جستارهایی در مدرسه کلامی کوفه

مشخصات کتاب

جستارهایی در مدرسۀ کلامی کوفه

جمعی از نویسندگان

کنترل نهایی : سیّد مجتبی غیوری

سر ویراستار: سید محمد حسینی

ویراستار و صفحه آرا : محمد حسنی نصر آبادی

طراح جلد : حسن فرزانگان

ناشر: سازمان چاپ و نشر دار الحدیث

نوبت چاپ : اوّل، 1395

شمارگان : 1000 نسخه

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

_______________________________

سازمان چاپ و نشر

مؤسسة علمی - فرهنگی دار الحديث

سازمان چاپ و نشر دار الحديث: قم، ميدان شهدا، ابتدای خيابان معلم، پلاک 125

تلفن: 37741650 - 025 - 37740523 - 025 ص.پ: 4468/37185

hadith@hadith.net

http: /www.hadith.net

ص: 1

اشاره

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 3

جستارهایی در مدرسه کلامی کوفه

جمعی از نویسندگان

زیر نظر: محمد تقی سبحانی

به کوشش: اکبر اقوام کرباسی

ص: 4

فهرست اجمالی

فهرست اجمالی

سخن پژوهشکده. 7

سخن آغازین. 11

فصل اول: معرفی مدرسه کوفه

مدرسۀ کلامی کوفه. 17

اکبر اقوام کرباسی

امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد. 47

محمد جعفر رضایی

شاخصه های کلام ورزی جریانِ محدّث - متکلمان در مدرسۀ کلامی کوفه. 69

حسین منصوری راد

زمینه های افول مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه در نیمۀ نخست سدۀ سوم. 91

حسین نعیم آبادی

فصل دوم:موضوعات کلامی مطرح در مدرسه کوفه

بازخوانی نظریۀ معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی کوفه. 123

علی امیرخانی

انگارۀ «معرفت اضطراری» در باور اندیشمندان نخستین امامیه. 145

محمد حسین منتظری

تطوّر ماهیت عقل در امامیه نخستین؛ از مدرسۀ کوفه تا مدرسۀ بغداد. 167

محمد جعفر رضایی

نسبت حجیت عقل و حجیت امام در اندیشه اصحاب امامیه در دوران حضور. 185

محمدجعفر رضاییرابطۀ ذات و صفات الاهی از منظر اصحاب امامیه. 213

عبدالهادی اعتصامی

حقیقتِ ترکیبی انسان از روح و جسم؛ نظریه پردازی هشام بن حکم دربارۀ حقیقت انسان. 237

محمدتقی سبحانی ، حسین نعیم آبادی

فاعلیت انسان در مدرسۀ کلامی کوفه. 263

سیدحسن طالقانی

مبانی فراموش شده امامیه نخستین دربارۀ ارادۀ الهی. 287

محمد تقی سبحانی، حسین نعیم آبادی

نظریۀ استطاعت در مدرسۀ کلامی کوفه. 309

اکبر اقوام کرباسی

انگارۀ امامت از دیدگاه اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه. 329

محمد حسین منتظری

عوالم پیشین در مدرسۀ کلامی کوفه و قم. 357

روح اللّه رجبی پور

جریان شناسی راویان روایات خلقت نوری اهل بیت: در دو مدرسۀ کوفه و قم. 371

امداد توران

فصل سوم:جریان ها و روشهای کلامی متکلمان کوفه

اندیشه های کلامی خاندان اَعْین. 409

روح الله رجبی پور

مرجئۀ شیعه. 441

اکبر اقوام کرباسی

مؤمن الطاق و نقش روش کلامی او در نکوهش وی. 479

اکبر اقوام کرباسی

تبیین معنایی علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام). 515

محمد جعفر رضایی

خاستگاه اندیشۀ رفض و نسبت آن با واژۀ رافضه. 535

عبدالمجید اعتصامی

فهرست تفصیلی. 561

ص: 5

سخن پژوهشکده

سخن پژوهشکده

عصر حاضر را دورۀ بازیابی هویت های دینی و خیزش های مذهبی و معنوی دانسته اند. در این میان، شیعه در سنجش با دیگران، نمودی نمایان تر داشته و در عرصه های گوناگون فرهنگی و سیاسی بر محیط پیرامون خود تأثیری شگرف بر جای گذاشته است. البته، این نفوذ و تأثیر از چشم دیگران پنهان نمانده و رقیبان را به رویارویی و ناآشنایان را به کندوکاو واداشته است. نماد و نشانۀ این تکاپوها را در عرصه های علمی و رسانه ای به خوبی می توان باز شناخت.

گسترش مراکز شیعه شناسی در شرق و غرب، انجام پژوهش های بزرگ و کوچک، کنفرانس ها و نشست های تخصصی در گوشه گوشۀ جهان در زمینۀ تاریخ و اندیشۀ شیعه و نیز هدایت پایان نامه های دانشگاهی و فرصت های مطالعاتیِ بسیار به سمت موضوعات مرتبط با تشیّع و سرانجام چاپ صدها کتاب و مقالۀ تخصصی در این باره، تنها بخشی از تلاش های به ظاهر فرهنگی ای هستند که در سه دهۀ اخیر به انجام رسیده اند. این همه در کنار حجم سنگین فضای تبلیغاتی و رسانه ای که بیشتر به دنبال تخریب چهرۀ تشیّع و شیعیان است، از پهنۀ میدان درگیری حوزه های علمی شیعه در این کارزار نابرابر پرده بر می دارد.

نگاهی گذرا نشان می دهد که هویت معرفتی شیعه بیشترین حجم را در این پروژۀ علمی و تبلیغی به خود اختصاص داده و غالباً تلاش بر این است تا با ارائۀ انگاره ای ناراست و سرگذشتی نامیمون از شیعه، تصویر تابناک مکتب تشیّع را در تاریکی فرو برند. شیعۀ امامیه با بهره مندی از مکتب گران سنگ اهل بیت (علیهم السلام) و با تکیه بر معارف اصیل قرآن کریم، پیشینه ای پرمایه و افتخارآمیز در پاسداری از دستاوردهای والای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر جای گذاشته و پیشاهنگی خود را در پاسداری و گسترش اسلامِ اصیل را نشان داده است؛ اماسوگمندانه باید گفت که دشمنان از دیرباز

ص: 6

کینه توزی و کوته اندیشی را آیین خود ساخته، دشنۀ دشنام بر چهرۀ پاک ترین پیروان وحی کشیده و پردۀ پندارهای خویش را بر حقایق آشکار تاریخی فرو انداخته اند. آنان که با استفاده از سایۀ سنگین سیاست و قدرت، امان از صدای مخالف می بریدند و با بهره مندی از ثروت و امنیت، فارغ دلانه به نشر آرا و انظار خویش می پرداختند، سرانجام به پردازش صورت جدیدی از تاریخ اسلام و مسلمین دست یازیدند که هنوز هم جامعه و فرهنگ اسلامی را به سختی می آزارد و امروزه آثار شوم آن در قالب افراطی گری، انسانیت را در کمین تهدید و مسلخ تکفیر گرفته است. آری، این نگرۀ نامبارک چنان در فرهنگ مسلمانان مؤثر افتاد که منابع و مصادر نخستینِ تاریخی و فرقه نگاری را سراسر زیر نفوذ خود گرفت و امروزه بیگانگانِ عیب جو و کنجکاو و آشنایان بیماردل، در این آثار، اسنادی از تاریخ اسلام و تشیع می یابند که پاک کردن آن به سادگی میسّر نیست.

از سوی دیگر، در دهه های اخیر فرصتی برای شیعیان فراهم آمده تا با شناسایی و شناساندن خویش، مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را از مظلومیت و مهجوریت در آورده، زمینۀ آشنایی و راهیابی بسیاری را به آموزه های ناب قرآنی فراهم سازند، هرچند عقب ماندگی تاریخی جامعۀ شیعه به اسباب برونی و درونی، کار ما را در تدارک این صحنه و بازنمایی نوآمد و بی پیرایه از فرهنگ و هویت خویش دشوار ساخته است. روشن است که در این راستا باید مسئله ها و موضوع های فراوانی را به بحث گذاشت و بحث های بایستۀ بسیاری را به دست تحقیق سپرد. این حرکت به دلیل گستردگی موضوعات و کمبود امکانات، نیازمند برنامه ریزی دقیق و جامع است و تنها با همت و هماهنگی مؤسسات و محققان برجسته امکان پذیر است.

پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام) دقیقاً بر اساس همین نگرش و تحلیل شکل گرفت تا قفل غفلت و غبار تغافل را از اندیشۀ تشیّع بزداید و آموزه های گران سنگ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را به دور از پردۀ پندار مخالفان و فراتر از دست اندازی ناآگاهان، معرفی کند. در همین راستا، «گروه تاریخ کلام» برنامۀ خود را بر ریشه یابی هویت فکری و تاریخی اندیشۀ کلامی شیعه متمرکز کرد و با پی ریزی طرحِ کلانِ «تاریخ کلام امامیه» بار سنگین پژوهش در این فضای کمتر شناخته شده را بر دوش گرفت. این طرح که در گام نخست، بازشناسی و تحلیل دقیق مدرسه های کلامی امامیه را در دستور دارد تا کنون با کاوش در زوایای تاریک و مبهم تفکر امامیه در دوره های نخستین و میانه، دستاوردهای فراوانی را در قالب مقاله و کتاب، آمادۀ عرضه دارد. جستارهایی که اینک در چهار مجلّد پیاپی ارائه می شوند، حاصل پژوهش در مدرسه های مدینه، کوفه، قم و بغدادهستند که در مجموع، تصویری تازه از تاریخ کلام امامیه در دوران پیدایی و پایه ریزی آن بدست

ص: 7

می دهند. این چند جلد با جستاری مستقل تکمیل می شود که به اختصار به معرفی همۀ مدرسه های کلامی امامیه می پردازد. البته، این پژوهش های آغازین، هم اکنون با مطالعات عمیق و جامع تر در پژوهشکده در حال پی گیری است و به تدریج فرآورده های آن نیز تقدیم جامعۀ علمی خواهد شد. فروتنانه بضاعت خویش را به عرصۀ نقد و نظر متخصصان می سپاریم و پیشنهادها و پشتیبانی های آنان را امید می بندیم.

سپاسگزاریم از کسانی که در این مسیر ما را با لطف خود نواخته و منت دار خویش ساخته اند. پیش از همه باید از آیة اﷲ ری شهری «رئیس مؤسسۀ دارالحدیث و پژوهشگاه قرآن و حدیث» که بردبارانه و گشاده دست همۀ امکانات لازم برای شکل گیری این برنامۀ پژوهشی را فراهم آوردند، تشکر کنیم و نیز قائم مقام پژوهشگاه جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر رضا برنجکار و مدیران و همکاران ارجمندشان را سپاس می گوییم که مساعدت های بی دریغ ایشان همواره توشۀ راه پرفراز و نشیبمان بوده است و سرانجام، تلاش مدیران و محققان گران مایه ای را قدر می نهیم که همّت و مهارت آنان، دست مایۀ اصلی این پژوهشکده برای دستیابی به اهداف خطیر و افق های بلند آینده است و در این میان، به ویژه از حجت الاسلام والمسلمین اکبر اقوام کرباسی، معاونت پژوهشکده یاد می کنیم که خستگی ناپذیر در سامان بخشیدن به همۀ فعالیت ها یار و مددکاری وفادار و مشفق است؛ اثر حاضر نمونه ای از تلاش نامبرده است که در بازخوانی مدرسۀ کلامی کوفه تنظیم و سامان گرفته است.

این همه توفیقات را تنها به لطف حضرت حق تعالی می دانیم و بر این نعمت، سر سپاس و ستایش بر آستان جلال او می ساییم و سایۀ عنایت مولایمان حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بزرگ ترین سرمایه برای به انجام رساندن رسالت بزرگ پاسداری از معارف مکتب وحی می شماریم.

محمّد تقی سبحانی

رئیس پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)

ص: 8

ص: 9

سخن آغازین

سخن آغازین

امروزه بسیاری از تحلیل گران تاریخ اندیشه، در به سامان رساندن مطالعات و پژوهش های خویش رفتاری مشابه با یک دیگر دارند و آن همانا کاربست نوعی طبقه بندی در تبیین و تحلیل اندیشه هاست. براستی دوره بندی در مطالعات تاریخی، ضرورتی انکار ناپذیر است که گریزی از آن در تحلیل اطلاعات تاریخی نیست.

در این میان، طبقه بندی تاریخ کلام امامیه در قالب مدارس مختلف کلامی، از بهترین الگو هایی است که ظرفیت پژوهش پیرامون تبارشناسی اندیشه امامیه را بیش از نمونه های دیگر فراهم می آورد. این که تغییر و تطور دانش کلام میان امامیان -چه در ناحیه روش و چه در حوزه مضامین کلامی -چه داستانی را در طول تاریخ برای خویش رقم زده است، خود زمینه ساز پی ریزی کلان پروژۀ «تاریخ کلام امامیه» در پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام) بوده تا با یک نگاه تحلیلی بار سنگین پژوهش در این فضای کمتر شناخته شده را بر دوش گرفته باشد. در این میان اما، سهم مدرسۀ کلامی کوفه از جهاتی بیش از دیگر مدارس کلامی است.

کوفه، شهری است که در سال 17 هجری ( 638م) به دستور خلیفۀ دوم و به دست سعد بن ابی وقاص برای سامان دهی محیطی و جغرافیایی سپاهِ فاتح ِ اسلام در نبرد قادسیه پی ریزی شد. آب و هوای نیکو و دست رسی آسان به فرات، هم جواری و نزدیکی به ایران و اوضاع مطلوب اقتصادیِ برخاسته از کسب غنائم و خراج سرزمین های فتح شده، سیل مهاجرتِ اقوام و گروه های مختلف از سراسر مملکت اسلامی را برای این شهر نوبنیاد ارمغان آورد و دیری نپایید که اصالت نظامی اش کم رنگ و در عمل کانونی برای مهاجرانِ سرزمین های مختلف شد. در کنار این

ص: 10

شرایط،اقامتِ صحابۀ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)و شیعیان خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضور پررنگِ قبایل و شخصیت های مسلمان از شهرهای یمن، حجاز و دیگر بلاد اسلامی، به همراه مرکزیتِ حکومتِ این شهر در دوران امام علی (علیه السلام)، سبب شد تا کوفه بارزترین مرکز تحولات فرهنگی و سیاسی عراق و حتی جهان اسلام در این بازۀ زمانی باشد. استمرار این امتیاز در زمان صادقین (علیهما السلام) تا آن جا ادامه یافت كه کوفه چونان پایتختِ فکری - فرهنگی جهان اسلام جلوه نمود. به واقع، وجودِ محدثانِ فراوان، متکلمان، شاعران، ادیبان، مورّخان و خاندان های دانشورِ شیعی و سنی در کوفه، فضایی را رقم زد تا این مرکز تأثیر بسزایی در رشد جریان فرهنگی اسلام داشته باشد.

تلاش علمیِ دانشوران و عالمان کوفی در رشته های علمی گونه گون، دستاورد هایی برای مسلمانان در حوزه های مختلف علمی و به ویژه کلام به ارمغان آورد؛ میراثی که بر پایه آن امروزه مدرسۀ کلامی کوفه را از دیگر مدارس باز می شناسیم.

بازۀ زمانی این مدرسه را می توان در حدود سال های 80 تا 180ق دانست؛ سال هایی که هم زمان با دوره امام سجاد (علیه السلام) شاهدِ آغازین تلاش های اصحاب برای تبیین و دفاع از معارف هستیم و در ادامه با رشد و فربه شدن این تلاش ها در عصر صادقین(علیهما السلام)، ادامه آن را تا عصر هارون شاهدیم. اهمیت تاریخی این مدرسه بیشتر بستۀ این نکته است که در این دوره، به نیکویی مباحثِ صریح و آشکارِ نظری و اعتقادی در سطح جامعۀ علمی قابل مشاهده است. حال آن که پیش از این عصر، قشر فرهیختۀ جامعه بیشترِ تأملات کلامی خود را گرداگرد مسئله های سیاسی و اجتماعی مصروف می کردند.

در همین دوره و در همین مدرسه است که می بینیم امامیه، چونان فرقه ای کلامی، خود را معرفی کرده و مهم ترین و بیشترین میراث اعتقادیِ برخاسته از کلمات اهل بیت (علیهم السلام) و بزرگان اصحاب را تولید و عرضه می کند و از این سامانه، میراث کلامِ شفاهی را به کلامِ مکتوب بدل می کند. بارزترین ویژگی این مدرسه را در نوع نظریه پردازی ها و تبیین گری هایی باید دانست که بر خلاف دیگر جریان های کلامی هم دوران، بر پایۀ متون وحیانی سامان می گرفت. نظریه پردازی های متن مدار متکلمان این مدرسه، همچون هشام بن حکم و هشام بن سالم و مومن الطاق، در موضوعات مختلف، براستی از نقاط شعف انگیز و قابل توجه متکلمان این مدرسۀ کلامی است.

در کنار این ویژگی روش شناسانه در مدرسۀ کوفه، نقطۀ هدفِ مباحثِ کلامی در مدرسۀ کوفهنیز قابل توجه است. در این مدرسه - بر خلاف مدرسۀ مدینه - عمدتاً نتایج نظری و فکریِ مباحث

ص: 11

مورد توجه و نظر است تا اهداف عملی و سیاسی. همچنین نحوۀ ظهور و بروز این مباحث، نمونۀ دیگری از این ویژگی هاست که تا قبل از مدرسۀ کوفه مباحث اعتقادی بیشتر در قالبِ خطبه ها و نامه ها نمایان می شد و در دوره مدرسۀ کوفه، بیشتر در حلقه های مناظره های شفاهی، رساله های کوتاه و تک نگاری های اعتقادی رخ می نمود. در هر حال، بروز نمونه هایی از این دست سبب شده تا محققان، مدرسۀ کلامی کوفه را نقطۀ عطفی در تاریخ کلام امامیه قلمداد کنند که به لحاظ محتوا و روش، خصائص و ویژگی هایی خاص، به یادگار گذاشته است.

باری! کتاب جستار هایی در مدرسۀ کلامی کوفه بخشی از کلان پروژۀ «مدارس کلامی امامیه» است که در قالب مجموعه ای از مقالات می کوشد تا زوایایی از این مدرسه را کاویده و در اختیار پژوهشگران این عرصه قرار دهد. این مجموعه که به همت و یاری پژوهشگران پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام) سامان یافته، افزون بر زمینه ها و بسترهای مدرسه کوفه، جریان های کلامی این مدرسه، برخی موضوعات کلامی و چالش های این مدرسه را مورد پژوهش قرار داده است. امید است اثر حاضر درآمدی شایسته در زمینۀ مطالعات تاریخ کلام امامیه به ویژه در حوزۀ مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه باشد.

در پایان، افزون بر قدردانی از پژوهشگرانی که سهمی در تهیه این مجموعه داشته اند و در مراحل گوناگون تنظیم این مجموعه با شکیبایی و دقت همکاری کردند، سپاس گوی مسئولان محترم پژوهشگاه قرآن و حدیث به ویژه حضرت آیت الله ری شهری و قائم مقام محترم ایشان جناب آقای دکتر رضا برنجکار - که از ابتدای راه اندازی این پژوهشکده، صبورانه همه گونه امکانات پژوهشی را فراهم آورده و زحمات آن را متحمل شده اند - هستم و سرانجام از زبان یکایک محققان و پژوهشگران این اثر از مساعدت ها و زحمات رئیس محترم پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)، حجة الاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی تقدیر و تشکر می کنم که علاوه بر راهنمایی و راهبری پژوهشگران این پژوهشکده در نگارش و تهیه این مقالات، نظارت و ارزیابی آن را نیز به عهده داشتند.

اکبر اقوام کرباسی

معاون پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)

ص: 12

ص: 13

فصل اول: معرفی مدرسۀ کوفه

ص: 14

ص: 15

مدرسۀ کلامی کوفه

اشاره

اکبر اقوام کرباسی(1)

درآمد

مطالعات و پژوهش های برخی صاحبان قلم در حوزۀ تاریخِ کلامِ امامیه، پیشینۀ تفکر کلامی امامیان را با دو دسته اشکالِ عمده روبه رو می کند. دستۀ نخست اشکالاتی است که اصالت معرفتیِ اعتقاداتِ امامیه را هدف قرار می دهند. این اشکالات در صددند تا اثبات کنند که بنیاد های فکر امامیه، ریشه در مصادر و منابع اصلی اسلام ندارد. باور های امامیان در این نگاه، چونان مجموعه ای از عقاید و آرای نوپدید در تاریخ اسلام دانسته می شود که زیر تأثیر عوامل بیرونی و شرایط فرهنگی و اجتماعی زمانه به وجود آمده است. دستۀ دوم اشکالاتی اند که استقلال و استمرارِ هویتِ تاریخی کلام امامیه را به چالش می کشند. بر این اساس، کلام امامیه از نظر تاریخی تفکری مستقل و مستمر نیست، بلکه دانشی است که در دوره های مختلفِ تاریخ، نه تنها ادبیات و دستگاه معرفتی مشخصی ارائه نداده بلکه وامدار نظام و ادبیات علوم دیگر - چون تفکر اعتزال، فلسفه و منطق - بوده است. طبیعی است رنگ پذیری کلام در این الگو اولاً، استقلال این دانش را به چالش می کشد و ثانیاً، جایی برای احراز یک هویت تاریخیِ مستمر باقی نمی گذارد.(2)

ص: 16


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث.
2- . این سخن را نباید به عدم بهره بری یا ناآشنایی متکلمان با میراث فیلسوفان تفسیر کرد. به هرحال، داد و ستد میان دو دانش و یا فرهنگ، حتی در حوزه های غیر مرتبط امری عادی است. آنچه در اشکالاتی از این دست بر آن تکیه شده است، ارتباط مستقیم و بهره مندی نظام مند کلام از دیگر دستگاه های معرفتی است.

آثار محققانی چون مدرسی طباطبایی، امیرمعزی و کدیور یا دیگرانی چون مادلونگ، مکدرموت، اشمیتگه، ولفسون، نیومن و... هر کدام بخشی از این مشکلات را به خواننده القا می کنند.

به نظر می رسد مهم ترین خاستگاه و بستر طرح چنین مشکلاتی به تصویرِ نظریه پردازانِ این دست مطالعات از دوران حضور برمی گردد؛ دورانی که در نگاه ایشان عصر ایمان دانسته می شود و باورهای امامیان، صرفاً با تعبّد از معصوم و بدون تعقّل شکل می گیرند.(1) این محققان، با استناد به برخی گزارش ها،(2) بلندای اندیشه ورزی امامیان در کوفه را نادیده گرفته و یک تلقی نقل گرایانه از کوفۀ سدۀ دوم به تصویر می کشند تا نشان دهند که کوفیان تنها از طریق منابع وحیانی به معتقدات خویش رو می کرده اند.

کلامِ امامیه نیز در این تصویرسازیِ تاریخی، پس از دوران حضور و با ظهور اندیشمندانِ عقل گرایی چون نوبختیان، شیخ مفید و سید مرتضی آغاز می شود. دیگر اندیشمندانِ پیشین امامیه در عصر حضور مثل هشام بن حکم، زراره، هشام بن سالم، مؤمن الطاق و... نیز، شخصیت هایی منحصر و منفرد معرفی می شوند که هرچند فعالیت هایی در عرصه کلام داشته اند، اما به درستی نتوانسته اند نظامی برای کلام امامیه دست و پا کنند. این تصویرگری تاریخی را در آثار فان اس. و علی سامی النشار می توان یافت.(3) در خوانش اینان از تاریخ کلام امامیه، هرچند شاهد یک یا چند جریان کلامی هستیم، اما جریان هایی که اصالت ندارند و بنیاد های فکری سامان دهندگان آن، چه بسا از بیرون متون دینی تأمین شده است.

در مقابل، اما فرضیه ای رقیب با پشتوانۀ انبوهی از شواهد گران بر این باور است که اندیشمندان کوفی در عین دریافت معارف از معصومین (علیهم السلام)، عقلانیت، تبیین، نقد و بررسی و ابرام اندیشه ها را به خوبی بر می تابند و از قضا رویکردی عقل گرایانه در اندیشه ورزی دارند. فرضیۀ اخیر بر آن است که در کوفۀ سدۀ دوم، مجموعه ای پُرمایه از نظریه پردازی، تبیین و تحلیلِ عقلانی اعتقادات وجود دارد. در این الگو، اندیشمندان امامیه در کوفه کوشیده اند تا در سایۀ آموزه های وحیانی، فهمی عقلانی از درون مایه های معارف وحیانی به دست دهند و از آن در مقابل جریان های دیگر دفاع کنند. همین دیدگاه به این نکته نیز اشاره دارد که این اتفاق در پیشگاه و منظر امام معصوم (علیه السلام) رخ داده و از سوی ایشان نیز هدایت می شده است. بااین همه،

ص: 17


1- . برای نمونه، نک: مدرسی طباطبایی، «مناظرات کلامی و نقش متکلمان»، ص31.
2- . همچون روایات ذمّ کلام، طعن متکلمان از سوی ائمه (علیهم السلام) و بیانات اصحاب در ردّ و انکار ایشان، رجوع اصحاب به امام در دریافت اعتقادات که به معنای حجت نداستن عقل تلقی می شود و شواهدی دیگر از این دست.
3- . نک: فان اس.، علم الکلام، ج1؛ سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی.

شیوه و گسترۀ رویارویی اصحاب و رفتار آنان در این اقدام، یکسان نبوده و بدین سان جریان های مختلفی میان کوفیان به وجود آورده است.

بر این اساس، تاریخ کلام امامیه مدرسه ای در روش و محتوا در کوفه دارد که پیش از بغداد، فعالیت های کاملاً کلامی دارد. نقطۀ قوت این فرضیه در مقابل دیدگاه نخست آن است که گزارش های مخالف خود که عمدتاً مورد استناد فرضیۀ نخست بود را تحلیل کرده و درون خود جای می دهد. افزون بر این، اثبات فرضیۀ اخیر به راستی هر دو دسته اشکالات پیش گفته را به چالش می کشد و از همین رو

بازشناسی و واکاوی مدرسۀ کوفه را ضرورتی دوچندان می بخشد.

اما تقابل این دو تصویر از کوفۀ سده دوم، آن گاه خود را بهتر می نُمایاند که دو مفهوم «مدرسه» و «جریان» به خوبی تبیین شوند.

اصطلاح «مدرسه» گاه میان عرب زبانان معاصر در معنای یک جریان فکری خاص به کار گرفته شده که وابستگان آن مبانی و مواضع مشترک دارند.(1) این معنا در زبان فارسی با واژۀ «مکتب» یا «مذهب» شناسانده می شود؛ اما همین واژه، معنای عام تری در زبان عربی دارد که امروزه در فارسی نیز رواج بیشتری داشته و در این مقاله نیز همان معنا اراده شده است. در معنای اخیر، مدرسه به مجموعه ای از عالمان و دانشمندان در یک رشتۀ علمی معین اطلاق می شود که در تعامل با یک دیگر و بر محور یک محیط جغرافیایی محدود، به تولید محصولات نوین علمی دست می زنند.(2) عمومیت معنای دوم «مدرسه» از آن روست که چه بسا در یک مدرسه، با بیش از یک جریان علمی روبه رو باشیم، حال آن که معنای نخست از مدرسه هم معنا و معادلِ «جریان» تلقی می شد. تولید محصولات علمی و رونق بحث و مبادلات فرهنگی از دیگر مشخصه های مفهوم مدرسه در این اصطلاح است.

«جریان» نیز به گروهی اطلاق می شود که گرایش هاىِ فکریِ همگون یا یکسان دارند و نسبت به یک دیگر احساس وابستگى کرده و شبکه هایی ارتباطی شکل می دهند. جریان ها را عموماً افرادی به عنوان هستۀ مرکزی هدایت کرده و اعضای جدید را بدان متصل می نمایند. این گروه ها می کوشند تا نظامی از اعتقادات، ارزش ها، شیوه هاى رفتار و گونه های زندگى به دست دهند که هر چند از فرهنگ جامعۀ مولّد آن متمایز، ولى با آن مرتبط است.(3)

ص: 18


1- . برای نمونه، نک: علامه عسکری، معالم المدرستین.
2- . سبحانی، «کلام امامیه ریشه ها و رویش ها»، ص2-37.
3- . طالقانی، «ترمینولوژی جریان شناسی فرهنگی»، ص15-19.

این نوشتار می کوشد تا نشان دهد که امامیه در کوفۀ سدۀ دوم، مدرسه ای کلامی با چند جریان اصیل دارد و میراثی گران در این زمینه تولید کرده است. برخی جریان ها در این مدرسه در همان سدۀ دوم به کلام مشهور بودند. جریان های دیگر نیز گرچه به کلام اشتهار نداشته اند،

اما به خوبی رفتاری کلامی از خویش به جای گذاشته اند. این مدرسه به لحاظ تاریخی اگر نگوییم بر کلام اعتزال سبقت دارد، دست کم همزمان با آن فعال بوده است.

بدین ترتیب در این مقاله هم اصالت کلام امامیه مورد توجه است و هم استقلال آن از مکاتب کلامی دیگری چون معتزله نشان داده می شود.

پیشینۀ مدرسۀ کلامی کوفه

کوفه و مدرسۀ کلامی آن در تاریخ کلام امامیه، جایگاه ممتازی دارد. بازۀ زمانی این مدرسه را می توان حدود سال های 80 تا 180 هجری قمری دانست؛ سال هایی که هم زمان با دورۀ اخیر امامت امام سجاد (علیه السلام) شاهدِ آغازین تلاش های اصحاب برای تبیین و دفاع از معارف هستیم. این تلاش ها در عصر صادِقَین (علیهما السلام)به اوج می رسند و تا اواخر امامت امام کاظم (علیه السلام) که هم زمان با فشارهای سنگین هارون الرشید بر امام و شیعیان است، ادامه می یابند.

اهمیت تاریخی این مدرسه بیشتر بسته به این نکته است که در این دوره، به نیکویی مباحثِ صریح و آشکارِ نظری و اعتقادی در سطح جامعۀ علمی قابل مشاهده است. حال آن که پیش از این عصر، در مدرسۀ مدینه قشر فرهیختۀ جامعه بیشترِ تلاش و تأملات کلامی خود را گرداگرد مسئله های سیاسی و اجتماعی مصروف می کردند و غالب مسائل اعتقادی، همچون ایمان و کفر یا جبر و اختیار در سایه و زمینه مباحث سیاسی-اجتماعی مطرح می شدند.(1)

این اتفاق را هرچند به خوبی می توان در میراث بازمانده از آن دوران یافت،(2) اما نباید تصور

ص: 19


1- . برای مثال، بحث از جبر و اختیار نه برای حل مسئله اختیار انسان و ارادۀ خداوند که عمدتاً به دلیل توجیه رفتار خلفای ظالم مطرح بود. ایمان و کفر نیز بیشتر به قصد نشان دادن دارالایمان و دارالکفر و از دست ندادن حقوق شهروندی مطرح می شد تا معنا و ماهیت ایمان و کفر!
2- . برای مطالعۀ شواهدی بر این ادعا، نک: خوارزمی، مناقب، ص313، ح314؛ امینی، الغدیر، ج1، ص166-186؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص104؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص208؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص382؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج8، ص568؛ متقی هندی، کنز العمال، ج11، ص332، ح31662؛ مجلسی، بحار الانوار، ج36، ص353؛ نصر بن مزاحم، وقعة الصفین، ص 338.

کرد که مباحث اعتقادی پیش از کوفه مطرح نبوده است. به هرحال، فعالیت فکری و علمی امام سجاد (علیه السلام)و جریان های منسوب به خاندان وحی (همچون مکتب فکری و اعتقادی محمد بن حنفیه) فرمایشات اهل بیت (علیهم السلام) به ویژه گفتار حضرت علی (علیه السلام) و بالاخره حضور فکری و اعتقادی اصحاب ائمه (علیهم السلام) در مدرسۀ مدینه شواهدی بر فعال بودن مباحث اعتقادی در مدینه اند.

این زمینه روزبه روز به دلیل دیدگاه معرفت شناسانۀ امامیان توسعه می یافت؛ دیدگاهی که هرچند عقل را حجت نهاییِ دریافت حقایق می دانست،(1) اما در کنار آن معتقد بود که این منبع برای راهیابی و دستیابی به معرفت، نیازمند ارشاد وحی و اولیای الهی است و تنها در کنار ارشادِ اولیای الهی راهِ حقیقت می یابد.(2) طبیعی بود این نقش معرفت شناسانۀ امام معصوم (علیه السلام)، به خوبی این ظرفیت را به وجود آورد تا ایشان در بنیادی ترین معتقدات به دامن معصومان دست آویزند و مسیر اندیشه ورزیِ صحیح را از راه هدایت و تذکارِ ایشان بیاموزند. بر پایۀ همین مبنا نیز شیعیان کوفی به اهل بیت (علیهم السلام) در مدینه مراجعه می کرده و به طرح معضلات و پرسش های خویش می پرداختند؛ اما با رونق گرفتن مدرسۀ کوفه و تحلیلِ عقلانی مسائل اعتقادی در آن دیار، فعالیت های نظری در غنی سازی میراث اعتقادی امامیه به نقطه عطفی در کلام تا آن عصر رسید.

کلام در مدرسۀ کوفه

کلام و فقه دو دانشی هستند که در ابتدای پیدایی، در مقابل یک دیگر قرار داشته اند. کلام در آغاز به دانشی اطلاق می شد که اثبات و دفاع از همۀ گزاره های دینی - چه اعتقادی و چه غیر اعتقادی - را بر عهده داشت. این معنا از کلام پس از نیمۀ نخست سدۀ دوم و با گذر زمان، بسط پیدا کرد و معنای عام و گسترده تری یافت. در مقابل، فقه نیز معنایی عام تر از آنچه امروزه مطرح است، داشت؛ چونان که به هرگونه استنباط و فهم گزاره های نظری و عملی دین «فقه» اطلاق می شد.(3) بر پایۀ این دیدگاه، فقه چونان منطق فهم دین و کلام منطق رویارویی با رقیب بود که به ارائه و دفاع ازآموزه ها و گزاره های دینی می پرداخت.(4)

ص: 20


1- . کلینی، الکافی، مقدمه.
2- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 44-45.
3- . نک: فارابی، احصاء العلوم، ص85-86.
4- . سبحانی، «کلام شیعی؛ ماهیت، تحولات و چالش ها»، ص10-15.

فقه به معنای فهم و تلقی صحیح معارف دینی، نقطۀ مشترکِ تمامِ گروه های معرفتی امامیه در کوفه بود. چه گروه هایی که با کلام مخالف بودند و چه آنها که با جدیّت تمام در فعالیت های کلامی حضور داشتند، در نقطۀ فهم و دریافت معارف، اختلافی نداشتند. از همین رو، بسیاری از متکلمان این دوره با واژۀ فقیه نیز شناسانده شده اند؛(1) اما فهم معارف اهل بیت (علیهم السلام)تمام دغدغۀ اندیشمندان امامی را در کوفه تشکیل نمی داد. به هرحال، کوفه به لحاظ فرهنگی شهری بود که امامیه به ناچار با جریان های گونه گونِ درونی و بیرونی مراوده داشت. مجموعۀ مخاطبان در مناظرات نقل شده از این دوره به خوبی نشان می دهد که اندیشمندان کوفی، از سویی با گرایش های مختلفِ درونی همانند غالیان یا مُقصّره و از سویی با جریان پُرنفوذِ اهل حدیث و اندیشه های عقل گرایانه معتزله روبه رو بود ه اند. باور های ادیان گوناگون چون صابئیان و یا زندیقان و... نیز نه به اندازۀ جریان های پیشین، اما آن قدر مطرح بود که برای اندیشمندان این سامان دردسر پاسخ گویی را به ارمغان آورد. مجموعه مناظرات ثبت شده از این دوران به خوبی این تنوع را نشان می دهد.(2) طبیعی بود که این فضای ارتباطی و تعاملی، پرسش های جدی ای پیش روی اندیشمندان امامیه نهد و در رویارویی با اندیشه های رقیب، پاسخ های درخور مطالبه کند. این پرسش ها نه تنها از سوی جریان های مخالف، بلکه حتی از جانب امامیان نیز مطرح بود. شواهد متعددی از پرسش گری اصحاب در مسائل اعتقادی نقل شده است که نشان می دهد میان خود امامیه نیز پرسش های جدّی در تحلیل اعتقادات وجود داشته است.(3)

در ادامه نشان خواهیم داد که گروه بزرگی از راویان و اندیشمندان کوفه در پاسخ به این نیازِ درونی و بیرونی جامعۀ فکری امامیه، به بازاندیشی و بازتولیدِ معارف فکر می کردند و حتی برخی آنان در مقام پاسخ گویی به اندیشه های بیرونی و دفاع از آموزه های دینی بر می آمدند. دفاع از آموزه های اعتقادی به عنوان شاخص متکلمان آن دوره بیشترین چهرۀ خود را در بحث و جدال و در قالب مجالس مناظره نشان می داد. نیم نگاهی به کتاب مواقف الشیعه که نویسندۀ آن تلاش کرده تا مناظره های اصحاب امامیه را گردآوری کند، به خوبی نشان می دهد که متکلمانِ ازاصحاب تا چه اندازه به این مهم اهتمام داشتند.(4)

ص: 21


1- . برای نمونه، نک: سبحانی، معجم طبقات المتکلمین، ص 298، 302، 307.
2- . نک: احمدی میانجی، مواقف الشیعه، ج1-3.
3- . برای نمونه، نک: شیخ صدوق، التوحید، ص410؛ کلینی، الکافی، ج1، ص147.
4- . نک: احمدی میانجی، مواقف الشیعه، ج1-3.

به راستی مجموعۀ مناظرات پیش گفته کافی است تا نشان دهد که کلام - به معنای تاریخی اش، یعنی دفاع از آموزه های دینی - میان اصحاب امامیه در کوفه وجود داشته است؛ اما شواهد تاریخی دیگری در دست داریم که نشان می دهند پاره ای از اصحاب با آن که در صورت ضرورت در میدان دفاع از اندیشه ها و باور های امامیان ظاهر می شدند،(1) ولی با کلام و متکلمان نیز سر سازگاری نداشتند و گاه ایشان را به دلیل ورود در کلام نقد می کردند.(2) این دسته از اصحاب، بر پایه برخی روایات، معتقد بودند که رفتار و منش متکلمان مطابق با رفتار ائمه (علیهم السلام)نیست، حال آن که بسیاری از مناظرات متکلمان در پیشگاه و منظر امام معصوم انجام می شد و حتی روش بحث و مناظرۀ ایشان از سوی ائمه (علیهم السلام) نقد و ارزیابی می شد.(3) به نظر می رسد چرایی این موضع گیری اصحاب را باید در فرآیند دفاع پی گرفت. به راستی چه ویژگی یا رفتاری در فرآیند فعالیت های کلامی کوفیان وجود داشته که برخی اصحاب، اهلِ کلام را نقد می کردند و بر آنان خُرده می گرفتند؟ پاسخ این پرسش مستلزم خوانش دقیق دو جریان مهم معرفتی در فضای کوفۀ آن دوره است.

جریان های معرفتی و کلامی امامیه در مدرسۀ کوفه

امروزه محققان بر پایۀ بسیاری از شواهد تاریخی تردیدی در این مسئله ندارند که در کوفۀ سدۀ دوم، دست کم دو جریان «معرفتی» رو در روی هم صف آرایی کرده اند؛ جریانی که با کلام و متکلمان درگیر است و روی خوش به این رفتار نشان نمی دهد و جریانی که در مقابل این دیدگاه نسبت به فعالیت های کلامی اهتمام دارد. جریان اخیر که از آنان با نام و نشان «متکلمانِ نظریه پرداز» یا «متکلمانِ محدّث» یاد کرده ایم به معنای تاریخی و خاص کلمه و در همان دوره به تکلّم شهرت داشتند؛ اما جریان دیگر که با عنوان «متکلمانِ متن محور» یا «محدثانِ متکلم» از آنها نام می بریم، اگرچه در آن دوره به کلام شهره نبوده اند، اما به معنای واقعی و امروزینِ کلام،رفتاری کاملاً متکلمانه دارند.

البته، نباید از نظر دور داشت که گرایشی هم میان برخی اصحاب کوفه وجود داشت که مانند

ص: 22


1- . در ادامه، خواهیم دید که ابان بن تغلب که مناظرۀ او به عنوان نمونه مطرح شد به جریانی وابسته است که با کلام رایج در آن دوره میانۀ خوبی ندارند (برای نمونه، نک: کشّی، رجال، ج2، ص622).
2- . برای نمونه، نک: شیخ صدوق، الاعتقادات، ص43؛ کلینی، الکافی، ج1، ص92.
3- . برای نمونه، نک: کلینی، الکافی، ج1، ص171.

دو جریان پیشین معرفتی نبود، بلکه بیشتر یک «سیره عملی» در رویارویی با سنت اهل بیت (علیهم السلام)بود. از این گرایش با نشانِ «محدثان صرف» یاد می کنیم. این گروه به دلیل تعبدی که به نصوص دینی - و از آن میان روایات نهی از کلام - دارند، همانند متکلمانِ متن محور میانۀ خوبی با کلام ندارند. به همین دلیل از این گرایش ذیل جریان محدثانِ متکلم بحث خواهیم کرد.

در ادامه، شواهد این ادعا را ارائه و نشان خواهیم داد که اختلاف دو جریان متکلمانِ نظریه پرداز و متکلمانِ متن محور، بیش از همه اختلاف در روش و گسترۀ ورود به مباحث است. ولی به رغم همۀ اختلافات، نقطه های اشتراک و هم سویی فراوانی وجود دارد که گویای هم داستانی دو جریان پیشین در بن مایه ها و مؤلفه های بنیادینِ فکری امامیه است. این مشترکات اعتقادی، همان باور ها و اندیشه هایی اند که کلام امامیه را در کوفه، رو در رو با کلام معتزله و اهل حدیث قرار می داد. مقایسۀ باورهای امامیه در مقایسه با دو جریان اعتزال و اهل حدیث در بسیاری از موضوعات چون معرفت اضطراری، ارتباط عقل و وحی، صفات فعل و صفات ذات خداوند، قضا و قدر، امرٌ بین الامرین، استطاعت، عصمت، گسترۀ علم امام و...(1) این نکته را به خوبی نشان می دهد که با تمام اختلافاتِ درونی میان جریان های گونه گون کوفی، هم گرایی فراوانی در اساسِ اندیشه میان جریان های امامی وجود دارد. با این همه به نظر می آید مهم ترین شباهتِ این جریان ها، مبنای مشترکِ معرفت شناختی ای است که پیشتر گفته آمد؛ مبنایی که بر اساس آن تمامی گروه های کلامی امامی، عقل و وحی را حجّت می دانستند و مشکلی برای بهره مندی عقل از هدایت معلمان الهی نمی دیدند.(2) بر همین اساس، نیز پُرس وجوی مسائل فکری از معصومین (علیهم السلام)و نقل دیدگاه های آنها برای دیگران، بین هر دو جریان به یکسان قابل ردگیری است. مقایسه کوتاه و اولیۀ احادیث و دیدگاه های فردی همچون محمد بن مسلم به عنوان فردی از تبار محدث - متکلمانِ کوفه با هشام بن حکم از راستۀ متکلمانِ آن دیار، این اطمینان را القاء می کند که زمینه تفکر هر دو جریان احادیثی است که از امام معصوم دریافت کرده اند.

اعتبارِ معرفت شناختی معلمان الهی در کنار عقل، به راستی کوفیان را چونان طیفی از راویان تصویر می کند که در یک سوی آن، متکلمان با روش تبیینی با روایات برخورد می کردند و در سوی دیگرِ طیف، تمرکز بر صیانت و نقل روایات را مناسب می دیدند. این نکته آن هنگام بیشتر خود را نشان می دهد که توجه داشته باشیم که به دلیل نبود همین اصل معرفت شناختی میان معتزله

ص: 23


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1.
2- . نک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص44-45؛ کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص242.

و اهل حدیث، تاریخ کلام اهل سنت هماره دو جریان محدثان و متکلمان را شاهد بوده که هیچ گاه هم دیگر را برنتافته اند، اما در کلام امامیه و البته، در دورۀ مدرسۀ کوفه، این تمایز صحیح نیست؛ زیرا همان طور که خواهیم دید، وابستگان این جریان ها هم از محدثان شیعه اند و هم رفتاری کلامی دارند.(1) این دقت، در نام گذاریِ دو جریان نیز مورد توجه بوده است که دو لفظ محدّث و متکلم به کار گرفته شود.

تبیینِ معارف اعتقادی نیز عنصر مشترک دیگری است که دو جریان پیشین بر انجام آن اهتمام دارند. منظور از تبیین، تلاشی عقلانی برای روشن ساختن مفاهیم و به دست دادن ارتباط میان آنهاست. در این کوشش حل تعارضات احتمالی میان مفاهیم مختلف اعتقادی و به دست دادن نسبت اندیشه ها با یک دیگر کاملاً مدّ نظر است. تبیین در این معنا، نخستین گامی است که متکلم در هرگونه رویارویی ای ناگریز از آن است؛ زیرا دفاع متکلمانه از آموزه های دینی، فرع بر فهم معارف و ارائۀ معارفِ فهم شده به غیر، متوقف بر تبیین آن معارف خواهد بود. به همین دلیل اثبات این رفتار برای متکلمان نظریه پرداز چندان ضروری نیست؛ زیرا به حکم تکلّمشان، گزیری از این داستان ندارند. با این همه، شواهد زیادی بر این ادعا در دست داریم که در خلال بررسی این جریان ارائه خواهیم کرد.

اما از آن سو گزارش های دیگر حاکی از آن است که بسیاری از مخالفانِ کلام هم در کوفه به دنبال تبیین و فهم نظام مند معارف اند و در عین مخالفت با کلامِ رایج در آن دوره که متهم به مراء و جدال و دوری از معارف ناب اهل بیت (علیهم السلام) است، به تبیین گری معارف نیز پای بنداند. این شواهد نشان می دهد که غیر متکلمان کوفه نیز رساله های کلامی و اعتقادی می نویسند، پرسش های اعتقادی طرح می کنند و دغدغۀ پاسخ گویی به پرسش های اعتقادی دارند و حتی حجم قابل توجهی از روایات اعتقادی را مخابره و منتقل می کنند. شواهد این ادعا را نیز ذیل بررسی این جریان ارائه خواهیم کرد، اما آنچه مهم است اختلاف این دو جریان در همین نقطه تبیین است. تبیین گری، هرچند رفتار مشترکِ دو جریان پیش گفته است، اما چگونگیِ آن در بازخوانی، بازاندیشی و تحلیلِ میراثِ وحیانی، خاستگاه اختلاف این دو جریان دانسته می شود.

1. جریان متکلمان نظریه پرداز (متکلمانِ محدّث)

اشاره

جریان متکلمان نظریه پرداز جریانی بود که در مقابل متکلمان متن محور، مناظره، جدل، نقد و رد

ص: 24


1- . جعفری، «الکلام عند الامامیه، نشأته وتطوره وموقع الشیخ المفید منه»، ص150-182.

و ابرام اندیشه ها را قبول داشت و این رفتار را بر اساس نظام و دستگاهی بیرون از متن مقدس سامان می داد. این جریان نخستین گروه در تاریخ کلام اسلامی هستند که «کلام نظری» را تعیّن بخشیدند. منظور از کلام نظری، تفسیر و تحلیلِ عقلانی و عُقلایی معارف اهل بیت (علیهم السلام) در یک دستگاه معرفتی است که با به دست دادن مفاهیم و ادبیات جدید، می کوشد

مبانی عقلانی باورهای اعتقادی را به دست داده و ضمن تنسیق آنها، انسجام درونی آن را به تصویر بکشد.

نکتۀ مهم در دستگاه مفهومی این جریان آن است که عقلانیت این دستگاه خودبنیاد نیست، بلکه بر اساس اندیشۀ بنیادین ارتباط عقل و وحی در امامیه که پیشتر بدان اشاره شد، عقلانیت خویش را در قبال وحی می دید و آن را با ادبیاتی نوین به تصویر می کشید. بازسازی برون متنی این معارف از آن رو بود که به زعم این گروه برای تبیین و رویارویی با اندیشه های رقیب، بسنده کردن به مبادی و ادبیات متن کافی نبود. از همین رو، لازم بود ادبیاتی در حال و هوای عقلانیتِ متن به عنوان ادبیات پایه ارائه شود تا معارف اعتقادی به عرصۀ فهم درآیند. این اتفاق را به خوبی می توان در فرآیندِ تبیین گری متکلمانی چون هشام بن حکم یافت. ارائۀ نظریۀ معانی از سوی هشام برای فهم صفات(1) با همین الگو قابل توجیه است که وی تلاش می کند تا متن مقدس را به عرصۀ فهم عقلانی درآورد. تأویل اراده به حرکت(2)، ارتباط میان معرفت عقلی و معرفت اضطراری(3) نظریۀ استطاعت(4) و... همه بر پایۀ همین دغدغه قابل توضیح اند.

به هرحال، این رخداد تاریخی برای نخستین بار در کوفه و در میان برخی متکلمانِ محدثِ کوفه و جریان اعتزالِ سنی رخ تاباند. با این همه مبانی معرفت شناختی متفاوت میان امامیه و معتزله در چگونگی بهره مندی از عقل و وحی، راه این دو گروه را از یک دیگر جدا می ساخت. از این نکته نباید غفلت کرد که گرچه امروزه از شیوه و روش معتزلیان و امامیه با عنوان «عقل گرایی» یاد می شود، اما تکرار این نکته مفید است که نقطۀ فارقِ روش شناختی امامیه در مدرسۀ کوفه بامعتزلیان و یا حتی با دوره های پسین کلام امامیه در آن است که متکلمانِ نظریه پرداز کوفی در یک چارچوب مشخص و بر پایۀ احادیث و معارفی که از سامانۀ وحی دریافت می کردند، اندیشه ورزی و معارف را تئوریزه می کردند. در این معنا نظریه پردازی متکلمان کوفه «متن اندیش»

ص: 25


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص48.
2- . همان، ص51 و 308.
3- . همان، ص58.
4- . همان، ص52.

بود؛ رفتاری که بر اساس دیدگاه معرفت شناختی ویژۀ امامیه، تبیین عقلانی باورهای دینی را در پرتو متن مقدس باور داشت و به انجام می رساند.(1) این چارچوب و پارادایم در کلامِ امامیه، به تدریج در بغداد به سمت جریان اعتزال میل کرد تا آن جا که معارف وحیانی به جای آن که نقش تعیین کننده داشته باشند، بیشتر نقش مؤید به خود گرفتند.

مطالعات اکتشافی گرداگرد این جریان، از چند خط فکری و درونی میان این جریان پرده برمی دارد که مقاله نویسان از آن با عنوان «اصحاب» یاد کرده اند. از این خرده جریان ها بیشتر با نام و نشان چهار شخصیتِ ممتازِ کوفی - زرارة بن أعین، مؤمن الطاق، هشام بن سالم و هشام بن حکم - یاد شده است. در این میان خط فکری زراره به لحاظ زمانی بر دیگران مقدم است و خط کلامی هشام بن حکم به لحاظ تولید نظریه و آثار علمی و تعدد شاگردان بر دیگر خطوط فکری پیشی می گیرد.

1.1. خط فکری زراره و آل أعین

زرارة بن أعین شیبانی، از اصحاب و شاگردان امام پنجم و ششم، فقیه، متکلم و ادیب کوفی است.(2) میزان نقل و انتقال روایات میان خاندان او از یک سو و وفاداری به اندیشه هایی خاصِ زراره میان این خاندان از سویی دیگر، ما را با گروهی هم بسته در کلامِ نخستینِ امامیه روبه رو می سازد که زراره و اندیشه های او محور آن خط فکری به حساب می آیند. دیدگاه های خاص و نظریه های او به ویژه در باب مسئلۀ استطاعت و قدر، افعال الاهی، ایمان و کفر، معرفت، تحدیث و... وی را یکی از خبرسازترین دانشمندان شیعۀ آن دوران جلوه داده و به تبع احادیث مدح و ذم گونه گونی را در مصادر به ارمغان آورده است.(3)

مهم ترین و جنجالی ترین اندیشۀ زراره و خط فکری او «استطاعت» است. نظریۀ او در این موضوع بلوایی در کوفه به راه انداخت و در آخر هم کدورتِ خاطر امام (علیه السلام) را برای زرارهدر پی داشت. با این همه، زراره بر نظریۀ خویش در استطاعت مصمم بود.(4) دیدگاه او در این مسئله در مقابل نظریۀ هشام بن حکم بود و با نظریۀ مؤمن الطاق و هشام جوالیقی هم تا اندازه ای تفاوت

ص: 26


1- . شواهد این ادعا در مقاله ای از نویسنده با عنوان «نظریه پردازی متن اندیش در مدرسۀ کلامی کوفه» ارائه و آماده انتشار است.
2- . نجاشی، رجال، ص175، ش463.
3- . کشّی، رجال، ج1، ص345، ش208و235.
4- . همان، ص360، ش147و234.

داشت.(1) او کتابی کلامی در استطاعت و جبر نیز نوشته است.(2) فرقه ای نیز با نام و نشان او - الزراریة - در آثار فرقه نگاران ثبت و ضبط شده(3) که نشان از وجود یک خط فکری خاص برای او و اصحابش دارد.

پس از زراره، حُمران بن أعین، برادر بزرگ او، پرآوازه ترین فرد این گروه به شمار می آید و گزارش های گوناگونی بر توان مندی او در مجالس مناظره ثبت شده است.(4) روایات اعتقادی او به ویژه در باب فرق میان امام و نبی،(5) اثبات صانع(6) و... در مصادر اصلی حدیث امامیه طبقه بندی شده است.

عبداللّه بن بُکَیْر بن أعین یکی دیگر از این خاندان و از نامدارترین محدثان و از جمله اصحاب اجماع است که تفکر کلامی نیز دارد. اشعری از او در عداد هشام جوالیقی و زراره و محمد بن حکیم یاد کرده و نظریه ای همانند نظر زراره در استطاعت را به او منسوب داشته است.(7) روایات اعتقادی او بیشتر در حوزۀ ایمان و کفر(8)، استطاعت(9)، غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(10)، توحید و عدل(11) جای گرفته است. عبدالملک بن أعین را هم از یاران امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)و فقیه دانسته اند.(12) او اگرچه کمتر از برادرانش زرارة بن اعین و بکیر محضر دو امام بزرگوار را درک کرده ولی با رابطه ای که با معصومین (علیهم السلام) داشته، پاسخ بسیاری از پرسش های خود را دریافت کرده است.(13) در آخر عبدالاعلی بن أعین نیز از اصحاب فقیه امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)است. وی نیز همانند زراره اهل کلام و جدل و مناظره بود و در این مسیر توصیه امام صادق (علیه السلام) را هم داشته

ص: 27


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص52.
2- . نجاشی، رجال، ص175 و 463.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص76.
4- . برای نمونه، نک: مجلسی، بحار الانوار، ج66، ص3 و ج23، ص9.
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص169و171.
6- . شیخ صدوق، التوحید، ص295.
7- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص52.
8- . کلینی، الکافی، ج2، ص384.
9- . شیخ صدوق، التوحید، ص458.
10- . کلینی، الکافی، ج1، ص337-339.
11- . شیخ صدوق، التوحید، ص328.
12- . زراری، رساله ابی غالب، ص132و135.
13- . برای نمونه، نک: کلینی، الکافی، ج1، ص100.

است.(1) از او نیز روایاتی در باب استطاعت(2)، معرفت(3) و... وجود دارد.

1.2. خط کلامی هشام بن سالم

پس از زراره، ابومحمد هشام بن سالم جُوالیقی جُعفی از اصحاب بزرگ امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)یکی دیگر از متکلمان کوفه است.(4) گزارش فرقه ای با نام و نشان او - جوالقیه - در فهرست فِرَق شناسایی شدۀ دورانِ مهدی عباسی(5) نشان از حضور تأثیرگذار کلامی او دارد. البته، نمی توان پوشیده داشت که خط فکری او چونان هشام بن حکم سترگ و فربه نیست، اما می توان نشان داد که جوالیقی در متن تفکر امامیه در کوفه مقبولیتی فراگیر دارد. به هرحال، حضور او در سلسله طرق حدیث(6)، نمایندگی مردمان کوفه در تعیین امام پس از امام صادق (علیه السلام)(7)، حضور در مجالس مناظره در کنار بزرگان از متکلمان(8)، نگاشتن آثار و رساله های کلامی مورد قبول(9) و گزارش های گونه گون از باور های فرقه جوالقیه(10) اعتبار و جایگاه او را در کوفه نمایان می سازد. با این همه فارغ از مناظرات و دفاعیات وی از باورهای امامیه، به دست دادن مبانی و تبیین عقلانی آن باورها نیز از جمله تلاش های اوست. گزارش های به جا مانده از نظریه های کوفیان در کتاب اشعری، به خوبی نشان می دهد که گرچه جوالیقی - مانند هشام بن حکم - دستی در تمام موضوعات دقیق الکلام و جلیل الکلام ندارد، اما در موضوعاتی در باب بحث معرفت اضطراری(11)، استطاعت(12)، حقیقت اعمال انسان(13) و... اندیشه ورزی کرده و دیدگاه های ویژه ای

ص: 28


1- . کشّی، رجال، ج2، ص610، ش578.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص351.
3- . همان، ص412.
4- . نجاشی، رجال، ص434، ش1165.
5- . کشّی، رجال، ج2، ص542، ش479.
6- . نک: کلینی، الکافی، ج1، ص100، ح3.
7- . کشّی، رجال، ج2، ص565، ش502.
8- . همان، ص564، ش 500.
9- . شیخ طوسی، فهرست، ص493، ش782.
10- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص46و51-53.
11- . همان، ص58.
12- . همان، ص52.
13- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص53.

داشته است. به رغم این، گرایش فکری هشام بن سالم نیز چونان مکتب کلامی هشام بن حکم چندان شناسانده نشده و اطلاعات ما از هوادارانی که پس از وی خط فکری او را ادامه داده باشند اندک است. ولی این مدعا بدین معنا نیست که رویکرد فکری او مقبولیت نداشته؛ چرا که حجم روایات مخابره شده از سوی او که تقریباً چهار برابر هشام بن حکم است، و نقل احادیث هشام جوالیقی از سوی جریان محدثانِ متکلم - جریانی که سطح قابل توجهی از اندیشۀ مدرسۀ کوفه را پوشش می دهد - نشان از مقبولیتِ اندیشۀ او نزد عموم اصحاب در کوفه دارد.

گرایش فکری او را می توان در محمد بن ابی عمیر، علی بن حکم الأنباری، حسن بن محبوب، یعقوب بن یزید، احمد بن ابی نصر بزنطی و... دنبال کرد که چگونه این میراث به مدرسۀ قم منتقل شده است.(1)

1.3. خط کلامی مؤمن الطاق

پس از زراره و هشام جوالیقی، مؤمن الطاق مهم ترین متکلمی است که در کلام کوفه مطرح است. نام او ابوجعفر محمد بن علی بن نعمان است،(2) اما کمتر به نام شناسانده شده است. وی بر خلاف دیگر متکلمان مشهور که چندان پیشینه ای در اسلام و تشیع ندارند، در خاندانی شیعه و دوست دار حضرت علی (علیه السلام) رشد کرده است.(3) از ویژگی های او می توان ارائه مباحث آزاد با پیروان نحله های مختلف فکری، اطلاعات وسیع دینی، حضور ذهن و تیزهوشی، بهره مندی از روحِ نقد و قدرتِ بیان، جرأت و گستاخی در بیان مطلب و... اشاره کرد.(4) از او مناظراتِ زیبایی در اعتقادات و آثار متعددی(5) - که تقریباً همگی در عرصه کلام است - به جامانده که در کنار تصریح ائمه (علیهم السلام)و دیگر اصحابِ معاصر او نشان می دهد که ابوجعفر در دانش کلام متبحر و کارآزموده بوده است.

نخستین پی جویی ها از اندیشه و آرای کلامی مؤمن الطاق نکته ای را پیش رو می نهد مبنی بر این که میان او و امثال زراره و هشام جوالیقی فاصله چندانی در دیدگاه نیست. گزارش های اشعری

ص: 29


1- . گرامی، نخستین مناسبات، ص105.
2- . نجاشی، رجال، ص325، ش886.
3- . شیخ طوسی، رجال، ص146و182.
4- . برای نمونه، نک: کشّی، رجال، ج2، ص424-426؛ کلینی، الکافی، ج1، ص174، ح5.
5- . نک: نجاشی، رجال، ص 325-326؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص207؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص186.

به خوبی نشان می دهد که مؤمن الطاق در مهم ترین موضوعات کلامی آن دوران همچون معرفت اضطراری، استطاعت، حدوث علم الاهی، تقدیر و... با قاطبه جامعۀ شیعی هم نواست و زاویه ای با اندیشۀ متعارف جامعۀ شیعه ندارد و هیچ اتهامی را هم متوجه خود نکرده است.(1)

این نکته جدا از آن که اعتدال فکری او را نشان می دهد بیشتر ناشی از آن است که کمتر خود را در عرصه نظریه پردازی کلامی ظاهر می کند و ترجیح می دهد چونان متکلمی مدافعه گر ظهور و بروز داشته باشد. نوع مناظره های مؤمن الطاق به خوبی گواه است که هنرمندانه به طرف مخالف اجازه نمی دهد به بنیا ن های فکری اش دست یابد تا بتواند به او چیره شود. همین نکته اما شخصیت کلامی او را بیشتر در عرصۀ جدل و مناظره محدود کرده است. شواهدی در روایات شیعه وجود دارد که به ویژه امام صادق (علیه السلام) او را به دلیل کاربست روش های غیر مشروع متذکر شده اند.

نیم نگاهی به نقد های او از سوی اهل بیت (علیهم السلام)به خوبی نشان می دهد که این نقد ها ناظر به محتوای اندیشۀ او نیست و روش کلامی او را مد نظر قرار می دهد.(2)

با این همه حتی در همان گزارش ها می توان به حلقه ای از افراد برای مؤمن الطاق پی برد؛(3) حلقه ای که منابع متأخر تر از اشعری با نام و نشان «نعمانیه»(4) یا «شیطانیه»(5) از آن یاد کرده اند؛ اما اعضای این حلقۀ فکری نه تنها شناخته شده نیستند که شواهدی هم برای بازشناسی ایشان در دست نداریم.

1.4. خط فکری هشام بن حکم

اشاره

به جرأت می توان گفت که هشام بن حکم و خط فکری او سامان دهندگانِ اصلی جریانِ کلامی نظریه پرداز هستند. ابومحمد هشام بن حکم برجسته ترین متکلمِ امامی در عصرِ امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)است. وی پیش از گرویدن به مذهب امامیه جهمی مذهب بوده(6) و بنابربرخی گزارش ها ارتباطات فکری ای با افرادی چون ابوشاکر دیصانی - از بزرگان ثنویان - نیز داشته است.(7) به این ترتیب، حتی اگر این گزارش ها نیز درست باشند، تنها می بایست به دورۀ کوتاهی از

ص: 30


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص48، 52-53.
2- . اقوام کرباسی و سبحانی، «مؤمن الطاق و روش کلامی او»، ص81.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص48.
4- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص218.
5- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص77.
6- . کشّی، رجال، ج2، ص527، ش476.
7- . خیاط، الانتصار، ص83.

زمان جوانی او مربوط باشد؛ زیرا او از عنفوان جوانی به یاران امام صادق (علیه السلام) پیوسته بود.

به نظر می رسد برجستگی هشام بیش از هر چیز به نظریه پردازی و تلاش وی در تنقیح مباحث کلامی باز می گردد. این ادعا چندان غریب نیست اگر گفته شود که او در میان امامیه، تکامل بخش مسیری در کلام است که دیگر متکلمان تا آن زمان، به میزان کمتری از آن برخوردار بودند. همین امر می تواند کافی باشد تا نسبت به او حساسیت قابل توجهی میان محدثان شیعی یا حتی متکلمان به وجود آید. انعکاسِ رقابت و اختلاف او با دو جبهۀ درونی و بیرونی امامیه در بیشتر موضوعات و مباحث دقیق و جلیل الکلام مؤید این گفته است. نگاهی به مجموعه باور های کلامی هشام بن حکم در کتاب های مقالات نگاری و روایات تاریخی دربارۀ او، به خوبی نشان می دهد که وی در بیشتر موضوعات و مباحثِ جامعۀ علمی زمانۀ خویش دیدگاه ها و نظریه هایی حتی متفاوت با هم مذهبان خویش داشته است.(1)

از آن سو، برون دادِ اندیشه ورزی و تلاش های گستردۀ فکری - کلامی هشام - جدا از رساله های اعتقادی و مناظره های علمی - ادامه دارترین نسل از شاگردان را برایش به دنبال داشته است تا بر خلاف کسانی چون مؤمن الطاق و هشام بن سالم که مکتب دنباله داری نداشتند، در اطراف خود حلقه ای از شاگردان و متکلمان را پرورش دهد و جریانی فکری - کلامی ای تا دو نسل پس از خود - هنگام افول مدرسه نظری کوفه - با نام و نشان خویش در تاریخ ثبت کند. ملل و نحل نویسان از این جریان عمدتاً با نام «اصحاب هشام» یا «هشامیه» یاد می کنند(2) تا وابستگی فکری این جریان را به هشام گوشزد کرده باشند.

در هرحال، مهم ترین باور های کلامی هشام را باید در عرصۀ توحید، علم الاهی، استطاعت، معرفت عقلی و اضطراری، امامت و نص بر آن، تحدیث، عصمت دنبال کرد. در حوزۀ دقیق الکلام

نیز ایده هایی در ردّ نظریۀ جزء لا یتجزی، طفره، تعریف انسان و... از او گزارش شده است.(3)

جریان فکری هشام بیش از همه در علی بن منصور، ابومالک حضرمی، محمد بن خلیل سَکّاک، یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان امتداد یافته است. این خط فکری در آثارگونه گونی بازشناسی شده است که عملاً ما را از واخوانی آن بی نیاز می کند.(4) آنچه در این خط فکری مهم است وجود انبوه نظریه پردازی های کلامی، ردیه ها و مناظرات است که به خوبی نشان

ص: 31


1- . نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، بخش اعتقادات روافض.
2- . نک: بغدادی، الفرق بین الفرق، ص71.
3- . اسعدی، هشام بن حکم، ص57-240.
4- . نک: گرامی، نخستین مناسبات فکری تشیع، ص72؛ سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی، ص883.

از جریانی قابل توجه در عرصه کلام و دفاع از اعتقادت دینی دارد.

افول جریان کلامی نظریه پرداز در کوفه

پرداختن به این موضوع که علل و عوامل افول جریان کلامی نظریه پرداز در کوفه چه بوده است، از حوصله این نوشتار خارج است و خود مجالی دیگر می طلبد. با این حال می توان فهرستی از دلایل درونی و بیرونی را برشمرد تا نشان داد که چرا مجموعۀ عظیم علمی و روش شناسی کلام در کوفه پایایی و پایداری نداشت.

الف) دشواری نظریه پردازی بر پایه متن مقدس و حضور عقلانیت درحوزۀ روش شناسیِ معرفتِ دینی؛ ب) صعب و مستصعب بودن بسیاری از معارف دینی آن گونه که امام صادق (علیه السلام) فرمودند(1)؛ ج) تحذیر و توصیه امامان (علیهم السلام) به متکلمان برای دقت ورزی در روش تکلم(2)؛ د) ایجاد محدودیت از سوی اهل بیت (علیهم السلام)برای بیان پاره ای معارف، مثل مباحث مربوط به ذات خدا(3) یا قضا و قدر(4)؛ ھ) طرح روایات ذمِ کلام از سوی اهل بیت (علیهم السلام)؛ و) نوپا بودن دانش کلام در مدرسۀ کوفه؛ ز) تأثیر فشار سیاسی حاکمیت برمتکلمان و...(5)، از جمله عواملی هستند که بی رونقی کلام را برای مدرسۀ کوفه به ارمغان آوردند؛ اما با تمام این داستان، چه بسیار از خواصِ اصحاب که زیر نظر ائمه (علیهم السلام) کلام را فرا می گرفتند(6)؛ کلامی که بر خلاف جریان رقیب معتزلی، تلاش می کرد تا نسبت به کلام اهل بیت (علیهم السلام) وفادار باشد و بر پایۀ متن، نظریه پردازی کرده و مبانی عقلانی مباحثِ خویش را در قالب نظام و ادبیاتی نوین ارائه نماید. این مهم هرچند به دلیل فضای بازِ دورانِ امام صادق (علیه السلام) و تشویق های ایشان، متکلمان زیادی را رشد داد و نقطۀ اوجی در تاریخ برای خویش رقم زد، لیکن معضلات و دشواری های پیش گفته، تردید هایی را برای اصحاب به وجود آورد و در عمل به ریزش های درونی جریان کلام عقل گرا و نظریه پرداز امامیه انجامید؛ اما از آن سو، جریان کلامی متکلمان متن محور در مدرسۀ کلامی قم دنبال شد.

ص: 32


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص401، ح3.
2- . برای مثال، نک: کشّی، رجال، ج2، ص429، ش331.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص454-455، ح1و2 و... .
4- . همان، ص365، ح3.
5- . نک: مرزبانی، مختصر، ص88-100.
6- . برای مثال، نک: کشّی، رجال، ج2، ص429، ش331.

2. جریان متکلمان متن محور (محدثانِ متکلم)

اشاره

محدثان متکلم برخی راویان و محدثان کوفه اند که گرایش هاىِ فکری و روشی هماهنگی با یک دیگر داشته اند. از ارتباط هواداران این جریان با یک دیگر گزارش هایی در دست است که نشان می دهد ایشان تا چه اندازه نسبت به یک دیگر وابستگى دارند.(1) این داستان برای بسیاری از راویان و محدثان کوفه قابل طرح است و از همین رو، تردیدی در این که جریانی را سامان می دهند، باقی نمی گذارد. برای شناسایی نام و نشان این افراد تلاش هایی صورت گرفته است که فی الجمله ما را بی نیاز می کند؛(2) اما آنچه در تمامی جریان شناسی های پیش گفته غایب است، رفتار کلامی این جریان است؛ زیرا اساساً برخی این تحقیقات، اعتقادی به فعالیت کلامی این جریان ندارند.

پیشتر اشاره شد که این جریان نیز - همانند متکلمان نظریه پرداز- دستی در تبیین معارف دارند، اما نکتۀ اساسی در فرآیند تبیین گری این جریانِ معرفتی آن بود که هواداران آن، روگردانی از چارچوب و ادبیات روایات را در تبیین معارف روا نمی داشتند و می کوشیدند در فرآیند تبیین گری هم به متن و هم نظام معارف اعتقادی پای بند باشند.گویی وابستگان این جریان در تلاش بودند تا این مهم را با تبیین و تحلیلِ درون متنی/ دستگاهیِ معارفْ محقق سازند. می توان گفت وابستگانِ جریان محدثانِ متکلم بر این باور بودند که در صورتی که میراث اعتقادی به درستی و نظام مند فهم شود، از تبیین های بیرونی بی نیاز خواهیم بود و احتیاجی به دستگاهی خارج از چارچوب معارف دینی نخواهیم داشت.

به راستی هیچ شاهدی در دست نداریم که نشان دهد این جریان می کوشیده تا با استفاده از واژگان و اصطلاحات بیرون از متن مقدس، اعتقادات را تبیین نماید و یا نظام معرفتی دیگری را برای فهم آن متن به کار گیرد. آنچه از این جریان به جا مانده تنها نصوص و روایاتی است که پی درپی به نسل های پسین منتقل شده است. همین منش سبب شده تا برخی رفتار ایشان را نوعی «نص گرایی» بدانند. منش نص گرایانۀ این جریان هرچند از سوی برخی مانند محدثانِ صرف(3) به

ص: 33


1- . نک: کشّی، رجال، ج1، ص347، ش215-219. در روایتی از امام صادق (علیه السلام) همسنگی و هماهنگی برید بن معاویه، ابا بصیر، محمد بن مسلم و زرارة بن أعین - از وابستگان این جریان - را با یک دیگر شاهدیم (کشّی، رجال، ج1، ص347، ش215- 219) که از هم روایت می کنند (نک: موسوی خوئی، معجم رجال الحدیث، ج3، ص290، ش1673؛ ج17، ص247، ش11779 و11784؛ ج7، ص218، ش4662) و هم برخی گزارش ها از یکسانی پاره ای اعتقادات ایشان حکایت می کند (برای نمونه، نک: کشّی، رجال، ج1، ص240، ش 437).
2- . نک: فان اس.، علم الکلام، ج1، ص447-474؛ گرامی، نخستین مناسبات، ص63-109.
3- . این گرایش در ادامه معرفی خواهد شد.

یک نقل ساده تحویل برده می شد، اما بسیاری از وابستگان فکری این رویکرد، رفتاری متفاوت از یک نقل ساده روایت اعتقادی به نمایش گذاشتند؛ رفتاری که نشان از فهم عمیق و فقیهانۀ اینان از روایات اعتقادی داشت.

می توان گفت که این جریان نیز بر پایه الگویِ امامیِ ارتباطِ عقل و وحی، معتقد بود که نظام و دستگاه معارف دینی، واژگان، اصطلاحات، استدلال ها و ویژگی های خاص خود را دارد که با تدبر و ارشاد اولیاء الهی قابل دریافت است. شاهد این ادعا آن است که این جریان بر خلاف متکلمان نظریه پرداز می کوشید تا سرحد امکان از جدال و بحث و مناظره های بیرونی دوری کند و چه بسا آن را مخالف با سنت اهل بیت (علیهم السلام)می پنداشت.(1) دلیل این رفتار بیش از همه آن بود که به زعم اینان، ورود برون متنی به عرصۀ تبیین، به جدال و مراء می انجامد و این طبیعیِ جدال و مناظره است که از واژگان، استدلال ها و حتی نظام معرفتی دیگری استفاده شود. شاهد این ادعا این که اینان بسیاری از متکلمان را در این دام گرفتار می دیدند و نسبت به محتوایی که از سوی متکلمان ارائه می شد و یا شیوه هایی که در استنباط معارف در پیش گرفته بودند، شکوه به امامان معصوم (علیهم السلام)می بردند.(2) روایات نفی کلام و اساساً نفی جدل و مناظره نیز بیشتر به همین دلیل از سوی این جریان مطرح می شد.(3)

از آن سو، پرسش گری و طرح پرسش های عمیق هواداران این جریان از ائمه (علیهم السلام)نشان می دهد که ذهن تحلیل گر این افراد، در پی رفع مشکلات ریز و احتمالاً تناقضاتی است که چهبسا در رویارویی با میراث اعتقادی اهل بیت (علیهم السلام)پیدا نموده اند.(4) ناگفته پیداست که ورود به عرصۀ پرسش گریِ اعتقادی با امام معصوم، برآمده از دغدغۀ تبیین در حوزۀ معرفت دینی است. این پرسش ها و ابهام ها، لزوماً از سوی جریان های رقیب مطرح نمی شد و چه بسا تعمق در روایات و معارف نیز زمینۀ طرح پرسش هایی را برای اصحاب فراهم می آورد و پاسخ هایی درخور طلب می نمود.

رویارویی بیرونی نیز هرچند چهرۀ اصلی این جریان نبود اما به هرحال ردیّه ها و رساله های

ص: 34


1- . برای نمونه، نک: شیخ صدوق، الاعتقادات، ص43.
2- . برای نمونه، نک: کشّی، رجال، ج1، ص358، ح233.
3- . باب النهی عن الکلام والجدال والمراء فی الله عزوجلّ: قَالَ لِی أَبُوجَعْفَرٍ (علیه السلام)یا زِیادُ إِیاک وَالْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّک وَتُحْبِطُ الْعَمَلَ وَتُرْدِی صاحِبَهَا... (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص456؛ کلینی، الکافی، ج1، ص92.
4- . نک: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص56؛ کلینی، الکافی، ج1، ص11؛ صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص317.

نقد، مناظره و... پاسخی بر مطالبۀ عمومی فضای پیش گفتۀ کوفه بود که تلاش داشت از درون دستگاه و مقید به درون مایۀ آن، انحرافات و مشکلات را پاسخ دهد. این جریان در رویارویی با اندیشه های رقیب و به جای اتخاذ موضع انتقادی و جدلی، به تحریر رساله های مختلف اعتقادی همچون بداء، معرفت، قضا و قدر و... می پرداخت که هرکدام در واقع، پاسخ به یکی از چالش های فکری زمان بود.(1) با این همه شیوۀ اصلی این جریان در ارائۀ مبانی اعتقادی در قالب نقل حدیث و از این دریچه صورت می گرفت و البته، این رساله ها معمولاً مجموعه ای از روایات در موضوعات اعتقادی بودند که عمدتاً به مدرسۀ قم منتقل شدند.(2)

با این همه روشن است که جریانی که متن را محور قرار می دهد و روایات نهی از کلام را برجسته می کند(3) ضرورتاً در پی فهم معارف دینی بدون توجه به مبانی عقلانی نیست. بسیاریِ نقل روایات کتاب العقل از سوی محدثان متکلم به خوبی نشان می دهد که این جریان نیز - همانند جریان کلامی نظریه پرداز - به مضامین اعتقادی چونان میراث معرفتی و عقلی می نگریسته و درون مایۀ معارف دینی را عقلی می دانسته است(4)؛ اما به اعتقاد این جریان، خودِ متن مقدّس - برای فهم کتاب و سنت - کافی است و امام با بیان عقلی خویش، مطالب را روشن بیان می کند(5)؛بنابراین، نیازی به تبیین های برون متنی نخواهد بود. از همین رو، رسالت اساسی این جریان، فهمِ دقیقِ معارف و کشفِ دستگاه معرفتی درون روایات دانسته می شد. روشن است که مخاطب این رویکرد می توانست جامعۀ مؤمنان باشد و طبیعی است که این مخاطب نیازی به تحلیل هایِ کلانِ برون متنی نداشت و انسجام و سازگاری باور های خویش را از درون متن طلب می کرد.

حجم قابل توجه نقل روایات اعتقادی نیز نه به عنوان دلیل، بلکه شاهدی بر دل مشغولی وابستگان این جریان به مباحث اعتقادی است. برای مثال، بیش از دو سوم روایات ابابصیر را

ص: 35


1- . برای مطالعۀ نمونه هایی از رساله های هواداران این جریان، نک: نجاشی، رجال، ص 214، ش 559؛ شیخ طوسی، رجال، ص 243، ش 316؛ شیخ طوسی، فهرست، ص46.
2- . طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم»، ص66-90.
3- . برای مثال، نک: کشّی، رجال، ج2، ص424.
4- . برای نمونه، نک: کلینی، الکافی، کتاب العقل والجهل.
5- . کشّی، رجال، ج2، ص424. روایاتی از این دست که می فرماید: «شَرْقاً أَوْ غَرْباً لَنْ تَجِدَا عِلْماً صحِیحاً إِلَّا شَیئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیتِ؛ شرق و غرب عالم را درنوردید، هرگز به جز آنچه از ناحیه ما اهل بیت (علیهم السلام)رسیده است، علم صحیحی نخواهید یافت»، می تواند شاهدی بر این داستان باشد.

روایات اعتقادی تشکیل می دهد.(1) همچنین نیمی از روایات زراره(2) و حجم قابل توجهی از روایات محمد بن مسلم کلامی اند.(3)

این جریان هرچند از نام و نشان تکلم فرار می کردند و آن را برای نقد جریان رقیب به کار می بردند، اما مقابله آنان از حیث دفاعی متکلمان نبود، بلکه بیشتر شیوه و منشأ این دفاع مورد نقد قرار داشت. با این همه، خود این جریان در معنای امروزین کلام، رفتاری کاملاً متکلمانه از خود به نمایش می گذاشت. بر همین اساس، از این جریان با نام «متکلمان متن محور» یاد شده است.

از مهم ترین افراد سامان دهندۀ این جریان به أبان بن تَغلِب بن رباح کوفی (م141ق) می توان اشاره نمود. تعریف ماندگار و مشهور او از شیعه به راستی از روش فکری او در این جریان پرده برمی دارد.(4) دور از ذهن نیست که دستور امام صادق (علیه السلام) مبنی بر مناظره با اهل مدینه، بیشتر به معنای اِخبار و فتوا باشد تا جدل در اعتقادات.(5) بسیاری از روایات او در قالب پرسش از امام (علیه السلام)به دست ما رسیده است؛ پرسش هایی در باب توحید، امامت، تعداد امامان(6)، مهدویت(7)، رجعت(8) و دیگر مسائل اعتقادی.(9) بُرَید بن معاویه عِجْلی (م150ق) نیز از مهم ترین افراد در طبقۀ نخست این جریان بوده است. در گزارشی، او و زراره در مسئله استطاعت هم عقیده دانسته شده اند.(10) محمد بن مسلم ثقفی (م150ق)، ابوبصیر یحیی بن قاسم کوفی و زرارة بن أعین (م150ق) در برهه ای از زندگی در این جریان جای می گیرند. این چند تن، جملگی از اصحاب اجماع هستند که با ورود در عرصۀ تبیینِ درون دستگاهی معارف، نقش متکلمانه ای نیز برای خویش رقم می زنند.

پس از این طبقه، راویانی چون ابومحمد کوفی عبداللّه بن مُسکان العنزی (زنده پیش از

ص: 36


1- . نک: مسند ابابصیر.
2- . نک: مسند زرارة بن اعین.
3- . نک: مسند محمد بن مسلم.
4- .[4] شیعه کسی است که وقتی مردم در گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف پیدا کنند، سخن علی (علیه السلام) را بپذیرد و وقتی در گفتار علی اختلاف پیدا کنند، سخن جعفر بن محمد را قبول کند (نجاشی، رجال، ص12، ش7).
5- . کشّی، رجال، ج2، ص622.
6- . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص56.
7- . نعمانی، الغیبه، ص160.
8- . حر عاملى، الایقاظ، ص126.
9- . مجلسی، بحار الانوار، ج23 و 27.
10- . کشّی، رجال، ج1، ص240، ش 437.

203) از اصحاب اجماعرا می توان نام برد. او نیز کتابی در امامت نگاشته است. (1) ابوالحسن کوفی علی بن رئاب التمیمی نیز از اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)است و کتابی با نام الوصیة والامامة از خویش به یادگار گذاشته است(2) و در تاریخ مناظره هایی از او ثبت شده است. نوشته اند که او دو برادر داشته که یکی از بزرگان اهل سنت و دیگری از سردمداران خوارج بوده و علی بن رئاب همه ساله سه روز را به مناظره با برادران خویش اختصاص می داده است.(3)

این افراد تنها نمونه ای از وابستگان این جریانند که هم پرسش گری اعتقادی دارند، هم تولید میراث کرده اند و هم در صورت لزوم و فراهم شدن بستر به مناظره تن داده اند. پرسش های هواداران این جریان از ائمه (علیهم السلام)به خوبی نشان می دهد که اینان تا چه اندازه دغدغه فهم عمیق معارف را دارند؛ اما این اقدام از آن سو که در درون دستگاه و نظام معارف رخ می داد،

چهرۀ بیرونی نگرفت و در دورۀ خویش به کلام مشهور نشد.

نکته ای که نباید از آن غفلت ورزید آن که مضامین نقل شده از سوی برخی وابستگان این جریان، دو گرایش فکری دیگر با عنوان غلو و تقصیر را نیز به ما نشان می دهد؛ دو جریانی که بر اساس محتوای مخابره شده و مضامین اعتقادی - نه روش رویارویی - شناخته می شوند.

2.1. گرایش غالیان و متهمانِ به غلو

غالیان، به راستی از بارزترین جریان هایی بودند که در سدۀ دوم دوشادوش جریان های کلامی کوفه حضور داشته اند. تحقیقات نشان می دهد که در کوفۀ سدۀ دوم و سوم، دو گروه را با نام و نشان «غالیان» باید از یک دیگر بازشناخت؛ گروهی موسوم به غالیان و گروهی با نشانِ متهمان به غلو.(4)

گروه نخست، جریانی منفور نزد اهل بیت (علیهم السلام)بود و از سوی ایشان محکوم می شد.(5) از این رو، با این که به شیعه منسوب هستند اما نه در جامعۀ عمومی شیعه و نه میان اصحاب مورد استقبال نبودند و طبیعتاً آثارشان نیز از سامانۀ اصحاب منتقل نشد. شاهد این ادعا آن که آثار این گروه نه در بین عالمان شیعه روایت شده و نه نام آنها در رجال شیعه وجود دارد و نه حتی کتاب های فهرست شیعه از آنها یاد کرده اند. بارزترین ویژگی فکری این جریان آن بود که ائمه (علیهم السلام)را در حد پیامبری - با

ص: 37


1- . نجاشی، رجال، ص214، ش559.
2- . شیخ طوسی، رجال، ص243، ش316.
3- . سبحانی، جعفر، معجم، ج1، ص316.
4- . نک: گرامی، نخستین مناسبات، ص296.
5- . صفری، غالیان، ص151-166.

ویژگی های خاص نبوت - و یا تا سرحد خدایی بالا می بردند. در نگاه این جریان، ولایت و پذیرش آن، جای مناسک شرعی را می گرفت و شاید از همین رو هم برخی وابستگانِ این جریان، اهل اباحه گری بوده اند. بیان بن سمعان، مغیرة بن سعید و ابوالخطاب شاخص ترین افراد این جریان اند.

گروه دوم، دسته ای از اصحاب بودند که به دلیل نقل پاره ای از احادیث با مضامینی خاص، به غلو متهم شدند. همین اتهام، زمینه ای شد تا این گروه از اصحاب - هم به لحاظ هویت اجتماعی و هم به لحاظ معرفتی - از گروه پیشین متمایز شوند. در باب این که این دو گروه از ابتدای پیدایی و در مسیر رشد و گسترش، چه ارتباطی با هم داشته اند و چه نسبتی میان میراث علمی این دو گروه برقرار است، از قدیم گمانه زنی هایی رواج داشته است که باید به دقت بررسی و مورد تحقیق قرار گیرد. با این همه می بینیم که تراث فکری و میراث روایی این گروه متهم، میان علمای امامیه رواج داشته است. نزدیک به شصت نفر از مصنّفان شیعه در کتاب نجاشی - به صراحت یا به تلویح - متهم به غلو شده اند که یک سوم آنان از اصحاب فکری مدرسۀ کوفه اند.(1)

ابومحمد جابر بن یزید جُعفی - از راویان صادقین (علیهما السلام)- چونان سرشاخه ای برای این گرایش دانسته شده است. دلیل اتهام او به غلو به راستی آشکار نیست. این اتهام را نمی توان به دلیل ارتباط با جریان غالیان دانست؛ چرا که شاهدی بر ارتباط جابر با خطامثال ابوالخطاب و بیان بن سمعان در دست نیست؛ اما محتوای برخی روایات او نشان می دهد که او معارفی ویژه یا خاص داشته که به دستور امامان برای مردمان آشکار نمی کرده(2) و یا حتی در خلوت خود با چاه در میان می گذاشته است.(3)

مفضل بن عمر راوی دیگری است که چونان جابر متهم به غلو است و همانند او از خاندان جُعفی است. وی محضر امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)را درک کرده است و گفته شده که او «خطابی» بوده است.(4) پس از او محمد بن سنان معروف ترین شخصیتی است که در نسل پس از جابر به غلو متهم شده است. ریشۀ این اتهام نیز چندان معلوم نیست، اما بسیار محتمل است این اتهام برخاسته از نقل روایات جابر بوده باشد که نجاشی از آن خبر داده است.(5)

ص: 38


1- . نک: نجاشی، رجال.
2- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص253.
3- . کلینی، الکافی، ج8، ص157.
4- . نجاشی، رجال، ص416، ش1112.
5- . همان، ص128، ش 332.

ابو عبداللّه معلی بن خُنَیس، صحابی خاص امام صادق (علیه السلام)، راوی دیگری است که متهم به غلو شده است. گزارش روشن گری از اختلاف میان اصحاب کوفه در دست است که در دو طرف آن، معلی بن خنیس و عبداللّه بن ابی یعفور به عنوان نمایندۀ متهمان به غلو و تقصیر قرار دارند. در این روایت معلی امامان را تا مرتبه پیامبری بالا می برد و در مقابل ابن ابی یعفور آنان را با عنوان «علمای ابرار» معرفی می کند. این داستان با بردن اختلاف نزد امام صادق (علیه السلام) به نفع ابن ابی یعفور پایان می یابد.(1) این داستان خود شاهدی بر اندیشه ورزی درون متنی این گرایش است.

2.2. گرایش تقصیر و متهمان به آن

در کنار گرایش پیشین، خط فکری دیگری در کوفه وجود داشت که به بَتَریه شهره بود. سردمداران این خط فکری هرچند از اصحاب صادِقَین (علیهما السلام)بودند با این همه در بحث مقامات امام، به ویژه علم ویژۀ ایشان تردید می کردند.(2) همچنین در امر برائت از دو خلیفه نیز با باورامامیان زاویه می گرفتند.(3) نامیده شدن این خط به نام اهل تقصیر در این نوشته از همین روست. این خط فکری اگرچه افضلیت امام علی (علیه السلام) را می پذیرفت، اما خلافت خلفای نخستین را نیز صحیح می دانست و عملاً برای پندارِ سنیان در مسئله امامت و خلافت، تن پوشی از اعتقاد شیعه ارائه می نمود. این نظریه، خود را در نظریۀ مشهور امامت مفضول نمایاند؛ نظریه ای که در ابتدا از سوی این خط فکری ارائه شد.(4) سرشناس ترین هواداران این جریان عبارتند از کثیر النواء، حسن بن صالح بن حی و برادرش علی، سالم بن ابی حفصة، سلمة بن کهیل و ابو المقدام ثابت الحداد. این افراد با بروز جریان زیدیه در کوفه، به تدریج از امامیه جدا شدند و به جریان زیدیه پیوستند.(5)

چه بسا به دلیل اختلاف های بسیاری که میان مقصران (منکران برائت) و امامیان (معتقدان به برائت) بروز کرد(6) برخی بزرگان امامیه تنها به این دلیل که تقیه می کردند و سخنانی بر زبان

ص: 39


1- . کشّی، رجال، ص249.
2- . موسوی خوئی، معجم رجال الحدیث، ج6، ص172؛ ج3، ص 399.
3- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص187.
4- . همان، ص186.
5- . این جریان در مقاله ای از نویسنده با عنوان «مرجئه شیعه» واکاوی شده و در آستانه نشر قرار دارد.
6- . برای مثال، نک: طبری، تاریخ الامم، ج5، ص491.

می راندند که به دیدگاه مقصره نزدیک بود،(1) متهم به تقصیر شدند؛ اتهامی که بیش از همه از یک برداشت ناقص و نادرست از شخصیت و سخن آنان سرچشمه می گرفت. از جمله این افراد، به عبد اللّه بن ابی یعفور صحابی خاص امام صادق (علیه السلام)(2) می توان اشاره کرد.(3) حضور انبوه «مرجئۀ شیعه» که لقب دیگری برای بَتریه یا مُقصره بود، در تشییع جنازه عبداللّه بن ابی یعفور(4) از بارزترین دستاویزها برای این اتهام است. همچنین تفسیرهای گونه گون از روایات نقل شده از او، اندیشه ای تقصیری موسوم به علمای ابرار را به او نسبت داده است. به زعم برخی نویسندگان، این نگره و نظریه انکار عصمت و علم ویژۀ اهل بیت (علیهم السلام) را در پی دارد؛(5) اما این ادعا موجّه نیست و شواهد کافی و دقیقی آن را همراهی نمی کند؛ چرا که برخیپژوهش ها به درستی نشان داده اند که اصطلاح «علمای ابرار» اصطلاحی بود که از سوی اهل بیت (علیهم السلام) برای تبیین معنای علم ویژه و عصمت در عصر تقیه به کار رفته است و به هیچ روی به معنای کوتاهی ورزیدن در ویژگی های امام، نزد امامیه نیست.(6)

3. متکلمان منفرد و میانه

همان گونه که پیش تر اشاره شد، امروزه می توان از دو جریان کلامی در کوفه یاد کرد. صف بندی اصحاب میان این دو جریان، پیامدهایی نیز در پی دارد که از آن میان، بلاتکلیفی در جای گرفتن برخی شخصیت ها ذیل عناوین پیش گفته است. این افراد روش و منهجی جدا از این دو جریان ندارند، اما شواهد موجود، آنان را در میانه دو جریان جای می دهد به گونه ای که در پاره ای مسایل با یک جریان و در برخی موارد با جریان رقیب هم نوا می شوند. ابوجعفر کوفی محمد بن حکیم خثعمی از زمرۀ این افراد است که مناظراتش گواه بر این ادعاست.(7)

ص: 40


1- . نک: کلینی، الکافی، ج3، ص133.
2- . نجاشی، رجال، ص213، ش556.
3- . مدرسی، مکتب در فرآیند تکامل، ص150.
4- . کشّی، رجال، ج2، ص516، ش458.
5- . مدرسی، مکتب در فرآیند تکامل، ص73.
6- . سبحانی، نقد کتاب مکتب در فرآیند تکامل، جلسه دوم؛ رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا مدرسۀ کلامی بغداد»، ص31.
7- . کشّی، رجال، ج2، ص746، ش884.

ابوعلی مدائنی، حدید بن حکیم الأزدی از شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)نیز همانند محمد بن حکیم متکلم دانسته می شود،(1) اما شواهد برای اثبات چهرۀ کلامی او به اندازه تکلّم ابوایوب کوفی منصور بن حازم بجلی نیست. مجموعه روایات ابوایوب به خوبی نشان می دهد که وی تا چه اندازه در موضوعات مختلف اعتقادی فعال و پرسش گر بوده است. نمونه هایی خواندنی از مناظره های او هنوز در میراث ما وجود دارد.(2) هشام بن ابراهیم ختلی معروف به هشام مشرقی(3) نیز از متکلمانی است که به سختی می توان آن را به یکی از دو جریان پیشین وابسته دانست.

4. گرایش محدثانِ صرف

اشاره

این گروه بر خلاف محدثان متکلم، دغدغۀ فهم عمیق و دستگاه مند معارف را نداشتند و به نقلروایات و فهم عادی آن بسنده می کردند. وابستگان این گرایش اگرچه شخصیت های نام برداری در اندیشه ورزی نبودند، اما حامل میراث زیادی از روایات اند. اگر کلامِ محدثانِ متکلم را بتوان با نوشتن رساله های اعتقادی، پرسش های کلامی، نظم دهی به روایات و چینش منطقی آنان و... نشان داد و اثبات کرد، به راستی از این گروه راویان کوفه نمی توان طرح یا نقشه ای فکری جُست که بیان گر رفتار متکلمانه آنان باشد.

نباید از نظر دور داشت که این جریان بنا به روش خود تنها به نقل روایات اعتقادی بسنده می کرد. روشن است که این رفتارْ کششِ درگیر ی های کلامی را ندارد و به همین دلیل نیز وابستگان این جریان مورد احترام همگان بوده اند و اتهامی از سوی مخالفان متوجه آنان نشده و یا فرقه و مذهبی به نام و نشان آنها ضبط نشده است. دل ناخوشی این دسته راویان از کلام و فعالیت های متکلمان نیز به دلیل نصوصی بود که در آن کلام و فعالیت کلامی مذموم شمرده شده بود.(4) طبعاً التزام و پای بندی ویژۀ اینان به نصوص دینی، تبیین معارف دینی را روا نمی دید و آن را برنمی تافت. برای این گروه تعبد به نصوص بسیار مهم بود و به همین دلیل نیز وابستگان این جریان هیچ زحمتی برای صورت بندی و نظام مند کردن معارف به هر زبان و الگویی دیگر را به جان

ص: 41


1- . نجاشی، رجال، ص148، ش385.
2- . برای نمونه، نک: کلینی، الکافی، ج1، ص86، ح3.
3- . کشّی، رجال، ج2، ص561، ش497.
4- . برای مثال، نک: شیخ صدوق، الاعتقادات، ص43.

نمی خریدند. چه بسا گزارش اشعری از کسانی که می گفتند: «القول ما قال الجعفر (علیه السلام)»(1) ناظر به همین گرایش باشد. باید توجه داشت که اشعری در چنین مواردی اساساً دیدگاهی را مطرح نمی کند و تنها به ذکر همین روش بسنده می کند.

عدم ورود به حوزۀ دفاع، تعبد به نصوص و پرهیز از تبیین های برون متنی و طرح روایات ذم کلام از سوی این گرایش، به راستی قرابت زیادی را از این جریان با جریانِ محدثانِ متکلم به وجود می آورد. افزون بر این، داد و ستد روایات میان این گروه از محدثان با محدثان متکلم بسیار قابل توجه است و شاید از همین زاویه نیز تمایز نهادن میان این دو مشکل باشد.

از شاخص ترین افراد این جریان می توان از حماد بن عثمان الناب (م190ق)، أبان بن عثمان أحمر بَجَلی (م. ح200ق)، جمیل بن دُرّاج بن عبداللّه کوفی (زنده پیش از 203ق) و ابومحمد عبداللّه بن مغیرة خزاز کوفی (زنده پیش از 203ق) نام برد.

جمع بندی

پژوهش های نوین در زمینۀ تاریخ کلام امامیه، برای این تاریخ در بازۀ زمانی سال های 80 تا 180ق جایگاهی واقعی به تصویر نکشیده اند و از همین رو بغداد و مدرسۀ فکری آن خطه را مولّد کلام امامیه دانسته اند؛ اما همان طور که دیده شد پیش از آن، این مدرسۀ کلامی کوفه بوده که معارف اعتقادی اهل بیت (علیهم السلام)را - دست کم در دو جریان مهم کلامی موسوم به «جریان متکلمانِ نظریه پرداز» و «جریان محدثانِ متکلم» - منتشر و آن را در قالب بسته های معرفتی تبیین کرده است. البته، این جریان ها هر یک خطوط مختلفی در درون خود داشت و با این همه وجه مشترک این جریان ها، روایت گری و پای بندی به پرس وجوی مسایل فکری از حضرات معصومین (علیهم السلام)و نگاهداری و نقل آنها برای دیگران بود. با این حال، رویکرد کلامی در پی تبیین عقلانی و یا نظریه پردازی گِرد معارف مدرسه اهل بیت (علیهم السلام)و دفاع از آن در مقابل جریان های فکری رقیب بود، ولی رویکرد حدیثی در پی فهم دقیق همان معارف و عرضۀ آن به جامعۀ مؤمنان بود. آنچه در این دوره بیش از همه باید مورد توجه قرار گیرد آن است که بر خلاف برخی تلقی ها، کوفه کاملاً مدرسه ای کلامی با روش شناسی خاص خود، جریان های گوناگون کلامی، متکلمان سرشناس و تراث فکری و کلامی بوده و در چند فردِ متکلم یا یک جریان محدود خلاصه نمی شده است. این

ص: 42


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص48.

مدرسه در دیدگاه و منظر امام معصوم شکل گرفته و از سوی خود ایشان نیز راهبری می شده است. از این دو جریان، متکلمانِ محدث هرچند بنا به دلایل مختلف رقیق و کم رنگ شدند و خط فکری آنها فی الجمله در بغداد دنبال شد، اما رفتار کلامی جریان محدثان متکلم به نیکویی در مدرسۀ کلامی قم پی گیری شد.

کتاب نامه

1. ابن ابی زینب، نعمانی، الغیبة، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: نشر صدوق، 1397ق.

2. احمدی میانجی، علی، مواقف الشیعه، قم: جماعة المدرسین بقم المشرفة، مؤسسة النشر الاسلامی، 1374ش.

3. اسعدی، علیرضا، هشام بن حکم، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388ش.

4. اشعری، ابوالحسن مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، تصحیح: نعیم حسین زرزور، بیروت: مکتبة العصریة، 1430ق.

5. اقوام کرباسی، اکبر و سبحانی، محمد تقی، «مؤمن الطاق و روش کلامی او»، کلام اسلامی، ش85، 1392ش.

6. بغدادی، ابومنصور، الفرق بین الفرق، تصحیح: ابراهیم رمضان، بیروت: دار المعرفة، 1429ق.

7. جعفری، محمدرضا، «الکلام عند الامامیه، نشأته وتطوره وموقع الشیخ المفید منه»، تراثنا، ش30 و31، 1413ق.

8. حر عاملى، محمد بن حسن، الإیقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، تهران: نوید، 1362ش.

9. خیاط، ابوالحسین، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا.

10. رضایی، محمد جعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا مدرسۀ کلامی بغداد»، نقدونظر، ش65، 1391ش.

11. ______، «تبیین معنایی علمای ابرار»، هفت آسمان، سال سیزدهم، ش52، 1390ش.

12. زرارى، أبوغالب احمد بن محمد، رسالة أبی غالب الزراری إلى ابن ابنه فی ذکر آل أعین، تحقیق: محمدرضا حسینى، قم: مرکز البحوث والتحقیقات الإسلامیة، 1369ق.

13. سامی النشار، علی، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج2، قاهره: دارالسلام، 2008م.

14. سبحانی، جعفر، معجم طبقات المتکلمین، ج1، قم: موسسة الامام صادق (علیه السلام)، 1424ق.

ص: 43

15. سبحانی، محمد تقی، «کلام شیعی، ماهیت، تحولات و چالش ها»، اخبار شیعیان، ش38، 1387ش.

16. ______، «کلام امامیه ریشه ها و رویش ها»، نقدونظر، ش65، 1391ش.

17. ______، نقد کتاب مکتب در فرایند تکامل، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده تاریخ و سیره، 1390ش.

18. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تصحیح: امیر علی مهنا و علی حسن فاعور، بیروت: دارالمعرفة، 1421ق.

19. صدوق (ابن بابویه)، محمد بن على، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)،تصحیح: مهدى لاجوردى، تهران: نشر جهان، 1378ش.

20. ______، کمال الدین وتمام النعمة، تصحیح: على اکبر غفارى، تهران: اسلامیه، 1395ق.

21. ______، التوحید، تصحیح: هاشم حسینى، قم: موسسة النشر الاسلامی التابعه لجامعة المدرسین، 1398ق.

22. ______، الاعتقادات، چاپ دوم، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1414ق.

23. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تصحیح: محسن کوچه باغى، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1404ق.

24. صفری فروشانی، نعمت اللّه، غالیان، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1378ش.

25. طالقانی، سید حسن، «مدرسۀ کلامی قم»، نقدونظر، ش65، 1391ش.

26. طالقانی، سیدعلی، «ترمینولوژى جریان شناسى فرهنگى»، حوزه، ش119، 1382ش.

27. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک، قاهره: استقامه، 1358ش.

28. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، تصحیح: جواد قیومى اصفهانى، قم: موسسه النشر الاسلامی، التابعة لجامعة المدرسین، 1373ش.

29. ______، فهرست کتب الشیعة وأصولهم وأسماء المصنّفین وأصحاب الأصول، تصحیح: عبدالعزیز طباطبایى، قم: مکتبة المحقق الطباطبایی، 1420ق.

30. عسکری، مرتضی، معالم المدرستین، تهران: مجمع علمی اسلامی دانشکده اصول دین، 1413ق.

31. فارابی، محمد بن محمد، احصاء العلوم، تعلیق: عثمان محمد امین، قاهره، مصر: مکتبة الخانجی، 1931م.

32. فان، اس، جوزیف، علم الکلام والمجتمع فی القرنین الثانی والثالث للهجرة، ج1، ترجمه: سالمه

ص: 44

صالح، بیروت: الجمل، 2008م.

33. کراجکی، ابوالفتح، کنز الفوائد، قم: دارالذخائر، 1410ق.

34. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی- اختیار معرفة الرجال، تصحیح: مهدى رجایى، قم: موسسه آل البیت (علیهم السلام)، 1363ش.

35. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، تصحیح: على اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

36. گرامی، سید محمدهادی، نخستین مناسبات فکری تشیع، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، 1391ش.

37. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.

38. محمدی مازندرانی، بشیر، مسند محمد بن مسلم الثقفی الطائفی، قم: موسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین، 1375ش.

39. ______، مسند ابی بصیر، قم: دارالحدیث، 1383ش.

40. ______، مسند زرارة بن أعین، قم: موسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین، 1413ق.

41. مدرسی طباطبایی، سید حسین، «مناظرات کلامی و نقش متکلمان»، فصلنامه نقدونظر، ش3 و4، 1374ش.

42. ______، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمۀ هاشم ایزدپناه، تهران: انتشارات کویر، 1386ش.

43. مرزبانی خراسانی، مختصر اخبار الشعراء الشیعة، به کوشش: شیخ محمد هادی امینی، بیروت: شرکة الکتبی للطباعة والنشر والتوزیع، 1413ق.

44. مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران - دانشگاه مک گیل، 1372ش.

45. موسوی خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، قم: مرکز نشرالثقافة الاسلامیة، 1413ق.

46. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم: موسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین، 1365ش.

47. نیومن، آندره، دوره شکل گیری تشیع دوازده امامی، قم: انتشارات شیعه شناسی، 1386ش.

48. ولفسن، هری اوسترین، فلسفۀ علم کلام،ترجمۀ احمد آرام، تهران: الهدی، 1368ش.

ص: 45

امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد

اشاره

امتداد جریان فکری هشام بن حکم

تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد

محمد جعفر رضایی(1)

درآمد

یکی از پرسش ها و ابهام های مهم در تاریخ کلام امامیه تفاوتی است که میان اندیشه های متکلمان عصر حضور (مدرسۀ کوفه) و متکلمان امامیه در دوره های بعد - به ویژه متکلمان مدرسۀ کلامی بغداد(2)،

مانند شیخ مفید و سید مرتضی - وجود دارد. توجه به این تفاوت ها و نزدیکی دیدگاه عالمانی همچون شیخ مفید و سید مرتضی به معتزله، بر اهمیت این پرسش می افزاید. چه امامیه را در این دوره متأثر از معتزله بدانیم و چه این ادعا را انکار کنیم، نمی توان تفاوت های موجود میان دیدگاه های این دو گروه از متکلمان امامیه (متکلمان امامیه در عصر حضور و متکلمان امامیه در سده چهارم و پنجم) را نادیده انگاشت.(3) این تفاوت ها این پرسش را به ذهن می آورد که کلام امامیه در مدرسۀ کوفه چه سرانجامی داشت؟ آیا اندیشه های کلامی امامیه در مدرسۀ کوفه به کلی از میان رفت یا این که به نوعی به حیات خود تا مدرسۀ بغداد ادامه داد؟

ص: 46


1- عضو هیأت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
2- . مقصود از مدرسۀ بغداد، مدرسه ای کلامی است که از غیبت صغری آغاز شده و در نهایت، در افرادی مانند شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی به اوج خود رسیده است.
3- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص151-171. این تفاوت ها به اندازه ای است که برخی از محققان اين دو مدرسۀ کلامی را از یک دیگر بیگانه دانسته اند (Amir Moezzi, The Divine Guide in Early, pp. 5-28).

امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد

محمد جعفر رضایی(1)

درآمد

یکی از پرسش ها و ابهام های مهم در تاریخ کلام امامیه تفاوتی است که میان اندیشه های متکلمان عصر حضور (مدرسۀ کوفه) و متکلمان امامیه در دوره های بعد - به ویژه متکلمان مدرسۀ کلامی بغداد(2)،

مانند شیخ مفید و سید مرتضی - وجود دارد. توجه به این تفاوت ها و نزدیکی دیدگاه عالمانی همچون شیخ مفید و سید مرتضی به معتزله، بر اهمیت این پرسش می افزاید. چه امامیه را در این دوره متأثر از معتزله بدانیم و چه این ادعا را انکار کنیم، نمی توان تفاوت های موجود میان دیدگاه های این دو گروه از متکلمان امامیه (متکلمان امامیه در عصر حضور و متکلمان امامیه در سده چهارم و پنجم) را نادیده انگاشت.(3) این تفاوت ها این پرسش را به ذهن می آورد که کلام امامیه در مدرسۀ کوفه چه سرانجامی داشت؟ آیا اندیشه های کلامی امامیه در مدرسۀ کوفه به کلی از میان رفت یا این که به نوعی به حیات خود تا مدرسۀ بغداد ادامه داد؟

ص: 47


1- عضو هیأت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
2- . مقصود از مدرسۀ بغداد، مدرسه ای کلامی است که از غیبت صغری آغاز شده و در نهایت، در افرادی مانند شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی به اوج خود رسیده است.
3- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص151-171. این تفاوت ها به اندازه ای است که برخی از محققان اين دو مدرسۀ کلامی را از یک دیگر بیگانه دانسته اند (Amir Moezzi, The Divine Guide in Early, pp. 5-28).

از میان متکلمان عصر حضور می توان خط فکری هشام و پیروانش را یکی از مهم ترین جریان های فکری دانست. حجم ارجاعاتی که به وی و پیروانش در کتاب های ملل و نحل داده شده و حمله هایی که از سوی معتزلیان به او صورت گرفته است، اهمیت وی را در میان امامیه نشان می دهد. مناظره هایی که از او در کتاب های مختلف بیان شده است نیز شاهد دیگری بر این جایگاه است.(1) به جز این موارد می توان هشام و پس از او یونس (شاگرد ارشد وی) را رهبر فکری گروهی از متکلمان امامیه در دورۀ خود و پس از آن دانست. این که در کتاب های رجال برخی یاران ائمه (علیه السلام) را «مِن اصحابِ هشام» یا «یونسی» معرفی کرده اند، شاهد گویایی بر این ادعاست.

برخی استمرار این خط فکری را تا یکی دو نسل پس از آنها دانسته و ادعا کرده اند که پس از آن هیچ یک از متکلمان و محدثان امامیه روی خوش به تفکر هشام نشان ندادند و آن را به فراموشی سپردند.(2) این مقاله در پی آن است که امتداد و بسامد جریان فکری هشام بن حکم را تا متکلمان امامیه در مدرسۀ بغداد (مانند شیخ مفید و سید مرتضی) بررسی کند.

برای پاسخ به این پرسش در بخش نخست مقاله به این بحث خواهیم پرداخت که آیا شاگردانی از این جریان فکری، در مدرسۀ کلامی بغداد وجود داشته اند و در بخش دوم به این مسئله خواهیم پرداخت که آیا گزارش یا گزارش هایی وجود دارد که بیان گر پیروی افرادی در این دوره بغداد از تفکرات و اندیشه های خاص جریان هشام بن حکم باشد. پیش از پاسخ گویی به این دو پرسش، معرفی جریان کلامی هشام بن حکم ضروری می نماید.

هشام بن حکم و ویژگی های فکری وی

هشام بن حکم و ویژگی های فکری وی(3) هشام بن حکم ابو محمد سرشناس ترین نماینده کلام امامیه در زمان امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (علیهما السلام) بود. اندیشه هشام در بحث امامت مهم ترین جزو نظام فکری او بوده است. بی شک، هشام بن حکم نوآوری هایی در تبیین، توضیح و نظریه پردازی آموزه امامت شیعی داشته

ص: 48


1- . در کتاب هشام بن حکم، مجموعه ای از این مناظره ها در یک فصل جمع آوری شده است (نک: اسعدی، هشام بن حکم، ص251-303).
2- . Madelong, III, 496a.
3- . در بیان اندیشه های هشام بن حکم در این بخش از منابع مختلفی استفاده شده که مهم ترین آنها مجموعه درس گفتارهای استاد محمد تقی سبحانی در «انجمن کلام حوزه» بوده است.

است؛(1) اما این به معنای ابداع این اندیشه ها نبوده است. از جمله می توان به تبیین ویژه او از نظریۀ عصمت و نص اشاره کرد.(2) به اعتقاد او، پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان به امامی نیازمندند که از سوی خداوند هدایت شده و مرجع بلافصل امور دینی باشد. هشام برای تمایز نهادن میان مقام امامت و نبوت، هرگونه ارتباط آسمانی (نزول ملائکه) را برای امام انکار می کرد.(3) در نظر او، نبوت از طریق نزول ملائکه و امامت از طریق پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و نص ایشان منعقد می شود. همچنین این نص باید نصی آشکار و جلی باشد و جا برای هیچ اختلافی باقی نگذارد.(4) او نیز همانند دیگر امامیه بر این باور بود که امام باید معصوم از گناه و خطا باشد. با این حال، تفسیر خاص او از عصمت در امتداد همان دیدگاه او در انکار ارتباط آسمانی امام بود. در تبیین او، عصمت امام نتیجه کنترل درونی خود اوست، نه محافظت بیرونی.(5) همچنین می توان او را نخستین فردی دانست که برای اثبات عصمت از استدلال عقلی بهره گرفته است.

هشام در بحث معرفت خداوند همچون دیگر امامیه به اضطراری بودن معرفت معتقد بود. بااین حال بر خلاف دیگر امامیان، وی و اصحابش معتقد بودند که این معرفت پس از استدلال عقلانی و «نظر» به فعلیت می رسد.(6) او عقل را در کنار انبیا و ائمه (علیهم السلام) که حجت ظاهری هستند،

ص: 49


1- . این که هشام مباحث امامت و به ویژه نص و عصمت را با شیوه ای عقلی تبیین کرد، انکارناشدنی است؛ برای مثال، بنگرید به این سخن ابن ابی عمیر که بهترین نکته ای که از هشام آموخته است را تبیین وی از عصمت می داند (نک: شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص215).
2- . اصل اندیشه عصمت پیش از هشام نیز در امامیه مطرح بود؛ برای مثال، می توان به روایات برخی اصحاب پیش از هشام (مانند جابر) دربارۀ این که ارواح پنج گانه ای در ائمه (علیهم السلام) وجود دارد و یکی از این ارواح روح القدس است و ائمه (علیهم السلام) با این روح از گناهان بازداشته می شوند، اشاره کرد (کلینی، کافی، ج1، ص272).
3- . هشام هرگونه وحی و حتی الهامی را برای ائمه (علیهم السلام) انکار می کرد. به نظر او علم ائمه (علیهم السلام) یا به قرآن یا به میراث پیامبر - چه میراث معنوی مانند گشوده شدن هزار باب علم و چه میراث مادی مانند کتبی که به ائمه (علیهم السلام) به ارث رسیده است- متکی است (نک: رضایی، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، ص63-78).
4- . به نظر او یکی از دلایل لزوم نص بر امام این است که اختلاف میان مدعیان امامت در خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از میان برود، حال آن که نص خفی چنین کارکردی ندارد.
5- . در این باره به تفسیر خاص هشام از عصمت مراجعه کنید (نک: شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص133). در برابر این تفسیر از عصمت برخی عصمت را حاصل ارتباط امام با روح القدس و محافظت این روح از امام می دانستند (نک: رضایی، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، ص63-78).
6- . (اشعری، المقالات والفرق، ص52). از این عبارت می توان نتیجه گرفت که هشام در حالی که معارف را اضطراری می دانست، به وجوب نظر نیز قائل بود. اقوال اصحاب دیگر که در سخن اشعری آمده است، بیانگر آن است که دست کم برخی امامیه اعتقاد داشتند که نظر و استدلال عقلی به علم نمی انجامد. نمونه دیگر این تقابل را می توان در گزارش دیدگاه یونس نزد امام رضا (علیه السلام) مشاهده کرد. در این گزارش آمده است که یونس معارف را اکتسابی می دانست (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص444).

«حجت باطنی» می داند.(1) از نگاه او، عقل ابزاری برای شناخت صواب از خطاست. وی در مناظره با عمرو بن عبید، قلب (عقل) را موهبتی برای برطرف شدن شک و تردید می داند.(2) با این حال، وی به محدودیت عقل معتقد است و در عبارتی که کلینی از او نقل کرده است، عقل را ناتوان از شناخت ذات خداوند می داند.(3) همچنین وی در روایتی از امام کاظم (علیه السلام)به نیازمندی عقل به وحی تصریح کرده است.(4)

یکی از جنجالی ترین اندیشه های هشام بن حکم بحث «تجسیم» است. گفته شده که هشام خداوند را جسم نه مانند اجسام دیگر (جسمٌ لا کالاجسام) می دانست. این که مقصود هشام از جسم در عبارت «جسمٌ لا کالاجسام» چه بوده است، ما را تا اندازه ای به دیدگاه او دربارۀ خداوند نزدیک می کند. به احتمال زیاد این دیدگاه هشام در تقابل با تنزیه افراطی (تعطیل) در معتزله بیان شده است. به بیان دیگر، مقصود هشام از عبارت «جسم» در این عبارت چیزی معادل «وجود» است.(5) البته، در روایتی از خود هشام بن حکم در این بحث اصطلاح «شیء» برای خداوند به کار رفته است و اطلاق عنوان جسم و صورت از خداوند انکار شده است.(6) شیخ مفید و کراجکی نیز به روگردانی هشام از کاربرد اصطلاح جسم دربارۀ خداوند اشاره کرده اند.(7)

در بحث رؤیت اللّه نقل قولی از هشام بن حکم در کتاب کافی آمده است که ادراک بصری وحتی قلبی(8) را انکار می کند. البته، مقصود او از ادراک عقلی معرفت عقلی خداوند نیست، بلکه مقصود وی آن است که عقل توانایی تخیل و تصور خداوند را ندارد. این ادعا از توضیحات هشام در نقل قول کافی قابل اثبات است. در این عبارات، هشام ادراک اشیاء را یا با حواس و یا به وسیلۀ قلب

ص: 50


1- . کلینی، کافی، ج1، ص16.
2- . همان، ص239.
3- . همان، ص 134.
4- . همان، ص 16-18.
5- . سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی، ج2، ص853- 860؛ اسعدی، هشام بن حکم، ص116-140.
6- . شیخ صدوق، التوحید، ص104.
7- . شیخ مفید، الحکایات، ص79؛ کراجکی، کنز الفوائد، ص40-41.
8- . همان طور که پیش تر گفتیم، قلب در نظر هشام همان عقل است.

(عقل) ممکن می داند و توضیح می دهد که ادراک حسی خداوند ممکن نیست و برای این ادعا ادله ای عقلی اقامه می کند. از نظر او، ادراک عقلی خداوند نیز ممکن نیست؛ چرا که عقل تنها اموری را درک می کند که در هوا موجود است و چون خداوند و امر توحید در هوا موجود نیست، عقل نیز توانایی درک آن را ندارد.(1) البته، این سخن هشام با آنچه در برخی روایات مبنی بر امکان رؤیت قلبی آمده است، ناسازگار نیست و حتی از هشام روایتی در انکار رؤیت بصری و اثبات رؤیت قلبی به جا مانده است.(2) آنچه هشام انکار می کند ادراک بصری و قلبی (عقلی) است که در برخی روایات از آن به «اوهام القلوب» یا «احاطة الوهم» تعبیر شده است.(3) شاید به همین دلیل است که هشام در بحث معراج معتقد بود که ممکن نیست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خداوند را دیده باشد.(4)

هشام بن حکم، در بحث صفات الهی نظریه ای خاص داشت. به نظر او علم، قدرت، حیات، بینایی و شنوایی صفات هستند و به همین دلیل ممکن نیست که به عنوان قدیم یا حادث توصیف شوند. هشام با این نظریه از کمند پرسشی که معتزلیان دربارۀ تعدد اَعراض الهی مطرح کردند و یگانگی خداوند را تهدید می کرد، گریخت، چون این صفات نه خداوند و نه غیرخدا هستند: «ان العلم صفة له لیست هی هو ولاغیره».(5)

در دیدگاه هشام، این نظریه همچنین دربارۀ صفت «اراده» نیز مؤثر بود. به نظر او اراده الاهی، حرکت خداوند است و حرکت نیز نه خداوند و نه غیرخداست، بلکه معنایی برای خداست. روشن است که این حرکت به معنای حرکت مکانی نیست، بلکه حرکت در نگاه او، فعل خداوند در چیزی (فعله الشیء) است و این حرکت مستلزم آن نیست که خداوند از جایی به جای دیگر نقل مکان کند و دیگر در مکان نخست نباشد (زوال).(6)

نظریۀ دیگر هشام که حتی در برخی روایات انکار و رد شده است، بحث «علم الهی» است.بنا بر ادعای برخی، هشام معتقد بود که خداوند به اشیاء یا وقایع پیش از وجود آنها علم ندارد و چنین استدلال می کرد که علم خداوند به آنها از ازل، مستلزم وجود آنها از ازل خواهد بود.(7) هرچند گزارش ها و احادیث دربارۀ دیدگاه هشام در باب علم الهی متفاوت است، ولی هشام -

ص: 51


1- . کلینی، کافی، ج1، ص99.
2- . خزاز، کفایة الاثر، ص260-261.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص99.
4- . قمی، تفسیر القمی، ج1، ص20.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
6- . همان، ص213.
7- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص180.

برخلاف تصور این گروه که مبتنی بر گزارش اشعری در مقالات الاسلامیین است - علم قدیم الهی را انکار نمی کرد، بلکه به گفتۀ شهرستانی از دیدگاه هشام «خداوند از ازل بنفسه عالم بوده است و به اشیاء بعد از تحقق آنها به سبب علمی عالم است؛ علمی که نه حادث است و نه قدیم؛ زیرا صفت است و صفت وصف نمی شود».(1)

اندیشۀ هشام در بحث «استطاعت» نیز تا اندازه ای او را از گروه های دیگر امامیه جدا می کرد. در حالی که برخی مانند زراره، «استطاعت» را پیش از فعل می دانستند، هشام نظریه ای خاص ارائه کرد. به گفتۀ هشام «استطاعت» شامل پنج عنصر صحت، رهایی از قیود، مهلت زمانی، ادوات لازم مانند دست و سبب مهیج اضافی است. به نظر او چهار مورد نخست پیش از فعل و مورد آخر هم زمان با فعل و به دست خداوند است. وقتی خداوند این سبب را فراهم سازد، فعل ایجاد می شود.(2) شبیه این سخن در برخی روایات نیز نقل شده است.

شاگردان و جریان کلامی هشام بن حکم

اندیشه های هشام بن حکم در میان امامیان معاصر و پس از او پیروانی داشت. در دوران حیات هشام، فردی به نام ابوالحسن علی بن منصور رساله ای نگاشت و در آن مباحثات کلامی هشام بن حکم را جمع آوری کرد. این رساله التدبیر نام داشت و دربرگیرندۀ مباحثی در باب توحید و مسئلۀ امامت بود.(3) منابع رجال و ملل و نحل از وی یاد می کنند و او را از شاگردان هشام می دانند.(4)

از میان شاگردان هشام می توان به محمد بن خلیل السکاک نیز اشاره کرد که از وی حدیثی نقل نشده است، اما در منابع مقالات و فِرَق و رجال اقوالی به وی منتسب شده است که از آن جمله می توان به اعتقاد به حرکت برای خداوند(5)، پذیرش علم و قدرت حادث برای خداوند(6)،

ص: 52


1- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص217.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
3- . نجاشی، فهرست، ص433.
4- . همان، ص251؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص63.
5- . تفسیری که از حرکت خداوند در منابع به او منسوب است، با آنچه دربارۀ هشام گفته شد متفاوت است. اشعری نیز به وی نسبت داده است که او در بحث حرکت برخلاف هشام زوال را برای خداوند جایز می داند (اشعری، المقالات والفرق، ص213). بی شک مقصود او از زوال، زوال حرکتی بوده است (نک: مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص178).
6- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص116.

اعتقاد به تجسیم لفظی(1) و اعتقاد به تشبیه(2) اشاره کرد.

شاگرد دیگر هشام، علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار است. وی نخست در کوفه اقامت داشت و سپس به بصره رفت.(3) او از هشام با عبارت «عضدنا وشیخنا والمنظور الیه فینا» یاد می کند.(4) وی همچنین در کتابی مجالس (مناظره ها) هشام بن حکم را جمع آوردی کرده است.(5) با این حال، وی در دو بحث «اراده الهی»(6) و «ایمان»(7) نظری متفاوت با استادش داشت.

شاگرد دیگری که می توان او را میراث دار اصلی تفکر هشام دانست، یونس بن عبدالرحمن است. وی بغدادی است و به احتمال زیاد در بغداد با هشام آشنا شده است. کشّی اخبار بسیاری دربارۀ او نقل می کند و در جایی به صراحت او را از غِلمان هشام (شاگردان هشام) می داند.(8) گفته شده که وی در بحث «تجسیم» دیدگاهی مشابه - و یا تعدیل شده - دیدگاهِ هشام داشت.(9) وی در بحث «استطاعت» نیز نظری مشابه هشام دارد و خود از کسانی است که فهم زراره و برید از استطاعت را به نقد می کشد.(10) در مباحث «امامت» برخلاف هشام بن حکم، روایاتی مبنی برتحدیث و الهام به ائمه (علیهم السلام) نقل کرده است.(11) با این حال، بخش بسیاری از میراثی که از یونس به

ص: 53


1- . گفته شده که وی نیز به تجسیم اعتقاد داشته، ولی تجسیم در دیدگاه وی نه معنوی که لفظی بوده است. به بیان دیگر، او اصطلاح جسم را برای خداوند به کار می برد، اما خداوند را جسم نمی دانست (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص226).
2- . «له کتب منها کتاب فی الامامة وکتاب سماه التوحید وهو تشبیه وقد نقض علیه» (نک: نجاشی، فهرست، ص328).
3- . نجاشی، فهرست، ص251.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص263.
5- . نجاشی، فهرست، ص251.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
7- . همان، ص54.
8- . شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص278 و 539.
9- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص226.
10- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص148.
11- . (کلینی، کافی، ج1، ص271). البته بنا به برخی از گزارش ها، او الهام و تحدیث را قبول نداشت و قائل به قیاس برای ائمه (علیهم السلام) بوده است (اشعری، المقالات والفرق، ص97-98). سعد در جریان اختلافات دیدگاه های موجود میان امامیه دربارۀ امام جواد (علیه السلام) دیدگاه یونس را چنین بیان کرده است. این در حالی است که بنا به چندین گزارش در کشّی یونس در سال های پایانی امامت امام رضا (علیه السلام)از دنیا رفته است (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 145 و 486). افزون بر این، روایاتی که از یونس در موضوع علم امام موجود است، در تقابل با این ادعا نسبت به اوست (صفار، بصائر الدرجات، ص327، 332 و462).

جا مانده، فقهی است. حجم زیاد اجتهادهای شخصی او که در منابع روایی ما نقل شده است، مهم ترین دلیل بر این مدعاست؛ برای مثال، کلینی عباراتی را در موضوعات فقهی از یونس نقل می کند که روایت نیستند، بلکه اجتهاد و یا قیاس خود اویند. از جمله این موارد می توان به سخنان منقول از وی در ابواب ارث و زکات اشاره کرد.(1) شاید بتوان نقطه تمایز اصلی یونس از دیگران را همین روش فقهی او دانست.(2) شیعیان بصره با یونس خصومتی داشتند که چه بسا به دلیل روش فقهی یا برخی دیدگاه های کلامی او باشد.(3) این که چرا شیعیان بصره چنین رویکردی داشته اند، معلوم نیست. به احتمال زیاد، به تقابل مرجعیت فکری او و علی بن اسماعیل میثمی (دیگر شاگرد هشام) که در بصره زندگی می کرد، برمی گردد.

غیر از او می توان به ابومالک حَضرمی اشاره کرد. او نیز بنا به گفتۀ کلینی از اصحاب هشام بن حکم بوده است.(4) البته، با توجه به گزارش های اشعری وی متکلم مستقلی است که گاه دیدگاه های متفاوتی با دیگران نیز دارد.(5)

از میان شاگردان هشام تنها کسی که خود نیز شاگردان بسیاری تربیت کرد و جریانی فکری اطراف خود پدید آورد، یونس بن عبدالرحمن بود. عبارات «من اصحاب یونس» یا «یونسی» بارها در منابع ذکر شده است. از جمله شاگردان وی می توان به محمد بن عیسی بن عبید اشاره کرد. طوسی او را «یونسی» معرفی کرده است.(6) افزون بر این، بخش عمده ای از آثار و روایات یونس

ص: 54


1- . (کلینی، کافی، ج7، ص115 و 212؛ شیخ طوسی، الاستبصار، ج2، ص4). افزون بر این، یونس در بسیاری از موارد پس از نقل روایت، به اجتهاد و بیان دیدگاه فقهی اش پرداخته است (نک: کلینی، کافی، ج3، ص509 و 528 و ج7، ص212؛ شیخ طوسی، التهذیب، ج10، ص6؛ حرعاملی، وسائل الشیعه، ج9، ص72).
2- . برای مثال، در بحثی فقهی گفته شده که یونس و پیروانش چنین می گفتند. این در حالی است که در هیچ یک از منابع امامیه چنین سخنی نسبت به مواضع کلامی یونس نقل نشده است (نک: شیخ طوسی، الاستبصار، ج4، ص188).
3- . دربارۀ بدگویی شیعیان بصره نزد امام رضا (علیه السلام)از یونس نک: شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص487. در جایی دیگر نیز هشام بن ابراهیم از اصحاب یونس برخی اشکالات بصریان از یونس را نزد امام رضا (علیه السلام)نقل کرده است (نک: شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص490).
4- . کلینی، کافی، ج1، ص410.
5- . برای مثال، او در مسائلی مانند اراده الاهی، استطاعت و نظر و معرفت، نظری متفاوت با هشام داشته است (نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42-43 و 51).
6- . شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص391.

به وسیلۀ او منتقل شده است؛ برای مثال، محمد بن عیسی بن عبید در جلد نخست کافی نزدیک به 50 روایت از یونس نقل کرده است که این روایات در بیشتر باب های اعتقادی مانند جبر و تفویض و امرٌ بین الامرین، مشیت و اراده، قضا و قدر، باب الحجة و... تقسیم شده است.

عباس بن موسی الوراق، فرد دیگری است که در منابع رجالی از اصحاب یونس معرفی شده است.(1) شیخ طوسی به اشتباه نام او را عباس بن محمد الوراق ضبط کرده است.(2) تنها کتاب وی کتاب المتعة بوده است(3) و روایاتی هم که او از یونس نقل کرده (نزدیک به 60 روایت) همگی روایات فقهی اند.(4) چه بسا بتوان او را در فقه در زمرۀ اصحاب یونس به حساب آورد.

شیخ طوسی، یحیی بن عمران الهمدانی(5) را نیز «یونسی» خوانده است. از او اطلاع چندانی در دست نیست. وی روایات بسیاری از یونس نقل کرده که برخی این روایات فقهی و بخش زیادی از آنها اعتقادی (تنها در مباحث مربوط به امامت) است.(6) یحیی بن عمران روایت مهمی از یونس در تأیید مجادله و بحث با دیگر مذاهب نقل کرده است.(7) بنا به گزارشی در کشّی خود او نیز پیروانی داشته است.(8)

محمد بن احمد بن مطهر، نیز از کسانی است که از او با عنوان «یونسی» یاد شده است. با توجه به طبقه وی نمی توان او را از شاگردان یونس به حساب آورد، چون شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام)برشمرده است.(9) این در حالی است که یونس از اصحاب

ص: 55


1- . نجاشی، فهرست، ص281.
2- . از این افراد روایاتی در منابع ما موجود است، اما تنها عباس بن موسی است که از یونس روایت کرده است. گذشته از آن قید «الوراق» تنها در عباس بن موسی دیده می شود (نجاشی، فهرست، ص369).
3- . نجاشی، فهرست، ص281.
4- . تنها روایت کلامی او روایتی است درباره ماهیت ملائکه (نک: شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص666).
5- . ضبط دقیق نام او یحیی بن ابی عمران الهمدانی است (نک: موسوی خوبی، معجم، ج21، ص30). بخش زیادی از روایاتی که از او در بصائر الدرجات آمده، با این نام است.
6- . برای مثال، نک: صفار، بصائر الدرجات، ص 6، ج8، 110، 116، 145، 148، 157، 255، 300، 304، 323، 327، 383، 385، 410، 414، 462 (اینها بخشی از روایات او از یونس است).
7- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص449.
8- . بنا بر این نقل، امام رضا (علیه السلام) به او و اصحابش نامه ای نوشته است (نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص552).
9- . شیخ طوسی، رجال، ص391 و 401.

امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام)بوده است. در اعتقادات، از او هیچ روایتی در دست نیست. تنها اشتراک محمد بن احمد و یونس دربارۀ نمازهای مستحب ماه رمضان است.(1) این که شیخ طوسی چنین فردی را «یونسی» دانسته است، می تواند گویای آن باشد که سلسلۀ پیروان یونس تا این دوران نیز ادامه داشته است.

احمد بن عبداللّه بن مهران کرخی نیز از شاگردان یونس معرفی شده است.(2) از وی هیچ گزارشی که گویای دیدگاهی اعتقادی -کلامی باشد، در دست نیست. او کتابی با عنوان کتاب التأدیب دارد که گاه یوم ولیلة نیز خوانده شده است.(3) این کتاب دربرگیرندۀ روایاتی از ائمه (علیهم السلام) در موضوع ادعیه و اعمال روزانه است و کتاب هایی چون مصباح المتهجد و فلاح السائل از آن استفاده کرده اند.(4) شاید او و محمد بن احمد بن مطهر هر دو در مسائل فقهی پیرو یونس بوده اند.

شاذان بن خلیل پدر فضل بن شاذان نیز از شاگردان یونس معرفی شده است.(5) روایات وی در موضوعات فقهی است و حتی یک روایت کلامی نیز از او نقل نشده است که شاید به دلیل عدم گرایش کلامی در وی باشد. این که فضل در اواخر عمر از پیشینیانش که به مقابله با مخالفان تشیع می پرداختند، یاد می کند، ولی در این میان از پدرش نامی به زبان نمی آورد، می تواند مؤید خوبی بر این ادعا باشد.(6)

کشّی، ابراهیم بن هاشم را نیز از شاگردان یونس معرفی می کند. با این حال، نجاشی بر این سخن خرده گرفته است. با توجه به این که ابراهیم بن هاشم به طور مستقیم هیچ روایتی از یونس نقل نکرده است، به نظر می آید سخن نجاشی قابل اعتمادتر است. البته، پیش از این محمد بن احمد بن مطهر نیز چنین وضعی داشت. او از نظر طبقه امکان نقل از یونس را نداشت. به هر حال تعلقِ خاطرِ ابراهیم بن هاشم به یونس و هشام و اندیشه های کلامی و به ویژه آرای فقهی آنها او را

ص: 56


1- . (کلینی، کافی، ج4، ص155). در این روایت به نمازهایی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه رمضان بعد از نماز مغرب و عشا اقامه می فرمودند تصریح شده است. یونس نیز روایتی مشابه همین مضمون دارد (نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج3، ص64).
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص566.
3- . نجاشی، فهرست، ص91.
4- . شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص167؛ سید بن طاووس، فلاح المسائل، ص208، 257 و 288.
5- . نجاشی، فهرست، ص306.
6- . نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص539.

در جریان فکری یونس و هشام قرار می دهد.

اندیشه های هشام بن حکم و یونس از یک سو به نیشابور و از دیگر سو به قم منتقل شد. انتقال این جریان فکری به نیشابور مرهون تلاش های فضل بن شاذان و شاگردان او در نیشابور (مانند علی بن محمد بن قتیبه) است.(1) فضل به گفته خودش آخرین متکلم از نسل هشام بن حکم است.(2) پدرش شاذان بن خلیل - همان طور که پیش از این گفتیم - نزد یونس درس خوانده است. این که فضل در این جریان فکری قرار دارد، افزون بر ادعای خودش مؤیداتی نیز در روایات و اندیشه های فضل دارد؛ برای مثال، در علم کلام می توان به اندیشه های او در بحث صفات الهی و اعتقاد به جسمٌ لا کالاجسام و مباحث امامت(3) و در فقه به استفاده وی از قیاس(4) اشاره کرد.(5) با توجه به این که فضل در نیشابور جریان فکری خاصی را در اطراف خودش ایجاد کرده بود(6) شاگردانش (علی بن محمد بن قتیبه(7) و محمد بن اسماعیل بندفر یا بندقی(8)) پس از او نیز اندیشه های او را پی گرفتند.

در همین دوره محمد بن مسعود عیاشی نیز از کسانی است که از روش کلامی (مناظره) هشام دفاع می کرد.(9) او روایتی نیز در تأیید شخصیت هشام نقل کرده است.(10) عیاشی شاگردان بسیاری داشته که با تعابیری مانند «غلمان» و «اصحاب» در منابع رجالی مانند رجال طوسی مشخص شده اند. یکی از اینها محمد بن عمر کشی است.(11) او به شدت از جریان هشام و یونس دفاع

ص: 57


1- . شاهد این ادعا آن است که بخش گسترده ای از روایات مدح یونس را علی بن محمد بن قتیبه از فضل بن شاذان نقل کرده است (نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص484- 498).
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص539.
3- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 539 - 541. وی همچنین کتابی در اثبات اعتقاد به تجسیم در - ردّ اسکافی- نوشته است (نک: نجاشی، فهرست، ص 307).
4- . بی شک، قیاس در این دوره به معنای قیاس مصطلح در دوره های بعدی نیست، بلکه هر نوع استدلال عقلی را دربر می گیرد.
5- . شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج4، ص270.
6- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص539–541.
7- . بسیاری از روایات مدح هشام، یونس و فضل از وی نقل شده است. از او با عنوان «صاحب الفضل بن شاذان» یاد شده است. وی همچنین کتابی مشتمل بر مجالس مناظره فضل با مخالفان داشته است (نجاشی، فهرست، ص 259).
8- . کلینی همه روایاتی که از فضل نقل می کند با واسطه همین فرد است.
9- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص265.
10- . همان، ص278.
11- . همان، ص440.

می کرد.(1) البته، کشّی شاگرد ابن قتیبه نیز بود و از آن طریق نیز با جریان کلامی هشام مرتبط است. پس از کشّی اطلاع چندانی از ادامه این جریان فکری در نیشابور و مناطق اطراف آن در دست نیست. تنها می دانیم که بخشی از این اندیشه ها در قالب روایات و کتب این افراد به قم و بغداد منتقل شده است.(2)

جریان فکری هشام و یونس در قم نیز به همت محمد بن عیسی بن عبید و ابراهیم بن هاشم گسترش یافت. ابراهیم بن هاشم نخستین فردی بود که اندیشه ها و میراث علمی مکتب کوفه را به قم منتقل کرد.(3) پیش از این گفتیم که وی در خط فکری هشام و یونس جای دارد. محمد بن عیسی بن عبید نیز بخش قابل توجهی از آثار یونس را به قم منتقل کرده است و خود نیز در این جریان فکری قرار دارد.

در قم و در برابر جریان فکری هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن دو موضع متفاوت اتخاذ شد:

1. برخی همچون احمد بن محمد بن عیسی اشعری، علی بن حدید و یونس بن بهمن، موضعی منفی نسبت به هشام و یونس اتخاذ کردند.(4) نماینده برجستۀ این تفکر پس از این افراد سعد بن عبداللّه اشعری (299ق) است. وی حتی کتابی با عنوان مثالب هشام ویونس نگاشتهاست(5) و هنگامی که علی بن ابراهیم در کتاب فی معنی هشام ویونس از برخی عقاید آنها دفاع می کند، در کتاب الرد علی علی بن ابراهیم فی معنی هشام ویونس به سخنان او پاسخ می دهد.(6) اگر کتاب علی بن ابراهیم در اثبات دیدگاه هشام در بحث معانی قائم به اجسام باشد و کتاب سعد بن عبداللّه در ردّ این دیدگاه باشد، گواهی بر مخالفت با اندیشه های هشام بن حکم است. سعد بن عبداللّه در کتاب المقالات والفرق نیز پس از ذکر اختلافات شیعیان پس از امام رضا (علیه السلام)

ص: 58


1- . وی در معرفی یونس به نقد روایات ذم او که برخی از قمی ها نقل کرده اند، پرداخته و از یونس جانب داری می کند (نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص497). همچنین روایاتی که کشّی در نقد نظریۀ استطاعت زراره از یونس نقل کرده است از طریق عیاشی است (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، 144و 148-150).
2- . برای مثال، می توان به انتقال کتاب های فضل بن شاذان (شیخ طوسی، رجال، ص423)، شاگرد او علی بن محمد بن قتیبه (نجاشی، فهرست، ص 259) و محمد بن مسعود عیاشی (نجاشی، فهرست، ص 267؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص64) به بغداد اشاره کرد.
3- . نجاشی، فهرست، ص16.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص497.
5- . نجاشی، فهرست، ص177.
6- . همان، ص260.

به بیان دیدگاه های یونس بن عبدالرحمن دربارۀ امامت و علم امام می پردازد.(1)

2. برخی دیگر مانند علی بن ابراهیم بن هاشم موضع مثبتی نسبت به این جریان نشان دادند. او حتی در دفاع از این دو شخصیت کتابی با نام فی معنی هشام ویونس نگاشت. همان طور که گفته شد، به نظر می رسد این کتاب در اثبات نظریۀ «معنا» در بحث صفات الهی باشد.

چندی بعد کلینی - شاگرد علی بن ابراهیم - این خط فکری را ادامه داد و آن را به بغداد نیز منتقل کرد. برخلاف این تلقی رایج که کلینی به دلیل محدّث بودن رابطه خوبی با کلام ندارد، کلینی روایاتی را نقل می کند که در آنها ائمه (علیهم السلام) از متکلمان تجلیل کرده یا حتی روش درست علم کلام را به آنها آموخته اند.(2) همچنین کلینی در جایی دیگر از هشام نقل می کند که پس از فراگیری نکاتی از امام صادق (علیه السلام) دیگر هیچ گاه در بحث و مناظره با دیگران در آن موضوع مغلوب نشده است.(3) البته، کلینی روایاتی نیز در مذمت سخن گفتن دربارۀ ذات الهی نقل کرده است.(4)

بی شک این نهی مختص به ذات الهی است، چون در ادامه مواردی که خود کلینی حتی در بحث صفات الهی به تبیین کلامی پرداخته است، اشاره خواهیم کرد. همچنین از مجموع روایاتی که کلینی نقل کرده، می توان دریافت که کلام مذموم در نظر او کلامی است که از سخنان ائمه(علیهم السلام) فاصله گیرد؛ همان طور که او در روایتی به این بحث اشاره کرده است.(5)

بنا به شواهد پیش گفته می توان ادعا کرد که کلینی با بحث و مناظره - در صورتی که به ذات خداوند مربوط نباشد و موافق سخنان پیامبر و ائمه (علیهم السلام) باشد - موافق است. آنچه کلینی نسبت به آن حساسیت دارد، خود بسندگی عقل(6) است که هشام نیز - چنان که در آغاز مقاله گفته شد - در

ص: 59


1- . پیشتر گفتیم که یونس در دورۀ امامت امام رضا (علیه السلام) از دنیا رفت و بی شک دوران امام جواد (علیه السلام) را درک نکرد. به همین دلیل، سخنان افرادی مانند سعد بن عبدالله اتهاماتی بیش نیست (اشعری، المقالات والفرق، ص 98).
2- . کلینی، کافی، ج1، ص171.
3- . همان، ص114.
4- . همان، ص92.
5- . همان، ص171.
6- . مقصود ما از خودبسندگی عقل همان چیزی است که در روایت یونس بن یعقوب درباره روش درست کلام آمده است. یونس بن یعقوب بنا به برخی روایات ائمه (علیهم السلام) گمان می کرد که ائمه (علیهم السلام) به طورکلی با کلام مخالفند، ولی امام صادق (علیه السلام) به او گوشزد کردند که کلامی مذموم است که بی توجه به سخن ائمه (علیهم السلام) شکل گرفته باشد: «إنما قلْت فویل لهم إن ترکوا ما أَقول وذهبوا إلى ما یریدون» (کلینی، کافی، ج1، ص171). البته، باید توجه داشت که این به معنای بی توجهی به عقل نیست، بلکه همان طور که شیخ مفید نیز در اوائل المقالات اشاره کرده است، انبیاء و ائمه (علیهم السلام) انسان ها را به کیفیت استدلال تنبیه می دهند (شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 44). این برخلاف سخن آنهاست که گمان کرده اند شیعیان به دلیل پذیرش امامت، جایی برای استدلال عقلی قائل نبودند (مدرسی، مکتب در فرآیند تکامل، ص205).

این نکته با وی هم نظر است. افزون بر این، کلینی خود از روش کلامی نیز بهره جسته است؛ برای مثال، او کتابی در ردّ قرامطه نوشته(1) و در میان روایات کافی گاه به تبیین و حتی استدلال عقلی دست یازیده و در مقام تمایزنهادن میان صفات ذات و صفات فعل - پس از نقل روایات - همانند متکلمان استدلال کرده است.(2)

نقل سخنان (غیر روایات) متکلمانی چون هشام بن حکم(3) و یونس بن عبدالرحمن(4) در میان روایات ائمه (علیهم السلام) نیز نشان دهندۀ آن است که کلینی دست کم تبیین آنان از روایات را پسندیده است.

با نظر به برخی شواهد، در بحث جایگاه عقل نیز می توان به این نتیجه رسید که کلینی نیز همانند هشام هرچند معرفت را اضطراری می داند، اما بر این باور است که شرط دست یابی به این معرفت استدلال عقلی است. از سویی، تأکید بسیار کلینی بر جایگاه عقل و آغاز کردن کتابکافی با احادیث و روایات مربوط به عقل و جهل، نشان از توجه وی به جایگاه عقل در معرفت دارد. شاهد مهم تر، نوعِ چینش روایات در ابواب مختلف اعتقادی است. کلینی کتاب توحید را با عنوان «حدوث العالم واثبات المحدث» آغاز کرده است. این شیوه در کتاب الحجة نیز رعایت شده است. وی این کتاب را با روایاتی آغاز کرده که محتوای آنها استدلال عقلی بر ضرورت حجت (الاضطرار الی الحجة) است. در این باب نیز روایات هشام و برهان های عقلی او بر ضرورت حجت از جایگاه ویژه ای برخوردار اند.

کلینی افزون بر مباحث مربوط به روش، در مسائل کلامی نیز اشتراکات بسیاری با هشام دارد.(5)

1. توحید: پیشتر اشاره شد که هشام هرچند در آغاز از اصطلاح «جسم» برای خداوند استفاده می کرد، ولی دیدگاه نهایی او انکار جسم و صورت و پذیرش عبارت «شیء لا کالاشیاء» است. کلینی

ص: 60


1- . نجاشی، فهرست، ص377.
2- . (کلینی، کافی، ج1، ص111-112). برای مشاهدۀ عبارتی مشابه در همین بحث از شیخ طوسی که یک متکلم است، نک: شیخ طوسی، الاقتصاد، ص81.
3- . در بحث نفی رؤیت، نک: کلینی، کافی، ج1، ص99.
4- . در بحث ارث (همان، ج7، ص115 و 118)، در بحث زکات (همان، ج3، ص509) و در باب نکاح (همان، ج5، ص570).
5- . البته، کلینی نقدهایی نیز بر هشام بن حکم دارد که در ادامه به برخی از این نقدها اشاره خواهد شد.

نیز این نظر را پذیرفته و حتی روایتی طولانی از هشام بن حکم در این باره آورده است: «هو شیء بخلاف الاشیاء، ارجع بقولی الی اثبات معنی وأنّه شیء بحقیقة الشیئیة، غیر أنّه لا جسم ولا صورة»(1)؛ بنابراین، نقدهایی که کلینی در بحث تجسیم آورده است(2) همگی ناظر به دیدگاه نخست هشام اند.

2. هشام در بحث رؤیت اللّه نیز در عین انکار رؤیت بصری و پذیرش رؤیت قلبی بر این نکته تأکید داشت که رؤیت قلبی به معنای ادراک قلبی (اوهام القلوب) نیست. کلینی نیز همانند او ضمن انکار رؤیت بصری و در بابی با عنوان «فی ابطال الرؤیة» سخنان هشام بن حکم را در انکار ادراک حسی و قلبیِ خداوند نقل کرده است. چینش او از روایات این باب این گونه است که نخست روایات ابطال رؤیت بصری و تأیید رؤیت قلبی را نقل کرده و در ادامه به این بحث اشاره می کند که با این حال، خداوند در روز معراج کمی از نور عظمت خود (آن مقدار که خود می خواست) را به پیامبرش نمایاند. در ادامه احادیثی در توضیح آیۀ (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ) آورده است که در این احادیث هم ادراک بصری و هم ادراک قلبی انکار شده اند و در نهایت، سخنان هشام در توضیح این بحث را نقل کرده است.

3. همان طور که پیشتر در بحث علم الهی گفته شد، هشام بن حکم هرچند علم الهی را حادث می دانست، ولی منکر علم قدیم الهی نبود. روایت نخستِ کلینی در باب صفات ذات نیزبیان گر همین دیدگاه است: «لَمْ یزَلِ اللّه عَزَّوَجَلَّ رَبَّنَا وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ... فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیاءَ وَکانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ».(3)

4. هشام اراده را حرکت می دانست و پیش تر توضیح داده شد که حرکت در نظر هشام، همان فعل الهی است. البته، باید توجه داشت که فعل الهی در این جا به معنای اشیاء و امور خارجی نیست، بلکه مقصود فعلی است که این امور از آن ایجاد شده اند. کلینی نیز در بخشی روایات اراده را جمع کرده و در این روایات اراده صفت فعل و حتی همان فعل الهی می داند. البته، مقصود او نیز از فعل الهی شیء خارجی نیست، بلکه احداث شیء (احداثه) است.(4) کلینی همچنین با ذکر روایت «خلق اللّه المشیة بنفسها وخلق الاشیاء بالمشیة» این تمایز را بیشتر نشان می دهد.

ص: 61


1- . کلینی، کافی، ج1، ص83.
2- . همان، ص104-107.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص107.
4- . همان، ص 109- 110.

5. استطاعت: نخستین روایتی که کلینی در بحث استطاعت آورده است، به همان مضمونی مرتبط است که اشعری به هشام نسبت داده است.(1) این مشابهت در رأی نهایی کلینی نیز در این باب تأثیر داشته و بنا بر روایاتی که وی در این باب جمع کرده است، بخشی از استطاعت پیش از فعل و بخشی هم زمان با انجام فعل است.

6. کلینی در بحث امامت گاه هم رأی و گاه مخالف با هشام است؛ برای مثال، کلینی در مسائلی مانند منابع علم امام (به طور خاص تحدیث و الهام)(2) و مالکیت زمین برای امام با هشام مخالف است. همان گونه که پیش از این گفته شد در این بحث گاهی شاگردان هشام (مانند یونس) نیز دیدگاهی متفاوت داشته و تحدیث را پذیرفته اند.

با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، می توان گفت که کلینی هرچند در برخی موارد - مانند موارد مربوط به امامت - نقدهایی به هشام دارد، ولی در بیشتر مباحثِ توحید و عدل در خط فکری هشام قرار می گیرد. چنین اختلافاتی در جریان هشام پیش از این نیز سابقه داشته است؛ برای مثال، گفته شده که محمد بن خلیل السکاک در برخی مسائل با استادش هشام اختلاف نظر داشته است.(3)

حضور کلینی در بغداد و نقل کتاب او توسط بسیاری از عالمان بغداد در این شهر شاهدمهمی است بر این که دست کم تا این دوره اندیشه های هشام بن حکم از طریق احادیث او و شاگردانش در بغداد مطرح بوده است؛ بنابراین، می توان ادعا کرد که خط فکری هشام بن حکم - دست کم با ورود کلینی به بغداد - در این شهر حضور داشته است، هرچند روشن نیست که آیا این جریان فکری پیش از این نیز در بغداد حضور داشته است یا نه.

متکلمان امامیه در سدۀ سوم و چهارم و اندیشه های هشام بن حکم

در آستانه شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد، متکلمانی در امامیه پدید آمدند که به جریان های پیشین امامیه در کوفه وابستگی نداشتند. برخی این افراد مانند محمد بن هارون معروف به ابوعیسی وراق (م247/ 248ق)، ابوالحسین احمد بن یحیی بن اسحاق معروف به ابن راوندی

ص: 62


1- . فان اس. اشاره کرده که مادلونگ نخستین کسی بود که به این مشابهت تذکر داد (نک: فان اس.، علم الکلام والمجتمع، ص523).
2- . دربارۀ دیدگاه هشام در باب تحدیث و الهام، نک: رضایی، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، ص63-78.
3- . شیخ طوسی، الفهرست، ص132.

(سدۀ سوم) و محمد بن عبدالرحمن معروف به ابن قبه رازی پیش از گرایش به امامیه، معتزلی بوده و برخی نیز مانند نوبختیان (اسماعیل بن علی معروف به ابوسهل نوبختی (م311ق) و حسن بن موسی معروف به ابومحمد نوبختی (م310ق)) متکلمان مستقلی اند که اطلاع چندانی از استادان آنها و خط فکری شان در دست نیست. رابطۀ این متکلمان با کلام گذشتۀ امامیه - و به طور ویژه جریان فکری هشام بن حکم - نیز نشان دهندۀ میزان تأثیر جریان فکری هشام بن حکم در این دوره است.

این متکلمان همگی در مباحث مربوط به امامت، به ویژه ادله عقلی بر وجوب امامت و نظریۀ نص متأثر از اندیشه های هشام بن حکم بوده اند. این تأثیرپذیری حتی در افرادی مانند شیخ مفید و سید مرتضی نیز قابل پی گیری است. قاضی عبدالجبار معتزلی اعتقاد به نص جلی و ادله عقلی بر امامت امام علی (علیه السلام) را از نوآوری های هشام بن حکم، ابوعیسی وراق و ابن راوندی دانسته است.(1) وی هرچند نوبختیان را از این گروه مستثنی کرده و ادعا می کند که آنها با تکیه بر ادله نقلی وجوب امامت را اثبات کرده اند، ولی سید مرتضی بر مبنای کتب نوبختیان ادعا می کند که ابوسهل نوبختی و ابومحمد نوبختی در اثبات وجوب امامت، همان راه پیشینیان را پیموده اند؛(2) به بیان دیگر، آنان نیز وجوب امامت را با ادله عقلی اثبات کرده و از ادله نقلی به عنوان شاهد و مؤید بهره گرفته اند.

هرچند متکلمان امامیه و به ویژه معتزلیانِ شیعه شده در این دوره از برخی مفاهیم معتزلی(مانند لطف و اصلح) در این مسئله استفاده کردند(3) و اندک تغییراتی در نظام پیشنهادی هشام بن حکم ایجاد کردند و این نظام فکری در شخصیت هایی مانند شیخ مفید و سید مرتضی به تکامل نهایی خود رسید، ولی بنیان اصلی نظریۀ امامت در امامیه بر پایه نظام پیشنهادی هشام بن حکم شکل گرفته بود.

متکلمان این دوره در دیگر مسائل کلامی نیز گاه با اندیشه های خاص هشام بن حکم همراه بوده اند. البته، این همراهی به تدریج کمتر شد و می توان ادعا کرد که در سید مرتضی به جدایی کامل انجامیده است. از میان متکلمان امامیه در این دوره می توان به ابن راوندی اشاره کرد. او از سوی مخالفانش به الحاد و بی دینی متهم شده است.(4) با این حال، می توان او را یکی از متکلمان

ص: 63


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20، ص118.
2- . علم الهدی، الشافی، ج1، ص98.
3- . برای مثال، می توان به استفاده ابن قبه رازی از قاعدۀ اصلح اشاره کرد (نک: مدرسی طباطبايی، مکتب در فرآیند تکامل، ص245).
4- . دربارۀ اقسام این اتهامات، نک: زریاب، ابن راوندی، ج3، ص534-535.

بزرگ امامیه دانست، که ابتدا معتزلی بوده و سپس به امامیه گرویده است. او پس از گرایش به امامیه بر ضد معتزله کتاب فضیحة المعتزله را نوشت و این یکی از دلایل اتهام او به الحاد از سوی معتزله بوده است.(1)

برخی از اعتقاداتی که به وی نسبت داده می شود، مشابه عقاید هشام بن حکم است؛ جز بحث امامت که می توان به مشابهت اندیشۀ او دربارۀ علم خداوند با هشام بن حکم اشاره کرد. به اعتقاد ابن راوندی هر موجودی «شیء» و هر شییی «موجود» است؛(2) به عبارت دیگر، هر چه موجود نیست، شیئیت ندارد و نباید به آن شیء گفت. بنا بر این دیدگاه، ممکن نیست خداوند به اموری که موجود نیستند، عالم باشد. ابن راوندی برای حل این اشکال گفته است که علم ازلی خداوند به اشیاء به این معناست که خداوند از ازل می دانست که این اشیاء وجود پیدا خواهند کرد.(3)

چنان که پیش تر گفته شد، هشام بن حکم نیز معتقد بود که علم خداوند تنها به اشیای موجود، تعلق می گیرد. در بحث استطاعت نیز - بنا به گفتۀ اشعری - ابن راوندی همانند هشام، استطاعت را مع الفعل می دانست.(4)

متکلم دیگر ابوعیسی وراقِ بغدادی است. وی نیز مانند ابن راوندی از معتزلیانی است که به امامیه پیوسته است. وی به جز امامت در بحث استطاعت نیز پیرو دیدگاه هشام بن حکم بوده است.(5)

ابومحمد حسن بن موسی و ابوسهل اسماعیل بن علی بن اسحاق نوبختی از متکلمان امامی در اواخر سدۀ سوم و اوائل سدۀ چهارم اند که آنان نیز در برخی مباحث کلامی دیدگاهی مشابه هشام بن حکم دارند.(6) البته، این تأثیرپذیری به معنای پیروی مطلق نیست، بلکه گفته شده که ابومحمد گاه به نقد دیدگاه های هشام نیز می پرداخت.(7) ابومحمد حسن بن موسی در بحث استطاعت با هشام هم رأی بوده و حتی کتابی در تأیید دیدگاه هشام نوشته اشت.(8) با این حال،

ص: 64


1- . زریاب، ابن راوندی، ص534- 535.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص160.
3- . همان، ص159.
4- . همان، ص230-231.
5- . آمدی، ابکار الافکار، ج2، ص296.
6- . قاضی عبدالجبار بر این مطلب تصریح کرده که نوبختیان از اندیشه های هشام بهره گرفته اند (نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج2، ص551).
7- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج2، ص551.
8- . نجاشی، فهرست، ص63.

ابوسهل نوبختی کتابی با عنوان کتاب الرد علی المجبره فی المخلوق والاستطاعة(1) دارد که شاید مخالف دیدگاه هشام باشد. به نظر می رسد از آنجا که مجبره به استطاعت مع الفعل قائل بوده اند، این کتاب نیز در پی ردّ استطاعت مع الفعل است.(2) نوبختیان در مباحث دیگری نیز هم رأی با هشام بن حکم بوده اند. از جمله می توان به انکار و ردّ تحدیث و الهام به ائمه (علیهم السلام)(3)، رد امکان معجزه برای غیر انبیاء(4)، چیستی انسان و اعتقاد به روح(5) اشاره کرد. اندیشه هشام در مورد اخیر از سوی شیخ مفید نیز پی گرفته شد.(6)

جمع بندی

هشام بن حکم از متکلمان متقدمِ امامی است که تلاش کرد تا کلام امامیه را بر پایه سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام)تدوین کند. جایگاه و سیطرۀ فکری او چنان بود که جمعی از امامیه آن دوره را با خود همراه کرد. البته، برخی اندیشه های هشام در همان دوره خودش با مخالفت جریان های دیگر امامیه روبه رو شد. ائمه اطهار (علیهم السلام)نیز در عین تمجیداتی که از هشام کرده اند، گاه به برخی اندیشه ها و سخنان او خرده گرفته اند.

در واپسین سال های حکومت هارون الرشید، سخت گیری های حکومت نسبت به امامیه شدت گرفت و همین سبب افول کلام امامیه شد. با این حال، در این دوره می توان برخی متکلمانِ امامی مسلک را یافت که به اندیشه ها و جریان کلامی هشام بن حکم تعلق خاطر داشته اند. نسل نخستِ شاگردان هشام بن حکم، هرچند در بیشتر موارد با اندیشه های هشام توافق دارند و حتی در متونی مانند مقالات الاسلامیین با عنوان «اصحاب هشام بن حکم» از آنها یاد شده است، اما گاه به اصلاح برخی اندیشه های وی نیز پرداخته اند؛ برای مثال، می توان به کنار گذاشتن تجسیم معنوی و بسنده کردن به تجسیم لفظی اشاره کرد.

ص: 65


1- . شیخ طوسی، الفهرست، ص12؛ نجاشی، فهرست، ص33.
2- . با توجه به این که ابوسهل نقدی بر دیدگاه معتزله در بحث خلق اعمال ندارد و در عناوین کتاب های او تلاشی برای اثباتِ موضع هشام بن حکم در این بحث نمی بینیم، نمی توان ادعا کرد که او با هشام در این بحث هم رأی بوده است.
3- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص69-70.
4- . همان، ص68- 69.
5- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص58- 59.
6- . همان.

این جریان در دوره های بعد، از یک سو به واسطۀ ابراهیم بن هاشم و علی بن ابراهیم در قم حضور پیدا کرد و از دیگرسو به وسیله فضل بن شاذان در نیشابور پیروانی پیدا کرد. البته، این افراد در بیشتر موارد (به ویژه در قم) تمایلات کلامی کمتری نسبت به پیشینیان خود داشته اند.

در کنار این جریان، می توان به متکلمانی - در اواخر دورۀ حضور و اوایل دوره غیبتِ کبری - اشاره کرد که گاه به برخی اندیشه های کلامی هشام بن حکم گرایش داشته اند. این گروه در مباحث امامت کاملاً تحت تأثیر هشام بن حکم بودند. در مباحث مربوط به توحید و عدل نیز نمونه هایی از چنین گرایش هایی وجود دارد. با این حال، این تمایلات کم کم رو به کاستی و زوال نهاد و در میان متکلمانی مانند شیخ مفید و در نهایت، سید مرتضی به حداقل رسیده است؛ برای مثال، شیخ مفید هرچند در مباحثی مانند رابطۀ عقل و سمع و حقیقت انسان به اندیشه های هشام بن حکم نزدیک است، ولی در دیگر مسائل کلامی کاملاً از اندیشه های هشام بن حکم فاصله می گیرد. سید مرتضی پا را کمی از این نیز فراتر گذاشت و حتی در همان موارد نیز به اندیشه های هشام روی خوش نشان نداد. با این حال، سید مرتضی نیز در مباحث امامت وامدار و دنباله رو اندیشه های هشام بن حکم بود.

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، 1404ق.

2. ابن حزم، ابومحمد علی بن احمد، الفصل فی الملل والنحل، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1416ق.

3. اسعدی، علیرضا، هشام بن حکم، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388ش.

4. اشعری، سعد بن عبداللّه، المقالات والفرق، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1360ش.

5. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، آلمان: انتشارات فرانز شتاینر، 1400ق. چاپ سوم.

6. آمدی، سیف الدین، ابکار الافکار فی اصول الدین، قاهره: دارالکتب العلمیة، 1423ق.

7. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم: مؤسسه آل البیت، 1409ق.

8. خزاز، علی بن محمد، کفایة الاثر فی النص علی ائمه الاثنی عشر، قم: بیدار، 1401ق.

9. رضایی، محمدجعفر، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، فصلنامه اندیشه نوین دینی، ش31، 1391ش.

ص: 66

10. زریاب خویی، عباس، «ابن راوندی»، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج3، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران: بنیاد دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1383ش.

11. سامی النشار، علی، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، مصر- قاهره: دار السلام، 2008م.

12. سید بن طاووس، فلاح السائل و نجاح المسائل، قم: بوستان کتاب، 1406ق.

13. شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: شریف رضی، 1364ش.

14. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین وتمام النعمة، قم: دارالکتب الاسلامیة، 1395ق.

15. ______، التوحید، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1398ق.

16. ______، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق .

17. ______، معانی الاخبار، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1403ق.

18. ______، کتاب من لایحضره الفقیه، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1413ق.

19. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، نجف: المکتبة المرتضویة، 1356ق.

20. ______، مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، بیروت: مؤسسة فقه الشیعة، 1411ق.

21. ______، التهذیب، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1365ش.

22. ______، الاستبصار، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1390ق.

23. ______، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دار الاضواء، 1406ق.

24. ______، اختیار معرفة الرجال موسوم به رجال کشی، تحقیق: حسن مصطفوی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1409ق.

25. ______، رجال، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1415ق.

26. شیخ مفید، محمد بن نعمان، الحکایات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

27. ______، المسائل السرویة، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

28. ______، اوائل المقالات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

29. ______، تصحیح اعتقادات الامامیة، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

30. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم: کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.

31. علم الهدی، سید مرتضی الشافی، تحقیق: سید عبد الزهرا حسینی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

32. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.

33. فان اس، جوزیف، علم الکلام والمجتمع، ترجمه: سالمه صالح، بیروت: منشورات الجمل،

ص: 67

2008م.

34. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، تحقیق: جورج قنواتی، قاهره: الدار المصریة، 1965- 1962ق.

35. ______، تثبیت دلائل النبوة، بیروت: دارالعربیة، بی تا.

36. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: موسسه دار الکتاب، 1404ق.

37. کراجکی، ابوالفتح، کنز الفوائد، قم: دار الذخائر، 1410ق.

38. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران: دار الکتب الاسلامییه، 1365ش.

39. ماتریدی، ابومنصور، التوحید، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1427ق.

40. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، ترجمه جواد قاسمی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1387ش، چاپ دوم.

41. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمۀ هاشم ایزدپناه، تهران: نشر کویر، 1387ش.

42. موسوی خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: منشورات مدینة العلم، 1362ش.

43. نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407ق.

21. Amir -Moezzi, Mohammad Ali, The Divine Guide in Early Shi'ism The Sources of Esotericism in Islam, State University of New York Press, 1994.1. Madelung, Vilfered, Hisham B. Al Hakam, Encyclopaedia of Islam, edition v, Brill NV, Leiden, 1999.

ص: 68

شاخصه های کلام ورزی جریانِ محدّث - متکلمان در مدرسۀ کلامی کوفه

اشاره

حسین منصوری راد(1)

مقدمه

منابع رجال و فهارس امامیه، برخی اصحاب ائمه (علیهم السلام) را با وصف کلامی و گروهی را با وصف «محدث» و «فقیه» ستوده اند. گذری به تاریخ تفکر امامیه در عصر حضور ائمه (علیهم السلام) - به ویژه عصر صادقین (علیهما السلام)- تأیید می کند که دو گروه از اصحاب امامیه به نام «محدثان» و «متکلمان» با روشی متفاوت در ترویج فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) کوشیده اند. محدثان اهتمام اصلی خود را به حفظ و انتقال میراث حدیثی معطوف داشته و متکلمان بیشتر در عرصۀ نظریه پردازی و دفاع از حریم اعتقادی امامیه فعالیت داشتند، اما با نگاهی عمیق تر به روایات اعتقادی امامیه این پرسش مطرح می شود که آیا انتقال دهندگان این روایات تنها روایت گر بودند و هیچ گونه فعالیت کلامی نداشتند و با وجود این، از سوی امام مورد خطاب بودند! به نظر می رسد، این مطالب گرا ن سنگ و عمیق بی شک خطاب به کسانی است که با این گونه مسائل آشنا بوده و زمینه و ظرفیت درک و بیان چنین حقایقی را داشته اند. نکتۀ جالب تر آن که بسیاری از این روایات دربردارندۀ پرسش گری های دقیق راویان است که این گمان را تقویت می کند که در دیگر روایات نیز چنین پرسش هایی مطرح بوده اند و در گزارش سخنان امام (علیه السلام) حذف شده اند.

شواهد نشان می دهد این افراد از درکی عمیق، دغدغه های اعتقادی و یک نظام معرفتی

ص: 69


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث قم (پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).

منسجم برخوردار بوده اند و با مبنای عقلانی پرسش های پرچالش روز را مطرح کرده، در راستای تبیین معارف دینی به منابع وحیانی التزام داشتند و تنظیم و ترویج مباحث اعتقادی، نگاشتن کتاب و رساله و عدم رویارویی با مخالفین، رویکرد اصلی اینان بود. این ویژگی ها آنها را با اصحابی که دغدغۀ اصلی آنان حفظ و ماندگاری میراث حدیثی امامیه است و «محدثانِ صرف» نامیده می شوند، متمایز می کند.

نوشتار پیش رو سعی دارد این گروه با عنوان جریان محدث - متکلمان مدرسۀ کوفه با ویژگی هایی مانند پرسش گری در مباحث دقیق اعتقادی، پرداخت مناظره و دیگر ویژگی ها معرفی کند. شاخصه های کلامی که در این نوشتار مطرح می شود، شواهدی هستند که فرضیه متکلم بودن این گروه از محدثان را تقویت می کنند. ممکن است برخی این ویژگی ها در همۀ این اصحاب با قوت دیده شود و اندکی از آن فراگیر نبوده و تنها برخی اصحاب را در بر گیرد. به هر حال، مجموع شواهد در کنار هم توان نشان دادن فعالیت یک گروه در کنار جریان محدثان و متکلمان را دارد. منظور از «مدرسه» در این مقاله یک حوزه علمی - فرهنگی با محدودۀ جغرافیایی مشخص است که گروهی از متخصصان در آن با روش های متفاوت به تبادل افکار و تعامل با یک دیگر می پردازند.(1) منظور از «جریان» پدیده ای اجتماعی است که از حرکت و فرآیند علمی - اعتقادی گروهی در بستر تاریخ با مبانی فکری هم سو و روشی یکسان نمایان می شود؛ و این گونه نیست که با برنامۀ از پیش تعیین شده و به صورت یک تشکل به جامعه عرضه شده باشد. بازه زمانی این نوشتار معطوف به عصر امام باقر (علیه السلام) تا زمان امام جواد (علیه السلام) است و از جهت مکانی نیز کوفه و اصحابی را در بر می گیرد که از مدرسۀ کوفه بالنده شدند، هرچند پاره ای از عمر خود را در مکانی دیگر سپری کردند. به نظر می رسد پرداختن به محدثانی که در این بازه زمانی فعالیت کلامی داشته اند، فراتر از گنجایش یک مقاله است و ناگزیر تنها به ارائه شواهدی از پانزده تن از اصحاب که به نظر مهم تر هستند، بسنده شده است.

این افراد عبارتند از: حمران بن اعین، ابان بن تغلب، برید بن معاویه، عمر بن اذینه، محمد بن مسلم، سماعة بن مهران، صفوان بن یحیی، محمد بن ابی عمیر، حسن بن محبوب، منصور بن حازم، عبدالرحمان بن حجاج، محمد بن حکیم، عبد اللّه بن مسکان، حماد بن عیسی، علی بن رئاب.

از پژوهش های پیشین در این حوزه هرچند پژوهش مستقلی یافت نشد، اما مقالات

ص: 70


1- . سبحانی، «کلام امامیه ریشه ها و رویش ها»، ص9.

پژوهشگران گروه تاریخ کلام پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)(1) کمک شایانی به این قلم کرده و نویسنده از کتاب علم الکلام والمجتمع فان اس.(2) نیز بهره گرفته است.

آمادگی و شرکت در مناظره

مناظره، همواره از اصلی ترین نمودهای کلامی متکلمان بوده است. در منابع روایی و رجالی امامیه گزارش های بسیاری از مناظره های اصحاب امامیه وجود دارد و البته، از برخی اصحاب مانند هشام بن حکم و مؤمن الطاق مناظره های بیشتری نقل شده است؛ اما از برخی اصحاب هرچند مناظر ه ای گزارش نشده، اما شواهدی وجود دارد که نشان می دهد آنان نیز مناظره هایی داشته اند. مناظره در حضور امام صادق (علیه السلام) و نظارت آن حضرت شاهدی است که نه تنها نشان دهندۀ چهره کلامی اصحاب ایشان است، بلکه گویای اهمیت این بحث و توجه آن حضرت به این مهم و آموزش و تربیت شاگردانی در این فن است.

حمران بن اعین از جمله این تربیت یافتگان است. ابوالحسن حمران بن اعین الشیبانی کوفی و از تابعین بوده(3) که از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)به شمار می رود که گفته شده امام سجاد (علیه السلام) را نیز ملاقات کرده است. او در علوم مختلفی چون نحو، لغت شناسی و علم قرائت قرآن تخصص داشت. خوش صدا بود و به شعر نیز علاقه نشان می داد.(4) روزگاری وارد مدینه شد و به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: «با خدای خود عهد کردم تا ندانم شیعۀ شما هستم یا نه از مدینه خارج نشوم» و امام در پاسخ فرمود: «تو شیعۀ ما در دنیا و آخرت هستی».(5) ازحواری امام باقر و امام

ص: 71


1- . برخی مقالات این مجموعه در شماره های 65، 66، 67 و 68 فصلنامه نقد و نظر اندک به چاپ رسیده اند.
2- . پروفسور یوزف فان. اس.، اندیشمند معاصر آلمانی است. کتاب علم الکلام والمجتمع برجسته ترین اثر اوست که از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان با مشارکت جمعی از مترجمان آلمانی و زیر نظر دکتر سید محمدرضا بهشتی در حال برگردانی به زبان فارسی است. نام فارسی این اثر کلام و جامعه در قرن دوم و سوم هجری است. در اهمیت این کتاب همین بس که دکترای افتخاری از چندین دانشگاه معتبر دنیا مانند پاریس و واشنگتن را برای نویسنده به ارمغان آورده و کتاب سال جمهوری اسلامی ایران نیز شناخته شده است (نک: فصلنامه هفت آسمان، زمستان1383، ش 24، ص209-246).
3- . شیخ طوسی، رجال، ص132و 194.
4- . ابوغالب زراری، رساله ابی غالب، ص206.
5- . کشّی، رجال، ج1، ص412و 414.

صادق (علیهما السلام)بود و امام صادق (علیه السلام) پس از مرگ او فرمود: «واللّه او مؤمن از دنیا رفت».(1)

شواهد از شناخت عمیق از امامت و علاقه وافر او در صرف کردن انرژی اش در معرفی امام حکایت دارد. صفوان می گوید:

وقتی حمران با اصحاب خود می نشست دربارۀ روایات آل محمد (علیهم السلام) سخن می گفت و اگر کسی رشتۀ سخن به سمت دیگری می کشید، دوباره روی سخن را به بحث مورد علاقه خود برمی گرداند و گاه در یک مجلس سه بار این عمل تکرار می شد و بار چهارم که هم نشینان او بحث را به وادی دیگری می کشاندند، مجلس را ترک می کرد.(2)

این روایت تنها گزارش گر علاقه و تلاش حمران برای امام شناسی نیست؛ تصویر گزارش مناظرۀ موفق حمران با مردی شامی که در حضور امام صادق (علیه السلام) و به دستور آن حضرت انجام شد، گوشۀ دیگری از کوشش و تلاش این متکلم اندیشمند را نمایش می دهد و البته، جملۀ امام پیش از این مناظره بسی درخور توجه است که به مرد شامی فرمود: «اگر بر حمران غلبه یابی،گویی مرا شکست داد ه ای».(3) این عبارت از یک سو نشان می دهد که حمران نیرویی آموزش دیده نزد آن حضرت بوده است و از سویی گویای باور امام به آشنایی کامل حمران به فنون مناظره است و نشان می دهد که حمران از این کارگاه عملی سربلند بیرون آمده است. افزون بر این، قرار گرفتن حمران در کنار متکلمانی چون هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، نه تنها از جهت گیری ها و رویکرد کلامی او پرده بر می دارد، بلکه از توانایی و تبحر بالای علمی او نیز خبر می دهد. جالب تر از همه این که امام صادق (علیه السلام) با وجود هشامین و مؤمن الطاق، مناظره در بحث امامت را که از مهم ترین بحث های چالشی زمانه بود، به حمران سپرد.

گذشته از این، توصیف و تعریف امام از حمران در خور توجه و تأمل است. حمزه و محمد دو فرزند حمران نقل می کنند که با جماعتی از بزرگانِ دوست دار امام صادق (علیه السلام) در حضور آن حضرت نشسته بودیم و بحث می کردیم و حمران ساکت نشسته بود که امام خطاب به حمران فرمود: «چرا ساکتی؟» عرض کرد: «قسم خوردم که در مجلسی که شما حضور دارید، سخن

ص: 72


1- . حلی، رجال، ص64.
2- . کشّی، رجال، ج1، ص415.
3- . همان، ص554.

نگویم» و امام فرمود: «به شما اجازه می دهم سخن بگویی»، حمران شهادتین گفت و سپس مطالبی عرضه داشت و امام صادق (علیه السلام) نیز در ادامه، حمران را به مانند شاقول و ریسمان بنّایی، شاخص برای دیگران دانست و خطاب به حمران فرمود: «با امام همچنان در ارتباط باش که در این صورت، مخالف تو زندیق است؛ هرچند به ظاهر محمّدی، علوی و فاطمی باشد».(1) این روایت، از یک سو کمالِ ادب حمران در حضور امام معصوم را نشان می دهد و از سوی دیگر نشان می دهد که شخصیت علمی و کلامی وی تا بدان اندازه بود که امام (علیه السلام) چنین تحسین و توصیفی از او ارائه داده اند و در جمع بزرگانی از شاگردانشان او را شاخص برای دیگران معرفی کرده اند.

منصور بن حازم، نمونۀ دیگری است که گزارش مناظره او تلاش کلامی او را بیش از پیش آشکار می سازد. ابو ایوب منصور بن حازم بجلی از چهره های شناخته شده و سرشناس کوفه و از شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)بود.(2) او در گزارشی نزد امام صادق (علیه السلام)از مناظرۀ خود خبر داده و شیوۀ استدلال خود در اثبات وجود امام را گزارش کرده است. سیر استدلال منصور و شیوۀ ورود و خروج او در بحث، گویای تبحر او در فن مناظره است.(3) مطالعۀ گزارش او، به روشنی آشکار می کند که او نزد امام (علیه السلام) شیوه های مناظره را آموخته و اینک در حال ارائه گزارش و تقریر آموخته هایش نزد استاد است.

با چشم پوشی از این گزارش ها باز هم جا دارد بر متکلم بودن این گروه از افراد پا فشرد؛ زیرا مأمور شدن برای مناظره - هرچند گزارشی از خود مناظره وجود نداشته باشد - از شاگردی در این فن خبر می دهد، عبدالرحمان بن حجاج از یاران و شاگردان امام صادق (علیه السلام) بود که اجازه و دستور به مناظره داشت.(4) ابوعلی عبدالرحمان بن حجاج کوفی و ساکن بغداد از شاگردان ثقه امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)بود که در زمان امام رضا (علیه السلام) چشم از دنیا فرو بست.(5) به نقل از کشّی، امام صادق (علیه السلام) به او می فرمود «با مردم مدینه مناظره کن، چونشیعه ای مثل تو را دوست دارم».(6)

او تنها متکلمی نیست که دستور مناظره او نقل شده است. ابوجعفر محمد بن حکیم

ص: 73


1- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص213.
2- . نجاشی، رجال النجاشی، ص413.
3- . کشّی، رجال، ج2، ص718.
4- . همان، ص741.
5- . نجاشی، رجال النجاشی، ص237-238.
6- . کشّی، رجال، ص741.

الخثعمی کوفی(1) - از شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)(2) - شخصیت برجستۀ دیگری است که این مأموریت برای او نیز در تاریخ به ثبت رسیده است. یونس بن عبدالرحمان از حماد نقل می کند که امام کاظم (علیه السلام) به محمد بن حکیم دستور می داد که با مردم مدینه در مسجد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) بنشیند و با آنان به مناظره بپردازد و حتی دربارۀ رسول اللّه هم بحث کند. آن حضرت وقتی که محمد بن حکیم از سفر باز می گشت، از کیفیت مناظره پرس وجو و ابراز خرسندی می کردند.(3)

پرسش های اعتقادی از امام (علیه السلام)

طرح پرسش های اعتقادی از شواهدی است که نشان دهندۀ دغدغه های فکری متکلمان و اندیشوران در زمینه های اعتقادی است. محدث - متکلمان در راستای روشن گری و تبیین و ترویج معارف امامیه در جامعه، از امام عصر خود مسائل مطرح در جامعه را می پرسیدند و پاسخ های منطقی و مناسب را دریافت می کردند تا در برابر شبهات مخالفان، پاسخ گو باشند. با نیم نگاهی به نوع پرسش های این محدث - متکلمان این حقیقت آشکار می شود که آنان در نشست خود با امام معصوم (علیه السلام) گاه از مسائلی می پرسیدند که از مباحث مهم و پرچالش میان مذاهب بود و گاه به هنگام سخن گفتن، زمانی که امام از مباحثی سخن به میان می آورد که برخی فرقه ها در آن زمینه با باور امامیه ناسازگار بود، همان جا از امام می پرسیدند و گاه نیز به صراحت از نادرستی اعتقاد برخی از اصحاب که به عقاید انحرافی گرایش پیدا کرده بودند، سؤال می کردند. به هر روی، نیم نگاهی به ابواب مختلف روایات اعتقادی اصول کافی، توحید شیخ صدوق و دیگر منابع روایی - کلامی نشان می دهد که بسیاری از روایات به جا مانده در باب اعتقادات در قالب پرسش از امام (علیه السلام) بوده اند و با کمی دقت روشن می شود که بسیاری و بلکه بیشتر این روایات ازاصحابی نقل و وارد شده اند که افزون بر تفقه، در روشن گری و تبیین مسائل اعتقادیِ جامعه پر تلاش بوده اند. از این رو، پرس وجوهای اعتقادی این دسته از اصحاب را می توان نشان دهندۀ تلاش آنان برای آگاهی یافتن از مسائلِ روز جامعه و چاره اندیشی برای حل آنها دانست.

ص: 74


1- . برقی، رجال البرقی، ص19.
2- . نجاشی، رجال النجاشی، ص357.
3- . همان، ج2، ص746.

محمد بن مسلم را می توان شخص اول این داستان دانست. او شاگرد ارشد صادقین (علیهما السلام)بود. محبوبیت او نزد امام باقر (علیه السلام) به اندازه ای بود که یک بار به دست آن حضرت شفا یافت(1) و یکی از محبوب ترین اصحاب نزد امام صادق (علیه السلام) بود.(2) ابوجعفر در نگاه صاحبان رجال و فهارسِ امامیه شخصیتی برجسته، فقیه، با ورع، سرشناسِ مردم کوفه و از مورد اعتمادترین مردم زمان خود بود.(3) در منابع رجال اهل سنت چندان به وی پرداخته نشده، اما بر پایه سخن بَرقی، اهل سنت از او روایت نقل می کردند.(4)

محمد بن مسلم جایگاه والایی از نظر علمی داشت. او چهار سال در مدینه ماند و علوم و احکام دین را از امام باقر (علیه السلام) و پس از شهادت ایشان از امام صادق (علیه السلام) فرا گرفت.(5) چنان که پیشتر گذشت، امام صادق (علیه السلام) او و سه تن دیگر از یارانش را به بهشت بشارت داده و فرموده اند: اینان پاسداران دین و حافظان احادیث امام باقر (علیه السلام)اند و این افراد اگر نبودند آثار نبوت از میان می رفت.(6)

آن گونه که از منابع تاریخی و روایات استفاده می شود، در زمانی که شاگردان امام صادق (علیه السلام) به آن حضرت دست رسی نداشتند، او مرجعی برای آنان به شمار می رفت. ابن ابی یعفور می گوید:

به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم؛ مواردی پیش می آید که در پاسخ به برخی پرسش ها در می مانم، در این گونه مسائل چه کنم؟ حضرت فرمودند: «چرا از وجود محمد بن مسلم غافلی؟! به او مراجعه کن و از او بپرس؛ او از دانش آموختگانمکتب پدرم امام باقر (علیه السلام) است و از او روایات بسیاری آموخته است».(7)

از آن جا که خود ابن ابی یعفور شخصیتی برجسته بود، ارجاع او به محمد بن مسلم نشان دهندۀ برتری محمد بر دیگر اصحاب امام صادق (علیه السلام)در مباحث علمی است. او از امام باقر (علیه السلام) سی هزار و از امام صادق (علیه السلام) شانزده هزار حدیث شنیده بود.(8) او می گفت: «هر پرسشی در ذهن داشتم از

ص: 75


1- . کشّی، رجال، ص391.
2- . همان، ص347.
3- . نجاشی، رجال النجاشی، ص323-324.
4- . برقی، رجال البرقی، ص17.
5- . کشّی، رجال، ج1، ص167.
6- . همان، ص398.
7- . همان، ص383.
8- . همان، ص386.

امام باقر (علیه السلام)پرسیدم و پاسخ گرفتم».(1) جالب تر این که او تصریح می کند تمام این چهل وشش هزار روایت را با پرسش از امام دریافت کرده و می گوید: «هیچ مسئله ای به ذهنم خطور نکرد مگر این که آن را از امام باقر (علیه السلام)پرسیدم تا آن جا که سی هزار حدیث از امام باقر (علیه السلام) و شانزده هزار حدیث از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم».(2) ناگفته نماند که نمونه هایی از این پرسش ها در اصلی به دست شاگرد وی علاء بن رزین گِرد آمده است که بخشی از آن از سوی شهید اول نقل شده که در مجموعۀ اصول ستة عشر موجود است.(3)

مروری بر این مجموعه، گویای عمق تفکر و آگاهی محمد بن مسلم بر آنچه در فضای فکری کوفه می گذرد، است. به نقل او، امام محمد باقر (علیه السلام) در وصف خداوند قدیم فرمود: «آن جناب یگانه و پناه محتاجان است، أحدی المعنى است؛ معانى کثیره مختلفه نیست» و در ادامه می گوید: عرض کردم: فدایت شوم، گروهى از اهل عراق گمان مى کنند که خداوند، به غیر آنچه مى بیند، مى شنود و به غیر آنچه مى شنود، مى بیند؛ فرمود: دروغ گفتند و ملحد شدند و خداوند را به خَلق تشبیه کردند. خداوند از این برتر است. آن جناب به حقیقت شنوا و بیناست، مى شنود به آنچه مى بیند و مى بیند به آنچه مى شنود». عرض کردم گمان مى کنند بیناست، آن گونه که خود تعقل مى نمایند و مى فهمند و حضرت فرمودند: «خداوند از این برتر است، جز این نیست که آنچه به صفت مخلوق باشد، معقول مى شود و خداوند چنین نیست».(4) با تأمل در برخی کتب ملل و نحل و بررسی دیدگاه های متکلمان دربارۀ خداوند، می توان دریافت که منظور محمد بن مسلم از تعبیر «گروهی از اهلِ عراق» چه کسانی هستند؛ آن گونه که اشعری در مقالات الاسلامیین گزارش داده است، هشام بن سالم بر این باور بود که خداوند صورت دارد و همانند انسان، حواس پنج گانه دارد و با آلتی می شنود که آن غیر از آلتی است که با آن می بیند و با این همه مانند انسان گوشت و خون ندارد.(5) مقاتل بن سلیمان، معاصرِ محمد بن مسلم که گویند از فرقه بَتَریه بوده است،(6) از کسانی است که اشعری دربارۀ او می گوید: «او به

ص: 76


1- . کشّی، رجال، ج1، ص386. در رجال کشّی تعبیر روایت «ما شجر فی رأیی» آمده است که به تصحیح شوشتری «ما خطر فی رأیی» درست است (شوشتری، قاموس الرجال، ج9، ص579).
2- . عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ مَا شَجَرَ فِی رَأْیی شَی ءٌ قَطُّ إِلَّا سَأَلْتُ عَنْهُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام)حَتَّى سَأَلْتُهُ عَنْ ثَلَاثِینَ أَلْفَ حَدِیثٍ وَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)عَنْ سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفَ حَدِیثٍ (شوشتری، قاموس الرجال، ج9، ص579).
3- . عده اى از علما، الاصول السته، ص357- 369.
4- . شیخ صدوق، توحید، ص144.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34.
6- . کشّی، رجال، ج2، ص688.

جسم بودن خداوند اعتقاد داشت و بر این باور بود که خداوند مانند انسان دست، پا، چشم و گوش دارد.(1) وجود این دو نفر که هر کدام می توانند نمایندۀ دو خط فکری مستقل در کوفه به شمار آیند، بس است تا پرسش محمد بن مسلم دربارۀ اعتقاد گرو هی از اهلِ عراق، ناظر به یکی از این گروه ها باشد و به نظر می رسد که همین شاهد برای اثبات دغدغۀ فکری محمد بن مسلم در رصد کردن جریان های فکری حاکم بر کوفه کافی است.

نمونه های دیگری که چهرۀ کلامی محمد بن مسلم را بیش از پیش نشان دهد کم نیست؛ برای مثال، او پرسشی از امام صادق (علیه السلام) در باب ایمان کرده است که می تواند ناظر به اعتقادات و فعالیت های مرجئه باشد؛(2) همچنین پرسش از قول کسانی که می گویند خداوند آدم را به صورت خود خلق کرد؛(3) پرسش از معنا و مدلول آیاتی از قرآن کریم که موهِم دست داشتن خداوند هستند، مانند آیۀ 75 سورۀ شریفۀ ص: (یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَک أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیدَی)؛(4) پرسش از حقیقت روح و معنا و مدلول آیۀ 29 سورۀ شریفۀ حجر: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)(5) و پرسش از استطاعت و معنای آیۀ 97 سورۀ شریفۀ آل عمران: (وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلا)(6) و پرسش های دیگری از این دست که در روایات محمد بن مسلم فراوان می توان دید که هر کدام می تواند ناظر به باور گروه های فعال در کوفه باشد.

سماعة بن مهران، از اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) شخصیت دیگری است که به سادگی نمی توان از کنار پرسش های اعتقادی او گذشت. او از تاجران کوفه و راوی ای ثقه بود و کتابی داشت که عثمان بن عیسی از آن کتاب نقل کرده است.(7) پرسش او در باب عقل و جهل از امام صادق (علیه السلام)؛(8) پرسش از بدعت و قیاس از امام کاظم (علیه السلام)؛(9) پرسش از امام کاظم (علیه السلام)دربارۀ ردّ بر

ص: 77


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص152و 153.
2- . کلینی، الکافی، ج2، ص38.
3- . همان، ج1، ص134.
4- . شیخ صدوق، توحید، ص153.
5- . همان، ص170.
6- . همان، ص350.
7- . نجاشی، رجال، ص193-194.
8- . کلینی،الکافی، ج1، ص23.
9- . همان، ص57.

کتاب و سنت؛(1) پرسش از امام صادق (علیه السلام) در باب اختلاف الحدیث؛(2) پرسش از فِرَق اسلام و ایمان(3) و پرسش از شک در یکی از ائمه (علیهم السلام)(4) نمونه هایی از پرسش های اعتقادی سماعه اند. البته، افزون بر این پرسش ها، روایاتی دربارۀ مباحث مهم و چالش برانگیز آن دوره - مانند بحث بداء(5) - از سماعه نقل شده اند که جایی برای تردید دربارۀ گرایش ها و فعالیت های کلامی او باقی نمی گذارند.

