سرشناسه : جمعی از نویسندگان
عنوان و نام پدیدآور: جستارهایی در مدرسه کلامی قم / جمعی از نویسندگان؛ زیر نظر: محمد تقی سبحانی؛ به کوشش: سیّد حسن طالقانی؛ تهیه پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام).
مشخصات نشر:قم : مؤسسه علمی – فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر ، 1395.
مشخصات ظاهری:356 ص .
فروست:پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام) ؛ 5.
شابک(ISBN):978 – 964– 493 – 882 – 5
وضعیت فهرست نویسی:فیپا.
یادداشت:کتابنامه؛ هم چنین به صورت زیرنویس.
موضوع:کلام شیعه امامیه – مقاله ها و خطابه ها.
موضوع:Imamite Shiites theology –
Addresses,essays,lectures *
موضوع:مدرسه ها – ایران – قم- مقاله ها
و خطابه ها.
موضوع:School – Iran – Qom
شناسه افزوده: مؤسسه علمی – فرهنگی دارالحدیث. پژوهشکده
کلام اهل بیت (علیهم السلام).
شناسه افزوده: پژوهشگاه قرآن و حدیث
رده بندی کنگره: 13695 2ط8ق/1354 LA
رده بندی دیویی:9551282/370
شماره کتاب شناسی ملی:4237159
ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 2
جستارهایی در
مدرسه کلامی قم
جمعی از نویسندگان
زیر نظر : محمد تقی سبحانی
به کوشش: سید حسن طالقانی
ص: 3
جستارهایی در مدرسۀ کلامی قم
جمعی از نویسندگان (محمّد اخوان، محمّدمهدی آجیلیان مافوق، رضا برنجکار، علی رضا بهرامی، سهیلا پیروز فر، سیّد علی رضا حسینی، عبدالرضا حمّادی، روح الله رجبی پور، جعفر رحیمی، محمّد تقی شاکر، سیّد حسن طالقانی، علی معموری، سیّد محسن موسوی)
زیرنظر: محمّدتقی سبحانی
به کوشش: سیّد حسن طالقانی
تحقیق: پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)
کنترل نهایی : سیّد مجتبی غیوری
سر ویراستار: علی خنیفرزاده
ویراستار: محمّدحسن باجلان
نمونه خوان: علینقی پارسانیا، سیّد هاشم شهرستانی، محمّدعلی دبّاغی
صفحه آرا : مهدی خوشرفتار اکرم
طراح جلد : حسن فرزانگان
ناشر: سازمان چاپ و نشر دار الحدیث
نوبت چاپ : اوّل، 1394
شمارگان : 1000 نسخه
سازمان چاپ و نشر دار الحديث: قم، ميدان شهدا، ابتدای خيابان معلم، پلاک 125
تلفن: 37741650 - 025 - 37740523 - 025 ص.پ: 4468/37185
hadith@hadith.net
http: /www.hadith.net
ص: 4
فهرست اجمالی
فصل اول: شکل گیری
مدرسۀ کلامی قم / سید حسن طالقانی.......... 12
خاندان اشعری و تأثیر آن بر سیر تحول مکتب حدیثی قم / سهیلا پیروزفر، محمدمهدی آجیلیان مافوق.......... 37
اخراج راویان از قم؛ اقدامی اجتماعی یا اعتقادی / سید حسن طالقانی.......... 69
فصل دوم: اندیشه ها و آثار
انتقال میراث حدیثی کوفه به قم؛ جایگاه و نقش ابراهیم بن هاشم / سید حسن طالقانی.......... 86
جریان متهم به غلو در قم / سید حسن طالقانی.......... 104
بازخوانی سیرۀ حدیثی محمد بن خالد برقی / علی رضا بهرامی، سید علی رضا حسینی.......... 123
زمینه های تاریخی کتاب کافی با تکیه بر جنبه های کلامی / علی معموری.......... 154
کلینی و عقل گرایی / محمد اخوان.......... 179
گسترۀ علم امام از منظر کلینی و صفّار / عبدالرضا حمّادی.......... 206
عقل گرایی شیخ صدوق و متکلم بودن او / رضا برنجکار، سید محسن موسوی.......... 228
فصل سوم: شخصیت ها
بررسی شخصیت و احوال عبداللّٰه بن جعفر حمیری: علی رضا بهرامی.......... 276
سعد بن عبداللّٰه اشعری / محمدتقی شاکر.......... 295
جایگاه محمد بن حسن صفّار و کتاب بصائر الدرجات در میراث حدیثی شیعه / جعفر رحیمی.......... 310
علی بن ابراهیم بن هاشم / روح اللّه رجبی.......... 335
ص: 5
سخن پژوهشکده
عصر حاضر را دورۀ بازیابی هویت های دینی و خیزش های مذهبی و معنوی دانسته اند. در این میان، شیعه در سنجش با دیگران، نمودی نمایان تر داشته و در عرصه های گوناگون فرهنگی و سیاسی بر محیط پیرامون خود تأثیری شگرف بر جای گذاشته است. البته این نفوذ و تأثیر از چشم دیگران پنهان نمانده و رقیبان را به رویارویی و ناآشنایان را به کندوکاو واداشته است؛ نماد و نشانۀ این تکاپوها را در عرصه های علمی و رسانه ای به خوبی می توان بازشناخت.
گسترش مراکز شیعه شناسی در شرق و غرب، انجام پژوهش های بزرگ و کوچک، کنفرانس ها و نشست های تخصصی در گوشه گوشۀ جهان در خصوص تاریخ و اندیشۀ شیعه و نیز هدایت پایان نامه های دانشگاهی و فرصت های مطالعاتی بسیار به سمت موضوعات مرتبط با تشیع و سرانجام چاپ صدها کتاب و مقالۀ تخصصی در این باره، تنها بخشی از تلاش های به ظاهر فرهنگی است که در طول سه دهۀ اخیر به انجام رسیده اند. این همه در کنار حجم سنگین فضای تبلیغاتی و رسانه ای که بیشتر به دنبال تخریب چهرۀ تشیع و شیعیان است، از پهنۀ میدان درگیری حوزه های علمی شیعه در این کارزار نابرابر پرده برمی دارد.
نگاهی گذرا نشان می دهد که هویت معرفتی شیعه بیشترین حجم را در این پروژۀ علمی و تبلیغی به خود اختصاص داده و غالباً تلاش بر این است که با ارائۀ انگاره ای ناراست و سرگذشتی نامَیمون از شیعه، تصویر تابناک مکتب تشیع را در تاریکی فرو برند. شیعۀ امامیه با بهره مندی از مکتب گران سنگ اهل بیت (علیهم السلام) و با تکیه بر معارف اصیل قرآن کریم، پیشینه ای پرمایه و افتخارآمیز در پاسداری از دستاوردهای والای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برجای گذاشته و پیشاهنگی خود را در پاسداری و گسترش اسلام اصیل نشان داده است. اما سوگ مندانه باید گفت که دشمنان از دیرباز کینه توزی و کوته اندیشی را آیین خود ساخته، دشنۀ دشنام بر چهرۀ پاک ترین پیروان کشیده و پردۀ پندارهای خویش را بر حقایق آشکار تاریخی فرو انداخته. آنان که با استفاده از سایۀ سنگین
ص: 6
سیاست و قدرت، امان از صدای مخالف می بریدند و با بهره مندی از ثروت و امنیت، فارغ دلانه به نشر آرا و انظار خویش می پرداختند، سرانجام به پردازش صورت جدیدی از تاریخ اسلام و مسلمین دست یازیدند که هنوز هم جامعه و فرهنگ اسلامی را به سختی می آزارد و امروزه آثار شوم آن در قالب افراطی گری، انسانیت را در کمین تهدید و مسلخ تکفیر گرفته است. آری، این نگرۀ نامبارک چنان در فرهنگ مسلمانان مؤثر افتاد که منابع و مصادر نخستین تاریخی و فرقه نگاری را سراسر زیر نفوذ خود گرفت و امروزه بیگانگانِ عیب جو و کنجکاو و آشنایان بیماردل در این آثار، اسنادی از تاریخ اسلام و تشیع می یابند که پاک کردن آن به سادگی میسور نیست.
از سوی دیگر، در دهه های اخیر فرصتی برای شیعیان فراهم آمده است تا با شناسایی و شناساندن خویش، مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را از مظلومیت و محجوریت به در آورده، زمینه آشنایی و راهیابی بسیاری را به آموزه های ناب قرآنی فراهم سازند. عقب ماندگی تاریخی جامعۀ شیعه به اسباب برونی و درونی، کار ما را در تدارک این صحنه و بازنمایی نوآمد و بی پیرایه از فرهنگ و هویت خویش دشوار ساخته است. بدیهی است که برای این منظور باید مسئله ها و موضوع های فراوانی را به بحث گذاشت و بحث های بایسته بسیاری را به دست تحقیق سپرد. این حرکت به دلیل گستردگی موضوعات و کمبود امکانات، نیازمند برنامه ریزی دقیق و جامع است و تنها با همت و هماهنگی مؤسسات و محققان برجسته امکان پذیر است.
پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام) دقیقاً بر اساس همین نگرش و تحلیل شکل گرفت تا قفل غفلت و غبار تغافل را از اندیشۀ تشیع بزداید و آموزه های گران سنگ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را به دور از پردۀ پندار مخالفان و فراتر از دست اندازی ناآگاهان، معرفی کند. در این خصوص، «گروه تاریخ کلام» برنامۀ خود را بر ریشه یابی هویت فکری و تاریخی اندیشۀ کلامی شیعه متمرکز کرد و با پی ریزی طرح کلان «تاریخ کلام امامیه» بار سنگین پژوهش در این فضای کمتر شناخته شده را بر دوش گرفت. این طرح که در گام نخست، بازشناسی و تحلیل دقیق مدرسه های کلامی امامیه را در دستور دارد، تاکنون با کاوِش در زوایای تاریک و مبهم تفکر امامیه در دوران نخستین و میانه، دستاوردهای فراوانی را در قالب مقاله و کتاب آمادۀ عرضه دارد. جستارهایی که اینک در چهار مجلّد پیاپی ارائه می شوند، حاصل پژوهش در مدرسه های مدینه، کوفه، قم و بغداد هستند که درمجموع تصویری تازه از تاریخ کلام امامیه در دوران پیدایی و پایه ریزی آن نشان می دهد. این چند جلد با جستاری مستقل تکمیل می شود که به اختصار به معرفی همۀ مدرسه های کلامی امامیه
ص: 7
می پردازد. البته این پژوهش های آغازین، هم اکنون با مطالعات عمیق و جامع تر در پژوهشکده در حال پیگیری است و کم کم فرآورده های آن نیز تقدیم جامعۀ علمی خواهد شد. فروتنانه بضاعت خویش را به عرصۀ نقد و نظر متخصصان می سپاریم و پیشنهادها و پشتیبانی های آنان را امید می بندیم.
سپاس گزاریم از کسانی که در این مسیر ما را با لطف خود نواخته و منت دار خویش ساخته اند. پیش از همه باید از حضرت آیت اللّه ری شهری «رئیس مؤسسه دارالحدیث و پژوهشگاه قرآن و حدیث» که بردبارانه و گشاده دست همۀ امکانات لازم را برای شکل گیری این برنامۀ پژوهشی فراهم آوردند، تشکر کنیم و نیز قائم مقام پژوهشگاه جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا برنجکار و مدیران و همکاران ارجمندشان را سپاس می گویم که مساعدت های بی دریغ ایشان همواره توشۀ راه پرفراز و نشیب مان بوده است. و سرانجام، تلاش مدیران و محققان گرانمایه ای را قدر می نهیم که همّت و مهارت آنان، دست مایۀ اصلی این پژوهشکده برای دستیابی به اهداف خطیر و افق های بلند آینده است، و در این میان، به ویژه از حجت الاسلام والمسلمین اکبر اقوام کرباسی، معاونت پژوهشکده یاد می کنیم که خستگی ناپذیر در سامان بخشیدن به همه فعالیت ها یار و مددکاری وفادار و مشفق است. در آخر لازم است از پژوهشگرانی که سهمی در تهیه محتوای این مجموعه داشته اند قدردانی نموده و به طور خاص تلاش های حجة الاسلام والمسلمین سیّد حسن طالقانی را در تنظیم و به سامان رساندن این مجموعه ارج نهیم.
این همه توفیقات را تنها به لطف حضرت حق تعالی می دانیم و بر این نعمت، سر سپاس و ستایش بر آستان جلال او می ساییم و سایۀ عنایت مولایمان حضرت ولی عصر(عج) را بزرگ ترین سرمایه برای به انجام رساندن رسالت بزرگ پاسداری از معارف مکتب وحی می شماریم.
محمد تقی سبحانی
رئیس پژوهشکدۀ کلام اهل بیت(علیهم السلام)
ص: 8
سخن آغازین
شیعیان با بهره گیری از معارف اهل بیت (علیهم السلام) و در پرتو خردورزی، حرکت فکری و کلامی خود را از همان آغاز در مدینه و بر محور خاندان وحی پایه گذاری کردند. اصلی ترین باورهای شیعه در این مدرسه مطرح شدند و کلام شیعه شکل گرفت و می توان مدرسۀ مدینه را پیش گام عرصۀ کلام اسلامی به شمار آورد. با آغاز سدۀ دوم، معارف اعتقادی اهل بیت (علیهم السلام) در یک نهضت علمی در کوفه انتشار یافت و در قالب مفاهیم و نظریه های علمی تبیین شد. اصحاب امامیه در کوفه که دریافت حقایق دین را در پرتو تذکار و تعالیم وحی میسور می دانستند، با دو رویکرد مختلف به تبیین معارف اعتقادی پرداختند و دو جریان مهم کلامی را پدید آوردند: یک جریان، با رویکردی کلامی به دنبال تبیین عقلانی معارف وحیانی و دفاع از آن در مقابل جریان های فکری رقیب بود و جریان دیگر، با رویکردی حدیثی در پی فهم دقیق همان معارف و عرضۀ آنها به جامعۀ مؤمنان.
جریان نخست که رویکرد عقلانی و نظریه پردازانه داشت و از آغاز سدۀ دوم، نهضت علمی بزرگی را در کوفه پدید آورده بود، تحت تأثیر عوامل چندی با افولی زود هنگام روبه رو شد؛ اما جریان متن گرا، با انتقال به شهر قم، امتداد اندیشۀ کلامی امامیه را در مدرسه ای دیگر رقم زد. مقدار بسیاری از میراث حدیثی امامیه تا نیمۀ سدۀ سوم از کوفه به قم منتقل شد و مشایخ قم به پالایش و ویرایش آن میراث از کاستی ها و کژی ها پرداختند. در همین مدرسه برای نخستین بار، احادیث کلامی امامیه در یک نظام جامع و هماهنگ گردآوری و باب بندی شدند و جوامع حدیثی کلامی همچون کافی کلینی و مجموعه آثار شیخ صدوق شکل گرفتند.
گرچه وجهۀ اصلی در قم رویکرد حدیثی بود و غالباً مدرسۀ قم را با همین سیمای حدیثی شناسایی کرده اند، بُعد کلامی قم نیز بارز و برجسته است و می توان در درون این مدرسۀ حدیثی، به مدرسه ای کلامی اشاره کرد که با پیشینه ای تاریخی در کوفه، جریان مستمر و تأثیرگذاری را در تاریخ کلام امامیه پدید آورده است؛ اما اسف مندانه، این نقش کلامی قم کمتر شناخته شده و حتی به مخالفت با علم کلام مشهور شده است. از همین روست که در مطالعۀ تاریخ کلام امامیه، از شخصیت ها و میراث این مدرسۀ فکری و نقش آن در اندیشۀ کلامی امامیه غفلت شده
ص: 9
ومی شود. در تحقیقات پراکنده و اندکی نیز که دربارۀ این حوزه انجام شده است، عمدتاً به ابعاد کلامی مدرسۀ قم توجه نشده و قم را تنها به عنوان یک حوزۀ حدیثی مطالعه کرده اند. وجود جریان های مختلف فکری، شخصیت های مهم و تأثیرگذار و میراث کلامی مهم و گران، مطالعۀ این مدرسۀ فکری را ضروری می سازد؛ اما حجم اندک پژوهش ها در این باره و وجود ابهام ها و نقاط تاریک در این دوره از تاریخ فکر، همواره مانعی برای پدید آمدن پژوهش های گسترده در این زمینه بوده است و ما شاهد خلأ جدّی در این مقطع از تاریخ اندیشۀ امامیه هستیم.
این مجموعه حاضر که با نام «جستارهایی در مدرسۀ کلامی قم» انتشار می یابد، منتخبی از مقاله ها و پژوهش های پژوهشگران همین پژوهشکده و نیز چند مقاله از محققان دیگر مراکز علمی است که هر یک به بُعدی از ابعاد و مسائل مرتبط با مدرسۀ قم پرداخته است. پاره ای از این مقاله ها پیش تر در نشریه های مختلف به چاپ رسیده اند و اینک در این مجموعه بازنشر می شوند و پاره ای دیگر از این پژوهش ها برای نخستین بار در این مجموعه انتشار می یابند.
این مجموعه در سه بخش اصلی گزینش و تنظیم شده است؛ بخش نخست با نام «شکل گیری مدرسۀ قم» با سه مقاله، در پی معرفی مدرسۀ قم و تبیین ریشه های شکل گیری این مدرسه است. بخش دوم با نام اندیشه ها و آثار، با هفت مقاله، پژوهش هایی در اندیشه های کلامی اصحاب قم و ویژگی های میراث این مدرسه است. در این مقالات تلاش شده است با نگاهی در آثار و شخصیت های محوری، به مؤلفه های فکری و کلامی مشایخ قم توجه شود و بخش سوم با نام شخصیت ها، با اختصار به معرفی چند تن از شخصیت های برجستۀ این مدرسه پرداخته است.
در آخر از محققانی که این مجموعه حاصل تلاش آنهاست و نیز از استادانی که در فراهم آوردن این مجموعه یاری ام رساندند، تشکر و قدردانی می کنم.
امید آن که این مجموعه بتواند گامی به جلو در معرفی تاریخ اندیشۀ امامیه باشد.
سید حسن طالقانی
مدیر گروه مطالعات موضوعی
ص: 10
ص: 11
مدرسۀ کلامی قم
سید حسن طالقانی(1)
اندیشۀ کلامی امامیه در تاریخ خود، مراحل و دوره های مختلفی را پشت سرگذاشته و جریان ها و گرایش های گونه گونی به خود دیده است. این جریان ها که عمدتاً بر پایۀ تفاوت های روش شناختی از یکدیگر متمایز می شوند، در دوره های مختلف و با رویکردهای متفاوت خوانش های جدیدی از مضامین اعتقادی ارائه کرده، آثار گوناگونی آفریده اند و البته در هر دورۀ تاریخی، پاره ای از اندیشوران در قالب جریان های کلامی و با تعاملی هدفمند زمینه های پیدایی مدرسه ای فکری را فراهم آورده اند. مراد از مدرسه در اینجا مجموعه ای از متخصصان در یک رشتۀ علمی است که در تعامل با یکدیگر و بر محور یک محیط جغرافیایی محدود، محصولات جدید علمی تولید می کنند.
بر پایۀ این تعریف، در تاریخ کلام امامیه چند مدرسه را می توان شناسایی کرد که در بیشتر آنها «کلام» جایگاه ممتازی داشته و نقش این مدارس در تاریخ کلام امامیه روشن و بی نیاز از استدلال است. اما در این میان، مدرسۀ قم کم تر به کلام شناخته شده و بر اساس وجهۀ غالبش به حدیث و حتی مخالفت با کلام مشهور است. از همین روست که در مطالعۀ تاریخ کلام امامیه، از شخصیت ها و میراث این مدرسۀ فکری و نقش آن در اندیشۀ کلامی امامیه غفلت شده است. در تحقیقات پراکنده و مختصری که دربارۀ این حوزۀ فکری انجام شده و حتی در آثاری که قم را
ص: 12
به عنوان یک «مکتب» محور مطالعه قرار داده اند نیز به جنبۀ کلامی مدرسۀ فکری قم توجه نشده وبه این شهر تنها از دید یک حوزۀ حدیثی نگریسته اند. نادیده گرفتن قم در تاریخ اندیشه های کلامی گاه از حد غفلت فراتر رفته، مدرسۀ قم را مدرسه ای غیر کلامی و حتی مخالف با کلام معرفی کرده اند. اما به نظر می رسد در قم شاهد یک جریان مستمر کلامی - البته به شیوه ای متفاوت با شیوۀ متکلمان عقل گرا - هستیم که با دارا بودن ویژگی های یک جریان کلامی توانسته است در تاریخ کلام امامیه نقش ایفا کند و به جریانی اثرگذار و دنباله دار در تاریخ فکر امامیه تبدیل شود. این نوشتار در پی آن است تا نشان دهد که در مدرسۀ قم «کلام» پویا و فعال بوده و دست کم گروه درخور توجهی از مشایخ قم در یک سلسلۀ پیوسته و با یک شیوۀ مشخص تلاش کلامی داشته و مدرسه ای کلامی پدید آورد ه اند.
