَهَبَطَ عَلَيَّ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ عليه السّلام وَ مَعَهُ هَذَا الطَّيْرُ، وَ وَضَعَ إِصْبَعَهُ عَلَى طَائِرٍ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَيَّ أَنْ آخُذَ هَذَا الطَّيْرَ، وَ هُوَ أَطْيَبُ طَعَامٍ فِي الْجَنَّةِ فَآتِيَكَ بِهِ يَا مُحَمَّدُ، فَحَمِدْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيراً، وَ عَرَجَ جَبْرَئِيلُ فَرَفَعْتُ يَدِي إِلَى السَّمَاءِ فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ يَسِّرْ عَبْداً يُحِبُّكَ وَ يُحِبُّنِي

-----------------------

ولى در عين حال حسّ كردم كه قلبم گرفته شده و بى طاقت و بى صبر گشته و توان دورى و جدايى را ندارم، اين دفعه نيز بى اختيار برگشته، و باز درب را بشدّت زدم. عايشه گفت: كيست؟ گفتم: منم علىّ. در اين هنگام صداى مبارك رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله را شنيدم كه به عايشه فرمود: اى عايشه درب را باز كن. عايشه درب را باز كرد و من وارد شدم. آنحضرت فرمود: اى أبو الحسن بنشين! من برايت بگويم در چه حالى بودم، يا تو ميگويى چرا دير كردى؟!

گفتم: اى رسولخدا! شما بفرماييد كه سخن شما نيكوتر است.

فرمود: اى أبو الحسن! من با حالت گرسنگى از تو جدا شدم، وقتى وارد خانه عايشه شدم و در آنجا نيز چيزى براى خوردن نبود، دست خود را به دعا بلند كرده و از خداوند طلب طعام نمودم. پس جبرئيل حاضر شده و با او اين مرغ بود، و او انگشت خود را در حضور من روى مرغ گذاشته و گفت: خداوند متعال به من وحى فرموده كه اين مرغ را كه از بهترين غذاهاى بهشت است گرفته و نزد شما آرم. پس من نيز خداوند را بسيار حمد و ستايش نمودم. و جبرئيل از نزد من عروج كرد، و من دستهاى خود را به دعا بلند كرده و عرض كردم: پروردگارا! بنده اى را كه تو را دوست مى دارد و تو نيز او را دوست مى دارى

ص: 428

يَأْكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ، فَمَكَثْتُ مَلِيّاً فَلَمْ أَرَ أَحَداً يَطْرُقُ الْبَابَ، فَرَفَعْتُ يَدِي ثُمَّ قُلْتُ: اللَّهُمَّ يَسِّرْ عَبْداً يُحِبُّكَ وَ يُحِبُّنِي وَ تُحِبُّهُ وَ أُحِبُّهُ يَأْكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ، فَسَمِعْتُ طَرْقَ الْبَابِ وَ ارْتِفَاعَ صَوْتِكَ، فَقُلْتُ لِعَائِشَةَ: أَدْخِلِي عَلِيّاً فَدَخَلْت،َ فَلَمْ أَزَلْ حَامِداً لِلَّهِ حَتَّى بَلَغْتَ إِلَيَّ إِذْ كُنْتَ تُحِبُّ اللَّهَ وَ تُحِبُّنِي، وَ يُحِبُّكَ اللَّهُ وَ أُحِبُّكَ، فَكُلْ يَا عَلِيُّ.

فَلَمَّا أَكَلْتُ أَنَا وَ النَّبِيُّ الطَّائِرَ، قَالَ لِي: يَا عَلِيُّ حَدِّثْنِي. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَمْ أَزَلْ مُنْذُ فَارَقْتُكَ أَنَا وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مَسْرُورِينَ جَمِيعاً، ثُمَّ نَهَضْتُ أُرِيدُكَ فَجِئْتُ فَطَرَقْتُ الْبَابَ فَقَالَتْ لِي عَائِشَةُ: مَنْ هَذَا؟ فَقُلْتُ: أَنَا عَلِيٌّ. فَقَالَتْ لِي: إِنَّ النَّبِيَّ رَاقِدٌ، فَانْصَرَفْتُ لِي فَلَمَّا أَنْ صِرْتُ إِلَى بَعْضِ الطَّرِيقِ الَّذِي سَلَكْتُهُ لِي رَجَعْتُ فَقُلْتُ: النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله رَاقِدٌ وَ عَائِشَةُ فِي الدَّارِ؟! لَا يَكُونُ هَذَا لِي فَجِئْتُ فَطَرَقْتُ الْبَابَ فَقَالَتْ لِي: مَنْ هَذَا؟ فَقُلْتُ لَهَا: أَنَا عَلِيٌّ. فَقَالَتْ: إِنَّ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله عَلَى حَاجَةٍ فَانْصَرَفْتُ مُسْتَحْيِياً، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي رَجَعْتُ مِنْهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَجَدْتُ فِي قَلْبِي مَا لَا أَسْتَطِيعُ عَلَيْهِ صَبْراً وَ قُلْتُ: النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله عَلَى حَاجَةٍ وَ عَائِشَةُ فِي الدَّارِ؟! فَرَجَعْتُ فَدَقَقْتُ الْبَابَ الدَّقَّ الَّذِي سَمِعْتَهُ، فَسَمِعْتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَقُولُ لَهَا: أَدْخِلِي عَلِيّاً.

-----------------------

در سر اين طعام حاضر فرما تا از اين غذا بخورد. پس از اين دعا مقدارى صبر كرده و اثرى نديديم، در مرتبه دوم دست بدعا برداشته و همان را گفتم، اين دفعه صداى زدن درب تو را شنيدم، و به عايشه گفتم: درب را باز كن تا علىّ وارد خانه شود، و حمد خداى را بجاى آوردم، و مسرور شدم كه تو محبّ خدا و رسول او بوده و هم محبوب خدا و رسول او هستى!. پس از اين غذا بخور، اى علىّ.

حضرت علىّ افزود: چون من و پيامبر آن مرغ را خورديم به من فرمود: اى علىّ تو جريان خود را بگو. عرض كردم: اى رسول خدا، از وقتى از شما جدا شدم من و فاطمه و حسن و حسين خوشحال بوديم، سپس برخاسته و قصد شما را نمودم، و جريان امر را تا آخر [همان طور كه در ابتداى حديث ترجمه نموديم] به عرض آنحضرت رساند.

ص: 429

فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: أَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ الْأَمْرُ هَكَذَا، يَا حُمَيْرَاءُ مَا حَمَلَكِ عَلَى هَذَا؟!

قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! اشْتَهَيْتُ أَنْ يَكُونَ أَبِي يَأْكُلُ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ.

فَقَالَ لَهَا: مَا هُوَ بِأَوَّلِ ضِغْنٍ بَيْنَكِ وَ بَيْنَ عَلِيٍّ، وَ قَدْ وَقَفْتُ عَلَى مَا فِي قَلْبِكِ لِعَلِيٍّ - إِنْ شَاءَ اللَّهُ – لَتُقَاتِلِنَّهُ.

فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ تَكُونُ النِّسَاءُ يُقَاتِلْنَ الرِّجَالَ؟!

فَقَالَ لَهَا: يَا عَائِشَةُ، إِنَّكِ لَتُقَاتِلِينَ عَلِيّاً، وَ يَصْحَبُكِ وَ يَدْعُوكِ إِلَى هَذَا نَفَرٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ أَصْحَابِي (1)، فَيَحْمِلُونَكِ عَلَيْهِ، وَ لَيَكُونَنَّ فِي قِتَالِكِ لَهُ أَمْرٌ يَتَحَدَّثُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ، وَ عَلَامَةُ ذَلِكِ أَنَّكِ تَرْكَبِينَ الشَّيْطَانَ، ثُمَّ تُبْتَلَيْنَ قَبْلَ أَنْ تَبْلُغِي إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي يُقْصَدُ بِكِ إِلَيْهِ، فَتَنْبَحُ عَلَيْكِ كِلَابُ الْحَوْأَبِ، فَتَسْأَلِينَ الرُّجُوعَ فَتَشْهَدُ عِنْدَكِ قَسَامَةُ أَرْبَعِينَ رَجُلًا: مَا هِيَ كِلَابَ الْحَوْأَبِ، فَتَنْصَرِفِينَ إِلَى بَلَدٍ أَهْلُهُ أَنْصَارُكِ(2)، وَ هُوَ أَبْعَدُ بِلَادٍ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ السَّمَاءِ، وَ أَقْرَبُهَا إِلَى الْمَاءِ،

-----------------------

رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله با شنيدن اين مطالب رو به عايشه نموده و فرمود: خداوند اين طور مقدّر فرموده است، و تو اى حميراء به چه منظور و جهتى چنين كردى؟.

عايشه گفت: اى رسولخدا! من علاقه داشتم كه پدرم برسد و از اين غذا تناول كند.

رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين عمل تو اوّلين اظهار بغض و كينه ات به علىّ نخواهد بود، و من از قلب تو نسبت به علىّ آگاهم، و بخدا سوگند كه تو با او مقاتله و جنگ خواهى كرد.

عايشه گفت: اى رسولخدا، مگر ممكن است كه زنان با مردها بجنگند؟

فرمود: اى عايشه، تو حتما با علىّ بن ابى طالب جنگ و مقاتله خواهى كرد، و گروهى از أصحاب من در اين عمل با تو همراهى نموده و تو را تشويق و تحريك مى كنند، و جريان جنگ تو در صفحات تاريخ ضبط شده و اوّلين و آخرين امّت آن را مذاكره خواهند كرد، و نشان و علامت اين عمل آن است كه تو سوار اشترى خواهى شد كه چون شيطان باشد، و پيش از اينكه به محلّ مقصود برسى مواجه مى شوى با حمله و صداهاى سگهاى «حوأب»، و در آن مكان تو اصرار به بازگشت مى كنى، و جمعى به دروغ شهادت خواهند داد كه آن محلّ «حوأب» نيست، و آنگاه به سوى شهرى حركت مى كنيد كه أهل آن بلد أصحاب و ياران تو هستند، و آن مكان دورترين شهرها است از آسمان؛ و نزديكترين امكنه مى باشد به آب دريا.

ص: 430


1- يريد بأهل بيته المعنى العام لأهل بيت الرجل أي: أقاربه و المقصود هنا هو« الزبير بن العوام» و ليس المقصود من أهل البيت المعنى الخاص المقصور على الخمسة من أصحاب الكساء، الذين أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا
2- و في نسخة« فتصيرين» بدل تنصرفين

وَ لَتَرْجِعِنَّ وَ أَنْتِ صَاغِرَةٌ غَيْرُ بَالِغَةٍ مَا تُرِيدِينَ، وَ يَكُونُ هَذَا الَّذِي يَرُدُّكِ مَعَ مَنْ يَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَ إِنَّهُ لَكِ خَيْرٌ مِنْكِ لَهُ، وَ لَيُنْذِرَنَّكِ بِمَا يَكُونُ الْفِرَاقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكِ فِي الْآخِرَةِ، وَ كُلُّ مَنْ فَرَّقَ عَلِيٌّ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ بَعْدَ وَفَاتِي فَفِرَاقُهُ جَائِزٌ.

فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهُ، لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مَا تَعِدُنِي!!.

فَقَالَ لَهَا: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ! وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَكُونَنَّ مَا قُلْتُ حَقٌّ كَأَنِّي أَرَاهُ.

ثُمَّ قَالَ لِي: قُمْ يَا عَلِيُّ فَقَدْ وَجَبَتْ صَلَاةُ الظُّهْرِ، حَتَّى آمُرَ بِلَالًا بِالْأَذَانِ، فَأَذَّنَ بِلَالٌ وَ أَقَامَ وَ صَلَّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ وَ لَمْ يَزَلْ فِي الْمَسْجِدِ.

-----------------------

و تو از آنجا به حالت مغلوبيّت و ذلّت مراجعت مى كنى. و علىّ بن ابى طالب در آن روز و در آن گرفتارى تو: جمعى از معتمدين ياران و أصحاب خود را همراه تو كرده و تو را به سوى وطن خود مراجعت مى دهد، و اين را بدان كه او خيرخواه تو مى باشد، و در آن خلاف و جنگ تو را مى ترساند از وقوع جدائى و فراق در ميان من و تو در روز قيامت، زيرا كسى را كه او بعد از وفاتم از ازدواج من طلاق بدهد مطلّقه خواهد شد.

عايشه گفت: اى رسولخدا، اى كاش پيش از رسيدن آنروز بميرم!.

آنحضرت فرمود: هيهات! هيهات!، سوگند به خدائى كه جان من در دست قدرت و اختيار او است، آنچه گفتم شدنى است، و گويا من اين ماجرا و جريان را با چشم خود مشاهده مى كنم.

حضرت علىّ عليه السّلام گويد: سپس آنحضرت روى به من نموده و فرمود: اى علىّ برخيز كه وقت نماز ظهر رسيده است، تا به بلال دستور دهم كه اذان و اقامه را بگويد، و به سوى مسجد حركت فرموده و مشغول نماز ظهر شدند.

ص: 431

احتجاج آنحضرت در باره توحيد خداوند و تنزيه پروردگار از آنچه سزاوار مقام اولوهيّت نبوده و مخصوص مخلوق است؛ از جبر و تشبيه و حركت و متغيّر شدن و زوال و از حالى به حال ديگر منتقل گشتن، كه در ضمن كلمات و محاورات خود بيان فرموده است

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِيمَا يَتَعَلَّقُ بِتَوْحِيدِ اللَّهِ وَ تَنْزِيهُهُ عَمَّا لَا يَلِيقُ بِهِ مِنَ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِينَ »

- مِنِ الْجَبْرِ وَ التَّشْبِيهِ وَ الرُّؤْيَةِ وَ الْمَجِي ءِ وَ الذَّهَابِ وَ التَّغْيِيرَ وَ الزَّوَالِ وَ الِانْتِقَالِ –

- مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ فِي أَثْنَاءِ خُطَبِهِ وَ مَجَارِيَ كَلَامِهِ وَ مُخَاطَبَاتِهِ وَ محاوراته -

113- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ، وَ لَا يُحْصِي نِعَمَهُ الْعَادُّونَ، وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ؛(1)، الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ (2)، الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ(3)، فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ، وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ (4)، أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ، وَ كَمَالُ تَصْدِيقِهِ تَوْحِيدُهُ، وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ، وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ (5)،

-----------------------

«احتجاج آنحضرت در باره توحيد خداوند و تنزيه پروردگار از آنچه سزاوار»

«مقام اولوهيّت نبوده و مخصوص مخلوق است؛ از جبر و تشبيه و حركت و متغيّر شدن»

«و زوال و از حالى به حال ديگر منتقل گشتن، كه در ضمن كلمات و محاورات خود بيان فرموده است»

113- حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران از مدحش عاجزند و حسابگران زبردست نعمتهاى او را احصاء نتوانند كرد، و حقّ انعام و احسان او را افراد مراقب و كوشش كنندگان هر چند خود را خسته كنند نتوانند نمود. پروردگارى كه به علوّ همّت و بلند بودن مقصد نتوان ذات پاك او را درك كرد، و به وسيله تعمّق افكار و كنجكاوى عقول نشود به حقيقت او رسيد، خداوندى كه براى صفات او حدّ معيّن و مقدار محدودى نيست، و اوصاف او را نشود با لفظ و بيان معرّفى كرد، و براى صفات او وقت ممتد و مدّت و زمان معيّنى نباشد. مخلوقات را با قدرتش آفريد، بادها را با رحمتش به حركت در آورد، و اضطراب و لرزش زمين را به وسيله كوهها، آرامش بخشيد. آغاز دين؛ شناختن پروردگار جهانيان است، و كمال معرفتش تصديق ذات او، و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى اوست، و كمال توحيد و شهادت بر يگانگيش اخلاص است، و كمال اخلاصش آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته دارند،

ص: 432


1- الحمد: هو الثناء على الجميل من نعمة و غيرها، و البلوغ: هو الوصول أو المشارفة. و المدحة: فعلة من المدح و هي: «الهيئة» كالجلسة للجالس، و الركبة للراكب و الاحصاء: إنهاء العدد و الإحاطة بالمعدود و المجتهد من اجتهد في الأمر إذا بذل وسعه و طاقته في طلبه. في الجملة الأولى: إشارة إلى العجز عن القيام بالثناء عليه سبحانه كما يستحقه و كما هو أهله، و هي في معنى قول النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: «لا احصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك». و في الجملة الثانية: اعتراف بالقصور عن القدرة على حصر أنعم اللّه على تعدّدها و كثرتها بحيث لا يحيط بها حصر الإنسان، و هذه الجملة مقتبسة من قوله تعالى \ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»\. و في الثالثة اعتراف بالعجز عن أداء شكر المنعم، و أداء حقه اللازم على العباد مهما بذلوا من جهد، فكل حركة و سكون يصدران من الإنسان مستندان إلى وجوده تعالى و هي نعمة منه تعالى على عباده و لذا جاء في الأثر: أنّ موسى(عليه السّلام) سأل ربّه قائلا:«يا ربّ كيف أشكرك و أنا لا أستطيع أن أشكر إلّا بنعمة ثانية من نعمك» فأوحى اللّه تعالى إليه:«إذا عرفت هذا فقد شكرتني»
2- الهمم- جمع الهمة-: و هي العزم و الجزم الثابت الذي لا يعتريه فتور. و النيل: الإصابة و الفطن جمع فطنة بالكسر-: و هي الحذق و جودة استعداد الذهن لتصور ما يريد عليه. بعد الهمم علوها و تعلقها بالامور العالية أي: إنّ الهمم و إن علت و بعدت لا يمكن أن تدركه مهما حلقت في سماء المدارك العالية، كما أنّ الفطن الغائصة في بحار الأفكار هي الأخرى لا تصل إلى كنه حقيقته
3- حد الشي ء: منتهاه، و النعت: الصفة، و الأجل: المدة المضروبة للشي ء. أي ليس لصفاته الذاتية من القدرة، و الاختيار، و العلم، و الحياة، حد معين ينتهي إليه و يقف عنده كما هو الحال في الموجودات الممكنة فإنها جميعا لها حدّ تنقطع إليه و تقف عنده، كما أنّها لا تنعت بنعوت، و موجودة أي: زائدة متغيرة، فعلمه مثلا لا ينعت بالزيادة و النقصان- كما هو الحال بالنسبة لنا- و قدرته لا توصف بالقوة و الضعف بل هو منزه عن كلّ هذه النعوت و صفاته عين ذاته، كما أنّها أزلية فليس لها وقت معدود، و أبدية فليس لها أجل ممدود
4- فطر: خلق و النشر: البسط. و وتد- بالتخفيف و التشديد- ثبت. و الميدان- بفتح الميم و الياء- الحركة. أي: سكن الأرض بعد اضطرابها و هي من قوله تعالى:\ « وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»\ و قوله:\« وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ»*\
5- أول الدين معرفته أي أن معرفته سبحانه اساس الطاعة و العبادة، فما لم يعرف لا يمكن أن يطاع، و لا تتم معرفته، ما لم يذعن العبد و يحكم: بوجوب وجوده و لا يذعن و يحكم بوجوب وجوده ما لم يؤمن و يحكم له بالوحدانية، و أنّه لا شريك له في ذاته، لأنّ الواجب لا يتعدّد، ثمّ أن كمال هذا التوحيد يكون بالإخلاص له، و هو: اما جعله خاليا عن النقائص و سلب الجسمية و العرضية و أمثالها عنه، او الإخلاص له بالعمل و كما هذا الإخلاص هو: نفي الصفات الزائدة عنه تعالى فصفاته تعالى عين ذاته علمه، و قدرته، و إرادته، و حياته، و سمعه، و بصره، كلها موجودة بوجود ذاته الأحدية و ذاته جامعة و مستوعبة لها و هي عينها، و ليست هي على كثرتها و تعدّد معانيها و تغاير مفهوماتها زائدة على الذات خارجة عنها

لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ (1)، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ، وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ قَالَ: «فِيمَ؟» فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ: «عَلَي مَ؟» فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ(2)، كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ، مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ، مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ، وَ غَيرَ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ، فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ، بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ، وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ (3)، أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا، وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا، وَ لَا حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا، وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا، أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا، وَ لَاءَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا، وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا،

-----------------------

چه اينكه هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است، آن كس كه خداى را به صفتى وصف كند وى را به چيزى مقرون دانسته، و آن كس كه وى را مقرون به چيزى قرار دهد، تعدّد در ذات او قائل شده، و هر كس تعدّد در ذات او قائل شود، اجزايى براى او تصوّر كرده، و هر كس اجزايى براى او قائل شود وى را نشناخته است. و كسى كه او را نشناسد بسوى او اشاره مى كند، و هر كس به سويش اشاره كند، برايش حدّى تعيين كرده، و آنكه او را محدود بداند وى را به شمارش آورده و آن كس كه بگويد: خدا در كجا است؟ وى را در ضمن چيزى تصوّر كرده، و هر كس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جايى را از او خالى دانسته، همواره بوده است و از چيزى به وجود نيامده، و وجودى است كه سابقه عدم براى او نيست، با همه چيز هست امّا نه اينكه قرين آن باشد، و مغاير با همه چيز است، امّا نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد، انجام دهنده است، امّا نه به آن معنى كه حركات و ابزارى داشته باشد، بينا است حتّى در آن زمانى كه موجود قابل رؤيتى وجود نداشت، تنها است زيرا كسى وجود نداشته تا به او انس گيرد، و از فقدانش ترسان و ناراحت شود. پروردگار متعال خلق را ايجاد نمود و بدون نياز به انديشه، و فكر و استفاده از تجربه، آفرينش را آغاز كرد، و بى آنكه حركتى ايجاد كند و تصميم آميخته با اضطرابى در او راه داشته باشد، جهان را ايجاد نمود، پديد آمدن هر يك از موجودات را به وقت مناسب خود موكول ساخت و در ميان موجودات، با طبايع متضادّ هماهنگى برقرار نموده و در هر كدام؛ طبيعت و غريزه مخصوص به خودشان آفريد، و آن غرايز را ملازم و همراه آنها گردانيد،

ص: 433


1- أي: من وصف اللّه سبحانه بصفة زائدة على ذاته خارجة عنها،«فقد قرنه» بغيره في الوجود و من«قرنه» بغيره فقد صيّره ثانيا لقديمين يصدق عليهما:«واجب الوجود» و حينئذ يكون قد«جزأه» لأنّ كل واحد من القديمين جزء لذلك الواجب، و«من جزأه» فقد«جهله» اذ جعله في عداد الممكنات، و لم يعرف الوجود الواجب فهو لا يتعدّد و لا يتجزأ كما هو ثابت في علم الكلام
2- ضمنه: جعله محتويا عليه و أخلى منه: جعله خاليا منه.-«و من أشار إليه» سواء بالإشارة العقليّة كأنّ يجعل له حدا منطقيا مركبا من جنس و فصل، أو بالإشارة الحسية«فقد حدّه» و ذلك أنّ كل مشار إليه لا بدّ أن يكون في جهة ما، و كل ما هو في جهة فلا بدّ له من أطراف و أقطار هي حدوده و ينتهي عندها و«من» فعل ذلك و«حده»«فقد عده» في عداد الممكنات. و من قال«فيم» هو فقد جعله ضمن شي ء و من قال:«على م» هو فقد جعله مستعل على شي ء و غير مستعل على غيره و حينئذ يكون قد«أخلى منه» ذلك الغير
3- حدث الشي ء: تجدد وجوده. و المزايلة: المفارقة. و السكن- بفتحتين-: ما يسكن إليه من أهل و مال. هذه الفقرات كل منها مركبة من قضيتين، إحداهما موجبة، و الأخرى، سالبة، و الفرق بين الفقرتين الأوليتين« كائن لا عن حدث» و« موجود لا عن عدم» اذ يبدو ان معناهما واحد في نفيهما تجدد الوجود، هو: أنّ الفقرة الأولى تنفي تجدد الحدوث الزماني يعني أنه كائن منذ الأزل، و الثانية تنفي التجدد الذاتي و تثبت وجوب وجوده« مع كلّ شي ء لا بمقارنة» كما أنه« غير كل شي ء» و لكن« لا بمزايلة» و مفارقة، فالمقارنة و المفارقة من الصفات الجسمانية و ذاته المقدّسة منزهة عن الجسمانيات فهو مع كل شي ء بمعنى أنّه عالم بكل شي ء محيط به، شاهد عليه، غير غائب عنه، و لكن هذه المعية و تلك الغيرية ليست كما هي بالنسبة لنا من المقارنة و المفارقة التي هي من خصائص الجسمية و لوازمها، و ذاته المجردة لا تشبه شيئا من ذوات الموجودات الممكنة فهو« فاعل» و لكن« لا بمعنى الحركات و الآلة» و من ضيق الألفاظ نعبر عن صفاته القدسية بهذه الألفاظ المتعارفة بيننا، و التي نطلقها عليه كما نطلقها على سائر الممكنات، تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا،« بصير» منذ الأزل« إذ لا منظور إليه من خلقه»« متوحد» في سلطانه و ملكوته« إذ لا سكن يستأنس به» و( لا) أنيس( يستوحش لفقده) فالوحشة و الانس من لوازم الطبيعة الحيوانية، و هو منزه عنها

عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا، مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا، عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا(1).

114- وَ قَالَ عليه السّلام فِي خُطْبَةٍ أُخْرَى (2):

أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ، وَ أَصْلُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ. وَ نِظَامُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ. جَلَّ أَنْ تَحُلَّهُ الصِّفَاتُ بِشَهَادَةِ الْعُقُولِ: أَنَّ كُلَّ مَنْ حَلَّتْهُ الصِّفَاتُ فَهُوَ مَصْنُوعٌ، وَ شَهَادَةِ الْعُقُولِ: أَنَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ صَانِعٌ لَيْسَ بِمَصْنُوعٍ، بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ، وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ، وَ بِالْفِكْرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ، جَعَلَ الْخَلْقَ دَلِيلًا عَلَيْهِ، فَكَشَفَ بِهِ رُبُوبِيَّتَهُ، هُوَ الْوَاحِدُ الْفَرْدُ فِي أَزَلِيَّتِهِ، لَا شَرِيكَ لَهُ فِي إِلَهِيَّتِهِ، وَ لَا نِدَّ لَهُ فِي رُبُوبِيَّتِهِ، بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ الْمُتَضَادَّةِ عُلِمَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأُمُورِ الْمُقْتَرِنَةِ عُلِمَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ.

-----------------------

او پيش از آنكه آنان را بيافريند؛ از تمام جزئيّات و جوانب آنها آگاه بود، و به حدود و پايان آنها احاطه داشت و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود.

114- و آن حضرت در خطبه ديگرى فرمود:

ابتداى عبادت و بندگى پروردگار متعال معرفت و شناخت به او است، و ريشه و اساس معرفت خدا توحيد است، و نظام و استوارى توحيد متوقّف است بر نفى صفات از او، منزّه است خداوند كه صفات در او حلول كند، زيرا به حكم عقل هر كه در او صفاتى حلول كند مخلوق و مصنوع است، و نيز به حكم عقل دريافته مى شود كه خداوند جلّ جلاله خالق است نه مخلوق، و توسّط صنايع و مخلوقات به وجود آفريننده و خالق آنها هدايت يافته و با كمك عقل و تفكّر توفيق معرفت را پيدا مى كنيم، و روى فكر و از راه تدبّر؛ حجّت و برهان وجود او ثابت مى گردد. خداوند مخلوقات را نشان دهنده و نماينده خود قرار داده، و به وسيله آنها از خود پرده بردارى كرده است، او خداى يكتا و متفرّد در ازليّت بوده و در آن مقام تنها و بى شريك گشته، و از لحاظ ربوبى هيچ نظير و مثلى ندارد. خداوند از لحاظ اينكه اشياء متخالف و متضادّ را بوجود آورده است دريافته شود كه او را ضدّى نيست، و از اينكه ميان مخلوقات تقارن (نظير داشتن و نزديك به هم شدن) هست معلوم مى شود كه براى او قرين و نظيرى نباشد.

ص: 434


1- نشأ الشي ء: حدث و تجدد. و الابتداء: بمعنى الإنشاء، و الروية: الفكر و التدبر، و أجال به: إذا أداره، و التجربة: الاختبار. و الهمامة: التردد. و أحال الأشياء: صرفها و حولها، و لائم: أصلح. و الغريزة: الطبيعة- و الأشباح: الأشخاص و الإحاطة: الاستدارة و الشمول. و الأحناء- جمع الحنو-: الجانب و الناحية.( أنشأ الخلق إنشاء) من غير مادة( و ابتدأهم) ابتداء من دون مثال سبق( بلا روية أجالها) و لا فكر أداره( و لا تجربة استفادها) و لا خبرة اكتسبها من قبل( و لا أحدثها) كالحركة الحادثة لنا إذا أردنا فعل شي ء ما( و لا همامة نفس اضطراب فيها) كما تتردد نفوسنا و تضطرب فكل هذه الأمور من لوازم الجسمية تقدست ذاته عنها( أحال الأشياء) و نقلها و صرفها حسب مقتضيات الحكمة و المصلحة( لأوقاتها) للقضاء و القدر و أصلح( و لائم بين) ما كان من عالم الغيب، كالأرواح المجردة، و ما كان من عالم الشهود كالأجسام المركبة، و غير ذلك من( مختلفاتها) كتوفيقه في سائر العناصر( و غرّز) للأشياء( غرائزها) ثم خص كل جنس او نوع بغرائزه الخاصّة به( و ألزمها أشباحها) و أشخاصها( عالما بها قبل ابتدائها) كما هو عالم بها بعد إيجادها من غير فرق بين الحالين( محيطا بحدودها و انتهائها) شاملا بقدرته و علمه جميع أطرافها
2- ارشاد الشيخ المفيد( قده) أبو الحسن الهذلي عن الزهري و عيسى بن زيد عن صالح بن كيسان عن أمير المؤمنين(عليه السّلام) قال- في الحث على معرفة اللّه-: أول عبادة اللّه معرفته ... الخ

115- وَ قَالَ عليه السّلام فِي خُطْبَةٍ أُخْرَى:

دَلِيلُهُ آيَاتُهُ، وَ وُجُودُهُ إِثْبَاتُهُ، وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ، وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ، إِنَّهُ رَبٌّ خَالِقٌ غَيْرُ مَرْبُوبٍ مَخْلُوقٍ، كُلُّ مَا تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلَافِهِ.

ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِكَ: لَيْسَ بِإِلَهٍ مَنْ عُرِفَ بِنَفْسِهِ هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلِيلِ عَلَيْهِ وَ الْمُؤَدِّي بِالْمَعْرِفَةِ إِلَيْهِ.

116- وَ قَالَ عليه السّلام فِي خُطْبَةٍ أُخْرَى(1):

لَا يُشْمَلُ بِحَدٍّ، وَ لَا يُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَ إِنَّمَا تَجِدُ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا، وَ تُشِيرُ الْآلَاتُ إِلَى نَظَائِرِهَا، مَنَعَتْهَا «مُنْذُ» الْقِدْمَةَ، وَ حَمَتْهَا «قَدِ» الْأَزَلِيَّةَ، وَ جَنَّبَتْهَا «لَوْ لَا» التَّكْمِلَةَ!،

-----------------------

115- و حضرت علىّ عليه السّلام در خطبه ديگرى فرمود:

دليل خداوند آيات او است، و وجود او يگانه برهان هستى او است، و معرفت و شناخت او توحيد اوست، و توحيد خداوند تمييز و جدا كردن او از مخلوقات است، و منظور از تمييز و جدا كردن جدائى وصفى و امتياز در صفات است نه جدائى و فاصله زمانى و يا مكانى، او پروردگار و آفريننده توانا بوده و عارى از هر خالقى است، آنچه به خيال و تصوّر آيد ذات حقّ تعالى بر خلاف تصوّر و خيال ما مى باشد.

سپس فرمود: آنكه ذات و حقيقتش شناخته مى شود خدا نيست، و خداوند از راه دليل و برهان شناخته شده و توسّط معرفت به آثار او پى به وجود او مى بريم.

116- و حضرت أمير المؤمنين علىّ عليه السّلام در خطبه ديگرى فرمود:

حدّ و اندازه اى برايش متصوّر نيست و به حساب و شمارش در نمى آيد، زيرا ابزار دليل بر محدوديت خويشند و وسائل و آلات به مانند خود اشاره مى كنند. همين كه مى گوييم موجودات «از فلان وقت» پيدا شده اند آنها را از قديم بودن منع كرده ايم و اين كه مى گوييم «قطعا» به وجود آمده اند آنها را از ازلى بودن ممنوع ساخته ايم، و هنگامى كه گفته مى شود «اگر چنين بود» كامل مى شد دليل آن است كه موجودات به تمام معنى كامل نيستند.

ص: 435


1- تجد هذه الخطبة الجليلة- التي هي حقا من معجزات أمير المؤمنين(عليه السّلام) و لو لم تكن له معجزة سواها لكفى، كما لو لم يكن لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله معجزة سوى أمير المؤمنين(عليه السّلام) لكفى- في ج 2 صلّي الله عليه و آله 142 من نهج البلاغة قال السيّد الرضي( قدّس سرّه)( و تجمع هذه الخطبة من أصول العلوم ما لا تجمعه خطبة) و أولها كما هي مثبتة في النهج: « ما وحده من كيفه، و لا حقيقته أصاب من مثله، و لا إياه عنى من شبهه، و لا صمده من أشار إليه و توهمه، كل معروف بنفسه مصنوع، و كل قائم في سواه معلول فاعل لا باضطراب آلة، مقدور لا بجول فكرة، غني لا باستفادة، لا تصحبه الأوقات و لا ترفده الأدوات، سبق الأوقات كونه، و العدم وجوده، و الابتداء أزله، بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعر له، و بمضادته بين الأمور عرف أن لا ضد له، و بمقارنته بين الأشياء عرف أن لا قرين له، ضاد النور بالظلمة، و الوضوح بالبهمة، و الجمود بالبلل و الحرور بالصرد، مؤلف بين متعادياتها، مقارن بين متبايناتها، مقرب بين متباعداتها مفرق بين متدانياتها، لا يشمل بحد ... الخ

بِهَا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ، وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُيُونِ (1)، لَا تَجْرِي عَلَيْهِ الْحَرَكَةُ وَ السُّكُونُ، وَ كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ، وَ يَعُودُ إِلَيْهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ، وَ يَحْدُثُ فِيهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ، إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ، وَ لَتَجَزَّأَ كُنْهُهُ، وَ لَامْتَنَعَ «مِنَ» الْأَزَلِ مَعْنَاهُ، وَ لَكَانَ لَهُ وَرَاءٌ إِذَا وُجِدَ لَهُ أَمَامٌ، وَ لَالْتَمَسَ التَّمَامَ إِذْ لَزِمَهُ النُّقْصَانُ، وَ إِذاً لَقَامَتْ آيَةُ الْمَصْنُوعِ فِيهِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَلِيلًا بَعْدَ أَنْ كَانَ مَدْلُولًا عَلَيْهِ(2)، وَ خَرَجَ بِسُلْطَانِ الِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُؤَثِّرَ فِيهِ مَا يُؤَثِّرُ فِي غَيْرِهِ (3)، الَّذِي لَا يَحُولُ، وَ لَا يَزُولُ، وَ لَا يَجُوزُ عَلَيْهِ الْأُفُولُ (4)، لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْلُوداً، وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصِيرَ مَحْدُوداً(5)، جَلَّ عَنِ اتِّخَاذِ الْأَبْنَاءِ، وَ طَهُرَ عَنْ مُلَامَسَةِ النِّسَاءِ، لَا تَنَالُهُ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لَا تَتَوَهَّمُهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لَا تُدْرِكُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لَا تَلْمِسُهُ الْأَيْدِي فَتَمَسَّهُ، وَ لَا يَتَغَيَّرُ بِحَالٍ،

-----------------------

با آفرينش موجودات؛ آفريننده آنها در برابر عقول تجلّى كرد و از همين نظر است كه از ديده اشان با چشمهاى ظاهر مبرّا و پيراسته است و قوانين «حركت» و «سكون» بر او جريان ندارد، زيرا چگونه مى تواند چنين باشد در صورتى كه او خود «حركت» و «سكون» را ايجاد كرده است؟ و چگونه ممكن است آنچه را آشكار ساخته در خودش اثر بگذارد؟ و مگر مى شود كه خود تحت تأثير آفريده خويش قرار گيرد؟ اگر چنين شود ذاتش تغيير مى پذيرد و كنه وجودش تجزيه مى گردد و ازلى بودنش ممتنع مى شود و هنگامى كه آغازى برايش معيّن شد انتهايى نيز خواهد داشت. و لازمه اين آغاز و انجام؛ نقصان و عدم تكامل خواهد بود. كه نقصان داشتن دليل مسلّم مخلوق بودن است و خود دليل وجود خالقى ديگر مى شود نه اين كه خود آفريدگار باشد و سرانجام از اين دايره كه هيچ چيز در او مؤثّر نيست و زوال و تغيير و افول در او راه ندارد، خارج مى گردد. كسى را نزاده كه خود نيز مولود باشد و از كسى زاده نشده تا محدود به حدودى گردد؛ برتر از آن است كه فرزندانى پذيرد و پاكتر از آن است كه گمان آميزش با زنان در باره او رود. دست انديشه هاى بلند به دامن كبريائيش نرسد تا در حدّ و نهايتى محدودش كند و تيزهوشى هوشمندان نتواند نقش او را در خيال تصوّر نمايد، حواسّ از دركش عاجزند و دستها از دسترسى و لمسش قاصرند، تغيير و دگرگونى در او راه ندارد

ص: 436


1- ( لا يشمل بحد) من الحدود المنطقية، المركبة من الجنس و الفصل، و ذاته خالية من التركيب أو من الحدود و الأبعاد الهندسية التي هي من لوازم الأجسام و ذاته تعالى ليست بجسم. ( و لا يحسب بعد) لعدم المماثل له و واجب الوجود لا يتعدّد كما هو ثابت في محله كما أن صفاته عين ذاته غير زائدة عليها فلا تدخل تحت العدد، و لا بداية لوجوده حتّى يقال: كان منذ كذا و كذا( و إنّما تحد الأدوات أنفسها) لتركيبها من جنس و فصل و لكونها من الأجسام فتشملها الحدود و الأبعاد الهندسية. ( و تشير الآلات إلى نظائرها) فتدخل تحت العدد و قد( منعتها- إطلاق لفظة:- منذ- عليها- القدمة) في قولنا وجدت هذه الآلات و الأدوات منذ كذا، و متى كان للشي ء ابتداء فهو غير قديم. ( و حمتها- إطلاق لفظة- قد- عليها- الأزلية، في قولنا قد وجدت هذه الآلات و الأدوات منذ كذا لأنّ قد تفيد تقريب الزمان الماضي من الحال، و متى تعين زمن وجود الشي ء انتفت أزليته. ( و جنبتها- إطلاق كلمة: لو لا- عليها- التكملة) في قولنا: ما أحسن هذه الآلات و الأدوات لو لا أنّ فيها كذا لدلالتها على امتناع كمال الشي ء لوجود نقص فيه. و يمكن أن يكون المعنى: إنّ قدمه و أزليته و كماله منعت من إطلاق لفظة( منذ و قد، و لو لا) على ذاته المقدّسة، لدلالة هذه الألفاظ على الحدوث و الابتداء و النقص. ( بها) بتلك الآلات و الأدوات ببديع صنعها، باتقانها، بحكمة تدبيرها( تجلى صانعها للعقول) التي هي طبعا بعض تلك الآلات لدلالة الأثر على المؤثر( و امتنع) بدليل تجرده و تنزهه عن المادة و الجسمية و اللون و الجهة التي هي من لوازم المرئيات( عن نظر العيون)
2- الحركة سواء كانت بمعناها الفلسفي الذي هو:( الخروج من القوّة إلى الفعل) أو بمعناها الفيزيائي الذي هو:( الانتقال من مكان إلى آخر) فهي تتقوم بالتدرج و الانتقال من حال الى حال و من مكان إلى آخر و تخلع صورة و تلبس اخرى و تصل الى جزء و تنفصل عن سابقه و هكذا، و يقابلها السكون الذي هو:( التوقف و الخمود فيما يقبل الحركة): و الحركة و السكون كلاهما من الحوادث المستندة في وجودها إلى علة و حيث ثبت أن لا موجد الا اللّه و لا خالق سواه فيكون هو الذي خلقهما و أجراهما على نفسه، و أحدثهما في ذاته، و لاستحالة أن يكون مخلوقه جزء ذاته، نفى أمير المؤمنين(عليه السّلام) ذلك في صورة استفهام إنكاري في قوله:( و كيف يجري عليه ما هو أجراه و يعود إليه ما هو أبداه، و يحدث فيه ما هو أحدثه؟!!) ثم أنه(عليه السّلام) شرع في إقامة الأدلة على استحالة هذه النسبة فقال: 1-« إذا لتفاوتت ذاته» أي: تغيرت. لا؟؟؟ تكون متحركة تارة و ساكنة اخرى فالحركة و السكون من الحوادث المتغيرة، فيكون محلا للحوادث، و ذلك من لوازم الإمكان فيكون واجب الوجود ممكن الوجود، و هو مستحيل. 2-( و لتجزأ كنهه) لأن الحركة و السكون من لوازم الأجسام و الأجسام مركبة فيلزم حقيقته التركيب و هو باطل. 3-( و لامتنع من الأزل معناه) لأنّ الحركة و السكون من لوازم الأجسام الحادثة و الحادث لا يكون أزليا. 4-( و لكان له وراء إذ وجد له أمام) إذ لو جرت عليه الحركة لكان له أمام يتحرك نحوه و حينئذ يلزم أن يكون له وراء لأنهما أمران إضافيان لا ينفك أحدهما عن الآخر و حينئذ يكون له وجهان و كل ذي وجهين منقسم و كل منقسم ممكن. 5-( و لا التمس التمام إذ لزمه النقصان) إذ هو في حركته يتوجه نحو غاية اما لجلب نفع او لدفع ضرر، و ذلك كمال مطلوب له لنقصان لازم لذاته و ذلك يستلزم الإمكان فهو باطل. و« إذا لقامت آية المصنوع فيه» و ثبت إمكانه و حدوثه« و لتحول دليلا» يستدل بوجوده على خالقه« بعد أن كان مدلولا عليه»
3- أي حرج بسلطان امتناعه التجردي، و عدم شموله بحد، و دخوله تحت العدد و امتناعه عن نظر العيون، و عدم جريان الحركة و السكون عليه خرج بهذا السلطان من أن يؤثر فيه ما يؤثر في غيره من الممكنات
4- لا يحول: لا يتغير. و الأفول: الغيبة
5- الولادة تحصل بانفصال شي ء عن آخر من جنسه و نوعه، فالوالد و الولد يشتركان في النوع و الصنف و العوارض، و لا يكون هذا الانفصال و التجزي الا بواسطة المادة القابلة للتجزئة، و إذا كان كذلك فهو متولد من مادة و صورة و يحتمل أن يكون المراد بالمولود المخلوق، فيكون المعنى لم يلد فيثبت كونه جسما مخلوقا. و على كلا التقديرين سواء كان مولودا من مادة و صورة، أو كان جسما مخلوقا، فإنه يكون محدودا بالحدود المنطقية، و الأبعاد الهندسية

وَ لَا يَتَبَدَّلُ في الْأَحْوَالِ، وَ لَا تُبْلِيهِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامُ، وَ لَا يُغَيِّرُهُ الضِّيَاءُ وَ الظَّلَامُ، وَ لَا يُوصَفُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْأَجْزَاءِ، وَ لَا الْجَوَارِحِ وَ الْأَعْضَاءِ، وَ لَا بِعَرَضٍ مِنَ الْأَعْرَاضِ، وَ لَا بِالْغَيْرِيَّةِ وَ الْأَبْعَاضِ، وَ لَا يُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لَا نِهَايَةٌ ،وَ لَا انْقِطَاعٌ وَ لَا غَايَةٌ، وَ لَا أَنَّ الْأَشْيَاءَ تَحْوِيهِ، فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِيَهُ، وَ لَا أَنَّ شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُمِيلَهُ أَوْ يُعَدِّلَهُ(1)، لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ، وَ لَا عَنْهَا بِخَارِجٍ، يُخْبِرُ لَا بِلِسَانٍ وَ لَهَوَاتٍ، وَ يَسْمَعُ لَا بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ، يَقُولُ وَ لَا يَلْفِظُ وَ يَحْفَظُ وَ لَا يَتَحَفَّظُ، وَ يُرِيدُ وَ لَا يُضْمِرُ، يُحِبُّ وَ يَرْضَى مِنْ غَيْرِ رِقَّةٍ، وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّةٍ، يَقُولُ - لِمَا أَرَادَ كَوْنَهُ - «كُنْ فَيَكُونُ» لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ، وَ لَا نِدَاءٍ يُسْمَعُ، وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ- وَ مَثَّلَهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ كَائِناً، وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً لَكَانَ إِلَهاً ثَانِياً(2)، وَ لَا يُقَالُ لَهُ: «كَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ يَكُنْ فَتَجْرِيَ عَلَيْهِ صِفَاتُ الْمُحْدَثَاتِ، وَ لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا فَصْلٌ،

-----------------------

و گذشت زمان برايش هيچ گونه تبديل و دگرگونى به وجود نياورد، (1) آمد و شد شبها و روزها وى را كهنه و سالخورده نسازند و روشنايى و تاريكى او را دستخوش تغيير قرار ندهند او به هيچ يك از اجزاء و جوارح و اعضاء؛ و نه بر عرضى بر اعراض و نه به تغاير و ابعاض به هيچ كدام وصف نگردد، برايش حدّ و نهايتى گفته نشود و انقطاع و انتهايى ندارد. اشياء به او احاطه ندارند تا وى را بالا برند و يا پايين آورند و نه چيزى او را حمل مى كند كه او را به جانبى متمايل يا ثابت نگهدارد، نه در درون اشياء است و نه در بيرون آنها. خبر مى دهد امّا نه با كام و زبان، مى شنود ولى نه به واسطه دستگاه شنوايى كه از مجرا، استخوانها و پرده ها تشكيل شده، سخن مى گويد، نه اين كه تلفّظ كند، همه چيز را حفظ مى كند ولى نه با قوّة حافظه، اراده مى كند امّا نه اينكه داراى ضميرى باشد، دوست مى دارد و خشنود مى شود امّا نه از روى رقّت قلب، دشمن مى دارد و به خشم مى آيد امّا نه از روى ناراحتى و رنج و مشقّت، به هر چه اراده كند مى فرمايد: «باش پس بلادرنگ موجود مى شود» (3) امّا گفتن كلمه «باش» نه صوتى است كه در گوشها نشيند و نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان كارى است كه ايجاد مى كند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى مى بود!. شايسته نيست گفته شود: پس از نبودن پيدايش يافته. كه در اين صورت صفات محدثات بر او جريان مى يابد و بين او و حوادث تفاوتى نمانده،

ص: 437


1- لا تناله الأوهام فتقدره بمقدار و كم و شكل و كيف، و الفطنة سرعة الفهم و لا تتوهمه الفطن فتصوره بصور خيالية او عقلية، و لا تدركه الحواس بنحو المباشرة و لا تلمسه و تحسه الأيدي بنحو المماسة، و لا يتغير أبدا و لا يوصف بالغيرية و الابعاض فصفاته لا يغاير-- بعضها بعضا، و ليس هو بذي مكان يحويه، فيرتفع بارتفاعه و ينخفض بانخفاضه، كما أنّه غير محمول على شي ء فيميله إلى جانب، أو يعدله على ظهره من غير ميل
2- يحفظ عباده و يحرسهم، و لا يتحرز و لا يخاف و يبغض و يغضب و لا يستلزم بغضه و غضبه مشقة و انزعاجا، كما هو الحال بالنسبة لنا ممّا يستلزمانه فينا من فوران دم القلب و اضطرابه. يقول- لما أراد كونه-: كن فيكون، و ليس المراد بالقول هو التكلم الحقيقي حتى يكون له صوت يقرع الآذان فيسمع و إنّما كلامه سبحانه هو نفس فعله، و خلقه للأشياء و تصويرها ينشؤه و يمثله لجبرئيل في اللوح و ليس هو بقديم و لو كان قديما لكان إلها ثانيا
3- سوره مريم عليهاالسّلام: آيه 35

وَ لَا لَهُ عَلَيْهَا فَضْلٌ، فَيَسْتَوِيَ الصَّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكَافَأَ الْمُبْتَدَعُ وَ الْبَدِيعُ(1)، خَلَقَ الْخَلَائِقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلَا مِنْ غَيْرِهِ(2)، وَ لَمْ يَسْتَعِنْ عَلَى خَلْقِهَا بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ.

وَ أَنْشَأَ الْأَرْضَ فَأَمْسَكَهَا مِنْ غَيْرِ اشْتِغَالٍ، وَ أَرْسَاهَا عَلَى غَيْرِ قَرَارٍ(3)، وَ أَقَامَهَا بِغَيْرِ قَوَائِمَ وَ رَفَعَهَا بِغَيْرِ دَعَائِمَ، وَ حَصَّنَهَا مِنَ الْأَوَدِ وَ الِاعْوِجَاجِ، وَ مَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ وَ الِانْفِرَاجِ (4)، أَرْسَى أَوْتَادَهَا، وَ ضَرَبَ أَسْدَادَهَا، وَ اسْتَفَاضَ عُيُونَهَا، وَ خَدَّ أَوْدِيَتَهَا(5) فَلَمْ يَهِنْ مَا بَنَاه،ُ وَ لَا ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ، هُوَ الظَّاهِرُ عَلَيْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ، وَ الْعَالِي عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ مِنْهَا بِجَلَالَتِهِ وَ عِزَّتِهِ، لَا يُعْجِزُهُ شَيْ ءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ، وَ لَا يَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَ لَا يَفُوتُهُ السَّرِيعُ مِنْهَا فَيَسْبِقَهُ، وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى ذِي مَالٍ فَيَرْزُقَهُ.

خَضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لَهُ، وَ ظَلَّتْ مُسْتَكِينَةً لِعَظَمَتِهِ(6)، لَا تَسْتَطِيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ،

-----------------------

و هيچگونه برترى بين او و مخلوقات نخواهد بود و در نتيجه صانع و مصنوع و آن كه از عدم به وجود آمده با آن كه موجودات را از نيستى به هستى آورده يكسان گردند. مخلوقات را بدون الگو و نمونه اى كه از غيرش گرفته باشد آفريد و در خلقت آنها از احدى استعانت نجست. زمين را ايجاد فرمود و آن را نگهداشت بدون اينكه وى را مشغول سازد و آن را در عين حركت و بى قرارى قرار بخشيده و آن را بدون هيچ ستون و پايه اى بر پا داشت، و بى هيچ ستون و اركانى برافراشت و آن را از كژى و فرو ريختن نگاهداشت و از سقوط و درهم شكافتن جلوگيرى كرد؛ ميخهايش را محكم؛ كوههايش را پابرجا؛ چشمه هايش را جارى و درّه هايش را ايجاد نمود، آنچه بنا كرده به سستى نگرائيده و هر چه را توانايى داده ناتوان نگشته است. او با عظمت و سيطره خويش بر زمين مسلّط و با علم و آگاهى خود از باطن و درون آن باخبر و به وسيله عزّت و جلالش بر هر چيز آن برترى دارد، هيچ چيز آن از قلمرو قدرتش خارج نشود و هرگز از فرمانش سر نپيچد تا بتواند بر او چيره گردد و هيچ شتابگرى از چنگ قدرتش نگريزد تا بر او پيشى گيرد، و به هيچ ثروتمندى نياز ندارد تا به او روزى دهد.

تمام كائنات در برابرش خاشع و فرمانبردارند و در قبال عظمتش ذليل و خوارند؛ هيچ جنبنده اى قدرت فرار از محيط و اقتدارش را ندارد، تا به جانب ديگرى روى آورد،

ص: 438


1- في بعض النسخ:« الصفات المحدثات»
2- خلا: أي مضى
3- أرساها: أثبتها على غير قرار
4- الأود- بالتحريك- الاعوجاج و التهافت: التساقط قطعة قطعة
5- الأسداد- جمع السد- بمعنى الجبل أو الحاجز و بالضم بمعنى السحاب الأسود. و خذ: بمعنى شق
6- الاستكانة: الخضوع

فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ، وَ لَا كُفْ ءَ لَهُ فَيُكَافِئَهُ(1)، وَ لَا نَظِيرَ لَهُ فَيُسَاوِيَهُ، هُوَ الْمُفْنِي لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا، حَتَّى يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِهَا، وَ لَيْسَ فَنَاءُ الدُّنْيَا بَعْدَ ابْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا، وَ كَيْفَ!! وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِيعُ حَيَوَانِهَا: مِنْ طَيْرِهَا، وَ بَهَائِمِهَا، وَ مَا كَانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَ سَائِمِهَا، وَ أَصْنَافِ أَشْبَاحِهَا وَ أَجْنَاسِهَا، وَ مُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَ أَكْيَاسِهَا(2) عَلَى إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ، مَا قَدَرَتْ عَلَى إِحْدَاثِهَا، وَ لَا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبِيلُ إِلَى إِيجَادِهَا، وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُهَا فِي عِلْمِ ذَلِكَ وَ تَاهَتْ، وَ عَجَزَتْ قُوَاهَا وَ تَنَاهَتْ، وَ رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِيرَةً(3)، عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا، مُذْعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا.

وَ إِنَّهُ يَعُودُ سُبْحَانَهُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْ ءَ مَعَهُ، كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، لَا وَقْتَ وَ لَا مَكَانَ، وَ لَا حِينَ وَ لَا زَمَانَ، عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ،

-----------------------

كه از سود و زيان او امتناع ورزد؛ مانندى ندارد تا با او همتايى كند. و شبيهى برايش تصوّر نشود تا با او مساوى باشد، هموست كه اشياء را پس از هستى نابود خواهد ساخت، آنچنان كه وجودش همچون عدمش گردد. فناء جهان پس از وجود، شگفت آورتر از ايجاد آن از عدم نيست؛ چگونه غير از اين باشد در صورتى كه اگر همه موجودات زنده جهان اعمّ از پرندگان، چهارپايان و آن گروه از آنها كه شبانگاه به جايگاهشان بر مى گردند و همانها كه مشغول چرا هستند و تمامى انواع گوناگون آنها؛ هم آنها كه كم هوشند و هم آنها كه زير كند گرد آيند هرگز بر ايجاد پشه اى از عدم، توانايى ندارند و هيچ گاه طريق ايجاد آن را نتوانند شناخت، عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش آن متحيّر ماند و نيروهاى آنها ناتوان و خسته شود و پايان گيرد و سرانجام پس از تلاش، شكست خورده و ناتوان بازگردند و اعتراف نمايند كه در برابر آفرينش پشه اى درمانده شده اند و به عجز از ايجاد آن اقرار نمايند و حتّى به ناتوانى خويش از نابود ساختن آن اذعان كنند.

تنها خداوند سبحان است كه بعد از فناى جهان باقى خواهد ماند و چيز ديگرى با او نخواهد بود همان گونه كه پيش از آفرينش جهان بوده؛ بعد از فناى آن نيز خواهد ماند. و به هنگامى كه جهان فانى شود؛ وقت، مكان، لحظه و زمان مفهومى نخواهد داشت،

ص: 439


1- أي: يساويه في وجوب الوجود
2- المتلبدة: ذو البلادة ضد الأكياس
3- الخاسئ الذليل الصاغر. و الحسير: الكلل المعيي

وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ، فَلَا شَيْ ءَ إِلَّا الْواحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ، بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا كَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَ بِغَيْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا كَانَ فَنَاؤُهَا، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا، لَمْ يَتَكَأَّدْهُ صُنْعُ شَيْ ءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا بَرَأَهُ وَ خَلَقَهُ، وَ لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ، وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ، وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ، وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ(1)، وَ لَا لِلِازْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْكِهِ وَ لَا لِمُكَاثَرَةِ شَرِيكٍ فِي شَرِكَتِهِ، وَ لَا لِوَحْشَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا.

ثُمَّ هُوَ يَنْفِيهَا بَعْدَ تَكْوِينِهَا لَا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيْهِ مِنْ تَصْرِيفِهَا وَ تَدْبِيرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَيْهِ، وَ لَا لِثِقَلِ شَيْ ءٍ مِنْهَا عَلَيْهِ، لَا يُمِلُّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَيَدْعُوَهُ إِلَى سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا، لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ، وَ أَمْسَكَهَا بِأَمْرِهِ، وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ، ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا،

-----------------------

اوقات، سرآمدها، ساعات و سالها از بين رفته و معدوم شده اند. چيزى جز خداوند يكتاى قهّار نيست همان خدايى كه همه امور به سوى او بازگشت مى كند، كائنات همان گونه كه در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشت به هنگام فنا و نابودى نيز نيروى امتناع نخواهد داشت، چه اين كه اگر قدرت امتناع داشت بقاء و دوام آنها ادامه مى يافت؛ آفرينش چيزى برايش رنج آور نبوده و در خلقت آنچه آفريده است فرسودگى و خستگى برايش پديد نيامده است. موجودات را براى استحكام حكومتش نيافريده و براى ترس از كمبود و نقصان پديد نياورده، نه براى كمك گرفتن از آنها در برابر همتايى كه ممكن است بر او غلبه يابد و نه براى احتراز از دشمن كه به او هجوم آورد، نه به خاطر ازدياد دوران اقتدار خود و نه پيروزى يافتن و زياده طلبى بر شريكى كه با او قرين است و نه به خاطر رفع تنهايى و ايجاد فتنه ها دست به خلقت آنها زده است.

سپس موجودات را بعد از ايجاد نابود مى سازد امّا نه به خاطر خستگى از تدبير و اداره آنها و نه براى اينكه آسايش پيدا كند و نه به جهت رنج و سنگينى كه براى او داشته اند طولانى شدن آنها برايش ملال آور نيست تا به سرعت نابودشان سازد، بلكه خداوند با لطف خود آنها را اداره مى كند و با فرمانش نگاهشان مى دارد و با قدرتش آنها را مستقرّ مى سازد پس همه آنها را بار ديگر بدون اينكه نيازى به آنها داشته باشد باز مى گرداند،

ص: 440


1- لم يتكأده: لم يشق عليه. لم يئوده: لم يثقله. الند: المثل المكاثرة لمغالبة بالكثرة. المساورة: المواثبة

وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَيْ ءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا وَ لَا لِانْصِرَافٍ مِنْ حَالِ وَحْشَةٍ إِلَى حَالِ اسْتِينَاسٍ وَ لَا مِنْ حَالِ جَهْلٍ وَ عَمًى إِلَى حَالِ عِلْمٍ وَ الْتِمَاسٍ وَ لَا مِنْ فَقْرٍ وَ لَا حَاجَةٍ إِلَى غِنًى وَ كَثْرَةٍ وَ لَا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَةٍ إِلَى عِزٍّ وَ قُدْرَةٍ.

117- وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عليه السّلام(1) :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُدْرِكُهُ الشَّوَاهِدُ(2) وَ لَا تَحْوِيهِ الْمَشَاهِدُ، وَ لَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ، الدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ، وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ، وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ، الَّذِي صَدَقَ فِي مِيعَادِهِ، وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ، وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ، وَ عَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ، مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ الْعَجْزِ عَلَى قُدْرَتِهِ، وَ بِمَا اضْطَرَّهَا إِلَيْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَى دَوَامِهِ.

وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ، وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ، وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَدٍ، تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بِمُشَاعَرَةٍ(3)،

-----------------------

ولى نه براى اينكه از آنها كمكى بگيرد و نه براى اينكه از بيم تنهايى با آنها اُنس گيرد و نه از اين جهت كه تجربه اى بيندوزد. و نه به خاطر آن كه از فقر و نياز به توانگرى و فزونى رسد و يا از ذلّت و پستى به عزّت و قدرت راه يابد.

117- و حضرت علىّ عليه السّلام در خطبه ديگرى فرمود:

ستايش مخصوص خداوندى است كه حواسّ؛ وى را درك نكند و مكانها وى را در برنگيرد، ديده ها او را نبيند و پوششها وى را مستور نسازد، با حدوث آفرينش ازليّت خود را آشكار ساخته و با حدوث خلقت، وجود خود را نشان داده است، همانند بودن آفريده ها دليل بر آن است كه براى او همانندى نيست، همو كه در وعده هايش صادق و بالاتر از آن است كه بر بندگان خود ستم كند. در باره مخلوقاتش به عدل و داد رفتار مى كند و در اجراى احكام به عدالت بر آنها حكم مى نمايد، حادث بودن اشياء گواه بر هميشگى او و ناتوانى آنها نشانه قدرت او و نابودى قهرى موجودات شاهد و گواه دوام اوست.

يكى است امّا نه به شماره، هميشگى است ولى نه اين كه زمانى دارد، برقرار است ولى چيزى نگهدارنده او نيست، چشم دل وى را دريابد نه حواسّ ظاهر،

ص: 441


1- ج 2 ص 137 من نهج البلاغة
2- المراد بالشواهد: الحواس
3- أي: لا بطريق المشاعر و الأحاسيس

وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي لَا بِمُحَاضَرَةٍ(1)، لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا، وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا، وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا(2)، لَيْسَ بِذِي كِبَرٍ امْتَدَّتْ بِهِ النِّهَايَاتُ فَكَبَّرَتْهُ تَجْسِيماً، وَ لَا بِذِي عِظَمٍ تَنَاهَتْ بِهِ الْغَايَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسِيداً، بَلْ كَبُرَ شَأْناً وَ عَظُمَ سُلْطَاناً.

-----------------------

آنچه مشاهده مى گردد بربود ولى گواهند نه بر حضور وى. انديشه ها بر او احاطه ندارند بلكه با آثار عظمتش بر آنها متجلّى شده، با نيروى عقل مسلّم شده، كه كنه ذاتش را درك نتوان كرد و انديشه هاى ژرف انديشى را كه ادّعاى پى بردن و احاطه بر كنه ذات را دارند به محاكمه مى كشد! [او بزرگ است] امّا نه به اين معنى كه حدّ و مرز جسمش طولانى است [او با عظمت است] امّا نه آن عظمتى كه جسدش را بزرگ جلوه دهد، نه؛ بلكه شأن و مقامش بزرگ و حكومتش با عظمت است.

قسمتى از همين خطبه در استدلال به پروردگار متعال از راه آفرينش حيرت انگيز بعضى از جانداران

قسمتى از همين خطبه در استدلال به پروردگار متعال از راه آفرينش حيرت انگيز بعضى از جانداران

«وَ مِنْهَا فِي الِاسْتِدْلَالِ عَلَيْهِ تَعَالَى بِعَجِيبِ خَلْقِهِ مِنْ أَصْنَافِ الْحَيَوَانِ وَ غَيْرِه»

وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ، وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ، لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ، وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ، وَ لَكِنِ الْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ، وَ الْأَبْصَارُ مَدْخُولَةٌ، أَ فَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ، كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ، وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ، وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ، وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ.

-----------------------

«قسمتى از همين خطبه در استدلال به پروردگار متعال»

«از راه آفرينش حيرت انگيز بعضى از جانداران»

هر گاه اين مردم در عظمت قدرت و بزرگى نعمت او مى انديشيدند به راه راست بازمى گشتند و از آتش سوزان مى ترسيدند، امّا دلها بيمار و چشمها معيوب است. آيا به مخلوقاتِ كوچكش نمى نگرند كه چگونه آفرينش آنها را استحكام بخشيده و تركيب و به هم پيوستگى آنها را متقن گردانيده است و گوش و چشم براى آنان به وجود آورده و استخوان و پوستشان را نظام بخشيده.

بيان آنحضرت عليه السّلام در آفرينش مورچه

انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا، وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا، لَا تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ؛ وَ لَا

-----------------------

به همين مورچه با آن جثّه كوچك و اندام ظريفش بنگريد كه چگونه لطافت

ص: 442


1- أي: المرئيات تشهد له بالوجود من غير أن يكون محسوسا معها
2- أي: لم تحط به العقول بل بها تجلّى و ظهر و ثبت وجوده لها و بالنظر و التعقل علمنا أنّه ممتنع من أن تدركه العقول و جعل العقول السقيمة المدعية بالإحاطة به تعالى خصمه، ثمّ حاكمها إلى العقول السليمة فحكمت عليها

بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ، كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا، وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا، تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا، وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا، تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا، وَ فِي وُرُودِهَا لِصُدُورِهَا، مَكْفُولَةٌ بِرِزْقِهَا، مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا، لَا يُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ، وَ لَا يَحْرِمُهَا الدَّيَّانُ، وَ لَوْ فِي الصَّفَاءِ الْيَابِسِ، وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ!.

وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا، وَ فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا، وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا، لَقَضَيْتَ مِنْ خِلْقَتِهَا عَجَباً، وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً، فَتَعَالَى الَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا، وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا، وَ لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ، وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ، وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ، مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّحْلَةِ، لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ ءٍ، وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ، وَ مَا الْجَلِيلُ

-----------------------

خلقتش با چشم و انديشه درك نمى گردد، نگاه كنيد چگونه روى زمين راه مى رود و براى بدست آوردن روزيش تلاش مى كند؛ دانه ها را به لانه نقل مى نمايد و در جايگاه مخصوص نگهدارى مى كند. در فصل گرما براى زمستان و به هنگام امكان، براى زمانى كه جمع كردن برايش ممكن نيست، ذخيره مى كند؛ روزيش تضمين گرديده و خوراك لازم و موافق طبعش آفريده شده، خداوند منّان از او غفلت نمى كند و پروردگار پاداش ده محرومش نمى سازد، گو اينكه در دل سنگى سخت و صاف و يا در ميان صخره اى خشك و بى رطوبت باشد!.

و اگر در مجارى خوراك و قسمتهاى بالا و پايين دستگاه گوارشش و عضلات و اعضايى كه براى حفظ اين دستگاه آفريده و آنچه در سر اوست يعنى چشمها و گوشهايش، انديشه نمايى در تعجّب فرو رفته و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد و از وصف آن به زحمت خواهى افتاد! [و خواهى گفت:] خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پايش برقرار و پيكره وجودش را با استحكام خاصّى بنا گذارد، از همه چيز برتر و بالاتر است، هيچ آفريننده اى در آفرينش اين حشره با او شركت نداشته! و هيچ قدرتى در آفرينش آن وى را يارى نكرده. اگر طريق و راههاى خرد را بپيمايى تا به آخر برسى همه دلايل به تو مى گويند كه: آفريننده اين مورچه كوچك همان آفريدگار درخت عظيم الجثّه خرما است زيرا با تمام تفاوتهايى كه دارند هر دو ساختمانشان دقيق و پيچيده است، و در هر حال موجودات بزرگ

ص: 443

وَ اللَّطِيفُ وَ الثَّقِيلُ وَ الْخَفِيفُ وَ الْقَوِيُّ وَ الضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاءٌ.

وَ كَذَلِكَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّيحُ وَ الْمَاءُ، فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ، وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ، وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ، وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ الْأَنْهَارِ، وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ، وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ، وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ.

فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ، أَوْ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ وَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ، وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ، لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا ادَّعَوْا، وَ لَا تَحْقِيقٍ فِيمَا أَوْعَوْا، وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ، أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ؟

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي الْجَرَادَةِ، إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ، وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ، وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ، وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ، تَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْمَعُوا بِجَمْعِهِمْ، حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ مِنْ نَزَوَاتِهَا، وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا، وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يَكُونُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً.

-----------------------

و كوچك، سنگين و سبك، توانا و ناتوان همه در خلقتش يكسانند.

همين گونه است آفرينش آسمان و هوا و باد و آب، اكنون به خورشيد و ماه، گياه و درخت، آب و سنگ و اختلاف اين شب و روز و جريان درياها و كوههاى فراوان و بلندى قلّه ها و تفرّق و جدايى اين لغات و زبانهاى گوناگون بنگر.

پس واى بر آن كسى كه ناظم و مدبّر اينها را انكار كند! گروهى مى پندارند كه آنها همچون گياهند و زارعى ندارند و براى اشكال گوناگون آنها آفريننده اى نيست. اينها براى ادّعاى خود دليلى اقامه نكرده اند و براى آنچه در مغز خود پرورانده تحقيقى به عمل نياورده اند. آيا ممكن است ساختمانى بدون سازنده؛ و يا حتّى جنايتى بدون جنايتگر پديد آيد؟!.

و اگر خواهى در باره ملخ بينديش كه خداوند براى او دو چشم سرخ، دو حدقه؛ همچون ماه تابان و گوش پنهان، آفريده و دهانى به تناسب خلقتش به او داده حواسّى نيرومند و دو دندان كه با آنها شاخه ها را چيده و جدا مى كند و دو وسيله همچون داس كه با آنها خوراكش را جمع آورى مى نمايد. كشاورزان براى زراعت خود از آنها مى ترسند و قادر بر دفعشان نيستند، حتّى اگر همه دست به دست بدهند، آنها همچنان با قدرت پيش مى آيند تا وارد كشتزار شوند و آنچه ميل داشته باشند بخورند. در حالى كه تمام پيكرشان به اندازه يك انگشت باريك نيست!.

ص: 444

فَتَبَارَكَ اللَّهُ الَّذِي يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً، وَ يُعَفِّرُ لَهُ خَدّاً وَ وَجْهاً، وَ يُلْقِي بِالطَّاعَةِ لَهُ سِلْماً وَ ضَعْفاً، وَ يُعْطِي لَهُ الْقِيَادَةَ رَهْبَةً وَ خَوْفاً، وَ الطَّيْرُ مُسَخَّرَةٌ لِأَمْرِهِ، أَحْصَى عَدَدَ الرِّيشِ مِنْهَا وَ النَّفَسِ، وَ أَرْسَى قَوَائِمَهَا عَلَى النَّدَى وَ الْيَبَسِ، قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ أَحْصَى أَجْنَاسَهَا، فَهَذَا غُرَابٌ، وَ هَذَا عُقَابٌ، وَ هَذَا حَمَامٌ، وَ هَذَا نَعَامٌ، دَعَا كُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ، وَ كَفَلَ بِرِزْقِهِ، وَ أَنْشَأَ السَّحَابَ الثِّقَالَ فَأَهْطَلَ دِيَمَهَا، وَ عَدَّدَ قِسَمَهَا، فَبَلَّ الْأَرْضَ بَعْدَ جُفُوفِهَا، وَ أَخْرَجَ نَبْتَهَا بَعْدَ جُدُوبِهَا.

-----------------------

بزرگ و پر بركت است خداوندى كه همه موجودات آسمانها و زمين در پيشگاه او خشوع و سجده نموده و به حال اختيار و اضطرار پيشانى تذلّل به آستان او ماليده و چهره اطاعت و بندگى به زمين مى گذارند، و همه روى تسليم و ضعف و خوف پيروى و انقياد او را بعهده مى گيرند. پرندگان مسخّر فرمان وى هستند و او تعداد پرها و موى پرهاى آنها و شماره نفسهاى آنان را احصاء كرده است. عدّه اى را به گونه اى آفريده كه در درون آب زندگى كنند و گروهى در خشكى. روزى آنها را مقدّر فرموده و اصناف آنها را احصاء نموده است. اين كلاغ است و آن عقاب! اين كبوتر است و آن شترمرغ، هر پرنده اى را به نامى دعوت كرده و روزيش را تكفّل نموده. ابرهاى سنگين را ايجاد فرموده و بارانهاى پرپشت و پى در پى از آن فرو فرستاده، قسمت و سهم باران هر مكانى را مشخّص ساخته است و با اين كار زمينهاى خشك را آبيارى نموده و گياهان را بعد از خشكسالى رويانده است.

سؤالات راهب رومى از حضرت امير عليه السلام

118- وَ رُوِيَ أَنَّهُ وَفَدَ وَفْدٌ مِنْ بِلَادِ الرُّومِ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى عَهْدِ أَبِي بَكْرٍ وَ فِيهِمْ رَاهِبٌ مِنْ رُهْبَانِ النَّصَارَى، فَأَتَى مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ مَعَهُ بُخْتِيٌّ مُوقَرٌ ذَهَباً وَ فِضَّةً، وَ كَانَ أَبُو بَكْرٍ حَاضِراً وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ.

-----------------------

118- و روايت شده كه جماعتى از سرزمين روم وارد شهر مدينه شدند و در ميانشان مرد دانشمندى از راهبهاى نصارى بود، و در آن وقت حكومت مسلمين به دست أبو بكر بود، راهب با شتر خود كه بار آن طلا و نقره بود به سوى مسجد مدينه كه أبو بكر با جماعتى از مهاجر و انصار در آنجا بودند رفت.

ص: 445

فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ وَ حَيَّاهُمْ وَ رَحَّبَ بِهِمْ وَ تَصَفَّحَ وُجُوهَهُمْ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّكُمْ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِينُ دِينِكُمْ؟ فَأُومِيَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا الشَّيْخُ مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: اسْمي عَتِيقٌ. قَالَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: صِدِّيقٌ. قَالَ: ثُمَّ مَا ذَا؟ قَالَ: لَا أَعْرِفُ لِنَفْسِي اسْماً غَيْرَهُ.

فَقَالَ: لَسْتَ بِصَاحِبِي. فَقَالَ لَهُ: وَ مَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ: أَنَا مِنْ بِلَادِ الرُّومِ جِئْتُ مِنْهَا بِبُخْتِيٍّ مُوقَرٍ ذَهَباً وَ فِضَّةً، لِأَسْأَلَ أَمِينَ هَذِهِ الْأُمَّةِ مَسْأَلَةً، إِنْ أَجَابَنِي عَنْهَا أَسْلَمْتُ، وَ بِمَا أَمَرَنِي أَطَعْتُ، وَ هَذَا الْمَالَ بَيْنَكُمْ فَرَّقْتُ، وَ إِنْ عَجَزَ عَنْهَا رَجَعْتُ إِلَى الْوَرَاءِ بِمَا مَعِي وَ لَمْ أُسْلِمْ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ. فَقَالَ الرَّاهِبُ: وَ اللَّهِ لَا أَفْتَحُ الْكَلَامَ مَا لَمْ تُؤْمِنِّي مِنْ سَطْوَتِكَ وَ سَطْوَةِ أَصْحَابِكَ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنْتَ آمِنٌ، وَ لَيْسَ عَلَيْكَ بَأْسٌ، قُلْ مَا شِئْتَ.

-----------------------

راهب پس از عرض احترام و اظهار محبّت گفت: كدام يك از شما جانشين پيامبرتان و امين دين شما است؟.

حاضرين به جانب أبو بكر اشاره نمودند.

راهب گفت: اى شيخ نام شما چيست؟ گفت: نام من عتيق است. راهب پرسيد: نام ديگرت چيست؟ گفت: صدّيق. راهب گفت: نام ديگر شما چه مى باشد؟ گفت: جز اينها نام ديگرى براى خود نمى دانم.

راهب گفت: شما آن فردى نيستى كه در پى او مى باشم.

أبو بكر گفت: حاجت و مقصود تو چيست؟ راهب گفت: من از سرزمين روم با اين شتر و بار طلا و نقره اش بدينجا آمده ام تا از امين اين امّت مسأله اى را بپرسم، كه در صورت پاسخ به آن مسلمان مى شوم و مطيع فرمان او خواهم شد و اين همه طلا و نقره را ميان شما پخش خواهم كرد، و در صورت عجز از پاسخ از همان راهى كه آمده ام برگشته و اسلام را قبول نكنم.

أبو بكر گفت: آن مسائلى كه منظور دارى بپرس؟

راهب گفت: بخدا سوگند هيچ سخنى نگويم تا شما مرا از هر تعرّضى امان دهى!.

أبو بكر گفت: تو در امانى، و هيچ مشكلى نخواهى داشت، آنچه مى خواهى بگو؟

ص: 446

فَقَالَ الرَّاهِبُ: أَخْبِرْنِي عَنْ شَيْ ءٍ: لَيْسَ لِلَّهِ، وَ لَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ.

فَارْتَعَشَ أَبُو بَكْرٍ وَ لَمْ يُحِرْ جَوَاباً، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ هُنَيْئَةٍ قَالَ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: ائْتِنِي بِأَبِي حَفْصٍ عُمَرَ، فَجَاءَ بِهِ فَجَلَسَ عِنْدَهُ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا الرَّاهِبُ، اسْأَلْهُ. فَأَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَى عُمَرَ وَ قَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً.

ثُمَّ أُتِيَ بِعُثْمَانَ، فَجَرَى بَيْنَ الرَّاهِبِ وَ عُثْمَانَ مِثْلُ مَا جَرَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً.

فَقَالَ الرَّاهِبُ: أَشْيَاخٌ كِرَامٌ، ذَوُو فِجَاجٍ لِإِسْلَامٍ. ثُمَّ نَهَضَ لِيَخْرُجَ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا عَدُوَّ اللَّهِ، لَوْ لَا الْعَهْدُ لَخَضَبْتُ الْأَرْضَ بِدَمِكَ.

فَقَامَ السَّلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ أَتَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَ هُوَ جَالِسٌ فِي صَحْنِ دَارِهِ مَعَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ.

-----------------------

راهب گفت: مرا خبر دهيد از آن چيزى كه براى خدا نبوده و خدا آن را ندارد و آنچه از خدا نباشد و آنچه كه خداوند آن را نداند؟.

أبو بكر متحيّر شده و هيچ جوابى نداد، و پس از اينكه زمانى ساكت ماند دستور داد عمر را حاضر كنند، و چون او حاضر شده و پهلويش نشست أبو بكر به راهب گفت:

از اين شخص بپرس. پس راهب رو به عمر كرده و سؤال خود را تكرار كرد و او نيز از پاسخ به آن عاجز ماند.

سپس عثمان وارد مسجد شد و همان مذاكره سابق ميان او و راهب نيز انجام شد ولى عثمان نيز از جواب به آن سؤال فرومانده و ساكت شد.

پس راهب با خود گفت: اينان شيوخ بزرگوارى هستند، ولى افسوس كه به خود مغرور بوده و متكبّرند، سپس برخاست تا از مسجد خارج شود.

أبو بكر گفت: اى دشمن خدا اگر وفاى به عهد نبود زمين را از خونت رنگين مى ساختم.

در اينجا سلمان فارسى رضى اللَّه عنه برخاسته و به خدمت حضرت أمير عليه السّلام رسيده- و او با دو فرزندش حسن و حسين در وسط خانه نشسته بود- و آن حضرت را از جريان مسجد باخبر ساخت.

ص: 447

فَقَامَ عَلِيٌّ عليه السّلام وَ خَرَجَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهماالسّلام حَتَّى أَتَى الْمَسْجِدَ، فَلَمَّا رَأَى الْقَوْمُ عَلِيّاً عليه السّلام كَبَّرُوا اللَّهَ، وَ حَمَّدُوا اللَّهَ، وَ قَامُوا إِلَيْهِ بِأَجْمَعُهُمْ، فَدَخَلَ عَلِيٌّ عليه السّلام وَ جَلَسَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَيُّهَا الرَّاهِبُ، سَلْهُ فَإِنَّهُ صَاحِبُكَ وَ بُغْيَتُكَ.

فَأَقْبَلَ الرَّاهِبُ بِوَجْهِهِ إِلَى عَلِيٍّ عليه السّلام ثُمَّ قَالَ: يَا فَتَى، مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: اسْمِي عِنْدَ الْيَهُودِ: «إِلْيَا» وَ عِنْدَ النَّصَارَى «إِيلِيَا» وَ عِنْدَ وَالِدِي «عَلِيٌّ» وَ عِنْدَ أُمِّي «حَيْدَرَةُ».

قَالَ: مَا مَحَلُّكَ مِنْ نَبِيِّكُمْ؟ قَالَ: أَخِي وَ صِهْرِي وَ ابْنُ عَمِّي لَحًّا.

قَالَ الرَّاهِبُ: أَنْتَ صَاحِبِي وَ رَبِّ عِيسَى، أَخْبِرْنِي عَنْ شَيْ ءٍ لَيْسَ لِلَّهِ، وَ لَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ.

قَالَ عليه السّلام: عَلَى الْخَبِيرِ سَقَطْتَ!.

أَمَّا قَوْلُكَ: «مَا لَيْسَ لِلَّهِ»، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَحَدٌ لَيْسَ لَهُ صَاحِبَةٌ وَ لَا وَلَدٌ.