صفوان بن یحیی چهرۀ محبوب دیگری در نزد امام رضا (علیه السلام)است که پرسش های او نشان از دغدغه های اعتقادی او دارند. ابومحمد صفوان بن یحیی از شاگردان ثقه و وکیل امام رضا و امام جواد (علیهما السلام)بود. او اهل کوفه و بسیار با تقوا و اهل عبادت بود. او سی کتاب نگاشت و در سال 210 هجری قمری در مدینه درگذشت.(6) به نقل کشّی، امام جواد (علیه السلام) کفن و حنوط وی را فرستاد و به اسماعیل بن موسی دستور داد تا بر بدن او نماز گزارد.(7) آن حضرت در مورد صفوان و محمد بن سنان فرمود: «هرگز این دو نفر با ما مخالفت نکردند». پرسش صفوان از امام رضا (علیه السلام) دربارۀ فرق ارادۀ خداوند با ارادۀ انسان؛(8) پرسش از حالات ائمه (علیهم السلام) در سنین مختلف(9) و پرسش او از چگونگی علم امام رضا (علیه السلام) از شروع زمان امامت خود،(10) نمونه هایی از پرسش های مهم اعتقادی او هستند. ناگفته نماند که هرچند برخی روایات صفوان در قالب پرسش از امام (علیه السلام) نیستند، اما به گونه ای تأکیدی بر رویکرد و دغدغه های کلامی او هستند؛ برای نمونه، روایات او در رابطه با بحث های چالش برانگیزی چون نفی جسمانیت خداوند(11)، صفات ذات(12) و باب العرش و

ص: 78


1- . کلینی،الکافی، ج1، ص23و 62.
2- . همان، ص66.
3- . همان، ج2، ص25.
4- . نعمانی، الغیبه، ص134.
5- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص70.
6- . نجاشی، رجال، ص197-198.
7- . کشّی، رجال، ج2، ص791.
8- . همان، ج1، ص109.
9- . همان، ص383.
10- . همان، ص381.
11- . نک: کلینی، الکافی، ج1، ص104.
12- . همان، ص107.

الکرسی(1) از گرایش ها و فعالیت های کلامی او پرده بر می دارند.

ناگفته پیداست که بسیاری از روایات مناقشه برانگیز که در ذیل نخستین ویژگی محدّث- متکلمان آمده، در قالب پرسش از امام بوده اند و شماری از این پرسش گری ها گزارش شده اند؛ مانند پرسش ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ معنا و مفهوم «عقبه» در آیۀ شریفۀ (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَة)،(2) پرسش برید بن معاویه از مصداق «صادقین» در آیۀ شریفۀ (اتَّقُوا اللّه وَکونُوا مَعَ الصَّادِقِین)؛(3) پرسش ابن أذینه از «حنیفیت» ذکر شده در آیۀ شریفۀ (حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیرَ مُشْرِکینَ بِه)(4) و پرسش عبداللّه بن مسکان دربارۀ علم خداوند به مکان پیش از خلق آن.(5) بسامد روایات اعتقادی در قالب پرسش از امام، این گمان را تقویت می کند که احتمالاً بسیاری از روایات نقل شده از این دسته که به ظاهر در قالب پرسش از امام نیستند، در واقع، به شکل پرسش از امام بوده اند، اما چه بسا بخشی از متن روایت افتاده و یا راوی آن حذف شده است.

نقل روایات اعتقادی ژرف و چالش برانگیز

بی گمان توجه به روایات اعتقادی، در مباحثی که از مسائل مطرح روز بوده و بسیاری از فرقه ها و مذاهب بر سر آن اختلاف نظر دارند، این فرضیه را تقویت می کند که راوی این روایات، از درکبالایی برخوردار بوده و به مسائل ظریف و چالش برانگیز روز که کمتر مُحدّث صِرفی به آن توجه داشته، آشنا بوده است. از سویی دیگر، این که یک راوی بارها در بحثی پر دامنه و پرحاشیه روایاتی را نقل کرده است، نه تنها نشانۀ آشنایی او با مباحث چالش برانگیز اعتقادی است، بلکه به یقین می توان گفت که او دغدغه مند مسائل اعتقادی بوده و با علاقه در پی این مسائل بوده است. نگاهی گذرا به شهر کوفه در آن دوره و بافت جامعۀ علمی در سدۀ دوم هجری قمری و بررسی چند نمونه، این حقیقت را بهتر نمایان می سازد.

کوفه در عصر صادِقَین (علیهما السلام)مرکز مباحثات و گفت و گوی های علمی و مورد توجه اندیشمندان دیگر شهرها بود و برخی اندیشمندان غیرمسلمان به آن جا رفت وآمد داشتند. فرقه های گوناگون

ص: 79


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص130.
2- . سورۀ بلد، آیۀ 11.
3- . سورۀ توبه، آیۀ 119 (نک: کلینی، الکافی، ج1، ص208).
4- . سورۀ حج، آیۀ 31 (نک: برقی، رجال البرقی، ج1، ص241).
5- . شیخ صدوق، توحید، ص137.

اسلامی (چه شیعی و چه غیرشیعی) در کوفه حضور و فعالیت داشتند و هر کدام طرفدارانی برای خود رقم زده و به ترویج اعتقادات خود می پرداختند. باورهای اهل حدیث، معتزله، مرجئه، خوارج، کیسانیه و زیدیه - با اندکی شدت و ضعف - در کوچه پس کوچه های کوفه و در میان مردم رواج و رونق داشت.

این فضا یاران و شاگردان اصحاب صادِقَین (علیهما السلام)را وامی داشت تا از یک سو به اطلاع و آگاهی از باورهای این فرقه ها علاقه نشان دهند و از سوی دیگر، ایشان را به تلاش بیشتر برای درک عمیق تر و آگاهی آموزه های امامیه تحریض می کرد تا هم پاسخ گوی پرسش های شیعیان باشند و هم به هنگام، به دفاع از باورهای امامیه بپردازند. به نظر می رسد ثبت روایات فراوان اعتقادی در ابواب مختلف، در کارنامه یک راوی سرشناس امامی نشان دهندۀ آشنایی او به زوایای مختلف بحث دارد و از سویی از توجه او به مسائل و مباحث مطرح زمانه خبر می دهد.

چنان که حکایت کثرت روایات ابان بن تغلب در حوزۀ اعتقادات این گونه است. ابان - از یاران و شاگردان امام سجاد و صادِقَین (علیهم السلام) - راوی سرشناسی بود که فریقین او را ستوده اند.(1) جایگاه علمی او شناخته شده و حضور در جلسۀ درس او نه تنها برای نو آموزان، بلکه برای مدرسان نیز پرثمر بود. احاطۀ علمی او به آن اندازه بود که با ورود او به مسجد، همۀ اساتید حلقات بحث خود را تعطیل کرده و پای درس او می نشستند. جمعیت چنان زیاد بود که در مسجد جایی برای نشستن باقی نمی ماند و تنها جایی کنار ستونی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن تکیهمی زد، برای ابان خالی می ماند. او از چشمه علوم جعفری سی هزار روایت به یادگار داشت(2) که بسیاری از این روایات دربارۀ مسائل چالش برانگیز آن دوره اند. حضور پرشمار در پای درس او گویای آگاهی و اِشراف او به مباحث مختلف و از جمله مسائل اعتقادی است و او خود نیز به گونه گونی مخاطبانش در حضور امام صادق (علیه السلام)، تصریح کرده است.(3) گذشته از این، شمار بالای روایات بجا مانده از او نیز از تلاش ها و دغدغه های اعتقادی او حکایت دارد. از او نزدیک به 250 روایت در منابع روایی امامیه به جا مانده است که بیش از نیمی از آن در حوزۀ اعتقادات است و جالب تر این که در بسیاری از این روایات، از مباحثی سخن به میان می آید که از مسائل چالش برانگیز آن دوره

ص: 80


1- . نجاشی، رجال، ص10؛ ذهبی، سیر اعلام النبوة، ج1، ص59؛ همان، ج6، ص308.
2- . نجاشی، رجال، ص10.
3- . برقی، رجال، ج1، ص181.

بوده اند. مسائلی در باب امامت(1)، تعداد امامان(2)، فضائل امام(3)، مهدویت(4) و رجعت(5) و دیگر مسائل که همه از بحث های مناقشه برانگیز آن زمان بوده اند. بی گمان، فرقه هایی چون زیدیه، کیسانیه، مرجئه، غالیان و مدعیان دروغین مهدویت متأثر از باورهای انحرافی فرقه های کج اندیش بوده اند.

مطالعۀ تاریخ زندگی اصحاب صادِقَین (علیهما السلام)همچون برید بن معاویه این فرضیه را تأیید می کند. ابوالقاسم برید بن معاویه عجلی، از یاران امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بود که پس از سال ها تلاش و مرزبانی از اعتقادات شیعه در سال 150ق درگذشت.(6) برید از شش نفرِ اول اصحاب اجماع و از اندک شخصیت هایی است که در کنار عبداللّه بن شریک، محمد بن مسلم، زراره و ابوبصیر مدال حواری صادِقَین (علیهما السلام)را در کارنامۀ خود دارد.(7) او به همراه محمد بن مسلم، زراره و ابوبصیر به «اوتاد الأرض و اعلام الدین» توصیف شدهاست.(8) ترسیم جایگاه برید از سوی امام صادق (علیه السلام) نیز این فرضیه را تقویت می کند. آن حضرت دربارۀ برید و چند تن دیگر از اصحاب خود فرموده اند:

زنده یا مردۀ ایشان ستارگانی در میان شیعیان ما هستند؛ اینان یاد پدرم را زنده نگه می دارند؛ خداوند به واسطه اینان هر بدعتی را آشکار می کند، ادعای دروغین اهل باطل در دین و تأویل غلوکنندگان را از بین می برند.... .(9)

بیان امام به روشنی تلاش اینان در حوزۀ اعتقادی امامیه و از مرزهای آن را آشکار می کند. سخن به هم رأیی او با زراره در باب استطاعت(10) با عنایت به این که نظریۀ استطاعت زراره در کوفه چالش

ص: 81


1- . صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص50.
2- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص56.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص177و209؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص221 و 262.
4- . کلینی، الکافی، ص340.
5- . شیخ حر عاملی، الایقاظ، ص126.
6- . نجاشی، رجال، ص112.
7- . کشّی، رجال، ج1، ص43.
8- . همان، ج2، ص507.
9- . کشّی، رجال، ج1، ص348-349.
10- . همان، ص364.

گسترده ای ایجاد کرده بود، گواه دیگری است که تلاشِ کلامی برید را آشکارتر می کند. اندک روایات بجامانده از او در ابواب مهم امام شناسی چون معرفت امام(1)، علم امام(2)، از تلاش او در این حوزه خبر می دهند.

عمر بن اذینه، فرد دیگری است که فراوانی روایات او در حوزه های گونه گون اعتقادی اجازه نمی دهد تا از نام بردن او در شمار شخصیت های کلامی چشم بپوشیم. محمد بن عمربن اذینه اهل کوفه بود که برای نجات جانش از دست مهدی عباسی به یَمن گریخت و در همان جا درگذشت. اسم پدرش بر اسم او غلبه داده شده و به نام عمر بن اذینه معروف شد.(3) او ساکن بصره و بزرگِ شیعیان بصره بود که روایاتی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است.(4)

ابن اذینه کتاب سلیم را از ابان بن ابی عیاش گرفته و نخستین کسی است که این کتاب را به نام کتاب سلیم بن قیس العامی الهلالی نامید. محدثین پس از او هفت نسخه از آن برداشتند که از جملۀ آنها ابن ابی عمیر و حماد بن عیسی هستند(5) صفات الذات و صفات الأفعال،(6) معنی الأولوالأخر،(7) الفطرة اللّه عزّوجل الخلق علی التوحید(8) و علت احتیاح به امام،(9) نمونه هایی از روایات چالش برانگیز عمربن اذینه اند. از او در باب «اراده از صفات فعل» در اصول کافی روایتی بدین مضمون روایت شده است که خداوند مشیت را به خود مشیت خلق کرده و دیگر صفات را به مشیت آفرید،(10) این عبارتِ کوتاه، شارحان بلندآوازه اصول کافی را در طول سال ها به مشقت انداخته است. با وجود فراوانی این گونه روایات، محدِث صِرف دانستن ابن اذینه سخت می نُماید؛ به ویژه این که بی شک، پرسش او از امام صادق (علیه السلام) در باب قضا و قدر، دغدغۀ اعتقادی او را بیش از پیش آشکار می کند.(11)

ص: 82


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص164.
2- . همان، ص213و221.
3- . کشّی، رجال، ج2، ص626.
4- . نجاشی، رجال، ص283.
5- . هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص66-77.
6- . شیخ صدوق، توحید، ص147.
7- . همان، ص313.
8- . همان، ص330.
9- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص204.
10- . کلینی، الکافی، ج1، ص110.
11- . شیخ صدوق، توحید، ص330.

عبداللّه بن مسکان یکی دیگر از اصحاب اجماع است که تلاش او در حوزۀ اعتقادات چشم گیر بوده است. ابو محمد عبداللّه بن مسکان از بزرگانِ اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)است که شخصیتی مورد وثوق بود و منابع رجالی نوشته اند که وی از خوف آن که مبادا احترام امام را نگاه ندارد، کمتر به حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب می شد.(1) شیخ مفید نیز او را ستوده و او را از سرآمدان شیعه دانسته و هرگونه نکوهشی در مورد او را مردود دانسته است.(2) بسامد بالای نام او در سلسله روایات نیز سرشناس بودن او را تأیید می کند. نام او در سندِ بیش از 1200 روایت آمده که بسیاری از این روایات در زمینه های اعتقادی اند. روایات او در بیشتر ابواب اعتقادیِ اصول کافی مانند باب «من عَمِلَ بغیر علم (معرفت)»،(3) باب حدوث عالم و اثبات محدث،(4) باب اطلاق القول بأنه شیء،(5) باب صفات الذات،(6) باب البداء،(7) باب أن الأرض لایخلو من الحجة،(8) باب أن الأئمه ورثوا علم النبی و جمیع الأنبیاء و الأوصیا الذین من قبلهم،(9) باب ما عندالأئمه من سلاح رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)ومتاعه(10) و باب أن الأئمه اذا شاءوا أن یعلموا علموا(11) نقل شده اند که تلاش او در زمینه کلام و اعتقادات را نشان می دهند. جالب این که به رغم آن که او کمتر به حضور امام صادق (علیه السلام) مشرّف می شد، در میان اندک روایات نقل مستقیم او از امام صادق (علیه السلام)، چند روایت چالش برانگیز دیده می شود که در قالب پرسش از امام روایت شده اند که گویای دغدغه های اعتقادای اویند. شاید پرسش او از علم خداوند به مکان، پیش از خلقِ مکان، از مهم ترین پرسش های او از امام صادق (علیه السلام) باشد.(12)

ص: 83


1- . نجاشی، رجال، ص214.
2- . نک: خوئی، معجم رجال، ج10، ص325.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص44.
4- . همان، ص81.
5- . همان، ص82.
6- . همان، ص107.
7- . همان، ص147.
8- . همان، ص178.
9- . همان، ص225.
10- . همان، ص234.
11- . شیخ صدوق، توحید، ص137.
12- . همان، ص258.

حسن بن محبوب یکی از اصحاب پرکاری است که تکرار نام او در اسناد روایات اعتقادی گزیری برای بی تفاوت گذاشتن و سخن نگفتن دربارۀ شخصیت کلامی وی نمی گذارد. ابوعلی حسن بن محبوب - ملقب به سرّاد - از موالی قبیله بجیله کوفه بود. نام او در طبقۀ اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) آمده است و از شصت تن از اصحاب روایت نقل کرده و یکی از چهار رکن میراث دار حدیث شیعه عصر خود بود(1) و یکی از اصحاب اِجماع شش گانه سوم بود.(2) او از معتبر ترین راویان شیعه است که همگان به وثاقت او اذعان دارند. نام او در سلسلۀ اسنادِ نزدیک به سه هزار روایت دیده می شود که از میان این روایات اعتقادی، بیشتر روایات از او نقل شده اند و جالب توجه این که او روایات فراوانی از متکلمان بنام نقل کرده است و برای نمونه، تنها از هشام بن سالم نزدیک به هفتاد و هشت روایت، نقل کرده است(3) که البته بسیاری از این روایات ناظر به مباحث اعتقادی اند.(4)

افزون بر این، چالش برانگیز بودن مباحث مطرح در روایات ابن محبوب در خور توجه است وشخصیت کلامی و دغدغه های او را نشان می دهد. روایت او دربارۀ معبود و پرستش به وهم خود؛(5) روایت او در باب کون و مکان خداوند؛(6) در باب نهی از سخن گفتن در باب چیستی کیفیت خداوند؛(7) در باب استواء علی العرش؛(8) دربارۀ بداء در علم الاهی؛(9)دربارۀ تفاوت نبی، رسول و محدث؛(10) دربارۀ استوار بودن حجت الهی بر خَلق به واسطه امام؛(11) خالی نماندن زمین از حجت الاهی(12) و روایات گونه گون دربارۀ شناخت امام و فضائل ایشان؛(13) نمونه هایی از روایات

ص: 84


1- . شیخ طوسی، رجال، ص122.
2- . کشّی، رجال، ج2، ص830.
3- . نک: خوئی، معجم رجال، ج5، ص94.
4- . نک: کلینی، الکافی، ج1، ص180، 333و457.
5- . همان، ص87.
6- . همان، ص88.
7- . همان، ص92.
8- . همان، ص128.
9- . همان، ص148.
10- . همان، ص176.
11- . همان، ص177.
12- . کلینی، الکافی، ج1، ص178.
13- . همان، ص180-181، 194-196، 203 و205.

مناقشه برانگیز و مهم آن دوره بوده اند که حسن بن محبوب، برخی را بی واسطه از امام (علیه السلام)(1) و برخی را با واسطه از یاران و شاگردان امام - مانند مؤمن الطاق یا هشام بن سالم - نقل کرده است.(2)

البته، شمار روایاتی از این دست که محدث - متکلمان - بی واسطه یا با واسطه - ناظر به مهم ترین مسائل اعتقادی و اختلافی بین مذاهب دین نقل کرده اند، بیش از آن است که در یک مقاله بگنجد و از همین رو، تنها به چند نمونه، بسنده می شود.

نگاشته های اعتقادی

رویکرد و شخصیت کلامی برخی از امامیه کمتر نمود داشته است و با دقت نظر در برخی زوایای فکری آن می توان به رویکرد متکلمانه و دغدغه های اعتقادی آنان پی برد. افزون بر متکلمان نام آشنایی چون هشان بن حکم، در میان اندیشمندان امامیه آثار و نگاشته های ناظر به حوزۀ کلام از مهم ترین شاخصه هایی اند که به خوبی از گرایش ها و تلاش های اعتقادی متکلمانپرده بر می دارند.

برای نمونه، محمد بن ابی عمیر از برجسته ترین فعالان حوزۀ کلام است که نگاشته های او از تلاش بسیار او در زمینۀ کلام و اعتقادات حکایت دارد. ابو احمد محمد بن ابی عمیر از سرشناسان اصحاب امامیه بود که در میان مخالفان نیز شناخته شده بود. دوران زندگی او همزمان با دورۀ حیات پربرکت چهار امام معصوم - یعنی امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) - بود و تردیدی در شاگردی او نزد دست کم سه امام بزرگوار نیست؛ اما سندی از شاگردی او نزد امام جواد (علیه السلام) یافت نشد. تقوا، عبادت و تبحر علمی او زبانزد بود و در دو مرحله - به بهانۀ نپذیرفتن منصب قضا - به فرمانِ هارون و مأمون دستگیر و در هر بار به مدت چهار سال، زندانی و شکنجه شد.(3) نام او در کنار نام حسن بن محبوب به عنوان یکی از شش نفر آخر اصحاب اجماع دیده می شود. نکته جالب این است که برخی او را اَفقه، اصلح و افضل از یونس بن عبدالرحمان دانسته اند.(4)

ص: 85


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص216.
2- . همان، ص176، 180و333.
3- . نجاشی، رجال، ص326-327.
4- . کشّی، رجال، ج2، ص854.

پوشیده نیست که یونس از متکلمان چیره دست و از شاگردان بنام هشام بن حکم و میراث دار جریان هشام بوده است(1) و جالب این است که خود یونس دربارۀ ابن ابی عمیر گفته «ابن ابی عمیر بحر طارس(2) بالموقف والمذاهب».(3)

افزون بر این، نام های کتاب های پرشمار محمد بن ابی عمیر در حوزه های مختلف اعتقادی نشان دهندۀ دغدغه های او در ثبت باورهای امامیه است و سیمای متکلمانه او را به تصویر می کشد.

از کتاب های او می توان به کتاب ایمان والکفر، کتاب البداء، کتاب الإحتجاج فی الإمامه، کتاب المعارف، کتاب التوحید، کتاب الرد علی اهل القدر والجبر و کتاب الإستطاعه والأفعال اشاره کرد که برخی نام های آنها گویای دغدغه های کلامی اویند.(4) افزون بر این، مناظرۀ با محمد بن هشام بن حکم - به نمایندگی هشام بن سالم - به خوبی چهرۀ کلامی او را نشان می دهد. از این گذشته، نقل شده که او روزی در حلقۀ شاگردان هشام بن حکم بود و پس از چندی با شاگردان هشام بن سالم آشنا و هم داستان شد و به جرگۀ شاگردان هشام بن سالم پیوست. بی شک، آشنایی او با روش دو اندیشمند بنام آن زمان، بر چیره دستی او افزود و چه بسا شاگردی پیشین او نزد هشام بن حکم سبب شد تا هشام بن سالم او را برای رویارویی علمی با نمایندۀ هشام بن حکم برگزیند.

علی بن رئاب، دیگر اندیشمندی است که نام تنها کتاب نقل شده از او گویای تلاش و دغدغه های او در زمینۀ امامت پژوهی است. ابوالحسن علی بن رئاب از یاران بزرگوار امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)بود که در کوفه می زیست. او چندین کتاب نگاشته بود و پدر حسن بن محبوب پسرش (حسن) را ترغیب می کرد تا روایات علی بن رئاب را یادداشت کند و برای هر روایت جایزه ای از پدر بگیرد؛(5) این نکته گویای شأن و جایگاه بالای علمی علی بن رئاب است. شاید گزارش کتابی از علی بن رئاب از سوی حسن بن محبوب، در باب امامت با نام الوصیة والإمامة(6)،

ص: 86


1- . نک: اقوام کرباسی، «مدرسه کلامی کوفه»، ص52؛ رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسه کلامی بغداد»، ص97.
2- . شوشتری دربارۀ واژۀ «طارس» گفته این تعبیر بی معناست و تحریف شده است (شوشتری، قاموس الرجال، ج9، ص42)؛ اما مصطفوی در توضیح این عبارت می گوید: ظاهراً این واژه بر فطانت و تبحر ابن ابی عمیر دلالت دارد و شاهد این مطلب این است که در برخی نُسَخ به واسطۀ واو طارس عطف بر بحر آمده است (کشّی، رجال، ص590).
3- . کشّی، رجال، ج2، ص854.
4- . نجاشی، رجال، ص327.
5- . کشّی، رجال، ج2، ص851.
6- . نجاشی، رجال، ص250.

دستاورد همین یادداشت ها بوده است. کتاب فی الإمامة عبداللّه بن مسکان(1) نمونۀ دیگری از همین گونه است که در کنار روایات اعتقادی فراوان ابن مسکان از تلاش او در زمینۀ امام شناسی پرده برمی دارد.

افزون بر این اندیشوران، برخی اندیشمندان امامیه نیز بوده اند که هر چند نامِ نگاشته های آنان در نشان دادن محتوای کتاب و رویکردهای کلامی آنان صراحت ندارد، ولی با پیوست کردن شواهد دیگر می توان حدس زد که محتوای برخی این آثار در زمینۀ اعتقادات بوده و یا دست کم بخشی از آن به مباحث اعتقادی اختصاص داشته است. از جملۀ این آثار می توان به مسائل التلمیذ حماد بن عیسی(2) اشاره کرد که شواهد - به شکل انباشتی - این گمانه را دربارۀ او تقویت می کنند که بخشی از این اثر دربردارندۀ مباحثی ناظر به اعتقادات امامیه بوده است.

ابومحمد حماد بن عیسی الجهنی متولد کوفه و از یاران امام صادق، امام کاظم و امام رضا (علیهم السلام) بود و در زمان امام جواد (علیه السلام) - در سال 209 هجری - چشم از جهانفروبست.(3) او هفتاد روایت از امام صادق (علیه السلام) آموخته بود که به گفتۀ او تنها بیست روایت برای یاری او در رفع شک و شبهه هایش بس بود.(4) نجاشی به صراحت نقل کرده که او کتابی داشته که در آن نکاتی در باب منفعت اعضای انسان و حیوان آمده بود و در بخشی از آن، فصول مهمی از مباحث کلامی آمده بود که این مسائل در قالب پرسش هایی بودند که او از امام جعفر صادق (علیه السلام) پرسیده بود و پاسخ گرفته بود.(5) به نظر می رسد اینها همان مسائلی بودند که خود او گفته بود هرگاه شکی پدید می آمد، به روایاتی که از امام (علیه السلام) داشتم مراجعه می کردم، شکّم برطرف می شد.

جمع بندی

داده های تاریخی به روشنی نشان می دهند که گروهی از اصحاب ائمه (علیهم السلام) افزون بر پژوهش فقهی و پافشاری بر این بخش از دین - در کنار متکلمان برجسته - فعالیت کلامی نیز داشته اند و در پرتو آموزه های صادِقَین (علیهما السلام)با آموزه های امامیه آشنا شده و راه های تبیین و دفاع از آن را به نیکی آموخته

ص: 87


1- . همان، ص214.
2- . نجاشی، رجال، ص143.
3- . همان، ص142- 143.
4- . کشّی، رجال، ج2، ص604-605.
5- . نجاشی، رجال، ص142.

و به خوبی به کار بستند. از مهم ترین دغدغه های ایشان التزام به منابع وحیانی و عدم تکیه بر خِرَد بشری و نظریه پردازی بود که البته، خرد ورزی در چارچوب دین و با رهنمود امام معصوم در پیشانی تلاش این جریان می درخشد. همین التزام سبب شد تا - بر خلاف متکلمان مشهور- کمتر لغزشی از آنها ثبت شود. این روند و رویکرد از سوی شاگردان و اندیشمندان نسل های پسین وابسته به این جریان پی گرفته شد. از این رو، می توان گفت نقل روایات دربرگیرندۀ مباحث پُرچالش بین مذاهب - با عنایت به این که بسیاری از این مباحث در قالب پرسش از امام (علیه السلام) مطرح شده اند - از آگاهی های این افراد خبر می دهد که نظریه هایی را که با آموزه های امامیه هم سو نبودند رصد می کردند و پرسش های ظریف و دقیق آنان از امام (علیه السلام)، گویای احتیاط و وسواس آنان است که مبادا از چارچوب حقیقت دین خارج شوند.

گزارش مناظره های بجا مانده از برخی از این اصحاب این سخن را تأیید کرده، افزون بر نشان دادن توان و تسلط بالای اینان در مقابله با مخالفین، چهرۀ کلامی ایشان را بیش از پیش نمایانمی سازد؛ زیرا مناظره با خصم در حضور امام صادق (علیه السلام) و با نظارت ایشان به مثابه کارگاه عملی ای بود که در نزد استاد انجام می شد و آن حضرت در همان جلسه رفع اشکال می کردند. چنان که گزارش مناظره این گروه نزد امام صادق (علیه السلام) به مانند جلسۀ کنفرانس دانش پژوه در کلاس بوده و تحسین امام را برمی انگیخت. نام های برخی آثار نوشته شده به دست این گروه جلوۀ دیگری از تلاش های کلامی جریان محدث-متکلمان است.

کتاب نامه

1. ابن ابی زینب، نعمانی، الغیبة، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: نشر صدوق، 1397ق.

2. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تصحیح: هلموت ریتر، آلمان- ویسبایدن: انتشارات فرانز شتاینر، 1400ق-1980م.

3. اقوام کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، فصلنامه نقدونظر، ش65، 1391ش.

4. برقی، احمد بن محمد، رجال البرقی- الطبقات، تحقیق: محمد بن حسن طوسی و حسن مصطفوی، تهران: دانشگاه تهران، 1342ش.

5. ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: حسین الأسد، بیروت: موسسة الرسالة، 1413ق.

ص: 88

6. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، الإیقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة، تهران: نوید، 1362ش.

7. علامه حلی، حسن بن یوسف، رجال العلامه حلی، نجف اشرف: دارالذخائر، 1411ق.

8. حیدری، احمدعلی، «معرفی «کلام و جامعه» اثر فان اس.»، فصلنامه هفت آسمان، ش24، 1383ش.

9. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بیروت: منشورات مدینة العلم، 1403ق.

10. رضایی، محمدجعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، فصلنامه نقدونظر، ش65، 1391ش.

11. زراری، ابوغالب احمد بن محمد، رساله ابی غالب زراری الی ابن ابنه فی ذکر آل أعین، تحقیق: محمدرضا حسینی، قم: مرکز البحوث والتحقیقات الإسلامیة، 1369ق.

12. سبحانی، محمدتقی، «کلام امامیه ریشه ها و رویش ها»، فصلنامه نقدونظر، ش65، 1391ش.

13. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم: موسسة النشر اسلامی التابعة لجامعة المدرسین، 1419ق.

14. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تصحیح: محسن کوچه باغی، قم: مکتبة آیةاللّه المرعشی نجفی، 1404ق.

15. شیخ صدوق، محمد بن علی، توحید، تصحیح: هاشم حسینی، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1398ق.

16. ______، معانی الأخبار، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1403ق.

17. شیخ طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، قم: موسسة النشر اسلامی التابعة لجامعة المدرسین، 1373ش.

18. عده ای از علما، الأصول الستة عشر، قم: دار الشبستری، 1363ش.

19. فان اس، جوزیف، علم الکلام والمجتمع فی القرنین الثانی والثالث للهجره، ج1، ترجمۀ سالمه صالح، بیروت - بغداد: منشورات الجمل، 2008م.

20. کشی، محمد بن عمر، رجال کشی- اختیار معرفة الرجال (با تعلیقات میر داماد استرآبادی)، قم: موسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1363ش.

21. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، تصحیح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

22. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم: موسسة النشر اسلامی التابعة لجامعة المدرسین بقم المشرفة، 1365ش.

23. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، تصحیح: محمد انصاری زنجانی ، قم: الهادی، 1405ق.

ص: 89

ص: 90

زمینه های افول مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه در نیمه نخست قرن سوم

اشاره

حسین نعیم آبادی(1)

مقدمه

اشاره

اگر چه مباحث اندیشه ای - عمدتاً با ریشه های اجتماعی یا سیاسی -(2) از همان آغاز ظهور در جامعه اسلامی رواج پیدا کرده بود، اما تا پیش از نیمه دوم سدۀ نخست هنوز اثر چندان فراگیری از روش تفکر کلامی در جامعۀ اسلامی و در میان امامیه دیده نمی شد.(3) پس از مدت کوتاهی از آغاز این مباحثات، مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه در سال های حدود 80ق/699م با قدرت بسیار در نظریه پردازی سربرآورد و در طول نزدیک به یک قرن، یعنی تاحدود سال 179ق/795م در اوج شکوفایی قرار داشت. برخورداری از چارچوب نظری مستقل - چه به لحاظ مدعیات و چه به لحاظ تبیین عقلانی - تولید فکری مستقل حتی در عرصۀ اندیشه های عمومی کلامی همچون اسماء و صفات و جبره و اختیار و همچنین رویارویی فعال با رقیبان، مدرسۀ کوفه را به قطب بزرگ کلامی در آن دوره تبدیل کرده بود؛(4) اما در حدود سال های 179ق/795م(5) هارون الرشید پس از

ص: 91


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).
2- . باینس به این نتیجه رسیده است كه متكلمان در این دوره به نوعی یک نهاد سیاسی و اجتماعی در اسلام به حساب می آمدند (فان اس.، علم الکلام، ص82).
3- . دربارۀ زمان دقیق تر آغاز این مباحث، نک: ولفسن، فلسفه علم کلام، ص3-63؛ فان اس.، علم الکلام، ص85؛ مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص173-174.
4- . نک: سبحانی، «كلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، ص26؛ كرباسی، «مدرسه كلامی كوفه»، ص38.
5- . با توجه به گزارش كشّی دربارۀ فرار و مرگ هشام پس از ماجرای مناظرۀ تاریخی اش با ضرار (كشّی، رجال، ص262). و تاریخی كه خودِ كشّی برای وفات هشام ذكر می كند، یعنی سال 179 در دوران هارون (همان، ص255، ش 455) می توان محدودۀ این سال ها را تخمین زد. پیش از هشام شخصیت برجسته كلامی علی بن اسماعیل میثمی به همراه محمد بن سلیمان نوفلی در بند هارون اسیر شده بودند (همان، ص262).

نزدیک به یک دهه آسان گیری نسبت به متکلمان برجستۀ امامی همچون هشام بن حکم،(1) به دلیل احساس نگرانی شدید از ناحیه شیعیان، آنان را محدود و محصور کرد. این محدودیت های شدید که حبس امام کاظم (علیه السلام) را نیز به همراه داشت(2) نقطۀ آغاز انزوای جریان کلامی امامیه بود.

این انزوا به فترت و رکود کلام امامیه در طول نزدیک به یک قرن انجامید که تا برآمدن شیخ مفید (413ق/1022م) - متکلم رسمی نظریه پرداز امامی - در بغداد ادامه داشت، اما از قرار معلوم جریان کلام امامیه مدتی پیش از این اِعمال محدودیت سیاسی، از ناحیۀ خود امامیان دچار رکود و سستی شده بود؛ زیرا در غیر این صورت می توانست پس از اِعمال محدودیت از سوی هارون - نه در جبهۀ رقابتی معتزله در بغداد بلکه در مناقشات درونی امامیه - همانند جریان زندۀ حدیث در کوفه، به حیات خود ادامه دهد. این مقاله تلاش می کند تبیین دقیقی از زمینه های داخلی افول کلام امامیه متناظر با جریان های فکری امامیه در آن دوره ارائه کند.

پرسش اساسی این نوشتار، این است که چه بستری در فضای عمومی درون امامی سبب افول کلام امامیه پس از مهاجرت اولیه آنان به بغداد و از دست رفتن عقبۀ فکری آنان در کوفه شد.

هرچند در مطالعات پیشرفتۀ چهل سال اخیر محققانِ مسلمان و همچنین مستشرقان، لایه های عمیقی از جریان شناسی های کوفی تحلیل و بررسی شده اند، اما زمینه های داخلی ایجاد شرایط ناگوار برای متکلمان امامی کمتر مورد توجه جدی قرار گرفته اند. مادلونگ به عنوان یکی از پیشگامان این مباحث در دو مقالۀ وزین خود با عنوان «کلام معتزله و امامیه» و «سهم شیعیان و خوارج در کلام پیش از اشاعره»(3) که در مجموعه مقالاتی با نام مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه - در سال 1984م - به چاپ رسید،(4) حتی از اشاره به این موضوع نیز چشم پوشی

ص: 92


1- . پیش از دوران هارون، مهدی عباسی (158-169ق/775-785م) و هادی عباسی (169-170ق/785-786م) به شدّت مانع فعالیت های كلامی شیعیان می شدند (كشی، رجال، ص269، ش 485).
2- . كشّی، رجال، ص262.
3- . Madelong, "The Shiite and Kharijite tribution to pre-Asharite Kalam".
4- . این مجموعه مقالات (Religious Schools and Sects in Medieval Islam) به دست جواد قاسمی ترجمه و در سال 1387 از سوی انتشارات آستان قدس رضوی منتشر شده است.

کرده است. جوزف فان اس. در عین تحقیقات همه جانبه و دقیق دربارۀ جریان ها و اندیشه های کلامی امامیه که برای نخستین بار در سال 1999م به چاپ رسید، توجهی به این بحث نشان نداده است.(1) به اعتقاد او، پدیدۀ مهاجرت متکلمان که به نوعی فرار مغزها به حساب می آید، زمینه ساز و سبب از رونق افتادن مراکز علمی پیشین همچون بصره و کوفه شد.(2) به تازگی محمد تقی سبحانی در ارائۀ طرح کلی کلام امامیه(3) و اکبر اقوام کرباسی در ارائه طرح کلی مدرسۀ کوفه(4) تنها اشاره ای به زمینه های افول کرده اند.

به نظر می رسد متکلمان امامیه، پس از گریختن از بغداد، تحت تأثیر عامل سیاسی حکومت عباسی در کوفه بستر و جایگاه مناسبی برای ادامۀ فعالیت خویش نمی دیدند و هارون نیز در نهایت، تنها شانس باقی ماندۀ متکلمان امامیه برای بسط آرائشان را از آنان گرفت. این مقاله به بررسی این زمینه ها خواهد پرداخت؛ قرار گرفتن متکلمان در جناح اقلیت جامعه امامی، نوپدیدی علم کلام، خطاهای فکری در تنقیح مباحث کلامی و در نهایت، دشواری ها و پیچیدگی های ذاتی دانش کلام به مرور سبب کاسته شدن از نیروی متکلمان و انزوای آنان در جامعۀ امامی شد و ایجاد محدودیت سیاسی از سوی هارون الرشید بیشتر به مثابۀ تیر خلاص یا بهانه ای جدّی برای به انزوا رفتن طولانی مدت کلام امامیه بود. بدین ترتیب کلام امامیه پیش از آن که توسط عامل ظاهری سیاسی از دور خارج شود از سوی فرهیختگان امامیه به نوعی به انزوا کشیده شد.

1. متکلمان در انزوای جمعیتی

جناح متکلمان به این دلیل که از نظر جمعیت و مقبولیت در اقلیّت بودند بیشتر در معرض تهاجم قرار داشتند. دلیلی برای تردید در این باره وجود ندارد که اصحاب حدیث که عموماً به لحاظ روشی در مقابل متکلمان قرار داشتند از جمعیت و البته، مقبولیتِ قیاس ناشدنی نسبت به متکلمان برخوردار بودند.(5)

ص: 93


1- . فان اس.، علم الکلام، ج1، ص272-404.
2- . همان، ج3، ص29.
3- . سبحانی، «کلام امامیه: ریشه ها و رویش ها»، ص29.
4- . كرباسی، «مدرسه كلامی كوفه»، ص53.
5- . شواهد و مستندات گرامی برای تقسیم جامعه امامی به دو جناح اكثریت، شامل همۀ گروه ها و اقلیت، شامل جناح هشام بن حكم، ناكافی و دارای موارد نقض است. او در عین توجه به دو جریان مهم هشام بن حكم و هشام بن سالم، از قدرت و گسترۀ جریان فكری زرارة بن اعین غافل شده است (نک: گرامی، نخستین مناسبات فکری تشیع، ص84). جالب تر این که او زراره (م حدود150) را شاگرد هشام بن سالم كه در ردۀ بعد از اوست، تلقی کرده است (همان، ص89).

این مقبولیت عمومی عمدتاً به روش و رویکرد آنان بازمی گشت. روش آنان در تبیین معارف کلامی در عین تلاش برای فهم عمیق مبانی کلامی(1) به طور عمده چیزی فراتر از پرسش و پاسخ های بسیط از امامان (علیهم السلام) نبود.(2) رویکرد محدثان نیز نسبت به فرمایشات امامان (علیهم السلام) تسلیم محض بود و این در تثبیت جایگاه آنان نزد امام (علیه السلام)و مردم به روشنی تأثیرگذار بود. آنان بیشتر مورد تمجید و تحسین امامان (علیهم السلام) قرار می گرفتند و شاید اگر نکوهشی نیز بود در یک اِجماع خاموش و بی سرو صدا مخفی نگه داشته می شد. افزون بر مدح های پرشور صادِقَین (علیهما السلام)از برخی اصحابِ حدیث مثل حمران و عبداللّه بن ابی یعفور، (3) امام کاظم (علیه السلام) تنها زراره، حمران، عبداللّه بن شریک، ابن ابی یعفور، برید بن معاویه، محمد بن مسلم، ابوبصیر، عامر بن عبداللّه و حجر بن زایده را در زمرۀ حواریان ذکر فرموده اند(4) و هیچ توصیف مشابهی از متکلمان اصلی مشاهده نمی شود. در میان مجموع بیستگزارش کشّی از علی بن یقطین(5) و گزارش های مربوط به عبدالرحمن بن حجاج(6) و ابان بن تغلب(7) حتی یک گزارش ذمّ نسبت به آنان دیده نمی شود و هر

ص: 94


1- . تنها برای نمونه، به پرسش ابوبصیر از امام (علیه السلام)اشاره می شود كه نشان از عمق اندیشۀ او دارد. این گزارش به خوبی نشان می دهد كه ابوبصیر از جوانب بحث عمیق اراده كاملاً آگاه بوده است (كلینی، الکافی، ج1، ص150، باب المشیة، ح2).
2- . نمونه هایی از این پرسش و پاسخ ها در میان مجموع گزارش های مربوط به جایگاه امام كه از سر عمد در كنار هم قرار گرفته اند در كتاب كشّی دیده می شود (نک: كشّی، رجال، ص418-428، ش 792-802). برای نمونه، به دو گزارش اشاره می شود كه در آن منصور بن حازم از شاگردان هشام بن سالم و خالد بجلی در دو گزارش جداگانه از جایگاه معرفتی امام (علیه السلام) به عنوان شخصیت واجب الطاعه كسب تكلیف می كنند (همان، ص420-424).
3- . مدح های امام باقر و امام صادق8نسبت به حمران (كشّی، رجال، ص176-178 و 180) که امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «ما وجدت احداً اخذ بقولی واطاع امری وحذا حذو اصحاب آبائی غیر رجلین رحمهما الله عبدالله بن ابی یعفور وحمران اما انهما مومنان خالصتان من شیعتنا» (همان، ص180، ش 314). همین طور مدح بكیر (همان، ص181) و همچنین مدح های خاص نسبت به شخصیت های دیگری مثل ابان بن تغلب (همان، ش 330). افزون بر این، محمد بن مسلم، برید بن معاویه و لیث بن بختری مرادی در كنار زراره از سوی امام صادق (علیه السلام) از «اوتاد الارض و اعلام الدین» معرفی شده اند (همان، ص238، ش 432-434 و 438).
4- . كشی، رجال، ص10.
5- . همان، ص430-438.
6- . امام حتی دربارۀ او می فرماید: «كلم اهل المدینه فانی احب ان یری فی رجال الشیعه مثلك» (كشی، رجال، ص441-442).
7- . امام حتی دربارۀ او می فرماید: «جالس اهل المدینه فانی احب ان یرو فی شیعتنا مثلك» (كشی، رجال، ص330، ش 603).

چه هست مدح و ثناست. بنابراین، طبیعی بود که وقتی جامعۀ امامیه با نظریه و دیدگاهی از سوی متکلمان روبه رو می شد که با پیش فرض های اساسی آنان -که مبتنی بر نصوصِ دینی و روایی بود - کوچکترین مخالفتی داشت، نمی توانست واکنش تندی نشان ندهد.

در میان جریان متکلمان، حلقۀ فکری هشام بن حکم از هجمۀ شدیدتری رنج می برد. عمدۀ این تهاجمات به نظریه پردازی های جنجالی هشام بن حکم بازمی گشت. برخی گزارش های ذم هشام بن حکم به طور مستقیم به اعتقاد او در مقولۀ جسمانیت خداوند اشاره کرده اند.(1) پوشیده نیست که هشام در مسئلۀ جایگاه امام به ارائۀ دیدگاه هایی پرداخت که حساسیت جامعه امامیه را برانگیخت.(2) برخی شاگردان او بعدها نیز همین اندیشه ها را پی گرفتند.(3) دیگر جریان های کلامی همچون جریان هشام بن سالم - عمدتاً به دلیل رویکرد معتدل ترشان - نزد اندیشمندان امامیه مقبولیتی عام داشتند و در نتیجه، بعدها کمتر مورد تهاجم جناح اکثریت قرار گرفتند. خود هشام بن سالم در کانون یک سلسله طرق حدیثی قرار داشت.(4) او به عنوان نماینده اصحاب کوفی برای کسب تکلیف امامت پس از امام صادق (علیه السلام) به کوفه آمد و تأثیرگذارتر(5) از هم سفرش -مؤمن طاق - محور انتقال اندیشۀ صحیح امامت قرار گرفت.(6) زراره نیز به رغم حمله های گسترده اولیه به او،

ص: 95


1- . برای مثال، كلینی، الکافی، ج1، ص105، ح4و5.
2- . همان، ج1، ص409، ح8.
3- . اعتقاد هشام بن حكم دربارۀ علم امام چندان مشخص نیست (نک: سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه در دورۀ نظریه پردازی»، ص171)، اما شاگردان او همچون یونس بن عبدالرحمن (مسعودی، اثبات الوصیة، ص220؛ اشعری قمی، المقالات والفرق، ص98) و فضل بن شاذان (كشی، رجال، ص540) دیدگاه متفاوتی دربارۀ علم امام داشتند. دربارۀ پی گیری جریان هشام بن حكم تا زمان شیخ كلینی، نک: رضایی، محمد جعفر، «امتداد جریان هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسه کلامی بغداد»، ص 91-110.
4- . با مراجعه به مجموع 844 روایت هشام در ابواب مختلف گردآوری شده در: نبهی، خضر محمد، مسند هشام بن سالم، مجموع این سلسله روات قابل مشاهده است.
5- . تعبیر ذیل گزارش كه «فأخبر [عبدالله] ان هشاماً صد عنك الناس قال هشام فأقعد لی بالمدینه غیر واحد لیضربونی» (كلینی، الکافی، ج1، ص352) می تواند نشان دهندۀ برجستگی بیشتر او باشد.
6- . كشّی، رجال، ص282، ش 502؛ كلینی، الکافی، ج1، ص351، ش 7. روشن نیست که چرا فان اس. این گزارش را ساختگی دانسته است (فان اس، علم الکلام، ج1، ص343).

پس از روی گردانی از کلام، به تثبیت جایگاه عمومی خود در جامعۀ امامیه پرداخت.(1) بنابراین، دلیل این که چرا با وجود بارقه های اندیشه ورزی و فهم عمیق در مدرسۀ کوفه حتی در لایۀ محدثان، این جوانه های نورسته رو به ضعف و پژمردگی نهادند تا اندازه ای روشن می شود.

2. پیدایش دانش نوبنیاد کلام در بستر جامعۀ امامیۀ در حال رشد

هیچ شاهد روشن و آشکاری برای این که کلام نظری امامیه پیش از مدرسۀ کوفه وجود داشته در دست نیست و تنها برخی مستندات می توانند حاکی از آغاز کلام در مدرسۀ کوفه در آغازین سال های سدۀ دوم باشند. بهتر است با این دیدگاه مادلونگ موافق باشیم که نخستین مجادلات کلامی امامیه و به طور هم زمان زیدیه، از زمان امام صادق (علیه السلام)، یعنی پس از این که این دو فرقه طی قیام زید بن علی - در سال 122ق - موقعیت خود را به شکل جنبش هایی کاملاً مشخص تثبیت کردند، آغاز شد.(2) مخالفت امامیه نخستین با مسائل اساسی ای كه معتزله بدان پای بند بودند نیز از سوی مادلونگ پی گیری شده است؛ مسائلی همچون منزه بودن خداوند از مكان و زمان و عدم حركت كه امامیه بدان ها قائل بودند.(3)

به هرحال، شواهد به اندازه ای هست که ما بتوانیم با قدرت بیشتری این دیدگاه را بپذیریم که علم کلام در آغازین سال های سدۀ دوم به عنوان پدیده ای کمترشناخته شده و نوین وارد عرصۀ فکری امامیه شد.(4)

شکل گیری جریان های کلامی امامیه(5) در بستری همزمان با دورۀ بحران اعتقادی رشد تشیع

ص: 96


1- . دربارۀ اتهامات گسترده به زراره - به طور خاص - نک: سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه در دوره نظریه پردازی»: ص50. دربارۀ رویگردانی او از فعالیت های كلامی – صرف نظر از حجم گسترده روایات فقهی و تفسیری اش در كتب روایی - گزارش ابوغالب زراری به طور كامل به این مطلب اذعان دارد (زراری، رسالة ابی غالب، ص136). با این همه و با توجه به گزارش كشّی كه زراره در سنین كهولتِ امام (علیه السلام) دربارۀ اعتقاد به قَدر، مورد انتقاد امام قرار گرفت احتمالاً او هرگز به تمام معنا دست از كلام برنداشت (كشی، رجال، ص160).
2- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص174.
3- . همان، ص175-176.
4- . نک: سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، ص26.
5- . دربارۀ ریشه های شكل گیری كلام در امامیه، نک: سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه در دوره نظریه پردازی»، ص9. تنها برای نمونه، به عیسی بن روضه حاجب منصور عباسی اشاره می شود كه متكلمی بزرگ بود و به اعتقاد محمدرضا جعفری، مناظره ای با منصور احتمالاً در باب امامت داشته است (جعفری، «الكلام والامامیه»، ص27). البته، به نظر می رسد جعفری اشتباه كرده است؛ چون متن نجاشی این است: «حاجب المنصور كان متكلما جید الكلام؛ وله كتاب فی الإمامة... وقرأت فی بعض الكتب أن المنصور لما كان بالحیرة تسمع على عیسى بن روضة وكان مولاه وهو یتكلم فی الإمامة فأعجب به واستجاد كلامه» (نجاشی، رجال، ص294). همچنین بنابر عقیدۀ اوزاعی كه در كتاب تهذیب التهذیب آمده قیس ماصر نخستین كسی بود كه در باب ارجاء در كوفه تكلم كرد (ابن حجر، تهذیب، ج7، ص430، به نقل از جزوه جعفری، «الكلام والامامیه»، ص14). جعفری معتقد است كه به احتمال قوی كلمه (ابن) از كلام اوزاعی افتاده است و منظور عمرو بن قیس الماصر است (همان، ص16). حمران بن اعین از متكلمان مشهور عصر باقرَین8بود كه از نظر كلامی مورد تأیید امام صادق (علیه السلام) قرار گرفت. با مشاهدۀ تمام گزارشی كه امام دربارۀ حمران تعبیر «ان غلبت حمران غلبتنی» به كار برده اند، روش كلامی امام صادق (علیه السلام) تا اندازه ای روشن می شود؛ یعنی هدایت، راهبری و تأیید كسانی كه اهلیت لازم برای تكلم را داشتند (كشی، رجال، ص276).

صورت می گرفت. بسیاری از اصحاب برجسته امامان (علیهم السلام) به تازگی با آنان آشنا شده بودند(1) و حتی تا مدت ها بعد تصور درستی از جایگاه امام نداشتند. مباحثات اولیه شخصیت های برجسته ای همچون زراره با امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) بر سرموضوع ایمان و کفر(2) و حتی همسانی اعتقاد زراره با معتزله دربارۀ استطاعت(3) و نوع برخورد او با امام به عنوان شخصیتی که هنوز درک درستی از جایگاه علمی امام ندارد(4) به همراه موارد فراوان دیگر از اصحاببرجسته، همگی نشان از نقطه های آغاز این آشنایی ها دارند.(5)

ص: 97


1- . برای آگاهی از چگونگی آشنایی اولیه زراره با امام باقر (علیه السلام)، نک: كشی، رجال، ص178، ش 308. احتمالاً این گزارش با گزارش آشنایی اولیۀ بكیر با امام صادق (علیه السلام) خلط شده است (همان، ص179، ش 312).
2- . فراوانی روایات زراره و خاندانش در «كتاب الایمان والكفر» كافی، نشان دهندۀ اهمیت این بحث نزد آنان است (نک: كلینی، الکافی، ج2: كتاب الایمان والكفر).
3- . فان اس. زراره را به دلیل اعتقادش دربارۀ استطاعت مبتنی بر آیۀ استطاعت حج، به عنوان پیشگامی برای معتزله معرفی كرده است (فان اس.، علم الکلام، ص455). معتزله در باب ارجاء همان اعتقادی را داشتند كه زراره در آغاز بر آن پافشاری می كرد و مرجئه به چیزی معتقد بودند كه آن هم هرگز مورد قبول زراره نبود؛ این که عمل جزء ایمان نیست و اقرار به زبان برای ایمان كافی است.
4- . در گزارشی مربوط به دورۀ اولیه آشنایی زراره، امام باقر (علیه السلام) در حالی زراره را متوجه اشتباه خود كرد كه او امام (علیه السلام) را پیرمردی نا آگاه از كلام تصور می كرد (كلینی، الکافی، ج2، ص385، ح7). ظاهراً این دیدگاه زراره هنوز در دوران امام صادق (علیه السلام) (به گمان قوی آغاز دوره امامت امام) اصلاح نشده بود و حتی تا سنین كهولت امام صادق (علیه السلام) دست كم درموضوع مهم قدَر به گونه ای با امام (علیه السلام)مواجهۀ منفی داشت كه امام به او اجازۀ ورود به منزل را نداد (كشی، رجال، ص159، ش 266).
5- . بنابراین، جای تعجب نیست اگر محمد بن حنفیه امامت امام سجاد (علیه السلام) را حتی از ابوخالد كابلی كه سال ها در خدمت او بود، پنهان می داشت و تنها پس از پافشاری زیاد، او را به امامت امام سجاد (علیه السلام)راهنمایی كرد (كشّی، رجال، ص120-121). نخست این که بر اساس این گزارش خود محمد ادعایی نداشته است و دوم این که جوّی كه به این صورت، امامت امام مخفی بوده عجیب است؛ امامی مثل امام سجاد (علیه السلام) كه قاعدتاً پس از واقعۀ عاشورا این همه برجستگی پیدا كرد.

زراره حکم فقهی امام (علیه السلام) را که از سوی ابن ابی عمیر به او رسیده بود تلویحاً رد کرد.(1) کشّی گزارش های دیگری نیز از این گونه برخوردهای زراره نقل کرده است.

زراره بنابر دو گزارش، یکی از خط زیاد بن ابی حلال کوفی(2) و دیگری از خط یونس بن عبدالرحمن(3) به نوعی امام را غیرآگاه به کلام معرفی کرده که بدون این که خود بفهمد بحثی کلامی را به زراره اعطا کرده است و زراره توانسته آن را نظریه پردازی کند. عمدۀ این گزارش ها از خط یونس بن عبدالرحمن است.(4) نوع تحیر شخصیت های بزرگی چون زراره، هشام بن سالم و دیگران در امامت امام پس از امام صادق (علیه السلام) - صرف نظر از محدودیت های سیاسی برای تصریح به امام بعدی - می تواند نشانۀ دیگری باشد بر این که در آن دوره، اندیشه های شیعی تازه در حال شکل گیری بودند؛(5) بسیاری ازراویان برجسته و مورد احترام امامیه همچون خاندان فرهیختۀ بنوفضّال(6) حتی تا سال ها بعد دست از اعتقاد به فطحیه برنداشتند.(7)

ص: 98


1- . كشی، رجال، ص143، ش 224.
2- . كشّی، رجال، ص147، ش 234.
3- . همان، ص148، ش 236.
4- . به درستی معلوم نیست كه چرا هنوز حتی در دورۀ فضل بن شاذان تلاش می شد تا این اشتباهات برجسته شود. فضل بن شاذان در نامه ای به محمد بن مسعود (ظاهراً شاگردش) به گزارشی اشاره می كند كه در آن زراره، نقلِ فقهی استادش حكم بن عتیبه از امام باقر (علیه السلام) را بر سخن امام صادق (علیه السلام) ترجیح داد (كشی، رجال، ص158، ش262). خط محمد بن عیسی، زراره را از زبان خودش نسبت به امام صادق (علیه السلام) دارای لفته (دلخوری یا بر سر دوراهی [لفتۀ]) معرفی می كنند (همان، ص144، ش 228). یونس و ابن مسكان دلیل این ناراحتی را این گونه تحلیل می كردند كه امام صادق (علیه السلام) معایب (مخازیه) و خواری های او را در آورده است و از همین رو زراره ناراحت است.
5- . فان اس. با دقت بسیار به تحلیل تحیّر زراره در این باره پرداخته است (نک: فان اس، علم الکلام، ص457). او مرگ زراره دوماه پس از امام صادق (علیه السلام) را جعلی از طرف طرفداران او دانسته به این منظور كه مرگ او را مدتی پیش از مرگ عبدالله افطح نشان دهند. او قول شیخ صدوق را كه زراره در سال 150ق، یعنی دوسال پس از امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفته ترجیح داده است.
6- . خاندان بنوفضّال همچون حسن بن علی بن فضال (كشی، رجال، ص565) و فرزندانش علی (همان، ص530) و احمد (نجاشی، رجال، ص280) فَطَحی بودند، ولی هیچ گاه در روایات آنان به دلیل این اعتقادشان تردید نشد.
7- . همچنین ارتباط تنگاتنگ خاندان زراره با جریان فَطَحیه در پژوهشی جداگانه قابل بررسی است.

نمونه هایی از این بحران ها، آشکارا در دوره امامان بعدی نیز دیده می شود.(1) ابوبصیر لیث بن بختری مرادی که در کنار برید و زراره و محمد بن مسلم از سوی امام باقر (علیه السلام) بشارت به بهشت داده شده است،(2) حتی هنوز در دوره امام کاظم (علیه السلام) تصور درستی دربارۀ جایگاه امام نداشت. کشّی نخستین گزارش خود دربارۀ ابوبصیر را به داستانی اختصاص داده است که در آن ابوبصیر امام (علیه السلام) را به شکل اغراق آمیزی اهل دنیا می دانست.(3)

بر مبنای دو گزارش هر دو از شعیب عرقوقی، به نظر می رسد که ابو بصیر مرادی نه تنها تصوری زمینی از علمِ امام (علیه السلام) داشته،(4) بلکه امام (علیه السلام) را شخصی دنیاطلب می دانسته که دستش به دنیا نمی رسد.(5) حتی در صورت جعلی بودن این روایات(6) نیز احتمال وجود چنین اندیشه هایی در آن دوره می رود. به هر حال دلیل این همه بدبینی نسبت به ابوبصیر که امام صادق (علیه السلام) او را در زمرۀ پیشگامان مقرّب به حساب می آورد(7) و نسبتی هم با اهل کلام نداشت،مشخص نیست؛ چشم پوشی کامل از این گزارش ها نیز چندان آسان به نظر نمی رسد.(8) یونس بن عبدالرحمن، امام رضا (علیه السلام) را به سبب پذیرش ولایت عهدی طاغوت خواند(9) و در عین برجستگی که در میان اصحاب

ص: 99


1- . نک: مدرسی، مکتب در فرآیند تکامل، ص114-199.
2- . كشّی، رجال، ص170، ش286. او همچنین به دست امام باقر (علیه السلام) بینایی خود را به دست آورد و به خواست خود، آن را از دست داد (همان، ص174، ش 298).
3- . كشی، رجال، ص169، ش 285.
4- . همان، ص171 – 172، ش292-293.
5- . همان، ص172، ش 294. ابوبصیر به ابن ابی یعفور می گوید: اگر صاحب شما (امام) دستش به دنیا برسد او نیز تک روی و استبداد خواهد داشت. ابن ابی یعفور به دلیل خشمگین بودن از سخن او مانع سگی نشد كه می خواست بر صورت ابوبصیر - در حالی كه چرت می زد - بول كند.
6- . در این باره به طور خاص دو گزارش از حماد بن عثمان الناب که به گفتۀ نجاشی، از موالی اهل فزار بوده است (نک: نجاشی، رجال، ص143، ش371)، مبنی بر بول كردن سگ یک بار در گوش ابوبصیر زمانی كه خواب بود (كشی، رجال، ص172، ش 294) و یک بار بر روی صورتش زمانی که بیدار بود (همان، ص173، ش 297)، بسیار عجیب به نظر می رسد. گویی سگی مأمور بوده به محض این که ابوبصیر حرف ناسنجیده ای می زند بر او بول كند!
7- . كشی، رجال، ص170.
8- . در گزارش دیگر، ابوبصیر به صورت جُنُب خدمت امام (علیه السلام) (ظن قریب به یقین خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیده چون راوی داستان بكیر است و تعبیر ابوبصیر دربارۀ امام مولاکَ است) وارد شد (كشی، رجال، ص170، ش288) و یا زمانی كه امام صادق (علیه السلام) به او اجازه ورود نداد، گفت: «لو كان مَعَنا طبق لَاَذَن» (همان، ص173، ش 297). نمونه های فراوان دیگری در رفتار زراره، ابوبصیر و دیگران دیده می شود (نک: همان، مدخل ابوبصیر و زراره).
9- . كشی، رجال، ص492، ش 943-944، 496 و 953.

داشت احتمالاً(1) تا مدت زیادی امامت فعلی امام جواد (علیه السلام) را به دلیل کودکی اش نپذیرفت.

حتی برخی متکلمان برجسته مدت زیادی نبود که شیعه یا حتی مسلمان شده بودند. جای شگفتی نیست که بگوییم زراره تا مدتی پس از خواهرش ام اسود و پس از او برادرش حمران به تشیع گروید؛(2) زیرا پدر آنان اعین - بردۀ آزاد شدۀ رومی - هرچند مسلمان شد، اما شیخ طوسی به رغم روش خود که ارتباطات شیعی را مشخص می کند، هیچ اشاره ای به تشیع او نکرده است.(3) هشام بن سالم از اسیران جوزجان بود(4) و هشام بن حکم به تازگی شیعه شده بود.

کشّی به طور مفصل داستان روگردانی هشام بن حکم از مذهب جَهمیه را از قول عموی هشام نقل کرده است.(5) گاهی در منابع شیعی ارتباط هشام با ابوشاکر دیصانی به عنوان یک زندیق، برجسته شده است.(6)

ص: 100


1- . خلط بحث کشّی میان یونس بن عبدالرحمن و یک یونس دیگر (احتمالاً یونس بن یعقوب: کشی، رجال، ص486، ش921) در ابتدا ما را درباره زنده بودن یونس بن عبدالرحمن در زمان امام جواد (علیه السلام) به تردید وامی دارد. اما شواهد حیات او در این دوره بیش از حد نیاز است (نک: نعیم آبادی، «جریان شناسی کلامی...»، مقاله در دست چاپ). او مطمئناً در سال 199هجری قمری (كشی، رجال، ص498، ش956) و حتی تا بعد از رفتن امام رضا (علیه السلام) به خراسان در سال 200هجری قمری (همان، ص492، ش943) و حتی براساس گزارشی دیگر به وضوح تا بعد از رحلت امام هشتم (علیه السلام) (همان، ص489، ش933) زنده بوده است. در گزارشی دیگر مربوط به اختلاف در جانشینی امام هشتم (علیه السلام) که یونس بن عبدالرحمن در کنار اصحاب دیگر در منزل عبدالرحمن بن حجاج گرد آمده بودند، یونس موضوع امامت شأنی را درباره امام مطرح کرد (مسعودی، اثبات الوصیه، ص220؛ ابن عبدالوهاب، عیون المعجزات، ص119). این که یونس بن عبدالرحمن حتی یک روایت نیز از امام جواد (علیه السلام) نقل نکرده می تواند به دورۀ ابتدایی حیرت او درباره امام جواد (علیه السلام) مربوط باشد؛ حیرتی که بعدها از سوی خود امام جواد (علیه السلام) حتی با دفاع جانانه از یونس در برابر هجمۀ مخالفان قمی اش (کشی، رجال، ص489، ش931) نادیده گرفته شد (همان، ص486، ش922 -923، ص487، ش925، ص489، ش932).
2- . نک: فان اس.، علم الکلام، ص323.
3- . شیخ طوسی، فهرست، ص209.
4- . (كشی، رجال، ص281؛ نجاشی، رجال، ص434). دربارۀ اقوال مختلف در این باره، نک: سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه در دورۀ نظریه پردازی»، بخش هشام بن سالم، ص97.
5- . (كشی، رجال، ص256، ش 476). البته، صرف نظر از عجیب بودن اسلام آوردن هشام ( این که هشام نه بر اساس دأب خود و بر اساس مبانی عقلانی بلكه به دلیل هیبتی كه از امام بر دلش نشست، مسلمان شده باشد) هیچ جا اثری از عموی هشام نیست.
6- . كشی، رجال، ص278، ش 497. از دیدگاه فان اس. این ارتباط زمانی كه در كتب اهل سنت مورد توجه قرار گرفت صبغۀ شر به خود گرفت (فان اس.، علم الکلام، ج1، ص437). فان اس. به دو منبع المغنی و الانتصار اشاره كرده است (نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج5، ص20؛ خیاط معتزلی، الانتصار، ص40). از دیدگاه او سخنانی كه بعداً دربارۀ ابوشاكر گفته شد گمانه زنی های بدخواهانه بود. همه او را زندیق می دانستند. شیعیان نیز كه دلیلی برای تمایز داشتند (دست كم تا زمانی كه هشام هنوز اعتبار داشت) بعدها هنگامی كه تحت تأثیر معتزله از كلام هشام بن حكم روی گردان شدند با او مشكل پیدا كردند. او در این باره به گزارشی از امام رضا (علیه السلام) كه ابوشاكر را استاد هشام و زندیق می داند (كشی، رجال، ص278، ش 497) استناد كرده است (فان اس.، علم الکلام، ج1، ص437). بر اساس تحلیل فان اس. خویشاوندی روحی زنادقه با شیعیان افراطی برای مدتی سبب رونق زنادقه در كوفه شد (همان، ص455).

علی بن اسماعیل از متکلمان بزرگ که شیخ طوسی به اشتباه او را نخستین متکلم امامی دانسته(1) نیز از موالی بنی اسد بود. در هر صورت موضوع نوآیینی عمدۀ متکلمان اولیه که به طور عمده با مَوالی بودن آنان گره می خورد، ما را به بستر ذهنی آنان نزدیک تر می کند.

3. خطاهای فکری در تبیین

روش کلامی محض که متکلمان امامیه بدان پای بند بودند به طور طبیعی آنان را به خطاهایی در حوزۀ درک و تبیین می کشاند؛ زیرا لازمۀ تبیین عقلانی نصوصی که از امامان (علیهم السلام) دریافت می کردند، گذر از آن نصوص بود. هشام بن حکم هیچ گاه به ظاهر این نصوص بسنده نمی کرد و مطالب دریافتی از امام (علیه السلام) را تألیف و تئوری پردازی می کرد.(2)

بررسی دیدگاه های او در مسائل پیچیده ای همچون صفات الهی، انسان شناسی، مفهوم عقل،مفهوم استطاعت، روح و مسائل دیگر(3) ما را با روش و عمق کار او آشنا می کند؛ اما او به رغم مهارت استثنایی در عقلانی کردن این مباحث، گاه دچار خطاهایی می شد که موجبات خشم شدید اصحاب و حتی مدافعان اصلی اش، یعنی امامان (علیهم السلام) را فراهم می کرد.

بیشترین نمودِ این خطاها را به طور خاص، می توان در نظریۀ جنجالی اش «جسمٌ لا کالاجسام» مشاهده کرد. به رغم تلاشی که - به ویژه در جوامع شیعی(4)- برای تبرئه کردن هشام از این اتهام صورت گرفته،(5) نمی توان مخفی داشت که هشام در آغاز و به دلیل همان روش کلامی اش، به راستی

ص: 101


1- . طوسی، فهرست، ص263، ش 374.
2- . كلینی، الکافی، ج1، ص170.
3- . سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه در دورۀ نظریه پردازی»، ص128-191.
4- . اهل سنت هم گاهی در صدد تبیین یا توجیه برآمده اند (برای مثال، نک: اندلسی، الفصل، ج3، ص232، 246؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص218).
5- . نک: حسینی جلالی، «مقوله جسم لا کالاجسام بین موقف هشام بن الحکم وسایر اهل الکلام»، ش 19.

به این انگاره باور داشته است. محمد تقی سبحانی پس از قبول این اتهام دربارۀ هشام، اذعان کرده که بهتر است معتقد باشیم این اندیشه بعدها از سوی امامان (علیهم السلام) نقد و تصحیح شده است.(1)

هشام بن سالم نیز که عموماً رویکرد عقلانی رقیق تری نسبت به هشام بن حکم داشت، نتوانست از اشکالاتی از این دست برهد. او به ویژه در تبیین نظری رؤیت خداوند همچون برخی دیگر از متکلمان(2) به نظریۀ صورت داشتن خداوند گرایش پیدا کرد.(3) اساساً تحذیر فراوان امامان (علیهم السلام) از عمومی شدن این گونه مباحث(4) یا به کارگیری عمومی روش کلامی در عین انتقادها و رویکرد تصحیحی آنان نسبت به اندیشه های متکلمان، متناظر به همین دشواری ها بوده است. مؤمن طاق بارها به دلیل استفاده از روش های نادرست کلامی(5) و یا استفاده از قیاس در مباحث کلامی(6) از سوی امام (علیه السلام) توبیخ شد. بدین ترتیب نباید دور از احتمال بدانیم کهدرک، تبیین و نظریه پردازی اندیشه های نوبنیاد کلامی امامیه هیچگاه برای متکلمان، خالی از دردسرهای جانبی نبوده است.

4. دشواری ها و پیچیدگی های نظریه پردازی

یافتن پاسخی مناسب برای این پرسش مهم که چرا مجموعۀ میراث و روش شناسی کلامی در ادامۀ حیات شیعه استمرار و پایداری نداشت، تا اندازۀ زیادی با بررسی دشواری های موجود در گزاره های کلامی قرآن و روایات - چه از نظر محتوا و چه از منظر روش شناسی - ممکن می شود؛ مدرسۀ کلامی کوفه خود را در هر دو جهت ممتاز و البته، دشوار نمایانده است. در مقایسه با دو رویکرد راحت طلبانه در امامیه که یکی از آنها به بهانۀ عدم قابلیت اندیشه ورزی در حوزۀ دین

ص: 102


1- . نک: سبحانی، «مدرسۀ کلامی کوفه در دورۀ نظریه پردازی»، ص189.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34.
3- . برای مثال، نک: كلینی، الکافی، ج1، ص100، ح3؛ سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه در دوره نظریه پردازی»، ص100.
4- . مجموعه روایات نهی از اذاعه حدیث یا امر یا سرّ (برای نمونه، نک: برقی، المحاسن، ص255، ح286، 289 و292؛ صفار، بصائر، ج1، ص403، ح2؛ كلینی، الکافی، ج2، ص224، ح8 و ص370، ح2؛ نعمانی، الغیبة، ص36، ح6؛ ص38، ح12) و مجموعه روایات حدیثنا صعبٌ مستصعب (كلینی، الکافی، ج1، ص401؛ صفار، بصائر، ج1، ص20) می توانند متناظر به این دغدغه عمومی امامان (علیهم السلام)باشند.
5- . كشی، رجال، ص190-191، ش 333 - 334.
6- . همان، ص188، ش 331.

اساساً عقل را کنار می نهاد و دیگری آن را امری سهل و ساده تلقی می کرد، روش شناسی فهم قرآن و روایات ما را به طریقی متفاوت رهنمون می کند. به دلیل همین صعب الوصول بودن بود که زمان زیادی طول نکشید که بخش عمده ای از امتیازات تفکر کلامی اهل بیت (علیهم السلام) همچون بداء، امرٌ بین الامرین و خلق صفات با رویکردی فرافکنانه ساده سازی و از آنها عبور شد. پاسخ دوم نیز بر نهی ها و تحذیرهایی مبتنی است که در همین دو ناحیۀ محتوا و روش شناسی به دلیل همان دشواری ها از سوی ائمه (علیهم السلام) نسبت به اصحاب وجود داشت. این تحذیرها - به ویژه نسبت به متکلمان زبردست - مبنی بر عدم ارائۀ این معارف در کوچه و بازار و تأکید زیاد بر حفظ اسرار آنان، افزون بر تأکید ائمه (علیهم السلام) بر حفظ اموری که برای هیچ کس جز پیامبر، فرشتۀ مقرب یا قلبِ امتحان شده با ایمان، قابل درک نیست،(1) ما را با نقطه های آغازِ این اِعمال محدودیت ها آشنا می کند. به اعتقاد امیرمعزی، موافقت امامان (علیهم السلام) با کلام تنها در موارد استثنایی بوده(2) و یکی از اثرات مهم رد کلام و شیوه های تحقیق در این شاخه از سوی امامان (علیهم السلام) غلبۀ نگرش و روش اخباری گری در مکتب قم بوده است.(3) بنابراین، به نظر می رسد دشواری و پیچیدگی های مضمونی و روش شناختی کلام امامیه به همراه احتیاط ورزی ها ونهی های امامان (علیهم السلام) فضایی را در جامعۀ شیعی ایجاد کرد که به نوعی به محدود سازی انجامید.

به رغم بستر آماده و نیاز گستردۀ امامیه در این دوره به ورود در کلام، فضای عمومی جامعه شیعه هیچ گاه استقبال گرمی از متکلمان نشان نداد.(4) جامعۀ اسلامی در دوره ای قرار داشت که با توجه به هجمه های معرفتی خارج از جهان اسلام و بدعت گزاران درونی بیشترین نیاز را به تثبیت مواضع و تقویت نیروهای خود می دید و متکلمان معتزلی در همین بستر بود که با وجود در اقلیت بودن - در مقایسه با دیگر جریان ها - به مشروعیت و رشد چشم گیری دست یافتند. جای شگفتی

ص: 103


1- . هلالی، سلیم بن قیس، ج2، ص563؛ برخی علما، اصول الستة عشر، ص61 و 65؛ صفار، بصائر، ج1، ص20-28. خود بررسی این روایات به ویژه با توجه به فراوانی راویان متهم به غلو در این مجموعه ها به پژوهشی مستقل نیازمند است.
2- . امیرمعزی، امامت در سپیده دمان، ص43.
3- . همان، ص45.
4- . كشی، رجال، ص458، ش 956. در این گزارش جعفر بن عیسی به عنوان كسی كه دغدغۀ كلامی داشت و شاگرد و دنباله رو اندیشه های یونس و هشام به شمار می رفت، به امام (علیه السلام) در این باره كه اصحاب، آنها را تكفیر و متهم به زندقه می كنند، شكایت كرد و امام (علیه السلام) فرمود [نگران نباش] با اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام كاظم (علیهم السلام) نیز همین كار را كردند. اصحاب زراره دیگران را و دیگران آنها را تكفیر می كردند.

نیست که اختلافات اصحاب امامیه با جریان های موازی - برخلاف تصویر نادرستی که از مدرسۀ بغداد پس از مدرسۀ کلامی امامیه ارائه شد(1) - تنها بر سر موضوع امامت و موارد اصلی دیگر یا به تعبیر متأخر «عقاید خاص امامیه» نبود و آنان در تمامی مجادلات کلامی ورود می کردند. از این روست که متکلمان امامی برای اثبات حقانیت امامان (علیهم السلام) از ناحیۀ پرسش های معرفتی وارد می شدند؛ امامان حق اند چون آنان هستند که توانایی پاسخ به این پرسش ها را دارند. نگاه اصحاب در اثبات حقانیت امامان (علیهم السلام) - برخلاف منطق های متأخر دربارۀ طراحی امامت - اثبات امامت از طریق اثبات حقانیت اجتهادی و نه صرفاً صدوری، حدیث ثقلین بود؛ یعنی اثبات این که اگر امام نباشد فهم معارف قرآن ناممکن خواهد بود. بنابراین، این منطق مواجهه نشان می دهد که دینداری امامیه بر مبانی و مؤلفه های کلامی مبتنی است و اساساً متکلمِ امامیِ عصر حضور نمی توانست بدون توجه به حقانیت این مبانی، تنها امامت را محور قرار دهد. دلیل کافی برای باور به این امر وجود دارد که در آن دوره در موارد بسیاری اگر کسی پی به حقانیت امامان (علیهم السلام) می بُرد، از طریق استدلال عقلی و نظری برای امامت نبود، بلکه زمانی که امام را در پاسخ به پرسش های معرفتی از جمله توحید از همگان برتر می دیدند به اسلام یا تشیع گرایش پیدا می کردند.(2) با این همه، هیچگاه آشکارا این نیاز مبرم به متکلمان در جامعۀ امامی احساس نشد. حتی در صورت

ص: 104


1- . این تصویر نادرست است كه این گمان را به وجود می آورد كه اختلاف شیعه با گروه های مقابل تنها در بحث خلافت است و اگر مسئله خلافت حل شود، دیگر دلیلی برای درگیری وجود ندارد؛ در حالی كه اتفاقاً اندیشۀ خلافت و به دست آوردن آن از سوی امامان شیعه (علیهم السلام) تنها برای به دست آوردن قدرت سیاسی نبود و آنان وظیفۀ خود را بیان حقایق معرفتی قرآن و اسلام به شیوۀ درست و جاری ساختن آن در بستر عمومی جامعه می دانستند.
2- . نمونه های فراوانی قابل مشاهده است: برای مثال، در كلینی، الکافی، ج1، ص88، ش 2؛ شخصی از ماورای رود بلخ تنها به دلیل پاسخ امام (علیه السلام) به یک پرسش كلامی به امامیه گروید. بلخ پایگاه مرجئیان بود و شاید این شخص نیز مرجئی و كسی بود كه به رغم حضور امام رضا (علیه السلام)در جایگاه ولیعهدی مأمون، از لوازم امامت آگاه بود و به همین دلیل به امام (علیه السلام) می گوید اگر درست بگویی امامتت را قبول می كنم. لازم نیست در چنین مواردی شخص حتماً پاسخ سؤال را نداند، شاید تنها برای امتحان علم امام و میزان عمق علم امام چنین پرسشی كرده و وقتی با پاسخ عمیق امام روبه رو شده به آن فرضیۀ خود ایمان آورده، نه این که تنها یک پرسش سبب تغییر مذهب او شده باشد. شاید هم ابهت امام (علیه السلام) كه احتمالاً دارای جایگاه ولایتعهدی بوده او را گرفته و همان چیزی كه پیشتر از دیگران می شنیده و قبول نمی كرده وقتی از امام می شنود از او قبول می كند. نمونۀ دیگر، استدلالی است كه هشام در مناظره اش با ابوالهذیل دربارۀ جایگاه امام انجام داد. او تلویحاً اذعان می كرد كه امام، امامِ من است؛ چون بی شک می تواند بهترین پاسخ را برای پرسش معرفتیِ من ارائه دهد: «ان كنت غلبتنی رجعت الی امامی» (شیخ صدوق، اعتقادات، ص43).

جعلی یا اغراق آمیز دانستن گزارش های ذمّ متکلمان، نوعی احساس خطر از سوی برخی اصحاب دربارۀ متکلمان دیده می شود که با توجه به نهی ها و تحذیر های امامان (علیهم السلام) بایستی این احساس خطر را احساسی دینی تلقی کرد که بر اساس آن گروهی از راست دینان امامی به دلیل نگرانی نسبت به از بین رفتن میراث ائمه (علیهم السلام) و انحراف در اصول اساسی امامیه با مراجعه به امامان (علیهم السلام) در تلاش برای پیشگیری از آن بودند.

این دغدغه های دینی به اضافۀ نا آگاهی از عمق مباحث کلامی(1) سبب حسّ بدبینی به متکلمان در بستر عمومی جامعۀ امامیه شد و انزوای متکلمان را در پی داشت. در نتیجه، کلام امامیه پیش از آن که از ضربات بیرونی آسیب ببیند از درون گرفتار مخالفت های وسیع شد.

دلیل عمده و نه منحصرِ این مخالفت های درونی، نهی ها و تحذیرهای امامان (علیهم السلام) بود که به شکل زیرکانه ای با هدف نهایی تصحیح روش تفکر عقلانی متکلمان صورت می گرفت. نوع این نهی ها و تحذیرها ناظر به رعایت احتیاطِ لازم در بکارگیری روش های کلامی از جمله جلوگیری از فراگیر شدن این روش ها برای تبیین معارف عمیقی چون صفات و اسماء الهی، قضا وقدر، جبر و اختیار، معاد و نحوۀ جزا و مباحث پیچیدۀ دیگری همچون مباحث مربوط به عقل، معرفت فطری و رؤیت خداوند بود. این مباحث که اتفاقاً بین متکلمان امامیه و معتزله و میان خود امامیه مطرح بودند، چیزهایی نبودند که در دهان همه بیفتند. با این همه، برخورد دوگانۀ امام نشان می دهد که کلام امامیه باز بستۀ حضور معصوم بوده است. با همۀ این تحذیرها، حضور امام (علیه السلام) به رونق مباحث عقلی و نظری می انجامید. امام صادق (علیه السلام) در نقطۀ اوج تاریخی امامیه تلاش می کرد تا از محدودیت هایی که پیش از این اعمال شده بود، بکاهد. هشام بن حکم حتی موقعیت اضطراری توقف در سرزمین مِنا را برای پرسش و پاسخ کلامی با امام صادق (علیه السلام) از دست نداد؛(2) او که خود را به عنوان یکی از متکلمان استثنا شده از نهی امامان (علیهم السلام) می شناخت،(3) در پاسخ به درخواست امام (علیه السلام)، ادعای دقیق قَدَریه را برای امام تقریر کرد.(4)

این نمونه ها به همراه گزارش قابل توجه یونس بن یعقوب دربارۀ مرد شامی و هنرنمایی

ص: 105


1- . این که برخی از اصحاب، سخنان امثال هشام بن حكم را نمی فهمیدند و با در دست داشتن آن سخنان به سراغ امام می رفتند، می تواند نشانه این باشد كه ارتباط تنگاتنگی با متكلمان نداشتند.
2- . كشی، رجال، ص273، ش 491.
3- . همان، ص271.
4- . همان، ص267، ش 481.

متکلمان با دستور امام (علیه السلام)(1) نشان می دهند که کلامِ کوفه باز بستۀ حضور معصوم بوده است. این که هرگاه امام (علیه السلام) حضور داشت کلام شکوفا می شد و به عکس، آن گاه که حضور نداشت، کلام از رونق می افتاد، نتیجۀ منطقی این رویکرد امامان (علیهم السلام) بود که کلام را به دنبال اثر و در تعاطی با وحی می دانستند. در نتیجه، از سویی جامعۀ امامیه پیوسته در صدد تضعیف متکلمان بود و از دیگر سو امام (علیه السلام) از متکلمان و جایگاه آنان به شکل زیرکانه و هدایت گرانه ای مراقبت می کرد وگرنه، عقاید متکلمان نواندیش سر از تجسیم و تشبیه در می آورد.

افزون بر این، چالش های معرفتی در دوره ای که کلام مدرسۀ کوفه در حال شکل گیری بود به شکل قابل توجهی کار اندیشه ورزان امامی را دشوارتر می کرد؛ زیرا متکلمِ اندیشه ورز، زمانی که خود را با اندیشۀ اهل بیت (علیهم السلام) مواجه می دید مجبور بود در عین حفظ جایگاه تبیینیِ خود، وفاداری اش به متون را نیز از دست ندهد. برای نمونه، به همان اندازه که استدلال به یکطرف از جبر یا تفویض برای هر متکلمی - آن هم با چندین برهان -(2) آسان بود، به همان اندازه دست یافتن به نظریه ای که امری بین این دو امر را تبیین کند، کار دشواری بود؛ زیرا از سویی می دانست که استطاعت آن چیزی نیست که تفویضی ها می گویند و از دیگرسو آگاه بود که نمی توان مشیت خداوند را نادیده گرفت. او نمی توانست وجود خدایی که همۀ تقدیرها در دست اوست را در کنار انسانی که در مقابل آزادی و مسئولیت هایش باید پاسخگو باشد، نادیده گیرد.

بحث بداء از دشواری بیشتری برخوردار است. بخشی از جوسازی های معتزله علیه شیعه دربارۀ بداء به این بازمی گشت که متکلم امامی نمی توانست در عین وجود روایات بداء(3) از اشکالات جدّی آن، همچون تأثیری که از دانی به عالی یا از معلول به علت هنگام دعای بنده و تغییر مشیت وجود دارد یا از اشکال عمده ای که در علم خداوند به وجود می آید(4) و از همه مهم تر اشکال اساسی ای که در بحث اراده به عنوان پایۀ اساسی بسیاری از مسائل کلامی آن دوره(5) پدید می آید، چشم پوشی کند.(6)

ص: 106


1- . همان، ص275، ش 494.
2- . برای دلیل بر تفویض: قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، ص169-181؛ ناشی، مسائل الامامة، ص92؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص229- 242، و برای دلیل بر جبر: همان، ص539.
3- . برای مجموعۀ فراهم آمده از این روایات، نک: مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص92-134.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص36-37، 39.
5- . برای مقایسۀ آرای اندیشمندان آن دوره دربارۀ اراده و تحلیل آن، نک: حبیب عیاد، الکلام فی التوحید، ص451و 465.
6- . اراده در میان متكلمان كوفی به عنوان صفتی از صفات خدا - هم در مرتبۀ فعل و هم در مرتبۀ ذات - قابل طرح بود. در مدرسۀ بغداد با نزدیک شدن به معتزله به انحصار مرتبه فعل درآمد و با فلسفی شدن كلام در مرتبۀ ذات محصور شد و تنها به عنوان مفهومی انتزاعی از آن یاد شد. حال، متكلم امامی كه اراده را صفتی در هر دو مرتبه ذات و صفات می داند، در بحث بداء كه همان تغییر ارادۀ الهی است، دچار اشكالات جدی می شود (نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41).

بدین ترتیب دشواری کار متکلمان امامی در این تبیین های نظری تا اندازۀ زیادی آشکار می شود.

این چالش ها، در نهایت، به یک ریزش از درونِ گروه متکلمان انجامید. البته، باید توجه داشت که این ریزش ها در دورانی پس از اوج گیری کلام امامیه و برداشته شدن محدودیت های متکلمان - به ویژه از سوی امام صادق (علیه السلام) - رخ داد.(1) شواهد دربارۀ این ریزش به اندازه ای است که احتمال این که این ریزش در کوفه به پدیده ای طبیعی تبدیل شده باشد ما را به فکر فرومی برد. این احتمال وجود دارد که زراره نیز - پس از دورۀ اوج روی آوری به کلام - به دلیل همینچالش های معرفتیِ ایجاد شده در کلام از آن کناره گیری کرد.(2) نمونۀ دیگر، ابن ابی عمیر بود که پس از این که با اشتیاق بسیار به سراغ متکلمان آمد،(3) پس از مواجهه با برخی لوازم طبیعی نظریه پردازی دچار تردید شدید شد و خط خود را از آنان جدا کرد.(4)

همان گونه که اشاره شد، این چالش ها از منطق متکلمانه و بازتاب های آن در جامعۀ امامیه سرچشمه گرفته بود. جامعه امامی تازه در حال شکل گیری بود و خام بودن مباحث کلامی، تنوع افکار عمومی و تفکرات خواص شیعه و حتی احتمال وجود اطباع و حسادت ها سبب شده بود تا جامعۀ امامیه به آسانی اجازۀ آزمون و خطا به عقل گرایان ندهد. به ویژه این که نظریه های متکلمان امامیه، آشکارا در صحنۀ رقابت و درگیری با معتزله و نه صرفاً با روش فلسفی و اندیشیدن صرف پدید آمده بودند. برای نمونه، زمانی که متکلمی چون هشام بن حکم با ابوالهذیل دربارۀ خداوند وارد بحث می شد، به طور طبیعی مجبور بود ایدۀ کلامی خود را عرضه و تبیین کند و در نتیجه، گاهی این تبیین ها با ادبیاتی وارد حوزۀ فکری امامیه می شد که شاگردان مبتدی مکتب های کلامی را - به ویژه با

ص: 107


1- . به نظر می رسد، امام صادق (علیه السلام) تلاش می كرد با تشویق بیشتر و زمینه سازی بیشتر پاره ای از این محدودیت ها را كم كند و زمینۀ حضور متكلمان را در این میدان فراهم آورد. برای نمونه، به این گزارش اشاره می شود كه امام (علیه السلام) از هشام بن حكمِ جوان تجلیل کردند (كلینی، الکافی، ج1، ص169، ح3).
2- . زراری، ابوغالب، رساله ابى غالب، ص136.
3- . اظهار نظر او در باب نظریه پردازی عصمت، توسط هشام بن حكم نمونه ای از این اشتیاق را نشان می دهد (شیخ صدوق، علل الشرایع، ص204، ح2).
4- . كلینی، الکافی، ج1، ص409، ح8.

توجه به عدم تثبیت جایگاه کلام در جامعۀ امامی - با تردید روبه رو می کرد. بنابراین، به نظر می رسد این چالش های درونی که در نتیجۀ رشد کلام امامیه - مرهون تشویق های ائمه (علیهم السلام) و حضور شاگردان پرشمار در یک دوره در کنار این متکلمان و مواجهه با این پرسش ها و تبیین های نظری و تولید این ادبیات جدید - به وجود آمده بود، در نهایت، سبب ریزش های درونی در کلام امامیه شد.

با درس گرفتن از همین دشواری ها بود که متکلمان امامیه در مدرسۀ بغداد در بسیاری از موارد، مجبور به فاصله گرفتن از مسیر مدرسۀ کلامی کوفه شدند؛ زیرا به سادگی نمی توان تصور کرد که شیخ مفید در عین تعابیر بلندی که از نویسندۀ کتاب کافی - حاوی عمدۀ این روایات چالش برانگیز- نقل می کند،(1) عمق مباحث مدرسۀ کوفه را نفهمیده یا دست کم پیچیدگی های آن را درک نکرده باشد. به نظر می رسد شیخ مفید تا اندازۀ زیادی به جای تعمق در این مباحث و ادامۀ آن جریان نظریه پردازی، برای تصحیح فرآیند یک نظام کلامی در خدمت معارف شیعی، به دراندازیِطرحی تازه - البته، مبتنی بر تلاش های پیشینیان - دست یازید. بنابراین، می توان تصور کرد که متکلمان شیعه در بغداد به همان دلیل که متکلمان و اصحاب امامیه در قم به کلامِ هشام بن سالم گرایش پیدا کردند، با ناکامی به روش جدید کلامی پناه بردند که در تلاش برای نزدیک سازی عقل گرایی عموماً مورد قبول با روش کلامی اهل بیت (علیهم السلام) بود.

چالش بعدی به مخاطبان خارجی متکلمان مربوط می شد؛ زیرا کلام امامیه به طور عمده حاوی مباحث درون گروهی و اختلافات داخلی نبود و عمدتاً زمینه های رشد آن از طریق مناقشات بیرونی فراهم می شد.(2) از آن سو، اکثریت جامعه امامیه در معرض تهاجم فکری مخالفان غیر شیعی نبودند(3) و از همین رو، نسبت به کلام نوعی احساس بی نیازی داشتند و عموماً برای مباحث درون شیعی خود، بهره گیری از راه حل های تفسیری و فقاهتی - و نه عقلانی - را ترجیح می دادند. برای نمونه، برخلاف استطاعت و قضا و قدر که از مباحث جنجالی خارج از

ص: 108


1- . شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات، ص70: «وهم من اجل كتب الشیعه واكثرها فایدة».
2- . ما کلامِ درون شیعی در آن دورۀ تاریخی نداشتیم. کلام، برون شیعی بود. متكلمان به اموری اشتغال داشتند كه اكثریت جامعه درگیر مسئله های آنها نبود. خودِ موضوعات و مسئله های كلامی اساساً موضوعات درونی نبودند.
3- . اصولاً فقها چالش چشم گیری با اهل سنت نداشتند؛ چون وارد مسائل اساسی نمی شدند. گزارش هایی از تعامل فقهای شیعه با فقهای سنی دیده شده است، برای مثال، ابوحنیفه در مسئله ای فقهی كه بدان آگاهی نداشت زنی را نزد محمد بن مسلم ثقفی (كه خود را در این گزارش مردی در نهان معرفی می كند) فرستاد. در عین این که دلِ خوشی هم از محمد بن مسلم نداشت (چون در آخر می گوید اللهم غفرا دعنا نعیش). البته، شاید چون موضوع مهمی بوده ابوحنیفه مجبور به این كار شده است (كشی، رجال، ص162، ش 275).

حوزۀ تفکر امامیه نیز بود، چالش های کلامی زیادی دربارۀ بحث امامت در میان امامیه دیده نمی شود. بدین ترتیب متکلمان به طور طبیعی به این دلیل که جامعۀ امامی آن روز پیش از آن که دغدغه ای برای مواجهۀ با مخالفان سنّی داشته باشد و همچنین بیشتر از آن در پی جمع آوری، فهم و انتقال روایات اهل بیت (علیهم السلام) بود، به انزوا کشیده شدند.

مواجهۀ متکلمان با جریان های خارج از امامیه به ناچار خالی از لوازم و تبعات منفی نبود. به هرحال آنان با جریان مخالف مواجه بودند و بایستی در سخنان خود تناسب لازم را حفظ می کردند. عمدۀ درگیری ها با جریان های بیرونی - به ویژه معتزله - بود. با بررسی اندیشه های کلامی امامیۀ نخستین و با تمرکز بر طرف های چالش آنان این ادعا روشن تر خواهد شد. هشام بن حکم عمدتاً به جز معتزله در مقابل امامیه اهمیتی برای فرقه ها یا اندیشه های دیگر قائل نبود. برای نمونه، او در تبیین دیدگاه خود دربارۀ علم الهی صرفاً به دو گروه زیدیه و معتزله در مقابل امامیهاشاره کرده و نامی از گروه ها یا اندیشه های کلامی دیگر به میان نیاورده است.(1) در هر صورت، تکیه بر منابع درونی برای متکلم امامی ناممکن بود و بایستی در بستری واحد، ادبیات مشترکی تدوین می شد که در عین توجه به موضع ستیز و مقابله - و نه تفاهم - که با هم داشتند، برای هر دو طرفِ نزاع قابل فهم باشد. در چنین شرایطی جای شگفتی نیست که گاهی متکلمِ امامی به مواضع حداقلی بسنده کند، همچون روش هشام بن حکم در برخی مناظره هایش با ابوالهذیل.(2) بازتاب این موضع گیری ها در جامعۀ امامی که تا کنون هرگز با چالش عمده ای دربارۀ بُعد و جسمانیت یا صورت داشتن خداوند روبه رو نشده بود با وجود روحیۀ سرسخت اکثریت جامعۀ امامی که اجازۀ تمرین و آزمون و خطا به متکلمان نمی داد، نمی توانست چیزی کمتر از دشنام و لعن و گاهی تکفیر باشد.

یکی از پیچیده ترین لوازم این روش متکلمان خروج آشکار و حساسیت زا از نصوص بود که به طور طبیعی برای آنان ایجاد اشکال می کرد. این رویکرد در میان متکلمان رواج داشت. هشام بن حکم هرچند مبنای کار خود را روایات و سخنان امام قرار می داد، اما هیچ گاه به صِرف ظاهر نصوص بسنده نمی کرد و به تألیف و نظریه پردازی مطالبی که از امام می گرفت، می پرداخت.(3)

ص: 109


1- . خیاط، الانتصار، ص108؛ این تحلیل از آنِ سامی نشار است (سامی نشار، نشاة الفکر، ج2، ص861).
2- . برای مثال، شهرستانی، الملل والنحل، ص218.
3- . كلینی، الکافی، ج1، ص170.

گویا امام (علیه السلام) به دلیل خروج مؤمن طاق از نص(1) بود که حتی یک بار او را به طور کلی از وارد شدن در کلام نهی فرمود.(2) فهم احتمالاً ناقص و اولیه از رابطۀ صحیح عقل و وحی(3)، زمینه را برای اختلافات راهبردی فراهم می آورد که به طور طبیعی، به سعایت ها نزد ائمه (علیهم السلام)، تفسیق ها و تکفیرها می انجامید.(4)

جایگاه روایات ذم و نهی کلام از این منظر روشن می شود. امامان (علیهم السلام) در همین دوره بود که از تبدیل شدن کلام به روشی توده ای و فراگیر، اِبا داشتند(5) و نسبت به کسانی که وارد این موضع می شدند، موضع انتقادی و تصحیحی داشتند. در این باره افزون بر توجه امامان (علیهم السلام) به نمونه های فراوان از خطاهای معرفت شناختی یا روش شناختی در اندیشیدن متکلمان بزرگی همچون هشام بن حکم یا هشام بن سالم،(6) برای نمونه، می توان به مؤمن طاق اشاره کرد که امام (علیه السلام) بارها او را به سبب روش کلامی اش(7) و بهره گیری اش از قیاس در مباحث کلامی(8) توبیخ و سرزنش کردند. کمترین تأثیر تصحیحات ائمه (علیهم السلام) این بود که گاهی به روشنی متکلمان تلاش می کردند در عین نظریه پردازی برای سخنان خود اتخاذ سند کنند. بنابراین، به نظر می رسد پیچیدگی های نظریه پردازی عقلانی سهم

ص: 110


1- . كشی، رجال، ص190، ش 333.
2- . همان، ص191، ش 334.
3- . گویا زراره وقتی می گوید:« اولیس رُبَّ رأی خیر من اثر»(كشی، رجال، ص156) «یا والله ما كنت قلت ذلك الا برایی» (همان، ص258) دچار همین درک ناقص است. این که این سخن او در میان روایات ذم او و از ناحیه عبیدی و یونس و ابن مسكان روایت شده و از سویی یونس خود متهم به قیاس است، نشانه نخستین اختلاف ها دربارۀ رابطۀ عقل و وحی است.
4- . تنها برای نمونه، نک: كشی، رجال، ص491، ش 940؛ همان، ص492، ش 941؛ همان، ص492، ش 942؛ همان، ص495، ش 950؛ همچنین در گزارش علی بن محمد قمی از محمد بن عیسی اشعری از عبدالله بن محمد حجال، امام رضا (علیه السلام)یونس را به دلیل كتابش (معلوم نیست كدام كتاب) زنازاده خواند (كشی، رجال، ص495، ش 949، 496و 954). كشی از این طعن و لعن ها از ناحیه قمیان، به شدت، اظهار تعجب كرده است (همان، ص497).
5- . برای مثال، كشی، رجال، ص186، ش328.
6- . تنها برای نمونه ای از خطای معرفت شناختی هشام بن حكم در بحث «جسم لا كالاجسام»، نک: كلینی، الکافی، ج1، ص104، ح1؛ همان، ص106، ح6و7 و برای خطای روش شناختی هشامین در بحث صورت و جسم، نک: همان، ص104، ح2؛ همان، ص105، ح4و5؛ همان، ص106، ح8؛ تنها دربارۀ هشام بن سالم. برای تحلیل دقیق تر، نک: سبحانی، «مدرسۀ کلامی کوفه در دورۀ نظریه پردازی»، ص178؛ حسینی جلالی، «مقوله جسم لا كالاجسام بین موقف هشام بن الحكم و دیگر اهل الكلام»، ش 19.
7- . کشّی، رجال، ص190-191، ش 333 -334.
8- . همان، ص188، ش 331.

بزرگی در انزوای متکلمان امامیه در جامعه امامیه داشته است.

5. کاسته شدن از نیروی متکلمان سبب درگیری های داخلی

اشاره

درگیری معرفتی جریان های درون شیعی در رویارویی با خط کلامی، به عنوان عامل بعدی مورد توجه قرار می گیرد.

نگاه بدبینانۀ محدثان به نظریه پردازی عمدتاً به زمانی پس از این که متکلمان در تلاش برای فهم زوایای کلامی و ایجاد سازگاری های معرفتی احیاناً دچار اشتباهات یا تناقض گویی هایی موردی می شدند، باز می شود. بیش از مقدار نیاز دلیل و شاهد بر این امر وجود دارد که جامعۀ کوفه ذاتاً با فهم تئوریک و نظریه پردازی به معنای غور در معارف، فهم زوایا و ایجاد سازگاری هایمعرفتی(1) مشکل نداشت. شمار راویانی که صرفاً به نقل شنیده ها می پرداختند بسیار ناچیز بود و نمونه های فراوانی از پرسش های دقیق در بحث های عقلی مربوط به صفات خدا، جبر و اختیار، استطاعت و مباحث دیگر از سوی محدثان نشان می دهد که خط مخالف کلامی نیز عیناً به طرح همان سؤالاتی از امامان می پرداخت که متکلمان به خاطر آن متهم می شدند.

امام (علیه السلام) در عین نهی از کلام در ذات خداوند تلویحاً اجازۀ مباحث کلامی را برای محدثان صادر کرد.(2) در باب «ابطال الرویة» نیز که دربرگیرندۀ مباحث بسیار عمیق عقلی است، حضور محدثان چشم گیر است، هرچند متکلمان و دغدغه های آنان بیشتر خودنمایی می کند.(3) همین طور در باب «النهی عن الصفه بغیر ما وصف به نفسه تعالی»(4) بیشتر راویان از اصحاب حدیث هستند. چهار روایت از مجموع شش روایت باب «صفات الذات»، یعنی روایت عمیق ابوبصیر دربارۀ صفات خداوند و روایت کاهلی، جعفر بن محمد و همچنین فضیل دربارۀ علم خداوند

ص: 111


1- . سازگاری معرفتی به معنای همسان و هماهنگ كردن نظریه ها و ادعاهای مخلتفی است كه یك متكلم در جایگاه های مختلف بدان می پردازد. بدین ترتیب نظریه های اساسی متكلم در مباحثی همچون توحید، بایستی با بحث انسان همسان و قابل انطباق باشد.
2- . كلینی، الکافی، ج1، ص92، ش 1 و 2 و دیگر روایات «باب النهی عن الکلام فی الکیفیة» كه تمام ده روایت باب بی استثنا از خط حدیثی هستند.
3- . كلینی، الکافی، ج1، ص95 -100.
4- . همان، ص100-104.

همگی از خط حدیثی هستند.(1) همچنین به روایات باب «قضا و قدر» اشاره می شود که تقریباً نیمی از مجموع چهارده روایت، از خط حدیثی نقل شده اند.(2) تمام سیزده روایت باب «المشیئه» در کتاب صدوق(3) و بیشتر روایات «باب الاستطاعه» آن(4) از خط حدیثی هستند. اگر علی بن حکم را که روایت شمارۀ 2 و 3 از او عبور کرده را محدّثِ محض بدانیم، به نظر می رسد تمام 4 روایتِ باب «استطاعت» کافی از خط حدیثی اند.(5) عبدالرحمن بن ابی نجران که گویا براساس گفته های نجاشی و شیخ، رویکردی حدیثی داشته(6) نیز به پرسش های کلامی در باب صفات خداوند پرداخته است.(7) بنابراین، جای تردید باقی نمی ماند که چالش اساسی متکلمان با اکثریت امامیه صِرفِ نگاه عقل گرایانه نبود.

پس مسئلۀ اساسی چه بود؟ گویا منشأ عمدۀ این درگیری ها این بود که نحوۀ برخورد متکلمان با نصوص برای اکثریت جامعۀ امامی غیرقابل انتظار می نمود. به ویژه این که متکلمان برجسته و شاگردان آنان گاهی از نظر احادیث غیرکلامی از موقعیت بالایی نزد اصحاب برخوردار بودند. زراره گواه روشنی بر این ادعاست. همچنین از دیدگاه ابن ولید راوی برجستۀ قمی، تمامی کتب روایی یونس بن عبدالرحمن - شاگرد مکتب فکری هشام بن حکم - صرفاً با یک ملاحظه،

ص: 112


1- . كلینی، الکافی، ج1، ص107، ح1، 3، 5 و6. تنها دو روایت یكی از هشام بن سالم و یكی از ایوب بن نوح كه خط كلامی به حساب می آیند.
2- . كلینی، الکافی، ج1، ص155، احادیث 1، ج2، 3، ج8، 12و 13. روایت 3 و 8 و 12 و 13 به طور خاص، حاوی پرسش و پاسخ كلامی در این باره هستند.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص336.
4- . 21 روایت از 25 روایت (به جز روایات 11، 14، 19و 20)؛ شیخ صدوق، التوحید، ص344.
5- . كلینی، الکافی، ج1، ص160.
6- . نجاشی، رجال، ص235، ش 622؛ شیخ طوسی، فهرست، ص311.
7- . (کلینی، الکافی، ج1، ص 87، ح1 و 3، ص82، ح1). همچنين صرفاً به عنوان نمونه هايی ديگر به روايت حسين بن سعيد دربارۀ شيئ بودن خداوند (همان، ص82، ح2) و روايت محمد بن عيسی (احتمالاً اشعری)در همان باب (همان، ص85 ، ح7) اشاره می شود. همچنین نک: گزارش سهل بن زياد در کافی (همان، ص86، باب ادنی المعرفه، ح2) كه به نقل پرسش طاهر بن حاتم یكی از محدثانِ بدون سابقه كلامی (اثری از تكلم در او یافت نمی شود (نجاشی، رجال، ص208، طوسی، الفهرست، ص255) می پردازد كه در آن به بحث دقیق معرفت پرداخته است. همچنین دربارۀ همین پرسش های کلامی نک: حدیثی در کافی که در آن خط محدثان دربارۀ نسبت خدا از خلق پرسش می کنند (كلینی، الکافی، ج1، ص91، ح2 از باب النسبه). خاندان حمران به عنوان شخصیت های حدیثی گاهی امام را با پرسش های عمیقی مواجه می كردند كه به وضوح نشان می دهد كه برخاسته از یک اندیشۀ عمیق كلامی است (برای نمونه، نک: كلینی، الکافی، ج1، ص150، ح2؛ ص87 ، ح3 و ص82 ، ح1).

صحیح و قابل اعتماد به حساب می آمدند.(1)

هرچند عمدۀ روایات غیر کلامی هشام بن حکم از سوی خط فکری او منتقل شده است،(2) اما منابع روایی ما سرشار از روایات غیرکلامی اند که از خط فکری هشام بن سالم و مؤمن طاق نقل شده اند. بنابراین، اختلاف محدثان با متکلمان با روحیه جسورانۀ آنان که لازمۀ روش فکری کلام محض است ارتباط پیدا می کند.

اين اختلافات در میان خود متكلمان نيز به طور چشم گيری قابل مشاهده است. صرف نظر از كتب ملل و نحل سُنی كه به نحو برجسته تر و گاه اغراق آميزتری از اين اختلافات ياد كرده اند(3)منابع شيعی نيز به روشنی تحت عنوان فرضی روايات ذم به آن پرداخته اند.

بررسی اين گزارش ها و روايات، ما را با اختلافات كلامی،(4) اختلافات فقهیِ احياناً ريشه دار در مباحث كلامی(5) و در نهايت خطوط متقابل فكریِ در آن دوره آشنا می كند. به برخی از این اختلافات اشاره می شود. علاوه بر خطّ فكری بسيار پرحاشيۀ هشام بن حكم، خط كلامی زراره نيز از خطوط جنجالی بوده است. صرف نظر از گزارش های روشن اشعری در مقالات، روايات ذم زراره كه عمدتاً از ناحيۀ خطّ يونس بن عبدالرحمن به دست آمده بخشی از اين جنجال ها را به ما نشان می دهد.(6)

ص: 113


1- . طوسی، فهرست، ص512.
2- . نک: نبهی، مسند هشام بن الحکم، ص262-402.
3- نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 30-65؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص216-220 كه هشامیه (اصحاب هشامین)، زراریه، نعمانیه و یونسیه را در زمرۀ غلات ذكر كرده اند؛ یا نک: بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 38-53 كه همچون شهرستانی امامیه را در كنار هشامیه، زراریه، یونسیه و شیطانیه به عنوان فرقه ای جداگانه آورده اند.
4- برای نمونه هایی از این اختلافات، نک: كشی، رجال، ص 246، ش456 که اختلاف عبدالله بن ابی يعفور با معلی بن خنيس بر سر نبی بودن امام را نشان می دهد؛ يا همان، ص 267، ش482 که اختلاف جريان هشام بن حكم با جريان زراره در اين باره كه هشام هواء را بر خلاف زراره مخلوق می دانست تا زمان امام رضا (علیه السلام) هم در ميان اصحاب اماميه ادامه داشت؛ يا همان، ص284، ش 503 که دربارۀ ايده صورت هشام بن سالم و جسم هشام بن حكم است؛ همچنين، همان، ص356، ش664 که دربارۀ گزارش مفصل سليمان بن خالد دربارۀ علم غيب امام است؛ يا همان، ص487 که دربارۀ اختلاف شديد مردم بصره با يونس بن عبدالرحمن و دفاع امام رضا (علیه السلام) از اوست؛ يا همان، ص490، ش934 که دربارۀ اختلاف بصری ها با يونس بر سر مخلوق بودن كلام است كه يونس آن را مخلوق نمی دانست و امام رضا (علیه السلام) يونس را تأييد فرمود.
5- برای مثال، نک: اختلاف ا بن ابی يعفور با معلی بن خنيس بر سر حلال بودن ذبايح يهود، كشی، رجال، ص248، ش460.
6- . برای مثال، نک: سعد بن عبدالله در كشی، رجال، ص141، ش223؛ ص 144، ش 228 از یقطینی و یونس؛ ص145، ش231-232 از یقطینی؛ ص149، ش236 -239 از یقطینی و یونس؛ ش240 - 241 از یونس بن عبدالرحمن یا یونس دیگر و ش242 -243 از یقطینی؛ بر خلاف ش234 كه از خط قمی های احتمالاً طرفدار زراره است و همچنین بر خلاف ش245 كه از عمار ساباطی است و ش246 از محمد بن عیسی (احتمالاً اشعری) از ابن ابی عمیر كه به نوعی اشاره به دیدگاه بد امام به خاندان زراره دارد و ش250 كه از حنان بن سدیر نامعلوم از نظر خطی است.

زراره همچنین در گزارشی از یقطینی از سوی یونس بن عبدالرحمن و ابن مسكان به عنوان كسی كه در بعض موارد معتقد به ترجیح فتوای به رأی بر حدیث امام است (به نوعی اتهام به قیاس) توصیف شده است.(1) در مواردی دیگر زراره از سوی همین خط یقطینی، در كنار چند تندیگر مترئس در دین معرفی شده(2) و اعتقاد به عدم علم پیشین الهی به او نسبت داده شده است.(3) بسیاری از گزارش ها از جمله گزارشی عجیب كه مرحوم خویی از این كه اصلاً كشّی آن را ذكر كرده اظهار تعجب می كند،(4) اگر جعلی هم باشند علامت اختلافات خطوطی هستند كه منجر به ساختن چنین احادیثی می شود.(5) این كه در فهرست حواریونی كه در گزارش معروف كشی از قول امام كاظم (علیه السلام) آمده هیچ نامی از متكلمین خط مقابل زراره نیامده و نام اعضای عمدتاً نزدیک به خط كلامی خاندان زراره مثل عبدالله بن شریک، برید بن معاویه، محمدبن مسلم، ابوبصیر لیث بن بختری، ابن ابی یعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعة و حجر بن زائدة و حمران بن أعین ذكر شده است، جای تأمل دارد. حداقل این است كه هیچ نامی از هشامین، مؤمن طاق و امثال آنان نیامده است.(6) همچنین به عنوان شاهدی دیگر بر این اختلافات بد نیست اشاره کنیم که خود یونس به عنوان شخصیتی كلامی جنجال آفرین بوده است. یونس از این که اصحاب امامیه او را زندیق می خواندند نزد امام شكایت كرد و امام او را به آرامش و مدارا توصیه كرد.(7) بعضی از قمی ها

ص: 114


1- . (كشی، رجال، ص156، ش257). گزارش های 266- 267 و 269 كه آخرین گزارش های كشّی هستند به محمد بن عیسی (احتمالاً اشعری) تعلق دارند. این که كشّی در نهایت كار خود را با گزارش های ذم پایان می دهد جای تأمل دارد (همچنین برای ذم زراره در جاهای دیگر، نک: كشّی، رجال، ص239 -40، ش 435-437).
2- . كشی، رجال، ص 169، ش283 و ص199، ش350.
3- . همان، ص 169، ش284.
4- . خویی، معجم، ج7، ص238، ش 7.
5- . برای مدح زراره توسط عبیدی، نک: كشی، رجال، ص161، ش270.
6- . كشی، رجال، ص9 و10، ش 20، همین طور در گزارشی دیگر از امام صادق (علیه السلام)از طریق خط یعقوب بن یزید در: همان، ص170، ش 286.
7- . کشی، رجال، ص488، ش 928 و 929

دربارۀ خواندن نماز پشت سر یونس تردید داشتند.(1)

همچنین او در بغداد نیز مورد تردید بعضی از اصحاب بود.(2) اختلاف بعضی از اصحاب با هشام بن حكم و یونس بعدها تا زمان فضل بن شاذان هم با همین عنوان ادامه داشت.(3) بنابراین با توجه به مجموع این شواهد و مستندات، به نظر می رسد این درگیری ها و چالش های اساسی میان اصحاب اماميه و همچنين در ميان خود متكلمان كه می توانست فرصت مناسبی برای رشد كلام اماميه باشد، شاید به دليل در اقليت بودن متكلمان، به زمينه ای برای انزوای متكلمان و مهاجرت آنان به بغداد پس از رونق گرفتن مباحث كلامی در آن جا تبديل شد.

نتایج و جمع بندی

افول مدرسۀ کلامی کوفه که به شکل برجسته ای از دورۀ پایانی امامت امام کاظم (علیه السلام) قابل پی گیری است، هرگز در یک بستر تک عاملی قابل ارزیابی نیست. درست است که متکلمان امامیه در مدرسۀ بغداد به دلیل فشار سیاسی حاکمیت، تغییر در جبهۀ رقابتی، وجود مباحث فلسفی که در بغدادِ آزاد اندیش احیا شده بود، متمایل به مهاجرت به بغداد شدند، اما دقت بیشتر در منابع نشان می دهد که کلام امامیه پیش از آن که به دلایل پیش گفته در کوفه دچار انزوا شود، از درونِ خود زمینه های مناسبی برای این افول پیدا کرد.

کوفه حاوی جریان های متخالفی بود که جریان متکلمان محض مثل هشام بن حکم در میان آنان به طور چشم گیری متمایز بود. افزون بر این، شکل گیری جریان های کلامی امامیه در بستری همزمان با دورۀ بحرانِ اعتقادی رشد تشیع صورت می گرفت که شواهد متعدد بر مخفی بودن قدر و منزلت امام (علیه السلام) را می توان برآیند چنین شرایطی دانست. با این همه، این شرایط چیزی از دیدگاه منفی جامعه عمومی کوفه نسبت به متکلمانی که گاه تازه مسلمان یا شیعه شده بودند کم نمی کرد.

پیچیدگی های معرفتی در مباحث کلامی، بستر عمومی جامعۀ امامی را دچار هیجانی منفی کرده بود که گاه آنان را برای اتخاذ یک تصمیم راهبردی و وحدت گرا با مشکل روبه رو می کرد. رویکردهای عمدتاً راحت طلبانه یا سهل انگارانه در این بستر عمومی، بیشترین اختلالات

ص: 115


1- همان، ص 496، ش951.
2- همان، ص489، ش 933.
3- همان، ص544.

اجتماعی و بعدها ناهمگونی های روشی را برای متکلمان به ارمغان آوردند؛ زیرا کلامی که پس از مدرسۀ کوفه پی گیری شد هرگز نتوانست به آرمان های اولیه متکلمان جامۀ عمل بپوشاند. البته، نباید فراموش کرد که نهی ها و تحذیرهای امامان (علیهم السلام) نسبت به کلام در ناحیه محتوا و روش - در عین حمایت های جدّی که بعداً انجام دادند - جناح اکثریت کوفه را احتمالاً جری تر می کرد. بدین ترتیب در عین وجود بستر داخلی و خارجیِ آماده در جامعۀ امامیه برای ورود در عرصۀ کلام، فضای عمومی جامعه شیعه هرگز استقبال گرمی از متکلمان نشان نداد؛ بستری که معتزله در همان جا به رشدی چشم گیر دست پیدا کرد.

به هر حال این چالش های معرفتی در دورۀ شکل گیری کلام امامیه کار اندیشه ورزان امامی را به ویژه به دلیل تعهدی که بایستی به متون می داشتند، بسیار دشوارتر می کرد. همین چالش ها به ریزشی از درون گروه متکلمان - به ویژه پس از دوران اوج گیری کلام امامیه - انجامید. منطق متکلمانۀ اندیشمندان امامیه در کنار خام بودن بسیاری از مباحث نمی توانست در مقابل عدم بلوغجامعۀ امامیه و حتی گاهی اطباع و حسادت ها از خود مقاومت نشان بدهد. همۀ این عوامل دست به دست هم داده و سبب شدند تا پیش از این که اختلافات فکری، بیشتر به افزون شدن بلوغ جامعه فکری امامیه بینجامند، به اختلاف بیشتر متکلمان با جریان های بیرونی و با تخریب کمتری با جریان های درونی متکلمان بیانجامد.

از سوی دیگر، کلام امامیه زمینه های اصلی خود را در مناقشه های بیرونی پی گیری می کرد. این مناقشه ها و جبهه گیری ها با جریانات بیرونی - به ویژه معتزله - در عین تأثیر مثبتی که در پختگی مباحث داشت، خالی از تبعات منفی نیز نبود. اتخاذ مواضع حداقلی و خارج شدن از نصوص از جمله مهم ترینِ این لوازم بود که به گونۀ روشنی برای متکلمان حساسیت برانگیز بود.

کتاب نامه

1. ابن حجر، تهذیب التهذیب، بیروت: دارالفکر، 1404ق.

2. ابن عبدالوهاب، حسین، عیون المعجزات، قم: مکتبة الداوری، بی تا.

3. اشعری قمی، سعد بن عبداللّه، المقالات والفرق، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1360ش.

4. ______ ، المقالات والفرق، تصحیح: محمدجواد مشکور، تهران: موسسه مطبوعاتی عطایی،

ص: 116

1963م.

5. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تصحیح: هلموت ریتر، بی جا: دارالنشر فرانزشتایز، 1400ق/1980م.

6. امیرمعزی، محمدعلی، امامت در سپیده دمان، ترجمهٔ چاپ نشده: علیرضا رضایت، بی تا.

7. اندلسی، ابن حزم، الفصل، بیروت: دارالکتب، 1416ق.

8. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تصحیح: سیدجلال الدین حسینی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1370ش.

9. بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1417ق.

10. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، دارالجیل، بیروت: دار الآفاق، 1408ق.

11. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: جامعه مدرسین، 1419ق.

12. جعفری، محمدرضا، طبقات المتکلمین، (جزوه چاپ نشده)، بی جا، بی نا، بی تا.

13. ______ ، «الکلام و الامامیه»، تراثنا، السنة الثامنه، العدد3و4، 1413ق.

14. حبیب عیاد، الکلام فی التوحید، بیروت: دارالمدار الاسلامی، 2009م.

15. حسینی جلالی، «مقوله جسم لا کالاجسام بین موقف هشام بن الحکم و دیگر اهل الکلام»، ترثنا، ش19، 1410ق.

16. حلی، الخلاصه، نرم افزار نور الدرایه، بی تا.

17. جوزیف، فان اس.، علم الکلام و المجتمع فی القرنین الثانی و الثالث للهجره، الجزء الاول، ترجمهٔ دکتر سالمه صالح، بغداد: منشورات الجمل، 2008م.

18. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بیروت: دارالزهرا، 1403ق.

19. خیاط معتزلی، الانتصار، تحقیق: نیبرج، بیروت: مکتبة الدار العربیه - اوراق شرقیه، 1413ق.

20. الذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407ق.

21. رضایی، محمدجعفر، «امتداد جریان هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، نقدونظر، ش 65، 1391ش.

22. زراری، ابوغالب احمد بن محمد، رسالة أبی غالب الزراری إلى ابن ابنه فی ذکر آل أعین، قم: مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، 1369ش.

23. سامی النشار، علی، نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام، مصر: دارالمعارف، 1996م.

24. سبحانی، محمدتقی (نگارش و اضافات از حسین نعیم آبادی)، مدرسۀ کلامی کوفه در دوره نظریه پردازی، اثر در دست چاپ، بی تا.

ص: 117

25. ______ ، «کلام امامیه ریشه ها و رویش ها»، نقدونظر، ش 65، قم: 1391ش.

26. شهرستانی، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: الشریف المرتضی، 1364ش.

27. شیخ صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، علل الشرایع، قم: کتابفروشی داوری، 1385ش.

28. ______ ، التوحید، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

29. ______ ،اعتقادات الامامیه، قم: کنگره شیخ مفید، 1414ق.

30. صفار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، تحقیق: محسن بن عباسعلی کوچه باغی، قم: مکتبة آیةاللّه مرعشی نجفی، 1404ق.

31. طبری آملی صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، قم: انتشارات بعثت، 1413ق.

32. شیخ طوسی، فهرست، نرم افزار نور الدرایه، بی تا.

33. ______ ، رجال، نرم افزار نور الدرایه، بی تا.

34. عده ای از علما، اصول السته عشر، قم: دار الشبستری للمطبوعات، 1363ش.

35. قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، تحقیق: فواد سید، مصر: دار التونسیه، 1393ق-1974م.

36. ______ ، المغنی فی ابواب التوحید، تحقیق: جورج قنواتی، قاهره: الدار المصریه، 1962-1965م.

37. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407ق.

38. کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقد و نظر، ش 65، 1391ش.

39. کشی، رجال کشی، تحقیق: حسن مصطفوی، مشهد: دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1348ش.

40. گرامی، سید محمد هادی، نخستین مناسبات فکری تشیع، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، 1391ش.

41. لالانی، ارزینا، نخستین اندیشه های شیعی، ترجمهٔ فریدون بدره ای، تهران: نشر فرزان، 1381ش.

42. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی، مشهد: آستان قدس، 1378ش.

43. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.

44. مدرسی طباطبایی، سیدحسین، میراث مکتوب شیعه، ترجمهٔ سید علی قرائی - رسول جعفریان، قم: نشر مورخ، 1386ش.

ص: 118

45. ______ ، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمهٔ هاشم ایزد پناه، تهران: انتشارات کویر، 1387ش.

46. المدن، علی، تطور علم الکلام الامامی، مراجعه: د. عبدالجبار الرفاعی، بغداد: مرکز دراسات فلسفة الدین، 1431ق.

47. مسعودی، اثبات الوصیه، قم: انصاریان، 1384ش.

48. شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، قم: کنگره شیخ مفید، 1414ق.

49. ناشی اکبر، مسائل الامامه، تحقیق: علیرضا ایمانی، قم: مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1386ش.

50. نبهی، خضر محمد، مسند هشام بن الحکم، بیروت: دارالهادی، 2006م.

51. ______ ، مسند هشام بن سالم، بیروت: معهد المعارف الحکمیه، 2007م.

52. نجاشی، رجال نجاشی، قم: جامعه مدرسین، 1407ق.

53. نعمانی، ابن ابی زینب، الغیبه، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: صدوق، 1397ق.

54. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، تحقیق: عبدالمنعم الحفنی، قاهره: دارالرشد، 1412ق.

55. ولفسن، هری اوستری، فلسفه علم کلام، ترجمهٔ احمد آرام، تهران: انتشارات الهدی، 1368ش.

56. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، تصحیح: محمد انصاری زنجانی خویی، قم: الهادی، 1405ق.

4. Amir-Moezzi, Mohammad Ali, The Divine Guide in Early Shi'ism, The Sources of Esotericism in Islam, translated by David Streight, State University of New York press, 1994.

5. Van Ess. Josef, Theologie und Gesellschaft im 2. Und 3. Jahrhundert Hidschra, Berlin. New York 1991.

برگرفته از ترجمه چاپ نشده از این اثر (آدرس ها دقیقاً منطبق بر متن اصلی آلمانی است).

ص: 119

ص: 120

فصل دوم: موضوعات کلامی مطرح در مدرسۀ کوفه

اشاره

ص: 121

ص: 122

بازخوانی نظریه معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی کوفه

بازخوانی نظریۀ معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی کوفه

علی امیرخانی(1)

مقدمه

یکی از اصول شناخت در کتاب و سنت، مسئلۀ ارادۀ انسان در فرآیند شناخت است و این که معرفت تا چه اندازه در اختیار انسان است و تا چه اندازه از اختیار انسان خارج است؟ آیا معرفت به صورت غیرارادی و تحت تأثیر نیازهای درونی و بیرونی انسان شکل می گیرد یا آن که معرفت کاملاً در سلطه بشر و تحت اختیار اوست؟ و اساساً نقش اراده در کسب معرفت چیست؟ مهم ترین علت ورود تفصیلی اصحاب امامیه در مدرسۀ کوفه به مسئلۀ معرفت، وجود روایات پرشمار اهل بیت (علیهم السلام) دربارۀ معرفت و معرفت شناسی بوده است و تأکید آنان بر این که معرفت صنع اللّه است و از قلمرو افعال انسان خارج است.(2) متکلمان امامی بر همین اساس، افزون بر باور به اضطراری و غیراختیاری بودن معرفت، در نظریه پردازی و سامان مند کردن نظریهٔ «معرفت اضطراری» نیز کوشیدند. از این رو، می توان گفت که نظریهٔ معرفت اضطراری در میان اصحاب امامیه، در واقع، انگاره ای اصیل و تولید خود آنان بوده و به هیچ روی عاریه ای و وارداتی نبوده است.

واژۀ «اضطراری» به چند معنا به کار می رود و گاه به معنای «إلجاء» و غیر اختیار در روایات

ص: 123


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 163.

به کار رفته است.(1) مراد از اصطلاحِ ترکیبیِ «معرفت اضطراری» آن بوده که حصولِ معرفت و شناخت در قلمرو اراده و اختیار انسان نبوده است. این اصطلاح برساختهٔ متکلمان نظریه پرداز امامی در مدرسۀ کوفه است که همۀ معارف را اضطراری می خواندند.(2) بنابراین، ملاک و معیار اضطراری بودن معرفت، اِلجائی و غیراختیاری بودن برآیند آن بوده است و این که در آخر فاعلِ معرفت، خود انسان نیست. در مقابل، معرفتِ اختیاری معرفتی بوده که در قلمرو اختیار و ارادۀ انسان بوده و در واقع، فاعلِ معرفت خود انسان به شمار می آید.(3)

در میان اندیشوران مسلمانِ سده های نخستین، برخی معتزلیان برای اضطراری بودن معرفت، ملاک و معیار دیگری مدّ نظر داشتند و معرفتی را اضطراری می دانستند که بی نیاز از نظر و استدلال باشد و در مقابل، معرفت اختیاری (اکتسابی) را معرفتی می دانستند که نیازمند نظر و استدلال باشد. در واقع، اضطراری در نگاه و تلقی آنان معادل «ضروری» در علم منطق قلمداد شده است. این ملاک و معیار اضطراری هم در میان مشایخ نخستین اعتزال چون ابوهذیل علّاف و نظّام مد نظر بوده است و هم نزد مشایخ دوره میانی معتزله همچون ابوعلی و ابوهاشم جبّایی و نیز ابوالقاسم کعبی و معتزلیان متأخری چون ملاحمی خوارزمی. در واقع، اصطلاح «معرفت ضروریِ» فیلسوفان و منطق دانان با اصطلاح معرفت اضطراری متکلمان و اندیشوران امامیان نخستین، در هم آمیخته شد. البته، گاهی معرفت ضروری - هم در لسان روایات و هم در لسان متکلمان - مترادف با معرفت اضطراری به کار رفته است.(4)

متفاوت بودن ملاک و معیار اضطراری بودن معرفت در میان اندیشوران نخستین اسلامی، سبب خلط مباحث در موارد متعددی شده که در نوشتار حاضر به آن توجه شده است. بنابراین، معرفت اضطراریِ مصطلح، دو معنا و دو کاربرد مستقل «بی نیاز از استدلال و نظر» و «غیراختیاری و اِلجائی» داشته است. پیداست که نسبت میان آن دو، عموم و خصوص من وجه و دارای موارد اشتراک و افتراق است. مورد اشتراک در خصوص معرفت هایی صدق می کند که هم غیراختیاری و هم بی نیاز از استدلال و نظر هستند؛ مانند معرفت امور فطری و مورد افتراق شامل معرفتی می شود که در عین اختیاری بودن، بی نیاز از استدلال است؛ مانند معرفت های برآمده از

ص: 124


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص342.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص51.
3- . نک: قاضی عبدالجبار، شرح الاصول، ص48؛ ملاحمی، المعتمد، ص23.
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص 104؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول، ص22- 25.

طریق حواس پنج گانه و نیز معرفت هایی که در عین غیراختیاری بودن، نیازمند نظر و استدلال اند؛ مانند معرفت های نظری در دیدگاه امامیان در مدرسۀ کوفه.

در این تحقیق، از معرفت اضطراری که عام است و قلمرو آن فراتر از امور فطری است، با اصطلاح «معرفت اضطراریِ عام» یاد می کنیم تا با معرفت اضطراری در قلمرو امور فطری مشتبه نشود و از معرفت اضطراری در قلمرو امور فطری با اصطلاح «معرفت اضطراری خاص» یاد می کنیم. نخست، ضمن تبیین گزارش های تاریخی دیدگاه امامیان نخستین، نسبت به اندیشه معرفت اضطراری، به راستی آزمایی گزارش های تاریخی از طریق روایات نقل شده از سوی اصحاب امامیه پرداخته و سپس به چیستی معرفت اضطراری از منظر اندیشوران امامیه در مدرسۀ کوفه خواهیم پرداخت.

1. گزارش های تاریخی

مهم ترین و قدیمی ترین گزارش تاریخی دربارۀ آراء و دیدگاه معرفتی امامیان نخستین، کتاب مقالات الاسلامیین ابوالحسن اشعری است که دیدگاه های مختلفی را از اصحاب امامیه نقل کرده است. اشعری دیدگاه روافض دربارۀ نظر و قیاس را در هشت قسم بیان کرده است: دیدگاه نخست، دیدگاه جمهور امامیه است که همۀ معارف را اضطراری می دانستند و بر آن بودند فکر و استدلال (نظر و قیاس) به علم نمی انجامد؛ از این رو، خداوند متعال انسان ها را به نظر و قیاس مکلّف نکرده است.(1) دیدگاه دوم و سوم که تفاوتی میان آنها نیست، متعلق به اصحاب مؤمن طاق و ابومالک حضرمی است که آنان نیز مانند جمهور امامیه، همۀ معارف را اضطراری می دانستند و جایز می دانستند که خداوند معرفت را از برخی انسان ها دریغ کند و به آنان عطا نکند، با این حال از منظر آنان همۀ انسان ها مکلف به اقرار هستند حتی کسانی که معرفت بدان ها عطا نشده است.(2) قول چهارم متعلق به هشام بن حکم و پیروان فکری اوست که معرفت اللّه را فطری و اضطراری می دانستند با این حال، معتقد بودند بالفعل شدن این معرفت به نظر و استدلال است. در نتیجه اصل معرفت اللّه اضطراری است، اما به فعلیت رسیدن آن منوط به اندیشیدن و نظر کردن است. در این عبارت با توجه به این که اشعری در قول منسوب به اصحاب هشام، «المعرفة» را مفرد ذکر کرده در حالی که در عبارت های پیشین از تعبیر «المعارف» استفاده کرده بود، و نیز با

ص: 125


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 51.
2- . همان، ص 51-52.

توجه به این که اشعری در توضیح انگاره هِشام و اصحابش بیان کرده که معرفت اللّه پس از نظر و استدلال واقع می شود، معلوم می شود منظور او از «المعرفة کلها اضطرار بایجاب الخلقة» امور فطری و معرفت اللّه بوده است.(1) شیخ مفید نیز در کتاب اوائل المقالات اشاراتی دارد بر این که برخی امامیان به اضطراری بودن معرفت معتقد بودند.(2) او در این گزارشِ تاریخی، قول به معرفت اکتسابی را به شمار بالایی از امامیه نسبت می دهد نه به همۀ امامیه! که نشان می دهد برخی امامیان، معارف را اضطراری می دانستند. البته، گزارش شیخ مفید به احتمال قوی، متعلق به دوران خودش در مدرسه بغداد است که بیشتر امامیه را معتقد به معرفت اکتسابی معرفی می کند و این با گزارش اشعری که امامیانِ دوران نخستین در مدرسۀ کوفه را گزارش می کند، منافاتی ندارد.

از دیگر شواهد تاریخی بر این که امامیان نخستین و یا دست کم برخی آنان، معارف را اضطراری می دانستند، گزارش قاضی عبدالجبار معتزلی (م 415ق) است. او در ضمنِ گزارشِ دیدگاه کسانی که به نفی وجوبِ نظر معتقد بودند، اکثر امامیان را منکر وجوب نظر معرفی می کند.(3) پوشیده نیست آنها که معارف را اضطراری می دانستند، اعتقادی به وجوب نظر نداشتند. می دانیم امامیان در مدرسۀ بغداد معارف را اکتسابی می دانستند، معلوم می شود مراد از اکثر امامیانی که قاضی عبدالجبار به آن اشاره کرده، اصحاب امامیه در مدرسۀ کوفه و قم بوده اند. بنابراین، چون منظور قاضی عبدالجبار از اکثر امامیه، اصحاب امامیه در مدرسۀ کوفه و قم است با گزارش شیخ مفید که اکثر امامیۀ دوران خود را معتقد به معرفت اکتسابی می داند، تضادی ندارد.

از دیگر شواهد تاریخی مبنی بر اضطراری بودن معرفت نزد امامیان نخستین یا دست کم برخی از آنان، گزارش عبدالقاهر بغدادی (م 429ق) است. او از اقوال مختلف منسوب به امامیه، تنها دو قول را نقل کرده است: دیدگاه هشام بن حکم و دیدگاه منتسب به مؤمن طاق و ابومالک حضرمی.(4)

2. راستی آزمایی گزارش های تاریخی با شواهد روایی

اشاره

در گزارش های تاریخیِ ذکر شده و مربوط به امامیان دوران نخستین، چند ادعا به آنان نسبت داده

ص: 126


1- . همان، ص 52.
2- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 61.
3- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج12، ص 379.
4- . بغدادی، اصول الایمان، ص 32.

شد: الف) جمهور امامیه به معرفت اضطراری باور داشتند؛ ب) همهٔ معارف را اضطراری می دانستند؛ ج) تکلیف به معرفت را به دلیل آن که خارج از حوزه اختیار آدمی است، انکار می کردند؛ د) مومن طاق و ابومالک حضرمی به رغم آن که همهٔ معارف را اضطراری می دانستند و معتقد بودند خداوند معرفت را به برخی إعطا می کند و به برخی إعطا نمی کند، با این حال، همۀ انسان ها را مکلف به اقرار و ایمان می دانستند؛ ھ) اصحاب هشام بن حکم معرفت اللّه را اضطراری و فطری (به ایجاب خلقت) می دانستند و بالفعل شدن آن را با نظر و استدلال می دانستند.

شایسته است برای اطمینان بیشتر، این ادعاها با شواهد دیگر راستی آزمایی شود. از مهم ترین شواهد اثبات یا نفی صحت انتسابِ ادعاهای مذکور میان اندیشمندان امامی در دوران حضور، روایاتی اند که از اصحاب ائمه اطهار (علیهم السلام)نقل شده و در بردارندهٔ مضمون نظریهٔ معرفت اضطراری اند؛ زیرا دانسته است که نقل روایات در دوران نخستین از سوی اصحاب ائمه (علیهم السلام) به منزلهٔ قبول مضامین و محتوای آن روایات، از سوی راویان است؛ همان گونه که گلچین کردن برخی روایات و تبویب آنها از سوی محدثان، می تواند حاکی از نظام معرفتی و اعتقادی آنان باشد.(1)

2. 1. جمهور امامیه

ادعای اعتقاد جمهور امامیه به اضطراری بودن معارف را می توان با بررسی راویانِ روایت های مربوط به معرفت اضطراری در مدرسۀ کوفه ردگیری و پی گیری کرد. در مدرسه کوفه، شمار زیادی از اصحاب ائمه (علیهم السلام)هم از جریان فکری محدث - متکلمان و هم از جریان فکری متکلمانِ محدث، از راویان معرفت اضطراری - چه به معنای عام و چه به معنای خاص - هستند. برای مثال، از محدث - متکلمان کوفه که روایات معرفت اضطراری (به معنای عام و خاص) را نقل کرده اند، می توان به ابوبصیر(2) و صفوان بن یحیی(3) نام برد. همان گونه که می توان از بزنطی(4)،محمدبن حکیم(5)، بُرید بن معاویه(6) عبداللّه بن سنان و محمد بن مسلم(7) نام برد که از راویان

ص: 127


1- . نک: برنجکار و موسوی، «عقل گرایی شیخ صدوق و متکلم بودن او»، ص53.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص 416.
3- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 444؛ مجلسی، مرآة العقول، ج75، ص 337.
4- . حمیری، قرب الاسناد، ص 356؛ مجلسی، مرآة العقول، ج5، ص 199 و ج 22، ص 101.
5- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 163؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 410.
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص 164.
7- . همان، ج2، ص 12- 14.

روایات معرفت اضطراری به معنای عام یا خاص هستند. علی بن اسباط و درست بن ابی منصور نیز از راویان روایت مشهورِ «سِتَّةُ أَشْیاءَ لَیسَ لِلْعِبَادِ فِیهَا صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ وَالْجَهْلُ وَالرِّضَا وَالْغَضَبُ وَالنَّوْمُ وَالْیقَظَة»(1) هستند(2) و از متکلمانِ محدث که روایات معرفت اضطراری به معنای عام یا خاص را نقل کرده اند،(3) می توان از زراره و خاندانش (آل اعین)(4)و نیز از هشام بن سالم و مؤمن الطاق(5) یاد کرد.

البته، احتمال این که برخی اصحاب امامیه - برخلاف جمهور - به معرفت اکتسابی اعتقاد داشته اند، نه تنها منتفی نیست، بلکه شواهد روایی نیز دارد؛ از جمله روایت بزنطی که به امام رضا (علیه السلام) عرض کرد، شماری از اصحاب امامیه معرفت را اکتسابی می دانند.(6) در روایت تحف العقول، یونس بن عبدالرحمن(7) به عنوان قائل به معرفت اکتسابی، معرفی شده است.(8)

2. 2. تمامی معارف (معارف اضطراری به معنای عام)

اشاره

دومین ادعای گزارش اشعری آن بود که جمهور امامیه، همهٔ معارف را اضطراری می دانستند. در این جا لازم است هم عبارت اشعری را بررسی کرده و ببینیم منظور او از کل معارف چیست و هم شواهد روایی را بررسی کنیم تا صحت و سقم این ادعا آشکار شود. عبارت «المعارف کلها» از دو

ص: 128


1- . برخی از روایات پیش گفته، صحیحه و شماری از آنها موثقه و شماری نیز ضعیف اند، اما از آن جا که مضمون روایات، تواتر معنوی و اجمالی دارد و با توجه به قرینه های موجود در کتب، مقالات و ملل و نحل، صدور اجمالی آنها محل تردید و شک نیست.
2- . برقی، المحاسن، ج1، ص 10؛ کلینی، الکافی، ج1، ص 164؛ شیخ صدوق، التوحید، ص411.
3- . دربارهٔ متکلم بودن زراره و آل أعین، افرادی چون: حمران بن اعین، عبدالله بن بکیر بن اعین، عبدالملک بن اعین و عبدالاعلی بن اعین، نک: اقوام کرباسی، «مدرسه کلامی کوفه»، ص48-49. البته، شخص زراره در دوران اخیر از عمرش از خط کلامی روی برگرداند (نک: سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، ص28).
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص 226؛ مجلسی، مرآة العقول، ج5، ص 30؛ برقی، المحاسن، ج1، ص 277؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 163؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 414.
5- . برقی، المحاسن، ج 1، ص 200؛ شیخ صدوق، التوحید، ص330؛ کلینی، الکافی، ج2، ص 8 -9 و ج6، ص 12.
6- . حمیری، قرب الاسناد، ص 356؛ مجلسی، مرآة العقول، ج5، ص 199 و ج22، ص 101.
7- . احتمالاً راوی در انتساب معرفت اکتسابی به یونس دچار اشتباه شده است؛ زیرا یونس خود از راویان معرفت اضطراری است: «عَنْ یونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَصْلَحَک اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِی النَّاسِ أَدَاةٌ ینَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: فَقَالَ: لا، قُلْتُ: فَهَلْ کلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ قَالَ: لا عَلَى اللَّهِ الْبَیان (شیخ صدوق، التوحید، ص 414؛ کلینی، الکافی، ج1، ص 163). شاید چون یونس از اصحاب هشام بن حکم بوده و در به فعلیت رسیدن معرفت فطری، نقش عقل را برجسته می دانسته، برخی گمان کرده اند او به معرفت اکتسابی معتقد است.
8- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 444.

جهت اطلاق دارد: الف) منظور از همه معارف، چه دینی و چه غیردینی و چه معرفت اللّه و چه غیر آن است؛ ب) همۀ معارف، هم معارف به دست آمده با فکر و استدلال و هم معارف به دست آمده از طریق غیر نظر و استدلال (برای مثال، حواس پنج گانه) را در بر می گیرد.

2. 2. 1. معارف اعم از دینی و غیردینی

ادعای اضطراری بودن همهٔ معارف - چه معارف دینی - الاهیاتی و چه معارف غیردینی و بشری - نیز از ظاهر و اطلاق برخی روایات قابل اثبات است. از جملۀ آنها می توان به اطلاق روایات ذیل اشاره کرد: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکیم قَالَ: قُلْتُ لأَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): الْمَعْرِفَةُ مِن صُنْعِ مَنْ هِی؟ قَالَ: مِنْ صُنْعِ اللّه عَزَّوَجَلَّ؛ لَیسَ لِلْعِبَاد فِیهَا صُنْعٌ».(1) حال که از اطلاق روایات سخن به میان آمد، اشاره به این نکته بجاست که در منابع روایی امامیه، انبوهی از روایات مربوط به معرفت، وجود دارند که اطلاق گفته شده را ندارند و به معرفت اللّه یا معارف دینی (در حوزۀ معارف ایمانی) مقید شده اند؛ از این رو، بسیاری از شارحان و محققان، این روایات را مقید و حمل به معرفت اللّه یا معارف بنیادین دینی و معرفة الشریعة دانسته و بدون در نظر گرفتن شواهد گونه گون تاریخی، الف و لام در «المعرفة/ المعارف» را عهد ذکری انگاشته و همهٔ آنها را مقید به معرفت امور فطری پنداشته اند.(2) اما این شواهد گونه گون حاکی از آن اند که محل بحث و مناقشه فراتر از معرفت فطری و معارف بنیادین دینی است(3) و ثانیاً اگر هم این شواهد یادشده نبودند، باز هم، چون دو دسته روایاتِ مطلق و مقید داریم، و هر دو دسته مثبت هستند (نه یکی مثبت و دیگری منفی)، طبق قواعد باب اطلاق و تقیید، دلیلی بر حمل مطلق بر مقید نداشتیم، بلکه می بایست دسته مقیدرا بر تأکید یا بیان مصداق خاص حمل می کردیم.(4)

نکته دیگر آن که افزون بر شواهد و گزارش های تاریخی و نیز اطلاق روایات بجا مانده از

ص: 129


1- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 163-164؛ نیز نک: شیخ صدوق، التوحید، ص 410، 416 و 226؛ برقی، المحاسن، ج1، ص 10.
2- . مقالۀ محمدحسین منتظری که به تازگی در موضوع «معرفت اضطراری» نوشته شده، تنها به معارف فطری نظر داشته و به دیگر گونه های معارف نپرداخته است.
3- . نک: مجلسی، مرآة العقول، ج2، ص 232-233.
4- . از دیدگاه برخی از عالمان علم اصول، حمل مطلق بر مقید، در صورتی است که بین مطلق و مقید تنافی باشد (یکی مثبت و دیگری منفی باشد؛ مانند اکرم العلما ولا تکرم الفساق منهم)، اما اگر هردو مثبت باشند دلیلی بر حمل مطلق بر مقید نداریم (موسوی خمینی، تهذیب الاصول، ج2، ص 282).

اهل بیت (علیهم السلام)از دیگر قرینه ها بر این که همهٔ معارف نظری محل بحث و مناقشه بوده نه معرفتِ همراه با قید دینی یا تنها معرفت اللّه، می تواند سیاق بحث مسئله معرفت در میان مکاتب مختلف و دیگر رقیبان فکری امامیه (اهل حدیث و معتزله) باشد؛ چه آن که اصحاب حدیث بر اساس مبنای اراده و مشیت عامهٔ حق تعالی معتقد بودند که همهٔ معارفِ به وجود آمده در انسان ها - بسان دیگر اعمال شان - در واقع، فعل و مخلوق حق تعالی بوده و اراده و اختیار انسان دخلی در تحقق معرفت ندارد. در مقابل، معتزلیان حصول معرفت را بر اساس نظریهٔ اختیار و آزادی اراده، برساختۀ اراده و اختیار انسان ها می دانستند؛ به استثنای اصحاب المعارف از معتزلیان که همهٔ معارف را اضطراری می دانستند تا مقدمات اراده و اختیار انسان کامل باشد.(1)

2. 2. 2. معارف اعم از نظری و غیرنظری

دومین جهت اطلاق عبارت «المعارف کلها»، چه معارف به دست آمده از طریق نظر و استدلال و چه معارف به دست آمده از طریق غیر نظر و استدلال است که باید صحت و سقم آن با شواهد روایی و تاریخی سنجیده شود. به نظر می رسد اصحاب امامیه تنها معارف به دست آمده از طریق نظر و استدلال را اضطراری می دانستند. این ادعا را هم می توان از ظاهر عبارات اشعری در مقالات الاسلامیین و هم از شواهد روایی دیگر به دست آورد. اشعری بلافاصله پس از انتساب جمهور امامیه به اندیشهٔ اضطراری بودن معارف، بیان می کند از منظر امامیه نظر و قیاس به علم و معرفت نمی انجامد.(2) از کنار هم قرار دادن دو عبارت پیش گفته، به دست می آید که منظور امامیه از همۀ معارف، آن دسته از معارف بوده که از طریق نظر و استدلال به دست می آید و اختلاف بر سر آن بوده و معارف به دست آمده از غیر طریق نظر و استدلال (حواس پنج گانه) از محل بحث خارج بوده اند.البته، این ادعا که معارف به دست آمده از طریق حواس پنج گانه از محل بحث خارج بوده اند و اختلافی بر سر آنها نبوده، از روایت امام رضا (علیه السلام) نیز به دست می آید؛ بر اساس این روایت، نه تنها امامیه بلکه همۀ مکاتب فکری در تحقق معرفت از طریق رؤیت (که یکی از حواس پنج گانه است) متفق اند: «اتَّفَقَ الْجَمِیعُ لا تَمَانُعَ بَینَهُمْ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْیةِ ضَرُورَةٌ».(3) در این جا

ص: 130


1- . نویسندۀ مقالۀ حاضر در رسالۀ دکتری، با عنوان «معرفت اضطراری در اندیشه های نخستین اسلامی»، به تفصیل به اندیشۀ معرفت اضطراری از نظرگاه اهل حدیث و معتزله پرداخته است.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، همان، ص 51.
3- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 96؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 110.

تحقق معرفت از جهت رؤیت که یکی از حواس پنج گانه است، ضروری و حتمی به شمار آمده؛ در نتیجه بین تحقق معرفت و مقدمات تحصیل معرفت، تلازم و حتمیتی پذیرفته شده است؛ اختلاف بر سر تحصیل مقدمات معرفت با واسطهٔ نظر و استدلال بوده که آیا حتماً به معرفت می انجامد یا نه؟

2. 3. معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری)

از دیگر ادعاهای مطرح شده دربارۀ اندیشهٔ امامیه، اعتقاد به معرفت اللّه فطری و سرشته شده در سرشت انسان هاست. یعنی آنان در واقع، بر اساس متون اسلامی (آیات و روایات اهل بیت (علیهم السلام))، به نوع خاصی از معرفت اضطراری اعتقاد داشتند که در عین غیراختیاری بودن و اشتراک با معرفت اضطراری به معنای عام، ویژگی های خاص دیگری هم به خاطر خاص بودن موضوع (اللّه) دارد و آن این که اعتقاد داشتند خداوند در سرشت و فطرت انسان ها معرفت و شناخت خود را نهاده است که گویا برخی متکلمان امامیه از آن به «معرفة اضطراری بایجاب الخلقه» یاد می کردند.(1) معمولاً به این نوع معرفت اضطراری - به تبعیت از روایات - «معرفت فطری» و «توحید فطری» اطلاق شده است.(2)

پر واضح است که بررسی تفصیلی معرفت فطری، خود نوشتاری مستقل و فرصتی دیگر می طلبد و در این جا تنها اشاره ای گذرا به انگارهٔ معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری) و برخی ویژگی های آن از منظر روایات نقل شده از سوی اصحاب امامیه خواهیم داشت؛ زیرا معتقدیم در بسیاری از نوشته ها بین دو نوع معرفت اضطراریِ یاد شده، خلط شده و برخی احکام خاص و ویژهٔ معرفت اضطراری خاص، به معرفت اضطراری عام، سرایت داده شده اند، همان گونه که روایات مربوط به معرفت اضطراری عام با روایات معرفت اضطراری خاص، در موارد متعددی خلط شده و یکی پنداشته شده اند!

بر اساس شواهد روایی در انگاره معرفت فطری از نظرگاه امامیانِ دوران حضور، شناخت و معرفت به خداوند متعال به هیچ روی در دسترس انسان نیست؛ به دلیل آن که موضوع آن (خداوند متعال) از حس و فهم و وهم انسان بالاتر و فراتر معرفی شده است؛ بنابراین، نه تنها با حواس یا

ص: 131


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 52.
2- . این اصطلاح برگرفته از روایات اهل بیت (علیهم السلام) است: «قَالَ [الصادق (علیه السلام)] فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ عِنْدَ الْمِیثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ» (صدوق، التوحید، ص330)؛ وَ قَالَ: «فَطَرَهُمُ اللَّهُ عَلَى الْمَعْرِفَةِ» (همان)؛ «قالَ فَطَرَهُمْ جَمِیعاً عَلَى التَّوْحِید» (کلینی، الکافی، ج2، ص 12)؛ «قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ» (همان، ص 13).

نظر و تعقل نمی توان به شناخت و معرفت خداوند دست یافت و نه تنها خداوند متعال قابل ادراک با حواس نیست، بلکه فراتر از وهم و تصور است؛ زیرا هر آنچه در وهم و فهم انسان درآید، خود مخلوق است و تفاوت ماهوی با خداوند متعال (صانعِ غیرمصنوع) دارد: «کلُّ مَا وَقَعَ فِی الوَهْمِ فَهُوَ بِخِلافِه».(1)

در تأیید نسبت انگارهٔ معرفت اللّه فطری (اضطراری خاص) به امامیان دوران حضور، در منابع روایی امامیه دو دسته روایات وجود دارد: دستۀ نخست روایاتی اند که به فطری بودن معرفت و ویژگی های آن اشاره دارند و دستۀ دوم روایاتی اند که به اضطراری بودن و ویژگی های مربوط به آن اشاره دارند. دستهٔ نخست، انبوهی از روایات اند که به سرشته شدن معرفت در سرشت انسان در عالمی به نام عالم ذر، و ویژگی های آن اشاره کرده است.(2)روایات معرفت فطری با عناوین مختلفی چون رؤیت، معاینه، شهود، صبغة اللّه، حنیف و امثال آن بیان شده اند و شمار آنها بسیار است تا آن جا که برخی عالمان حدیث شناس ادعای تواتر آنها را کرده اند.(3)

دستهٔ دوم روایاتی اند که بر معرفت اللّه اضطراری دلالت دارند؛ یعنی بر جنبهٔ موهوبی و إعطایی معرفت اللّه و برخی ویژگی های آن اشاره دارند. تفاوت مهم این دسته از روایات معرفت اضطراری، با روایات معرفت اضطراری به معنای عام در آن است که در همۀ این روایات، تصریح شده و یا این که قرینه های متصله یا منفصله وجود دارد بر این که منظور از «المعرفة»، معرفت اللّه و معارف بنیادین دینی و ایمانی است؛ روایت عبدالاعلی، یکی از این روایات است:

قَالَ: قُلْتُ لأَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): أَصْلَحَک اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِی النَّاسِ أَدَاةٌ ینَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ فَقَالَ: لا، قُلْتُ: فَهَلْ کلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لا عَلَى اللّهِ الْبَیانُ،لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسْعَها، لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا ما آتاها.(4)

در این روایتِ صحیحه با آن که معرفت، مطلق ذکر شده، اما با قرینۀ پرسش از تکلیف به کسب و عبارت «علَی اللّه البیان» آشکار می شود که مسئله معرفت اللّه مد نظر بوده است.(5)

بنابراین، می توان گفت در روایات امامیه، معرفت اللّه اضطراری، با معرفت فطریِ إعطا شده

ص: 132


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 80 و نیز نک: مجلسی، مرآة العقول، ج 9، ص 256.
2- . نک: کلینی، الکافی، ج 2، ص 12؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 330؛ برقی، المحاسن، ج 1، ص 281.
3- . استرآبادی، الفوائد المدنیة، ص 407.
4- . برقی، المحاسن، ج 1، ص 277؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 163؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 414.
5- . نک: کلینی، الکافی، ج 1، ص 104، شیخ صدوق، التوحید، ص 98و413؛ برقی، المحاسن، ج 1، ص 276و281.

در عالمی پیش از دنیا (به نام عالم ذر) تبیین شده است که ویژگی هایی خاص دارد. برخی از مهم ترین ویژگی های معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری) که در روایات امامیه بیان شده عبارت اند از:

الف) در معرفت اللّه فطری، معرفت افزون بر آن که صنعُ اللّه است (افاضهٔ معرفت از جانب خداست)، تعبیر «علی اللّه البیان» آمده است، به این معنا که بیان معرفت بر عهده خداوند متعال است؛ زیرا راهی غیر از بیان خود خداوند برای نیل به معرفت نیست؛ ب) ابزار رسیدن به معرفت اللّه در اختیار انسان ها نیست؛ به جهت آن که خداوند متعال والاتر از وهم و عقل انسان هاست و در نتیجه، استطاعت و امکان معرفت به آن در انسان نیست؛

ج) از آن جا که ابزار و استطاعتِ دسترسی به معرفت اللّه در انسان نیست، تکلیف به معرفت اللّه هم ساقط است؛

د) اگر خداوند متعال معرفتش را در فطرت و سرشت انسان ها ننهاده بود و افاضه نکرده بود، هیچ انسانی نمی توانست به معرفت اللّه دست یابد: «وَلَولا ذَلِک لَمْ یدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَلا مَنْ رَازِقُه» (1)؛ زیرا ابزار آن را در اختیار نداشت؛

ھ) معرفت اللّه فطری با آن که در سرشت و نهاد انسان ها سرشته شده است، اما به این معنا نیست که همۀ انسان ها بالفعل آن را دارا هستند، بلکه این معرفت ممکن است مورد غفلت قرار گیرد و مغفول بمانَد. از این رو، نیازمند تذکره و یادآوری است: «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ وَنَسُوا الْمَوْقِفَ، سَیذْکرُونَهُ یوْماً مَا».(2) بنابراین، فطری بودن معرفت، مساوی با تحقق بالفعل آن نیست.

2. 4. عدم تکلیف به معرفت و تکلیفِ نخستین

از دیگر ادعاهای مطرح شده در گزارش های تاریخی دربارۀ نظام معرفتی امامیه، عدم تکلیف به معرفت و نیز عدم تکلیف به نظر و استدلال بود. اشعری در دیدگاه جمهور امامیه بیان کرد که آنان معتقد بودند: «وأنّ النظر والقیاس لا یؤدّیان الى علم وما تعبّد اللّه العبادَ بهما».(3) در این جا لازم است این ادعا با روایات نقل شده از سوی اصحاب امامیه، سنجیده و صحت و سقم آن روشن شود. ناگفته پیداست که مبنای اضطراری بودن معارف و غیراختیاری بودن آنها در دیدگاه امامیه، لوازمی دارد که

ص: 133


1- . برقی، المحاسن، ج 1، ص 241.
2- . همان.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 51.

اصحاب امامیه بر اساس مبنای عدل الهی و پذیرش حسن و قبح عقلی افعال، باید به آنها پای بند باشد؛ از جمله عدم تکلیف به معرفت و به تبع آن عدم ثواب و عقاب در قبال تحقق یا عدم تحقق آن.

از این رو در این سامانه معرفتی، چون معرفت، فعل انسان نیست و از قلمرو اختیار او خارج است، تکلیف به آن نیز معنا ندارد؛ چراکه تکلیف به امری که در قلمرو اختیار انسان نیست و فراتر از توان اوست، در واقع، تکلیف به ما لایُطاق است و آن نه تنها جایز نیست، بلکه قبیح است. ناگفته نماند که مسئله تکلیف به معرفت، در مورد معارفی صدق می کند که تکلیف به آنها محتمل و معقول است (یعنی معرفت اللّه در رتبۀ نخست و معارف امور دینی در رتبهٔ بعدی)؛ چه آن که تکلیف به معارف غیردینی و عادی بی معناست. بنابراین، اندیشۀ عدم تکلیف به معرفت در سامانۀ فکری امامیه به سبب آن است که اولاً معرفت، فعل انسان نیست و صُنع خداست و ثانیاً افزون بر آن در موضوع معرفت اللّه، ادات و ابزار نیل به معرفت در انسان وجود ندارد و چون ابزار معرفت نیست، در واقع، استطاعت به معرفت نیست و تکلیف به چیزی که در توان آدمی نیست، تکلیف به ما لایطاق و ناجایز است:

عَنْ عَبْدِالأعْلَى قَالَ: قُلْتُ لأَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): أَصْلَحَک اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِی النَّاسِ أَدَاةٌ ینَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ فَقَالَ: لا، قُلْتُ: فَهَلْ کلِّفُوا الْمَعْرفَةَ؟ قَالَ: لا عَلَى اللَّهِ الْبَیانُ، لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسْعَها، لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلا ما آتاها(1).

از همین جا و بر اساس اصل پذیرفته شدۀ عدل و عدم جواز تکلیف به ما لایطاق در دیدگاه امامیه بر اساس مبنای حسن و قبح عقلی، می توان به نادرستی دیدگاه منسوب به مؤمن طاق و ابومالک حضرمی، در گزارش اشعری پی برد؛ زیرا در عبارت اشعری بیان شده بود که آن دو معتقدند همۀمعارف اضطراری است و خداوند به برخی معرفت إعطا می کند و لاجرم به برخی دیگر معرفت إعطا نمی کند، با این حال - چه معرفت إعطا کند و چه نکند - انسان ها را به اقرار و ایمان مکلّف کرده است.(2) پیداست تکلیف به اقرار و ایمان به چیزی که معرفت آن إعطا نشده است، تکلیف به ما لایطاق است و با صریح گزارش های روایی امامیه، ناسازگار است: «عَنِ النَّضْرِ بْنِ قِرْوَاشٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّه (علیه السلام)یقُولُ: إِنَّمَا احْتَجَّ اللّهُ عَلَى الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَعَرَّفَهُم».(3) همچنین در دستگاه

ص: 134


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص 277؛ کلینی، الکافی، ج1، ص 163؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 414.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 51.
3- . برقی، المحاسن، ج 1، ص 276.

معرفتی امامیه، چون معرفت تحت تکلیف نمی گنجد، ثواب و عقاب در قبالِ بود و نبود آن نیز معنایی ندارد. این مطلب در روایت های باب معرفت مورد تأکید قرار گرفته است.(1) در روایت حضرت رضا (علیه السلام) تصریح شده است که خداوند متعال در قبال حصول معرفت، ثواب و اجر تفضّلی (نه استحقاقی) قرار داده است.(2)

معلوم شد در انگاره معرفتی امامیه اگر معرفت، اضطراری و غیراختیاری به شمار آمده و از انسان سلب شده و به خداوند نسبت داده شده است، لوازم آن هم مد نظر بوده و مورد پذیرش قرار گرفته است. ناگفته پیداست که عدم تکلیف به معرفت در مرحله برآیند و حصول معرفت مورد نظر امامیه بوده است؛ اما معرفت در مرحله فرآیند (مقدمات تحصیل معرفت) به دلیل آن که در قلمرو اختیار انسان است، نه تنها متعلق تکلیف قرار دارد، بلکه در آموزه های دینی، طلب و کسب آن در برخی موارد فریضه و واجب به شمار آمده است: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کلِّ مُسْلِمٍ أَلا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».(3)

با توجه به نکات پیش گفته می توان گفت که ظاهر گزارش اشعری که جمهور امامیه معتقد بودند تکلیفی به نظر و قیاس نیست (وما تعبداللّه العباد بهما)، نادرست است؛ زیرا نه تنها با مبانی معرفتی آنان ناسازگار است که با خیل انبوهی از روایات طلبِ علم و معرفت و نیز استحسان فکر و تعقل ناسازگار است.(4) این از خَلط های اشعری بین معرفت در مرحله فرآیند و برآیند (تحصیل و حصول) سرچشمه می گیرد.

از جمله مسائل مهمی که پس از بیان دیدگاه امامیه دربارۀ عدم تکلیف به معرفت مطرح می شود و از مسائل اختلافی مکاتب فکری به شمار می آید، مسئله «تکلیفِ نخستین» است. سؤال این است که نخستین تکلیف انسان چیست؟ چه بسا در آغاز، چنین به ذهن خطور کند که نخستین تکلیف انسانِ بالغ آن است که خداوند را بشناسد؛ اما همان گونه که گذشت تکلیف به معرفت در منظومهٔ معرفتی امامیه که مؤید به گزارش های روایی است، مورد انکار امامیان بوده است، و البته، در این سامانه معرفتی، نظر و استدلالی که به معرفت اللّه می انجامد هم نمی تواند نخستین تکلیف باشد؛ زیرا اولاً بنا به باور امامیه خود معرفت اللّه واجب نیست، چه رسد به مقدمه و فرآیند آن؛ ثانیاً

ص: 135


1- . برقی، المحاسن، ج 1، ص 281.
2- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 444.
3- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 30؛ صفار، بصائر الدرجات، ج 1، ص 2.
4- . نک: کلینی، الکافی، ج 1، ص 30 -32؛ صفار، بصائر الدرجات، ج 1، ص 2-6.

نظر و فکر در انگارۀ معرفتی امامیه همواره و به قطع به علم و معرفت نمی انجامد. بر این اساس، نه معرفت اللّه و نه نظر و استدلال، هیچ کدام نخستین تکلیف انسان نیستند.

به بیان دیگر، از نظرگاه امامیه، نخستین تکلیف، نمی تواند و معقول نیست که معرفت اللّه باشد؛ چه معرفت اللّه در مرحلۀ برآیند و چه در مرحلۀ فرآیند (یعنی نظر و استدلالی که به معرفت اللّه می انجامد). با توجه به آن، تکلیف دائر مدار تحقق معرفت است، اگر محقق شد تکلیف هست و اگر محقق نشد، تکلیفی در کار نیست. البته، خداوند این لطف را به بندگان خود داشته و معرفت خود را در فطرت و سرشت انسان ها به ودیعت نهاده است که اگر چنین نمی کرد، هیچ کس نمی توانست به خالق و صانع خود، شناخت پیدا کند.(1) نخستین تکلیفِ اختیاری انسان از نظرگاه اصحاب امامیه، «ایمان» و «اقرار» به خداوند متعال است، نه معرفت به او چنان که در شواهد روایی نقل شده از ائمه (علیهم السلام)نیز به آن تصریح شده است.(2)

3. چیستی معرفت اضطراری

اشاره

پیش تر بیان شد که جمهور امامیه در دوران حضور و در مدرسۀ کوفه، به اضطراری بودن همۀ معارف باور داشتند، اینک لازم است به کمک شواهد روایی و تاریخی چیستی معرفت اضطراری از منظر آنان واکاوی و بازخوانی شود و گفته شد که معرفت اضطراری، یعنی معرفتی که حصول و تحقق آن به اراده و اختیار انسان نیست و عامل یا عواملی بیرونی در تحقق آن دخیل اند. در مقابل، باورمندان به معرفت اختیاری بر آن بودند که انسان می تواند از راه فکر ونظر، معرفت را با اختیار و ارادهٔ خود کسب کند و آن را محقق سازد. بنابراین، معرفت اکتسابی معرفتی است که با اراده، نظر و فکر، محقق می شود، به این معنا که بین ابزار معرفت (نظر و تأمل) و خود معرفت (حصول معرفت)، رابطۀ سببی قطعی و حتمی در کار هست. این مطلب دقیقاً در روایت بزنطی از امام رضا (علیه السلام) عنوان شده است که برخی اصحاب امامیه گمان کرده اند معارف، اکتسابی اند و پنداشته اند اگر نظر و فکر کنند، خود به معرفت می رسند: «وَأَنَّهُمْ إِذَا نَظَرُوا مِنْ وَجْهِ النَّظَرِ أَدْرَکوا، فانکر (علیه السلام) ذلک».(3)

ص: 136


1- . کلینی، الکافی، ج 2، ص 12-13؛ شیخ صدوق، التوحید، ص330.
2- . نک: کلینی، الکافی، ج 1، ص 164.
3- . حمیری، قرب الاسناد، ص 356.

پیداست اگر معرفت، اکتسابی باشد به این معنا که بین ابزار معرفت و حصول معرفت، رابطه سببیت و حتمیت برقرار باشد، معنا ندارد، فردی تلاش کند و از راه فکر و نظرِ صحیح دنبال معرفت برود، اما به معرفت نرسد.

باور به اضطراری بودن معارف در واقع، بر این مبتنی است که بین نظر و استدلال (فرآیند تحصیل معرفت) و حصول معرفت (برآیند)، رابطه سببیِ حتمی در کار نیست. بر این اساس، تنقیح مسئله معرفت بدین صورت می شود که در فرآیند آگاهی یابی، آگاهی های انسان یا به واسطهٔ فکر و نظر و استدلال حاصل می شود یا به واسطه غیر آن (مانند حواس پنج گانه)؛ بر اساس برخی شواهد بجا مانده، در این که آگاهی های به دست آمده از طریق حواس پنج گانه، معلول ابزار و حواس آدمی است و بین حواس پنج گانه و حصول معرفت، در صورت عدم مانع رابطۀ سببیت تعریف شده است، اختلافی نبوده است؛ چنان که در روایت امام رضا (علیه السلام) به آن اشاره شد،(1) همۀ اختلاف در این بود که آیا بین نظر و استدلال و بین تحقق معرفت نیز رابطهٔ سببی و حتمی برقرار است یا نه؟ در باور امامیه به تبع روایات بین مقدمات تحصیل معرفت از طریق فکر و نظر و تحقق معرفت، رابطۀ سببیِ حتمی تعریف نشده است، بلکه خداوند آن را ایجاد می کند و فعل معرفت به انسان نسبت داده نمی شود.

به عبارت دیگر از نظرگاه اندیشوران امامیه در مدرسۀ کوفه انسان در تحقق معرفت (نه مقدمات معرفت)، اختیاری ندارد؛ در نتیجه معرفت حاصله در انسان، صنع خودش نیست؛ زیرا انسان تنها بر مقدمات تحصیل معرفت (فرآیند معرفت) احاطه و تسلط دارد و بین مقدمات و ابزار معرفت، رابطۀ سببیتِ حتمی در کار نیست تا از این رهگذر اراده مقدماتِ معرفت، بالملازمه اراده خودمعرفت به شمار آید، و اگر بین فرآیند معرفت و برآیند آن، رابطۀ سببی و حتمی وجود داشت، نسبت دادن معرفت به انسان کاملاً موجّه بود و معنا نداشت که در روایات اهل بیت (علیهم السلام)معرفت به خداوند نسبت داده شود و از انسان سلب شود. اینک که بیان شد بین مقدمات تحصیل معرفت و حصول معرفت، رابطه تلازمِ حتمی نیست، این پرسش پیش می آید که چه رابطه ای بین فرآیند و برآیند معرفت وجود دارد؟ دو فرضیه و احتمال متصور است: الف) بین فرآیند و برآیند معرفت، رابطۀ سببیت برقرار است، اما سببیت غیرحتمی؛ ب) بین فرآیند و برآیند معرفت، هیچ رابطهٔ سببی ای (حتی ناقص) برقرار نیست.

ص: 137


1- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 96.

3. 1. رابطه سببی غیرحتمی

در این احتمال، بین فرآیند و برآیند معرفت، رابطۀ سببی وجود دارد، اما غیرحتمی و به عنوان جزءالعلة، در واقع، در این ایده معرفت اضطراری معرفتی است که اراده و انجام مقدمات تحصیل معرفت (نظر و تأمل، طلب علم و تعلیم)، حتی اگر به شیوۀ صحیح و کامل انجام گیرد، علت تامهٔ تحقق معرفت نیست؛ در نتیجه این گونه نیست که نظر و استدلال حتماً و لاجرم به معرفت بیانجامد، بلکه علل دیگر و اراده ای دیگر در تحقق یا عدم تحقق آن دخیل است و چون تحقق معرفت به طور کامل به اراده و خواست انسان نیست، معرفتْ اضطراری (غیراختیاری) خوانده شده است.(1)

در این نظریه، حصول معرفت در واقع، صنع و فعل خداست؛ اما خداوند آن را پس از نظر و استدلال ایجاد می کند؛ به این معنا که نظر و استدلال علت تامهٔ ایجاد معرفت نیست، اما بی تأثیر هم نیست. گویا برخی امامیان صنع اللّه بودن معرفت را به تولد فرزند، تمثیل می کردند و بر آن بودند همان گونه که تولد فرزند، فعل خداوند متعال است، ولی پس از مواقعهٔ والدین عطا می شود، معرفت هم فعل خداوند است؛ اما پس از نظر و استدلال عنایت می شود: «کما أن الولدَ مِن فعله [تعالی] غیر أنه لا یخلقه إلا بعد وطی الوالدین».(2)

این خوانش از انگارهٔ معرفت اضطراری در واقع، خوانشی همسو و هم جهت با نظریهٔ مشهور«امرٌ بین الامرین» امامیه است؛ زیرا در نگرهٔ «امرٌ بین الامرین»، تلاش می شود بین اراده و مشیت عامهٔ پروردگار و اراده و مشیت انسان جمع شود؛ به گونه ای که نه جبر باشد و نه تفویض و به بیان دیگر، اراده انسان در ایجاد فعل نقش دارد، اما تمام العلة نیست.(3) خوانش امرٌ بین الامرینی از تحقق معرفت، در مقابلِ دیدگاه کسانی است که معتقد بودند نظر و قیاسِ صحیح، لاجرم به علم و معرفت می انجامد؛ چه آن که آنان بین تحصیل مقدمات معرفت و حصول معرفت، به رابطۀ سببیت تام معتقد بودند و اراده انسان را در تحقق معرفت، تام می دانستند و بر آن بودند که نظر و استدلال تولید علم می کند.(4) بر فرض ثبوت این احتمال، این که به امامیه نسبت داده شده که آنان

ص: 138


1- . در این فرضیه، معرفت اضطراری به معنای غیراختیاری تام نیست، بلکه - در واقع - اصطلاحی در مقابل معرفت اختیاریِ تام است.
2- . بغدادی، اصول الایمان، ص 32.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 42-44.
4- . نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج12، ص 77.

معتقد بودند نظر و قیاس به علم و معرفت نمی انجامد،(1) به این معنا نیست که آنان هیچ ارزشی برای نظر و استدلال قائل نبودند، بلکه معتقد بودند در تحقق معرفت، صرفاً نظر و استدلال و به تعبیر دیگر، ارادۀ انسان ها کافی نیست؛ در نتیجه، نظر و قیاس، حتماً و به تنهایی به علم نمی انجامد.

اما سؤال مهم این است که اگر اضطراری بودن معرفت، با انگارهٔ «امرٌ بین الامرین» و از طریق جزءالعله تبیین می شد، پس چرا فعل معرفت - مانند دیگر افعال - به انسان نسبت داده نمی شود؟ بلکه به صراحت از او نفی و سلب شده است؟ چرا در لسان روایات اهل بیت (علیهم السلام)معرفت به خداوند نسبت داده شده و از انسان سلب شده است؟ از چه روی به همان اندازه که اراده و اختیار انسان در حصول معرفت نقش جزیی دارد، فعل معرفت به انسان نسبت داده نمی شود؟

در صورت صحت این خوانش از نظریۀ معرفت اضطراری، شاید بتوان گفت که در انگارۀ «امرٌ بین الامرینِ» اصحاب امامیه، میزان نقش اراده و اختیار انسان در محقق شدن افعال، یکسان نیست. گاهی نقش اراده و اختیار انسان به اندازه ای است که فعل به او نسبت داده می شود (در اکثر افعال جوارحی) و گاهی نقش اراده و اختیار انسان به قدری کم و ناچیز است که اصلاً به حساب نمی آید و فعل به خداوند نسبت داده می شود.

از این رو، در روایات اهل بیت (علیهم السلام)منزلت بین جبر و تفویض، وسیع تر از بین آسمان و زمین معرفی شده است.(2) به نظر می رسد اموری مانند «معرفت و جهل»، «هدایت و ضلالت»، «نوم و یقظه»، «رضا و غضب»، از این دسته اند؛ یعنی ارادۀ انسان در تحقق آنها بهقدری ناچیز است که به خداوند نسبت داده شده و از انسان سلب شده است. بنابراین، این که فعلی مانند معرفت، به خداوند نسبت داده می شود و از انسان سلب می شود، نه به معنای جبری بودن کامل آن است که انسان هیچ نقشی در تحقق آن ندارد، بلکه به دلیل ناچیز بودن نقش انسان در تحقق آن است که بر اساس آن، به حساب نیامده و فعل به علت تامه (خداوند) نسبت داده شده است.

شاهد این مطلب افزون بر وجدان، برخی روایات نقل شده از اهل بیت (علیهم السلام)اند که در آنها برای اراده و اختیار انسان در تحقق معرفت، نقشی قائل شده اند؛ روایاتی چون روایت نقل شده از امام علی (علیه السلام): «بالتعلیم یُنالُ العلمُ»،(3) «ومَن طَلبَ العِلمَ عَلمَ»(4) که بین اراده معرفت و حصول معرفت

ص: 139


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 51.
2- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 159.
3- . آمدی، غرر الحکم، ص 43.
4- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 89.

نوعی رابطه و تلازم را بیان کرده اند. جمع این روایات با روایت صنع اللّه بودن معرفت آن است که با نگاه امرٌ بین الامرینی و جزءالعله بودن اراده انسان در تحقق معرفت، به آنها نظر کنیم با این تفاوت که چون نقش اراده انسان در تحقق معرفت ناچیز است، اصلاً به شمار نیامده و فعل به خداوند نسبت داده می شود.

3. 2. رابطهٔ غیرسببی (تهیّئی)

احتمال دوم آن است که معرفت و علم، مطلقاً فعل خداوند (صنع اللّه) است. در نتیجه، بین مقدمات تحصیل معرفت و نتیجهٔ معرفت یا به تعبیر دیگر، بین فرآیند و برآیند معرفت، هیچ گونه سنخیت و رابطهٔ سببی تعریف نشده است. انسان می تواند صرفاً مقدمات معرفت را اراده و تحصیل کند، اما حصول معرفت صنع خداوند بوده و خارج از قلمرو و استطاعت انسان است. بر مبنای این نظریه، در تعلیم و تعلّم، نه معلم که استدلال و خردورزی را آموزش می دهد و نه مُتعلّم که آنها را می آموزد و به کار می بندد، هیچ کدام معرفت را ایجاد نمی کنند: «لیس العلم بالتعلّم»،(1) بلکه همهٔ اینها زمینه ها و ظرفیت های افاضه و اعطای معرفت از سوی خداوند متعال را فراهم می سازند.

بنابراین، اعطای نور معرفت و آگاهی، از جانب خداوند متعال است، البته، چون خداوند حکیم است، بر اساس حکمت إعطا و افاضه می کند. تحصیل مقدمات معرفت، گرچه موجب حصول معرفت نمی شود و سبب ایجاد آن نیست، اما می تواند زمینه ساز افاضهٔ حکیمانهٔ پروردگارباشد؛ هرچند ممکن است خداوند بر اساس حکمت و علم، معرفت را از طرق دیگر هم محقق کند؛ همان گونه که ممکن است حتی با تحصیل مقدمات و نظر و استدلال هم معرفت را افاضه نکند. به بیان دیگر، در سنت الهی میان فرآیند و برآیند معرفت رابطهٔ سببیت و مسببیت وجود ندارد. از همین رو، گاه مقدمات معرفت تحصیل می شود، اما نور معرفت ایجاد نمی شود، یا با تأخیر حاصل می شود و گاه نیز معرفت برای برخی حاصل می شود و برای برخی حاصل نمی شود! در واقع، روشن نیست که چه رابطه ای میان آگهی یابی و تحصیل مقدمات فهم وجود دارد؟!

ناگفته نماند که این احتمال به رغم آن که ممکن و معقول است و با ظواهر روایات معارفِ اضطراری سازگار است، اما با ظواهر برخی دیگر از روایات که بین تحصیل مقدمات و تحقق معرفت به نوعی تلازم برقرار کرده اند، ناهمخوان است؛ مانند روایاتی چون «بالتعلیم یُنال

ص: 140


1- . مجلسی، مرآة العقول، ج 1، ص 225.

العلمُ»(1)؛ «مَنْ تَعَلَّمَ عَلِم».(2)

نکتۀ دیگر این که اگر رابطهٔ تهیئی بین فرآیند و برآیند معرفت را نپذیریم و حصول علم را تماماً منوط به اراده و إعطای خداوند متعال و جبری محض بدانیم، مستلزم آن است که هیچ ربط و ارتباطی بین مقدمات تحصیل معرفت و خود معرفت نباشد و در این صورت، دیگر مقدمیّت معنا نخواهد داشت و آنها اموری کاملاً متباین و نامربوط خواهند بود. اگر این گونه باشد این همه تأکید بر تحصیل مقدمات معرفت و حتی وجوب طلب علم، بی معنا و در تنافی با حکمت خواهد بود. همان گونه که بین امور دیگر و معرفت، مانند خوردن و آشامیدن و حصول معرفت، هیچ نسبتی نیست، باید بین فکر کردن و خردورزی و تعلیم و تعلّم هم همین نسبت برقرار باشد، در حالی که این گونه نیست!

4. جمع بندی و نتیجه گیری

اشاره

حاصل سخن آن که شمار بالایی از اندیشوران امامیه در مدرسۀ کوفه به دو نوع معرفت اضطراریِ عام (همهٔ معارف) و خاص (معرفت اللّه) معتقد بودند. این دو نوع معرفت مشترکات و ویژگی هایی دارند که نباید با هم خلط شوند. اضطراری بودن همهٔ معارف به این معناست که برآیند معرفت (حصول معرفت) از حوزهٔ اختیار و ارادۀ انسان خارج است، در نتیجه «معرفت» فعلِ انسان نیست؛ بلکه صنع خداست. به بیان دیگر، بین مقدمات تحصیل معرفت (فرآیندمعرفت) و حصول معرفت (برآیند معرفت) رابطهٔ سببی حتمی در کار نیست؛ بلکه یا از نوع رابطه سببیِ غیرحتمی (با خوانش امرٌ بین الامرینی) است و یا از نوع رابطهٔ غیرسببی (تهیئی) است. معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری) افزون بر آن که اضطراری و غیراختیاری است، فراتر از عقل، وهم و خیال انسان است؛ خداوند آن را در عالمی با نام عالم ذر، به انسان عطا کرده است، به گونه ای که نتیجه آن (معرفت) در سرشت انسان ها باقی مانده است. اندیشوران امامی در مدرسۀ کوفه چون تکلیف را بازبستهٔ معرفت می دانستند، پیش از حصول معرفت، تکلیف به معرفت را بی معنا می خواندند؛ از این رو، هیچ گاه اصل معرفت اللّه را تحت تکلیف ندانستند؛ چه برآیند معرفت اللّه را و چه فرآیند آن را؛ یعنی نظر و استدلالی که به معرفت اللّه می انجامد. از نظرگاه آنان، نخستین تکلیف، اقرار و ایمان به خداوند متعال است.

ص: 141


1- . آمدی، غرر الحکم، ص 43.
2- . همان.

کتاب نامه

1. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1363ش، چاپ دوم.

2. استرآبادی، محمد امین، الفوائد المدنیة، تحقیق: رحمة اللّه الرحمتی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1424ق.

3. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تصحیح: هلموت ریتر، آلمان- ویسبادن: انتشارات فرانس شتاینر، 1400ق، الطبعة الثالثة.

4. اقوام کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقدونظر، سال هفدهم، ش65، 1391ش.

5. آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم ودرر الکلم، تحقیق: سیدمهدی رجایی، قم: دار الکتب الاسلامی، 1410ق، چاپ دوم.

6. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تحقیق: جلال الدین محدث، قم: دار الکتب الاسلامیة، 1371ش، چاپ دوم.

7. برنجکار، رضا و سید محسن موسوی، «عقل گرایی شیخ صدوق و متکلم بودن او»، علوم حدیث، شماره 57، 1389ش.

8. البغدادی، عبدالقاهر، اصول الایمان (اصول الدین)، تحقیق: ابراهیم محمد رمضان، بیروت: دار و مکتبة الهلال، 2003م.

9. حمیری، عبداللّه بن جعفر، قرب الإسناد، تصحیح: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، قم: انتشارات مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1413ق.

10. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داوودی، بیروت: دارالقلم، 1412ق.

11. رضایی، محمدجعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، نقدونظر، سال هفدهم، ش 65، 1391ش.

12. سبحانی، محمدتقی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، نقدونظر، سال هفدهم، ش65، 1391ش.

13. شیخ صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1398ق.

14. شیخ مفید، محمد بن نعمان، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

15. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تحقیق: کوچه باغی، قم:

ص: 142

مکتبة آیةاللّه مرعشی نجفی، 1404ق.

16. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق و تعلیق: حسن حسن زاده آملی، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1413ق، الطبعة الرابعة.

17. قاضی عبدالجبار، ابوالحسن، احمد بن خلیل همدانی/ قوام الدین مانکدیم، شرح الاصول الخمسة، تعلیق: احمد بن حسین ابی هاشم، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1422ق.

18. ______ ، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، تحقیق: جورج قنواتی، قاهرة: الدار المصریة، 1965م.

19. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی اکبر و محمد آخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407ق.

20. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، تحقیق: هاشم رسولی محلاتی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1404ق.

21. ملاحمی خوارزمی، رکن الدین محمودبن محمد، المعتمد فی اصول الدین، تحقیق و تقدیم: ویلفرد مادلونگ، تهران: میراث مکتوب، 1390ش.

22. منتظری، محمدحسین، «انگاره معرفت اضطراری در باور اندیشمندان نخستین اسلامی»، فصلنامه تحقیقات کلامی،ش 8، 1394ش.

ص: 143

ص: 144

انگارۀ «معرفت اضطراری» در باور اندیشمندان نخستین امامیه

اشاره

انگارۀ «معرفت اضطراری» در باور اندیشمندان نخستین امامیه

محمد حسین منتظری(1)

مقدمه

غایتِ دین، هدایت انسان هاست و لازمۀ هدایت هر فرد، داشتن بینشی است که از آن در تعبیر علمی و دینی به «معرفت» یاد می کنند. معرفت، آگاهی به آموزه های بنیادین اعتقادی دین است که فردِ متدین با در اختیار داشتن آنها و اقرار و ایمان به آنها، می تواند زمینۀ علم و عمل به دیگر مباحث نظری و عملی دین را برای خویش فراهم آورد. اهمیت این بحث موجب شده تا متفکران همواره در ابعاد این مسئله با یک دیگر چالش داشته باشند. در این میان در ادوار تاریخی گوناگون، اختلافاتی میان آراء و دیدگاه های اندیشمندان امامیه دربارۀ معرفت قابل مشاهده است. این مهم ما را بر آن می دارد تا در باب این مسئله، پرسشی تاریخی مطرح کنیم و آن این که انگاره و رویکرد متکلمان و اندیشمندان امامیه - در ادوار گوناگون و به طور خاص در عصر حضور ائمه اطهار (علیهم السلام) - در مسئلۀ معرفت چه بوده است؟

طرح این پرسش و تحقیق در آن، افزون بر تأمین ضرورت پیشین، کمک می کند زوایای مبهم تاریخ اندیشۀ امامیه روشن تر شده و احتمالاً اندیشه و تئوری نزدیک تر به کلام ائمه اطهار (علیهم السلام) را دریابیم. برای پاسخ به این پرسش، با رجوع به متون تاریخی و روایی، با گزارش هایی روبه رو

ص: 145


1- دانشجوی دکترای کلام امامیه، دانشگاه پردیس فارابی دانشگاه تهران.

می شویم که نظریۀ اصحاب امامیۀ کوفه (سدۀ دوم و سوم هجری) را با عنوان «معرفت اضطراری» توصیف می کنند. برای شناخت و فهم این نظریه، سه پرسش قابل طرح است: 1) منظور و مراد اندیشمندان امامیه از «معرفت» چیست؟؛ 2) مفاد و حدود معرفت در نظر ایشان چگونه است؟ و 3) راه و روش نیل به این معرفت چیست؟

البته، به رغم اتفاق ایشان در عنوان و ابعاد مختلفی از نظریۀ معرفت اضطراری، هشام بن حکم و اصحاب او، در بعضی ابعادِ این نظریه با جمهور اندیشمندان و اصحاب امامیه اختلافاتی دارند و از همین رو، بحث را در دو بخشِ بررسی دیدگاه جمهور و بررسی اختلافات پی می گیریم.

1. دیدگاه جمهور اندیشمندان مدرسۀ کوفه

اشاره

اندیشمندان نخستینِ امامیه بر مبنای آیات قرآن و روایات، به نظریه پردازی دربارۀ «معرفت» دست زدند. آنان پرسش های خود را در این موضوع همچون موضوعات دیگر به امامان عرضه کرده و سپس پاسخ ها و سخنان ایشان را دریافت و نقل می کردند. متکلمان بزرگی همچون زراره و خاندان او، هشام بن سالم، ابوبصیر، یونس بن عبدالرحمن و... از جمله اندیشمندانی اند که در باب معرفت، به نقل روایت اقدام کرده اند. شواهد متقن تاریخی و روایی نشان می دهد، اندیشمندان شیعی در آن دوران به اضطراری بودن معرفت باور داشته و تلاش می کردند تا ابعاد این نظریه را روشن سازند.

شواهد اولیۀ این ادعا را می توان در گزارش های عقیده نگارانی چون ابوالحسن اشعری (325ق) به دست آورد. او در این باره می گوید: «فرقۀ نخست از روافض که جمهور آنانند، معتقدند که همۀ معارف اضطراری اند و تمامی انسان ها اضطراراً این معارف را دارا هستند».(1) در این گزارش ها، تعبیر «معرفت اضطراری» گاه به طور کلی و گاه با نام بردن از اندیشمندانی چون زراره، مؤمن الطاق، ابومالک حضرمی و هشام بن حکم همراه شده است.(2) هرچند در احادیث ائمه (علیهم السلام) به صراحت از تعبیر «معرفت اضطراری» سخنی به میان نیامده، اما این برداشت از میراث روایی امامیه در آن عصر ممکن است.(3) البته، باید گفت در آن دوره، اصطلاح دیگری باعنوان

ص: 146


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص51.
2- . همان، ص51؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص218.
3- . برای نمونه، نک: «... فَقُلْتُ لَهُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّ قَوْماً مِنْ أَصْحَابِنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مُكْتَسَبَةٌ وَ أَنَّهُمْ إِذَا نَظَرُوا مِنْ وَجْهِ النَّظَرِ أَدْرَكُوا، فَأَنْكَرَ ذَلِك...» (حمیری، قرب الاسناد، ص356). «... وقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام)سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَرْوِي عَنْكُمْ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ صمَدِيٌّ نُورِيٌّ مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ...» (کلینی، الکافی، ج1، ص104؛ شیخ صدوق، التوحید، ص98.

«معرفت ضروری» نیز کاربرد داشته که با توجه به قرینه های موجود(1) دور از ذهن است که مصداقی جز معرفت اضطراری داشته باشد.

بر پایۀ همین گزارش های اولیه، منظور از معرفت اضطراری، معرفتی است که الف) بالاضطرار برای انسان حاصل می شود؛ ب) تفکر و استدلال سبب و زمینه ساز معرفت نخواهد بود؛ ج) خداوند با توجه به اضطراری بودن معرفت، انسان ها را به استدلال و تفکر و اکتساب معارف بنیادین دینی مکلّف نکرده است.(2) بررسی نظریۀ «معرفت اضطراری»، نیازمند بحث دربارۀ موضوعاتی چون چیستی و نقش معرفت در زندگی انسان، مفاد و حدود معرفت، راه نیل به آن و چگونگی بهره مندی انسان از معرفت است.

1.1. چیستیِ معرفت

در نظر اصحاب امامیۀ کوفه «معرفت» با هدایت و رستگاری انسان، پیوند تنگاتنگ و ناگسستنی دارد. معرفت، خمیرمایه و محتوای اصلی هدایت است. می دانیم که اهل ایمان همواره می کوشند بر سبیل هدایت باشند و به خدای خود نزدیک شوند، اما برای این امر نیازمند شناختی هستند که با آن خدای خود را از دیگر اشیاء تمییز داده و در مسیری که به او ختم می شود، گام بردارند و هدایت نیز یعنی همین حرکت و گام برداشتن در مسیر الهی و دست یابی به رستگاری. از این رو، برای شناخت مسیر هدایت، نیازمند علم و آگاهی یا به تعبیر دقیق تر، نیازمند معرفت هستند.

به همین سبب، اندیشمندان امامیه در روایات گوناگونی این اصطلاحات را در کنار هم به کار برده و روایات مشابهی را نقل کرده اند. از جمله، روایت مشهور حمزة بن محمد الطیار که در توضیح و بیان آیات شریفۀ مربوط به هدایت، روایتی از امام صادق (علیه السلام) می آورد که ایشان در توضیح معنای «هدایت» از واژۀ «معرفت» استفاده کرده و می فرمایند: «خداوند متعال به بندگان،

ص: 147


1- ؛ مانند گزارش شهرستانی که بیان می کند: «زراریه، معتقد به ضروری بودن معرفت اند» و یا در روایتی، باور ضروری بودن معرفت خدا به هشام نسبت داده می شود. جست وجو در منابع روایی و تاریخی نشان می دهد، زراره یا هشام از باورمندان به معرفت اضطراری بودند.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص51.

معرفت می دهد و انسان ها به قبول یا ترک آن معرفت اقدام می کنند»؛(1) تعبیری که در روایت دیگری از زراره(2) و عبدالاعلی(3) نیز به چشم می خورد.