از نخستین مدارس فکری شیعه که در سال های آغازین سدۀ دوم و از دوران امامت امام باقر (علیه السلام)شکل گرفت، مدرسۀ کوفه است.(1) این مدرسه بی تردید از اثرگذارترین ادوار تاریخ کلام امامیه و پایگاه اصلی شکل گیری اندیشۀ تشیع است. در همین مدرسه بود که معارف اعتقادی اهل بیت (علیهم السلام) منتشر و نیز در قالب نظریه های کلامی تبیین شد و «کلام» به معنای مصطلح آن شکل گرفت.
در این دوران که معاصر با عصر حضور امامان اهل بیت (علیهم السلام) بود، همۀ اصحاب امامیه با اعتقاد به مرجعیت علمی ائمه و با هدف شناخت حقایق دین در پرتو تعالیم اهل بیت (علیهم السلام)، به نقل روایات و حفظ میراث حدیثی اهتمام داشتند؛ از این رو، عنوان «محدّث» عنوانی فراگیر و دربرگیرندۀ گرایش های مختلف فکری است. در این میان، گروهی تنها به نقل روایات و پدید آوردن جُنگ های حدیثی بسنده کرده، به نام «محدّث» نامبردار شدند. اما گروه دیگری از بزرگان امامیه در این دوره، گذشته از آنکه در زمرۀ محدثان قرار داشتند، «متکلم» نیز شناخته می شدند. کلام در جایگاه یک دانش، تعریف های گوناگونی یافته و در دوره های مختلف با معیارهای گوناگونی معرفی شده است، با این حال، می توان ویژگی هایی برای متکلم معرفی کرد؛ از جمله اینکه متکلم معرفت دینی را در قالب یک نظام معرفتی تلقی می کند. از این رو، برخلاف محدّثان، به تناقضات
ص: 13
درون متن توجه دارد و برای روشن کردن مفاهیم و نشان دادن نظام معرفتیِ درون متنِ مقدس به تبیین می پردازد. از سوی دیگر، متکلم به پرسش های بیرونی نیز توجه دارد و در رویارویی با اندیشه های مخالف به نقّادی، مناظره و ردّیه نویسی می پردازد.
با توجه به این ویژگی ها می توان گفت که در کوفه - گذشته از جریان محدثان که تنها به نقل روایات اهل بیت (علیهم السلام) می پرداختند و از ورود به عرصۀ تبیین های کلامی پرهیز می کردند - دست کم دو جریان مهم کلامی حضور داشت که به رغم شباهت های فراوان، در پاره ای جهات از یکدیگر فاصله داشتند. این دو جریان که با عنوان «جریان کلامی» و «جریان حدیثی - کلامی» بازشناخته می شوند، چنانچه شیوۀ همۀ اصحاب امامیه در این عصر بود، در رویکردی مشترک، خود را پای بند و متعهد به پرسشگری در باب مسائل فکری و اعتقادی از ائمۀ اهل بیت (علیهم السلام) و نیز نقل آنها برای دیگران می دیدند. شاهد این ادعا آنکه همۀ افراد این دو گروه در شمار راویان بزرگ اخبار ائمه به شمار می آیند. اما تفاوت این دو گروه در آن بود که رویکرد کلامی به دنبال بازخوانی و تبیین عقلانی معارف رسیده از مدرسۀ اهل بیت و دفاع از آن در برابر جریان های فکری رقیب و با ادبیاتی جدید بود. در مقابل، رویکرد حدیثی با اعتقاد به این که میراث رسیده از اهل بیت با همان چارچوب و ادبیات، پاسخگوی نیازهای جامعه اسلامی است، در پی فهم دقیق همان معارف و عرضۀ آن به جامعۀ مؤمنان بود و از ورود به عرصۀ نظریه پردازی و تبیین های خارج از چارچوب نص، پرهیز می کرد. این جریان که در قالب نقل میراث حدیثی، به تبیین مبانی اعتقادی شیعه می پرداخت، اگرچه - بر خلاف متکلمان - از چارچوب نص خارج نمی شد و به دنبال تبیین های برون متنی نبود، نگاه منظومه نگر به مضامین اعتقادیِ روایات داشت و همچون متکلمان در پی تبیین این نظام معرفتی بود. ذهن جست و جوگر و تحلیلگر این افراد، کلام امام را نه از روی تعبد، بلکه به عنوان راهنمای دریافتی عقلانی و نظام مند مطالبه می کرد.
تلاش جریان محدثْ متکلّمان اگرچه در قالب نقل میراث حدیثی و در روش، متفاوت با شیوۀ متکلمان بود، به نظر می رسد در بن مایه های خود با جریان کلامی تفاوت اساسی نداشت و حقیقتاً می توان این جریان فکری را بخشی از جریان کلامی دانست. این جریان در کوفه، جریان غالب به شمار می رفت و مصادیق فراوانی برای آن می توان برشمرد. زرارة بن أعین و محدّثان بزرگی از خاندان او، ابوبصیر، محمد بن مسلم، ابن ابی عمیر و... نمونه های روشنی از این گرایش فکری اند.
این دو جریان فکری - کلامی پس از سپری کردن دوران تأسیس و ورود به عصر طلاییِ کلام امامیه در سدۀ دوم، سرانجامی متفاوت یافتند. جریان کلامی که بر بنیادهای نصوص دینی به
ص: 14
نظریه پردازی و تبیین های فرامتنی می پرداخت و کلامِ عقلی و حوزۀ دفاعی را پشتیبانی می کرد، درپایان سدۀ دوم هجری دچار وقفه و رکود شد که البته تا اندازۀ زیادی معلول فشار سیاسی و جوّ خفقان و تقیۀ حاکم بر آن دوره بود؛ اما جریان حدیثی - کلامی رسالت خویش را در قالب حفظ و نقل میراث حدیثی تا پایان دوران فعالیت مدرسۀ کوفه (نیمۀ سدۀ سوم) به انجام رسانید. در همین زمان که مدرسۀ کلامی کوفه با سستی و رکود در نظریه پردازی های کلامی رو به افول و خاموشی می رفت، در حوزه ای دیگر با بهره گیری از میراث کوفه، مدرسه ای فکری شکل می گرفت که به سرعت جانشین کوفه شد و مرکز حضور اندیشوران شیعه و محور اندیشۀ تشیع گردید. این پایگاه جدید، شهر قم بود.
شهر قم در اواخر سدۀ نخست هجری و در پی مهاجرت عرب های اشعری از کوفه، با هویتی عربی - شیعی شکل گرفته بود(1) و به زودی با ورود مردانی از آن دیار در زمرۀ راویان اهل بیت (علیهم السلام) به حوزه ای حدیثی بدل شد. با گذشت چند دهه، شمار محدثان و راویان احادیث اهل بیت (علیهم السلام) در قم فزونی یافت و مجموعه هایی از احادیث، در این حوزۀ حدیثی فراهم شد. اما تا پایان سدۀ دوم هجری هنوز قم در برابر مدرسۀ حدیثی کوفه نمودی نداشت و حجم اندکی از میراث حدیثی را در اختیار داشت. به تدریج و با گذشت کم تر از نیم قرن در اوایل سدۀ سوم با انتقال میراث حدیثی کوفه به قم، این حوزۀ حدیثی وارد مرحلۀ جدیدی از رشد و بالندگی معرفتی شد. پیش از این زمان نیز میان قم و کوفه ارتباط حدیثی وجود داشت، اما این ارتباط بیشتر به شکل نقل شفاهی و محدود بود. آنچه در این بازۀ زمانی جدید بود و سبب تحول شد، انتقال گستردۀ میراث مکتوب کوفه بود؛ برای نمونه، مجموعۀ آثارِ صد راویِ حدیث، گوشه ای از میراث منتقل شده توسط یک راوی در این دوره است.(2)
دلایل انتقال میراث کوفه به قم و شخصیت های اثرگذار در این انتقال میراث، خود داستانی مستقل دارد و مجالی دیگر می طلبد، اما به اجمال می توان گفت که تا پایان سدۀ سوم، بخش اعظم میراثِ مکتوب کوفه با تلاش مردانی از هر دو حوزۀ حدیثیِ قم و کوفه به قم انتقال یافت. انتقال این حجمِ گسترده از آثار حدیثی به شکل مکتوب و در قالب سنت های معتبرِ انتقال حدیث، در کنار
ص: 15
راویان برجسته و ممتاز، نقطۀ آغاز تحولی در این حوزه حدیثی شد و البته اوضاع سیاسی - اجتماعی و یکدستی مذهبی در قم نیز زمینۀ رشد این مدرسۀ حدیثی را به خوبی فراهم ساخته بود. شاید بتوان نقطه آغاز مدرسۀ قم را در دهه های نخست سدۀ سوم و با انتقال میراث کوفه دانست، اما به سرعت و تا پایان سدۀ سوم، قم بزرگ ترین مرکز حدیثی شیعه شناخته شد و مدرسه ای فکری پدید آمد که جای کوفه را گرفت.
وجهۀ اصلی در قم رویکرد حدیثی بوده و بی تردید یکی از بزرگ ترین مدارس حدیثی شیعه در قم شکل گرفته است، اما درون این مدرسۀ حدیثی می توان به مدرسه ای کلامی اشاره کرد که با عقبه ای تاریخی در کوفه، جریان مستمر و اثرگذاری را در تاریخ کلام امامیه پدید آورده است.
در فرایند انتقال میراث، به طور طبیعی اندیشه ها و باورهای کلامی نیز انتقال می یابد و حوزۀ مقصد، بر اساس روش و ملاکِ موردِ پذیرش خود، مبنایی اتخاذ کرده، بر پایۀ آن به تولید میراث جدید می پردازد، اما این فرایند محدود به انتقال باورها نیست، بلکه شیوه ها نیز منتقل می شود. پیش تر اشاره شد که در کوفه دست کم دو گرایش اصلی در مباحث کلامی وجود داشت: خط حدیثی - کلامی که به تبیین باورهای اعتقادی در چارچوب نص ملتزم بود و خط کلامی که با تبیین های خارج از متن و تولید نظریه های کلامی با ادبیاتی جدید و متمایز، به دفاع از آموزه های اعتقادی می پرداخت. از آنجا که گرایش فکری غالب در قم حدیث گرایی با معیارهایی دقیق و سخت گیرانه در پذیرش احادیث بود، نظریه پردازی های کلامیِ متکی بر داده های عقلی و تبیین های خارج از متن روایات در قم جایگاهی نداشت و در مجموع، بیشتر مشایخ قم به جریان های کلامی خوش بین نبودند. این نگاه منفی به جریان های کلامی را پاره ای از روایات تقویت می کرد. این دسته از روایات را که شامل نقد برخی از متکلمان، یا نهی از برخی شیوه ها یا مباحث کلامی بود مشایخ قم روایت و گاه در مجموعه ای برای نقد جریان کلامی گردآوری می کردند.(1) رویارویی برخی از مشایخ قم با شخصیت و اندیشه های کلامی هشام بن حکم و شاگردانش را در همین راستا می توان بررسی کرد.(2) بر اساس این نگره اگرچه میراث خط کلامی کوفه به قم منتقل شد، تنها بخشی از این
ص: 16
میراث که درقالب نقل احادیث و معارف اهل بیت (علیهم السلام) به جا مانده بود، با اقبال مواجه شد و شیوۀ ایشان در تبیین های عقلی و نظریه های کلامی در کانون انتقاد قرار گرفت و کم تر منتقل شد.(1)
در حقیقت، اصلی ترین جریان کلامی کوفه که بیشترین تأثیر را در قم داشت، جریان محدثْ متکلمان یا خط حدیثی - کلامی است که البته بخش مهمی از ظرفیت کلامی کوفه را دربرگرفته و با تنظیم و گردآوری روایات اهل بیت (علیهم السلام) آثار کلامی فراوانی پدید آورده بود. به نظر می رسد نه تنها میراث این جریان، بلکه روش کلامی ایشان نیز در بستری جدید و با همان شاخص های معرفتی به قم منتقل شد و از همین روست که شخصیت های برجسته ای در قم به این جریان فکری تعلق دارند.
با این بیان، گرچه جریان کلامی کوفه در قم جایگاهی نیافت و گرایش اصلی در این مدرسه بر نقل روایات مبتنی بود، بی شک بزرگ ترین مدرسۀ حدیثی شیعه را پدید آورد؛ اما شواهد نشان می دهد که این مدرسۀ حدیثی تنها یک جریان نقل حدیث نبود، بلکه انگاره های فکری - معرفتی داشت و فعالیت حدیثی ایشان در یک چارچوب نظری و کلامی و تابع یک روش شناسی علمی بود. نتیجۀ این دغدغه ها و گرایش های کلامی، نقادی و پالایش احادیث و تنظیم آثار بر اساس محور های کلامی بود که ظهور مدرسۀ کلامی قم را در پی داشت. نگاهی به کارنامۀ عملی مدرسۀ قم نشان می دهد که در بسیاری از موارد، رویارویی مشایخ قم با میراث رسیده به این مدرسه و پذیرفتن یا نپذیرفتن این میراث، نه تنها بر پایۀ شیوه های مقبول در روایتگری، بلکه هم زمان بر پایۀ ارزش درون مایۀ اعتقادی این میراث بوده است. نیز باید توجه داشت که تنظیم و تبویب روایات اعتقادی و چینش این روایات بر اساس چارچوب های معرفتی برای نخستین بار در مدرسۀ قم اتفاق افتاد.
این نوع رویارویی با حدیث نشان دهندۀ انگاره های معرفتی و کلامی مشایخ قم است که همچون سلف خود در کوفه به دنبال تبیین معارف اعتقادی از سامانۀ نقل روایات رسیده از اهل بیت (علیهم السلام) و ارائۀ یک منظومۀ معرفتی سازگار و روشن هستند. البته نباید از نظر دور داشت که روش کلامی این مدرسه، نقلی و مبتنی بر نصوص است و همان گونه که ویژگی این جریان در کوفه بود،این دسته از متکلمان در پی تبیین های برون دستگاهی و رویارویی با اندیشه های رقیب نبودند،
ص: 17
بلکه برای فهم دستگاه معرفتی درون روایات و ارائۀ این نظام معرفتی به جامعۀ مؤمنان تلاش می کردند. البته، از آنجا که این جریان به پرسش های بیرونی نیز بی توجه نبود، هرگاه زمینۀ رویارویی بیرونی پیدا می شد مقید به همان دستگاه معرفتی و بر اساس همان مبانی، پاسخگوی پرسش ها نیز بوده است.
از آنجا که فضای قم یکدست و خالی از اندیشه های مخالف بود، برخوردها و رویارویی با شبهات و پرسش های بیرونی اندک جلوه می کرد و بیشتر تلاش کلامی این مدرسه به حوزۀ تبیین باورهای اعتقادی معطوف بود. از طرفی چون جریان محدثْ متکلمان متن اندیش بود و در چارچوب متن مقدس به تبیین باورها می پرداختند، بیشتر آثار تولیدشده در مدرسۀ قم در قالب آثار حدیثی، به ارائۀ نظام و تبیین مفاهیم متن می پردازد. با این همه، وجود اختلافات درونی میان اصحاب و نیز هم جواری با شهر ری که در این زمان محل اندیشه های گوناگون و فرقه های مختلفی چون معتزله، اصحاب حدیث، زیدیه و اسماعیلیان قرمطی بود و محیط آرام قم را آشفته می ساخت، زمینۀ رویارویی بیرونی را نیز برای برخی از مشایخ قم پدید آورد و می توان کلام دفاعی و اثبات عقلانی معارف را نیز در این رویارویی با اندیشه های رقیب دید که خود شاهدی دیگر بر وجود یک جریان کلامی مهم در قم است.
مدرسۀ کلامی قم با ویژگی جریان محدثْ متکلمان، جریانی پیوسته از آغاز شکل گیری این مدرسه است که در پایان به کلینی و شیخ صدوق ختم می شود و می توان کلینی و صدوق را برایند این مدرسۀ کلامی دانست. با توجه به اهمیت این دو شخصیت و نیز دسترسی بیشتر به آثار و اندیشه های ایشان، ابتدا شاخصه های تکلم و تلاش کلامی را در آثار کلینی و صدوق بررسی می کنیم و در ادامه به دیگر شخصیت های این جریان فکری می پردازیم.
ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی محدثی بزرگ در دوران شکوفایی مدرسۀ قم است که می توان ادعا کرد به تمام میراث حدیثی رسیده به قم و ری با طرق معتبر دسترسی داشته است. کلینی در کُلین از توابع ری متولد شد و تحصیل علم و اخذ احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را در ری آغاز کرد و البته از فضای اجتماعی و فرهنگی ری نیز متأثر شد. با این همه، بهرۀ اصلی او از روایات شیعه در قم و از مشایخ بزرگ قم بود؛ این واقعیت را اسناد کتاب کافی به خوبی نشان می دهد. بنابراین، وی را بایدمحصول مدرسۀ قم دانست. شخصیت حدیثی و اعتبار روایتگری کلینی برای همگان پذیرفته شده
ص: 18
است، اما نباید از نظر دور داشت که کلینی هم زمان متکلمی بزرگ از تبار محدثْ متکلمان است که در عین تعهد به نص و در همان چارچوب روایات، به تبیین و حتی دفاع از معارف دین می پردازد. پیش تر اشاره شد که محدثْ متکلمان با رویکردی منظومه نگر به مضامین اعتقادی روایات، در پی فهم و تبیین این نظام معرفتی بودند.
کلینی بر همین اساس، زمانی که با انحراف اهل زمانه اش و نیز درخواست تألیف کتابی جامع برای اخذ علم دین روبه رو می شود، بر پایۀ همان نظام معرفتیِ برگرفته از روایات دست به تنظیم اثری بدیع چون کافی می زند.(1) بررسی کافی نشان می دهد این کتاب صرفاً یک مجموعۀ حدیثی نیست، بلکه چینش و تبویب این روایات از یک نظام فکری حکایت می کند که در پس این مجموعه نمایان است. کلینی در مقدمۀ همین کتاب جایگاه والای عقل را یادآور می شود و آن را به محوری تشبیه می کند که مدار تکلیف، حق و باطل و ثواب و عقاب است.(2) وی با مقدم نمودن «کتاب العقل» و ذکر 36 روایت دربارۀ اهمیت و جایگاه عقل در نظام معرفت دینی، بر این باور تأکید می کند که نقل روایات به معنای تعبد و پذیرش عاری از فهم و تعقل نیست، بلکه مضامین روایات به مثابۀ میراثی عقلی و در نظامی معقول ارائه می شوند. چینش منطقی و سازوار روایات در کتاب ها، ابواب و حتی میان روایاتِ درون هر باب، این نظام مندی را به خوبی نشان می دهد.
گذشته از چینش منظومه وار روایات، تبیین های کلینی در ذیل پاره ای از روایات(3) نمونۀ دیگری از فعالیت کلامی اوست و البته این تبیین ها چنان که شیوۀ محدثْ متکلمان است، در غالب موارد در چارچوب و ادبیات روایات ارائه می شود. با وجود این، در مواردی برای تبیین معارف نهفته در احادیث، با جریان کلامی نیز همدلی نشان می دهد و این همدلی گاه تا نقل بیانات هشام بن حکم در کنار روایات پیش می رود(4).
پیش تر اشاره شد که محدثْ متکلمان اگرچه در شرایط عادی متن اندیش و معتقدند که نباید از ادبیات متن فراتر رفت، به هنگام پیدایش زمینۀ رویارویی های بیرونی، در مقام دفاع و رد برمی آیندو از نظام معرفتی خویش دفاع می کنند. گسترش و نفوذ مخرب قرمطیان در ری این زمینه را برای کلینی پدید آورد و او کتاب الرّد علی القرامطه را در پاسخگویی و رد دیدگاه های ایشان نگاشت.
ص: 19
این ویژگی ها را در عملکرد صدوق نیز به روشنی می بینیم؛ ولی از آنجا که او در ری و دربار بویهیان حضور یافت و نیز سفر های متعددی به ویژه به حوزۀ شرق اسلامی کرد، با گروه های مختلفی از متکلمان و معارضان روبه رو بود. از این رو، ورود وی را به عرصه های کلامی و رویارویی های بیرونی حتی در قالب مناظره بیشتر شاهدیم.
