هشتمین خورشید تابان : زندگانی و سیره امام رضا علیه السلام

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : هشتمین خورشید تابان [کتاب] : زندگانی و سیره امام رضا علیه السلام/ به کوشش بنیاد پژوهشهای اسلامی .

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری : 196 ص.

شابک : 40000ریال:978-964-971-537-7

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه:ص.[189]-196؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : : زندگانی و سیره امام رضا علیه السلام.

موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم ، 153؟ - 203ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : BP47/ھ5 1391

رده بندی دیویی : 297/957

شماره کتابشناسی ملی : 2826832

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم زهرا روؤفی

ص: 1

فهرست مطالب

سخن ناشر...7

پیش گفتار...9

فصل اوّل: زندگانی امام رضا علیه السلام

ولادت، نام و کنیه امام علیه السلام...13

لقب «رضا»...14

تبار، همسر و فرزندان...16

امامت حضرت رضا علیه السلام...19

منکران امامت و انگیزه های پنهان...21

فصل دوم: شخصیت اخلاقی و اجتماعی امام علیه السلام

ثبات شخصیت و پایداری در عمل...24

ایستادگی در برابر ستم کاران...25

موضع گیری در مقابل بستگان فاسد...26

عنایت به شیعیان...27

حفظ حقوق اقلیت ها...28

نوع دوستی و معاشرت با مردم...28

بخشایش و گذشت...29

کمک به نیازمندان...30

احترام به پدر و مادر...31

گرامی داشتن خانواده و همسر...33

رعایت حقوق خویشاوندان...34

حفظ حرمت و رعایت حقوق خدمت کاران...35

سخاوت و کرامت...36

مهمان نوازی...37

زهد و پارسایی...38

دعا و نیایش...39

انس با قرآن...41

اقامۀ نماز...43

اهتمام به روزه...45

ص: 2

عنوان و نام پدیدآور : هشتمین خورشید تابان [کتاب] : زندگانی و سیره امام رضا علیه السلام/ به کوشش بنیاد پژوهشهای اسلامی .

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری : 196 ص.

شابک : 40000ریال:978-964-971-537-7

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه:ص.[189]-196؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : زندگانی و سیره امام رضا علیه السلام.

موضوع : علی بن موسی (علیه السلام)، امام هشتم ، 153؟ - 203ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : BP47/ھ5 1391

رده بندی دیویی : 297/957

شماره کتابشناسی ملی : 2826832

ص: 3

نشاط و سر زندگی...45

بهره گیری صحیح از طبیعت و محیط زیست...46

آراستگی...49

بهداشت فردی...50

آداب لباس پوشیدن...50

آداب غذا خوردن...51

فصل سوم

شخصیت علمی امام رضا علیه السلام...53

وارث دانش انبيا...53

عالم آل محمّد علیهم السلام...55

اعتراف مخالفان، به دانش امام علیه السلام...57

آگاهی امام به زبان های مختلف...58

ظهور و تجلّى علم امام در مناظرات...60

پشیمانی مأمون از تشکیل محافل علمی...62

تشکیل حوزه های علمی و تربیت شاگردان...63

کتاب های منسوب به امام رضا علیه السلام...64

اشعار منسوب به امام رضا علیه السلام...69

فصل چهارم

زندگانی سیاسی امام رضا علیه السلام...73

وصیت هارون و اختلاف دو برادر...73

ویژگی های مأمون...77

مأمون و دشواری های حکومت...78

مأمون و اظهار تشیّع!...80

اعتراف مأمون به ارزش های والای امام علیه السلام...82

ردٌ فَدَک...83

افسانۀ تشیّع مأمون...84

مأمون و مذهب اعتزال...86

اندیشه خلق قرآن...87

خط مشی امام رضا علیه السلام در برابر حکومت ها...89

فصل پنجم

سفر تاریخی امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو...93

وداع با مرقد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم...94

خط سیر هجرت...95

ورود به بصره...96

ورود به قُم...97

ورود به نیشابور...98

حديث سلسلة الذهب...99

استقبال مردم نیشابور از امام رضا علیه السلام...102

چشمۀ کهلان در نیشابور...103

قدمگاه نیشابور...104

طبابت امام، در رباط سعد...106

ورود به ده سرخ...108

ص: 4

عبور از کوه سنگ تراشان (کوه سنگی)...108

ورود به توس، نوغان و سناباد...109

ورود امام به سرخس...110

مرو و موقعیت آن...112

ورود به مرو...113

فصل ششم

تحمیل ولایت عهدی بر امام رضا علیه السلام...115

بزرگ ترین تزویر سیاسی مأمون...116

شخصیّت اخلاقی و دینی مأمون!...118

تناقض در رفتار و گفتار...119

در جست و جوی گذرگاه...122

پیشنهاد حکومت، شمشیری دو لبه...123

امام، در برابر دو گزینۀ دشوار!...126

پا فشاری مأمون و انکار امام...127

طرح ولایت عهدی، زاییدۀ کدام اندیشه؟...129

هدف های مأمون از تحمیل ولایت عهدی...133

مبانی و خط مشی سیاسی امام علیه السلام...140

امام، ناگزیر از انتخاب!...141

انتخاب امام از دیدگاه عامّه...142

انتخاب امام از منظر امامیّه...143

پیوستگی پیشوایی دینی و رهبری سیاسی...144

کمال دین، مستلزم رهبری دینی...145

انکار رهبری غیر دینی و سلطه های

ستم کارانه...146

مبارزه با مستکبران و ستمکاران ..... 147

تصحیح بنیاد های عقیدتی...149

سخت ترین انتخاب...150

فلسفه ولایت عهدی از دیدگاه های مختلف...151

نشست ولایت عهدی...154

فصل هفتم

عهد نامۀ ولایت عهدی...157

دست خط منسوب به امام...162

تحليل عهد نامۀ ولايت عهدى...165

تأملی بر عهد نامه...167

تدبیر در برابر دسیسه ها...171

برگزاری نماز عید...173

مأمون، در گرداب دسیسه های خویش...174

تغییر خط مشی سیاسی مأمون...176

فصل هشتم

شهادت امام رضا علیه السلام...179

مأمون، عامل اصلی...182

شهادت امام از دیدگاه روایات...183

زمان شهادت امام علیه السلام...187

مكان شهادت و مرقد امام رضا علیه السلام...188

کتاب نامه...189

ص: 5

ص: 6

سخن ناشر

آن هنگام که هشتمین خورشید آسمان امامت و ولایت، امام علی بن موسى الرضا علیه السلام، در واپسین روز ماه صفر 203 به نیرنگ مأمون، خلیفۀ عباسی، در ظاهر به خاموشی گرایید؛ خاک سناباد در کرانۀ شهر توس به مهربانی آغوش گشود و گوهر وجود نازنینش را در دل خود جای داد. بدین سبب، سناباد از گم نامی به در آمد و به افتخاری بزرگ نایل شد و به مشهد الرضا نامور گردید.

از آن روز که خاک خراسان به رایحۀ قدسی سلالۀ رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم عطر آگین شد؛ بار گاه ملکوتی آن امام رئوف، مطافِ شیعیان و شیفتگان، و خاک درگاهش سرمهٔ چشم درد مندان و وارستگان عالَم گردید و از آن سالیان تا به امروز، همواره شهر مشهد، مورد توجّه و اقبال شیعیان و مسلمانان جهان بوده و نامش بر تارَک ایران درخشیده است.

بنیاد پژوهش های اسلامی تاکنون نزدیک به دوازده میلیون نسخه کتاب، در موضوعات گوناگون اسلامی و معارف اهل بیت علیهم السلام، تولید و منتشر کرده که از آن میان بیش از یک صد عنوان دربارۀ زندگانی، سیره و آموزه های امام رضا علیه السلام و تاریخ آستان قدس و اماکن متبرّکه است. با این حال این بنیاد درصدد بر آمد تا بار دیگر کتابی دربارۀ امام رضا علیه السلام تألیف و منتشر کند.

بی شک، شناساندن منزلت معنوی، علمی، اجتماعی، و آموزه ها و رهنمود های

ص: 7

اهل بیت علیهم السلام بهترین راه گسترش دین و شعائر اسلامی است، زیرا آن بزرگواران مرکز نور و معدن هدایت اند و اندیشۀ توحیدی و دانش دین در پرتو ارشاد ها و تفسیر های آنان، استحکام و نشر یافته است.

در این تألیف، زندگانی و سیرۀ امام رضا علیه السلام به شیوۀ تحلیلی بر پایۀ معتبر ترین منابع فارسی و عربی، با نثری روان و شیوا نگارش یافته است.

سبک و سیاق این اثر به شیوه ای تدوین شده که علاوه بر دانش پژوهان، عامۀ مردم، به ویژه زائران آن حضرت نیز می توانند از مطالب سودمند آن بهره مند گردند. در پایان از هم کاری حجة الاسلام احمد ترابی و محمد جواد معینی و گروه مطالعات فرهنگی زائر تشکر و قدر دانی می شود.

من اللّه التوفيق

بنیاد پژوهش های اسلامی

آستان قدس رضوی

پاییز 1391

ص: 8

پیش گفتار

آن روز که وجود مبارک پیامبر خاتم صلی اللّه علیه و آله و سلم سر زمین حجاز را روشنی بخشید، کسی نمی دانست که پیام آسمانی او به سرعت فرا گیر خواهد شد و نه تنها شبه جزیرۀ عرب که دور ترین سر زمین ها و بزرگ ترین تمدّن های عصرش را به نور توحید و اخلاق و عدالت روشنی خواهد بخشید.

هنوز مردم حجاز به داشتن فرزند پسر افتخار می کردند که خداوند به بزرگ ترین پیامبرش، دختری عطا فرمود تا از نسل این کوثر زلال، ستارگانی تولّد یابند که در علم و حلم و معنویّت و کرامت، شبیه ترین مردم به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم باشند و هر یک آیین آسمانی و حیات بخش پیامبر خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم را عالم گیر و جاویدان سازند.

در آن روزگار کسی گمان نمی کرد هشتمین امام از این خاندان پاک، در آینده ای نه چندان دور در آغوش پر مهر مردمان پهنۀ خراسان جای گیرد، زیرا خاندان پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ساکن محلۀ بنی هاشم در جوار حرم نبوی بودند و اهل مدینه، هنوز نام سناباد - روستایی کم آوازه در توس - را نشنیده بودند و تصور نمی کردند که در آینده، امام علی بن موسی علیه السلام، عالم آل محمّد علیه السلام از مدینه به خراسان هجرت کند و سناباد آخرین منزل گاه حضرتش باشد تا مشعلی فرا راه هدایت جویان و پناه گاهی برای بی پناهان و درد مندان باشد.

ایرانیان از دیر باز، دوست دار خاندان پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بودند و سر زمین شان را مأمن آل محمّد علیهم السلام می شمردند. این آرزوی آنان بود که میزبان فرزندی از خاندان پیامبر

ص: 9

باشند و شخصیتی چون علی بن موسی الرضا علیه السلام مهمان آنان باشد تا نماز جمعه و جماعت بر پا کند، خطبه بخواند، بر کرسی تدریس بنشیند، از قرآن و سنّت نبوی سخن بگوید و صد ها حدیث، چون سلسلة الذهب روايت کند، با علمای ادیان و مذاهب به بحث و مناظره بنشیند و با مدیریت الهی خود، زنجیر حاکمیت های جور را از دست و پای مردمان بگسلد!

مردم سناباد و نوغان آرزو داشتند تا چون نیشابوریان به استقبال فرزند پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بروند و شکوه جایگاه امامت را به نمایش گذارند، اما دریغ که امام در اردوگاه سلطانى مأمون، محصور بود و امکان نمی یافت با شیفتگان و ارادت مندانش دیدار کند و البته این رفتار مأمون برای آنان که عباسیان را می شناختند و رفتار هارون را با امام موسی بن جعفر علیه السلام شنیده بودند، چندان شگفت نبود، بلکه شگفت آن بود که مأمون، روش پیشینیان خود را ترک کرده و به جای قتل و غارت آل على علیهم السلام به تکریم آنان در ظاهر رو آورده بود!

ایرانیان به همان اندازه که دل بستۀ خاندان پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و على بن موسى الرضا علیه السلام بودند، به رفتار مأمون با شک و نگرانی می نگریستند؛ زیرا می دانستند که پدر او، هارون، امام موسی بن جعفر علیه السلام را سالیان دراز در زندان های مخوف، زندانی کرده و در نهایت آن حضرت را به وسیله سمّ به شهادت رسانده است و نیز می دانستند که مأمون، برای حفظ قدرت و حکومت، برادرش - امین - را کشته است! و بی شک چنین کسی نمی تواند امام شناسی حقیقت خواه و دوست دار اهل بیت علیهم السلام باشد!

این نگرانی ها، دور از واقعیت نبود؛ زیرا مأمون سر انجام ماهیّت پلید خود را آشکار نمود و هدف اصلی خود را عملی ساخت و در ضیافتی تحمیلی، امام رضا علیه السلام را مسموم کرد.

چنین بود که شادمانی دوستان اهل بیت علیه السلام چندان نپایید و خبر شهادت غریبانۀ امام رئوف، مردان و زنان خطّۀ خراسان بزرگ را غرق ماتم ساخت.

امام علی بن موسی علیه السلام، هنگام شهادت، دور از خاندان و آشنایان حجازی خود

ص: 10

بود؛ امّا مردان و زنان خراسان نگذاشتند تا بدن مطهّر آن بزرگوار غریبانه تشییع شود. آنان به تشییع پیکر آن امام رئوف، بدن پاکیزه اش را نه در دل خاک که در بلندای خاطره های همیشه زندۀ خویش جای دادند.

و چنین بود که از آن پس خراسان، خورشید آسا، پهنه بزرگ ایران اسلامی را به نور ولایت و محبت خاندان پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم روشنی بخشید و استعداد های نهفته فرزندان سر زمین پارس را به اوج شکوفایی رساند (1) و چنین بود که خراسان در طول قرن های متمادی، افتخار میزبانی زائران و شیفتگان عترت نبوی را از آن خود ساخت و سر انجام مشهد، به عنوان پایتخت معنوی ایران اسلامی شناخته شد.

ص: 11


1- ﴿ لَوْ كانَ العِلمُ مُعَلَّقاً بِالتُّرَيَا لَتَناوَلَهُ قَومٌ مِن أبناءِ فارس﴾. (كنز العمّال، 691/11)؛ رسول اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: اگر دانش به ستارۀ پروین هم آویخته باشد، گروهی از فرزندان فارس (ایرانیان) به آن دست خواهند یافت

ص: 12

فصل اوّل: زندگانی امام رضا علیه السلام

ولادت، نام و کنیه امام علیه السلام

امام هشتم شیعیان، فرزند ارشد امام موسی کاظم علیه السلام است و ولادت آن امام بزرگوار علیه السلام بنا بر قول مشهور در روز یازدهم ذی قعده سال 148 ه-.ق. بوده است. (1) نام شریفش، علی؛ لقب مشهورش رضا و کنیۀ معروفش ابو الحسن است و امام کاظم علیه السلام او را با این کنیه می خواند. (2) گاه نیز به طور خاص وی را با کنیۀ ابو علی و ابو محمّد می خواندند. (3)

از احادیث چنین استفاده می شود که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به علت علاقۀ زیادی که به امام رضا علیه السلام داشت کنیۀ خود را به او بخشیده چنان که در روایتی از موسى بن جعفر علیه السلام چنین نقل شده است: «همانا کنیه ام را به او [امام رضا علیه السلام] عطا کردم». (4)

ص: 13


1- ر.ک: إعلام الوری، 302؛ تذكرة الخواص، 198؛ كشف الغمّه، 70/3؛ تاج المواليد، 48؛ مطالب السِّؤول، 88؛ روضة الواعظين، 386؛ مسند الإمام الرضا، 15/1.
2- ر.ک: عيون أخبار الرضا، 23/1.
3- ر.ک: مناقب آل أبی طالب، 366/4.
4- مجمع البحرين، ماده نَحَلَ، و في حديث موسى علیه السلام في الرضا علیه السلام، ﴿ أما إنِّي قَدْ نَحَلْتُه كُنيتي﴾.

آن حضرت در حدیثی دیگر با اشاره به حضرت رضا علیه السلام فرمود: «این، فقیه ترین فرزند من است. و من کنیه ام، ابو الحسن را به او بخشیدم». (1) محدّثان و مورّخان، القاب دیگری را هم دربارۀ امام رضا علیه السلام یاد کرده اند:

«سِراجُ اللّه، نُورُ الهُدى، قُرَّة عينِ المؤمنين، مَكيدَةُ المُلْحِدين، كأفِي الخَلْق، الرِّضِى، الرَّضَا، رَبُّ السَّرير، رَبُّ التَّدبير، الفاضِل، الصّابِر، الوَفِیّ، الصدّيق». (2) هم چنین القاب صابر، زکیّ، ولیّ را هم آورده اند. (3)

لقب «رضا»

برخی از مورّخان معتقدند پس از آن که امام رضا علیه السلام ولایت عهدی را پذیرفت، مأمون، لقب رضا را به امام داد. جریر طبری ضمن نقل حوادث سال 201 ه.ق. می نویسد: «در این سال مأمون، علی بن موسی بن جعفر علیه السلام را ولی عهد و خلیفه بعد از خود قرار داد و او را، الرَّضِیّ مِنْ آلِ محمّد علیهم السلام نامید». (4)

دلایل چندی بیان گر آن است که نام گذاری و تعیین لقب برای امام، موضوعی فراتر از تحلیل های مورّخان بوده است. این دلایل به دو دسته تقسیم می شود:

1- دلایلی که تنها از دیدگاه شیعه و معتقدان به ولایت اهل بیت علیهم السلام قابل تبیین است و آن این که نام ها و لقب های اهل بیت علیهم السلام از قبل به وسیلۀ پیامبر و چه بسا از طريق وحى تعيين شده است، چنان که پیامبر در تعیین نام حسن و حسین علیهما السلام فرمود: ﴿ ما كُنْتُ لِأَسْبِقَ ربّی باِسمِه﴾؛ (5) در انتخاب نام، بر پروردگارم پیشی نخواهم جست.

ص: 14


1- إثبات الهداة، 14/6.
2- دلائل الإمامه، 183؛ مناقب، 367/4
3- ر.ک: الفصول المهمّة 226
4- تاریخ طبری، 139/7.
5- معانى الأخبار، 57

در روایتی دیگر آمده است: ﴿ اِعلَمْ أَنَّ اللّهَ سَمّاهُ فِى اللَّوحِ المحْفُوظِ بِالرِّضا﴾؛ (1) بدان همانا خدا او را در لوح محفوظ «رضا» نامیده است.

2- دلایلی که برای همه قابل پذیرش است، روایت هایی است که از امامان پیشین صادر شده و در آن ها به لقب «رضا» تصریح شده است.

شیخ صدوق از سلیمان بن ابی حفص مروزی نقل می کند که موسی بن جعفر علیه السلام فرزندش را «رضا» می خواند و توصیه می فرمود: شما نیز او را به این نام بخوانید. (2)

این نام گذاری و سفارش امام کاظم علیه السلام، پیش از موضوع خلافت مأمون و تحميل ولایت عهدی به حضرت رضا علیه السلام است. در روایت دیگری از بزنطی آمده است:

«به ابی جعفر، محمّد بن علی بن موسی، امام جواد علیه السلام، گفتم: گروهی از مخالفان می پندارند که مأمون، لقب «رضا» را برای پدر تان قرار داده است، زیرا او ولایت عهدی خلیفه را پذیرفته و بدان خشنود شده است. حضرت فرمود: به خدا سوگند، دروغ می گویند و نسبت ناروا می دهند، بلکه خداوند پدرم را رضا نامید، زیرا خدایش در آسمان از او راضی، و پیامبر و ائمه در زمین از او خشنود هستند.» روایت گر حدیث، از امام می پرسد: «مگر این ویژگی در پدران تان نبوده است؟» امام می فرماید: «چرا، ولی پدرم را یک مشخصه، از اجداد مان ممتاز ساخته بود، زیرا مخالفان نیز هم چون موافقان از او راضی بودند؛ از این رو تنها او «رضا» نامیده شده است.» (3) علاوه بر این، روایت های دیگری نیز در این مورد نقل شده است. (4)

نظر کسانی که مدّعی هستند مأمون پس از مسئله ولایت عهدی، این لقب را به حضرت رضا علیه السلام داده است، (5) صحیح نیست، زیرا در اسناد پیش از این موضوع،

ص: 15


1- مجموعه نفیسه، 223
2- عيون أخبار الرضا، 13/1.
3- همان جا.
4- ر.ک: تهذيب الأحكام، 108/6 ؛ أمالی صدوق، 588
5- ر.ک: تاریخ طبری، 139/7؛ المنتظم، 93/10.

همین لقب دیده می شود. از جمله در نامه ای که فضل بن سهل به مدینه ارسال نموده و در آن امام را به توس دعوت کرده بود، لقب «رضا» آمده است:

﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. لِعَلَىَ بنِ مُوسَى الرِّضا... مِنْ وَلِيِّهِ الْفَضْلِ بن سهل ...﴾ (1) .

بر اساس روایت ها و منابع یاد شده، می توان اطمینان یافت که لقب «رضا» مربوط به مسئله ولایت عهدی نبوده است.

تبار، همسر و فرزندان

پدر بزرگوار حضرت رضا علیه السلام، امام موسی بن جعفر علیه السلام و مادر بزرگوارش، بانوی ارجمندی است که از وی با نام هایی چون تُكْتَم، نَجْمه، سَمَانٍ، خَيْزُران، سَكَن، نَجِيّه و طاهِره یاد شده، ولی مشهور ترین آن ها، تُکتم است. وقتی این بانوی گرامی به خانۀ امام موسی بن جعفر علیه السلام در آمد، به این نام خوانده شد و پس از ولادت امام رضا علیه السلام، طاهره نام گرفت. (2) او زنی عفیف (3) و خردمند بوده و از شرافت مندان عجم به شمار می رفته است. (4)

همسر امام رضا علیه السلام بانوی پاک دامنی به نام سبیکه بود. وی صاحب فرزندی شد که جواد الائمه نام گرفت و امامت از طریق آن فرزند گرامی ادامه یافت. علاوه بر سبیکه که «ام ولد» بود، مورّخان از امّ حبیبه، دختر مأمون نیز یاد کرده اند (5) که مأمون با انگیزۀ سیاسی، وی را به ازدواج امام در آورده بود، چنان که دختر دیگرش، امّ الفضل را نیز بعد ها به عقد امام جواد علیه السلام در آورد. (6)

تاریخ نویسان و محدّثان در دو مورد، اتّفاق نظر دارند: نخست این که امام علیه السلام از

ص: 16


1- التدوين فى اخبار قزوین، 15/4.
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 14/1.
3- همان، 17/1
4- همان جا؛ و نیز ر.ک: ينابيع المودّة، 384؛ کشف الغمّه، 149/3.
5- ر.ک: تذکرة الخواص، 316؛ اعلام الوری، 328؛ دلائل الإمامه، 177.
6- ر.ک: مناقب آل أبی طالب، 367/4

امّ حبیبه، دختر مأمون، فرزندی نداشته و دیگر این که از بانویی به نام سبیکه، فرزند پسری داشته که جواد الائمّه علیه السلام بوده است.

بسیاری هم چون ابن شهر آشوب، (1) محمّد بن جریر طبری، (2) شیخ مفید (3) و طبرسی (4) معتقدند که حضرت، غیر از امام جواد علیه السلام، فرزندی نداشته است. با وجود این، برخی بر این باورند که آن حضرت بیش از یک فرزند داشته است. (5) اما مشهور در میان علمای امامیه، این است که حضرت جواد علیه السلام تنها فرزند امام رضا علیه السلام بوده است، و روایت ها نیز این نظر را تأیید می کند.

حَنان بن سُدَیر می گوید: «به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: آیا ممکن است امامی بدون فرزند و جانشین باشد؟ امام فرمود: خیر و بدان که برای من جز یک فرزند نخواهد بود، لكن خداوند از او ذریّۀ فراوانی به وجود خواهد آورد». (6)

ابن قيام واسطی در نامه ای به امام رضا علیه السلام نوشت: چگونه امام هستی، در حالی که فرزندی برای جانشینی تو نیست؟ امام در پاسخ نوشت: از کجا می دانی که مرا فرزندی نخواهد بود؟ به خدا سوگند، زندگانی من پایان نخواهد یافت، مگر آن که خداوند فرزندی به من عطا کند که جدا کنندۀ حق و باطل باشد. (7)

اگر نظر مشهور را بپذیریم و بر این باور باشیم که حضرت رضا علیه السلام تنها یک فرزند داشته است، این پرسش به ذهن می رسد که آرام گاه های موجود و منسوب به فرزندان حضرت رضا علیه السلام در نقاط مختلف چیست و چه اعتباری دارد؟

در کتاب ها و منابع گوناگون تاریخی، از زیارت گاه هایی در قوچان، مرو و قزوین،

ص: 17


1- همان جا
2- ر.ک: دلائل الإمامه، 184
3- ر.ک: الإرشاد، 263/2
4- ر.ک: اعلام الوری، 329
5- ر.ک: کشف الغمّه، 89/3؛ الفصول المهمّه ،264؛ الإتحاف، 168؛ ينابيع المودّة، 364
6- كشف الغمة، 136/3
7- ر.ک: الإرشاد، 266/2

یاد شده که هر کدام به نام یکی از فرزندان امام شهرت یافته است.

در قوچان آرام گاهی است که به مزار سلطان ابراهیم معروف است. (1) در مَرو نیز در دهستان مَروانه، مزاری است که به عنوان فرزندی از فرزندان امام شهرت دارد. (2) آرام گاهی نیز در قزوین وجود دارد که به شاه زاده حسین معروف است. امّا هیچ کدام از آن ها، دارای سند قطعی و مورد اعتماد نیست و بیش تر به باور مردم تکیه دارد.

تنها نشانه ای که از این مزار ها در منابع متقدم به چشم می خورد، سخن کوتاهی است که ابن شهر آشوب دربارهٔ مزاری در مرو ابراز داشته است، بی آن که ویژگی ها و فرد مدفون در آن را یاد کرده باشد. (3) و دیگر سخن مربوط به مزار موجود در قزوین است که عبد الکریم رافعی قزوینی به آن اشاره کرده است؛ (4) در حالی که برخی منابع دیگر، آن را مربوط به حسین الثائر بن علی بن داود بن محمد ابو یونس بن علی بن عبد اللّه بن جعفر الطيّار دانسته اند. (5)

به هر حال، انتساب این آرام گاه ها به فرزندان بدون واسطه حضرت رضا علیه السلام، دلایل و نشانه های تاریخی لازم را ندارد و به احتمال این مزار ها به نوادگان آن حضرت و یا شخصیت های معنوی و دینی دیگری تعلق داشته است که نام های میانی، حذف شده و یا در طول زمان مورد غفلت قرار گرفته است.

ص: 18


1- ر.ک: بحار الأنوار، 320/48
2- ر.ک: مناقب آل أبی طالب، 362/4
3- همان جا.
4- ر.ک: التدوين فى أخبار قزوین، 56/1
5- ر.ک: سراج الأنساب، 179؛ تهذيب الأنساب و نهاية الأعقاب، 338؛ عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب، 59.

امامت حضرت رضا علیه السلام

پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام در 35 سالگی و به روایتی هنگامی که 29 سال و دو ماه داشت، عهده دار مقام امامت و رهبری امت شد. به سبب آن که از نظر امامیه، مشخص ترین ویژگی اهل بیت علیهم السلام امامت و ولایت است، محققان تاریخ و سیره، فصل جدا گانه ای به این امر اختصاص داده اند. نقل این نصوص، دربارۀ برخی امامان شیعه از جمله امام علی بن موسی علیه السلام اهمیّت بیش تری دارد، زیرا پس از رحلت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام میان شیعیان آن بزرگوار پراکندگی و اختلاف نظر پدید آمد و علاوه بر معتقدان به امامت علی بن موسی علیه السلام، باور دیگری تحت عنوان واقفیّه پدید آمد. اینان خط امامت را پس از امام موسی بن جعفر علیه السلام پایان یافته می پنداشتند و به این سبب، اثبات امامت علی بن موسی علیه السلام و تداوم خط ولایت، اهمیّتی خاص یافت.

بررسی همه روایت ها دربارۀ امامت امام رضا علیه السلام، فراتر از گنجایش این مجموعه است. از این رو، به چند روایت گزیده اشاره می شود.

روایت ها در این زمینه به سه دسته تقسیم می شوند:

1- روایت هایی که از برخی صحابۀ پیامبر نقل شده و در آن ها بر اسامی امامان دوازده گانه تصریح شده و نام امام رضا علیه السلام در زمرۀ آنان است.

2- روایت هایی که برخی امامان شیعه دربارۀ امام رضا علیه السلام بیان کرده اند.

3- روایت هایی که از موسی بن جعفر علیه السلام، در مورد امامِ بعد از آن حضرت، ثبت شده است.

از دسته نخست می توان به روایتی اشاره داشت که شیخ صدوق از چند طریق به استناد سخن جابر بن عبد اللّه انصاری نقل کرده است: «جابر گفت: زمانی که وفات امام باقر علیه السلام فرا رسید، حضرت صادق علیه السلام را فرا خواند تا وصیت کند. زید بن علی، برادر امام باقر علیه السلام گفت: اگر در مورد من همانند حسن و حسین علیهما السلام رفتار می کردی به گمانم، کار بدی نبود و مقصودش آن بود که بعد از خود، به جای حضرت

ص: 19

صادق علیه السلام، او را امام می کرد. حضرت با احترام فرمود: ای ابو الحسن، امانت های الهی از روی قیاس و تشبیه افراد به یک دیگر صورت نمی گیرد، این ها مسائلی است که سابقاً مشخص شده و حُجج الهی تعیین شده اند. سپس جابر بن عبد اللّه را فرا خوانده، فرمود: دربارهٔ صحیفه ای که دیدی، برای ما باز گو. جابر عرض کرد: پس از ولادت حسین بن علی علیه السلام به حضور فاطمه علیها السلام رسیدم تا به او تهنیت گویم. در دست آن حضرت صحیفه ای دیدم. پرسیدم این صحیفه چیست؟ فاطمه علیها السلام فرمود: در آن نام امامانی است که از فرزندان من هستند. از آن بانوی مکرّمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم. گفت: اجازه داری آن را بخوانی. چون در آن صحیفه نگریستم، نام تمام امامان را با مشخصات اسمی هر یک در آن دیدم. آن گاه، جابر جزئیات آن چه را در آن لوح یا صحیفه دیده بود، برای امام باقر علیه السلام به تفصیل بیان کرد». (1)

از این گونه احادیث که در زمره امامان معصوم، به نام علی بن موسیٰ علیه السلام و امامت آن حضرت تصریح شده، در منابع حدیثی و متون روایی بسیار است. (2) و امّا، از احادیث دسته دوم می توان به حدیث ذیل توجه کرد:

شیخ طوسی روایت کرده است: جابر جُعفی از امام باقر علیه السلام دربارۀ تأویل آیۀ شريفه ﴿ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً...﴾؛ (3) همانا تعداد ماه ها نزد خداوند دوازده ماه است، پرسید. امام نفس عمیقی کشیده، آن گاه فرمود: ... دوازده ماه، امامان هستند. (4) در این حدیث نیز از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام با لقب «رضا» یاد شده است.

ص: 20


1- عيون اخبار الرضا، 40/1 به بعد؛ شیخ صدوق متن صحیفه را تحت عنوان «خبر لوح» در عیون اخبار الرضا، 42/1 آورده است.
2- ر.ک: کمال الدین، 253، 258، 284
3- توبه /36.
4- در این روایت ها، حضرت به ذکر نام امامان پرداخته است. ر.ک: الغيبة، 149.

مهم ترین بخش در باب نص بر امامتِ امام علیه السلام، روایت های دسته سوم است که امام پیشین، با توضیح کامل و ارائۀ مشخصات، جانشین پس از خود را در آن ها معرفی کرده است. امام موسی بن جعفر علیه السلام در موارد بسیار و به مناسبت های گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.

داود بن کثیر رقّی می گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام: گفتم: من اکنون پیر شده ام و آن نیروی گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به دیدار شما نایل آیم، از امام پس از خود، مرا آگاه کنید. امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علی است. (1)

علامه مجلسی رحمة اللّه در فصل دلایل امامت امام رضا علیه السلام، 48 روایت را نقل کرده است که امام کاظم علیه السلام یا فرزند خويش على بن موسى الرضا علیه السلام را وصیّ و جانشین بعد از خود، معرفی کرده است. (2)

منکران امامت و انگیزه های پنهان

با وجود روایت هایی که به آن ها اشاره شد و به رغم آشکار بودن نشانه های امامت در سیره و سیمای امام رضا علیه السلام، گروهی به نام «واقفیه»، امامت حضرت را نپذیرفتند و چنین پنداشتند که موسی بن جعفر علیه السلام قائم امّت بوده، و هم چنان زنده است و امامت در ایشان توقف یافته است! اینان به «واقفه» یا «واقفیّه» شهرت یافتند. (3)

رهبران واقفیه؛ همانند دیگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم، سخنانی را دربارهٔ امام پس از خود شنیده بودند (4) و روایت های فراوانی که در معرّفی مهدی موعود علیه السلام

ص: 21


1- الفصول المهمّة، 235؛ عيون اخبار الرضا، 23/1. متن حديث: ﴿ عَنْ داوُد الرَّقىّ قَالَ: قُلتُ لأبي إِبْراهيم (يَعْني مُوسى الكاظم علیه السلام) : فِدَاكَ أَبِي، إِنِّي قَدْ كَبُرْتُ وَ خِفْتُ أَنْ يَحْدُثَ بِي حَدَثُ وَلَا أَلقَاكَ، فَأَخْبِرْنِي مَنِ الاِمَامُ مِنْ بَعْدِكَ؟ فَقَالَ: ابْنِي عَلَىّ﴾.
2- بحار الأنوار، 11/49 - 28.
3- ر.ک: فِرَق الشیعه، 79.
4- یکی از سردمداران واقفیه، زیاد بن مروان قندی است که چندین حدیث از امام هفتم دربارۀ جانشینی فرزندش، شنیده و برای دیگران نقل کرده است. الکافی، 312/1

از امامان و نیز از شخص موسی بن جعفر علیه السلام وارد شده بود، مجالی برای کج راهی نمی گذاشت، ولی انگیزه های خاص به این انحراف منتهی گردید و به آن دامن زد.

رهبران واقفیّه و طرّاحان این طرز فکر و اندیشه، در زمان حیات امام هفتم علیه السلام، از کار گزاران ایشان بودند و خزانه داری اموال را بر عهده داشتند. (1) هنگام رحلت امام علیه السلام سرمایۀ بسیاری، نزد آنان بود. برای نمونه، نزد ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار؛ نزد زیاد بن مروان قندی، هفتاد هزار دینار و نزد عثمان بن عیسی رواسی نیز سی هزار دینار موجود بود. (2)

امام کاظم علیه السلام تمشیت همۀ امور را پس از حیات خود به فرزندش، علی بن موسى الرضا علیه السلام تفویض کرده بود؛ ولی خزانه داران چاره ای اندیشیدند تا از وا گذاری اموال به جا مانده به ولیّ امر، یعنی امام رضا علیه السلام خود داری کنند. از این رو، چنین وانمود کردند که موسی بن جعفر علیه السلام قائم آل محمّد و هم چنان زنده است و آنان مانند گذشته نمایندگان وی اند.

عثمان بن عیسی رواسی، از جمله کار گزاران موسی بن جعفر علیه السلام بود که در مصر انجام وظیفه می کرد. اموال فراوان و کنیزانی چند، نزد او بود. حضرت رضا علیه السلام پس از رحلت پدر شان، نامه ای به او نوشتند که آن اموال را باز گرداند؛ امّا او در پاسخ امام علیه السلام نوشت: «إِنَّ أَبَاكَ لَمْ يَمُتْ»؛ پدرت از دنیا نرفته است.

امام علیه السلام، دیگر بار به او نامه نوشت و رحلت پدر بزرگوارش را یاد آور شد و دلیل آورد. ولی او، هم چنان بر نظر خود اصرار ورزید و از باز گرداندن آن اموال، سر پیچی کرد. (3)

نکته جالب توجه، این است که ارتحال هفتمین امام علیه السلام، در شمار روشن ترین رخداد های تاریخ زندگانی امامان علیه السلام است، به ویژه آن که دستگاه خلافت، چند

ص: 22


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 112/1
2- همان جا
3- ر.ک: همان جا

روز، جسد موسی بن جعفر علیه السلام را کنار پُل بغداد، نگاه داشت تا از بزرگان قوم گواه گیرد که آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است!

به هر حال، چنین باوری پدید آمد و کسانی به نام واقفیّه رخ نمودند. البته موسی بن جعفر علیه السلام، پیدایش چنین گروهی را پیش بینی کرده و در سخنانی به محمّد بن سنان فرموده بود: در این سال رویدادی پدید خواهد آمد، از آن اندوهگین مباش که جای نگرانی نیست... آن گاه فرمود: هر کس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من امامت او را انکار کند، مانند کسی است که در حق علی بن ابی طالب ستم روا داشته و جانشینی و امامت او را پس از پیامبر انکار کرده است. (1)

ص: 23


1- عيون اخبار الرضا، 32/1 ... ﴿ إِنَّهُ سَيَكُونُ فِى هَذِهِ السَّنَةِ حَرَكَةٌ فَلا تَجْزَع مِنْها ... قَالَ: مَنْ ظَلَمَ ابْنى هذا حَقَّهُ وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِى كَانَ كَمَنْ ظَلَمَ عَلِيَّ بنَ أَبِي طَالِبٍ حَقَّهُ وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلي اللّه علیه و آله و سلم﴾.

فصل دوم: شخصیت اخلاقی و اجتماعی امام علیه السلام

اشاره

شخصیت اخلاقی و اجتماعی امامان شیعه علیهم السلام معطوف به عنایت ویژۀ خداوند به آنان است، همان طور که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم در گفتار و رفتار نمونه بود و خداوند او را به سبب خُلق نیکویش ستوده است؛ (1) امامان نیز تجلی اخلاق پیامبر بودند، به گونه ای که هر کس آنان را می دید، بی اختیار به یاد رسول اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم می افتاد.

حضرت امام رضا صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز در زندگی اخلاقی و اجتماعی خود، رفتاری هم چون پیامبر داشت که در آینۀ اخبار و نقل های تاریخی انعکاس یافته است. در این جا به گوشه ای از شخصیت اخلاقی و اجتماعی آن حضرت می پردازیم.

ثبات شخصیت و پایداری در عمل

یکی از ویژگی هایی که امام را از دیگران متمایز می سازد، وحدت در شخصیت است. منظور از وحدت شخصیت، استواری اندیشه و یکسانی در رفتار است.

امامان معصوم علیهم السلام به علت برخور داری از تربیت الهی، دارای وحدت شخصیت بودند. آنان بودند. آنان چه پیش و چه پس از رسیدن به امامت، جز به راستی، سخن نمی گفتند و جز مطابق موازین دینی قدم بر نمی داشتند. همیشه طرف دار عدالت

ص: 24


1- ﴿ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾، (قلم /4).

بودند و در برخورد با دیگران، مطابق اصول انسانی رفتار می کردند.

امام رضا علیه السلام در تمام دوران زندگانی خود، مدافع حق و عدالت بود و از اصول و مبانی اسلام دفاع می کرد. در رفتار با دوستان و مخالفان، اصول و اخلاق اسلامی را رعایت می نمود و از یاد خدا غفلت نمی ورزید.

ایستادگی در برابر ستم کاران

با آن که مأمون، مقام ولایت عهدی را به حضرت رضا علیه السلام تفویض کرده بود، امّا امام بدون هیچ گونه مماشاتی، او را به خطا هایش آگاه می کرد و با برخی از رفتار های وی سخت مخالفت می نمود. هنگامی که از وضع نا بسامان مدینه در زمان مأمون به خشم آمده بود، روزی بر آشفت و خطاب به مأمون فرمود:

«... تو امور مسلمانان را ضایع، و کار آنان را به افرادی تفویض کردی که بر اساس احكام الهی با مردم رفتار نمی کنند و تو این شهر را که بیت الهجره و فرودگاه وحی خداست، مهجور ساختی. به مهاجران و انصار در حکومت تو ستم می شود و ابداً حقی رعایت نمی شود، روزگار بر مظلومان سخت می گذرد و بسیار در رنج و سختی به سر می برند. پس ای خلیفه! درباره امور مسلمانان از خداوند بترس، به بیت النبوه و پناه گاه مهاجران و انصار برگرد». (1)

امام رضا علیه السلام، گاه به صراحت و به طور مستقیم و گاه به اشاره و به طور غیر مستقیم نظر خود را درباره حاکمان جائر و غاصب ابراز می کرد.

از ابو سعید خراسانی نقل است که: دو نفر که از راه دور آمده بودند خدمت امام رسیدند و درباره نماز شان پرسیدند که آیا نماز ما قصر است یا تمام؟ ﴿ فَقالَ لِأَحَدِهِمَا وَجَبَ عَليكَ التقصيرُ لأَنَّكَ قَصَدتَنِي وَ قالَ لِلْآخَرَ وَجَبَ عَليكَ السَّمامُ لِأَنَّكَ قَصَدْتَ السُّلطانَ﴾؛ (2) به یکی از آن ها فرمود: بر تو واجب است که نمازت را دو رکعتی ادا کنی، چرا

ص: 25


1- زندگانی علی بن موسی الرضا علیه السلام از تاریخ سیاسی اسلام، 148
2- الاستبصار 235/1؛ تهذيب الاحكام، 220/4

که منظور شما از این سفر دیدن من بود، و به دیگری فرمود: بر تو واجب است نمازت را تمام بخوانی، زیرا قصد شما از این مسافرت دیدن سلطان، مأمون، بود.

توضیح این که در احکام شرعی بیان شده است که هر گاه سفری، سفر حرام باشد، مسافر نمی تواند نماز هایش را قصر بخواند، بلکه باید آن را کامل بخواند. بنابراین، امام با بیان خود بر این نکته تأکید کرده است که سفر برای ملاقات سلطان جور، سفری حرام است.

موضع گیری در مقابل بستگان فاسد

امام رضا علیه السلام که سخت به مبانی دینی و اصول اخلاقی پای بند بود. اگر در میان بستگان خود، خلاف و انحرافی می دید، بدون توجه به نسبت خویشاوندی، آنان را منع می کرد و به موقع، واکنش نشان می داد.

حسن بن موسى و شاء بغدادی می گوید: در خراسان در محضر امام رضا علیه السلام بودم و در آن مجلس، برادر حضرت، زید بن موسی، معروف به زید النار هم حضور داشت. او مرتب از خود تعریف می کرد که ما خاندان، چنین و چنان هستیم.

امام رضا علیه السلام که با جمعی مشغول صحبت بود، وقتی سخنان زید را شنید، بی درنگ رو به او کرد و فرمود ای زید! آیا حرف های مردم کوفه، تو را مغرور کرده است که می گویند ذریهٔ فاطمه به خاطر پاکی آن حضرت بر آتش حرام اند!

اگر پدرت که خدا را اطاعت می کرد روز ها روزه می گرفت و شب ها به عبادت می پرداخت، و تو که خدا را نا فرمانی می کنی، به سبب این که هر دوی شما ذریّۀ زهرا هستید، در قیامت برابر باشید؛ در این صورت تو باید از پدرت در پیش گاه خدا گرامی تر باشی، در حالی که چنین نیست. (1)

همین شخص، آن گاه که بر مأمون وارد شد، مأمون او را به احترام امام رضا علیه السلام احترام کرد، ولی آن گاه که او بر امام رضا علیه السلام وارد شد، آن حضرت به او جواب نداد.

ص: 26


1- ر.ك: بحار الأنوار، 167/49، 218.

زید گفت: من برادر تو و پسر پدرت هستم، چرا جوابم را نمی دهی؟ آن حضرت فرمود: «تا آن گاه که در اطاعت خدا باشی برادری تو قبول است، ولی آن گاه که خدا را معصیت کنی، میان من و تو برادری نیست» (1)

عنایت به شیعیان

موسی بن سیار گوید: در محضر امام علی بن موسی علیه السلام بودم که نا گاه صدای شیونی به گوش رسید. امام، بی درنگ به همان سمت رفت. در آن جا جنازه ای یافت که بستگانش در کنار آن می گریستند. آن حضرت مانند مادری مهربان به آن جنازه نزدیک شد و سپس فرمود: ﴿ مَنْ شَيَّعَ جَنازَةَ وَليَّ مِنْ أَوْلِيَائِنَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيومٍ وَلَدَتْهُ أُمُّه﴾؛ هر کس جنازۀ دوستی از دوستان ما را تشییع کند، آن چنان از گناهانش بیرون می شود که گویا تازه از مادر تولد یافته است.

حضرت در مراسم تشییع جنازۀ آن مرحوم شرکت کرد و تا کنار قبر او رفت و سپس دست مبارک خود را بر سینۀ جنازه گذاشت و فرمود: ﴿ يا فلانَ بنَ فلان، أبشِرْ بِالجِنَّةِ فَلا خَوفٌ عَليكَ بَعدَ هَذِهِ السّاعَة﴾؛ اى فلانی! بشارت باد تو را به بهشت که پس از این ترسی برای تو نیست. راوی می گوید: از آن حضرت پرسیدم آیا آن مرد را می شناختید؟ فرمود:

﴿ يا مُوسى بنَ سَيّار، أَمَا عَلِمتَ أنّا - مَعاشِرَ الأئمّةِ - تُعرضُ عَلينا أَعمالُ شِيعَتِنا صَباحاً وَ مَساءً، فَمَا كانَ مِنَ التقصيرِ في أَعمالِهِم سَأَلْنَا اللَّهَ تَعَالَى الصَّفْحَ لِصاحِبِهِ، وَ ما كانَ مِنَ العُلُوِّ سَأَلْنا الشُّكرَ لِصاحبِهِ﴾؛ (2) ای موسی پسر سیار! آیا نمی دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما امامان عرضه می شود؟ در هر جا که در اعمال قصور کرده باشند، خدا را مسئلت می کنیم که از آنان در گذرد و در هر موردی که پیشرفتی در عمل شان باشد، برای آنان طلب پاداش می کنیم.

ص: 27


1- همان، 221/79؛ مناقب آل ابی طالب، 361/4
2- مسند الامام الرضا، 411/1.

حفظ حقوق اقلیت ها

هر انسانی دارای شخصیت و ارزش نفسانی است و به همین سبب در روابط اجتماعی خود، از دیگران توقع دارد که منزلت و حقوق او را حفظ کنند و به او احترام بگذارند.

یاسر، خادم امام رضا علیه السلام می گوید: نامه ای از نیشابور به مأمون رسید به این مضمون که مردی زرتشتی هنگام مرگ وصیت کرده است که مال او را میان نیازمندان تقسیم کنند. قاضی نیشابور اموال او را میان نیاز مندان مسلمان قسمت کرده است. مأمون هنگامی که نظر امام رضا علیه السلام را در این مورد جویا شد، آن حضرت فرمود: «زرتشتیان هرگز برای مسلمانان وصیت نمی کنند. نامه ای به قاضی نیشابور بنویس و دستور بده تا به مقدار مال آن زرتشتی از بیت المال بردارد و آن را میان نیاز مندان زرتشتی قسمت کند». (1)

ریّان بن شبیب نیز می گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم: خواهرم برای گروهی از مسیحیان وصیت کرده است که مالی را به آنان دهم، امّا من می خواهم آن مبلغ را به مسیحیان ندهم، بلکه به مسلمانان ببخشم. آیا مجازم؟ آن حضرت فرمود: «وصیت را همان طور که خواسته شده، اجرا کن. خداوند متعال گفته است: ﴿ فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَةٌ﴾؛ (2) هر کس آن وصیّت را بعد از شنیدنش تغییر دهد گناهانش بر گردن کسانی است که آن را تغییر می دهند.» (3)

نوع دوستی و معاشرت با مردم

اخلاقی اجتماعی و مردم دوستی یکی از شیوه های زندگانی پیامبران است. پیشوایان دین و از جمله امام رضا علیه السلام خود را از مردم می دانستند و آنان را دوست

ص: 28


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 16/2.
2- بقره / 181
3- الکافی، 16/7

داشتند و به شیوه ای مطلوب به معاشرت با مردم می پرداختند. از حضرت رضا علیه السلام نقل است که فرمود: ﴿ اَلتَّوَدُّدُ إِلَی اَلنَّاسِ نِصْفُ اَلْعَقْلِ﴾؛ (1) رفت و آمد با مردم نیمی از خرد است.

شیخ صدوق به نقل از ابراهیم بن عباس دربارۀ معاشرت امام رضا علیه السلام با مردم می گوید:

- هیچ گاه ندیدم در سخن خود با دیگران درشتی کند؛

- هیچ گاه ندیدم سخن کسی را قطع کند؛

- هرگز درخواست کسی را که از عهده انجام آن بر می آمد، رد نمی کرد؛

- هرگز ندیدم که با خادمان خود تندی کند. (2)

بخشایش و گذشت

چشم پوشی از خطای دیگران، کاری بزرگ است که تنها از مردم بزرگوار ساخته است. جبران نیکی دیگران، کاری ساده و آسان است؛ اما بدی را با نیکی پاسخ دادن، کاری بسیار دشوار است و تنها از مردان با فضیلت بر می آید.

بخشایش و گذشت امام رضا علیه السلام که جلوه هایی از عفو خداست، زبان زد عام و خاص بود. آن حضرت با الهام از خصلت خدا که ﴿ عَادَتُکَ الْإِحْسَانُ إِلَی الْمُسِیئِینَ﴾ است، تا جایی که امکان داشت از خطای گناه کاران چشم پوشی می کرد. در گذشتن از گناه «جلودی»، نمونه ای از عفو کریمانه آن حضرت است.

جلودی که از سر کردگان دربار هارون بود، به منظور سر کوب محمد بن جعفر علیه السلام، عموی امام رضا علیه السلام، به مدینه حمله کرد. او با قدرت و قساوتی که داشت، به زنان رحم نمی کرد و به زور، زیور آلات آنان را به یغما می برد.

هنگامی که مأمون، امام رضا علیه السلام را به مرو آورد و خواست ولایت عهدی خود را به

ص: 29


1- تحف العقول، 467
2- عيون اخبار الرضا، 184/2؛ بحار الأنوار، 90/49 - 91

آن حضرت، کمک به بینوایان را بهترین صدقه دانسته، و فرموده است: ﴿ عَوْنُكَ لِلضَّعِيفِ أَفضَلُ مِنَ الصَّدَقةِ﴾؛ (1) کمک به ضعیفان از صدقه برتر است.

امام تنها به دل جویی و یاری رسانی به بینوایان توصیه نمی کرد، بلکه خود به طور چشم گیر اقدام می کرد. در این باره به دو نمونه بسنده می شود:

1) در مسیر هجرت به مرو، در مناطق فقیر نشین منزل می کرد و به خانه های نیازمندان وارد می شد و به پرس و جو می پرداخت و در صورت امکان به مشکلات آنان رسیدگی می کرد. (2)

2) بدهی بدهکاران را می پرداخت (3) و یا بدهی آنان را ضمانت می کرد تا طلب کاران نتوانند بر آنان سخت گیرند. (4)

احترام به پدر و مادر

پدر و مادر از احترامی ویژه برخور دارند، تا جایی که قرآن کریم احترام آنان را در کنار سپاس نهادن و احترام برای خداوند قرار داده است. (5) از این رو، امام رضا علیه السلام افزون بر آن که خود، به پدر و مادر احترام می گذاشت و حق آنان را ادا می کرد؛ به دیگران نیز توصیه می کرد تا به خوبی از عهدۀ این کار بر آیند و مورد عاق آنان قرار نگیرند. از نظر امام عاق والدین (6) گناهی بزرگ و نا بخشودنی است، هم چنان که پیامبر اكرم صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ يُقالُ لِلعاقِّ: اعْمَلْ ما شِئتَ فَإِنِّي لا أَغْفِرُ لَكَ﴾؛ (7) به عاق شده می گویند: هر آن چه [از کار های خیر] می خواهی، انجام بده. با این حال، تو مورد

ص: 30


1- الحياة السياسية للإمام الرضاء علیه السلام، 82/2
2- ر.ک: بحار الأنوار، 122/49
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 314/2
4- ر.ک: وسائل الشيعه، كتاب التجاره
5- لقمان / 14
6- عاقّ والدین: ویژگی فرزندی که به دلیل سر پیچی از اطاعت پدر و مادر، مورد نفرین آنان قرار گیرد.
7- بحار الأنوار، 80/74

آن حضرت وا گذارد جلودی که از دوره هارون هنوز در دربار باقی مانده بود، با ولایت عهدی آن حضرت سخت مخالف بود و همواره به تصمیم مأمون اعتراض داشت و برای امام رضا علیه السلام ایجاد مزاحمت می کرد. از این رو، مأمون نا گزیر شد او را زندانی کند. پس از مدّتی، به وساطت ذو الریاستین، او را از زندان بیرون آوردند تا درباره او تصمیمی دیگر بگیرند. در جلسه ای که جلودی حضور داشت، همین که چشم امام رضا علیه السلام به او افتاد و دید که مردی سال خورده شده، رو به مأمون کرد و آهسته فرمود: این مرد کهن سال را به من ببخش!