در برخی از دیگر روایات، به پیوند «معرفت» با «ایمان» نیز اشاره می شود که به نظر می رسد میان معرفت، ایمان، عمل و هدایت پیوند تنگاتنگی برقرار است، به گونه ای که ارزش و اهمیت معرفت، به عمل کردن به مقتضای آن است.(4) بنا بر این روایات، معنای «معرفت» عمومِ آگاهی ها و باورها نیست، بلکه منظور باورهایی است که لازمۀ هدایت و عبودیت است. همچنین مراد از معرفت، صِرف آگاهی و شناخت است و نه آگاهی همراه با عمل. از دیگر نتایج به دست آمده آن است که معرفت، تنها طریق و مقدمۀ ضروریِ هدایت و یگانه راه زمینه سازی عمل مؤمنانه است. در قیامت هم انسان ها بر اساس حجتی با خداوند روبه رو شده و مؤاخذه می شوند که آن حجتِ تکالیفی است که پس از بیان معرفت برای انسان ها مقرر شده و مؤظف به انجام آن تکالیف هستند.(5)

از این رو، معرفت با حجت نیز پیوند می یابد. به همین دلیل، برخی اندیشمندان و متکلمان پس از عصرِ حضور نیز بحث از معرفت را ذیل عنوان «حجت» تبویب و بررسی کرده اند.(6) به دیگر سخن، معرفت، حجت، هدایت و ایمان اضلاع به هم پیوستۀ یک امر هستند و نه الزاماً تعبیرهایی گوناگون از یک مفهوم و یا مفاهیمی از هم گسسته و پراکنده.

در پایان این بخش شایسته است دو نکتۀ دیگر را در باب چیستی معرفت متذکر شویم:

نخست این که منظور اصحاب مدرسۀ کوفه از معرفت، نوعی قوه، احساس یا علاقه برای دریافت آگاهی های الهیاتی نیست - چیزی شبیه به آنچه امروزه، با نام «فطرت» از آن بحث می شود(7) - بلکه منظور ایشان از معرفت، نوعی آگاهی بالفعل و بی نیاز از تمهید مقدمات نظری است.

دوم، این که در نظر اصحاب «معرفت» گونه ای شناخت بی واسطه، عینی و مستقیم است،

ص: 148


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص395.
2- . برقی، المحاسن، ج1، ص276.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص396؛ شیخ صدوق، التوحید، ص414.
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص107؛ برقی، المحاسن، ج1، ص198-199.
5- . برقی، المحاسن، ج1، ص277.
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص394؛ شیخ صدوق، التوحید، ص410؛ برقی، المحاسن، ج1، ص275.
7- . شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات، ص61؛ موسوی خمینی، شرح چهل حدیث، ص184؛ مطهری، مجموعه آثار، ج4، ص42.

به گونه ای که شناخت مصداقی و عینی شیء خارجی به صورت متمایز از دیگر اشیا برای صاحب معرفت به دست می آید؛ لذا محل و مرجع درک این معرفت، رؤیت قلبی است و نه توهم قلبی یا معانی دقیق عقلی(1)، چراکه در نظر ائمه اطهار (علیهم السلام)معرفتی که از این طرق به دست آید افزون بر نقصان، سبب شرک و بی راهه رفتن نیز می شود.(2)

1.2. راه دست یابی به معرفت

پس از آن که معنای معرفت در نظر اندیشمندان کوفه مشخص شد، نوبت به بررسی راه دست یابی به معرفت می رسد. در این جا با این پرسش روبه رو هستیم که معرفت چگونه به دست می آید؟

ساده ترین و شایع ترین راه حلی که امروز و حتی در آن دوره از جانب متکلمان معتزله در پاسخ به این پرسش ارائه شده، این است که آدمی با نگاه متفکرانه و مدبرانه به عالَم و یا با محاسبۀ ذهنی و عقلی دقیق خود می تواند به وجود خداوند و برخی ویژگی های او پی ببرد و البته اگر این دقت و تفکرِ محاسبه گرانه را پی گیری و با ضمائمی همراه کند، به هدایت الهی دست خواهد یافت.

این راه حلِ ساده و شایع، دربردارندۀ چند نکتۀ کلیدی است:

1. دست یافتن به معرفت الهی، برای انسان امری ممکن تلقی شده است؛

2. انسان دارای ابزار و منبع لازم برای شناخت خداوند است؛

3. راه دست یابی انسان به معرفت و هدایت شامل تفکر، نظر و استدلال است؛

4. اکتساب انسان، نقش تعیین کننده و اولیه در معرفت یابی دارد.

اما با مراجعه به اندیشۀ اندیشمندان امامیۀ کوفه و روایات وارد شده در این باب، می یابیم که اساساً فرایند معرفت این گونه تصویر نمی شود و در برآیند کلی، نتایجی مطرح می شود که با نکات کلیدی مزبور در تعارض است. در نظر محدثان و متکلمانِ نخستین امامیه، فرآیند معرفت یابی از انسان آغاز نمی شود و اساساً چنین چیزی ممکن نیست. در این دیدگاه، خداوند متعال ساحتی فراتر از تصور مخلوقات دارد؛ آن هم به گونه ای که حتی دقیق ترین نظرها و بالاترین فکرها، دربارۀ معرفت یابی او ذاتاً فاقد استعدادند.(3) شاید این سخن، اصل مبنایی و خود سرچشمۀ چالش یا

ص: 149


1- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص326؛ مجلسی، بحار الانوار، 66، ص293.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص82 و 87؛ شیخ صدوق، التوحید، ص35 و 220.
3- . مجلسی، بحار الانوار، ص293.

مسئله ای دیگر باشد، اما در بیان معرفت اضطراری، این امر یکی از مؤلفه های سازندۀ نظریه است که به آن تصریح شده است.(1)

بنا بر این دیدگاه، معرفت از خداوند متعال آغاز می شود؛ به طوری که خداوند، معرفت را ایجاد می کند و به انسان عرضه می دارد: «أن المعرفه من صنع اللّه عزّوجل فی القلب مخلوقه»؛(2) و اگر نبود چنین ساخت و عرضه ای، اصلاً امکان و راهی برای معرفت یابی و شناخت خداوند فراهم نمی شد: «فعرفهم وأراهم نفسه ولولا ذلك لم یعرف أحد ربه».(3) از این رو، در تعبیرهای کلامی و حدیثی آن دوره، اصطلاح «صُنع» برای معرفت، توصیف ویژه و دقیقی به حساب می آمده است.

در چنین فرایندی انسان در ساخت و کسب معرفت، نقشی ندارد: «لم یکلف اللّه العباد معرفه ولم یجعل لهم الیها سبیلا»؛(4) به عبارت دیگر، «معرفت» اکتساب انسان نیست، بلکه این معرفت از روی اضطرار و ضرورت، به او اعطا شده است. بر این مبنا، روشن است که انسان ها به دلیل نداشتن ابزار لازم برای معرفت، به اکتساب آن نیز مکلف نشده اند: «قلت: فهل کلفوا المعرفه؟ قال: لا، على اللّه البیان».(5)

در این جا چه بسا یک پرسش باقی بماند و آن این که نقش انسان و حدود اختیار او در «معرفت» چگونه است؟ در این نظرگاه، انسان تنها دریافت کنندۀ بالاضطرار است و در تولید و دریافت معرفت هیچ نقشی ندارد، ولی در پذیرش متذکر شدن و اقدام بر اساس معرفت اعطایی، کاملاً مختار و البته، مکلف هم هست؛ نکته ای که اصحاب در پرسش ها و ائمه (علیهم السلام) در پاسخ ها به آن عنایت داشته و متذکر آن نیز شده اند:

لیس للعباد فیهما من صنع ولهم فیهما الاختیار من الاکتساب؛ فبشهوتهم الإیمان اختاروا المعرفة؛ فکانوا بذلک مؤمنین عارفین و بشهوتهم الکفر اختاروا الجحود؛ فکانوا بذلک کافرین جاحدین ضلالا.(6)

ص: 150


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص396.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص227؛ کلینی، الکافی، ج1، ص395.
3- . کلینی، الکافی، ج2، ص13؛ صفار، بصائر الدرجات، ص71 و 72؛ برقی، المحاسن، ج1، ص281؛ عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص40 و 41.
4- . برقی، المحاسن، ج1، ص198.
5- . همان، ج1، ص198؛ کلینی، الکافی، ج1، ص163.
6- . شیخ صدوق، التوحید، ص227 و 416؛ کلینی، الکافی، ج1، ص398.

1.3. اعطای معرفت در عوالم پیشین

در بعضی روایاتِ اندیشمندان مدرسۀ کوفه، دربارۀ معرفت اضطراری پرسش و بحث دیگری طرح شده است و آن این که خداوند متعال این معرفت را چه هنگام ایجاد و به انسان اعطا و عرضه می کند؟ پاسخ به این پرسش، از چند جنبه مهم است:

1) در منظومۀ اعتقادی امامیه، همواره از وجود عوالمی پیش از زندگی این جهانی انسان سخن به میان آمده تا جایی که برخی مدعی تواتر روایی بر وجود چنین اعتقادی در امامیه اند.(1) به اعتقاد متکلمان کوفه و نیز محدثان ادوار مختلف، مهم ترین رخدادی که در عوالم پیشین رخ داده، اعطای معرفت به انسان است؛ تا جایی که به نظر رسد، فلسفۀ وجود این عوالم پیشینی از همین باب بوده است.

2) در آیات شریفۀ قرآن، با اصطلاحات «فطرت» و «صبغة اللّه» روبه رو می شویم.(2) معناشناسی دقیق «فطرت» برای اندیشمندان مسلمان، خود دغدغه ای مهم و اساسی است؛ اما از آن جا که در روایات و تفاسیر مأثور امامیه، چیستیِ «فطرت» با طرح «عوالم پیشینی» و مسئله «معرفت» و پدیدۀ «میثاق» همراه شده است، برای تکمیل ابعاد نظریۀ مورد نظرمان ناگزیریم این بخش را نیز به بحث بیفزاییم.

در نگاه اندیشمندان نخستین، خلقت در بُعد زمانیِ خود، با دنیا و زندگی آدم در کرۀ زمین آغاز نمی شود، بلکه پیش از به دنیا آمدنِ نسل های انسانی، عوالم و مواقف دیگری(3) وجود دارند که یکی از آن ها «عالم ذر» یا «عالم میثاق» است. عالم ذر، موقفی است که در آن خداوند متعال همۀ انسان ها را یک جا با ابدان ذری خلق و در پیشگاه خود حاضر می کند،(4) سپس در مواجهه ای فوق العاده خود را بر مخلوقات نمایان ساخته تا ربّ خویش را رؤیت و معاینه کرده و به او معرفت پیدا کنند.(5) وقتی خداوند چنین معرفتی را عرضه داشت، آن گاه از ایشان به ربوبیت خویش اقرار می گیرد و تمام بنی آدم نیز به ربوبیت و معرفت اعطاشده، اقرار و اعتراف می کنند. پس از این واقعه و بنا به دلایلی، خداوند متعال رؤیت و معاینۀ آدمیان را از یادشان می برد و به اصطلاحِ اصحاب، «انساء» صورت می گیرد، ولی از سوی دیگر، در قلب انسان ها اقرار و اصل چنین معرفتی را

ص: 151


1- . حر عاملی، الفصول المهمه، ج1، ص425.
2- . سورۀ روم، آیۀ 30؛ سورۀ بقره، آیۀ 138.
3- . عالم اظله و ارواح؛ عالم طینت؛ عالم ذر و میثاق.
4- . کلینی، الکافی، ج2، ص12 و 13؛ شیخ صدوق، التوحید، ص330؛ حلی، مختصر البصائر، ص 399.
5- . برقی، المحاسن، ج1، ص281؛ شیخ صدوق، التوحید، ص117؛ حلی، مختصر البصائر، ص398.

نهادینه می کند؛(1) معرفتی که به سبب چنین نهادینگی و ایجاد ابتدایی از سوی رب العالمین، از آن به «فطرت» یاد می شود. گویا این معرفت و میثاق، پایه و بنیان خلقت زمینی انسان هاست.

به نظر می رسد، در نظر متکلمانی چون زراره، هشام بن سالم، ابوبصیر، ابن مسکان، ابن ابی عمیر و... بر مبنای روایات وارده در این باب، مراد از معرفتِ اعطاشده در عالم ذر و فطرت، همان معرفت اضطراری یا ضروری است.(2)

بنابراین، «معرفت اضطراری» واجد ویژگی هایی چون فطری بودن، مشترک میان همۀ انسان ها بودن، اعطایی و موهوبی بودن، پیدایش از طریق رؤیت و معاینه آن هم در اوج وضوح، اِنساء کیفیت پیدایش معرفت (معاینه) و ابقای اصل آن در قلب انسان هاست.

1.4. حدود و مفاد معرفت اضطراری

تا این جا چیستیِ معرفت و راه رسیدن به آن بررسی شد. اینک زمان پاسخ به این پرسش است که حدود معرفت اضطراری چیست؟ پاسخ به این پرسش و بر اساس مطالب پیش گفته، آسان می نُماید. با توجه به روایات اصحاب امامیه، قدر متیقن معرفت اضطراری، شناخت خداوند متعال به عنوان خالق، رازق و رب العالمین است؛ گزاره ای که به صراحت در برخی روایات به آن اشاره شده است.(3) اما در این جا اصحاب مدرسۀ کوفه معتقداند، مفاد معرفت اضطراری بیش از موضوع خالقیت و ربوبیت خداوند متعال است و دامنۀ آن، معارف بنیادین دیگری همچون نبوت و امامت را نیز در بر می گیرد.

همان طور که پیش تر در موضوع ایمان نیز اشاره شد، «معرفت» به معنای آگاهی از چیزی است که زمینۀ هدایت را برای انسان فراهم می سازد. شناخت رب، در مقام کسی که صاحب اختیار و معبود انسان است، نخستین چیزی است که باید در مفاد معرفت قرار گیرد، ولی تمام مفاد معرفت نیست، و آنچه تکمیل کنندۀ مفاد معرفت است، آگاهی به طریق اطلاع از تکالیف است؛ امری که در نظر گروهی از اندیشمندان امامیه همچون زراره و خاندان او با اعطای معرفت هادیان (انبیا و امامان (علیهم السلام)) در عالم ذر و اخذ میثاق بر شناخت آنها در آن مقام به دست

ص: 152


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص281؛ عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص181 و ج2، ص39-40.
2- . کلینی، الکافی، ج2، ص12.
3- . کلینی، الکافی، ج2، ص12 و 13؛ شیخ صدوق، التوحید، ص330؛ حلی، مختصر البصائر، ص399؛ برقی، المحاسن، ج1، ص281؛ عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص181 و 2، ص39 و40.

آمده است و به همین جهت، معرفت آنان نیز در زمرۀ معارف اعطایی در عوالم پیشین است.(1)

بنا بر این دیدگاه - که استنادات روایی متعددی را نیز به همراه دارد - رخداد عالم ذر، اعطای معرفت ربوبی و میثاق بر آن به همراه اعطای معرفت رسولان و اوصیا - و به طور خاص معرفت امیرمؤمنان و ائمه (علیه السلام) - و اخذ میثاق بر معرفت و حجیت ایشان را نیز در بر می گیرد.(2)

البته، باید به این نکته توجه داشت که آنچه اعطای معرفت ربوبی از طریق معاینۀ عالم ذر را ضروری می نماید - یعنی تباین خالق و مخلوق و فقدان ابزار برای شناخت خداوند - در مورد دیگر مفاد معرفت - یعنی معرفت به انبیا و اوصیا - جریان ندارد، ولی با این حال، معرفت به ایشان نیز با توجه به مصالح و دلایلی دیگر در آن موقف به انسان اعطا می شود.

1.5 . چگونگی بهره مندی از معرفت

در نظر جمهور امامیۀ کوفه، مفاد معرفت اضطراری به انسان اعطا شد و آنان تنها موقف و چگونگی اعطا را از یاد برده اند. این بدان معناست که معرفت بالفعل در ضمیر انسان محقق و مهیاست و تنها کافی است انسان متوجه و متذکر آن باشد. با وجود این، پرسشی پیش می آید که چگونه انسان ها در زندگی دنیوی خویش، از این اعطای الهی بهره مند می شوند؟ به عبارت دیگر، انسان ها چگونه این فعلیت و تحقق معرفت را در خود می یابند؟ طرح این پرسش در حالی است که بسیاری از اندیشمندانِ جریان های رقیب یا اندیشمندان امامیه در دوره های بعد، مدعی فقدان چنین معرفتی در انسان ها به صورت بالفعل شده اند و شاهد بر این مطلب را امری آشکار می شمارند؛ چراکه افزون بر فراموشی موقف و رخداد عالم ذر(3)، می بینیم که عمدۀ انسان ها به توحید یا دیگر معارف بنیادین اقرار و توجهی ندارند.(4) بنابراین، وجود چنین رخدادی و به تبع آن نظریۀ معرفت اضطراری، امری نادرست به حساب می آید.(5)

برای پاسخ دقیق و مناسب به این پرسش باید به چند مطلب توجه کرد:

ص: 153


1- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص218.
2- . برقی، المحاسن، ج1، ص135؛ صفار، بصائر الدرجات، ص89؛ کلینی، الکافی، ج2، ص8؛ عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص181 و ج2، ص41.
3- . سید مرتضی، الذخیره، ج1، ص114؛ طوسی، التبیان، ج8، ص247.
4- . شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات، ص61؛ سید مرتضی، الذخیره، ص180.
5- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص61؛ نوبختی، الیاقوت، ص27.

الف) در اضلاع و ابعاد معرفت اضطراری، فراموشی (اِنساء) موقف و کیفیت اعطا قرار داده شده است تا کسی با تمسک به عدم یادآوری این پدیده، مدعی نفی آن نشود؛ بنابراین، بحث بر پایۀ چگونگی بهره مندی از معرفت و چرایی غفلت از آن ادامه می یابد.

ب) انسان در زندگی دنیوی خویش محدود و محصورِ تزاحم و تداخل پدیده ها و حوادث گوناگون است؛ پدیده هایی که هر کدام در لحظه، توجه انسان را به خود جلب می کند و سبب غفلت او از دیگر آگاهی های بالفعل اش می شود. از این رو، لازمۀ زندگی دنیوی انسان، توجه و غفلت آن به آن است. بدین سبب، طبیعی است که انسان ها همۀ آنچه را درک می کنند، به یاد نمی آورند. انسان در مقاطع مختلف زندگی نمی تواند همه یا حتی بخش عمده ای از خاطرات خود را به یاد آورد. افزون بر این، انسان همیشه متوجه خاطرات یا دیگر دانستنی هایش هم نیست، بلکه با پیش آمدن زمینه ها و تذکرات، به یادآوری خاطرات و ذهنیات خود اقدام می کند.

ج) ما با انسانی روبه رو هستیم که گاه در بزنگاه های زندگی دنیایی(1) و گاه با برخورد با انبیاء و رسولان(2) و گاه با اندک درنگ و توجه درونی، حقیقتِ امور برایش روشن می شود و در خود احساس نزدیکی و وابستگی به خداوند و درستی و صدق ادعای پیامبران یا امامان را می یابد. در چنین حالتی انسان افزون بر اعتراف به وجود این معارف، خود را به پذیرش یا ردّ این حالت قلبی نیز مختار می بیند. وجود چنین اعتراف و احساس توأمانی، از معرفت پیشینی سرچشمه می گیرد.

بنابراین، توجه و تذکر، عاملِ اصلی یادآوری معرفت اند و این تذکر از راه های گوناگون برای انسان ممکن و میسر می شود و نیازی به استدلال و نظر در این باب پیش نمی آید. با بیان این مطلب، این پرسش باقی می ماند که از نظر اصحاب امامیه، جایگاه استدلال و مباحث نظری در الهیات دینی کجاست؟ پاسخ به این پرسش را در قالب بحث از «تمایز میان معرفت و اثبات» پی می گیریم.

1.6 . تفاوت معرفت و اثبات

یکی از مهم ترین نکاتی که باید در بحث معرفت اضطراری بدان توجه کرد، تمایز دو موضوع «معرفت» و «اثبات صانع» نزد اصحاب امامیه کوفه است. با مباحث پیش گفته، معنای معرفت تا اندازه ای مشخص شد، اما منظور از اثبات صانع چیست؟ پی گیری این بحث افزون بر شناخت

ص: 154


1- . سورۀ یونس، آیۀ 22-23؛ سورۀ عنکبوت، آیۀ 65.
2- . سید رضی، نهج البلاغه، خطبه 1، ص42.

تمایز میان دو موضوع یادشده و رفع شبهه دربارۀ چگونگی استفادۀ اصحاب از استدلال و مباحث نظری و عقلی، سبب روشن تر شدن ابعاد معرفت اضطراری نیز می شود.

به طور خلاصه، آنچه در باب لزوم و انجام استدلال و تفکر عقلانی دربارۀ معارف دینی - چه اثبات صانع و چه اثبات نبوت عامه و خاصه و وصایت ائمه هدی (علیهم السلام) - مطرح می شود، مشمول عنوان «اثبات» قرار می گیرد. اصحاب امامیه در کنار اعتقاد به معرفت اضطراری و مفاد و مؤلفه های اصلی آن، همواره از ابداع، تقریر و نقل استدلال های نظری در باب اثبات وجود خالق و محدِث نیز بهره می گرفتند.

در دیدگاه آنها، هدف اصلی اثبات صانع، دست یابی به دیدگاه صواب و میانۀ حدّین در منازعات علمی -کلامی است. نتیجۀ مهم استدلال، اثبات اصل وجود صانع و خروج از حدّین در مباحث خداشناسی است. خروج از حدّین یعنی شناخت مرز انکار، تعطیل یا لاادری گری و پرهیز از هرگونه تشبیه، هم سان انگاری و تشارک طلبی میان خالق و مخلوق؛ این دو مرز جدّی همواره در مباحث و مسائل مختلف کلامی همچون اسما و صفات، معنای توحید و... مراعات می شود.

افزون بر این، بحث از «اثبات» می تواند به عنوان اتمام حجت یا حجت ثانویه در مقابلِ برخی از انسان ها قلمداد شود. همچنین «اثبات» می تواند حداکثر یکی از اسباب و مصادیق تذکر باشد که در گروهی از انسان ها مانند اهل نظر و استدلال نقش آفرینی می کند. با این سخن می توان تفاوت میان معرفت و اثبات را این گونه بیان کرد:

الف) معرفت امری بی واسطه است؛ بدان معنا که آگاهی نسبت به شیء با مشاهده و مواجهۀ مستقیم با او حاصل می شود؛ به عبارت دیگر، معرفت عین شاهد در حضور شیء و با مواجهۀ او ایجاد می شود، نه از طریق توصیف غیابی: «قیل له فکیف سبیل التوحید؟ قال (علیه السلام): باب البحثِ ممکنٌ وطلب المخرج موجودٌ؛ إنّ معرفة عین الشاهد قبل صفته»؛(1) اما اثبات، امری است که با وسایط و آثار پدید می آید. اثبات دربارۀ شیئی است که (به ظاهر) غایب فرض می شود: «معرفة صفة الغائب قبل عینه»(2) و برای اثبات وجود آن، نیاز به استدلال و توصیف از طریق آثار داریم؛ چرا که با فقدان مواجهه، لزوماً باید از طریق آثار و مفاهیم ذهنی وجود آن را اثبات و توصیف کنیم؛ حال آن که در اندیشۀ امامیه، خداوند موجودی حاضر، متباین از مخلوقات، غیرمحدود، فراتر از عقول انسانی و غیر قابل توصیف به زبان بشری است.

ص: 155


1- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص327.
2- . همان.

بر این اساس، معرفت او از طریق وسایط که اموری ناقص، پراکنده و متفاوت اند، امری باطل و البته، ناممکن است؛ چرا که آنچه در ذهن می آید و معقول است در نهایت، مصنوع و محدود است و با خداوند متفاوت خواهد بود: «فقلت أتوهم شیئا؟ فقال: نعم؛ غیرمعقول ولامحدود فما وقع وهمک علیه من شی ء فهو خلافه لایشبهه شی ء ولاتدرکه الأوهام کیف تدرکه الأوهام وهو خلاف ما یعقل وخلاف ما یتصور فی الأوهام».(1)

البته، رجوع به آثار می تواند سبب «دلالت» به اصل وجود مؤثر و صانع باشد: «وجود الأفاعیل دلت على أن صانعا صنعها»(2) که فایدۀ آن، اتمام حجت و خروج از حدّین (انکار و تشبیه) است، ولی با این حال، این یافته ها معرفت به شمار نمی آیند.

ب) نتیجۀ معرفت از طریقِ عین شاهد، اطمینان کامل و قدرت تمایز شیء از دیگر اشیاء بدون هرگونه ابهام و در شدت وضوح است. به همین جهت این معرفت، شناختی جزئی و مصداقی است که سبب اتصال معنوی و زمینه ساز هدایت است؛ اما نتیجۀ «اثبات» از طریق آثار و واسطه ها، آگاهی به اصلِ وجود شیء به صورت کلی، مبهم و نکره ای است که قدرت تمایز آن را از دیگر مصادیق فراهم نمی آورد و تنها مفید خروج از حدّین خواهد بود، نه آن که الزاماً به هدایت انسان بیانجامد. این امری است که در زندگی و سرنوشت گروهی از مثبتین الهیات و مباحث کلامی به چشم می آید که با وجود فراهم آوردن ادلۀ فراوان در جهت اثبات و آگاهی به وجود خالق، اما به ربوبیت او ملتزم نشده و مؤمنانه رفتار نمی کنند.

ج) کاملاً روشن است که معرفت با توصیفات یادشده از توان و عهدۀ آدمی خارج است؛ زیرا او برای دست یابی به این معرفت نه تنها ابزاری ندارد، بلکه برای رویارویی و دریافت آن بسیار حقیر و کوچک نیز می نُماید؛ بدین سبب، معرفت تنها از طریق «اعطا» و «صنع» خداوند رقم می خورد،(3) اما «اثبات» فعل انسان است که با دلالت عقلی برای او حاصل می شود. اینچنین دریافتی، حدّ واجب عقل برای شناخت است که او را از انکار و جحد، به اصل وجودِ صانع باز می دارد و سبب تأکید (اتمام) حجت بر انسان و دفاع عقلانی مؤمنان در برابر خصم می شود: «لم یطلع العقول على تحدید صفته ولم یحجبها عن واجب معرفته»(4) و

ص: 156


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص82؛ شیخ صدوق، التوحید، ص80؛ سید رضی، نهج البلاغه، خ155، ص217.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص81.
3- . همان، ص396؛ شیخ صدوق، التوحید، ص414؛ مجلسی، بحار الانوار، ج5، ص302.
4- . سید رضی، نهج البلاغه، خ49، ص88.

«لا تستطیع عقول المتفکرین جحده».(1)

د) معرفت هم مورد نیاز همۀ انسان هاست و هم به همۀ ایشان اعطا شده است؛ زیرا بنی آدم به هدایت و معرفتِ مقدمۀ هدایت نیاز دارند؛ از این رو، انسان ها به میزانِ معرفت اعطایی، مکلف اند و افزون بر آن، به میزان توجه و تعلق خاطر به آن معرفت در زندگی بهره مند و هدایت می شوند، ولی «اثبات»، مورد نیاز همۀ انسان ها نیست و البته، همۀ انسان ها نیز توان استدلال و نظر ندارند.

2. دیدگاه های غیرمشهور مدرسۀ کوفه

اشاره

اشعری، امامیۀ کوفه را صاحبان نظریۀ «معرفت اضطراری» معرفی می کند، ولی در مقام تفصیل و تدقیق، سه دیدگاه را از قول مشهور امامیه متمایز می شمارد.(2) این دیدگاه های غیرمشهور، دربارۀ چند اختلاف نظر در بعضی ابعاد و تفسیرها از «معرفت اضطراری» است، نه دربارۀ اصلِ معرفت اضطراری. دیدگاه اول و دوم - که عیناً یکی اند و اشعری بدون کاهش و افزایشی آن را به دو رأی تفکیک کرده است - به مؤمن الطاق و ابومالک حضرمی مربوط است و همان طور که خواهد آمد، چندان دقیق و روشن هم نیست؛(3) اما دیدگاه سوم، مربوط به هشام بن حکم و اصحابِ اوست که در موضوع «معرفت اضطراری» اختلافِ روشن و مهمی در میان اصحاب امامیه کوفه به شمار می آید.

2.1. نظریۀ مؤمن الطاق و ابومالک حضرمی

اشعری دیدگاه مؤمن الطاق و ابومالک را چنین ترسیم می کند که آن دو هرچند به اضطراری بودن همۀ معارف معتقداند، ولی جایز می دانند که خداوند متعال معارف را به همۀ بندگان نداده باشد؛ بدین گونه که تنها به برخی انسان ها معرفت می دهد، ولی در نهایت، همۀ ایشان را به اقرار به مفاد معرفت مکلف می کند.(4) در این نقل قول - فارغ از صحت و دقت آن - به دو اختلاف نظر جزئی این دو متکلم با نظریۀ جمهور امامیه اشاره می شود؛ نخست، جواز تبعیض در اعطای معرفت به انسان ها و دیگری، لزوم تکلیف و اقرار گرفتن از همگان. در بررسی این دو اختلاف می توان دو

ص: 157


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص141.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص51.
3- . همان، ص52.
4- . همان، ص 51-52؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص32.

احتمال را مطرح ساخت:

1. اگر معنای «تبعیض» عیناً همان چیزی باشد که در گزارش اشعری و بغدادی آمده است، معنای نظریۀ مؤمن الطاق این است که خداوند به هر دلیلی میانِ اعطای معرفت تبعیض و تفاوت قائل شده است. تا این جا بنا به قاعده اشکالی پیش نمی آید (مفاد اختلاف نخست)، ولی سپس خداوند همۀ انسان ها را به اقرار و انجام تکالیف مکلف می کند، بی آن که مقدمات اقرار برای آنان فراهم شده باشد (مفاد اختلاف دوم). در مقام ارزیابیِ این برداشت باید به دلایل ضعف و نادرستی این احتمال اشاره کرد:

نخست آن که لازمۀ این برداشت لزوم تکلیف به مالایطاق(1) است که با دیدگاه اهل جبر سازگار است، نه با دیدگاه امامیه که صحت تکلیف را بر توانایی و قدرت انجام آن متوقف می دانند. بنابراین، این نظریه از اختلافی عمیق با دیدگاه جمهور امامیه حکایت می کند و باید خطّ این دو متکلم امامیه را از خط عمومی تفکر ائمه معصومین (علیهم السلام) و عموم امامیه جدا دانست؛ زیرا در بسیاری از روایات خداوند سبحان از بندگانش را به کاری خارج از عهدۀ آنان مکلف گرداند، منزه دانسته شده است.(2) همچنین بسیار دور از ذهن است که مؤمن الطاق و ابومالک به چیزی باور داشته باشند که در تقابل قول جمهور امامیه با روایات باب معرفت و مخالف با رأی اختیار در احادیث شیعه باشد و با این حال، این باور هیچ نزاعی در جامعۀ شیعۀ آن دوره ایجاد نکرده و هیچ گزارشی نیز بر پرسشِ اصحاب از ائمه (علیهم السلام) دربارۀ لوازم نادرست این نظریه به دست ما نرسیده باشد.

دوم آن که مؤمن الطاق در آثار امامیه روایاتی را دربارۀ «عالم ذر و اعطای معرفت و چگونگی هدایت» نقل می کند که نه تنها با ادعای اشعری تناسبی ندارد، بلکه دقیقاً در نقطۀ مقابل آن قرار می گیرد. در روایتی که از سوی مؤمن الطاق نقل شده است، مخاطبانِ معرفت اضطراری، همۀ انسان های مخلّقه قلمداد شده اند و منظور از «مخلّقه» کسانی اند که در روز واپسین، مورد سؤال و بازخواست قرار خواهند گرفت.(3) بر اساس این روایت، او معتقد است: اولاً، معرفت به همۀ انسان های مخلّقه اعطا شده و ثانیاً، کسانی که دارای چنین معرفتی هستند، مکلف بوده و موردبازخواست قرار می گیرند.

ص: 158


1- . فان اس.، علم الکلام والمجتمع، ج1، ص481.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص160.
3- . همان، ج6، ص12؛ حلی، مختصر البصائر، ص415.

سوم آن که هشام بن سالم در روایتی، باور مؤمن الطاق را همچون قول مشهور شمرده و در مقابل قول هشام بن حکم قرار می دهد.(1) به تعبیر دیگر، هشام بن سالم که خود از اندیشمندان بزرگ مدرسۀ کوفه است و با نظریۀ معرفت و ابعاد آن آشنایی کامل دارد، در مقام تفصیلِ دیدگاه های امامیه در باب معرفت، دو نظریه را از هم متمایز می کند: نظر جمهور و نظر هشام بن حکم.(2) باید افزود که دیگر اصحاب نیز باور مؤمن الطاق و جمهور را یکسان می پنداشتند و پرسشی از تفاوت قول مؤمن الطاق و ابومالک با قول مشهور مطرح نمی کردند، در حالی که در باب تمایز قول هشامیان از ائمه (علیهم السلام) پرسش می کردند.

2. معنای تبعیض میان انسان ها در اعطای معرفت این است که خداوند به همۀ بندگان در عوالم پیشین معرفت را اعطا می کند، ولی پس از آن و در طول زندگی دنیوی با توجه به اعتنا یا عدم اعتنای انسان ها به مفاد معرفت اعطایی و تذکرات الهی، این معرفت را در قلب ایشان استقرار و توسعه داده و یا از ایشان سلب می کند. در ارزیابی این احتمال نیز باید گفت که افزون بر آن که شواهد روایی بر صحت این باور وجود دارد(3) بر پایۀ آن، هیچ اشکالی در مکلَف بودن همگان به معرفت اعطایی اولیه نیست و دیگر جایی برای اختلاف دوم باقی نمی ماند. در این صورت، روشن است که نه تنها دیدگاه مؤمن الطاق با قول مشهور اختلافی ندارد، بلکه می تواند تدقیق مضاعف و بسط نظریۀ «معرفت اضطراری» جمهور باشد؛ بنابراین، تنها راه باقی مانده در تفسیر دیدگاه مؤمن الطاق، ارجاع و تحویلِ آن به احتمال اخیر است.

2.2. نظریۀ هشام بن حکم

اختلاف اصلی و مهم میان اصحاب کوفه در مسئلۀ معرفت اضطراری، رأیی است که به هشام و شاگردانش منسوب است. به گزارش اشعری «اصحاب هشام معتقدند، معرفت «بایجاب الخلقه» اضطراری است، اما این معرفت و علم پس از فکر و استدلال به وقوع (فعلیت) می رسد».(4) البته،منظور اصحاب هشام از معرفت اضطراری - که برای فعلیت یافتن نیاز به استدلال دارد - تنها

ص: 159


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص289.
2- . کلینی، الکافی، ج2، ص8 و 12.
3- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص444.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52.

معرفت خداوند است. شبیه به همین گزارش را بغدادی نیز آورده است، با این تفاوت که او این دیدگاه را به بعضِ امامیه منتسب می کند(1) که البته، بعید است مصداق دیگری جز هشامیان داشته باشد.

هشامیان که به دنبال ارائۀ تفسیری خردگرایانه از معرفت اضطراری اند، در مرحلۀ نخست معتقداند که مفاد و قلمرو معرفت اضطراری تنها شامل معرفت و علم به خداوند است و معرفت به نبوت و ولایت ائمه (علیهم السلام) و انبیا را در بر نمی گیرد. این نکته افزون بر تصریحی که در گزارش اشعری به آن شده، محفوف به قرائنی است؛ از جمله آن که هشامیان در نقل روایات معرفت پیشینی به انبیا و ائمه (علیهم السلام) سکوت کرده و روایتی از آنها در این باب نقل نشده است.

هشامیان دربارۀ اعطای معرفت اضطراری در عوالم پیش از خلقت و به طور مشخص در عالم ذر، هم راستا با دیگر اصحاب امامیه، می اندیشند و معتقد به عرضۀ معرفت اللّه به همۀ انسان ها در موقفی پیش از دنیا هستند(2)، اما در ادامه هشام و شاگردان او سعی می کنند جایگاهی را برای این نظر و استدلال باز کنند. این تلاش به بروز اختلاف دیگری میان جریان هشام با جمهور امامیۀ کوفه می انجامد. ایشان معتقدند، همۀ انسان ها از معرفت اللّه برخوردارند، اما برای تحقق و فعلیت یافتن آن، نیازمند نظر و استدلال اند.

گویی ایشان بر این باوراند که معرفت اضطراری یک مرتبۀ خلق، حدوث و ایجاب داشته و یک مرحلۀ تحقق و نمایان گری. مرتبۀ حدوث آن در موقفی پیش از زندگی دنیوی رخ داده است، ولی مرتبۀ وقوع آن در طول زندگی دنیایی و پس از تفکر و استدلال حاصل می شود. برای توضیح این دیدگاه، از این تمثیل بغدادی که چه بسا از تقریرات خودِ هشامیان باشد می توان مدد گرفت: خداوند متعال، خالق همۀ انسان هاست، اما ظهور و پدید آمدن انسان ها در دنیا چگونه رقم می خورد؟ به این شکل که زن و مردی به عنوان والدین یک انسانِ جدید و بالقوه با یک دیگر ازدواج می کنند و صاحب فرزند می شوند، ولی ایشان خالق یا حادث یا ایجاب کنندۀ فرزند نیست، بلکه تنها مقدمات ظهور و پدیدار شدن او را در دنیا فراهم می کنند.(3) اصحاب هشام معتقدند خداوند متعال مفاد معرفت اضطراری را در موقف پیشینی اعطا کرده است، حال اگر در این دنیا ما آن را به

ص: 160


1- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص32.
2- . کلینی، الکافی، ج2، ص12؛ شیخ صدوق، التوحید، ص329.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص32.

یاد نمی آوریم و از آن بهره مند نیستیم، به دلیل فراهم نیاوردن شرط فعلیت آن است؛ از این رو، اگر انسان فکر و استدلال را به کار بندد، معرفت برایش محقق می شود.

با دقت نظر به دیدگاه هشام، می توان وجوه مشترک آن با نظرگاه جمهور را چنین برشمرد: او نیز همچون جمهور امامیه تلاش دارد کیان معرفت اضطراری را حفظ کند و از کسانی است که در میراث امامیه، به صراحت «معرفت ضروری» به او منتسب شده است.(1) همچنین مفاد اصلی و اولیۀ معرفت اضطراری - یعنی اعطای معرفت و اقرار به خالقیت و ربوبیت خداوند - را می پذیرد. وی همراه با جمهور امامیان، معرفت را صنع اللّه دانسته و اعتقاد دارد برای کسب معرفت گریزی نیست، جز آنکه انسان مشمول عنایت و صنع الهی شود؛ زیرا قوای ادراکی انسان قاصر از کسب معرفت خداوندند.(2) افزون بر این، به قرینۀ عبارت «بایجاب الخلقه»، وقوع و ایجاب، معرفت اضطراری را با فطرت و عوالم پیشینی پیوند می دهد و به اعطای خمیرمایۀ معرفت در آن عوالم معتقد است.

اما وجه تمایز نظرگاه هشامیان با باور جمهور نیز چنین است: کاهش مفاد معرفت اضطراری از جانب هشامیان، تعیین نقشی برای انسان در معرفت یابی به عنوان احدالشرطین (ایجاب الخلقه و تفکر و استدلال) و لزوم گذر از معبر نظر و استدلال برای فعلیت و تحقق معرفت اللّه.

هشامیان ضمن آن که تلاش دارند از دیدگاه های معتزله در معرفت اکتسابی فاصله گرفته و با ایشان مرزبندی کنند، کوشیده اند تفسیری مقبول همگان و عقل گرایانه از معرفت اضطراری ارائه دهند که تا حدّ زیادی در این امر موفق نیز بوده اند. افزون بر این باید در نظر آورد که هشام بن حکم و شاگردان او متکلمانی اند که همواره در رویارویی با دستگاه های فکری و مذاهب رقیب قرار دارند و با توجه به موقعیت و مبنای فکری خود، در پی ارائه منظومه ای سازگار و قرائتی موجّه از عقاید امامیه اند؛ از این رو، سبک ایشان در نقل روایات و ارائه تفسیر و تبیین از مفاد اعتقادی با جمهور امامیۀ کوفه تفاوت رویکردی، روشی و گاه محتوایی دارد(3) و چه بسا همین امر سبب شده تا در مسئلۀ

ص: 161


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص104؛ شیخ صدوق، التوحید، ص98.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص99.
3- . برای مثال، هشام و اصحاب او در زمینۀ عوالم پیش از خلقت، روایات اندکی، آن هم تنها ناظر به عالم ذر دارند که مفاد آن هم نسبت به روایات زراریون کمتر است؛ همچنین از ایشان روایاتی دربارۀ مقامات و خلقت نوری ائمه (علیهم السلام) به چشم نمی خورد، اما روایات در باب عقل، اثبات صانع و امثال یا مقامات دنیوی ائمه (علیهم السلام)و... پرتعداد و فراتر از دیگران است (برای مطالعۀ بیشتر درباره ویژگی های اعتقادی و روشی جریان هشام بن حکم، نک: گرامی، «ﺑﺎزﺷﻨﺎسی ﺟﺮﻳﺎن ﻫﺸﺎم ﺑﻦ ﺣﻜﻢ در ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﺘﻘﺪم اﻣﺎمیه»، ص135-166 و رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، ص91-110).

«معرفت اضطراری»دیدگاهی متفاوت داشته باشند و تفسیری حداقلی از این باور ارائه دهند.

همان طور که گذشت، دیدگاه هشام مورد پذیرش اصحاب نخستین واقع نشد و از سوی گروهی از اصحاب - به عنوان نظری متمایز با قول جمهور امامیه - مورد مناقشه قرار می گرفت. عمدۀ انتقادات اصحاب متوجه اختلاف نظر دوم هشام است؛ یعنی همان نقشی که هشام برای انسان در تحقق معرفت در نظر گرفته بود؛ نقشی که به لزوم گذر (انحصاری) از مسیر استدلال برای تحقق معرفت خداوند اذعان داشت. این امر همواره مورد مداقۀ اصحاب امامیه قرار می گرفت و ایشان به استناد روایات، آن را مردود می دانستند؛ تا جایی که اصحاب بعدها قولِ یونس بن عبدالرحمن - از شاگردان و پیروان هشام - را با دیدگاه معرفت اکتسابی برابر می دانستند و از باور او با عنوان «مکتسبه» یاد کرده و از ائمه (علیهم السلام) دربارۀ آن پرسش می کردند؛ زیرا وی بر نقش انسان و کاربرد ابزار نظر و استدلال پای می فشرد.(1)

جمع بندی و ارزیابی

اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه، اجماعاً به آموزۀ «معرفت اضطراری» باور داشتند. معرفت اضطراری یعنی معرفتی که در عالم ذر به صورت موهبتی خدادادی به انسان اعطا شده است؛ معرفتی بی واسطه و عین شاهد که نتیجۀ آن معرفت خداوند به عنوان رب العالمین و تمایز او از غیر است. این معرفت که در وجود انسان نهادینه شده، در طول زندگی با تذکر مورد توجه انسان قرار می گیرد؛ معرفتی که اگر اعطای پیشینی آن نبود، انسان راهی برای شناخت رب خویش نداشت. انسان ها به هنگام توجه به «معرفت» می توانند به قبول و رد آن اقدام کنند و با این اقدام، زمینۀ هدایت یا ضلالت خویش را فراهم نمایند. این آموزه که برگرفته از متون دینی و به طور خاص میراث حدیثی ائمه (علیهم السلام) بود، در مقابل دیدگاه معرفت اکتسابی قرار می گرفت.

در نظر آنان، معرفت که از آن با وصف «اضطراری» یاد می کنند، با اثبات صانع متفاوت است. «اثبات» یعنی دلالت عقلی از وجود مصنوعات به اصل وجود صانع جهت خروج ازحدّین. اصحاب نخستین ضمن ارج نهادن به طریق اثبات، از آن بیشتر در جایگاه دفاع از آموزه های اعتقادی بهره می بردند و آن را مورد نیاز همۀ انسان ها نمی دانستند.

در نظر جمهور امامیه، مفاد معرفت اضطراری، افزون بر موضوع ربوبیت و خالقیت الهی، نبوت

ص: 162


1- . حمیری، قرب الاسناد، ص356؛ حرانی، تحف العقول، ص444.

و مسئله امامت را نیز در بر می گیرد و نحوۀ اعطای این بستۀ معرفتی در عوالم پیشینی این گونه بود که انسان ها با کمال عقل و اختیار، مخاطب خداوند قرار گرفته و به مفاد مورد نظر معرفت یافتند. این معرفت در نهان انسان به صورت بالفعل باقی است، گرچه موقف و نحوۀ رؤیت انساء شده است.

آنچه با نام «اختلافات اصحاب در نظریه معرفت اضطراری» به مؤمن الطاق، ابومالک حضرمی و هشام بن حکم نسبت داده می شود، تنها دربارۀ اختلاف هشام صادق است و بر همین مبنا، در مسئلۀ معرفت، دو دیدگاه جمهور و هشام قابل تمایز و بررسی است.

هشام بن حکم و اصحاب او کوشیدند تا با حفظ کیان معرفت اضطراری و مفاد اجماع، تفسیری عقلانی و خردپسندتر از معرفت اضطراری ارائه دهند؛ اما این تفسیر از دو جهت با دیدگاه جمهور امامیه تمایز دارد: یکی کاهش مفاد معرفت اضطراری تنها به معرفت خدا و دوم لزوم نظر و استدلال برای فعلیت یافتن معرفتی که در نهاد انسانی موجود و مخفی است. هشام بن حکم با آن که همچون عموم اندیشمندان متقدم امامیه به دوگانگی و تمایز معرفت و اثبات معتقد است، اما در صدد پیوند این دو موضوع در مسئله معرفت اضطراری برمی آید. او شرط تحقق و فعالیت معرفت را اثبات (نظر و استدلال) می داند و با توجه به وظیفه ای که به عنوان متکلم دارد، بیش از طرح مباحث معرفت اضطراری، بحث اثبات را بسط می دهد. در ادامه هشامیان در گذر زمان، بیان خاص هشام از معرفت اضطراری را پی می گیرند تا جایی که برخی از اصحاب هشام، همچون یونس بن عبدالرحمن متهم به باورمندی به اکتساب در معرفت می شوند. البته، این سیر تقلیلی در مسئله «معرفت اضطراری» در تاریخ اندیشۀ امامیه به این جا ختم نمی شود و پس از اصحاب هشام و یونس، حسن بن موسی نوبختی در این مسئله روند تقلیل را پی گرفت، اما در نهایت، در مدرسۀ بغداد این دیدگاه به حاشیه رفت و اندیشمندان امامیه رسماً دیدگاه معرفت اکتسابی را برگزیدند. البته، بررسی بحث از دیدگاه امامیان در مدرسۀ بغداد و دیدگاه خاص نوبختی، نیازمند نوشتاری دیگر است.

ص: 163

کتاب نامه

* قرآن کریم.

* نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، قم: هجرت، 1414ق.

1. ابن شعبه حرانی، حسن، تحف العقول، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1404ق، چاپ پنجم.

2. ابن ملاحمی خوارزمی، محمود بن محمد، الفائق فی اصول الدین، تحقیق: ویلفرد مادلونگ و مارتین مکدرموت، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1386ش.

3. ابن ملاحمی خوارزمی، محمود بن محمد، المعتمد فی اصول الدین، تحقیق: ویلفرد مادلونگ، لندن: الهدی، 1991م.

4. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تصحیح: هلموت ریتر، بیروت: مطبعة المتوسط، 2005م، چاپ سوم.

5. بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، بیروت: دارالعلم للملایین، 1997م.

6. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تحقیق: سیدجلال الدین حسینی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1370ق.

7. بغدادی، عبدالقاهر طاهر بن محمد، الفرق بین الفرق، بیروت: دارالآفاق، 1408ق.

8. ______ ، اصول الایمان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2003م.

9. جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، رسائل جاحظ (رسائل کلامیه)، بیروت: مکتبة الهلال، 2002م.

10. حر عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمة فی اصول الائمه، تحقیق: محمد قائنی، قم: مؤسسه معارف اسلامی امام رضا (علیه السلام)، 1418ق.

11. حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1421ق.

12. حمیری قمی، عبداللّه بن جعفر، قرب الاسناد، قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1413ق.

13. رضایی، محمدجعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، نقدونظر، ش 65، ص 91-110، 1391ش.

14. سید مرتضی، علی بن حسین، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: سید احمد حسینی، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

15. ______ ، رسائل الشریف المرتضی، تحقیق: سیدمهدی رجایی، قم: دارالقرآن الکریم، 1405ق.

16. سیدرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، قم: هجرت، 1414ق.

17. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: الشریف مرتضی، 1364ش.

18. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، الاعتقادات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1414ق.

19. ______ ، التوحید، قم: مؤسسۀ النشر الاسلامی، 1389ق.

20. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: احمد قیصر عاملی، بیروت: مکتبة الأعلام الإسلامی، 1409ق.

ص: 164

21. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

22. ______ ، تصحیح اعتقادات الامامیه، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

23. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، قم: کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی، 1404ق.

24. طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمه، تصحیح و تعلیق: غلامرضا فیاضی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1385ش، چاپ چهارم.

25. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تحقیق: سیدهاشم رسولى محلاتى، تهران: چاپخانۀ علمیه، 1380ق.

26. فان اس، جوزف، علم الکلام والمجتمع، ترجمه: سالمه صالح، بغداد: الجمل، 2008م.

27. قاضی عبدالجبار معتزلی، الاصول الخمسه، تحقیق: فیصل بدیرعون، کویت: مطبوعات جامعة الکویت، 1998م.

28. ______ ، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، تحقیق: جورج قنواتی، قاهره: الدارالمصریه، 1965م.

29. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی،تحقیق: على اکبر غفارى، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407ق، چاپ چهارم.

30. گرامی، سیدمحمدهادی، «ﺑﺎزﺷﻨﺎسی ﺟﺮﻳﺎن ﻫﺸﺎم ﺑﻦ ﺣﻜﻢ در ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﺘﻘﺪم اﻣﺎﻣیه»، مطالعات تاریخ اسلام، شمارۀ 12، 1391ش.

31. مانکدیم، احمد بن حسین، شرح الاصول الخمسه، تحقیق: عبدالکریم عثمان، قاهره: مکتبة وهب، 1416ق، چاپ سوم.

32. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1404ق.

33. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن (خداشناسی)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1376ش.

34. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران: صدرا، 1389ش.

35. موسوی خمینی، سیدروح اللّه، شرح چهل حدیث، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1373ش، چاپ پنجم.

36. نوبختی، ابواسحاق ابراهیم، الیاقوت فى علم الکلام، تحقیق: على اکبر ضیائى، قم: کتابخانه آیت اللّه مرعشی، 1413ق.

37. نیشابوری، ابورشید سعید بن محمد بن سعید، المسائل فی الخلاف بین البصریین والبغدادیین،تحقیق و تقدیم: معن زیاده و رضوان السید، طرابلس: معهد الانماء العربی، 1979م.

ص: 165

ص: 166

تطوّر ماهیت عقل در امامیه نخستین؛ از مدرسۀ کوفه تا مدرسۀ بغداد

اشاره

تطوّر ماهیت عقل در امامیه نخستین؛

از مدرسۀ کوفه تا مدرسۀ بغداد

محمد جعفر رضایی(1)

مقدمه

در قرآن و منابع مقدس اسلام، بارها بر ضرورت تعقل تأکید شده است. فهم و درک آیات تکوینی و تشریعی الهی بازبسته تعقل و به کارگیری عقل عنوان شده است. افزون بر این در کتب کلامی و فلسفی نیز بارها از عقل یاد شده و گاه از این اصطلاح برای ترجمه برخی مفاهیم فلسفی یونانی هم بهره گرفته شده است. سرانجام تنوع معانی عقل در ادبیات علمی چنان زیاد و گاه بی ارتباط با هم است که می توان این اصطلاح را مشترک لفظی میان چندین معنا دانست. به طور کلی می توان آنچه دربارۀ وجودشناسی عقل در بین گروه های مختلف اسلامی بیان شده است را در قالب چند دیدگاه بیان کرد:

1. برخی عقل را موجود و جوهری مستقل و مجزا از انسان دانسته اند. این مشابه آن چیزی است که در برخی روایات امامیه(2) و حتی اهل حدیث(3) و با تفاوت های مهمی در اندیشه فیلسوفان

ص: 167


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
2- . در ادامه به این روایات اشاره خواهد شد.
3- . کتاب العقل داوود بن محبر(206ق) نخستین منبع در اهل حدیث است که به روایات مرتبط با عقل پرداخته است. شباهت روایات این کتاب با روایات امامیه قابل توجه است. این کتاب که از سوی شاگرد وی حارث بن ابی اسامه در مسند ش نقل شده است با تکیه بر زوائد نورالدین هیثمی بازسازی شده است. پاکتچی در مقاله ای به بررسی محتوایی و رجالی این رساله پرداخته است. بنا به شواهدی که وی در مقاله اش ارائه کرده است، هیچ یک از عالمان بزرگ اهل سنت این کتاب را از نظر رجالی نپذیرفته اند. مقایسه محتوایی این رساله از سوی نویسنده با اندیشه های ایرانی و یونانی از نکات قابل توجه مقاله پاکتچی است (نک: پاکتچی، «کتاب العقل داوود بن محبر؛ کوششی در جهت تحلیل کتاب و بازسازی یک نظریه»، ص153-172. منابع بعدی اهل سنت نیز در این روایات وام دار داوود بن محبر بوده اند (برای مثال، نک: ابن ابی الدنیا، العقل و فضله؛ البیهقی، شعب الایمان، ج4، ص154-173). برای نمونه ای از نقد جدّی این روایات نک: ابن جوزی، الموضوعات، ج1، ص171-177.

در بحث عقول دهگانه، مطرح شده است. برخی امامیان پیرو فلسفه نیز تلاش کرده اند تا به نوعی بین آنچه در روایات آمده با برخی آموزه های فلسفی در این بحث تطبیق دهند.(1)

2. برخی عقل را عَرَض، غریزه یا قوه ای در نفس انسان می دانند؛ بنابراین، در این فرض وجود استقلالی عقل انکار می شود. شمار اندکی از معتزلیان متقدم(2)، زیدیه(3) و حتی برخی اهل حدیث(4) چنین دیدگاهی داشته اند.

3. گروهی دیگر (مانند بسیاری از معتزله و اندکی از زیدیه) نیز - برخلاف گروه پیشین - قوه ای به نام عقل را انکار کرده و از اساس عقل را چیزی به جز برخی علوم ضروری ندانسته اند.(5) در حقیقت در دیدگاه گروه اخیر پس از آن که انسان عالم به برخی علوم ضروری شد، فرآیند تعقل به هیچ امری جز به اراده انسان وابسته نیست. درحالی که گروه دوم تعقل را منوط به وجود قوه یا غریزه ای در انسان می دانستند و گروه نخست این عقل را امری مستقل از انسان و مقدس می دانستند و جایگاهی والاتر برای عقل قائل بوده اند.

فهم این که امامیه در دورۀ نخستین به عنوان یک مکتب فکری مستقل چه دیدگاهی در کنار دیگر اندیشه های مطرح در این مسئله داشته و چه تحولاتی را در سده های نخست (تا نیمه سدۀ پنجم که نظام کلامی امامیه به نقطه ثباتی دست پیدا کرد و پس از آن تا سال ها پایدار شد) پشت سر گذاشته است، پژوهشگر را با میراث علمی امامیه در این بحث آشنا و داوری دربارۀ همۀ اندیشه های مطرح شده در آن را آسان تر خواهد کرد. در حقیقت، این مقاله در پی آن است که به بررسی تطور «ماهیت و چیستی عقل» در اندیشۀ دانشمندان امامیه در سده های نخستین (تا پایان

ص: 168


1- . ملاصدرا، شرح الاصول الکافی، ج1، ص217-218.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص480.
3- . الشرفی، شرح الاساس الکبیر، ج1، ص126، 130-131.
4- . ابن تیمیة، الرد علی المنطقیین، ج1، ص196.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص480.

مدرسۀ کلامی بغداد در سدۀ پنجم) بپردازد.

توجه به این بحث از این جهت مهم است که در سلسله مباحث تاریخ کلام امامیه گفته شده که برخی اندیشه های امامیه پیش و پس از مدرسۀ کلامی بغداد که تعاملات کلام امامیه و معتزله آغاز شد، تمایزهای مهمی داشته اند. نخستین بار خیاط و اشعری که خود در همان دوران می زیسته اند، این ادعا را مطرح کرده اند. بنا بر این نظریه، اصحاب امامیه در مدرسۀ کوفه نقل گرا بوده اند و نخستین تمایلات عقل گرایانۀ امامیان پس از ورود برخی معتزلیان شیعه شده به جمع آنان شکل گرفته است.

پژوهش های معاصر برخی مستشرقان نیز تا اندازه ای با این باور مو افق است. مادلونگ و همکارانش در مجموعه مقالات و پژوهش هایشان به شکل مفصل تری به این بحث پرداخته اند؛(1) هرچند او کلام عقل گرای مدرسه بغداد را نتیجه ورود معتزلیان شیعه شده نمی داند و زاییدۀ تلاش های عقلانی عالمان اصیل امامی در سدۀ چهارم در تعامل با فرقه های دیگر مانند معتزله می داند، اما این پژوهش ها در بیشتر موارد بیش از اندازه کلی اند و در مواردی نیز به شواهد خلاف کمتر توجه داشته اند؛ بنابراین، انتظار می رود با مطالعات جزئی تری در این زمینه نتایج آنها راستی آزمایی شود. مورد عقل، یکی از مواردی است که می تواند به خوبی به بررسی این دیدگاه کمک کند و از مباحث مربوط به عقل بحث از ماهیت و چیستی آن جایگاهی ویژه خواهد داشت و زمینه را برای ورود به مباحث دیگر فراهم خواهد کرد.

پیش از این بسیاری از شارحان و محدثان بزرگ امامیه به تبیین دیدگاه امامیه در بحث وجودشناسی عقل پرداخته اند؛ با این همه هیچ کدام از آنان نگاهی تاریخ کلامی نداشته و در نهایت، به بحث از پذیرش یا عدم پذیرش اندیشه های فلسفی- عرفانی در این بحث پرداخته اند. در مطالعات پژوهشگران معاصر تنها می توان به محمد علی امیرمعزی اشاره کرد که در کتاب the divine guide in early Shi'ism به طور مفصل به بحث از معنای عقل در نگاه و نظر شیعیان نخستین و تطور آن در مدرسۀ کلامی بغداد پرداخته است. وی معتقد است که عقل در دیدگاه شیعیانِ نخستین ماهیتی فرامادی داشته و با عقل و خِرَد مصطلح در ادبیات علمی امروز متفاوت است و به همین دلیل، پیشنهاد می کند که برای اشاره به این مفهوم از «عقل قدسی» استفاده شود.(2)با این

ص: 169


1- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، ص151- 171.
2- . نویسنده در مقاله ای مشترک با محمد نصیری با عنوان «نظریۀ امامت باطنی در تشیع نخستین، در بوته نقد» به نقد دیدگاه امیرمعزی پرداخته و نظریۀ عقل قدسی را مبهم دانسته و نشان داده است که هرچند امامیان دوران حضور به ابعاد دیگری از عقل نیز توجه داشته اند؛ ولی این به معنای نفی عقل استدلالی نبوده است. همچنین پذیرش این ابعاد جدید به معنای پذیرش امور ضد عقل و مخالف عقل نبوده، بلکه از دیدگاه آنان عقل انسان خود تصدیق می کند که برخی از علوم و معارف خارج از حیطه اوست و به همین دلیل در آن حیطه ها سخنی نخواهد گفت (نک: رضایی، «نظریه امامت باطنی در تشیع نخستین» در بوته نقد، ص173-200).

حال او نیز کمتر به ماهیت و چیستی عقل پرداخته است و سخنان وی دربارۀ دیدگاه مدرسه بغداد صرفاً کلی گویی است و به جزئیات دیدگاه دانشیان بغداد نپرداخته است.

بنابراین، در این مقاله به سیر تطور دیدگاه امامیان نخستین در بحث از ماهیت عقل خواهیم پرداخت. از همین رو، نخست به بررسی دیدگاه حدیث گرایان و متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه و چگونگی امتداد دیدگاه آنان در مدرسه قم و سپس به دیدگاه متکلمان امامیه در مدرسه بغداد خواهیم پرداخت.

1. ماهیت عقل در اندیشۀ محدثان مدرسۀ کوفه

در گزارش های موجود از محدثان امامیه می توان به شواهدی دست یافت که بنا بر آنها عقل موجودی جدا از انسان و جوهری مستقل تصویر می شود. در روایت معروفی که از بسیاری از اصحاب امامیه نقل شده است، خداوند عقل را آفرید و به او گفت پیش بیا و عقل پیش رفت. سپس به او گفت برگرد و او برگشت. پس از آن خداوند خطاب به عقل چنین گفت: هیچ موجودی دوست داشتنی تر از تو نیافریدم.(1) بنا به روایتی دیگر از اصبغ بن نباته از امام علی (علیه السلام)جبرئیل عقل، حیا و دین را به حضرت آدم (علیه السلام)عرضه کرد و از او خواست یکی را برگزیند و آدم «عقل» را برگزید. سپس جبرئیل به حیا و دین گفت بروند. ولی آن دو گفتند که موظفند همیشه همراه عقل باشند.(2) در یکی دیگر از این روایات، عیسی بن جعفر علوی(3) به واسطه پدرانش از امام علی (علیه السلام)نقل کرده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)خلقت عقل را از مَلَکی دانسته است که تعداد سرهای آن به تعداد انسان هاست و صورت هرکدام از سرها تا زمانی که آن انسان به بلوغ برسد، پوشیده است. زمان

ص: 170


1- . این روایت از اصحابی مانند ابوبصیر (برقی، المحاسن، ج1، ص192)، محمد بن مسلم (همان) و سماعة بن مهران (همان، ص196) نقل شده است.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص10- 11.
3- . عیسی بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب. از وی روایات اندکی در منابع حدیثی امامیه نقل شده است؛ ضمن این که این روایت تنها در کتاب علل الشرایع شیخ صدوق آمده است.

بلوغ پوشش آن برداشته شده و نوری در قلب انسان قرار می گیرد که به وسیلۀ آن فرائض و سنت ها و خوب و بد را تشخیص می دهد.(1) بنا به روایتی دیگر که یزید بن حسن(2)

از امام کاظم (علیه السلام)و ایشان با واسطۀ پدرانشان از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل کرده اند، عقل از نوری مخزون و مکنون در علم الهی آفریده شده است(3) در روایت دیگر سماعة بن مهران(4) از امام صادق (علیه السلام)نقل کرده است که عقل نخستین موجود «روحانی» است که خداوند از نور خود آفریده است. این عقل همیشه پیرو دستورات الهی است و هیچ گاه از اوامر خداوند روی بر نمی گرداند.(5)

ارتباط این عقل فرامادی با انسان نیز جنبه های انسان شناسی عقل را در دیدگاه این گروه نشان خواهد داد. در دیدگاه این گروه خداوند عقل را که ماهیتی مستقل از انسان داشت، به انسان ها هدیه کرده و هر کس به میزانی از آن بهره مند می شود. در حدیثی که ابوهاشم جعفری از امام رضا (علیه السلام)نقل می کند، عقل هدیه ای الهی به انسان ها دانسته شده است.(6) در عبارتی مشابه که سند آن به اصبغ بن نباته و از طریق او به امام علی (علیه السلام)می رسد، عقل موجودی جدا از آدم بود که خداوند آن را به او عرضه کرد.(7)بنا به دیدگاه حدیث گرایان امامیه بخش مهمی از عقل انسان اکتسابی نیست و تلاش انسان

ص: 171


1- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص98.
2- . وی غلام زید بن علی بوده است و روایاتی انگشت شمار از او در منابع امامیه موجود است.
3- . شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص427.
4- . وی از اصحاب امام صادق و امام کاظم8بوده است. رجالیان شیعه وی را ثقه دانسته اند (نجاشی، فهرست اسماء، ص193-194).
5- . (کلینی، الکافی، ج1، ص20- 21)؛ هرچند محدثان امامیه عقل را موجودی مستقل و جوهری مجزا از انسان می دانستند؛ ولی تبیینی متفاوت با فیلسوفان و برخی از اندیشه های یونانی داشتند. برای مثال، در این دیدگاه ردپایی از اندیشه های فلسفی مانند عقول عشره و افلاک دیده نمی شود. درباره نقد برداشت های فلسفی و عرفانی از روایات بابِ عقل، نک: مجلسی، بحار الانوار، ج1، ص25-30؛ جیلانی، الذریعه، ج1، ص123. همچنین برای نمونه هایی که در آنها سعی شده است این دو تفکر را با هم تطبیق دهند (نک: حافظ برسی، مشارق انوار الیقین، ص45؛ میرداماد، التعلیقه علی اصول الکافی، ص40؛ ملاصدرا، شرح الاصول الکافی، ج1، ص216).
6- . «العقل حباء من الله» (کلینی، الکافی، ج1، ص24).
7- . «الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عنْ علِی (علیه السلام) قال: هبط جبْرئِیلُ على آدم (علیه السلام) فقال یا آدمُ إِنِّی أُمِرْتُ أنْ أُخیرک واحِدةً مِنْ ثلاثٍ فاخْترْها ودعِ اثْنتینِ فقال لهُ آدمُ یا جبْرئِیلُ وما الثّلاثُ فقال الْعقْلُ والْحیاءُ والدِّینُ فقال آدمُ إِنِّی قدِ اخْترْتُ الْعقْل فقال جبْرئِیلُ لِلْحیاءِ والدِّینِ انْصرِفا ودعاه فقالا یا جبْرئِیلُ إِنّا أُمِرْنا أنْ نکون مع الْعقْلِ حیثُ کان قال فشأْنَکمَا وَعَرَج» (کلینی، الکافی، ج1، ص10- 11).

برای افزودن آن بی نتیجه خواهد بود و نتیجه ای به جز جهل نخواهد داشت.(1) همچنین روایاتی که از عقل مطبوع سخن گفته اند به همین معنا اشاره دارند. در این روایات، تصریح شده است که بخشی از عقل انسان که به آن «عقل الطبع» یا «عقل مطبوع» گفته می شود، اکتسابی نیست و بخش دیگر که می توان آن را «عقل مسموع» یا «عقل التجربة» نامید، اکتسابی است. در روایتی از امام صادق (علیه السلام)به نقل از امام علی (علیه السلام)گفته شده است که عقل انسان تا 28 سالگی تکمیل می شود و پس از آن هر آنچه بر عقل وی افزوده شود از تجارب است.(2) حتی زمان اعطای این عقل به انسان ها نیز متفاوت است و این تفاوت سبب تمایز فهم انسان ها خواهد شد. هنگامی اسحاق بن عمار از محدثان امامیه، از امام صادق (علیه السلام)دربارهٔ تیزفهمی و کندفهمی افراد می پرسد، امام (علیه السلام)به او چنین پاسخ می دهد:

کسی که بخشی از سخن تو را می شنود و همۀ مقصود تو را می فهمد، عقلش با نطفه اش عجین شده است و کسی که باید تمام سخنت را بگویی تا مقصود تو را بفهمد، عقلش در رَحِم مادر بر او عرضه شده است و کسی که باید چندین بار سخنت را بگویی تا مقصودت را بفهمد، در بزرگسالی عقل در وجود او قرار گرفته است.(3)

درباره کیفیت عرضۀ این عقل به انسان ها دو دیدگاه از روایات موجود در میراث محدثان کوفه قابل دستیابی است. بنا به دیدگاهی گونه ارتباط انسان و عقل ترکیبی نیست؛ بلکه نوعی بهره مندی و استفاده - مانند بهره مندی انسان از نور خورشید - است؛ برای مثال، در یکی از این گزارش ها رابطۀ عقل و قلب انسان به چراغ در میانه خانه توصیف شده است. همچنین عقل به مَلِکی تشبیه شده است که سرهایی به تعداد همۀ انسان ها دارد و بر هر سری پوششی نهاده شده و به هنگام بلوغ هر انسان این پوشش برداشته شده و نوری در قلب انسان می تابد و به واسطۀ آن خوب و بد را تشخیص می دهد.(4) بنا بر این گزارش، عقل قوه ای مانند بینایی و شنوایی در درون انسان نیست؛ بلکه نوری است که در اختیار انسان ها قرار می گیرد و هر انسانی به میزان بهره مندی اش از آن نور خوب و بد را می فهمد.

در مقابل در گزارش های دیگری ارتباط انسان و عقل از نوع ترکیبی است و در حقیقت عقل با

ص: 172


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص24.
2- . همان، ج7، ص192.
3- . همان، ج1، ص26.
4- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص98.

نفس انسانی ترکیب می شود. بنا به گزارشی عقل انسان ها یا هنگام بسته شدن نطفه یا در رحم مادر و یا در هنگام بلوغ با نفس انسان ترکیب می شود.(1)

بنا به گزارشی دیگر که از امام علی (علیه السلام)نقل شده است، عقل انسان دفینه هایی دارد که پیامبران آنها را اِثاره می کنند.(2) این عبارت به نوعی نشان می دهد که عقل قوه ای در درون انسان است که خود نیز دارای معارفی نهانی است. همچنین روایاتی که از «عقلِ مطبوع» سخن گفته اند، با این معنا سازگارترند؛ برای مثال، در روایتی از امام صادق (علیه السلام)به نقل از امام علی (علیه السلام)آمده است که عقل انسان تا 28 سالگی تکمیل می شود و پس از آن هر آنچه بر عقل وی افزوده شود، از تجارب است.(3)

در دیدگاه حدیث گرایان امامیه مراحل و زمان بندی عرضه عقل در افراد مختلف متفاوت است. بی شک همۀ انسان ها، به جز دیوانگان، در هنگام بلوغ آن اندازه از عقل بهره مند خواهند شد که حسن و قبح و درست و نادرست را تشخیص دهند و همین ملاک تکلیف در آنان خواهد بود. با این حال، برخی افراد ممکن است کمی زودتر از این هدیه الهی بهره مند شوند؛ برای مثال، گفته شده که برخی حتی در هنگام بسته شدن نطفه و برخی در رَحِم مادر از عقل بهره مند می شوند و همین سبب خوش فهمی آنان نسبت به دیگران خواهد شد. همچنین افزوده شدن بر عقل انسان ها به سن بلوغ محدود نیست و پس از آن نیز تا پایان دهۀ سوم عمر همچنان بر عقل انسان ها افزوده خواهد شد. پس از این دوره تنها بر تجربۀ انسان ها (عقل التجربه که پیشتر بدان اشاره شد) افزوده می شود.

گزارش های مرتبط با محل قرار گرفتن عقل نیز متفاوت است. بنا به یک دیدگاه در بین محدثان امامیه عقل در قلب انسان ها که در متون اسلامی به «روح» و «جان» انسانی اشاره دارد،(4) قرارمی گیرد؛(5) در مقابل، بنا به دیگر شواهد موجود در روایات امامیه، عقل قوه ای در مغز انسان

ص: 173


1- . «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْهَیثَمِ بْنِ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِی عَنِ الْحُسَینِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) الرَّجُلُ آتِیهِ وَأُکلِّمُهُ بِبَعْضِ کلَامِی فَیعْرِفُهُ کلَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِیهِ فَأُکلِّمُهُ بِالْکلَامِ فَیسْتَوْفِی کلَامِی کلَّهُ ثُمَّ یرُدُّهُ عَلَی کمَا کلَّمْتُهُ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِیهِ فَأُکلِّمُهُ فَیقُولُ أَعِدْ عَلَی فَقَالَ یا إِسْحَاقُ وَمَا تَدْرِی لِمَ هَذَا قُلْتُ لَا قَالَ الَّذِی تُکلِّمُهُ بِبَعْضِ کلَامِک فَیعْرِفُهُ کلَّهُ فَذَاک مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ وَأَمَّا الَّذِی تُکلِّمُهُ فَیسْتَوْفِی کلَامَک ثُمَّ یجِیبُک عَلَى کلَامِک فَذَاک الَّذِی رُکبَ عَقْلُهُ فِیهِ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَأَمَّا الَّذِی تُکلِّمُهُ بِالْکلَامِ فَیقُولُ أَعِدْ عَلَی فَذَاک الَّذِی رُکبَ عَقْلُهُ فِیهِ بَعْدَ مَا کبِرَ فَهُوَ یقُولُ لَک أَعِدْ عَلَی» (کلینی، الکافی، ج1، ص26).
2- . شریف رضی، نهج البلاغه، ص43.
3- . کلینی، الکافی، ج7، ص192.
4- . در این باره نک: فعالی، «قلب و معرفت عقلی»، ص 47- 88.
5- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص98؛ کلینی، الکافی، ج8، ص190.

است؛ زیرا تمایز انسان عاقل از دیوانه به میزان مغز (دِماغ) او مربوط است.(1) این ادعا و دلیل آن در بین جریان ها و گروه های مختلف فکری در جهان اسلام تنها از سوی برخی فیلسوفان نخستین مطرح شده است.(2) همچنین گفته شده که خوردن برخی میوه ها یا غذاها سبب افزوده شدن عقل یا کاستن آن خواهد شد. در این روایات عمدتاً عقل در کنار دِماغ (مغز) آمده است.

با این حال، شاید این دو دسته از شواهد قابل جمع نیز باشند. به ویژه که از برخی راویانِ روایاتِ خلقت نورانی عقل، روایاتی با این محتوا نیز نقل شده است. برای مثال، سماعة بن مهران که خود مهم ترین روایت گر حدیث «خلقت عقل» بود، از امام صادق (علیه السلام)نقل کرده است که سِرکه بر عقل انسان می افزاید.(3) ابو بصیر و محمد بن مسلم(4) نیز با این که خود ناقل روایات خلقت مستقل عقل بودند، این دسته از روایات را نیز نقل کرده اند.

شاید بتوان ادعا کرد که مغز واسطۀ مهمی در فرایند تعقل است و خوردن برخی میوه ها و غذاها سبب تقویت آن و در نتیجه، تقویت عقل خواهد شد.(5) با این همه روایت پیش گفته که در آن تصریح شده بود که مغز انسان جایگاه عقل است، با این تفسیر قابل جمع نیست و مشکل را برطرف نمی کند.

2. ماهیت عقل در اندیشۀ متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه

متکلمان امامیه(6) در مدرسۀ کوفه - برخلاف حدیث گرایان - عمدتاً توجهی به خلقت مستقل و

ص: 174


1- . قمی، تفسیر القمی، ج2، ص238- 239.
2- . توحیدی، الامتاع، ص185- 186.
3- . برقی، المحاسن، ج2، ص487.
4- . أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ: أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَدُنْیاهُ قَالَ (علیه السلام) إِنَّ الْحِجَامَةَ تُصَحِّحُ الْبَدَنَ وَتَشُدُّ الْعَقْلَ وَ الطِّیبَ فِی الشَّارِبِ مِنْ أَخْلَاقِ النَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ کرَامَةَ الْکاتِبِینَ وَالسِّوَاک مِنْ مَرْضَاةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ النَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) وَمَطْیبَةٌ لِلْفَمِ وَ الدُّهْنَ یلَینُ الْبَشَرَةَ وَیزِیدُ فِی الدِّمَاغِ.
5- . مجلسی، بحار الانوار، ج58، ص25-26.
6- . پیشتر گفتیم که مقصود ما از متکلم، کسانی هستند که در بیان اندیشه های خود از متن روایت خارج شده و به تبیین معارف دینی پرداخته و به دفاع از آموزه های دینی و مذهبی پرداخته اند؛ بنابراین، اگر از کسی چنین آثاری یافت نشود در زمرۀ متکلمان گنجانده نخواهد شد. گزارش هایی در منابع امامیه وجود دارند که بنا بر آنها برخی از اصحاب ائمه (علیهم السلام) متکلم خوانده شده اند. افرادی مانند قیس ماصر، ابان بن تغلب، حمران بن اعین، زرارة بن اعین، مؤمن طاق، هِشام بن سالم، هِشام بن حَکم، یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان از آن جمله اند.

نورانیِ عقل نداشته اند. هرچند از هشام بن حکم یک روایت دربارۀ خلقت مستقل عقل نقل شده است؛(1) ولی در دیگر آثار او، عقل قوه و نیرویی نفسانی دانسته شده است؛ برای مثال، در روایت هشام از امام کاظم (علیه السلام)قلب در آیۀ (إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ...)(2) به عقل معنا شده است.(3) بنا به گزارش های موجود، «قلب» در اندیشه هشام یکی از ابزارهای کسب معرفت است. هشام، قلب و حواس را دو ابزار معرفت می داند. به نظر وی آنچه محسوس نیست، تنها از طریق «قلب» قابل درک است.(4) همچنین در مناظرۀ او با عمرو بن عبید، «قلب» رهبر و امام دیگر اعضای بدن مانند چشم، گوش و... است. انسان به وسیلۀ قلب همۀ داده هایی را که با دیگر اعضای بدن دریافت می کند، بررسی و تحلیل می کند.(5)

بنابراین، می توان نتیجه گرفت که در دیدگاه او همان طور که حواس پنج گانه ابزاری برای درک امور محسوس اند، عقل نیز ابزاری برای فهم و درک امور غیرمحسوس و همچنین طبقه بندی و تحلیل داده های دیگر جوارح است. با این حال، عقل در نگاهِ هشام، ابزاری به مانند دیگر ابزار بدن نیست؛ بلکه خود دارای معارفی عمیق است. این که در روایت امام کاظم (علیه السلام)حکمت اِعطایی به لقمان به «عقل» تأویل شده است، به خوبی این تمایز را نشان می دهد.

از آن جا که هشام بن حکم انسان را دو بعدی (ترکیبی از روح و جسم) و ادراک را فعل روحمی داند،(6) چه بسا عقل را نیز یکی از قوای روح می انگارد؛ به بیان دیگر، در نظر او، ادراک، فعلِ روح است و روح برای ادراک امور از حواس و عقل استفاده می کند.(7) می توان این احتمال را مطرح کرد که هشام بن حکم برای تبیین رابطۀ روح و عقل از نظریۀ معنا در بحث صفات بهره برده

ص: 175


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص192.
2- . سوره ق، آیۀ 37.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص16.
4- . همان، ص99- 100.
5- . همان، ص169- 170.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص60- 61.
7- . هرچند از نظر هشام، ادراک، فعلِ روح است؛ ولی وی در مناظره با نظّام آشکارا ادعا می کند که ادراک روح از ماهیات و مفاهیم کلی تنها از گذر قوای حسی محقق می شود؛ به عبارت دیگر، شرط تصور عقلی روح، ادراک حسی اشیاء است.

باشد. گفته شده که هشام صفات قائم به شیء را عَرَض نمی دانسته، بلکه به نظر او این صفات معنا هستند.(1) بنابراین، این ادعا دور از واقعیت نیست که هشام عقل را نیز معنایی برای روح می انگاشته است. از دیگر متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه گزارشی دربارۀ ماهیت عقل به دست نیامد.

3. ماهیت عقل در مدرسۀ قم (امتداد جریان حدیث گرای کوفه)

مدرسۀ قم، درواقع، میراث دار روایات امامیه در مدرسۀ کوفه و امتداد جریان های موجود در آن مدرسه است. یکی از مهم ترین ویژگی های این مدرسۀ کلامی دریافت و انتقال روایات مدرسۀ کوفه، گزینش انتقادی و در نهایت، تبویب و نظام بندی این روایات در قالبی مشخص است. البته، به رغم فضای یک دست شیعی در قم، نمی توان همۀ بزرگان این مدرسه را در یک جریان فکری قلمداد کرد؛ بلکه اختلافات و جریان های فکری مختلفی در این مدرسه وجود داشته اند. تقابل جریان فکری احمد بن محمد بن عیسی و شاگرد مهم اش سعد بن عبداللّه اشعری با جریان فکری ابراهیم بن هاشم دربارۀ هشام بن حکم و اندیشه هایش شاهدی مهم بر این ادعاست.(2)

به رغم اختلافات موجود در مدرسۀ قم، همۀ عالمان امامیه در آنجا خلقت مستقل عقل و ماهیت روحانی آن را قبول داشته اند. روایات موجود در محاسن برقی، کافی کلینی و آثار شیخ صدوق به خوبی خلقت مستقل عقل و ماهیت روحانی و غیرمادی آن را نشان می دهد. اینروایات گاه از افرادی مانند ابن ولید(3)، صفار(4)، احمد بن محمد بن عیسی(5)، سعد بن عبداللّه اشعری(6) و حمیری(7) که از بزرگان قم هستند، نقل شده اند؛ بنابراین، شکی باقی نمی ماند که همه بزرگان مدرسه حدیثی قم و همۀ جریان های فکری موجود در این مدرسه عقل را جوهری مستقل

ص: 176


1- . به گفتۀ او اگر صفات را عَرَض بدانیم، غیرموصوف خواهند بود؛ در حالی که در نظریۀ معنا صفت نه خود موصوف و نه غیر از موصوف است. برای مثال، رنگ دیوار نه خود دیوار است و نه غیر دیوار (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص369).
2- . درباره جریان های فکری مدرسه قم، نک: طالقانی، «مدرسه کلامی قم»، ص66- 90.
3- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص113- 114.
4- . همان.
5- . همان، ص 98.
6- . شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص588- 589.
7- . همان.

می دانسته اند.

در بحث ارتباط عقل و انسان به این دلیل که در گزارش های موجود از مدرسۀ کوفه اختلافاتی وجود داشت، بازتاب آن روایات نیز در منابع مدرسۀ قم همان وضعیت را داشته است. در محاسن برقی هیچ گزارشی که به نوعی به این مسئله پاسخ دهد موجود نیست. کلینی که از سویی به جریان هشام بن حکم در کوفه تمایل دارد(1) و از سوی دیگر محدثی بزرگ در مدرسه قم بوده و همۀ میراث حدیثی امامیه را مورد توجه قرار داده است، سعی کرده تا به نوعی بین وجود مستقل و روحانی عقل و ارتباط آن با انسان به صورت قوه ای نفسانی جمع کند؛ به عبارت دیگر، کلینی تلاش داشته تا میان میراث حدیثی جریان هشام و دیگر جریان های کوفه جمع کند. وی از سویی روایات خلقت مستقل عقل را نقل کرده و از سوی دیگر تنها عالِم مدرسه قم است که روایت خاص هشام بن حکم دربارۀ عقل را گزارش می کند و همان طور که پیشتر آمد، هشام بن حکم در این روایت و گزارش های دیگرش عقل را به عنوان قوه ای نفسانی در انسان تبیین کرده است.(2)

شیخ صدوق نیز سعی کرده تا میان عقل مستقل و عقول انسانی پیوند دهد. وی روایتی نقل کرده است که بر اساس آن عقل فرشته ای است که تعداد سَرهای آن به شمار همۀ انسان های عالَم است و هر فرد هنگام بلوغ از نور یکی از آنها بهره مند می شود و به همین دلیل فهم عقلانی مشترکی میان انسان ها وجود دارد؛(3) در ادامۀ این روایت رابطۀ عقل و قلب انسان به رابطۀ چراغ در میان خانه تشبیه شده است. به بیان دیگر، عقل موجودی نورانی است که همۀ انسان ها از نور آن بهره مند شده اند. با این حال، خود شیخ صدوق راوی روایات دیگری هم هست که در آنها رابطۀ انسان و عقل رابطه ای ترکیبی است؛(4) بنابراین، می توان حدس زد که وی این دو دسته روایت را در تعارض با هم نمی دیده است یا به این تعارض توجه نداشته است. این وضعیت در بین عالمان قم می تواند به این دلیل باشد که آنان چندان در پی پاسخ به مسئله ماهیت عقل و رابطۀ آن با نفس

ص: 177


1- . درباره ارتباط فکری کلینی و جریان کلامی هشام بن حکم، نک: رضایی، «نظریه امامت باطنی در تشیع نخستین» در بوته نقد، ص173-200.
2- . وجود این دو دسته از روایات در متن کتاب کافی سبب شده تا که بسیاری از بزرگان و شارحان این کتاب در تفسیر آنها با مشکل روبه رو شوند تا جایی که برخی از آنها ادعا کرده اند، این روایات به دو نوع عقل اشاره دارند. به جز فیلسوفان که پیشتر به دیدگاه برخی از آنان اشاره شد، حدیث گرایانی مانند علامه مجلسی نیز هرچند سخنان فیلسوفان را نقد می کنند، ولی معانی متفاوت عقل را پذیرفته اند (مجلسی، بحار الانوار، ج1، ص29- 30).
3- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص98.
4- . همان، ص102- 103.

انسان نبوده اند؛ زیرا احتمالاً بنا به دیدگاه آنان انسان های مادی توانایی شناخت عقل را که از مرتبه روحانیان است، ندارند و شاید به همین دلیل، عالمان قم به کارکرد های عقل و به ویژه کارکردهای عملی آن بیشتر توجه نشان داده و حتی عقل را با کارکرد آن تعریف کرده اند.

4. ماهیت عقل در مدرسه بغداد

هرچند مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد با ظهور برخی متکلمان بزرگ امامیه مانند نوبختیان و برخی شاگردان آنها شکل گرفت؛ ولی از دیدگاه این دانشمندان دربارۀ ماهیت عقل اطلاعی در دست نیست. نخستین گزاره های مرتبط با ماهیت عقل در این مدرسه از شیخ مفید به جا مانده است. وی عقل را از مقولۀ «معنا» دانسته است: «معنی یتمیز به من معرفة المستنبطات».(1) معنا در علم کلام عمدتاً (به جز دیدگاه هشام بن حکم) به معنای عَرَض به کار می رود.(2) ابوالفتح کراجکی - شاگرد شیخ مفید - نیز به جای «معنا» از «عَرَض» استفاده کرده است. به نظر او عقل «عَرَضی» است که در انسان زنده حلول می کند و بین نیک و بد تمییز می دهد.(3)

برخلاف حدیث گرایان مدرسۀ کوفه در دیدگاه شیخ مفید و کراجکی اثری از وجود مستقل، خلقت نورانی یا وجود کیهانیِ عقل دیده نمی شود. شیخ مفید در هیچ یک از کتاب های موجودش از وجود مستقل عقل یاد نمی کند. با این حال شاگرد او کراجکی به چند روایت مهم در این بحث اشاره کرده و به توضیح و توجیه عقلی آنها پرداخته است؛ برای مثال، او پس از طرح روایت هبوطجبرئیل و عرضۀ عقل، حیاء و دین بر حضرت آدم (علیه السلام)، این پرسش را مطرح می کند که این سه همگی از اَعراض اند و اَعراض قائم بنفس نیستند و به همین دلیل حیات و تکلم از آنها ممکن نخواهد بود.

او در مقام پاسخ دست از ظاهر این روایات برداشته و لباس مَجاز بر آنها می پوشاند؛ به این معنا که اگر اینها زندگی پیدا کنند و بتوانند سخن بگویند، چنین خواهند گفت. کراجکی همچنین در توضیح روایت دیگر که عقل را نخستین مخلوق از روحانیان دانسته است، نیز ادعای مَجازگویی می کند. به گفتۀ او مقصود روایت آن است که اگر عقل از حالت عَرَض خارج شده و

ص: 178


1- . شیخ مفید، النکت فی مقدمات الاصول، ص22.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص369- 370.
3- . کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص318.

قائم بنفس باشد، به دلیل فضیلت اش نخستین مخلوق خداوند خواهد بود.(1)

دیدگاه شیخ مفید و کراجکی از سوی دیگر، با نظریۀ بیشتر معتزله نیز متفاوت است. متکلمان معتزلی - به جز ابوالهذیل - که عقل را قوۀ اکتساب علوم می دانست(2)

و جاحظ که عقل را ابزار استدلال می انگاشت،(3) به قوه و عَرَضی به نام عقل باور نداشتند. به نظر آنها عقل تنها برخی علوم ضروری و بدیهی(4) است و تعقل انسان در حقیقت استفاده از این علوم برای استدلال است.(5) از دیدگاه آنان عقل در لغت به معنای بازداری است و سبب بازداری انسان عاقل از زشتی ها نیز همین علوم ضروری است؛ برای مثال، ابوعلی جبایی عقل را به مجموعه علوم (برخی از علوم بدیهی و ضروری که پایه استدلال و نظر است) تعریف کرد؛ وی در این دیدگاه خود تحت تأثیر تحلیلی زبان شناسانه بود؛ چراکه عقل در لغت به معنای منع و خودداری است و سبب خودداری انسان عاقل از زشتی ها (برخلاف دیوانگان)، نیز همین مجموعه علوم اوست.(6)

با این حال، دلیل مهم تر در بازگشت ابوعلی از تعریف ابوالهذیل آن بود که تعریف ابوالهذیل از عقل سبب تکلیف بمالایطاق خواهد بود؛ چرا که تکلیف کردن انسان زمانی جایز است که عقل وی کامل باشد و بتواند برای اثبات وجود خداوند استدلال کند و اگر عقل قوه و حس باشد، این قوه و حس باید از کودکی نیز در انسان موجود باشد؛ در حالی که می دانیم کودکان را تواندلیل آوری نیست.(7) پس از ابوعلی جبایی، پسرش ابوهاشم و دیگر معتزلیان نیز عقل را مجموعه علوم دانستند.(8) از معتزلیان بغداد مانند خیاط و بلخی چیزی دربارۀ تعریف عقل در دست نیست. با این حال گفته شده که در معتزله اختلافی در این بحث نبود و همۀ معتزلیان عقل را مجموعه ای از علوم ضروری می دانستند.(9)

ص: 179


1- . کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص56-57.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص480.
3- . جاحظ، رسائل، ص128- 129.
4- . در بحث از دیدگاه سید مرتضی به این بحث که چه علومی در این مجموعه قرار دارند، خواهیم پرداخت.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص480.
6- . همان، ص480.
7- . قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی، ج11، ص378- 379.
8- . درباره نظر ابوهاشم و اندک اختلاف وی با ابوعلی جبایی، نک: قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی، ج11، ص385.
9- . الشرفی، شرح الاساس الکبیر، ج1، ص126.

قاضی عبدالجبار معتزلی به پیروی از ابوهاشم، در حالی که عقل را مجموعۀ علوم ضروری می داند، به تعاریف دیگر مانند جوهر، آلت، حاسه و قوه نیز اشاره کرده و به ردّ آنها پرداخته است.(1) مخالفان معتزله (اکثر زیدیه، شیخ مفید و کراجکی) معتقد بودند که اگر عقل علوم ضروری باشد، لازمه اش آن است که انسان در حال اندیشیدن دربارۀ مسئله ای، به این دلیل که به برخی آن علوم ضروری (غیرمرتبط با موضوع تفکرش) توجه ندارد، عاقل نباشد.(2) آنان همچنین در پاسخ به این پرسش که اگر عقل همان علوم ضروری نباشد، ممکن خواهد بود که کسی عاقل باشد، ولی علوم ضروری نزد وی حاضر نباشد یا به مجموعه علوم ضروری عالم باشد، ولی عاقل نباشد، چنین پاسخ می دهند که در صورتی که کسی به علوم ضروریه آگاه باشد، قطعاً عاقل خواهد بود؛ زیرا آگاهی به علوم ضروری نوعی ادراک است و این ادراک بدون ابزارِ آن که همان عقل است، ممکن نخواهد بود. همچنین اگر کسی عاقل باشد، ممکن است به علوم ضروری آگاه باشد یا نباشد؛ مانند کسی که شنوا یا بیناست و ممکن است از برخی شنیدنی ها و دیدنی ها آگاه باشد یا نباشد.(3) در اندیشه این گروه عقل انسان بسان نیروی جسمانی او که رشد می کند و به بلوغ می رسد، روز به روز رشد می کند و در هنگام بلوغ به شرایط لازم می رسد. با این بیان به اشکالی که معتزله پیش از این دربارۀ تکلیف بمالایطاق مطرح می کردند، پاسخ داده می شد.(4)

این دیدگاه تا اندازه ای به اندیشۀ هشام بن حکم نزدیک است. هرچند تمایزهایی در شیوۀ تبیین ارتباط عقل و انسان در دیدگاه هشام با مفید و همچنین کراجکی وجود دارد، ولی این دو نظریه درنفی وجود استقلالی عقل و همچنین در انسانی دانستن آن یکسان هستند.

سید مرتضی که تمایل بیشتری به اندیشه های معتزلی دارد، برخلاف استاد خود عقل را مجموعه ای از علوم ضروری می داند. سید مرتضی دربارۀ این که چه دانش هایی در این مجموعه قرار دارند، دو ویژگی بیان کرده است: 1) کسب معارفی که بر عهده انسان گذاشته شده است (مانند نظر و استدلال برای معرفت اللّه)، در گرو آن دانش ها باشد؛ 2) انجام افعال و تکالیف دینی بدون این علوم ممکن نباشد (درک حسن و قبح افعال).(5) وی پس از بیان دو ویژگی، این علوم

ص: 180


1- . قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی، ج11، ص375- 379.
2- . الشرفی، شرح الاساس الکبیر، ج1، ص126 و 130- 131.
3- . امام قاسم، الاساس، ص16.
4- . الشرفی، شرح الاساس الکبیر، ج1، ص130- 131.
5- . علم الهدی، الذخیره، ص121- 123.

را چنین برشمرده است: 1) علم به اصول ادله مانند علم به احوال اجسام مانند حرکت، سکون، اجتماع و افتراق؛ 2) اموری که علم به اصول مذکور بدون آنها ممکن نیست؛ مانند علم به عادات موجود در عالم مانند طلوع خورشید از سمت مشرق و غروب آن از سمت مغرب؛ 3) اموری که تحقق غرض الهی در گرو آنهاست؛ مانند جهات مدح و ذم، جهات خوف و ضرر و... .(1)

تعریف سید مرتضی کاملاً با آنچه اغلب معتزله مطرح کرده اند، هماهنگ و با تعریف شیخ مفید مخالف است. قاضی عبدالجبار در فصلی با عنوان «مائیة العقل» به این بحث پرداخته و نظراتش کاملاً با آنچه سید مرتضی گفته یکسان است.(2) پس از سید مرتضی اغلب شاگردان او دیدگاه هایش را بر شیخ مفید ترجیح دادند؛ برای مثال، ابوالصلاح حلبی و شیخ طوسی، دو عالم بزرگ مدرسۀ کلامی بغداد، کاملاً در این بحث با سید مرتضی هم نظراند.(3) تنها مورد استثناء ابوالفتح کراجکی است که همان طور که گفتیم جانب شیخ مفید را گرفته است.

البته، به سید مرتضی تعاریف دیگری نیز در کتاب الحدود والحقایق نسبت داده شده است:

1. نیرویی در قلب که انسان ها به وسیله آن قوه تمییز پیدا می کنند؛(4)

2. برخی از علوم ضروری که به وسیله آنها اکتساب علوم دیگر ممکن خواهد شد؛(5)

3. علم به امور واجب و محال؛(6)

4. غریزه ای که در صورت سلامت ابزارش علوم کلی بدیهی را می فهمد.(7)

در این کتاب، تعریف نخست اصل و دیگر تعاریف با عبارت «قیل» اضافه شده اند. با توجه به این که انتساب کتاب الحدود والحقایق به سید مرتضی مشکوک است،(8) می توان این ادعا را مطرح کرد که تعریف اصلی سید مرتضی همان تعریف پیشین است. گذشته از این، از چهار تعریف که در

ص: 181


1- . همان، ص121- 122.
2- . قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی، ج11، ص375- 379.
3- . درباره دیدگاه ابوالصلاح، نک: حلبی، تقریب المعارف، ص 129. همچنین درباره نظر شیخ طوسی، نک: طوسی، الاقتصاد، ص117- 118.
4- . علم الهدی، رسائل، ج2، ص277.
5- . همان.
6- . همان.
7- . همان.
8- . دربارۀ نادرستی انتساب این کتاب به سید مرتضی، نک: انصاری، حسن، «الحدود والحقائق کتابی که از سید مرتضی نیست (همراه گفتاری از استاد مدرسی)»، سایت بررسی های تاریخی.

کتاب الحدود و الحقایق بیان شده، سه تعریف دوم، سوم و چهارم مشابه تعریف اشاعره از عقل اند. از این میان، تعریف چهارم حتی از نظر عبارت نیز با آنچه فخر رازی در المحصل بیان کرده است(1) همانندی دارد. تعریف دوم نیز مانند تعریف اشعری از عقل(2) و تعریف سوم همان تعریف قاضی ابوبکر باقلانی است.(3) آنچه در این سه تعریف توجه پژوهشگر را به خود جلب می کند، عدم توجه به درک حسن و قبح افعال توسط عقل است.(4) این که اشاعره عقل را این گونه تعریف کرده اند، بدان دلیل است که با معتزله در این بحث اختلاف داشته اند. به همین دلیل معتزله هرچند عقل را مجموعه علوم می دانند؛ اما علم به حسن و قبح افعال را نیز جزء این علوم می دانند. تعریف نخست نیز از اساس با همۀ تعاریف دیگر و به ویژه تعریف موجود در کتاب الذخیره ناسازگار است.

جمع بندی

با توجه به آنچه در مقاله آمد می توان سیر تطور دیدگاه امامیه در بحث ماهیت عقل را از مدرسۀ کوفه تا مدرسۀ بغداد در سه مرحله بیان کرد:

1. حدیث گرایان مدرسۀ کوفه، عقل را موجودی مستقل و روحانی (غیرجسمانی) می دانستند. خداوند این عقل را میان انسان ها تقسیم کرده و انسان ها به کمک و مدد آن خوب و بد را می فهمند.با این حال، گزارش هایی که در آنها به کیفیت بهره مندی انسان ها از عقل پرداخته شده است، گاه متفاوت اند. بنا به برخی آنها رابطۀ عقل و انسان تنها مانند رابطه انسان و نور است و انسان ها تنها از نور عقل بهره مند می شوند. در حالی که بنا به برخی شواهد این رابطه ترکیبی است و عقل با انسان ها ترکیب می شود. متکلمان مدرسۀ کوفه توجهی به وجود مستقل و نورانی عقل نداشته اند و عقل را حالت و قوه ای نفسانی می دانسته اند که خداوند به انسان ها اعطا کرده است.

2. عالِمان امامیه در مدرسۀ قم، درواقع، ادامه دهندۀ دیدگاه های محدثان مدرسۀ کوفه بوده اند. البته، در مواردی مانند کلینی با این که گرایش هایی به جریان متکلمان کوفه دیده می شود؛ ولی تلاش شده تا بین دیدگاه متکلمان و محدثان کوفه جمع شود.

ص: 182


1- . فخر رازی، المحصل، ص251.
2- . ایجی، شرح المواقف، ج6، ص46- 47.
3- . همان، ص47.
4- . خود اشاعره، آشکارا به این تفاوت اشاره کرده و بدان پرداخته اند (نک: ایجی، شرح المواقف، ج6، ص47).

3. متکلمان امامیه در مدرسه بغداد مانند معتزلیان، وجود مستقل عقل را انکار کردند.با این حال برخلاف معتزله، از نظر شیخ مفید و کراجکی عقل عَرَض است. کراجکی آشکارا همۀ روایات موجود دربارۀ وجود مستقل عقل را مَجاز دانست. این دیدگاه تا اندازه ای به اندیشه هشام بن حکم در کوفه نزدیک است. البته، سید مرتضی و دیگر متکلمان مدرسه بغداد - برخلاف شیخ مفید و کراجکی - به کلی با معتزلیان همراه شده و عقل را مجموعه ای از علوم ضروری دانستند.

کتاب نامه

1. ابن تیمیه، تقی الدین، الرد علی المنطقیین، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1423ق.

2. ابن ابی الدنیا، العقل و فضله، بی جا: موسسة الکتب الثقافیه، 1413ق.

3. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، الموضوعات، مدینه: المکتبة السلفیه، 1386ق.

4. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ویسبایدن: فرانس شتاینر، 1400ق.

5. امام قاسم، قاسم بن محمد، الاساس لعقائد الاکیاس، صعده: مکتبة التراث الاسلامی، 1421ق.

6. ایجی، میرسید شریف، شرح المواقف، قم: الشریف الرضی، 1325ق.

7. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم: دارالکتب الاسلامیة، 1371ش.

8. البیهقی، احمد بن حسین، شعب الایمان، بیروت: درالکتب العلمیة، 1410ق.

9. پاکتچی، احمد، «کتاب العقل داوود بن محبر؛ کوششی در جهت تحلیل کتاب و بازسازی یک نظریه»، پژوهشنامه فلسفه دین، ش1، 1381ش.

10. توحیدی، ابوحیان، الامتاع و المؤانسة، بیروت: مکتبة عنصریة، 1424ق.

11. جاحظ، عمر بن بحر، رسائل الجاحظ، بیروت: دار ومکتبة الهلال، 2002م.

12. جیلانی، رفیع الدین محمد بن محمدمؤمن، الذریعة الی حافظ الشریعة، قم: دارالحدیث، 1429ق.

13. حلبی، ابو الصلاح، تقریب المعارف، قم: انتشارات الهادی، 1404ق.

14. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت-دمشق: دارالقلم - الدار الشامیة، 1412ق.

15. رضایی، محمد جعفر و محمد نصیری، «نظریه امامت باطنی در تشیع نخستین» در بوته نقد، فصلنامه نقدونظر، 1391ش.

16. سبحانی، محمد تقی، «کلام امامیه: ریشه ها و رویش ها»، فصلنامه نقد و نظر، ش65، 1391ش.

17. الشرفی، احمد بن محمد بن صلاح، شرح الاساس الکبیر، صنعاء: دارالحکمة الیمانیة، 1411ق.

ص: 183

18. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1362ش.

19. ______ ، علل الشرایع، قم: کتابخانه داوری، 1385ش.

20. ______ ، معانی الاخبار، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق.

21. شیخ طوسی، محمد بن الحسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دارالاضواء، 1406ق.

22. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، النکت فی مقدمات الاصول، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.

23. ______ ، اوائل المقالات، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.

24. علم الهدی، سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، قم: دارالقرآن الکریم، 1405ق.

25. ______ ، الذخیرة فی علم الکلام، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

26. فخر رازی، محمد بن عمر بن حسین، المحصل، عمان: دار الرازی، 1411ق.

27. فعالی، محمدتقی، «قلب و معرفت قلبی»، دانشنامه امام علی (علیه السلام)، زیر نظر علی اکبر رشاد، ج1، تهران: مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

28. قاضی عبدالجبار معتزلی، ابو الحسن، المغنی فی ابواب التوحید والعدل،قاهره: الدار المصریة، 1962- 1965م.

29. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: دارالکتاب، 1404ق.

30. کراجکی، ابوالفتح، کنز الفوائد، بی جا: منشورات دارالذخائر، بی تا.

31. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

32. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1389ش.

33. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.

34. ملاصدرا، محمد بن ابراهیم شیرازی، شرح الاصول الکافی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1383ش.

35. Amirmoezzi, Mohammad Ali, The Divine Guide in Early Shiism: The Sources of Esotericism in Islam, New York Press: State University of New York Press, 1994.

ص: 184

نسبت حجیت عقل و حجیت امام در اندیشه اصحاب امامیه در دوران حضور

اشاره

نسبت حجیت عقل و حجیت امام در اندیشه اصحاب امامیه در دوران حضور

محمدجعفر رضایی(1)

مقدمه

طرح نظریۀ امامت در امامیه از نظر غیرامامیان در نگاه نخست با عقل گرایی و حجیت عقل ناسازگار است. بنا به دیدگاه امامیه (و به ویژه در زمان حضور ائمه اطهار (علیهم السلام)) «امام» مرجع حل و فصل همه اختلافات دینی است. مؤمنان باید برای فهم احكام و اعتقادات دینی به ایشان مراجعه كنند؛ بنابراین، جایی برای اجتهاد و استدلال عقلی باقی نمی ماند.(2) بحث و مناظره مؤمنان با یک دیگر نیز یا سبب دور شدن آنان از حقیقت دین خواهد شد یا دست کم امر بی فایده ای خواهد بود كه بنا به برخی روایات، سبب تكلف در دین خواهد شد.(3)

این چالش سبب شده تا برخی از شیعه پژوهان غربی ادعا كنند كه امامیه نخستین جایگاهی برای عقل قائل نبوده اند؛ برای مثال، مادلونگ جریان عمومی شیعه در مدرسۀ كوفه را حدیث گرایانی می داند كه همۀ صورت های علم كلام و هر نوع استدلال در دین را مردود می دانستند و بر ضرورت تكیه بر احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه (علیهم السلام ) اصرار می ورزیدند.(4) مدرسی

ص: 185


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص16- 17 و 51- 52.
3- . شیخ صدوق، اعتقادات الامامیه، ص42-43.
4- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی، ص156.

طباطبایی نیز همان راه مادلونگ را رفته است و ادعا می كند كه بیشتر اصحاب امامیه در مدرسۀ كوفه، اهل حدیث بوده و به طور كلی جایگاهی برای عقل در فهم معارف دینی قائل نبودند و متكلمان امامیه نیز كه بخش اندكی از جامعه امامیه را تشكیل داده و همیشه از سوی اهل حدیث متهم شده اند، عقل را تنها ابزاری برای دفاع و تبیین اندیشه های ائمه (علیهم السلام)می دانستند و به حجیت استقلالی عقل باور نداشتند؛ در حالی كه متكلمان سنی (معتزله) عقل و استدلال عقلی را مرجع تصمیم گیری نهایی در مسائل اعتقادی می دانستند. به نظر او به طور طبیعی برای كسی كه به مرجعی والاتر از عقل محدود آدمی برای كشف حقایق معتقد است، این دیدگاه كاملاً پذیرفتنی و حتی ضروری است.(1) محمد علی امیرمعزی گامی پیش تر رفته و معتقد است كه حتی فعالیت های كلامی متكلمان دوره نخست نیز نوعی انحراف از مسیر اصلی امامیه بوده است. از نظر او معنای عقل در روایات چیزی متفاوت با فهم امروزین ما بوده است. عقل در اندیشه امامیه نخستین نوعی بصیرت دینی و شهودی برای فهم سخنان ائمه (علیهم السلام)بوده است؛ نه استدلال عقلی و منطقی؛ به عبارت دیگر، حتی استفادۀ ابزاری از عقل استدلالی و منطقی نیز از نظر ائمه (علیهم السلام)امری مخاطره آمیز خواهد بود كه به جای كعبه مقصود به تركستان ره خواهد برد. به نظر او متكلمانی همچون هشام بن حكم با ورود به این عرصه و استفاده از استدلال های منطقی به بیراهه رفتند.(2)

در مقابلِ این نظریه پردازی ها محمدتقی سبحانی سال ها پیش در مقاله «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»(3) و همچنین در مقالۀ اخیر خود(4) دربارۀ تاریخ کلام امامیه با رد دیدگاه های پیشین، به تبیین نظریه امامیه نخستین دربارۀ حجیت توأمان عقل استدلالی و وحی پرداخت. بنا به تحقیقات او در دوران حضور، اصحابِ بزرگِ اهل بیت (علیهم السلام)همان طور كه در «شریعت و احكام فقهی» مراجعه و پرسش از ائمه (علیهم السلام)را ضروری می دانستند؛ در «معارف اعتقادی» نیز به «مرجعیت و اعتبار معرفت شناختی» ایشان معتقد بودند. در حالی كه معتزله در اعتقادات به «عقل بسنده می كردند و وحی را همچون گواهی بر دانسته های عقلِخودبنیاد به شمار می آوردند» و اهل حدیث با سرزنش عقل گرایی و اندیشه ورزی در ساحت دین، تنها به الفاظ قرآن و سنت بسنده كرده و از ورود به دریای ژرف معارف وحیانی سرباز می زدند، امامیه در

ص: 186


1- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ص204- 209.
2- . Amirmoezzi، The Divine Guide in Early Shiism: The Sources of Esotericism in Islam, p. 14.
3- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، ص205-232.
4- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، ص 2-37.

این دوره «به راه عقل در كسب معارف باور داشت و آن را حجت نهایی و مرجع فرجامین بشر در دریافت حقایق می دانست». با این حال، آنان بر این باور بودند كه «خرد آدمی با هدایت و ارشاد اولیای الاهی است كه راه به بلندای معارف عقلانی می گشاید و بدون دستگیری اولیای الاهی و بی آن كه عقل آدمی را اثاره كنند و گنجینه های پنهانش را آشكار سازند، عقل به خودی خود ره به حقیقت نخواهد برد و راه سعادت را نخواهد یافت». از این رو، اصحاب امامیه در مدرسۀ كوفه «حتی در اساسی ترین معتقدات دست به دامن اهل بیت (علیهم السلام)می شدند و راه تفكر و اندیشه ورزی صحیح را از طریق تنبیه و تذكار می آموختند».(1) به همین دلیل ایشان به جای اصطلاح عقل گرایان در برابر نص گرایان از اصطلاح «متكلمان» در برابر «محدثانِ متكلم» بهره برده است.

به گفته او متكلمان در پی تبیین عقلانی معارف مدرسه اهل بیت (علیهم السلام)و دفاع از آن در مقابل جریان های رقیب بودند؛ در حالی كه محدث - متكلمان در پی فهم دقیق همان معارف و عرضه آن به جامعه مؤمنان بودند. به همین دلیل گروه نخست برای دفاع از اندیشه های ائمه (علیهم السلام)ساختار و قالب روایات را كنار زده و به تبیین عقلانی اندیشه های ائمه (علیهم السلام)دست می زدند؛ در حالی كه گروه دوم این رویّه را روا نمی دانستند و از همین رو، از سر مخالفت، به انتقاد از متكلمان می پرداختند.(2) البته، در کنار این دو گروه می توان به محدثان صرف نیز اشاره کرد؛ کسانی که به فهم عمیق معارف وحیانی (اعم از آیات و روایات) توجه نداشتند و صرفاً به نقل و انتقال میراث حدیثی امامیه می پرداختند.(3)

در این مقاله با پذیرش دیدگاه محمدتقی سبحانی به طور جزیی به دیدگاه اصحاب ائمه(علیهم السلام)در مباحث مربوط به رابطه عقل و امامت خواهیم پرداخت. با توجه به اینكه متكلمان امامیه در عصر حضور اندک و انگشت شمارند می توان به دیدگاه همه آنان و نقاط امتیازشان از یک دیگر پرداخت. با این حال، در بررسی دیدگاه محدثان باید توجه داشت كه آیا با استناد به یک روایت می توان به تحلیلی كلی دربارۀ دیدگاه یک محدّث دست یافت یا نه و همچنین آیا می توان دیدگاه یک محدّث

ص: 187


1- . سبحانی، «کلام امامیه: ریشه ها و رویش ها»، ص24.
2- . همان، ص26-27. این دیدگاه در مقالات برخی از شاگردان ایشان با تفصیل بیشتری در قالب سه گروه مطرح شده است: 1) متكلمان؛ 2) محدث -متكلمان؛ 3) محدثانِ صرف. محدثان صرف كسانی هستند كه برخلاف گروه دوم، توجهی به فهم دقیق معارف ائمه (علیهم السلام)نداشته و دغدغه مند اند یشه ها ی كلامی و اعتقاد ی نبوده اند، با ا ین حال او نیز معتقد است كه همۀ امامیه عقل را حجت می دانستند (نک: اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، ص45).
3- . اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، ص38- 66.

را به همۀ محدثان منتسب كرد. بی شک، جریان های درونی محدثان در نوع روایات نقل شده آنها بی تأثیر نخواهد بود و نمی توان همۀ محدثان را همرأی قلمداد کرد.(1) به همین دلیل در گزارش و تحلیل دیدگاه محدثان تا حد امكان تلاش شده تا به جریان های موجود در میان محدثان توجه شود. در صورتی كه امكان جریان شناسی در میان محدثان فراهم نشود، از شواهد موجود تنها برای نفی كلیت ادعاها بهره گرفته خواهد شد.(2)

رابطۀ عقل و امام در مدرسۀ کوفه

دیدگاه متکلمان

متکلمان امامیه در سده های نخست - برخلاف معتزلیان و اهل حدیث - به حجیت توأمان عقل و وحی باور داشتند. «نظریۀ امامت» بنیان اندیشه همۀ امامیان در دوره های مختلف بوده است و متكلمان و محدثان در اصل پذیرش این نظریه هیچ اختلافی با یک دیگر نداشته اند(3) و متکلمان امامیه در تبیین این نظریه و دفاع از آن تلاش های بسیار كرده اند. مناظره های هشام بن حكم - بزرگ ترین متکلم امامیه در دوره حضور- كه در منابع روایی و غیرروایی به آنها اشاره شده است، ضرورت وجود امامی معصوم در هر دوره را اثبات می كند.(4) دیگر مناظره کنندگان امامیه مانندمؤمن طاق(5) نیز در این راستا كوشیده اند. نقطۀ اشتراک همۀ این متكلمان (و همچنین محدثان امامیه)، لزوم پیروی و اطاعت از رهنمودهای پیشوایان معصوم (علیهم السلام)بوده است. متکلمان در کنار این اعتقاد به حجیت عقل نیز باور داشتند و از اساس کسی که دل به دریای علم کلام می زند، نمی تواند عقل گرا نباشد و از براهین عقلی بهره ای نبرد.

ص: 188


1- . برای مثال، شیخ كلینی و شیخ صدوق كه هر دو از محدثان بزرگ مدرسۀ قم هستند، در شیوه و حتی در نقل روایات مرتبط با عقل با یک دیگر هم سو نیستند. شیخ صدوق هیچگاه مستقیماً به بحث عقل و روایات آن نپرداخته است در حالی كه كلینی كتابی با عنوان «كتاب العقل» در كافی دارد. همچنین شیخ صدوق روایاتی كه به حجیت عقل اشاره دارند و عقل را حجت انسان ها نزد خداوند می دانند یا روایت معروف هشام بن حكم دربارۀ عقل را نقل نكرده است.
2- . برای مثال، نقل روایتی در بحث حجیت مطلق عقل از یكی از محدثان می تواند كلیت این ادعا كه محدثان به حجیت عقل باور نداشته اند را رد كند.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص16-17؛ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص39- 40.
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص169-170.
5- . همان، ج1، ص174.

البته، نباید گمان کرد که امام گرایی و عقل گرایی، متکلمان امامیه را به تناقض گویی گرفتار ساخته است؛ چرا که در نگاه آنان در عین پذیرش حجیت نهایی عقل، بر این نکته تأکید می شود که حجت های الاهی - به عنوان عاقل ترین بندگان خداوند - عقل انسان ها را به بهترین استدلال ها هدایت می کنند و ممکن نیست انسان ها بی تذکار و تنبّه حجت های الاهی به این دلایل و معارف دست پیدا کنند.(1)

این دیدگاه متکلمان امامیه در سه مرحله فهم (تفقه)، تبیین (نظریه پردازی) و دفاع از اندیشه های کلامی قابل تبیین است؛ چرا که علم کلام در حقیقت دربرگیرندۀ این سه بخش است و متکلمان امامیه در این عرصه ها نیز فعال بوده اند.

در مرحله نخست هرچند متکلمان امامیه در فهم و استنباط آموزه های کلامی (تفقه) خرد بشری را نیازمند راهبری امامان (علیهم السلام)می دانسته اند، ولی به حجیت نهایی عقل باور داشتند. زرارة بن اعین - از نخستین متکلمان و فقیهان امامیه در دورۀ صادِقَین (علیهما السلام)- با اینکه باوری استوار به اصل امامت دارد و وظیفه همۀ مؤمنان را در امور دینی پرسش از ائمه (علیهم السلام)و علم امامان را مبتنی بر آموزه های الاهی می داند و از همه مهم تر، اطاعت از امامان (علیهم السلام)را بر همۀ مؤمنان واجب می داند، ولی برای پذیرش سخنان ائمه (علیهم السلام)در برخی مباحث کلامی رویکردی تعبدی نداشته و بارها با امامان (علیهم السلام)به مباحثه علمی پرداخته است؛ برای مثال، می توان به مسئلۀ ایمان و کفر اشاره کرد که او در ابتدا سخنان امام را نمی پذیرفت و بنا به گفته او که روزی بحث و مباحثه اش با امام (علیه السلام) دراین مسئله چنان جدی شد که صدای آنان در بیرون از خانه نیز شنیده می شد.(2)

همچنین می توان به مباحثه او با امام باقر (علیه السلام) در بحث ازدواج با غیر امامیه اشاره کرد که در نهایت، نیز سخن امام را نمی پذیرد.(3) دیدگاه خاص زراره دربارۀ نظریۀ استطاعت که اختلافی جدی در مدرسۀ کوفه بین اصحاب امامیه ایجاد کرد، نیز می تواند شاهدی بر این ادعا باشد؛ برای مثال، نقل شده است که هنگامی به او خبر دادند امام صادق (علیه السلام) سخنان او را دربارۀ

ص: 189


1- . برای نمونه، می توان به نقل قول شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات دربارۀ دیدگاه امامیه در بحث رابطه عقل و وحی اشاره کرد که به خوبی بیانگر این دیدگاه است: «اتفقت الإمامیة على أن العقل محتاج فی علمه ونتائجه إلى السمع وأنه غیر منفك عن سمع ینبه العاقل على كیفیة الاستدلال وأنه لا بد فی أول التكلیف وابتدائه فی العالم من رسول» (شیخ مفید، اوائل المقالات، ص44).
2- . کلینی، الکافی، ج4، ص135-136.
3- . همان، ج2، ص402- 403.

استطاعت انکار و تکذیب کرده است، از باور خود دست نکشید و ادعا کرد که نظریۀ استطاعت را از آموزه های امام (علیه السلام) برداشت کرده است.(1) تحلیل گزارش های موجود نشان می دهد که زراره در عین این که امام (علیه السلام) را حجت می داند، اما معتقد است که حجیت نهایی با عقل است و امام باید عقل او را قانع کند و اگر در جریان گفت وگویی عقلانی با امام به اندیشه ای باورمند شد، با نقل قول دیگران از امام (علیه السلام) سخن خود را وا ننهد.

هشام بن سالم - دیگر متکلم امامیه در مدرسۀ کوفه - نیز در فهم و استنباط اندیشه های کلامی، دیدگاهی مشابه داشته است. او خود ادعا کرده که پس از گفت وگویی با امام صادق (علیه السلام) در باب توحید، عالِم ترین مردم در توحید شده است.(2) در بسیاری از مجالس اهل بیت (علیهم السلام)حضور داشته و گاه این مجالس را نقل کرده است(3) و بارها مسائل کلامی را برای فهم پاسخ درست نزد ائمه (علیهم السلام)مطرح کرده یا کسی را برای چنین پرسش هایی نزد ائمه (علیهم السلام)فرستاده است.(4) او همچنین هرگاه که در مسئله ای با یکی از اصحاب اختلاف پیدامی کرد، به همراه او نزد امام می رفت و پرسش را نزد ایشان مطرح می کردند.(5)

از هشام بن حکم - مهم ترین و مشهورترین متکلم امامیه در مدرسۀ کوفه -(6) شواهد بیشتری بر

ص: 190


1- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص147.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص146.
3- . برای مثال، او در مجلسی بوده است که عبدالملک بن اعین و معاویة بن وهب از امام دربارۀ حدیث معراج و رؤیت الله می پرسند (خزاز، کفایة الاثر، ص260-262). همچنین در جایی دیگر هنگامی از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ معرفت الله می پرسند، هشام بن سالم حضور داشته و پرسش و پاسخ را نقل کرده است (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص289).
4- . برای مثال، او از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ حق خداوند بر بندگان (کلینی، الکافی، ج1، ص50)، افضلیت امام حسن یا امام حسین 8(شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص416)، امام غائب یا قائم (ابن ابی زینب، الغیبة، ص265)، حدیث ابوالخطاب (صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص394)، سبّ امام علی (علیه السلام) توسط مخالفان (کلینی، الکافی، ج7، ص269)، احادیث عامه (صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص363) و مسائل بسیاری دربارۀ فقه و احکام و آداب می پرسد (محمد نبها، مسند هشام بن سالم، ص56- 57).
5- . برای نمونه، او و زراره هرگاه در مسئله ای اختلاف نظر داشتند، مسئله را نزد محمد بن مسلم مطرح می کردند؛ چرا که او روایات امام باقر (علیه السلام) را به خوبی می شناخت و پاسخ آنها را با روایتی از ایشان می داد (شیخ مفید، الاختصاص، ص53). همچنین او هنگامی که برخی از مخالفان دربارۀ مسئله نماز بر جنازۀ کودکان با او بحث کردند، نزد امام رفت و مسئله را از ایشان پرسید (کلینی، الکافی، ج3، ص209).
6- . نجاشی، فهرست، ص433.

این باور موجود است. او در روایتی طولانی که از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است(1) آشکارا بیان کرده است که خداوند به واسطه عقل حجت را بر انسان ها تمام کرده است.(2) البته، خداوند بشر را تنها به عقل خود واننهاده و پیامبرانش(3) را به ادله توحید و ربوبیت رهنمون شده است؛(4) بنابراین، از یک سو حجیت عقل مورد قبول است و از سوی دیگر، پیامبران بایستی بیانات الاهی را به مردم منتقل كنند. در ادامه این روایت آیاتی از قرآن کریم فهرست شده اند كه دربردارندۀ استدلال هایی در زمینۀ توحیدا ند که به جایگاه فهم عقلانی دین اشاره دارند.(5) در جای دیگری از این روایت به همراهی عقل و علم تأكید شده است.(6) به عبارت دیگر، بدون داشتن علم (تذكر و تنبه پیامبران) تعقلی هم در كار نخواهد بود. عباراتی مانند «عقل عن الله» یا «لیعقلوا عن الله» و مانند آن در این روایت كه دلیل ارسال رسولان الاهی دانسته شده است،(7) همین آموزه را نشان می دهد؛ به بیان دیگر، ارسال رسولان برای آن است که انسان ها با هدایت الاهی تعقل کنند. شارحان اصول كافی در توضیح این عبارت فرومانده و دست به توجیه و تأویل های بسیاری زده اند؛(8) چراكه فاعل «عَقَلَ» انسان است و عبارت «عن الله» در ادامه تناقض آمیز است. اینتناقض در جای دیگری از این روایت كه بر حجیت همزمان عقل و پیامبران تأكید شده و عقل حجت باطنی و پیامبران حجت ظاهری عنوان می شوند، آشکارتر می شود.(9)

ص: 191


1- . نک: کلینی، الکافی، ج1، ص13-20.
2- . «یا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ» (کلینی، الکافی، ج1، ص13).
3- . هشام بن حکم جایگاه پیامبران را برای ائمه (علیهم السلام)نیز باور داشته است.
4- . «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ» (کلینی، الکافی، ج1، ص13).
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص13- 14.
6- . «یا هِشَامُ إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ» (کلینی، الکافی، ج1، ص14).
7- . «یا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِیعْقِلُوا عَنِ اللَّه» (کلینی، الکافی، ج1، ص16).
8- . برای مثال، میرداماد آن را به معنای «لیعرفوا» دانسته (میرداماد، التعلیقة، ص34) و ملاصدرا آن را به تعلیم علمی لدنی به انسان ها تأویل کرده است (صدرالدین شیرازی، الکشف، ج1، ص362-363). شریف شیرازی بر نکات قبلی این نکته را افزوده که شاید مقصود آن است که عقل ها به واسطۀ کسب هدایت الهی به کمال برسد (شریف شیرازی، الکشف، ص72). ملاصالح مازندرانی این فرض را هم افزوده است که فاعل «لیعقلوا» پیامبران باشند و معنای عقل در این جا به جا آوردن باشد. بنابراین، معنای جمله این می شود که پیامبران آنچه را خداوند بر عهده آنان از هدایت انسان ها قرار داده است به جا آورند (ملاصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج1، ص187).
9- . «یا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَینِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِیاءُ وَ الْأَئِمَّةُ (علیهم السلام)وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول» (کلینی، الکافی، ج1، ص16).

با این همه، حل و رفع این تناقض با توجه به همان آموزه ای كه پیش تر بیان شد، ممكن خواهد بود؛ به عبارت دیگر هرچند عقل حجت است و حق را از باطل تشخیص می دهد، اما نیازمند علم و به بیان دیگر، راهنمایی و دستگیری پیامبران الاهی است. پیامبران شیوه های استدلال را به بندگان می آموزند. البته، حجیت عقل مطلق است و زمانی كه معقول بر عقل عرضه می شود و آن را می یابد، حجیت اش تمام است و مشروط به امر دیگری نیست، اما صرفاً وصول عقل به معقول نیازمند بیان نبی و هدایت الاهی است.(1)

این اندیشه در گزارش های تاریخی موجود دربارۀ رفتار علمی هشام بن حكم نیز قابل دست یابی است. هرچند هشام بن حکم در ابتدای گرایش به تشیع، نیاز انسان ها به امام را تنها در حیطه احکام فقهی می دانست و مسائل کلامی را از حیطه امامت خارج می دانست؛ ولی پس از ملاقات با امام صادق (علیه السلام) در ایام حج در مباحثه ای کلامی با ایشان، دیدگاهش تغییر کرد(2) و به جایگاه امام به عنوان مرجع حل و فصل همۀ اختلافات و پاسخ به همۀ نیازهای انسان ها پی برد.(3)او در عین اعتقاد به حجیت عقل در مسائل کلامی به عقل خود بسنده نمی کرد و با اعتقاد به این که امامان (علیهم السلام)عاقل ترین آدمیانند و آنان را به بهترین استدلال راهنمایی می کنند، این مسائل را نزد امامان (علیهم السلام)مطرح می کرد و پاسخ امام را با تکیه بر خرد خود می فهمید.(4)

از همین رو، وقتی ابوالهذیل علاف در آغار مناظره ای شرط می کند که هر که در مناظره مغلوب شد، به مذهب دیگری گردن نهد، هشام بن حکم در پاسخ می گوید: «این انصاف نیست! بلکه اگر تو مغلوب شدی، باید به مذهب من در آیی و اگر من مغلوب شدم، به امام

ص: 192


1- . البته، این شواهد آن طور كه مدرسی طباطبایی ادعا كرده است، به معنای آن نیست كه هشام به عقل ابزاری باور داشته است؛ چرا كه همان طور كه گفته شد، عقل به خودی خود معقولات را می فهمد و تصدیق می كند. در حالی كه در نظریه ابزاری بودن عقل، وظیفه عقل تهیه ادله برای اثبات آموزه های وحیانی است، نه فهم و تصدیق عقلانی آن.
2- . حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ عَلِی بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)بِمِنًى عَنْ خَمْسِمِائَةِ حَرْفٍ مِنَ الْكَلَامِ فَأَقْبَلْتُ أَقُولُ كَذَا وَكَذَا یقُولُونَ قَالَ فَیقُولُ قُلْ كَذَا وَكَذَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الْحَلَالُ وَالْحَرَامُ وَ الْقُرْآنُ أَعْلَمُ أَنَّكَ صَاحِبُهُ وَأَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ وَهَذَا هُوَ الْكَلَامُ فَقَالَ لِی وَتَشُكُّ یا هِشَامُ مَنْ شَكَّ أَنَّ اللَّهَ یحْتَجُّ عَلَى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لَا یكُونُ عِنْدَهُ كُلُّ مَا یحْتَاجُونَ إِلَیهِ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ (صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص123).
3- . گفت وگوی کلامی او که خود متکلمی زبردست بوده است، با امام صادق (علیه السلام) و پذیرش سخنان امام و اقناع او بی شک بر پایۀ تعبد نبوده است.
4- . گفت وگوهای عقلانی و پاسخ های استدلالی ائمه (علیهم السلام)به او شاهدی بر این دیدگاه است.

خودم مراجعه می کنم».(1)

در میان پیروان کلامی هشام بن حکم نیز این رویکرد دیده می شود. در مجلسی كه یونس بن عبدالرحمن، هشام بن ابراهیم مشرقی، جعفر بن عیسی یقطینی و موسی بن صالح در محضر امام رضا (علیه السلام) حاضر بودند، جعفر بن عیسی پس از بیان اینكه یونس و هشام علم كلام را به او آموخته اند، از اتهام دیگر اصحاب به خودش و استادانش به دلیل پرداختن آنها به علم کلام شكایت كرد. امام رضا (علیه السلام) آن اتهامات را رد كرده و منکر اقوال منتسب به خود دربارۀ دوری از علم كلام شدند. در پایان مجلس، هشام بن ابراهیم و جعفر بن عیسی یقطینی روش كلامی خود را مبتنی بر آموزه های کلامی کتابی با نام الجامع عنوان کردند؛ این کتاب در حقیقت مجموعه ای از آموزه ها و دیدگاه های کلامی منتسب به ائمۀ اطهار (علیهم السلام)بوده است.(2)

متکلمان امامیه پس از فهم عقلانی آموزه های امامان (علیهم السلام)در مرحله دوم به تبیین و نظریه پردازی عقلانی می پرداختند و به بیان دیگر پس از فهم عقلانی آموزه ها و عقاید امامان (علیهم السلام)به تبیین برون متنی این باورها همت می گماشتند. تبیین مبانی و ادله دیدگاه های کلامی، ابداع اصطلاحات کلامی جدید برای مفاهیم و اندیشه های اعتقادی و ارائه یک نظامجامع فکری در مباحث کلامی از جمله تلاش های متکلمان امامیه در این راستا بوده است.

بهترین شاهد برای این ادعا عبارت هشام بن حکم پس از غلبه بر عمرو بن عبید در مناظره است. هنگامی که امام صادق (علیه السلام) از او پرسیدند استدلال هایش بر ضد عمرو بن عبید را از که آموخته است، او پاسخ داد: «شیء اخذته منک والفته». در حقیقت مراجعه به کتب مقالات نگاران به خوبی این رویکرد را در متکلمان امامیه نشان می دهد؛ برای مثال، می توان به تلاش زراره در بحث استطاعت اشاره کرد.(3)

طرح این اصطلاح در مجامع علمی آن زمان و تبیین ادله و مبانی نقلی و عقلی آن از نخستین

ص: 193


1- . «رُوِی أَنَّ أَبَا هُذَیلٍ الْعَلَّافَ قَالَ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: أُنَاظِرُكَ عَلَى أَنَّكَ إِنْ غَلَبْتَنِی رَجَعْتُ إِلَى مَذْهَبِكَ، وَإِنْ غَلَبْتُكَ رَجَعْتَ إِلَى مَذْهَبِی، فَقَالَ هِشَامٌ: مَا أَنْصَفْتَنِی! بَلْ أُنَاظِرُكَ عَلَى أَنِّی إِنْ غَلَبْتُكَ رَجعْتَ إِلَى مَذْهَبِی، وَ إِنْ غَلَبْتَنِی رَجَعْتُ إِلَى إِمَامِی» (شیخ صدوق، اعتقادات الامامیه، ص43).
2- . «عندنا كتاب سمیناه كتاب الجامع فیه جمیع ما تكلم الناس فیه عن آبائك (علیهم السلام)وانما نتكلم علیه» (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص499-500).
3- . او که کتابی با عنوان الاستطاعة و الجبر داشته (نجاشی، فهرست، ص175) و در این مسئله به استطاعت قبل الفعل معتقد بوده است (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43).

نمونه های نظریه پردازی در کلام امامیه است. همچنین می توان به دیدگاه های کلامی هشام بن حکم اشاره کرد. طرح نظریه عصمت(1)، نص(2) و تبیین مبانی عقلی و نقلی آن از سوی او، نظریه معنا در بحث صفات الهی(3) و بهره گیری از آن در مباحث مختلف صفات خداوند(4) و همچنین نظریه خاص او در بحث تجسیم(5) شواهد مهمی بر تأئید نظریه پردازی در کلام امامیه اند. دیدگاه های خاص هشام بن حکم در مباحث «لطیف الکلام» که برخی از آنها را اشعری در کتاب خود آورده است، نیز میزان پیشرفت او در علم کلام را نشان می دهد.(6) هرچند این مرحله به ظاهر باید صرفاً عقلی باشد، ولی متکلمان حتی در نظریه پردازی هایشان نیز تحت تأثیر آموزه ها و راهنمایی های ائمه اطهار (علیهم السلام)بوده اند؛ برای مثال، دیدگاه های منسوب به مؤمن طاق در مباحثی مانند معرفة الله(7) و صفات الاهی با متن برخی از روایات امامیه بسیار شبیه است. دیدگاه هشام بن سالم در نظریه صورت نیز بنا به گزارش احمد بن ابی نصر بزنطی (از پیروان هشام بن سالم) به دلیل وجود برخی از روایات معراج بوده است.(8) نظریه هشام بن حکم دربارۀاستطاعت(9) نیز با کمی

ص: 194


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص48.
2- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص259.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص369.
4- . همان، ص37.
5- . دربارۀ تحلیل دیدگاه او، نک: نشار، نشاة الفکر، ج2، ص853-860.
6- . دربارۀ برخی دیدگاه های او در این مباحث، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص62- 63.
7- . نک: شیخ صدوق، التوحید، ص289 و برای روایات مشابه این دیدگاه، نک: همان، ص285- 292.
8- . «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا (علیه السلام)قَالَ قَالَ یا أَحْمَدُ مَا الْخِلَافُ بَینَكُمْ وَبَینَ أَصْحَابِ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِی التَّوْحِیدِ - فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قُلْنَا نَحْنُ بِالصُّورَةِ - لِلْحَدِیثِ الَّذِی رُوِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)رأَى رَبَّهُ فِی صُورَةِ شَابٍّ - وَ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ بِالنَّفْی لِلْجِسْمِ فَقَالَ یا أَحْمَدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)لمَّا أُسْرِی بِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ بَلَغَ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى خُرِقَ لَهُ فِی الْحُجُبِ مِثْلُ سَمٍّ لِإِبْرَةٍ فَرَأَى مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یرَى - وَ أَرَدْتُمْ أَنْتُمُ التَّشْبِیهَ دَعْ هَذَا یا أَحْمَدُ لَا ینْفَتِحُ عَلَیكَ هَذَا أَمْرٌ عَظِیمٌ وأما الرد على من أنكر خلق الجنة و النار فقوله «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» و سِدرَةٌ المُنتهى فی السِماء السابعة وجَنةُ المأوى عِندها» (قمی، تفسیر قمی، ج1، ص20- 21).
9- . اشعری دیدگاه هشام را چنین نقل کرده است: اصحاب «هشام بن الحكم» یزعمون ان الاستطاعة خمسة اشیاء الصّحة و تخلیة الشئون و المدّة فى الوقت و الآلة التى بها یكون الفعل كالید التى یكون بها اللطم...؛ والسبب الوارد المهیج الّذی من اجله یكون الفعل فاذا اجتمعت هذه الاشیاء كان الفعل واقعا، فمن الاستطاعة ما هو قبل الفعل موجود ومنها ما لا یوجد الا فى حال الفعل وهو السبب وزعم ان الفعل لا یكون الا بالسبب الحادث فاذا وجد ذلك السبب واحدثه اللّه كان الفعل لا محالة وان الموجب للفعل هو السبب وما سوى ذلك من الاستطاعة لا یوجبه (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42- 43).

تغییر در برخی الفاظ از امام صادق(1) و دیگر ائمه (علیهم السلام)(2) نقل شده است.

در مباحث امامت - و به طور خاص تفسیر او از عصمت که مورد قبول محدثان بزرگی مانند ابن ابی عمیر نیز قرار گرفته است(3) - این تأثیرپذیری مشهود است.(4) در بحث قرآن که در حقیقت به صفت کلام الاهی باز می گشت، او با استفاده از نظریه «معنا»(5) به تبیین دیدگاه امام صادق (علیه السلام) که قرآن نه خالق است و نه مخلوق پرداخت.(6) البته، هشام بن سالم و مؤمن طاق بهظاهر از دوره ای به بعد از نظریه پردازی در مسائل مربوط به توحید کناره گیری کردند. گفته شده دلیل این کناره گیری نهی ائمه (علیهم السلام)از ورود به این موضوعات بوده است.(7) همین وضعیت از گزارش های موجود دربارۀ زراره نیز قابل برداشت است.(8) در ادامه خواهیم گفت که یکی از دلایل مخالفت محدثان با کلام همین بوده است.

متکلمان امامیه در سومین بخش علم کلام یعنی دفاع از عقاید و شیوه های مناظره و مجادله با

ص: 195


1- . در نامه امام هادی (علیه السلام) چنین آمده است: «فَإِنَّا نَبْدَأُ مِنْ ذَلِكَ بِقَوْلِ الصَّادِقِ (علیه السلام)لَا جَبْرَ وَلَا تَفْوِیضَ وَلَكِنْ مَنْزِلَةٌ بَینَ الْمَنْزِلَتَینِ وَهِی صِحَّةُ الْخِلْقَةِ وَتَخْلِیةُ السَّرْبِ وَالْمُهْلَةُ فِی الْوَقْتِ وَالزَّادُ مِثْلُ الرَّاحِلَةِ وَالسَّبَبُ الْمُهَیجُ لِلْفَاعِلِ عَلَى فِعْلِهِ فَهَذِهِ خَمْسَةُ أَشْیاءَ جَمَعَ بِهِ الصَّادِق» (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص460).
2- . علی بن اسباط از امام رضا (علیه السلام) چنین نقل کرده است: «سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام)عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ فَقَالَ یسْتَطِیعُ الْعَبْدُ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ أَنْ یكُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ صَحِیحَ الْجِسْمِ سَلِیمَ الْجَوَارِحِ لَهُ سَبَب وارد من الله» (کلینی، الکافی، ج1، ص160-161).
3- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص133.
4- . «حُسَینٌ الْأَشْقَرُ قَالَ: قُلْتُ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ مَا مَعْنَى قَوْلِكُمْ إِنَّ الْإِمَامَ لَا یكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً فَقَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام)عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِیعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى- وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیم» (شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص132).
5- . دربارۀ نظریۀ معنا، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص369.
6- . اشعری نظر هشام را چنین نقل کرده است: «هشام بن الحكم واصحابه یزعمون انّ القرآن لا خالق ولا مخلوق... لأنه صفة والصفة لا توصف» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص40)؛ عبارت ابتدایی هشام دقیقاً مانند روایت امام باقر (علیه السلام) است: «لا خالق ولا مخلوق ولكنه كلام الخالق» (عیاشی، تفسیر، ج1، ص6-7).
7- . ذكر عن هشام بن سالم ومحمد بن النعمان أنهما أمسكا عن الكلام فی الله تعالى ورویا عمن یوجبان تصدیقه أنه سئل عن قول الله تعالى وأن إلى ربك المنتهى قال إذا بلغ الكلام إلى الله تعالى فأمسكوا فأمسكا عن القول فی الله والتفكر فیه حتى ماتا هذا قول الوراق (شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص219-220).
8- . «عن زرارة: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)إِنَّ النَّاسَ قِبَلَنَا قَدْ أَكْثَرُوا فِی الصِّفَةِ فَمَا تَقُولُ فَقَالَ مَكْرُوهٌ أَ مَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یقُولُ - وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى تَكَلَّمُوا فِیمَا دُونَ ذَلِكَ».

مخالفان نیز به تعامل عقل و قول امام باور داشته اند. مؤمن طاق شیوه های درست مناظره را از امام صادق (علیه السلام) آموخته است.(1) همچنین هنگامی که ابن ابی العوجاء در بحث توحید، قصد مغلوب ساختن او را داشت، امام پیش تر به او می آموزند که به او چه جواب هایی بدهد.(2) اینكه مؤمن طاق در مسائل و شیوه های کلامی به جایگاه امام توجه دارد، بی شک، به معنای تعبد به آموزه های ائمه اطهار (علیهم السلام)در این موضوعات نیست؛ بلکه توجه او به رهنمودهای امام به دلیل تنبه و تذکار به شیوه درست عقلانی و کلامی است؛ چرا که آموزه های ائمه (علیهم السلام)برای مناظره با مخالفان و به ویژه زندیقی چون ابن ابی العوجاء، باید مبتنی بر عقل و استدلال عقلی باشد، نه آیات قرآن و روایاتی که مورد پذیرش او نیستند.

هشام بن حکم نیز به گفته خودش اصل و جان مایۀ بسیاری از استدلا ل هایش را از ائمه (علیهم السلام)فراگرفته است؛(3) برای مثال، او در محضر امام صادق (علیه السلام) ادعا می کند که که جوهره استدلال هایش در مناظره با عمرو بن عبید را از ایشان وام گرفته و سپس آن را در هم آمیخته و سر و رویی جدید به آن داده است.(4) همچنین از او نقل شده است که پس از گفت وگویی با امامصادق (علیه السلام) و آموختن اصلی کلی در بحث توحید، هیچ کس در مناظرات مرتبط با توحید بر او چیره نشده است.(5)

البته، متکلمان همیشه در جمع میان جایگاه حجت باطنی (عقل) و حجت ظاهری (امام) موفق نبودند و به همین دلیل ائمه اطهار (علیهم السلام) در هر فرصتی به نقاط ضعف و اشکالات آنان اشاره کرده و روش آنان را تصحیح کرده اند؛ برای مثال، امام باقر (علیه السلام) محمد بن طیار - متکلم سرشناس امامیه در این دوره(6) - را به این دلیل که همۀ پرسش های مخالفان را پاسخ می داده و به امام مراجعه

ص: 196


1- . «بما تخاصم الناس؟ قال: فاخبره بما یخاصم الناس... . فقال ابوعبدالله (علیه السلام) خاصمهم بكذا وكذا» (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص186).
2- .شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص189.
3- . توجه شود که پیش تر گفتیم این فراگیری بر مبنای تعبد نبوده و با تکیه بر عقل استدلالی بوده است.
4- . «قَالَ یا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَی ءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ» (کلینی، الکافی، ج1، ص170 -171).
5- . «أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) عَنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ وَاشْتِقَاقِهَا اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ فَقَالَ یا هِشَامُ... أَ فَهِمْتَ یا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَتُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا الْمُتَّخِذِینَ مَعَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ غَیرَهُ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ نَفَعَكَ اللَّهُ بِهِ وَثَبَّتَكَ یا هِشَامُ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا قَهَرَنِی أَحَدٌ فِی التَّوْحِیدِ حَتَّى قُمْتُ مَقَامِی هَذَا» (کلینی، الکافی، ج1، ص114).
6- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص348- 349.

نمی کرده است، توبیخ کرده اند.(1)

همچنین از مؤمن طاق به دلیل بهره گیری از قیاس، از هشام بن سالم به دلیل ناتوانی در بهره گیری درست از روایات در مناظره ها و از زراره به دلیل رأی گرایی و همچنین بهره گیری از قیاس انتقاد شده است.(2) هشام بن حکم نیز به رغم توانمندی و مهارت بسیار در مباحث کلامی، در برخی از مباحث کلامی نتوانست میان عقل و وحی جمع کند. برای مثال، در مباحث مربوط به امامت هرچند او به نظریه پردازی و تبیین عقلی اصل امامت، عصمت و نظریه نص پرداخت؛ ولی برخی محدثان بزرگ امامیه بر دیدگاه های او در این مباحث به دلیل فروکاستن از مقام امامت و عدم توجه به روایات موجود در این حوزه خرده می گرفتند تا جایی که شخصیتی مانند ابن ابی عمیر - هرچند تبیین نظریۀ عصمت از سوی او را تأئید می کرد - به همین دلیل، دوستیِ دیرینۀ خود با هشام را بر هم زد و تا پایان عمر از او کناره گرفت.(3)

البته، در بین متکلمان امامیه برخی مانند هشام بن حکم گاه از منابع برون دینی نیز برای نظریه پردازی های کلامی بهره گرفته اند و همین امر نیز گاه سبب دور افتادن آنان از اندیشه های اصیل امامیه شده است.(4) کسی که با دیدگاه های کلامی هشام بن حکم آشنا باشد، تردید نخواهدکرد که هشام به نقل سخنان امام بسنده نکرده است. در حقیقت، نمی توان تأثیر منابع فکری دیگر را در اندیشه ورزی او به کلی انکار کرد. هشام با اندیشه های موجود در دوران خود آشنا بوده است. ردّیه های او بر ارسطو، ثنویه و اصحاب طبایع، این آشنایی را اثبات می کند. همچنین در برخی گزارش ها آمده است که هشام در مباحثی چون اصل طرح نظریه تجسیم و تقسیم موجودات به «جسم» و «فعل الجسم» تحت تأثیر دیصانیه بوده است. چنین اموری سبب شده است که برخی از جریان های رقیب درون امامی نیز هشام و اصحابش را شاگرد ابوشاکر دیصانی و اندیشه های آنان را تحت تأثیر او بدانند.(5)

ص: 197


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص213.
2- . همان، ج1، ص171- 173.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص409-410.
4- . باید دقت کرد که همان طور که گفته شد، متکلمان در مرحلۀ فهم و استنباط تنها به دو منبع عقل و وحی باور داشتند و بهره گیری از منابع برون متنی تنها برای تبیین و نظریه پردازی بوده است.
5- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص278. ابن داوود گزارش می دهد که برقی در کتاب خود از سعد بن عبدالله اشعری نقل کرده است که هشام بن حکم شاگرد ابوشاکر دیصانی بوده است و البته، به نظر ابن داوود این نقصی برای هشام بن حکم نخواهد بود؛ چرا که بنا به دیدگاه او حکمت را باید از هر کسی حتی از زنادقه نیز فرا گرفت (حلی، رجال، ص368).

برخی نیز به تأثیرات جهم بن صفوان بر هشام بن حکم اشاره کرده اند.(1) به احتمال زیاد، هشام جز بحث تجسیم، در مباحثی مانند انکار جزء لا یتجزی و طفره نیز تحت تأثیر اندیشه های فلسفی بوده است.(2) پیروان و شاگردان هشام بن حکم نیز هرچند بنا به گزارشی علم کلام خود را بر پایۀ آموزه های ائمه اطهار (علیهم السلام)در کتابی به نام الجامع بنا کرده اند، ولی مواضع کلامی آنان نیز مانند هشام در همۀ موارد بر مبنای سخنان ائمه اطهار (علیهم السلام) نبوده است و گاه افزوده هایی از بیرون از متون مقدس دین نیز داشته اند؛ برای مثال، تا دو نسل پس از هشام و یونس، نظریه تجسیم - به رغم نهی ائمه (علیهم السلام)از کاربرد آن - هنوز در بین این جریان فکری هوادارانی داشته و حسن بن موسی نوبختی عالم بزرگ شیعه در دوران غیبت صغری با آنها گفت وگوهایی داشته است.(3) البته، این به معنای مخالفت با سخنان ائمه (علیهم السلام)نیست؛ بلکه آنان نهی ائمه (علیهم السلام)را مربوط به تجسیم معنوی می دانسته اند، نه تجسیم لفظی به معنای «شی ء قائم بنفسه» که چیزی معادل همان مفهوم وجود است.

بنا به آنچه گفته شد می توان به این نتیجه رسید که متکلمان امامیه در عین اعتقاد به نظریهامامت، به حجیت عقل نیز باور داشتند. آنان سخنان ائمه اطهار (علیهم السلام)را بر مبنای عقل فهمیده و تصدیق می کردند. مطالبه دلیل از ائمه اطهار (علیهم السلام)توسط متکلمان در مباحث مختلف شاهدی بر این ادعاست. با این همه، عقل گرایی متکلمان بیش از این بود. آنان گاه از عقل برای مستدل سازی، ساختار بندی، مفهوم سازی و در نتیجه نظریه پردازی نیز بهره می گرفتند و همین سبب تولید اندیشه ها و مبانی کلامی جدیدی می شد که گاه با آموزه های ائمه (علیهم السلام)فرق و فاصله داشت. شاید تأکید (علیهم السلام)ائمه بر مسئله «رد به امام» نزد برخی از آنان به این دلیل بوده که مانع بروز خطاهای ناخواسته در نظریه پردازی شود.

دیدگاه محدثان

همان گونه که در آغاز مقاله گفته شد، می توان محدثان امامیه در دورۀ نخست را به دو گروه تقسیم

ص: 198


1- . جعفری، «الکلام عند الامامیه: نشأته، تطوره و موقع الشیخ المفید منه»، ص189.
2- . دربارۀ دیدگاه هشام در بحث جزء لا یتجزی، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص59 و در بحث طفره، نک: همان، ص61. دربارۀ ورود بحث از جزء لا یتجزی به جهان اسلام و اندیشه مسلمانان در این باره، نک: ولفسن، فلسفه علم کلام، ص499- 555.
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج3، ص228.

کرد: گروه نخست کسانی هستند که هرچند به تبیین و دفاع عقلانی از معارف وحیانی توجهی نداشتند؛ ولی در پی فهم دقیق و عقلانی آن معارف بودند و گروه دوم کسانی اند که به فهم عمیق معارف وحیانی (چه آیات و چه روایات) توجه نداشتند و صرفاً به نقل و انتقال میراث حدیثی امامیه پرداخته اند.(1) از مجموع اختلاف هایی که اشعری در مقالات الاسلامیین در بحث حجیت عقل آورده است، نیز می توان اشاراتی به این دو گروه به دست آورد: گروه نخست کسانی اند که عقل را تنها پس از ارسال رسولان و هدایت حجت های الاهی حجت می دانستند و گروه دوم معتقدند که عقل انسان ها هیچ گاه (نه پیش از حضور پیامبران و ائمه (علیهم السلام)و نه پس از آن) امور دین را درنمی یابد و هیچ حکمی نیز نخواهد داشت و تنها حجت خداوند بر بندگان پیامبران و ائمه اطهار (علیهم السلام)هستند.(2)

گروه نخست که از آنها به محدث - متکلمان تعبیر می کنیم، به حجیت عقل باور داشتند. شواهدی در روایات امامیه نیز بر این ادعا وجود دارد. یزید بن حماد - پدر یعقوب بن یزید که هردو از مخالفان سرسخت یونس بن عبدالرحمن و جریان هشام بن حکم بودند(3)- روایتی را با واسطه ابن سکیت(4) از امام هادی (علیه السلام) نقل کرده است که نشان می دهد او و ابن سکیت عقل را حجت و ابزاری برای شناخت سره از ناسره و راست گو از دروغ گو می دانسته اند.(5) همچنین بنا به روایتی که عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است، عقل حجت بین بندگان و خداوند معرفی شده است.(6) از بسیاری از اصحاب امامیه نیز روایاتی واردشده مبنی بر این که مخاطب

ص: 199


1- . دو گروه از مجموع گروه هایی که اشعری در بحث اختلاف امامیه در نظر و قیاس اشاره کرده است، می تواند به این دو مربوط باشد: گروه دوم در مقابل معتقدند که عقل انسان ها هیچ گاه (نه قبل از حضور پیامبران و ائمه (علیهم السلام)و نه پس از آن) امور دین را درنمی یابد و هیچ حکمی نیز نخواهد داشت و تنها حجت خداوند بر بندگان پیامبران و ائمه اطهار (علیهم السلام)هستند (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52- 53).
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52- 53.
3- . یعقوب بن یزید کتابی در طعن بر یونس دارد (نجاشی، فهرست، ص450). یزید بن حماد روایتی در لعن یونس (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص491) و روایتی در عدم جواز نماز پشت سر یونس و اصحابش نقل کرده است (همان، ص496).
4- . یعقوب بن اسحاق السکیت از اصحاب امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام) و از ادیبان و عالمان لغت و زبان عربی بوده است. هرچند او در تشیع معروف بوده و همین سبب قتل او توسط متوکل شده است؛ ولی روایات اندکی از او موجود است (نجاشی، فهرست، ص449- 450). در هر حال، نمی توان او را از محدثان صِرف به حساب آورد.
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص24- 25.
6- . همان، ص25.

خداوند و امر و نهی الاهی عقل انسان ها است(1) و خداوند با توجه به عقل انسان ها از آنان حسابرسی می کند.(2) همچنین برخی از محدث-متکلمان مانند منصور بن حازم هرچند به عنوان متکلم شهره نشده اند، ولی گاه به مناظره با مخالفان پرداخته اند.(3) بنابراین، می توان ادعا کرد که عقل در نگاه محدث -متکلمان حجت و ابزاری برای فهم درست آموزه های وحیانی بوده است.

البته، حجیت عقل در دیدگاه این گروه به معنای بی نیازی انسان ها از حجت های الاهی در فهم معارف دینی نیست و در بخش قابل توجهی از روایات اصحاب امامیه بر ضرورت وجود حجت های الاهی در دوره های مختلف تأکید شده است؛(4) چرا که در غیر این صورت حق ازباطل شناخته نمی شود(5) و حجت خداوند تمام نخواهد شد.(6) همچنین در بسیاری از روایات، وظیفه انسان ها شناخت امام و تسلیم بودن در برابر ایشان و رد اختلافات موجود در بین اصحاب به ایشان دانسته شده است. سدیر صیرفی هنگامی که از اختلاف اصحاب نزد امام شکایت می کند، امام همان سه تکلیف را یادآور می شوند.(7)

از بزرگان دیگری مانند محمد بن مسلم(8)، ابوبصیر(9)، حمران بن اعین(10)، ضریس کناسی(11)،

ص: 200


1- . «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ وَعِزَّتِی وَجَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ إِیاكَ آمُرُ وَإِیاكَ أَنْهَى وَإِیاكَ أُثِیبُ وَإِیاكَ أُعَاقِبُ» (کلینی، الکافی، ج1، ص26).
2- . «مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّمَا یدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی الْحِسَابِ- یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی الدُّنْیا» (کلینی، الکافی، ج1، ص11).
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص168- 169.
4- . کلینی یک باب از کتاب الحجة را به این روایات اختصاص داده است (نک: کلینی، الکافی، ج1، ص177).
5- . أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا (علیه السلام)قَالَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمْ یدَعِ الْأَرْضَ بِغَیرِ عَالِمٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ یعْرَفِ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِل (کلینی، الکافی، ج1، ص178). همچنین برای موردی مشابه به حدیث شماره دو همین باب، مراجعه کنید: عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)قَالَ سَمِعْتُهُ یقُولُ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَّا وَفِیهَا إِمَامٌ كَیمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَیئاً رَدَّهُمْ وَإِنْ نَقَصُوا شَیئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ (همان).
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص178-179.
7- . صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص523.
8- . کلینی، الکافی، ج1، ص391.
9- . همان، ص391- 392.
10- . صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص523.
11- . همان، ص522.

ابوبکر حضرمی(1)، جمیل بن دراج(2) و ابن مسکان(3) نیز روایاتی مبنی بر فضلیت تسلیم بودن نزد ائمه (علیهم السلام) نقل شده است.

در تعامل بین عقل و وحی در سه حوزه فهم، تبیین و نظریه پردازی و دفاع از آموزه های وحیانی محدث-متکلمان همت خود را متوجه حوزه نخست کرده اند. توجه آنان به فهم ابعاد مختلف مسائل کلامی در گفت وگو با ائمه اطهار (علیهم السلام)، پرسش های مکرر آنها در مسائل کلامی از ائمه اطهار (علیهم السلام)، نوشتن رساله های اعتقادی با رویکرد روایی و... نشانه های همت آنان در فهم درست معارف اعتقادی است.(4)

البته، این گروه برخلاف متکلمان در حوزه فهم معارف الاهی به بگو مگو و مباحثه با ائمه (علیهم السلام)و نکته سنجی های عقلی نمی پرداختند. هنگامی که امام صادق (علیه السلام) ازیونس بن یعقوب - یکی از اصحاب ایشان - می خواهند با مردی شامی مناظره کند، یونس با تعجب می گوید که از امام شنیده است که «وای بر اصحاب کلام! می گویند این پذیرفتنی است، آن پذیرفتنی نیست، این درست می آید، آن درست نمی آید، این را می فهمیم، آن را نمی فهمیم (هذا یعقل وهذا لایعقل)».(5) این گزارش نشان می دهد که متکلمان برخلاف محدثان به خرده گیری های عقلی از سخنان ائمه (علیهم السلام)می پرداخته اند و همین سبب انتقاد ائمه (علیهم السلام)از آنان شده است.(6) روایات مرتبط با تسلیم بودن در برابر ائمه (علیهم السلام)که پیش تر به آنها اشاره شد و تنها از سوی محدثان نقل شده است، نیز مؤید این ادعا خواهد بود.

علت عدم ورود این گروه به این پرسش و پاسخ ها این بود که عقل را از دو جهت محدود می دانستند: نخست از جهت کمیت، کیفیت و تمایز بین عقل انسان ها(7) و دوم از جهت

ص: 201


1- . همان، ص525.
2- . همان، ص522.
3- . همان، ص523.
4- . در این باره نک: اکبر اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، ص53-58.
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص171.
6- . پیشتر دیدیم که زراره بارها با ائمه (علیهم السلام)مباحثه های طولانی داشته و حتی در این گفت وگوها گاه سخن امام را نمی پذیرفته است.
7- . «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَلَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیاً وَلَا رَسُولًا حَتَّى یسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَیكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِیعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ» (کلینی، الکافی، ج1، ص12-13). همچنین در روایتی دیگر تلویحاً به این بحث اشاره شده است: «أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام)قَالَ: مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ». (برقی، المحاسن، ج1، ص191).

محدودیت های ذاتی عقل در فهم بسیاری از مباحث توحیدی.(1) امام چون عاقل ترین انسان هاست، از جهت نخست محدودیتی ندارد و چون به وحی الاهی (با واسطه یا بدون واسطه به صورت الهام) مرتبط است، محدودیت های ذاتی عقل در محتوای آموزه های او تأثیری نخواهد گذاشت و سخنان او در این موارد بر اوامر و آموزه های الاهی مبتنی خواهد بود و به همین دلیل، جز در مواردی نادر که از بدیهیات عقلی است، به خود حق نمی دادند که به سنجش عقلانی سخنان ائمه (علیهم السلام)بپردازند. این در حالی است که متکلمان محدودیت های ذاتی عقل را تنها به ذاتخداوند مربوط می دانستند(2) و در دیگر مباحث مانند اسماء و صفات الاهی هیچ محدودیتی برای عقل قائل نبودند.(3)

علت دیگر این مسئله آن بود که محدث -متکلمان رویکردی درون مذهبی داشتند و کمتر با شبهات و پرسش های مذاهب دیگر روبه رو بودند و به همین دلیل کمتر به گفت وگوهای عقلی پیچیده با ائمه (علیهم السلام)می پرداختند. ضرورت پاسخ گویی به مخالفان و دشمنان تشیع ایجاب می کرد که متکلمان برای آن که در مناظراتشان با مشکلی مواجه نشوند، پیشاپیش با گفت وگویی عقلانی با

ص: 202


1- . «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام)عَنِ التَّوْحِیدِ فَقُلْتُ أَتَوَهَّمُ شَیئاً فَقَالَ نَعَمْ غَیرَ مَعْقُولٍ وَلَا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَیهِ مِنْ شَی ءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ لَا یشْبِهُهُ شَی ءٌ وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ كَیفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَهُوَ خِلَافُ مَا یعْقَلُ وَخِلَافُ مَا یتَصَوَّرُ فِی الْأَوْهَامِ» (نک: کلینی، الکافی، ج1، ص82).
2- . دربارۀ دیدگاه هشام در بحث محدودیت ذاتی عقل در شناخت ذات حق، نک: کلینی، الکافی، ج1، ص99- 100.
3- . مباحث و دیدگاه های متلکمان امامیه در مباحث صفات و اسماء الهی شاهدی بر این ادعاست. برای نمونه ای از این اختلاف می توان به نقل کشی مراجعه کرد: «جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِیمٍ الْخَثْعَمِی، قَالَ: اجْتَمَعَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَجَمِیلُ بْنُ دَرَّاجٍ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَجَّاجِ وَمُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ وَسَعِیدُ بْنُ غَزْوَانَ وَنَحْوٌ مِنْ خَمْسَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا فَسَأَلُوا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ أَنْ ینَاظِرَ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ التَّوْحِیدِ وَصِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَغَیرِ ذَلِكَ لِینْظُرُوا أَیهُمَا أَقْوَى حُجَّةً فَرَضِی هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ أَنْ یتَكَلَّمُ عَنْهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیرٍ وَرَضِی هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ أَنْ یتَكَلَّمَ عَنْهُ مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ فَتَكَالَمَا وَسَاقَ مَا جَرَى بَینَهُمَا وَقَالَ، قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَجَّاجِ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: كَفَرْتَ وَاللَّهِ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَأَلْحَدْتَ فِیهِ وَیحَكَ مَا قَدَرْتَ أَنْ تُشَبِّهَ بِكَلَامِ رَبِّكَ إِلَّا الْعُودَ یضْرَبُ بِهِ! قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حُكَیمٍ فَكَتَبَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى (علیه السلام) یحْكِی لَهُ مُخَاطَبَتَهُمْ وَكَلَامَهُمْ وَیسْأَلُهُ أَنْ یعَلِّمَهُ مَا الْقَوْلُ الَّذِی ینْبَغِی تَدِینُ اللَّهَ بِهِ مِنْ صِفَةِ الْجَبَّارِ فَأَجَابَهُ فِی عَرْضِ كِتَابِهِ: فَهِمْتُ رَحِمَكَ اللَّهُ رَحِمَكَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَأَعْلَى وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ یبْلَغَ كُنْهُ صِفَتِهِ فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَكُفُّوا عَمَّا سِوَى ذَلِك» (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص279-280).

امام همۀ جوانب مسئله را بررسی کنند. پرسش های هشام بن حکم از امام صادق (علیه السلام) یا امام کاظم (علیه السلام) که گاه منشأیی بیرونی دارد و از سوی برخی از زنادقه یا معتزلیان برای او مطرح شده است، شاهدی بر این ادعاست. برای مثال، او پیش از مناظره با ابوالهذیل شرط کرد که حتی اگر در مناظره اش با او شکست بخورد، پرسش را نزد امام برده و پاسخ امام را دریافت کند.(1) شواهدی مشابه از مؤمن طاق نیز در این باره موجود است.(2)

افزون بر دو مورد پیش گفته این گروه بنا به برخی از آموزه های ائمه (علیهم السلام)هرچند وظیفه خود را پرسش از ائمه (علیهم السلام)می دانستند، ولی معتقد بودند که ائمه (علیهم السلام)در پاسخ به آنها آزادند و چه بسا به مصلحتی که بر ما پوشیده است، پرسشی را بی پاسخ بگذارند.(3) بزرگانی مانند صفوان بن یحیی، محمد بن مسلم، جابر بن یزید جعفی، ابوبکرحضرمی و ابوبصیر چنین روایاتی را نقل کرده اند.

این تمایز رویکرد متکلمان و محدث - متکلمان را در نقد الحدیث نیز می توان پی گرفت. متكلمان در نقل و پذیرش حدیث نگاهی سخت گیرانه داشته و روایات را با تکیه بر مبانی کلامی شان نقد می کردند. گزارشی در رجال كشی موجود است كه نشان دهنده شیوه برخورد جریان هشام بن حكم و پیروانش با احادیث منقول از ائمه اطهار (علیهم السلام) است. یونس بن عبدالرحمن گزارش كرده است که یكی از اصحاب از هشام بن حكم دربارۀ علت برخورد سخت گیرانه اش با روایات امامیه و ردّ احادیث می پرسد و هشام بن حكم در پاسخ به او با استناد به سخنی از امام صادق (علیه السلام) ادعا می كند كه در روایات امامیه روایاتی جعلی رخنه كرده و نباید هر حدیثی را به سادگی پذیرفت.(4)

یونس بن عبدالرحمن نیز در پیروی از استادش هشام بن حكم ادعا می كند كه روایات امامیه دچار تحریفاتی شده و باید آنها را پالایش كرد؛ او ادعا می كند كه مجموعه ای از كتب روایی امامیه را نزد امام رضا (علیه السلام) برده و ایشان بسیاری از آنها را رد كرده و برساختۀ غالیان دانسته اند.(5) نمونه ای از

ص: 203


1- . شیخ صدوق، اعتقادات الامامیه، ص43.
2- . پیشتر در بحث از مؤمن طاق به برخی از این موارد اشاره شد.
3- . در این باره نک: صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص38-44.
4- . «حَدَّثَنِی هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یقُولُ لَا تَقْبَلُوا عَلَینَا حَدِیثاً إِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَالسُّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِیثِنَا الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ سَعِیدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَّ فِی كُتُبِ أَصْحَابِ أَبِی أَحَادِیثَ لَمْ یحَدِّثْ بِهَا أَبِی، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تَقْبَلُوا عَلَینَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبِّنَا تَعَالَى وَ سُنَّةَ نَبِینَا (صلی الله علیه و آله و سلم)فَإِنَّا إِذَا حَدَّثْنَا قُلْنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)» (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص224).
5- . «وَافَیتُ الْعِرَاقَ فَوَجَدْتُ بِهَا قِطْعَةً مِنْ أَصْحَابِ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ وَجَدْتُ أَصْحَابَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مُتَوَافِرِینَ فَسَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ أَخَذْتُ كُتُبَهُمْ، فَعَرَضْتُهَا مِنْ بَعْدُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) فَأَنْكَرَ مِنْهَا أَحَادِیثَ كَثِیرَةً أَنْ یكُونَ مِنْ أَحَادِیثِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) وَ قَالَ لِی: إِنَّ أَبَا الْخَطَّابِ كَذَبَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) لَعَنَ اللَّهُ أَبَا الْخَطَّابِ! وَ كَذَلِكَ أَصْحَابُ أَبِی الْخَطَّابِ یدُسُّونَ هَذِهِ الْأَحَادِیثَ إِلَى یوْمِنَا هَذَا فِی كُتُبِ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)، فَلَا تَقْبَلُوا عَلَینَا خِلَافَ الْقُرْآنِ، فَإِنَّا إِنْ تَحَدَّثْنَا حَدَّثْنَا بِمُوَافَقَةِ الْقُرْآنِ وَ مُوَافَقَةِ السُّنَّةِ إِنَّا عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ، وَلَا نَقُولُ قَالَ فُلَانٌ وَفُلَانٌ فَیتَنَاقَضَ كَلَامُنَا إِنَّ - كَلَامَ آخِرِنَا مِثْلُ كَلَامِ أَوَّلِنَا وَكَلَامَ أَوَّلِنَا مصَادِقٌ لِكَلَامِ آخِرِنَا، فَإِذَا أَتَاكُمْ مَنْ یحَدِّثُكُمْ بِخِلَافِ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ عَلَیهِ وَقُولُوا أَنْتَ أَعْلَمُ وَمَا جِئْتَ بِهِ! فَإِنَّ مَعَ كُلِّ قَوْلٍ مِنَّا حَقِیقَةً وَعَلَیهِ نُوراً، فَمَا لَا حَقِیقَةَ مَعَهُ وَلَا نُورَ عَلَیهِ فَذَلِكَ مِنْ قَوْلِ الشَّیطَانِ» (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص224-225).

این برخورد سخت گیرانه را می توان در گزارشی که کلینی از اختلاف برخی از اصحاب دربارۀ مالکیت سرتاسر زمین توسط ائمه (علیهم السلام)آورده است، مشاهده کرد.(1) در اینجریان ابن ابی عمیر با تکیه بر برخی روایات مدعی بود که ائمه (علیهم السلام)مالک همۀ زمین هستند و ابومالك حضرمی (از شاگردان هشام بن حكم) معتقد بود كه تنها اموالی كه خداوند تعیین كرده است، مانند خمس، فیء و غنایم جنگی از آن امام است و در همان موارد نیز خداوند موارد مصرف را برای امام تعیین كرده است. ابن ابی عمیر و ابومالک پذیرفتند برای داوری نزد هشام بن حكم بروند.

بااین حال هشام نظر ابومالک را تأئید كرد. در این مسئله هرچند هشام و شاگردش روایات مورد نظر ابن ابی عمیر را شنیده اند؛ ولی مبنای کلامی هشام بن حکم به او اجازه نمی داده است که سخنان ابن ابی عمیر را بپذیرد. روایات مورد ادعای ابن ابی عمیر نیز برای هشام بن حکم قانع کننده نبوده است. مبنای کلامی هشام بن حکم و جریان او در بحث علم امام و نفی تحدیث توسط او و عدم نقل این روایات نیز شاهدی دیگر بر این ادعاست که آنان تنها در صورتی روایات را می پذیرفتند که با مبانی کلامی شان(2) سازگار باشد.(3)

ص: 204


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص409-410.
2- . پیشتر اشاره شد که این مبانی کلامی در تعامل عقل و وحی به دست آمده بودند.
3- . رضایی، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، ص67-70؛ نمونه دیگر از برخورد اجتهادی متکلمان با روایات را می توان در ابوجعفر مؤمن طاق دید. هنگامی ابوخالد کابلی از مؤمن طاق به دلیل ورود به کلام انتقاد می کند و به او می گوید که امام صادق (علیه السلام) شیعیان را از ورود به کلام برحذر داشته اند، ابوجعفر مخاطب نهی امام را افرادی مانند ابوخالد دانست، نه خودش (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص185-186) و این نشان می دهد که مؤمن طاق نیز با توجه به مبنای کلامی اش بر جواز مناظره و ورود به علم کلام، نقل قول ابوخالد را تخصیص می زند. در موردی دیگر هنگامی که به زراره خبر می دهند امام صادق (علیه السلام) نظریه او دربارۀ استطاعت را رد کرده اند، ادعا می کند که نظریۀ استطاعت را از سخنان امام گرفته و نمی تواند با چنین نقل قولی آن را کنار بگذارد (همان، ص148).

در مقابلِ متکلمان، محدثان به آسانی روایتی را رد نمی کردند و در بین محدثان امامیه تسلیم بودن در برابر روایات منقول از ائمه (علیهم السلام)رفتاری پسندیده بوده است. در روایتی که ابوبکر حضرمی نقل کرده است اصحاب کلام در مقابل تسلیم شدگان - اصحاب حدیث - قرار گرفته اند.(1) اصحاب حدیث برخلاف متکلمان که به خرده گیری های عقلی و در نتیجه دست چینکردن روایات می پرداختند، در برابر این میراث گران بهای فکری تسلیم بودند. زراره، حمران بن اعین و حرث بن مغیرة هر سه در گزارش هایی نزد امام صادق (علیه السلام) از افراد یا حتی گروهی یاد کرده اند که مترصد شنیدن احادیث ائمه اند و با شنیدن این احادیث بدون تفکیک سره از ناسره، با گفتن «اُسَلِّم» اظهار تسلیم می کنند.(2) از ابوبصیر از اصحاب بلندآوازه امامیه نیز شواهدی موجود است که نشان می دهد او نیز به سختی روایات منتسب به ائمه اطهار (علیهم السلام)را رد می کرده است. در روایتی که او ناقل آن است، از تکذیب احادیث حتی اگر راوی آنها غیرشیعه (مرجئی، قدری و حتی خارجی) نیز باشد، نهی شده است؛ چرا که ممکن است وجوهی از حقیقت در آن باشد که عقل از درک آن عاجز است.(3)

در روایتی دیگر او از یکی از ائمه اطهار (علیهم السلام)در تفسیر آیۀ (الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)(4) - که در حقیقت به جایگاه عقل در معارف اشاره دارد - چنین نقل کرده است: «آنان

ص: 205


1- . در مورد این تقابل نک: «أَبِی بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِی قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)یقُولُ: «یهْلِكُ أَصْحَابُ الْكَلَامِ، وَینْجُو الْمُسَلِّمُونَ، إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ هُمُ النُّجَبَاءُ، یقُولُونَ: هَذَا ینْقَادُ وَهَذَا لَا ینْقَادُ، أَمَا وَاللَّهِ لَوْ عَلِمُوا كَیفَ كَانَ أَصْلُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ» (حلی، مختصر البصائر، ص222). همچنین، نک: «أَبِی الصَّبَّاحِ الْكِنَانِی قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)فَقَالَ یا أَبَا الصَّبَّاحِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُسَلِّمُونَ قَالَهَا ثَلَاثاً وَقُلْتُهَا ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ هُمُ الْمُنْتَجَبُونَ یوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ أَصْحَابُ الْحَدِیثِ» (صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص524).
2- . «زُرَارَةَ وَ حُمْرَانَ قَالَ: كَانَ یجَالِسُنَا رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَلَمْ یكُنْ یسْمَعُ بِحَدِیثٍ إِلَّا قَالَ سَلِّمُوا حَتَّى لُقِّبَ فَكَانَ كُلَّمَا جَاءَ قَالُوا قَدْ جَاءَ سَلِّمْ فَدَخَلَ حُمْرَانُ وَ زُرَارَةُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)فَقَالَ إِنَّ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا إِذَا سَمِعَ شَیئاً مِنْ أَحَادِیثِكُمْ قَالَ سَلِّمُوا حَتَّى لُقِّبَ وَكَانَ إِذَا جَاءَ قَالُوا سَلِّمْ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام)قَدْ أَفْلَحَ الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ هُمُ النُّجَبَاءُ» (صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص523) «صَفْوَانَ الصَّیقَلِ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَالْحَرْثُ بْنُ الْمُغِیرَةِ وَ غَیرُهُ عَلَى أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام)فَقَالَ لَهُ الْحَرْثُ إِنَّ هَذَا یعْنِی مَنْصُورَ الصَّیقَلِ لَا یرِیدُ إِلَّا أَنْ یسْمَعَ حَدِیثَنَا فَوَ اللَّهِ مَا یدْرِی مَا یقْبَلُ مِمَّا یرُدُّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ هَذَا الرَّجُلُ مِنَ الْمُسَلِّمِینَ إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ مِنَ النُّجَبَاءِ» (همان، ص524).
3- . «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)، أَوْ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)قَالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: «لَا تُكَذِّبُوا الْحَدِیثَ أَتَاكُمْ بِهِ مُرْجِئِی وَ لَا قَدَرِی وَ لَا خَارِجِی نَسَبَهُ إِلَینَا، فَإِنَّكُمْ لَا تَدْرُونَ لَعَلَّهُ مِنَ الْحَقِّ، فَتُكَذِّبُونَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ عَرْشِهِ» (حلی، مختصر البصائر، ص235).
4- . سوره زمر، آیه 18.

تسلیم شدگان در برابر اهل بیت (علیهم السلام)هستند؛ هنگامی که حدیثی می شنوند، بدون آن که چیزی بدان بیفزایند یا از آن بکاهند، نقل می کنند».(1) بر این مبنا هیچ روایتی که به ائمه (علیهم السلام)منسوب باشد را نباید دروغ دانست. البته، در ظاهر، مخالفت با آیات قرآن و سنت قطعی از این قاعده مستثنی هستند. در گزارشی نقل شده است که اگر روایتی با حکم صریح عقل در تعارض بود، قابل پذیرش نیست. یکی از اصحاب از امام صادق (علیه السلام) می پرسد که اگر کسی که به دروغ پردازی شهره است، روایتی را به شما نسبت دهد و عقل ما نیز از پذیرش محتوای آن روایت دوری کند، آیا می توانیم آن روایت را رد کنیم. امام (علیه السلام) به او چنینپاسخ می دهند: «آیا در آن روایت گفته شده که شب، روز و روز، شب است؟»«اگر این طور نیست، او را تکذیب نکن؛ چرا که در این صورت مرا تکذیب کرده ای».(2) بنابراین، اصحاب حدیث برخلاف اصحاب كلام كه با تکیه بر عقل خود برخی احادیث منقول از ائمه (علیهم السلام)را می پذیرند و برخی را انكار می كنند، در برابر همه روایات منقول از ائمه (علیهم السلام)خاضع و تسلیم بوده اند.

اختلاف مهم تر متکلمان و محدث -متکلمان در حوزه دوم علم کلام یعنی تبیین و نظریه پردازی است. محدث -متکلمان برخلاف متکلمان به عرصه تبیین و نظریه پردازی عقلانی و برون متنی وارد نمی شدند و از نظر آنها یکی از مهم ترین اشکال های متکلمان ورود به این حوزه بوده است. بنا به دیدگاه آنان هر سخنی که به سخنان امام افزوده می شود رأی یا قیاس است(3) و انسان را به ورطۀ بی دینی،(4) بدعت،(5) گمراهی و ضلالت(6) خواهد کشاند. هشام بن حکم در بحث

ص: 206


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص391- 392.
2- . حلی، مختصر البصائر، ص233- 234.
3- . حَدَّثَنَا یوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیادٍ وَ عَلِی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیارٍ عَنْ أَبَوَیهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (علیه السلام)قَالَ: قَامَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضَا (علیه السلام)فَقَالَ لَهُ یا ابن رَسُولِ اللَّهِ صِفْ لَنَا رَبَّكَ فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا عَلَینَا فَقَالَ الرِّضَا (علیه السلام)إِنَّهُ مَنْ یصِفُ رَبَّهُ بِالْقِیاسِ لَا یزَالُ الدَّهْرَ فِی الِالْتِبَاسِ مَائِلًا عَنِ الْمِنْهَاجِ ظَاعِناً فِی الِاعْوِجَاجِ ضَالًا عَنِ السَّبِیلِ قَائِلًا غَیرَ الْجَمِیلِ أُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ مِنْ غَیرِ رُؤْیةٍ وَ أَصِفُهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ مِنْ غَیرِ صُورَةٍ لَا یدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یقَاسُ بِالنَّاس (شیخ صدوق، التوحید، ص47).
4- . مَا لَكُمَا وَالْكَلَامِ یثْنِیكُمْ إِلَى الزَّنْدَقَةِ! (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص499).
5- . مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ یونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ (علیه السلام)بِمَا أُوَحِّدُ اللَّهَ فَقَالَ یا یونُسُ لَا تَكُونَنَ مُبْتَدِعاً مَنْ نَظَرَ بِرَأْیهِ هَلَكَ وَ مَنْ تَرَكَ أَهل بیت نَبِیهِ صضَلَّ وَ مَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللَّهِ وَ قَوْلَ نَبِیهِ كَفَرَ (کلینی، الکافی، ج1، ص56).
6- . وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام)أَنَّهُ قَالَ: لَا یجُوزُ لِأَحَدٍ أَنْ یقُولَ فِی دِینِ اللَّهِ بِرَأْیهِ أَوْ یأْخُذَ فِیهِ بِقِیاسِهِ وَیحَ أَصْحَابِ الْكَلَامِ یقُولُونَ هَذَا ینْقَاسُ وَهَذَا لَا ینْقَاسُ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ حِینَ قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ فَرَأَى فِی نَفْسِهِ وَقَالَ بِشِرْكِهِ إِنَّ النَّارَ أَعْظَمُ قَدْراً مِنَ الطِّینِ فَفَتَحَ لَهُ بِالْقِیاسِ أَنْ لَا یسْجُدَ الْأَعْظَمُ لِلْأَدْنَى فَلُعِنَ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ وَ صُیرَ شَیطَاناً مَرِیداً وَلَوْ جَازَ الْقِیاسُ لَكَانَ كُلُّ قَائِسٍ مُخْطِئٍ فِی سَعَةٍ إِذِ الْقِیاسُ مِمَّا یتِمُّ بِهِ الدِّینُ فَلَا حَرَجَ عَلَى أَهْلِ الْخِلَافِ كَأَنْ یكُونَ وَأَنَّ أَمْرَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَمْ یزَلْ مُعْتَدِلًا حَتَّى نَشَأَ فِیهِمْ الْمُوَلَّدُونَ مِنْ أَبْنَاءِ سَبَایا الْأُمَمِ فَأَخَذُوا بِالرَّأْی وَالْقِیاسِ وَتَرَكُوا سُنَنَ الْأَنْبِیاءِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا (ابن حیون، دعائم الاسلام، ج2، ص536).

تجسیم به این دلیل که مبانی دیدگاه خود را از برخی منابع دیگر مانند دیصانیه به دست آورده است، بهبی دینی متهم شد(1) و زراره به دلیل طرح نظریۀ استطاعت مورد لعن و نفرین قرار گرفته است.(2)

در عرصه دفاع از اندیشه ها و معارف کلامی و مجادله با هم کیشان و غیرهم کیشان نیز می توان به شواهدی بر مخالفت محدث-متکلمان دست یافت. از سویی محدث-متکلمان چون هدایت را فعل خداوند می دانستند، هدایت غیرشیعیان به تشیع را وظیفه خود نمی دانستند و به همین دلیل انگیزه ای برای جدال و مناظره با مخالفان نداشتند.(3)

برای مثال، ابن مسکان نقل کرده است که امام صادق (علیه السلام) به ثابت بن سعید فرموده اند که با مردم کاری نداشته باشد و آنان را به تشیع دعوت نکند.(4) از سوی دیگر محدث-متکلمان جدال و مراء را از رذایل اخلاقی می دانستند؛ برای مثال، عبدالله بن سنان از محدثان بزرگ امامیه در

ص: 207


1- . ابن داوود از برقی دربارۀ هشام چنین نقل کرده است: «فی كتاب سعد أنه كان من غلمان أبی شاكر الزندیق و هو جسمی ردی ء» (حلی، رجال، ص368). همچنین، کشی گزارشی مشابه نقل کرده است: «عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَجَّالِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: ذَكَرَ الرِّضَا (علیه السلام) الْعَبَّاسِی، فَقَالَ هُوَ مِنْ غِلْمَانِ أَبِی الْحَارِثِ یعْنِی یونُسَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، وَ أَبُو الْحَارِثِ مِنْ غِلْمَانِ هِشَامٍ وَ هِشَامٌ مِنْ غِلْمَانِ أَبِی شَاكِرٍ، وَ أَبُو شَاكِرٍ زِنْدِیقٌ» (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص278).
2- . حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَیهِ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمَعْرُوفُ بِمَاجِیلَوَیهِ، عَنْ زِیادِ بْنِ أَبِی الْحَلَّالِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنَّ زُرَارَةَ رَوَى عَنْكَ فِی الِاسْتِطَاعَةِ شَیئاً فَقَبِلْنَا مِنْهُ وَصَدَّقْنَاهُ وَقَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أَعْرِضَهُ عَلَیكَ! فَقَالَ هَاتِهِ! قُلْتُ فَزَعَمَ أَنَّهُ سَأَلَكَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا، فَقُلْتَ مَنْ مَلَكَ زَاداً وَرَاحِلَةً، فَقَالَ كُلُّ مَنْ مَلَكَ زَاداً وَرَاحِلَةً فَهُوَ مُسْتَطِیعٌ لِلْحَجِّ وَإِنْ لَمْ یحُجَّ فَقُلْتُ نَعَمْ. فَقَالَ لَیسَ هَكَذَا سَأَلَنِی وَلَا هَكَذَا قُلْتُ، كَذَبَ عَلَی وَاللَّهِ كَذَبَ عَلَی وَاللَّهِ، لَعَنَ اللَّهُ زُرَارَةَ لَعَنَ اللَّهُ زُرَارَةَ، لَعَنَ اللَّهُ زُرَارَةَ، إِنَّمَا قَالَ لِی مَنْ كَانَ لَهُ زَادٌ وَرَاحِلَةٌ فَهُوَ مُسْتَطِیعٌ لِلْحَجِّ قُلْتُ وَ قَدْ وَجَبَ عَلَیهِ، قَالَ فَمُسْتَطِیعٌ هُوَ، فَقُلْتُ لَا حَتَّى یؤْذَنَ لَهُ، قُلْتُ فَأُخْبِرُ زُرَارَةَ بِذَلِكَ، قَالَ نَعَمْ. قَالَ زِیادٌ فَقَدِمْتُ الْكُوفَةَ فَلَقِیتُ زُرَارَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) وَ سَكَتُّ عَنْ لَعْنِهِ، فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ قَدْ أَعْطَانِی الِاسْتِطَاعَةَ مِنْ حَیثُ لَا یعْلَمُ، وَ صَاحِبُكُمْ هَذَا لَیسَ لَهُ بَصِیرَةٌ بِكَلَامِ الرِّجَالِ (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص147).
3- . کلینی بابی از روایات مرتبط با این بحث آورده است (کلینی، الکافی، ج1، ص165-166).
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص165.

مدرسۀ کوفه گزارش می دهد که امام صادق (علیه السلام) مؤمن طاق را به دلیل پرداختن به مناظره و مخاصمه با مخالفان به حضور نپذیرفتند. به گفتۀ امام (علیه السلام)، مخاصمه با دیگران نیت را فاسد و دین را نابود می کند.(1) همچنین در روایتی دیگر ابوعبیده حذاء از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است که مشاجره و مخاصمه با دیگران سبب شک، نابودیاعمال و تباه شدن صاحبش خواهد شد(2) و بنا به گزارشی دیگر جدال با مخالفان مایه بیماری قلب انسان ها معرفی شده است.(3)

همان گونه که گفته شد، محدثان صرف - برخلاف دو گروه پیشین - به فهم عقلانی معارف دینی توجهی نداشتند و تنها به نقل طوطی وار سخنان ائمه (علیهم السلام)می پرداختند. آنان حتی اگر در مسئله ای روایتی از ائمه (علیهم السلام) نشنیده بودند، تنها به گفتن این جمله بسنده می کردند که «نظر ما همان نظر امام است» حتی اگر ندانند نظر امام چیست.(4) این شیوه در بین برخی اصحاب امامیه، اشعری را بر آن داشت تا در هنگام نقل اختلافات و اقوال امامیه در برخی موارد از گروهی یاد کند که چنین می گویند: «نظر جعفر بن محمد هرچه باشد نظر ما نیز همان است».(5) این گروه هیچ جایگاهی برای عقل قائل نبودند و به گفته اشعری معتقد بودند که عقل هیچ حجیتی در عرصه دین ندارد و عرصۀ دین جولانگه عقل نیست و این راه پرپیچ و خم تنها به یاری حجت های الاهی ممکن است.(6)

جمع بندی

بنا به آنچه گفته شد می توان به این نتیجه رسید که متکلمان امامیه در دوران حضور و در مدرسۀ کوفه در عین اعتقاد به نظریه امامت، به حجیت عقل نیز باور داشتند. آنان سخنان ائمه

ص: 208


1- . ابن طاووس این گزارش را از اصل عبداللّه بن حماد نقل کرده است (ابن طاووس، کشف المحجة، ص61-62).
2- . ابن طاووس، کشف المحجة، ص62-63.
3- . کلینی، الکافی، ج2، ص213.
4- . «عُمَرَ بْنِ یزِیدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)یخْتَلِفُ أَصْحَابُنَا فَأَقُولُ قَوْلِی هَذَا قَوْلُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ بِهَا نَزَلَ جَبْرَئِیل» (صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص525).
5- . همچنین می توان به موضعی مشابه در بحث خلق اعمال توجه کرد: «الفرقة الثانیة منهم یزعمون انه لا جبر كما قال الجهمىّ ولا تفویض كما قالت المعتزلة لأن الروایة عن الائمة زعموا جاءت بذلك ولم یتكلّفوا ان یقولوا فى اعمال العباد هل هى مخلوقة أم لا شیئا» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص36و41).
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52-53.

اطهار (علیهم السلام)را بر مبنای عقل فهمیده و تصدیق می کردند.

مطالبه دلیل از ائمه اطهار (علیهم السلام)توسط متکلمان در مباحث مختلف شاهدی بر این ادعاست. با این حال، عقل گرایی متکلمان بیش از این بود و آنان گاه از عقل برای مستدل سازی، ساختاربندی، مفهوم سازی و در نتیجه، نظریه پردازی نیز استفاده می کردند و همین سبب تولید اندیشه ها و مبانی کلامی جدیدی می شد که گاه با آموزه های ائمه (علیهم السلام)فاصله داشت. احتمالاً تأکید ائمه (علیهم السلام)بر مسئله «رد به امام» نزد برخی از آنان به این دلیل بوده که جلوی خطاهای ناخواسته شان در نظریه پردازی گرفته شود.

محدث-متکلمان عقل را حجت و ابزاری برای فهم درست آموزه های وحیانی می دانستند. البته، شواهدی از گفت وگوهای عمیق عقلی مشابه آنچه در بین برخی از متکلمان وجود داشت، در بین این گروه دیده نمی شود. بلکه آنان بیشتر از آن که نگاهی منطقی- انتقادی به معارف وحیانی داشته باشند، در پی فهم این معارف بوده اند. شاید به همین دلیل باشد که از نظر آنان، مؤمنان سه وظیفه اصلی دارند: شناخت امام، تسلیم بودن در برابر او و رد اختلافات موجود در بین اصحاب به ایشان. برخلاف دو گروه پیشین محدثانِ صرف توجهی به فهم عمیق عقلانی از دین نداشتند و صرفاً در پی نقل و بیان روایات بودند.

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، قم: مکتبة المرعشی، 1404ق.

2. ابن ابی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران: نشر صدوق، 1397ق.

3. ابن حیون، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1385ش.

4. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1404ق.

5. ابن طاووس، علی بن موسی، کشف المحجة لثمرة المهجة، قم: بوستان کتاب، 1375ش.

6. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، آلمان - ویسبایدن: فرانس شتاینر، 1400ق.

7. اقوام کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقدونظر، شماره 65، ص38-66، 1391ش.

8. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم: دارالکتب الاسلامیة، 1371ش.

ص: 209

9. حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1421ق.

10. حلی، حسن بن علی بن داوود، رجال، تهران: دانشگاه تهران: 1342ق.

11. جعفری، محمدرضا، «الکلام عند الامامیه: نشأته، تطوره و موقع الشیخ المفید منه»، تراثنا، 1413ق، ص189.

12. خزاز، علی بن محمد، کفایة الاثر فی النص علی الائمه الاثنی عشر، قم: بیدار، 1401ق.

13. رضایی، محمد جعفر و نعمت اله صفری فروشانی، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، اندیشه نوین دینی، ش 31، ص63-78، 1391ش.

14. سبحانی، محمد تقی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، نقدونظر، ش 65، ص5-35، 1391ش.

15. شریف شیرازی، محمدهادی بن معین الدین محمد، الکشف الوافی فی شرح اصول الکافی، قم: دارالحدیث، 1388ش.

16. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، قم: شریف رضی، 1364ش.

17. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.

18. ______، اوائل المقالات، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1414ق.

19. شیخ صدوق، محمد بن علی، اعتقادات الامامیه، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1414ق.

20. ______، التوحید، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1398ق.

21. ______، کمال الدین وتمام النعمة، تهران: اسلامیه، 1395ق.

22. ______، معانی الاخبار، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1403ق.

23. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1383ش.

24. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم: کتابخانه آیة الله مرعشی، 1404ق.

25. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال الموسوم برجال الکشی، تهران: دانشگاه مشهد، 1409ق.

26. ______ ، الفهرست، قم: مکتبة المحقق الطباطبایی، 1420ق.

27. علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، رجال العلامه الحلی، نجف: دارالذخائر، 1411ق.

28. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: المطبعة العلمیة، 1380ق.

29. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: دار الکتاب، 1404ق.

30. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

31. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، مشهد: انتشارات آستان قدس

ص: 210

رضوی، 1389ش.

32. مازندرانی، محمدصالح بن احمد (ملاصالح)، شرح الکافی، تهران: مکتبة الاسلامیة، 1382ش.

33. محمد نبها، خضر، مسند هشام بن سالم الجوالیقی، بیروت: معهد المعارف الحکمیة، 2007م.

34. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه هاشم ایزدپناه، تهران: کویر، 1386ش.

35. میرداماد، محمدباقر بن محمد، التعلیقة علی اصول الکافی، قم: خیام، 1403ق.

36. نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه، قم: جامعه مدرسین حوزه علیه قم، 1365ق.

37. نشار، سامی، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، قاهره: دارالسلام، 2008م.