در مراجعه به فهرست آثار شیخ صدوق، به بیش از سی کتاب در اثبات، تبیین و دفاع از آموزه های کلامی بر می خوریم.(1) برخی از این آثار مانند کتاب التوحید، هم با انگیزۀ دفاع از اعتقادات شیعه به نگارش درآمده اند وهم به شیوه ای استدلالی و با استفاده از دلایل عقلی به توضیح و تبیین احادیث پرداخته اند. بیان های صدوق در لابه لای روایات و بهره گیری از استدلال های عقلی و حتی استدلال های مشهور کلامی، این ویژگی را به خوبی نمایش می دهد.(2) کتاب کمال الدین وتمام النعمه نیز در موضوع امامت و مهدویت از دیگر آثار موجود صدوق با همین ویژگی است. صدوق در این کتاب ابتدا با دلایل عقلی، ضرورت و لزوم امام را اثبات می کند و سپس به اثبات امامت امام دوازدهم (علیه السلام)و اقامۀ دلیل بر طول عمر ایشان می پردازد. رسالۀ الاعتقادات و کتاب الهدایة شیخ صدوق نیز مجموعه هایی نظام مند از معارف شیعی اند که بر اساس آموزه های روایی تنظیم شده و حتی در بسیاری از موارد از الفاظ روایات بهره گرفته اند و در عین حال، یک دستگاه معرفتی ارائه کرده اند.این رساله ها از نخستین تلاش های امامیه برای تدوین یک فهرست جامع و رسمی از باورهای امامیه به شمار می آیند.
از بارزترین فعالیت های کلامی یک متکلم، گفت و گو با مخالفان در باب موضوعات کلامی برای اثبات دیدگاه حق و ردّ نظریه های مخالف است. بر این اساس، شیخ صدوق نیز نه تنها با مناظره و احتجاج مخالف نبود، بلکه آن را مطابق با سیرۀ عملی اهل بیت (علیهم السلام) می دانست. البته او احتجاج و مناظره را برای همۀ افراد جایز نمی شمرد و به اعتقاد وی تنها متخصصان در دانش کلام مجاز به مناظره و احتجاج با خصم بودند؛ آن هم مشروط به اینکه با کلمات یا با معانی کلام اهل بیت (علیهم السلام) احتجاج کنند.(3) وی نه تنها در جای جای آثار خود مناظره های امامان و برخی از متکلماندوران حضور با گروه های مختلف را نقل می کند،(4) بلکه خود نیز مناظرات متعددی با صاحبان
ص: 20
آرای مخالف انجام داده است. شرح برخی از این مناظره ها که با حضور رکن الدولۀ دیلمی برگزار شده در کتاب کمال الدین و تمام النعمه آمده است.(1) نجاشی نیز در فهرست آثار صدوق، از پنج کتاب که شرح مناظرۀ صدوق با مخالفان در محضر رکن الدوله است یاد کرده است.(2) برخی از شاگردان شیخ صدوق نیز پاره ای از مناظرات وی را جمع آوری و تنظیم کرده اند که از آن جمله شیخ جعفر دوریستی است که نسخه ای از مناظرات شیخ را فراهم آورده بود و قاضی نوراللّٰه در کتاب مجالس المؤمنین از آن نسخه نقل کرده است.(3)
بهره گیری از استدلال ها و تبیین های متکلمان که در بحث دربارۀ کلینی به آن اشاره شد، در آثار صدوق نیز نمونه های بسیار دارد. وی گاهی بخش مفصلی از کتاب یکی از متکلمان را با ذکر نام نویسنده و نام کتاب در آثار خود درج کرده و گاه بدون ذکر نام، استدلال هایی از برخی متکلمان نقل و از آنها استفاده کرده است(4) و در پاره ای موارد نیز از پاسخ های متکلمان به پرسش ها و شبهات مخالفان بهره گرفته است.(5) این نقل قول ها و درج بخش هایی از کتاب ها و اندیشه های جریان کلام عقلی، گواه دیگری بر رویکرد کلامی شیخ صدوق و البته جریان محدثْ متکلمان است. این رویکرد و روش را در بسیاری از مشایخ قم می توان ملاحظه کرد. دغدغۀ مشترک همۀ این افراد - چنان که در کلینی و صدوق اشاره شد - تبیین و فهم نظام معرفتی درون روایات است و البته در مواردی که رویارویی بیرونی، ضرورتِ تبیین های برون دستگاهی را ایجاب کند، از درون دستگاه و مقید به همان نظام معرفتی، به تبیین و دفاع عقلانی نیز پرداخته اند.
در ادامه به پاره ای از این مشایخ، از زمان انتقال میراث کوفه و شکل گیری مدرسۀ قم تا پایان دوران حیات این مدرسه اشاره می کنیم. البته، از آنجا که درون این مدرسه جریان ها و گرایش هایمختلف فکری وجود داشت، تلاش می شود در یک برداشت ابتدایی این جریان ها به تفکیک معرفی شود.
ص: 21
مهم ترین شخصیت هایی که در انتقال میراث کوفه به قم نقش داشتند عبارت اند از: ابراهیم بن هاشم قمی، احمد بن محمد بن عیسی اشعری، حسین بن سعید اهوازی، محمد بن خالد برقی و فرزندش احمد بن محمد بن خالد، محمد بن عبدالجبار، سهل بن زیاد آدمی، محمد بن علی ابوسمینه، ابن اورمه و... . گرچه بیشتر ایشان با داشتن مشایخ مشترک از یک جریان فکری در کوفه بهره برده اند، از آنجا که اختلاف در پاره ای باورها یا شیوه ها منشأ پیدایش خطوط فکری متمایزی در یک جریان می شود، محدثْ متکلمان قم نیز در یک نگاه دقیق به خطوط متمایزی تفکیک پذیرند.
در میان افرادی که در انتقال میراث کوفه نقش داشتند، احمد بن محمد بن عیسی بیشترین حجم میراث را به قم انتقال داد(1)، و شاید اثرگذارترین شخصیت این طبقه به شمار آید. شیخ ابوجعفر احمد بن محمد بن عیسی اشعری(2)، از اصحاب امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام)و امام هادی (علیه السلام)، شیخ و فقیه قُمیین بود و در قم ریاست و جایگاه اجتماعی والایی داشت(3). وی برای اخذ حدیث به کوفه رفت و از بزرگ ترین مشایخ کوفه و بغداد روایات و میراث حدیثی شان را فرا گرفت. در این میان بسیاری از مشایخ مهم او به جریان محدثْ متکلمان کوفه تعلق داشتند.
احمد بن محمد بن عیسی گذشته از نقل میراث مکتوب کوفه، آثار و نوشته هایی نیز داشت که به نظر می رسد کتاب های التوحید، فضل النبی و الاظلّه از آثار کلامی اوست. از ویژگی های احمد اشعری تلاش گسترده در مبارزه با جریان غلو و جلوگیری از انتشار میراث جریان های انحرافی درقم است(4) که خود نمونۀ بارزی از تلاش کلامی او به شمار می رود. وی شاگردان بسیاری داشت که شبکه ای از محدثْ متکلمان را پدید آوردند و خط فکری او را تا پایان حیات
ص: 22
مدرسۀ قم ادامه دادند. طبقۀ دوم از مشایخ مدرسۀ قم بیشترین تأثیر را از احمد بن محمد بن عیسی پذیرفته اند. در میان این افراد سعد بن عبداللّٰه، محمد بن الحسن الصفّار، محمد بن یحیی عطار، محمد بن علی بن محبوب و عبداللّٰه بن جعفر حمیری بیشترین روایت را از احمد اشعری نقل کرده اند و قرابت فکری بیشتری با وی دارند، به گونه ای که می توان احمد بن محمد بن عیسی را سرآغاز یک خط فکری در قم دانست که در نسل شاگردانش ادامه می یابد.
سعد بن عبداللّٰه اشعری شخصیت اثرگذار این طبقه که خود از خاندان اشعریان قم بود، بیشترین قرابت را به استادش احمد اشعری داشت. حجم روایات سعد از احمد اشعری و نیز حضور نام وی در طرق فهرستی پس از نام احمد اشعری در بیشتر طریق ها، این اثرپذیری را نشان می دهد. با توجه به آثار سعد بن عبداللّٰه، هم در کلام تبیینی و هم در کلام دفاعی، به روشنی می توان وی را از جریان محدثْ متکلمان دانست. سعد در نقّادی، مناظره و ردیّه نویسی پرتلاش، و البته در رویارویی با خط کلامی نظریه پرداز کوفه سخت گیر بود. او بر همین اساس، کتابی در بیان عیب ها و کژی های هشام و یونس نگاشت(1) و نیز در واکنش به اثری که علی بن ابراهیم دربارۀ یکی از اندیشه های هشام نگاشته بود، ردّیه ای با نام الردّ علی علی بن ابراهیم فی معنی هشام و یونس به تحریر درآورد. این آثار گذشته از رویکرد کلامی سعد بن عبداللّٰه، نشان دهندۀ رواج این گونه مباحث کلامی در فضای فکری قم است. از دیگر نگاشته های کلامیِ سعد در ردّ جریان های انحرافی، می توان به کتاب الضیاء فی الردّ على المحمدیه والجعفریه، کتاب الردّ على الغلاة و کتاب الردّ على المجبّره اشاره کرد. شاید بتوان، نگارش این ردّیه ها و رویارویی های کلامی سعد را نتیجۀ ارتباط وی با بغداد و نیز جامعۀ حدیثی اهل سنت ارزیابی کرد.
در حوزۀ کلام تبیینی، کتاب های بصائر الدرجات، الإمامة، فضل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، فضل ابی طالب وعبدالمطلب وابی النبی (علیهم السلام)، الاستطاعة، مناقب الشیعه و احتجاج الشیعه على زید بن ثابت فی الفرائض از آثار اوست.(2) در این میان، کتاب هایی چون الاستطاعة آشکارا بحث از یک مسئلۀکلامی رایج در حوزه های کلامی است و نمی توان آن را تنها یک نگاشتۀ حدیثی، فارغ از اختلافات کلامی دانست.
شخصیت دیگری که در کنار سعد بن عبداللّٰه قرابت فکری بسیار با احمد اشعری داشته و البته
ص: 23
شخصیتی برجسته در جریان محدثْ متکلمان به شمار می رود، ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر حمیری است. روایات به جا مانده از حِمْیری در مقایسه با اَقرانش چندان نیست، اما همین مقدار، قرابت فکری وی با احمد اشعری را نشان می دهد. نیز حضور وی در طرق نقل میراث مکتوب که در کتب فهرستی منعکس شده، نشان دهندۀ نقش فعال وی در انتقال میراث است.(1) حمیری آثار مهمی در حوزۀ کلام پدید آورد که مهم ترین موضوعات کلامی آن عصر را در بر می گیرد؛ آثاری چون کتاب الإمامه، کتاب الدلائل، کتاب العظمة و التوحید، کتاب الغیبة و الحیره، کتاب التوحید و البداء و الإرادة و الاستطاعة و المعرفه، کتاب ما بین هشام بن الحکم و هشام بن سالم و کتاب های القیاس، الأرواح، الجنة و النار و الحدیثین المختلفین.(2) برخی از این آثار مثل کتاب الغیبة و الحیره ناظر به پرسش های بیرونی و مسائل مطرح شده در جامعۀ شیعی آن روز است که با پدید آمدن پاره ای از شبهات، حیات جامعۀ شیعی را تهدید می کرد و این کتاب در تلاش برای تبیین صحیح مسئله و دفع شبهات نگاشته شد. همچنین پرداختن به اختلافات هِشامَیْن نشان دهندۀ نوع دغدغه های کلامی مشایخ قم و از جمله حمیری است. عناوین دیگر آثار حمیری نیز این نکته را تأیید می کند که کسانی چون حمیری اگرچه به عنوان یک محدث در راستای نقل و حفظ میراث حدیثی می کوشند، این رویکرد مانعی بر سر دغدغه های کلامی ایشان نیست و همچنان فکر و تلاش علمی خویش را در تمام مسائل مورد اهتمام متکلمان در حوزۀ عقائد، مصروف داشته و البته به اختلافات و اندیشه های متکلمان نیز نظر داشته اند.
ابوجعفر محمد بن الحسن بن فرّوخ الصفّار از اصحاب امام هادی (علیه السلام)و امام عسکری (علیه السلام)و نویسندۀ کتاب بصائرالدرجات نیز از مشایخ بزرگ قم در نسل دوم این مدرسه است. وی که شاگرد احمد بن محمد بن عیسی، ابراهیم بن هاشم و احمد برقی بود، خود نیز در انتقال پاره ای از میراث کوفیان نقش داشت و البته بیشترین روایت را از طریق احمد اشعری نقل کرده است. البته ممکن است در مسائل اعتقادی اندک اختلافی میان وی و احمد اشعری احساس شود، اما حتی در کتاب بصائر الدرجات روایات احمد اشعری بیشترین سهم را دارد و این نشان قرابت فکری صفّار واحمد بن محمد بن عیسی است. در میان آثار به جا مانده از وی کتاب بصائرالدرجات معرّف یکی از دیدگاه های معرفتی مدرسۀ قم و البته از اصلی ترین منابع درحوزۀ امام شناسی است.
ص: 24
چینش روایات و منطق درونی این اثر ارائه دهندۀ طرحی کلی برای روش اخذ معارف دینی است. گذشته از بصائر الدرجات، کتاب الردّ علی الغلاة، کتاب المناقب و کتاب المثالب نیز از آثار کلامی اوست.
شخصیت برجستۀ دیگر این طبقه محمد بن یحیی عطار است. وی را نیز «کثیر الروایه» معرفی کرده اند. او بیشترین روایت را از احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده است. همچنین از محمد بن یحیی بن عمران و محمد بن الحسین بن ابی الخطاب روایات بسیاری نقل و نیز در طرق نقل میراث مکتوب با واسطۀ حمیری و صفّار میراث متعددی را نقل کرده است و البته یگانه راوی کتاب بصائر الدرجاتِ صفّار نیز محمد بن یحیی عطار است. نقل نکردن وی از ابراهیم بن هاشم و احمد برقی - که در ادامۀ این نوشتار به خط فکری ایشان اشاره خواهد شد - می تواند معنادار باشد و تقابل خط فکری احمد بن محمد بن عیسی با خطوط مقابل را تأیید کند. از وی جز کتاب های مقتل الحسین و النوادر اثر دیگری گزارش نشده است، اما روایات وی در منابع حدیثی به ویژه کتاب کافی نمود ویژه ای دارد و ابواب مختلف فقهی و اعتقادی را در برمی گیرد.
پس از این طبقه مشهورترین شخصیت های مدرسۀ قم، یعنی ابن ولید، ابن بابویه و کلینی قرار دارند. در این میان ابن ولید و ابن بابویه را می توان در خط فکری احمد بن محمد بن عیسی دانست.
محمد بن الحسن بن احمد بن الولید گرچه در اصل قمی نبود،(1) در این دوره شیخ القمیین، خلف صالح و نمایندۀ فکری خط سعد بن عبداللّٰه و احمد بن محمد بن عیسی است. وی بیشترین روایت را از سعد بن عبد اللّٰه، صفّار، احمد بن ادریس، محمد بن یحیی عطار و حسین بن حسن بن ابان دارد. در مقابل، از علی بن ابراهیم هیچ روایتی نقل نکرده است. هرچند ابن ولید در طبقۀ شاگردان علی بن ابراهیم بوده و در طرق فهرستی نیز به وی طریق دارد، حتی در مواردی که ابن ولید روایتی از ابراهیم بن هاشم نقل می کند به واسطۀ سعد بن عبداللّٰه یا دیگر مشایخ خود روایت می کند نه از طریق علی بن ابراهیم که این عمل می تواند نشان دهندۀ نوعی تقابل و اختلاف و تعلقبه دو خط فکری متمایز باشد. از آثار او تفسیر قرآن و کتاب جامع است که گویا در ابواب مختلف فقه بوده است. دیدگاه های کلامی ابن ولید نزدیک به احمد اشعری گزارش شده و به نظر می رسد همانند وی در پذیرش اخبار محتاط و سختگیر بوده است. گزینش و استثنای روایات در
ص: 25
آثار رسیده به او نمونه ای از این احتیاط است.
آرا و اندیشه های ابن ولید را در شاگردش شیخ صدوق می توان ردگیری کرد. صدوق در بیشتر اندیشه هایش تابع استادش ابن ولید بود. این مطلب را، گذشته از برخی اشارات شیخ صدوق، حجم گستردۀ روایات ابن ولید در آثار صدوق تأیید می کند. اما وارد نشدن ابن ولید به حوزۀ کلام دفاعی و تولید آثار در این حوزه را باید معلول حضور او در قم دانست. صدوق به دلیل مهاجرت به ری وارد درگیری ها و رویارویی های بیرونی شد و نیازمند ورود به عرصۀ کلام دفاعی بود، اما ابن ولید در قم با چنین فضایی روبه رو نبود. با این حال، موضع گیری وی در برابر جریان غلو که در آستانۀ ورود به قم قرار داشت، مشهور و زبانزد است و نقّادی وی نسبت به این جریان خود نوعی تلاش کلامی و از شاخص های این جریان به شمار می آید.
شخصیت دیگری که معاصر و تا اندازه ای هم فکر ابن ولید و در این دوره فعّال و اثرگذار بوده، علی بن بابویه پدر شیخ صدوق است. ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه (م329ق) از فقیهان و محدثان بزرگ شیعه و محل رجوع مردم قم و اطراف آن در احکام بود.(1) به نظر می رسد وی نیز ایرانی تبار بوده و از قبایل عرب یا خاندان اصیل اشعری در قم نیست. ابن بابویه بیشترین بهره را از سعد بن عبداللّٰه اشعری برده است. پس از سعد، عبد اللّٰه بن جعفر حمیری، علی بن ابراهیم، احمد بن ادریس و محمد بن یحیی عطار از مهم ترین مشایخ حدیثی وی به شمار می روند. چنان که از روایات به جا مانده از وی پیداست، در این میان بیشترین سهم را سعد بن عبداللّٰه اشعری دارد و گرایش فکری او را نیز نزدیک به ابن ولید و دیگر شاگردان سعد بن عبداللّٰه می توان یافت. اما توجه وی به روایات علی بن ابراهیم و خط فکری ابراهیم بن هاشم وی را تا حدی از ابن ولید متمایز می سازد. علی بن بابویه مردی پرتألیف بود و بنا بر گزارشی دویست اثر بر جای گذاشته است.(2) از جملۀ آثار وی در حوزۀ مباحث کلامی کتاب التوحید و کتاب الامامة والتبصرة من الحیرة است. در این بین کتاب الامامة و التبصرة من الحیره نشان دهندۀ توجه وی بهپرسش ها و نیاز های اعتقادی زمانه است. از آثار وی غیر از کتاب الامامة و التبصره اثر دیگری در دست نیست.(3) اما حجم وسیعی از روایات وی، به ویژه در آثار فرزندش شیخ صدوق منعکس
ص: 26
است. شواهدی از نقش وی در نقل میراث مکتوب، در کتاب های فهرستی وجود ندارد، اما از طرق شیخ صدوق در مشیخه می توان حدس زد که علی بن بابویه حجم وسیعی از میراث مکتوب کوفه و قم را روایت می کرده است. ابن بابویه مناظرات و رویارویی هایی با برخی از افراد فاسد ا لاعتقاد نیز داشته است که از آن جمله می توان به برخورد وی با حلّاج(1) و مناظره با محمد بن مقاتل رازی(2) اشاره کرد.
این خط فکری را پس از ابن ولید و ابن بابویه شیخ صدوق ادامه داد. البته صدوق تحت تأثیر دیگر خطوط فکری، تا اندازه ای از این خط فاصله گرفت، اما در مجموع، اندیشۀ وی را در خط فکری احمد بن محمد بن عیسی می توان ارزیابی کرد. پیش تر به رویکرد و تلاش های کلامی صدوق اشاره شد و در اینجا تنها بر این نکته تأکید می کنیم که بررسی اندیشه و رویکرد شخصیت های نامبرده از احمد بن محمد بن عیسی در نقطۀ شروع مدرسۀ قم تا شیخ صدوق که در پایان حیات مدرسۀ قم قرار دارد، یک خط فکری پیوسته است. در این جریان، محدثْ متکلمان گرچه به شیوۀ نقلی و حدیثی عمل می کنند، ویژگی های متکلم را دارا هستند و تلاش کلامی درخور توجهی ارائه می دهند.
در کنار این خط فکری که شاید مهم ترین و اثرگذار ترین خط فکری در قم بود و در هر نسل، شاگردان و هواداران بسیاری داشت، خطوط فکری دیگری را نیز می توان شناسایی کرد که در پاره ای جهات با خط فکری احمد بن محمد بن عیسی اختلاف دیدگاه داشتند.