-----------------------

حضرت أمير عليه السّلام با شنيدن جريان برخاسته و رهسپار مسجد شد و حسن و حسين عليهما السّلام نيز به دنبال پدرشان آمدند، تا حضرت أمير عليه السّلام به مسجد وارد شد جماعت حاضر با تكبير و حمد الهى خوشحال و مسرور گشته و در برابر آن جناب همگى برخاسته، و او را جا دادند. پس أبو بكر راهب را خطاب كرده و گفت: كسى را كه تو مى خواستى حاضر شد، آنچه مى خواهى از او بپرس!.

راهب نيز روى به جانب آنحضرت نموده و گفت: اى جوان نامت چيست؟

فرمود: اسم من نزد يهود «اليا» و نزد نصارى «ايليا» و نزد پدرم «علىّ» و نزد مادرم «حيدره» مى باشد.

راهب گفت: مقام و نسبت تو از پيامبر اسلام چيست؟

فرمود: من پسر عمو و داماد و همچون برادر پيغمبر هستم.

راهب گفت: به خداى عيسى قسم كه تو مطلوب من هستى، به من خبر بده از آنچه خدا را نيست و آنچه از خدا نيست و آنچه خدا آن را نداند؟

فرمود: با فرد خبير و آگاهى روبرو شدى،

امّا اينكه گفتى «آنچه خدا را نيست» همان زوج و فرزند است كه خدا را عيال و فرزندى نباشد.

ص: 448

وَ أَمَّا قَوْلُكَ: «وَ لَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» فَلَيْسَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ظُلْمٌ لِأَحَدٍ.

وَ أَمَّا قَوْلُكَ: «لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ» فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْلَمُ لَهُ شَرِيكاً فِي الْمُلْكِ.

فَقَامَ الرَّاهِبُ، وَ قَطَعَ زُنَّارَهُ، وَ أَخَذَ رَأْسَهُ، وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَ قَالَ: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ وَ أَمِينُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَعْدِنُ الدِّينِ وَ الْحِكْمَةِ، وَ مَنْبَعُ عَيْنِ الْحُجَّةِ، لَقَدْ قَرَأْتُ اسْمَكَ فِي التَّوْرَاةِ «إِلْيَا» وَ فِي الْإِنْجِيلِ «إِيلِيَا»، وَ فِي الْقُرْآنِ «عَلِيّاً»، وَ فِي الْكُتُبِ السَّابِقَةِ «حَيْدَرَةَ»، وَ وَجَدْتُكَ بَعْدَ النَّبِيِّ وَصِيّاً، وَ لِلْإِمَارَةِ وَلِيّاً، وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْمَجْلِسِ مِنْ غَيْرِكَ، فَأَخْبِرْنِي مَا شَأْنُكَ وَ شَأْنُ الْقَوْمِ؟

فَأَجَابَهُ بِشَيْ ءٍ، فَقَامَ الرَّاهِبُ وَ سَلَّمَ الْمَالَ إِلَيْهِ بِأَجْمَعِهِ، فَمَا بَرِحَ عَلِيٌّ عليه السّلام مَكَانَهُ حَتَّى فَرَّقَهُ فِي مَسَاكِينِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ، وَ مَحَاوِيجِهِمْ، وَ انْصَرَفَ الرَّاهِبُ إِلَى قَوْمِهِ مُسْلِماً.

-----------------------

و اينكه گفتى «آنچه از خدا نيست» عبارت است از ظلم كه خداوند در حقّ هيچ كس ظلم روا ندارد. و اينكه گفتى: «آنچه خدا آن را نداند»، خداوند براى خود هيچ شريكى را نمى شناسد.

راهب برخاسته و كمربند (نشان مذهبى) خود را باز كرد، و پيشانى آن حضرت را بوسيده و گفت: من شهادت مى دهم كه خداوند شريكى نداشته و تنها است و شهادت مى دهم كه محمّد از جانب خدا به مقام نبوّت مبعوث گشته است و شهادت مى دهم كه تو خليفه و وصىّ پيغمبر و امين امّت اسلامى و معدن دين و حكمت و سرچشمه علم و برهان هستى!. من نام تو را در تورات به عنوان «اليا» و در انجيل به عنوان «ايليا» و در قرآن به عنوان «علىّ» و در كتابهاى گذشته به عنوان «حيدره» خوانده ام و من روى اطّلاعات خودم معتقدم كه تو وصىّ پيغمبرى، و أمير اين حكومت، و از همه به اين مكان سزاوارترى، پس جريان امور تو با اين قوم چيست؟

أمير المؤمنين عليه السّلام جواب مختصرى از سخن راهب داد و راهب برخاسته و اموال خود را تسليم آن حضرت نمود. و آنجناب عليه السّلام نيز همان لحظه تمام آن طلا و نقره را به فقرا و نيازمندان مدينه تقسيم و از مسجد بيرون رفت. و راهب؛ مسلمان به شهر خود بازگشت.

ص: 449

بيان آنحضرت عليه السلام در قضاء و قَدَر

119- وَ رُوِيَ أَنَّهُ اتَّصَلَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَنَّ قَوْماً مِنْ أَصْحَابِهِ خَاضُوا فِي التَّعْدِيلِ وَ التَّجْرِيحِ فَخَرَجَ حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ:

أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ خَلْقَهُ، أَرَادَ أَنْ يَكُونُوا عَلَى آدَابٍ رَفِيعَةٍ، وَ أَخْلَاقٍ شَرِيفَةٍ، فَعَلِمَ أَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا كَذَلِكَ إِلَّا بِأَنْ يُعَرِّفَهُمْ مَا لَهُمْ وَ مَا عَلَيْهِمْ، وَ التَّعْرِيفُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْي،ِ وَ الْأَمْرُ وَ النَّهْيُ لَا يَجْتَمِعَانِ إِلَّا بِالْوَعْدِ وَ الْوَعِيدِ، وَ الْوَعْدُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِالتَّرْغِيبِ، وَ الْوَعِيدُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِالتَّرْهِيبِ، وَ التَّرْغِيبُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا تَشْتَهِيهِ أَنْفُسُهُمْ وَ تَلَذُّ أَعْيُنُهُمْ، وَ التَّرْهِيبُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِضِدِّ ذَلِكَ.

ثُمَّ خَلَقَهُمْ فِي دَارِهِ وَ أَرَاهُمْ طَرَفاً مِنَ اللَّذَّاتِ، لِيَسْتَدِلُّوا بِهِ عَلَى مَا وَرَاءَهُمْ مِنَ اللَّذَّاتِ الْخَالِصَةِ الَّتِي لَا يَشُوبُهَا أَلَمٌ، أَلَا وَ هِيَ الْجَنَّةُ ،وَ أَرَاهُمْ طَرَفاً مِنَ الْآلَامِ لِيَسْتَدِلُّوا بِهِ عَلَى مَا وَرَاءَهُمْ مِنَ الْآلَامِ الْخَالِصَةِ الَّتِي لَا يَشُوبُهَا لَذَّةٌ، أَلَا وَ هِيَ النَّارُ، فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ تَرَوْنَ نَعِيمَ الدُّنْيَا

-----------------------

119- روايت شده كه در حضور أمير المؤمنين عليه السّلام گروهى مذاكره در پيرامون نسبت دادن عدل و ظلم به پروردگار مى كردند، پس آن حضرت از مكان خود برخاسته و به سوى مسجد آمده و بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

اى مردم! بدانيد كه خداوند سبحان چون خلق را بيافريد چنان خواست كه از نقص به كمال روند و در آداب و فضائل اخلاقى به مقامى شريف و پايه اى بلند و ارجمند رسند، او مى دانست كه آنان به كمال مطلوب نرسند جز به آنكه آنچه مفيد براى ايشانست و آنچه مضرّ، همه را به آنان بياموزد، و آموختن جز به امر و نهى ممكن نباشد، و امر و نهى نيز جز با وعد و وعيد راست نيايد، و وعد و وعيد جز با تشويق و تهديد صورت نپذيرد، و تشويق جز بدان چه دل بدان خواهان است و ديده از آن كامياب نخواهد بود، و تهديد بر خلاف آن.

سپس مخلوق را در اين جهان منزل داد و پاره اى از لذّات را به آنان بنمود تا بر لذّات پاك آخرت كه بهشت است راه يابند، و پاره اى از رنجها و محنتها را در اين جهان به ايشان نشان داد تا بدين وسيله بر آلام و ناراحتيها و گرفتاريهاى آن جهان كه عبارت از دوزخ است پى برند و از اين عذاب موقّت بر آن عذاب ابدى استدلال كنند، و از اين رو است كه لذّات اين جهان

ص: 450

مَخْلُوطاً بِمِحَنِهَا، وَ سُرُورَهَا مَمْزُوجاً بِكَدِرِهَا وَ هُمُومِهَا.

قِيلَ: فَحُدِّثَ الْجَاحِظُ(1) بِهَذَا الْحَدِيثِ، فَقَالَ: هُوَ جِمَاعُ الْكَلَامِ الَّذِي دَوَّنَهُ النَّاسُ فِي كُتُبِهِمْ، وَ تَحَاوَرُوهُ بَيْنَهُمْ.

قِيلَ: ثُمَّ سَمِعَ أَبُو عَلِيٍّ الْجُبَّائِيُ (2) بِذَلِكَ، فَقَالَ: صَدَقَ الْجَاحِظُ، هَذَا مَا لَا يَحْتَمِلُهُ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ.

120- وَ رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ عليهماالسّلام - فِي رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ الْأَهْوَازِ فِي نَفْيِ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِيضِ(3) - أَنَّهُ قَالَ:

رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ بَعْدَ انْصِرَافِهِ مِنَ الشَّامِ فَقَالَ:

يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنَا عَنْ خُرُوجِنَا إِلَى الشَّامِ، أَ بِقَضَاءٍ وَ قَدَرٍ؟

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: نَعَمْ يَا شَيْخُ، مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً(4) وَ لَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَّا بِقَضَاءٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ قَدَرٍ.

-----------------------

هميشه با سختى و رنج توأم است و خوشى و سرورش با اندوه و غم همعنان.

گويند: جاحظ [كه خود يكى از دانشمندان متعصّب أهل سنّت است] چون اين كلام را از أمير المؤمنين عليه السّلام در نوشته اى ديد گفت: اين سخن حاوى تمام مطالبى است كه تاكنون از معارف نوشته اند و ميان خود گفتگو مى كنند.

و نيز نقل است كه چون اين سخن جاحظ به گوش أبو على جبّائى [كه از سران معتزله است] رسيد آن را تصديق نموده و گفت: در اين كلام هيچ گونه احتمال زياده و نقصانى نيست.

120- از امام هادى عليه السّلام علىّ بن حسن عسكرىّ روايت شده كه آن حضرت در ضمن نامه اى كه به أهل اهواز در موضوع نفى جبر و تفويض نوشته بود فرموده:

از أمير المؤمنين عليه السّلام نقل است كه مردى پس از بازگشت از جنگ صفّين از آنحضرت پرسيد: يا أمير المؤمنين خبر بده ما را از جريان حركت و جنگ با أهل شام، آيا اين روى قضاء و قَدَر خداوند بود يا نه؟

حضرت فرمود: آرى اى شيخ، شما به هيچ تپّه و كوه و درّه و صحرائى قدم نگذاشتيد مگر اينكه مطابق با قضاء و قَدَر الهى بوده است.

ص: 451


1- الجاحظ: أبو عثمان عمرو بن بحر بن محبوب اللّيثي البصري اللغوي النحوي كان من غلمان النظام، و كان مائلا إلى النصب و العثمانية، و له كتب منها:« العثمانية» التي نقض عليها أبو جعفر الإسكافيّ، و الشيخ المفيد، و السيّد أحمد بن طاوس، و طال عمره و أصابه الفالج في آخر عمره و مات في البصرة سنة 255. الكنى و الألقاب ج 2 صلّي الله عليه و آله 121
2- الجبائي: أبو علي محمّد بن عبد الوهاب بن سلام بن خالد بن حمران بن ابان مولى عثمان بن عفان« و يطلق» على ابنه أبي هاشم عبد السلام بن محمّد و يقال لهما: الجبائيان و كلاهما من رؤساء المعتزلة، و لهما مقالات على مذهب الاعتزال، و الكتب الكلامية مشحونة بمذاهبها و اعتقادهما، توفي أبو علي الجبائي سنة 303. الكنى و الألقاب ج 2 صلّي الله عليه و آله 126
3- تتلخص عقيدتنا نحن الشيعة الإماميّة الاثني عشرية في« القضاء و القدر» بما يلي: لما كان اللّه سبحانه و تعالى مفيض الوجود و معطيه، فالافعال الصادرة منا تكون« داخلة تحت سلطانه، و من جملة مقدوراته، و من ناحية كونها صادرة منا و نحن أسبابها الطبيعية فهي داخلة تحت قدرتنا و اختيارنا، و هو لم يجبرنا عليها، بل اعطانا القدرة و الاختيار في افعالنا و لذا فهو حين يعاقبنا على المعاصي لا يكون ظالما لنا. و لا فوض خلقها الينا حتّى تخرج عن سلطانه و خلاصة الكلام اننا نقول بالطريق الوسط في القول بين القولين كما علمنا أئمتنا عليهم السلام و كما قال إمامنا الصادق عليه السلام:« لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الأمرين»
4- التلعة: ما علا من الأرض

فَقَالَ الرَّجُلُ: عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي، وَ اللَّهِ مَا أَرَى لِي مِنَ الْأَجْرِ شَيْئاً.

فَقَالَ عَلِيٌّ: بَلَى، فَقَدْ عَظَّمَ اللَّهُ لَكُمُ الْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَ أَنْتُمْ ذَاهِبُونَ، وَ عَلَى مُنْصَرَفِكُمْ وَ أَنْتُمْ مُنْقَلِبُونَ، وَ لَمْ تَكُونُوا فِي شَيْ ءٍ مِنْ حَالاتِكُمْ مُكْرَهِينَ، وَ لَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ.

فَقَالَ الرَّجُلُ: وَ كَيْفَ لَا نَكُونُ مُضْطَرِّينَ وَ الْقَضَاءُ وَ الْقَدْرُ سَاقَانَا، وَ عَنْهُمَا كَانَ مَسِيرُنَا؟!

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: لَعَلَّكَ أَرَدْتَ قَضَاءً لَازِماً، وَ قَدَراً حَتْماً، وَ لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ، وَ الْأَمْرُ مِنَ اللَّهِ وَ النَّهْيُ، وَ مَا كَانَتْ تَأْتِي مِنَ اللَّهِ لَائِمَةٌ لِمُذْنِبٍ، وَ لَا مَحْمَدَةٌ لِمُحْسِنٍ، وَ لَا كَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِثَوَابِ الْإِحْسَانِ مِنَ الْمُذْنِبِ، وَ لَا الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِعُقُوبَةِ الذَّنْبِ مِنَ الْمُحْسِنِ، تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ، وَ جُنُودِ الشَّيْطَانِ، وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ، وَ شُهَدَاءِ الزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ، وَ أَهْلِ الْعَمَى وَ الطُّغْيَانِ(1)، هُمْ قَدَرِيَّةُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَجُوسُهَا،

-----------------------

آن مرد پرسيد: پس بايد تمام اين سختيها را به حساب خدا بياورم، ولى من اجرى براى خود نمى بينم!.

حضرت فرمود: چگونه مأجور نباشيد؛ در صورتى كه خداوند متعال براى حركت شما كه به سوى دشمن مى رفتيد و براى مراجعت شما كه از جنگ بر مى گشتيد اجر فراوان و ثواب بى شمارى قائل شده است و شماها در اين جريان و حالات؛ مجبور و مضطرّ نبوديد.

آن مرد گفت: چگونه مى شود كه ما در جريان اين سفر و رفتن و بازگشتن مختار باشيم در حالى كه قضاء و قدر الهى ما را به اين جريان سوق داده است؟!.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: شايد منظور تو اشاره به قضاى حتمى و قَدَر قطعى و لازم است؟! و اگر چنين باشد هر آينه امر و نهى و ثواب و عقاب و دوزخ و بهشت باطل گشته، و شخص مطيع و نيكوكار با عاصى و مخالف برابر و مساوى بوده، و ملامت و مذمّت براى شخص بدكار و تشويقى براى مردم خوشرفتار و نيكو كردار گفته نمى شد، و همچنين شخص بدكردار نسبت به عقوبت و سزاى اعمال بد خود جهت امتيازى پيدا نمى كرد. اين سخن شبيه به عقيده بت پرستان و پيروان شيطان و مخالفين رحمان و تصديق كنندگان زور و بهتان و دروغ و أهل ضلالت و گمراهى است!. اين جمعيّت مجوس و قدريّه اين امّت محسوب مى شوند،

ص: 452


1- في بعض النسخ« أهل الغي و الطغيان»

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَ تَخْيِيراً، وَنَهي تَحذِراً، وَ كَلَّفَ يَسِيراً، وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَ لَمْ يُرْسِلِ الرُّسُلَ هَزْلًا، وَ لَمْ يُنْزِلِ الْقُرْآنَ عَبَثاً، وَ لَمْ يَخْلُقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا، ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا، فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ.

قالَ: ثُمَّ تَلَي عَلَيْهِمْ: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ »(1)، قَالَ: فَنَهَضَ الرَّجُلُ مَسْرُوراً وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ *** يَوْمَ النُّشُورِ مِنَ الرَّحْمَنِ رِضْوَاناً

أَوْضَحْتَ مِنْ دِينِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً *** جَزَاكَ رَبُّكَ عَنَّا فِيهِ إِحْسَاناً

وَ لَيْسَ مَعْذِرَةٌ فِي فِعْلِ فَاحِشَةٍ *** قَدْ كُنْتُ رَاكِبَهَا فِسْقاً وَ عِصْيَاناً

-----------------------

آنان از اين نكته غافلند كه خداوند امر كرده در حالى كه به مردم اختيار داده است كه روى اختيار خود اطاعت امر كنند، و نهى كرده است در حالى كه نهى او فقط از نظر ترسانيدن است، و تكاليف او سهل و آسان و در حدود قدرت بندگان او مى باشد، و مخالفت و عصيان مردم نه از لحاظ مغلوب بودن و ضعف او است، و اطاعت و فرمانبردارى اشخاص از راه اجبار و اضطرار نباشد، و بعثت انبياء و ارسال رسولان امر عبث و بيهوده نبوده و نازل كردن كتاب آسمانى كار لغو و مهملى نيست، و خلق آسمانها و زمين و مخلوقات ديگر را باطل و بى فائده نيافريد اين سخن اشخاصى است كه پروردگار جهان را منكر شده و روى عناد و كفر چنين حرفى مى زنند، و واى باد كافران را از آتش دوزخ!.

سپس آيه «وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» (2) را تلاوت نمود.

پس آن مرد در نهايت شادى و سرور برخاسته و اين اشعار را سرود:

1- تو آن امامى هستى كه با طاعت از او اميد داريم كه روز قيامت مورد مغفرت خداوند قرار گيريم،

2- آن بخش از حقايق دين كه بر ما مبهم بود تو روشن ساختى، خداوند از ناحيه ما به تو جزاى نيك دهاد،

3- و عذرى نيست در انجام كار زشت كه من مرتكب آن باشم از فسق و خروج از امر خدا و نافرمانى،

ص: 453


1- الإسراء- 23
2- «و پروردگار تو حُكم كرد كه جز او را نپرستيد – اسراء: 23»

كَلَّا وَ لَا قَائِلًا نَاهِيهِ أَوْقَعَهُ *** فِيهِ عَبَدْتُ إِذاً يَا قَوْمِ شَيْطَاناً

وَ لَا أَحَبَّ وَ لَا شَاءَ الْفُسُوقَ وَ لَا *** قَتَلَ الْوَلِيَّ لَهُ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً

أَنَّى يُحِبُّ وَ قَدْ صَحَّتْ عَزِيمَتُهُ *** عَلَى الَّذِي قَالَ أَعْلِنْ ذَاكَ إِعْلَاناً

121- وَ رُوِيَ أَنَّ رَجُلًا قَالَ: فَمَا الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ الَّذِي ذَكَرْتَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: الْأَمْرُ بِالطَّاعَةِ، وَ النَّهْيُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ، وَ التَّمْكِينُ مِنْ فِعْلِ الْحَسَنَةِ، وَ تَرْكِ الْمَعْصِيَةِ، وَ الْمَعُونَةُ عَلَى الْقُرْبَةِ إِلَيْهِ وَ الْخِذْلَانُ لِمَنْ عَصَاهُ، وَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ، وَ التَّرْغِيبُ وَ التَّرْهِيبُ، كُلُّ ذَلِكَ قَضَاءُ اللَّهِ فِي أَفْعَالِنَا، وَ قَدَرُهُ لِأَعْمَالِنَا، وَ أَمَّا غَيْرُ ذَلِكَ فَلَا تَظُنَّهُ، فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحْبِطٌ لِلْأَعْمَالِ.

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَرَّجْتَ عَنِّي يَا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَرَّجَ اللَّهُ عَنْكَ.

-----------------------

4- و هرگز جايز نيست كه بگوئيم نهى كننده از فحشا و منكر خود موجب و سبب آن عمل شود كه اگر چنين پندارى داشته باشم بى گمان شيطان را پيروى كرده ام،

5- نه، خداوند دوست ندارد و زشتيها را نخواسته و كشتن ولىّ خدا را از روى ستم و دشمنى هرگز جايز ندانسته.

6- از كجا دوست داشته باشد كه بى شكّ فرمان خداوند صاحب عرش صحيح؛ و خود آن را اعلام فرموده و آشكار ساخته است.

121- و نقل است كه همان مرد پرسيد: اى أمير المؤمنين آن قضاء و قَدَرى كه مذاكره مى فرماييد چيست؟

فرمود: قضا و قَدَر عبارت است از امر پروردگار به طاعت، و نهى از معصيت، و توانائى دادن به بندگان براى اعمال نيكو و ترك افعال زشت، و يارى كردن و توفيق دادن در راه تقرّب او، و كمك نكردن به افرادى كه راه معصيت را مى پيمايند، و وعده هاى موافق دادن، و عواقب سوء اعمال مخالف را متذكّر شدن، و ترغيب و تشويق نمودن و تحذير و تخويف كردن. و همه اين معانى قضاى خداوند در افعال، و قَدَر او در كردار ما است. و امّا جز اين معانى را گمان مكن، زيرا گمان در آن موجب بطلان اعمال تو خواهد شد.

آن مرد گفت: اى أمير المؤمنين مرا راحت نمودى، خدا آسوده خاطرت گرداند!.

ص: 454

122- وَ رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ عليه السّلام عَنِ الْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ فَقَالَ: لَا تَقُولُوا: وَكَلَهُمُ اللَّهُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ فَتُوَهِّنُوهُ، وَ لَا تَقُولُوا: أَجْبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي فَتُظَلِّمُوهُ، وَ لَكِنْ قُولُوا: الْخَيْرُ بِتَوْفِيقِ اللَّهِ، وَ الشَّرُّ بِخِذْلَانِ اللَّهِ، وَ كُلٌّ سَابِقٌ فِي عِلْمِ اللَّهِ.

123- وَ رَوَى أَهْلُ السِّيَرِ: أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخبِرْنِي عَنِ اللَّهِ، أَ رَأَيْتَهُ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: لَمْ أَكُ بِالَّذِي أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ.

فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ رَأَيْتَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ لَهُ: يَا وَيْحَكَ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْعُقُولُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ، مَعْرُوفٌ بِالدَّلَالاتِ، مَنْعُوتٌ بِالْعَلَامَاتِ، لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ.

فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ .

-----------------------

122- روايت شده است كه آن حضرت از معنى قضاء و قَدَر سؤال شد، فرمود:

نگوئيد كه خدا مردم را به خودشان واگذاشته و امور را به ايشان واگذار كرده، كه اين توهين به مقام مقدّس اولوهيّت است، و نگوئيد خدا مردم را مجبور به معصيت نموده كه اين نسبت ظلم به پروردگار است، بلكه بگوئيد: اعمال خير به يارى و توفيق خداوند است، و اعمال شرّ و بد در نتيجه سلب توفيق خداوند از انسان سر مى زند، و بايد توجّه داشت كه تمام اين امور در مرحله علم خداوند ثبت و نوشته شده است.

123- و أهل سيره نقل كرده اند كه مردى نزد أمير المؤمنين عليه السّلام آمده و پرسيد:

اى أمير المؤمنين مرا خبر بده از «اللَّه» آيا هنگام عبادت او را مى بينى؟

فرمود: البتّه، من فردى نيستم كه خداى نديده را پرستش كنم!.

آن مرد پرسيد: اى أمير المؤمنين چگونه او را مى بينى؟.

فرمود: واى بر تو! خداى متعال با چشم ظاهر ديده نمى شود، بلكه نور عقل با حقايق ايمان مى تواند او را مشاهده نمايد، خداوند به دلالات آيات خود شناخته و با علائم روشن خود وصف و تعريف مى شود، خداوند را نمى توان با مردم مقايسه كرده، و با حواسّ ظاهرى او را ادراك نمود.

آن مرد بازگشته و گفت: خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در چه محلّى قرار دهد.

ص: 455

سؤالات عالم يهودى از حضرت- امير عليه السلام

124- وَ رُوِيَ : أَنَّ بَعْضَ الْأَحْبَارِ جَاءَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ خَلِيفَةُ نَبِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِنَّا نَجِدُ فِي التَّوْرَاةِ أَنَّ خُلَفَاءَ الْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُ أُمَمِهِمْ، فَخَبِّرْنِي عَنِ اللَّهِ أَيْنَ هُوَ؟ أَ فِي السَّمَاءِ أَمْ فِي الْأَرْضِ؟

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ: فِي السَّمَاءِ عَلَى الْعَرْشِ. قَالَ الْيَهُودِيُّ: فَأَرَى الْأَرْضَ خَالِيَةً مِنْهُ، وَ أَرَاهُ - عَلَى هَذَا الْقَوْلِ - فِي مَكَانٍ دُونَ مَكَانٍ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: هَذَا كَلَامُ الزَّنَادِقَةِ، اعْزُبْ عَنِّي (1) وَ إِلَّا قَتَلْتُكَ.

فَوَلَّى الرَّجُلُ مُتَعَجِّباً يَسْتَهْزِئُ بِالْإِسْلَامِ، فَاسْتَقْبَلَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَقَالَ لَهُ: يَا يَهُودِيُّ قَدْ عَرَفْتُ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ وَ مَا أُجِبْتَ بِهِ، وَ إِنَّا نَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلَا أَيْنَ لَهُ، وَ جَلَّ عَنْ أَنْ يَحْوِيَهُ مَكَانٌ، وَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ، بِغَيْرِ مُمَاسَّةٍ وَ لَا مُجَاوَرَةٍ، يُحِيطُ عِلْماً بِهَا(2)، وَ لَا يَخْلُو شَيْ ءٌ مِنْ تَدْبِيرِهِ تَعَالَى،

-----------------------

124- و روايت است كه يكى از علماى يهود نزد أبو بكر آمده و گفت: آيا تو خليفه پيغمبر اين اُمّتى؟ گفت: آرى.

يهودى گفت: ما در تورات مى خوانيم كه خلفاى انبياء بايد اعلم و افضل امّت باشند، پس بمن بگو كه پروردگار جهان در كجا است، آيا او در آسمان است يا در زمين؟.

أبو بكر گفت: در آسمان و روى عرش است.

يهودى گفت: در اين صورت بايد زمين از وجود او خالى بوده، و بنا بر اين خداوند بايد در مكانى باشد و محلّهاى ديگر از او دور و كنار باشند.

أبو بكر گفت: اين كلام از سخنان زنادقه و بى دينان است، از نزد من دور شو و گر نه دستور مى دهم كه تو را بكشند!.

پس آن مرد در نهايت حيرت و تعجّب برخاسته و در حالى كه دين اسلام را مسخره مى كرد رفت، و در وسط راه أمير المؤمنين عليه السّلام او را ملاقات كرده و بدو گفت: اى يهودى من از سؤال و جواب ميان تو أبو بكر مطّلع شدم، و نظر ما اين است كه:

خداى عزّ و جلّ خود مكان را ايجاد كرده و عارى از مكان است، و او بالاتر و برتر از اين است كه مكانى او را احاطه كند، و او محيط بر مكان بوده و همه مكانها نسبت به ذات مقدّس او برابر است.

ص: 456


1- عزب: غاب و خفي فهو« عازب»
2- و في بعض النسخ:« بما فيها»

وَ إِنِّي مُخْبِرُكَ بِمَا جَاءَ فِي كِتَابٍ مِنْ كُتُبِكُمْ يُصَدِّقُ مَا ذَكَرْتُهُ لَكَ فَإِنْ عَرَفْتَهُ أَ تُؤْمِنُ بِهِ؟ قَالَ الْيَهُودِيُّ: نَعَمْ.

قَالَ: أَ لَسْتُمْ تَجِدُونَ فِي بَعْضِ كُتُبِكُمْ: أَنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً إِذْ جَاءَهُ مَلَكٌ مِنَ الْمَشْرِقِ، فَقَالَ لَهُ: مِنْ أَيْنَ جِئْتَ؟ قَالَ: مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، ثُمَّ جَاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ مِنَ الْمَغْرِبِ فَقَالَ لَهُ: مِنْ أَيْنَ جِئْتَ؟ فَقَالَ: مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، ثُمَّ جَاءَهُ مَلَكٌ فَقَالَ لَهُ: مِنْ أَيْنَ جِئْتَ؟ فَقَالَ: قَدْ جِئْتُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ جَاءَ مَلَكٌ آخَرُ قَالَ: قَدْ جِئْتُكَ مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَى مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

فَقَالَ مُوسَى عليه السّلام: سُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ، وَ لَا يَكُونُ إِلَى مَكَانٍ أَقْرَبَ مِنْ مَكَانٍ.

فَقَالَ الْيَهُودِيُّ: أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ، وَ أَنَّكَ أَحَقُّ بِمَقَامِ نَبِيِّكَ مِمَّنِ اسْتَوْلَى عَلَيْهِ.

-----------------------

و تو را خبر بدهم از آنچه در يكى از كتابهاى آسمانى شما وارد شده است كه گفته مرا تصديق مى كند، آيا در اين صورت سخن مرا پذيرفته و ايمان و اعتقاد به آن پيدا مى كنى؟ دانشمند يهودى گفت: آرى.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: مگر در يكى از كتابهاى شما ننوشته است كه: روزى حضرت موسى عليه السّلام نشسته بود فرشته اى از جانب مشرق به سوى او آمد، و حضرت موسى پرسيد كه از كجا مى آئى؟ آن فرشته گفت: از جانب پروردگار جهان مى آيم، و فرشته ديگرى از جانب مغرب آمد و چون آن حضرت از محلّ او پرسيد پاسخ داد كه از جانب پروردگار متعال مى آيدم. و در اين هنگام فرشته ديگرى از جانب آسمان آمده و در جواب حضرت موسى گفت: من از آسمان هفتم و از جانب پروردگار جهان مى آيم، و فرشته ديگرى نيز از طرف پائين زمين آمد و چون آن حضرت از محلّ او پرسيد جواب گفت كه من از زمين هفتم و از جانب پروردگار متعال مى آيم.

حضرت موسى عليه السّلام عرض كرد: منزّه و برتر است آن خدائى كه در مكانى نبوده و مكان؛ او را نتواند احاطه كرده و در بر گيرد، و پروردگار جهان به مكان معيّنى نزديكتر از مكان ديگرى نباشد.

مرد يهودى گفت: من شهادت مى دهم كه مطلب حقّ و حقيقت همين است كه فرموديد، و شما به مقام خلافت و وصايت اولويّت داريد.

ص: 457

125- وَ رَوَى الشَّعْبِيُ أَنَّهُ سَمِعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام رَجُلًا يَقُولُ: «وَ الَّذِي احْتَجَبَ بِسَبْعِ طِبَاقٍ» فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا وَيْلَكَ! إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يَحْتَجِبَ عَن شَيْ ءٍ، أَوْ يَحْتَجِبَ عَنْهُ شَيْ ءٌ، سُبْحَانَ الَّذِي لَا يَحْوِيهِ مَكَانٌ، وَ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ!

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَأُكَفِّرُ عَن يَمِينِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: لا، لَمْ تَحْلِفْ بِاللَّهِ فَيَلْزَمَكَ كَفَّارَةٌ، فَإِنَّمَا حَلَفْتَ بِغَيْرِهِ.

126- وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السّلام قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتَى كَانَ رَبُّكَ؟

فَقَالَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ: مَتَى كَانَ؟! كَانَ رَبِّي قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا غَايَةٍ وَ لَا مُنْتَهَى لِغَايَتِهِ، انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى كُلِّ غَايَةٍ.

-----------------------

125- شَعبىّ روايت كرده است كه حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام از مردى شنيد كه مى گفت: سوگند به خدايى كه به واسطه هفت طبقه محتجب است!. پس آنحضرت تازيانه خود را به طرف او بلند كرده و فرمود:

اى واى بر تو! خداوند برتر و بالاتر از آنست كه به واسطه چيزى محتجب و مستور گشته و يا چيزى از او محتجب و پوشيده شود. منزّه و متعالى است آن خدائى كه مكان او را نتواند در بر گيرد، و چيزى در جهان بر او مخفى و پوشيده نماند، و او به همه آسمانها و زمين و جهانيان آگاه و عالم است.

آنمرد گفت: آيا لازم است از سوگند خود كفّاره بدهم اى أمير المؤمنين؟

حضرت فرمود: تو به خدا سوگند نخورده اى تا ملزم به كفّاره باشى، زيرا آنچه محتجب با هفت طبقه باشد خدا نيست، و سوگند تو به آن خدائى بود كه چنين باشد.

126- و از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: يكى از علماى يهود نيز أميرِالمؤمنين عليه السّلام آمده و عرض كرد: اى أمير المؤمنين خداى تو در كجا است؟

حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! خداوند متعال در كجا نبوده كه گفته شود كجا هست؟! پروردگار من در همه جا هست، و او پيش از هر موجودى بوده است، و متصوّر نيست كه چيزى قبل از او وجود داشته باشد، و او بعد از هر چيزى خواهد بود و بودن موجودى بعد از او باطل و غلط است. و نهايت و انتهايى براى او نباشد، و همه نهايتها در مقابل وجود ابدى او منتهى و منقضى مى شود، و او منتهى و مرجع همه نهايتها و موجودات مى باشد.

ص: 458

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ؟

فَقَالَ (عَلَيهِ الصّلاة و السّلام): وَيْلَكَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله.

-----------------------

عالم يهودى گفت: اى أمير المؤمنين، آيا تو پيغمبرى؟

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: واى بر تو! من بنده ضعيفى هستم از بندگان و علاقه مندان محمّد؛ صلّى اللَّه عليه و آله.

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از علماى كتاب خوانده يهود پيرامون معجزات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و بسيارى از فضائل آنحضرت

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى الْيَهُودُ مِنْ أَحْبارَهُمْ »

- مِمَّنْ قَرَأَ الصُّحُفِ وَ الْكُتُبِ فِي مُعْجِزَاتِ النَّبِيِّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَثِيرُ مِنَ فَضَائِلِهِ -

127- رُوِيَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السّلام قَالَ: إِنَّ يَهُودِيّاً مِنْ يَهُودِ الشَّامِ وَ أَحْبَارِهِمْ كَانَ قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ صُحُفَ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السّلام وَ عَرَفَ دَلَائِلَهُمْ، جَاءَ إِلَى مَجْلِسٍ فِيهِ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ فِيهِمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ، وَ ابْنُ مَسْعُودٍ، وَ أَبُو سَعِيدٍ الْجُهَنِيُ . فَقَالَ: يَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ، مَا تَرَكْتُمْ لِنَبِيٍّ دَرَجَةً، وَ لَا لِمُرْسَلٍ فَضِيلَةً، إِلَّا أَنْحَلْتُمُوهَا نَبِيَّكُمْ، فَهَلْ تُجِيبُونِّي عَمَّا أَسْأَلُكُمْ عَنْهُ؟(1) فَكَاعَ الْقَوْمُ عَنْهُ.

-----------------------

«احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از علماى كتاب خوانده يهود»

«پيرامون معجزات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و بسيارى از فضائل آنحضرت»

127- از امام كاظم عليه السّلام نقل است كه آن حضرت به واسطه پدران گرامش از امام حسين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: روزى يكى از علماى يهودى أهل شام- كه كتب آسمانى تورات و اِنجيل و زَبور و صُحُف پيامبران عليهم السّلام را خوانده و بر دلائل و براهين همه آنها واقف و آگاه بود- به مجلسى وارد شد كه در آن گروهى از أصحاب رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله؛ حضرت أمير عليه السّلام و ابن عبّاس و ابن مسعود، و أبو معبد الجهنىّ حضور داشتند.

يهودى گفت: اى امّت محمّد هيچ درجه و فضيلتى از انبياء و مرسلين ترك نگفتيد جز آنكه همه آنها را به پيامبر خودتان نسبت داديد، حال حاضريد به سؤالات من در آن مورد پاسخ گوييد؟ با اين سؤال همه خاموش شده و هيچ نگفتند.

ص: 459


1- كاع القوم عنه: هابوه و جنبوا

فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: نَعَمْ، مَا أَعْطَى اللَّهُ نَبِيّاً دَرَجَةً، وَ لَا مُرْسَلًا فَضِيلَةً، إِلَّا وَ قَدْ جَمَعَهَا لِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله، وَ زَادَ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله عَلَى الْأَنْبِيَاءِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً.

فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَهَلْ أَنْتَ مُجِيبِي؟

قَالَ لَهُ: نَعَمْ، سَأَذْكُرُ لَكَ الْيَوْمَ مِنْ فَضَائِلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مَا يُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَكُونُ فِيهِ إِزَالَةٌ لِشَكِّ الشَّاكِّينَ فِي فَضَائِلِهِ صلّي الله عليه و آله، إِنَّهُ كَانَ إِذَا ذَكَرَ لِنَفْسِهِ فَضِيلَةً قَالَ: «وَ لَا فَخْرَ» وَ أَنَا أَذْكُرُ لَكَ فَضَائِلَهُ غَيْرَ مُزْرٍ بِالْأَنْبِيَاءِ، وَ لَا مُنْتَقِصٍ لَهُمْ، وَ لَكِنْ شُكْراً لِلَّهِ عَلَى مَا أَعْطَى مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله مِثْلَ مَا أَعْطَاهُمْ، وَ مَا زَادَهُ اللَّهُ وَ مَا فَضَّلَهُ عَلَيْهِمْ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: إِنِّي أَسْأَلُكَ فَأَعِدَّ لَهُ جَوَاباً. قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: هَاتِ!

قَالَ الْيَهُودِيُّ: هَذَا آدَمُ عليه السّلام أَسْجَدَ اللَّهُ لَهُ مَلَائِكَتَهُ، فَهَلْ فَعَلَ لِمُحَمَّدٍ شَيْئاً مِنْ هَذَا؟

-----------------------

حضرت أمير عَلَيهِ السّلام وقتى اين گونه ديد فرمود: آرى من حاضرم، و اين را باز تكرار مى كنم كه خداوند متعال هيچ درجه و فضيلتى به انبياء و مرسلين عطا نفرمود جز آنكه همه آنها را به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بخشيد بلكه چندين برابر آن را به محمّد عطا فرمود.

عالم يهودى گفت: آيا تو پاسخ مرا خواهى گفت؟

حضرت عليه السّلام فرمود: آرى، امروز براى تو فضائلى از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را ذكر خواهم كرد كه موجب روشنايى چشم مؤمنين، و برطرف كننده ترديد شك كنندگان در فضائل آن حضرت شود. آن حضرت هر گاه فضيلتى را براى خود بر مى شمرد مى فرمود: «مرا هيچ فخرى به آن نيست»، و من اكنون به نوعى فضائل آن حضرت را ذكر مى كنم كه هيچ خللى در شخصيّت انبياى ديگر پيش نيايد، و اين را فقط و فقط به جهت شكر خداوند در بخششهايش به محمّد همانند آنچه به تمام انبياء داده است ذكر مى كنم.

عالم يهودى گفت: من از شما مى پرسم و تو پاسخ خود را آماده كن.

حضرت عليه السّلام فرمود: شروع كن.

عالم يهودى گفت: از حضرت آدم عليه السّلام شروع مى كنم، خداوند ملائكه را به سجده او واداشت، آيا محمّد يك چنين فضيلتى را دارا مى باشد؟.

ص: 460

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، أَسْجَدَ اللَّهُ لِآدَمَ مَلَائِكَتَهُ، فَإِنَّ سُجُودَهُمْ لَهُ لَمْ يَكُنْ سُجُودَ طَاعَةٍ، وَ أَنَّهُمْ عَبَدُوا آدَمَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَكِنِ اعْتَرَافاً بِالْفَضِيلَةِ، وَ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لَهُ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَّى عَلَيْهِ فِي جَبَرُوتِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ بِأَجْمَعِهَا، وَ تَعَبَّدَ الْمُؤْمِنِينَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ، فَهَذِهِ زِيَادَةٌ يَا يَهُودِيُّ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ آدَمَ عليه السّلام تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ بَعْدَ خَطِيئَتِهِ؟

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله نَزَلَ فِيهِ مَا هُوَ أَكْبَرُ مِنْ هَذَا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ أَتَى، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ : «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»(1) إِنَّ مُحَمَّداً غَيْرُ مُوَافٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِوِزْرٍ، وَ لَا مَطْلُوبٍ فِيهَا بِذَنْبٍ.

قَالَ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا إِدْرِيسُ عليه السّلام رَفَعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ مَكاناً عَلِيًّا، وَ أَطْعَمَهُ مِنْ تُحَفِ الْجَنَّةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ.

-----------------------

حضرت عليه السّلام فرمود: همين گونه است، ولى اين را بدان اگر خداوند ملائكه خود را به سجده آدم واداشت، اين سجده؛ سجده طاعت نبود كه ملائكه آدم را عبادت كنند نه خدا را، بلكه اين سجده نوعى اعتراف به فضيلت آدم، و رحمتى از ناحيه خداوند بود. ولى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن عطا شده، خداوند در جبروت خود همراه تمامى فرشتگان بر او درود فرستاد، و همه مؤمنين را موظّف به صلوات فرستادن بر او نمود، و اين فضيلتى افزون بر فضيلت آدم عليه السّلام است.

عالم يهودى گفت: خداوند از خطاى آدم عليه السّلام گذشت و توبه اش را پذيرفت؟

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، ولى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بزرگتر از اين برايش اتّفاق افتاد بى آنكه مرتكب خطايى شده باشد، خداوند در باره آنحضرت در قرآن فرموده: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (2)، و آنحضرت در روز قيامت به هيچ گناه و خطايى خوانده نخواهد شد.

عالم يهودى گفت: حضرت إدريس عليه السّلام؛ خداوند او را مقامى بسيار رفيع بخشيده و او را پس از وفات از تحفه هاى بهشت اطعام نمود.

ص: 461


1- الفتح- 2
2- فتح: 2

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ قَالَ فِيهِ: «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (1) فَكَفَى بِهَذَا مِنَ اللَّهِ رِفْعَةً، وَ لَئِنْ أُطْعِمَ إِدْرِيسُ مِنْ تُحَفِ الْجَنَّةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، فَإِنَّ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله أُطْعِمَ فِي الدُّنْيَا فِي حَيَاتِهِ: بَيْنَمَا يَتَضَوَّرُ جُوعاً، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام بِجَامٍ مِنَ الْجَنَّةِ فِيهِ تُحْفَةٌ، فَهَلَّلَ الْجَامُ وَ هَلَّلَتِ التُّحْفَةُ فِي يَدِهِ، وَ سَبَّحَا، وَ كَبَّرَا، وَ حَمَّدَا، فَنَاوَلَهَا أَهْلَ بَيْتِهِ، فَفَعَلَتِ الْجَامُ مِثْلَ ذَلِكَ، فَهَمَّ أَنْ يُنَاوِلَهَا بَعْضَ أَصْحَابِهِ، فَتَنَاوَلَهَا جَبْرَئِيلُ عليه السّلام وَ قَالَ لَهُ: كُلْهَا فَإِنَّهَا تُحْفَةٌ مِنَ الْجَنَّةِ أَتْحَفَكَ اللَّهُ بِهَا، وَ إِنَّهَا لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ، فَأَكَلَ مِنْهَا صلّي الله عليه و آله وَ أَكَلْنَا مَعَهُ، وَ إِنِّي لَأَجِدُ حَلَاوَتَهَا سَاعَتِي هَذِهِ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَهَذَا نُوحٌ عليه السّلام صَبَرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ تَعَالَى، فَأَعْذَرَ قَوْمَهُ إِذْ كُذِّبَ.

-----------------------

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، ولى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهتر از آن عطا شده، خداوند در باره او فرموده: «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (2)، و همين آيه در رفعت مقام او از جانب خدا كفايت مى كند، و چنانچه حضرت إدريس از تحفه هاى بهشت پس از وفات اطعام شده، حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در زندگى دنيا اطعام شده است، روزى آنحضرت دچار گرسنگى شديدى شد، در اين وقت جبرئيل با جامى از تحفه هاى بهشت نزد آن حضرت آمد، جام با تحفه در دست آن حضرت به تهليل (گفتن: لا إله إلّا اللَّه) ربّ جليل و تسبيح و تكبير پرداخته و حمد الهى را بجا آورد، و آن جام را أهل بيت آن حضرت بدست گرفته و همان جملات از تهليل و تكبير و و و و را تكرار نمود، در اين موقع يكى از أصحاب قصد گرفتن جام را نمود كه جبرئيل جلو آمده و جام را گرفت و به پيامبر گفت: آن را كه تحفه اى از تحفه هاى بهشت است و خداوند آن را برايت فرستاده ميل كنيد، و اين را بدان كه خوردن آن جز براى نبىّ يا وصىّ نبىّ جايز نيست، و ما أهل بيت با آنحضرت آن را ميل نموديم، و الآن كه اين مطالب را مى گويم گويا مزّه لذيذ آن را احساس مى كنم.

عالم يهودى گفت: اين حضرت نوح عليه السّلام است، براى ذات اقدس الهى صبر و شكيب ورزيد، و هنگامى كه از سوى قوم خود تكذيب شد آنان را معذور داشت.

ص: 462


1- الشرح- 4
2- انشراح: 3

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله صَبَرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَعْذَرَ قَوْمَهُ إِذْ كُذِّبَ، وَ شُرِّدَ، وَ حُصِبَ بِالْحَصباءِ، وَ عَلَاهُ أَبُو لَهَبٍ بِسَلَا نَاقَةٍ وَ شَاةٍ، فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى جَابِيلَ مَلَكِ الْجِبَالِ: أَنْ شُقَّ الْجِبَالَ وَ انْتَهِ إِلَى أَمْرِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله. فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ: إِنِّي أُمِرْتَ لَكَ بِالطَّاعَةِ فَإِنْ أَمَرْتَ أَنْ أُطْبِقَ عَلَيْهِمُ الْجِبَالَ فَأَهْلَكْتُهُمْ بِهَا!.

قَالَ صلّي الله عليه و آله: «إِنَّمَا بُعِثْتُ رَحْمَةً، رَبِّ اهْدِ أُمَّتِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». وَيْحَكَ يَا يَهُودِيُّ، إِنَّ نُوحاً لَمَّا شَاهَدَ غَرَقَ قَوْمِهِ رَقَّ عَلَيْهِمْ رِقَّةَ الْقُرْبَةِ. وَ أَظْهَرَ عَلَيْهِمْ شَفَقَةً فَقَالَ: «رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي: (1)، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: « إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ »(2)، أَرَادَ جَلَّ ذِكْرُهُ أَنْ يُسَلِّيَهُ بِذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله لَمَّا غَلَبَتْ عَلَيْهِ مِنْ قَوْمِهِ الْمُعَانَدَةُ شَهَرَ عَلَيْهِمْ سَيْفَ النَّقِمَةِ، وَ لَمْ تُدْرِكْهُ فِيهِمْ رِقَّةُ الْقَرَابَةِ، وَ لَمْ يَنْظُرْ إِلَيْهِمْ بِعَيْنِ رَحْمَةٍ.

-----------------------

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، ولى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در راه خدا صبر و شكيب نموده و زمانى كه مورد تكذيب و طرد قوم خود قرار گرفت و حتّى زمانى كه او را با سنگ زدند قوم خود را معذور داشت، و هنگامى كه أبو لهب با بى شرمى به پاى مبارك آن حضرت در بالاى كوه زنجير بست، وقتى از سوى قوم اين گونه مشقّت و زحمت به پيامبر رسيد خداوند به «جائيل» فرشته كوه وحى فرمود: كوه را بشكاف كه در تحت امر محمّد باشى، جائيل نيز نزد آن حضرت حاضر شده و گفت من تحت فرمان شمايم اگر بفرمايى كوه را بر سر اين قوم فرو آورده و همه را از دم هلاك خواهم كرد!

ولى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: من به رحمت عالميان مبعوث شده ام و دعاى شبانه روز من اين است كه خدايا امّتم را هدايت فرما زيرا آنان نمى دانند. واى بر تو اى يهودى! حضرت نوح عليه السّلام وقتى شاهد غرق شدن قوم خود بود تنها به رقّت فاميلى اظهار نموده و گفت: «رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» و خداوند فرمود: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» و با اين فرمايش خواست او را تسلّى دهد، ولى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وقتى معانده قوم بر او بالا گرفته و كار به شمشير كشيد رقّت فاميلى بر او غلبه نكرده و به ديد رحمت به آنان نظر نكرد.

ص: 463


1- هود- 45
2- هود- 46

فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ نُوحاً دَعَا رَبَّهُ، فَهَطَلَتِ السَّمَاءُ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.

قَالَ لَهُ عَلِيٍّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ كَانَتْ دَعْوَتُهُ دَعْوَةَ غَضَبٍ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله هَطَلَتْ لَهُ السَّمَاءُ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ رَحْمَةً، وَ ذَلِكَ أَنَّهُ صلّي الله عليه و آله لَمَّا هَاجَرَ إِلَى الْمَدِينَةِ أَتَاهُ أَهْلُهَا فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ فَقَالُوا لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ احْتَبَسَ الْقَطْرُ، وَ اصْفَرَّ الْعُودُ!. وَ تَهَافَتَ الْوَرَقُ، فَرَفَعَ يَدَهُ الْمُبَارَكَةَ حَتَّى رُئِيَ بَيَاضُ إِبْطِهِ، وَ مَا تُرَى فِي السَّمَاءِ سَحَابَةٌ، فَمَا بَرِحَ حَتَّى سَقَاهُمُ اللَّهُ، حَتَّى إِنَّ الشَّابَّ الْمُعْجَبَ بِشَبَابِهِ لَهَمَّتْهُ نَفْسُهُ فِي الرُّجُوعِ إِلَى مَنْزِلِهِ فَمَا يَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ مَنْ شِدَّةِ السَّيْلِ، فَدَامَ أُسْبُوعاً، فَأَتَوْهُ فِي الْجُمُعَةِ الثَّانِيَةِ فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، تَهَدَّمَتِ الْجُدُرُ، وَ احْتَبَسَ الرَّكْبُ وَ السَّفْرُ، فَضَحِكَ صلّي الله عليه و آله وَ قَالَ: هَذِهِ سُرْعَةُ مَلَالَةِ ابْنِ آدَمَ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ حَوَالَيْنَا وَ لَا عَلَيْنَا، اللَّهُمَّ فِي أُصُولِ الشِّيحِ وَ مَرَاتِعِ الْبُقَعِ »(1) فَرُئِيَ حَوَالَيِ الْمَدِينَةِ الْمَطَرُ يَقْطُرُ قَطْراً، وَ مَا يَقَعُ بِالْمَدِينَةِ قَطْرَةٌ، لِكَرَامَتِهِ صلّي الله عليه و آله عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

-----------------------

يهودى گفت: زيرا نوح بر قوم خود نفرين كرد و آسمان سيل آسا باريدن گرفت.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، ولى آن دعا از سر غضب بود، و آسمان سيل- آسا براى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله از سر رحمت باريد، و اين بدان خاطر بود كه آن حضرت پس از مهاجرت به مدينه در روز جمعه اى گروهى نزد وى آمده و گفتند: اى رسولخدا، ما را درياب كه بسيار درمانده و از كمبود آب مضطرّ و بى تابيم، آنحضرت نيز دست خود را به اندازه اى براى دعا بالا برد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد، و اين در حالى بود كه هيچ ابرى در آسمان نبود، فى الفور خداوند اجابت فرموده و آنان را سيراب ساخت، و شدّت باران به نوعى بود كه جوانان برومند هر چه تلاش كردند كه سريعا به منازل خود برسند از شدّت سيل نتوانستند، و اين بارش هفت روز طول كشيد، و در جمعه بعد خدمت پيامبر رسيده و از سر شكايت از شدّت باران خواستار بند آمدن آن شدند، در اين حال آنحضرت تبسّمى فرموده و گفت: اين سرعتِ ملالتِ آدميزاد است، سپس دست به دعا برداشته و عرضه داشت: «پروردگارا اين باران را در اطراف مدينه بباران و بر سر مردم شهر مريز، و آن را در اصول نباتات و زراعات و چراگاه حيوانات بفرما» پس از آن در خارج شهر مدينه باران مى باريد و در اثر كرامت آن حضرت نزد خداوند عزّ و جلّ قطره اى باران در مدينه نمى باريد.

ص: 464


1- الشيخ نبات أنواعه كثيرة، كل طيب الرائحة. و المراتع جمع مرتع و هو موضع الرتع أي: الخصب. و البقع جمع بقعة: القطعة من الأرض

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا هُودٌ عليه السّلام قَدِ انْتَصَرَ اللَّهُ لَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ بِالرِّيحِ، فَهَلْ فَعَلَ لِمُحَمَّدٍ شَيْئاً مِنْ هَذَا؟

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ انْتَصَرَ لَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ بِالرِّيحِ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، إِذْ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ رِيحاً تَذْرُو الْحَصَى، وَ جُنُوداً لَمْ يَرَوْهَا، فَزَادَ اللَّهُ تَعَالَى مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله بِثَمَانِيَةِ أَلْفِ مَلَكٍ، وَ فَضَّلَهُ عَلَى هُودٍ بِأَنَّ رِيحَ عَادٍ رِيحُ سَخَطٍ، وَ رِيحَ مُحَمَّدٌ رِيحُ رَحْمَةٍ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها»(1).

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ :فَهَذَا صَالِحٌ أَخْرَجَ اللَّهُ لَهُ نَاقَةً جَعَلَهَا لِقَوْمِهِ عِبْرَةً!

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ، إِنَّ نَاقَةَ صَالِحٍ لَمْ تَكَلَّمْ صَالِحاً، وَ لَمْ تُنَاطِقْهُ، وَ لَمْ تَشْهَدْ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله بَيْنَمَا نَحْنُ مَعَهُ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِهِ

-----------------------

عالم يهودى گفت: حضرت هود عَلَيهِ السّلام؛ كه خداوند او را بر دشمنانش نصرت داد و آنان را با باد هلاك گردانيد. آيا اين گونه محمّد را يارى نموده؟

حضرت عليه السّلام فرمود: همينطور است، ولى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهتر از آن عطا شده است، خداوند او را در روز خندق (جنگ احزاب) با بادى كه سنگريزه هاى معركه را برداشته و بر روى آن دشمنان مى زد، و نيز با لشكريانى از ملائكه او را يارى نمود، و خداوند محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را با هشت هزار فرشته بر هود تفضيل داد، و ديگر آنكه او را بر هود تفضيل داد زيرا باد قوم عاد باد غضب و سخط، و باد محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باد رحمت بود، خداوند فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» (2).

عالم يهودى گفت: خداوند براى حضرت صالح عليه السّلام ناقه اى خارج نمود تا براى قومش مايه عبرتى باشد.

حضرت عَلَيهِ السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله بهتر از آن داده شده است، ناقه حضرت صالح با او هيچ كلام و سخنى نگفت، و حتّى به نبوّت او شهادت نداد، و من با حضرت محمّد صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله در يكى از غزوات بودم

ص: 465


1- التوبة- 26
2- اجزاب: 9

إِذْ هُوَ بِبَعِيرٍ قَدْ دَنَا، ثُمَّ رَغَا فَأَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فُلَانٌ اسْتَعْمَلَنِي حَتَّى كَبِرْتُ، وَ يُرِيدُ نَحْرِي، فَأَنَا أَسْتَعِيذُ بِكَ مِنْهُ، فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله إِلَى صَاحِبِهِ فَاسْتَوْهَبَهُ مِنْهُ، فَوَهَبَهُ لَهُ وَ خَلَّاهُ، وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَهُ فَإِذَا نَحْنُ بِأَعْرَابِيٍّ مَعَهُ نَاقَةٌ لَهُ يَسُوقُهَا وَ قَدِ اسْتَسْلَمَ لِلْقَطْعِ لِمَا زُوِّرَ عَلَيْهِ مِنَ الشُّهُودِ، فَنَطَقَتِ النَّاقَةُ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ فُلَاناً مِنِّي بَرِي ءٌ، وَ إِنَّ الشُّهُودَ يَشْهَدُونَ عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ إِنَّ سَارِقِي فُلَانٌ الْيَهُودِيُّ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ تَيَقَّظَ بِالاعْتِبَارِ عَلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَحَاطَتْ دَلَالَتُهُ بِعَلَمِ الْإِيمَانِ بِه!

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ أَفْضَلَ مِنْهُ، [وَ قَد تَيَقَّظَ بِالاعتِبارِ عَلي مَعرِفَةِ اللهِ وَ أَحاطَت دَلالَتُهُ بِعِلمِ الأِمانِ بِه] وَ تَيَقَّظَ إِبْرَاهِيمُ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً

-----------------------

ناگاه ديدم كه شترى به ما نزديك مى شود، سپس نعره اى زده و خداوند آن را به كلام آورده و گفت: اى رسولخدا، فلان كس آنقدر از من كار كشيد تا پير شدم، و حال مى خواهد سرم را ببرد، و من از اين كار به تو پناه مى آرم! رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله با شنيدن اين كلام بدنبال صاحب آن شتر فرستاده و از او طلب بخشش او را نموده و صاحب شتر نيز او را به حضرت بخشيده و آن را آزاد نمود. و روزى ديگر من با آنحضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودم كه فردى باديه نشين با ناقه و فرد ديگرى نزد آن حضرت حاضر شده و با هم سر آن شتر اختلاف داشتند و يكى ديگرى را متّهم به دزدى مى كرد و هر چند مى گفت من اين شتر را از فلان يهودى خريده ام مفيد فايده نمى افتاد، و مدّعى شهود گذرانيد كه او اين شتر را دزديده، ناگاه شتر به سخن آمده و گفت: اى رسول خدا فلانى از من برى است، و گروه شاهدان دروغ گفته اند، و سارق من فلان يهودى است.

عالم يهودى گفت: اين إبراهيم عليه السّلام است خداوند او را آگاه گردانيد با عبرتهايى به معرفت و شناخت خود و در نهايت دلائل او محيط بر ايمان او به خداوند شد.

حضرت عليه السّلام فرمود: آرى همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن داده شده است [خداوند او را آگاه گردانيد با عبرتهايى به معرفت و شناخت خود و در نهايت دلائل او محيط بر ايمانش به خداوند شد] و حضرت إبراهيم عليه السّلام در آن وقت پانزده ساله بود

ص: 466

وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله كانَ ابْنُ سَبْعِ سِنِينَ؛ قَدِمَ تُجَّارٌ مِنَ النَّصَارَى فَنَزَلُوا بِتِجَارَتِهِمْ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ، فَنَظَرَ إِلَيْهِ بَعْضُهُمْ فَعَرَفَهُ بِصِفَتِهِ وَ نَعْتِهِ، وَ خَبَرِ مَبْعَثِهِ وَ آيَاتِهِ صلّي الله عليه و آله، فَقَالُوا لَهُ: يَا غُلَامُ مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ. قَالُوا: مَا اسْمُ أَبِيكَ؟ قَالَ: عَبْدُ اللَّهِ.

قَالُوا: مَا اسْمُ هَذِهِ؟ - وَ أَشَارُوا بِأَيْدِيهِمْ إِلَى الْأَرْضِ -: قَالَ: الْأَرْضُ. قَالُوا: وَ مَا اسْمُ هَذِهِ؟ - وَ أَشَارُوا بِأَيْدِيهِمْ إِلَى السَّمَاءِ – قَالَ: السَّمَاءُ. قَالُوا: فَمَنْ رَبُّهُمَا؟ قَالَ: اللَّهُ. ثُمَّ انْتَهَرَهُمْ وَ قَالَ: أَ تُشَكِّكُونِّي فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟!

وَيْحَكَ يَا يَهُودِيُّ، لَقَدْ تَيَقَّظَ بِالاعْتِبَارِ عَلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ كُفْرِ قَوْمِهِ إِذْ هُوَ: بَيْنَهُمْ يَسْتَقْسِمُونَ بِالْأَزْلَامِ، وَ يَعْبُدُونَ الْأَوْثَانَ. وَ هُوَ يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام حُجِبَ عَنْ نُمْرُودَ بِحُجُبٍ ثَلَاثٍ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله حُجِبَ عَمَّنْ أَرَادَ قَتْلَهُ بِحُجُبٍ خَمْسٍ،

-----------------------

و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هفت سال بيشتر نداشت، گروهى از تجّار مسيحى با كالاهاى خود ما بين صفا و مروه نزول نمودند، با ديدن آن حضرت يكى از مسيحيان او را به صفت و نشانه و خبر مبعوث شدن و آياتش شناخت، و همگى به آنحضرت گفتند:

اى غلام اسم تو چيست؟ گفت: محمّد، گفتند: نام پدر تو چيست؟ گفت: عبد اللَّه.

و با اشاره به زمين گفتند: اسم اين چيست؟ گفت: زمين. و با اشاره به آسمان گفتند: اسم اين چيست؟ گفت: آسمان.

گفتند: پروردگار آندو كيست؟ گفت: اللَّه. سپس آنحضرت ايشان را سرزنش كرده و فرمود: آيا مرا در مورد خداوند عزّ و جلّ به ترديد و شك مى اندازيد؟!

واى بر تو اى يهودى، آن حضرت به تمام اين اعتبارات بر معرفت خداوند عزّ و جلّ ايمان يافت با اينكه تمام قوم او كافر بودند، آنان تقسيم اموال و مشاورت خود به ازلام و تير نموده و بت مى پرستيدند و آن حضرت فقط مى گفت: «لا إله إلّا اللَّه».

عالم يهودى گفت: حضرت إبراهيم عليه السّلام با سه پرده از نمرود محجوب گرديد.

حضرت فرمود: همين طور است، و پيامبر از قاتل خود با پنج پرده محجوب گرديد،

ص: 467

فَثَلَاثَةٌ بِثَلَاثَةٍ وَ اثْنَانِ فَضْلٌ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ - وَ هُوَ يَصِفُ أَمْرَ مُحَمَّدٍ صلّ الله عليه و آله -: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا» فَهَذَا الْحِجَابُ الْأَوَّلُ، «وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» فَهَذَا الْحِجَابُ الثَّانِي «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ »(1) فَهَذَا الْحِجَابُ الثَّالِثُ: ثُمَّ قَالَ : «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»(2)، فَهَذَا الْحِجَابُ الرَّابِعُ، ثُمَّ قَالَ: « فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ » فَهَذِهِ حُجُبُ خَمْسٌ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ بَهَتَ الَّذِي كَفَرَ بِبُرْهَانِ نُبُوَّتِهِ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أَتَاهُ مُكَذِّبٌ بِالْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ هُو:َ أُبَيُّ بْنُ خَلَفٍ الْجُمَحِيُّ، مَعَهُ عَظْمٌ نَخِرٌ فَفَرَكَهُ ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ »(3)؟ فَأَنْطَقَ مُحَمَّداً بِمُحْكَمِ آيَاتِهِ، وَ بَهَتَهُ بِبُرْهَانِ نُبُوَّتِهِ، فَقَالَ: «يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ

-----------------------

سه پرده به سه پرده و دو پرده آن حضرت نشانه فضل و برترى او است. خداوند عزّ و جلّ در وصف محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا» اين پرده أوّل. وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا و اين پرده دوم. «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (4) و اين هم پرده سوم. سپس فرموده: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» (5) و اين هم پرده چهارم. سپس فرموده: «فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ» (6) و با اين تعداد پرده و حجابها به پنج مى رسد.

عالم يهودى گفت: اين إبراهيم است كه فرد كافر از برهان نبوّت او مبهوت شد.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و نزد حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله تكذيب كننده بعث بعد از مرگ نزد او آمد و او همان ابىّ بن خلف الجمحى است، روزى استخوان كهنه اى را نزد آنحضرت آورده و آن را ماليده و پراكند و گفت: اى محمّد «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ» (7)؟ و خداوند زبان محمّد صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله را به آيات محكم گويا فرموده و اُبَىّ را توسّط برهان نبوّت او مبهوت ساخته و فرمود: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ

ص: 468


1- يس- 9
2- الإسراء- 45
3- يس- 78
4- يس: 9
5- اسراء: 45
6- يس: 8
7- يس: 78

مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»(1) فَانْصَرَفَ مَبْهُوتاً.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَهَذَا إِبْرَاهِيمُ جَذَّ أَصْنَامَ (2) قَوْمِهِ غَضَباً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله قَدْ نَكَسَ عَنِ الْكَعْبَةِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ صَنَماً، وَ نَفَاهَا عَنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَ أَذَلَّ مَنْ عَبَدَهَا بِالسَّيْفِ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ قَدْ أَضْجَعَ وَلَدَهُ وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (3).

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ لَقَدْ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ عليه السّلام بَعْدَ الِاضْطِجَاعِ الْفِدَاءَ، وَ مُحَمَّدٌ أُصِيبَ بِأَفْجَعَ مِنْهُ فَجِيعَةً، إِنَّهُ وَقَفَ عَلَى عَمِّهِ حَمْزَةَ، أَسَدِ اللَّهِ وَ أَسَدِ رَسُولِهِ وَ نَاصِرِ دِينِهِ، وَ قَدْ فُرِّقَ بَيْنَ رُوحِهِ وَ جَسَدِهِ، فَلَمْ يُبِنْ عَلَيْهِ حُرْقَةً، وَ لَمْ يُفِضْ عَلَيْهِ عَبْرَةً وَ لَمْ يَنْظُرْ إِلَى مَوْضِعِهِ مِنْ قَلْبِهِ وَ قُلُوبِ أَهْلِ بَيْتِهِ لِيُرْضِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِصَبْرِهِ وَ يَسْتَسْلِمَ لِأَمْرِهِ

-----------------------

مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» و آن فرد تكذيب كننده مبهوت بازگشت.

عالم يهودى گفت: اين حضرت إبراهيم عليه السّلام است كه از سر غضب براى خدا بتهاى قوم خود را خرد و نابود كرد.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله تعداد سيصد و شصت بت را از خانه كعبه به زير كشيده و آنها را از جزيرة العرب نفى نمود و پرستندگان آنها را با شمشير خوار و ذليل نمود.

عالم يهودى گفت: اين حضرت إبراهيم عليه السّلام است كه پسر خود را دست و پا بسته به زمين خوابانيد [تا آن را طبق دستور خدا قربانى نمايد].

حضرت فرمود: همين طور است، و حضرت إبراهيم پس از اين كار فدى يافت (يعنى بجاى پسر؛ حيوانى را قربانى نمود)، ولى حضرت محمّد صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله را مصيبتى سخت تر از آن رسيد، آن حضرت بر سر جنازه عمويش حمزه حاضر شد، همو كه اسد اللَّه و اسد رسول و ياور دين او بود، و جدايى او همچون جدايى روح از جسد بود با اين حال اظهار حزن و شورش نكرده، و به موضع او: از سر احساس خود و احساس أهل بيت او نگاه و نظرى نينداخت تا با اين صبر و تسليم امر بودن موجبات خشنودى خداوند را

ص: 469


1- يس- 79
2- جذ أصنامهم استأصلها إشارة إلى قوله تعالى:\ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً\ أي فتاتا مستأصلين
3- تلّه: قال تعالى:\ وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ \ أي صرعه، و هو كقولهم كبه لوجهه

فِي جَمِيعِ الْفِعَالِ، وَ قَالَ صلّي الله عليه و آله: لَوْ لَا أَنْ تَحْزَنَ صَفِيَّةُ لَتَرَكْتُهُ حَتَّى يُحْشَرَ مِنْ بُطُونِ السِّبَاعِ، وَ حَوَاصِلِ الطَّيْرِ، وَ لَوْ لَا أَنْ يَكُونَ سُنَّةً بَعْدِي لَفَعَلْتُ ذَلِكَ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام قَدْ أَسْلَمَهُ قَوْمُهُ إِلَى الْحَرِيقِ فَصَبَرَ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاماً(1) فَهَلْ فَعَلَ بِمُحَمَّدٍ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ؟

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله لَمَّا نَزَلَ بِخَيْبَرَ، سَمَّتْهُ الْخَيْبَرِيَّةُ فَصَيَّرَ اللَّهُ السَّمَّ فِي جَوْفِهِ بَرْداً وَ سَلَاماً إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِهِ، فَالسَّمُّ يُحْرِقُ إِذَا اسْتَقَرَّ فِي الْجَوْفِ كَمَا أَنَّ النَّارَ تُحْرِقُ، فَهَذَا مِنْ قُدْرَتِهِ لَا تُنْكِرْهُ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا يَعْقُوبُ عليه السّلام أَعْظَمُ فِي الْخَيْرِ نَصِيباً إِذْ جُعِلَ الْأَسْبَاطُ مِنْ سُلَالَةِ صُلْبِهِ، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ مِنْ بَنَاتِهِ! قَالَ لَهُ: عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أَعْظَمُ فِي الْخَيْرِ نَصِيباً- إِذْ جُعِلَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنْ بَنَاتِهِ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مِنْ حَفَدَتِهِ.

-----------------------

در تمام اعمال فراهم سازد، و فرمود: اگر صفيّه (همسر حمزه) محزون نمى شد جنازه او را هم ترك مى كردم تا روز قيامت از بطن درندگان و چينه دان پرندگان محشور شود، و اگر نبود كه اين پس از من سنّت شود حتما اين كار را مى كردم.

عالم يهودى گفت: اين حضرت إبراهيم عليه السّلام است كه قومش او را روانه آتش نمودند و او صبر و شكيب ورزيده تا خداوند عزّ و جلّ آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد آيا يك چنين فضيلتى را مشمول محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نموده است؟

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وقتى وارد خيبر شد يك زن يهودى او را مسموم ساخت و خداوند سمّ را در دل آنحضرت سرد و سلامت داشته تا اجل او فرا رسد، و آن سمّ بنوعى بود كه وقتى در دل واقع مى شد همچون آتش تمام آن محيط را مى سوزاند، و اين از قدرت خداوند است كه انكارناپذير است.

عالم يهودى گفت: اين حضرت يعقوب عليه السّلام است، كه از ناحيه اولاد و اسباط خير بسيارى نصيب او گرديد، و مريم دخت عمران نيز از دختران او بود!

فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله از اين بابت داراى خير بيشترى است، زيرا فاطمه سرور بانوان جهانيان از دختران او، و حسن و حسين دخترزاده او مى باشند.

ص: 470


1- قال تعالى:\ قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ \

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ يَعْقُوبَ عليه السّلام قَدْ صَبَرَ عَلَى فِرَاقِ وَلَدِهِ حَتَّى كَادَ يَحْرَضُ(1) مِنَ الْحُزْنِ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، حَزِنَ يَعْقُوبُ حُزْناً بَعْدَهُ تَلَاقٍ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله قُبِضَ وَلَدُهُ إِبْرَاهِيمُ عليه السّلام قُرَّةُ عَيْنِهِ فِي حَيَاتِهِ مِنْهُ، فَخَصَّهُ بِالاخْتِيَارِ، لِيَعْلَمَ لَهُ الِادِّخَارَ فَقَالَ صلّي الله عليه و آله: «يَحْزَنُ النَّفْسُ، وَ يَجْزَعُ الْقَلْبُ، وَ إِنَّا عَلَيْكَ يَا إِبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ، وَ لَا نَقُولُ مَا يُسْخِطُ الرَّبَّ» فِي كُلِّ ذَلِكَ يُؤْثِرُ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الِاسْتِسْلَامَ لَهُ فِي جَمِيعِ الْفِعَالِ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا يُوسُفُ قَاسَى مَرَارَةَ الْفُرْقَةِ، وَ حُبِسَ فِي السِّجْنِ تَوَقِّياً لِلْمَعْصِيَةِ، وَ أُلْقِيَ فِي الْجُبِّ وَحِيداً.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله قَاسَى مَرَارَةَ الْغُرْبَةِ، وَ فِرَاقِ الْأَهْلِ وَ الْأَوْلَادِ وَ الْمَالِ، مُهَاجِراً مِنْ حَرَمِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمْنِهِ، فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَآبَتَهُ وَ اسْتِشْعَارَهُ و الْحُزْنَ، أَرَاهُ تَبَارَكَ اسْمُهُ رُؤْيَا تُوَازِي رُؤْيَا يُوسُفَ فِي تَأْوِيلِهَا

-----------------------

عالم يهودى گفت: اين حضرت يعقوب عليه السّلام است كه در فراق و دورى فرزند خود بقدرى شكيب و صبر ورزيد كه از سر حزن مشرف به مرگ شد.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حزن يعقوب حزن دورى بود كه منجر به نزديكى و ملاقات شد، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه نور چشم و فرزند او إبراهيم در حيات آنحضرت وفات يافت، با اين كار مورد امتحان واقع شد تا ثواب او بسيار شود، پس آن حضرت فرمود: «جان محزون است، و قلب در جزع، و ما بر تو اى إبراهيم محزون و غمناكيم، ولى هيچ سخنى كه موجب سخط الهى شود بر زبان نرانيم»، و در تمام اين امور دنبال رضاى الهى و در تمام افعال در پِى تسليم بودن محض به درگاه خداوند بود.

عالم يهودى گفت: اين حضرت يوسف عليه السّلام است سختى دورى و فراق پدر چشيد، و براى پرهيز از گناه گوشه زندان را برگزيد، و تك و تنها در چاه انداخته شد.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله سختى و مرارت غربت و فراق و دورى أهل و اولاد و مال را چشيد، و از حَرَمِ اَمن الهى مهاجرت نمود، و هنگامى كه خداوند اين حال او را مشاهده فرمود، خوابى را- همچون خواب يوسف- به او نماياند

ص: 471


1- يحرض: يهلك

وَ أَبَانَ لِلْعَالَمِينَ صِدْقَ تَحْقِيقِهَا، فَقَالَ : «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ »(1)، وَ لَئِنْ كَانَ يُوسُفُ عليه السّلام حُبِسَ فِي السِّجْنِ، فَلَقَدْ حَبَسَ رَسُولُ اللَّهِ نَفْسَهُ فِي الشِّعْبِ ثَلَاثَ سِنِينَ، وَ قَطَعَ مِنْهُ أَقَارِبُهُ وَ ذَوُو الرَّحِمِ وَ أَلْجَئُوهُ إِلَى أَضْيَقِ الْمَضِيقِ، وَ لَقَدْ كَادَهُمُ اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ لَهُ كَيْداً مُسْتَبِيناً، إِذْ بَعَثَ أَضْعَفَ خَلْقِهِ فَأَكَلَ عَهْدَهُمُ الَّذِي كَتَبُوهُ بَيْنَهُمْ فِي قَطِيعَةِ رَحِمِهِ، وَ لَئِنْ كَانَ يُوسُفُ أُلْقِيَ فِي الْجُبِّ، فَلَقَدْ حَبَسَ مُحَمَّدٌ نَفْسَهُ مَخَافَةَ عَدُوِّهِ فِي الْغَارِ حَتَّى قَالَ لِصاحِبِهِ: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، وَ مَدَحَهُ إِلَيْهِ بِذَلِكَ فِي كِتَابِهِ.

فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَهَذَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ، آتَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ التَّوْرَاةَ الَّتِي فِيهَا حُكْمُهُ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: فَلَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهُ، أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ - صلّي الله عليه و آله – سُورَةَ الْبَقَرَةَ وَ الْمَائِدَةِ بِالْإِنْجِيلِ، وَ طَوَاسِينَ وَ طَهَ وَ نِصْفَ -

-----------------------

و راستى و صدق آن را براى جهانيان نمايانده و فرمود: «همانا خدا خواب پيامبرش را بحقّ راست آورد كه اگر خداى خواهد هر آينه به مسجد الحرام در خواهيد آمد، در ايمنى و سر تراشيده و كوتاه موى بى آنكه بيمى داشته باشيد- فتح: 27»، و اگر يوسف در زندان محبوس شد، رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله خود را در شِعبِ ابى طالب به مدّت سه سال محبوس نمود، در حالى كه تمام اقارب و فاميل با او قطع رابطه نمودند، و كفّار او را به شدّت در تنگنا قرار دادند، در اين ميان خداوند ضعيفترين خلق خود را امر فرمود تا آن عهد مكتوب ايشان را در قطع رحم با آن حضرت بخورد. و اگر يوسف در چاه انداخته شد، حضرت محمّد از- صلّى اللَّه عليه و آله- ترس دشمنش در غار مخفى شد تا اينكه به همراه خود فرمود: «اندوه مدار، خدا با ماست- توبه: 40» و خداوند با اين كلام وى را در قرآن مدح فرموده است.

عالم يهودى گفت: اين حضرت موسى بن عمران عليه السّلام است خداوند به او توراتى را عطا فرموده كه در آن حكم او مستور است.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن داده شده است، به آنحضرت سوره بقره و مائده در برابر انجيل داده شده، و طواسين و طه و نصف

ص: 472


1- الفتح- 27

الْمُفَصَّلِ وَ الْحَوَامِيمَ بِالتَّوْرَاةِ، وَ أُعْطِيَ نِصْفَ الْمُفَصَّلِ وَ التَّسَابِيحَ بِالزَّبُورِ، وَ أُعْطِيَ سُورَةَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ بَرَاءَةَ بِصُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى عليهماالسّلام، وَ زَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً السَّبْعَ الطِّوَالَ (1) وَ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ (2)، وَ هِيَ السَّبْعُ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ، وَ أُعْطِيَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ مُوسَى نَاجَاهُ اللَّهُ عَلَى طُورِ سَيْنَاءَ.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ لَقَدْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى،

-----------------------

مفصَّل و حواميم در برابر تورات داده شده، و نصف ديگر مفصّل و تسابيح در برابر زبور داده شده (3)، و سوره بنى اسرائيل (إسراء) و برائت در برابر صُحُف إبراهيم و صُحُف موسى عليه السّلام عطا شده است، و خداوند عزّ و جلّ محمّد را به سبع طوال و فاتحة الكتاب؛ كه سبع مثانى و قرآن عظيم است افزون و زيادى بخشيد، و كتاب و حكمت نيز عطا گرديد.

عالم يهودى گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است، با خداوند عزّ و جلّ در طور سيناء مناجات نمود.

حضرت فرمود: همين طور است، و خداوند در سدرة المنتهى به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وحى فرستاد،

ص: 473


1- السبع الطوال من البقرة إلى الأعراف، و السابعة سورة يونس، أو« الأنفال و براءة» لأنهما سورة واحدة عند بعض
2- هي سورة الحمد
3- علّل نامگذاري «مُفَصَّل» به جهت كثرت فصول تسميه ميان سوره ها مي باشد، و گفته اند: به جهت كوتاه بودن سوره ها مفصّل ناميده شده است. و در اينكه از كدام سوره ها آغاز مي شود اختلاف است، برخي گفته اند: از سوره محمّد (صلّي الله عليه و آله) آغاز مي شود. و سوره هاي كوچك آن از سوره مباركه «ضحي» تا آخر قرآن است، و در خبر است كه «مفصّل» مشتكل بر 68 سوره مي باشد. (نقل از: مجمع البحرين) و مراد از «السّبع الطّوال» بنا بر مشهور از سوره مباركه بقره آغاز و به سوره مباركه اعراف ختم مي شود، و هفتمين آن سوره مباركه يونس (عليه السّلام) يا انفال و يا برائت مي باشد، زيرا برخي معتقدند كه دو سوره انفال و برائت يك سوره مي باشد، و ظاهراً در اينجا مراد آن سوره هايي است كه ژس از اسقاط بقره و مائده و برائت باقي مي ماند. و تسابيح سوره هايي است كه با تسبيح خداوند، و طواسين با «طس» آغاز مي شود

فَمَقَامُهُ فِي السَّمَاءِ مَحْمُودٌ، وَ عِنْدَ مُنْتَهَى الْعَرْشِ مَذْكُورٌ.