38. Amirmoezzi, Mohammad Ali, The Divine Guide in Early Shiism: The Sources of Esotericism in Islam, New York: State University of New York Press , 1994.

ص: 211

ص: 212

رابطۀ ذات و صفات الاهی از منظر اصحاب امامیه

اشارة

رابطۀ ذات و صفات الاهی

از منظر اصحاب امامیه

عبدالهادی اعتصامی(1)

مقدمه

مسئلۀ صفات خداوند و کیفیت اتصاف ذات پروردگار به این اوصاف و ارتباط آن با توحید حقیقی، از مباحث کهن و بنیادین در تاریخ عقاید و اندیشۀ اسلامی است. بحث و مناقشه در باب اتصاف ذات به صفات از نخستین پرسش های اعتقادی بود که همواره معرکه آراء اصناف مختلف اندیشمندان اسلامی بوده است. موضوع صفات خداوند در علم کلام از دو جنبۀ وجودشناختی و معناشناختی بحث و بررسی شده است. جنبه وجودشناختی صفات با این مطلب سر و کار دارد که آیا صفات خداوند، حقیقتی متمایز از ذات الاهی دارند یا عین ذات اوست؟ آیا صفات الاهی ازلی هستند یا خود مخلوق ذات اند؟ رابطۀ ذات الاهی با افعال الاهی چگونه است؟ آیا همه اسماء و صفات در عرض یک دیگر مطرح اند یا در طول هم قرار می گیرند و... . وجودشناسی صفات همواره در مناظره های بین ادیان و مذاهب محور مناقشه های کلامی بوده است، اما در مباحث معناشناسانه در باب صفات، این پرسش مطرح می شود که صفات الاهی را چگونه باید فهمید و صفات خداوند با صفات آفریدگان چه نسبتی دارند؟ ما چگونه و از چه راهی به معانی اسماء الاهی پی می بریم؟ آیا با حذف ویژگی های مادی و انسانی از مفاهیمی چون حیات، قدرت و علم در عمل معنای مشخص و محصلی برای «حی»، «قادر» و «عالم» بر جای

ص: 213


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن وحدیث (پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).

می ماند؟ آیابشر می تواند به شناخت حقیقی خداوند دست یابد؟ و مسائل دیگری از این دست.(1)

این پژوهش به وجودشناسی صفات از منظر اصحاب نخستین امامیه می پردازد. از آنجا که ساختار معنایی تعابیر اصحاب ائمه (علیهم السلام)از صفات با مباحث وجود شناسی ایشان از صفات، ارتباطی نزدیک دارد در حد ضرورت به معناشناسی صفات نیز اشاره می شود. مسائل مربوط به اسماء و صفات و رابطه آن با ذات یکتا از همان سدۀ نخست در لسان اهل بیت (علیهم السلام)مطرح بوده، اما به عنوان مسئلۀ کلامی از نیمه نخست سدۀ دوم، در محافل کلامی شیعه در کوفه، از محور های اصلی بحث و اختلاف نظر شد که گزارش هایی مجمل، اما پر ارزش در این باره، در منابع فرقه شناختی به جا مانده است.

با توجه به این که استخراج دیدگاه های هریک از اصحاب مستند به گزارش هایی است که از ایشان نقل شده است، در این پژوهش تنها دیدگاه های آن دسته از اصحاب ائمه (علیهم السلام)بررسی می شوند که در رابطه با وجودشناسی صفات خداوند، گزارشی یا روایتی از آنان به دست ما رسیده است.

دیدگاه زراره دربارۀ رابطۀ ذات وصفت از منظر اصحاب ملل و نحل

دربارۀ زراره دو دسته سند در اختیار است: دسته نخست، گزارش هایی که از اندیشه او و اصحابش به ویژه در منابع اهل سنت، وجود دارد و دسته دوم روایاتی که از زراره در منابع شیعه گزارش شده است. اهل سنت در آثار مختلف خود اعم از کتاب های مقالات، ملل و نحل و تراجم، هر جا نامی از زراره به میان آمده، این قول را به زراره نسبت داده اند و می گویند زراره معتقد بوده که خداوند زمانی عالم است که صفت علم را برای خود ایجاد کند. شایان ذکر است که در تاریخ اندیشه دربارۀ حدوث صفت علم خداوند دو قول بیان شده است. قول نخست که به اصحاب زراره هم نسبت داده شده این است که خداوند پس از این که علم را برای خود خلق می کند، عالم می شود. قول دیگر آن است که خداوند پس از این که اشیاء را خلق می کند به آنها عالم می شود. به دیگر سخن، «علم» همواره صفتی ذو اضافه و تابع معلوم است و پس از خلق شیء، چون معلوم موجود می شود علم به آن تعلق می گیرد؛ اما برخی در انتساب قول نخست به زراره، اینخصوصیت حدوث علم از دیدگاه او را به کل اسماء و صفات تسری داده اند.(2)

ص: 214


1- . نک: ولفسن، فلسفۀ علم کلام، ص66و122.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص218.

در کتاب الفرق بین الفرق، دو گزارش، دربارۀ زراریه و نیز رهبر این فرقه، زرارة بن اعین آمده است که آنان معتقد بوده اند که حیات، قدرت، علم، اراده، شنوایی و بینایی همه از صفات آفریده اند. بغدادی این قول را به صورت کلی و نسبت به همۀ صفات ذکر کرده است. او ریشۀ نظریۀ معتزلۀ بصره در حدوثِ کلامِ خداوند را نظریۀ زراریه دانسته است.(1)

شهرستانی در گزارشی مربوط به زراره آورده که او در حدوثِ علمِ خداوند متعال با هشام بن حکم هم نظر بود، ولی از او پیش تر رفت و قدرت، حیات و دیگر صفات خداوند را نیز حادث می دانست و نظرش آن بود که خداوند پیش از آفریده شدن این صفات نه عالِم بود، نه قادر، نه حی، نه سمیع، نه بصیر، نه مرید و نه متکلم.(2) بنابراین، شهرستانی نیز این قول را به صورت کلی به زراره منتسب می کند. سمعانی و ابن جوزی نیز حادث بودن تمام اسماء و صفات را به زراره نسبت داده اند.(3)

مطابق این رأی، خداوند متعال در ازل عالم، قادر و حیّ نیست و پس از این که خودش این صفات را خلق می کند، عالِم، قادر و حیّ می شود، اما اشعری این قول را در خصوص سمع و بصر که از شُعَب علم به شمار می آیند اطلاق کرده است. از این گزارش ها می توان به این نتیجه رسید که از منظر صاحبان ملل و نحل، زراره خداوند را تا پیش از خلق علم، جاهل می دانسته است.(4) بنابراین، از آنچه گذشت می توان به این نکته دست یافت که از دیدگاه منابع فرقه نگاری، زراره منکر اثبات هر گونه صفت برای ذات بوده است.

دیدگاه زراره دربارۀ رابطه ذات و صفات از منظر روایات

با توجه به مطالبی که از کتب ملل و نحل دربارۀ دیدگاه زراره بیان شد اکنون این سؤال مطرح است که آیا به واقع، زراره با طرح مسئلۀ حدوث علم الهی، خداوند را جاهل می دانسته است؟ به دیگرسخن، آیا اختلاف اصحاب بر سر علم و جهل خداوند است یا اختلاف نظر آنها در تحلیل بوده است؟ به نظر می رسد مسائل مربوط به اسماء و صفات، در محافل کلامی شیعه (متکلمان

ص: 215


1- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص52.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص218.
3- . سمعانی، الانساب، ج6، ص279؛ ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ص79.
4- . در ادامه، به نادرستی این دیدگاه اشاره خواهیم کرد که تصور نادرست صاحبان ملل و نحل از علم خداوند باعث برداشت ناصواب از قول زراره شده است. این که زراره هر گونه صفت را از ذات انکار می کرده، مستلزم نسبت جهل به خداوند نیست؛ زیرا از دیدگاه زراره خداوند برای عالم شدن به صفت علم در ذات محتاج نیست.

کوفه)، از محورهای اصلی بحث و اختلاف نظر بوده تا جایی که این اختلاف ها در روایات شیعه بازتاب پیدا کرده اند. این اختلاف ها ریشه در نکات بسیار دقیق معرفتی دارند که از سوی ائمه (علیهم السلام)مطرح می شدند و وقتی به دست اصحاب ائمه (علیهم السلام)می رسیدند، در مقام نظریه پردازی و تحلیل این اختلاف نظرها پدیدار می شد.(1)

با توجه به شواهدی که در روایات وجود دارد، به یقین می توان گفت که اختلاف بر سر علم و جهل خداوند نبوده، بلکه بحث در این بوده که اطلاق واژۀ علم نسبت به خداوند از چه زمانی ممکن است؟ در کافی دو روایت به روشنی به نقل این اختلافات می پردازد. برای نمونه، در روایتی جعفر بن محمد بن حمزه می گوید: به امام (علیه السلام) نامه نوشتم (به جهت تقیه اسم امام را ذکر نمی کند) از او سؤال کردم که دوستان شما در کوفه در باب علم الاهی اختلاف دارند. برخی از آنها بر این باورند که خداوند حتی پیش از فعل اشیاء هم عالِم بوده است و گروهی دیگر معتقدند که نمی توان خدا را دارای علم ازلی دانست؛ (استدلال گروه دوم این است) چون «یعلم» به معنای «یفعل» است در صورت اثبات علم پیش از اشیاء برای خداوند، لازم می آید که خداوند از اَزَل با فعلی همراه باشد... . حضرت در جواب فرمودند: «لم یزل الله عالماً تبارک وتعالی».(2)

در روایتی دیگر فضیل بن سکره می گوید به امام (علیه السلام) عرض کردم، آیا خداوند متعال پیش از این که خلق را خلق کند در زمانی که در وحدانیت است، علم دارد یا نه؟ در ادامه فضیل می گوید به امام گفتم دوستان شما در این بحث اختلاف کرده اند و برخی معتقدند خداوند پیش از این که خلق بکند، عِلم دارد و گروهی نیز معتقدند ما نمی توانیم به علم ازلی خداوند معتقد بشویم؛ زیرا معنای یَعلم (دانستن خدا) یَفعل است، او امروز می داند که پیش از فعل اشیاء (خلق اشیاء) غیر خودش چیزی نبوده است، پس اگر بگوییم خداوند از ازل عالم به لاغیریت خود است، لازمه اش این است که غیری همراه او باشد و او آن غیر را نفی کند. امام در جواب فرمودند: «ما زال الله عالما تبارک وتعالی».(3)

حتی با وجود چنین اختلافی میان برخی از اصحاب نمی توان گفت که زراره در زمرۀ کسانیاست که خدا را تا پیش از خلق علم، جاهل می دانسته. عدم درک و تشخیص مِلل نگاران و مقالات نویسان نسبت به دو نوع علم ذاتی و مخلوقی خداوند سبب این برداشت ناصواب از قول

ص: 216


1- . درس گفتارهای استاد محمد تقی سبحانی در پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام).
2- . کلینی، کافی، ج1، ص107، ح 5.
3- . همان، ح 6.

زراره شده است.

در احادیث ائمه (علیهم السلام)سخن از دو علم به میان آمده است: یکی علم ذاتی و دیگری علم مخلوق. برای نمونه، ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل کرده:

«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَینِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا یعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ یكُونُ الْبَدَاءُ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ وَأَنْبِیاءَهُ وَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛(1) علم مکنون مخزون همان علم ذاتی پروردگار است که آن را جز خودش نمی داند و بداء خداوند ریشه در همین علم ذاتی دارد و علم دیگر که خدا آن را خلق نموده و پیامبران و فرشتگان را از آن آگاه کرده است.

میان این دو علم هیچ اشتراکی وجود ندارد؛ زیرا اولی غیر مخلوق و دومی مخلوق است. مقصود از علم ذاتی این است که ذات پروردگار نسبت به هیچ چیز جاهل نیست.(2) این علم ذاتی نسبت به بود و نبود اشیاء هم تفاوتی نمی کند؛ اما علم مخلوق خداوند همان وجود علمی مخلوقات پیش از خلقت آنهاست. به این علم مخلوقی، «علم فعلی» نیز اطلاق می شود. برای روشن شدن علم فعلی توجه به برخی روایات لازم است برای نمونه، از امام کاظم (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «لَایكُونُ شَی ءٌ إِلَّا مَاشَاء اللَّهُ وَأَرَادَ وقَدَّر وقَضَى».(3) از این حدیث برمی آید که هرچه در عالم موجود می شود، مسبوق به چهار مرحلۀ مشیت، اراده، تقدیر و قضاست. این چهار مرحله نام هایی برای افعال و مخلوقات الهی اند که پیش از تحقق هر مخلوقی، موجود می شوند، اما این که چرا به این چهار مرحله «علم فعلی» گفته می شود با تعریف مشیت و اراده این اصطلاح روشن تر می شود. در روایات معانی مختلفی برای مشیت ذکر شده است. در یکی از دعاهایی که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در معراج تعلیم داده شده، چنین آمده: «لا شیء الا ماشاء الله فی علمه».(4) یعنی هر چیزی که خلق می شود، پیش از این در علم خداوند مورد مشیتاو قرار گرفته است. علم خدا در اینجا مخلوق اوست. این علم غیر از علم ذاتی است که هیچ گونه تعیّنی نمی پذیرد. مشیت مخلوق خداست و امر مخلوق در ذات خداوند راه ندارد. پس مراد از «علمه» علم مخلوق

ص: 217


1- . همان، ص106.
2- . «انّما سمّی الله عالماً لأنّه لا یجهل شیئاً» (کلینی، کافی، ج1، ص121).
3- . کلینی، کافی، ج1، ص150.
4- . کفعمی، المصباح، ص189.

خداست، که بیانگر مشیت اوست. در واقع، مشیت خدا ایجاد علمی اشیاء پیش از ایجاد عینی آنهاست. در روایتی از مشیت به «ابتداء الفعل»(1) تعبیر شده است به بیان دیگر، مشیت که علم مخلوق خداست، درواقع، تعیّن علمی نظام عالم است.

در حدیثی دیگر دربارۀ مشیت چنین آمده: «فَالْعِلْمُ فِی الْمَعْلُومِ قَبْلَ كَوْنِهِ وَالْمَشِیئَةُ فِی الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَینِهِ وَالْإِرَادَةُ فِی الْمُرَادِ قَبْلَ قِیامِه»؛(2) یعنی مشیت نسبت به یک چیز پیش از تحقق خارجی و عینی آن است. نتیجه آن که خداوند پیش از خلقت اشیاء، همۀ آنها را ایجاد کرده که همین ایجاد علمی «مشیت» نامیده می شود. اراده نیز بسان مشیت ایجاد علمی اشیاء است. امام رضا (علیه السلام) نیز اراده را این گونه تعریف فرموده اند: «هی العزیمة علی ما یشاء».(3) عزیمت، قصد جدی نسبت به یک چیز است. در حدیثی دیگر از امام رضا (علیه السلام) تعریف اراده این گونه آمده: «اتمامه علی المشیة»؛(4) ارادۀ یک چیز به اتمام رساندن مشیت آن است. در اینجا منظور انجام دادن یک فعل در خارج نیست؛ بلکه خواستن و وجود علمی فعل مراد است که از آن به قصد و عزیمت نیز تعبیر شده است. در ادامۀ حدیث پیشین، به دنبال عبارت «الْمَشِیئَةُ فِی الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَینِهِ» دربارۀ اراده نیز فرموده اند: «الْإِرَادَةُ فِی الْمُرَادِ قَبْلَ قِیامِه»،(5) یعنی همان طور که مشیت پیش از وجود عینی و خارجی منشأ به آن تعلق می گیرد، اراده نیز پیش از تحقق مراد، به آن تعلق پیدا می کند.

در حدیثی دیگر امام رضا (علیه السلام) دربارۀ اراده می فرماید: «ارادته احداثه لاغیر ذلک... فارادة الله هی الفعل»؛(6) ارادۀ خداوند چیزی جز احداث و فعل خداوند نیست. این که چگونه این فعل تحقق می یابد در محدوده فهم و درک بشر نیست. تنها چیزی که می توان گفت این است که وجود آن، مقدم بر تحقق فعل خارجی خداوند است و این وجود مقدم، صورت علمی همان چیزی است که در خارج اتفاق می افتد. به هر روی، هر یک از عناوین مشیت، اراده، قدر و قضا ازفعلی از افعال الاهی حکایت می کنند و منظور از فعل الاهی نیز تحقق خارجی شیء نیست، بلکه منظور ایجاد صورت علمی اشیاء است. به این چهار مرحله از مراحل مقدماتی فعل الاهی -

ص: 218


1- . کلینی، کافی، ج1، ص150.
2- . همان، ص149.
3- . همان، ص158.
4- . برقی، المحاسن، ج1، ص244.
5- . کلینی، کافی، ج1، ص149.
6- . همان، ص268.

به واسطه این که صورت علمی آنها خلق می شود - «علم فعلی» اطلاق می شود.

در روایات اهل بیت (علیهم السلام)به گونه ای میان علم ذاتی و علم فعلی خداوند تفاوت نهاده شده و همین فرق نهادن سبب شده تا اصحاب تلقی های متفاوتی از علم الاهی داشته باشند.

در دو روایت از کتاب التوحید شیخ صدوق به علم ذاتی و علم فعلی خداوند اشاره شده است. در روایت نخست چنین آمده است:

لَمْ یزَلِ اللَّهُ جَلَّ وَعَزَّ رَبَّنَا وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ وَالْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَالسَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَالْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ.(1)

در این روایت سخن از دو نوع علم به میان آمده؛ یکی علم ذاتی که در این روایت از آن تعبیر به «علم بلامعلوم(2)» شده است و دیگری علمی که در مقام فعل و علم به معلومات است.

در روایت دیگر امام صادق (علیه السلام) در جواب شخصی که می پرسد آیا همیشه خدا عالم بوده، می فرمایند: «همیشه عالم بوده بی آن که معلومی باشد».(3)

با توجه به این که در روایات بین این دو علم تفاوت نهاده شده، می توان گفت که سخن زراره در حدوث علم به معنای انکار علم خداوند نیست. بلکه مراد او از حدوث علم، علم فعلی بوده است؛ زیرا مطابق روایت نخست (فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ)، لازمۀ علم فعلی خداوند احداث شیئی یا صفتی است. افزون بر این، تنها روایتی که از زراره دربارۀعلم خداوند نقل شده به خوبی نشان می دهد که سخن اصلی زراره در باب علم چیست. در این باره زراره از برادرش حمران نقل می کند که از امام باقر (علیه السلام)درباره: «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ

ص: 219


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 139، ح 1.
2- . نکتۀ مهم و اساسی دربارۀ علم ذاتی حق بلامعلوم بودن آن است و این نکته امری عقلی است. برای ما مسلّم است که ذات خداوند متعال بسیط است و هیچ گونه ترکیب و تجزیه ای حتی عقلانی به آن راه ندارد، علم در انسان ها دارای تعیّن است. علم ما به a با علم ما به b فرق می کند، یعنی علم ما به ازاء متعلّق آن تعیّن می پذیرد، حال اگر علم را با ذات یکی بدانیم، این تعیّن و تکثّر به ذات راه پیدا می کند، از سوی دیگر به قطع و یقین می دانیم که ذات خداوند متعال عالِم است و هیچ چیز از آن غایب نیست، جمع میان این دو جهت یعنی قطعی بودن علم الهی و راه نداشتن تعیّن و تکثّر به علم ذاتی خداوند، ما را به نوعی از علم راهنمایی می کند که با علوم ما فرق می کند، به چنین علمی (علم ذاتی)، علم بلامعلوم نیز گفته می شود. بنابراین، علم بلامعلوم، علمی است که معلوم به آن حدّ نمی زند و آن را متعیّن نمی کند. علمی است مکنون و مخزون که احدی حتّی انبیاء و اولیاء نیز از آن علم، اطلاع و بهره ای ندارند.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص 139، ح 2.

مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً»(1) پرسیدم مراد از «لَمْ یكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً» چیست؟ حضرت فرمودند: یعنی زمانی بر انسان گذشته که شیئیت داشته ولی مذکور نبوده است. گفتم مراد خداوند از «أَوَ لا یذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یک شَیئاً» چیست؟ حضرت فرمود: یعنی انسان را خلق کردیم در حالی که نه در کتاب بود و نه در علم.(2)

دو مرتبه و دو مرحله در آیه بیان شده است. در یک مرتبه انسان هیچ چیز نیست و امام در توضیح آیه در مقام بیان علمی است که پیش از کتاب یا تقدیر (علم بلامعلوم) نزد خدا بوده است. مرتبه دوم این است که انسان از کَتمِ عدم خارج می شود و به مقام کتاب و علم و تقدیر می رسد که شئ است ولی شئ مذکور نیست، یعنی وجود خارجی پیدا نکرده، اما وجود علمی دارد و به بیان دیگر، در علم فعلی خداوند انسان موجود شده است. در روایات به این مرتبه علمی، «خلق تقدیری» نیز گفته می شود.

بدین ترتیب می توان گفت بحث زراره دربارۀ حدوث علم فعلی است، یعنی همان چیزی که در این روایت آمده است. در جایی که انسان شئ نبوده (لم یکن شیئاً) خداوند علم بلامعلوم دارد و وقتی که شئ می شود، ولی مذکور نیست، یعنی زمانی که در مقام تقدیر و کتاب قرار می گیرد، خداوند به آن علم فعلی دارد.

نکته دقیق و مهم این است که اعتقاد به علم ذاتی (علم بلامعلوم) مستلزم اثبات صفت برای ذات نیست تا بتوان زراره را در زمرۀ صفاتیه به حساب آورد؛ زیرا علم بلامعلوم (علم ذاتی) اسم و صفت نیست.

اسم و صفت در قاموس روایات به معنای علامت(3) و نشانه است. اسم یعنی نشانه و هر

ص: 220


1- . سورۀ انسان، آیۀ 1.
2- . المحاسن، ج1، ص243، در روایات به چنین خلقی «خلق تقدیری» گفته می شود.
3- . اسم و صفت هر دو در لغت به معنای علامت و نشانه اند در احادیث، اسم و صفت، معنای واحد دارند. در برخی از احادیث بر واحدبودن اسم و صفت تصریح شده است و در تفسیر «اسم» لفظ «صفت» به کار رفته است. برای مثال، امام باقر (علیه السلام) در این باره می فرمایند: «إِنَ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ» (کلینی، الکافی، ج1، ص78). در حدیثی دیگر امام رضا (علیه السلام) در تعریف اسم می فرمایند: «صِفَةٌ لِمَوْصُوفٍ» (همان). با توجه به معنای لغوی و روایات می توان نتیجه گرفت که اسم و صفت در لغت عرب هر دو به معنای علامت و نشانه اند. اکنون با توجه به معنای اسم و صفت باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا اسماء و صفاتی که در احادیثِ یادشده به ذات خداوند نسبت داده شده اند، بیانگر اثبات صفت در ذات اند یا این که خداوند خودش را به آنها وصف کرده است؟ با توجه به معنای اسم و صفت در لغت و روایات، این اسماء و صفات به ذات خداوند اشاره می کنند. عبارت زیبای امام رضا (علیه السلام) که فرمودند: «فاسماءه تعبیر» (شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص151) می تواند اشاره به همین نکته باشد که این اسماء تنها از ذات اقدس الهی تعبیر می کنند.

نشانه ای غیر خداست و بین خداوند و اسماء و صفاتش جدایی کامل برقرار است و این سخن امام علی (علیه السلام) که «لِشَهَادَةِ كُلِ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَة»(1) روشنگر همین نکته است.

به هر روی، منظور از علم ذاتی این نیست که یک صفت بنام «علم» درون ذات اثبات شود. این که اهل بیت (علیهم السلام)صفت و اسم را به معنای واحد به کار می بردند و می فرمودند: «فاسماءه تعبیر»(2) پایه هایی دارد که یک پایه آن این است که گفته شود به لحاظ وجود شناختی ذات الاهی صفت ندارد. حال که ثابت شد ذات خداوند عاری از هرگونه اسم و صفتی است، اکنون این سؤال مطرح می شود که اگر خداوند صفت ندارد از ذات او چگونه تعبیر کنیم؟ مطابق سخنان معصومین (علیهم السلام)در دقیق ترین معانی، علم (ذاتی) بلامعلوم به معنای نفی جهل است.

شاهد این مطلب، سخن امام رضا (علیه السلام) است که فرمودند:

انّما تسمّی الله بالعالم لغیر علم حادث علم به الأشیاء... و انّما سمی الله عالماً لأنّه لا یجهل شیئاً، فقد جمع الخالق والمخلوق اسم العلم واختلف المعنی علی ما رأیت.(3)

در این روایت به این مسئله اشاره شده که بر خلاف آفریدگان که به دلیل حدوث علم در آنها «عالم» نامیده می شوند، خداوند به دلیل علم غیرحادث (علم بلامعلوم) عالم نامیده می شود، خداوند عالم است چون هیچ چیز بر او پوشیده نیست.

در روایت دیگری امام رضا (علیه السلام) در یکی از مجالس مناظرۀ خود که با عمران صابی بوده در موضوع علم بلامعلوم جملاتی دارند: «اللَّهَ الْمُبْدِئَ الْوَاحِدَ الْكَائِنَ الْأَوَّلَ لَمْ یزَلْ وَاحِداً لَا شَی ءَ مَعَهُ فَرْداً لَا ثَانِی مَعَهُ لَا مَعْلُوماً وَلَا مَجْهُولا...».(4) در این فقره تعبیر «لامعلوم ولامجهول»صفت «شئ»(5) است؛ یعنی نه شئ معلومی با او هست و نه شئ مجهولی. تعبیر لامعلوم ولا مجهول به همین

ص: 221


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 57.
2- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ج1، ص151.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص121.
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص435.
5- . یعنی «لاشئ (معلوماً و مجهولاً) معه».

علم بلامعلوم اشاره می کند. اگر خداوند می داند چه چیز را می خواهد خلق کند پس شیء ثانی که خلق نشده و در آینده خلق می شود مجهول نیست؛ یعنی علم حق تعالی که سابق بر خلق است چیزی از آن پنهان نیست. تعبیر «لامجهول» روشنگر این نکته است.

امّا نکتۀ مهم تعبیر «لامعلوم» است که در کنار آن آمده است؛ یعنی از نفی مجهولیّت نمی توان به این نتیجه رسید که در ذات الاهی صورت علمی وجود دارد و ذات را نمی توان متعین به صور علمی کرد. بلکه صور علمی متعیّنه، خلق خدا هستند و در خارج به وجود آمده اند، اما در رتبۀ ذات هیچ تعیّنی راه ندارد و نفی مجهولیت مستلزم معلومیّت(1) نمی شود.

بدین ترتیب در بیان علم بلامعلوم (علم ذاتی) از حقیقت و کنه علم، چیزی جز نفی جهل روشن نمی شود، سلبی معنا کردن الفاظی که مشیر به ذات خداوند هستند، حاکی از آن است که به لحاظ وجود شناختی نمی توان برای ذات، صفاتی، اثبات کرد؛ چرا که اثبات صفت برای ذات سبب تشبیه می شود.(2)

این که ذات خداوند از هرگونه علم ذو اضافه تنزیه شود، چیزی جز نفی صفات به لحاظ وجودشناسی نیست. به نظر می رسد بین مسئلۀ وجودشناسی صفات با معناشناسی صفات نیز ملازمه و پیوندی نزدیک برقرار است؛ به این معنا که شناخت وصفی، زمانی ممکن است که امکان تحقق صفات در شئ وجود داشته باشد و هر چیزی که به لحاظ وجود شناختی از وصف خالی باشد، وصف عقلی آن ممکن نیست.

حدیث دیگری که شاید بتوان از آن نظریۀ زراره(3) را دربارۀ رابطه ذات با صفات (از منظرمعناشناختی) پی جویی کرد این حدیث است:

إِنَ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ اسْمُ شَی ءٍ مَا خَلَا اللَّهَ فَهُوَ

ص: 222


1- . البته، معلومیتی که با تعیّن قرین است و هر معنایی که ما از معلومیت می فهمیم مساوق با نوعی تعیّن است و گرنه نوعی از معلومیّت که جز نفی جهل معنایی ندارد و سنخیتی را لازم نمی کند، منعی ندارد.
2- . «لَا إِخْلَاصَ مَعَ التَّشْبِیهِ وَلَا نَفْی مَعَ إِثْبَاتِ الصِّفَاتِ وَلَا تَجْرِیدَ إِلَّا بِاسْتِقْصَاءِ النَّفْی كُلِّهِ» (ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص61) مطابق این حدیث اثبات هرگونه صفت برای ذات مستلزم تشبیه دانسته شده و اخلاص در توحید نفی هر گونه صفت از ذات است. بنابراین، اگر در روایات اهل بیت (علیهم السلام)به ذات خداوند علم، سمع، قدرت نسبت داده می شود، تنها به جهت رفع نقص با الفاظی است که مفاهیم مختلف دارند؛ یعنی ذات خداوند جاهل و ناتوان نیست.
3- . راوی این حدیث زراره است.

مَخْلُوقٌ وَاللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَی ءٍ تَبَارَكَ الَّذِی لَیسَ كَمِثْلِهِ شَی ءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.(1)

بر پایه این روایت می توان گفت که زراره از تأکیدکنندگان بر این نظریه بوده که هر «شئ» جز «الله» مخلوق است و این نکته محتمل است که از دیدگاه او صفات الهی، از مصادیق «شئ جز الله» شمرده می شوند. بر پایۀ این روایت می توان گفت که از دیدگاه زراره ذات خداوند صفت ندارد. در این روایت تعبیر «خلو» و خالی بودن آمده که بیان گر تباین در ذات و صفات بین خالق و مخلوق است. در بخش اخیر حدیث که در روایات اهل بیت (علیهم السلام)تکرار شده، بر همین مطلب تأکید ورزیده و افزوده اند که حتی اطلاق واژه «شئ» بر خداوند و آفریدگان به یک معنا نیست و کاربرد این واژه هیچ گونه سنخیتی را نشان نمی دهد.(2)

مطابق این حدیث همان طور که مخلوقات با خدای خود شباهت ندارند، چگونگی دلالت الفاظ بر خداوند هم شباهتی با دلالت الفاظ در عالم مخلوقات ندارد. بنابراین، به جهت دوری از تشبیه خالق به مخلوق، واژۀ سمیع و بصیر نیز صرفاً به صورت تنزیهی معنا می شود.(3) از مجموع آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که زراره به پیروی از مکتب اهل بیت (علیهم السلام)از قائلان به نظریۀ نفی صفات بوده که انتساب این نظریه در منابع فرقه نگاری(4) به زراره و روایاتی که از او نقل شده می تواند شاهدی بر این مسئله باشد.

دیدگاه مؤمن طاق دربارۀ رابطۀ ذات و صفات

اشعری دربارۀ وجود شناسی صفات، گزارشی ارائه کرده است که بر اساس آن مؤمن طاق و پیروانش معتقدند: «إن اللّه عالم فی نفسه لیس بجاهل، ولکنه انما یعلم الاشیاء اذا قدّرها وارادها، فاما قبل ان یقدّرها ویریدها فمحال ان یعلمها، لا لأنه لیس بعالم، ولکن الشی ء لا یکون شیئا حتىیقدّره ویثبته بالتقدیر و التقدیر عندهم الإرادة».(5)

ص: 223


1- . کلینی، کافی، ج1، ص8.
2- . برای مطالعۀ بیشتر، نک: کلینی، کافی، ج1، ص82، باب «اطلاق القول بأنه شئ».
3- . در ادامه، به این نکته به صورت تفصیلی اشاره خواهد شد.
4- . ناگفته نماند به دلیل این که این موضوع از سوی صاحبان ملل و نحل به درستی فهم نشده است، نسبت جهل به خداوند را در کارنامۀ زراره ثبت کرده اند.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص36.

بر پایه این گزارش، مؤمن طاق معتقد است که علم به اشیاء تا پیش از این که تقدیر و اراده صورت گیرد، محال است. به اعتقاد او خداوند برای علم به شیء نیازی به ایجاد خارجی آن شیء ندارد، بلکه وجود تقدیری شیء کافی است (1) و صفاتی همچون علم نیز که به خداوند نسبت داده می شوند، همۀ صفات فعلی و مخلوقی اند.(2) بدین ترتیب می توان گفت که از دیدگاه مؤمن طاق، ذات خداوند صفت ندارد. این دیدگاه که ذیل بیان اختلاف شیعیان در باب اسماء و صفات آمده، به گفتۀ اشعری باور بسیاری از شیعیان نیز بوده است.(3) شهرستانی نیز همین اعتقاد را با اضافه ای نقل کرده است.(4)

اکنون سؤالی که دربارۀ دیدگاه زراره مطرح بود، در این جا نیز مجال طرح می یابد و آن این که اگر ذات خداوند فاقد هر گونه صفتی است، چگونه می توان از ذات او تعبیر کرد؟ پاسخ به این پرسش را در دیدگاه مؤمن طاق می توان یافت.

دیدگاه مؤمن طاق دربردارندۀ گزارۀ دقیقی است که او را از دیگران ممتاز می کند. او با تعبیر «لیس بجاهل» پس از «عالم فی نفسه»، ما را به تبع روایات به این نکته توجه می دهد که به دلیل ذو اضافه بودن مفهوم علم، زمانی امکان کاربرد لفظ «عالم» وجود دارد که معلومی در کار باشد، بدین ترتیب زمانی می توان اطلاق علم کرد که متعلق (متعین) علم وجود داشته باشد و علم در مقام علم ذاتی امری است که نمی توان از آن جز با «لیس بجاهل» یاد کرد. در واقع، بحث در این مسئله است که وقتی شیء، شیئیت ندارد، آیا علم به آن معنا دارد؟ آیا می توان خداوند را پیش از آن که شیء، شیء شود، عالم دانست؟

ابوجعفر برای پاسخ به این پرسش، دومرتبه از علم برای خداوند تصویر می کند؛ علم ذاتی و علم فعلی. او توجه دارد که علم، صفت ذات اضافه است و هنگامی استعمالِ عالِم در ادبیات

ص: 224


1- . یعنی نقطه ای که شئ از کتم عدم خارج می شود و به مرحله شیئیت می رسد، رتبه تقدیر است که در روایات اهل بیت (علیهم السلام)نیز به صراحت به این نکته اشاره شده است. برای نمونه، در حدیثی از امام رضا (علیه السلام)چنین آمده «... کان الذی خلق خلقا اثنین التقدیر والمقدر» (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص 438).
2- . در روایات بسیاری به حدوث اسماء و صفات خداوند اشاره شده است. بنابراین، یکی از پایه های اصلی نفی صفات از ذات، مسئله حدوث اسماء و صفات است که مؤمن طاق و بسیاری از شیعیان بنابر گزارش اشعری بر همین عقیده بودند.
3- . نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص493؛ همچنین، نک: شهرستانی، ملل و نحل، ج1، ص219 که او نیز آن را به بسیاری از شیعیان نسبت می دهد.
4- . عبارت شهرستانی شبیه متن اشعری است غیر از آن که در آخر اضافه ای بدین صورت دارد: «والإرادة فعله تعالى» (نک: شهرستانی، ملل ونحل، ج1، ص219).

صحیح خواهد بود که معلومی وجود داشته باشد. او به همین دلیل که در مرتبه ذات خداوند شی ء متعینی وجود ندارد، علم را در رتبه ذات، سلبی ترجمه می کند و ابراز می دارد که منظور از علم در این مقام، تنها نفی جهل است.

سلبی معنا کردن کلمه «عالم» توسط مؤمن طاق برگرفته از آموزه های اهل بیت (علیهم السلام)است؛ زیرا در بسیاری از موارد، وقتی از امامان معصوم (علیهم السلام)دربارۀ اسماء پروردگار سؤال می شد، آنان اسماء را به صورت سلبی معنا می کردند. برای نمونه، امام رضا (علیه السلام) دربارۀ «عالم» می فرماید: «اِنَّمَا سُمِّی اللَّهُ عَالِماً لِأَنَّهُ لَا یجْهَلُ فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَالْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ وَاخْتَلَفَ الْمَعْنَى عَلَى مَا رَأَیت».(1)

عالم نامیدن صانع متعال صرفاً به این دلیل است که او نسبت به هیچ چیز جاهل نیست. این بیان نشان می دهد که حداکثر فهم ما از آن اسمائی که به خالق نسبت داده می شود، تنزیه است.(2) به نظر می رسد سلبی معنا کردن تعابیری که به ذات نسبت داده می شود، پایه های وجود شناختی دارد و آن این است که حیثیتی در خارج برای ذات وجود ندارد و به واسطه همین عدم حیثیت وجودی در ذات خداوند، امامان (علیهم السلام)در مقام معناشناسی، الفاظ منسوب به ذات را به صورت تنزیهی بیان می کردند.

با این ترتیب مفهوم عالِم برای خداوند به معنای کسی است که جهل ندارد، اما این لفظ با مفهومش هیچ معنا و ما به ازائی جز خود ذات صانع متعال ندارد؛ یعنی غیر از واقعیت خالق، هیچ معنا و مقصود دیگری برای «عالِم» که بر او اطلاق می شود، وجود ندارد. اگر از این معنا یک قدم جلوتر گذاشته شود، ناچار تصوری برگرفته از علم مخلوقی به ساحت خالق نسبت داده می شود. نکته دیگر این که در تعابیر ایجابی غالباً و ناخودآگاه، همان کمالاتی که در مصنوعات مشاهده شده، با ابعادی نامتناهی به صانع نسبت داده می شود که سبب تشبیه و اثبات صفت برای ذات می شود. از همین رو، فردی همچون مؤمن طاق که پرورش یافتۀ مکتب اهل بیت (علیهم السلام)است، به خوبی متوجه این نکته بود که مبادا با اثبات صفت برای ذات خداوند به ورطۀ تشبیه درافتد.

در روایتی دیگر امام جواد (علیه السلام) به این نکته اشاره می فرماید:

إِنَّ اللَّهَ قَدِیرٌخَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا یعْجِزُهُ شَی ءٌ... وَكَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ إِنَّمَا نَفَیتَ بِالْكَلِمَةِ

ص: 225


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 188. در این روایت امام کلمه «عالِم» را اسم می گیرد نه صفت؛ زیرا بنابر آنچه بیان شد، تمام صفات خداوند اسم هستند. بنابراین، ذات خداوند صفت ندارد و اسماء خداوند همگی تعبیر هستند و تنها از ذات خداوند تعبیر می کنند.
2- . تنزیه یعنی نفی معانی مخلوقی از خالق و بیش از این هیچ معنای اثباتی را نمی توان به خالق نسبت داد.

الْجَهْلَ... فَقَالَ الرَّجُلُ فَكَیفَ سَمَّینَا رَبَّنَا سَمِیعاً وَكَذَلِكَ سَمَّینَاهُ بَصِیراً لِأَنَّهُ لَا یخْفَى عَلَیهِ مَا یدرک.(1)

در این حدیث نیز امام (علیه السلام) چهار اسم «قدیر»، «عالم»، «سمیع» و «بصیر» را به صورت سلبی معنا می فرمایند. اسماء مختلف برای صانع، همگی بر یک معنا دلالت می کنند که آن خود ذات مقدس است، ولی هریک از این اسماء با مفاهیم مختلف خود او را از جهات مختلف تنزیه می کنند. امام (علیه السلام) می فرماید وقتی او را عالِم می نامیم، از جهل تنزیهش می کنیم. وقتی قادر می خوانیم، از عجز منزهش می داریم و... پس مفاهیم این الفاظ با هم متفاوتند، ولی معنا و مقصود همه یکی و آن هم خود ذات است. اگر این الفاظ به صورت تنزیهی معنا نشوند، لازم می آید برای صانع، جهات و حیثیات مختلف فرض شود.

اگر گفته شود که ذات خداوند از یک جهت، مصداق «علم»، از جهت دیگر مصداق «حیات»، از جهت سوم مصداق قدرت است، ذات خداوند مصداق مفاهیم مختلف و متعدد می شود و چون کثرت مفاهیم به کثرت در منشأ انتزاع می انجامد؛ معنا که همان مقصود (ذات) است، متعدد می شود. از همین رو و برای پرهیز از همین محذورات است که در روایات مختلف اسماء منتسب به ذات به صورت سلبی معنا می شود.

نکته دیگر این که در مورد صانع متعال به کار بردن تعابیر ایجابی و سلبی ناظر به دو نگرش متفاوت است. استعمال مفاهیم ایجابی، اثبات صفت برای صانع است و به کار بردن مفاهیم سلبی به نفی صفات از او باز می گردد. چون همۀ مفاهیمی که بشر برای توصیف خداوند به کار می گیرد، ناگزیر از معانی مخلوقی اخذ شده، پس با استفاده از این مفاهیم به لحاظ وجودی هیچ صفتی را نمی توان برای صانع اثبات کرد؛ زیرا اثبات صفت مستلزم تشیبه است.(2)

از سوی دیگر تشبیه و تنزیه دو مقولۀ نقیض یک دیگر و هر دو در معانی هستند،(3) پس عقلاً جز تنزیه خالق از معانی مخلوقی راهی وجود ندارد. پس اختلاف یک اختلاف لفظی نیست، بلکه اختلاف میان دو مبنای مناقض با هم است که هریک پذیرفته شود، دیگری رد می شود. به کاربردن تعابیر ایجابی یا سلبی دربارۀ خداوند، حکایت از دو مبنای مختلف می کند. از همین رو،

ص: 226


1- . کلینی، کافی، ج1، ص276.
2- . «لَا نَفْی مَعَ إِثْبَاتِ الصِّفَاتِ» (ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص61).
3- . در احادیث مختلف امامان معصوم (علیهم السلام)به این نکته اشاره فرموده اند که تشبیه خالق و مخلوق در الفاظ نیست و آنچه مستلزم تشیبه می شود، تشیبه در معانی است؛ مانند حدیث «إِنَّمَا التَّشْبِیهُ فِی الْمَعَانِی» (نک: کلینی، کافی، ج1، ص119).

اگر به خداوند همان «معنا» اطلاق شود، ارتباط این «معنا» با الفاظ و مفاهیمی که برای تنزیه او به کار می رود، کاملاً قطع است؛ به ویژه این که فرض بر این است که این «معنا» هیچ اشتراکی با معانی ای که مفاهیمشان را درک می کنیم، ندارد. در این صورت، این مفاهیم حکایت از چیزی در خود صانع نمی کنند، بنابراین، تعدد این مفاهیم حکایت از تعدد معانی در صانع ندارد و کثرتی را در او سبب نمی شود. به همین جهت است که در تنزیه صانع از جهات مختلف، به وحدت او (انقسام ناپذیری) خدشه ای وارد نمی شود.

با این توضیحات روشن می شود که چرا امامان معصوم (علیهم السلام)و اصحاب امامیه از اثبات هر گونه صفتی برای ذات خودداری می کردند و اگر به ظاهر تعابیر ایجابی به ذات نسبت می دادند، بی درنگ قید سلبی آن را متذکر می شدند. اما اگر کسی بخواهد از حد تنزیه فراتر رود، یعنی برای صانع اثبات صفت بکند، بی شک در محذور کثرت و تعدد واقع می شود و نمی تواند به وحدت صانع قائل شود. بدین ترتیب تنزیهی معنا کردن تعابیر ایجابی از سوی مؤمن طاق حاکی از آن است که برای ذات خداوند نمی توان صفتی اثبات کرد.

دیدگاه هشام بن حکم دربارۀ رابطه ذات و صفات از منظر اصحاب ملل ونحل

هشام بن حکم در شیوۀ اتصاف خداوند، به صفات، در نظریه پردازی دارای نقطه تمایزی است که او را از دیگران جدا می کند. او صفات الاهی را نفی نمی کند و البته، صفات الاهی را عین ذات الاهی نیز نمی داند. این دیدگاه هشام ریشه در اختلافی دارد که در باب رابطه خداوند با صفات و افعالش در میان معتزله و امامیه وجود داشت. معتزله بر این باور بودند که صفات الاهی زائد بر ذات نیستند و افعال الاهی که بیرون از ذات اند، چیزی جز تحقق خارجی نیستند. در مقابل،متکلمان امامی بر این عقیده بودند که صفت و فعل الاهی در عین این که دارای حقیقت هستند، اما هر دو مخلوق ذات خداونداند؛ اما عبارت «لاهی الله ولاغیره»(1) یک عبارت کلیدی در اندیشه هشام در زمینۀ گونه و شیوۀ اتصاف خداوند به صفات فعلی بود. هشام در مسئلۀ صفات بر این باور بود که باید چیزی بین این دو تصویر کرد و از آن به «معنا»(2) تعبیر می کرد. به دیگر سخن، صفت از دیدگاه هشام، شیء نیست، بلکه یک معناست.

ص: 227


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
2- . «وهی معنی لاهی الله ولاهی غیره» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41).

اما از منظر اصحاب ملل و نحل هشام منکر اثبات هر گونه صفت برای ذات و منکر عینیت ذات و صفات است. این سخن دربارۀ علم به صراحت از او گزارش شده است. اشعری در دو جا(1) به نقل از بلخی از هشام نقل کرده است که محال است خداوند بنفسه(2) عالم به اشیاء باشد، بلکه او به واسطۀ علمی به آنها عالم است. این تعبیر «عالم بودن به واسطه علمی» در گزارش های شهرستانی(3) و بغدادی(4) نیز آمده است. ابن حزم نیز ادعا دارد که هشام علم الاهی را غیر خدا می داند.(5)

هشام برای این عقیده خود که محال است خداوند از قبل علم به اشیاء داشته باشد به طرح دو استدلال می پردازد. استدلال نخست این است که با توجه به این که عالِم بدون معلوم معنا ندارد، لازمه اعتقاد به علم پیشین الاهی این است که بگوییم معلومات از ازل وجود داشته اند، استدلال دوم او نیز به فعل اختیاری انسان باز می گردد؛ اگر قائل به علم پیشین باشیم امتحان و اختبار و در نتیجه ثواب و عقاب بی معنا خواهد بود.(6) عدم درک صحیح تفاوت علم ذاتی و علم فعلی از سوی اشعری سبب شده که او تصور کند که هشام منکر علم ذاتی خداوند بوده است. روایاتی که از هشام دربارۀ علم ذاتی (علم بلامعلوم) خداوند نقل شده اند، بهترین گواه بر نادرستی این ادعا هستند. به کار رفتن تعابیری همچون: «لَمْ یزَلْ یعْلَمُ فَخَلَقَ»،(7) یا تعبیر «کانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ خَلْقِهِ إِیاهُمْ أَنَّ قَوْماً مِنْهُمْیصِیرُونَ إِلَى عَذَابِهِ بِأَعْمَالِهِمُ الرَّدِیة»(8) می تواند نشانۀ اعتقاد هشام به علم ذاتی خداوند باشد.

نکته دیگر این که از نظر هشام علم خدا به نفس اشیاء به صفت خدا و نه به ذات او برمی گردد؛ «انه یعلمها بعلم وان العلم صفة له».(9) این علمی که گفته می شود در مقام فعل است، عین ذات، بعض ذات و غیر ذات نیست.(10) از سویی عین ذات نیست و از سوی دیگر غیر ذات

ص: 228


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37و493.
2- . منظور از «عالم بالاشیاء بنفسه» در عبارت اشعری؛ یعنی این که خداوند از طریق علم به نفس خودش به اشیاء علم دارد (نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37).
3- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص217.
4- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49.
5- . ابن حزم، الفصل، ج1، ص384.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
7- . طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص338.
8- . همان، ص349.
9- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
10- . «وان العلم صفة له لیست هی هو ولاغیره ولابعضه» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37).

نیست. غیر ذات نبودن صفات فعلی در نظر هشام به این معناست که صفات فعلی خداوند با ذات نسبتی دارد، اما این نسبت به معنای عینیت و غیریت صفات فعلی با ذات نیست.

گفته شده هشام با این عقیده که «این صفت علم (که در لسان روایات و اصحاب به آن صفت فعل می گویند) نمی تواند حادث یا قدیم باشد»(1) از مسئلۀ حدوث علم بیرون می رود. البته، نظریۀ «لاهی هو ولا هی غیره» هشام دربارۀ تمام صفات فعلی خداوند است و به علم اختصاص ندارد. بر اساس گزارش های رسیده از هشام، او دربارۀ علم،(2) اراده،(3) قدرت، حیات،(4) خلق،(5) بقا و فنا(6) معتقد بود آنها نه عین عالِم، مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی اند و نه غیرآنها و نه بعض آنها. در روایات نیز مخلوق نبودن صفاتی چون علم و قدرت به هشام نسبت داده شده است. حسن بن عبدالرحمن نقل کرده است که به امام موسی بن جعفر (علیه السلام)گفتم: هشام بن حکم گمان می کند خداوند جسم، چیزی مثل او نیست، عالم، سمیع، بصیر، قادر، متکلم و ناطق است و کلام، قدرت و علم، جاری مجرای واحدند و هیچ یک از اینها مخلوق نیستند و حضرت فرمود: «... هرچیزی غیر از خداوند مخلوق است».(7)

به نظر می رسد قاعده و تعبیر «لاهی الله ولا غیره» به این معناست که صفات فعلی خداوند متباین با خداوند نیستند. بر پایه این سخن، صفات فعلی خداوند، ضمن این که عین ذات او نیستند جدا و بریده از او هم نیستند. این سخن هشام دقیقاً نقطه تمایز او با دیدگاه مؤمن طاق و زراره است؛ زیرا از منظر زراره و مؤمن طاق صفات خدا فعل خداست و فعل خداوند مخلوق اوست و هر آنچه مخلوق باشد، متباین با ذات خداوند است. تعبیر«إِنَ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ»(8) که راوی آن زراره است دقیقاً به همین نکته اشاره دارد. به نظر می رسد در روایات اهل بیت (علیهم السلام)دلیلی

بر نظریۀ صفات خدا «لاهی هو ولا هی غیره» وجود ندارد وحتی در روایات

ص: 229


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص493.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص493.
5- . همان، ص55.
6- . همان.
7- . شیخ صدوق، التوحید، ص 100.
8- . کلینی، کافی، ج1، ص8.

قرائنی بر نادرستی این نظریه وجود دارد. نمونه آن تذکر امام رضا (علیه السلام)به سلیمان مروزی است: «قَالَ سُلَیمَانُ فَإِنَّمَا قَوْلِی إِنَّ الْإِرَادَةَ لَیسَتْ هُوَ وَلَا غَیرَهُ قَالَ الرِّضَا (علیه السلام)یا جَاهِلُ إِذَا قُلْتَ لَیسَتْ هُوَ فَقَدْ جَعَلْتَهَا غَیرَهُ وَإِذَا قُلْتَ لَیسَتْ هِی غَیرَهُ فَقَدْ جَعَلْتَهَا هُوَ».(1) بنابر این حدیث، سلیمان معتقد بود که ارادۀ خداوند نه عین او و نه غیر اوست و امام رضا (علیه السلام)در ردّ عقیدۀ او فرمود: «ای نادان! وقتی که گفتی او نیست پس اراده را غیر او قرار دادی و وقتی که گفتی که اراده غیر او نیست آن را همان قرار دادی».

نکتۀ دیگر این که قاعده و تعبیر «لاهی الله ولا غیره» به صفات خداوند اختصاص نداشته، بلکه به شکل تعمیم یافته تری آن را باید در دیگر موجودات نیز در نظر گرفت. هشام در مناظره با ابوالهذیل، در پاسخ به این پرسش که چرا معتقد است صفت نه موصوف است و نه غیر موصوف، این گونه استدلال می کند که فعلِ انسان، خودِ انسان نیست. از آنجا که تغایر، میان دو امر قائم به نفس تحقق می یابد، فعل انسان غیر از انسان نیست؛ پس فعل انسان نه خود اوست و نه غیر او.(2)

رابطه ذات با صفات از دیدگاه هشام از منظر روایات

روایاتی که از هشام دربارۀ صفات نقل شده می تواند تا اندازه ای دیدگاه هشام را دربارۀ رابطۀ ذات و صفات خداوند روشن کند. او به لحاظ وجودشناختی، خداوند را شئ می داند و در بحث توحید و اسماء و صفات، چنین به تعریف و توصیف خداوند متعال می پردازد: «شئ لا کالأشیاء ثابتموجود غیرمفقود ولا معدوم خارج من الحدین حد الابطال وحدّ التشیبه».(3)

این كلام هشام را برخواسته از گفتار امام صادق (علیه السلام)می بینیم كه راوی آن خود هشام است:

هُوَ شَی ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْیاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِی إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَأَنَّهُ شَی ءٌ بِحَقِیقَةِ الشَّیئِیةِ... . لَیسَ قَوْلِی إِنَّهُ سَمِیعٌ یسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَبَصِیرٌ یبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَی ءٌ وَالنَّفْسُ شَی ءٌ آخَرُ وَلَكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِی إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَإِفْهَاماً لَكَ إِذْ كُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ إِنَّهُ سَمِیعٌ بِكُلِّهِ لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ وَلَكِنِّی أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ وَالتَّعْبِیرُ عَنْ نَفْسِی وَلَیسَ مَرْجِعِی فِی ذَلِكَ إِلَّا إِلَى أَنَّهُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْعَالِمُ الْخَبِیرُ بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ وَلَا

ص: 230


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 453.
2- . مسعودی، مروج الذهب، ج1، ص22-21.
3- . کشی، رجال، ج2، 568.

اخْتِلَافِ الْمَعْنَى... وأَنَّهُ شَی ءٌ بِحَقِیقَةِ الشَّیئِیةِ.(1)

در این حدیث امام صادق (علیه السلام) می فرماید معنای «سمیعٌ بنفسه» این نیست که خداوند متعال شئ و نفسی که می شنود شیئی دیگر باشد. برخی از شارحان، این تعبیر امام را بهترین دلیل بر بطلان نظریۀ عینیت ذات و صفات دانسته اند؛ زیرا قائلین به نظریۀ عینیت بر این باورند که ذات شئ است و مفهوم سمع شیئی دیگر.

نکته دیگر این که تعبیر «لا ان الکل منه له بعض» تأکیدی بر ابطال چنین دیدگاهی است؛ زیرا زمانی که ذات با علم در نظر گرفته می شود شئ است و هنگامی که با ذات با سمع، علم و بصر در نظر گرفته می شود، شیئی دیگر است (هرچند شئ بودن به اعتبار باشد) و شکی نیست که اعتبار دومی در قیاس با اعتبار نخست، سبب نوعی تصور کلی و جزئی در ذات خداوند می شود. در این حدیث چنین تصوری از سوی امام نفی و انکار شده است.(2) مسئلۀ مهم دیگر این است که امام (علیه السلام) این تعبیرات را از باب ضیق عبارت به کار گرفته اند.

شاهد دیگر روایتی است که هشام از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است. تعبیر«وَاحِدِی الذَّاتِ، وَاحِدِی الْمَعْنى»(3) به معنای نفی هرگونه معانی کثیره نسبت به ذات خداوند است. دلیل این نکته نیز تعریفی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) دربارۀ «احدی المعنی»دارد: «أَحَدِی الْمَعْنَى یعْنِی بِهِ أَنَّهُ لَا ینْقَسِمُ فِی وُجُودٍ وَلَا عَقْلٍ وَلَا وَهْمٍ»(4)

امام (علیه السلام)در این فقره به سه نوع انقسام اشاره فرموده اند و به نظر می رسد که مراد از انقسام وجودی، تقسیم پذیری خارجی است.(5) انقسام عقلی یعنی قائل شدن به اجزائی که تنها برای عاقل قابل کشف است. انقسام وهمی همان انقسام ذهنی و فکری است. چون وهم به معنای خطورات ذهنی(6) است.

ص: 231


1- . کلینی، کافی، ج1، ص83.
2- . قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، ج2، ص494.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص271.
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص 84.
5- . مانند انسان که بدنش مجموع اجزائی است که هر یک غیر دیگری است و از همین رو، جسم انسان انقسام وجودی می پذیرد.
6- . اوهام جمع «وهم» و به معنای خطورات ذهنی است. در معنای آن آمده: الوهم: مایقع فی الذهن من الخاطر (انیس، المعجم الوسیط، ص106)، انقسام وهمی شامل دو قسم قبلی (وجودی و عقلی) هم می شود؛ یعنی همۀ مصادیق آن دو می تواند با وساطت فکر مصداق انقسام وهمی باشد.

کلام امام به این نکته اشاره دارد که نمی توان به خداوند متعال هیچ یک از این اجزاء را نسبت داد؛ چرا که هر مرکبی به اجزاء خود نیازمند است. بنابراین، فرض هرگونه انقسام با بی نیازی او ناسازگار است. همان طور که پیش تر به آن اشاره شد در مخلوقات، اختلاف مفاهیم برخاسته از اختلاف معانی است، اما دربارۀ خداوند چنین نیست. البته، فیلسوفان و برخی از متکلمان که خواسته اند مفاهیم صفات کمالیه را از مصداق واحد انتزاع کنند، مجبور می شوند خود مصداق را هم منقسم به اجزاء مختلف بدانند که دست کم در ذهن این انقسام حاصل می شود. علت این است که منشئیّت انتزاع برای هر صفت کمالیه با صفت دیگر متفاوت است و چون صفات مختلف اند، تعدد جهات در منشأ انتزاع آنها - دست کم از جهت ذهنی - لازم می آید. بنابراین، آنها نمی توانند ذات پروردگار را احدی المعنی بدانند؛ اما همان طور که در احادیث منقول از هشام اشاره شد تعابیری همچون «بلااختلاف الذات ولااختلاف المعنی»، «واحدی الذات، واحدی المعنی» با نسبت دادن مفاهیم بسیار به ذات ناسازگار است؛ زیرا کثرت مفاهیم به کثرت در منشأ انتزاع منتهی می شود و وقتی چنین مسئله ای رخ دهد «معنی» که همان مقصود و مدلول علیه واقعی و خارجی است، اجزاء پیدا می کند و مرکب می شود؛ و به جای «احدی المعنی» کثیرالمعنی می شود. این محذور تا وقتی که بخواهیم به لحاظ وجودی صفاتی را برای صانع اثبات کنیم، لازم می آید.

اما اگر از توصیف مفهومی صانع دست برداشته و به تنزیه بسنده شود، این محذور منتفی به انتفاء موضوع می شود. در این صورت، ذات صانع مصداق مفاهیم صفات که همۀ آنها را از معانیمخلوقی اخذ شده، نخواهد شد. حال با توجه به روشن شدن این نکته می توان به ظرافت کلام معصومین (علیهم السلام)پی برد که به هنگام سخن گفتن از صفات خداوند، تنها به تنزیه او بسنده می کردند. برای مثال امام صادق (علیه السلام)در حدیثی که در سند آن هشام(1) نیز حضور دارد، می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ حَیاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ».(2)

از تنزیهی معنا کردن الفاظی همچون، علم، حیات و نور توسط امام (علیه السلام)می توان به یک نتیجه کلی دست یافت و آن این که ما به ازاء این الفاظ در ذات خداوند وجود ندارد. برای مثال، اگر واژه هایی چون «علم» یا «نور» برای آفریدگار به کار رفته باشد، هیچ حیثیتی از علم در ذات

ص: 232


1- . شبیه به همین مضمون حدیث دیگری نیز از هشام نقل شده است (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص138).
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص137.

خداوند را ه ندارد و باید معنای آن را صرفاً نفی جهل و تنزیه از نادانی بدانیم و اگر لفظ «نور» اطلاق شده باشد، معنای آن، نفی هرگونه ظلمت و تاریکی است. این الفاظ برای ما جز تنزیه «او» مفهوم دیگری ندارد. در تأیید این نکته حدیثی که هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند، قابل توجه است. هشام بن سالم می گوید: امام به من فرمودند: أتنعت الله؟ عرض کردم: بله. فرمودند: «(وصف خود را) بیاور»، گفتم: هو السمیع البصیر. فرمودند: «هذه صفه یشترک فیها المخلوقون؛ این صفتی است که در (الفاظ آن) آفریدگان (با آفریدگار خود) مشترک اند»، عرض کردم: شما چگونه او را توصیف می فرمایید؟ فرمودند: «هو نور لا ظلمة فیه وحیاة لاموت فیه وعلم لا جهل فیه...» هشام می گوید از نزد حضرت خارج شدم درحالی که عالم ترین مردم در توحید بودم.(1)

بر پایۀ این حدیث، هشام بن سالم تصور می کرد اگر خداوند را - مطابق آنچه در قرآن کریم آمده - سمیع و بصیر بداند، توصیف دقیق و صحیحی ارائه داده است، امام صادق (علیه السلام) با سؤالی که از او پرسیدند، اعتقاد او را در این باب تصحیح فرمودند. سپس امام (علیه السلام) در مقام تعلیم و توصیف صحیح پروردگار جملاتی را فرمودند. ایشان خداوند را نور نامیدند و سپس در توضیح آن به یک معنای تنزیهی بسنده کردند. این بیان امام نشان می دهد که نور بودن خدای متعال معنای اثباتی ندارد و تنها به این معناست که در ذات مقدس ربوبی، ظلمت راهندارد.(2) تنزیهی معنا کردن صفات یک قاعده کلی است بنابراین، اگر در برخی روایات تعابیری همچون: نوری الذات، السمع ذاته، العلم ذاته به کار رفته است، هیچ معنای ایجابی برای ذات خداوند اثبات نمی شود و این الفاظ تنها برای تنزیه ذات به کار رفته اند(3) و تنها زمانی معنای ایجابی دارد که به عنوان وصف فعلی خداوند به کار رفته باشد.

در حدیثی از امام رضا (علیه السلام)به این معنا اشاره شده و از وصف فعلی خداوند، به نور تعبیر شده است: «هُوَ نُورٌ بِمَعْنَى أَنَّهُ هَادٍ لِخَلْقِهِ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ وَأَهْلِ الْأَرْضِ».(4)

بنابر آنچه گفته شد، می توان به این نتیجه دست یافت که از نظر هشام تعابیری که به ذات

ص: 233


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص137.
2- . نک: اعتصامی، «مسئلۀ نفی صفات در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص29-50.
3- . اعتصامی، «مسئلۀ نفی صفات در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص29-50.
4- . نک، شیخ صدوق، التوحید، ص433.

منسوب هستند تنها علائمی برای نفی هر گونه نقص از خداونداند؛ زیرا به اعتقاد او ایجابی معنا کردن صفات، ذات الاهی را از واحدی المعنی بودن خارج می کند.

نتیجه گیری

بنابر آنچه پیشتر گفته شد می توان نتیجه گرفت که اصحاب امامیه در نفی صفت از ذات خداوند اتفاق نظر داشتند و در این مسئله اختلافی نداشتند و در مقام معناشناسی، اسماء منتسب به ذات را به شکل سلبی معنا می کردند. تعابیری همچون «إن اللّه عالم فی نفسه لیس بجاهل» از مؤمن طاق و «ان الله علم لاجهل فیه» از هشام و «إِنَ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ» از زراره تنها برای نفی هرگونه شباهت میان خداوند و انسان نبود، بلکه منظور آنان از تنزیه فراوان خداوند تعالی، اساساً نفی هر گونه صفت از ذات الهی بود.

کتاب نامه

1. ابن جوزی، عبدالرحمن، تلبیس ابلیس، تحقیق: السید الجمیلی، بیروت: دار الکتب العربی، 1426ق.

2. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، تحقیق: على اكبر غفارى، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1404ق، چاپ دوم.

3. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، آلمان (ویسبادن): فرانس شتاینر، 1400ق، چاپ سوم.

4. اعتصامی، عبدالهادی، «مسئلۀ نفی صفات در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، تحقیقات کلامی، سال اول، ش2، قم، 1392ش.

5. اندلسى، ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، تعلیق: احمد شمس الدین، بیروت: دار ا لکتب العلمیه، 1416ق.

6. انیس، ابراهیم مصطفی، المعجم الوسیط، استانبول: المکتبة الاسلامیة، 1392ق.

7. برقى، احمدبن محمد بن خالد، المحاسن، تحقیق: جلال الدین محدث، قم: دار الكتب الإسلامیة،1371ق، چاپ دوم.

8. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت: دارالآفاق، دارالجیل، 1408ق.

ص: 234

9. سمعانی، ابوسعید عبدالکریم، الانساب، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی، حیدرآباد: مجلس دائرة المعارف العثمانیه، 1382ق.

10. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: الشریف الرضی، 1364ش، چاپ سوم.

11. شیخ صدوق، محمد بن علی، التوحید، تصحیح: هاشم حسینی، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

12. ______ ، معانی الاخبار، تحقیق: على اكبر غفارى، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1403ق.

13. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج، تحقیق: محمدباقرخرسان، مشهد: نشرمرتضی، 1403ق.

14. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407ق، چاپ چهارم.

15. كشى، محمد بن عمر، رجال الكشی، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت، 1363ش.

16. كفعمى، ابراهیم بن على عاملى، المصباح كفعمی، قم: دار الرضی، 1405ق، چاپ دوم.

17. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب، بیروت: دار الاندلس، بی تا.

18. ملاصدرا، محمد بن ابراهیم شیرازی، شرح اصول کافی، تصحیح: محمد خواجوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1383ش.

19. ولفسن، هری اوسترین، فلسفه علم کلام، ترجمهٔ احمد آرام، تهران: انتشارات الهدی، 1368ش.

ص: 235

ص: 236

حقیقتِ ترکیبی انسان از روح و جسم؛ نظریه پردازی هشام بن حکم دربارۀ حقیقت انسان

اشاره

حقیقتِ ترکیبی انسان از روح و جسم؛ نظریه پردازی هشام بن حکم دربارۀ حقیقت انسان

محمدتقی سبحانی(1)

حسین نعیم آبادی(2)*

مقدمه

امروزه اهمیت مباحث نفس شناسی نه صرفاً از آن جهت که شخص انسان به عنوان یک مکلف مورد خطاب است(3) یا در پاسخ به این پرسش که کدام فعل، فعل واقعی انسان است و همچنین نه تنها از آن جهت که کدام بخش از بدن در آخرت مورد کیفر یا پاداش قرار می گیرد(4) و به همین ترتیب نه الزاماً تنها از جهت ارتباطی که این بحث با مسئله مرگ و فنای انسان پیدا می کند. اینها مباحثی بودند که عمدۀ دغدغه متکلمان نخستین اسلامی برای توجه به مسئله نفس به حساب می آمدند؛ افزون بر دیدگاه های نخستین، خدایاری معتقد است متکلمان امامی پس از ابن میثم بحرانی (م699/1300م) با چرخشی آشکار بحث از چیستی نفس را در مباحث معاد مطرح

ص: 237


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی قم.
2- * پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).
3- . تنها برای نمونه، نک: شیخ طوسی، الاقتصاد، ص113. او نیز همچون متکلمان دیگر بحث از صفات مکلّف را به خود مکلف و سپس حقیقت مکلف می کشاند.
4- . نمونه: «و قوله: و هل الحساب علیها أو على الأبدان والحساب على الحی المكلف المأمور المنهی» (سید مرتضی، رسائل، ج4، ص30).

کردند،(1) بلکه عمدتاً به دلیل ارتباط تنگاتنگ و زیربنایی که بین نظریه های نفس شناسانه و متدولوژی های علم برای کاربرد عینی در بستر واقعی اجتماع انسانی وجود دارد، این مباحث مورد توجه دانشمندان قرار می گیرد.

بر این اساس، اعتقاد بنیادین به این باور که حقیقت انسان چیزی جز جسم ظاهری نیست، گاه حتی سر از متدولوژی هایی در دانش درمی آورد که در فرآیند نظریه پردازی به طور خودآگاه از حقیقت جوهری انسان چشم پوشی می کنند (هرچند ممکن است اساساً ارتباطی میان فیزیکالیست بودن و ماتریالیست بودن وجود نداشته باشد).(2) به همین ترتیب این اعتقاد اساسی که حقیقت انسان چیزی جز جوهر مجرّد نفس نیست و جسم آدمی صرفاً ابزار و مَرکبی برای آن حقیقت است - ایده ای که به ویژه با فلسفه رایج اسلامی از سده های میانه تاکنون دائماً تقویت شده - خواسته یا ناخواسته به متدولوژی هایی در دانش انجامیده که اساساً توجه چندانی به جنبه های کاربردی و واقعیات عینی حیات بشری نشان نمی دهند. اما در این میان به نظر می رسد که دیدگاه برجسته ای از امامیه نخستین - مبتنی بر آموزه های اهل بیت (علیهم السلام)- مبنی بر این که آدمی دارای حقیقتی ترکیبی، آن هم ترکیب حقیقی و نه امتزاجی است که شامل هم جسم و هم روح می شود (هرچند حیات اصلی از آن روح است)، می تواند به عنوان نظریه ای جامع تر تحلیل و بررسی شود. این نوشتار تلاش می کند به تحلیل دقیقی از تبیین هشام بن حکم (179ق/621م) متکلم و نظریه پرداز امامی مذهب از مسئله حقیقت انسان که به نظر می رسد همان ایده اساسی متکلمان امامیه در عصر حضور است بپردازد؛ دیدگاهی که پس از حدود یک قرن در تعامل عمیق امامیه با معتزله کم کم به حاشیه رانده شد.

به دلیل مشکلاتی که دیدگاه روح انگارانه و یا جسم انگارانه محض در باب حقیقت انسان در

ص: 238


1- . خدایاری، علی نقی، «نظریه های نفس شناسی متكلمان امامی سده های میانی و كاركرد آنها در تبیین آموزه معاد»، ص69-108.
2- . تنها به عنوان یک نمونه از این تصور رایج به محمدتقی یوسفی اشاره می شود که در رسالۀ دکتری خود در تبیین دیدگاه یگانه انگاران فیزیکالیست به نظریه های مدرن بسنده کرده و به دلیل این همانی این دیدگاه ها با ماتریالیسم همه فیزیکالیست ها را با یک تحلیل مورد قضاوت قرار داده است. او در نهایت، ناخودآگاه به این تحلیل می رسد که فیزیکالیسم مساوی با الحاد و ماتریالیسم است (یوسفی، رابطه نفس و بدن، ص28). غافل از این که چنان که خواهد آمد شخصیت های برجسته ای از معتزله و حتی شیعه مانند سید مرتضی و شیخ طوسی دربارۀ حقیقت انسان فیزیکالیست بودند. برخی اساساً این دیدگاه که نفس موجودی جدا از جسم نیست را دیدگاه ماده گرایان در برابر معتقدان به خداو دین تلقی کرده اند (نک: برنجکار و خدایاری، انسان شناسی، ص47-48).

پی دارد، همواره پژوهشگران در پی راه حل های جایگزین بوده اند. این تلاش ها به ویژه در دوره معاصر در بسیاری از موارد به جسم انگاریِ مدرنِ روح انجامیده است. در این میان برای نمونه، به فیلسوفان برجسته ای همچون هانری برگسون (م1941م)(1) اشاره می شود که هرچند همچون دکارت، به تمایز خارجی نفس و بدن قائل نبود، اما باید از جهت اعتقادش به تمایز مفهومی روح و بدن و واحد انگاری حقیقت نفس و بدن و این که روح یا نفس سیر صعودی و ماده و حافظه سیر نزولی دارد، با دیدگاه ملاصدرا - جسمانیة الحدوث و روحانیة البقابودن نفس - مقایسه شود.(2)

همچنین به فیلیپ کلایتون(3) استاد مدرسه عقاید کلارمونت(4) ایالت کالیفرنیا اشاره می شود که در کتابش با عنوان ذهن و نوپدیدارگروی(5) با رویکرد نوپدیدارگروی حداکثری دیدگاهی مشابه ملاصدرا و علامه طباطبایی البته، با رویکردی جسمی(6) و ذهن گرایانه ارائه داده است.(7) با این همه تاکنون دیدگاه های متکلمان - به ویژه متکلمان امامیه - کمتر مورد توجه پژوهشگران بوده است. از میان آثاری که به طور مستقیم به این موضوع پرداختند به فان اس. اشاره می شود که در اثر وزین خود با دقت بالا به تبیین تاریخی اندیشه هشام بن حکم پرداخته است. به اعتقاد او، هیچ یک از متکلمان مسلمان مانند هشام دوگانگی نفس و بدن را تا این اندازه مورد تأکید قرار نداده اند؛ رأیی که برای شیعیان کوفه نیز متعارف بود؛(8) اما به نظر می رسد دربارۀ دیدگاه ممتاز هشام بن حکم مبتنی بر احادیث و روایات که در عین تمایل به حقیقت نورانی روح، از توجه به جسم فیزیکی آدمی غافل نشده و توانسته است به تبیین رابطه ای با قابلیت توجیه عقلانی میان این دو بپردازد،

ص: 239


1- . Henri Bergson
2- . نک: پیری و اسماعیلوف، «بررسی تطبیقی رابطه نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا و برگسون»، ص105و113.
3- . Philip Clayton
4- . Claremont school of theology
5- . Clayton, Mind and Emergence- From Quantum to sciousness, especially 12, 19, 32, 39, 60, 61, 62, 93, 98, 147,149.
6- . همان طور که علم الهدی اشاره می کند که: «با مطالعه اندیشه های او می توان دریافت که تعالی ای که نوپدیداری برای ذهن قائل است کماکان در محدودۀ ماده باقی می ماند و از سنخ تعالی به معنای علو جایگاه یا ارتقاء مرتبۀ وجودی یا جاودانگی نیست» (علم الهدی، نقد و بررسی دیدگاه فیلیپ کلایتون، ص58).
7- . برای آشنایی با دیدگاه های کلایتون در این باره نک: Clayton, Mind and Emergence- From Quantum to sciousness, especially 12, 19, 32, 39, 60, 61, 62, 93, 98, 147,149. (نک: علم الهدی، سیدعلی، نقد و بررسی دیدگاه فیلیپ کلایتون، ص8-10، 18و 52-57).
8- . فان اس.، جوزف، ترجمۀ چاپ نشده از: Van Ess, The Cambridge dictionary of Philosophy, sed edition, p. 1.

تاکنون هیچ کار متمرکزی انجام نشده است.

بخش نخست: دیدگاه های موجود در عصر هشام بن حکم

1. نظریۀ فیزیکالیسم

برای تبیین حقیقتی که هشام بن حکم به دنبال آن بود تبیین نظریه های رایج در دورۀ او ضروری به نظر می رسد. در این میان چهار نظریۀ کلی وجود داشت. نظریۀ نخست این بود که حقیقت انسان همین هیکل مشاهَد (دیده شده) است که دو دست و دو پا دارد؛ روحی در میان نیست. این دیدگاه کلی(1) و متقابل با دیدگاه فلسفی افلاطونیِ رایج که گاه با نوعی افراط نیز همراه می شد(2) همان چیزی است که متکلمان اصلی معتزله همچون ضرار بن عمرو،(3) ابوالهذیل علاف،(4) ابوعلی جبایی(5) و فرزندش ابوهاشم(6) و بعدها برخی متکلمان برجسته امامیه همچون سید مرتضی(7) بدان معتقد بودند. این اعتقاد به جسم انگاری روح که در اندیشۀ معاصر از آن به فیزیکالیسم(8) تعبیر

ص: 240


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص329-332.
2- . اشعری افزون بر دیدگاه ضرار بن عمرو مبنی بر نفی هر جوهری غیر از جسم انسان (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص330)، به نقل گزارشی از ابوبکر اصم می پردازد که صریحاً به نفی روح (احتمالا حتی از نوع جسمانی مورد نظر متکلمان) و نفی هر حقیقت غیر محسوس و غیر مشاهد در انسان و اذعان به جوهر واحد بودن انسان می پردازد (همان، ص331). این که قول ابوبکر اصم در کنار قول به قائلان به روح جسمانی آمده است، حاکی از قول به نظریه ای متفاوت از سوی ابوبکر اصم باشد که حتی روح مورد نظر متکلمان که جنبه جسمانی داشت را نیز مورد قبول قرار نمی داد.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص330.
4- . سخن مقدسی (م381ق/991م) دربارۀ ابوالهذیل که انسان مکلف را از دیدگاه او در کنار هشام بن حکم و معمر و خیاط، ترکیبی از روح و جسم مشاهد می داند (مقدسی، البدء والتاریخ، ج2، ص121)، در نگاه نخست با باور و سخنی که از ابوالهذیل معروف است که حقیقت انسان را هیکل مشاهد می داند (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص329) در تضاد است. همچنین سخن اشعری در جای دیگر (همان، ص337) که در آن تقسیمی از ابوالهذیل ارائه می دهد که بر مبنای آن نفس و روح و حیات از هم تفکیک می شوند و بر اساس آیه (الله یتوفی الانفس) (سوره زمر، آیۀ42)، امکان سلب روح و نفس (بدون سلب حیات) در نظر گرفته می شود، ما را دربارۀ جسم انگار بودن ابوالهذیل به تردید وا می دارد.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص334؛ شیخ مفید، المسائل، ص59؛ پاکتچی، «جبایی»، ج17، ص456.
6- . شیخ مفید، المسائل، ص59.
7- . نک: سید مرتضی، الذخیره، ص114.
8- . physicalism

می کنند ازبخش هایی از کلام نخستین اسلامی به حساب می آید که امروزه با قدرت زیادی به ویژه در مباحث فلسفۀ ذهن(1) با شواهد تجربی و زیست شناختی و همچنین به طرز خارق العاده پیچیده ای(2) در مباحث مربوط به هوش مصنوعی بحث و بررسی می شود.(3)

2. نظریۀ روح انگارانه

اشاره

دیدگاه دوم، نظریۀ روح انگار در باب حقیقت انسان است. لازم است طرفداران این نظریه را در دو جایگاه قرار دهیم. برخی از آنها تفسیری از روح ارائه دادند که با تفسیر فیلسوفان نخستین هم خوانی داشت که از آن به نفس مجرّد یا نفس مستقل تعبیر می شود، اما دسته دیگری از متکلمان - در عین اعتقاد به روح و مخالفت با جسم انگاری - با هرگونه برداشت تجریدی از روح مخالف بودند. بدین ترتیب روح غیر جسمانی الزاماً به معنای روح با مفهوم تجرّد فلسفی نبود، بلکه روح عبارت بود از حقیقتی که خودش فاعل و کنش گر است و آثاری بر آن مترتب است. در اینجا تنها گذرا به این دو دیدگاه اشاره می شود.

نفس مستقل

از آنجا که به نظر می رسد هیچ تفاوتی از نظر ماده میان بدن لحظاتی پیش از مرگ و پس از آن دیده نمی شود، افلاطون - شاید به عنوان نخستین فیلسوف (4) - و همچنین برخی فیلسوفان پس از او

ص: 241


1- . philosophy of mind.
2- . تنها برای نمونه، به اَبَرکامپیوترهایی اشاره می شود که برای محاسبات هوش مصنوعی گاهی مجبور به انجام محاسباتی می شوند که هفته ها به طول می انجامد.
3- . محمدرضا خاتمی در گزارش خود از مقاله هاسکر (Haskker, 2000) اشاره ای به مقایسه دو پارادایم قدیمی و مدرن در فلسفه ذهن کرده است (خاتمی، «موضع ویتگنشتاین در باب علوم معرفتی»، ص59-62).
4- . برای مثال، نک: یوسفی، «رابطه نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا و کتاب و سنت»، ص24؛ عید نفیسه، اثر الفلسفه، ص239-240؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1، ص239؛ مورفی، «آیا مسیحیان به نفس نیاز دارند؟»، ص160؛ برای دیدگاه های خود افلاطون در این باره نک: افلاطون، دوره آثار افلاطون، ج2، ص499 (روح دود و دم نیست)، ص 503-510 (آموختن به جز یاد آوردن نیست)، ص513 (امکان آگاهی روح از امور جاودان)، ص514 (روح دست کم چیزی شبیه به جاودان)، ص516 (تناسخ حتی در حیوانات و ص519)، ص522-528 (جاودانگی روح) و ص539.

مدعی شدند که روح جزئی غیر مادی از بدن است.(1) متکلمان نخستین مسلمان نیز در بستری پا به عرصه های فکری گذاشتند که نظریه تجرّد روح دیگر به نظریه ای رایج در میان فیلسوفان تبدیل شده بود. اتفاقی نیست که شمار بالایی از متکلمان مسلمان به نظریۀ تجرّد روح گرایش پیدا کردند. در این میان به نظر می رسد که نظریۀ معمر بن عباد سلمی از برجستگی بیشتری در این باره برخوردار است. به اعتقاد شهرستانی (م548ق/1153م) معمر این دیدگاه که حقیقت انسان معنا یا جوهری غیر از بدن است که عالم، قادر و مختار است، نه حرکت می کند و نه ساکن است، بی رنگ و بی مکان است و دیده و بساویده نمی شود، مدبّر بدن است و ارتباطش با بدن ارتباط فرماندهی و مدیریت است را از فیلسوفانی که وجود نفس بشری را به عنوان یک شیء و جوهر قائم به خود و بی امتداد و بدون محل قبول کرده بودند، اقتباس کرده است.(2)

ابوالهذیل از سردمداران فیزیکالیست معتزله نیز در اینجا مورد توجه قرار می گیرد. سخن مقدسی (م381ق/991م) دربارۀ ابوالهذیل که انسان مکلف را از دیدگاه او در کنار هشام بن حکم و معمر و خیاط، ترکیبی از روح و جسم مُشاهد می داند(3) در نگاه نخست با دیدگاه معروف

ص: 242


1- . W. E. M, The Cambridge dictionary of Philosophy, p. 866.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص81. گویا اشعری دربارۀ معمر اشتباه کرده که او را قائل به جزء لایتجزی دانسته است. او بلافاصله پس از این انتساب می گوید: «لم یجز فیه المماسه والمباینه والحرکه والسکون واللون والطعم والرائحه» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص318). به این دلیل که در جای دیگر کلمه «جزء» (در جزء لایتجزا) نیامده (همان، ص331). احتمال اضافه این کلمه توسط نَسّاخ نیز منتفی نیست. افزون بر این، اشعری در ادامه تبیین سخن معمر به خصوصیتی از بدن اشاره می کند که دقیقاً معادل تبیین فیلسوفان است: «والبدن الظاهر آله له» (همان، ص332). شیخ مفید نیز قول معمر را مانند بنونوبخت و هشام و خودش مبنی بر جوهر بسیط بودن روح تلقی کرده است (شیخ مفید، المسائل، ص58- 59). مکدرموت ضمن احتمال اشاره به اشتباه نسّاخ، برداشتی غیر جسمانی حتی از جزء لایتجزی در نظریه معمر ارائه داده است که بر اساس آن منافاتی بین دیدگاه روح انگار او با جزء لایتجزی دیده نمی شود. به اعتقاد او، مقصود معمر از نامیدن به جزء لایتجزا تنها این بوده است که تقسیم نمی شود نه چیزی دیگر (مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص229). مکدرموت در ادامه به نقل دیدگاه شهرستانی مبنی بر تأثیرپذیری معمر از فیلسوفان در مسئله حقیقت انسان می پردازد (همان، به نقل از شهرستانی، ملل و نحل، ص47). همچنین نک به تحلیل قاضی عبدالجبار معتزلی از دیدگاه معمر که به روشنی او را متأثر از فیلسوفان معرفی می کند (قاضی عبد الجبار، المنیة والعمل، ص168-169) و تحلیل همچنان مجرد انگارانه شیخ طوسی (م460ق) از نظریۀ معمر در کنار بنو نوبخت و شیخ مفید در کتاب الاقتصاد شیخ طوسی، ص113-114 و همان تحلیل از فاضل مقداد (م876) در کتاب ارشاد الطالبین، ص389.
3- . مقدسی، البدء والتاریخ، ج2، ص121.

ابوالهذیل که حقیقت انسان را هیکل مشاهَد می داند(1) در تضاد است. همچنین تقسیمی که اشعری از ابوالهذیل ارائه می دهد و بر مبنای آن نفس، روح و حیات از هم تفکیک می شوند و بر اساس آیه (الله یتوفی الانفس)(2) امکان سلب روح و نفس (بدون سلب حیات) در نظر گرفته می شود،(3) ما را در جسم انگار بودن ابوالهذیل به تردید می افکند. شاید دیدگاه او در این زمینه در دو دورۀ زندگی اش دستخوش تغییر شده باشد. به هر ترتیب، روح انگاری فلسفی حقیقت انسان نیز از جمله موضوعات مورد بحث متکلمان نخستین بوده است.

روح منطبعه نظام

همان طور که گفته شد نظریۀ روح انگارانه در یک ساحت تک معنایی مطرح نبود؛ زیرا بسیاری از متکلمان در عین اعتقاد به روح، هرگز نتوانستند با رویکرد رایج تجرّد انگارانه دربارۀ روح کنار بیایند. برای مثال، می توان به یکی از سردمداران این دیدگاه که بعدها دست کم در همین نظریه به یک جریان تبدیل شد(4) یعنی از عبدالله بن سیار نظّام (231ق/846م) یاد کرد که در عین ارتباط تنگاتنگ با فیلسوفان،(5) عمدتاً به دلیل تأثیر از استاد شیعی مذهب اش هشام بن حکم، در عین وفاداری به جسم انگاری معتزلی بخشی از نظریۀ روح انسانی را تحت عنوان نظریۀ «روح منطبعه» مطرح کرد. از نظر نظام، روح یا همان نفس، چیزی جز جسمی نیست که بنفسه حیات دارد؛(6)

ص: 243


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص329؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج11، ص310.
2- . سوره زمر، آیۀ 42.
3- .اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 337.
4- . همان، ص61.
5- . کرادی فو معتقد است نظّام در این نظریه دربارۀ روح که بعدها بیشتر با نام «جسم لطیف» شهرت یافت (برای مثال، خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص51 و464) ظاهراً دچار فهمی ناقص نسبت به دیدگاه فیلسوفان پیشین شده است . Carra de Vaux, Avicenne, p. 25. (به نقل عبدالهادی ابوریده، ابراهیم بن سیار، ص104)؛ اما ابوریده دیدگاه نظّام را تلفیقی از نظریه روح انگارانه افلاطون بدون قبول تجرد روح و دیدگاه رواقیون یا هندیان مبتنی بر ارتباط و علاقه تداخلی روح و بدن می داند (ابوریده، «ابراهیم بن سیار»، ص104). عید نفیسه ضمن نقل تاثیر یونان و فلسفه رواقی بر روی دیدگاه نظام به احتمال تأثیر فلسفه رواقی بر روی نظام تأکید می کند (عید نفیسه، اثر الفلسفه، ص264و265، به نقل از شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص69).
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص333.

حقیقت انسان همان روح است که در تمام بدن نفوذ و جریان دارد، روح جزء واحد است که نه نور است و نه ظلمت و بدن آفت و زندانی برای روح است.(1)

دیدگاه نظّام در عین شباهت های ظاهری - برخلاف ادعای ابن راوندی(2)- نمی تواند عیناً همان دیدگاه هشام بن حکم باشد و تعبیر الحساسة الدَرّاکة(3) احتمالاً دلیل اصلی این تلقی صحیح است که نظّام از استادش هشام بن حکم در این نظریه متأثر بوده است، اما مداخله روح در بدن که بخش اصلی دیدگاه نظّام است، هرگز نمی تواند با آنچه از هشام بن حکم توضیح داده خواهد شد موافقت داشته باشد. نظّام همچنین برخلاف هشام بن حکم که جنس روح را متفاوت از بدن می داند، تصریح می کند که این روح از جنس نور نیست، همان طور که از جنس ظلمت هم نیست و به هر صورت مرتبط با جسم است.(4)

3. نظریۀ جزء لایتجزی

نظریۀ جزء لایتجزی نیز همانند فیزیکالیسم به سبب اعتقاد به این که انسان ها تنها از یک نوع جوهر ساخته شده اند یگانه انگار و جسم انگار به حساب می ِآید.(5) شاید دور از واقعیت نباشد که بسیاری از متکلمان در دوره هشام بن حکم به جزء لایتجزا یا ذرات غیرقابل تقسیم یا همان نظریه اتم ها معتقد بودند.(6) این دیدگاه که احتمال یونانی بودن آن نیز منتفی نیست(7) بر این باور مبتنی است که حقیقت انسان عبارت است از ذره ای در بدن که غیرقابل تجزیه است و بقیه اجزای بدن در خدمت آن جزء هستند. لازم است خوب به خاطر داشته باشیم که این دیدگاه اساساً نسبتی با آن دیدگاه امامیه و همچنین اهل حدیث سنی - مبتنی بر روایات - که به جزئی ذره ای در بدن

ص: 244


1- . «مداخلة للبدن مشابکة له» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص331).
2- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ص310.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص331.
4- . برای آگاهی بیشتر دربارۀ نظریۀ نظّام، نک: خیاط معتزلی، الانتصار، ص36.
5- . مورفی، «آیا مسیحیان به نفس نیاز دارند؟»، ص147.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص332. ظنانی آلنور در اثر مفصل خود با عنوان «نظریۀ فیزیکی کلام؛ اتم، فاصله و خلأ در کیهان شناسی معتزله بصره» تحلیل مبسوطی از این نظریه ارائه داده است: see Dhanani, Physical theory of Kalam.
7- . عید نفیسه، اثر الفلسفه، ص263.

انسان قائل هستند که از آن به «بدن ذرّه ای» تعبیر می شود، ندارد.(1) اشعری یا کسی که اشعری از او نقل کرده، احتمالاً بین این حقیقت که دیدگاه امامیه دربارۀ بدن ذره ای مربوط به حقیقت بدن است و نه حقیقت انسان خلط کرده و به همین دلیل گروه دوم از امامیه را قائل به جزء لایتجزّا معرفی کرده است.(2)

بخش دوم: امامیه و نظریۀ دوآلیستی واقعی

اشاره

دیدگاه امامیه نخستین هرچند به دلایلی بعدها دستخوش تغییرات جدی شد، اما در این دوره از یک تمایز آشکار نسبت به همه دیدگاه ها برخوردار است. این تمایز غیر از این که مبتنی بر روایات و راهنمایی های امامان معصوم (علیهم السلام) است که از علم لدنی و ماورایی برخوردار بودند(3)، مرهون نظریه پردازی شخصیت های عقل گرای برجسته ای همچون هشام بن حکم نیز هست. شاخص برجسته این نظریه آن است که بایستی میان ساحت های مختلف بحث در حقیقت انسان، تفکیکی اساسی را در نظر بگیریم. بر این اساس زمانی که دربارۀ هویت انسان در این دنیا بحث می شود، اشاره به مجموعه کاملی از روح و جسم می شود که در کنار هم و با ترکیبی حقیقی - نه انضمامی - حقیقت انسان را تشکیل می دهند. به همین ترتیب زمانی که از عنصر اصلی انسان بحث می شود، سخن از روح به میان می آید که می تواند با جسم یا بدون آن فاعلیت داشته باشد. این عنصر - همان گونه که خواهد آمد - می تواند ما به الامتیاز انسان باشد و می تواند نباشد. بدین ترتیب تا حدی وجه تمایز دیدگاه امامیه روشن می شود.

این دیدگاه که ما ترجیحاً از آن به «دوآلیسم واقعی»(4) تعبیر می کنیم، در میان امامیه(5) رواج

ص: 245


1- . علی افضلی در مقاله خود به خوبی به تبیین این بدن در کنار بدن مادی وبدن مثالی و رابطه این سه بدن با یک دیگر پرداخته است (افضلی، «اقسام بدن و نقش آنها در دنیا، برزخ و قیامت»، ص118).
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.
3- . برای مثال، نک: کلینی، اصول الکافی، 1، ص212-214 و 221ح1-3.
4- . دوآلیسم واقعی در برابر دوآلیسمی است که دربارۀ افلاطون (کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1، ص239؛ مورفی، «آیا مسیحیان به نفس نیاز دارند؟»، ص160) یا حتی فیلسوفان اسلامی می گویند که بدن را صرفاً ابزار روح و به نوعی فاعل موجَب روح می دانند که بسیاری از سرِ تسامح از آن به «دوآلیسم» تعبیر می کنند و همچنین در برابر دوآلیست بشر بن معتمر و هشام بن عمرو که در عین ترکیب حقیقی روح و بدن برای هیچ یک از دو طرف (روح یا جسم) اصالت قائل نیستند.
5- . دیدگاه هشام بن سالم در بحث استطاعت به اختلافی مبنایی در موضوع حقیقت انسان باز می گردد. هشام بن سالم بر خلاف هشام بن حکم در شناختی که از انسان ارائه می دهد با مؤمن طاق در قول به اصالت جسم هم عقیده است (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص45: لاشیء الا الاجسام). به همین دلیل او استطاعت بر فعل را جسمانی و آن را جزئی از انسان می داند (همو، ص43)، نه قوه ای در روح و نفس. بدین ترتیب سخن هشام بن سالم در باب استطاعت سخنی متمایز اما در بستر فکری جریانی فکری است که ظاهراً اعتقادی به ذووجهین بودن حقیقت انسان ندارد. او بر خلاف هشام بن حکم که جنبه جسمانی انسان را به عنوان موات و زیر مجموعه ای از جنبه حساس، درّاک و زنده آدمی یعنی روح می داند (همو، ص60)، معتقد به حیات و قدرت مستقل جسم است (همچنین، نک: روایتی از خود هشام بن سالم (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص283) که به جسمانی بودن روح در (نفخت فیه من روحی) تصریح شده است.

داشت و عملاً تا زمان سید مرتضی (م436/1044م)(1) مخالفت جدی ای با آن صورت نگرفت. بررسی اسناد نشان می دهد که در دوره امام کاظم (علیه السلام) طأطریون نیز به این دیدگاه معتقد بودند(2) و این فرآیند به غیر از گروهی از معتزلیان شیعه شده تا دوره نوبختیان ادامه یافت تا این که در زمان سید مرتضی دچار یک چرخش شد.(3) تقسیم اشعری در این باره قابل توجه است. دو فرقه نخست که اشعری در نظریۀ حقیقت انسان در میان امامیه، بدان اشاره می کند به دوران حضور مربوط است که گروه نخست همان نظریۀ ممتاز امامیه است که مورد نظریه پردازی هشام بن حکم قرار گرفت.(4) گروه دوم نیز آن چنانکه گفته شد ارتباطی به امامیه ندارد. گروه سوم و چهارم مربوط به دوران خود اشعری یعنی اواخر سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم در عصر خاندان نوبختی وپس از

ص: 246


1- . اسعدی معتقد است در میان دانشمندان شیعه سید مرتضی نخستین کسی است که ایده هیکل مشاهَد را مطرح کرد (اسعدی، «نفس و معاد از دیدگاه سیدمرتضی»، ص172).
2- . امام صادق (علیه السلام)جسد را بر چهار چیز بنا می کند: روح، عقل، خون و نفس و ادامه می دهد که زمانی که روح خارج شد عقل در پی آن می رود و زمانی که روح چیزی را ببیند عقل آن چیز را برای روح حفظ می کند و خون و نفس باقی می مانند. (مجلسی، بحارالانوار، ج58، ص292، ح 2؛ شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص226، ح 61) بر اساس این روایت به نظر می رسد زمانی که سخن از خروج روح و در پی آن عقل از بدن به میان می آید دیدگاه تجرد انگارانه دربارۀ روح دچار اشکال می شود. به هر حال سند این روایت که سندش در بحارالانوار به طور کامل آمده اما در متن چاپ شدۀ خصال افتادگی دارد، حاوی دو تن از خاندان طاطری است؛ زیرا غیر از علی بن حسن طاطری، سعید (سعد) بن محمد نیز آن طور که نجاشی می گوید (نجاشی، رجال، ص 162) عموی علی بن حسن طاطری است. حسینی زاده به مشابهت دیدگاه طأطریون به بنونوبخت به نقل از نویسندۀ گمنام خلاصة النظر اشاره کرده است (حسینی زاده، «مقایسه اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه»، ص96، به نقل از بی نام، خلاصة النظر، 81).
3- . حسینی زاده، «مقایسه اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه»، ص95.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.

ابن راوندی است(1) که گروه هایی از امامیه، دیگر به قول نظّام و حتی ابوالهذیل متمایل شدند. به بیان دیگر، از میان معتزلیان، یک گروه نظّامی بودند که نظریه ای نظّامی داشتند و یک گروه ابوالهذیلی بودند و هر دوی اینها در این دوره تاریخی شیعه شدند و از طریق آنها دیدگاه نظّامیه و ابوالهذیلی به امامیه منتقل شد. این سخن اشعری در حقیقت به ریشه های نظریۀ افرادی چون سید مرتضی (م436ق/1044م)(2) که دیدگاه ابوالهذیلی داشتند اشاره می کند. بدین ترتیب تمایز آشکار دیدگاه امامیۀ نخستین با اندیشه های دیگر آن دوره و حتی خود امامیه در دوره های میانه تاکنون مشخص می شود.(3)

دوآلیسمی که امامیه از حقیقت انسان مدنظر داشت با در کنار هم دیدن مجموعه روایات دربارۀ حقیقت انسان قابل تحلیل است. غرض از تفکیک این روایات جداسازی نتایج آنها نیست، بلکه مشاهدۀ مجموعۀ این روایات در کنار هم ما را با ایده چند محوری امامیه آشنا می کند. برخی از این روایت ها به ما واقعیتی از روح را نشان می دهد که جنبه ای کاملاً جسمانی دارد. به طور کلی روایاتی که صحبت از مفارقت روح از بدن می کنند - به ویژه به دلیل عدم سنخیّت نفس مجرّد با جسم - نمی توانند معنایی به جز جدا شدن ماده ای جسمانی (روح) - هرچند با ویژگی ها متفاوت - از ماده ای جسمانی دیگر (بدن) با ویژگی ها جسمانی شدیدتر (یا متفاوت) داشته باشند.

همچنین روایاتی که از متلاشی شدن یا نشدن روح پس از مفارقت از بدن سخن به میان می آورند یا دربارۀ اقامت روح در مکان خود (روح محسن در روشنایی و فسحت (وسعت) و روح گنه کار (در تنگی و ظلمت)) و از همه روشن تر روایاتی که صورت بندی و ساختار جسمانی روح را بیان می کنند، در این دسته جای می گیرند. گزارشی که گویا نخستین بار در احتجاجات طبرسی (م548ق/1153م) آمده و به نوعی اِشعار به جسم انگاری روح دارد و به برجسته کردن بخش جسمانی و الزاماً غیر مجرّد روح پرداخته است، بخش عمده ای از این ویژگی ها را در بردارد: مادۀ روح از خون است و رطوبت جسم، صفای رنگ، صدای خوش و خنده زیاد همگی از خون

ص: 247


1- . برای مقایسه دیدگاه جسم انگارانه ابن راوندی و دیدگاه سید مرتضی، نک: میرزایی، «رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیان شیعه شده»، ص80.
2- . سید مرتضی، الذخیره، ص32.
3- . آن طور که محمد تقی سبحانی می گوید، همین نظریۀ چهارم بعدها به پایه نظری نظریه های سید مرتضی و شیخ طوسی و پس از آن بسیاری از متكلمان شیعه تا كنون تبدیل شد (سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه»، ص133).

سرچشمه می گیرند، پس زمانی که خون جامد شد، روح از بدن فارق می شود. این روح همچون باد در مَشک، جسم را پر می کند، اما چیزی به وزن آن نمی افزاید.(1) این مفهوم که جسم را پر می کند، ولی چیزی به وزن آن نمی افزاید (البته، اینک اطمینان داریم هوا نیز وزن دارد)، می تواند تمثیلی برای مخاطب آن دوره و تفهیمی برای مخاطب معاصر تلقی شود که در آن روح در عین برخورداری از کیفیت جسمانی، چیزی است که بی بهره از برخی از ویژگی های جسم، مثل وزن است. روایت مناقب ما را به گونۀ دیگری با جنبۀ جسمانی روح آشنا می کند. این روایت در ابتدا چشم را ابزاری برای دیدن روح در نظر گرفته است:

چشم تکه دنبه ای سفید و سیاه است و دیدن، کار روح است، نه چشم... وقتی چشم کور می شود مثل این است که خورشید با تاریکی پوشاند شده باشد. همان طور که خورشید کره اش در آسمان است و شعاعش روی زمین پخش می شود. مسکنِ روح در مغز است و شعاعش در تمام بدن پخش می شود و همان طور که با غیبت کُره خورشید، شمس منتفی می شود، با قطع سر نیز دیگر روحی وجود ندارد.(2)

گروه های دیگری از روایات نیز شایان توجه اند. روایاتی که به روشنی از بقای روح و البته، باز هم با جنبه جسمانی سخن به میان می آورند، می توانند ما را به مفهومی از روح نزدیک کنند که در عین داشتن مفهوم بقاء با تلقی فیلسوفان از تجرّد روح سازگار است. برای مثال، طبرسی در احتجاج به نقلِ مناظره ای در مقابل زندیقی که به فنای روح پس از مرگ اعتقاد داشت، می پردازد. زندیق روح را به چراغی تشبیه می کند که پس از خاموش شدن نورش رفته و باز نمی شود، به همین ترتیب پس از مرگ و مفارقت روح از بدن، دیگر مراجعتی وجود نخواهد داشت.

امام پس از رد این تشبیه، تشبیه دیگری مطرح می کنند: روح به منزله چراغ نیست، «آتش در اجسام ثابت است و نور ذاهب (رونده و غیر ثابت) است. روح جسمی رقیق است که لباسی کثیف بر تن کرده است». روح پس از مرگ در همان محل فرود بدن (برای مثال، قبر) تا زمان بَعث باقی می ماند. این مسئله با شرایط مرگ غیر طبیعی مثل به صلیب کشیده شدن [و برای مثال، خورده شدن به دست گرگ] منافاتی ندارد؛ چون در این صورت، روح که معلوم شد جنبه

ص: 248


1- . طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص349-351.
2- . ابن شهرآشوب، مناقب، ج4، ص 353.

جسمانی دارد، در دستان فرشتۀ مرگ(1) - تا زمانی که به زمین بازگردانده شود - به امانت باقی می ماند. این روح همچنین پس از این که از قالب خود خارج شد، دچار تلاشی و ازهم گسیختگی نمی شود و تا نفخ صور باقی می ماند. (2)

در دسته دیگری از روایات، روح به معنای جان است. به درستی معلوم نیست که آیا روحی که منطقاً شبیه چیزی است که ما آن را جان می دانیم با روحی که بخش دوم حقیقت انسان است، تفاوت ماهوی دارد یا نه. روح به معنای نخست از پا وارد بدن می شود و به پای آدمی جان و قدرت لازم برای حرکت را می دهد،(3) در جسم دمیده می شود،(4) برانگیزاننده و محرّک آدمی است(5) و در نهایت، زمانی که از بدن خارج می شود، بیشترین آفات بدنی ظهور پدیدار می شود.(6) بدین ترتیب مجموعه هایی از روایات، ذهن ما را با ماهیت جسمانی روح گره می زنند.

اکنون می توان با وسعت نظر بیشتری، روایاتی که بر مبنای دیدگاه دوآلیستی امامیه (بدن و روح دو حقیقت در کنار هم) بیان شده اند را تحلیل کرد. این روایات گاه با دوآلیسم نزدیکی بیشتری دارند. بر اساس روایت تحف العقول(7) روح به عنوان بخشی از ارکان اساسی انسان در کنار نار و نور قرار دارد و بدن آدمی چهار طبع، چهار رکن و چهار ستون (دعائم) دارد. روح یکی از این

ص: 249


1- . اگر قبض روح توسط ملکی از ملائکه خداوند انجام می شود (مجلسی، بحارالانوار، ج 79، ص184) و روح هم کیفیتی جسمانی دارد، پس باید همچنین به دنبال سنخیتی متناسب با روح برای فرشته قبضِ روح هم باشیم. این استدلال به این صورت قابل طرح است: روح جسمانی است، روح به توسط یک فرشته از بدن جدا می شود، بایستی بین قابض و مقبوض سنخیت متناسبی وجود داشته باشد (وگرنه محال اتفاق می افتد)، پس فرشته قبض روح هم دارای ماده و جسمانی است. نک: مجموعه ای از روایات مثل مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص266به نقل از ارشاد، ج1، ص222؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 57، ص354؛ به نقل از کلینی، اصول الکافی، ج7، ص342، باب دیة الجنین، ح1.
2- . طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص349. معلوم نیست چرا گزارش مفصلی که مجلسی در دو جا نقل کرده و هر دو از احتجاج است، یک جا به عنوان سؤال زندیق (مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص216) البته از اخبرنی عن السراج و در اینجا (همان، ج58، ص33) همان متن به همراه بخش اول به عنوان سؤال هشام بن حکم آمده است؟ احتمالاً روایت از هشام نقل شده و مجلسی خلط کرده است و در حقیقت هشام روایت زندیق را نقل کرده است. هر چند این احتمال که هشام زندیق را به جای خود جا بزند کاملا منتفی نیست (همان).
3- . قمی، تفسیر قمی، ج2، ص71.
4- . کلینی، اصول الکافی، ج7، ص8؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص454.
5- . «لاروح فیک تحرّکُک» (مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص454).
6- . مجلسی، بحارالانوار، 78، ص4.
7- . ابن شعبه، تحف العقول، ص354.

چهاررکن است. خون و مِرَّه (یکی از مزاج ها) و ریح و بلغم، طبایع آدمی و عقل ستون آدمی است که شامل فهم و حفظ می شود. به هر حال، به همان ترتیب که خوردن و آشامیدن آدمی به نار و فهم طعم ها به آب منتسب شده، تحرک به روح منتسب شده است؛ به گونه ای که اگر روح نباشد حرکات ظاهری انسان ناممکن می شود. این حرکت روح به وسیله نفس انجام می شود؛ نفسی که حرکتش از ریح است. در نتیجه، حرکاتی که از نفس مؤمن سر می زند نوری است که مورد تأئید عقل است و آنها که از نفس کافر سر می زند آتشی است که مورد تأئید نُکراء (زیرک شیطنت آمیز) است.

این مفهوم که «انسان با دو شأن دنیایی و آخرتی خلق شده که شأن دنیایی آن جسم و شأن آخرتی آن روح و نور است»، ذهن ما را با همان دو حیثیت پیش گفته در نظریه دوآلیستی روح گره می زند. همچنین این مفهوم که «روح و نور - که برخلاف جسم، شأنی آخرتی و آسمانی دارند - پس از مرگ، جسد را ترک می کنند و به آسمان می روند»، به روشنی به ما گوشزد می کند که روح نمی تواند فارع از محدودیت های مکانی باشد.(1)

گزارش کفایة الاثر هر چند در برخی بخش ها شگفتی آور به نظر می آید، اما حتی در صورت جعلی بودن نیز می تواند مورد استناد قرار گیرد. جعل روایات نیز به هر صورت و به طور عمده بر داده هایی مبتنی بوده است که برخی از آنها داده های مسلّم به حساب می آمدند؛ «انسان واحدی است که برخلاف خداوند دو معنایی است و شامل جسم و عرَض و بدن و روح می شود».(2) در اینجا به روایت دیگری از کفایة الاثر نیز می توان استناد کرد؛ این روایت از این جهت که عقل را راهبر روح می داند، جنبۀ دومی را برای انسان روشن می کند که «روح» نام دارد و با عقل (که احتمالاً جنبه جسمانی دارد) مرتبط است.(3)

برخی دیگر از این روایات به گونه ای لطیف تر به دو جنبه از حقیقت انسان در این دنیا اشاره

ص: 250


1- . همین روایت در علل الشرایع نیز آمده (شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص107) و مجلسی نقل کرده است (مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص117). متن و سندش هم در علل الشرایع این است، «حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِی عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِی عَنْ عَمِّهِ الْحُسَینِ بْنِ یزِیدَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیادٍ السَّكُونِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ»؛ همچنین، نک: مجلسی، بحارالانوار، ج6، ص117 که خلاصه ای با همین مضمون است.
2- . خزاز رازی، کفایة الاثر. «فاخبرنی عن قولک انه واحد لا شبیه له الیس الله واحدا والانسان واحدا فوحدانیته اشبهت وحدانیه الانسان فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) الله واحد واحدی المعنی و الانسان واحد ثنوی المعنی جسم و عرض و بدن و روح و انما التشبیه فی المعانی لاغیر».
3- . خزاز رازی، کفایة الاثر، ص240.

کرده اند. وقتی سخن از خلقت روح در کنار مفهوم خلقت جسم در همان روایات یا روایات دیگر به میان می آید تا اندازۀ زیادی به ایده دوئالیسم نزدیک می شویم.(1) به ویژه این که در این جا روح منتسب به خود خداوند است (همان روایت) که در این صورت روح حیوانی (یا جان) معنا نخواهد داشت. در برخی موارد دو مفهوم بدن و روح در کنار هم قرار دارند. مثل روایات حاوی این حکم که پس از دمیده شدن روح در جنین مبلغ دیۀ او بالا می رود.(2) بدین ترتیب به نظر می رسد دیدگاه امامیۀ نخستین که با هوشیاری به دست متکلم برجسته ای چون هشام بن حکم به یک نظریه کلامی تبدیل شد، ما را به این واقعیت رهنمون می کند که حقیقت انسان در این دنیا دارای ترکیبی حقیقی از روح و بدن است و البته، در ساحت های مختلف دیگر مثل خواب، مرگ، دنیای دیگر یا هر چیزی غیر از آنچه در ظاهر این عالم دیده می شود، می تواند بدون نیاز به هیچ بدنی به فعالیت مدرِکانه بپردازد.

نظریۀ هشام بن حکم

نظریه ای که هشام بن حکم در تبیین عقلانی انسان شناسی متناظر با روایات به دنبال آن بود، بر تفکیکی مبتنی بود که متکلمان معتزلی در همان دوره و متکلمان دیگر و حتی امامیه در دوره های بعد و همچنین فیلسوفان در همۀ ادوار از آن چشم پوشی می کردند. این تفکیک عبارت بود از چیزی که اینک بایستی آن را تجدید نظری در صورت مسئله بحثِ حقیقتِ انسان تلقی کنیم. بر این اساس، حقیقت و ماهیت انسان در سه ساحت مورد توجه قرار می گیرد: ساحت نخست تمام هویت انسان، ساحت دوم وجه ما به الامتیاز انسان و ساحت سوم عنصر ثابت و اصلی انسان است. در حقیقت ما با سه مقوله روبه رو هستیم که شاخص تحقق آن سه مقوله با یک دیگر متفاوت است. ساحت نخست یعنی تمام هویت انسان از دیدگاه متمایز هشام بن حکم عبارت است از روح و بدن به معنای تمام ویژگی های که اینک و در این دنیا بخشی از هویت انسان را شکل می دهند به طوری که اطلاق نام انسان در نظر نخست دایر مدار آن ویژگی ها است. پاسخ هشام بن حکم به پرسشِ «انسان کیست» در این ساحت تمام هویت روح و بدن است.(3) این

ص: 251


1- . کلینی، اصول الکافی، ج1، ص133ح1و2.
2- . همان، ج7، ص342.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص60.

پاسخ ما را در این باره که هشام با متکلمانی همچون بشر و هشام بن عمرو که در ظاهر به حقیقتی ترکیبی برای انسان معتقد بودند،(1) دچار اشتباه می کند؛ اما عبدالجبار به تفاوت دیدگاه هشام بن حکم با هشام بن عمرو و بُشر بدین گونه توجه نشان می دهد که «لکنه (یعنی هشام بن حکم) یزعم ان الجسد موات».(2) در واقع، عبدالجبار هوشیارانه به این بخش از نظریۀ هشام که به ما اجازه می دهد در عین ترکیب حقیقی روح و بدن، بخشی از حقیقت انسان را که فعال و درّاک است، اصلی و بخشی را فرعی (موات) به حساب آوریم، توجه داشته است.

در آیات قرآن نیز وقتی سخن از انسان به میان می آید تمام ویژگی ها انسان جزء حقیقت انسان شمرده می شود. از همین رو، در بیان جنبه های جسمانی انسان سخن از خلقت انسان از سلاله ای از طین (گِل خالص) و قراردادن انسان به صورت نطفه در رحم و تبدیل فرآیندی آن به علقه، مضغه، استخوان و گوشت به میان آمده است که خلق آخَر (دمیدن روح) در مرحله نهایی قرار دارد(3) و در آیات دیگر سخن از جزئی از حقیقت انسان به میان می آید که اصلی است و با مرگ از بین نمی رود.(4)

بر اساس نظریۀ هشام بن حکم، ساحت دوم از حقیقت انسان که همان ما به الامتیاز انسان است، برخلاف چیزی که تجرّد انگاران خود را بدان ملزم می کنند، عقل و آزادی اراده است. تجرّد انگاران برای متمایز کردن انسان از دیگر موجودات خود را ملزم می کنند که به تجرّد روح آدمی معتقد شوند، درحالی که ما به الامتیاز انسان از دیگر موجودات - بنابر آموزه های قرآن کریم و روایات - عقل و آزادی اراده یا قدرت اراده است و بر این اساس است که انسان برخلاف دیگر موجودات مکلف به تکالیفی می شود. علامه طباطبایی توجه ما را به انواع ادراکاتی که از طریق انسان حاصل می شود و در قرآن بدان اشاره شده است، جلب می کند؛ این ادراکات که شامل ظن، حسبان، شعور، ذکر، عرفان، فهم، فقه، درایت، یقین، فکر، رأی، زعم، حفظ، حکمت، خبره، شهاده، عقل، قول، فتوی و بصیرت می شود(5) همه و همه ما به الامتیاز انسان اند.(6)

ص: 252


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج11، ص310، 335.
2- . همان، ج11، ص310.
3- . سورۀ مومنون، آیه 12و14.
4- . برای مثال، سورۀ سجده، آیۀ 11.
5- . طباطبایی، المیزان، ج2، ص247.
6- . مجموعه ای از آیات مربوط به عقل و مشتقات آن در قرآن کریم قابل مطالعه و بررسی است. برای مثال، نک: سورۀ بقره، آیه 170؛ سورۀ عنکبوت، آیۀ 43؛ سور، بقره، آیه 73، 75، 164، 170، 242؛ سوره رعد، آیه 4؛ سوره نحل، آیه 12؛ سوره عنکبوت، آیه 35؛ سوره روم، آیه و 28؛ سورۀ جاثیه، آیه 25؛ سورۀ حدید، آیه 17؛ سورۀ آل عمران، آیه 117؛ سورۀ نور، آیه 61؛ سورۀ مومنون، آیه 80؛ سورۀ یس، آیه 68؛ سورۀ یوسف، آیه 2؛ سورۀ انعام، آیه 151؛ سورۀ ملک، آیۀ 10؛ سورۀ فرقان، آیه 44؛ سورۀ حج، آیه 46. مبینی در مقاله «عقل در قرآن» به تحلیل این آیات پرداخته است (مبینی، «عقل در قرآن»، ص90).

به همین ترتیب در روایات امامیه از عقل به عنوان چیزی که مورد امر و نهی یا ثواب و عقاب قرار می گیرد(1) یا چیزی که خداوند با آن عبادت می شود یا بهشت به وسیله آن به دست می آید،(2) سخن به میان آمده است. همچنین توضیحات تفصیلی عمیقی دربارۀ عقل در روایت مفصلی که از هشام بن حکم نقل شده است، وجود دارد.(3) اراده آدمی نیز از این جهت که با ارادۀ الاهی مقایسه شده است،(4) بهتر است به عنوان وجه ممتاز انسان از دیگر موجودات مد نظر قرار گیرد. ساحت سوم نیز عنصر اصلی انسان است که همان روح است. این روح انسانی، هم واجد ما به الامتیاز انسان، یعنی عقل و قدرت اراده است و هم واجد ما به الاشتراک با دیگر موجودات. این بخش از نظریه هشام بن حکم این امکان را برای ما فراهم می کند که بگوییم انسان می تواند با حقیقت اصلی اش، همراه یا بدون همراهی چیز دیگری - مثل بدن - به فعالیت مُدرکانه بپردازد. بنابراین، به نظر می رسد هیچ گاه پاسخ ها دربارۀ سؤال از ماهیت انسان در سنت فلسفی و همچنین سنت متکلمان معتزلی و متکلمان متأخر امامیه تمییز داده نشده اند، اما امامیۀ نخستین و در رأس آنها هشام بن حکم به این موضوع به خوبی توجه داشتند که باید به پاسخی پرداخت که همۀ شئون حقیقت انسان را در همه ساحت ها در بر بگیرد.

به هر حال پاسخ هشام در پاسخ به پرسش دربارۀ «عنصر اصلی انسان» همان چیزی است که در آغاز ما را در این باره که هشام هم رأی با فیلسوفان است، به اشتباه می اندازد. او پس از معرفی بدن به عنوان جزء موات، با تأکید بسیار، روح را فاعل درک کننده و حساس و پس از آن به عنوان نوری از انوار معرفی می کند؛ «فالبدن موات والروح هی الفاعله الدراکه الحساسه وهی نور من الانوار».(5) اگر بدن مرده به حساب آید پس به آسانی می تواند معادل همان چیزی باشد که تفکر

ص: 253


1- . کلینی، اصول الکافی، ج1، ص10، ح 1.
2- . همان، ص11، ح 3.
3- . همان، ص13، ح 12.
4- . همان، ص109، ح 3.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.

رایج فلسفی معاصر هشام از آن به ابزار یا آلت روح تعبیر می کردند که هیچ اختیاری از خود ندارد و برخلاف ظاهرش، فاعل و درک کننده واقعی بدن است و همۀ حواس جسمانی مثل چشم و گوش و لامسه نیز در حقیقت هرگز فاعل افعال نیستند و تمام تدابیرِ حتی حسی با روح است؛ اما مجموعه نظام متکاملی که هشام از حقیقت انسان ارائه می دهد ما را با این واقعیت روبه رو می کند که هرچند هشام دربارۀ حقیقت انسان جسم انگار نیست، اما تمایلی به تجرّد انگاری فلسفی نیز ندارد. بخش مهمی از نظریه هشام از میان مناظرۀ مهم هشام بن حکم و شاگرد معتزلی اش، نظّام دربارۀ روح، قابل بازیابی است.(1) نخستین پرسش نظّام از هشام بن حکم، روشن می کند که نظّام این پیش فرض را در مورد استادش هشام بن حکم در نظر دارد که هشام روح را در حالتی نزدیک به تجرّد می داند؛ زیرا نظّام - چنان که آشکار است، می داند که در دیدگاه هشام، روح دو حالت دارد که در یکی اشتغال به جسد دارد و در دیگری از استخدام جسد برای ادراک دست می کشد - زیرکانه از هشام می پرسد: چگونه تصور می کنی که روح در حالت عدم استخدام جسد می تواند اشخاص و شکل ها را درک کند؟ و هشام در پاسخ به این پرسش با دقت به تفاوت هایی از جسم و روح اشاره می کند که روح را چند پله از جسم بالاتر می برد. او تأکید می کند که جسم محل تضاد است؛ تضادی که یکی از دو سوی آن که سکون باشد (مثل خواب که در آن جسم ساکن است) ادراک را زایل می کند، اما روح نمی تواند تضاد داشته باشد و سکون در آن راه ندارد؛ چون قوه ای است که همان طور که اشعری نیز اشاره کرد،(2) همیشه زنده و ذاتاً درّاک است و خود می تواند این درک را انجام دهد. به هر صورت، در جسم اگر یکی از حواس به هر دلیل (برای مثال، خواب) ساکن شود و از فعالیت بیفتد ادراک از بین می رود، اما در روح وقتی از بدن جدا می شود دیگر اشتغالی به بدن ندارد، بلکه خودش حساس، درّاک و فاعل است و حالت سکون ندارد.

بدین ترتیب هشام در پی تبیین نوعی تجرّد نسبی برای روح است. این بخش از نظریۀ هشام در پرسش دوم نظّام قابل بازیابی است؛ زیرا هشام در پاسخ به آن توجه ما را به ویژگی دیگری از روح یعنی انبساط و ارتفاع جلب می کند که با قوت زیادی با مفهوم مجرّد نسبی گره می خورد. این خصوصیت نیز همانند عدم تضاد بسیاری از محدودیت های جسم را از روح سلب می کند؛ زیرا

ص: 254


1- . نک: مقدسی، البدء والتاریخ، ج2، ص123-124؛ برای ترجمۀ ناقصی از این مناظره، نک: مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج1، ص349-350. این مترجم در پایان ترجمه می گوید ظاهراً متن افتادگی دارد. به نظر می رسد مترجم گرانقدر مطلب را متوجه نشده است.
2- . «الروح هی الفاعله الدراکه الحساسه» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61).

برخلاف جسم که بر اساس روایت کلینی از شخص هشام، قو ۀ باصره در مواجهه با حجاب و پرده ها قدرت اِنفاذ را از دست می دهد و در نتیجه نور به محل قبلی باز می گردد،(1) روح از طریق هیچ مانعی از دید محدود نمی شود؛ زیرا روح انبساط و ارتفاع پیدا می کند و از آن مانع یا حجاب بالا می رود. ضمنا هشام، نظاّم را به نکته دیگری نیز توجه می دهد و آن این که تصور نکن این ادراک روح به صورت توهم و تقدیر و در حالت انفرادی (به تنهایی) است، بلکه این ادراک روح دقیقاً به همان صورتی است که از طریق حواس بدن انجام می شد، یعنی مُلامِستاً و حِساً آن هم علی الاجتماع (با محسوس) نه به طور انفرادی. به عبارت دیگر، روح به تنهایی و بدون استفاده از جسد، می تواند به همان گونه صاحبِ درک شود که اگر با بدن همراه بود. بدین ترتیب انسان شناسی ویژۀ هشام بن حکم که با دقت از آموزه های قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)برگرفته شده و هیچ نسبتی با روح مجرّد فیلسوفان ندارد، مشخص می شود؛ زیرا هشام تأکید می کند که روح شیء ملموس را نه توهّماً و تقدیراً و با صورت سازی، بلکه خودش را آنهم در جای خودش درک می کند و به همین ترتیب حس را بدون این که حواس ظاهری در کار باشد و جسمی در کار باشد، درک می کند. نتیجه این که - برخلاف تصور برخی كه هشام را قائل به نظریه فلسفی تجرّد روح می پندارند - این از امتیازات هشام است كه او برای بدن نیز همانند روح به عنوان جزئی از حقیقت انسان اعتبار قائل است. افزون بر نقل قول نه چندان معتبری كه عبدالجبار از ابن راوندی دربارۀ هشام انجام می دهد،(2) سخن شیخ مفید نیز - در نگاه نخست - تردیدی باقی نمی گذارد كه هشام قائل به روح با قید تجرّد فلسفی است. گویا منشأ این اشتباه، برداشت نادرستی است كه از دیدگاه هشام و همچنین فیلسوفان به دست مفید و پس از آن از سخنان شیخ مفید به دست دیگران صورت گرفته است.(3)

بنابراین، در یک جمع بندی نهایی از نظریۀ هشام بن حکم خاطرنشان می شود که بایستی بین سه ساحت تفکیک کنیم. زمانی که انسان را با هویت این جهانی اش و در حالت عادی که می شناسیم مد نظر قرار می دهیم، حقیقت انسان ترکیبی از روح و بدن است، ترکیبی حقیقی نه انضمامی. حقیقی است به این معنا که حقیقتاً روح بدن را زنده می کند. بدن بدون روح مماتاست (مثل سنگ) و به میزانی که روح در آن حضور پیدا می کند، واجد ویژگی ها روح می شود؛

ص: 255


1- . کلینی، اصول الکافی، ج1، ص99.
2- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج11، ص310.
3- . محمدتقی سبحانی اشتباهی که دیگران دربارۀ شیخ مفید و شیخ مفید دربارۀ هشام در باب حقیقت انسان مرتکب شده اند را با دقت بررسی کرده است (سبحانی، «مدرسه کلامی کوفه»، ص144).

یعنی ادراک، زندگی، اراده و آزادی که همه اینها اولاً برای روح است. این به این معنا نیست که روح زنده و بدن مرده است، بلکه زمانی که روح در بدن حضور پیدا می کند بدن خودش زنده می شود و خودش حقیقتاً مدرِک می شود. وقتی می گوییم شخصی اراده دارد، یعنی همین دست او و همین انگشت های او که کاری را انجام می دهد صاحب اراده است، هرچند این اراده و قدرت به تبع روح باشد. روح انسان - آن گونه که فیلسوفان می گویند - جسم را عصا نمی کند، بلکه جسم بخشی از هویت انسان است. بدین ترتیب بهتر است نسبت روح و جسم را به آهنی که گداخته شده و به حدی می رسد که تمام آهن تبدیل به آتش می شود، تشبیه کنیم؛ دیگر آهن و آتشی در کار نیست، بلکه آنچه موجود است «آهنِ آتشین» است. در ساحت دوم یعنی عقل و اراده نیز این ما به الامتیاز اولاً به روح داده می شود؛ زیرا در ساحت سوم دیگر ماجرا از این قرار است که ما به روح به عنوان بخش اصلی و مستقل حقیقت انسان نگاه می کنیم. این بخش اصلی هرچند مجرّد، اما مجرّد نسبی است؛ بدین معنا که دارای بُعد، کمیت، کیفیت، حرکت و نقل و انتقال است، اما نه از نوعی که در این دنیا می شناسیم. برای مثال، بُعد دارد اما نه بُعدی که در این دنیا داریم، از همین رو، خیلی راحت تر از این دنیا در آن تداخل صورت می گیرد. تعبیر هشام دربارۀ روح که می گوید: «نورٌ من الانوار»(1) اشاره به همین موضوع دارد که روح که حیات و ادراک از آن او است از کثافت و تاریکی این دنیا بهره ای ندارد. نوعی تجرید و مفهوم فرامادی که ویژگی ها این دنیا با این ویژگی ها را ندارد.

دیدگاه های هشام بن حکم همچون زنجیر به یک دیگر متصل اند. این اتصال زنجیروار در اینجا نیز قابل بازیابی است. اگر از هشام دربارۀ حد داشتن یا نداشتن روح سؤال کنیم، چه بسا توجه ما را به نظریه ای که دربارۀ خداوند ارائه داد جلب کند: این که خداوند جسم است اما نه مثل اجسام دیگر.(2) اینجا نیز از هشام بعید نیست که بگوید روح جسمی است اما نه مثل جسم بدن. به این معنا که اگر دربارۀ خداوند می گفت جسم است و حد و تعین دارد، اما نه حد و تعینی همچون تعین های این اجسام که می شناسیم، اینجا به طریق اولی از او برمی آید که بگوید جسمی است که با چیزی که ما از جسم می دانیم متفاوت است؛ روح نوری از انوار است. ویژگی انبساط و ارتفاعی که هشام برای روح در مناظرۀ نظّام بیان کرد نیز به همین نور بودن او ارتباط پیدا می کند.

ص: 256


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.
2- . همان، ص31.

ازهمین جا می توانیم به یک حدس قوی دست پیدا کنیم که نظّام نیز وقتی از جسم لطیف سخن می گفت، در پی تبیین چیزی بود که از استادش هشام بن حکم دربارۀ روح به دست آورده بود. از این منظر احتمالاً جسم لطیف نظّام همان چیزی است که تمام ویژگی های چیزی که ما بر آن اطلاق جسم می کنیم را دارد، اما با خصوصیتی که برای ما در این عالَم قابل درک نیست. تنها تفاوت نظّام با هشام در این است که نظّام در نهایت، صرفاً یگانه انگار است، درحالی که هشام بن حکم به این نکته توجه دارد که یگانه انگاری در حقیقت انسان با دوگانه انگاری در هویت این جهانی انسان به نحو کاملاً صحیحی قابل جمع است. تمایز نظریۀ هشام با نظّام همین جمع میان دوگانه انگاری و یگانه انگاری حقیقت انسان است. بدین ترتیب هشام در جایگاه متكلم امامی عصر حضور - افزون بر مقابله با معتقدان به جسمانی بودن حقیقت انسان - در مقابل دو گروه دیگر نیز قرار داشت كه یكی از آنها كه در رأسش نظّام بود، در عین باور به روح، بدن را جزیی از حقیقت انسان نمی دانستند(1) و گروه دیگری (همچون بشر بن معتمر و هشام بن عمرو(2)) که در عین اینكه حقیقت انسان را ترکیبی از روح و بدن می دانستند، اما امکان استقلالی که هشام برای روح فراهم می کرد را در نظر نداشتند.

جمع بندی

در دوران نخستین شکل گیری کلام اسلامی بایستی از چهار نظریه اساسی دربارۀ موضوع حقیقت انسان یاد کرد. صاحبان نظریه نخست که رویکردی کاملاً فیزیکالیستی دارند، معتقد بودند

ص: 257


1- . شخصیت هایی همچون خابط، فضل حدثی، بکر بن اخت عبدالله و پیروانشان که از نظریه نظّام در حقیقت انسان پیروی می کردند. اسفراینی به اعتقاد خابط دربارۀ روح تصریح كرده است؛ اسفراینی، التبصیر، ص115: «وكان یقول ان الانسان فی الحقیقه هو الروح الخ». خابط وفضل حدثی (حدئی) هر دو شاگرد نظام بوده اند (مشكور، فرهنگ فرق اسلامی، ص150). به نظر می رسد هر دو به تناسخ قائل بوده اند؛ دربارۀ خابط، نک: اسفراینی، التبصیر، ص114 و دربارۀ حدثی، نک: مشكور، فرهنگ فرق اسلامی؛ همچنین نک: اسفراینی، التبصیر، ص92 که بکر بن اخت عبدالواحد را سرسلسله فرقه ای با نام «بکریه» معرفی می کند. بکر در دوران نظّام می زیسته و با عقیدۀ نظّام که حقیقت انسان روح است نه بدن موافق بوده است: «کان فی ایام النّظّام وکان یوافقه فی قوله ان الانسان هو الروح لا هذا القالب الذی تکون منه الروح».
2- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج11، ص310. «حكى عن بشر بن المعتمر أنه: هذا الجسد الظاهر والروح الّذی یحیا به وهما بمجموعهما حیان...؛ وحكى عن هشام بن عمرو مثل قول بشر بن المعتمر لكنه كان یجعل الأعراض التى لا یكون الإنسان إلّا بها من أحد قسمى الإنسان».

حقیقت انسان چیزی به جز این هیکل مشاهَد که با چشم دیده می شود، نیست. نظریۀ دوم نظریۀ روح انگاری حقیقت انسان است. صاحبان این نظریه خود به دو دسته تقسیم می شوند. گروه نخست که کاملاً در نقطه مقابل نظریۀ نخست قرار داشتند، متکلمانی بودند که همچون فیلسوفان سخن از روح یا نفس مستقل و غیر مادی به میان می آوردند و گروه دوم که نمی توانستند با تجرّد محض فلسفی روح کنار بیایند با سردمداری نظّام معتزلی معتقد به روح منطبعه - روحی که در جسم آدمی نفوذ و جریان دارد - بودند. نظریۀ سوم که از اهمیت زیادی برخوردار بود نظریه جزء لایتجزّا یا اتمیسم بود که همانند فیزیکالیسم یگانه انگار و جسم انگار به حساب می آید. نظریه چهارم که باید از آن به عنوان یک نظریه ممتاز و جریان ساز در میان آراء کلامی یاد کرد نظریه امامیه در عصر حضور است. این دیدگاه که ما ترجیحاً از آن به «دوآلیسم واقعی» تعبیر می کنیم، در میان عمده امامیه رواج داشت و عملاً تا زمان سید مرتضی مخالفت جدّی دربارۀ آن صورت نگرفت. از این منظر حقیقت انسان عبارت است از ترکیبی حقیقی از روح و جسم؛ به طوری که هم جسم و هم روح به نحو ترکیب حقیقی مدنظر قرار می گیرند، هرچند در نهایت، اصالت با روح است. این روح که به هر حال عاری از تجرّد فلسفی است، گونۀ خاصی از جسم در نظر گرفته می شود. این روح در ساحت های مختلف دیگر مثل خواب، مرگ، دنیای دیگر یا هر چیزی غیر از آنچه در این عالم دیده می شود، می تواند بدون نیاز به هیچ چیز دیگری - برای مثال، بدن - به فعالیت مُدرِکانه بپردازد. بازنگری نظام مند در مجموعه ای از روایات که از امامیه نخستین به دست رسیده است، ما را با این دیدگاه کاملاً آشنا می کند.

در این میان، نظریۀ هشام بن حکم به عنوان کسی که به دقت این روایات را ارزیابی و تبیین عقلانی کرد، قابل چشم پوشی نیست. نظریۀ او که بخش هایی از آن تأثیرات عمیقی بر متکلمان معتزلی به ویژه نظّام داشت، بر تفکیکی مبتنی بود که متکلمان معتزلی در همان دوره و متکلمان دیگر حتی امامیه در دوره های پسین بدان توجه نداشتند. بر اساس این نظریه حقیقت و ماهیت انسان در سه ساحت مورد توجه قرار می گیرد: نخست تمام هویت انسان، دوم ما به الامتیاز انسان و سوم عنصر ثابت و اصلی انسان. ساحت نخست از دیدگاه هشام عبارت است از روح و بدن به معنای تمام ویژگی هایی که در این دنیا هویت انسان را شکل می دهند، به طوری که اطلاق نام انسان در نظر او دائر مدار آن ویژگی هاست. ساحت دوم که ما به الامتیاز انسان است، عقل و آزادی اراده است که در آیات و روایات بر آن تأکید شده است و ساحت سوم، عنصر اصلی حقیقت انسان است که بدون این که به چیز دیگری مثل بدن نیاز داشته باشد به فعالیت مُدرکانه

ص: 258

می پردازد و دارای احساس است.

بنابراین، نظریۀ هشام بن حکم سه امکان را برای ما فراهم می آورد. امکان نخست این که تمام هویت این دنیایی انسان شامل ترکیبی حقیقی از روح و بدن به رسمیت شناخته می شود. این امکان ما را از اشکال اساسی نظریه های تجرّد روح فلسفی که بدن را از اساس به حاشیه می برند، می رهاند. دوم، اصلی و فرعی کردن حقیقت انسان، به گونه ای که اصالت انسان به روح به عنوان بخش زنده و حساس و درّاک داده می شود و سوم این که انسان با حقیقت اصلی اش می تواند همراه با چیز دیگری مثل بدن یا بدون آن به فعالیت بپردازد. از امکان دوم و سوم در نظریه ها و آرای شخصیت هایی همچون بشر بن معتمر و هشام بن عمرو چشم پوشی شده است. در نظریۀ مختار امامیه نخستین، هر سه ویژگی قابل جمع اند. تا زمانی که روح در بدن انسان است، حقیقت انسان عبارت است از تمام این هویت شامل روح و جسم، آن هم نه به صورتی که بدن عصا یا کشتی برای روح و روح عصازننده یا کشتی بان جسم باشد، بلکه بدن در اینجا بخشی از حقیقت انسان است که کاملاً با روح اتحاد دارد. در عین حال همین بدن می تواند از کار بیفتد و روح لگام همۀ امور را در دست بگیرد. این کار ممکن است در حالت هایی مثل خواب یا انخلاع روح اتفاق بیفتد.

کتاب نامه

1. ابن الملاحمی خوارزمی، رکن الدین، کتاب الفائق فی اصول الدین، تحقیق و مقدمه: مارتین مکدرموت و ویلفرد مادلونگ، آلمان، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین. 1386ش.

2. ______ ، تحفة المتکلمین فی الرد علی الفیلسوفان، تحقیق و مقدمه: حسن انصاری- ویلفرد مادلونگ، آلمان، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین، 1387ش.

3. ______ ، کتاب المعتمد فی اصول الدین، تحقیق و تقدیم: ویلفرد مادلونگ، آلمان، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین، 1390ش.

4. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: جامعه مدرسین، 1404ق.

5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام)، قم: علامه، 1379ق.

6. ابوزیده، محمد عبدالهادی، ابراهیم بن سیار النظام و آرائه الکلامیة الفلسفیة، قاهره: لجنه التألیف

ص: 259

والترجمه والنشر، بی تا.

7. اسعدی، علیرضا، «نفس و معاد از دیدگاه سید مرتضی»، نقدونظر، ش 60، 1389ش.

8. اشعری، مقالات الاسلامیین، تصحیح، هلموت ریتر، 1980م، چاپ سوم.

9. اسفراینی، التبصیر فی الدین، تعلیق: محمد زاهد کوثری، قاهره: المکتبة الازهریة للتراث، بی تا.

10. افضلی، علی، «نقد و بررسی نظریه فیلسوفان اسلامی در مسئلۀ رابطۀ نفس و بدن»؛ فلسفه، سال 36، ش2، 1387ش.

11. افلاطون، دورۀ آثار، ترجمۀ محمدحسن لطفی، رضا کاویانی، ج2، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1357ش.

12. ______ ، «اقسام بدن و نقش آنها در دنیا، برزخ و قیامت»، علوم حدیث، ش 59-60، 1390ش.

13. برنجکار، رضا- خدایاری، علی نقی، انسان شناسی اسلامی، قم: دفتر نشر معارف، 1390ش.

14. بی نام، خلاصة النظر، زیر نظر زابینه اشمیتکه و دیگران، تحقیق و مقدمه: حسن انصاری، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1385ش.

15. پاکتچی، احمد، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، 1388ش.

16. پیری، علی - ایسماعیلوف، فرمان، «بررسی تطبیقی رابطۀ نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا و برگسون»، انسان پژوهی دینی، ش26، 1390ش.

17. حاجی سید جوادی، فاطمه سادات، خلقت روح در قرآن و روایات، پایان نامه دورۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران، 1382ش.

18. حسینی زاده، سیدعلی، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، تحقیقات کلامی، قم: انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه، ش2، 1392ش.

19. خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، تهران: انتشارات صبا، 1370ش.

20. خاتمی، محمدرضا، «موضع ویتگنشتاین در باب علوم معرفتی»، مجله فلسفه، ش12، 1385ش.

21. خدایاری، علی نقی، «نظریه های نفس شناسی متکلمان امامی سده های میانی و کارکرد آنها در تبیین آموزه معاد»، نقدو نظر، ش61، 1390ش.

22. خزاز قمی رازی، کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، قم: انتشارات بیدار، 1401ق.

23. خیاط معتزلی، کتاب الانتصار والرد علی ابن الراوندی الملحد، تحقیق: الدکتور نیبریج، قاهره: مکتبه الدار العربیه للکتاب، بیروت: اوراق شروقیه، 1993م.

24. سبحانی، محمدتقی، «اسما و صفات خداوند»، دانشنامۀ امام علی (علیه السلام)، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی 1380ش.

ص: 260

25. ______ ، نگارش حسین نعیم آبادی، «مدرسۀ کلامی کوفه در دوره نظریه پردازی»، در حال چاپ.

26. سید مرتضی، الذخیره، تحقیق: سید احمد حسینی، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

27. ______ ، رسائل الشریف المرتضى، تحقیق: سیدمهدی رجایی، قم: دارالقرآن الکریم، 1405ق.

28. شهرستانی، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: شریف رضی، 1364ش.

29. شیخ اشراق، حکمة الاشراق، تصحیح: هانری کربن، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1373ش.

30. شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دارالاضواء، 1406ق.

31. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: جامعه مدرسین، 1362ش.

32. ______ ، علل الشرایع، قم: کتابفروشی داوری.

33. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، بیروت: موسسة الاعلمی للمطبوعات، بی تا.

34. طبرسی، الاحتجاج، تصحیح: محمد باقر خرسان، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق.

35. طوسی، خواجه نصیر، تلخیص المحصل، بیروت: دارالاضوا، 1405ق.

36. علم الهدی، سیدعلی، نقد و بررسی دیدگاه فیلیپ کلایتون در باب نفس از دیدگاه های ملاصدرا و علامه طباطبایی، پایان نامه دورۀ کارشناسی ارشد دانشگاه ادیان، رشته دین شناسی، 1389ش.

37. عیاشی، تفسیر عیاشی، تصحیح: هاشم رسولی محلاتی، تهران: المطبعة العلمیة، 1380ق.

38. عید نفیسه، محمود محمد، اثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، سوریه-لبنان: دار النوادر، 2010م.

39. فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، تحقیق: سیدمهدی رجایی، قم: کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1405ق.

40. قاضی عبدالجبار، المغنی، تحقیق: جورج قنواتی، قاهره: الدار المصریه، 1962-1965م.

41. ______ ، المنیة والأمل، تحقیق: سامی نشار-عصام الدین محمد، اسکندریه، دارالمطبوعات الجامعیه، 1972م.

42. قمی، تفسیر قمی، تصحیح: طیب موسوی جزائری، قم: دارالکتاب، 1404ق.

43. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه (جلد اول- یونان و روم)، ترجمهٔ جلال الدین مجتبوی، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی و سروش، 1380ش.

44. کلینی، اصول الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

45. مبینی، محمدعلی، «عقل در قرآن»، مجله معرفت، ش 48، 1380ش.

46. محبی، فرزاد، مقایسه نفس از دیدگاه حکمت متعالیه و مکتب تفکیک، پایان نامه دورۀ کارشناسی

ص: 261

ارشد، گرایش فلسفه، قم: دانشگاه باقرالعلوم (علیه السلام)، بی تا.

47. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: دار احیاءالتراث العربی، 1403ق، چاپ دوم.

48. مروارید، میرزا حسینعلی، مبدا و معاد در مکتب اهل بیت (علیهم السلام)، ترجمهٔ ابوالقاسم تجری گلستانی، قم: انتشارات دارالعلم، 1383ش.

49. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد: آستان قدس رضوی.

50. مفید، المسائل السرویه، قم: الموتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

51. مقدسی معتزلی، آفرینش و تاریخ، ترجمهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی تهران: آگه، 1374ش.

52. مقدسی معتزلی، البدء والتاریخ، بور سعید: مکتبه الثقافه الدینیه. بی تا.

53. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمهٔ احمد آرام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1372ش.

54. مورفی، ننسی، «آیا مسیحیان به نفس نیاز دارند؟ رویكردهای مبتنی بر الهیات و كتاب مقدس دربارۀ طبیعت انسان»، ترجمهٔ ذوالفقار ناصری، در: مسیحیت و مسئله ذهن و بدن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1392ش.

55. میرزایی، عباس، «رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیان شیعه شده (با تأکید بر سید مرتضی، ابن راوندی و ابوعیسی وراق)»، تحقیقات کلامی، قم: انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه، ش2، 1392ش.

56. نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: جامعه مدرسین، 1407ق.

57. یوسفی، محمد تقی، رابطه نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا و کتاب و سنت (رساله دکتری گرایش حکمت متعالیه)، قم: موسسه امام خمینی قم، (شماره 1912پ . کتابخانه علوم حدیث)، 1390ش.

58. فان. اس. جوزف، ترجمه ای فارسی چاپ نشده از:

Van Ess, Josef, Theologie Und Gesellschaft Im 2. Und 3. Jahrhundert Hidschra, Berline. New York; Walter De Gruyter, 1991, v1.

59. Clayton, Philip, Mind and Emergence- From Quantum to sciousness, New York, Oxford University Press. 2004.

60. Dhanani, Alnoor ,Physical theory of Kalam, Atoms, space, and Void in Basrian cosmology, Brill, Leiden, new York, 1994.

61. Haskker, P. S. M “on Wittgenstein on cognitive Sciences”, Philosophy, vd., 2000.

62. Lakoff, George- Johnson, Mark, The Philosophy in the Flesh, The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought, New York, US, 1999.

63. W. E. M, Soul, The Cambridge dictionary of Philosophy, sed edition, UK, Cambridge University Press, 1999.

ص: 262

فاعلیت انسان در مدرسۀ کلامی کوفه

اشاره

فاعلیت انسان در مدرسۀ کلامی کوفه

سیدحسن طالقانی(1)

مقدمه

بی تردید انسان در طول حیات خود منشأ پیدایش افعال گوناگونی است و «فاعلیت» یکی از مهم ترین ویژگی های انسان به شمار می رود، اما محدودیت هایی نیز فاعلیت انسان و آزادی اراده او را به چالش می کشد. وجود عوامل طبیعی و غیر طبیعی که مانع انسان در اِعمال اراده اوست، تأکیدی بر این واقعیت است که دست کم در پاره ای از امور، یک وضعیت پیش روی انسان است و همان وضعیت برای او ضرورت دارد. این حقیقت در تحلیل های مختلف و مبتنی بر مبادی فکری گوناگون، نظریه هایی را پدید آورده است و جریان های جبرگرا با تعمیم این واقعیت به همۀ افعال انسان، فاعلیت حقیقی و مبتنی بر ارادۀ آزاد را انکار کرده اند.

در سنت و اندیشۀ اسلامی نیز برداشت های متفاوت از منابع دینی، شواهدی برای دیدگاه های مختلف و گاه متعارض به دست داده و به طرح دیدگاه های مختلفی دربارۀ فاعلیت انسان انجامیده است.

آیات فراوانی در قرآن کریم به فراگیر بودن اراده و مشیت خداوند اشاره دارد، همچنین مسئلۀ تقدیر، قضاء و امر الهی که در ظاهر با ارادۀ خداوند گره خورده است در کنار پیشینۀ فکری اعراب جاهلی (که به حاکمیت تقدیر باور داشتند) زمینۀ جبرگرایی و انگارۀ ناسازگاری با ارادۀ انسان را پدید آورد. از سوی دیگر در قرآن کریم در کنار این دسته از آیات، بسیاری از آیات به مسئولیت و

ص: 263


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.

تکلیف آدمی و در حقیقت به آزادی ارادۀ انسان اشاره دارند. این آیات نیز در کنار وجدان، اختیار و آزادی اراده، دستمایۀ گروه دیگری در انکار جبر و ارائۀ نظریه هایی در باب فاعلیت حقیقی و آزادانه انسان بوده اند.

فارغ از اختلاف در جزئیات، در برابر امامیه دو دیدگاه کلی در رابطه با فاعلیت انسان مطرح بود؛ گروهی با مخلوق دانستن افعال بندگان، فاعلیت انسان را مقهور فاعلیت خداوند دانسته، به جبر قائل شدند و گروهی با تأکید بر فاعلیت حقیقی و استقلالی انسان، نقش خداوند و فعل او را در افعال اختیاری انسان انکار کرده و به تفویض گراییدند.

جبرگرایی

اصحاب حدیث، همۀ افعال انسان حتی افعال قبیح را به ارادۀ خداوند مستند کرده(1) و مخلوق خداوند دانستند.(2) البته، آنها از ورود به مجادلات کلامی پرهیز می کردند و از همین رو، تبیین روشنی از دیدگاه آنان وجود ندارد؛ اما موضع گیری های آنها در برابر طرفداران اختیار و نیز تأکید اصحاب حدیث بر انحصار فاعلیت و خالقیت در خداوند، آنها را در زمرۀ جبرگرایان قرار داده است.

اندیشۀ جبر در آغاز سدۀ دوم از سوی جهم بن صفوان و جریان کلامی جهمیه تبیین و دفاع کلامی شد. بر پایۀ گزارش اشعری و دیگر فرقه نگاران، جهمیه معتقد بودند که فاعل حقیقیِ افعال، خداوند است و انتساب فعل به انسان ها مجازی است.(3) دفاع از اندیشۀ جبر، متکی بر توحید فاعلی و انحصار خالقیت در خداوند و نیز با تأکید بر نظام فراگیر اراده و مشیت الهی و نیز عمومیت قضا و قدر از سوی برخی افراد و جریان های کلامیِ دیگر چون خلفیه، خمریه، شعیبیه، میمونیه، اباضیه از خوارج و نیز ضراریه، نجاریه و کلابیه مورد تأکید قرار گرفت.(4) همۀ گروه های جبرگرا در این مسئله اتفاق نظر داشتند که ارادۀ خداوند عام و حاکم بر همۀ امور است و چیزی در عالم، حادث نمی شود مگر به ارادۀ حق تعالی.(5) از آنجا که در این نظریه، قدرت و ارادۀ خداوند

ص: 264


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص291.
2- . بخاری، خلق افعال العباد، ص114.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص279؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص211.
4- . همان.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص93-94، 108، 281، 283و 514.

منشأ پیدایش همۀ افعال بود، جایگاهی برای قدرت و استطاعت انسان باقی نمی گذاشت.

در میان جبرگرایان، جهمیه و گروه هایی از ازارقه (فرقه ای از خوارج) منکر هرگونه قدرت و استطاعت بر فعل، برای انسان بودند.(1) گروه هایی از اهل حدیث و دیگر جبرگرایان نیز اگر چه وجود استطاعت در انسان را می پذیرفتند، اما معتقد بودند خداوند برای هر فعل در زمان خود، قدرتی در انسان می آفریند که هیچ نقشی در ایجاد فعل ندارد و تنها با این قدرت می توان فعلی که خداوند خلق کرده است را کسب کرد.(2) از همین رو، ایدۀ استطاعت مع الفعل، ارتباط تنگاتنگی با نظریۀ جبر پیدا می کرد.

تفویض

در مقابل، معتزلیان با تأکید بر مسئولیت و تکلیف انسان و نیز عدالت خداوند که بر پایه حسن و قبح عقلی تبیین می شد، فاعل حقیقی در افعال اختیاری انسان را خودِ مکلّف معرفی کردند که بر پایه قدرت و اراده ای که خداوند از پیش به او عطا کرده است، می تواند فعلی را انجام داده و یا ترک کند. ایشان نیز همچون جبرگرایان شواهدی از کتاب و سنت در تأیید دیدگاه خویش ارائه می کردند؛ از آن جا که معتزلیان بر تنزیه خداوند تأکید فراوان داشتند، هرگونه نسبت و ارتباط قبایح و ظلم به خداوند را مردود می شمردند و از این رو، دایرۀ قضا و قدر و ارادۀ خداوند را محدود کرده، فعل انسان را از این محدوده خارج کردند.(3)

در این نظریه، انسان در برابر خداوند دارای قدرت و اراده است و بی آنکه فعل او تحت اراده و حاکمیت مستقیم خداوند باشد، فعلی را انجام داده و یا ترک می کند، حتی اگر مخالف اراده و خواست الهی باشد. معتزلیان معتقد بودند خداوند از آغاز خلقت انسان، او را مستطیع آفریده(4) و انسان تا پایان عمرش، افعال خود را بر اساس این نیروی خدادادی می آفریند. این پندار بدین معنا بود که استطاعت پیش از فعل حاصل است و از این رو انسان، مسئول اعمال خویش خواهد بود.(5)

ص: 265


1- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص33.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص539-540.
3- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج9، ص32 و ج6، ص6.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص229.
5- . همان، ص229-230.

قدَریان، آیات و روایاتی که بر عمومیت اراده و مشیت الهی دلالت داشت و یا از قضا و قدر الهی سخن می گفت را به علم یا خواست تشریعی خداوند باز می گرداندند و در مقابل، با استناد به آیاتی که انسان را مسئول کردار خویش معرفی می کرد و یا او را مکلّف به پذیرش امری می ساخت، از نظریۀ تفویض دفاع می کردند.(1)

در این میان دیدگاه سومی از سوی اهل بیت (علیهم السلام) مطرح و از سوی شیعیان در مدرسۀ کوفه تبیین و تبلیغ شد. این دیدگاه با انکار دو دیدگاه دیگر و پذیرش همزمان فاعلیت خداوند و فاعلیت حقیقی انسان در افعال اختیاری، نظریه ای با عنوان «امرٌ بین الامرین» مطرح می نمود.

دیدگاه امامیه در تقابل با دیگر نظریه ها

در آموزه های اهل بیت (علیهم السلام)و سپس در اندیشۀ امامیۀ نخستین، در عین تأکید بر وجود قضا و قدر الهی و شمول و گستردگی ارادۀ الهی نسبت به همۀ امور عالم، فاعلیت حقیقی انسان به رسمیت شناخته شد و اندیشۀ جبرگرا با بنیان تفکر دینی و شرایع آسمانی متعارض و ناسازگار معرفی شده است. گزارش های روایی اصحاب امامیه در کوفه به خوبی بطلان اندیشۀ جبر در نظر اهل بیت (علیهم السلام)را به تصویر می کشد. در روایاتی که از امام باقر، امام صادق و امام رضا (علیهم السلام) در نفی جبر نقل شده است، جبرانگاری ملازم با انتساب ظلم به خداوند و در تعارض با پاره ای از اوصاف الهی چون عدل، حکمت، رحمت و کرامت خداوند دانسته شده است.

در گزارش یونس بن عبدالرحمن به نقل از برخی اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) آمده است که این دو امام می فرمودند: «إِنَّ اللّه أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا وَاللّه أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرِیدَ أَمْراً فَلَا یَکُونَ».(2) تعبیر یونس در این گزارش که گفته است: «عن غیر واحد عن أبی جعفر وأبی عبداللّه (علیهما السلام)» نشان می دهد این بیان در بین اصحاب امامیه مشهور بوده است و صادِقَین (علیهما السلام)در مواضع مختلف به تعارض دیدگاه جبرگرا باصفت رحمت خداوند اشاره فرموده اند. در گزارش دیگری که هشام بن سالم نقل کرده است، امام صادق (علیه السلام)یکی از مصادیق جبرگرایی، یعنی تکلیف به فراتر از توان و طاقت را منافی با کرامت حق تعالی دانستند؛ «إِنَّ اللّه

ص: 266


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج8، ص239-244.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص159.

أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُکَلِّفَ النَّاسَ مَا لَا یُطِیقُون».(1) حریز بن عبداللّه سجستانی، فقیه پرآوازه و متکلم بزرگ سده دوم نیز از امام صادق (علیه السلام)نقل کرده که فرمود: «کسانی که گمان می کنند خداوند مردم را بر گناهان مجبور ساخته است، نسبت ظلم به خداوند داده اند».(2)

از آنجا که باور به جبر مستلزم انکار اوصاف کمال الهی و متهم کردن خداوند در افعال است، امام (علیه السلام) نه تنها جبر را نفی می فرمود و به صراحت اعلام می کرد که ما به جبر باور نداریم،(3) بلکه جبرگرایان را کافر معرفی می کرد. در گزارش حریز آمده است کسی که گمان کند خداوند مردم را بر گناهان مجبور کرده، کافر است.(4)

همین مضامین در گزارش های رسیده از امام رضا (علیه السلام)و اصحاب ایشان نیز وجود دارد؛ امام (علیه السلام)در مواضع مختلف قائلان به جبر را به صراحت و یا غیر مستقیم کافر معرفی کرده اند. در پاسخ حسین بن خالد که گفت از پدران شما روایاتی در تشبیه و جبر نقل شده است؛ امام به صراحت فرمود: «من قال بالتشبیه والجبر فهو کافر».(5) همچنین در تفسیر «امرٌ بین الامرین» برای یزید بن عمیر که در مرو به محضر امام رسیده بود، قائلان به جبر را کافر دانستند.(6) در کلام دیگری امام (علیه السلام)پس از نفی جبر و تنزیه خداوند از ظلم، فرمودند: «کسی که گمان کند خداوند بندگانش را بر گناهان مجبور می کند و یا ایشان را به کاری فراتر از طاقتشان تکلیف می کند، از ذبیحۀ او نخورید، شهادتش را نپذیرید، پشت سرش نماز نخوانید و از زکات چیزی به او ندهید».(7) شبیه به این کلام را هِرَوی نیز از امام رضا (علیه السلام)نقل کرده است.(8) در کلام امام رضا (علیه السلام)، مجبور کردن بندگان و تکلیف به فراتر از طاقت ایشان و سپسبازخواست و عقاب بندگان با صفت عدل و حکمت خداوند ناسازگار دانسته شده است. خداوند عادل تر و حکیم تر از آن است که بندگان خویش را به کاری مجبور کند و سپس ایشان را بر آن کار عذاب نماید.(9)

ص: 267


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص296.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص360.
3- . فتال، روضة الواعظین، ج1، ص38.
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص360.
5- . همان، ص363؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص142.
6- . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص124.
7- همان.
8- . شیخ صدوق، التوحید، 362؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص143.
9- . شیخ صدوق، التوحید، ص363؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص141و143؛ ابن طاووس، الطرائف، ج2، ص330.

چنان که مشاهده می شود در بیان های مختلف اهل بیت (علیهم السلام)در نفی جبر به یک امر عقلی توجه شده که خداوند کمال مطلق است و افعال او بر پایۀ عدل و حکمت محقق می شوند؛ پذیرفتنی نیست که خداوند بر خلاف حکمت، عدل و کرامت رفتار کند و از آنجا که اندیشه جبرگرا مستلزم انتساب ظلم به خداوند است، پذیرفتنی نیست.

جست وجو در گزارش های منقول از متکلمان کوفه نیز نشان می دهد نفی جبر در اندیشۀ کلامی ایشان به عنوان اصلی حاکم، بر دیگر موضوعات کلامی و نظریه های مطرح شده تأثیر داشته است. از جمله تعلیلی که از برخی ایشان در موضوع علم الهی مطرح شده است به روشنی نشان می دهد که نفی جبر و دغدغۀ ایشان برای تبیین فاعلیت حقیقی انسان، به عنوان اصلی مسلّم و تعیین کننده، در تبیین صفات الهی نیز اثر گذاشته است. به گزارش اشعری، هشام بن حکم معتقد بود اگر اعمال و افعال انسان ها از پیش معلوم باشد، امتحان و اختبار معنا نخواهد داشت.(1) بر پایۀ گزارش بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق، هشام می گفت: اگر خداوند پیش از وقوع افعال انسان ها عالِم به افعال ایشان باشد، تکلیف و اختیار بندگان صحیح نخواهد بود.(2) بغدادی، مؤمن الطاق را نیز در این عقیده شریک هشام دانسته است.(3) زراره نیز در این منابع، با دیدگاهی مشابه معرفی شده است. نکتۀ قابل تأمل در این گزارش ها تعلیلی است که برای حدوث علم ذکر شده است؛ گو این که نفی جبر و دغدغۀ ایشان برای تبیین فاعلیت حقیقی انسان - به عنوان اصلی مسلّم و تعیین کننده - در تبیین صفات الهی نیز مؤثر بوده است.

اندیشۀ متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه، اگر چه با نفی صریح جبر در برابر جبرگرایان قرار گرفته به جبهۀ قَدَریان نزدیک می شد، اما در این جا متوقف نماند، بلکه با نفی تفویض از اندیشۀ قَدَریان نیز برائت می جست.

اندیشۀ تفویض بر این باور بود که خداوند با اعطای قدرت و استطاعت به انسان، امر را به اوواگذار کرده و خود هیچ نقشی در حوزۀ فعل انسانی ندارد؛ گو این که حوزۀ فعل انسانی ملکی بیرون از مملکت و سلطنت خداوند است و انسان بر پایۀ قدرت و اراده، خالق و پدید آورندۀ افعال خویش است؛ اما اهل بیت (علیهم السلام)با این اندیشه نیز مخالفت کردند و به صراحت، تفویض را باطل و

ص: 268


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
2- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص75.
3- . همان، ص78.

مفوّضه را مُشرک خواندند. امام صادق (علیه السلام)در کنار نفی جبر به نفی تفویض تصریح می فرمود و عبارت مشهور ایشان «لا جبر ولا تفویض» به عنوان شعار شیعه در این مسئله شناخته شده است.

بنا بر گزارش شیخ صدوق در کتاب امالی چند تن از اصحاب امام صادق (علیه السلام)از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: «لا نقول جبراً ولا تفویضاً».(1) همچنین در گزارشی که حریز بن عبداللّه سجستانی نقل کرده است و بزرگانی چون صفار، ابن محبوب، احمد بن محمد بن عیسی، حسین بن سعید اهوازی و حماد بن عیسی در طریق نقل آن قرار دارند، امام صادق (علیه السلام)فرمود: «کسی که گمان کند امر به او تفویض شده است، خداوند را در سلطنت خویش سبک و کوچک کرده است و چنین کسی کافر است».(2) امام رضا (علیه السلام)نیز قائل به تفویض را مشرک معرفی فرموده اند؛(3) چون اعتقاد به تفویض در حقیقت، قائل شدن به مبدأ مستقل در عالم و غیر متکی به خداوند یکتاست که چیزی جز شرک نیست.

در روایات اهل بیت (علیهم السلام)اِشکال قول به تفویض نیز بیان شده و این نظریه نیز مخالف اعتقاد به پاره ای از اوصاف الهی دانسته شده است. در گزارش طبرسی از امام علی (علیه السلام) اگرچه واژۀ تفویض به کار نرفته، اما معنایی مشابه بیان شده است. در این گزارش امام علی (علیه السلام)می فرماید: «نگویید خداوند انسان ها را به خودشان وانهاده است که او را کوچک و سبک شمرده اید».(4) در گزارش دیگری از امام باقر (علیه السلام)خطاب به حسن بصری آمده است که «إِیَّاکَ أَنْ تَقُولَ بِالتَّفْوِیضِ فَإِنَّ اللّه عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یُفَوِّضِ الْأَمْرَ إِلَى خَلْقِهِ وَهْناً مِنْهُ وَضَعْفاً».(5)

در گزارش دیگری از امام صادق (علیه السلام)پرسیده شده آیا خداوند امر را به بندگان تفویضکرده است؟ امام فرمود: «خداوند اکرم از این است که امور را به مردم واگذارد».(6) امام رضا (علیه السلام)نیز تفویض امر به بندگان را با عزّت خداوند ناسازگار دانسته اند،(7) همین مضمون در کتاب فقه الرضا نیز در روایتی مشابه از معصوم (علیه السلام)آمده است. در کلامی دیگر امام (علیه السلام)از قدریه یاد کرده اند که

ص: 269


1- . مجلسی، بحار الانوار، ج5، ص4.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص360؛ شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص195.
3- . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص124.
4- . طبرسی، احتجاج، ج1، ص209.
5- . همان، ج2، ص328.
6- . شیخ صدوق، التوحید، ص361.
7- . شیخ صدوق، التوحید، ص363؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص143.

می خواستند خداوند را به عدلش وصف کنند، اما او را از قدرت و سلطنت خویش خارج ساختند.(1) در گزارش دیگری امام رضا (علیه السلام)در پاسخ به فضل بن سهل فرمود: «خداوند حکیم تر از آن است که بندگانش را رها کرده به خودشان واگذارد».(2)

چنان که از این روایات استفاده می شود، قول به تفویض سبب سبک شمردن و کوچک کردن خداوند است و با قدرت و سلطنت الهی در تعارض است. خدایی که حکیم و عزیز است و بالاترین مرتبۀ کرامت و عزّت را دارد، خود بر همۀ امور عالم احاطه و قدرت دارد و بر اساس حکمت، به تدبیر امور می پردازد. تفویض امور به دیگران، خروج از سلطنت و حاکمیت خداوند و نشانه ضعف و محدودیت قدرت و سلطه است که در مورد خداوند امکان ندارد.

نظریۀ امرٌ بین الامرین تقریری متفاوت از مسئلۀ فاعلیت

دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام)در مسئلۀ فاعلیت با موضع گیری صریح و قاطع در برابر دیدگاه های رقیب و در قالب اصطلاحی جدید با نام «امرٌ بین الامرین» عرضه شد؛ این نظریه توانست با جمع فاعلیت خداوند و فاعلیت انسان، شواهد طرفین را جمع و تعارض را برطرف سازد. در این نظریه با پذیرش استطاعت هم بر فاعلیت حقیقی انسان تأکید می شود و هم فاعلیت و تدبیر خداوند محدود و مقید نمی شود.

فاعلیت حقیقی و استطاعت بر فعل

استطاعت به عنوان یک مسئلۀ کلامی در دهه های نخست سدۀ دوم و از سوی معتزلیان مطرحشد. در مقابلِ نظریه استطاعت مطرح شده از سوی قدریان، گروه های مختلف جبرگرا با تأکید بر توحید فاعلی، وجود قدرت و استطاعت در انسان را انکار کردند و از آن جا که خالق اعمال را خداوند می دانستند با انکار قدرت و استطاعت مؤثر در فعل، نقش حقیقی انسان در فاعلیت را انکار کردند، اما در روایات اهل بیت (علیهم السلام)به شدت با این دیدگاه برخورد شد و به صراحت، انسان پیش از تکلیف و امر و نهی، واجد قدرت و استطاعت دانسته شده، این استطاعت را مؤثر در

ص: 270


1- . منسوب به امام رضا (علیه السلام)، فقه الرضا، ص349.
2- . ابن طاووس، الطرائف، ج2، ص330.

ایجاد و یا جلوگیری از فعل معرفی کرده اند.

از آن جا که مسئلۀ کلامی استطاعت به عنوان یکی از دغدغه های مهم متکلمان در آغازین سال های سدۀ دوم هجری مطرح بود، بیشترین روایت در موضوع استطاعت از امام جعفر صادق (علیه السلام)روایت شده است. بسیاری از این روایات پرسش از امام و یا عرض عقیده به پیشگاه آن حضرت بوده اند. در همۀ این روایات بر وجود استطاعت و قدرت انجامِ فعل، پیش از تکلیف و امر و نهی تأکید شده است.(1) ضرورت وجود استطاعت پیش از تکلیف در میان متکلمان مدرسۀ کوفه نیز امری انکارناشدنی است. بر اساس گزارش اشعری در مقالات الاسلامیین، زرارة بن اعین از جمله نظریه پردازان و شاید از نخستین نظریه پردازانِ این حوزه است که استطاعتِ انسان در انجام افعالش را می پذیرد و خود را از جرگۀ جبر گرایان محض دور می سازد. زراره در مقام تبیین، استطاعت را چیزی افزون بر تندرستى شخص نمی دانست.(2) او همچنین معتقد بود استطاعت، مقدم بر فعل است.(3) زراره خود از امام باقر (علیه السلام)پرسید: آیا رأی شما چنین است که هر آنچه خداوند در کتابش به آن امر یا از آن نهی کرده است، ما را هم به آن مستطیع ساخته است؟ و امام فرمودند: آرى.(4) در روایت دیگری از امام صادق (علیه السلام)می خوانیم: «هیچ فعل و حرکتی از بنده صادر نمی شود، مگر آن که استطاعت انجام آن از خداوند عزّ وجلّ رسیده است؛ جز این نیست که تکلیف از جانب خداوند تبارک و تعالى بعد از استطاعت واقع شده و اساساً انسان زمانی برای انجام فعلی مکلف است که مستطیع باشد».(5) استطاعت در این روایات، مقدمۀ تکلیف است. در واقع، زراره برای دوری از جبر و تأکید بر مسئولیت انسان در برابر اعمالش به اینفرضیه نزدیک شده که انسان پیش از فعل بر انجام آن مستطیع است.

مؤمن الطاق نیز همانند زراره بر این باور بود که استطاعت پیش از فعل محقق است.(6) به عقیدۀ او، عزم و ترغیب انسان برای انجام فعل زمانی صورت می یابد که فرد در درون خویش احساس استطاعت کند و تا چنین حالتی در انسان نباشد، کوشش و تلاشی برای انجام فعل از سوی انسان

ص: 271


1- . شیخ صدوق، التوحید، باب الاستطاعة.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.
3- . همان.
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص347، ح4.
5- . همان، ص345، ح2.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.

انجام نمی گیرد. هشام بن سالم نیز همچون مؤمن الطاق و زراره، نظریۀ استطاعت را پذیرفته، آن را پیش از فعل و به معنای تندرستی انسان می دانست(1). او خود از امام صادق (علیه السلام)نقل می کرد که فرمود:

خدا بندگان را به زحمت فعلى تکلیف نکرده و ایشان را از چیزى نهى ننموده، مگر این که استطاعت را براى ایشان قرار داده است. سپس ایشان را امر و نهى کرده است؛ پس بنده فراگیرنده و واگذارنده نیست، مگر به استطاعت پیشین که پیش از امر و نهى و پیش از فراگرفتن و واگذاشتن و پیش از گرفتن و گستردن است.(2)

بر پایۀ نقل دیگری که هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام)گزارش کرده است، هیچ فعلی از انسان سر نمی زند مگر به استطاعتی که پیش از فعل بدو عطا شده است.(3)

اما در میان روایات اهل بیت (علیهم السلام)چند روایت در ظاهر موافق با نظریۀ دیگری هستند که اعطای استطاعت را هم زمان با فعل می داند. بنابر نظریۀ استطاعت مع الفعل، استطاعت پیش از زمان فعل، وجود ندارد و تنها زمان وقوع فعل است که فاعل واجد استطاعت می شود.

در این میان، دو روایت که از امام صادق (علیه السلام) گزارش شده است، به غیر از راوی نخست از سند معتبری برخوردار است و مورد قبول مشایخ بزرگ حدیث قرار گرفته است. هر دو روایت را کلینی از علی بن ابراهیم و محمد بن یحیی العطار و آنها از احمد بن محمد بن عیسی اشعری از علی بن حکم نقل کرده اند. البته، علی بن حکم یک روایت را از مردی بصری با هویتی نامعلوم و دیگری را از فردی به نام صالح نیلی دریافت کرده است. فارغ از سند حدیث، محتوای این دو گزارش به صراحت، استطاعت را همراه با فعل می داند. در گزارش نخست، مرد بصری از امام صادق (علیه السلام)دربارۀ استطاعت می پرسد و امام در پاسخ، نخست فرد را با دو پرسش ازوضعیت استطاعت پیش از تکوّن شیء و پس از پدید آمدن آن روبه رو می کند و سپس می فرماید:

إِنَّ اللّه خَلَقَ خَلْقاً فَجَعَلَ فِیهِمْ آلَةَ الِاسْتِطَاعَةِ ثُمَّ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِمْ فَهُمْ مُسْتَطِیعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ إِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ الْفِعْلَ فَإِذَا لَمْ یَفْعَلُوهُ فِی مُلْکِهِ لَمْ یَکُونُوا مُسْتَطِیعِینَ أَنْ یَفْعَلُوا فِعْلًا لَمْ یَفْعَلُوهُ لِأَنَّ اللّه عَزَّ وَجَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُضَادَّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ.

در گزارش دوم صالح نیلی از امام صادق (علیه السلام)می پرسد: آیا بندگان چیزی از استطاعت دارند؟ و امام

ص: 272


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص352، ح19.
3- . همان، ح20.

در پاسخ می فرماید:

إِذَا فَعَلُوا الْفِعْلَ کَانُوا مُسْتَطِیعِینَ بِالاسْتِطَاعَةِ الَّتِی جَعَلَهَا اللّه فِیهِم..لَیْسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِیلٌ وَلَا کَثِیرٌ وَلَکِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَالتَّرْکِ کَانَ مُسْتَطِیعاً.

اگر چه این دو گزارش در ظاهر نظریۀ دیگری در مسئلۀ استطاعت را تأیید می کنند و نظریۀ استطاعت مع الفعل به عنوان نظریۀ رقیب استطاعت پیش از فعل، دستاویز جبرگرایان بوده، اما دقت در مضمون این دو گزارش نشان می دهد تعارضی میان این دو روایت و دیگر روایات اهل بیت (علیهم السلام)نیست، بلکه در این دو گزارش به مطلب دیگری هم اشاره شده است. در گزارش مرد بصری، امام (علیه السلام)فرمود: «خداوند ابزار و آلت استطاعت را در خلق قرار داده است». ابزار و آلت همان چیزی است که در روایات دیگر به عنوان شرط تکلیف بیان شده و گاه با واژۀ «استطاعت» بدان اشاره شده است. در گزارش صالح نیلی نیز پس از آن که امام فرمود «استطاعت فعل یا ترک حین فعل وجود دارد»، صالح پرسید: پس بر اساس چه چیزی افراد عذاب می شوند؟ و امام در پاسخ به ابزار استطاعت اشاره فرمودند و تأکید کردند خداوند کسی را بر انجام عملی مجبور نمی کند.

قُلْتُ فَعَلَى مَا ذَا یُعَذِّبُهُ قَالَ بِالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ وَ الْآلَةِ الَّتِی رَکَّبَ فِیهِمْ إِنَّ اللّه لَمْ یُجْبِرْ أَحَداً عَلَى مَعْصِیَتِهِ.

ارتباط این ابزار که در پاره ای روایات با عنوان «استطاعت» و در برخی روایات با عنوان «آلة الاستطاعه» یاد شده است، با حقیقت استطاعت که برای تحقق فعل ضروری است در گزارش علی بن اسباط از امام رضا (علیه السلام)آمده است.

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام)عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ فَقَالَ یَسْتَطِیعُ الْعَبْدُ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ أَنْ یَکُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ صَحِیحَ الْجِسْمِ سَلِیمَ الْجَوَارِحِ- لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اللّه.بر پایۀ این توضیح، برخی اجزای استطاعت پیش از فعل موجوداند، مثل صحت، سلامت و نبود مانع که این مقدار برای تکلیف ضروری است، اما این همۀ استطاعت نیست، بلکه جزئی از استطاعت که تمام کنندۀ استطاعت است حین الفعل محقق می شود و از این رو تا زمان فعل نمی توان ادعا کرد که استطاعتِ فعل یا ترک وجود دارد.

در میان متکلمان نخستین در کوفه، هشام بن حکم و اصحاب او نیز تبیینی از استطاعة مع الفعل ارائه می کردند. هشام با بیان این مطلب که استطاعت تمام آن چیزی است که برای تحقق

ص: 273

فعل لازم است، نقش فاعلیت خداوند در افعال انسان را داخل در حقیقت استطاعت می دید. به اعتقاد او، «استطاعت» پنج رکن دارد و در صورت جمع شدن این پنج رکن، فرد مستطیع خواهد بود: 1) تندرستى؛ 2) رفع مانع؛ 3) فراهم بودن وقت و امکانات؛ 4) ابزار تحقق فعل و 5) سبب وارد از بیرون که انسان را برای انجام فعل بر می انگیزاند.(1)

هشام بن حکم تلاش کرده تا برای استطاعت، مفهومی ارائه کند که سامان دهندۀ پنج رکن پیش گفته باشد و البته، زمانی این مفهوم محقق می شود که هر پنج مورد پیش گفته گرداگرد هم جمع شده باشند. گویی «استطاعت» مجموع آن چیزی است که فعل با آن تحقق پیدا می کند و این موارد برای وقوع فعل در خارج ضروری اند، اما چهار جزء پیش از فعل و یکی که همان سبب وارد باشد، حین الفعل محقق می شود و هنگامی که خداوند سبب را پدید آورد، حقیقت استطاعت که لازمه وقوع شیء است، محقق می شود. از منظر هشام، بخشی از استطاعت پیش از فعل موجود است و انسان بر پایه آن قدرت و اراده کرده اقدام به فعل می کند و از این جهت فعل او اختیاری است، اما روی دیگر سکه نقش خداوند در تحقق و وقوع فعل است؛ تا زمانی که سبب مهیّج از سوی خداوند حادث نشود، فعل در خارج واقع نمی شود. جعفر بن حرب این دیدگاه هشام را این گونه گزارش کرده است که هشام معتقد بود، افعال انسان «اختیار له من وجه واضطرار من وجه».(2)

بر پایۀ گزارش اشعری، زرارة بن اعین، عبید بن زراره، محمد بن حکیم، عبداللّه بن بکیر، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، حمید بن رباح (زیاد)، هشام بن حرول و ابومالک حضرمی همگی استطاعت را پیش از فعل می دانستند و تنها اصحاب هشام بن حکم و بر پایه گزارشی، اصحاب ابومالک حضرمی که خود از شاگردان هشام بود، به استطاعة مع الفعل معتقد بوده اند.(3)اما بر پایۀ گزارش هایی که در کتاب کشّی نقل شده است، چنین برداشت می شود که دیدگاه زراره با دیدگاه دیگر اصحاب و نیز با نظر امام (علیه السلام)متفاوت و مخالف است. در چند گزارش آمده است که امام دربارۀ دیدگاه زراره در موضوع استطاعت فرموده است: «لیس من دینی و لا من دین آبایی».(4) از پاره ای از این گزارش ها برداشت می شود که دیدگاه زراره در این مسئله به دیدگاه قَدَریان نزدیک بوده است.(5) البته، بر پایۀ گزارش حمزة بن حمران، این انتساب ها نادرست بوده و نظر زراره

ص: 274


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
2- . همان، ص41.
3- . همان، ص41-42.
4- . کشّی، رجال، ص150و160.
5- . همان، ص145و160.

را به اشتباه برای امام گزارش کرده اند. در این روایت پس از تقریر دیدگاه زراره از سوی حمزه، مورد تأیید امام قرار گرفت. با این حال، می توان گفت اِشکال قول زراره که گاه مورد انتقاد امام نیز قرار گرفته این بود که صحت و سلامت و دیگر اجزای استطاعت که پیش از فعل موجوداند را به معنای حقیقت و تمام الاستطاعه می دانست. همان گونه که پیشتر اشاره شد، نظریۀ دیگر، اذن الهی را نیز جزیی از حقیقت استطاعت معرفی می کند. زیاد بن ابی حلال محضر امام صادق (علیه السلام)عرض کرد زراره از شما نقل کرده است که در تفسیر آیۀ (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا) فرموده اید: هر کس زاد و راحله داشته باشد، مستطیع است و امام فرمود: زراره چنین نپرسید و من همچنین پاسخ ندادم، بلکه پرسید: آیا هر کس زاد و راحله داشته باشد، مستطیع است؟ و من نیز پاسخ دادم: حج بر او واجب است؛ پرسید آیا مستطیع است؟ گفتم زمانی که اذن بیابد.(1)

مجموع گزارش های رسیده از اهل بیت (علیهم السلام)بر این نکته اتفاق و تأکید دارند که فاعل، پیش از تکلیف و پیش از انجام فعل، ابزار و مقدمات فعل را در اختیار دارد. گزارش اشعری از اختلافات درونی شیعیان در مسئله استطاعت نیز نشان می دهد که متکلمان و صاحب نظران امامیه در سده های دوم و سوم استطاعت را پیش از فعل لازم می دانستند. از نظر ایشان نه تنها استطاعت پیش از فعل و حتی پیش از توجه امر و نهی و تکلیف به سوی مکلفان وجود دارد، بلکه سرچشمه و خاستگاه فعل و حرکت نیز همین استطاعت است؛ حتی اصحاب هشام بن حکم نیز که تقریری متفاوت از استطاعت داشته، اجزایی را برای استطاعت می شمردند و معتقد بودند که چهار جزء استطاعت پیش از فعل موجوداند.(2) این گزارش ها به همراه گزارش هایی که در جوامع روایی آمده اند از این حقیقت پرده برمی دارند که بر خلاف جبرگرایان که استطاعت را بی تأثیر در پدیدآمدن فعل می دانستند، در اندیشۀ امامیه استطاعت نقشی مهم و تعیین کننده دارد و فاعلیت انسان بر محور استطاعت استوار می شود، اما تأکید بر استطاعت بدون هیچ قید و شرط، به اندیشۀ تفویض می انجامد و تفویض در اندیشه اهل بیت (علیهم السلام)باطل است، یعنی امور بندگان به ایشان واگذار نشده و فعل انسان بی ارتباط با فاعلیت حق تعالی نیست. از آن جا که خداوند مدبّر عالم است و همه عالَم، مِلک و حوزۀ سلطنت و قدرت اویند، هیچ امری بی اذن و ارادۀ خداوند پدید نمی آید. از این جاست که سخن از ارادۀ الهی و مناسبات فعل الهی با فعل انسان به میان می آید. از این رو، بحث از گسترۀ ارادۀ الهی و کیفیت تعلق ارادۀ خداوند به اعمال بندگان به گونه ای که با

ص: 275


1- . کشّی، رجال، ص147.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42-43.

فاعلیت حقیقی انسان جمع شود، بخش مهمی از مباحث مربوط به فاعلیت انسان و مسئله جبر و اختیار را به خود اختصاص می دهد.

حاکمیت مشیّت و ارادۀ الاهی

اهل بیت (علیهم السلام)در مواضع مختلفی مشیت و ارادۀ الهی را جاری در همۀ امور و حتی اعمال انسان ها معرفی کرده اند. ایشان در برابر دیدگاه مفوضه که سلطنت و حاکمیت خداوند را محدود کرده، حوزه فعل انسان را مستقل و خارج از حاکمیت اراده حق تعالی می دانستند؛ به عبارت ها و بیان های مختلف، فعل انسان را تحت نظام اراده و مشیت الهی و حتی بر اساس قضا و قدر معرفی کرده اند. در گزارشی که کلینی به سه طریق از حریز بن عبداللّه سجستانی و عبداللّه بن مسکان نقل کرده است، امام صادق (علیه السلام)فرمود:

لَا یَکُونُ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِیئَةٍ وَإِرَادَةٍ وَقَدَرٍ وَقَضَاءٍ وَإِذْنٍ وَکِتَابٍ وَأَجَلٍ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَقْدِرُ عَلَى نَقْضِ وَاحِدَةٍ فَقَدْ کَفَر».(1)

در این بیان، امام پیدایش آنچه در آسمان و زمین است را به مشیت و ارادۀ الهی وابسته دانسته اند که از جمله این موارد افعال انسان هاست. چنان که در این روایت و دیگر روایات این حوزه، نظام تقدیر و قضای الهی را در ادامه مشیت و اراده و پیش از تحقق تکوینی امور عالم، ضروری می شمارد. در ادامه، به تبیین معنای مشیت و اراده و نیز تقدیر و قضا در نظام فاعلیت حق تعالی خواهم پرداخت، اما در این جا بر این نکته تأکید می کنیم که در اندیشه اهل بیت (علیهم السلام)و بهپیروی از ایشان، امامیۀ نخستین در مدرسۀ کوفه، ارتباط معناداری میان مشیت و ارادۀ حق تعالی و نظام تقدیر با امور تکوینی عالم وجود دارد و افعال انسان در مرحلۀ تحقق خارجی از این قاعده مستثنا نیستند.

توقف پیدایش امور بر مشیت و ارادۀ الهی در روایات دیگری از امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)تأکید شده است.(2) امام صادق (علیه السلام)در گزارشی که حمزة بن محمد طیار نقل کرده است، فرمود: «مَا مِنْ قَبْضٍ وَلَا بَسْطٍ إِلَّا وَلِلَّهِ فِیهِ مَشِیَّةٌ وَقَضَاءٌ وَابْتِلَاء».(3) بر پایۀ این آموزه ها هر فعلی در

ص: 276


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص149
2- . همان، ص149-150.
3- . همان، ص152و165؛ برقی، المحاسن، ج1، ص279؛ شیخ صدوق، التوحید، ص354.

این عالم، مشمول اراده و مشیت الهی و بر اساس نظام تقدیر معرفی می شود و خارج کردن برخی امور از حاکمیت ارادۀ الهی مستلزم محدود ساختن دایرۀ سلطنت و حاکمیت خداوند است. در روایتی امام صادق (علیه السلام)از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل فرمود که «وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَیْرَ وَالشَّرَّ بِغَیْرِ مَشِیئَةِ اللّه فَقَدْ أَخْرَجَ اللّه مِنْ سُلْطَانِه».(1)

تأکید بر مسئلۀ اراده و مشیت و نظام تقدیر در سخنان امام رضا (علیه السلام)نیز کرد ویژه ای دارد. امام رضا (علیه السلام)در فرمایشی، یونس بن عبدالرحمان را از باور قدریه بر حذر می دارد و یادآور می شود که نه تنها بهشتیان که حتی اهل دوزخ و شیطان نیز حاکمیت اراده و فعل خداوند را باور دارند؛ در ادامه امام (علیه السلام)باور صحیح را این گونه به یونس تعلیم فرمود: «چیزی واقع نخواهد شد، مگر آنچه خداوند مشیت کرده باشد، اراده کرده باشد، تقدیر کرده و قضای الهی بر آن جاری شده باشد».(2) همین مسئله را امام رضا (علیه السلام)به نقل از آباء طاهرینش از امیرالمؤمنین (علیه السلام)با تفصیل بیشتری بیان کرده اند. در این روایت شریف که شیخ صدوق در کتاب توحید، خصال و عیون اخبار الرضا (علیه السلام) به سند خود از علی بن موسی الرضا (علیه السلام)نقل کرده است، اعمال به سه دسته تقسیم شده اند: واجبات (فرائض)، مستحبات (فضائل) و گناهان (معاصی).

امام علی (علیه السلام) می فرماید: واجبات به امر خداوند و مطابق با علم، مشیت، تقدیر، قضا و رضایت الاهی اند؛ فضائل به امر خداوند نیست، یعنی خداوند به انجام مستحبات امر تشریعی نکرده است، اما چنین عملی مطابق با رضایت خداوند، قضا و قدر الهی و مشیت و علمخداوند است؛ گناهان نیز اگرچه به امر خداوند نیست، اما به قضا و قدر الهی و مطابق با مشیت و علم خداوند است.(3) بنا بر فرمودۀ امام، همۀ اعمال انسان ها - چه نیک و چه بد - مطابق با اراده و مشیت و قضا و قدر الاهی اند و این مطلب تفصیلِ همان فرمودۀ امام (علیه السلام)به یونس است که «لایکون إلا ما شاء اللّه وأراد وقدّر وقضا».

امام رضا (علیه السلام)در تبیین این مسئله که فاعلیت انسان بیرون از مشیت الهی نیست، بارها به این حدیث قدسی استناد فرمود که «یَا بْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ وَبِقُوَّتِی أَدَّیْتَ إِلَیَّ فَرَائِضِی وَبِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی»،(4) یعنی نه تنها اصل حریت و صاحب اراده بودن انسان به مشیت و

ص: 277


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص158.
2- . برقی، المحاسن، ج1، ص244؛ کلینی، الکافی، ج1، ص157-158.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص370؛ شیخ صدوق، صفات الشیعة، ص168؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص142.
4- . برقی، المحاسن، ج1، ص244؛ عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص258؛ شیخ صدوق، التوحید، ص338.

خواست خداوندست، بلکه همۀ اعمال انسان نیز به قدرت و نعمتی وابسته اند که مطابق مشیت خداوند به انسان عطا می شود.

شمول و تقدیم مقدرات نسبت به امور عالم از آموزه هایی اند که در روایات بارها بدان اشاره شده است و اهل سنت نیز بر پایۀ نقل های پرشمار از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و صحابه بدان اعتراف و اقرار دارند. در این گزارش ها تقدیر امور عالم پیش از خلقت آدم و حتی پنجاه هزار سال پیش از خلق آسمان و زمین دانسته شده است.(1) این تقدیرِ پیشین، به جزء جزء اعمال ما تعلق گرفته است و هیچ حالی بر ما نمی گذرد مگر آن که نسبت به آن تقدیری وجود دارد. در گزارش مشهوری که به طرق متعدد نقل شده و امام رضا (علیه السلام)نیز از پدران خود روایت کرده اند، روزی مردی از اهل عراق از امام علی (علیه السلام)پرسید: آیا خروج ما به سوی اهل شام (در جنگ صفین) به قضا و قدر الهی بود؟ و امام (علیه السلام) فرمود: «به خداوند قسم هیچ پستی و بلندی ای را طی نکردید مگر به قضا و قدر الاهی».(2) پیشتر اشاره شد که در برخی روایات، تحقق و پیدایش اشیاء در این عالم بر سلسله هفت گانه ای متوقف است که چهار حلقه از این سلسله با عنوان مشیت، اراده، قدر و قضا بیشتر یاد شده و در روایات دیگری مستقل از یک دیگر بر آنها تأکید شده است. معنا و ارتباط این موضوعات با هم و تأثیر در پدید آمدن یک شیء در برخی روایات اهل بیت (علیهم السلام)آمدهاست.

امام موسی کاظم (علیه السلام)در فرمایشی خطاب به علی بن ابراهیم جعفری، پس از آن که پدید آمدن اشیاء را بر مشیت، اراده، تقدیر و قضا متوقف می شمارند، به تبیین معنای این امور پرداخته و می فرمایند.

لَا یَکُونُ شَیْ ءٌ إِلَّا مَا شَاءَ اللّه وَأَرَادَ وَ قَدَّرَ وَقَضَى قُلْتُ مَا مَعْنَى شَاءَ قَالَ ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ قُلْتُ مَا مَعْنَى قَدَّرَ قَالَ تَقْدِیرُ الشَّیْ ءِ مِنْ طُولِهِ وَعَرْضِهِ قُلْتُ مَا مَعْنَى قَضَى قَالَ إِذَا قَضَى أَمْضَاهُ فَذَلِکَ الَّذِی لَا مَرَدَّ لَه.(3)

در گزارش یونس بن عبدالرحمان نیز امام رضا (علیه السلام)مشیت، اراده، قضا و قدر را چنین معنا فرموده اند:

قَالَ قُلْتُ فَمَا مَعْنَى شَاءَ قَالَ ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ قُلْتُ فَمَا مَعْنَى أَرَادَ قَالَ الثُّبُوتُ عَلَیْهِ قُلْتُ فَمَا مَعْنَى قَدَّرَ قَالَ تَقْدِیرُ الشَّیْ ءِ مِنْ طُولِهِ وَعَرْضِهِ قُلْتُ فَمَا مَعْنَى قَضَى قَالَ إِذَا قَضَاهُ

ص: 278


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص368.
2- . همان، ص380؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص139.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص150.

أَمْضَاهُ فَذَلِکَ الَّذِی لَا مَرَدَّ لَه.(1)

همین بیان امام را با اندکی تفاوت در تعبیر، ابن ابی عمیر از محمد بن اسحاق روایت کرده است. بنا به نقل محمد بن اسحاق، امام رضا (علیه السلام)خطاب به یونس فرمود:

ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِی مَا الْمَشِیَّةُ فَقَالَ لَا فَقَالَ هَمُّهُ بِالشَّیْ ءِ أ وَتَدْرِی مَا أَرَادَ قَالَ لَا قَالَ إِتْمَامُهُ عَلَى الْمَشِیَّةِ فَقَالَ أَ وَتَدْرِی مَا قَدَّرَ قَالَ لَا قَالَ هُوَ الْهَنْدَسَةُ مِنَ الطُّولِ وَالْعَرْضِ وَ الْبَقَاء».(2)

در این فرموده ها، مشیت به عنوان آغاز فعل یا اهتمام آغازین به فعل معرفی شده است. پس از مشیت یا اهتمام نخستین، نوبت به اراده می رسد که «ثبوت» و یا «اتمام مشیت» دانسته شده است. تقدیر، اندازه گیری و تعیین حدود و مشخصات شیء است و قضا حکم و مقام تحقق است که اگر این مرحله گذشت، امضاء شده و بازگشت ناپذیر خواهد بود. بر این اساس، هر شیء پیش از تحقق و تکوین خارجی، مراحلی را پشت سر می گذارد که صورت علمی آن پدید می آید؛ یعنی به آن توجه می شود، اندازه و مقدار و جزئیات وجودی آن مشخص می شود، به بودن آن حکممی شود و در نهایت، با رسیدن به مرحلۀ امضاء محقق خواهد شد. این مراحل همچون مرحلۀ تکوین، همگی از افعال الاهی اند و به همین جهت مشیت، اراده، تقدیر و قضا را از مراتب فعل الهی می شمارند، اما از این فعل گاهی با تعبیر خلق هم یاد می شود و خلق اشیاء به دو مرحلۀ «خلق تقدیری» و پس از آن «خلق تکوینی» تقسیم می شود. خلق تکوینی همان پیدایش اشیاء در عالم تکوین و خارج است، اما پیش از پیدایش امور عالم می توان در رتبه ای مقدم به آنها اشاره کرد. در این رتبه امور نحوه ای از تحقق دارند و به تعبیری خلق شده اند، اما اصطلاحاً خلق تقدیری دارند، یعنی صورت علمی آنها پدیدار شده و قابل اشاره و بررسی اند.