یکی از این خطوط فکری که در کنار خط احمد اشعری - و البته نه بدان گستردگی - در قمفعال بود و اختلافاتی با خط احمد اشعری داشت، با ابراهیم بن هاشم به قم راه یافت. ابواسحاق ابراهیم بن هاشم قمی کوفی تبار بود و در کوفه رشد کرد(3) و بعدها به دلیل سکونت در قم و نقش بسیار مهمی که در انتقال حدیث به این شهر ایفا کرد به «قمی» شهرت یافت. وی در مدرسۀ حدیثی کوفه پرورش یافت و از محضر بزرگ ترین محدثان آن زمان، در کوفه و بغداد حدیث فرا
ص: 27
گرفت و میراث عظیمی را - که می توان آن را میراث حدیثی کوفه دانست و در بر دارندۀ حجم بالایی از میراث حدیثی و نسخه های متعدد از مشایخ کوفه بود - به قم منتقل کرد. گفته می شود که وی نخستین کسی است که حدیث کوفیان را در قم منتشر کرد.(1)
مشایخ ابراهیم بن هاشم در مدرسۀ حدیثی کوفه را تا 160 شیخ حدیث شمرده اند.(2) وی همۀ کتاب ها و احادیث برخی از مشایخ بزرگ خود همچون محمد بن ابی عمیر را روایت کرده است(3) و می دانیم ابن ابی عمیر از بزرگ ترین محدثْ متکلمان مدرسۀ کوفه بود که خود زمانی دراز با متکلمان مشهور کوفه چون هشام بن حکم و هشام بن سالم مأنوس بود و حتی نزد ایشان شاگردی می کرد.(4)
نشانه های آشکاری از اینکه ابراهیم بن هاشم از تبار متکلمان کوفه بوده است در دست نیست، اما بی تردید او مهم ترین واسطۀ انتقال اندیشه های مدرسۀ کلامی هشام بن حکم به قم بوده است. بخش زیادی از روایات و مناظره های هشام از طریق ابراهیم بن هاشم به قم راه یافت. از این گذشته وی را شاگرد یونس بن عبدالرحمن - متکلم بزرگ کوفی که خود نیز شاگرد هشام بوده است - معرفی کرده اند(5) و ابراهیم واسطۀ انتقال میراث و اندیشۀ یونس به قم است.
پس از ابراهیم بن هاشم، فرزندش علی بن ابراهیم شخصیت برجستۀ دیگری از طبقۀ دوم محدثان قم، هم طبقه با سعد بن عبداللّٰه و صفّار به شمار می آید که به نظر می رسد متعلق به خط فکری ابراهیم بن هاشم است. هرچند علی بن ابراهیم از دیگر مشایخ بزرگ قم نظیر احمد بنمحمد بن عیسی، احمد بن محمد بن خالد برقی و محمد بن عیسی بن عبید نیز روایات بسیاری را نقل می کرد، می توان وی را وارث میراث پدر دانست که همۀ میراث به جا مانده از ابراهیم بن هاشم را روایت کرده است. علی بن ابراهیم از طریق پدرش و محمد بن عیسی بن عبید میراث یونس بن عبد الرحمن و هشام بن حکم را روایت می کرد و خود نیز به اندیشه های مدرسۀ هشام گرایش داشت. وی در این راستا کتابی با نام رسالة فی معنی هشام ویونس نوشت. نیک می دانیم
ص: 28
که نظریۀ معنای هشام یکی از مهم ترین نظریه های هشام برای حل مسائل الاهیاتی بود(1) که در کوفه مورد انتقاد هم قرار گرفت و گویا علی بن ابراهیم به دفاع از این نظریه پرداخت. البته این کتاب را سعد بن عبداللّٰه نقد کرد(2). این کتاب علی بن ابرهیم و نقد آن از سوی سعد اشعری گذشته از گرایش کلامی علی بن ابراهیم به خط فکری هشام، نشان دهندۀ مطرح بودن این گونه مسائل کلامی در میان مشایخ قم است. از دیگر آثار کلامی علی بن ابراهیم، کتاب التوحید والشرک، کتاب الانبیاء و کتاب فضائل امیر المؤمنین (علیه السلام)را می توان یاد کرد. البته، تفسیر وی نیز آکنده از روایات اعتقادی، به ویژه درباب مسائل مربوط به امامت است. در مجموع، توجه علی بن ابراهیم به میراث فکری هشام بن حکم و یونس بن عبد الرحمان و نقل مناظرات و میراث ایشان، وی را در خط کلامی متمایزی از خط احمد اشعری قرار می دهد. نقل نکردن ابن ولید از او که پیش تر بدان اشاره شد و تقابل سعد بن عبداللّٰه با وی این تمایز فکری را تأیید می کند.
پس از علی بن ابراهیم، ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی را می توان میراث دار این خط فکری دانست.(3) پیش تر دربارۀ کلینی و رویکرد کلامی وی مباحثی ارائه شد. گرچه کلینی همچون دیگر مشایخ قم به جریان محدثْ متکلمان تعلق دارد، گرایش فکری او به خط احمد بن محمد بن عیسی که اصلی ترین خط فکری قم بود، اندک است. بررسی اسناد کافی نشان می دهد که کلینی، برخلاف ابن ولید و ابن بابویه، از علی بن ابراهیم وخط فکری ابراهیم بن هاشم بیشترین تأثیر را پذیرفته است و در مقابل، بهره اش از میراث سعد بن عبداللّٰه اشعری بسیار اندک و ناچیز بوده است. اسناد کافی حاکی از آن است که نزدیک به یک سوم روایات آن از طریق علی بن ابراهیم روایت شده است. گرچه کلینی در این اثر فاخر خود از دیگر خطوط فکری در قم و ری نیز بهرهبرده، بررسی اسناد و مضامین نقل شده در کافی، قرابت فکری وی با علی بن ابراهیم و از طریق او با جریان متکلمان کوفه را نشان می دهد.
گذشته از خط فکری احمد بن محمد بن عیسی اشعری و ابراهیم بن هاشم، شاید محمد بن خالد برقی و فرزندش احمد را نیز بتوان سرآغاز خط فکری دیگری در قم دانست که بیشتر در شیوۀ
ص: 29
روایت گری و ارتباط با خطوط فکری دیگر، از خط احمد بن محمد بن عیسی متمایز می شد. ویژگی مشترک این پدر و پسر، نقل از ضعفا و مجاهیل و اعتماد بر اخبار مُرسل بود. ارتباط حدیثی با پاره ای از راویان متهم به غلو نیز شاید در همین راستا باشد. با وجود این، باورهای این خط فکری در برخی از موضوعات کلامی، فاصلۀ بسیاری با خط احمد اشعری نداشت و در طبقات بعد، راویان مشترک بین این دو خط فراوان بودند.
محمد بن خالد برقی(1) از اصحاب امام کاظم (علیه السلام)، امام رضا (علیه السلام)و امام جواد (علیه السلام)از واسطه های انتقال میراث کوفه به قم بود. نسبت او به برقه رود از مناطق اطراف قم است.(2) نجاشی وی را ادیب و آگاه به اخبار و علوم عرب معرفی کرده و کتاب هایی از او، به ویژه در تاریخ عرب نام می برد(3) که فرزندش احمد و احمد بن محمد بن عیسی روایت کرده اند.(4) در این میان، کتابی دربارۀ علم خداوند از آثار کلامی اوست. برقی افزون بر نگاشته هایش، با سفر به کوفه بخشی از میراث حدیثی این شهر را به قم منتقل کرد. شاید او نخستین کسی باشد که در این حجم، میراث کوفه را به قم آورد. بنابر گزارش طوسی در فهرست، محمد بن خالد نزدیک به پنجاه کتاب را روایت کرده، که بیشتر آنها از مشایخ کوفه است. نجاشی نیز نام محمد بن خالد را در 38 طریق یاد کرده است. از این روایات که بیشتر با واسطۀ فرزندش احمد برقی و احمد بن محمد بن عیسی روایت شده، حجم قابل توجهی مربوط به مباحث کلامی و از جریان محدثْ متکلمان است.
فرزند وی ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقی نیز در این انتقال نقش داشت. وی از اصحاب امام جواد (علیه السلام)و امام هادی (علیه السلام)بود. تاریخ وفات او را 274 یا 280قمری گزارش کرده اند.(5) البته وی هم مانند پدرش از افراد ضعیف نیز روایت، و بر اخبار مرسل اعتماد می کرد و به همین دلیل مورد طعن و تضعیف برخی از مشایخ قرار گرفت.(6) وی نه تنها میراثی را که پدرش از کوفه به
ص: 30
قم انتقال داده بود روایت کرد و در قم انتشار داد، بلکه خود نیز با سفر به کوفه و بغداد بخشی از میراث کوفه را از مشایخ حدیث استماع و به قم منتقل کرد. احمد برقی خود نیز چندین کتاب داشت که مجموعه ای از آنها با نام المحاسن شناخته می شد. در بخش های به جا مانده از این کتاب توجه به عقل و نیز پاره ای از بحث های کلامی با همان شیوۀ محدثْ متکلمان را می توان دید.(1)
پس از احمد برقی، علی بن الحسین سعدآبادی میراث بر این خط فکری است. گویا او تنها میراث احمد بن محمد بن خالد را روایت می کرده است و نام او، هم در طرق فهرستی و هم در اسناد روایات پس از نام احمد بن محمد بن خالد یاد شده است. روایات کلامی وی در آثار صدوق و کلینی منتشر است.
محمد بن ابی القاسم، عبیداللّٰه بن عمران الجنابی معروف به «ماجیلویه» از دیگر راویان این طبقه است. وی داماد و شاگرد احمد برقی و البته مهم ترین حلقۀ اتصال و نقل میراث ابوسمینه است.(2) آثار وی نیز درموضوعات پراکنده گزارش شده است.
خط فکری دیگری که در نقطۀ شکل گیری این مدرسه و انتقال میراث کوفه نقش داشت و شاید اختلافاتی با دیگر خطوط فکری درون مدرسه پیدا کرد، جریانی است که پاره ای از مشایخ قم آن را به غلوّ متهم کردند. گرچه میزان اثرگذاری و تبدیل این خط فکری به یک جریان فعال در قم نیازمند مطالعات بیشتری است، حضور این خط فکری در نقطۀ آغاز این مدرسه و تأثیر اجمالی آن رامی توان پذیرفت.
ابوجعفر محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی الصیرفی ملقب (یا مکنّی) به ابوسمینه از کسانی است که در این دوره بخشی از میراث کوفه را به قم انتقال داده اند.(3) وی کوفی است و نامش در زمرۀ اصحاب امام رضا (علیه السلام)ذکر شده است(4). همۀ رجال شناسان او را ضعیف و فاسد الاعتقاد معرفی کرده اند. ابوسمینه کتاب های متعددی داشته و گفته شده که کتاب های او (در عدد) مثل کتاب های
ص: 31
حسین بن سعید است.(1) نجاشی از کتاب های او نام پنج کتاب را ذکر کرده است: کتاب الدلائل، کتاب الوصایا، کتاب العتق، کتاب تفسیرعمّ یتساءلون و کتاب الاداب. ابوسمینه افزون بر کتاب های خود، بخشی از میراث مشایخ کوفه را نیز به قم انتقال داد.(2)
ابوسمینه پیش از ورود به قم در کوفه به غلو و دروغ گویی شهرت یافته بود. وی به قم وارد شد و مدتی نزد احمد بن محمد بن عیسی مهمان بود تا اینکه در قم نیز به غلو شهرت یافت و احمد بن محمد وی را از قم اخراج کرد.(3) اتهام غلو به ابوسمینه نشان دهندۀ توجه او به حوزۀ مباحث اعتقادی است. در مدتی که او در قم اقامت داشت، برخی از مشایخ قم از او کتاب ها و روایاتش را استماع نمودند. از مهم ترین کسانی که از وی روایت کرده اند، احمد بن محمد بن خالد برقی ومحمد بن ابی القاسم ماجیلویه است. مشایخ قم کتاب ها و روایات او را غیر از آنچه غلو و تخلیط بود یا از منفردات وی به شمار می آمد، روایت کرده اند؛(4) به گونه ای که در کتاب کافی 282 روایت از طریق ابوسمینه وارد شده است.
ابوجعفر محمد بن أورمۀ قمی از دیگر راویان میراث کوفه در قم است. وی از اصحاب امام رضا (علیه السلام)شمرده شده(5) و امامت حضرت هادی (علیه السلام)را نیز درک کرده است. ابن اورمه را قمی ها به غلو متهم کردند، به گونه ای که تصمیم به قتل او گرفتند.(6) این اتهام سبب شد در طبقات بعد نیز کسانی چون ابن ولید و صدوق دست به گزینش و استثنای روایات او بزنند و منفردات وی را نپذیرند.(7) شاید به همین دلیل است که با وجود تألیف چندین کتاب، تنها حجم محدودی از روایاتی که او
ص: 32
نقل کرده به ما رسیده است.(1) این مجموعه از روایات ابن اورمه نیز عمدتاً در آثار کلینی و صدوق وارد شده است. جالب توجه است که ابن اورمه خود کتابی در رد بر غلات نگاشته بود. کتاب ما نزل فی القران فی أمیرالمؤمنین، کتاب المناقب و کتاب المثالب از دیگر آثار او در حوزۀ کلام اند.
ابوسعید سهل بن زیاد آدمی از اصحاب امام جواد (علیه السلام)، امام هادی (علیه السلام)و امام عسکری (علیه السلام)نیز از کسانی است که در انتقال میراث مکتوب کوفه به قم سهمی داشته است، اما حضور وی در قم چندان دوام نیافت و احمد بن محمد بن عیسی او را به غلو و دروغ گویی متهم و از قم اخراج کرد(2). سهل بن زیاد پس از اخراج از قم، در ری فعالیت حدیثی داشت و بخش زیادی از میراث حدیثی او با واسطۀ راویان حدیث ری به کلینی منتقل و در کتاب کافی برای ما ثبت شده است. مجموعه روایات به جا مانده از سهل بن زیاد، اهتمام وی به حوزۀ اعتقادات و مباحث کلامی را نشان می دهد. وی در موضوع خداشناسی کتاب التوحید را نگاشت که در میان اصحاب امامیه مشهور بود و بسیاری آن را روایت می کردند.(3)
حسین بن عبید اللّٰه محرّر نیز از اصحاب امام هادی (علیه السلام)و از راویان جنجال آفرین در قم است. احمد بن محمد بن عیسی وی را نیز به اتهام غلو از قم اخراج کرد(4). اتهام وی به غلو در همۀ منابع ذکر شده است، ولی نجاشی در عین حال، متذکر می شود که کتاب های وی صحیحة الحدیثبوده است(5). کتاب های الایمان، التوحید و کتاب الامامه از آثار کلامی اوست که بیشتر محمد بن یحیی عطار آن را روایت کرده است.
گذشته از این افراد که واسطۀ انتقال میراث حدیثی کوفه به قم اند، شخصیت های دیگری نیز در این بازۀ زمانی در قم فعالیت کلامی داشته اند که با اطلاعات موجود و اندک ما نمی توان ایشان را به یکی از خطوط فکری ذکر شده انتساب داد. با این حال، گرایش ایشان به جریان حدیثی کلامی، روشن و انکارناپذیر است و هدف ما را از اثبات یک مدرسۀ کلامی در قم تأمین می کند. از جملۀ این افراد احمد بن ابی زاهر اشعری قمی است. وی از شخصیت های برجسته و شناخته شده در قم و معاصر با حلقه های انتقال میراث کوفه مثل احمد بن محمد بن عیسی بود. اگرچه رجالیان دربارۀ
ص: 33
اتقان روایات وی تردیدهایی روا داشته اند،(1) برخی از محدثان بزرگ قم مثل احمد بن ادریس و محمد بن یحیی عطار از وی اخذ حدیث کرده اند تا درجه ای که عطّار را از اصحاب خاص احمد بن ابی زاهر معرفی کرده اند. احمد بن ابی زاهر چنان که از عناوین آثارش پیداست، دغدغه های کلامی داشته و در مهم ترین عناوین کلامی محل بحث و اختلاف، کتاب نوشته است. از جملۀ آثار وی کتاب البداء، کتاب صفة الرسل والأنبیاء و الصالحین، کتاب الجبر و التفویض و کتاب ما یفعل الناس حین یفقدون الإمام است. اما روایات به جا مانده از وی بیشتر در حوزۀ امام شناسی است که در کتاب بصائر الدرجاتِ صفّار و پاره ای نیز در کتاب کافی از طریق محمد بن یحیی عطار نقل شده است. ارتباط گستردۀ عطّار با وی می تواند تا اندازه ای گرایش های فکری وی را نشان دهد.
محمد بن (ابی) اسحاق قمی نیز راوی دیگری است که از اصحاب امام جواد (علیه السلام)معرفی شده و کتاب هایی در کلام داشته است که احمد بن محمد بن خالد از او روایت می کرد.(2)
در نیمۀ دوم سدۀ چهارم و با قوت گرفتن کلام عقلی در بغداد و انتقال میراث فکری امامیه به این حوزۀ فکری، به تدریج مدرسۀ قم رشد و رونق خود را از دست داد. این مسئله به ویژه به دلیل تقابلی که مدرسۀ بغداد به لحاظ روش با مدرسۀ قم پیدا کرد، شدت یافت. گسترش کلام عقلی در بغداد، هجوم اعتراضات حوزۀ بغداد به مدرسۀ فکری قم و از طرفی گسترش رویارویی های بیرونی در دولت آل بویه که بیشتر نیازمند گفت وگوهای برون متنی و عقلی بود، زمینۀ افول مدرسۀ قم را فراهمساخت و پس از شیخ صدوق که نقطۀ اوجی در این مدرسۀ فکری است، شاهد یک جریان مستمر کلامی در قم نیستیم و می توان وفات شیخ صدوق را پایان حیات مدرسۀ قم دانست.
ولی آنچه مدرسۀ قم را دارای اهمیتی مضاعف می کند این است که این مدرسه توانست یک جریان تاریخی پدید آورد که در دوره های مختلف تاریخ اندیشۀ امامیه، هوادارانی داشته باشد. جریان محدثْ متکلمان گرچه در کوفه ریشه داشت، در قم به یک نظام معرفتی تبدیل شده، طرح و روشی برای اخذ معارف دینی ارائه داد و بر اساس آن جوامع حدیثی اعتقادی را پدید آورد. این شیوه با افول مدرسۀ قم از میان نرفت و در مدارس دیگر طرفدارانی یافت.
ص: 34
مدارس فکری ری، حله و در نهایت مدرسۀ اصفهان، شاهد شخصیت های بزرگی چون قطب راوندی، ابن طاووس، شهید ثانی، علامه مجلسی و... است که به شیوۀ مدرسۀ قم پایبندند و امتداد تاریخی این مدرسه به شمار می آیند. در نقطۀ مقابل، پیدایش جریان های مخالف با مدرسۀ قم نیز می تواند حاکی از اهمیت این مدرسه در تاریخ اندیشۀ امامیه باشد. اینکه در بغداد و نیز مدارس دیگر شیعه، نسبت به مشایخ قم و شیوۀ ایشان در مباحث کلامی موضع گیری های جدّی شده و آثاری را پدیدآورده است، خود نشان دهندۀ اهمیت این حوزۀ فکری است.
با انتقال میراث جریان فکری محدثْ متکلمان کوفه به قم و پذیرش آن از سوی مشایخ این حوزۀ حدیثی، این جریان به اصلی ترین جریان فکری قم تبدیل شد که در عین اختلافات درونی و خطوط فکری متمایز، تا پایان دوران حیات مدرسۀ قم در سال های پایانی سدۀ چهارم، جریانی مستمر و مدرسه ای کلامی را پدید آورد. این جریان با دارا بودن شاخص های کلامی و با روش مشخص به تولید میراثی ارزشمند در حوزۀ کلام تبیینی نائل آمد و مدرسۀ قم را به مدرسه ای اثرگذار و پر اهمیت در تاریخ اندیشۀ کلامی امامیه بدل کرد.
ص: 35
1. ابن الغضائری، احمد بن الحسین، الرجال، به کوشش محمدرضا حسینی جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق.
2. ابن الندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1366.
3. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، تصحیح: محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره: مکتبة النهضة المصریه، 1369ق.
4. افندی، میرزا عبداللّٰه، ریاض العلما وحیاض الفضلا، به اهتمام سید محمود مرعشی، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه مرعشی نجفی، 1403ق.
5. برقی، احمد بن محمد، طبقات الرجال، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1342.
6. ---------- ، المحاسن، تصحیح جلال الدین محدث، قم: دار الکتب الاسلامیه، 1371ق.
7. شوشتری، سید نوراللّٰه، مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1377.
8. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، الاعتقادات، قم: مؤسسة الامام الهادی، 1430ق.
9. ---------- ، کمال الدین وتمام النعمه، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1395ق.
10. ---------- ، من لا یحضره الفقیه، مؤسسة النشر الاسلامی، 1314.
11. ---------- ، (بی تا)، التوحید، به کوشش سید هاشم حسینی طهرانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
12. طوسی، محمد بن الحسن، اختیار معرفة الرجال، به کوشش سید مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت، 1363.
13. ---------- ، الرجال، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.
14. ---------- ، فهرست کتب الشیعه، به کوشش عبد العزیز طباطبایی، قم: ستاره، 1420ق.
15. ---------- ، الغیبه، به کوشش عباداللّٰه تهرانی، قم: دار المعارف الاسلامیه، 1411ق.