قَالَ الْيَهُودِيُّ: فَلَقَدْ أَلْقَى اللَّهُ عَلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ مَحَبَّةً مِنْهُ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ قَدْ أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، لَقَدْ أَلْقَى اللَّهُ مَحَبَّةً مِنْهُ فَمَنْ هَذَا الَّذِي يَشْرَكُهُ فِي هَذَا الِاسْمِ إِذْ تَمَّ مِنَ اللَّهِ بِهِ الشَّهَادَةُ فَلَا تَتِمُّ الشَّهَادَةُ إِلَّا أَنْ يُقَالَ: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» يُنَادَى بِهِ عَلَى الْمَنَابِرِ فَلَا يُرْفَعُ صَوْتٌ بِذِكْرِ اللَّهِ إِلَّا رُفِعَ بِذِكْرِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله مَعَهُ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَلَقَدْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى أُمِّ مُوسَى لِفَضْلِ مَنْزِلَةِ مُوسَى عليه السّلام عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ لَقَدْ لَطَفَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ لِأُمِّ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله بِأَنْ أَوْصَلَ إِلَيْهَا اسْمَهُ، حَتَّى قَالَتْ: أَشْهَدُ وَ الْعَالَمُونَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ مُنْتَظَرٌ، وَ شَهِدَ الْمَلَائِكَةُ عَلَى

-----------------------

پس جايگاه وى در آسمان پسنديده، و در آخر عرش مذكور مى باشد.

عالم يهودى گفت: خداوند عزّ و جلّ محبّتى را از خود در قلب موسى عليه السّلام نهاد.

حضرت عَلَيهِ السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن عطا شده است، خداوند در باره او نيز همين محبّت را نهاده است، بگو ببينم خداوند چه كسى را شريك در اين اسم نموده «أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، و أشهد أنّ محمّدا رسول اللَّه» كه شهادت به وحدانيّت خداوند تنها با شهادت به رسالت محمّد به كمال مى رسد، در هيچ مكان آواز به ذكر نام خدا بلند نگردد مگر آنكه بعد از آن؛ اسم گرامى آنحضرت مرتفع گردد.

عالم يهودىّ گفت: خداوند به مادر موسى وحى فرستاد، و اين نشان از فضيلت جايگاه موسى نزد خداوند عزّ و جلّ دارد.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و خداوند مادر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را نيز مشمول لطف خود فرموده و به او رسانيد كه نام پسر تو محمّد است، تا اينكه آن بانوى گرامى گفت: من و تمام جهانيان شهادت مى دهيم كه محمّد همان رسول اللَّه منتظر است. و تمام فرشتگان بر

ص: 474

الْأَنْبِيَاءِ أَنَّهُمْ أَثْبَتُوهُ فِي الْأَسْفَارِ، وَ بِلُطْفٍ مِنَ اللَّهِ سَاقَهُ إِلَيْهَا، وَ أَوْصَلَ إِلَيْهَا اسْمَهُ لِفَضْلِ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَهُ، حَتَّى رَأَتْ فِي الْمَنَامِ أَنَّهُ قِيلَ لَهَا: إِنَّ مَا فِي بَطْنِكِ سَيِّدٌ: فَإِذَا وَلَدْتِهِ فَسَمِّيهِ مُحَمَّداً، فَاشْتَقَّ اللَّهُ لَهُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ، فَاللَّهُ الْمَحْمُودُ وَ هَذَا مُحَمَّدٌ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ قَدْ أَرْسَلَهُ اللَّهُ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ أَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرى.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُرْسِلَ إِلَى فَرَاعِنَةٍ شَتَّى، مِثْلِ أَبِي جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ، وَ عُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَ شَيْبَةَ، وَ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ، وَ النَّضْرِ بْنِ الْحَارِثِ، وَ أُبَيِّ بْنِ خَلَفٍ، وَ مُنَبِّهٍ وَ نَبِيهٍ ابْنَيِ الْحَجَّاجِ، وَ إِلَى الْخَمْسَةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ: الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ الْمَخْزُومِيِّ، وَ الْعَاصِ بْنِ وَائِلٍ السَّهْمِيِّ، وَ الْأَسْوَدِ بْنِ عَبْدِ يَغُوثَ الزُّهْرِيِّ، وَ الْأَسْوَدِ بْنِ الْمُطَّلِبِ، وَ الْحَارِثِ بْنِ أَبِي الطَّلَالَةِ، فَأَرَاهُمُ الْآيَاتِ فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ .

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: لَقَدِ انْتَقَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَى مِنْ فِرْعَوْنَ.

-----------------------

انبياء شهادت دادند كه ايشان نام وى را در كتب خود ثبت نموده اند. و در سايه لطف خداوند به آن بانو بود كه نام آن رسول گرامى را به او اعلام نمود، و اين تنها به جهت فضل منزلت او نزد خداوند بود، تا اينكه آن بانو در خواب ديد كه به او مى گويند: هر آينه در شكم تو سرور و آقايى است، پس هر گاه او را زاييدى نامش را محمّد گذار، و خداوند نام او را از يكى از نامهاى خود مُشتقّ ساخت، خداوند محمود و او محمّد است.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است كه خداوند او را نزد فرعون فرستاد و معجزه بزرگى را به دست او نمايان ساخت.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله به سوى فراعنه بسيارى فرستاده شد، افرادى همچون أبو جهل بن هشام، عتبة بن ربيعه، و شيبه، و أبو البخترىّ، و نصر بن حارث، و اُبَىّ بن خلف، و منبّه و نبيه دو فرزند حجّاج، و به سوى پنج نفر از مسخره كنندگان: وليد بن مغيره مخزومىّ، و عاص بن وائل سهمى، و أسود بن عبد يغوث زهرىّ، و أسود بن مطّلب، و حارث بن طلاطله، تا معجزاتى در آفاق و انفس بر ايشان نماياند تا اينكه بخوبى آشكار گرديد كه او بر حقّ است.

عالم يهودى گفت: خداوند براى موسى از فرعون انتقام سختى گرفت.

ص: 475

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ لَقَدِ انْتَقَمَ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ لِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله مِنَ الْفَرَاعِنَةِ، فَأَمَّا الْمُسْتَهْزِءُونَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ »(1)، فَقَتَلَ اللَّهُ خَمْسَتَهُمْ، كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِغَيْرِ قِتْلَةِ صَاحِبِهِ، فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ.

فَأَمَّا الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ: فَمَرَّ بِنَبْلٍ لِرَجُلٍ مِنْ خُزَاعَةَ قَدْ رَاشَهُ (2) وَ وَضَعَهُ فِي الطَّرِيقِ، فَأَصَابَهُ شَظِيَّةٌ(3) مِنْهُ فَانْقَطَعَ أَكْحَلُهُ (4) حَتَّى أَدْمَاه،ُ فَمَاتَ وَ هُوَ يَقُولُ: «قَتَلَنِي رَبُّ مُحَمَّدٍ».

وَ أَمَّا الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ السَّهْمِيُّ: فَإِنَّهُ خَرَجَ فِي حَاجَةٍ لَهُ إِلَى مَوْضِعٍ فَتَدَهْدَهَ (5) تَحْتَهُ حَجَرٌ، فَسَقَطَ فَتَقَطَّعَ قِطْعَةً قِطْعَةً، فَمَاتَ وَ هُوَ يَقُولُ: «قَتَلَنِي رَبُّ مُحَمَّدٍ».

وَ أَمَّا الْأَسْوَدُ بْنُ عَبْدِ يَغُوثَ: فَإِنَّهُ خَرَجَ يَسْتَقْبِلُ ابْنَهُ زَمْعَةَ، فَاسْتَظَلَّ بِشَجَرَةٍ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَأَخَذَ رَأْسَهُ فَنَطَحَ بِهِ الشَّجَرَةَ، فَقَالَ لِغُلَامِهِ: امْنَعْ هَذَا عَنِّي! فَقَالَ: مَا أَرَى أَحَداً يَصْنَعُ شَيْئاً إِلَّا نَفْسَكَ، فَقَتَلَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: «قَتَلَنِي رَبُّ مُحَمَّدٍ».

-----------------------

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و خداوند براى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نيز انتقام سختى از اين فراعنه گرفت، امّا مسخره كنندگان، خداوند در باره اشان فرموده: «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»(6)، پس هر پنج نفرشان را در روز اُحُد به قتل رسانيد.

امّا وليد بن مغيره: روزى به جايى مى رفت از مسيرى گذر كرد كه فردى خزاعى تيرى مستور به پُر را در آنجا قرار داده بود، تكّه اى از آن به دست او خورده و رگ اكحل او را دريده تا خون جارى شد، و در حال جان دادن مى گفت: «خداى محمّد مرا كشت!».

امّا عاص بن وائل سهمى: روزى براى كارى به مكانى رفته بود كه سنگى از زير پايش لغزيده و سقوط نمود و تكّه تكّه شده و به هلاكت رسيد، و مى گفت: «خداى محمّد مرا كشت!».

و امّا أسود بن عبد يغوث: روزى او براى استقبال فرزندش زمعه خارج شد، در اين بين زير سايه درختى ايستاد، در اين حال جبرئيل عليه السّلام نازل شده و سر او را به درخت كوفت، و او مى گفت: مرا از دست اين فرد نجات بده، و غلامش گفت: من هيچ كس را نمى بينم كه با تو كارى انجام دهد جز خودت را، پس او را كشت و او مى گفت: «خداى محمّد مرا كشت!».

ص: 476


1- الحجر- 95
2- راش السهم: الزق عليه الريش
3- الشظية: الفلقة من العصا و نحوها
4- الأكحل: عرق في اليد يفصد
5- تدهده: تدحرج
6- حجر: 95

وَ أَمَّا الْأَسْوَدُ بْنُ الْمُطَّلِبِ: فَإِنَّ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله دَعَا عَلَيْهِ أَنْ يُعْمِيَ اللَّهُ بَصَرَهُ، وَ أَنْ يُثْكِلَهُ وُلْدَهُ، فَلَمَّا كَانَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ خَرَجَ حَتَّى صَارَ إِلَى مَوْضِعٍ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام بِوَرَقَةٍ خَضْرَاءَ فَضَرَبَ بِهَا وَجْهَهُ فَعَمِيَ فَبَقِيَ حَتَّى أَثْكَلَهُ اللَّهُ وُلْدَهُ.

وَ أَمَّا الْحَرْثُ بْنُ أَبِي الطَّلَالَةِ: فَإِنَّهُ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ فِي السَّمُومِ فَتَحَوَّلَ حَبَشِيّاً، فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ فَقَالَ: أَنَا الْحَارِثُ، فَغَضِبُوا عَلَيْهِ فَقَتَلُوهُ وَ هُوَ يَقُولُ: «قَتَلَنِي رَبُّ مُحَمَّدٍ».

وَ رُوِيَ أَنَّ الْأَسْوَدَ بْنَ الْحَارِثِ أَكَلَ حُوتاً مَالِحاً فَأَصَابَهُ غَلَبَةُ الْعَطَشِ، فَلَمْ يَزَلْ يَشْرَبُ الْمَاءَ حَتَّى انْشَقَّ بَطْنُهُ، فَمَاتَ وَ هُوَ يَقُولُ: «قَتَلَنِي رَبُّ مُحَمَّدٍ»(1).

كُلُّ ذَلِكَ فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ، وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَقَالُوا لَهُ: يَا مُحَمَّدُ! نَنْتَظِرُ بِكَ إِلَى الظُّهْرِ فَإِنْ رَجَعْتَ عَنْ قَوْلِكَ وَ إِلَّا قَتَلْنَاكَ، فَدَخَلَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله مَنْزِلَهُ فَأَغْلَقَ عَلَيْهِ بَابَهُ مُغْتَمّاً لِقَوْلِهِمْ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ مِنْ سَاعَتِهِ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ،

-----------------------

و امّا أسود بن مطّلب: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله او را نفرين كرد كه خداوند روشنى ديدگانش را خاموش سازد، و او را به دست پسرش به قتل رساند. او روزى براى كارى به مكانى رفته بود كه جبرئيل با برگى سبز نزد او آمده و با آن به صورت او زد تا اينكه كور شد، و در همان حال كورى بماند تا اينكه خداوند فرزند او را مأمور قتل وى ساخت.

و امّا حارث بن طلاطله: او در هوايى گرم از خانه اش خارج شد و گرفتار بادى سموم شد و در اثر آن چهره اش به مردى حبشى تغيير يافت، زمانى كه نزد أهل خود بازگشت گفت من حارث هستم، جماعت كه او را نشناخته بودند غضب نموده و او را كشتند، و او در اين حال مى گفت: «خداى محمّد مرا كشت!».

و روايت است كه أسود بن حارث در اثر خوردن ماهى شورى دچار عطش شد، و آنقدر آب خورد تا شكمش پاره شد، و او در اين حال مى گفت: «خداى محمّد مرا كشت!».

همه اين وقايع در يك ساعت رخ داد، و اين بدان جهت بود كه ايشان نزد رسول خدا يك صدا گفتند: اى محمّد، ما تا زمان ظهر به تو فرصت مى دهيم اگر از گفته ات بازنگردى تو را به قتل خواهيم رساند، پس پيامبر از سر حزن و اندوه از كلام ايشان به خانه خود رفته و درب را قفل نمود، در اين حال جبرئيل همان ساعت از جانب خدا نزد او آمده و گفت: اى محمّد،

ص: 477


1- الظاهر ان هذا الكلام للمؤلّف رحمه اللّه ادخله في الخبر

السَّلَامُ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ، وَ هُوَ يَقُولُ لَكَ: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ »(1) يَعْنِي أَظْهِرْ أَمْرَكَ لِأَهْلِ مَكَّةَ، وَ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِيمَان،ِ قَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ، كَيْفَ أَصْنَعُ بِالْمُسْتَهْزِءِينَ وَ مَا أَوْعَدُونِي؟ قَالَ لَهُ : «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» قَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ، كَانُوا السَّاعَةَ بَيْنَ يَدَيَّ، قَالَ: كُفِيتَهُمْ، وَ أَظْهَرَ أَمْرَهُ عِنْدَ ذَلِكَ.

وَ أَمَّا بَقِيَّةُ الْفَرَاعِنَةِ: قُتِلُوا يَوْمَ بَدْرٍ بِالسَّيْفِ(2)، فَهَزَمَ اللَّهُ الْجَمِيعَ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ قَدْ أُعْطِيَ الْعَصَا فَكَانَ تَحَوَّلَ ثُعْبَاناً.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّ رَجُلًا كَانَ يُطَالِبُ أَبَا جَهْلٍ بِدَيْنِ: ثَمَنِ جَزُورٍ قَدِ اشْتَرَاهُ، فَاشْتَغَلَ عَنْهُ وَ جَلَسَ يَشْرَبُ، فَطَلَبَهُ الرَّجُلُ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْمُسْتَهْزِءِينَ: مَنْ تَطْلُبُ؟ فَقَالَ: عَمْرَو بْنَ هِشَامٍ

-----------------------

سلام (يكى از نامهاى خداوند) بر تو سلام فرستاده و مى فرمايد: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ» (3)، يعنى امر و كار خود را براى أهل مكّه ظاهر كن، و ايشان را به ايمان بخوان. حضرت فرمود: اى جبرئيل با مسخره كنندگان و وعيدشان چه كنم؟ جبرئيل گفت: «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» (4)، فرمود: اى جبرئيل، اينان الحال نزد منند، جبرئيل گفت: آنان را خلاص كردم، اكنون امر الهى را اظهار نما.

و امّا باقى فراعنه همگى در روز بدر با شمشير كشته شدند، و خداوند جمعشان را پراكنده ساخته و همگى به درك واصل شدند.

عالم يهودى گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است، كه عصايى داده شد كه تبديل به اژدها مى گشت.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن داده شده، مردى از أبو جهل مطالبه دَينى از بابت قيمت شترى كه به او فروخته بود داشت، و أبو جهل بى اعتنا به او سرگرم نوشيدن شراب بود، و آن مرد هر چه گشت او را نيافت، در اين حال يكى از مسخره كنندگان به او گفت: دنبال كه مى گردى؟ گفت: عمرو بن هشام

ص: 478


1- الحجر- 94
2- روي عن ابن مسعود قال: كنا مع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فصلى في ظل الكعبة، و ناس من قريش و أبو جهل نحروا جزورا في ناحية مكّة، فبعثوا و جاءوا بسلاء فطرحوه بين كتفيه، فجاءت فاطمة(عليهاالسّلام) فطرحته عنه، فلما انصرف قال:« اللّهمّ عليك بقريش، اللّهمّ عليك بأبي جهل، و بعتبة، و شيبة، و وليد بن عتبة، و أميّة بن خلف، و بعقبة بن أبي معيط» قال عبد اللّه و لقد رأيتهم قتلى في قليب بدر
3- حجر 94
4- حجر 95

- يَعْنِي أَبَا جَهْلٍ - لِي عَلَيْهِ دَيْنٌ، قَالَ: فَأَدُلُّكَ عَلَى مَنْ يَسْتَخْرِجُ مِنْهُ الْحُقُوقَ؟ قَالَ: نَعَمْ.

فَدَلَّهُ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ كَانَ أَبُو جَهْلٍ يَقُولُ: لَيْتَ لِمُحَمَّدٍ إِلَيَّ حَاجَةً فَأَسْخَرَ بِهِ وَ أَرُدَّهُ، فَأَتَى الرَّجُلُ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، بَلَغَنِي أَنَّ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَمْرِو بْنِ هِشَامٍ حُسْنَ صَدَاقَةٍ، وَ أَنَا أَسْتَشْفِعُ بِكَ إِلَيْهِ، فَقَامَ مَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَأَتَى بَابَهُ، فَقَالَ لَهُ: قُمْ يَا أَبَا جَهْلٍ فَأَدِّ إِلَى - الرَّجُلِ حَقَّهُ - وَ إِنَّمَا كَنَّاهُ بِأَبِي جَهْلٍ ذَلِكَ الْيَوْمَ - فَقَامَ مُسْرِعاً حَتَّى أَدَّى إِلَيْهِ حَقَّهُ، فَلَمَّا رَجَعَ إِلَى مَجْلِسِهِ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: فَعَلْتَ ذَلِكَ فَرَقاً مِنْ مُحَمَّدٍ(1)؟ قَالَ: وَيْحَكُمْ اعْذِرُونِي، إِنَّهُ لَمَّا أَقْبَلَ رَأَيْتُ عَنْ يَمِينِهِ رِجَالًا مَعَهُمْ (2) حِرَابٌ تَتَلَأْلَأُ، وَ عَنْ يَسَارِهِ ثُعْبَانَيْنِ تَصْطَكُّ أَسْنَانُهُمَا. وَ تَلْمَعُ النِّيرَانُ مِنْ أَبْصَارِهِمَا، لَوِ امْتَنَعْتُ لَمْ آمَنْ أَنْ يَبْعَجُوا بِالْحِرَابِ بَطْنِي(3) وَ تَقْضَمَنِي الثُّعْبَانَانِ.

هَذَا أَكْبَرُ مِمَّا أُعْطِيَ مُوسَى عليه السّلام، ثُعْبَانُ بِثُعْبَانِ مُوسي وَ زَادَ اللَّهُ مُحَمَّداً ثُعْبَاناً

-----------------------

- يعنى همان أبو جهل- از او طلبى دارم، گفت: مى خواهى تو را به كسى كه حقوق را مطالبه مى كند راهنمايى كنم؟ گفت: آرى.

پس او را بنزد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرستاد، و أبو جهل را آرزو بود كه روزى محمّد از او حاجتى بخواهد تا وى را مسخره نموده و ردّ كند، پس آن مرد نزد رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفت: اى محمّد، گويا ميان تو و عمرو بن هشام حُسن رِفاقتى است، من شما را شفيع ميان خود و او قرار مى دهم، پس آن حضرت با او رهسپار شده تا درب منزل أبو جهل رسيده و گفت: برخيز اى أبو جهل و حقّ اين مرد را بپرداز- و او را در اين روز أبو جهل ناميد- پس أبو جهل فى الفور برخاسته و حقّ آن مرد را پرداخت. وقتى او به جمع دوستان خود رفت يكى به او گفت: حقّ آن مرد را از ترس محمّد پرداختى؟! گفت: واى بر شما! عذر مرا بپذيريد، هنگامى كه او نزد من آمد در سمت راستش مردان مسلّحى را ديدم كه برق مى زدند، و در سمت چپ او دو اژدر عظيم الجثّه بود كه دندان بر هم مى كوفتند و دو چشمشان همچون كوره آهنگر از آن شعله هاى آتش به سوى آسمان متصاعد بود، و در اين حال اگر از پرداخت امتناع مى كردم از شرّ آنها در امان نمى ماندم.

اين واقعه بزرگتر از عطاى موسى مى باشد، يك اژدر به اژدر موسى، و خدا محمّد را با يك اژدر

ص: 479


1- فرقا: فرعا
2- يبعجوا- بفتح العين- يشقوا
3- في بعض النسخ:« بأيديهم»

وَ ثَمَانِيَةَ أَمْلَاكٍ مَعَهُمُ الْحِرَابُ، وَ لَقَدْ كَانَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله يُؤْذِي قُرَيْشاً بِالدُّعَاءِ، فَقَامَ يَوْماً فَسَفَّهَ أَحْلَامَهُمْ وَ عَابَ دِينَهُمْ، وَ شَتَمَ أَصْنَامَهُمْ، وَ ضَلَّلَ آبَاءَهُمْ، فَاغْتَمُّوا مِنْ ذَلِكَ غَمّاً شَدِيداً، فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ: وَ اللَّهِ لَلْمَوْتُ خَيْرٌ لَنَا مِنَ الْحَيَاةِ، فَلَيْسَ فِيكُمْ مَعَاشِرَ قُرَيْشٍ أَحَدٌ يَقْتُلُ مُحَمَّداً فَيُقْتَلَ بِهِ؟ فَقَالُوا: لَا. قَالَ: فَأَنَا أَقْتُلُهُ، فَإِنْ شَاءَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَتَلُونِي بِهِ، وَ إِلَّا تَرَكُونِي، قَالَ: إِنَّكَ إِنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ اصْطَنَعْتَ إِلَى أَهْلِ الْوَادِي مَعْرُوفاً لَا تَزَالُ تُذْكَرُ بِهِ، قَالَ: إِنَّهُ كَثِيرُ السُّجُودِ حَوْلَ الْكَعْبَةِ، فَإِذَا جَاءَ وَ سَجَدَ أَخَذْتُ حَجَراً فَشَدَخْتُهُ (1) بِهِ.

فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَطَافَ بِالْبَيْتِ أُسْبُوعاً، ثُمَّ صَلَّى وَ أَطَالَ السُّجُودَ، فَأَخَذَ أَبُو جَهْلٍ حَجَراً فَأَتَاهُ مِنْ قِبَلِ رَأْسِهِ، فَلَمَّا أَنْ قَرُبَ مِنْهُ، أَقْبَلَ فَحْلٌ مِنْ قِبَلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَاغِراً فَاهُ نَحْوَهُ، فَلَمَّا أَنْ رَآهُ أَبُو جَهْلٍ فَزِعَ مِنْهُ وَ ارْتَعَدَتْ يَدُهُ، وَ طَرَحَ الْحَجَرَ فَشَدَخَ رِجْلَهُ، فَرَجَعَ مُدْمًى، مُتَغَيِّرَ اللَّوْنِ، يُفِيضُ عَرَقاً.

-----------------------

ديگر و هشت فرشته مسلّح برترى داده، و اين گونه بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كفّار قريش را با نفرين آزار مى داد، پس يك روز برخاسته و نسبت سفاهت به احلامشان داده و از دينشان عيب گرفت و بتان ايشان را دشنام داد، و پدرانشان را گمراه دانست، از اين ماجرا آنان بسيار غمگين شدند، أبو جهل گفت: بخدا قسم كه مرگ براى ما از زندگى بهتر است، آيا ميان شما جماعت قريش كسى نيست كه محمّد را بكشد و بخاطرش كشته شود؟ گفتند: نه، گفت: پس من خودم او را مى كشم، اگر فرزندان عبد المطّلب خواستند مرا بكشند، و گر نه مرا رها كنند، قريش گفتند: اگر تو اين كار را بكنى در ميان أهل وادى معروف خواهى شد و هميشه از تو ياد كنند، گفت: محمّد در اطراف كعبه بسيار به سجده مى رود، پس هنگامى كه آمد و به سجده رفت سنگى را برداشته و با آن كارش را يكسره خواهم كرد.

پس رسولخدا صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله آمده و هفت بار دور كعبه طواف نمود، سپس نماز گزارده و به سجده رفت، در اين حال أبو جهل سنگى را برداشته و بالاى سر آنحضرت رفت، هنگامى كه نزديك او شد ديد شيرى دهان باز كرده به او نزديك شد، پس أبو جهل از ترس به خود لرزيده و سنگ را رها كرده و روى پايش افتاد و آن را مجروح كرد، پس با پايى خونين و رنگى پريده و عرق ريزان صحنه را ترك كرد.

ص: 480


1- الشدخ: كسر الشي ء الأجوف

فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: مَا رَأَيْنَاكَ كَالْيَوْمِ؟! فَقَالَ: وَيْحَكُمْ اعْذِرُونِي، فَإِنَّهُ أَقْبَلَ مِنْ عِنْدِهِ فَحْلٌ فَاغِراً فَاهُ فَكَادَ يَبْتَلِعُنِي، فَرَمَيْتُ بِالْحَجَرِ فَشَدَخْتُ رِجْلِي.

قَالَ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ مُوسَى قَدْ أُعْطِيَ الْيَدَ الْبَيْضَاءَ، فَهَلْ فَعَلَ بِمُحَمَّدٍ شَيْئاً مِنْ هذا؟

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّ نُوراً كَانَ يُضِي ءُ عَنْ يَمِينِهِ حَيْثُمَا جَلَسَ، وَ عَنْ يَسَارِهِ حَيْثُمَا جَلَسَ، وَ كَانَ يَرَاهُ النَّاسُ كُلُّهُمْ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ مُوسَى عليه السّلام قَدْ ضُرِبَ لَهُ طَرِيقٌ فِي الْبَحْرِ، فَهَلْ فُعِلَ بِمُحَمَّدٍ شَيْ ءٌ مِنْ هَذَا؟

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، خَرَجْنَا مَعَهُ إِلَى حُنَيْنٍ فَإِذَا نَحْنُ بِوَادٍ يَشْخُبُ، فَقَدَّرْنَاهُ فَإِذَا هُوَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ قَامَةً، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ الْعَدُوُّ وَرَاءَنَا وَ الْوَادِي أَمَامَنَا، كَمَا قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى : «إِنَّا لَمُدْرَكُونَ »، فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ:

-----------------------

رفقاى أبو جهل به او گفتند: تا بحال تو را چون امروز نديده ايم؟ گفت: واى بر شما مرا معذور بداريد، و تمام قصّه را برايشان گفت.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است كه يد بيضاء عطا شده، آيا براى محمّد چنين فضيلتى مى باشد؟

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر و بهتر از آن عطا شده است، آنحضرت هر كجا كه مى نشست يك نورى از سمت راست و چپ او مى درخشيد، و همه مردم آن را مى ديدند.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است كه راهى از ميان دريا برايش گشوده شد، آيا چنين فضيلتى نيز براى محمّد هست؟

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن عطا شده است، روز حنين با آنحضرت خارج شديم در راه به مكانى رسيديم كه سيل همه جا را گرفته بود، و با اندازه اى كه گرفتيم عمق آن چهارده قد بود، همه گفتند: اى رسولخدا، دشمن در پشت ما و وادى پرسيل جلوى ما است- همان گونه كه أصحاب موسى گفتند: «إِنَّا لَمُدْرَكُونَ» (1)- پس آن حضرت دست به دعا از مركب پياده شده و عرضه داشت:

ص: 481


1- شعرا: 61

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ جَعَلْتَ لِكُلِّ مُرْسَلٍ دَلَالَةً، فَأَرِنِي قُدْرَتَكَ» وَ رَكِبَ صلّي الله عليه و آله فَعَبَرَتِ الْخَيْلُ لَا تَنْدَى حَوَافِرُهَا، وَ الْإِبِلُ لَا تَنْدَى أَخْفَافُهَا، فَرَجَعْنَا فَكَانَ فَتْحُنَا.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ مُوسَى عليه السّلام قَدْ أُعْطِيَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله لَمَّا نَزَلَ الْحُدَيْبِيَةَ وَ حَاصَرَهُ أَهْلُ مَكَّةَ، قَدْ أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ، وَ ذَلِكَ أَنَّ أَصْحَابَهُ شَكَوْا إِلَيْهِ الظَّمَأَ وَ أَصَابَهُمْ ذَلِكَ حَتَّى الْتَقَتْ خَوَاصِرُ الْخَيْلِ، فَذَكَرُوا لَهُ صلّي الله عليه و آله فَدَعَا بِرَكْوَةٍ يَمَانِيَّةٍ ثُمَّ نَصَبَ يَدَهُ الْمُبَارَكَةَ فِيهِ، فَتَفَجَّرَتْ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ عُيُونُ الْمَاءِ، فَصَدَرْنَا وَ صَدَرَتِ الْخَيْلُ رِوَاءً، وَ مَلَأْنَا كُلَّ مَزَادَةٍ وَ سِقَاءٍ.

وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَهُ بِالْحُدَيْبِيَةِ فَإِذَا ثَمَّ قَلِيبٌ جَافَّةٌ، فَأَخْرَجَ عليه السّلام سَهْماً مِنْ كِنَانَتِهِ، فَنَاوَلَهُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ وَ قَالَ لَهُ: اذْهَبْ بِهَذَا السَّهْمِ إِلَى تِلْكَ الْقَلِيبِ الْجَافَّةِ فَاغْرِسْهُ فِيهَا، فَفَعَلَ ذَلِكَ فَتَفَجَّرَتْ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً مِنْ تَحْتِ السَّهْمِ.

-----------------------

«پروردگارا، تو براى هر مرسلى نشانه اى قرار داده اى، پس قدرت خود را به من بنماى» و سوار مركب شد، و تمام آن خيل عظيم بطورى از آن آب ردّ شدند كه اصلا سم اسبان و اخفاف شتران تر نشد، و پيروزمندانه از آن غزوه بازگشتيم.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است كه سنگى داده شد كه از آن دوازده چشمه بيرون زد.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وقتى وارد حديبيه شد و أهل مكّه او را محاصره كردند، چيزى برتر از آن سنگ عطا شد، أصحاب را تشنگى سختى درگرفت و شكايت به آن حضرت بردند، و شدّت عطش بنوعى بود كه همه به پهلوهاى چهارپايان پناه بردند، و اين را به او گزارش دادند، پس آن حضرت ظرف آبى يمانى خواست سپس دست مبارك خود را داخل قدح برده بيرون آورد، ناگاه از ميان انگشتان آن حضرت چشمه هاى آب روان گشت، و ما و همه چهارپايان رو بدان آورده و همگى سيراب شديم، و تمام ظروف خود را پر آب نموديم.

و در آنجا چاه خشكى بود، آن حضرت تيرى از كيسه خويش بيرون آورده به دست براء بن عازب داده گفت: اين تير را ميان آن چاه خشك بنشان، او نيز همان كرد، فى الفور در زير اين تير دوازده چشمه جارى شد.

ص: 482

وَ لَقَدْ كَانَ يَوْمُ الْمِيضَاةِ عِبْرَةً وَ عَلَامَةً لِلْمُنْكِرِينَ لِنُبُوَّتِهِ، كَحَجَرِ مُوسَى حَيْثُ دَعَا بِالْمِيضَاةِ، فَنَصَبَ يَدَهُ فِيهَا فَغَاضَتِ الْمَاءُ وَ ارْتَفَعَ، حَتَّى تَوَضَّأَ مِنْهُ ثَمَانِيَةُ آلَافِ رَجُلٍ فَشَرِبُوا حَاجَتَهُمْ، وَ سَقَوْا دَوَابَّهُمْ، وَ حَمَلُوا مَا أَرَادُوا.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ مُوسَى عليه السّلام أُعْطِيَ الْمَنَّ وَ السَّلْوى * فَهَلْ أُعْطِيَ لِمُحَمَّدٍ نَظِيرُ هَذَا؟

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَلَّ لَهُ الْغَنَائِمَ وَ لِأُمَّتِهِ، وَ لَمْ تَحِلُّ الْغَنَائِمُ لِأَحَدٍ غَيْرِهِ قَبْلَهُ، فَهَذَا أَفْضَلُ مِنَ الْمَنِّ وَ السَّلْوَى، ثُمَّ زَادَهُ أَنْ جَعَلَ النِّيَّةَ لَهُ وَ لِأُمَّتِهِ [بِلَا عَمَلٍ] عَمَلًا صَالِحاً وَ لَمْ يَجْعَلْ لِأَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ ذَلِكَ قَبْلَهُ، فَإِذَا هَمَّ أَحَدُهُمْ بِحَسَنَةٍ وَ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، فَإِنْ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ عَشَرَةٌ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: إِنَّ مُوسَى عليه السّلام قَدْ ظُلِّلَ عَلَيْهِ الْغَمَامُ.

-----------------------

و نيز روز ميضاة (كه مردم به آن محلّ رفته از آنجا وضو از براى عبادت مى گرفتند) مايه عبرت و نشانه اى براى منكرين نبوّت آن حضرت بود، همچون سنگ موسى عليه السّلام، روزى آن ميضاة را طلب نمود، و دست مبارك خود بر آن نهاد، آب به فوران آمده و بلند شد بطورى كه هشت هزار مرد از آن وضو ساخته و به قدر حاجت خود از آن نوشيدند، و چهارپايان خود را سيراب ساخته، و آنچه مى خواستند با خود بردند.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است كه منَّ و سَلوى عطا شد، پس آيا مانند اينها به محمّد نيز داده شده؟

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آنها عطا شده است، خداوند عزّ و جلّ تمام غنائم را براى او و امّتش حلال ساخت، و پيش از او براى هيچكس حلال نساخته بود، پس اين از مَنّ و سَلوى برتر است، و زياده از اين تنها نيّت خير را بدون عمل براى ايشان عمل صالح قرار داد، و اين را در باره هيچ يك از اُمّتهاى سابق قرار نداده بود، پس هر گاه يكى از ايشان قصد كار خيرى را بكند و آنرا انجام ندهد يك حسنه در دفتر اعمال او ثبت خواهد شد، و در صورت عمل ده حسنه مكتوب گردد.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت موسى عليه السّلام است كه ابرها بر او سايه انداخت.

ص: 483

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ قَدْ فُعِلَ ذَلِكَ بِمُوسَى فِي التِّيهِ، وَ أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أَفْضَلَ مِنْ هَذَا، إِنَّ الْغَمَامَةَ كَانَتْ تُظِلُّهُ مِنْ يَوْمَ وُلِدَ إِلَى يَوْمَ قُبِضَ فِي حَضَرِهِ وَ أَسْفَارِهِ. فَهَذَا أَفْضَلُ مِمَّا أُعْطِيَ مُوسَى.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَهَذَا دَاوُدُ عليه السّلام قَدْ لَيَّنَ اللَّهُ لَهُ الْحَدِيدَ، فَعَمِلَ مِنْهُ الدُّرُوعَ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله قَدْ أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّهُ لَيَّنَ اللَّهُ لَهُ الصُّمَّ الصُّخُورَ الصِّلَابَ وَ جَعَلَهَا غَاراً(1)، وَ لَقَدْ غَارَتِ الصَّخْرَةُ تَحْتَ يَدِهِ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ لِينَةً، حَتَّى صَارَتْ كَهَيْئَةِ الْعَجِينِ(2)، وَ قَدْ رَأَيْنَا ذَلِكَ وَ الْتَمَسْنَاهُ تَحْتَ رَايَتِهِ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: هَذَا دَاوُدُ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ حَتَّى سَارَتِ الْجَبَلُ مَعَهُ لِخَوْفِهِ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّهُ كَانَ إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ سُمِعَ لِصَدْرِهِ وَ جَوْفِهِ أريز [أَزِيزٌ] كأريز [كَأَزِيزِ] الْمِرْجَلِ عَلَى الْأَثَافِيِّ مِنْ شِدَّةِ الْبُكَاءِ(3)،

-----------------------

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و اين كار براى موسى در «تيه» (كه جمعى از بنى اسرائيل در آن سرگردان بودند) رخ داد، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن داده شده، خداوند ابرى را مقرّر فرمود كه پيوسته از ابتداى تولّد تا دم مرگ در سفر و حضر بر سر مبارك او سايه اندازد. پس اين افضل و برتر از آن است كه به موسى عطا شده است.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت داود عليه السّلام است كه خداوند آهن را براى او نرم ساخت، و از آن سپرها را ساخت.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهتر و برتر از آن داده شده، خداوند سنگ سخت محكم را براى او نرم نموده و تبديل به غار ساخت، و زير دستان مبارك آن حضرت در بيت المقدس چنان نرم همچون خمير شد، ما اين را مشاهده كرديم و تحت رايت او آن را التماس نموديم.

عالم يهودى گفت: اين حضرت داود عليه السّلام است، كه بر خطاى خود گريست بنوعى كه كوهها از سر ترس با او سارى و جارى شدند.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن عطا شده، آن حضرت وقتى به نماز مى ايستاد از شدّت گريه از سينه و شكم او صوتى همچون آوازى كه از ديگ مسين مملوّ از آب كه بر بالاى آتش افروخته باشد در جوش و غليان بود شنيده مى شد،

ص: 484


1- يظهر من هذا الكلام أنّ الغار أحدث لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و لم يكن من قبل
2- و ذلك ليلة المعراج
3- الأريز: و هو أن يجيش جوفه و يغلي بالبكاء. و المرجل- كمنبر-: القدر و الأثافي: الأحجار التي يوضع عليها القدر

وَ قَدْ آمَنَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عِقَابِهِ، فَأَرَادَ أَنْ يَتَخَشَّعَ لِرَبِّهِ بِبُكَائِهِ فَيَكُونَ إِمَاماً لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ، وَ لَقَدْ قَامَ صلّي الله عليه و آله عَشْرَ سِنِينَ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِهِ، حَتَّى تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ وَ اصْفَرَّ وَجْهُهُ، يَقُومُ اللَّيْلَ أَجْمَعَ، حَتَّى عُوتِبَ فِي ذَلِكَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»(1)، بَلْ لِتَسْعَدَ بِهِ، وَ لَقَدْ كَانَ يَبْكِي حَتَّى يُغْشَى عَلَيْهِ، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ لَيْسَ اللَّهُ غَفَرَ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ؟ قَالَ: بَلَى، أَ فَلَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً.

وَ لَئِنْ سَارَتِ الْجِبَالُ وَ سَبَّحَتْ مَعَهُ لَقَدْ عُمِلَ بِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِذْ كُنَّا مَعَهُ عَلَى جَبَلِ حِرَاءَ، إِذْ تَحَرَّكَ الْجَبَلُ فَقَالَ لَهُ: «قِرَّ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ صِدِّيقٌ شَهِيدٌ» فَقَرَّ الْجَبَلُ مُطِيعاً لِأَمْرِهِ وَ مُنْتَهِياً إِلَى طَاعَتِهِ، وَ لَقَدْ مَرَرْنَا مَعَهُ بِجَبَلٍ وَ إِذَا الدُّمُوعُ تَخْرُجُ مِنْ بَعْضِهِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: «مَا يُبْكِيكَ يَا جَبَلُ؟» فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ،

-----------------------

و اين در حالى بود كه خداوند او را از عقاب خود ايمن ساخته بود، و آنحضرت با اين گريه مى خواست به درگاه خداوند اظهار تخشّع كند و او امام و مقتداى همه است، و آن رسول گرامى مدّت ده سال به واسطه عبوديّت خداوند بر اطراف انگشتان ايستاده عبادت ربّ العزّت نمود تا آنكه قدمهاى مبارك متورّم و سطبر و رنگ مباركش مايل به زردى گرديد، و دائما نماز شب خواند، تا آنكه از جانب خداوند عزّ و جلّ عتاب شد كه «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»، بلكه بايد بدان واسطه خوشبخت گردى، و او چندان گريه مى كرد كه در برخى اوقات بيهوش مى شد، روزى يكى از أصحاب به او عرض كرد: اى رسول خدا، مگر نه اين است كه خداوند گناهان دور و نزديك گذشته تو را آمرزيده؟ گفت: آرى، مگر من نبايد بنده سپاسگزار خدا باشم؟!.

و چنانچه كوهها با او جارى شده و تسبيح گفتند، با محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن انجام شده، ما با او بر كوه حراء بوديم، ناگاه كوه به لرزه درآمد و آن حضرت به كوه فرمود: آرام بگير، كه جز نبىّ و وصىّ يا صدّيق شهيد بر روى تو نايستاده. پس كوه مطيع فرمان آنحضرت آرام گرفت، و ما با او از كوهى عبور مى كرديم كه ناگاه قطرات گريه از برخى از قسمتهاى آن بيرون مى زد، آنحضرت به كوه فرمود: براى چه گريه مى كنى؟. گفت: اى رسولخدا،

ص: 485


1- طه- 1

كَانَ الْمَسِيحُ مَرَّ بِي وَ هُوَ يُخَوِّفُ النَّاسَ مِنْ نَارٍ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ، وَ أَنَا أَخَافُ أَنْ أَكُونَ مِنْ تِلْكَ الْحِجَارَةِ، قَالَ لَهُ: «لَا تَخَفْ، تِلْكَ الْحِجَارَةُ الْكِبْرِيتُ». فَقَرَّ الْجَبَلُ وَ سَكَنَ وَ هَدَأَ وَ أَجَابَ لِقَوْلِهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا سُلَيْمَانُ أُعْطِيَ مُلْكاً لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّهُ هَبَطَ إِلَيْهِ مَلَكٌ لَمْ يَهْبِطْ إِلَى الْأَرْضِ قَبْلَهُ، وَ هُوَ مِيكَائِيلُ فَقَالَ لَهُ: يَا مُحَمَّدُ، عِشْ مَلِكاً مُنْعَماً، وَ هَذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ مَعَكَ، وَ يَسِيرُ مَعَكَ جِبَالُهَا ذَهَباً وَ فِضَّةً، وَ لَا يَنْقُصُ لَكَ مِمَّا ادُّخِرَ لَكَ فِي الْآخِرَةِ شَيْ ءٌ فَأَومَى إِلَى جَبْرَئِيلَ - وَ كَانَ خَلِيلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ - فَأَشَارَ عَلَيْهِ أَنْ تَوَاضَعْ، فَقَالَ: بَلْ أَعِيشُ نَبِيّاً عَبْداً آكُلُ يَوْماً وَ لَا آكُلُ يَوْمَيْنِ، وَ أَلْحَقُ بِإِخْوَانِي مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، فَزَادَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْكَوْثَرَ وَ أَعْطَاهُ الشَّفَاعَةَ، وَ ذَلِكَ أَعْظَمُ مِنْ مُلْكِ الدُّنْيَا مِنْ أَوَّلِهَا إِلَى آخِرِهَا سَبْعِينَ مَرَّةً،

-----------------------

حضرت مسيح بر من عبور كرد و او مردم را از آتشى مى ترساند كه هيمه آن مردمند و سنگها، و من ترس آن دارم كه نكند من از آن سنگها باشم، حضرت بدو فرمود: هراس مكن، آن سنگ؛ كبريت است. پس كوه آرام گرفته و سكون يافت و پاسخ او را داد.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت سليمان عليه السّلام است، ملك و سلطنتى عطا شد كه هيچكسى پس از او بدان دست نيافت.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهتر و برتر از آن عطا شده، روزى فرشته اى بر آن حضرت نازل شد كه پيش از آن به زمين نيامده بود، و او همان ميكائيل است، عرض كرد: اى محمّد! اگر خواهى پادشاه و منعم و مكرم باش، و اين كليدهاى گنجينه هاى زمين با تو است، و تمام كوههاى آن با تو طلا و نقره خواهد شد، و اين كار ذرّه اى از آنچه در آخرت برايت ذخيره شده كم نخواهد كرد، پس اشاره اى به جبرئيل- كه از ميان فرشتگان دوست آنحضرت بود- نمود، و او را اشاره به تواضع نمود، پس فرمود: بلكه من نبوّت و بندگى را اختيار كردم كه يك روز بخورم و دو روز گرسنه باشم، تا اينكه به برادرانم از انبياء ملحق شوم، پس خداوند عزّ و جلّ به آن حضرت كوثر و رتبه شفاعت را عنايت فرمود و اين درجه رفعت و كرامت هفتاد مرتبه عظيمتر از ملك دنيا از أوّل تا آخر آن است،

ص: 486

وَ وَعَدَهُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَقْعَدَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعَرْشِ، فَهَذَا أَفْضَلُ مِمَّا أُعْطِيَ سُلَيْمَانُ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا سُلَيْمَانُ قَدْ سُخِّرَتْ لَهُ الرِّيَاحُ، فَسَارَتْ بِهِ فِي بِلَادِهِ، غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا، إِنَّهُ سُرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى مَسِيرَةَ شَهْرٍ، وَ عُرِجَ بِهِ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ مَسِيرَةَ خَمْسِينَ أَلْفَ عَامٍ، فِي أَقَلَّ مِنْ ثُلُثِ لَيْلَةٍ، حَتَّى انْتَهَى إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ، فَدَني بِالْعِلْمِ فَتَدَلَّى فَدُلِّيَ مِنَ الْجَنَّةِ رَفْرَفٌ أَخْضَرُ، وَ غَشِيَ النُّورُ بَصَرَهُ فَرَأَى عَظَمَةَ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِفُؤَادِهِ، وَ لَمْ يَرَهَا بِعَيْنِهِ، فَكانَ كَقَابِ قَوْسَيْنِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا أَوْ أَدْنى ، فَأَوْحى اللَّهُ إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى، وَ كَانَ فِيمَا أَوْحَى إِلَيْهِ: الْآيَةُ الَّتِي فِي سُورَةِ الْبَقَرَةِ قَوْلُهُ: «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ

-----------------------

و او را وعده مقام محمود فرمود، پس وقتى روز قيامت فرا رسد خداوند عزّ و جلّ او را بر روى عرش مى نشاند، پس اى يهودى اين عطا از آنچه به سليمان داده شده بسى برتر و بهتر است.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت سليمان است كه تمام بادها تحت فرمان او شدند، بطورى كه با آن به تمام شهرها مى رفت تا به يك شب و روز راه يك ماهه مى پيمود.

حضرت أمير عَلَيهِ السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله برتر و بهتر از آن داده شده، ايشان مسير يك ماه راه از مسجد الحرام به مسجد الأقصى را سير داده شد، و از آنجا در ملكوت آسمانها مسير پنجاه هزار سال را عروج داده شد، و اين همه در كمتر از سه شب بود، تا اينكه به ساق عرش رسيد، تا اينكه به علم نزديك شد و به آن چسبيده و از آنجا او را به جنّت برده به بالاى رفرف سبز مشرّف شد، در آنجا نور محلّ بصر آن رسول گرامى را خيره كرده پس عظمت حضرت عزّ و جلّ را به چشم دل به نظر درآورد، و با ديدگان او را نديد، و فاصله ميان او و آن نور به مقدار فاصله دو كمان يا كمتر از آن بود، پس خداوند وحى فرستاد به بنده اش آنچه فرستاد، و از جمله آن اين آيه شريفه از سوره مباركه بقره بود كه: «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ

ص: 487

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»(1).

وَ كَانَتِ الْآيَةُ قَدْ عُرِضَتْ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عليه السّلام إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله، وَ عُرِضَتْ عَلَى الْأُمَمِ فَأَبَوْا أَنْ يَقْبَلُوهَا مِنْ ثِقَلِهَا، وَ قَبِلَهَا رَسُولُ اللَّهِ وَ عَرَضَهَا عَلَى أُمَّتِهِ فَقَبِلُوهَا، فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْهُمُ الْقَبُولَ عَلِمَ أَنَّهُمْ لَا يُطِيقُونَهَا، فَلَمَّا أَنْ سَارَ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ كَرَّرَ عَلَيْهِ الْكَلَامَ لِيُفَهِّمَهُ، فَقَالَ: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ - فَأَجَابَ صلّي الله عليه و آله مُجِيباً عَنْهُ وَ عَنْ أُمَّتِهِ- وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ »(2)، فَقَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ: لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ الْمَغْفِرَةُ عَلَيَّ إِنْ فَعَلُوا ذَلِكَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: أَمَّا إِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ بِنَا فَ_«غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ»، يَعْنِي الْمَرْجِعَ فِي الْآخِرَةِ.

-----------------------

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (3).

و اين آيه بر تمام انبياء از زمان حضرت آدم عرضه شد تا اينكه خداوند عزّ و جلّ حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را مبعوث فرمود، و بر تمام امّتها عرضه شد و از شدّت سنگينى آن را نپذيرفتند، و آن بر رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله عرضه شد و آن را پذيرفت و پس از عرضه بر امّت او نيز آن را پذيرفتند، پس وقتى خداوند تبارك و تعالى اين پذيرش را از ايشان مشاهده نمود دريافت كه اينان طاقت آن را ندارند، پس هنگامى كه آن حضرت به ساق عرش رسيد آن مطلب را بر او تكرار فرمود تا در باره اش انديشه كند، پس فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ» (4) پس آنحضرت از جانب خود و امّتش پاسخ داد كه: «وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»، پس خداوند متعال فرمود: در صورت انجام اين اعمال بهشت و مغفرت از آن ايشان خواهد بود، و پيامبر عرض كرد: اگر اين گونه با ما رفتار فرمايى، ف_«غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» يعنى ما خواهان غفران و بخشش تو در بازگشت و مرجع در آخرت مى باشيم.

ص: 488


1- البقرة- 284
2- البقرة- 85
3- بقره: 284-285
4- بقره: 284-285

قَالَ: فَأَجَابَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: قَدْ فَعَلْتُ ذَلِكَ بِكَ وَ بِأُمَّتِكَ، ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: أَمَّا إِذَا قَبِلْتَ الْآيَةَ بِتَشْدِيدِهَا وَ عِظَمِ مَا فِيهَا وَ قَدْ عَرَضْتُهَا عَلَى الْأُمَمِ فَأَبَوْا أَنْ يَقْبَلُوهَا وَ قَبِلَتْهَا أُمَّتُكَ، فَحَقَّ عَلَيَّ أَنْ أَرْفَعَهَا عَنْ أُمَّتِكَ، وَ قَالَ: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ» مِنْ خَيْرٍ - «وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» (1) مِنْ شَرٍّ.

فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله - لَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ-: أَمَّا إِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ بِي وَ بِأُمَّتِي فَزِدْنِي، قَالَ: سَلْ، قَالَ: « رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا»(2) قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: لَسْتُ أُؤَاخِذُ أُمَّتَكَ بِالنِّسْيَانِ وَ الْخَطَإِ لِكَرَامَتِكَ عَلَيَّ، وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْتُ عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ الْعَذَابِ، وَ قَدْ دَفَعْتُ ذَلِكَ عَنْ أُمَّتِكَ، وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا أَخْطَئُوا أُخِذُوا بِالْخَطَإِ وَ عُوقِبُوا عَلَيْهِ وَ قَدْ رَفَعْتُ ذَلِكَ عَنْ أُمَّتِكَ لِكَرَامَتِكَ عَلَيَّ.

فَقَالَ صلّي الله عليه و آله: اللَّهُمَّ إِذَا أَعْطَيْتَنِي ذَلِكَ فَزِدْنِي. قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ: سَلْ، قَالَ:

-----------------------

حضرت افزود: خداوند پاسخ فرمود كه اين رفتار را با تو و امّت تو خواهم كرد، سپس در ادامه فرمود: اگر اين آيه را با تمام سختيها و مسئوليت سنگين آن- كه وقتى بر امّتهاى پيش از تو عرضه داشتم آنرا نپذيرفتند و امّت تو آن را پذيرفت- قبول كنى، حقّ است بر من كه آن را از دوش امّت تو بردارم، و فرمود: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ» (3) از اعمال خير «وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» از كارهاى شرّ و بد.

پس رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى اين كلام را شنيد عرضه داشت: در صورت اين رفتار با من و امّتم پس آن را زياد فرما، فرمود: بپرس، گفت: «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا»، خداوند فرمود: به جهت كرامت تو بر من امّت تو را به نسيان و خطا مؤاخذه نخواهم كرد، در حالى كه امّتهاى سابق اگر آنچه به آنها گفته شده بود فراموش مى كردند بر ايشان عذاب نازل مى شد، و من اين را از امّت تو برداشتم، و امّتهاى پيشين اگر خطا مى كردند مؤاخذه شده و عذاب مى شدند، و به جهت كرامت تو بر من اين را هم از امّت تو برداشتم.

پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عرض كرد: پروردگارا حال كه اينها را به من عطا فرمودى زياد فرما، خداوند عزّ و جلّ فرمود: هر چه مى خواهى درخواست كن، عرض كرد:

ص: 489


1- البقرة- 286
2- البقرة- 286
3- بقره 286

«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا»(1) يَعْنِي بِالْإِصْرِ: الشَّدَائِدَ الَّتِي كَانَتْ عَلَى مَنْ كَانَ مِنْ قَبْلِنَا، فَأَجَابَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى ذَلِكَ، وَ قَالَ تَبَارَكَ اسْمُهُ: قَدْ رَفَعْتُ عَنْ أُمَّتِكَ الْآصَارَ الَّتِي كَانَتْ عَلَى الْأُمَمِ السَّالِفَةِ: كُنْتُ لَا أَقْبَلُ صَلَاتَهُمْ إِلَّا فِي بِقَاعٍ مَعْلُومَةٍ مِنَ الْأَرْضِ اخْتَرْتُهَا لَهُمْ وَ إِنْ بَعُدَتْ، وَ قَدْ جَعَلْتُ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِأُمَّتِكَ مَسْجِداً وَ طَهُوراً، فَهَذِهِ مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَى الْأُمَمِ قَبْلَكَ فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا أَصَابَهُمْ أَذًى مِنْ نَجَاسَةٍ، قَرَضُوهُ مِنْ أَجْسَادِهِمْ، وَ قَدْ جَعَلْتُ الْمَاءَ لِأُمَّتِكَ طَهُوراً، فَهَذَا مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ تَحْمِلُ قَرَابِينَهَا عَلَى أَعْنَاقِهَا إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ، فَمَنْ قَبِلْتُ ذَلِكَ مِنْهُ

-----------------------

«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا» و مراد از اصر؛ آن سختيهايى است كه بر امّتهاى پيش از ما بوده است، پس خداوند اين گونه پاسخ فرمود كه: من سختيهايى كه در امّتهاى پيش از ما بوده است از شما برداشتم، پيش از اين من نماز ايشان را جز در مكانهاى مشخّصى كه برايشان معرّفى نموده بودم نمى پذيرفتم هر چند از آن مكانها بسيار دور بودند، و من تمام سطح زمين را براى امّت تو محلّ سجده و مايه پاكى قرار دادم، و اين از جمله شدائدى بود كه بر امّتهاى پيش از تو مقرّر نموده بودم و از دوش امّت تو برداشتم.

و امّتهاى سابق را رسم بر اين بود كه اگر نجاستى به آنان مى رسيد، آن را از بدنشان مى بريدند (2)، و من آب را براى امّت تو پاك كننده قرار دادم، پس اين از جمله سختيهايى بود كه پيش از شما مرسوم بود و من آن را از امّت تو برداشتم.

و امّتهاى پيشين را رسم بر اين بود كه قربانى و نذور خود را بر دوش گذاشته به بيت المَقدِس حمل مى كردند، پس در صورت قبول و پذيرش آن قربانى و نذر؛

ص: 490


1- البقرة- 286
2- ترجمه بر اساس متن شد، ولي با توجّه به نكته اي كه استاد بزرگوارم آقاي غفّاري – أيده الله – در ذيل آن در كتاب فقيه دارد احتمالاً لفظ «قرضوه» نقل به معني غلط شده و مراد «قطعوه» باشد، و مراد همان قطع رحم است، يعني: او را از مجالس خود مانع مي شدند

أَرْسَلْتُ عَلَيْهِ نَاراً فَأَكَلَتْهُ فَرَجَعَ مَسْرُوراً، وَ مَنْ لَمْ أَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ رَجَعَ مَثْبُوراً(1)؛ وَ قَدْ جَعَلْتُ قُرْبَانَ أُمَّتِكَ فِي بُطُونِ فُقَرَائِهَا وَ مَسَاكِينِهَا، فَمَنْ قَبِلْتُ ذَلِكَ مِنْهُ أَضْعَفْتُ ذَلِكَ لَهُ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً، وَ مَنْ لَمْ أَقْبَلْ ذَلِكَ مِنْهُ رَفَعْتُ عَنْهُ عُقُوبَاتِ الدُّنْيَا، وَ قَدْ رَفَعْتُ ذَلِكَ عَنْ أُمَّتِكَ، وَ هِيَ مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَى الْأُمَمِ مَنْ كَانَ مِنْ قَبْلِكَ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ صَلَوَاتُهَا مَفْرُوضَةً عَلَيْهَا فِي ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ أَنْصَافِ النَّهَارِ، وَ هِيَ مِنَ الشَّدَائِدِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ، فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ، وَ فَرَضْتُ صَلَاتَهُمْ فِي أَطْرَافِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ فِي أَوْقَاتِ نَشَاطِهِمْ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ قَدْ فَرَضْتُ عَلَيْهِمْ خَمْسِينَ صَلَاةً فِي خَمْسِينَ وَقْتاً، وَ هِيَ مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ، فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ وَ جَعَلْتُهَا خَمْساً فِي خَمْسَةِ أَوْقَاتٍ، وَ هِيَ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً وَ جَعَلْتُ لَهُمْ أَجْرَ خَمْسِينَ صَلَاةً.

-----------------------

آتشى فرستاده و آن نذور را مى خورد، و آن فرد خوشحال و مسرور بازمى گشت، و گر نه با كمال حزن و غم مراجعت مى نمود. و من قربانى و اداى نذور امّت تو را در شكم فقرا و مساكين امّت تو قرار دادم، پس نشانه قبول آن اين است كه او را به اجر مضاعف و چند برابر پاداش دهم، و از هر كه نپذيرفتم عقوبتهاى دنيايى را از او دفع نمايم، و اين تكليف شاقّ را از دوش امّت تو برداشتم، و آن از جمله سختى و شدائدى بود كه بر امّتهاى پيشين قرار داشت.

و امّتهاى پيشين را رسم بر اين بود كه نمازهاى واجب ايشان در تاريكى شب و در ميان روز بود، و اين از وظائف سخت و شديد آنها بود، من آن را نيز از امّت تو برداشتم، و نماز را بر آنان در اطراف شب و روز در اوقات نشاط ايشان واجب ساختم.

و بر امّتهاى سابق پنجاه نماز را در پنجاه وقت فرض گردانيدم، و اين نيز از سختيها و شدائد امم انبياى سابقين بود، من آن را هم از امّت تو برداشتم و بجاى آن پنج نماز در پنج وقت قرار دادم، و مجموع آنها پنجاه و يك ركعت است، و اجر و ثواب پنجاه ركعت را در اين نماز پنجگانه مقرّر داشتم.

ص: 491


1- المثبور: الخائب

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ حَسَنَتُهُمْ بِحَسَنَةٍ وَ سَيِّئَتُهُمْ بِسَيِّئَةٍ، وَ هِيَ مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ، فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ وَ جَعَلْتُ الْحَسَنَةَ بِعَشَرَةٍ وَ السَّيِّئَةَ بِوَاحِدَةٍ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا نَوَى أَحَدُهُمْ حَسَنَةً فَلَمْ يَعْمَلْهَا لَمْ تُكْتَبْ لَهُ، وَ إِنْ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ إِنَّ أُمَّتَكَ إِذَا هَمَّ أَحَدُهُمْ بِحَسَنَةٍ فَلَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ إِنْ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ عَشَرَةٌ، وَ هِيَ مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا هَمَّ أَحَدُهُمْ بِسَيِّئَةٍ فَلَمْ يَعْمَلْهَا لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ، وَ إِنْ عَمِلَهَا كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ، وَ إِنَّ أُمَّتَكَ إِذَا هَمَّ أَحَدُهُمْ بِسَيِّئَةٍ ثُمَّ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ هَذِهِ مِنْ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ إِذَا أَذْنَبُوا كَتَبْتُ ذُنُوبَهُمْ عَلَى أَبْوَابِهِمْ، وَ جَعَلْتُ تَوْبَتَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ أَنْ حَرَّمْتُ عَلَيْهِمْ بَعْدَ التَّوْبَةِ أَحَبَّ الطَّعَامِ إِلَيْهِمْ، وَ قَدْ رَفَعْتُ ذَلِكَ عَنْ أُمَّتِكَ

-----------------------

و كار نيك امّتهاى سابق يك حسنه داشت و در برابر كار بدشان نيز يك سيّئه ثبت مى شد، و آن از سختيهاى آنان بود، پس آن را نيز تغيير داده و كار نيك افراد امّت تو را ده برابر پاداش، و كار بدشان را فقط يك سيّئه مقرّر نمودم.

و در امّتهاى پيشين رسم بر اين بود كه اگر كسى نيّت كار خيرى نموده ولى آن را انجام نمى داد هيچ حسنه اى برايش ثبت نمى شد، و در صورت عمل يك حسنه محسوب مى شد، ولى امّت تو اگر نيّت خيرى نمايد و عمل هم نكند يك حسنه در دفتر او محسوب خواهد شد، و در صورت عمل به آن ده حسنه، و اين از سختيهايى بود كه از امّتت برداشتم.

و امّتهاى سابق را رسم بر اين بود كه اگر يكى قصد خطايى داشت و عمل نمى كرد ثبت نمى شد، و در صورت انجام يك خطا مكتوب مى شد، ولى امّت تو اگر قصد خطايى كرده ولى انجام ندهند يك حسنه برايشان ثبت مى شود، و اين دستور سختى براى امّت پيشين بود و آن را نيز از امّت تو برداشتم.

و امّتهاى سابق اگر مرتكب گناهى مى شدند آن خطا بر درب منزلشان مكتوب مى شد، و توبه ايشان را محروميّت از خوردن بهترين خوراك نزد او قرار داده بودم، و اين را نيز از امّت تو برداشتم،

ص: 492

وَ جَعَلْتُ ذُنُوبَهُمْ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ وَ جَعَلْتُ عَلَيْهِمْ سُتُوراً كَثِيفَةً، وَ قَبِلْتُ تَوْبَتَهُمْ بِلَا عُقُوبَةٍ، وَ لَا أُعَاقِبُهُمْ بِأَنْ أُحَرِّمَ عَلَيْهِمْ أَحَبَّ الطَّعَامِ إِلَيْهِمْ.

وَ كَانَتِ الْأُمَمُ السَّالِفَةُ يَتُوبُ أَحَدُهُمْ إِلَى اللَّهِ مِنَ الذَّنْبِ الْوَاحِدِ مِائَةَ سَنَةٍ، أَوْ ثَمَانِينَ سَنَةً أَوْ خَمْسِينَ سَنَةً، ثُمَّ لَا أَقْبَلُ تَوْبَتَهُ دُونَ أَنْ أُعَاقِبَهُ فِي الدُّنْيَا بِعُقُوبَةٍ، وَ هِيَ مِنَ الْآصَارِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَرَفَعْتُهَا عَنْ أُمَّتِكَ، وَ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْ أُمَّتِكَ لَيُذْنِبُ عِشْرِينَ سَنَةً، أَوْ ثَلَاثِينَ سَنَةً، أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً، أَوْ مِائَةَ سَنَةٍ، ثُمَّ يَتُوبُ وَ يَنْدَمُ طَرْفَةَ عَيْنٍ فَأَغْفِرُ ذَلِكَ كُلَّهُ.

فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: إِذَا أَعْطَيْتَنِي ذَلِكَ كُلَّهُ فَزِدْنِي. قَالَ: سَلْ، قَالَ : «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ »(1) قَالَ تَبَارَكَ اسْمُهُ: قَدْ فَعَلْتُ ذَلِكَ بِأُمَّتِكَ، وَ قَدْ رَفَعْتُ عَنْهُمْ عِظَمَ بَلَايَا الْأُمَمِ، وَ ذَلِكَ حُكْمِي فِي جَمِيعِ الْأُمَمِ: أَنْ لَا أُكَلِّفَ خَلْقاً فَوْقَ طَاقَتِهِمْ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: «وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا»(2) قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ:

-----------------------

و از گناهشان فقط من خبر دارم و آن را بشدّت محفوظ مى دارم، و توبه اشان را بدون عقوبت مى پذيرم، و آنان را به محروميّت از خوردن غذا عقوبت نكنم.

و امّتهاى سابق را رسم بر اين بود كه صد سال به درگاه خداوند توبه مى كردند، يا هشتاد يا پنجاه سال، سپس توبه اش را- بى آنكه او را مبتلا به عقوبات دنيايى كنم- نمى پذيرفتم، و اين نيز از جمله شدائدى بود كه از امّت تو برداشتم، و در عوض يكى از افراد امّت تو اگر بيست سال مرتكب گناهى شود، يا سى سال، يا چهل سال، يا صد سال، سپس توبه كرده و يك لحظه پشيمان شود، من همه آنها را مى بخشم.

پس رسولخدا عرضه داشت: پروردگارا وقتى همه اينها را بمن عطا فرمودى پس بر آن بيافزاى. فرمود: بخواه. عرض كرد: «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» (3)، خداوند تبارك و تعالى فرمود: اين را در باره امّت تو انجام دادم، و بلاياى عظيم را از دوش ايشان برداشتم، در صورتى كه حكم من در باره همه اين است كه هيچ كسى را بالاتر از توانش تكليف نكنم. رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله عرضه داشت: «وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا»، خداوند فرمود:

ص: 493


1- البقرة- 286
2- البقرة- 286
3- بقره: 286

قَدْ فَعَلْتُ ذَلِكَ بِتَائِبِي أُمَّتِكَ، ثُمَّ قَالَ صلّي الله عليه و آله: «فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ» (1)، قَالَ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ: إِنَّ أُمَّتَكَ فِي الْأَرْضِ كَالشَّامَةِ الْبَيْضَاءِ فِي الثَّوْرِ الْأَسْوَدِ، هُمُ الْقَادِرُونَ، وَ هُمُ الْقَاهِرُونَ، يَسْتَخْدِمُونَ وَ لَا يُسْتَخْدَمُونَ، لِكَرَامَتِكَ عَلَيَّ، وَ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُظْهِرَ دِينَكَ عَلَى الْأَدْيَانِ، حَتَّى لَا يَبْقَى فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا دِيْنٌ إِلَّا دِينُكَ، وَ يُؤَدُّونَ إِلَى أَهْلِ دِينِكَ الْجِزْيَةَ.

قَالَ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا سُلَيْمَانُ سُخِّرَتْ لَهُ الشَّيَاطِينُ ، يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ: مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ لَقَدْ أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أَفْضَلَ مِنْ هَذَا، إِنَّ الشَّيَاطِينَ سُخِّرَتْ لِسُلَيْمَانَ وَ هِيَ مُقِيمَةٌ عَلَى كُفْرِهَا، وَ لَقَدْ سُخِّرَتْ لِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله الشَّيَاطِينُ بِالْإِيمَانِ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ مِنَ الْجِنَّةِ التِّسْعَةُ مِنْ أَشْرَافِهِمْ، وَاحِدٌ مِنْ جِنِّ نَصِيبِينَ، وَ الثَّمَانُ مِنْ بَنِي عَمْرِو بْنِ عَامِرٍ مِنَ الْأَحِجَّةِ(2) مِنْهُمْ شضاه، وَ مضاه (3)، وَ الْهَمْلَكَانُ، وَ الْمَرْزُبَانُ،

-----------------------

اين را در مورد توبه كنندگان امّت تو انجام دادم. سپس پيامبر عرض نمود: «فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»، خداوند فرمود: امّت تو همچون خالى سفيد بر بدن گاوى سياهند، آنان قادر و قاهرند، همه را به خدمت گيرند و به خدمت هيچ كسى در نيايند، و اين به جهت كرامت و احترام تو در نزد من است، و بر من واجب است كه دين تو را بر تمام اديان چيره گردانم، تا اينكه در شرق و غرب عالم جز دين تو باقى نماند، و گر نه همه ايشان به تو جزيه دهند.

عالم يهودى گفت: اين حضرت سليمان است كه شياطين به فرمان او بودند، و هر چه مى خواست براى او مى ساختند: معبدها و تنديسه ها و تمثالها.

حضرت علىّ عليه السّلام بدو فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهتر و برتر از آن عطا شده، شياطين در حالى تحت فرمان او بودند كه هنوز در كفر بسر مى بردند، ولى شياطين تحت امر محمّد صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله همه مؤمن بودند، پس نه نفر از اشراف گروه جنّيان؛ يكى از جنّ نصيبين بود و هشت نفر ايشان از بنى عمرو بن عامر كه از أهل يقين ايشان بودند خدمت آن حضرت شرفياب شدند كه عبارتند از: شضاه، مضاه، هملكان، مرزبان،

ص: 494


1- البقرة- 286
2- الاحجة- جمع حجيج- أي الذين يقيمون الحجّ و في بعض النسخ:« الأجنحة» أي: الرؤساء
3- و في بعض النسخ:« شضاة و مضاة»

وَ المأزمان، وَ نَضَاهُ، وَ هَاضِبٌ، وَ هضب، وَ عَمْرٌو، وَ هُمُ الَّذِينَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ اسْمُهُ فِيهِمْ: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ» (1)، وَ هُمُ التِّسْعَةُ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ الْجِنُّ وَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله بِبَطْنِ النَّخْلِ فَاعْتَذَرُوا بِأَنَّهُمْ ظَنُّوا - كَما ظَنَنْتُمْ - أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً، وَ لَقَدْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ أَحَدٌ وَ سَبْعُونَ أَلْفاً مِنْهُمْ فَبَايَعُوهُ عَلَى الصَّوْمِ، وَ الصَّلَاةِ، وَ الزَّكَاةِ، وَ الْحَجِّ، وَ الْجِهَادِ، وَ نُصْحِ الْمُسْلِمِينَ، وَ اعْتَذَرُوا بِأَنَّهُمْ قَالُوا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً، وَ هَذَا أَفْضَلُ مِمَّا أُعْطِيَ سُلَيْمَانُ، فَسُبْحَانَ مَنْ سَخَّرَهَا لِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله بَعْدَ أَنْ كَانَتْ تَتَمَرَّدُ، وَ تَزْعُمُ أَنَّ لِلَّهِ وَلَداً، وَ لَقَدْ شَمَلَ مَبْعَثُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَا لَا يُحْصَى.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: هَذَا يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا عليه السّلام يُقَالُ: إِنَّهُ أُوتِيَ الْحُكْمَ صَبِيّاً وَ الْحِلْمَ وَ الْفَهْمَ، وَ إِنَّهُ كَانَ يَبْكِي مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ، وَ كَانَ يُوَاصِلُ الصَّوْمَ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، و مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا.

-----------------------

مازمان، نضاه، هاضب، هضب و عمرو، و ايشان كسانى هستند كه خداوند در باره اشان مى فرمايد: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ» (2) و اينان نه نفر مى باشند، پس جنّيان خدمت آن حضرت آمدند و پيامبر داخل نخلستان بود، آنان عذرخواهى كرده و گفتند: ما گمان كرديم كه خداوند كسى را مبعوث نفرموده. و از پى آن هفتاد و يك هزار تن از ايشان با پيامبر بيعت نمودند كه روزه گيرند و نماز گزارند و حجّ بجاى آرند و جهاد كنند و خيرخواهى مسلمين كنند، و از ياوه گوييهاى خود در باره خداوند عذر خواستند. اى يهودى اين عطا برتر از آن چيزى است كه به سليمان داده شده، پس پاك و منزّه است خداوندى كه شياطين را پس از تمرّد براى نبوّت محمّد مسخّر نمود، و آنان پنداشته بودند كه خداوند داراى فرزند است، لهذا بعثت آن حضرت شامل بيشمارى از جنّ و انس گرديد.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت يحيى بن زكريّا است، گفته اند: باو هنگام خردسالى حكم و حلم و فهم داده شده، و او بى هيچ گناهى مى گريست، و روزه را وصل مى كرد.

حضرت به او فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن عطا شده،

ص: 495


1- الأحقاف- 29
2- احقاف: 29

إِنَّ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا كَانَ فِي عَصْرٍ لَا أَوْثَانَ فِيهِ وَ لَا جَاهِلِيَّةَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُوتِيَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ صَبِيّاً بَيْنَ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ حِزْبِ الشَّيْطَانِ، فَلَمْ يَرْغَبْ لَهُمْ فِي صَنَمٍ قَطُّ وَ لَمْ يَنْشَطْ لِأَعْيَادِهِمْ، وَ لَمْ يُرَ مِنْهُ كَذِبٌ قَطُّ، وَ كَانَ أَمِيناً، صَدُوقاً، حَلِيماً، وَ كَانَ يُوَاصِلُ الصَّوْمَ الْأُسْبُوعَ وَ الْأَقَلَّ وَ الْأَكْثَرَ فَيُقَالُ لَهُ فِي ذَلِكَ فَيَقُولُ: إِنِّي لَسْتُ كَأَحَدِهِمْ، إِنِّي أَظَلُّ عِنْدَ رَبِّي فَيُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِي، وَ كَانَ صلّي الله عليه و آله يَبْكِي صلّي الله عليه و آله حَتَّى تَبْتَلَّ مُصَلَّاهُ خَشْيَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ هَذَا عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ، يَزْعُمُونَ أَنَّهُ تَكَلَّمَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله سَقَطَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَاضِعاً يَدَهُ الْيُسْرَى عَلَى الْأَرْضِ، وَ رَافِعاً يَدَهُ الْيُمْنَى إِلَى السَّمَاءِ، يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ بِالتَّوْحِيدِ وَ بَدَا مِنْ فِيهِ نُورٌ رَأَى أَهْلُ مَكَّةَ مِنْهُ قُصُورَ بُصْرَى مِنَ الشَّامِ وَ مَا يَلِيهَا، وَ الْقُصُورَ الْحُمُرَ مِنْ أَرْضِ الْيَمَنِ وَ مَا يَلِيهَا، وَ الْقُصُورَ الْبِيضَ مِنْ إِصْطَخْرَ وَ مَا يَلِيهَا، وَ لَقَدْ أَضَاءَتِ الدُّنْيَا لَيْلَةَ وُلِدَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله حَتَّى

-----------------------

حضرت يحيى در زمانى زندگى مى كرد كه نه بتى بود و نه جاهليّتى، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در ميان بت پرستان و حزب شيطان حكم و فهم داده شد، و كمترين رغبتى به بتها و مراسم آنان نشان نداد، و هيچ دروغى از او شنيده نشد، و او فردى امين بود و راستگو و حليم، و او روزه را هفتگى به هم وصل مى كرد يا كمتر يا بيشتر، و وقتى به اين عمل او اعتراض مى شد مى فرمود: من مانند هيچ كدام شما نيستم، من زير سايه [الطاف] پروردگارم بوده؛ مرا غذا داده و آب مى نوشاند. و آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بى هيچ جرمى و فقط از سر خشيت خداوند بقدرى مى گريست كه محلّ سجده او تماما خيس مى شد.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت عيسى بن مريم است، مى پندارند كه او در گهواره سخن مى گفته.

حضرت على عليه السّلام بدو فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در حالى از شكم مادرش متولّد شد كه دست چپ خود را بر زمين، و دست راستش را به آسمان بالا گرفته، و لبان خود را به يكتاپرستى حركت داد. در اين حال نورى از دهانش آشكار شده كه أهل مكّه در آن قصرهاى بصرى و اطراف آن از شام، و قصرهاى حمر از يمن و اطرافش، و قصرهاى بيض از اسطخر و حوالى آن را ديدند. و تمام دنيا در شب تولّد آنحضرت نورانى شد، تا

ص: 496

فَزِعَتِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ الشَّيَاطِينُ، وَ قَالُوا: حَدَثَ فِي الْأَرْضِ حَدَثٌ، وَ لَقَدْ رُئِيَ الْمَلَائِكَةُ لَيْلَةَ وُلِدَ تَصْعَدُ وَ تَنْزِلُ، وَ تُسَبِّحُ وَ تُقَدِّسُ، وَ تَضْطَرِبُ النُّجُومُ وَ تَتَسَاقَطُ، عَلَامَةً لِمِيلَادِهِ.

وَ لَقَدْ هَمَّ إِبْلِيسُ بِالظَّعْنِ فِي السَّمَاءِ لِمَا رَأَى مِنَ الْأَعَاجِيبِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ، وَ كَانَ لَهُ مَقْعَدٌ فِي السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ وَ الشَّيَاطِينُ يَسْتَرِقُونَ السَّمْعَ، فَلَمَّا رَأَوُا الْعَجَائِبَ أَرَادُوا أَنْ يَسْتَرِقُوا السَّمْعَ، فَإِذَا هُمْ قَدْ حُجِبُوا مِنَ السَّمَاوَاتِ كُلِّهَا، وَ رُمُوا بِالشُّهُبِ، دَلَالَةً(1) لِنُبُوَّتِهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ عِيسَى عليه السّلام يَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَدْ أَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أُعْطِيَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ، أَبْرَأَ ذَا الْعَاهَةِ مِنْ عَاهَتِهِ، وَ بَيْنَمَا هُوَ جَالِسٌ صلّي الله عليه و آله إِذْ سَأَلَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ،

-----------------------

آنجا كه گروه جنّ و انس و شياطين به وحشت افتاده و گفتند: يك واقعه اى بر روى زمين رخ داده، و در شب ميلاد؛ ملائكه مشاهده شدند كه بالا و پايين مى روند و مشغول تسبيح و تقديس خداوند مى باشند، و بعضى ستارگان به لرزه در آمده و برخى سقوط نمود، و اينها همه از علائم و نشانه هاى تولّد آنحضرت بود.

و ابليس لعين پس از مشاهده آن عجائب قصد آن نمود به آسمان رود، و او را در آسمان سوم جايگاهى بود و شياطين استراق سمع مى كردند، پس هنگامى كه آن شگفتيها را ديدند قصد استراق سمع نمودند، و چون خواستند اين كار را انجام دهند از تمام آسمانها محجوب شده و با شهابهاى آسمانى ممنوع و مترود گشتند، و اينها همه دلائل نبوّت او است.

عالم يهودىّ گفت: اين حضرت عيسى است كه مى پندارند مرض پيسى و جذام را به اذن خداوند شفا مى داده.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برتر از آن عطا شده، و آنحضرت بسيارى از دردمندان را درمان نموده، روزى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در بين أصحاب خود نشسته بود و سراغ مردى از يارانش را گرفت، گفتند: اى رسولخدا،

ص: 497


1- في بعض النسخ:« جلالة»

إِنَّهُ قَدْ صَارَ مِنَ الْبَلَاءِ كَهَيْئَةِ الْفَرْخِ الَّذِي لَا رِيشَ عَلَيْهِ. فَأَتَاهُ صلّي الله عليه و آله فَإِذَا هُوَ كَهَيْئَةِ الْفَرْخِ مِنْ شِدَّةِ الْبَلَاءِ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ كُنْتَ تَدْعُو فِي صِحَّتِكَ دُعَاءً؟ قَالَ: نَعَمْ، كُنْتُ أَقُولُ: «يَا رَبِّ أَيُّمَا عُقُوبَةٍ أَنْتَ مُعَاقِبِي بِهَا فِي الْآخِرَةِ فَاجْعَلْهَا لِي فِي الدُّنْيَا» فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: أَلَّا قُلْتَ: «اللَّهُمَ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ» فَقَالَهَا الرَّجُلُ فَكَأَنَّمَا نَشَطَ مِنْ عِقَالٍ، وَ قَامَ صَحِيحاً وَ خَرَجَ مَعَنَا.