جلودی که امام را از دور می نگریست، گمان بُرد امام رضا علیه السلام از او بد گویی می کند و از مأمون می خواهد که او را مجازات کند. از این رو، به مأمون گفت: به پاس خدماتی که من به پدر تو کرده ام، به سفارش این مرد توجّه مکن!

مأمون، لبخندی زد و به امام رضا علیه السلام گفت: او خود دربارۀ سفارش شما قضاوت کرد و اصرار دارد که توصیۀ شما را درباره او نپذیرم، سپس دستور داد تا او را بکشند! (1)

کمک به نیازمندان

یکی از ویژگی های اساسی پیشوایان ما، یاری به محرومان و احترام به آنان است. امام رضا علیه السلام، به شیوه پدرانش عمل می کرد و به شیعیانش روش زندگی را تعلیم می داد و بر شیوه زندگی اشرافی مأمون، خط بطلان می کشید. آن حضرت در ضرورت رفتار انسانی با بینوایان فرمود: ﴿ مَنْ لَقِيَ فَقيراً مُسلِماً فَسَلَّمَ عَليْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الغَنِىّ لَقِيَ اللّه عَزَّ و جلَّ يَوْمَ القيامةِ وَ هُو عَلَیهِ غَضْبَان﴾؛ (2) کسی که با مسلمانی تهی دست رو به رو شود و همانند سلامی که به ثروتمند می دهد، به او سلام ندهد؛ در قیامت خدا را نسبت به خود، خشمگین خواهد یافت.

ص: 31


1- ر.ک: بحار الأنوار، 167/49
2- وسائل الشيعه، 422/8

خیر و آموزندۀ دین به مثابۀ پدر است و رفتاری هم چون رفتار در خور پدر، نسبت به معلّم واجب است. پس حق معلّم را یاد بگیر و آن را ادا کن.

گرامی داشتن خانواده و همسر

خانواده کانونی است که هر چه با صفا و گرم تر باشد، زندگی شیرین تر و توفیقات اعضای آن بیش تر خواهد بود. از این رو، امام رضا علیه السلام در اشاره به اهمیت این کانون، برخی عواملی را که در صفا و گرمی بخشیدن به کانون خانواده کمک می کند، گوش زد کرده و فرموده است: ﴿ أحسنُ الناسِ إِيمَاناً أَحسَنُهُمْ خُلُقاً وَ اَلطَفُهُمْ بِأهْلِهِ، وَ أَنا أَلطَفُكُمْ بِأهلى﴾؛ (1) کسی که ایمانش برتر از دیگران است، اخلاقش نیکو تر و به خانواده اش مهربان تر است و من نسبت به خانواده خود، مهربان ترم.

در جای دیگر در ضرورت تأمین رفاه خانواده می فرماید: ﴿ صاحبُ النِّعمَةِ يَجبُ أَنْ يُوسُعَ عَلى عِيالِه﴾؛ (2) بر کسی که از توانایی مالی برخور دار است، واجب است برای خانواده خود رفاه و آسایش فراهم آورد.

امام رضا علیه السلام در این باره که نباید خانواده را به زحمت انداخت، از جد بزرگوارش امام على علیه السلام سخنی را نقل کرده است که شخصی آن حضرت را به مهمانی دعوت کرد. امام علی علیه السلام با سه شرط، دعوت او را پذیرفت و فرمود: اوّل، آن که چیزی از بیرون تهیه نکنی و همان غذایی که در خانه هست بر سفره بگذاری. دوم، از آن چه در خانه داری، دریغ نورزی و سوم، این که خانواده خود را برای پذیرایی به زحمت نیندازی. (3)

ص: 32


1- بحار الأنوار، 287/71
2- تحف العقول، 466
3- ر.ک: مسند الإمام الرضا، 291/1

بخشایش من قرار نمی گیری. [به سبب این که والدینت تو را نفرین کرده اند، از گناه تو در نمی گذرم].

امام رضا علیه السلام، نیکی به پدر و مادر را امری واجب دانسته و فرموده است: ﴿ بِرُّ الوالدَينِ واجبٌ و إِن كانا مُشرِکَین﴾؛ (1) نیکی به پدر و مادر واجب است، هر چند مشرک باشند.

آن حضرت در حدیثی جامع، ضرورت اطاعت از پدر و مادر را گوش زد کرده و در حفظ احترام آنان فرموده است:

بر تو باد که از پدرت اطاعت کنی و به او نیکی نمایی. پس در برابر او متواضع و خاضع باش، او را بزرگ شمار، صدای خود را نزد او آهسته گردان؛ زیرا که او اصل و مقدم بر فرزند است. شما ای فرزندان! اموال، مقام و جان خود را فدای پدران خود کنید، زیرا جان و مال تان از آنِ پدران شماست.

در دنیا از پدران خود اطاعت کنید و پس از مرگ نیز آنان را دعا کنید و اگر کسی در حیات پدر، به او نیکی نماید و پس از مرگش او را دعا نکند، عاقّ پدر محسوب می گردد.

بدان که حق مادر، لازم ترین حق هاست؛ زیرا آن گاه که او تو را حمل می کرد، هیچ کس دیگر تو را حمل نمی کرد، آن سختی ها که مادر متحمل می گشت هیچ کس دیگر رضایت به آن نداشت. هر چند توان ادای حق مادر را ندارید، ولی باید به مقدار توان خود، به او نیکی و نرمی کنید و او را سپاس گویید. (2)

اکنون که صحبت از حقوق پدر و ضرورت احترام اوست، این نکته را بیفزاییم که امام رضا علیه السلام استاد و معلم را به منزلۀ پدر می داند و در این باره فرموده است: ﴿ مُعلّمُ الخَيرِ و الدِّينِ يَقومُ مَقامَ الأبِ، وَ يَجِبُ مِثلَ الّذى يَجِبُ لَهُ، فَاعْرِفُوا حَقَّه﴾؛ (3) معلم

ص: 33


1- همان، 356/10
2- الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام، 334، باب 86
3- همان جا

رعایت حقوق خویشاوندان

در رهنمود های اجتماعی اسلام، بعد از رعایت حقوق زن و شوهر و پدر و مادر، پیوند داشتن با خویشاوندان اهمیتی بسیار دارد، به طوری که صلۀ رحم امری واجب به شمار آمده است.

صلۀ رحم یک رفتار انسان دوستانه است که قرآن و دیگر آموزه های اسلامی برای آن اهمیتی فوق العاده قائل شده اند، زیرا با تحکیم پیوند میان اعضای یک خاندان که مجموعهٔ کوچکی است، اجتماع بزرگ مسلمانان نیز شکل می گیرد و با اصلاح و تقویت این رابطه، جامعه نیز از جنبه های مختلف معنوی، اخلاقی، سیاسی و اقتصادی اصلاح و تقویت می شود. از این رو، مکتب اسلام ارتباط خویشاوندان را به عنوان یک تکلیف بر پیروان خود واجب دانسته است.

صلۀ رحم، افزون بر تأثیر معنوی، روانی و اجتماعی، تأثیر وضعی نیز دارد. زیادی روزی و عمر طولانی از جملۀ آن هاست. به برخی از این برکات که از امام رضا علیه السلام نقل شده می پردازیم:

﴿ مَنْ سَرَّهُ أَن يُنسَأَ فى أَجَلِهِ وَ يُزادَ فِي رِزقِهِ فَلْيَصِلْ رَحِمَه﴾؛ (1) کسی که دوست دارد عمر بسیار و روزی فراوان داشته باشد، صلۀ رحم به جای آورد.

آن حضرت در جای دیگر به نقل از پیامبر اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: «کسی که به من قول دهد با خویشاوندان خود صلۀ رحم کند، من برای او چهار چیز ضمانت کنم: خدا او را دوست بدارد، روزی او را فراخ گرداند، عمر او را طولانی کند و او را به بهشت برد». (2)

هم چنین در اشاره به آداب صلۀ رحم، به نقل از پیامبر فرمود:

﴿ صِل رَحِمَكَ وَ لَوْ بشِربَةٍ مِنْ مَاء وَ أَفضَلُ مَا تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كفُّ الأَذى عَنها﴾؛ (3) از

ص: 34


1- بحار الأنوار، 91/71
2- همان جا
3- همان جا

خویشاوندان خود پذیرایی کنید، هر چند با شربتی آب باشد، و بهترین نوع صلۀ رحم، دست برداشتن از اذیت و آزار آنان است.

حفظ حرمت و رعایت حقوق خدمت کاران

امام رضا علیه السلام همواره حرمت زیر دستان خود را از یاد نمی برد. یاسر، خادم آن حضرت می گوید:

امام رضا علیه السلام به ما فرمود: اگر مشغول خوردن غذا هستید و من آمدم، از جای خود بر نخیزید. از این رو آن گاه که آن حضرت، غلامی را صدا می زد و اظهار می داشتند که مشغول غذا خوردن است، می فرمود: بگذارید غذایش را بخورد. (1)

و نیز می گوید: روزی که آن حضرت مسموم شده بود، پس از فراغت از نماز ظهر فرمود: آیا اهل خانه، خدمت کاران و کار گران، غذا خورده اند؟ عرض کردم: آقای من! با این مسمومیت شما چه کسی می تواند غذا بخورد. در این هنگام امام از بستر برخاست و نشست و فرمود: سفره بگسترید. سفره که پهن شد، تمام خادمان و کار گران را به کنار سفره فرا خواند. پس از آن که جملگی سیر شدند، آن ها را یکایک مورد محبت و تفقد قرار داد. (2)

عبد اللّه بن صلت می گوید: از یکی از مردم بلخ شنیدم که گفت: در هنگام هجرت امام رضا علیه السلام به خراسان، همراه آن حضرت بودم. روزی همگان را بر سفره فرا خواند و خدمت کاران، از سفید و سیاه آمدند و بر کنار سفره نشستند. به او گفتم: فدایت شوم، آیا بهتر نیست که برای اینان، سفرۀ جدا گانه ای اختصاص یابد؟ فرمود: خدای همه یکی است و پدر و مادر همه یکی، و پاداش هر کسی بسته به کردار اوست. (3)

ص: 35


1- ر.ک: فروع کافی، 298/6
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 144/2.
3- ر.ک: الکافی، 230/8

سلیمان جعفری می گوید: برای انجام کاری، خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم و با آن حضرت رهسپار شدم تا وارد منزلی شدیم. غلامان مشغول کار بودند و در میان آنان مردی سیاه چهره بود که از خادمان آن حضرت نبود. امام پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: به ما کمک می کند و در آخر، مزدش را خواهیم پرداخت. فرمود: «آیا مزدش را تعیین کرده اید؟» گفتند: تعیین نکرده ایم، ولی هر چه به او بدهیم، راضی است. امام بر آشفت و فرمود: مگر شما را نهی نکردم که بدون تعیین مزد، کسی را به کار نگیرید؟» و بعد رو به من کرد و فرمود: اگر بدون تعیین مزد، کسی به کار گرفته شود و در آخر، سه برابر مزدش هم به او بدهند، باز هم گمان بد می برد و تصور می کند حق او را نداده اند، در حالی که اگر مزدش تعیین شود و به همان اندازه پرداخت شود، از شما تشکر می کند و اگر چیزی اضافه بر مزد تعیین شده به او بپردازید، خوشحال می گردد. (1)

سخاوت و کرامت

احسان و کرم همانند دیگر مکارم اخلاقی، از سجایا و عادت های خاندان عصمت به شمار می آید: ﴿ عادَتُكُمُ الإِحسانُ، وَ سَجِيَّتُكُمُ الكَرَمُ﴾. (2) سخاوت امام رضا علیه السلام مانند هر خصلت خوب آن حضرت در حدّ کمال بود. چه بسیار نیازمندانی که از امام تقاضای کمک می کردند و آن حضرت مطابق شأن خود به آنان وجوهی می بخشید. (3)

هم چنین مذکور است که آن حضرت در روز عرفه، در خراسان تمامی دارایی خود را میان افراد کم در آمد تقسیم کرد. فضل بن سهل که از سر حسادت، چشم دیدن سخاوت آن حضرت را نداشت، گفت: کار امام خسارتی بزرگ است. آن

ص: 36


1- همان، 288/5
2- زیارت جامعه
3- مناقب 360/1

حضرت فرمود: «این کار غنیمت است نه خسارت». (1)

يسع بن حَمزه گوید: ما جمع زیادی در محضر امام رضا علیه السلام بودیم، از حلال و حرام و هر موضوع دیگری از آن حضرت سؤال می کردیم. در این وقت مردی وارد شد و سلام داد و گفت: یا بن رسول اللّه! مردی خراسانی ام، از حج برگشته ام و به خراسان می روم، ولی پولم گم شده و چیزی ندارم، مبلغی به من کمک کن. وقتی به وطن خود رسیدم، آن را از سوی شما صدقه می دهم. امام فرمود: چند لحظه بنشین و سپس به پاسخ سؤالات ما ادامه داد، تا این که همه رفتند و تنها من و دو نفر دیگر نزد آن حضرت ماندیم.

آن حضرت برخاست و به اندرون رفت و پس از لحظه ای پشت در آمد و دست خود را بیرون آورد و فرمود: ای خراسانی بیا این مبلغ را بگیر و در سفر خود خرج کن و لازم نیست از طرف من صدقه بدهی. پس از آن که آن مرد رفت، دوباره امام نزد ما آمد. از آن حضرت پرسیدم: شما که به آن مرد احسان کردید، چرا از پشت در، دست خود را بیرون آورده، خود بیرون نیامدید؟ آن حضرت فرمود: دوست نداشتم آثار شرمندگی را در چهره او ببینم. (2)

امام رضا علیه السلام در بیان بزرگی سخاوت فرمود: ﴿ السَّخاءُ شَجَرَةٌ فِي الجَنَّةِ، أغضانُها فِي الدُّنيا، مَنْ تَعلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَعْصَانِها دَخَلَ الْجَنَّةَ﴾؛ (3) سخاوت درختی است در بهشت که شاخه های آن در دنیاست و هر کس به شاخه ای از شاخه های آن چنگ زند، به بهشت در می آید.

مهمان نوازی

مهمان داری و مهمان نوازی از جمله اموری است که در سیرۀ عملی امام رضا علیه السلام

ص: 37


1- همان، 361/1
2- ر.ک: الکافی، 34/4
3- عيون اخبار الرضا، 668/1

جلوه ای خاص یافته است. خبر احمد بن ابی نصر بزنطی گواهی بر این مطلب است که می گوید: زمانی که امام رضا علیه السلام مرا به منزل خود دعوت کرد، برای من مرکبی فرستاد. بر آن سوار شده، به خدمت آن حضرت شرفیاب شدم و چون دیر وقت بود، به من فرمود: امشب نزد ما بمان و فردا به خانه خود باز گرد. آن شب خدمت حضرت ماندم. هنگام خواب دستور داد تا رخت خواب مخصوص آن حضرت را برای من بگسترانند. (1)

هم چنین نقل است که مهمانی بر علی بن موسی علیه السلام وارد شد و تا شب هنگام، نزد آن حضرت نشسته بود و سخن می گفت. ناگهان شعلۀ چراغ خاموش شد. مهمان خواست تا چراغ را روشن کند، امّا امام مانع شد و خود به اصلاح چراغ پرداخت و فرمود، ما قومی هستیم که مهمان را به کار وا نمی داریم. (2)

امام رضا علیه السلام در اشاره به آداب مهمان داری فرمود: ﴿ مِنْ حقِّ الضَّيفِ أَنْ تَمْشِيَ مَعَهُ فَتُخرِجَهُ مِنْ حَرِيمِكَ إِلى الباب﴾؛ (3) از جمله حقوق مهمان آن است که او را تا دم در هم راهی کنی.

زهد و پارسایی

زهد برای مردان الهی یک اصل است که در زمان تنگ دستی و به هنگام رفاه از آن غفلت نمی کنند. حضرت رضا علیه السلام به رغم این که امکانات فراوانی در اختیار داشت و از مقام ولایت عهدی برخوردار بود، همواره زاهد و پرهیز کار باقی ماند.

امام علیه السلام در پاسخ به مأمون که گفته بود: تو را با فضل، ورع و زهد شناختم، فرمود: ﴿ بِالعبوديةِ اللّهِ أَفتخِرُ، وَ بِالزُّهدِ فِي الدُّنيا اَرجُو النَّجاةَ مِنْ شَرِّ الدُّنيا ...﴾؛ (4) به بندگی برای

ص: 38


1- ر.ک: همان، 212/2؛ بحار الأنوار، 36/49
2- فروع کافی، 283/6.
3- مسند الإمام الرضاء علیه السلام، 331/2
4- بحار الأنوار، 128/49

خداوند افتخار می کنم و با زهد ورزی در دنیا، نجات از بدی دنیا را امید دارم.

دعا و نیایش

یکی از عواملی که آدمی را به مبدأ کمال متصل می کند، دعاست. امام رضا علیه السلام دربارۀ اهمیت و ارزش دعا فرمود: ﴿ الدُّعاءُ سِلاحُ المُؤمن، وَ عِمادُ الدِّينِ، وَ نورُ السماواتِ وَ الأرضِ﴾، (1) دعا سلاح مؤمن، و ستون دین، و روشنایی آسمان ها و زمین است.

آن حضرت که به تأثیر دعا در زندگی انسان نیک آگاه بود، همواره ذکر خدا را بر لب داشت (2) و بسیاری از مشکلات خود را با دعا حل می کرد. آن گاه که خشک سالی می شد، به صحرا می رفت و دعا می کرد تا باران بیاید (3) و هنگامی که از سوی مأمون تهدید می شد، تهدید های او را با سلاح دعا دفع می کرد. (4) خنثی شدن حملهٔ ناگهانی به امام رضا علیه السلام، به منظور به شهادت رساندن ایشان، در چند نوبت از جملهٔ این موارد است.

امام رضا علیه السلام، برای طلب روزی و فراخی معیشت به دیگران تعلیم داده بود تا بعد از هر نماز، این دعا را بخوانند:

﴿ يا مَن يَمْلِكُ حَوائجَ السائلينَ، و يَعلَمُ ضَميرَ الصامتينَ، لِكُلِّ مَسأَلَةٍ مِنكَ سَمعٌ حاضرٌ و جوابٌ عَتِيدٌ، و لِكُلِّ صامِتٍ مِنكَ عِلمٌ باطنٌ مُحيطٌ، أسألُكَ بِمواعِيدِكَ الصادقة، و أياديكَ الفاضِلة، و رَحمَتِكَ الواسِعةِ، و سُلطانِكَ القاهِرِ و مُلكِكَ الدائم، و كلماتِكَ التامّات، يا من لا تَنفَعُه طاعةُ المُطيعين، ولا تَضُرُّه معصيةُ العاصين، صَلَّ على محمّدٍ و آلِه، و ارزُقني مِن فَضلِكَ، و أعطِني فيما تَرزُقُنِى العافيةَ بِرحمتِكَ يا

ص: 39


1- عيون اخبار الرضا، 37/2 و 95
2- ر.ک: بحار الأنوار، 92/49 و 98
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 172/2
4- ر.ک: همان، 19/1؛ بحار الأنوار، 131/49

اَرحمَ الراحمین﴾؛ (1) ای کسی که حاجت نیازمندان را بر آورده می سازی و باطن افراد ساکت را می دانی و برای هر سؤالی که از تو می شود، گوشی شنوا و جوابی آماده داری و نسبت به باطن هر موجودی، بی تکلم، احاطه داری؛ تو را به وعده های صادقت، دست های بخشنده ات، رحمت گسترده ات، قدرت پیروز مندت، پادشاهی پیوسته ات، کلمات تام و تمامت می خوانم. ای کسی که نه فرمان برداری اطاعت کنندگان سودی برای تو دارد و نه معصیت گناه کاران به تو زیانی می رساند. درود فرست بر محمّد و آلش و مرا از کرم خود روزی ده و هم راه آن چه روزی ام می کنی به من تندرستی عنایت کن، به رحمت خودت ای رحیم ترین رحیمان.

زکریا بن آدم مقری که خادم امام رضا علیه السلام بود، می گوید: امام رضا علیه السلام روزی به من دستور داد که برای تسکین درد خود چنین دعا کنم: ﴿ یا مُنَزِّلَ الشَّفاءِ، و مُذْهِبَ الداءِ، أَنزِلْ عَلى وَ جَعِى الشَّفاء﴾؛ (2) ای شفا دهنده و محو کننده بیماری، شفایی برای درمان درد من فرو فرست.

در آن مدتی که امام رضا علیه السلام در خراسان در سرای حمید بن قحطبه منزل کرده بود، لباس های خود را برای شست شو به حمید داد، اما بعد از دقایقی خدمت کاری که لباس های آن حضرت را می شست، نزد حمید آمد و نوشته ای را به وی نشان داد و گفت: آن را در جیب امام رضا علیه السلام یافتم. حمید آن را به امام تحویل داد و گفت: این نوشته چیست که خدمت کارم در جیب شما یافته است؟ آن حضرت فرمود: این حرزی است که هر کس هم راه خود داشته باشد، بلا از او دور خواهد شد. حمید که سخت شیفته آن دعا بود، از آن حضرت درخواست کرد تا آن را به وی نیز تعلیم دهد. امام آن را املا فرمود و حمید نیز آن را به این صورت نوشت:

﴿ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، بِسمِ اللّه، إنّى أعوذُ بالرّحمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقيَّاً أو غيرَ

ص: 40


1- الحياة السياسية للامام الرضا علیه السلام، 51/1
2- بحار الأنوار، 55/92.

تَقىَّ، أخَذْتُ بِاللّهِ السَّمِيعِ البَصيرِ على سَمْعِكَ و بَصَرِكَ، لا سُلطانَ لَكَ عَلَيَّ وَلَا عَلَى سَمعى وَلا عَلى بَصَرِي، وَلا عَلى شَعرِي، وَلا عَلى بَشَرِي، وَلَا عَلَى لَحَمِي، وَلَا عَلَى دَمي، وَلا عَلى مُخّي، وَلا عَلى عَصَبِي، وَلا عَلى عِظامي، وَلا عَلى مالى، وَلا عَلى أهلى، وَلا عَلى ما رَزَقَنِي رَبِّي، سَتَرْتُ بَيني وَ بَينَكَ بِسَترِ النُّبُوَّةِ، الَّذِى استَتَر بِه أنبياءُ اللّهِ مِن سُلطانِ الفراعِنة، جَبرَئيلُ عَن يَمينى، و ميكائيلُ عَن يَسارى، وَ إِسرافيلُ مِن وَرائِي، وَ محمّد صلّى اللّه عليه و آله أمامي، وَ اللّهُ مُطَّلِعُ عَلى ما يَمنعُكَ مِنِّي، وَ يَمنَعُ الشيطانَ مِنّى، اللّهُمَّ لا يَغلِبُ جهلُه أناتَك أن يَستَفِزَّنِي وَ يَستَخِفَّنِي، اللّهمَّ إليك التَجَأْتُ، اللَّهمَّ إليك التَجَأتُ، اللّهم إليك التَجَأتُ﴾؛ (1) به نام خداوند بخشایش گر و مهربان. به نام خدا، من از تو چه پرهیز کار باشی و چه نباشی، به خدای رحمان پناه می برم، از خدای سمیع و بصیر، بر شنوایی و بینایی تو کمک می گیرم، تو هیچ سلطه و قدرتی بر من نداری و نه بر شنوایی من، نه بر بینایی من، نه بر

موی من، نه بر پوست من، نه بر گوشت من، نه بر خون من، نه بر مغز من، نه بر عصب من، نه بر استخوان های من، نه بر مال من، نه بر وابستگان من و نه بر آن چه که خدای من، مرا روزی کرده است. من با پوشش نبوت، میان خود و تو مانعی ایجاد کردم، پوششی که پیامبران الهی از سلطۀ فرعونیان ایجاد می کردند؛ جبرئیل را از سمت راستم به کمک می گیرم، میکائیل را از سمت چپم، اسرافیل را از پشت سرم و محمّد را که درود خدا محمّد را که درود خدا بر او و آلش باد از پیشّ رویم. خدا بر آن چه تو از من دریغ می کنی و بر آن چه شیطان از من منع می کند، آگاه است. بار خدایا! نادانی او بر بردباری تو فائق نمی آید تا مرا به هلاکت رساند و خوارم گرداند. بار خدایا به تو پناه آورده ام، بار خدایا به تو پناه آورده ام، بار خدایا به تو پناه آورده ام!

انس با قرآن

قرآن کتابی آسمانی است که باید آن را خواند، در آن تدبر کرد و به آن عمل نمود؛

ص: 41


1- بحار الانوار، 192/91

زیرا کتاب هدایت، (1) دانش و حکمت (2) و کتاب ذکر و یاد خدا است. (3) قرآن کتابی ارزش مند است (4) که همه چیز را آشکار ساخته (5) و مایهٔ شفا و رحمت برای عالمیان است؛ (6) کتابی که نور هدایت و معارفش تا ابد روشن است و از مرز زمان و مکان گذشته است.

امام رضا علیه السلام مانند دیگر امامان، با گفتار و روش عملی خود، عظمت قرآن را به مسلمانان، گوش زد کرده است. از این رو، آن حضرت هر صبح و شام، قرآن می خواند (7) و می فرمود: اگر بخواهم، در کم تر از سه روز قرآن را ختم می کنم، ولی تدبر در قرآن مانع آن است. (8)

در آداب قرائت قرآن آن حضرت آمده است که هر گاه به آیه ای می رسید که دربارۀ دوزخ و بهشت بود، گریه می کرد و بهشت را از خدا می خواست و از دوزخ به خدا پناه می برد. (9) انس امام با قرآن به حدی بود که پاسخ های آن حضرت به پرسش های دیگران از قرآن بود، چنان که نکته ها و مثال های آن حضرت نیز قرآنی بود. (10) امام رضا علیه السلام در توصیه به پیروان خود برای تلاوت قرآن فرموده است:

در خانۀ خود، وقتی را به خواندن قرآن اختصاص بدهید؛ زیرا هر گاه در خانه ای قرآن تلاوت شود، کار های اهل خانه آسان می گردد و درِ خیر و برکت بر آنان گشوده

ص: 42


1- بقره / 185
2- يسَ / 2
3- تكوير / 27
4- حجر / 78
5- نحل / 89
6- إسراء / 82
7- ر.ک: بحار الأنوار، 94/49
8- همان، 2/49
9- همان، 24/92
10- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 180/2

می شود. امّا اگر در خانه ای قرآن خوانده نشود، روزی و معیشت اهل آن خانه دچار سختی می گردد. (1)

اقامۀ نماز

به سبب اهمیت نماز، پیشوایان ما در طول حیات معنوی خود، به آن توجهی خاص داشته اند، به طوری که امام رضا علیه السلام نماز را هدیه ای از سوی خداوند برای بندگانش دانسته و آن را بعد از شناخت خدا، با ارزش ترین چیز در زندگی معنوی انسان شمرده است. (2)

سجده های امام بسیار طولانی بود، به حدّی که پس از نماز صبح، به سجده می افتاد و تا دمیدن آفتاب در سجده می ماند. (3) نماز اوّل وقت را مهم می شمرد و در این باره می فرمود:

شیطان، همواره از مؤمن در ترس و وحشت است تا آن گاه که نماز های پنج گانۀ خویش را در اوّل وقت به جای آورد، و چنان چه نماز گزار، نماز را ضایع ساخته، آن را در اوّل وقت نخواند، شیطان جرأت یافته و او را به گناهانی بزرگ وا می دارد. (4)

در این زمینه به چند روایت دیگر اشاره می کنیم:

1) ابراهیم بن موسی می گوید: روزی در خدمت امام رضا علیه السلام بودم، آن حضرت به منظور استقبال یکی از سادات علوی، از شهر بیرون رفت. آن گاه که زمان نماز فرا رسید، امام به من فرمود: اذان بگو تا نماز بخوانیم. عرض کردم: منتظر بمانیم تا دیگر دوستان برسند، با هم نماز بخوانیم. امام فرمود: ﴿ غَفَرَ اللّهُ لَكَ، لا تُؤَخِّرَنَّ الصلاةَ عنْ اوّلِ وَقتِها إِلى آخِرِ وقتِها مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ، عَليكَ أبداً بِاَوّلِ الوَقت﴾؛ (5) خدا شما را

ص: 43


1- ر.ک: وسائل الشيعه، 850/4
2- ر.ک: مستدرک الوسائل، 175/1
3- ر.ک: بحار الأنوار، 90/49
4- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 28/2، حدیث 21
5- مستدرک الوسائل، 101/3

بیامرزد، هرگز بدون علت نماز تان را از اوّل وقت به تأخیر نیندازید، بر شما باد نماز اوّل وقت.

2) در آن ایام که امام رضا علیه السلام با عالمان بزرگ ادیان و مکاتب به مناظره می پرداخت، عمران صابی که از متکلمان بنام روزگار خود بود، به آن حضرت گفت: من به کوفه، بصره، شام و جزیرة العرب رفته ام و با متکلمان و دانایان زمان ملاقات نموده و سؤال های زیادی پرسیده اند. اگر اجازت فرمایید در محضر شما نیز سؤال هایی را مطرح کنم.

آن حضرت فرمود: اگر در میان جمع، کسی عمران صابی باشد، آن هم تو هستی. او گفت: من عمران صابی ام. آن گاه سؤالاتی پرسید و آن حضرت جواب داد تا آن که وقت نماز فرا رسید. همین که امام متوجه شد وقت نماز است، بلند شد و عزم نماز کرد. و فرمود: گاه نماز است، نماز بخوانیم، سپس به بحث بر می گردیم. عمران صابی گفت: دلم تازه نرم گشته است، خواهش می کنم بحث را قطع نکنید. امام مناظره را رها کرد و پس از ادای نماز به مباحثه بازگشت. (1)

3) امام رضا علیه السلام که به اهمیت نوافل، به ویژه نماز شب آگاه بود؛ هم خود، مقید به انجام آن بود و هم پیروانش را به آن سفارش می کرد، چنان که فرمود: ﴿ رِضوانُ اللّهِ تَعالى الصلاةُ بِالليلِ﴾؛ (2) یعنی نماز شب مایه رضا و رضوان الهی است. از این رو، ایشان کم می خوابید و بیش تر شب را به عبادت می گذراند. (3)

رجاء بن ابی ضحاک (4) که مأمور آوردن امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو بود، می گوید: ندیدم که در طول سفر، نماز شب آن حضرت فوت شود. آن حضرت، علاوه بر

ص: 44


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 154/1؛ بحار الأنوار، 299/10
2- من لا يحضره الفقيه، 412/1
3- ر.ک: بحار الأنوار، 91/49
4- وی از کار گزاران عباسیان بود و در زمان حکومت مأمون، ریاست دیوان استيفا (وزارت خانۀ اخذ مالیات و نگه داری آن) را بر عهده داشت

نوافل يوميه و نماز شب، نماز جعفر طیار نیز می خواند. (1)

اهتمام به روزه

امام رضا علیه السلام افزون بر روزۀ واجب، به روزۀ مستحبی نیز اهمیت می داد. از این رو، در اوّل، وسط و آخر هر ماه روزه می گرفت. او در اهمیت این روزه فرمود: ﴿ ذلكَ صومُ الدَّهر﴾؛ (2) یعنی، روزه داشتن این سه روز، معادل روزه داشتن همه سال است.

این سخن امام که سه روز، روزه در هر ماه، با روزهٔ دهر یک سان است، مستند به این آیه از قرآن می باشد: ﴿ مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ (3) هر کس کار نیک انجام دهد، پس ده برابر آن را از خدا پاداش خواهد گرفت.

بنابراین، کسی که در هر ماه، سه روز آن را روزه بگیرد؛ مثل این است که سی روز روزه گرفته است و اگر این روش را در هر ماه به کار گیرد؛ مثل این است که همۀ ماه های سال را روزه دار بوده است.

نشاط و سر زندگی

نشاط روحی و جسمی و شادی و تفریح سالم یکی از نیاز های روحی - روانی انسان است، اما بسیاری از مردم به دلیل مشغله های زیاد و دغدغه های معیشتی از آن غافل اند.

امام رضا علیه السلام در اشاره به مدیریت صحیح زمان، و بهره گیری بهینه از لحظه های زندگی توصیه ای کار گشا دارد و می فرماید: وقت خود را به چهار بخش تقسیم نمایید: بخشی را به نیایش و خلوت با خدای خویش؛ بخشی دیگر را به کسب معاش و تأمین هزینه های زندگی؛ بخشی را به معاشرت و مؤانست با برادران ایمانی؛ و بخش چهارم را به تفریح سالم و لذت های مباح و حلال اختصاص

ص: 45


1- بحار الأنوار، 93/49، 94
2- همان، 91/49
3- انعام / 160.

دهید. (1) خنده و شوخی در حد مجاز از مصادیق همین بخش چهارم است. امام رضا علیه السلام در ضرورت نشاط و شادی در زندگی می فرماید:

﴿ كانَ عيسى يَبكي وَ يَضحَكَ وَ كَانَ يَحيى يَبكي وَ لا يضَحك وَ كَانَ الذي يَفْعَلُ عِيسى أَفضَل﴾؛ (2) حضرت عیسی هم گریه می کرد و هم می خندید و جناب یحیی تنها گریه می کرد و نمی خندید، رفتار حضرت عیسی در این باره بهتر است.

شایان یاد آوری است، مزاح و لطیفه گویی تا زمانی که از حدود خود، تجاوز نکند، امری پسندیده است؛ زیرا مزاح و شادی در زندگی انسان لازم است و در مكتب اسلام نیز به آن سفارش شده است. اگر شوخی از حد بگذرد و به سبُکی و دلقکی برسد و یا به استخفاف و ریختن آبروی کسی بینجامد، زشت و نا پسند است.

امام علی علیه السلام در این باره فرمود: ﴿ مَن كَثُرَ مِزاحُهُ اسْتُخِفَّ بِهِ، وَ مَن كَثُرَ ضِحَكُهُ ذَهَبَتْ هَيبَتُهُ﴾؛ (3) هر کس بسیار شوخی کند، سبک شمرده شود و هر کس بسیار بخندد هيبتش از بین می رود.

بهره گیری صحیح از طبیعت و محیط زیست

از نگاه قرآن، رابطه انسان با طبیعت و با دنیای پیرامون او، باید رابطه ای مثبت و سازنده باشد؛ زیرا ارادۀ آفریدگار هستی بر این تعلق گرفته است که مظاهر طبیعی مانند ستارگان، خورشید، ماه، (4) زمین، شب و روز، (5) نهر ها، (6) دریا ها (7) و آن چه در زمین

ص: 46


1- ر.ک: بحار الأنوار، 346/75
2- ميزان الحكمه، 322/87
3- الكافي، 22/8
4- نحل / 12.
5- ملک / 15
6- ابراهیم / 33.
7- نحل / 14

و آسمان (1) است، همه و همه در خدمت انسان قرار گیرند تا او بتواند با تصرف در طبیعت و استفاده از مظاهر طبیعی، نیازمندی های خود را تأمین کند.

مسئولیت انسان نسبت به طبیعت، چندان است که نه تنها باید آن را نشانه ای از نشانه های خداوند بداند و در بهره برداری اسراف نکند؛ بلکه باید در مقابل استفاده از آن، کمر به آبادی آن ببندد. این، دستور معمار هستی است که مسئولیت عمران زمین را به انسان تفویض کرد و فرمود: ﴿ هُوَ أَنْشَأَكُم مِنَ الأَرْضِ و اسْتَعْمَرَكُم فيها﴾؛ (2) او شما را از زمین پدید آورد و آبادی آن را از شما خواسته است.

از این آیه در می یابیم که عمران و سالم سازی محیط زیست با سرشت انسان عجین شده است و از مسئولیت های اجتناب نا پذیر او به شمار می آید. تأکید امام علی علیه السلام در بخشی از نامه خود به مالک اشتر در مورد حمایت از محیط زیست، تأییدی بر این ادعاست:

«لازم است تلاش تو در آبادانی زمین، بیش از جمع آوری مالیات باشد؛ زیرا مالیات، جز با آبادانی فراهم نمی گردد و آن که بخواهد مالیات را بدون آبادانی به دست آورد، شهر ها را خراب کرده و بندگان خدا را نابود ساخته است». (3)

بنابراین، کسی که به جای عمران زمین، آن را ویران سازد و در عوض نشاندن نهال، به شکستن درختان و پر پر کردن گل ها مبادرت ورزد، و به جای سالم سازی دریا و صحرا، به آلوده کردن آن ها بپردازد؛ در فرهنگ دینی، انسانی ناساز گار و مسئولیت گریز به شمار می آید. (4)

هر چند مشیت خدا بر این تعلق گرفته است که گونه هایی از حیوانات به تسخیر انسان در آید تا او بتواند برخی را زیر بار کشد و از آن ها سواری بگیرد و از برخی انواع

ص: 47


1- جاثیه /13
2- هود / 61
3- نهج البلاغه، نامۀ 53، ص 1013
4- ر.ک: انتظار بشر از دین، نامۀ 25، ص 881

فراورده های لبنی و گوشتی فراهم آورد؛ اما نباید این واقعیت را فراموش کند که در برابر حيوانات، مسئولیت هایی دارد و نباید در انجام آن کوتاهی کند: ﴿ فَإِنَّكم مَسؤُولُونَ حَتَّى عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِم﴾؛ (1) شما حتى نسبت به خانه ها و حیوانات مسئول هستید.

در متون اسلامی مبحثی با عنوان «حقوق حیوان» مطرح شده است که در آن، برخی از مسئولیت های انسان نسبت به حیوانات باز گو شده است. آب و علف دادن کافی و به موقع، به اندازۀ توان بار و سواری کشیدن، زیر بار نگه نداشتن حیوان و آزار نرساندن به آن ها از جملهٔ این مسئولیت هاست. (2)

امام رضا علیه السلام نسبت به طبیعت و ضرورت سالم سازی محیط مسئولیت پذیر بود، به طوری که در راه هجرت به مرو، گاهی به حفر چاه و لای روبی قنات اقدام می کرد (3) و گاهی با دست مبارک خود نهال می نشاند. (4)

هنگامی که امام رضا علیه السلام در نیشابور به محلّی رسید که امروز قدم گاه نامیده می شود، چشمه ای کم آب دید. دستور داد گرفتگی آن چشمه را بر طرف کنند و در کنار آن حوضی بسازند. امام رضا علیه السلام در آن حوض بدن را شست شو داد و سپس در کنار آن چشمه نماز خواند. (5)

و نیز آمده است وقتی که امام رضا علیه السلام وارد شهر نیشابور شد، در غرب شهر در محلهٔ «بلاش آباد» وقتی در منزل بانویی به نام «پسندیده» سکونت کرد، (6) آن حضرت در گوشه ای از حیاط آن بانو، بادامی کاشت که از گذشت یک سال به ثمر

ص: 48


1- نهج البلاغه، خطبۀ 166، ص 544
2- ر.ک: همان، نامۀ 25، ص 881؛ من لا يحضره الفقيه، 187/2؛ وسائل الشيعه، 351/7؛ مستدرک الوسائل، 258/8
3- ر.ک: بحار الأنوار، 256/17 و 125/49
4- همان، 121/49
5- همان، 123/49
6- یاد آور می گردد، هم اینک قبر این بانو در خیابانی در نیشابور، کنار قبر بی بی شطیطه واقع است.

نشست. تا وقتی آن درخت بر جای بود، مردم از میوه و برگش برای استشفا استفاده می کردند. (1)

پیامبر اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در بیان اهمیت احیای طبیعت و سالم نگه داشتن محیط زیست، گاه آب دادن درختی تشنه را با نجات انسانی مؤمن از خطر تشنگی برابر می دانست. (2)

آراستگی

آراستگی و زیبایی امری پسندیده و از اخلاق پیامبران است، چنان که امام رضا علیه السلام فرمود: ﴿ مِنْ اَخلاقِ الأنبياءِ التَّنَظُفُ﴾. (3) از این رو، آراستگی در تعالیم اسلامی و آن حضرت، بسیار مورد توجه است. امام رضا علیه السلام در این باره فرمود: ﴿ إِنَّ اللّهَ تَباركَ وَ تَعالَى يُحِبُّ الجَمالَ وَ التَّجَمُّلَ، وَ يُبْغِضُ البُوْسَ وَ التَّباؤُسَ﴾؛ (4) خداوند بزرگ، زیبایی و آراستگی را دوست دارد و فقر و فقر نمایی را دشمن دارد.

آراستگی، حد وسط میان افراط و تفریط است. مثلاً پوشیدن لباس های گران قیمت با طرح های گوناگون، افراط؛ و ژنده پوشی تفریط است. هیچ یک از این دو، نه در سخنان پیشوایان ما دیده می شود و نه در رفتار و سیره عملی آنان.

آن حضرت، همیشه با ظاهری آراسته و زیبا در میان مردم ظاهر می شد، به طوری که مورد اعتراض برخی صوفیان زاهد نما، قرار می گرفت. (5)

گفتنی است که هر چند امام رضا علیه السلام در ملاقات با مردم آراسته بود، ولی از هر گونه اسراف، آسایش طلبی و اشرافی گری پرهیز می کرد.

مطلب دیگری که در این جا باید افزود، ضرورت آراستگی در منزل است. این را

ص: 49


1- ر.ک: بحار الأنوار، 121/49
2- ر.ک: وسائل الشیعه، 25/12
3- تحف العقول، 422
4- همان جا
5- ر.ک: کشف الغمّه، 825/2

باید از امام رضا علیه السلام بیاموزیم که آراستگی در منزل را نه تنها برای خود، بلکه برای خانواده امری بایسته می دانست. چنان که به نقل از پدران خود در این باره فرمود: «زنان بنی اسرائیل از عفت و پاکی دست برداشتند و این مسئله هیچ سببی جز آن که شوهران آنان، خود را نمی آراستند». سپس افزود: ﴿ إِنّها تَشْتَهِي مِنكَ مِثلَ الَّذِي تَشتَهى مِنها﴾؛ (1) زن نیز از مرد همان انتظاری را دارد که مرد از او دارد.

آن حضرت که به ضرورت آراستگی مردان در منزل تأکید داشت، خود نیز به آن پای بند بود. ابن جهم می گوید: نزد امام رضا علیه السلام رفتم. دیدم آن حضرت، موهایش را خضاب کرده است. گفتم: فدایت شوم موهایت را رنگ کرده ای! فرمود: «در رنگ کردن مو پاداش است، و آراستگی مردان از چیز هایی است که پاک دامنی زنان شان را افزون می سازد و علت این که زنان، پاک دامنی را رها کرده اند؛ این است که همسران شان خود را برای آنان نمی آرایند». (2)

بهداشت فردی

امام رضا علیه السلام، به بهداشت و پاکیزگی توجهی خاص داشت.

1- هر روز صبح مسواک می زد و دهان خود را با جویدن کُندر خوش بو می کرد. (3)

2- بوی خوش را دوست می داشت و همواره خود را خوش بو می کرد. (4)

3- همیشه با آب تمیز و بهداشتی، استنشاق و مضمضه می کرد. (5)

آداب لباس پوشیدن

امام رضا علیه السلام به نوع لباس و طریقۀ استفاده از آن دقت داشت. به طوری که وقتی

ص: 50


1- بحار الأنوار، 249/100
2- مکارم الاخلاق، 89
3- ر.ک: مسند الإمام الرضا علیه السلام، 39/1.
4- ر.ک: بحار الأنوار، 97/77
5- ر.ک: امام رضا اسوه صراط مستقیم، 76

در مجالس حضور می یافت، لباس آراسته و مناسب می پوشید، (1) امّا در خانه، لباس خشن و ارزان قیمت به تن می کرد. (2) هم چنین وقتی لباس نو تهیه می کرد به هنگام پوشیدن، سوره های توحید، قدر و کافرون را ده بار می خواند. (3)

آداب غذا خوردن

یکی از مواردی که لازم است در این فصل مورد توجه قرار گیرد، آداب غذا خوردن آن حضرت است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1- غذا را با نمک آغاز می کرد. (4)

2- پیش از صرف غذا دست خود را می شست و خشک نمی کرد و پس از طعام می شست و خشک می کرد. (5)

3- از خوردن غذای داغ پرهیز داشت. (6)

4- پس از صرف غذا اندکی به پشت می خوابید و پای راست را بر روی پای چپ می گذاشت. (7)

5- آهسته غذا می خورد و از پرخوری پرهیز می کرد. (8)

6- باقی ماندۀ غذا را هرگز دور نمی ریخت و چنان چه استفادۀ دوباره از آن میسر نبود، دستور می داد تا آن را به نیاز مندان بدهند. (9)

7- غذا های ریختۀ کنار سفره را جمع می کرد و می خورد و در پاداش این کار، به

ص: 51


1- ر.ک: بحار الأنوار، 89/49؛ عيون اخبار الرضا، 178/2.
2- ر.ک: بحار الأنوار، 89/49؛ عيون اخبار الرضا، 178/2.
3- ر.ک: وسائل الشيعه، 372/3.
4- ر.ک: بحار الأنوار، 394/66 - 400
5- ر.ک: وسائل الشیعه، 476/16
6- ر.ک: بحار الأنوار، 66 /400 - 403
7- ر.ک: وسائل الشيعه، 500/16
8- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 136/2، 376
9- ر.ک: بحار الأنوار، 97/49

نقل از پیامبر اکرم می فرمود: ﴿ الَّذِي يَسقُطُ مِنَ المائدةِ مُهورُ حُورِ العین﴾؛ (1) آن چه از نان و غذا، دور سفره می ریزد [بخورید که آن،] مهریه حور العین است.

8- هرگز در تغذیه اسراف نمی کرد.

مرحوم کلینی از یاسر، خادم آن حضرت آورده است که روزی، غلامان آن حضرت میوه ای را خوردند و باقی ماندۀ آن را دور ریختند. آن حضرت که این اسراف کاری را دید، بر آشفت و فرمود: ﴿ سُبحانَ اللّه! إِنْ كُنتُمُ اسْتَعْنَيتُم فَإِنَّ أُناساً لَمْ يَستَعْنُوا، أَطْعِمُوا مَنْ يَحتاجُ إِليهِ﴾؛ (2) سبحان اللّه! اگر شما از این میوه بی نیاز گشته اید، مردمانی هستند که از آن بی نیاز نیستند، آن را به آن ها بخورانید.

ص: 52


1- عيون اخبار الرضا، 34/2.
2- الکافی، 297/6؛ بحار الأنوار، 102/49.

فصل سوم: شخصیّت علمی امام رضا علیه السلام

اشاره

بدیهی است که میان شخصیّت معنوی و اخلاقی امامان علیهم اسلام و شخصیت علمی آنان، ارتباطی تنگاتنگ و نا گسستنی وجود دارد. در اندیشه و باور اسلامی، معنویت و اخلاق، مبتنی بر معرفت و آگاهی است و آن چه رفتار نیک و ارزش مند انسان ها را از جنبۀ غریزی و ناخود آگاه به ساحت خود آگاه و ارادی نزدیک می کند و به آن ارزش و والایی می بخشد، عنصر علم و آگاهی است.

در این فصل بر آنیم، تا برخی از زوایای علم و معرفت گستردۀ عالم آل محمد علیه السلام را بکاویم.

وارث دانش انبیا

قاعده این است که هر دانش پژوهی برای فرا گیری علم و دانش به سراغ معلم و استادی برود، اما امامان در این مورد استثنایند. از این رو، امام رضا علیه السلام نیز دانش خود را نه به سبک معمول، بلکه از جدش، پیامبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به ارث برده و خود، سر چشمه جوشانی از علم و فضیلت بود که تشنگان دانش و معرفت از خرمن پر فیض او بهره می بردند و تشنگی خود را برای فهم مشکلات و حل معضلات، با توسل به دانش امام فرو می نشاندند.

ص: 53

از میان امامان شیعه، امام محمّد باقر علیه السلام، امام جعفر صادق علیه السلام مجالی بیش تر برای نشر علوم اهل بیت پیدا کردند و امام رضا علیه السلام هر چند در این زمینه، فرصت کم تری داشت؛ در عین حال توانست با شرکت در مناظره ها و مباحث علمی، حقایق دینی را آشکار کند و به لحاظ علمی به درجه ای برسد که به عنوان عالم خاندان رسالت شناخته شود. در این گفتار به چند محور از شخصیت علمی امام رضا علیه السلام می پردازیم.

حوزه های دانش و معرفتی امام علیه السلام از مقولاتی است که شخصیت امام علیه السلام را از دیگران متمایز می سازد. دانش امام علیه السلام در زمینۀ الهیات، ادیان و کتاب های آسمانی، علوم و معارف قرآنی، مباحث اصول و فقه و جز این ها، همه بر وسعت دامنه معلومات آن حضرت دلالت دارد. امامان علیهم السلام بر اساس روایات زیادی که از اولیای دینی رسیده، وارث دانش پیامبر الهی می باشند. (1)

علاوه بر این احادیث، امام رضا علیه السلام در حدیثی به این موضوع می پردازد و می فرماید: «خدا فرموده است: ای محمّد! آن چه را به تو، ابراهیم، موسی و عیسی وحی کردیم، به ائمه می رسد. پس، خداوند علوم این پیامبران را به ما سپرد و ما وارث پیغمبران اولو العزم هستیم...». (2)

امام با بهره گیری از دانش و بینش الهی پدر بزرگوارش، امام موسی بن جعفر علیهما السلام، رشد و تعالی یافت (3) و با وجود آن که بیست سال از عمر پر برکتش نگذشته بود، در مسجد النبی به پرسش های مردم پاسخ می داد. (4)

هم چنین از عبد اللّه بن جندب روایت شده که امام رضا علیه السلام طی نامه ای به او نوشت، بعد از در گذشت پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم خاندان ما وارث او شد. پس ما امین خدا

ص: 54


1- ر.ک: الکافی، ج 1، باب های ائمه وارث دانش اند.
2- همان، 325/1
3- ر.ک: کشف الغمّه، 290/2؛ عيون اخبار الرضا، 439/1
4- ر.ک: تهذیب التهذيب، 339/7

در زمین هستیم و حقایق امر نزد ماست. (1)

از دیگر نشانه های بارز علم ائمه علیهم السلام، آگاهی آنان از حوادث و رخداد ها در مکان ها و زمان های دیگر است، چنان که امام صادق علیه السلام فرمود: «من آن چه در آسمان ها و زمین و آن چه در بهشت و دوزخ است می دانم و از گذشته و آینده آگاهم». (2)

در همین زمینه از وشاء کوفی نقل شده که تعدادی از مسائل مشکل را در طوماری نوشتم تا نزد علی بن موسی علیه السلام ببرم و جواب آن ها را از ایشان سؤال کنم. صبح زود به درِ خانه امام علیه السلام رفتم، ولی به سبب ازدحام جمعیت نتوانستم به خدمت آن حضرت شرف یاب شوم. در این هنگام یکی از خادمان امام سراغ مرا گرفت و گفت: حسن بن علی و شاء چه کسی است؟ نزدیک رفتم و گفتم: من هستم. او مکتوبی به من داد و گفت: این جواب مسائلی است که هم راه توست. از این اتفاق متحیر شدم و به امامت آن حضرت یقین پیدا کردم و از پیروی «واقفیّه» که امامت را به موسی بن جعفر متوقّف کرده بودند، دست کشیدم. (3)

عالم آل محمّد علیه السلام

علم و دانش امام هشتم علیه السلام آن چنان نمایان بود که پدرش او را «عالم آل محمّد» نام نهاد. محمد بن اسحاق از پدرش نقل می کند که امام هفتم علیه السلام به فرزندان خود چنین سفارش می فرمود:

«این، برادر تان علی، عالم آل محمد است. در مورد مسائل دینی خود از او سؤال کنید و آن چه به شما می گوید، حفظ کنید. پس، همانا از پدرم جعفر بن محمد بار ها شنیدم که به من می فرمود: به درستی، عالم آل محمد در صلب توست و ای کاش او

ص: 55


1- ر.ک: الکافی، 324/1 - 325؛ عیون اخبار الرضا، 448/2
2- الكافي، 388/1
3- ر.ک: بحوث فی الملل و النحل، 379/8.