16. قمّی، محمد بن الحسن، تاریخ قم ، به کوشش محمدرضا انصاری قمی قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه مرعشی نجفی، 1385.
17. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم: دار الحدیث، 1429ق.
18. موسوی خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1413ق.
19. نجاشی، احمد بن علی، الرجال، به کوشش سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1407ق.
ص: 36
خاندان اشعری و تأثیر آن
بر سیر تحول مکتب حدیثی قم
سهیلا پیروزفر(1)
محمدمهدی آجیلیان مافوق(2)*
حوزۀ حدیثی قم یکی از مؤثرترین و فعال ترین حوزه های حدیثی شیعه، به خصوص در قرن های سوم و چهارم هجری بوده است. این حوزه میراث دار مکتب حدیثی کوفه است که به دنبال مهاجرت خاندان ها و محدثان شیعی از کوفه، بر اثر اوضاع نابسامان و تشدید فشارهای سیاسی بر شیعیان در عراق از سوی حکام زمان، در این منطقه پایه گذاری شده است.
سابقۀ تشیع در این شهر به ربع آخر قرن اول هجری، هم زمان با مهاجرت خاندان اشعری به دنبال شکست قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس به این منطقه باز می گردد.(3) ظاهراً موسی بن عبداللّٰه بن سعد اشعری، تربیت شدۀ کوفه و امامی مذهب، نخستین کسی است که در قم تشیع را اظهار می کند.(4)
پیشینۀ تاریخ حدیثی این شهر نیز با مهاجران اشعری پیوند می خورد. حضور یازده نفر از فرزندان عبداللّٰه بن سعد اشعری(5) در زمرۀ اصحاب و راویان امام باقر و امام صادق(علیه السلام)، و دیگرانی از
ص: 37
سلسلۀ انساب اشعری، گویای رواج فعالیت های حدیثی تشیع در قم در نیمۀ اول قرن دوم هجریاست.
شاید بتوان خاندان اشعری را یکی از اثرگذارترین خاندان ها در سه قرن ابتدایی اسلام بر سیر تاریخی و حدیثی شهر قم دانست. از این رو، بررسی مکتب حدیثی این شهر بدون در نظر گرفتن تأثیر این خاندان و محدثان نام آشنای برخاسته از آن بر سیر تحولات این مکتب، کاری ضعیف و ناقص خواهد بود. به همین سبب، در مقالۀ حاضر به تشریح نقش اشعریان در پیدایش، توسعه و گسترش مکتب حدیثی قم در قرون اول تا سوم هجری پرداخته و میزان اثرپذیری این مکتب را از خاندان اشعری بررسی کرده ایم.
پژوهش حاضر در سه محور، در صدد بررسی این موضوع است:
الف) پیشینۀ اشعریان مهاجر به قم؛
ب) اشعریان و حدیث؛
ج) تأثیر خاندان اشعری بر سیر تحول مکتب حدیثی قم.
اشعریان از قبایل مشهور یمن بودند که نسبشان به نبت بن ادد، از بنی کهلان از اعراب قحطانی، می رسد.(1) وجه نام گذاری شخص مذکور به اشعر این بود که وقتی از مادر متولد شد، تمام بدنش را مو فرا گرفته بود. به همین سبب اشعر، یعنی پر مو، خوانده شد.(2)
اشعریان ساکن قم عمدتاً از نسل عبداللّٰه و احوص فرزندان سعد بن مالک بن عامرند. مالک بن عامر که نخستین نفر از اشعریان ساکن شبه جزیرۀ عربستان در گرویدن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)است، در کتب رجال جزء صحابۀ آن حضرت و با عنوان مالک بن عامر بن هانی بن خفاف اشعری معرفی شده است.(3)
داستان اسلام آوردن مالک بن عامر را مؤلّف تاریخ قم از زبان خود او چنین نقل
ص: 38
می کند: مردی از اهالی مکه به میان اشعریان ساکن یمن می آید و از ظهور پیامبری در مکه خبر می دهد که مردم را به اسلام دعوت می کند. مالک که خود را در شگفتاز این دین جدید و مشتاق یافتن حقیقت می یابد، تصمیم می گیرد که نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در مکه برود و سخن او را بشنود. در این بین، عبد شمس و اسلم، دو عموی او، مانعش می شوند و او را با ریسمان به بند می کشند. مالک بعد از رهایی یافتن از بند، بت قبیله را می شکند و به سمت مکه به راه می افتد. زمانی که به مکه می رسد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در طلب او از منزل بیرون می آید و از او سؤالاتی می کند. به دنبال این گفت وگو، مالک شهادتین را به زبان می آورد و مسلمان می شود.
نویسندۀ تاریخ قم می افزاید: مالک بار دیگر به همراه هفتاد مرد اشعری به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)حاضر می شود و برای او دو هجرت است.(1)
از دیگر اطلاعاتی که در دست است، حضور او در فتوحات اسلامی در زمان خلیفۀ دوم است. او که در فتح ایران همراه سپاه اسلام حضور داشته است، در روز مدائن با عبور از دجله موجبات پیروزی سپاه اسلام و فتح پایتخت ساسانیان را فراهم می کند و شجاعتی مثال زدنی برای خود به ثبت می رساند.(2) همچنین در فتح بصره، اهواز و اصفهان به فرماندهی ابوموسی اشعری شرکت داشته و به دستور ابوموسی به ناحیۀ جبل گسیل شده و بخش هایی از آن منطقه، از جمله ساوه را فتح کرده است.(3)
مالک در صفین در رکاب حضرت علی (علیه السلام)حضور داشته و در این جنگ به شهادت رسیده است.(4) علامه امینی نیز نام او را جزء 145 صحابه ای آورده که در جنگ صفین همراه علی (علیه السلام)با معاویه جنگیده اند.(5)
سائب پسر مالک از اشراف کوفه و از شخصیت های بانفوذ و مؤثر در جریان قیام مختار بوده
ص: 39
است. روحیۀ شیعی و ضد اموی از زمان او به شکلی آشکار در خاندان اشعری رواج می یابد وشاید بعدها باعث مهاجرت این خاندان از کوفه به قم می شود. شاید نخستین نمونۀ آشکار ثبت شده در تاریخ بر این گرایش، زمانی باشد که حضرت علی (علیه السلام)از ابوموسی اشعری خواست تا از کوفه برای وی که عازم جنگ با ناکثین بود نیرو بفرستد. در این جریان، ابوموسی از سائب مشورت می خواهد و سائب در جواب او می گوید: «به نظر من از آنچه نوشته است، پیروی کن»(1) که این ارادت سائب به امام علی (علیه السلام)را نشان می دهد.(2) از دیگر جریاناتی که روحیۀ ضد اموی سائب و گرایش شیعی او را نشان می دهد، پاسخ به عبداللّٰه بن مطیع، فرستادۀ عبداللّٰه بن زبیر به کوفه بعد از قتل مصعب بن زبیر، است. عبداللّٰه بن مطیع بر منبر به مردم وعدۀ عدالتی به شیوه و سیرۀ عمر و عثمان می دهد، اما سائب در پاسخ خواستار برقراری عدالت به شیوه و سیرۀ علوی می شود.(3)
حضور برجسته و فعال سائب در جریان قیام مختار، شاهدی دیگر بر گرایش عمیق شیعی و ضد اموی اوست. به نقل طبری، سائب از جملۀ پنج نفری بود که در زمان حبس مختار در زندان عبیداللّٰه بن زیاد در کوفه از مردم برای او بیعت می گرفتند.(4) همچنین به نقل تاریخ قم از ابومخنف، سائب جزء ده تن از اشراف کوفه بود که ضمانت مختار را کردند و باعث آزادی او از زندان شدند.(5) نقش سائب در این قیام آن چنان برجسته است که حتی در زمان نبودن مختار، او در کوفه قائم مقام و خلیفه بود.(6)
پایان کار سائب همراه با مختار به دنبال کشته شدن محمد بن اشعث به دست مصعب بن زبیر و محاصرۀ قصر دارالامارۀ کوفه بود. در این جریان، مصعب همۀ اصحاب مختار را امان می دهد، اما سائب از قبول امان امتناع می ورزد.(7) در پایان، مختار به همراه نوزده نفر از یارانش، از جمله سائب، از قصر دارالاماره بیرون می آید و در سال 66 هجری طی سرکوب قیام مختار کشته می شود.(8)
ص: 40
فرزند سائب به نام محمد به دست حجاج بن یوسف کشته می شود.(1) بعضی کشته شدن او بهدست حجاج را علت مهاجرت اشعریان از کوفه به قم دانسته اند که در بخش بعدی مقاله بررسی می شود.
دربارۀ سعد اطلاع چندانی در دست نیست جز اینکه کتب رجال به دنبال ذکر حال پدرش، مالک بن عامر، او را یکی از اشراف کوفه شمرده اند.(2) دیگر آنکه سعد بن مالک، آن کسی است که در زمان خلافت عثمان نزد او دربارۀ باده نوشی ولید بن عقبه امیر کوفه شهادت می دهد تا حد شرعی بر او جاری شود.(3) اشعریان ساکن قم عمدتاً از نسل دو پسر او با نام های عبداللّٰه و احوص اند. به نقل تاریخ قم عدد اشعریان ساکن این شهر به بیش از شش هزار نفر رسیده است که تنها از نسل ابوبکر، یسع، عمران و آدم فرزندان عبداللّٰه دو هزار و چهار صد تن و از نسل فرزندان احوص، هزار و دویست نفر پدید آمده اند.(4)
نویسندۀ تاریخ قم چندین روایت دربارۀ علت مهاجرت برادران اشعری از کوفه به قم بیان کرده است. در این روایات، همراهی احوص با قیام زید بن علی بن الحسین،(5) بدرفتاری او با دهقانان و شکایت آنان نزد یوسف بن عمر ثقفی،(6) کشته شدن محمد - پسر سائب بن مالک - به دست حجاج بن یوسف در کوفه،(7) همراهی اشعریان با قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی در سال هشتاد هجری،(8) علت مهاجرت این خاندان به قم دانسته شده است.
ص: 41
اگر این علل را در کنار روایات نقل شده دربارۀ سال ورود اشعریان به قم بگذاریم، می توانیم دو علت اول را از دایرۀ بحث خارج کنیم. مؤلّف تاریخ قم سه روایت در این باره نقل می کند که در هر سه با وجود اختلاف در ماه و روز ورود اشعریان به قم، سال ورود آنان به این شهر، سال 94 هجری دانسته شده است.(1) با دانستن این مطلب که قیام زید در سال 121 هجری رخ داده و ولایت یوسف بن عمر ثقفی بر عراق پس از عزل خالد قسری در سال 120 هجری بوده است، می توان دو روایت اول را ناصحیح دانست.
در بارۀ علل بیان شده برای مهاجرت اشعریان به قم می توان گفت: از مجموع دو علت پذیرفته شده در بالا و آنچه دربارۀ سائب بن مالک گفته شد، می توان وجه مشترک همۀ اخبار مربوط به مهاجرت اشعریان از کوفه را در دو مطلب خلاصه کرد:
1. گرایش آشکار اشعریان به مذهب تشیع؛
2. همکاری آنان با مبارزان و مخالفان بنی امیه.
اینکه اشعریان در کوفه به طرفداری و پیروی از علویان مشهور بوده اند و در جریان حوادث گذشته از جمله قیام مختار و اشعث، به مخالفت و ضدیت امویان شناخته می شدند، بر همگان روشن است؛ بنابراین محال بود مروان و پسرش عبدالملک، آنان را دوست و هم پیمان بشناسند. لذا هر دو طرف در انتظار فرصتی مناسب در کمین یکدیگر نشسته بودند. به همین علت، حجاج، محمد بن سائب را از کوفه دور کرد و به عنوان مرزداری، بدون اینکه نیرویی در اختیارش بگذارد و تنها به نام اینکه به جای هزار مرد کفایت است، به آذربایجان فرستاد؛ زیرا حضور محمد در کوفه ممکن بود مانع به نتیجه رسیدن نقشه هایش شود. محمد هم در مدت اقامتش در آذربایجان این نکته را دریافت و به همین علت، محل مأموریتش را ترک کرد و بدون اجازه گرفتن از حجاج یا مطلع ساختن او به کوفه بازگشت و خود را پنهان کرد. حجاج هم که فرصت را مغتنم یافت، محمد را با حیله دستگیر کرد و کشت و بعد از آن به آزار و شکنجۀ اشعریان پرداخت. اشعریان نیز سرانجام به اختیار یا به اجبار آخرین راه خلاص و رهایی را انتخاب کردند و پای در رکاب مهاجرت گذاشتند.(2)
ص: 42
در تحلیل این بحث توجه به سه مطلب ضروری است: مطلب اول، روایتی است که به همراهی مالک بن عامر با ابوموسی اشعری در فتح بصره، اهواز و اصفهان اشاره دارد. مالک پس از فتح ساوه و دفع شرّ کردهای طبرستان از این ناحیه، با گروه دیلم که طرخرود(1) را غارت کرده و مردم را به بردگی گرفته بودند، روبه رو شد و ضمن نابودی این گروه، اسیران را آزاد کرد و اموالشان را به آنان باز گرداند. در پی این ماجرا، آن مردم به مالک پناه بردند و همراه و ملازم او شدند تا آن زمان که او به کوفه بازگشت. مالک نیز بعد از برگشتن به کوفه این داستان را برای فرزندان خود تعریف کرد و همین، علت پناه بردن اشعریان به آزادکردگان جد خود در طرخرود در نزدیکی قم است.(2)
مطلب دوم، اعتراض عبداللّٰه به برادرش احوص در انتخاب قم برای سکونت است. عبداللّٰه که برای فروش اموال اشعریان در کوفه مانده و کمی دیرتر به گروه مهاجر ملحق شده بود، با مشاهدۀ سکونت اشعریان در قم به برادرش احوص اعتراض می کند که چرا به اصفهان یا قزوین که یکی از مرزهای بین سرزمین مسلمانان و کفار می باشد، نرفته است. احوص ضمن پاسخ به عبداللّٰه، در برابر اصرار او برای مهاجرت از قم امتناع ورزید تا اینکه عبداللّٰه بر ماندن در این مکان راضی شد و احوص برای او در محل آتشکده ای قدیمی، مسجدی بنا کرد.(3)
مطلب سوم، درگیری اشعریان مهاجر با گروه دیلم و حفظ مردم قم از گزند آنان است. این گروه که همه ساله به این ناحیه حمله می کردند، بدون اطلاع از حضور اشعریان در این منطقه با انگیزۀ قتل و غارت به این ناحیه هجوم آوردند، اما با اشعریان مواجه شدند و ضمن شکست از این ناحیه گریختند. اهالی قم که از این موضوع بسیار خوشحال شدند، از اشعریان خواستند که در این منطقه سکنی گزینند و میانشان عهدنامه ای منعقد شد.(4)
1. با توجه به مطلب اول، شناخت اشعریان از ایران و مناطق مساعد آن برای مهاجرت و زندگی مسلّم است.
ص: 43
2. مسیر حرکت اشعریان به سمت ایران و برای سکونت در یکی از شهرهای اصفهان یا قزوین است. اصفهان جایی است که پیش تر عرب مضریه به دنبال جنگ های صدر اسلام در آن سکنی گزیده است. قزوین نیز یکی از مرزهای مسلمانان با کفار محسوب می شود.(1)
3. داستان درگیری مالک با گروه دیلم بسیار شبیه داستان درگیری اشعریان مهاجر با این گروه است. حال با توجه به اینکه یکی از منابع تاریخ قم، نقل های شفاهی یا کتب نگارش شده بر این مبناست و با در نظر گرفتن تکرار بیشتر این داستان دربارۀ اشعریان مهاجر، می توان نتیجه گرفت که این دو جریان در اصل یک داستان بوده و مربوط به اشعریان مهاجر است.
4. با توجه به اعتراض عبداللّٰه به احوص دربارۀ اقامت در قم دانسته می شود که از ابتدا این شهر برای سکونت انتخاب نشده بود و تنها احوص که قبل از عبداللّٰه در حرکت به سمت اصفهان یا قزوین است، به دلایلی در این منطقه اقامت گزید.
5. درگیری اشعریان با گروه دیلم و مصون داشتن مردم قم از شر آنان و به دنبال آن، درخواست اهالی این شهر از اشعریان برای ماندن و انعقاد عهدنامه ای بین آنان، بهترین دلیل برای احوص در اقامت در این منطقه بوده است.(2)
آنچه گفته شد نکاتی در جمع علل سکونت اشعریان در قم بود که در کتب و مقالات در دسترس به آن اشاره نشده است.
نخستین گرایش های شیعی و ضد اموی اشعریان مهاجر به قم را می توان در حضور جدشان، مالک بن عامر، در جنگ صفین همراه علی (علیه السلام)و پس از آن، همراهی سائب بن مالک با قیام مختار در کوفه دانست. نکته ای که در این ماجرا به وضوح بر تشیع سائب دلالت دارد، سخنانی است کهاو بعد از شکست نیروهای زبیریان به دست نیروهای مختار و ورود آنان به کوفه بر زبان می راند. سائب در این زمان، سپاهیان را با تعبیر «یا شیعة آل رسول اللّٰه» خطاب قرار می دهد.(3)
ص: 44
همان طور که قبلاً بیان شد، یکی از علل خروج اشعریان از کوفه، همراهی آنان با قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بود. در تاریخ طبری و الکامل ابن اثیر، گرچه در ضمن شرح خروج عبدالرحمن بر حجاج، نامی از اشعریان و آمدنشان به قم نیامده است، این مطلب به روشنی بیان شده است که جمعی از تابعین و قاریان قرآن از جمله سعید بن جبیر- که از شیعیان معروف امام علی (علیه السلام)بوده است - در سپاه او قرار داشته اند.(1) حموی این مطلب را با نکته ای اضافه به پایان می برد که چون عبدالرحمن از سپاه حجاج شکست خورد، برادرانی از آل اشعر به ناحیۀ قم مهاجرت کردند.(2) این مطلب بر این دلالت دارد که اشعریان نیز در سپاه عبدالرحمن حضور داشته اند.
حال با توجه به اینکه سپاه عبدالرحمن با حجاج که از دشمنان سرسخت امیرمؤمنان علی (علیه السلام)بود، مبارزه می کرد، و لشکری کوفی به حساب می آمد و اهل کوفه به تشیع شهره بودند، و وجود جمعی از دانشمندان و قراء تابعین در آن - از جمله سعید بن جبیر که از شیعیان معروف علی (علیه السلام)بود - ثابت است، و با توجه به سیاق سخن حموی که برادرانی از آل اشعر در این قیام حضور داشته اند، می توان نتیجه گرفت که اولاً این قیام، حرکتی شیعی بود و ثانیاً آن عده از اشعریان که به قم آمدند، شیعی مذهب بودند.(3)
همچنین می توان برخاستن راویان و محدثانی از این خاندان را، به فاصلۀ کمی از حضورشان در قم، دلیلی دیگر بر تشیع آنان دانست؛ چه آنکه تا خاندانی در تشیع اصیل و سابقه دار نباشد، بعید است که در این فاصلۀ اندک راویانی پرشمار و مشهور از آن برخیزد. بر این اساس، باید تشیع اشعریان را، به رغم جلوۀ بیشتر در مسائل سیاسی، تشیعی اعتقادی دانست که در ظهور محدثانی از این خاندان در میان اصحاب ائمه (علیهم السلام) نمود می یابد. این بحثی است که در قسمت بعد به تفصیل به آن پرداخته می شود.
ارتباط حدیثی اشعریان با مکتب علمی امامان (علیهم السلام) به زمان امام سجاد (علیه السلام)قبل از مهاجرت این خاندان
ص: 45
به قم برمی گردد. قیس بن رمانۀ اشعری، از جمله اولین اشعریان شناخته شده در ارتباط با خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)است و حلقۀ حدیثی این خاندان با ائمه (علیهم السلام) را برقرار می کند. ابن شهرآشوب، وی را در شمار اصحاب امام سجاد (علیه السلام)آورده(1) و شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر(2) و امام صادق (علیه السلام)(3) می داند. برقی نیز او و فرزندش مفضل را در زمرۀ اصحاب امام باقر (علیه السلام)می داند.(4) در این بین، آنچه صحابی امام سجاد (علیه السلام)بودن قیس را تقویت می کند، قرار گرفتن فرزند او، مفضل بن قیس بن رمانه، جزء اصحاب امام باقر و امام صادق (علیه السلام)(5) است. با توجه به این مطلب، حضور قیس در یک طبقه بالاتر از فرزندش مفضل، در شمار اصحاب امام سجاد (علیه السلام)محتمل تر است. این شخص از آن دسته اشعریانی است که همراه مهاجران اشعری به قم نیامد و در کوفه باقی ماند.