می دانیم مسئله مخلوق بودن افعال، در میان اصحاب حدیث، خوارج، جهمیه و حتی برخی معتزلیان مطرح بوده است، اما ایشان از خلق اعمال، خلق تکوینی و در نتیجه جبر در رفتار و اعمال را نتیجه می گرفتند، ولی در کلمات اهل بیت (علیهم السلام)خلق اعمال به معنای دیگری مطرح شده است که با جبرگرایی نسبتی ندارد.

عبدالسلام بن صالح هِرَوی می گوید: «از امام رضا (علیه السلام)شنیدم که فرمود: افعال بندگان،

ص: 279


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص244.
2- . همان.

مخلوق است؛ پرسیدم معنای مخلوق بودن افعال چیست؟ فرمود: یعنی تقدیر شده است».(1)

حمدان بن سلیمان نیز نقل کرده است که در نامه ای از امام رضا (علیه السلام)پرسیدم: آیا افعال بندگان مخلوق است یا غیر مخلوق؟ و امام در پاسخ مرقوم فرمودند: «افعال بندگان دو هزار سال پیش از خلق، در علم پروردگار تقدیر شده اند».(2) همچنین در نامه ای که امام برای مأمون فرستاد و درآن باورهای اصیل و خالص اسلام را بیان فرمودند، آمده است: «افعال بندگان مخلوق خداوند است به معنای خلق تقدیری» (یعنی مقدر شده است).(3)

در روایت دیگری که فضل بن شاذان از امام رضا (علیه السلام)نقل کرده اند، اقرار به خلق تقدیریِ افعال بندگان به عنوان یکی از باورهای مؤمن حقیقی و شیعه اهل بیت (علیهم السلام)شناسانده شده است.(4)کاربرد واژه خلق نسبت به تقدیرِ اعمال نشان دهندۀ این واقعیت است که اعمال انسان با خداوند نیز نسبتی دارد. «خلق» فعل خداوند است و بر پایۀ علم و اراده واقع می شود، اما نکته مهم این جاست که عمل انسان در تکوین، مخلوق خداوند نیست، بلکه در مرحلۀ «تقدیر» مخلوق خداوند است؛ یعنی خداوند حدود و مشخصات این فعل را معین کرده است. بر پایۀ توضیحی که در روایات آمده بود همۀ افعال، متعلق اراده و مشیت خداوند نیز هستند، اما اراده و مشیت نیز در راستای تقدیر و خلق تقدیری است، نه خلق تکوینی.

به عبارت دیگر، همۀ افعال آدمی تحت نظام مشیت، اراده، تقدیر و قضا هستند و با اذن الهی محقق می شوند، ولی این مشیت و اراده به معنای اراده تکوینی خداوند که تخلف ناپذیر است، نخواهد بود، بلکه این اراده و مشیت، تعیینِ حدود و تحقق علمی فعل است که بر پایۀ آن مقدمات و شرایط برای فاعل مختار فراهم می شود و بر اساس این تقدیر، انسان استطاعت فعل را دارا خواهد شد. بنابراین، می توان گفت هیچ فعلی بدون اراده و مشیت خداوند و بی آنکه تقدیر شده باشد، رخ نخواهد داد؛ زیرا اگر تقدیر نشده باشد، استطاعت آن فعل در اختیار فاعلِ فعل نخواهد بود و هیچ فاعلی بی اذن و ارادۀ خداوند فعلی نخواهد داشت و از آنجا که خداوند مالک و مدبّر عالم است، قدرت و استطاعت فعل را به انسان ها تملیک می کند و البته، مالکیت او همچنان محفوظ است.

ص: 280


1- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص396؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص315.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص416.
3- . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص125.
4- . شیخ صدوق، الخصال، ص51.

تبیین امرٌ بین الامرین

آنچه بیان شد تصویری است که اصحاب امامیه در کوفه با نقل روایات اهل بیت (علیهم السلام)ارائه داده اند و بی تردید می توان ادعا کرد که همۀ اصحاب امامیه در کوفه، نفی جبر و نفی تفویض را به عنوان اصلی مسلّم پذیرفته بودند؛ حتی آن دسته که پا به عرصۀ نظریه پردازی نمی گذاشتند، با نقل روایات ائمه (علیهم السلام) در نفی جبر و تفویض بر این باور استوار بودند. در گزارش اشعری به روشنی وضعیت این گروه تصویر شده و آمده است: «این گروه اگرچه تبیینی از مخلوق یا غیر مخلوق بودن افعال انسان ارائه نمی دهند، اما معتقدند جبر همان گونه که جهمیه معتقدند و نیز تفویض، آن گونه که اگر معتزله می گویند، باطل است؛ زیرا روایت از اهل بیت (علیهم السلام)در این زمینه آمده است.(1) همچنین از منظر اصحاب امامیه در کوفه، فرد مکلف استطاعت بر فعل و اراده آزاد دارد و ازسوی دیگر فاعلیت او با ارادۀ خداوند و نظام تقدیر گره خورده است. در این میان، متکلمان نظریه پرداز مدرسۀ کوفه، افزون بر روایاتی که از اهل بیت (علیهم السلام)دریافت و نقل می کردند و در تلاش برای تبیین و نظام سازی این معارف، نظریه هایی ارائه می کردند.

پیشتر اشاره شد که متکلمانِ کوفه مثل زراره، مؤمن الطاق، هشام بن سالم - در تقابل با نظریۀ جبرگرا - بر «استطاعت پیش از تکلیف» تأکید داشتند و حتی استطاعت را همانند معتزله به صحت و سلامت تفسیر می کردند، اما در تقابل با اندیشۀ معتزله و برای آن که به تفویض گرفتار نشوند، بُعد دیگری در مسئله که نشان دهندۀ نقش فعال خداوند در تدبیر عالم هستی است را در کنار تأکید بر استطاعت گوشزد می کردند. بنا بر گزارش اشعری، مؤمن الطاق که گمان می کرد استطاعت همان صحت است و طبیعتاً هر انسان سالم و صحیح الجسمی استطاعت دارد، به این نکته نیز اذعان داشت که وجود استطاعت برای تحققِ فعل کافی نیست و تا مشیت خداوند نباشد، فعلی واقع نمی شود.(2)

همین دیدگاه را در عرض عقیده حمزة بن حمران به پیشگاه امام صادق (علیه السلام)نیز می بینیم. بنا به گزارش کلینی، حمزة بن حمران به امام صادق (علیه السلام)عرض کرد:

إِنِّی أَقُولُ إِنَّ اللّه تَبَارَکَ وَتَعَالَى لَمْ یُکَلِّفِ الْعِبَادَ مَا لَا یَسْتَطِیعُونَ وَلَمْ یُکَلِّفْهُمْ إِلَّا مَا یُطِیقُونَ وَ أَنَّهُمْ لَا یَصْنَعُونَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِإِرَادَةِ اللّه وَمَشِیئَتِهِ وَقَضَائِهِ وَقَدَرِهِ قَالَ

ص: 281


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41.
2- . همان، ص43.

فَقَالَ هَذَا دِینُ اللّه الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ وَآبَائِی.(1)

همان گونه که در این گزارش آمده است، باور حمزة بن حمران بر این بود که انسان استطاعت دارد و اگر استطاعت پیش از فعل موجود نباشد، تکلیف از سوی خداوند وجود نخواهد داشت، اما استطاعت به تنهایی برای تحقق فعل کافی نیست و تنها اموری در عالم تکوین واقع می شود که اراده و مشیت خداوند بدان تعلق گرفته باشد.

در گزارشی که کشّی نقل کرده است، همین دیدگاه را حمزة بن حمران به عمویش زراره نیز نسبت داده است. می دانیم که زراره از نخستین کسانی بود که نظریۀ استطاعت را به لحاظ کلامی تبیین کرد و به شدت از نظریۀ استطاعت پیش از فعل دفاع می کرد و به همین دلیل به قَدَری بودن متهم بود. حمزه برای رفع اتهام از زراره، دیدگاه او را چنین حکایت کرده است:إِنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُکَلِّفِ الْعِبَادَ إِلَّا مَا یُطِیقُونَ وَأَنَّهُمْ لَنْ یَعْمَلُوا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللّه وَیُرِیدُ وَ یَقْضِی.(2)

در سوی دیگر، هشام بن حکم و اصحابش - با تقریری متفاوت از استطاعت - بر همین باور تأکید داشتند و همان گونه که پیشتر اشاره شد، هشام استطاعت را به همۀ آن چیزی که برای تحقق فعل لازم است، تفسیر می کرد؛(3) گویی استطاعت در دید هشام، آمیزه ای از مشیت انسان و مشیت خداوند است که نبودِ هر یک، مستلزم نبودِ استطاعت انسان خواهد بود، اما اگر مفهوم استطاعت، بازبستۀ مشیّت خداوند و ارادۀ انسان باشد، آن گاه زمانی می توان گفت انسان مستطیع بوده که آن فعل تحقق خارجی یافته باشد و از آنجا که تحقق خارجی فعل از نظر هشام بر فعل خداوند (سببٌ وارد من اللّه) متوقف شده است، برخی همچون اشعری، گمان کرده اند که وی اعمال انسان را مخلوق خداوند می شمارد.(4)

در حقیقت نقطه تمایز نظریۀ امامیه با دیدگاه معتزله و اصحاب الحدیث در این بود که متکلمان امامیه در عین باور به ضرورت وجود استطاعت پیش از تکلیف، آن را مقید به مشیت و ارادۀ الهی می دانستند و برای خداوند در تدبیر عالم، حتی در حوزۀ افعال انسان نقشی اساسی در

ص: 282


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص162.
2- . کشّی، رجال، ص146.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.
4- . همان، ص40.

نظر می گرفتند، اما این نقش هرگز به معنای انحصار ایجاد کردن در وضعیت پیش روی انسان نیست، یعنی فاعلیت خداوند و نقش خداوند در تمشیت امور عالم، ارادۀ انسان را محدود نمی کند.

بیانی کامل و تبیینی رسا از فاعلیت انسان بر پایۀ نظریۀ «أمرٌ بین الامرین» در حدیثی قدسی وارد شده است که امام رضا (علیه السلام) نیز چندین بار برای بزرگان از اصحاب خویش بیان فرموده اند. یونس بن عبد الرحمن، صفوان بن یحیی، حسن بن علی وشاء و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از مشایخ بزرگ مدرسۀ کوفه هر کدام در مجلسی این حدیث قدسی را از امام رضا (علیه السلام)شنیده اند که فرمود:

قَالَ اللّه تَبَارَکَ وَتَعَالَى یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَبِقُوَّتِی أَدَّیْتَ إِلَیَّ فَرَائِضِی وَبِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی جَعَلْتُکَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً- ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه وَما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ ذَلِکَ أَنَا أَوْلَىبِحَسَنَاتِکَ مِنْکَ وَأَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِکَ مِنِّی وَذَلِکَ أَنِّی لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون.(1)

در این حدیث شریف چند نکتۀ مهم و دقیق نهفته است؛ نخست آن که انسان حقیقتاً اختیار دارد و آنچه بخواهد را مشیت می کند «کنت انت الذی تشاء لنفسک ما تشاء» اگر چه این اختیار را به مشیّت و خواست خداوند دارد، یعنی خداوند مشیت کرده که انسان دارای اختیار و اراده آزاد باشد.

نکتۀ دوم این که انسان هرچند اختیار عمل دارد، اما برای انجام فعل و تحقق عمل در خارج، نیازمند قدرت و توانی است که آن نیز از سوی خداوند اعطا می شود. فرایض و اعمال نیک به قدرتی که خداوند می دهد، انجام می شوند، همچنین به نعمت و قدرتی که از سوی پروردگار ارزانی شده توان بر معصیت و گناه می یابد. در روایت حسن بن علی وشاء آمده است: «عَمِلْتَ الْمَعَاصِیَ بِقُوَّتِیَ الَّتِی جَعَلْتُهَا فِیکَ؛ گناهان را به قدرتی که من در تو قرار دادم انجام دادی».(2)

توجه به این نکته مهم است که قدرت و دیگر نعمت هایی که انسان در اختیار دارد و به عنوان ابزار عمل از آن بهره مند می شود، هیچ یک ذاتی انسان نیستند و دم به دم از سوی خداوند اعطا و تملیک می شوند؛ کسی نمی تواند ادعا کند که من در این لحظه قدرت دارم، پس در لحظه بعد می توانم هر عملی را انجام دهم. چه بسیار مواردی که فرد اراده عملی را دارد، اما قدرت از او

ص: 283


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص245؛ حمیری، قرب الاسناد، ص345؛ کلینی، الکافی، ج1، ص157و159؛ شیخ صدوق، التوحید، ص338، 340و343.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص157؛ شیخ صدوق، التوحید، ص363.

گرفته می شود؛ برای مثال، اراده می کند دستش را حرکت دهد، اما دست از او فرمان نمی برد و در چنین حالتی اگرچه اراده فعل وجود دارد و فرد هم حقیقتاً اهتمام به فعل داشته و اراده جدی دارد تا لحظه ای پیش هم قدرت و ابزار عمل را در اختیار داشت، اما در این لحظه قادر به انجام فعل نیست؛ بنابراین، چون اعطای قدرت و دیگر نعمت ها و مقدمات تحقق فعل در عالم خارج، به اراده و مشیت حق تعالی و بر اساس نظام تقدیر است، فعل فاعل مختار نیز از حوزۀ تدبیر و سلطنت خداوند خارج نیست. به بیان دیگر، گرچه انسان در اراده و حقیقتِ فاعلیتش مختار است، اما تحقق تکوینی فعل او نیازمند مقدماتی است که تابع قوانین نظام تکوین است.

انسان حقیقتاً آزاد است و هیچ طاعت و معصیتی را به جبر انجام نمی دهد، بلکه همۀ اعمال او به اختیار و قدرتی است که خداوند به او داده است، اما ارادۀ او بر ارادۀ خداوند غالب نمی شود و در ملک و سلطنت الهی امری واقع نمی شود که خداوند به ارادۀ تکوینی خلاف آن را اراده کرده باشد.

در گزارشی که شیخ صدوق به طریق خود از اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین (علیه السلام)نقلکرده است، این ارتباط به زیبایی بیان شده است؛ امام (علیه السلام)می فرمایند:

خداوند به داوود نبی (علیه السلام)وحی کرد: یَا دَاوودُ تُرِیدُ وَأُرِیدُ وَلَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِیدُ أَعْطَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَإِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِیدُ أَتْعَبْتُکَ فِیمَا تُرِیدُ ثُمَّ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ».(1)

کتاب نامه

1. ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل والأهواء والنحل، به کوشش احمد شمس الدین، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1428ق.

2. ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم: انتشارات خیام، 1400ق.

3. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، به کوشش هلموت ریتر، 1980م.

4. ______ ، اللمع فی الرد علی أهل الزیغ والبدع، به کوشش محمد امین الضناوی، لبنان: دارالکتب العلمیه، 2000م.

ص: 284


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص337.

5. بخاری، محمد بن اسماعیل، خلق افعال العباد، به کوشش اسامه بن محمد الجمال، مصر: مکتبة ابوبکر الصدیق، 2002م.

6. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، به کوشش جلال الدین محدث ارموی، قم: دارالکتب الاسلامیة، 1371ق.

7. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد محیی الدین عبد الحمید، مصر: مکتبة دارالتراث، 1428ق.

8. حمیری، عبداللّه بن جعفر، قرب الاسناد، قم: موسسة آل البیت، 1413ق.

9. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، التوحید، به کوشش سید هاشم حسینی تهرانی، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

10. ______ ، الخصال، به کوشش علی اکبر غفاری، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1362ش.

11. ______ ،صفات الشیعة، تهران: انتشارات اعلمی، 1362ش.

12. ______ ، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، به کوشش مهدی لاجوردی، تهران: نشر جهان، 1378ق.

13. ______ ، معانی الأخبار، به کوشش علی اکبر غفاری، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1403ق.

14. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق.

15. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، به کوشش هاشم رسولی محلاتی، تهران: مطبعة العلمیة، 1380ق.

16. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین، قم: انتشارات شریف رضی، 1375ش.

17. قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، به کوشش خضر محمد نبها، بیروت: دارالکتب العلمیه، 2012م.

18. کشی، محمد بن عمر، رجال( اختیار معرفة الرجال)، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1409ق.

19. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

20. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1403ق.

21. ملاحمی خوارزمی، رکن الدین محمود، الفائق فی اصول الدین، به کوشش ویلفرد مادلونگ، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1386ش.

22. منسوب به امام رضا (علیه السلام)، فقه الرضا، مشهد: موسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1406ق.

ص: 285

ص: 286

مبانی فراموش شده امامیه نخستین دربارۀ ارادۀ الهی

اشاره

مبانی فراموش شده امامیه نخستین دربارۀ ارادۀ الهی

محمد تقی سبحانی(1)

حسین نعیم آبادی(2)

مقدمه

دلیل خلق این جهان چیست؟ چرا خداوند جهانی جز این جهان و با کیفیتی متفاوت خلق نکرد و به چه دلیل جهانی دیگر به همراه جهان کنونی خلق نشد؟ چرا کیفیت این جهان بدین گونه است و بدان گونه نیست و در مقیاسی محدودتر، دلیل خلق فلان شیء چه می تواند باشد؟ اینها پرسشهای مهمی بودند که ذهن دانشمندان جهان شناس را همواره به خود مشغول داشته اند. به بیان دیگر، متفکران در طول تاریخ به دنبال پیداکردن دلیلی برای ترجیح خلق این جهان با کیفیت کنونی بودند و این پرسش را مطرح می کردند که چرا خداوند چنین مخلوقاتی را خلق کرد. اما پاسخهای آنان غالباً یا از انسجام درونی و منطقی برخوردار نبود و یا با بینش توحیدی در ادیان الهی در تضاد قرار می گرفت. ادیان ابراهیمی به دنبال تبیین معنایی از فعل الهی بودند که به نحو ملموسی با اراده و مشیت الهی گره می خورد. از همین روی، متکلمان مسلمان که نمی توانستند جهات مخصِّص بودن علم و قدرت را در مورد خلقت جهان بپذیرند،(3) مبتنی بر عقل و منابع

ص: 287


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
2- * پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
3- . ذات، قدرت و علم که مورد توجه فیلسوفان بود، از نظر متکلمان نمی توانستند مخصص یا عامل مناسبی برای ترجیح یک گونۀ خاص از خلقت و یا یک زمان خاص برای خلقت باشند؛ چون در ذات الاهی که همه چیز علی السویه است و در قدرت نیز فرض بر این است که نسبت به انجام همۀ افعال (خلق «الف» و خلق «ب» و خلق «ج») مساوی است و به همین منوال در علم نیز این تساوی وجود دارد و از آغاز علم به همۀ فروض به طور مساوی وجود دارد. بنابراین، تنها چیزی که برای تخصیص باقی می ماند ارادۀ خداوند است.

وحیانی، این مخصص را «اراده» می دانستند. به هر ترتیب، مباحث مربوط به افعال الاهی، به دلیل نقش معرفتی ای که در شناخت ذات و صفات خداوند دارند و به لحاظ ارتباط تنگاتنگ با جهان شناسی(1) یعنی پیدایش جهان و همۀ تحولات پس از آن و همچنین به دلیل نقش اساسی ای که در مبانی انسان شناختی(2) (نسبت فاعلیت خداوند با حوزه ارادۀ انسان) دارند، از اهمیت بسیار برخوردارند.

این نوشتار عهده دار پیدا کردن پاسخهای متمایزی برای پرسشهایی مرتبط با مبانی امامیه نخستین دربارۀ ارادۀ الهی است. پاسخ به این پرسش ها ما را به یک نظام واحد منسجم که مبانی اصلی و بنیادین فکری امامیۀ نخستین را به نحو مطلوبی برجسته می کند، مرتبط می سازند. این پرسشهای بنیادین که هر یک سرچشمۀ پیدایش دیدگاههای مختلف، حتی بین خود متکلمان بوده اند، عمدتاً دربارۀ دیدگاه های متمایز در اندیشه امامیه نخستین دربارۀ موضوع ارادۀ الهی و لوازم این دیدگاه ها است. پرسشهایی همانند این که نسبت اراده با ذات چگونه است، آیا امکان تضاد بین اراده تکوینی و تشریعی خداوند وجود دارد؟ مراحل اراده چیست؟ و در نهایت، این که لوازم برآمده از دیدگاه متمایز امامیه در این باره، در موضوعات اساسی مرتبط با ارادۀ الهی شامل قدر و قضا، بداء، افعال انسان، استطاعت و موضوع اساسی امرٌ بین الامرین چیست؟ این پژوهش تلاش می کند پاسخ ها یی مناسب دربارۀ این موضوعات که از آن پرسش اساسی نشأت می گیرند ارائه دهد.

تمایزات مهم امامیه در فعل و اراده

اشاره

در طول تاریخ کلام و فلسفۀ اسلامی نظریههای بسیاری دربارۀ عنصر اساسی اراده که مورد تأکید ادیان آسمانی بود، مطرح شد. این نظریهها در یک تقسیم کلان در چهار گروه اساسی جای می گیرند. نقطه نظر نهایی که ارتباط تنگاتنگی با هدف اصلی این نوشتار دارد، دیدگاه متمایز در

ص: 288


1- . cosmology
2- . anthropology

روایات امامیه از اهل بیت (علیهم السلام)است که از طریق متکلمان و محدثان امامی در کوفه به دست ما رسیده است. در این مقاله تلاش می شود تمایزات عمدۀ دیدگاه و رویکرد امامیۀنخستین در مدرسۀ کوفه دربارۀ موضوع ارادۀ الهی که به طور عمده بر راهنماییهایی مبتنی بود که در مسیر نظریه پردازی عقلانی از امامان (علیهم السلام)دریافت می کردند، نشان داده شود.

نسبت اراده با ذات

اراده، صفت فعل و دارای وجودی مستقل از ذات و فعل الهی است.(1) این دیدگاه به نحو برجسته و متمایزی بیان گر دیدگاه امامیۀ نخستین است که حتی معتزلۀ نخستین در بصره را نیز تحت تأثیر خود قرار داده بود. با مقایسۀ گزارشهای اشعری دربارۀ دیدگاه امامیه و معتزلۀ نخستین و همچنین با نگاهی به روایات امامیه این تمایز روشن تر می شود.

نخست به گزارشهای اشعری می پردازیم. بر اساس گزارشهایی که اشعری دربارۀ اعتقاد متکلمان نخستین تا متکلمان معاصر خود دربارۀ ارادۀ الهی به دست می دهد به خوبی روشن می شود که مفهوم ارادۀ الهی و در پی آن، جایگاه اراده در دستگاه کلامی نخستین به گونه ای بود که به تدریج و در دوره های بعدی کاملاً دگرگون شد. موضوع نخست، نسبت اراده با ذات خداوند است. اشعری در بیان گروه های چهار گانۀ امامیه در بغداد همان سیر تطوری را ذکر می کند که در بیان فرقه های پنج گانه معتزله به خوبی قابل برداشت است. بر این اساس، دو گروه نخست امامیه همچون گروه نخست معتزله شامل اصحاب ابوالهذیل بصری(م227ق/841م).(2) دربارۀ این موضوع که اراده عین ذات نیست، اتفاق نظر دارند. گرچه هشام بن حکم (نظریۀ نخست) با نظریۀ معنای خود(3) اعتقادی به مباینت کامل اراده از ذات ندارد. قول سوم و چهارمی که اشعری از امامیه نقل می کند به این چرخش نظری در دیدگاه امامیه اشاره دارد. این دو قول که به معتزلۀ شیعه شده و

ص: 289


1- . برای آگاهی بیشتر، نک: ایجی، شرح المواقف، ج8، ص81-86. همچنین نک: فخر رازی، المطالب العالیه، ج3، ص173-183؛ ج9؛ فخر رازی، الاربعین، ج1، ص205-218.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص189. see Van Ess, Theologie Und Gesellschaft Im 2, v.3, p. 276
3- . نظریۀ معنا متعلق به هشام بن حکم است، اما در این جا هشام بن سالم هم در کنار هشام بن حکم آمده است. این احتمال منتفی نیست که اشعری این جا اشتباه کرده باشد.

متکلمان پس از آنان مربوط می شود، اراده را معادل خود شیء یا مراد گرفته اند،(1) به گونه ای که تازمانی که فعل محقق نشده باشد اراده کردن مفهومی ندارد(2) به بیان دیگر، ارادۀ خداوند چیزی جز فعل خداوند نیست. بنابراین، متکلمان امامیه در بغداد و معتزلیان معاصر آنان - بر خلاف متکلمان نخستین - اراده را عین فعل خداوند می دانستند و مراتب میان ذات و مراد را به یک باره حذف می کردند.

اما مباینت ارادۀ الهی با ذات الهی همچنین در بسیاری از روایات مورد توجه قرار گرفته است. مجموعه ای از احادیث اهل بیت (علیهم السلام) به صراحت، اراده را به عنوان صفت فعل و مخلوقی که وجودش نیازمند یک متعلَّق است، معرفی کرده اند. این روایات به دو دسته کلی قابل تقسیم اند. گروهی از روایات، اراده را به صراحت، حادث(3) یا مخلوق(4) معرفی کرده اند. دستۀ دوم روایاتی اند که امکان نفی اراده از خداوند را به گونه ای که هیچ نقصی بر او وارد نشود، فراهم می کنند. بر مبنای این روایات، صفاتِ فعل - بر خلاف صفات ذات، مثل علم و قدرت - صفاتی اند که استناد نقیض آنها به خداوند، نقصی بر خداوند به حساب نمی آید. ممکن است خداوند باشد و متکلم نباشد، در حالی که ممکن نیست که علم، قدرت، سمع، بصر و دیگر صفات ذات وجود نداشته باشند(5) چون صفات فعل به متعلق نیاز دارند، در حالی که صفات ذات این گونه نیستند. این روایات گاه به طور جزئی و دقیق اراده را به عنوان صفتی مطرح می کنند که وجودش نیازمند یک متعلَّق است. برای مثال، کلینی در بابی با عنوان دقیق «باب الارادة انها من صفات الفعل» به نقل روایتی پرداخته که به صراحت اراده را به عنوان صفت فعل که نیازمند یک متعلَّق است، معرفی کرده است.(6) بنابراین، متکلمان نخستین امامیه و همچنین دیدگاههای آشکار منعکس شده در روایات امامیه، از اراده به عنوان صفت فعل یاد می کنند.

با این حال، باید دربارۀ همین نسبت اراده با ذات، به تمایز مهمی در نظریۀ امامیۀ نخستین - حتی در نسبت با معتزله هم عصر خود - اشاره شود تا به مقصود خود در این پژوهش نزدیک تر

ص: 290


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
3- . برقی، المحاسن، ص245، ح241؛ شیخ صدوق، التوحید، ص147، ح18.
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص110، ح4؛ شیخ صدوق، التوحید، ص339.
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص107، ح1.
6- . همان، ص109، ح1؛ در مقابل دربارۀٔ صفات ذات، نک: همان، ص107، ح5.

شویم. این مسئله به اشکالی بر می گردد که معتزلۀ نخستین در برقراری این نسبت بدان برمی خوردند. امامیه بر اساس نظریه حرکت و همچنین بر اساس نظریۀ معنا جایگاه اراده را تبیینمی کردند.(1) اما معتزلۀ نخستین در بصره هرچند همچون امامیه اراده را غیر از فعل می دانستند،(2) اما از این نظر با امامیه اختلاف نظر عمیق داشتند و بر خلاف امامیه، در نهایت، نتوانستند از پَسِ پاسخ به اشکالاتی که از ناحیه این مباینت اراده با ذات و فعل به وجود می آمد، بر آیند؛ زیرا آنان به این موضوع توجه داشتند که اراده - چه جزء ذات باشد و چه نباشد - یا باید جوهر باشد و یا عرض؛ اگر جوهر باشد، نسبتش با ذات که قرار است مباینت باشد، با مشکل روبه رو می شود و اگر عَرَض باشد، نیازمند محل است. معتزلیان برای یافتن پاسخی مناسب به این معضل از انگارۀ «لافی محل» آغاز کردند(3)و در نهایت، برخی همچون ابوالحسین بصری (م436ق/1044م) با تفسیر اراده به علم و داعی، عملاً اراده را انکار کردند.(4)

تغایر ارادۀ تشریعی و ارادۀ تکوینی

سطح بسیار عمیق تری نیز در روایات امامیه با عنوان «تغایر ارادۀ تشریعی با ارادۀ تکوینی» وجود داشت که از اهمیت بسیار بالایی - دست کم در نظریۀ ممتاز امامیه دربارۀ امرٌ بین الامرین - برخوردار بود. توضیح این که مسئله ای که سبب سرگردانی فیلسوفان شده بود، به وسیلۀ این نظریۀ متکلمان مبنی بر این که «ارادۀ تکوینی خداوند که بی گمان حاکم بر همه چیز است، گاه با ارادۀ تشریعی اش در تضاد قرار می گیرد»، به نحو متکاملی حل و فصل شد. این از منظر متکلم امامی در دورۀ نخستین، پذیرفته شده بود که ممکن است خداوند به امری راضی نباشد، اما به طور تکوینی آن را مشیت کند.

ص: 291


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41-42.
2- . برای مثال، ابوالهذیل (حدود130-227/حدود748-841) (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص189) و معمر بن عباد (م215ق/830م) از معتزله بصره استاد بشربن معتمر و پایه گذار بغداد (همان ص514) اراده را غیر از مراد تلقی می کنند.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص190.
4- . نک: ملاحمی خوارزمی، الفائق فی اصول الدین، ص43.ملاحمی خوارزمی (م536ق/ 1141م ) شاگرد ابوالحسین بصری بود. او به نقل قول ابوالحسین در این باره می پردازد که «ان الاراده هی الداعی الخالص او المترجح علی الصارف الی الفعل فی الشاهد والغائب»؛ همچنین نک: همان، ص741، او به صراحت اراده را علم دانسته است و نک: ملاحمی خوارزمی، تحفة المتکلمین، ص92 که به همان امر تصریح کرده است.

شواهد و مستندات این ادعا بیش از حد لازم است. جالب است که ابوبصیر که شهرت کلامی هم ندارد و به عنوان محدّث مطرح می شود، به پرسشی عمیق در این باره از امام (علیهالسلام) می پردازد. او پس از این که امام (علیه السلام) مراحل اراده را بیان می کند، کنجکاوانه به طرح پرسشی می پردازد که دقیقاً با این دغدغه که آیا ارادۀ تشریعی خداوند می تواند با اراده تکوینی در تضاد باشد، مرتبط است. او در پایان می پرسد: «و احبَّ؟» به این معنا که آیا اگر خداوند مشیت، اراده، تقدیر و قضا می کند همواره به این معناست که این کار مورد رضایت او نیز هست؟ امام (علیه السلام) در این جا احتمالاً به این دلیل که مصلحت نمی دید به مباحث عمیق تری بپردازد، تنها جوابی منفی به صورت صریح و قاطع ارائه می دهد.(1) در جای دیگر امام (علیه السلام) به صراحت اعتقاد خود به اراده و ارتباط آن با تشریعیات را این گونه بیان می کند: «گاهی خداوند امر به چیزی می کند در حالی که آن را مشیت نمی کند و گاهی چیزی را مشیت می کند، در حالی که بدان امر نکرده است. برای مثال، به ابلیس امر می کند که به آدم سجده کن و مشیت می کند که ابلیس سجده نکند و اگر مشیت او این بود که سجده کند، ابلیس سجده می کرد. به همین ترتیب، خداوند آدم را از خوردن از درخت ممنوعه نهی کرد، اما مشیتش این بود که آدم از آن درخت بخورد، در حالی که اگر خداوند مشیت نمی کرد ]و مشیت آدم را تأیید نمی کرد[ آدم نمی توانست میوۀ درخت را تناول کند».(2)

به همین ترتیب، برای خداوند دو اراده و دو مشیت - یعنی حتم و عزم - در نظر گرفته شده است. ارادۀ حتم زمانی است که مشیت خداوند به انجام فعلی به وسیلۀ انسان تعلق می گیرد در حالی که انسان را از انجام آن نهی کرده است یا بالعکس مشیتش به ترک فعلی توسط انسان تعلق می گیرد در حالی که به انجام آن امر کرده است. بدین ترتیب این اراده (حتم) همان ارادۀ تکوینی است که به انجام گناه (مثل خوردن از درخت ممنوعه) یا عدم انجام کار نیک از سوی آدمی می انجامد و اگر خداوند اراده نمی کرد، هرگز امکان این که مشیت آدمی بر مشیت او غالب شود، وجود نداشت.

متکلمان نخستین معتزله نیز به دلیل قرابت فکری ای که در این باره با اصحاب امامیه در کوفه داشتند، آشکارا این ایدۀ آنان را پذیرفتند. ابوالهذیل بصری (م227/841) که شباهت دیدگاههای او با آرای کوفیان امامی در مواضع متعددی روشن شده است، افزون بر این که ارادۀ خداوند را چیزی غیر از امر او به اشیاء معرفی می کند،(3) با تعبیر «ان اللّه اراد معاصی العباد بمعنی انه خلی بینهم

ص: 292


1- . کلینی، الکافی، ج 1، ص150، ح2.
2- . همان، ح3.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص189- 190 .

وبینها»(1) در قرابتی وثیق با اصحاب امامیه به ارادۀ خداوند نسبت به معاصی بندگان تصریح می کند.

اما این دیدگاه دربارۀ اراده زمانی که در سیر تطور خود به بغداد رسید، رنگ و بوی دیگری گرفت. از این رو، متکلمان معتزلی در بغداد آشکارا مخالفت خود را با هرگونه اراده معاصی از سوی خداوند نشان دادند(2) و متکلمان امامیه در بغداد نیز همچون معتزلیان بغدادی از آن جا که نتوانستند به حل معضل تضاد ارادۀ تکوینی و تشریعی خداوند بپردازند، از اساس منکر چنین اراده تکوینی ای شدند.(3) اشعری در بیان شروع این مسیر در میان گروههای امامیه، معتزلیان شیعه شده را به عنوان کسانی که ارادۀ خداوند به معاصی را بر نمی تابند، معرفی می کند.(4)

مراحل اراده

مجموعه نصوص دربارۀ اراده در نهایت، ما را به مفهومی از اراده رهنمون می شوند که به نحو متکاملی ارادۀ خداوند را به مراحلی تفسیر می کنند که با دیدگاه فیلسوفان و حتی متکلمان متأخر در تنافی است. این روایات به چند دسته تقسیم می شوند که در نگاه نخست روایت گر تبیینهای متضادی از مفهوم اراده هستند. دستۀ نخست، اراده را غیر از ذات الاهی، غیر از فعل الهی (مخلوقات یا مراد) و غیر از فعل مصدری (اراده کردن) می دانند و در واقع، آن را منشأ فعل مصدری می دانند از جملۀ این روایات می توان به نمونۀ زیر اشاره کرد:

عَلِم وشاء وأراد وقدّر و قضی وأمضی فأمضی ما قضی وقضی ما قدّر وقدّر ما أراد... والعلم متقدم علی المشیه والمشیه ثانیه والاراده ثالثه والتقدیر واقع علی القضاء بالامضاء فلله تبارک وتعالی البداء فیما علم متی شاء وفیما أراد لتقدیر الأشیاء فإذا وقع القضاء بالامضاء فلا بداء؛ خداوند بداند و بخواهد و اراده کند و مقدر سازد و حکم کند و امضاء فرماید پس امضاء کند آنچه را حکم کرده و حکم کند آنچه را مقدر ساخته و مقدر کند آنچه را اراده کرده... و علمش مقدم بر مشیت است، مشیت در مرتبۀ دوم

ص: 293


1- . همان.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص512، س6. اشعری بشر بن معتمر - شخصیت آغازین معتزله بغداد - را از کسانی می داند که ارادۀ ذاتی خداوند را ملحق به معاصی بندگان نمی داند (همان، ص190و 513).
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42، س6.
4- . همان، س8.

است و اراده در مرتبۀ سوم و تقدیر بر حکم مقرون به امضاء واقع شود، و براى خداى تبارک و تعالى نسبت به آنچه بداند هر گاه که بخواهد و در آنچه اراده کند برای تقدیر اشیاء، بداء است. ولى اگر حکم مقرون به امضاء گشت دیگر بدائی نیست. (1)

در این روایات، اراده در کنار علم، مشیت و مراحل دیگر به عنوان یکی از منشآت فعل الهی تصویر شده است. برخی روایات دیگر همچون روایتِ «لایکون شیء فی الأرض و لا فی السماء الا بهذه الخصال السّبع بمشیه وإراده وقدر وقضاء وإذن وکتاب واجل»(2) به روشنی اراده را در کنار مراحل دیگر پیشافعلی قرار می دهند.

به این ترتیب، می توان گفت که بسیاری از روایات باب اراده با معنای فعل مصدری از اراده کاملاً مخالفت دارند. با این حال، دستۀ دیگر روایات، اراده را همان فعل مصدری تلقی می کنند. این روایات ظاهراً با آیۀ شریفۀ (انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون)(3) سازگاری زیادی دارند؛ زیرا این آیۀ شریفه با محصور کردن اراده (با واژۀ «انّما») به ما نشان می دهد که فعل خداوند چیزی جز تحقق شیء خارجی (فیکون) نیست و فیکون را می توان به معنای تحقق شیء (فعل مصدری) گرفت. گویا نمونۀ این تلقی از اراده در روایتی که در آن از امام (علیه السلام)دربارۀ تفاوت ارادۀ خداوند و انسان پرسش می شود، وجود دارد؛ در این روایت امام پس از تبیین تفاوت ارادۀ انسان و خداوند با این بیان که ضمیر (به معنای آنچه از ذهن انسان می گذرد) در ارادۀ آدمی، نقش اساسی دارد، تأکید می کند که ارادۀ خداوند «احداث فعل» است و نه چیزی دیگر.(4) روشن است که این تعبیر ما را به یاد اراده ای که به معنای فعل مصدری است می اندازد، به ویژه این که در ادامه می فرماید: «فارادة اللّه الفعل لاغیر ذلک»،(5) اما حقیقت امر چیز دیگری است؛ زیرا در برابر این روایات اندک، روایاتی بیشتر از حد تواتر وجود دارند که در آنها اراده چیزی غیر از فعل مصدری تلقی شده است. این روایات که در آن به جای اراده، بر امضاء تأکید شده است، اراده در حق تعالی را مشتمل بر مراتبی می دانند که از مشیت، اراده، تقدیر و قضا می گذرد و به امضاء می رسد:

لَا یکونُ شَی ءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِیئَةٍ وَإِرَادَةٍ

ص: 294


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص148-149.
2- . همان، ص149.
3- . سورۀ یس، آیۀ 82.
4- . «ارادته احداثه لاغیر ذلک» (کلینی، الکافی، ج1، ص109).
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص109.

وَقَدَرٍ وَقَضَاءٍ وَإِذْنٍ وَکتَابٍ وَأَجَلٍ».(1)

بر این اساس «کن فیکون» اتفاقی است که پس از لحظه آخر، یعنی امضاء رخ می دهد. به بیان دیگر، مقام فعل خارجی حق، مقام امضاء است و بدین ترتیب معلوم می شود که در آیۀ شریفه نیز «کن» و «فیکون» دو مطلب مجزا هستند: نخست مراتب امر می آید و آنگاه پدیده رخ می دهد؛ یعنی پیش از «یکون» مراتب هفت گانه اراده وجود دارد. بنابراین، فعل خداوند مراتبی دارد که آخرین آنها امضاء است.

از سوی دیگر روایات باب بداء نیز ما را به اراده ای رهنمون می شوند که قابلیت بازگشت دارد؛ خداوند چیزی را تقدیر می کند و سپس آن را باز می گرداند.(2) این روایات نیز گوشزد می کنند که قابلیت بدین معناست که هنوز ارادۀ الهی به فعل خارجی تبدیل نشده است وگرنه بازگشت بی معنا خواهد بود.

اما دلیل این تعارض ظاهری در روایات چیست؟ به نظر می رسد که امامان (علیهم السلام)در پاسخ به پرسشهایی از این دست، جایگاه و سطح علمی پرسش گر را در نظر می گرفتند. آن جا که پرسش گر با آگاهی معمولی از امام دربارۀ تفاوت ارادۀ خداوند و انسان می پرسد، امام تنها به دنبال این مطلب است که به پرسش گر بفهماند ارادۀ انسان به معنای آنچه در ضمیر اوست (الذکر الاول) به حساب می آید، اما در مورد خداوند چیزی به عنوان ضمیر نداریم و بر خلاف انسان که برای انجام هر کاری نخست با خود حدیث نفس می کند، خداوند چنین کاری را انجام نمی دهد؛ بنابراین، امام می فرماید: «ارادته احداثه لاغیر ذلک» که در این جا «لاغیر ذلک» اشاره به ضمیر دارد نه این که مراحل اراده را نفی کند. به ویژه این که در پایان همین روایت با بیان دیگری می فرماید: «یقول له کن فیکون بلا لفظ... ولا تفکر»،(3) اما امام در پاسخ به پرسش گری با سطح دانشی عمیق تر که از تساوی ارادۀ خداوند با احداث می پرسد، مراحل هفت گانۀ فعل الهی را برمی شمردکه در نتیجه، اراده را از آنچه ما آن را فعل مصدری می نامیم، کاملاً مبرّا می کند.(4)

ص: 295


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص149، ح1و2؛ همان، ص148، ح16: «سئل العالم کیف علم الله قال علم وشاء واراد وقدر وقضی وامضی فامضی ما قضی وقضی ما قدر وقدر ما اراد».
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص146، باب البداء.
3- . همان، ص109، ح3؛ مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص16، ح3.
4- . برای مثال، نک: کلینی، الکافی، ج1، ص149.

به هر ترتیب، مجموعۀ کامل این روایات که از جریان های حدیثی و کلامی مختلف، شخصیتهایی همچون علی بن ابراهیم و یونس بن عبدالرحمن، ابوبصیر، احمد بن محمد بن ابی نصر، به دست رسیده است، نشان می دهد که هیچ چیز در عالم رخ نمی دهد، مگر این که مراحل اراده را بگذراند.(1) از این منظر مراتب تقدیری فعل دارای چند مرتبه و مرحله است: مشیت، اراده، تقدیر، قضاء و امضاء (شامل اذن، کتاب، اَجل). این مراتب در روایات اهل بیت (علیهم السلام) با دقت توضیح داده شده است. برای نمونه، بیان شده است که مشیّت به معنای ابتداء الفعل(2) یا ذکر الاول(3) است که می توان آن را به خطور تصمیمی در ذهن تشبیه کرد. تقدیر به معنای هندسه و تعیین محدودۀ تصمیم(4) قضا به معنای ابرام، تقدیر و تثبیت آن است(5) و امضاء مرحلۀ انتقال از تقدیر به تکوین است. بدین ترتیب، تا زمانی که اراده به مرحلۀ امضاء نرسیده هنوز «شیء مذکور»(6) به حساب نمی آید، بلکه شیء مقدّر است.(7) تمام این مراحل بنابر روایات در علم فعلی خداوند است؛(8) علم است چون از جنس معرفت است و هنوز چیزی بیشتر از شیء مقدر نیست، علمِ فعلی است، چون قرار است با علم ذات اشتباه نشود. به هر ترتیب، هرچند همین که خداوند شیء را مشیت یا تقدیر می کند آن را خلق کرده است، اما این خلق، خلق علمی است و هنوز به مرحلۀ خلق عینی و تحقق خارجی نرسیده است.(9)

در فعل انسانی نیز البته، با دو تفاوت اساسی همۀ این مراحل وجود دارد؛ یعنی انسان نیز برای انجام هر کاری معمولاً مراحل مشیت، تقدیر، قضا و امضاء را می گذراند، با این تفاوت که ارادۀ

ص: 296


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص49 و150، باب الارادة والمشیة.
2- . همان، ص150.
3- . مجلسی، بحار الانوار، ج5، ص117: «ما المشیة؟ هو الذکر الاول».
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص150 و 158.
5- . همان، ج1، ص158.
6- . اشاره به آیۀ شریفۀ (هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا) (سورۀ انسان، آیۀ 1).
7- . همان، ج1، ص147، ح5.
8- . توحید افعالی در مکتب اهل بیت (علیهم السلام)همین است که هیچ چیزی در آسمان و زمین یافت نمی شود، مگر این که خدا آن را تقدیر کرده و این مراحل را گذرانده باشد. همچنین در مکتب اهل بیت (علیهم السلام)انسان نیز اراده دارد، اما در عین حال بر این تأکید می شود که «بمشیتی کنت انت الذی تشاء لنفسک ما تشاء» (کلینی، الکافی، ج1، ص152؛ شیخ صدوق، التوحید، ص338، ح6) و «بارادتی کنت انت الذی ترید لنفسک ما ترید» (همان، ص340، ح10).
9- . نک مجموعه روایات در این باب در کلینی، الکافی، ج1، ص149-152 و 155-160.

انسان در ضمیر و نفس او است(1) بر خلاف خداوند که خارج از اوست و دیگر این که فعل انسان در نهایت، برای امضاء و انجام به سبب مُهَیِّج(2) یا به بیان دیگر «سبب وارد من اللّه»(3) نیازمند است که این امر در فعل الهی منتفی است.

لوازم نظریۀ اراده در دیگر معارف

دیدگاههای خاص امامیه دربارۀ فعل و ارادۀ الهی در برخی گزارههای کلامی لوازم بسیار مهمی در پی دارد که آشکارا اندیشۀ امامیه را به صورت یک منظومه و پارادایم مستقل نشان می دهد. این گزارهها عبارت اند از: قدر و قضای الاهی، بحث مهم و چالش برانگیز بداء، مخلوق بودن افعال انسان، دیدگاه پیچیدۀ امرٌ بین الامرین و همچنین بحث استطاعت کلامی. در این پژوهش تنها به دنبال تبیین تمایزات امامیه نخستین برای نشان دادن استقلال اندیشه ای آنان هستیم و به همین دلیل به این مباحث فرعی به اختصار اشاره خواهد شد.

موضوع نخست، قدر و قضای الهی در مدرسۀ کوفه است. بنابر آنچه بیان شد، قدر و قضا در مدرسۀ کوفه امری حقیقی غیر از علم خداوند و همچنین غیر از خود اشیاء و مرادات است، اما در بغداد، قدر و قضا دیگر یا همان علم ذاتی خداست و یا به خود اشیاء باز می گردد.

موضوع مهم بعدی بداء است. متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه - بر خلاف تصور رایج کنونی - دیدگاهی دربارۀ بداء داشتند که آنان را از انگارهها و عقایدی که در مدرسۀ بغداد به این سو متداول شد، کاملاً جدا می کند. آنان به «ابداء الرأی» از سوی خداوند و تغییر در علم فعلی خداوند، معتقد بودند. در حقیقت، بعدها بداء در بغداد در تفسیری فرافکنانه به مفهومی معادل «نسخ» تفسیر شد که تنها به معنای اظهار تمام شدن زمان یک امر موقت است. همچنین برخلافایدههای مدرسۀ بغداد که لاجَرم بداء را به نسخ تشبیه می کردند، متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه با رویکردی کاملاً متفاوت، نَسخ را به بداء تشبیه می کردند؛ بدین معنا که اگر حکمی نسخ هم شود، در واقع، به معنای تغییر ارادۀ خداوند نسبت به آن حکم تشریعی اولی است،(4) نه

ص: 297


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص109، ح3.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص348.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص39.

این که صرفاً اظهار تمام شدن زمان یک حکم شرعی موقت، همچون تغییر قبله(1) باشد.(2) به این ترتیب، کوفیان معتقد بودند که بداء همچون نسخ به معنای تغییر در علم خداوند است، اما بغدادیان تنها بداء را به «نسخ» (حکم موقت) تفسیر می کردند.(3) از این رو، از منظر متکلمِ کوفی پاسخ به این پرسش که «آیا می توان ارادۀ خداوند را با دعا تغییر داد»، به شکل روشن و آشکاری مثبت بود.

تمایزات اساسی دیگری نیز در موضوع بداء قابل مشاهده است. از منظر متکلم کوفی، بداء در اراده ای که صفت فعل است(4) صورت می گیرد نه در علم. به بیان دیگر، بداء مختص به اراده است هرچند خاستگاه و منشأ آن در علم خداست. بداء از علم الاهی (مِن) از منظر متکلم کوفی از سوی خداوند امکان دارد، در حالی که بداء در علم الهی (فی) موجب تغییر در ذات خواهد شد. در گزارشهایی که به روشنی حاوی خط متکلمان و محدثان کوفی است برای خداوند دو علم در نظر گرفته شده است که بداء، از علم دومی سرچشمه می گیرد که ملائکه، پیامبران و امامان از آن آگاهی دارند، نه از علم اولی که مکنون و نهفته است و تنها خداوند از آن برخوردار است.(5) به همین ترتیب، در برخی روایات از اعتقاد وقوع بداء در علم الهی نهی شده است.(6)

این مسئله از اهمیت بسیار بالایی در اندیشۀ کلامی کوفه برخوردار است که ارادۀ الهی و علم ذاتی حق تعالی با یک دیگرمتفاوت هستند؛ هیچ علمی اراده نیست و هیچ اراده ای علم نیست، بااین حال، اراده از علم سرچشمه می گیرد. امام (علیه السلام) در روایتی، به تبیین این موضوع می پردازد که هرگونه تقدم و تأخر یا محو و اثبات یا هر تغییری در امور، در ارادۀ الهی رخ می دهد(7) و در مقابل،

ص: 298


1- . سورۀ بقره، آیۀ 150.
2- . برای نمونه، نک: شیخ مفید، تصحیح اعتقادات، ص65؛ مکتوبیان، «بررسی مسئله بداء د رمدرسۀ کوفه و بغداد»، ص63.
3- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص80.
4- . اراده، ممکن است صفت فعل یا صفت ذات باشد که در صورت دوم، همۀ مراحل فعل تقدیری را دربر می گیرد. اراده ای که در آن بداء حاصل می شود، اراده ای است که صفت فعل است نه اراده ای که صفت ذات است. در غیر این صورت، اگر بداء در اراده ای که صفت ذات است رخ دهد، سبب تغییر در ذات الاهی خواهد شد؛ چه موضوع ارادۀ علم الاهی باشد و چه ارادۀ الاهی.
5- . صفار، بصائر الدرجات، ص109، ح2؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص147، ح6.
6- . (شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص70؛ مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص111، ح30)؛ «من زعم ان الله عزوجل بیدو له فی شیء لم یعلمه امس فابرءوا منه».
7- . (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص216، ح62)؛ عن حمران قال سألت أبا عبدالله (علیه السلام) «یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَیثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکتابِ» فقال: یا حمران إنه إذا کان لیلة القدر ونزلت الملائکة الکتبة إلى السماء الدنیا - فیکتبون ما یقضى فی تلک السنة من أمر، فإذا أراد الله أن یقدم شیئا أو یؤخره - أو ینقص منه أو یزید - أمر الملک فمحا ما یشاء ثم أثبت الذی أراد».

هرگونه تغییر در علم الهی به کلی انکار و نفی می شود.(1)

تمایز دیگر این است که بداء از منظر متکلم کوفی در مشیت، اراده و تقدیر الهی صورت می گیرد، بنابراین، وقتی امری به مرحلۀ قضاء حتمی رسید دیگر بدائی وجود نخواهد داشت.(2) این قضای حتمی یا امضاء بر اساس این تعبیر که «اذا وقع العین المفهوم المدرَک فلا بداءَ»(3) می تواند به معنای تحقق شیء باشد. از این رو، می توان گفت «بداء» عبارت است از تغییر در مشیت و اراده و قدر و قضائی که هنوز به آستانۀ حتمیت نرسیده است.

در باب مخلوقیت افعال انسان نیز دو دیدگاه کلی وجود داشت؛ بر اساس استدلال های اهل حدیث سنی اگر اعمال آدمی مخلوق خودش باشد، به شرک خواهد انجامید.(4) معتزله نیز در مقابل اهل حدیث - برای فرار از جبر - معتقد بودند افعال انسان نمی تواند مخلوق خداوند باشد(5) و به همین دلیل، آدمی می تواند با تکیه بر اختیارش و بدون دخالت خداوند، در صورت وجود شرایط فعل، برای مثال، به قتل دست یازد.(6) اما متکلمان امامیه در عصر حضور، بر اساس رویکردی میانه به این مسئله باور داشتند که هرچند اعمال انسان مخلوق نیست، ولی ارادۀ خداوند نیز در فعل انسان دخیل است. آنان نمی توانستند با این موضوع که خداوند به طور کلی از سلطنت نسبت به بخشی از عالَم (فعل اختیاری انسان) محروم شود، کنار بیایند. بنابراین، به این مسئله اعتقاد پیداکردند که هرچند شخصی که تصمیم به قتل می گیرد در تصمیمِ (عزم و مشیّت) خود و امور مقدماتی دیگر برای انجام قتل (یا هر کار دیگری) آزاد است، اما وقوع قتل در عالَم

ص: 299


1- . مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص111، ح30.
2- . برای مثال، نک تفسیر آیه (هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ طِینٍ - ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ) که دربارهٔ اجل مسمی و اجل حتمی نازل شده است با این روایت که «ف... الْأَجَلُ الْمَقْضِی هُوَ الْمَحْتُومُ الَّذِی قَضَاهُ اللَّهُ وَحَتَمَهُ - وَالْمُسَمَّى هُوَ الَّذِی فِیهِ الْبَدَاءُ یقَدِّمُ مَا یشَاءُ وَیؤَخِّرُ مَا یشَاءُ، وَالْمَحْتُومُ لَیسَ فِیهِ تَقْدِیمٌ وَلَا تَأْخِیرٌ» (قمی، تفسیر قمی، ج1، ص194).
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص149.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص291، س9.
5- . بغدادی می گوید: «والکعبىّ مع سائر المعتزلة زعموا أن اللّه تعالى لم یخلق أعمال العباد» (بغدادی، الفرق بین الفرق، ص95).
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص93، س8.

خارج بدون مشیت خداوند غیر ممکن است. هشام بن حکم در تبیین این اعتقاد، می گوید:

افعال الانسان اختیار له من وجه، اضطرار من وجه؛ اختیار من جهة انه ارادها واکتسبها واضطرار من جهة انها لا تکون منه الا عند حدوث سبب المهیج علیها..(1)

از دیگر موضوعات مهم، «استطاعت» بود. استطاعت هرچند سبب اختلاف نظرهای عمیق در میان اصحاب کوفه و تفکیک متکلمان و محدثان مدرسۀ کوفه - تا سالها و سده ها - به دو گروه «قبل الفعلی» و «مع الفعلی» شده بود،(2) اما باز هم در یک نقطه به تلاقی راهبردی می رسید که آن را از دیگر دیدگاهها متمایز می کرد؛ آن نقطۀ تلاقی، اصل اساسی «لاجبر ولاتفویض بل امرٌ بین الامرین» بود. توضیح این که اختلاف متکلمان مدرسۀ کوفه در پذیرش این اصل اساسی و همچنین اعتقاد بنیادین به مشیت الهی نبود؛ این امر از امتیازات آنان بود که دربارۀ آن اتفاق نظر داشتند. بلکه آنان تنها بر سر مفهوم و معنای استطاعت با هم اختلاف نظر داشتند.(3) به نظر می رسد هرچند اصحاب هشام بن حکم در مقابل اصحاب زراره آشکارا صف بندی می کردند و تفسیر خود از استطاعت را ارائه می دادند، اما هیچ یک از دو گروه هرگز به جبر یا اختیار مطلق (تفویض) معتقد نبودند؛ نه هشام و اصحابش به جبر باور داشتند و نه زراره و یارانش به تفویض معتقد بودند؛ بلکه موضوع این بود که هشام بن حکم در پی توضیح این مطلب بود که معنای استطاعت عبارت است از «همۀ آن چیزی که تحقق بیرونی فعل با آن است»(4) و زراره در پی تبیین این معنا ازاستطاعت بود که «همۀ آن چیزی که تحقق درونی فعل با آن است».(5)

ص: 300


1- . (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41)؛ برای مقایسۀ دیدگاه ضرار بن عمرو معتزلی (م حدود190ق/حدود805م) با هشام، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص281؛ همچنین دربارهٔ استطاعت، نک: همان، ص281. برای اتهام جبر به او، نک: زرکلی، قاموس، ج3، ص215. «قال الجشمی: ومن عده من المعتزلة فقد أخطأ، لانا نتبرأ منه فهو من المجبرة».
2- . رحیمی، «تبیین استطاعت از منظر امامیه تا قرن چهارم»، ص86.
3- . هر چند این اشتباه در تلقی، احتمالاً در دوران خود آنان نیز وجود داشته اشت. در روایتی احمد بن ابی نصر از امام رضا (علیه السلام) می پرسد بعضی از اصحاب «ما یقول بالجبر وبعضهم یقول بالاستطاعة» (کلینی، الکافی، ج1، ص159؛ شیخ صدوق، التوحید، ص338).
4- . روایت مفصل امام (علیه السلام) (شیخ صدوق، التوحید، ص228) به قول هشام بن حکم که مفهوم استطاعت را به فرآیندی که دربرگیرندۀ قبل از فعل و مع الفعل است، نزدیک تر است. همان طور که به ظاهر بخش نخست روایت دیگری به قول هشام اشعار دارد و بخش دوم آن اشعار به قول زراره دارد (همان، ص345) و روایتی شبیه به این (همان، ص351).
5- . با این حال، فان اس. زراره را به ویژه با توجه به شباهت بسیار زیاد دیدگاه او با معتزله در مسئلۀ استطاعت، پیشگامی برای معتزله معرفی کرده است (Ess, Theologie Und Gesellschaft, v.1, p 322).

روایات اهل بیت (علیهم السلام)نیز به این دلیل که دربردارندۀ مطالبی بودند که دیدگاه هر دو طرف نزاع را در بر می گرفتند، این احتمال را به وجود می آوردند که اختلاف اصحاب از همین اختلاف ظاهری در روایات سرچشمه گرفته است. استطاعت در روایت هشام بن سالم از سلیمان بن خالد(1) و همچنین روایت ابوبصیر(2) حتی به صراحت، به معنای استطاعت قبل الفعل، گرفته شده است. همچنین در روایتی دیگر با تعبیر «باللّه استطیع»(3) نوعی اِشعار به استطاعت مع الفعل وجود دارد. جالب است که امام رضا (علیه السلام)در ضمن روایتی(4) و امام هادی (علیه السلام)در جواب نامۀ مردم اهواز(5) همان عباراتی که به عنوان قول هشام بن حکم در مقالات اشعری آمده است(6) را بیان می کنند.(7) بدین ترتیب، چنان که گفته شد این دوگونه روایات می توانند در دو مقام - نه با شیوۀ جمع تبرّعی - مورد توجه و دقت قرار گیرند.

بدین ترتیب، همچنین دیدگاه متمایز امامیه در مسئلۀ امرٌ بین الامرین نیز تا اندازه ای روشن می شود. اهل حدیث به روشنی به جبر معتقد بودند، معتزلیان آشکارا از اندیشههای تفویضی حمایت می کردند و برای آن استدلال می آوردند، در حالی که بررسی مبانی اساسی امامیۀ نخستین دربارۀ فعل الاهی، اراده، مشیت، قدر، قضا و همچنین استطاعت نشان می دهد که امامیه عمیقاً به امرٌ بین الامرین اعتقاد داشتند. در ارادۀ الهی چنان که گذشت امامیه وقتی سخن از مراتب هفت گانۀ فعل الهی به میان می آوردند به طور کاملاً خودآگاه مترصد این امر بودند که هرچند انسان دارای آزادی اراده و حق انتخاب در انجام افعال خویش است، اما در نهایت، بایستیمشیت، عزم و اراده او با مشیت و ارادۀ خداوند همراه شود وگرنه از درجۀ اعتبار ساقط است و هرگز فعلی صورت نخواهد پذیرفت.

ص: 301


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص352، ح20.
2- . همان، ح 21.
3- . همان، ص353.
4- . همان، ص348.
5- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص460؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص451.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42.
7- . به مانند روایت هشام بن حکم در باب استطاعت حج (شیخ صدوق، التوحید، ص350)، شیخ مفید نیز به این نکته توجه نداشت و مفهوم استطاعت فقهی را وارد مباحث کلامی کرد و روایت مورد استناد استطاعت مع الفعلی ها را به گونه ای دیگر تفسیر کرد (شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص63-64).

در موضوع قدر و قضا نیز امر به همین منوال است؛ زیرا در هر یک از مراحل هفت گانه ای که انسان برای ایجاد فعل انجام می دهد ممکن است با ارادۀ حاکم و غالب خداوند (عدم اذن در تحقق فعل) روبه رو شود. این حاکمیت ارادۀ الهی به هرحال متکلم امامی را از افتادن در دام جبر سَلفی و تفویض معتزلی می رهاند. در موضوع استطاعت نیز موضوع اساسیِ «سبب وارد من اللّه» دقیقاً پس از مراحل اختیاریِ انسان قرار دارد که این مسئله باز هم ما را به یاد «لاجبر ولا تفویض بل امرٌ بین الامرین» می اندازد. همین خط مشی در موضوع مخلوقیت افعال انسان دیده می شود. اگرچه دیدگاه امامیه در این باره به متهم شدن به جبر از سوی برخی نویسندگان معتزلی انجامید،(1) اما این سخن که «افعال الانسان اختیار من وجه اضطرار من وجه»(2) به روشنی این اعتقاد امامیۀ نخستین را که آدمی در مشیت خود دربارۀ افعالش نه به طور مطلق مجبور است و نه کاملاً مختار، آشکار می کند.

جمع بندی و نتیجه گیری

نکتۀ اساسی در تمایز مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه نسبت به دیدگاهها و جریان های پسین این است که ارادۀ الهی صفت فعل است و وجودی مستقل از ذات و خود فعل الهی دارد. به این موضوع، یعنی مباینت ارادۀ الهی با ذات الاهی، در بسیاری از روایات امامیه تصریح شده است. این دیدگاه که گویا معتزلۀ نخستین را نیز تحت تأثیر قرار داده بود به تدریج و در دورههای پسین کاملاً دست خوش تغییر شد و چه در میان امامیه و چه در میان معتزله به مرور وجود مستقل اراده ای که خارج از ذات است به شیوه های مختلف انکار و نفی شد. بر این اساس، معتزله بصره در عین همخوانی اولیه با امامیه، به مرور به نظریۀ «اراده لافی محل» گرایش پیدا کرده و با تفسیر اراده به علم و داعی عملاً اراده را انکار کردند و معتزله و امامیه در بغداد نیز اراده را عین فعل خداوند تلقی کرده و مراتب و مراحل بین اراده و مراد را به یکباره حذف کردند.

همچنین بنابر نظری ارادۀ الهی در متکلمان نخستین، ارادۀ تکوینی خداوند مراتب و مراحلیدارد و هیچ رخدادی در جهان رخ نمی دهد، مگر این که از مراحل اراده عبور کند. دو موضوع اساسی بعدی ارادۀ تکوینی و تشریعی خداوند و مراحل ارادۀ الاهی اند. از منظر متکلم امامی در

ص: 302


1- . نک: خیاط معتزلی، کتاب الانتصار، ص6.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41.

مدرسۀ کوفه باید تمامی افعال بندگان - چه طاعات و چه معاصی - تحت ارادۀ تکوینی خداوند و مراحل یاد شده باشد در حالی که متکلمان بغدادی - هم امامیه و هم معتزله - به این دلیل که نتوانستند با تعلق ارادۀ خداوند نسبت به معاصی کنار بیایند، منکر چنین اراده ای در خداوند شدند. مراحل فعل الهی که عبارت اند از مشیت، اراده، تقدیر، قضا و امضاء (شامل اذن، کتاب و اجل)، بر اساس روایات در علم فعلی خداوند (خلق تقدیری) است و دیدگاه باز هم متمایز امامیۀ نخستین در توحید افعالی خداوند را به روشنی تبیین می کند. از همین جاست که از نظر امامیه نخستین می توان میان ارادۀ تکوینی و اراده تشریعی حق تعالی تفکیک کرد و حتی آنها را با یک دیگر متغایر دانست. خداوند اموری را قبیح می داند و از آن نهی می کند، حال آن که به تبع اراده آزاد بشری، آن را تکویناً اراده می کند.

اما این دیدگاه های خاص امامیه دربارۀ فعل و ارادۀ الهی دربارۀ برخی گزارههای کلامی لوازم بسیار مهم و بنیادینی در پی داشت. در موضوع قدر و قضای الاهی، در مدرسۀ کوفه از آن به عنوان امری حقیقی غیر از علم خداوند و همچنین به عنوان چیزی غیر از خود اشیاء یاد می شود، در حالی که بعدها در بغداد، قدر و قضا یا در علم ذاتی خداوند است یا به خود اشیاء باز می گردد. در موضوع بداء، کوفیان به مفهوم حقیقی بداء (ابداء رأی) در مقابل علم فعلی خداوند معتقد بودند، در حالی که در مبنای بغدادیان دیگر چیزی برای تغییر باقی نمی ماند. همچنین از منظر بغدادیان بداء به شکل فرافکنانه ای به چیزی معادل «نسخ» - به معنای تمام شدن زمان و اَجل یک امر- تفسیر می شد، در حالی که کوفیان نسخ را به بداء بازمی گرداندند و آن را نیز نوعی بداء (ابداء رأی) می انگاشتند.

لوازم بعدی دیدگاه امامیه در موضوع اراده، در چند موضوع اساسی دیگر که به شکل پیچیده ای نظام فکری امامیه را مبتنی بر ایدههای بنیادین دربارۀ ارادۀ الهی به یک دیگر گره می زدند، نیز قابل مشاهده است. موضوع نخست، مخلوقیت اعمال انسان است که همچون موضوع استطاعت از نظریۀ متکامل «امرٌ بین الامرین» پیروی می کند. امامیه در رویکردی میانه در مقابل دیدگاه های جبری و تفویضی اهل حدیث و معتزله، به این ایده اساسی پای بند بودند که هرچند اعمال انسان مخلوق خداوند نیستند، اما ارادۀ خداوند نیز به گونه ای برجسته در فعل انسانی دخیل است. آنان نه تنها نمی توانستند با این موضوع کنار بیایند که خداوند خالق تمام افعال آدمی است (همان گونه که جبرگرایان می گفتند)، با این ادعا و انگاره نیز مشکل داشتند که خداوند به طور کلی از سلطنت نسبت به بخشی از عالَم (فعل اختیاری انسان) برکنار باشد و افعال اختیاری به طور

ص: 303

کامل به خود انسان واگذاشته شود.

موضوع استطاعت نیز از پیچیدگی های تاریخی بسیاری برخوردار است. هرچند اصحاب امامیه در دو گروه کلی آشکارا در موضوع استطاعت در مقابل یک دیگر صف آرایی می کردند، اما هیچ گاه به جبر یا اختیار مطلق معتقد نبودند. در بحث و نظریۀ امرٌ بین الامرین نیز اهل حدیث به روشنی از دیدگاههای جبری حمایت می کردند، همان طور که معتزلیان به جهت حمایت آشکار خود از اختیار انسان به «مفوّضه» مشهور شده بودند، اما بررسی مبانی اساسی امامیۀ نخستین دربارۀ فعل الاهی، فعل آدمی، اراده، مشیت، قدر و قضا و همچنین استطاعت نشان می دهد که امامیه عمیقاً معتقد به امرٌ بین الامرین بودند. این موضوع در ارادۀ انسان و تقدیر و قضای (حکم) او که در عین آزادی او به مشیت و عزم و ارادۀ الهی محدود می شود و متکلم امامی را از دام جبر و همچنین اختیار مطلق می رهاند - به خوبی روشن می شود. اما امامیۀ بغداد در این موضوع نیز با نرمی به تفویض معتزلی متمایل شدند و بعدها با پیدایش نظریههای دیگر به ویژه دیدگاه های فلسفی- عرفانی نظریۀ تفویض نیز به فراموشی سپرده شد و نوعی جبرگرایی دامن دیدگاه های امامیه را گرفت و نظریۀ امرٌ بین الامرین بیشتر سیما و صورتی شعارگونه به خود گرفت.

البته، در این باره پرسش های اساسی دیگری همچون ارتباط ارادۀ الهی با مقولههایی چون ذات الاهی، صفات الاهی، مفهوم علیت، جهان هستی، فعل انسان و سرنوشت او و در نهایت، نسبت ارادۀ خداوند با احکام عقلی و ارزش های اخلاقی مطرح است که نیازمند پژوهش های دقیق تر و جداگانه ای است.

کتاب نامه

1. ابن شعبه حرانی، حسن، تحف العقول، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: جامعه مدرسین، 1404ق.

2. ابوغالب زراری، احمد بن محمد، رساله ابی غالب الزراری الی ابنه فی ذکر آل اعین، تحقیق: محمد رضا حسینی، قم: مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، 1369ش.

3. اسعدی، علیرضا، هشام بن حکم، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388ش.

4. --------------- ، سید مرتضی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1391ش.

5. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تصحیح: هلموت ریتر، بی جا: دارالنشر فرانزشتایز،

ص: 304

1400ق/1980م.

6. اعتصامی، عبدالهادی، «چگونگی مواجهه شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه»، فصلنامه نقدونظر، ش66، 1391ش.

7. ایجی، میرسید شریف، شرح المواقف، تصحیح: بدرالدین نعسانی، قم: الشریف الرضی، 1325ق.

8. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تصحیح: سید جلال الدین حسینی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1370ش.

9. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الجیل - دار الافاق، 1408ق.

10. جرجانی، میر سید شریف، التعریفات، تهران: ناصرخسرو، 1412ق.

11. جمع من المؤلفین، شرح المصطلحات الفلسفیه، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیة، 1414ق.

12. حلی، حسن بن مطهر (علامه حلی)، انوار الملکوت، قم: الشریف الرضی، 1363ش.

13. خیاط معتزلی، ابوالحسین، کتاب الانتصار و الرد علی ابن الراوندی الملحد، تحقیق: الدکتور نیبریج، بیروت: مکتبة الدار العربیه للکتاب، 1993م.

14. رحیمی، جعفر، «تبیین استطاعت از منظر امامیه تا قرن چهارم»، پژوهشهای اعتقادی و کلامی، ش11، مرکز انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساوه، 1392ش.

15. زرکلی، خیرالدین، الاعلام: قاموس تراجم لاشهر الرجال من العرب والمستعربین والمستشرقین، بیروت: دارالعلم للملایین، بی تا.

16. ژیلسون، اتین، تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطی، ترجمه: رضا گندمی نصرآبادی، تهران: انتشارات سمت، 1389ش.

17. سبحانی، محمدتقی و نعیم آبادی، حسین، مدرسۀ کلامی کوفه در دوران نظریه پردازی، در حال چاپ.

18. شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: الشریف الرضی، 1364ش.

19. شیرازی، محمد بن ابراهیم (ملاصدرا)، شرح اصول الکافی، تصحیح: محمد خواجوی، تهران: موسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی، 1383ش.

20. --------------- ، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت: دار احیاء التراث، 1981م.

21. صفار قمی، ابوجعفر محمد بن الحسن بن فرّوح، بصائر الدرجات، قم: مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.

22. صلیبا، جمیل، المعجم الفلسفی، بیروت: الشرکة العالمیة للکتاب، 1414ق.

23. طبرسی، فضل بن حسن، الإحتجاج على أهل اللجاج، تحقیق: محمد باقر خرسانی، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق.

ص: 305

24. طوسی، محمدبن حسن (شیخ طوسی)، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دارالاضواء، 1406ق.

25. --------------- ، الرسائل العشر، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

26. عبیدلی، سید عمیدالدین، اشراق اللاهوت، تصحیح: علی اکبر ضیایی، تهران: میراث مکتوب، 1381ش.

27. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، تصحیح: هاشم رسولی محلاتی، تهران: المطبعة العلمیة، 1380ق.

28. فخر رازی، محمدبن عمر، الاربعین فی اصول الدین، قاهره: مکتبة الکلیات الازهریه، 1986م.

29. --------------- ، المطالب العالیه من العلم الالهی، تحقیق: دکتر حجازی سقا، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407ق.

30. فیاضی، غلامرضا، «جبر فلسفی ازنگاه قاعده ضرورت سابق (نقد و بررسی قاعده الشیء ما لم یجب لم یوجد)»، فصلنامه آیین حکمت، ش2، 1388ش.

31. قرشی حنفی مصری، عبدالقادر بن محمد، الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة، حیدرآباد، دکن (به نقل ویکی فقه؛ دانشنامه حوزوی در مدخل بشر بن غیاث مریسی)، 1332ش.

32. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تصحیح: طیب موسوی جزایری، قم: دارالکتاب، 1404ق.

33. کشّی، ابوعمرو، رجال کشی، تحقیق: حسن مصطفوی، مشهد: دانشکده الاهیات و معارف اسلامی، 1348ش.

34. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407ق.

35. گذشته، ناصر، بشر مریسی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی (ج12)، تهران: مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1383ش.

36. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.

37. ---------------- ، مرآة العقول، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1404ق.

38. محقق حلی، المسلک فی اصول الدین والرساله الماتعیه، تحقیق: رضا استادی، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیة، 1414ق.

39. محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، کمال الدین، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: انتشارات اسلامیه، 1395ق.

40. ---------------- ، التوحید، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

41. مفید، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، تصحیح اعتقادات الامامیه، قم: المؤتمر العالمی

ص: 306

للشیخ المفید، 1413ق.

42. --------------- ، اوائل المقالات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

43. مکتوبیان، یوسف، «بررسی مسئله بداء در مدرسۀ کوفه و بغداد»، پایان نامه دورۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم حدیث قم، 1390ش.

44. ملاحمی خوارزمی، رکن الدین، الفائق فی اصول الدین، تحقیق و مقدمه: ویلفرد مادلونگ و مارتین مکدرموت، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران- موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین، 1386ش.

45. --------------- ، تحفة المتکلمین فی الرد علی الفیلسوفان، تحقیق و مقدمه: حسن انصاری -ویلفرد مادلونگ، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران - موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین، 1387ش.

46. ---------------- ، المعتمد فی اصول الدین، مقدمه و تحقیق: ویلفرد مادلونگ، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب - موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین، 1390ش.

47. فان اس، جوزف، ترجمه فارسی چاپ نشده از:

Ess, Josef, Van, Theologie Und Gesellschaft Im 2. Und 3. Jahrhundert Hidschra, Berline, New York; Walter De Gruyter, v.1 3, 1991.

ص: 307

ص: 308

نظریۀ استطاعت در مدرسۀ کلامی کوفه

اشاره

نظریۀ استطاعت در مدرسۀ کلامی کوفه

اکبر اقوام کرباسی(1)

مقدمه

مباحث پراکندۀ نفس شناسی و انسان شناسی متکلمان در سده هایِ نخستین را در حوزه های مختلفی می توان سامان داد که از این میان، مباحث مربوط به حوزۀ اِحداث فعل و حقیقت فعل انسانی بما هو موجود مختار بسیار مهم اند.

گفت و شنود های کلامیِ اندیشمندانِ مسلمان گرد این موضوع نیز نشان می دهد که این بحث تا چه اندازه برای مسلمانان با اهمیت بوده است. شواهد تاریخی نشان می دهند که از همان آغازین سال های ظهور اسلام، انگاره ای در ذهن و ضمیر گروهی از مسلمانان رشد و رسوخ کرد که بر مبنای آن مسئولیت افعال آدمی به طور مستقیم تنها متوجه خود اوست. این ایده و انگاره بیشتر در تقابل با گرایش های جبرگرایانه ای پدید آمد كه تقریر و تلقی ویژه ای از آموزۀ قضا و قدر الاهی ارائه می دادند. به گمان جمعی از جبریه، هر چه را خداوند تقدیر و قضا کرده باشد، آن را نیز خلق کرده است و هرچه را که خداوند خلق کرده باشد، آن را اراده کرده است. افعال انسان نیز تحت تقدیر خداوند است، پس همۀ افعال عباد، مخلوق خداوند است و به صورت مجازی به

ص: 309


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث.

انسان نسبت می یابد.(1) در مقابل این رویکرد، معتزلیان با تأکید بر عدل الاهی بر این باور بودند که عدل خداوند اقتضا می کند انسان در افعالی که از او صادر می شود، استطاعت داشته باشد. وجود استطاعت و قدرتِ انجام فعل در مکلَّف سبب می شد انسان مختار باشد و معاصی و قبایحی که از او سر می زند به خدا نسبت داده نشود.(2)

به گمان این گروه، «استطاعت» و محصول آن، «اراده»، مهم ترین پایه های اختیارسازِ انسان اند. به زعم معتزلیان زمانی انسان آزاد و مختار دانسته می شود که قدرتِ انجام فعل را داشته و افعالش مسبوق به خواست و مشیت او رقم خورده باشد. معتزله از این مفهوم (=توانایى یا قوه انجام یا ترک فعل) با عنوان «استطاعت»(3) یاد می کردند.(4)

البته، تنها معتزلیان به انگارۀ استطاعت باور نداشتند و درواقع هیچ گروهی جز جهمیه و گروهی از ازارقه منکر استطاعت انسان نبودند.(5) بااین حال، پذیرش استطاعت پایان داستان نبود. جدا از اختلافی که دربارۀ چیستی ماهیتِ استطاعت میان متکلمان درگرفت، بحث از جایگاه استطاعتِ بشری در احداثِ فعل نیز اختلافات قابل توجهی بین اندیشمندان دینی برانگیخت. «استطاعت» همان خصوصیت/خصوصیاتی در انسان دانسته می شد که تأمین کنندۀ «فاعلیت» او بوده و صدور فعل از انسان را ممکن می ساخت. هرچند جریان های فکری عمدتاً در این نکته هم داستان بودند که این توانایی و نیرو، موهبتی الاهی است که مردمان به واسطۀ آن بر انجام فعل قادر می شوند؛ با این همه، هنگامۀ ارزانی این موهبت، نقطۀ اختلافِ دیگر اندیشمندان مسلمان بود که آیا فاعلِ قادرِ مختار، پیش از انجام فعل به این وصف متصف است و یا در هنگام انجام

ص: 310


1- . ناشی اکبر، مسائل الامامة، ص92.
2- . قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال وطبقات المعتزلة، ص 147-148.
3- . بین اهل لغت، استطاعت به معنای وجود چیزی است که فعل با وجود آن امکان پذیر مى شود و انسان با آن، توانایی انجام فعل را به دست می آورد. در این معنا استطاعت اخص از قدرت تلقی شده است؛ چراکه در استطاعت وجود چهار ویژگی شرط است: توانایی فاعل برای انجام دادن فعل، تصور فعل، زمینه و بستر پذیرندۀ فعل و ابزار انجام فعل (راغب، المفردات فى غریب القرآن، ص529، مادۀ «طوع»)، اما در مقام اصطلاح، استطاعت هم در فقه و هم کلام به کار رفته است. قدرت یا استطاعت در دانش کلام بدین معنا آمده که فاعل چون بخواهد، انجام دهد و چون نخواهد، از انجام فعل روی بر گرداند (برای آگاهی از مواضع مختلف، نک: قسم الکلام فی مجمع البحوث الاسلامیه، ص20، مادۀ «استطاعة»).
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص229-242.
5- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص33.

فعل به قدرت متصف می شود؟(1)

مهم تر از این اختلافات، گونه گونی ایده ها در نقش استطاعت در تحقق فعل انسانی بود. طبیعی بود مواضع اندیشمندان اسلامی در حوزه جبر و اختیار و مباحث مربوط به مشیت و اراده و تقدیر خداوند، همچنین دیدگاه های ایشان در توحید افعالی و توحید در خالقیت، ارتباط تنگاتنگی با دیدگاه ایشان در باب استطاعتِ فاعلِ فعل فراهم کرده و نظریه های مختلفی را میان متکلمان به ارمغان آورده باشد.

اشاره شد که جریان اهل حدیث و عمدتاً جبرگرایان، معتقد بودند خداوند برای هر فعل در زمان خود، قدرتی در انسان می آفریند که او را شایسته انجام آن فعل خاص می کند و درواقع، انسان آن فعل را با قدرت و استطاعت خویش کسب می کند.(2) از همین رو، ایدۀ استطاعت مع الفعل نیز ارتباط تنگاتنگی با جبر پیدا می کرد.

در مقابل، معتزلیان معتقد بودند خداوند از آغاز خلقت انسان، او را مستطیع آفریده(3) و انسان تا پایان عمر خویش، افعال خود را بر اساس این نیروی خدادای می آفریند. این پندار بدین معنا بود که استطاعت پیش از فعل حاصل است و از این رو انسان، مسئول اعمالش است. در نگاه این جماعت، استطاعت، صفت یا قوه ای برای انسان قلمداد می شد که به واسطۀ آن قوه، انسان ها اعضاء و جوارح سالم خویش را برای افعال اختیاری خویش به کار می گرفتند.(4)

این داستان اما از همان آغاز در میان امامیه عصر حضور هم مطرح بود؛ هرچند نه به عنوان یک بحث اصولی و اصالی، بلکه چونان یک بحث استطرادی و غیر اصیل که سامانه ای غیر از اندیشۀ امامیه داشت. این ادعا از آن روست که در تفکر امامیه، اختیار یا اجبار انسان، بر پایه نظریۀ «أمرٌ بین الأمرین» تبیین می شد؛ دیدگاهی که نافی جبرِ جبرگرایان و تفویضِ مفوّضه بود و رسالت اساسی آن، ارائۀ الگویی برای جمع ارادۀ خداوند و ارادۀ انسان دانسته می شد. روشن است حوزۀ طرح مباحثی چون اراده و مشیت و جبر و اختیار، مقام اراده است، حال آن که بحث از استطاعت در میان امامیه، اساساً ناظر به مقام تحقق فعل بوده و ارتباطی به مقام اراده انسان و قدرت او

ص: 311


1- . برای نمونه، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، 42-43، 72-73، 108، 231-235.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص539.
3- . همان، ص229.
4- . همان، ص229-230.

نداشته است.(1) اما به هر حال این طبیعی بود که طرح این مسئله در جامعۀ علمی، موضع گیری امامیه را در قبال خویش بطلبد. نیم نگاهی به مجموعه روایات امامیه، استطاعت را همۀ شرایطی می داند که باید برای فاعل مختار فراهم شود تا بتواند فعلی را انجام و یا ترک کند. از آن سو بر متکلمان امامیۀ آن زمانه نیز بایسته بود بر پایۀ چارچوب تفکر امامیه در چگونگی تحقق فعل، تبیین و توضیحی درخور از دیدگاه امامیه در این موضوع ارائه کرده و نظریه پردازی کنند.

مسئله و پرسش اصلی در بحث استطاعت این بود که آیا تحقق بیرونی و خارجیِ اعمالِ انسان، به وزان اراده او، امری متعین است یا نامتعین؟ تعیّنِ اراده، مورد قبول اختیار گرایان نبود، چرا که اگر خداوند از پیش تر مجموعه ای از اراده ها را برای انسان تقدیر کرده باشد، جایی برای آزادی انسان باقی نخواهد ماند. از سویی، اگر اراده امری نامتعین بوده و قرار باشد مرید، اراده خویش را تحقق بخشد، آن گاه سؤال اساسی آن خواهد بود که در مقام بیرون - چه موطن نفس که عالم تقدیر باشد و چه موطن خارج که عالم تکوین باشد - به چه چیز هایی برای این داستان نیاز است؟ و در ادامه جایگاه اراده خداوند در این تحقق چگونه قابل ترسیم خواهد بود؟

بر متکلم امامی لازم بود استطاعت را به گونه ای تعریف کند که در دامِ تفویضِ نهی شده از سوی شارع نیافتد؛ چرا که تبیین استطاعت به «تمام قدرتی که تحقق فعل منوط به آن است» معنایی جز تفویض در پی نداشت و البته، این معنا از سوی شارع مطرود بود.(2) از آن سو، هر تعریفی دیگری از استطاعت، معطوف به این عقیده بود که چه ارتباطی میان فعل مختارانۀ انسان با ارادۀ الاهی وجود دارد؟ به هر حال اگر استطاعت «تمام قدرتی که تحقق فعل منوط به آن است» نباشد، پس گویی انسان مختار نیست و نقشی در تحقق اعمالش ندارد؛ اما در نگاه امامیان انسان لامحاله موجودی مختار دانسته می شد که تحققِ همه عواملِ افعالش در خارج، به دست او نبود. به هر حال، لازم بود تا متکلمان امامیه نشان می دادند نظریۀ «امر بین الامرین» که متکفل پاسخ گویی به ارتباط مشیت الاهی با مشیت انسان است، تا چه اندازه در مفهوم استطاعت نقش دارد؟ آیا لازم است آن را در مفهوم استطاعت اخذ کنند و یا باید استطاعت را به گونه ای ترجمه کنند که امر بین الامرین خارج از معنای آن قرار گیرد؟

گام دوم پس از تعریف و تبیین مفهوم استطاعت، بحث از تقدم یا معیت استطاعت مع الفعل

ص: 312


1- . نک: کلینی، اصول کافی، ج1، ص161، ح 2.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص352 و359.

بود. در این بحث نیز موضع گیری اندیشمندان امامیه در کوفه، برخاسته از مفاد روایاتی بود که در حوزه جبر و اختیار و اراده و مشیت به ایشان می رسید و البته، این روایات هر دو نوع رویکرد را در تقدم و معیت استطاعت مع الفعل برمی تافت. طبیعی بود در نظریه پردازی های این گروه از اندیشمندان، انسجام و سازگاری با دیگر باور های اعتقادی امامیه به ویژه در بحث جبر و اختیار و توحید افعالی مدنظر قرار گیرد.

باری! اشعری که در کتابش مقالات الاسلامیین، حجم قابل توجهی از نظریه های گوناگون در موضوعات مختلف در بین متکلمان امامی و غیر امامی را گزارش کرده است، به موضوع استطاعت نیز توجهی ویژه داشته و بیش از چهار نظریه را تنها برای اندیشمندان امامیه در بحث استطاعت واگو کرده است. در ادامه، می کوشیم این نظریه ها را که از آن متکلمان عصر حضور و کوفه سدۀ دوم است، بازخوانی و تبیین کنیم.

نظریۀ هشام بن حکم

بر اساس نقل اشعری، هشام بن حکم معتقد بوده استطاعت پنج رکن دارد و در صورت جمع شدن این پنج رکن، فرد مستطیع خواهد بود: 1) تندرستى؛ 2) رفع مانع؛ 3) فراهم بودن وقت و امکانات؛ 4) ابزار تحقق فعل و 5) سبب وارد از بیرون که انسان را برای انجام فعل بر می انگیزد.(1) در نظر هشام، زمانی مفهوم استطاعت محقق است که هر پنج مورد پیش گفته گرداگرد یک دیگر جمع شده باشند. گویی این موارد، نقشی چونان اجزاء علت تامه، برای وقوع فعل ایفا می کنند که چهار جزء از این علل قبل الفعل و یکی که همان «سبب وارد» باشد، حین الفعل محقق می شود و هنگامی که سبب را پدید آمد، فعل ضرورتاً محقق می شود. در این معنا استطاعت مجموع آن چیزی است که فعل در نظام تکوین و تحقق خارجی با آن تحقق پیدا می کند. از این مجموعه، چهار عامل نخستین در اختیار انسان است و اراده انسان برای امکان تحققش کافی است و یک عامل آن که همان «سبب وارد» باشد، غیر اختیاری و خارج از شمول اراده انسان و به دست خداوند است.(2)

به خوبی روشن است که هشام بن حکم معنا و مفهوم امرٌ بین الامرین را در تبیین مفهوم

ص: 313


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42-43.
2- . همان، ص43.

استطاعت داخل کرده است. گویی استطاعت در دید هشام، جمعی از مشیت انسان و مشیتخداوند است که نبود هر یک، مستلزم نبود استطاعت انسان خواهد بود؛ اما اگر مفهوم استطاعت، بازبستۀ مشیت خداوند و اراده انسان باشد، آنگاه زمانی می توان گفت انسان مستطیع بوده که آن فعل تحقق خارجی یافته باشد.

به روشنی می بینیم نظریه و تلقی هشام بن حکم از استطاعت، تبیینی ارایه می کند که لاجبر (= انسان آزادانه عمل می کند) و لاتفویض (= سلطنت خداوند به دست کسی نیست) را در خود هضم کرده است. پیش تر اشاره شد که معتزلیان استطاعت را مساوق با قدرت و اختیار می دانستند؛ چرا که «استطاعت» یکی از پایه های اصلی اختیارساز انسان، تعریف شده بود و این بدین معناست که تمامِ مقامِ تحقق فعل در اختیار انسان است؛ چون صرفاً با ارادۀ خویش به آسانی می تواند در خارج، اراده اش را محقق و اجرا کند. در نظریۀ هشام اما تمام سلطنت به دست انسان داده نشده است. در این نظریه، دو حوزۀ سلطنت جداگانه قابل مشاهده است: نخست، آنچه مربوط به اراده انسان است و انسان در انجام آن آزادی کامل دارد. این همان نقطه ای است که به تعبیر روایات، «آلة الاستطاعة» در اختیار انسان است تا زمینه اراده فعل او محقق شود؛ اما تحقق فعل، به دومین حوزه سلطنت نیز وابسته است. «سبب وارد من الله» در نظریۀ هشام، ناظر به همین بخش از سلطنت است که نشان دهد تحقق فعل خارجی، حوزه سلطنت انسان نیست و اعطای خداوند را می طلبد.

اعتقاد هشام مبنی بر معیت استطاعت با فعل نیز ریشه در همین تلقی از استطاعت دارد که معنای حقیقی استطاعت، تنها حین الفعل و با اعطای پروردگار محقق است و آن چه پیش تر و در حوزه سلطنت اراده انسان امکان تحقق داشته، تنها آلة الاستطاعة بوده است.

نیک روشن است که طرح و اندیشه هشام بن حکم برای بیان مفهوم استطاعت، همسو و هماهنگ با ایده و تلقی امامیه در بحث جبر و اختیار بوده و کاملاً در سایه داده های وحیانی شکل گرفته است. هشام بن حکم خود روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت، استطاعت را به سه جزء تعریف کرده اند. شیخ صدوق این روایت را از پدر خویش و ایشان از طریق مشایخش از هشام بن حکم نقل کرده اند که امام صادق (علیه السلام) ذیل آیۀ (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا)(1) فرمودند: «... هر کس تندرست باشد، مانعی نداشته باشد و زاد و توشه هم

ص: 314


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 97.

داشته باشد، مستطیع است».(1)توجه داریم که این روایت ناظر به استطاعت در حج است و به عنوان مقدمۀ تکلیف بیان شده است، از همین رو نباید انتظار داشت که رکن آخر (سبب وارد از بیرون) مطرح شود. با وجود این، روایات دیگری در دست است که ائمه (علیهم السلام)به اسباب استطاعت اشاره کرده اند. علی بن اسباط از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت در جواب از چیستی استطاعت فرمودند: استطاعت بنده پس از چهار خصلت حاصل مى شود: 1) اینكه راهش باز باشد (عدم مانع)؛ 2) تندرست باشد؛ 3) اعضایش سالم باشد و 4. براى او سببى از جانب خدا برسد(2) یا در نقلی دیگر از شیخ صدوق می خوانیم که امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ به این پرسش که «آیا انسان مستطیع است؟»، فرمودند: آری؛ پس از این که چهار خصلت در او جمع شد: راهش باز بوده و مانعی در کار نباشد، تندرست بوده و اعضایش سالم باشند و در نهایت، نیز سببی از جانب پروردگار برسد. پس آن هنگام که این خصائص جمع شد، عبد مستطیع است.(3)

با این همه، در نظریۀ هشام، تنها پس از تحقق فعل، انسان از استطاعت خویش بر فعل باخبر می شد. گویی در نظریۀ هشام، آدمی تا پیش از تحقق فعل در خارج نمی داند که استطاعت انجام فعل را دارد یا ندارد. بنا به نقل کلینی، مردی از اهل بصره از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ استطاعت پرسش کرد و ایشان در پاسخ فرمودند: آیا مى توانى كارى انجام دهى كه نبوده و زمینه تحقق نداشته است؟ مرد بصرى گفت: نه؛ و امام صادق (علیه السلام) فرمودند: مى توانى خود را بازدارى از كارى كه تحقق یافته است؟ مرد بصرى گفت: نه؛ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: پس تو چه هنگام داراى استطاعت هستى؟ عرض كرد: نمى دانم. امام صادق (علیه السلام) به او فرمودند: به راستى خدا خلقى را آفرید و در آنها ابزار استطاعت نهاد اما تمام كار را به آنها وانگذاشت. آنها هنگام انجام كار استطاعت دارند، استطاعت باید همراه انجام كار باشد، همان زمان كه فعل را انجام می دهند. اگر فعلی زیر سلطه و در تسلط خدا محقق نشد، انسان نسبت به آن فعل استطاعتى ندارند، كارى كه

ص: 315


1- . «... صَحِیحاً فِی بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَرَاحِلَةٌ» (شیخ صدوق، توحید، ص350، ح 14).
2- . «یَسْتَطِیعُ الْعَبْدُ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ: أَنْ یكُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِیحَ الْجِسْمِ، سَلِیمَ الْجَوَارِحِ، لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ» (شیخ صدوق، توحید، ص348، ح 7).
3- . «اعْتِقَادُنَا فِی الِاسْتِطَاعَةِ مَا قَالَهُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ (علیه السلام)حِینَ قِیلَ لَهُ أَیكُونُ الْعَبْدُ مُسْتَطِیعاً قَالَ نَعَمْ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ: أَنْ یكُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِیحُ الْجِسْمِ، سَلِیمَ الْجَوَارِحِ، لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، فَإِذَا تَمَّتْ هَذِهِ فَهُوَ مُسْتَطِیعٌ» (شیخ صدوق، اعتقادات الامامیة، ص38).

نشده، استطاعت آن هم محقق نشود؛ زیرا خداوند نیرومندتر از آن است كه کسى در ملک او با او طرف شود. مرد بصرى گفت: پس مردم در كار خودمجبورند؟ امام فرمودند: اگر مجبور بودند معذور بودند و گناه و عذابى بر آنها نبود. مرد بصرى گفت: پس كارشان به خودشان واگذار شده؟ فرمودند: نه. مرد بصرى گفت: پس چه وضعى دارند؟ فرمود: خدا می داند كه چه كارى خواهند كرد و ابزار كار را به آنها داده است و چون كار را انجام دهند به همراه انجام كار و همزمان با آن داراى استطاعت آن كاراند.(1) بنا به آنچه در این روایت آمده است، استطاعت زمانی معنا پیدا می کند که فعل محقق شده است و اگر فعلی تحقق خارجی نیابد، نشان از آن دارد که انسان برای انجام آن فعل مستطیع نبوده است. در این روایت از آنچه در حوزۀ سلطنت اراده انسان امکان تحقق داشته، تنها با «آلة الاستطاعة» یاد شده است.

همچنین اشاره شد که تصویرگری هشام از استطاعتِ انسان، تنها معیت استطاعت با فعل را برمی تابد. این نکته را در روایتی از امام صادق (علیه السلام) در باب استطاعت می بینیم که از ایشان پرسیده شد آیا مردمان آن هنگام که کاری انجام می دهند استطاعت دارند؟ و ایشان در پاسخ فرمودند: «زمانى كه كار را انجام دادند، استطاعت داشته اند به استطاعتى كه خدا در آنها نهاده است...» و سپس فرمودند: «براى انسان پیش از عمل هیچ گونه استطاعتى نیست؛ نه كم و نه زیاد، بلكه در صورت انجام یا ترک مستطیع هستند».(2)

نظریه زرارة بن أعین و خاندان او

بر اساس گزارش اشعری در مقالات الاسلامیین، زرارة بن اعین، عبید بن زرارة، عبدالله بن بکیر

ص: 316


1- . «... أَتَسْتَطِیعُ أَنْ تَعْمَلَ مَا لَمْ یكَوَّنْ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَتَسْتَطِیعُ أَنْ تَنْتَهِی عَمَّا قَدْ كُوِّنَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): فَمَتَى أَنْتَ مُسْتَطِیعٌ؟ قَالَ: لَا أَدْرِی. قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً فَجَعَلَ فِیهِمْ آلَةَ الِاسْتِطَاعَةِ، ثُمَّ لَمْ یفَوِّضْ إِلَیهِمْ، فَهُمْ مُسْتَطِیعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ الْفِعْلَ، فَإِذَا لَمْ یفْعَلُوهُ فِی مُلْكِهِ لَمْ یكُونُوا مُسْتَطِیعِینَ أَنْ یفْعَلُوا فِعْلًا لَمْ یفْعَلُوهُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یضَادَّهُ فِی مُلْكِهِ أَحَدٌ. قَالَ الْبَصْرِی: فَالنَّاسُ مَجْبُورُونَ؟ قَالَ: لَوْ كَانُوا مَجْبُورِینَ كَانُوا مَعْذُورِینَ. قَالَ: فَفَوَّضَ إِلَیهِمْ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَمَا هُمْ قَالَ عَلِمَ مِنْهُمْ فِعْلًا فَجَعَلَ فِیهِمْ آلَةَ الْفِعْلِ فَإِذَا فَعَلُوهُ كَانُوا مَعَ الْفِعْلِ مُسْتَطِیعِین» (کلینی، اصول کافی، ج1، ص161، ح 2).
2- . «هَلْ لِلْعِبَادِ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ شَی ءٌ؟ إِذَا فَعَلُوا الْفِعْلَ كَانُوا مُسْتَطِیعِینَ بِالِاسْتِطَاعَةِ الَّتِی جَعَلَهَا اللَّهُ فِیهِم... . ثُمَّ قَالَ لَیسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِیلٌ وَ لَا كَثِیرٌ وَ لَكِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَ التَّرْكِ كَانَ مُسْتَطِیعا» (کلینی، اصول کافی، ج1، ص162، ح 3).

بن أعین، محمد بن حکیم و حمید بن رباح، جملگی استطاعتِ انسان را در انجام افعالش پذیرفته بودند، اما برخلاف نظر هشام معتقد بودند استطاعتِ انسان پیش از فعلش محقق است. این باوراگرچه با اعتقاد برخی از معتزلیان همسو بود(1) اما منافاتی هم با تفکر امامیه نداشت. همان طور که در روایت مرد بصری از امام صادق (علیه السلام) دیدیم، استطاعت قبل الفعل، بمثابه آلة الاستطاعة قابل پذیرش بود و تمام اختیار آن به انسان واگذار شده بود تا بدین وسیله انسان مرید باشد.

تحلیل این داستان که چرا زراره و همفکرانش استطاعت را پیش از فعل می دانسته اند با بررسی روایات و گزارش هایی که از او باقی مانده است ممکن می نماید. او خود از امام باقر (علیه السلام) پرسیده است: آیا رأی شما چنین است که هر آنچه خدا در کتابش به آن امر یا از آن نهی کرده است، ما را هم به آن مستطیع ساخته است؟ و امام فرمودند: آرى.(2)

اوامر و نواهی خداوند به بندگانش در انجام دادن یا ندادن برخی افعال که زراره در این روایت به آنها اشاره می کند، در واقع، معنای اصطلاحی است که از آن با عنوان «تکلیف» یاد می شود. بحث از تکلیف در دانش کلام پیوند نزدیکی با مفاهیمی نظیر مکلِّف، عدل، لطف، حسن و قبح، استطاعت، عوض، تفضل، ثواب و عقاب دارد. متکلمان که تکلیف را به «الزام یا طلب امری که انجام دادن آن مستلزم سختی و مشقت است» تعریف کرده اند(3) از شرایط آن نیز بحث کرده اند و استطاعتِ فاعل نیز از جمله مباحثی که در این سامانه از آن بحث شده است. این تذکر از آن رو بود که در روایت پیش گفته و بسیاری دیگر از روایات که در آن ارتباط مفهوم تکلیف با استطاعت مطرح شده، استطاعت مقدمه تکلیف و عمل بر وفق آن دانسته شده است.(4)

ص: 317


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص230.
2- . «أَ فَرَأَیتَ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَینَا فِی كِتَابِهِ وَمَا نَهَانَا عَنْهُ جَعَلَنَا مُسْتَطِیعِینَ لِمَا افْتَرَضَ عَلَینَا مُسْتَطِیعِینَ لِتَرْكِ مَا نَهَانَا عَنْهُ فَقَالَ نَعَمْ» (شیخ صدوق، التوحید، ص347، ح 4).
3- . نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 11، ص 293؛ بغدادی، اصول الدین، ص 207؛ طوسی، تمهیدالاصول، ص 157.
4- . نک: شیخ صدوق، التوحید، باب الاستطاعة که تقریباً تمامی روایات آن نشان از استطاعت پیش از فعل دارد. همچنین در کتاب بحارالانوار مجلسی، ج 5، ص31-55، می توان حجم قابل توجهی از این روایات را مشاهده کرد. برای نمونه، امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بنده، فاعل فعل نیست مگر آنكه استطاعت داشته باشد. چه بسا انسان مستطیع هست اما فاعل نیست، ولی همواره انسانِ فاعل، مستطیع است (شیخ صدوق، التوحید، ص350، ح 13). در روایت دیگری از امام صادق (علیه السلام) می خوانیم: هیچ فعل و حرکتی از بنده صادر نمی شود مگر آن كه استطاعت انجام آن از خداوند عزّو جل رسیده است. جز این نیست كه تكلیف از جانب خداى تبارک و تعالى پس از استطاعت واقع شده و اساساً انسان زمانی برای انجام فعلی مکلف است که مستطیع باشد (شیخ صدوق، التوحید، ص345، ح 2).

به نظر می رسد نقطه عزیمت زراره و همراهان او در استطاعت قبل الفعل، استطاعت فقهی بوده است. چندان دور از واقع نخواهد بود اگر بگوییم در نگاه زراره، معیت استطاعت با فعل، مساوق با جبر دانسته می شده است؛ چرا که اگر تمام ابزار استطاعت در دست انسان نباشد، در مواردی تکلیفِ غیر مقدور پیش خواهد آمد و روشن است که انجام چنین کاری از سوی خداوند قبیح و محال است. سؤال او از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ آیۀ حج، گواه خوبی بر این دریافت است. کشّی در داستانی نقل می کند زیاد بن ابی حلال خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و طی گفت وگویی عرضه داشت: زراره از استطاعت در آیه (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبیلاً وَ مَنْ كَفَر)(1) از شما سؤال کرده و شما فرموده اید مستطیع کسی است که زاد و راحله داشته باشد. سپس سؤال کرده است آیا هر کس زاد و راحله برای فریضه حج داشته باشد، مستطیع است، حتی اگر حج به جا نگذارد؟ فرموده اید: بلی.(2)

در این روایت می بینیم به اعتقاد زراره زمانی حکمِ به وجوب حج صحیح است که انسان مستطیع باشد و اگر گفته شود استطاعت حین الفعل است، معنایش این خواهد شد که هیچ کس، هیچ گاه حج به جا نیاورد. از همین رو، او معتقد بود باید تمام ارکان استطاعت، پیش از فعل باشد تا حکمِ وجوب، فعلی شده و توان انجام آن میّسر شود.

درواقع، زراره برای این که به جبر نگراید به این فرضیه گرایش پیدا کرده که انسان پیش از انجام فعل بر انجام آن مستطیع است؛ اما این بدین معناست که انسان توانایی و تمکن بر انجام هر فعلی دارد و می تواند آن را به سامان برساند و این معنا نفی تقدیر خداوند در نقطۀ فعل انسان است. شاید بتوان ادعا کرد زراره نتوانسته بین مشیت عام خداوند و اراده انسان جمع کند؛ اما این به معنای عدم اعتقاد او به مشیت عام خداوند هم نمی تواند باشد.

نکتۀ دیگری که در نظریۀ این گروه برجسته است، تعریف استطاعت به تندرستی و سلامت است. گویی زراره و همفکران او از میان تمام ارکانی که می تواند به عنوان آلة الاستطاعة لحاظ شوند، تنها سلامت را مد نظر قرار داده اند.(3) این تعریف از استطاعت را جمع زیادی از معتزلیان

ص: 318


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 97.
2- . کشّی، اختیار معرفة الرجال، ص147، ح 234.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.

هم داشته اند(1) اما همگی ایشان پس از زراره زندگی می کرده و اقتباس زراره از آنان ممکن نیست. در این که سلامت مورد نظر این گروه تنها سلامت جسم است یا سلامت روح را هم در بر می گیردچندان معلوم نیست، اما هر چه باشد می توان گفت منظور آن چیزی است که فعل به واسطه آن قابلیت انجام می یابد.

او خود روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت ذیل آیه (وَقَدْ كانُوا یدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سالِمُونَ)(2) فرموده اند: «و هُم مُستطیعون».(3) این گفته در واقع، ترجمهٔ استطاعت به سلامتی و تندرستی انسان است.(4) طبیعی است چنین تلقی و دیدگاهی از استطاعت، باید به تقدم استطاعت با فعل، معتقد باشد؛ چرا که با وجود سلامت جسم، استطاعت پیش از فعل محقق خواهد بود.

نظریۀ مؤمن الطاق

نظریۀ سوم، دیدگاه مؤمن الطاق است. مؤمن الطاق نیز همانند زراره بر این باور است که استطاعت پیش از فعل محقق است.(5) او می پنداشت عزم و ترغیب انسان برای انجام فعل اساساً زمانی صورت می یابد که فرد در درون خویش احساس استطاعت کند و تا چنین حالتی در انسان نباشد، کوشش و تلاشی برای انجام فعل از سوی انسان انجام نمی گیرد؛ اما این تمام دیدگاه و نظریۀ مؤمن الطاق نیست؛ چرا که اشعری اضافه ای برای دیدگاه دارد که نظریه او را از تلقی زراره جدا و به نظریۀ هشام نزدیک می کند. به گفتۀ اشعری، مؤمن الطاق معتقد است: «ان الاستطاعة قبل الفعل وهى الصّحة وبها یستطیع المستطیع فكل صحیح مستطیع وكان شیطان الطاق یقول: لا

ص: 319


1- . همان، ص229.
2- . سورۀ قلم، آیه43.
3- . (محمدی، مسند زرارة ابن اعین، ص47)؛ این روایت را مجلسی در بحار الانوار، ج5، ص34، ح 42 از التوحید نقل می کند، اما نباید از توجه دور داشت که این روایت تنها در دو نسخه از کتاب التوحید شیخ صدوق آمده است و در دیگر نُسَخ این کتاب موجود نیست. البته، این مضمون در روایات دیگری آمده است اما زراره در سلسله راویان آن نیست (برای نمونه، نک: شیخ صدوق، التوحید، ص351، ح 9و 17).
4- . همچنین روایتی از عبدالملک بن أعین، از خاندان أعین، از امام صادق (علیه السلام) در باب مسائلی از جمله استطاعت سؤال می کند. آن حضرت در جواب او می نویسند: «سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ لِلْفِعْلِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ الْعَبْدَ وَجَعَلَ لَهُ الْآلَةَ وَالصِّحَّةَ وَهِی الْقُوَّة» (شیخ صدوق، التوحید، ص227، ح 7).
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.

یكون الفعل الا ان یشاء اللّه».(1) بر این پایه، به اعتقاد مؤمن الطاق، گرچه امکان دارد انسان مستطیع باشد، اما تحقق خارجی فعل منوط به مشیت الاهی است؛ که اگر خواست پروردگار محقق نباشد، رخدادفعل محال است، حتی اگر استطاعت هم وجود داشته باشد.

در واقع، نظر مؤمن الطاق دیدگاهی است بین نظر هشام و زراره. مؤمن الطاق در این که انسان پیش از فعل مستطیع است و تا استطاعت نباشد قدرت نیست و تا قدرت نباشد تکلیفی وجود نخواهد داشت، با زراره هم نواست؛ اما در این پاره از گفتار زراره که می گفت: با وجود استطاعت، دیگر انسان است که علت منحصر به فرد فعل شناخته می شود، همراهی نمی کند. از آن سو، مؤمن الطاق در مقابل هشام بحث مشیت خداوند و استطاعت را از یک دیگر جدا می کند و مشیت خداوند را داخل در مفهوم استطاعت نمی داند. او اعتقاد دارد برای انجام فعل تا آن مقدار که به مشیت انسان باز می گردد، انسان کاملاً مستطیع است و از همین رو، فعل به او منتسب خواهد بود؛ اما این تمام مطلب نیست، بلکه برای تحقق خارجی این فعل اضافه ای به نام مشیت خداوند لازم است؛ چرا که مشیت و اراده انسان به تنهایی شرط کافی تحقق فعل نخواهد بود. چه بسا انسان مشیت کند، اما خداوند مشیت ننماید؛ در این صورت فعل تحقق خارجی نمی یابد. درواقع، نقطه نزدیکی نظریۀ هشام و مؤمن الطاق همین مسئله است که هر دو ایده ابراز می کنند باید سبب واردی از جانب خداوند حین الفعل باشد؛ با وجود این، تفاوتی بنیادین نیز با یک دیگر دارند؛ هشام معتقد بود تا پیش از سبب وارده از سوی خداوند مفهوم استطاعت محقق نشده و استطاعتی در کار نیست و سبب وارده از جانب خداوند حکمِ جزء علت تامه را دارد؛ اما مؤمن الطاق همچون زراره معتقد بود که پیش از مشیت خداوند، انسان مستطیع است اما تحقق فعل، جدا از مشیت انسان، بر مشیت خداوند نیز متوقف است. درواقع، مؤمن الطاق معتقد بود فعل خارجی به دو عامل بستگی دارد: نخست مشیت انسان که پیش از فعل و تأمین کننده معنای استطاعت است، یعنی با وجود آن انسان مستطیع است و دوم مشیت خداوند متعال که ارتباطی با استطاعت انسان ندارد، اما برای تحقق خارجی فعل ضروری است.

باری، می توان از شواهدی که در کتب روایی ناظر به تحقق استطاعت پیش از فعل اند، در تأیید و پذیرش دیدگاه مؤمن الطاق در تقدم استطاعت بهره گرفت، اما روایاتی نیز وجود دارند که در آنها تمام نظریۀ استطاعت مؤمن الطاق منعکس شده است. برای نمونه، حمزة بن حمران به امام صادق (علیه السلام) عرضه داشت که به راستى معتقدم خداوند تبارک و تعالى به بندگان تكلیف

ص: 320


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.

بى استطاعت نكرده و آنها را دستورى نداده كه از عهدۀ آن برنیایند. همچنین مردم فعلی انجام ندهند مگر به اراده و مشیت و قضاء و قدر خدا وند؛ و امام (علیه السلام) فرمود: ایناست همان دین خدا كه من و پدرانم برآنیم.(1)

رویکرد مؤمن الطاق، درواقع، ارتباط تنگاتنگی با نظریۀ امرٌ بین الامرین دارد؛ چرا که او تلاش می کند تا پس از احراز تندرستی انسان به عنوان استطاعت او، بین مشیت و اراده انسان و مشیت و اراده پروردگار جمع کند. چه بسا این رویکرد دریافتی از آیۀ شریفه (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یشاءَ اللَّهُ)(2) باشد که نشانِ از اثبات مشیت برای مردم به واسطه مشیت خداوند دارد. آنچه در این آیه مورد مشیت خداوند قرار گرفته، مشیت و استطاعت مردم است که آن را حقیقتاً به اعطای خداوند دارا و به این وسیله هم بر فعل و هم بر ترک آن توانا شده اند؛ چرا که مالک حقیقی قدرت و استطاعتِ بندگان، خداوند است و چون مالکیت انسان بر این قدرت حدوثاً و بقائاً به تملیک خداوند است، پس در طول مالکیت خداوند قرار دارد.

از همین رو، ممکن است انسان نسبت به انجام فعلی اقدام کند و به حسب قدرت و استطاعت خویش آن را بخواهد اما مشیت خداوند برخلاف آن باشد و درواقع، فعلی رخ ندهد. آورده اند در نزد امام هشتم (علیه السلام) از جبر و تفویض صحبت شد و امام فرمودند: آیا به شما مطلبی یاد ندهم که در آن اختلاف نکنید و با آن در مخاصمه پیروز باشید؟ گفتیم: اگر به صلاح می دانید بفرمایید. حضرت فرمودند: خداوند به اجبار اطاعت نمی شود و با غلبه معصیت نمی شود. او بندگان را در ملک خویش به حال خود رها نکرده است. او مالک است بر آنچه كه ایشان را مالک گردانیده و قادر است بر آنچه ایشان را بر آن قدرت داده. پس اگر بندگان به طاعتش فرمان برند، خدا ایشان را از آن باز ندارد و از آن منع نكند و اگر به معصیتش بپردازند، اگر بخواهد در میانه ایشان و آن معصیت حائل شود و اگر بخواهد حائل نمی شود و آنها آن معصیت را به جا آورند. در این صورت خداوند کسی نیست که ایشان را در آن معصیت داخل كرده باشد.(3)

ص: 321


1- . «... أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنِّی أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَى لَمْ یكَلِّفِ الْعِبَادَ مَا لَا یسْتَطِیعُونَ وَلَمْ یكَلِّفْهُمْ إِلَّا مَا یطِیقُونَ وَأَنَّهُمْ لَا یصْنَعُونَ شَیئاً مِنْ ذَلِكَ إِلَّا بِإِرَادَةِ اللَّهِ وَمَشِیئَتِهِ وَقَضَائِهِ وَقَدَرِهِ قَالَ: فَقَالَ هَذَا دِینُ اللَّهِ الَّذِی أَنَا عَلَیهِ وَآبَائِی» (کلینی، اصول کافی، ج1، ص162، ح 4).
2- . سورۀ تکویر، آیۀ 29؛ سورۀ دهر، آیۀ30.
3- . «أَلَا أُعْطِیكُمْ فِی هَذَا أَصْلًا لَا تَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَلَا تُخَاصِمُونَ عَلَیهِ أَحَداً إِلَّا كَسَرْتُمُوهُ؟ قُلْنَا إِنْ رَأَیتَ ذَلِكَ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یطَعْ بِإِكْرَاهٍ وَلَمْ یعْصَ بِغَلَبَةٍ وَلَمْ یهْمِلِ الْعِبَادَ فِی مُلْكِهِ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ عَلَیهِ فَإِنِ ائْتَمَرَ الْعِبَادُ بِطَاعَتِهِ لَمْ یكُنِ اللَّهُ عَنْهَا صَادّاً وَلَا مِنْهَا مَانِعاً وَإِنِ ائْتَمَرُوا بِمَعْصِیتِهِ فَشَاءَ أَنْ یحُولَ بَینَهُمْ وَبَینَ ذَلِكَ فَعَلَ وَإِنْ لَمْ یحُلْ وَفَعَلُوهُ فَلَیسَ هُوَ الَّذِی أَدْخَلَهُمْ فِیهِ» (شیخ صدوق، التوحید، ص361، ح 7). در نمونه ای دیگر این معنا را می توان از گفتار حضرت امیر (علیه السلام) دریافت کرد: «مَرَّ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)بِجَمَاعَةٍ بِالْكُوفَةِ وَ هُمْ یخْتَصِمُونَ فِی الْقَدَرِ فَقَالَ لِمُتَكَلِّمِهِمْ أَ بِاللَّهِ تَسْتَطِیعُ أَمْ مَعَ اللَّهِ أَمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ تَسْتَطِیعُ فَلَمْ یدْرِ مَا یرُدُّ عَلَیهِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)إِنَّكَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ بِاللَّهِ تَسْتَطِیعُ فَلَیسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَی ءٌ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ مَعَ اللَّهِ تَسْتَطِیعُ فَقَدْ زَعَمْتَ أَنَّكَ شَرِیكٌ مَعَهُ فِی مِلْكِهِ وَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ مِنْ دُونِ اللَّهِ تَسْتَطِیعُ فَقَدِ ادَّعَیتَ الرُّبُوبِیةَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا بَلْ بِاللَّهِ أَسْتَطِیعُ فَقَالَ (علیه السلام)أَمَا إِنَّكَ لَوْ قُلْتَ غَیرَ هَذَا لَضَرَبْتُ عُنُقَك» (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص352، ح 23).

نظریۀ هشام بن سالم

نظریه و تلقی چهارم به هشام بن سالم منسوب است. او نیز همچون مؤمن الطاق و زراره، نظریه استطاعت را می پذیرد و آن را پیش از فعل و به معنای تندرستی انسان می داند.(1) او خود از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمودند: خدا بندگان را به زحمت فعلى تكلیف نکرده و ایشان را از چیزى نهى نکرده، مگر این که استطاعت را براى ایشان قرار داده است. سپس ایشان را امر و نهى کرده است. پس بنده فراگیرنده و واگذارنده نیست مگر با استطاعت متقدم كه پیش از امر و نهى و پیش از فراگرفتن و واگذاشتن و پیش از گرفتن و گستردن است.(2)

هشام بن سالم نیز همانند دیگر بزرگان قوم، افعال انسان را تحت مشیت خداوند می داند با آن که این افعال از سر اختیار انسان به فعلیت می رسد. هشام از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که خدا كریم تر از آن است که مردم را بدانچه تاب و توان آن را ندارند، تكلیف نماید و مقتدرتر از آن است كه در حوزه سلطنت و حكم او چیزى باشد كه مخالف اراده او باشد.(3)

هشام بن سالم اگر چه در مقام تبیین و بیان استطاعت، آن را به صحت و سلامتی شناسانده است، اما نقطه تمایز آن با دیگر نظریه ها به جایگاه یا جنس استطاعت باز می شود. بر اساس گزارش اشعری، استطاعت در نظر هشام بن سالم جسم است و حال آن که جسم جزیی از

ص: 322


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.
2- . «مَا كَلَّفَ اللَّهُ الْعِبَادَ كُلْفَةَ فِعْلٍ وَلَا نَهَاهُمْ عَنْ شَی ءٍ حَتَّى جَعَلَ لَهُمُ الِاسْتِطَاعَةَ ثُمَّ أَمَرَهُمْ وَنَهَاهُمْ فَلَا یكُونُ الْعَبْدُ آخِذاً وَلَا تَارِكاً إِلَّا بِاسْتِطَاعَةٍ مُتَقَدِّمَةٍ قَبْلَ الْأَمْرِ وَالنَّهْی وَقَبْلَ الْأَخْذِ وَالتَّرْكِ وَقَبْلَ الْقَبْضِ وَالْبَسْط» (شیخ صدوق، التوحید، ص352، ح 19). همچنین شیخ صدوق نقل کرده است که: «ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابن عِیسَى عَنْ عَلِی بْنِ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) یقُولُ لَا یكُونُ مِنَ الْعَبْدِ قَبْضٌ وَلَا بَسْطٌ إِلَّا بِاسْتِطَاعَةٍ مُتَقَدِّمَةٍ لِلْقَبْضِ وَالْبَسْط» (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص352، ح 20).
3- . «اللَّهُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ یكَلِّفَ النَّاسَ مَا لَا یطِیقُونَ وَاللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یكُونَ فِی سُلْطَانِهِ مَا لَا یرِید» (کلینی، اصول کافی، ج1، ص160، ح 14).

مستطیع است.(1) از همین رو، طبیعی است اختلاف این نظریه را در انسان شناسی ابن سالم دنبالکنیم. نظریه های متکلمان در باب حقیقت انسان در این بازۀ زمانی، دو نظریۀ کلان را پیش رو می نهد؛ ایده ای که انسان را تنها در همین جسم و بدن محصور می دید و دیدگاهی که انسان را مرکّب از روح و بدن می دانست.(2) این اختلاف را می توان در دیدگاه هشام بن حکم و هشام بن سالم هم یافت و دور از ذهن نیست دیدگاه ابن سالم در مسئلۀ استطاعت، ناظر به نظریۀ هشام بن حکم در حقیقت انسان بوده باشد. همان طور که دیدیم ابن سالم استطاعت را قوه ای می داند که به جسم انسان بازگشت دارد، اما ابن حکم - بر اساس دیدگاهش دربارۀ انسان - می بایست آن را به روح برگرداند و نه جسم؛ چرا که او حقیقتِ انسان را روح می داند و تمام قوای انسان را برای روح ترسیم می کند.(3) پر واضح است از جمله قوای انسان قدرت و استطاعت است که بر اساس اعتقاد ابن حکم باید به روح باز گردد. برخلاف ابن حکم، هشام بن سالم معتقد است حقیقت انسان همین جسم است(4) از همین رو، اگر استطاعتی هست برای همین جسم قابل تصویر خواهد بود.

البته، دریافت دیگری را هم از گزارش اشعری می توان داشت. بعید نیست جمله «وهی بعض المستطیع» تأکیدی بر این نکته باشد که استطاعت به حوزۀ وجود انسان بار می شود و امور بیرونی مثل رفع مانع، فراهم بودن وقت و امکانات و ابزار تحقق فعل، جزء آلات استطاعت نیستند. این درواقع، واگویه و تعبیر دیگری از نظر زراره و مؤمن الطاق است که معتقد بودند «فکل صحیح مستطیع» بدین معنا که صرف نظر از این که آلات استطاعت هست یا خیر، همین که صحت وجود داشت، مفهوم استطاعت محقق است.

نظریه هشام بن حرول

ابن حرول، شخصیت شناخته شده ای نیست. بر اساس گزارش اشعری، هشام بن حرول استطاعت را مجموعه اسباب و عواملی می دانسته که بدون آن فعل محقق نمی شده است و از

ص: 323


1- . «و حكى عن «هشام بن سالم» ان الاستطاعة جسم وهى بعضُ المستطیع» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 43).
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص329.
3- . همان، ص60-61و 331.
4- . همان، ص329.

این رو، بر فعل مقدم است.(1) این دیدگاه در تبیین مفهوم استطاعت، صحتی را که نظریه های تبیین بدان باور داشتند فربه تر ساخته و تمام اسباب و عوامل مؤثر در تحقق فعل را داخل در این معنا دانسته است. در اینصورت، اگر مشیت و اراده خداوند را که هشام از آن با عنوان سبب وارد من الله یاد می کرد، جزء اسباب و عوامل تحقق فعل بدانیم، باید قبول کنیم این ایده به نظریه هشام بن حکم بسیار نزدیک است و اختلاف آن تنها در تقدم و معیّت استطاعت با فعل خواهد بود.

نظریۀ اصحاب ابومالک حضرمی

اشعری دیدگاه دیگری از همفکران ابی مالک حضرمی نقل کرده که آنان هم ضمن پذیرش استطاعت، آن را همراه با فعل می دانند.(2) در گزارش اشعری آمده است یاران ابی مالک می پنداشتند که آدمی درست در لحظه انجام کاری استطاعت آن را خواهد یافت. این نظریه اگر چه با نظر هشام بن حکم در معیت استطاعت با فعل هم سوست اما تکملۀ اشعری در تکمیل نظریه این گروه، این ایده را با نظریۀ مؤمن الطاق و زراره همگام تر است؛ چرا که او اشاره می کند در نظر اصحاب ابومالک، انسان مستطیع هست، اما نه به استطاعتی که در غیر خودش است. این توصیف در یک نگاه یعنی نفی آلات و ادوات استطاعت و انحصار آن در انسان. این تلقی از استطاعت - به واقع - تفاوتی با نظریۀ هشام بن سالم و مؤمن الطاق ندارد؛ چون همان طور که گذشت، استطاعت در این دو نیز نفی آلات و ادوات استطاعت و انحصار آن در صحت دانسته شد.

البته، در تحلیل دومی هم می توان گزارش اشعری را به گونه ای خواند تا با نظریۀ هشام بن حکم هماهنگ تر باشد. در ایده ابن حکم، خداوند با سببی بیرون از انسان، در احداث فعل نقش داشت. چه بسا اصحاب ابومالک بر این باور بوده اند که این اثر نه از طریق سبب بیرونی، بلکه از طریق امکانات در اختیار من تحقق پیدا می کند. گویی اصحاب ابومالک مشیت خداوند را نیز در کنار دیگر اسباب درونی استطاعت می نگرند که نه به مشیت انسان، بلکه به خود انسان مربوط می شود. در این صورت انسان مستطیع است، اما نه به واسطه استطاعتی که در غیر خودش است. این دیدگاه به هر شکلی که تفسیر شود، نکته تازه ای نسبت به ایده های پیشین دربر ندارد و همانند

ص: 324


1- . همان، ص 43.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.

دیگر نظریه ها سعی در جمع ارادۀ انسان و مشیت خداوند دارد.

همان طور که دیدیم نظریه های اخیر، ایده هایی اند که برای تبیین همان نظام پیشین در نظریۀ هشام بن حکم ارائه شده اند و شواهد روایی آن ایده ها از این الگو و نظریه ها نیز حمایت می کند.

جمع بندی

همان طور که دیدیم در بحث استطاعت دست کم چهار نظریه از متکلمان کوفه مطرح شد که جملگی بازبسته متون مقدسی بود که احتمالاً در اختیار آنان قرار داشته است. در نظریۀ زراره، استطاعت مساوق با تندرستی جسمی افراد و مقدم بر فعل دانسته می شد.

هشام بن حکم استطاعت را جمع پنج امر؛ تندرستى، رفع مانع، فراهم بودن وقت و امکانات، ابزار تحقق فعل و سبب وارد از بیرون می دانست. در نظر او چهار جزء از این اجزاء پیش از فعل و یکی که همان سبب وارد باشد، حین الفعل محقق می شود و هنگامی که خداوند سبب را پدید آورد، فعل ضرورتاً محقق می شود. با این همه، زمانی مفهوم استطاعت محقق می شود که هر پنج مورد پیش گفته گرداگرد یک دیگر جمع باشند.

نظریۀ مؤمن الطاق - درواقع - دیدگاهی بین نظر هشام و زراره است. ایده او هرچند در قدم نخستین همسو با زراره می نماید و استطاعت را سلامتی و حتی پیش از فعل می داند، اما مانند هشام سبب وارد از بیرون (مشیت خداوند) را در تعریف استطاعت داخل نمی کند.

تفاوت دیدگاه او با زراره نیز به آن بر می گشت که او تحقق خارجی فعل را منوط به مشیت الاهی می دانست. هشام بن سالم نیز همچون مؤمن الطاق و زراره، نظریۀ استطاعت را می پذیرد و آن را پیش از فعل و به معنای تندرستی انسان می داند و افعال انسان را تحت مشیت خداوند می داند. با این همه، تفاوت دیدگاه های انسان شناسانه هشامَین با یک دیگر، جایگاه و جنس استطاعت را برای ایشان متفاوت می سازد.

ابن سالم استطاعت را قوه ای می داند که به جسم انسان بازگشت می کند؛ چرا که حقیقت انسان در نظر او همین بدن است، اما ابن حکم بر اساس دیدگاهش دربارۀ انسان می بایست آن را به روح برگرداند و نه جسم؛ چرا که او حقیقت انسان را روح می داند و تمام قوای انسان را برای روح ترسیم می کند. هشام بن حرول و ابومالک حضرمی نیز دیدگاه هایی داشتند که بینابین این نظریه ها دانسته شد.

ص: 325

کتاب نامه

1. ابن حزم، علی بن محمد، فصل فی الملل والاهواء والنحل (الفصل)، تحقیق: محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمن عمیره، بیروت: دارالجیل، 1402ق/1982م.

2. اسدآبادی، عبدالجبار بن احمد (قاضی عبدالجبار)، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاهره: الموسسه المصریه العامه للتألیف و الانباء و النشر، 1385ق/1965م.

3. ______ ، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، تحقیق: فؤاد سید، تونس: دارالتونسیه للنشر، 1406ق/1986م.

4. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تصحیح: هلموت ریتر، بیروت: دارالنشر، 1400 ق/ 1980 م.

5. بخاری، محمد بن اسماعیل، خلق افعال العباد، تحقیق و تقدیم: عبدالرحمن عمیره، بیروت: دارالجیل، 1991م.

6. برنجکار، رضا/ مکارم ترجمان، «آموزه بداء و علم الهی»، علوم حدیث، دوره 17، ش63، ص22-41، 1391ش.

7. بغدادی، عبدالقاهر، اصول الدین (اصول الایمان)، بیروت: بی جا، 1401ق/1981م.

8. ______ ، الفرق بین الفرق، بیروت: دارالجیل و دارالآفاق، 1408ق.

9. بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، قسم الکلام فی مجمع البحوث الاسلامیه، شرح المصطلحا ت الکلامیه، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیه، 1373ش.

10. راغب اصفها نی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: محمد سید گیلانی، تهران: مکتبة المرتضویه، 1373 ق.

11. شهرستانی، عبدالکریم، الملل و النحل، تصحیح: امیر علی مهنا و علی حسن فاعور، بیروت: دارالمعرفة، 1421ق.

12. شیخ صدوق، محمد بن على بن بابویه، الاعتقادات، قم: كنگره شیخ مفید، 1414ق.

13. ______ ، التوحید، تحقیق و تصحیح: هاشم حسینى، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

14. شیخ طوسی، محمد بن حسن، العدة، قم: چاپخانه ستاره قم، 1417ق.

15. ______ ، تمهیدالاصول، تهران: انجمن اسلامی حكمت و فلسفه ایران، 1400ق/ 1358ش.

16. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، تصحیح الاعتقادات الامامیة، بیروت: الموتمر العالمی للشیخ المفید، سال 1414ق.

ص: 326

17. علی بن طاهر بن ابی احمد الحسین (سید مرتضی)، جوابات المسألة الرازیة در الرسائل الشریف المرتضی، قم: دارالقرآن الكریم، 1405ق.

18. طوسی، نصیرالدین محمد بن محمد، تلخیص، به اهتمام عبدالله نورانی، تهران: موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مك گیل، 1359ش.

19. کشی، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال (رجال الكشی)، تصحیح: حسن مصطفوى، مشهد: مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.

20. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تحقیق و تصحیح: على اكبر غفارى و محمد آخوندى تهران: دار الكتب الإسلامیة، 1407ق.

21. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار الاحیاء التراث العربی، 1403ق.

22. محمدی، بشیر، مسند زرارة ابن اعین، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1413ق/ 1373ش.

23. ناشی اکبر، عبدالله بن محمد، مسائل الامامة، قم: مركز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1386ش.

ص: 327

ص: 328

انگارۀ امامت از دیدگاه اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه

اشاره

انگارۀ امامت از دیدگاه اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه

محمد حسین منتظری(1)

مقدمه

نظریه پردازی در حوزۀ دانش کلام و تألیف آثاری در این زمینه، در میان امامیه از سابقه ای دیرین برخوردار است. متکلمان امامى را باید از نخستین کسانى دانست که در شکل گیری این دانش نقش مهمى ایفا کرده اند. در خلال سدۀ دوم در محیط امامیه، به خصوص در کوفه، مکتب کلامى ریشه داری وجود داشت که نمایندگان آن کسانى چون زرارة ابن اعین، مؤمن الطاق، هشام بن سالم جوالیقى و هشام بن حکم بوده اند.

کلام امامیه در این مرحله و در مدرسۀ کلامی کوفه دارای ویژگی های منحصر به فردی است که آن را از دیگر مدارس کلامی ممتاز می سازد. مهم ترین ویژگی کلام امامیه در این دوران، تأسیسی بودن نوع فعالیت های کلامی است. بدین معنا که متکلمان امامیه در سدۀ دوم هجری با بهره گیری از معارف اعتقادی و روایات ائمه معصومین (علیهم السلام) به تولید اندیشه های متمایز کلامی می پرداختند. این گونه فعالیت متکلمان امامیه در مسایل مختلف کلامی، اندیشه های آنان را از دیگر مکاتب کلامی آن عصر، به ویژه معتزلیان، ممتاز می ساخت. به گونه ای که می توان گفت؛ کلام امامیه در آن زمان، کلامی اصیل بوده و اندیشمندان شیعه به هیچ رو نظریات کلامی خود را

ص: 329


1- دانشجوی دکترای کلام امامیه، دانشگاه پردیس فارابی دانشگاه تهران.

از مکاتب کلامیِ رقیب اقتباس نمی کردند، بلکه خود به نظریه پردازی های مستقلی دست می زدند و در موارد بسیاری اندیشه های رقیب را به انفعال در برابر خود وادار می کردند.(1) البته، آن گونه که برخی پنداشته اند(2) استفاده از کلمات امامان معصوم (علیهم السلام)و بهره گیری از آن بزرگواران به معنای تعبد و تقلید از آنان در آموزه های اعتقادی نبود؛ زیرا در بسیاری از مسایل در میان اندیشمندان امامیه در آن عصر نیز اختلاف نظرهای عمیقی وجود داشت. این اختلافات به نوع نگرش اندیشمندان و روش کلامی آنان بستگی داشت. گروهی که به نام محدث - متکلمان شناخته می شوند، بیشتر با تکیه بر نصوص روایی به بیان دیدگاه خود می پرداختند و برخی نیز که بیشتر به متکلمان معروف اند با ارائه استدلالات عقلی به تبیین باورهای مطرح شده در نصوص دست می زدند. در این میان، اندیشه امامت که به عنوان اصلی ترین وجه تمایز مکتب امامیه از دیگر مکاتب اسلامی شمرده می شود، از مهم ترین مسایلی است که اختلاف نظر های فراوانی بر محور آن شکل گرفته است.

نوشتار حاضر در پی آن است تا تفاوت های موجود در این مسئله را واکاوی نموده، وجوه اشتراک و تمایز دیدگاه اندیشمندان امامیه در کوفه را در مسئلۀ امامت آشکار سازد.

امامت در باور اندیشمندان کوفه

اشاره

بررسیِ گزارش های تاریخی و نیز احادیث روایت شده از اصحاب امامیه در کوفه نشان می دهد که در میان اندیشمندان متقدم امامیه - به جز جریان غلات که اساساً شیعیان آنان را جزء گروه های شیعی نمی دانسته و به مقابله اعتقادی با آنان می پرداختند - دست کم چهار گرایش فکری در باب امامت وجود داشته است. گرایش نخست، گرایش مشهور اصحاب امامیه در آن عهد و بیشتر از آنِ محدث - متکلمان کوفه نظیر خاندان زراره، ابن ابی عمیر و هشام بن سالم است. این گروه با استفاده از متون حدیثی به تبیین ابعاد مختلف و ارکان مقام امامت می پرداختند؛ اما برخی محدثان امامیه افزون بر اعتقاد به ارکان اساسی مقام امامت به ارائه بسیاری از اوصاف فوق بشری

ص: 330


1- . به اعتقاد برخی دیدگاه نظّام دربارۀ حقیقت انسان که بر خلاف رأی مشهور معتزلیان و نزدیک به باور هشام بن حکم و متکلمان امامیه است، به دلیل ارتباط او با هشام و تأثیرپذیری از او اتخاذ شده است. شیخ مفید اندیشۀ معمّر معتزلی را نیز دربارۀ حقیقت انسان منطبق با مفاد اخبار می داند (نک: شیخ مفید، المسائل السرویّه، ص59-60).
2- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ص204-205.

برای امام در نهان و آشکار می پرداختند. بسیاری از روایاتی که به قدرت های فوق بشری ائمه (علیهم السلام) نظیر طی الارض و اعطای آن به برخی اصحاب(1) دارا بودن خزائن زمین و آسمان(2) و نیز برخی احادیثی که بر علم فوق بشری و اعطایی امامان دلالت دارد(3) از طریق این گروه از اصحاب نقل شده است. همچنین باورهایی نظیر دادن رزق به مخلوقات توسط ائمه (علیهم السلام) به این گروه نسبت داده شده است.(4) نقل این گونه احادیث و جریان سازی گروهی از غلات بر علیه این گروه از اصحاب به ویژه مفضل(5) سبب شده تا بسیاری آنان را به غلو یا تفویض متهم نمایند.(6)

از شاخص ترین افراد این جریان که در تاریخ تفکر امامیه از آنان به متهمان به غلو یاد می شود، می توان جابر بن یزید جعفی، مفضل بن عمر، معلی بن خنیس و محمد بن سنان را نام برد.

گرایش سوم مربوط به جریان کلامی هشام بن حکم و اصحاب اوست که در میان اصحاب امامیه در آن سامان، دیدگاه های خاصی دربارۀ مسائل مختلف اعتقادی از جمله امامت داشتند. آخرین گروه نیز مرجئۀ شیعه نام دارند که از جهت پیشینه امامی مذهب شناخته می شوند اما بعدها به سبب گرایش ها خاصی که در اندیشۀ امامت پیدا کردند از درون جامعۀ شیعی اصیل کنار رانده شدند. این گروه که عمدتاً به دنبال بروز شرایط اجتماعی سیاسی کوفه و اساساً به منظور حل و فصل معضلات پیش روی جامعه شیعی، خود را از شیعیان اعتقادی متمایز می کردند، در مسئلۀ امامت به عنوان محوری ترین کانون فکری شیعه، ایده ای مطرح ساختند که به واقع گونه ای عقب نشینی از این مبنای فکری شیعه بود. آنان ناظر به مشکلات سیاسی و اجتماعیِ پیش رویِ جامعۀ شیعه، به جدی نگرفتن مسئلۀ امامت حضرت علی (علیه السلام)، به عنوان نخستین امام شیعه تمایل نشان دادند.

از این رو، برای تأمین پشتوانۀ فکری و معرفتی این ایده، نظریۀ «امامتِ مفضول» از سوی برخی سردمداران این جریان مطرح شد.(7) در میان این گروه نیز می توان از حسن بن صالح بن

ص: 331


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 403 و 406.
2- . همان، ص374؛ کلینی، الکافی، ج1، ص 196 و ج1، ص 409.
3- . صفار، بصائر الدرجات، ص 124-126 و 238 و 268.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 323.
5- . برای مطالعه بیشتر در این زمینه و آگاهی از عوامل اتهام غلو و تفویض به طیف مفضل بن عمر، نک: گرامی، ملاحظاتی دربارۀ گفتمان تفويض در نخستين سده های اسلامی.
6- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ص 71.
7- . برای آگاهی بیشتر از جریان ارجاء شیعی، زمینه ها و بسترهای ایجاد این جریان، نک: اقوام کرباسی، «مرجئۀ شیعه».

حی(1)، سالم بن ابی حفصة(2) و حکم بن عتیبة(3) نام برد. بررسی تفصیلی دیدگاه هر چهار گرایش از عهده این سطور خارج است. از این رو، در این نوشتار با مطالعه دیدگاه مشهور اصحاب امامیه و جریان کلامی هشام بن حکم، نقاط اشتراک و اختلاف متکلمان کوفه در موضوع امامت را بررسی می کنیم.

برای واکاوی دیدگاه متکلمان نخستین امامیه نیز نخست نقاط اشتراک نظرگاه آنان دربارۀ مسئله امامت را مطرح کرده، سپس به بیان موارد اختلاف می پردازیم. از منظر اندیشمندان کوفه بخشی از اوصاف و ویژگی های امامت جزء مؤلفه های اصلی امامت است که مورد پذیرش تمامی اندیشمندان مدرسۀ کوفه بوده و بدون آنها باور امامت از دیگر اندیشه ها قابل شناسایی نیست. در این نوشتار این گروه از اوصاف امامت را «مؤلفه های اصلی تعریف امامت» نام نهاده ایم. در این میان نیز دامنۀ اختلاف دیدگاه، غالباً به حوزه های علم امام، عصمت و گسترۀ ولایت باز می گردد.

1. تعریف مقام امامت

اشاره

در میان مسائل مختلف مربوط به حوزۀ امامت، تقریباً دیدگاه تمامی متکلمان شیعه در کوفه دربارۀ تعریف امامت قرابت فراوانی دارد. بزرگان اصحاب امامیه بر این باورند که امامت مقامی بسیار والا و حتی بسی بالاتر از مقام نبوت و رسالت است. ابعاد مختلف نظریۀ امامیه در باب تعریف امامت را می توان چنین ترسیم کرد:

الف) مقام مفترض الطاعه (وجوب اطاعت)

در اندیشۀ متکلمان و محدثان مدرسۀ کوفه مهم ترین مؤلفۀ مقام امامت وجوب پیروی و اطاعت مستقل از امام است که رابطه ای مستقیم با تفویض دین دارد. بیشتر احادیثی که از اصحاب امامیه در این باره نقل شده، در تحلیل و تبیین مفهوم آیاتی است که در آن به امامت ابراهیم و

ص: 332


1- .[1] نوبختی، فرق الشیعه، ص 20؛ اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 17-18؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج1، ص69 و بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 34.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 234 – 236.
3- . همان، ص 210، 233؛ شیخ طوسی، رجال، ص 112، 131و184؛ حلی، خلاصة الاقوال، ص449.

اعطای ملک عظیم به خاندان او اشاره دارند. از این رو، برای فهم دقیق تر این مؤلفه گریزی ازبررسی سیاق این آیات نیست.

خداوند متعال پس از آن که ابراهیم را به مقام نبوت، رسالت و خلّت نائل گردانید،(1) وی را با امتحانات و ابتلائاتی آزمود(2) و پس از آن که آن حضرت در امر آزمون ها تعبد و تسلیم محض خود را ابراز کرد (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمین)،(3) خداوند او را به موهبتی بزرگ اکرام داشت و تفضل ویژۀ امامت را به او اعطا فرمود و و از این تفضل خاص با تعبیر «إنی جاعِلُکَ لِلنّاس اماماً»(4) یاد کرد.

بر اساس جعلی که از سوی خدای متعال و پس از نیل ابراهیم به مقام نبوت انجام گرفت، معنای امام با رسول و نبی تباین مفهومی می یابد. رسول - بماهو رسول - حامل رسالت و پیام است و نبی - بماهو نبی - حامل خبر است. ولی امام - بماهو امام - مقتدا و پیشواست و پیشوایی اش به طور مستقل جعل شده است. بنابراین، وجوب اتباع از رسول و پیامبر در آنچه از خداوند دریافت و سپس ابلاغ می کنند، وجوبِ طریقی است؛ یعنی در واقع، امتثال امر آنان امتثال امر خداوندست. چون آنان با وصف نبی و رسول در تشریع و تدبیر فرد و جامعه تنها واسطۀ دریافت و ابلاغ اند، اما امام کسی است که اطاعتش واجب است و وجوب اقتدا به او در دین وجوبی مستقل و دارای موضوعیت است.

این مفهوم در احادیث متعددی که از سوی اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه نقل شده به خوبی نمایان است. آنجا که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «آنان امامی که اطاعتش واجب است را انکار می کنند و از او سرباز می زنند. به خداوند سوگند در روى زمین مقامى بالاتر از مفترض الطاعه نیست. مدتها بود که از جانب خداوند بر ابراهیم وحى می شد ولى مفترض الطاعه (اطاعتش واجب) نبود تا بالاخره خداوند خواست او را گرامى بدارد و عظمت بخشد و فرمود: (إِنِّی جاعِلُک

ص: 333


1- . کلینی، کافی، ج1، ص 175، ح 1و4؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 374.
2- . زمان آزمون و ابتلاء ابراهیم و اعطای مقام امامت به او پس از نبوت ایشان و در دوران کهنسالی وی بوده است. غیر از آن که در روایات متعددی بدین نکته اشاره شده، می توان از تحلیل مفهومی این آیه و آیات مرتبط نیز به همین نتیجه دست یافت (برای آگاهی بیشتر در این باره، نک: طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 267 -268؛ بلاغی، آلاء الرحمن فی تفسير القرآن، ج1، ص 123 و نجار زادگان، تفسیر تطبیقی بررسی معناشناسی امام و مقام امامت از دیدگاه مفسران فریقین، ص 94-104).
3- . سورۀ بقره، آیۀ 131.
4- . همان، آیۀ 124.

لِلنَّاسِ إِماماً).(1)

همچنین روایات متعددی نیز از سوی متکلمان کوفه دربارۀ تبیین آیۀ شریفۀ (أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّه مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیما)(2) نقل شده است. خدای متعال طبق این آیه، آل ابراهیم را بر جهانیان برتری بخشید و به آنان موهبت هایی چون کتاب، حکمت و ملک عظیم عطا فرمود و بدین سبب خاندان ابراهیم مورد حسد مردم واقع شدند. در برخی این روایات هم به تفاوت کتاب، حکمت و ملک عظیم اشاره شده و کتاب به مقام نبوت، حکمت به معنای فهم و قضاء و ملک عظیم به معنای طاعت معنا شده است؛ نظیر آنچه مؤمن الطاق از حمران بن اعین روایت می کند.(3)

اما ملک عظیم در روایات فراوانی که ادعای تواتر آنها گزاف نیست، دو گونه تبیین شده است:

1. مقام امامت که از جملۀ این احادیث روایت محمد بن ابی عمیر از برید عجلی است که از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیۀ شریفه چنین می آورد: «آن مردمِ حسد برده شده ما هستیم، براى منصب امامتى که خداوند به ما داده و به هیچ کس دیگر نداده است».(4)

2. طاعة مفترضة، پیروی واجب: در این زمینه نیز روایات متعددی از محدثان و متکلمان کوفه نقل شده است. هشام بن حکم دربارۀ معنای «ملک عظیم» از امام صادق (علیه السلام) پرسید و امام فرمود: «فَرْضُ الطَّاعَةِ وَ مِنْ ذَلِک طَاعَةُ جَهَنَّمَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَا هِشَامُ».(5) ابابصیر نیز همین معنا را از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند.(6)

در برخی روایات نیز به هر دو تبیین اشاره شده است. نظیر روایت دیگری که از ابن ابی عمیر از برید عجلی از امام باقر (علیه السلام) وارد شده است.(7)

ب) تفویض دین

مؤلفۀ دوم مقام امامت در انگارۀ اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه، تفویض امر دین است.

ص: 334


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص509.
2- . سورۀ نساء، آیۀ 54.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص206.
4- . صفار، بصائر الدرجات، ص35.
5- . همان.
6- . همان.
7- . کلینی، الکافی، ج1، ص206؛ صفار، بصائر الدرجات، ص35.

آنچنان که ذکر شد مقام طاعت مفترضۀ مستقل که در احادیث متعددی وجه تمایز امامت با مقام نبوت و رسالت دانسته شده است، تنها از طریق تفویض دین به امام حاصل می شود؛ زیرا اگر امام نیز تنها مانند نبی و رسول ابلاغ کنندۀ فرامین خداوند سبحان از طریق وحی باشد، هیچ تفاوتی میان مقام امامت و نبوت وجود نخواهد داشت، حال آن که در روایات متعددی بر این تفاوت تصریح شده است.(1) از این رو، اگر به پیامبری منزلتی عطا گردد که به واسطۀ آن فرامین و اوامر او به صورت مستقل (نه بدان سبب که ابلاغ کنندۀ اوامر الهی است) بر دیگران واجب باشد و مستقلاً حق تصرف در شریعت را دارا شود، به مقام امامت نائل می شود.

عنوان تفویض دین به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و در پی آن به امامان معصوم (علیهم السلام) در روایات امامان هدی و به تبع آن در اندیشۀ اعتقادی متکلمان مدرسۀ کوفه جایگاهی ویژه دارد، به گونه ای که در مصادر روایی متقدمِ شیعه روایات فراوانی در این باره ذکر شده است.(2) در این میان زراره و خاندان او در نقل روایات تفویض جایگاه ویژه ای دارند و بسیاری از روایات این ابواب توسط خاندان زراره نقل شده است. برای نمونه، زراره در روایتی می گوید که من از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) شنیدم که می فرمودند: «خداى عزّوجل امر مخلوقات خویش را به پیغمبرش واگذار فرمود تا ببیند چگونه [او را] اطاعت می کنند. سپس این آیه را تلاوت فرمود: (ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)».(3)

در تبیین ماهیت تفویض دین می توان چنین گفت که وظایف امام در چند بخش قابل تقسیم است:

1. حاکمیت سیاسی و قضاوت؛ این شأن در حقیقت به معنای تحقق و اجرای احکام شریعت در بستر جامعه است. امام صادق (علیه السلام) دربارۀ این شأن از امامت فرمودند: «خداوند پیامبرش را ادب کرد و به نیکویی ادب کرد. پس چون تأدیب او را به کمال رساند فرمود: «تو برمنشی بزرگ آراسته ای» آنگاه امر دین و امت را به پیامبرش سپرد تا امور بندگانش را تدبیر کند. همانا

ص: 335


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 175، ح 1 و 4.
2- . صفار در کتاب خود باب «التفویض الی رسول الله» را گشوده و 19 روایت در ذیل آن آورده و پس از آن در باب «أن ما فوض إلى رسول الله فقد فوض إلى الأئمة» 13 روایت را ذکر کرده است. کلینی نیز با گشودن باب «التفویض الی رسول الله و الی الائمه فی امرالدین» 10 حدیث دربارۀ این موضوع ذکر می کند. این عناوین حکایت از پذیرش این نوع تفویض در دیدگاه صفار و کلینی دارند. برخی حدیث پژوهان اخبار تفویض دین را صحیحه متواتره و برخی دین پژوهان و فقها تفویض دین به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را اجماع شیعه و ضروریِ مذهب می دانند.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 267.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیلۀ [روح القدس] استوار با توفیق و تأیید همراه بود و بر همین اساس، به هیچ روی در سیاست و تدبیر خلق دچار لغزش و خطا نیست».(1)

گویا هیچ یک از اندیشمندان امامیه در طول تاریخ در این شأن از شئونات امامت تردید یا مناقشه نکرده است.(2)

2. تفسیر و تبیین معصومانۀ وحی؛ خداوند با نزول قرآن کریم بخشی از شریعت خود را به تفصیل بر بشریت عرضه کرد؛ اما بخش دیگری از آیات قرآن را به صورت کلی نازل کرد و تبیین آن را به پیامبرش سپرد و فرمود: (وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ). از این رو، تبیین خطوط کلی وحی و تطبیق مفاهیم نازل شده بر مصادیق آن از وظایف تبیینی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از او ائمه اطهار (علیهم السلام) است؛ مانند این که قرآن به اقامه نماز فرمان می دهد و می فرماید: «اقیموا الصلوة» و حضرت آن را بر هیئت خاص رکعت ها، رکوع ها سجده ها و... تطبیق می دهد یا در موارد تعیین متعلقات زکات و نصاب های آن و نیز تبیین شرایط و احکام روزه و... هر آنچه در این تبیین ها از سیرۀ گفتاری و رفتاری رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) استخراج شود به خداوند منسوب می شود. برای نمونه، در روایتی از امام صادق (علیه السلام) می پرسند: «چرا خداوند زکات را 25 دینار در هزار دینار قرار داد و آن را 30 دینار قرار نداد؟ امام فرمودند: همانا خداوند عزّوجل نصاب زکات را 25 قرار داد برای آن که اگر از اموال ثروتمندان بیرون شود برای فقرا کافی خواهد بود [و بیش از این نیازی نیست]».(3)

در این روایت تعیین نصاب زکات که از ناحیۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان شده به خداوند نسبت داده شده است. در روایات متعددی این تفسیر معصومانه و عاری از هرگونه خطا پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امامان واگذار شده است؛ زیرا آنان وارثان علم پیامبران اند.(4) این شأن از شئونات امام نیز مورد تردید اندیشمندان امامیه واقع نشده است.

3. تشریع احکام؛ بنابر ظاهر برخی آیات(5) و نیز روایاتی که از اندیشمندان امامیه در کوفهرسیده است، خداوند متعال بخشی از تشریع احکام را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)تفویض کرده و به یک معنا با اراده رسول خدا و امامان برخی احکام تشریع می شود و این حکم شرعی غیر از

ص: 336


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 266.
2- . البته، به غیر از جریان مرجئۀ شیعه که لزوم این امر را بر مقام امامت انکار می کردند و پیش تر به آن اشاره شد.
3- . کلینی، الکافی، ج3، ص 507.
4- . همان، ج1، ص 222-226؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 117.
5- . سورۀ توبه، آیۀ 29.

احکام ولایی اجتماعی است که به نهج حکومتی امام مربوط است. در درازنای تاریخ، اندیشمندان امامیه در این باره رویۀ فکری یکسانی نداشته و بلکه اختلاف نظر داشته اند، اما مطابق با احادیث می توان چنین گفت که جریان کلامی و حدیثی امامیه در مدرسۀ کوفه به این شأن از شئونات امامت اعتقاد و بر آن تأکید داشته اند. ابن بکیر از زراره نقل می کند که از امام باقر (علیه السلام) دربارۀ احکام نماز، دیه، میراث و نظایر آن پرسیدم و امام در پاسخ فرمود: «إِنَّ اللّه فَوَّضَ إِلَى نَبِیِّهِ».(1)

نیز زراره از امام باقر روایت می کند که فرمود:

قانون خونبهاى چشم و خونبهاى جان را وضع فرمود و نبیذ (شراب خرما) و هر مست کننده اى را او حرام کرد، [در این هنگام] مردى گفت: پیغمبر وضع قانون کرد بی آن که دستورى نسبت بدان آمده باشد؟! فرمود: آرى تا کسانى که اطاعت رسول می کنند از نافرمانان او مشخص شوند.(2)

از هشام بن حکم نیز روایت شده که در مِنا از امام صادق (علیه السلام) پانصد مطلب از علم کلام پرسیدم و گفتم آنها (متکلمین عامه) چنین و چنان مى گویند و امام می فرمود: تو چنین و چنان بگو. هشام از حاضرجوابى و تسلط آن حضرت بر مسائل علم کلام تعجب کرده و می گوید: «جُعِلْتُ فِدَاک هَذَا الْحَلَالُ وَهَذَا الْحَرَامُ أَعْلَمُ أَنَّک صَاحِبُهُ وَأَنَّک أَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ».(3)

استفاده از تعبیر صاحب الحلال والحرام توسط هشام به خوبی بر اعتقاد او بر تفویض شریعت به امام دلالت دارد هرچند او از آگاهی امام نسبت به مسائل کلامی تعجب می کند و امام نیز او را در این مسئله سرزنش می کنند.

یونس بن عبدالرحمن نیز که از اصحاب هشام و پیروان جریان او به حساب می آيد، در این باره روایتی از ابابصیر نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) دربارۀ تفسیر آیۀ (ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) فرمودند: «خداوند محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را طاهرو به دور از پلیدی ها آفرید، سپس او را تربیت کرد تا چنان که می خواست او را استوار ساخت، سپس امر [دین] را به او واگذار کرد».(4) در

ص: 337


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 381.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 267؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 381.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 262.
4- . صفار، بصائر الدرجات، ص 383.

ادامه، حضرت مواردی از تحریم هر نوع نوشیدنی مست کننده و تعیین ارث اجداد را به عنوان نمونه ای از احکامی که از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریع شده ذکر می کنند.

ابن ابی عمیر هم دربارۀ موارد تفویض دین، روایت مفصلی را از فضیل بن یسار از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که در آن به موارد متعددی از تشریع احکام از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)نظیر افزایش تعداد رکعات نماز، تحریم هر نوع نوشیدنی مست کننده و استحباب نوافل و روزۀ ماه شعبان و... اشاره شده است.

نکتۀ پایانی در این بخش که ذکر آن شایسته است آن است که در بخشی از این احادیث از حکمت فاعلی و حکمت غایی این تفویض با صراحت پرده برداشته شده و علت فاعلی آن را «خلق عظیم» پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و علت غایی آن را «آزمون امت» (لینظر کیف طاعتهم) معرفی می کند.

ج( برتری امامت از نبوت و دیگر مقام ها

بنابر گزارش اشعری، امامیۀ متقدم دربارۀ برتری امام نسبت به انبیاء و ملائکه دو گرایش اصلی دارند. گروهی معتقدند که ائمه از انبیا برتر نیستند، اما آنان می توانند نسبت به ملائکه برتر باشند و گروه دوم بر این باوراند که امامان از انبیا و ملائکه برتراند و هیچ کس بر ائمه (علیهم السلام) برتری ندارد. اشعری این قول را به گروه های مختلفی از امامیه نسبت داده است.(1)

به نظر می رسد اعتقاد مشهور محدثان و حتی متکلمان مدرسۀ کوفه در میان باور دومی که اشعری گزارش می کند، قابل تعریف باشد و باور نخست بیشتر به گروه های حداقل گرایی چون مرجئۀ شیعه و زیدیه قابل انتساب است؛ زیرا در اندیشه متکلم - محدثان امامیه و بنابر روایاتی که از آنان نقل شد، امامت با مقام افتراض طاعت تبیین و تعریف شد که هیچ منزلتی بالاتر از آن نیست: «واللّه مَا فِی الْأَرْضِ مَنْزِلَةٌ أَعْظَمُ عِنْدَ اللّه مِنْ مُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ».(2) از این رو، ابراهیم پیش از آن که به مقام امامت برسد، پیامبری بود که بر او وحی نازل می شد و هنگامی که خداوند خواست او را گرامی تر بدارد، به او مقام امامت را عطا فرمود: «وَ قَدْ کَانَ إِبْرَاهِیمُ دَهْراً یَنْزِلُ عَلَیْهِ الْأَمْرُ مِنَاللّه وَمَا کَانَ مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ حَتَّى بَدَا لِلَّهِ أَنْ یُکْرِمَهُ وَ یُعَظِّمَهُ فَقَالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً».(3) هشام بن سالم نیز با نقل روایتی از امام صادق (علیه السلام) بر این موضوع تأکید می کند.(4)

ص: 338


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 47.
2- . صفار، بصائر الدرجات، ص 509.
3- . همان.
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص 175؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 374.

برتری مقام امامت موضوعی است که با تحلیل مفهوم آیۀ اعطای امامت به ابراهیم نیز به روشنی اثبات می شود. پس از آن که خداوند ابراهیم را به واسطه نیل به مقام امامت تعظیم داشت، ابراهیم نیز که به نیکی عظمت و برتری این مقام را دریافته بود، آن را از خداوند برای ذریه خود نیز طلب نمود. این معنا دقیقاً در روایت جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام) منعکس شده است.(1)

البته، باید توجه داشت که ائمه اطهار (علیهم السلام)همواره بر این مسئله اصرار داشته اند که اوصیاء و امامان با آن که از علم الهی و مقام مفترض الطاعه برخوردارند، اما ادعای نبوت دربارۀ آنان نادرست است و بر همین اساس، نیز اصحاب خود را از اعتقاد به نبوت آنان به شدت نهی می کردند. توضیح آن که با توجه به مشکل تبیین مسئلۀ علم ائمه (علیهم السلام)، خود آن بزرگواران ضمن ترویج اصطلاح تحدیث، گاه با تعبیرهایی مانند «عالم صادق» و «مفهّم» نیز به توصیف مقام امام پرداخته اند. به ویژه از زمان امام باقر (علیه السلام) آن حضرت به جهت انکار مقام امامت برای برادر خود زید بن علی، به طرح وسیع مسئله تحدیث به عنوان وجه امتیاز امام در برابر دیگران پرداختند و این مسئله در تقابل امام با برخی مرجئه شیعه که به جریان زید پیوستند، مانند حکم بن عتیبه نمایان شد. اگر امام باقر (علیه السلام) در مکتوبه ای برای زراره این مسئله را یاد آور شدند که حکم بن عتیبه به محدَّث بودن اوصیای پیامبر آگاه است.(2) به همین سبب و همزمان با طرح مسئلۀ تحدیث از سوی امامان در میان اصحاب ائمه موجی به راه افتاد که به نبوت ائمه (علیهم السلام) باورمند شدند؛ زیرا آنان معتقد بودند امامان نیز تمام ویژگی های انبیاء حتی علم ویژه الهامی را (تحدیث) دارا هستند و بر اساس عقیده تفویض دین نیز می توانند احکام جدیدی را تبیین و تشریع کنند. در تقابل با این گرایش و باور برخی اصحاب، از سوی امامان دو مسئله مطرح شد. امامان نخست به بیان نادرستی این باور پرداخته و حتی از جانب آنان همین عدم درک صحیح تمایز محدَّث و نبی، علت انحراف برخی اصحاب نظیر ابوالخطاب که بعدهابه سردمداران جریان غلو تبدیل شدند، دانسته شد.(3)

از سوی دیگر با طرح نظریۀ علم الهی برای خود، اصطلاح عالم را به گونه ای خاص تبیین کردند تا از آن پس در ادبیات روایی شیعه تنها بر افرادی دلالت کند که از جانب خداوند سبحان به علومی آگاه می شوند، اما به آنان وحیِ مُصطَلح نمی شود. در تعابیر و خطبه های

ص: 339


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 175.
2- . همان، ص 210.
3- . همان، ص 270.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز شاهد چنین تعبیری در مورد اصفیا و علمای الهی هستیم که حضرت در وصف ایشان از تعبیر «علماء حکماء بررة أتقیاء» استفاده می کنند.(1) در روایتی که جابر بن یزید از امام باقر (علیه السلام) در مورد خلقت امامان نقل می کند، آن حضرت به تأیید امام توسط روح القدس اشاره می کنند و به واسطۀ همین ویژگی، امام را «علمای ابرار» معرفی می فرمایند.(2) شبیه به همین تعبیر در کلمات دیگر ائمه (علیهم السلام) نیز گزارش شده است: «إنهم لأکیاس فصحاء علماء حلماء حکماء أتقیاء بررة صفوة اللّه».(3)

عقیدۀ علمای ابرار در چنین گفتمانی، توسط برخی اصحاب مطرح شده و دلیل آن نیز نفی توهم نبوت از امامان در عین اثبات علوم الهی و غیبی ایشان بوده است؛ چنان که در بحثی که میان ابن ابی یعفور (صحابی معروف امام صادق (علیه السلام)) و معلّی بن خنیس صورت گرفت، ابن ابی یعفور تعبیر «علماء ابرار اتقیاء» را در توصیف امام به کار برد و با این توصیف، بیان معلّی را که می گفت: «الأئمة انبیاء» رد می کرد. امام صادق (علیه السلام) نیز همین تعبیر را تأیید و تعبیر معلی بن خنیس را رد فرمودند.(4) با این حال، ابن ابی یعفور، در بیانات دیگرش، آن حضرات را محدَّث و بهره مند از علم الهی دانسته است.(5) روشن است که وی این اصطلاح را از خود امامان (علیهم السلام) آموخته است و معنای آن نوعی ارتباط با علم وحیانی بدون داشتن مقام نبوت است. البته، با توجه به جایگاه معلی نزد حضرت صادق (علیه السلام) نیز به نظر نمی رسد که وی امامان را نبی می دانسته، بلکه منظور او همدوشی امام با انبیا بوده است. بنابراین، غیر از آن که استفاده از تعبیر علماء ابرار در برابر نبی دلالتی بر افضلیت مقام نبوت بر امامت ندارد، می توان همین تعبیر را نیز دلیل بر افضیلت مقام امامت بر نبوت دانست؛ زیرا درروایات بسیاری بر افضلیت علمای امت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر دیگر انبیاء تصریح شده است.(6)

د) نصب و جعل الهی

بنا به باور متکلمان نخستین امامیه، امام کسی است که اطاعتش واجب است و وجوب اقتدا به او

ص: 340


1- .مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص420؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج8، ص6؛ کلینی، الکافی، ج2، ص 132.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 442.
3- . مجلسی، بحارالانوار، ج64، ص 352.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 247.
5- . صفار، بصائر الدرجات، ص 321-322.
6- . احسائی، عوالی اللئالی، ج4، ص 77؛ مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص 22.

در دین، وجوبی مستقل و دارای موضوعیت است. به همین سبب لازم است که خداوند این وجوب در اطاعت را برای امام جعل کند؛ زیرا عدم جعل الهی مقام افتراض طاعت به تصرف در ربوبیت تشریعی حق تعالی و شرک می انجامد. توضیح آن که تنها خداوند سبحان ولایت تکوینی در ایجاد و همین طور ولایت تصرف در هر چیزی به هر شکلی را به طور مطلق خواهد داشت. از ولایت در تشریع و تقنین و امر و نهی گرفته تا ولایت قبض و بسط و... همۀ این شؤون بالذات برای خداوندست؛ چون هر چه غیر اوست مملوکِ اوست. پس تنها حق تعالی است که «طاعت مفترضۀ بالذات» بر همۀ آفریدگان دارد و هیچ کس حق اطاعت از دیگری ندارد. چون همۀ مخلوقات در یک سطح مملوک خداوند هستند، جز این که خداوند این اطاعت در طاعت را برای کسی جعل کند و چون خداوند اطاعت کسی را بر مردم واجب کرد، یعنی او را امام بر مردم قرار داد، واجب است از سنت و سیره اش پیروی شود. آن هم به نحو وجوب موضوعی یعنی اطاعت از این انسان به خودی خود موضوعیت دارد نه آن که تنها طریقی برای اطاعت از خداوند باشد.

این بُعد از نظریۀ امامت نیز در اندیشه متکلمان نخستین امامیه به روشنی قابل بازیابی است و در بیشتر روایاتی که به دو مؤلفه افتراض طاعت و تفویض دین اشاره شده، بر اعطای این مقام از جانب خداوند سبحان به امام تأکید شده است. ابن ابی عمیر در روایتی از برید بن معاویه از امام باقر (علیه السلام)چنین می آورد: «فَنَحْنُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ عَلَى مَا آتَانَا اللَّهُ الْإِمَامَةَ دُونَ خَلْقِ اللَّهِ».(1)

همچنین در روایاتی که پیشتر از زراره، ابن ابی عمیر، ابابصیر و یونس بن عبدالرحمن دربارۀ تفویض دین به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شد، همواره بر تفویض دین از ناحیه حضرت حق بدان حضرت تصریح می شد. «إِنَّ اللّه تَبَارَک وَتَعَالَى فَوَّضَ إِلَى نَبِیِّهِ أَمْرَخَلْقِهِ»(2)؛ «إِنَّ اللّه عَزَّ وَجَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ- إِنَّک لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّین».(3)

افزون بر روایات این دو باب، روایات فراوان دیگری نیز به صورت مستقل بر جعل الهی مقام امامت اشاره دارند. هشام بن حکم چندین روایت امامت را امری آسمانی و فرمانی الهی می داند. او در مناظره با ضرار بن عمرو این دیدگاه را ترسیم می کند و می گوید: «امامت مانند نبوت به امر خداوند است و به دست مردمان و انتخاب ايشان وانهاده نشده و تنها تفاوت امامت و نبوت در اين

ص: 341


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 35.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 266.
3- . همان.

است كه عقد نبوت به امر خداوند و به دست ملائكه در آسمان ها انجام می گيرد، ولی عقد امامت در زمين و به دست رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت می پذيرد».(1)

همچنین مؤمن الطاق به جهت اعتقاد به نصب الهی امام و حجت از خروج به همراه زید بن علی امتناع می ورزد و در پاسخ به درخواست او ابراز می دارد که اگر پدر یا برادر تو بر حکومت خروج می کردند، آنان را همراهی می کردم اما تو را همراهی نخواهم کرد؛ زیرا یا خداوند در زمین حجّتی به غیر از شما قرار داده یا نه، اگر حجّت دیگری وجود داشته باشد، هر که از تو تخلّف کند ناجى و رستگار خواهد شد و آن که با تو خروج کند هالک و زیانکار خواهد بود و اگر که تو حجّت خداوند نباشى تخلّف از تو و خروج با تو مساوى خواهد بود.(2) این سخن ابوجعفر به خوبی از اعتقاد وی نسبت به نصب الهی حجت پرده برمی دارد؛ زیرا اطاعت از زید بن علی را به دلیل عدم جعل الهی لازم ندانسته و سعادت را در عدم همراهی با او می بیند.

حاصل آن که در اندیشۀ متکلمان نخستین، مقام امامت مرتبه ای از جعل پیشوایی از ناحیه حق تعالی برای انسانی است که اطاعتش در طول اطاعت خداوند مستقل است و باید به طور مطلق به وی اقتدا شود. اطاعت از چنین انسانی اطاعت از خداوند و نافرمانی او نافرمانی خداست. چه این فرد در مقام زعامت سیاسی و اجتماعی قرار گیرد یا امکان چنین امری برای او نباشد، در هر حال، باز هم مقام طاعت مفروضه بالعرض در برابر طاعت مفروضه بالذات که تنها برای حق تعالی است برای او بی قید و شرط هست.

ھ) ضرورت وجود امام و حجت الهی

رکن مهم دیگر امامت از منظر متکلمان نخستین امامیه که مطابق با تعریف آنان از مفهوم امامت قابل استنتاج است، ضروری بودن وجود حجت خداوند و امام بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)است. محدثان و متکلمان مدرسۀ کوفه با نقل روایات متعددی بر این مسئله بسیار تأکید دارند. اندیشمندان متقدم امامیه بر مبنای روایات بر این باورند که سنت الهی آن است که زمین هیچگاه خالی از حجت نباشد و نبودن حجت برابر با از بین رفتن دین خداوند و نابودی زمین و اهل آن است.(3) برای نمونه، از زراره روایت شده که به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم «آیا امامی از دنیا می رود

ص: 342


1- . شیخ صدوق، كمال الدين، ج2، ص 361.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 174.
3- . بسیاری از اندیشمندان امامیه همچون ابابصیر، هشام بن سالم، ابن ابی عمیر، یونس بن عبدالرحمن و... به نقل روایاتی در این باره پرداخته اند. در این میان، جریان کلامی هشام بن سالم و ابن ابی عمیر نقش فعال تری دارند (برای مطالعه بیشتر نک: کلینی، الکافی، ج1، ص 178-179).

در حالی که جانشین ندارد؟ حضرت فرمود: هرگز این گونه نیست. گفتم: پس چگونه است؟ فرمود: اگر امام در زمین نباشد خداوند بر خلقش غضب می کند و آنان را عذاب می کند».(1) همچنین هشام بن سالم از ابی اسحاق همدانی روایت می کند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مناجات با پروردگار خود می خواست تا زمین را هیچگاه از حجت خداوند خالی نگرداند؛ زیرا سبب می شود تا حجت خداوند و بیانات او باطل شود.(2)

اما در میان اندیشمندان امامیه در کوفه هشام بن حکم بیشتر به تبیین این مسئله و نظریه پردازی بر محور آن می پردازد. از دیدگاه او برطرف کردن تحیر و اشتباهات مردم،(3) رفع اختلافات آنان و تبیین و تفسیر قرآن و سنت پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به واسطۀ دانشی که از اجداد خویش به ارث برده است، از مهم ترین دلایل ضروری بودن وجود امام پس از رسول خداست. وی در مناظرات متعددی این دیدگاه را مطرح می کند و دیدگاه مخالفین امامیه را که قرآن و سنت را برای رفع اختلافات کافی می دانند، به چالش می کشد و آنان را به عدم کفایت قرآن و سنت برای حل اختلاف مردم معترف می کند.(4) نکتۀ مهم دیگر آن که از منظر امامیۀ متقدم، امام معصومی که عالم به کل قرآن است به عنوان تنها مرجع تبیین و تعلیم صحیح کتاب خداوند معرفی می شود. این اندیشه با عنوان «قیّم القرآن» در میان اصحاب نخستین امامیه مطرح بوده و بههمین دلیل قرآن بدون قیّم اعتبار کافی برای احتجاج و هدایت گری ندارد؛ زیرا قرآن وجوه معنایی مختلفی دارد که هرکس می تواند بدان استناد کند.(5) از این رو، قرآن بدون امام نه تنها نمی تواند به رفع اختلافات اندیشه ای مردم کمک کند، بلکه به اختلافات آنان دامن می زند.(6)

2. علم امام

در میان امامیۀ نخستین، در اصل مسئله علم خاص امام تقریباً اختلافی نبوده و همۀ جریان های

ص: 343


1- . مجلسی، بحارالأنوار، ج23، ص 37.
2- . همان، ص 20.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 169.
4- . همان، ص 172.
5- . همان، ص 169.
6- . نهج البلاغه، ص 465، ح77.

فکری امامیه به نوعی به علم ویژه امام اذعان داشته اند.(1) اما بنابر گزارش های تاریخی، می توان دریافت که دربارۀ گستره و منبع علم امام در میان اندیشمندان نخستین امامیه اختلافات دراز دامنی وجود داشته است. از گزارش هایی که در زمان امام صادق (علیه السلام) دربارۀ اختلاف اصحاب دربارۀ علم امام نقل شده، روایتی است که سدیر صیرفی ارائه می کند. وی به امام صادق عرض کرد: اصحاب دربارۀ امام اختلاف کرده اند، گروهی می گویند به او وحی می شود، گروهی معتقدند در گوشش بیان می شود، گروهی می گویند در قلبش می افتد و گروهی می گویند تنها بر اساس کتاب های پدرانش فتوا می دهد و آن حضرت به سدیر فرمودند: «به این اختلافات اعتنا نکن، ما امین و حجت خداوند در زمین هستیم و حلال و حرام ما بر اساس کتاب خداست».(2)

آنچه می تواند به عنوان مؤیدی مهم برای وجود دست کم دو جریان فکری در امامیۀ نخستین بر محور علم امام تلقّی شود، گزارش ابوالحسن اشعری است. او می گوید: امامیه در خصوص علم امام دو گروه اند: گروهی معتقداند که امام به همۀ امور آگاهی دارد و گروه دیگر بر این باورند که امام تنها از امور متعلق به دین آگاه است و لزومی ندارد که از همه چیز آگاه باشد.(3) اگرچه این گزارش دقت لازم در تبیین نوع اختلاف امامیه در مسئلۀ علم امام را ندارد و منطبق با گزارشروایات نقل شده و دیگر گزارش های تاریخی نیست، اما دست کم می تواند مؤیدی بر وجود دو تفکر در مسئله حاضر تلقّی شود.

مهم ترین گزارش های شیعی در خصوص اختلافات در باب علم امام، در کتاب فرق الشیعه نوبختی گزارش شده است. مطابق با این گزارش به نظر می رسد شکل گیری و نهادینه شدن دو جریان اصلی در باب علم امام در دورۀ امام جواد (علیه السلام) صورت گرفت. گزارشی که نوبختی در فرق الشیعه از عصر امام جواد (علیه السلام) دربارۀ اختلاف شیعیان بر سر امامت ایشان به دلیل صِغَر سن و علم امامت نقل کرده، به خوبی از بروز دو جریان در میان امامیه در مورد علم امام حکایت دارد. به امامت رسیدن امام جواد (علیه السلام) در دورۀ کودکی، زمینۀ شکل گیری و بروز آشکار این گفتمان و

ص: 344


1- . در این میان، تنها غالب جریان زیدیه و نیز سران جریان بتریه و مرجئه شیعه اعتقاد داشتند که علم نزد امام و دیگر مردم است و هركس كه در نهايت، قادر به پاسخ پرسش نباشد، می تواند اجتهاد كند و به رأی خود تمسک جويد. از این رو، البته جريان سرحوبيه از زيديه نیز بر اين باور بودند كه علم به همه چيز بدون تعليم در نزد امام وجود دارد و در علم امام كميت و سن مطرح نيست و علم امام در مهد، با امام بالغ يكسان است (نوبختی، فرق الشيعه، ص 55).
2- . قاضی نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، ج1، ص50.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص50.

صف بندی دو جریان در برابر هم را فراهم کرد. بر اساس گزارش نوبختی، پس از امامت امام جواد (علیه السلام) عده ای بر این باور شدند که ایشان پس از بالغ شدن، با استفاده از جهات علوم امام، مانند نکت و نقر و الهام، علوم را دریافت می کنند و گروهی دیگر همین اعتقاد را داشتند، با این تفاوت که معتقد بودند این علوم در همان دورۀ پیش از بلوغ به ایشان منتقل شده است. گروه سوم نیز چون وحی پس از نبی را قبول نداشته و نکت، قذف و تحدیث را از مقولۀ وحی و الهام می دانستند، بر این باور شدند که امام در هنگام بلوغ و با استفاده از کتاب هایی که از پدرش برای او به میراث گذاشته شده و اصول و فروعی که در آن جا ترسیم شده، عالم گشته است. گروه اخیر، به علت تنگنایی که بر اثر محدودبودن منابع علم امام در آن قرار گرفتند، بر آن بودند که امام بر اساس اصولی که در دست دارد، می تواند قیاس کند و این کار برای او جایز است؛ زیرا معصوم است.(1)

بر اساس این گزارش، می توان گفت که دست کم از زمان امام جواد (علیه السلام) که نوع خاصی از اندیشه ورزی دربارۀ علم امام مطرح شد، دو جریان در میان امامیه نهادینه و شناخته شد: نخست گروهی که به انقطاع وحی در معنای مطلق آن پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باور داشت و دوم گروهی که چنین عقیده ای را نپذیرفته و تنها به انقطاع وحی و الهام نبوتی باور داشتند. گروه نخست، منبع علم امام را تنها میراثی می دانست که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیلۀ کتاب ها و یا آموزش سینه به سینه به شکل موروثی رسیده بود و افزون بر آن، دست کم افرادی از این گروه برای جبران کمبودهای احتمالی، عقیده داشتند که امام می تواند ازرأی و قیاس نیز استفاده کند.

هرچند گروه دوم، علم موروثی را قبول داشت، اما بر این باور بود که وحی منقطع نشده است و حکم خداوند دربارۀ هر چیز جدید از طریق آنچه در کتاب های متقدم روایی «جهات علم امام» نام گرفته است، بر امام نازل می شود؛ مانند نقر، نکت، شنیدن و امثال آن، یعنی اموری که امام به دلیل آنها محدّث خوانده شده است. در دیدگاه این گروه، قیاس به هیچ وجه جایگاهی ندارد. در واقع، هر دو گروه دربارۀ منابع علم امام یک وجه مشترک داشتند که آن علم مورثی بود و از سوی دیگر، علم الهامی و قیاس، منابع اختصاصی هر کدام به حساب می آمد و سبب تمایز آنها بود. بر اساس شواهد موجود، جریان کلامی هشام بن حکم به انقطاع مطلق وحی اعتقاد داشتند و علم امام را منحصر در علم وراثتی می دانسته اند. جریانی که اگرچه در اکثریتِ جریان امامیه قرار نداشته، اما استمرار تاریخی داشته است. درخصوص اعتقاد به علم امام، در جریان هشام بن

ص: 345


1- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 88-90.

حکم شواهد قوی وجود دارد که می تواند نشان دهد، دست کم شاگردان نسل بعدی هشام، مانند یونس و فضل بن شاذان به علم الهامی امام باور نداشته و تنها به علم میراثی امام اعتقاد داشتند، اما به دلیل محدود بودن گزارش های تاریخی، نمی توان سخن قاطعی در مورد اندیشۀ هشام بن حکم دربارۀ علم امام گفت. هرچند بر اساس برخی روایات، می توان حدس زد که او نیز چنین باوری داشته و به نوعی به محدودیت در منبع علم امام معتقد بوده است. از اندک مواردِ حاکی از باور هشام، می توان به گزارشی اشاره کرد که در کافی به نقل از علی بن ابراهیم از هشام نقل شده است.

این روایت به خوبی نشان می دهد که دربارۀ علم امام نوعی قصور در اندیشۀ هشام وجود داشته است. بر اساس این گزارش، پس از آن که هشام در برابر امام صادق (علیه السلام) برخی مسائل و ابهامات کلامی خود را مطرح کرد و حضرت بدان پاسخ داد، هشام خطاب به امام صادق (علیه السلام) اظهار داشت: شما صاحب حلال و حرام هستید و عالم ترین مردم بدان، در حالی که این کلام است. سپس حضرت او را سرزنش کرد و فرمود: خداوند حجتی در زمین قرار نمی دهد، مگر این که همۀ چیزهایی که مردم به آنها نیاز دارند، نزد او وجود دارد. از این رو، به نظر می رسد با تذکر امام این قصور معرفتی در اندیشه هشام اصلاح شده باشد.

شاید در گزارشی که اشعری دربارۀ رویکردهای امامیه در زمینۀ علم امام ارائه می کند، مقصودش از گروه نخست، جریان هشام بوده است. بر اساس گزارش اشعری، امامیه دو گروه بودند: گروه نخست، بر این باور بودند که امام تنها علم به حلال و حرام دارد و گروه دیگر باور داشتند که امام از همۀ علوم آگاه است. البته، اشعری در جای دیگری به صراحت می گوید: هشاماعتقاد دارد که ملائکه بر امامان نازل نمی شوند و هیچ وحی و الهامی نیز به آنها نمی رسد. عبارت اخیر اشعری، افزون بر این که تأییدی بر باورمندی هشام به انقطاع مطلق وحی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نشان می دهد که همین گروه، دایرۀ علم امام را محدود می انگاشتند. گزارش دیگری که یونس بن عبدالرحمن از هشام بن حکم نقل کرده نیز تا اندازه ای می تواند گویای اندیشۀ هشام و شاگردش یونس دربارۀ علم امام باشد؛ زیرا نشان می دهد که علمِ امام موروثی بوده و کتاب های همۀ انبیاء و اولیای پیشین در دست امام بوده است. هرچند در این روایت از الهام به امام سخنی به میان نیامده، اما جملۀ پایانی امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «خداوند حجتی در زمین قرار نمی دهد که از او پرسیده شود و او بگوید نمی دانم»،(1) نشان می دهد که در اندیشۀ هشام و یونس

ص: 346


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 227.

دایرۀ این علم موروثی بسیار گسترده بوده است.

دربارۀ یونس، اما شواهد دالّ بر باور وی به انقطاع وحی بیشتر و مقبول تر است. گزارشی که در آغازین سال های سدۀ سوم هجری قمری دربارۀ ماجرای امامت امام جواد (علیه السلام) نقل شده، به خوبی نشان از گرایش که یونس بن عبدالرحمن به گروهی دارد که باور به هیچ نوع الهامی برای امام نداشته و اساساً علم الهامی امام را نمی پذیرفته اند.

بر پایۀ این گزارش، بزرگان امامیه پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) در خانۀ عبدالرحمن بن حجاج - در حالی که امام جواد (علیه السلام) هفت سال داشت - گرد هم آمدند. یونس پرسید: تا زمانی که این فرزند بزرگ شود، باید چه کنیم و امر امامت برای کیست؟ که ناگهان مورد هجوم بسیاری از حاضران در مجلس قرار گرفت وحتی برخی دهان او را گرفتند و او را از سخن گفتن بازداشتند.(1) در خصوص فضل بن شاذان، گزارشی که در اواسط سدۀ سوم هجری قمری از رویارویی دو اندیشه دربارۀ علم امام در ایران با تمرکز بر نیشابور خبر می دهد، دقیقاً نمایان می سازد که فضل بن شاذان از جریانی بوده که به علم الهامیِ امام باور نداشتند. در این گزارش، در یک سو، فضل بن شاذان و طرفدارانش قرار دارند که به انقطاع وحی معتقد بودند و در سوی دیگر گروهی که انقطاع وحی را نمی پذیرفتند. بر اساس این گزارش، گروهی در نیشابور بر این باور بودند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زبان همۀ مردمان، همۀ پرندگان و همۀ خلق را می دانسته و از ضمیر آنها آگاه بوده و می دانسته که اهالی هر سرزمین در شهرها و خانه هایخود چه می کرده اند و هنگامی که دو کودک را می دیده، در می یافته که کدام مؤمن و کدام منافق خواهد شد و نام همۀ موالی خود و پدران آنان را می دانسته و با هر کس ملاقات می کرد، پیش از آن که او سخن گوید، می فهمیده که از موالی است یا خیر.

همچنین، این گروه بر این باور بوده اند که وحی تمام نشده، زیرا وحی به طور کامل در اختیار پیامبر و اوصیای ایشان (علیهم السلام) نبوده و در هر زمانی که اتّفاقی روی می داده و علم آن در اختیارشان نبوده، علم آن به ایشان وحی می شده است. از این رو، در هر زمان فردی که امام باشد با همین صفات، وجود دارد. در مقابل، گروهی که فضل بن شاذان در رأس آنان قرار دارد معتقدند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از علمی که به او وحی شده، به وصی اش آموخته است و اوصیای او علم حلال و حرام و تفسیر قرآن و فصل الخطاب را داشته اند و این علم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شکل میراث به آنان

ص: 347


1- . طبری، دلائل الامامه، ص 388-389.

منتقل شده است و پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وحی به طور کامل قطع شده است. به نظر می رسد ابن قتیبه نیشابوری - شاگرد فضل که ناقل این توقیع نیز بوده - مکتب استاد خویش را در این زمینه قبول داشته است.(1)

در برابر جریان هشام، اکثریت محدث - متکلمان امامیه در کوفه به غیر از منبع علم وراثتی امام، منابع دیگری را برای علم امام باور داشته اند که می توان بر آنها «وحی غیر رسالی» یا «علم الهامی» نام نهاد. دستۀ نخست روایاتی که بر علم غیر وراثتی امام دلالت دارند، روایاتی اند که به اصل زیاد شدن علم امام اشاره داشته و بر این تأکید دارند که اگر بر علم امام افزوده نمی شد، علم او پایان می یافت.(2)

این مضمون مورد پذیرش جریان اکثریت اندیشمندان امامیه در آن دوران است، به گونه ای که مهم ترین افراد این جریان همچون زراره، ابابصیر، هشام بن سالم، محمد بن حکیم و عبداللّه بن بکیر از راویان این گروه از روایات اند.(3) همچنین این گروه از اصحاب روایاتی که افزون بر اصلِ ازدیاد علم امام به زیاد شدن آن در هر شب و روز و هر ساعت اشاره دارد را نیز نقل کرده اند. برای نمونه، هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ کلام ابوالخطاب در مورد علم امام پرسشی می کند و این پاسخ را از امام می شنود که «علم قرآن و علم به حلال و حرام در برابر علمی که خداوند هر روز و شب برای امام ایجاد می کند، ناچیز است».(4)

در برخی روایات که از طریق اندیشمندانی چون ابابصیر، عبداللّه بن مسکان، منصور بن حازم و صفوان بن یحیی روایت شده اند، نیز تنها آنچه در هر شب و روز و ساعت به ساعت بر قلب امام تحدیث می شود، علم نامیده شده و علم از طریق کتاب «اثرة» عنوان گرفته است.(5) گروه دیگری از این روایات نیز بیان کنندۀ قابلیت فزونی یافتن علم از طریق نکت، قذف و نقر است که

ص: 348


1- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 539- 541.
2- . صفار، بصائرالدرجات، ص 392- 395 ؛ کلینی، الکافی، ج1، ص 254- 255.
3- . در میان راویان این گروه از روایات حتی نام یونس بن عبدالرحمن نیز به چشم می خورد، اما با توجه به اعتقاد جریان کلامی هشام بن حکم و آنچه برخی مقالات نویسان از سخن صریح یونس دربارۀ انکار علم الهامی نقل کرده اند، به نظر می رسد جمع بندی او از مجموعه ادله، انحصار منبع علم امام در علم وراثتی باشد. برخی نیز بر این باورند که احتمالا پس از امامت امام جواد (علیه السلام) و مشکلات معرفتی که برای اعتقاد جریان هشام در مورد علم امام بروز کرد، یونس از نظریه نخست خود بازگشت و علم الهامی امام را نیز پذیرفت.
4- . صفار، بصائر الدرجات، ص 394.
5- . همان، ص 325.

در باور اصحاب به جهات علم امام نام گذاری شده است.(1) در میان راویان این روایات نیز اندیشمندانی چون ابابصیر، زراره، حمران، ابن ابی عمیر، مفضل بن عمر و صفوان بن یحیی قرار دارند. دسته ای از روایات هم به نحوۀ ارتباط خاص امام با ملائکه و گونۀ ازدیاد علم آنان توسط فرشتگان اشاره دارد و بیشتر با عنوان «تحدیث» قابل بررسی است.(2) این روایات نیز از سوی بیشتر اندیشمندان امامیه همچون ابوحمزه ثمالی، محمد بن مسلم، ابابصیر، زراره، حمران، ابن ابی یعفور، عبد اللّه بن مسکان و حماد بن عیسی تلقی به قبول شده اند. گروه دیگری از روایات نیز از سوی راویانی چون ابابصیر، حمران بن اعین و هشام بن سالم و مفضل بن عمر روایت شده اند که مطابق آنها، هرگاه امامان به علم و حکم چیزی نیاز داشته باشند و از آن آگاه نباشند، توسط روح القدس به آنان القاء می شود.(3) نکتۀ مهم آن است که در حالی که بیشتر اندیشمندان آن عصر ناقل چنین روایاتی هستند، در میان راویان این گروه از روایات، نامی از هشام بن حکم و اصحاب او - جز یونس بن عبدالرحمن و آن هم در شمار اندکی از روایات این مضمون - دیده نمی شود.

3. معرفت ضروری به امام

بنابر گزارش فرقه نگاران، امامیۀ نخستین دربارۀ امکان و جواز جهل نسبت به ائمه (علیهم السلام) اختلاف نظر داشته اند. بر پایۀ سخن اشعری، امامیه در این مسئله چهار گروه اند.(4) بر پایۀ این گزارش، برخی از اصحاب، همچون عبداللّه بن ابی یعفور معتقداند که شناخت امام از جملۀ معارف ضروری دینی نبوده و ممکن است به برخی انسان ها معرفت امام عطا نشده باشد. به اعتقاد برخی دیگر، معرفت

ص: 349


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 316- 318 و 326- 328؛ کلینی، الکافی، ص 264.
2- . صفار، بصائرالدرجات، ص 319- 324؛ کلینی، الکافی، ص 271.
3- . صفار، بصائر الدرجات، 451- 454؛ کلینی، الکافی، ص 398.
4- . البته، اشعری در ضمن گزارش دیدگاه های امامیه در باب ضروری بودن معرفت امام، مسئلۀ دیگری را نیز گزارش کرده است و آن اکتفا به شناخت امام از انجام اعمال شریعت است و این که آیا تنها شناخت امام واجب است یا هم شناخت آنان واجب است و هم عمل به شریعتی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است؟ از این رو، آوردن دو مسئله مختلف در کنار هم اشتباهی است که اشعری در این گزارش مرتکب شده است؛ بنابراین، اختلاف امامیه در مسئلۀ ضرورت معرفت امام، تنها به دو قول خلاصه می شود و دو رأی نخست، نشان دهندۀ اختلاف در مسئلۀ دیگری هستند. در باب اختلاف امامیه در مسئلۀ وجوب عمل به شریعت در کنار وجوب معرفت به امام نیز باید گفت از میان امامیه هیچ جریانی انگارۀ عدم وجوب عمل به شریعت و انحصار وجوب معرفت امام را نپذیرفته است، بلکه این اندیشه را تنها می توان در میان جریان غلو و اصحاب آن جست وجو کرد.