وَ لَقَدْ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ جُهَيْنَةَ أَجْذَمُ يَتَقَطَّعُ مِنَ الْجُذَامِ، فَشَكَا إِلَيْهِ صلّي الله عليه و آله، فَأَخَذَ قَدَحاً مِنْ مَاءٍ فَتَفَلَ عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: امْسَحْ جَسَدَكَ، فَفَعَلَ فَبَرَأَ حَتَّى لَمْ يُوجَدْ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ.

وَ لَقَدْ أُتِيَ النَّبِيُّ بِأَعْرَابِيٍّ أَبْرَصَ فَتَفَلَ صلّي الله عليه و آله مِنْ فِيهِ عَلَيْهِ فَمَا قَامَ مِنْ عِنْدِهِ إِلَّا صَحِيحاً.

وَ لَئِنْ زَعَمْتَ أَنَّ عِيسَى أَبْرَأَ ذَا الْعَاهَاتِ مِنْ عَاهَاتِهِمْ، فَإِنَّ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله بَيْنَمَا هُوَ فِي

-----------------------

او از شدّت بلا و گرفتارى مانند جوجه بى پر شده، با شنيدن اين سخن آنحضرت بر بالين او آمده و فرمود: آيا براى سلامتى خودت دعايى به درگاه خداوند نموده اى؟ گفت: آرى، اين گونه دعا كردم كه: «اى پروردگارم مرا به هر عقوبتى كه مى خواهى در آخرت مبتلا نمايى همان را براى من در دنيا قرار بده»، رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چرا اين گونه دعا نكردى كه: «پروردگارا در دنيا و آخرت به من حسنه اى عطا فرما و از آتش دوزخ مرا برهان»، و چون اين گونه دعا نمود فى الفور از بند بيمارى رها گشت و صحيح و سالم برخاسته و با ما خارج شد.

و مردى از [قبيله] جهينه مبتلا به جذام سختى شده و از شدّت آن گوشتش تكّه تكّه گرديده بود روزى نزد آن حضرت آمده و از بيمارى شكايت كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آب دهان مبارك خود در قدحى از آب ريخته و فرمود: با اين بدن خود را مسح كن، او با انجام اين كار شفا يافت بطورى كه هيچ اثرى از بيمارى در او ديده نشد.

و بار ديگر مرد عرب مبتلا به پيسى نزد آن حضرت آمده و ايشان آب دهان خود را بر آن سفيدى نهاده و آن برطرف شد و سلامت برخاست.

و اگر تو مى پندارى كه عيسى دردمندان را از مرضشان شفا داده، بدان كه روزى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله با

ص: 498

بَعضٍ أَصْحَابِهِ، إِذْ هُوَ بِامْرَأَةٍ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ ابْنِي قَدْ أَشْرَفَ عَلَى حِيَاضِ الْمَوْتِ، كُلَّمَا أَتَيْتُهُ بِطَعَامٍ وَقَعَ عَلَيْهِ التَّثَاؤُبُ، فَقَامَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله وَ قُمْنَا مَعَهُ فَلَمَّا أَتَيْنَاهُ قَالَ لَهُ: جَانِبْ يَا عَدُوَّ- اللَّهِ وَلِيَّ اللَّهِ، فَأَنَا رَسُولُ اللَّهِ، فَجَانَبَهُ الشَّيْطَانُ فَقَامَ صَحِيحاً وَ هُوَ مَعَنَا فِي عَسْكَرِنَا.

وَ لَئِنْ زَعَمْتَ أَنَّ عِيسَى أَبْرَأَ الْعُمْيَانَ، فَإِنَّ مُحَمَّداً قَدْ فَعَلَ مَا هُوَ أَكْبَرُ مِنْ هذا: إِنَّ قَتَادَةَ بْنَ رَبِيعٍ كَانَ رَجُلًا صَحِيحاً، فَلَمَّا أَنْ كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ أَصَابَتْهُ طَعْنَةٌ فِي عَيْنِهِ فَبَدَرَتْ حَدَقَتُهُ (1)، فَأَخَذَهَا بِيَدِهِ ثُمَّ أَتَى بِهَا إِلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ امْرَأَتِي الْآنَ تُبْغِضُنِي فَأَخَذَهَا رَسُولُ اللَّهِ مِنْ يَدِهِ ثُمَّ وَضَعَهَا مَكَانَهَا، فَلَمْ تَكُنْ تُعْرَفُ إِلَّا بِفَضْلِ حُسْنِهَا وَ فَضْلِ ضَوْئِهَا عَلَى الْعَيْنِ الْأُخْرَى.

وَ لَقَدْ جُرِحَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُبَيْدٍ(2) وَ بَانَتْ يَدُهُ يَوْمَ حُنَيْنٍ، فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فَمَسَحَ عَلَيْهِ يَدَهُ فَلَمْ تَكُنْ تُعْرَفُ مِنَ الْيَدِ الْأُخْرَى.

وَ لَقَدْ أَصَابَ مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ يَوْمَ كَعْبِ بْنِ أَشْرَفَ مِثْلُ ذَلِكَ فِي عَيْنِهِ وَ يَدِهِ، فَمَسَحَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَلَمْ تَسْتَبِينَا.

-----------------------

يكى از أصحاب نشسته بود كه زنى آمده و گفت: اى رسولخدا، پسرم در شُرُفِ مرگ است، و قصد دادن هر غذايى را به او مى كنم در حال دهن دره (غشّ) مى كند، پس آن حضرت برخاسته و ما نيز در پى او روان شده تا به بالين مريض رسيديم آن حضرت بدو فرمود: اى دشمن خدا از دوست خدا دور شو! زيرا من رسول خدايم! پس بى درنگ شيطان از جسم او خارج شد، و بيمار صحيح و سالم با ما به لشكرگاه آمد.

و تو اى يهودى اگر فكر مى كنى كه عيسى كوران را شفا داده، پس محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نيز بيشتر از آن را انجام داده: قتادة بن ربعى فرد سالمى بود، ولى در روز اُحُد در اثر اصابت يك تير چشمش از حدقه در آمد، و رسولخدا با يك معجزه آن را به جاى خود باز گردانده و او شفا يافت، و آن چشم به همان زيبايى و روشنايى چشم ديگرش شد.

و نيز عبد اللَّه بن عبيد در روز حنين بشدّت از ناحيه دست مجروح شد و آنحضرت با كشيدن دست خود بر ناحيه مجروح آن را بى هيچ تفاوتى با دست ديگر مثل اوّل خود نمود.

و همين جراحت براى محمّد بن مسلمه در روز كعب بن اشرف در چشم و دستش رخ داد و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله دست خود بر آن كشيده و برطرف شد.

ص: 499


1- الحدقة: سواد العين الأعظم
2- في بعض النسخ«بن عتيك»

وَ لَقَدْ أَصَابَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُنَيْسٍ مِثْلُ ذَلِكَ فِي عَيْنِهِ، فَمَسَحَهَا فَمَا عُرِفَتْ مِنَ الْأُخْرَى، فَهَذِهِ كُلُّهَا دَلَالَةٌ لِنُبُوَّتِهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ عِيسَى يَزْعُمُونَ أَنَّهُ أَحْيَا الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ تعالي.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ سَبَّحَتْ فِي يَدِهِ تِسْعُ حَصَيَاتٍ، تُسْمَعُ نَغَمَاتُهَا فِي جُمُودِهَا، وَ لَا رُوحَ فِيهَا؛ لِتَمَامِ حُجَّةِ نُبُوَّتِهِ، وَ لَقَدْ كَلَّمَهُ الْمَوْتَى مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِمْ، وَ اسْتَغَاثُوهُ مِمَّا خَافُوا تَبِعَتَهُ، وَ لَقَدْ صَلَّى بِأَصْحَابِهِ ذَاتَ يَوْمٍ فَقَالَ: مَا هَاهُنَا مِنْ بَنِي النَّجَّارِ أَحَدٌ، وَ صَاحِبُهُمْ مُحْتَبَسٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ بِثَلَاثَةِ دَرَاهِمَ لِفُلَانٍ الْيَهُودِيِّ - وَ كَانَ شَهِيداً -؟

وَ لَئِنْ زَعَمْتَ أَنَّ عِيسَى كَلَّمَ الْمَوْتَى، فَلَقَدْ كَانَ لِمُحَمَّدٍ مَا هُوَ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا، إِنَّ النَّبِيَّ لَمَّا نَزَلَ بِالطَّائِفِ وَ حَاصَرَ أَهْلَهَا، بَعَثُوا إِلَيْهِ بِشَاةٍ مَسْلُوخَةٍ مَطْلِيَّةٍ بِسَمٍّ، فَنَطَقَ الذِّرَاعُ مِنْهَا فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَا تَأْكُلْنِي فَإِنِّي مَسْمُومَةٌ، فَلَوْ كَلَّمَتْهُ الْبَهِيمَةُ وَ هِيَ حَيَّةٌّ لَكَانَتْ

-----------------------

و نيز همين مجروحيّت براى عبد اللَّه بن انيس در ناحيه چشمش رخ داد، پس آن حضرت دست خود بر آن كشيد و بر طرف شد، و اينها همه از دلائل نبوّت او است.

عالم يهودىّ گفت: در باره عيسى مى پندارند كه به اذن خداوند مرده زنده مى كرد.

حضرت فرمود: همين طور است، و روزى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نُه دانه سنگريزه در دستانش تسبيح گفتند، و شدّت نغمه هاشان از جمود بى روح آنها شنيده مى شد، و اينها براى اتمام حجّت نبوّت آن حضرت بود، و مردگان با او سخن گفته، و از ترس سختيهاى آن دست به دامن رسولخدا مى شدند، و روزى با أصحاب خود نماز مى گزارد كه فرمود: آيا از قبيله بنى نجّار كسى اينجا هست! اگر هست بداند كه يكى از افراد هم قبيله اش كه شهيد شده بخاطر سه درهم بدهى به فلان يهودى بر درب بهشت محبوس مانده؟.

و اگر مى پندارى- اى يهودىّ- كه عيسى با مردگان سخن مى گفت، عجيب تر از اين براى محمّد رخ داده است، آن حضرت وقتى شهر طائف را محاصره نمود، آنان گوسفندِ بريانِ مسمومى را براى آنحضرت فرستادند، در اين بين دست گوسفند به سخن آمده و گفت: اى رسول خدا مرا نخور زيرا مسموم شده ام، اگر تنها حيوانات زنده با او سخن مى گفتند همان

ص: 500

مِنْ أَعْظَمِ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى الْمُنْكِرِينَ لِنُبُوَّتِهِ، فَكَيْفَ وَ قَدْ كَلَّمَتْهُ مِنْ بَعْدَ ذَبْحٍ وَ سَلْخٍ وَ شَيٍ (1)!

وَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَدْعُو بِالشَّجَرَةِ فَتُجِيبُهُ، وَ تُكَلِّمُهُ الْبَهِيمَةُ، وَ تُكَلِّمُهُ السِّبَاعُ، وَ تَشْهَدُ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ، وَ تُحَذِّرُهُمْ عِصْيَانَهُ فَهَذَا أَكْثَرُ مِمَّا أُعْطِيَ عِيسَى عليه السّلام.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: إِنَّ عِيسَى يَزْعُمُونَ أَنَّهُ أَنْبَأَ قَوْمَهُ بِمَا يَأْكُلُونَ وَ مَا يَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِهِمْ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله كَانَ لَهُ أَكْثَرُ مِنْ هَذَا: إِنَّ عِيسَى أَنْبَأَ قَوْمَهُ بِمَا كَانَ مِنْ وَرَاءِ الْحَائِطِ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أَنْبَأَ عَنْ مُؤْتَةَ(2) وَ هُوَ عَنْهَا غَائِبٌ، وَ وَصَفَ حَرْبَهُمْ وَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنْهُمْ وَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ مَسِيرَةُ شَهْرٍ، وَ كَانَ يَأْتِيهِ الرَّجُلُ يُرِيدُ أَنْ يَسْأَلَهُ عَنْ شَيْ ءٍ فَيَقُولُ صلّي الله عليه و آله: تَقُولُ أَوْ أَقُولُ؟ فَيَقُولُ: بَلْ قُلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَيَقُولُ: جِئْتَنِي فِي كَذَا وَ كَذَا حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ حَاجَتِهِ.

وَ لَقَدْ كَانَ صلّي الله عليه و آله يُخْبِرُ أَهْلَ مَكَّةَ بِأَسْرَارِهِمْ بِمَكَّةَ حَتَّى لَا يَتْرُكُ مِنْ أَسْرَارِهِمْ شَيْئاً.

-----------------------

از بزرگترين حجج الهى بر منكرين نبوّت آن حضرت بود، تا چه رسد به اينكه حيوانى ذبح شده و مسلوخ و بريان شده با او صحبت كند!.

و رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله درخت را مى خواند و آن اجابت مى كرد، و حيوانات اهلى و وحشى با او سخن گفته و به نبوّت او شهادت مى دادند و آنها را از عصيان خود بر حذر مى نمود، و اينها همه برتر از آن چيزهايى بود كه به عيسى عليه السّلام عطا شده است.

عالم يهودىّ گفت: در باره عيسى پنداشته اند كه قوم خود را از آنچه مى خوردند و در خانه انباشته بودند مطّلع مى ساخت.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بيشتر از اينها را دارد، حضرت عيسى عليه السّلام مردم را از آنچه پشت ديوار داشتند خبر داد، و حضرت محمّد (صلى اللَّه عليه و آله خبر از سرزمين مؤته داد با اينكه در آنجا حاضر نبود، و جنگ جهادگران را وصف نموده و شهدايشان را بر شمرده با اينكه ميان او و آنان يكماه راه بود، و هنگامى كه يكى از آنان بسرعت از مؤته نزد آنحضرت آمده تا از او بپرسد بدو فرمود: تو باز مى گويى يا من ماجرا را شرح دهم؟ او گفت: شما بفرماييد، و تمام جزئيات را شرح داد.

و آنحضرت را رسم بر اين بود كه مردم مكّه را از همه اسرارشان باخبر مى ساخت.

ص: 501


1- أي: من بعد ما صار مشويا مطبوخا
2- مؤتة- بصم الميم و سكون الهمزة و فتح التاء-: اسم موضع قتل فيه جعفر ابن أبي طالب(عليه السّلام) و النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في المدينة فأخبر أصحابه بقتله و هو من على المنبر و قد مر ذكره في هامش صلّي الله عليه و آله 172

مِنْهَا مَا كَانَ بَيْنَ صَفْوَانَ بْنِ أُمَيَّةَ وَ بَيْنَ عُمَيْرِ بْنِ وَهْبٍ، إِذْ أَتَاهُ عُمَيْرٌ فَقَالَ: جِئْتُ فِي فَكَاكِ ابْنِي، فَقَالَ لَهُ: كَذِبْتَ بَلْ قُلْتَ لِصَفْوَانَ بْنِ أُمَيَّةَ وَ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ فِي الْحَطِيمِ وَ ذَكَرْتُمْ قَتْلَى بَدْرٍ وَ قُلْتُمْ: وَ اللَّهِ لَلْمَوْتُ أَهْوَنُ عَلَيْنَا مِنَ الْبَقَاءِ مَعَ مَا صَنَعَ مُحَمَّدٌ بِنَا، وَ هَلْ حَيَاةٌ بَعْدَ أَهْلِ الْقَلِيبِ؟ فَقُلْتَ أَنْتَ: لَوْ لَا عِيَالِي، وَ دَيْنٌ عَلَيَّ لَأَرَحْتُكَ مِنْ مُحَمَّدٍ، فَقَالَ صَفْوَانُ: عَلَيَّ أَنْ أَقْضِيَ دَيْنَكَ، وَ أَنْ أَجْعَلَ بَنَاتِكَ مَعَ بَنَاتِي يُصِيبُهُنَّ مَا يُصِيبُهُنَّ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ، فَقُلْتَ أَنْتَ: فَاكْتُمْهَا عَلَيَّ وَ جَهِّزْنِي حَتَّى أَذْهَبَ فَأَقْتُلَهُ، فَجِئْتَ لِقَتْلِي، فَقَالَ: صَدَقْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ. وَ أَشْبَاهُ هَذَا مِمَّا لَا يُحْصَى.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ عِيسَى يَزْعُمُونَ أَنَّهُ خَلَقَ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَنَفَخَ فِيهِ فَكَانَ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله قَدْ فَعَلَ مَا هُوَ شَبِيهٌ لِهَذَا، إِذْ أَخَذَ يَوْمَ حُنَيْنٍ حَجَراً فَسَمِعْنَا لِلْحَجَرِ تَسْبِيحاً وَ تَقْدِيساً، ثُمَّ قَالَ لِلْحَجَرِ: انْفَلِقْ، فَانْفَلَقَ ثَلَاثَ فِلَقٍ

-----------------------

يكى از آنها قضيّه اى ميان صفوان بن اميّه و عمير بن وهب بود، وقتى عمير نزد آن حضرت آمده و گفت: من براى خلاصى فرزندم اينجا آمدم بدو فرمود: تو دروغ مى گويى، بلكه حضور تو در اينجا فقط به جهت وعده اى است كه تو در مجلس يادآورى كشته گان خود به كارزار بدر به او داده اى كه مرا بكشى و در ابتدا به جهت عيال و بدهى عذر آوردى، ولى وقتى صفوان همه آنها را تقبّل كرد تو نيز آماده انجام قتل من شدى، و حال آمده اى تا نقشه شوم خود را به انجام برسانى! و عمير با شنيدن اين كلام كه جز او و صفوان هيچ كس از آن مطّلع نبود، زبان به تصديق گشوده و گفت: من شهادت مى دهم كه معبودى جز اللَّه نيست و اينكه تو فرستاده خداوندى.

و اى يهودىّ مانند اين مطالب بسيار است و بى شمار.

عالم يهودىّ گفت: در باره حضرت عيسى عليه السّلام مى پندارند كه او از گِل شبيه پرنده اى ساخته و در آن مى دميد و به فرمان خداوند پرنده اى زنده مى شد.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله شبيه اين كار را انجام داده، آن حضرت در روز حنين سنگى را در دست گرفته بود كه ما صداى تسبيح و تقديس را از آن مى شنيديم، سپس به سنگ گفت: شكافته شو! بى درنگ سه قطعه شد،

ص: 502

نَسْمَعُ لِكُلِّ فِلْقَةٍ مِنْهَا تَسْبِيحاً لَا يُسْمَعُ لِلْأُخْرَى.

وَ لَقَدْ بَعَثَ إِلَى شَجَرَةٍ يَوْمَ الْبَطْحَاءِ فَأَجَابَتْهُ، وَ لِكُلِّ غُصْنٍ مِنْهَا تَسْبِيحٌ وَ تَهْلِيلٌ وَ تَقْدِيسٌ، ثُمَّ قَالَ لَهَا: انْشَقِّي، فَانْشَقَّتْ نِصْفَيْنِ، ثُمَّ قَالَ لَهَا: الْتَزِقِي، فَالْتَزَقَتْ، ثُمَّ قَالَ لَهَا: اشْهَدِي لي بِالنُّبُوَّةِ، فَشَهِدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا: ارْجِعِي إِلَى مَكَانِكِ بِالتَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ وَ التَّقْدِيسِ فَفَعَلَتْ، وَ كَانَ مَوْضِعُهَا حَيْثُ الْجَزَّارِينَ بِمَكَّةَ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ عِيسَى يَزْعُمُونَ أَنَّهُ كَانَ سَيَّاحاً.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله كَانَتْ سِيَاحَتُهُ فِي الْجِهَادِ، وَ اسْتَنْفَرَ فِي عَشْرِ سِنِينَ مَا لَا يُحْصَى مِنْ حَاضِرٍ وَ بَادٍ، وَ أَفْنَى فِئَاماً مِنَ الْعَرَبِ (1) مِنْ مَنْعُوتٍ بِالسَّيْفِ لَا يُدَارِي بِالْكَلَامِ (2) وَ لَا يَنَامُ إِلَّا عَنْ دَمٍ، وَ لَا يُسَافِرُ إِلَّا وَ هُوَ مُتَجَهِّزٌ لِقِتَالِ عَدُوِّهِ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنَّ عِيسَى يَزْعُمُونَ أَنَّهُ كَانَ زَاهِداً.

قَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ، وَ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله أَزْهَدُ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السّلام.

-----------------------

و ما از هر قطعه؛ تسبيحى غير از تسبيح ديگرى مى شنيديم.

و نيز در روز بطحاء در پى درختى فرستاد و آن اجابت نمود، و هر كدام از شاخه هاى آن به طُرُق مختلف تسبيح و تهليل و تقديس مى كرد، سپس به آن فرمود: دو نيم شو، بى درنگ دو نيم شد، سپس فرمود: به هم متّصل شو! فى الفور به هم وصل شد. سپس بدان فرمود: به نبوّت من شهادت بده! شهادت داد، سپس فرمود: با تسبيح و تهليل و تقديس به مكان خود باز گرد، پس بازگشت، و مكانش در محلّ قصّابهاى مكّه است.

عالم يهودىّ گفت: در باره عيسى مى پندارند كه بسيار أهل سفر و سياحت بود.

حضرت عليه السّلام فرمود: همين طور است، و سياحت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در جهاد بود، و مدّت ده سال اقدام به مجاهده و جنگ با أهل ضلال از حاضر و بادى نمود، و هزاران عرب كافر را پس از اتمام حجّت با كلام؛ از تيغ شمشير گذراند و لحظه اى در اين امر فروگذار نكرد، و هيچ سفرى را جز براى مقاتله و مجاهده ننمود.

عالم يهودىّ گفت: در باره عيسى مى پندارند كه زاهد بود.

حضرت فرمود: همين طور است، و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله از تمام انبياء زاهدتر بود،

ص: 503


1- الفئام- بالكسر مهموزا-: الجماعة الكثيرة و قد فسر في بعض الأخبار بمائة ألف
2- في بعض النسخ:« لا يبالي»

كَانَ لَهُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ زَوْجَةً سِوَى مَنْ يُطِيفُ بِهِ مِنَ الْإِمَاءِ، مَا رُفِعَتْ لَهُ مَائِدَةٌ قَطُّ وَ عَلَيْهَا طَعَامٌ، وَ لَا أَكَلَ خُبْزَ بُرٍّ قَطُّ، وَ لَا شَبِعَ مِنْ خُبْزِ شَعِيرٍ ثَلَاثَ لَيَالٍ مُتَوَالِيَاتٍ قَطُّ، تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ دِرْعُهُ مَرْهُونَةٌ عِنْدَ يَهُودِيٍّ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ، مَا تَرَكَ صَفْرَاءَ وَ لَا بَيْضَاءَ مَعَ مَا وُطِّئَ لَهُ مِنَ الْبِلَادِ(1)، وَ مُكِّنَ لَهُ مِنْ غَنَائِمِ الْعِبَادِ، وَ لَقَدْ كَانَ يَقْسِمُ فِي الْيَوْمِ الْوَاحِدِ الثَّلَاثَمِائَةِ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفٍ وَ يَأْتِيهِ السَّائِلُ بِالْعَشِيِّ فَيَقُولُ: وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ مَا أَمْسَى فِي آلِ مُحَمَّدٍ صَاعٌ مِنْ شَعِيرٍ، وَ لَا صَاعٌ مِنْ بُرٍّ، وَ لَا دِرْهَمٌ، وَ لَا دِينَارٌ.

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ: فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ مَا أَعْطَى اللَّهُ نَبِيّاً دَرَجَةً وَ لَا مُرْسَلًا فَضِيلَةً إِلَّا وَ قَدْ جَمَعَهَا لِمُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ زَادَ مُحَمَّداً عَلَى الْأَنْبِيَاءِ أَضْعَافَ ذَلِكَ دَرَجَاتٍ.

فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: أَشْهَدُ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَنَّكَ مِنَ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ!.

-----------------------

او سيزده زوجه جز كنيزان داشت، و هيچ سفره اى برايش پهن نشد كه در آن گندم باشد، و اصلا نان گندم تناول نفرمود، و از نان جو هم سه روز متوالى سير نخورد، آن حضرت در حالى وفات يافت كه زره او به چهار درهم در رهن فردى يهودى بود، و با تمام غنائمى كه از فتوحات بدو رسيد هيچ طلا و نقره اى باقى نگذاشت، و آنحضرت در يك روز سيصد چهار صد هزار تقسيم كرد و هنگام غروب فردِ سائلى از او درخواست مال مى كرد و مى فرمود: قسم به خدايى كه محمّد را مبعوث فرموده هيچ مقدارى از جو و نه گندم و نه درهم و نه دينارى تا بحال در آل محمّد به غروب نرسيده و باقى نمانده است.

عالم يهودىّ گفت: با اين توضيحات من نيز شهادت مى دهم كه معبودى جز اللَّه نيست و اعتراف مى كنم كه محمّد رسول خدا است، و به اين مطلب اقرار مى كنم كه خداوند عزّ و جلّ هيچ درجه و فضيلتى به انبياء و مرسلين عطا نكرده جز آنكه همه اش را در محمّد جمع نموده است، و چندين درجه او را بر جميع انبياء فزونى بخشيده است.

در اينجا ابن عبّاس به حضرت علىّ عليه السّلام عرض كرد: اى أبو الحسن من شهادت مى دهم كه تو از راسخين در علم و دانش مى باشى.

ص: 504


1- وطئ له: مهد و ذلل و يسر

فَقَالَ: وَيْحَكَ. وَ مَا لِي لَا أَقُولُ مَا قُلْتُ فِي نَفْسِ مَنِ اسْتَعْظَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عَظَمَتِهِ فَقَالَ: « وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ »(1).

-----------------------

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: واى بر تو! چرا نگويم آنچه گفتم؛ در حقّ كسى كه خداوند عزّ و جلّ او را عظيم داشته؛ آنجا كه فرموده: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (2).

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از يهوديان و غير او در انواع علوم

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از يهوديان و غير او در انواع علوم

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى بَعْضُ الْيَهُودِ »

- وَ غَيْرُهُ فِي أَنْوَاعِ شَتَّى مِنَ الْعُلُومِ (3)-

128- عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ(4)، عَنِ الصَّادِقِ عليه السّلام قَالَ: لَمَّا هَلَكَ أَبُو بَكْرٍ وَ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ ،خَرَجَ عُمَرُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَقَعَدَ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنِّي رَجُلٌ مِنَ الْيَهُودِ وَ أَنَا عَلَّامَتُهُمْ، وَ قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهَا أَسْلَمْتُ. قَالَ: وَ مَا هِيَ؟ قَالَ: ثَلَاثٌ، وَ ثَلَاثٌ، وَ وَاحِدَةٌ، فَإِنْ شِئْتَ سَأَلْتُكَ ،وَ إِنْ كَانَ فِي الْقَوْمِ أَحَدٌ أَعْلَمُ مِنْكَ فَأَرْشِدْنِي إلَيهِ، قَالَ: عَلَيْكَ بِذَاكَ الشَّابِّ - يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام-.

-----------------------

«احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از يهوديان و غير او»

«در انواع علوم»

128- از صالح بن عُقْبَه نقل است كه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است:

وقتى أبو بكر وفات يافته و عمر را جانشين خود ساخت، عمر بمسجد رفته و آنجا نشست، در اين حال يك مردى به آنجا آمده و گفت: اى امير مؤمنان من مردى يهودى و از افراد دانشمند ايشان مى باشم، و قصد دارم از شما سؤالاتى بپرسم كه در صورت پاسخ به آنها اسلام خواهم آورد. عمر گفت: آنها چيست؟ گفت: سه تا، و سه تا، و يكى، اگر مايل باشى بپرسم، و اگر در ميان شما فردى عالمتر از تو هست مرا نزد او بفرست، عمر گفت: مطلوب تو اين جوان است- و منظور حضرت أمير عليه السّلام بود-.

ص: 505


1- القلم- 4
2- «و هر آينه تويي بر خويي بس بزرگ – قلم: 4»
3- في ج 4 من بحار الأنوار صلّي الله عليه و آله 94 عن عيون أخبار الرضا و الخصال للصدوق: أبي عن سعد عن ابن أبي الخطاب عن الحكم ابن مسكين الثقفي عن صالح بن عقبة عن جعفر بن محمّد(صلّي الله عليه و آله) قال لما هلك أبو بكر ... الخ ثمّ قال: قال الصدوق في الخصال و قد أخرجت هذا الحديث من طرق في كتاب:« الأوائل»، أيضا عن كمال الدين و تمام النعمة: أبي و ابن الوليد معا عن سعد مثله
4- صالح بن عقبة بن قيس بن سمعان مولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عده الشيخ في أصحاب الصادق و الكاظم عليهما السلام و ذكره العلامة في القسم الثاني من الخلاصة

فَأَتَى عَلِيّاً عليه السّلام فَسَأَلَ، فَقَالَ لَهُ: لِمَ قُلْتَ: ثَلَاثاً وَ ثَلَاثاً وَ وَاحِدَةً، أَلَّا قُلْتَ سَبْعاً؟ قَالَ: إِنِّي إِذاً لَجَاهِلٌ، إِنْ لَمْ تُجِبْنِي فِي الثَّلَاثِ اكْتَفَيْتُ، قَالَ: فَإِنْ أَجَبْتُكَ تُسْلِمُ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: سَلْ. قَالَ: أَسْأَلُكَ عَنْ أَوَّلِ حَجَرٍ وُضِعَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ، وَ أَوَّلِ عَيْنٍ نَبَعَتْ، وَ أَوَّلِ شَجَرَةٍ نَبَتَتْ؟

قَالَ: يَا يَهُودِيُّ، أَنْتُمْ تَقُولُونَ: أَوَّلُ حَجَرٍ وُضِعَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ، الْحَجَرُ الَّذِي فِي بَيْتِ الْمَقْدِسِ، وَ كَذَبْتُمْ، هُوَ «الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ» الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السّلام مِنَ الْجَنَّةِ.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام.

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَ أَمَّا الْعَيْنُ، فَأَنْتُمْ تَقُولُونَ: إِنَّ أَوَّلَ عَيْنٍ نَبَعَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ الْعَيْنُ: الَّتِي بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ، وَ كَذَبْتُمْ، وَ هِيَ «عَيْنُ الْحَيَاةِ» الَّتِي غَسَلَ فِيهَا مُوسَى النُّونَ، وَ هِيَ الْعَيْنُ الَّتِي شَرِبَ مِنْهَا الْخَضِرُ، وَ لَيْسَ يَشْرَبُ مِنْهَا أَحَدٌ إِلَّا حَيَّ.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام.

-----------------------

پس خدمت حضرت رسيده و سؤالش را تكرار كرد، آن حضرت فرمود: چرا گفتى سه تا و سه تا و يكى، و از أوّل نگفتى هفت تا؟ گفت: در اين صورت فردى جاهل باشم، اگر سه تاى أوّل را پاسخ ندهى مرا كافى است، فرمود: اگر به همه اش پاسخ دهم مسلمان مى شوى؟ گفت: آرى. فرمود: حال بپرس، گفت: نام نخستين سنگى كه بر روى زمين نهاده شد، و نخستين چشمه اى كه جوشيد، و نخستين درختى كه روئيد چيست؟

فرمود: اى يهودىّ، شما قائليد كه نخستين سنگ بر روى زمين سنگى است در بيت- المقدس، حال اينكه دروغ مى گوئيد، آن همان حجر الأسودى است كه با آدم از بهشت نازل شد.

يهودىّ گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است.

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: و امّا نخستين چشمه؛ شما قائليد كه آن چشمه اى است در بيت المَقدِس، و دروغ مى گوييد، و آن «چشمه حيات» است؛ همان كه حضرت موسى شخص «نون» را در آن غسل داد، و آن همان چشمه اى است كه جناب خضر از آن نوشيد، و هر كه از آن مى نوشيد عمر جاودانى مى يافت.

يهودىّ گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است.

ص: 506

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا الشَّجَرَةُ، فَأَنْتُمْ تَقُولُونَ: إِنَّ أَوَّلَ شَجَرَةٍ نَبَتَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ الزَّيْتُونُ، وَ كَذَبْتُمْ، هِيَ «الْعَجْوَةُ» نَزَلَ بِهَا آدَمُ عليه السّلام مِنَ الْجَنَّةِ.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام.

قَالَ: وَ الثَّلَاثُ الْأُخْرَى: كَمْ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ إِمَامٍ هُدًى، لَا يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ؟

قَالَ: اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام.

قَالَ: وَ أَيْنَ يَسْكُنُ نَبِيُّكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ؟

قَالَ: فِي أَعْلَاهَا دَرَجَةً، وَ أَشْرَفَهَا مَكَاناً: فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام.

قَالَ: فَمَنْ يَنْزِلُ مَعَهُ فِي مَنْزِلِهِ؟ قَالَ: اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام.

-----------------------

حضرت فرمود: و امّا نخستين درخت، شما قائليد كه آن درخت زيتون است، ولى دروغ گفته ايد، و آن درخت عجوه است كه با آدم از بهشت نازل شد.

يهودى گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است.

و پرسيد: و سه مسأله دوم اين است كه اين امّت چند امام هدايت شده دارند كه اگر آنان را تنها گذارند هيچ زيانى متوجّه اشان نخواهد شد؟

حضرت فرمود: دوازده امام و پيشوا.

يهودى گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است.

و پرسيد: پيامبر شما در كجاى بهشت مأوى و مسكن مى كند؟

فرمود: در بالاترين درجه، و شريفترين مكان؛ كه همان جنّات عدن است.

يهودى گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است.

و پرسيد: چه كسى در منزل او نازل مى شود؟

فرمود: همان دوازده امام هدايت شده.

يهودى گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است.

ص: 507

قَالَ: قَدْ بَقِيَتِ السَّابِعَةُ. قَالَ: كَمْ يَعِيشُ وَصِيُّهُ بَعْدَهُ؟ قَالَ: ثَلَاثِينَ سَنَةً. قَالَ: ثُمَّ هُوَ يَمُوتُ أَوْ يُقْتَلُ؟ قَالَ: يُضْرَبُ عَلَى قَرْنِهِ فَتُخْضَبُ لِحْيَتُهُ.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى عليهماالسّلام. ثُمَّ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ.

-----------------------

و پرسيد: هفتمين سؤال باقى مانده، و آن اين است كه وصىّ پيامبرتان چند سال پس از وفات او زندگى مى كند؟

فرمود: سى سال.

پرسيد: آيا به مرگ طبيعى مى ميرد يا به شهادت مى رسد؟

فرمود: بر فرق سر او شمشيرى وارد شده و ريش او را به خون سر رنگين مى سازد.

يهودى گفت: بخدا كه راست گفتى، اين مطلب به خطّ هارون و املاى موسى است! سپس آن يهودى به طريقى نيكو مسلمان شد.

پاسخ آنحضرت- عليه السلام- به پرسشهاى ابن كوّاء

129- وَ عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَجَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ(1) فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَنِ الْبُيُوتُ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»(2)؟

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: نَحْنُ الْبُيُوتُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ بِهَا أَنْ تُؤْتَى مِنْ أَبْوَابِهَا، نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ بُيُوتُهُ الَّتِي يُؤْتَى مِنْهُ، فَمَنْ تَابَعَنَا وَ أَقَرَّ بِوَلَايَتِنَا فَقَدْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها، وَ مَنْ خَالَفَنَا

-----------------------

129- از اصبغ بن نباته نقل است كه گفت: من خدمت حضرت أمير عليه السّلام نشسته بودم كه ابن كوّاء آمده و گفت:

اى أمير المؤمنين، منظور خداوند عزّ و جلّ از «بيوت» در آيه «وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» (3) كيست؟.

فرمود: ما آن بيوتى هستيم كه خداوند امر فرموده كه از دربهاى آنها وارد شويد، ما بابهاى خداوند و خانه هايى هستيم كه از ما وارد مى شوند، پس هر كه با ما بيعت نموده و به ولايت ما اعتراف نمايد بى شكّ از دربهاى آن خانه وارد شده، و هر كه با ما مخالفت نموده

ص: 508


1- ابن الكوا اسمه عبد اللّه، و هو خارجي ملعون، قرأ خلف أمير المؤمنين عليه السلام جهرا:\ وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ \ و كان عليّ عليه السلام يؤم الناس و هو يجهر بالقراءة فسكت(عليه السّلام) حتى سكت ابن الكواء، ثمّ عاد في قراءته فعاد حتّى فعل ذلك ثلاثا فلما كان في الثالثة قرأ أمير المؤمنين(عليه السّلام)\ فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ.\
2- البقرة- 189
3- بقره 189

وَ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَقَدْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ»؟.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: نَحْنُ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ: نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ، وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ، وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ شَاءَ عَرَّفَ لِلنَّاسِ نَفْسَهُ حَتَّى يَعْرِفُوهُ وَحْدَهُ وَ يَأْتُوهُ مِنْ بَابِهِ، وَ لَكِنَّهُ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ، فَقَالَ - فِيمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا وَ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا – فَإِنَّهُمْ: « عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ» (1).

-----------------------

و ديگرى را بر ما تفضيل دهد به آن خانه ها از پشت وارد شده.

ابن كوّاء (2) پرسيد: اى أمير المؤمنين تفسير آيه «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ» (3) چيست؟

حضرت فرمود: مائيم أصحاب أعراف، ياران خود را از سيمايشان مى شناسيم، و در روز قيامت مائيم آن اعرافى كه ميان بهشت و دوزخيم، و هيچ كس به بهشت وارد نشود جز آنكه ما را شناخته و ما نيز او را بشناسيم، و كسى به دوزخ نرود جز آنكه منكر ما بوده و ما نيز او را انكار كنيم، و اگر خداوند خواسته بود كه خود را به مردم تعريف كرده تا او را به يكتايى شناخته و از باب او در آيند همين كار را مى كرد، ولى پروردگار متعال ما را ابواب و صراط و سبيل خود و همان بابى كه از آن در آيند قرار داده است، و در باره كسانى كه از ولايت ما سرباز زده و ديگرى را بر ما تفضيل دهند فرموده است كه اينان «عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ» (4).

ص: 509


1- المؤمنون- 74
2- ناماو عبدالله بن اوفي است، و در نقل ابن نديم نامش اينگونه آمده: «ابن الكوّاء، و نان او عبدالله بن عمرو از بني يشكر بود، او متخصّص در علم انساب و از شيعيان و أصحاب حضرت عليّ مي باشد»، و ابن دريد در كتاب «اشتقاق» پس از ذكر نام او، وي را از خوارج خوانده و گفته: «او از أكيرالمؤمنين بسيار پرسش مي كرد، و آن به جهت لجاجت و عناد بود»
3- اعراف 46
4- «از راه راست بگرديده اند- مؤمنون: 74»

130- وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَيْضاً قَالَ: أَتَى ابْنُ الْكَوَّاءِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّ فِي كِتَابِ اللَّهِ آيَةً اشْتَدَّتْ عَلَى قَلْبِي، وَ لَقَدْ شَكَكْتُ فِي دِينِي. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ عَدِمَتْكَ! مَا هِيَ؟

قَالَ: قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ »(1)، فَمَا هَذَا الصَّفُّ؟ [وَ مَا هَذِهِ الطُّيُورُ؟] وَ مَا هَذِهِ الصَّلَاةُ؟ وَ مَا هَذَا التَّسْبِيحُ؟

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَيْحَكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ! إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ عَلَى صُوَرٍ شَتَّى، أَلَا وَ إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً فِي صُورَةِ دِيكٍ أَبَحَّ أَشْهَبَ، بَرَاثِنُهُ فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى، وَ عُرْفُهُ مُثَنًّى تَحْتَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ، لَهُ جَنَاحٌ بِالْمَشْرِقِ مِنْ نَارٍ، وَ جَنَاحٌ بِالْمَغْرِبِ مِنْ ثَلْجٍ، فَإِذَا حَضَرَ وَقْتُ كُلِّ صَلَاةٍ قَامَ عَلَى بَرَاثِنِهِ، ثُمَّ رَفَعَ عُنُقَهُ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ، ثُمَّ صَفَقَ بِجَنَاحَيْهِ كَمَا تَصْفِقُ الدِّيَكَةُ فِي مَنَازِلِكُمْ،

-----------------------

130- و از اصبغ بن نُباتَه نقل است كه گفت: ابن كوّاء خدمت حضرت أمير حاضر شده و گفت: بخدا سوگند كه در قرآن آيه اى است كه آنچنان بر قلب من سخت آمده كه در دين خود به شكّ و ترديد افتاده ام.

حضرت فرمود: مادرت مرگ و فنايت را ببيند! كدام آيه را مى گويى؟

گفت: اين فرمايش خداوند كه: «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ» (2) مراد از صفّ چيست؟ [و اين طيور كدامند؟] و اين نماز و تسبيح چيست؟

حضرت أمير المؤمنين عَلَيهِ السّلام فرمود: واى بر تو اى ابن كوّاء! خداوند متعال فرشتگان را بر صورتهاى گوناگون خلق كرده، اين را بدان كه خداوند را فرشته اى است به صورت خروس سپيد بلندآواز كه چنگال آن از زمينهاى پائينى گذشته و تاج آن خروس به زير عرش چسبيده و تا شده است، و آن را دو بال است كه يكى در مشرق از آتش، و ديگرى در مغرب از برف است، پس هنگام هر نمازى بر چنگالهاى خود ايستاده؛ گردن خود را از زير عرش بلند نموده و دو بال خود را همچون خروس در منازلتان به هم مى زند،

ص: 510


1- النور- 41
2- نور: 41

فَلَا الَّذِي مِنْ نَارٍ يُذِيبُ الثَّلْجَ، وَ لَا الَّذِي مِنَ الثَّلْجِ يُطْفِئُ النَّارَ، ثُمَّ يُنَادِي: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ، وَ أَنَّ وَصِيَّهُ خَيْرُ الْوَصِيِّينَ، سُبُّوحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ» قَالَ: فَتَصْفِقُ الدِّيَكَةُ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَنَازِلِكُمْ بِنَحْوٍ مِنْ قَوْلِهِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ »، مِنَ الدِّيَكَةِ فِي الْأَرْضِ.

131- وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَيْضاً قَالَ: سَأَلَ ابْنُ الْكَوَّاءِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ بَصِيرٍ بِاللَّيْلِ وَ بَصِيرٍ بِالنَّهَارِ؟ وَ عَنْ أَعْمَى بِاللَّيْلِ وَ أَعْمَى بِالنَّهَارِ؟ وَ عَنْ أَعْمَى بِاللَّيْلِ بَصِيرٍ بِالنَّهَارِ، وَ عَنْ أَعْمَى بِالنَّهَارِ بَصِيرٍ بِاللَّيْلِ؟

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَيْلَكَ سَلْ عَمَّا يَعْنِيكَ، وَ لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا يَعْنِيكَ، وَيْلَكَ أَمَّا بَصِيرٌ بِاللَّيْلِ وَ بَصِيرٌ بِالنَّهَارِ: فَهُوَ رَجُلٌ آمَنَ بِالرُّسُلِ وَ الْأَوْصِيَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا، وَ بِالْكُتُبِ وَ النَّبِيِّينَ، وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ أَقَرَّ لِي بِالْوَلَايَةِ فَأَبْصَرَ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ.

-----------------------

در اين وقت نه آن بال آتشين برف را آب مى كند، و نه بال برفى آتش را خاموش مى سازد، سپس ندا سر مى دهد: «شهادت مى دهم كه معبودى جز اللَّه نيست، يكتا است و بى شريك، و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و رسول او و سرور انبياء است، و اينكه وصىّ او بهترين اوصياء است، سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح»، فرمود: در اين حال صوت آن خروس به منازل شما رسيده و دو بال خود را مانند همان فرمايش الهى: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ برهم مى زند و در زمين تسبيح مى كند.

131- و از اَصبَغ بن نُباتَه نقل است كه گفت: ابن كوّاء از أمير المؤمنين عليه السّلام پرسيد: آن كيست كه شب و روز مى بيند و آنكه شب و روز نمى بيند؟ و آنكه شب مى بيند روز نمى بيند و آنكه روز نمى بيند و شب مى بيند؟

حضرت فرمود: واى بر تو! چيزى بپرس كه تو را نفعى رساند، و سؤال بيجا مپرس، واى بر تو! امّا آنكه شب و روز مى بيند فردى است كه به تمام رسولان و اوصياى گذشته و تمام كتب و انبياء ايمان آورده، و به خداوند و نبىّ او محمّد نيز مؤمن است، و نيز به ولايت من نيز معترف است، او بينا در شب و روز است.

ص: 511

وَ أَمَّا أَعْمَى بِاللَّيْلِ أَعْمَى بِالنَّهَارِ: فَرَجُلٌ جَحَدَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَوْصِيَاءَ، وَ الْكُتُبَ الَّتِي مَضَتْ، وَ أَدْرَكَ النَّبِيَّ فَلَمْ يُؤْمِنْ بِهِ، وَ لَمْ يُقِرَّ بِوَلَايَتِي، فَجَحَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَبِيَّهُ صلّي الله عليه و آله فَعَمِيَ بِاللَّيْلِ وَ عَمِيَ بِالنَّهَارِ.

وَ أَمَّا بَصِيرٌ بِاللَّيْلِ أَعْمَى بِالنَّهَارِ: فَرَجُلٌ آمَنَ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ الْكُتُبِ، وَ جَحَدَ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله وَ أَنْكَرَ حَقِّي، فَأَبْصَرَ بِاللَّيْلِ وَ عَمِيَ بِالنَّهَارِ.

وَ أَمَّا أَعْمَى بِاللَّيْلِ وَ بَصِيرٌ بِالنَّهَارِ: فَرَجُلٌ جَحَدَ الْأَنْبِيَاءَ الَّذِينَ مَضَوْا، وَ الْأَوْصِيَاءَ وَ الْكُتُبَ، وَ أَدْرَكَ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله، فَآمَنَ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ آمَنَ بِإِمَامَتِي وَ قَبِلَ وَلَايَتِي فَعَمِيَ بِاللَّيْلِ وَ أَبْصَرَ بِالنَّهَارِ.

وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ، فَنَحْنُ بَنُو أَبِي طَالِبٍ، بِنَا فَتَحَ اللَّهُ الْإِسْلَامَ وَ بِنَا يَخْتِمُهُ.

قَالَ الْأَصْبَغُ: فَلَمَّا نَزَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام مِنَ الْمِنْبَرِ تَبِعْتُهُ فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَوَّيْتَ قَلْبِي بِمَا بَيَّنْتَ.

-----------------------

و امّا آنكه شبانه روز كور است فردى است كه منكر تمام انبياء و اوصياء و كتب گذشتگان است، و با اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را درك نموده به او ايمان نياورده، و ولايت مرا نيز قبول ندارد، پس با اين كار خداوند عزّ و جلّ و پيامبرش را انكار نموده است، او كور شبانه روز است.

و امّا فرد بينا به شب و كور به روز فردى است كه تمام انبياء و كتب را قبول دارد و منكر رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بود و ولايت و حقّ مرا قبول ندارد، پس او بيناى شب و كور به روز است.

و امّا فرد كور شب و بيناى روز فردى است كه منكر انبياى گذشته و اوصياء و كتب است، و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را درك و بدو و خداوند ايمان آورده و امامت مرا پذيرفته، پس او كور به شب و بيناى به روز است.

واى بر تو اى ابن كوّاء، ما فرزندان أبو طالب هستيم، توسّط ما خداوند اسلام را آغاز نموده و به ما ختم مى نمايد.

اَصبَغ بن نُباتَه گويد: وقتى آنحضرت از منبر پايين آمد دنبال او رفته و عرض كردم: سرور من اى أمير المؤمنين با اين سخنان دلم را قوى و توانا فرمودى!

ص: 512

فَقَالَ لِي: يَا أَصْبَغُ، مَنْ شَكَّ فِي وَلَايَتِي فَقَدْ شَكَّ فِي إِيمَانِهِ، وَ مَنْ أَقَرَّ بِوَلَايَتِي فَقَدْ أَقَرَّ بِوَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَلَايَتِي مُتَّصِلَةٌ بِوَلَايَةِ اللَّهِ كَهَاتَيْنِ - وَ جَمَعَ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ - يَا أَصْبَغُ، مَنْ أَقَرَّ بِوَلَايَتِي فَقَدْ فَازَ، وَ مَنْ أَنْكَرَ وَلَايَتِي فَقَدْ خَابَ وَ خَسِرَ وَ هَوَى فِي النَّارِ، وَ مَنْ دَخَلَ فِي النَّارِ لَبِثَ فِيها أَحْقاباً.

132- وَ عَنِ الْأَصْبَغِ أَيْضاً قَالَ: قَامَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ، أَ نَبِيّاً كَانَ أَمْ مَلِكاً؟ وَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَرْنَيْهِ، أَ مِنْ ذَهَبٍ كَانَ أَمْ مِنْ فِضَّةٍ؟

فَقَالَ عليه السّلام: لَمْ يَكُنْ نَبِيّاً، وَ لَا مَلِكاً، وَ لَمْ يَكُنْ قَرْنَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ، وَ لَكِنَّهُ كَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ، وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَ اللَّهُ لَهُ، وَ إِنَّمَا سُمِّيَ «ذَا الْقَرْنَيْنِ»

-----------------------

أمير المؤمنين علىّ عَلَيهِ السّلام به من فرمود: اى اَصبَغ، هر كه در ولايت من شكّ كند در ايمان خود به ترديد افتاده، و آنكه معترف به ولايت من باشد در اصل به ولايت خداوند اعتراف نموده، و ولايت من متّصل به ولايت خداوند همچون اين دو انگشت- و آن دو را جمع فرمود- است، هر كه به ولايت من اعتراف نمايد پيروز و كامياب است، و منكر آن ناكام و زيانديده و مايل به آتش است، و هر كه به آتش رود سالهاى سال در آن بماند.

132- و از اَصبَغ بن نُباتَه نقل است كه گفت: پاى منبر حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام، ابن كوّاء برخاسته و گفت:

اى أمير المؤمنين، ذو القرنين كه بود، آيا پيغمبر بود يا فرشته؟ و بفرماييد كه آيا دو قَرْن (برآمدگى) او از طلا بود يا نقره؟

حضرت فرمود: نه پيغمبر بود و نه فرشته، و دو قرن او نه از طلا بود و نه از نقره، بلكه او فقط بنده اى بود كه خداوند را دوست داشته و محبوب او شده بود، براى خدا خيرخواهى مى كرد و مورد توجّه حضرت حقّ بود، و وجه تسميه او به ذو القرنين اين بود

ص: 513

لِأَنَّهُ دَعَا قَوْمَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ، فَغَابَ عَنْهُمْ حَيّاً ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِمْ فَضُرِبَ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ (1).

133- عَنِ الصَّادِقِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام(2)، أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ، وَ النَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ، فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَنْتَ بِالْمَكَانِ الَّذِي أَنْزَلَكَ اللَّهُ بِهِ وَ أَبُوكَ مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ!؟

-----------------------

كه او قوم خود را به سوى خدا خواند، و آنان بشدّت بر قرن او زدند، پس مدّتى از ميان آنان غايب شده سپس بسوى ايشان بازگشت و اين بار بر قرن ديگرش زدند، و در ميان شما مثل او موجود است.

مترجم گويد: در وجه شباهت حضرت أمير عليه السّلام به ذو القرنين وجوهى چند گفته اند، ابن اثير در كتاب النّهايه گويد: از احاديث علىّ اين است: «و ذكر قصّة ذي القرنين ثمّ قال: و فيكم مثله» يعنى: «و پس از نقل سرگذشت ذو القرنين گفت: و در ميان شما نيز مانند او مى باشد» و اين سخن را بگونه اى گفت كه مرادش خود آنحضرت بود، زيرا دو بار بر سر مباركش ضربه وارد شد، يك بار در روز خندق و ديگرى بدست ابن ملجم ملعون»، و جناب استاد غفّارىّ- أيّده اللَّه- با استناد به آيه مباركه: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً- إلى- وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» وجه شباهت آن حضرت را به ذو القرنين در اين مى بيند كه: ذو القرنين در آن چند روزى كه قدرت را در دست گرفت تمام به خير و صلاح مردم رفتار كرد، و به اصلاح خرابيها و خرابكاريها پرداخت و نظير اين اعمال بلكه بهتر از آن از امير مؤمنان عليه السّلام در ايّام قدرتش در اين امّت به نصّ تاريخ صادر شد (3).

133- و از حضرت صادق از پدران گرامش عليهم السّلام نقل است كه أمير المؤمنين عليه السّلام روزى در فضاى مسجد نشسته بود و مردم گرد او جمع بودند كه مردى برخاسته و گفت: اى أمير المؤمنين چطور مى شود كه شما در مكانى هستى كه خداوند شما را در آن مكان فرو آورده، در حالى كه پدر تو به آتش در عذاب است؟

ص: 514


1- يعني بذلك نفسه سلام اللّه عليه، فقد ضربه عمرو بن عبد ود الضربة الأولى و الضربة الثانية هي ضربة ابن ملجم لعنه اللّه، التي كانت شهادته(عليه السّلام) فيها
2- ذكر هذا الحديث العلّامة المجلسي في ج 9 من بحار الأنوال صلّي الله عليه و آله 15 و ذكر له مصدرين هما: الاحتجاج و هو الكتاب الذي بين يديك، و الثاني أمالي ابن الشيخ بهذا السند: عن الحسين بن عبيد اللّه عن هارون بن موسى عن محمّد بن همام عن عليّ بن الحسين الهمداني عن محمّد ابن البرقي عن محمّد بن سنان عن المفضل بن عمر عن الصادق(عليه السّلام) عن آبائه(عليه السّلام) ... الخ. و ذكره الامام شمس الدين أبي عليّ فخار بن معد الموسوي في كتابه الجليل:« الحجة على الذاهب إلى تكفير أبي طالب» فقال: و بالاسناد عن الشيخ أبي الفتح الكراجكيّ- رحمه اللّه- قال: حدّثنا الشيخ الفقيه أبو الحسن محمّد بن أحمد بن عليّ بن الحسين بن شاذان القمّيّ- رضي اللّه عنه- قال حدّثني القاضي أبو الحسين محمّد بن عثمان بن عبد اللّه النصيبي في داره، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد العلوي، قال: حدّثنا عبيد اللّه احمد، قال: حدّثنا محمّد بن زياد، قال حدّثنا مفضل بن عمر عن جعفر بن محمّد الصادق(عليه السّلام) عن أبيه عن آبائه(عليه السّلام) ... الخ. و ذكره الحجة الأميني في ج 7/ 387 من كتاب الغدير و ذكر له عدة مصادر فراجع
3- عيون أخبار الرّضا عليه السّلام، ج 1 ص 669، آيه مذكور در سوره شريفه كهف از شماره 83 تا آخر آيه مباركه 98 مي باشد

فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: مَهْ، فَضَّ اللَّهُ فَاكَ (1)! وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً، لَوْ شَفَعَ أَبِي فِي كُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ فِيهِمْ، أَبِي مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ وَ ابْنُهُ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؟!! وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ نُورَ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَيُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ كُلِّهِمْ إِلَّا خَمْسَةَ أَنْوَارٍ: نُورَ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله، وَ نُورِي، وَ نُورَ الْحَسَنِ، وَ نُورَ الْحُسَيْنِ، وَ نُورَ تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، فَإِنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا، خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السّلام بِأَلْفَيْ عَامٍ(2).

-----------------------

حضرت عليه السّلام فرمود: خدا زَبانت را بِبُرَد! قسم به خدايى كه محمّد را به پيامبرى مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهكاران زمين را شفاعت كند خداوند آنرا مى پذيرد، مگر مى شود كه پدرم به آتش در عذاب باشد و فرزند او قسيم بهشت و جهنّم باشد؟! قسم به آنكه محمّد را به پيامبرى مبعوث فرمود بى شكّ نور پدرم در روز قيامت همه انوار خلايق؛ جز پنج نور: نور محمّد و نور من و نور حسن و نور حسين و نور نه فرزند از اولاد حسين را خاموش و بى اثر مى سازد، زيرا نور او از نور ما است، خداوند آن را دو هزار سال پيش از خلق آدم آفريده است.

احتجاج آنحضرت بر فردى كه مدّعى بود بيمار از دارو شفا يابد نه از خدا و بر منجّمان قائل به احكام ستاره ها، و بر كاهنان و ساحران

احتجاج آنحضرت بر فردى كه مدّعى بود بيمار از دارو شفا يابد نه از خدا و بر منجّمان قائل به احكام ستاره ها، و بر كاهنان و ساحران

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى مَنْ قَالَ بِزَوَالِ الْأَدْوَاءِ بمداواة الْأَطِبَّاءِ دُونِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ »

- وَ عَلَى مَنْ قَالَ بِأَحْكَامِ النُّجُومُ مِنَ الْمُنَجِّمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنَ الْكَهَنَةُ وَ السُّحْرَةَ -

134- وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ ذِكْرُهُ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عليهماالسّلام أَنَّهُ قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام قَاعِداً ذَاتَ يَوْمٍ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْيُونَانِيِّينَ الْمُدَّعِينَ لِلْفَلْسَفَةِ وَ الطِّبِّ، فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ، بَلَغَنِي خَبَرُ صَاحِبِكَ وَ أَنَّ بِهِ جُنُوناً،

-----------------------

«احتجاج آنحضرت بر فردى كه مدّعى بود بيمار از دارو شفا يابد نه از خدا»

«و بر منجّمان قائل به احكام ستاره ها، و بر كاهنان و ساحران»

134- به اسناد مذكور در ابتداى كتاب از امام حسن عسكرىّ از جدّ بزرگوارش حضرت علىّ بن الحسين زين العابدين عليهم السّلام نقل است كه فرمود: روزى أمير المؤمنين عَلَيهِ السّلام در مسجد نشسته بود كه مردى از اهالى يونان كه مدّعى فلسفه و طبّ بود خدمت آنحضرت رسيده و عرض كرد: اى أبو الحسن، خبر جنون دوستت به من رسيده،

ص: 515


1- « مه» اسم مبني على السكون بمعنى: اسكت. و يقال: فضّ اللّه فاه: نثر أسنانه، و هو دعاء عليه، و يقال في الدعاء لمن أجاد في الكلام:« لا فضّ فوك» أي لا نثرت اسنانك و لا فرقت
2- شيخ البطحاء، و رئيس مكّة، و شيخ قريش، أبو طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، عم الرسول و كافله، و أبو الأئمة سلام اللّه عليهم أجمعين. اسمه الشريف عبد مناف، و قيل:« عمران» و قيل اسمه:« كنيته» و الأول أصح لقول عبد المطلب و هو يوصيه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بعده: اوصيك يا عبد مناف بعدي *** بواحد بعد أبيه فرد و قوله أيضا: وصيت من كنيته بطالب *** عبد مناف و هو ذو تجارب بابن الحبيب الأكرم الأقارب *** بابن الذي قد غاب غير آئب و أمه فاطمة بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم، و هي أم عبد اللّه والد النبيّ و أم الزبير بن عبد المطلب و قد انقرض. و أولد أبو طالب أربعة بنين: طالبا، و عقيلا، و جعفر، و عليّا أمير المؤمنين(عليه السّلام)، و كان كل واحد منهم أكبر من الآخر بعشر سنين، و امهم جميعا فاطمة بنت أسد بن هاشم، و هي أول هاشمية ولدت لهاشمي. كان أبو طالب(عليه السّلام): شيخا، و سيما، جسيما، عليه بهاء الملوك، و وقار الحكماء، و كانت قريش تسميه:« الشيخ» و كانوا يهابونه، و يخافون سطوته، و كانوا يتجنبون أذية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في أيامه، فلما توفي سلام اللّه عليه، اجتروا عليه و اضطر الى الهجرة من وطنه مكّة المكرمة إلى المدينة المنورة. قيل لأكثم بن صيفي حكيم العرب ممن تعلمت الحكمة و الرئاسة، و الحلم و السيادة؟ قال: من حليف الحلم و الأدب، سيد العجم و العرب، أبو طالب بن عبد المطلب. و جرى ذات يوم كلام خشن بين معاوية بن أبي سفيان و صعصعة و ابن الكواء، فقال معاوية: لو لا أني أرجع إلى قول أبي طالب لقتلتكم و هو: قابلت جهلهم حلما و مغفرة *** و العفو عن قدرة ضرب من الكرم و كان سلام اللّه عليه مستودعا للوصايا فدفعها إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و هو الذي كفله و حماه من قريش و دافع عنه. روي عن فاطمة بنت أسد: أنه لما ظهر إمارة وفاة عبد المطلب قال لأولاده من يكفل محمّدا؟ قالوا: هو أكيس منا، فقل له يختار لنفسه، فقال عبد المطلب: يا محمّد جدك على جناح السفر الى القيامة، أي عمومتك و عماتك تريد أن يكفلك؟ فنظر في وجوههم ثمّ-- زحف إلى عند أبي طالب، فقال له عبد المطلب: يا أبا طالب إنّي قد عرفت ديانتك و أمانتك، فكن له كما كنت له. و روي: أنه قال له: يا بني قد علمت شدة حبي لمحمّد و وجدي به، انظر كيف تحفظني فيه، قال أبو طالب: يا أبه لا توصني بمحمّد فانه ابني و ابن أخي، فلما توفي عبد المطلب، كان أبو طالب يؤثره بالنفقة و الكسوة على نفسه، و على جميع أهله. فلما بعث النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و صدع بالأمر امتثالا لقوله تعالى \ « فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ»\ و نزل قوله تعالى:\ إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ \ أجمعت قريش على خلافه فحدب عليه أبو طالب(عليه السّلام) و منعه و قال: و اللّه لن يصلوا إليك بجمعهم *** حتى أوسد بالتراب دفينا فاصدع بأمرك ما عليك غضاضة *** و ابشر بذاك و قرّ منك عيونا و دعوتني و زعمت أنك ناصح *** فلقد صدقت و كنت قبل أمينا و عرضت دينا قد عرفت بأنّه *** من خير أديان البرية دينا - و روي عن زين العابدين(عليه السّلام): أنه اجتمعت قريش إلى أبي طالب و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عنده فقالوا: نسألك من ابن أخيك النصف. قال: و ما النصف منه؟ قالوا: يكف عنا و نكف عنه، فلا يكلمنا و لا نكلمه، و لا يقاتلنا و لا نقاتله، ألا إن هذه الدعوة قد باعدت بين القلوب، و زرعت الشحناء، و أنبتت البغضاء. فقال: يا ابن أخي أسمعت؟ قال: يا عم لو أنصفني بنو عمي لأجابوا دعوتي، و قبلوا نصيحتي، إنّ اللّه تعالى أمرني أن أدعو إلى دينه الحنيفية ملة إبراهيم، فمن أجابني فله عند اللّه: الرضوان و الخلود في الجنان، و من عصاني قاتلته حتّى يحكم اللّه بيننا و هو خير الحاكمين، فقالوا: قل له: يكف عن شتم آلهتنا فلا يذكرها بسوء، فنزل:\ قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ\ قالوا: إن كان صادقا فليخبرنا من يؤمن منا، و من يكفر، فان وجدناه صادقا آمنا به فنزل:\ ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ \ قالوا: و اللّه لنشتمنّك و إلهك فنزل:\ وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ \ قالوا: قل له: فليعبد ما نعبد، و نعبد ما يعبد، فنزلت سورة الكافرين. فقالوا: قل له أرسله اللّه إلينا خاصّة، أم إلى الناس كافة؟ قال بل إلى الناس ارسلت كافة: إلى الأبيض و الأسود، و من على رءوس الجبال، و من في لجج البحار، و لأدعون ألسنة فارس و الروم،\يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً\ فتجبرت قريش و استكبرت و قالت: و اللّه لو سمعت بهذا فارس و الروم لاختطفتنا من أرضنا، و لقلعت الكعبة حجرا حجرا، فنزلت \ وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا\ و قوله تعالى:\ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ*\ فقال المطعم بن عدي: و اللّه يا أبا طالب لقد أنصفك قومك و جهدوا على أن يتخلصوا ممّا تكرهه، فما أراك تريد أن تقبل منهم شيئا. فقال أبو طالب: و اللّه ما أنصفوني و لكنك قد أجمعت على خذلاني، و مظاهرة القوم علي، فاصنع ما بدا لك، فوثبت كل قبيلة على ما فيها من المسلمين يعذبونهم، و يفتنونهم عن دينهم، و يستهزءون بالنبي(صلّي الله عليه و آله) و منع اللّه رسوله بعمه أبي طالب منهم، و قد قام أبو طالب حين رأى قريشا تصنع ما تصنع في بني هاشم، فدعاهم إلى ما هو عليه من منع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و القيام دونه الا أبا لهب. و له في الدفاع عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مواقف شهيرة و شعر رواه الفريقان، نذكر فيما يلي نموذجا منها: منها: ما روي من أبا جهل بن هشام جاء إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و هو ساجد و بيده حجر يريد أن يرميه به، فلما رفع يده لصق الحجر بكفه فلم يستطع ما أراد، فقال أبو طالب: أفيقوا بني غالب و انتهوا *** عن الغي من بعض ذا المنطق و الا فاني إذن خائف *** بواثق في داركم تلتقي تكون لغيركم عبرة *** و ربّ المغارب و المشرق كما نال من لان من قبلكم *** ثمود و عاد و ما ذا بقي غداة أتاهم بها صرصر *** و ناقة ذي العرش قد تستقي فحل عليهم بها سخطه *** من اللّه في ضربة الأزرق غداة يعض بعرقوبها *** حساما من الهند ذا رونق و أعجب من ذاك في أمركم *** عجائب في الحجر الملصق -- بكف الذي قام من خبثه *** الى الصابر الصادق المتقي فأثبته اللّه في كفه *** على رغمه الجائر الأحمق أحيمق مخزومكم إذ غوى *** لغي الغواة و لم يصدق و منها: ما روي عن ابن عبّاس، أن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله دخل الكعبة، و افتتح الصلاة فقال أبو جهل: من يقوم إلى هذا الرجل فيفسد عليه صلاته؟ فقام ابن الزبعرى، و تناول فرثا و دما و ألقى ذلك عليه(صلّي الله عليه و آله) فجاء أبو طالب- و قد سل سيفه- فلما رأوه جعلوا ينهضون فقال: و اللّه لئن قام أحد جللته بسيفي، ثمّ قال: يا ابن أخي من الفاعل بك؟ قال: هذا« عبد اللّه» فأخذ أبو طالب فرثا و دما و ألقى ذلك عليه. و منها: قوله عليه السلام يخاطب الرسول(صلّي الله عليه و آله) مسكنا جأشه طالبا منه إظهار دعوته لا يمنعنك من حقّ تقوم به *** أيد تصول و لا سلق بأصوات فان كفك كفي إن عليت بهم *** و دون نفسك نفسي في الملمات و منها: قوله يؤنب قريشا و يحذرهم الحرب: ألا من لهم آخر الليل معتم *** طواني و اخرى النجم لما تقحم طواني و قد نامت عيون كثيرة *** و سامر اخرى ساهر لم ينوم لأحلام قوم قد أرادوا محمّدا *** بظلم و من لا يتقي البغي يظلم سعوا سفها و اقتادهم سوء أمرهم *** على خائل من أمرهم غير محكم رجاء أمور لم ينالوا انتظامها *** و لو حشدوا في كلّ بدو و موسم يرجون منه خطة دون نيلها *** ضراب و طعن بالوشيج المقوم يرجون أن نسخى بقتل محمد *** و لم تختضب سمر العوالي من الدم كذبتم و بيت اللّه حتّى تفلقوا *** جماجم تلقى بالحطيم و زمزم و تقطع أرحام و تنسى حليلة *** حليلا و يغشى محرم بعد محرم هم الأسد اسد الزأرتين إذا غدت *** على حنق لم تخش إعلام معلم فيا لبني فهر أفيقوا و لم تقم *** نوائح قتلى تدعى بالتندم على ما مضى من بغيكم و عقوقكم *** و إتيانكم في أمركم كلّ مأثم و ظلم نبي جاء يدعو إلى الهدى *** و أمر أتى من عند ذي العرش قيم فلا تحسبونا مسلميه و مثله *** إذا كان في قوم فليس بمسلم فهذي معاذير و تقدمة لكم *** لئلا تكون الحرب قبل التقدّم و منها: لما رأى المشركون موقف أبي طالب(عليه السّلام) من نصرة الرسول و سمعوا أقواله، اجتمعوا بينهم و قالوا ننافي بني هاشم، و نكتب صحيفة و نودعها الكعبة: أن لا نبايعهم، و لا نشاريهم، و لا نحدثهم، و لا نستحدثهم، و لا نجتمع معهم في مجمع و لا نقضي لهم حاجة؛ و لا نقضيها منهم، و لا نقتبس منهم نارا حتّى يسلموا إلينا محمّدا و يخلوا بيننا و بينه، أو ينتهي عن تسفيه آبائنا، و تضليل آلهتنا، و أجمع كفّار مكّة على ذلك. فلما بلغ ذلك أبا طالب(عليه السّلام) قال: يخبرهم باستمراره على مناصرة الرسول(صلّي الله عليه و آله) و مؤازرته له، و يحذرهم الحرب، و ينهاهم عن متابعة السفهاء: ألا أبلغا عنّي على ذات بينها *** لؤيّا و خصا من لؤي بني كعب أ لم تعلموا أنا وجدنا محمّدا *** نبيّا كموسى خطّ في أول الكتب و أنّ عليه في العباد محبة *** و لا حيف فيمن خصه اللّه بالحب -- و أنّ الذي لفقتم في كتابكم *** يكون لكم يوما كراغية السقب أفيقوا أفيقوا قبل أن تحفر الزبى *** و يصبح من لم يجن ذنبا كذي الذنب و لا تتبعوا أمر الغواة و تقطعوا *** أواصرنا بعد المودة و القرب و تستجلبوا حربا عوانا و ربما *** أمر على من ذاقه حلب الحرب فلسنا و بيت اللّه نسلم أحمدا *** لعزاء من عض الزمان و لا حرب و لما تبن منا و منكم سوالف *** و أيد ابيدت بالمهندة الشهب بمعترك ضنك ترى كسر القنا *** به و الضباع العرج تعكف كالسرب كأنّ مجال الخيل في حجراته *** و غمغمة الأبطال معركة الحرب أ ليس أبونا هاشم شد أزره *** و أوصى بنيه بالطعان و بالضرب و منها: أنه كان إذا نامت العيون و أخذ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله مضجعه، جاءه فأنهضه و أضجع عليّا مكانه، فقال له عليّ(عليه السّلام)- ذات ليلة-: يا أبتاه إنّي مقتول، فقال أبو طالب اصبرن يا بني فالصّبر أحجى *** كل حي مصيره لشعوب قد بلوناك و البلاء شديد *** لفداء النجيب و ابن النجيب لفداء الأعز ذي الحسب الثاقب *** و الباع و الفناء الرحيب إن تصبك المنون بالنبل تترى *** مصيب منها و غير مصيب كل حي و إن تطاول عمرا *** آخذ من سهامها بنصيب فقال عليّ(عليه السّلام): أ تأمرني بالصبر في نصر أحمد *** و و اللّه ما قلت الذي قلت جازعا و لكنني أحببت أن تر نصرتي *** و تعلم أني لم أزل لك طائعا و سعيي لوجه اللّه في نصر احمد *** نبي الهدى المحمود طفلا و يافعا هذا نزر يسير من مواقف أبي طالب(عليه السّلام) و مؤازرته الرسول(صلّي الله عليه و آله) و مقاومته للمشركين، و له كثير من أمثالها في دفاعه عن محمّد، و عن دين محمد، و عن قرآن محمد، و عن أتباع محمد، فهلا يأخذك العجب بعد اطلاعك على هذا و شبهه من أقوال أبي طالب و أفعاله، أ لا تستغرب بعد هذا لو سمعت بعصابة اثرت فيها الروح الاموية الخبيثة، فدفعها خبث عنصرها، و رداءة نشأتها، و جرها الحقد إلى القول بأن أبا طالب(عليه السّلام) مات كافرا؟!! و إن تعجب فعجب قولهم: أبو طالب يموت كافرا؟!! أبو طالب الذي يقول: و لقد علمت بأنّ دين محمد *** من خير أديان البرية دينا يموت كافرا؟ أبو طالب الذي يقول: ليعلم خيار الناس أنّ محمّدا *** وزير لموسى و المسيح بن مريم أتانا بهدي مثل ما أتيا به *** فكلّ بأمر اللّه يهدي و يعصم يا للّه و يا للعجب قائل هذا يموت كافرا؟ أبو طالب الذي يقول: أ لا تعلموا أنا وجدنا محمّدا *** رسولا كموسى خطّ في اول الكتب و يقول مخاطبا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: أنت النبيّ محمد *** قرم أغر مسود -- و يقول: قل لمن كان من كنانة في *** العز و أهل الندى و أهل المعالي قد أتاكم من المليك رسول *** فاقبلوه بصالح الأعمال و يقول: فخير بني هاشم أحمد *** رسول الإله على فترة و هو الذي يقول: لقد أكرم اللّه النبيّ محمّدا *** فأكرم خلق اللّه في الناس أحمد و شق له من اسمه ليجله *** فذو العرش محمود و هذا محمد و يقول: صدق ابن آمنة النبيّ محمد *** فتميزوا غيظا به و تقطعوا ان ابن آمنة النبيّ محمد *** سيقوم بالحق الجلي و يصدق أبو طالب الذي يقول: يا شاهد اللّه عليّ فاشهد *** آمنت بالواحد ربّ أحمد من ظلّ في الدين فاني مهتدي كل هذا و أبو طالب مات كافرا. اذا كان الايمان بالتوحيد و الإقرار بنبوة محمّد لا تكفي في إيمان الرجل، و يكون معتقدها و المقر بها كافرا، فما هو الإسلام؟؟ إذا كان الذب عن الرسول و الاعتراف بنبوّته كفرا فما هو الإسلام؟ طبعا يقول لسان حال تلك العصابة في الجواب: الايمان أن تتمكن في نفسك مبادئ أبي سفيان، و تؤمن بالذي يحلف به أبو سفيان، و تقول كما قال:« ما من جنة و لا نار» أبو طالب مات كافرا، و أبو سفيان مات مسلما. هكذا يقولون كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا. و يقولون للذين كفروا هؤلاء أهدى من الذين آمنوا سبيلا. و إنهم ليقولون منكرا من القور و زورا. أبو سفيان الذي حزب الأحزاب ضد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و الذي ما قامت راية كفر لحرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الا و هو قائدها و ناعقها، و الذي لم يزل يعلن الحرب و العداء لمحمّد، و دين محمد، و إله محمد، و كتاب محمد، حتى فتح مكّة فدخل الإسلام عليه رغم أنفه، و لم يدخل في قلبه، و أظهر الإسلام و أبطن الكفر، على العكس ممّا كان عليه أبو طالب تماما. أبو سفيان الذي أصر على محو اسم محمّد رسول اللّه يوم صلح الحديبية يموت مسلما و أبو طالب الذي يعترف برسالة محمّد و يقول: هو رسول كموسى و عيسى يموت كافرا. أبو سفيان الذي يقول- حين انتهت إليهم الخلافة بمحضر من عثمان-: يا بني أميّة تلقفوها تلقف الكرة، و الذي يحلف به أبو سفيان ما من جنة و لا نار يموت مسلما، و الذي يعترف بالبعث و النشور يموت كافرا. روي عن ابن عبّاس قال: و اللّه ما كان أبو سفيان الا منافقا، و لقد كنا في محفل فيه أبو سفيان و قد كف بصره، و فينا عليّ(عليه السّلام)، فأذن المؤذن فلما قال: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، قال: هاهنا من يحتشم؟ قال واحد من القوم: لا. قال: للّه در أخي هاشم انظروا أين وضع اسمه، فقال عليّ(عليه السّلام): أسخن اللّه عينيك يا أبا سفيان اللّه فعل ذلك بقوله عزّ من قائل:\ وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ \ فقال-- أبو سفيان: أسخن اللّه عين من قال: ليس هاهنا من يحتشم. و العجيب أنهم يقولون عنه أنّه مات مسلما، و أبو طالب مات كافرا. لعنوا بما قالوا، نحن أعلم بما يقولون، يقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم، فاصبر على ما يقولون. و أكثر من هذا عجبا، و أبعد منه غرابة، ما لفقته تلك العصابة، و افترته على الرسول من أنه(صلّي الله عليه و آله)- و حاشاه- قال عنه أنّه في ضحضاح من نار يغلي منه دماغه، و أنّه منتعل بنعلين من نار يغلي منهما دماغه. و لا أدري و ليتني أبدا لا أدري لما ذا يستحق أبو طالب هذا العذاب؟ أ لأنّه دافع عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أم هو الحقد، و البغض لابن أبي طالب الذي لعنته بالشام سبعين عاما *** لعن اللّه كهلها و فتاها ثمّ هل تريد أن أزيدك و أزودك من أمثال هذه الأضاليل و الأباطيل، فأذكر لك ما رواه الزهري عن عروة بن الزبير، عن عائشة قالت: كنت عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إذ أقبل العباس و علي فقال: يا عائشة إنّ هذين يموتان على غير ملتي، أو قال: ديني و في أخرى بنفس السند عنها أيضا قالت كنت عند النبيّ فقال: يا عائشة إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا، فنظرت فإذا العباس و عليّ بن أبي طالب. أسمعت هذا و بعد فهلا ترفع يدك إلى الدعاء و تقول معي: « اللّهمّ أدخلني النار التي يقطن فيها عليّ بن أبي طالب، و اجعلني في الضحضاح الذي فيه أبو طالب، و لا تدخلني الجنة التي يدخل فيها أبو سفيان، و معاوية بن أبي سفيان، و يزيد بن معاوية فسلام على تلك النار، و لعنة اللّه على هذه الجنة». و لو لا أبو طالب و ابنه *** لما مثل الدين شخصا فقاما فذاك بمكّة آوى و حامى *** و ذاك بيثرب خاض الحماما فلله ذا فاتحا للهدى *** و للّه ذا للمعالي ختاما توفي سلام للّه عليه في( 26) رجب في آخر السنة العاشرة من مبعث النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و رثاه أمير المؤمنين(عليه السّلام) بقوله: أبا طالب عصمة المستجير *** و غيث المحول و نور الظلم لقد هدّ فقدك أهل الحفاظ *** فصلّى عليك ولي النعم و لقاك ربك رضوانه *** فقد كنت للطهر من خير عم

وَ جِئْتُ لِأُعَالِجَهُ فَلَحِقْتُهُ قَدْ مَضَى لِسَبِيلِهِ، وَ فَاتَنِي مَا أَرَدْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ قَدْ قِيلَ لِي إِنَّكَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صِهْرُهُ وَ أَرَى بِكَ صُفَاراً قَدْ عَلَاكَ، وَ سَاقَيْنِ دَقِيقَيْنِ، وَ لَمَا أَرَاهُمَا تَقِلَّانِكَ.

فَأَمَّا الصُّفَارُ فَعِنْدِي دَوَاؤُهُ، وَ أَمَّا السَّاقَانِ الدَّقِيقَانِ فَلَا حِيلَةَ لِي لِتَغْلِيظِهِمَا، وَ الْوَجْهُ أَنْ تَرْفُقَ بِنَفْسِكَ فِي الْمَشْيِ، تُقَلِّلُهُ وَ لَا تُكَثِّرُهُ، وَ فِيمَا تَحْمِلُهُ عَلَى ظَهْرِكَ وَ تَحْتَضِنُهُ بِصَدْرِكَ، أَنْ تُقَلِّلَهُمَا وَ لَا تُكَثِّرَهُمَا فَإِنَّ سَاقَيْكَ دَقِيقَانِ لَا يُؤْمَنُ عِنْدَ حَمْلِ ثَقِيلٍ انْقِصَافُهُمَا.

وَ أَمَّا الصُّفَارُ فَدَوَاؤُهُ عِنْدِي وَ هُوَ هَذَا - وَ أَخْرَجَ دَوَاءَهُ - وَ قَالَ: هَذَا لَا يُؤْذِيكَ وَ لَا يَخِيسُكَ (1) وَ لَكِنَّهُ تَلْزَمُكَ حِمْيَةٌ مِنَ اللَّحْمِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ثُمَّ يُزِيلُ صُفَارَكَ.

فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام: قَدْ ذَكَرْتَ نَفْعَ هَذَا الدَّوَاءِ لِصُفَارِي، فَهَلْ تَعْرِفُ شَيْئاً يَزِيدُ فِيهِ وَ يَضُرُّهُ؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: بَلَى، حَبَّةٌ مِنْ هَذَا - وَ أَشَارَ إِلَى دَوَاءٍ مَعَهُ - وَ قَالَ: إِنْ تَنَاوَلَهُ إِنْسَانٌ وَ بِهِ صُفَارٌ أَمَاتَهُ مِنْ سَاعَتِهِ، وَ إِنْ كَانَ لَا صُفَارَ بِهِ صَارَ بِهِ صُفَارٌ حَتَّى يَمُوتَ فِي يَوْمِهِ.

-----------------------

آمدم تا درمانش كنم ولى خبر يافتم كه وفات نموده، و فرصتى كه قصد آن را داشتم از دستم رفت، و به من گفته اند كه تو پسر عمو و داماد اويى، اكنون رنگ زرد تو نشان از صفرا دارد، و دو ساق پاى شما بسيار نازك شده، و فكر نمى كنم توان بار سنگين را داشته باشد.

امّا مريضى صفرا؛ دارويش را دارم، ولى در بهبودى و ضخيم شدن ساق پاى شما مرا هيچ قدرتى نيست، و صلاح آن است كه با آن در راه رفتن مدارا كرده و كمتر از آن كار بكشى، و كمتر بار بر پشت و سينه ات گذارى، زيرا دو ساق پاى شما بسيار باريك شده و هيچ ايمنى نيست كه در صورت عدم رعايت شكسته شود.

ولى صفراى شما دارويش اين است- و دارو را خارج نموده- و گفت:

اين دارو هيچ اذيّت و فسادى ندارد، و فقط بايد تا چهل روز از گوشت پرهيز كنى در اين صورت صفرايت بهبود خواهد يافت.

حضرت أمير عليه السّلام بدو فرمود: اينها كه از دارويت گفتى موجب كم شدن و بهبود زردى من است آيا دارويى دارى كه آن را تشديد كرده و به آن زيان رساند؟! مرد يونانىّ گفت:

آرى؛ يك حبّه از اين؛ و آن را نشان داد، و گفت: اگر فرد مبتلا به صفرا آن را بخورد بى درنگ خواهد مرد، و اگر به آن مبتلا نباشد حتما گرفتار آن بيمارى خواهد شد و همان روز بميرد.

ص: 516


1- أي لا ينقصك كناية عن عدم النفع

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: فَأَرِنِي هَذَا الضَّارَّ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُ.

فَقَالَ لَهُ: كَمْ قَدْرُ هَذَا؟ قَالَ قَدْرُهُ مِثْقَالَيْنِ سَمٌّ نَاقِعٌ، قَدْرُ كُلِّ حَبَّةٍ مِنْهُ يَقْتُلُ رَجُلًا.

فَتَنَاوَلَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام فَقَمَحَهُ (1) وَ عَرِقَ عَرَقاً خَفِيفاً، وَ جَعَلَ الرَّجُلُ يَرْتَعِدُ وَ يَقُولُ فِي نَفْسِهِ: الْآنَ أُوخَذُ بِابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ يُقَالُ لي: قَتَلْتَهُ وَ لَا يُقْبَلُ مِنِّي قَوْلِي: إِنَّهُ هُوَ الْجَانِي عَلَى نَفْسِهِ.

فَتَبَسَّمَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام وَ قَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، أَصَحُّ مَا كُنْتُ بَدَناً الْآنَ، لَمْ يَضُرَّنِي مَا زَعَمْتَ أَنَّهُ سَمٌّ.

ثُمَّ قَالَ: فَغَمِّضْ عَيْنَيْكَ، فَغَمَّضَ ثُمَّ قَالَ: افْتَحْ عَيْنَيْكَ فَفَتَحَ، وَ نَظَرَ إِلَى وَجْهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السّلام فَإِذَا هُوَ أَبْيَضُ أَحْمَرُ مُشْرَبٌ حُمْرَةً فَارْتَعَدَ الرَّجُلُ لِمَا رَآهُ وَ تَبَسَّمَ عَلِيٌّ عليه السّلام وَ قَالَ: أَيْنَ الصُّفَارُ الَّذِي زَعَمْتَ أَنَّهُ بِي؟

فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَكَأَنَّكَ لَسْتَ مَنْ رَأَيْتُ، قَبْلُ كُنْتَ مُصْفَارّاً، فَإِنَّكَ الْآنَ مُوَرَّدٌ.

-----------------------

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: اين داروى زيان آور را به من ده. پس آنرا به وى داد.

فرمود: چه مقدار كارى است؟ گفت: دو مثقال از آن سمّى كشنده است، و هر حبّه از آن قادر است يك مرد را از پاى در آورد.

پس آنحضرت حبّه را از وى گرفته و قورت داد و بدنبال آن؛ عرق سبكى نمود، با ديدن اين صحنه مرد يونانىّ به هراس افتاده و گفت: اگر او بميرد مرا بازداشت نموده و خواهند گفت من او را به قتل رسانده ام و هرگز نپذيرند كه او خود دست به اين كار زده!!.

پس آنحضرت خنده و تبسّمى فرموده و گفت: اى بنده خدا! اكنون از قبل سرحال ترم، و آنچه تو آن را سمّ پنداشتى هيچ زيانى به من نرساند.

سپس فرمود: چشمانت را ببند، او بست، گفت: بازكن، او چشمانش را باز كرده و به چهره آن حضرت نگريسته ديد رنگ آن حضرت از زردى برگشته و سفيد و سرخ شده، از ديدن اين صحنه بخود لرزيده و ترسيد، حضرت أمير پس از لبخندى فرمود: پس آن زردى كه در صورت من ديدى كجا است؟!

گفت: بخدا گويا تو آن نيستى كه من ديدم، پيش از اين زرد بودى و اكنون همچون گل سرخ شده اى!!.

ص: 517


1- قمحت السويق- بالكسر إذا سففته

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: فَزَالَ عَنِّي الصُّفَارُ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّهُ قَاتِلِي.

وَ أَمَّا سَاقَايَ هَاتَانِ - وَ مَدَّ رِجْلَيْهِ وَ كَشَفَ عَنْ سَاقَيْهِ - فَإِنَّكَ زَعَمْتَ أَنِّي أَحْتَاجُ إِلَى أَنْ أَرْفُقَ بِبَدَنِي فِي حَمْلِ مَا أَحْمِلُ عَلَيْهِ، لِئَلَّا يَنْقَصِفَ السَّاقَانِ (1)، وَ أَنَا أُرِيكَ أَنَّ طِبَّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خِلَافِ طِبِّكَ، وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى أُسْطُوَانَةِ خَشَبٍ عَظِيمَةٍ، عَلَى رَأْسِهَا سَطْحُ مَجْلِسِهِ الَّذِي هُوَ فِيهِ، وَ فَوْقَهُ حُجْرَتَانِ، إِحْدَاهُمَا فَوْقَ الْأُخْرَى، وَ حَرَّكَهَا فَاحْتَمَلَهَا فَارْتَفَعَ السَّطْحُ وَ الْحِيطَانُ وَ فَوْقَهُمَا الْغُرْفَتَانِ، فَغُشِيَ عَلَى الْيُونَانِيِّ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: صُبُّوا عَلَيْهِ مَاءً فَصَبُّوا عَلَيْهِ مَاءً فَأَفَاقَ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ عَجَباً.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السّلام: هَذِهِ قُوَّةُ السَّاقَيْنِ الدَّقِيقَيْنِ وَ احْتِمَالُهُمَا، أَ فِي طِبِّكَ هَذَا يَا يُونَانِيُّ؟

فَقَالَ الْيُونَانِيُّ: أَ مِثْلَكَ كَانَ مُحَمَّدٌ؟ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ هَلْ عِلْمِي إِلَّا مِنْ عِلْمِهِ؟ وَ عَقْلِي إِلَّا مِنْ عَقْلِهِ؟ وَ قُوَّتِي إِلَّا مِنْ قُوَّتِهِ؟ وَ لَقَدْ أَتَاهُ ثَقَفِيٌّ وَ كَانَ أَطَبَّ الْعَرَبِ، فَقَالَ لَهُ: إِنْ كَانَ بِكَ جُنُونٌ دَاوَيْتُكَ.

-----------------------

حضرت فرمود: با همان سمّى كه فكر كردى مرا خواهد كشت آن زردى از بين رفت!.

و امّا دو ساق باريك من- و پايش را جلو داده و جامه را بالا زد- به نظر تو بايد با آنها در حمل بار مدارا كنم تا به آنها فشار نيامده و نشكند، ولى من به تو نشان خواهم داد كه طبّ خداوند از طبّ تو برتر است، در اين حال حضرت وزنه اى بسيار سنگين خارق عادت را بر سر نهاد و حركت كرد، با ديدن اين صحنه حال غش و بيهوشى به مرد يونانى دست داده و افتاد!!.

حضرت فرمود: برويش آب بريزيد، پس به هوش آمده در حالى كه مى گفت: بخدا كه همچون امروز اين چنين صحنه عجيبى نديده بودم!!.

حضرت فرمود: اين قدرت همان دو ساق باريكى است كه ديدى، اى مرد يونانىّ آيا اين در طبّ تو يافت مى شود؟!

يونانىّ گفت: آيا محمّد نيز همچون تو بود؟

فرمود: آيا علم و عقل و قوّت من جز از وجود مبارك آنحضرت مى باشد؟! يادم هست كه مردى ثقفى كه در علم طبّ سرآمد همگان بود نزد آنحضرت آمده و گفت: اگر شما دچار جنون هستيد من قادر به درمان آن هستم؟

ص: 518


1- أي: تنكسر

فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله: أَ تُحِبُّ أَنْ أُرِيَكَ آيَةً تَعْلَمُ بِهَا غِنَايَ مِنْ طِبِّكَ وَ حَاجَتَكَ إِلَى طِبِّي؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: أَيَّ آيَةٍ تُرِيدُ؟ قَالَ: تَدْعُو ذَلِكَ الْعَذْقَ - وَ أَشَارَ إِلَى نَخْلَةٍ سَحُوقٍ – فَدَعَاهُ، فَانْقَلَعَ أَصْلُهَا مِنَ الْأَرْضِ وَ هِيَ تَخُدُّ الْأَرْضَ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ.

فَقَالَ لَهُ: أَ كَفَاكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَتُرِيدُ مَا ذَا؟ قَالَ: تَأْمُرُهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَى حَيْثُ جَاءَتْ مِنْهُ، وَ تَسْتَقِرَّ فِي مَقَرِّهَا الَّذِي انْقَلَعَتْ مِنْهُ. فَأَمَرَهَا، فَرَجَعَتْ، وَ اسْتَقَرَّتْ فِي مَقَرِّهَا.

فَقَالَ الْيُونَانِيُّ - لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام -: هَذَا الَّذِي تَذْكُرُهُ عَنْ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله غَائِبٍ عَنِّي، وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَقْتَصِرَ مِنْكَ عَلَى أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ، أَتَبَاعَدُ عَنْكَ فَادْعُنِي وَ أَنَا لَا أَخْتَارُ الْإِجَابَةَ، فَإِنْ جِئْتَ بِي إِلَيْكَ فَهِيَ آيَةٌ.

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: إِنَّمَا يَكُونُ آيَةً لَكَ وَحْدَكَ، لِأَنَّكَ تَعْلَمُ مِنْ نَفْسِكَ أَنَّكَ لَمْ تُرِدْهُ وَ أَنِّي أَزَلْتُ اخْتِيَارَكَ مِنْ غَيْرِ أَنْ بَاشَرْتَ مِنِّي شَيْئاً أَوْ مِمَّنْ أَمَرْتُهُ بِأَنْ يُبَاشِرَكَ، أَوْ مِمَّنْ قَصَدَ إِلَى اخْتِيَارِكَ وَ إِنْ لَمْ آمُرْهُ، إِلَّا مَا يَكُونُ مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ الْقَاهِرَةِ، وَ أَنْتَ يَا يُونَانِيُّ يُمْكِنُكَ

-----------------------

رسولخدا- صلّى اللَّه عليه و آله- در جواب فرمود: آيا مايلى معجزه اى به تو بنمايانم تا به خوبى دريابى كه هيچ نيازى به طبّ تو ندارم؟. گفت: آرى. فرمود: چه معجزه اى مى خواهى؟ گفت: آن درخت خرماى دور را فراخوان تا از ريشه در آمده و كشان كشان نزد تو آيد.

حضرت فرمود: همين تو را بس است؟ گفت: نه. فرمود: چه مى خواهى؟ گفت:

سپس آن را امر كن كه به جاى خود برگشته و داخل همان زمينى شود كه از ريشه در آمده بود. پس معجزه آن طبيب مو به مو انجام شد.

يونانىّ گفت: اين واقعه كه از محمّد نقل مى كنى من در آنجا حاضر نبودم كه بپذيرم، ولى من درخواست كمترى از تو دارم، من از تو دور مى شوم، مرا بخوان، و اگر با اينكه مى توانم تو را اجابت نكنم دعوت تو را پذيرفتم، اين معجزه خواهد بود.

حضرت فرمود: اين تنها معجزه اى براى تو خواهد بود، زيرا تو از جانب خود بدان واقفى كه آن را اراده نكردى، و من اختيار تو را زايل خواهم ساخت بى آنكه از من چيزى خواسته باشى، تا آن را فقط معجزه اى از قدرت قاهره خداوند بدانى، و اى يونانى ممكن است كه تو

ص: 519

أَنْ تَدَّعِيَ وَ يُمْكِنُ غَيْرَكَ أَنْ يَقُولَ: إِنِّي وَاطَأْتُكَ عَلَى ذَلِكَ، فَاقْتَرِحْ إِنْ كُنْتَ مُقْتَرِحاً مَا هُوَ آيَةٌ لِجَمِيعِ الْعَالَمِينَ.

قَالَ لَهُ الْيُونَانِيُّ: إِنْ جَعَلْتَ الِاقْتِرَاحَ إِلَيَّ فَأَنَا أَقْتَرِحُ أَنْ تُفَصِّلَ أَجْزَاءَ تِلْكَ النَّخْلَةِ، وَ تُفَرِّقَهَا وَ تُبَاعِدَ مَا بَيْنَهَا، ثُمَّ تَجْمَعَهَا وَ تُعِيدَهَا كَمَا كَانَتْ.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: هَذِهِ آيَةٌ وَ أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْهَا - يَعْنِي إِلَى النَّخْلَةِ - فَقُلْ لَهَا: إِنَّ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ يَأْمُرُ أَجْزَاءَكِ أَنْ تَتَفَرَّقَ وَ تَتَبَاعَدَ.

فَذَهَبَ فَقَالَ لَهَا ذَلِكَ، فَتَفَاصَلَتْ، وَ تَهَافَتَتْ، وَ تَنَثَّرَتْ، وَ تَصَاغَرَتْ أَجْزَاؤُهَا، حَتَّى لَمْ يُرَ لَهَا عَيْنٌ وَ لَا أَثَرٌ، حَتَّى كَأَنْ لَمْ تَكُنْ هُنَاكَ نَخْلَةٌ قَطُّ.

فَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ الْيُونَانِيِّ وَ قَالَ: يَا وَصِيَّ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ، قَدْ أَعْطَيْتَنِي اقْتِرَاحِيَ الْأَوَّلَ، فَأَعْطِنِي الْآخَرَ، فَأْمُرْهَا أَنْ تَجْتَمِعَ وَ تَعُودَ كَمَا كَانَتْ، فَقَالَ: أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْهَا فَعُدْ فَقُلْ لَهَا: يَا أَجْزَاءَ النَّخْلَةِ إِنَّ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ يَأْمُرُكِ أَنْ تَجْتَمِعِي كَمَا كُنْتِ وَ أَنْ تَعُودِي.

-----------------------

يا ديگرى ادّعا كند كه با هم تبانى كرده ايم، پس درخواست معجزه اى بنما كه آيت و نشانه اى براى همه جهانيان باشد.

يونانىّ گفت: حال كه اختيار را به دست من گذاردى اقتراح و استدعاى من اين است كه اجزا و شاخه هاى اين درخت خرما را از يك ديگر جدا ساخته پراكنده كنى، سپس فرمان دهى همه به مكان سابق خود بازگشته و به شكل سابق خود برگردند.

حضرت فرمود: اين معجزه اى است كه تو رسول من به آن درخت خرمايى، به آن بگو: وصىّ محمّد رسول خدا به اجزايت امر مى كند كه جدا شده از هم دور شود!.

پس يونانى رفته و همانها گفت، ناگهان مو به مو همان كه خواسته بود انجام شد بطورى كه هيچ اثرى از آن درخت در آنجا نماند، گويى اصلا درختى آنجا نبوده!.

با ديدن اين صحنه لرزه بر اندام او افتاده و گفت: اى وصىّ محمّد رسولخدا، استدعاى أوّل مرا انجام دادى، استدعاى ديگرى دارم، از آن بخواه كه به جاى نخست خود رفته و همه اجزايش جمع گردد، حضرت فرمود: تو رسول من در اين كارى، به آن بگو: وصىّ محمّد رسولخدا تو را امر مى كند مانند حالت نخست خود جمع شده و به جاى أوّل خود بازگردى.

ص: 520

فَنَادَى الْيُونَانِيُّ فَقَالَ ذَلِكَ، فَارْتَفَعَتْ فِي الْهَوَاءِ كَهَيْئَةِ الْهَبَاءِ الْمَنْثُورِ، ثُمَّ جَعَلَتْ تَجْتَمِعُ جُزْءٌ جُزْءٌ مِنْهَا، حَتَّى تَصَوَّرَ لَهَا الْقُضْبَانُ، وَ الْأَوْرَاقُ، وَ أُصُولُ السَّعَفِ وَ شَمَارِيخُ الْأَعْذَاقِ، ثُمَّ تَأَلَّفَتْ، وَ تَجَمَّعَتْ، وَ اسْتَطَالَتْ، وَ عَرَضَتْ، وَ اسْتَقَرَّ أَصْلُهَا فِي مَقَرِّهَا، وَ تَمَكَّنَ عَلَيْهَا سَاقُهَا وَ تَرَكَّبَ عَلَى السَّاقِ قُضْبَانُهَا، وَ عَلَى الْقُضْبَانِ أَوْرَاقُهَا، وَ فِي أَمْكِنَتِهَا أَعْذَاقُهَا، وَ كَانَتْ فِي الِابْتِدَاءِ شَمَارِيخُهَا مُتَجَرِّدَةً لِبُعْدِهَا مِنْ أَوَانِ الرُّطَبِ، وَ الْبُسْرِ، وَ الْخِلَالِ.

فَقَالَ الْيُونَانِيُّ: وَ أُخْرَى أُحِبُّ أَنْ تُخْرِجَ شَمَارِيخُهَا خَلَالَهَا، وَ تَقْلِبَهَا مِنْ خُضْرَةٍ إِلَى صُفْرَةٍ وَ حُمْرَةٍ، وَ تَرْطِيبٍ وَ بُلُوغٍ ذِناهُ، لِتَأْكُلَ وَ تُطْعِمَنِي وَ مَنْ حَضَرَكَ مِنْهَا.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْهَا بِذَلِكَ، فَمُرْهَا بِهِ.

فَقَالَ لَهَا الْيُونَانِيُّ مَا أَمَرَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَأَخَلَّتْ، وَ أَبْسَرَتْ، وَ اصْفَرَّتْ، وَ احْمَرَّتْ، وَ تَرَطَّبَتْ، وَ ثَقُلَتْ أَعْذَاقُهَا بِرُطَبِهَا.

فَقَالَ الْيُونَانِيُّ: وَ أُخْرَى أُحِبُّهَا أَنْ تُقَرِّبَ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ أَعْذَاقَهَا، أَوْ تُطَوِّلَ يَدِي لِتَنَالَهَا، وَ أَحَبُّ شَيْ ءٍ إِلَيَّ أَنْ تَنْزِلَ إِلَيَّ إِحْدَاهُمَا وَ تَطُولَ يَدِي إِلَى الْأُخْرَى الَّتِي هِيَ أُخْتُهَا.

-----------------------

يونانىّ اين ندا سر داد، ناگهان بادى برخاسته و تمام آن اجزاى درخت خرما به هم پيوسته و شاخ و برگ گرد آمده و مانند أوّل گرديد.

مرد يونانىّ گفت: معجزه ديگرى استدعا دارم كه خوشه ها و خرماى نارس خود را خارج ساخته و رنگ آن از سبزى به زردى و سرخى شده و رطب گشته برسد، و ما با هر كه در محضر شما حاضر باشد از آن خرما تناول كنيم.

حضرت فرمود: تو رسول من به آن هستى، آنچه خواستى به آن امر كن.

پس مرد يونانى همان كه أمير المؤمنين عليه السّلام امر نمود به زبان آورد، و همه مو به مو انجام شد بطورى كه خوشه هاى خرما بر شاخه سنگينى مى كرد.

يونانىّ گفت: و استدعاى ديگرى دارم، كه خوشه هاى آن را نزديك من آرى، يا دستم را دراز كنى تا به آنها برسد، و خواست من انجام يكى از آن دو خواسته است، و اينكه هر دو دست مرا دراز نمايى.

ص: 521

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: مُدَّ الْيَدَ الَّتِي تُرِيدُ أَنْ تَنَالَهَا وَ قُلْ: يَا مُقَرِّبَ الْبَعِيدِ، قَرِّبْ يَدِي مِنْهَا، وَ اقْبِضِ الْأُخْرَى الَّتِي تُرِيدُ أَنْ يَنْزِلَ الْعِذْقُ إِلَيْهَا وَ قُلْ: يَا مُسَهِّلَ الْعَسِيرِ، سَهِّلْ لِي تَنَاوُلَ مَا يَبْعُدُ عَنِّي مِنْهَا.

فَفَعَلَ ذَلِكَ فَقَالَهُ، فَطَالَتْ يُمْنَاهُ فَوَصَلَتْ إِلَى الْعِذْقِ، وَ انْحَطَّتِ الْأَعْذَاقُ الْأُخَرُ فَسَقَطَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ قَدْ طَالَتْ عَرَاجِينُهَا.

ثُمَّ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: إِنَّكَ إِنْ أَكَلْتَ مِنْهَا وَ لَمْ تُؤْمِنْ بِمَنْ أَظْهَرَ لَكَ مِنْ عَجَائِبِهَا، عَجَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْكَ مِنَ الْعُقُوبَةِ الَّتِي يَبْتَلِيكَ بِهَا مَا يَعْتَبِرُ بِهِ عُقَلَاءُ خَلْقِهِ وَ جُهَّالُهُم.

فَقَالَ الْيُونَانِيُّ: إِنِّي إِنْ كَفَرْتُ بَعْدَ مَا رَأَيْتُ فَقَدْ بَالَغْتُ فِي الْعِنَادِ، وَ تَنَاهَيْتُ فِي التَّعَرُّضِ لِلْهَلَاكِ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ خَاصَّةِ اللَّهِ، صَادِقٌ فِي جَمِيعِ أَقَاوِيلِكَ عَنِ اللَّهِ، فَأْمُرْنِي بِمَا تَشَاءُ أُطِعْكَ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: آمُرُكَ أَنْ تُقِرَّ لِلَّهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، وَ تَشْهَدَ لَهُ بِالْجُودِ وَ الْحِكْمَةِ

-----------------------

فرمود: آن دستى كه براى چيدن مى خواهى دراز كرده و بگو: اى نزديك كننده دور دست مرا به آن نزديك فرما، و دست ديگرى كه مى خواهى خوشه را با آن بگيرى كشيده و بگو: اى آسان كننده سختى، دسترسى بدان چه از من دور است را آسان فرما!.

پس همان كرد و همان گفت، پس دو دستش دراز شده و به خوشه رسيد، و خوشه ديگر از درخت خرما ساقط گشته بر زمين افتاد و چوب آن خوشه دراز شده مانند نهال در پيش يونانى راست بايستاد!.

سپس حضرت فرمود: اگر آن را تناول كنى و بدان چه از معجزات از من ديدى ايمان نياوردى، خداوند تو را به اشدّ مجازات عقوبت خواهد كرد تا مايه عبرت افراد عاقل و جاهل از خلق او گردى!.

يونانىّ گفت: اگر من اين چنين كنم مسلّما ره عناد پيموده و خود را در معرض هلاك و نابودى انداخته ام، اكنون من شهادت مى دهم كه تو از خواصّ خداوند بوده، و هر چه از خداوند گفتى همه حقيقت است، پس هر چه مى خواهى امر كن تا اطاعتت نمايم.

فرمود: تو را امر مى كنم كه اعتراف بيكتايى خداوند كنى، و شهادت به جود و حكمت او داده

ص: 522

وَ تُنَزِّهَه عَنِ الْعَبَثِ وَ الْفَسَادِ، وَ عَنْ ظُلْمِ الْإِمَاءِ وَ الْعِبَادِ، وَ تَشْهَدَ أَنَّ مُحَمَّداً الَّذِي أَنَا وَصِيُّهُ سَيِّدُ الْأَنَامِ، وَ أَفْضَلُ رُتْبَةً فِي دَارِ السَّلَامِ، وَ تَشْهَدَ أَنَّ عَلِيّاً الَّذِي أَرَاكَ مَا أَرَاكَ، وَ أَوْلَاكَ مِنَ النِّعَمِ مَا أَوْلَاكَ، خَيْرُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ بِمَقَامِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله بَعْدَهُ، وَ بِالْقِيَامِ بِشَرَائِعِهِ وَ أَحْكَامِهِ وَ تَشْهَدَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ، وَ أَعْدَاءَهُ أَعْدَاءُ اللَّهِ، وَ أَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْمُشَارِكِينَ لَكَ فِيمَا كَلَّفْتُكَ، الْمُسَاعِدِينَ لَكَ عَلَى مَا أَمَرْتُكَ، بِهِ خَيْرُ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ صَفْوَةُ شِيعَةِ عَلِيٍّ.

وَ آمُرُكَ أَنْ تُوَاسِيَ إِخْوَانَكَ الْمُطَابِقِينَ لَكَ عَلَى تَصْدِيقِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله، وَ تَصْدِيقِي وَ الِانْقِيَادِ لَهُ وَ لِي، مِمَّا رَزَقَكَ اللَّهُ وَ فَضَّلَكَ عَلَى مَنْ فَضَّلَكَ بِهِ مِنْهُمْ، تَسُدَّ فَاقَتَهُمْ، وَ تَجْبُرَ كَسْرَهُمْ وَ خَلَّتَهُمْ، وَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ فِي دَرَجَتِكَ فِي الْإِيمَانِ سَاوَيْتَهُ مِنْ مَالِكَ بِنَفْسِكَ، وَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ فَاضِلًا عَلَيْكَ فِي دِينِكَ آثَرْتَهُ بِمَالِكَ عَلَى نَفْسِكَ، حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ

-----------------------

و پروردگار را از هر عبث و فساد و ظلم به بندگان از زن و مرد برى و منزّه بدانى، و اينكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله آن كسى است كه من وصىّ او؛ كه سيّد آدميان است مى باشم، و اينكه آن حضرت برخوردار از بالاترين درجه در دار السّلام است، و شهادت دهى كه علىّ؛ همو كه اين معجزات به تو نمايان ساخته و تو را متولّى نعمتها و والىِ اَمرِ خود نمود: بهترين خلق خدا پس از محمّد رسولخدا است، و اينكه او از همه مردم پس از وفات پيامبر به جانشينى او و عمل به شرايع و احكامش شايسته تر است، و شهادت دهى كه دوستان او دوستان خدا، و دشمنانش دشمنان خدايند، و اينكه ساير مؤمنين شريك با تو در آنچه تكليفت نمودم؛ يار و ياور تو در اوامر من هستند، ايشان بهترين افراد امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و پاكترين پيروان من مى باشند.

و تو را امر مى كنم كه با برادران دينى خود كه مانند تو؛ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و مرا تصديق نموده و مطيع فرمان او و منند، در آنچه خداوند روزيت ساخته و مشمول فضل خود ساخته برابرى و مواسات كنى، فقرشان را مرتفع نموده، و خلاصه به دادشان برسى، و از ميانشان هر آنكه با تو در ايمان برابر است مالت را با او مساوى تقسيم كنى، و آنكه بر تو در امور دينى افضل و برتر است مالت را برايش ايثار كنى، تا با اين كار بر حضرت حقّ معلوم گردد كه

ص: 523

مِنْكَ أَنَّ دِينَهُ آثَرُ عِنْدَكَ مِنْ مَالِكَ، وَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ أَكْرَمُ عَلَيْكَ مِنْ أَهْلِكَ وَ عِيَالِكَ.

وَ آمُرُكَ أَنْ تَصُونَ دِينَكَ، وَ عِلْمَنَا الَّذِي أَوْدَعْنَاكَ، وَ أَسْرَارَنَا الَّتِي حَمَّلْنَاكَ، وَ لَا تُبْدِ عُلُومَنَا لِمَنْ يُقَابِلُهَا بِالْعِنَادِ، وَ يُقَابِلُكَ مِنْ أَهْلِهَا بِالشَّتْمِ، وَ اللَّعْنِ، وَ التَّنَاوُلِ مِنَ الْعِرْضِ وَ الْبَدَنِ، وَ لَا تُفْشِ سِرَّنَا إِلَى مَنْ يُشَنِّعُ عَلَيْنَا عِنْدَ الْجَاهِلِينَ بِأَحْوَالِنَا، وَ لَا تَعْرِضْ أَوْلِيَاءَنَا لِبَوَادِرِ الْجُهَّالِ.

وَ آمُرُكَ أَنْ تَسْتَعْمِلَ التَّقِيَّةَ فِي دِينِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»(1) وَ قَدْ أَذِنْتُ لَكَ فِي تَفْضِيلِ أَعْدَائِنَا [عَلَينا]، إِنْ لَجَّأَكَ الْخَوْفُ إِلَيْهِ، وَ فِي إِظْهَارِ الْبَرَاءَةِ مِنَّا إِنْ حَمَّلَكَ الْوَجَلُ عَلَيْهِ، وَ فِي تَرْكِ الصَّلَوَاتِ الْمَكْتُوبَاتِ إِنْ خَشِيتَ عَلَى حُشَاشَتِكَ (2) الْآفَاتِ وَ الْعَاهَاتِ، فَإِنَّ تَفْضِيلَكَ أَعْدَاءَنَا عَلَيْنَا عِنْدَ خَوْفِكَ، لَا يَنْفَعُهُمْ وَ لَا يَضُرُّنَا، وَ إِنَّ إِظْهَارَكَ بَرَاءَتَكَ مِنَّا عِنْدَ تَقِيَّتِكَ، لَا يَقْدَحُ فِينَا وَ لَا يَنْقُصُنَا، وَ لَئِنْ تَبَرَّأْتَ مِنَّا سَاعَةً بِلِسَانِكَ وَ أَنْتَ

-----------------------

دين او نزد تو از مال عزيزتر است، و اينكه دوستان خدا نزد تو از أهل و عيال گرامى تر مى باشد.

و تو را امر مى كنم كه دينت را حفظ كنى، و علمى كه به تو سپردم و اسرارى كه نزد تو نهادم همه را مكتوم داشته و آنها را بر معاندين ما فاش مسازى، و گر نه مورد ضرب و شتم و لعن آنها واقع خواهى شد، نكند سرّ ما بر افراد غافلى كه عَلَيهِ ما زشتكارى مى كنند فاش سازى، و با اين كار دوستان ما را گرفتار آزار جاهلان سازى.

و تو را دستور مى دهم كه در دين خود تقيّه كنى، زيرا خداوند مى فرمايد: «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» (3)، و به تو اجازه مى دهم در صورت خوف و ترس [از سر تقيّه] دشمنان را بر ما تفضيل دهى، و حتّى از ما برائت بجويى، و حتّى نمازهاى واجب را ترك گويى، زيرا تعريف دشمنان هنگام ترس، نه به آنها سود رساند و نه به ما زيان، و اظهار برائت تو از ما هنگام تقيّه؛ نه تهمتى بر ما بوده و نه چيزى از ما كم مى كند، و اگر تو ساعتى با زبان از ما تبرّى جويى

ص: 524


1- آل عمران- 28
2- الحشاشة: بقية الروح في المريض
3- آل عمران: 28

مُوَالٍ لَنَا بِجَنَانِكَ لِتُبْقِيَ عَلَى نَفْسِكَ رُوحَهَا الَّتِي بِهَا قِوَامُهَا، وَ مَالَهَا الَّذِي بِهِ قِيَامُهَا، وَ جَاهَهَا الَّذِي بِهِ تَمَاسُكُهَا، وَ تَصُونَ مَنْ عُرِفَ بِذَلِكَ وَ عَرَفْتَ بِهِ مِنْ أَوْلِيَائِنَا وَ إِخْوَانِنَا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ بِشُهُورٍ وَ سِنِينَ، إِلَى أَنْ يُفَرِّجَ اللَّهُ تِلْكَ الْكُرْبَةَ، وَ تَزُولَ بِهِ تِلْكَ الْغُمَّةُ، فَإِنَّ ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ أَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْهَلَاكِ، وَ تَنْقَطِعَ بِهِ عَنْ عَمَلِ الدِّينِ وَ صَلَاحِ إِخْوَانِكَ الْمُؤْمِنِينَ.

وَ إِيَّاكَ ثُمَّ إِيَّاكَ أَنْ تَتْرُكَ التَّقِيَّةَ الَّتِي أَمَرْتُكَ بِهَا، فَإِنَّكَ شَائِطٌ بِدَمِكَ وَ دَمِ إِخْوَانِكَ، مُعَرِّضٌ لِنِعْمَتِكَ وَ نِعَمِهِمْ لِلزَّوَالِ، مُذِلٌّ لَكَ وَ لَهُمْ فِي أَيْدِي أَعْدَاءِ دِينِ اللَّهِ، وَ قَدْ أَمَرَكَ اللَّهُ بِإِعْزَازِهِمْ، فَإِنَّكَ إِنْ خَالَفْتَ وَصِيَّتِي كَانَ ضَرَرُكَ عَلَى نَفْسِكَ وَ إِخْوَانِكَ أَشَدَّ مِنْ ضَرَرِ الْمُنَاصِبِ لَنَا، الْكَافِرِ بِنَا.

-----------------------

- در حالىكه قلبا از موالى مايى- همان روح دوستى در تو باقى خواهد ماند- كه قوام موالات به آن است- و با تو محفوظ گردد؛ كه قيام محبّت به آن و جاه تو به آرامگاه خود قرار گيرد، و با اين كار ماهها و سالها همه دوستان و برادران و خواهران ايمانى ما را از هر زيانى بيمه خواهى كرد، تا اينكه خداوند فرج و گشايشى بر اين پريشانى و اندوه ايجاد فرمايد، و اين اندوه و دلتنگى و گرفتگى خاطر زدوده شود، و اين روش بهتر از اين است كه خود را در معرض هلاك و نابودى قرار داده و عمل دينى و صلاح برادر مؤمنت را از آن قطع كنى.

مبادا مبادا آن تقيّه اى كه تو را گفتم ترك كنى، كه با اين كار خون خود و برادرانت را بيهوده ريخته و اموال خود و ايشان را به نابودى كشانى، و اموالتان را بدست دشمنان خدا به تباهى كشانى، با اينكه امر خدا بر اعزاز دوستان است، و در صورت عدم رفتار به دستوراتم زيان تو بر خود و دوستانت شديدتر از زيان فرد ناصب و كافر به ما خواهد بود.

بيان آن حضرت- عليه السلام- در باره سعد و نحس ستارگان

135- وَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ(1) قَالَ: اسْتَقْبَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام دِهْقَانٌ مِنْ دَهَاقِينِ الْفُرْسِ فَقَالَ لَهُ - بَعْدَ التَّهْنِيَةِ -:

-----------------------

135- و از سعيد بن جبير نقل است كه يكى از دهقانهاى فارس با أمير المؤمنين عليه السّلام روبرو شده و پس از اظهار احترام و تهنيت گفت:

ص: 525


1- سعيد بن جبير- بالجيم المضمومة- بن هشام الأسدي الوالبي مولى بني والبة أصله الكوفة نزل مكّة تابعي. عدّه الشيخ الطوسيّ في أصحاب الإمام زين العابدين(عليه السّلام) و العلامة في القسم الأوّل من خلاصته، روي عن أبي عبد اللّه(عليه السّلام) أنه قال: إن سعيد بن جبير كان يأتم بعلي بن الحسين(عليه السّلام) و كان عليّ عليه السلام يثني عليه، و ما كان سبب قتل الحجاج له الا على هذا الأمر و كان مستقيما، و ذكر أنّه لما دخل على الحجّاج بن يوسف قال له: أنت شقي بن كسير قال: امي كانت أعرف باسمي سمتني« سعيد بن جبير». قال: ما تقول في أبي بكر و عمر هما في الجنة أو النار؟ قال: لو دخلت الجنة فنظرت إلى أهلها لعلمت من فيها، و لو دخلت النار و رأيت أهلها لعلمت من فيها، قال: فما قولك في الخلفاء؟ قال: لست عليهم بوكيل، قال: أيهم أحبّ إليك؟ قال: أرضاهم لخالقي؛ قال: فأيهم أرضى للخالق قال: علم ذلك عند الذي يعلم سرّهم و نجواهم، قال: أبيت أن تصدقني قال: بل لم أحبّ أن اكذبك. و كان ثقة مشهورا بالفقه، و الزهد و العبادة و علم التفسير و كان أخذ العلم عن ابن عبّاس، و كان ابن عبّاس إذا أتاه أهل الكوفة يستفتونه يقول: أليس فيكم ابن أم الدهماء؟ يعني: سعيد بن جبير، و كان يسمى جهبذ العلماء( بالكسر- أي النقاد الخبير) و كان يقرأ القرآن في ركعتين، قيل: و ما من أحد على الأرض إلّا و هو محتاج إلى علمه. قتله الحجاج سنة« 95» و هو ابن« 49» سنة و لم يبق بعده الحجاج الا« 15» ليلة، و لم يقتل أحدا بعده لدعائه عليه حين قتله:« اللّهمّ لا تسلطه على أحد يقتله بعدي». رجال الطوسيّ صلّي الله عليه و آله 90 العلامة صلّي الله عليه و آله 79 الكشّيّ صلّي الله عليه و آله 110 تهذيب التهذيب ج 4 صلّي الله عليه و آله 11 سفينة البحار ج 1 صلّي الله عليه و آله 621

يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، تَنَاحَسَتِ النُّجُومُ الطَّالِعَاتُ، وَ تَنَاحَسَتِ السُّعُودُ بِالنُّحُوسِ، وَ إِذَا كَانَ مِثْلُ هَذَا الْيَوْمِ وَجَبَ عَلَى الْحَكِيمِ الِاخْتِفَاءُ، وَ يَوْمُكَ هَذَا صَعْبٌ، قَدْ اتَّصَلَتْ فِيهِ كَوْكَبَانِ، وَ انْقَدَحَ مِنْ بُرْجِكَ النِّيرَانُ، وَ لَيْسَ لَكَ الْحَرْبُ بِمَكَانٍ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَيْحَكَ يَا دِهْقَانُ الْمُنْبِئُ بِالْآثَارِ، وَ الْمُحَذِّرُ مِنَ الْأَقْدَارِ، مَا قِصَّةُ صَاحِبِ الْمِيزَانِ؟ وَ قِصَّةُ صَاحِبِ السَّرَطَانِ؟ وَ كَمِ الْمَطَالِعُ مِنَ الْأَسَدِ وَ السَّاعَاتُ فِي الْمُحَرَّكَاتِ؟ وَ كَمْ بَيْنَ السَّرَارِيِّ وَ الذَّرَارِيِّ؟.

قَالَ: سَأَنْظُرُ - وَ أَوْمَى بِيَدِهِ إِلَى كُمِّهِ وَ أَخْرَجَ مِنْهُ أُصْطُرْلَاباً يَنْظُرُ فِيهِ -.

فَتَبَسَّمَ عَلِيٌّ عليه السّلام وَ قَالَ: أَ تَدْرِي مَا حَدَثَ الْبَارِحَةَ؟ وَقَعَ بَيْتٌ بِالصِّينِ، وَ انْفَرَجَ بُرْجُ مَاجِينَ، وَ سَقَطَ سُورُ سَرَنْدِيبَ، وَ انْهَزَمَ بِطْرِيقُ الرُّومِ بِإِرْمِينِيَّةَ، وَ فُقِدَ دَيَّانُ الْيَهُودِ بِأَبُلَةَ، وَ هَاجَ النَّمْلُ بِوَادِي النَّمْلِ، وَ هَلَكَ مَلِكُ إِفْرِيقِيَةَ، أَ كُنْتَ عَالِماً بِهَذَا؟

قَالَ: لَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ!.

-----------------------

اى أمير المؤمنين، اكثر ستارگان منحوسه در اين وقت از مطلع خود طالع شده و ستارگان سعد و خوشى زير آنها رفته اند، و در اين چنين زمانى هر فرد حكيمى بايد مخفى شود، و اين روز تو روز بسيار سختى خواهد بود، خصوصا امروز كه دو ستاره منقلب در طالع شما نمايان شده اند، پس زنهار كه به اين ميدان جنگ حاضر نشوى!!.

حضرت أمير عليه السّلام فرمود: واى بر تو اى دهقانى كه خبر از آثار ستارگان دهى و حذر از مقدّرات الهى نمايى! ما را از قصّه سرطان باخبر ساز؟ و طالع اسد چند است؟ و از ساعات كه در حركات نجومند؟ و از مسافت ميان سرارى و ذرارى ما را مطّلع ساز؟

گفت: بسيار خوب، و دست بكيسه اش برده و اصطرلابى را خارج و بدان نگريست.

حضرت تبسّمى كرده و فرمود: هيچ ميدانى روز گذشته در اطراف دنيا چه چيز سانح و پيدا گشته؟ خانه اى در چين خراب شد و برج ماجين فرو ريخت، و سور سرنديب سقوط كرد، يكى از فرماندهان روم در ارمنيّه فرار كرد، و رهبر يهوديان در اُبُلّه مفقود شد، و در وادى نمل مورچگان به هيجان آمدند و پادشاه افريقا وفات يافت، آيا از همه اينها آگاهى؟

گفت: نه، اى أمير المؤمنين!.

ص: 526

فَقَالَ: الْبَارِحَةَ سَعِدَ سَبْعُونَ أَلْفَ عَالِمٍ وَ وُلِدَ فِي كُلِّ عَالَمٍ سَبْعُونَ أَلْفاً، وَ اللَّيْلَةَ يَمُوتُ مِثْلُهُمْ، وَ هَذَا مِنْهُمْ - وَ أَوْمَى بِيَدِهِ إِلَى سَعْدِ بْنِ مَسْعَدَةَ الْحَارِثِيِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ كَانَ جَاسُوساً لِلْخَوَارِجِ فِي عَسْكَرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام - فَظَنَّ الْمَلْعُونُ أَنَّهُ يَقُولُ: خُذُوهُ، فَأُخِذَ بِنَفْسِهِ فَمَاتَ.

فَخَرَّ الدِّهْقَانُ سَاجِداً،

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: أَ لَمْ أُرْوِكَ مِنْ عَيْنِ التَّوْفِيقِ؟ قَالَ: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: أَنَا وَ أَصْحَابِي لَا شَرْقِيُّونَ وَ لَا غَرْبِيُّونَ، نَحْنُ نَاشِئَةُ الْقُطْبِ وَ أَعْلَامُ الْفَلَكِ.

وَ أَمَّا قَوْلُكَ: انْقَدَحَ مِنْ بُرْجِكَ النِّيرَانُ، فَكَانَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَحْكُمَ لِي بِهِ لَا عَلَيَّ؛ أَمَّا نُورُهُ وَ ضِيَاؤُهُ فَعِنْدِي، وَ أَمَّا حَرِيقُهُ وَ لَهَبُهُ فَذَاهِبٌ عَنِّي، وَ هَذِهِ مَسْأَلَةٌ عَمِيقَةٌ احْسُبْهَا إِنْ كُنْتَ حَاسِباً.

-----------------------

فرمود: روز گذشته هفتاد هزار عالم و در هر عالم هفتاد هزار ايجاد شده، و در امشب به همان تعداد نابود مى شود. و اين فرد از آنان است- و با دست اشاره به سعد بن مسعده حارثى ملعون نمود كه جاسوس خوارج در لشكر آن حضرت بود، و آن ملعون از ترس اينكه آن حضرت دستور دستگيرى وى را داده در دم جان داد.

با ديدن اين منظره دهقان به سجده افتاد.

حضرت أمير عليه السّلام بدو فرمود: آيا من تو را به آنچه عين توفيق بود ارشاد نكردم؟

عرض كرد: آرى اى أمير المؤمنين.

فرمود: من و يارانم نه از أهل شرق و نه أهل غربيم بلكه ما زا ناشيه قطب و اعلام فلك مى باشيم.

و امّا اين گفته ات كه: از برج طالع ما آتش افروخته ظاهر است بايد آن را حمل بر خير و خوبى نمايى نه زيان و ضرر، زيرا نور و روشنايى نزد ما است، و سوزندگى و التهاب از ما به دور و مهجور است، اى دهقان اين مسأله اى ژرف و عميق بود اگر مرد محاسبه اى حساب كن.

ص: 527

136- وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السّلام لَمَّا أَرَادَ الْمَسِيرَ إِلَى الْخَوَارِجِ، قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: إِنْ سِرْتَ فِي هَذَا الْوَقْتِ خَشِيتُ أَنْ لَا تَظْفَرَ بِمُرَادِكَ مِنْ طَرِيقِ عِلْمِ النُّجُومِ.

فَقَالَ عليه السّلام: أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ، وَ تُخَوِّفُ السَّاعَةَ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ؟ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ، وَ اسْتَغْنَى عَنِ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَيْلِ الْمَحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَكْرُوهِ، وَ يَنْبَغِي فِي قَوْلِكَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِكَ أَنْ يُولِيَكَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ، لِأَنَّكَ بِزَعْمِكَ أَنْتَ هَدَيْتَهُ إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي نَالَ فِيهَا النَّفْعَ وَ أَمِنَ الضُّرَّ.

أَيُّهَا النَّاسُ، إِيَّاكُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ، فَإِنَّهُ يَدْعُو إِلَى الْكِهَانَةِ؛ الْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ، وَ الْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ، وَ السَّاحِرُ كَالْكَافِرِ، وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ؛ سِيرُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ عَوْنِهِ. وَ مَضَى فَظَفِرَ بِمُرَادِهِ – صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ-.

-----------------------

136- نقل است كه آنحضرت عليه السّلام قصد حركت به سوى خوارج را نمود يكى از أصحاب به او عرض كرد: اگر اين ساعت حركت كنى مى ترسم كه به مراد خود نرسيده و پيروز نگردى، و من اين سخن را از علم نجوم دريافته ام.

حضرت فرمود: گمان مى كنى تو از آن ساعتى كه اگر كسى در آن حركت كند با ناراحتى روبرو نخواهد شد آگاهى؟ و مى توانى از آن ساعتى كه هر كس در آن براه افتد زيان مى يابد او را باخبر كنى؟

كسى كه در اين گفتار تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است، و از استعانت به خدا در رسيدن به هدفهاى محبوب و مصونيت از آنچه ناپسند است بى نياز شده است.

گويا مى خواهى به جاى خداوند، تو را ستايش كنند، چون به زعم خود، مردم را به ساعتى كه در آن به مقصود مى رسند و از زيان بر كنار مى مانند، هدايت كرده اى!

اى مردم، از فراگرفتن علمِ نُجوم بر حذر باشيد، جز به آن مقدار كه در درياها و خشكيها شما را هدايت كند. چه اينكه نجوم به سوى كهانت دعوت مى كند، منجّم همچون كاهن است، و كاهن چون ساحر، و جادوگران همانند كافران و كافر در آتش است، اكنون از سخن اين منجّم نترسيد، و به نام خدا به سوى مقصد حركت كنيد.

پس [آنحضرت با لشكريانش به سوى كارزار] حركت كرده و پيروز گرديد.

ص: 528

احتجاج آنحضرت عليه السّلام بر زنديقى كه بر آياتِ متشابهِ نيازمندِ تأويل استدلال بر اقتضاى تناقض و اختلاف در آن نمود و مسائل ديگر

احتجاج آنحضرت عليه السّلام بر زنديقى كه بر آياتِ متشابهِ نيازمندِ تأويل استدلال بر اقتضاى تناقض و اختلاف در آن نمود و مسائل ديگر

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى زِنْدِيقٍ »

- جَاءَ مُسْتَدِلًّا عَلَيْهِ بِآيٍ مِنَ الْقُرْآنِ مُتَشَابِهَةٍ تَحْتَاجُ إِلَى التَّأْوِيلِ –

- عَلَى أَنَّهَا تَقْتَضِي التَّنَاقُضِ وَ الِاخْتِلَافِ فِيهِ وَ عَلَى أَمْثَالِهِ فِي أَشْيَاءَ أُخْرَى -

137- جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ قَالَ لَهُ: لَوْ لَا مَا فِي الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ لَدَخَلْتُ فِي دِينِكُمْ. فَقَالَ لَهُ عليه السّلام: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: قَوْلُهُ تَعَالَى : «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»(1)، وَ قَوْلُهُ : «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا»(2)، وَ قَوْلُهُ : «وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا»(3)، وَ قَوْلُهُ: « يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً»(4)، وَ قَوْلُهُ : «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ» (5)، وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: « يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»(6)، وَ قَوْلُهُ: إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ»(7)،

-----------------------

«احتجاج آنحضرت عليه السّلام بر زنديقى كه بر آياتِ متشابهِ نيازمندِ تأويل»

«استدلال بر اقتضاى تناقض و اختلاف در آن نمود و مسائل ديگر»

137- فرد زنديقى نزد مولى الموحّدين أمير المؤمنين عليه السّلام آمده و گفت: اگر اين اختلاف در آيات قرآن شما نبود حتما به دين شما مى آمدم. حضرت فرمود: آن آيه كدام است؟ گفت: اين فرمايش خداوند: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» (8). و: «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا» (9). و: «وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا» (10). و: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (11). و: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ» (12). و: «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» (13). و: «إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» (14).

ص: 529


1- التوبة- 197
2- الأعراف- 51
3- مريم- 64
4- النبأ- 38
5- الأنعام- 23
6- العنكبوت- 25
7- ص- 64
8- توبه: 67
9- اعراف» 51
10- مريم: 64
11- نبأ: 36
12- انعام: 23
13- عنكبوت: 25 و ص: 64
14- عنكبوت: 25 و ص: 64

وَ قَوْلُهُ : «لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَ»(1)، وَ قَوْلُهُ: « الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ »(2)، وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»(3)، وَ قَوْلُهُ : «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»(4)، وَ قَوْلُهُ: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى»(5)، وَ قَوْلُهُ : «لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا الْآيَتَيْنِ»(6)، وَ قَوْلُهُ : «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً»(7)، وَ قَوْلُهُ : «كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»(8)، وَ قَوْلُهُ: « هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ »(9)، وَ قَوْلُهُ: « بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ »(10)، وَ قَوْلُهُ : «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ»(11)، وَ قَوْلُهُ : «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»(12)، وَ قَوْلُهُ : «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها»(13)، وَ قَوْلُهُ : «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ

-----------------------

و: «قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ» (14). و: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (15). و: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (16). و: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» (17). و: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» (18). و: «لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا» (19). و: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً» (20). و: «كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» (21). و: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ» (22). و: «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» (23). و: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» (24). و: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» (25). و: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» (26). و: «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ

ص: 530


1- ق 28
2- يس- 65
3- القيامة- 22
4- الأنعام- 103
5- النجم- 14
6- النبأ- 38
7- الشورى- 51
8- المطففين- 15
9- الأنعام- 158
10- السجدة- 10
11- التوبة- 77
12- الكهف- 110
13- الكهف- 53
14- ق: 28
15- يس: 65
16- قيامت: 22-23
17- انعام: 103
18- نجم: 13-14
19- طه: 109
20- شوري: 51
21- مطفّفين: 15
22- انعم: 158
23- سجده: 10
24- توبه: 77
25- كهف: 110
26- كهف: 53

لِيَوْمِ الْقِيامَةِ»(1) وَ قَوْلُهُ : فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ (إلي قوله) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ»(2).

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: فَأَمَّا قَوْلُهُ تَعَالَى: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»، إِنَّمَا يَعْنِي نَسُوا اللَّهَ فِي دَارِ الدُّنْيَا لَمْ يَعْمَلُوا بِطَاعَتِهِ، فَنَسِيَهُمْ فِي الْآخِرَةِ أَيْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ ثَوَابِهِ شَيْئاً، فَصَارُوا مَنْسِيِّينَ مِنَ الْخَيْرِ، وَ كَذَلِكَ تَفْسِيرُ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا»، يَعْنِي بِالنِّسْيَانِ: أَنَّهُ لَمْ يُثِبْهُمْ كَمَا يُثِيبُ أَوْلِيَاءَهُ، وَ الَّذِينَ كَانُوا فِي دَارِ الدُّنْيَا مُطِيعِينَ ذَاكِرِينَ حِينَ آمَنُوا بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ خَافُوهُ بِالْغَيْبِ.

وَ أَمَّا قَوْلُهُ: « وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا»، فَإِنَّ رَبَّكَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عُلُوّاً كَبِيراً لَيْسَ بِالَّذِي يَنْسَى، وَ لَا يَغْفُلُ، بَلْ هُوَ الْحَفِيظُ الْعَلِيمُ، وَ قَدْ تَقُولُ الْعَرَبُ: نَسِيَنَا فُلَانٌ فَلَا يَذْكُرُنَا، أَيْ إِنَّهُ لَا يَأْمُرُ لَهُمْ بِخَيْرٍ، وَ لَا يَذْكُرُهُمْ بِهِ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا

-----------------------

لِيَوْمِ الْقِيامَةِ» (3). و: «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ» (4).

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: امّا آيه مباركه «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» يعنى: خداوند را در دنيا فراموش نموده و به دستوراتش عمل نكردند، پس خداوند نيز در آخرت توجّهى به آنان ندارد، مراد اين است كه هيچ پاداشى به آنان نخواهد داد، بنا بر اين بى ثواب بمانند، و همچنين است تفسير آيه «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ» هذا مراد از نسيان اين است كه خداوند همچون دوستان خود به آنان ثواب ندهد، همان اوليائى كه در سراى دنيا هنگام ايمان به خدا و رسول مطيع و ذاكر بوده و در غيب از او در هراس بودند.

و امّا آيه «وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا»، همانا خداوند تبارك و تعالى اعلى و اكبر از آن است كه به نسيان و غفلت وصف شود، بلكه او حفيظ و عليم است، بقول عرب: فلانى ما را از ياد برده هيچ يادى از ما نمى كند، يعنى هيچ خيرى به آنان نرسانده و يادى هم از ايشان نمى كند.

حضرت فرمود: و امّا آيات مباركه: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا

ص: 531


1- الأنبياء-
2- المؤمنون- و 103
3- انبياء: 47
4- اعراف: 8-9، و مؤمنون: 102- 103

مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً»، وَ قَوْلُهُ: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ»، وَ قَوْلُهُ: عَزَّ وَ جَلَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»، وَ قَوْلُهُ: «إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ»، وَ قَوْلُهُ: « لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ»، وَ قَوْلُهُ : «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»، فَإِنَّ ذَلِكَ فِي مَوَاطِنَ غَيْرِ وَاحِدٍ- مِنْ مَوَاطِنِ ذَلِكَ الْيَوْمِ الَّذِي كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ، وَ الْمُرَادُ: يَكْفُرُ أَهْلُ الْمَعَاصِي بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ، وَ يَلْعَنُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً، وَ الْكُفْرُ فِي هَذِهِ الْآيَةِ: «الْبَرَاءَةُ» يَقُولُ: فَيَبْرَأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، وَ نَظِيرُهَا فِي سُورَةِ إِبْرَاهِيمَ؛ قَوْلُ الشَّيْطَانِ: «إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ»، وَ قَوْلُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمَنِ: « كَفَرْنا بِكُمْ»، يَعْنِي تَبَرَّأْنَا مِنْكُمْ.

ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوَاطِنَ أُخَرَ يَبْكُونَ فِيهَا، فَلَوْ أَنَّ تِلْكَ الْأَصْوَاتَ فِيهَا بَدَتْ لِأَهْلِ الدُّنْيَا لَأَزَالَتْ جَمِيعَ الْخَلْقِ عَنْ مَعَايِشِهِمْ، وَ انْصَدَعَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَا يَزَالُونَ يَبْكُونَ حَتَّى يَسْتَنْفِدُوا الدُّمُوعَ، وَ يُفْضُوا إِلَى الدِّمَاءِ.

-----------------------

مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً»، و: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ» و: «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» و: «إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ»، و: «قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ»، و: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» همه و همه در مواطنى است كه روزهاى آن برابر با پنجاه هزار سال است، و مراد اين است كه: أهل معاصى يك ديگر را متّهم به كفر كرده و لعن مى كنند، و مراد از كفر در آن آيه برائت است، مى فرمايد: برخى از برخى ديگر اظهار برائت مى كنند، و نظير آن در سوره إبراهيم از قول شيطان است كه مى گويد: «إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ»، و نيز سخن إبراهيم خليل كه: «كَفَرْنا بِكُمْ»، يعنى ما از شما تبرّى مى كنيم.

سپس در مكانهاى ديگر جمع شده مى گريند، كه اگر صداى اين جماعت به أهل دنيا برسد، همه مردم از معيشت خود ساقط شده و قلبهاشان شكاف بر خواهد داشت، مگر آنچه خدا بخواهد، و پيوسته گريه مى كنند تا اشكشان خشك شده و خون بگريند.

ص: 532

ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوَاطِنَ أُخَرَ فَيُسْتَنْطَقُونَ فِيهِ، فَيَقُولُونَ : «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ » وَ هَؤُلَاءِ خَاصَّةً هُمُ الْمُقِرُّونَ فِي دَارِ الدُّنْيَا بِالتَّوْحِيدِ، فَلَا يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ بِاللَّهِ لِمُخَالَفَتِهِمْ رُسُلَهُ، وَ شَكِّهِمْ فِيمَا أَتَوْا بِهِ عَنْ رَبِّهِمْ، وَ نَقْضِهِمْ عُهُودَهُمْ فِي أَوْصِيَائِهِمْ وَ اسْتِبْدَالِهِمُ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ، فَكَذَّبَهُمُ اللَّهُ فِيمَا انْتَحَلُوهُ مِنَ الْإِيمَانِ بِقَوْلِهِ: «انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ » فَيَخْتِمُ اللَّهُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ، وَ يَسْتَنْطِقُ الْأَيْدِيَ وَ الْأَرْجُلَ وَ الْجُلُودَ، فَتَشْهَدُ بِكُلِّ مَعْصِيَةٍ كَانَتْ مِنْهُمْ، ثُمَّ يَرْفَعُ عَنْ أَلْسِنَتِهِمُ الْخَتْمَ فَيَقُولُونَ لِجُلُودِهِمْ: «لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ».

ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ فَيَفِرُّ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، لِهَوْلِ مَا يُشَاهِدُونَهُ مِنْ صُعُوبَةِ الْأَمْرِ، وَ عِظَمِ الْبَلَاءِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ - الْآيَةَ».

ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ يُسْتَنْطَقَ فِيهِ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَصْفِيَاؤُهُ، فَلَا يَتَكَلَّمُ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً، فَيُقَامُ الرُّسُلُ فَيُسْأَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسَالَةِ الَّتِي حَمَلُوهَا إِلَى

-----------------------

سپس در مكانهاى ديگرى گرد آمده و استنطاق شده و خواهند گفت: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ»، و اين گروه خصوصا از افراد معترف به توحيد در دنيايند، ولى افسوس كه ايمانشان به خدا به جهت مخالفت با رسول، و ترديد در نشانه هاى الهى، و نقض عهد در باره اوصيا، و ترجيح افراد پست بر افراد نيكوكار، هيچ سودى بديشان نرساند، بخاطر همين است كه خداوند آنان را در پذيرش ايمانشان تكذيب كرده و در اين آيه فرموده: «انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»، بنا بر اين بر قلبهاشان مهر زده، و دست و پا و پوستشان را گويا نموده و بر تمام معاصى اعتراف نمايند، سپس مهر را از زبانشان برداشته و به پوست خود گويند: «لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ».

سپس در مكانهاى ديگرى اجتماع نموده و از ترس و هراس سختى كارى كه مشاهده مى كنند و بزرگى بلا همه از هم مى گريزند، و اين همان فرمايش خداوند است كه: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ- الآية».

سپس در مكان ديگر جمع شوند كه در آن اوليا و اصفياى خداوند بسخن آمده و هيچ كدام جز با اذن خدا و صحيح سخن نگويند، ابتدا رسولان برخاسته و در باره مأموريت و رسالت خداوندى

ص: 533

أُمَمِهِمْ، فَأَخبَرُوا أَنَّهُم قَد أَدُّوا ذَلِكَ إِلي أُمَمِهِمْ، وَ تُسْأَلُ الْأُمَمُ فَتَجْحَدُ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: « فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ »، فَيَقُولُونَ: « ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ» فَتَسْتَشْهِدُ الرُّسُلُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فَيَشْهَدُ بِصِدْقِ الرُّسُلِ، وَ تَكْذِيبِ مَنْ جَحَدَهَا مِنَ الْأُمَمِ، فَيَقُولُ - لِكُلِّ أُمَّةٍ مِنْهُمْ -: بَلَى «فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»، أَيْ: مُقْتَدِرٌ عَلَى شَهَادَةِ جَوَارِحِكُمْ؛ عَلَيْكُمْ بِتَبْلِيغِ الرُّسُلِ إِلَيْكُمْ رِسَالاتِهِمْ. وَ كَذَلِكَ قَالَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً»، فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّ شَهَادَتِهِ، خَوْفاً مِنْ أَنْ يَخْتِمَ اللَّهُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ، وَ أَنْ تَشْهَدَ عَلَيْهِمْ جَوَارِحُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ، وَ يَشْهَدُ عَلَى مُنَافِقِي قَوْمِهِ، وَ أُمَّتِهِ، وَ كُفَّارِهِمْ بِإِلْحَادِهِمْ، وَ عِنَادِهِمْ، وَ نَقْضِهِمْ عَهْدَهُ، وَ تَغْيِيرِهِمْ سُنَّتَهُ، وَ اعْتِدَائِهِمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ انْقِلَابِهِمْ عَلَى أَعْقَابِهِمْ، وَ ارْتِدَادِهِمْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ، وَ احْتِذَائِهِمْ فِي ذَلِكَ سُنَّةَ مَنْ تَقَدَّمَهُمْ مِنَ الْأُمَمِ الظَّالِمَةِ، الْخَائِنَةِ لِأَنْبِيَائِهَا، فَيَقُولُونَ بِأَجْمَعِهِمْ:

-----------------------

به امّتهاشان توضيح دهند، و گويند كه همه آنها را مو به مو به امّتهاى خود تسليم نموده اند، سپس امّتها بازخواست شوند و ايشان انكار مى كنند، همان گونه كه خداوند فرمايد: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»، و افراد امّت گويند: «ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ»، در اينجا همه رسولان بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شهادت خواهند داد، او نيز به صدق گفتارشان اعتراف نمايد، و انكار امّتها را تكذيب فرمايد، و به هر امّتى خواهد گفت: آرى فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، مراد اين است كه خداوند بر شهادت اعضاى شما بر خلاف شما كه رسولان تبليغ رسالت نمودند مقتدر است. و همچنين فرمايش خداوند به پيامبرش كه: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً»، پس قادر به ردّ شهادت او نمى باشند، زيرا ترس آن دارند كه خداوند بر زبانشان مهر زند، و اينكه اعضا و جوارحشان بر اعمال مرتكبه اشان شهادت دهند، و هر كدام بر منافقين قوم و امّت و كفّارشان شهادت دهد، و اين بواسطه الحاد و عناد و نقض عهد، و تغيير سنّت، و دشمنى با أهل بيت پيامبر، و بازگشت به سنن جاهليّت، و ارتداد، و نيز پيروى از امّتهاى ظالم پيشين و خائن به انبياى خود مى باشد، در اينجا همگى مى گويند:

ص: 534

«قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ ».

ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ يَكُونُ فِيهِ مَقَامُ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله وَ هُوَ: «الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ» فَيُثْنِي عَلَى اللَّهِ بِمَا لَمْ يُثْنِ عَلَيْهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ، ثُمَّ يُثْنِي عَلَى الْمَلَائِكَةِ كُلِّهِمْ، فَلَا يَبْقَى مَلَكٌ إِلَّا أَثْنَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله، ثُمَّ يُثْنِي عَلَى الْأَنْبِيَاءِ بِمَا لَمْ يُثْنِ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ قَبْلَهُ، ثُمَّ يُثْنِي عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، يَبْدَأُ بِالصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ، ثُمَّ بِالصَّالِحِينَ، فَيَحْمَدُهُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الْأَرَضِينَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى : «عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»، فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ لَهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ حَظٌّ وَ نَصِيبٌ، وَ وَيْلٌ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ حَظٌّ وَ لَا نَصِيبٌ.

ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ وَ يَزَالُ بَعْضُهُمْ عَنْ بَعْضٍ. وَ هَذَا كُلُّهُ قَبْلَ الْحِسَابِ فَإِذَا أُخِذَ فِي الْحِسَابِ شُغِلَ كُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا لَدَيْهِ، نَسْأَلُ اللَّهَ بَرَكَةَ ذَلِكَ الْيَوْمِ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» ذَلِكَ فِي مَوْضِعٍ يَنْتَهِي فِيهِ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، بَعْدَ مَا يَفْرُغُ مِنَ الْحِسَابِ، إِلَى نَهَرٍ يُسَمَّى «نَهَرَ الْحَيَوَانِ»

-----------------------

«قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ».

سپس در مكانى ديگر- كه در آن مقام و ايستگاه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كه همان «مقام محمود» است- گرد مى آيند، در اينجا برتر از همه خلايق ثناى الهى گويد، سپس به ثناى تمامى فرشتگان پردازد، بنوعى كه هيچ فرشته اى نماند جز آنكه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بر او ثنا گفته است، سپس برتر از همه بر انبياء ثنا فرستد، بعد بر تمام مردان و زنان مؤمن ثنا فرستد، ابتدا از صدّيقان و شهدا و به صالحان ختم نمايد، پس أهل آسمانها و زمينها او را حمد گويند، پس اين همان آيه: «عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» است، پس خوشا بحال كسى كه او را در اين مقام نصيب و بهره اى باشد، و واى بر كسى كه از آنها ناكام بماند.

سپس در مكان ديگر اجتماع مى كنند كه در آن همه از هم اظهار برائت مى كنند، و اينها همه پيش از حساب است، پس هنگامِ حساب؛ هر كه مشغولِ كارِ خود است! از خداوند بركت آن روز را خواهانيم.

حضرت فرمود: و امّا آيه: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» اين همان موضعى است كه اولياى خدا پس از پايان حسابرسى بدانجا روند، همان جا كه نهرى دارد به نام «نهر حَيَوان»،

ص: 535

فَيَغْتَسِلُونَ مِنْهُ، وَ يَشْرَبُونَ مِنْ آخِرٍ فَتَبْيَضُّ وُجُوهُهُمْ، فَيَذْهَبُ عَنْهُمْ كُلُّ أَذًى وَ قَذًى وَ وَعْثٍ، ثُمَّ يُؤْمَرُونَ بِدُخُولِ الْجَنَّةِ، فَمِنْ هَذَا الْمَقَامِ يَنْظُرُونَ إِلَى رَبِّهِمْ كَيْفَ يُثِيبُهُمْ، وَ مِنْهُ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ - فِي تَسْلِيمِ الْمَلَائِكَةِ عَلَيْهِمْ-: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ » فَعِنْدَ ذَلِكَ قوله تعالى: أُثِيبُوا بِدُخُولِ الْجَنَّةِ وَ النَّظَرِ إِلَى مَا وَعَدَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَلِذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» وَ النَّاظِرَةُ فِي بَعْضِ اللُّغَةِ هِيَ: الْمُنْتَظِرَةُ، أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» أَيْ: مُنْتَظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ؟

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى»، يَعْنِي مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله كَانَ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى حَيْثُ لَا يُجَاوِزُهَا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَوْلُهُ - فِي آخِرِ الْآيَةِ-: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» رَأَى جَبْرَئِيلَ فِي صُورَتِهِ مَرَّتَيْنِ: هَذِهِ مَرَّةٌ وَ مَرَّةً أُخْرَى، وَ ذَلِكَ أَنَّ خَلْقَ جَبْرَئِيلَ خَلْقٌ عَظِيمٌ، فَهُوَ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ الَّذِينَ لَا يُدْرِكُ خَلْقَهُمْ وَ لَا صِفَتَهُمْ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ.

-----------------------

در آن غسل نموده، و از جاى ديگرش مى نوشند، با نوشيدن آن رنگ رخسارشان سفيد شده و از هر سختى و مشكل و آزارى عارى شوند، سپس به ورود در بهشت رهنمون شوند، و از همين جا است كه نظر مى كنند تا خداوند چگونه پاداششان را مى دهد، پس گروهى به بهشت روند، و اين همان آيه است كه فرشتگان بر ايشان سلام كنند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»، و در همان لحظه است كه خداوند فرمايد با ورود به بهشت و نظر به وعده هاى الهى پاداش بريد، و اين همان آيه: «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» مى باشد، و «ناظره» در برخى از لغتها به معنى «منتظره» است، مگر اين آيه را نخوانده اى كه: «فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ»، يعنى منتظرند؛ ببينند رسولان چگونه پاسخى باز آرند.

و امّا آيه: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى»، حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را خواسته در هنگامى كه او در سدرة المنتهى بود آنجا كه هيچ كس از آن مكان نمى گذرد، و قسمت آخر همان آيه: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» رؤيت جبرئيل است كه دو بار او را به صورت اصلى خود ديد، يك بار همين است و مرتبه اى ديگر، و اين بخاطر اين است كه جبرئيل خلق عظيمى دارد، و او از روحانيّينى است كه خلق و صفتشان را جز خداوند ربّ العالمين درك نمى كند.

ص: 536

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ»، كَذَلِكَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى، قَدْ كَانَ الرَّسُولُ يُوحِي إِلَيْهِ رُسُلٌ مِنَ السَّمَاءِ فَتُبَلِّغُ رُسُلُ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ قَدْ كَانَ الْكَلَامُ بَيْنَ رُسُلِ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ بَيْنَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُرْسَلَ بِالْكَلَامِ مَعَ رُسُلِ أَهْلِ السَّمَاءِ، وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «يَا جَبْرَئِيلُ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟» فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السّلام: «إِنَّ رَبِّي لَا يُرَى».

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله: «مِنْ أَيْنَ تَأْخُذُ الْوَحْيَ؟»، قَالَ: آخُذُهُ مِنْ إِسْرَافِيلَ. قَالَ: وَ مِنْ أَيْنَ يَأْخُذُهُ إِسْرَافِيلُ؟ قَالَ: يَأْخُذُهُ مِنْ مَلَكٍ فَوْقَهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ، قَالَ: وَ مِنْ أَيْنَ يَأْخُذُ ذَلِكَ الْمَلَكُ؟ قَالَ: يُقْذَفُ فِي قَلْبِهِ قَذْفاً.

فَهَذَا وَحْيٌ، وَ هُوَ كَلَامُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كَلَامُ اللَّهِ لَيْسَ بِنَحْوٍ وَاحِدٍ، مِنْهُ: مَا كَلَّمَ اللَّهُ بِهِ الرُّسُلَ، وَ مِنْهُ: مَا قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمْ، وَ مِنْهُ: رُؤْيَا يَرَاهَا الرُّسُلُ، وَ مِنْهُ: وَحْيٌ وَ تَنْزِيلٌ يُتْلَى وَ يُقْرَأُ فَهُوَ كَلَامُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

-----------------------

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: و امّا آيه: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ»، همچنين است فرمايش خداوند متعال كه رسول را جز رسولانى از آسمان وحى نمى كنند، و آنرا رسولان آسمانى به رسولان زمينى مى رسانند، يعنى گاهى كلام وحى ميان ربّ العالمين و ميان رسول زمين است و واسطه در ميان رسول آسمان نيست، اين است كلام از روى وحى و از وراء حجاب.

پس رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «اى جبرئيل آيا پروردگارت را ديده اى؟» و او پاسخ داده كه: «پروردگار من ديده نمى شود». رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «پس از كه وحى را اخذ مى كنى؟» و گفت: «از اسرافيل مى گيرم»، فرمود: «اسرافيل از كه دريافت مى كند؟» گفت: «از فرشته اى مقرّب تر از خود از روحانيّين اخذ مى كند»، فرمود: «اين فرشته وحى را از كه مى گيرد» گفت: «خداوند در دل آن فرشته چيزى به كرم اندازد».

پس اين وحى است، و آن همان كلام خداوند مى باشد، و كلام خدا به يك نحو نيست، چنان كه در بعضى مقام با رسولان خود متكلّم گرديده، و بعضى از كلام آن است كه خدا در دلهاى انبياء و رسولان اندازد، و برخى را در خواب به رسول ظاهر گرداند، و بعضى را به وحى و تنزيل بر رسولان تلاوت و قرائت كنند و اين همان كلام خداوند عزّ و جلّ است.

ص: 537

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ: «كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ » فَإِنَّمَا يَعْنِي بِهِ: يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ ثَوَابِ رَبِّهِمْ لَمَحْجُوبُونَ. وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ»، يُخْبِرُ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله عَنِ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ، الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ. فَقَالَ: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ»، وَ حَيْثُ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ، «أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» يَعْنِي بِذَلِكَ: الْعَذَابَ يَأْتِيهِمْ فِي دَارِ الدُّنْيَا كَمَا عَذَّبَ الْقُرُونَ الْأَوْلَى، فَهَذَا خَبَرٌ يُخْبِرُ بِهِ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله عَنْهُمْ، ثُمَّ قَالَ: «يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ » - الْآيَةَ، يَعْنِي: لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَ هَذِهِ الْآيَةُ، وَ هَذِهِ الْآيَةُ هِيَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَ قَالَ - فِي آيَةٍ أُخْرَى -: «فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا»، يَعْنِي: أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ عَذَاباً، وَ كَذَلِكَ إِتْيَانُهُ بُنْيَانَهُمْ حَيْثُ قَالَ: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ» يَعْنِي: أَرْسَلَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» وَ قَوْلُهُ :

-----------------------

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: و امّا آيه: «كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» هر آينه روز قيامت را خواسته كه از ثواب پروردگارشان محجوبند، و آيه: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ»، محمّد را باخبر مى سازد از جماعت مشرك و منافق همانها كه به فرمان خدا و رسول جواب مثبت ندادند. پس فرموده: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ»، آنجا كه خدا و رسول را اجابت نكردند، أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ مراد از اين آيه: عذاب دنيايى است كه بر آنان نازل مى شود همان طور كه امّتهاى پيشين را عذاب نموده، پس اين خبرى است كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را از آن آگاه مى سازد، سپس فرموده: «يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ»، يعنى: پيش از نزول اين آيه ايمان نياوردند، و اين آيه طلوع خورشيد از مغرب آن است، و در آيه ديگر فرمايد: «فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا» يعنى: بر ايشان عذابى نازل فرمود، و همچنين است ارسال عذاب بر بنيانشان آنجا كه فرموده: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ»، يعنى بر آن جماعت عذاب فرستاد.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: و امّا آيه شريفه: «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ»، و آيه:

ص: 538

«الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ » وَ قَوْلُهُ: «إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» وَ قَوْلُهُ : «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» يَعْنِي: الْبَعْثَ، فَسَمَّاهُ لِقَاءً، كَذَلِكَ قَوْلُهُ : «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» يَعْنِي: مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ أَنَّهُ مَبْعُوثٌ فَإِنَّ وَعْدَ اللَّهِ لَآتٍ: مِنَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ، فَاللِّقَاءُ هاهُنا لَيسَ بِالرُّؤيَةِ، وَ اللِّقاءُ الْبَعْثُ، وَ كَذَلِكَ قَولُهُ: «تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ» يَعْنِي: أَنَّهُ لَا يَزُولُ الْإِيمَانُ عَنْ قُلُوبِهِمْ يَوْمَ يُبْعَثُونَ.

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» يَعْنِي: تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ يَدْخُلُونَهَا، وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ: « إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ».

وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ - لِلْمُنَافِقِينَ-: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»، فَهُوَ ظَنُّ شَكٍّ وَ لَيْسَ ظَنَّ يَقِينٍ. وَ الظَّنُّ ظَنَّانِ: ظَنُّ شَكٍّ، وَ ظَنُّ يَقِينٍ، فَمَا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْمَعَادِ مِنَ الظَّنِّ فَهُوَ ظَنُّ يَقِينٍ، وَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فَهُوَ ظَنُّ شَكٍّ.

-----------------------

«الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»، و: «إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ»، و: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً»، مراد از لقاى خداوند همان رستاخيز و قيامت است كه آن را لقاء ناميده است، و همچنين است آيه: «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»، يعنى:

هر كس كه يقين دارد كه برانگيخته خواهد شد، پس وعده الهى حتمى است كه يا ثواب دهد يا عقاب كند، پس مراد از لقاء در اين آيه رؤيت نيست، و آن همان رستاخيز است، و همچنين است آيه: «تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، يعنى: در روز رستاخيز ايمان از دلهاشان زايل نشود.

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: و امّا آيه: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها»، يعنى: يقين دارند كه حتما بدان داخل مى شوند، و همچنين است آيه: «إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ».

و امّا آيه اى كه براى منافقين است: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» و آن ظنّ؛ شكّ است نه يقين. و ما دو گونه ظنّ داريم: يكى ظنّ شكّ، و ديگر ظنّى كه معنى يقين مى دهد، پس آنچه مربوط به امر معاد است ظنّ يقين مى باشد، و آنچه مربوط به مسائل دنيا است آن ظنِّ شكّ مى باشد.

ص: 539

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً» فَهُوَ مِيزَانُ الْعَدْلِ، يُؤْخَذُ بِهِ الْخَلَائِقُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَدِينُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْخَلَائِقَ بَعْضَهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ يَجْزِيهِمْ بِأَعْمَالِهِمْ وَ يَقْتَصُّ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ. وَ مَعْنَى قَوْلِهِ : «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ » فَهُوَ: قِلَّةُ الْحِسَابِ وَ كَثْرَتُهُ، وَ النَّاسُ يَوْمَئِذٍ عَلَى طَبَقَاتٍ وَ مَنَازِل،َ فَمِنْهُمْ مَنْ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً، وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ، لِأَنَّهُمْ لَمْ يَتَلَبَّسُوا مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا بِشَّىءٍ، وَ إِنَّمَا الْحِسَابُ هُنَاكَ عَلَى مَنْ تَلَبَّسَ بِهَا هَاهُنَا، وَ مِنْهُمْ مَنْ يُحَاسَبُ عَلَى النَّقِيرِ وَ الْقِطْمِيرِ وَ يَصِيرُ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ، وَ مِنْهُمْ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ قَادَةُ الضَّلَالَةِ فَأُولَئِكَ لَا يُقِيمُ لَهُمْ وَزْناً، وَ لَا يُعْبَأُ بِهِمْ بِأَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ «فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ وَ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ ».

-----------------------

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: و امّا آيه: «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً» پس آن ميزان عدل است، و همه خلايق در آن در باره دين خدا بازپرسى شوند، مردمان برخى از برخى ديگرند، و توسّط كردارشان پاداش گيرند، و ستمكار به مظلوم مجازات و كيفر شود، و مراد از آيه «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ» قلّت و كثرت حساب است، و مردم در آن روز در طبقات و منازل مختلفى هستند، برخى از ايشان حساب آسانى داشته و خوشحال به أهل خود بازگردند، و برخى از ايشان بدون حساب و كتاب به بهشت روند، زيرا ايشان كار دنيا را متلبّس و مختلط نساختند، زيرا حساب در آنجا براى كسى است كه كار دنيا را متلبّس نمايد، و برخى ديگر از ايشان به حساب قليل و كثير و صغير گشته پس از آن داخل شعله آتش گردند، و برخى از ايشان سران كفر و حكّام ضلالت و ارباب ظلم و شقاوتند، اين گروه در روز قيامت نزد پروردگار عارى از وزن اعتبار و اعتنايند، زيرا در دنيا هيچ اعتنايى به امر و نهى حضرت حقّ تا روز قيامت نداشتند، و ايشان روز قيامت «به دوزخ مخلّد خواهند بود، آتش دوزخ صورتهاى ايشان را مى سوزاند و در جهنّم زشت منظر خواهند زيست- مؤمنون: 103 و 104».