در بین نخستین مهاجران اشعری نیز محدثانی از این خاندان را می یابیم که همراه این گروه به قم نقل مکان کرده اند. بر اساس نقل حموی در معجم البلدان با مهاجرت یکی از فرزندان عبداللّٰه بن سعد به قم - که تربیت شدۀ کوفه و امامی مذهب است - تشیع به این شهر انتقال یافت.(6) ظاهراً شخص مورد نظر حموی، موسی بن عبداللّٰه است که تاریخ قم وی را نخستین اظهارکنندۀ تشیع در قم معرفی کرده است.(7)
با توجه به سابقۀ اشعریان در حدیث، برخاستن راویان و محدثانی از این خاندان به فاصلۀ کمی از حضورشان در قم طبیعی می نماید. همین امر، علت حضور شماری از فرزندان عبداللّٰه بن سعد و دیگر سلسلۀ انساب اشعری، در شمار اصحاب و راویان امامان (علیهم السلام) در طبقۀ اول مهاجران اشعری است.2. شمار اصحاب و راویان امامان (علیهم السلام) در طبقات محدثان اشعری
همان گونه که اشاره شد، در طبقۀ اول اشعریان مهاجر، شماری از فرزندان عبداللّٰه بن سعد و دیگر
ص: 46
سلسلۀ انساب اشعری، در شمار اصحاب و راویان امامان معصوم (علیهم السلام) قرار دارند. این افراد که در زمرۀ اصحاب امام باقر (علیه السلام)، امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام)به شمار می آمده و عمدتاً در نیمۀ اول و اواسط قرن دوم هجری می زیسته اند، عبارت اند از:
1. موسی بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(1) شیخ طوسی در پایان نام او آورده است: «روی عنهما (علیه السلام)» که منظور روایت وی از دو امام باقر و صادق (علیه السلام) است.(2) در واقع این شخص را باید حلقۀ واسط بین محدثان قمی و امامان معصوم (علیهم السلام) دانست.
2. شعیب بن عبداللّٰه اشعری: او که در کتب رجال با نام شعیب بن بکر بن عبداللّٰه نیز آمده، از اصحاب امام باقر (علیه السلام)و امام صادق (علیه السلام)دانسته شده است(3).
3. عمران بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(4) کشی سه روایت دربارۀ ملاقات وی با امام صادق (علیه السلام)نقل کرده که در آنها امام تعبیرات جالبی دربارۀ وی به کار برده است. در روایت اول که از ملاقات عمران با امام در منا حکایت دارد، امام او را دعا کرده و فرموده است: «أسأل اللّٰه أن یصلی على محمد، و ان یظلک و عترتک یوم لا ظل إلا ظله». در روایات دوم و سوم که گویای ملاقات عمران با امام در مدینه است، امام صادق (علیه السلام)با تعابیری چون «هذا من اهل بیت النجباء» و «هذا نجیبُ قومٍ لنجباء، ما نصب لهم جبار إلا قصمه اللّٰه» او و اهل قم را ستوده است.(5) این روایات بر علو مرتبۀ عمران نزد امام صادق (علیه السلام)دلالت دارد.(6)4. آدم بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(7)
5. ابوبکر بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(8)
6. عبدالملک بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام)(9) که در روایتی امام دربارۀ او
ص: 47
فرموده است: «انه قوی الایمان».(1)
7. یسع بن عبداللّٰه اشعری: نام او در کتب اصلی رجال نیامده، اما از وی دو حدیث مستقیماً از امام صادق (علیه السلام)نقل شده است که بر صحابی بودن او دلالت دارد.(2)
8. یعقوب بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(3) هرچند در کتب رجال از او اطلاعات چندانی در دست نیست، با توجه به نقل یاقوت حموی که وی را یکی از عالمان شهر قم شمرده است،(4) می توان نتیجه گرفت که او در زمان خود دانشمندی شناخته شده و پرآوازه بوده است.
9. اسحاق بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(5) نجاشی او را در زمرۀ راویان آن حضرت و امام کاظم (علیه السلام) می داند.(6) شیخ طوسی از شخصی با نام اسحاق قمی در شمار اصحاب امام باقر (علیه السلام)یاد کرده(7) و برای او کتابی بر شمرده است.(8) آیت اللّٰه خویی و دیگر علمای رجال این شخص را همان اسحاق بن عبداللّٰه می دانند.(9)
10. ادریس بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق(10) و امام کاظم (علیه السلام).(11) نجاشی وی را درزمرۀ راویان حضرت رضا (علیه السلام)دانسته است. او صاحب یک کتاب(12) و یک مجموعه مسائل(13) بوده که هر دو را محمد بن حسن بن ابی خالد، معروف به شنبوله، از او روایت کرده است.
11. عیسی بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق (علیه السلام).(14) نجاشی او را در شمار راویان آن
ص: 48
حضرت و امام کاظم (علیه السلام) یاد می کند.(1) کشی دو روایت از امام صادق (علیه السلام)دربارۀ او آورده است که در آنها امام با تعبیراتی چون «إنک منّا أهل البیت» و «عیسى بن عبداللّٰه هو منّا حیّاً و هو منّا میّتاً» او را ستوده است.(2)
آیت اللّٰه خویی، روایت دوم کشی را صحیح و آن را حاکی از جلالت قدر و رفعت مقام عیسی نزد امام صادق (علیه السلام)می داند.(3) در کتب رجال برای او یک مجموعه مسائل از حضرت رضا (علیه السلام)نام برده شده که آن را محمد بن حسن بن ابی خالد، معروف به شنبوله روایت کرده است.(4)
12. احمد بن عیسی بن عبداللّٰه اشعری: در کتب رجال از او در شمار اصحاب امامان (علیهم السلام) یاد نشده است؛ فقط اسم او در سند دو حدیث در کافی و یک حدیث در تهذیب الاحکام آمده که هر سه را مستقیماً از امام صادق (علیه السلام)روایت کرده است.(5)
به این افراد می توان کسانی چون ابراهیم بن محمد اشعری، احوص بن سعد بن مالک بن احوص و فرزند او، عامر بن عبداللّٰه بن سعد، عبیداللّٰه بن سعد بن مالک بن احوص، سعد بن مالک بن احوص و... را که شمار آنها به بیش از بیست نفر می رسد، افزود. این در حالی است که در فهرست ارائه شده در کتاب مکتب حدیثی قم، شمار محدثان قم در نیمۀ اول قرن دوم هجری به بیش از سی نفر نمی رسد.(6)
ارتباط اشعریان با مکتب حدیثی امامان (علیهم السلام) در طبقۀ دوم نیز حفظ شده و گسترش یافته است. حجم بیشتر مجموعه های کتب و مسائل در این طبقه، گویای این گسترش روابط است. در این طبقه نیز می توان از محدثانی در شمار اصحاب و راویان امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) نام برد که عمدتاً در نیمۀ دوم قرن دوم و اوایل قرن سوم می زیسته اند:
1. زکریا بن ادریس بن عبداللّٰه اشعری: کنیۀ وی ابوجریر بوده است. او در شمار اصحاب و راویان امام صادق، امام کاظم و امام رضا (علیهم السلام) آمده است.(7) در روایتی پس از مرگ وی از حضرت
ص: 49
رضا (علیه السلام)درباره اش سؤال می شود و امام برای وی از خداوند رحمت و آمرزش می خواهد.(1) از او بزرگانی چون صفوان بن یحیی، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، محمد بن ابی عمیر، یونس بن عبدالرحمن و ابن مغیره روایت کرده اند.(2) او کتابی دارد که به طرق مختلف روایت شده است.(3) از او شش حدیث در کتب اربعۀ شیعه نقل شده است.
2. زکریا بن آدم بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام).(4) وی از راویان امام کاظم و امام رضا (علیه السلام) است و حدود چهل حدیث از او نقل شده است.(5) نجاشی از او با تعابیری چون «ثقه، جلیل، عظیم القدر، کان له وجه عند الرضا (علیه السلام)» یاد کرده است.(6) کشی روایات جالبی دربارۀ وی نقل کرده است. در روایتی زکریا به امام رضا (علیه السلام)گفت: می خواهم از میان اهل بیت خود بروم، زیرا که انسان های احمق در میان آنان بسیار شده است. امام فرمود: «چنین کاری نکن؛ زیرا به سبب تو، بلا از اهل بیتت دفع می گردد، همان طور که به سبب امام کاظم (علیه السلام)بلا از اهل بغداد دفع می شود». در روایت دیگر علی بن مسیب از امام رضا (علیه السلام)می پرسد که در زمان دسترسی نداشتن به شما، معارف دینی را از چه کسی فرا بگیریم؟ امام فرمود: «زکریا بن آدم، که امینِ دین و دنیای شماست». روایات دیگری نیز دربارۀ وی از ائمه (علیهم السلام) نقل شده که از جملۀ آنان رقعه ای است که بعداز وفات او، یکی از معصومان (علیهم السلام) صادر کرده است.(7) برای او یک کتاب و یک مجموعه مسائل برشمرده اند که به طرق مختلف روایت شده است. ظاهراً این مجموعه مسائل، سؤالات وی از حضرت رضا (علیه السلام)بوده است.(8)
3. سهل بن یسع بن عبداللّٰه اشعری: شیخ طوسی وی را در شمار اصحاب امام رضا (علیه السلام)آورده و به صحابی بودن او نزد امام کاظم (علیه السلام)اشاره کرده است.(9) نجاشی نیز او را در زمرۀ راویان امام کاظم و
ص: 50
امام رضا (علیه السلام) دانسته و برای وی کتابی ذکر کرده است.(1) از او یازده حدیث در کتب اربعۀ شیعه نقل شده است.
4. اسماعیل بن عیسی بن عبداللّٰه اشعری: در کتب اصلی رجال نامی از وی نیامده است. از وی شانزده روایت مستقیماً از امام کاظم و امام رضا (علیه السلام) نقل شده است.(2) او کتابی دارد که صدوق در بخش مشیخۀ من لایحضره الفقیه به آن اشاره و به صحت آن حکم کرده است.(3)
5. مرزبان بن عمران بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام کاظم(4) و امام رضا (علیه السلام).(5) در روایتی مرزبان از امام رضا (علیه السلام)دربارۀ تشیع خود سؤال می کند. امام در جواب وی را از شیعیان خود می دانند.(6) او کتابی دارد که صفوان بن یحیی آن را روایت کرده است.(7)
6. ادریس بن عیسی بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام رضا (علیه السلام).(8)
7. اسحاق بن آدم بن عبداللّٰه اشعری: از راویان امام رضا (علیه السلام)و صاحب کتابی است که محمدبن ابی صهبان آن را روایت کرده است.(9)
8. اسماعیل بن آدم بن عبداللّٰه اشعری: نجاشی با تعبیراتی چون «وجه من القمیین و ثقه» او را ستوده است. همچنین کتابی برای وی برشمرده که محمد بن ابی صهبان آن را روایت کرده است.(10) در کتب رجال دربارۀ اینکه وی از چه کسی سماع حدیث کرده است، مطلبی نیامده و ابن داوود او را از کسانی می داند که از ائمه (علیهم السلام) روایت نکرده اند.(11) اما با توجه به تعبیر «وجه» در کلام نجاشی می توان وی را محدث و کتابش را اثری حدیثی دانست. ظاهراً وی در عصر امام هشتم (علیه السلام)می زیسته است.(12)
ص: 51
9. محمد بن عیسی بن عبداللّٰه اشعری: وی از امام رضا (علیه السلام)سماع حدیث و از امام جواد (علیه السلام)نقل روایت کرده است. نجاشی از او با تعبیراتی چون «شیخ القمیین، وجه الاشاعرة و متقدم عند السلطان» یاد کرده و کتاب الخطب را از آثار وی برشمرده است.(1) او از پدرش، محمد بن ابی عمیر و عبداللّٰه بن مغیره بجلی روایت کرده است.(2)
10. سعد بن سعد بن مالک بن احوص اشعری(3): از اصحاب امام کاظم(4) ، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) است.(5) در روایتی امام جواد (علیه السلام)از خداوند برای او طلب جزای خیر کرده؛ زیرا او به امام وفا کرده است.(6) نام او در سند 74 حدیث در کتب اربعه به چشم می خورد.(7) او کتابی باب بندی شده دارد و در امر تبویب حدیث بر دیگر محدثان قمی پیشگام است. همچنین صاحب کتابی غیر مبوّب ومجموعه مسائلی از حضرت رضا (علیه السلام)است.(8)
11. اسماعیل بن سعد بن سعد بن احوص اشعری: وی که در کتب رجال با نام اسماعیل بن سعد الاحوص الاشعری القمی و اسماعیل بن الاحوص معرفی شده، از جملۀ اصحاب امام کاظم(9) و امام رضا(10) (علیه السلام) است. از وی بیست حدیث از امام رضا (علیه السلام)در کتب اربعه روایت شده است.(11)
12. حمزة بن یسع بن یسع بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیه السلام) است.(12) نجاشی ضمن توصیف فرزندش احمد، او را از راویان امام رضا (علیه السلام)می داند.(13)
ص: 52
13. عمران بن محمد بن عمران بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام رضا (علیه السلام).(1) او کتابی دارد که احمد بن محمد بن خالد برقی آن را روایت کرده است.(2)
14. محمد بن سهل بن یسع بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام رضا (علیه السلام).(3) نجاشی او را از راویان امام رضا و امام جواد (علیه السلام) می داند.(4) نام او در سند 380 حدیث در کتب اربعه به چشم می خورد.(5) او صاحب یک کتاب(6) و یک مجموعه مسائل از حضرت رضا (علیه السلام)(7) است.
علاوه بر این افراد، می توان از کسان دیگری نام برد؛ کسانی چون: ابراهیم بن یزید اشعری، ابراهیم بن محمد اشعری، جعفر بن عمران بن عبداللّٰه بن سعد اشعری، حمزة بن عمران بن عبداللّٰه بن سعد اشعری، فضل بن یزید اشعری، فضل بن محمد اشعری و... که شمار آنها به حدود سینفر می رسد.(8)
یادآوری این نکته ضروری است که تا این زمان، یعنی مقارن با نیمۀ اول قرن سوم هجری و طبقۀ سوم محدثان اشعری، تفکیک محدثان اشعری از قمی کاری بس دشوار است. از همین روست که مرحوم خوانساری در کتاب روضات الجنات محدثان قمی را همان اشعریان دانسته که کم کم به قمی شهرت یافته اند.(9) البته پس از این زمان، با مهاجرت خاندان ها و طوایف شیعی مختلف به این شهر و شهرت یافتن آنان به لقب قمی، نمی توان این لقب را مختص اشعریان دانست.(10)
مکتب حدیثی شکل یافتۀ قم در دو طبقۀ قبل، در این طبقه تحت تأثیر اشعریان و ریاست آنان بر
ص: 53
این مکتب، بعضی از ویژگی های خاص خود را بروز داده است. در این قسمت به معرفی شماری از محدثان اشعری این طبقه، مقارن با نیمۀ اول قرن سوم هجری می پردازیم و در بخش بعد، تأثیرات طبقات محدثان اشعری را بر سیر تحول مکتب حدیثی قم بررسی می کنیم.
1. احمد بن اسحاق بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام جواد و امام عسکری (علیه السلام).(1) وی از امام جواد و امام هادی (علیه السلام) روایت کرده و از اصحاب خاص امام حسن عسکری (علیه السلام)است. نجاشی از وی با تعبیر «وافد القمیین» یاد کرده است.(2) منظور از وافد در اینجا شخصی است که برای طرح سؤالات نزد ائمه (علیهم السلام) می آمده است. همچنین وی ناظر امام عسکری (علیه السلام)بر اوقاف قم بوده است.(3) او از کسانی است که امام زمان (علیه السلام)را دیده اند(4) و توقیعی از سوی حضرت در توثیق وی صادر شده است.(5) کشی روایات چندی را دربارۀ وی نقل کرده که حاکی از علو مرتبت وی نزد ائمه (علیهم السلام) است. از آن جمله اینکهوی به هنگام حج، هزار دینار نیاز داشته است و حضرت با صدور توقیعی، دستور پرداخت آن مبلغ را به وی داده اند. در بازگشت از حج نیز از جانب حضرت، مالی به او پرداخت شده است.(6) از جملۀ آثار او می توان به علل الصوم(7) یا علل الصلاة(8) اشاره کرد که ظاهراً مجموعۀ بزرگی بوده است. همچنین او مجموعه مسائلی دارد که آن را از امام هادی (علیه السلام)پرسیده است.(9)
2. علی بن اسحاق بن عبداللّٰه اشعری: شیخ طوسی از وی در شمار کسانی که از ائمه (علیهم السلام) روایت نقل نکرده اند، یاد می کند.(10) او کتابی دارد که احمد بن محمد بن خالد آن را روایت کرده است.(11)
3. احمد بن محمد بن عیسی بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام رضا، امام جواد و
ص: 54
امام هادی (علیهم السلام)(1) و از بزرگ ترین و برجسته ترین شخصیت های علمی دوران خود و رئیس و بزرگ شهر قم که نجاشی از او با عباراتی چون «شیخ القمیین و وجههم و فقیههم غیر مدافع» یاد کرده است.(2) نام او در سند 2290 حدیث در کتب اربعه به چشم می خورد.(3) وی در دریافت و نقل حدیث بسیار سخت گیر بوده است، به طوری که حتی از محدث برجسته ای چون حسن بن محبوب نیز، به اتهام روایت از ابی حمزه،(4) حدیث نقل نکرده است. البته پس از مدتی از این نظر برگشته است.او از دیگرانی چون عبداللّٰه بن مغیره و حسن بن خرزاذ به دلائلی نامعلوم روایت نمی کرده است.(5) در زمان ریاست او بر حوزۀ حدیثی قم شمار کثیری از متهمان به غلو نسبت به ائمه (علیهم السلام) از این شهر اخراج شده اند. از جملۀ این افراد احمد بن محمد بن خالد برقی است. البته او پس از مدتی از این کار پشیمان شد و ضمن عذرخواهی از برقی او را به این شهر بازگرداند(6) و پس از درگذشت وی با پای برهنه در تشیع جنازۀ او حاضر شد.(7) از جملۀ آثار او می توان به کتاب های النوادر،(8) التوحید، فضل النبی، المتعه، الناسخ و المنسوخ، فضائل العرب، الحج و الأظله اشاره کرد.(9)
4. محمد بن اسحاق بن یعقوب بن عبداللّٰه اشعری: از اصحاب امام جواد (علیه السلام).(10) ظاهراً وی صاحب تألیفات متعددی بوده که احمد بن محمد بن خالد برقی آنان را روایت کرده است، اما
ص: 55
نامی از این کتب در آثار رجال نویسان بیان نشده است.(1)
5. محمد بن ریان بن صلت اشعری: از اصحاب امام هادی (علیه السلام).(2) او با عنوان محمد بن ریان از امام جواد (علیه السلام)نیز نقل روایت کرده است.(3) برای او یک مجموعه مسائل از امام عسکری (علیه السلام)(4) و یک کتاب که بین او و برادرش علی بن ریان مشترک است،(5) برشمرده اند.