را درک می کردم که همانا او، هم نام امیر مؤمنان علی علیه السلام می باشد». (1)

امام علیه السلام، به عنوان عالم اهل بیت از توانایی علمی در حوزه های مختلف برخور دار بود، به گونه ای که هر اقدام ایشان در زمینهٔ مسائل علمی، منشأ اثر و تحولی در آن حوزه می شد.

در مجالس مناظره، حضرت به شبهاتی که از طرف سران مذاهب و ادیان یا دانشمندان اسلامی مطرح می شد، با دقت پاسخ می داد و راه حل های جدید و عقلانی ارائه می کرد.

بر اساس حدیث معروف ثقلین که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: من برای شما دو چیز گذارده ام: کتاب خداوند و عترت خودم؛ امامان معصوم علیهم السلام همتا و هم عدل قرآن هستند و آنان بیش از هر کسی در تفسیر و تأویل قرآن، شایسته اند. از امام صادق علیه السلام ذيل تفسير آيۀ ﴿ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَةَ إِلَّا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ (2) روايت شده: ﴿ نَحْنُ الراسخونَ فِى العِلمِ و نَحنُ نَعْلَمُ تَأويلَه﴾؛ (3) راسخان در علم ما هستیم و ما به تأویل قرآن علم داریم. امام رضا علیه السلام به شهادت تاریخ، هم چون دیگر امامان علیهم السلام، عالم ترین و دانا ترین فرد روزگار خود بوده است. بدیهی است که علم، عالم و طرح مسائل عقیدتی و اجتماعی در نگاه ایشان، اهمیت و ارزش بسیار داشته است. ابراهیم بن عباس دربارۀ شخصیت علمی امام رضا علیه السلام این گونه گزارش داده است:

﴿ ما رأيتُ الرضا علیه السلام يُسْأَلُ عَنْ شَيءٍ قَطُّ إِلَّا عَلِمَ ، وَ لا رأيتُ أَعلَمَ مِنهُ بِمَا كانَ فِى الزَّمانِ الأوّل إلى وَقتهِ وَ عصرهِ، وَ كانَ المأمونُ يَمتَحِنه بالسؤالِ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ فَيجيبُ فيهِ، وَ كانَ كَلامهُ كُلُّه وَ جَوابُه وَ تَمثْلُهُ انتزاعاتٍ مِنَ القُرآن﴾؛ (4) هرگز ندیدم امام علیه السلام در برابر پرسشی، جواب نگوید. عالم تر از او ندیدم و بار ها مأمون از مسائل مختلف از او

ص: 56


1- إعلام الورى، 587
2- آل عمران / 7.
3- الكافي 3/1
4- عيون اخبار الرضا، 180/2؛ كشف الغمّه 107/30 ، 157؛ تهذيب التهذيب 339/7؛ إعلام الورى، 588

می پرسید و ایشان پاسخ می داد و همه جواب ها و مثال هایی که می آورد برگرفته از قرآن بود.

امام رضا علیه السلام خود در این زمینه می فرماید: «در حرم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم می نشستم و عالمان مدینه هر گاه در مسئله ای با مشکل روبه رو می شدند و از حل آن ناتوان ماندند، به من رو می آوردند و پاسخ می گرفتند». (1)

اعتراف مخالفان، به دانش امام علیه السلام

روایات و شواهد تاریخی زیادی وجود دارد که حکایت از اعتراف دوستان و حتی دشمنان امام رضا علیه السلام به دانایی و دانش مندی آن حضرت دارد. در همین زمینه على بن محمد بن جهم با وجود آن که ناصبی و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام است، ضمن اعتراف به این موضوع می گوید: در مجلس مأمون بودم که علی بن موسی الرضا نیز حضور داشت. مأمون از اخباری که اشاره به عدم عصمت انبیا داشت، از امام سؤال می کرد و او به هر یک جواب می داد. مأمون پس از شنیدن جواب، می گفت: «اَشهدُ اَنّك ابن رسول اللّه حقّاً»، گواهی می دهم که به راستی فرزند رسول خدا هستی.

و گاهی می گفت: «لِلّهِ درّكَ يَا بنَ رَسولِ اللّه» و گاهی می گفت: «بارك اللّهُ فيك يا ابا الحسن» و نیز می گفت: «جَزاكَ اللّهُ عَن أنبيائِه خَيراً يا أبا الحسن» و چون به همه سؤالات جواب داد، مأمون گفت: یا بن رسول اللّه قلبم را شفا دادی و آن چه بر من مشتبه بود، روشن فرمودی. خدا تو را از جانب انبیای خودش جزای خیر بدهد. (2)

على بن محمد بن جهم اضافه می کند: چون صحبت تمام شد، مأمون برای نماز برخاست و دست محمد بن جعفر، عموی امام علی بن موسی علیه السلام، را که حضور داشت، گرفت و به راه افتاد. من در پی آن دو روان شدم. مأمون به محمد بن جعفر گفت: پسر برادرت را چگونه یافتی؟ گفت: او عالم و دانش مند است، و ما ندیده ایم

ص: 57


1- كشف الغمّه، 157/3
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 1/ 396- 418؛ بحار الأنوار، 176/49 - 180.

که از کسی علم آموخته باشد.

مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پیامبر است، خاندانی که پیامبر دربارۀ آن ها فرموده است: ﴿ ألا إنّ أبرارَ عِترتي، و أَطائبَ أَرومتی، أحكَمُ الناسِ صغاراً، و أعلمُ الناسِ كباراً، لا تُعلِّمُوهم فإنّهم أعلمُ مِنكم، لا يُخرِجُونَكُم مِن بابِ هُدى، و لا يُدخِلُونكم فى بابِ ضَلال﴾؛ (1) آگاه باشید، نیکان عترت من و شاخه های درخت وجود من، در خُرد سالی، خردمند ترین و در بزرگ سالی، دانا ترین مردم اند. آنان را تعلیم ندهید زیرا از شما دانا ترند. هیچ گاه شما را از دروازۀ هدایت بیرون نمی برند و در گم راهی وارد نمی کنند.

علاوه بر مأمون، افرادی چون ابو عبد اللّه حاکم نیشابوری، محدّث و فقیه شافعی؛ ابن اثیر، رجالی و مفسر، محدّث و فقیه شافعی و علی بن جهم ناصبی در آثار خود به فضایل بی شمار امام رضا علیه السلام اعتراف کرده و لقب هایی چون سلطان أولياء، برهان أتقياء، وارث علوم المرسلين، مَهبِط أسرار ربِّ العالمين، ولیُّ اللّه، صفیُّ اللّه، فلذة كَبِد رسول اللّه، غَوث الأُمّة، و كشف الغمة... سلطان المُقرَّبين يوم الحشر و الجزاء، الإمام أبو الحسن علىّ بن موسى الرضا صلوات اللّه و سلامه على رسول اللّه ... برای آن حضرت به کار برده اند. (2)

با نگاهی کلی به آن چه بیان شد، و آن چه در منابع مختلف اهل سنت و شیعه آمده، باید گفت که شخصیت و مراتب علمی امام رضا علیه السلام به اندازه ای بود که همه را متعجب می کرد و حتی دشمنان لب به ستایش او می گشودند. (3)

آگاهی امام به زبان های مختلف

از دیگر ویژگی های منحصر به فرد امام رضا علیه السلام، آشنایی و تسلط بر دیگر

ص: 58


1- عيون اخبار الرضا، 396/1 - 418؛ بحار الأنوار، 176/49 - 180.
2- ر.ک: تاریخ نیشابور، 207؛ عیون اخبار الرضا، 396/1.
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 396/1 - 418 و 202/29؛ بحار الأنوار، 176/49 - 180.

زبان های رایج آن روزگار بود. حجت خدا، با افراد قبایل گوناگون و با سران ادیان و مذاهب به زبان آن ها سخن می گفت و به پرسش های آنان گوش می داد و سپس به آن ها پاسخ می داد. اباصلت هروی در این باره می گوید:

«امام رضا علیه السلام با مردم با زبان خود شان سخن می گفت. به خدا قسم او فصیح ترین مردم و آگاه ترین آنان به هر زبان و فرهنگی بود». (1)

آشنایی امام با زبان های دیگر و گفت و گو با سران مذاهب باعث تعجب خود یاران امام می شد، چنان که اباصلت در جای دیگر می آورد:

روزی به ایشان عرض کردم: «من در شگفتم که چگونه به تمام این زبان ها با تفاوت های آن ها آشنایی دارید.» امام پاسخ داد: «ای اباصلت! من حجت خدا بر خلق هستم و خداوند کسی را که به زبان مردم آشنایی نداشته باشد، بر آنان حجت قرار نمی دهد». (2)

هم چنین یاسر خادم امام رضا علیه السلام روایت کرده است:

چند تن از اهالی روم و اسلاو در خانۀ ابو الحسن الرضا علیه السلام مهمان بودند و امام در نزدیکی آنان بود، به طوری که می شنید که به زبان رومی و اسلاو دربارۀ فصد (رگ زدن) چنین می گفتند: ما همه ساله در دیار خود فصد می کردیم؛ امّا در این جا کسی نیست که ما را فصد کند. امام رضا علیه السلام صبح روز بعد، طبیبی را برای فصد آنان فرستاد. (3)

علاوه بر این، چنان که در روایات آمده است، حجت خدا زبان غیر آدمیان را نیز می فهمید. (4)

ص: 59


1- مناقب آل أبي طالب، 453/3؛ عیون اخبار الرضا، 552/2-553؛ کشف الغمّه، 329/2
2- مناقب آل ابی طالب، 446/3؛ عیون اخبار الرضا، همان جا؛ اعلام الوری، 595
3- ر.ک: مناقب آل ابی طالب، 4/ 334
4- ر.ک: بحار الأنوار، 88/49

ظهور و تجلّی علم امام در مناظرات

از جمله مسئولیت های مهم ائمه اطهار علیهم السلام، به ویژه امام رضا علیه السلام، از یک سو، ارشاد و هدایت مردم و سوق دادن آن ها به قرآن و سیره پیامبر اعظم صلی اللّه علیه و آله و سلم، و از دیگر سو، تعلیم و تربیت آنان و تشویق به علم و دانش و مبارزه با جهالت ها و شبهات و سر انجام تربیت شاگردان، عالمان و اندیش مندان بوده است.

امام رضا علیه السلام زمانی که در مدینه و مرو به سر می برد، همواره پاسخ گوی نیاز تشنگان و جویندگان دانش و معرفت الهی بود؛ زیرا آن حضرت تعلیم و تعلّم را رسالت این خاندان می دانست، چنان که به پیروانش می فرمود: «دانش های ما را فرا گیرید و به مردم یاد دهید، زیرا اگر مردم زیبایی های سخن ما را بدانند، از ما پیروی می کنند». (1)

امام رضا علیه السلام در مرو، ضمن مناظره های علمی با اهل کتاب و نحله های فکری گوناگون، زمینه های اعتلای معرفت و بینش دینی آن منطقه را فراهم آورد.

دربارۀ این مناظرات نقل است که مأمون به وزیر خود، فضل بن سهل، دستور داد علمای بزرگ ادیان و دیگر اندیش مندان را گرد آورد، تا با آن ها موضوعی را در میان بگذارد. فضل بن سهل همۀ آن ها را جمع کرد. مأمون به آن ها گفت: من پسر عمویی (2) دارم که می خواهم با او مناظره کنید. فردا صبح همه شما نزد من حاضر شوید. (3)

محمّد بن حسن نوفلی روایت می کند: ما در حضور حضرت رضا علیه السلام نشسته بودیم که «یاسر خادم» وارد شد و عرض کرد: مأمون خدمت شما سلام می رساند و می گوید فردا علمای ادیان مختلف نزد ما جلسه ای تشکیل می دهند، شما هم تشریف بیاورید. (4) امام فرمود: سلام ما را به مأمون برسان و بگو می دانم منظور تو

ص: 60


1- همان، 30/2
2- منظور مأمون از پسر عمو، شخص حضرت رضا ء علیه السلام بود، زیرا جد مأمون عبّاس بن عبد المطلب بود.
3- عيون اخبار الرضا، 313/1.
4- همان، 314/1

چیست! به خواست خداوند فردا صبح در مجلس تو شرکت می کنم. وقتی فرستادۀ مأمون رفت، امام به من فرمود: آیا نگران هستی، مبادا دلایل من کافی نباشد و مرا محکوم نمایند؟

من گفتم: «فدای تان گردم! بله؛ چون آن ها اهل مجادله و انکار هستند و هر چه را شما بگویید، قبول ندارند. اگر بگویید خدا یکی است، می گویند چرا؟ اگر بگویید محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم رسول خداست، می گویند رسالتش را ثابت کن. و بالاخره هر دلیلی بیاورید با مغلطه و سفسطه رد می کنند. از آنان بپرهیزید!

امام فرمود: مأمون از کار خود پشیمان خواهد شد. من با علمای تورات با تورات خود شان، با علمای انجیل به انجیل خود شان، با علمای زبور به زبور خود شان، با صابئین به زبان عبری آن ها با هیربد اکبر و موبدان زرتشتی به پارسی، و با علمای رومی به زبان رومی استدلال خواهم کرد و همۀ آنان در برابر استدلال های من تسلیم خواهند شد، ﴿ و لاحَولَ و لا قُوَّةَ إِلّا باللّه العلىِّ العظيم﴾. (1)

فردا صبح حضرت رضا علیه السلام وضو گرفت و از منزل خارج شد. وقتی وارد مجلس شد، همه علمای ادیان و عده ای از بنی هاشم و بزرگان و کار گزاران حکومتی نزد مأمون نشسته بودند. با ورود امام، مأمون و همه حاضران به پا خاستند. (2)

امام در آن مجلس با کسانی مانند جاثلیق، (3) عالم بزرگ مسیحی؛ رأس الجالوت، (4) عالم یهودی؛ هیربد اکبر، پیشوای بزرگ زرتشتیان و نیز عمران صابی (5) که اعتقادی به وجود خداوند نداشت، به بحث و مناظره پرداخت. هم چنین در جلساتی با مأمون (6)

ص: 61


1- ر.ک: عيون اخبار الرضا، 314/1؛ احتجاج طبرسی، 432 -415/2
2- همان، 316/1؛ مناظرات تاریخی امام رضا علیه السلام با پیروان مذاهب و مکاتب دیگر، 40
3- ر.ک: بحار الأنوار 174/49؛ عيون اخبار الرضا 314/1 - 335؛ مناظرات تاریخی امام رضا علیه السلام با پیروان مذاهب و مکاتب دیگر، 45 - 51
4- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 335/1 - 339
5- ر.ک: بحار الأنوار، 173/49 ، ح 112 ؛ عيون اخبار الرضا، 345/1 - 354.
6- همان، 202/2

و منکران شیعه مناظره کرد.

امام رضا علیه السلام در این مباحثات که دربارۀ انبیای الهی و عصمت آنان، آفرینش جهان، توحید، صفات خداوند، قرآن، فضایل اهل بیت، امامت و فضایل اهل بیت (1) بود، موفق شد نظریات بر حق خود را به اثبات برساند.

این مناظرات از یک سو باعث آشکار شدن مقام شامخ علمی و شایستگی و برتری امام رضا علیه السلام شد و احاطه علمی آن حضرت را به کتاب های آسمانی و مبانی توحید و خدا شناسی نشان داد و از طرف دیگر، موقعیّت سیاسی و اجتماعی مأمون را که فرمان روایی بر مسلمین را حق خود می دانست، زیر سؤال برد.

پشیمانی مأمون از تشکیل محافل علمی

مأمون که خود در تشکیل محافل علمی و مناظرات دانش مندان با امام اصرار داشت، سر انجام از فرا خوانی امام به مناظرات، سخت پشیمان شد و پیش بینی امام در مورد وی تحقق یافت. علت پشیمانی نیز روشن است، زیرا مأمون با انگیزه و نیت پاک و از سر دانش دوستی به این کار اقدام نکرده بود؛ هم چنان که از این کار، قصد آگاه کردن مردم و دانش مندان را از شخصیت علمی امام نداشت.

او از یک سو، امید داشت که در یکی از این مناظرات هم که شده، امام قادر به پاسخ گویی نباشد و در چشم دیگران از مقام علمی ایشان کاسته شود و از سوی دیگر می خواست با گرم کردن محفل های بحث و مناظره میان دانش مندان ادیان، مردم را هم سرگرم کند تا به مسائل سیاسی رو نیاورند. مأمون چون سر انجام، خود را در رسیدن به آن هدف ها ناکام یافت، سخت پشیمان شد. چنان که تحلیل گران، همین رخداد ها را زمینه ساز شهادت آن حضرت دانسته اند. (2)

علاوه بر این، بحث های حضرت رضا علیه السلام در فلسفه احکام، بیانگر بینش عمیق

ص: 62


1- ر.ک: اخبار و آثار حضرت امام رضا علیه السلام، 626 - 636
2- ر.ک: امام علی بن موسی الرضا، 42.

آن حضرت است. بحث درباره فلسفۀ غسل و وضو فلسفۀ حرمت زنا، فلسفه زكات، فلسفۀ حرمت ربا و فلسفه حرمت شراب و طرح مسائل اجتماعی و اخلاقی در زمینه احکام، برخور داری کامل آن حضرت را از اندیشه استدلالی و برهانی نشان می دهد. بحث امام درباره مسائل پزشکی و روابط حقوق اجتماعی، نشان دهنده بینش وسیع امام در زمینه های علمی و اجتماعی است.

هم چنین حضرت رضا علیه السلام در فن خطابه، شعر و ادب، و فصاحت و بلاغت، یگانه عصر بود. جامعیت امام علیه السلام مأمون را به ادای احترام نسبت به آن حضرت مجبور می ساخت.

تشکیل حوزه های علمی و تربیت شاگردان

یکی از فعالیت های علمی امام رضا علیه السلام، تشکیل حوزه های علمی در مرو بود. حضور شیعیان آن حضرت در مجالس درس و بحث، چندان چشم گیر بود که مأمون از ترس به حاجب خود دستور داد تا شاگردان ایشان را پراکنده کند. آن حضرت، طی هجده سال امامت خود در مدینه و دو سال در مرو با تلاش و کوشش فراوان موفق شد شاگردان بسیاری را تربیت کند. برخی منابع، مجموع شاگردان آن حضرت را 318 تن بر شمرده اند. (1)

این شاگردان توانستند پس از شهادت امام به بسیاری از شبهات پاسخ بدهند و به این وسیله منشأ خیر فراوانی در جامعۀ مسلمانان باشند. برای نمونه به جایگاه علمی سه تن از شاگردان برجسته آن حضرت که تحت تأثیرات عمیق علمی امام قرار گرفته اند، اشاره می شود.

1 - ابو عبد اللّه محمد بن خالد برقی: وی از اهالی روستای برق رود قم بود که افتخار شاگردی امام رضا علیه السلام و و فرزند شان را یافت. محمد بن خالد مردی ادیب، مورّخ و آگاه به علوم عرب بود. آثار زیادی داشته که به هشت تألیف او اشاره شده

ص: 63


1- ر.ک: رجال طوسی، 366؛ علی بن موسی علیه السلام امام رضا، 304 به بعد.

است.

2- حسن و حسین بن سعید اهوازی: اصل آنان از اهواز و هر دو برادر از یاران امام بودند و وثوق علمی آنان مورد تأیید آن حضرت بود. جدّ دوم آنان، مهران از موالى علی بن الحسین علیه السلام بود که به دست آن حضرت آزاد شد. آثار حسین بن سعید را سی کتاب نوشته اند و بیش تر آن ها در تفسیر قرآن است.

3- عبد السلام بن صالح ابو صلت هروی: وی از هم راهان امام رضا علیه السلام و محبّ خاندان رسول علیهم السلام بود که افتخار خادمی آن حضرت را داشت. از او کتابی به نام وفاة الرضا علیه السلام نقل شده و شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا داستان شهادت آن حضرت را از قول او نقل کرده است. عبد السلام را مردی ثقه و صحیح الحديث دانسته اند. وی روایات بسیاری به ویژه از ملاقات های امام رضا علیه السلام با برخی شخصیت ها، از جمله دعبل خزاعی نقل کرده است. (1)

نقل است که امام به پانزده هزار مسئله پاسخ داده اند که بسیاری از نویسندگان و مصنفان آن ها را گرد آوری نموده اند. (2)

سر انجام می توان گفت عمده ترین ویژگی فعالیت امام، در راستای آموزش های دینی و نهضت علمی مسلمانان بوده است.

کتاب های منسوب به امام رضا علیه السلام

اشاره

شماری از مورّخان و تذکره نویسان، علاوه بر احادیث و اخباری که از آن حضرت نقل شده، تألیفاتی را نیز از ایشان ذکر کرده اند؛ هر چند که صحت انتساب آن ها به امام نیازمند ادلّه کافی است. برخی از جزوات و رساله هایی که به آن حضرت منتسب است، در این جا معرفی می شود.

ص: 64


1- ر.ک: علی بن موسی علیه السلام، امام رضا، 304 - 354؛ رجال طوسی، 366 - 396.
2- ر.ک: مناقب آل ابی طالب،350/4؛ بحار الأنوار، 99/49

1- پاسخ به مسائل ابن سنان (علل احکام ابن سنان)

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا علیه السلام رساله ای از آن حضرت نقل کرده که در جواب محمد بن سنان قمی در علل احکام نوشته است و در آن 55 علت از علل شرایع بیان شده است. (1)

2- علل ابن شاذان

برخی کتاب علل را از تألیفات امام علیه السلام دانسته اند، امّا ابن شاذان آن را مطابق سؤال های خود دربارۀ شرایع و پاسخ های حضرت رضا علیه السلام فراهم آورده است. ابن شاذان در این کتاب، علل را به صورت اشکال و پاسخ ها را به صورت حل عرضه می کند و معلوم نیست آیا نصوصی را که ذکر کرده، عین الفاظ امام علیه السلام است یا نه؟ و چه بسا با حفظ محتوا و مقصود امام علیه السلام، در الفاظ تصرّف کرده و آن ها را به سبک خاصّ خود در آورده و عرضه کرده باشد. (2)

3- محض الاسلام و شرایع الدین

از دیگر تألیفاتی که به امام رضا علیه السلام نسبت داده اند، کتاب محض الاسلام و شرایع الدّین است. بنابر مشهور، امام این کتاب را به خواهش مأمون تألیف کرد. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا، آن را از فضل بن شاذان نقل کرده است، لیکن فضل به این موضوع، اشاره ای نکرده است. (3)

آن چه از ملاحظۀ رجال سند این کتاب استنباط می شود، عدم وثوق درباره انتساب آن به امام رضا علیه السلام است؛ زیرا برخی از رجال آن معتبر نیست. علاوه بر این، دارای اسلوبی غیر منسجم و تعبیرات نا موزونی است که بعید به نظر می رسد، نوشته شخص امام علیه السلام باشد. هم چنین، مشتمل بر احکام چندی است که التزام به آن ها در مذهب ما ثابت نشده است.

ص: 65


1- ر.ک: مناقب آل ابی طالب، 350/4؛ بحار الأنوار، 99/49
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 199/2 - 260
3- - ر.ک: مكاتيب الإمام الرضا علیه السلام، 29؛ عيون اخبار الرضا، 261/2- 279.

از احتمالات چندی که درباره این کتاب ارائه شده، چنین به نظر می آید که مجموعه فتوا های یکی از علماست که مشتمل بر نظریّات او در شئون اعتقادی و تشریعی است.

4- صحيفة الرضا

رساله ای است که آن حضرت برای مأمون عباسی درباره شریعت نوشت. حسن بن شعبه در تحف العقول نقل کرده که مأمون، فضل بن سهل را به محضر امام رضا صلوات اللّه علیه فرستاد و پیغام داد که دوست دارم برای من از حلال و حرام و واجبات و سُنن بنویسی زیرا تو حجت خدا بر خلق و معدن علم هستی. امام علیه السلام دوات و کاغذ خواست و نوشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم... آن گاه ابن شعبه این رساله را به تفصیل نقل می کند. (1)

5- رساله ذهبیه

امام وقتی به سوی توس می آمد، در نیشابور جماعتی از فلاسفه و پزشکان چون يوحنا بن ماسویه و جبرئیل بن یخشوع و ابن بهله هندی و دیگر کسان با امام محشور شدند و سخن از طب به میان آمد. به همین سبب امام تجربیات خود را در این مورد می نوشت که به صورت رساله ای در آمد. سپس آن را برای مأمون فرستاد. وی دستور داد تا آن را با آب طلا بنویسند که به رساله ذهبیه معروف شد. شیخ طوسی در کتاب فهرست خود در شرح حال محمّد بن حسن بن جمهور بصری از آن یاد کرده و گفته است: «وله الرسالة الذهبية عن الرضاء علیه السلام». علامه مجلسی همه آن رساله را در بحار الأنوار (59/ 306 - 356) در پنجاه صفحه نقل کرده و در پایان یاد آور شده که ابو محمد حسن قمی گوید چون این رساله به دست مأمون رسید، آن را خواند و شاد شد و گفت با آب طلا نوشته شود. سپس دستور داد از آن در خزانۀ دار الحکمه نگه داری کنند.

ص: 66


1- ر.ک: تحف العقول، 486 - 496

بیش از ده کتاب به صورت شرح و ترجمه دربارۀ این رساله چاپ شده است. (1)

گروه بسیاری از عالمان و دانشوران، این رساله را شرح کرده اند که برخی از آن ها به شرح زیر است:

- ترجمة العلوى للطبّ الرضوی، نوشته سید ضیاء الدین ابى الرضا فضل اللّه بن على الراوندی، متوفی به سال 548 ه- .ق.

- ترجمة الذهبيّه، از مولی فیض اللّه عصّار شوشتری، استاد طب و نجوم در زمان فتح علی شاه، هم زمان با حکومت او بر شوشتر به سال 1107 که نسخه خطی است و در کتاب خانه مشکات در دانشگاه تهران موجود است و تاریخ نگارش آن سال 1133 ه- .ق. است.

- ترجمة الذهبيّة، از مولى محمد باقر مجلسی که نسخه خطی است و در کتاب خانه مرحوم سیدحسن صدر در کاظمیه موجود است.

- عافية البرية في شرح الذهبيّه، از میرزا محمد هادی فرزند میرزا محمد صالح شیرازی است که در زمان سلطان حسین صفوی تألیف شده و در کتاب خانه سید حسن همدانی، در نجف اشرف موجود است.

- شرح طب الرضا، از محمد شریف خاتون آبادی که آن را در حدود سال 1120 ه-.ق. تألیف کرده است.

- ترجمة الذهبيّه، از سید شمس الدین محمد بن محمد بدیع رضوی مشهدی که سال 1155 ه- .ق از نگارش آن فراغت یافته است. نسخه خطی آن در کتاب خانه شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد موجود است.

- شرح طب الرضا، از سید علی اکبر شبّر، متوفی به سال 1242 ه- . ق . شیخ نوری متذکر شده که این نسخه را دیده است.

- شرح طب الرضا، از حاج محمد فرزند حاج محمد حسن مشهدی، متوفی به

ص: 67


1- مستدرک الوسائل، 335/3

سال 1257 ه- . ق .

- شرح طب الرضا، از نوروز علی بسطامی.

- المحمودية، از حاج میرزا کاظم موسوی زنجانی، متوفی به سال 1292 ه- . ق که نسخه خطی است و در نزد نوادگان او موجود است. (1)

- طب الامام الرضا علیه السلام، المعروف بالرسالة الذهبية، شرح و تحقیق محسن عقیل 1426 ه- . ق .

- طب الرضا و طب الصادق، تحقیق علامه مرتضی عسکری، ترجمه کاظمی، 1385 ش.

- طب الرضا، (طب و بهداشت) ترجمه نصیر الدین امیر صادقی، چاپ سوم، 1387 ش.

- سفارشات پزشکی و بهداشتی امام رضا علیه السلام، ترجمه جابر رضوانی، 1385 ش.

- نامه زرین سلامت، ترجمه و تحقیق دکتر محمّد دریایی، 1389 ش.

6- فقه الرضا

این کتاب در ابواب فقه است و تا زمان مجلسی اوّل مشهور نبود و از زمان وی معروف گردید. علتش آن بود که جماعتی از اهل قم، نسخه آن را به مکه آوردند و قاضی امیر سید حسین اصفهانی آن را دید و یقین کرد که تألیف حضرت رضا علیه السلام است. سید آن را استنساخ کرد و با خود به اصفهان آورد و به مجلسی اوّل نشان داد. او و فرزندش مجلسی دوم یقین کردند که از حضرت رضا علیه السلام است. البته در صحت آن به امام تردید هایی شده است. (2)

کتاب های دیگری را به آن حضرت نسبت داده اند که مشتمل بر نظریات و افکاری است که امام در پاسخ پرسش کنندگان و کسانی که خواسته اند از سر چشمه

ص: 68


1- مستدرک الوسائل، 335/3
2- ر.ک: استادی، رضا «تحقیقی پیرامون کتاب فقه الرضا علیه السلام»، مجموعۀ مقالات کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام، 361/1

زلال دانش آن حضرت کسب فیض کنند، بیان فرموده اند. آشکار است که ارزیابی ها و ایراد ها، تنها در جهت صورت و ترکیب این کتاب هاست، نه از لحاظ محتوا و مضمون آن ها.

اشعار منسوب به امام رضا علیه السلام

از رفتار تشویق آمیز امام رضا علیه السلام نسبت به برخی شاعران و صله هایی که به آنان می بخشیده اند، می توان به جایگاه شعر و رسالت شعرا پی برد. به همین دلیل است که وقتی دعبل این بیت را در حضور امام رضا علیه السلام خواند:

يُمَيِّزُ فِينا كلَّ حقٌّ وَ باطِل *** وَ يَجزى عَلَى النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمات (1)

امام بسیار گریست و بعد از آن سر بلند کرد و فرمود: ای دعبل این سخن نغز را روح القدس بر زبانت جاری کرده است. (2)

هم چنین زمانی که دعبل این بیت را خواند:

وَ قبرٌ بِبَعْدادٍ لِنفسٍ زَكيّةٍ *** تَضَمَّنها الرَّحْمَنُ فِى الغُرُفاتِ (3)

امام به او فرمود: آیا اجازه می دهی کمال و ختام قصیده ات دو بیتی که من گفته ام، باشد؟

دعبل عرض می کند: آری یا بن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ملحق نمایید.

آن گاه امام، این دو بیت را قرائت فرمود:

وَ قبرٌ بِطوسٍ يَا لَها مِن مُصيبةٍ *** الحَت عَلَى الأحشاءِ بالزَّفَراتِ

إلَى الحَشرِ حتَّى يَبعتَ اللّهُ قائماً *** يُفرِّجُ عَنّا الهمَّ و الكُرُباتِ

و قبری در طوس که بزرگی مصیبت آن، همواره آتش اندوه را در جگر ها شعله ور می سازد. و آن اندوه هم چنان باقی است تا آن که خداوند، قائم را برانگیزد و او اندوه

ص: 69


1- هر حق و باطلی را در میان ما تشخیص داده و جدا می کند و به نعمت و نقمت ها، پاداش می دهد
2- ر.ک: بحار الأنوار، 236/49
3- و قبری در بغداد، از آن نفس زکیه است که خداوند او را در خانه های بلند بهشت جای دهد.

و رنج ها را از ما [اهل بیت] بر طرف نماید.

امام، این شاعر انقلابی و متعهد و روشن گر را، هم از صله معنوی و هم از صله مادی بهره مند کرد و جامۀ خویش را به او بخشید. (1)

علاوه بر این، امام خود سروده هایی را در حافظه داشت و گاهی به مناسبت های مختلف آن ها را می خواند که مبیّن ذوق ایشان است.

هم چنین شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا با اسناد خود از امام رضا علیه السلام نقل کرده است که مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید آیا به شعر علاقه مندید و اشعاری را در حافظه دارید؟

امام در پاسخ فرمود: بسیار.

مأمون گفت: بهترین آن ها را دربارهٔ بردباری، برای من بخوانید!

امام این ابیات را خواندند:

إذا كانَ دُوني مَن بُلِيتُ بِجَهلِهِ *** أَبَيتُ لِنَفْسِي أَنْ تُقابَلَ بِالجَهْلِ

وَ إن كانَ مِثلي فِي مَحلّى مِنَ النُّهى *** أَخَذتُ بِحِلمي كَيْ أُجَلَّ عَنِ المِثْلِ

وَ إن كنتُ أَدنى مِنْهُ فِي الْفَضلِ وَ الحِجي *** عَرَفتُ لَه حَقَّ التَّقَدُّمِ وَ الفَضلِ

هنگامی که به تند خویی شخصی گرفتار آیم که هم شأن من نباشد، از مقابله به مثل با او پرهیز می کنم.

و اگر او، از نظر خرد، چونان من باشد، بردباری پیش گیرم تا از همتای خود برتر باشم.

و اگر در فضیلت و دانش، کم تر از او باشم، حق تقدّم و فضیلت او را می شناسم.

ص: 70


1- ر.ک: بحار الأنوار، 236/49؛ اکبری، غلام رضا، مجموعۀ مقالات دومین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام، 361/3

مأمون گفت: چه نیکو است، این بیت ها سروده کیست؟

امام علیه السلام فرمود: سروده یکی از جوانان ماست. (1)

یکی دیگر از آثار منظوم منتسب به امام رضا علیه السلام قصیدهٔ معروف به هائیه است. محدث قمی در بعضی از آثار خود مثل منتهی الآمال و نَفَس المهموم قسمت هایی از آن را نقل کرده است. این قصیده بالغ بر 45 بیت است و هر بیت محتوی دستورات اخلاقی و سر مشق زندگانی فردی و اجتماعی و راهنمای سعادت و کمال است. محققان و فضلای پیشین بر آن شرح و ترجمه ها نوشته و تحلیل کرده اند. این منظومه از گران بها ترین آثار امام است و از بهترین قصاید اخلاقی است که در انشاد، سبک و روش نظیر ندارد. هم چنین فضل اللّه کمپانی در کتاب حضرت رضا علیه السلام، و محمّد على مدرس در کتاب ریحانة الأدب و دیگران در خصوص این قصیده اظهار نظر کرده اند. به هر حال، به نظر می رسد منبع همۀ کسانی که این منظومه را در آثار خود نقل کرده اند، کتاب جواهر الأدب احمد هاشمى مصری است. هشت بیت از این قصیده چنین است:

و اعَجَباً لِلمَرءِ في ذاتِهِ *** يَجُرُّ ذَيلَ النِّيهِ فِي خَطْرَتِهُ

يَزجُرُه الوَعْظُ فَلا يَنْتَهى *** كَأنّهُ المَيِّتُ فِي سَكْرَتِهُ

یُبارِزُ اللّهَ بِعِصيانِهِ *** جَهْراً ولا يَخشَاهُ فِي خَلوَتِهْ

وَ إن يَقَعُ فِي شِدّةٍ يَبْتَهِلْ *** فَإِن نَجا عَادَ إِلى عَادَتِه

أرغِب لِمَولاكَ وَ كُنْ راشِدًا *** وَ اعلَمْ بأنّ العِزَّ فِي خِدمَتِه

وَ اتْلُ كِتابَ اللّهِ تُهدى بِهِ *** وَ اتَّبع الشَّرعَ عَلى سُنَّتِهِ

لا تَحرِصَنْ، فَالحِرْصُ يَرْوِي الفَتى *** وَ يُذهِبُ الرَّونَقَ مِن بَهْجَتِهْ

وَ الحَظُّ لا تَجلِبُهُ حِيلةٌ *** كَيفَ يَخافُ المَرءُ مِن فُرقَتِه (2)

ص: 71


1- ر.ک: اکبری، غلام رضا، همان، 367/3؛ بحار الأنوار، 107/49؛ عيون اخبار الرضا، 179/2
2- بحار الأنوار، 107/49؛ عيون اخبار الرضا، 174/2 - 175؛ مجموعۀ مقالات دومین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام، 375/3

- جای بسی شگفتی است از انسان که به خویش مغرور می شود و دامن غرور در وادی نخوت، با همۀ خطرناکی می کشد.

- هیچ پند او را [از عصیان و گناه] باز نمی دارد، و گویی در مستی و غرور، چون مرده است.

- آشکارا نا فرمانی خدا می کند و از ارتکاب گناه در خلوت خویش باکی ندارد.

و چون گرفتار سختی می شود، به زاری می افتد و زمانی که نجات می یابد، به عادت پیشین خود باز می گردد.

- مولایت (خدایت) را دوست بدار و خردمند باش و بدان که عزت در خدمت به اوست.

- و کتاب خدا را بخوان تا بدان هدایت شوی و تابع شریعت، همان گونه که وضع شده، باش.

- حریص مباش که حرص، شخص را منزوی می کند و صفا را از چهره او می زداید.

- بهره و نصیب هر کس، بی شک خواهد رسید، و مکر و حیله برای جلب آن کار ساز نیست. بنابراین، انسان نباید تصور کند بی نصیب می ماند و به این سبب بیم ناک گردد.

ص: 72

فصل چهارم: زندگانی سیاسی امام رضا علیه السلام

اشاره

امام رضا علیه السلام در دورۀ امامت خویش، با سه تن از خلفای عباسی یعنی هارون، امین و مأمون معاصر بود. در این دوره، آرای گوناگونی در زمینۀ قرآن، حدیث، مسائل فقهی و مباحث اعتقادی و کلامی از سوی فرقه ها و نحله های مختلف رواج داشت. گروه هایی هم چون غلات و واقفه، اندیشه های خود را آشکار می ساختند. برخی مشایخ صوفیه، مفهومی محدود از زهد و معرفت را با عزلت و انزوا از خلق تبلیغ می کردند. پاره ای از گروه ها، از جمله شیعیان زیدیه، نیز بدون درک درستی از شرایط سیاسی، وضع نیرو ها و ایجاد زمینه های لازم، روش مبارزۀ مسلحانه را در پیش گرفته بودند. در چنین فضای سیاسی، امام از یک طرف در مقابل این گونه روش ها و از طرف دیگر در برابر خلفای عباسی، با هوشیاری، بهترین شیوه را بر می گزیند.

مدّت ده سال از امامت آن حضرت با دوران خلافت هارون مقارن بود. در این مدت، هارون به سبب بحران هایی که با آن ها روبه رو بود، هیچ گاه خود را در برابر امام قرار نداد.

وصیت هارون و اختلاف دو برادر

هارون در سال های پایانی عمر خود، به حکومت عباسیان و آیندۀ آن

ص: 73

می اندیشید. به همین منظور در سال 175 ه- . ق . فرزندش محمّد امین را که هنوز بیش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، برای جانشینی پس از خود، معرّفی کرد. (1)

هفت سال بعد، یعنی در سال 182 ه- . ق . با معرّفی مأمون به جانشینی امین، در تثبيت حكومت عبّاسی کوشید. (2) هارون در سال 186 ه- . ق همراه فرزندانش، امین، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهد نامه ای را در حضور شخصیّت ها و رجال ،سیاسی ،قضایی نظامی و... به امضای دو فرزندش امین و مأمون رساند و نسخه ای از آن را در خانۀ کعبه، به دیوار آویخت. (3) در این قرار داد، ضمن معرّفی فرزندانش برای ادارۀ دستگاه خلافت، یکی پس از دیگری، از آنان پیمان گرفت که نقض عهد نکنند. آن گاه هارون دستور داد تا متن آن را برای حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجیان، موضوع جانشینی امین و مأمون میان همۀ مردم منتشر شود. (4)

در پی این اقدام، هارون ضمن تقسیم هدایا و عطایای فراوان میان مردم مدینه، دستور داد به موجب سندی، کشور پهناور اسلامی آن روز را میان امین، مأمون و مؤتمن قسمت کنند، ولی به سبب آن که هر گاه حکومت با قدرت طلبی و حرص و آز و بی تقوایی همراه گردد، همۀ عهد ها و ارزش ها نادیده گرفته می شود، تدبیر های هارون در راستای هماهنگی امین و مأمون در سیطره بر سر زمین های اسلامی چندان دوام نیافت و برادری آنان به دشمنی کشیده شد. (5)

هارون در سال 192 ه- .ق برای فرو نشاندن شورش رافع بن ليث، عزم خراسان کرد، امّا در سال 193 ه-. ق. در توس در گذشت و امین به عنوان خلیفه، جانشین پدر شد. دیری نپایید که میان دو برادر، نزاع بر سر قدرت در گرفت. پدر که بار ها شعار

ص: 74


1- ر.ک: البداية و النهایه، 165/10.
2- همان، 179/10
3- ر.ک: تاریخ ابن خلدون، 222/3.
4- ر.ک: تاریخ طبری، 481/6
5- ر.ک: همان، 483/6

﴿ الْمُلكُ عَقيمٌ﴾ (1) را سر داده بود و معتقد بود که حکومت و قدرت نا زاست و برای آن از همه چیز می توان گذشت و هر مانعی را باید از میان برداشت؛ اینک پسران او نیز همان منطق سیاسی را دنبال می کردند.

اختلاف دو برادر، که با دست های پشت پرده سیاسی و قومی نیز هدایت می شد، سر انجام امین را بر آن داشت تا در سال 194 ه-. ق برادرش، مأمون را از ولایت عهدی بر کنار و پسر خود، موسی را به ولی عهدی منصوب کند و به این طریق راه را برای سلطه و حکومت مطلقه و بی چون و چرای خویش هموار سازد.

از سوی دیگر، مأمون نیز که تربیت یافتۀ شیوۀ هارونی بود، نمی توانست حکومت را به راحتی از دست بدهد. از این رو، در صدد رویارویی بر آمد و نتیجۀ آن، چیزی جز لشکر کشی نبود. سپاهی از خراسان و لشکری از بغداد راهی «ری» شد، که در این نبرد، لشکر امین ناباورانه شکست خورد. (2)

در هجوم دیگری، طرف داران مأمون به بغداد وارد شدند و صحنۀ دشواری برای امین و دستگاه حکومت او پیش آمد که هیچ گونه راه گریزی نبود. پایتخت خلافت به دست طاهر بن حسین و هرَثمة بن اَعْيَن، سرداران مأمون، سقوط کرد. امین از طاهر، فرمانده سپاه مأمون، خواست تا با فرستادن نامه ای از مأمون برای او امان بخواهد.

امین گفت: اگر برادرم مرا مورد عنایت و بخشش قرار دهد، شایسته است، زیرا او اهل تفضّل است و اگر مرا بکشد، ننگ نخواهد بود، زیرا جوان مردی، جوان مردی را شکسته و شمشیری، شمشیری را بریده است. البته چنان چه درندگان مرا پاره پاره کنند، نزد من گوارا تر است از آن که سگی مرا نجات دهد. (3)

ص: 75


1- عيون اخبار الرضا، 88/1
2- ر.ک: الکامل فی التاریخ، 240/6؛ تاریخ ابن خلدون، 230/3
3- ... ﴿ إِنْ تَفَضَّلَ عَلَيَّ فَاَهْلٌ لِذلِكَ، وَ إِنْ قَتَلَنِي فَمُرُوَّةٌ كَسَرَتْ مُرُوَّةً، وَ صَمْصَامَةٌ قَطَعَتْ صَمْصَامَةً، وَ لَأَنْ يَفْتَرِسَنِي السَّبُعُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ اَنْ يُنْجِينِى الْكَلْبُ﴾. نقل از: تاریخ الخلفاء، 305.

فرمانده سپاه مأمون به درخواست های امین، اهمیتی نداد و سر انجام وی را دست گیر کرد و در حادثۀ حمله چند مرد مسلّح، امین از پای در آمد. به این ترتیب، طومار زندگی وی در محرم 198 ه- . ق بر چیده شد و این آغازی بود بر سلطه مأمون بر بغداد و دیگر سر زمین های اسلامی.

امام رضا علیه السلام که پیروزی مأمون را بر امین پیش بینی می کرد، از درگیری آن دو، خود را دور نگه داشت. (1) در حقیقت دوران خلافت امین برای شیعیان، ایام آرامش بود و امام علیه السلام در پرتو آن، فرصت یافت به رسالت خود در نشر تعالیم صحیح اسلام اقدام کند. (2)

هر چند مأمون در این نبرد به پیروزی بزرگی دست یافت، ولی بدون شک، حکومتی پر فراز و نشیب را پیش روی داشت، زیرا از نظر عبّاسیان و هواداران آن ها، امین خلیفهٔ قانونی پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولیّ امر، شناخته و اطاعت او را بر خود لازم می دانستند.

از سوی دیگر، امین از امتیاز دیگری نیز برخوردار بود، زیرا او فرزند زبیده بود و زبیده، نزد هارون و در نظر عباسیان، منزلتی خاصّ داشت. (3) بنابراین، سیاست نظامی مأمون نمی توانست پشتوانۀ لازم را دارا باشد. از این رو، هنگامی که سر بریدۀ امین را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل که نقشی اساسی در زمینه سازی و هدایت نبرد خونین بغداد داشت، گفت: شمشیر ها و زبان های مردم بر ضدّ ما به کار افتاد. (4)

مأمون چون این سخن را شنید، گفت: دیگر کار از کار گذشته است، برای نجات از این باتلاق و پوزش از آن، چاره ای بیندیش. (5)

ص: 76


1- ر.ک: اعلام الوری، 56/2
2- ر.ک: تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السلام، 96
3- ر.ک: مروج الذهب، 396/3
4- ﴿ سُلَّ عَلَيْنَا سُيُوفُ النَّاسِ وَ الْسِنَتُهُمْ﴾؛ تاریخ طبری، 101/7.
5- قَدْ مَضى ما مَضى، فَاحْتَلْ فِي الاعْتِذَارِ مِنْهُ.... ر.ک: تاریخ طبری، 101/7.

از این رو، هنگامی که نامۀ زبیده (1) به دست مأمون رسید، وی گفت: من همان سخن را می گویم که علی بن ابی طالب در مورد قتل عثمان گفت که: سوگند به خدا من او را نکشتم. من نیز سوگند می خورم که کشندۀ امین نیستم؛ نه به این قتل راضی بوده و نه فرمان به آن داده ام. (2)

ویژگی های مأمون

مأمون در پانزدهم ربیع الاوّل سال 170 در یاسریّه (3) متولّد شد. مادرش، یکی از کنیزان هارون به نام مراجل از اهالی بادغیس (4) بود. مأمون در دوران خلافت برادرش امین، بر بخش شرقی خطّهٔ اسلامی، حکومت می کرد، ولی پس از کشته شدن برادرش، زمام داری گسترده او از سال 198 ه- . ق. آغاز شد. بدین سان اگر دوران سلطۀ او بر شرق سر زمین های اسلامی آن روز را نیز به شمار آوریم، بیش از بیست سال بر مسند خلافت تکیه زده است. (5)

مأمون که هفتمین خلیفۀ عباسی است و نسبت به برادرش و نیز در مقایسه با دیگر خلفای عبّاسی، از چند امتیاز برخور دار بوده است.

1- سیوطی در شرح حال او می نویسد: مأمون، از نظر دور اندیشی، استواری اراده، بردباری، دانش، زیرکی، بزرگی، شجاعت و جوان مردی، بر تمام خلفای عباسی برتری داشت. (6)

2- ابن الندیم از مأمون با عنوان «دانا ترین خلفا به فقه و کلام» یاد می کند. (7) وی

ص: 77


1- نامه ای به صورت شکوائیه از رفتار غیر انسانی طاهر و سپاهیان مأمون نوشته و حادثه نبرد بغداد و جزئیات امر را با قصیده ای آورده است. ر.ک: مروج الذهب، 415/3.
2- همان جا
3- روستایی است در نزدیکی بغداد. ر.ک: معجم البلدان، 425/5
4- در آن روزگار، جزء خراسان بود و اکنون ناحیه ای نزدیک هرات، مشتمل بر قرای بسیار است.
5- ر.ک: تاریخ طبری، 198/7، الکامل، 432/6
6- ر.ک: تاریخ الخلفاء، 306
7- ر.ك: ﴿ أَعْلَمُ الْخُلَفَاءِ بِالْفِقْهِ وَ الْكَلامِ﴾؛ الفهرست، 168.

مردی زیرک بود و به لحاظ سیاسی، شخصیتی بسیار پیچیده و مرموز داشت. گاهی چونان دین داری دل سوز ظاهر می شد و مردم را به علّت کوتاهی در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذّات و پیروی از شهوات و ... نکوهش می کرد و آنان را از عذاب الهی می ترساند (1) و زمانی در بزم عیش و نوش و مجالس لهو و لعب شرکت می کرد.... (2)

3- احمد امین مصری می نویسد: مأمون در عین حال که در مجالس عیش و نوش شرکت می جست، به کتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمی و مباحث فقهی و .... علاقۀ شدید داشت. (3)

روزی ادّعای تشیّع می کرد و وجودش را لبریز از دوستی و عشق به علی علیه السلام نشان می داد و در فاصلۀ اندکی، نقاب از چهره بر گرفته، تا آن جا پیش رفت که حاضر نبود حتی از حجّاج بن يوسف، أن عنصر تبهکار و جلاّد، خُرده گیرند. (4)

به سبب آن که شناخت شرایط سیاسی عصر امام علی بن موسی علیه السلام، پیوند تنگاتنگی با شناخت ویژگی های حاکمان آن عصر دارد، نا گزیر باید به این دوره، توجهی افزون تر داشته باشیم.

مأمون و دشواری های حکومت

نخستین مسئله ای که مأمون باید بدان توجّه می کرد، جلب بیعت مردم در مناطق گوناگون سر زمین پهناور اسلامی بود. مأمون نتوانست بیعت مردم بغداد و کوفه را به دست آورد، هم چنان که از جلب نظر اهل مدینه، مکّه و بصره نیز محروم ماند، زیرا اهل سر زمین های اسلامی، اگر از شیعیان و علویان بودند، اصولاً با خاندان عبّاسی هم ساز نبودند و اگر هم از عبّاسیان بودند، قتل امین را جرم دانسته، آن را قابل توجیه نمی شمردند.

ص: 78


1- در نامۀ مفصلی به مردم بغداد، در این باره سخن گفته است. ر.ک: طرائف المقال، 281.
2- ر.ک: ضحى الإسلام، 117/3
3- همان، 117/3
4- ر.ک: الکامل فی التاريخ، 271/4.

دومین مشکلی که مأمون با آن رو به رو شد، نا آرامی های گوشه و کنار مملکت اسلامی بود، به ویژه برخی قیام ها که نفوذ و گستردگی خاصی داشت.

در مکّه، محمّد بن جعفر، معروف به دیباج؛ در مدینه، محمّد بن سليمان بن داود؛ در واسط، جعفر بن محمّد؛ در مداین، محمّد بن اسماعیل؛ در کوفه، ابو سرایا به مخالفت برخاسته بودند. به هر نقطه که نظر می افکند، شورش و قیام بود و چنین شورش هایی، خطری جدّی نه تنها برای خلافت مأمون، بلکه برای حکومت عبّاسیان به شمار می رفت.

سومین مشکل بزرگی که مأمون را همواره نگران می کرد، شخصیت برجسته و ممتاز و مورد توجّه مردم، یعنی على بن موسى الرضا علیه السلام بود. نشانه ها از این واقعیّت حکایت دارد که مأمون، به نقش سیاسی و اجتماعی و دینی امام، بیش از هر اعتراض یا نهضتی که در جریان بود، اهمیّت می داد و آن را برای حاکمیّت خود تهدید به شمار می آورد.