به امام از جملۀ معارف ضروری است و ممکن نیست که شناخت امام به کسی عطا نشده باشد.(1)

شهرستانی نیز در مورد انگارۀ زراره و اصحابش در باب معرفت، گزارشی آورده که بررسی آن به فهم گزارشِ اشعری کمک می کند. وی می نویسد: «از زراریه (پیروان و اصحاب زراره) حکایت شده است که معرفت، ضروری است و جهل نسبت به ائمه (علیهم السلام) جایز نیست...».(2)

در این میان، بایستی دیدگاه هشام بن حکم و اصحاب او را در گروه نخست و همراه با نظریه ابن ابی یعفورجست وجو کرد؛ زیرا باور آنان در مسئلۀ معرفت آن بود که معرفت اضطراری منحصر در معرفت خداست و شرط تحقق و فعلیت یافتن این معرفت نیز نظر و استدلال است.(3)حال

آن که از دیدگاه اصحابِ هشام، دیگر معارف - از جمله معرفت امام - ضروری نیست و تحصیل آن در گرو اکتساب و استدلال است.(4)

4. عصمت امام

گزارش عقیده نگاران نیز شاهد محکمی است که امامیه نخستین در اعتقاد به اصل عصمت ائمه (علیهم السلام) اختلافی نداشته اند، اما آنان در موضوع عصمت پیامبران و قلمرو عصمت ائمه (علیهم السلام) در میان اصحاب امامیه اختلافاتی را گزارش کرده اند. اشعری چنین گزارش می دهد که عده ای از امامیه در مسئله عصمت میان پیامبران و امامان قائل به تفکیک بوده و بر این باورند که اگرچه صدور گناه از پیامبران جایز است، ارتکاب گناه از امامان جایز نیست.

او این اندیشه را به هشام بن حکم نسبت می دهد. به گفتۀ بغدادی، پیروان مکتب امامیه به دلیل عدم اعتقاد هشام به عصمت پیامبران، وی را تکفیر کرده اند. دلیل هشام بر این اعتقاد، این است که چون به پیامبران وحی می شده، در صورت ارتکاب معصیت به وسیلۀ وحی از گناه خود مطلع می شدند، ولی چون به امام وحی نمی شود پس لازم است که از گناه معصوم باشد،(5) اما

ص: 350


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 49-50.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص 218.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 52؛ بغدادی، اصول الدین، ص 32؛ کلینی، الکافی، ص104؛ صدوق، التوحید، ص 98.
4- . برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ دیدگاه خاص هشام بن حکم دربارۀ مسئلۀ معرفت و امتیازات آن نسبت به نظریۀ مشهور امامیه نک: منتظری، «بررسی تطبیقی مسألۀ علم و معرفت در مدرسۀ کوفه و بغداد»، ص43–48.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین؛ بغدادی، اصول الدین.

گروه دوم از امامیه، ارتکاب گناهان هم از پیامبران و هم از ائمه (علیهم السلام)را جایز نمی دانند؛ چرا که همگی آنان حجت خدا بر بندگان و معصوم از لغزش هستند.(1)

دربارۀ گزارش اشعری و دیدگاه هشام به مسئلۀ عصمت چند نکته قابل ملاحظه است:

الف) گزارش اشعری دربارۀ اعتقاد هشام بن حکم در موضوع جواز ارتکاب گناه از پیامبر با دیگر قرینه های موجود همخوانی ندارد؛ زیرا پاسخ هشام به این پرسش که چرا امام علی (علیه السلام) به ابوبکر می فرمود «یا خلیفة رسول اللّه»، آن بود که بر فرض صدور چنین گفتاری از امام، سخن ایشان مانند کلام ابراهیم است که فرمود: «إنی سقیم» و مثل قول دیگرش که فرمود: «بل فعله کبیرهم» و مانند گفتار یوسف است که به برادرانش فرمود: (یا أیتها العیر أنکم لسارقون).(2) این پاسخ هشام دست کم گویای باور او به عصمت فی الجملۀ انبیاء است؛ زیرا اگر او به عصمت پیامبران اعتقادی نداشت، دلیلی بر تمسک به گفتار آنان برای توجیه و تصحیح فعل امام وجود نداشت.(3)

ب) با توجه به آنچه گفته شد، به نظر می رسد استدلال هشام بر تمایز میان امام و پیامبران در مسئلۀ عصمت، در واقع، بیانگر نوعی قیاس اولویت است. بدین معنا که اگر پیامبران با وجود وحی و نزول ملائکه بر آنان معصوم از گناهان هستند، به طریق اولویت امام نیز باید دارایعصمت باشد؛ چرا که ائمه (علیهم السلام)با آن که حجت خداوند بر بندگان هستند، اما به آنان وحی نمی شود. بنابراین آنها حتماً باید معصوم باشند و اگر چنین نباشد حجیت آنان بر انسان ها مخدوش خواهد شد. البته، بخشی از این استدلال در کلمات دیگر هشام نیز موجود است، آن جا که در پاسخ ضرار دربارۀ دلیل عصمت امام می گوید: «اگر امام معصوم نباشد به خطا وارد می شود پس اطمينانی نيست كه بر خود و دوستان و نزديكان خطايش را كتمان كند و خداوند به وسیله چنين شخصی بر خلق خويش احتجاج نمی كند».(4)

ج) برخی گمان کرده اند که هشام بن حکم پایه گذار اندیشۀ عصمت در میان امامیه است،(5) اما آنچه از بررسی متون روایی و نیز کلمات اصحاب نخستین امامیه حاصل می شود چنین انگاره ای را رد می کند، اما آنچه برخی را به چنین خطای بزرگی واداشته آن است که هشام بن حکم نخستین

ص: 351


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 48–49.
2- . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص 281
3- . فارياب، «عصمت امام در تاريخ تفكر اماميه»، ص 190.
4- . شیخ صدوق، كمال الدين، ج2، ص 366.
5- . عبدالجبار معتزلی، تثبيت دلائل النبوه، ج2، ص 528.

متکلم امامیه است که دربارۀ عصمت امام سخن گفته و برای عصمت امام برهان عقلی ارائه کرده است. وی با ارائه چندین برهان عقلی(1) انگارۀ عصمت ائمه (علیهم السلام) را اندیشه ای عقلی بنیان گذاشت و چه بسا بتوان گفت همین امر سبب شد تا دربارۀ قلمرو عصمت ائمه (علیهم السلام) نیز قلمروی بسیار وسیع را مطرح کند.

د) تعريف عصمت از دیدگاه هشام با استناد به کلام امام صادق (علیه السلام) چنین است: «معصوم كسی است كه به استعانت خداوند از جميع محرمات و گناهان بازداشته شده است». از این رو و با توجه به عقلی ساختن مسئلۀ عصمت از سوی هشام، وی محدودۀ عصمت امام را بسيار گسترده می داند و نه تنها امام را از ارتكاب به معاصی و گناهان مبرّا می داند، بلكه اشتباه و فراموشی در امور دينی را نيز از ساحت امام دور می شمارد.(2)

بنابراین، تفاوت عمده هشام با جریان مشهور امامیه نخستین در مسئله عصمت مستدل سازیعقلی عصمت امام است که بر محور آن تفاوت های دیگری نیز پدید آمد و همین امر نیز سبب شده تا اشتباهاتی نیز از جانب برخی عقیده نگاران و محققان در مورد دیدگاه خاص هشام دربارۀ مسئله عصمت رخ دهد.

5. گسترۀ ولایت

اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه دربارۀ گسترۀ ولایت ائمه (علیهم السلام) نیز اختلاف نظرهایی داشتند. گروهی از اصحاب که می توان آنان را در میان جریان مشهورجست وجو کرد، به قدرت تصرف امامان در امور تکوینی باور داشته و ولایت امام را به حوزۀ خاصی محدود نمی دانستند. البته، قدرتی که از سوی خداوند به آنان عطا شده است.

ابابصیر، از جمله این اندیشمندان است که از او احادیثی دربارۀ قدرت امام بر بینا کردنِ نابینا

ص: 352


1- . براهین عقلی هشام عبارتند از 1. قیاس اولویت امام در عصمت نسبت به نبی (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 48)؛ 2. برهان نفی علل گناه (شیخ صدوق، کمال الدین، ص 54)؛ 3. برهان امتناع تسلسل (شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 202)، 4. نفی احتجاج به غیرمعصوم (شیخ صدوق، كمال الدين، ج2، ص 366) و 5. فلسفه وجود امام (همان) برای مطالعه بیشتر در این زمینه، نک: فارياب، «عصمت امام در تاريخ تفكر اماميه تا پايان قرن پنجم هجری»، ص 197–201؛ فاریاب، «بازخوانی براهین عقلی متکلمان امامیه تا پايان قرن پنجم هجری».
2- . شیخ صدوق، كمال الدين، ج2، ص 366.

و زنده کردن مردگان رسیده است. در برخی از این روایات نیز به بینا شدن خود ابابصیر از سوی امام اشاره شده است.(1) همچنین او روایاتی را که بر قدرت طی الارض امام یا قدرت سِیر دادن و انتقال برخی افراد بر روی زمین دلالت دارد، نقل می کند.(2) اساساً قدرت امام بر طی الارض، از اموری است که غالب محدثان نخستین امامیه همچون محمد بن مسلم، زراره، عبداللّه بن بکیر(3)، ابان بن تغلب(4) و عبدالله بن مسکان(5) درباره آن نقل حدیث کرده اند. از شخصیت های کلیدی این گروه ابن ابی عمیر است؛ وی در نمونه ای بسیار جالب پس از این که علی بن حکم گزارشی از قدرت تصرف امام در امور تکوینی - از جمله در چشمان ابوبصیر- را برای او نقل می کند، می گوید: «شاهد باش که این مطلب همانند روز حق است».(6) براساس گزارش دیگری که ابن ابی عمیر از امام صادق (علیه السلام)نقل میکند، بهنظر میرسد که وی به قدرت طی الأرض امام باور داشتهاست.(7) گویا حسن بن محبوب از دیگر شخصیت های مهم این دوره نیز به تصرف امام در امور تکوینی باور داشته است. در گزارشی که از او نقل شده از قدرت امام صادق (علیه السلام) در تصرف کوه ها خبر داده شده است.(8)

از جریان فکری هشام بن حکم، اما در هیچ یک از موضوعات پیش گفته روایتی نقل نشده است. افزون بر این، میان خط فکری هشام و اصحاب او و جریان مشهور محدثان اختلافات آشکارتری نیز وجود دارد. مهم ترین این اختلافات به بحث رابطه مالکیت امام با زمین و این که آیا این مالکیت، رابطه ای تشریعی است یا تکوینی، باز می گردد. مطابق با قرائن، هشام به مالکیت تکوینی و مطلق امام باور نداشته و همین امر سبب بروز اختلاف دامنه داری میان او و شاگردش ابن ابی عمیر شده است. ابن ابی عمیر که همیشه همراه و مباشر هشام و شاگرد او بوده است بر سر همین جریان مالکیت امام، از هشام جدا می شود. در اختلافی که میان او و ابومالک حضرمی

ص: 353


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 269 و 271-272.
2- . همان، ص 398 و 405.
3- . همان، ص 398.
4- . همان، ص 402.
5- . همان، ص 399–400.
6- . همان، ص 269.
7- . همان، ص 401.
8- . شیخ مفید، الاختصاص، ص 325.

در این مورد پیش می آید، ابن ابی عمیر اصرار دارد که امام، مالک تمام زمین است و ابومالک مخالف این نظر است و بر این باور است که املاک مردم به خودشان تعلق دارد و تنها آنچه خداوند از خمس و فیئ و غنیمت قرار داده، به امام تعلق دارد. آنها هر دو راضی شدند که داوری را به هشام بن حکم واگذارند؛ اما هشام بر طبق سخن ابومالک فتوا داد، اما ابن ابی عمیر آن فتوا را رد کرد و بر سر این موضوع میانه اش با هشام تیره شد.(1)

نتیجه گیری

اندیشمندان و محدثان شیعه در کوفه دربارۀ تعریف امامت انگاره های مشترکی داشته و بر این باورند که امامت مقامی بسیار والا و حتی بسی بالاتر از مقام نبوت و رسالت است. آنان مهم ترین مؤلفه مقام امامت را وجوب پیروی و اطاعت مستقل از امام می دانستند که با تفویض دین رابطه ای مستقیم دارد. از این رو، لازم است که خداوند این وجوب در اطاعت را برای امام جعل و نصب کند. البته، بزرگان اصحاب امامیه در کوفه در پاره ای از ویژگی های امامت نظیر گسترۀ منابع علم امام به ویژه علم الهامی، گسترۀ ولایت و نوع نگاه به مسئله عصمت با یک دیگر اختلافاتیداشته اند. بیشتر این اختلافات به نگرش اندیشمندان و روش کلامی آنان بستگی داشت. در این میان جریان کلامی هشام بن حکم به دلیل مستدل کردن مسائل امامت به استدلال های عقلی، در نهایت، دیدگاهی خاص ارائه کرد که نسبت به باور جریان اکثریت و محدثان امامیه - در غالب موارد - دیدگاهی حداقلی به حساب می آيد. جریان هشام با ردّ علم الهامی امام و محدود مطرح کردن گسترۀ ولایت امام، دیدگاهی حداقلی ارائه کردند، اما در مسئلۀ عصمت به دلیل عقلی سازی آن گسترۀ عصمت امام را بسیار وسیع می دانستند.

کتاب نامه

1. اشعری قمی، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگى، 1360ش، چاپ دوم.

ص: 354


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 409-410.

2. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام والقضایا والاحکام، تحقیق: فیضی آصف، قم: مؤسسه آل البیت، 1385ق، چاپ دوم.

3. ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، بیروت: دار الفکر، 1407ق/ 1986م.

4. ابن ابی جمهور احسائی، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، تحقیق: مجتبی عراقی، قم: دار سیدالشهداء للنشر، 1405ق.

5. اقوام کرباسی، اکبر، مرجئه شیعه، در دست چاپ.

6. بغدادی، عبدالقادر، الفرق بین الفرق، بیروت: دارالآفاق الجدیده، 1977م.

7. _________، اصول الدین، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1401ق، چاپ سوم.

8. بلاغی نجفی، محمد جواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، قم: بنیاد بعثت، 1420ق.

9. حلّی، حسن بن یوسف بن مطهّر، خلاصة الأقوال، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.

10. شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.

11. شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تحقیق: محمد امیر مهنا، بیروت: دار المعرفه، 1414ق.

12. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، 1398ق.

13. ______، علل الشرایع، قم: مکتبة الداوری، 1385ق.

14. ______، کمال الدین و تمام النعمة، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، چاپ دوم.

15. ______، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسه النشر الاسلامی لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، 1403ق.

16. شیخ طوسی، محمد بن الحسن، الرجال، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسه نشر الفقاهه، 1415ق.

17. ______، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: حسن مصطفوی، مشهد: مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.

18. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل السرویّه، قم: الموتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

19. ______، الاختصاص، قم: الموتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

20. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تحقیق: محسن کوچه باغی، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1404ق، چاپ دوم.

21. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: مؤسسه النشر الاسلامی لجماعة

ص: 355

المدرسین فی الحوزة العلمیة، 1417ق، چاپ پنجم.

22. طبرى آملى، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، قم: قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، 1413ق.

23. عبدالجبار معتزلی، تثبیت دلائل النبوة، قاهره: دار المصطفی، بی تا.

24. ______، المغنی فی ابواب العدل والتوحید، تحقیق: جورج قنواتی، قاهره: الدار المصریه، 1965م.

25. فاریاب، حسین، عصمت امام در تاریخ تفکر امامیه تا پایان قرن پنجم هجری، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1390ش.

26. ______، «بازخوانی براهین عقلی متکلمان امامیه تا پایان قرن پنجم هجری»، اندیشه نوین دینی، سال هشتم، ش 30، 1391ش.

27. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1407ق، چاپ چهارم.

28. گرامی، سید محمد هادی، «ملاحظاتی دربارۀ گفتمان تفویض در نخستین سده های اسلامی»، امامت پژوهی، سال اول، شماره چهارم، 1390ش.

29. مازندرانی، محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم: مؤسسه انتشارات علامه، 1379ق.

30. مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجرة، 1409ق، چاپ دوم.

31. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه: هاشم ایزد پناه، تهران: نشر کویر، 1386ش، چاپ دوم.

32. نجارزادگان، فتح اللّه، تفسیر تطبیقی بررسی معناشناسی امام و مقام امامت از دیدگاه مفسران فریقین، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1390ش.

33. نجاشی، احمد بن علی بن احمد، فهرست اسماء مصنفی الشیعه، به کوشش سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشرالاسلامی، 1416ق.

34. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعة، بیروت: دارالاضواء، 1404ق، چاپ دوم.

ص: 356

عوالم پیشین در مدرسۀ کلامی کوفه و قم

اشاره

عوالم پیشین در مدرسۀ کلامی کوفه و قم

روح اللّه رجبی پور(1)

مقدمه

عوالم پیشین و به ویژه ماجرای اخذ میثاق و کسب معرفتی پیشین برای انسان - با توجه به طرح آن در متون فراوانی از شیعه و اهل سنت - مورد توجه دانشمندان مسلمان قرار گرفته و هر عالمی از جنبه ای به آن نگریسته و از زاویۀ خاصی آن را مورد بررسی قرار داده است.

پژوهش حاضر به دنبال چیستی و تعداد عوالم پیشین نیست، بلکه آنچه در این میان مغفول مانده است، کنکاشی تاریخی و بررسی سیر تطور این اندیشه با محوریت روایات عوالم پیشین و چگونگی تعامل عالمان امامیه در مدرسۀ کوفه و قم با آن و نمایان کردن چرخشی نظری در حوزۀ بغداد در این زمینه است.

تاریخ تفکر امامیه، دوره ها و مکتب های گوناگونی را تاکنون به خود دیده است. هر کدام از این مکتب ها، ویژگی های خاصی داشته اند. در این میان، دو مدرسۀ کوفه و قم، مدارس عصر حضور ائمه (علیهم السلام)و خاستگاه تدوین جوامع اصلی حدیثی شیعه اند که این امر به اهمیت نوع نگاه این مدارس به آموزه های شیعی می افزاید. مکتب متأخر از این دو مدرسه، مدرسۀ بغداد است که از جهات مختلفی، همانند روش اندیشه ورزی و ارزش گذاریِ روایات با دو مدرسۀ نخست، تمایزات متعددی داشته است. این تمایزات در آموزه های گوناگون دینی نمایان شده است. یکی از

ص: 357


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث قم (پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).

این آموزه های دینی، مسئله «عوالم پیشین» است. متکلمان بغداد، وجود عوالمی پیش از این عالم را که تمام انسان ها در آن حاضر شده و سرانجام به ربوبیت حضرت حق تعالی اقرار کرده باشند، نمی پذیرند؛(1) در حالی که چنین اندیشه ای از باورهای استوار متکلمان و محدثان کوفی و قمی بوده است. بر این اساس، در این پژوهش با روش تحلیلی - تاریخی، اندیشۀ عوالم پیشین در مکتب امامیه در دو مدرسۀ قم و کوفه، مورد مطالعه و اثبات قرار گرفته است. این نوع بررسی، نگاه جدیدی به این موضوع است که می تواند راه گشای بسیاری از مسائل و ابهامات باشد.

چگونگی تعامل علمای کوفه و قم می تواند پذیرش اصل مسئلۀ عوالم پیشین یا عدم پذیرش اصل آن و همچنین نحوۀ رویارویی جریان های گوناگون کلامی، حدیثی، متهمان به غلو و... در کوفه و قم را با این موضوع برای ما بنمایاند.

محور سخن در نگاشتۀ حاضر، تمرکز بر سه واژۀ: «ذر»، «اظله» و «ارواح» است. چراییِ انتخاب این سه عنوان را باید در کثرت کاربرد این واژه ها برای عوالم پیشین در روایات جست وجو کرد؛ از این رو، نگارنده کوشیده است با محوریت این واژگان کلیدی، به تبیین مسئله عوالم پیشین در نگاه مدرسۀ کوفه و قم بپردازد. بدین جهت، منظور از عوالم پیشین در این نگاشته، سه عالم: ذر، اظله و ارواح است.

در زمینۀ عوالم پیشین، پژوهش های چندی انجام شده است، اما کاستیِ پژوهش در این موضوع، به این امر برمی گردد که هیچ کدام از آنها به تحلیل سیر تاریخی روایات این حوزه در مدرسۀ کوفه و قم نپرداخته است؛ چنان که محمد بیابانی چندین مقاله با نام های: «انسان در عالم ذر: روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، «انسان در عالم ذر: آرا و اقوال دانشمندان قرن 4 تا قرن 8»، «انسان در عالم ذر: آرا و اقوال قرن 13 - 11» و «انسان در عالم ذر: آرا و اقوال دانشمندان قرن 14» نگاشته است، اما هیچکدام از آنها با روش تحلیلی - تاریخی به اندیشۀ عوالم پیشین در مدرسۀ کوفه و قم ناظر نیست. همچنین دیگر محقق این عرصه، دکتر علی افضلی نیز مقاله ای با عنوان «پاسخ به اشکالات کلامی و فلسفی دربارۀ عالم ذر» تألیف کرده است، اما این پژوهش نیز ناظر بر روش پژوهش مقالۀ پیش رو نیست.

سیر تاریخی نقل روایات عوالم پیشین

برای بررسی تاریخی موضوع کلامی، نخست باید از نخستین مطرح کنندگان آن موضوع

ص: 358


1- . برای مطالعۀ بیشتر، نک: محمدی و شاکر، «بررسی معرفت پیشین الهی از نگاه مفسران»، ص81-110.

جست وجو کرد؛ از همین رو، در تدوین این مقاله، نخست به بررسی عملکرد اندیشمندان کوفه در مسئله عوالم پیشین می پردازیم و سپس نحوۀ تعامل عالمان قم با این موضوع را بررسی می کنیم.

روایات عوالم پیشین در کوفه

دانشمندان کوفی به نقل فراوانِ این سه دسته از روایات (ذر، اظله، ارواح) پرداخته اند.(1) برای مطالعۀ بهتر عملکرد عالمان کوفی، توجه به گرایش های گوناگون آنان، لازم به نظر می رسد. این گرایش ها را در سه دستۀ اصلی(2) می توان گنجاند:

1. افراد حدیث محور که در بین آنها اصحاب اجماع نیز هستند؛ مانند: عبداللّه بن مسکان، حسن بن محبوب، حماد بن عثمان، ابی بصیر، صفوان بن یحیی، معروف بن خربوذ، ابن ابی عمیر و عبداللّه بن سنان.

2. متکلمان امامیه که شامل: هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن طاق، زرارۀ بن اعین و... می باشند؛ البته، در این موضوع، بیشتر روایات را زراره و خاندان زراره نقل کرده اند و همچنین یعقوب بن یزید که از شاگردان محمد بن ابی عمیر و محمد بن ابی عمیر از شاگردان هشام بن سالم است، نقش بسزایی دارد.

3. متهمان به غلو که عبارت اند از: جابر بن یزید جعفی، مفضل بن عمر، صالح بن سهل، محمد بن سنان و... .

در این بین، خط متهمان به غلو بیشترین روایت را در مجموع سه عنوان (عالم ذر، عالم اظله، عالم ارواح) نقل کرده اند؛ هرچند در باب عالم ذر، روایات متهمان به غلو کمتر از روایات خاندان اعین است. در باب عالم ارواح، روایات متهمان به غلو بسیار است، ولی تقریباً هیچ روایتی از خاندان اعین وجود ندارد و نیز در باب عالم اظلّه، بیشتر روایات از آنِ متهمان به غلو است، در حالی که هیچ روایتی از خاندان اعین وجود ندارد.

ص: 359


1- . برای نمونه، نک: برقی، المحاسن، ج1، ص135؛ شیخ صدوق، خصال، ج1، ص169.
2- . علمای امامی مدرسۀ کوفه را می توان به سه دستۀ عمده تقسیم کرد: 1) متکلمان: کسانی که با استفاده از روایات به نظریه پردازی و مناظره در مباحث اعتقادی می پرداختند؛ 2) محدثان: این گروه تنها به اخذ و فهم روایات توجه داشتند و به نظریه پردازی و مناظرات کلامی نمی پرداختند؛ 3) متهمان به غلو: این گروه از اصحاب افرادی بودند که به دلیل نقل پاره ای از احادیث با مضامینی خاص، به غلو متهم می شدند، اما روایات آنها میان دیگر علما مورد توجه قرار می گرفته است.

دربارۀ عالم ارواح، دانشمندان کوفی روایات بسیاری نقل کرده اند.(1) در این روایات، به چگونگیِ خلقت ارواح و عرضۀ ارواح دوستداران اهل بیت به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، امام علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیهم السلام) اشاره شده است.

می توان این نکته ها را از مجموع روایات عالم ارواح استخراج کرد:

1. از روایات ذکرشده - عرضۀ ارواح شیعیان به امام علی (علیه السلام) - چنین برمی آید که این مسئله در عالم ارواح اتفاق افتاده است.(2)

2. در این روایات، خلقت ارواح پیش از ابدان مورد تأکید قرار گرفته و در این روایات، به دوهزار سال اشاره شده است.

3. در برخی روایات ذکر شده که ارواح شیعیان پیش از تعلق به بدن، بر امام علی (علیه السلام) و ائمه اطهار (علیهم السلام)عرضه شده است؛ پس در این عالم، ارواح، شیعیان حقیقی را می شناسند(3) و در دستۀ دیگر از روایات بیان شده است که وقتی ارواح در این ابدان قرار می گیرند، در پیشانیِ آنها نوشته می شود: مؤمن یا کافر. کسانی که متوسّم (نشانه شناس) هستند، این افراد را خواهند شناخت و رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، امام علی و دیگر ائمه (علیهم السلام)بر اساس فرمودۀ خداوند، متوسّمون هستند؛ پس می توانند شیعیان حقیقی را از مدعیان باز شناسند.(4)

حضور گروه های مختلف شیعی (حدیث محور، متکلم و متهم به غلو) در نقل روایات عوالم پیشین، نشان از استقبال گروه های گوناگون شیعه دربارۀ این موضوع است.

دربارۀ عالم اظلّه چندین کتاب نوشته شده است که پرچالش ترینِ این کتاب ها، کتاب محمد بن سنان است. در زمان شیخ مفید، غالیان، کتابی به نام الاشباح و الاظله به محمد بن سنان نسبت می دادند که شیخ مفید مطالب آن کتاب را نادرست می دانست و در اصلِ نسبتِ این کتاب به محمد بن سنان نیز تردید داشت.(5) نجاشی در بین کتب وی، به وجود کتابی به نام «الاظله» اشارهدارد و با علم به این که نجاشی متأخر از شیخ مفید است، دربارۀ انتساب کتاب الاظله به

ص: 360


1- . کلینی، کافی، ج1، ص438؛ ج2، ص281؛ شیخ مفید، المسائل السرویه، ص 302؛ صفار، بصائر الدرجات، ص87-88.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص438.
3- . صفار، بصائر الدرجات، ص89.
4- . همان، ص355.
5- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص 38.

محمد بن سنان شکی وجود نخواهد داشت.

نجاشی وی را بسیار ضعیف و غیر قابل اعتماد می داند و او را کسی معرفی می کند که به روایات وی التفات نمی شود.(1) محمد بن سنان کتاب های متعددی نگاشته است که از آن جمله کتاب الاظله است. مسیر کتاب الاظله ابن سنان از طریق محمد بن الحسین بن ابی الخطاب به نجاشی رسیده است.(2) شایان ذکر است که روایات زیادی از طریق محمد بن الحسین بن ابی الخطاب دربارۀ عالم الاظله رسیده است، هرچند هیچ کدام از این روایات را از محمد بن سنان نقل نکرده است.

علامه حلی دربارۀ محمد بن سنان می گوید: «دربارۀ وی، بین علمای ما اختلاف شده است؛ شیخ مفید وی را ثقه معرفی کرده، ولی شیخ طوسی وی را ضعیف دانسته است. نجاشی و ابن غضائری او را ضعیف و غالی دانسته که به وی التفات نمی شود و کشی برای وی، اشکال بزرگی وارد می کند، هرچند از وی تمجید نیز کرده است و سرانجام نظر بنده این است که در روایات وی، توقف می کنم».(3) این نقل علامه حلی از شیخ مفید دربارۀ محمد بن سنان، نشان از اعتماد شیخ مفید به محمد بن سنان دارد.

به نظر می رسد، الاظله محمد بن سنان، کتابی است که در میان اصحاب مورد قبول نبوده است؛ از این رو، هر کس این کتاب را نقل کرده، تضعیف شده است؛ برای مثال، شخصی به نام «علی بن حماد» به سبب روایتِ کتاب الاظله، به غلو متهم شده است. کشّی علتِ تضعیف او را روایتِ کتاب الاظله دانسته است: «محمد بن مسعود، قال علی بن حماد متهم وهو الذی یروی کتاب الأظلة».(4) علامه حلی نیز به این نکته توجه کرده و در ترجمۀ آن گفته است: «قال محمد بن مسعود إنه متهم بالغلو الذی روى کتاب الأظلة».(5)

از این مطالب چنین برمی آید که صِرف نقلِ کتاب الاظله، سبب متهم شدن به غلو است. با این اوصاف، الاظله باید کتاب خاص و شناخته شده ای باشد که به نظر می رسد، همان کتاب منسوب به محمد بن سنان است. در تراجم، کسی کتاب الاظله را از علی بن حماد نقل نکرده

ص: 361


1- . نجاشی، رجال، ص328.
2- . همان.
3- . حلی، خلاصة الاقوال، ص 251.
4- . کشّی، اختیار معرفة الرجال، ص234.
5- . حلی، خلاصة الاقوال، ص 321.

است؛ تنها همین قدر بیان شده که ایشان ناقل کتاب الاظله بوده است. علی بن حماد هیچ روایتی از محمد بن سنان در کتب اربعه نقل نکرده، ولی تنها یک روایت از مفضل جعفی نقل کرده است.(1)

تعبیر «هو الذی یروی کتاب الأظلة» که در ترجمۀ علی بن حماد آمده است، نشان می دهد که تنها وی راوی کتاب الاظله بوده، ولی با جست وجو در کتب رجالی می بینیم که عبدالرحمن بن کثیر الهاشمی نیز این کتاب را نقل کرده است. در مسیر انتقال کتاب الاظله به بغداد، عبد الرحمن بن کثیر الهاشمی نخستین حلقه است. نجاشی وی را ضعیف و مورد اتهام از سوی اصحاب ما به وضع حدیث، معرفی کرده است.(2)

با این که عبدالرحمن بن کثیر، ناقل کتاب الاظله محمد بن سنان بوده، ولی هیچ روایتی از محمد بن سنان نقل نکرده است. البته، روایات اندکی از مفضل بن عمر جعفی دارد. قابل توجه است که نجاشی در ترجمه عبدالرحمن بن کثیر هاشمی، کتابی به نام الاظله را به وی نسبت داده و بیان داشته که این کتاب، فاسد و مختلط است.(3) این دومین کتاب در مدرسۀ کوفه در این موضوع است و همانند نخستین تألیف در این موضوع (الاظلۀ محمد بن سنان) تضعیف شده است.

کتاب الاظله عبدالرحمن بن کثیر را علی بن حسان نقل کرده است. علی بن حسان در کتاب های رجالی ما بسیار ضعیف شمرده شده است. نجاشی دربارۀ او می نویسد: «ضعیف جداً ذکره بعض أصحابنا فی الغلاة فاسد الاعتقاد له کتاب تفسیر الباطن تخلیط کله».(4) شیخ طوسی نیز در فهرست می نویسد: «له کتابٌ. أخبرنا ابن أبی جید عن ابن الولید عن الصفار والحسن بن متیل جمیعاً عن الحسن بن علی الکوفی عن علی بن حسان الهاشمی عن عمه عبدالرحمن بن کثیر».(5) او برای علی بن حسان کتابی معرفی کرده، ولی نگفته است که این کتاب چه نام دارد. نجاشی کتاب او را کتاب باطن معرفی کرده که تمامش تخلیط است. اگر منظور شیخ همین کتاب باطن باشد، این کتاب در مکتب قم از مسیر صفار به ابن ولید رسیده است.(6)

این خطّ روایی در مکتب قم، از طریق محمد بن اورمه قمی از علی بن حسان هاشمی از

ص: 362


1- . کلینی، کافی، ج1، ص441.
2- . نجاشی، رجال، ص234.
3- . همان.
4- . همان، ص251.
5- . شیخ طوسی، فهرست، ص286.
6- . همان.

عبدالرحمن بن کثیر الهاشمی ادامه پیدا کرده است.(1) شاید علت این که قمی ها، محمد بن اورمه را به غلو متهم می کنند، نقل از علی بن حسان باشد که در کتب رجال، علی بن حسان ضعیف معرفی شده است. در رسالۀ ابوغالب زراری مسیر انتقال کتاب الاظله به بغداد، چنین بیان شده است: «کتاب الأظلة حدثنی به حمید بن زیاد عن علی بن ابی صالح عن علی بن حسان عن عبدالرحمن بن کثیر بکتاب الأظلة».(2)

در مسیری که ابو غالب ذکر کرده است، افزون بر علی بن حسان و عبدالرحمن بن کثیر از علی بن ابی صالح نیز نام برده شده است. در ترجمۀ علی بن ابی صالح، چنین ذکر شده است: «و لم یکن بذاک فی المذهب والحدیث وإلى الضعف ما هو؛ وقال حمید فی فهرسته سمعت منه کتبا عدة، منها کتاب الأظلة ولیس أعلم هذه الکتب له أو رواها عن الرجال».(3)

این شخص، تنها در مسیر کوفه به بغداد وجود دارد و هیچ جایگاهی در قم ندارد. نجاشی از قول حمید بن زیاد کتاب الاظله را به وی نسبت داده، هرچند نمی داند این کتاب، تألیف علی بن ابی صالح بوده یا این که آن را از دیگران نقل کرده است. شاید بنا بر کلام ابوغالب زراری که بیان می داشت ابی صالح، ناقلِ کتاب محمد بن سنان است، احتمال داد این کتاب از وی نبوده و تنها وی ناقلِ آن بوده است. اگر این کتاب را تألیف خود ابی صالح بدانیم، در این صورت این سومین کتاب در کوفه است که در موضوع الاظله نوشته شده است. این مطلب نشان می دهد، تألیف کتاب مستقل در موضوع عوالم پیشین، میان محدثان کوفه شیوع نداشته، هرچند روایاتش در کوفه فراوان نقل می شده است.

از ناقلان کتاب الاظله چنین فهمیده شود که کتاب الاظله محمد بن سنان وارد قم نشده و هیچ کدام از قمی ها آن را نقل نکرده است. نکتۀ دیگر اینکه، در حال حاضر از کتب یاد شده (الاظله محمد بن سنان، الاظله عبدالرحمن بن کثیر، تفسیر الباطن علی بن حسان و الاظله منسوب به علی بن ابی صالح) هیچ کدام وجود ندارند.

کتاب دیگری که امکان دارد دربارۀ عوالم پیشین نوشته شده باشد، کتاب بدأ الخلق از مفضلبن عمر الجعفی است که احتمال دارد همۀ این کتاب یا بخشی از آن، دربارۀ عالم اظله بوده

ص: 363


1- . بیشترین روایات علی بن حسان در کتب اربعه را، محمد بن اورمه نقل کرده است؛ همچنان که بیشترین اخذ روایت محمد بن اورمه نیز در کتب اربعه، از علی بن حسان بوده است.
2- . ابوغالب زراری، رسالة ابی غالب، ص175.
3- . نجاشی، رجال، ص257.

باشد؛ زیرا در کتبی مانند: محاسن، کافی و علل الشرایع، بابی به عنوان «بدأ الخلق» و در تمامی این باب ها روایاتی دربارۀ عوالم پیشین وجود دارد؛ پس امکان دارد در کتاب بدأ الخلقِ مفضل نیز روایاتی دربارۀ اظله وجود داشته باشد. در کتب فهرستی و رجالی شیعه، تنها کسی که با عنوان «بدأ الخلق» کتاب داشته است مفضل بوده و برای دیگران چنین کتابی معرفی نشده است. شایان ذکر است که در منابع روایی، تنها دو روایت از مفضل دربارۀ عوالم پیشین وجود دارد که یکی مربوط به خلقت ارواح(1) و دیگری مربوط به اظله است(2) و سخنی از اخذ میثاق نیست. کتابی به نام الهفت والاظله اکنون موجود است که گروهی از غالیان معاصر، آن را به مفضل بن عمر جعفی نسبت می دهند. این کتاب در دوران معاصر به وسیلۀ عارف تامر در بیروت چاپ شده، اما در کتب فهرستی و رجالیِ شیعه، چنین کتابی به ایشان نسبت داده نشده است.

روایات عوالم پیشین در قم

در نحوۀ چگونگی تعامل علمای قم(3) با روایات عوالم پیشین، بهترین گزینه تحلیل آثار باقی مانده از علمای قم است؛ از این رو، به بررسی تک تک این کتاب ها بر اساس سیر تاریخی شان می پردازیم.

محاسن: در محاسن روایات عوالم پیشین مورد پذیرش قرار گرفته و در باب های مختلفی به آن اشاره شده است. این باب ها عبارتند از: باب المیثاق، بدأ الخلق، باب أرواح المؤمنین، باب الهدایة من اللّه، باب جوامع من التوحید وکتاب العلل. در بین این باب ها، باب «بدأ الخلق» در کتاب کافی نیز وجود دارد که احادیث آن به چگونگیِ آغاز خلقت اشاره دارد. در این میان، صحبت از عوالم پیشین نیز شده است؛ یعنی هم در محاسن و هم در کافی در این باب روایاتیدربارۀ عوالم پیشین وجود دارد. با حذف روایات تکراری، نُه روایت در محاسن وجود دارد که

ص: 364


1- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص161.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص441.
3- . شهر قم، اولین مرکز تشیع در ایران بوده است. اشعریون نخستین افرادی بودند که تشیع را در اواخر سدۀ نخست هجری قمری، وارد ایران و قم کردند. وجود برخی قمی ها در بین شاگردان امام صادق (علیه السلام)نشان از وجود حیاتِ حدیث پژوهی در قم در عصر امام صادق (علیه السلام)دارد، اما اوج شکوفایی مدرسۀ حدیثی قم، در سدۀ سوم و چهارم بوده است و سرانجام با وفات شیخ صدوق در سال 381 ق، مدرسۀ قم افول کرد.

دربارۀ عوالم پیشین است.(1) نکتۀ قابل توجه این که در بین روایات محاسن هیچ اثری از خطّ متهمان به غلو وجود ندارد.

تفسیر قمی: در تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم، اقرار در عالم ذر امری پذیرفته شده است؛ از این رو، او در موارد متعددی عالم ذر را با بسیاری از آیات که به گمان وی با میثاق بستن انسان ها مرتبط بوده اند، تطبیق داده است؛ برای مثال، وی در تفسیر موضوعی، سه آیۀ قرآن در سوره های گوناگون را برای میثاقِ واقع شده در عالم ذر تفسیر کرده است.(2) همچنین وی «اول مرّه» را در آیۀ: (کَما لَمْ یؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ)، به میثاق در عالم ذر تفسیر کرده است.(3) او سرانجام ذیل آیۀ 172 اعراف، اندیشه اش را دربارۀ اعتقاد به عالم ذر، با ذکر روایات بیان کرده است.(4)

بصائر الدرجات صفار: سومین کتاب در مکتب قم، بصائر الدرجات است. با وجود آن که صفار، کتاب بصائر را در مقامات ائمه (علیهم السلام) نگاشته، برای او آن قدر مسئله عوالم پیشین قطعی و مهم بوده که سه باب مستقل در این موضوع قرار داده و روایات را در این سه باب گنجانده است. این باب ها عبارتند از:

1. باب فی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)أنه عرف ما رأى فی الأظلة والذر وغیره؛

2. باب فی أمیر المؤمنین (علیه السلام) أنه عرف ما رأى فی المیثاق وغیره؛

3. باب فی الأئمة (علیهم السلام) أنهم یعرفون ما رأوا فی المیثاق وغیره.

بیشترین روایات را صفار در بصائر الدرجات به ترتیب از: محمد بن الحسین بن ابی الخطاب، احمد بن محمد بن عیسی الاشعری و ابراهیم بن هاشم، نقل کرده است.

دربارۀ جریان های نقل کنندۀ روایات عوالم پیشین در کتاب صفار باید گفت، در ارتباط با عوالم پیشین تنها یک روایت از خاندان زراره وجود دارد؛ این در حالی است که از خطّ متهمان به

ص: 365


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص135-136، 178، 203-242 و ج2، ص304و331.
2- . «حدثنی أبی عن بن أبی عمیر عن ابن مسكان عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال ما بعث الله نبیاً من لدن آدم فهلم جرا إلا ویرجع إلى الدنیا و ینصر أمیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ وهو قوله (لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ) یعنی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (وَ لَتَنْصُرُنَّهُ) یعنی أمیر المؤمنین (علیه السلام) ثم قال لهم فی الذر أَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِی ای عهدی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ الله للملائكة فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ وهذه مع الآیة التی فی سورة الأحزاب فی قوله: (وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ الآیة) والآیة التی فی سورة الأعراف قوله: (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ) قد كتبت هذه الثلاث آیات فی ثلاث سور» (قمی، تفسیر القمی، ج1، ص106).
3- . قمی، تفسیر القمی، ج1، ص213.
4- . همان، ص246.

غلو، روایات بسیاری دربارۀ عوالم پیشین وجود دارد.

بصائر الدرجات سعد اشعری قمی: سعد بن عبداللّه اشعری قمی نیز کتابی به نام بصائر الدرجات دارد که بخشی از این کتاب در کتاب مختصر البصائر حسن بن سلیمان حلی موجود است، اما اصل کتاب بصائر سعد اکنون وجود ندارد. در بخش «مختصر البصائر سعد» از کتاب مختصر البصائر حسن بن سلیمان حلی، چهار روایت وجود دارد که در این روایات اشاراتی به عوالم پیشین شده است.(1)

این چهار روایت در باب های گوناگونی قرار دارند و در باب ویژه ای با عنوان عوالم پیشینی، مانند عالم ذر یا عالم اظله و یا عالم ارواح وجود ندارند. کتاب بصائر سعد با بصائر صفار نقاط مشترک بسیاری دارند؛ این در حالی است که در موضوع عوالم پیشین، دارای اشتراک کمی هستند، به طوری که در کتاب بصائر صفار، باب های ویژه ای با عنوان های پیش گفته وجود دارد، ولی بصائر سعد باب خاصی در این موضوع ندارد.

کافی: مهم ترین کتاب در مکتب قم، کتاب کافی است. در کتاب کافی دَه روایت دربارۀ عوالم پیشین (ذر، اظله و ارواح) وجود دارد(2) که در هفت روایت، بر مجموع عوالم پیشین اشاره شده است. وجود این تعداد روایت در کتاب کافی، نشان دهندۀ مورد قبول بودن روایات عوالم پیشین در دیدگاه کلینی است. در سندِ پنج روایت از این روایات، حسن بن محبوب وجود دارد. نکتۀ جالب این که بیشتر این روایات از جریان متکلمانی همچون خاندان اعین، هشام بن سالم و محمد بن نعمان نقل شده اند و در این دسته از روایات، تنها یک روایت از مفضل بن عمر و یک روایت نیز از صالح بن سهل که از خطّ متهمان به غلو هستند، وجود دارد.

کامل الزیارات: در کتاب کامل الزیارات ابن قولویه، یک روایت دربارۀ اخذ میثاق وجود دارد که بر اخذ میثاق برای ربوبیت خداوند، نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)و ولایت اوصیایش در عالم ذر اشاره دارد.(3)

تألیفات شیخ صدوق: به اعتقاد برخی از محدثان، آن مرحله اى که خداوند از انسان ها بر خویشتن گواه گرفت، مرحلۀ خلقت ارواح پیش از اجساد است و دلیل آنها اَخبارى است که درخلقت ارواح پیش از اجساد وارد شده است. شیخ صدوق در کتاب الاعتقادات همین قول را اختیار کرده و اخبارى را نیز در این زمینه بیان داشته است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «ارواح در یک

ص: 366


1- . سلیمان حلی، مختصر البصائر، ص 99، 112، 175، 200.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص204، 436-437 و441؛ ج2، ص8 و165؛ ج6، ص12؛ ج 16؛ ج 7، ص378؛ ج8، ص2.
3- . ابن قولویه، کامل الزیارات، ص65.

مکان گرد هم آمده بودند؛ پس هر کدام از آنها که با هم آشنا بودند، با هم الفت گرفتند و آنان که با هم ناشناس بودند، مختلف گردیدند» و امام صادق (علیه السلام) فرمود: «به درستى که حق تعالى

برادرى قرار داده میان ارواح در عالم اظله، پیش از آن که خلق کند بدن ها را به دوهزار سال؛ پس اگر برپا شود قائم ما اهل بیت، هر آینه میراث خواهد داد آن برادرى را که اخوت قرار داده حق تعالى میانشان در عالم اظله و میراث نخواهد داد برادرِ ولادتى را» و فرمود: «به تحقیق که ارواح ملاقات می کنند در هوا و شناسایی به هم می دهند و پرسش احوال از هم می کنند و چون آید روحى از زمین، ارواح گویند: به حال خودش گذارید که از هول عظیمى روى آورده! بعد از آن از او می پرسند: فلان چه شد و فلان چه شد؟ و هر چه گوید: در دنیا مانده، امید دارند که آن کس به ایشان ملحق شود و هر چه گوید مُرد، ارواح گویند: به گودال افتاد، به گودال افتاد».(1)

در مجموع روایاتی که شیخ صدوق در کتاب هایش ذکر کرده است، هیچ روایتی از جریان متکلمان و نیز از اصحاب متهم به غلو وجود ندارد، بلکه این روایات از خطّ حدیث محور است. او دربارۀ سه عنوانِ عالم ارواح، عالم اظله و عالم ذر روایت دارد. این روایات در کتاب های: التوحید،(2) أمالی،(3) علل الشرایع،(4) کتاب من لا یحضره الفقیه،(5) خصال(6) و معانی الاخبار(7) موجود است.

از جمع بندیِ سیر تاریخی نقل روایات عوالم پیشین در کوفه و قم، چنین به دست می آید که با وجود برخی تفاوت ها در روایات نقل شده اصل مسئلۀ عوالم پیشین مورد اتفاق مدرسۀ حدیثی کوفه و قم بوده است.

در مدرسۀ حدیثی قم، تنها یک تألیف مستقل دربارۀ عالم الاظله وجود دارد که مؤلفِ آناحمد بن محمد بن عیسی اشعری است.(8) نجاشی کتاب الاظله احمد بن محمد بن عیسی اشعری را از دو گروه نقل کرده است؛(9) یکی، محمد بن یعقوب کلینی که از متبحران و نقادان

ص: 367


1- . شیخ صدوق، اعتقادات، ص56 -58.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص402.
3- . شیخ صدوق، الامالی، ص 145.
4- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص10 و 84 و ج2، ص426.
5- . شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352.
6- . شیخ صدوق، خصال، ج1، ص16.
7- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص108، 396.
8- . نجاشی، رجال، ص81.
9- . همان، ص81.

حدیث بوده و دیگری، سعد بن عبداللّه اشعری که از ثقات امامیه و شیخ طایفه در قم بوده است. این امر، نشان دهندۀ مورد قبول بودن این کتاب در بین محدثان بزرگ بوده است. گفتنی است، این کتاب اکنون وجود ندارد.

یکی از اساتید احمد بن محمد بن عیسی اشعری، محمد بن سنان است. اشعری در ابواب گوناگونی از وی نقل روایت کرده، ولی در مسئلۀ عوالم پیشین هیچ روایتی از وی نقل نکرده است؛ با این که محمد بن سنان در این زمینه تألیف مستقلی به نام «الاظله» داشته است. شاید همین عدم نقل از محمد بن سنان سبب شد تا کتاب الاظله احمد بن محمد بن عیسی الاشعری مورد قبول علما قرار گیرد. شایان ذکر است که احمد بن محمد بن عیسی اشعری یک روایت دربارۀ عالم ارواح دارد، ولی روایات بسیاری دربارۀ عالم ذر نقل کرده و بیشترین روایات را در عالم ذر از حسن بن محبوب نقل کرده است.

دیگر کتابی که در مدرسۀ قم دربارۀ عوالم پیشین نوشته شده، کتابی با نام ارواح از عبداللّه بن جعفر حمیری است. نجاشی وی را این گونه توصیف کرده است: «شیخِ قمی ها و وجه آنهاست. وی کتاب های بسیاری نوشته است، از جمله کتاب الأرواح».(1) مشخص نیست محتوای این کتاب دربارۀ چه چیزی است؛ آیا دربارۀ عالم ارواح است و یا چیز دیگر، اما از عنوان کتاب چنین فهمیده می شود که نویسنده به موجود مستقلی به عنوان «روح» اعتقاد داشته و با توجه به وجود روایاتی دربارۀ خلقت پیشین روح، به یقین به عالم ارواح قائل بوده است. از حمیری در این زمینه تنها یک روایت نقل شده است(2) و آن روایت نیز به طور غیرمستقیم به عوالم پیشین اشاره دارد، در حالی که او می توانست روایات بسیاری در این زمینه نقل کند؛ زیرا او محدثی پر روایت بوده است. همچنین او در کوفه نیز حضور داشته و به روایات متعدد و مختلفی در کوفه دسترسی داشته است و افزون بر این، او تألیفات فراوانی در زمینۀ مسائل کلامی نیز داشته است و بر همین اساس، شرایط برای وی در نقل این دسته از روایات، فراهم بوده است.

نتیجه گیری

از مجموع مطالب بیان شده می توان چنین نتیجه گرفت که در مدرسۀ کوفه، سه گروه از دانشوران

ص: 368


1- . نجاشی، رجال، ص219.
2- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص396.

این روایات را از ائمه اطهار (علیهم السلام) نقل کرده اند. در کنار این سه جریان اصلی، جریان دیگری نیز در کوفه بود که از سوی جامعۀ شیعی مورد استقبال قرار نگرفت و طرد شد. افراد این گروه کسانی هستند که تألیفاتی به نام «الاظله» داشتند که عبارتند از: محمد بن سنان، عبدالرحمن بن کثیر هاشمی و علی بن ابی صالح. در قم نیز محدثان قمی، از هر سه جریان اصلیِ کوفه، این روایات را - با وجود برخی تفاوت ها که ذکر شد - نقل کرده اند، اما هرگز از جریان مطرود کوفه استقبال نکرده اند، به طوری که علمای قم در مسیر انتقال کتاب الاظله محمد بن سنان، الاظله عبدالرحمن بن کثیر هاشمی و الاظله علی بن ابی صالح هیچ نقشی نداشته اند و این کتاب ها هرگز وارد قم نشدند. همچنین در نقل روایت نیز، تنها یک روایت از محمد بن سنان در مجموع کتب قمی موجود است و آن روایت نیز در کتاب محاسن برقی وجود دارد؛(1) و سرانجام می توان گفت که روایات موجود در کتب قمی ها، از روایات و راویان مورد طرد نیست و همچنین روایات کتب قمی ها، از سوی سه جریان مطرح در کوفه، وارد قم شده اند که این سه جریان، همپوشانی کافی برای ایجاد اعتماد به این روایات را فراهم می کنند.

کتاب نامه

* قرآن کریم.

1. ابن الغضائری، احمد بن حسین، رجال ابن غضائری، قم: مؤسسه اسماعیلیان،. 1364ش، چاپ دوم.

2. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، نجف اشرف: دارالمرتضویة، 1356ش.

3. ابوغالب زراری، احمد بن محمد، رسالة أبی غالب زراری، قم: مرکز البحوث و التحقیقات الإسلامیة، 1369ش.

4. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1371ق.

5. حلی، جمال الدین ابی منصور حسن بن یوسف بن مطهر، خلاصة الاقوال، قم: مؤسسه نشر الفقاهه،1. 1417ق.

6. حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، قم: مؤسسه نشر اسلام، 1421ق.

ص: 369


1- . برقی، المحاسن، ج1، ص178.

7. شیخ طوسی، محمد بن حسن، فهرست، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1373ش.

8. شیخ مفید، محمد بن محمد، المسائل السرویه، قم: کنگرۀ جهانی هزاره شیخ مفید، 1372ش.

9. ______ ، الاختصاص، قم: المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.

10. شیخ صدوق، محمد بن على بن بابویه، علل الشرایع، قم: کتابفروشى داوری، 1385ش.

11. ______ ، خصال، قم: جامعه مدرسین، 1362ش.

12. ______ ، الأمالی، بیروت: اعلمى، 1400ق.

13. ______ ، التوحید، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

14. ______ ، کتاب من لایحضره الفقیه، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1413ق، چاپ دوم.

15. ______ (الف)، اعتقادات، قم: الموتمر العالمی لشیخ المفید، 1372ش.

16. ______ (ب)، معانی الاخبار، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1372ش.

17. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1404ق، چاپ دوم.

18. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: دارالکتاب، 1404ق، چاپ سوم.

19. کشى، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال، مشهد: مؤسسة نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.

20. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، مترجم: شیخ محمد باقر کمره ای، تهران: اسوه، 1381ش، چاپ پنجم.

21. محمدی، حسن و محمدتقی شاکر، «بررسی معرفت پیشین الهی از نگاه مفسران»، علوم اسلامی، ش 20، 1388ش.

22. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1417ق، چاپ پنجم.

ص: 370

جریان شناسی راویان روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)در دو مدرسۀ کوفه و قم

اشاره

جریان شناسی راویان روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)

در دو مدرسۀ کوفه و قم

امداد توران(1)

مقدمه

امامت یکی از مباحث مهم کلام امامیه از آغاز تا کنون بوده است. هرچند در طول تاریخ کلام، نقطه عزیمت بحث امامت بیشتر مسئلۀ جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)بوده، اما شیعیان دست کم از سدۀ دوم هجری در پرتو روایاتی که از امامان (علیهم السلام) نقل می کردند، مرزهای مباحث امام شناسانه را فراتر از این بحث، به موضوعات دیگری چون خلقت نوری، علوم خاص و توان مندی های فراطبیعی و نقش کیهانی امامان گسترش دادند و موضع گیری در قبال این موضوعات، همواره از دغدغه های مهم متکلمان امامی بوده است. سیر تاریخی دیدگاه های کلامی متکلمان امامی دربارۀ این موضوعات و نظایر آن از زمان تدوین کتب کلامی جامع در سدۀ چهارم تا کنون به آسانی قابل شناسایی است، اما رهگیری دیدگاه های کلامی دربارۀ همین موضوعات در دورۀ پیش از آن چندان آسان نیست؛ زیرا اصلی ترین راه دست یابی به دیدگاه های کلامی دوره های پیشتر، عبارت است از بازسازی آنها از طریق کند وکاو در احادیث یا مجموعه های حدیثی ای که به یادگار گذاشته اند. تحقیق حاضر می کوشد تا با تأمل در آینۀ میراث حدیثی دو مدرسۀ کوفه و قم، بودن یا نبودن و چندوچون باور به آموزۀ خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)را در دوران شکوفایی این دومدرسه روشن کند.

ص: 371


1- استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب قم.

پیش از آن که ماجرای باور به این آموزه در این دو مدرسه را دنبال کنیم، بجاست تا تصویری کلی از هم گرایی ها واگرایی های جریان های پیشین امامی در باب امامت، رسم کنیم تا نقطۀ عزیمتی برای بحث باشد. در سدۀ دوم هجری اختلاف میان اقلیتی از شیعیان همچون بیان بن سمعان، مغیرة بن سعید، ابن ابی زینب مشهور به ابوالخطاب که شأن امامان را تا سرحد الوهیت و ربوبیت بالا می بردند و اکثریت شیعیانی که با این غلو و مبالغه مخالف بودند، به آنجا انجامید که اکثریت شیعیان به پیروی از رهنمودهای امامان (علیهم السلام)اقلیت را به اتهام غلو نه تنها فاقد اعتبار لازم برای نقل سخنان اهل بیت (علیهم السلام)بدانند، بلکه به لحاظ اجتماعی نیز طرد کنند. اما این اقلیت غالی جبهۀ درگیری خود را به مباحث نظری امام شناسی محدود و منحصر نساخت، بلکه در حوزۀ شریعت و سیاست نیز مسیر خود را از بدنۀ امامیه جدا کرد. مهمترین باورهای نظری و عملیِ غالیان که لزوماً هر غالی به همۀ آنها معتقد نبود، مشتمل بر این عناصر بود: اثبات الوهیت و ربوبیت اهل بیت (علیهم السلام)، ادعای رسالت برای خود، قول به تفویض، حلول، تناسخ و کفایت معرفت به امام از شریعت و تفسیر باطنی از آیات برای توجیه دیدگاه هایی از این دست.

جدایی این افراد غالی از بدنۀ شیعه و طرد ایشان از سوی امامان (علیهم السلام)، به معنای باقی ماندن اکثریتی یک دست نبود که تصور یکسانی از شأن امام داشته باشند؛ زیرا در میان اکثریت باقی مانده، همواره دسته ای حضور داشتند که بر اساس آنچه در کتب رجال و فهرست درج شده به همنوایی با غالیان متهم بوده اند. متهم شدن آنها به غلو، گاه با انتساب عقاید غالیانه به آنها همراه بود؛ نظیر مفضل بن عمر که به قول به تفویض متهم بود. البته، دربارۀ بیشتر متهمان به غلو دقیقاً مشخص نشده که وجه این اتهام چه بوده است. به هرحال، شاهدی وجود ندارد که این اتهام ها به طرد اجتماعی متهمان از سوی بدنۀ اصلی شیعیان انجامیده باشد. از سوی دیگر، روایات آنها نه تنها مشتمل بر اعتقادات رسمی غالیان نیست، بلکه گاه متضمن ردّ صریح باورهای غالیانه نیز هست: همچون ردّ اباحی گری در حدیث منقول از مفضل و محمد بن سنان.(1) فراتر از این، برخی متهمان به غلو همچون ابن اورمه کتابی در ردّ غلات نیز نوشته اند.(2) بر این اساس، ایناقلیت متهم به غلو نیز در جبهۀ مواجهۀ فکری با غالیان در صف اکثریت قرار داشتند و با ابطال باورهای غالیانِ مطرود تیرهای اتهام به غلو را به سوی ایشان روانه می کردند.

ص: 372


1- . صفار،بصائر الدرجات، ص 526؛ مجلسی، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج24، ص 286.
2- . نجاشی، رجال، ص 330.

به رغم روشن بودن دست کم نسبی سرفصل های نزاع اکثریت شیعیان و اقلیت غالیانِ مطرود، سرفصل های نزاع میان دو بخش باقی ماندۀ اکثریت چندان شناخته شده نیست. به عبارت دیگر، روشن نیست که چرا - به رغم تقابل فکری متهمان به غلو با غالیان رسمی - برخی امامیان، ایشان را نیز در زمرۀ غلات به حساب آورده اند. آیا به واقع، اختلاف روشنی بین اعتقادات متهمان به غلو و دیگر شیعیان وجود داشته است؟ برای پاسخ به این پرسش باید مناسبات حدیثی و اعتقادی متهمان به غلو با بدنۀ اصلی امامیه را سنجید. این تحقیق از میان مجموع موضوعات قابل سنجش، موضوع خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)را برگزیده است تا از یک سو نظر متهمان به غلو و از سوی دیگر، نظر بدنۀ اصلی امامیه را در این باره بررسی کند تا امکان قرار داشتن قول به خلقت نوریِ اهل بیت (علیهم السلام)را در میان موارد اتهام متهمان به غلو بسنجد.

برای مقایسۀ نظر متهمان به غلو با دیدگاه بدنۀ اصلی امامیه در این باره همان طور که اشاره شد، تلاش می کنیم با مراجعه به منابع روایی به این پرسش پاسخ دهیم که راویان روایاتِ خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)در کوفه و قم چه کسانی بوده اند و آیا تنها همان اقلیت متهم به غلو این روایات را نقل کرده اند تا بتوان باور به مضمون آنها را در زمرۀ موارد احتمالی اتهام ایشان به غلو دانست یا این که افزون بر آنها، دیگر امامیان که به غلو متهم نبوده اند نیز روایاتی از این دست را نقل کرده اند و اساساً این عقیده، باوری فراگیر در جامعۀ امامیه در کوفۀ سدۀ دوم هجری قمری بوده است.

گونه های روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)

روایاتی که از خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام) سخن می گویند، مضمونی یک دست ندارند، بلکه مضامین آنها در قیاس با هم اوج و حضیضی دارد که احتمال نزدیکی آن به اندیشه غالیانه را کم یا زیاد می کند. از این رو، در این تحقیق تلاش می کنیم افزون بر پاسخ به این پرسش که «چه کسی نقل کرده است»، به این پرسش نیز پاسخ دهیم که «چه چیزی نقل شده است». به نظر می رسد، در مقام پاسخ به پرسش دوم، مضامین این روایات به سه دسته قابل تقسیم اند:

1. روایاتی که از خلقت اهل بیت (علیهم السلام)به عنوان «نور» یا «از نور» سخنمی گویند، بی آن که به سهیم بودن دیگران در این فضیلت اشاره کنند. این دسته از احادیث را «خلقت نوری خاص» می نامیم.(1)

ص: 373


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 389؛ شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج4، ص 414؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1؛ شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص 573. همچنین نک: شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص31؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 167؛ نعمانی، الغیبة، ص 94؛ خزاز رازی، کفایة الاثر، ص 111.

2. روایاتی که فضیلت خلقت نوری را برای شیعیان نیز به تبع اهل بیت (علیهم السلام)ثابت می دانند که می توان آنها را «احادیث خلقت نوری عام» نامید.(1)

3. روایاتی که افزون بر بیان خلقت اهل بیت (علیهم السلام)از نور، پیشین بودن یا تقدم این خلقت را نیز طرح کرده اند، چه تقدم زمانی (پیش از خلقت عالم یا آدم) و چه تقدم رتبه یا مکانت (خلقت و استقرار در عرش) که این روایات را «احادیث خلقت نوری خاص پیشین» می نامیم.(2)

می توان دستۀ چهارمی را نیز افزود که اگر چه به خلقت اهل بیت (علیهم السلام)از نور دلالت ندارند، اما با ادبیاتی که دستۀ سوم را تداعی می کند پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام)را نخستین مخلوق معرفی می کنند،(3) این دسته را «احادیث نخستین مخلوق» می نامیم. احادیث نخستین مخلوق با توجه به تفصیلی که در آنها وارد شده از حیث اهمیت و والا بودن مضمون، دست کمی از احادیث دستۀ سوم ندارند، به گونه ای که اگر قرار باشد، دستۀ سوم در معرض اتهام غلو باشند، این دسته نیز در معرض همان اتهام خواهند بود، اما دستۀ نخست و دستۀ دوم از احادیث که مضمون رقیق تری دارند، قاعدتاً باید کمتر از دو دستۀ دیگر در معرض اتهام غلو باشند.

متهمان به غلو و متهم کنندگان به غلو

پیشتر گفتیم که گروهی از امامیان به رغم آن که در صف غالیان رسمی نبودند، اما به غلو متهم بودند. آیا به واقع، آنها در نظر همۀ شیعیان متهم به غلو بودند، یا این که گروه یا جریانی خاصدست اندرکار این اتهام زنی بوده است؟ به نظر می رسد مخالفت با متهمان غلو عمدتاً به دو جریان و خط فکری بازمی گردد:

نخست، خط احمد بن محمد بن عیسی که در زمان خود محدثانی چون سهل بن زیاد و

ص: 374


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 402؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 94.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 203-204، 440، 442، 531؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص6، 209، 174، 135، 180 و ج2، ص313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص274 و ج2، ص 336و669؛ شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص 482؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص396؛ خزاز رازی، کفایة الاثر، ص70.
3- . برای نمونه، نک: کلینی، الکافی، ج1، ص 441، ح5و7.

ابوسمینه را به اتهام غلو از قم اخراج کرد، اما این یک اقدام موردی نبود، بلکه در یک مقطع زمانی رویۀ قمی ها در برخورد با متهمان به غلو بود.(1) منابع رجال و فهرست

تصویر روشنی از معیار غلو در اندیشۀ احمد بن محمد بن عیسی و همفکران او در قم به دست نمی دهند، اما اگر همان طور که در ادامه خواهیم گفت، سعد بن عبداللّه و ابن ولید و شیخ صدوق را در سه طبقۀ متوالی وارثان فکری او به حساب آوریم، می توان تصویر نسبتاً روشنی از امام شناسی ایشان ترسیم کرد و حدود مجاز فضیلت باوری برای امامان را از نظر ایشان تعیین کرد. در این صورت می توان حدس زد که سخت گیری های احمد بن محمد بن عیسی به عنوان سرسلسلۀ این خط حدیثی فکری در قبال متهمان به غلو به جهت تخطی ایشان از این حدود بوده است.

قرینه هایی وجود دارند که بر اساس آنها، امام شناسی شیخ صدوق و استادش ابن ولید تا اندازه ای تنگ نظرانه بوده است. دفاع شیخ صدوق به پیروی از استادش ابن ولید از سهوالنبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و نیز تعبیر و تفسیرهای او از احادیث نشان از این محدودنگری دارد؛ برای مثال، شیخ صدوق پس از نقل روایتی که از طریق محمد بن سنان و ابوسمینه نقل شده مبنی بر این که خداوند دو ظِلّ (ظلّین) را پیش از مخلوقات دیگر آفرید، این دو ظلّ را به «روح مقدس» و «روح امین» که پیش از انبیا آفریده شده اند، تفسیر می کند،(2) در حالی که می توانست - هماهنگ با روایات دیگری که خودش نقل کرده و مجموع روایاتی که از محمد بن سنان نقل شده - به ظلّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و علی (علیه السلام) تفسیر کند.

او همچنین پس از نقل روایاتی که از خلقت نوری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)سخن می گویند، تصریح می کند که ارواح امامان و نیز مؤمنان همراه با روح آن حضرت آفریده شدند.(3) روشن است که او با این تفسیر هم نور را به روح تقلیل می دهد و هم نخستینمخلوق بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را نفی می کند. همچنین وی برای روایتی که تعابیر بلندی نظیر علم اللّه، قلب اللّه و عین اللّه را دربارۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کار برده، معنای ساده ای را در نظر می گیرد که فاقد هرگونه دلالت بر جایگاه رفیع جهان شناختی یا وساطت فیض برای آن حضرت باشد.(4)

ص: 375


1- . کشّی، رجال، ص 512.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص 129.
3- . شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص 483.
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص 164.

بدین ترتیب، می توان نتیجه گرفت که سیاست شیخ صدوق در قبال روایات مشعر بر امامت والامرتبه که از ویژگی های خاص اهل بیت (علیهم السلام)سخن می گویند، تفسیر یا تأویل آنهاست به گونه ای که امتیاز ذکر شده در آنها دست کم تا اندازه ای قابل تعمیم به عموم مؤمنان باشد. چه بسا شیخ صدوق این محدودنگری ها را از استاد خود ابن ولید و با واسطه از احمد بن محمد بن عیسی به ارث برده باشد. برخورد تند احمد بن محمد بن عیسی با برخی متهمان به غلو می تواند از همین اختلاف در تفسیر روایات سرچشمه گرفته باشد، نه از صرف نقل آنها.

خط دیگر دست اندرکار مبارزه با متهمان به غلو، خط پیروان گرایش کلامی هشام و یونس در خراسان است، یعنی فضل بن شاذان و شاگرد باواسطه اش محمد بن عمر کشّی و نیز محمد بن مسعود عیاشی.(1) در رجال کشّی شمار بالایی از اتهام زنی های فضل را به متهمان به غلو می توان یافت. گرچه روش فضل در برخورد با افرادی چون ابوسمینه و محمد بن سنان این نیست که مستقیماً آنها را به غلو متهم کند، بلکه در برابر آنها همان شیوه ای را اتخاذ می کند که در برابر غالیان رسمی اتخاذ کرده است، یعنی متهم ساختن آنها به کذب به تنهایی یا در کنار غالیان رسمی همچون ابو الخطاب.(2) چه بسا این اتهام زنی ها از محدودنگری وی در باب امام شناسی سرچشمه گرفته باشد.

کشّی خود داستان مواجهه فضل با جریان مقابل در باب امام شناسی را نقل کرده که طی آن او هرگونه علم امام را که از غیرطریق وراثت حاصل شده باشد، انکار می کرده است.(3) در کتاب الایضاح منسوب به فضل نیز هرگونه اعتقاد به الهام به ائمه (علیهم السلام)رد شده است.(4)

ص: 376


1- . نک: رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسه کلامی بغداد»، ص 91-110.
2- . کشّی، رجال، ص 520، 523، 546.
3- . (کشّی، رجال، ص 539)؛ کشّی توقیعی از امام حسن عسکری (علیه السلام) گزارش می کند که در آن حضرت فضل را سرزنش کرده است. عالمان رجال این توقیع را با توجه به اشکالات سندی و محتوایی اش ساختگی دانسته اند (نک: بیات مختاری، خورشید شرق در سده سوم، ص 139-155)، اما ساختگی بودن توقیع، اصل ماجرای اختلاف او با دسته ای دیگر از شیعیان دربارۀ امامت را نفی نمی کند؛ چرا که کشّی داستان این اختلاف را از علی بن محمد بن قتیبه و او از عبدالله بن حمدویه بیهقی نقل می کند. علی بن محمد بن قتیبه شاگرد فضل و مروّج آثار او بوده و عبدالله بن حمدویه نیز یکی دیگر از شاگردان و روایان فضل بوده است (همان، ص309). بنابراین، جعلی بودن این توقیع، اصل گزارش را که از اختلاف فضل با گروهی از شیعیان دربارۀ امامت و دیگر موضوعات اعتقادی حکایت دارد، نفی نمی کند.
4- . (فضل بن شاذان، الایضاح، ص 460-461)؛ دربارۀ دسته بندی اصحاب امامان دربارۀ علم امام، نک: رضایی، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)»، ص63-78.

موضع کشّی در قبال نصر بن الصباح - عالم رجالی خراسانی - نیز می تواند امتداد موضع گیری فضل تلقی شود. کشّی روایات گونه گونی از نصر بن الصباح در مدح سلمان، جابر بن یزید و مفضل بن عمر و محمد بن سنان نقل می کند که به نظر می رسد دست کم برخی آنها به مذاق کشّی خوش نیامده اند؛ زیرا در آغاز نقل یک روایت به هنگام ذکر سند، هم راوی مستقیم یعنی نصر بن الصباح و هم روایان پیش از او، یعنی اسحاق بن محمد بصری، محمد بن حسن بن شمعون و محمد بن سنان را غالی معرفی می کند.(1)

همچنین او بر یکی از روایات مربوط به مدح مفضل تعلیق می زند که این روایت مربوط به زمانی است که او هنوز خطابی نشده بود.(2) به نظر می رسد محمد بن مسعود استاد کشّی نیز همین دیدگاه را داشته است. کشّی از او نقل می کند که «به بغداد رفتم تا ابویعقوب اسحاق بن محمد بصری را ببینم. او غالی بود و کتابی از مفضل را برای برای من آورد تا از آن نسخه بردارم؛ دیدم که این کتاب مشتمل بر تفویض بود و از همین رو، از او نپذیرفتم».(3)

بدین ترتیب، اتهام به غلو به جای آن که برآمده از پیوستن فرد متهم به جرگۀ غالیانی چون ابوالخطاب باشد، ممکن است از محدودیت هایی سرچشمه بگیرد که متهم کنندگان به غلو برای شأن و مقام امامان (علیهم السلام)در نظر می گرفتند و در نتیجه هر کس را که پا از محدودۀ مد نظر ایشان فراتر می نهاد، به غلو متهم می کردند؛ هرچند خودِ متهم به غلو و یا حتی متهم کنندگان می دانستند که این متهمان پیوندی با اعتقاد و سلوک غالیانِ مطرود ندارند.

مدرسۀ کوفه

بر اساس یک دسته بندی در مدرسۀ کوفه، چندین گرایش معرفتی قابل شناسایی است: نخست، گرایش محدثانِ متکلم، یعنی محدثانی که افزون بر نقل حدیث بر اساس اصطلاح شناسی زمان خود فعالیت کلامی، یعنی گفت و گو و جدل با مخالفان فکری نیز داشتند؛ خواه در این مجادله صرفاً از ادبیات درون متنی استفاده می کردند یا فراتر از آن به جعلِ اصطلاح و نظریه پردازیِ فرامتنی اقدام

ص: 377


1- . کشّی، رجال، ص 18، 322.
2- . همان، ص 323.
3- . همان، ص 531.

می کردند. در این گرایش چند جریان یا گروه قابل شناسایی است: 1) جریان هشام بن حکم که می توان امتداد اندیشۀ او را تا حدی در قم و به روشنی در خراسان پی گیری کرد؛ 2) جریان هشام بن سالم که به دلیل تمایز اندک با گرایش محدثان صرف و به ویژه در موضوع امامت، دشوار می توان از امتداد آن به عنوان جریانی مستقل سخن گفت؛ 3) مؤمن طاق و اصحابش؛ 4) زراره و اصحابش که این دو گروه اخیر به احتمال زیاد به جریان، یعنی سلسله ای از همفکران در طی چند نسل تبدیل نشدند.

دوم، محدثان صِرف که به نقل و حداکثر دسته بندی احادیث می پرداختند و در جدال و مناظره وارد نمی شدند. محدثانی چون محمد بن مسلم و ابوبصیر از این دسته اند.

سوم، متهمان به غلو که هرچند کارشان نقل حدیث بود، به لحاظ دیدگاه هایی که دربارۀ مقام و شأن امامان (علیهم السلام)داشتند، از دیگر طیف های جامعۀ شیعی متمایز بودند.(1)

در ادامه، با محدود کردن دامنۀ بحث، به این مسئله خواهیم پرداخت که کدام یک از سه جریان محدثان، محدث- متکلمان با زیرشاخه هایش و متهمان به غلو - و به چه میزان - در نقل احادیث خلقت نخستین سهیم بوده اند.(2)

نقش راویان متهم به غلو در نقل روایات خلقت نوری

فراوانی نقل

جابر بن یزید

جابر در طریق چهار روایت از روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)قرار دارد.(3) از این میان، دو روایت نوری خاص(4) و دو روایت نوری خاص پیشین اند.(5) احتمالاً جابر نخستین متهم به غلو

ص: 378


1- . این دسته بندی از گرایش های معرفتی مدرسۀ کوفه بازسازی شدۀ دسته بندی ای است که پیش از این از سوی یکی از محققان صورت گرفته است (اقوام کرباسی، «مدرسه کلامی کوفه»، ص35-65).
2- . اطلاعات آماری کلی راجع به راویان در مقاله حاضر برگرفته از دو نرم افزار درایة النور و اسناد صدوق است. بدین ترتیب محدودیتی که در این نرم افزارها از حیث عدم لحاظ مشیخه ها در اسناد وجود دارد، به این مقاله راه یافته است. همچنین مبنای ارزیابی راویان نیز ارزیابی این دو نرم افزار است.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 442؛ شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج4، ص 414؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180؛ نعمانی، الغیبة، ص 93.
4- . شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج4، ص 414؛ نعمانی، الغیبة، ص 93.
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص 442؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180.

کوفی بوده که در ربع نخست سدۀ دوم این احادیث را نقل کرده است.

فرقه نگاران و شرحِ حال نگاران اهل تسنن جابر را دومین رئیس فرقه «مغیریه» یکی از فرقه های غالی منتسب به شیعه که مغیرة بن سعید آن را تأسیس کرد، معرفی کرده اند.(1) برخی معاصران، شواهدی بر ردّ مُغیری بودنِ جابر آورده اند.(2)

مفضل بن عمر

مفضّل راوی یک روایت نخستین مخلوق(3) و دو روایت خلقت نوری خاص پیشین است.(4) وی در زمان حیات امام کاظم (علیه السلام) (128- 183ق) از دنیا رفته و در طبقۀ بعد از جابر قرار دارد.

اشعری «مفضلیه» را که رئیسش مفضل بود، پنجمین فرقۀ خطابیه و دهمین فرقۀ غالیه دانسته و ادعا کرده که او همانند دیگر خطابیه به ربوبیت امام جعفر صادق (علیه السلام) قائل است، جز آن که از ابوالخطاب برائت جسته است؛ زیرا امام صادق (علیه السلام) برائت جسته است.(5) برخی منابع رجالیِ

ص: 379


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 8؛ حمیری، الحور العین، ص 168.
2- . (طاووسی مسرور، پژوهشی پیرامون جابر بن یزید جعفی، ص 82-83)؛ گرچه دعاوی فرقه نگاران اهل تسنن دربارۀ مخالفان مذهبی در معرض تردید قرار دارد، این دعاوی می تواند در صورت وجود شواهدی در متون موافقان مذهبی برای تأیید و تکمیل جزئیات استفاده شود. بر اساس برخی شواهد اجمالی، می توان احتمال داد که اگر نه خود جابر، روایات منقول از وی در معرض اتهام غلو قرار داشته است؛ برای مثال، در روایتی که در تبرئه وی وارد شده (کشی، رجال، ص 192) او در کنار مغیرة بن سعید غالی قرار گرفته که می تواند به دلیل تشابه سنخ اتهام به هر دو باشد. شاهد احتمالی دیگر سخن نجاشی است که جابر را مختلط خوانده است (نجاشی، رجال، ص128). برخی رجال پژوهان واژۀ «اختلاط» را دال بر اختلاط در عقیده، یعنی انحراف اعتقادی دانسته اند (نوری، مستدرک، ج4، ص218) که می تواند همان «غلو» باشد، اما این احتمال نیازمند تقویت است؛ چرا که واژۀ اختلاط می تواند بر هر کدام از اختلاط در عقل، یعنی اختلال عقلی و اختلاط در عقیده دلالت داشته باشد و ترجیح یکی بر دیگری نیازمند شاهدی گویاست. شاهد دیگر تضعیف راویانی است که از وی روایت کرده اند، نظیر عمرو بن شمر و مفضل بن صالح و منخل بن جميل و یوسف بن یعقوب (نجاشی، رجال، ص128). نجاشی افزون بر این تضعیف کلی، به صورت موردی نیز یکی از ایشان، یعنی منخل بن جمیل را تضعیف می کند. به گفتۀ او منخل بن جمیل خود ضعیف و فاسدالروایه بوده و کتابی در تفسیر داشته که محمد بن سنان آن را نقل کرده است (نجاشی، رجال، ص421). در ادامه، خواهیم دید که محمد بن سنان نیز از متهمان به غلو است. همچنین ابن غضائری منخل بن جميل را غالی دانسته است (ابن غضائری، الرجال، ص89).
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441.
4- . همان، ص 442؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 336.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 13.

امامی نیز او را در زمرۀ غلات برشمرده اند.(1) کشّی چندین روایت متعددی نیز هم در مدح و هم در ذم مفضل نقل کرده است،(2) اما خودِ او دست کم بخشی از روایات مدح را قبول ندارد؛ زیرا روایان آنها را غالباً غالی می داند.(3) از تعلیقه های کشّی بر احادیث مدح و ذم می توان دریافت که به نظر او مفضل سه مرحله را پشت سر نهاده است: مرحلۀ راست باوری، گرویدن به ابوالخطاب از بزرگان غالیان و عدول از پیروی ابوالخطاب.(4) شمار بالای روایات او در الکافی (104 روایت) و آثار شیخ صدوق (199 روایت) (5) نشانۀ آن است که قمی ها او را از غالیان به شمار نمی آوردند.

عمرو بن شمر

وی راوی یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین(6) و یک حدیث خلقت نوری خاص(7) است که هر دو حدیث خود را از جابر بن یزید جُعفی نقل کرده است. او شاگرد خاص جابر بوده و از 177 روایتش در کتب اربعه، 157 روایت را از جابر نقل کرده است. بسیاری از روایات او متضمن مقامات والا برای امامان (علیهم السلام)اند. عمروبن شمر راوی اصلی کتب جابر بوده(8) و او را می توان در طبقه پس از جابر و هم طبقه با مفضل دانست. او به غلو متهم نشده است، اما ابن غضائری او را تضعیف کرده است.(9) به گفته نجاشی در کتاب های جابر چیزهایی اضافه شده که گفته می شود برخی آنها را عمروبن شمر اضافه کرده است.(10)

ص: 380


1- . نجاشی، رجال، ص 416؛ ابن الغضائری، الرجال، ص 88.
2- . کشّی، رجال، ص 321-330.
3- . همان.
4- . نک: کشّی، رجال، ص 321-323.
5- . این آمار استعجالی است و از نرم افزار اسناد شیخ صدوق گرفته شده است. روشن است که برای تدقیق این آمار باید روایات تکراری را در آثار صدوق کنار گذاشت که در این صورت، احتمالاً درصد روایات مفضل در آثار وی کاهش خواهد یافت، اما همین آمار بدوی نیز می تواند حاکی از اعتبار روایات وی در نظر شیخ صدوق باشد.
6- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180.
7- . نعمانی، الغیبة، ص 93.
8- . نجاشی، رجال، ص 129.
9- . ابن غضائری، الرجال، ص 74.
10- . نجاشی، رجال، ص 287.

به رغم عدم اتهام او به غلو، ارتباط تنگاتنگ او با جابر و اتهام افزودن مطالبی به آثار جابر نشان می دهد که او به لحاظ اندیشه در مسیر اندیشۀ جابر حرکت می کرده و اگر جابر را در زمان خود در معرض اتهام به غلو بدانیم، طبیعتاً او نیز در معرض این اتهام خواهد بود.

محمد بن سنان

وی راوی دو روایت خلقتِ نوری خاص پیشین(1)، یک روایت خلقت نوری خاص(2) و یک روایت نخستین مخلوق(3) است. نجاشی او را ضعیف دانسته(4) و طوسی با ذکر این که تضعیف شده برخی کتب او را مشتمل بر غلو و تخلیط دانسته(5) و دو طریق برای خودش به آثار غیر تخلیطی و غیر غالیانه ابن سنان ذکر کرده است که در یکی از طرقش محمد بن علی صیرفی قرار دارد وهمان طور که خواهیم دید، خود متهم به غلو است.

از مجموع احادیثی که کشّی دربارۀ او نقل کرده می توان دریافت که در مجموع، سعد بن عبداللّه و احمد بن محمدبن عیسی دربارۀ او نظر مثبتی داشته اند.(6) در مقابل، فضل بن شاذان و شاگردش علی بن محمد بن قتیبه نظری بس منفی دربارۀ او و نیز محمد بن علی ابوسمینه داشته اند.(7) محمد بن سنان یک راوی پُرروایت بوده که در بسیاری از ابواب حدیث نقل می کرده و با توجه به دیدگاه های نسبتاً مثبتی که در کتب رجال از احمد بن محمد بن عیسی و سعد بن عبداللّه دربارۀ محمد بن سنان نقل شده(8) و نیز شمار بالای روایاتی که آنها در کتب روایی از محمد بن سنان نقل کرده اند، می توان گفت قمی ها، در کل، او را قبول داشتند و او را از متهمان به غلوِّ مستحق تبعید نمی دانستند. گفتنی است که بیشترین تعداد نقل از مفضل بن عمر در الکافی و

ص: 381


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 442؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 313.
2- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 117.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441.
4- . نجاشی، رجال، ص 328.
5- . شیخ طوسی، فهرست، ص 406.
6- . کشّی، رجال، ص 503.
7- . همان، ص 546.
8- . همان، ص 502و507.

آثار شیخ صدوق از سوی محمد بن سنان زاهری صورت گرفته است. این امر می تواند حاکی از قرابت فکری این دو باشد.

علی بن حماد

وی راوی یک روایت خلقت نوری خاص (1) و یک روایت نخستین مخلوق(2) است. او حدیث خلقت نوری خاص را از عمرو بن شمر و حدیث نخستین مخلوق را از مفضل نقل کرده است. بدین ترتیب، می توان او را هم طبقه با محمد بن سنان دانست. علی بن عباس الجرازینی که نجاشی او را متهم به غلو و ضعیف دانسته(3) و محمد بن علی ابو سمینه که از متهمان به غلو معروف است، تنها راویان از او در الکافی هستند. کشّی به نقل از محمد بن مسعود، علی بن حماد را متهم وراوی کتاب الاظله(4)

دانسته است.(5)

گرچه در روایات بررسی شده در این تحقیق علی بن حماد در سند تنها دو روایت واقع شده

ص: 382


1- . در سند این حدیث علی بن محمد قرار دارد که محقق کتاب الغیبه نعمانی، علی اکبر غفاری آن را تصحیف علی بن حماد دانسته است (نعمانی، الغیبة، ص93).
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441.
3- . نجاشی، رجال، ص 255.
4- . به نظر در میان راویان کوفی و بغدادی ظاهراً سه نفر کتابی به نام «الاظله» داشته اند: 1) محمد بن سنان (نجاشی، رجال، ص83)؛ 2) عبدالرحمن بن کثیر هاشمی که نجاشی این کتابش را فاسد و مختلط و خودش را ضعیف می داند (همان، ص235) و 3) علی بن ابی صالح (همان، ص 257) که به نظر نجاشی روشن نیست این کتاب از آن اوست یا از دیگران نقل می کند. به نظر نجاشی در هر حال اعتماد چندانی بر او نیست. افزون بر این سه راوی، احمد بن محمد بن عیسی از بزرگان راویان قم نیز کتابی با همین نام داشته است (همان، ص82).
5- . مرحوم خوئی، علی بن حماد منقری را راوی روایات کافی دانسته و او را ثقه معرفی کرده است و در مقابل علی بن حماد ازدی را همان کسی دانسته که کشّی به نقل از محمد بن مسعود او را متهم و راوی کتاب «الاظله» دانسته است (نک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج12، ص427-428)، اما کشّی غیر از علی بن حماد ازدی کسی را ذکر نکرده است. از سویی تنها کسی که از علی بن حماد منقری یاد کرده شیخ طوسی در رجال است (نک: شیخ طوسی، رجال، ص247) که او را از اصحاب امام صادق (علیه السلام) ذکر کرده است. وجه این که مرحوم خویی علی بن حماد کافی و کامل الزیارات را همان منقری و نه ازدی دانسته است روشن نیست؛ گذشته از نبود شاهد تاریخی، محتوای روایات وی متضمن گونه ای امام شناسی والامرتبه است که او را در معرض اتهام غلو قرار می دهد. گذشته از این، برخی که وی از ایشان روایت کرده همچون عمرو بن شمر و مفضل و برخی از کسانی که از وی روایت کرده اند، همچون علی بن عباس و ابوسمینه از افراد ضعیف یا متهم به غلو اند. از این رو، حتی در صورت پذیرش وجود دو علی بن حماد، به احتمال قریب به یقین علی بن حمادِ راویِ این روایت همان ازدی است که به غلو متهم بوده است (کشّی، رجال، ص 375).

است، در کل احتمال می رود که به دلیل نقل کتاب الاظله نقش زیادی در ترویج قول به اظله داشته است. می دانیم که دو اصطلاح «اشباح» و «اظله» از اصطلاحات پرکاربرد در ادبیات غالیانه آن زمان بوده است.

محمد بن عیسی بن عبید

محمد بن عیسی بن عبید راوی یک حدیث خلقت نوری خاص(1)و دو حدیث خلقت نوری خاص پیشین(2) است. او شاگرد روایی یونس بن عبدالرحمن بوده و از آنجا که یونس احتمالاً تا دهه نخست سدۀ سوم زنده بوده، می توان احتمال داد که محمد بن عیسی بن عبید تا نیمۀ سدۀ سوم قمری زنده بوده اند.

به گفتۀ شیخ طوسی در فهرست، محمد بن عیسی بن عبید ضعیف بوده و برخی او را قائل بهقول غالیان دانسته اند،(3) اما نجاشی او را «جلیل فی (من) أصحابنا ثقة عین کثیر الروایة حسن التصانیف» دانسته و در عین حال از شیخ صدوق نقل کرده که ابن ولید منقولات وی از کتب و احادیث یونس را در صورت تفرد نمی پذیرفته است.(4) احتمالاً این موضع ابن ولید حتی در زمان خودش به معنای ردّ بخش اعظم روایات محمد بن عیسی بن عبید بود؛ زیرا او در کتب اربعه بخش اعظم روایاتش را از یونس نقل کرده است.

نجاشی می گوید: دیدم اصحاب ما با بیان این که «چه کسی می تواند مثل محمد بن عیسی باشد» این موضع ابن ولید را رد می کردند.(5)

میان شاگردان یونس تنها کسی که احادیث خلقت نوری را نقل کرده محمد بن عیسی بن عبید است که یکی از آنها را از علی بن حدید نقل کرده است.(6) علی بن حدید به شدت با هشام و یونس مخالف بود، تا آنجا که نمازگزاردن به امامت او را روا نمی دانست.(7)

ص: 383


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 389.
2- . همان، ص 440؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 313.
3- . شیخ طوسی، فهرست، ص 402.
4- . نجاشی، رجال، ص 334.
5- . همان، ص 334.
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص 440.
7- . کشی، رجال، ص 279.

با توجه به شهرت علی بن حدید در مخالفت با هشام و یونس، روایت کردنِ محمد بن عیسی بن عبید از او حاکی از آن است که روایت کننده التزام چندانی به خط کلامی هشام نداشته است. به لحاظ محتوای فکری نیز شاید نتوان محمد بن عیسی را در بحث امام شناسی پیرو هشام دانست. می دانیم که حتی یونس - بر خلاف هشام - به تحدیث و الهام برای امامان (علیهم السلام)قائل بود.(1)

نقل حدیث خلقت نوری از یکی از شاگردان برجسته یونس نشان از فاصله بیشتر او با هشام دارد.

جعفر بن محمد بن مالک کوفی

او راوی یک حدیث خلقت نوری عام است.(2) از آنجا که وی از محمد بن الحسین بن أبی الخطاب (متوفای 262ق) روایت نقل کرده و محمد بن یحیی العطار از او نقل کرده، می توان احتمال داد که هم طبقه با احمد بن محمدبن عیسی بوده و شاید متأخرتر از او تا آغاز سدۀ چهارم زنده بوده است. او از کوفیانی است که ابن غضائری او را کذّاب دانسته و به ارتفاع متهم کرده است.(3) نجاشی از این که مشایخ حدیث ثقه در بغداد از او حدیث نقل کرده اند، شگفت زده شده است.(4) حسین بن حمدان خصیبی که خود به فسادِ مذهب متهم بوده(5) در کتاب الهدایة الکبری احادیثی از او نقل کرده و در یک مورد در ستایش او گفته است: «وَکَانَ جَعْفَرُ بْنُ مَالِکٍ رَاوِیاً عُلُومَ آلِ مُحَمَّدٍ (علیهم السلام)».(6)

ابراهیم بن اسحاق الاحمری (النهاوندی)

او راوی یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین(7) است و در سال 269ق زنده بوده است.(8) ابن غضائری او را در مذهب دارای ارتفاع دانسته(9) و شیخ طوسی نیز او را متهم در دینش معرفی کرده است.(10)

ص: 384


1- . رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، ص 91-110، ، ش65، ص 97.
2- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 94.
3- . ابن غضائری، الرجال، ص 48.
4- . نجاشی، رجال، ص 122.
5- . نجاشی، رجال، ص 67؛ ابن غضائری، الرجال، ص 54.
6- . خصیبی، الهدایة الکبری، ص 70.
7- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180.
8- . نجاشی، رجال، ص 19.
9- . ابن غضائری، الرجال، ص 39.
10- . شیخ طوسی، فهرست، ص 16.

بدین ترتیب در مدرسۀ کوفه شمار قابل توجهی از راویان متهم به غلو دست اندرکار نقل احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)بوده اند.

در این میان با توجه به این که روایات هر کدام از جابر(4 روایت)، مفضل (3 روایت)، محمد بن سنان (4 روایت) و محمد بن عیسی بن عبید (3 روایت) در چهار طبقه متوالی بیش از دیگر راویان است می توان حدس زد که در مدرسۀ کوفه این افراد مروّجان اصلی این روایات بوده اند. هر کدام از ایشان دست کم دو روایت دال بر خلقت نوری خاص پیشین نقل کرده اند. به نظر می رسد پس از ایشان عمرو بن شمر - هم طبقه با مفضل - (روایِ یک حدیث خلقتِ نوری خاصِ پیشین و یک حدیثِ خلقتِ نوری خاص) و علی بن حماد - هم طبقه با محمد بن سنان - (راویِ یک حدیث نخستینِ مخلوق و یک حدیث خلقتِ نوری خاص) بیش از دیگر راویان در نقل این احادیث سهم داشته اند. همان طور که دیدیم همۀ این افراد، غیر از عمرو بن شمر که به ضعف و وضع متهم بود، به غلو متهم بوده اند.

حضور زنجیره وار متهمان به غلو در اسناد روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)

اینک این پرسش مطرح می شود که الگوی تکرار راویان متهم به غلو در زنجیره اسناد چگونه است؟ آیا این افراد زنجیره ای از راویان بودند که این احادیث را صرفاً یا عمدتاً از یک دیگر نقل کرده اند یا این که در رأس یا در میانه زنجیره قرار دارند و دیگر سلسله راویان را افراد غیر متهم به غلو تشکیل می دهند؟ روشن است که هر کدام از این الگوها در زنجیره اسناد دلالت های خاص خود را می تواند داشته باشد. پاسخ آن است که دست کم در چهار روایت اکثر یا شمار معناداری از حلقه های زنجیرۀ سند را افراد متهم به غلو یا افرادی که ارتباط تنگاتنگی با ایشان دارند، تشکیل می دهند. سه روایت از این چهار روایت را کلینی و یک روایت را شیخ صدوق نقل کرده است که در ادامه، اسناد آنها بررسی می شود.

در طریق روایت نخست که کلینی آن را نقل کرده است،(1) پس از امام صادق (علیه السلام) به ترتیب دو راوی مدرسۀ کوفه مفضل، علی بن حماد و سه راوی مدرسۀ قم ابوسمینه، سهل بن زیاد و علی بن محمد علان کلینی قرار دارند که همگی متهم به غلو اند به جز فرد اخیر، یعنی علی بن محمد که نجاشی او را «ثقه» و «عین» دانسته است.(2)

اما علی بن محمد بن علان کلینی را به رغم متهم

ص: 385


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441.
2- . نجاشی، رجال، ص 260.

نشدن به غلو می توان به لحاظ کثرت نقل از مشایخ متهم به غلو، اگر نه در عقیده، در نقل حدیث به این خط متعلق دانست. بیشترین تعداد روایات علی بن محمد بن علان کلینی (232 روایت) در کتب اربعه از سهل بن زیاد آدمی است و بعد ( 82 روایت) از صالح بن ابی حماد رازی نقل کرده که نجاشی با عبارت «کان أمره ملبساً (ملتبساً) یعرف وینکر»(1) اعتبار او را زیر سؤال برده است. او همچنین 27 روایت از اسحاق بن محمد بن احمد نخعی نقل کرده که این فرد «فاسد المذهب» و «معدن التخلیط» معرفی شده است.(2) بدین ترتیب در کل نمی توان علی بن محمد علان کلینی را در نقل حدیث خارج از خط متهمان به غلو دانست حتی اگر متهم به غلو نشده باشد.

راویان دومین روایت کلینی(3) به ترتیب عبارتند از جابر، مفضل بن عمر، محمد بن سنان، محمد بن عبداللّه، حسین بن عبیداللّه الصغیر و احمد بن ادریس. در این روایت سه راوی پیاپینخست، یعنی جابر، مفضل بن عمر، محمد بن سنان از متهمان به غلو اند. راوی بعدی این روایت محمد بن عبداللّه است که با خط متهمان غلو بی ارتباط نبوده است؛ او در کتب اربعه پنج حدیث از صالح بن عقبة بن قیس نقل کرده است که متهم به غلو است (4) و سه روایت از علی بن حسان الهاشمی که غالی و فاسد الاعتقاد(5) و کذاب معرفی شده(6) نقل کرده است و نیز یک روایت از سلیمان الدیلمی که در رجال کشّی از غالیان بزرگ به حساب آمده، نقل کرده است. حسین بن عبیداللّه الصغیر راوی دیگری است که کشّی او را از کسانی دانسته که قمی ها او را به اتهام غلو از قم اخراج کردند(7) و نجاشی او را متهم به غلو دانسته است.(8) راوی اخیر، یعنی احمد بن ادریس از جمله راویان قمی است که بیشترین تعداد روایات خلقت نوری را نقل کرده است. بدین ترتیب، می توان این دو حدیث را نشانی دانست از امتداد زنجیره وار راویان متهم به غلو از کوفه تا قم.

سلسلۀ راویان سومین روایت کلینی(9) به ترتیب از بالا به پایین عبارتند از: محمد بن سنان،

ص: 386


1- . نجاشی، رجال، ص 198.
2- . همان، ص 73؛ ابن غضائری، الرجال، ص 41.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 442.
4- . ابن غضائری، الرجال، ص 69.
5- . نجاشی، رجال، ص 251.
6- . همان، ص 452.
7- . کشّی، رجال، ص 512.
8- . نجاشی، رجال، ص 43.
9- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441.

عبداللّه بن ادریس، معلی بن محمد ابی الفضل، الحسین محمد الاشعری. همان طور که دیدیم، محمد بن سنان متهم به غلو است. تنها توصیف راوی بعدی یعنی عبداللّه بن ادریس در کتب رجالی این سخن شیخ طوسی است که «له کتاب».(1) وی در کافی تنها چهار حدیث دارد و همۀ آنها را از محمد بن سنان نقل کرده است و هر چهار حدیث او را تنها راوی بعدی یعنی معلی بن محمد نقل کرده است.(2) معلی بن محمد البصری به رغم کثرت احادیثش در کافی (نزدیک به 700 حدیث) توسط نجاشی مضطرب الحدیث و المذهب معرفی شده.(3) احتمال این که اضطراب او دربحث امامت باشد، فراوان است؛ زیرا برخی کتاب های او دربارۀ امامت بوده اند.(4)

راوی بعد حسین بن محمد اشعری قمی است که نجاشی او را توثیق کرده(5) و بیشترین روایات او در کتب اربعه، بیش از 80 روایت وی از قبلی، یعنی معلی بن محمد بصری است. بدین ترتیب زنجیره متشکل از سه راوی نخست یا متهم به غلو اند و یا این که ارتباط معناداری با متهمان به غلو دارند.

همان طور که اشاره شد، روایت چهارم را شیخ صدوق نقل کرده است.(6) راوی نخست این روایت، یعنی جابربن یزید جعفی از متهمان به غلو است. راوی بعد، یعنی عمرو بن شمر نیز چنان که گفتیم هرچند متهم به غلو نیست، اما راوی اصلی کتب جابر بوده و نجاشی از قول دیگران او را متهم به وضع کرده است.(7) عبداللّه بن حمّاد راوی بعدی است که ابن غضائری با تعبیر «یعرف حدیثه تارة وینکر اخری» اعتبار او را زیر سؤال برده است.(8) راوی بعدی ابراهیم بن اسحاق نهاوندی است که در سال 269ق

زنده بوده است(9) و ابن غضائری او را در مذهب دارای ارتفاع دانسته (10) و

ص: 387


1- . شیخ طوسی، فهرست، ص 302.
2- . در الکافی چهار روایت بر اساس زنجیرۀ راویان چهارگانه نقل شده است که از حسین بن محمد آغاز می شود و به ابن سنان می رسد، این گونه: الحسين بن محمد عن المعلى بن محمد عن عبد الله بن إدريس عن محمد بن سنان (کلینی، الکافی، ج1، ص441، 272، 418). مضمون هر چهار حدیث به نوعی با امامت والامرتبه ارتباط دارد.
3- . نجاشی، رجال، ص 418.
4- . دربارۀ نام کتاب های او، نک: نجاشی، رجال، ص 418.
5- . نجاشی، رجال، ص 66.
6- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180.
7- . نجاشی، رجال، ص 287.
8- . ابن غضائری، الرجال، ص 79.
9- . نجاشی، رجال، ص 19.
10- . ابن غضائری، الرجال، ص 39.

شیخ طوسی او را متهم در دینش معرفی کرده است.(1) دیگر راویان این روایت غیر از علی بن الحسین بن علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) افراد مجهول یا کمتر شناخته شده اند. در مجموع می توان گفت که راوی نخست (جابر) و چهارم (ابراهیم بن اسحاق) متهم به غلو اند و دو راوی میانی، یعنی عمرو بن شمر و عبداللّه بن حماد نیز در معرض همین اتهام قرار دارند.

نقل توسط راویان مجهول

حضور شمار قابل توجهی از افراد مجهول یا کمتر شناخته شده در برخی روایات خلقت نوری جلب توجه می کند. برای نمونه، به دو روایت اشاره می شود:

روایت نخست(2): در میانه این حدیث محمد بن عیسی بن عبید (متهم به غلو) قرار دارد که از محمد بن شعیب، از عمران بن اسحاق، از محمد بن مروان از امام (علیه السلام) نقل می کند که هر سه راوی، مهمل یا مجهول اند. در میان این سه نفر شاید بتوان محمد بن مروان را با توجه به کثرت نسبی روایاتش (58 روایت در الکافی) فردی دانست که در زمان خود شناخته شده بوده است.

روایت دوم(3): در میانه اسناد این روایت حسین بن عبیداللّه بن سهل قمی قرار دارد. کشّی او را از کسانی دانسته که قمی ها او را به اتهام غلو از قم اخراج کردند(4) و نجاشی نیز او را متهم به غلو دانسته است.(5) او این روایت را از محمد بن ابراهیم جعفری از احمد بن علی از محمد بن عبداللّه بن عمربن علی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند. این سه راوی نیز همانند سه راوی پیشین مهمل یا مجهول اند.

وجود این تعداد از افراد مهمل یا مجهول در سند این دو روایت که هر دو از خلقت نوری خاص پیشین سخن می گویند، می تواند این فرض را مطرح کند که در مدرسۀ کوفه - افزون بر افراد بلندآوازه ای چون جابر- مفضل و محمد بن سنان که راست باوری آنها یا مضمون روایات ایشان مورد اختلاف بود، راویان کمتر شناخته شده ای نیز که جایگاه علمی والایی نداشتند، دست اندرکار نقل و ترویج روایاتی از این دست بوده اند.

ص: 388


1- . شیخ طوسی، فهرست، ص 16.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 389، ح2.
3- . همان، ص 441، ح9.
4- . کشّی، رجال، ص 512.
5- . نجاشی، رجال، ص 43.

نقش محدثان برجسته در نقل احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)

اشاره

برخی راویان ثقه سهام دار اصلی نشر و ترویج آموزه های اهل بیت (علیهم السلام)در میان شیعیان بودند. ایشان هم در زمان خود و هم در سده های بعد به عنوان راویان موثقی تلقی شده اند که اتهام غلو یا وضع دربارۀ ایشان مطرح نبوده است. از این رو، می توان ادعا کرد آنچه ایشان دربارۀ خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)نقل کرده اند مورد پذیرش عموم جامعه شیعه بوده است. برخی این راویان پر روایت عبارتند از: محمد بن مسلم ( متوفای150ق) دارای بیش از 800 حدیث درالکافی؛ ابان بن عثمان (هم طبقه امام ششم و هفتم) نقل کننده 700 روایت در الکافی؛ فضاله بن ایوب (زنده در زمان امام رضا (علیه السلام)) دارای 223 روایت در الکافی؛ حسین بن سعید الاهوازی (زنده در زمان امام هادی (علیه السلام)) دارای 675 روایت در الکافی. این چهار راوی که در چهار طبقه متوالی قرار دارند، زنجیره سند یکی از معتبرترین روایات خلقت نوری را تشکیل می دهند، یعنی روایتی که شیخ صدوق آن را نقل کرده است.(1)

در سند دو حدیث (2) ابوبصیر اسدی (متوفای 150ق) قرار دارد که دارای 1021 روایت در الکافی است. هر دو حدیث او بر خلقت نوری عام دلالت دارند، اما هر دو روایت از جهت انتساب به ابوبصیر دچار اشکال اند؛ زیرا در طریق روایت نخست منصور بن العباس الجرازینی قرار دارد که نجاشی او را مضطرب الامر دانسته است.(3) از آنجا که واژۀ اضطراب ممکن است به اضطراب در عقیده و به طور خاص به گرایش غالیانه اشاره داشته باشد، نمی توان ادعا کرد که این گزارش از ابی بصیر از غیر طریق متهمان به غلو به دست ما رسیده است.(4) دشواری دربارۀ حدیث دوم(5) بیش از این است؛ زیرا در طریق آن جعفربن محمد بن مالک قرار دارد که متهم به ارتفاع بوده است. بدین ترتیب این دو حدیث خلقت نوری عام(6) را نمی توان مستندی بی طرف برای نسبت دادن نقل روایات خلقت نوری به ابوبصیر دانست.

ثابت بن دینار ابوحمزه ثمالی (متوفای 150ق) از جمله دیگر راویان روایات خلقت نوری

ص: 389


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 167.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 402؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 94
3- . نجاشی، رجال، ص 413
4- . دربارۀ توصیف این راوی به اضطراب امر، نک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج18، ص351.
5- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 94.
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص 402؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 94.

اهل بیت (علیهم السلام)است که بیش از 300 حدیث در الکافی دارد. روایتی که وی نقل کرده (1) دال بر خلقت نوری خاص پیشین است. از آنجا که وی این حدیث را از امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده احتمال دارد که از میان راویان غیر متهم به غلو، او نخستین فرد معروفی بوده که در کوفه حدیث خلقت نوری را نقل کرده است. این روایت را عمروبن ثابت ابی مقدام (دارای 10 روایتدر الکافی)(2) از ابوحمزه ثمالی نقل کرده است. طبق نظر آیت اللّه خویی، عمرو بن ثابت، یک راوی معروف و پرروایت و ثقه است.(3) پس از عمروبن ثابت، ابوسعید عصفری عباد بن یعقوب (دارای 8 روایت در الکافی) قرار دارد. آیت اللّه خویی پس از نقل سخنان رجالیان متقدم به این نتیجه رسیده که ابوسعید عصفوری ثقه بوده است.(4) بعد از ابوسعید عصفوری در سند این روایت محمد بن حسین زیات همدانی از بزرگان روات قرار دارد که راوی یک حدیث نوری خاص پیشین(5) نیز هست. بر این اساس، این روایت را می توان صحیح دانست و از آنجا که راویان بعد از ثابت بن دینار همگی قابل اعتماد ند انتساب این قول به ثابت بن دینار پذیرفتنی است.

عمربن اذینه، که دارای 485 روایت در الکافی است دو روایت خلقت نوری خاص پیشین را نقل کرده است.(6) منابع رجالی او را با اختلاف کوفی یا بصری یا مدنی دانسته اند، اما نجاشی او را «شیخ اصحابنا البصریین» خوانده است.(7) حدیث نخست به لحاظ معیارهای علم رجال معتبر است و اگر دو متهم به غلو در طریق آن، یعنی محمد بن سنان و محمد بن عیسی بن عبید را حذف کنیم، باز به دلیل آن که در طریق حدیث در طبقه این دو فرد، راوی دیگری حضور دارد، می توانیم بگوییم از غیرطریق متهمان به غلو به دست ما رسیده است. در حدیث دوم نیز راویانی که پس از عمروبن اذینه قرار دارند، یعنی حماد بن عیسی، یعقوب بن یزید و سعد بن عبداللّه و علی بن الحسین بن بابویه همگی از راویان دارای توثیق اند. بدین ترتیب برای انتساب این نقل به عمروبن اذینه طریق معتبری وجود دارد.

حماد بن عیسی، متوفای حدود 208 که بیش از 800 حدیث در کافی دارد، راوی یک

ص: 390


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 531.
2- . ابن غضائری، الرجال، ص 73.
3- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج13، ص 74.
4- . همان، ج9، ص 219.
5- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 336.
6- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج 1، ص 275
7- . نجاشی، رجال، ص 283.

حدیث خلقت نوری خاص پیشین است.(1) با توجه به توثیق راویان بعد از او مشکلی در انتساب این روایت به او وجود ندارد.

یعقوب بن یزید الانباری، که تا زمان امام هادی (علیه السلام) زنده بوده است 125 روایتدر الکافی دارد. وی راوی سه حدیث خلقت نوری خاص پیشین است.(2) در هر سه روایت، راویان بعد از او بر اساس معیارهای رجالی، افراد موثقی اند و از همین رو، انتساب نقل این روایت به یعقوب بن یزید اشکالی ندارد.

سدیر صیرفی، دو روایت خلقت نوری خاص پیشین(3) نقل کرده که با توجه به مورد وثوق بودن بودن راویان بعد از او در هر دو روایت می توان انتساب نقل این دو روایت را به او مسلّم و پذیرفتنی دانست. او 77 روایت در کافی دارد.

عبدالرحمن بن الحجاج، یک روایت خلقت نوری خاص نقل کرده است.(4) وی دوران امامت امام رضا (علیه السلام) را درک کرده و نزدیک به 270 حدیث در الکافی دارد.

الحسن بن علی بن فضال، متوفای 224ق، که 756 حدیث در کافی دارد و یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین، نقل کرده است.(5) همۀ راویان بعد از او در این روایت، ثقه اند.

اسحاق بن غالب، (دارای 7 روایت در کافی) یک روایت خلقت نوری خاص پیشین را نقل کرده(6)و نجاشی نیز او را توثیق کرده است.(7)

حسن بن محبوب، متوفای 224ق که 1827 روایت در کافی دارد، راوی دو روایت نوری خاص پیشین است.(8) روایت نخست او که در الکافی آمده به طریق راویان ثقه به دست ما رسیده است. اما در طریق روایت دیگر او در تفسیر قمی افراد مهملی چون احمد بن محمد شیبانی، محمد بن احمد بن بویه، عبداللّه بن محمد تفلیسی قرار دارند و نیز محمد بن سلیمان، دیگر

ص: 391


1- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص 274.
2- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج 1، 275؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 396.
3- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 396؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 312-313.
4- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 396.
5- . همان.
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص 203-204.
7- . نجاشی، رجال، ص 72.
8- . کلینی، الکافی، ج1، ص 203؛ قمی، تفسیر القمی، ج2، ص 228.

راوی واقع در طریق آن، مشترک بین مجهول و متهم به غلو است.(1) از این رو، این روایت نمی تواند شاهدی مستقل بر نقل این حدیث به دست حسن بن محبوب باشد.

محمد بن الحسین زیات الهمدانی، متوفای 262ق از جمله راویان پُر روایت (دارای 506حدیث در کافی) است که نجاشی او را «عظیم القدر» و «کثیر الروایه» دانسته است.(2)

وی چهار روایت از روایات خلقت نوری را نقل کرده است.(3) تمام راویان بعد از او در این روایات افراد موثقی اند و از همین رو، انتساب این روایات به محمد بن حسین قابل قبول است.

بدین ترتیب با توجه به نقل احادیث خلقت نوری توسط حدود چهارده تن از محدثان ثقه مدرسۀ کوفه می توان نتیجه گرفت که در میان این محدثان اصل خلقت نوری مورد قبول بوده است، اما نمی توان گفت ایشان در دو موضوع پیشین بودن این خلقت بر همۀ موجودات اتفاق نظر داشتند؛ زیرا برخی از آنها احادیث خلقت نوری خاص پیشین را نقل نکرده اند. این در حالی است که دیدیم نقل روایات خلقت نوری خاص پیشین وجه مشترک بزرگان متهم به غلو بوده است.

تنوع و عدم تکرار نام محدثان غیر متهم به غلو در رأس اسناد روایات خلقت نوری می تواند حاکی از آن باشد که ایشان در نقل این احادیث به صورت شبکۀ به هم پیوسته ای از راویان عمل نمی کردند، بلکه هر کدام تنها آنچه را که شنیده بودند، نقل می کردند بی آن که منقولات ایشان وجه مشترکی غیر از اصل خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)داشته باشد؛ برای مثال، محمد بن مسلم تنها در سند یک روایت و ابا بصیر در سند دو روایت قرار دارند. مقایسه حضور پراکنده این قبیل محدثان غیر متهم به غلو در احادیث خلقت نوری، با حضور مداوم و تکراری تنی چند از بزرگان متهم به غلو در سند احادیث خلقت نوری و احادیث نخستین مخلوق، می تواند به این نتیجه منتهی شود که گرچه در فضای فکری مدرسۀ کوفه نقل احادیث خلقت نوری وجه مشترک متهمان به غلو و محدثان غیر متهم بوده، اما متهمان به غلو اهتمام بیشتری به نقل آنها داشتند.

موضع هشام بن حکم و دیگر متکلمان معروف کوفی

تا آن جا که نگارنده بررسی کرده است، هشام و شاگردان بی واسطه و باواسطه اش در طبقات

ص: 392


1- . شیخ طوسی، رجال، ص 343.
2- . نجاشی، رجال، ص 334.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 402؛ کلینی، ج1، ص 531؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 312-313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 335.

مختلف در طریق هیچ یک از احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام) (دست کم احادیث خلقت نوری خاص و خلقت نوری خاص پیشین) قرار ندارند.(1)

نکته قابل توجه، موضع سخت پیروان متأخر هشام همچون فضل بن شاذان و کشّی در قبالراویانی است که احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)را نقل کرده اند که می توان ریشه های این موضع سخت را تا زمان خود هشام و شاگردان مستقیم او رصد کرد. کشّی روایتی را به طریق هشام بن حکم نقل می کند که بر اساس آن، امام صادق (علیه السلام) مفضل را کافر و مشرک خوانده است. گرچه اتهامی که در این روایت به مفضل زده شده این است که رابطه ای بدخواهانه با فرزند امام صادق (علیه السلام) دارد که می تواند به قتل این فرزند بیانجامد، اما تعبیر کافر و مشرک می تواند به ابعاد غالیانه این ارتباط اشاره داشته باشد. (2) به اعتقاد کشّی، مفضل مدتی مستقیم بوده و بعد خطابی شده است.(3)(4) موضع مخالف فضل را در قبال محمد بن سنان و ابوسمینه پیشتر نقل کردیم(5) و گفتیم که کشّی نیز موضع مثبتی در قبال امثال مفضل و محمد بن سنان نداشته است.(6)

گرچه نمی توان موضع دقیق مواجهه و مخالفت جریان هشام با افرادی چون مفضل بن عمر و محمد بن سنان و ابوسمینه را مشخص کرد، اما می توان با توجه به این که این افراد کمابیش متهم به غلو بودند، موضوع امامت را در میان موضوعات اختلافی گنجانید؛ زیرا هشام و شاگردش ابومالک حضرمی از سوی ابن عمیر که از راویان موجّه به شمار می رود، متهم بوده که آن گونه که شاید حقوق امام را نمی شناسد.(7) به نظر می رسد این مخالفت یک سویه نبوده و از سوی مقابل، برخی راویان احادیث خلقت نوری همچون عبدالرحمن بن حجاج به شدّت با هشام و شاگردش

ص: 393


1- . نک: رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، ص 96-105.
2- . کشّی، رجال، ص 323.
3- . همان.
4- . بنا به نقل کشّی دو نفر به نام حجر بن زائده و عامر بن جذاعه در روایتی به امام عرض می کنند که مفضل قائل به این است که امامان قادر به ارزاق بندگان اند و امام این دیدگاه را نفی و مفضل را لعن می کند و از او تبری می جوید. جالب است که امام در روایت دیگری که کشّی به طریق محمد بن سنان و او از محمد بن کثیر ثقفی از اصحاب مفضل نقل کرده، حجر بن زائده و عامربن جذاعه را به این دلیل که برخلاف دستور امام از مفضل بدگویی کرده اند، نفرین کرده است (کشّی، رجال، ص322-323).
5- . کشّی، رجال، ص 546.
6- . همان، ص 322.
7- . کلینی، الکافی، ج1، ص 410.

یونس مخالف بوده اند.(1)

در روایتی از او نقل شده که او پیامی از امام موسی کاظم (علیه السلام) به هشام رسانیدهمبنی بر این که هشام نباید بحث کلامی کند و در غیر این صورت در خون آن حضرت شریک است، ولی هشام از این فرمان اطاعت نکرده است.(2) جالب است که نصر بن صباح که کشّی او را غالی می داند، عبدالرحمن بن حجاج را مدح کرده است.(3) یعقوب بن یزید الانباری هم که سه روایت خلقت نوری را نقل کرده کتابی در ردّ یونس داشته است (4) به طور خلاصه از این جناح بندی ها بین جریان هشام بن حکم که هیچ روایت خلقت نوری را نقل نکرده اند و جریان مقابل که راوی روایات خلقت نوری بوده این احتمال را پیش می کشد که فضایل و مقامات امامان (علیهم السلام)و از جمله خلقت نوری در زمرۀ موارد خلاف این دو جناح قرار داشته است.

تا آن جا که نگارنده بررسی کرده است، دیگر متکلمان برجستۀ کوفی همچون هشام بن سالم، زراره، مؤمن طاق نیز در طریق هیچ یک از احادیث خلقت نوری قرار ندارند. در این میان، می توان یک حدیث (5) را استثنا دانست. این حدیث در اصل دربارۀ شیوۀ تشریع اذان است که در آن گذرا به موضوع خلقت نوری اشاره شده است (نعرفه وشیعته وهو نورٌ حول العرش). مؤمن طاق و ابن ابی عمیر در طریق این حدیث قرار دارند.

مدرسۀ قم

خطوط حدیثی-کلامی مدرسۀ قم

بنا به نظر یکی از محققان(6)، مدرسۀ قم مشتمل بر چهار خط حدیثی-کلامی بوده که عبارتند از: 1) خطی که از احمد بن محمد عیسی اشعری آغاز می شود. پس از او در طبقۀ بعد سعد بن عبداللّه اشعری و سپس ابن ولید و علی بن بابویه مشترکاً در یک طبقه قرار دارند و در نهایت، در طبقۀ

ص: 394


1- . کشّی، رجال، ص 280.
2- . همان، ص 271.
3- . همان، ص 442.
4- . نجاشی، رجال، ص 450.
5- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 312.
6- . نک: طالقانی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، ص 76-87.

اخیرِ این جریان قرار دارد که وارث احادیث و اندیشه های کلامی آنهاست؛ 2) خطی که با ابراهیم بن هاشم آغاز می شود و به فرزندش علی بن ابراهیم در طبقۀ بعد می رسد و در نهایت، به کلینی ختم می شود. این دو خط افزون بر این که - به ویژه در طبقات نخست - از نقل از مشایخ یک دیگرپرهیز می کنند، به لحاظ موضع شان در قبال اندیشه های هشام بن حکم نیز تقابل دارند؛ یعنی در حالی که علی بن ابراهیم مروّج و مدافع اندیشه های هشام و یونس بود و کتابی در این باره تحریر کرده بود، سعد بن عبداللّه ردیه ای بر او در این باره می نویسد(1)؛ 3) خطی که آغازش با محمد بن خالد برقی است و با فرزندش احمد ادامه می یابد و پس از او علی بن الحسین سعدآبادی و محمد بن ابی القاسم ماجیلویه مشترکاً در طبقه آخر این جریان قرار دارند؛ 4) خط متهمان به غلو که شخصیت هایی چون محمد بن علی الصیرفی ملقب به ابوسمینه، محمد بن اورمه، ابوسعید سهل بن زیاد آدمی و حسین بن عبیداللّه محرر را دربرمی گیرد.(2)

دربارۀ این تقسیم بندی چند نکته قابل ملاحظه است:

1. همان طور که محقق مذکور اشاره کرده، می توان دو خط نخست (خط احمد بن محمد بن عیسی و خط ابراهیم بن هاشم) را هم به لحاظ زنجیرۀ راویان از هم متمایز کرد و هم به لحاظ گرایش کلامی؛ اما نشان دادن این که خط محمد بن خالد برقی یک خط فکری و دارای مواضع کلامی مشخصی بوده، نیازمند شواهد بیشتری است.

2. متهمان به غلو در قم را دشوار بتوان یک جریان دانست که سلسله یا زنجیره استاد-شاگردی معینی را طی چند نسل متوالی تشکیل داده باشند. احتمالاً سخت گیری های احمد بن محمد بن عیسی که در قم از گونه ای حاکمیت اجتماعی برخوردار بود به متهمان به غلو این امکان را نداد که به جریان سازی بپردازند.

3. تنوع خطوط حدیثی کلینی و شیخ صدوق نشان می دهد که ایشان دست کم در نقل حدیث - احتمالاً با هدف تجمیع بیشترین حد ممکن از میراث حدیثی پیشینیان - تا حدی از محدودیت های سخت گیرانه التزام به خط حدیثی خود عبور کرده بودند. بدین ترتیب به نظر می رسد که در نسبت دادن تمام ویژگی های نوعی یک خط خاص به هر کدام از این دو باید احتیاط ورزید.

4. اگر فردی سخت گیر همچون ابن ولید را امتداد حقیقی خط احمد بن محمد بن عیسی بدانیم، شاید نتوانیم محمد بن الحسن الصفار را در طبقۀ پیش از او با توجه گستردگی روایاتی که

ص: 395


1- . رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، ص 101-102.
2- . طالقانی، «مدرسه کلامی کوفه»، ص 76- 87.

در بصائرالدرجات دربارۀ مقامات عالی امامان (علیهم السلام)نقل می کند وارث فکری همین خط بدانیم. دست کم باید شواهدی بیش از این در دست داشته باشیم بر این که وی در مبحث امامت همانند ابن ولید می اندیشیده است.

به هر روی، در مقام بررسی مدرسۀ کلامی قم، برای حفظ شمول و جامعیت بحث، افزون بر بررسی نقش دو خط احمد بن محمد بن عیسی، ابراهیم بن هاشم، در نقل روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)، نقش متهمان به غلو و نیز احمد بن محمد بن خالد برقی و پدرش را نیز بررسی می کنیم، حتی اگر ایشان را خطوطی مستقل ندانیم. همچنین در مقام بررسی نقش شخصیت های وابسته به خط احمد بن محمد بن عیسی، راویانی را که بر حسب تحقیق محقق مذکور متعلق به این خط تلقی شده اند، مدّ نظر قرار می دهیم، هرچند بتوان در تعلق برخی از ایشان همانند صفار به این خط تردید کرد.

نقش راویان متهم به غلو

محمد بن علی صیرفی ابوسمینه

وی راوی یک حدیث خلقت نوری خاص(1) و یک حدیث نخستین مخلوق(2) است. نجاشی او را ضعیف و فاسدالاعتقاد می داند و نقل می کند که احمد بن محمد بن عیسی او را به اتهام غلو از قم اخراج کردند.(3) وی در کتب اربعه 351 روایت دارد و بیشترین روایت را (43 روایت) از مفضل بن صالح نقل کرده است. مفضل بن صالح از راویان جابر است و ابن غضائری(4) و نجاشی او را ضعیف دانسته اند. ابوسمینه 26 روایت از محمد بن فضیل صیرفی که بنا بر گزارش طوسی متهم به غلو شده،(5) 20 روایت از محمد بن سنان زاهری که او نیز متهم به غلو بوده، نقل کرده است.

حسین بن عبید اللّه بن سهل قمی الصغیر

وی راوی سه حدیثدر زمینه خلقت نوری خاص پیشین است. وی حدیث نخست را محمد بن

ص: 396


1- . شیخ صدوق،کتاب من لایحضره الفقیه، ج4، ص 414.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441.
3- . نجاشی، رجال، ص 332.
4- . ابن غضائری، الرجال، ص 88.
5- . شیخ طوسی، رجال، ص 365.

عیسی بن عبید (متهم به غلو) و محمد بن عبدلله (مهمل)، حدیث دوم را از محمد بن ابراهیم جعفری (مهمل) و حدیث سوم را از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از جابر جعفی که هر سهمتهم به غلو اند، نقل کرده است(1).

کشّی حسین بن عبیداللّه را از کسانی دانسته که قمی ها او را به اتهام غلو از قم اخراج کردند(2) و نجاشی او را متهم به غلو دانسته است.(3)

سهل بن زیاد

سهل بن زیاد(4) برخلاف متهمان به غلو کوفی که تا حدّی می توان ارتباط جریانی ایشان را در نقل احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)نشان داد، در میان این سه متهم به غلو، در این باره ارتباط یا همکاری خاصی رصد نشد، اما همان طور که پیشتر اشاره شد، متهمان به غلو قمی در نقل شماری از روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)حلقۀ وصل کوفه و قم بوده اند. صرف نظر از خصوص این احادیث، برخی محققان میزان ارتباط میان ایشان در نقل احادیث از یک دیگر را دال بر نوعی ارتباط فکری میان ایشان دانسته اند.(5)

خط احمد بن محمدبن عیسی

احمد بن محمد بن عیسی

وی در طریق یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین(6) و یک حدیث خلقت نوری خاص(7) قرار دارد. وی همچنین حدیثی را بدین مضمون نقل کرده است که نبوت انبیاء در اظله تنها هنگامی کامل شد که ولایت اهل بیت (علیهم السلام)بدیشان عرضه شد و اهل بیت (علیهم السلام)بر ایشان متمثل شدند و

ص: 397


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 440، ش3؛ ص 441، ش9؛ ص442، ش10.
2- . کشی، رجال، ص 512.
3- . نجاشی، رجال، ص 43.
4- . او راوی یک حدیث نخستین مخلوق و کسی است که بنا به گفتۀ نجاشی احمد بن محمد بن عیسی به دلیل غالی و کاذب بودنش او را از قم اخراج کرده است، اما ابن ولید به طریق سعد بن عبداللّه کتابش را نقل کرده است. شیخ طوسی در فهرست او را ضعیف و در رجال ثقه دانسته است (شیخ طوسی، فهرست، ص 228؛ شیخ طوسی، رجال، ص 387).
5- . طالقانی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، ص 98.
6- . کلینی، الکافی، ج1، ص 204.
7- . شیخ صدوق، التوحید، ج1، ص 167.

ایشان به ولایت و طاعت از اهل بیت (علیهم السلام)اقرار کردند.(1) شایداین حدیث را نیز بتوان از احادیث خلقت نوری برشمرد؛ زیرا اصطلاح «اظله» در این روایت تعبیر ظل در روایت دیگرش را که آن را از زمرۀ احادیث خلقت نوری خاص پیشین برشمردیم، تداعی می کند: «اصْطَنَعَهُ عَلَى عَیْنِهِ فِی الذَّرِّ حِینَ ذَرَأَهُ وَفِی الْبَرِیَّةِ حِینَ بَرَأَهُ ظِلًّا قَبْلَ خَلْقِ نَسَمَةٍ عَنْ یَمِینِ عَرْشِهِ».(2)

به نظر می رسد در فضای فکری کوفه اصطلاح «ظلّ» تداعی کنندۀ اصطلاح نور بوده است. دست کم در روایات متهمان به غلو نظیر مفضل و محمد بن سنان که تعبیر «ظل النور» را به کار برده اند،(3) این ادعا قابل تأیید است. بعید است که احمد بن محمد بن عیسی از چنین فضا و تداعی ای بی خبر بوده باشد. از سوی دیگر، جالب است که احمد بن محمد بن عیسی در طریق هیچ یک از روایات خلقت نوری خاص پیشین که از طریق متهمان به غلو نقل شده قرار ندارد. این در حالی است که او دسترسی کاملی به ایشان داشته است؛ برای مثال، او در کتب اربعه حدود 350 حدیث از محمد بن سنان که در بالا نقش برجستۀ او را در نقل احادیث خلقت نوری دیدیم، نقل کرده است.

سعد بن عبد اللّه اشعری

وی راوی دو روایت خلقت نوری خاص پیشین(4) و یک روایت خلقت نوری خاص(5) است. یکی از دو حدیث خلقت نوری خاص پیشین که وی نقل کرده(6) در اصل یک حدیث طولانی در مقام بیان چگونگی تشریع اذان است که با جمله «نعرفه وشیعته وهو نورٌ حول العرش» اشاره ای گذرا به خلقت نوری دارد. اما حدیث دیگرش(7)مضمون خلقت نوری پیشین را به طور کامل در بردارد.

وی که اکثر روایات خود را در کتب اربعه به ترتیب از احمد بن محمد بن عیسی و محمد بن الحسین ابی الخطاب نقل کرده، هیچ روایت خلقت نوری را از متهمان به غلو نقل نکرده است. با

ص: 398


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 73.
2- . کلینی، الکافی، ج1، ص 204.
3- . همان، ص 442.
4- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 336.
5- . شیخ صدوق، التوحید، ص 167.
6- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 313.
7- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج3، ص 336.

این همه، او در طریق شیخ صدوق به برخی احادیث محمد بن سنان متهم به غلو قرار دارد.(1)

محمد بن یحیى ابوجعفر العطار

وی راوی یک حدیث خلقت نوری عام(2) و یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین است.(3) نجاشی او را ثقه، عین و کثیر الحدیث دانسته است.(4) او بیش از 4800 حدیث در الکافی دارد که بیش از 3500 حدیث را از احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده است.

عبداللّه بن جعفر الحمیری

او راوی یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین(5) است.

شیخ طوسی او را ثقه دانسته و نام کتاب هایش را نیز ذکر کرده است.(6) محمد بن الحسن بن فروخ او راوی یک حدیث خلقت نوری خاص(7) و یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین(8) است. روایات او در کتب اربعه از احمد بن محمد بن عیسی (165 روایت)، محمد بن عیسی بن عبید (108 روایت)، ابراهیم بن هاشم قمی (89 روایت)، محمد بن الحسین بن ابی الخطاب (61 روایت)، یعقوب بن یزید الانباری (62 روایت) است. او همچنین 31 روایت از علی بن محمد القاسانی نقل کرده در حالی که احمد بن محمد عیسی نظر مثبتی دربارۀ این فرد نداشته و می گفته از او مذاهب منکره ای شنیده است.(9) این امر نشان می دهد که صفار تقیّدی به دیدگاه های احمد

ص: 399


1- . کشی روایتی را نقل می کند که بر اساس آن مفضل تفویضی بوده و امام (علیه السلام) از او تبرّی جسته است. در طریق این روایت سعد بن عبداللّه و صفوان و عبداللّه بن مسکان حضور دارند (کشی، رجال، ص 323).
2- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 94.
3- . کلینی، الکافی، ج1، ص 203-531.
4- . نجاشی، رجال، ص 353.
5- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 396.
6- . شیخ طوسی، فهرست، ص 294.
7- . کلینی، الکافی، ج1، ص 389.
8- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 313.
9- . نجاشی، رجال، ص 255.

بن محمد بن عیسی نداشته است و او را نمی توان وارث گرایش فکری احمد بن محمد بن عیسی دانست.

محمد بن احمد بن یحیی الاشعری صاحب نوادر

او راوی یک حدیث خلقت نوری خاص پیشین است.(1) نجاشی و شیخ طوسی او را فی نفسه ثقه دانسته اند، اما به نظر ایشان، برخی روایاتش مشتمل بر تخلیط اند؛ زیرا گاه از افراد ضعیفی نقل می کند.(2) ابن ولید برخی روایات او را که از افرادی چون سهل بن زیاد و ابوسمینه نقل شده نمی پذیرفته است.(3) این نشان می دهد که حساسیت قمی ها به افرادی چون دو فرد مذکور که از زمان احمد بن محمد بن عیسی آغاز شده بود تا زمان ابن ولید همچنان ادامه داشته است.

محمد بن الحسن بن الولید

او تنها دو حدیث خلقت خاص نوری پیشین(4) نقل کرده است. بدین ترتیب می توان نظر او دربارۀ خلقت نوری را همانند نظر سعد بن عبداللّه دانست. گفتنی است که ابن ولید در کتب اربعه 243 حدیث از حسین بن حسن بن ابان و 154 حدیث از سعد بن عبداللّه نقل کرده است. این در حالی است که همۀ احادیث حسین بن حسن بن ابان در کتب اربعه 246 عدد است که 243 عدد آن را از حسین بن سعید اهوازی نقل کرده است. بدین ترتیب این احتمال تقویت می شود که او بیش از آن که وارث روایی سعد بن عبداللّه از احمد بن محمد بن عیسی باشد، وارث روایی حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید اهوازی است.

علی بن الحسین بن بابویه

او پدر شیخ صدوق است که شیخ صدوق در کتب مختلفش در مجموع بیش از 1000 حدیث ازاو نقل کرده است. او یک روایت خلقت نوری عام(5) و یک روایت خلقت نوری خاص(6) و سه

ص: 400


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 531.
2- . نجاشی، رجال، ص 348؛ شیخ طوسی، فهرست، ص 408-410.
3- . نجاشی، رجال، ص 348.
4- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 336.
5- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 94.
6- . شیخ صدوق، التوحید، ص 167.

روایت خلقت نوری خاص پیشین(1) روایت کرده است.

او دو حدیث از سه حدیث خلقت نوری خاص پیشین را اختصاصاً از راویان غیر متهم به غلو نقل کرده است.(2)

اما در طریق دو حدیث دیگرش، یعنی یک حدیث نوری خاص(3) و یک حدیث از سه حدیث نوری خاص پیشین(4) متهمان به غلوی همچون جعفربن محمد بن مالک(5)، و ابراهیم بن اسحاق، و جابر(6) قرار دارند. نقل از متهمان به غلو را دست کم در مورد جابر نمی توان یک استثنا دانست؛ زیرا او در کتب اربعه بر اساس الگوی تکرار شونده خودش از احمد بن ادریس از محمد بن سالم از احمد بن النصر از عمرو بن شمر از جابر، یازده حدیث نقل کرده است.

شیخ صدوق

شیخ صدوق 19 روایت از مجموع بیش از 30 حدیث خلقت نوری که در این تحقیق مدّنظر بوده اند، را در آثارش گنجانیده است. مضامین احادیثی که او نقل کرده خلقت نوری خاص پیشین را در بر می گیرد. همچنین افرادی که در اسناد این روایات قرار دارند، افزون بر محدثان بزرگی چون ابابصیر و محمد بن مسلم، شامل متهمان به غلو کوفی نظیر جابر، مفضل، عمروبن شمر و محمد بن سنان و برخی متهمان به غلو مرتبط با حوزۀ حدیثی قم همچون ابوسمینه می شود. از این رو، می توان گفت که شیخ صدوق با توسعۀ سعه صدر پدرش نقل حدیث از متهمان به غلو را در دستور کار قرار داده بود.

خط ابراهیم بن هاشم

ابراهیم بن هاشم از جمله پُر روایت ترین راویان در کتب اربعه است که بخش عظیمی از روایاتشرا به ترتیب کثرت از ابن ابی عمیر، حماد بن عیسی، حسین بن یزید النوفی، حسن بن محبوب و

ص: 401


1- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180؛ ج2، ص 313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 336.
2- . شیخ صدوق، علل الشرایع ج2، ص 313؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص 336.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص 167.
4- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180.
5- . شیخ صدوق، التوحید، ص 167.
6- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص 180.

اسماعیل بن مرار نقل کرده است. عمدۀ روایت او را پسرش علی بن ابراهیم نقل کرده است. بیشترین روایات علی بن ابراهیم را در کتب اربعه، کلینی نقل کرده است.

ابراهیم بن هاشم و پسرش در طریق هیچ یک از روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)قرار ندارند. این امر می تواند از بدبینی آنها به راویان این قبیل احادیث سرچشمه گرفته باشد. جالب است که در کتب اربعه ابراهیم بن هاشم از محمد بن سنان تنها سه روایت نقل کرده، در حالی که احمد بن محمد بن عیسی 351 روایت از محمد بن سنان نقل کرده است. بر این اساس، می توان نتیجه گرفت که از دو خط اصلی انتقال حدیث به قم، خط احمد بن محمد بن عیسی پذیرش بیشتری نسبت به احادیث خلقت نوری و شاید بالملازمه دیگر احادیث امام شناسی والامرتبه داشته است. محدودیت خط ابراهیم بن هاشم می تواند از گرایش او به امام شناسی پایین مرتبه هشام بن حکم سرچشمه گرفته باشد.

البته، در پایان این زنجیره کلینی قرار دارد که بر حسب شمارش کنونی نه روایت از روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)را نقل کرده است. روشن است که کلینی این روایات را از غیر طریق علی بن ابراهیم نقل کرده است. در میان زنجیرۀ بالاروندۀ راویان خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)در الکافی، هم متهمان به غلو اخراجی از قم همچون سهل بن زیاد و ابوسمینه، حسین بن عبیداللّه بن سهل حضور دارند و هم متهمان به غلو کوفی همچون مفضل و محمد بن سنان و هم افراد مجهولی نظیر عمران بن اسحاق الزعفرانی. کلینی روایات خلقت نوری را از طریق مشایخی همچون احمد بن محمد عاصمی(1) احمد بن ادریس(2) و علی بن محمد علان کلینی(3) محمد بن یحیی عطار(4) و حسین بن محمد اشعری(5) نقل کرده است.

پیش تر گفتیم که علی بن محمد بن علان کلینی بیشترین احادیث خود را از متهمان به غلوی همچون سهل بن زیاد، صالح بن ابی حماد رازی و اسحاق بن محمد بن احمد نخعی نقل کردهاست. تمام افرادی که در طریق حدیث نخستین مخلوق منقول از وی(6) قرار دارند (سهل بن زیاد،

ص: 402


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 389، 402.
2- . همان، ص 442و531.
3- . همان، ص 441.
4- . همان، ص 203و531.
5- . همان، ص 441، ح7.
6- . همان، ص 441.

ابوسمینه، علی بن حماد، مفضل) افراد متهم به غلو اند. در سه روایت منقول از احمد بن ادریس نیز متهمان به غلو قمی و کوفی(1) حضور پررنگی دارند. در طریق حدیث حسین بن محمد اشعری(2) محمد بن سنان و معلی بن محمد قرار دارند که در بالا تعلق ایشان به خط متهمان به غلو بیان شد. احمد بن محمد عاصمی اصالتاً کوفی، ولی ساکن بغداد بوده که احادیث مشایخ کوفی را در بغداد نقل می کرده است. احتمالاً کلینی وی را در بغداد دیده است. در دو روایت وی، فرد معروف به متهم به غلوی وجود ندارد.

بر این اساس، می توان دریافت که کلینی در اخذ احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)هم از بزرگترین شیخش یعنی علی بن ابراهیم عبور کرده و هم محدودیت هایی را که خط احمد بن محمد بن عیسی در نظر داشته نقض کرده است. وی در این توسعه و تسهیل، تابع مشایخی همچون علان کلینی و احمدبن ادریس قمی بوده است.

خط احمد بن محمد بن خالد البرقی

احمد بن محمد بن خالد برقی و پدرش در طریق هیچ یک از احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)قرار ندارند. در محاسن حدیثی دربارۀ خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)یافت نشد. با این همه، او در این کتاب بابی را به خلقت مؤمن از نور خداوند اختصاص داده و در آن از جمله حدیثی را به طریق محمد بن سنان از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که از خلقت «مؤمن» از نور عظمت و جلال کبریای خداوند سخن می گوید.(3) روشن است که این حدیث فضیلت اختصاصی ای را برای اهل بیت (علیهم السلام)اثبات نمی کند.

نتیجه

متهمان به غلو در مدرسۀ کوفه چه منفرداً و چه به صورت جریانی و زنجیره وار در نقل احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)نقش بسزایی ایفا کرده اند، اما افزون بر آنها، محدثان برجستۀ کوفی و نیز محدثان معمولی و در عین حال توثیق شده نیز به طرقی غیر از طریق متهمان به غلو این احادیث را نقل کرده اند.

ص: 403


1- . کلینی، الکافی، ج1، ص 441، ح5.
2- . همان، ح7.
3- . برقی، المحاسن، ص 131.

عدم حضور هشام بن حکم و زراره در نقل این احادیث می تواند حاکی از عدم اعتقاد ایشان به این مضمون باشد، اما دلیل روشنی بر مخالفت ایشان با این مضمون در دست نیست.

در مدرسۀ قم هر دو خط اصلی نقل حدیث (خط منتهی به کلینی و خط منتهی به شیخ صدوق) در نقل همۀ گونه های احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)، حتی خلقت نوری خاص پیشین با هم اشتراک دارند. با این همه، بین ابتدا و انتهای هر کدام از دو خط در قبال نقل این احادیث تطوری مشهود است. در خط منتهی به کلینی، به رغم این که علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم دو حلقه اصلی متصل کنندۀ کلینی به میراث حدیثی کوفه هیچ حدیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)را نقل نکرده اند، کلینی با استفاده از مشایخ دیگرِ خود، این احادیث را در الکافی گنجانیده است. از طرف دیگر او رویّۀ ابراهیم بن هاشم و علی بن ابراهیم را در عدم نقل از متهمان به غلو نظیر مفضل و محمد بن سنان نقض کرده و از ایشان احادیث فراوانی نقل کرده است. در خط منتهی به شیخ صدوق، با این که سه حلقه سخت گیر پیش از او، یعنی احمد بن محمد بن عیسی و سعد بن عبداللّه و ابن الولید به صورت محدود احادیث خلقت نوری را نقل کرده اند، وی به تبع پدرش دست و دل بازتر با این احادیث روبه رو شده و شمار بالایی از آنها را نقل کرده است. بدین ترتیب می توان گفت مدرسۀ قم به مرور زمان تعداد هر چه بیشتری از روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)را مورد پذیرش قرار داده است و در این پذیرش ابایی نداشته که از متهمان به غلوِّ کوفی و قمی نقل کند.

با توجه به مجموع روایات راویان قم و کوفه دربارۀ خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)می توان گفت که نقل و در نتیجه اعتقاد به اصل خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام)و حتی خلقت نوری پیشین بین راویان و خطوط حدیثی قم و کوفه، اعم از غیر متهمان به غلو، متهمان به غلو و متهم کنندگان به غلو مشترک بوده است و این اعتقاد نمی تواند از جمله موارد اتهام به غلو باشد. در این میان در خصوص خط کلامی هشام بن حکم و هواداران و پیروان قمی و خراسانی آن نمی توان حکمی قاطع صادر کرد؛ زیرا از یک سو از نقل احادیث متهمان به غلو جز به ندرت ابا داشته اند و از سوی دیگر برخی ایشان، برخی راویان احادیث خلقت نوری را به کذب متهم کرده اند، هرچند مشخص نکرده اند که کدام روایاتشان را کذب می دانند.

کتاب نامه

1. ابن غضائری، احمد بن حسین، الرجال، تصحیح: سید محمدرضا جلالی حسینی، قم:

ص: 404

دارالحدیث، 1364ش.

2. اشعرى، ابو الحسن، مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، آلمان- ویسبادن: فرانس شتاینر، 1400ق.

3. اقوام کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقدونظر، ش65، ص 38-65، 1391ش.

4. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1371ق.

5. بیات مختاری، مهدی، خورشید شرق در سده سوم؛ فضل بن شاذان نیشابوری، قم: موسسه کتاب شناسی شیعه، 1392ش.

6. حمیرى، ابو سعید بن نشوان، الحور العین، تحقیق و تعلیق: کمال مصطفى، تهران: اعادات، 1972م.

7. خزاز رازى، على بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ على الأئمة الإثنی عشر، قم: بیدار، 1401ق.

8. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، لبنان: البلاغ، 1419ق.

9. رضایی، محمدجعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، نقدونظر، ش65، ص 91-110، 1391ش.

10. ______ ، «تبیین معنایی اصطلاح علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه»، اندیشه نوین دینی، ش31، ص69-78، 1391ش.

11. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الأحکام، تصحیح: حسن موسوی خرسان، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407ق.

12. ______ ، رجال الطوسی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1373ش.

13. ______ ، فهرست کتب الشیعة وأصولهم وأسماء المصنّفین وأصحاب الأصول، اعداد: المکتبة المحقق الطباطبایی، قم: ستاره، 1420ق.

14. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، قم: جامعه مدرسین، 1362ش.

15. ______ ، علل الشرائع، قم: کتابفروشى داورى، 1385ق.

16. ______ ، کمال الدین وتمام النعمة، مصحح: علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1395ق.

17. ______ ،التوحید، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

18. ______ ،معانی الأخبار، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1403ق.

19. ______ ، کتاب من لا یحضره الفقیه، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1413ق.

ص: 405

20. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1404ق.

21. طالقانی، سیدحسن، «مدرسۀ کلامی قم»، نقدونظر، ش65، ص 66-90، 1391ش.

22. طاووسی مسرور، سعید، پژوهشی پیرامون جابر بن یزید جعفی، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، 1388ش.

23. فضل بن شاذان نیشابوری، الایضاح، تحقیق و تقدیم: سید جلال الدین ارموی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ش.

24. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: دارالکتاب، 1404ق.

25. کشّى، محمد بن عمر بن عبد العزیز، رجال الکشی، مشهد: مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1348ق.

26. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.

27. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

28. موسوی خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.

29. ______ ، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرجال، قم: مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، 1372ش.

30. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشی، مصحح: سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1407ق.

31. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران: نشر صدوق، 1397ق.

32. نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1408ق.

ص: 406

فصل سوم: جریان ها و روش های کلامی متکلمان کوفه

ص: 407

ص: 408

اندیشه های کلامی خاندان اَعْین

اشاره

اندیشه های کلامی خاندان اَعْین

روح الله رجبی پور(1)

مقدمه

واکاوی دقیق اندیشه های اعتقادی در سده های نخستین نیازمند آگاهی از نظریه های جریان های مختلف در بستر زمانی تکوین و نمو آن اندیشه ها دارد؛ خاندان اعین از جمله خاندان ها و البته، جریان های علمی سده نخستین اند که تلاش ها و دیدگاه های آنها مورد توجه جامعه علمی آن روز بوده است. در مسیر دست یابی به این مهم، روشن شدن مسائلی چون عوامل شکل گیری اندیشه خاندان زراره، منابع فکری آنها، جایگاه عقل و متون دینی در اندیشه ورزی آنان و همچنین نظام مندی اندیشه های کلامی آنان ضروری به نظر می رسد.

آل اعین از جمله اندیشه ورزانی هستند که به مسائل نوپدید در حوزۀ تفکر اسلامی حساسیت ویژه نشان می دادند و در صدد بودند تا بر اساس تفکری عقلانی بر متون دینی به ویژه آیات قرآنی در مسائل مختلف نظریه پردازی کنند. به ظاهر نظریه پردازی آنها در مسائل اعتقادی به معنای ارائه دیدگاه مستقل نبود؛ بلکه آنها تأئید امام (علیه السلام) را مرجع نهایی دست یابی به معارف دینی می دانستند. در همین راستا اندیشه های کلامی آل اعین در باب صفات الهی، ایمان و کفر و استطاعت از برجستگی بیشتری برخوردار است؛ زیرا اولاً در متون روایی و کلامی امامیه، از تلاش و جدّیت این خاندان در فهم و نشر مسائلی همچون ایمان و کفر و استطاعت سخن به میان آمده، ثانیاً در آثار دیگر فِرَق اسلامی نظریه هایی خاص در مسئله صفات الاهی به این خاندان نسبت داده شده

ص: 409


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشگر پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).

است. با توجه به ملاک های یاد شده، مسائل ایمان و کفر، صفات الاهی و استطاعت از جمله اصلی ترین حوزه های نظریه پردازی کلامی این خانواده اند؛ از این رو، بایسته است در این پژوهش این سه مسئله طرح و پی جویی شود.

به فرزندان و ذریّۀ اَعیَن بن سُنسُن، خاندان اعیُن گفته می شود. اعین بن سُنسُن ذریّه و فرزندان بسیار داشت که از عالمان و راویان روایات در کوفه بودند؛ از جمله آنها می توان به زرارة بن اعین(1)، حمران بن اعین(2)، عبدالله بن بکیر(3)، حمزة بن حمران بن اعین(4) و ابوغالب احمد بن محمد بن محمد بن سلیمان(5) اشاره کرد. آل اعیُن از جمله خاندان های شیعی اند که نخست بر غیر مذهب اهل بیت (علیهم السلام)بودند و سپس به تشیع گرویدند.(6) این خاندان در زمینه معارف دینی - دست کم، از دوران امام سجاد (علیه السلام) تا وفات ابوغالب زراری در سال 368 ق(7) - فعال و مؤثر بودند و تلاش بسیار برای فراگیری و نشر آموزه های اهل بیت (علیهم السلام)از خود نشاندادند.(8) خاندان اعین به نام های دیگری

ص: 410


1- . نام او «عبدریه» و زراره لقب اوست و کنیه او را گروهی ابوالحسن و برخی ابوعلی ذکر کرده اند (شیخ طوسی، رجال، ص209). او از اصحاب امام محمد باقر (علیه السلام)و امام جعفر صادق (علیه السلام)بود (شیخ طوسی، رجال، ص337). نجاشی در رجال خود او را بزرگ و استاد شیعیان در زمان حیاتش معرفی می کند که قارِی قرآن، فقیه، متکلم، شاعر و ادیب بود و تمام ویژگی های متدینان و مزایای فضیلت در او جمع بود. او راستگو، مورد اعتماد و در زمان خویش بر همه اصحاب مقدم بود (نجاشی، رجال نجاشی، ص175).
2- . فرزند اَعین بن سنسن و در زمرۀ تابعین (شیخ طوسی، رجال، ص 181) از اصحاب امام محمدباقر (علیه السلام)و امام صادق (علیه السلام)بود (ابن داوود حلی، رجال، ص 134) و امام چهارم، علی بن حسین (علیه السلام)را نیز ملاقات کرده بود (ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص113-114).
3- . از راویان پر روایت و از اصحاب اِجماع است (کشّی، إختیار معرفة الرجال، ص 375) و با وجود این که او از نظر عقیدتی از فطحیه دانسته شده، امّا از فقهای امامیه شمرده شده است (همان، ص345).
4- . از اصحاب امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام)است (شیخ طوسی، رجال، ص 132و190). وجود روایات بدون واسطه او از امام باقر (علیه السلام)، می تواند شاهدی باشد بر صحت سخن کسانی که او را از اصحاب امام باقر (علیه السلام)نیز دانسته اند (کلینی، کافی، ج 2، ص 89؛ شیخ طوسی، استبصار، ج3، ص 258) او کتابی نیز نوشته است (نجاشی، رجال نجاشی، ص 140).
5- . بزرگ اصحاب امامیه و استاد مورد وثوق در عصر خویش بود. او آثار و نگاشته هایی از خود به جا گذاشت که می توان به کتاب تاریخ (ناتمام)، کتاب ادعیة سفر، کتاب الافضال اشاره کرد (نجاشی، رجال نجاشی، ص 83-84). ابوغالب رساله ای برای معرفی خاندان اعین برای نوه اش ابوطاهر، نوشت (ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص 159-184)؛ این کتاب هم اکنون مهمترین منبع برای شناخت خاندان اعین است.
6- . ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص135.
7- . نجاشی، رجال نجاشی، ص83 -84.
8- . برای نمونه، نک: کشّی، إختیار معرفة الرجال، ص 161؛ شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج2، ص 519.

چون شیبانی،(1) تمیمیه،(2) بکریون(3) و زراری(4) نیز شناخته شده اند.

داده های منابع حدیثی و رجالی شیعه و اهل سنت، فعالیت کلامی خاندان اعین را فراتر از فراگیری و نقل صرف روایات اعتقادی نشان می دهد؛ این منابع، آنان را در قامت یک خط فکری نشان می دهد. برای اثبات یک خط فکری سه مؤلّفۀ اصلی قابل پی جویی است؛ دیدگاه های کلامی؛ روشمند بودن اندیشه ورزی؛ جریان داشتن دست کم در دو نسل. اینک، پی گیری این سه مؤلّفه، در حیات علمی این خاندان ضروری به نظر می رسد.

در منابع اسلامی دیدگاه هایی در عرصه کلام، به خاندان اعین نسبت داده شده است؛ این دیدگاه ها در برخی از مسائل، نخستین بار از سوی آنان در عرصه نظریه پردازی طرح شده اند. برای نمونه، در منابع اهل سنت در مباحث استطاعت(5) و صفات الهی(6) دیدگاه های خاصی به خاندان اعین نسبت داده شده است. افزون بر دیدگاه خاص در صفات الاهی برای زراره، گویا اندیشۀ او در این عرصه سرآغاز اندیشۀ معتزلیان بصره بوده است.(7) همان گونه که پژوهش های جدید نشان می دهند، اندیشۀ استطاعت ریشۀ مبنای فکری معتزلیان بوده است.(8) در منابع شیعی نیز دیدگاه های ویژه و متفاوت این خاندان - در مباحث ایمان و کفر(9) و استطاعت(10)- قابل مشاهده است.

ص: 411


1- . خاندان اعین به سبب آن که اعین «ولاء» قبیلة بنی شیبان را پذیرفت، به «شیبانی» مشهور شدند (ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص 129).
2- . علت شهرت آل اعین به «تمیمیه» کاملاً روشن نیست؛ ولی شاید بتوان گفت به سبب سکونت این خاندان در کنار قبیله بنی تمیم در کوفه به این نام شناخته شدند. مشهور شدن به نام قبیله محل سکونت امری رایج بوده است برای مثال، ابراهیم بن سلیمان بن عبیدالله به سبب سکونت در محله بنی تمیم به «تمیمی» شهرت یافت (نجاشی، رجال نجاشی، ص18).
3- . ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص 116. فرزندان بکیر بن اعین به «بکریون» مشهور شدند. در نسل های بعدی خاندان اعین، فرزندان بکیر نسبت به دیگر اعضای این خاندان، حضور پررنگ تری در جامعه علمی داشتند.
4- . ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص 117. زراری یعنی منسوب به زرارة بن اعین. نخستین بار، امام هادی (علیه السلام) به سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر (جدّ پدری ابوغالب) لقب «زراری» را داد. امام هادی (علیه السلام) برای حفظ جان او، نام اصلیش را نَبُرد و او را به زراره، داناترین فرد خاندان اعین، منسوب ساخت و فرمود: خدا زراری را حفظ کند. از آن زمان به بعد، لقب «زراری» به این خاندان اطلاق شد.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.
6- . همان، ص36؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 52.
7- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 52.
8- . فان اس.، علم الکلام والمجتمع، ص455.
9- . کشّی، إختیار معرفة الرجال، ص141-142.
10- . کشّی، إختیار معرفة الرجال، ص147-148.

شواهد نشان می دهند که روش کلامی خاندان اعین، بهره گیری همزمان از عقل و نصوص دینی برای نظریه پردازی های خارج از متون دینی بود. خاندان اعین به حجیت عقل در کسب معارف اعتقادی باور داشت و با بهره گیری از عقل و نصوص دینی، نظریه سازی های خارج از متون دینی انجام می دادند و آنجا که این نظریه سازی ها با بن بست روبه رو می شد، رجوع دوباره به امامان (علیهم السلام)، چاره ساز مشکل بود.(1)

اندیشه ورزی این خاندان منحصر در زراره نبود؛ بلکه اعضای دیگری از این خاندان نیز با محوریت اندیشه های زراره به اندیشه ورزی می پرداختند. این اندیشه سازی در برخی مسائل - همچون مسئلۀ «ایمان»-(2) به تکمیل نظریۀ زراره و در برخی دیگر - همچون مسئلۀ «استطاعت»- به اصلاح آن می انجامید. این خط فکری افزون بر خاندان اعین، افرادی غیر از آل اعین همچون برید بن معاویه،(3) محمد بن مسلم(4) و حریز بن عبدالله سجستانی(5) را نیز دربر می گرفت. حضور این افراد در خط کلامی زراره به معنای پذیرش تمام آرای کلامی زراره نیست؛ بلکه برخی از این افراد، تنها پیرو چند نظریۀ زراره هستند؛ برای مثال، آنچه قطعی است، آن است که محمد بن مسلم در اندیشۀ استطاعت، با نظریۀ زراره همراه بوده است.(6) بدین ترتیب باید گفت آل اعین و برخی امامیان دیگر، یک خط فکری را شکل می دادند. این خط فکری در منابع شیعی با عنوان «تیمیه»(7)و در نگاشته های اهل سنت با عناوین «زراریه» و «تمیمیه»، شناخته شده است.(8)

ص: 412


1- . در صفحات پیش رو، نظریه سازی های خارج از نصوص دینی خاندان اعین در مسائل کلامی از جمله صفات الهی و استطاعت به تفصیل بحث شده است.
2- . در ادامۀ بحث به چگونگی تکمیل اندیشۀ زراره از سوی نسل دوم این خاندان در مسئله «ایمان و کفر» پرداخته شده است.
3- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص148-149.
4- . همان، ص168-169.
5- . همان، ص150.
6- . همان، ص168-169. «حدثنی محمد بن مسعود، قال حدثنی جبریل بن أحمد، عن محمد بن عیسى، عن علی بن الحكم، عن سیف بن عمیرة، عن عامر بن عبدالله بن جذاعة، قال قلت لأبی عبد الله (علیه السلام) إن امرأتی تقول بقول زراره ومحمد بن مسلم فی الاستطاعة وترى رأیهما فقال ما للنساء والرأی والقول لها أنهما لیسا بشی ء فی ولایة قال فجئت إلى امرأتی فحدثتها فرجعت عن ذلك القول».
7- . همان، ص151-152.
8- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص28.

سرآغاز و شاخص ترین عضو خط فکری خاندان اعین، زرارة بن اعین است. او افزون بر فقیه، محدث و قاری قرآن بودن به وصفِ متکلم نیز شهره بوده است(1) و در مجادلات کلامی کسی را یارای مناظر ۀ با او نبود. هرچند او در سا لهای پایانی زندگی اش دست از مناظره کشید.(2) البته، دست کشیدن او از مناظره، به معنای ترک صحنۀ اندیشه ورزی اعتقادی نیست؛ چرا که زراره تا پایان عمر، به اندیشه سازی در مباحث کلامی ادامه داد. او برای نظریه سازی در مسئلۀ استطاعت، در کهن سالیِ امام صادق (علیه السلام) که هم زمان با دوران سالخوردگی زراره بود، به آن حضرت (علیه السلام) مراجعه کرد.(3) توجه به این نکته ضروری است که با همۀ این ویژگی ها و امتیازات - برخلاف دیدگاه ابن ندیم -(4) نمی توان زراره را مهم ترین نظریه پرداز عصر حضور دانست. با این که نجاشی(5) و شیخ طوسی(6) به متکلم بودن زراره اذعان داشته اند، هیچ کدام از آنها با توجه به در اختیار داشتن فهرست ابن ندیم، او را بزرگ ترین متکلم امامیه در کوفه ندانسته اند. سخن ابو غالب نیز با این که خود از خاندان زراره است، چنین ادعایی را نمی رساند.(7) همچنان که شمارِ نظریه های منسوب به او در آثار کلامی، مقالات و ملل و نحل هرگز قابل مقایسه با اندیشه های متکلمانی همچون هشام بن حکم نیست.(8) افزون بر آن، شمار اندک نگاشته های منتسب به زراره در منابع رجالی(9) ادعای ابن ندیم را با مشکل روبه رو می کند؛ هرچند می توان برداشت دیگری از کلام ابن ندیم کرد و آن این که زراره در جدَل و کلام از تمام افراد دیگر خبره تر وکارآمدتر بود. شاهد این کلام، می تواند سخن ابوغالب در بیان قدرت بالای زراره در مناظره باشد.(10) احتمال دیگر برای سخن ابن ندیم،

ص: 413


1- . نجاشی، رجال نجاشی، ص175.
2- . ابو غالب زراری، رساله ابى غالب، ص 136.
3- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص 159-160.
4- . ابن ندیم، الفهرست، ص276.
5- . نجاشی، رجال نجاشی، ص175.
6- . شیخ طوسی، الفهرست، ص74-75.
7- . ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص136.
8- . برای ملاحظۀ فراوانی اندیشه های کلامی هشام بن حکم نسبت به زراره، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص31-63.
9- . در منابع رجالی تنها کتاب نام برده شده برای زراره، کتاب الاستطاعة والجبر است؛ برای نمونه، نک: نجاشی، رجال نجاشی، ص175.
10- . ابوغالب زراری، رساله ابى غالب، ص136.

تقدم زراره بر دیگر امامیه در مباحث علمی از جمله کلام است. این نکته را همان گونه که پیش تر بدان اشاره شد، می توان در کلام نجاشی دید؛ او زراره را «شیخ أصحابنا فی زمانه و متقدمه» معرفی کرده است.(1)

از دیگر شخصیت های کلامی خاندان اعین، حمران بن اعین است که برای شناخت آموزه های کلامی ائمه (علیهم السلام)تلاش بسیار کرد. تلاش علمی او، در آثار روایی به جامانده از او کاملاً نمایان است؛ به طوری که بیشترین روایات وی، در عرصه مسائل اعتقادی است.(2) نکته قابل توجه دیگر آن که، شمار بالایی از روایات اعتقادی او در قالب پرسش از امام (علیه السلام) است. این پرسش گری، نشان از دغدغه های کلامی حمران دارد. برای مثال، حمران از مسئله «خلود در جهنم» پرسش کرده است.(3) همین طور او از معنای (بَدِیعُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ)(4) و (قَضى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ) پرسش کرده است.(5) او همچنین از امام باقر (علیه السلام) در این باره که آیا ایشان همان قائم (علیه السلام)هستند، پرسیده است.(6)

از دیگر نشانه های گرایش کلامی حمران، مناظره های اوست. در کتب تراجم و روایی چندین مناظره برای حمران ثبت شده است در یکی از این مناظره ها، مردی از شام به نزد امام صادق (علیه السلام)می آید و از او درخواست مناظره می کند. امام صادق (علیه السلام)از شاگردانش می خواهد که با او مناظره کنند و یکی از مناظره کنندگان حمران است. حمران در این مناظره موفق می شود مرد شامی را شکست دهد و امام صادق (علیه السلام) پس از شکستِ مرد شامی، در مقام ارزیابی مناظره اصحابش از همۀ آنها - به جز حمران و هشام بن حکم - اشکالاتی می گیرد، ولی از حمران و هشام بدون هیچ اشکالی تقدیر می کند(7) که این امر نشان دهندۀ آن است که حمرانافزون بر این که کلام می دانسته است، روش و محتوای مناظرۀ او نیز بی اشکال بوده است.

همچنین در مجلس مناظره ای دیگر، حمران صحبت نمی کند تا این که امام صادق (علیه السلام) از او

ص: 414


1- . نجاشی، رجال نجاشی، ص175.
2- . در منابع روایی حمران تنها 17 روایت فقهی دارد و این در حالی است که از او بیش از 40 روایت اعتقادی بدون تکرار در منابع حدیثی موجود است.
3- . حسین بن سعید اهوازی، الزهد، ص98.
4- . صفار، بصائر الدرجات، ص113.
5- . کلینی، کافی، ج1، ص147.
6- . نعمانی، الغیبه، ص215.
7- . کلینی، کافی، ج1، ص171-173.

دربارۀ سکوتش می پرسد و حمران می گوید: «با خود عهد کرده ام در مجلسی که شما تشریف دارید، سخن نگویم» و امام صادق (علیه السلام) از او می خواهد که در این مناظره شرکت کند. حمران در مناظره شرکت می کند و رویکرد و سخن او در مناظره مورد تمجید امام صادق (علیه السلام) قرار می گیرد تا آنجا که امام صادق (علیه السلام) خط درست را همان کلام حمران معرفی فرمودند.(1) توانایی حمران در کلام، در سخنان اصحاب نیز بازتاب داشته است. یونس بن یعقوب یکی از اصحاب ائمه (علیهم السلام)، حمران را به عنوان یک شخصیت ممتاز کلامی معرفی کرده است.(2) او گفت وگوهای علمی فراوانی با زراره داشته که در برخی از مسائل مانند مسئله صفات الهی، موافق اندیشه های زراره بود و در برخی دیگر - مانند مسئلۀ ایمان - سعی در تصحیح اندیشه های برادرش داشت.

از دیگر شخصیت های کلامی آل اعین، عبدالله بن بکیر است. او با این که از نظر عقیدتی از فطحیه دانسته شده، امّا از فقهای امامیه شمرده شده است.(3) او بیشتر از دیگر اعضای خاندان اعین، از زراره روایت نقل کرده است. پی گیری نظریه های زراره با لحاظ موافقت کامل، تکمیل و اصلاح آن، از ویژگی های فکری اوست. عبدالله بن بکیر در مسئله معرفت اضطراری، هم نظر با زراره بود و روایاتی هم مضمون با دیدگاه زراره، نقل کرده است.(4) عبدالله بن بکیر دیدگاه زراره در مسئلۀ «ایمان» را تکمیل کرده است. او دربارۀ «ملاک قبولی اعمال»، روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که با وجود ایمان هیچ گناهی تأثیر نمی کند و با وجود کفر نیز، هیچ رفتار نیکی سود نخواهد داشت.(5) او همچنین از ایمان داشتن یا نداشتن شخصی که در حال گناه کردن است،(6) روایتی نقل کرده است؛ این در حالی است که هیچ روایت صریحی از زراره در مورد ملاک قبولی اعمال و مؤمن بودن یا نبودن شخص گناهکار، در دست نیست. همچنین عبدالله بن بکیربه دنبال اصلاح اندیشۀ زراره در مسئله «استطاعت» بوده است.

افزون بر متکلمان پیش گفته در این خاندان، دانشیان دیگری چون بکیر بن اعین، حمزه بن حمران، محمد بن حمران، حسن بن جهم بن بکیر و محمد بن عبدالله بن زراره نیز رویکردی

ص: 415


1- . شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص212-213.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص171-173.
3- . نجاشی، رجال نجاشی، ص 345.
4- . برقی، محاسن، ج1، ص241.
5- . همان، ص 166.
6- . همان، ص106.

کلامی داشته اند.

از شواهد چنین برمی آید که خط کلامی زراره، نخستین گروه فکری نظریه پرداز در کلام امامیه بوده است؛ چرا که زراره از هر سه متکلم نظریه پرداز دیگر،(1)

مسن تر بوده و چون از جوانی اهل علم بود،(2) زودتر از دیگران به نظریه پردازی در مسائل مختلف پرداخته است. نجاشی با عبارت «شیخ أصحابنا فی زمانه ومتقدمهم» به این مطلب اشاره کرده است(3) و شواهد این دیدگاه را می توان در کتاب هایی چون مقالات الاسلامیین که گویا تلاش نویسنده بر مراعات ترتیب تاریخی اقوال بوده است، مشاهده کرد. اشعری در چند مسئلۀ کلامی که به اندیشه های زراره اشاره کرده است، اندیشۀ زراره را مقدم بر دیگر نظریه ها ذکر کرده است.(4)

اندیشه های کلامی خاندان اعین

اسماء و صفات الهی

مسئلۀ اسماء و صفات الاهی یكی از مهم ترین مباحث كلامی و كلیدی ترین بحث در باب شناخت خداست و از سویی یكی از عوامل بزرگ پیدایش فرقه ها در جهان اسلام است كه سبب پیدایش فرقه هایی چون «مجسمه»، «مشبهه»، «صفاتیه» و «معطلّه» شده است.(5) شایان ذکر است که روایات اهل بیت (علیهم السلام)آکنده از معارف ارزنده و گران سنگی در این زمینه اند.(6)دربارۀ زمان پیدایش بحث صفات الاهی در جهان اسلام، می توان گفت که - برخلاف نظر شهرستانی که طرح بحث اسما و صفات را به نیمۀ نخست سدۀ دوم بازمی گرداند -(7) به نظر می رسد این بحث و

ص: 416


1- . مؤمن طاق، هشام بن حکم و هشام بن سالم.
2- . دربارۀ سرآغاز حیات علمی زراره پیش تر مطالبی ارائه شد؛ برای نمونه، به شاگردی زراره پیش از تشیع اش، از حکم بن عتیبه که همزمان با دوران جوانی زراره است، اشاره شد.
3- . نجاشی، رجال نجاشی، ص175.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص36-39 و42-44.
5- . نویسنده ضمن تشریح عوامل پیدایش فرقه ها در جهان اسلام به عامل صفات اشاره می کند (نک: صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام السیاسی والثقافی، ص 620).
6- . نک: سبحانی، «اسماء و صفات»، دانشنامه امام علی (علیه السلام)، ج2، ص69.
7- . او می گوید واصل ابن عطا (متوفای 131ق) برای نخستین بار صفات خداوند از قبیل علم، قدرت، اراده و حیات را با این استدلال رد می کرد که به دو اله قدیم منتهی می شود؛ ولی اصحاب سَلَف با این رأی، بر این اساس مخالف بودند که این صفات در کتاب و سنت آمده است (شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 60). از این گفته بر می آید که بحث دربارۀ صفات خداوند، از اوایل سدۀ دوم و نخست میان معتزله و اصحاب سلف در گرفته است.

مسئله آشکارا پیش تر و در پایان نیمه نخست سدۀ اول قمری در میان مسلمانان رواج داشته است.(1) با این همه، باید در نظر داشت که در نیمۀ نخست سدۀ نخست نیز سخنان ژرف و دقیقی از امیرالمؤمنین (علیه السلام)دربارۀ صفات الاهی وارد شده است؛(2) هرچند شاهدی وجود ندارد که نشان دهندۀ مناقشه و گفت وگوی مسلمانان، در نیمۀ نخست سدۀ نخست، در این زمینه باشد.

همان گونه که از کلام اشعری(3) نیز پیداست، در عصر حیات علمی خاندان اعین، امامیه در تبیین صفات الاهی اختلاف نظرهایی داشتند و برای برطرف کردن آن، به ائمه (علیهم السلام)رجوع می کردند؛ شاهد این ادعا، بازتاب این اختلافات در روایات شیعه است. در کتاب اصول کافی و در باب صفات ذات، دو روایت وجود دارد که این اختلاف را نقل کرده اند؛ جعفر بن محمد بن حمزه در نامه ای به امام (علیه السلام)سخن از اختلاف امامیان در زمینه علم الاهی به میان آورده است. او باور برخی از شیعیان را آگاهی خداوند به اشیاء پیش از خلقتشان و باور برخی دیگر را عدمِ علمِ ازلیِ خداوند به اشیاء بیان می کند. محمد بن حمزه پس از بیان این اختلاف ها، به امام (علیه السلام) عرض می کند که شما دیدگاهتان را بفرمایید تا من همان را بپذیرم و از آن تجاوز نکنم و حضرت (علیه السلام) در جواب نوشتند: خداوند عالِم است و از ازل علم داشته است.(4) در روایت دوم، فضیل بن سکّره می گوید به امام (علیه السلام) عرض کردم به من یاد بدهید که آیا خداوند پیش از این که خلق را خلق کند، زمانی که در واحدیت است، علم دارد یا خیر؟ و سپس می گوید به امام عرض کردم دوستان شما در این بحث اختلاف کرده اند؛ بعضی از آنها می گویند خداوند پیش از این که خلق کند، علم دارد

ص: 417


1- . «عن یزید بن رویان قال دخل نافع بن الأزرق المسجد الحرام و الحسین بن علی (علیه السلام)مع عبد الله بن عباس جالسان فی الحجر فجلس إلیهما ثم قال یا ابن عباس صف لی إلهك الذی تعبده، فأطرق ابن عباس طویلاً مستبطئاً بقوله فقال له الحسین إلی یا ابن الأزرق المتورط فی الضلالة المرتكن فی الجهالة أجیبك عما سألت عنه، فقال ما إیاك سألت فتجیبنی، فقال له ابن عباس مه عن ابن رسول الله فإنه من أهل بیت النبوة و معه من (معدن) الحكمة فقال له صف لی فقال له أصفه بما وصف به نفسه وأعرفه بما عرف به نفسه، لا یدرك بالحواس ولا یقاس بالناس، قریب غیر ملتزق وبعید غیر مقص، یوحد ولا یتبعض لا إله إلا هو الكبیر المتعال، قال فبكى ابن الأزرق بكاء شدیدا فقال له الحسین ما یبكیك قال بكیت من حسن وصفك...» (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص 337 -338).
2- . برای نمونه، نک: نهج البلاغه، خطبۀ نخست.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص38-36.
4- . کلینی، کافی، ج 1، ص 107.

و امام (علیه السلام) در جواب فرمودند: خداوند از ازل عالِم است.(1)

دیگر شاهد اختلاف نظر، اتهام زنی اصحاب به یک دیگر در مسئلۀ صفات الاهی است. در گزارشی شاهد هستیم که برخی از شیعیان در عصر امام حسن عسگری (علیه السلام) چنین می اندیشیدند که هشام بن حکم معتقد بوده است که خداوند به اشیاء پیش از خلقتشان آگاه نیست.(2) حال که روشن شد چنین اختلافی بین عالمان امامیه در کوفه وجود داشته است، در تحلیل ریشه این اختلاف باید گفت این اختلافات برآمده از یک شبهه ذهنی نبوده است؛ بلکه این اختلافات ریشه در نکات بسیار دقیق معرفتی ای دارد که از جانب اهل بیت (علیهم السلام)مطرح می شد.

به بیان دیگر، ریشۀ این اختلافات به مسئلۀ صفات ذات و صفات فعل بازمی گردد که از معارف دقیق اهل بیت (علیهم السلام)است. حماد بن عیسی می گوید از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم، آیا خداوند متعال از قدیم می دانست؟ حضرت فرمودند: چگونه می دانست درحالی که هیچ معلومی نبود. آیا خداوند از ازل می شنید؟ فرمودند: چطور ممکن است خدا بشنود درحالی که مسموعی نبوده است. سؤال کردم آیا خداوند متعال از قدیم می دید؟ حضرت فرمودند: چطور ممکن است خدا ببیند درحالی که مبصری نبوده است. و حضرت (علیه السلام)در ادامه فرمودند: خداوند متعال از ازل علیم، سمیع و بصیر است.(3)

در روایت دیگری ابی بصیر می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیده ام که می فرمود: خداوند از ازل پروردگار ما بود و علم، ذاتی اوست درحالی که هیچ معلومی نبوده است. سمع، ذاتی اوست درحالی که مسموعی نبوده و بصر، ذاتی اوست در حالی که مُبصری نبوده و قدرت، ذاتی اوست در حالی که مقدوری نبوده است و آن گاه فرمود: وقتی خداوندِ متعال اشیاء را احداث کرد و معلوم

ص: 418


1- . دربارۀ جواب امام (علیه السلام)باید گفت که معارف ناب و دقیقی در اندیشه ائمه (علیهم السلام)وجود دارد که آن را به همه و هر کسی نمی آموختند. برای مثال، در این دو روایت، امام (علیه السلام)در جواب پرسش آن فرد فرمودند: «لم یزل الله عالماً تبارك وتعالی ذکره»، یعنی همین اندازه برای تو در این مسئله کافی است که بگویی خداوند عالم است؛ اما جواب دقیق این مسئله را برای آن شخص بازگو نکرده اند. آن جواب دقیق تری که وجود دارد، بحث صفات فعل و صفات ذات است که در ادامه، به آن خواهیم پرداخت (همان، ص 108).
2- . شیخ طوسی، الغیبه، ص 430–431. «و قد روى سعد بن عبد الله عن أبی هاشم الجعفری قال سأل محمد بن صالح الأرمنی أبا محمد العسكری (علیه السلام)عن قول الله عزّوجل (یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَیثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ) فقال أبو محمد وهل یمحو إلا ما كان ویثبت إلا ما لم یكن فقلت فی نفسی هذا خلاف ما یقول هشام بن الحكم إنه لا یعلم الشی ء حتى یكون فنظر إلی أبو محمد (علیه السلام)فقال تعالى الجبار العالم بالأشیاء قبل كونها».
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص 139.

تحقق پیدا کرد از ناحیه خداوند متعال علم بر معلوم واقع می شود و همچنین وقتی که مسموع، مبصر و مقدور را خلق کرد، سمع، بصر و قدرت بر آنها تعلق می گیرد. ابا بصیر می گوید از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم آیا خداوند از ازل متکلم بود؟ و آن حضرت (علیه السلام) فرمود: کلام صفت مُحدث است و ازلی نیست. زمانی بود که خدا بود و تکلمی نبود.(1)

به بیان دیگر، امام صادق (علیه السلام) فرموده اند، فرق است بین صفت علم، قدرت و حیات با صفت تکلم که در آنها هم صفت ذاتی داریم و هم صفت فعلی، ولی صفت تکلم تنها صفت فعل است. اینک و با کنار هم قرار گرفتن شواهد، روشن می شود که صفات الاهی دو گونه اند: صفات ذاتی و صفات فعلی.

در آن دوره، مسئله صفات ذات و فعل که از سوی ائمه (علیهم السلام)مطرح شده بود، توجه بسیاری از متکلمان را به خود جلب کرد و بسیاری از آنها به نظریه پردازی در این زمینه پرداختند و در خلال این نظریه پردازی ها، پاره ای اختلافات پدیدار شد که تا چندین سده ادامه داشت. اثر این اختلاف نظرها را در تدوین کتاب اصول کافی کلینی و التوحید شیخ صدوق نیز می توان دید؛ کلینی در اصول کافی

این بخش را ذیل دو عنوان به نام باب صفات ذات و باب صفات فعل مطرح کرده است،(2) اما شیخ صدوق که گویا کتاب التوحید را با توجه به ابواب کافی تنظیم کرده است، به سبب اختلاف نظر با کلینی، صفات الاهی را تنها تحت یک عنوان، با نام «باب صفات ذات و صفات الافعال» مطرح کرده است.(3)

در همین راستا زراره و دیگر افراد خاندان اعین نیز به عنوان عالمانی پرتلاش در عرصه فهم دین، در پی تحلیل مسئلۀ صفات الاهی بودند. وجود روایاتی از زراره و خاندان اعین این تلاش علمی راتأئید می کند.(4) به نظر می رسد او از نظریه پردازان امامیه در مسئله صفات الاهی بوده است.(5)

از مهم ترین افکار حاکم بر مسئلۀ اسما و صفات الاهی در عصر حیات خاندان اعین، تشبیه و قیاس صفات الاهی به صفات انسانی بوده است. به گونه ای که گزارش ها از رواج این اندیشه در مناطق عراق(6) و شام(7) و همچنین در بین دیگر مسلمانان خبر می دهد.(8) حضور این اندیشه در

ص: 419


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص139.
2- . کلینی، کافی، ج 1، ص 107 و 109.
3- . شیخ صدوق، التوحید، ص 27.
4- . برای نمونه، نک: کلینی، کافی، ج 1، ص257 و 109؛ برقی، محاسن، ج1، ص 243.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص36-39.
6- . شیخ صدوق، التوحید، ص144.
7- . شیخ صدوق، التوحید، ص 179.
8- . برای نمونه، نک: عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص 337 -338؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 108؛ کلینی، کافی، ج1، ص110؛ سید مرتضی، امالی، ج1، ص 150.

جامعۀ اسلامی، شیعیان را نیز تحت تأثیر قرار داده بود و پرسش های بسیار اصحاب از ائمه (علیهم السلام)گویای رواج این تفکر در میان شیعیان است(1) در شرایطی که تشبیه صفات خداوند به صفات بندگانش امری متداول بود، خاندان اعین در اصلاح این اندیشه رایج می کوشیدند. زراره دو روایت از امام باقر (علیه السلام) دربارۀ عدم جواز توصیف خداوند نقل کرده است(2) و همچنین در روایتی عبدالملک بن اعین از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ توحید می پرسد که امام (علیه السلام) مذهب صحیح در صفات الاهی را پرهیز از تشبیه صفات الاهی به صفات مخلوقات - با تأیید توصیف خداوند به صفات - بیان می کند.(3)

در روایات نقل شده از سوی خاندان اعین، تنها در یک روایت بر دو گونه بودن صفات الاهی تأکید شده است. این روایت که گویای فهم صحیح این خاندان از این مسئله است، به وسیله زراره از طریق حمران و از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است. حمران از معنا و مفادِ آ یۀ شریفۀ (لم یکن شیأ مذکوراً) سؤال کرده و امام (علیه السلام) آن را متعلق به زمانی می داند که انسان شیئیت داشته، ولی مذکور نبوده است. حمران در ادامه، از معنای آیۀ شریفۀ (أَ وَ لا یذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یكُ شَیئاً) می پرسد و امام (علیه السلام) مقصود آیه را این می داند که انسان را خلق کردیم درحالی که نه در کتاب و نه در علم بود.(4) امام (علیه السلام) در این حدیث، دو مرحلهبرای انسان در نظر گرفته است. در یک مرتبه انسان هیچ چیزی نیست؛ یعنی زمانی که هنوز انسان شیئ نیست؛ نه در کتاب و نه در تقدیر، در این صورت نیز خداوند به انسان آگاه است، یعنی علم بلامعلوم. مرتبه دوم این است که از مقام عدم خارج می شود و به مقام کتاب و مقام علم و تقدیر می رسد که شیء است، ولی شیء مذکور نیست (لم یکن شیأً مذکوراً)، یعنی هنوز با وجود شیئیت، وجود خارجی پیدا نکرده است و این

ص: 420


1- . برای نمونه، نک: کلینی، کافی، ج 1، ص 95؛ کلینی، کافی، ج 1، ص 94و 108.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص457و127.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص100.
4- . «عنه عن أبیه عن إسماعیل بن إبراهیم ومحمد بن أبی عمیر عن عبد الله بن بكیر عن زرارة عن حمران قال سألت أبا جعفر (علیه السلام)عن قول الله عزّوجل (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً فقال كان شیئا ولم یكن مذكورا قلت فقوله أَ وَ لا یذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یكُ شَیئاً) قال لم یكن شیئا فی كتاب ولا علم» (برقی، محاسن، ج1، ص243).

علمِ مرتبۀ دوم، علمِ فعلی خداوند است.

بدین ترتیب روشن می شود که ناآگاهی غیر شیعیان نسبت به این دو ساحت از صفات الاهی زمینه ساز بدفهمی آنان از باور امامیه دربارۀ علم الاهی شد، به طوری که مدعی شدند شیعیان به خداوند نسبت جهل می دهند و بر این باورند که خداوند پیش از خلقت اشیاء به آنها علم ندارد.(1)

بر اساس چنین بینشی، کتاب های مقالات نویسی اهل سنت، دیدگاه خاصی را در مورد صفات الاهی به زراره نسبت داده اند. اشعری در مقالات الاسلامیین این دیدگاه را به زراره و اصحاب او نسبت می دهد که خداوند از ازل سمیع، علیم و بصیر نبود و پس از آن که این صفات را برای خود خلق کرد، متصف به این صفات شد.(2) بغدادی اندیشۀ زراره در باب صفات را به صفات حی، قادر و مرید نیز تسری می دهد، درحالی که اشعری این اندیشۀ زراره را در خصوص علم، سمع و بصر که از شُعَب علم به حساب می آیند، اطلاق کرده است.(3)

شهرستانی همانند بغدادی، قول کلی را به زراره نسبت می دهد و می گوید: زراره معتقد است که علم، قدرت و حیات، بلکه همه صفات الاهی نخست وجود نداشتند و سپس حادث شدند.(4) سمعانی در الانساب(5) و ابن جوزی در کتاب تلبیس ابلیس،(6) همین قول کلی را به زراره نسبت داده اند. از میان محققان معاصرِ اهل سنت، علی سامی النشار(7) و از میان مستشرقان جوزف فاناس.(8)

معتقدند این دیدگاهی که در آن صفات به صورت کلی مطرح شده است، تعمیمی از جانب دیگران است و سخن زراره نیست. قول زراره، مسئلۀ علم و ادراک است؛ گروهی بی اساس تعمیم داده اند که اگر کسی در باب علم این حرف را بزند، حتماً در باب قدرت، اراده و... نیز همین حرف را مطرح می کند. در جمع بندی این سخنان باید گفت آنچه می توانیم به یقین به زراره نسبت بدهیم، قول اشعری است؛ چرا که اشعری در کتاب مقالات الاسلامیین - با همه تعصبی که در

ص: 421


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 36-39.
2- . همان، ج 1، ص 36.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 52.
4- . شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 218.
5- . سمعانی، الانساب، ج 6، ص 277.
6- . ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ص 84.
7- . سامی النشار، نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج 2، ص220.
8- . فان اس.، علم الکلام والمجتمع، ص 456.

برخی موارد اعمال می کند - در مقایسه با کتاب الفرق بین الفرق بغدادی و حتی ملل و نحل شهرستانی از جهاتی سنجیده تر و دقیق تر سخن گفته است؛ افزون بر این، اشعری بر همۀ آنان مقدم بوده است. حال با توجه به اندیشۀ امامیه و زراره در این زمینه باید گفت ادعای اشعری مبنی بر این که زراره قائل است خداوند علیم و بصیر نیست تا زمانی که آنها را خلق کند،(1)

صحیح نیست؛ چرا که منظور زراره از حدوث علم الهی، علم فعلی بوده است و از این جهت، اشاره ای به علم ذاتی خداوند نداشته است.

اصحاب امامیه در عصر حضور دربارۀ چگونگی تحقق علم فعلی خداوند به اشیاء، اختلاف نظر داشته اند؛ برخی آن را پس از ایجاد شیء و برخی دیگر آن را به وسیله ایجاد علم می دانسته اند.(2) اشعری به زراره نسبت می دهد که خداوند با خلق صفت علم، آگاه می شود،(3) ولی هیچ روایت و یا مطلبی در منابع شیعه به این مسئله اشاره ندارد. شاید بتوان گفت منظور زراره خلق اسما و صفات الاهی از سوی خداوند بوده است که به اشتباه به علم فعلی خداوند به اشیاء تفسیر شده است؛(4) اما روایتی که پیش تر از زراره و حمران در ذیل تفسیر سورۀ مبارکۀ انسان نقل شد، بیان می کند که به اعتقاد آنان علمِ فعلیِ خداوند به اشیاء، به صرف تقدیر آنها ایجاد می شود.(5)

مسئلۀ ایمان و کفر

مسئلۀ ایمان و کفر از نخستین مسائل کلامی است که در جامعۀ اسلامی طرح شده است. تعریفایمان با مبانی مختلف سبب ساز بروز اختلاف در مفاهیم مختلفی مانند توبه، فسق، كفر، تعذیب، عفو و... شده است. در باب سیر تاریخی طرح مسئلۀ ایمان باید گفت گرچه در سخنان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) شاهد مباحثی در زمینه ایمان هستیم، اما با این همه، مسئلۀ ایمان مسئلۀ پیچیده و مبهمی در این عصر نبود. در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در معناى ایمان و لوازم بعید آن، سخنى نمی رفت و بلکه بحث و گفت وگو بیش تر دربارۀ متعلق ایمان بود. در بسیاری از روایات، مدارا با مردم،(6)

ص: 422


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 36.
2- . همان، ص 36-39.
3- . همان، ص36.
4- . همان گونه که در روایتی از حمران، برخلقت اسماء و صفات الهی اشاره شده است (برقی، محاسن، ج1، ص245).
5- . برقی، محاسن، ج1، ص 243.
6- . کلینی، کافی، ج2، ص117.

محبت به مؤمنین،(1) حب فی الله،(2) اطاعت از والدین(3) و کنترل خشم،(4) ایمان شمرده شده اند.

سرآغاز تبدیل شدن بحث ایمان و کفر به یک مسئله کلامی، به تلقى خوارج در زمان جنگ صفین و پس از ماجرای حکمیت باز می گردد. آنها با این استدلال که مرتکب گناه كبیره كافر است، کسانی که به حکمیت تن دادند را از اسلام خارج دانستند.(5) در برابر این تندروی خوارج، فرقۀ «مرجئه» ظهور کرد که پیروان آن معتقدند ایمان، تصدیق به قلب و اقرار به زبان است و گناهان هر اندازه هم که باشند به آن زیانی نمی رسانند و به همین دلیل مرتكبین گناه كبیره را مؤمن می دانستند.(6) در این میان واصل بن عطاء، بنیان گذار مكتب معتزله، معتقد است گناه کبیره با كفر یکسان نیست. او مرتكب كبیره را فاسق دانسته و بر این باور است كه فاسق نه ایمان دارد و نه كافر است(7) و همین دیدگاه خاستگاه و زمینه ساز نظریۀ منزلة بین المنزلتین در میان معتزلیان شد.

در این زمان، دانشوران امامی در مدرسۀ کوفه - با الهام از آموزه های ائمه (علیهم السلام)- به نظریه پردازی در این زمینه پرداختند. برخی از مسائل ایمان و کفر مورد اتفاق همۀ آنان بود؛ برای مثال، همه بین اسلام و ایمان فرق قائل بودند و در نگاه آنان، اسلام اعم از ایمان و سبب حفظ و حرمت جان، مال، ناموس شخص، ازدواج و ارث است، ولی ایمان درجه ای بالاتر از اسلام وسبب تقرب و در نتیجه نیل به بهشت است؛ از زمره روایاتی که به این تفاوت اشاره کرده اند، این روایت از امام صادق (علیه السلام) است که می فرماید: «به وسیله اسلام جان محفوظ می ماند و امانت ادا می شود و فروج بدان حلال می شوند ولی ثواب و پاداش آخرت بر ایمان است».(8) در روایت دیگری این تفاوت آشکارتر بیان شده است: «ایمان اقرار کردن و عمل کردن است ولی اسلام تنها اقرار کردن است».(9) شیخ مفید در اوائل المقالات، می نویسد: امامیه بر این عقیده اتفاق نظر دارند که اسلام

ص: 423


1- . کلینی، کافی، ج2، ص125.
2- . همان، ص125-126.
3- . همان، ص158.
4- . همان، ص239.
5- . اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص 86.
6- . بغدادى، الفرق بین الفرق، ص191-195.
7- . همان، ص99-98.
8- . كلینى، كافی، ج2، ص24. «الإسلام یحقن به الدم وتؤدى به الأَمانه وتستحل به الفروج والثواب على الإیمان».
9- . كلینى، كافی، ج2، ص24.

غیر از ایمان است و هر مؤمنی مسلمان است، درحالی که هر مسلمانی، مؤمن نیست؛ اما معتزله و بسیاری از خوارج برخلاف این عقیده هستند و گمان کرده اند که هر مسلمانی مؤمن است و هیچ فرقی بین اسلام و ایمان در دین نیست.(1)

در مورد ماهیت ایمان، گویا بین امامیان اختلاف نظر بود. اشعری در مقالات الاسلامیین، امامیه را در زمینه ایمان و کفر دارای سه نظریه دانسته است: دیدگاه نخست که از آنِ اکثریت شیعیان بود، ایمان را اقرار به توحید و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و امامان (علیهم السلام)و هر آنچه را که اینان آورده اند، می دانسته و معرفت به این موارد را نیز ضروری می دانسته است؛ پس آن کسی که بشناسد و اقرار کند، مسلمان و مؤمن است و آن که اقرار کند درحالی که نمی شناسد، مسلمان است، ولی مؤمن نیست.(2)

دیدگاه دوم که از آن شیعیان هم عصر اشعری است، معتقد است که ایمان جمیع طاعات و کفر جمیع معاصی است.(3) دیدگاه سوم که از آن اصحاب علی بن میثم است، ایمان را معرفت و اقرار و انجام تمام طاعات می داند؛ پس هر آن که جمیع طاعات را انجام دهد، ایمان کاملی خواهد داشت و آن که مقداری از آن را ترک کند، در حالی که منکر آن نیست، مؤمن نخواهد بود و فاسق است، اما با این وجود، او همچنان مسلمان بوده و احکام اسلام در حق او جاری خواهد بود.(4)

شواهد نشان از دغدغۀ خاندان اعین در تبیین مسئلۀ ایمان و کفر دارد. روایات فراوانی از این خاندان در مسئلۀ ایمان و کفر و لوازم آن می توان دید که بسیاری از آنها در قالب پرسش و پاسخ و گفت وگو با ائمه (علیهم السلام)مطرح شده اند.(5) در بیان سیر تاریخی اندیشۀ خاندان اعین در مسئلۀ ایمان و کفر باید گفت زراره به عنوان نخستین فرد از این جریان در آغاز بر این باور بود که همۀ انسان ها یا مؤمن اند یا کافر، بدون این که گروه سومی وجود داشته باشد. همچنین او معتقد بود که مؤمنان لزوماً به بهشت و کافران نیز بی شک به جهنم می روند.(6) لازم به ذکر است که در دیدگاه زراره، مؤمنین منحصر در شیعیان بوده اند. از این روی او از مخالفان با معارف امامیه دوری می جست.(7)

ص: 424


1- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص48.
2- . اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص53.
3- . همان، ص54.
4- . همان.
5- . برای نمونه، نک: کلینی، کافی، ج2، ص387؛ برقی، المحاسن، ج1، ص106؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص202؛ شیخ صدوق، التوحید، ص22.
6- . کلینی، كافی، ج2، ص402-403.
7- . همان، ص382–383.