ص: 540

وَ مِنْ سُؤَالِ هَذَا الزِّنْدِيقِ أَنْ قَالَ: أَجِدُ اللَّهَ يَقُولُ: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ »(1) وَ مِنْ مَوْضِعٍ آخَرَ يَقُولُ : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها»(2)، وَ فى آيَةٍ اُخري يَقُولُ: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ »(3)، وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ، فَمَرَّةً يَجْعَلُ الْفِعْلَ لِنَفْسِهِ، وَ مَرَّةً لِمَلَكِ الْمَوْتِ، وَ مَرَّةً لِلْمَلَائِكَةِ.

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ»(4) وَ يَقُولُ : «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(5)، أَعْلَمُ فِي الْآيَةِ الْأَوْلَى أَنَّ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ لَا تُكَفَّرُ، وَ أَعْلَمُ فِي الثَّانِيَةِ أَنَّ الْإِيمَانَ وَ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَاتِ لَا تَنْفَعُ إِلَّا بَعْدَ الِاهْتِدَاءِ.

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ : «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»(6) فَكَيْفَ يَسْأَلُ الْحَيُّ مِنَ الْأَمْوَاتِ قَبْلَ الْبَعْثِ وَ النُّشُورِ؟

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا»(7)، فَمَا هَذِهِ الْأَمَانَةُ؟ وَ مَنْ هَذَا الْإِنْسَانُ؟

-----------------------

و از جمله سؤالات فرد زنديق تضادّ در اين آيات بود كه: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» و: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» و: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ»، در آيه اى فعل ستاندن جان را به فرشته مرگ؛ و در جاى ديگر به خود، و در جاى ديگر به ملائكه نسبت داده است!.

و دو آيه متضادّ ديگر يكى: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ»، و ديگرى آيه «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» است، حضرت حقّ در آيه نخست خبر مى دهد كه اعمال صالحه كفران نمى شود (از بين نمى رود)، و در آيه دوم؛ ايمان و اعمال صالحه بدون هدايت شدن عارى از هر نفع و سودى مى داند.

و آيه ديگر اين است كه: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»، چگونه پيش از قيامت فرد زنده اى قادر است از مردگان سؤال نمايد؟.

و در آيه ديگر مى فرمايد: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا»، اين امانت چيست؟ و اين انسان چه كسى مى باشد؟

ص: 541


1- السجدة- 11
2- الزمر- 42
3- النحل- 32
4- الأنبياء- 94
5- طه- 82
6- الزخرف- 45
7- الأحزاب- 72

وَ لَيْسَ مِنْ صِفَتِهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ، التَّلْبِيسُ عَلَى عِبَادِهِ.

وَ أَجِدُهُ قَدْ شَهَرَ هَفَوَاتِ أَنْبِيَائِهِ بِقَوْلِهِ: «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»(1)، وَ بِتَكْذِيبِهِ نُوحاً لَمَّا قَالَ : «إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» (2) بِقَوْلِهِ : «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (3)، وَ بِوَصْفِهِ إِبْرَاهِيمَ بِأَنَّهُ عَبَدَ كَوْكَباً مَرَّةً، وَ مَرَّةً قَمَراً، وَ مَرَّةً شَمْساً. وَ بِقَوْلِهِ فِي يُوسُفَ: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ »(4) وَ بِتَهْجِينِهِ مُوسَى حَيْثُ قَالَ: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي» (5)، وَ بِبَعْثِهِ عَلَى دَاوُدَ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ حَيْثُ تَسَوَّرَ الْمِحْرَابَ إلي آخِرِ القِصَّةِ، وَ بِحَبْسِهِ يُونُسَ فِي بَطْنِ الْحُوتِ حَيْثُ ذَهَبَ مُغْضَباً مُذنِباً؛ وَ أَظْهَرَ خَطَأَ الْأَنْبِيَاءِ وَ زَلَلَهُمْ، ثُمَّ وَارَى اسْمَ مَنِ اغْتَرَّ وَ فَتَنَ خَلْقاً وَ ضَلَّ وَ أَضَلَّ، وَ كَنَّى عَنْ أَسْمَائِهِمْ فِي قَوْلِهِ: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا * يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي»(6)، فَمَنْ هَذَا الظَّالِمُ الَّذِي لَمْ يَذْكُرْ مِنِ اسْمِهِ مَا ذَكَرَ مِنْ أَسْمَاءِ الْأَنْبِيَاءِ؟

-----------------------

و خداوند عزيز و عليم منزّه از تلبيس بر بندگان است.

و خداوند در آيات گوناگون انبياى خود را به صفات ناپسند مشهور داشته مثلا آيه: «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»، و در آيه: «إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» حضرت نوح را تكذيب نموده كه: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»، و إبراهيم را بترتيب عابد ستاره، ماه و خورشيد معرّفى نموده، و يوسف را اين گونه تعريف نموده كه: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»، و موسى را در اين آيه تهجين فرموده كه: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي»، و بخاطر فرستادن جبرئيل و ميكائيل بسوى داود كه از محراب بالا روند- تا آخر قصّه، و اينكه يونس را بخاطر اينكه با غضب و ذنب از شهر خارج شد در شكم ماهى حبس نمود، و با اين آيات خطايا و لغزش انبياء را نمودار ساخته، سپس بصورت مكتوم اشاره به فردى دارد كه فريب خورده و شيّادى كرده و گمراه ساخته و گمراه شده، و نامش را نبرده در اين آيه: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا * يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي»، آيا فرد ظالم در آيه اسم يكى از انبياء است كه نامش را نبرده؟.

ص: 542


1- طه- 121
2- هود- 45
3- هود- 46
4- يوسف- 24
5- الأعراف- 143
6- الفرقان- 27

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»(1)، وَ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأتِيَهُمُ المَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ»(2)، «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقناكُم أَوَّلَ مَرَّةٍ»(3) فَمَرَّةً يَجِيئُهُمْ، وَ مَرَّةً يَجِيئُونَهُ!!.

وَ أَجِدُهُ يُخْبِرُ أَنَّهُ يَتْلُو نَبِيَّهُ شَاهِدٌ مِنْهُ، وَ كَانَ الَّذِي تَلَاهُ، عَبَدَ الْأَصْنَامَ بُرْهَةً مِنْ دَهْرِهِ.

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: « ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» (4) فَمَا هَذَا النَّعِيمُ الَّذِي يَسْأَلُ الْعِبَادَ عَنْهُ؟

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ»(5) مَا هَذِهِ الْبَقِيَّةُ؟ وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ »، وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: «وَ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(6) وَ «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (7) وَ يَقُولُ: «وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ» (8)، «وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ »(9)، مَا مَعْنَى: الْجَنْبِ، وَ الْوَجْهِ، وَ الْيَمِينِ، وَ الشِّمَالِ؟ فَإِنَّ الْأَمْرَ فِي ذَلِكَ مُلْتَبِسٌ جِدّاً؟

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: « الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»(10)، وَ يَقُولُ : «أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ»(11)،

-----------------------

و در آيات: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»، و «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ»، و «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»، يك بار آمدن را نسبت بذات مقدّس خود نمود، و در بار ديگر نسبت آمدن به خلايق داده است.

در آيه اى يافتم كه كار پيغمبر خود را شاهدى دنبال مى كند، و آنكه دنبال كار نبىّ را مى گيرد روزى از ايّام عمرش بت پرست بوده است!.

و نيز در آيه: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»، مراد از نعيمى كه بندگان از آن سؤال شوند چيست؟

و نيز در آيه: «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ»، اين بقيّه چيست؟

مراد از جنب، وجه، يمين، و شمال در آيات: «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ و فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»، و «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»، و «وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ»، و «وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ» چيست؟ زيرا مطلب آن بسيار ملتبس است.

و در آيات: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»، و «أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ»، و

ص: 543


1- الفجر- 32
2- الأنعام- 158
3- الأنعام- 94
4- التكاثر- 8
5- التكاثر- 8
6- البقرة- 115
7- القصص 28
8- الواقعة- 27
9- الواقعة- 41
10- طه- 5
11- الملك- 16

«وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ »(1)، «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ »(2)، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(3)، وَ «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ» (4)، الْآيَةَ.

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساء»ِ(5)، وَ لَيْسَ يُشْبِهُ الْقِسْطُ فِي الْيَتَامَى نِكَاحَ النِّسَاءِ، وَ لَا كُلُّ النِّسَاءِ أَيْتَامٌ، فَمَا مَعْنَى ذَلِكَ؟

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ : «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ »(6) فَكَيْفَ يَظْلِمُ اللَّهُ؟ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ الظَّلَمَةُ؟.

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ : «إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»(7) فَمَا هَذِهِ الْوَاحِدَةُ؟

وَ أَجِدُهُ يَقُولُ : «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ »(8) وَ قَدْ أَرَى مُخَالِفِي الْإِسْلَامِ مُعْتَكِفِينَ عَلَى بَاطِلِهِمْ، غَيْرَ مُقْلِعِينَ عَنْهُ، وَ أَرَى غَيْرَهُمْ مِنْ أَهْلِ الْفَسَادِ مُخْتَلِفِينَ فِي مَذَاهِبِهِمْ، يَلْعَنُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً، فَأَيُّ مَوْضِعٍ لِلرَّحْمَةِ الْعَامَّةِ لَهُمُ الْمُشْتَمِلَةِ عَلَيْهِمْ؟

-----------------------

«وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»، و «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ«، و «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ«، و «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ« مكانهاى مختلفى براى خدا معيّن ساخته.

و در آيه: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ»، هيچ شباهتى در عدل و انصاف يتيمان در نكاح زنان نيست، و همه زنان كه يتيم نيستند، پس معنى آيه مذكور چيست؟

و در آيه: «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» چگونه خداوند مورد ظلم واقع شده و اين گروه ظالمان كيانند؟

و مراد از واحده در آيه: «إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» چيست؟

و در اين آيه مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» مشاهده مى كنيم مخالفان اسلام و ايمان هميشه بر مذهب باطل خود بوده و استقامت دارند و هيچ ميلى به بازگشت به دين محمّد ندارند، و نيز ارباب اسلام كه أهل فسادند در عقيده با هم اختلاف داشته و همديگر را لعن مى كنند، در اين اوضاع ديگر چه جايى براى رحمت عامّه و مشتمل بر همگان مى ماند؟

ص: 544


1- الزخرف- 84
2- الحديد- 4
3- ق- 16
4- المجادلة- 7
5- النساء- 3
6- الأعراف- 160
7- سبأ- 46
8- الأنبياء- 107

وَ أَجِدُهُ قَدْ بَيَّنَ فَضْلَ نَبِيِّهِ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ، ثُمَّ خَاطَبَهُ فِي أَضْعَافِ مَا أَثْنَى عَلَيْهِ فِي الْكِتَابِ مِنَ الْإِزْرَاءِ عَلَيْهِ، وَ انْتِقَاصِ مَحَلِّهِ، وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِنْ تَهْجِينِهِ وَ تَأْنِيبِهِ مَا لَمْ يُخَاطِبْ أَحَداً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، مِثْلُ قَوْلِهِ : «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ »(1)، وَ قَوْلِهِ: «لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا»(2)، «إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً»(3)، وَ قَوْلِهِ: «وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» (4)، وَ قَوْلِهِ: «وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ »(5)، وَ قَالَ : «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ»، «وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»(6)، فَإِذَا كَانَتِ الْأَشْيَاءُ تُحْصَى فِي الْإِمَامِ وَ هُوَ وَصِيُّ النَّبِيِّ، فَالنَّبِيُّ أَوْلَى أَنْ يَكُونَ بَعِيداً مِنَ الصِّفَةِ الَّتِي قَالَ فِيهَا: «ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ»، وَ هَذِهِ كُلُّهَا صِفَاتٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ أَحْوَالٌ مُتَنَاقِضَةٌ، وَ أُمُورٌ مُشْكِلَةٌ. فَإِنْ يَكُنِ الرَّسُولُ وَ الْكِتَابُ حَقّاً فَقَدْ هَلَكْتُ لِشَكِّي فِي ذَلِكَ، وَ إِنْ كَانَا بَاطِلَيْنِ فَمَا عَلَيَّ مِنْ بَأْسٍ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ، تَبَارَكَ اللهُ وَ تَعَالَى،

-----------------------

و نيز قرآن؛ رسولخدا را بر تمام انبياء تفضيل داده، ولى بيشتر از آن تعاريف او را مخاطب به آزار و جفا و بدى ساخته و از سر سرزنش و ملامت بنوعى خطاب نموده كه هيچ پيامبرى را اين گونه نگفته، مانند آيات: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ»، و: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا»، و «إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً»، و «وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشا»هُ؟،

و در آيات: «وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ»، و «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ»، و «وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»، اگر همه چيز در امام معدود و محسوب است، كه او همان وصىّ پيامبر است، و آنحضرت سزاوارتر است كه از صفت «ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ» دور باشد، و خلاصه اينها همه صفاتى مختلف و احوالى متناقض و اُمورى مشكل است، پس چنانچه رسول و كتاب، حقّ و درستند كه من به جهت شكّ در اين امور به هلاكت افتاده ام، و اگر هر دو باطلند كه ديگر هيچ بأس و باكى نيست.

أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: سبّوح قدّوس، ربّ الملائكة و الرّوح، ذات اقدس الهى از

ص: 545


1- الأنعام- 35
2- الإسراء- 74
3- الإسراء- 75
4- الأحزاب- 27
5- الأحقاف- 9
6- يس- 12

هُوَ الْحَيُّ الدَّائِمُ، الْقَائِمُ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ، هَاتِ أَيْضاً مَا شَكَكْتَ فِيهِ.

قَالَ: حَسْبِي مَا ذَكَرْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ: سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا سَأَلْتَ، وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ، وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ.

فَأَمَّا قَوْلُهُ: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» وَ قَوْلُهُ: « يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ»، وَ «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ » «الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ» فَهُوَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتَوَلَّى ذَلِكَ بِنَفْسِهِ، وَ فِعْلُ رُسُلِهِ وَ مَلَائِكَتِهِ فِعْلُهُ، لِأَنَّهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ، فَاصْطَفَى جَلَّ ذِكْرُهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَ سَفَرَةً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ فِيهِمْ: «اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ» فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الطَّاعَةِ تَوَلَّتْ قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ، وَ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْمَعْصِيَةِ تَوَلَّتْ قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِكَةُ النَّقِمَةِ، وَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ أَعْوَانٌ مِنْ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ وَ النَّقِمَةِ، يَصْدُرُونَ عَنْ أَمْرِهِ،

-----------------------

تمام اين سخنان منزّه و مبرّا است، او حىّ دائم، قائم بر جميع نفوس و كسب خلائق در روز و شب است، اگر موارد شكّ ديگرى هم دارى بيان كن!.

گفت: همينها كه بيان كردم كافى است اى أمير المؤمنين.

حضرت فرمود: تأويل آياتى كه سؤال نمودى برايت بيان خواهم كرد، و هيچ توفيقى جز در پرتو خداوند ميسور نگردد، بر او توكّل نموده و به سوى او بازمى گردم، و متوكّلان بايد بر او توكّل مى كنند.

امّا آيه: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها»، و «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ»، و «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»، و «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ»، و «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ»، خداوند تبارك و تعالى اجلّ و اعظم از آن است كه خود متولّى اين امور شود، و فعل رسولان و ملائكه او همان فعل خداوند است، زيرا اينان عمل به امر او مى كنند، بنا بر اين خداوند جليل گروهى از ملائكه را بعنوان رسول و سفير ميان خود و خلق برگزيده است، و ايشان همان كسانند كه مى فرمايد: «اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ»، بنا بر اين تولّى قبض روح أهل طاعت را ملائكه رحمت بعهده دارند، و قبض روح أهل معصيت را ملائكه عذاب انجام مى دهند، و ملك الموت؛ يارانى از فرشتگان رحمت و عذاب دارد، كه

ص: 546

وَ فِعْلُهُمْ فِعْلُهُ، وَ كُلُّ مَا يَأْتُونَ مَنْسُوبٌ إِلَيْهِ وَ إِذَا كَانَ فِعْلُهُمْ فِعْلَ مَلَكِ الْمَوْتِ، وَ فِعْلُ مَلَكِ الْمَوْتِ فِعْلَ اللَّهِ، لِأَنَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ عَلَى يَدِ مَنْ يَشَاءُ وَ يُعْطِي وَ يَمْنَعُ، وَ يُثِيبُ وَ يُعَاقِبُ عَلَى يَدِ مَنْ يَشَاءُ، وَ إِنَّ فِعْلَ أُمَنَائِهِ فِعْلُهُ، وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ».

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ»، وَ قَوْلُهُ: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»، فَإِنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ لَا يُغْنِي إِلَّا مَعَ الِاهْتِدَاءِ، وَ لَيْسَ كُلُّ مَنْ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ الْإِيمَانِ كَانَ حَقِيقاً بِالنَّجَاةِ مِمَّا هَلَكَ بِهِ الْغُوَاةُ، وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَنَجَتِ الْيَهُودُ مَعَ اعْتِرَافِهَا بِالتَّوْحِيدِ، وَ إِقْرَارِهَا بِاللَّهِ، وَ نَجَا سَائِرُ الْمُقِرِّينَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، مِنْ إِبْلِيسَ فَمَنْ دُونَهُ فِي الْكُفْرِ، وَ قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ ذَلِكَ بِقَوْلِهِ: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» وَ بِقَوْلِهِ : «الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ ».

وَ لِلْإِيمَانِ حَالاتٌ وَ مَنَازِلُ يَطُولُ شَرْحُهَا، وَ مِنْ ذَلِكَ: أَنَّ الْإِيمَانَ قَدْ يَكُونُ عَلَى وَجْهَيْنِ:

-----------------------

تحت فرمان او بوده و فعل ايشان همان فعل او است، و سراغ هر كه مى روند كارشان منسوب به ملك الموت است، در اين صورت كار ملك الموت نيز همان فعل خداوند است، زيرا پروردگار، قبض روح بر دست هر كه خواهد جارى مى سازد، عطا مى كند و منع مى فرمايد، پاداش و عقوبت را در دست هر كه خواهد روان مى كند، چرا كه فعل افراد امين او همان فعل خداوند است، «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ».

و امّا دو آيه: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ»، و «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» عمل صالح فقط با اهتداء سامان مى يابد، و اين طور نيست هر كه نام ايمان بر او آمد شايسته نجات و رهايى باشد با اينكه مرتكب اعمال هلاكت بار گردنكشان شده باشد، اگر اين گونه بود بايد قوم يهود نجات مى يافتند، با اينكه اعتراف به توحيد داشته و معتقد به اللَّه بودند، و نيز ساير يكتاپرستان نيز بايد خلاص و رها مى شدند، از ابليس گرفته تا پائينترين افراد در كفر، و مطلب بخوبى در اين آيه مشهود است كه: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» و در اين آيه: «مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ».

و ايمان حالات و منازلى دارد و شرح آن طول مى كشد، مثلا: ايمان دو وجه دارد:

ص: 547

إِيمَانٍ بِالْقَلْبِ، وَ إِيمَانٍ بِاللِّسَانِ، كَمَا كَانَ إِيمَانُ الْمُنَافِقِينَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لَمَّا قَهَرَهُمْ بِالسَّيْفِ وَ شَمَلَهُمُ الْخَوْفُ فَإِنَّهُمْ آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ، وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ، فَالْإِيمَانُ بِالْقَلْبِ هُوَ التَّسْلِيمُ لِلرَّبِّ، وَ مَنْ سَلَّمَ الْأُمُورَ لِمَالِكِهَا لَمْ يَسْتَكْبِرْ عَنْ أَمْرِهِ، كَمَا اسْتَكْبَرَ إِبْلِيسُ عَنِ السُّجُودِ لِآدَمَ، وَ اسْتَكْبَرَ أَكْثَرُ الْأُمَمِ عَنْ طَاعَةِ أَنْبِيَائِهِمْ، فَلَمْ يَنْفَعْهُمُ التَّوْحِيدُ كَمَا لَمْ يَنْفَعْ إِبْلِيسَ ذَلِكَ السُّجُودُ الطَّوِيلُ، فَإِنَّهُ سَجَدَ سَجْدَةً وَاحِدَةً أَرْبَعَةَ آلَافِ عَامٍ، وَ لَمْ يُرِدْ بِهَا غَيْرَ زُخْرُفِ الدُّنْيَا، وَ التَّمْكِينِ مِنَ النَّظِرَةِ، فَلِذَلِكَ لَا تَنْفَعُ الصَّلَاةُ وَ الصَّدَقَةُ إِلَّا مَعَ الِاهْتِدَاءِ إِلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ، وَ طُرُقِ الْحَقِّ.

وَ قَطَعَ اللَّهُ عُذْرَ عِبَادِهِ بِتَبْيِينِ آيَاتِهِ، وَ إِرْسَالِ رُسُلِهِ ، لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، وَ لَمْ يَخْلُ أَرْضُهُ مِنْ عَالِمٍ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْخَلِيقَةُ، وَ مُتَعَلِّمٍ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ، أُولَئِكَ هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً.

وَ قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ ذَلِكَ فِي أُمَمِ الْأَنْبِيَاءِ (عليهم السّلام) وَ جَعَلَهُمْ مَثَلًا لِمَنْ تَأَخَّرَ،

-----------------------

يكى ايمان به قلب، و يكى ايمان به زبان، مثلا ايمان منافقين در زمان رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى مقهور شمشير شده و ترسيدند، به زبان بود، نه با قلوب و دلها، و ايمان قلبى تسليم پروردگار شدن است، و هر كه امور خود را به اربابش تسليم كند از فرمانش استكبار نخواهد نمود، مثل استكبار ابليس بر سجود آدم، و بسيارى از امّتها از فرمان پيامبرشان استكبار ورزيده، و توحيدشان هيچ مفيد فائده نيفتاد، همچنان كه آن سجده هاى طولانى ابليس كه يكى از آنها چهار هزار سال طول كشيد سودى به او نرساند، چرا كه از آن فقط قصد زخرف دنيا و ريا داشت، پس به همين خاطر هيچ نماز و زكاتى جز با اهتداء به راه نجات و راههاى حقّ سود و نفعى نبخشد.

و خداوند با تبيين اين آيات و ارسال رسولان جاى هيچ عذر و بهانه اى را براى خلايق باقى نگذاشته، تا خلايق هيچ حجّتى پس از رسولان بر خداوند نداشته باشند، و زمين را از هيچ عالم نيازمند به او يا متعلّم بر راه نجات خالى نگذاشته، با اينكه اينان از نظر تعداد بسيار كم و اندكند.

و خداوند اين موارد را در امّتهاى پيامبران بيان داشته و آن را مثلى براى پيشينيان قرار داده است

ص: 548

مِثْلَ قَوْلِهِ - فِي قَوْمِ نُوحٍ -: «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ »، وَ قَوْلِهِ - فِيمَنْ آمَنَ مِنْ أُمَّةِ مُوسَى-: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ »، وَ قَوْلِهِ - فِي حَوَارِيِّ عِيسَى حَيْثُ قَالَ لِسَائِرِ بَنِي إِسْرَائِيلَ-: «مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ؟ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»، يَعْنِي بِأَنَّهُمْ مُسْلِمُونَ لِأَهْلِ الْفَضْلِ فَضْلَهُمْ وَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ، فَمَا أَجَابَهُ مِنْهُمْ إِلَّا الْحَوَارِيُّونَ، وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِلْعِلْمِ أَهْلًا، وَ فَرَضَ عَلَى الْعِبَادِ طَاعَتَهُمْ بِقَوْلِهِ: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» وَ بِقَوْلِهِ : «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»، وَ بِقَوْلِهِ : «اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»، وَ بِقَوْلِهِ : «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، وَ بِقَوْلِهِ : «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» وَ الْبُيُوتُ هِيَ بُيُوتُ الْعِلْمِ الَّذِي اسْتُودِعَتْهُ الْأَنْبِيَاءُ، وَ أَبْوَابُهَا أَوْصِيَاؤُهُمْ، فَكُلُّ مَنْ عَمِلَ مِنْ أَعْمَالِ الْخَيْرِ فَجَرَى عَلَى غَيْرِ أَيْدِي أَهْلِ الِاصْطِفَاءِ وَ عُهُودِهِمْ، وَ حُدُودِهِم، وَ شَرَائِعِهِمْ، وَ سُنَنِهِمْ، وَ مَعَالِمِ دِينِهِمْ، مَرْدُودٌ وَ غَيْرُ مَقْبُولٍ، وَ أَهْلُهُ بِمَحَلِّ كُفْرٍ، وَ إِنْ شَمِلَتْهُمْ صِفَةُ الْإِيمَانِ؛

-----------------------

مانند آيه اى كه در باره قوم نوح فرموده: «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ»، و فرموده اش در باره افرادى كه از قوم موسى بدو ايمان آوردند: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»، و آيه اى كه در باره حواريون عيسى خطاب به سائر بنى اسرائيل فرستاده: «مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»، مطلب حضرت عيسى اين بود كه معلوم او گردد كه كداميك از ايشان فضل خود را تسليم أهل فضل نموده و از فرمان پروردگار استكبار نمى كنند، و فقط حواريّون جواب مثبت دادند، و خداوند در اين آيه براى علم اهلى را برگزيد و طاعت ايشان را بر همه واجب فرمود كه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، و آيه: «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»، و: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»، و: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، و: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»، و مراد از بيوت همان علمى است كه به پيامبران سپرده، و درب آن بيوت اوصياء مى باشند، و هر عمل خيرى مانند: عهد و حدود و شرائع و سنن، و معالم دين از دستى غير از دست برگزيدگان انجام شود همه و همه مردود و غير مقبول است، و أهل آن كافرند، هر چند مشمول صفت ايمان باشند،

ص: 549

أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ»؟.

فَمَنْ لَمْ يَهْتَدِ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ إِلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ لَمْ يُغْنِ عَنْهُ إِيمَانُهُ بِاللَّهِ مَعَ دَفْعِ حَقِّ أَوْلِيَائِهِ، وَ حَبِطَ عَمَلُهُ، وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ، وَ كَذَلِكَ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ «فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا»، وَ هَذَا كَثِيرٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْهِدَايَةُ هِيَ الْوَلَايَةُ، كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ »، - وَ الَّذِينَ آمَنُوا - فِي هَذَا الْمَوْضِعِ: هُمُ [الأَئِمَّةُ الَّذينَ دَفَعَ اللهُ إِلَيهِم عَهدَ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه و آله] الْمُؤْتَمَنُونَ عَلَى الْخَلَائِقِ مِنَ الْحُجَجِ، وَ الْأَوْصِيَاءِ فِي عَصْرٍ بَعْدَ عَصْرٍ.

وَ لَيْسَ كُلُّ مَنْ أَقَرَّ أَيْضاً مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ بِالشَّهَادَتَيْنِ كَانَ مُؤْمِناً، إِنَّ الْمُنَافِقِينَ كَانُوا يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ يَدْفَعُونَ عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ بِمَا عَهِدَ بِهِ مِنْ دِينِ اللَّهِ، وَ عَزَائِمِهِ، وَ بَرَاهِينِ نُبُوَّتِهِ، إِلَى وَصِيِّهِ، وَ يُضْمِرُونَ مِنَ الْكَرَاهَةِ لِذَلِكَ، وَ النَّقْضِ لِمَا

-----------------------

مگر اين آيه را نشنيده اى كه فرمايد: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ»؟!.

بنا بر اين هر مؤمنى كه اهتداء به سبيل نجات نشده ايمانش به خدا سودى عايدش نسازد، با اينكه حقّ اولياى او را دفع و عملشان را نابود كرده، و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود، و همچنين است فرموده خداوند كه: «فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا»، و از اين موارد در قرآن بسيار است، و هدايت همان ولايت است، همان طور كه در اين آيه فرموده: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»، و أهل ايمان در اين آيه همان امامانى هستند كه خداوند عهد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به ايشان سپرده، همان حجّتهايى كه امين مردم، و در هر زمان از اوصياء مى باشند.

و اين طور نيست هر كه از أهل قبله شهادتين گويد مؤمن باشد، منافقين نيز شهادت به وحدانيّت خداوند و رسالت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله داده، و نيز رعايت عهد آن حضرت را در باب آئين خداوند و مفروضات و شرايع و براهين نبوّت او كه در باره وصىّ خود نموده بود به ظاهر پذيرفتند، ولى به محض دست يافتن به قدرت همه را زير پا گذاشته و نقض عهد نمودند،

ص: 550

أَبْرَمَهُ مِنْهُ، عِنْدَ إِمْكَانِ الْأَمْرِ لَهُمْ، فِيمَا قَدْ بَيَّنَهُ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ بِقَوْلِهِ: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»، وَ بِقَوْلِهِ: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»، وَ مِثْلِ قَوْلِهِ: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»، أَيْ لَتَسْلُكُنَّ سَبِيلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ، فِي الْغَدْرِ بِالْأَوْصِيَاءِ بَعْدَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ هَذَا كَثِيرٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَدْ شَقَّ عَلَى النَّبِيِّ مَا يَئُولُ إِلَيْهِ عَاقِبَةُ أَمْرِهِمْ، وَ إِطْلَاعُ اللَّهِ إِيَّاهُ عَلَى بَوَارِهِمْ، فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ: «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ » «وَ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ ».

وَ أَمَّا قَوْلُهُ: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا» فَهَذَا مِنْ بَرَاهِينِ نَبِيِّنَا الَّتِي آتَاهُ إِيَّاهَا، وَ أَوْجَبَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَى سَائِرِ خَلْقِهِ، لِأَنَّهُ لَمَّا خَتَمَ بِهِ الْأَنْبِيَاءَ، وَ جَعَلَهُ اللَّهُ رَسُولًا إِلَى جَمِيعِ الْأُمَمِ، وَ سَائِرِ الْمِلَلِ، خَصَّهُ اللَّهُ بِالارْتِقَاءِ إِلَى السَّمَاءِ عِنْدَ الْمِعْرَاجِ، وَ جَمَعَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْأَنْبِيَاءَ، فَعَلِمَ مِنْهُمْ مَا أُرْسِلُوا بِهِ وَ حُمِّلُوهُ مِنْ عَزَائِمِ اللَّهِ وَ آيَاتِهِ وَ بَرَاهِينِهِ، وَ أَقَرُّوا أَجْمَعُونَ بِفَضْلِهِ،

-----------------------

و اينها را خداوند به پيامبرش در اين آيه فرموده كه: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»، و در اين فرموده كه: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»، و همچون اين آيه كه: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ، يعنى راه همان امّتهاى سابق در خيانت به اوصياء پس از انبياء را پيش خواهيد گرفت، و از اين موارد در قرآن بسيار است، و اين سرانجام كار بر رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بسى گران آمد، و چون خداوند، عالم به ضمير او بود در اين آيه خطاب به او فرمود: «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ، و فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ».

و امّا آيه: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»، از جمله دلائل و براهينى است كه خداوند فقط به پيامبر مرحمت و عنايت نموده، و حجّت او را بر سائر مردمان واجب ساخته، زيرا كه چون حضرت حقّ آن رسول را خاتم انبياء گردانيد، و رسول به تمام امّتها و ملل قرار داد او را به صعود در آسمان هنگام معراج مخصوص داشته و در آن روز تمام انبياء را برايش جمع نمود، و آن حضرت به تمام مأموريت ايشان و تكاليفشان از حمل عزائم و آيات و براهين الهى بر همه واقف و آگاه شد، و تمام ايشان به فضل و برترى او اعتراف نموده،

ص: 551

وَ فَضْلِ الْأَوْصِيَاءِ وَ الْحُجَجِ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ فَضْلِ شِيعَةِ وَصِيِّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، الَّذِينَ سَلَّمُوا لِأَهْلِ الْفَضْلِ فَضْلَهُمْ، وَ لَمْ يَسْتَكْبِرُوا عَنْ أَمْرِهِمْ، وَ عَرَفَ مَنْ أَطَاعَهُمْ وَ عَصَاهُمْ مِنْ أُمَمِهِمْ، وَ سَائِرِ مَنْ مَضَى وَ مَنْ غَبَرَ، أَوْ تَقَدَّمَ أَوْ تَأَخَّرَ.

وَ أَمَّا هَفَوَاتُ الْأَنْبِيَاءِ: وَ مَا بَيَّنَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ، وَ وُقُوعُ الْكِنَايَةِ مِنْ أَسْمَاءِ مَنِ اجْتَرَمَ أَعْظَمَ مِمَّا اجْتَرَمَتْهُ الْأَنْبِيَاءُ، مِمَّنْ شَهِدَ الْكِتَابُ بِظُلْمِهِمْ، فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَدَلِّ الدَّلَائِلِ عَلَى حِكْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْبَاهِرَةِ، وَ قُدْرَتِهِ الْقَاهِرَةِ، وَ عِزَّتِهِ الظَّاهِرَةِ، لِأَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ بَرَاهِينَ الْأَنْبِيَاءِ تَكْبُرُ فِي صُدُورِ أُمَمِهِمْ، وَ أَنَّ مِنْهُمْ مَنْ يَتَّخِذُ بَعْضَهُمْ إِلَهاً، كَالَّذِي كَانَ مِنَ النَّصَارَى فِي ابْنِ مَرْيَمَ، فَذِكْرُهَا دَلَالَةٌ عَلَى تَخَلُّفِهِمْ عَنِ الْكَمَالِ الَّذِي تَفَرَّدَ بِهِ عَزَّ وَ جَلَّ، أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِهِ فِي صِفَةِ عِيسَى حَيْثُ قَالَ - فِيهِ وَ فِي أُمِّهِ-: «كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ»، يَعْنِي أَنَّ مَنْ أَكَلَ الطَّعَامَ كَانَ لَهُ ثِقْلٌ، وَ مَنْ كَانَ لَهُ ثِقْلٌ فَهُوَ بَعِيدٌ مِمَّا ادَّعَتْهُ النَّصَارَى لِابْنِ مَرْيَمَ، وَ لَمْ يُكَنِّ عَنْ أَسْمَاءِ الْأَنْبِيَاءِ

-----------------------

و به فضل تمام اوصياء و حجّتهاى زمين پس از او اقرار كرده، و به فضل شيعيان وصىّ او از مردان و زنان مؤمن معترف شدند، همانها كه منقاد و فرمانبر أهل فضيلت بوده و كوچكترين استكبارى از فرمانشان نكردند، و در آن مكان به حال تمام مطيعان و نافرمانان از امّت خود؛ و ساير پيشينيان از امّتهاى گذشته و آينده همه و همه پِى برده و همه را شناخت.

و امّا لغزش و خطاهاى انبياء كه در قرآن مذكور است، و نيز خطاياى افرادى كه به ظاهر جرمشان از انبياء بزرگتر است ولى بصورت ضمير و مكتوب از آنان نام برده شد، همه و همه از بهترين دلائل بر حكمت خيره كننده خداوند عزّ و جلّ، و قدرت قاهره و عزّت ظاهره او است، زيرا حضرت حقّ نيك بدين نكته واقف بود كه براهين انبياء در قلب و سينه هاى امّتهاى ايشان به غايت بزرگ و گرانست، به همين خاطر برخى آنان را به خدايى عبادت كنند، مانند كار نصارى نسبت به عيسى بن مريم، بدين جهت اين اشارات را دليل بر تخلّف ايشان از كمالى قرار داده كه معبود نشوند، آيا اين آيه را در وصف عيسى كه در باره او و مادرش آمده نشنيده اى كه: «كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ»، يعنى هر كه غذا تناول كند ناگزير از دفع است، و هر كه دفع كند از مقامى كه نصارى براى عيسى قائلند دور است، پس نام انبياء را از سر

ص: 552

تَبَجُّراً وَ تَعَرُّراً(1)، بَلْ تَعْرِيفاً لِأَهْلِ الِاسْتِبْصَارِ.

إِنَّ الْكِنَايَةَ عَنْ أَسْمَاءِ أَصْحَابِ الْجَرَائِرِ الْعَظِيمَةِ مِنَ الْمُنَافِقِينَ فِي الْقُرْآنِ لَيْسَتْ مِنْ فِعْلِهِ تَعَالَى، وَ إِنَّهَا مِنْ فِعْلِ الْمُغَيِّرِينَ وَ الْمُبَدِّلِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ وَ اعْتَاضُوا الدُّنْيَا مِنَ الدِّينِ، وَ قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ تَعَالَى قِصَصَ الْمُغَيِّرِينَ بِقَوْلِهِ: «لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا» وَ بِقَوْلِهِ: « وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ»، وَ بِقَوْلِهِ : «إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ » بَعْدَ فَقْدِ الرَّسُولِ مِمَّا يُقِيمُونَ بِهِ أَوَدَ بَاطِلِهِمْ (2) حَسَبَ مَا فَعَلَتْهُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى بَعْدَ فَقْدِ مُوسَى وَ عِيسَى مِنْ تَغْيِيرِ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ، وَ تَحْرِيفِ الْكَلِمِ عَنْ مَوَاضِعِهِ، وَ بِقَوْلِهِ : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ - وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ »، يَعْنِي أَنَّهُمْ أَثْبَتُوا فِي الْكِتَابِ مَا لَمْ يَقُلْهُ اللَّهُ لِيَلْبِسُوا عَلَى الْخَلِيقَةِ فَأَعْمَى اللَّهُ قُلُوبَهُمْ حَتَّى تَرَكُوا فِيهِ، مَا دَلَّ عَلَى مَا أَحْدَثُوهُ فِيهِ، وَ بَيْنَ إِفْكِهِمْ، وَ تَلْبِيسِهِمْ وَ كِتْمَانِ مَا عَلِمُوهُ مِنْهُ، وَ لِذَلِكَ قَالَ لَهُمْ : «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ ».

-----------------------

تجبّر و تعزّز در پرده نگفت، بلكه صريحا براى أهل تفكّر بيان فرمود.

و كنايه از نامهاى جنايتكاران منافق در قرآن از فعل خداوند نيست بلكه از ارتكاب افرادى كه در آن تغيير و تبديل دادند، همانها كه قرآن را به چند دسته تقسيم كرده و دنيا را به عوض دين گرفتند، و خداوند بخوبى قصّه تغييردهندگان را در آياتى بيان فرموده كه: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا»، و: «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ»، و: «إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ»، پس از وفات پيامبر آنچه از كجى باطلشان برپا نمودند، همانند تغييرى كه يهود و نصارى پس از وفات موسى و عيسى در تورات و انجيل دادند و كلمات را از مواضع خود تحريف نمودند، و آيه: «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» منظور اين است كه كلامى جز فرمايش خداوند در كتاب نگاشتند تا كار بر مردم ملبّس گردد، پس خداوند نيز دل و قلبشان را كور نمود تا اينكه آثار جرمشان را از احداث و تحريف باقى گذاشتند، و تهمت و تلبّس و كتمان آنچه مى دانستند را بخوبى بيان فرمود، و اين همان فرمايش خداوند است كه: «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ»؟.

ص: 553


1- البجر: العيب. و التعزير: اللوم و التأديب
2- الأود: الاحتجاج

وَ ضَرَبَ مَثَلَهُمْ بِقَوْلِهِ: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ »، فَالزَّبَدُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ كَلَامُ الْمُلْحِدِينَ الَّذِينَ أَثْبَتُوهُ فِي الْقُرْآنِ، فَهُوَ يَضْمَحِلُّ، وَ يَبْطُلُ وَ يَتَلَاشَى عِنْدَ التَّحْصِيلِ، وَ الَّذِي يَنْفَعُ النَّاسَ مِنْهُ، فَالتَّنْزِيلُ الْحَقِيقِيُّ الَّذِي لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، وَ الْقُلُوبُ تَقْبَلُهُ، وَ الْأَرْضُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَهِيَ مَحَلُّ الْعِلْمِ وَ قَرَارُهُ.

وَ لَيْسَ يَسُوغُ مَعَ عُمُومِ التَّقِيَّةِ التَّصْرِيحُ بِأَسْمَاءِ الْمُبَدِّلِينَ، وَ لَا الزِّيَادَةُ فِي آيَاتِهِ عَلَى مَا أَثْبَتُوهُ مِنْ تِلْقَائِهِمْ فِي الْكِتَابِ، لِمَا فِي ذَلِكَ مِنْ تَقْوِيَةِ حُجَجِ أَهْلِ التَّعْطِيلِ وَ الْكُفْرِ، وَ الْمِلَلِ الْمُنْحَرِفَةِ عَنْ قِبْلَتِنَا، وَ إِبْطَالِ هَذَا الْعِلْمِ الظَّاهِرِ الَّذِي قَدِ اسْتَكَانَ لَهُ الْمُوَافِقُ وَ الْمُخَالِفُ بِوُقُوعِ الِاصْطِلَاحِ عَلَى الِايتِمَارِ لَهُمْ، وَ الرِّضَا بِهِمْ، وَ لِأَنَّ أَهْلَ الْبَاطِلِ فِي الْقَدِيمِ وَ الْحَدِيثِ أَكْثَرُ عَدَداً مِنْ أَهْلِ الْحَقِّ، فَلِأَنَّ الصَّبْرَ عَلَى وُلَاةِ الْأَمْرِ مَفْرُوضٌ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، وَ إِيجَابِهِ مِثْلَ ذَلِكَ عَلَى أَوْلِيَائِهِ، وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ، بِقَوْلِهِ: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» فَحَسْبُكَ مِنَ الْجَوَابِ عَنْ هَذَا الْمَوْضِعِ مَا سَمِعْتَ،

-----------------------

و با آيه: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» آنان را مثل زد كه «زَبَدَ» (كف) در اين مكان همان كلام ملحدينى است كه چيزى در آن نگاشتند، كه آن راهى جز نابودى و بطلان و تباهى هنگام تحصيل نخواهد داشت، و امّا آنچه به مردم سود مى رساند همان تنزيل حقيقى است كه هيچ باطلى بدان راه ندارد، و دلها آن را مى پذيرد، و زمين در اين آيه محلّ و مأواى علم است.

و با وجود تقيّه جايز نبود كه نام افراد تبديل كننده صريحا ياد شود، و نيز صلاح نبود بر آنچه ايشان نگاشتند چيزى اضافه شود، زيرا اين كار موجب تقويت دلايل أهل تعطيل و كفر و مردم منحرف از قبله مى شد، و ابطال اين علم كه موافق و مخالف به آن تن داده اند به جهت آنست كه اقتدا بر ايشان نموده و راضى به فرامين آنان شدند، و از قديم الأيّام أهل باطل از أهل حقّ در تعداد بيشتر بوده اند، و ناگفته نماند كه صبر نمودن بر اولياى امر بنا بر اين آيه واجب و مفروض است كه: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، و بنا به آيه: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» وجوب آن مشمول دوستان و أهل طاعت ايشان نيز مى گردد، و همين قدر كه جوابت داد تو را كفايت مى كند،

ص: 554

فَإِنَّ شَرِيعَةَ التَّقِيَّةِ تَحْظُرُ التَّصْرِيحَ بِأَكْثَرَ مِنْهُ.

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»، وَ قَوْلُهُ : «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى»، وَ قَوْلُهُ : «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبِّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ»، فَذَلِكَ كُلُّهُ حَقٌّ، وَ لَيْسَتْ جِيِئَتُهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ - كَجِيئَةِ خَلْقِهِ، فَإِنَّهُ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَكُونُ تَأْوِيلُهُ عَلَى غَيْرِ تَنْزِيلِهِ، وَ لَا يُشْبِهُ تَأْوِيلُهُ بِكَلَامِ الْبَشَرِ، وَ لَا فِعْلِ الْبِشْرِ، وَ سَأُنَبِّئُكَ بِمِثَالٍ لِذَلِكَ تَكْتَفِي بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى، وَ هُوَ حِكَايَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام حَيْثُ قَالَ: « وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهدِينَ» فَذَهَابُهُ إِلَى رَبِّهِ تَوَجُّهُهُ إِلَيْهِ فِي عِبَادَتِهِ وَ اجْتِهَادِهِ، أَ لَا تَرَى أَنَّ تَأْوِيلَهُ غَيْرُ تَنْزِيلِهِ؟، وَ قَالَ: «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ »، وَ قَالَ: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»، فَإِنْزَالُهُ ذَلِكَ: خَلْقُهُ إِيَّاهُ.

وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ : «إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ »، أَيِ: الْجَاحِدِينَ، وَ التَّأْوِيلُ فِي هَذَا الْقَوْلِ بَاطِنُهُ مُضَادٌّ لِظَاهِرِهِ.

-----------------------

زيرا قانون تقيّه را نشايد كه بيش از اين بازگو شود.

و امّا آيه: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»، و: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى»، و «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ»، همه و همه صحيح و درست است، و فعل «آمدن» در مورد خداوند عزّ و جلّ همچون خلايق نيست، چرا كه تأويل برخى از آيات قرآن غير از تنزيل آن است، و آن مانند كلام و فعل بشر نيست، و براى تفهيم مطلب مثالى برايت مى زنم كه تو را بخواست خدا كفايت نمايد، و آن حكايت خداوند از إبراهيم مى باشد در اين آيه: «وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ».

و فعل ذهاب او به سمت خداوند در اصل؛ توجّه او به پيشگاه حضرت حقّ در عبادت و اجتهاد بود، حال ديدى كه تأويل آن غير از تنزيل بود، و در آيه: «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ»، و «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»، مراد از انزال؛ خلق آن مى باشد.

و نيز در آيه: «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ»، مراد از عابدين؛ جاحد و انكاركننده آن مى باشد، و باطن تأويل در اين آيه مخالف ظاهر آن مى باشد.

ص: 555

وَ مَعْنَى قَوْلِهِ : «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ » فَإِنَّمَا خَاطَبَ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله: هَلْ يَنْتَظِرُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُشْرِكُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ فَيُعَايِنُونَهُمْ ، أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ، يَعْنِي بِذَلِكَ: أَمْرَ رَبِّكَ، وَ الْآيَاتُ هِيَ الْعَذَابُ فِي دَارِ الدُّنْيَا كَمَا عَذَّبَ الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَ الْقُرُونَ الْخَالِيَةَ، وَ قَالَ: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها»، يَعْنِي بِذَلِكَ: مَا يَهْلِكُ مِنَ الْقُرُونِ فَسَمَّاهُ إِتْيَاناً، وَ قَالَ: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»، أَيْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ، فَسَمَّى اللَّعْنَةَ قِتَالًا، وَ كَذَلِكَ قَالَ : «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ »، أَيْ: لُعِنَ الْإِنْسَانُ، وَ قَالَ: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»، فَسَمَّى فِعْلَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِعْلًا لَهُ، أَ لَا تَرَى تَأْوِيلَهُ عَلَى غَيْرَ تَنْزِيلِهِ، وَ مِثْلُ قَوْلِهِ: «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ »، فَسَمَّى الْبَعْثَ: لِقَاءً، وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ : «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ »، أَيْ: يُوقِنُونَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ : «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ »، أَيْ: لَيْسَ يُوقِنُونَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، وَ اللِّقَاءُ عِنْدَ الْمُؤْمِنِ:

-----------------------

و مخاطب در آيه: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» هر آينه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، آيا أهل نفاق و شرك منتظر چيزى غير از آمدن ملائكه و رؤيت ايشان؛ يا آمدن پروردگارت يا برخى از آيات او بودند، و مراد از امر پروردگارت همان عذابهاى دنيوى است كه مشمول امّتهاى پيشين نيز گرديد، و در آيه: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» همان هلاك اقوام گذشته بود كه با فعل اتيان آورده شده، و در آيه: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» يعنى خدا آنان را لعنت كند؛ چگونه برگردانيده مى شوند، پس در اين آيه لعنت را قتال ناميد، و همچنين است آيه: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» يعنى لعنت بر انسان، و در آيه: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»، فعل پيغمبر را فعلى از خود ناميد، آيا مى بينى كه تأويل آن غير از تنزيل است، و مانند آيه: «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ»، بعث را لقاء ناميد، و همچنين آيه: «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»، يعنى: يقين نمودند كه مبعوث خواهند شد، و مثل آيه: «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ»، يعنى: آيا يقين نمى كنند كه مبعوث خواهند شد، و لقاء نزد مؤمن؛

ص: 556

الْبَعْثُ، وَ عِنْدَ الْكَافِرِ: الْمُعَايَنَةُ وَ النَّظَرُ. وَ قَدْ يَكُونُ بَعْضُ ظَنِّ الْكَافِرِ يَقِيناً، وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ : «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها»، أَيْ: تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا.

وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِي الْمُنَافِقِينَ: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» فَلَيْسَ ذَلِكَ بِيَقِينٍ وَ لَكِنَّهُ شَكٌّ، فَاللَّفْظُ وَاحِدٌ فِي الظَّاهِرِ، وَ مُخَالِفٌ فِي الْبَاطِنِ، وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ : «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» يَعْنِي: اسْتَوَى تَدْبِيرُهُ وَ عَلَا أَمْرُهُ، وَ قَوْلُهُ : «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ » وَ قَوْلُهُ: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ »، وَ قَوْلُهُ : «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ»، فَإِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ اسْتِيلَاءَ أُمَنَائِهِ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي رَكَّبَهَا فِيهِمْ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ، وَ أَنَّ فِعْلَهُ فِعْلُهُمْ.

فَافْهَمْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ، فَإِنِّي إِنَّمَا أَزِيدُكَ فِي الشَّرْحِ لِأُثْلِجَ فِي صَدْرِكَ وَ صَدْرِ مَنْ لَعَلَّهُ بَعْدَ الْيَوْمِ يَشُكُّ فِي مِثْلِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ، فَلَا يَجِدُ مُجِيباً عَمَّا يَسْأَلُ عَنْهُ، لِعُمُومِ الطُّغْيَانِ، وَ الِافْتِتَانِ، وَ اضْطِرَارِ أَهْلِ الْعِلْمِ بِتَأْوِيلِ الْكِتَابِ، إِلَى الِاكْتِتَامِ وَ الِاحْتِجَابِ، خِيفَةَ أَهْلِ الظُّلْمِ وَ الْبَغْيِ.

-----------------------

حشر و بعث، و نزد كافر؛ رؤيت و ديدن است، و گاهى ظنّ كافر يقين است، مانند آيه: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» يعنى: يقين كردند كه با آن مواجه خواهند شد.

و امّا آيه اى كه خطاب به منافقين است: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» اين يقين نبوده و شكّ و ترديد مى باشد، پس لفظ ظاهرا يكى است و در باطن با هم مخالفند، و همچنين است آيه: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»، يعنى: تدبيرش مستقرّ و كارش بالا گرفت، و آيه: «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»، و «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ و ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ»، هر آينه بدين آيات قصد دارد به تمام خلايق بفهماند كه قدرتى كه به امناى دين و واليان شرع عطا فرموده مستولى بر همه ايشان است و اينكه فعل او همان فعل ايشان است.

در اين مطلب خوب فكر كن، و من بر شرح آن مى افزايم تا سينه تو و هر كه پس از تو دچار اين شكّ و ترديد مى شود را خنك و سرد نمايم، تا مبادا كسى را براى پاسخ به آنها نيابد، زيرا طغيان دشمنان و فتنه ايشان سبب اضطرار و اضطراب أهل علم به تأويل قرآن شده آن را مكتوب و محجوب كنند، و اين از ترس أهل ظلم و بغى نمايند.

ص: 557

أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ الْحَقُّ فِيهِ مَسْتُوراً، وَ الْبَاطِلُ ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَ ذَلِكَ إِذَا كَانَ أَوْلَى النَّاسِ بِهِمْ أَعْدَاهُمْ لَهُ، وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُ ، وَ عَظُمَ الْإِلْحَادُ، وَ ظَهَرَ الْفَسادُ، هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً، وَ نَحَلَهُمُ الْكُفَّارُ أَسْمَاءَ الْأَشْرَار،ِ فَيَكُونُ جُهْدَ الْمُؤْمِنِ أَنْ يَحْفَظَ مُهْجَتَهُ مِنْ أَقْرَبِ النَّاسِ إِلَيْهِ ثُمَّ يُتِيحُ اللَّهُ الْفَرَجَ لِأَوْلِيَائِهِ، وَ يُظْهِرُ صَاحِبَ الْأَمْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ.

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ » فَذَلِكَ حُجَّةُ اللَّهِ أَقَامَهَا عَلَى خَلْقِهِ، وَ عَرَّفَهُمْ أَنَّهُ لَا يَسْتَحِقُّ مَجْلِسَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله إِلَّا مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ، وَ لَا يَتْلُوهُ إِلَّا مَنْ يَكُونُ فِي الطَّهَارَةِ مِثْلَهُ، لِئَلَّا يَتَّسِعَ لِمَنْ مَاسَّهُ حِسُّ الْكُفْرِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ انْتِحَالَ الِاسْتِحْقَاقِ بِمَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ لِيَضِيقَ الْعُذْرُ عَلَى مَنْ يُعِينُهُ عَلَى إِثْمِهِ وَ ظُلْمِهِ، إِذْ كَانَ اللَّهُ قَدْ حَظَرَ عَلَى مَنْ مَاسَّهُ الْكُفْرُ تَقَلُّدَ مَا فَوَّضَهُ إِلَى أَنْبِيَائِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ، بِقَوْلِهِ لِإِبْرَاهِيمَ: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ »

-----------------------

بدان كه روزگارى بر مردم بيايد كه حقّ در آن پنهان، و باطل ظاهر و مشهور گردد، و در آن زمان بهترين افراد بديشان دشمنترين آنان مى باشد، و وعده حقّ نزديك شده و الحاد عظيم گردد و فساد ظاهر شود، در يك چنين دورانى أهل ايمان گرفتار شوند، و زلزله هاى شديد رخ دهد، و از سر اضطراب نامهاى اشرار را بر خود بندد، و تمام تلاش مؤمن حفظ خون خود از نزديكترين افراد به خويش است، سپس خداوند فرج و گشايش خود را براى اوليايش جارى، و صاحب أمر را بر دشمنان خود چيره و پيروز سازد.

و امّا آيه: «وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»، مراد از شاهد همان حجّت خدا است كه بر خلق اقامه مى فرمايد، و مى فهماند كه هيچ كس جز جانشين پيغمبر شايستگى خلافت او را ندارد، و تنها كسى مى تواند دنباله رو پيغمبر باشد كه مانند او مطهّر و پاك باشد، و دليل آنكه حضرت حقّ جايگاه ولايت و امامت را متّسع نگردانيد تا اگر فردى يك وقتى اختيار كفر نمود او را نرسد كه خود را مستحقّ قائم مقامى پيغمبر بداند، و جاى هيچ عذرى براى ياور او در گناه و ظلم نماند، چرا كه خداوند افراد مبتلا به كفر را از دسترسى به مقام انبياء و اولياء بازداشته، و آن در خطاب به إبراهيم مشهود است كه: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»،

ص: 558

أَيِ الْمُشْرِكِينَ، لِأَنَّهُ سَمَّى الشِّرْكَ ظُلْماً بِقَوْلِهِ: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ » فَلَمَّا عَلِمَ إِبْرَاهِيمُ عليه السّلام أَنَّ عَهْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اسْمُهُ بِالْإِمَامَةِ لَا يَنَالُ عَبَدَةَ الْأَصْنَامِ، قَالَ : «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ ».

وَ اعْلَمْ أَنَّ مَنْ آثَرَ الْمُنَافِقِينَ عَلَى الصَّادِقِينَ، وَ الْكُفَّارَ عَلَى الْأَبْرَارِ، فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً، إِذَا كَانَ قَدْ بُيِّنَ فِي كِتَابِهِ الْفَرْقُ بَيْنَ الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ، وَ الطَّاهِرِ وَ النَّجِسِ، وَ الْمُؤْمِنِ وَ الْكَافِرِ، وَ أَنَّهُ لَا يَتْلُو النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله عِنْدَ فَقْدِهِ إِلَّا مَنْ حَلَّ مَحَلَّهُ صِدْقَاً وَ عَدْلًا وَ طَهَارَةً وَ فَضْلًا.

وَ أَمَّا الْأَمَانَةُ الَّتِي ذَكَرْتَهَا فَهِيَ الْأَمَانَةُ الَّتِي لَا تَجِبُ وَ لَا تَجُوزُ أَنْ تَكُونَ إِلَّا فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ أَوْصِيَائِهِمْ، لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ائْتَمَنَهُمْ عَلَى خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمُ حُجَجاً فِي أَرْضِهِ، و السَّامِرِيِ وَ مَنِ أَجمَعَ مَعَهُ وَ أَعَانَهُ مِنَ الْكُفَّارِ عَلَى عِبَادَةِ الْعِجْلِ عِنْدَ غَيْبَةِ مُوسَى مَا تَمَّ انْتِحَالُ مَحَلِّ مُوسَى مِنَ الطَّغَامِ، وَ الِاحْتِمَالُ لِتِلْكَ الْأَمَانَةِ الَّتِي لَا يَنْبَغِي إِلَّا لِطَاهِرٍ مِنَ الرِّجْسِ،

-----------------------

و مراد از ظالمين در اين آيه مشركينند، زيرا در آيه اى ديگر شرك را ظلم خواند كه: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»، و چون إبراهيم دريافت كه عهد خداوند بر امامت به بت پرستان نمى رسد، گفت: «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ».

و اين را بدان هر كه أهل نفاق را بر راستگويان، و كافران را بر ابرار ترجيح دهد، به دروغى كه بافته؛ گناهى بزرگ مرتكب شده است، زيرا خداوند تفاوت ميان أهل حقّ و باطل، پاك و ناپاك، و مؤمن و كافر را نيك بيان داشته، و دنباله رو پيغمبر- پس از او- تنها كسى است كه از لحاظ صدق و عدل و طهارت و فضيلت؛ لايقِ منصبِ او مى باشد.

و امّا آن امانتى كه ذكر نمودى امرى است كه جايز بلكه واجب است كه آن در انبياء و اوصياى ايشان باشد زيرا كه خداوند تبارك و تعالى تنها اين گروه را رهبران خلق خود قرار داده و ايشان را حجّتهاى خويش در زمين مقرّر فرموده، پس توسّط سامرىّ و جمع او و جماعت كفّارى كه او را هنگام غيبت موسى عليه السّلام در عبادت گوساله يارى نمودند؛ اقتدا به محلّ موسى عليه السّلام از روى تمرّد و طغيان تمام بود، و چون مفروض است كه حمل اين امانت جز سزاوار افراد طاهر و پاك از رجس و نجاست و عقيده نباشد

ص: 559

فَاحْتَمَلَ وِزْرَهَا وَ وِزْرَ مَنْ سَلَكَ سَبِيلَهُ مِنَ الظَّالِمِينَ وَ أَعْوَانِهِمْ، وَ لِذَلِكَ قَالَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله: «وَ مَنِ اسْتَنَّ بِسُنَّةَ حَقٍّ، كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ مَنِ اسْتَنَّ بِسُنَّةَ باطِلٍ كَانَ وِزرُها وَ وِزرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» وَ لِهَذَا الْقَوْلِ مِنَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله شَاهِدٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ قَابِيلَ قَاتِلِ أَخِيهِ: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»، وَ لِلْإِحْيَاءِ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ تَأْوِيلٌ فِي الْبَاطِنِ لَيْسَ كَظَاهِرِهِ، وَ هُوَ مَنْ هَدَاهَا، لِأَنَّ الْهِدَايَةَ هِيَ حَيَاةُ الْأَبَدِ، وَ مَنْ سَمَّاهُ اللَّهُ حَيّاً لَمْ يَمُتْ أَبَداً، إِنَّمَا يَنْقُلُهُ مِنْ دَارِ مِحْنَةٍ إِلَى دَارِ رَاحَةٍ وَ مِنْحَةٍ.

وَ أَمَّا مَا كَانَ مِنَ الْخِطَابِ بِالانْفِرَادِ مَرَّةً وَ بِالْجَمْعِ مَرَّةً، مِنْ صِفَةِ الْبَارِي

-----------------------

پس سامرىّ متحمّل وزر و خطيئت شده و تا آخر بار خطا و گناه هر كه- از ستمكاران و طرفدارانشان- راه او را بپيمايد بر دوش خواهد كشيد. و به همين جهت است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «و هر كس سنّت حقّ و درستى را پايه گذارى نمايد، پاداش آن براى همو است، و اجر هر كه عمل بدان كند نيز تا روز قيامت براى او خواهد بود، و هر كه سنّت گذار باطلى باشد، بار گناه آن بر دوش خود اوست، و گناه هر كه مرتكب آن شود نيز تا روز قيامت بر دوش او خواهد بود»، و براى اين كلام نبوىّ شاهدى از قرآن است كه در قصّه جنايت قابيل بر برادرش آمده كه: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» (1)، و براى لغت «إحياء» در اين موضع تأويل باطنى دارد كه ظاهرى نيست، و آن «إهداء» مى باشد، يعنى: «كسى كه فردى را هدايت نمايد»، زيرا هدايت سبب حيات ابد است، و هر كه را كه خداوند حىّ و زنده نام نهد هرگز نمرده است، هر آينه او را از سراى محنت و سختى به سراى عطا و راحت انتقال مى دهد.

و امّا آنچه در قرآن از صفت بارى گاهى مخاطب به لفظ انفراد و گاهى به خطاب جمع واقع است، براى اين است كه خداوند تبارك و تعالى همان گونه كه خود را وصف فرموده

ص: 560


1- مائده: 32

جَلَّ ذِكْرُهُ فَإِنَّ اللَّهَ - تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اسْمُهُ - عَلَى مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ بِالانْفِرَادِ وَ الْوَحْدَانِيَّةِ، هُوَ النُّورُ الْأَزَلِيُّ الْقَدِيمُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ، لَا يَتَغَيَّرُ، وَ يَحْكُمُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ، وَ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ، وَ لَا رَادَّ لِقَضَائِهِ، وَ لَا مَا خَلَقَ زَادَ فِي مُلْكِهِ وَ عِزِّهِ وَ لَا نَقَصَ مِنْهُ مَا لَمْ يَخْلُقْهُ، وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِالْخَلْقِ إِظْهَارَ قُدْرَتِهِ وَ إِبْدَاءَ سُلْطَانِهِ وَ تَبْيِينَ بَرَاهِينِ حِكْمَتِهِ ، فَخَلَقَ مَا شَاءَ كَمَا شَاءَ، وَ أَجْرَى فِعْلَ بَعْضِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَيْدِي مَنِ اصْطَفَى مِنْ أُمَنَائِهِ، وَ كَانَ فِعْلُهُمْ فِعْلَهُ وَ أَمْرُهُمْ أَمْرَهُ، كَمَا قَالَ اللهُ تَعالي: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ »، وَ جَعَلَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وِعَاءً لِمَنْ يَشَاءَ مِنْ خَلْقِهِ، لِيُمَيِّزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، مَعَ سَابِقِ عِلْمِهِ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنْ أَهْلِهِما، وَ لِيَجْعَلَ ذَلِكَ مِثَالًا لِأَوْلِيَائِهِ وَ أُمَنَائِهِ، وَ عَرَّفَ الْخَلِيقَةَ فَضْلَ مَنْزِلَةِ أَوْلِيَائِهِ، فَرَضَ عَلَيْهِمْ مِنْ طَاعَتِهِمْ مِثْلَ الَّذِي فَرَضَهُ مِنْهُ لِنَفْسِهِ، وَ أَلْزَمَهُمُ الْحُجَّةَ بِأَنْ خَاطَبَهُمْ خِطَاباً يَدُلُّ عَلَى انْفِرَادِهِ وَ تَوَحُّدِهِ، وَ بِأَنَّ لَهُ أَوْلِيَاءَ تَجْرِي أَفْعَالُهُمْ وَ أَحْكَامُهُمْ مَجْرَى فِعْلِهِ، فَهُمُ الْعِبَادُ الْمُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ

-----------------------

نورى ازلى و قديمى است كه چيزى مانند او نيست، دستخوش تغيير نشده، و هر چه اراده و اختيار كند عملى سازد، و هيچ كس قادر بر ردّ حكم و قضاى او نيست، آفرينش او موجب ازدياد در ملك و عزّت او نشود، و عدم ايجاد ايشان نيز هيچ نقصى را متوجّه او نمى سازد، و تنها اراده به آفرينش نمود، تا قدرت خود را اظهار و سلطان خود را نمايان و براهين حكمت خود را ظاهر و آشكار سازد، پس آنچه در مشيّت حقّ بود به هر وجه كه خواست خلق فرمود و انجام برخى از كارها را بدست برگزيدگان امناى خود جارى گرداند، و فعل آنان همان فعل حضرت حقّ است، همچنان كه در قرآن است: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»، و نيز آسمان و زمين را ظرف و جايگاهى براى خلق خود قرار داد تا خبيث از طيّب را تميز دهد، هر چند همه آن دو گروه در علم حضرت حقّ بود، و خواست تا آن را مثالى براى اوليا و امناى خود قرار داده، و فضل منزلت اولياى خود را به خلايق شناساند، و طاعتشان را مقرون به طاعت خود فرموده، و حجّت را بر ايشان تمام نمود كه نوعى ايشان را خطاب نمايد كه دلالت بر وحدانيّت و انفراد خود كند، و حاكى از اين باشد كه حضرت حق را اوليايى است كه احكام و افعال ايشان همان فعل اوست، ايشان بندگان محترم و بزرگوارى هستند كه هرگز پيش از امر خدا كارى نخواهند كرد

ص: 561

وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ، هُوَ الَّذِي (1) أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ عَرَّفَ الْخَلْقَ اقْتِدَارَهُمْ عَلَى عِلْمِ الْغَيْبِ بِقَوْلِهِ: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً. إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» وَ هُمُ النَّعِيمُ الَّذِي يَسْأَلُ الْعِبَادَ عَنْهُ، لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْعَمَ بِهِمْ عَلَى مَنِ اتَّبَعَهُمْ مِنْ أَوْلِيَائِهِمْ.

قَالَ السَّائِلُ: مَنْ هَؤُلَاءِ الْحُجَجُ؟

قَالَ: هُمْ: رَسُولُ اللَّهِ، وَ مَنْ حَلَّ مَحَلَّهُ مِنْ أَصْفِيَاءِ اللَّهِ الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ رَسُولِهِ، وَ فَرَضَ عَلَى الْعِبَادِ مِنْ طَاعَتِهِمْ مِثْلَ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْهِمْ مِنْهَا لِنَفْسِهِ، وَ هُمْ وُلَاةُ الْأَمْرِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ فِيهِمْ: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، وَ قَالَ فِيهِمْ : «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ».

قَالَ السَّائِلُ: مَا ذَاكَ الْأَمْرُ؟

قَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: الَّذِي بِهِ تَنْزِلُ الْمَلَائِكَةُ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي يُفْرَقُ فِيهَا كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ ،

-----------------------

و هر چه كنند به فرمان او كنند، آنخداى كه اين جماعت را مؤيّد به روح خود گردانيد و خلق را بر اقتدار آنان بر علم غيب به تبعه آيه: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» عالم و واقف فرمود، و ايشان همان نعيمى هستند كه همه از آن پرسيده شوند، زيرا خداوند به سبب ايشان پيروانشان را مشمول نعمت خود قرار داده است.

فرد زنديق پرسيد: اين حجّتها چه كسانند؟

فرمود: ايشان عبارتند از: رسول خدا، و جماعتى از اصفيا كه خداوند ايشان را مقرون به خود و رسول فرموده، و طاعتشان را همچون طاعت خود بر خلق مفروض و واجب ساخته، ايشان صاحبان امرى هستند كه در حقّ ايشان فرموده: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، و نيز: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ».

فرد زنديق پرسيد: منظور از اين امر چيست؟

حضرت علىّ عليه السّلام فرمود: عبارت از آنچيزى است كه فرشتگان با آن از جانب حضرت حقّ نازل مى گردند، در شبى كه در آن هر امرى با حكمت؛ معيّن و ممتاز گردد،

ص: 562


1- في بعض النسخ:« و هم الذين»

مِنْ خَلْقٍ وَ رِزْقٍ وَ أَجَلٍ وَ عَمَلٍ وَ عُمُرٍ وَ حَيَاةٍ وَ مَوْتٍ وَ عِلْمِ غَيْبِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، وَ الْمُعْجِزَاتِ الَّتِي لَا تَنْبَغِي إِلَّا لِلَّهِ وَ أَصْفِيَائِهِ وَ السَّفَرَةِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، وَ هُمْ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي قَالَ: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ »، هُمْ بَقِيَّةُ اللَّهِ، يَعْنِي الْمَهْدِيَّ يَأْتِي عِنْدَ انْقِضَاءِ هَذِهِ النَّظِرَةِ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

وَ مِنْ آيَاتِهِ: الْغِيبَةُ وَ الِاكْتِتَامُ عِنْدَ عُمُومِ الطُّغْيَانِ، وَ حُلُولِ الِانْتِقَامِ، وَ لَوْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ - الَّذِي عَرَّفْتُكَ بَيانَهُ - لِلنَّبِيِّ صلّي الله عليه وآله دُونَ غَيْرِهِ، لَكَانَ الْخِطَابُ يَدُلُّ عَلَى فِعْلٍ مَاضٍ غَيْرِ دَائِمٍ وَ لَا مُسْتَقْبَلٍ، وَ لَقَالَ: «نَزَلَتِ الْمَلَائِكَةُ»، وَ «فُرِقَ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»، وَ لَمْ يَقُلْ: «يُنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ»، «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ » وَ قَدْ زَادَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي التِّبْيَانِ وَ إِثْبَاتِ الْحُجَّةِ بِقَوْلِهِ - فِي أَصْفِيَائِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ عليهم السّلام -: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ » تَعْرِيفاً لِلْخَلِيقَةِ قُرْبَهُمْ، أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تَقُولُ: «فُلَانٌ إِلَى جَنْبِ فُلَانٍ» إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَصِفَ قُرْبَهُ مِنْهُ؟

-----------------------

از ايجاد و خلق و رزق و از اَجَل و عمل و از حيات و عمر و از موت جانداران و علم به غيب آسمانها و زمين و معجزات و آيات كه هيچ احدى را نسزد مگر خداى تعالى و اصفياء و سفيران كه ميان خدا و خلق اللَّه باشند كه ايشان وجه خدايند كه در قرآن ذكر نمود اشاره به همان اعيان است چنان كه فرموده: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»، ايشان بقيّة اللَّه مى باشند، يعنى همان مهدىّ كه در پايان و انقضاى اين مهلت خواهد آمد، همو كه زمين را پر از قسط و عدل كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده است.

و از آيات او: غيبت، و پنهان شدن هنگام اوج طغيان، و اظهار انتقام مى باشد، و اگر اين امرى كه برايت تعريف كردم تنها مختصّ رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بود خطاب دلالت بر فعل گذشته مى كرد نه بر فعل آينده، و لفظ آيه اين بود كه: «فرشتگان نازل شدند»، و «در آن شب هر امرى با حكمت؛ معيّن و ممتاز شد»، و نگفته بود: «فرشتگان نازل مى گردند»، «در آن شب هر امرى با حكمت؛ معيّن و ممتاز مى گردد»، و خداوند متعال براى روشن شدن مطلب در اين آيه- در مورد اصفيا و اولياى خود- فرموده: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»، براى اينكه به خلايق قُرب ايشان را بنماياند، مگر تو خود نمى گويى: «فلانى در كنار فلانى است» وقتى بخواهى ميزان قرب او را به آن فرد بنمايانى؟

ص: 563

وَ إِنَّمَا جَعَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ هَذِهِ الرُّمُوزَ الَّتِي لَا يَعْلَمُهَا غَيْرُهُ وَ غَيْرُ أَنْبِيَائِهِ وَ حُجَجِهِ فِي أَرْضِهِ، لِعِلْمِهِ بِمَا يُحْدِثُهُ فِي كِتَابِهِ الْمُبَدِّلُونَ، مِنْ إِسْقَاطِ أَسْمَاءِ حُجَجِهِ مِنْهُ، وَ تَلْبِيسِهِمْ ذَلِكَ عَلَى الْأُمَّةِ لِيُعِينُوهُمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ، فَأَثْبَتَ بِهِ الرُّمُوزَ، وَ أَعْمَى قُلُوبَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ، لِمَا عَلَيْهِمْ فِي تَرْكِهَا وَ تَرْكِ غَيْرِهَا مِنَ الْخِطَابِ الدَّالِّ عَلَى مَا أَحْدَثُوهُ فِيهِ، وَ جَعَلَ أَهْلَ الْكِتَابِ الْمُقِيمِينَ بِهِ، وَ الْعَالِمِينَ بِظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ مِنْ شَجَرَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها، أَيْ يُظْهِرُ مِثْلَ هَذَا الْعِلْمِ لِمُحْتَمِلِيهِ فِي الْوَقْتِ بَعْدَ الْوَقْتِ، وَ جَعَلَ أَعْدَاءَهَا: أَهْلَ الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ الَّذِينَ حَاوَلُوا إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ، فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ.

وَ لَوْ عَلِمَ الْمُنَافِقُونَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ تَرْكِ هَذِهِ الْآيَاتِ الَّتِي بَيَّنْتُ لَكَ تَأْوِيلَهَا، لَأَسْقَطُوهَا مَعَ مَا أَسْقَطُوا مِنْهُم، وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ مَاضٍ حُكْمُهُ بِإِيجَابِ الْحُجَّةِ عَلَى خَلْقِهِ، كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «قُل فَلِلَّهِ

-----------------------

و هر آينه خداوند متعال اين رموز- كه جز او و انبياء و حجّتهاى او در زمين از آن خبر ندارند- را در كتاب خود قرار داد زيرا از احداثى كه مبدّلين در كتابش مى نمايند نيك آگاه بود كه اسماى حجج او را سقط نموده و امّت را دچار اشتباه كنند تا ايشان را بر باطل يارى كنند، بدين خاطر اين رموز را در قرآن قرار داد، و دل و ديده اشان را كور ساخت، تا آنكه اين آيات و غير اينها از خطاب؛ دلالت بر احداث اين گروه در آن كند، و خداوند أهل قرآن؛ كه افراد وظيفه شناس و عالم به ظاهر و باطن آنند را از درختى قرار داد كه اصل و ريشه آن برقرار؛ و شاخه آن به آسمان- رفعت و سعادت- بر شود [درخت زيبايى كه] به فرمان خدا همه اوقات ميوه هاى خوردنى و خوش دهد، يعنى مانند اين علم براى حاملانش همه اوقات بر دهد، و دشمنان آيات قرآن را أهل شجره ملعونه اى قرار داد كه قصد داشتند كه نور خدا را به گفتار باطل خود خاموش سازند، پس خدا جز به كمال رسيدن نور خود را نخواست.

و اگر منافقان ملعون دانسته بودند چه جزايى در ترك اين آيات- كه تأويلش را گفتم- برايشان مقرّر شده؛ همه را اسقاط مى كردند، ولى حكم خداوند متعال به ايجاب حجّت بر خلق امضاء شده، همان طور كه فرموده: «قُلْ فَلِلَّهِ

ص: 564

الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» أَغْشَى أَبْصَارَهُمْ، وَ جَعَلَ عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً* عَنْ تَأَمُّلِ ذَلِكَ، فَتَرَكُوهُ بِحَالِهِ، وَ حُجِبُوا عَنْ تَأْكِيدِهِ الْمُلْتَبَسِ بِإِبْطَالِهِ، فَالسُّعَدَاءُ يَنتَبِهُونَ عَلَيْهِ، وَ الْأَشْقِيَاءُ يَعْمَوْنَ عَنْهُ، وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ لِسَعَةِ رَحِمَتِهِ، وَ رَأْفَتِهِ بِخَلْقِهِ، وَ عِلْمِهِ بِمَا يُحْدِثُهُ الْمُبَدِّلُونَ مِنْ تَغْيِيرِ كِتَابِهِ، قَسَّمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ: فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِلُ. وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ ، وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ، وَ إِنَّمَا فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ لِئَلَّا يَدَّعِيَ أَهْلُ الْبَاطِلِ مِنَ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَى مِيرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ مَا لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُمْ، وَ لِيَقُودَهُمُ الِاضْطِرَارُ إِلَى الِايتِمَارِ لِمَنْ وَلَّاهُ أَمْرَهُمْ فَاسْتَكْبَرُوا عَنْ طَاعَتِهِ، تَعَزُّزاً(1) وَ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ اغْتِرَاراً بِكَثْرَةِ مَنْ ظَاهَرَهُمْ وَ عَاوَنَهُمْ وَ عَانَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولَهُ صلّي الله عليه و آله.

-----------------------

الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»، ديدگانشان را پوشانده و بر دلهاشان پرده افكنديم تا بدان واقف نشوند، پس آن را به حال خود گذاشتند، و از تأكيد فرد ملتبس به باطل محجوب شدند، پس افراد سعادتمند بر آن واقف و آگاه؛ و اشقياء از درك آن كور و گمراه گرديدند، و هر كه را خداوند نور نبخشيد هرگز روشنى نيابد.

سپس خداوند متعال به جهت وسعت رحمت و رأفتش به خلق، و آگاهى از احداث أهل تبديل در كتابش؛ كلام خود را به سه دسته تقسيم فرمود: به قسمتى از آن؛ عالم و جاهل واقفند، و قسمتى ديگر را جز آنان كه برخوردار از ذهنى مصفّا و حسّى لطيف و قدرت تميزند؛ نمى دانند، همانها كه خداوند براى اسلام شرح صدرشان عطا فرموده، و قسمتى ديگر را جز خود خدا و واليان او و راسخان در علم نمى دانند، و هر آينه اين كار را بدين خاطر انجام فرمود تا ديگر هيچ أهل باطلى كه ميراث رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله از علم كتاب را غصب نموده مدّعى نشود، و اضطرار مجبورشان كند تا براى فهم مطلب نزد اولياى خدا روند؛ همانها كه از طاعتشان از سر افتخار و افتراى بر خدا؛ استكبار نمودند؛ غاصبانى كه به كثرت ياران خود مغرور شده و به خدا و پيامبر عناد ورزيدند.

ص: 565


1- أي تمنعا و تمردا

فَأَمَّا مَا عَلِمَهُ الْجَاهِلُ وَ الْعَالِمُ مِنْ فَضْلِ رَسُولِ اللَّهِ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»، وَ قَوْلُهُ : «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً»، وَ لِهَذِهِ الْآيَةِ ظَاهِرٌ وَ بَاطِنٌ، فَالظَّاهِرُ قَوْلُهُ: «صَلُّوا عَلَيْهِ»، وَ الْبَاطِنُ قَوْلُهُ: «وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» أَيْ سَلِّمُوا لِمَنْ وَصَّاهُ وَ اسْتَخْلَفَهُ وَ فَضَّلَهُ عَلَيْكُمْ، وَ مَا عَهِدَ بِهِ إِلَيْهِ تَسْلِيماً، وَ هَذَا مِمَّا أَخْبَرْتُكَ أَنَّهُ لَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا مَنْ لَطُفَ حِسُّهُ، وَ صَفَي ذِهْنُهُ، وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ. وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ: «سَلامٌ عَلى آلِ يس» لِأَنَّ اللَّهَ سَمَّى بِهِ النَّبِيَّ صلّي الله عليه و آله حَيْثُ قَالَ: «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ »، لِعِلْمِهِ بِأَنَّهُمْ يُسْقِطُونَ قَوْلَ اللَّهِ: سَلَامٌ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا أَسْقَطُوا غَيْرَهُ، وَ مَا زَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَتَأَلَّفُهُمْ، وَ يُقَرِّبُهُمْ، وَ يُجْلِسُهُمْ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ، حَتَّى أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي إِبْعَادِهِمْ بِقَوْلِهِ: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا»، وَ بِقَوْلِهِ: «فَما لِلَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ * أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ »، وَ كَذَلِكَ

-----------------------

پس آنچه كه جاهل و عالم از فضل رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در قرآن بدان واقف است، همان كلام خداوند است كه: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» و آيه: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً»، و براى اين آيه ظاهرى است و باطنى، ظاهر همان فراز: «صَلُّوا عَلَيْهِ»، و باطن آن فراز: «وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» مى باشد، يعنى: به آنكه وصىّ و خليفه خود بر شما قرار داد سلام كنيد، و تسليم فضل و عهود او باشند، و به تأويل اينها كه برايت گفتم جز افرادى با حسّى لطيف و ذهنى پاك و قدرت تميز بالا خبر ندارند. و همچنين آيه: سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ، زيرا خداوند پيامبر را بدان نام نهاد؛ آنجا كه فرمود: «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»، زيرا نيك باخبر بود كه ايشان لفظ «سلام على آل محمّد» را اسقاط مى كردند همان طور كه چيزهاى ديگر را انداختند، و پيوسته رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله ايشان را مورد محبّت خود قرار داده و بخود نزديك داشته و در كنار چپ و راست خود مى نشانيد، تا اينكه حضرت حقّ با آيات: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا» و: «فَما لِلَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ * أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ»، و نيز

ص: 566

قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» وَ لَمْ يَسُمِّ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ.