به هر حال، مأمون می بایست چاره ای می اندیشید تا اعتماد بنی عباس را جلب، و فریاد معترضان را خاموش کند و ذهنیّت جامعه را در مورد قتل برادرش امین، تغییر دهد و از سوی امام رضا علیه السلام آسوده خاطر گردد. از جمله راه حل های او که می توانست ذهن جامعۀ علمی را مشغول دارد و عوام را به تواضع بکشاند، تشکیل جلسات و محافل علمی بود.

پرداختن به این کار، بسنده نبود؛ بنابراین مأمون پس از مشاوره با کسانی چون فضل بن سهل، به این نتیجه رسید که طرحی نو در فضای سیاسی جامعه در افکند و از احساسات مذهبی و علایق دینی مردم، بر ضدّ مذهب و مردم استفاده کند. طرح جديد مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت بود، در حالی که هرگز به آنان علاقه نداشت و معتقد بود خطّ مشی صحیح همان است که معاویه دنبال می کرد، به این صورت که آن چه خود می خواست انجام می داد و به نظر مردم اعتنا نمی کرد. (1)

ص: 79


1- ر.ک: المحاسن و المساوی، 495

رفتار دو گانۀ مأمون که از اسناد تاریخی استنباط می شود، بر همین اساس استوار بوده است. همهٔ خلفای اموی و عبّاسی، به ویژه مأمون، مدّعی رهبری جامعهٔ اسلامی بودند و سیاست خود را بر گرفته از دیانت می نمایاندند. در نتیجه، اطاعت بی چون و چرای مردم را از خود و حکومت شان خواستار بودند. آنان، خود را مصداق «اولو الامر» می دانستند که قرآن به اطاعت از آنان فرمان داده است. (1)

مأمون و اظهار تشیّع!

از جمله تدابیر مأمون برای ایجاد فضای جدید سیاسی و بر هم زدن معادلات پیشین و مبهم ساختن مسائل در نگاه تودۀ مسلمانان، اظهار تشیّع و ارادت او به اهل بیت بود.

کسانی که مأمون را علاقه مند به خاندان پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم معرفی کرده اند، بیش تر به اظهارات وی در سخنرانی ها، مناظره ها، قصیده ها و ... استناد جسته اند که در مواردی چند، او به برتری علی بن ابی طالب علیه السلام اعتراف کرده، یا مخالفان شیعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر این، برخی عملکرد های وی نیز مانند خوش رفتاری با علویان، باز گرداندن فدک یا تفویض ولایت عهدی را به امام رضا علیه السلام، مؤيد اظهارات خلیفه دانسته اند.

مسعودی می نویسد: مأمون، همواره ادعای جانب داری از تشیّع داشت و خود را شیعه وا نمود می کرد. (2)

ابن جوزی قصیده ای از مأمون آورده است که در آن می گوید:

اُلأمُ عَلى حُبِّ الْوَصِيَّ أَبِي الْحَسَنِ *** وَ ذَلِكَ عِنْدِى مِنْ عَجَائِبِ ذِي الزَّمَنِ

خَليفَةُ خَيْرِ النَّاسِ وَ الْأَوَّلُ الَّذى *** أعانَ رَسُولَ اللّهِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلَنِ (3)

من به خاطر دوستی جانشین پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، ابا الحسن (علی) علیه السلام سر زنش می شوم،

ص: 80


1- ﴿ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه و أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (نساء/ 59).
2- ﴿ كَانَ الْمأمونُ يُظْهِرُ التَّشَيُّعَ﴾. مروج الذهب، 417/3.
3- تذكرة الخواص، 319

در حالی که این سر زنش از شگفتی های روزگار است. او جانشین بهترین مردم است و نخستین شخصی است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را در نهان و آشکار، یاری کرده است.

در قصیدۀ دیگری از مأمون آمده است:

لا تُقْبَلُ التَّوْبَةُ مِنْ تائبٍ *** إلّا بِحُبِّ ابنِ أبي طالِبٍ

أَخُو رَسُولِ اللّهِ حِلْفٌ الْهُدى *** وَ الْآخُ فَوْقَ الْخِلِّ وَ الصَّاحِبِ

إِن جُمِعاً فِى الْفَضْلِ يَوْمًا فَقَدْ *** فاقَ أَخوهُ رَغْبَةَ الرَّاغِبِ

فَقَدِّم الهادِيَ في فَضْلِهِ *** تَسْلَمْ مِنَ اللَّائِم وَ الْغَائِبِ

إِنْ مَالَ ذُو النَّصْبِ إِلى جانبٍ *** مِلْتُ مَعَ الشّيعيَّ في جانِبِ

أَكُونُ في آلِ نَبِيَّ الْهُدى *** خَيْرِ نَبِيَّ مِنْ بَنِى غَالِبٍ

حُبُّهُمْ فَرْضٌ نُؤَدّى بِهِ *** كَمِثْلِ حَجِّ لأزِمٍ وَاجِبِ (1)

توبۀ هیچ تائبی پذیرفته نیست، مگر به خاطر محبت فرزند ابی طالب (علی علیه السلام)،

برادر رسول خدا و هم پیمان او در هدایت گری، و این در حالی است که برادر، برتر از دوست و همراه است.

اگر روزی هم، برادر و دوست در فضیلت مقایسه شوند، برادر تفوق می یابد.

پس آن شخصیّت هدایت گر را در فضیلت مقدّم دار، تا از ملامت گران و عیب جویان در امان بمانی.

اگر ناصبیان و دشنام دهندگان علی علیه السلام به جانبی تمایل یابند، من همراه با شیعیان به جانب دیگر متمایل خواهم بود.

در زمرۀ آلِ پیامبر خواهم بود، او که بهترین پیامبر از فرزندان «غالب» است.

محبّت آنان واجب است، به آن وفادار خواهیم بود، چونان حج که لازم و واجب است.

قصیده های بسیاری از این دست، به نام او ثبت است. وی ضمن قصیده ای، دربارهٔ متصدّیان خلافت، پس از پیامبر گفته است:

ص: 81


1- تذكرة الخواص، 320.

بِأيَّةِ خُطَّةٍ وَ بِأَيِّ مَعْنى *** تُفَضِّلُ مُلْحِدَيْن عَلى عَلِىَّ

عَلِيٌّ أَعْظَمُ الثَّقَلَيْنِ حَقّاً *** وَ أَفْضَلُهُمْ سِوى حَقٌّ النَّبىَّ (1)

بر چه مبنا و منطقی باید آن دو مُلحد برتر از علی علیه السلام به شمار آیند.

علی علیه السلام به راستی که از میان دو یادگار گران بهای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، بزرگ ترین است و جز بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بر همه ایشان برتری دارد.

مأمون به دلیل سخنانی از این قبیل، مورد طعن بعضی مورّخان و عالمان اهل سنّت قرار گرفته است و از این گونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نا بخشودنی یاد کرده اند. (2)

اعتراف مأمون به ارزش های والای امام علی علیه السلام

مأمون در نامه ای که از مرو، پس از مسئله ولایت عهدی در پاسخ نامۀ عباسیان، به بغداد ارسال داشته، مناقبی از حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را باز گو کرده است. از جمله، موارد زیر را به عنوان تمجید از امام و ارزش های مقام وی بر شمرده است: (3)

- حمایت و پشتیبانی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در همه احوال؛

- ایثار جان در راه حفظ پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در مواقع مختلف، مثل ليلة المبيت؛ (4)

- برتری او در میدان جهاد با مشرکان؛

- برتری او در شناخت قرآن و احکام الهی؛

- دارا بودن ولایت مطلقۀ الهیّه که در غدیر به او اعطا گردید؛

- باز بودن درِ خانه اش به مسجد پیامبر، در حالی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمان بستن همۀ در ها را داده بود؛

ص: 82


1- المحاسن و المساوی، 68؛ اعیان الشیعه، 16/2.
2- ر.ک: تاریخ طبری، 188/7 ؛ البداية و النهایه، 267/10؛ النجوم الزاهره، 203/2.
3- ر.ک: طرائف المقال، 275 - 277
4- شبی که مشرکان قصد کشتن پیامبر را داشتند و آن حضرت مأمور شد تا حضرت علی علیه السلام را به جای خود در بستر خوابانده، خود مکّه را به قصد مدینه ترک کند.

- فتح خیبر؛

- یکّه تاز بودن در جنگ احزاب، و نیز قتل عمرو بن عبدود؛

- بستن عقد اخوّت و برادری پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با وی؛

- ازدواج با فاطمه علیها السلام دخت گرامی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم،

- نزول آیاتی از قرآن، (1) در شأن او و خانواده اش؛

- حضور، او همراه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در رخداد هایی چون مباهله و...

علاوه بر آن چه گذشت، نوع رفتار مأمون با علویان و باز گرداندن فدک به فرزندان فاطمه علیها السلام و تفویض ولایت عهدی به امام رضا علیه السلام، و حمایت ظاهری از اهل بیت، به طوری که در دوره های دیگر زمام داران اموی و عبّاسی سابقه نداشت، داستان تشیّع مأمون را در ذهن برخی مطرح کرده است.

ردّ فَدَک

یعقوبی در این مورد می نویسد: گروهی از فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام نزد مأمون آمده، مدّعی شدند که فَدَک، حقّ زهرا علیها السلام، مادر ما بوده و رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را به عنوان «نحله» و هدیه در زمان حیات خود، به دختر شان بخشیده است. لکن ابو بکر در نخستین روز های حکومت خود، حقّ مالکیّت را از مادر ما سلب نمود، و فدک را جزء اموال عمومی اعلام کرد. آن گاه، فاطمه علیها السلام در مقام احقاق حقّ خویش بر آمد. خلیفه از او درخواست گواه کرد. او علی و حسنین و امّ ایمن را گواه قرار داد. ابو بکر نپذیرفت و در نتیجه، فرزندان زهرا علیها السلام از حق مسلّم خود محروم شدند و دیگران از منافع آن بهره بردند. اکنون ما برای مطالبۀ حق خود، نزد تو آمده ایم.

مأمون، دستور داد تا نشستی با حضور فقیهان تشکیل شود. وی پس از اثبات حقّانیت فرزندان فاطمه، سندی نوشت و فدک را به این خاندان باز گرداند. مأمون

ص: 83


1- مثل آیۀ هشت سورۀ انسان (76): ﴿ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيماً وَ أَسيراً﴾.

سند را به «محمّد بن يحيى بن حسين بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب» و «محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب» تسلیم کرد. (1)

ابن ابى الحديد معتزلى، شارح نهج البلاغه نیز داستان باز گرداندن فدک را با نقل دیگری بیان می کند، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتکار های مأمون می داند. او می افزاید: وقتی مأمون دستور داد تا سند آن را برای اولاد فاطمه علیها السلام بنویسند، دعبل خزاعی برخاست و قصیدۀ معروف خود را خواند که با بیت زیر آغاز می شود:

أَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمَانِ قَدْ ضَحِكا *** بِرَدِ مأمونِ هَاشِمٍ فَدَكَا (2)

چهرۀ زمان خندان شد، آن گاه که مأمون فدک را به بنی هاشم باز گرداند.

افسانۀ تشیّع مأمون

اعترافات مأمون به برتری علی بن ابی طالب علیه السلام و تصریح وی به افضل بودن امیر مؤمنان على علیه السلام در ابعاد مختلف علمی و معنوی، امری است که نزد شیعه و سنّی، قطعی است. البته، برخی دیگر از خلفا نیز، پیش از مأمون به برتری امامان، به ویژه برتری حضرت علی علیه السلام اذعان داشته اند، ولی اظهارات آنان دلیل تشیّع آن ها به حساب نیامده است.

روزی مأمون، شاهد بود که پدرش، هارون از موسی بن جعفر علیه السلام بسیار تجلیل کرد. با شگفتی از پدر دلیل آن را پرسید. هارون ضمن بر شمردن فضایل امام موسی بن جعفر علیه السلام، گفت: من پیشوای ظاهری جامعه هستم که به قهر و غلبه به حکومت رسیده ام و موسی بن جعفر علیه السلام به راستی امام و پیشوای مردم است. ای فرزند به خدا سوگند که او از من و از همه مردم سزاوار تر است که جانشین پیامبر باشد. (3)

ص: 84


1- ر.ک: تاریخ یعقوبی، 469/2
2- شرح نهج البلاغه، 217/16
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 91/1

این تنها مأمون نیست که در مدح علی علیه السلام و خاندانش شعر سروده است، بلکه افرادی چون امام شافعی و دیگران نیز ستایش گر علی علیه السلام بوده اند، در حالی که هیچ یک از آنان شیعه، شناخته نشده اند.

برخی تاریخ نگاران، هر گاه دیده اند که مأمون فردی از علویان را مورد عفو قرار داده است، این اقدام مأمون را نشان شیعه بودنش دانسته اند، ولی کشتن تعدادی از علویان را به دستور وی نادیده انگاشته اند. (1)

عبد اللّه بن موسی، از علویان مشهور عصر مأمون که همواره با وی در حال مبارزه بوده، از مخفی گاه خود، نامۀ تندی به مأمون می نویسد و در قسمتی از آن چنین یاد می کند: «در این اندیشه بودم که کدام یک از دشمنان، زیانش برای اسلام زیاد تر است تا به جنگ او بروم. چون دقیق نگریستم، تو را چنین یافتم، زیرا کفار دشمنان شناخته شده اسلام اند و مسلمانان با آنان می جنگند، ولی تو به اسلام تظاهر می نمایی و همین سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالی که تو در باطن تیشه به دست گرفته ای و ریشه های اسلام را یک یک قطع می کنی... و بدین ترتیب، زیان تو برای اسلام از هر دشمن خطرناکی، سخت تر و مؤثر تر است». (2)

در مورد باز گرداندن فدک نیز باید گفت که این اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلکه قبل از او دیگرانی نیز فدک را به آل علی علیهم السلام و فرزندان فاطمه علیها السلام باز گردانده اند که قطعاً شیعه به شمار نمی آمده اند. پس از آن که فدک از فاطمه علیها السلام گرفته شد، در ردیف اموال عمومی قرار گرفت و مصرف عواید آن تا زمان معاویه تقریباً یک نواخت بود. معاویه تصمیم جدیدی گرفت، به این صورت که یک سوم منافع آن را به مروان بن حکم و دو قسمت دیگر را به عمرو بن عثمان می داد، تا آن که پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام تمام آن را در اختیار مروان گذاشت.

مروان آن را به فرزندش عبد العزیز و او به فرزند خود، عمر بن عبد العزیز بخشید.

ص: 85


1- ر.ک: مقاتل الطالبيّين، 513
2- همان، 631

عمر بن عبد العزیز چون به خلافت رسید، برای نخستین بار آن را به فرزندان فاطمه علیها السلام باز پس داد. بعد از مدتی با روی کار آمدن یزید بن عاتکه (م 105 ه-.ق.) بار دیگر فدک از تصرف فرزندان فاطمه علیها السلام خارج شد و در طول دوران حکومت امویان در اختیار آنان قرار داشت.

با انقراض دولت امویان و روی کار آمدن عباسیان در سال 132 ه-.ق. اوّلین خلیفۀ عباسی، ابو العباس سفاح، بار دیگر فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام باز گرداند، ولی منصور (م 158 ه-.ق) آن را باز پس گرفت.

مهدی عباسی (م 169 ه-.ق.) بار دیگر آن را به فرزندان فاطمه علیها السلام برگردانید. سال بعد، آن را موسی بن مهدی (م 170 ه-.ق) گرفت و تا عصر مأمون این گونه ماند. (1)

دکتر رفاعی می نویسد: چه بسا رجال سیاسی که برای جلب توجه عامّه و پیش برد هدف های سیاسی و حکومتی خود، به دینی گرایش پیدا می کنند؛ ولی بعد از رسیدن به مقاصد خود، دین را به دین داران وا می گذارند. (2)

بنابراین، می توان گفت اظهارات اعتقادی مأمون، بیش تر جنبۀ سیاسی داشته و او بر اساس مصالح حکومتی سخن می گفته و عمل می کرده است، نه بر پایۀ اصول اعتقادی و باور های دینی.

مأمون و مذهب اعتزال

بعضی از مورّخان بر این باورند که مأمون، مذهب اعتزال را پذیرفته و بدان معتقد بوده است؛ چنان که ابن کثیر می نویسد: مأمون، مذهب اعتزال را اختیار کرده و به گروهی که از پیروان مذهب معتزله بودند، پیوسته است و آنان وی را اغفال نموده اند. از افرادی که در این کار، تأثیر مهمّی داشته، بشر بن غیاث مریسی است. (3)

ص: 86


1- شرح نهج البلاغه، 216/16.
2- ر.ک: عصر المأمون، 364/1، 374
3- ر.ک: البداية و النهايه، 275/10

البته ابن کثیر، از یک سو به مأمون نسبت تشیّع داده و از سوی دیگر، او را معتزلی معرّفی کرده است! او می گوید: مأمون هم مذهب تشیّع و هم روش اعتزال داشته است و اما از مذهب صحیح سنّت بهره ای نداشته است. (1)

پذیرفتن چنین امری دشوار است که شخصی هم شیعه باشد و هم به مسلک اعتزال، گرایش داشته باشد، زیرا میان مکتب شیعی و مسلک معتزلی، تفاوت های اصولی وجود دارد.

اندیشه خلق قرآن

حدوث و قدِم قرآن، یکی از بحث های کلامی - عقیدتی در مورد قرآن مجید است. بحث این بوده که آیا قرآن همانند ذات خداوند، قدیم و خلق نا پذیر است، یا مانند جهان و همۀ آفریدگان حادث یا مخلوق است.

یکی از رخداد های عصر مأمون را که نشانه ای بر گرایش اعتزالی وی دانسته اند، نظریّه «خلق قرآن» است که از آن تعبیر به «محنت» شده است. این مسئله در مقطعی از عهد عباسیان، بحث اعتقادی، سیاسی روز گردیده بود، به طوری که برخی به دلیل مخالفت با آن، محکوم به مرگ، تبعید و زندان شدند. از افرادی که این اندیشه را نشر دادند و از آن حمایت و تبلیغ کردند، بشر مریسی بود. هارون الرشید وی را تهدید به قتل کرد و به این سبب، بشر ناگزیر شد، تا زمان حیات هارون، متواری باشد. اما پس از مرگ هارون، در دوران فرمانروایی مأمون، کسانی چون او آزادی عمل یافتند و اندیشۀ آنان مورد تأیید حاکمیت عباسی واقع شد.

بِشر مریسی که در عهد هارون از ترس تهدید های او متواری بود، در ستایش از مأمون که با عقیدۀ خلق قرآن موافق بود، چنین سروده است:

قَدْ قَالَ مأمونُنَا وَ سَيِّدُنا *** قَوْلاً لَهُ فِي الْكُتُبِ تَصْدِيقُ

إِنَّ عَلِيّاً أَعْنِي أَبا حَسَنٍ *** أَفْضَلُ مَنْ قَدْ أقلت النُّوقُ

ص: 87


1- ر.ک: البداية و النهایه، 275/10

بَعْدَ نَبِيَّ الْهُدَى وَ إِنَّ لَنا *** أَعْمَالَنَا وَ الْقُرْآنُ مَخْلُوقُ

به راستی که مأمون ما و آقای ما سخنی گفته است که کتاب ها، هم چون قرآن، آن را تأیید می کند.

همانا ابو الحسن علی علیه السلام، پس از پیامبر که هادی مردم است، برتر از همه است. و به درستی که اعمال ما برای خود ماست و قرآن، حادث و آفریده است.

در برابر این قصیده، یکی از شاعران اهل سنّت چنین سروده است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ لا قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ *** لِمَنْ يَقُولُ كَلامُ اللّهِ مَخْلُوقُ

ما قَالَ ذاكَ أبُو بَكرٍ وَلا عُمَرُ *** وَ لَا النَّبِيُّ وَ لَمْ يَذْكُرْهُ صِدِّيقُ

وَ لَمْ يَقُلْ ذَاكَ إِلَّا كُلُّ مُبْتَدِعِ *** عَلَى الرَّسُولِ وَ عِنْدَ اللّهِ زِندِيقُ

بِشْرٌ أَرادَ بِهِ امْحَاقَ دينِهِمُ *** لِأنَّ دينَهُمُ وَ اللّهِ مَمْحوقُ

يا قَوْمِ أَصْبَحَ عَقْلُ مِنْ خَليفَتِكُم *** مُقَيَّداً وَ هوَ فِي الْأَغْلالِ مَوْثوقُ (1)

ای مردم، آن کس که کلام خدا را مخلوق داند، نامۀ عملش از گفتار و کردار تهی است و هیچ ندارد.

این سخن را - مخلوق بودن قرآن - نه ابو بکر، نه عمر، نه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و نه هیچ راست گویی نگفته است. این رأی، سخن بدعت گذاران در دین خدا و پیامبر است، اینان نزد خدا زندیق اند.

بِشر خواسته است با گفتارش دین آنان را از میان ببرد، زیرا دین آنان به خدا سوگند، از بین رفتنی است.

ای مردم، اندیشهٔ خلیفه با زنجیر های محکمی بسته شده و در بند است.

اگر چه مهم ترین گواه معتزلی بودن مأمون، همان نظریهٔ خلق قرآن است که در عهد وی گسترش یافت، ولی نکتۀ دیگری نیز در تأیید معتزلی بودن مأمون قابل توجّه است، و آن این که معتزلیان، علی علیه السلام را سزاوار تر از دیگران برای حکومت

ص: 88


1- البداية و النهايه، 279/10

می دانستند و مأمون نیز به سبب آن که به اعتزال گرایش داشت، در اشعارش از حضرت علی علیه السلام ستایش می کرد و البته نه به خاطر آن که شیعه بود! مأمون در یکی از سخنانش می گوید:

بسیاری از مردم به علت آن که ما برتری علی علیه السلام را بر ساير صحابه، عنوان نموده ایم، بر ما خرده می گیرند و چنین پنداشته اند که برتر دانستن علی علیه السلام بر دیگر به معنای کوچک شمردن دیگران است؛ در حالی که هرگز چنین نیست. سوگند به خدا، اجازه نخواهم داد، کسی حتّی از حجّاج بن یوسف عیب جویی کند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طیّب. (1)

خط مشی امام رضا علیه السلام در برابر حکومت ها

على بن موسى الرضا علیه السلام مدت 35 سال امامت شیعیان را بر عهده داشت. بخشی از زندگی امام، به دوران پیش از امامت ایشان مربوط می شود. در این مدت، حاکمانی چون منصور، مهدی، هادی و هارون - که همه از خلفای عبّاسی بودند - حاکمیّت داشتند.

در دورانی که امام رضا علیه السلام می زیست آرای گوناگونی در زمینۀ قرآن، حدیث، مسائل فقهی و مباحث اعتقادی و کلامی در میان فرقه ها و نحله های مختلف رواج داشت. گروه هایی هم چون غلات و واقفه، اندیشه های خود را آشکار می کردند و برخی مشایخ صوفیه مفهومی محدود از زهد و معرفت را با عزلت و انزوا از خلق تبلیغ می نمودند.

آن بخش از زندگانی امام رضا علیه السلام که در عصر هارون سپری شد، حلقه ای از تاریخ امامت بود که در آن، موقعیّت مبارزۀ علنی و رسمی، برای امامان به دست نیامد و بیش تر فعالیّت های شیعی و تلاش های عقیدتی و مبارزات سیاسی، در نهان رهبری می شد.

ص: 89


1- ر.ک: عصر المأمون، 369/1. منظور وی از سلف طیّب (پیشینیان پاک) ابو بکر، عمر و دیگر خلفاست.

پس از شهادت موسی بن جعفر علیه السلام در زندان هارون، در بیست و پنجم ماه رجب سال 183 ، امام رضا علیه السلام به طور پنهانی شیوۀ مبارزات پدر بزرگوارش را پیشه ساخت و به ایفای صحیح رسالتِ امامت پرداخت.

از سوی دیگر، دستگاه خلافت هارونی، مصلحت را در این دید که شیوۀ گذشته خود را تغییر دهد، زیرا سیاست گذشته و روش سختی که نسبت به هفتمین امام علیه السلام اتخاذ کرده بود، دیگر به صلاح حکومت نبود و بیش از گذشته، موجودیّت عباسیان را با خطر رو به رو می کرد. قیام ها رو به فزونی گذاشته و توجّه مردم در سر زمین های مختلف به خاندان پیامبر بیش تر شده بود و شرایط عمومی به زیان نظام حاکم رقم می خورد.

صفوان بن يحيى بن خالد که از عناصر صاحب نفوذ دربار هارونی به شمار می رفت و مشاور سیاسی او بود، روزی به هارون گفت: علی بن موسی که بر جای پدر تکیه زده است، امامت را از آنِ خود می داند.

هارون گفت: آن چه دربارۀ پدرش موسی مرتکب شدیم، ما را کفایت است. آیا می خواهی تمام آنان را بکُشم؟ (1)

گروهی از واقفی مذهبان، (2) نزد امام رضا علیه السلام آمدند. از آن میان، علی بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه کن. حضرت فرمود: پدرم از دنیا رحلت کرده است. علی بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصی سپرده است؟ امام پاسخ داد: به من. على بن حمزه گفت: آیا از جانب هارون و طرف دارانش احساس خطر نمی کنی! امام فرمود: هرگز! و برای آن که اطمینان پیدا کنی که از سوی هارون نگرانی ندارم، من همان سخنی را می گویم که رسول خدا با شنیدن تهدید ابو جهل فرمود: وی

ص: 90


1- ر.ک: إثبات الوصيه، 175
2- آنان معتقد بودند که امام هفتم از دنیا نرفته است و منتظر او بودند. از این رو، در عقیده به امامت توقف کردند.

هرگز موفق نخواهد شد گزندی به من برساند. (1)

مسعودی نقل می کند: ابو جهل نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آمده،گفت: آیا تو از سوی خدا فرستاده شده ای؟ حضرت فرمود: آری. ابو جهل گفت: آیا از من نمی ترسی؟

حضرت فرمود: اگر از سوی تو آسیبی به من برسد، من پیامبر نخواهم بود.

امام رضا علیه السلام نیز در پاسخ علی بن حمزه فرمود: من نیز می گویم اگر از سوی هارون به من گزندی برسد، من امام نخواهم بود. (2)

دوران خلافت هارون در سال 193 ه . ق. پایان یافت. زمام داری به «امین» وا گذار شد و چهار سال و اندی بیش نگذشت که آن هم به کشمکش میان دو برادر، امین و مأمون انجامید. در این مدت، اوضاع به حدّ کافی آشفته بود. در نتیجه، فرصتی پیش نیامد، تا دستگاه خلافت، خود را با امام و آل علی علیه السلام درگیر کند. امین در جنگ با سپاه مأمون کشته شد و عهد مأمون فرا رسيد. مأمون بیش از همه به خلافت می اندیشید. او اوّلین مانع را که وجود برادرش بود، از میان برداشت و اکنون باید با تمام توان، موانع و مشکلات حکومت خود و حاکمیت عباسیان را یکی پس از دیگری بر طرف سازد.

طبیعی می نمود که در عصر پر فراز و نشیب خلافت امین، وجود بحران های مختلف سیاسی و اجتماعی، فرصتی به او ندهد که با امام رضا علیه السلام و علویان و سایر فرقه های شیعی، به صورت جدّی و گسترده منازعه و ستیز کند! از این رو، امام علیه السلام در این عصر فرصت بیش تری یافته بود تا شیعیان را رهبری کند.

مأمون برای کنترل فضای سیاسی، مانند دیگر زمام داران عباسی عمل نکرد و با مخالفانش به رویا رویی آشکار نپرداخت.

اگر منصور، خلیفۀ عباسی، دست به کشتار فرزندان فاطمه علیها السلام زد و از سر های

ص: 91


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 213/2
2- إثبات الوصيه، 174

قربانیان علوی موزه ای فراهم آورد، (1) معتقد بود: ما در میان مردمی به سر می بریم که دیروزِ ما را به یاد دارند و می دانند ما در گذشته رعیّتی بیش نبوده ایم و اکنون زمام داری را به دست آورده ایم. اینک جز با به کار گرفتن مجازات ها نخواهيم توانست هیبت خود را برای ایشان به نمایش گذاریم. (2) همین منصور بود که ویران کردن مرقد امام حسین علیه السلام را بدعت نهاد (3) و علویان را در سینۀ دیوار به میخ می کشید. (4)

مهدی، هادی و رشید نیز یکی پس از دیگری همان سیاست را با ابزار مختلف ادامه دادند؛ چنان که به گفتهٔ خوارزمی، رشید درخت نبوّت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهالِ امامت را از بُن بر آورد (5) و سوگند یاد کرده که فرزندان ابو طالب را تحمّل نخواهم کرد، آن ها و پیروان شان را خواهم کشت. (6)

اما، مأمون روشی جز دیگر خلفای عبّاسی برگزید. او حلّ همۀ مشکلات و رفع موانع موجود را در اقدامی دیگر می دانست که برای انجام آن، لازم بود امام رضا علیه السلام را از مدینه به مرو فرا خواند.

بنابراین، سفر امام علیه السلام که بخش مهمی از زندگانی سیاسی امام رضا علیه السلام را تشکیل می دهد، سفری به میل امام نبود، زیرا پس از انجام این هجرت و با گذشت زمان، پرده از روی بسیاری تزویر ها برداشته شد و هدف مأمون از این فرا خوانی روشن گردید.

ص: 92


1- ر.ک: تاریخ طبری، 344/6
2- ر.ک: تاریخ الخلفاء، 267
3- الحياة السياسية للامام الرضاء علیه السلام، 88 به نقل از: تاریخ کربلاء، 193.
4- تاریخ یعقوبی، 376/2.
5- ر.ک: رسائل الخوارزمی، 484؛ تاریخ الفخری، 20.
6- ر.ک: الأغانی، 225/5

فصل پنجم: سفر تاریخی امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو

اشاره

اسناد تاریخی، مقدمات و زمینه های سفر امام علیه السلام را به مرو، چنان که باید، روشن نکرده و جزئیّات بسیاری از این هجرت رضوی در پردۀ ابهام مانده است، ولی مطالعۀ اسناد موجود، این حقیقت را آشکار می کند که از پیش، مکاتبه هایی میان مرو و مدینه، صورت می گرفته (1) و در مورد سفر امام به مرو، اصرار بوده و این سفر، در شرایطی خاص و تحت فشار دستگاه خلافت انجام گرفته است.

مأمون، پس از به دست گرفتن حکومت، با ارسال نامه ای، امام رضا علیه السلام را به خراسان دعوت کرد و امام از رفتن خودداری ورزید، ولی مأمون پیگیر بود و پی در پی دعوت نامه ارسال می کرد تا به امام بفهماند که از ایشان، دست بردار نیست.

علاوه بر آن، در پی دعوت نامه های مکرّر، مأمون دو تن از افراد خود را به نام های رجاء بن ابی ضحّاک (2) و یاسر خادم (3) به مدینه گسیل کرد. آنان پس از ورود به مدینه،

ص: 93


1- ﴿ فَما زالَ المأمونُ يُكاتِبُه وَ يَسْأَلُهُ حَتَّى عَلِمَ الرّضا علیه السلام اَنّه لا يَكُفَّ عَنْهُ﴾؛ همواره مأمون با حضرت مکاتبه داشت و از او می خواست تا به مرو آید. نامه ها ادامه یافت تا آن که امام رضا علیه السلام دریافت که او در این کار اصرار می ورزد. عیون اخبار الرضا، 149/2
2- وی از کار گزاران دولت عبّاسیان بود و در زمان مأمون، ریاست دیوان استیفا (اداره ای که مسئول گرفتن و جمع آوری مالیات هاست) را بر عهده داشت. ر.ک: الأعلام، 44/3
3- به نقل از شیخ طوسی، یاسر خادم از یاران امام علیه السلام بوده است. ر.ک: تنقیح المقال، 307/3

بر امام علیه السلام وارد شدند و هدف مأموریت خود را که اعزام امام به خراسان بود، اعلام داشتند و گفتند: مأمون، ما را فرمان داده تا شما را به خراسان ببریم. (1)

امام علی بن موسی علیه السلام، شیوۀ خلفا را می شناخت و زندان های طولانی پدر را با همۀ تلخی ها و رنج هایش به خاطر داشت و می دانست که به هر حال، مأمون - که حتی برادر خود را کشت - از این احضار، هدف مبارکی را دنبال نمی کند. به این دلیل، شیوۀ آماده شدن امام برای سفر به گونه ای بود که نا خشنودیش را می رساند؛ چنان که در برخی روایت ها آمده است که امام به بعضی از نزدیکان خویش، از مرگ خویش در این سفر خبر داد. (2)

وداع با مرقد پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم

وقتی امام دریافت که به نا گزیر باید به خراسان هجرت کند، چند بار، کنار مرقد پیامبر رفت و با وداع با قبر ایشان، نا خرسندی خود را از این سفر آشکار کرد تا دیگران نیز بدانند که امام مجبور به این سفر بوده است.

یکی از راویان حدیث که شاهد این رویداد بوده است، چنین می نگارد: هنگامی که فرستادۀ مأمون وارد مدینه شد، من نیز در مدینه بودم. امام برای وداع با پیامبر، وارد حرم شریف نبوی گردید. حضرت در حالی که می گریست، چند نوبت با پیامبر و مرقد پاک او، خدا حافظی کرد. جلو رفتم و سلام کردم. حضرت پاسخ داد. آن گاه به خاطر سفری که در پیش داشت، تهنیت گفتم، اما آن حضرت فرمود: مرا به حال خود وا گذار که من از جوار جدّم خارج شده، در غربت از دنیا خواهم رفت! (3)

امام، هنگام خارج شدن از مدینه، تمام خویشان خود را فرا خواند و در جمع آنان فرمود: بر من گریه کنید، زیرا دیگر به مدینه باز نخواهم گشت. (4)

ص: 94


1- ر.ک: مسند الإمام الرضا، 52/1.
2- ر.ک: همان جا
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 217/2
4- ر.ک: دلائل الإمامة، 176.

گواه دیگر بر کراهت و نا خرسندی امام از این سفر، مسیر تعیین شده از سوی دستگاه خلافت است، به گونه ای که آن حضرت را از برخی مناطق، مخفیانه می بردند (1) و نیز از ورود ایشان به کوفه و قم، جلو گیری کردند. (2) در صورتی که اگر امام خود به این سفر راغب بود و مسیر را با امید و اشتیاق می پیمود، دلیلی نداشت که مأمون نگران باشد و مسیر آن حضرت را به دور از این شهر ها تعیین کند.

برخی نقل ها و منابع تاریخی بر این دلالت دارد که در این سفر، امام تنها نبوده است و گروهی از علویان نیز از مدینه به خراسان احضار شده بودند. ﴿ وَ كَانَ الْمأمون أَنْفَذَ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ آلِ ابى طالِبٍ فَحَمَلَهُمْ اليْهِ من الْمَدِينَةِ وَ فِيهم الرِّضَا عَلِيُّ بنُ مُوسى علیهما السلام﴾، (3) مأمون گروهی از علویان را - توسط مأموران خود - از مدینه احضار کرد که آنان را نزد وی بردند و علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز در آن میان بود.

در کتاب های دیگر نیز همین مضمون آمده است: ﴿ وَ كَانَ الْمَأمونُ قَدْ أَنْفَذَ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنَ الطَّالِبِيَّةِ فَحَمَلَهُمْ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ فِيهِمُ الرِّضا﴾؛ (4) مأمون، مأموران خود را فرستاد تا گروهی از علویان را از مدینه به سوی او بردند و در میان ایشان، رضا علیه السلام بود.

خط سیر هجرت

کاروان هایی که از حجاز به قصد عراق حرکت می کردند، چه از راه مکه یا از راه مدینه، در منزلی به نام «معدن نقره» به یک دیگر می رسیدند و از آن جا به یکی از دو مقصد بصره یا کوفه روانه می شدند. قراین و شواهد بسیاری حکایت از آن دارد که امام از طریق مدینه و معدن نقره به سوی بصره رفته است و بعید می نماید که امام

ص: 95


1- ر.ک: تاریخ بیهقی، 171.
2- ر.ک: الکافی، 489/1؛ عیون اخبار الرضا، 149/2. البته در بعضی نقل ها، ورود به این دو شهر شده است؛ فرحة الغرى، 130.
3- الارشاد، 250/2
4- اعلام الوری، 320؛ مقاتل الطالبّيين، 562

ابتدا به مکه رفته و از آن جا به طرف بصره عزیمت کرده باشد. (1)

خط سیر امام از مدینه به خراسان، به گونه ای طراحی شده بود که از هر گونه واکنش احتمالی شیعیان و علویان به دور باشد. بر این اساس، کاروان امام به دستور مأمون، بدون این که وارد کوفه شود، از کنار آن شهر عبور کرد. (2)

ورود به بصره

حضرت با گذر از قادسیه راه خود را ادامه داده، پس از طی مسافتی، وارد بصره (3) شد. آن گونه که از مدارک گوناگون و متعدد بر می آید، شرایط حاکم بر بصره به نفع خلیفه بود. (4) بدیهی است با این فرض، مأمون عزیمت امام به بصره و عبور ایشان را از این دیار، امری تبلیغاتی برای خود می دانست و بهره برداری لازم را از آن انتظار داشت. در ادامۀ مسیر، حضرت پس از بصره از راه خاکی و یا آبی وارد خوزستان شده و چند روزی در اهواز اقامت داشته است. آثاری نیز تاکنون بر جای مانده است که یاد آور عبور امام از آن دیار است. (5)

تا این مرحله از سفر، در منابع منعکس شده است، هم چنان که بخش پایانی سفر نیز یعنی از نیشابور تا مرو روشن است، ولی حدّ فاصل میان اهواز تا نیشابور چندان معلوم نیست. گمانه زنی های گوناگونی در مورد مسیر امام شده است که مهم ترین آن ها عبارت اند از:

* بصره، اهواز، فارس، اصفهان، عبور از کوهستان ها - کوه آهوان - نیشابور؛ (6)

ص: 96


1- ر.ک: کشف الغمّة، 215/3؛ اثبات الوصية، 177.
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 149/2.
3- شهری است که به دست مسلمانان ساخته شده و بنای آن قبل از کوفه و در عصر خلیفۀ دوم بوده است. ر.ک: معجم البلدان، 630/1
4- ر.ک: البدء و التاريخ، 59/6
5- ر.ک: معجم البلدان، 285/1
6- ر.ک: مطلع الشمس، 710/2.

* اهواز، اصفهان، یزد، طبس، نیشابور؛ (1)

* اهواز، فارس، کرمان، طبس، نیشابور. (2)

به طور طبیعی، حضرت در این مسیر از منازل و شهر های کوچک تری نیز عبور کرده که در گمانه زنی های یاد شده نام شهر های مهم آمده است، امّا از روستا ها محله های کوچک، کم تر یاد شده است. از جمله ساربان کاروان امام چنین نقل کرده است: هنگامی که در هم راهی امام به قریه خود، کَرَند یا کرمند اصفهان رسیدیم، از حضرت خواستم تا حدیثی به خط خویش به عنوان یاد بود به من مرحمت کند. امام این حدیث را بیان کرد: ﴿ كُنْ مُحِبَّا لِآلِ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله و سلم وَ إِنْ كُنْتَ فَاسِقاً، و مُحِبّاً لِمُحِبّيهِمْ وَ إِنْ كَانُوا فاسقينَ﴾؛ (3) دوست دار آل محمّد و خاندان پیامبر باش، اگر چه فاسق باشی و دوست بدار دوست داران آنان را هر چند فاسق باشند.

امام در گذر از شهر ها و روستا ها، گاه گفتاری را بیان کرده و یا آثاری خود بر جای گذاشته اند که به خواست یا به دست ایشان بنیان گذاری شده است.

ورود به قُم

هر چند مشهور آن است که قم از جمله شهر هایی بوده است که بنابر سیاست مأمون نمی بایست امام از آن عبور می کرده، ولی برخی معتقدند که امام از راه اراک یا اصفهان، وارد قم شده است. (4)

محدّث قمی با استناد به نقل سید بن طاووس می نویسد: حضرت رضا علیه السلام بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمد و با عبور از نزدیکی کوفه از راه بغداد وارد قم شد. (5)

ص: 97


1- ر.ک: مطلع الشمس، 710/2.
2- ر.ک: اثبات الوصيه، 179
3- الدعوات، 28 - 29.
4- ر.ک: فرحة الغرى، 130 - 131.
5- ر.ك: الأنوار البهيّه، 188.

ولی نظریۀ مشهور این است که امام از اصفهان یا نزدیکی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت کرده است. ناصر خسرو دربارهٔ راه معروف عراق تا خراسان - که خودش نیز از همان مسیر سفر کرده است - مطابق نقشه ای که ضمیمه سفر نامه اوست، چنین می نویسد: این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از شاطی عمّان، اُبُلَّه، عبادان، مهروبان، ارّجان، اصفهان، کوه مسکیان، نایین، ده گرمه، رباط زبیده، چهار ده طبس به نیشابور منتهی می شود. (1)

ورود به نیشابور

خوش بختانه از ورود حضرت رضا علیه السلام به نیشابور گزارش های متعددی در منابع و تذکره ها به چشم می خورد. از این رو، مسیر حرکت و منازلی که حضرت از نیشابور به سرخس و از آن جا به مرو طی کرده اند بیش از سایر مناطق و شهر ها، قابل تعیین است.

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا علیه السلام، بنا بر نقل ابو واسع محمد بن احمد بن اسحاق نیشابوری که او نیز از جدۀ خود خدیجه بنت عمران روایت کرده، چنین می گوید: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام وارد شهر نیشابور شد، در محله «غز» در ناحیۀ معروف به «بلا شاباد» (2) در خانۀ جدّم پسنده (3) وارد شد.

مهم ترین و معتبر ترین گزارشی که از توقف حضرت رضا علیه السلام در نیشابور ضبط شده است، روایت عبد السّلام بن صالح ابو صلت هروی (4) است که حدیث مشهور و معروف «سلسلة الذهب» را از امام رضا علیه السلام در نیشابور نقل می کند. این روایت به تواتر در منابع حدیث از محدّثان مختلف نقل شده و در منابع اوّلیه و قدیم و نیز

ص: 98


1- ر.ک: سفر نامه ناصر خسرو، 108
2- «بلاش»، «بلا شاباذ» هم آمده است، در متن عيون اخبار الرضا «لاشاباذ» ذکر شده است.
3- او را از این جهت «پسنده» نامیده اند که حضرت رضا علیه السلام او را از بین سایر مردم پسندیده بودند.
4- در برخی منابع، این گزارش به نقل از احمد بن عامر طایی آمده است.

منابع جدید و کتب تاریخی و کتاب هایی که به شرح زندگانی امام علی بن موسی الرضا علیه السلام اختصاص یافته، آمده است. (1)

حديث سلسلة الذهب

عبد السّلام بن صالح ابو صلت هروی می گوید: من با علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم در زمانی که آن جناب از نیشابور کوچ می کرد و بر استری سیاه و سفید سوار بود. در این میان محمد بن رافع و احمد بن حرث (2) و يحيى بن يحيى و اسحاق بن راهویه و چند تن از اهل علم، بر آن حضرت گرد آمدند و افسار اسبش را گرفتند و عرض کردند که تو را به حق خاندان پاک تان قسم می دهیم که حدیثی برای ما بیان کن که از پدر بزرگوار تان شنیده باشی. امام علیه السلام سر مبارک خود را از عماری (کجاوه) بیرون کرد و بر روی دوش آن حضرت ردایی از خزّ منقش و نگارین قرار داشت و فرمود: حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم بنده صالح، موسی بن جعفر علیه السلام و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم جعفر بن محمّد علیه السلام و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم ابو جعفر محمد بن على علیه السلام، باقر علم انبیا (شکافندۀ علم پیغمبران) و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم على بن الحسين سيد العابدين علیه السلام و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم سید جوانان بهشت حسین علیه السلام و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم علی بن ابی طالب علیه السلام و فرمود شنیدم از پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم که

فرمود، شنیدم از جبرئیل که گفت: خداوند جلّ جلاله فرمود: منم خدایی که نیست جز من خدایی، پس مرا عبادت كنيد. هر كس ﴿ لا إلهَ إِلَّا اللّه﴾ بگويد داخل شده است در قلعه من و

ص: 99


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 375/2؛ اصول کافی، 407/2؛ الارشاد، 257/2؛ الفصول المهمّه 240؛ الأمالى، 208؛ كشف الغمة في معرفة الائمه، 98/3؛ بحار الأنوار، 123/49 ، 126 - 127؛ منتهی الآمال، 322؛ حديقة الشيعه، 642؛ روضة الواعظين، 374 به بعد؛ تاریخ نیشابور، ص 125؛ مدينة المعاجز، 470 به بعد؛ مسند الإمام الرضا، 44/1 و زندگانی سیاسی هشتمین امام، 95 این حدیث را آورده اند.
2- احمد بن حرب هم آمده است.

هر کس داخل شود در قلعه من، ایمن است از عذاب من. (1)

شیخ صدوق در ادامۀ روایت می افزاید: از اسحاق بن راهویه (2) نیز نقل شده که چون حضرت رضا علیه السلام خواست از نیشابور به سوی خراسان و نزد مأمون بیرون رود، اصحاب حدیث گرد او آمدند و عرض کردند: یا بن رسول اللّه تو از نزد ما کوچ می کنی و حدیث نمی کنی ما را به چیزی که آن را ضبط کنیم؟ آن جناب در میان عماری نشسته بود و سر از عماری بیرون کرد و فرمود: از پدرم موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که به نقل از پدران بزرگوار (3) خود از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و آن جناب از جبرئیل نقل کرد که گفت: از خداوند عزّ و جل شنيدم: ﴿ لا إلهَ إلَّا اللّه﴾ قلعۀ من است، پس هر کس داخل شود در قلعه من، ایمن است از عذاب من. چون راحله قدری راه پیمود، آن جناب فرمود: ولی با شروط لا إلهَ إلَّا اللّه و من (ولایت حضرت علی بن موسی) از شروط لا إلهَ إِلَّا اللّه هستم.

شیخ صدوق می افزاید: از شروط لا إلهَ إِلَّا اللّه، اقرار برای حضرت رضا علیه السلام است به این که اوست امام بر بندگان از جانب خدای عزّ و جل و واجب است اطاعت ایشان. (4)

این روایت را علی بن عیسی اربلی نیز نقل کرده است: «در یکی از کتاب ها که اینک نام آن را به خاطر ندارم نوشته بود عماد الدین محمد بن ابی سعید بن عبد الکریم بن هوازن در محرم سال 596 از حاکم ابو عبد اللّه نیشابوری در تاریخ نیشابور روایت کرده که علی بن موسی الرضا علیه السلام با کجاوه ای وارد نیشابور شد. در این هنگام، ابو ذرعه و محمد بن اسلم طوسی که از حافظان بزرگ حدیث و از رجال علم بودند در وسط بازار، جلوِ مرکب آن حضرت را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران

ص: 100


1- عيون اخبار الرضا، 374/2
2- ابو يعقوب اسحاق بن راهويه مروزی
3- در عیون اخبار الرضا، به ترتیب نام سلسله راویان علیهم السلام آمده است.
4- همان، 375/2

و دودمان بزرگوارت، چهرۀ مبارکت را باز کن و از پدرانت برای ما حدیثی نقل نما. در این هنگام، مرکب آن حضرت متوقف شد و سایبان به کنار رفت و دیدگان مسلمانان به جمال مبارک و طلعت روشن او منوّر شد.

مردم، همگان از جای خود برخاسته، به احترام آن جناب ایستادند. گروهی از مردم گریه می کردند و جماعتی فریاد هلهله و شادی بر آورده، دسته ای جامه های خود را پاره می نمودند، عده ای خود را به خاک افکنده و بعضی افسار استرش را می بوسیدند و تعدادی سر خود را بلند کرده، به جایگاه آن جناب می نگریستند. این ازدحام و غوغا تا هنگام ظهر به طول انجامید و اشک از دیدگان مردم جاری بود. فریاد ها خاموش شد، در این وقت که سکوت همه جا را فرا گرفت، علما و اهل فضل فریاد بر آوردند که ای گروه مردم بشنوید و گوش فرا دهید و فرزند رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را آزرده نکنید. حضرت رضا علیه السلام حدیثی املا فرمود و حدود بیست و چهار هزار قلم به دست حدیث را نوشتند که از آن جمله ابو ذرعۀ رازی و محمّد بن اسلم بودند.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: شنیدم از پدرم موسی بن جعفر علیه السلام و او از پدرش جعفر بن محمد علیه السلام و او از پدرش محمد بن علی علیه السلام و او از پدرش علی بن الحسين علیه السلام و او از پدرش حسین بن علی علیه السلام و او از پدرش علی بن ابی طالب علیه السلام و او از برادر و پسر عمویش حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و او از جبرئیل و او از حضرت ربّ العزّه جلّ جلاله که فرمود: كلمه ﴿ لا إله إلَّا اللّه﴾ سنگر و در من است. هر کس در این دژ وارد شود، از عذاب من ایمن است. ﴿ كَلمةُ لا إلهَ إِلَّا اللّه حِصْنِي، فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصني، وَ مَن دَخَلَ حِصْنِي آمِنَ مِنْ عَذابى﴾. (1)

مسند الإمام الرضا علیه السلام در ادامۀ این روایت می نویسد: استاد ابو القاسم قشیری می گفت این حدیث با همین سند برای یکی از پادشاهان سامانی خوانده شد و او

ص: 101


1- کشف الغمه، 273/2؛ هم چنین ر.ک: بحار الأنوار، 109/12 ، 114 ، 115.

دستور داد حدیث مزبور را با طلا نوشتند و سپس وصیت کرد هنگامی که در گذشت، این حدیث را در کفن او بگذارند. هنگامی که آن مرد در گذشت، او را در خواب دیدند. از او پرسیدند خداوند با تو چه کرد؟ گفت: خداوند به واسطه تعظیم و تکریم این حدیث مرا آمرزید.

ابن جوزی گوید: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام به نیشابور رسید، علمای این شهر، مانند یحیی بن یحیی و اسحاق بن راهویه و محمد بن رافع و احمد بن حرب و غیر آن ها خدمت آن جناب رسیدند و از وی طلب حدیث کردند تا از روایات او تبرّک جویند. (1)

استقبال مردم نیشابور از امام رضا علیه السلام

حاکم نیشابوری درباره ورود حضرت امام رضا علیه السلام به نیشابور می نویسد: «در سال 200 هجری، شهر نیشابور با قدوم مبارک امام علی بن موسی الرضا علیه السلام قرین مباهات و افتخار شد. (2) مردم نیشابور مقدم مقدّس آن حضرت را گرامی داشتند شادی ها کردند و به اتفاق قطب الانام شیخ ابو یعقوب اسحاق بن راهویه مروزی که شیخ شهر و مقدّم ارباب ولایت بود، به استقبال آن حضرت، از شهر نیشابور بیرون شدند و تا قریۀ مؤیدیه که از قرای نیشابور است، به پیشواز رفتند.

شیخ با وجود کبر سن، مهار ناقۀ آن حضرت را بر دوش گرفت و تا شهر نیشابور پیاده راه پیمود و شیخ محمّد بن اسلم طوسی نیز در التزام رکاب مبارک بود. چون به نیشابور ورود فرمود، در محلهٔ «غز» (3) کوچهٔ «بلاس آباد» (4) نزول فرمود و مقام اختیار کرد. در السنه و افواه مشهور است که حضرت سلطان [علی بن موسی الرضا علیه السلام] در

ص: 102


1- المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، 120/10.
2- در سنه مأتين من الهجره نيشابور به مقدم ایشان روضات جنان شد. تاریخ نیشابور، 131.
3- «غر» هم آمده است.
4- «بلاش آباد» نیز آمده است.