این اندیشۀ زراره مانع از جواز ازدواج با غیر شیعیان(1) و همچنین اقتدا کردن به آنها در نماز می شد.(2) ظاهراً زراره در اوایل امامت امام باقر (علیه السلام) که به تازگی به مذهب اهل بیت (علیهم السلام)پیوسته بود؛ چنین می اندیشید.(3)

چگونگی شکل گیری چنین اندیشه ای در زراره نا معلوم مانده است، برای یافتن پاسخ این ابهام، باید مدنظر داشت که آغازگران مسئلۀ ایمان و کفر در جهان اسلام خوارج بوده اند. در دوران نخستین حیات امام باقر (علیه السلام) که زراره به سؤال از مسئلۀ ایمان می پرداخت، خوارج به عنوان یکی از بزرگ ترین گروه های فکری در مسئلۀ ایمان به حساب می آمدند. خوارج با تفسیر نادرست برخی آیات قرآن کریم، زمینه های برداشت افراطی از مسئلۀ ایمان را آماده کرده بودند.(4)گمان می رود زراره از آنجا که از قرآن پژوهان بوده،(5) بر اساس فضای حاکم شده از سوی خوارج، چنین برداشتی از آیات قرآن داشته است، به گونه ای که او برای تقسیم انسان ها به کافر و مؤمن به آیۀ شریفۀ (و هوالذی خلقکم فمنکم کافر ومنکم مؤمن) استناد می کرده است.(6)

افزون بر زراره اصحاب دیگری نیز همچون هاشم صاحب البرید(7) و ابو بصیر(8) نیز انسان ها را تنها به دو دسته تقسیم می کردند؛ دستۀ نخست مؤمنین که در اندیشۀ آنها تنها شیعیان هستند، و گروه دوم کفار که شامل تمام غیر شیعیان می شوند؛ چه آنها که به حقیقت ولایت اهل بیت (علیهم السلام)آگاه هستند و

ص: 425


1- . کشّی، إختیار معرفة الرجال، ص141.
2- . کلینی، کافی، ج3، ص375.
3- . همان، ج2، ص402 – 403.
4- . خوارج برای اثبات عقاید خود، همواره آیات قرآن کریم را دستاویز قرار می دادند. برای مثال، برای اثبات خلود مرتکبان گناه در آتش دوزخ به برخی آیات قرآن همچون آیۀ 192 سورۀ آل عمران (رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیتَهُ)و آیۀ 167 سورۀ بقره (... وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ) استناد می کردند (سیوطی، درالمنثور فی التفسیر بالمأثور، ج8، ص338). قرآن کریم شرک را گناهی نابخشودنی می داند و خوارج بر همین اساس در جریان تحکیم، علی (علیه السلام) را به دلیل پذیرفتن حکمیت انسان ها، مشرک و کافر شمردند و با استناد به آیۀ 65 سورۀ­ زمر (لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُكَ) (طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج21، ص51)، لزوم توبۀ آن حضرت­ را گوشزد می کردند. در روزگار امویان، نافع بن ازرق خارجی برای توجیه برخوردهای خونین خود با مسلمانان به­ آیه 26 سورۀ نوح (وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِینَ دَیارًا) استناد می کرد (ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج7، ص285).
5- . نجاشی، رجال نجاشی، ص175.
6- . کلینی، کافی، ج2، ص402– 403.
7- . کلینی، کافی، ج2، ص402-403.
8- . همان، ص399.

چه کسانی که نسبت به ولایت اهل بیت (علیهم السلام)جاهل اند. امام صادق (علیه السلام) با ردّ این تفکر، آن را همانند اندیشه خوارج می داند.(1) وجود این گروه از شیعیان منحصر بودن این تفکر در خاندان اعین را رد می کند. همچنان که تشبیه این تفکر از سوی امام صادق (علیه السلام) به اندیشۀ خوارج، می تواند شاهدی بر پر رنگی حضور اندیشۀ خوارج در بین مسلمین و اثرپذیری شیعیان از جمله زراره از این تفکر باشد.

امام باقر (علیه السلام) این دو اندیشه و اعتقاد زراره - یعنی این باور که انسان ها یا مؤمن اند یا کافر و این اعتقاد که مؤمنان بی شک به بهشت و کافران نیز به یقین به جهنم می روند - را نقد کرده و نادرست شمرده اند. امام (علیه السلام) تقسیم انسان ها به مؤمن و کافر را نادرست دانسته و به وجود گروه های مختلفی میان این دو، همچون المؤلفة قلوبهم، المستضعفین من الرجال و النساء و اصحاب اعراف که خداوند امرشان را به روز قیامت وانهاده است، تأکید کرد.(2) در ادامه، امام (علیه السلام) در پاسخ به این پرسش زراره که این اندیشه را به نوعی به ارجاء نزدیک می دید بیان کرد «ارجاء در گروه های یادشده صحیح و دربارۀ مؤمنان و کافران امری نادرست است». اشکال دومی که زراره در مسئلۀ ایمان داشت و مورد نقد امام (علیه السلام) قرار گرفت، این بود که زراره می پنداشت همۀ کافران به جهنم می روند. امام باقر (علیه السلام) با تأیید اندیشۀ زراره، قید «الا ان یشاء الله» را به آن افزود.

در پایان این روایت امام پس از این که با عدم فهم مسئله از سوی زراره روبه رو شد به او این نوید را داد که در آینده دیدگاهش در این باره اصلاح خواهد شد.(3) شواهد حاکی از آن است که همان طور که امام باقر (علیه السلام) فرموده بود، اندیشۀ زراره با بهره گیری از آموزه های امام باقر (علیه السلام) در همان زمان جوانی اصلاح شد، چنان که او روایات زیادی در مورد مسئله مستضعفین،(4) مرجون لامر الله،(5) اصحاب الاعراف،(6) مؤلفة القلوب(7) از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است. توجه ویژۀ زراره به مسئلۀ ایمان تا آنجا ادامه یافت که او برای شناخت لوازم و فروعات مسئلۀ ایمان سؤالات فراوانی پرسید. برای نمونه، او روایاتی در شرک نعمت و شرک طاعت و فرق آن با شرک بیّن و این که کدام یک

ص: 426


1- . کلینی، کافی، ج2، ص401-402.
2- . همان، ص402- 403.
3- . کلینی، کافی، ج2، ص402- 403.
4- . برای نمونه، همان، ص404.
5- . برای نمونه، همان، ص407.
6- . برای نمونه، همان، ص408.
7- . برای نمونه، همان، ص411.

سبب خروج از دایرۀ ایمان می شوند، از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است.(1)

مسئلۀ ایمان همان گونه که برای زراره موضوع پرسش و مهم بود، مورد توجه بسیاری از افراد خاندان اعین نیز بود و برای مثال، برای حمران بن اعین نیز پرسش هایی در مسئلۀ ایمان مطرح شد. حمران برای پاسخ به آنها، به امام باقر (علیه السلام) مراجعه کرد و آن حضرت اندیشۀ زراره را، نقد فرمودند و نادرست شمردند(2) و حمران که درگیر مسئلۀ ایمان بود، از سوی امام (علیه السلام) با مسئله دیگری در این زمینه یعنی متفاوت بودن اسلام با ایمان آشنا شد.(3) درحالی که بسیاری از فرقه های اسلامی بین ایمان و اسلام تفاوتی قائل نبودند،(4) مغایر بودن این دو به صورت یک مسئله اعتقادی برای نخستین بار از سوی امام باقر (علیه السلام) مطرح شد. شاید بتوان حمران را نخستین راوی این موضوع دانست؛ زیرا در روایات دیگر اصحاب، به گونه ای این مسئله ذکر شدهاست که گویی پیش از این در فضای جامعه آن مسئله مطرح بوده است.(5)

حمران پس از آگاهی از تفاوت اسلام و ایمان، برای شناخت ابعاد این مسئله از امام (علیه السلام) پرسید: آیا ایمان در اعمال امروزی و این جهانی نیز اثر دارد یا این که تنها ثواب در آخرت را به همراه می آورد؟ و همچنین رابطۀ ایمان و اسلام با وجود تفاوتشان چیست؟(6)

خاندان اعین در عصر امام صادق (علیه السلام) نیز در پی فهم صحیح و عمیق مسئلۀ ایمان و لوازم آن بوده اند. شاهد این ادعا، روایات فراوانی است که از طبقه نخست و طبقات بعدی خاندان اعین از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است. عبدالرحیم بن قصیر در نامه ای به وسیله عبدالملک بن اعین در مورد مسائل مورد مناقشه و اختلاف میان مردم پرسش کرده است که مسئلۀ ایمان یکی از این مسائل بوده است.(7) زراره و همچنین حمران در روایاتی از امام صادق (علیه السلام) از تفسیر«المرجون» و «المستضعفین» پرسیده اند.(8) عبید بن زرارة از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ معنا و مفاد آیۀ شریفۀ (مَنْ

ص: 427


1- . برای نمونه، نک: عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص335؛ ج2، ص199 -200.
2- . شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج3، ص408.
3- . کلینی، کافی، ج2، ص27.
4- . خوارج و معتزله و زیدیه به تفاوتی میان ایمان و اسلام قائل نبودند (شیخ مفید، اوائل المقالات، ص48).
5- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص381.
6- . کلینی، کافی، ج2، ص27.
7- . شیخ صدوق، التوحید، ص228 -229.
8- . کلینی، کافی، ج2، ص382؛ عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص110.

یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ) پرسیده است.(1) عبید دربارۀ این که آیا شفاعت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مؤمنین هم خواهد رسید(2) و همچنین دربارۀ گناهان کبیره(3) مطالبی نقل کرده است. عبدالله بن بکیر با واسطه از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که با وجود ایمان هیچ گناهی تأثیر نمی کند و با وجود کفر نیز رفتار نیک هیچ سودی نخواهد داشت.(4) این حجم از روایات که تنها بخشی از روایات خاندان اعین در مسئلۀ ایمان و کفر است، به خوبی گویای تلاش خاندان اعین برای روشن کردن تمام ابعاد مسئلۀ ایمان است.

از مسائل حائز اهمیت در این پژوهش، شناخت جایگاه خاندان اعین در نظریه پردازی در باب ایمان در جامعۀ شیعی آن روزگار است. شواهد گویای آن است که خاندان اعین در این دورۀتاریخی فعال ترین شیعیان در این مسئله بوده اند و با بررسی روایات مسئلۀ ایمان و فروعات آن روشن می شود که بیشتر این روایات که عمیق ترین و دقیق ترین آنهایند، از سوی خاندان اعین از امام باقر (علیه السلام)

و امام صادق (علیه السلام) نقل شده اند.

به همین ترتیب خاندان اعین تلاش فراوانی نیز در راستای حل مسائل مورد مناقشۀ اندیشۀ ایمان داشتند. برای مثال، چند تن از اعضای خاندان اعین از سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)دربارۀ خروج روح ایمان از فرد زناکار(5) که محل مناقشه گروه های مختلف فکری مسلمانان بود،(6) پرسش کردند.(7) حمران در دورانی که تعریف ایمان مورد اختلاف ریشه ای بین خوارج و مرجئه بود، در

ص: 428


1- . کلینی، کافی، ج2، ص387.
2- . عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص314.
3- . شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص475.
4- . برقی، محاسن، ج1، ص166.
5- . «إذا زنى العبد خرج منه روح الْإیمان».
6- . دربارۀ این که آیا گناه سبب خروج از دایرۀ ایمان می شود یا نه در میان فرقه های مختلف، اختلاف نظر وجود داشت. برای مثال، مُرجئیان بر این باور بودند که گناه سبب خروج از ایمان نمی شود. «ابن أَبی عمیر عن علی بن الزَّیات عن عبید بن زرارَة قال دخل ابن قیس الماصر وعمرو بن ذرّ وأَظن معهما أَبو حنیفة على أَبی جعفر (علیه السلام) فتكلم ابن قیس الماصر فقال إنَّا لا نخرج أَهل دعوتنا وأَهل ملَّتنا من الْإیمان فی الْمعاصی والذُّنُوب قَال فقال له أَبو جعْفر (علیه السلام)یا ابن قیس أَما رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)فقد قال لَا یزنی الزَّانی و هو مؤمن ولا یسْرق السَّارق وهو مؤمن فاذْهب أَنْت وأَصحابك حیث شئت».
7- . «عنه عن ابن فضال عن عبد الله بن بكیر قال قلت لأبی جعفر (علیه السلام)فی قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إذا زنى الرجل فارقه روح الإیمان قال قوله عزوجل وَأَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ذلك الذی یفارقهم» (برای نمونه، نک: برقی، محاسن، ج1، ص106).

روایت جامعی از امام باقر (علیه السلام) تعریف ایمان را بیان کرد.(1) چنین روایت جامعی در تعریف ایمان از امام باقر (علیه السلام) و ائمه (علیهم السلام)پیش از آن حضرت، از دیگر اصحاب دیده نمی شود.

توجه فراوان خاندان اعین به مسئلۀ ایمان به همراه وجود روایاتی که در آنها به همفکر بودن زراره با ابوحنیفه اشاره شده است، برخی را به این گمان کشانده است که زراره با ابوحنیفه در مسئله ارجاء وحدت نظر داشته است. به اعتقاد فان اس. زراره به ارجاء قائل بوده و ایمان را به معنایی می گرفت که ابوحنیفه قائل بود.(2) گویا مطلبی که فان اس. را به این عقیده رسانده است، وجود دو نقل در کشّی است که در آنها امام صادق (علیه السلام) به ذمّ زراره و اصحابش در کنار ذمابوحنیفه و اصحابش پرداخته است.(3) باید خاطرنشان کرد که در کنار این دو روایت، روایت دیگری نیز در تفسیر عیاشی است که در آنجا نیز به قدح زراره و اصحابش در کنار ابوحنیفه و اصحابش پرداخته شده است.(4) اما جمع قرینه ها و شواهد این برداشت فان اس. را رد می کند. مهم ترین شاهد ما برای این مسئله، اندیشۀ زراره در باب ایمان و کفر بوده است؛ چرا که در اندیشۀ زراره هیچ اشاره و تأییدی بر مسئلۀ ارجاء دیده نمی شود، بلکه روایات نقل شده از وی، با اندیشه ارجاء در تعارض است؛ برای مثال، مرجئه مرتکب گناه کبیره را مؤمن می دانستند، درحالی که زراره مرتکب کبیره را مؤمن نمی دانست.(5)

افزون بر مورد یاد شده، زراره به پرسش از جواز ارتباط با مرجئه از ائمه (علیهم السلام)پرداخت. برای مثال، در روایتی از جواز ازدواج با مرجئه سؤال کرد و با پاسخ منفی امام روبه رو شد؛(6) اگر او از مرجئه بود، دیگر از جایز بودن ازدواج با آنها نمی پرسید. افزون بر این، دربارۀ دو روایتی که در آنها به ذم زراره و ابوحنیفه پرداخته شده است، باید گفت این دو حدیث، روایاتی تفسیری اند که در بررسی آیۀ مربوطه، هیچ اشاره ای به مسئلۀ ایمان دیده نمی شود. همچنان که از ظاهر این دو روایت نیز مطلبی بر ارجاء دلالت نمی کند و در مورد روایتی که در تفسیر عیاشی(7) آمده است نیز باید یادآور شد که در این روایت و معنای ظاهری این آیه، هیچ اشاره ای به مسئلۀ ارجاء وجود

ص: 429


1- . کلینی، کافی، ج2، ص27.
2- . فان اس.، علم الکلام والمجتمع، ص445.
3- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص145-146.
4- . عیاشی، تفسیر عیاشی، ص297.
5- . عده ای از علما، اصول السته عشر، ص166-167.
6- . عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص269.
7- . عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص297.

ندارد.(1) بر این اساس، می توان گفت دیدگاه فان اس. درست به نظر نمی رسد.

امّا در تفسیر معنای این روایات باید خاطرنشان کرد که روایات فراوانی در منابع شیعی وجود دارد که در آنها ائمه (علیهم السلام)به نقد قیاس گرایی ابوحنیفه پرداخته اند(2) و همچنین گزارشی وجود دارد که در آن نسبت به قیاس گرایی زراره هشدار داده شده است.(3) حال با توجه به این مطلبو همچنین توجه فراوانی که اهل بیت (علیهم السلام)به خطر قیاس گرایی برای انحراف در دین داشتند، می توان گفت این روایات سرزنش گر، به رأی گرایی زراره مربوط اند که همانند رأی گرایی ابوحنیفه بوده است.(4)

بدین ترتیب سیر فکری این خاندان دربارۀ مفهوم و ماهیت ایمان این گونه بوده که در آغاز برای برخی از اعضای طبقه نخستِ این خاندان پاره ای از شبهات پدید آمد که با راهنمایی های امام باقر (علیه السلام) حل شد و چنین شبهاتی در سؤالات و روایات دیگر اعضاء خاندان اعین دیده نمی شود، بلکه توجه آنها به مسئلۀ ایمان تا اندازه ای پیش می رود که بسیاری از معارف ناب در مورد مسائل ایمان توسط این خاندان مطرح می شود.

استطاعت

مسئلۀ استطاعت از جمله مسائل مهم اعتقادی است که اختلافات درون فرقه ای را برانگیخته است. افزون بر متکلمان شیعی مذهب که در مسئلۀ استطاعت اختلاف نظر دارند در میان متکلمان زیدیه، معتزله و برخی دیگر مذاهب نیز اختلاف درون فرقه ای دراین باره وجود دارد.(5) در بیان تاریخچۀ شکل گیری موضوع استطاعت ذکر این نکته لازم است که از همان آغازین سال های ظهور اسلام، اندیشه ای میان گروهی از مسلمانان پدیدار شد كه بر آن بود تا تفسیری جبرگرایانه و خاص از قضا و قدر الاهی ارائه دهد. از منظر این گروه، تقدیر و قضای هر چیزی از سوی

ص: 430


1- . به نظر می رسد به سبب وجود چنین نسبتی به زراره در تفسیر این آیۀ قرآن، بعد ها عبید بن زراره از تفسیر آن می پرسد که امام (علیه السلام)هیچ اشاره ای به زراره و اندیشۀ ارجاء در تفسیر این آیه نمی کند (کلینی، کافی، ج2، ص387).
2- . برقی، محاسن، ج1، ص211. «عنه عن أبیه عن حماد بن عیسى عن بعض أصحابه قال أبو عبد الله (علیه السلام)لأبی حنیفة ویحك إن أول من قاس إبلیس لما أمره بالسجود لآدم قال خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (برای نمونه، نک: کلینی، کافی، ج1، ص58؛ برقی، محاسن، ج1، ص304–305).
3- . شیخ مفید، امالی، ص51-52.
4- . برای مطالعه بیشتر، نک: پاکتچی، «گرایش های فقه امامیه در سدۀ دوم و سوم هجری قمری».
5- . اشعری در مقالات الاسلامیین زمانی که از هر یک از این فرقه ها سخن می گوید بحثی را به اختلاف آنان در مسئلۀ استطاعت اختصاص می دهد (برای نمونه، نک: اشعری، مقالات الإسلامیین، ص42، 72 و 229).

خداوند، به منزلۀ خلق آن خواهد بود و هر آنچه از سوی خداوند خلق شده است، آن را اراده کرده است. با توجه به این مطلب، افعال انسان نیز تحت تقدیر خداوند است، پس همۀ افعال انسان، مخلوق خداوند است و به صورت مجازی به انسان منتسب می شود.(1) در مقابل این نگرش، معتزلیان با تأکید بر مسئلۀ عدل الاهی بر این اعتقاد بودند که عدل خداوند اقتضا می کند انسان در افعالی که از او سَر می زند، استطاعت داشته باشد. انسان مختار است و معاصی و قبایحی که از او صادر می شود به خداوند منتسب نمی شود.(2) به گمان این گروه، «استطاعت» و «اراده» مهم ترین مؤلفه های اختیارساز انسان بود. چنان که گویی زمانی انسان مختار و آزاد خواهد بود که قدرتِ انجام فعل را داشته و افعالش برآمده از خواست و مشیت او رقم خورده باشد. معتزله از این مفهوم (توانایىِ انجام یا ترک فعل) با عنوان «استطاعت» یاد می کردند.(3) پذیرش استطاعت البته، منحصر در میان معتزلیان نبود. به غیر از «جهمیه» و گروه هایی از «ازارقه» که منکر هرگونه استطاعت برای انسان بودند،(4) با وجود برخی اختلافات، تمام جامعه اسلامی استطاعت انسان را پذیرفتند (5) و امامیه نیز در عصر حضور ائمه (علیهم السلام)، به نظریه پردازی در این زمینه پرداختند.

گروهی از امامیه به استطاعت مع الفعل معتقد بودند و گروهی دیگر به استطاعت قبل الفعل باور داشتند. هشام بن حکم و اصحابش - به عنوان برجسته ترین نظریه پردازان استطاعت مع الفعل - استطاعت را دارای پنج رکن تصور می کردند؛ صحت، تخلیة الشئون، زمان، ابزار و سبب وارد مهیج. چهار شرط اولی متوجه خودِ انسان است؛ یعنی انسانی که صحت و سلامتی دارد، مانعی در انجام فعل برایش نیست، زمان برای انجام فعل و همچنین ابزار فعل را در اختیار دارد و شرط پنجم با عنوان «سبب وارد مهیج» نام برده شده است. زمانی که این پنج شرط فراهم بودند، فعل محقق خواهد شد. نسبت به تحقق فعل چهار شرط نخست پیش از فعل هستند و شرط پنجم حین فعل خواهد بود و زمانی فعل تحقق خارجی می یابد که شرط پنجم یعنی سبب وارد حاصل شود. در این معنا استطاعت مجموع آن چیزی است که فعل در نظام تکوین و تحقق خارجی، با آن تحقق پیدا می کند. از این مجموعه، چهار عامل نخستین در اختیار انسان است و ارادۀ انسان

ص: 431


1- . ناشی اکبر، مسائل الامامة، ص92.
2- . قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال وطبقات المعتزلة، ص147-148.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص229-242.
4- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص33.
5- . برای نمونه، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42-43، 72-73، 108 و 231-235.

برای امکان تحققش کافی است و یک عامل آن که همان سبب وارد باشد، غیر اختیاری و خارج از شمول اراده انسان و به دست خداوند است و موجب فعل همان است که خداوند احداث می کند.(1) ناگفته پیداست، این نظریۀ هشام از استطاعت انسان، بر استطاعت مع الفعل اشاره دارد. پیداست که دیدگاه هشام بن حکم از استطاعت، تبیینی ارایه می کند که مفهوم لاجبر و لاتفویض در آن لحاظ شده است. در نظریۀ هشام، بی شک، فعل بدون مشیت انسان محقق نخواهد شد؛ از این رو، جبر راهی در این نظریه ندارد؛ همان طور که تمام سلطنت به ید انسان داده نشده است تا تفویض پیش بیایید. در این نظریه، دو حوزۀ سلطنت جداگانه قابل مشاهده است: نخست، آنچهمربوط به ارادۀ انسان است و انسان در آن استقلال کامل دارد؛ همان نقطه ای که به تعبیر روایات «آلة الاستطاعة» و در اختیار انسان است تا زمینۀ اراده فعل او محقق شود. دوم سبب وارد من الله است که تحقق فعل، به این حوزه از سلطنت نیز وابسته است. نظریۀ هشام، ناظر به همین بخش از سلطنت است که نشان دهد تحقق فعل خارجی، حوزه سلطنت انسان نیست و اعطای خداوند را می طلبد.

گروه دوم نیز که به استطاعت قبل الفعل معتقد بودند از اهمیت بسیاری برخوردار بودند. باورمندان به استطاعت قبل الفعل که زرارة بن اعین، عبید بن زرارة، عبدالله بن بکیر بن أعین، محمد بن حکیم، حمید بن رباح، هشام بن سالم و مؤمن طاق بودند، بر این باور بودند که استطاعتِ انسان، پیش از فعلش محقق است.(2) اینان استطاعت را به معنای صحت می دانند که در این صورت در نگاه آنان، آلت استطاعت بخشی از استطاعت نخواهد بود.(3) نکته قابل توجه این است که آیا زراره با اعتقاد به استطاعت پیش از فعل، معتقد بوده است که انسان به تنهایی می تواند هر فعلی را محقق سازد و مشیت خداوند در تحقق آن نقشی ندارد. در ادامه، به تفصیل به دیدگاه آل اعین در این مسئله خواهیم پرداخت.

مسئلۀ استطاعت مهم ترین مسئله کلامی است که زراره در مورد آن به نظریه پردازی پرداخته است.(4)

ص: 432


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42-43.
2- . همان، ص43.
3- . همان.
4- . شاهد این ادعا، شمار فراوان روایاتی اند که به دیدگاه زراره دربارۀ استطاعت اشاره دارند و همچنین در برخی آثار فرق نویسی مثل مقالات الاسلامیین، زراره یکی از نظریه پردازان شیعه در مسئلۀ استطاعت معرفی شده است (نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43).

برخی دیدگاه زراره در مسئلۀ استطاعت را بنیان دیدگاه معتزله در استطاعت دانسته اند.(1) نظریۀ زراره در مورد استطاعت، چالش های زیادی برای او ایجاد کرد، به طوری که گاه با تعابیر تندی از سوی ائمه (علیهم السلام)روبه رو شد.(2) از این رو، شاید بتوان گفت مهم ترین مسئلۀ خط زراره در میان شیعیان، همین موضوع بوده است. پذیرش یا نقد نظریه ای زراره تا سال ها در بین شیعیان محل گفت وگو بوده است؛ تا آنجا که تا عصر امام رضا (علیه السلام) و زندگانی یونس بن عبدالرحمن این مسئله در بین شیعیان مطرح بوده است؛ چرا که گویی یونس با زراره دربارۀ استطاعتهم نظر بوده است(3) و حتی شاید محدّث بزرگی چون شیخ صدوق نیز متأثر از دیدگاه زراره بوده است؛ به این دلیل که گرچه شیخ صدوق نامی از زراره نبرده، اما پیروی از نظریۀ زراره در باب استطاعت، در آثار او آشکار است.(4)

هرچند آغاز اندیشه ورزی خاندان اعین در مسئله استطاعت با وجود تک روایتی از امام باقر (علیه السلام) که زراره نقل کرده است،(5) نشان از آغاز این تکاپوی علمی در عصر آن حضرت (علیه السلام) دارد، ولی فراوانی روایات از امام صادق (علیه السلام)(6) و گفت وگوهای اصحاب در باب اندیشۀ زراره در این زمینه،(7) گواه بر تمرکز اصلی این بحث، در دوران امام صادق (علیه السلام) است. نکته دیگر این که در بسیاری از اندیشه های اعتقادی زراره، اثری از دیگر افراد طبقه نخست خاندانش به ویژه حمران، وجود دارد، اما در این موضوع اثری از دیگر افراد این خاندان در طبقه نخست نیست؛ گرچه نسل دوم و سوم خاندان اعین در این زمینه روایاتی به صورت سؤال نقل کرده اند که خبر از توجه ایشان به این مسئله می دهد.(8) چرایی عدم حضور نسل نخست را شاید در این نکته بدانیم که این موضوع

ص: 433


1- . فان اس، علم الکلام والمجتمع، ص455.
2- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص145، 147-148، 150 و 159-160.
3- . همان، ص145.
4- . شیخ صدوق در التوحید در باب استطاعت بیشتر به نقل روایاتی پرداخته است که استطاعت قبل از فعل را بیان می کنند. همچنین روایات فراوانی در ذم اندیشۀ زراره در مسئله استطاعت در کتاب کشّی وجود دارد که هیچ کدام از آنها را شیخ صدوق در آثارش از جمله التوحید نقل نکرده است و این در حالی است که از روایاتی که در کشّی در تأیید زراره بوده است را شیخ صدوق در التوحید نقل کرده است.
5- . شیخ صدوق، التوحید، ص347.
6- . برای نمونه، نک: همان، ص227 و 346 -347.
7- . کشی، إختیار معرفة الرجال، 146-148.
8- . برای نمونه، نک: شیخ صدوق، التوحید، ص346 – 347.

از اندیشه های اصیل شیعی نبوده است و دارای شبهه تفویض نیز بوده است و از سوی دیگر، چون عمدۀ بحث آن در دوران امام صادق (علیه السلام) مطرح شده است و در این دوران برادران بزرگ تر زراره در کهنسالی بوده اند، توجهی به این مسئله از خود نشان نداده اند.

حضور این اندیشه در جامعه، زراره را نیز در این زمینه به فکر واداشته بود. در نخستین گزارش از زراره و خاندانش در این مسئله، زراره اندیشۀ استطاعت را در قالب یک سؤال، از اشتراط قدرت در وجوب تکلیف از امام باقر (علیه السلام) می پرسد که امام (علیه السلام) آن را تأیید می کند.(1)دومین گزارش مربوط به سؤال زراره از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ معنای آیه شریفۀ (وَقَدْ كانُوا یدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سالِمُونَ) است که امام (علیه السلام) «سالمون» را به «مستطیعون» تفسیر کرده اند.(2) از این دو روایتی که مستقیماً از زراره نقل شد، نمی توان به نظریۀ زراره دربارۀ استطاعت پی برد؛ تنها دانسته می شود که او استطاعت را از جنبۀ فقهی آن آغاز کرده و استطاعت را به معنای صحت (سالم) می دانسته است. با این وجود، تنها راه برای فهم اندیشه زراره، مطالعه روایاتی است که دیگر اصحاب در باب اندیشۀ زراره نقل کرده اند. از بهترین گزارش ها در این زمینه، گزارشی است که در آن زیاد بن ابی حلال سخن زراره دربارۀ استطاعت را که زراره آن را برگرفته از امام صادق (علیه السلام) می دانسته، به امام (علیه السلام) عرضه می کند. او به امام (علیه السلام) عرض می کند که زراره از شما دربارۀ آیۀ شریفۀ (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً) پرسیده است که اگر کسی امکانات داشته باشد، سالم باشد، ولی حج نکند آیا او مستطیع بوده یا نه؟ و شما در پاسخ، آن را تأیید کرده اید. امام (علیه السلام) شیوۀ سؤال زراره و همچنین پاسخ خویش را انکار می کند و می فرماید: «او از من سؤال کرد: آیا کسی که مقدمات سفر حج اش فراهم بوده و حج انجام نداده باشد، مستطیع است؟ و من نیز پاسخ دادم حج بر او واجب است. دوباره زراره پرسید، آیا او مستطیع است؟ به او گفتم، حج بر او واجب است، نگفتم مستطیع است. او پافشاری کرد و گفت آیا او مستطیع است؟ گفتم نه مستطیع نیست

ص: 434


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص347.
2- . «[التوحید] بهذا الْإسناد عن ابن عیسى عن علی بن حدید عن جمِیل عن زرَارَة عن أَبی عبد اللَّه (علیه السلام)فی قول اللَّه عز وجل (وَیدْعَوْنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ فَلَا یسْتَطِیعُونَ) قال صارت أَصلابهم كصیاصی البقر یعنی قرونها وقد كانوا یدعون إلى السجود وهم سالمون قال وهم سالمون وهم مستطیعون». مجلسی در بحارالانوار این روایت را از کتاب التوحید شیخ صدوق نقل کرده است، اما در نسخه های چاپ شده معاصر این کتاب، این روایت وجود ندارد و باید در نظر داشت که امکان بهره جستن مجلسی از نسخه هایی که امروزه وجود ندارد، بسیار زیاد است (مجلسی، بحارالانوار، ج5، ص34).

تا اذن نسبت به او داده شود».(1) از این روایت به دست می آید که امام (علیه السلام) می خواست به او بفرماید که همۀ استطاعت به زاد و راحله و صحت نیست. بلکه یک چیز بیرونی هم لازم دارد و این اذن همان «السبب الوارد المهیج» است. این گزارش نشان می دهد که زراره یک سؤال فقهی کرده و سپس این سؤال فقهی را به مباحث کلامی تسرّی داده و چنین نتیجه گرفته است که استطاعت، پیش از فعل حاصل می شود. در توضیح اشتباه زراره در تسرّی اینبحث فقهی به عرصۀ کلام باید گفت در استطاعت فقهی بحث از انجام فعل نیست؛ اما در مباحث کلامی مسئله بر سر توانایی بر تحقق خارجی فعل است؛ از این روی، زراره با تسرّی استطاعت فقهی به استطاعت کلامی - در واقع - انسان را توانا کردن فعل در خارج می دانسته است.

به نظر می آید نظریۀ زراره در استطاعت به سخن قائلین به قَدَر انجامیده است و زراره تا پایان عمر بدان معتقد مانده است. ادامۀ اعتراضات امام صادق (علیه السلام) بر اندیشۀ زراره تا دوران کهنسالی آن حضرت (علیه السلام)که همزمان با دوران سالخوردگی زراره بود(2) در کنار انتقاد امام رضا (علیه السلام)از اندیشۀ وی،(3) حاکی از عدم توفیق زراره در تصحیح اندیشه استطاعت تا پایان عمر اوست. از این رو، شاهد گزارش هایی هستیم که زراره در آنها به تفویض متهم شده است.(4) امام صادق (علیه السلام) از پذیرفتن زراره با بیان این مطلب که زراره می خواهد با من در مورد قَدر بحث کند و این دین من و اجداد من نیست، امتناع ورزد.(5) دربارۀ چگونگی به تفویض انجامیدن دیدگاه زراره در باب استطاعت، باید گفت اگر کسی به رغم منطق اهل بیت (علیهم السلام)که می فرمودند: «لا جبر ولا تفویض بل امرٌ بین الامرین»(6)، قائل باشد که خداوند متعال استطاعت و قدرت را به انسان داده است و انسان قبل الفعل تمام عناصر انجام فعل را در اختیار دارد، در ادبیات اهل بیت (علیهم السلام)این تفکر همان اعتقاد به قَدَر و تفویض خواهد بود.

دغدغۀ فکری زراره که او را ملزم به پافشاری بر نظریۀ استطاعت قبل الفعل می کرد، این بود که او استطاعت مع الفعل را زمینه ساز قول به جبر می انگاشت. وجود کتاب الاستطاعه والجبر در

ص: 435


1- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص147.
2- . همان، ص159-160.
3- . همان، ص145.
4- . همان، ص145 و 159-160.
5- . همان، ص159-160.
6- . برای نمونه، نک: کلینی، کافی، ج1، ص269.

میان آثار او(1) ما را با این دغدغۀ اساسی زراره آشناتر می سازد. از نام این کتاب چنین برمی آید که سعی فراوانی از سوی زراره برای حل این مشکل می شده است. حال چگونگی منجر شدن استطاعت مع الفعل به جبر در اندیشۀ زراره - آن گونه که محمدتقی سبحانی در رمزگشایی از عدم موفقیت زراره در رفع تعارض میان استطاعت مع الفعل و جبر بیان کرده است - را می توان در عدم توفیقجمع بین مشیت عام الاهی و استطاعت انسان از سوی زراره دانست؛ زیرا زراره که به مشیت الاهی معتقد بود(2) نمی توانست آن را در قالب یک نظریه با مسئلۀ استطاعت مع الفعل جمع کند. سبحانی احتمال می دهد که نظریۀ تقدیر عام الاهی مورد قبول زراره بوده و از جهت دیگر به استطاعت مع الفعل نیز معتقد بوده است؛ اما چون معتقد بوده که اگر استطاعت مع الفعل باشد - یعنی به چیز دیگری به نام مشیت و تقدیر مقید شود - به جبر می انجامد و جبر باطل است، نتوانسته بین این دو، وجه جمعی ارائه دهد. از همین رو، مشکل او و اصحابش این بوده که چگونه می توان نظریۀ استطاعت را پذیرفت، ولی استطاعت را مقید به قید مشیّت کرد؟

اما خاندان اعین با قبول اشکالات وارد بر دیدگاه زراره، با عرضۀ آن به ائمه (علیهم السلام)به اصلاح آن پرداختند. حمزة بن حمران در روایتی از امام صادق (علیه السلام) سبب لعن امام (علیه السلام) را نسبت به عمویش زراره پرسید و امام (علیه السلام) نقل شدن سخنان ناصوابی دربارۀ آنها را سبب برائت از آنها عنوان کرد. در ادامه، حمزه اندیشۀ زراره در باب استطاعت را به امام عرضه کرد.(3) این پی گیری برای فهم صحیح مسئله استطاعت به گونه ای بود که در گزارشی با این وجود که امام صادق (علیه السلام)جواب پرسش از استطاعت حمزة بن حمران را نداد، باز او سؤال خویش را تکرار کرد تا این که امام (علیه السلام) اجازۀ سخن گفتن به او داد.(4) این روایت با توجه به این نکته که راوی آن نیز عبید بن زراره است، به خوبی از پیگیری مصرّانه این خاندان، در اصلاح اندیشۀ استطاعت - بر اساس آموزه های اهل بیت (علیهم السلام)- حکایت دارد. از روایات طبقات بعدی این خاندان چنین فهمیده می شود که آنان توانستند نقطۀ اشکال نظریۀ زراره را بفهمند و در صدد اصلاح آن بر آیند. این نقطۀ اشکال عبارت بود از عدم توانایی زراره در جمع میان مشیت عام الاهی و استطاعت انسان در انجام تکالیف. حمزة بن

ص: 436


1- . شیخ طوسی، الفهرست، ص74-75.
2- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص147-146.
3- . همان.
4- . شیخ صدوق، التوحید، ص346.

حمران در روایتی، این اعتقاد زراره که انسان ها کاری انجام نمی دهند مگر به مشیت، اراده و قضای الاهی را به امام صادق (علیه السلام) عرضه کرد و امام صادق (علیه السلام) این کلام او را تصدیق کرد.(1) عبدالله بن بکیر از حمزة بن حمران اعتقاد به اراده و مشیت الاهی را در کنار مستطیع بودن انسان ها برایانجام تکالیف الاهی به امام صادق (علیه السلام) عرضه کرد(2) و این اندیشه نیز از سوی امام (علیه السلام) تصدیق شد.(3) همچنین عبید بن زراره از حمزة بن حمران نقل می کند که او اندیشه اش در باب استطاعت را به امام صادق (علیه السلام) عرضه کرده است؛ حمزه در این گزارش، دیدگاه خود را مبتنی بر دو پایۀ اساسی تبیین می کند: از یک سو معتقد است که خداوند متعال بنده ای را تکلیف نمی کند مگر این که به او استطاعت و طاقت بدهد و از طرف دیگر بر این باور است که انسان ها هر فعلی را که انجام می دهند بر اساس مشیت، اراده، قضاء و قدر خداوند است.(4) در پایانِ روایت، حضرت (علیه السلام) این اندیشه او را تأیید می کنند.(5) بنابراین، در پایان، می توان گفت مسئلۀ استطاعت را می توان نمونۀ بارزی از یک نظریۀ کلامی دانست که سیر تکاملش را در این خاندان طی کرده است. این سیر این گونه بوده که طبقۀ نخست این خاندان به نظریه پردازی در این مسئله دست یازیده اند، ولی این نظریه دچار اشکالاتی بوده است که طبقات بعدی در پی اصلاح و تکمیل آن بر اساس معارف ائمه (علیهم السلام)برآمدند.

کتاب نامه

1. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت: دارإحیاءالتراث، 1408ق.

2. ابن ندیم، ابوالفرج محمد بن ابی یعقوب اسحاق، الفهرست، تحقیق: رضا تجدد، تهران: 1350ش.

3. ابن حزم، علی بن محمد، فصل فی الملل و الاهواء و النحل (الفصل)، تحقیق: محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمن عمیره، بیروت: دارالجیل، 1402ق/1982م.

4. ابی الفرج عبدالرحمن ابن جوزی، تلبیس ابلیس، تحقیق: عبدالقادر الفاضلی، بیروت: نشر المکتبة

ص: 437


1- . کشی، إختیار معرفة الرجال، ص146-147.
2- . شیخ صدوق، التوحید، ص347.
3- . همان.
4- . همان، ص346.
5- . همان.

العصریة، 1425ق.

5. احمد پاکتچی، «گرایش های فقه امامیه در سده دوم و سوم هجری قمری»، نامه فرهنگستان علوم، ش4.

6. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، چاپ سوم، بیروت: دارالنشر،1. 1400ق.

7. اقوام کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقدونظر، ش 65، بهار 1391 ش.

8. ______، «مدرسۀ کلامی کوفه و نظریه پردازی متن اندیش»، در حال چاپ.

9. برقی، احمدبن محمد بن خالد، المحاسن، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1371ق.

10. بغدادی الاسفرائینی، عبدالقاهر بن محمد، الفرق بین الفرق، بیروت: دارالجیل- دارالآفاق، بی تا.

11. جعفر رحیمی، «تبیین استطاعت از منظر متکلمان امامیه تا قرن چهارم»، پژوهش های اعتقادی کلامی، ش 11، پاییز 1392 ش.

12. جعفری، محمدمهدی، دایرة المعارف تشیع، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، بی تا.

13. زرارى، ابى غالب، رساله ابى غالب الزرارى و تکملتها لابى عبدالله الغضائرى، تحقیق: محمدرضا حسینى، قم: مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، 1411ق.

14. سامی النشار، علی، نشاة الفکرالفلسفی فی الاسلام، قاهره: دارالسلام، 2008م.

15. سبحانی، محمد تقی، «مدرسه کوفه»، قم: در حال چاپ.

16. ______، دانشنامه امام علی (علیه السلام)، زیر نظر علی اكبر رشاد، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1389ش، چاپ پنجم.

17. سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق: عبدالرحمن معلمی، حیدرآباد: مجلس دایرة المعارف العثمانیه، بی تا.

18. سید مرتضی، علی بن الحسین، امالی، قاهره: دارالفکرالعربی، 1998م.

19. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، در المنثور فی التفسیر بالمأثور، بیروت: دارالفکر، 1403ق.

20. شهرستانی، عبدالکریم بن ابی بکر، الملل والنحل، قم: منشورات الشریف الرضی، 1367ش.

21. شیخ مفید، محمد بن علی بن نعمان، اوائل المقالات، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

22. صائب عبد الحمید، تاریخ الاسلام السیاسی والثقافی، بیروت: نشر الغدیر، 1417ق.

23. شیخ صدوق، محمد بن على ابن بابویه، التوحید، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

24. ______ ، علل الشرایع، قم: كتابفروشى داور، 1385ش.

25. ______ ، عیون اخبار الرضا، قم: انتشارات جهان، 1378ق.

ص: 438

26. ______ ،معانی الاخبار، قم: موسسه النشر الاسلامی، 1361ش.

27. ______ ، کتاب من لا یحضره الفقیه، چاپ دوم، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1413ق.

28. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم: انتشارات كتابخانه آیة الله مرعشى، 1404ق.

29. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد: نشرمرتضى، 1403ق.

30. طبری، أبی جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفه، 1412ق.

31. طوسی، محمد بن حسن، الإستبصار، تهران: دار الكتب الإسلامیه، 1390ق.

32. ______ ، الغیبه، قم: موسسه معارف اسلامی، 1411ق.

33. ______ ، تهذیب الاحکام، تهران: دار الكتب الإسلامیه، 1365ش.

34. ______ ، رجال طوسی، قم: موسسه نشراسلامی، 1415ق.

35. ______ ،فهرست طوسی، نجف: مکتبه المرتضویه، بی تا.

36. عده ای از علما، اصول السته عشر، قم: دارالشبستری للمطبوعات، 1363ش.

37. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.

38. فان اس، جوزف، علم الکلام و المجتمع فی القرنین الثانی و الثالث للهجره، بغداد- بیروت: منشورات الجمل، 2008م.

39. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران: دار الكتب الإسلامیة، 1365ش.

40. كشى، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال، مشهد: مؤسسة نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.

41. كوفى اهوازى، حسین بن سعید، الزهد، قم: چاپ سید ابوالفضل حسینیان، 1402ق.

42. مجلسی، بحارالانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1404ق.

43. موحد ابطحی، محمدعلی، تاریخ آل زراره، اصفهان: چاپ ربانی، بی تا.

44. ناشی اکبر، عبدالله بن محمد، فرقه های اسلامی و مسئله امامت (مسائل الامامه)، ترجمهٔ علیرضا ایمانی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان، 1386ش.

45. نجاشى، احمد بن على، رجال نجاشی، قم: جامعه مدرسین، 1407ق.

46. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران: مكتبة الشیخ صدوق، 1397ق.

ص: 439

ص: 440

مرجئۀ شیعه

اشاره

مرجئۀ شیعه

اکبر اقوام کرباسی(1)

مقدمه

اشاره

«مرجئۀ شیعه» تعبیری است که بر پایۀ جست وجوی نویسنده، تنها در روایتی از امام صادق (علیه السلام) از آن یاد شده است. نقلی که امام، انبوه مردمانی را که در تشییع جنازه عبداللّه ابن ابی یعفور شرکت جسته بودند «مرجئۀ شیعه» نام داده اند. این داستان را کشّی چنین گزارش کرده است که امام صادق (علیه السلام) از راوی سؤال فرمودند که آیا در تشییع جنازۀ عبداللّه ابن ابی یعفور(2) شرکت نمودی؟ راوی گفت: آری و چه جمعیت زیادی شرکت کرده بودند. امام فرمودند: و البته، در میان آنها مرجئۀ شیعه فراوانی می بینی.(3)

به غیر از منابع روایی و حدیثی، انتظار می رود که از منابع تاریخی و فرقه نگاری نیز اطلاعاتی دربارۀ این جریان به دست آید، اما مرجئۀ شیعه در این مصادر نیز جریانِ گمنامی است که نام و نشانی از آن به دست داده نشده است. از همین رو، طبیعی است کم اطلاعی از این جریان،

ص: 441


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث.
2- . ابومحمد عبد الله ابن ابی یعفور عبدی از شخصیت های برجستۀ کوفه و از نزدیک ترین اصحاب امام صادق (علیه السلام) به شمار می رفت. او در کنار حمران بن أعین، از یاران مطیع و فرمان بردار امام صادق (علیه السلام) معرفی شده و از سوی آن حضرت به گونه ای درخور توجه، مدح شده است. ابن ابی یعفور در سال 131ق. در کوفه دیده از جهان فروبست (شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 45و 383؛ همان، ج 2، ص418، 514-519؛ نجاشی، رجال، ص213، ش 556؛ مؤذن جامی، «عبدالله بن ابی یعفور»، ج 2، ص 699.
3- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص516، ش458.

گمانه زنی های متفاوتی را برای بازنمودِ اصطلاحِ مرجئۀ شیعه فراهم آورده باشد. از آن جمله، مدرسی طباطبایی عنوانِ «مرجئۀ شیعه» را در حکمِ اتهامی دانسته که مفوّضه و غلات برای بدنام کردن مخالفان خود از آن بهره برده اند؛ مخالفانی که در مبانی اعتقادی خود تمایلات سنّی گرایانه بروز می داده اند.(1) روشن است این معنا از مرجئۀ شیعه، معرفی یک گروه به عنوان جریانی فکری نیست،(2) بلکه تنها مفهومی ارزشی است که به اعتقاد مدرسی طباطبایی جریان غلات و مفوّضه از آن برای پیشبرد اهداف اعتقادی خود بهره جسته اند. مدرسی طباطبایی روایت پیش گفته را نیز که در آن امام صادق (علیه السلام) مردمان حاضر در مراسم تشییع جنازه ابن ابی یعفور را با این لقب خوانده اند، ساخته و پرداختۀ جریان غلات و مفوّضه دانسته تا ناگزیر از واکاوی هویت خارجی این گروه نباشد.

رسول جعفریان نیز در ویرایش دوم کتاب مرجئه، اصطلاح «مرجئۀ شیعه» را به احتمال به معنای طعنه یک گروه از شیعیان به گروهی دیگر دانسته است.(3) این تعریف از ارجاء شیعی، در ویراست نخست کتاب مرجئه به چشم نمی خورد،(4) اما ارائه دقیق تر مصادیق مرجئۀ شیعه در ویرایش دوم، هم نوایی نویسنده با نظریۀ مدرسی طباطبایی را نشان می دهد. رسول جعفریان، دو جریان را در معرض این اتهام دیده است: نخست، شیعیانی که به عقاید معتزلی گرایش دارند و دوم، شیعیانی که به شدّت با اندیشه های غالی برخورد داشته و از همین رو، به مرجئی گری (= سنّی زدگی) بدنام شده اند.(5) روشن است که احتمال دوم جعفریان، هم نوا با فرضیۀ مدرسی است.

نظریه های نانوشتۀ دیگری نیز برای بازشناسی مرجئۀ شیعه وجود دارد. برای نمونه، ایده ای ابراز می کند شیعه به معنای معتقدان به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب (علیه السلام)هستند و مرجئه در اصطلاح مرجئۀ شیعه، به همان معنایی است که در اهل سنت به کار گرفته شده است؛بنابراین، «مرجئۀ شیعه» در واقع، شیعیانی خواهند بود که همانند مرجئه اهل سنت عمل را خارج از دایرۀ

ص: 442


1- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ص 77.
2- . «جریان» در این نوشتار، به گروهی اطلاق شده که گرایش هاى فکری همگون یا یکسان دارند و نسبت به یک دیگر احساس وابستگى می کنند و شبکه هایی ارتباطی سامان می دهند. جریان ها را عموماً افرادی - به عنوان هسته مرکزی - هدایت و اعضاء جدید را بدان متصل می نمایند و تلاش می کنند نظامی از ارزش ها، شیوه هاى رفتار و گونه های زندگى به دست دهند که هر چند از فرهنگ جامعۀ مولّد آن متمایز، ولى با آن مرتبط است.
3- . جعفریان، مقالات تاریخی، ج 10، ص 91.
4- . جعفریان، مرجئه؛ تاریخ و اندیشه ها، ص 142.
5- . جعفریان، مقالات تاریخی، ج 10، ص 91.

ایمان ترسیم می کنند. این عمل نیز می تواند در حوزۀ دین، سیاست و حتی امور اجتماعی لحاظ شود. در این تلقی، مرجئۀ شیعه به جریان غلات شیعه نزدیک خواهند بود؛ چون با خارج دانستن عمل از حوزۀ ایمان، عملاً راه را برای کم اهمیت دانستن اعمال دینی و غیر آن هموار کرده اند و البته، بارز ترین ویژگی خارجی غلات، کاهلی در عرصۀ اعمال و مناسک دینی و حتی سیاسی و اجتماعی است.(1) این قرائت اگرچه در نخستین رویارویی با اصطلاح «مرجئۀ شیعه» به ذهن خطور می کند، اما در ادامه خواهیم دید که شواهد تاریخی آن را تأیید نمی کند.

بنا بر فرضیۀ دیگری که نوشتار حاضر بر پایۀ آن به نگارش درآمده، «مرجئۀ شیعه» جریانی فکری در جامعۀ شیعی است که به دلیل اعتقادی که در مسئلۀ امامت بروز دادند، خود را از جامعۀ شیعی کوفه متمایز کرده و به واسطۀ همین باور و عقیده، در مسیر تاریخی خویش به جریان زید و اهلِ حدیث کوفه متمایل شدند.(2) نوشته حاضر، بر خلاف فرضیۀ آقایان مدرسی و جعفریان، این ایده را دنبال می کند که مرجئۀ شیعه، در کنار دیگر گرایش های فکریِ شیعیانِ کوفه،(3) جریانی حقیقی و عینی است که به لحاظِ کمیت، هواداران قابل ملاحظه ای برای خویش رقم زده است. همچنین در مقابلِ رویکرد سوم، بر این باور است که اصطلاح مرجئه و ارجاء در گفتمان شیعه، در معنایی متفاوت با همین مفهوم در ادبیات اهل سنت به کار می رفته است. به گمان نویسنده، این اختلاف نقش مهمی در تبیین تاریخی و مفهومی مرجئۀ شیعه دارد و به دست دادن ملاک و مفهوم آن می تواند در این همانی جریان ارجاء شیعی با جمعیتی که در کوفۀ سدۀ دوم به بُتریه/ بَتَریه شهره بوده اند، نقش آفرینی کند.

1. ارجاء؛ پیدایی و رویکرد های گونه گون آن میان اهل سنت

عرب زبانان ارجاء را در دو معنای «تأخیر افکندن» و «امید بخشیدن» به کار برده اند،(4) آن چنان که

ص: 443


1- . این ایده را دکتر سیدعلی طالقانی در مباحثه ای شفاهی با نویسنده مطرح می کرد.
2- . این فرضیه را وامدار استادم دکتر محمدتقی سبحانی هستم.
3- . تحقیقات برخی تاریخ پژوهان معاصر - همچون آقای رسول جعفریان - نشان می دهد که از میان جریان های متعدد شیعیان کوفه - در اوایل سدۀ دوم - جریان تشیع اعتقادی/ امامی/ برائتی و جریان غلات از اهمیت بیشتری برخوردار بوده اند. محور اختلاف این جریان ها نیز به تلقی و رویکرد هر دسته در باب امام و مسائل مربوط به آن باز می گردد. وی تلاش کرده تشیع را در گونه های مختلف معرفی کند و ریشه ها و نمودهای تاریخی آن را برشمارد (جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 19-84).
4- . البته این دو معنا از دو ماده مختلف رجئ و رجو گرفته شده است (جوهری، الصحاح، ج2، ص52 و ج 6، ص 2352).

گفته اند مرجئه از آن رو به معناى نخست به کار رفته که - به اعتقاد هواداران آن - عمل، از حیث رتبه پس از ایمان و داخل در حقیقت آن پنداشته نمی شود. اطلاق این نام به معناى دوم نیز از آن روست که - به زعم مرجئه - معصیت به ایمان ضرر نمى رساند؛ بنابراین، مؤمنان به بخشش گناهان خویش امیدوار خواهند بود.(1)

مرجئه با خارج دانستن عمل از دایرۀ ایمان، بستر مناسبی برای بخشش گناهکاران فراهم کردند. بخشش یا عدم بخشش گناهکار، مسئله ای بود که موضع گیری در قبال آن، نحله های کلامی خوارج و معتزله را در سدۀ دوم پدید آورد. چنان که مشهور است، مرجئه نیز با اتخاذِ موضع در این باب، نقاب از چهره برافکندند. به باور هواداران این رویکرد، ماهیت ایمان، گفتار و اِقرار زبانی است و آنچه در رستگاری مسلمانان نقش اساسی دارد، تنها ایمان است. امروزه این رویکرد از ارجاء که محور اساسی آن ایمان و مفهوم آن است، با نام «مرجئۀ کلامی» شناخته می شود.

آنچه به عنوان خاستگاه پیدایی رویکرد ارجاء میان اهل سنت مطرح شد، تنها نظریۀ مشهور است، ولی گزارش های دیگری نیز وجود دارد که برخی محققان را به این نگره رهنمون ساخته است که مرجئه نیز همچون خوارج و معتزله، خاستگاهی سیاسی دارند و عنوان ارجاء، افزون بر رویکرد کلامی آن، صبغه و سابقۀ سیاسی دارد؛ پیشینه ای سیاسی که به اعتقاد برخی پایه و ریشۀ رویکرد کلامی ارجاء است.(2) امروزه آثار نیکویی - به زبان فارسی و عربی - در واکاویی پیشینۀ سیاسی جریان ارجاء نگاشته شده است(3)، با این همه، به نظر می آید، این نمونه ها - از آن رو که تنها در صدد خوانش جریان ارجاء بوده اند - عملاً چند جریان تاریخی را با یک دیگر درآمیخته اند. از این رو، در ادامه به اختصار به بازخوانی پس زمینۀ تاریخی جریان ارجاء اشاره می شود.

پس از خلافتِ ابوبکر و عمر، غائلۀ عثمان فرآیند نهادسازی قدرت را دستخوش اختلال، تحیر و تردید و دگرگونی کرد. در رأس این تحیرِ اجتماعی، بحران مشروعیتِ خلافت، توأم با قدسی بودن آن مطرح بود؛ چون خلافت تا آن زمان، به عنوان جانشینی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به

ص: 444


1- . نک: شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 162.
2- . نک: اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص90، پاورقی2؛ Madeclung, 1993, v. 5. p. 6076.
3- . برای نمونه، نک: جهانگیری، مجموعه مقالات: 11-48؛ جعفریان، مرجئه، ج 10، ص 19-84؛ الحوالی، ظاهرة الدرجاء، ج 1، ص 239-361؛ رضازاده لنگرودی، پژوهشی در مرجئه، ص189-256؛ فان. اس، علم الکلام، ص 219-256.

حساب می آمد و از همین رو با قداستی معنوی همراه بود؛ اما عملکرد عثمان - به ویژه در نیمۀ دوم خلافتش - شکل و تصویر پیشین و جاافتاده از خلافت را دگرگون ساخت و خلیفۀ مسلمین، عملاً، مورد انتقاد جمع زیادی از جامعۀ اسلامی و حتی انکار برخی اصحاب قرار گرفت.

با مرگ عثمان و بر مسندِ امامت نشستن امام علی (علیه السلام)، دو گروه در برابر هم صف آراستند: گروهی در حمایت از عثمان، حضرت علی (علیه السلام) را به شرکت در قتل عثمان متهم ساختند و بر این باور بودند که خلافت او بدون مشورت با امت بوده است. این گروه به «عثمانی» یا «العثمانیة» معروف شده اند. گروه دوم هواداران/ شیعیان امام علی (علیه السلام)بودند که حضرتش را بری و به دور از این اتهام می دانستند. این گروه را نیز تاریخ با نام شیعی/ علوی یا «الشیعه» شناسانده است.(1) علویان عمدتاً در کوفه و عثمانیان بیشتر در شام - به سرکردگی معاویه - و در بصره و مکه - به رهبری طلحه و زبیر - سامان یافتند.

نیم نگاهی به صحنه منازعات و گفت و گوهای سیاسی این دوران نشان می دهد که دغدغۀ جامعۀ سیاسی، گرداگرد حق یا ناحق بودن طرف های درگیر در مسئلۀ پیش گفته است؛(2) مسئله ای که جنگ و نزاع هایی چون صفّین و جَمَل را در پی داشت.

در همین دوران، عده ای در مدینه از آن رو که شرایط سیاسی را مطلوب نیافتند، از صحنۀ سیاسی و داوری در باب مسئلۀ خلافت و حقانیتِ طرف های نزاع در جامعه اسلامی کنار کشیدند. ناشی اکبر همین قاعدین از جنگ (کناره گرفتگان از جنگ) را به دو گروه «حُلِیسیه» و «معتزله» شناسانده است. گروه نخست بر اساس باور خویش مبنی بر عدم ورود در فتنه، موضع گیری نمی کردند و گروه دوم - که با عنوان «معتزله سیاسی» شناسانده می شوند(3) - بر پایۀ

ص: 445


1- . مخفی نماند که این معنا از شیعه، معنایی عام بود که هم طرفداران خلافت بلافصل و الاهیِ حضرت علی (علیه السلام) و هم آنها که تنها به دلیل گرایش ضدعثمانی طرفدار امام به عنوان خلیفه مشروع بودند را در بر می گرفت.
2- . نمونه ای از تحیر و سردرگمی جامعه اسلامی را نک: ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 39، ص 459.
3- . نباید از نظر دور داشت که معتزله سیاسی با جریان اعتزال کلامی که در سدۀ دوم شکل گرفت یکسان نیست. عنوان معتزله نخستین بار برای گروهی سیاسی به کار رفت که آن گروه، چونان حلیسیان، از ورود در برخی درگیری ها استنکاف می کرد؛ گویی عدم ورود و دخالت در فعالیت های سیاسی و نظامی در شرایطی خاص و عملاً اعتزال و کناره گیری از امور و اتفاقات سیاسی در آن شرایط، آنان را به معتزله شناسانده بود، عنوانی که پیشتر با «معتزلۀ اولیه» یا «معتزلۀ قدیم» شناسانده می شد و امروزه با «معتزلۀ سیاسی» شناسانده می شود تا میان آنان و جریان اعتزال کلامی در قرن دوم تفکیک شده باشد.

ناتوانی در تشخیص حق از باطل از ورود به معرکۀ جنگ دوری جستند.(1) کناره گیری این دو گروه در واقع، یک رفتار عملی بود که هر یک از دو گروه بر پایه مبانی خویش، میدان مبارزه را ترک می کردند. ناشی اکبر در مسائل الامامة می نویسد پس از این دو گروه، جریان دیگری در میان جامعۀ اسلامی رخ گشود که هرچند همانند حُلیسیه و معتزله تلاش می کرد بی طرفی سیاسی را در دستور کار خویش قرار دهد، اما این انگاره را در مقام داوری و قضاوت مطرح می نمود و فرجام کار طرف های درگیر در نزاع های پیش گفته را به خداوند واگذار می کرد؛(2) حال آن که بی طرفی حلیسیه و معتزله، بی طرفی نظری نبود، بلکه نوعی بی طرفی عملی به شمار می آمد. او این گروه را به مرجئه شناسانده،(3) گروهی که در منابع تاریخی از آنان به «مرجئة الأوائل» یا «الإرجاء الأوّل» نام برده شده است.(4) ما در این نوشتار از آنان با عنوان «مرجئه سیاسی» یاد می کنیم.(5) ذهبی باور این گروه در تولّی و تبرّی از طرف های درگیر را چنین منعکس کرده است:

ابوبکر و عمر را دوست داریم؛ اما کار عثمان و علی را به خداوند وامی نهیم؛ نه آنانرا دوست داریم و نه از ایشان بیزاری می جوییم.(6)

این دستور العمل و رفتار سیاسی مرجئه در مقابلِ کنشِ سیاسی اهل حدیث حجاز قرار داشت. اهل سنت حجاز در نظریۀ سیاسی خویش به «لزوم جماعت» و عدم ورود در فتنه قائل بودند و همواره تلاش می کردند تا به هر قیمت انسجام و وحدت امت اسلامی را حفظ کرده و از اختلاف

ص: 446


1- . ناشی اکبر، فرقه های اسلامی، ص 32-34؛ اشعری قمی، المقالات والفرق، ص4.
2- . ناشی اکبر، فرقه های اسلامی، ص 39.
3- . همان.
4- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 50؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 307.
5- . عدم ورود و داوری مرجئه سیاسی، نه چون معتزلیان بود و نه همسان حلیسیان. معتزلیان تنها ناتوان از تعیین مصداق حق و باطل بودند و از همین رو، به داوری نمی پرداختند؛ اما اگر صواب و نا صواب برای آنان آشکار بود ارجاء داوری به خداوند نمی کردند. حلیسیه نیز به نظریۀ «الحق لمن غلب» قائل بودند و عملاً نسبت به حاکم وقت و خلفای پیشین اظهار تولی می کردند و البته این نظریه با آنچه اهل ارجاء می گفتند در ستیز بود؛ چون نخستین مرجئیان نسبت به علی (علیه السلام) و عثمان ساکت بودند و اظهار داوری نمی کردند (ناشی اکبر، فرقه های اسلامی، ص 40 و96)، اما حلیسیه بر خلاف مرجئیان نسبت به هر فردی که بر اریکه قدرت تکیه زند اظهار تولی می کردند. معتزلیان نیز همین گونه نسبت به حاکمی که بر حق می پنداشتند ابراز تولی می کردند و از حاکمی که بر باطل می دانستند برائت می جستند؛ اما تنها مرجئه بودند که در این نزاع - چه حق و چه باطل- سکوت اختیار می کردند (همان، ص33-41).
6- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ص333، به نقل از جعفریان، مرجئه، ص 29.

در جامعه بپرهیزند.(1) این اکثریتِ جامعه در حجاز، مقابله و منازعه را برنمی تافت و کناره گیری از شرایط پرتنش سیاسی را بر ورود در صحنه های پرمخاطره ترجیح می داد و بر قعودْ بیش از قیام مشتاق بود. این بخش از جامعۀ اهل سنت، در واقع، مشکلی برای پاسخ گویی به مسئله مورد نزاع جامعه (= حلِّ مشکلِ تاریخیِ مسئلۀ امامت) نداشت؛ چون نظریۀ آنها (= لزوم جماعت) اطاعت از خلیفۀ فاسق را نیز جایز می شمرد.

بر خلاف این نگاه، اندیشۀ سیاسی مرجئۀ عراق، بر پایه و محور نظریۀ امامتِ افضل ترسیم می شد. به زعم این جریان اهل سنت در عراق، امام باید افضل، عادل، مجتهد و مجری احکام باشد و البته، هرگاه از خطّ عدالت خارج شود، مبارزه با او لازم و ضروری خواهد بود؛(2) اما طبیعی است که این دیدگاه سیاسی، توان حل مشکل تاریخی زعامت و امامتِ جامعه در دوران نخستین را نداشت؛ چون لازمۀ آن نادرست پنداشتن امامتِ یکی از طرف های درگیر در همان نزاع سیاسی بود و پذیرش این لازمه، برای جامعه اهل سنت سخت مشکل می نمود. از همین رو، اینان پاسخِ پرسش از حق یا باطل بودنِ طرف های درگیر در آن زمانه را ارجاء می کردند.

از آن سو اما ویژگی های پیش گفته برای امام در نظر مرجئه، عملاً آنان را به جریانی درگیر و مبارز با بنی امیه (= جریان سیاسی حاکم) تبدیل کرده بود؛(3) چون از نظر مرجئه، بنی امیه و مروانیان فاقد صلاحیت های لازم برای تصدی و راهبری جامعه بودند.

با این همه، نباید جریان ارجاء را در سدۀ دوم، لزوماً جریان درگیر با بنی امیه و مروانیان دانست؛ زیرا بحث مقابله با حکومت و عدم داوری مرجئه، بر پایۀ انگاره سیاسی مرجئه در بابامامت جامعه استوار شده بود، ولی همین جریان نظریه دیگری را هم در باب ایمان و در عرض ایده سیاسی خویش پیش می برد؛ نظریه ای که نه در مقابل نظریۀ اهل سنت حجاز، بلکه در تقابل با عقیدۀ خوارج در باب ایمانِ مرتکب کبیره رخ تابانده و جریانی را موسوم به ارجاء کلامی به تاریخ اندیشه عرضه کرده است.

پاسخ به این پرسش که ارتباط ارجاء سیاسی و ارجاء کلامی چگونه و تا چه اندازه است،

ص: 447


1- . ناشی اکبر، فرقه های اسلامی، ص 34.
2- . همان، ص 91-93.
3- شاهد این ادعا درگیری و مبارزه بسیاری از مرجئیان کوفه بر علیه بنی امیه (برای نمونه هایی از ناسازگاری مرجئه با بنی امیه، نک: جعفریان، مرجئه، ص 147-183) و همچنین اقداماتی است که بنی امیه بر علیه جریان ارجاء انجام داده است (نک: عطوان، الفرق الاسلامیه، ص 91-95).

رسالت این نوشته نیست، اما آنچه روشن است آن که نسبت ارجاء کلامی با ارجاء سیاسی، نسبت تام و تمام نیست. البته، شاید ارجاء کلامی سعی می کرد ایدۀ سیاسی ارجاء را به شکلی تئوریزه کند و در فرآیند نظریه پردازی، به سویی حرکت نماید که مرتکب کبیره بخشیده شود. دستاورد این ایده، اما همان نتیجه ای است که مرجئه سیاسی برای حل مسئله تاریخی امامتِ جامعه انتظار می کشید؛ چون با این ایده طرف های درگیر در نزاع های سابق، ولو خطاکار اما مؤمن بودند. پس این ظرفیت وجود داشت که با مؤمن دانستن هر دو طرف، نزاع های پیشین پایان یابد.

ولی به نظر می رسد نظریۀ ایمانِ مرجئه که گونه ای تساهل و تسامح را در گسترۀ مفهوم ایمان پوشش می داد، بیش از آن که بحثی در پشتوانه انگاره سیاسی مرجئۀ سیاسی باشد، اساساً بحثی در تقسیم بندی اجتماعی مسلمین و حمایت از حضور نومسلمانانی بود که به آغوش اسلام پناه می آوردند. این نومسلمانان بیشتر از موالی بودند و بنی امیه به دلیل تعصب عربی سعی می کردند آنها را شهروند درجۀ دوم و غیرمسلمان جلوه دهند.(1) بعید نیست هواداری موالیان از نگرۀ ارجاء در تاریخ تفکر اسلامی بر همین پایه بوده باشد. ابوحنیفه - مهم ترین نظریه پرداز مرجئه کلامی - نظریۀ ارجاء در باب ایمان را به گونه ای تقریر می کرد که موالی در جامعۀ ایمانی و اسلامی جای گیرند.

این که ابوحنیفه تا چه اندازه بر پایه ایدۀ سیاسی مرجئه در تبیین نظریۀ ایمان همت گمارده است معلوم نیست، اما طبیعی است که بسامد تقریر او از نظریۀ ایمان در جامعه می توانست به حضور این نومسلمانانِ غیر عرب و ناراضی از حقوق شهروندی، در مبارزات سیاسی علیه بنی امیه کمک کند.(2)

بر همین اساس می توان گفت که نظریۀ ارجاءِ ابوحنیفه، در واقع، به دست دادن یک بنیاد کلامی بود که هم انصراف ارجاء سیاسی را تأمین می کرد و هم جایگاه موالیان و نومسلمانان را در دار الایمان حفظ می کرد؛ اما بعدها در تاریخ تفکر اهل سنت، این مسئله کلامى آن قدر بر ریشه ارجاء - که همانا دربارۀ خلافت سیاسی بود - سایه افکند که ریشۀ آن فراموش شد تا آن جا که گویى ارجاء تنها نظریۀ ایمان و کفری بوده که در سدۀ دوم مطرح شده است.

ص: 448


1- . این کار چند جهت داشت: نخست، نژاد عربی را خالص و اصیل نگه می داشت؛ چون مساوات با آنان بنیاد حکومتی آنان که همانا نظام قبیله ای بود در مخاطره می انداخت؛ دوم، مسئلۀ جزیه تحت الشعاع قرار نمی گرفت، چون یکی از منابع تأمین قدرت اقتصادی بنی امیه و ولات آن، اخذ جزیه از همین موالیان بود.
2- . نک: پاکتچی، «ابوحنیفه»، ج 5، ص 379 -409.

2. ارجاء و مفهوم آن در منابع شیعه

همان طور که نشان داده شد، ارجاء در ادبیات اهل سنت، با دوگونه و رویکرد سیاسی و کلامی، خود را نشان داده است. رویکرد سیاسی ارجاء به معنای تأخیر انداختنِ داوری و کناره گیری از صدور رأی در باب اختلافاتِ نخستین صدر اسلام (= نزاع میان امام علی (علیه السلام)و عثمان) بود و شکل کلامی آن ناظر به مسئله ایمان و کفرِ مرتکبان گناه کبیره تصویر می شد.

این اصطلاح اما در ادبیات شیعه، معنایی متفاوت با منابع اهل سنت دارد. برخی تحقیقات معاصر به درستی نشان داده اند که مرجئه در منابع نخستین شیعی، در هیچ یک از معانی پیشینِ سنی به کار نرفته، بلکه اصطلاحی است که شیعیان از آن برای نشان دادن تمامی فرقه های غیر شیعی استفاده می کرده اند. گویی در میان شیعیان نخستین، اعتزالِ قدیم، شُکاک، حُلِیسیه و... همگی مرجئه به شمار می آمدند. رسول جعفریان به تفصیل، شواهد زیادی را در دومین ویرایشِ کتاب مرجئه ارائه کرده است تا این مطلب را نشان دهد. آنچه در ادامه آمده، مقدمه ای است که بیشتر با استفاده از تحقیق پیش گفته تنظیم شده تا به اختصار این دو گانگی را به تصویر کشد.

در میان مورخان مشهور است که کوفیان شیعه اند؛ به این معنا که اصل در هر فرد کوفی، شیعه بودن اوست،(1) اما اصطلاح شیعه در سدۀ دوم، در بردارندۀ طیف وسیعی از مردمان است که هم سنی هایی که امام علی (علیه السلام)را بر عثمان مقدم می داشتند در بر می گیرد(2) و هم کسانی کهآن حضرت را بر دیگر خلفا مقدم و به امامت الهی آن حضرت و فرزندان ایشان (علیهم السلام)اعتقاد داشتند تحت لوای خویش می گیرد.

نقطۀ مشترک این معنای عام از شیعه، اعتبار و اعتنایی بود که در مقامِ مقایسه، به امیرمؤمنان (علیه السلام)داده می شد؛ اعتنا و توجه می توانست هم در مقام مقایسه با عثمان باشد - چنان که بیشتر سنیان کوفه این گونه می پنداشتند - و هم ممکن بود در مقام مقایسه با دیگر خلفا تصویر شود؛ همانند شیعیانِ اعتقادی که خلافتِ شیخین را انکار می کردند و امامت حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان امری منصوص از جانب خداوند باور داشتند.

ص: 449


1- . نک: ابن معین، تاریخ یحیی بن معین، ج 3، ص 394؛ بسوی، المعرفة والتاریخ، ج 2، ص 806؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 76.
2- . (نک: ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 5؛ ج 2، ص 588؛ ابن مرتضی، المنیة والعمل، ص 81). رسول جعفریان بر این باور است که این گروه به رغم گرایش های شیعی و نقل فضائل اهل بیت (علیهم السلام)و دشمنی با امویان و عباسیان، در قالب هیچ یک از فرقه های شیعی - چه امامی، زیدی و چه اسماعیلی - نمی گنجند (جعفریان، تاریخ تشیع، ج 1، ص 22-24).

اما تاریخ گزارش های گونا گونی از افرادی به دست داده که در مقابل همین نقطۀ مشترک، موضع گیری کرده و در پی فرونشاندن و نادیده انگاشتن مقام حضرت علی (علیه السلام) بوده اند. نکته جالب توجه این که چنین افرادی عموماً با نام «مرجئه» شناسانده شده اند. برای نمونه، این که محمد حنفیه فرزندش حسن را به دلیل نگارش رساله ای در باب ارجاء(1) نکوهش می کند می تواند معنای فروکاهش ادعا شده را نشان دهد؛ چون در این رساله عقب نشینی از مقام و منزلت امام علی (علیه السلام) از جانب حسن بن محمد حنفیه به خوبی روشن است.(2) همچنین گزارش هایی از برخورد ابوحنیفه - به عنوان بزرگ پرچمدار مرجئه در کوفه - با مؤمن الطاق نقل شده که نسبت به نقل فضایل علی بن ابی طالب (علیه السلام) به مؤمن الطاق خرده گرفته(3) و یا از نتیجۀ مثبت مناظراتی که مؤمن الطاق با برخی خوارج - در زمینۀ اثبات فضائل حضرت علی (علیه السلام) داشته - راضی نبوده است.(4) همین طور ابوحنیفه، أعمش را به دلیل نقل فضائل حضرت علی (علیه السلام) نکوهش کرده(5) و همو روایت غدیر را به دلیل احتمال غُلو از سوی شیعه نقل نمی کرده است.(6) أعمش خودش نیز در گزارشی تاریخی گفته است که مرجئه اجازۀ نقل فضائل علی بنابی طالب (علیه السلام) را به او نمی داده اند.(7) در خبری دیگر از یونس بن خباب آمده است که مرجئه پرسش از ولایت حضرت علی (علیه السلام) را در شب اول قبر کتمان می کنند.(8) این موارد نشان می دهد که مرجئه و سردمداران آن، سرِ خوشی با اعتلا و بزرگی مقام حضرت علی (علیه السلام) ندارند.

اما آنچه در نخستین گام، از این نمونه اطلاعات تاریخی فراروی خواننده قرار می گیرد، تقابل دو اصطلاح شیعه و مرجئه است؛ گروه نخست برای امام علی (علیه السلام) منزلت و مقامی والا قائلند و گروه دوم در پی فروکاهی همین مقام برای حضرتش هستند. جست وجوهای بعدی، فرضیۀ تقابل این دو گروه را بیشتر تأیید می کند.

ص: 450


1- . المزّی، تهذیب الکمال، ج 6، ص 321.
2- . نک: جعفریان، مرجئه، ص 33، متن رساله ابن حنفیه، بند5.
3- . ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 300.
4- . مرزبانی خراسانی، مختصر، ص 90-95.
5- . شیخ طوسی، قسم الدراسات، ج 2، ص 241.
6- . شیخ مفید، الامالی، ص 26-27.
7- . ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 2، ص 245.
8- . عقیلی، الضعفاء، ج 4، ص 458.

ابوحاتم رازی(1) - اصطلاح شناس بزرگ سدۀ چهارم - تعریف شایان توجهی از مرجئه ارائه کرده است:

«مرجئه» لقب هر کسی است که ابابکر و عمر را برتر از علی بن ابی طالب (علیه السلام) می انگارد، همان سان که «شیعه» لقب هر کسی است که به برتری و فضیلت علی (علیه السلام) بر ابابکر و عمر قائل باشد.(2)

ویژگی بارز مرجئه - بنا به این تعریف - مقدم شمردن ابوبکر و عمر بر علی (علیه السلام) است و این همان ویژگی ای است که همۀ فرقه های اهل سنت - اعم از اهل حدیث، اشاعره، معتزله، ماتریدیه. و حتی خوارج - را از شیعه متمایز می سازد. ابوحاتم رازی اذعان دارد که از جمله نام های مرجئیان، اهل سنت و جماعت است، آن هم با تمام اختلافات فرقه ای که با هم دارند. او از اصحاب حدیث و اصحاب رأی به عنوان دو شاخۀ اصلی اهل سنت یاد کرده است.(3) در این صورت، می توان دریافت که واژۀ ارجاء در مقابل شیعۀ اعتقادی به کار گرفته شده است. گویی در گفتمان شیعه، ارجاء به معنای کوتاهی ورزی در اعتقاد به امامت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) و یا تأخیر انداختن امامت آن بزرگوار بوده است.

این تعریف ابوحاتم برای ارجاء شواهد زیادی در تاریخ دارد. برای نمونه، در برخی مناظراتِ مؤمن الطاق با ابوحنیفه، مرجئه در برابر شیعه به کار رفته است.(4) سخن و عملکرد فضل بن شاذان (متوفی سال260ق) در کتاب الایضاح نیز شاهد این نکته است. او در دسته بندى اولیه، شیعه را در مقابل مخالفان قرار مى دهد و از این مخالفان در سراسر کتاب به مرجئه یاد کرده است.(5) فضل، نه تنها در مباحث کفر و ایمان، بلکه عمدتاً در مباحثی که میان شیعه و سنی اختلاف وجود دارد، از مخالفان شیعه با عنوان «مرجئه» یاد کرده است.(6) ناشی اکبر روایت سعد را گزارش کرده که نشان از تقابلِ مرجئه و شیعه دارد.(7) طبقه بندی سعدبن عبداللّه در المقالات والفرق در باب

ص: 451


1- . ابوحاتم رازی اصطلاح شناس سدۀ چهارم و اسماعیلی مذهب است و کتاب الزینة را در زمینۀ ریشه یابى اصطلاحات در علوم نگاشته است. الزینة فی الکلمات الاسلامیة العربیة کتابی است در اصطلاحات اسلامی که غیرمنظم تدوین شده است. در این کتاب ابوحاتم کوشیده تا همچون عالمی لغوی عمل کند و از ابراز عقیدۀ شخصی خودداری کند.
2- . ابوحاتم رازی، گرایش ها و مذاهب اسلامی، ص 80-81.
3- . همان، ص 81.
4- . کشّی، رجال، ص 190.
5- . فضل بن شاذان، الایضاح، ص 503.
6- . کیفیت اختلاف در وضو و نماز و...، ص103؛ نحوۀ حکم راندن نبی، ص113؛ در باب وجه نیاز به بعثت نبی، (فضل بن شاذان، الایضاح، ص 101.
7- . ناشی اکبر، فرقه های اسلامی، ص39-40و96.

فرقه های پدیدآمده پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام) شاهد دیگری بر این نگاه به مرجئه از سوی شیعه است. او مرجئه را در مقابل گروهی ذکر می کند که با علی بن ابی طالب (علیه السلام) همراه بودند.(1)

اما از میان غیر شیعیان، جاحظ معتزلی - متکلم نامدار سدۀ سوم در بصره - هم در سروده ای گفته است مرگ مرجئی پیش از رسیدن اجلش، همانا آن است که در مقابلش از علی بن ابی طالب (علیه السلام) یاد کنی و بر خاندان او درود بفرستی،(2) اما تیره تر از این نگاه، گفتار ابوجعفر اسکافی - متکلم معتزلی سدۀ سوم - است که شیعه را در مقابل ناصبی ها و مخالفان علی بن ابی طالب (علیه السلام) به کار برده(3) و در مقامی دیگر از ناصبه و مرجئه در کنار هم و هم ردیف یک دیگر سخن به میان آورده است.(4)

شواهد تاریخی دیگری نیز در دست است که افزون بر نشان دادن تقابل پیش گفته، پاسخ گوی این پرسش هم هست که آیا شیعه ای که در مقابل مرجئه از آن یاد شده، شیعه به معنای کوفی و عامکلمه است و یا ناظر به معنای اعتقادی آن است؟ پوشیده نیست که ویژگی بارز شیعیان اعتقادی این دوره، همانا باور به امامت الهی و بلافصل حضرت علی (علیه السلام) و انکار خلافت شیخین و لزوم تبرّی جستن از آن دو است.(5)

از سویی، عکس این رویه نیز می تواند مؤید ما در این ادعا باشد؛ چه بسیار از سنّی ها که به فضائل حضرت علی (علیه السلام) اذعان داشتند و ایشان را برتر از خلفای پیشین و یا دست کم برتر از عثمان می دانستند و از سوی هم کیشان خویش «شیعه» نام گرفتند.

گلدزیهر (خاورشناس مشهور) از هواداران این دریافت، بر پایۀ پاسخ ابراهیم نخعی در باب امام علی (علیه السلام)و عثمان که گفته بود من نه مرجئی ام و نه سبائی، به همین نتیجه و رأی (= تقابل و برابر نهادگی مقابلِ شیعه و مرجئه) معتقد شده است.(6)

نتیجه این که شیعیان، اهل سنت را از آن جهت که در امر خلافتِ بلافصل حضرت علی (علیه السلام)

ص: 452


1- . اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 5؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص 6-7.
2- . جاحظ، البیان والتبیین، ج 2، ص 149.
3- . او می نویسد: «ومنزلة المرجئة فی النصب والتقصیر فی علی، منزلة الیهود فی التقصیر وشتم عیسی بن مریم (علیه السلام)» (نک: اسکافی، المعیار والموازنه، ص 32).
4- . اسکافی، المعیار والموازنه، ص 71.
5- . در این زمینه نگاه کنید به اعتقاد ایشان در مقابل زید بن علی برای تبری از خلفا و عدم همراهی ایشان با زید به دلیل عدم تبری وی و وجه تسمیه شیعیان به رافضه (نک: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 390-391).
6- . نک: گلدزیهر، العقیده، ص 76.

تأخیر می انداختند، مرجئی (مرجئه) نام داده بودند و این بدان معناست که مصداق سنّی و مرجئی در میان شیعیان واحد بوده است؛ وانگاه اصطلاح سنی از حیثی بر این مصداق گفته می شده و مرجئی از حیثی دیگر. این نام گذاری از سوی شیعه البته، بی وجه نبود؛ چون هم با معنای لغوی این کلمه سازگار بود(1) و هم این که بی ارتباط با ارجاء در عرصۀ سیاست نبود.(2)

مرجئه در نگاه اهل سنت، مرجئه نام گرفته بودند چون با عدم داوری و ارجاء آن در حق عثمان، عملاً، حق خلیفۀ سوم را زیر پا می گذاشتند و به همین دلیل هم از سوی اهل حدیث حجاز مورد طعن قرار می گرفتند. گویی شیعه نیز همین رویکرد را در قبال حق علی بن ابی طالب (علیه السلام)مطرح کرد؛ این گونه که هرکس در باب مقام آن حضرت کوتاهی ورزد، از زمرۀ مرجئه به شمار می آید؛ اما این کوتاهی نه تنها در مرجئه اهل سنت -که با عدم داوریشان، حق علی بن ابی طالب (علیه السلام) را ضایع کردند - بلکه در مورد تمامی اهل سنت و جماعت، معتزله، اهل حدیث، اهل رأی و خوارج هم نمود داشت و عملاً آنها را نیز در جبهۀ مرجئه قرار می داد. از این رو، برای شیعه تفاوتی نداشت که طرف مقابلش در کدام طایفه از مخالفان قرار می گیرد - چه همانند مرجئه دربارۀ علی (علیه السلام) داوری نکند و چه مانند اهل سنت و جماعت آن حضرت را مؤخر از شیخین بداند و چه حتی همانند خوارج عملاً یک حق مسلّم را نادیده انگارد - همگی مرجئی به حساب می آمدند.

البته، این نکته نیازمند کاوشی مستقل است که آیا «مرجئه» اصطلاحى است که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر مسئله خلافت اطلاق مى شده و بعدها در ادبیات عمومى جامعه تغییر کرده است و یا آن که ارجاء و اصطلاح آن، خاستگاهى جز دورۀ خلافت عثمان ندارد و بعدها شیعه از آن استفاده کرد و به عصر خلفاى نخستین کشانده است. در هر حال، این معنا از ارجاء در شیعه، در واقع، گذرگاهی برای مفهوم ارجاء شیعی بود که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.

3. جریان ارجاء شیعی

اشاره

امروزه می دانیم اقدامات بنی امیه پس از صلح امام حسن (علیه السلام) و تطمیع اطراف قضیه، همچنین افزایش فشارهای سیاسی برای همراهی جامعۀ ناراضی و تطمیع ناشده با خلیفه - به ویژه خاندان

ص: 453


1- . جوهری، الصحاح، ج 1، ص 52 و ج 6، ص 2352؛ فیومی، مصباح المنیر، ص 222.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 162.

بنی هاشم - فضا و بستر قیام ها و انقلاب هایی را در جمع شیعیان فراهم آورد. ریشه های این رویکرد را می توان در آستانۀ قیام عاشورا و پیش از آن با دعوت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) از سوی مردم کوفه برای مقابله با معاویه، هواداری عده ای دیگر از عبداللّه بن زبیر جهت قیام علیه حکومت وقت، قیام توابین در کوفه، قیام زید و حسنیان و... یافت که همگی واکنشی به شرایط سیاسی جامعۀ آن زمان بود.

شیعیان در این دوران نه تنها سهمی در حکومت نداشتند، بلکه حتی از سوی بنی امیه سرکوب و منکوب نیز می شدند. از همین رو، تلاش می کردند تا در موقعیت های مناسب، قیام هایی را علیه حاکمان وقت سامان دهند. رویکرد بنی امیه ستیزیِ شیعیان، آن قدر نمود داشت که امامان شیعه (علیهم السلام)به دلیل عدم قیام علیه حاکم جائر، از سوی برخی شیعیان مورد پرسش و سؤال قرار گرفته بودند.

در این بین وحدت بخشی میان نیروهای ضد اموی و جلوگیرى از فتنه هاى داخلى و... برای شیعیان بسیار حائز اهمیت بود. پیشتر دیدیم که سنیان کوفه با نظریه ارجاء، از بند اختلاف ها می رهیدند و خود را برای سامان دادن لشکری متحد و یکپارچه از مسلمانان در مقابل بنی امیه،منسجم می کردند؛ ایده ای که از آن با نظریه ارجاء سیاسی یاد کردیم. به نظر می رسد در نگاه برخی جامعه شیعه، همین الگو می توانست مؤثر واقع شود و تا اندازه ای در انسجام نیروهای شیعی کارگر افتد. از همین رو، گروهی از شیعه، به رویکرد ارجاء یا قرائتی نزدیک به آن گرایش پیدا کردند تا از رهگذر آن بر مشکلات سیاسی جامعه شیعی فائق آیند.

پذیرش رویکرد سیاسی ارجاء از سوی برخی شیعیان، با بسترهاى تاریخى و زمینه هاى سیاسى خویش سبب شد تا یک مبناى توجیه پذیرِ اعتقادى براى واگذارى خلافت در دورۀ اول، در جامعۀ شیعه نیز فراهم آید. دیدگاهی که اصل مسئلۀ خلافتِ بلافصل علی بن ابی طالب (علیه السلام) را انکار نمى کرد و به برتری و تقدم حضرت علی (علیه السلام) بر دیگر خلفا اذعان داشت، اما در مسئلۀ خلافت و امامت حضرت علی (علیه السلام) کوتاه مى آمد. به گمانِ این شیعیان، تاکتیک عقب نشینی در امر خلافتِ بلافصلِ حضرت علی (علیه السلام) می توانست مشکلات سیاسی و اجتماعی پیش روی جامعۀ شیعه را حل و فصل کند. این دسته از شیعیان اساسی ترین انگاره و اعتقاد مخالفانشان (= مرجئه) را در تن پوشِ شیعه مطرح می کردند و از همین رو، به تعبیر دقیق امام صادق (علیه السلام)به «مرجئۀ شیعه» ملقب شده بودند.

آنها به این باور رسیده بودند که نباید در اعتقاد به مسئلۀ خلافت حضرت علی (علیه السلام) پای فشرد و

ص: 454

حساسیت نشان داد تا در عمل، مشکلات جامعۀ شیعه، همچون سهم نداشتن در حکومت سیاسی، در اقلیت بودن و ... حل و فصل شود. بدین ترتیب، مسئلۀ خلافت و امامت حضرت علی (علیه السلام) در ذهن و ضمیر این دسته از شیعیان کوفه جایگاه خود را از دست داد و کار به آن جا کشید که برخی از ایشان در منازعۀ اعتقادی میان علی بن ابی طالب (علیه السلام)، ابوبکر و عمر با اذعان به برتری حضرتش بر دو خلیفه، ولایت و خلافت آنها را نیز می پذیرفتند.

باری، این ادعا بدین معناست که ارجائی که از اساس بر سر مسئلۀ حضرت علی (علیه السلام) و عثمان در مدینه و در میان اهل سنت به وجود آمده بود، اینک در میان برخی شیعیان به دوره های پیش تسری داده شد و در باب حضرت علی (علیه السلام)، ابوبکر و عمر مطرح شد و عملاً جریانی با عنوان مرجئۀ شیعه را به منصه ظهور رساند، جریانی که هرچند به احقیت و افضلیت حضرت علی (علیه السلام) اذعان داشت، اما در امر خلافت ایشان کوتاهی می ورزید و خلافت شیخین را مشروع می شمرد.

بنابراین، روشن است که نامگذاری این گروه به مرجئۀ شیعه، نه بی ارتباط با معنای لغویارجاء بود و نه نامرتبط با داستان پیدایی ارجاء در عرصۀ سیاست و نه بی وجه با کاررفتِ اصطلاحِ مرجئه در لسان شیعه؛ اما فرضیۀ پیش گفته دربارۀ جریان مرجئۀ شیعه، هنگامی قابل توجه خواهد بود که شواهد تاریخی آن را تأیید کند. از این رو، بایسته است نشان داده شود که گروهی در کوفه بودند که گرایش هاى فکریِ همگون یا یکسان داشتند که نسبت به هم احساس وابستگى می کردند و شبکه های ارتباطی به هم پیوسته ای را سامان داده بودند. در ادامه، تلاش شده است همین دو ویژگی را میان برخی شیعیان کوفه واکاوی کرده و ربط و نسبت فکری آنان با یک دیگر به تصویر کشیده شود.

مرجئه شیعه و بتریه

بنا به نقل تاریخ با آشکار شدن قیام زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) در کوفه - در سال 121 ق - شیعیانِ اعتقادیِ قائل به اندیشۀ وصایت بدو گرویدند، اما آن گاه که در کنار او برخی سنیان و هواداران تفکر ارجاء شیعی را دیدند برای همراهی زید از او خواستند تا از خلفا برائت جوید، اما او از این امر سرپیچید و از همین رو، از جانب ایشان طرد شد.(1) فراموش نکنیم که مسئلۀ شیعیان اعتقادی کوفه، مسئلۀ حضرت علی (علیه السلام) و عثمان نبود؛ چون کوفیان - چه شیعه و چه سنی - عمدتاً

ص: 455


1- . طبری، تاریخ الامم، ج 5، ص 491؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 390-391.

بر برتری علی بن ابی طالب (علیه السلام) نسبت به عثمان هم ندا بودند، بلکه مسئلۀ آنان بحث برتری و احقیّت علی بن ابی طالب (علیه السلام) بر ابوبکر و عمر بود، اما از سوی دیگر محدثان و فقیهان سنی کوفه بر پایۀ انگارۀ سیاسی خویش مبنی بر مبارزه با بنی امیه، به نفع زید رأ ی دادند. حمایت از زید تا آن جا در کوفه رشد کرد که در پایان به غیر از شیعیان اعتقادیِ اهل برائت، عموم متشیّعان کوفه با زید اعلام همراهی کردند.(1)

آنچه قابل توجه است هواداری مرجئۀ شیعه از زید است. این گروه نیز از جمله گروه هایی بود که بر پایۀ اعتقاد خویش، از قیام زید علیه بنی امیه استقبال کرد. چه بسا قیام زید با پشتوانۀ محدثان و فقیهان کوفه، سبب شده باشد تا کسانی که پس از زید راه او را پی گرفتند (= زیدیه)، بیش از همه برخاسته از درون یا هواداران محدثان و فقیهان سنی کوفه و جریان مرجئۀ شیعه باشند؛ چون جریان محدثان و فقیهان سنّیِ کوفه به امامت ابوبکر و عمر قائل بود، اما در نزاع میان عثمان وحضرت علی (علیه السلام) آن حضرت را ترجیح می داد و جریان مرجئۀ شیعه به احقیت و افضلیت حضرت علی (علیه السلام)اذعان داشت، اما خلافت خلفای نخستین را هم می پذیرفت.

شاهد این ادعا، اعتقادی است که صاحبان کتب فِرق و مقالاتِ شیعی دربارۀ برخی شیعیان زیدی نقل کرده اند. برای مثال، نوبختی پذیرش خلافت ابوبکر و عمر همراه با اعتقاد به احقیت حضرت علی (علیه السلام) را که پیشتر نشانِ مفهومی مرجئۀ شیعه معرفی شد، برای تمامی اصحاب جریان بُتریه گزارش کرده است.(2) دیگر کتاب های نوشته شده در باب فرق و مذاهب هم عموماً بُتریه را یکی از فرقه های زیدیه دانسته اند.(3) این معرفی در نخستین گام این تلقی را به وجود می آورد که بُتریه نیز همچون دیگر فرقه های زیدیه پس از حادثۀ زید و در هواداری از او سامان یافته است، اما شواهد دیگری نشان می دهد که جریان فکری بُتریه پیش از حادثۀ زید در کوفه حضور فکری داشته اند. سعد بن عبداللّه اشعری قمی نوشته است: «از پیشینیانِ در فرقه بتریه، دو فرقه بتریّه و جارودیّه، مذهب زید بن علی بن حسین و زیدبن حسن بن حسن بن علی را پذیرفتند و دیگر دسته های زیدیّه از ایشان منشعب شدند».(4)

گویی در معرفی فِرَق و مذاهب نویسان شیعه، بُتریّه پیش از قیام زید حضور دارند و پس از او،

ص: 456


1- . نک: النشار، نشاة الفکر الفلسفی، ج 2، ص 159.
2- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 13و57.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 44؛ شهرستانی، الملل والنحل، ص 142.
4- . اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 18؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص 20-21.

مذهب زید را می پذیرند، نه آن که پس از زید به وجود آمده باشند. روایت سدیر در کشّی شاهدی بر این مطلب است. بنا به نقل کشّی چندین نفر از شیعیان در مجلسی که زیدبن علی نیز در آن مجلس حضور داشت به امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردند که ما علی، حسن و حسین (علیهم السلام)را ولی خود می دانیم و از دشمنان ایشان تبرّی می جوییم. سپس گفتند همچنین ابوبکر و عمر را ولی خود می شناسیم و از دشمنانشان بیزاریم. در این هنگام زید رو به آنان کرد و گفت: «آیا از فاطمه (علیها السلام) تبرّی می جویید؟ ریشه تان بریده باد!...»،(1) بر پایۀگزارش کشّی از آن زمان ایشان «بُتریه» نامیده شدند.(2) البته، وجوه دیگری نیز برای نام گذاری این جریان نقل شده است.(3) سعد بن عبداللّه همگام با نقل سدیر، بتریه را کسانی معرفی می کند که مردم را به دوستی علی بن ابی طالب (علیه السلام)فرا می خوانند، اما امامت او را با ولایت ابوبکر و عمر درهم می آمیزند.(4) نوبختی نیز آورده است که گروهی از بُتریّه، حضرت علی (علیه السلام)را افضل مردم می انگاشتند، با این همه خلافت ابوبکر و عمر را نیز درست می دانستند.(5)

همان طور که ملاحظه می شود اساسی ترین اعتقاد جریان بتریه، انگاره ای است که به لحاظ مفهومی برای مرجئۀ شیعه ترسیم شده است؛ بنابراین، بی وجه نیست اگر این دو گروه را مصداقاً یگانه بدانیم، ضمن این که در ادامه خواهیم دید برخی بزرگان این جریان، در منابع شیعی با لقب «مرجئی» هم شناسانده شده اند. این معرفی البته، دور از معنای دو واژۀ «بتریه» و «مرجئۀ شیعه» هم نیست؛ چه بسا تأخیر انداختن در حق ولایت علی (علیه السلام)که هماهنگ با معنای ارجاء است، مضمونی مشابه با تمام نکردن ادای حق ایشان داشته باشد که برخاسته از واژۀ بتریه است.

ص: 457


1- . توجه و دقت در این نکته لازم است که اینان نیز چون دیگر فرق زیدیه، زیدبن علی بن حسین را پیشوای خود و امامت را خاص فرزندان علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام)می دانستند، از این رو، چه بسا اصل این دادۀ تاریخی محل تردید و تأمل باشد.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 236.
3- . ناگفته نماند که مسعودی اَبْتَریّه را منسوب به اَبْتَر، لقب کثیر نوّاء دانسته است (نک: مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 45). نَشوان حمیری هم گزارش کرده است که مُغیرة بن سعید به کُثَیْر لقب اَبْتَر داده بود (نک: حمیری، الحور العین، ص 155). آیت الله خویی نیز به نقل از ابن ادریس ابراز می داشته که کثیر نوّاء، اَبترالیَد بوده و از این رو پیروان او به بُتْریّه معروف شده اند (بُتْر جمع اَبْتر) (نک: موسوی خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 110). با این همه، بعید نیست که این نام از سوی مخالفان به ایشان داده شده باشد.
4- . اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 73-74؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص 57.
5- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 20-21.

نکته جالب توجه دیگر تئوریزه شدن اعتقاد مرجئۀ شیعه به دست سلیمان بن جریر رقّی - رئیس فرقۀ سلیمانیه زیدیه - است.(1) در نظر او، علی بن ابی طالب (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیهم السلام)افضل از دیگران اند و از مرجعیت علمی در جامعه برخوردارند؛ اما در باب امر خلافت و امامت، انتخاب و اختیار مردم حاکم است. از این نظریه با عنوان «نظریۀ امامت مفضول» یاد شده است. او بر همین مبنا، خلافت خلفا را صحیح دانسته و اذعان می کرد که علی (علیه السلام)گرچه افضل از خلفاست، اما بنا بر مصالح، امر خلافت و امامت را به آن دو واگذار کرده است(2) و شاید ازهمین رو باشد که در میان فرقه زیدیه، بُتریه بیش از همه به سلیمانیه نزدیک دانسته شده اند؛ زیرا سلیمانیه نیز بسان بتریه، از شیخین تبرّی نکردند و هر دو گروه جارودیه را که شیخین را تکفیر می کردند، کافر دانسته اند.(3)

نوبختی و سعد بن عبداللّه در کتاب خود آورده اند: که «... و این گفتار، قول اقویا و ضعفا از زیدیه است»؛(4) دسته ای از این ضعفا «عجلیه» و اصحاب هارون بن سعید عجلی هستند و دستۀ دیگر از ضعفاء زیدیه نیز «بُتریه» نام گرفته اند که اصحاب کثیر النواء، حسن بن صالح بن حی، سالم بن ابی حفصة، حکم بن عتیبة، سلمة بن کهیل و ابی المقدام ثابت الحداد هستند و اما اقویاء از زیدیه، اصحاب ابی الجارود... هستند.(5) جالب آن است که این افراد همان کسانی هستند که در روایت سدیر خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیده اند و از اعتقاد خویش پرده برداشته اند.(6)

راهبری فکری این افراد در روایتی دیگر از زبان ابابصیر نیز قابل دریافت است؛ امام صادق (علیه السلام)پس از برشماری نام همین افراد ابراز می دارند چه بسیار گمراهان که به دست اینان گمراه شدند. امام صادق (علیه السلام) این گروه را مصداق این آیۀ شریفه دانستند که «گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: به خداوند و روز رستاخیز ایمان آورده ایم، در حالی که ایمان ندارند».(7) از این رو، تلاش خواهد شد معتقدان به جریان ارجاء شیعی، از درون این گروه کاویده شوند.

ص: 458


1- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 17؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 159-160.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 137؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 34؛ النشار، نشاة الفکر الفلسفی، ج 2، ص 195.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 24؛ اسفراینی، التبصیر، ص 17.
4- . دربارۀ معنای ضعف و قوت، نک: اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 203؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص 86.
5- . اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 73-74.
6- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
7- . سورۀ بقره، آیۀ 9؛ نک: موسوی خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 400.

مشاهیر برجسته مرجئه شیعه

اشاره

نیم نگاهی به این افراد و روابط علمی آنان نشان می دهد که بیشتر آنها با یک دیگر رابطۀ علمی و بعضاً استاد و شاگردی دارند و جملگی در مشخصۀ پیش گفته از جریان ارجاء شیعی هم داستان اند؛ ویژگی هایی که هم ارتباط درون یک جریان و هم باور های همگون و همسان را تأمین می کند.

کُثَیرالنواء

ابواسماعیل کثیربن اسماعیل بن نافع النواء(1) یا کثیر بن اسماعیل النواء(2) ملقب به کثیرالنواء(3) است. او را کثیرالنوی،(4) کثیرالنّوبی،(5) کثیر الأبتر(6) و الأبتر(7) نیز نامیده اند. او از موالی قبیلۀ بنی تیم کوفه بود(8) زمان تولد او به طور دقیق مشخص نیست، اما می د انیم در سال 135ق زنده بود(9) و به احتمال قوی در اواسط سده دوم هجرت درگذشته است. او را از معاصران امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) و زید بن علی شمرده اند.(10)

از احوال و زندگانی کثیرالنواء اطلاع چندانی در دست نیست، جز این که او اهل روایت و حدیث بوده(11) و از همین نظر مورد توثیق و تضعیف قرار گرفته است.(12) برخی منابعِ اهل سنت او را ثابت قدم در تشیّع دانسته وحتی او را افراطی و غالی خوانده اند؛(13) اما گویا او با امام محمد

ص: 459


1- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 411.
2- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 3، ص 402.
3- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 13و57؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 136؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 24؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 233و241؛ سمعانی، الانساب، ج 2، ص 78.
4- . شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 161.
5- . خوارزمی، مفاتیح العلوم، ص 29.
6- . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 208.
7- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 33.
8- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 411.
9- . سبحانی، معجم طبقات المتکلمین ، ج 1، ص 328.
10- . برقی، طبقات الرجال، ص 15 و 42؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 236و241-242.
11- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 13.
12- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 411.
13- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 3، ص 402؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 411.

باقر (علیه السلام) مخالفت هایی داشته و در انکار امامت آن حضرت می کوشیده است؛(1) به گونه ای که همین رویکرد او سبب شده تا برخی منابع شیعی او را از اهل سنت بشمارند.(2) با وجود این، نام او در سلسله اسناد احادیث شیعی به چشم می خورد.(3) او در لسان امام محمد باقر (علیهالسلام) همراه با ابومقدام ثابت الحداد و سالم بن ابی حفصه گمراه کننده خوانده شده(4) و امام جعفر صادق (علیه السلام) ضمن بیزاری از او، وی را - همراه با ابو الجارود - دروغ گو و بی باور دانسته و لعن کرده اند.(5)

کثیر النواء از صادِقَین (علیهما السلام)و همچنین از عبداللّه ابن مُلیل بَجلی، عطیة بن سعد عوفی، محمد بن نشر حمدانی نقل روایت کرده است. منصور بن أبی اسود، أبوعقیل یحیی بن متوکل، سفیان بن عیینة، شریک بن عبداللّه، محمد بن فضیل بن غزوان، عبدالرحمن بن عبداللّه مسعودی و أبان بن عثمان بن احمد نیز روایت هایی از او نقل کرده اند.(6) کثیر النواء ضمن قبول خلافت ابوبکر و عمر، دربارۀ عثمان نیز سکوت اختیار کرده بود و در عین حال، بر این اعتقاد بود که امام علی (علیه السلام)افضل مردم پس از رسول خداست.(7) این اعتقاد، چنان که پیش از این اشاره شد، در واقع، مهم ترین انگاره مرجئۀ شیعه به حساب می آید.

حسن بن صالح بن حی

ابو عبداللّه کوفی،(8) حسن بن صالح بن حیّ(9) همْدانی(10) ثُوری(11) که مسعودی وی را حسن بن صالح بن یحیی(12) و جعفر سبحانی او را حسن بن صالح بن مسلم بن حی نامیده است.(13) بر پایۀ

ص: 460


1- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 512.
2- . اردبیلی، جامع الرواة، ج 2، ص 28.
3- . همان.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 509.
5- . همان، ص 511.
6- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 368؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 4، ص 300.
7- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 9.
8- . ابن سعد، الطبقات الکبری ، ج 6، ص 375.
9- . همان.
10- . ابن حزم، الفصل، ج 4، ص 112.
11- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 496.
12- . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 208.
13- . سبحانی، معجم طبقات المتکلمین، ج 1، ص 328.

گزارش ابن ندیم او در سال 100ق به دنیا آمده و در سال 168ق در حال اختفاء در گذشته است.(1) سالوفات او را 167ق(2) یا 169ق(3) هم ذکر کرده اند. لیکن اگر گفتۀ ابن سعد صحیح باشد که در زمان مرگ 62 یا 63 سال داشته است، تولدش باید در 104 یا 105ق باشد. فرقه بُتریه به اعتبارِ مرجعیت فکری حسن بن صالح، «صالحیه» نیز نام گرفته است.(4) در منابع اهل سنت، او به زهد و تقوا ستوده شده و آورده اند که اتقان، فقه، عبادت و زهد در او جمع شده بود.(5) حسن بن صالح نیز همچون کثیر النواء، اهل روایت و حدیث بوده است.(6) از همین رو، برخی وی را ضعیف و برخی ثقه دانسته اند؛ چنان که گفته شده او در میان هشتصد محدث از همه فاضل تر بوده است.(7)

هر چند دیدگاه های او در باب خلافت ابوبکر، عمر و عثمان سبب شده تا منابع سنی مسلک او را ستوده و از او نقل حدیث کنند، اما به این دلیل که حسن، مردی مبارز و به قیام مسلحانه علیه ستمگران قائل بود و از شرکت در نماز جمعه ای که به امامت امام ستمگر برگزار می شد دوری می کرد، زمینۀ اجتناب و احتیاط در برخورد را برای خویش فراهم آورد تا آن جا که برخی بزرگان اهل سنت، مردم را از او بر حذر می داشتند.(8) او بر مبنای باور به قیام مسلحانه، عیسی بن زید را در قیامش همراهی کرد و جدا از پنهانْ داشتِ عیسی در میان طایفه اش، مردم را در طرفداری از او سازمان دهی کرد، هرچند، خود دست به شمشیر نبرد.(9)

حسن، از مخالفان خلفای بنی عباس بود و مهدی در دستگیری وی کوشش فراوان کرد.(10)

ص: 461


1- . ابن ندیم، الفهرست، ص 227؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 498؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 288.
2- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 375.
3- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 498؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 288.
4- . شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 161.
5- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 375؛ ابن ندیم، الفهرست، ص 227؛ ابن حزم، الفصل، ج 4، ص 92و172؛ سمعانی، الانساب، ج 8، ص 258.
6- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 13.
7- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 375؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 497؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 288-289.
8- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 363-364.
9- . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 423و 408؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 288.
10- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 375.

هنگامی که کار بر عیسی تنگ شد، هر دو با هم در خانه برادر حسن، علی بن صالح، پنهان شدند(1)تا عیسی درگذشت و حسن نیز چند ماهی پس از عیسی بدرود حیات گفت.(2) دلیل این شیوۀ زندگی و انگیزۀ خلیفه برای دستگیری او را باید در اندیشه ها، آرا و دعوت وی دانست که از سویی زمینه ساز جلب خاندان علی بن ابی طالب (علیه السلام)و

از سوی دیگر، سبب بیم و نگرانی دستگاه خلافت می شد.

شیخ طوسی ذیل روایتی که راوی آن حسن بن صالح است، ضمن آن که این شخص را زیدی بُتری می خواند، هر روایتی که مختص او باشد را متروک العمل شمرده است.(3)

او بیشتر از امام جعفر صادق (علیه السلام) و شهاب بن عبد ربه - در منابع شیعی - و أبان بن أبی عیاش بصری، ابراهیم بن مهاجر بجلی، أجلح بن عبداللّه کندی، اسماعیل بن عبدالرحمان، أشعث بن سوار، بکیر بن عامر بجلی، أبی بشر بیان بن بشر أحمسی، جابر بن یزید جعفی، صالح بن صالح بن حی، عبداللّه بن دینار، عبداللّه بن عیسى بن عبدالرحمان بن أبی لیلى، عمرو بن دینار، أبی إسحاق عمرو بن عبداللّه سبیعی، محمد بن عجلان، منصور بن معتمر، هارون بن سعد عجلی و سلمة بن کهیل - در منابع اهل سنت - نقل روایت کرده است.(4)

بیشتر روایات منقول از وی در کتب شیعه نیز از طریق حسن بن محبوب به دست ما رسیده است؛(5) اما راویانی که در منابع اهل سنت از او نقل روایت کرده اند کسانی همچون، برادرش علی بن صالح بن حی، مصعب بن مقدام، وکیع بن جراح، یحیى بن آدم، یحیى بن أبی بکیر، یونس بن أرقم و أحمد بن عبداللّه بن یونس هستند.(6)

ص: 462


1- . اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 408.
2- . همان، ص 420.
3- . شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 1، ص 408؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 362.
4- . کلینی، الکافی، ج 3، ص 478؛ همان، ج 4، ص 21؛ همان، ج 5، ص34، 409؛ ج 6، ص80، 125، 182، 200و...)؛ نک: شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 3، ص 313؛ ج 6، ص 174؛ ج7، ص 222؛ ج8، ص80، 176، 219 و ج 9، ص 216؛ شیخ طوسی، الاستبصار، ج 4، ص2، 134، 161، 190؛ شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج 3، ص147، 433 و ج 4، ص 336؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 361؛ المزی، تهذیب الکمال، ج 6، ص 178-179).
5- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 362.
6- . المزی، تهذیب الکمال، ج 6، ص 180.

حسن بن صالح نیز همسان با دیگر هم کیشان مرجئی مسلک خویش، بر این باور بود که رواست با وجود افضل، مفضول بر کرسی امامت بنشیند، به شرط آن که افضل به چنین امامتیرضایت داده باشد. او بر همین مبنا خلافت ابوبکر و عمر را صحیح می دانست و با اقرار به افضلیت حضرت علی (علیه السلام) بر آن دو، معتقد بود که امام علی (علیه السلام)خود از امامتش دست شسته و بنابر مصالحی این امر را به آنها واگذار کرده و از این فعلش خرسند نیز بوده است.(1)

سالم بن ابی حفصة

أبوالحسن(2) یا أبویونس(3) سالم بن ابی حفصه ابن زیاد/ عبیدة عجلی کوفی(4)، معروف به سالم تمار.(5) در سال 137 ق دیده از جهان فرو بست.(6) ابن حجر سال فوت او را حدود 140 گزارش کرده است.(7) از زادروز او اطلاعی در دست نیست، اما می دانیم ابن عباس را دیده(8) و از معاصران عمر بن ذرّ مرجئی بوده است.(9) منابع اهل سنت او را شیعی مفرط دانسته اند؛(10) اما برخی منابع شیعی نیز او را مرجئی خوانده اند.(11) برخی نیز او را زیدی و بتری معرفی کرده اند.(12)

سالم نیز همچون دو تن دیگر، اهل روایت و حدیث بوده و به همین جهت رجالیان وثاقت او را به بحث نشسته اند.(13) او همراه با کثیرالنواء وأبوالجارود در لسان امام صادق (علیه السلام)کذّاب و مکذّب

ص: 463


1- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 20؛ اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 17- 18؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 137؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 34.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
3- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374 و ج 12، ص 254؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 7، ص 224.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
5- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج9، ص 15.
6- . شیخ طوسی، رجال، ص 115.
7- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 375.
8- . همان، ص 374.
9- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 110.
10- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374؛ طبری، المنتخب، ص 150.
11- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 501.
12- . حلی، خلاصة الاقوال، ص 247.
13- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 110؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.

معرفی و لعن شده است.(1) در هر حال نام او در منابع شیعی در شمار اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام)آمده که از ایشان روایت نقل کرده است.(2)

سفیان ثوری، سفیان ابن عُیَینة، عبداللّه بن ملیل، مبارک بن سعید، محمد بن فضیل، عبدالواحد بن زیاد، إسرائیل بن یونس، خلف بن حوشب و زرارة ابن اعین روایت هایی از او نقل کرده اند.(3) همچنین وی از ابراهیم بن یزید تیمی، جمیع بن عمیر تیمی، زاذان کندی، سلمان أبی حازم اشجعی، عامر شعبی، عطیة عوفی، محمد بن کعب قرظی، منذر بن یعلى ثوری، أبی کلثوم، سعید بن جبیر، ابراهیم بن محمد بن حنفیه روایت کرده است.(4) آورده اند که او راضی به قتل عثمان بوده و در طواف کعبه ندا می داد که لبیک،ای کشندۀ نعثل (عثمان)! لبیک، ای هلاک کنندۀ بنى أمیه! لبیک!(5) به نظر می آید این رضایت از رویکرد بَتَری او سرچشمه می گیرد؛ چون بنا بر گزارش نوبختی، بتریه از عثمان و طلحه، زبیر و عایشه دل ناخوش بوده اند.(6) سالم نیز هم گام با کثیر النواء و حسن بن صالح، خدمت امام صادق (علیه السلام)رسید و اعتقادش را بازگو کرد.(7) مضمون اعتقاد مرجئی او مبنی بر پذیرش ولایت ابوبکر و عمر و برشماری فضایل این دو و سپس مناقب حضرت علی (علیه السلام) نیز در منابع اهل سنت آمده است.(8) گرچه برخی همین منابع، ولایت پذیری او از خلفا را بر پایه دستور صادِقَین (علیهما السلام)دانسته اند،(9) اما برخی دیگر او را از کسانی

ص: 464


1- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 495.
2- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 15.
3- . نک: ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 48و 39؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 110-111؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، 5؛ نیز نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 368؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 6، ص 320؛ ج 7، ص 463و ج 8، ص 435؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 26 و ج 3، ص 374؛ المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 134.
4- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 111؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 260و ج 3، ص 374؛ و نیز نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 368؛ طبری، تاریخ الامم، ج 1، ص 100؛ حافظ اصفهانی، ذکر اخبار اصفهان، ج 1، ص 170؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 6، ص 184و192؛ المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 134.
5- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 110؛ همو، تاریخ الاسلام، ج 8، ص 435.
6- . نوبختی، فرق الشیعه، ص 13، 20-21.
7- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
8- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 110؛ المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 135.
9- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 7، ص 463.

شمرده اند که شیخین را تنقیص می کرده است.(1)

حکم بن عتیبة

ابومحمد حکم بن عتیبة کوفی(2) که با کنیه ابوعبداللّه (3) و ابوعمر(4) و نام حَکَم بن عنینه هم شناسانده شده است،(5) منسوب به قبیله کنده بوده و در سال 114ق درگذشته است.(6) تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما از آن رو که زادروز وی را با ابراهیم نخعی یکی دانسته اند، باید متولد حوالی سال 47ق باشد(7)، هرچند برخی او را متولد سال 50ق دانسته اند.(8)

منابع شیعی او را از ناقلانِ حدیثِ امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام)شمرده و مذهبش را زیدی بتری گزارش کرده اند.(9) کشّی روایات گونه گونی در ذمّ او آورده است.(10) در مقابل، بیشتر منابع رجالی اهل سنت او را به فضل و تقوا ستوده و پس از ابراهیم نخعی و ابوعامر شعبی، همتایِ حماد بن ابی سلیمان در کوفه، معرفی کرده اند.(11) میزان روایات و ناقلان حدیث از او نیز گویای همین جایگاه است. در منابع شیعی نیز روایات متعددی از او آمده است.(12) بعید نیست دیدگاه او در برخی مسائل اعتقادی - همچون خلافت ابوبکر و عمر - باعث شده باشد که روایات وی از

ص: 465


1- . أمین، اعیان الشیعه، ج 7، ص175، 177؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 110؛ المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 136.
2- . شیخ طوسی، رجال، ص 112.
3- . همان، ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 208.
4- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 208؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 372.
5- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 6، ص 177.
6- . شیخ طوسی، رجال، ص 112؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 208؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 372.
7- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 208.
8- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 372؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 331.
9- . شیخ طوسی، رجال، ص112، 131؛ کشّی، رجال، ص 233.
10- . کشّی، رجال، ص142، 158، 209، 240.
11- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 331.
12- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 398و 270، ج 7، ص 330؛ و نیز نک: شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 10، ص 74، 254؛ شیخ طوسی، الاستبصار، ج 4، ص 288؛ شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج 4، ص109، 137؛ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 29، ص 53 و... .

سوی جماعت سنی مقبول افتد.(1)

او به غیر از امام سجاد و صادِقَین (علیهم السلام)از بیش از پنجاه نفر نقل روایت کرده است. مهمترین این افراد بر پایه گزارش ذهبی افرادی هستند که گرایش های همگونی با وی دارند؛ کسانی چون: ابراهیم نخعی، ذر بن عبداللّه همدانی، ذکوان أبی صالح سمان، زید بن أرقم، سعید بن جبیر، شریح بن حارث قاضی، شهر بن حوشب، عامر شعبی، عبداللّه بن نافع، عبدالحمید بن عبدالرحمان، عبیداللّه بن أبی رافع، عکرمة مولى ابن عباس، أبی مجاهد بن جبر، مصعب بن سعد بن أبی وقاص، مقسم مولى ابن عباس، میمون بن أبی شبیب، أبی جحیفة وهب بن عبداللّه سوایی صحابی، یحیى بن جزار، یزید بن شریک تیمی، عایشه بنت سعد بن أبی وقاص(2)، بلال ابن أبی درداء و عبدالرحمن ابن أبی لیلى انصاری.(3)

همچنین أبان بن تغلب، أجلح بن عبیداللّه، أشعث بن سوار، حجاج بن دینار، خالد حذاء، سفیان بن حسین، ابو عبداللّه شقری، سلیمان أعمش، عبدالرحمان بن عبداللّه مسعودی، عبدالرحمان بن عمرو أوزاعی، أبوإسحاق عمرو بن عبداللّه سبیعی، قتادة بن دعامة، محمد بن قیس أسدی، مسعر بن کدام، منصور بن زاذان، أبوإسرائیل ملائی، أبوالحسن کوفی(4)، حارث بن حصیرة أزدی، زکریا بن یحیى شعیری، زیاد بن سوقة جریری، معاویة بن عمار دهنی و معاویة بن میسرة بن شریح(5) نیز از او روایت نقل کرده اند.

توجه به این نکته خالی از لطف نیست که بیشتر این افراد از اصحاب حدیث یا اهلِ رأی کوفه بوده و یا گرایش های ارجایی دارند. منابع رجالی نیز بر پایۀ همین حجم زیاد از راویان و ناقلان حدیث، به توثیق و تضعیف وی پرداخته اند.(6) از باورهای حکم اطلاع چندانی در دست نیست،

ص: 466


1- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 495-496.
2- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 208؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 117؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 372-373.
3- . شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 9، ص 279.
4- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 208؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 117؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 372-373.
5- . کلینی، الکافی، ج 6، ص446، 509؛ ج 1، ص389، 270؛ ج 3، ص 557 و ج 7، ص24، 167 و نیز نک: شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 7، ص 471؛ ج 10، ص174، 254و ج 5، ص375و378؛ شیخ طوسی، الاستبصار، ج 2، ص 213 و ج 4، ص 288؛ شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص109، 137؛ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 2، ص 75؛ ج 12، ص 423 و ج 29، ص 53؛ و... .
6- . کشّی، رجال، ص 185؛ حلی، خلاصة الاقوال، ص 218؛ رازی، الجرح والتعدیل، ج 3، ص 124؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 331.

اماهمین اندازه گزارش شده که وی در کنار کثیر النواء و حسن بن صالح و دیگر مرجئیان خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیده و همگام با آنان نسبت به ولایت پذیری خلفای نخستین در کنار پاسداشت فضائل علی (علیه السلام) ابراز عقیده کرده است.(1)

سَلَمَة بن کهیل

أبویحیى سَلَمَة بن کهیل حضرمی تنعی کوفی(2) که بر پایه گزارش فرزندش در سال 47ق چشم به جهان گشوده و در سال 121ق دیده فروبسته است.(3) منابع رجالی اهل سنت وی را تابعی، ثقه و متقن الحدیث دانسته و گاه گفته اند که در او گرایش های شیعی وجود داشته است.(4) میزان اعتماد راویان اهل سنت به او و نقل روایاتش خود گویای آن است که در نگاه آنان وی فردی مورد قبول است؛(5) اما در منابع رجالی شیعه وی زیدی بتری، غیر امامی(6) و مذموم در روایت(7) شناسانده شده است.

از مهم ترین اشخاصی که وی از آنها روایت کرده می توان أمیرالمؤمنین (علیه السلام)(8)، ابی هیثم بن تیهان، شهر بن حوشب و عبداللّه ابن عباس ابن عبدالمطلب.(9) ابراهیم بن سوید نخعی، حسن عرنی، ذرّ بن عبداللّه همدانی، سعید بن جبیر، سعید بن عبدالرحمان بن أبزى، عامر شعبی، عبداللّه بن عبدالرحمان بن أبزى، عبد اللّه بن أبی أوفى، عبدالرحمان بن یزید نخعی، عطاء بن أبی رباح، عکرمة مولى ابن عباس، علقمة بن قیس نخعی، علقمة بن وائل بن حجر خضرمی، کریب مولى ابن عباس، پدرش کهیل بن حصین، مجاهد بن جبر مکی، أبی جحیفة وهب بن عبداللّه

ص: 467


1- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 495-496.
2- . المزّی، تهذیب الکمال، ج 11، ص 316؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 298.
3- . المزّی، تهذیب الکمال، ج 11، ص 316.
4- . رازی، الجرح والتعدیل، ج 4، ص 170؛ المزّی، تهذیب الکمال، ج 11، ص 316؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 298.
5- . المزّی، تهذیب الکمال، ج 11، ص 315-316.
6- . نجاشی، رجال، ص 233و 360.
7- . کشّی، رجال، ص 241.
8- . دربارۀ این که آیا امکان دارد وی از امام علی (علیه السلام) نقل روایت داشته باشد یا دو نفر با اسم مشترک هستند، نک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 207- 208.
9- . کلینی، الکافی، ج 8، ص 31؛ ج 7، ص364، 412؛ ج 6، ص 225؛ ج 9، ص 331 و ج 1، ص 298.

سوائی، أبی إدریس مرهبی، أبی سلمة بن عبدالرحمان بن عوف و أبی مالک غفاری را نام برد.

از سویی دیگر کسانی چون ثابت بن هرمز فارسی، أبی بکر حضرمی، مالک بن عطیة أحسمی،(1) أجلح بن عبداللّه کندی، حسن بن صالح بن حی، حماد بن سلمة، سعید بن مسروق ثوری و فرزندش سفیان بن سعید ثوری، سلیمان أعمش، شعبة بن حجاج، صالح بن صالح بن حی، عبد اللّه بن أجلح بن عبداللّه کندی، عبدالرحمان بن عبداللّه مسعودی، عبدالملک بن أبی سلیمان، علی بن صالح بن حی، عوام بن حوشب، علاء بن صالح، قاسم بن حبیب ثمار، سلمة بن کهیل، مسعر بن کدام، مطرف بن طریف، منصور بن معتمر، موسى بن قیس خضرمی و یحیى بن سلمة بن کهیل از او نقل روایت کرده اند.(2) با این که در منابع رجالی اهل سنت به او با دیدۀ قبول نگریسته شده است، اما از باور های اعتقادی او چندان خبری در دست نیست. به هرروی، او نیز از جمله کسانی است که همراه با دیگر همفکران خویش به محضر امام صادق (علیه السلام) مُشرّف شده و اعتقاد خویش مبنی بر پذیرش ولایت ابوبکر و عمر همراه با اذعان به فضائل امام علی (علیه السلام) را ابراز کرده است.(3)

ابی المقدام ثابت الحداد

ثابت بن هرمز فارسی أبومقدام العجلی کوفی، از وابستگان بنی عجل(4) که با عناوین ثابت الحداد و ثابت الحذاء هم شناسانده شده است.(5) او را از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) به شمار آورده اند(6) و آورده اند که از ایشان، جابر جعفی، سلمة بن کهیل، سعید بن جبیر و ابن المسیب روایت کرده است. همچنین منصور بن المعتمر، عمرو بن أبی المقدام و هشام بن حکم نیز از او نقل روایت داشته اند.(7) وی در کنار حکم بن عتیبه و سلمة بن کهیل از افرادی است

ص: 468


1- . کلینی، الکافی، ج 7، ص 412 و ج 1، ص 298؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 225؛ شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 16.
2- . المزّی، تهذیب الکمال، ج 11، ص 313-315؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 298.
3- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
4- . حلی، خلاصة الاقوال، ص 433.
5- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 398.
6- . شیخ طوسی، رجال، ص 110و129و173؛ حلی، خلاصة الاقوال، ص 78؛ نجاشی، رجال، ص 116.
7- . ابن الغضائری، رجال، ص 78؛ بیهقی، السنن الکبری، ج 8، ص 100؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 5، ص 237.

که مورد خطاب امام صادق (علیه السلام) قرار گرفته است، مبنی بر آن که در هر نقطه از گیتی که گذر کنید، علمی موثق تر از آنچه از سوی جبرئیل به اهلش می رسد، نخواهید یافت.(1) او نیز خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیده و باور خود مبنی بر پذیرش ولایت ابوبکر و عمر همراه با امام علی (علیه السلام)را ابراز کرده است.(2)

صاحبان فِرَق و مذاهب هفت نفر پیش گفته را سردمداران بتریه شناسانده اند(3) و چنان که گذشت اینان همگی در اعتقاد به ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) به گونه ای کوتاهی می ورزیدند.

البته، افراد دیگری - که غالباً از اصحاب و یاران امام باقر و صادق (علیهما السلام) بوده اند - نیز با عنوان بتری شناخته شده اند که در ادامه به آنها اشاره می شود.

أبوخزرج طلحةبن زید نهدی شامی - از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)- که گویا تنها از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت نقل کرده است. شیخ طوسی در رجال او را بتری دانسته،(4) اما برخی دیگر گرچه او را عامی مذهب دانسته اند، اما به کتابش اعتماد کرده اند.(5) او به غیر از أبی عبداللّه (علیه السلام)از ثویر بن غیلان و غیاث بن ابراهیم و فضیل بن عثمان نیز حدیث نقل کرده است.

همچنین کسانی چون ابراهیم بن مهزم، ابراهیم کرخی، صفوان، عباس بن معروف، عبد اللّه بن مغیرة، عثمان بن عیسى، محمد بن سنان، محمد بن یحیى خثعمی، محمد بن یحیى خزاز، منصور بن حازم و موسى بن بکر از او روایت کرده اند. از وی در کتب شیعه و سنی روایات متعددی وجود دارد.(6)

أبوعثمان عمروبن جمیع أسدی بصری - قاضی ری و از اصحاب امام باقر و صادق (علیهما السلام)- که

ص: 469


1- . نجاشی، رجال، ص 360.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
3- . اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 73-74؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 500.
4- . شیخ طوسی، رجال، ص 128.
5- . حلی، خلاصة الاقوال، ص 463؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 165.
6- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 66؛ ابونعیم اصفهانی، کتاب الضعفاء، ص 96؛ کلینی، الکافی، ج 6، ص 303و 524؛ نیز نک: کلینی، الکافی، ج 1، ص 41-43و49، 216و373؛ همان، ج 2، ص126، 129، 268، 289، 333و337؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 2، ص32، 298و310 و... .

به حدیث او چندان توجهی نمی شود.(1) شیخ طوسی وی را بتری دانسته است.(2) عمرو بن قیس ماصر(3) و أبابصیر یوسف بن حارث - از اصحاب امام باقر (علیه السلام)-(4) که شیخ طوسی و ابن داوود هر دو را جزء بتریه شمرده اند.

عمروبن خالد واسطی، از اصحاب امام باقر (علیه السلام)که در کتب روایی شیعه از او روایاتی وجود دارد. وی از امام باقر (علیه السلام)، ابوهاشم رمانی و زید بن علی روایت نقل کرده و از او حسین بن سعید اهوازی، حسین بن علوان، أبان بن عثمان، ابی اسحاق سبیعی و دیگران حدیث نقل کرده اند. او را نیز بتری دانسته اند.(5) ابومحمد غیاث بن ابراهیم تمیمی اسدی بصری از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)(6) یا تنها از اصحاب امام باقر (علیه السلام)(7) که بتری شمرده شده است.(8)

قیس بن ربیع از یاران امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نیز بنا به نظر شیخ طوسی، بتری بوده است.(9) محمد بن زید بن خطاب که بنا بر نقلی در زمان رسول خدا به دنیا آمده و احتمالاً برادرزاده عمر بن خطاب است نیز در شمار بتریه ذکر شده است.(10)

أبوعتاب/ أبوغیاث منصوربن معتمر سلمی کوفی از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام)(11) و مقاتل بن سلیمان بجلی یا بلخی، صاحب تفسیر و از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) که از امام صادق (علیه السلام) نقل روایت کرده و حسن بن محبوب نیز از او روایت کرده است نیز از بتریه

ص: 470


1- . کشّی، رجال، ص 390.
2- . شیخ طوسی، رجال، ص 142.
3- . همان، کشّی، رجال، ص 390.
4- . شیخ طوسی، رجال، ص 150؛ کشّی، رجال، ص 390.
5- . شیخ طوسی، رجال، ص 142؛ و نیز نک: علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص 488؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 1، ص333، 342، 441-443، ج 7، ص251، 223، 317و358 و...؛ کلینی، الکافی، ج 3، ص 211 و213؛ ج 4، ص92؛ ج 6، ص 398 و...؛ شیخ طوسی، الاستبصار، ج 1، ص 201، 203، 215، 350و354؛ ج 3، ص65، 135، 142، 197و221 و... .
6- . شیخ طوسی، رجال، ص 142.
7- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 231-232.
8- . همان.
9- . شیخ طوسی، رجال، ص 143؛ کشّی، رجال، ص 390.
10- . شیخ طوسی، رجال، ص 146.
11- . همان.

شماره شده اند.(1)

بنا به گزارش کشّی، أبو محمد مسعدة بن صدقة عبدی نیز بتری دانسته شده است. وی از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)شمرده شده که از ابوعبداللّه (علیه السلام) و عدی بن حاتم روایت نقل کرده و جعفر بن عبداللّه و هارون بن مسلم از او حدیث نقل کرده اند. برخی رجالیان او را عامی و از اهل سنت دانسته اند، هرچند از او در کتب روایی شیعه روایات متعددی وجود دارد.(2)

همچنین در نظر کشّی، أبوبکر عباد بن صهیب تمیمی کلبی یربوعی بصری از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)که برخی او را عامی دانسته اند نیز از فرقۀ بتریه بوده است. او از امام صادق (علیه السلام) و حسن بن محبوب نقل روایت کرده و أحمد بن عیسى علوی از او روایت نقل کرده است.(3)

نتیجه

مرجئۀ شیعه اصطلاحی است که برای نخستین بار در فرمایش امام صادق (علیه السلام)ظهور و بروز یافت. محققان تاریخ فکر و اندیشه در واکاوی و بازخوانی این گروه، هریک مسیر های گوناگونی پیموده اند. برخی آن را تنها اتهامی دانسته اند که مفوّضه و غُلات برای بدنام کردن مخالفان خود از آن بهره برده اند. برخی دیگر اصطلاح مرجئۀ شیعه را شیعیانی می دانند که چونان مرجئه اهل سنت، عمل را خارج از دایرۀ ایمان ترسیم می کنند؛ اما این نوشته نشان داد که بر خلافاین دو ایده، مرجئۀ شیعه جریانی است که به واسطۀ کوتاهی ورزیدن در حق امیرالمؤمنین (علیه السلام)خود را از جامعه شیعی کوفه متمایز کردند. این جریان در واقع، با پذیرش افضلیت امام علی (علیه السلام) خلافت خلفای نخستین را هم می پذیرد و عملاً برای پندار سنیان در مسئلۀ امامت و خلافت، تن پوشی از اعتقاد شیعه ارائه می کند.

همچنین نشان داده شد که این گروه در مصادر و منابع با عنوان بتریه نیز شناسانده شده اند. اضافه این که در روایات اهل بیت (علیهم السلام)این گروه به عنوان جریانی قابل قبول و

ص: 471


1- . شیخ طوسی، رجال، ص 146؛ کشّی، رجال، ص 390؛ کلینی، الکافی، ج 8، ص 233؛ شیخ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 174.
2- . نک: کشّی، رجال، ص 390 و نیز نک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 135-139؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 177و198؛ ج 7، ص211، 226، 232 و405 و...؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص54، 57-58، 60، 401 و405، ج 2، 117، 121، 168، 219 و258، ج 5، ص89، 101، 289، 298، 313 و 316 و...؛ شیخ طوسی، الاستبصار، ج 4، ص 113-102؛ ج 3، ص 7 و... .
3- . حلی، خلاصة الاقوال، ص 241؛ کشّی، رجال، ص 391؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 49.

مورد تأیید نگریسته نشده اند. برای نمونه، امام صادق (علیه السلام)در وصف اینان می فرمایند: اگر تمامی بتریه ردیف یگانه ای ما بین مشرق تا مغرب تشکیل دهند، خداوند دنیا را به ایشان عزت نخواهد بخشید.(1)

به نظر می رسد این دسته اگر چه ادعای تشیع دارند اما به غیر از منابع معرفی شده در دین، از حلقه های درسی دیگری که سامانه ای غیر دینی نیز دارند استفاده می کنند؛ به گونه ای که این مضمون بارها ذیل عنوان این افراد آمده است که شرق و غرب عالم را درنوردید، هرگز به جز آنچه از ناحیه اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است، علم صحیحی نخواهید یافت.(2) در نهایت، آنچه بیش از هر چیز مهم می نماید کارکرد این گروه به عنوان مهم ترین عنصر هویت بخش یک جریان است.

باری! رویکرد این جریان گرچه در ابتدای پیدایی مورد توجه قرار گرفت اما در طول زمان نباید بدون پشتوانه معرفتی و دینی هم باقی می ماند؛ از این رو، بعد ها نظریۀ «امامتِ مفضول» از سوی برخی سردمداران این جریان مطرح شد تا این خلأ تئوریک جبران شود. این نظریه اگرچه از سوی سلیمان بن جریر رقّی طرح و تئوریزه شد، اما پیش از آن ریشه در اندیشه بُتریه و از آن جمله کثیر النواء دارد و دست کم به صورت غیررسمی به آن باورمند بوده اند.(3) نظریۀ امامتِ مفضول - به عنوان کارکرد و دستاورد جریان مرجئۀ شیعه - فرضیه ای سیاسی در باب امامت بود که بستر ایدئولوژیک آن، به دست فقیهان و محدثان مرجئی کوفه، برای شیعیان فراهم آمد و عملاً رویۀ اعتقادی تفکر ارجاء در بافت شیعی، زمینه ساز بروز چنین نظریه ای در میان شیعیان شد. البته، سرنوشت تاریخی این جریان و تأثیراتی که در اعتقادات شیعی داشته است، خود بحثی جداگانه طلب می کند.

کتاب نامه

1. ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، با حواشی احمد شمس الدین، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1404ق.

ص: 472


1- . خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 6، ص 172و ج 3، ص 399.
2- . همان، ص 173و ج 8، ص 210.
3- . شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 161.

2. ابن داوود حلی، الرجال، تحقیق وتقدیم: سیدمحمد صادق آل بحرالعلوم، نجف الأشرف: منشورات مطبعة الحیدریة و قم: منشورات رضی، 1392ق.

3. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، تحقیق: إحسان عباس، بیروت: دار صادر، 1968م.

4. ابن عساکر، تاریخ دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415ق.

5. ابن اسحاق همدانی، احمد بن محمد، اخبار البلدان، درایة و تحقیق: ضیف اللّه یحیی الزهرانی و مریزن سعید عسیری، مکه: جامعة ام القری، 1417ق.

6. ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت: دارالکتب العلمیة، (1407ق)، الطبعة الثالثة.

7. ابن مرتضی، المنیة والأمل، تحقیق: محمدجواد مشکور، بیروت: موسسة الکتاب الثقافیة، 1988م.

8. ابن معین، تاریخ یحی بن معین، تحقیق: احمد محمد نورسیف، عربستان: جامعة الملک عبدالعزیز، 1399ق.

9. ابن ندیم، الفهرست، تحقیق: رضا تجدد، تهران: اساطیر، 1386ش.

10. ابن الغضائری، رجال، تحقیق: سیدمحمدرضا جلالی، قم: دارالحدیث، 1380ش.

11. ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، تقدیم: شیخ خلیل المیس، بیروت: دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1404ق.

12. ______ ، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1382ش، 1390ق- 1971م.

13. ______ ، تعجیل المنفعة، تحقیق: د. إکرام اللّه إمداد الحق، بیروت: دارالکتاب العربی، 1382ش، بی تا.

14. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، تحقیق: احمد حنفی، بیروت: موسسة الاعلمی، 1408ق.

15. ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان، گرایش ها و مذاهب اسلامی در سه قرن نخست هجری، قم: دانشگاه ادیان و مذاهب، 1382ش.

16. ابونعیم اصفهانی، کتاب الضعفاء، حققه و قدم له: فاروق حمادة، مغرب: دارالثقافة/ الدارالبیضاء، بی تا.

17. اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواة وازاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، بیروت: دارالاضواء، 1403ق.

18. اسفراینی، ابوالمظفر، التبصیر فی الدین، تحقیق: محمد زاهد الکوثری، قاهره: مکتبة الخانجی، بغداد: مکتبة المثنی، 1374ق.

19. اسکافی، ابوجعفر محمد بن عبداللّه، المعیار والموازنة، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت:

ص: 473

1402ق.

20. اشعری قمی، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، تحقیق: محمدجواد مشکور، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1361ش.

21. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تحقیق و تصحیح: محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره: مکتبة النهضة المصریة، 1369ق.

22. أمین، سید محسن، أعیان الشیعة، تحقیق وتخریج: حسن أمین، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403ق.

23. برقی، احمد بن محمد بن خالد، طبقات الرجال، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383ق.

24. البسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفة والتاریخ، تحقیق: اکرم ضیاء العمری، بغداد: مطبعة الارشاد، 1394ق.

25. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، تحقیق و تصحیح: محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره: مکتبة دار التراث، 1428ق.

26. بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین بن على، السنن الکبری، تحقیق: محمد عبدالقادر عطاء، مکة المکرمة: دارالباز، 1414ق.

27. پاکتچی، احمد، «ابوحنیفه» در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بروجردی، تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج5، 1372ش.

28. جاحظ، عمرو بن بحر، البیان والتبیین،تحقیق: عبدالسلام هارون، قاهره، 1380ق.

29. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، تهران: سازمان چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش.

30. ______ ، مرجئه؛ تاریخ و اندیشه ها، قم: نشر خرم، 1371 و1382ش.

31. ______ ، مقالات تاریخی، ایران، قم: دلیل ما، 1380و1382ش.

32. جوهری، أحمد عبد الغفور العطار، الصحاح، بیروت: دار العلم للملایین، 1407ق.

33. جهانگیری، محسن، مجموعه مقالات کلام اسلامی، تهران: انتشارات حکمت، 1390ش.

34. حافظ اصفهانی، ذکر أخبار إصفهان، چاپخانه: بریل - لیدن المحروسة، 1934م.

35. حرّ عاملی، محمد بن حسن (شیخ حر عاملی)، وسایل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعة؛ تحقیق: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1409ق.

36. حلّی، حسن بن یوسف بن مطهّر (علامه حلی)، خلاصة الأقوال، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

ص: 474

37. حمیری، ابوسعید بن نشوان، الحورالعین، تحقیق: کمال مصطفی، تهران: بی چا، 1972م.

38. الحوالی، سفر بن عبدالرحمن، ظاهرة الدرجاء فی الفکر الاسلامی، قاهره: مکتب الطیب، 1418ق.

39. خوارزمی، محمد بن احمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1895م.

40. دینوری، ابن قتیبه (ابن قتیبه)، المعارف،بیروت: دارالاحیاء التراث العربی، 1970م.

41. ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الإسلام، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407ق.

42. ______ ، تذکرة الحفاظ، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1374ق.

43. ______ ، سیر اعلام النبلاء، إشراف وتخریج: شعیب الأرنؤوط، تحقیق: حسین الأسد، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق.

44. ______ ، میزان الاعتدال، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت: دارالمعرفة للطباعة والنشر، 1382ق.

45. رازی، ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، دار إحیاء التراث العربی، بیروت: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیة، بحیدر آباد، الهند، 1371ق.

46. رضازاده لنگرودی، رضا، «پژوهشی در مرجئه» در فرمانیان، مهدی، فرق تسنن، قم: نشر ادیان، 1386ش.

47. سمعانی، الانساب، تقدیم وتعلیق: عبداللّه عمر البارودی، بیروت: دارالجنان للطباعة والنشر والتوزیع، 1408ق.

48. شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، تحقیق: محمد سید گیلانی، بیروت: دار المعرفة، بی تا.

49. شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، تصحیح وتعلیق: علی اکبر غفاری، قم: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، 1404ق.

50. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تصحیح و تعلیق: حاج میرزا حسن کوچه باغی، تهران: مطبعة الاحمدی، 1404ق.

51. طوسی، محمد بن الحسن (شیخ طوسی)، اختیار معرفة الرجال، تصحیح وتعلیق: میر داماد أسترابادی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بی تا.

52. ______ ، الاستبصار، تحقیق وتعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1363ش.

ص: 475

53. ______ ، التهذیب الاحکام، تحقیق وتعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1364ش.

54. ______ ، أمالی، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة، مؤسسة البعثة، قم: دار الثقافة للطباعة والنشر والتوزیع، 1414ق.

55. ______ ، رجال الطوسی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر إسلامی، 1415ق.

56. طبری، محمد بن جریر، المنتخب من ذیل المذیل من تاریخ الصحابة والتابعین، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1358ق.

57. ______ ، تاریخ الامم والملوک، تصحیح: نخبة من العلماء، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1403ق.

58. عطوان، حسین، الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام فی العصر الاموی، بی جا: دارالجیل، 1986م.

59. عقیلی، محمد بن عمرو، الضعفاء الکبیر، تحقیق: عبدالمعطی امین قلعه جی، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1404ق.

60. فضل بن شاذان، الایضاح، تحقیق: محدث ارموی، ایران، تهران: دانشگاه تهران.

61. فیومی، احمد بن محمدبن علی، مصباح المنیر، قم: دارالهجرة، 1405ق.

62. کشّی، محمد بن عمر بن عبدالعزیز، رجال الکشی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.

63. کلینی، ابوجعفر، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1365ش.

64. گلدزیهر، ایگناز، العقیدة والشریعة فی الاسلام، ترجمۀ محمد یوسف موسی و دیگران، بیروت: دارالرائد العربی، 1946م.

65. اللجنة العلمیة فی موسسة الامام صادق (علیه السلام)، معجم طبقات المتکلمین، اشراف: جعفر سبحانی، قم: موسسة الامام صادق (علیه السلام)، 1424ق.

66. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، ترجمۀ جواد قاسمی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1375ش.

67. مجلسی، محمد باقر (علامه مجلسی)، بحار الانوار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی. 1403ق.

68. مُحمّد بن مُحمّد بن نَعمان (شیخ مُفید)، امالی، تحقیق: حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، بیروت: دارالمفید، چاپ دوم، 1414ق.

69. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمۀ هاشم ایزدپناه، تهران: انتشارات کویر، 1389ش.

70. مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، تحقیق: شیخ محمد هادی أمینی، بیروت: شرکة

ص: 476

الکتبی للطباعة والنشر والتوزیع، 1413ق.

71. المِزّی، جمال الدین یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق وضبط وتعلیق: الدکتور بشار عواد معروف، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1406ق.

72. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، بیروت: دارالاندلس، 1385ق.

73. مؤذن جامی، محمد هادی، «عبداللّه ابن ابی یعفور» در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بروجردی، تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج2، 1383ش.

74. موسوی خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.

75. ناشی اکبر، عبد اللّه بن محمد، فرقه های اسلامی و مسئله امامت، ترجمۀ علیرضا ایمانی، قم: دانشگاه ادیان و مذاهب، 1389ش، چاپ دوم.

76. نجاشی، احمدبن علی، رجال النجاشی، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407ق.

77. النشار، علی سامی، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، بی جا: دارالمعارف، 1966م.

78. نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران: شفق، 1412ق.

79. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، بیروت: دارالاضواء، 1404ق.

80. هدایت پناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387ش.

81. یوزیف، فان، اس.، علم الکلام والمجتمع، ج1، بغداد - بیروت: منشورات الجمل (2008م، 1363ش.

82. Madeclung, W. “Murydjia”, Encyclopedia of lslam, new ed. Leiden: New York: Brill, 1993, Vol. vll, pp. 605-606

ص: 477

ص: 478

مؤمن الطاق و نقش روش کلامی او در نکوهش وی

اشاره

مؤمن الطاق و نقش روش کلامی او در نکوهش وی

اکبر اقوام کرباسی(1)

معرفی

ابوجعفر محمد بن علی بن نعمان(2) معروف به مؤمن الطاق، از اصحاب امام صادق (علیه السلام)است. وی معاصر ابوحنیفه و از پیشگامان دانش کلام و از چهره های برجستۀ تاریخ تفکر شیعه محسوب می شود.

شرح حال نویسان از زادروز و مولِد مؤمن الطاق گزارشی به دست نداده اند، اما شواهد و قرائن تاریخی نشان از آن دارد که وی در اواخر سدۀ اول هجری دیده به جهان گشوده است.(3) تاریخ، دوران زندگی مؤمن الطاق را روزگاری معرفی کرده که بیشتر اصحاب اهل بیت (علیهم السلام)در زندان های بنی العباس در حصر بوده اند و شاید به همین دلیل از سالروز فوت یا شهادت ابوجعفر، همچنین آرامگاه و مدفن او گزارش صریحی ثبت نشده است؛ با وجود این، بر پایۀ برخی شواهد و اطلاعات تاریخی می توان گمانه زنی کرد که مؤمن الطاق حدود سال 180ق زندگی را

ص: 479


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث.
2- . نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 422.
3- . شواهد این مطلب را در فهرست ابن ندیم نگاه کنید که از ملاقات مؤمن الطاق و امام سجاد (علیه السلام)خبر می دهد (نک: ابن ندیم، الفهرست، ص 329) یا نمازی شاهرودی مؤمن الطاق را در شمار اصحاب حضرت سجاد (علیه السلام)می خواند (نک: نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 7، ص 248) این مقارنت با امام در کنار سالروز شهادت حضرت در سال 95 هجری قمری، این حدس را قوت می بخشد.

درود گفته است.(1)

اطلاعات مربوط به خاندان مؤمن الطاق نیز همانند داده های منابع رجالی و تاریخی در مورد تولد و فوت او حداقلی است. با این حال، همین گزارش ها حاکی از آن اند که مؤمن الطاق و خاندانش جملگی از موالیان قبیله بَجیله بوده اند.(2) همچنین منابع مذکور عمو، عموزاده و نیای ابوجعفر را از بزرگان و سرشناسان اصحاب و محدثان شیعه معرفی کرده اند.(3) این سابقۀ درخشانِ شیعی البته، در نسلِ مؤمن الطاق نیز وجود دارد. فرزند او حارث بن محمد بن علی بن نعمان، ابوعلی کوفی، از اصحاب امام صادق (علیه السلام)معرفی شده که برای او کتابی در اصول حدیث گزارش شده است.(4) همچنین سُهیل بن زیاد ابویحیی واسطی، صاحبِ کتابِ نوادر، نوه دختری مؤمن الطاق بوده و در دوران امام حسن عسگری (علیه السلام) می زیسته است.(5)

مجموعه شواهدی که از اطلاعات تاریخی و تراجم به دست می آید به خوبی نشان می دهد که مؤمن الطاق در طول زندگی خویش، القاب متعددی را از سوی دوستان و دشمنان خویش گرفته است. به نظر می رسد جدا از لقب «الأَحوَل»(6) که غالباً با کنیۀ او در مصادر روایی به کار رفته،(7)

ص: 480


1- . البته، منابع متأخر هر کدام تاریخ هایی را برای پایان عمر مؤمن الطاق بیان کرده اند. برای نمونه، عمر کحاله می گوید: ابوجعفر پیش از سال 148ق زنده بوده است (نک: عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 67)؛ زركلی می گوید وی حدود سال 160ق فوت كرده است (نک: زرکلی، الاعلام، ج 3، ص 18و ج 6، ص 271)؛ زبیدی درگذشت او را حدود سال 180ق می داند (نک: زبیدی، تاج العروس، ج 26، ص 108)؛ اسماعیل پاشا معتقد است ابوجعفر پس از سال 180ق فوت كرده است (نک: اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، ج 6، ص 8) و آغا بزرگ تهرانی خبر از فوت وی در سال 199ق دارد (نک: آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 21، ص 246)، اما شواهد دیگری در دست است (نک: ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 4، ص 42؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 427؛ ابن داود حلی، رجال ابن داود، ص 215؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 38) که نشان می دهد او در ایام امامت امام کاظم (علیه السلام)زنده بوده و حتی مدتی در زندان هارون الرشید محبوس بوده است (نک: مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص 88 -90). از این رو حوالی سال 180ق بیش از دیگر اقوال قابل تأیید است.
2- . نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 422؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 34.
3- . نک: شیخ طوسی، رجال طوسی، ص 182 و 146؛ ابن داود حلی، رجال ابن داود، ص 82.
4- . نک: نجاشی، رجال، ص 140؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص 164.
5- . نک: نجاشی، رجال، ص 192؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص 228؛ ابن الغضائری، رجال، ص 66.
6- به معنای کاژ، گژ چشم و دوبین.
7- نک: کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 125؛ ج 7، ص 285؛ ج 1، ص 174؛ ج 2، ص 85؛ ج 8، ص 227و ج 4، ص 94؛ شیخ صدوق، امالی، ص 381و... .

اصلی ترین لقب ابوجعفر«صاحب الطاق»(1) و پس از آن «شیطان الطاق»(2) بوده است. بعید نیست او را به دلیلِ وجاهت و شکوه قابل توجهی که در محل کسب و پیشه خویش داشته، صاحب الطاق خوانده باشند. در مورد لقب شیطان الطاق نیز هرچند تحلیل های چند گانه ای ارائه شده(3) اما محتمل ترین ایده آن است که این لقب، از سر زیرکی و کیاستی که در مؤمن الطاق بوده میان مردمان رواج یافته است. با این همه، دیری نپایید که لقب شیطان الطاق او، بار مثبت پیشین خود را از دست داد و از سوی جامعۀ اهل سنت، بار معنایی منفی به خود گرفت. شواهدی در دست است که می توان از آن استنباط کرد دلیل این تغییر معنا، حاضرجوابی ابوجعفر در مباحث اعتقادی و کلامی بوده است.(4) به هر صورت، عمدتاً منابع غیر شیعی نوشته اند که شیعیان تلاش کردند در برابر این لقب، لقبی مشابه - و البته، با بُعدی مثبت - به دست دهند(5) تا به شکلی، زشتی و قبح لقب «شیطان الطاق» را گرفته و حرمت ابوجعفر را پاس دارند؛ لقبی که از مثل لقب«مؤمن الطاق»(6) انتظار می رود و احتمالاً این گونه بوده که لقب «مؤمن الطاق» رخ نمایانده است.

ص: 481


1- . نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص 237؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 34؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج 4، ص 78؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 11، ص 182.
2- . نک: ابن حجر، لسان المیزان، ج 2، ص159، رقم 695؛ ج 3، ص16، رقم562 و ج 5، ص300، رقم1017؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271؛ عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 67؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 186؛ ابن طاهر، البدء والتاریخ، ج 1، ص 85؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 11، ص 182؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 553؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ج 1، ص 53؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص 40.
3- . برای نمونه، اطلاق شیطان الطاق از آن رو که ابوجعفر بر مخالفان غالب می شد(نک: مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص 90-95) یا اطلاق شیطان الطاق از باب تضعیف و توهین ابوجعفر و اعتقادات وی(نک: محمد حسین مظفر، مؤمن الطاق، ص 10؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 72 و70) و یا اطلاق شیطان الطاق به تقلید از آوای لقب شاه الطاق او(نک: مدرسی طباطبایی، میراث مكتوب شیعه، ص 403).
4- . نک: مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص 90-95.
5- . نک: زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 553؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 11، ص 182؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص300، رقم1017. همچنین، نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 422، 425-426، 429-430 و 554؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص407-408.
6- . نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص 237؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 34 و ج22، ص 95.

به غیر از این القاب، ابوجعفر را با القابی دیگر چون «طاقی»،(1) «شاه الطاق»،(2) «شاقّ الطاق»(3) و «ملک الطاق»(4) هم شناسانده اند.

مجموعه القاب ابوجعفر به خوبی نشان می دهد که واژۀ «طاق» در القاب او حضور جدی دارد. این کاربست به احتمال فراوان به محل کسب و کار او باز می گردد چه مؤمن الطاق از طریق صرافی در طاق المحاملِ(5) کوفه امرار معاش می کرده است.(6) با این همه روایتی نیز در دست داریم که نشانِ از شغلِ تجارتِ مؤمن الطاق دارد.(7) احتمالاً بر همین اساس، هم برخی بر خلاف مشهور معتقدند او بازرگان بوده و بین اکثر شهرهای اسلامی رفت و آمد می کرده است.(8) البته، نباید از نظر دور داشت که او فردی پرسفر هم بوده است. گزارش های زیادی در منابع تاریخی و روایی از مسافرت های او قابل استحصال است(9) که البته، در بیشتر آنها خدمت امام صادق (علیهالسلام)نیز رسیده است. طبیعی است این چنین آمد و شدهایی نزد امام معصوم، شخصیت ویژه و ممتازی را برای

ص: 482


1- . نک: بروجردی، طرائف المقال، ج 2، ص 184؛ همچنین، نک: کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 172و ج 5، ص 492.
2- . نک: ابن ندیم، تکملة الفهرست، ص 329؛ شیخ طوسی، رجال، ص 296؛ نیز در آثار متأخرین رجالی، نک: تستری، قاموس الرجال، ج 9، ص 468و626؛ همان، ج12، ص 124؛ اردبیلی، جامع الرواة، ج 2، ص 208، 273و447؛ تفرشی، نقد الرجال، ج 5، ص 286.
3- . گرچه بررسی این القاب را در ادامه دنبال خواهم کرد اما گفتنی است که این لقب را تنها شیخ محمد رضا جعفری در مقاله خویش با عنوان «الکلام عند الامامیة»، مجله تراثنا، شماره30-31، آورده و آن را به تکملة الفهرست ابن ندیم ارجاع می دهد، اما متأسفانه این لقب در تکملة الفهرست و حتی دیگر منابع یافت نشد. بعید نیست این لقب نزد نگارندۀ مقاله با لقب شاه الطاق خلط شده باشد.
4- . قهپایی، مجمع الرجال، ج 6، ص 7.
5- . طاق المحامل محله ای از كوفه بوده و در آن محله، بازاری، كه مؤمن الطاق در آن به کسب و كار مشغول بوده است (نک: ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص300، رقم1017؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 13، ص 436).
6- . نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 422؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 34؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 11، ص 182؛ ابن ندیم، تکملة الفهرست، ص 329.
7- . نک: کلینی، الكافی، ج 5، ص305، ح4؛ شیخ طوسی، تهذیب، ج 7، ص 228.
8- . نک: اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 70 و72.
9- . نک: کلینی، کافی، ج 1، ص 174و 176 و351 و ج 8، ص 93؛ طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 308 و ص 364-367؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 424؛ کشّی، رجال، ص 276-278 و189؛ مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص 88؛ شیخ صدوق، عیون الاخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 203.

ابوجعفر رقم خواهد زد. این جایگاه خاص نه تنها از سرعلم و دانش، بلکه در کنار آن، برخاسته از ویژگی های اخلاقی و رفتاری مؤمن الطاق هم بوده است. در مجموع، بحث ارائۀ مباحث آزاد با پیروان نحله های مختلف فکری، اطلاعات وسیع دینی، حضور ذهن و تیزهوشی، بهره مندی از روحِ نقد و قدرتِ بیان، جرأت و گستاخی در بیان مطلب و... از بارزترین ویژگی های اوست؛ اما در میان این ویژگی ها، شجاعت و پردلی او چشم گیر است. بسیاریِ مناظرات وی از طرفی و خصوصیت و جایگاه و منزلتی جماعتی که ابوجعفر در بین ایشان به مناظره می پردازد گواه این مدعاست.(1) حاضر جوابی او نیز در پاسخ گویی به سؤالات و ایرادات به واقع تحسین برانگیز است.(2)

به گمان می رسد این ویژگی های ممتازِ اجتماعی آن قدر در خور توجه بوده است که فرقه نگاران اهل سنت پیرو نمایشنامۀ پردازش شدۀ خویش، مبنی بر ساخت فرقه های مختلف به نام و نشان هر یک از صحابی مطرح اهل بیت (علیهم السلام) از فرقه ای نام ببرند که به محمد بن علی بن نعمان منسوب است. نام این فرقه در منابع مختلف متفاوت آمده است، پاره ای آن را «نعمانیه» خوانده اند(3) و بعضی «شیطانیه» نام نهاده اند.(4) البته، این رفتار چندان در واقعیت قضیه نقش ندارد، آنچه محرز است همانا گذرانِ حیاتِ پربرکتِ مؤمن الطاق در کنفِ اهل بیت (علیهم السلام) وبهره مندی از معارف الهی ایشان و استفاده از این سرچشمه معرفتی است. در پاک اعتقادی او همین بس که امام صادق (علیه السلام)درباره او فرموده اند: «چهار تن را از همه کس - چه زنده و چه مرده - بیشتر دوست

ص: 483


1- برای نمونه، نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 424 و 426؛ خوئی، معجم الرجال الحدیث، ج 18، ص 42؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص140-141؛ کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الاضطرار الی الحجة، ح5.
2- نک: شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 34. نمونه هایی از این مورد را نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ خوئی، رجال الحدیث، ج 18، ص 37؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 380و 315؛ كشی، رجال، ص187و190؛ کلینی، اصول کافی، ج 5، ص 450؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 300؛ ابن حمدون، تذکرة الحمدونیة، ج 3، ص 16؛ الابی، نثر الدر، ج 1، ص159؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص 111؛ مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص88، ابن ندیم، تکملة الفهرست، ص 329.
3- . نک: شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 186.
4- نک: زرکلی، الأعلام، ج 6، ص 271؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ج 1، ص 40؛ زبیدی، تاج العروس، ج 13، ص 310؛ سمعانی، الأنساب، ج 3، ص 501؛ ابن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، ج 5، ص 132؛ فخر رازی، اعتقادات الفرق المسلمین والمشركین، ج 1، ص 6؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ج 1، ص 53؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 186.

دارم: برید بن معاویة عجلی، زرارة بن أعین، محمد بن مسلم و أبوجعفر الأحول را».(1)

با وجود این، برخی منابع اهل سنت، مذهب و آیین او را اعتزالی،(2) معتزلی شیعی،(3) غالی و از غلاة شیعه،(4) و بیشتر از همه رافضی(5) دانسته اند. بعید نیست اعتزال یا غالی شمرده شدن او، بر اساس روش کلامی یا برخی اعتقاد های خاص او بوده باشد. اما جدای از منزلت اجتماعی مؤمن الطاق، موقعیت ممتاز علمی او هم بسیار در خور توجه است. او به واقع شاگرد مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بوده و دوران امامت امام سجاد تا امام کاظم (علیهما السلام)را درک کرده است، پس طبیعی است بیشترین بهره را از امام صادق (علیه السلام)برده باشد.(6) این ادعا از آن روست که ادعای آموختن کلام نزد امام سجاد (علیه السلام)را - آن گونه که برخی آورده اند -(7) به سختی می توان پذیرفت؛ زیرا سنّ کم او در دوران آن امام چنین اجازه ای را نمی دهد. ملاقات مؤمن الطاق با امام باقر (علیه السلام)نیز به قوت محتمل است، اما شواهد تاریخی آن قدر یاری گر نیست که بتوان ادعا کرد از حضرتش به عنوان منبع فکری و معرفتی بهره برده است، هرچند گزارش خلاف و البته، یگانه ای هم به تصریح وجود دارد.(8) دوران امامت امام کاظم (علیهالسلام)نیز ایام کهنسالی مؤمن الطاق است که به احتمال زیاد در زندان هارون محبوس و از درک محضر امام محروم بوده است.

باری، به غیر از اهل بیت (علیهم السلام)، اگر همان طور که مشهور است ناقل راویاتِ یک راوی را شاگرد و متقابلاً راوی را استاد بدانیم، افراد بسیاری در زمره مشایخ روایی و شاگردان ابوجعفر جای

ص: 484


1- . نک: کشّی، رجال، ص185، 135؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج 1، ص 76؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص 340.
2- . نک: صفدی، الوافی بالوفیات، ج 4، ص 78؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 11، ص 182.
3- . نک: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 11، ص 182؛ احمد بن ابراهیم بن عیسی، شرح قصیده ابن القیم، ج 2، ص 276.
4- . نک: ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 108؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271.
5- . نک: بغدادی، الفرق بین الفرق، ج 1، ص 53؛ فخر رازی، اعتقادات الفرق المسلمین والمشركین، ج 1، ص 64؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص 40؛ المستناد من ذیل تاریخ بغداد، ج 2، ص 86؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 186؛ و بسیاری از کتب فرق و مذاهب دیگر.
6- . شواهد فراوانی در منابع روایی و تاریخی وجود دارد که امام صادق (علیه السلام)به واقع نقش تربیتی و آموزشی در آموختن کلام به ابوجعفر ایفا کرده اند. برای نمونه، نک: کلینی، اصول كافى، ج 1، ص 240-244؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 48، ص 203-205؛ کشّی، رجال، ص 188؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 39؛ تستری، قاموس الرجال، ج 9، ص 468.
7- . نک: سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 5، ص 328.
8- . نک: شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 186.

خواهند گرفت. از این رو، جدای از صادِقَین (علیهما السلام)مؤمن الطاق بیشترین روایت را از سلام بن مستنیر نقل کرده و همین گونه، حسن بن محبوب و عبداللّه بن مسکان هم فعال ترین ناقلان روایاتِ مؤمن الطاق بوده اند.

اما اگر منظور از شاگردی، پرورش یافتن یا آموزش دیدن در رشته ای است که مورد تخصص استاد است، آن چنان که از اخبار و اطلاعات برمی آید، ابوجعفر کسی را به عنوان متکلم پرورش نداده است؛ چه، او بیش از هر چیز به کلام شهرت داشت. البته، ذوق و قریحه شعری، همچنین فصاحت و بلاغت ابوجعفر نیز آن اندازه بوده که مرزبانی خراسانی از او به عنوان «الفصحاء البلغاء» یاد کرده(1) و بشار بن برد او را در سرودن اشعار، شاعرتر از خویش خوانده است.(2) به گفته کشی خداوند ذوق سرودن شعر را بر او ارزانی داشته بود، اما مؤمن الطاق آن را ترک کرد و به علم کلام پرداخت.(3) برخی تبحر او را در غزل سرایی به اندازه ای دانسته اند که نوشته اند امام صادق (علیه السلام) او را در سرودن شعر بر دیگران مقدم می داشته اند.(4) گفتنی است به غیر از کلام و شعر، مؤمن الطاق را به فقه(5) و اخلاق(6) هم ستوده اند. با این حال، آنچه بیش از همه در اوصاف علمی و فرهنگی مؤمن الطاق مشهور است توانمندی او در فن مناظره و دفاع از مباحث عقیدتی بوده است. تاریخ، شاهد نیکویی است که نشان دهد مؤمن الطاق همواره مناظره با متکلمانِ مذاهبِ مخالف را پیروزمندانه پشت سر نهاده است.(7) بسیاری از مناظرات و احتجاجات ابوجعفر که در میان متکلمان مشهور و به دستور امام صادق (علیه السلام) و بعضاً در محضر ایشان برگزار شده است نیز

ص: 485


1- . نک: مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص 87.
2- .نک: احمد بن ابراهیم بن عیسی، شرح قصیده ابن القیم، ج 2، ص 276؛ مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص 87.
3- . نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 426.
4- . نک: ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 301.
5- . نک: علامه حلی، ایضاح الاشتباه، ص 261؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271؛ صاحب معالم، المنتقی الجمان، ج 3، ص 479.
6- شواهد رفتار اخلاقی او را نک: کشّی، رجال، ص 186؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 309؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 75، ص 286-295.
7- . برای نمونه، نک: طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص378-379؛ مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص 90-95؛ كشی، رجال، ص 188؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 39؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 235؛ نجاشی، رجال، ص 325و... .

گواه موقعیت والای ابوجعفر نزد امام و اهل دانش و مؤید متکلم بودن اوست. امام صادق (علیه السلام)در همین راستا به قیس ماصر فرمودند: «تو و احول پر جست وخیز و تیزبین هستید و طرف مناظره را غافلگیر ساخته و خود را از کمند محکومیت رها می سازید».(1) مؤمن الطاق خود نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) به او فرموده اند: «با مخالفان فکری خود مناظره کنید و آنان را به راه هدایت رهنمون شوید؛ آن هدایتی که شما بر آن هستید و خطای آنان را بر ایشان تبیین کنید و با آنان دربارۀ علی بن ابیطالب (علیه السلام)مباهله نمایید».(2)

آری، مجموعۀ مناظرات مؤمن الطاق همه در دفاع از حریم تشیع و مکتب علوی است، همان که امام صادق (علیه السلام)او را تا سرحد مباهله در انجام آن تشویق کرده اند. او نیز نسبت به این دستور امام بی اهتمام نیست. نیم نگاهی به مجموع مناظرات وی که در واقع، آینه افکار و اندیشه های اوست، نشان می دهد تخصص کلامی ابوجعفر اثبات و دفاع از ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است. بر اساس گزارش مرزبانی تخصص ویژه ابوجعفر در دانش کلام، به ویژه مباحث امامت را در بر می گیرد.(3) او در طی گفت وگوهای گوناگون، افزون بر دفاع از مکتب تشیع، بلندای اندیشه و میزان دانش خویش را در رشته های مختلفی چون کلام و فقه و تفسیر، همچنین مهارتش در پاسخ گویی به مخالفان را به نیکویی به نمایش گذاشته به گونه ای که امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به منتقد او برای انجام مناظره فرمودند: «ابوخالد، مؤمن طاق که با مردم سخن می گوید، مانند پرنده ای است که اگر بالش را ببرند، می تواند پرواز کند».(4)

آورده اند امام در پاسخ به مردی از خوارج که از امام می خواهد یکی از اصحاب خویش را معرفی کند تا با او در عرصۀ کلام به بحث و گفت وگو نشیند، این مهم را به ابوجعفر سپردند و اوکه در مقابل ابوجعفر مغلوب شده بود خطاب به امام می گوید: «باور نمی داشتم میان اصحاب شما کسی باشد که این چنین در عرصۀ کلام چیره دست باشد».(5)

کلینی نیز روایتی شبیه همین نمونه نقل می کند که مؤمن الطاق در مناظره هایی که به دستور امام و در محضر ایشان برپا شده بود، موفق و سربلند بیرون آمده و موجب خشنودی خاطر امام

ص: 486


1- . نک: کلینی، اصول كافى، ج 1، ص 240-244؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، 364-367.
2- . نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 10، ص 452.
3- . نک: مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص 87.
4- . نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 425 ( یا أباخالد، إن صاحب الطاق یكلم الناس فیطیر و ینقض).
5- . نک: کشّی، رجال، ص 188؛ همچنین نک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 39.

می شود.(1) در کنار مناظراتِ کلامیِ به جامانده از ابوجعفر، آثار او نیز شاهد دیگری است که متکلم بودن ابوجعفر را تأیید کند. گرچه از مؤمن الطاق میراث بری در عرصۀ کلام باقی نمانده، با این همه او در منابع گوناگون چنان معرفی شده که آثار مختلفی در حوزۀ مباحث کلامی به رشته تحریر در آورده است. شیخ طوسی که مؤمن الطاق را در زمرۀ صاحبان کتب و اصول اربعمأة شمرده(2) شماری از آثار وی را نام برده است. دیگر بزرگان رجال و تراجم هم ضمن اشاره به صاحب اثر بودن وی نام برخی آثار او را فهرست کرده اند. سرجمع آثار او عبارتند از: کتاب إفعل و لاتفعل(3)، کتاب الاحتجاج فی امامة امیرالمؤمنین (علیه السلام)(4)، کتاب الامامة(5)، کتاب الرد علی الخوارج والکلام علیهم(6)، کتاب مجالسه مع ابی حنیفه والمرجئه(7)، کتاب الرد علی المعتزلة فی امامة المفضول(8)،کتاب فی امر طلحة و الزبیر وعایشه(9)، کتاب المعرفة(10)، کتاب اثبات الوصیة(11)، کتاب الحدیث(12) و

ص: 487


1- . نک: کلینی، اصول كافى، ج 1، ص 240-244.
2- . نک: شیخ طوسی، الفهرست، ص 207.
3- . نک: نجاشی، رجال، ص 325؛ ابن الغضائری، رجال ابن الغضائری، ص 124؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 130؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 186؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271؛ عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 68؛ آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 2، ص 261.
4- . نک: نجاشی، رجال، ص 326؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271.
5- . نک: ابن ندیم، الفهرست، ص 224؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 553؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 130؛ عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 67.
6- . نک: نجاشی، رجال، ص326، رقم886؛ ابن ندیم، الفهرست، ص 224؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271.
7- . نک: نجاشی، رجال، ص 326؛ زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 271؛ آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 19، ص 365.
8- . نک: شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ ابن ندیم، الفهرست، ص 224؛ اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، ج 2، ص 8؛ عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 67؛ آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 10، ص 224.
9- . نک: ابن ندیم، الفهرست، ص 224؛ آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 15، ص 177؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 130.
10- . نک: ابن ندیم، الفهرست، ص 224؛ آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 21، ص 245؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، ج 2، ص 8؛ عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 67؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 554؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 130.
11- . نک: شیخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ عمر کحاله، معجم المؤلفین، ج 11، ص 67؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 130.
12- . نک: آغا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 6، ص 307.

کتاب فی ایام هارون الرشید.(1)

در هر حال انبوه مناظرات اعتقادی به جامانده از مؤمن الطاق، آثار کلامی و اعتقادی نگاشته شده توسط او، نقل روایات عمدتاً اعتقادی، تصریح ائمه (علیهم السلام) و دیگر اصحابِ معاصر با وی بر متکلم بودن او، عمده شواهدی است که نشان می دهد ابوجعفر ید طولایی در دانش کلام داشته است. با این وصف این سؤال مطرح خواهد شد که به راستی منابع و سرچشمه های فکری و اعتقادی چنین شخصیت ممتازی در کلام، در به دست دادن یک فرآیند کلامی - به لحاظ محتوا و روش - چیست؟

روش شناسی کلامی مؤمن الطاق

آنچه گذشت، تصویری از مؤمن الطاق بود که بر پایه اطلاعات منابع نخستین ارائه شد؛ اما در میان گزارش های موجودِ منابع رجالی شیعه، چند روایت نیز در نکوهش او وجود دارد که در این مقاله، تلاش خواهد شد نشان داده شود روایات پیش گفته ناظر به منهج و روش کلامی مؤمن الطاق بوده و با مجموعه باورها و اعتقادات او ارتباطی ندارد. به همین منظور لازم است تا ابتدا تصویری که مؤمن الطاق از کلام و مشخصه های آن دانش نزد خود ترسیم کرده است را واکاوی کنیم تا از آن سامانه مسیر دست یابی به روش کلامی او هموار تر شود و در ادامه، نقاطِ تمایزِ روش شناختیِ کلام ابوجعفر از روش هایِ کلامِ توصیه شده از سوی اهل بیت (علیهم السلام) نشان داده شود.

کلام و ابعاد آن از نگاه مؤمن الطاق

امروزه در مقام تعریف، علوم را به شیوه های گوناگونی تعریف می کنند: تعریف علوم به واسطه موضوع و پس از آن به غایت و روش، از شایع ترین شیوه هایی است که به ویژه در سنت متفکران اسلامی معمول بوده است. این نحوۀ تعریف، آن هنگام به واقعیت نزدیک تر خواهد بود که آنچه در طول تاریخِ این دانش رخ داده نیز، مدّ نظر قرار گیرد.

ص: 488


1- . نک: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 554.

از آن سو نیک می دانیم که کلام، با تلاش معتزلیان در سدۀ سوم و چهارم رنگ و بوی دانش بما هو دانش به خود گرفت؛ چه، پیش از این دوران، هرچند فعالیت کلامی میان بسیاری از اندیشمندان وجود داشت، اما هنوز به آستانه تبدیل شدن به علم نرسیده بود. منظور از این که کلام در این دوران هنوز به مرحله دانش نرسیده است، آن است که متکلمان بیشتر به آموزه ها و عقاید جزئی عنایت دارند و هنوز به بنیادها و هماهنگی مجموعۀ اعتقادات و ربط و نسبت آنها با یک دیگر عطف نظر خاصی نیست. از همین رو، اعتقادات گروه های مختلف - همانند آنچه که بعدها در معتزله و یا شیعه رخ داد - منظومه وار و در قالب های چندگانه اصلی مثل توحید، عدل و... چینش نشده است.

از سوی دیگر، در جای خود نشان داده شده که امامیه، نخستین گروهی بوده اند که در تاریخِ کلام اسلامی و پیش از معتزلیان، به فعالیت های کلامی - و نه دانش کلام - دست یازیدند.(1) پس اگر وضعیت کلام در زمانه زندگانی مؤمن الطاق چنان است که ذکر شد، طبیعتاً نباید انتظار داشت که او نیز همانند بسیاری متکلمان پس از خود، اضلاع گوناگون دانش کلام را کاویده و نسبت به آن ارائه نظر کرده باشد.

با این همه، با نگاهی از بالا به موضوعاتِ مباحثی که مؤمن الطاق پیرامون آنها به بحث و مناظره نشسته است، می توان دریافت که او همچون بسیاری از اندیشمندان پس از خود(2) تمام معارف دینی و عقاید ایمانی(3) اعم از فقه و اخلاقیات و اعتقادات را شایسته و بایسته دفاع می دانسته و کلام را منحصر در ذات و صفات خداوند و یا برخی مباحث خاص اعتقادی تصور نمی کرده است. شاهد این ادعا، مجموعه مناظراتی از مؤمن الطاق است که امروزه ما آنان را به لحاظ موضوع، در زمره مسائل فقهی جای داده یا از آنها در مباحث اخلاقی طبقه بندی می کنیم.(4) گویی مؤمن الطاق بسان یک فقیه در معنای تاریخی خود، در صدد فهم و تبیین معارف دینی است و همچون یک متکلم در دفاع از آن معارف ظاهر شده است؛ هرچند جنبه کلامی و

ص: 489


1- . نک: قاسم جوادی، «تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله»، ص 122-149.
2- . برای نمونه، نک: لاهیجی، گوهر مراد، ص 42؛ ابن خلدون، مقدمه، ج 2، ص932-933، 947.
3- . یعنی هر آنچه که متعلق باور انسان مؤمن قرار گرفته یا در شأن آن است که قرار بگیرد.
4- . برای نمونه، نک: شیخ مفید، الاختصاص، ص 111؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 10، ص 230؛ ابن حبان، روضة العقلاء و نزهة الفضلاء، ج 1، ص 213؛ همچنین نک: الابی، نثر الدر، ج 1، ص 148؛ سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 49؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص 289 و دیگر مناظرات او که در قبال مسائل اعتقادی سامان یافته است.

دفاعی مؤمن الطاق بر حیثیت فقهی او برتری دارد.

از ناحیه غایت نیز امروزه دو غایت اصلی و اساسی برای این دانش مطرح می شود که دیگر غایات نیز به این دو باز می گردند. این دو غایت عبارتند از:

1. استنباط و فهم معارف دینی(کلام استنباطی)؛

2. تبیین، اثبات و دفاع از عقاید و آموزه های اعتقادی (کلام دفاعی).

تراث باقی مانده از ابوجعفر گواهی می دهد که عمده تلاش های فکری و احتجاجات کلامی مؤمن الطاق، بیش از همه کلام دفاعی را پوشش می دهد.

اما در ناحیه روشِ کلامیِ ابوجعفر، باید توجه داشت که بازشناخت روش کلامی او، بازبستۀ واخوانی صحیحِ رفتار کلامی اوست. این نکته از آن روست که تنوع رسالت های این دانش کلام، تنوع روش های آن را در پی دارد و اگر برای یک پروسهٔ کلامی مراحل گونه گونی چون استنباط و یا فهم معارف دینی، تبیین معارف فهم و یا استنباط شده، تنظیم و ارائۀ نظام مند و منسجمِ آموزه ها، اثبات آموزه های اعتقادی استنباط شده و دفاع درون دینی و برون دینی از گزاره ها و معارف دینی و پاسخ دهی به شبهات ترسیم شده باشد، طبعاً روش های دست یازی به این مراحل هم متفاوت خواهد بود؛ زیرا علم کلام در حوزه استنباط، از روش های نقل گرایی، عقل گرایی و یا هر دو بهره گیری می کند. همچنین در حوزۀ تبیین و اثباتِ معارفِ دینی، عمدتاً از روش های عقلی، تجربی و یا حتی تاریخی بهره می جوید. در حوزۀ نظام بخشی به معارف دینی، روش های عقلانی و عقلایی یاری گر متکلمان اند و در عرصۀ دفاع، تمامی روش های مقبول و مشروعِ دفاع عقیده (اعم از روش های تجربی، عقلی و تاریخی و حتی تمثیل، خطابه، جدل و شعر) به متکلمان سود می رسانند. به همین دلیل دانش کلام، بر خلاف فلسفه که تک روشی است، چند روشی دانسته می شود و اساساً هویتی روش شناسانه ندارد، بلکه عمدۀ هویت آن، هویت موضوعی و غایی است.اینک اما این پرسش، پاسخی در خور می طلبد که اگر موضوع کلام از نگاه مؤمن الطاق، تمامی معارف دینی و اعتقادی است و اگر غایت این دانش در نگاه او، هر دو حوزۀ کلام دفاعی و کلام استنباطی را پوشش می دهد، اولاً رفتار کلامی او کدامین حوزه را بیشتر پوشش می دهد و ثانیاً روشِ کلامیِ او در این دو حوزه چگونه است؟

ص: 490

روش کلامی مؤمن ا لطاق در حوزه های مختلف فرآیند کلامی

تبیین، نخستین گامی است که یک متکلم در عرصۀ کلام دفاعی بر می دارد. منظور از تبیین، توضیح و شفاف سازی آموزه هایی است که متکلم به آنها اعتقاد دارد و آنها را پیشتر استنباط کرده است. مقام تبیین، مقامی است که متکلم مدعای خویش را به نیکویی بیان کرده و مقصود خویش را به روشنی به مخاطب می رساند. این رفتار صرفاً به معنای توصیف نیست، چه بسا ممکن است متکلم افزون بر توصیف، مبانی، لوازم و پیامد های توصیف را هم به واسطه تحلیل و تجزیه مفاد اعتقاد به بحث بنشیند و از آن سخن کند. طبیعی است که این هدف، روش یگانه ای را بر نمی تابد، بلکه بسته به موضوع بحث، مخاطب، شرایط زمانی و حتی مکانی و... روش های مختلفی را رقم می زند.

اثبات، اما رفتاری است که متکلم با هدف استقرار مفاهیم و اعتقادات خویش از خود بروز می دهد تا مخاطبش به واسطه دلایلی که اقامه کرده است، آموزه های مورد بحث را به نفع متکلم تصدیق کند. دست یازی به این هدف نیز بازبستهٔ شرایط مختلف است؛ شرایطی اعم از زمان و مخاطب و موضوع و اثبات گر و... با این همه عمده روش هایی که از مؤمن الطاق در این عرصه قابل پی گیری است را می توان چنین ارائه کرد.

روش استفاده از متن مقدس

الف) قرآن کریم

ابوجعفر مؤمن الطاق از آن رو که متفکری مسلمان است به خوبی از قرآن کریم در مجموعه فعالیت های علمی خود بهره می برد. نقل آیات قرآن کریم بارزترین ویژگی ای است که در مناظرات ابوجعفر به چشم می آید. وی مانند بسیاری از دیگر متکلمان از آیات عقایدی قرآن در بحث ها،تحلیل ها و تبیین ها استفاده کرده و به شیوه های گوناگون به این آیات استدلال و استناد می کند. در واقع، گستره ای که او برای کاربرد آیات در نظر می گیرد بسیار وسیع است؛ او گاه به استناد مستقیم از قرآن می پردازد و از آیات بسان دلیل بهره می گیرد وگاه به عنوان شاهد از قرآن و آیاتش استفاده می کند.

اغلب بهره مندی های او از قرآن، همراه با استدلال ها و تقریب هایی ذکر شده است که مخاطب را برای پذیرش مبنای قرآنی بحث آماده می کند. استدلال با آیات قرآن شیوه ای است که در میان متکلمان مسلمان مرسوم بوده است؛ منهجی که از ترکیب آیات و جمع آیات قرآن و

ص: 491

چینش آنها کنار یک دیگر حاصل می آید. در استدلال های قرآنی قضایا و گزاره های حاصل از قرآن کریم، مقدمات یک استدلال را تشکیل می دهد؛ از این رو در این برهان ها و قیاس های منطقی، قالب و شکل قیاس، مانند دیگر قیاس ها و برهان هاست، اما تأمین کنندۀ مواد آن، آیات قرآن است.

نمود زیبای این رفتار را در مناظرۀ ابوجعفر با ابن ابی خدره می بینیم. مؤمن الطاق طی این مناظره تلاش دارد تا ضمن رد ادله مخالف، با دلایل گونه گون نشان دهد حضرت علی (علیه السلام) افضل از ابوبکر و اطاعت از او لازم و واجب است. بدین منظور در بخشی از مناظره به نیکویی از آیات قرآن بهره گرفته و این چنین استدلال می کند که: «خداوند عزّوجل در قرآن کریم می فرماید: (یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه وَکُونُوا مَعَ الصادِقَین)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، از خداوند پروا کنید و با راستان باشید.(1) این آیه ما را به اطاعت راستگویان امر می کند و علی (علیه السلام)فردی است که در قرآن به این صفت شناخته می شود؛ آن جا که خدای عزّوجل می فرماید: (وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ)؛ آنان کسانی انى که در سختى و زیان و به هنگام جنگ شکیبایانند، آنانند کسانى که راست گفته اند و آنان همان پرهیزگارانند،(2) و تمام امت اجماع دارند که علی (علیه السلام)به این اوصاف از دیگران شایسته تر است؛ زیرا آن حضرت هیچ گاه از جنگ فرار نکرد، وحال آن که دیگران بارها فرار کردند».(3)

همان طور که مشاهده می شود ابوجعفر در اثبات مقدمۀ اول به آیۀ 119 سورۀ توبه و در تأیید مقدمه دوم به آیۀ 177 سورۀ بقره تمسک جسته است و بدین صورت استدلالی با مقدماتی از قرآن به دست داده است.

ابوجعفر در همین مناظره با ابن ابی خدره، پایه بحث خویش در ردّ ادعای مجیب را که مدعی افضلیت ابوبکر به دلیل دفن شدن کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)است، آیۀ 52 سورۀ احزاب قرار می دهد که: مگر نه این است که خداوند در قرآن از ورود به منزل رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)بدون اجازه حضرتش منع کرده است،(4) سپس اضافه می کند منزل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)پس از وی، از دو حال خارج نیست؛ یا متعلق به

ص: 492


1- . سورۀ توبه، آیۀ 119.
2- . سورۀ بقره، آِیۀ 177.
3- . طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص378-379.
4- اشاره به این آیه: (يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبىِ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُم)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، داخل اتاقهاى پيامبر مشويد، مگر آنكه براى [خوردنِ] طعامى به شما اجازه داده شود» (سورۀ احزاب، آیۀ 52)، (ترجمه فولادوند).

نُه همسر اوست و یا متعلّق به تمام مسلمانان که در هر دو صورت، ابوبکر در محل غصبی و بدون اذن صاحب آن دفن شده است.(1)

مؤمن الطاق همین رویکرد را دیگر بار در انکار ادعایی که همراهی ابوبکر با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در غار فضیلت او دانسته بود به کار می گیرد و با تنظیم استدلالی دیگر و البته، با مقدمه هایی برگرفته از قرآن، همین فضیلت را برای حضرت علی (علیه السلام)بر کرسی اثبات می نشاند. کاربست آیات قرآن در اثبات ادعا و رد خصم در این نمونه بسیار زیباست. او خطاب به طرف مناظره می گوید: «آیا خداوند سکینه و آرامش را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنان در غیر غار نیز نازل و عطا فرمود؟»، در واقع اشارۀ ابوجعفر به آیاتی از قرآن کریم است که در آنها خداوند به رسولش و مؤمنان، در مواضع مختلف آرامش داده است؛ همانند:

(إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فىِ قُلُوبِهِمُ الحَمِیةَ حَمِیةَ الجْاهِلِیةِ فَأَنزَلَ اللّه سَکِینَتَهُ عَلىَ رَسُولِهِ وَ عَلىَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَ کاَنُواْ أَحَقَّ بهِا وَ أَهْلَهَا وَ کاَنَ اللّه بِکلُ شىَءٍ عَلِیمًا)(2) یا (ثمُ أَنزَلَ اللّه سَکِینَتَهُ عَلىَ رَسُولِهِ وَ عَلىَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ ذَالِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ ).(3)طبیعی است هر آن که قرآن کریم برای او متن مقدسی ورای چون و چراست، چاره ای جز پذیرش ادعای مؤمن الطاق نیست. او با گرفتن اقرار ادامه می دهد که: «فقد أخرج صاحبک فی الغار ما السکینة وخصه بالحزن»؛ [اما خداوند سکینه را ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد] و حال آن که ابوبکر محزون و اندوهناک بود، که اشاره به این آیۀ 40 سورۀ توبه است که می فرماید:

(فَقَدْ نَصَرَهُ اللّه إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانىِ اثْنَینْ إِذْ هُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تحَزَنْ إِنَّ اللّه مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّه سَکِینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا).(4)

ص: 493


1- . طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص378-379.
2- . «آن گاه كه كافران در دلهاى خود، تعصّب [آن هم] تعصّب جاهليّت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت و [در واقع] آنان به [رعايت] آن [آرمان] سزاوارتر و شايسته [اتّصاف به] آن بودند و خدا همواره بر هر چيزى داناست» (سوره فتح، آیۀ 26)، (ترجمۀ فولادوند).
3- . «آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى ديديد و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و سزاى كافران همين بود» (سوره توبه، آیۀ 26)، (ترجمۀ فولادوند).
4- . «اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد: هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكّه] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه كه در غار [ثَور] بودند، وقتى به همراه خود مى گفت: «اندوه مدار كه خدا با ماست.» پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى ديديد تأييد كرد» (سوره توبه، آیۀ 40)، (ترجمۀ فولادوند).

مؤمن الطاق پس از ردّ ادعای طرف خصم در افضلیت ابوبکر بر امام علی (علیه السلام)، دوباره با استفاده از آیۀ 207 سورۀ بقره(1) نشان می دهد که داستان برعکس است و قرآن فضیلت را برای آن کسی دانسته که در لیلة المبیت در فِراش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابیده نه آن کس که با او در غار همراهی کرده است.

آری، ابوجعفر گرچه به تصریح از آیات قرآن در این استدلال ها استفاده نکرده، اما تمام مقدمات استدلال او بر افضلیت حضرت علی (علیه السلام)برگرفته از این کتاب آسمانی است.

تسلط ابوجعفر بر فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام)در قرآن واقعاً تحسین برانگیز است. او در همان مناظره با ابن ابی خدره، تمام ادلۀ خود مبنی بر افضلیت ابوبکر نسبت به علی (علیه السلام)را بر پایۀ آیات از قرآن ابطال می کند.

از دیگر ویژگی های منهج کلامی مؤمن الطاق، آن است که پس از اثبات موضوعی آن را با آیات قرآن تأیید می کرد و موافقت آن را با قرآن اعلام می دارد. او حتی از آیات قرآن به مثابه مؤیّد بر گفتارهای عقلی خویش هم بهره جسته تا از این رهگذر راه را بر خصم خویش ببندد. ابوجعفر پس از اقامۀ دلیل عقلی بر لزوم اطاعت از حضرت علی (علیه السلام)به آیۀ 35 سورۀ یونس اشاره می کند که می فرماید: (أَفَمَن یهَدِى إِلىَ الْحَقّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لَّا یهَدِّى إِلَّا أَن یهُدَى فَمَا لَکُم کَیفَتحَکُمُونَ)(2) و ادعا می کند که این آیه نیز انسان ها را به حکم عقلیِ مورد استنتاج وی رهنمون است.