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ » فَإِنَّمَا أُنْزِلَتْ «كُلُّ شَيْ ءٍ هَالِكٌ إِلَّا دِينَهُ» لِأَنَّ مِنَ الْمُحَالِ أَنْ يَهْلِكَ مِنْهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ يَبْقَى الْوَجْهُ، هُوَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ، إِنَّمَا يَهْلِكُ مَنْ لَيْسَ مِنْهُ، أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَالَ : «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ »، فَفَصَلَ بَيْنَ خَلْقِهِ وَ وَجْهِهِ.

وَ أَمَّا ظُهُورُكَ عَلَى تَنَاكُرِ قَوْلِهِ: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ»، وَ لَيْسَ يُشْبِهُ الْقِسْطُ فِي الْيَتَامَى نِكَاحَ النِّسَاءِ، وَ لَا كُلُّ النِّسَاءِ أَيْتَامٌ، فَهُوَ مِمَّا قَدَّمْتُ ذِكْرَهُ مِنْ إِسْقَاطِ الْمُنَافِقِينَ مِنَ الْقُرْآنِ، وَ بَيْنَ الْقَوْلِ فِي الْيَتَامَى وَ بَيْنَ نِكَاحِ النِّسَاءِ مِنَ الْخِطَابِ وَ الْقِصَصِ أَكْثَرُ مِنْ ثُلُثِ الْقُرْآنِ، وَ هَذَا وَ مَا أَشْبَهَهُ مِمَّا ظَهَرَتْ حَوَادِثُ الْمُنَافِقِينَ فِيهِ لِأَهْلِ النَّظَرِ وَ التَّأَمُّلِ. وَ وَجَدَ الْمُعَطِّلُونَ وَ أَهْلُ الْمِلَلِ الْمُخَالِفَةِ لِلْإِسْلَامِ مَسَاغاً إِلَى الْقَدْحِ فِي الْقُرْآنِ،

-----------------------

آيه: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» فرمان به دورى و بُعد ايشان صادر فرمود، بى آنكه نامى از آنان و پدران و مادرانشان ببرد.

و امّا آيه: «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» هر آينه اين گونه نازل شد: كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا دينه زيرا محال است كه هر چيزى از او هلاك شود و وجه وى باقى بماند، خداوند بسى جليل و اكرم و بزرگتر از اين كلام است، هر آينه همه چيز جز او هلاك شوند، مگر اين آيه را نديده اى كه فرموده: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»، پس ميان خلق و وجه خود را جدايى انداخته است؟!.

و امّا انكارت در آيه: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» و اجراى عدل در ميان افراد يتيم هيچ شباهتى به ازدواج با زنها ندارد، و تمام زنها نيز يتيم نيستند، و اين از همان موارد سقط شده توسّط منافقين در قرآن است، و ميان فراز «في اليتامى» و «نكاح زنها» از خطاب و قصص بيش از يك سوم قرآن افتاده است (1)، و اين و موارد مشابه آن از جمله موارد حادث از منافقين است كه بر أهل نظر و تأمّل پوشيده نيست. و معطّلين و رهبران مذاهب مخالف اسلام اين را موجب قدح قرآن يافتند

ص: 567


1- عدم تحريف قرآن اجماعي است، و توضيح بيشتر در صفحه بعد خواهد آمد

وَ لَوْ شَرَحْتُ لَكَ كُلَّ مَا أُسْقِطَ وَ حُرِّفَ وَ بُدِّلَ مِمَّا يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى لَطَالَ، وَ ظَهَرَ مَا تَحْظُرُ التَّقِيَّةُ إِظْهَارَهُ مِنْ مَنَاقِبِ الْأَوْلِيَاءِ، وَ مَثَالِبِ الْأَعْدَاءِ(1).

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»، فَهُوَ تَبَارَكَ اسْمُهُ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَظْلِمَ، وَ لَكِنْ قَرَنَ أُمَنَاءَهُ عَلَى خَلْقِهِ بِنَفْسِهِ، وَ عَرَّفَ الْخَلِيقَةَ جَلَالَةَ قَدْرِهِمْ عِنْدَهُ، وَ أَنَّ ظُلْمَهُمْ ظُلْمُهُ، بِقَوْلِهِ: «وَ ما ظَلَمُونا»، بِبُغْضِهِمْ أَوْلِيَاءَنَا وَ مَعُونَةِ أَعْدَائِهِمْ عَلَيْهِمْ «وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» إِذْ حَرَمُوهَا الْجَنَّةَ وَ أَوْجَبُوا عَلَيْهَا خُلُودَ النَّارِ.

وَ أَمَّا قَوْلُهُ: «قُل إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ نَزَّلَ عَزَائِمَ الشَّرَائِعِ وَ آيَاتِ الْفَرَائِضِ فِي أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ، كَمَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ، وَ لَوْ شَاءَ لَخَلَقَهَا فِي أَقَلَّ مِنْ لَمْحِ الْبَصَرِ لَخَلَقَ، وَ لَكِنَّهُ جَعَلَ الْأَنَاةَ وَ الْمُدَارَاةَ أَمْثَالًا لِأُمَنَائِهِ- وَ إِيجَاباً لِلْحُجَّةِ عَلَى خَلْقِهِ،

-----------------------

كه اگر من به شرح تمام موارد سقط و تحريف و تبديل در اين امور بپردازم كار به طول انجاميده، و آنچه تقيّه مانع از بروز آن مى شود از مناقب اولياء و مثالب اعداء آشكار شود.

مترجم گويد: «براى روشن شدن امورى كه گذشت پيشنهاد مى شود به كتب «آلاء الرّحمن» مرحوم محقّق شيخ بلاغى، و تفسير الميزان؛ علّامه طباطبايى رحمه اللَّه مراجعه شود».

و امّا آيه: «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»، و خداوند تبارك و تعالى منزّه است از اينكه مورد ظلم واقع شود، و پروردگار واليان خود بر خلق را مقرون به خود ساخته، و به مردم جلالت قدر ايشان را شناسانده، و اينكه ظلم به ايشان ظلم به او است به اين فراز كه «وَ ما ظَلَمُونا» با بغض به اولياى ما و يارى دشمنانشان بر آنان و فراز: «وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» از اين رو كه نفس خود را از بهشت محروم ساخته و آتش ابدى را بر خود واجب نمودند.

و امّا آيه: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، پس خداوند عزّ و جلّ تمام قوانين و آيات فرائض را در اوقات مختلف نازل فرمود، همان طور كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، و اگر مى خواست در كمتر از يك چشم بر هم زدن هم خلق كند حتما آفريده بود، و ليكن ربّ العالمين لحظه و ساعات و مدارات اوقات را مثالى براى واليان خود و اتمام حجّت بر مردم قرار داد،

ص: 568


1- في ج 1 ص 15 من تفسير مجمع البيان للطبرسيّ قال: و من ذلك الكلام في زيادة القرآن و نقصانه، فانه لا يليق بالتفسير، فأما الزيادة فيه فمجمع على بطلانها، و أمّا النقصان منه، فقد روى جماعة من أصحابنا، و قوم من حشوية العامّة: أن في القرآن تغييرا و نقصانا، و الصحيح من مذهب أصحابنا خلافه و هو الذي نصره المرتضى« قدس اللّه روحه» و استوفى الكلام فيه غاية الاستيفاء، في جواب المسائل الطرابلسيات، و ذكر في مواضع: أن العلم بصحة نقل القرآن: كالعلم بالبلدان، و الحوادث الكبار، و الوقائع العظام، و الكتب المشهورة، و أشعار العرب المسطورة، فإن العناية اشتدت و الدواعي توفرت على نقله و حراسته، و بلغت إلى حدّ لم يبلغه فيما ذكرناه، لأن القرآن معجزة النبوّة، و مأخذ العلوم الشرعية، و الأحكام الدينية ... إلى أن قال: و ذكر أيضا رضي اللّه عنه: أن القرآن كان على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مجموعا مؤلّفا على ما هو عليه الآن، و استدلّ على ذلك: بأن القرآن كان يدرس و يحفظ جميعه في ذلك الزمان، حتى عين على جماعة من الصحابة في حفظهم له، و أنه: كان يعرض على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و يتلى عليه، و أن جماعة من الصحابة مثل عبد اللّه بن مسعود، و أبي بن كعب و غيرهما ختموا القرآن على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله عدة ختمات، و كل ذلك يدلّ بأدنى تأمل على أنّه كان مجموعا، مرتبا، غير مبتور، و لا مبثوث، و ذكر أن من خالف في ذلك من الإماميّة و الحشوية لا يعتد بخلافهم، فإن الخلاف في ذلك مضاف إلى قوم من أصحاب الحديث نقلوا أخبارا ضعيفة ظنوا صحتها، لا يرجع لمثلها عن المعلوم المقطوع على صحته. و قال آية اللّه الشيخ محمّد الحسين آل كاشف الغطاء في كتاب« أصل الشيعة و اصولها» و إن الكتاب الموجود في أيدي المسلمين هو الكتاب الذي أنزله اللّه إليه للإعجاز و التحدي، و لتعليم الأحكام، و تمييز الحلال من الحرام، و انه لا نقص فيه، و لا تحريف، و لا زيادة، و على هذا إجماعهم، و من ذهب منهم أو من غيرهم من فرق المسلمين إلى وجود نقص فيه، أو تحريف، فهو مخطئ، يرده نص الكتاب العظيم \ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ \ و الأخبار الواردة من طرقنا أو طرقهم، الظاهرة في نقصه أو تحريفه، ضعيفة شاذة، و أخبار آحاد، لا تفيد علما و لا عملا، فأما أن تأول بنحو من الاعتبار أو يضرب بها عرض الجدار

فَكَانَ أَوَّلُ مَا قَيَّدَهُمْ بِهِ: الْإِقْرَارَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ الرُّبُوبِيَّةِ وَ الشَّهَادَةَ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَلَمَّا أَقَرُّوا بِذَلِكَ تَلَاهُ بِالْإِقْرَارِ لِنَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ، وَ الشَّهَادَةِ لَهُ بِالرِّسَالَةِ، فَلَمَّا انْقَادُوا لِذَلِكَ فَرَضَ عَلَيْهِمُ الصَّلَاةَ ثُمَّ الصَّوْمَ ثُمَّ الْحَجَّ ثُمَّ الْجِهَادَ ثُمَّ الزَّكَاةَ ثُمَّ الصَّدَقَاتِ وَ مَا يَجْرِي مَجْرَاهَا مِنْ مَالِ الْفَيْ ءِ، فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ: هَلْ بَقِيَ لِرَبِّكَ عَلَيْنَا بَعْدَ الَّذِي فَرَضَهُ شَيْ ءٌ آخَرُ يَفْتَرِضُهُ فَتَذْكُرَهُ لِتَسْكُنَ أَنْفُسُنَا إِلَى أَنَّهُ لَمْ يَبْقَ غَيْرُهُ؟! فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ: « قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» يَعْنِي الْوَلَايَةَ.

وَ أَنْزَلَ : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ »، وَ لَيْسَ بَيْنَ الْأُمَّةِ خِلَافٌ أَنَّهُ لَمْ يُؤْتِ الزَّكَاةَ يَوْمَئِذٍ أَحَدٌ وَ هُوَ رَاكِعٌ غَيْرُ رَجُلٍ وَ لَوْ ذَكَرَ اسْمَهُ فِي الْكِتَابِ لَأُسْقِطَ مَعَ مَا أُسْقِطَ مِنْ ذِكْرِهِ، وَ هَذَا وَ مَا أَشْبَهَهُ مِنَ الرُّمُوزِ الَّتِي ذَكَرْتُ لَكَ ثُبُوتَهَا فِي الْكِتَابِ، لِيَجْهَلَ مَعْنَاهَا الْمُحَرِّفُونَ فَيَبْلُغَ إِلَيْكَ وَ إِلَى أَمْثَالِكَ، وَ عِنْدَ ذَلِكَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».

-----------------------

پس به اوّلين چيزى كه مقيّدشان فرمود: اقرار به وحدانيّت و ربوبيّت و شهادت به اينكه معبودى جز اللَّه نيست بود، پس هنگامى كه بدان اقرار نمودند دنباله اش اقرار به نبىّ خود و شهادت به رسالت او بود، وقتى اطاعت نمودند، نماز و روزه و حج را بر ايشان واجب نمود، سپس زكات، صدقات و هر چه مانند آن بود از مال خراج و غنيمت را بر ايشان فرض نمود، پس منافقان گفتند: آيا براى پروردگارت بعد از اينها كه واجب كرد چيز ديگرى مانده كه فرض كند و تو آن را بگويى تا دلمان آرام گيرد تا اينكه چيز ديگرى باقى نمانده باشد؟ پس اين آيه نازل شده كه: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، يعنى ولايت.

و اين آيه را نازل فرمود كه: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»، و ميان امّت هيچ خلافى نيست كه هيچ كس در آن وقت به هنگام ركوع زكات نپرداخته جز يك مرد، و اگر نامش در قرآن برده مى شد حتما مانند موارد ديگر از آن سقط مى شد، و اين و امثالش از جمله رموزى است كه ثبت آن را در كتاب برايت ذكر كردم، تا محرّفين به خطا افتند و آيه همان طور به دست تو و مانند تو برسد، و در اين هنگام خداوند فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».

ص: 569

وَ أَمَّا قَوْلُهُ لِلنَّبِيِه صلّي الله عليه و آله: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ » وَ إِنَّكَ تَرَى أَهْلَ الْمِلَلِ الْمُخَالَفَةِ لِلْإِيمَانِ وَ مَنْ يَجْرِي مَجْرَاهُمْ مِنَ الْكُفَّارِ مُقِيمِينَ عَلَى كُفْرِهِمْ إِلَى هَذِهِ الْغَايَةِ، وَ إِنَّهُ لَوْ كَانَ رَحْمَةً عَلَيْهِمْ لَاهْتَدَوْا جَمِيعاً وَ نَجَوْا مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ. فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ: أَنَّهُ جَعَلَهُ سَبَباً لِإِنْظَارِ أَهْلِ هَذِهِ الدَّارِ، لِأَنَّ الْأَنْبِيَاءَ قَبْلَهُ بُعِثُوا بِالتَّصْرِيحِ لَا بِالتَّعْرِيضِ، وَ كَانَ النَّبِيُّ مِنْهُمْ، إِذَا صَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَجَابَهُ قَوْمُهُ سَلِمُوا وَ سَلِمَ أَهْلُ دَارِهِمْ مِنْ سَائِرِ الْخَلِيقَةِ، وَ إِنْ خَالَفُوهُ هَلَكُوا وَ هَلَكَ أَهْلُ دَارِهِمْ بِالْآفَةِ الَّتِي كَانَ نَبِيُّهُمْ يَتَوَعَّدُهُمْ بِهَا، وَ يُخَوِّفُهُمْ حُلُولَهَا وَ نُزُولَهَا بِسَاحَتِهِمْ، مِنْ خَسْفٍ أَوْ قَذْفٍ أَوْ رَجْفٍ أَوْ رِيحٍ أَوْ زَلْزَلَةٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ مِنْ أَصْنَافِ الْعَذَابِ الَّتِي هَلَكَتْ بِهَا الْأُمَمُ الْخَالِيَةُ.

وَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ مِنْ نَبِيِّنَا صلّي الله عليه و آله وَ مِنَ الْحُجَجِ فِي الْأَرْضِ: الصَّبْرَ عَلَى مَا لَمْ يُطِقْ مَنْ تَقَدَّمَهُمْ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ الصَّبْرَ عَلَى مِثْلِهِ، فَبَعَثَهُ اللَّهُ بِالتَّعْرِيضِ لَا بِالتَّصْرِيحِ. وَ أَثْبَتَ حُجَةَ اللَّهِ تَعْرِيضاً لَا

-----------------------

و امّا آيه اى كه خطاب به پيغمبر فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»، تو خود نيك مى دانى كه مخالفان ايمان و مانندشان از كافران تا اين اندازه بر كفر خود باقى مانده اند، و اگر پيغمبر موجب رحمت بر ايشان بود همه هدايت شده و از عذاب سعير نجات يافته بودند، پس مراد خداوند تبارك و تعالى از آيه اين است كه: پيغمبر را سببى براى مهلت مردم اين سرا مقرّر فرموده، زيرا انبياى پيش از او مبعوث به تصريح قول شده بودند نه تعريض و كنايه، پس پيغمبر نيز از ايشان بود، هنگامى كه صداى خود را به امر خداوند بلند كرد و قوم او پاسخش دادند هم خود و هم أهل ديارشان از ساير مردمان محفوظ و در امان ماندند، و اگر مخالفت كرده بودند هم خود و هم أهل ديارشان مبتلا به همان آفتى مى شدند كه پيغمبر و عيد آن را داده و ايشان را از حلول و نزول آن به ساحتشان ترسانده بود، مانند خسف يا قذف يا رجف يا باد يا زلزله يا غير از آن از اصناف عذابى كه امّتهاى پيشين بدان هلاك شدند.

و بى شكّ خداوند از نبىّ ما و اوصياى حجج او در زمين همان صبرى كه انبياى پيش از ايشان طاقت نياورده بودند را دريافته بود، به همين جهت آنحضرت صلّى اللَّه عليه و آله را مبعوث به تعريض و كنايه فرمود نه تصريح و آشكار، و آنحضرت پيوسته اثبات حجّت بر امّت از روى تعريض مى گردانيد نه

ص: 570

تَصْرِيحاً بِقَوْلِهِ - فِي وَصِيِّهِ -: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ»، وَ «هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» وَ لَيْسَ مِنْ خَلِيقَةِ النَّبِيِّ وَ لَا مِنَ النُّبُوَّةِ أَنْ يَقُولَ قَوْلًا لَا مَعْنَى لَهُ فَلَزِمَ الْأُمَّةَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ لَمَّا كَانَتِ النُّبُوَّةُ وَ الْأُخُوَّةُ مَوْجُودَتَيْنِ فِي خِلْقَةِ هَارُونَ، وَ مَعْدُومَتَيْنِ فِيمَنْ جَعَلَهُ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله بِمَنْزِلَتِهِ، أَنَّهُ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى أُمَّتِهِ كَمَا اسْتَخْلَفَ مُوسَى هَارُونَ، حَيْثُ قَالَ: «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي» وَ لَوْ قَالَ لَهُمْ: لَا تُقَلِّدُوا الْإِمَامَةَ إِلَّا فُلَاناً بِعَيْنِهِ وَ إِلَّا نَزَلَ بِكُمُ الْعَذَابُ، لَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ وَ زَالَ بَابُ الْإِنْظَارِ وَ الْإِمْهَالِ.

وَ بِمَا أَمَرَ بِسَدِّ بَابِ الْجَمِيعِ وَ تَرْكِ بَابِهِ، ثُمَّ قَالَ: مَا سَدَدْتُ وَ لَا تَرَكْتُ وَ لَكِنِّي أُمِرْتُ فَأَطَعْتُ، فَقَالُوا: سَدَدْتَ بَابَنَا وَ تَرَكْتَ لِأَحْدَثِنَا سِنّاً. فَأَمَّا مَا ذَكَرُوهُ مِنْ حَدَاثَةِ سِنِّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَسْتَصْغِرْ يُوشَعَ بْنَ نُونٍ حَيْثُ أَمَرَ مُوسَى أَنْ يَعْهَدَ بِالْوَصِيَّةِ إِلَيْهِ، وَ هُوَ فِي سِنِّ ابْنِ سَبْعِ سِنِينَ، وَ لَا اسْتَصْغَرَ يَحْيَى وَ عِيسَى لَمَّا اسْتَوْدَعَهُمَا عَزَائِمَهُ وَ بَرَاهِينَ حِكْمَتِهِ، وَ إِنَّمَا جَعَلَ ذَلِكَ جَلَّ ذِكْرُهُ

-----------------------

تصريح، چنان كه به قول مبارك خود در حقّ وصىّ خويش فرمود: «هر كه من مولاى اويم پس اين فرد مولاى اوست»، و نيز: «او در نزد من منزلت هارون نسبت به موسى را داراست جز اينكه پس از من پيامبرى نيست»، و سخن بى معنى از طبيعت و سرشت رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بدور است، پس بايد افراد امّت توجّه به اين نكته داشته باشند كه وقتى مقام نبوّت و برادرى هر دو در جناب هارون موجود است ولى در كسى كه پيامبر او را هم منزلت هارون ساخته موجود نيست، فقط مى ماند مسأله خلافت و جانشينى همان طور كه موسى وى را خليفه خود در قوم قرار داد، آنجا كه گفت: «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي»، و اگر رسولخدا فرموده بود: امامت را جز از فلانى تبعيّت نكنيد و إلّا بر شما عذاب نازل خواهد شد، حتما عذاب نازل و باب مهلت و انتظار بسته مى شد.

و نيز رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان به بسته شدن تمام دربها به مسجد داد جز باب او، سپس فرمود: اين باز و بسته نمودن جز به فرمان حضرت حقّ نبود، و گفتند: دربهاى ما افراد سنّ بالا را بستى و درب خانه كوچكترين فرد ما را ترك گفتى!. امّا مسأله كوچكى سنّ، خود خداوند متعال يوشع بن نون را با اينكه هفت سال بيشتر نداشت كوچك نشمرده و به موسى فرمان داد كه عهد وصيّت را با او نمايد، و نيز حضرات يحيى و عيسى را كوچك نشمرد وقتى عزائم و براهين حكمت خود را بديشان سپرد، و هر آينه خداوند اين كار را

ص: 571

لِعِلْمِهِ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ، وَ أَنَّ وَصِيَّهُ لَا يَرْجِعُ بَعْدَهُ ضَالًّا وَ لَا كَافِراً.

وَ بِأَنْ عَمَدَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله إِلَى سُورَةِ بَرَاءَةَ، فَدَفَعَهَا إِلَى مَنْ عَلِمَ أَنَّ الْأُمَّةَ تُؤْثِرُهُ عَلَى وَصِيِّهِ وَ أَمَرَهُ بِقِرَاءَتِهَا عَلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَلَمَّا وَلَّى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ أَتْبَعَهُ بِوَصِيِّهِ وَ أَمَرَهُ بِارْتِجَاعِهَا مِنْهُ، وَ النُّفُوذِ إِلَى مَكَّةَ لِيَقْرَأَهَا عَلَى أَهْلِهَا، وَ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَوْحَى إِلَيَّ أَنْ لَا يُؤَدِّيَ عَنِّي إِلَّا رَجُلٌ مِنِّي» دَلَالَةً مِنْهُ عَلَى خِيَانَةِ مَنْ عَلِمَ أَنَّ الْأُمَّةَ اخْتَارَتْهُ عَلَى وَصِيِّهِ.

ثُمَّ شَفَّعَ ذَلِكَ بِضَمِّ الرَّجُلِ الَّذِي ارْتَجَعَ سُورَةَ بَرَاءَةَ مِنْهُ، وَ مَنْ يُوَازِرُهُ فِي تَقَدُّمِ الْمَحَلِّ عِنْدَ الْأُمَّةِ إِلَى عَلَمِ النِّفَاقِ «عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ» فِي غَزَاةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ، وَلَّاهُمَا عَمْرٌو: حَرْسَ عَسْكَرِهِ.

وَ خَتَمَ أَمْرَهُمَا بِأَنْ ضَمَّهُمَا عِنْدَ وَفَاتِهِ إِلَى مَوْلَاهُ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ، وَ أَمَرَهُمَا بِطَاعَتِهِ، وَ التَّصْرِيفِ بَيْنَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ كَانَ آخِرُ مَا عَهِدَ بِهِ فِي أَمْرِ أُمَّتِهِ قَوْلَهُ: «أَنْفِذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ» يُكَرِّرُ ذَلِكَ عَلَى أَسْمَاعِهِمْ، إِيجَاباً لِلْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فِي إِيْثَارِ الْمُنَافِقِينَ عَلَى الصَّادِقِينَ.

-----------------------

به لحاظ علم به عاقبت امور انجام داد، كه وصىّ او بعدها گمراه و كافر نخواهد شد.

و ديگر اينكه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره برائت را براى قرائت بر مردم مكّه به كسى داد كه دريافته بود كه امّت او را بر وصايتش انتخاب خواهند كرد، و زمانى كه اين مأموريت ابتدا به غير او واگذار شد دستور بازگشت داده و كار را به فرد اصلى سپرده و فرمود: بدرستى كه خداوند عزّ و جلّ به من وحى فرمود كه اين مأموريت را جز فردى همچون من انجام ندهد، و اين دليل بر خيانت كسى است كه فكر كند امّت او را بر وصيّش برگزيد.

سپس جماعتى شفاعت اين فرد بازگشته از ابلاغ سوره برائت و رفيقش را نزد پيامبر نمودند كه اين دو را نزد عمرو بن عاص- علم نفاق- در غزوه ذات السّلاسل فرستد عمرو نيز آن دو را نگهبان لشكر خود ساخت.

و عاقبت كارشان را بجايى رساند كه حتّى هنگام وفات نيز آندو را به خدمت- برده آزادشده اش- اُسامة بن زيد فرستاده و امر فرمود كه اطاعت او را نموده و گوش بفرمان او باشند، و آخرين چيزى كه به امّت سفارش مى فرمود اين بود كه: «به لشكر اُسامه برسيد» و اين كلام را براى اتمام حجّت در انتخاب منافقين بر صادقين بسيار تكرار فرمود.

ص: 572

وَ لَوْ عَدَّدْتُ كُلَّ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله فِي إِظْهَارِ مَعَايِبِ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَى تُرَاثِهِ لَطَالَ، وَ إِنَّ السَّابِقَ مِنْهُمْ إِلَى تَقَلُّدِ مَا لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ، قَامَ هَاتِفاً عَلَى الْمِنْبَرِ لِعَجْزِهِ عَنِ الْقِيَامِ بِأَمْرِ الْأُمَّةِ، وَ مُسْتَقِيلًا(1) مِمَّا قَلَّدُوهُ لِقُصُورِ مَعْرِفَتِهِ عَلَى تَأْوِيلِ مَا كَانَ يُسْأَلُ عَنْهُ، وَ جَهِلِهِ بِمَا يَأْتِي وَ يَذَرُ.

ثُمَّ أَقَامَ عَلَى ظُلْمِهِ، وَ لَمْ يَرْضَ بِاحْتِقَابِ عَظِيمِ الْوِزْرِ فِي ذَلِكَ حَتَّى عَقَدَ الْأَمَرَ مِنْ بَعْدِهِ لِغَيْرِهِ، فَأَتَى التَّالِي بِتَسْفِيهِ رَأْيِهِ، وَ الْقَدْحِ وَ الطَّعْنِ عَلَى أَحْكَامِهِ، وَ رَفَعَ السَّيْفَ عَمَّنْ كَانَ صَاحِبُهُ وَضَعَهُ عَلَيْهِ، وَ رَدَّ النِّسَاءَ اللَّاتِي كَانَ سَبَاهُنَّ، إِلَى أَزْوَاجِهِنَّ وَ بَعْضُهُنَّ حَوَامِلُ (2)، وَ قَوْلُهُ: «قَدْ نَهَيْتُهُ عَنْ قِتَالِ أَهْلِ الْقِبْلَةِ فَقَالَ لِي: إِنَّكَ لَحَدِبٌ عَلَى أَهْلِ الْكُفْرِ» وَ كَانَ هُوَ فِي ظُلْمِهِ لَهُمْ أَوْلَى بِاسْمِ الْكُفْرِ مِنْهُمْ.

وَ لَمْ يَزَلْ يُخْطِئُهُ، وَ يُظْهِرُ الْإِزْرَاءَ عَلَيْهِ، وَ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا، فَمَنْ دَعَاكُمْ إِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ» وَ كَانَ يَقُولُ قَبْلَ ذَلِكَ قَوْلًا ظَاهِراً: لَيْتَهُ حَسَنَةٌ

-----------------------

و اگر بخواهم تمام معايبى كه بر غاصبين خلافت پيامبر نقل شده را بگويم كار به درازا خواهد كشيد، و اينكه اوّلين فرد از اين گروه چون در خور مسئوليّت پذيرفته شده نبوده و از تفسير سؤالاتى كه ميشد بى خبر بود عاجزانه درخواست استعفاى از خلافت نمود و اين همه حكايت از جهل او از آينده داشت.

سپس به ظلم خود ادامه داد و با اين همه به جمع اين گناه بزرگ راضى نشد تا اينكه خلافت را پس از خود به ديگرى داد، پس فرد بعد از او آمد، او سفيه الرّأى بود و احكامش مملوّ از قدح و طعن بود، و شمشير براى آنكه صاحب او بود برداشت، و زنان اسيرى كه اكثر آنان حامله بودند را به شوهران ردّ كرد، و با اينكه من او را از قتال أهل قبله نهى كردم منزجر و ممنوع نشده به من گفت: تو با كافران مهربانى، و او در ستمى كه به ايشان نموده بود به اسم كفر شايسته تر بود.

و پيوسته در احكام سيّد الأنام خطا مى كرد و هميشه بر آن تقصير نموده و مى گفت: «بيعت أبو بكر لغزش و خطا بود و تنها خدا شرّ آن را مصون داشت، پس هر كس به اين روش دعوت نمود او را بكشيد»، و او پيش از آن آشكارا مى گفت: اى كاش من يك حسنه

ص: 573


1- إشارة إلى قول أبي بكر«أقيلوني فلست بخيركم و عليّ فيكم»
2- راجع قصة مالك بن نويرة في ترجمة خالد بن الوليد فيما مضى من هذا الكتاب

مِنْ حَسَنَاتِهِ، وَ يَوَدُّ أَنَّهُ كَانَ شَعْرَةً فِي صَدْرِهِ، وَ غَيْرَ ذَلِكَ مِنَ الْقَوْلِ الْمُتَنَاقِضِ الْمُؤَكِّدِ لِحُجَجِ الدَّافِعِينَ لِدِينِ الْإِسْلَامِ.

وَ أَتَى مِنْ أَمْرِ الشُّورَى وَ تَأْكِيدِهِ بِهَ: عَقْدُ الظُّلْمِ وَ الْإِلْحَادِ، وَ الْغَيِّ وَ الْفَسَادِ، حَتَّى تَقَرَّرَ عَلَى إِرَادَتِهِ مَا لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي لُبٍّ مَوْضِعُ ضَرَرِهِ.

وَ لَمْ تُطِقِ الْأُمَّةُ الصَّبْرَ عَلَى مَا أَظْهَرَهُ الثَّالِثُ مِنْ سُوءِ الْفِعْلِ، فَعَاجَلَتْهُ بِالْقَتْلِ، فَاتَّسَعَ بِمَا جَنَوْهُ مِنْ ذَلِكَ لِمَنْ وَافَقَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَ كُفْرِهِمْ وَ نِفَاقِهِمْ: مُحَاوَلَةُ مِثْلِ مَا أَتَوْهُ مِنَ الِاسْتِيلَاءِ عَلَى أَمْرِ الْأُمَّةِ.

كُلُّ ذَلِكَ لِتَتِمَّ النَّظِرَةُ الَّتِي أَوْحَاهَا اللَّهُ تَعَالَى لِعَدُوِّهِ إِبْلِيسَ، إِلَى أَنْ يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ ، وَ يَقْتَرِبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، الَّذِي بَيَّنَهُ فِي كِتَابِهِ بِقَوْلِهِ: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (1)، وَ ذَلِكَ إِذَا لَمْ يَبْقَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ وَ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ، وَ غَابَ صَاحِبُ الْأَمْرِ

-----------------------

از حسنات او داشتم و آرزو مى كرد كه يك موى در سينه او مى بود. و غير اين سخنان اقوال متناقض ديگرى گفت كه موجب تأكيد دلائل مدافعين اسلام بود.

و در باب امر شورى و تأكيد او بر آن چندان مرتكب ظلم و الحاد و فريب و فساد شد تا اينكه ضرر و زيان قصدش بر هيچ خردمندى پوشيده نماند.

ولى افراد امّت ديگر در برابر كردار زشت سومى طاقت نياورده و سريعا او را به هلاكت رساندند، پس ميدان جنايتى كه اين گروه مرتكب شدند بر ظلم و كفر و نفاقشان توسعه يافته و قصد دست يازيدن به استيلاء بر امّت را نمودند.

و تمام اين اعمال براى سپرى شدن مهلتى بود كه خداوند به ابليس داده بود، تا اينكه زمان آنها به آخر رسيده و بر كافران- به اتمام حجّت- وعده عذاب حتم و لازم گرديده و وعده- ثواب و عقاب- حقّ بسيار نزديك شود، همان وعده اى كه در قرآن بيان داشته كه: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»، و اين زمانى است كه از اسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى باقى نماند، و صاحب الأمر

ص: 574


1- النور- 55

بِإِيضَاحِ الْغَدْرِ لَهُ فِي ذَلِكَ، لِاشْتِمَالِ الْفِتْنَةِ عَلَى الْقُلُوبِ حَتَّى يَكُونَ أَقْرَبُ النَّاسِ إِلَيْهِ أَشَدَّهُمْ عَدَاوَةً لَهُ.

وَ عِنْدَ ذَلِكَ يُؤَيِّدُهُ اللَّهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها، وَ يُظْهِرُ دِيْنَ نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله - عَلَى يَدَيْهِ - عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَهُ مِنَ الْخِطَابِ الدَّالِّ عَلَى تَهْجِينِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ الْإِزْرَاءِ بِهِ، وَ التَّأْنِيبِ لَهُ، مَعَ مَا أَظْهَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ مِنْ تَفْضِيلِهِ إِيَّاهُ عَلَى سَائِرِ أَنْبِيَائِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُشْرِكِينَ، كَمَا قَالَ فِي كِتَابِهِ وَ بِحَسَبِ جَلَالَةِ مَنْزِلَةِ نَبِيِّنَا صلّي الله عليه و آله عِنْدَ رَبِّهِ، كَذَلِكَ عَظُمَ مِحْنَتُهُ لِعَدُوِّهِ الَّذِي عَادَ مِنْهُ فِي شِقَاقِهِ وَ نِفَاقِهِ كُلَّ أَذًى وَ مَشَقَّةٍ لِدَفْعِ نُبُوَّتِهِ وَ تَكْذِيبِهِ إِيَّاهُ وَ سَعْيِهِ فِي مَكَارِهِهِ وَ قَصْدِهِ لِنَقْضِ كُلِّ مَا أَبْرَمَهُ، وَ اجْتِهَادِهِ وَ مَنْ مَالَأَهُ عَلَى كُفْرِهِ وَ عِنَادِهِ وَ نِفَاقِهِ وَ إِلْحَادِهِ فِي إِبْطَالِ دَعْوَاهُ وَ تَغْيِيرِ مِلَّتِهِ وَ مُخَالَفَتِهِ سُنَّتَهُ، وَ لَمْ يَرَ شَيْئاً أَبْلَغَ فِي تَمَامِ كَيْدِهِ مِنْ تَنْفِيرِهِمْ عَنْ مُوَالاةِ وَصِيِّهِ، وَ إِيحَاشِهِمْ مِنْهُ وَ صَدِّهِمْ عَنْهُ وَ إِغْرَائِهِمْ

-----------------------

به جهت خيانتهاى آشكار غايب گرديد، و كار فتنه و فساد دلها بجايى مى رسد كه نزديكترين افراد به او دشمنترين افراد نسبت به آن جناب خواهند شد.

و در يك چنين هنگامه اى است كه خداوند او را با لشكرى غيبى يارى نموده و دين پيامبرش را بر دستان او بر همه اديان تسلّط و برترى مى دهد هر چند مشركان و كافران ناراضى و مخالف باشند.

و امّا در پاسخ به مواردى از قرآن كه خطابهاى نامناسبى نسبت به رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله از قبيل تهجين و آزار و لوم آنجناب دارد با اينكه خداوند آنحضرت را در قرآن بر ساير انبياء تفضيل و برترى داده، بارى پروردگار متعال براى هر پيامبرى يك دشمن از مشركين قرار داده، همچنان كه در قرآن فرموده، و به جهت اينكه منزلت پيامبر ما نزد خداوند از همه انبياء بالاتر بود به همين خاطر رنج و محنت آن رسول گرامى از دشمنان شقىّ و منافق عظيم شد، آنان براى دفع نبوّت و تكذيب او از هيچ آزارى مضايقه نكرده و هر تصديق و تأييد او را نقض نمودند، و تمامى كفر و عناد و نفاق و الحاد دست به دست هم داده و با تمام تلاش سعى در ابطال دعوت و تغيير آيين و مخالفت سنّت او كردند و با تمام كيد و حيله دوستى وصىّ او را ملقّب به زشتترين القاب نموده و جوّى از وحشت و هراس و اعراض

ص: 575

بِعَدَاوَتِهِ، وَ الْقَصْدِ لِتَغْيِيرِ الْكِتَابِ الَّذِي جَاءَ بِهِ، وَ إِسْقَاطِ مَا فِيهِ مِنْ فَضْلِ ذَوِي الْفَضْلِ وَ كُفْرِ ذَوِي الْكُفْرِ مِنْهُ وَ مِمَّنْ وَافَقَهُ عَلَى ظُلْمِهِ، وَ بَغْيِهِ وَ شِرْكِهِ.

وَ لَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْهُمْ فَقَالَ: «إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا»، وَ قَالَ: «يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ»، وَ لَقَدْ أَحْضَرُوا الْكِتَابَ كَمَلًا مُشْتَمِلًا عَلَى التَّأْوِيلِ وَ التَّنْزِيلِ، وَ الْمُحْكَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ وَ النَّاسِخِ وَ الْمَنْسُوخِ لَمْ يَسْقُطْ مِنْهُ حَرْفُ أَلِفٍ وَ لَا لَامٍ، فَلَمَّا وَقَفُوا عَلَى مَا بَيَّنَهُ اللَّهُ مِنْ أَسْمَاءِ أَهْلِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ، وَ أَنَّ ذَلِكَ إِنْ ظَهَرَ نَقَصَ مَا عَهِدُوهُ قَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، نَحْنُ مُسْتَغْنُونَ عَنْهُ بِمَا عِنْدَنَا وَ كَذَلِكَ قَالَ : «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ».

ثُمَّ دَفَعَهُمُ الِاضْطِرَارُ بِوُرُودِ الْمَسَائِلِ عَلَيْهِمْ عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ تَأْوِيلَهُ، إِلَى جَمْعِهِ وَ تَأْلِيفِهِ وَ تَضْمِينِهِ مِنْ تِلْقَائِهِمْ، مَا يُقِيمُونَ بِهِ دَعَائِمَ كُفْرِهِمْ، فَصَرَخَ مُنَادِيهِمْ: مَنْ كَانَ عِنْدَهُ شَيْ ءٌ مِنَ الْقُرْآنِ فَلْيَأْتِنَا بِهِ، وَ وَكَّلُوا تَأْلِيفَهُ وَ نَظْمَهُ إِلَى بَعْضِ مَنْ وَافَقَهُمْ عَلَى مُعَادَاةِ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ،

-----------------------

و تحريك دشمنى به او ساختند، و قصد داشتند قرآن را تغيير داده و موارد فضل فضلا و كفر جماعت كافر و ظالم و بى انصاف و مشرك را از آن ساقط كنند.

و خداوند به اين كارشان واقف شده و فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا»، و: «يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ»، و پس از وفات پيامبر قرآن را بصورت كامل و مشتمل بر تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ بدون هيچ افتادگى حرف الف و لامى حاضر نمودند، و هنگامى كه بر آنچه خداوند از اسامى أهل حقّ و باطل آشكار نموده بود واقف شدند و دريافتند اگر آن آشكار شود نقشه هايشان بر باد خواهد رفت گفتند: آنچه نزد ماست كافى بوده و نيازى به آن نداريم، و اين مصداق آيه: «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ» مى باشد.

سپس با ورود مسائل مشكلى كه تأويل آن را نمى دانستند اجبارا براى برپايى پايه هاى كفر خود اقدام به جمع و تأليف و تضمين آن نمودند، و منادى ايشان فرياد زد كه: هر كه نزد او قسمتى از قرآن است آن را نزد ما آرد، و تأليف و نظم آن را به يكى از دشمنان اولياى خدا سپردند،

ص: 576

فَأَلَّفَهُ عَلَى اخْتِيَارِهِمْ، وَ مَا يَدُلُّ لِلْمُتَأَمِّلِ لَهُ عَلَى اخْتِلَالِ تَمْيِيزِهِمْ وَ افْتِرَائِهِمْ، وَ تَرَكُوا مِنْهُ مَا قَدَّرُوا أَنَّهُ لَهُمْ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ، وَ زَادُوا فِيهِ مَا ظَهْرَ تَنَاكُرُهُ وَ تَنَافُرُهُ، وَ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّ ذَلِكَ يَظْهَرُ وَ يَبِينُ فَقَالَ: «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» وَ انْكَشَفَ لِأَهْلِ الِاسْتِبْصَارِ عُوَارُهُمْ وَ افْتِرَاؤُهُمْ.

وَ الَّذِي بَدَا فِي الْكِتَابِ مِنَ الْإِزْرَاءِ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله مِنْ فِرْقَةِ الْمُلْحِدِينَ وَ لِذَلِكَ قَالَ: «وَ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً» وَ يَذْكُرُ جَلَّ ذِكْرُهُ لِنَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله مَا يُحْدِثُهُ عَدُوُّهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ بَعْدِهِ بِقَوْلِهِ: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ » يَعْنِي أَنَّهُ: مَا مِنْ نَبِيٍّ تَمَنَّى مُفَارَقَةَ مَا يُعَانِيهِ مِنْ نِفَاقِ قَوْمِهِ وَ عُقُوقِهِمْ وَ الِانْتِقَالَ عَنْهُمْ إِلَى دَارِ الْإِقَامَةِ، إِلَّا أَلْقَى الشَّيْطَانُ الْمُعْرِضُ لِعَدَاوَتِهِ عِنْدَ فَقْدِهِ فِي الْكِتَابِ الَّذِي أُنْزِلَ عَلَيْهِ ذَمَّهُ وَ الْقَدْحَ فِيهِ وَ الطَّعْنَ عَلَيْهِ، فَيَنْسَخُ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ فَلَا تَقْبَلُهُ، وَ لَا تُصْغِي إِلَيْهِ غَيْرُ قُلُوبِ الْمُنَافِقِينَ وَ الْجَاهِلِينَ،

-----------------------

و او نيز كتاب را بنا به اختيار آنان جمع آورى نمود، بطورى كه هر انديشمندى متوجّه اختلال تمييز و افتراى آنها مى شد، و موارد سود و زيان خود را ترك گفته و بر آنچه موجب تناكر و تنافر ايشان بود افزودند، و خداوند خود نيك دانسته بود كه اين آشكار و مبيّن خواهد شد، پس فرمود: «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و بر أهل خرد و بينش؛ عيب و سخن ناصوابشان همچو روز روشن شد.

و آزارى كه از ناحيه جماعت ملحد متوجّه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شده بود در آيه: «وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً» ظاهر و نمايان شد، خداوند براى پيامبرش تمام احداثى كه پس از او در قرآن ظاهر مى سازند را در آيه: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ» به او يادآورى فرمود، يعنى: اى محمّد هيچ پيامبرى نيست كه از شدّت آنچه از نفاق قوم و عقوق ديده آرزوى مفارقت از ايشان و انتقال به سراى اقامت را كند جز اينكه شيطان معرض به دشمنى او پس از فقدانش در كتابى كه نازل نموده القاى ذمّ و قدح و طعن او را مى نمايد، پس خداوند بنوعى آن را از قلوب أهل ايمان محو و نابود مى كند كه آن را نمى پذيرند و به آن جز قلوب أهل نفاق و جاهل كس ديگرى گوش نمى سپارد،

ص: 577

وَ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ بِأَنْ يَحْمِيَ أَوْلِيَاءَهُ مِنَ الضَّلَالِ وَ الْعُدْوَانِ، وَ مُشَايَعَةِ أَهْلِ الْكُفْرِ وَ الطُّغْيَانِ، الَّذِينَ لَمْ يَرْضَ اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَهُمْ كَالْأَنْعَامِ حَتَّى قَالَ: «بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا».

فَافْهَمْ هَذَا وَ اعْلَمْهُ، وَ اعْمَلْ بِهِ، وَ اعْلَمْ أَنَّكَ مَا قَدْ تَرَكْتَ مِمَّا يَجِبُ عَلَيْكَ السُّؤَالُ عَنْهُ، أَكْثَرُ مِمَّا سَأَلْتَ عَنْهُ وَ إِنِّي قَدِ اقْتَصَرْتُ عَلَى تَفْسِيرِ يَسِيرٍ مِنْ كَثِيرٍ لِعَدَمِ حَمَلَةِ الْعِلْمِ، وَ قِلَّةِ الرَّاغِبِينَ فِي الْتِمَاسِهِ، وَ فِي دُونِ مَا بَيَّنْتُ لَكَ بَلَاغٌ لِذَوِي الْأَلْبَابِ.

قَالَ السَّائِلُ: حَسْبِي مَا سَمِعْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، شَكَرَ اللَّهُ لَكَ عَلَى اسْتِنْقَاذِي مِنْ عَمَايَةِ الشِّرْكِ وَ طَخْيَةِ الْإِفْكِ، وَ أَجْزَلَ عَلَى ذَلِكَ مَثُوبَتَكَ إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، وَ صَلَّى اللَّهُ أَوَّلًا وَ آخِراً عَلَى أَنْوَارِ الْهِدَايَاتِ، وَ أَعْلَامِ الْبَرِيَّاتِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَصْحَابِ الدَّلَالاتِ الْوَاضِحَاتِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً.

-----------------------

و خداوند آيات خود را به گونه اى تحكيم و استوار مى سازد كه دوستان و اولياى خود را از گمراهى و دشمنى و پيروى أهل كفر و طغيان پاسدارى و حمايت فرمايد، همانها كه خداوند رضا نداد كه ايشان را مانند چهارپايان قرار دهد تا اينكه فرمود: «بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا».

پس اى زنديق در اين حرفها خوب فكر و تأمّل كرده و به آن عمل كن، و اين را بدان بيش از آنچه بايد سؤال كنى پرسيدى، و من نيز به جهت كمبود حاملان علم و قلّت مشتاقان در خواستش در تفسير آنچه بايد بگويم بسى اقتصار نمودم، و در همين مقدار كمى كه برايت بيان داشتم حجّتى بالغ براى أهل خرد مى باشد.

فرد زنديق پرسيد: همينقدر مرا كافى است اى أمير المؤمنين، و به جهت اينكه مرا از كورى شرك و تاريكى دروغ و كذب رهانيدى؛ خدا جزاى خيرت دهد، و به پاداش اخروى مأجور گردى، كه او بر هر چيزى قادر و توانا است، و صلوات و سلام بسيار خداوند در أوّل و آخر بر نورهاى هدايت و أعلام مخلوقات: محمّد و آل او كه أصحاب دلالات واضحاتند.

خطبه آن حضرت- عليه السلام- پس از بيعت

138- عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: لَمَّا بُويِعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام، خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ مُتَعَمِّماً بِعِمَامَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، لَابِساً بُرْدَتَهُ، مُنْتَعِلًا بِنَعْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله،

-----------------------

138- و از اَصبَغ بن نُباتَه نقل است كه گفت: چون با أمير المؤمنين عليه السّلام بر خلافت بيعت شد عمامه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله بر سر گذاشت و بُرده او را بتن نمود و نعل آنحضرت را به پا كرد

ص: 578

وَ مُتَقَلِّداً بِسَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَجَلَسَ مُتَمَكِّناً، ثُمَّ شَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ فَوَضَعَهَا أَسْفَلَ بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ:

يَا مَعْشَرَ النَّاسِ، سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، وَ هَذَا سَفَطُ الْعِلْمِ، هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، هَذَا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اللَّهِ زَقّاً زَقّاً، سَلُونِي فَإِنَّ عِنْدِي عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

أَمَا وَ اللَّهِ، لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا، لَأَفْتَيْتُ أَهْلَ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ، وَ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ، وَ أَهْلَ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ، وَ أَهْلَ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ، حَتَّى يَنْطِقَ كُلُّ كِتَابٍ مِنْ كُتُبِ اللَّهِ فَيَقُولَ: «صَدَقَ عَلِيٌّ، لَقَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَّ» وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْقُرْآنَ لَيْلًا وَ نَهَاراً فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ يَعْلَمُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ؟ وَ لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَأَخْبَرْتُكُمْ بِمَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هِيَ هَذِهِ الْآيَةُ: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» (1).

ثُمَّ قَالَ: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْ آيَةٍ آيَةٍ، فِي لَيْلٍ نَزَلَتْ، أَمْ فِي نَهَارٍ نَزَلَتْ مَكِّيِّهَا وَ مَدَنِيِّهَا، سَفَرِيِّهَا وَ حَضَرِيِّهَا،

-----------------------

و شمشيرش را به كمر بسته و به منبر رفت و با تمكّن جلوس نمود و انگشتان در هم نمود و زير شكم نهاد و فرمود:

اى گروه مردم از من پرسش كنيد پيش از آنكه مرا نيابيد، اين سبد علم است و اين شيره دهان رسولخدا است، اينست كه رسولخدا بخوبى در ناى من فرو ريخته از من بپرسيد كه علم اوّلين و آخرين نزد من است!!.

بخدا سوگند اگر مسند برايم بيندازند و بر آن نشينم به أهل تورات و أهل انجيل و أهل زبور و أهل قرآن به كتب آسمانى خود بگونه اى فتوى دهم كه هر كدام از آن كتب به زبان آمده و بگويد: «درست گفت علىّ، براستى شما را به همان فتوى داد كه خداوند در من نازل فرموده»، و شما كه شبانه روز قرآن مى خوانيد در ميان شما كسى هست كه بداند چه در آن نازل شده؟ و اگر بيش از يك آيه در قرآن نبود شما را تا روز قيامت خبر ميدادم به آنچه بود و باشد و خواهد بود، و آن اينست: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ- رعد 39».

سپس فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، كه سوگند بخدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر مرا از هر آيه اى سؤال كنيد كه در شب نازل شده يا روز، در شهر مكّه نازل شده يا در شهر مدينه فرو آمده، در سفر بر آنحضرت نازل يا در حضر،

ص: 579


1- الرعد- 39

نَاسِخِهَا وَ مَنْسُوخِهَا، وَ مُحْكَمِهَا وَ مُتَشَابِهِهَا، وَ تَأْوِيلِهَا وَ تَنْزِيلِهَا لَأَنْبَأْتُكُمْ.

فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ فَأَجَابَهُ بِمَا تَقَدَّمَ ذَكَرْنَا إِيَّاهُ (1).

ثُمَّ قَالَ: فَسَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي.

فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَجْلِسِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ يُنْجِينِي اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّارِ، وَ يُدْخِلُنِي الْجَنَّةَ!

قَالَ: اسْمَعْ ثُمَّ افْهَمْ ثُمَّ اسْتَيْقِنْ، قَامَتِ الدُّنْيَا بِثَلَاثٍ: بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُسْتَعْمِلٍ لِعِلْمِهِ، وَ بِغَنِيٍّ لَا يَبْخَلُ بِمَالِهِ عَلَى دِينِ اللَّهِ، وَ بِفَقِيرٍ صَابِرٍ. فَإِذَا كَتَمَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، وَ بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَالِهِ، وَ لَمْ يَصْبِرِ الْفَقِيرُ عَلَى فَقْرِهِ، فَعِنْدَهَا الْوَيْلُ وَ الثُّبُورُ، وَ كَادَتِ الْأَرْضُ أَنْ تَرْجِعَ إِلَى الْكُفْرِ بَعْدَ الْإِيمَانِ.

أَيُّهَا السَّائِلُ، لَا تَغْتَرَّنَّ بِكَثْرَةِ الْمَسَاجِدِ، وَ جَمَاعَةِ أَقْوَامٍ، أَجْسَادُهُمْ مُجْتَمِعَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ مُتَفَرِّقَةٌ، فَإِنَّمَا النَّاسُ ثَلَاثٌ: زَّاهِدُ، وَ راغِبٌ، وَ صابِرٌ.

-----------------------

ناسخ است يا منسوخ، محكم باشد يا متشابه، تأويلش باشد يا تنزيل آن به شما خبر دهم.

در اينجا مردى برخاسته و گفت: اى امير مؤمنان آيا خدايت را ديده اى؟ پس آن حضرت همان گونه كه قبلا گذشت به او پاسخ فرمود.

سپس آنحضرت تكرار فرمود كه: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد!.

پس يكنفر از پايين مجلس برخاسته و گفت: اى أمير مؤمنان، مرا به انجام عملى راهنمايى فرما كه بخاطر آن خدا مرا از آتش رهانده و داخل بهشت فرمايد!.

فرمود: بشنو و بفهم و يقين كن، دنيا بر سه ركن و پايه استوار است، به دانشمند سخنورى كه به علم خود عمل كند، و به توانگرى كه به مال خود بر دينداران بخل نورزد، و به درويش شكيبا، پس هنگامى كه دانشمند علم خود را نهفته دارد و توانگر از مالش دريغ كند و فقير صبر نكند؛ واى! صد واى! در يك چنين روزگارى نزديك است كه زمين پس از پذيرش ايمان به كفر سابق خود بازگردد!.

اى سؤال كننده! كثرت مساجد و جماعتى كه تنشان با هم فراهم است و دلشان پراكنده تو را نفريبد، پس همانا مردمان سه قسمند: زاهد، و راغب، و صابر.

ص: 580


1- مرّ جوابه عليه السلام لسائل سأله السؤال نفسه فقال: لم أك بالذي أعبد من لم أره ... الخ» فراجعه

فَأَمَّا زَّاهِدُ: فَلَا يَفْرَحُ بِالدُّنْيَا إِذَا أَتَتْهُ، وَ لَا يَحْزَنُ عَلَيْهَا إِذَا فَاتَتْهُ. وَ أَمَّا الصَّابِرُ: فَيَتَمَنَّاهَا بِقَلْبِهِ، فَإِنْ أَدْرَكَ مِنْهَا شَيْئاً صَرَفَ عَنْهَا نَفْسَهُ لِعِلْمِهِ بِسُوءِ الْعَاقِبَةِ. وَ أَمَّا الرَّاغِبُ: فَلَا يُبَالِي مِنْ حِلٍّ أَصَابَهَا أَمْ مِنْ حَرَامٍ.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَمَا عَلَامَةُ الْمُؤْمِنِ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ؟

قَالَ: يَنْظُرُ إِلَى وَلِيِّ اللَّهِ يَتَوَلَّاهُ، وَ إِلَى عَدُوِّ اللَّهِ فَيَتَبَرَّأُ مِنْهُ وَ إِنْ كَانَ حَمِيماً قَرِيباً.

قَالَ: صَدَقْتَ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، ثُمَّ غَابَ فَلَمْ يُرَ. فَقَالَ: هَذَا أَخِيَ الْخَضِرُ عليه السّلام. تَمَامَ الْخَبَرِ.

-----------------------

امّا زاهد نه براى دنيا شاد شود و نه بدان چه از دستش رود محزون گردد، و امّا فرد صابر به دل آرزوى دنيا كند و اگر به چيزى از آن دست يافت رو گرداند براى اينكه بَداَنجامىِ آن را ميداند، ولى فرد راغب به دنيا باك ندارد كه از حلالش بدست آرد يا حرام.

عرض كرد: اى أمير مؤمنان نشانه مؤمن در اين زمان چيست؟

فرمود: به دوست خدا نگريسته و از او تبعيّت كند، و به دشمن خدا نظر كرده و از او تبرّى و بيزارى جويد هر چند كه او دوست و خويش او باشد.

عرض كرد: بخدا سوگند كه راست گفتى اى أمير مؤمنان! اين را گفت و از ديده پنهان شد. حضرت فرمود: او برادرم خضر عليه السّلام بود!.

پاسخ آن حضرت- عليه السلام- به پرسشهاى ابن كوّاء

139- وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، سَلُونِي فَإِنَّ بَيْنَ جَوَانِحِي عِلْماً جَمّاً.

فَقَامَ إِلَيْهِ ابْنُ الْكَوَّاءِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا الذَّارِيَاتُ ذَرْواً؟ قَالَ: الرِّيَاحُ.

قَالَ: فَمَا الْحَامِلَاتُ وِقْراً؟ قَالَ: السَّحَابُ.

-----------------------

139- و از اَصبَغ بن نُباتَه نقل است كه گفت: حضرت أمير عليه السّلام بر منبر كوفه پس از حمد و ثناى الهى خطبه اى بدين شرح ايراد فرمود: اى مردم، از من بپرسيد زيرا در اطراف و جوانب من علم بسيار است.

پس ابن كوّاء برخاسته و گفت: اى أمير مؤمنان تفسير «الذَّارِياتِ ذَرْواً» چيست؟ فرمود: بادها.

پرسيد: معنى «الْحامِلاتِ وِقْراً» چيست؟ فرمود: يعنى ابرها.

ص: 581

قَالَ: فَمَا الْجَارِيَاتُ يُسْراً؟ قَالَ: السُّفُنُ.

قَالَ: فَمَا الْمُقَسِّمَاتُ أَمْراً؟ قَالَ: الْمَلَائِكَةُ.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَجَدْتُ كِتَابَ اللَّهِ يَنْقُضُ بَعْضُهُ بَعْضاً.

قَالَ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ! كِتَابُ اللَّهِ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَ لَا يَنْقُضُ بَعْضُهُ بَعْضاً! فَسَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «رَبُ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ» وَ قَالَ فِي آيَةٍ أُخْرَى: «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ»، وَ قَالَ فِي آيَةٍ أُخْرَى : «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ».

قَالَ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ! هَذَا الْمَشْرِقُ وَ هَذَا الْمَغْرِبُ، وَ أَمَّا قَوْلُهُ: رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ فَإِنَّ مَشْرِقَ الشِّتَاءِ عَلَى حِدَةٍ، وَ مَشْرِقَ الصَّيْفِ عَلَى حِدَةٍ، أَ مَا تَعْرِفُ بِذَلِكَ مِنْ قُرْبِ الشَّمْسِ وَ بُعْدِهَا؟ وَ أَمَّا قَوْلُهُ: رَبُ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ، فَإِنَّ لَهَا ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ بُرْجاً، تَطْلُعُ كُلَّ يَوْمٍ مِنْ بُرْجٍ، وَ تَغِيبُ فِي آخَرَ، فَلَا تَعُودُ إِلَيْهِ إِلَّا مِنْ قَابِلٍ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ.

-----------------------

پرسيد: فَالْجارِياتِ يُسْراً چيست؟ فرمود: يعنى كشتى ها.

پرسيد: فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً چيست؟ فرمود: فرشتگان.

پرسيد: اى أمير المؤمنين، من برخى آيات قرآن را ناقض هم يافته ام.

فرمود: مادرت در عزايت باد! آيات كتاب خدا همه اش تصديق كننده هم است، نه ناقض و ردّكننده هم! هر چه به خاطرت مى آيد بپرس!

گفت: اى أمير المؤمنين، در آيه اى فرمايد: «رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ»، و در ديگرى فرموده: «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» و در جاى ديگر فرموده: «قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ»؟!

فرمود: مادرت در عزايت باد! اى ابن كوّاء، اين مشرق است، اين هم مغرب، و امّا آيه رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ به تحقيق كه مشرق زمستان بر حدّى و مشرق تابستان نيز بر حدّى است، آيا اين را از دورى و نزديكى شمس در نمى يابى؟ و امّا آيه: «بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ» آن سيصد و شصت برج دارد، هر روز در برجى حاضر و از برجى ديگر غايب مى شود، و فقط در سال ديگر در همان روز به همان برج باز ميگردد.

ص: 582

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، كَمْ بَيْنَ مَوْضِعِ قَدَمِكَ إِلَى عَرْشِ رَبِّكَ؟

قَالَ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ! سَلْ مُتَعَلِّماً، وَ لَا تَسْأَلْ مُتَعَنِّتاً، مِنْ مَوْضِعِ قَدَمِي إِلَى عَرْشِ رَبِّي أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ – مُخْلِصاً -: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَمَا ثَوَابُ مَنْ قَالَ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؟

قَالَ: مَنْ قَالَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مُخْلِصاً طُمِسَتْ ذُنُوبُهُ، كَمَا يُطْمَسُ الْحَرْفُ الْأَسْوَدُ مِنَ الرَّقِّ الْأَبْيَضِ، فَإِنْ قَالَ ثَانِيَةً: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» - مُخْلِصاً - خُرِقَتْ أَبْوَابُ السَّمَاوَاتِ وَ صُفُوفُ الْمَلَائِكَةِ، حَتَّى يَقُولَ الْمَلَائِكَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ: اخْشَعُوا لِعَظَمَةِ اللَّهِ، فَإِذَا قَالَ ثَالِثَةً: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» - مُخْلِصاً - تُنَهْنَهْ دُونَ الْعَرْشِ، فَيَقُولُ الْجَلِيلُ: «اسْكُنِي، فَوَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَغْفِرَنَّ لِقَائِلِكِ بِمَا كَانَ فِيهِ» ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»، يَعْنِي إِذَا كَانَ عَمَلُهُ صَالِحاً ارْتَفَعَ قَوْلُهُ وَ كَلَامُهُ.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْسِ قُزَحَ.

-----------------------

گفت: اى أمير المؤمنين، فاصله جاى پاى شما تا عرش پروردگار چقدر است؟

فرمود: مادرت در عزايت باد! براى آموختن سؤال كن نه عناد و لجاج، فاصله از جاى پاى من تا عرش پروردگارم گفتن «لا إله إلّا اللَّه» از روى اخلاص است.

گفت: اى أمير المؤمنين، گفتن لا إله إلّا اللَّه چه ثواب و پاداشى دارد؟

فرمود: هر كه از سر اخلاص «لا إله إلّا اللَّه» بگويد تمام گناهانش همچون پاك شدن حرفى سياه از تصويرى سفيد محو شود، و اگر براى بار دوم مخلصانه بگويد: «لا إله إلّا اللَّه» در بهاى آسمان و صفوف فرشتگان از هم باز شوند تا آنجا كه گروهى از فرشتگان به جماعت ديگر گويد: براى عظمت خدا خشوع كنيد، و اگر سوم بار از روى اخلاص كلمه «لا إله إلّا اللَّه» را بر زبان جارى سازد زير عرش از حركت باز ايستاده و مخاطب خداوند جليل واقع شده كه: «آرام گير، كه به عزّت و جلالم قسم گوينده ات را در هر حالى كه باشد مى آمرزم»، سپس اين آيه را تلاوت كرد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ- فاطر (35): 10»، يعنى وقتى كردارش صالح باشد قول و كلامش بالا رود.

پرسيد: اى أمير المؤمنين قوس قزح چيست؟

ص: 583

قَالَ: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ! لَا تَقُلْ: «قَوْسُ قُزَحَ» فَإِنَّ قُزَحاً اسْمُ الشَّيْطَان،ِ وَ لَكِنْ قُلْ: «قَوْسُ اللَّهِ»، إِذَا بَدَتْ يَبْدُو الْخِصْبُ وَ الرِّيفُ.

قَالَ: أَخْبِرْنِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَنِ الْمَجَرَّةِ الَّتِي تَكُونُ فِي السَّمَاءِ.

قَالَ: هِيَ شَرَجٌ فِي السَّمَاءِ، وَ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ، وَ مِنْهُ غَرِقَ اللَّهُ قَوْمَ نُوحٍ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنِ الْمَحْوِ الَّذِي يَكُونُ فِي الْقَمَرِ.

قَالَ عليه السّلام: اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، رَجُلٌ أَعْمَى يَسْأَلُ عَنْ مَسْأَلَةٍ عَمْيَاءَ! أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»(1).

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله.

قَالَ: عَنْ أَيِّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله تَسْأَلُنِي؟

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنْ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ.

-----------------------

فرمود: مادرت در عزايت باد! اى ابن كوّاء مگو: «قوس قزح» زيرا قزح نام شيطان است، بلكه بگو: «قوس اللَّه» و آن هر گاه ظاهر گردد ارزانى و فراوانى بسيار آشكار گردد.

گفت: مجرّه اى كه در آسمان است چيست؟

فرمود: آن كهكشان است، و آن موجب امان أهل زمين از غرق شدن ميباشد، و از همان بود كه خداوند قوم نوح را به آبى سيل آسا غرق نمود.

پرسيد: اى أمير المؤمنين، سياهى كه در قمر ظاهر است چيست؟

فرمود: اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، مردى كور از پرسشى كور سؤال مى كند! مگر اين آيه را نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً- إسراء: 12».

پرسيد: اى أمير المؤمنين، مرا خبر ده از أصحاب رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله؟

فرمود: از كداميك از ايشان مى پرسى؟

گفت: اى أمير المؤمنين، از أبو ذرّ غِفارىّ.

ص: 584


1- الإسراء 12

قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ عَلَى ذِي لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ».

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَخْبِرْنِي عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ.

قَالَ: بَخْ بَخْ، سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ مَنْ لَكُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ الْحَكِيمِ، عَلِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِ وَ الْآخِرِ.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِيِّ.

قَالَ: ذَاكَ امْرُؤٌ عَلِمَ أَسْمَاءَ الْمُنَافِقِينَ، إِنْ تَسْأَلُوهُ عَنْ حُدُودِ اللَّهِ تَجِدُوهُ بِهَا عَالِماً.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَخْبِرْنِي عَنْ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ.

قَالَ: ذَاكَ امْرُؤٌ حَرَّمَ اللَّهُ لَحْمَهُ وَ دَمَهُ عَلَى النَّارِ أَنْ تَمَسَّ شَيْئاً مِنْهُما.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَخْبِرْنِي عَنْ نَفْسِكَ.

قَالَ: كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُ أُعْطِيتُ، وَ إِذَا سَكَتُّ ابْتُدِئْتُ.

-----------------------

فرمود: از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «هيچ احدى از أبو ذرّ در قول و فعل راستگوتر نيست».

پرسيد: اى أمير المؤمنين، سلمان فارسىّ چگونه بود؟

فرمود: به به! سلمان از ما أهل بيت است، او كسى همچون لقمان حكيم بود كه علم اوّل و آخر را مى دانست.

پرسيد: اى أمير المؤمنين، حذيفة بن يمانىّ چگونه بود؟

فرمود: او كسى بود كه به نامهاى منافقين آگاه بود، اگر سؤالات حدود الهى را از او بپرسيد او را بر تمام آنها عالم و دانا مى يابيد.

پرسيد: اى أمير المؤمنين، عمّار بن ياسر چگونه بود.

فرمود: او فردى بود كه خداوند گوشت و خونش را از تماسّ آتش حرام فرمود.

پرسيد: اى أمير المؤمنين، از خودت برايم بفرماييد؟

فرمود: من اين گونه ام كه چون سؤال كنى پاسخ گويم و چون ساكت شوى من شروع مى كنم.

ص: 585

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا» - الْآيَةَ.

قَالَ: كَفَرَةُ أَهْلِ الْكِتَابِ، الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى، وَ قَدْ كَانُوا عَلَى الْحَقِّ فَابْتَدَعُوا فِي أَدْيَانِهِمْ، وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.

ثُمَّ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى مَنْكِبِ ابْنِ الْكَوَّاءِ، ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ وَ مَا أَهْلُ النَّهْرَوَانِ مِنْهُمْ بِبَعِيدٍ.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا أُرِيدُ غَيْرَكَ، وَ لَا أَسْأَلُ سِوَاكَ.

قَالَ: فَرَأَيْنَا ابْنَ الْكَوَّاءِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ فَقِيلَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ! بِالْأَمْسِ تَسْأَلُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَمَّا سَأَلْتَهُ، وَ أَنْتَ الْيَوْمَ تُقَاتِلُهُ، فَرَأَيْنَا رَجُلًا حَمَلَ عَلَيْهِ فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ.

140- وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ عليه السّلام، عَنْ عَلِيٍّ عليه السّلام قَالَ: سَلُونِي عَنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَوَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فِي لَيْلٍ وَ لَا نَهَارٍ، وَ لَا مَسِيرٍ

-----------------------

پرسيد: اى أمير المؤمنين، تفسير آيه: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا- كهف: 103» تا آخر چيست؟

فرمود: منظور كافران أهل كتاب؛ يهود و نصارى است، آنان ابتدا بر حقّ بودند پس در دين خود بدعت نهادند در حالى كه مى پنداشتند كه كارى نيك انجام مى دهند.

سپس آنحضرت از منبر پايين آمده و دست مبارك خود را بر دوش ابن كَوّاء زده و فرمود: اى ابن كَوّاء تو از أهل نهروان و خوارج دور نيستى!.

عرض كرد: اى أمير المؤمنين، من اراده جز تو را نمى كنم و جز تو را نمى خواهم.

اصبغ بن نباته گويد: ما ابن كَوّاء را در روز نهروان ديديم، به او گفتند: مادرت در عزايت باد! ديروز آن همه پرسش از أمير المؤمنين كردى، و امروز با او مى جنگى؟! در همين حال يكى مردى را ديديم كه بدو حمله برده و با يك طعن هلاكش ساخت.

140- و از امام صادق از آباء گرامش از حضرت علىّ عليهم السّلام نقل است كه فرمود: از من پيرامون آيات قرآن سؤال كنيد، كه بخدا قسم هيچ آيه اى از آن در شب و در روز، و نه در مسير

ص: 586

وَ لَا مَقَامٍ، إِلَّا وَ قَدْ أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا.

فَقَامَ إِلَيْهِ ابْنُ الْكَوَّاءِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَمَا كَانَ يَنْزِلُ عَلَيْهِ وَ أَنْتَ غَائِبٌ عَنْهُ؟

قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مَا كَانَ يُنْزَلُ عَلَيْهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ أَنَا غَائِبٌ عَنْهُ، حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْهِ، فَيُقْرِئُنِيهِ وَ يَقُولُ لِي: يَا عَلِيُّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيَّ بَعْدَكَ كَذَا وَ كَذَا، وَ تَأْوِيلُهُ كَذَا وَ كَذَا، فَيُعَلِّمُنِي تَنْزِيلَهُ وَ تَأْوِيلَهُ.

141- وَ جَاءَ فِي الْآثَارِ: أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام كَانَ يَخْطُبُ فَقَالَ فِي خُطْبَتِهِ، سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُونِي عَنْ فِتْنَةٍ تَضِلُّ مِائَةً وَ تَهْدِي مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ سَائِقِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ (1) فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي كَمْ فِي رَأْسِي وَ لِحْيَتِي مِنْ طَاقَةِ شَعْرٍ؟

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَ اللَّهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي خَلِيلِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله بِمَا سَأَلْتَ عَنْهُ،

-----------------------

و نه در شهر نازل نشد جز اينكه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را بر من تلاوت فرموده و از تأويلش باخبرم ساخت.

پس ابن كوّاء برخاسته و گفت: اى أمير المؤمنين، آن آياتى كه در غياب شما بر آن حضرت نازل مى شد چگونه بود؟

فرمود: رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را رسم بر اين بود كه در يك چنين حالتى وقتى از راه مى رسيدم آن را بر من قرائت نموده و مى فرمود: اى علىّ خداوند متعال اين آيات را در غيابت بر من نازل فرمود كه تأويلش اين است، و تنزيل و تأويل آن را به من مى آموخت.

141- در تاريخ آمده است كه حضرت أمير عليه السّلام در حال ايراد خطبه اى فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، كه بخدا قسم اگر از هر فتنه اى كه موجب گمراهى صد تن و هدايت صد تن باشد بپرسيد من شما را از ناعق و سائق (عامل و محرّك) آن تا روز قيامت مطّلع مى گردانم.

در اينجا فردى برخاسته و گفت: اى أمير المؤمنين، سر و ريش من چند طاق مو دارد؟

فرمود: بخدا قسم كه خليلم رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مرا از اين كلامت باخبر ساخته،

ص: 587


1- هو الأشعث بن قيس لعنه اللّه

وَ أَنَّ عَلَى كُلِّ طَاقَةِ شَعْرٍ فِي رَأْسِكَ مَلَكاً يَلْعَنُكَ، وَ عَلَى كُلِّ طَاقَةِ شَعْرٍ فِي لِحْيَتِكَ شَيْطَاناً يَسْتَفِزُّكَ، وَ إِنَّ فِي بَيْتِكَ لَسَخْلًا يَقْتُلُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، ذَلِكَ مِصْدَاقُ مَا أَخْبَرْتُكَ بِهِ، وَ لَوْ لَا أَنَّ الَّذِي سَأَلْتَ يَعْسِرُ بُرْهَانُهُ لَأَخْبَرْتُكَ بِهِ، وَ لَكِنْ آيَةُ ذَلِكَ مَا نَبَّأْتُكَ مِنْ لَعْنِكَ وَ سَخْلِكَ الْمَلْعُونِ.

وَ كَانَ ابْنُهُ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ صَبِيّاً صَغِيراً يَحْبُو فَلَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام مَا كَانَ تَوَلَّى قَتْلَهُ. وَ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام.

-----------------------

و بى شك بر سر طاق موى سر تو فرشته اى است كه تو را لعن مى كند، و بر هر طاق موى ريش تو نيز شيطانى است كه تو را تحريك كرده و تكان مى دهد، و اين را بدان كه در خانه تو بره اى است كه فرزند رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را بقتل مى رساند، اين مصداق همانى است كه به تو خبر دادم، و اگر اين پرسش تو برهان مشكلى نداشت به تو پاسخ مى دادم، ولى نشانه و آيت آن همان است كه تو را از لعن تو و بره ملعونت خبردار نمودم.

و فرزند آن فرد سائل آن وقت كودكى بود كه بر روى دست راه مى رفت، پس هنگامى كه ماجراى امام حسين عليه السّلام پيش آمد، متولّى قتل او شد (1)، و همان شد كه أمير المؤمنين عليه السّلام پيش بينى كرده بود.

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر قائلين به رأى در احكام شرع و نكوهش اختلاف علما در فتوى و دخالت افراد نااهل در احكام ميان مردم و بيان وجه اختلاف در دين و روايت از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر قائلين به رأى در احكام شرع و نكوهش اختلاف علما در فتوى و دخالت افراد نااهل در احكام ميان مردم و بيان وجه اختلاف در دين و روايت از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله

« احْتِجَاجِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى مَنْ قَالَ بِالرَّأْيِ فِي الشَّرْعِ وَ الِاخْتِلَافِ فِي الْفَتْوَى »

« وَ أَنَّ يَتَعَرَّضَ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ مِنْ لَيْسَ لِذَلِكَ بِأَهْلٍ »

« وَ ذَكَرَ الْوَجْهُ لِاخْتِلَافِ مَنِ اخْتُلِفَ فِي الدِّينِ وَ الرِّوَايَةُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ »

142- رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ: تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي

-----------------------

«احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر قائلين به رأى در احكام شرع و نكوهش»

«اختلاف علما در فتوى و دخالت افراد نااهل در احكام ميان مردم»

«و بيان وجه اختلاف در دين و روايت از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله »

142- از أميرالمؤمنين عليه السّلام عليه السّلام نقل است كه فرمود: گاهي يك دعوا نزد يكي ازآنان

ص: 588


1- وي سنان بن أنس نخعيّ است، و در برخي روايات نام عمر بن سعد بن أبي وقّاص ذكر شده، ولي با اندكي دقّت در مورد أوَّل را به واقع نزديكتر خواهيم يافت

حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ، ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ، ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ، فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً، وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ، وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ، وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ؟ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟

أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلّي الله عليه و آله عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ؟ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ»(1) وَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»، وَ أَنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ، لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ، وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ، وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.

-----------------------

مطرح مي شود و قاضي به رأي خود حكم مي كند، پس از آن عين اين جريان نزد قاضي ديگري عنوان مي گردد، او درست بر خلاف اوّلي رأي مي دهد. سپس همه نزد پيشوايشان كه آنان را به قضا و داوري منصوب داشته گرد مي آيند، او رأي همه را تصديق مي كند، و فتواي همگان را درست مي شمارد! در صورتي كه خداي آنان يكي، پيغمبرشان يكي و كتابشان يكي است!. آيا خداوند متعال آنان را به پراكندگي و اختلاف فرمان داده و آنان اطاعتش كرده اند؟ و يا آنان را از اختلاف نهي فرموده و معصيتش نموده اند؟ يا اينكه خدا دين ناقصي فروفرستاده و در تكميل آن از آنان استمداد جسته است؟ و يا ايشان شريك خدايند كه حقّ دارند بگويند و بر خدا لازم است رضايت دهد؟ و يا اينكه خداوند دين را كامل نازل كرده امّا پيغمبر صلّي الله عليه و آله در تبليغ و آداي آن كوتاهي ورزيده؟ با اينكه خداوند مي فرمايد: «در قرآن هيچ چيز فروگذار نكرده ايم – انعام: 38» و نيز مي فرمايد: در قرآن بيان همه چيز آمده است. و يادآور شده است كه آيات قرآن يكديگر را تصديق مي كنند و اختلافي در آن وجود ندارد چنان كه مي فرمايد: «اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلاف فراواني در آن مي يافتند – نساء: 82». قرآن داراي ظاهري زيبا و شگفت انگيز و باطني پرمايه و عميق است؛ نكات شگفت آور آن فاني نگردد و اسرار نهفته آن پايان نپذيرد، هرگز تاريكيهاي جهل و ناداني جز به آن رفع نخواهد شد.

ص: 589


1- الأنعام- 28

بيانات آنحضرت عليه السّلام در باب بدعتها و رأي و قياسها

143- وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السّلام قَالَ: إِنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَجُلَانِ:

رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ، فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ، سَائِرٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا دَلِيلٍ، مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ، وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ(1)، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ.

وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا، فَوُضِعَ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ، غَارَ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ [قَدْ لَهِجَ مِنْهَا بِالصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ] عَمٍ (2) بِما فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ (3)، سَمَّاهُ اللَّهُ عَارِياً مُنْسَلِخاً وَ سَمَّاهُ أَشْبَاهَ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ (4)، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ؛ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ، وَ أَكْتُثَرَ (5) مِنْ غَيْرِ

-----------------------

143- نقل است كه حضرت أمير عليه السّلام فرموده: دو نفر در پيشگاه خداوند مبغوضترين مردمند: يكى آنكه خداوند او را به خود واگذارده است و از راه راست منحرف گشته، و بدون دانش و راهنما حركت مى كند، به سخنان ساختگى و دور از حقّ و حقيقت و بدعتهاى خويش سخت دل بسته، و به سرعت در راه گمراه ساختن مردم گام بر مى دارد، و براى افرادى كه فريبش را بخورند فتنه است، وى از مسير هدايت پيشينيان گمراه گشته؛ و گمراه كننده كسانى است كه در زندگى و پس از مرگش تابع او شوند، او بار گناهان كسانى را كه گمراه ساخته به دوش مى كشد و همواره در گرو گناهان خويش نيز هست!.