نیشابور به منبر بر آمد و این حدیث را از خواجۀ کاینات روایت فرمود: ﴿ اَلتَّعْظِیمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ، وَ اَلشَّفَقَهُ عَلَی خَلْقِ اَللَّهِ﴾. (1) و نیز نقل است که حدیث سلسلة الذهب را حضرت رضا علیه السلام هنگام حرکت و عزیمت به سوی طوس در بازار نیشابور روایت فرمود». (2)

هم چنین حاکم نیشابوری درباره تشرّف امام رضاء علیه السلام به زیارت مرقد امام زاده محروق، در زمانی که در شهر نیشابور اقامت داشتند، می نویسد:

«حضرت سلطان صلوات اللّه و سلامه على رسول اللّه و على آله الائمة المعصومین و سلّم روزی فرمودند که مخدوم ما در این جا مدفون است. به زیارت ایشان برویم و به روضه سلطان محمد محروق در تلاجرد، تشریف آوردند و آن روضه مقدسه را زیارت فرمودند...» (3)

چشمۀ کهلان در نیشابور

شیخ صدوق می نویسد: «هنگامی که حضرت رضا علیه السلام وارد نیشابور شد، در محله ای فرود آمد که آن محله را «فرد» (4) می گفتند و در آن جا حمامی بنا شد که در این زمان - حداکثر تا سنه 372 ه- .ق که سال وفات شیخ صدوق است - به حمام رضا علیه السلام مشهور است و در آن جا چشمه ای بود که آب آن چشمه کم شده بود. کسی بر روی آن چشمه بایستاد و آب آن چشمه را بیرون کرد تا آب وفور یافت و بسیار شد و در خارج آن چشمه حوضی بود که آب از آن چشمه فرود می آمد و در آن حوض می ریخت. حضرت رضا علیه السلام در میان حوض رفت و غسل کرد و سپس بر کنار حوض نماز گزارد و مردم علی الاتصال در آن حوض می آمدند و غسل می کردند و بر کنار آن حوض نماز می گزاردند و حاجت های خود را از خدا می خواستند و برآورده می شد

ص: 103


1- تاريخ نیشابور، 117، 125
2- همان، 136
3- همان، 134 و 135
4- «فروبین» هم آمده است. آثار و اخبار امام رضا علیه السلام، 86 .

و آن چشمه به چشمۀ کهلان معروف است و از آن زمان تا به حال، مردم روی به آن چشمه می آورند و به آب آن چشمه استشفا می کنند.» (1)

بنا بر آن چه مورّخان معاصر ذکر کرده اند، این چشمه که بعد از آن به حمام رضا علیه السلام معروف شد، هم چنان در شهر نیشابور وجود دارد.

حاکم نیشابوری نیز در کتاب خود شرح ماجرای چشمه و یا قنات کهلان را آورده است. (2)

قدمگاه نیشابور

در

فاصله بیست و شش کیلومتری شهر کنونی نیشابور، به سوی مشهد، منطقه ای موسوم به قدمگاه علی بن موسی الرضا علیه السلام قرار دارد که بر اثر کثرت استعمال به قدمگاه معروف شده است. نوروز علی بسطامی می نویسد: هنگامی که حضرت رضا علیه السلام از نیشابور خارج شد، در راه به چشمهٔ آبی رسید و در کنار آن چشمه سنگی بود، حضرت بر روی آن سنگ ایستاد و به نماز مشغول شد، نقش قدم مبارکش بر آن سنگ ظاهر گشت و الحال آن سنگ را بریده و به دیوار نصب کرده اند و بقعه ای برای آن ساخته اند. و سپس می افزاید: نگارنده آن محل را که هم اکنون به قدمگاه معروف است زیارت کرده و نظیر همان سنگ و همان نقش را در مقبره امام زاده محمّد محروق در خارج از شهر نیشابور دیده ام و ممکن است چنین اتفاقی در آن حوالی نیز افتاده باشد و بعد ها آن را در مقبره مزبور گذاشته و به دیوار نصب کرده باشند. (3)

این دو نظریه بی اساس است، زیرا نقش اثر دو پا بر روی هر دو سنگ موجود در

ص: 104


1- عيون اخبار الرضا، 376/2؛ نیز ر.ک: بحار الأنوار، 111/12؛ منتهى الآمال، 324
2- تاریخ نیشابور، 132 - 133
3- ر.ک: تحفة الرضويه، 190. این سنگ در ضلع جنوبی بقعه امام زاده محروق است که در طرف راست بر روی دیوار نصب شده است و اطراف آن با کاشی های چهار گوش الوان پوشیده شده است. (ر.ک: آثار باستانی خراسان، 314/1)

قدمگاه و مقبره امام زاده محروق، (1) علاوه بر این که از اندازه پای متعارف انسان بزرگ تر است، هیچ کدام قدمت تاریخی ندارد و انتساب آن ها به اثر پای مبارک امام رضا علیه السلام اعتبار ندارد.

می دانیم که عمارت قدمگاه نیشابور در سال 1020 ه- .ق. در زمان شاه عباس (2) ساخته شده است. اسکندر بیگ ترکمان مؤلف کتاب تاریخ عالم آرای عباسی به هنگام شرح آثار و بنا هایی که در عهد شاه عباس ساخته شده، به عمارت قدمگاه اشاره می کند. (3)

ص: 105


1- شخصیت مدفون در این بقعه بر اساس کتیبه ای که با خط ثلث بر روی کاشی مسطور است «محمّد بن محمّد بن زيد بن الإمام زين العابدين علیه السلام می باشد» که از نوادگان حضرت امام سجاد علیه السلام است.
2- از پادشاهان مشهور سلسله صفوی که از سال 996 تا 1038 ه- .ق بر ایران سلطنت کرد
3- «عمارت قدمگاه شاپور کسری و ایوان و عمارت متصله به آن و حوضی که از آب کوه رفیع به فواره می رود و احداث خیابان و غرس اشجار که خصوصیات آن مقام فلک فرسای را صدق سرّ من رأى [سامرّا] است و...». عبد الحمید مولوی، ذیل عبارت قدمگاه «شاپور کسری» می نویسد: اگر سنگ قدمگاه را مردم به حضرت رضا ارواحنا فداه منسوب می دارند، پس عبارت قدمگاه شاپور کسری چیست؟ که در این مورد تحقیقات بیش تری باید انجام شود. (آثار باستانی خراسان، 320/1). تأمل وی قابل قدر دانی است. با وجود این احتمال دارد که شاید مقصود اسکندر بیگ ترکمان ناظر بر پیشینۀ تاریخی قدمگاه نیشابور باشد؛ زیرا شاهپور اوّل (241 - 272 میلادی) در سال های اوّل فرمان روایی خود به منظور مستحکم کردن مرز های شرقی کشور به سمت تورانیان لشکر کشی کرد. او بر «پهله چک تور» (پهلیزگ تور) پیروز شد. محل پیکار در خراسان بود. شاهپور دستور داد در محل کشته شدن پهله چک تور شهری بنا شود. وی شهر مذکور را «نیوشاهپور» نامید که اکنون نیشابور نامیده می شود. (ر.ک: شهر های ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، 227). «برخی نام این شهر را از کلمه قدیمی «نیوشاهپور» که به معنی «چیز یا کار خوب یا جای خوب شاهاست» به شاپور دوم پادشاه ساسانی نسبت می دهند که در قرن چهارم میلادی به تجدید بنای نیشابور همت گماشت.» اگر چه بانی اوّل این شهر را که شاپور اوّل، پسر اردشیر بابکان مؤسس سلسله ساسانی است، انکار نمی کند. ر.ک: جغرافیای تاریخی سر زمین های خلافت شرقی، 409؛ تذکره جغرافیای تاریخی ایران، 150. از این رو، بی تردید مقصود مؤلف اسکندر منشی از «قدمگاه شاهپور کسری» قدمگاه امام رضا علیه السلام در نیشابور می باشد، زیرا در عبارات بعدیِ وی به این موضوع تصریح شده است. ر.ک: تاریخ عالم آرای عباسی، 854

قدر مسلّم، عمارت قدمگاه سابقه ای طولانی دارد. دست کم از شرحی که مؤلف تاریخ نیشابور ذکر کرده، قدمگاه علی بن موسی الرضا علیه السلام در آن زمان آباد و مکانی با صفا بوده است. (1)

بنابراین، سنگ سیاهی که اثر پا بر آن حک شده است به احترام قدوم مبارک امام رضا علیه السلام به عنوان یادمان و یادگار توقف امام علیه السلام بعد ها تهیه و در این مکان نصب شده است. (2)

طبابت امام، در رباط سعد

*طبابت امام، در رباط سعد (3)

واقعۀ دیگری که در حوالی نیشابور روی داد، معالجه مردی است که قدرت تکلّم خود را بر اثر حادثه ای از دست داده بود و سر انجام با طبابت حضرت رضا علیه السلام شفا یافت. شرح این حادثه به قرار ذیل است:

ابو احمد عبد اللّه بن عبد الرحمن معروف به صفوان نقل کرده است که قافله ای از خراسان بیرون شد و روی به کرمان نهاد، دزدانی که در کوه کرمان ساکن بودند (کوه قفص)، بر قافله زدند و مردی را که به بسیاری مال معروف شده بود، نگاه داشتند و مدتی در دست ایشان باقی بود. او را به انواع صدمات (شکنجه ها) عذاب کردند تا بلکه خود را به مال از ایشان بخرد. در سرمای زمستان، دهان او را پر از برف کردند و دست و پای او را بستند. زنی از زنان کاروان بر او رحم کرد و او را از بند رها ساخت. این مرد فرار کرد، لیکن دهان و زبان او فاسد شد، به طوری که قدرت تکلّم نداشت. هنگامی که به خراسان رفت، شنید حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در نیشابور است و در خواب دید که گویا کسی به او می گوید، پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در خراسان

ص: 106


1- ر.ک: آثار باستانی خراسان، 324/1
2- ر.ک: تاریخ نائین، 230.
3- رباط سعد در کنار راه قدیمی نیشابور به مشهد قرار داشته است. آثار به جای مانده از رباط سعد دست کم تا زمان ناصر الدین شاه وجود داشته است. بنگرید به: ناصر الدین شاه قاجار، سفر نامۀ خراسان، 165 - 167. هم چنین آثار باستانی خراسان، 321/1 و 334 - 335

وارد شده است، از او دربارهٔ نا خوشی خود سؤال کن تا این که تو را به دوایی تعلیم دهد که به تو منفعت بخشد و از این نا خوشی شفا یابی. آن مرد گفت من در خواب دیدم که قصد آن بزرگوار را دارم و به او از آن چه بر سر من آمده شکایت بردم و او را از نا خوشی خود آگاه ساختم، فرمود: زیره و سعتر - به فارسی «آویشان» گویند - و نیز نمک را گرفته و می کوبی و دو یا سه مرتبه بر دهان خود می ریزی، عافیت می یابی. پس آن مرد از خواب بیدار شد و به آن چه در خواب دیده بود فکر نکرد (عمل نکرد) و به خلق اظهار نداشت، تا این که به دروازه نیشابور وارد شد. به او گفتند که حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از نیشابور کوچ کرده و در «رباط سعد» است. پس در خیال آن مرد گذشت که قصد آن بزرگوار کند و امر خود را عرضه دارد، تا این که به او دارویی دهد که به مرضش نفعی بخشد.

با این قصد به رباط سعد رفت و بر آن بزرگوار وارد شد و به گونه ای اظهار کرد: یا بن رسول اللّه امر چنین و چنان است و دهان و زبان من فاسد شده و بر سخن گفتن قادر نیستم، مگر به زحمت. به من دارویی تعلیم فرما که نفعی بخشد. آن بزرگوار فرمود: آیا من در خواب تو را تعلیم ندادم؟ برو و آن دارویی را که به تو تعلیم دادم استعمال کن. آن مرد اظهار داشت: یا بن رسول اللّه چگونه است تا اگر آن را اعاده فرمایی؟ آن جناب فرمود: زیره و سعتر (آویشان) و نمک بگیر و بکوب و دو یا سه بار دهان خود بریز که به زودی عافیت یابی. آن مرد گوید: آن دوایی را که آن بزرگوار فرمود، استعمال کردم و عافیت یافتم. ابو حامد احمد بن على بن حسين ثعالبی گوید: من از ابو احمد عبد اللّه بن عبد الرحمن معروف به صفوان شنیدم که می گفت: من آن مرد را دیدم و این حکایت را از او شنیدم. (1)

امام رضا علیه السلام بعد از نیشابور به سمت توس حرکت کرد، در طول مسیر نیشابور به توس گزارش هایی ثبت شده که می توان مسیر حضرت را به توس تعیین کرد. قدمگاه

ص: 107


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 458/2 - 459؛ منتهى الآمال، 303؛ بحار الأنوار، 111/12 - 112؛ إعلام الورى، 118

امام رضا علیه السلام احتمالاً اوّلین منزل و یا توقف گاه در این مسیر به شمار می رفته و هم چنین رباط سعد که در مسیر راه نیشابور به توس قرار داشته است. علاوه بر این دو منطقه، مورّخان از قرية الحمراء یاد می کنند که به نظر می رسد همان ده سرخ باشد و امروزه در جنوب مشهد واقع شده است و هم چنین کوه سنگی نیز در مسیر راه توس قدیم قرار داشته که از این مناطق در منابع یاد شده است.

ورود به ده سرخ

ده سرخ یا قرية الحمراء نام دهکده ای است که در مسیر راه نیشابور به توس قرار داشته است. این منطقه که هم اکنون به فاصله تقریبی 55 کیلو متری قدمگاه است در شمال شاه تقی - اخیراً امام تقی نام گذاری شده - در جادۀ خاکی واقع است. (1)

بنا بر روایت عبد السّلام بن صالح هروی، حضرت رضا علیه السلام از نیشابور به جانب مرو بیرون رفت و نزدیک قریۀ حمراء (ده سرخ) رسید. وی می گوید به حضرت على بن موسی الرضا علیه السلام عرض کردند: یا بن رسول اللّه، آفتاب از دایرۀ نصف النهار گذشت و وقت نماز ظهر شد، آیا نماز نمی گزاری؟ آن جناب فرود آمد و فرمود: آب بیاورید، عرض کردند: آب با ما نیست. آن جناب با دستان مبارک، زمین را حفر کرد، آب از زمین جوشیدن گرفت به آن مقدار که آن جناب و هم راهان ایشان وضو ساختند و اثر آن چشمه تاکنون باقی است. (2)

عبور از کوه سنگ تراشان (کوه سنگی)

در جنوب مشهد، کوهی است که به کوه سنگی شهرت دارد، همان کوهی که حضرت رضا علیه السلام هنگام عبور از ده سرخ به طرف توس به آن تکیه کرد و دعا فرمود

ص: 108


1- ر.ک: اطلس راه های ایران، 4 و 5. «ده سرخ» روستایی است بین نیشابور و مشهد در سه کیلومتری شریف آباد.
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 376/2؛ بحار الأنوار 113/12؛ منتهى الآمال، 323؛ زندگانی امام رضا علیه السلام، 256

که خداوند به آن برکت دهد. (1)

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا علیه السلام می نویسد: چون حضرت رضا علیه السلام به حوالی سناباد رسید به کوهی که از آن دیگ سنگی می تراشند، تکیه داد و اظهار داشت: پروردگارا! این کوه را برکت ده و نافع به حال مردم گردان و طعام ظرفی را که از این کوه تراشیده می شود مبارک گردان و دستور داد تا برای تهیه غذا از آن کوه دیگ ها بتراشند و فرمود: آن چه من تناول می کنم باید در این دیگ های سنگی طبخ شود.

از آن روز مردم به آن کوه راه یافتند و ظروف سنگی از آن تراشیدند و خداوند بر اثر دعای آن حضرت، برکتی به آن کوه عنایت فرمود. (2)

ورود به توس، نوغان و سناباد

اصطخری شهر قدیمی توس را مشتمل بر رادکان، طابران، بزدغور (3) و نوغان می داند. شهر طابران و نوغان مهم تر و بزرگ تر از دو شهر دیگر بود. بنابر گفتۀ یاقوت حموی این دو شهر هزار قریه و آبادی داشته اند. (4) به فاصلۀ دو منزل گاه از توس، باغ بزرگی در دهکدۀ سناباد وجود داشت که متعلق به حمید بن قحطبۀ طایی بود. وی یکی از سرداران هارون الرشید بود که از طرف او حاکم خراسان بود. (5)

نقل است، هنگامی که حضرت رضا علیه السلام وارد توس شد، در باغ حمید بن طایی اقامت کرد. گور هارون الرشید در سرداب عمارت آن باغ قرار داشت، جایی

ص: 109


1- ر.ک: الفصول المهمّه، 360؛ بحار الأنوار، 113/12 و هم چنین زندگانی امام رضا علیه السلام، 275؛ مشهد الرضا، 4؛ منتهی الآمال، 323؛ مناقب اهل بیت، 188/2.
2- ر.ک: عيون اخبار الرضا، 376/2؛ بحار الأنوار، 113/12؛ زندگانی امام رضا علیه السلام، 257
3- در منابع بزدغه هم آمده است
4- ر.ک: معجم البلدان، 180/2
5- ر.ک: زین الاخبار، 277

که حضرت پیش از این بار ها دربارۀ آن سخن گفته بود. (1) شیخ صدوق در این باره می نویسد:

حضرت علیه السلام داخل خانه حمید بن قحطبۀ طایی شد و نزد قبر هارون الرشيد رفت، پس از آن با دست مبارک خطّی بر زمین ترسیم کرد و فرمود: این جا تربت من است و من در این جا مدفون خواهم شد و به زودی حق تعالی این مکان را محل تردد شیعیان و دوستان ما قرار می دهد. به خدا سوگند اگر شیعه ای مرا زیارت کند و بر من درود فرستد، شفاعت ما اهل بیت و غفران و رحمت خداوند بر او واجب شود. سپس روی مبارک را به قبله کرد و نماز گزارد و دعا نمود و چون فارغ شد، سر مبارک را به سجده گذاشت و سجده ای طولانی کرد که من (راوی) پانصد تسبیح از آن جناب را شمردم، پس از آن مراجعت کرد. (2)

ابن شهر آشوب، به نقل از موسی بن سیار می نویسد: من با حضرت رضا علیه السلام همراه بودم. هنگامی که به دیوار های توس رسیدیم، صدای شیون به گوش رسید، به سوی آن رفتم، جنازه ای مشاهده کردم. در این هنگام مولایم حضرت رضا علیه السلام از مرکب فرود آمد و با کمال مهربانی آن جنازه را مشایعت کرد. (3)

ورود امام به سرخس

امام رضا علیه السلام پس از گذر از توس و سناباد به سوی سرخس رهسپار گردید، شهری که در نیمۀ قرن اوّل هجری در زمان خلافت عثمان به دست اعراب گشوده شد و در زمان زندگانی امام رضا علیه السلام از موقعیت خاص فرهنگی و سیاسی برخور دار بود. (4)

یکی از نشانه های پذیرش تحمیلی ولایت عهدی از سوی امام علیه السلام ایجاد

ص: 110


1- ر.ک: اثبات الوصيه، 391؛ المناقب 2 /196؛ الإرشاد، 449/2؛ عیون اخبار الرضا، 473/2؛ اصول کافی، 412/2؛ اعلام الوری، ص 188؛ بحار الأنوار، 105/12؛ روضة الواعظین، 368.
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 377/2 - 378
3- ر.ک: مناقب آل ابی طالب، 396/2.
4- ر.ک: معجم البلدان، 208/3؛ فتوح البلدان، 398

محدودیت و محصور ساختن امام علیه السلام در سرخس است. متأسفانه منابع کهن، اطلاعات کافی از چگونگی حبس امام علیه السلام در سرخس نداده اند و این موضوع کم تر مورد اظهار نظر گذشتگان قرار گرفته است. در عین حال، حضرت در هر فرصت مناسب به افشای ماهیت حکومت عباسی و پذیرش تحمیلی ولایت عهدی و مسافرتش به سمت مرو می پرداخت. واقعه ای که در نیشابور روی داد، بی شک واقعهٔ نا خوشایندی برای حکومت مأمون به خصوص عباسیان متعصب به شمار می آمد، زیرا به رغم تلاش مأمون در انتخاب مسیر حرکت، هنگامی که حضرت به نیشابور رسید، با استقبال بی سابقه ای مواجه شد و شیعیان، عاشقانه در اطراف وی گرد آمدند و خواستار شنیدن حدیثی از آن حضرت شدند و حضرت با بیان حدیث سلسلة الذهب در واقع حقانیت خود و خاندانش را در برابر سلطه گران عباسی به مردم گوش زد کرد و شرط ورود به حصن خداوند را امامت و ولایت خود و خاندانش بر شمرد و با این موضوع، خلافت و زعامت عباسیان را زیر سؤال برد.

در گزارش ابو نصر احمد بن حسین نیز که دربارۀ خروج حضرت رضا علیه السلام از سرخس است، بار دیگر حضرت به این نکته که ایشان را به اجبار از کنار جدش از مدینه به سوی مرو کشانده اند و عاقبت پذیرش ولایت عهدی اشاره کرده است.

شیخ صدوق بنا بر روایت عبد السّلام بن صالح هروی می نویسد: به درِ خانه ای که حضرت رضا علیه السلام در سرخس در آن حبس بود آمدم و از نگهبان اجازه خواستم که به حضور مبارک حضرت در آیم. او نپذیرفت. علت را جویا شدم، او گفت: امام، همواره مشغول عبادت است، به گونه ای که تنها در ابتدای روز و نزدیک ظهر و نیز هنگام غروب آفتاب از نماز فارغ می شود. در این مواقع نیز به مناجات می پردازد.

عبد السّلام گوید: از او خواستم تا در این اوقات، اجازۀ ملاقات بگیرد. زندانبان از امام اجازه گرفت و من بر آن حضرت وارد شدم، در حالی که امام در جای نماز

ص: 111

نشسته و متفکّر بود. (1) هر چند در این نقل به محدود شدن امام تصریح شده است، ولی روشن نیست که این محدودیت مربوط به قبل از موضوع ولایت عهدی است یا بعد از آن!

اگر به راستی حبس یا محدودیتی برای امام در سرخس رخ داده باشد، با شرایط سفر دوم که همان بازگشت امام از مرو است، سازگار تر می نماید. زیرا در بازگشت، شرایط و اوضاع سیاسی دگرگون شده بود. فضل بن سهل که وزیر دربار و چهرۀ برجستۀ سیاسی بود، در همین سرخس قربانی این سیاست گردید و به قتل رسید. در فاصلۀ کوتاهی، شخص حضرت رضا علیه السلام نیز با توطئه ای دیگر به شهادت رسید.

مرو و موقعیت آن

بنا به گفتۀ یعقوبی در البلدان، سرخس تا مروشش منزل فاصله داشته که اوّلین منزل گاه «اشتر مغاک»، دوم منزل «تلستانه» و منزل سوم «دندانقان» و منزل چهارم «مرو» بوده است. (2)

مرو در آن روزگار یکی از شهر های قدیمی ایران و مهم ترین شهر خراسان بزرگ به شمار می رفت. بنا بر گفته مقدسی و یاقوت حموی، بنیان گذار مرو، اسکندر بوده است. (3) شهر مرو را «مروز» هم گفته اند. از این رو منسوب به مرو را «مروزی» هم می نامند. (4) حافظ ابرو در جغرافیای خود می نویسد: مرو از شهر های قدیم خراسان است که در هامونی افتاده چنان که از هیچ طرف کوه ننماید و قهندز آن را طهمورث بنا نهاد و ربض شهر مقدار یک فرسنگ در یک فرسنگ است. زمین مرو شوره ناک و ریگ بوم است و زراعت خوب آید. (5)

ص: 112


1- عيون اخبار الرضا، 426/2 - 427؛ بحار الأنوار، 159/12.
2- البلدان، 279
3- احسن التقاسيم، 398؛ معجم البلدان، 113/5.
4- ر.ک: فرهنگ آنندراج، و برهان قاطع، ذیل مرو.
5- جغرافیای حافظ ابرو، قسمت ربع خراسان (هرات) 61؛ مسالک الممالک، 205

در جغرافیای کهن خراسان، دو شهر به نام «مرو» شهرت داشته که فاصله میان آن دو، پنج روز راه بوده است، یکی را «مرو کبری» و دیگری را «مرو صغری» نامیده اند. مرو کبری که به «مرو شاهجان» نیز معروف است از مرکزیت برخور دار بوده است. (1)

از قراین تاریخی چنین استفاده می شود که مرو در نخستین سال های تاریخ اسلام، به دست سربازان مسلمان گشوده شد و به تدریج رو به آبادانی گذاشت و موقعیت خاصی به دست آورد. مرو در قرن دوم هجری، مرکزیتی خاص یافت به طوری که ابن حوقل می نویسد: مرو در آن زمان، مرکز خلافت و خراسان، دار الاماره و پادگان نظامی و مرکز قشون اسلام بوده است و دولت بنی عبّاس نیز از این منطقه ظهور یافته بود. (2)

در دورهٔ خلفای بنی امیه، خراسان و شهر مرو به دلیل دوری از مرکز خلافت و تشدید حس تبعیض نژادی حاکمان اموی که بر خلاف نصّ قرآن مجید و تعالیم پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم عنصر غیر عرب، به ویژه ایرانیان را موالی می خواندند، سر آغاز جنبش های شعوبیه شد و به پایگاه ضد اموی تبدیل گردید و عباسیان قیام خود را از این منطقه آغاز کردند. با روی کار آمدن مأمون، مرو مرکز خلافت شد.

ورود به مرو

سر انجام، امام رضا علیه السلام در پی درخواست های مکرر مأمون روانۀ مرو شد و پس از طی مسیری طولانی، روز دهم جمادی الآخر 201 به مرو، پایتخت خلافت مأمون رسید و در سرایی در میدان الفضل پیاده شد. (3) مأمون ضمن جای دادن امام و علویان همراه او، برای امام علیه السلام خانه ای جدا گانه و شایسته در نظر گرفت و به وی

ص: 113


1- مسالک الممالک، 205
2- صورة الارض، 363 - 364
3- شرح الأخبار في فضائل الأئمّة الأطهار، 340/3.

احترام بسیار کرد. (1)

هنگام ورود امام به مرو، شیفتگان پیامبر و خاندان پاک او با شور و احساساتی وصف نا پذیر مقدم وی را که دارای نشان و یادی از پیامبر بود، گرامی داشتند. مرو تا آن روز چنان شادی و هیجانی را به خود ندیده بود. عبور مرکب حضرت رضا علیه السلام از میان انبوه جمعیت که تا خارج شهر به استقبال آمده بودند، شکوهی فراوان و منظره ای شگفت پدید آورده بود. امام پس از طی مسیر و عبور از میان صفوف در هم فشردۀ مردم در منزلی که نزدیک قصر حکومتی، از پیش آماده شده بود، استقرار یافت. (2)

چند روزی گذشت. مأمون، خود را میزبانی مخلص نشان می داد و همواره نزد امام می آمد و با احترامی خاص از آن حضرت تجلیل می کرد. مردم نیز گروه گروه خدمت امام می آمدند و با آن گرامی دیدار داشتند و به تدریج مأمون درصدد آن بود تا از شرایط طراحی شدۀ خود، نتیجه ای را که می خواست، به دست آورد.

ص: 114


1- الإرشاد، 259/2؛ مروج الذهب، 324/4
2- الإرشاد، 250/2

فصل ششم: تحميل ولایت عهدی بر امام رضا علیه السلام

اشاره

مأمون از علی بن موسی علیه السلام برای یک سفر زیارتی یا سیاحتی دعوت نکرده بود. بلکه از فرا خواندن امام به این سفر طولانی و پر رنج، هدفی داشت. خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و علویان از این سفر حضرت، بسیار نگران بودند، زیرا هر گاه یکی از امامان به مرکز حکومتی خلفا احضار می شد، این احضار معمولاً همراه با اهانت، تهدید، زندان، شکنجه و تبعید بود. حضور امام در مرو و پذیرایی مأمون از ایشان و اجازه یافتن مردم برای ملاقات آن حضرت، غیر منتظره می نمود و ذهن های حسّاس را به کنجکاوی بیش تر وا می داشت!

سر انجام مأمون در یکی از ملاقات هایش با امام، نخستین گام خود را به سوی هدف برداشت و سخنی گفت که برای بسیاری از آنان که شنیدند، حیرت انگیز بود. او گفت: ای فرزند رسول خدا! نزد شما آمده ام تا از شما بخواهم حکومت و خلافت را بپذیرید و زمام داری امّت اسلامی را بر عهده گیرید. (1)

امام از پذیرفتن آن خودداری کرد. این درخواست خلیفه، چند نوبت دیگر نیز تکرار شد، ولی نتیجه ای نداشت. مأمون برای آن که اقدامی سنجیده صورت دهد، از

ص: 115


1- عيون اخبار الرضا، 149/2

دو شخصیّت برجسته سیاسی، یعنی «فضل» و «حسن» فرزندان سهل دعوت کرد و موضوع را با آنان در میان گذاشت. آنان ابتدا پیامد های چنین اقدامی را نا خوشایند دانستند و خلیفه را از انجام آن بر حذر داشتند، ولی مأمون با جدیّت و قاطعیت بسیار گفت: من با خدا عهد کرده ام این مقام را به بهترین فرد از خاندان ابی طالب بدهم و چون در بین مسلمانان کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم، تصمیم گرفتم رهبری مسلمانان را به او وا گذارم. (1)

بزرگ ترین تزویر سیاسی مأمون

قبل از پرداختن به جزئیات پیشنهاد مأمون مبنی بر وا گذاری حکومت به علی بن موسى علیه السلام و یا پیشنهاد ولایت عهدی و تجزیه و تحلیل هدف های مأمون، یاد کرد این مطلب بایسته است که در تاریخ اسلام و اصولاً در تاریخ جوامع بشری، حاکمان خود سر و خود کامه به دو دسته تقسیم می شوند:

الف- حاکمانی که هدف های استبدادی و استثماری خود را با تکیه به زور و جباریّت و قتل و غارت دنبال می کرده اند و بیش از هر چیز، خشونت و بی رحمی آنان، مردم را به تسلیم در برابر ایشان وا می داشته است؛ چنان که در تاریخ اسلام، کسانی چون یزید، حجاج بن یوسف ثقفی، منصور دوانیقی و... نمونۀ بارز حاکمیّتی خون ریز و بی رحم به شمار آمده اند.

ب- فرمان روایانی که با داشتن هدف های قدرت طلبانه و جاه طلبی های فرعونی، برای دست یابی به آن ها، تزویر را به جای زور به کار گرفته و دسیسه و دام را بر کشتار و شکنجه ترجیح می داده اند! البته نه بدان سبب که از نظر انسانی، کشتار و استبداد را عملی نادرست می دانسته اند، بلکه به آن علت که معتقد بوده اند راه های پنهانی و دسیسه های سیاسی معمولاً کار ساز تر و دارای دستاورد های بیش تر و پایدار تر است، هر چند دیر تر به نتیجه برسد و امکانات بیش تری بطلبد. به همین سبب، هر گاه راه

ص: 116


1- الفصول المهمّه، 237

تزویر و سیاست بازی را نا هموار ببینند، از هر اقدامی فرو گذار نخواهند کرد و هیچ اصلی از اصول اخلاقی و انسانی را محترم نخواهند شمرد.

تاریخ جهان و تاریخ اسلام، هر دو نوع حاکمیّت و حکومت را تجربه کرده است و اگر تنها تاریخ جوامع اسلامی را در نظر بگیریم، اقرار خواهیم کرد که فرمان روایان و سیاست مداران گروه دوم، در دست یابی به هدف های خود، کامروا تر بوده اند و توانسته اند روزگار بیش تری را بر اریکۀ قدرت تکیه زنند و قرن ها سيرت واقعی خویش را از مردم پنهان دارند و یا برای همیشه هوا دارانی در میان ملّت ها به دست آورند! در میان خلفای بنی امیّه، برنامه ها و سیاست های معاویه را از این دست باید شمرد، زیرا او بیش از هر چیز دیگر به تطمیع نیرو های مخالف می اندیشید و در استمرار حکومت خود، و امدار تزویر های سیاسی عناصری چون عمروعاص بود؛ چنان که با بر نیزه کردن قرآن ها در جنگ صفین، توانست از شکست قطعی سپاه خود جلو گیری کند! علاوه بر این، میان سپاهیان حضرت علی علیه السلام دو دستگی ایجاد کند و بخشی از آنان را در مقابل آن حضرت قرار دهد.

این در حالی است که یزید، فرزند معاویه، به علت عاری بودن از تزویر های سیاسی پدر و با به کار گیری سیاست قتل و غارت، چنان رسوایی و ننگی به بار آورد که متعصّب ترین تاریخ نگاران نتوانستند لکه های رسوایی حکومت او را کم رنگ کنند.

در میان خلفای عبّاسی نیز، هر دو نوع حکومت به چشم می خورد. برخی بیش تر نقش جلّادان را ایفا کرده و بعضی با چهره ای گشاده و طرح هایی دور اندیشانه به اهداف خود نزدیک شده اند.

نمونه برای هر یک از این روش های حکومتی بسیار است، امّا موضوع طرح وا گذاری حکومت یا ولایت عهدی را باید در رأس همۀ آن ها دانست. اگر کسی ادّعا کند که طرح وا گذاری حکومت و یا ولایت عهدی از سوی مأمون، تزویر گرانه ترین اقدام سیاسی و حساب گرانه ترین شیوه در تاریخ خلفای اموی و عباسی بوده است، مجال

ص: 117

پذیرش دارد، زیرا می توان با دلایل فراوان اثبات کرد که مأمون هرگز در نظر نداشت دست از حکومت بر دارد و قدرت و ریاست را ترک کند. بنابراین، پیشنهاد وا گذاری حکومت، حکایت از برنامه ای کاملاً حساب شده دارد؛ برنامه ای که هیچ کس پیش از مأمون، آن را به کار نبسته بود.

روشن شدن عمق سیاست بازی مأمون و پیچیدگی شخصیّت و عملکرد او، نیاز مند پاسخ گویی به چند پرسش اساسی است:

1- آیا پیشنهاد مأمون، می توانست در باور دینی و شخصیّت اخلاقی او ریشه داشته و از روی صداقت اظهار شده باشد؟

2- مأمون در کار سیاست و ادارۀ حکومت با چه مشکلی رو به رو بود که می خواست آن را از طریق طرح وا گذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام و یا تفویض ولایت عهدی به آن امام، حل کند؟

3- آیا بیم آن نمی رفت که امام علی بن موسی علیه السلام در همان آغاز، پیشنهاد مأمون را بپذیرد و اصل حکومت را قبول کند و دست مأمون برای همیشه از حکومت کوتاه شود؟

شخصیّت اخلاقی و دینی مأمون!

مأمون فردی زیرک و آشنا با مباحث دینی و اعتقادی بود و از بحث و گفت و گو دربارهٔ مطالب علمی لذّت می برد. این خصلت ها می توانست مثبت و سازنده تلّقی شود، ولی در کنار این خصلت ها، او دست به کاری زد که هر پژوهش گری را به تأمّل و باز نگری در داوری وا می دارد.

چنان که پیش تر نیز یاد شد، مأمون و برادرش امین، هر یک بر بخشی از سرزمین های اسلامی حکومت می کردند، تا این که میان آن دو آتش فزون طلبی زبانه کشید و بر ضدّ یک دیگر لشکر کشی کردند. در این لشکر کشی، امین کشته شد و مأمون به حکومت بی رقیب دست یافت و فرمان روای سراسر ممالک اسلامی در

ص: 118

عصر خود شد.

ممکن است از نظر اخلاق انسانی، مأمون کار هایی مثبت هم انجام داده باشد، ولی برخی از اقدام های وی، مانند کشتن برادر می تواند همۀ کار های دیگر او را بی رنگ کند و پوسته ها را کنار زند و ماهیّت حقیقی او را بنمایاند. بی شک معروف ترین جلّادان تاریخ نیز در زندگی خود، گاه رفتاری عامه پسند داشته اند، امّا هرگز این نوع ظاهر سازی ها نتوانسته است چهرۀ خشن و خوی مستبد آنان را بپوشاند.

مأمون برای حکومت خود، چه مقدار ارزش قایل بوده است؟ آیا او از نظر دینی و معنوی، خود را شایستۀ حکومت و خلافت می دانسته و این شایستگی را در برادرش نمی یافته! و به همین دلیل برادر را که طمع در حکومت او کرده، از میان برده است؟

به طور قطع مأمون، از نظر معنوی و دینی خود را شایسته تر از برادر نمی دید، امّا زمانی که برادرش امین، قصد بر کناری او را کرد، مأمون نتوانست این بی مهری را بر تابد و خود را یک سره دور از خلافت ببیند! طبیعی بود که برای حفظ موقعیّت، به جنگ امین برود، امّا می توانست برادر را نکشد و او را زنده دست گیر کند.

اگر مأمون حکومت خود را الهی نمی دانست - چنان که نمی دانست و به همین دلیل می گفت حکومت را باید به بهترین فرد از خاندان علی بسپارم! - پس چه انگیزه ای جز قدرت طلبی او را به کشتن برادر وا داشت؟

آیا اسلام به او اجازه داده بود که برای حفظ آن چه حقّ او و مال او نیست، حتّی برادرش رحم نکند؟ این نکته به تنهایی می تواند سرّ نهفتهٔ مأمون را بر ملا کند و شخصیّت منفی اخلاقی و دینی او را بنمایاند.

تناقض در رفتار و گفتار

مأمون پس از دست یابی به حکومت بی رقیب و پس از کشتن برادرش امین، به فکر

ص: 119

تثبیت حکومت خود می افتد. وی که از سوی رقیب حکومت، خاطرش آسوده شده بود، می بایست از هر سوی دیگر نیز خیالش راحت شود و موانع و تهدید ها را یکی پس از دیگری از میان بردارد.

حال، زمان آن فرا رسیده بود که با فرزندان فاطمه و اهل بیت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز تسویه حساب کند، زیرا پیش او هیچ یک از حکومت های اموی و عباسی به سبب اقتدار معنوی و نهضت های عدالت جویانۀ این خانوادۀ بزرگ و با نفوذ، امنیّت و آرامش نداشتند.

مأمون با زیرکی و اطلاعاتی که داشت، خوب می دانست که در قرآن از عترت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تمجید شده است و مؤمنان به محبّت و مودّت آنان فرا خوانده شده اند. و به این نکته، آگاهی کامل داشت که نسل معتقد و روشن بین جامعۀ اسلامی جایگاه اهل بیت علیهم السلام را می شناسد و پیرو آنان است و از آن ها هدایت می جوید. وی هم چنین می دانست که اگر امویان و عباسیان بر جسم مردم فرمان رانده اند، خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم همواره بر روح و اندیشه مؤمنان حکومت داشته اند. مأمون، خود شاهد بود که چگونه پدرش هارون، از حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام در میان مسلمانان بیم ناک بود و سال های پیاپی، آن پیشوای اهل دیانت را در زندان های نمور و بی نور، آزار و شکنجه کرده و در پایان، به شهادت رسانده بود. اکنون نوبت خود او بود که مشکلش را با علی بن موسی علیه السلام حل کند، امّا این را شنیده و دیده بود که شیوه های یزیدی و هارونی چندان هم برای حکومت ها، بی تنش نبوده است. بنابراین، در یافته بود که زندانی کردن امام یا به شهادت رساندن وی، نهضت های پنهان یا پیدایی را به دنبال خواهد داشت.

این همه، سبب شد تا مأمون شگفت ترین شگرد سیاسی را به کار بندد و امام علی بن موسی علیه السلام را به مرکز حکومت فرا خواند و از او بخواهد تا حکومت را بر عهده گیرد!

آری! این متن سخن مأمون به علی بن موسی علیه السلام است: «ای فرزند پیامبر! من به

ص: 120

فضل، زهد، پارسایی و عبادت تو آگاهم. از این رو تو را به خلافت، سزاوار تر از خویش می بینم». (1)

مأمون در گفت و گویی دیگر، با کسانی که چه بسا راز کار او را نمی دانستند و می کوشیدند مأمون را از وا گذاری حکومت منع کنند، می گوید: «من با خدا عهد کرده ام، این مقام را به بهترین فرد از خاندان ابی طالب وا گذار کنم و چون در بین مسلمانان، کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم، تصمیم گرفتم رهبری را به او وا گذارم!» (2)

این اظهارات مأمون، ممکن است برای برخی جدّی بنماید، ولی برای آنان که همۀ جوانب شخصيّتى مأمون و مواضع فکری و سیاسی و عملی او را بدانند، آمیخته با تعارض ها و تناقض هاست، زیرا مأمون، کسی نبود که رقیب حکومتش برادرش، را بکشد تا حکومت را به آل علی وا گذار کند!

علاوه بر این، اگر مأمون به راستی امام را برترین و شایسته ترین فرد می دانست، چگونه به خود، اجازه داده بود تا با فرمان حکومتی، بر خلاف خواست و نظر امام، آن حضرت را از مدینه تا مرو بکشاند؟ آیا معقول تر آن نبود که اگر بنای وا گذاری حکومت داشت، خود به محضر امام شرفیاب می شد و در مدینه، حکومت را پیش کش می کرد؟

مایۀ شگفتی است که برخی کوته اندیشان، این شگرد سیاسی مأمون را درک نکرده و به طوری فریب خورده اند که مأمون را شیعه شمرده و اظهارات وی را معلول روح تشیع او دانسته اند؛ در حالی که تمام اقدام های مأمون مخالف باور های شیعی بود.

هیچ شیعۀ واقعی به خود اجازه نمی دهد که با وجود امام معصوم، یک لحظه جایگاه او را غصب کند و خود را حاکم و صاحب ولایت و امیر المؤمنین بخواند!

ص: 121


1- عيون اخبار الرضا، 149/2؛ امالی صدوق، 68؛ بحار الأنوار، 129/49.
2- مقاتل الطالبّيين، 563 ؛ الفصول المهمّه ، 237

شیعۀ راستین، امام را به پذیرش امری مجبور نمی کند، هر چند حقّ امام باشد. شیعۀ واقعی، برادر نمی کشد تا خود حکومت کند.

در جست و جوی گذر گاه

در نتیجۀ آن چه یاد شد، بی درنگ این پرسش مطرح می شود که آیا مأمون راه دیگری برای تضعیف و کنترل امام نداشت؟ چرا مأمون طرح وا گذاری حکومت و یا در نهایت، طرح ولایت عهدی را بر می گزیند؟

در پاسخ باید گفت: این که مأمون، شیوه ای بی سابقه را در کار سیاست در پیش گرفت، به سبب شرایط و تنگنا های ویژۀ حکومت بوده است؛ زیرا پیش از کشتن برادر، بنی عباس به عنوان حامیان و هواداران و سهم بران حکومت به دو دسته تقسیم شده بودند. برخی در اطراف امین گرد آمده و گروهی هوادار مأمون بودند. با از میان رفتن امین در حقیقت، نیمی از قوای بنی عباس که هوادار امین بودند، خود را شکست خورده می یافتند و به طور طبیعی مأمون خود را رویاروی آنان می دید و به تعبیر فضل بن سهل، وزیر و مشاور مأمون، شمشیر ها و زبان های مردم بر ضدّ مأمون به کار افتاده بود. (1)

بنابراین، مأمون با همراه نداشتن بنی عباس، نمی توانست با عترت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در گیر شود، زیرا در آن صورت می بایست خود را در دو جبهه، با نهضت ها و شمشیر ها درگیر کند.

طرح وا گذاری حکومت به خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و یا ولایت عهدى على بن موسى علیه السلام آن چنان بی سابقه و شگفت آور بود که توانست برای مدّتی چند، ذهن هواداران اهل بیت علیهم السلام و هم چنین بنی عباس را مغشوش و آشفته کند و افکار آنان را در گیر تجزیه و تحلیل این موضوع کند و از برنامه ریزی برای مقابله با مأمون باز دارد.

گویا ترین تعبیر همین است که طرح وا گذاری حکومت و ولایت عهدی، چونان

ص: 122


1- سُلَّ عَلَينا سيوفُ الناسِ و ألسنتُهم، تاريخ الأُمم و الملوک، 101/7.

گذر گاهی بود که مأمون می توانست با عبور از آن، خود را از دو جبهه که هم زمان او را تهدید می کردند، ایمن دارد.

او با این طرح، نهضت های علویان را متوقّف می ساخت، زیرا با این پیشنهاد، آنان را به ظاهر پذیرفته بود. در همین حال، نا راضیانِ بنی عباس را هم در حالت سر گردانی قرار می داد. توقّف نهضت های علوی در حکومت مأمون، حکایت از اقتداری داشت که سر خوردگان بنی عباس به خود جرأت نمی دادند به مقابله مسلّحانه با آن برخیزند، زیرا سکوت علویان، یعنی ثبات سیاسی؛ ثباتی که هیچ یک از خلفای اموی و عباسی تا آن زمان به آن دست نیافته بودند.

پیشنهاد حکومت، شمشیری دو لبه

با تحلیل شرایط سیاسی مأمون و نا گزیری او به کنار آمدن با نهضت های علوی و نرمش نشان دادن به عترت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، این پرسش مطرح می شود که آیا مأمون بیم آن نداشت که امام علی بن موسی علیه السلام، حکومت را بپذیرد و مانند علی بن ابی طالب علیه السلام که حاضر نشد معاویه را در حکومت شام نگه دارد، آن حضرت نیز با در دست گرفتن حکومت، دست مأمون و بنی عباس را به طور کامل از حکومت قطع کند و به حضور آنان در صحنهٔ سیاست، رضایت ندهد؟

در پاسخ به این پرسش باید گفت که فرد دورن گری چون مأمون، هرگز بدون محاسبۀ همۀ جوانب، طرحی را دنبال نمی کرد.

اگر همۀ ویژگی ها و شرایط سیاسی و اجتماعی عصر مأمون را مورد مطالعه قرار دهیم، آشکار می شود که مأمون از طرح پیشنهاد وا گذاری حکومت به امام، شمشیر دو لبه ای ساخته بود که امام هر طرف آن را بر می گزید، مأمون در میدان سیاست، برگ برنده ای به دست می آورد.

امام یا حکومت را می پذیرفت و یا رد می کرد. در صورتی که می پذیرفت و از آن پیشنهاد استقبال می کرد، برگ برنده ای که مأمون به دست می آورد، از این قرار بود:

ص: 123

1- او و هواداران و نمایندگان سیاسی و مبلّغانش در همۀ شهر ها و محافل دینی و علمی و سیاسی تبلیغ می کردند که معلوم می شود، هدف اصلی نهضت های علوی و تلاش های پیدا و پنهان فرزندان فاطمه علیها السلام، دست یابی به حکومت است، نه استقرار عدالت و اجرای احکام شریعت. بنابراین، زهد و پارسایی این خاندان، نه از سر انتخاب، بلکه به دلیل نداشتن راهی به سوی دنیا و دنیا داری است. این است که هر گاه روزنه ای به سوی دنیا باز بینند، از آن نمی گذرند و اگر خلیفه ای چون مأمون، از سر سیاست و آزمون، به ایشان پیشنهاد پذیرش خلافت کند، آنان بی تأمّل آن را جدّی می گیرند و آمادۀ پوشیدن لباس خلافت می شوند!

این نکته از متن گفت و گوی امام و مأمون به روشنی استفاده می شود و امام پرده از این گونه هدف های مأمون برداشته است (1) و ما در صفحه های آینده به آن اشاره خواهیم داشت.

2- پذیرش حکومت از سوی امام و گرفتن آن از دست مأمون، به منزلۀ قبول حقانیّت خلافت او بود. در منطق امامیّه و شیعۀ اثنی عشری، امام، صاحب ولایت و خلافت است و هر کس جز آنان در زمان حضور ایشان، بر کرسی خلافت تکیه زده، در حقیقت آن جایگاه را غصب کرده است.

آری، خلافت از آنِ امام بود، ولی نه آن خلافتی که از دست مأمون دریافت شود. مأمون، وارث پادشاهی موروثی بود، نه خلافت الهی و ریاست معنوی و دینی. مأمون به عنوان یک غاصب، هرگز شایستگی نداشت که خلافت را به امام هدیه دهد. (2)

دریافت حکومت از دست فردی چون مأمون، به جای این که عزّت و عظمتی برای امام به همراه داشته باشد، مایۀ شکست مقام معنوی و عزّت اجتماعی ایشان به شمار می آمد.

ص: 124


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 140/2
2- همان، 139/2؛ امالی صدوق، 68 - 69؛ بحار الأنوار، 129/49.

3- اگر امام حکومت را می پذیرفت، مأمون می توانست در میان مردم این باور را رواج دهد که او چشم به حکومت داشته و به همین دلیل حرکت های علویان را پنهانی رهبری می کرده است. پس او مسئول اغتشاش ها و بحران هایی است که علویان در سراسر سر زمین های اسلامی به راه انداخته اند. در پی این شایعه ها، زمینه برای محاکمۀ علنی امام فراهم می آمد و تضمینی وجود نداشت که پس از قبول لفظی امام، در عمل هم حکومت به آن حضرت وا گذار شود، بلکه می توانست این آزمون، (1) برای مأمون در نیمه راه به نتیجه برسد و نیازی به ادامۀ طرح خود نبیند.

4- ممکن است کوته بینانی نا آشنا به مسائل سیاسی و اجتماعی و یا متعصبانی از سر بی دقتی در باور های شیعی، (2) بخواهند ادّعای مأمون را در وا گذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام صادقانه نشان دهند، ولی امام می دانست که انتقال حکومت از یک فرد به فرد دیگر، در حقیقت از یک طایفه، به یک طایفه و از یک اندیشه به باور دیگر است و این چیزی نیست که با یک گفت و گوی ساده، عملی شود.

امام می داند که عباسیان در طول ده ها سال حکومت، در همۀ شهر ها و مناطق کوچک و بزرگ، در سراسر سر زمین های اسلامی صد ها حاکم و والی و قاضی و نماینده از وابستگان و خویشان و هوا داران خود را نصب کرده اند و آنان هستند که در حقیقت، اقتدار حکومت مرکزی را تأمین می کنند، مالیات ها را برای خلیفه می فرستند و هنگام نیاز، سپاه تدارک می بینند. خلیفه هرگز نمی توانست، با همۀ آنان یک سره رو در رو شود.

آنان هر کدام برای خود، قدرتی داشتند و انتظاری و چشم داشتی، و هرگز به حکومت مرکزی اجازه نمی دادند که با یک نظر یا تصمیم گیری ناگهانی، موقعیّت همۀ آنان را به خطر اندازد. آنان هرگز این حق را به مأمون نمی دادند که با وا گذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام، به سلطۀ عباسیان در همهٔ سر زمین ها پایان دهد و

ص: 125


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 167/2
2- ر.ک: تاریخ الخلفاء، 307

علویان مراکز قدرت را در اختیار گیرند.

بنابراین، امام می دانست که پیشنهاد مأمون بیش از یک تعارف مصلحتی و لفظی و یا بیش از یک آزمون و یک دام، چیزی نیست و هرگز به خود اجازه نمی داد، حکومت را قبول کند.

امام، در برابر دو گزینۀ دشوار!

چنان که گفتیم، پیشنهاد وا گذاری حکومت از سوی مأمون، شمشیر دو لبه ای بود که مأمون بر ضدّ امام از نیام بیرون کشیده بود. اگر امام می پذیرفت، حرمت امامت شکسته می شد و حکومت عباسیان و جاهت و مشروعیّت می یافت. در این صورت امام به دنیا طلبی متّهم می شد، بد نامی ها به وجود می آمد.

امّا اگر امام نمی پذیرفت، مأمون به هدف خود، بیش از پیش نزدیک تر می شد و احساس موفقیّت می کرد، زیرا در برابر علویان و هواداران آنان می توانست ادعا کند که، من آمادگی خود را برای وا گذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام اعلام کردم، ولی ایشان مایل به پذیرش نیست و باقی بودن خلافت را در دست من بهتر می داند!

با این حساب، امام هر مورد را که بر می گزید، مأمون می توانست از آن سوء استفاده کند. از این رو، امام می باید آن مورد را بر می گزید که منافعش برای مأمون کم تر و زیانش برای شیعه و باور ها و اعتقادات تودۀ مسلمان، کم تر باشد.