او در پاسخ به فردی از نواصب که مدعی بود علی بن ابی طالب (علیه السلام)خلیفه اول و دوم را به عنوان امیرالمؤمنین صدا می کرده اند و از صدق یا کذب این گفته جویا می شد؛ با تنظیم یک قیاس تمثیل به آیۀ 23 از سورۀ ص تمسک می کند که می فرماید: (إِنَّ هذا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِی نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَعَزَّنی فِی الْخِطابِ)(3) و پاسخ را به حکمی که پرسش گر دربارۀ صدق و کذب گفتۀ این دو برادر(ملک) در آیه ابراز می دارد احاله می کند. داستان از این قرار است که دو فرشته ای برای امتحان بر داوود نبی (علی نبینا و آله و علیه السلام) داخل شدند و یکی از آنها

ص: 494


1- .(وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ)؛ و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است (ترجمۀ فولادوند).
2- . «آيا كسى كه به سوى حقّ رهبرى مى كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى يابد مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مى كنيد؟» (سوره يونس، آیۀ 35)، (ترجمۀ فولادوند).
3- . «اين [شخص] برادر من است. او را نود و نه ميش و مرا يك ميش است و مى گويد: آن را به من بسپار و در سخنورى بر من غالب آمده است» (سورۀ ص، آیۀ 23)، (ترجمۀ فولادوند).

خطاب به حضرت داوود گفت: «این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم». مؤمن الطاق با طرح این پرسش که آیا این دو فرشته راست گو بودند یا دروغ گو؟ بر او چیره می شود.(1) نقل است او با کاربست همین آیه در مقابل هارون الرشید، جان خویش را از دامی که برای قتلش طراحی شده بود می رهاند.(2)

تسلط ابوجعفر بر قرآن و علوم آن در بسیاری از مناظراتش یاری گر اوست. وی در پاسخ به ابوحنیفه که با استشهاد به آیات سورۀ معارج(3) معتقد است متعه حرام است؛ پاسخ می دهد که این سوره مکی است و حال آن که آیۀ متعه(4) مدنی است و پر واضح است که آیات مکی نمی توانند ناسخ آیات مدنی باشند.

او برای دفاع از خویش هم به آیات قرآن تمسک جسته است. مشهور است روزی ابوحنیفه با اصحاب خود جمع بودند که ناگاه متوجه مؤمن الطاق شدند، در این حین به اصحاب خویش گفت: «قد جائکم الشیطان» و ابوجعفر در پاسخ رو به وی و اصحابش کرد و این آیه را قرائت کرد:(أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا).(5)

نمونه های فراوان دیگری هم از مناظرات مؤمن الطاق وجود دارد که در مجموع نشان می دهد ابوجعفر با تسلط به قرآن و اقتناص آیاتی که از جهت اعتقادی - مستقیم یا غیرمستقیم - می تواند مورد استدلال قرار گیرد مباحث خود را غنا می بخشد و از آیات آن در تبیین، اثبات و دفاع از اعتقادات خویش بهره می جوید.

ب) سنت نبوی

چگونگی استفاده مؤمن الطاق از نص و ظاهر قطعی قرآن در مناظره هایش به تصویر گذاشته شد،

ص: 495


1- . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 235؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 29، ص 446.
2- . مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشيعة، ص 88-90.
3- . احتمالاً منظور ابوحنیفه، این آیات از سورۀ مبارکه معارج باشد: (وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانهُمْ فَإِنهَّمْ غَيرْ مَلُومِينَ)؛ «و كسانى كه دامن خود را حفظ مى كنند، مگر بر همسران خود يا كنيزانشان كه [در اين صورت] مورد نكوهش نيستند» (ترجمۀ فولادوند).
4- . منظور آیۀ 24 سورۀ نساء است.
5- . «آيا ندانستى كه ما شيطان ها را بر كافران گماشته ايم تا آنان را [به گناهان] تحريک كنند؟» (سورۀ مریم، آیۀ3)، (ترجمۀ فولادوند).

اما همین روش در بهره جویی از روایات، در منهج کلامی ابوجعفر هم قابل واکاوی است.

نقل حدیث یکی از پرکاربردترین شیوه هایی است که در کشف، فهم، تبیین، استدلال، اثبات و دفاع در حوزه کلام به کار می آید. گرچه به کارگیری حدیث در کلام، متوقف بر اثبات پیش فرض هایی چون حقانیت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)و امامت اهل بیت (علیهم السلام)از راه عقل و قرآن، اثبات عصمت در گفتار و وحی بودن کلام ایشان و... است، اما مؤمن الطاق در مباحثات و احتجاجات خود همواره نظر به روایات اهل بیت (علیهم السلام) داشته است. او از سویی به کلمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین و ائمۀ پیشین (علیهم السلام)می کند و از سوی دیگر به اقوال ائمه هم عصرش به عنوان مرجعی قطعی الصدور والدلالة، تمسک می جوید. شاید هم از این رو باشد که در منابع رجالی، ابوجعفر را در مقام روایت و نقل حدیث، یک راوی صادق و ثقه می یابیم (1) که در سلسله اتصال شیعه به معارف ائمه (علیهم السلام)نقش مؤثری ایفا می کند. او معتقد به معرفت اضطراری است(2) و مرجعیت معرفتی امام معصوم را باور دارد. در نگاه مؤمن الطاق اطاعت از امام واجب است و البته، این اطاعت مطلق است؛ چه در ساحت نظر و چه در عرصه عمل. در گفت وگوی ابوجعفر با زید این ادعا به خوبی نمود دارد و در واقع، نشان از التزام عملی مؤمن الطاق در قبال امام معصوم (علیه السلام)دارد.(3)

طبیعی است چنین تلقی ای از امام، رفتاری را می طلبد که ما پیشتر در استفاده از قرآن برای مؤمن الطاق شاهد بودیم. او در جایی از گفت وگوی خود با ابن ابی خدره در مورد فضیلت علی بن ابی طالب (علیه السلام)، فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)را یادآور می شود که فرمودند: «إن اللّه تبارک وتعالى أمر لموسى وهارون أن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا(4)، وأمرهما أن لا یبیت فی مسجدهما جنب ولا یقرب فیه النساء إلا موسى وهارون وذریتهما،(5) وإن علیاً منی هو بمنزلة هارون من موسى وذریته کذریة هارون، ولا یحل لأحد أن یقرب النساء فی مسجد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)و لا یبیت فیه جنبا، إلا علی

ص: 496


1- .نک: شيخ طوسی، الفهرست، ص 207؛ شيخ طوسی، رجال طوسی، ص 343؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص 138؛ نجاشی، رجال نجاشی، ص 326؛ خوئی، معجم رجال الحديث، ج 18، ص 41-43.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 51.
3- .كشی، رجال، ص 187؛طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 308، 140-141؛ کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الاضطرار الی الحجة، ح5.
4- . اشاره دارد به آیۀ 87 سورۀ مبارکه یونس: (وَأَوْحَيْنَا إِلىَ مُوسىَ وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِين)؛ «و به موسى و برادرش وحى كرديم كه شما دو تن براى قوم خود در مصر خانه هايى ترتيب دهيد و سراهايتان را رو به روى هم قرار دهيد و نماز برپا داريد و مؤمنان را مژده ده» (ترجمۀ فولادوند).
5- . این مضمون را نک: کتاب سلیم بن قیس، ص636، الحدیث الحادی عشر.

وذریته (علیهم السلام)».(1)

همان طور که مشاهده می شود پایه این استدلال تمسک به آیۀ 87 سورۀ یونس است که با انضمام گفتار حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) استدلالی بر افضلیت حضرت علی (علیه السلام)اقامه شده است.

مؤمن الطاق در برشماری ادله خویش مبنی بر لزوم اطاعت و افضلیت حضرت علی (علیه السلام)، تمسک به نص را دلیلی جداگانه دانسته و از احادیثی چون حدیث ثقلین، حدیث سفینه به نیکویی در تبیین و دفاع از باور هایش استفاده کرده است.

ابوجعفر در مناظره هایی به ضعف حدیث هم توجه داشته و از پذیرش احادیث ضعیف استنکاف می ورزیده است. برای نمونه، در گفت و گویش با ابوحنیفه دربارۀ نکاح، روایتی را که ابوحنیفه در مقامِ دفاع از نسخ متعه روایت می کند را به دلیل شاذ بودن روایت رد می کند.(2)

روش استفاده از عقل

امروزه می دانیم که متکلمان برای عقل، بسته به حوزه ای که آن را به کار می بندند کارکرد های متفاوتی در نظر داشته اند. به نظر می رسد در بازۀ زمانی بحث، بارزترین کارکرد عقل را در عرصۀ کارکرد استنباطی و همچنین کارکرد دفاعی و حتی کارکرد عملی و نظری عقل می توان یافت. منظور از کارکرد نظری عقل همان کشف حقایق نظری و هست ها و نیست هاست. کارکرد عملی عقل، ادراک حسن و قبح افعال به صورت کلی و جزیی و حکم به باید و نباید آن افعال است. کارکرد استنباطی عقل نیز بیشتر نقش فهم و مقایسه در مفاهیم و مقدمات و لوازم را ایفا می کند. به دست دادن مراد شارع و فهم گفتار او و احیاناً حل تعارضات ظاهری و... همگی کارکرد همین عقل است. کارکرد دفاعی عقل نیز رفتاری است که عقل جهت دفاع از دین در تمام عرصه های تبیین، اثبات و رد شبهات از خود به نمایش می گذارد.

اما آنچه در مناظرات ابوجعفر از تلاش های عقلانی قابل پی گیری است کاربست عقل در بیشتر این حوزه هاست. برای نمونه، او در مناظره با ابن ابی خدره، دلیل عقلی ای بر لزوم اطاعت از علی بن ابی طالب (علیه السلام)اقامه می کند که در واقع، نمونه ای خام از برهان لطف متکلمان بعدی است: «اما دلیل عقل بر اطاعت علی (علیه السلام)این چنین است: همۀ مردم به وسیله اطاعت و ارشاد عالمان،

ص: 497


1- .این مضمون را نک: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، ص 181؛ الحویزی، نورالثقلین، ج 2، ص 315.
2- . کلینی، اصول کافی، ج 5، ص450، باب متعه، ح8؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص 411.

خداوند را می پرستند؛ و این مطلب اجماعی است که علی (علیه السلام)اعلم اصحاب رسول خدا (علیهم السلام) بوده است و مردم پیوسته به او مراجعه و نیاز های خود را از او می پرسیدند و حال آن که علی (علیه السلام)از دیگران بی نیاز بود».(1)

او در مقابل زید بن علی تبیینی برای ادعای خویش می آورد که بازگشت آن به نگاه عقل مدار اوست. او می گوید: «اگرخدا را روی زمین حجتی (غیر از تو) باشد، پیرو او نجات یافته و خروج کننده با تو هلاک شده است؛ و اگر امامی از جانب خداوند در روی زمین نباشد، پس پیروی و ناپیروی از تو یکسان است».(2)

قبح عقلیِ عدم رعایت شأن و منزلت اجتماعی خویشتن، پایه ای است که مؤمن الطاق به وسیله آن خود را از کمند سؤال ابوحنیفه می رهاند. ابوحنیفه در پاسخ به مؤمن الطاق که متعه را حلال دانسته می گوید: «پس زنان خود را امر کن متعه شوند و از این طریق کسب در آمد کنند» ودر مقابل ابوجعفر پاسخ می دهد: «مقام و موقعیت افراد باید ملاحظه شود و انجام هر کار حلالی مناسب شؤون و موقعیت هر کس نیست».(3)

موارد فراوان دیگری از کاربست تلاش های عقلی در گفتار مؤمن الطاق قابل استحصال است، اما از آن جا که این تلاش ها عمدتاً در عرصه کارکرد دفاعی عقل صورت یافته، ذیل مباحث آتی از آن بحث خواهیم کرد.

در هر حال آنچه تا این جا مطرح شد بیش از همه، رفتار کلامی ابوجعفر در عرصۀ تبیین و اثبات را نشانه گرفته بود تا نشان دهد که او از عقل به نیکویی در تبیین داده های وحیانی بهره می گرفته است؛ اما در کنار به دست دادن تبیین های خِرَد پسند از معارف و اعتقادات، انبوه مناظرات و تلاش های ابوجعفر برای نقد تفکر مقابل، آن هم با رویه ای که پیروز میدان مناظره باشد، نشان می دهد که وی در ساحت کلام دفاعی نیز یکه تاز است. او به واقع مناظری چیره دست است که اصول و فنون مناظره را به خوبی آشناست و به نیکویی در فعالیت های کلامی خویش از آنها بهره می گرفته است.(4) قدرت درگیری مؤمن الطاق با اندیشه های رقیب، آن هم با

ص: 498


1- . طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص378-379.
2- . کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الاضطرار الی الحجة، ح5.
3- . همان، ج 5، ص450، باب متعه، ح8.
4- . نمونه هایی را می توان در مناظره با ابن ابی العوجاء (كشی، رجال، ص 189)، مناظره با ابوحنیفه در باب طلاق ثلاث (شیخ مفید، الاختصاص، ص 111)، مناظره با حروی (نک: مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص 90-95) و در مناظره با ابن ابی خدره (طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص378-379) یافت.

منطق جدلی - احتجاجی، به نیکویی خود را در مناظره های ابوجعفر نمایانده است. به نظر می رسد منطق جدلی - احتجاجی مؤمن الطاق در مجادلات کلامی، مهم ترین ویژگی روش شناختیِ اوست که وی را از برخی متکلمان هم دورۀ خویش ممتاز می کند.

جدل و مناظره، آداب و فنون خاصی دارد که در طولِ تاریخ برای آن، کتاب ها و آثار گونه گونی نگاشته شده است. هر چه آداب و فنون مناظره دقیق تر و نیکو تر رعایت شود، ثمرۀ مناظره و جدل هم مطلوب تر خواهد بود. اینک اما برای این که نشان دهیم مؤمن الطاق از جمله متکلمانی است که به فنون مناظره و جدل آگاهی داشته و در مناظره های خویش به خوبی از آنها بهره می برده است، نمونه هایی ارائه شده است.

روش همراهی و همسویی ظاهری در اعتقاد و خود را طالب حقیقت جلوه دادن

از جمله فنون جدل، آن است که جَدَلی، ضمن ردّ خصم تلاش کند طرف جدل از موضع او آگاهنشود تا عملاً دستاویزی برای شکست احتمالی خویش فراهم نکرده باشد. این رفتار به نیکویی در احتجاجات مؤمن الطاق به تکرار یافت می شود. او معمولاً در مقام سنگربانی از اعتقادات، تلاش می کند از کلیت مطلب دفاع کرده و سربسته خصم را به انزوا بکشاند.گویی او در مقام مناظره به گونه ای رفتار می کند که عملاً به طرف مقابل اجازه ندهد به اعتقاد واقعی اش دست یابد و یا حتی از آن سو، خصم خود را با او همسو و همراه بیابد. فایده این رفتار آن خواهد بود که طرف مناظره نخواهد توانست به خوبی بر مقدماتی تکیه کند که مورد قبول طرفش باشد. از همین رو، معمولاً در موضع انفعال و پاسخ گویی قرار خواهد گرفت.

برای نمونه، مؤمن الطاق در گفت و گو با هارون الرشید همین رویه را رعایت می کند و جان خویش را می رهاند. آورده اند مؤمن الطاق در زندان هارون الرشید به سر می برد و هارون در پی فرصت و دستاویز مناسبی می گشت تا او را به قتل برساند، اما موفق به این کار نمی شد. وی مجلس بحث و مناظره ویژه ای تشکیل داد تا شاید در بحث با فقها و متکلمان خطایی از او سرزند و زمینه قتل وی هموار شود. پرسش این مناظره به پیشنهاد وزیرش - عیسی بن موسی - دربارۀ نزاع بین علی (علیه السلام)و عباس عموی پیامبر گرداگرد میراث پیامبر طراحی شد تا مؤمن الطاق دربارۀ

ص: 499

حقانیت هر یک داوری کند. طبیعی بود که نتیجۀ این پرسش نیز هرچه بیان می شد، به ضرر مؤمن الطاق تمام می شد؛ زیرا هر کدام را که محکوم می کرد، دستاویز مناسبی را برای قتل خود فراهم کرده بود.

از این رو، مجلسی آراسته شد و پرسشِ پیش گفته مطرح شد؛ اما مؤمن الطاق با زیرکی گفت: «من نمی گویم آنها نزاع و خصومت کردند ولکن در صورتی که امر چنین است که مطرح شد؛ بگو بدانم برای چه جبرئیل و میکائیل در نزد داوود پیامبر نزاع کردند؟».(1)

همان طور که مشاهده می شود مؤمن الطاق با تمسک به یک قیاس تمثیلی، داستان پرسش را به سمتی به گردش در می آورد که لازم نباشد پرده از پندار خویش بر دارد.

همین رویّه را در پاسخ به فردی ناصبی از مؤمن الطاق شاهدیم که از درستی یا نادرستی گفتار علی بن ابی طالب (علیه السلام)در خصوص امیرالمؤمنین خواندن خلیفه اول و دوم جویا شده بود. وی دوباره با استفاده از یک قیاس تمثیلی از صدق یا کذب گفتار خداوند دربارۀ دو ملک پیشین جویا می شود و عملاً پاسخ را به حکمی که پرسش گر دربارۀ صدق و کذبِ گفتۀ این دوبرادر(ملک) در آیه ابراز می دارد، احاله کرد. وی شبیه به آنچه در مقابل هارون الرشید انجام داده را در مقابل ناصبی به اجرا در می آورد و با طرح این پرسش که آیا این دو فرشته راست گو بودند یا دروغ گو، وضع طرفِ مقابل را در هم می شکند بدون این که موضع خویش را در این مورد مشخص کند.(2)

در نمونه ای دیگر أبی مالک أحمسی گزارش می کند ضحاک - یکی از چهره های مطرح خوارج - پس از قیام در کوفه خود را أمیرالمؤمنین خواند و مردم را به مذهب خود دعوت می کرد. مؤمن الطاق در مواجهه ای با او می پرسد: «علّت تبری جستن شما از علی بن ابیطالب (علیه السلام)چیست و چرا جنگ و کشتن او را حلال می شمارید؟» که در پاسخ می شنود وی در دین خداوند حَکَم قرار داده بود. پس از این مؤمن الطاق که خود را هوادار حق و حقیقت معرفی کرده بود از ضحاک می خواهد دربارۀ اصول دین با او گفت و گو نماید و البته، فردی را هم معرفی کند تا در گفت و گوی او و ضحاک، ضمن داوری، نشان دهد کدام یک از ایشان راست رو و کدام یک به خطا می روند، تا خطاکار را به خطایش آگاه سازد و اندیشه درست را معرفی کند. در پاسخ به این درخواست فردی

ص: 500


1- . نک: مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص 88-90؛ همچنین داستان نزاع این دو ملک را، نک: تفسیر نمونه، ج 19، ص 250.
2- . نک: ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 235؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 29، ص 446.

از سوی ضحاک معرفی می شود. مؤمن الطاق می پرسد: آیا این مرد را به عنوان حَکم دربارۀ اصول دینی که می خواهیم دربارۀ آن به گفت وگو بپردازیم اختیار کردی؟ ضحاک در پاسخ می گوید: آری! در این حال مؤمن الطاق رو به پیروان ضحاک می کند و می گوید: دیدید که پیشوای شما در دین خداوند حَکم گرفت! دیگر این شما و این ضحاک و آن هم فتوای او که لحظاتی قبل صادر کرد. آنان نیز با شمشیرهای آخته به ضحاک حمله ور می شوند و به حدی او را می زنند تا هلاک شود.(1) در این گفت و شنود نیز مشی رفتاری مؤمن الطاق به گونه ای است که طرف مقابل نه تنها اعتقاد قلبی او را نمی یابد که حتی او را با خویشتن هم رأی می پندارد.

روش طرح پرسش و سؤال

از دیگر فنونی که جدلی می تواند از آن در جدل بهره ببرد، آن است که در مقام سائل، پرسش هایی را در مقابل خصم خویش طراحی کند تا از رهگذر پاسخ های او، آگاهانه یا ناآگاهانه به اعترافاتیاز وی دست یابد. سپس از طریق اطلاع از مواضع خصم، قیاسی جدلی ترتیب دهد که ناقضِ وضعِ مجیب و خصم باشد.

نمونه این رفتار را از مؤمن الطاق در مقابل زید می توان دید. داستان از این قرار است که زید بن علی، از مؤمن الطاق برای همراهی در قیام دعوت می کند. او نیز در جواب اظهار می کند این کار را زمانی انجام خواهم داد که پدر یا برادر زید از وی چنین اقدامی را مطالبه نمایند و چون چنین مطالبه ای نیست، همکاری نخواهد کرد. در ادامه نیز مؤمن الطاق ویژگی ای از امام را برای زید واگو می کند که زید پس از آن اظهار می کند: ای ابوجعفر، من با پدرم سر یک سفره نشسته و با او غذا می خوردم، پدرم غذای گرم را از روی شفقت، لقمه لقمه سرد می کرد و در دهان من می گذاشت؛ با این حال چطور از آتش دوزخ برمن دلسوزی نکرده باشد و چگونه از خصائص امام به تو خبر داده و به من چیزی نگفته است؟

مؤمن الطاق هم در جواب می گوید: به دلیل شفقت پدرانه ای که به تو داشته اند، تو را آگاه نکرده اند. سپس داستانی را از قرآن کریم یادآور می شود که حضرت یعقوب، حضرت یوسف را امر کرد که داستان خوابش را برای برادرانش بازگو نکند تا مبادا بر او نیرنگی کنند. او خوابش را

ص: 501


1- . نک: كشی، رجال، ص 188؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص 405 و ج8، ص570.

نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ آنان در امان باشد [ولی بر پسران خود نگفت که نسبت به یوسف حسد نورزید و به او صدمه نزنید؛ زیرا چنین امر صریحی اگر از ناحیۀ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

نسبت به فرزندان صادر شده بود و آنان باز تخلف می کردند، توبۀ آنان قبول نمی شد و وارد جهنم می شدند و این سرپوشی حضرت یعقوب تنها به واسطۀ شفقت پدری بود] و همچنین پدر شما به صراحت تو را از این عمل نهی نکرده، زیرا بر تو بیم داشت.(1)

او برای تأیید دلیل خویش مبنی بر چرایی عدم اطلاع امام سجاد (علیه السلام)به فرزندش زید، به همین رویه روی آورده و با اقرار گرفتن از زید مبنی بر افضلیت انبیاء بر امثال زید، دلیل خویش را متوجه یک امر مساوی در قرآن می کند و به داده ای قرآنی متمسک می شود که حضرت یعقوب هم به همین دلیل از فرزندش یوسف خواست که خوابش را برای برادرانش بازگو نکند، مبادا بر او نیرنگی کنند.

ابوجعفر توجه دارد که زید قرآن را به عنوان یک منبع معرفت شناختی قبول دارد، از این رو، با استناد به آن اظهار می دارد یوسف خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ برادران در امان باشد. ولی یعقوب به پسران خود نگفت که نسبت به یوسف حسد نورزید و به او صدمه نزنید، زیراچنین امر صریحی اگر از ناحیه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نسبت به فرزندان صادر شده بود و آنان باز تخلف می کردند؛ توبه آنان قبول نمی شد و وارد جهنم می شدند و این سرپوشی حضرت یعقوب تنها به واسطه شفقت پدری بود. او همین حکم را به تمثیل بر فعل امام سجاد (علیه السلام) بار کرده و می گوید: همچنین پدر شما به صراحت تو را از این عمل نهی نکرده، زیرا بر تو بیم داشت که از گفتۀ او تخلف کنی و رستگار نگردی.

در نمونه ای دیگر آورده اند که مؤمن الطاق در مناظره ای با ابوحنیفه در مقام مجیب، ضمن ردِ بی درنگِ ادعای ابوحنیفه مبنی بر شکستنِ دستِ چپِ میتِ شیعه برای ناتوانی در گرفتن نامه اعمال در روز قیامت، به نیکویی میدان بازی را عوض کرده و شبیه همان پرسش را به سائل باز گرداند. روزی در محفلی ابوحنیفه رو به مؤمن الطاق کرد و به وی گفت: چیزی از شما شیعیان شنیده ام! مؤمن الطاق پرسید: چه شنیده ای؟ ابوحنیفه گفت: شنیده ام وقتی کسی از شما می میرد، دست چپ او را می شکنید تا نامه عملش را به دست راست گیرد! مؤمن الطاق فوری جواب داد: این حرف را به دروغ گفته اند، اما از شما مرجئه نقل شده وقتی کسی می میرد قیفی در نشیمن گاه او قرار داده و کوزه آبی داخل آن می ریزند تا در قیامت تشنه نشود؟ ابوحنیفه گفت: آری هم به شما

ص: 502


1- . نک: کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الاضطرار الی الحجة، ح5؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص140-141.

دروغ بسته اند و هم به ما.(1)

روش طرح پرسش به جای پاسخ به پرسش ها

از دیگر آدابی که منطقیون در فنون جدل مطرح کرده اند آن است که مجیب تلاش کند به جای آن که به سؤال های سائل پاسخ گوید، پرسش هایی را مطرح کرده و پیش روی سائل نهد تا بدین صورت مهاجم به مدافع و مدافع به مهاجم تبدیل شود. این رویّه بارها در گفت وگو های مؤمن الطاق رخ تابانیده است که نمونه ای از آن در بالا گذشت. مناظره ابوجعفر با هارون الرشید و یا گفت وشنود او با ناصبی در خصوص امیر المؤمنین خواندن خلفا از سوی علی بن ابی طالب (علیه السلام)نیز نمونه های دیگری است از این رویه که پیشتر آن را مطرح کردیم.(2) در مناظره ای دیگر، مؤمن الطاق در پاسخ به ابوحنیفه که پرسیده: حدیث ردّالشمس را برای علی (علیه السلام)از چه کسی نقلکرده ای؟ پاسخ می دهد: عمن رویت أنت عنه(3)، کنایه از این که تو بگو از که نقل می کنی؟ من هم از همو نقل کرده ام! و از آن رو که وی جوابی برای مؤمن الطاق نداشته، عملاً بر او چیره می شود.

همین رویّه در مناظره ای دیگر با ابوحنیفه قابل رد گیری است که ابوحنیفه نظر مؤمن الطاق را دربارۀ متعه می پرسد که او اظهار می دارد این کار حلال است. آن گاه ابوحنیفه به او می گوید: آیا خرسند می شوی از این که مادرت متعه شود؟ او درنگی می کند و با تغییر موضوع سؤال، به مقابله به مثل روی می آورد و از او می پرسد: نظر تو دربارۀ آب جو چیست؟ گفت: حلال است. پرسید: حتی خوردن و خرید و فروش آن؟ گفت: آری. سپس گفت آیا تو خوشنود می شوی که مادرت شراب خوار باشد؟(4)و بدین ترتیب خصم خویش را ساکت می کند.

مقابله به مثل کردن های مؤمن الطاق در پرسش خلاصه نمی شود. او در پاسخِ ابوحنیفه که پس از شهادت حضرت صادق (علیه السلام)به او گفته بود: امامت، فوت شده است، بی درنگ پاسخ می دهد

ص: 503


1- . نک: كشی، رجال، ص 190؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص 407؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ص 18.
2- . نک: مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشيعة، ص 88-90؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 235.
3- . ابن حجر، لسان الميزان، ج 5، ص 300.
4- . نک: کلینی، اصول کافی، ج 5، ص450، باب متعه، ح8؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص 411.

که: «لکن إمامک من المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم؛(1) بدین معنا که امام تو ابلیس است، همو که تا قیامت زنده است تا از این طریق هدف خصم را که همانا آزار وی بوده را خنثی کرده و آن را در حق طرف مقابل اجرا کند.

روش اقرار گرفتن از خصم

همچنین اقرار گرفتن از خصم نیز هنری است که ابوجعفر در مناظراتش به نیکویی و زیرکی از آن بهره برده است. نمونه هایی از این عملکرد پیشتر گذشت، اما گفت و گویی جالب میان او و ابوحنیفه رخ داده که اساس پیروزی مؤمن الطاق در آن به واداشتن طرف مقابل به امری است که مورد انتظار اوست. مؤمن الطاق در پاسخ به ابوحنیفه که می گوید شما شیعیان نمی توانید همسران خویش را طلاق دهید؛ به گونه ای پاسخ می گوید که طرف مقابل را برای قبول درخواست بعدی آماده سازد. او می گوید: ما قادریم همسران مخالفانمان را نیز طلاق دهیم پس چگونه نسبت به همسران خویش چنین نباشیم؟ سپس ادامه می دهد: اگر متمایل باشی، همسرت را طلاق دهم. ابوحنیفه که مشتاق می شود توان مورد ادعای مؤمن الطاق را بر انجام این کار بیابد، خواسته او را قبول کرده و عملاً او را در طلاق همسرش وکیل می کند. مؤمن الطاق نیز چنین می کند و می گوید:به امر تو همسرت را طلاق دادم، همانا تو به من گفتی این کار را انجام دهم.(2)

روش برخورد و رفتار عملی به جای پاسخ دهی

در مناظره ای دیگر او به جای پاسخ، رفتاری از خویش به نمایش می گذارد که سؤال کننده مردد می شود چه بسا پرسشی که از مؤمن الطاقپرسیده به حدی ناصواب بوده که وی این گونه برخورد می کند. جاحظ نقل کرده که ابراهیمِ نظام وبشر بن خالد به مؤمن الطاق گفته اند: حیا نمی کنی که در کتاب امامت خویش گفته ای: «إن اللّه تعالى لم یقل قط فی القرآن (ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللّه مَعَنَا)؟»، او که در بسیاری از مناظراتش با ابن ابی خدره، حروی و... به این آیه برای اثبات افضلیت حضرت علی (علیه السلام)استشهاد کرده، تنها در جواب آنان چنان

ص: 504


1- . نک: کشّی، رجال، ص 187؛ مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص88، خطیب بغدادی، تاريخ بغداد، ج 13، ص 409.
2- . نک: ابن حمدون، تذکرة الحمدونیة، ج 3، ص 16؛ الابی، نثر الدر، ج 1، 159.

می خندد که پرسش کنندگان بعداً گفتند: وی چنان خندید،گویی به جای او، ما مرتکب چنین خلاف و گناهی شده بودیم.(1)

روش بیان تشابه میان اشیاء گوناگون و مثال آوری از رخدادهای تاریخی

بیان تشابه میان اشیاء گوناگون و مثال آوری از وقایع تاریخی به منظور استفاده از پیامدها و نتایج آن واقعه، از دیگر ابزارهایی است که جدلی می تواند در مناظرات خویش از آن استفاده کند. جدلی تلاش می کند در شرایطی از مثال استفاده کند و طرف مقابل را وادارد تا حکمی را که در مورد مثال او ساری و جاری است را دربارۀ مسئلۀ مورد مناقشه نیز بپذیرد. این رفتار البته، می تواند هادی خصم در دست یابی به حقیقت هم باشد.

مؤمن الطاق نیز در مقام مثال آوری و سریان نتیجه آن به موضوع مورد سؤال، خطاب به ابوحنیفه که از او دربارۀ علتِ مطالبه نشدن حقوق ضایع شده حضرت علی (علیه السلام)، توسط حضرتش سؤال کرده بود، قضیه ای را یاد آور شد که بر پایه آن سنّیان معتقد بودند جنّیان، سعد بن عباده را کشته اند! داستان این واقعه را پیشتر در بخش استفاده از تاریخ در کلام مؤمن الطاق بیان کردم، اما آنچه شاهد ما در این بخش است استفاده ای است که مؤمن از این پندار تاریخی می کندو در جواب ابوحنیفه اظهار می کند در صورت بروز چنین فعلی از حضرت علی (علیه السلام)، چه بسا ممکن بود همان نتیجه هم برای حضرتش اتفاق بیفتد و آن نتیجه البته، چیزی نبود جز قتل سعد بن عبادة.(2)

نمونۀ دیگر، داستانی است که پیشتر از گفت وگوی او با زید بن علی یادآور شدیم. مؤمن الطاق با تمثیلی حکم آیۀ پنجم سورۀ یوسف را برای زید بازگو کرده و آن را دلیل ادعای خویش می انگارد. وی دلیل رد و انکار همکاری با زید را این می داند که زید حجت خداوند نیست و حجت خداوند هم اجازه بذل جانش را در راه زید به وی نداده است و از همین رو، همکاری با زید بسان هلاکتش خواهد بود. زید در پاسخِ مؤمن الطاق شفقت و مهربانی پدرش را در سرد نمودن غذای گرم یادآوری کرده و اظهار می کند چگونه چنین پدری بر من دلسوزی نکرده باشد که

ص: 505


1- . نک: ابن حزم، الفصل، ج 4، ص 139؛ ذهبی، تاريخ إسلام، ج 11، ص 182؛ ابن حجر، لسان الميزان، ج 5، ص 108.
2- . نک: طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 380؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 47، ص 399؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 43.

مؤمن الطاق هم شفقت پدرانه را دلیل این اقدام می شمارد. او برای این که مدعای خویش را نیکوتر به کرسی اثبات بنشاند به قرآن متمسک شده و ضمن اقرارگیری از زید مبنی بر افضلیت انبیاء بر زید، می گوید: حضرت یعقوب، حضرت یوسف را امر کرد که داستان خوابت را به برادرانت نگو، مبادا بر تو نیرنگی کنند. او خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ آنان در امان باشد؛ اما برادران را امر نکرد که به یوسف صدمه نزنید تا احیاناً در صورت صدمه زدن به یوسف، مخالفت امر ولی خداوند نکرده باشند. مؤمن الطاق این عمل حضرت یعقوب را سرپوشی می داند که او تنها به واسطه شفقت پدری برای فرزندانش انجام داد و از همین رو می فزاید: همچنین پدرت به صراحت تو را از این عمل نهی نکرده، زیرا بر تو بیم داشت.(1)

روش تعریف واژه و پاسخ به شبهه از آن طریق

پیشتر گذشت که از بارزترین ویژگی های ابوجعفر حاضر جوابی او در مقابل مخالفان خویش گزارش شده است. او به عنوان متکلم در انجام رسالت های تعریف شده خویش در تلاش است تا از تمامی علوم و فنون بهره بَرَد و از اصول موضوعه و یا از قواعد آن در پیشبرد اهداف کلامی بهرهگیرد. یکی از علومی که ابوجعفر در منهج کلامی اش به کار گرفته، استفاده از ادبیات و علوم بلاغی است که البته، بی ارتباط با قریحه شعری و حاضر جوابی او نیست.

برای نمونه در گزارش هایی که از گفت وگو های او با مخالفانش نقل شده به موردی بر می خوریم که وی برای دفاع از اعتقاد خویش در امامت حضرت علی (علیه السلام)به همین علوم تمسک جسته است. آن گونه که مرزبانی در مختصر اخبار شعراء شیعه گزارش می کند، مردی از خوارج مترصد فرصتی بود تا مؤمن الطاق را به دام اندازد و هلاکش کند. پس پیوسته در کمین او بود تا در اطراف بصره او را گرفت در حالی که در دستش شمشیری بود، آن گاه به ابوجعفر گفت: به خداوند سوگند اگر از علی و عثمان تبرّی بجویی تو را آزاد و در غیر این صورت خواهم کشت. او بی درنگ در پاسخ گفت: أنا مِن علی ومِن عثمان برئ.(2) همان طور که ملاحظه می شود در واقع، ابوجعفر

ص: 506


1- . نک: کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الاضطرار الی الحجة، ح5؛ همچنین نک: مجلسی، بحارالانوار، ج 46، ص 180؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص140-141.
2- . نک: مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص 88؛ شیخ صدوق، عیون الاخبار، ج 2، ص 203.

بدین گونه از عثمان برائت جسته و موالات خویش با علی (علیه السلام)را اظهار کرده است و اساساً اگر می خواست از هر دو بیزاری بجوید باید می گفت: «أنا مِن علی وعثمان برئ».

نقد و بررسی

آنچه بیان شد تنها گوشه ای از گفت و شنود هایی است که در تاریخ ثبت و ضبط شده است. موارد پیش گفته به نیکویی نشان می دهند که مؤمن الطاق در عرصۀ دفاع، متکلم توان مند و موفقی است. نمود این پیروزمندی را نه تنها در روایات تاریخی که در کلام امام صادق (علیه السلام)هم می توان یافت؛ آن جا که از او همچون پرنده ای یاد کرده اند که اگر پر و بالش را هم بِبُرند، دوباره می پرد و حمله می کند(1) و یا در روایتی دیگر او و قیس ماصر را «قفّازان حاذقان»(2) دانسته اند؛ دونفری که در احتجاجات کلامی جست و گریخت های ماهرانه ای از خویش به نمایش می گذارند.

اما نکته مهم این است که مؤمن الطاق از جمله کسانی است که از همین زاویه نیز مورد نقد امام صادق (علیه السلام)نیز قرار گرفته است. برای نمونه، از یونس بن یعقوب گزارش شده،مردی از اهل شام با اصحاب امام صادق (علیه السلام)در حضور ایشان به مناظره می پردازد. در پایان و غلبه تمامی اصحاب، حضرت نقاط قوت و ضعف هر یک را گوشزد کرده و از آن میان به مؤمن الطاق فرمودند: «قیّاس روّاغ، تکسر باطلاً بباطل الّا أن باطلک أظهر»(3)؛ تو در قیاس چیره دست و [در مناظره] بسیار مکر کننده و چاره اندیشی؛ سخن باطل دیگران را با باطل پاسخ می گویی، الا این که باطل تو روشن تر از طرف مقابل است [و از همین رو، کلام تو بر حریف غالب و تو پیروزی].

یا در نمونه ای دیگر می خوانیم مؤمن الطاق در محضر امام صادق (علیه السلام)با مردی از خوارج به گونه ای گفت و گو می کند که مایه تعجب سائل شده و خطاب به حضرتش می گوید: باور نداشتم میان اصحاب شما چنین افرادی مسلط در کلام باشند و حضرت در پاسخ فرمودند: در بین اصحاب من از این نمونه فراوانند. راوی می گوید: مؤمن الطاق از این گفته حضرت متعجب شد و

ص: 507


1- .نک: شيخ طوسی، اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 424.
2- . نک: کلینی، اصول كافى، ج 1، ص 240-244؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 48، ص 203-205؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، 364-367.
3- . نک: کلینی، اصول كافى، ج 1، ص 240-244؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 48، ص 203-205؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، 364-367.

پس از خروج فرد خارجی گفت: آقای من، آیا شما را مسرور کردم؟ حضرت در جواب فرمودند: «به خدا مسرورم کردی، به خدا بر او پیروز شدی، به خدا او را بر دام انداختی، اما به خدا حتی کلامی حرف حق به زبان جاری نکردی». مؤمن الطاق با تعجب پرسید: چگونه ممکن است؟ قال: «لأنک تتکلم على القیاس، والقیاس لیس من دینی»؛ برای این که تو بر مبنای قیاس تکلم کردی و قیاس از دین من نیست.(1)

و یا برای مثال، امام صادق (علیه السلام) در وصیت شان به مؤمن الطاق، وی را از جدل بر حذر داشته و می فرمایند:

یابن النعمان، ایاک والمراء(2)، فانه یحبط عملک؛ وایاک والجدل، فانه یوبقک؛(3) ای پسر نعمان، بر تو باد که ریاکار نباشی، چرا که ریا اعمال آدمی را تباه می کند و بر تو باد که رو به سوی جدل ننمایی؛ زیرا جز تنفر و بداندیشی ثمر دیگری ندارد.

این در حالی است که پیشتر دیدیم وی به نیکویی از این جدل برای دفاع از ارزش های اعتقادی خویش بهره برداری می کرد.

آورده اند مؤمن الطاق از عبداللّه بن سنان می خواهد که از امام صادق (علیه السلام)برای او اجازه ورود بگیرد اما امام اجازه نمی دهند. از این رو، ابن سنان تعجب می کند و می گوید که مؤمن الطاق دوستدار شماست و به خاطر شما جدال و مناظره می کند و در مناظره کسی حریف او نیست. امام می فرمایند این گونه نیست؛ زیرا یک کودک نیز می تواند او را در مناظره شکست دهد. کودک می تواند از او بپرسد: «بگو آیا امامت به تو امر کرده است که با مردم مناظره کنی؟ او که نمی تواند بر من دروغ ببندد، به ناچار می گوید: خیر. کودک می تواند بگوید: تو چون بدون امر امامت با مردم مناظره می کنی، نسبت به او نافرمان هستی؛ به این ترتیب کودک او را شکست می دهد».

سپس امام می فرمایند: ای ابن سنان، او نباید بر من وارد شود؛ زیرا کلام و خصومات، نیت را

ص: 508


1- . نک: کشّی، رجال، ص 188.
2- . مراء، همان جدال و اعتراض به سخن دیگران است، بدون داشتنِ هدف و غرض دینی و از روایات برمی آید که ناپسندش، آن جاست که هدف، چیرگی و فضل نمایی و تفاخر و تعصّب و ترویج باطل باشد، اما آن جا که برای اظهار حق و دفع باطل و ردّ شبهات از دین و راهنمائی گمراهان باشد، از والاترین پایه های دین است.
3- . نک: ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص 309.

فاسد و دین را زایل می کند.(1)

اما سؤال این جاست که چنین روایاتی که در مقام نقد و یا ذم مؤمن الطاق است، آیا ناظر به محتوای اعتقادی اوست و یا روش کلامی مؤمن الطاق را مد نظر دارد؟ اگر روش کلامی او مدّ نظر امام است کدامین بخش از رفتار کلامی مؤمن الطاق مخدوش بوده است؟

باری، در بخش سوم نشان خواهیم داد که مؤمن الطاق از ناحیه باور اعتقادی فاصله قابل ملاحظه ای با آموزه های کتاب و اهل بیت (علیهم السلام)ندارد و اساساً نقد و ذم های پیشین، نقد او از ناحیه روش شناختی است. این ادعا که بر پایه شواهدی گمانه زنی شده، نیازمند مقدمه ای کوتاه در باب جدل و تمثیل است.

جدل و تمثیل، اگرچه در فرآیند کلامی نیک به کار متکلم می آید، اما درستی به کارگیری آنها در مناظراتِ کلامی، منوط به رعایت شرایط شرعی و دینی آن دو است. استفاده از جدل در صورتِ احسن بودن آن صحیح است و به کارگیری تمثیل هم در صورتی که در مقام مثال آوری باشد نه مَثَل آوری. چه بسا ممکن است متکلم در مقام تبیین بهتر مطلب از مثال و نمونه ای بهره گیرد تا مخاطب مطلب او را بهتر دریابد. این رفتار نه تنها بدون مشکل است، بلکه در یک فرآیند تبیینی و آموزشی بایسته نیز هست؛ اما گاهی ممکن است مشاهبت دو چیز به یک دیگر سبب شود حکمیاز شیء نخستین به شیء دوم نیز سریان یابد؛ همانند همان که از آن با نام تمثیل و یا قیاس فقهی یاد می کنیم. همان گونه که در جای خود بحث شده است، چنین رفتاری مشروع و مقبول نیست.

با این وصف در توضیح این گفتار به نظر می رسد روایتی که طبرسی در احتجاج از امام حسن عسگری (علیه السلام)بیان کرده کافی باشد. در این روایت، ضمن این که بر اصل استفاده از جدل در دین اثبات می شود، ویژگی های جدال احسن و غیر احسن، همچنین چگونگی بهره گیری از مثال در یک تلاش کلامی نیز از نگاه امام صادق (علیه السلام)و با نقل امام حسن عسگری (علیه السلام)بیان شده است. روایت چنین است: «روزى در محضر امام صادق (علیه السلام)بحثى به میان آمد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)از مجادله و مباحثه در دین نهى فرموده اند. امام (علیه السلام)فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به طور مطلق از مجادله نهى نفرموده اند، بلکه از آن سخن و گفت وگویى که نیکوتر نیست منع کرده اند، آیا این فرمایش

ص: 509


1- . نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 137.

خداوند را نشنیده اید که: (وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلَّا بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ)(1)؛ «و با اهل کتاب جز به شیوه اى که نیکوتر است، مجادله مکنید»، و باز فرمود: (اُدْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ)(2)؛ «[مردم را] با حکمت - گفتار درست و استوار- و پند نیکو به راه پروردگارت بخوان و با آنان به شیوه اى که نیکوتر است مجادله و گفت وگو کن». علما و دانشمندان جدال احسن را از لوازم دین شمرده و گفت وگوى غیر احسن را ممنوع دانسته اند و خداوند همان را بر شیعیان ما حرام داشته است و چطور ممکن است مطلق مجادله و بحث را ممنوع فرموده باشد؟ در حالى که خود فرمودند: (وَقالُوا لَنْ یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى)(3)؛ «و گفتند: هرگز به بهشت نرود مگر کسى که یهودى یا نصرانى باشد» و در ادامه فرمود: (تِلْکَ أَمانِیهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقَین)؛ «اینها آرزوهاى آنان است، بگو: اگر راست می گویید برهان و دلیل روشن خویش بیاورید»، پس در این آیۀ شریفه ملاک راست گویى و اثبات دعوى را آوردن برهان قرار داده است و پر واضح است که برهان همان مجادله و احتجاج احسن است. گفتند: اى زاده رسول خدا، از شما تقاضا مى کنیم معناى مجادله احسن و غیر احسن را بیان فرمایید. امام صادق (علیه السلام) فرمود: مجادله غیر احسن مجادله اى است که به سبب آن حقّى را انکار و به باطلى معترف شوى و از خوف آن که مطلوب او ثابت شود حرف حقّ و صحیحش را ردّ کنید و یا بخواهید سخن باطل را با جمله اى نادرست و باطل دیگرى جواب دهیدو این گونه مجادله، که موجب گرفتارى پیروان ناتوان ما و نیز اهل باطل است حرام و ممنوع است. اما اهل باطل آن نقطه ضعف را هنگام بحث با افراد ناتوان از شما حجّت و دلیلى بر پوچى او قرار مى دهند و افراد ناتوان شما از مشاهده این وضع دلگیر و محزون مى شوند... و اما جدال غیر احسن این است که برای مثال، منکر حقّى شوى [از آن رو که علم و یا قدرت بر ارائه دلیل بر مطلب نداری] لذا تمییز حقّ و باطل را از طرف بحثت سلب مى کنی و با این کار تنها او را از باطلش دور مى سازى نه به حقّ نزدیک و این شیوه ممنوع و حرام است؛ زیرا هر دوى شما منکر حقّ هستید».(4)

این روایت به نیکویی نشان می دهد که بهره گیری از مطالب باطل و ناصواب در جدل، خط

ص: 510


1- . سورۀ عنکبوت، آیۀ 46.
2- . سورۀ نحل، آیۀ 125.
3- . سورۀ بقره، آیۀ 111.
4- . طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص21.

قرمزی است که عبور از آن برای متکلم امامی جایز نیست. آری هرچند ممکن است متکلم با این رویه (استفاده از مقدمات باطل) در مناظره پیروز شود، اما رمز این کامیابی بیشتر از آن روست که وی با صورت دادن قیاسی مطالب، تلاش می کند از مقدمات باطل، گفتار خویش را برای مخاطب مقبول تر و روشن تر از طرف مقابل جلوه دهد.

پر واضح است این رویه از آن رو که درپی کشف حقیقت نیست، یک جدل غیر احسن و نامشروع است و از آن رو که استفاده از مقدمات نادرست برای دست یابی به نتایج درست را در دستور کار خود قرار داده است، ثمربخش و هدایت گر هم نیست، اما همین جدل از سوی دیگری هم می تواند غیر احسن تلقی شود؛ طبیعی است استفاده بیش از اندازه و به دفعات از مطالب باطل، آنان را نزد فرد، صحیح جلوه خواهد داد و متکلم پس از چندی آنها را به عنوان گزاره هایی صحیح و قطعی تلقی خواهد کرد.

کتاب نامه

* قرآن کریم، ترجمۀ محمدمهدی فولادوند.

1. ابن الدمیاطی، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، دراسة و تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417 - 1997م.

2. ابن حبان، محمد بن حبان، روضة العقلاء و نزهة الفضلاء، تحقیق و تصحیح: محمد محی الدین عبدالحمید، محمد عبدالرزاق حمزة، محمد حامد الفقی، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی تا.

3. ابن حجر، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1390 - 1971م.

4. ابن حمدون محمدبن الحسن، تذکرة الحمدونیة، تحقیق: احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1996م.

5. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1404ق - 1363ش.

6. ابن حزم، الفصل فی الملل والنحل، مصر: مکتبة الخانجی، بی تا.

7. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، قم: انتشارات امیر، 1415ق.

ص: 511

8. ابن شهر آشوب، معالم العلماء، به کوشش عباس اقبال، تهران: مطبعة فردین، 1353ق.

9. -------------- ، مناقب آل ابی طالب، قم: مکتبه الطباطبایی و صحفی، 1338ق.

10. الابی، منصور بن الحسین، نثر الدر، تحقیق: محمدعلی قرنه؛ مراجعه: علی محمد البجاوی، قاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1981م.

11. احمد بن ابراهیم بن عیسی، توضیح المقاصد وتصحیح القواعد فی شرح قصیده امام القیم، تحقیق: زهیرالشاویش، بیروت: المکتب الاسلامی، 1406ق.

12. اردبیلی، جامع الرواة، قم: مکتبة المحمدیة، بی تا.

13. اسفراینی، ابومظفر طاهر بن محمد، التبصیر فی الدین وتمییز الفرقة الناجیه عن الفرق الهالکین، به کوشش محمد زاهد الکوثری، مصر: مکتبة الخانجی، 1955م.

14. اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1413ق.

15. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، به کوشش هلموت ریتر، بیروت: مطبعة المتوسط، 2005م.

16. امین، احمد، فجرالاسلام، قاهرة: مکتبة النهضة المصریه، 1380ق. -1961م.

17. الأمین، السید محسن، أعیان الشیعة، تحقیق و تخریج: حسن الأمین، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات.

18. بغدادی، عبدالقاهر طاهر بن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیه، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر: مکتبة محمد علی صبیح، بی تا.

19. تستری، شیخ محمد تقی، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1419ق.

20. جوادی، قاسم، «تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله»، فصلنامه هفت آسمان، ش 41، 1378ش.

21. حویزی، تفسیر نور الثقلین، تصحیح و تعلیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، قم: مؤسسة إسماعیلیان،1412ق - 1370ش.

22. حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، بیروت: دارالکتاب العربی، 1403 ق/ 1983م.

23. خطیب بغدادی، حافظ ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1417ق.

24. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی جا، 1413ق.

25. ذهبی، تاریخ اسلام، به کوشش دکتر بشار عواد معروف، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 2003م.

26. -------------- ، سیر أعلام النبلاء، إشراف وتخریج: شعیب الأرنؤوط، تحقیق: حسین الأسد،

ص: 512

بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق، 1993م.

27. رازی، فخرالدین محمد بن عمر، اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، به کوشش سامی النشار، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1402ق.

28. زبیدی، تاج العروس، بیروت: دار الفکر، 1414ق.

29. زرکلی، خیر الدین، الأعلام، بیروت: دارالعلم للملایین،1382ق - 1963م.

30. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، مصحح: موسوی، علاءالدین، تهران: موسسه البعثه، 1368ش.

31. سمعانی، الأنساب، تقدیم وتعلیق: عبداللّه عمر البارودی، بیروت: دارالجنان للطباعة والنشر والتوزیع، 1408ق، 1988م.

32. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، به کوشش محمدسعید گیلانی، مصر: مطبعة مصطفی بابی حلبی، 1967م.

33. شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین وتمام النعمة، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1359ق.

34. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، تصحیح و تعلیق: میرداماد الأسترابادی / تحقیق: السید مهدی الرجائی، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، 1404ق.

35. -------------- ، الفهرست، به کوشش شیخ جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

36. -------------- ، رجال الطوسی، به کوشش شیخ جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1415ق.

37. شیخ صدوق، عیون الاخبار، قدم له محمد مهدی السید حسن الخراسان، نجف: مطبعة الحیدریه، 1349ق.

38. شیخ مفید، الاختصاص، تحقیق: علی اکبر غفاری، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1430ق- 2009م.

39. صاحب المعالم، حسن بن زین الدین (ابن الشهید الثانی)، منتقى الجمان، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1362ش.

40. صفدی، صلاح الدین خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش احمد الارناووط و ترکی مصطفی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1420ق.

41. طبرسی، الاحتجاج، تعلیق و ملاحظات: سیدمحمد باقر خرسان، نجف: دارالنعمان للطباعة والنشر، 1386ق - 1966م.

ص: 513

42. طوسی تهذیب الأحکام، تحقیق و تعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران: دارالکتب الإسلامیة، 1364ش.

43. طهرانی، آغابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، تهران: چاپخانه مجلس، 1332ش.

44. علامه حلی، إیضاح الاشتباه، به کوشش شیخ محمد حسون، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1411ق.

45. -------------- ، خلاصة الأقوال، به کوشش شیخ جواد القیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

46. غضائری، أحمد بن الحسین، رجال ابن الغضائری، به کوشش سید محمدرضا جلالی، قم: دارالحدیث، 1422ق - 1380ش.

47. فیاض لاهیجی، ملاعبدالرزاق، گوهر مراد، مقدمه: زین العابدین قربانی لاهیجی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1372ش.

48. قهپایی، زکی الدین مولی عنایة اللّه، مجمع الرجال، به کوشش سیدضیاء الدین علامه، اصفهان، 1384ق.

49. کحالة، عمر، معجم المؤلفین، بیروت: مکتبة المثنى، 1958م.

50. کشی، ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزیز، معرفة الرجال، اختیار شیخ طوسی در اختیار معرفة الرجال، به کوشش حسن مصطفوی، قم: مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، 1382ش.

51. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1388ق.

52. مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف: مطبعة المرتضویه، 1352.

53. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: دارالکتب الاسلامیه، بی تا.

54. مدرسی طباطبایی، حسین، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، قم: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1383ش.

55. مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، به کوشش الشیخ محمد هادی الأمینی، بیروت: شرکة الکتبی للطباعة والنشر والتوزیع، 1413ق -1993م.

56. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدأ والتأریخ، به کوشش کلمان هوار، بغداد: مکتبة المثنی، بی تا.

57. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1367ش.

58. نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی بن احمد، فهرست اسماء مصنفی الشیعه، مشهور به رجال نجاشی، به کوشش سیدموسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1413ق.

ص: 514

59. نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران: نشر شفق، 1412ق.

ص: 515

ص: 516

تبیین معنایی علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)

اشاره

تبیین معنایی علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام)

محمد جعفر رضایی(1)

مقدمه

اصطلاح «علمای ابرار» هرچند پیش از این نیز در برخی کتاب های رجالی و غیررجالی شیعه به عنوان دیدگاه برخی اصحاب ائمه (علیهم السلام)(2) به کار برده شده است، ولی طرح دوباره این اصطلاح با بهره برداری خاص از آن توسط سید حسین مدرسی طباطبایی در کتاب مکتب در فرآیند تکامل به احیای دوباره آن در جامعه علمی انجامید. او در یکی از فصل های این کتاب که هنگامی به تبیین جریان غلو، تقصیر و اعتدال در میان اصحاب ائمه (علیهم السلام) می پردازد، دیدگاه عبداللّه بن ابی یعفور را مبنی بر این که ائمه (علیهم السلام) عالمانی پرهیزکار و متقی (علماء ابرار اتقیاء) هستند، در تقابل با دیدگاه معلی بن خنیس که ایشان را نبی می دانست، نمایندۀ جریان اعتدالی امامیه در آن دوران معرفی می کند.(3) برداشت نویسنده از این سخن آن است که این گروه (عبداللّه بن ابی یعفور و پیروانش) مقام هایی مانند عصمت، علم خطاناپذیر و... را برای ائمه (علیهم السلام) نمی پذیرفتند. البته، همان طور که گفتیم این تنها برداشت او نبوده، بلکه برخی رجالیان نیز همین سخن را گفته اند، اما با این تفاوت

ص: 517


1- عضو هیأت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث قم.
2- . زین الدین بن علی، حقائق الایمان، ص 150-151؛ بحرالعلوم، الرجال، ج 3، ص 220-221؛ مامقانی، مقباس الهدایه، ج2، ص 397-398؛ خواجویی، الفوائد الرجالیه، ص 276.
3- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ص 73- 77.

که این افراد این سخنان را نشان دهندۀ کوتاهی آنها نسبت به مقامات ائمه (علیهم السلام) دانسته اند و مدرسی آنها را نمایندۀ تفکر اعتدالی شیعه می داند.

در ادامه سعی خواهیم کرد با تبیینی از جریانات کلامی امامیه در مسئلۀ علم امام در دورۀ حضور، بدون هیچ گونه داوری دربارۀ این که کدام دیدگاه مصداق تقصیر و کدام مصداق غلو است، به این پرسش پاسخ دهیم که آیا آنچه برخی از سخنان عبداللّه بن ابی یعفور فهمیده اند، درست است یا خیر؟ به بیان دیگر، آیا اصطلاح «علماء ابرار اتقیاء» ناظر به نفی مقام عصمت و علم خطاناپذیر ائمه (علیهم السلام)است یا این که این اصطلاح در سخنان وی و همفکرانش معنایی دیگر دارد؟

پیش از ورود به بحث اصل گزارش کشّی را نقل می کنیم:

... عن أبی العباس البقباق، قال تدارأ ابن أبی یعفور ومعلى بن خنیس، فقال ابن أبی یعفور الأوصیاء علماء أبرار أتقیاء وقال ابن خنیس الأوصیاء أنبیاء، قال فدخلا على أبی عبداللّه (علیه السلام) قال، فلما استقر مجلسهما، قال، فبدأهما أبوعبداللّه (علیه السلام) فقال یا عبداللّه ابرأ ممن قال إنا أنبیاء»؛(1) ابوالعباس بقباق چنین نقل می کند که ابن ابی یعفور و معلی بن خنیس اختلاف پیدا کردند. ابن ابی یعفور می گفت اوصیا علماء ابرار اتقیاء هستند، در حالی که معلی بن خنیس می گفت اوصیاء انبیاءاند. ابوالعباس می گوید که آنها نزد امام صادق (علیه السلام) رفتند. هنگامی که مجلس برپا شد، امام پیش از آنها شروع به سخن کرد و فرمود: ای عبداللّه (ابن ابی یعفور) هر کس ما را نبی بداند، از او بیزاریم.

مصداق عالم در روایات شیعه

اصطلاح «عالِم» از اصطلاحاتی است که به طور خاص از دورۀ امام باقر (علیه السلام) به بعد در سخنان ائمه (علیهم السلام) و اصحاب ایشان رواج پیدا کرده است. هرچند پیش از این دوره نیز می توان به موارد اندکی از این اصطلاح در روایات دست یافت، ولی در هیچکدام از این موارد بهتبیین معنایی آن پرداخته نشده است.(2) در صورتی که از این دوره به بعد نوع روایات به گونه ای است که نشان دهندۀ

ص: 518


1- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 246.
2- . برای مثال، می توان به سخن حضرت علی (علیه السلام)مبنی بر این که انسان ها سه گروه اند: عالم، متعلم و همج رعاع اشاره کرد (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 170). البته، تنها یک روایت از امام سجاد (علیه السلام) مبنی بر این که علم امام علی (علیه السلام)به تحدیث از سوی ملائکه بوده، در منابع نقل شده است (کلینی، الکافی، ج 1، ص 270).

فضای فکری اصحاب و پرسش های فکری آنها دربارۀ این جایگاه است.

در روایات امامیه انسان ها به سه دسته تقسیم شده اند: 1) عالم؛ 2) متعلم؛ 3) غثاء.(1) مقصود از غثاء، خس و خاشاک و کفی است که بر روی سیلاب به این سو و آن سو می رود.(2) در برخی روایات به جای کلمه غثاء از همج رعاع استفاده شده است که آن نیز همین معنا را به دست می دهد.(3) دربارۀ دو گروه اخیر سخنی وجود ندارد؛ بنابراین، مهم آن است که بدانیم «عالم» در متنِ این روایت، به چه کس یا کسانی اطلاق شده است. توجه به روایات دیگر می تواند ما را به این پاسخ نزدیک کند.

در روایتی از امام صادق (علیه السلام)این سه گروه این طور معرفی شده اند: «ما عالِم، شیعیانمان متعلم و دیگر مردمان غثاء هستند».(4) در روایتی دیگر از امام صادق (علیه السلام)عالمان، وارثان انبیاء دانسته شده اند؛ به این معنا که عالمان، احادیث و سخنان انبیاء را به ارث می برند و در پایان روایت، ائمه (علیهم السلام) مصداق واقعی این عالمان عنوان شده اند.(5) همچنین از امام علی (علیه السلام) نقل شده است که مرجع مردم بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)سه گروه بود: 1) گروهی از مردم به عالمی که توسط خداوند در مسیر هدایت قرار گرفته و با تعلیم الهی از علوم دیگران بی نیاز است، رجوع کردند؛ 2) گروهی دیگر به جاهلی که مدعی علم است مراجعه کردند؛ 3) گروه سوم، به کسی مراجعه کردند که علم خود را از عالم واقعی آموخته است.(6)

دو روایت نخست، ائمه (علیهم السلام) را مصداق واقعی عالم دانسته اند. روایت سوم با کمیتفاوت همان تقسیم بندی پیشین را در بین مردم ارائه کرده است. البته این روایت، عالم را کسی معرفی می کند که توسط خداوند در مسیر هدایت قرار گرفته و با تعلیم الهی از علوم دیگران بی نیاز شده است. نکته نهفته در این روایت، توجه به منبع علم و اهمیت آن در تعریف عالِم است. در روایتی دیگر امام باقر (علیه السلام)بر این نکته تأکید می کنند که مؤمنان باید علمشان را از حاملان علم بیاموزند نه

ص: 519


1- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 34.
2- . فراهیدی، العین، ج 4، ص 440.
3- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 170.
4- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 34.
5- . همان، ص 32.
6- . همان، ص 33- 34.

از دیگران: «علمتان را از حاملان علم بیاموزید و آن را به برادرانتان بیاموزید همان گونه که علما به شما آموختند».(1)

بنابراین، می توان به این نکته دست یافت که عالم در روایات شیعه به کسی اطلاق شده که علم خود را از منبعی الهی گرفته باشد و با این تعلیم الهی از دیگران بی نیاز باشد. هرچند ائمه (علیهم السلام) کامل ترین مصادیق این تعریف هستند، ولی می توان کسانی را که به واسطه ائمه (علیهم السلام) به این علوم دست می یابند نیز «عالم» نامید.(2) نمونه ای از این افراد که در روایات نیز «مِن العلماء» خوانده شده اند، سلمان فارسی است. سلمان فی حد ذاته متعلّم است نه عالم، اما چون علم خود را از منبع اصلی اش گرفته است، تعبیر «علماء» دربارۀ او به کار رفته است. این که اطلاق عالم بر او بر چه مبنایی است، در خود روایات بیان شده است. البته، این روایات بنا به گرایش های ناقلان به شکل های متفاوت نقل شده اند. در روایتی گفته شده که اگر ابوذر از آنچه در قلب سلمان است، آگاه شود، او را می کشد و سپس به این نکته اشاره می کند که علم علما صعب و مستصعب است و به جز نبیِ مرسل، فرشتۀ مقرب یا بنده ای که خداوند قلب او برای ایمان آزموده است، نمی تواند آن را تحمل کند. در پایان این روایت، سلمان نیز از علما دانسته شده است؛ چرا که به گفتۀ روایت او یکی از اهل بیت (علیهم السلام) است.(3) در روایتی دیگر، سلمان نیز مانند امام علی (علیه السلام)محدّث خوانده شده است.(4) البته، در روایت دیگری سلمان محدّث از سوی امام دانسته شده است، نه از طرف پروردگار؛ چرا که تنها حجت خداست کهمحدّث از سوی خداوند است.(5) با این حال در جایی دیگر پاسخ امام متفاوت است و هنگامی که راوی از امام دربارۀ کیفیت محدّث بودنِ سلمان می پرسد، امام به او می فرمایند: «خداوند ملکی را مبعوث می کند که در گوش او زمزمه می کند».(6) در روایتی دیگر هنگامی که راوی از این پاسخ متعجب می شود و می پرسد اگر سلمان

ص: 520


1- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 35.
2- . از آن روی با تسامح می توان آنها را «عالم» نامید که بنا به روایات این افراد متعلم اند نه عالم. این دقیقاً مانند سخنی است که دربارۀ سلمان گفته شده است: «سلمان منا اهل البیت»؛ سلمان حقیقتاً از اهل بیت (علیهم السلام) نیست، اما مجازاً او را از اهل بیت (علیهم السلام) خوانده اند.
3- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 35.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 12.
5- . همان، ص 15.
6- . همان، ص 15-16.

این گونه است، پس امام او چه مقامی دارد، حضرت در پاسخ به او توصیه می کنند که حدّ خود را نگاه دارد.(1)

پاسخ هایی که ائمه (علیهم السلام) به پرسش دربارۀ کیفیت علم سلمان داده اند، برای تبیین معنای «عالم» بسیار تأثیرگذار است. دو مبنای اصلی در این روایات وجود دارد که با هم متعارض اند و نشان دهندۀ دو دیدگاه متفاوت در میان اصحاب ائمه اند. در عین حال که هر دو بر این نکته تأکید دارند که «عالم» کسی است که تحت تعلیم الهی است، ولی برخی این مقام را ویژه حجت خداوند (امام) و برخی عام می دانند:

مبنای اول: بنا بر روایت دوم، عالمان واقعی که علم خود را از پروردگار می گیرند، ائمه اند و دیگران نیز با واسطه، این علوم را از ایشان می آموزند. بر این مبنا اگر دیگران نیز عالِم خوانده شوند، مُجاز است.

مبنای دوم: بنا بر روایت سوم، دیگران نیز به جز ائمه (علیهم السلام) می توانند مستقیماً تحت تعلیم الهی قرار گیرند و عالم خوانده شوند. البته، روایت اول با هر دو مبنا قابل جمع است.

تبیین معنای عالم با تأکید بر جریانات اصحاب ائمه (علیهم السلام)

اشاره

برای آن که بتوان معنای علما در کلام عبداللّه بن ابی یعفور در تقابل با معلی بن خنیس را فهمید، لازم است به طور مختصر به جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام) در بحث علم امام اشاره شود و سپس جایگاه هر کدام از این دو شخصیت در این جریانات معلوم شود. پس از این کار می توان معنای دقیق تری از این اصطلاح به دست داد.

به نظر می رسد فراوانی روایاتِ مرتبط با علم امام و تفاوت مقدمات فکری و ذهنی اصحاب امامان سبب شد تا آنها در این بحث با یک دیگر اختلاف پیدا کنند. از مهم ترین پرسش هایمربوط به با علم امام آن بود که منبع علم ائمه (علیهم السلام) چیست؟ آیا آنها نیز مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)با فرشتگان مرتبط اند یا علمشان را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آموخته اند. اهمیت این پرسش در ذهن برخی اصحاب ائمه (علیهم السلام) از آن رو بود که در صورت پذیرش پاسخِ نخست، فرقی میان امام و نبی نخواهد بود و این با ختم نبوت سازگار نیست. پاسخ به این پرسش به شکل گیری سه جریان متفاوت در میان اصحاب ائمه (علیهم السلام) انجامید:

ص: 521


1- . همان، ص 19.

1. گروهی با تأکید بر ختم نبوت هرگونه ارتباطی میان امام و فرشتگان را نفی کردند و علم ائمه (علیهم السلام) را برگرفته از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانستند.

2. گروهی دیگر از سویی سعی کردند، بر ختم نبوت تأکید کنند و از سوی دیگر علاقه مند بودند که امام را از علوم آسمانی و ارتباط با فرشتگان بهر ه مند بدانند و به همین دلیل از الهام و تحدیث در برابر وحی استفاده کردند. در نظرِ این گروه، امام تنها صدای فرشته را می شنود، برخلاف پیامبر (علیهم السلام) که او را نیز می بیند.

3. گروهی دیگر نیز در میان اصحاب ائمه (علیهم السلام) وجود داشتند که پا را از این هم فراتر گذاشته و معتقد بودند امام هم صدای فرشته را می شنود و هم او را می بیند. در ادامه، به تفصیل به بررسی هر کدام از این جریانات می پردازیم.

گروه نخست: نفی الهام

از جملۀ افراد این گروه، می توان به هشام بن حکم، سدیر صیرفی، یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان اشاره کرد.

هر چند آنچه از هشام بن حکم(م199ق) موجود است، به خوبی بیانگر دیدگاه او نیست، ولی با تحلیل درستی از شواهد موجود، می توان به نظر او پی برد. اشعری(م324ق) در مقالات الاسلامیین گزارشی از دیدگاه هشام بن حکم دربارۀ عصمت ائمه (علیهم السلام) ارائه داده است که می تواند ما را به دیدگاه او دربارۀ علم نیز ره بنماید. بنا به گفتۀ او، هشام بن حکم معتقد بود که امام باید معصوم باشد؛ چرا که امامان برخلاف پیامبران به وحی متصل نیستند و ملائکه بر آنها نازل نمی شوند. پس برای محافظت از گناه و خطا باید معصوم باشند.(1) کارکردی که در نظرهشام برای وحی بیان شده (یعنی نگهداری انسان از خطا و گناه) و امام فاقد آن دانسته شده است، اختصاص به وحی ندارد؛ بلکه تحدیث (سخن گفتن فرشته با امام) و الهام (القاء به قلب) را نیز در بر می گیرد؛ چرا که برای نگهداری امام از خطا و گناه نیازی نیست که امام فرشته را ببیند؛ بلکه همین که فرشته با او سخن بگوید نیز کافی است؛ بنابراین، می توان به این نکته پی برد که بنا به نظر اشعری از دیدگاه هشام فرقی بین تحدیث و الهام با وحی نیست و امامان فاقد این ویژگی هستند و به همین دلیل باید معصوم باشند.

ص: 522


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 48.

آنچه از هشام بن حکم در روایات موجود در منابع امامیه به جا مانده نیز با این سخن تعارض ندارد و حتی مؤید آن نیز هست. در گزارشی که در کتاب اصول کافی از مناظره هشام با مرد شامی نقل شده است، هشام امام صادق (علیه السلام) را از امور مربوط به آسمان و زمین آگاه می داند و البته، تأکید می کند که این علم را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)به ارث برده است.(1) در گزارشی دیگر هم که هشام به نقل از امام صادق (علیه السلام) ائمه (علیهم السلام) را عالم به کتب انبیای گذشته می داند، بر این نکته تأکید شده است که این کتب به وراثت به ایشان رسیده است.(2) به جز این موارد هیچ شاهد دیگری در منابع امامیه دربارۀ دیدگاه هشام در این مسئله وجود ندارد؛ بنابراین، شواهد موجود نه تنها در تعارض با گزارش اشعری نیست، بلکه مؤید آن هم هست.

سدیر صیرفی نیز از دیگر اصحاب امام صادق (علیه السلام) است که آشکارا منکر هرگونه تحدیث یا الهام برای ائمه (علیهم السلام) می شود. البته، وی توارث و علم الکتاب را منبع علم ائمه (علیهم السلام) می داند. روایات بسیاری از او در مسئله علم امام نقل شده است. در روایتی به نقل از امام صادق (علیه السلام) همۀ منابع علم امام به جز علم الکتاب را انکار کرده است: «سدیر گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) رفتم و دربارۀ اختلاف شیعیان در مسئله علم ائمه (علیهم السلام) با ایشان گفت وگو کردم و به ایشان گفتم: گروهی می گویند امام آنچه را برای هدایت مردم نیاز دارد به گوشش گفته می شود و برخی گویند به او وحی می شود و عده ای قائل اند به قلبش الهام می شود و دیگری گوید: در خواب بیند و عده ای نیز معتقدند که از روی نوشته های برجای مانده ازاجدادشان فتوا می دهند. حال کدام یک از این تعبیرات صحیح است؟ امام فرمود: هیچکدام ای سدیر! ما حجت خداوند و امنای او بر بندگانش هستیم و حلال و حرام را از کتاب خداوند می گیریم.(3)

هرچند در این روایت تنها از علم به حلال و حرام سخن گفته شده است، ولی در روایات دیگرِ سدیر در هیچ جا الهام و تحدیث پذیرفته نشده است. گذشته از آن، روایات او بیانگر آن است که مصدر علم غیب ائمه (علیهم السلام) توارث از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و علم الکتاب است.(4)

ص: 523


1- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 173.
2- . این که مقصود از وراثت، وراثت فیزیکی (به ارث رسیدن کتب انبیای گذشته یا جفر و جامعه و ...) باشد یا معنوی (مانند این که گفته شده است که پیامبر هزار باب علم را بر امام علی (علیه السلام)گشود که از هر دری هزار در دیگر گشوده شد ...) تأثیری در بحث ما ندارد. هر کدام از این فرض ها که در نظر گرفته شود، امام (علیه السلام)ارتباطی با فرشتگان نخواهد داشت (کلینی، الکافی، ج 1، ص 227).
3- . قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص 50.
4- . کلینی، الکافی، ج 1، ص 257.

یونس بن عبدالرحمن(م208ق) از اصحاب امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام)(1) و شاگرد هشام بن حکم است.(2) وی نیز همچون استادش الهام و تحدیث را برای ائمه (علیهم السلام) نمی پذیرد و علم ایشان را بر اساس بررسی منابع مکتوبی می داند که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به ایشان رسیده است.(3) اشعری در المقالات والفرق در گزارشی که از اختلاف اصحاب ائمه (علیهم السلام) پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) ارائه می دهد، دیدگاه یونس را این گونه بیان می کند: «اما گروه دیگر معتقد بودند که امام باید علوم دین را از راه معمولی کسب کند، نه از راه الهام، تحدیث، القاء در قلب و بیان در گوش؛ زیرا وحی در تمام وجوهش بعد از پیامبر به اجماع امت منقطع شده است و از راه الهام کسی نمی تواند به رموز احکام و فرائض دینی برسد، مگر این که پیشتر از راه سمع و بصر به آن آگاهی یافته باشد؛ زیرا الهام یعنی تجدید آگاهی سابق. بنابراین، امام جواد (علیه السلام) بعد از بلوغ، علم به شرایع و سنن دینی را از کتب و آثار پدرش به دست می آورد و کسب می کند و برخی از این گروه، قیاس در احکام را برای امام جایز می دانند و قائل اند قیاس برای انبیاء و رسولان و ائمه (علیهم السلام) جایز است و یونس بن عبدالرحمن به این معتقد بود».(4)البته، این که یونس قیاس را برای ائمه (علیهم السلام) جایز می داند بدان دلیل است که بنا به نظر او ایشان معصوم هستند و قیاس آنها نیز معصومانه و بی خطا خواهد بود.(5)

از دیگر پیروان این دیدگاه فضل بن شاذان است. کشّی در گزارشی به اختلاف میان دو گروه از شیعیان نیشابور اشاره کرده است. در این درگیری فضل بن شاذان سردمدار گروهی است که معتقد بودند امام به حلال و حرام و تأویل کتاب و فصل الخطاب علم دارد و به او وحی نمی شود و تنها علم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به ایشان به میراث رسیده است و هیچ یک از ائمه (علیهم السلام) چیزی از امور دین را نمی داند مگر با علمی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به ایشان به میراث رسیده است.(6)

این گزارش با مطالب موجود در کتاب الایضاح که به فضل بن شاذان منسوب است،

ص: 524


1- . نجاشی، فهرست، ص 446؛ علامه حلی، رجال، ص 184.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 278.
3- . نک: صفار، بصائرالدرجات، ص 328.
4- . اشعری، المقالات والفرق، ص 97-98. در فرق الشیعه هرچند اصل این دیدگاه آمده است؛ اما نامی از یونس بن عبدالرحمان در میان نیست (نک: نوبختی، فرق الشیعه، ص 131).
5- . حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعة، ص 131؛ اشعری، المقالات والفرق، ص 98.
6- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 540-541.

هم خوانی دارد. وی در آن کتاب نیز هرگونه اعتقاد به الهام را برای ائمه (علیهم السلام) انکار کرده است و این اعتقاد را به خود اهل سنت نسبت داده است و با تکیه بر یکی از سخنان امام علی (علیه السلام) می گوید: «شیعه به الهام معتقد نیست؛ چرا که علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرموده است که نزد ما تنها کتاب خداوند و صحیفه است». البته، وی در ادامه به این نکته اشاره می کند که قرآن دربردارنده همه چیز است.(1)

گروه دوم: پذیرش الهام و تحدیث و نفی رؤیت فرشته

این گروه در حالی که ارتباط امام را با فرشتگان و عالم غیب قبول دارند، ولی برای آن که سخنشان به ادعای نبوت برای ائمه (علیهم السلام) نیانجامد این ارتباط را الهام و تحدیث می خوانند و میان آن و وحی تفاوت قائل هستند. در نظر آنها ملائکه با پیامبران و رسولان سخن می گویند و آنها می توانند فرشته را ببینند. در حالی که امام تنها می تواند سخن آنها را بشنود یا این که مفاهیم به قلب او القاء می شود؛ ولی خود فرشته را نمی بیند.

این افراد برای آن که میان امام و نبی فرق بگذارند، از اصطلاح «عالم» برای امام بهره برده اند.نمونه هایی از این روایات را می توان در سخنان زراره،(2) محمد بن مسلم،(3) برید بن معاویه(4) و برخی دیگر از اصحاب مشاهده کرد.

با نگاهی به روایات این افراد می توان به این نکته پی برد که این اصطلاح در نظر آنها معنایی خاص داشته است؛ برای مثال، هنگامی که حمران بن اعین از امام باقر (علیه السلام) می پرسد که جایگاه علما چیست؟ این طور پاسخ می شنود که علما مانند ذی القرنین، صاحب سلیمان و صاحب موسی هستند.(5) همان طور که مشخص است در این روایت «علماء» که همان ائمه (علیهم السلام) هستند، به افرادی خاص تشبیه شده اند. این افراد از سویی پیامبر نیستند و از سویی دیگر از انسان های عادی و دیگر عالمان (بنا به تلقی رایج) بالاترند؛ چرا که علوم این افراد گاه حتی از پیامبران نیز

ص: 525


1- فضل بن شاذان، الایضاح، ص 460 - 464
2- . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 176.
3- . همان، ص 271.
4- . همان، ص 269.
5- . همان، ص 268.

بالاتر است.(1)

در روایت حارث بن مغیره، این مقام کمی آشکارتر شده است. وی هنگامی که از امام باقر (علیه السلام) می شنود که امام علی (علیه السلام) محدّث بوده است، از ایشان می پرسد آیا مقصود شما آن است که وی نبی بوده است؟ امام پس از انکار این سخن می گویند: مانند صاحب سلیمان، صاحب موسی یا ذی القرنین.(2)

در روایات منقول از این گروه حتی بر این نکته نیز تأکید شده است که انحراف افرادی مانند ابوالخطاب به دلیل نفهمیدن مفهوم مُحدّث بوده است؛ به بیان دیگر، وی نتوانسته است میان امام که محدّث است با نبی که به او وحی می شود تفاوت بگذارد.(3)

از کنار هم قرار دادن این شواهد می توان به این نکته پی برد که اصطلاح علماء در ردّ ادعای نبوت ائمه (علیهم السلام) به کار برده شده است. هرچند در این تبیین علما محدّث هستند و این طور نیست که رابطۀ امام و فرشتگان و سفیران عالم غیب قطع باشد.

تفاوت میان تحدیث و الهام با وحی در کلام این افراد تنها در جعل لفظ نیست، بلکه درروایات این گروه سعی شده تا تحدیث و الهام به گونه ای تعریف شود که با وحی متفاوت باشد. محمد بن مسلم در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که محدّث ]امام[ صدای فرشته را می شنود، ولی شخص او را نمی بیند. برخلاف پیامبر که هم صدای فرشته را می شنود و هم او را می بیند.(4) زراره نیز روایتی دقیق تر دربارۀ تمایز معنایی این دو اصطلاح بیان کرده است. وی به نقل از امام باقر (علیه السلام) نبی را کسی می داند که فرشته را در خواب می بیند و صدای او را می شنود، ولی با چشم او را نمی بیند و رسول را کسی می داند که هم صدای فرشته را می شنود و هم او را چه در خواب و چه در بیداری (با چشم) می بیند و امام را کسی می داند که تنها صدای فرشته را می شنود و تصویر فرشته را نه در خواب و نه در بیداری نمی بیند.(5)

ص: 526


1- . برای مثال، به گفته قرآن صاحب موسی از اموری آگاه بود که موسی به آنها علم نداشت (نک: سورۀ کهف، آیه 60-82).
2- . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 269.
3- . همان، ص 270؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 320.
4- . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 271.
5- . هرچند روایات بصائر با کافی در این جهت متفاوت است که در کافی از فرق میان رسول و نبی و امام (محدّث) سخن گفته می شود، اما در بصائر الدرجات تنها به بیان محدّث بودن ائمه (علیهم السلام) پرداخته شده و بخش تفاوت میان رسول، نبی و امام کمرنگ است (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 176؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 320).

از پیروان دیدگاه تحدیث و الهام عبداللّه بن ابی یعفور است. به جز روایت علمای ابرار که پیش از این بیان کردیم دو روایت دیگر از وی دربارۀ علم امام وجود دارد:

در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که امام علی (علیه السلام) محدّث است. هنگامی که او از امام صادق (علیه السلام) می پرسد: آیا در بین شما نیز کسی مانند ایشان هست؟ امام به او پاسخی نداده و سخن قبلی خود را تکرار می کنند که علی (علیه السلام)محدّث است. وی پرسش خود را باز هم تکرار می کند و در نهایت، امام به او چنین پاسخ می دهند: «در روز جنگ بنی قریظه و بنی نضیر جبرئیل از راست و میکائیل از چپ با امام علی (علیه السلام) سخن می گفتند».(1)

در روایت دیگری امام صادق (علیه السلام) به او چنین می فرمایند: «یا ابْنَ أَبِی یعْفُورٍ إِنَّ اللّه وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذَلِکَ الْأَمْرِ فَنَحْنُ هُمْ یا ابْنَ أَبِی یعْفُورٍ فَنَحْنُ حُجَجُ اللّه فِی عِبَادِهِ وَخُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَالْقَائِمُونَ بِذَلِک»؛ اى پسر ابى یعفور، به راستى خداوند یگانه است، یگانگى پیرایه اوست، در کار خود یکتاست، آفریدگانى را آفرید و آنها را براى این کار سنجید و اندازه گرفت، اى پسر ابى یعفور ما هم آنان هستیم، ما حجت هاى خدائیم درمیان بندگانش و خزانه دار علم او هستیم و قائم بر این کاریم.(2)

هرچند در روایتِ نخست تصریح نشده که امامان دیگر نیز محدّث اند، اما می توان با تکیه بر چند مقدمه از آن استفاده کرد:

1. نوع پاسخ امام صادق (علیه السلام) به او و این که در پاسخ به او این مقام را از خود نفی نمی کنند، بلکه به هر شکل ممکن از پاسخ گفتن به سؤال طفره می روند، بیانگر وجود فضای تقیه در روایت است.

2. پرسش چندین بارۀ عبداللّه بن ابی یعفور از امام بیانگر آن است که دست کم او انتظار داشته که امام دارای چنین مقامی باشد.

3. همین که وی از عدم امکان هرگونه رابطه وحی گونه برای افرادی غیر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن نمی گوید و تحدیث و الهام را برای حضرت علی (علیه السلام) جایز می داند، وی را از زمرۀ پیروان گروه نخست خارج می کند.

4. مقامات مطرح شده در روایت دوم، به ویژه این که او ائمه (علیهم السلام) را خزانه داران علم الهی می داند، می تواند مؤیدی باشد بر این که او نگاهی متعالی به علم ائمه (علیهم السلام) داشته است.

ص: 527


1- . صفار، بصائر الدرجات، ص 322.
2- . این ترجمه، برگرفته از ترجمۀ محمدباقر کمره ای است (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 193).

بنابراین، درگیری وی و معلی بن خنیس نیز باید در همین فضا تحلیل شود؛ چرا که در آن گفت وگو وی ائمه را نبی نمی داند؛ بلکه ائمه (علیهم السلام) را تنها علماء ابرار اتقیاء می داند؛ به این معنا که رابطۀ ائمه (علیهم السلام) با ملائکه مانند نبی نیست، بلکه این رابطه از سنخ تحدیث است. دلیل این تحلیل آن است که از سویی نمی توان معلی بن خنیس را متهم کرد که وی ائمه (علیهم السلام) را نبی می داند؛ چرا که لازمه این سخن خروج از دایره اسلام است. رفتار امام صادق (علیه السلام) نیز پس از این با معلّی مؤید این فرض نیست. افزون بر این که معلّی قیّم و وکیل مالی امام صادق (علیه السلام) بوده و از چنین شخصی بعید است که چنین دیدگاهی دربارۀ امام داشته باشد. پس تنها فرضی که باقی می ماند آن است که وی به مقامات نبوی برای ائمه (علیهم السلام) معتقد بوده است. این که دقیقاً این اختلاف بر سر کدام مقام نبوی بوده است، از مقایسه این گزارش با روایات مشابه مشخص می شود. پیش از این گفتیم که در روایات افراد این گروه اشتباه امثال ابوالخطاب چنین عنوان شده است که نتوانسته اند میان مفهوم محدّث و نبی تفاوت قائل شوند. در روایتی مشابه با روایتِ پیشین، حمران بن اعین از امام صادق (علیه السلام)می پرسد که آیا شما نبی هستید؟ امام به او می فرمایند: نه. وی می گوید که از کسی که به او شکی ندارد شنیده است که امام (علیه السلام) ائمه (علیهم السلام) را انبیاء خوانده است. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ از او می پرسند آیا ابوالخطاب چنین سخنی گفته است؟ حمران می گوید: بله. امام (علیه السلام) می گوید: اگر چنین سخنی گفته باشم هذیان گفته ام. حمران می پرسد پس شما چگونه داوری می کنید؟ امام (علیه السلام) می گوید: اگر مسئله ای برای ما پیش بیاید که علم آن را نداشته باشیم، روح القدس حکم آن را به ما تلقین می کند.(1)

بنا بر این روایت، علت آن که برخی اصحاب، ائمه (علیهم السلام) را نبی می دانستند آن بود که امام برای آن که بتواند مرجع قابل اعتمادی در دین باشد، باید علمی ورای علوم دیگران داشته باشد و بتواند مسائلی را پاسخ دهد که دیگران قادر بر پاسخ گویی به آنها نیستند. تنها راه حصول این علم از دیدگاه این افراد، ارتباط وحیانی امام با ملائکه بوده است و از نظر آنها کسی که دارای چنین ارتباطی است نبی خواهد بود. بنابراین، ادعای نبوت برای ائمه (علیهم السلام) ناظر به منبع علم ائمه (علیهم السلام) و نوع ارتباط ایشان با فرشته است.

گروه سوم: معتقدان به عدم تفاوت در رابطۀ نبی و امام با فرشته

در مقابل گروه قبل که تفاوتی میان امام و نبی در نحوۀ ارتباط آسمانی قائل بودند، این گروه

ص: 528


1- . صفار، بصائرالدرجات، ص 452.

اعتقادی به این تفاوت ندارند. آنها معتقدند که ائمه نیز مانند انبیاء می توانند فرشته را با چشم خود ببینند. برخی از آنها تحت تأثیر همین آموزه امام را آشکارا نبی خواندند و برخی دیگر سخنی از نبوت ائمه (علیهم السلام) مطرح نکردند. برای مثال، افرادی مانند ابوالخطاب بنا به گفتۀ روایات، به دلیل عدم درک صحیح از ارتباط امام با ملائکه معتقد به نبوت ائمه (علیهم السلام) شد. با این حال برخی دیگر مانند ابوبصیر هرچند هیچ تفاوتی در ارتباط ائمه (علیهم السلام) و انبیاء در ارتباط با ملائکه قائل نبودند، ولی ائمه (علیهم السلام) را نبی نخواندند. در روایت ابوبصیر علم ائمه (علیهم السلام) به سه شکل تبیین شده است: 1) مشاهده (دیدن با چشم) خلقی که از جبرئیل و میکائیل نیز عظیم تر است؛ 2) الهام در قلب؛ 3) شنیدن صدا.(1) در روایت دیگری که از ابن ابی حمزه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است، به جای مشاهده در بیداری از دیدندر خواب سخن گفته شده است.(2)

سخن معلی بن خنیس هم که اوصیاء را پیامبر می دانست، باید در این سیاق تحلیل شود؛ وی نیز تفاوتی میان امام و نبی در نوع رابطه با فرشتگان قائل نبوده است؛ در حالی که عبداللّه ابن ابی یعفور این ارتباط را متفاوت می دانسته است.

در برخی روایات به جای ارتباط امام با فرشته، از روحی اعظم من الملائکه سخن گفته شده است که بر پیامبر نازل شده است و همچنان در زمین قرار دارد و ائمه (علیهم السلام) را حفظ می کند و آنچه را نمی دانند به آنها خبر می دهد.(3) البته، در برخی از این روایات تصریح شده که امام روح را می بیند؛(4) در حالی که در برخی دیگر سکوت شده یا حتی ارتباط امام با روح از نوع الهام و تحدیث عنوان شده است.(5)

اشاره به این بحث از آن روست که روایات مرتبط با این بحث به سه شکل نقل شده است:

1. برخی از این روایات، نوع ارتباط امام را با این روح از سنخ تحدیث و الهام می دانند و تأکید

ص: 529


1- . صفار، بصائرالدرجات، ص 231.
2- . همان، ص 232.
3- . (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 271- 272). همچنین در روایات مربوط به نزول روح در شب قدر از این روح سخن گفته شده است: نک: کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 242- 253؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 460- 463 و 231- 233.
4- . صفار، بصائر الدرجات، ص 231- 233.
5- . برای مثال، محمد بن مسلم، زراره (نک: بصائرالدرجات، ص 457) یا حمران بن اعین (نک: بصائرالدرجات، ص 451-452) چنین روایاتی را نقل کرده اند، اما سخنی از دیدن روح به میان نیاورده اند.

می کنند که امام این روح را نمی بیند.(1)

2. برخی دیگر از این روایات، نوع ارتباط امام را با این روح هم دیدن با چشم، هم شنیدن صدا و هم الهام در قلب می دانند.(2)

3. برخی دیگر از این روایات، به نوع ارتباط امام با این روح نپرداخته اند. این دسته خود به دو گونه هستند:

3.1. برخی از این روایات، تنها از روحی نام می برند که پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ائمه (علیهم السلام) است.(3)

3.2. برخی دیگر از این روایات، با تفصیل بیشتر به پنج روح در پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)اشاره می کنند که یکی از این ارواح روح القدس است و به وسیلۀ آن نبوت منتقل می شود و هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)از دنیا برود این روح در ائمه (علیهم السلام)جای می گیرد. بنا بر این روایات، این روح نمی خوابد، غفلت نمی کند و دچار سهو نمی شود و به وسیله آن امام از عرش تا فرش را می بیند.(4)

گروه نخست، کسانی هستند که میان امام و نبی در ارتباط با فرشته تفاوت می گذاشتند و در نظر آنان در این تفاوت بین روح و فرشته فرقی وجود ندارد. گروه دوم نیز کسانی هستند که میان امام و نبی تفاوتی در ارتباط با فرشته قائل نبودند و حتی مشاهده فرشته را نیز برای ائمه (علیهم السلام) ممکن می دانستند.(5) دستۀ اولِ گروه سوم که تنها به طور مطلق از ارتباط روح با ائمه (علیهم السلام) پس از پیامبر سخن می گویند، عمدتاً کسانی هستند که در بحث ارتباط ائمه با ملائکه، میان امام و نبی تفاوت قائل بودند.(6) دستۀ دومِ گروه سوم هرچند در روایات شان سخنی از تفاوت میان نبی و امام در نوع ارتباط با روح گفته نشده است، ولی در کلام برخی آنها مبنی بر این که نبوت توسط این روح منتقل می شود، فهمیده شود که ائمه (علیهم السلام) نیز نبی هستند.(7)

با توجه به مطالب پیش گفته، می توان نتیجه گرفت که اصطلاح «علما» و «عالم» توسط

ص: 530


1- . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 243.
2- . صفار، بصائر الدرجات، ص 231- 232.
3- . برای مثال، نک: صفار، بصائرالدرجات، ص 452 (روایت 5) و ص 453 (روایت 9) و ص 457 (روایت 12).
4- . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 271-272؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 454.
5- . مانند ابوبصیر و ابن ابی حمزه.
6- . برای مثال می توان به حمران بن اعین (صفار، بصائرالدرجات، ص 452)، زراره (همان، ص 457) و عباس بن حریش (همان، ص 453) اشاره کرد.
7- . برای مثال مفضل بن عمر در روایت خود چنین عبارتی را نقل کرده است (نک: صفار، بصائرالدرجات، ص 454؛ کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 272).

گروهی از اصحاب در تقابل با یک انحراف اعتقادی به کار برده شده است. همان طور که دیدیم گروه دوم به ارتباط امام با فرشتگان معتقد بودند. البته، در روایات آنها برای این که این سخن سبب پیامبر انگاری امام نشود، امام را عالِم خواندند و سنخ ارتباط امام با پیامبر را متفاوت دانستند. در روایات آنها عالم به طور خاص به کسی گفته می شود که علم او از منبعی خطاناپذیر گرفته شده است. البته، این مقام از نبوت پایین تر است و امام تنها صدای ملائکه را می شنود نه این که ایشان را ببیند. درگیری کلامی معلی بن خنیس و عبداللّه بن ابی یعفور نیز در این فضا باید تحلیل شود؛ چرا که بنا به شواهد پیش گفته معلی بن خنیس نماینده گروه سوم و عبداللّه بن ابی یعفور نماینده گروه دوم بوده است. مخالفت عبداللّه بن ابی یعفور با معلی نیز برای این بوده است که وی تفاوتیمیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام (علیه السلام) در رابطه با فرشتگان قائل نبوده است.

اصطلاح ابرار و اتقیاء

در روایات امامیه ابرار و اتقیاء از جمله صفاتی است که به دو گونه به کار رفته است:

1. در برخی از آنها مصداق ابرار و اتقیاء، ائمه (علیهم السلام) دانسته شده است؛ برای مثال، در تفسیر آیۀ (بأیدی سفرة کرامٍ بررة) چنین گفته شده است: «بأیدی الائمة کرام بررة»(1) یا این که از امام حسن (علیه السلام) نقل شده که همۀ مواردی که در قرآن کریم از ابرار سخن گفته شده است، مقصود امام علی (علیه السلام)، حضرت فاطمه (علیها السلام)، خود ایشان و امام حسین (علیه السلام) است.(2)

2. در برخی دیگر از روایات، این اصطلاحات به طور کلی و مطلق به کار برده شده است. نمونۀ آن را می توان در خطبۀ متقین از امام علی (علیه السلام) مشاهده کرد: «اما النهار فحکماء علماء ابرار اتقیاء».(3)

گونۀ دوم روایات را می توان به دو شکل تحلیل کرد:

1. روایات دستۀ اول را مخصّص روایات دستۀ دوم بدانیم و ائمه (علیهم السلام) را تنها مصداق این صفات انگاریم.

2. این اصطلاحات را عناوینی مشکّک بدانیم که مصداق تام آنها ائمه اند، ولی بر دیگران نیز صادق است.

ص: 531


1- . قمی، تفسیر، ج 2، ص 405.
2- . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 2.
3- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 159.

در هر کدام از فروض مذکور می توان ادعا کرد که اگر جایی این عناوین به کار رود، ائمه (علیهم السلام) مصداق آن هستند. حال مهم آن است که بدانیم این عناوین و اصطلاحات در روایات اگر برای ائمه (علیهم السلام) به کار رود، به چه معنایی است. برای رسیدن به پاسخ می توان به دو دسته از روایات اشاره کرد:

1. روایات تعلیلی که ائمه (علیهم السلام) را ابرار دانسته و علت این اتصاف را بیان کرده اند:

روایت اول: محمد بن حنفیه از امام حسن (علیه السلام) نقل می کند که «به خداوند قسم هرجا در قرآن کریم از ابرار سخن گفته شده، مقصود از آن علی بن ابی طالب، فاطمه، من و حسین است؛ چرا که ما نسبت به پدران و مادرانمان نیکوکاریم (ابرار) و قلب های ما به واسطۀ طاعات و نیکی ها اوج گرفته و از دنیا و دوستی اش دوری جسته و در همۀ فرائض از خداوند اطاعت کردیم و به وحدانیت او ایمان آورده و رسول او را تصدیق کرده ایم».(1) ممکن است در نگاه اول گمان شود که آنچه در این روایت آمده است می تواند برای انسان های مؤمن دیگری نیز صدق کند، ولی از آن جا که در ابتدای روایت این مقام از دیگران نفی شده و انحصاراً برای افراد مذکور تأیید شده است، می توان این طور تحلیل کرد که شاید مقصود از این مقام نفی هرگونه پلیدی از ایشان و انجام همۀ فرائض الهی باشد، مانند آنچه در آیۀ تطهیر نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) اثبات شده است.

روایت دوم: در روایتی امام باقر (علیه السلام) به جابر چنین می فرمایند: ای جابر! خداوند پیش از آفرینش دیگران، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)و عترت او را آفرید. آنها به صورت اشباحی نورانی در نزد خداوند حاضر بودند. جابر می پرسد: اشباح چیست؟ امام می فرماید: سایۀ نور، بدن هایی نورانی و بدون ارواح. آنها تنها مؤید به روح واحدی یعنی روح القدس هستند و به وسیله آن خداوند را می پرستند و به همین دلیل خداوند آنها را «علماء بررة اصفیاء» آفرید.(2) در این روایت امام باقر (علیه السلام) دلیل وجود این صفات را در پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه (علیهم السلام) تأیید روح القدس می داند و این تقریباً همان مقام عصمت است.

2. در اغلب روایاتی که ائمه (علیهم السلام) را به صفاتی مانند ابرار یا اتقیاء متصف کرده اند، پس از آن، صفات دیگری برای ایشان بیان شده است که تداعی کنندۀ معنای عصمت برای ایشان است. در ادامه به برخی از این تعابیر اشاره خواهیم کرد:

1. در برخی از این روایات پس از صفت ابرار، ائمه (علیهم السلام) مصداق آیۀ تطهیر دانسته شده اند.(3)

ص: 532


1- . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 2.
2- . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 442.
3- . ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 253؛ شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 103.

برای مثال، در یکی از زیارات امام حسین (علیه السلام) چنین آمده است:

یا مَوْلَای وَابْنَ مَوْلَای وَرَحْمَةُ اللّه وَبَرَکَاتُهُ عَلَیکَ صَلَّى اللّه عَلَیکَ وَعَلَى اهل بیتکَوَعِتْرَةِ آبَائِکَ الْأَخْیارِ الْأَبْرَارِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللّه عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً».(1) یا در جایی دیگر چنین آمده است: «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیارِ الْأَتْقِیاءِ الْأَبْرَارِ الَّذِینَ انْتَجَبْتَهُمْ لِدِینِکَ وَاصْطَفَیتَهُمْ مِنْ خَلْقِکَ وَائْتَمَنْتَهُمْ عَلَى وَحْیکَ وَجَعَلْتَهُمْ خَزَائِنَ عِلْمِکَ وَتَرَاجِمَةَ کَلِمَتِکَ وَأَعْلَامَ نُورِکَ وَحَفَظَةَ سِرِّکَ وَأَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِیرا».(2)

2. در روایتی از عبارت «ائمة ابرار هم مع الحق و الحق معهم» استفاده شده است.(3)

3. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)چنین نقل شده است: «إنی و أبرار عترتی… معنا رایة الحق والهدى من سبقها مرق ومن خذلها محق ومن لزمها لحق… . فإن تتبعونا تهتدوا ببصائرنا وإن تتولوا عنا یعذبکم»؛ من و ابرار عترتم پرچمداران حق و هدایتیم، هر کس از آن پیشی گیرد گمراه شده و هر کس همراه آن باشد، به نتیجه رسیده است. اگر از ما پیروی کنید هدایت شوید و اگر به ما پشت کنید، عذاب می شوید.(4)

4. در جایی دیگر چنین آمده است: «ائمة ابرار لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدیین»؛ اگر از آنها پیروی کنید آنها را هدایت کننده و هدایت شده می یابید.(5)

5. در روایتی دیگر نیز چنین آمده است: «ائمة مهدیة والقادة البررة.... عصمة لمن لجأ إلیهم و نجاة لمن اعتمد علیهم... یفوز من تمسک بهم»؛ امامانی هدایت شده و رهبرانی نیکوکار... که حافظ کسانی هستند که به ایشان پناه می آورند و نجات دهندۀ کسانی هستند که به ایشان تکیه می کنند... و هر کس به آنها متمسک شود، پیروز شود.(6)

6. در جایی دیگر چنین آمده است: «هولاء البررة المهتدون [المهتدین] المهتدی بهم»؛

ص: 533


1- . ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 253.
2- . شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 103.
3- . خزاز کوفی، کفایة الاثر، ص 177.
4- . قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص 715.
5- . خزاز کوفی، کفایة الاثر، ص 198.
6- . طبری، بشارة المصطفی، ص 161.

هدایت شدگانی که دیگران به وسیله آنها هدایت می شوند.(1)

7. در روایتی دیگر از این عبارت استفاده شده است: «اللّهم صل علی محمد وآل محمد...الاتقیاء الانقیاء النجباء الابرار و الباب المبتلى به الناس من أتاه نجا ومن أباه هوى»؛ خدایا بر محمد و آل او درود فرست... که پرهیزکار، پاک، پاک سرشت و نیکوکارند و دری هستند که مردم به آن آزموده می شوند و هر کس به آن وارد شود، نجات یابد و هر کس به آن روی گرداند، گمراه گردد.(2)

8. در روایتی دیگر از عبارت «امناء معصومون» پس از صفت ابرار برای ائمه (علیهم السلام) استفاده شده است.(3)

با توجه به شواهد مذکور می توان به این نتیجه رسید که ابرار و اتقیاء هرچند برای دیگران نیز به کار رفته است، ولی از یک سو در برخی روایات مصداق واقعی آن ائمه (علیهم السلام) دانسته شده و از سوی دیگر هنگامی که برای ایشان به کار رفته است، معنایی معادل عصمت دارد.

این که عبداللّه بن ابی یعفور نیز همین معنا را در نظر داشته است، از سخنان وی استفاده می شود:

عبداللّه بن أبی یعفور، قال: قلت لأبی عبداللّه (علیه السلام): واللّه لو فلقت رمانة بنصفین، فقلت هذا حرام وهذا حلال، لشهدت أن الذی قلت حلال حلال، وان الذی قلت حرام حرام، فقال: رحمک اللّه رحمک اللّه»؛ عبداللّه بن ابی یعفور گفت: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: واللّه اگر اناری را به دو نیم کنی و بگویی این حرام و این حلال است، شهادت می دهم که آنچه را حلال دانستی، حلال و آنچه را حرام دانستی، حرام است.(4)

چنین پیرویِ مطلقی نشان دهنده آن است که او احکام صادره از ایشان را خطاناپذیر می داند و این دست کم بیانگر آن است که ائمه (علیهم السلام) در بیان احکام، معصوم هستند. نمی توان مدعی شد که این حدیث تنها بیانگر اطاعت مطلق است نه عصمت ائمه (علیهم السلام) (مانند جایگاه مراجع تقلید در جامعه امروز)؛ چرا که سخن ابن ابی یعفور دربارۀ پیروی عملی نیست، بلکه ناظر به حکم واقعی است؛ به بیان دیگر، وی معتقد است آنچه امام آن را حرام بداند، بدون هیچ تردیدی حرام است و آنچه

ص: 534


1- . کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص 305.
2- . شیخ طوسی، المقنعه، ص 205.
3- . خزاز کوفی، کفایة الاثر، ص 44.
4- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 249.

ایشان آن را حلال بداند، حلال است.

بنابراین، می توان چنین نتیجه گرفت که عبارت علماء ابرار اتقیاء از جمله عباراتی است که معنای آن در فضای فکری زمان ائمه (علیهم السلام) با آنچه امروز از آن فهمیده می شود متفاوت است. بهطور خلاصه عبارت «علماء» بیانگر آن است که ائمه (علیهم السلام) هرجا نیازمند علمی باشند توسط فرشته یا روح به ایشان اعطا می شود و عبارت «ابرار اتقیاء» ناظر به مقامی معادل با عصمت برای ایشان است.

کتاب نامه

1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، قم: مؤسسه انتشارات علامه، 1379ق.

2. ابن قولویه قمى، کامل الزیارات، نجف اشرف: انتشارات مرتضویه، 1356ق.

3. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تصحیح: هلموت ریتر، ویسبادن: دارالنشر فرانز شتاینر، 1400ق.

4. اشعری، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، تصحیح: محمد جواد مشکور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1361ش.

5. بحرالعلوم، سید مهدی، الرجال (الفوائد الرجالیة)، تحقیق: محمد صادق بحرالعلوم، نجف: مطبعة الاداب، 1385ق.

6. حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1404ق.

7. خواجویی، محمد بن اسماعیل، الفوائد الرجالیة، مشهد: الآستانة المقدسة الرضویة، مجمع البحوث الاسلامیة، 1413ق.

8. زین الدین بن علی بن احمد، حقائق الایمان، تحقیق: سیدمهدی رجایی، قم: کتابخانه آیةاللّه مرعشی نجفی، 1409ق.

9. سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم، قم: انتشارات الهادی، 1415ق.

10. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال الموسوم به رجال الکشی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.

11. ------------ ، رجال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1415ق.

12. ------------ ، مصباح المتهجد، بیروت: مؤسسه فقه الشیعة، 1411ق.

13. شیخ مفید، المقنعة، قم: انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.

ص: 535

14. طبری، عمادالدین، بشارة المصطفی، نجف: کتابخانه حیدریة، 1383ق.

15. علامه حلی، رجال، قم: دارالذخائر، 1411ق.

16. علی بن ابراهیم بن هاشم قمی، تفسیر القمی، قم: دارالکتاب، 1404ق.

17. على بن محمد خزاز قمى، کفایة الأثر، قم: انتشارات بیدار، 1401ق.

18. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه تهران، 1380ق.

19. فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات، بی جا: مؤسسه چاپ و نشر، 1410ق.

20. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم: انتشارات هجرت، 1410ق.

21. فضل بن شاذان نیشابوری، الایضاح، تصحیح: سیدجلال الدین ارموی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1351ش.

22. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، مصر: دار المعارف، 1385ق.

23. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، انتشارات دار الکتب االاسلامیة، 1365ش.

24. مامقانی، عبداللّه، مقباس الهدایه فی علم الدرایه، ج2، تحقیق: محمدرضا مامقانی، قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1411ق.

25. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، قم: انتشارات کتابخانه آیةاللّه مرعشى، 1404 ق.

26. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمۀ هاشم ایزدپناه، تهران: انتشارات کویر، 1386ش.

27. نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسامی مصنفی الشیعه، تصحیح و تحقیق: موسی شبیری زنجانی، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407ق.

28. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، تصحیح و ترجمه: محمدجواد مشکور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1361ش.

ص: 536

خاستگاه اندیشه رفض و نسبت آن با واژه رافضه

اشاره

خاستگاه اندیشۀ رفض و نسبت آن با واژۀ رافضه

عبدالمجید اعتصامی(1)

مقدمه

«رافضه» یکی از مهم ترین و بحث برانگیزترین القابی است که در تاریخ اسلام به شیعه نسبت داده شده است. کمتر منبع تاریخی ای یافت می شود که به جهت حساسیت و اهمیت انتساب این واژه به شیعه، در آن از «رافضه» سخنی نرفته باشد. در این منابع، گاهی همه و گاه برخی شیعیان از آنها به جهت تضادهایی که با اشخاص یا برخی گروه ها داشتند به این لقب ملقب می شدند. پس از واقعۀ عاشورا به جهت این انتساب در جامعۀ مسلمانان در مقابل رافضه گروه ها یا فرقه هایی قرار گرفتند و اندیشه رفض حتی در جامعۀ شیعه نیز سبب دو دستگی شد و «رافضه» در مقابل «بتریه» قرار گرفت.(2) با توجه به این که در منابع تاریخی یا روایی، تفسیرهای متفاوتی از «رافضه» ارائه شده است، این پرسش مطرح است که کدام یک از تفاسیر ادعایی ظهور و بروز بیشتری دارد؟

به نظر می رسد که برای دست یافتن به پاسخ این پرسش باید پاسخ دو پرسش دیگر را در متون تاریخی جست وجو کرد. یکی آن که خاستگاه و مبدأ «رافضه» و اندیشۀ رفض کجاست؟ دوم، چه جریان ها و چه تفکراتی و با چه نام هایی در برابر «رافضه» و تفکر رفض قرار گرفته اند؟ بررسی

ص: 537


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث قم (پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)).
2- . «رافضه» به معنای قائلین به برائت از شیخین و بتریه به معنای مخالفان برائت (نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص71؛ کرباسی، «مرجئه شیعه»، ص34-66).

خاستگاه و نیز تقابل یابی برای اندیشۀ رفض، معنای دقیق تر و مشهور رافضه خود را نشان خواهد داد و بی شک، در این مسیر لازم است تا دیدگاه های متفاوت دربارۀ نقطۀ آغازین جعل واژۀ «رافضه» و تفسیر و تبیین آن را بررسی کرد و لازم است با توجه به جریان ها و رخدادهایی که در پیش یا پی این انتساب به وجود آمده اند، رابطۀ «رافضه» و جبهۀ مقابل را وارسی کرد. با همین انگیزه است که ضمن ارائه اقوال مختلف دربارۀ «رافضه»، اندیشه های مقابل نیز بررسی می شود تا تصویری روشن تر از «رافضه» و تفکر «رفض» ارائه شود.

گفتنی است که به دلیل پر پیشینه بودن این بحث، منابع تاریخی متقدم و متأخر زیادی از این واژه سخن به میان آورده اند که برخی تفصیل بیشتری نسبت به دیگر منابع دارند. بیشتر این منابع، ذیل بحث «شیعه» اشاره ای به ماهیت یا به واژۀ «رافضه» و اندیشۀ رفض کردده اند،(1) اما در هیچ یک از این منابع افزون بر ذکر اقوال، تحلیل و بررسی جامعی در باب چگونگی و علت انتساب «رفض» به تشیع، ارائه نشده است و اثری در این زمینه با چنین رویکردی مشاهده نشده است.

رافضه در لغت

«رافضه» از ریشۀ «رفض» است و رفض در لغت به ترک شیء و جدایی از آن معنا شده است.(2) به نقل از ابوحاتم رازی رفض گاه به معنای پراکنده شدن نیز آمده است(3) و به کسانی که از رهبر خود جدا می شوند و او را ترک می کنند «رافضه» می گویند. جمع رافضه «روافض» است و اگر شخصی به رفض منتسب شود به او «رافضی» گفته می شود.(4)

رافضه در اصطلاح

نمی توان دربارۀ کاربرد واژۀ «رافضه» و این که برای نخستین بار دربارۀ چه کسانی و در چه زمانی

ص: 538


1- . می توان از منابع متقدم به الایضاح فضل بن شاذان، السنة ابن خلال، نقض قزوینی رازی، المعارف ابن قتیبه، الزینه ابوحاتم رازی و از منابع متأخر به تاریخ تشیع در ایران جعفریان، خاستگاه تشیع آقانوری، کلام و جامعه فان اس و... اشاره کرد.
2- . رازی، الزینه، ص 88؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 2، ص 422؛ فراهیدی، العین، ج 7، ص 29.
3- . رازی، الزینه، ص 88.
4- . فراهیدی، العین، ج 7، ص 29؛ صاحب بن عباد، المحیط، ج 8، ص 8.

به کار برده شده است، به طور دقیق ادعایی کرد. بنابر برخی منابع اهل سنت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از گروهی به نام «رافضه»خبر داده و آنها را نکوهیده است. در آن روایاتِ نقل شده، اشاره شده که «رافضه» کسانی هستند که نسبت به ابوبکر و عمر طعن و ناسزا روا می دارند.(1) روایتی هم در برخی منابع شیعه از امام حسن عسکری (علیه السلام)به واسطۀ اجدادش نقل شده است که در آن روایت، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به صراحت از «رافضه» نام برده اند.(2) در کلام آن حضرت، «رافضه» به کسانی نسبت داده شده است که در کنار پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، باطل را رفض و انکار می کنند. ظاهر روایت نشان می دهد که آن حضرت در مقام إخبار از آینده و دوره ای است که شیعیان به این نام منتسب می شوند. از سویی معلوم نیست که اهل بیت (علیهم السلام)تا دوران امام سجاد (علیه السلام)این روایت را نقل کرده باشند و به همین دلیل نمی توان گفت که از چنین روایتی بر می آید که در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یا امیرالمؤمنین (علیه السلام)واژۀ «رافضه» شهرت داشته است؛ چون نخستین امامی که چنین روایتی را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرموده، امام حسن عسکری (علیه السلام)است و در نهایت، تنها این احتمال تقویت می شود که برای نخستین بار این واژه در کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به کار برده شده است، ولی دلیلی برای شهرت چنین واژه ای تا نیمۀ دوم سدۀ نخست هجری وجود ندارد.

شاهد تاریخی دیگری که نشان می دهد واژۀ «رافضه» پس از عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و تا پیش از واقعۀ کربلا به کار برده شده است، قولی از معاویة بن ابی سفیان است که از مخالفان خود به «رافضه» تعبیر کرده است.(3) این نقل تاریخی گرچه می تواند کاربرد واژه «رافضه» را تا پیش از واقعۀ عاشورا تأیید کند و یکی از عوامل احتمالی ترویج این واژه در جامعۀ مسلمانان باشد، ولی به تنهایی نمی تواند شهرت این واژه را در دوران حاکمیت معاویه ثابت کند. تاکنون گزارش ها یا قرینه هایی نیز مشاهده نشده که بتوان در مورد اصطلاح «رافضه» در دوران معاویه بیش از این سخن گفت، اما منابع فِرَق و مذاهب نشان می دهند که پس از واقعۀ عاشورا به طیف های مختلفی از شیعیان «رافضه» می گفتند که مشهور ترین این انتساب به شیعیانی مربوط است که نسبت به خلفای سه گانه و یا خلیفۀ نخست اول و خلیفۀ دوم به نوعی خصومت، طرد وانکار نشان می دادند. گاه دیده شده که به همۀ شیعیان و حتی به کسانی که به اهل بیت (علیهم السلام)ابراز محبت

ص: 539


1- . در ادامه، به ضعیف یا جعلی بودن این گونه روایات اشاره خواهد شد (ابن خلال، السنه، ص 324).
2- . امام حسن عسکری (علیه السلام)، التفسیر، ص 310.
3- . منقری، وقعة صفین، ص 34.

می کردند نیز رافضه می گفتند. همچنین گفته شده شیعیانی که مخالفت خود را نسبت به زید بن علی (علیه السلام)و مغیرة بن سعید اعلام کردند به رافضه منتسب شدند. تفصیل این چهار معنای رافضه در ادامه خواهد آمد. حاصل جمع این اقوال شاهدی بر این ادعاست که واژۀ «رافضه» در زمان های مختلف، معانی متفاوتی یافته است و گاه در یک زمان اما با رویکردهای متفاوت، در معنایی تقریباً متفاوت به کار برده شده است.

اقوال چهارگانه در معنای رافضه

1. رافضه و مسئله طعن، طرد و انکار

اشاره

بیشتر منابع تاریخی چنین گزارش داده اند که لقب «رافضه» به کسانی مربوط است که نسبت به مخالفان و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)برائت می جویند و آنها را انکار و طرد می کنند و یا نسبت به آنان طعن و ناسزا روا می دارند. از این رو، ترک و طعن، شاخصۀ اصلی رافضی بودن یک شیعه یا مسلمان است؛ با این توضیح که این مخالفان و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)در تعاریف، شرایط و زمان های مختلف به اشخاصی خاص انصراف دارد. در برخی از اقوال، «رافضه» به کسانی گفته شده که شیخین را طرد (رفض) می کنند.(1)

در تعاریفی عام تر هر نوع طعن نسبت به سه خلیفۀ اول و انکار آنها در تعریف «رافضه» وارد شده است.(2) برخی دیگر پا را فراتر نهاده و طعن بر عایشه و صحابه ای مانند معاویه، عمرو بن عاص و طلحه را نیز در معرفی«رافضه» وارد کرده اند.(3)

تلقی غالب این است که در تعریف رفض از نگاه تفسیر به برائت و انکار نسبت به مخالفان، آنچه مشهورتر است طعن نسبت به شیخین و طرد آن دو است. احمد بن حنبل در معرفی رافضه تصریح می کند که آنها کسانی هستند که ابوبکر و عمر را سبّ کرده و به آنها ناسزا می گویند.(4) بهگفتۀ ابن حزم، عداوت «رافضه» نسبت به شیخین به حد نهایت است.(5) در تعریف ابوالحسن

ص: 540


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 16؛ ابن خلال، السنه، ص 447.
2- . ملطی، التنبیه والرد، ص 118-119؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 510.
3- . طبرسی، الاحتجاج، ج 3، ص 375؛ مقریزی، المواعظ، ص407؛ ابن خلال، السنه، ص 447؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج59، ص 209؛ مزی، تهذیب الکمال، ج4، ص320.
4- . ابن خلال، السنه، ص 447.
5- . ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 11.

اشعری نیز «رافضه» کسانی هستند که امامت ابوبکر و عمر را طرد (رفض) می کنند.(1)

تفاوتی که در تعریف اشعری نسبت به دیگر تعاریف مشاهده می شود این است که او در ابتدا رفض را به امامت شیخین نسبت می دهد نه خود شیخین و شاخصۀ اصلی اندیشۀ رافضه را در اعتقاد به نص صریح و جلی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)می داند و از همین روست که رافضه، بسیاری از صحابه را به جهت عدم اقتدا به امیرالمؤمنین (علیه السلام)گمراه می دانند(2)؛ بنابراین، رافضه به جهت رفض امامت شیخین، خود شیخین را هم رفض می کنند و به گمراهی آن دو قائل اند.

علل و عوامل پیدایش این دسته از «رافضه»

اهل سنت بر آنند که به هر طریقی لقب «رافضه» را به امامیه نسبت دهند و با احادیث منسوب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار معنایی منفی و تحقیرآمیزی برای این واژه ادعا کنند و با ربط دادن اندیشۀ رفض به اندیشه یهود، اساس این اندیشه را سست جلوه دهند. دربارۀ روایاتِ ادعا شده،(3) گفته شده که این گونه روایات به لحاظ محتوا تناقضاتی دارند که با مبانی خود اهل سنت ناسازگاراند.(4) از نشانه های این تناقض، سخنی از ابن ابی الحدید است که می گوید: «اگر طعن بر صحابه رفض باشد، عمر ارفض الناس است و امامِ همۀ روافض»؛ زیرا او گفته است: «بیعت ابوبکر فلته ای بود که خداوند از شرش همه را نگه دارد. پس هر کس به سمت چنین اتفاق هایی رفت او را بِکُشید».(5) ابن ابی الحدید همچنین می گوید: «اگر کسی دوست دارد اختلاف صحابه و طعن برخی بر بعض دیگر و همچنین اعتراض و رد تابعان نسبت به آنها را ببیند به کتاب نظّام مراجعه کند». او به نقل از جاحظ می گوید که خود نظام از لحاظ انکار صحابه ازرافضه تندروتر بود.(6)

گفته شده برخی از اهل سنت ادعا دارند که اصل اندیشۀ رفض در شیعه از یهود برگرفته شده است و چنین تفکری را عبداللّه بن سبأ یهودی وارد شیعه کرده است(7) و یا در برخی منابع اهل

ص: 541


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 16.
2- . همان.
3- . چنان که پیشتر گفته شد، مضمون این روایات حاکی از آن است که رافضه، شیخین را طعن و انکار می کرده اند.
4- . نک: ابن شاذان، الایضاح، ص 301و476.
5- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 21.
6- . همان، ص 30.
7- . اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 20؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص 22؛ قاضی عبدالجبار، المنیة والامل، ص 10.

سنت ادعا شده که مغیرة بن سعید برای نخستین بار طعن بر شیخین را به طور علنی وارد جامعۀ اسلامی کرد(1) و البته، چون مغیره خود از اصحاب ابن سبأ بوده است،(2) می تواند به این تفکر پای بند باشد. در این که اندیشۀ برائت و طعن نسبت به شیخین چگونه در جامعۀ شیعه فراگیر شد، مقالی دیگر را می طلبد(3)،

اما این که اصل این اندیشه به شخصیتی منفی مثل ابن سبأ یا مغیره بن سعید نسبت داده شود و یا واژه «رافضه» با انعکاسی منفی به شیعه نسبت داده شود، سیاستی است که پس از واقعه کربلا پی گرفته شد(4) وگرنه شواهد تاریخی و روایی نشان از آن دارند که اصل و اساس طعن و ترک شیخین قدمتی پیشتر از ابن سبأ و مغیره بن سعید داشته است و ریشه در رفتار و اقوال صریح اهل بیت (علیهم السلام)و صحابه دارد.(5)

شایان ذکر است که هیچ دلیل یا قرینۀ تاریخی ای وجود ندارد که نشان دهد پیش از واقعۀ کربلا کسی به مخالفان یا طعن کنندگان به شیخین، رافضی گفته باشد، اما این انتساب از آغازین سال های سدۀ دوم، چنان شهرت یافته تا جایی که برخی اصحاب اهل بیت (علیهم السلام)نزد آن بزرگواران شِکوه می کنند و ظاهر این شِکوه ها نشان می دهد که مخالفان به زبانی تحقیر آمیز شیعیان را به رفض منتسب می کردند. از سویی اهل بیت (علیهم السلام)سعی داشتند تا معنای مثبتی از رفض القا کنند تا شیعیان از سوی مخالفان تحت فشار قرار نگیرند. ابوالجارود به امام محمد باقر (علیه السلام)می گوید: ما را به فلان اسم می خوانند و امام (علیه السلام)فرمود: به چهاسمی؟ گفت: ما را «رافضه» می خوانند. امام (علیه السلام)در حالی که دستش بر سینه اش بود فرمود: من از «رافضه» هستم و او از من است و این جمله را سه بار تکرار کرد.(6)

امام (علیه السلام)با ملقب کردن خود به این لقب، هم واژه «رافضه» را مثبت جلوه می دهد و هم در واقع، از اصل تفکر رفض دفاع می کند؛ چرا که هدف امام (علیه السلام)نمی تواند صرفاً دفاع از یک واژه

ص: 542


1- . سامی النشار، نشاة الفکر، ج 2، ص 747.
2- . دینوری، المعارف، ص 622.
3- . نک: اعتصامی، «جریان برائت در عصر امام سجاد (علیه السلام)».
4- . نک: همان، ص 3.
5- . نک: خطبه فاطمه زهرا (علیها السلام)، ابن طیفور، بلاغات النساء، ص 12؛ خطبه شقشقیه، نهج البلاغه، خطبه 3؛ مناظره عبدالله بن عباس با عمر: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 115؛ سخن عمر در مورد ابوبکر: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 21؛ عدم بیعت برخی از صحابه با ابوبکر تا پیش از بیعت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، طبری، تاریخ الام والملوک، ج 2، ص 443.
6- برقی، المحاسن، ج 1، ص 157.

باشد. این پاسخ و واکنش امام (علیه السلام)نشان می دهد که سؤال کننده و افرادی مثل او، نسبت به لقب «رافضه» روی خوشی نشان نمی دادند و یا این که از واکنش اجتماعی آن زمان به این واژه واهمه داشتند؛ زیرا در جامعۀ آن روز افزون بر نشر احادیثی دروغین در نکوهش رافضه، حاکمیت نیز بر کسانی که ملقب به این لقب بودند، فشار می آورد. ابابصیر نیز نزد امام صادق (علیه السلام)گِلِه می کند و عرض می کند ما را به القابی می خوانند که پشت ما را می شکند و سبب دل مردگی ما می شود و سبب می شود تا حاکمان بر اساس احادیث فقهای خود، خون ما را حلال بدانند و امام (علیه السلام)فرمود:

منظورت «رافضه» است؟ گفتم: بله. امام (علیه السلام) فرمود: به خداوند قسم انتساب شما به این لقب به دست مردم نیست، بلکه خداوند متعال چنین لقبی را به شما نسبت داده است. وقتی در بهترین شخصیت های بنی اسرائیل هفتاد نفر به حضرت موسی (علیه السلام)و برادرش ایمان آوردند به آنها «رافضه» گفته می شد... و همانا شما بر خلاف مردم که شرّ را به جای خیر انتخاب کردند، خیر را به جای شرّ انتخاب کرده اید.(1)

گلایۀ اصحاب، از این واقعیت خبر می دهد که هم مخالفان و هم حاکمان با انتساب رافضی عرصه را بر شیعیان تنگ کرده بودند. بی شک، در این گفت وگوها امام (علیه السلام)درصدد نیست تا واقعیت رخ داده را به گونه ای دیگر جلوه دهد، بلکه در صدد القای بُعد معنوی و حقیقی رفض به شیعیان است تا آنها از این انتساب واهمه ای نداشته باشند. حتی برخی اصحاب اهل بیت (علیهم السلام) نیز برای مثبت نگری در واژۀ «رافضه» و مقابله به جبهه ضد رفض، تلاش می کردند در جامعۀ مسلمانان معنایی مقبول ترویج کنند. گفت وگوی عمار دهنی و قاضی کوفه ابن ابی لیلی شاهدی بر این مدعاست. او به بیان و استدلالی شیوا - در برابر قاضی کوفه ابن ابی لیلی - از انتساب به «رافضه» دفاع می کند و از سوی امام صادق (علیه السلام)تمجید می شود.(2)

ص: 543


1- . کلینی، الکافی، ج 8، ص 34؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص 104- 105.
2- . به امام صادق (علیه السلام)گفته شد: «عمار دهنی نزد قاضی کوفه ابن ابی لیلی شهادت داده است، ولی قاضی به او گفته که تو چون رافضی هستی شهادتت پذیرفته نیست... عمار ناراحت می شود و قاضی به او می گوید اگر ناراحت می شوی که به تو بگویند «رافضی»، پس از رفض برائت بجوی تا تو هم از برادران ما باشی. عمار در جواب می گوید: این گونه نیست که تو فکر می کنی. گریه من برای دو چیز است: برخودم و خودت. بر خودم برای این که تو به من نسبتی شریف دادی که من لایق آن نیستم و گمان کردی که من رافضی هستم. وای بر تو! [مگر نشنیدی] امام صادق (علیه السلام)فرمود اولین کسانی که به «رافضه» مشهور شدند جادوگرانی بودند که وقتی معجزه موسی (علیه السلام)را دیدند به او ایمان آوردند و فرعون را رفض کردند و فرعون آنها را «رافضه» نامید؛ چون که دین او را رفض کرده بودند. پس، رافضی کسی است که هر چه خدا از آن کراهت دارد را رفض کند و هر چه خداوند امر کند آن را انجام دهد. پس کجایند چنین کسانی؟ گریه من از خوف خداست که از قلب من آگاه است و من که خودم را با این اسم نشان داده ام از این می ترسم که خداوند مرا مورد عتاب قرار دهد که ای عمار تو رافض امور باطل بودی و عمل کننده به طاعات چنان که تو را به این اسم می خواندند. پس اگر مسامحه کرده باشم که مقصرم و اگر مناقشه کرده باشم، مستحق عذاب شدیدم، مگر این که موالی من مرا شفاعت کنند؛ اما گریه من بر تو برای این است که تو به دروغ اسمی به من نسبت دادی که اسم من نبود و تو را از عذاب شدید خدا می ترسانم که منصرف شوی از این که اشرف اسماء را به جای پست ترین اسم ها به کار ببری. چگونه بدن تو عذاب خدا را تحمل می کند». پس از این جریان، امام صادق (علیه السلام)فرمود اگر عمار گناهانی بزرگ تر از آسمان ها و زمین ها داشت با چنین کلماتی محو شد و همانا با این کلام خودش بر حسناتش نزد خدا افزود (امام حسن عسکری (علیه السلام)، التفسیر، ص310).
خاستگاه این گروه از رافضه

از انتساب شخصیت های بنام کوفه به «رافضه» در سده های نخستین و جریان هایی که حول محور اندیشۀ رفض در کوفه رخ داده است، چنین برداشت می شود که کوفه مرکز اندیشۀ رفض بوده است، یعنی دقیقاً همان جا که شیعه در آن دوران مرکزیت داشته است.(1) افرادی چون جابر بن یزید جُعفی کوفی از نمایندگان خاص امام باقر (علیه السلام)در کوفه بودند(2) دربارۀ او گفته شده: «رافضی یشتم اصحاب النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)»(3) و یا گفته شده: «من الرافضة الغالیة»(4) دربارۀ عمرو بن شمر کوفی نیز که از اصحاب امام صادق (علیه السلام)است(5)، گفته شده: «رافضی یشتم الصحابه».(6) خاندان اعین که اغلب کوفی هستند(7) به رافضه منسوب شده اند. مزی به نقل از حمیدی از سفیان نقل می کند که عبدالملک بن اعین شیعی است و نزد ما رافضی و صاحب اندیشه است و می گوید: سفیان چنین نقل کرده که هر سه برادر در خاندان اعین یعنیعبدالملک، زراره و حمران رافضی هستند.(8) ذهبی در ترجمۀ زراره می گوید: «کوفی یترفض»(9) و عدی بن ثابت (م116ق) که تابعی کوفی است به نقل از ذهبی، تعبیر دار قطنی در مورد او چنین است: «رافضی غال».(10)

ص: 544


1- . نک: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 104.
2- . نک: لالانی، نخستین اندیشه های شیعی، ص 148.
3- . عقیلی، ضعفاء، ج 1، ص 193.
4- . دینوری، المعارف، ص 480.
5- . شیخ طوسی، رجال، ص 141.
6- . ذهبی، المغنی، ج 2، ص 54.
7- . شیخ طوسی، رجال، ص194، 210 و238.
8- . مزی، تهذیب الکمال، ج 18، ص 283.
9- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 69.
10- . ذهبی، المغنی، ج 2، ص 54.

دربارۀ ابوحمزه ثمالی نیز گفته شده که او رافضی است.(1) وی چندین روایت در طعن شیخین نقل کرده است.(2) فعالیت و مسئولیت اشخاصی مثل عامربن واثله و ابوعمره - که در عین کیسانی مذهب بودن به رفض شیخین مشهور بودند - در کوفه و در سپاه مختار ثقفی(3) و پس از دوران آنها، فعالیت شخصیت های معروفی همچون ابوالجارود ثقفی کوفی - رئیس فرقه جارودیه و از منکران شیخین(4) - قرینه هایی هستند که بر مرکزیت کوفه برای اندیشۀ رفض شیخین دلالت می کنند.

از دیگر شواهدی که مرکزیت کوفه برای اندیشۀ رفض را تقویت می کنند، جریان هایی اند که در زمینه برائت از شیخین در کوفه به راه افتادند. نوشتن و نشر کتاب سلیم بن قیس هلالی از عصر امام سجاد (علیه السلام)به بعد از جمله آنهاست.(5) جریان تقابل شیعیان با زید در مسئلۀ اظهار برائت از شیخین نیز در کوفه صورت گرفته است. انتساب رافضه به شیعیان کوفه از ناحیه زید را چه مبدأ شهرت این واژه بدانیم و چه ندانیم، اصل اختلافِ در اظهار برائت که بین شیعیان و زید رخ داده است، محل آن در کوفه است؛ بنابراین، کوفه را می توان به تعبیری کانون رافضه دانست.

نقطه مقابل کوفه در بحث اندیشۀ رفض، مدینه است. گزارش های تاریخی نشان می دهند که در مدینه - به خلاف کوفه - و با وجود شمار اندک شیعیان و اصحاب اهل بیت (علیهم السلام)(6) دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام)و شیعیان حکم فرما بوده است(7) و بیش از آن که اندیشۀ رفضنمایان باشد، اهانت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)رونق داشته است؛ به طوری که گاه اعتراض اصحاب اهل بیت (علیهم السلام)را به دنبال داشت.(8) در عصر امام صادق (علیه السلام)و در مدینه این حساسیت در میان اهل سنت وجود داشت که برخی از آنها اگر کسی را می دیدند که امیرالمؤمنین (علیه السلام)را بر عثمان مقدم می کرد و یا حتی در

ص: 545


1- . عسقلانی، تقریب التهذیب، ج 1، ص 146.
2- . صفار، بصائر الدرجات، ص 290؛ عیاشی، تفسیر، ج1، ص 178، ح 65.
3- . نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص 11.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 67.
5- . نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص67-91.
6- . زمانی که امام سجاد (علیه السلام) به امامت رسیدند، اصحاب ایشان در مدینه از بیست نفر تجاوز نمی کردند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 140).
7- . نک: حسینی جلالی، جهاد امام سجاد (علیه السلام)، ص 65.
8- . یحیی بن ام الطویل در مدینه آشکارا مردم را از برائت نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)نهی کرد. او در مسجد مدینه خطاب به حکومت جائر آن زمان و نیز کسانی که به امیرالمؤمنین (علیه السلام)اهانت می کردند می گفت ما روش و منش شما را قبول نداریم و بین ما و شما دشمنی ای آشکار است (کلینی، الکافی، ج 2، ص379-380).

تقدیم و تأخیر مردّد می شد، او را رافضی می انگاشتند. نمونۀ آن در مورد شخصی به نام ابراهیم بن عبدالعزیز است که ساکن مدینه بود و از فضایل خلفا سخن می گفت و وقتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام)و عثمان رسید و سؤال کرد که از آن حضرت شروع کنم یا عثمان، به او گفتند به خاطر این شکی که داری رافضی هستی.(1) برخی قرینه ها نیز نشان می دهند که حتی گه گاهی که رفض شیخین در مدینه نمایان می شد، معلوم می شد که توسط اهل عراق و کوفه پایه ریزی شده است. نمونه ای از آن در عصر امام سجاد (علیه السلام)رخ داد که گفته شده از جانب امام نکوهش شد.(2)

2. رافضه و ترک زید بن علی (علیه السلام)

وقتی شیعیان کوفه به علت عدم برائت زید از شیخین، بیعت خود با او را شکستند، زید آنها را با تعبیر «رفضتمونی» خطاب کرد. گفته شده که از همان زمان، شیعیانِ مخالف زید به «رافضه» مشهور شدند و فرقه نگاران این قول را به عنوان یکی از اقوال مطرح در وجه تسمیه رافضه ذکر کرده اند.(3) بنابر قولی دیگر، زید خودش شیعیانِ مخالف را «رافضه» نامید.(4)

در نگاه اولیه هیچ ارتباطی در وجه تسمیۀ «رافضه» بین این قول و قول نخست نیست و در این گزارش، شیعیان تنها به دلیل رفض زید به «رافضه» منسوب شده اند. شواهد موجود برنمی تابد که واژۀ رافضه از تقابل زید و شیعیان آغاز شده باشد یا شهرت یافته باشد. با توجه به این مطلب و نیزشواهد دیگر، این احتمال، قوی به نظر می رسد که زید نیز صرفاً به انگیزۀ سرزنش شیعیانِ مخالفش تعبیر «رفضتمونی» را به کار برده است. گویا او از شیعیان و بیعت کنندگان انتظار داشت که در راستای براندازی حکومت بنی امیه او را یاری کنند و از اختلافی که سبب ضعف سپاهش می شود، دم نزنند؛ زیرا حامیان زید افرادی اعم از شیعه امامیه بودند(5) وگرنه بنابر شواهدی زید خودش از شیخین اظهار برائت می کند؛ البته، این اظهار برائت زمانی بود که در آستانه مرگ قرار

ص: 546


1- . اصبهانی، ذکر اخبار اصبهان، ج 1، ص 176.
2- . (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ص 390 و 41). آن حضرت به جهت مصالحی این کار را نهی فرمودند (نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص 18).
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 65؛ اسفراینی، التبصیر، ص 26؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 181.
4- . مسکویه رازی، تجارب الامم، ج 3، ص 141.
5- . نک: اعتصامی، «جریان برائت در عصر امام سجاد (علیه السلام)»، ص 63.

گرفت و تقیه در برابر مخالفان برای او سودی نداشت.(1)

قرینه و مؤید دیگر بر این که پیش از رویارویی زید با شیعیان کوفه، واژۀ رفض یا رافضه متداول بوده، سخنی است که به خود زید نسبت داده شده است. به گفتۀ او: «رافضه مخالف من و پدر من هستند و همان گونه که خوارج بر علی (علیه السلام)خروج کردند رافضه نیز علیه من به پا خاستند».(2)

گرچه ظاهر این سخن، نشان می دهد که زید چنین کلامی را نیز در همان ایامی بر زبان آورده است که برخی از شیعیان با او مقابله کرده اند؛ اما از این که مقابله مخالفان را به عصر پدر خود امام سجاد (علیه السلام)نیز مرتبط می کند و از آنها به «رافضه» نام می برد، معلوم می شود که رافضه، نسبت و واژه ای جدید در کلام او نیست. برخی دیگر از قرائن نیز نشان می دهند که تا پیش از سال 114قمری که سال شهادت امام باقر (علیه السلام)است، واژۀ «رافضه» در جامعه شهرت داشته است و شیعیان گلایه خود را به جهت این انتساب به امام باقر (علیه السلام)می رساندند؛(3) بنابراین، با توجه به این که زید نیز شیعیان را به جهت سابقه آنها در رفض شیخین به «رفض» خودش نسبت داده است، می توان این قول را با قول نخست همسو دانست با این توضیح که رفض در دوران زید به انکار و برائت نسبت به شیخین انصراف دارد و شیعیان نیز همین عقیده را از زید خواستارند و وقتی که زید برائت خود را نشان نمی دهد، او نیز رفض می شود و در این تقابل از تعبیر «رفضتمونی» استفاده می کند. در واقع، این کلام زید نوعی طعنه بر شیعیان است که شما من را رفض می کنید، همان گونه که شیخین را رفض نموده اید در حالی که جایگاه من با آن دو متفاوت است.شواهد دیگری که نشان می دهند معنای رافضه در قول نخست (طرد شیخین) و قول دوم (طرد زید) در یک راستا هستند، گزارش مورخان و فرقه نویسانی چون اشعری، شهرستانی و مقریزی است. آنها در عین حال که به قول دوم به عنوان یکی از اقوال اشاره می کنند، شناسه و رکن اصلی رافضه را طعن بر خلفا می دانند. در بررسی قول نخست دیدیم که اشعری وجه تسمیۀ «رافضه» را در رفض شیخین می بیند. شهرستانی نیز در کتاب ملل و نحل، ابتدا می نویسد: شیعیان کوفه که زید را به جهت پذیرش امامت مفضول و مخالفت با طعن شیخین رها کردند، به «رافضه» مشهور شدند،(4) ولی در جایی دیگر در مورد نظام معتزلی می گوید که او به «رافضه» متمایل است، به این

ص: 547


1- . نک: اعتصامی، «جریان برائت در عصر امام سجاد (علیه السلام)»، ص 63.
2- . ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 19، ص 464؛ صفدی، الوافی، ج 15، ص 21.
3- . نک: برقی، محاسن، ج 1، ص 157.
4- . شهرستانی، الملل والنحل، ص 155.

دلیل که او نص بر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)را قبول دارد و گاه صحابه را طعن و سرزنش می کند.(1) مقریزی نیز در الخطط، قول دوم در تفسیر واژۀ «رافضه» را به عنوان یکی از اقوال ذکر می کند، ولی خود در معرفی «رافضه» می گوید آنها کسانی هستند که در محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام)و دشمنی با سه خلیفه اول و نیز نسبت به عایشه و معاویه غلو می کنند(2)؛ بنابراین، نسبت رافضی از طرف زید می تواند به این معنا باشد که رافضی بودن شیعیان کوفه صرفاً به جهت رفضِ زید نبود؛ بلکه عامل اصلی آن برائت از شیخین بود. به عبارتی دیگر، این واکنش زید صرفاً شهرت شیعیانِ مخالفش را در انتساب به رفض بیشتر نمود.

صرف نظر از احتمالات و توجیهات پیش گفته، اگر اصل این ادعا پذیرفته شود که «رافضه» در این قول دوم صرفاً به کسانی نسبت داده شد که زید را رفض کردند، بازهم نمی توان ثابت کرد که این واژه برای نخستین بار از سوی زید به شیعیان نسبت داده شد. تنها نتیجه ای که می توان از رویارویی شیعیان با زید گرفت، جدایی شیعیان رافضی از شیعیان زیدی یا شیعیان مخالف رفض است؛ بنابراین، شهرت رافضه پس از قیام زید می تواند از همین جهت باشد که راه آنها از شیعیان غیر رافضی جدا شد و این دو گروه شیعه از هم متمایزتر شدند و بنابر برخی اقوال، شیعه از یکدستگی پیش از قیام زید خارج شد.(3)

3. «رافضه» و مسئلۀ محبت به اهل بیت (علیهم السلام) و مقدم داشتن آنها

پس از واقعۀ عاشورا و قیام های علویان که تا اندازه ای شیعه خط خود را از دیگر فرقه ها جدا کرد،(4) هر کس که به نوعی به اهل بیت (علیهم السلام) ابراز محبت می کرد و فضیلتی از آنها نقل می کرد و یا آنها را بر یکی از خلفای سه گانه مقدم می دانست، از سوی برخی مخالفان، به «شیعه» یا «رافضه» ملقب می شد.(5) برخی اهل کوفه زیر بار پذیرش خلافت عثمان نمی رفتند و تنها خلافت ابوبکر، عمر و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را پذیرفته بودند و به همین جهت به آنها رافضی می گفتند؛ حتی برخی از اهل سنت بر این باور بودند که هر کس بگوید ابوبکر، عمر، علی و عثمان، رافضی یا بدعت گذار

ص: 548


1- . شهرستانی، الملل والنحل، ص 57.
2- . مقریری، المواعظ، ص 407.
3- . نک: رازی، الزینه، ص 87.
4- . نک: شیبی، الصلة، ج 1، ص 27؛ جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ص 250.
5- . نک: فضل بن شاذان، الایضاح، ص 473؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 12، ص 38.

است؛(1) چون عثمان را نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)به تأخیر انداخته است. با توجه به این که لقب رافضه از همان دوران تفکیک عثمانی ها و علوی ها رواج یافت،(2) این احتمال قوی به نظر می رسد که مخالفت با عثمان به نوعی مخالفت با شیخین انگاشته می شد؛ زیرا به هرحال، اعتراض به عثمان یا اعتقاد به عدم مشروعیت خلافت او نوعی طعن و اعتراض به حاکمیت خلیفه دوم بود و پایه حکومت او در سیاست های شیخین نیز ریشه داشت.

در این قول سوم، مخالفت و طعن بر خلفا در معنای رفض، به صراحت گنجانده نشده است، ولی ممکن است در برخی از دوره ها، مدح و ستایش اهل بیت (علیهم السلام)و یا مقد م داشتن آنها انصراف در مخالفت و طعن بر خلفا یا حاکمیت وقت داشته باشد و یا دست کم چنین توهمی را برای مخالفان شیعه ایجاد کند. قصیده معروف ابن ادریس شافعی (150-204ق) نمایانگر چنین امری است. او چنین سروده است:

قال لی ترفضت، قلت کلا ما الرفض دینى ولا اعتقادى. ان کان حب الولى رفضاً فاننی ارفض العباد.(3)

نمونۀ دیگر توهم رفض در مورد شخصی به نام ابوعمرو بصری است. او در زمان متوکل عباسیوقتی روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضیلت امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) نقل کرد متوکل عباسی گمان کرد که او رافضی است و دستور داد تا گردن او را بزنند، ولی به او گفتند که این شخص از اهل سنت است و از این رو، منصرف شد.(4) حتی گفته شده که در دوره ای از حاکمیت عباسیان، هرکس گمان می کرد که امیرالمؤمنین (علیه السلام)افضل از عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و فرزندان او نیز برای خلافت، شایسته تر از فرزندان عباس هستند، رافضی نامیده می شد.(5)

شواهد و دلایلی از این دست که نشان می دهند در سده های نخستین به برخی از مسلمانان که صرفاً به جهت بیان فضایل اهل بیت (علیهم السلام)به «رافضه» منسوب شدند، پس از این امر بود که واژۀ رفض به معنای انکار یا ترک خلفا یا صحابه به کار برده شد و از این رو، اگر کسی به جهت مقدم

ص: 549


1- . ابن خلال، السنه، ص 380و394.
2- . نک: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 22.
3- . «گفته اند تو رافضی شده ای، گفتم چنین نیست. رفض نه دین من است و نه اعتقاد من؛ اما اگر محبت به ولی (امیرالمؤمنین (علیه السلام)) رفض است، پس رافضی ترین بنده ها من هستم» (زرندی حنفی، نظم درر السمطین، ص 111).
4- . ابن جوزی، المنتظم، ج 12، ص 38.
5- . مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 23.

داشتن امیرالمؤمنین (علیه السلام)یا ذکر فضایلی از اهل بیت (علیهم السلام)یا ارتباط با اهل بیت (علیهم السلام)به شیعیان نزدیک می شد از روی تعصب او را رافضی می خواندند و اگر می دانستند از اهل سنت است و در عین حال، به گونه ای با اهل بیت (علیهم السلام)هم ارتباط دارد، او را با لقب «رافضی» نکوهش نمی کردند و یا نهایت، او را «شیعه» یا «متشیّع» لقب می دادند.(1)

4. «رافضه» و مغیرة بن سعید

مغیرة بن سعید همراه با پیروانش پس از شهادت امام باقر (علیه السلام)، برای محمد بن عبداللّه (نفس زکیه) ادعای امامت کردند و به «مغیریه» شهرت یافتند. امام صادق (علیه السلام)و شیعیان آن حضرت، مغیره را لعن و رفض کردند و گفته شده که از آن زمان بود که مغیریه آنها را «رافضه» نامیدند.(2) به اعتقاد نوبختى، خود مغیرة بن سعید شیعیان مخالف را «رافضه» نامید.(3)بر فرض صحت این گزارش که مخالفان مغیره به «رافضه» نسبت داده شده اند، باز هم این قول نمی تواند اقوال پیشین را نقض کند و مبدأ و منشأ اصطلاح «رافضه» در جامعۀ مسلمانان باشد و این قول، تنها گزارشی از یک واقعه است که گفته شده در آن واقعه، شیعیان به «رافضه» منسوب شدند. افزون بر این، پیشتر نیز گفته شد که خود مغیره نیز در منابع تاریخی به رفض متهم شده و به «رافضه» - به معنای برائت از خلفا - منسوب بوده است؛ زیرا بنابر برخی اقوال او از نخستین کسانی بود که برائت از شیخین را آشکار کرد.(4)

رافضه، شیعه و نسبت آن دو

بنابر تفسیر و تعریف های پیش گفته از واژۀ «رافضه»، بایسته است که در رابطه معنایی و مصداقی «رافضه» و «شیعه» نیز به تفصیل قائل شویم. اگر واژۀ «رافضه» تنها به کسانی اختصاص داشته

ص: 550


1- . برای نمونه: نک: ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1697؛ زركلی، اعلام، ج 6، ص 29؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج 6، ص375، 383، 389، 406.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، 287؛ اشعری قمی، المقالات والفرق، ص 77؛ مغربی، دعائم الاسلام، ج 1، ص 49.
3- . نوبختی، فرق الشیعه، ص63-64.
4- . نک: دینوری، المعارف، ص 622؛ سامی النشار، نشاة الفکر، ج2، ص747.

باشد که اهل برائت و انکار هستند، معنایی اخص از معنای شیعه دارد؛ بدین لحاظ «رافضه» در این معنا، زیر مجموعه شیعه و قسیم دیگر فرقه های شیعی مثل زیدیه قرار می گیرد.(1) چنان که اعتقاد اشعری در مقالات الاسلامیین چنین است. او «رافضه» را قسیم زیدیه و غالیه و به عنوان شاخه ای از فرقۀ شیعه آورده است.(2) البته، این تقسیم بندی اشعری در خور تأمل است. بنابر تعریف او اگر «رافضه» صرفاً به معنای رفض شیخین است،(3) پس چرا فرقۀ مغیریه به عنوان فرقه ای از روافض معرفی نشده اند؛ در حالی که مغیرة بن سعید بنابر گزارش خود اشعری شدید ترین طعن ها را بر شیخین دارد(4) و یا فرقه جارودیه که معتقد به امامت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السلام)هستند و قائلین به امامت غیر از آن حضرت را کافر می دانند، زیرشاخۀ زیدیه هستند(5) و ارتباطی با رافضه ندارند. از طرفی دیگر «رافضه» شامل تنها یک فرقه مثل امامیه نیست که اعتقاد به دوازده گانه بودن امام را هم ضمیمه تعریف رفض بدانیم؛ زیرا فرقه هایی چون کیسانیه هم از روافض به حسابمی آیند.(6)

ابن حزم نیز در الفصل، زیدیه و غالیه را جدا از «رافضه» معرفی می کند و هر سه را زیر مجموعه شیعه می داند.(7) او افضلیت امیرالمؤمنین (علیه السلام)را شناسه شیعی بودن می داند(8) و در تعریف «رافضه»، دشمنی با شیخین را ملاک می داند.(9) شهرستانی نیز در الملل والنحل، «رافضه» را هم معنا با شیعه نمی داند. در بررسی معنای اصطلاحی «رافضه»، قول او به تفصیل گذشت. نتیجه نظر او این است که «رافضه» از زیرشاخه های شیعه هستند؛ چه به معنای مخالفان زید باشد و چه به معنای تبرّی جویان از شیخین. سؤالی که در مورد نگرش اشعری در ملاک رافضی بودن مطرح شد، دربارۀ ابن حزم و شهرستانی نیز قابل طرح است؛ به این دلیل که جارودیه در گزارش آن دو، به کفر صحابه قائل بودند به این جهت که صحابه حق امامت را از امیرالمؤمنین (علیه السلام)گرفتند(10)، ولی

ص: 551


1- . در ادامه، خواهیم گفت که بهتر است به رفض در این معنای خاص، به عنوان یک تفکر نگریست نه شاخه ای از یک فرقه.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 16.
3- . همان.
4- . همان، ص 8.
5- . همان، ص 67.
6- . همان، ص 18.
7- . ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 11.
8- . همان، ج 1، ص 370.
9- . همان، ج 3، ص 11.
10- . ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 11؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 184.

می بینیم که جارودیه در تقسیم بندی شیعه، از مجموعه روافض خارج اند.

اما اگر «رافضه» به معنای کسانی که امیرالمؤمنین (علیه السلام)و فرزندان او را مقدم بر دیگران کنند، در نظر گرفته شود هم معنا با شیعه می شود(1) و در این صورت، دیگر فرقه هایی چون زیدیه و غالیه نیز زیرشاخۀ آن قرار می گیرند. چنین تقسیم بندی هایی در الفرق بین الفرق(2) و التبصیر(3) و التنبیه(4) مشاهده می شود. در نظر فضل بن شاذان نیز، اهل سنت شیعیان را به سبب افضلیت امیرالمؤمنین (علیه السلام)«رافضه» می نامند.(5) همچنین ابن قتیبه، زیدیه را از زمرۀ روافض می داند، ولی اشاره می کند که زیدیه در رفض، کمتر از مختار، ابو عبداللّه جدلی، زرارة بن اعین و جابر جعفی غلومی کنند.(6) شواهد تاریخی چنان نشان می دهند که تمایز رافضه و شیعه بیشتر در نیمه دوم سدۀ نخست و آغازین سال های سدۀ دوم نمایان شده است؛ یعنی دقیقاً در دورانی که شیعه معنای عام تری داشت و در عراق حتی به کسانی که صرفاً امیرالمؤمنین (علیه السلام)را بر عثمان مقدم می کردند نیز شیعه می گفتند(7)؛ یعنی ممکن بود کسانی که طعن و قدح بر سه خلیفۀ اول و یا دست کم بر عثمان را روا می داشتند، شیعه نامیده شوند و از دیگر سو ممکن بود کسانی که هیچ گونه طعن و قدحی نسبت به خلفا روا نمی داشتند و صرفاً امیرالمؤمنین (علیه السلام)را بر عثمان مقدم می کردند نیز به شیعه منتسب شوند. برای نمونه، ذهبی دربارۀ حسن بن صالح بن حیّ می گوید: سکوت حسن دربارۀ عثمان و عدم ترحم او بر عثمان نشانه شیعی بودن اوست.(8)

از سوی دیگر می بینیم که پس از مدتی اهل سنت از واژۀ «رافضه» به عنوان حربه ای تحقیر آمیز علیه شیعه استفاده می کردند و معمولاً به هر شیعه ای رافضی می گفتند، حتی اگر اظهار رفض و طعن نسبت به خلفا یا صحابه نمی کرد. بحث هایی که فضل بن شاذان در باب «رافضه» مطرح

ص: 552


1- . واژۀ «شیعه» در این جا می تواند شیعیانی را نیز دربر گیرد که به جهت مقدم داشتن امیرالمؤمنین (علیه السلام)بر عثمان و طعن و رفض او به این نام ملقب و معنون شده اند (نک: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 22).
2- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 15.
3- . اسفراینی، التبصیر، ص 27.
4- . ملطی، التنبیه والرد، ص 16.
5- . ابن شاذان، الایضاح، ص 303.
6- . دینوری، المعارف، ص 622.
7- . نک: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 22.
8- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 369.

کرده است، نشان از همین امر دارد که رافضه در سدۀ دوم به معنای شیعه و در مقابل اهل سنت به کار برده شده است.(1)

البته، این امر می تواند ریشه در این واقعیت داشته باشد که شیعۀ امامیه از آغازین سال های سدۀ دوم رفته رفته اکثریت جامعه شیعه را تشکیل داد(2) و هویتی مستقل پیدا کرد و تا اندازه ای راهش از راه زیدیه و مغیریه جدا شد و در سدۀ دوم و به ویژه پس از قیام زید، شاخصۀ اعتقادی آنها دست کم رفض و انکار شیخین و پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار گرفت(3)؛ بنابراین، اگر کسی به عنوان شیعه مشهور می شد، حتی بی آن که اعتقاد خود نسبت به خلفای سه گانه را اظهار کند، به رفض متهم شد. از همین رو، وقتی کسی از اهل سنت فضیلتی از اهل بیت (علیهم السلام)نقل می کرد و یا به نوعی با اهل بیت (علیهم السلام)مرتبط می بود، اگرهویت واقعی او معلوم نمی شد به رفض متهم می شد و اگر می دانستند شیعی نیست او را رها می کردند.

این حساسیت به اندازه ای بود که برخی بزرگان اهل سنت در آن دوره به این موضوع تذکر می دادند که به صرف محبت به اهل بیت (علیهم السلام)نباید کسی را به رفض متهم کرد. شعر معروف شافعی که پیشتر ذکر شد، از همین امر حکایت دارد. او با این که معتقد است که رافضی کسی است که قائل است ابوبکر و عمر امام نیستند(4) می سراید: «اذا نحن فضلنا علیا فاننا روافض بالتفضیل عند ذوى الجهل».(5)

نمونه ای دیگر در مورد شخصی به نام ابوالعیناء است. شواهد روایی نشان می دهند که او تا اندازه ای با امام حسن عسکری (علیه السلام)مرتبط بود.(6) وقتی متوکل عباسی در باب رافضی بودن ابوالعیناء به شک افتاد، او در حضور متوکل، رافضی بودنش را با مصاحبت متوکل، اهل بصره بودن و شاگردیِ اصمعی(7) متناقض دانست و این گونه از خشم متوکل رهایی یافت.(8)

ص: 553


1- . ابن شاذان، الایضاح، ص 473.
2- . نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 17.
3- . نک: همان، ص 65.
4- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 30.
5- . «آن هنگام که ما علی (علیه السلام)را افضل از دیگران دانستیم، پس جاهلان ما را به سبب همین افضلیت «رافضه» دانستند» (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 51، ص 146).
6- . نک: کلینی، الکافی، ج 1، ص 512.
7- . دانشمند اهل ادب و لغت اهل سنت بصره (خطیب بغدادی، ج10، ص 410و415).
8- . ابن حمدون، التذکر، ج 7، ص 192-193.

بر این اساس، می توان گفت که دست کم در عصر حضور اهل بیت (علیهم السلام)هرچند در دوره ای به همۀ شیعیان، «رافضه» می گفتند، اما باز هم رفض به طعن و انکار شیخین انصراف داشته است.

رفض و اندیشه مقابل

پس از بررسی معانی رفض، در شناخت اندیشه مقابل باید گفت اگر رفض در معنای خاص برائت از شیخین یا صحابه و انکار آنها به کار برده شود، طبیعتاً «رافضه» شامل یک فرقۀ خاص همچون امامیه نمی شود، بلکه اساساً باید به عنوان یک تفکر به رفض نگریست، نه به عنوان شاخه ای از یک فرقه. از این رو، لازم می آید که در تقابل یابی اندیشه ای در مقابل اندیشۀ رفض، جست وجو شود نه فرقه یا فرقه هایی خاص. این اندیشه مقابل یعنی همان اندیشه ای که انکار و طعن خلفا یا صحابه رارد می کند و به لحاظ تاریخی، هم عصر با اندیشۀ رفض قرار می گیرد. بر این اساس که تفکر رفض و انکار شیخین پس از واقعۀ عاشوار جریان ساز می شود(1) در مقابل نیز، مخالفان رفض، به گونه های مختلفی خود را نشان می دهند. بنابر گزارش ابوحاتم رازی در جامعۀ شیعه به تفکری که مقابل رفض و انکار شیخین قرار می گرفت «ارجاء» و به صاحبان این تفکر «مرجئه» می گفتند(2) و چه بسا کسانی که به شیعه شهرت داشتند نیز به این لقب ملقب می شدند،(3) اما اگر بخواهیم خارج از نگرش جامعه شیعی و از منظر منابع تاریخی به این تقابل بنگریم. در واقع، مجموعه تفکرات فرقه هایی چون معتزله، حشویه یا اهل حدیث، خوارج و مرجئه(4) و بعدها بتریه و زیدیه در مقابل تفکر رفض قرار می گیرند که به نوعی می توان گفت اساساً این تقابل بین دو جبهه و گروه بوده است: جبهه و گروهی که امیرالمؤمنین (علیه السلام)را مقدم و افضل بر همۀ خلفا

ص: 554


1- . نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص67-91.
2- . رازی، الزینه، ص 79.
3- . نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص67-91.
4- . این نکته نیز شایان توجه است که مرجئه تاریخی در این جا نسبت به مرجئه ای که در جامعۀ شیعه تفسیر می شود خاص تر است و این مرجئه تقریباً پس از واقعۀ عاشورا به عنوان صاحبان تفکری سیاسی روی کار آمدند و اندک اندک صبغه کلامی به خود گرفتند (برای آشنایی بیشتر با اندیشه ارجاء، نک: رضازاده، پژوهشی در مرجئه، ص 189). زاییده هر دو تفکر ارجاء سیاسی و کلامی، مخالفت با رفض و طعن نسبت به خلفای سه گانه است و در واقع، استوانه هر دو تفکر را اکثریت اهل سنت و جماعت تشکیل می دهند (نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص67-91).

می دانست و مشروعیتی برای تقدیم مفضول بر افضل قائل نبود و جبهه و گروهی که مخالف تقدیم و تفضیل آن حضرت بود.(1)

در برخی گزارش های تاریخی مشاهده می شود که تقابل معتزله یا مرجئه با اهل رفض در جامعه شهرت می گیرد. در دوران ابوحنیفه که از سردمداران مرجئۀ عصر خود بود(2) مخالفانش به عنوان رافضی مشهور بودند و اگر کسی به عنوان اصحاب او مشهور بود، به رافضی منتسب نمی شد.(3) در برخی گزارش ها می بینیم که اهل ارجاء، به رغم عدم اظهار برائت زید بن علی (علیه السلام)نسبت به شیخین، ابوحنیفه و مسعر بن کدام مرجئی را به خاطر همکاری با زید نکوهشمی کنند.(4) بشر بن معتمر هلالی(م210ق) نیز که از سردمداران معتزله بغداد است(5) به اتهام رفض به زندان انداخته شد. او در زندانْ شعری سرود که در آن شعر می گوید که او نه از «رافضه» است و نه از مرجئه افراطی؛ بلکه او ابوبکر را مقدم می داند، ولی از عمرو [بن عاص] و معاویه برائت می جوید و با این اقرار بود که از زندان آزاد شد.(6) از این گزارش معلوم می شود اتهام رفض به بشر بن معتمر از جهت توهم رفض ابوبکر بوده است و پس از این که به تقدم ابوبکر اقرار می کند، آزاد می شود. در این اعترافِ بشر بن معتمر افزون بر تقابل تفکر اعتزال در مقابل رفض، تقابل تفکر ارجاء در مقابل رفض نیز نمایان است. او ابوبکر را مقدم می کند تا از اتهام رفض رها شود و نسبت به برخی افراد اظهار برائت می کند تا او را مرجئی ندانند. با این بیان روشن می شود که مرجئه در عصر او هر نوع برائت علیه صحابه حتی معاویه و یا عمرو بن عاص را جایز نمی دانستند.

شبابة بن سوّار فزاری از مرجئۀ بغداد بود و در سدۀ دوم و آغازین سال های سدۀ سوم زندگی می کرد.(7) ابن قتیبه می گوید او چندی بعد به خراسان و سپس به مدائن رفت و در مدائن معتزلی شد و سپس به مکه رفت و در آن جا درگذشت. دربارۀ او گفته اند که به شدت بر «رافضه»

ص: 555


1- . نک: ناشی اکبر، مسائل الامامة، ص 182.
2- . نک: رضازاده، پژوهشی در مرجئه، ص 197.
3- . برای نمونه، نک: تنوخی، نشوار المحاضره، ج 6، ص 36.
4- . اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 310.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 402.
6- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ج 1، ص 52.
7- . ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 4، ص 264.

می تاخت.(1)

اما در مواقعی که «رافضه» به همان معنای عام شیعه - یعنی تقدیم امیرالمؤمنین (علیه السلام)بر هر یک از خلفا - به کار برده شده است، می توان به عنوان یک فرقه مورد نظر قرار گیرد؛ بنابراین، همه فرقه هایی که به نوعی قسیم شیعه هستند و در دوران شکل گیری شیعه، فعالیت و رشد دارند، مقابل «رافضه» قرار می گیرند.

شایان ذکر است که از همان آغاز که واژۀ «رافضه» برای شیعه به کار برده می شود، در جامعه شیعه نیز معمولاً به اهل سنت و جماعت، مرجئه می گفتند؛ چون اغلب آنها مخالف رفض و طعن خلفا بودند و در واقع، یکی از اهداف پایه گذاری تفکر ارجاء این بود که کسی از خلفا و یا حاکمانوقت نقد و نکوهش نشود.(2) بنا بر این معنا از «رافضه» نیز می توان ادعا کرد که این ارجاء است که در مقابل رفضْ اندیشی قرار می گیرد. ابوحاتم رازی نیز که معنای مشهور، مرجئه را در قبول شیخین و انکار ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)می داند، قائل است که این مرجئه بودند که روایاتی از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در نکوهش و سرزنش رافضه نشر دادند.(3) دور از ذهن نیست که این کار مرجئه در واقع، واکنش به روایاتی بوده که از سوی شیعه و در نکوهش مرجئه نقل می شد.(4) شایان توجه است که یک جبهه افراطی در میان اهل سنت و جماعت قرار داشت که بیش از دیگر مخالفان شیعه، با شیعه و اندیشۀ رفض مخالف بودند و از سویی اهلِ طعن و مذمت امیرالمؤمنین (علیه السلام)و فرزندان آن حضرت بودند. این دسته غیر از خوارج بودند و معمولاً بدنه حاکمیت بنی امیه یا بنی عباس را تشکیل می دادند و یا از پیروان آنها بودند و در منابع تاریخی از آنها به نام «نواصب» یاد شده است.(5) واژۀ «ناصبی» که مفرد «نواصب» است نیز - بنابر قرائن - هنگامی رواج یافت که لقب رافضی برای شیعیانِ برائتی جعل شد و رواج یافت. بنابر گزارش ذهبی، وضعیت سیاسی - در آغازین سال های سدۀ دوم - به گونه ای بود که اگر کسی برای عثمان طلب رحمت نمی کرد، سکوت او را نشانه ای از شیعی بودن او می دانستند و اگر کسی افزون بر عدم ترحم، نسبت به او

ص: 556


1- . دینوری، المعارف، ص 527.
2- . رضازاده، پژوهشی در مرجئه، ص 227.
3- . رازی، الزینه، ص 88-89.
4- . نک: اعتصامی، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، ص67-91.
5- . نک: رازی، الزینه، ص 63؛ رازی قزوینی، نقض، ص 284.

بغض داشت یا از او انتقاد می کرد به عنوان شیعۀ افراطی شناخته می شد، ولی اگر دشمنی او به حدّی بود که شیخین را هم نکوهش می کرد به او «رافضی خبیث» می گفتند؛ چنان که اگر کسی امیرالمؤمنین (علیه السلام)را نکوهش می کرد به او «ناصبی» می گفتند و اگر آن حضرت را کافر می دانست، او را «خارجی» می نامیدند(1)؛ بنابراین، چه بسا در منابع تاریخی در مقابل واژۀ «رافضه»، به جای معتزله، اهل سنت و جماعت و یا مرجئه، واژۀ ناصبی به کار رفته باشد که این گروه افزون بر مخالفت با برائت از خلفا، از ناسزاگویان به اهل بیت (علیهم السلام)به حساب می آیند. در برخی متون روایی شیعه نیز این تقابل به چشم می خورد.(2)

حاصل بحث

برخورد حاکمان و دانشمندان اهل سنت در عصر حضور اهل بیت (علیهم السلام) با شیعیان و نیز شهرت بسیاری از اصحاب اهل بیت (علیهم السلام) به رافضه - در معنای انکار خلفای نخستین - نشان می دهد که «رافضه» در معنای مخالفان زید یا مغیره بن سعید، شهرت چندانی ندارد. آنچه سبب تمایز بارز و آشکار امامیه و دیگر فرقه ها شده است، تفکر رفض به معنای انکار خلفای نخستین است، اما نقطه ابهامی که در منابع شیعه و اهل سنت باقی مانده، منشأ و مبدأ دقیق واژۀ «رافضه»، به معنای مشهور آن است. معلوم نیست که دقیقاً از سوی چه کسی یا چه گروهی یا پس از چه رویدادی این واژه در معنای مشهورش به کار برده شده است. آنچه از ظاهر رفتار اصحاب و شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) می توان برداشت کرد این است که واژۀ «رافضه» به دست شیعیان در جامعه مسلمانان رواج نیافته است به ویژه این که این واژه - هرچند در معنایی عام تر - در کلام معاویة بن ابی سفیان هم به کار رفته است و از دیگر سو، پس از رواج واژۀ رافضه، احادیثی هم در نکوهش رافضه از سوی اهل سنت نشر یافته است.

گرچه اهل بیت (علیهم السلام)معنایی مثبت از رافضه ارائه داده و اصل انتساب شیعه به رفض را به خداوند نسبت می دهند و خود را نیز منسوب به رافضه معرفی می کنند، ولی ظاهر فرمایش و گفت وگوهای آنها با اصحاب نیز حاکی از این حقیقت است که این واژه به خلاف واژۀ «شیعه» از سوی دشمنان شیعه جعل شده و رواج داده شده است. به دیگر تفسیر، وقتی به ادبیات گفتاری

ص: 557


1- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 369.
2- . نک: طبرسی، الإحتجاج، ج 3، ص 375.

امامان (علیهم السلام)و اصحاب می نگریم، در می یابیم که آنها برای تقابل با فرقه ها یا تفکرات مخالف، از واژه «رافضه» استفاده نمی کردند و حتی مشاهده نشده که خود اهل بیت (علیهم السلام)با واژه «رافضه» ابتدا به سخن کنند،(1) ولی به تواتر می بینیم از واژه و تعبیرهایی چون «شیعه»، «شیعتی»، «شیعتنا» و «شیعه علی (علیه السلام)»استفاده می کرده اند.(2) از سویی می بینیم که اهل بیت (علیهم السلام)و جامعه شیعه مخالفان یا دشمنان خود را مرجئه یا نواصب نامیده اند؛ دقیقاً همان واژه هایی که مخالفان روی خوشی به آنها نشان نمی دادند. در مقابل، مخالفان نیز در برابر شیعه از واژه «رافضه» استفاده می کنند. این تقابل حاکی از نشر و رواج اینواژه ها از سوی جبهه مخالف است. بررسی دقیق تر و بیشتر جریان ها و تقابل هایی که در باب واژۀ رافضه و اندیشۀ رفض - پس از عصر حضور اهل بیت (علیهم السلام)شکل گرفته اند، می تواند تحول معنایی رفض و رافضه را بهتر نشان دهد.

کتاب نامه

* نهج البلاغه، سیدرضی، ترجمه: سیدمحمدمهدی جعفری، تهران: نشر و تحقیقات ذکر، 1386ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، محقق: محمد ابوفاضل ابراهیم، قم: مکتبة آیةاللّه مرعشی نجفی، 1404ق.

2. ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم فی التاریخ، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1412ق.

3. ابن حزم، الفصل فی الملل والاهواء والنحل؛ بیروت: دارالکتب العلمیة، 1995م.

4. ابن حمدون، محمدبن الحسن، التذکر الحمدونیه، بیروت: دار صادر للطباعة والنشر، 1996م.

5. ابن خلال، ابوبکر احمدبن محمد، السنه، تحقیق: عطیه الزهرانی، ریاض: دارالرایة، 1994م.

6. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، بیروت: دارصادر، بی تا.

7. ابن شاذان، فضل، الایضاح، تهران: دانشگاه تهران، 1363ش.

8. ابن طیفور، بلاغات النساء، قم: بصیرتی، بی تا.

9. ابن عبدالبر، محمد، الاستیعاب، بیروت: دارالجیل، 1412ق.

ص: 558


1- . تا دوران امام سجاد (علیه السلام)هیچ روایتی از امامان (علیهم السلام)نقل نشده است که در آن واژۀ «رافضه» به کار رفته باشد.
2- . اهوازی، الزهد، ص 33؛ همان، ج 7، ص11، 16، 46 و...؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 94؛ ج 7، ص 294؛ منقری، وقعة صفین، ج 5، ص 86و95.

10. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1415ق.

11. ابن فارس، أحمد، معجم مقاییس اللغة، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

12. ابن مرتضی، احمدبن یحیی، طبقات المعتزله، دارالمکتبة الحیاه، بی تا.

13. اسفراینی، طاهر بن محمد، التبصیر فی الدین، بیروت: نشر عالم الکتب، 1983م.

14. اشعری قمی، سعدبن عبداللّه، المقالات و الفرق، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، بی تا.

15. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، تصحیح: هلموت ریتر، آلمان: دار النشر فرانز شتاینر، 1400ق.

16. اصبهانی، احمدبن عبداللّه، ذکر اخبار اصبهان، لیدن المحروسه: بدیل، 1934م.

17. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

18. اعتصامی، عبدالمجید، «اندیشه های کلامی زید بن علی (علیه السلام)»، قم: دانشگاه قرآن و حدیث، 1389ش.

19. ______، «جریان برائت در عصر امام سجاد (علیه السلام)»، قم: پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام)، 1393ش.

20. ______، «معنای ارجاء در روایات اهل بیت (علیهم السلام)»، نقدونظر، ش67، ص67-91، 1392ش.

21. اقوام کرباسی، اکبر، «مرجئه شیعه»، نقدونظر، ش67، 1392ش.

22. امام حسن عسکری (علیه السلام)، التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری (علیه السلام)، تحقیق: مدرسه امام مهدی (علیه السلام)، قم: مدرسه امام مهدی (علیه السلام)، 1409ق.

23. اهوازی، حسین بن سعید، الزهد، قم: المطبعة العلمیة، 1402ق.

24. ______، قم: موسسه امام مهدی (علیه السلام)، 1404ق.

25. برقی، احمدبن محمد، محاسن،تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1370ق.

26. بغدادی، احمدبن علی(خطیب)، تاریخ بغداد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.

27. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت: دار المعرفة، 1415ق.

28. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضره واخبار المذاکره، بی جا، 1393ق.

29. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، تهران: نشر علم، 1388ش.

30. جعفری، سیدحسین، تشیع در مسیرتاریخ، ترجمۀ محمدتقی آیت اللّهی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374ش.

31. حسینی جلالی، محمدرضا، جهاد امام سجاد (علیه السلام)، ترجمۀ موسی دانش، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1388ش.

ص: 559

32. خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، بیروت: درالکتب العلمیة، 1417ق.

33. دینوری، ابن قتیبه، المعارف، مصر: دارالمعارف، 1969م.

34. ذهبی، محمد، المغنی فی الضعفاء، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1418ق.

35. ______ ، تاریخ الاسلام، بیروت: دارالکتب العربی، 1407ق.

36. ______ ، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: حسین اسد، بیروت: موسسة الرساله، 1413ق.

37. ______ ، میزان الاعتدال، بیروت: نشر دارالمعرفه، 1382ق.

38. رازی، ابوحاتم، الزینه (گرایش ها و مذاهب اسلامی)، ترجمۀ علی آقانوری، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات نشر ادیان، 1382ش.

39. رازی قزوینی، عبدالجلیل، نقض، قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، 1391ش.

40. زرکلی، خیرالدین، اعلام، بیروت: دارالعلم الملایین، 2002م.

41. زرندی حنفی، محمد، نظم درر السمطین، بی جا، 1377ش.

42. سامی النشار، علی، نشأة الفکرالفلسفی فی الاسلام، قاهره: دار السلام، 1429ق.

43. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق: محمد بدران، قم: نشر الشریف الرضی، بی تا.

44. شیخ طوسی، محمد بن حسن، اختیارمعرفه الرجال (رجال کشی)، تصحیح: میرداماد، قم: موسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1404ق (الف).

45. ______ ، رجال، قم: موسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1404ق (ب).

46. شیخ مفید، محمد بن نعمان، الاختصاص، بیروت: دارالمفید، 1413ق.

47. شیبی، کامل مصطفی، الصلة بین التصوف والتشیع، بیروت: دارالاندلس، 1982م.

48. صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، بیروت: عالم الکتاب، بی تا.

49. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تحقیق و تصحیح: محسن کوچه باغی، قم: مکتبة آیة اللّه مرعشی نجفی، 1404ق.

50. صفدی، خلیل بن ابیک، الوافی بالوفیات، بیروت: دار احیاءالتراث، 1420ق.

51. طبرسى، احمدبن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، ترجمه و شرح: علی اکبر غفارى، تهران: مرتضوى، 1371ش.

52. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الام والملوک، بیروت: موسسة الاعلمی، بی تا.

53. عسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1415ق.

54. ______ ، تهذیب التهذیب، بیروت: دار الفکر، 1421ق.

ص: 560

55. عقیلی، ضعفاء عقیلی، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1418ق.

56. عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر العیاشی، محقق: هاشم رسولی محلاتی، تهران: المطبعة العلمیة، 1380ق.

57. فراهیدی، خلیل، العین، قم: دارالهجره، 1409ق.

58. قاضی عبدالجبار، المنیة والامل، قاهره: المطبوعات الجامعیة، بی تا.

59. رضا زاده لنگرودی، رضا، «پژوهشی در مرجئه» در کتاب فرق تسنن، به کوشش مهدی فرمانیان، قم: نشرادیان، 1388ش.

60. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

61. لالانی، ارزینا، نخستین اندیشه های شیعی، ترجمۀ فریدون بدره ای، تهران: فرزان روز، 1381ش.

62. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت: نشر موسسة الرسالة، 1406ق.

63. مسعودی، ابوالحسن، مروج الذهب، قم: دارالهجره، 1404ق.

64. مسکویه رازی، أحمد بن محمد، تجارب الامم، تحقیق: أبوالقاسم امامی، تهران: دار سروش للطباعة والنشر، 1421ق.

65. مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، قاهره: دارالمعارف، 1383ق.

66. مقریزی، احمد بن علی، المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والاثار، بیروت: دارالکتب العلمیة، بی تا.

67. ملطی، ابن عبدالرحمان، التنبیه و الرد، قاهره: مکتبة مدبولی، 1410ق.

68. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، قم: کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، 1404ق.

69. ناشی اکبر، مسائل الامامة، قم: مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، بی تا.

70. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، بیروت: دار الاضواء، 1404ق.

ص: 561

ص: 562

فهرست تفصیلی

فهرست تفصیلی

سخن پژوهشکده. 7

سخن آغازین. 11

فصل اول: معرفی مدرسه کوفه

مدرسۀ کلامی کوفه. 17

اکبر اقوام کرباسی

درآمد. 17

پیشینۀ مدرسۀ کلامی کوفه. 20

کلام در مدرسۀ کوفه. 21

جریان های معرفتی و کلامی امامیه در مدرسۀ کوفه. 23

1. جریان متکلمان نظریه پرداز (متکلمانِ محدّث). 25

1.1. خط فکری زراره و آل أعین. 27

1.2. خط کلامی هشام بن سالم. 29

1.3. خط کلامی مؤمن الطاق. 30

1.4. خط فکری هشام بن حکم. 31

افول جریان کلامی نظریه پرداز در کوفه. 33

2. جریان متکلمان متن محور (محدثانِ متکلم). 34

ص: 563

2.1. گرایش غالیان و متهمانِ به غلو. 38

2.2. گرایش تقصیر و متهمان به آن. 40

3. متکلمان منفرد و میانه. 41

4. گرایش محدثانِ صرف. 42

جمع بندی. 43

کتاب نامه. 44

امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد. 47

محمد جعفر رضایی درآمد. 47

هشام بن حکم و ویژگی های فکری وی. 48

شاگردان و جریان کلامی هشام بن حکم. 52

متکلمان امامیه در سدۀ سوم و چهارم و اندیشه های هشام بن حکم. 62

جمع بندی. 65

کتاب نامه. 66

شاخصه های کلام ورزی جریانِ محدّث - متکلمان در مدرسۀ کلامی کوفه. 69

حسین منصوری راد

مقدمه. 69

آمادگی و شرکت در مناظره. 71

پرسش های اعتقادی از امام (علیه السلام). 74

نقل روایات اعتقادی ژرف و چالش برانگیز. 79

نگاشته های اعتقادی. 85

جمع بندی. 87

کتاب نامه. 88

زمینه های افول مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه در نیمۀ نخست سدۀ سوم. 91

حسین نعیم آبادی

ص: 564

مقدمه. 91

1. متکلمان در انزوای جمعیتی. 93

2. پیدایش دانش نوبنیاد کلام در بستر جامعۀ امامیۀ در حال رشد. 96

3. خطاهای فکری در تبیین. 101

4. دشواری ها و پیچیدگی های نظریه پردازی. 102

5. کاسته شدن از نیروی متکلمان سبب درگیری های داخلی. 111

نتایج و جمع بندی. 115

کتاب نامه. 116

فصل دوم: موضوعات کلامی مطرح در مدرسه کوفه

بازخوانی نظریۀ معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی کوفه. 123

علی امیرخانی

مقدمه. 123

1. گزارش های تاریخی. 125

2. راستی آزمایی گزارش های تاریخی با شواهد روایی. 126

2. 1. جمهور امامیه. 127

2. 2. تمامی معارف (معارف اضطراری به معنای عام). 128

2. 2. 1. معارف اعم از دینی و غیردینی. 129

2. 2. 2. معارف اعم از نظری و غیرنظری. 130

2. 3. معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری). 131

2. 4. عدم تکلیف به معرفت و تکلیفِ نخستین. 133

3. چیستی معرفت اضطراری. 136

3. 1. رابطه سببی غیرحتمی. 138

3. 2. رابطهٔ غیرسببی (تهیّئی). 140

4. جمع بندی و نتیجه گیری. 141

کتاب نامه. 142

ص: 565

انگارۀ «معرفت اضطراری» در باور اندیشمندان نخستین امامیه. 145

محمد حسین منتظری

مقدمه. 145

1. دیدگاه جمهور اندیشمندان مدرسۀ کوفه. 146

1.1. چیستیِ معرفت. 147

1.2. راه دست یابی به معرفت. 149

1.3. اعطای معرفت در عوالم پیشین. 151

1.4. حدود و مفاد معرفت اضطراری. 152

1.5 . چگونگی بهره مندی از معرفت. 153

1.6 . تفاوت معرفت و اثبات. 154

2. دیدگاه های غیرمشهور مدرسۀ کوفه. 157

2.1. نظریۀ مؤمن الطاق و ابومالک حضرمی. 157

2.2. نظریۀ هشام بن حکم. 159

جمع بندی و ارزیابی. 162

کتاب نامه. 163

تطوّر ماهیت عقل در امامیه نخستین؛ از مدرسۀ کوفه تا مدرسۀ بغداد. 167

محمد جعفر رضایی

مقدمه. 167

1. ماهیت عقل در اندیشۀ محدثان مدرسۀ کوفه. 170

2. ماهیت عقل در اندیشۀ متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه. 174

3. ماهیت عقل در مدرسۀ قم (امتداد جریان حدیث گرای کوفه). 176

4. ماهیت عقل در مدرسه بغداد. 178

جمع بندی. 182

کتاب نامه. 183

نسبت حجیت عقل و حجیت امام در اندیشه اصحاب امامیه در دوران حضور. 185

محمدجعفر رضایی

ص: 566

مقدمه. 185

رابطۀ عقل و امام در مدرسۀ کوفه. 188

دیدگاه متکلمان. 188

دیدگاه محدثان. 198

جمع بندی. 208

کتاب نامه. 209

رابطۀ ذات و صفات الاهی از منظر اصحاب امامیه. 213

عبدالهادی اعتصامی

مقدمه. 213

دیدگاه زراره دربارۀ رابطۀ ذات وصفت از منظر اصحاب ملل و نحل. 214

دیدگاه زراره دربارۀ رابطه ذات و صفات از منظر روایات. 215

دیدگاه مؤمن طاق دربارۀ رابطۀ ذات و صفات. 223

دیدگاه هشام بن حکم دربارۀ رابطه ذات و صفات از منظر اصحاب ملل ونحل. 227

رابطه ذات با صفات از دیدگاه هشام از منظر روایات. 230

نتیجه گیری. 234

کتاب نامه. 234

حقیقتِ ترکیبی انسان از روح و جسم؛ نظریه پردازی هشام بن حکم دربارۀ حقیقت انسان. 237

محمدتقی سبحانی و حسین نعیم آبادی

مقدمه. 237

بخش نخست: دیدگاه های موجود در عصر هشام بن حکم. 240

1. نظریۀ فیزیکالیسم. 240

2. نظریۀ روح انگارانه. 241

نفس مستقل. 241

روح منطبعه نظام. 243

3. نظریۀ جزء لایتجزی. 244

بخش دوم: امامیه و نظریۀ دوآلیستی واقعی. 245

ص: 567

نظریۀ هشام بن حکم. 251

جمع بندی. 257

کتاب نامه. 259

فاعلیت انسان در مدرسۀ کلامی کوفه. 263

سیدحسن طالقانی

مقدمه. 263

جبرگرایی. 264

تفویض. 265

دیدگاه امامیه در تقابل با دیگر نظریه ها. 266

نظریۀ امرٌ بین الامرین تقریری متفاوت از مسئلۀ فاعلیت. 270

فاعلیت حقیقی و استطاعت بر فعل. 270

حاکمیت مشیّت و ارادۀ الاهی. 276

تبیین امرٌ بین الامرین. 281

کتاب نامه. 284

مبانی فراموش شده امامیه نخستین دربارۀ ارادۀ الهی. 287

محمد تقی سبحانی و حسین نعیم آبادی

مقدمه. 287

تمایزات مهم امامیه در فعل و اراده. 288

نسبت اراده با ذات. 289

تغایر ارادۀ تشریعی و ارادۀ تکوینی. 291

مراحل اراده. 293

لوازم نظریۀ اراده در دیگر معارف. 297

جمع بندی و نتیجه گیری. 302

کتاب نامه. 304

نظریۀ استطاعت در مدرسۀ کلامی کوفه. 309

ص: 568

اکبر اقوام کرباسی

مقدمه. 309

نظریۀ هشام بن حکم. 313

نظریه زرارة بن أعین و خاندان او. 316

نظریۀ مؤمن الطاق. 319

نظریۀ هشام بن سالم. 322

نظریه هشام بن حرول. 323

نظریۀ اصحاب ابومالک حضرمی. 324

جمع بندی. 325

کتاب نامه. 326

انگارۀ امامت از دیدگاه اندیشمندان امامیه در مدرسۀ کوفه. 329

محمد حسین منتظری

مقدمه. 329

امامت در باور اندیشمندان کوفه. 330

1. تعریف مقام امامت. 332

الف) مقام مفترض الطاعه (وجوب اطاعت). 332

ب) تفویض دین. 334

ج( برتری امامت از نبوت و دیگر مقام ها. 338

د) نصب و جعل الهی. 340

ھ) ضرورت وجود امام و حجت الهی. 342

2. علم امام. 343

3. معرفت ضروری به امام. 349

4. عصمت امام. 350

5. گسترۀ ولایت. 352

نتیجه گیری. 354

کتاب نامه. 354

عوالم پیشین در مدرسۀ کلامی کوفه و قم. 357

روح اللّه رجبی پور

ص: 569

مقدمه. 357

سیر تاریخی نقل روایات عوالم پیشین. 358

روایات عوالم پیشین در کوفه. 359

روایات عوالم پیشین در قم. 364

نتیجه. 368

کتاب نامه. 369

جریان شناسی راویان روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام) در دو مدرسۀ کوفه و قم. 371

امداد توران

مقدمه. 371

گونه های روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام). 373

متهمان به غلو و متهم کنندگان به غلو. 374

مدرسۀ کوفه. 377

نقش راویان متهم به غلو در نقل روایات خلقت نوری. 378

فراوانی نقل. 378

جابر بن یزید. 378

مفضل بن عمر. 379

عمرو بن شمر. 380

محمد بن سنان. 381

علی بن حماد. 382

محمد بن عیسی بن عبید. 383

جعفر بن محمد بن مالک کوفی. 384

ابراهیم بن اسحاق الاحمری (النهاوندی). 384

حضور زنجیره وار متهمان به غلو در اسناد روایات خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام). 385

نقل توسط راویان مجهول. 388

نقش محدثان برجسته در نقل احادیث خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام). 389

موضع هشام بن حکم و دیگر متکلمان معروف کوفی. 392

مدرسۀ قم. 394

خطوط حدیثی-کلامی مدرسۀ قم. 394

ص: 570

نقش راویان متهم به غلو. 396

محمد بن علی صیرفی ابوسمینه. 396

حسین بن عبید اللّه بن سهل قمی الصغیر. 396

سهل بن زیاد. 397

خط احمد بن محمدبن عیسی. 397

احمد بن محمد بن عیسی. 397

سعد بن عبد اللّه اشعری. 398

محمد بن یحیى ابوجعفر العطار. 399

عبداللّه بن جعفر الحمیری. 399

محمد بن الحسن بن فروخ. 399

محمد بن احمد بن یحیی الاشعری صاحب نوادر. 400

محمد بن الحسن بن الولید. 400

علی بن الحسین بن بابویه. 400

شیخ صدوق. 401

خط ابراهیم بن هاشم. 401

خط احمد بن محمد بن خالد البرقی. 403

نتیجه. 403

کتاب نامه. 404

فصل سوم: جریان ها و روش های کلامی متکلمان کوفه

اندیشه های کلامی خاندان اَعْین. 409

روح الله رجبی پور

مقدمه. 409

اندیشه های کلامی خاندان اعین. 416

اسماء و صفات الهی. 416

مسئلۀ ایمان و کفر. 422

استطاعت. 430

ص: 571

کتاب نامه. 437

مرجئۀ شیعه. 441

اکبر اقوام کرباسی

مقدمه. 441

1. ارجاء؛ پیدایی و رویکرد های گونه گون آن میان اهل سنت. 443

2. ارجاء و مفهوم آن در منابع شیعه. 449

3. جریان ارجاء شیعی. 453

مرجئه شیعه و بتریه. 455

مشاهیر برجسته مرجئه شیعه. 459

کُثَیرالنواء. 459

حسن بن صالح بن حی. 460

سالم بن ابی حفصة. 463

حکم بن عتیبة. 465

سَلَمَة بن کهیل. 467

ابی المقدام ثابت الحداد. 468

نتیجه. 471

کتاب نامه. 472

مؤمن الطاق و نقش روش کلامی او در نکوهش وی. 479

اکبر اقوام کرباسی. 479

معرفی. 479

روش شناسی کلامی مؤمن الطاق. 488

کلام و ابعاد آن از نگاه مؤمن الطاق. 488

روش کلامی مؤمن ا لطاق در حوزه های مختلف فرآیند کلامی. 490

روش استفاده از متن مقدس. 491

الف) قرآن کریم. 491

ب) سنت نبوی. 495

ص: 572

روش استفاده از عقل. 497

روش همراهی و همسویی ظاهری در اعتقاد و خود را طالب حقیقت جلوه دادن. 499

روش طرح پرسش و سؤال. 501

روش طرح پرسش به جای پاسخ به پرسش ها. 502

روش اقرار گرفتن از خصم. 503

روش برخورد و رفتار عملی به جای پاسخ دهی. 504

روش بیان تشابه میان اشیاء گوناگون و مثال آوری از رخدادهای تاریخی. 504

روش تعریف واژه و پاسخ به شبهه از آن طریق. 506

نقد و بررسی. 506

کتاب نامه. 511

تبیین معنایی علمای ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام). 515

محمد جعفر رضایی

مقدمه. 515

مصداق عالم در روایات شیعه. 516

تبیین معنای عالم با تأکید بر جریانات اصحاب ائمه (علیهم السلام). 519

گروه نخست: نفی الهام. 520

گروه دوم: پذیرش الهام و تحدیث و نفی رؤیت فرشته. 523

گروه سوم: معتقدان به عدم تفاوت در رابطۀ نبی و امام با فرشته. 526

اصطلاح ابرار و اتقیاء. 529

کتاب نامه. 533

خاستگاه اندیشۀ رفض و نسبت آن با واژۀ رافضه. 535

عبدالمجید اعتصامی

مقدمه. 535

رافضه در لغت. 536

رافضه در اصطلاح. 536

اقوال چهارگانه در معنای رافضه. 538

ص: 573

1. رافضه و مسئله طعن، طرد و انکار. 538

علل و عوامل پیدایش این دسته از «رافضه». 539

خاستگاه این گروه از رافضه. 542

2. رافضه و ترک زید بن علی (علیه السلام). 544

3. «رافضه» و مسئلۀ محبت به اهل بیت (علیهم السلام) و مقدم داشتن آنها. 546

4. «رافضه» و مغیرة بن سعید. 548

رافضه، شیعه و نسبت آن دو. 548

رفض و اندیشه مقابل. 552

حاصل بحث. 555

کتاب نامه. 556

ص: 574

556Inquiries in

The Theological School of Kufa

A Group of Researchers

Under the Supervision of:

Mohammad Taqi Sobhani

Akbar Aqvam karbasi

ص: 575

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109