6. علی بن ریان بن صلت اشعری: از اصحاب امام هادی و امام عسکری (علیه السلام).(6) وی از وکلایامام هادی (علیه السلام)در قم بوده است.(7) نام او در سند 27 روایت در کتب اربعه به چشم می خورد.(8) از جملۀ آثار او نسخه ای از امام هادی (علیه السلام)، کتاب منثور الاحادیث(9) و کتابی مشترک بین او و برادرش محمد بن ریان را می توان نام برد.(10)
7. سعد بن عبداللّٰه بن ابی خلف اشعری: روشن نیست که نسب او به کدام یک از نسب های مشهور اشعریان بازمی گردد، اما با توجه به قرائنی، از جمله اینکه احمد بن محمد بن عیسی از پدر او روایت کرده، باید وی را در طبقۀ سوم اشعریان مهاجر جای داد. شیخ طوسی از او هم در شمار اصحاب امام عسکری (علیه السلام)و هم در باب «من لم یرو عن الائمه» یاد کرده است.(11) نجاشی با تعبیراتی چون «شیخ هذه الطائفة و فقیهها و وجهها» او را وصف کرده است. او از پیشگامان سماع حدیث از غیر محدثان شیعه بوده و در طلب حدیث به مسافرت رفته است. از جملۀ محدثان غیر شیعی که وی از آنان سماع حدیث کرده است، می توان از حسن بن عرفة بن یزید و محمد بن عبدالملک دقیقی و محمد بن ادریس و ابوحاتم رازی و عباس بن عبداللّٰه ترقفی نام برد. او صاحب آثار
ص: 56
بسیاری است که از جمله می توان به کتاب الرحمة - نخستین کتاب فقهی جامع در زمینۀ فقه عبادات - اشاره کرد.(1) این اثر که شامل پنج کتاب وضو، صلاة، زکات، صوم و حج است، در زمینۀ فقه عبادات تنظیم یافته است. از دیگر آثار او می توان کتاب های بصائرالدرجات، الضیاء فی الرد على المحمدیة و الجعفریه، فرق الشیعه، الرد على الغلاة، ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه، فضل الدعاء و الذکر، جوامع الحج، مناقب رواة الحدیث، مثالب رواة الحدیث، المتعه، الرد على علی بن ابراهیم بن هاشمفی معنى هشام و یونس، قیام اللیل، الرد على المجبرة، فضل قم و الکوفه، فضل ابی طالب و عبدالمطلب و ابی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، فضل العرب، الإمامه، فضل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، الدعاء، الاستطاعه، احتجاج الشیعة على زید بن ثابت فی الفرائض، النوادر، المنتخبات، المزار، مثالب هشام و یونس و مناقب الشیعه را نام برد.(2) نام او در سند 1142 حدیث در کتب اربعه به چشم می خورد.(3)
8. احمد بن موسی بن ابوبکر بن عبداللّٰه اشعری: در کتب رجال از او با نام احمد بن ابی زاهر موسی ابوجعفر اشعری یاد شده است. شیخ طوسی از وی در شمار افرادی یاد می کند که از ائمه (علیهم السلام) روایتی نقل نکرده اند.(4) او از بزرگان قم نقل روایت کرده و محمد بن یحیی عطّار از اصحاب خاص او بوده است. از جملۀ آثار او می توان به کتاب های احادیث الشمس و القمر، البداء، الجبر و التفویض، الجمعة و العیدین، الزکاة، صفة الرسل و الانبیاء و الصالحین، ما یفعل الناس حین یفقدون الامام و النوادر اشاره کرد.(5)
9. آدم بن اسحاق بن آدم بن عبداللّٰه اشعری: ظاهراً وی از هیچ یک از ائمه (علیهم السلام) روایتی نقل نکرده و تنها نامش در سند سیزده حدیث در کتب اربعۀ شیعه به چشم می خورد.(6) او صاحب کتابی است که احمد بن محمد بن خالد برقی و محمد بن عبدالجبار آن را روایت
ص: 57
کرده اند.(1)
10. عبداللّٰه بن محمد بن عیسی بن عبداللّٰه اشعری: لقب او بنان و با نام بنان بن محمد در سند 66 حدیث در کتب اربعه آمده است.(2) همچنین با عنوان عبداللّٰه بن محمد بن عیسی نامش در سند 44 حدیث به چشم می خورد.(3)
11. علی بن احمد بن اسحاق بن عبداللّٰه اشعری: از او دو روایت در کتب اربعه به چشم می خورد. همچنین صاحب کتابی است که احمد بن محمد بن خالد برقی آن را روایت کردهاست.(4)
12. محمد بن علی بن محبوب اشعری: روشن نیست که نسب او به کدام یک از نسب های مشهور اشعریان برمی گردد، اما با توجه به قرائنی، از جمله روایت او از احمد بن محمد بن عیسی و علی بن ریان بن صلت و روایت احمد بن ادریس اشعری از او، می توان وی را در همین طبقه یاد کرد. شیخ طوسی از او در شمار کسانی یاد کرده است که از ائمه (علیهم السلام) روایت نکرده اند.(5) نجاشی نیز با عباراتی چون «شیخ القمیین فی زمانه، عین، فقیه، صحیح المذهب» او را ستوده است.(6) نام او در سند 1118 حدیث در کتب اربعه به چشم می خورد.(7) از جملۀ آثار او می توان از کتاب الجامع نام برد که کتابی مبوّب و شامل کتاب الوضوء، کتاب الصلاة، کتاب الزکاة، کتاب های الصیام و الحج است و در فقه عبادات تنظیم شده است. همچنین می توان به کتاب الضیاء و النور اشاره کرد که این نیز کتابی مبوّب و شامل کتاب های الاحکام، النکاح، الطلاق، الرضاع، الحدود و الدیات است.(8) از دیگر آثار او کتاب های الثواب، الزمرد، الزبرجدة و التولد است.(9) بر این اساس او را نیز باید از پیشگامان تبویب کتب حدیثی در قم دانست؛ چه آنکه در بین آثار او دو کتاب مبوب به چشم می خورد.
ص: 58
در مجموع، شمار بالای احادیث نقل شده توسط محدثان اشعری این طبقه، گویای رشد و پویایی حدیث در بین خاندان اشعری در این برهۀ زمانی است. عناوین فراوان آثار ثبت شده برای محدثان این طبقه نیز گویای این مطلب است.
در اینجا یادآوری این مطلب ضروری است که سیر فعالیت محدثان اشعری پس از این زمان، به دلایل نامعلومی، رو به افول گذاشته و پس از احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی، ریاست مکتب حدیثی قم نیز از دست آنان خارج شده است.
با مهاجرت اشعریان به قم، تشیع نیز به این شهر منتقل شد. مراد از تشیع در بدو امر، همان مشی مذهبی مهاجران اشعری است که با گذشت زمان، بر اثر حفظ ارتباط مستمر با امامان (علیهم السلام)، عمق یافته و به شکل گیری مکتب حدیثی قم منجر شده است. این امر را می توان یکی از عوامل شکل گیری مکتب حدیثی قم دانست که با ظهور محدثان و راویان حدیث در طبقات اول و دوم محدثان اشعری تحقق یافته است.
از این نظر باید دو نفر نخست در طبقۀ اول محدثان اشعری را، به جهت حضور در شمار اصحاب امام باقر (علیه السلام)و تقدم زمانی، حلقۀ واسط بین مکتب حدیثی امامان (علیهم السلام) و تشیع مذهبی در قم دانست. همچنین باید توجه داشت که پس از این دو، نه تنها ارتباط اشعریان با مکتب حدیثی امامان (علیهم السلام) کاهش نیافته، بلکه به مرور زمان گسترش نیز یافته است. این مطلب را شمار روزافزون محدثان اشعری در بین اصحاب ائمه (علیهم السلام) در طبقات اول و دوم تأیید می کند.
گسترش روابط اشعریان با مراکز استقرار امامان (علیهم السلام) به طور طبیعی اندوخته های حدیثی فراوانی را به قم منتقل می کند و مبدأ شکل گیری مکتب حدیثی این شهر می شود. حاصل این ادامۀ روابط، دو کتاب و دو مجموعه مسائلی است که برای محدثان طبقۀ اول بیان شده است. البته شکل گیری مجموعه های مسائل مختص این طبقه نیست و تنها بیانگر نوعی از ارتباط محدثان اشعری با امامان (علیهم السلام) است، به طوری که در طبقات بعدی به افرادی برمی خوریم که با تعبیر «وافد القمیین»، یعنی فرستادۀ اهل قم نزد امامان (علیهم السلام)، از آنان یاد شده است.
بنابراین، شاخصۀ اصلی اشعریان در طبقۀ اول را باید حفظ و گسترش ارتباط با امامان (علیهم السلام) دانست. در طبقۀ دوم نیز این ارتباط حفظ می شود و شکل عمیق تری به خود می گیرد. نمونۀ این مطلب در کلام مؤلّف تاریخ قم این گونه آمده است: «دیگر از مفاخر ایشان آنکه ائمه (علیهم السلام) جمعی از
ص: 59
اشعریان را گرامی داشتند و بدیشان هدایا و تحف فرستادند و بعضی را از ایشان کفن ها فرستادند؛ مثل ابی جریر زکریا بن ادریس و زکریا بن آدم و عیسی بن عبداللّٰه بن سعد و غیر ایشان که یاد کردن اسامی آنان به تطویل می انجامد و بعضی دیگر از ایشان را مشرف گردانیدند و تشریف فرستادند به انگشتری ها و جامه ها...».(1)
قرار گرفتن شماری از محدثان این طبقه در زمرۀ خواص اصحاب امامان (علیهم السلام) نشان عمق این ارتباطاست. همچنین امامان (علیهم السلام) جایگاه بعضی از اشعریان را بسیار بالا برده و در مسائل دینی به آنان ارجاع داده اند. حجم وسیع آثار مکتوب برای راویان این طبقه شاهدی دیگر است، به طوری که برای اکثر راویان اشعری در این طبقه، کتاب یا اثر مستقلی یاد شده است.
با اینکه تفکیک بین دو طبقۀ اول و دوم خاندان اشعری امری بس دشوار بود و طبقه بندی ارائه شده بر اساس شواهدی اندک گرد آمده است، مسلّم است که در نسل دوم محدثان اشعری، ارتباط با امامان معصوم (علیهم السلام) عمق بیشتری یافته است که البته این نیز حاصل همان حفظ ارتباط در طبقۀ اول بوده که به مرور زمان جلوه گر گشته است. بنابراین مکتب حدیثی قم هم زمان و متأثر از این دو طبقه شکل گرفته و حیات علمی خود را آغاز کرده است.
این مکتب نوبنیان در نخستین دوره، شاگردان نام آشنایی می پروراند که در واقع می توان از طبقۀ سوم محدثان اشعری به عنوان اولین طبقۀ محدثان قمی نام برد؛ زیرا محدثان اشعری در طبقات اول و دوم غالباً تربیت شدۀ مکتب حدیثی کوفه و منتقل کنندۀ میراث این مکتب به قم اند. همچنین بعید به نظر می رسد که در این فاصلۀ اندک، از زمان مهاجرت اشعریان به قم تا طبقۀ سوم این خاندان، ساکنان محلی قم علاوه بر پذیرش اسلام و مذهب تشیع، به جرگۀ اصحاب امامان (علیهم السلام) و محدثان قمی پیوسته باشند؛ و آنچه در کتب تاریخی از آن به عنوان تشیع مذهبی در ربع آخر قرن اول هجری در قم یاد شده است، چیزی جز تشیع مهاجران اشعری و غلبۀ آنان بر مردم محلی قم نیست. آنچه در این بین ساکنان محلی قم و اشعریان مهاجر را کنار هم قرار داده چیزی نیست جز عهدنامه ای سیاسی که به دنبال غلبۀ اشعریان بر گروه دیلم منعقد می شود و نقض آن عهدنامه از سوی ساکنان محلی به استیلای اشعریان بر شهر قم منجر می شود.(2) از همین رو، آن چنان که مرحوم خوانساری نیز بیان کرده اند، معتقدیم محدثان قمی همان محدثان اشعری اند که
ص: 60
با گذشت زمان به قمی شهرت یافته اند.(1) البته از نظر نگارندگان این مقاله، این سخن تا همین زمان یعنی مقارن با اوایل قرن سوم هجری و طبقۀ سوم محدثان اشعری صحیح است؛ زیرا پس از این زمان،با مهاجرت خاندان ها و طوایف شیعی مختلف به این شهر(2) و شهرت یافتن آنان به لقب قمی نمی توان این لقب را مختص اشعریان دانست.
برخی در بیان علت مهاجرت سادات طالبیه به قم نوشته اند:
یکی از مهم ترین مناطق شیعه نشین که سادات طالبیه در آنجا منزل گزیدند، قم بود. چنان که دانسته شد، نخستین گروهی که از قوم عرب با گرایش شیعی به این منطقه آمدند، خاندان اشعری بود که از کوفه بدانجا هجرت کرده بودند. این خاندان با توجه به گرایش مذهبی خود، ساداتی را که به قم پناه می آوردند، مورد احترام و حمایت خود قرار می دادند و از آنان می خواستند تا به قم هجرت کنند. با مهاجرت برخی از سادات، اقوام و خویشان آنان نیز به این مناطق روی آوردند.(3)
قرار گرفتن این مطلب در کنار روایات صادرشده دربارۀ اهمیت و جایگاه قم در نزد امامان معصوم (علیهم السلام) که همگی ناظر بر جریان شیعی در این شهر به رهبری اشعریان است، می تواند توجیه گر مهاجرت سادات طالبی به این شهر باشد. از جملۀ این روایات می توان به روایتی از امام صادق (علیه السلام)اشاره کرد که در آن فرموده اند: «همانا خداوند حرمی دارد و آن مکه است و همانا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)حرمی دارد و آن مدینه است و همانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)حرمی دارد و آن کوفه است و همانا ما حرمی داریم و آن قم است...».(4) همچنین در روایتی دیگر از ایشان، نیز به شیعیان گفته شده است: در موقع شیوع فتنه های بنی عباس، به کوفه و نیز به قم و حوالی آن بروید؛ زیرا در قم شیعیان و محبّان ما قرار دارند.(5) پر واضح است که هر دوی این روایات و روایات مشابه(6) به حضور اشعریان شیعی مذهب
ص: 61
در قم اشاره دارد. این دو مطلب، به خوبی نقش اشعریان در مهاجرت سادات طالبی به قم را نمایان می سازد.در بین مهاجران سادات طالبی که در کتاب منتقلة الطالبیه به نام بیش از سی نفر از آنان با اولاد و فرزندانشان اشاره شده است،(1) محدثان و راویانی برجسته حضور داشته یا از نسل آنان چنین محدثان و راویانی برخاسته اند که خود بر غنای مکتب حدیثی قم افزوده است. از جملۀ این سادات می توان از حمزة بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید، معروف به قزوینی، نام برد که شیخ صدوق از وی بسیار روایت کرده و ظاهراً از مشایخ اوست.(2) همچنین می توان از حمزة بن عبداللّٰه بن حسین کوکبی نام برد که از ری به قم آمد و در آنجا وفات یافت. او چند فرزند داشت. از جمله علی بن حمزه که فرزند او، ابوالفضل محمد بن علی، از فقیهان و راویان امام حسن عسکری (علیه السلام)بوده است.(3)
در مجموع باید گفت مهاجران طالبی که از شهرهای مدینه و کوفه به قم می آمدند، مکاتب حدیثی این شهرها و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را نیز به قم منتقل می کردند که علاوه بر افزایش غنای علمی و حدیثی قم، موجبات مرجعیت علمی و حدیثی این شهر را در قرون سه و چهار فراهم آورده است. یادآوری این مطلب ضروری است که این همه ناشی از حضور اشعریان در قم و استقبال آنان از سادات و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)است.
خاندان اشعری از زمان مهاجرت به قم تا اواسط قرن سوم هجری، نقشی اساسی در سیر تحولات مذهبی و علمی قم داشته اند که از جمله می توان به ریاست آنان بر حوزۀ حدیثی این شهر و مرجعیت علمی آنها در طول این دوران اشاره کرد.
مرجعیت علمی اشعریان که در بالاترین حد به تأیید و امضای امامان (علیهم السلام) رسیده(4) زمینه های
ص: 62
مرجعیت علمی قم و مکتب حدیثی این شهر را فراهم آورده است. از همین رو، مقارن با طبقۀ سوممحدثان اشعری، شاهد حضور محدثانی برای سماع حدیث در این شهریم که از جمله می توان به ریّان بن شبیب،(1) حسین بن سعید اهوازی و برادرش حسن که ابتدا به اهواز و از آنجا به قم می آیند،(2) قاسم بن حسن بن علی بن یقطین(3) و عبدالرحمن بن ابی حماد صیرفی(4) اشاره کرد. همین افراد پس از استقرار در قم، در فهرست محدثان قمی جای گرفته اند.
تحول در نگارش و تدوین کتب حدیثی را می توان یکی دیگر از تأثیرات اشعریان بر مکتب حدیثی قم در این دوره دانست. نگارش حدیث که با مجموعه های مسائل و کتب در بین اشعریان آغاز شد، با مرور زمان افزایش یافت و از نظر ساختاری و کیفی کامل تر شد؛ برای مثال، می توان از سعد بن سعد بن مالک بن احوص به عنوان پیشگام امر تبویب کتب حدیثی نام برد. همچنین می توان به کتاب الرحمة اثر سعد بن عبداللّٰه بن ابی خلف به عنوان اولین کتاب جامع فقهی در زمینۀ فقه عبادات و کتاب الجامعِ محمد بن علی بن محبوب در همین موضوع اشاره کرد. پیدایش این کتاب ها در آن عصر یعنی نیمۀ اول قرن سوم، از پویایی علمی اشعریان حکایت دارد.
مقارن با طبقۀ سوم محدثان اشعری، هم زمان با ریاست و مرجعیت علمی آنان بر مکتب حدیثی قم، برخی ویژگی ها و مبانی فکری این مکتب تحت تأثیر مستقیم خاندان اشعری شکل می یابد. از جملۀ این ویژگی ها سخت گیری در پذیرش روایات، همچنین برخورد قاطع با راویان احادیث ضعیف و مبارزه با اندیشه های غلوآمیز دربارۀ ائمه (علیهم السلام) است.
پیش تر گذشت که احمد بن محمد بن عیسی در دریافت و نقل حدیث بسیار سخت گیر بوده، به طوری که حتی زمانی از محدث برجسته حسن بن محبوب نیز، به اتهام روایت از ابی حمزه(5) نقل
ص: 63
حدیث نمی کرده؛ البته او پس از مدتی از این نظر برگشته است. او از دیگرانی چون عبداللّٰه بن مغیرهو حسن بن خرزاذ نیز به علل نامعلومی روایت نمی کند.(1) گرچه این سخت گیری ها، گاه خالی از افراط نبوده است، وجود چنین روحیه ای در حوزۀ حدیثی قم، موجبات نوعی اطمینان به روایات این حوزه و شیوخ و محدثان آن را فراهم آورده است، به طوری که در دوره های بعد، محدث برجسته ای چون حسین بن روح نوبختی، از نواب اربعۀ امام زمان (علیه السلام)، کتاب حدیثی را که از نظر اعتبار مشکوک می نمود نزد علمای حوزۀ قم فرستاده تا پس از مطالعه، نظر خود را دربارۀ صحت و سقم احادیث آن بیان دارند.(2) همین نگاه و حساسیت در پذیرش روایات در عصرهای بعدی در روایت نکردن محدثان قمی از بعضی افراد و نوع جرح و تعدیل های متناسب با مبانی فکری محدثان قمی بروز کرده است.(3)
از دیگر ویژگی های مکتب حدیثی قم که تحت تأثیر مستقیم خاندان اشعری است، مبارزه با اندیشه های غلوآمیز دربارۀ ائمه (علیهم السلام) است. این مسئله که نتیجۀ طبیعی رشد جریان غالی گری در قرن سوم است، با برخورد شدید محدثان اشعری در قم مواجه می شود و از نفوذ در اندیشۀ قمی ها باز می ماند. نقطۀ اوج این برخورد را باید سال 255 هجری دانست که در آن، احمد بن محمد بن عیسی در حرکتی عمومی، غالیان را از شهر قم اخراج می کند.(4)
احمد بن محمد بن خالد برقی یکی از اخراج شدگان در این جریان است.(5) اخراج برقی که شخصاً دانشمندی موثق است، تنها به علت روایت از راویان ضعیف و اعتماد بر احادیث مرسل صورت می پذیرد. ابن غضائری دربارۀ علت اخراج او از قم نوشته است: «طعن القمیون علیه و لیس الطعن فیه، انما الطعن فی من یروی عنه؛ فانه لایبالی عمن یأخذ، علی طریقة اهل الاخبار».(6) از دیگر اخراج شدگان می توان از سهل بن زیاد نام برد که پس از اخراج به ری رفت و در آنجاسکنی گزید. علت اخراج وی غلو و کذب(7) روایت احادیث مرسل و روایت از راویان
ص: 64
مجهول(1) دانسته شده است. همچنین می توان به ابوسمینه محمد بن علی بن ابراهیم صیرفی اشاره کرد. او که بر احمد بن محمد بن عیسی وارد شد و مدتی نزد او ماند، پس از شهرت به غلو از قم اخراج شد.(2)
قمی ها در اقدامی بالاتر تصمیم گرفتند ابوجعفر محمد بن اورمۀ قمی را که به داشتن عقاید غلوآمیز و هواداری از چنین افکاری متهم بود، بکشند، اما چون او را از اول تا آخر شب در حال نماز یافتند، از این کار منصرف شدند.(3)
در مجموع باید علت اخراج این عده و شاید شماری دیگر از محدثان را در سال 255 هجری توسط احمد بن محمد بن عیسی، جنبۀ غلو، اعتماد بر مراسیل و روایت از راویان ضعیف یا مجهول دانست که البته همگی بر خلاف مبانی حدیثی پذیرفته شده در مکتب حدیثی قم بوده است. البته احمد بن محمد بن عیسی در مورد بعضی از این افراد، از جمله احمد بن محمد بن خالد برقی، تغییر موضع داد و او را به قم باز گرداند. شاید علت این تغییر موضع در مورد برقی، این باشد که اخراج او نه به سبب جنبۀ غلو بلکه به علت اعتماد بر مراسیل بوده است.
ص: 65
1. ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق: محمد ابراهیم البنا و محمد احمد عاشور، بی جا: دار الشعب، بی تا.
2. ---------- ، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر و دار بیروت، 1386ق/ 1966م.
3. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین ابی الفضل، الاصابة فی تمییز الصحابه، تحقیق: عمرو و یونس، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1853م.(جلد 3 این کتاب شامل جلدهای 5 و 6 چاپ های قدیم است).
4. ابن اعثم، احمد، الفتوح، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1406ق/ 1986م.