امام پیشنهاد پذیرش حکومت را به شدّت رد می کند و این برای مأمون مغتنم است. او برای بازتاب دادنِ پا فشاری های خود و انکار امام، پای رجال سیاسی و عناصر بسیاری را به این میدان می کشد و آنان را واسطه قرار می دهد تا از امام بخواهند حکومت را بپذیرد. (1) چه بسا برخی از آنان که از حقیقت هدف های مأمون بی خبرند، او را نصیحت می کنند که حکومت را برای خود نگاه دارد و به امام وا نگذارد، امّا مأمون در چهرۀ فردی مصمّم با طرح مطالبی مانند این که: عهد کرده ام،

ص: 126


1- ر.ک: مقاتل الطالبیّین، 562

نذر کرده ام و باید به عهد و نذرم وفا کنم، ایشان را قانع می کند که میان او و امام میانجی گری کنند! (1)

پا فشاری مأمون و انکار امام

اصرار خلیفه به وا گذاری حکومت و امتناع امام از پذیرش آن، سبب شگفتی بسیاری شده بود. فضل بن سهل روزی از دربار مأمون خارج شد، نزد دوستان خود رفت و در جمع یاران گفت: چرا از رخداد های ویژه و مهمّ این روز ها نمی پرسید! در هیچ عصری نشنیده و ندیده ام که خلیفه، زمام داری را به شخصی وا گذار کند و او نپذیرد. اکنون این علی بن موسی علیه السلام است که از پذیرفتن آن خود داری می ورزد. (2)

عبد السلام بن صالح هروی می گوید: روزی مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر! من به فضل، زهد، پارسایی و عبادت تو آگاهم، از این رو تو را به خلافت، سزاوار تر از خویش می بینم. امام فرمود: من به بندگی خداوند بزرگ مفتخرم و امیدوارم با بی رغبتی نسبت به دنیا، از آفت های آن رهایی یابم و با پرهیز از محرّمات الهی، به رستگاری دست یافته، با تواضع و فروتنی، به درجات بالایی نزد خداوند برسم». (3)

گفت و گوی میان امام و مأمون در این زمینه بسیار به طول انجامید، ولی به هر حال فایده ای نداشت و امام، با قاطعیت، صریح ترین پاسخ را به مأمون داد؛ پاسخی که در نوع خود کم نظیر است و در آن، نکته ها نهفته است.

امام فرمود: ﴿ إِنْ كانَتْ هَذِهِ الْخِلافَةُ لَكَ وَ اللّهُ جَعَلَهَا لَكَ فَلا يَجُوزُ أَنْ تَخْلَعَ لِباساً الْبَسَكَ اللّهُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَيْرِكَ، وَ إِنْ كَانَتِ الْخِلافَةُ لَيْسَتْ لَكَ فَلا يَجُوزُ لَكَ أَنْ تَجْعَلَ لي ما

ص: 127


1- ر.ک: الفصول المهمّه، 255.
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 141/2؛ مقاتل الطالبيّين ، 543
3- عيون اخبار الرضا، 141/2

لَيْسَ لَكَ﴾؛ (1) اگر به راستی خلافت از آنِ توست و خدا آن را برای تو قرار داده است، پس روا نیست آن را از خویش دور سازی و لباسی را که خدا بر تو پوشانده است، از تن بیرون آوری و به تن دیگری بپوشانی و اگر زمام داری، حقّ تو و سزاوار تو نیست، روا نیست آن چه را که به تو تعلّق ندارد به من ببخشی.

مأمون گفت: چاره ای جز پذیرفتن این امر نیست.

امام فرمود: من از روی میل هیچ گاه نخواهم پذیرفت.

خلیفه گفت: اگر خلافت را نمی پذیرید، پس ولایت عهدی مرا قبول کنید.

امام فرمود: پدرانم از پیامبر اکرم نقل کرده اند که من قبل از تو وفات خواهم کرد و از سر ظلم و ستم، مسموم خواهم شد، فرشتگان آسمان و زمین بر من خواهند گریست و دور از وطن، کنار هارون الرشید به خاک سپرده خواهم شد. (2)

مأمون گریست و گفت: تا من زنده ام، چه کسی می تواند چنین آسیبی به شما برساند!

امام فرمود: اگر بخواهم، می توانم او را معرفی کنم و نام ببرم.

مأمون گفت: این بهانه ای است تا خود را از مسئله دور کنید و پیشنهاد مرا نپذیرید. هدف شما از نپذیرفتن، این است که مردم شما را زاهد و بیزار از دنیا بشناسند!

امام فرمود: چه بسا مقصود شما این باشد که با تحمیل ولایت عهدی، مرا دنیا طلب معرفی کنید.

مأمون سخت بر آشفت و گفت: به خدا سوگند! یا ولایت عهدی را می پذیری و یا نا گزیر خواهم شد که تو را به پذیرش آن مجبور کنم! (3)

ص: 128


1- همان، 139/2 - 140.
2- ﴿ إِنِّي أَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيا قَبْلَكَ مَقْتُولاً بِالسَّمَ مَظْلُوماً...﴾، ر.ک: ينابيع المودة، 384.
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 140/2.

طرح ولایت عهدی، زاییدۀ کدام اندیشه؟

اوّلین کسی که در تاریخ اسلام، ولایت عهدی را بدعت نهاد، معاوية بن ابي سفيان بود. (1) از آن پس، این موضوع میان امویان و عباسیان متداول گردید، به گونه ای که تعيين ولي عهد، تنها به خواست خلیفه بستگی داشت. او بود که بر می گزید و کسی حق هیچ گونه اعتراضی نداشت و معمولاً این گزینش از میان خاندان و فرزندان شخص خلیفه صورت می گرفت. بنابراین، باید گفت از زمان معاویه به بعد، حکومت و خلافت، شکلی موروثی به خود گرفت و خلافت به سلطنت تبدیل شد. بعد از مسئله ولایت عهدی یزید که از سوی معاویه مطرح شد، سعید بن مسیّب روزی گفت: «خداوند نیامرزد معاویه را به خاطر کاری که انجام داد. او نخستین کسی است که حکومت اسلامی را به حکومت سلاطین تبدیل کرد، زیرا او خود می گفت، بعد از پیدایش اسلام، من اوّلین پادشاه و سلطان هستم». (2)

با وجود این، در طول حکومت خلفا، این مأمون بود که ولایت عهدی را دست مایۀ کاری سیاسی قرار می داد، البته برخی عامل این طرح را فضل بن سهل دانسته اند.

ابو الفضل بیهقی همین نظریه را پذیرفته، می نویسد: چون امین کشته شد، فضل بن سهل خواست تا خلافت را از عباسیان بگرداند و به علویان دهد. از این رو، به مأمون گفت: تو نذر کرده بودی اگر خداوند تو را بر امین پیروز گرداند، ولی عهد خود را از علویان قرار دهی و با این کار هر چند حکومت به آن ها نرسد، ولی تو به نذر خود عمل کرده ای.

مأمون گفت: راست می گویی! چه کسی را ولی عهد خود قرار دهم؟ فضل گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام را که امام روزگار است و اکنون در مدینه حضور دارد. (3)

صدوق رحمة اللّه ضمن بیان نقلی از عبید اللّه بن عبد اللّه بن طاهر آورده است: «فضل از

ص: 129


1- ر.ک: تاریخ یعقوبی، 232/2؛ تاریخ الخلفاء، 196.
2- تاریخ یعقوبی، 232/2.
3- ر.ک: تاریخ بیهقی، 170.

مأمون خواست تا برای رسیدن به قرب الهی و رسول گرامی اش، به وسیله ولا يت عهدی حضرت رضاء علیه السلام صلۀ رحم کند و آثار ستم هارونی را از این خاندان بزداید. مأمون چون نمی توانست پیشنهاد او را نادیده گیرد، با آن موافقت کرد.

آن گاه رَجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را برای احضار حضرت از مرو به مدینه فرستاد و بالاخره خواسته او را عملی ساخت، هر چند بعد ها پشیمان شد». (1)

به هر حال، برخی مورّخان، از جمله ابن اثیر (2) طرف دار این نظریه اند و فضل بن سهل را طرّاح این مسئله می دانند.

بعضی بر این عقیده اند که فرماندهان بلند پایۀ نظامی مأمون را تحت فشار قرار دادند و آنان بودند که از خلیفه خواستند علی بن موسی علیه السلام را به عنوان ولی عهد معرفی کند.

در برابر این دو نظر، بسیاری بر آنند که طرح ولایت عهدی، تراوش ذهن سيّاس شخص مأمون بوده است و نقل های تاریخی بر این حقیقت گواهی می دهد.

ريّان بن صلت می گوید: بعد از بیعت مردم با حضرت رضا علیه السلام، میان مردم و نیرو های نظامی چنین شایع شد که نقشه ولایت عهدی را فضل طراحی کرده است. این خبر به مأمون رسید و او بسیار خشمگین شد. شبان گاه مرا به حضور خواست و چون نزد او رفتم، گفت: ای ریّان به من خبر رسیده که مردم پنداشته اند بیعت با علی بن موسی الرضا علیه السلام از تدبیر های فضل است! گفتم: آری، مردم چنین گمان می برند. مأمون گفت: وای بر تو ای ریّان! چه کسی چنین جسارتی می تواند به من داشته باشد و مرا وا دار سازد تا از حکومت دست کشیده، آن را به دیگری وا گذار کنم. آیا عقل و خرد باور می کند؟ گفتم: هرگز! سوگند به خدا که هیچ کس جرأت چنین جسارتی را ندارد. مأمون گفت: به خدا سوگند، چنان نیست که مردم گمان

ص: 130


1- عيون اخبار الرضا، 147/2
2- الكامل فی التاریخ، 326/6.

برده اند. (1)

از سوی دیگر، کسانی که طرح ولایت عهدی را پیشنهاد فضل بن سهل يا فرماندهان ارشد نظامی دانسته اند، بیش تر بر این باورند که آنان در باطن، تمایلات شیعی داشته و خواستار پایان دادن به حکومت عباسیان بوده اند، و بهتر دیده اند تا چنین اقدامی را زمینه سازی کنند. (2) ولی با تحقیق در اسناد تاریخی به دست می آید که آنان گرایش شیعی نداشته اند، بلکه اگر پیشنهادی هم در این زمینه از سوی آنان شده باشد، با انگیزه هایی دیگر صورت پذیرفته است.

روزی فضل و هشام بن عمرو، نزد امام رضا علیه السلام آمدند و چنین وا نمود کردند که خواهان خلع مأمون و حتّى قتل او و به خلافت رسیدن امام هستند. امام علیه السلام آنان را از خود راند. آن دو نزد مأمون رفتند و اظهار داشتند، ما خواستیم علی بن موسی الرضا علیه السلام را بیازماییم که آیا به حکومت تو طمع دارد یا خیر؟ (3)

مأمون پس از احساس موفقیّت در نخستین برنامهٔ خود، یعنی پیشنهاد وا گذاری حکومت و امتناع قابل پیش بینی امام از پذیرش آن، مصمم شد تا نقشۀ سیاسی خود را دنبال کند.

کسی چون مأمون، هرگز حوادث بحران انگیز را خوش نداشت و همواره تزویر را بر به کار گیری زور، به صورت آشکار، ترجیح می داد.

امتناع امام از پذیرش اصل حکومت، به مأمون فرصت می داد تا خود را هم چنان از اعمال خشونت و روش خلفای پیشین دربارۀ امامان علیهم السلام دور نگاه دارد. تا همین جا مأمون به بخش مهمّی از هدف ها و آرمان هایش دست یافته بود و می توانست همواره سر خود را بالا تر از همۀ پیشینیان اموی و عباسی خویش نگاه دارد و هواداران امام را به تردید و دو دلی وا دارد، امّا هنوز این تردید کار ساز نبود و

ص: 131


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 151/2
2- برای نمونه می توان به نظریۀ احمد امین در ضحى الإسلام، 259/3 اشاره کرد.
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 167/2.

طرح ولایت عهدی می توانست نقشه را کامل کند.

اگر امام ولایت عهدی را می پذیرفت، علاوه بر همۀ نتایجی که مأمون از پیشنهاد وا گذاری حکومت انتظار داشت، منفعت فزون تری به دست می آورد، و آن ابقای مأمون بر سریر قدرت و فرمان روایی بود؛ یعنی هم چون گذشته حاکم مطلق بود و هم با وعده ای، بزرگ ترین مانع سیاسی، دینی و علمی را از سر راه خود، به نرمی کنار زده بود.

پاسخ امام به پیشنهاد ولایت عهدی نیز روشن بود، زیرا کسی که حاضر نشده است اصل حکومت را از دست مأمون بپذیرد، چگونه ممکن است آلایش ولایت عهدی او را بر خود هموار سازد! امام که اصل حاکمیّت مأمون را ناروا و ستم کارانه می داند، چگونه می تواند با پذیرش ولایت عهدی او، حکومت وی را تأیید کند! امام باز هم انکار می ورزد و از زیر این بار شوم، شانه خالی می کند، ولی این انکار چندان خوشایند خلیفه نیست.

خلیفه باید به مردم اثبات کند که علی بن موسی علیه السلام مثل هر انسان دیگری می تواند دل بستۀ قدرت و حکومت باشد و حتّی با نوید ولایت عهدی دل خوش کند و به امید رسیدن به قدرت، سایۀ سنگین حکومت عباسیان را بر روحش هموار سازد!

مأمون در فرهنگ سیاسی خود، بر این اعتقاد بود که باید برای همۀ علویان و فاطمیان و شیعیان اثبات کند که بر خلاف پندار ایشان، علی بن موسی علیه السلام به عنوان ممتاز ترین چهرهٔ علوی و علمی و عملی، نه تنها به ستیز با او بر نمی خیزد، بلکه حاضر است تا مرز پذیرش ولایت عهدی، او را یاری دهد!

لحن صدای مأمون و آهنگ گفتار او این بار به گونۀ دیگری است و امام، این را به خوبی می فهمد. مأمون مصمّم است تا امام، ولایت عهدی را بپذیرد، ولی طبیعی است که کسی چون امام، با آن جایگاه اجتماعی برتر و پیشوایی بر شیعه و مقام علمی، پذیرش ولایت عهدی را برای خود شایسته نداند و میلی به آن نداشته باشد، اما مأمون با تحمیل ولایت عهدی، هدف ها و آرزو های بسیاری دارد که هرگز از آن ها

ص: 132

نخواهد گذشت.

هدف های مأمون از تحمیل ولایت عهدی

اشاره

پا فشاری مأمون به تحمیل ولایت عهدی بر امام، خود نشان می دهد که او هدف های مهمّی را از این کار دنبال می کرده است. آن چه از قراین و گواهی منابع تاریخی می توان شناسایی کرد، در موارد ذیل خلاصه می شود:

الف- کاستن از تضاد علویان با عباسیان؛

ب- فرو نشاندن نهضت ها؛

ج- نظارت بر کار های امام علیه السلام و محدودیّت آن حضرت؛

د- مخدوش کردن قداست امام؛

ه-- مشروع جلوه دادن خلافت؛

و- یافتن پایگاه مردمی.

الف- کاستن از تضاد علویان با عباسیان

یکی از مواردی که به عنوان انگیزه مأمون در تفویض ولایت عهدی به حضرت رضا علیه السلام مطرح شده است و برخی آن را پذیرفته اند، مسئله ایجاد هم بستگی میان علویان و عباسیان است، زیرا با سقوط امویان و انتقال حکومت به عباسیان، تنها خطری که کیان عباسیان را به طور جدّی تهدید می کرد، علویان و نهضت های آنان بود.

زمام داران عباسی قبل از مأمون به ویژه منصور و هارون با قدرت هر چه تمام تر با علویان رفتاری خشونت آمیز داشتند و این خشونت ها بود که آتش کینه را میان دو تیرۀ علوی و عباسی که فرزندان عموی یک دیگر به شمار می آمدند، روز به روز شعله ور تر می کرد.

مأمون با تدبیر خاصی که داشت، کوشید سیاست گذشتگان را دنبال نکند. وی تا حدودی نسبت به علویان نرمش داشت و حتّی با کسانی مانند محمّد بن جعفر و

ص: 133

زید بن موسی معروف به زید النار که رهبری شورش های ضدّ دولتی را بر عهده داشتند، سخت نگرفت؛ بلکه پس از دست یافتن بر ایشان، آنان را مورد عفو قرار داد.

به هر حال، پذیرش این نکته که مأمون در اندیشهٔ ائتلاف علویان و عباسیان بوده است، چندان دشوار نیست، ولی قرائن بسیاری گواهی می دهد که اندیشه ایجاد صلح میان دو تیره یک طرح عاطفی و یا اخلاقی نبود، بلکه طرحی سیاسی در جهت هدف های حکومتی به شمار می رفت و گرنه مأمون، ایمانی به اندیشۀ علویان و اعتقادی به خویشاوندی با ایشان نداشت و هر گاه آنان را خطر می پنداشت، از میان می برد؛ چنان که ابو الفرج اصفهانی ده تن از نیکان علوی را نام می برد که در عصر مأمون به دستور وی به قتل رسیده اند. (1)

مأمون در رساله ای که برای عباسیان به بغداد می فرستد، به آنان اطمینان خاطر می دهد که هدف، وا گذاری حکومت به علویان نیست و می نویسد: من این کار، بیعت با علی بن موسی، را به خاطر حفظ خون شما و دفاع از شما انجام داده ام و اکرام به آل علی علیهم السلام را وسیله ای بیش نمی دانم. اگر شما گمان می کنید خلافت به آنان خواهد رسید، چنین نیست. من در اندیشهٔ کار شما و اعقاب و فرزندان شما هستم. (2)

ب- فرو نشاندن نهضت ها

فرزندان غیور و دین جوی علی و فاطمه علیها السلام از عصر خلفای اموی گرفته تا دوران بنی عباس همواره با حکومت های معاصر خود، در جنگ و ستیز بوده اند، هر چند در عصر بنی عباس این قیام ها به اوج خود رسید. خطر آن ها برای حکومت مأمون جدّی بود؛ حکومتی نو پا که قبل از استقرار کامل، با جنگی چند ساله از سوی امین روبه رو شد و دیری نپایید که هرج و مرج، بیش تر شهر های اسلامی را فرا گرفت و

ص: 134


1- ر.ک: مقاتل الطالبّيين، 513
2- ر.ک: طرائف المقال، 281

نا امنی و اضطراب بر جامعه حاکم شد. در آن جنگ، هر چند خلیفه، مهم ترین رقیب خود را از پای در آورد، ولی بسیاری از هوادارانش را که بیش تر از عباسیان بودند، از دست داد و این نا بسامانی اوضاع، زمینه را برای تحرک دیگر مخالفان فراهم ساخت؛ به طوری که در نقاط مختلف قلمرو حکومت اسلامی سخن از برچیده شدن نظام مأمونی در میان افتاد. در کوفه «ابو السرايا» با قیام خود، ضربه های سختی بر لشکریان مأمون وارد آورد و بنا بر گزارشی تاریخی، در طول کم تر از ده ماه، دویست هزار نفر از هواداران خلیفه کشته شدند. (1)

از سوی دیگر، قیام علویان در بصره نیز مشکل دیگری بود که همه روزه اخبار نگران کننده ای را برای مأمون به همراه داشت، تا جایی که اجازه هر نوع تصمیم گیری را از وی سلب کرده بود. (2)

در نواحی مکه و حجاز، قیام محمّد بن جعفر معروف به دیباج که حمایت بسیاری از آل ابی طالب را همراه داشت به بیعت مردم با وی انجامید و در نتیجه، نواحی حجاز به اختیار او در آمد. (3)

ناحيۀ يمن به دست ابراهیم بن موسی بن جعفر، سقوط کرد و با فرار عاملان و کار گزاران حکومت مأمونی، این منطقۀ گسترده تا حدودی از اختیار خلیفه خارج شد. (4)

در مدینه نیز هم زمان با قیام ابراهیم، محمّد بن سلیمان بن داوود بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام خروج کرد و مورد حمایت اهل حجاز و یثربیان قرار

ص: 135


1- ر.ک: مقاتل الطالبّيين، 513
2- ر.ک: تاریخ ابن خلدون، 244/3
3- ر.ک: مقاتل الطالبييّن، 537؛ تاریخ بغداد، 113/2 - 114.
4- ر.ک: تاریخ طبری، 176/7؛ مروج الذهب، 439/2؛ تاریخ یعقوبی، 445/2؛ الکامل فی التاريخ، 310/6؛ تاریخ ابن خلدون، 244/3

گرفت و پیروزی چشم گیری نصیب او شد. (1)

در «واسط» با آن که بسیاری از مردم گرایش عثمانی داشتند، دو تن از علویان به نام های جعفر بن محمّد و حسین بن ابراهیم قیام کردند و شهر را به تصرف خود در آوردند. (2)

در شهر هایی چون شام، هر چند بیش تر مردم از امویان و مروانیان و حامیان آنان بودند و با اولاد علی علیه السلام سازش چندانی نداشتند، برای بر اندازی حکومت عباسیان حاضر شدند با علویان کنار آیند و در یک جبهه بر ضد مأمون بجنگند. (3)

در چنان شرایطی ادامهٔ زمام داری آسان نبود و مأمون چنین اندیشید که با طرح ولایت عهدی امام می تواند از این قیام ها بکاهد و شرایط را به نفع خود متحول سازد، زیرا سر کوبی نهضت ها و آرام ساختن قیام ها از طریق رویارویی و جنگ چندان امکان نداشت و یا دست کم مطلوب نبود و در دراز مدّت، نتیجۀ عکس می داد.

ج- نظارت بر کار های امام علیه السلام و محدودیّت آن حضرت

امامان شیعه به دلیل برخور داری از علم و فضایل اخلاقی و انتساب به پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم، همواره در میان جامعه، چهره هایی ممتاز و مورد احترام و دارای نفوذ به شمار می آمده اند، و این نفوذ اجتماعی، همان چیزی است که خلفای هر عصر را نگران می کرده است. در حکومت مأمون نیز نفوذ اجتماعی امام رضا علیه السلام به طور کامل مشهود بود، به طوری که «ابو یونس» به عنوان فردی کینه توز نسبت به خاندان عترت، روزی حضرت رضا علیه السلام را در مجلس مأمون دید و گفت: ﴿ هَذَا الَّذِي بِجَنْبِكَ وَ اللَّهِ صَنَمٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ (4) این شخص - علی بن موسی علیه السلام - که در کنار تو نشسته است، به خدا سوگند، چون بُتی مورد پرستش مردم قرار دارد.

ص: 136


1- ر.ک: مقاتل الطالبّيين، 534
2- ر.ک: مروج الذهب، 440/3.
3- ر.ک: مقاتل الطالبيين، 534
4- عيون اخبار الرضا، 161/2.

امام حتّی در زمان حیات پدر بزرگوارش مورد توجه بود و در مسجد مدینه میان مردم می نشست و فتوا می داد. (1) این جایگاه خطری برای نظام مأمون به شمار می رفت و برای دستگاه حاکم نگران کننده بود، تا جایی که در مسیر حرکت امام از مدینه به مرو همین نگرانی باعث شد که امام را از مردم دور نگاه دارند و از شهر هایی مثل کوفه و قم عبور ندهند! در مدّت اقامت آن حضرت در مرو، علاوه بر کنترل شدید تردد ها و دیدار ها در طول راه و مسیر حرکت، هر گونه فعالیت از حضرت سلب شد و هر آن چه در اقامت گاه آن گرامی اتّفاق می افتاد، به وسیلۀ افرادی چون هشام بن ابراهیم و دیگران زیر نظر بود و هدایت و کنترل می شد. هدف مأمون از تزویج دخترش به امام یا اصرارش بر فرستادن کنیزان به صورت هدیه برای آن حضرت که البته با مخالفت امام رو به رو می شد، تحت نظر قرار دادن وی بوده است. مأمون در بیانی به این حقیقت اعتراف کرده و گفته است: اگر علی بن موسی علیه السلام را به حال خود رها سازم، خوف آن می رود که اموری نگران کننده پدید آید و دیگر جبران پذیر نباشد. (2)

د- مخدوش کردن قداست امام علیه السلام

امامان معصوم علیهم السلام همواره از چهره ای معنوی برخور دار بوده و بر دل ها حکومت کرده اند. مردم آنان را تجسّم ارزش ها دانسته و آن ها را گرامی می داشته اند.

تعظیم مردم در برابر زمام داران معمولاً تشریفاتی، صوری و ظاهری است، ولی احترام به رهبران دین، تجلیلی عمیق و قلبی و از روی ارادت بوده است. مأمون برای کاستن از آن همه قداست و شکوه معنوی امام علی بن موسی علیه السلام، می کوشید دامان زهد و معنویّت آن گرامی را - به خیال خویش - با غبار ولایت عهدی بیالاید! و چنین وا نمود کند که حضرتش از دنیا و حکومت بیزار نبوده است، لکن تا آن روز

ص: 137


1- ر.ک: تاریخ نیشابور، 206
2- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 170/2 ؛ بحار الأنوار، 183/49

این است که شیخ صدوق رحمة اللّه می نویسد: ﴿ جَلَبَ عَلَیهِ الْمُتكَلّمينَ مِنَ الْبُلْدَانِ طَمَعًا فِى أَنْ يَقْطَعَهُ وَاحِدٌ مِنْهُمْ فَيُسْقِطَ مَحَلَّهُ عِنْدَ الْعُلَمَاءِ وَ يَشْتَهِرَ نَقْصُهُ عِنْدَ الْعَامَّةِ﴾، (1) مأمون متكلّمان را از شهر های مختلف فرا خواند، تا شاید یکی از آنان در برابر حضرت غالب آید و در نتیجه، جایگاه علمی امام نزد دانش مندان کاهش یابد و کاستی او در نظر مردم بر مَلا شود.

ه-- مشروع جلوه دادن خلافت

امامان معصوم علیهم السلام هیچ گاه نسبت به زمام داری خلفای اموی و عباسی روی خوش نشان نداده و با دید مثبت و موافق به آن ننگریسته اند. این از دشواری های اساسی خلفا به شمار می رفته است که هرگز نتوانسته اند خاندان رسالت را با خود هم راه سازند.

حال، اگر مأمون پیشنهاد ولایت عهدی بدهد و امام رضا علیه السلام آن را بپذیرد، در حقیقت، پذیرش ولایت عهدی به معنای مشروع دانستن خلافت مأمون است و نه تنها خلافت او، بلکه مؤید خلافت دیگران نیز خواهد شد و در این صورت، مأمون به بزرگ ترین پیروزی دست یافته است. علاوه بر این، عملکرد های او نیز مشروع می نمود، زیرا هر آن چه انجام می گرفت، با نظارت امام تلقّی می شد.

مأمون بعد از بیعت گرفتن از حضرت رضا علیه السلام در نشستی خصوصی چنین گفت: ﴿ قَدْ كان هَذَا الرَّجُلُ مُسْتَتِراً عَنا يَدْعُو إِلى نَفْسِهِ، فَأَرَدْنَا أَنْ نَجْعَلَهُ وَلِيَّ عَهْدِنَا لِيَكُونَ دُعَاؤُهُ لَنَا، وَ لِيَعْتَرِفَ بِالْمُلْكِ وَ الْخِلافَةِ لَنَا، وَلِيَعْتَقِدَ فِيهِ الْمَفْتُونُونَ بِهِ أَنَّهُ لَيْسَ مِمَّا ادَّعى فى قَليلٍ وَلأ كَثِيرِ، وَ أنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنَا مِن دونِه﴾؛ (2) علی بن موسی الرضا علیه السلام دور از چشم ما، مردم را به امامت خود فرا می خواند! از این رو بر آن شدیم تا او را ولی عهد خود قرار دهیم تا مردم را به سوی ما بخواند و حکومت ما را بپذیرد و به آن اقرار کند و بدین گونه همۀ آنان که به او دل بسته اند، اعتراف خواهند کرد که حکومت و

ص: 138


1- عيون اخبار الرضا، 239/2
2- عيون اخبار الرضا، 170/2؛ بحار الانوار، 183/49

زمینهٔ حکومت فراهم نبوده و اکنون که فراهم شده، امام از آن استقبال کرده است. (1)

این نکته را از متن سخنان مأمون می توان دریافت، زیرا وقتی امام از پذیرفتن ولایت عهدی خودداری می ورزید، مأمون به آن حضرت گفت: پا فشاری شما بر نپذیرفتن ولایت عهدی به این دلیل است که مردم را به خود جلب کنید و آنان دربارهٔ شما بگویند: «.... إِنَّكَ زَاهِدٌ فِى الدُّنْيا»؛ تو زاهد هستی و رغبتی به دنیا نداری.

امام در پاسخ فرمود: هرگز چنین نیست که تو می اندیشی. من زهد در دنیا را برای كسب محبوبیّت و رسیدن به منافع دنیا انتخاب نکرده ام، ولی می دانم منظور تو از طرح مسئله چیست؟

مأمون گفت: چه هدفی می توانم داشته باشم؟ حضرت فرمود: ﴿ تُرِيدُ بِذلِكَ أَنْ يَقُولَ النَّاسُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرَّضَا لَمْ يَزْهَدْ فِي الدُّنْيا بَلْ زَهَدَتِ الدُّنْيا فيه، اَلا تَرَوْنَ كَيْفَ قَبلَ ولايَةَ الْعَهْدِ طَمَعًا فِي الْخِلافَةِ﴾ (2) ؛ تو می خواهی با این اقدام، چنان نمایی که مردم گویند: این علی بن موسی نبود که به دنیا رو نیاورده بود، بلکه دنیا از او رو گردان بود. آیا نمی بینید که اکنون چگونه به طمع خلافت، ولايت عهدی را پذیرفته است.

تلاش مأمون برای شکستن شکوه و عظمت امام، به این راه ها محدود نمی شد؛ بلکه هر راهی را به این منظور می پیمود. موضوع مناظره ها نیز هر چند به ظاهر، کاری علمی بود؛ ولی در نهایت به آن امید صورت می گرفت که شاید امام در یکی از مباحثه ها فرو ماند.

مأمون به سلیمان مروزی می گوید: من تو را خوب می شناسم و تسلّط تو را در امر جَدَل و مناظره می دانم. از این رو تو را دعوت نمودم تا برای یک بار هم که شده، برهان علی بن موسی علیه السلام را در هم بشکنی و او را مُجاب کنی. (3)

ص: 139


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 140/2.
2- همان جا.
3- همان، 179/1

زمام داری از آنِ ماست.

و- یافتن پایگاه مردمی

حکومت، بدون داشتن پایگاه مردمی ثبات نخواهد داشت و این زمام داران هستند که خود را نیازمند حمایت های مردمی می دانند. مأمون می داند که باید به گونه ای میان مردم ارزش یابد و حکومتش ثبات و پشتوانه پیدا کند. او نمی توانست شیعیان، به ویژه مردم خراسان را نادیده انگارد. وی در شرایطی بود که حتّی عباسیان یک پارچه حامی و طرفدارش نبودند. او جایگاه خود را در میان اعراب نیز از دست داده بود و سر انجام در تاریخ چنین می یابیم که او در شرایطی بحرانی حکم می راند و در چنین موقعیّتی برای یافتن پشتوانه و پایگاه مردمی، راهی بهتر از وانمود کردن جلب نظر امام علیه السلام و پیوند زدن حکومت خود به حکومت آل علی علیه السلام نداشت.

مبانی و خط مشی سیاسی امام علیه السلام

قبل از بررسی نوع رویارویی علی بن موسی علیه السلام با پیشنهاد ولایت عهدی و پیش از هر گونه تجزیه و تحلیل دربارۀ تصمیم امام، ضروری است که اصول تفکر سیاسی آن حضرت را بشناسیم؛ زیرا این شناخت، در این میدان، سخت راه گشاست. برای آشنایی با مبانی اندیشۀ سیاسی امام باید به روایت ها و آموزه های آن گرامی نظر افکند. این کار هر چند نیاز به مجالی ویژه و گسترده دارد، در این رهگذر به نگاهی اجمالی بسنده می کنیم.

چه بسا نا آشنایان با مکتب ولایت و امامت، در تجزیه و تحلیل زندگی امامان، خود را مواجه با مبانی و خط مشی های نا همگون بیابند، زیرا در نظر این گروه، اهتمام امام علی علیه السلام به مسئلۀ امامت و رهبری امّت با صلح امام مجتبی علیه السلام و صلح آن حضرت با قیام امام حسین علیه السلام و قیام خونین آن گرامی با سکوت و نیایش های مداوم امام سجاد علیه السلام و زندگی علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام با زندان های

ص: 140

طولانی امام موسی بن جعفر علیه السلام و پس از آن حیات سیاسی امام رضا علیه السلام هر کدام رنگی دیگر و ملاکی نا همگون دارد! در حالی که آشنایان با منطق اهل بیت علیهم السلام و فلسفۀ سیاسی آنان، به روشنی می دانند که اصول و مبانی اهل بیت علیهم السلام در زندگی سیاسی آنان، همگون و همسان بوده و کم ترین تفاوت و تباینی با هم نداشته است و تفاوت ها به تمامی به خط مشی ها باز می گردد و آن چه در تعیین خط مشی ها مؤثّر بوده، نه تفاوت اصول و مبانی، بلکه تفاوت مقتضیات زمان و شرایط اجتماعی امامان بوده است. مراجعه به روایت ها و آموزه های معصومین علیهم السلام آشکار می سازد که روح یگانه ای بر همۀ آن ها حاکم بوده، اصول اعتقادی، علمی، سیاسی و اخلاقی آنان همسان است.

امام، نا گزیر از انتخاب!

اکنون امام میان دو انتخاب قرار گرفته است. یا باید طرح مأمون را بپذیرد و یا با رد کردن پیشنهاد مأمون به طور رسمی به مخالفت با وی بپردازد و به طور غیر مستقیم با او اعلام جنگ کند.

این که امام کدام طرف را باید بر می گزید و کدام راه را باید انتخاب می کرد، چیزی است که داوری دربارۀ آن به رعایت چند نکته بستگی دارد:

1- شناخت دقیق شرایط اجتماعی و سیاسی امام و موقعیت شیعیان و علویان؛

2- بازتاب و نتایج پذیرش ولایت عهدی و یا ردّ آن؛

3- بشری دانستن تصمیم گیری امام و یا مستند شمردن تصمیم آن حضرت به عوامل برتر و منابع فوق بشری.

توجّه به این سه موضوع، تأثیر اجتناب نا پذیری در هر گونه داوری ما نسبت به نوع انتخاب علی بن موسی علیه السلام دارد.

در بیان تأثیر این دیدگاه ها از بررسی سومین موضوع آغاز می کنیم. آیا امام در این گونه تصمیم گیری ها که به مسائل عام مسلمانان و موضوع امامت و ولایت مربوط

ص: 141

می شد، بر چه اساس تصمیم می گرفت یا باید بگیرد؟ دو نظریه در این زمینه وجود دارد:

انتخاب امام از دیدگاه عامّه

اگر از دیدگاه اهل سنّت و کسانی که مسئلۀ امامت و ولایت را امری بشری به شمار می آورند و برای امام، امتیاز های ویژه ای قایل نیستند، به موضوع بنگریم، على بن موسى علیه السلام چون امامان دیگر، عالمی فرهیخته، عارفی زاهد و متّقی بوده است و در شناخت مسائل دین و انتخاب خط مشی سیاسی و اجتماعی خویش، به اندوخته های علمی و تجربی و آگاهی های شخصی خود، متّکی بوده و بر این اساس، در بر آورد شرایط و ضرورت ها، مصون از کاستی نبوده و عصمت نداشته است.

اگر با این باور به موضوع بنگریم، داوری ما دربارهٔ تعیین بهترین انتخاب و این که امام شایسته بود ولایت عهدی را بپذیرد یا خیر، به میزان شناخت ما از شرایط و دست یابی ما به منابع صحیح و اطلاعات بایسته بستگی دارد. نخستین دشواری که در این راه رخ می نماید، این است که فراتر از حدّ گمان، نمی توان به شرایط عینی، از طریق گزارش های تاریخی و ملاک های جامعه شناسی دست یافت؛ چرا که نه تاریخ نویسان معمولاً به ضبط و ثبت همۀ عوامل و زمینه ها اهتمام داشته اند و نه همۀ گزارش های آنان اطمینان بخش است!

در این میان، در کنار کمبود منابع و یقینی نبودن آن ها، داوری انسان دربارۀ مسائل تاریخی و اجتماعی، معمولاً نمی تواند به دور از پیش داوری ها، علاقه ها، انگیزه ها و باور های سیاسی و اجتماعی و دینی او باشد. یعنی کسی که می خواهد اظهار نظر کند و بگوید علی بن موسی علیه السلام در آن شرایط تاریخی، وظیفه داشت تا ولایت عهدی را بپذیرد یا نپذیرد، در این اظهار نظر - خواسته یا نا خواسته - تحت تأثیر باور های مذهبی و علاقه های سیاسی و اجتماعی خود، قرار خواهد داشت.

ص: 142

به عنوان مثال، اگر داور، همۀ مسائل را از دیدگاه سیاسی و استکبار ستیزی بنگرد و در هر شرایط، فریاد و مرگ و شهادت را مقدّم بر سکوت و مماشات بداند، طبیعی است که بر پایۀ این باور، پذیرش ولایت عهدی را نادرست بداند و ردّ آن را بر امام واجب بشمارد، هر چند نتایج ناگواری بر آن مترتّب گردد! در منطق چنین فردی اصولاً واژۀ مصلحت، تقیّه و مماشات معنا ندارد! و اگر داور، مصلحی واقع گرا باشد که در کمال اعتقاد به ایثار و شهادت و مقاومت و تحمّل شکنجه و زندان در راه ایمان و عدالت، مصلحت شناسی و واقع نگری را نیز ارج نهد، در نگاه وی صلح و شهادت، و سکوت و قیام، نه به طور مطلق نکوهیده است و نه به طور مطلق بایسته و ارجمند، بلکه باید هر یک را بر ملاک ضرورت ها و شرایط زمان و نتایجی که از آن حاصل می آید، ارزش گذاری کرد. در این باور، درستی پذیرش ولایت عهدی و یا ردّ آن، به شناخت مصلحت ها و اولویت ها بستگی دارد.

انتخاب امام از منظر امامیّه

چنان چه موضوع تصمیم و انتخاب امام از نظر عقاید شیعه مورد داوری قرار گیرد، ملاک داوری متفاوت خواهد بود، زیرا در نگاه شیعۀ امامیّه، تصمیم گیری امامان در مسائل عام و مهمّی که به امّت اسلامی و اندیشۀ دینی باز می گردد، تصمیمی فردی و متّکی به شناخت های بشری نیست، بلکه امامان در این گونه امور، تابع رهنمود های پیامبرند؛ رهنمود هایی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز آن ها را از طریق وحی دریافت کرده و به تعبیر دیگر، امامان در انتخاب خط مشی زندگی سیاسی خود، تابع تکلیفی هستند که متّکی به منابع فوق بشری است.

البته فوق بشری بودن منابع شناخت امامان علیهم السلام بدان معنا نیست که روش و خط مشی آنان با منطق عقل و علم قابل شناخت نبوده و نیست! بلکه به معنای این است که ضرورتاً خط مشی آنان بر اساس منطقی صحیح و علمی استوار بوده است و احتمال خطا و کاستی در آن نمی رود و چنان چه همۀ زمینه ها و عوامل آن برای انسان

ص: 143

توضیح داده شود، عقل به آسانی درستی آن روش را درک می کند و اگر عقل در چنین زمینه هایی به سکوت بنشیند یا در داوری تردید کند، ناشی از نا آگاهی وی به همۀ زمینه ها و عوامل مؤثر است.

در نگاه شیعۀ امامیه، امام چه صلح نماید و چه قیام کند، چه تقیّه ورزد و چه حبس و شکنجه را بپذیرد، چه به ولایت عهدی تن دهد و چه با نپذیرفتن آن به مرگ تهدید شود، در هر حال بر اساس وظیفه دینی، الهی و عقلی خود عمل کرده است؛ وظیفه ای که در اوج دینی بودن، عقلانی نیز هست و معیاری را در برابر اهل دیانت قرار می دهد.

پیوستگی پیشوایی دینی و رهبری سیاسی

یکی از اصول مشترک اعتقادی و سیاسی در مکتب اهل بیت علیهم السلام پیوستگی پیشوایی دینی و رهبری سیاسی است. اهل بیت علیهم السلام از یک سو خود را آگاه ترین مردم به معارف دین معرّفی کرده اند و برای اثبات این واقعیّت، همواره مردم را به پرسش فرا می خوانده اند. (1)

از سوی دیگر، اهل بیت علیهم السلام معتقد بوده اند که رهبری سیاسی و اجتماعی جامعۀ اسلامی، حقّ آنان است زیرا در علم و دین و تشخیص مصالح جامعه و اجرای عدالت برتر از همگان هستند.

این بینش و اعتقاد را در نوشته ای از امام علی بن موسی علیه السلام که به «جوامع الشریعه» شهرت یافته است، چنین می یابیم: ﴿ هذا عِترَةُ الرَّسولِ، و أعلَمُهُم بِالكتابِ و السُّنّةِ، و أعدَلُهُم بِالقَضِيَّةِ، و أولاهُم بِالإمامَةِ فِي كُلِّ عَصر وَ زمانٍ، و إنَّهُمُ العُروَةُ الوُثقى و أئمّةُ الهُدى ...﴾؛ (2) عترت پیامبر، آگاه ترین مردم به قرآن و سنّت و در قضاوت

ص: 144


1- مانند این سخن علی بن ابی طالب علیه السلام که می فرمود: ﴿ سَلُونِی قَبلَ أَنْ تَفْقِدُونِی﴾؛ از من بپرسید، قبل از آن که مرا از دست بدهید.
2- تحف العقول، ص 487

و داوری، عادل ترین و در هر زمان و عصر، برای امامت شایسته ترین مردم هستند. آنان ریسمان محکم و مطمئن و پیشوای هدایت اند.

در بینش امام رضا علیه السلام، امام شایسته و توانمند، تنها عهده دار بیان احکام و تبیین حلال و حرام مردم نیست، بلکه امامت دینی، هر گاه به حق باشد، بر جریان سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی نیز نظارت و رهبری دارد: ﴿ إِنَّ الإمامَ زِمامُ الدِّين، و نِظامُ المُسلِمينَ، وَ صَلاحُ الدُّنيا و عِزُّ المُؤمِنينَ. الِإمامُ أُمُّ الإِسلامِ النَّامِي، وَ فَرعُهُ السّامِي. بِالإِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ و الزَّكاةِ و الصِّيامِ و الحَجّ و الجِهادِ، و تَوفيرُ الفَيءِ و الصَّدقاتِ، و إمضاءُ الحُدودِ و الأحكامِ، و مَنعُ الثَغُورِ و الأطرافِ﴾؛ (1) امام، سرپرست دین و مایهٔ نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. امام، ریشهٔ بالندۀ اسلام و شاخۀ سر بلند آن است. امام، کامل کنندۀ نماز، زکات، روزه، حج و جهاد است؛ مایۀ فراوانی غنیمت و صدقات و اجرای حدود و احکام و استحکام مرز ها و سر حدات است.

در ادامۀ همین روایت، امام رضا علیه السلام با صراحت بیش تر فرموده است: ﴿ ... أَيَظُنُّونَ أَنَّهَ يُوجَدُ ذَلَك فِي غَيرِ آلِ رَسُولِ اللّه صلّى اللّه عليه و عليهم ... نامِي العلمِ، كاملُ الحِلمِ، مُضطَلعٌ بِالأمرِ، عالِمٌ بِالسّياسَةِ، مُستَحِقٌّ لِلرِّئاسة، مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأمِر اللّه، ناصِحٌ لِعِباد اللّه﴾؛ (2) آیا مردم گمان کرده اند که این ویژگی ها در غیر خاندان رسول خدا یافت می شود! خاندانی که علم شان شکوفنده و حلم شان کامل است و احاطه و سلطۀ علمی و عملی بر امور دارند، آگاه به سیاست و شایستهٔ ریاست و رهبری هستند و اطاعت آنان واجب است، امر الهی را بر پا می دارند و نسبت به بندگان خدا خیر خواه اند.

کمال دین، مستلزم رهبری دینی

در نگاه اهل بیت علیهم السلام، دین در صورتی کامل به شمار می آید که برای رهبری

ص: 145


1- تحف العقول، 515
2- همان، 517 - 518

اجتماعی اهل دیانت، تدبیری اندیشیده باشد و مردم را در تعیین رهبری دینی و سیاسی، سر خود و سر گردان رها نکرده باشد.

این اعتقاد از یک نظر، فقط بحثی کلامی و اعتقادی است، ولی از نظر دیگر، موضعی سیاسی است. امام رضا علیه السلام در این زمینه می فرماید: ﴿ و اَمْرُ الإمامَةِ مِن كَمالِ الدِّين، ولَم يَمضِ صلی اللّه علیه و آله و سلم حتّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعالِمَ دِينِهِ، و أَوْضَحَ لَهُم سُبُلَهُم، و تَرَكَهُم عَلى قَصدِ الحَقِّ، و أقامَ لَهُم عَلِيّاً عَلَماً و إماماً﴾؛ (1) موضوع امامت و تعیین امام از لوازم کمال دین است و پیامبر بدرود حیات نگفت، مگر پس از این که مسائل مهم و اصلی دین را برای مسلمانان بیان کرد و راه ها را به آنان نشان داد و انتخاب حق را به ایشان وا نهاد و علی علیه السلام را به عنوان شاخص و امام برای مردمان تعیین کرد و بر جا نهاد.

بر اساس این روایت، علاوه بر این که امام رضا علیه السلام موضوع امامت و رهبری را شرط کمال دین می داند، موضوع امامت امامان را امری انتصابی می شناساند و نه منوط به انتخاب مردم! حضرت می فرماید، مردم در انتخاب حق مجبور نیستند، ولی معنای آن، این نیست که اگر حق را بر نگزیدند، گناهی بر آنان نیست، بلکه در بیان دیگری آشکارا می فرماید: ﴿ إِنْ كُلَّ مَنْ خَالَفَهم ضالُّ مُضِلُّ، تاركٌ لِلْحَقِّ وَ الهُدى﴾؛ (2) هر کس با عترت پیامبر به مخالفت برخیزد، گم راه و گم راه کننده می باشد و حقّ و هدایت را فرو هشته است.

انکار رهبری غیر دینی و سلطه های ستم کارانه

کفر ستیزی و مبارزه با ستم گران از بارز ترین ویژگی های زندگی امامان علیهم السلام است و هیچ یک از ایشان، در این دو میدان، کوتاه نیامده اند. بر خلاف دور ماندگان از مکتب اهل بیت علیهم السلام که «اطاعت اُولو الأمر» را به معنای اطاعت از فرمان روایان و خلفا دانسته و آن را واجب شمرده اند، امامان شیعه علیهم السلام به دلایل قرآنی و روایی و عقلی

ص: 146


1- تحف العقول، 514
2- همان، 488

اثبات کرده اند که رهبری جامعۀ ایمانی نباید در اختیار ستم کاران و مفسدان قرار گیرد و هر گاه ظالمی فساد انگیز، بر مؤمنان سلطه یافت، اطاعت او واجب نیست، بلکه در حدّ امکان باید با ظلم و فساد او به مبارزه پرداخت.

امام رضا علیه السلام در همین زمینه، هم سو با تعالیم و معارف امامان پیش از خود، می فرماید: ﴿ ولا يَفرِضُ اللّهُ على العِبادِ طاعةً مَنْ يَعْلَمُ أنّه يَظْلِمُهم وَ يُغْويهِم﴾؛ (1) خداوند به بندگانش فرمان نمی دهد که از فردی ستم پیشه و گم راه کننده اطاعت کنند.

امام در روایتی دیگر ذیل آیه ﴿ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ﴾ (2) می فرماید: ﴿ فَابْطَلَتْ هذهِ الآيَةُ، اِمَامَةَ كلِّ ظالمٍ إلى يومِ القيامة﴾؛ (3) این آیه، پیشوایی هر ستم کاری را تا روز قیامت، باطل و نا درست اعلام داشته است.

مبارزه با مستکبران و ستم کاران

در زندگی امامان، دو گونه مبارزه با مستکبران و غاصبان حکومت اسلامی دیده می شود:

الف- مبارزه فرهنگی، عقیدتی؛

ب- مبارزهٔ رویاروی و مسلّحانه.

مبارزۀ فرهنگی، حرکت عام و گستردۀ امامان بوده است؛ یعنی همۀ آنان در گفتار و عمل برای پیروان خود، روشن می ساخته اند که نباید با حاکمان نا لایق و نا شایست هم کاری داشته باشند و نباید به حکومت ظالمانه رضایت دهند.

مبارزۀ مسلحانه و رویا رو نیز تنها برای امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام رخ داد که در این میان، قیام حسن بن علی علیه السلام به دلیل خیانت فرماندهان سپاه، عقیم ماند و جنگ های امام علی علیه السلام به دلیل سستی و نا فرمانی بسیاری از مردم به

ص: 147


1- تحف العقول، 494
2- بقره / 124
3- تحف العقول، 494

هدف های بایسته منتهی نگردید و بر خلاف همۀ تلاش های آن حضرت، معاویه هم چنان بر سریر حکومت باقی ماند و قیام حسین بن علی علیه السلام به شهادت آن حضرت و یاران گران قدرش انجامید.

فرجام تلخ این مبارزات مسلّحانه به معنای بایسته نبودن آن قیام ها نبود، بلکه در بینش امامیه، این باور قطعی است که اگر این قیام ها رخ نمی داد، اصولاً در جهان اسلام، هیچ مصلح دردمندی برای اصلاح جامعه اسلامی و سوزاندن ریشه بی عدالتی قیام نمی کرد و خود را به خطر نمی انداخت.

سوگ مندانه باید گفت که افراط و تفریط در شناخت خط مشی ائمه علیهم السلام کم نبوده است، چه برخی امر به معروف و نهی از منکر را تنها در قلمرو گفتار و تعالیم دیده اند و گروهی آن را فقط در قیام مسلحانه و نهضت علنی جست و جو کرده اند. در حالی که این هر دو در مکتب و مرام اهل بیت علیهم السلام بوده است و هر جا لازم می دیده اند، به مقتضای نیاز و امکانات و تأثیری که می بایست بیافرینند، اقدام می کرده اند.

امام علی بن موسی علیه السلام در کار فرهنگی بر ضدّ حاکمیّت نا صالح عباسیان تا آن جا پیش می رود که یکی از راویان حدیث به نام حسن انباری می نویسد: مدّت چهارده سال، پیوسته به امام نامه می نوشتم و برای عهده دار شدن بعضی از مشاغل دولتی اجازه می خواستم، ولی آن گرامی، همواره مرا از هم کاری با حکومت غاصب عباسیان نهی می کرد. (1)

ابو سعید خراسانی، یکی دیگر از راویان حدیث می گوید: ﴿ دَخَلَ رَجُلانِ عَلى أبي الحسن الرّضا بخراسان فَسَألاهُ عَنِ التّقصير، فقالَ لِأحَدِهما: وَجَبَ عليك التّقصيرُ؛ لأنّك قَصَدْتَنى. و قالَ لِلْآخَر: وَجَبَ عليك التّمامُ؛ لأنّك قَصَدْتَ السّلطان...﴾؛ (2) دو نفر در خراسان نزد امام رضا علیه السلام آمدند و پرسیدند: با توجّه به این که ما مسافر هستیم، حکم نماز ما از نظر شکسته و یا تمام خواندن چیست؟ امام به یکی از آن

ص: 148


1- ر.ک: فروع کافی، 111/5.
2- الاستبصار، 235/1؛ تهذيب الاحكام، 220/4.

دو فرمود: تو باید نمازت را شکسته بخوانی - نماز های چهار رکعتی را دو رکعت به جا آوری - زیرا از آغاز سفر، قصدت ملاقات من بود. اما به شخص دیگر فرمود: تو باید نمازت را تمام بخوانی، زیرا به نیّت ملاقات سلطان، عازم سفر شده ای - چون سفرت، سفر حرام و گناه بوده است - نمازت شکسته نمی شود.

از این حدیث استفاده می شود که امام علیه السلام حتّی در زمانی که تحت نظر مأمون در خراسان حضور داشته و هر جا که زمینه ای مناسب می یافته و لازم می دیده، از افشا گری بر ضدّ مأمون دریغ نمی کرده است. این گونه سخنان را نمی توان تنها کاری فرهنگی دانست، بلکه اقدامی عملی است که جریان های پنهان ضدّ عباسی را مورد تأیید و حمایت قرار می داده است. بی شک، وقتی شیعۀ مورد اعتمادی که امام به او می فهمانده است که سکوتش از روی نا گزیری و حضورش در خراسان از روی جبر است؛ به محیط زندگی خود باز می گشته، بر غربت و محصور بودن امام خویش اندوهناک می شده و به لحاظ مالی به حمایت علویان می پرداخته و به سود آنان تبلیغ می کرده است.