دوم كسى كه مجهولاتى به هم بافته و به سرعت با حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش مى رود، در تاريكيهاى فتنه و فساد به تندى قدم بر مى دارد، [از نماز و روزه هم دم مى زند] منافع صلح و مسالمت را نمى پذيرد، انسان نماها؛ وى را عالم و دانشمند مى خوانند ولى عالم نيست. از صبح على الطّلوع تا به شب همچنان به جمع آورى چيزهايى مى پردازد كه كم آن از زيادش بهتر است، تا آنجا كه خود را از آبهاى گنديده جهل سير سازد، و به

ص: 590


1- المشعوف: المجنون الوله
2- في بعض النّسخ: «عمي»، و في المتن مثل ما فِي النّهج
3- زاد به في بعض النّسخ: «سَمّاهُ اللهُ عارياً مُنسَلِخاً»
4- في بعض النّسخ زيادة: «وَ لَم يُغنِ في العِلمِ يَوماً سالِماً»
5- في بعض النّسخ: «و أكثر»

طَائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ مُفْتِياً قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ، إِنْ خَالَفَ مَنْ سَبَقَهُ لَمْ يُؤْمِنْ مِنْ نَقْضِ حُكْمِهِ مَنْ يَأْتِي مِنْ بَعْدِهِ، كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ، فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأْيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ، لَا يَدْرِي أَصَابَ الْحَقَّ أَمْ أَخْطَأَ، إِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ، وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ، جاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ، عاش رَكَّابُ عَشَوَاتٍ، فَهُوَ مِنْ رَأْيِهِ فِي مِثْلِ نَسْجِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ الَّذِي إِذَا مَرَّتْ بِهِ النَّارُ لَمْ يَعْلَمْ بِهَا. لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ، بِذَرْيِ الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ، لَا مَلِيٌّ - وَ اللَّهِ - بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ،

-----------------------

خيال خود گنجى فراهم ساخته، در صورتى كه فائده اى در آن يافت نمى شود، او در بين مردم به مسند قضا تكيه زده، و بر عهده گرفته، كه آنچه بر ديگران مشتبه شده روشن سازد، گمان نكند در آنچه او منكر است دانشى وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستى سراغ ندارد، اگر چيزى را به چيزى قياس كند نظر خويش را تكذيب نكند [و اگر مطلبى بر او تاريك باشد براى جهلى كه در خود سراغ دارد آن را پنهان مى كند] تا نگويند: نمى داند، اگر با قاضى پيشينش مخالفت مى كند اطمينان ندارد كه قاضى پس از او حكم او را نقض نكند، و اگر با مشكلى روبرو شود يك سرى حرفهاى توخالى را پيش خود جمع و جور مى كند و به نتيجه آن قاطع مى گردد، در برابر شبهات فراوان همچون تارهاى عنكبوت مى باشد، حتّى خودش هم نمى داند درست حكم كرده يا به خطا، اگر صحيح گفته باشد مى ترسد خطا رفته باشد، و اگر اشتباه نموده اميد دارد صحيح از آب درآيد، نادانى است كه در تاريكيهاى جهالت سرگردان است، همچون نابينايى كه در ظلمات پرخطر، به راه خود ادامه مى دهد، او نسبت به رأى خود همانند تارهاى عنكبوتى است كه اگر آتش از آن بگذرد بهيچ وجه متوجّه نگردد. در علم؛ ريشه دار و قاطع نيست تا بهره برد. همانند بادهاى تندى كه گياهان خشك را درهم مى شكند، او نيز احاديث و روايات را درهم مى ريزد، تا به خيال خود از آن نتيجه اى بدست آورد. بخدا سوگند نه آن قدر مايه علمى دارد كه در دعاوى مردم، حقّ را از باطل جدا سازد، و نه براى مقامى

ص: 591

لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ، وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا ذَهَبَ فِيهِ مَذْهَبَ نَاطِقٍ مَا بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ، وَ إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْ ءٍ لَمْ يُكَذِّبْ رَأْيَهُ، كَيْلَا يُقَالَ لَهُ: لَا يَعْلَمُ شَيْئاً، وَ إِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يُؤْمِنْ فَضِيحَتَهُ حِينَ خَالَفَهُ، وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ، تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءَ، وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ، إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا، وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا، لَا يَتَعَذَّرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ، وَ تُوَلْوِلُ مِنْهُ الْفُتْيَا، وَ تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ، وَ يُحَلَّلُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ، وَ يُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ، وَ يَأْخُذُ الْمَالَ مِنْ أَهْلِهِ فَيَدْفَعُهُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ.

144- وَ رُوِيَ أَنَّهُ – صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ - قَالَ بَعْدَ ذَلِكَ:

أَيُّهَا النَّاسُ، عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِمَنْ لَا تَعْتَذِرُونَ بِجَهَالَتِهِ، فَإِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَمِيعُ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله فَأَنَّى يُتَاهُ بِكُمْ؟! بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُونَ؟! يَا مَنْ نُسِخَ مِنْ أَصْلَابِ أَصْحَابِ السَّفِينَةِ، هَذِهِ مَثَلُهَا فِيكُمْ

-----------------------

كه به او تفويض شده اهليّت دارد، باور نمى كند ما وراى آنچه انكار كرده دانشى وجود دارد، و غير از آنچه او فهميده نظريّه ديگرى. اگر مطلبى بر او مبهم شد كتمان مى كند، زيرا او خود به جهالت خويش آگاه است، خونهايى كه از داورى ستمگرانه اش ريخته شده صيحه مى كشند، و ميراثهايى كه به ناحقّ به ديگران داده فرياد مى زنند. شكايت به خدا مى برم، از گروهى كه در جهل و نادانى زندگى مى كنند، و در گمراهى جان مى دهند. از آنچه نداند پوزش نمى طلبد، و هر فتوا و حكمى از او در ماتم و شيون است، و مواريث از دست او مى نالند، و بخاطر حكم و قضاى او فرج حرام حلال؛ و فرج حلال حرام مى شود، ما را از أهل آن مى ستاند و به نااهل مى دهد.

144- و نقل است كه آن حضرت عليه السّلام پس از آن فرمود:

اى مردم، بر شما باد به طاعت و شناخت كسى كه به شناختش معذور نيستيد، زيرا كه آن علمى كه آدم عليه السّلام بدان فرود آمد، و همه آنچه پيمبران بدان واسطه برترى جستند تا برسد به پيغمبر شما خاتم النّبيّين همگى نزد عترت پيغمبرتان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، پس در كجا سرگردان شده و بكجا مى رويد؟ اى كنده شده گان از صلبهاى أصحاب كشتى [نوح] مَثَل عِترت در ميانتان

ص: 592

فَارْكَبُوهَا، فَكَمَا نَجَا فِي هَاتِيكَ مَنْ نَجَي، فَكَذَلِكَ يَنْجُو فِي هَذِهِ مَنْ دَخَلَهَا، أَنَا رَهِينٌ بِذَلِكَ قَسَماً حَقّاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ، وَ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ ثُمَّ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ.

أَ مَا بَلَغَكُمْ مَا قَالَ فِيكُمْ نَبِيُّكُمْ حَيْثُ يَقُولُ - فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ -: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»؟ أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ* فَاشْرَبُوا، مِنْهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا.

-----------------------

همچون كشتى نوح است، پس بر آن سوار شويد، و همچون نجات يافتگان در آن كشتى؛ هر كه بر آن درآيد نيز نجات يابد، و من به آنچه مى گويم به سوگند درست گرو اين گفتار هستم، و سخن زور نمى گويم، و واى بر آنكه روى برتابد، سپس واى بر آن كس كه روى برتابد، آيا اين حديث پيغمبرتان در حجّ وداع به شما نرسيده كه فرمود: «در ميان شما دو چيز سنگين و گران بها مى گذارم، اگر بدان چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: قرآن و عترت من أهل بيتم، و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من درآيند، پس بنگريد چگونه در باره آن دو رفتار كنيد»، بدانيد كه اين آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد.

احتجاج آن حضرت- عليه السلام- با رأس اليهود

145- وَ رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام أَنَّهُ قَالَ لِرَأْسِ الْيَهُودِ: عَلَى كَمِ افْتَرَقْتُمْ؟ فَقَالَ: عَلَى كَذَا وَ كَذَا فِرْقَةً.

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السّلام: كَذَبْتَ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ لَقَضَيْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ، وَ بَيْنَ أَهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ، وَ بَيْنَ أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ، وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ.

-----------------------

145- از حضرت أمير عليه السّلام نقل است كه به رأس اليهود فرمود: شما در دينتان چند فرقه شديد؟ گفت: بر چند و چند فرقه.

حضرت عليه السّلام فرمود: كذب بافتى! سپس روى به مردم نموده و فرمود: بخدا قسم اگر مسند برايم بيندازند و بر آن نشينم به أهل تورات و أهل انجيل و أهل زبور و أهل قرآن به كتاب خودشان قضاء و داورى نمايم.

ص: 593

افْتَرَقَتِ الْيَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، سَبْعُونَ مِنْهَا فِي النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ نَاجِيَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ يُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَصِيَّ مُوسَى عليه السّلام.

وَ افْتَرَقَتِ النَّصَارَى عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً: إِحْدَى وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِي النَّارِ، وَ وَاحِدَةٌ بِالْجَنَّةِ وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ شَمْعُونَ الصَّفَا وَصِيَّ عِيسَى عليه السّلام.

وَ تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً: اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِي النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله، وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ:

ثَلَاثَ عَشْرَةَ فِرْقَةً مِنَ الثَّلَاثِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا تَنْتَحِلُ مَوَدَّتِي وَ حُبِّي، وَاحِدَةٌ مِنْهَا فِي الْجَنَّةِ، وَ هِيَ النَّمَطُ الْأَوْسَطِ، وَ اثْنَتَا عَشْرَةَ فِي النَّارِ.

-----------------------

يهود هفتاد و يك فرقه شد، كه هفتاد فرقه اش جهنّمى و تنها يك فرقه اش أهل بهشت است، و آن همان فرقه اى است كه از يوشع بن نون وصىّ موسى عليه السّلام پيروى كردند.

و نصارى هفتاد و دو فرقه شدند، هفتاد و يك فرقه اش أهل دوزخ و تنها يك فرقه ايشان أهل بهشت شدند، و آن همان گروهند كه از شمعون وصىّ عيسى عليه السّلام پيروى كردند.

و اين امّت نيز هفتاد و سه فرقه خواهند شد، كه هفتاد و دوتاى آنها در آتشند و تنها يك فرقه اش أهل بهشتند، و آن فرقه اى است كه از وصىّ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پيروى خواهند كرد- در اين حال دست مبارك خود را بر سينه اش زد- سپس فرمود:

سيزده فرقه از آن هفتاد و سه فرقه تماما دوستى و مودّت مرا مى پذيرند، كه تنها يكى از اين سيزده فرقه أهل بهشتند، و ايشان گروه ميانه رو هستند، و دوازده فرقه الباقى همه أهل آتشند.

بيانات آن حضرت- عليه السلام- در باره روزگار فتنه

146- عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ(1)، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السّلام قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام فَقَالَ:

-----------------------

146- از مَسعَدَة بن صَدَقَه، از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه أمير المؤمنين عليه السّلام خطبه اى بدين شرح ايراد فرمود كه:

ص: 594


1- مسعدة بن صدقة: عده الشيخ الطوسيّ رحمه اللّه تعالى من أصحاب الباقر و الصادق عليهما السلام، و ذكره العلامة في القسم الثاني من خلاصته صلّي الله عليه و آله 260 فقال: مسعدة بن صدقة: قال الشيخ رحمه اللّه: إنّه عامي، و قال الكشّيّ إنّه بتري

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَقُولُ: «كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَبِسْتُمُ الْفِتْنَةَ، يَنْشَأُ فِيهَا الْوَلِيدُ، وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ، وَ يَجْرِي النَّاسُ عَلَيْهَا حَتَّى يَتَّخِذُونَهَا سُنَّةً، فَإِذَا غُيِّرَ مِنْهَا شَيْ ءٌ قِيلَ أَتَى النَّاسُ بِمُنْكَرٍ، غُيِّرَتِ السُّنَّةُ، ثُمَّ تَشْتَدُّ الْبَلِيَّةُ، وَ تُنْشَأُ فِيهَا الذُّرِّيعَةُ، وَ تَدُقُّهُمُ الْفِتَنُ كَمَا تَدُقُّ النَّارُ الْحَطَبَ، وَ كَمَا تَدُقُّ الرَّحَى بِثِقَالِهَا، يَتَفَقَّهُ النَّاسُ لِغَيْرِ الدِّينِ، وَ يَتَعَلَّمُونَ لِغَيْرِ الْعَمَلِ، وَ يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ؟».

ثُمَّ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام وَ مَعَهُ نَاسٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ خَاصٌّ مِنْ شِيعَتِهِ، فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ:

لَقَدْ عَمِلَ الْوُلَاةُ قَبْلِي بِأُمُورٍ عَظِيمَةٍ خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ مُتَعَمِّدِينَ لِذَلِكَ، وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي، حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي إِلَّا قَلِيلًا مِنْ شِيعَتِيَ، الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي

-----------------------

از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «شما چگونه خواهيد بود وقتى كه گرفتار فتنه اى شويد كه در آن محيط افراد صغير آن جوان شوند (كنايه از امتداد آن دارد) و پيران در آن فرسوده گردند، و بنوعى كه جمعى آن را سنّت و آيين خويش سازند، و اگر تغيير يابد اعتراض كرده و گويند كه فعل منكرى آورده، در آن محيط سنّت دستخوش تغيير شده و گرفتارى شديد گردد، و زن و بچّه به اسيرى گرفته شوند و آن فتنه همچون آتشى كه هيزم را در بر ميگيرد ايشان را گرفته و مى سوزاند، و مانند سنگ زيرين آسياب تمام درد را مى چشند، مردم به غير دين تفقّه كنند و بدون عمل تنها مى آموزند، و دنيا را با عمل به آخرت طلب مى كنند».

سپس أمير المؤمنين عليه السّلام در حالىكه گروهى از أهل بيت و شيعيان مخصوصش وى را همراهى مى كردند بر منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر رسولخدا؛ فرمود:

واليان پيش از ما متصدّى كارهايى بزرگ و امرهايى عظيم شدند و از روى عمد با رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله مخالفت كردند، و اگر من مردم را از آن منع و امر به ترك آن نمايم، و بخواهم ايشان را به همان جايى كه رسولخدا خواسته بود برگردانم، تمام لشكرم از اطراف من پراكنده شوند، تا جايى كه فقط من و معدودى از شيعيانم باقى بمانيم، همانها كه به فضل

ص: 595

وَ إِمَامَتِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله، أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السّلام فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ رَدَدْتُ فَدَكَ إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ عليهاالسّلام، وَ رَدَدْتُ صَاعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله وَ مُدَّهُ إِلَى مَا كَانَ، وَ أَمْضَيْتُ إِلَى قَطَائِعَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله أَقْطَعَهَا لِلنَّاسِ مُسَمِّينَ، وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا وَ أَخْرَجْتُهَا مِنَ الْمَسْجِدِ، وَ رَدَدْتُ الْخُمُسَ إِلَى أَهْلِهِ، وَ رَدَدْتُ قَضَاءَ كُلِّ مَنْ قَضَى بِجَوْرٍ، وَ رَدَدْتُ سَبْيَ ذَرَارِيِّ بَنِي تَغْلِبَ، وَ رَدَدْتُ مَا قُسِمَ مِنْ أَرْضِ خَيْبَرَ، وَ مَحَوْتُ دِيوَانَ الْعَطَاءِ، وَ أَعْطَيْتُ كَمَا كَانَ يُعْطِي رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ لَمْ أَجْعَلْهَا دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ.

وَ اللَّهِ، لَقَدْ أَمَرْتُ النَّاسَ أَنْ لَا يَجْمَعُوا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا فِي فَرِيضَةٍ: فَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِي مِمَّنْ يُقَاتِلُ وَ سَيْفُهُ مَعِي: «أَنْعَى الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ، غَيَّرْتَ سُنَّةَ عُمَرَ! وَ نَهَى أَنْ يُصَلَّى فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي جَمَاعَةٍ»، حَتَّى خِفْتُ أَنْ يَثُورَ فِي نَاحِيَةِ عَسْكَرِي عَلَىَّ،

-----------------------

و امامت من از كتاب خدا و سنّت پيامبر معرفت يافته اند، فكر مى كنيد اگر من شما را امر كنم كه مقام إبراهيم عليه السّلام را به همان جا كه رسول خدا گذارده بود برگردانيد، و فدك را به ورثه فاطمه عليها السّلام ردّ كنيد، و صاع و مدّ رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله را به همان ميزان سابق بازگردانيد، و امر كنم كه زمينهايى كه خود پيغمبر براى افراد مشخّصى قرار داده بود به ايشان پس دهيد، و خانه جعفر بن ابى طالب را به ورثه اش باز پس داده و آن را خراب نموده و از مسجد خارج كنم، و خمس را به أهل آن دهم، و هر قضاى به جورى را ردّ كنم، و زن و بچّه اسير بنى تغلب را آزاد كنم، و آنچه از زمين خيبر تقسيم شده همه را برگردانم، و ديوان عطا را تعطيل كرده، و همانند رسولخدا آن را عطا كنم، و آن را دست به دست توانگران قرار ندهم چه خواهد شد؟!.

بخدا سوگند، به مردم فرمان دادم كه در ماه رمضان جز نمازهاى واجب را به جماعت نخوانند؛ كه يكى از افراد جنگجوى لشكرم كه شمشيرش با ما بود فرياد زد: «اسلام و أهل آن هلاك شد، سنّت عمر دستخوش تغيير شد! او از اقامه نماز به جماعت در ماه رمضان نهى كرد!» تا اينكه ترسيدم نكند در ناحيه اى از لشكرم بر من شورش شود،

ص: 596

أَشكُو إلَي اللهِ مَا لَقِيتُ وَ لَقِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ مِنْ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ.

وَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ سَهْمُ ذَوِي الْقُرْبَى الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» (1) وَ ذَلِكَ لَنَا خَاصَّةً «إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ» نَحْنُ - وَ اللَّهِ – عَني بِذَوِي الْقُرْبَى، الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ صلّي الله عليه و آله، فَقالَ: وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا فِي الصَّدَقَةِ نَصِيباً، أَكْرَمَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى نَبِيَّهُ وَ أَكْرَمَنَا أَنْ يُطْعِمَنَا أَوْسَاخَ أَيْدِي النَّاسِ.

-----------------------

بار خدايا از اين همه گرفتارى كه از جانب سران گمراهى و داعيان به آتش به من و اين امّت رسيد تنها به تو اظهار شكايت مى كنم!.

و بالاتر از همه سهم ذوى القربى يا همان خويشاوندانى است كه خداوند درباره اشان فرموده: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» و اين تنها مختصّ ما است إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ- انفال: 41 بخدا كه منظور از ذوى القربى ماييم، همانها كه خداوند ايشان را مقرون به خود و پيامبرش فرموده. پس فرمود: براى ما در صدقه هيچ نصيبى قرار نداد، خداوند سبحان پيامبر خود و ما را اكرام داشت از اينكه به ما اوساخ اموال مردم را بخوراند.

بيانات آن حضرت- عليه السلام- در علت اختلاف حديث

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ؛ أَشْيَاءَ فِي تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ الرِّوَايَةِ عَنِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله، وَ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ، وَ رَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً فِي تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ الْأَحَادِيثِ عَن النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ، فَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ مُتَعَمِّدِينَ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله، وَ يُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟

-----------------------

پس يك مردى پرسيد: من چيزهاى بسيارى از قرآن و روايات نبوىّ از سلمان و أبو ذرّ و مقداد شنيده ام كه با آنچه در نزد مردم است مغاير مى باشد و باز از شما چيزى در تصديق آنچه شنيده ام مى شنوم، و در دست مردم مطالب بسيارى از تفسير قرآن و احاديث نبوىّ مى بينم كه شما با آنها مخالفيد و همه را باطل مى دانيد، آيا معتقديد كه مردم عمدا به رسولخدا دروغ مى بندند و قرآن را به آراء خود تفسير مى كنند؟

ص: 597


1- الأنفال- 41

قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلِيٌّ عليه السّلام فَقَالَ لَهُ: سَأَلْتَ: فَافْهَمِ الْجَوَابَ: إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً، وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً، وَ خَاصّاً وَ عَامّاً، وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً، وَ حِفْظاً وَ وَهَماً، وَ قَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ هُوَ حَيٌّ، حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ، فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ».

وَ إِنَّمَا أَتَاكَ بِالْحَدِيثِ: أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:

رَجُلٌ مُنَافِقٌ، مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ، لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ، يَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا: «صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ عَنْهُ»، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ، وَ قَدْ أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَكَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ صلّي الله عليه و آله فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ، وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ

-----------------------

گفت: آنحضرت متوجّه من شده و فرمود: پرسشى كردى اكنون پاسخش را بفهم، همانا نزد مردم حقّ و باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاصّ و محكم و متشابه و خاطره درست و نادرست همه هست، و در زمان آن حضرت مردم بر او دروغ بستند تا آنكه ميانشان برخاسته و فرمود: «اى مردم همانا دروغ بندان بر من زياد شده اند هر كه عمدا! به من دروغ بندد بايد جاى نشستن خود را در دوزخ بيابد».

همانا حديث از چهار طريقى كه پنجمى ندارد به تو مى رسد:

أوَّل: فرد منافقى كه تظاهر به ايمان مى كند و اسلام ساختگى دارد و از روى عمد دروغ بستن به پيغمبر صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله پروا ندارد و آن را گناه نمى شمارد، اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگو است از او نپذيرفته و تصديقش نمى كنند ليكن مردم مى گويند اين شخص همدم پيغمبر صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله بوده و او را ديده و از او شنيده و از او گرفته، پس مردم از او اخذ كنند و از حالش آگهى ندارند، در صورتى كه خداوند پيغمبرش را از حال منافقين خبر داده و ايشان را وصف نموده، پس أهل نفاق پس از وفات پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله زنده مانده و به رهبران گمراهى و جماعتى كه مردم را با باطل و تهمت به دوزخ خوانند پيوستند، و آنان پُستهاى حسّاسشان دادند و برگردن مردمشان سوار كردند

ص: 598

وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ تَعَالَى، فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ.

وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَوَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً فَهُوَ فِي يَدَيْهِ، وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يَقُولُ: إِنَّمَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ كَذَلِكَ، لَرَفَضَهُ.

وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله شَيْئاً يَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ، وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ نَهَى عَنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ، فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ، فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.

وَ آخَرُ لَمْ يَكْذِبْ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ، مُبْغِضٌ لِلْكَذِبِ خَوْفاً لِلَّهِ تَعَالَى، وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، وَ لَمْ يَهُمَّ بِهِ، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ عَلَى مَا سَمِعَهُ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ، وَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ، وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ جَنَّبَ عَنْهُ،

-----------------------

و به وسيله آنان دنيا را به دست آوردند زيرا مردم همراه زمامداران و دنبال دنيا ميروند مگر آن را كه خدا نگهدارد، اين بود يكى از چهار نفر.

دوم: كسى كه چيزى از آن حضرت شنيده و آن را درست نفهميده و بغلط رفته ولى قصد دروغ نداشته آن حديث در دست او است، به آن معتقد است و عمل مى كند و به ديگران مى رساند و مى گويد من اين را از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم، اگر مسلمين بدانند كه او غلط رفته از او نخواهند پذيرفت و اگر هم خودش بداند اشتباه كرده، آن را رها كند.

سوم: شخصى كه چيزى از آنحضرت شنيده كه به آن امر مى فرمود سپس پيغمبر از آن نهى كرده و او آگاه نگشته يا نهى چيزى را از پيغمبر شنيده سپس آن حضرت به آن امر فرموده و او اطّلاع نيافته، پس او منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظ نكرده اگر او بداند منسوخ است تركش كند و اگر مسلمين هنگام شنيدن بدانند منسوخ است تركش كنند.

چهارم: شخصى كه بر خدا و بر پيغمبر صلّى اللَّه عَلَيهِ و آله دروغ نبسته و دروغرا از ترس خدا و احترام پيغمبر مبغوض دارد، و هيچ قصدى هم به آن ندارد (فراموشش نكرده) بلكه آنچه شنيده چنان كه بوده حفظ كرده و همچنان كه شنيده نقل كرده، به آن نيفزوده و از آن كم نكرده ناسخ را حفظ كرده و بدان عمل كرده و منسوخ را شناخته و از آن دورى كرده،

ص: 599

وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ فَوَضَعَ كُلَّ شَيْ ءٍ مَوْضِعَهُ، وَ عَرَفَ الْمُتَشَابِهَ وَ الْمُحْكَمَ.

وَ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله الْكَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ: فَكَلَامٌ خَاصٌّ، وَ كَلَامٌ عَامٌّ، فَيَسْمَعُهُ مَنْ لَا يَعْرِفُ مَا عَنَى اللَّهُ تَعَالَى بِهِ، وَ لَا مَا عَنَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله، فَيَحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ يُوَجِّهُهُ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَةٍ بِمَعْنَاهُ وَ لَا مَا قُصِدَ بِهِ، وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ، وَ لَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله يَسْأَلُهُ وَ يَسْتَفْهِمُهُ، حَتَّى إِنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِي ءَ الْأَعْرَابِيُّ أَوِ الطَّارِي فَيَسْأَلَهُ صلّي الله عليه و آله حَتَّى يَسْمَعُوا كَلَامَهُ، وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِي مِنْ ذَلِكَ شَيْ ءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ؛ فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَيْهِ النَّاسُ فِي اخْتِلَافِهِمْ، وَ عِلَلِهِمْ فِي رِوَايَاتِهِمْ وَ تَفسِيرِهِم.

-----------------------

و عام و خاصّ را دريافته و هر كدام را در موضع خود قرار داده و به متشابه و محكم واقف است.

و گاهى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله به دو طريق سخن ميفرمود: سخنى عام و سخنى خاصّ، گاهى فردى آن را مى شنيد كه هيچ شناختى از آنچه منظور خدا و پيامبر بود نداشت، و آن را حمل نموده و بدون معرفت به معنى و قصد آن و اينكه دليل آن سخن چه بوده همه و همه را توجيه مى كرد، و تمام أصحاب رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله از آنحضرت نمى پرسيدند و فهم جويى نمى كردند، و دوست داشتند كه فردى بيابانى و رهگذر بيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنان بشنوند، و تنها من بودم كه تمام مطالب را پرسيده و حفظ مى داشتم، و اين وجوه اختلاف مردمان و علّت خلاف در روايات و تفسير ايشان است.

بيان رسول خدا- صلى الله عليه و آله- در باره دجال

147- وَ عَنْ يَحْيَى الْحَضْرَمِيِ(1) قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً عليه السّلام يَقُولُ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله وَ هُوَ نَائِمٌ وَ رَأْسُهُ فِي حَجْرِي،فَتَذاكَرُا الدَّجّالَ. قِيلَ لِي: مَا الدَّجَّالُ؟ فَاسْتَيْقَظَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه و آله مُحْمَرٌّ وَجْهُهُ، فَقَالَ: فِيمَا أَنْتُمْ؟ فَقُلْتُ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَأَلُونِي عَنِ الدَّجَّالِ.

-----------------------

147- از يحيى حضرمىّ نقل است كه گفت: از حضرت أمير عليه السّلام شنيدم مى فرمود: روزى رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله سر مبارك خود بر زانوى من نهاده و خوابيده بود و ما نزد او نشسته بوديم كه حرف از دجّال به ميان آمد، به من گفتند: دجّال كيست؟

در اين حال رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله با صورتى سرخ بيدار شده و فرمود: در چه موضوعى سخن مى گوييد؟ عرض كردم: اى رسولخدا، مرا از دجّال پرسيدند.

ص: 600


1- يحيى الحضرمي من أصحاب أمير المؤمنين« عليه السّلام» كان هو و ابنه عبد اللّه من شرطة الخميس نقل أن أمير المؤمنين(عليه السّلام) قال لعبد اللّه بن يحيى الحضرمي- يوم الجمل- أبشر يا ابن يحيى: فإنك و أباك من شرطة الخميس حقا، لقد أخبرني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله باسمك و اسم أبيك في شرطة الخميس، و اللّه سماكم في السماء:« شرطة الخميس» على لسان نبيه(صلّي الله عليه و آله)

فَقَالَ صلّى اللَّه عليه و آله: لِغَيْرِ الدَّجَّالِ أَنَا أَخْوَفُ عَلَيْكُمْ مِنَ الدَّجَّالِ!!

فَقُلتُ: يا نَبي اللهِ وَ ما ذَلِكَ؟ فَقَالَ: الْأَئِمَّةُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ يَسْفِكُونَ دِمَاءَ عِتْرَتِي مِن بَعدي، أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ.

-----------------------

فرمود: من از براى شما از غير دجّال مى ترسم، گفتم: اى نبىّ اللَّه آن چيست؟ فرمود: از واليان گمراه و گمراه كننده اى كه پس از من خون عترت مرا مى ريزند، من با هر كه با آنان بجنگد در جنگم، و با هر كه با ايشان آشتى باشد در آشتى و صلحم.

ص: 601

-----------------------

*- همچنانكه در صفحه 61 وعده كرده بوديم اينك توضيح مطلب:

جناب اُستاد غفّارى- أيّده اللَّه- در شرح مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه ضمن شرح حال محمّد بن قاسم استرآبادىّ مفسّر به نقد تفسير منسوب به امام حسن عسكرىّ عليه السّلام پرداخته، و با ذكر شواهدى از كتاب؛ آن را تضعيف نموده اند و انتساب آن را به ساحت معصومين بدور و حتّى به فرد مسلمان امامى مذهب پايبند به اصول اماميّه محال مى دانند، و يكى از مواردى كه معظّم له ذكر فرموده اند همين مطلب منقول از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه آنحضرت دليل عدم عذاب أبو جهل را تولّد عِكرِمَه دانسته كه خداوند به همين خاطر آن را از وى منع فرموده، ايشان مى گويند: «بايد دانست كه اين ذرّيّه طيّبه! را ارباب تاريخ و تراجم جزء دشمنان سرسخت رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله نام برده و در باره او يعنى عِكرِمَه گويند: «كانَ شَدِيدَ العَداوَةِ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّى اللَّه عليه و آله في الجاهِلِيَّةِ»، و اُسد الغابة گويد: «وَ مَن أَشبَهَ أَباهَ فَما ظَلَمَ» يعنى: «هر كس به پدرش مشابه باشد ستم نكرده»، و وى را در جاهليّت در دشمنى رسول خدا همگام پدرش همى دانند، و در غزوه اُحُد فرمانده ستون چپ لشكر مشركين بوده، و در غزوه بَدر چند تن از مسلمانان را بقتل رسانيده كه از جمله آنان رافع بن معلّى بن لَوذان است، و دشمنى اين ذرّيّه طيّبه! با أمير المؤمنين عليه السّلام براى آنان كه با تاريخ اسلام آشنايند محلّ ترديد نيست، و توجيه به اينكه مراد فردى از نسل عِكرِمَه است بى وجه است، زيرا علماى انَساب و ارباب سِيَر جملگى نصّ صريح دارند كه وى پس از خود كسى را نگذاشت و گويند: «ليَسَ لِعِكرِمَةَ عَقِبُ وَ اِنْقَرَضَ نَسْلُ أَبِي جَهْلٍ إلّا مِن بَناتِه». و نيز اين ذرّيه طيّبه! از آن چند تنى است كه رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز فتح مكّه فرمان داد مسلمانان مأمورند در هر كجا اينان ديده شدند آنها را بكشند و لو پناه به پرده خانه كعبه برده باشند يا در زير پرده خانه پنهان شده باشند، و بدين خاطر به يمن فرار كرد». (نقل از كتاب فقيه مترجم، ج 6 ص 517- 513)

و زِرِكْلى در أعلام ضمن شرح حال او گويد: « وَ أَسْلَمَ عكرمَةُ بَعْدَ فَتْحِ مَكَّةَ وَ حَسُنَ إِسْلاَمُهُ فَشَهِدَ الْوَقَائِعُ وَ وَلِيَ اَلْأَعْمَالِ لِأَبِي بَكْرٍ وَ اُسْتُشْهِدَ فِي اَلْيَرْمُوكَ (سنة 13)، أَو يوم مرج الصّفر، وَ عُمُرُهُ 62 سَنَةٌ. وَ فِي اَلْحَدِيثِ: «لاَ تُؤْذُوا اَلْأَحْيَاءَ بِسَبَبِ اَلْمَوْتَى»، قَالَ المبَردُ: فَنُهْيَ عَنْ سَبِّ أَبِي جَهْلٍ مِنْ أَجْلِ عِكْرِمَةَ».

ص: 602

-----------------------

فهرست عناوين متن كتاب

فهرست عناوين متن كتاب

ص: 603

ص: 604

فهرست مجلّد أوُل كتاب احتجاج

مقدّمه مؤلّف ... 1

آياتى از قرآن كه دستور به بحث و مجادله به شيوه اى نيكو داده و از آنان طرفدارى نموده ... 5

قسمتى از فرمايشات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله پيرامون جدال و احتجاج و مناظره با مخالفان اسلام ... 18

نامه ابو جهل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از هجرت به مدينه و پاسخ آن حضرت به نقل از امام حسن عسكريّ عليه السّلام ... 68

احتجاج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با يهوديان در جواز نسخ شرايع و غير آن ... 73

احتجاج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر منافقين در جريان مكر آنان در راه تبوك در شب عقبه ... 106

احتجاج رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز غدير خمّ بر تمام مردم در ولايت علىّ بن أبى طالب و ساير فرزندانش از امامان معصوم عليهم السّلام ... 118

تعيين ائمّه اطهار پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و احتجاج خداوند متعال به جايگاه ايشان بر تمام مردم ... 146

گوشه اى از حوادث پس از وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لجاجت و جدال در امر خلافت از هر دو گروه حقّ و باطل گرفته تا اشاره به عدم پذيرش امارت حضرت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و تمام دسيسه ها ... 155

احتجاج سلمان فارسىّ رضى اللَّه عنه بر عمر بن خطّاب در پاسخ به نامه اى كه به او نگاشت ... 274

ص: 605

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر قوم پس از وفات عُمَر بن خطّاب بر پنج تن از اهل شورى براى اولويّت خود ... 278

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر گروه زيادى از مهاجر و انصار با كلامى شيوا پيرامون فضيلت خود با استناد به احاديث نبوىّ ... 300

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر ناكثين ضمن ايراد خطبه اى در همان زمان كه بيعت خود با او شكستند ... 337

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر زبير و طلحه وقتى قصد خروج بر آن حضرت نمودند و اينكه آنان بدون توبه از شكستن بيعت از دنيا رفتند ... 341

احتجاج اُمّ سلمه رضي اللَّه عنه همسر گرامى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بر عائشه در مخالفت با خروج او به جنگ با أمير المؤمنين عليه السّلام ... 354

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام پس از ورود به بصره با گروهى از لشكريانش پيرامون تقسيم غنائم ... 361

احتجاج آن حضرت با أصحاب خود پيرامون عهد و بيعت ايشان و تحريك مردم براى جنگ با اهل شام ... 372

كلامى احتجاج گونه از أمير المؤمنين عليه السّلام در توبيخ أصحاب خود بخاطر كوتاهى در جنگ با معاويه ... 378

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ نامه اى به معاويه و ديگر موارد كه آن از بهترين احتجاجات است ... 387

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام بر خوارج وقتى آنحضرت را مجبور به تحكيم نموده سپس مخالفت نموده و بر او شوريدند و آنحضرت با حجّت ايشان را مجاب و قانع ساخت كه مبدء اين خطا خودشانند ... 402

احتجاج أمير المؤمنين عليه السّلام در اينكه چرا با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيد ولى در برابر أبو بكر و عمر سكوت فرمود ... 411

ص: 606

احتجاج آنحضرت در باره توحيد خداوند و تنزيه پروردگار از آنچه سزاوار مقام اولوهيّت نبوده و مخصوص مخلوق است؛ از جبر و تشبيه و حركت و متغيّر شدن و زوال و از حالى به حال ديگر منتقل گشتن، كه در ضمن كلمات و محاورات خود بيان فرموده است ... 432

قسمتى از همين خطبه در استدلال به پروردگار متعال از راه آفرينش حيرت انگيز بعضى از جانداران ... 442

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از علماى كتاب خوانده يهود پيرامون معجزات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و بسيارى از فضائل آنحضرت ... 459

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر يكى از يهوديان و غير او در انواع علوم ... 505

احتجاج آنحضرت عليه السّلام بر زنديقى كه بر آياتِ متشابهِ نيازمندِ تأويل استدلال بر اقتضاى تناقض و اختلاف در آن نمود و مسائل ديگر ... 529

احتجاج حضرت أمير عليه السّلام بر قائلين به رأى در احكام شرع و نكوهش اختلاف علما در فتوى و دخالت افراد نااهل در احكام ميان مردم و بيان وجه اختلاف در دين و روايت از رسولخدا صلّى اللَّه عليه و آله ... 588

ص: 607

ص: 608

فهرست اعلام

ص: 609

ص: 610

فهرست اعلام

آدم: 29، 34، 37، 49، 62، 92، 96، 97، 98، 99، 111، 113، 114، 133، 201، 267، 295، 304، 335، 339، 350، 460، 461، 464، 488، 506، 507، 515، 542، 548، 592

إبراهيم: 5، 27، 28، 59، 60، 61، 63، 64، 65، 93، 98، 101، 201، 304، 310، 338، 339، 340، 389، 412، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 473، 632، 542، 555، 558، 559

إبليس: 9، 11، 12، 17، 112، 114، 133، 189، 190، 201، 351، 371، 497، 547، 548، 574

أبوبكر: 156، 157، 158، 159، 161، 162، 163، 164، 166، 167، 169، 177، 178، 170، 171، 172، 174، 179، 180، 181، 183، 184، 186، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 199، 202، 203، 204، 205، 206، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 218، 219، 220، 222، 224، 226، 235، 239، 241، 249، 250، 254، 261، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 269، 270، 271، 272، 273، 287، 301، 306، 313، 321، 327، 328، 329، 331، 342، 343، 344، 357، 368، 374، 400، 411، 414، 416، 425، 426، 445، 446، 447، 448، 456، 505، 573

ابن ابي الحديد: 205، 209،

ابن اثير: 287، 541

ابن الخطّاب: 200

ابن الكوّا: 508، 509، 510، 511، 512، 513، 581، 582، 583، 584، 586، 587،

ابن جرموز: 347، 348، 349

ابن حسّان: 385

ص: 611

ابن صوريا: 85، 87

ابن عبّاس: 98، 302، 341، 352، 369، 405، 406، 416، 419، 420، 424، 425، 459، 504

ابن عمر: 302

ابن مريم: 552

ابن مسعود: 73، 153، 154، 323، 459

ابن ملجم: 514

أبوالبختريّ بن هشام: 41، 457

أبوالحسن عليّ بن محمّد بن سيّار: 6

أبوالحسن محمّد بن القاسم: 6

أبوجهل: 41، 42، 59، 61، 65، 66، 67، 68، 69، 71، 425، 475، 479، 478

أبوذرّ: 171، 176، 188، 262، 327، 585، 584، 597

أبورافع: 209، 210

أبوسفيان: 397، 406

أبوعبيدة: 158، 160

أبوقحافة: 205، 234، 243، 416

أبويحيي الواسطيّ: 371

اُبَيّ بن كعب: 169، 180، 254، 302، 323

أحنف بن قيس: 347

إدريس: 92، 461، 462

اُسامة بن زيد: 156، 175، 177، 202، 203، 205، 572

إسحاق بن موسي: 413

إسرافيل: 83، 284، 332، 537

اسماء بنت عميس: 211، 219

أسود أبي البختريّ: 353

اسيد بن الحضير: 164

اشعث بن قيس: 411، 414

اصبغ بن نباته: 366، 508، 510، 511، 512، 513، 578، 581، 586

الأحنف بن قيس: 347

الأسود بن المطّلب: 475، 477

الأسود بن أبوالبختريّ: 353

الأسود بن عبديغوث الزّهريّ: 475، 476

البراء بن عازب: 307، 482

التّلّعكبريّ: 118

الجاحظ: 451

الحارث بن الطّلاطلة: 475، 477

الحباب بن المنذر: 159، 160

الحجّاج: 475

الحسن: 302

الحسن البصريّ: 371

الحسن العسكريّ عليه السّلام: 4، 6، 7، 8، 12، 14، 18، 21، 40، 62، 68، 73، 82، 89، 106، 150، 152

ص: 612

الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام: 14

الحسين عليه السّلام: 8، 21 143، 144، 147، 148، 152، 153، 171، 176، 186، 190، 267، 288، 302، 307، 309، 311، 324، 326، 415، 427، 429، 447، 448، 459، 470، 515، 588

الحكم با أبوالعاص: 326

الخضر: 506

الخطّاب: 174

الخطّال: 199

الدّجّال: 201

الرّضا: (علي بن موسي عليهماالسّلام)

الزّبير بن العوّام: 163، 164، 191، 197، 198، 199، 201، 206، 278، 302، 315، 317، 325، 341، 342، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 349، 354، 355، 357، 392، 411

الزّهراء عليهاالسّلام: 147، 202، 214، 215، 217ر 220، 226، 229، 241، 245، 246

السّامريّ: 119، 120، 201

الشّعبيّ: 354، 458

العاص بن وائل السّهميّ: 41، 475، 476

العبّاس: 209، 210، 213

الفضل بن عبّاس: 155

القاسم بن معاوية: 331

الكاظم موسي بن جعفر: 152

المازمان: 495

المبارك بن فضالة: 367

المرزبان: 494

المسيح عليه السّلام: 22، 486

المغيرة بن شعبة: 163، 195، 198

المفيد: 73

المقداد: 89، 169، 171، 177، 188، 191، 199، 200، 201، 262، 302، 307، 324، 329، 330، 331، 415، 597

المهديّ: 98، 133، 134، 139، 141، 152، 260، 563

مهديّ با إبي حرب الحسينيّ: 6، 118، 152

النّضر بن الحارث: 475

النّقيّ عليّ بن محمّد: 152

الواقديّ: 351

الوليد: 70، 71

الوليد بن المغيرة: 41، 43، 49، 476، 475

الهادي: 132، 133

الهملكان: 494

اليمان: 274

امّ ايمن: 214، 215

ص: 613

امّ سلمه: 309، 354، 355، 356، 357، 359، 360، 420، 421

انس: 285، 286، 302

ايّوب: 150

أبان بن تغلب: 169

أبوالبختريّ: 475

أبوالبختريّ عاص بن هشام: 41

أبوالحسن البصريّ: 302

أبوالحسن البصريّ: 302

أبوالمضّل شيباني: 155

أبوالهيثم بن تّيّهان: 169

أبوالهيثم بن تيّهان: 181

أبو ايّوب انصاريّ: 169

أبو ايّوب انصاريّ: 302

أبو ايّوب انصاريّ: 169

أبو ايّوب انصاري: 183

أبو ايّوب انصاريّ: 302

أبوبصير: 146، 150

أبوبصير: 146، 150

أبوبكر: 156، 157، 158، 159، 161، 162، 163، 166، 169، 172، 183، 191، 192، 193، 195، 196، 197، 199، 201، 202، 204، 205، 206، 209، 210، 212، 213، 215، 271، 301

أبوبكر: 172، 211، 456، 447

أبوجهل: 41، 42، 65، 66، 67، 68، 389، 425، 475، 478، 479، 480، 481

أبوذرّ الغفاريّ: 169، 171، 176، 188، 191، 199، 200، 201، 212، 22، 302، 307، 324، 325، 327، 328، 330، 331، 334، 415، 584، 585، 597

أبورافع: 209، 211

أبوسفيان: 389، 397، 399، 400، 406

أبوعبيدة: 157، 158، 160، 161، 166، 189، 195، 259، 313، 344، 394

أبوعلي جبايي: 451

أبوقحافه: 205، 324، 243

أبولهب: 389، 463

أبوليلي: 302

أبومعبد الجهنيّ: 459

أبوهيثم بن التّيّهان: 302

أبويحيي واسطي: 371

أحمد بن همّام: 425

أسماء بنت عميس: 211

أسماء بنت عميس: 219

أسود بن حارث: 477

أسود بن عبديغوث: 475، 476

ص: 614

أسود بن مطّلب : ٤٧٥، ٤٧٧

أسيد ابن حصين: ١٩٥

أنس بن مالك: ٢٨٦، ٣٠٢

أيّوب: ١٥٠

أيوّب الأنصاريّ: 183

بخت نصّر : 81، 86، 87

براء بن عازب: 307، 482

بریده اسلمی: 169، 178

بشير بن سعد: ١٦٠، ١٦١، ١٦٢، ١٦٧، 189، 195

بلالٌ: ٤٣١

ثوبان: 105، 155

جائيل: ٤٦٣

جابر بن عبد الله انصاری: ٨١، ١٤٦، ١٥٢، ٣٠٢، ٤٢٤

جاحظ: ٤٥١

جبرئيل: ٢٧، ٦٤، 75، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 95، 100، 102، 106، 107، 121، 126، 127، 110، 119، 120، 121، 122، 123، 126، 127، 130، 146، 147، 151، 188، 225، 270، 280، 284، 296، 324، 333، 421، 424، 428، 462، 476، 477، 478، 486، 536، 537، 542

جعفر بن أبي طالب : ٥٩٦

جعفر بن محمّد بن أحمد الدّوريستيّ: ٦

جعفر طيّار: 268، 330

جواد: 10، 152

حباب بن منذر: ١٥٩، ١٦٠

حجاج بن يوسف: ٣٧٩، ٤٧٥

حذيفه: ٤١، ١١٤، 115، 116، 117، 118، 184، 189، 197، 274، 275، 585

حسن بصریّ: 370، 371

حكم بن أبي العاص : ٣٢٦

حمّاد بن عثمان: ٢١٤

حمزه: 15، 301، 330، 388، 389، ٣٩٤، ٣٩٦، ٤٦٩، ٤٧٠

حنش بن معتمر : 328

خالد بن الوليد: ١٦٣، ١٦٩، ١٧٢، ١٧٤، 184، 195، 198، 195، 211، 212، 218، 219، 327

خزيمة بن ثابت: 169، 181

خضر: ٥٠٦

خط،اب: 177

دانیال: 81، 86، 87

داود: ٢٣٤، ٢٤١، ٣٧٦، ٤٨٤، ٥٤٢

دحية الكلبي،: 280

ذو الش،هادتين (خزيمة بن ثابت)

ذو القرنين: ١٤٩، ٥١٣، ٥١٤

رضا (على، بن موسى عليهماالسّلام)

ص: 615

زبير : (الزّبير)

زبیری: ٣٤٧

زمعة: ٤٧٦

زید بن ارقم: 168، 302، 307

زید بن ثابت: 302، 327

زید بن حارثة: ٦٤، ٣٠١

سالم مولا ابي حذيفه: 184، 189، 197، 313

سامری: 119، 120، 171، 371

سعد ١٦١، ١٦٢، 1٦٣، 301، 317، 325، 408

سعد بن ابی وقّاص: ٣١٥

سعد بن عباده: ١٦٠

سعد بن ابی وقّاص: 287، 302، 315، 344

سعد بن عباده: 157، 158، 160، 161، 262

سعد بن مسعدة حارثي: 527

سعد بن معاذ: ٣٠١، ٤٠٨

سعید بن جبير: ٥٢٥

سعيد بن عمرو بن نفيل: ٣٤٤

سلمان: 8٦، 87، 88، 89، 117، 169، 171، 174، 187، 188، 189، 190، 191، 197، 199، 200، 201، 202، 251، 252، 254، 262، 274، 306، 309، 310، 324، 330، 331، 415، 447، 585، 597

سلمة بن سلامه: ١٦٤

سليمان: ١٠٣، ٢٣٤، ٢٤١، ٤٨٦، ٤٨٧، ٤٩٤، ٤٩٥

سليم بن قيس: 187، 199، 201، 300، 309، 317، 328، 330، 331، 335، 344

سويد بن غفله ٢٤٦، ٢٤٩، ٢٥٠

سهل بن حنيف: 182

سهيل بن عمرو: ٤٠٦، ٤٠٧

سيف بن عميرة: 118

شضاه: ٤٩٤

شعبيّ: ٣٥٤، ٤٥٨

شمعون: ٥٩٤

شيبه: 70، 71، 475

صالح: 95، ٢٠٢، ٣٣١، ٤٦٥

صالح بن عقبة: ١١٨، ٥٠٥

صفوان: ٥٠٢

صفوان بن امیّه: 502

صفيّه: ٤٧٠

طلحه: 302، 313، 314، 317، 319، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 341، 342، 343، 344، 345، 346، 349، 350، 351، 354، 355، 357، 392، 411

طلحة بن عبيد الله: 278، 313، ٣٤١، ٣٥٠

طیار: 388

ص: 616

عائشة: ٣٣٦188 ٣٤١ ٣٤٢، ٣٤٤، 347، 348، 349، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 359، 360، 364، 366، 370، 392، 410، 427، 428، 429، 430، 431

عامر الشّعبيّ: ٢٠٦

عامر بن شراحیل شعبیّ: 209

عبّاد بن قيس: ٣٦٢

عبادة بن صامت: ٤٢٥

عبّاس: ٧٤، 1٥٥، 209، 210، 213، 415، 419

عبّاس بن عبد المطلب: ٧٤

عبد الرّحمن: 302

عبد الرّحمن بن سالم: ١٥٠

عبدالرحمن بن عوف: ١٦٣، ١٦٤، ٢٥٩، 278، 301، 302، 344

عبد الرحمن بن مسعود العبديّ: ٣٥٤

عبدالله بن جعفر: 302

عبدالله بن أبي امية المخزومي: ٤١، ٤٢

عبدالله بن ابی اوفی: 302، 509

عبدالله بن الحسن: ٢٢٦، ٢٥٤، ٣٦١

عبدالله بن الزّبير : ٣٥٤

عبدالله بن الصّامت: ٣٣٤

عبدالله بن العبّاس: ٤٠٥

عبدالله بن انیس: 500

عبدالله بن أبي أوفى: 302

عبدالله بن أنيس: 500

عبدالله بن جعفر: 302

عبدالله بن حسن: ٢٢٦، ٣٦١

عبدالله بن زبير: ٣٥٤

عبدالله بن سلّام: 99

عبدالله بن صامت: ٣٣٤

عبدالله بن صوريا: 81، 84

عبدالله بن عبّاس: ٤٠٥

عبدالله بن عبدالرّحمن: ١٨٦

عبدالله بن عبيد: ٤٩٩

عبدالله بن عثمان: 239

عبدالله بن عمر: 302، 316، 509

عبدالله بن مسعود: 71، 153

عبدالله مخزومي: ٠٤٢ ٤٥، ٥٧

عبدالمطّلب: 199، 209، 210، 267، 291، 480

عبد مناف: ٢٢٦

عبيدة: ١٦٠

عبيدة بن الحارث: 301

عتبه: 70، 71

عتبة بن ربيعة: ٤٧٥

عثمان: ١٦٣، ١٦٤، 1٦٩، 201، 278، 279، 299، 300، 302، 315، 322، 323، 325، 326، 329، 342، 344، 348، 354، 355، 390، 391، 394،

ص: 617

415، 416، 447

عثمان بن حنيف: 1٦٩، 182

عثمان بن عفّان: 1٦٣، 278، 300، 302، 329

عروة بن زبیر 20٦، 209

عروة بن مسعود: ٤٣، ٤٩

عزیز: 22، ٢٣، ٢٤، ٢٥، ٢٦

عقیل: ٤١٥

عکرمه: ٦١

علقمة بن محمّد الحضرميّ: 18

عليّ ابن أبي طالب: ١، ٧، ١٢، ١٣، ٦٤، 70، 83، 84، 106، 111، 113، 118، 120، 122، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 137، 140، 141، 142، 144، 145، 151، 152، 153، 163، 164، 152، 155، 163

عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ: ٦

علىّ بن الحسين زين العابدين: ٥١٥

عليّ بن أبي حمزة: ١٥٠

عليّ بن محمّد: ١١، ٤٠، ١٥٢

عليّ بن موسى الرّضا عليهماالسّلام : 9، 15، 152

علىٌّ السّوريّ: 118

عمّار : 117. 1٦9، 171، 179، 262، 302، 307، 351، 362، 395، 396، 415، 585

عمر بن الخطّاب: ١٤٦، ١٥٩، ١٦٠، 173، 184، 185، 189، 196، 202، 215، 223، 272، 274، 278، 311، 315، 356، 596

عمرو: 177، 39٦، 397، 195، 572

عمرو بن العاص : 17٤، 177، 353، 396، 407، 572

عمرو بن سعيد بن العاص : ١٦٩

عمرو بن شمر: 278

عمرو بن عاص: ١٧٧، ٣٥٣، ٣٩٦، 397، 407، 572

عمرو بن عامر : ٤٩٤

عمرو بن عبدود 267، 281

عمرو بن هشام ٤٧٨ ٤٧٩

عمير بن وهب: ٥٠٢

عيسى عليه السّلام: 26، 27، 28، 29، 63، 66، 67، 98، 101، 150، 367، 376، 448، 496، 497، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 549، 552، 553، 571، 549، 552، 553، 571، 594

فاطمه عليهاالسّلام: ١٣، 1٤٦، 171، 179، 186، 187، 188، 190، 193، 194، 195، 202، 213، 214، 215، 216، 217، 219، 226، 231، 240، 241، 246، 249، 250، 256، 267، 271، 288، 297، 309، 330، 389، 395

ص: 618

٤١٥، ٤٢٧، ٤٢٩، 470، 596

فرعون: 201، ٤٧٥

فضل بن عبّاس: ١٥٥

قابیل: ٢٥٣، ٣٣٩، ٥٦٠

قاسم بن معاویه: 331

قتادة بن ربعيٍّ: ٤٩٩

قنفذ 193، ١٩٤، 19٥

قيس بن سعد بن عبادة: 302

قیس بن سمعان 118

کاظم: ٩، ١٥٢، ٢٣٣، ٤١٣، ٤٥٩

كعب بن اشرف: ٤٩٩

كعب بن سور قاضی: 350

لقمان الحكيم: ٥٨٥

لوط: ٤١٢

مازمان ٤٩٥

مبارک بن فضاله: ٣٦٧

محمّد بن ابي بكر: 302

محمّد بن ابي بكر: 398

محمّد بن أحمد: ٦

محمّد بن إسحاق: ٣٥٣

محمّد بن الحسن الطّوسيّ: 118

محمّد بن الحسن صاحب الزّمان عليهماالسّلام: ١٥٢

محمّد بن أبي بكر: 302، 351، 398

محمد بن خالد الطّيالسيّ: 118

محمد بن سلمة الأنصاريّ: 163، 302

محمّد بن عبدالله الشّيبانيّ: ١٥٥

محمّد بن عبد الله بن عبد المطّلب: ٤٤

محمّد بن عليٍّ الجواد عليهماالسّلام: 10، 152

محمّد بن عمر بن عليٍّ: 209

محمّد بن مسلمه انصاری: ١٦٣، ٤٩٩

محمّد بن موسى الهمدانيّ: 118

محمّد بن همّام: 118

مخزومی: ٤٣

مرحب: 290، 298

مرزبان: ٤٩٤

مروان بن الحكم: ٣٥١، ٣٨٩

مريم بنت عمران: ٤٧٠، ٤٧٠

مسعدة بن صدقه: ٥٩٤

مسيح عليه السّلام: 22، 25، 26، 28، 29، 486

مضاه: ٤٩٤

معاذ بن جبل: 18٤، 189، 197، 259، ١٩٧، ٢٥٩

معاویه: 326، 353، 372، 374، 375، 376، 377، 378، 381، 387، 392، 394، 395، 396، 399، 400، 405، 407، 408، 411، 422

معمّر بن راشد: 97

مغيرة بن شعبه: 163، 195

مقداد: 89، 169، 171، 177، 188، 197، 199، 262، 302، 307، 324، 325، 329، 330، 331، 415، 597

ص: 619

منبّه: ٤٧٥

موسي: 9، 15، 23، 24، 25، 28، 41، 59، 62، 63، 65، 87، 96، 97، 98، 99، 100، 104، 107، 118، 119، 120، 126، 148، 149، 150، 152، 170، 171، 185، 252، 253، 255، 256، 259، 265، 281، 310، 314، 336، 365، 371، 375، 412، 413، 414، 457، 459، 472، 473، 474، 475، 478، 479، 481، 482، 483، 484، 506، 507، 508، 542، 549، 553، 559، 571، 594

موسی بن جعفر: ٩ ١٥٢، ٤١٣

موسی بن عمران: 25، 97، ٢٥٣، ٢٥٦، 259، 472، 474، 475، 478

میکائیل: 81، 82، 83، 84، 85، 87، 88، 89، 284، 486، 542

نصر بن حارث: ٤٧٥

نصر بن مزاحم: ٣٤٥

نضاه: ٤٩٥

نمرود: ٢٠١، ٤٦٧

نوح: ٢٩ ، ٦٣، ٦٤، 93، 98، 100، 103، 104، 304، 329، 339، 412، 462، 463، 464، 542، 549، 584، 593

واقديّ: 351

قنفذ: 195

ولید 70، 71

ولید بن مغيره: ٤١، ٤٣، ٤٩، 475، 476

هابیل 253، 339

هادی: 11، 10، 133

هارون: 87، 107، 118، 119، 120، 126، 170، 171، 185، 201، 251، 252، 255، 256، 265، 281، 310، 314، 336، 365، 413، 414، 506، 507، 508، 571

هارون بن عمران: 251

هاشم بن عتبة: 302

هاضب: ٤٩٥

هضب: ٤٩٥

هملکان: ٤٩٤

هند: 394

يحيى: ٢٣٤، ٤٩٦، ٥٧١

يحيى بن زكريّا : ٢٣٤، ٤٩٥، ٤٩٦

يحيي الحضرميّ: ٦٠٠

يحيى بن عبد الله بن الحسن: ٣٦١

يحيى بن عبدالله بن حسن: ٣٦١

يزيد بن أبي سفيان: 392

يوسف: ٤٧١، ٥٤٢

يوسف: ٤٧1، ٤٧٢، ٥٤٢

يوشع بن نون: 259، ٥71، ٥٩٤

ص: 620

فهرست آيات

ص: 621

ص: 622

فهرست آيات قرآني

«سوره فاتحه»

آیه ... صفحه

2 ... الحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ ... 137

«سورة بقره»

٤٠ ... أَوْفُوا بِعَهْدِي أَوْفِ بِعَهْدِكُمْ ... 338

٤٦ ... الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ ... 539، 556

٤٩ ... يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ... 383

57 ... وَما ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ... 544، 568

٦٥ ... كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ ... 104

٧٤ ... ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ ... 89

79 ... فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ... 553

97 ... قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوا لِجِبْرِيلَ ... 83

97 - 98 ... مَنْ كَانَ عَدُوا لِلَّهِ ... 83

111 ... وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهَانَكُمْ ... 18، 40

ص: 623

112 ... بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ اللَّهِ ... 40

115 ... وَاللَّهِ الْمُشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا ... 79، 543، 463

124 ... لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ... 558

142 ... قل الله المَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ... 75، 76

143 ... ومَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا ... 80

144 ... قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ... 75

158 ... إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ... 140

180 ... إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ ... 235

189 ... وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها ... 508

195 ... وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ... 170

246 ... أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ ... 375

247 ... إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ ... 315، 376

253 ... تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ... 367

258 ... أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَ إِبْرَاهِيمَ ... 5

284 ... لله ما في السَّماواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ ... 487

285 ... آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ ... سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ ... 144، 488

286 ... رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا ... 489

«سوره آل عمران»

7 ... وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ... 549

28 ... لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ ... 524

52 ... مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ ... 549

68 ... إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ ... 339، 389

71 ... لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ ... 553

ص: 624

78 ... وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلُونَ الْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ ... 553

85 ... وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلَامِ دِيناً ... 132

97 ... وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... 410

102 ... اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ ... 134

105 ... وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا ... 257

١٤٤ ... وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ... 15، 236، 425، 551

١٥٢ ... وَ لَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ ... 225

187 ... فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوا بِهِ ... 192، 576

«سورة نساء»

3 ... وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى ... 544، 567

11 ... يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ ... 234

٤١ ... فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ... 534

٥٥ – ٥٤ ... أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ الله ... 338

59 ... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ ... 305، 335، 338، 549، 562

٦٥ ... فَلا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ ... 551

80 ... مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ ... 561، 566

82 ... وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً ... 589

83 ... وَلَوْ رُدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ ... 549، 562

108 ... إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ ... 553

«سوره مائده»

3 ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ : وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعَمَتِي ... 121، 306، 569

19 ... فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ ... 523

ص: 625

24 ... فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا ... 186

32 ... مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ ... 560

41 ... مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ 547

55 ... إِنَّا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا ... ٢٦٥، ٢٨٦، ١٢٦، ٣٠٥، ٣٣٥، ٥٦٩

٥٦ ... وَمَنْ يَتَولَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا ... 550

٦٧ ... يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ 122، 126، 127

٦٨ ... فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ... 551

75 ... كانا يَأْكُلانِ الطَّعَامَ ... 552

78 - 77 ... لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ ... 376

82 ... الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ ... 138

95 ... وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَرَاءٌ ... 409

٩٦ ... أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ ... 104

«سورة انعام»

1 ... الحَمْدُ للهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ... 39

8-9 ... وَقَالُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ ... 45

23 ... وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ ... 529، 532، 533

٢٤ ... انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ ... 533

٣٥ ... وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الهُدَى ... 545

38 ... ما فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ... 545، 589

82 ... وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ ... 547

٣ - ٧٥ ... وَكَذَلِكَ نُرِيَ إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ ... 5، 59

82 ... وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرادِى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ ... 543، 555

103 ... لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ ... 530

ص: 626

149 ... قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغُةُ ... 564

158 ... هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ ... 530، 538، 543، 555، 556

«سوره اعراف»

6 ... فَلَنَسْتَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ ... 543

9- 8 ... فَمَنْ تَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ... وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ... 531، 540

38 ... كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا ... 138

43 ... الحَمْدُ للهِ الَّذِي هدانا لهذا ... 144

46 ... وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجالٌ ... 509

51 ... فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا ... 529، 531

142 ... اخْلُفْنى فِي قَوْمِي ... 571

143 ... رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ... 542

150 ... ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني... 198، 413

159 ... وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ ... 549

160 ... وَما ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ... 544، 568

«سوره انفال»

17 ... فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ... 556

41 ... وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ اللَّهِ خُمُسَهُ ... 597

75 ... و أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ ... 234، 339، 389

«سوره توبه»

16 ... وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ ... 305

19 ... أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحاج وَعِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ... 286

ص: 627

30 ... قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ... 556

32 ... يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ... 553

40 ... لا تحزن إن اللهَ مَعَنا ... 472

54 ... وما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقبل تلقاتُهُمْ... 550

61 ... وَمِنْهُمُ الذين يُؤْذُونَ النَّبِيَّ ... 127

67 ... نسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ ... 529، 531

73 ... يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ ... 424

77 ... فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ ... 530

100 ... وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ ... 304

117 ... لَقَدْ تَابَ اللهُ بِالنَّبِيِّ عَلَى المهاجرين وَ الأنصارِ ... 172

119 ... اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ ... 309

128 ... لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ... 105

«سوره یونس»

35 ... أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ ... 248، 314

«سورة هود»

12 ... فلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ ... 45

17 ... أفَمَن كانَ عَلى بَيْنَه مِنْ رَبِّهِ ... 335

40 ... وما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ ... 104

45 ... رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ... 463، 542

46 ... إنه لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلُ غَيْرُ صالِحٍ ... 349

80 ... لوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إلى رُكْنٍ شَدِيدٍ ... 412

86 ... بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ ... 543

118 ... وَلَا يَزالُونَ مُختلِفين – الآية ... 258

ص: 628

«سورة يوسف عليه السّلام»

24 ... وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهُمْ بِها لَوْلَا أَنَّ رَأى ... 542

«سورة رعد»

39 ... يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ... 579

41 ... أَو لَمْ يَرُوا أَنا تَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها ... 556

43 ... وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً ... 335

«سورة ابراهيم عليه السّلام»

22 ... إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَ كُتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ... 532

35 ... وَاجنُبي وَبَنِيَّ أَنْ نَعبُدَ الأَصنامَ ... 559

36 ... فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ... 340

37 ... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ... 340

48 ... يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماواتِ ... 105

«سوره حجر»

94 ... فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... 478

95 ... إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ ... 476، 478

«سوره نحل»

26 ... فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ ... 538

32 ... الَّذِينَ تَتَوفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ ... 541

125 ... ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِكُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ... 18

«سوره اسراء»

1 ... سُبْحانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً ... 99

ص: 629

12 ... وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ ... 584

23 ... وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ... 453

45 ... وَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ ... 468

48 ... انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا ... 44

71 ... يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ ... 567

74 ... وَلَوْ لا أَنْ نَبَتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ ... 545

75 ... إذا لأذقناكَ ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَضِعْفَ المَماتِ ... 545

79 ... عسَى أَنْ يَبْعَتَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً ... 535

٩٣ - ٩٠ ... وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتى تَفْجُرَ لَنَا ... 41

93 ... قل سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلا يَقرأ رَسُولاً ... 58

«سوره کهف»

53 ... وَرَأَى الْجُرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا ... 530، 531، 557

103 ... قُلْ هَل نُنَبِّئُكُم بِالأَخسَرينَ أَعمالاً ... 586

110 ... قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... 46

110 ... فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ ... 530، 539

«سورة مريم عليهماالسّلام»

5-6 ... فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني ... 235

6 ... يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ... 235، 242

48 ... وكان أَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... 412

64 ... وما كلها من العرش عا رَبُّكَ نَسِيّاً ... 529، 531

«سورة طه»

2 – 1 ... طهُ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي ... 485

ص: 630

5 ... الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ... 543، 557

82 ... وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لَمَنْ تَابَ وَآمَنَ ... 541، 547

109 ... لا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ ... 530

121 ... وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ... 542

«سورة انبياء السلام»

47 ... وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَومِ الْقِيامَةِ ... 540

94 ... فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ... 541، 547

107 ... وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ ... 544، 570

«سورة حجّ»

1 ... إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ... 142

52 ... وَمَا أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ ... 557

77 ... يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا ... 311

«سوره مؤمنون»

34- 33 ... ما هذا إِلا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ ... 340

74 ... عَنِ الصِّراطِ لَنَا كِبُونَ ... 509

104 ... -- ... 103

في جَهَنَّمَ خَالِدُونَ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ ... 540

106 ... قالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنا ... 464

«سوره نور»

41 ... والطَّيرُ صافَّاتٍ كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلانَهُ وَتَسْبِيحَهُ ... 510

55 ... وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ... 574

ص: 631

«سوره فرقان»

8- 7 ... وَقَالُوا مَا هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ ... 41، 44

9 ... انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا ... 44، 49

10 ... تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِنْ ذلِكَ ... 44

29 - 27 ... وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ ... 542

44 ... بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً ... 557

«سوره شعراء»

21 ... فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ مَا خِفْتُكُمْ ... 412

61 ... إِنَّا لَمُدْرَكُونَ ... 481

«سورة نمل»

16 ... وَ وَرِثُ سُلَيْمانُ دَاوُدَ ... 235، 242

35 ... فَناظِرَةٌ بِمَ يَرجِعُ المُرسَلُونَ ... 536

«سوره قصص»

20 ... إِنَّ المَلا يَأْرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ ... 220، 212

68 ... وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَختارُ ... 2

83 ... تلك الدار الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً ... 278، 419

88 ... كُل شَيْءٍ هالك إلا وَجْهَهُ ... 543، 567

«سورۂ عنکبوت»

5 ... مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ ... 530، 539

25 ... يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ ... 529، 532

46 ... وَلا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ... 5، 18

ص: 632

«سوره روم»

38 ... فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ... 215

«سورة لقمان»

13 ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ... 559

«سوره سجده»

10 ... بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ... 530، 538، 5566

11 ... قُلْ يَتَوَفَّيْكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ ... 541، 546

«سوره احزاب»

6 ... وأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ ... 235، 389، 340

9 ... يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَمْ تَرَوْها ... ٤٦٥

10 ... وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونا ... 539، 557

21 ... لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... 408، 554

33 ... إنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً ... 217، 310

37 ... وَتَخفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ ... 545

44 ... تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ ... 539

56 ... إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيٍّ ... 104، 566

72 ... إنا عَرَضْنَا الأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ... 541

«سورة سبأ»

24 ... وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ هُدى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ... 408

46 ... إِنما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ ... 544، 568، 569

ص: 633

«سورة فاطر»

8 ... فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ ... 551

10 ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطيب ... 583

«سورة يس»

3 – 1 ... يس * وَالْقُرْآنِ الحكيم * إِنَّكَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ ... 566

8 ... فَهِيَ إلى الأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ ... 468

9 ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً ... 468

12 ... وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَاهُ في إِمَامٍ مُّبِينٍ ... 545

65 ... اليوم حيمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ ... 530، 532

78 ... مَنْ يُحْيِي الْعِظامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ... 19، 468

78-80 ... وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ ... 19

79 ... قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مرة ... 19، 20، 21، 468

81 ... أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ ... 20

«سوره صافاّت»

99 ... وقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينَ ... 555

130 ... سَلامٌ عَلَى آلِ يس ... 566

«سورة ص»

64 ... إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ ... 529، 532

ص: 634

«سوره زُمَر»

6 ... وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْواجٍ ... 555

39 ... فَمَنِ اهتَدى فَلِتَقيهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْها ... 144

42 ... اللهُ يَتَوفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ... 541، 546

56 ... أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَنَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ ... 131، 543، 563

73 ... طِبتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ ... 138، 536

«سورة غافر»

40 ... يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ ... 138

85 ... فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِمانُهُمْ لَمَا رَأَوا بَأْسَنَا ... 525

«سوره فصّلت»

21 ... لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ ... 260

40 ... إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لا يَخْفُونَ عَلَيْنَا ... 576

43 ... لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ : وَلا مِنْ خَلْفِهِ ... 554

«سوره شورا»

51 ... ومَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمُهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً ... 530، 537

«سوره زخرف»

28 ... وَجَعَلَهَا كَلِمَةٌ باقِيَةً فِي عَقبِهِ ... 142

31 ... وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ ... 41، 51

32 ... أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ ... وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ ... 51

٤٢ – ٤١ ... فَإِمَا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنتَقِمُونَ ... 424

ص: 635

45 ... وَاسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا ... 541

81 ... قل إن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ ... 555

84 ... وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلهُ وَفي الأَرْضِ الهُ ... 544، 557

«سوره دخان»

4 ... فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ ... 563

«سوره احقاف»

4 ... ائْتُونِي بِكِتَابِ مِنْ قَبْلِ هذا ... 316

9 ... وَما أدري ما يُفْعَلُ بي وَلا بِكُم ... 545

29 ... وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الجِنِّ ... 495

35 ... فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ... 554

«سورة فتح»

2 ... لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ ... 461، 485

10 ... يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَتَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ ... 140، 144

27 ... لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ ... 472

«سوره حجرات»

12 ... أيها الذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنَّ ... 276

15 ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ... 376، 377

«سورة ق»

16 ... وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ... 544

ص: 636

28 ... قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ ... 521

«سورة طور»

44 ... وَإِنْ يَرُوا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقطاً ... 43

«سورة نجم»

١٤ - ١٣ ... وَلَدْ لكقَدْ رَآهُ نَزَّلَةً أُخْرَى عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهى ... 530، 536

١٨ - ١٧ ... ما زاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ ... 536

30 ... ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ... 577

«سورة قمر»

10 ... فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ ... 412

«سورة رحمن»

17 ... رَبُّ الْمُشْرِقَيْنِ وَرِبُّ المَغْرِبَيْنِ ... 582

٢٧ - ٢٦ ... كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ... 567

«سوره واقعه»

١١ - ١٠ ... وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ المُقَرَّبُونَ ... 306

27 ... وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْمِينِ ... 543

41 ... وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ ما أَصْحَابُ الشِّمالِ ... 543

«سورة حديد»

4 ... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْمَا كُنتُمْ ... 554، 557

ص: 637

25 ... وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ ... 555

«سوره مجادله»

2 ... وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَزُوراً ... 577

7 ... ما يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ ... 544، 577

12 ... يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ ... 105، 292

13 ... أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَي نَجْواكُمْ صَدَقَاتٍ ... 272

22 لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ... 138

«سورة حشر»

2 ... فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ... 538

9 ... وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ... 297

١٧ – ١٦ ... إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ ... 175

«سورة ممتحنه»

4 ... كَفَرْنَا بِكُمْ ... 532

«سورة صف»

12 - 10 ... يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُوله ... 377

«سوره ملک »

9 - 8 كُلَّمَا الْقِي فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ. قَالُوا بَلَى قَدْ جَاتَنَا نَذِيرٌ ... 139

١٦ ... أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّمَاءِ ... 543

ص: 638

«سورة قلم»

4 ... وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ ... 505

«سورة حاقّه»

20 ... إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيَه ... 307

«سوره معارج»

٣٩ - ٣٦ ... فَمَا لِلَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ ... 566

40 ... رَبُّ المَشارِقِ وَالْمَغَارِبِ ... 582

«سوره جنّ»

٢٧ – ٢٦ ... عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يَظْهَرُ عَلَى غَيْبِهِ... إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ ... 562

«سوره مزّمّل»

10 ... وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً ... 566

«سوره قیامت»

23 - 22 ... وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاصِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ... 530، 535

«سوره انسان»

1 ... هَلْ أَتَى عَلَى الإِنْسَانِ ... 133

5 ... إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ ... 287

7 ... يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ ... 267

30 ... وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ ... 547

ص: 639

«سوره مرسلات»

١٩ - ١٦ ... أَلَمْ تُهْلِكِ الأَوَّلِينَ ثُمَّ تَتْبَعُهُمُ الْآخِرِينَ كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ... 137

«سوره نبأ»

38 ... يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّاً ... 529، 531

«سورة عبس»

17 ... قُتِلَ الإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ ... 556

٣٦ - ٣٤ ... يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ... 533

«سوره مطففين»

4 ... أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ... 556

15 ... كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ... 530، 538

«سورة فجر»

22 ... وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّاً ... 543، 555

٢٦ - ٢٥ ... فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَلَا يوثق وثاقه أَحَدٌ ... 201

«سوره انشراح»

4 ... وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ ... 462

«سوره علق»

٧-٦ ... كلاً إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ... 43

ص: 640

«سوره تکاثر»

8 ... ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ... 543

«سوره عصر»

2 – 1 ... وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ... 134

«سوره کوثر»

1 ... إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ... 101

3 ... إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ... 178

«سوره اخلاص»

1 ... قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... 85، 39

ص: 641

ص: 642

فهرست اشعار

ص: 643

ص: 644

فهرست اشعار

إنّا فقدناك فقد الْأرض وابلها: 217

أبدت رجالٌ لنا نجوى صدورهم: ٢٤٢

أنت الإمام الّذي نرجو بطاعته: 453

ترك الامور الّتي تخشى عواقبها : ٣٤٦

حتّى ابتلينا بأمر ضاق مصدره: ٣٤٧

شتّان ما يومي على كورها: ٤١٧

فلبّث قليلاً يلحق الهيجا حمل: 391

فويلٌ ثم ويلٌ ثم ويلٌ: ٣٩٥

قد كان بعدك أنباء وهنبئة: 217

لو كان معتصماً من زلّة أحد: ٣٦٠

محمّد النّبيّ أخي وصنوي: ٣٩٤

مستقبلين رياح الصّيف تضربهم: 393

وكلّ أهل له قربى ومنزلةٌ: ٢٤٢

ص: 645

ص: 646

فهرست فِرَق و طَوائف و اَديان

ص: 647

ص: 648

الإماميّة: ٦

الاوس: ١٦٢

الخزر: 9

الخزر: 385

الخزرج: ١٦١، ١٦٢

الخوارج: ٤٠٢، ٤٠٥، ٥٢٨

الدّهريّة: 22، 39

الدّهريّة: 29، 39

الرّوم: 9

الرّوم: ٤٢، ٤٦، ٣٨٥، ٤٤٥، ٤٤٦

الشّيعة: ٤، ٦، ١١

المشركون: ٤١

المشركون: ٦٣

النصارى: 22، 25، 26، 29، 40، 70، 201، 445، 448، 467، 552، 553، 586، 594

النصارى: 101

النواصب: 9، 11،10، 12، 15، 89

اليهود : 21، 22، 60، 70 72 73، ٧٤، 75، 76، 78، 81، 83، 89، 90، 92، 93، 94، 95، 96، 98، 99، 100، 101، 103، 201، 290، 448، 456، 457، 459، 460، 461، 462، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 505، 526، 547، 553، 586، 593، 594

اليهوديّ: ٤٦٩، ٤٧٠، ٤٧١، 472، 473، 474، 475، 478، 481، 482، 497، 500، 501

اليهوديّ: ٤٨٣، ٤٨٤، ٤٨٦ ٤٨٧، ٤٩٤، 495، 496، 502

اليهوديّ: ٥٠٠

ص: 649

اليهودية: ٤٧٠

اوس: ١٦٠، ١٦١، ١٦٢

اوسیان: ١٦١

اهل احد: ٣٠٤

اهل بدر: 171، 190، 30٤، 350، 377، 415

اهل سنّت: ٣٦١، ٣٦٢، ٤٥١

أهل السّنّة: ٣٦١، ٣٦٢

بدر: ١٧1،٣٤٤، 352

بدریّان: 352

بدريّاً: ١٦٨

بدريّون: ١٦٨

بكر بن وائل: ٣٦٢

بكر بن وائل: ٣٦٢

بنواميّة: ١٦٣

بنوزهرة: ١٦٣

بنو عبد المطّلب: ٤٨٠

بنوهاشم: ١٦٣، ١٦٤، ١٨٤

بني: ٣٦٦

بني إسرائيل: ٦٩، 81، 86، 201، 252، 253، 256، 259، 260، 329، 366، 371، 375، 473، 376، 473، 484، 549، 560

بني النّجّار: ٥٠٠

بني اميّة : ١٦٩، ٣٢٦، ٣٧٦، ٣٧٩

بني تغلب: ٥٩٦

بني تيم : 193، 347

بنی زهره: ١٦٣

عبد المطّلب: 209، 210، 391

بني عمرو بن عامر: ٤٩٤

بنی عمرو بن عامر: ٤٩٤

بنی قریظه: 173، ٤٠٨

بنی قبلة: ٢٣٦

بنی نجّار: 500

بنی هاشم: ١٦٣، ١٦٤، ١٦٥، ١٧٩، 184، 202، 273، 376

ترک: 9

تنویه: 22، 32، 39

جهينه: ٤٩٨

جهينة: ٤٩٨

خزاعة: ٤٧٦

خزاعی: ٤٧٦

خزر: 9، 385

خزرج: ١٦٠، ١٦١، ١٦٢

خزرجیان: 162

خوارج: ٤٠٢، ٤٠٣، ٤٠٥، ٤٠٦، ٤٠٨، 409، 410، 411، 509، 527، 528،

ص: 650

586

دهری: 22

دهریّه: 22، 29، 30، 32، 33، 39،

ربیعه: 287

روم: ٩، ٤٢، ٤٦، ٣٨٥، ٤٤٥، 446

سبأ: 378

شیعه:

شيعة: ٦، 7، 9، 10، 11، 77، 113، 209، 213، 523

عاد: 75، 95، 465

عبدة الشّمس والقمر: ٥

عبدة الكوكب المعروف بالزّهرة: ٥

عدي: ٤١٤

قریش: ٤١، 61، 67، 68، 70، 80، 161، 174، 176، 178، 179، 182، 183، 205، 224، 225، 278، 300، 301، 313، 316، 330، 344، 368، 380، 382، 409، 413، 480

قوم صالح: 95

قوم عاد: ٩٥، ٤٦٥

مشركان عرب: 22، 33

مضر: 287

نجران: 285

نصاری: 18، 22، ٢5، ٢،٦ ٢٨، ٤٠، 70، 445، 80، 265، 448، 552، 553، 586، 594

نصارى أهل نجران: ٢٨٥

نصرانی: 18

نواصب: 11

یهود: 21، 23، 28 40، 69، 72، 74، 75، 80، 83، 84، 89، 95، 96، 99، 448، 456، 458، 459، 547، 553، 586، 594

یهودیان ،22 25 26، 70 73، 75، 76، 78، 81، 84، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 96، 103، 526

ص: 651

ص: 652

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109