تصحیح بنیاد های عقیدتی

کار سیاسی و مبارزۀ علنی و رویارو با حکّام، برای امامان یک هدف نبوده، بلکه مقصود اصلی آنان، احیای اندیشه ها و اصلاح جوامع و حاکمیّت بخشیدن به دین الهی بوده است بدیهی است که آنان، هدایت اندیشه ها و تصحیح افکار و باور ها را مقدّم بر هر نهضت و قیام علنی و غیر علنی می دانسته اند.

در منطق اهل بیت، هر جهادی مقدس نبوده است، بلکه ارزش جهاد به آن بوده که تحت لوای رهبری حق و عدل صورت پذیرد. چنان که علی بن موسی علیه السلام در بیان جامع احکام شریعت، وقتی به شرح جهاد می پردازد، تأکید می کند: ﴿ و الجِهادُ معَ اِمامٍ عادلٍ﴾؛ (1) جهاد باید تحت لوای امام عادل صورت گیرد.

ص: 149


1- تحف العقول، 491

این است که یک مسلمان حق جوی، قبل از این که برای مبارزه با ظلم و فساد سلاح به دست گیرد، باید عدل را بفهمد و امام عادل را بشناسد؛ یعنی باید قبل از عمل، از فهم و اندیشه و باور صحیح برخور دار باشد.

اگر در زندگی امامان علیهم السلام، کار فرهنگی و علمی و تدریس و تربیت شاگردان و تشكيل محافل علمی برای خواص، بیش از اقدام های پر سر و صدای سیاسی به چشم می خورد، به خاطر این است که آنان می دانند هر حرکت مثبت یا منفی، ریشه در باور و اعتقاد و نوع نگرش انسانی دارد و برای اصلاح عمل می بایست به اصلاح اندیشۀ مردم همّت گماشت. بدین سان حرکت علی بن موسی علیه السلام در واپسین لحظات حضور در جمع مردم نیشابور، اقدامی ساده نبود.

وقتی امام می فرماید: کلمهٔ ﴿ لا إلهَ إِلَّا اللّه﴾ حصن الهى است، به شرط این که پایبندی به لوازم آن نیز باشد و من از لوازم و شروط کلمۀ توحید هستم؛ این بیان آن چنان فشرده و ژرف و تفسیر پذیر است که اهل درایت را ماه ها و سال ها به تفکّر و تأمّل و بحث وا می دارد و جایگاه ولایت را در عالی ترین شأن ممکن و متصوّر آن به ترسیم می کشد؛ چیزی که تحمّل آن برای مأمون نا ممکن است.

امام از یک فرصت کوتاه، بهترین بهره را می گیرد و با جمله ای بس فشرده، تا اعماق اندیشه و باور مردمی که عطشناک شنیدن یک روایت از فرزند رسول خدای اند، تأثیر می گذارد و بذر وجود میلیون ها شیعه را در جغرافیای کوچک آن روز نیشابور می باشد.

آنان که دارای درایت و درک روایت بودند، دریافتند که امام برای مأمون، نه تنها جایگاهی قایل نیست، بلکه او را غاصب و مفسد می داند؛ زیرا شرط توحید را رعایت نکرده و با احضار امام رضا علیه السلام به خراسان، به او ستم کرده است.

سخت ترین انتخاب

على بن موسى علیه السلام با این پیشینهٔ علمی، سیاسی و اعتقادی، اکنون در برابر

ص: 150

سخت ترین انتخاب زندگی خود قرار گرفته است، زیرا کسی چون او با داشتن چنان جایگاه اجتماعی، برای خود و خاندان و شیعیانش، پذیرش ولایت عهدی را سبک و بی ارج می داند، ولی اگر نپذیرد، چه می شود! آیا او را رها خواهند کرد؟ یا خود او و شیعیانش را نابود خواهند کرد و علویان را از صفحهٔ زمین بر خواهند انداخت!

راهی که عباسیان، قبل از مأمون آن را پیموده بودند و پس از مأمون نیز چنان کردند. اکنون امام باید انتخاب کند.

کسانی که با خاندان علی علیه السلام و زندگی امامان آشنا هستند، روح شهادت طلبی و عشق آنان به ملاقات پروردگار را می شناسند و می دانند که هر گونه تصمیم ائمه علیهم السلام در جهت حفظ جان خویش نبوده است و اگر گاه راه صلح و سکوت ظاهری را پیموده اند، مصالح عامّه مسلمانان و اسلام و شیعه را در نظر گرفته اند.

برای خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، صلح کردن با فرزند ابو سفیان و پذیرش ولایت عهدی مأمون به مراتب سخت تر از شهادت پذیری و تحمّل زندان های طولانی است، ولی امام باید به وظیفۀ الهی خود عمل کند و جام زهر آگین ولایت عهدی را سر کشد، با این که یقین دارد به زودی شهید خواهد شد و قبل از مأمون از دنیا خواهد رفت.

فلسفۀ ولایت عهدی از دیدگاه های مختلف

از آن چه پیش تر آوردیم، دانسته شد که پذیرش ولایت عهدی از روی میل و رغبت نبود و فقط برای حفظ مصالح مسلمانان و شیعیان و علویان صورت گرفت و امام علیه السلام هر از هر فرصتی برای بیان این حقیقت و نمایاندن نا رضایتی خویش بهره می جست و حتّی از فرصت مناجات های خود، در جهت افشای واقعیّت استفاده می کرد و می فرمود: ﴿ اَللَّهمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أنّى مُكْرَهُ مُضْطَرِّ فَلا تُؤاخِذْنى كَما لم تُؤاخِذ عبدَك و نبيَّك يوسُفَ حينَ وقع إِلى ولايةِ مِصر﴾؛ (1) خداوندا! تو می دانی که من در پذیرش

ص: 151


1- امالی صدوق، 659؛ روضة الواعظين، 229؛ مناقب ابن شهر آشوب، 473/3؛ بحار الأنوار، 130/49؛ مسند الامام الرضا، 49/1.

ولایت عهدی به اکراه و از روی ناچاری وارد شدم، پس مرا مورد مؤاخذه قرار مده، چنان که پیامبرت یوسف را به خاطر پذیرش سر پرستی مصر مورد مؤاخذه قرار ندادی.

افشا گری امام علیه السلام به دعا ها و مناجات ها محدود نبود، بلکه با بیان های مختلف و در فرصت های گوناگون به روشن گری می پرداخت.

مردی از شیعیان که موضوع ولایت عهدی را مناسب مقام عالی امام نمی دید، از امام پرسید: چه چیز باعث شد ولایت عهدی را بپذیرید؟ امام فرمود: به نظر تو مقام پیامبری برتر است یا مقام امامت؟ مرد گفت: مقام پیامبری برتر است. امام پرسید: آیا کسی که آشکارا اظهار کفر و شرک می کند، بد تر است یا کسی که اظهار اسلام و دیانت دارد؟ مرد گفت: کسی که اظهار کفر می کند بد تر است. امام فرمود: یوسف، پیامبر خدا بود و از طرف عزیز مصر که به روشنی شرک می ورزید، قبول حکومت کرد. پس اگر من ولایت عهدی فردی چون مأمون را بپذیرم، غیر قابل توجیه نخواهد بود، ولی بدان با این همه، من از روی نا گزیری ولایتعهدی را پذیرفته ام. (1)

فردی به نام محمّد بن عرفه می گوید: از امام پرسیدم چرا ولایت عهدی را پذیرفتی! امام فرمود: همان علّتی که سبب شد جدّم امیر مؤمنان در شورای خلیفهٔ دوم وارد شود، باعث شد من ولایت عهدی را بپذیرم؛ (2) یعنی چنان که علی علیه السلام از روی نا گزیری وارد شورا شد، من نیز نا گزیر بودم.

علامه مجلسی ضمن نقل این حدیث، در بیان مقصود حضرت رضا علیه السلام می نویسد: ﴿ ...أَيْ لِئَلَّا يَيْأَسَ النَّاسُ مِنْ خِلافَتِنَا، وَ يَعْلَمُوا بِإِقْرَارِ الْمُخَالِفِ أَنَّ لَنَا فِي هذَا الْأَمْرِ نَصيباً﴾؛ برای آن که مردم از خلافت ما مأیوس نشوند و مخالفان ما نیز اقرار کنند که برای ما نیز در زمام داری بهره ای است. و سپس می افزاید: ﴿ يُحتَمَلُ أَنْ يَكُونَ التَّشبيهُ في أَصْلِ الاشْتِمَالِ عَلَى الْمَصَالِحِ الْخَفِيَّةِ﴾؛ (3) احتمال می رود که این تشبیه مشتمل بر

ص: 152


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 139/2
2- همان، 140/2؛ بحار الأنوار، 140/49
3- همان جا

مصالح پنهانی باشد که ما از آن بی خبریم.

سید مرتضی در بیان فلسفهٔ پذیرش ولایت عهدی می نویسد: اگر به من گفته شود، چرا امام رضا علیه السلام پیشنهاد مأمون را پذیرفت، در حالی که این مربوط به شئون امامت نبود و مسئولیت دینی به شمار نمی آمد، خواهم گفت: همان گونه که در مورد انگیزۀ حضور امیر مؤمنان در شورا به تفصیل سخن گفته ایم و متذکر شدیم که این حقّ حضرت بوده است و برای احقاق حقّ خود، لازم بود در شورا شرکت جوید، اکنون در مورد امام رضا علیه السلام نیز همین را می گویم که چون حقّ او در آستانۀ تضییع و نابودی قرار گرفته است، پذیرفتن ولایت عهدی برای رسیدن به حقّ مسلّم و مشروع آن حضرت، لازم و ضروری بود.

آن گاه سید مرتضی می افزاید: با پذیرش این نکته که امام رضا علیه السلام حجت خداست، هر گونه تصور نا بجا نسبت به ساحت قدس او نا رواست. (1)

برخی دیگر در این زمینه گفته اند: آن چه حضرت رضا علیه السلام را وا داشت تا جانشینی مأمون را بپذیرد، همان روشی بود که پیغمبران در برابر برخی از شاهان و سلاطین عصر خویش برگزیدند و همان چیزی بود که امام حسن علیه السلام را وا داشت تا با معاویه صلح کند، زیرا ائمۀ دین در برخی موارد با زمام داران اموی و عباسی، بنا بر ضرورتی خاص و از روی مصلحت و یا به ناچار نرمش نشان می دادند. علاوه بر این که اگر حکومت از آنِ کسی باشد و عده ای سلطه گر از او بگیرند، حال اگر قسمتی را به صاحب آن بر گردانند، پذیرفتن آن قسمت برای صاحب حق، جایز است.

هر چند سخن سید مرتضی و عبارت یاد شده از برخی دیگر در جای خود، درست است، ولی استناد عمل امام به نا گزیری و اضطرار آن حضرت، اثبات پذیر تر است.

ص: 153


1- ر.ک: تنزيه الأنبياء، 179

نشست ولایت عهدی

آن چه تحت عنوان ولایت عهدی طرح ریزی شده بود، باید در نشستی ویژه به طور رسمی مطرح می گشت و ضمن آگاه شدن عموم طبقات از این اقدام سیاسی، مراسم بیعت انجام می گرفت. فضل بن سهل که مردی سیاست مدار و با نفوذ در دستگاه مأمون بود، از سوی خلیفه مأموریت یافت تا جشن خاصی را به این منظور تدارک بیند.

روزی خاص (1) برای این مهم اعلام گردید و از رجال سیاسی، شخصیت های علمی، فرماندهان نظامی، شاعران و ... دعوت شد تا در آن محفل حضور یابند. شیخ مفید نقل کرده است در مجمع بزرگ و با شکوهی که تمام اشراف و فرماندهان و مردان برجسته حکومتی در آن شرکت داشتند، فضل بن سهل به نیابت از خلیفه، امام را به عنوان ولیعهد پس از مأمون معرفی کرد، و در همایش دیگری که شخص خلیفه نیز در آن حضور داشت، مأمون و فرزندش عباس ضمن اقرار به ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام با علی بن موسی الرضا علیه السلام بیعت کردند. (2)

ابو الفرج اصفهانی دربارۀ نشست یاد شده می نویسد: فضل در مرحلۀ نخست برای خواص و شخصیت ها، جلسه ای ویژه تشکیل داد و مراسم رسمی بیعت را به هفته ای دیگر موکول کرد. (3)

روز موعود فرا رسید. مجلسی با شکوه ترتیب یافت که در آن، جایگاه ویژه ای

ص: 154


1- این که مراسم ولایت عهدی در دهۀ نخست ماه رمضان سال 201 ه.ق. بوده، مورد اتفاق است؛ هر چند در تعیین روز آن اختلاف است که آیا روز اوّل ماه بوده است (نظر مجلسی در بحار الأنوار، 43/102)، یا روز دوم رمضان (نظر اهل سنّت در تاریخ طبری، 139/7؛ الكامل في التاریخ، 326/6 و ...)، یا روز پنجم رمضان (نظر صدوق و طبرسی در عیون اخبار الرضا، 245/2 و اعلام الوری، 328) و یا روز هفتم رمضان (تاریخ دمشق، 338/33). احتمال می رود این اختلاف از آن نظر باشد که انجام مقدمات نشست تا پایان آن، چند روز طول کشیده است.
2- ر.ک: الارشاد، 252/2
3- ر.ک: مقاتل الطالبیین، 563

برای مأمون و حضرت رضا علیه السلام تعیین شده بود. دعوت شدگان با لباس های سبز رنگ و پرچم هایی در دست با نظم و ترتیبی خاص به تالار تشریفات وارد شدند. (1)

ریاست این اجلاس بر عهدۀ یکی از وزیران مأمون به نام ثابت بن یحیی بن یسار رازی، معروف به ابو عبّاد بود. او که مردی خشن و جسور بود، پس از ادای احترام به خلیفه و بیان اوصافی چند از امام، انگیزۀ همایش را تشریح کرد و از مردم خواست تا با رعایت مراتب با امام به عنوان ولایت عهدی بیعت کنند. (2)

در مراسم بیعت، ترتیبی داده شده بود تا حاضران علاوه بر بیعت با مقام ولایت عهدی، با شخص خلیفه به عنوان خلافت و با وزیر به عنوان وزارت نیز بیعت کنند!

ریّان بن شبیب نقل کرده است: در اجتماع آن روز، قصد خلیفه آن بود تا مردم با شخص وی به عنوان امیر المؤمنین و با حضرت رضا علیه السلام به عنوان جانشین پس از او و با فضل بن سهل به عنوان وزیر بیعت کنند. برای این منظور سه کرسی ترتیب داده بودند و مردم نیز موظّف بودند تا ضمن بیعت با هر یک، مسئولیت هر یک را مورد تأیید قرار دهند. (3)

به هر حال، بیعت بر اساس سنت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم صورت گرفت و همگان با حضرتش بیعت کردند. سپس خطبا و شعرا در وصف خلیفه و در تجلیل از امام علیه السلام و به شکرانه پذیرش ولایت عهدی، سخنان و اشعار خود را ایراد کردند. آن گاه امام، سخنان خود را چنین آغاز کرد:

﴿ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ للّهِ الْفَعَالِ لِمَا يَشَاءُ، لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ، وَلا زادَّ لِقَضَائِهِ، يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُن وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ فِي الْأَوَّلِينَ

ص: 155


1- ر.ک: مقاتل الطالبيّين، 563
2- ر.ک: تاریخ یعقوبی، 454/2
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 239/2

وَ الْآخِرِينَ، وَ عَلَى آلِهِ الطَّیّبینَ الطّاهِرين...﴾ (1)

حضرت در این خطابۀ کوتاه، پس از حمد و ستایش پروردگار و اهدای تحیت به پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و خاندان پاک او، ضمن معرفی خویش فرمود: مأمون، موضوع مهم زمام داری مسلمانان را پس از خود، به من انتقال داد. پس هر کس پیمانی را که خداوند خواسته است محکم باشد، بگسلد و رشته ای را که خدا دوست داشته استوار بماند، پاره کند و حرام خدا را حلال سازد و احترام آن را رعایت نکند و یا به لحاظ مخالفت با ولایت عهدی، امام را مورد سر زنش قرار دهد و با این عمل خود اسلام را هتک کند، من صبر و شکیبایی اختیار می کنم و البته روش گذشتگان ما در برابر افراد نادان و فرو مایه به همین گونه بوده است. آنان در برابر حوادث و اوضاع نا گوار صبر کردند و من نمی دانم سر انجام با من و شما چگونه رفتار می شود. حکم و فرمان مخصوص اوست، به حق حکم می کند و او بهترین جدا کننده حق از باطل است.

در برخی از روایت های دیگر چنین یاد شده است که در پایان جلسه، مأمون از امام خواست تا سخنانی ایراد کند و امام پذیرفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ﴿ اِنَّ لَنَا عَلَيْكُمْ حَقّاً بِرسولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم وَ لَكُمْ عَلَينا حَقٌّ بِهِ...﴾؛ (2) با توجه به انتساب ما به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم حقی بر شما داریم و شما نیز بر ما حقّی دارید. پس هر گاه شما حق ما را رعایت کردید، ما نیز حقوق شما را ادا خواهیم کرد.

شاید همگان منتظر بودند امام در سخنان خود، نامی از مأمون به عنوان خلیفه و زمام دار مسلمانان به میان آورد و از نعمت غیر مترقبه تفويض ولایت عهدی یاد کند، ولی آن حضرت کوچک ترین اشاره ای به این دو موضوع نکرد و جایگاه الهی خود را به حاضران تذکّر داد.

ص: 156


1- عيون اخبار الرضا، 146/2
2- الارشاد 253/2

فصل هفتم: عهد نامۀ ولایت عهدی

اشاره

به سبب آن که عهد نامۀ ولایت عهدی از جمله اسناد تاریخی و گویای یکی از مهم ترین وقایع و حوادث تاریخ اسلام است، در منابع گوناگون یاد شده است. متن عهد نامه به گواهی و امضای افرادی چون یحیی بن اکثم، عبد اللّه بن طاهر، حماد بن نعمان، فضل بن سهل و برخی دیگر از رجال سیاسی و مشهور آن دوران رسیده است. علی بن عیسی اربلی آن را چنین گزارش کرده است: (1)

بسم اللّه الرحمن الرحيم

این نوشته به وسیلهٔ عبد اللّه بن هارون، امیر مؤمنان برای علی بن موسی، ولی عهدش، به رشته تحریر در آمده است.

خداوند اسلام را به عنوان دین برگزید و برای تبلیغ آن، پیامبرانی را

ص: 157


1- متن مشهور از نسخه علی بن عیسی اِربلّی این گونه است: ﴿ قَالَ الْفَقِيرُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى عَبْدُ اللَّهِ عَلَى بْنُ عيسى آثَابَهُ اللّهُ: و في سَنةِ سَبْعِينَ وَسِتٌ مِائَةٍ وَ صَلَ مِنْ مَشْهَدِ الشَّرِيفِ اَحَدُ قُوّامِهِ وَ مَعَهُ الْعَهْدُ الَّذِى كَتَبَهُ المأمونُ بِخَطِّ يَدِهِ وَ بَيْنَ سُطُورِهِ وَ فِي ظَهْرِهِ بِخَطَّ الْإِمَامِ مَا هُوَ مَسْطُورٌ، فَقَبَّلْتُ مَوَاقِعَ أَقْلَامِهِ، وَ سَرَّحْتُ طَرْفِي رِيَاضَ كَلامِهِ، وَ عَدَدْتُ الْوُقُوفَ عَلَيْهِ مِنْ مِنَنِ اللّهِ وَ إِنْعَامِهِ، وَ نَقَلْتُهُ حَرْفًا، فَحَرْفاً وَ هُوَ بِخَطّ المأمون﴾. كشف الغمّه، 172/3.

مبعوث کرد تا خلق را به سوی وی راهنمایی و هدایت کنند. نخستین رسولان به آمدن پیامبران دیگر بشارت داده اند و پیامبرانی که در اعصار بعد مبعوث شدند، رسولان قبل از خود را مورد تأیید قرار دادند، تا این که پیامبر خاتم، محمّد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم مبعوث گشت. این بعثت در زمانی اتفاق افتاد که از دیرباز پیامبری برای مردم نیامده بود و دانش رو به تباهی داشت، خداوند با بعثت پیامبر اکرم، خط رسالت را پایان داد و او را گواه بر انبیای پیشین قرار داد.

قرآن را که از هیچ سو باطل به آن راه ندارد، بر پیامبر فرو فرستاد؛ کتابی که در آن حلال و حرام، وعده و وعید و امر و نهی وجود دارد تا حجّت کامل الهی بر خلق باشد و در پرتو آن، مردمان با آگاهی راه هلاک یا حیات راستین در پیش گیرند.

رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم، رسالت الهی خویش را ایفا کرد و مردم را به راه خداوند فرا خواند تا این که به جانب پروردگار فرا خوانده شد و به جایگاه ارزش مندی که خداوند برایش تدارک دیده بود، منتقل گردید.

هنگامی که نبوّت پایان یافت و وحی و رسالت به محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ختم گردید، خداوند پایداری دین و سامان امر مسلمانان را به خلافت و انهاد و پیروی از خلفا را لازم دانست تا در پرتو آن، جامعۀ اسلامی عزّت یابد و به حقوق الهی قیام کند و واجبات و حدود شریعت و سنّت ها به اجرا در آید و دشمنان دین و امّت با جهاد، عقب رانده شوند.

اکنون بر خلفا و جانشینان رسول است که در ایفای مسئولیت و نگاهبانی از دین الهی و بندگان خدا، مطیع فرامین الهی باشند.

از سوی دیگر، بر مسلمانان است که از خلفا اطاعت کنند و آنان را در به پا داشتن حقّ الهی و عدل و امنیّت راه ها و جان ها و ایجاد الفت میان مردم یاری دهند؛ زیرا اگر از فرمانروایان اطاعت نکنند، رشتۀ وحدت

ص: 158

مسلمانان در هم ریزد و به اختلاف گرایند و دین مغلوب گردد و دشمنان غالب آیند! و این مایه زیان دنیوی و اخروی آنان است.

پس حق این است که حاکمان که امانت داران خدا بر خلق هستند، در جهت رضای الهی و طاعت او تلاش و ایثار کرده، به عدالت حکم کنند، زیرا خداوند به داود فرموده است: «ای داود! ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم، پس میان مردمان به حق حکم کن و از هوای نفس پیروی مکن، زیرا پیروی از هوی باعث انحراف از مسیر خداست. آنان که از راه خدا گم راه شوند، عذابی دردناک و سخت خواهند داشت؛ از بهر آن که روز حساب را از یاد برده اند.» (1)

خداوند در آیهای دیگر نیز فرموده است: «سوگند به پروردگارت! همهٔ انسان ها از آن چه انجام داده اند، مورد باز خواست و پرسش قرار خواهند گرفت.» (2)

از عمر بن خطاب چنین نقل شده است که وی می گفت: اگر گوساله ای در کنار فرات بمیرد و ضایع شود، مورد باز خواست الهی خواهم بود.

به خدا سوگند! اگر آدمی در مسائل شخصی خود و در آن چه تنها به او و خداوند باز می گردد، باز خواست می شود و در برابرِ پاداش یا جزای عظیم قرار می گیرد! پس چگونه خواهد بود وضع کسی که مسئولیت امّت را بر عهده دارد و باید حقوق یک جامعه را رعایت کند؟

هان! تنها به خدا باید تکیه داشت و پناه از او خواست...

بینا ترین مردم دربارۀ خویش و خیر خواه ترین مردم در امر دین و بندگان خدا، کسی است که به کتاب الهی و سنّت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم همواره عمل کند و دربارهٔ خدایی که خلافت را به او وا نهاده و امامت مسلمانان را به او

ص: 159


1- ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾، ص / 26 .
2- ﴿ فَوَ رَبِّكَ لَنَسْتَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، حجر / 92 - 93

تفویض کرده است، بیندیشد، الفت مردم را فراهم آورد و حافظ خون و امنیّت آنان باشد...

خداوند، باقی ماندن بر پیمان و بیعت با خلیفه را از تمامیّت امر اسلام قرار داده و مایۀ کمال و عزّت دین و صلاح مسلمانان شمرده است.

خداوند به خلفای خویش الهام کرده است که برای بعد از خود، افرادی را بر گزینند که نعمت ها گرامی داشته شود و سلامت جامعه تضمین گردد.

در پرتو این گزینش صحیح، مکر و حیلۀ تفرقه افکنان و دشمنان، نا فرجام می ماند.

آری! امیر المؤمنین - مأمون - از آن زمان که بار خلافت بر دوش او نهاده شده، همواره تلخی و سنگینی آن را آزموده و خدا را در نظر گرفته است و زحمت ها را بر خود هموار کرده، بی خوابی ها کشیده و همیشه به عزّت دین و نابودی مشرکان و صلاح مردم و گسترش عدل و بر پا داشتن قرآن و سنّت اندیشیده است.

این مسئولیّت پذیری سبب شد تا شانه از زیر بار مسئولیّت ها خالی نکند؛ چه این که می داند باید در برابر خدا پاسخ گو باشد و دوست دارد به هنگام ملاقات پروردگار، خیر خواه دین و بندگان خدا شناخته شود و ولی عهدی برگزیده باشد که شایسته ترین مردم در تقوا و دین و علم و سر آمد مردم در اجرای احکام الهی باشد.

آری، مأمون، در این مسئلۀ مهم با خدا مناجات ها داشته و از او طلب خیر کرده و شب و روز از پروردگار خواسته است تا آن چه مورد رضای اوست، به وی الهام شود.

خلیفه در پی این راز و نیاز ها به تحقیقش در میان عباسیان و علویان پرداخت و به این جست و جو ادامه داد تا همگان را شناخت و تمامی

ص: 160

دودمان را آزمود و از آن میان تنها علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابی طالب را شایسته ترین یافت و او را برای تصدّی این مسئولیت بر گزید؛ زیرا که فضل و شرافت، علم، ورع، زهد، دوری از دنیا و مردم داری او را دید و همگان را بر عظمت و بزرگی او متّفق یافت. این جا بود که پیمان ولایت عهدی و خلافت بعد از خود را برای او منعقد ساخت، در حالی که به خیر خواهی خداوند تکیه داشت، زیرا خدا می داند که خلیفه از روی ایثار و خدمت به دین و ملاحظۀ اسلام و مسلمانان و به آرزوی سلامت و پایداری حق و نجات در قیامت، این گام را برداشته است.

این گونه بود که امیر المؤمنین، یعنی من که مأمون هستم، فرزندان، خاندان، نزدیکان، سرداران لشکر و کار گزارانش را فرا خواند و آنان شتابان خرسند بیعت کردند و می دانستند که این اقدام امير المؤمنين - مأمون - اقدامی است ایثار گرانه؛ زیرا طاعت خدا را بر علاقه خود به فرزندان، نزدیکان و خویشانش ترجیح داده است و او را رضا نامید؛ به سبب این که مورد پسند امیر مؤمنان بود.

هان! ای خاندان امیر المؤمنین، مأمون، و ای همۀ فرماندهان، سپاهیان مسلمانان که در مدینه هستید، با امیر المؤمنین - مأمون - و با علی بن موسی بیعت کنید. دست ها تان را برای این بیعت پیش دارید و با آغوش گشاده از آن استقبال کنید و بدانید که امیر المؤمنین در این امر، طاعت خدا را برگزیده و به مصلحت شما گام برداشته است.

خدا را شاکر باشید که این اندیشه و فکر را به امیر المؤمنین الهام کرده است... به سوی فرمانبری از خدا و امیر المؤمنین شتاب کنید که اگر چنین کنید، امنیّت خواهید یافت و از برکات آن بهره مند خواهید شد.

این عهد نامه را مأمون به دست خود در تاریخ دو شنبه هفتم ماه

ص: 161

رمضان سال 201 ه-.ق. به رشته تحریر در آورد.

دست خط منسوب به امام

آن چه تا کنون آوردیم، دست خط مأمون و یا املای وی در زمینۀ ولایت عهدی بود.

در منابع تاریخی یاد شده است که مأمون از امام رضا علیه السلام خواست تا حضرت نیز در تأیید عهد نامه و پذیرش ولایت عهدی چند سطری بنویسد و امام پذیرفت و در پشت صفحه چنین مرقوم داشت: (1)

ص: 162


1- ﴿ بسم اللّهِ الرحمنِ الرحيمِ، الْحَمْدُ للّهِ الْفَعَالِ لِمَا يَشَاءُ، لأمُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ، وَ لا رَادَّ لِقَضَائِهِ، يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْآعَيْنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ، و صَلاتُهُ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَبِيِّينَ، وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهرين. أقُولُ وَ اَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرّضا بن جعفر: إِنَّ أميرَ المؤمِنينَ عَضَدَهُ اللّهُ بِالسّدَادِ، وَ وَفَّقَهُ لِلرَّشَادِ، عَرَفَ مِنْ حَقْنَا مَا جَهِلَهُ غَيْرُهُ، فَوَصَلَ أَرْحَاماً قُطِعَتْ، و أَمَّنَ نُفُوساً فَزِعَتْ، بَلْ أَحْيَاهَا وَ قَدْ تَلِفَتْ، وَ أَغْنَاهَا إِذا افْتَقَرَتْ، مُبْتَغِياً رِضى رَبِّ الْعَالَمِينَ، لا يُرِيدُ جَزَاءً مِنْ غَيْرِهِ وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِينَ، وَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. وَ إِنَّهُ جَعَلَ إِلَيَّ عَهْدَهُ، وَ الْاِمْرَةَ الْكُبْرِى إِنْ بَقيتُ بَعْدَهُ، فَمَنْ حَلَّ عُقْدَةً أَمَرَ اللّهُ بِشَدِّهَا، وَ فَصَمَ عُرْوَةً أَحَبَّ اللَّهُ إيثَاقَهَا، فَقَدْ أَبَاحَ حَرِيمَهُ، و أَحَلَّ مُحَرَّمَهُ، إذ كَانَ بِذلِكَ زَارِيًا عَلَى الْإِمَامِ، مُنْتَهِكًا حُرْمَةَ الْإِسْلامِ. بِذلِكَ جَرَى السَّالِفُ فَصَبَرَ مِنْهُ عَلَى الْفَلتَاتِ، وَ لَمْ يَعْتَرِضْ بَعْدَها عَلَى الْعَزَمَاتِ، خَوْفًا مِنْ شَتَاتِ الدِّين، وَ اضْطِرَابِ حَبْلِ الْمُسْلِمِينَ، وَ لِقُرْبِ اَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ، وَ رَصْدِ فُرْصَةٍ تُنْتَهَرُ، وَ بايِقَة تُبْتَدَرُ، وَ قَدْ جَعَلْتُ اللّهِ عَلَى نَفْسِي إِنِ اسْتَرْعَانِى أَمْرَ الْمُسْلِمِينَ وَ قلَّدَنى خِلافَتَهُ، اَلْعَمَلَ فيهم عامَّةٌ، وَ فِي بَنِي الْعَبَّاسِ خَاصَّةٌ، بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِ اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم وَ أَن لا أَسْفِكَ دَماً حَرَاماً وَ لا أبيحَ فَرْجًا وَ لا مالاً إِلَّا ما سَفَكَتْهُ حُدودُ اللّهِ وَ أَباحتْهُ فَرائضُه، وَ اَنْ اَتَخَيَّرَ الْكُفَاةَ جُهدى وَ طاقَتِي، وَ جَعَلْتُ بِذلِكَ عَلى نَفْسِى عَهْدًا مُؤَكَّداً يَسْأَلُنِي اللّهُ عَنْهُ، فَإِنَّهُ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: ﴿ اَوْفُوا بالعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً﴾. [اسراء /34]. ﴿ وَ إِنْ أَحْدَثْتُ أو غَيَّرْتُ أَوْ بَدَّلْتُ كُنْتُ لِلْغَيرِ مُسْتَحِفًا، وَ لِلنّكالِ مُتَعَرِّضاً، وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سَخَطِهِ، وَ إِليهِ اَرْعْبُ فِى التَّوْفِيقِ لِطاعَتِهِ، وَ الْحَولِ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَعْصِيَتِهِ، فى عافيةٍ لِى وَ لِلْمُسْلِمِينَ. وَ الْجَامِعَةُ وَ الْجَفْرُ يَدُلانِ عَلى ضِدِّ ذَلِكَ وَ ما أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بي وَلايكُم. ﴿ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُو خَيْرُ الفاصلينَ﴾ [انعام / 57] لكنِّي امْتَثَلْتُ أَمْرَ أَميرِ المؤمنينَ و آثَرْتُ رِضَاهُ، وَ اللّهُ يَعْصِمُنِي وَ إِيَّاهُ، وَ أَشْهَدْتُ اللَّهَ عَلَىٰ نَفْسِي بِذلِكَ وَ كَفَى بِاللّهِ شَهيداً﴾. كشف الغمة، 177/3 - 178.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سپاس خدای را که آن چه بخواهد، انجام دهد و کسی را یارای چون و چرا در کار او نیست. او خیانت چشم ها را، هر چند گذرا و سریع باشد، می داند و بر اسرار نهفتهٔ سینه ها آگاه است.

درود بر پیامبر خدا، محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم، خاتم انبیا و بر خاندان پاکش باد.

آن چه در ذیل می آید، سخنان من علی بن موسی، است.

همانا فرمانروای مؤمنان، که خداوند به صداقت و پایداری بر حق یاری اش دهد و برای حرکت در راه رشد و رستگاری موفّقش بدارد، حقّ ما را که دیگران نشناختند، به رسمیّت شناخت، رشته های خویشاوندی را که میان علویان و عباسیان گسسته شده بود، به هم پیوست و جان های بیمناک از ستم خلفای پیشین را آسودگی داد، بلکه دل ها را که به نابودی نزدیک شده بود، زنده کرد و نیازمندان را بی نیاز ساخت. و در این کار ها جویندۀ رضای پروردگار جهانیان بود و جز از او پاداش نمی خواست. به زودی خداوند جزای شاکران را خواهد داد و اجر نیکو کاران را ضایع نخواهد کرد.

فرمانروای مؤمنان، مأمون، ولایت عهدی و فرمانروایی پس از خود را به من سپرده است، البته اگر پس از او زنده باشم.

از این پس، هر کس گرهی را که خداوند به محکم بستن آن فرمان داده، بگشاید و رشته ای را که خداوند استحکام آن را می پسندد، بگسلد، حریم الهی را حرمت ننهاده و حرام خدا را حلال شمرده است، اگر با این کار بخواهد بر امام عیب گیرد و حریم اسلام پاره کند.

پیشینیان نیز همین شیوه را پیشه ساخته، بر لغزش ها صبر کردند و بر نا گواری ها خرده نگرفتند تا دین به پراکندگی نینجامد و رشتۀ وحدت مسلمانان گسسته نشود، چون که دوران جاهلیّت نزدیک بود و

ص: 163

فرصت طلبان در صدد یافتن فرصت برای آشوب گری بودند.

من، خدا را بر خویش گواه می گیرم که اگر زمام داری مسلمانان و خلافت را بر عهدۀ من نهاد، با همۀ مردم به طور کلّی و با بنی عباس به ویژه، بر اساس فرمان خدا و رسول رفتار کنم. خونی بی گناه نریزم، ناموس و مال کسی را مباح نشمارم، جز به اجازت قانون الهی.

خدا را گواه گرفته ام که نهایت توانم را در انتخاب افراد لایق به کار گیرم.

این، پیمانی است که با خدا بسته ام؛ پیمانی مؤکّد که مورد سؤال الهی خواهد بود، چنان که خدا فرموده است: «به عهد وفا کنید، زیرا عهد مورد سؤال واقع می شود».

اگر روش دیگری در پیش گیرم یا بر خلاف عهد خویش تغییری پدید آورم، سزاوار سر زنش و کیفر خواهم بود.

به خدا پناه می برم از خشم الهی، و مشتاقانه به سوی او نظر دارم تا در مسیر اطاعت خود، یاری ام دهد و راه معصیت بر من ببندد و عافیت را به من و همۀ مسلمانان ارزانی دارد.

امّا «جَفْر و جامعه» (1) بر خلاف این دلالت می کنند و نمی دانم که بر سر من و شما چه خواهد آمد.

حکم تنها از آنِ خداست، حق را بیان می کند و حق و باطل را به بهترین گونه متمایز می سازد. با این که می دانم فرصت زمام داری و خلافت

ص: 164


1- جفر و جامعه: دانشی قدمایی که بر اساس آن حوادث آینده را پیش بینی می کردند. هم چنین «جفر» و «جامعه» نام دو کتاب منسوب به حضرت علی علیه السلام است که گویند حوادث آینده تا انقراض عالم در آن درج شده بوده است. امامان شیعه برخی از این کتاب ها را به یاران نزدیک خود نشان داده و در احکام بسیاری به آن ها استناده کرده اند (الحياة السياسية للإمام الرضا علیه السلام، 344)، امّا این که امام رضا علیه السلام در سندی رسمی و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگوید، بعید و محل تردید است، زیرا مأمون و اطرافیان او به جفر و جامعه ای که مخصوص امامان شیعه باشد که به وسیله آن از سر غیب آگاه شوند، اعتقادی نداشتند. ر.ک: امام رضا علیه السلام، ناجی، محمد رضا، ص 112.

نخواهم یافت؛ دستور فرمانروای مؤمنان، مأمون، را امتثال کرده و خشنودی او را بر گزیدم، خداوند من و او را نگه دارد.

خدای را بر این مطلب گواه می گیرم، زیرا که گواهی او کافی است.

تحلیل عهد نامۀ ولایت عهدی

ثبت تفصیلی عهد نامۀ ولایت عهدی در این مجموعه از آن رو اهمیّت دارد که برخی از حقایق تاریخی را آن چنان که از مضمون آن قابل نتیجه گیری است، از مضامین دیگر با این صراحت نمی توان استفاده کرد.

در آن بخش از عهد نامه که اظهارات شخص مأمون و دست نوشته یا املای وی است، نکته های ظریفی نهفته است که فهرست گونه به آن ها اشاره می کنیم:

1- تأكيد مأمون بر «امیر المؤمنین» بودن خود و تلاش برای تثبیت این عنوان در ذهن همۀ مخاطبان.

2- دریافت بیعت از مردم برای فرمان روایی خویش به بهانهٔ دریافت بیعت برای ولایت عهدى على بن موسى علیه السلام، زیرا می نویسد، مردم باید نخست با امير المؤمنین، مأمون، بیعت کنند و سپس با امام رضا علیه السلام! این امر هر چند طبیعی می نماید، زیرا تا خلافتی نباشد، ولایت عهدی معنا ندارد؛ ولی مأمون اگر می خواست از تودۀ مردم فقط برای خود بیعت بگیرد، حتّی با اعمال زور هم موفقیّت کامل به دست نمی آورد. ولی با مطرح ساختن ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام و موضوع بیعت، به این مهم دست یافت.

3- او خلافت را در ادامۀ رسالت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مایۀ کمال دین معرّفی می کند و به خلافت خویش، رنگ الهی و معنوی می بخشد و این سخن او به طور دقیق نقطه مقابل نظر اهل بیت علیهم السلام است که آنان امامت را مایۀ کمال دین و استمرار رسالت می دانسته اند و نه خلافت هر انسان قدرت طلب و فاسدی را که به عنوان خلیفه بر مسلمانان سلطه یابد. مأمون در این بیان هم، تحریفی را صورت داده و

ص: 165

خلافت و سلطنت را جایگزین امامت و رهبری الهی قرار داده و هم به فرمان روایی خود تقدّس بخشیده است!

4- در عهد نامۀ خلیفه، انسانی مؤمن و مطیع پروردگار و دل سوز تر از همگان برای اسلام و مسلمانان معرّفی شده است که خلافت به عنوان موهبتی الهی بر عهدۀ اوست.

5- طرح اطاعت خلیفه از خدا مقدمه ای است برای اطاعت مردم از خلیفه و گردن نهادن به فرمان های او.

6- مأمون سعی دارد تا تمام حرکات و تصمیم گیری های خود را مبتنی بر شریعت و مصالح مسلمانان و مسئولیت دینی و الهی بشناساند و از این رو به آیات قرآن استناد می کند.

7- استناد مأمون به سخن خلیفهٔ دوم، سعی وی در کاستن تعارض های مذهبی و هم راه ساختن مجموعۀ اهل سنّت، با حکومت خویش را می نمایاند.

8- مأمون حتّى ولايت عهدى و انتخاب ولیعهد را کاری الهی و مایه کمال و عزّت دین می شمارد، در حالی که خلفای صدر اسلام، به جز علی بن ابی طالب علیه السلام، حقّانیّت خلافت شان را به این سبب بر حق می دانستند که پیامبر برای پس از خود، فرد خاصی را بر نگزیده و فکری برای آیندۀ خلافت نکرده است!

9- مأمون، بر دوش کشیدن بار خلافت را مایه رنج و محنت خود می داند و چنین می نمایاند که اگر نبود مسئولیت در برابر خدا، این بار را بر دوش نمی کشید!

10- او امام رضا علیه السلام را به عنوان شایسته ترین، عالم ترین، زاهد ترین، با تقوا ترین شخص برای ولایت عهدی بر می گزیند و به این صفات تصریح دارد تا غیر مستقیم خود را نیز دارای این صفات معرّفی کند.

11- مأمون در تفويض ولایت عهدی به امام واژهٔ «ایثار» را به کار برده و آن را تکرار نیز کرده است. در کاربرد این واژه، نوعی امتنان و منّت گذاری بر امام و علویان مشهود است و چنان که بعداً در تحلیل نوشتۀ امام شاهد خواهیم بود، این

ص: 166

حرکت مأمون، انحراف عمیق عقیدتی و متضاد با بینش امامیّه است که حکومت را در اساس، حقّ امام می داند و دیگران را غاصب می شناسد.

علاوه بر این ها، نکته های دیگری نیز در عهد نامۀ مأمون قابل تأمّل است که نیاز به دقّت فزون تر دارد. از جمله تکیۀ وی بر الهام و تکرار آن در موارد مختلف نامه که خود می تواند واژه ای و هم آلود باشد؛ از یک سو بشری و عادی و از سویی دیگر فوق بشری تفسیر گردد!

تأملی بر عهد نامه

چنان که یاد شد، مأمون از امام علیه السلام خواست تا در تأیید محتوای عهد نامه، چند سطری بنگارد و امام، آن گونه که در نقل های تاریخی و روایی ثبت شده، مطالبی را مرقوم داشت که در کمال تقیّه و نا گزیری از وفاق با پیشنهاد تحمیلی مأمون، مجال های فراوانی برای تأمّل و دقّت و دریافت شرایط و نظر امام دارد.

شاید ظاهر نوشتۀ امام، از نظر مردم عامی، چنین معنی بدهد که آن حضرت ولایت عهدی را پذیرفته و مقام مأمون را تأیید کرده است، ولی اهل دقّت و درایت با تأمّل در تعابیر و حتّی دعا ها و توصیف های امام، نظر گاه های واقعی آن حضرت و منظور و هدف وی را به روشنی در می یابند.

برخی از آن نکته ها عبارت اند از:

1- خطبۀ آغازین نوشتۀ امام و تعبیر های به کار رفته در آن، حکایت از نوعی تهدید و نگرانی و بی اعتمادی دارد. در این خطبۀ کوتاه سه تعبیر به هم گره خورده، یک پیام را تشکیل داده است:

الف- خداوند هر چه را بخواهد، انجام می دهد.

ب- کسی نمی تواند قضا و حکم الهی را با چون و چرا و دسیسه و تزویر تغییر دهد.

ج- خداوند نگاه ها و نظر های خائنانه را هر چند سریع و گذرا و پنهان از چشم و درک آدمیان باشد، می داند چنان که اسرار نهفته مأمون را می شناسد.

ص: 167

2- امام پس از درود بر رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم، بر خلاف مأمون، یادی از خلفا نمی کند و به جای آن، نام اهل بیت را با وصف «طیّبین» و «طاهرین» می آورد.

3- امام هر چند تعبیر «امیر المؤمنین» را دربارهٔ مأمون به کار برده است، ولی باید توجّه کرد که این تعبیر در آن عصر، تعبیری رایج بوده است و اگر معنای لغوی آن در نظر گرفته شود، بیان یک واقعیّت است و نه بیان یک ارزش، زیرا مأمون به هر حال، بر جامعۀ اسلامی فرمان می راند.

عنوان امیر المؤمنین هر گاه جنبۀ ارزشی داشته باشد، در نگاه شیعه، تنها زیبندۀ علی بن ابی طالب علیه السلام است که امامت و حکومتی به حق و الهی را بر عهده داشت، امّا امام در این نوشته، آن را فقط به این دلیل به کار برده که در فرهنگ عمومی آن عصر به کار می رفته است؛ چنان که امروز در فرهنگ جهانی، به کسی که عهده دار ریاست جمهوری یک کشور باشد، رئیس جمهور می گویند، هر چند با کودتای نظامی و با دیکتاتوری و به رغم مخالفت با مردم روی کار آمده باشد.

4- امام دو جمله دربارۀ مأمون دارد که در ظاهر دعاست، ولی از بی اعتمادی امام به صداقت و ارزش خواهی مأمون حکایت دارد.

در تعبیر «عَضَدَه اللّه بالسّداد» واژهٔ «سداد» یا به معنای صداقت و درستی است و یا به معنای پایداری و پایبندی. به هر یک از این دو معنا که باشد، تعریضی به مأمون دارد، چنان که تعبیر «وفّقه للرشاد» نگرانی امام را از صلاح جویی مأمون می فهماند.

آری، ممکن است این تعابیر به گونۀ دیگری هم تفسير شود، ولی وقتی سراسر نوشتۀ امام و مجموعۀ زندگی سیاسی آن حضرت و بینش ائمه دربارهٔ خلافت خلفا و رفتار عباسیان و به ویژه هارون با موسی بن جعفر علیه السلام مورد توجّه قرار گیرد، به طور یقین می توان نتیجه گرفت که نه تنها علی بن موسی علیه السلام، بلکه یک فرد عادی هم نمی توانست به حکومت مأمون امیدوار باشد و برای او دعای خالصانه کند.

ص: 168

5- امام در جملۀ کوتاه ﴿ عَرَف من حَقِّنا ما جَهِلَه غيره﴾ سخن از حقّ اهل بیت دارد؛ حقّی که هیچ یک از خلفا آن را به جا نیاورده است، حقّی که مأمون در سراسر نوشتۀ طولانی اش یادی از آن نکرده است و با طرح خلافت، سعی در پوشاندن آن دارد. حقّی که اگر اثبات شود، خلافت مأمون و همۀ عبّاسیان و علویان، غاصبانه و ستم کارانه خواهد بود.

مأمون سعی دارد وا گذاری ولایت عهدی را ایثاری از جانب خود بنمایاند و امام با این بیان، اعلام می دارد که حکومت، حقّ دیرینۀ ما بوده است که تو اکنون می خواهی آن را، ظاهراً، به رسمیت بشناسی!

6- شِکوه و داد خواهی امام از ستمی که به اهل بیت پیامبر در دورۀ خلافت خلفا شده است؛ خلفایی که به نام رسول اللّه بر کرسی فرمانروایی تکیه زدند و به فرزندان رسول خدا، سخت ترین شرایط زندگی را تحمیل کردند.

7- امام، پیمان شکنان ولایت عهدی را حرمت شکنان حریم الهی معرّفی می کند، در حالی که می داند نخستین کسی که این عهد را بشکند، شخص مأمون است.

8- تصریح امام به عمر کوتاه خود و یقین به فرصت نیافتن برای استفاده از ولایت عهدی، می فهماند که آن حضرت با انگیزۀ شخصی، ولایت عهدی را نپذیرفته و تنها عامل پذیرش، اصرار مأمون بوده است.

در این پیش گویی، جلوه هایی از علم برتر امام نیز پیداست و با این حال، حکایت از رخدادی دارد که در آن، مورد ستم واقع می شود و خداوند باید در آن واقعه، داوری کند و حق و باطل را جدا سازد.

9- امام می داند داند که پذیرش ولایت عهدی و تسلیم در برابر پا فشاری مأمون، برای برخی از شیعیان و آشنایان با مکتب اهل بیت سؤال انگیز خواهد بود. از این رو با جملۀ ﴿ بِذَلِکَ جَرَی السَّالِفُ﴾ به ایشان یاد آوری کرده است که پذیرش ولایت عهدی، بازگشت از اصول اعتقادی مکتب امامان نیست، بلکه مسالمت با خلفا در حدّ امکان، شیوۀ امامان پیشین نیز بوده است. هم چنین این مسالمت از

ص: 169

سر نا گزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، در دورۀ امامت علی بن ابی طالب و حسن بن علی و حسین بن علی علیهم السلام- در مدت حکومت معاويه - و ... همواره بوده است.

10- نفی تلویحی ولایت مأمون و ردّ منت گذاری او، از جمله پیام های نهفته در نوشتۀ امام است، زیرا مأمون تفویض ولایت عهدی را ایثار خود می داند، ولی امام می فرماید: «اگر خداوند ادارۀ امور مسلمانان را به من وا نهاد...» و یا در جای دیگر می فرماید: «من در برابر خداوند مسئول خواهم بود.» این گونه اشارات امام و انتساب موضوع به خداوند، در جهت بی رنگ ساختن نقش مأمون و به هیچ گرفتن ادعا های اوست.

11- در نوشته کوتاه امام، به برخی اصول ارزشی حکومت نیز نگاهی کوتاه شده است که آن ها نیز تعریضی به مأمون و سایر خلفاست. امام می فرماید:

الف- اگر روزی حکومت را در اختیار گیرم، حق و عدل را نسبت به همگان و عباسیان، به رغم همۀ بد رفتاری ها که با آل علی داشته اند، اجرا خواهم کرد؛ هر چند خلفای اموی و عباسی به هنگام حکومت و اقتدار، فقط به خویشان خود خدمت کردند و اهل بیت را آزار و شکنجه دادند.

ب- بیرون از قوانین الهی، هیچ خونی را نخواهم ریخت و جلو هتک نوامیس و تجاوز به اموال دیگران را خواهم گرفت، در حالی که در بسیاری از خلافت ها جان و مال و ناموس مسلمانان حفظ نشده و همه چیز قربانی اقتدار و دنیا داری آنان شده است.

ج- از نیرو های کار آمد و توانمند و لایق، در ادارۀ امور بهره خواهم گرفت، چه علوی باشند و چه غیر علوی، در حالی که هر کدام از خلفای اموی و عباسی، در به کار گیری والیان و کار گزاران، تنها به وابستگی و خویشاوندی نظر داشتند و ملاک شان لیاقت و کار دانی نبود.

ص: 170

تدبیر در برابر دسیسه ها

امام علی بن موسی علیه السلام هر چند از روی نا گزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، ولایت عهدی را پذیرفت، ولی این به معنای تسلیم و رها کردن رسالت و وظیفۀ امامت نبود، بلکه آن حضرت مانند همهٔ امامان، تقیّه را وسیله ای برای حفظ موجودیت و دستیابی به زمینه های مساعد و نشر افکار صحیح می دانست.

زندگی امام و کار های آن حضرت به خوبی نشان می دهد که آن حضرت، هرگز در اتّخاذ تدابیر لازم برای افشا گری بر ضد خلافت غاصبان کوتاه نیامد.

درست است که مأمون عهد نامه می نویسد، مجلس بر پا می کند، از مردم بیعت می گیرد، به علامت جشن هم بستگی، لباس سیاه عباسیان را به لباس سبز و پرچم مبدّل می سازد، (1) به نام امام سکه می زند و در سراسر کشور منتشر می سازد، (2) ولی امام نیز برنامه هایی دارد که نه تنها تحمّل آن ها برای مأمون دشوار است، بلکه تمام تلاش های او را در راستای عظمت اهل بیت و زبونی عباسیان، هدایت می کند.

اگر بخواهیم نگاهی گذرا به سر فصل های این تدابیر داشته باشیم، باید موارد زیر را یاد کنیم:

1- آموزه های عمومی آن حضرت برای شیعیان و مرتبطان با اهل بیت علیهم السلام در زمینهٔ مسائل اعتقادی و سیاسی.

2- تأیید شیوۀ زندگی سیاسی و دینی امامان پیشین و استمرار آن.

3- خروج از مدینه، همراه با اکراه و اظهار نگرانی، به همراه نداشتن خانواده، ترغیب خانواده به مرثیه سرایی هنگام هجرت از مدینه به سوى مرو، و خدا حافظی با مرقد پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم با شیوه ای خاص به طوری که دلالت بر نا رضایتی و نا گزیری از فرمان مأمون کند.

ص: 171


1- ر.ک: تاریخ طبری، 139/7؛ تذكرة الخواص، 316
2- ر.ک: الأغانى، 52/10؛ تذکرة الخواص، 316.

4- روایت تاریخی امام در نیشابور که مسئلۀ امامت و رهبری اهل بیت را شرط کلمه توحید دانسته و در آشکار ترین شکل مطرح کرده است.

5- ردّ پیشنهاد های مأمون و انکار امام از پذیرش خلافت و ولایت عهدی در طول دو ماه مذاکره و پا فشاری مأمون. (1)

6- خبر دادن از عمر کوتاه خود و اطمینان به بهره نبردن از ولایت عهدی.

7- ظاهر نشدن آثار خشنودی در سیمای امام پس از تحمیل ولایت عهدی و اظهار غم و اندوه در موقعیت های مناسب. (2)

8- پیش شرط های امام برای پذیرش ولایت عهدی، مبنی بر این که آن حضرت در هیچ امر حکومتی نظر ندهد و در هیچ عزل و نصبی دخالت نکند. (3)

9- نوع زندگی و مشی اجتماعی و ارتباطات مردمی امام در طول مسیر مدینه تا مرو و پس از مسئلۀ ولایت عهدی، و جلب نظر مردمان نسبت به مراتب علم و عمل و زهد و معنویت و اخلاق آن حضرت.

10- جلوۀ علمی امام در مناظره ها و مباحثه های بزرگ بین ادیان.

11- برگزاری نماز عید، به شیوه و سنّت پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و تأثیر عمیق آن بر مردم و کار گزاران حکومت مأمون.

12- ارتباط با شیعیان و ارائه رهنمود های لازم به ایشان و افشای چهره مأمون برای آنان.

مجموعۀ این تدابیر و عوامل سبب گردید تا امام بر خلاف پندار مأمون، بیش از پیش در میان مردم شناخته شود و محبوب قلب ها واقع گردد، به طوری که پس از اندک مدتی، مأمون از ترفند سیاسی خود، احساس نا رضایتی و پشیمانی کند و به

ص: 172


1- بحار الأنوار، 134/49
2- عيون اخبار الرضا، 15/2؛ بحار الأنوار، 140/49؛ الحياة السياسية للامام الرضاء علیه السلام، 325.
3- قال علیه السلام: ﴿ ...و أَنَا أَقْبلُ ذلكَ عَلَى أَنِّي لا أُولّى أَحَداً و لا أعْزِلُ أحَداً و لا أَنقُضُ رَسماً و لاسُنّة ...﴾؛ عيون اخبار الرضا، 139/2 ؛ امالی صدوق، 70

فکر محدود کردن امام و حتّی از میان برداشتن آن حضرت فرو بیفتد.

برگزاری نماز عید

یکی از رخداد های مهم زندگی امام رضا علیه السلام پس از مسئلۀ ولایت عهدی، عزیمت امام به سوی مصلّای مرو برای برگزار کردن نماز عید فطر بوده است. اهمیّت این رخداد تا آن جاست که مأمون به طور آشکار، در برابر آن واکنش نشان می دهد و رازی را که همواره در پنهان نگاه داشتن آن می کوشید، نا خواسته افشا می کند.

دو تن از شاهدان عینی آن رخداد تاریخی، یاسر خادم و ریّان بن صلت، واقعه را چنین گزارش کرده اند:

عید فطر فرا رسید، مأمون، به دلیل بیماری یا به دلیلی دیگر، (1) به علی بن موسی علیه السلام پیام داد و از وی خواست تا نماز عید را برگزار کند. امام بر اساس آن چه در عهد نامه شرط کرده بود که در مراسم حکومتی نقشی ایفا نکند، از پذیرش این درخواست خود داری کرد.

مأمون پیام داد، هدف از این پیشنهاد، تثبیت ولایت عهدی است و دوست دارم مردم به این وسیله اطمینان پیدا کنند که به راستی ولایت عهدی را پذیرفته ای. علاوه بر این، مایلم مردم به فضیلت و برتری تو آگاه شوند.

سر انجام در نتیجۀ پا فشاری خلیفه، امام پیشنهاد وی را پذیرفت، بدان شرط که نمازی هم چون جدش رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم اقامه کند. مأمون نیز شرط را پذیرفت و دستور داد تا نظامیان، درباریان و تودۀ مردم، صبح گاهان نزدیک خانۀ امام اجتماع کنند و هنگام خروج امام از منزل، حضرت را به سوی مصلّی هم راهی کنند.

مردم در اطراف خانۀ امام و در مسیر راه اجتماع کردند، عده ای نیز در پشت بام منازل خود منتظر دیدن حضرت با آن سیرۀ نبوی و هیبت علوی بودند.

امام از منزل بیرون آمد، در حالی که خود را خوش بو کرده، ردایی بر دوش

ص: 173


1- ر.ک: کشف الغمّه، 87/3؛ الفصول المهمّه، 260

انداخته، عمامه ای از کتان بر سر، عصایی در دست، با پای برهنه، و گام هایی استوار، با طمأنینه و وقار راهی مصلّی شد. با تکبیر امام، فریاد تکبیر مردم در کوچه و خیابان طنین انداخت. افراد لشکری که سوار بر اسب بودند به احترام امام پیاده شدند و همگان کفش های خود را از پای بیرون آوردند. با فریاد تکبیر از یک سو و گریۀ شوق مردم از سوی دیگر، فضایی روحانی و بی نظیر در شهر جلوه گر شد که تا آن روز سابقه نداشت.

فضل بن سهل با دیدن آن حالت، خود را به خلیفه رساند و مأمون را از شرایط موجود و نتایج احتمالی آن آگاه کرد و یاد آور شد که اگر امام با همین وضع به اقامۀ نماز بپردازد، چنان تأثیری بر مردم خواهد گذاشت که جایگاه خلیفه در نظر مردم بی ارج شده، همۀ دل ها به علی بن موسی متوجّه می شود.

مأمون بدون درنگ دستور داد تا حضرت را از نیمه راه باز گردانند، و چنین کردند. (1)

مأمون، در گرداب دسیسه های خویش

نیرنگ های سیاسی مأمون، در آغاز سبب شادی و مایهٔ رضایت خاطر وی بود، امّا دیری نگذشت که سیاست های او به نتایجی بر خلاف آن چه می خواست، منتهی گردید، به طوری که خود را در دام هایی که برای علی بن موسی علیه السلام گسترده بود، گرفتار دید.

امام در همۀ محفل های علمی، حرف نهایی و سخن قاطع را می زد و عالمان به دانش ژرف و شگفت او پی برده بودند. مردم با مشاهدۀ مراتب معنوی و اخلاقی آن حضرت، هر روز گرایش بیش تری به وی پیدا می کردند.

مقایسۀ علم، معنویت، اخلاق و فضایل امام، با شخصیّت مأمون و ویژگی های زندگی اشرافی و سلطنتی او، در ذهن دانش مندان و گروهی از کار گزاران و تودۀ مردم

ص: 174


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 150/2 - 151 ؛ کشف الغمّه، 106/3 - 107

چنین رسوخ می کرد که امام از هر نظر برای خلافت برتر و شایسته تر است.

از سوی دیگر، یکی از هدف های مهمّ مأمون، تضعیف نهضت های علوی و ایجاد هم سازی میان علویان و عباسیان و پایان دادن به بحرانی بود که می توانست ثبات سیاسی و اقتدار حکومت مأمون را به ارمغان آورد، در حالی که علویان هرگز کار های او را جدّی تلّقی نکردند و با بد بینی به آن نگریستند. علاوه بر این، عباسیان در نتیجۀ جنگ مأمون و امین، دو گروه شدند. با کشته شدن امین، بخشی از آنان به مخالفت با مأمون پرداختند. بدین سان وا گذاری ولایت عهدی به امام، عباسیان را نگران ساخت و حتّی هوا داران مأمون را در حمایت از سیاست های وی به تردید وا داشت.

در بغداد، مردم به انگیزه عباسیان نا خشنود، شورش کردند و چون مأمون را از مرکز خلافت دور دیدند، در خلافت او تردید نمودند و با ابراهیم بن مهدی معروف به این شکله بیعت کردند. (1) در بصره، گروهی به رهبری اسماعیل بن جعفر از اطاعت حکومت سر باز زدند و از بیعت با مأمون باز گشتند. (2)

شورش ها و نا رضایتی ها به جمع علویان و عباسیان محدود نشد و گروه ها و قبایل دیگری نیز نا آرامی را آغاز کردند.

ابن خلدون در مقدمۀ تاریخ خود آورده است که چون مأمون، علی بن موسی الرضا علیه السلام را به ولایت عهدی برگزید و او را به «رضا» موسوم کرد، عباسیان عمل او را انکار کردند و به نقض بیعت او پرداختند و با عموی مأمون، ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و متعاقب آن بود که هرج و مرج و شورش ها پدید آمد و چیزی نمانده بود که حکومت او واژگون شود. (3)

به هر حال، مأمون به آن هم بستگی و یک پارچگی و آرامش اجتماعی و ثبات

ص: 175


1- ر. ک: تاریخ طبری، 140/7
2- همان، 448/2
3- ر.ک: مقدمه ابن خلدون، 405/1

سیاسی و اقتداری که می اندیشید، هرگز دست نیافت و خود را مغبون می یافت. پس می باید طرحی دیگر در اندازد و چاره ای دیگر بیندیشد.

تغییر خط مشی سیاسی مأمون

چنان که پیش تر به تفصیل یاد شد، مأمون سعی داشت سیاست تهدید، ارعاب و شکنجه و کشتار را که پیشینیانش اصل قرار داده بودند، کنار بگذارد و از روش مسالمت و نرمش و شگرد های سیاسی در پیش برد هدف ها سود جوید.

امّا اکنون به جایی رسیده بود که خود را از تجدید نظر در شیوۀ سیاسی، نا گزیر می دید. آشوب ها و نا آرامی ها در گوشه و کنار، به ویژه در شهر بزرگ بغداد، مایهٔ پریشانی مأمون شد. به طوری که تصمیم گرفت، از مرو به سوی بغداد سفر کند و با حضور قدرت مندانۀ خود، آرامش را به آن دیار باز گرداند. با این حال، می دانست که ریشه نا آرامی ها، عباسیانِ نا راضی هستند؛ همان هایی که با ولایت عهدی امام رضا علیه السلام، آیندۀ خلافت را در خطر می دیدند و چنین گمان می کردند که به زودی خلافت به دست آل علی علیه السلام می افتد و دست عباسیان از خلافت کوتاه می شود.

در این حال، مأمون تصمیم می گیرد به بغداد سفر کند، ولی با چه هدیه و ارمغانی برای عباسیان نا خشنود و خشمناک؟ آیا قدرت نظامی کار ساز است، یا باز هم باید ترفند سیاسی را پیش در آمد قدرت نظامی قرار دهد؟

مأمون اصولاً به ترفند های سیاسی بیش تر اهمیت می داد. او می دانست که عباسیان تا از استمرار خلافت در میان خود که مایۀ ثروت و قدرت آنان است، مطمئن نشوند، آرام نخواهند گرفت و حتّی او را در درون خانه اش تهدید خواهند کرد. پس باید به موضوع ولایت عهدی امام، برای همیشه خاتمه بدهد، ولی چگونه و با چه توجیهی!

آیا امکان داشت امام را از ولایت عهدی خلع کند و بیعت گسترده ای که از مردم گرفته بود، نادیده بگیرد! در آن صورت، واکنش مردم و داوری آنان چه خواهد بود؟

ص: 176

عباسیان از این کار، خشنود، اما علویان و شیعیان و هواداران و دیگر نا راضیان، دل گیر و ناراحت می شوند.

مأمون شیوه جدید سیاسی خود را از روز عید فطر با باز گرداندن امام از نیمه راه مسیر مصلّی آغاز کرده بود، ولی این حرکت با سیاست قتل و کشتار فاصله داشت.

فضل بن سهل، وزیر و فرمانده سپاه مأمون، نخستین قربانی سیاست جدید مأمون شد. او پس از تصمیم مأمون برای حرکت به سوی بغداد، همراه وی به سرخس آمد و در سرخس برای استحمام به حمّام رفت، ولی چهار مرد مسلح از طرف مأمون، به صورت نا شناس، به او حمله کردند و او را کشتند! (1)

اکنون مأمون، نقش همیشگی سیاست بازان را بر عهده می گیرد و نیرو های خود را برای یافتن قاتلان فضل بن سهل بسیج نموده، برای کسانی که عاملان قتل را دست گیر کنند، جایزه مقرّر می کند! (2)

نقل های تاریخی در این گونه موارد، پریشان است؛ ولی از مجموع آن ها نتیجۀ قطعی را می توان گرفت که قاتلان فضل بن سهل دست گیر می شوند و نزد مأمون اظهار می کنند که تو خود، به ما چنین فرمانی دادی و ما دستور تو را اطاعت کردیم! اما خلیفه برای پنهان ماندن این راز، بلافاصله آنان را می کشد. در برخی از منابع آمده است که سر انجام چهار تن را، با گناه و بی گناه، به اتّهام قتل فضل بن سهل کشتند تا به هر حال، پاسخی برای خونخواهان او داشته باشند و دامان مأمون را از اتهام قتل وزیر پاک کنند.

فضل بن سهل در میان عباسیان، یکی از متّهمان اصلی انتقال خلافت به علویان شناخته می شد و کشته شدن او، نخستین شعلهٔ امیدی بود که مأمون در قلب خویشاوندان خود، روشن می کرد.

بی شک، حذف فضل بن سهل در دایرۀ نظام سیاست گذاری برای عباسیان، مایهٔ

ص: 177


1- ر.ک: تاریخ طبری، 148/7
2- همان جا

امید بود، ولی کافی نبود. مشکل اصلی، ولایت عهدی امام رضا علیه السلام بود که می بایست در نهایت، این مشکل به نفع عباسیان حل شود.

با وجود امام، هیچ راه حلّی به ثمر نمی نشست. پس در نگاه مأمون، یگانه راه حلّ، کشتن بود؛ ولی مأمون چگونه می توانست امام را به خیانت بر ضدّ حکومت خود متّهم کند و یا شیوۀ قتل فضل را دوباره به کار گیرد! ظاهراً هیچ کدام با تدبیر سیاسی مأمون سازگار نبود.

کسی نمی دانست مأمون چه خواهد کرد، ولی برای همۀ تحلیل گران روشن بود که وی چند اصل را در نظر دارد: از میان بردن امام برای پایان دادن به غائلۀ ولايت عهدی؛ دور نگاه داشتن قتل از دامان خود؛ استفادۀ سیاسی از رحلت امام. ولی همۀ این ها می بایست تا قبل از ورود مأمون به بغداد، صورت می گرفت!

ص: 178

فصل هشتم: شهادت امام رضا علیه السلام

اشاره

مأمون از مرو به سرخس و از سرخس به توس می آید تا از آن جا عازم بغداد شود، ولی مدّتی در توس درنگ می کند. طبری می نویسد: مأمون مدّتی در کنار قبر پدرش هارون درنگ کرد و پس از آن، علی بن موسی علیه السلام انگور بسیار خورد و ناگهان در گذشت! (1)

آیا به راستی مأمون، آن قدر به پدر خود ارادت و علاقه داشت که در آن شرایط حساس، کنار قبر او اتراق کند و از مدد روح وی، پشتوانۀ معنوی بجوید تا به بغداد سفر کند و آشوب ها را بخواباند!

آیا به راستی این فقط یک اتّفاق بود که در مدّت توقف کوتاه مأمون در منطقهٔ توس، امام - که خود معلّم بهداشت و مربّی معیشت برتر بود - با زیاده روی در خوردن انگور بیمار شود و ناگهان بدرود حیات گوید!

به ثبت رسیدن این گونه تعبیر ها در تاریخ یا نتیجهٔ اوج سیاست بازی مأمون است، یا معلول بی مهری و غرض ورزی مورّخانی که پاک شمردن دامان مأمون برای شان اهمیّت بیش تری از بیان واقعیّت داشته است که البته می تواند نتیجه هر دو

ص: 179


1- ر.ک: تاریخ طبری، 150/7، در بیان رخداد های سال 203 ه.ق.

مورد باشد.

طبری در ادامۀ این نقل می نویسد: مأمون پس از رحلت علی بن موسی علیه السلام در نامه ای به حسن بن سهل به شدّت از رحلت امام اظهار غم و اندوه کرد و به عباسیان و موالی و اهل بغداد نامه نوشت و آنان را از وفات آن حضرت مطّلع ساخت! (1)

در این جمله های به ظاهر نا مربوط و گسسته، ارتباطی منسجم با هدف های مأمون دیده می شود، زیرا او قبل از عزیمت به بغداد می کوشد خاطر شورشیان عباسی و آشوب گران بغدادی را تسکین دهد و جالب تر این که از بخت خوش خلیفه! حسن بن سهل - این عنصر با نفوذ که شاید قتل برادرش را کار مأمون می دانست و در صدد انتقام بود - در همین سال به بیماری جنون مبتلا می شود و او را به زنجیر می کشند. (2) بدین سان زمینه از هر نظر برای عزیمت مأمون به بغداد و خواباندن آشوب ها هموار می شود.

وقتی موسی بن جعفر علیه السلام، پس از حبس های طولانی و شکنجه های مداوم در زندان به شهادت می رسد و هارون می کوشد شهادت او را مرگی طبیعی جلوه دهد، بدیهی است که مأمون نیز از این نوع تلاش ها دریغ نکند.

این است که برخی وفات امام را به خوردن انگور (3) و گروهی به مرگ طبیعی و دسته ای به بد خواهی و دسیسۀ عباسیان نسبت داده اند و جمعی هم چون شیعه، شخص مأمون را عامل مسمومیّت و شهادت آن گرامی دانسته اند.

از نظریۀ اوّل که سخیف ترین نظریه است و سعی دارد علاوه بر پوشاندن جنایت مأمون، وجهۀ معنوی امام را نیز مخدوش سازد، باید کریمانه گذشت؛ زیرا نسبت چنان امری به امام که خود، حکیم و خردمند و زاهد است و به دیگران دستور های

ص: 180


1- ر.ک: تاریخ طبری، 150/7
2- همان جا
3- ر.ک: همان جا؛ الكامل فى التاريخ، 351/6؛ تاریخ مختصر الدول، 134؛ مختصر اخبار البشر، 23/2؛ تاریخ ابن خلدون، 250/3

بهداشتی می دهد، جز از سر عداوت و غرض ورزی و یا نا آگاهی نمی تواند باشد.

مگر این امام نیست که در رسالۀ ذهبیه به مأمون می نویسد: ای مأمون! جسد به منزلهٔ زمینی است که آبادانی آن به مراقبت بسیار نیازمند است. اگر بیش از اندازه به آن آب برسد، محصولش فاسد خواهد شد و اگر آب به آن نرسد، از تشنگی خواهد مرد... باید نیک بیندیشی و بنگری که چه چیزی با طبیعت تو سازگار است و آن را نیرومند می سازد و چه چیزی زیان آور است و سلامت تو را به خطر می اندازد. پس اندازه را در غذا خوردن همواره در نظر داشته باش ... پیش از آن که کاملاً سیر شوی از خوردن دست بشوی که صلاح جسم و سلامتی تو در آن است و سبب رشد عقلانی تو خواهد بود. (1)

آیا ممکن است امام با این دانسته ها و معارف و با آن شخصیّت معنوی و الهی، در نتیجۀ بی مبالاتی در خوردن، زمینۀ مرگ خویش را فراهم کند؟

در میان نویسندگان و تاریخ نگاران برخی مانند ابن جوزی، احمد امین، یعقوبی و .... بر این عقیده اند که امام به کسالتی مبتلا شد و به مرگ طبیعی، در توس در گذشت و مسمومیّتی در کار نبوده است.

ابن جوزی می نویسد: بعضی بر این باورند که مأمون، على بن موسى الرضا علیه السلام را مسموم کرده است، ولی این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا خلیفه از در گذشت امام به شدّت نگران شد و چندین روز گِرد خوردنی ها و نوشیدنی ها و لذت های گوناگون نرفت، حتّی هنگام ورود به بغداد با لباس سبز وارد شد، در حالی که حدود یک سال از ماجرای رحلت حضرت می گذشت. وفات امام در اثر کسالتی بود که در توس بر آن جناب عارض شد. (2)

یعقوبی نیز ضمن شمارش و بررسی حوادث سال 203 ه. ق. می نویسد: علی بن موسى بن جعفر علیه السلام در قریه ای که به آن نوغان می گفتند، در گذشت و بیماری وی

ص: 181


1- ر.ک: بحار الأنوار، 310/62
2- ر.ک: تذکرة الخواص، 318

بیش از سه روز طول نکشید. (1)

به هر حال، با درنگ در آثار عالمانی هم چون شیخ صدوق و مفید که به عصر ائمه علیهم السلام نزدیک بوده اند و نیز با توجه به روایت های گوناگونی که به بعضی از آن ها اشاره خواهیم داشت، این نظریه نمی تواند مستند و قابل قبول باشد. بنابراین، آن چه میان حدیث شناسان و تاریخ نگاران از اتقان و استحکام برخور دار است و روایت ها نیز بر آن گواهی می دهد، این است که شهادت حضرت رضا علیه السلام به وسیلۀ انگور یا انارِ مسموم بوده است. (2)

مأمون، عامل اصلی

با توجّه به آن چه گذشت، این نظریه تقویت می شود که حضرت رضا علیه السلام به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و عامل اصلی شهادت آن حضرت، شخص خلیفه بوده است.

یکی از نشانه های این حقیقت که شهادت امام به دست مأمون بوده، این است که در همان روز شهادت، مردم اجتماع کرده و همگان بر این عقیده بودند که خلیفه، حضرت را مسموم ساخته است. (3) اهمیّت این امر از آن روست که مردم حاضر در محیط زندگی امام، بیش از دیگران موقعیّت و شرایط سیاسی امام و مأمون را درک می کرده اند.

عبد اللّه بن موسی در نامه ای که آن روز به مأمون نگاشت، به این اقدام خلیفه تصریح کرده، او را عامل قتل معرفی می کند. (4)

از ابو الصلت هروی نیز سؤال شد: چگونه مأمون به قتل امام رضا علیه السلام تن داد، با این که به وی احترام می کرد و او را به عنوان ولیعهد پس از خود برگزید؟ ابو الصلت

ص: 182


1- ر.ک: تاریخ یعقوبی، 453/2.
2- ر.ک: الصواعق المحرقه، 24؛ الفصول المهمّه، 262؛ اثبات الوصیه، 228؛ مروج الذهب، 417/3؛ ينابيع المودّة، 363؛ الفخری، 218.
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 241/2؛ بحار الأنوار، 299/49؛ مسند الامام الرضا، 130/1.
4- ر.ک: مقاتل الطالبیّین، 587 - 630

ضمن تأیید قتل امام رضا علیه السلام به دست شخص خلیفه اظهار داشت: اگر خلیفه، امام را احترام و اکرام می کرد، برای آن بود که به برتری امام، آگاه و معترف بود و اگر ولایت عهدی را به او تفویض کرد، برای آن بود تا با این عمل وا نمود کند که حضرت دنیا طلب است و در نتیجه، از توجه مردم به حضرت کاسته شود، هر چند چنین نشد، بلکه با تشکیل محافل علمی، چهرۀ امام و شخصیت علمی او بر همگان روشن گردید و روز به روز از موقعیت خلیفه کاسته شد تا جایی که دوست و دشمن، امام را شایستۀ خلافت می دانستند. این امر بر خلیفه گران آمد و بر کینه و حسادت او نسبت به حضرت افزود. به ناچار حیله ای اندیشید و امام را مسموم کرد و به شهادت رساند. (1)

شهادت امام به وسیلهٔ مأمون، مظلومیتّی بود که به تاریخ شیعه و اهل بیت اضافه شد و بیت دیگری بود که بر قصیدهٔ شاعران آزاده و حقیقت طلب افزوده گردید و در ادبیات حماسی بازتاب یافت. (2) علاوه بر این، در مصادر تاریخی، سخن از قیام هایی به میان آمده که در پی شهادت حضرت و به عنوان خون خواهی او بر پا شده است.

احمد بن موسی، برادر امام علیه السلام با هم راهی حدود سه هزار تن، و به نقل دیگر، دوازده هزار تن، برای خون خواهی حضرت، بغداد را ترک گفت و در شیراز با فرمان دار منتخب حکومت عباسی درگیر شد (3) و به همراه برادرش محمّد عابد در آن دیار به شهادت رسید. (4)

شهادت امام از دیدگاه روایات

در لابه لای روایت ها که از مهم ترین منابع و مستندات تاریخی به شمار می آیند، نکته های بسیاری دربارهٔ شهادت امام رضا علیه السلام دیده می شود. این روایت ها را به سه

ص: 183


1- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 239/2
2- ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، 374/4 به بعد.
3- ر.ک: الارشاد، 302/2
4- ر.ک: بحار الأنوار، 287/48

دسته می توان تقسیم کرد:

1- روایت هایی که از زبان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و و ائمه وارد شده است؛

2- روایت هایی که از شخص امام رضا علیه السلام رسیده است؛

3- گزارش هایی که شاهدان و گواهان موثّق از جزئیات و چگونگی شهادت امام، ثبت کرده اند.

ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام روزی جابر بن عبد اللّه انصاری را خواست و به او فرمود: ﴿ یا جابِرُ اَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأيْتَهُ فِي يَدِ أُمّى فاطِمة﴾؛ اى جابر! از آن لوح که در دست مادرم فاطمه علیها السلام دیده ای، برایم سخن بگو.

جابر گفت: برای تبریک ولادت حسین بن علی علیه السلام به حضور مادرت فاطمه علیها السلام شرفیاب شدم. در دست وی، لوح سبزی دیدم که گویی از زمّرد بود. دربارۀ آن لوح از فاطمه علیها السلام سؤال کردم. در پاسخ من فرمود: هدیه خداوندی است به پدرم که در آن نام پدرم، همسرم، فرزندان و امامان نسل من آمده است. پدرم نیز آن را به من داده است تا به من مژده دهد. در بخشی از لوح که به هشتمین امام مربوط است آمده است: ﴿ يَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکبِرٌ﴾؛ او را عفریتی خود خواه و قدرت طلب خواهد کشت. (1)

در حدیثی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است: ﴿ تُقْتَلُ حَفَدَتِي بِاَرْضِ خُراسانَ﴾؛ (2) فرزندی از فرزندانم در زمین خراسان کشته خواهد شد.

در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است: مردی از نسل فرزندم موسی به دنیا خواهد آمد که به خراسان می رود و در آن جا مسموم می شود و به شهادت می رسد. (3)

ص: 184


1- در عيون اخبار الرضا، 42/1 - 44، مشروح خبر لوح آمده است.
2- من لا يحضره الفقيه، 584/2
3- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 255/2. ﴿ يَخرجُ رجلٌ مِن وُلد أبنى مُوسى اسمُه اسمُ أميرِ المؤمنينَ إلى أرضِ طُوس، و هى بِخُراسان، يُقتُل فيها بالسّمّ﴾.

در روایتی از امام رضا علیه السلام چنین آمده است: به خدا سوگند، هیچ یک از ما نیست، جز این که به شهادت رسیده است. به ایشان گفته شد: شما را چه کسی خواهد کشت؟ امام فرمود: بد ترین مردم زمانم، مرا با سمّ می کشد. (1)

در سخنانی که میان امام و مأمون پیش از ولایت عهدی گذشت، از جمله دلایل امام برای نپذیرفتن ولایت عهدی این بود: پدرم از پدر و اجداد گرامی اش نقل کرده است که جدّم رسول خدا دربارهٔ من فرمود: من قبل از تو (ای مأمون) به وسیلهٔ سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسید، و اگر اجازه داشتم، می گفتم که کشندۀ من کیست. (2)

آخرین موردی که امام از ویژگی های شهادت خود سخن گفته، اندک زمانی پیش از وفات بوده است که حقایقی را به دو تن از محرمان راز: ابا صلت هروی و هر ثمة بن اعین بیان داشته و از جمله فرموده است: اینک هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده و زمان آن است که به جدم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و پدرانم بپیوندم. طومار زندگیم به انجام رسیده است. این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته است تا با انگور و انارِ مسموم مرا به قتل رسانَد. (3)

ابو نواس ضمن قصیده ای سروده است:

باؤوا بِقَتْلِ الرّضا مِنْ بَعْدِ بَيْعَتِهِ *** وَ أَبْصَرُوا بَعْضُهُم مِنْ رُشْدِهِم و عَمُوا

عِصابَة شَقِيَتْ مِنْ بَعْدِ ما سَعِدوا *** وَ مَعْشَرٌ هَلَكُوا مِنْ بَعْدِ مَاسَلِمُوا (4)

برخی از آن ها پس از بیعت با حضرت رضا به کشتن وی شتاب کردند و بعد از بصیرت و آگاهی، کور دل شدند.

ص: 185


1- «و اللّهِ مَا مِنّا إلّا مقتولٌ شهيدً، فقيل له: و مَن يقتلك يا ابنَ رسولِ اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم؟ قال: ﴿ شُرّ خَلْقِ اللّهِ في زمانیَ يَقتُلنى بالسَّمّ﴾» (عيون اخبار الرضا، 256/2).
2- ﴿ أَنِّی أَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا قَبْلَکَ مَسْمُوماً مَقْتُولًا بِالسَّمِّ مَظْلُوماً...﴾، همان، 140/2.
3- اعلام الوری، 328؛ عیون اخبار الرضا، 246/2
4- مناقب ابن شهر آشوب، 376/4

آن گروهی که پس از خوش بختی به تیره بختی گرایید! آن جماعتی که پس از سلامتی و نجات، نابود گردید!

دعبل نیز این مرثیهٔ گران را در اشعار خویش چنین بازتاب داده است:

اَلأ ما لِعَيْنِ بِالدُّمُوعِ اسْتَهَلَّتِ *** وَ لَوْ نُقِّرَتْ مَاءَ الشَّؤون لَقَلتِ

عَلى مَنْ بَكَتْهُ الأَرضُ وَ اسْتَرْجَعَتْ لَهُ *** رؤُوسُ الجِبالِ الشّامِخاتِ وَ ذَلَّتِ

وَ قَدْ أَعوَلَتْ تَبكى السَّمَاءُ لِفَقَدِهِ *** وَ أَنْجُمُها نَاحَتْ عَلَيْهِ وَ كَلَّتِ

فَنَحْنُ عَلَيْهِ الْيَوْمَ أَجْدَرُ بِالبُكا *** لِمَرْزِيَّةٍ عَزَّتْ عَلَيْنَا وَ جَلَّتِ

رُزِئنا رَضِيَّ اللَّهِ سِبْطَ بْطَ نَبِيِّنا *** فَاَخْلَفَتِ الدُّنْيا لَهُ وَ تَوَلَّتِ

وَ مَا خَيْرُ دُنْيَا بَعْدَ آلِ مُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم *** اَلاً لا تُباليها إِذا مَا أَضْمَحَلَّتِ (1)

چه شده است که دیدگان، نرم نرم می بارند و می گریند، در حالی که اگر آب دیده تمام شود و چشمان بخشکند، باز هم کم است.

در مصیبت کسی که زمین بر او گریست و کوه های بلند و سر به فلک کشیده در سوگ او به ناله و افغان آمده و عزا دار شدند.

آسمان از فقدان او فریاد بر آورده و ستارگان بر او نوحه کرده اند.

اکنون سزاوار تر است که ما بر او اشک ریزیم، زیرا مصیبتی بس گران و بزرگ بر ما وارد شده است.

ص: 186


1- مناقب ابن شهر آشوب، 376/4

ما، با از دست دادن سبط پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مصیبت دیده ایم، مصیبتی که بر اهل دنیا گران و سنگین بود.

و دیگر پس از فقدان خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در دنیا و زندگی آن خیری نیست و دیگر خوشی جایگاهی ندارد و آرزوی ماندن در ما نیست.

زمان شهادت امام علیه السلام

در تعیین سال شهادت امام مطابق نقل های مختلف، سال 202 (1) و 203 ه.ق. یاد شده (2) که نظریۀ دوم، نزد صاحب نظران مشهور تر است. شیخ کلینی همین سال را تأیید نموده و مسعودی نیز آن را نقل کرده است.

برخی از نویسندگان معاصر به استناد تاریخ ضرب سکه هایی که به نام امام و سال 204 ه-.ق بر آن ها درج است، نتیجه گرفته اند که سال شهادت حضرت باید در همین سال باشد، ولی چنان که برخی یاد آور شده اند، تاریخ ضرب سکّه ها، دلیل آن نمی شود که در زمان حیات امام ضرب شده باشد، بلکه ممکن است مردم برای تبرّک، پس از شهادت امام، آن ها را تهیه کرده باشند. (3)

در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست و نظر های گوناگونی ابراز شده است:

هفت روز مانده به پایان ماه رمضان؛ (4) آخرین روز ذى الحجه؛ (5) اوّل ماه صفر؛ (6) آخر ماه صفر. (7) در میان این نقل ها، نظر آخر، یعنی آخرین روز از ماه صفر،

ص: 187


1- ر.ک: الکافی، 492/11؛ اثبات الوصيه، 228؛ مناقب ابن شهر آشوب، 367/4.
2- ر.ک: الکافی، 486/1؛ مروج الذهب، 441/3؛ التنبيه و الإشراف، 303
3- ر.ک: اعيان الشيعه، 21/2
4- ر.ک: عیون اخبار الرضا، 19/1؛ اعلام الوری، 303؛ مناقب آل أبی طالب، 367/4
5- اثبات الوصيه، 288
6- ر.ک: التنبيه و الإشراف، 303
7- ر.ک: الکافی 486/1؛ مروج الذهب، 441/3 ،الارشاد، 239/2؛ اعلام الوری، 303؛ وفيات الاعيان، 270/3؛ كشف الغمّه، 150/3

مشهور ترین و قابل اعتماد ترین نقل است. در بیش تر نقل ها، روز جمعه، روز شهادت آن حضرت دانسته شده است. (1)

بنابراین، مشهور ترین و قوی ترین نظر در تاریخ شهادت آن حضرت، روز جمعه، آخرین روز ماه صفر سال 203 ه-.ق. است و آن گرامی در هنگام شهادت، پنجاه و پنج سال از عمر پر برکتش می گذشته است. (2)

مكان شهادت و مرقد امام رضا علیه السلام

امام در شهر توس به شهادت رسید و چنان که خود، پیش بینی و سفارش کرده بود، آن حضرت را در نقطه ای از سناباد که بعدها «مشهد الرضا» نام گرفت، به خاک سپردند.

گویا چنین مقدّر بود تا فرزندی از نسل پیامبر اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و امامی از ائمه اثنی عشر علیهم السلام، در سر زمینی دور از مدينة الرسول به شهادت رسد، تا مرقد نورانی اش، زیارت گاه میلیون ها موحّد دل باخته ای باشد که از کوثر زلال ولایت می نوشند.

ص: 188


1- ر.ک: عيون اخبار الرضا، 19/1 ؛ اعلام الوری، 303
2- ر.ک: مروج الذهب 441/3؛ عیون اخبار الرضا 19/1؛ اعلام الوری، 303

کتاب نامه

- آثار باستانی خراسان ،مولوی، عبد الحمید، انجمن آثار ملی، مشهد، 1355 ش.

- آثار و اخبار امام رضا علیه السلام، عطاردی، عزیز اللّه، انتشارات کتاب خانه صدر، تهران 1397 ق.

- الإتحاف بحبّ الأشراف، الشبراوي، عبد اللّه بن محمّد، منشورات الرضى، قم، 1363 ش.

- اثبات الوصيه، مسعودی، علی بن حسین، ترجمه محمد جواد نجفی، کتاب فروشی اسلامیه، تهران 1343.

- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، حرّ عاملی، محمد بن حسن، ترجمۀ احمد جنتی، دار الكتب الإسلامية، طهران، 1357 ش.

- الاحتجاج، طبرسی، احمد بن على، نشر المرتضی، مشهد، 1403 ه.ق.

- احسن التقاسيم في معرفة الأقاليم، مقدسی، محمد بن احمد، ترجمه علی نقی منزوی، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران 1361.

- احسن التواریخ، روملو، حسن، تصحیح عبد الحسین نوایی، انتشارات بابک، تهران، 1357.

- اخبار و آثار حضرت امام رضا علیه السلام، عطاردی، عزیز اللّه، کتاب خانه صدر، تهران، 1368.

- الارشاد في معرفة حجج اللّه علی العباد، مفید، محمّد بن محمّد بن النعمان، معروف به شیخ مفید، ترجمۀ رسولی محلاتی، هاشم، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، 1346 ش.

- الاستبصار، طوسی، ابو جعفر محمّد بن الحسن، دار الكتب الإسلاميه، 1363 ش.

- اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ترجمه سید جواد مصطفوی، انتشارات علمیه اسلامیه،

ص: 189

تهران، بی تا.

- اطلس راه های ایران،گیتا شناسی، مؤسسۀ جغرافیایی، گیتا شناسی، تهران، 1389.

- الأعلام، زرکلی، خیر الدین، بی تا، بی جا.

- إعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه محمّد حسین ساکت، تهران، اساطیر، 1388.

- الأغاني، ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسين، مؤسسة جمال للطباعة و النشر، بيروت، التراث العربي، بی تا.

- الأمالي، ابن بابويه، محمّد بن علی، قم، 1373 ق.

- امام رضا علیه السلام، ناجی، محمّد رضا، دفتر پژوهش های فرهنگی، تهران، 1387 ش.

- امام رضا علیه السلام اسوۀ صراط مستقیم، کافی، حسن، میقات، تهران، 1366 ش.

- امام علی بن موسى الرضا علیه السلام منادی توحید و امامت، معینی، محمد جواد و احمد ترابی، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد، 1376.

- الانوار البهية في تواريخ الحجج الإلهيّة، قمى، عباس، منشورات الرضی، قم، 1364 ش.

- بحار الأنوار، مجلسی، محمّد باقر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ه.ق.

- بحر الأنساب، ابو مخنف، لوط بن یحیی، دار الخلافه طهران، 1268 ق.

- بحوث في الملل و النحل، سبحانی تبریزی، جعفر، مرکز مدیریت حوزۀ علمیه قم، قم، 1371 ش.

- بدايع الوقايع، واصفی، محمود بن عبد الجلیل، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1349.

- البداية و النهاية، ابن كثير، اسماعيل بن عمر، مكتبة المعارف، بيروت، مكتبة النصر، رياض، 1966 م.

- البدء و التاريخ، ابو زيد، احمد بن سهل، افست، مكتبة المثنى بغداد، بی تا.

- البلدان، یعقوبی، احمد بن اسحاق، ترجمه محمّد ابراهیم، آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1356.

- تاج المواليد، طبرسی، فضل بن حسن، مكتبة بصیرتی، قم، 1396 ه.ق.

ص: 190

- تاریخ عالم آرای عباسی، اسکندر منشی، تصحیح محمد اسماعیل رضوانی، دنیای کتاب، تهران، 1377 ش.

- تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، عبد الرحمن، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1391 ه.ق.

- تاريخ الأمم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، کتاب خانه ارومية، قم.

- تاريخ الخلفاء، سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر، مطبعة السعادة، مصر، 1371 ه.ق.

- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، احمد بن على، دار السعادة، مصر، 1349 ه.ق.

- تاریخ بیهقی، بیهقی، محمّد بن حسین، تصحیح علی اکبر فیاض، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، 1356.

- تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421 ه.ق.

- تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، دار الکتب العلميه، بيروت 1988 م.

- تاریخ فخری، ابن طقطقی، محمّد بن علی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360.

- تاريخ كربلاء و الحائر الحسيني، كليدار، عبد الجواد، المكتبة الحيدرية، نجف، بی تا.

- تاريخ مختصر الدول، ابن العربي، غريغوريوس بن هارون، بی تا، بی جا.

- تاریخ نائین، بلاغی، عبد الحجة، بی نا، تهران، 1369 ه.ق.

- تاریخ نیشابور، حاکم نیشابوری، محمد بن عبد اللّه تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، آگه، تهران، 1375 ش.

- تاریخ یعقوبی، یعقوبی، احمد بن اسحاق، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، علمی و فرهنگی، تهران 1366.

- تحف العقول، ابن شعبه، حسن بن علی، انتشارات اسلامیه، شیراز، 1363 ش.

- تحفة الرضویه، بسطامی، نوروز علی، تبریز 1281 ه.ق.

- التدوين فى اخبار قزوین، رافعی قزوینی، عبد الکريم بن محمّد، دار الكتب العلمية، بيروت 1408 ه.ق.

- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزى، يوسف بن قزاوغلى، مؤسسة أهل البيت، بيروت، 1401 ه.ق.

ص: 191

- تذکره جغرافیای تاریخی ایران، بار تولد، واسیلی ولادیمیر وویچ، ترجمۀ حمزه سردادور، انتشارات توس، تهران، 1358.

- التنبيه و الإشراف، مسعودي، علی بن حسین، دار صعب، بیروت، بی تا.

- تنزيه الأنبياء، علم الهدى، على بن الحسين، نشر الشريف الرضي، قم، بی تا.

- تهذيب الاحكام، طوسی، ابو جعفر محمّد بن حسن دار الكتب الاسلامیه، تهران، 1364 ش.

- تهذيب الأنساب و نهاية الأعقاب، عبيدلي، محمّد بن ابی جعفر، کتاب خانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم، 1413 ه.ق.

- تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی، دار الفکر، بیروت، 1404 ق.

- جغرافیای حافظ ابرو، حافظ ابرو، عبد اللّه بن لطف اللّه، قسمت ربع خراسان (هرات)، به کوشش غلام رضا مایل هروی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1349 ش.

- حدود العالم من المشرق الى المغرب، تصحيح منوچهر ستوده، انتشارات طهوری، تهران، 1362 ش.

- حديقة الشيعه، مقدس اردبیلی، احمد بن محمّد، علمیه اسلامیه، تهران، بی تا.

- حضرت رضا علیه السلام، کمپانی، فضل اللّه، مفید، تهران، 1365 ش.

- الحياة السياسية للإمام الرضا علیه السلام، عاملی، جعفر مرتضى، جامعة المدرسين، قم، 1403 ه.ق.

- الدعوات، قطب راوندی، سعید بن هبة اللّه، منشورات مدرسة الامام المهدى، قم، 1407 ه.ق.

- دلائل الإمامة، طبرى، محمد بن جرير، المكتبة الحيدريه، نجف، 1383 ه.ق.

- رجال الطوسی، طوسی، محمد بن حسن، منشورات المكتبة الحيدريه، نجف، 1380 ش.

- رسائل الخوارزمی، خوارزمی، محمّد بن عباس، تصحیح دکتر پور گل، انجمن آثار فرهنگی و مفاخر فرهنگی، تهران، 1384 ه.ق.

- روضة الواعظين و بصيرة المتعلّمين، فتال نیشابوری، محمد بن احمد، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1366 ش.

- ريحانة الأدب، مدرس، محمّد علی، کتاب فروشی خیام، تبریز، 1346 ش.

- زندگانی امام رضا علیه السلام، رفیعی، علی، فیض کاشانی، تهران، 1374 ش.

ص: 192

- زندگانی علی بن موسی الرضا علیه السلام، از تاریخ سیاسی اسلام، یوسف عبد القادر احمد، ترجمه و نگارش غلام رضا ریاضی، زوار، مشهد، 1332 ش.

- زندگی سیاسی هشتمین امام، عاملی، جعفر مرتضی، ترجمۀ سید خلیل خلیلیان، نشر فرهنگ اسلامی، سال 1385 تهران.

- زین الاخبار، گردیزی، عبد الحیّ بن ضحاک، تصحیح عبد الحی حبیبی، دنیای کتاب، تهران 1363.

- سراج الأنساب، کیاء گیلانی، احمد بن محمّد، کتاب خانۀ آية اللّه مرعشی نجفی، 1409 ه .ق.

- سفر نامۀ ناصر خسرو، ناصر خسرو، به کوشش نادر و زین پور، تهران، 1362 ش.

- سفر نامۀ خراسان، ناصر الدین قاجار شاه ایران، بابک، تهران، 1361 ش.

- سیرۀ معصومان، امین، محسن، ترجمۀ علی حجتی کرمانی، سروش، تهران، 1376 ش.

- شرح الاخبار في فضايل الائمة الاطهار، قاضی نعمان بن محمد تمیمی، تحقیق محمد حسینی جلالى، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1412 ق.

- شهر های ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، پیگولو سکایا، ویکتورنا، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1367 ش.

- الصواعق المحرقة، ابن حجر مکی هیثمی شافعی، احمد بن محمّد، شركة الطباعة الفنية المتحدة، قاهرة، 1385 ه .ق.

- صورة الأرض، ابن حوقل، ابى القاسم، بریل، لیدن، 1938 م.

- ضحى الإسلام، امین، احمد، مكتبة النهضة المصرية، قاهرة، بي تا.

- طرائف المقال، ابن طاووس، على بن موسى، مطبعة خيام، قم، 1399 ه .ق.

- عصر المأمون، رفاعی، احمد فريد، دار الكتب المصرية، قاهرة، 1346 ه.ق.

- علی بن موسی علیه السلام امام رضا، محمّد زاده، مرضیه، انتشارات دليل ما، قم، 1385 ه-.ش.

- عمدة الطالب فى انساب آل ابی طالب، ابن عنبه، احمد بن علی، حیدریه، نجف، 1380 ه .ق.

- عيون أخبار الرضا، ابن بابویه، محمّد بن علی، ترجمه علی اکبر غفاری و حمید رضا مستفید، دار الكتب الاسلاميه، تهران 1385 ه.ش.

ص: 193

- الغَيبة، طوسی، محمد بن حسن، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم، 1411 ه.ق.

- فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، ترجمه آذر تاش آذر نوش، انتشارات سروش، تهران 1364.

- الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الإسلامية، ابن الطقطقى، محمّد بن على، دار صادر، بیروت، بی تا.

- فرحة الغرى، ابن طاووس، عبد الكريم بن جلال الدين، مركز الغدير للدراسات الإسلاميه، 1419 ه .ق.

- فِرَق الشيعه، نو بختی، حسن بن موسى، المكتبة المرتضوية، الحيدرية، نجف، 1355 ه.ق.

- فروع کافی،کلینی، محمد بن یعقوب، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1350 ش.

- فرهنگ جغرافیایی ایران (خراسان)، کار کنان وزارت جنگ انگلستان مستقر در هندوستان، ترجمۀ کاظم خادمیان، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد، 1380.

- الفصول المهمة في معرفة احوال الائمه، ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، نجف 1950 م و چاپ دار الخلافه طهران، 1303 ق.

- الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام على بن موسى الرضا علیه السلام، تحقيق مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، المؤتمر العالمى للامام الرضا، مشهد، 1406 ه.ق.

- الفهرست، ابن النديم، محمد بن اسحاق، دار المعرفة، بيروت، 1398 م.

- الکافی،کلینی، محمّد بن يعقوب، دار الاضواء، بيروت، 1413 ق.

- الكامل فى التاريخ، ابن اثیر، علی بن محمّد، دار بیروت، 1385 ه.ق.

- کشف الغمة في معرفة الأئمة، إربلّى، على بن عيسى، بي نا، قم، 1381 ه.ق. بی تا.

- كمال الدين و تمام النعمة، ابن بابويه، محمّد بن على، مؤسسة النشر الإسلامي قم، 1405 ه.ق.

- كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، متقی، علی بن حسام الدين، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405 ه.

- مجمع البحرين، طریحی، فخر الدین بن محمّد، مرتضوی، تهران، 1362 ش.

- مجمل فصیحی، خوافی، احمد بن محمّد، تصحیح محمود فرخ، انتشارات باستان، مشهد

ص: 194

- مجموعه مقالات دومین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام، کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام، مشهد، 1366 ه.ش.

- مجموعه نفیسه، به اهتمام محمود حسینی مرعشی، کتاب خانه آیة اللّه مرعشی، قم، بی تا.

- المحاسن و المساوئ، بیهقی، ابراهیم بن محمّد، دار بیروت، 1404 ه.ق.

- المختصر في اخبار البشر، ابو الفداء، اسماعيل بن على، المطبعة الحسینیه، مصر، بی تا.

- مدينة المعاجز، بحرانى هاشم بن سليمان، مكتبة المحمودی، تهران، بی تا.

- مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن حسین، ترجمه ابو القاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1360 ش.

- المسالک و الممالک، ابن خردادبه، عبید اللّه، ترجمۀ حسین قره چانلو، تهران، 1370 ش.

- المسالک و الممالک: اصطخری، ابراهیم بن محمد، دار الصادر، بيروت، 2004 م.

- مستدرک الوسائل، نوری، حسین بن محمّد تقى، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1407 ق.

- مسند الإمام الرضا علیه السلام، عطاردی، عزیز اللّه، آستان قدس رضوی، مشهد 1406 ق.

- مشهد الرضا علیه السلام، مشهدی محمّد، عباس، ناشر مؤلف، تهران، 1383.

- مطالب السؤول، نصیبی، محمّد بن طلحه، مؤسسة البلاغ، بيروت، 1419 ق.

- مطلع الشمس، صنيع الدوله (اعتماد السلطنه)، محمد حسن خان، با مقدمه و فهارس و اهتمام تیمور برهان ليمودهی، انتشارات فرهنگ سرا، تهران، 1362 ش.

- معانى الأخبار، ابن بابويه، محمّد بن علی معروف به شیخ صدوق، دار العلم، قم، 1379 ه.ق.

- معجم البلدان، ياقوت حموی، یاقوت بن عبد اللّه دار بیروت، بیروت، 1376 ه.ق.

- مقاتل الطالبيّين، ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسن، دار المعرفة، بيروت، بي تا.

- مقدمه ابن خلدون، عبد الرحمن، ترجمه پروین گنابادی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1362.

- مكارم الأخلاق، طبرسی، حسن بن فضل، نشر الشريف الرضي، 1392 ه .ق.

- مناظرات تاریخی امام رضا علیه السلام با پیروان مذاهب و مکاتب دیگر، مکارم شیرازی، ناصر، بنیاد

ص: 195

پژوهش های اسلامی، مشهد، 1388 ش.

- المناقب، خوارزمی حنفي، موفق بن احمد بن محمد، مؤسسة النشر الاسلامي لجامعة المدرسين، 1411 ه.ق.

- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، محمّد بن على، المطبعة الحيدريه، نجف، 1375 ق./ 1956 م.

- منتهی الآمال، قمی، عباس، هجرت، قم، 1368 ش.

- المنتظم فى تاريخ الامم و الملوک، ابن جوزی، علی بن محمد، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، دار الکتب العلميه، بیروت، 1412 ه-/ 1992 م.

- من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، محمّد بن على، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1404 ه.ق.

- میزان الحکمه، محمدی ری شهری، محمّد، دار الحديث، قم، 1374 ش.

- النجوم الزاهرة، ابن تغري بردی، یوسف بن تغری بردى، المصرية العامة، بي تا.

- نهج البلاغه، ترجمه و شرح به قلم علی نقی فیض الاسلام، كلاله خاور، تهران، 1351 ش.

- نهضت شعوبیه: جنبش ملی ایرانیان در برابر خلافت اموی و عباسی، ممتحن، حسین علی، کتاب های جیبی، تهران، 1354 ش.

- وسائل الشيعه، حر عاملی، محمّد بن حسن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1391 ق.

- وفيات الاعيان، ابن خلكان، احمد بن محمد، قم، الطبعة الثانية، 1364 ش.

- ينابيع المودة، قندوزی حنفی، سليمان بن ابراهيم، دار الكتب العراقية، قم، مكتبة المحمدى، 1385 ه.ق.

ص: 196

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109