5. ابن داوود حلی، السید، رجال ابن داوود، تحقیق: سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف: منشورات مطبعة الحیدریه، 1392ق/1972م.
6. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بی جا: دار صادر، بی تا.
7. ابن شهرآشوب، السید، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: لجنة من أساتذة النجف الاشرف، نجف: مطبعة الحیدریه، 1376ق/ 1956م.
8. ابن طباطبا، ابراهیم بن ناصر، منتقلة الطالبیه، نجف: انتشارات المکتبة الحیدریه، 1388ق/ 1968م.
9. ابن غضائری، احمد، رجال ابن غضائری، تحقیق: سید محمدرضا جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق/1380ش.
10. اشعری، احمد بن محمد بن عیسی، کتاب النوادر، قم: انتشارات مدرسۀ امام مهدی (علیه السلام)، 1408ق.
11. امینی، علامه، الغدیر، بیروت: دار الکتب العربی، چاپ چهارم، 1397ق/ 1977م.
12. الامین، محسن، اعیان الشیعه، حققه و اخرجه: حسن الامین، بیروت: دار التعارف للمطبوعات،1. 1403ق/ 1983م.
13. براقی، السید، تاریخ الکوفه، تحقیق: ماجد احمد العطیه، استدراکات محمدصادق
ص: 66
آل بحرالعلوم، نجف: انتشارات المکتبة الحیدریه، 1424ق/ 1382ش.
14. برقی، احمد بن محمد بن خالد، رجال البرقی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383ق.
15. تفرشی، السید، نقد الرجال؛ تحقیق: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم: مؤسسة آل البیت، 1418ق.
16. جباری، محمدرضا، مکتب حدیثی قم، شناخت و تحلیل مکتب حدیثی قم از آغاز تا قرن پنجم هجری، قم: انتشارات زائر، 1384.
17. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، قم: انتشارات انصاریان، 1375ش.
18. حلی، علامه، خلاصة الاقوال، تحقیق: جواد قیومی، بی جا: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.
19. حموی، یاقوت، معجم البلدان، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1399ق/ 1979م.
20. خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، قم: انتشارات اسماعیلیان، 1390ق.
21. خویی، السید، معجم رجال الحدیث، بی جا: بی نا، چاپ پنجم، 1413ق/ 1992م.
22. خضری، احمدرضا و...، تاریخ تشیع، تهران: سمت، چاپ دوم، 1385.
23. دوانی، علی، مفاخر اسلام، بی جا: بنیاد فرهنگی امام رضا (علیه السلام)، بی تا.
24. سمعانی، السید، الانساب، تعلیق: عبداللّٰه عمر البارودی، بیروت: دار الجنان، 1408ق/ 1988م.
25. صدوق، الشیخ، من لایحضره الفقیه، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، بی تا.
26. طبری، السید، تاریخ الطبری، مراجعه و تصحیح و ضبط: نخبه من العلماء الاجلاء، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1403ق/ 1983م.
27. طوسی، الشیخ، اختیار معرفة الرجال، تصحیح و تعلیق: میر داماد استرآبادی و تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت، 1404ق.
28. ---------- ، الفهرست، تحقیق: جواد قیومی، چاپ هفتم، بی جا: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.
29. ---------- ، رجال، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.
30. ---------- ، کتاب الغیبه، بیروت: دار الکتاب الاسلامی، بی تا.
31. فقیهی، علی اصغر، تاریخ مذهبی قم، قم: انتشارات اسماعیلیان، بی تا.
32. قمی، حسن بن محمد اشعری، تاریخ قم، ترجمه: تاج الدین حسن خطیب، تحقیق: محمدرضا
ص: 67
انصاری قمی، قم: کتابخانۀ حضرت آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1385ش.
33. ---------- ، تاریخ قم، تصحیح: سید جلال الدین تهرانی، تهران: انتشارات توس، 1361.
34. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق/ 1983م.
35. مقدس زاده، سید محمد، رجال قم و بحثی در تاریخ آن، قم: چاپخانۀ مهر ایران، 1335.
36. مهاجر، الشیخ جعفر، رجال الاشعریین من المحدثین و اصحاب الائمه (علیهم السلام)، قم: مرکز العلوم و الثقافة الاسلامیه، 1386.
37. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی چاپ پنجم، 1416ق.
38. نمازی شاهرودی، علی، مستدرک علم رجال الحدیث، تهران: شفق، 1412ق.
ص: 68
اخراج راویان از قم؛
اقدامی اجتماعی یا اعتقادی
سید حسن طالقانی(1)
شهر قم که در پی مهاجرت عرب های اشعری از کوفه به منطقۀ جبال و استقرار ایشان در این منطقه(2)در اواخر قرن اول هجری(3)، با هویتی شیعی تأسیس شده بود، با گذشت کم تر از یک قرن از تأسیس آن، به عنوان یکی از پایگاه های شیعه و مرکز نقل احادیث اهل بیت (علیهم السلام) شناخته شد. در اوایل قرن سوم و با انتقال میراث حدیثی کوفه به قم، این شهر وارد مرحلۀ جدیدی از رشد و بالندگی معرفتی شد ومدرسۀ حدیثی قم به معنای واقعی شکل گرفت. در همین زمان پاره ای از راویان احادیث، از قم اخراج شدند. بیرون راندن جمعی از راویان، از شهری که هویت آن را روایت و نقل احادیث تشکیل داده است، پرسش برانگیز و غریب می نماید.
بر پایۀ نقلی از رجال کشی این اقدام، ناشی از انحراف در عقیدۀ این راویان بوده و اخراج شد گان به اتهام غلو از شهر بیرون رانده شدند.(4) این تحلیل که البته می تواند شواهدی نیز ارائه دهد، به تدریج مبنای تحلیل و شناخت مشیِ رجالی مشایخ قم قرار گرفت و چنین ابراز شد که: اهل قم راویان را به کوچک ترین توهم فساد در عقیده از قم اخراج می کرده اند.(5) وارد کردن
ص: 69
اتهام تقصیر به مشایخ قم از سوی بغدادیان، این برداشت را تأیید و تأکید کرد و اخراج راویان،نمونه ای از سخت گیری مشایخ قم در مورد احادیث اعتقادی، به ویژه احادیث مرتبط با مقامات امامان، به شمار آمد.
این نوشتار در پی آن است که با ارائۀ شواهدی نشان دهد اولاً اخراج راویان - که تنها در برهه ای از زمان و به دست احمد بن محمد بن عیسی اشعری انجام شد - منحصراً برخاسته از علل و عوامل اعتقادی نبوده، بلکه عوامل اجتماعی و سیاسی در این اقدام تأثیر اساسی داشته است و ثانیاً حتی اگر این اقدام احمد اشعری به دلایل اعتقادی و برای مبارزه با غلو بوده است، سایر مشایخ قم در زمان احمد بن محمد بن عیسی و پس از او، با وی هم رأی نبودند و نمی توان دیدگاه وی و شدت عمل او را به مدرسۀ حدیثی - کلامی قم نسبت داد.
بر اساس گزارش های موجود در منابع دانش رجال و فهرست، در بین راویان و مشایخ حدیث در قم، اختلاف ها و گاه منازعاتی در شیوۀ روایتگری یا گرایش های فکری وجود داشته است. این اختلافات که در سطوح مختلفی آشکار می شد، واکنش های متفاوتی را در پی داشت؛ در برخی موارد، این اختلاف به استثنا و گزینش پاره ای از میراث حدیثی راوی منجر شد، در مواردی به نقل نکردن میراث یک راوی و حتی اعتماد نکردن به روایاتِ(1) وی، و در پاره ای موارد نیز به برخورد فیزیکی و طرد و اخراج این راویان انجامید.
تبعید و اخراج راویان، به عنوان نمودی از این منازعات، در یک بازۀ زمانی شایع و رایج بوده است.(2) از کسانی که در این دوره از قم اخراج شدند می توان از احمد بن محمد بن خالد برقی،(3) سهل بن زیاد آدمی،(4) محمد بن علی صیرفی ابوسمینه(5)و حسین بن عبید اللّٰه محرّر(6) یاد کرد.
بر پایۀ گزارش های موجود، راویان را تنها احمد اشعری اخراج کرده است و دیگر بزرگان و
ص: 70
مشایخ حدیث قم چنین واکنشی در برابر راویان متهم به غلو و انحراف نداشته اند. برقی، سهل بن زیاد و ابوسمینه، هر سه، به فرمان احمد بن محمد بن عیسی اشعری از قم تبعید شدند. حسین بن عبیداللّٰه نیز اگرچه چگونگی اخراج وی گزارش نشده است؛ به احتمال راجح، وی نیز به دستور احمد اشعری و در زمان قدرت و زعامت او نفی بلد شده است. بنابراین، برای تحلیل این واقعۀ تاریخی، باید به واکاوی زوایای شخصیت احمد بن محمد بن عیسی، به عنوان شخصیت محوری در این موضوع، پرداخت.
احمد بن محمد بن عیسی از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی (علیهم السلام) بوده است.(1) اگرچه نام او در بین اصحاب امام عسکری (علیه السلام)ذکر نشده، بر اساس نقلی وی سال های نخست غیبت صغرا را نیز درک کرد و در اواخر قرن سوم از دنیا رفت.(2) نجاشی نام و نسب وی را چنین معرفی می کند: «أحمد بن محمد بن عیسى بن عبد اللّٰه بن سعد بن مالک بن الأحوص بن السائب بن مالک بن عامر الأشعری من بنی ذخران بن عوف بن الجماهر بن الأشعر یکنى أبا جعفر».(3) چنان که از نسب وی پیداست، او از خاندان بزرگ اشعری و از نسل احوص بن سائب، یکی از بنیان گذاران شهر قم، بوده است. پدر وی، محمد بن عیسی، ابو علی الاشعری، از اصحاب امام رضا و امام جواد (علیه السلام) و شیخ القمیین و شخصیت شاخص و سرشناس در خاندان اشعریان معرفی شده است.(4) وی علاوه بر جایگاه علمی و اجتماعی والایی که داشت، از نظر سیاسی نیز از موقعیت ویژه ای در بین اشعریان برخوردار بود و نزد حاکم جایگاهی داشت.(5) این جایگاه اجتماعی و سیاسی پس از او به فرزندش، احمد منتقل شد. احمد بن محمد بن عیسی که در خاندانی از محدثان بزرگ و از راویان احادیث اهل بیت (علیهم السلام) پرورش یافته بود. وی برای تکمیل اندوختۀ حدیثی اش به کوفه و بغداد سفر کرد و با استفاده از محضر بزرگ ترین مشایخ آن دیار مانند ابن ابی عمیر، حسن بن محبوب، حسین بن سعید، حسن بن علی بن فضال، علی بن الحکم،
ص: 71
محمد بن سنان، محمد بن اسماعیل بن بزیع، احمد بن ابی نصر بزنطی، و عثمان بن عیسی، بخش بزرگی از میراث حدیثی کوفه را به قم انتقال داد. وی تنها از ابن ابی عمیر، کتاب های یک صد تن از اصحاب امام صادق (علیه السلام)را روایت نموده است.(1)
شاید بتوان ادعا کرد بیشترین میراثی که از کوفه به قم انتقال یافته، از طریق احمد بن محمد بن عیسی روایت شده است. بر پایۀ گزارش فهرست های موجود، نام احمد بن محمد بن عیسی، در بیشتر طرق قمی ها، به میراث کوفه ذکر شده است. شیخ طوسی در طریق خود به میراث 135 تن از اصحاب، نام وی را ذکر نموده، و نجاشی نیز در طریق خود به میراث 110 نفر از راویان حدیث از او یاد کرده است.
احمد اشعری با چنین میراث گرانی از روایات اهل بیت (علیهم السلام)، شیخ و فقیه قم و قمییون شناخته شد.(2) جایگاه اجتماعی خاندان وی، به ویژه موقعیت اجتماعی و سیاسی پدرش، محمد بن عیسی، به وی منتقل شد و به عنوان شخصیت برجسته و شاخص قم، ریاستی یافت که با سلطان ملاقات می کرد.(3) این جایگاه اجتماعی- سیاسی، به وی قدرت و نفوذی بخشید که در دیگر مشایخ قم دیده نمی شود. وی در منازعات داخلی مدرسۀ قم، با استفاده از همین قدرت و جایگاه اجتماعی، اقداماتی انجام داد که از آن جمله، اخراج پاره ای محدثان از قم بود.
بر اساس نقلی از کتاب کشی، این اقدام در دوره ای - که بر اساس شواهد، دوران زعامت احمد اشعری است - شایع بوده و عده ای در این زمان از قم اخراج شده اند.(4) در این نقل آمده است: اخراج شد گان به اتهام غلو از شهر بیرون رانده شدند. البته این ادعا با گزارش حال بیشتر این افراد سازگار است؛ سهل بن زیاد به غلو متهم بود و احمد اشعری، به غلو و کذب وی شهادت داد.(5)ابوسمینه نیز به غلو و کذب مشهور بود.(6) حسین بن عبیداللّٰه قمی را نیز در زمرۀ متهمان به
ص: 72
غلو دانسته اند.(1) ولی دربارۀ برقی تنها می دانیم وی مورد طعن قمی ها قرار گرفت. البته ابن غضائری اشکال کار برقی را در شیوۀ روایتگری او دانسته و طعن قمی ها را ناظر به اخذ روایت از مشایخ مجهول و ناشناخته دانسته است.(2) شیخ طوسی و نجاشی نیز وی را با عنوان «ثقة فی نفسه» ستوده اند(3) و به غلو یا حتی اتهام وی به گرایش های غالیانه اشاره ای نکرده اند.
اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا واقعاً احمد اشعری تنها به دلایل اعتقادی و برای مبارزه با غلو و پیشگیری از انتشار آموزه های غالیانه چنین واکنشی نشان داد یا این اقدام او برخاسته از عوامل و اوضاع اجتماعی آن عصر بوده است؟
البته اطلاعات ما دربارۀ این واقعۀ تاریخی بسیار اندک است و مستندات کافی برای تحلیل دقیق این دوران در دست نیست. پیش تر اشاره شد که تحلیل مشهور از این واقعۀ تاریخی، این اقدام را مرتبط با سخت گیری قمی ها در مباحث اعتقادی به ویژه مقامات اهل بیت (علیهم السلام) دانسته اند؛ البته برخی معتقد ند اخراج شد گان واقعاً غالی و منحرف بوده اند و عده ای نیز باورهای تقصیری مشایخ قم را عامل اتهام و اخراج ایشان دانسته اند. به هر حال، بر اساس این تحلیل، عامل اخراج این افراد، تنها غالی بودن ایشان در نگاه مشایخ قم است؛ چه این اتهام صحیح باشد و چه ناروا.
گفته شد کشی نیز از احمد بن علی شقران، راوی از حسین بن عبیداللّٰه (یکی از اخراج شد گان)، نقل کرده که در آن زمان کسانی که به غلو متهم بودند از شهر اخراج می شدند.(4) البته چنان که اشاره شد، برخی از کسانی که اخراج شدند به غلو نیز متهم بودند. همچنین می دانیم مشایخ قم در مورد غلو حساس بودند و از نقل مضامینی که احساس می کردند بوی غلو از آن استشمام می شود پرهیز داشتند. با این همه، به نظر می رسد اخراج این گروه از راویان، دلایل اعتقادی و برخاسته از باورهای دینی نداشته است و شواهد موجود را می توان به گونه ای دیگر نیز تحلیل کرد.
تحلیل مشهور از جهاتی مناقشه پذیر است:
ص: 73
1. ضعف و فساد عقیدۀ یک راوی، مستلزم معیوب بودن همۀ میراث وی نیست و محدثان به بخشی از میراث چنین افرادی که شواهد صدق داشت وثوق به صدور می یافتند و آن را روایت می کردند؛ چنان که در ادامۀ این نوشتار به روایت مشایخ قم از همین افراد اخراج شده اشاره خواهد شد. نقل از مشایخ متهم به غلو و انحراف، در سیرۀ خود احمد اشعری نیز بوده است که برای مثال، می توان از روایات او از محمد بن سنان زاهری یاد کرد.(1)
2. برای پیشگیری از انتشار روایات آمیخته با غلو و افکار انحرافی، اخراج راوی لازم نیست، بلکه تذکر به فساد میراث حدیثی او، و نهی از روایت از او کافی است. گذشته از آنکه اخراج، شیوۀ معمول و علمی نبوده است.
3. مفهوم غلو در این دوران و از نظر مشایخ قم برای ما روشن نیست و نمی تواند ملاکی برای ارزیابی قرار گیرد. برای مثال، سهل بن زیاد، به غلو متهم بود و احمد اشعری نیز به غلو او شهادت داد، ولی مراجعه به میراث باقی مانده از او حدّ غلو را از نگاه قمی ها برای ما روشن نمی کند؛ چون تفاوت چندانی بین میراث باقی مانده از او و میراث احمد اشعری وجود ندارد.(2)
4. در بین اخراج شد گان کسانی مثل احمد بن محمد بن خالد برقی هستند که به غلو متهم نبوده اند. اگر ملاک اخراج، انحراف در عقیده و غلو باشد، دربارۀ احمد برقی چه باید گفت؟ برقی هیچ گاه متهم به غلو نبوده و یگانه ضعف او نقل از مجاهیل و ضعفاست. اگر عامل اخراج وی نقل از راویان ضعیف و مجهول باشد، پشیمانی احمد اشعری و عذرخواهی برای اتهامی که به او زده است، معنا نخواهد داشت. بر اساس گزارش ابن غضائری احمد اشعری پس از مدتی پشیمان شد و برقی را به قم بازگرداند و از او به سبب اتهامی که به وی زده بود عذرخواهی کرد.(3) نقل از ضعفا اتهام نبود و به عذرخواهی نیازی نداشت؛ پس اتهام دیگری در کار بوده است.
5 . در همان زمان افرادی در قم به غلو متهم بودند ولی از قم اخراج نشدند. نگاهی به منابعرجال و فهرست نشان می دهد در آن زمان افراد متعددی در قم به غلو متهم بودند، ولی سخنی از اخراج این افراد وجود ندارد. از جملۀ آنان محمد بن أورمۀ قمی است که به غلو متهم بود و حتی برخی از قمی ها قصد ترور او را داشتند،(4) با این حال از قم اخراج نشد. احمد بن حسین بن
ص: 74
سعید،(1) قاسم بن حسن بن علی بن یقطین،(2) ابوالقاسم کوفی،(3) حسین بن شاذویه،(4) حسن بن علی بن ابی عثمان سجاده(5) و افراد دیگری نیز در قم به غلو و ارتفاع متهم بودند، ولی خبری از اخراج ایشان از قم نیست.
بنابراین، حتی اگر این افراد از دیدگاه احمد اشعری فاسد الاعتقاد بوده اند، صرف غلو و فساد در عقیده نمی تواند ملاک او برای اخراج ایشان از قم باشد.
اساساً اخراج فردی از یک مجموعه، زمانی صورت می گیرد که حضور او در آن اجتماع زیان آور باشد. اگر چند نفر از یک مجموعه بیرون رانده شدند، احتمال ارتباط این افراد و یکسانی عامل طرد ایشان تقویت می شود. دربارۀ افراد اخراج شده از قم، شواهدِ موجود، از نوعی ارتباط فکری - حدیثی بین این افراد حکایت می کند(6) و این احتمال تقویت می شود که این افراد اعضای یک گروه و جریان فکری بوده اند و شاید دور از واقع نباشد اگر بگوییم این جریان فکری - اجتماعی، بر پایۀ باورها و اعتقادات خویش - که شاید از دیدگاه اشعری غالیانه هم بود - اقدامات اجتماعی و بروز و ظهور بیرونی هم داشته است و احمد اشعری حضور این جریان فکری و اقدامات آنان را برای جامعۀ نوپای شیعی قم، از نظر سیاسی خطرناک دانست و از این رو، ایشان را از قم اخراج کرد.
بررسی اوضاع سیاسی این دوره نیز نشان می دهد قم در این زمان تحت فشار بوده و چندین بارهدف حمله و تعرض سپاه عباسیان قرار گرفته است. دوران زندگی احمد بن محمد بن عیسی معاصر خلافت مأمون، معتصم، واثق و مستعین بود. در این بازۀ زمانی مأمون سپاهی را به فرماندهی علی بن هشام به قم گسیل داشت که برخی را کشتند، ویرانی های فراوانی ایجاد کردند و اموال بسیاری از مردم گرفتند. معتصم نیز علی بن عیسی را به قم فرستاد و در زمان مستعین نیز
ص: 75
مفلح ترکی به قم وارد شد(1). این اقدامات که به بهانۀ جمع آوری خراج بود، می توانست برای قم خطرناک باشد و جامعۀ شیعی قم را نابود کند. از این رو، احمد اشعری که شیخ القمیین بود و به نوعی ریاست قم را بر عهده داشت و در مناسبات سیاسی به عنوان شخصیت بارز قم با سلطان ملاقات می کرد، حضور این جریان فکری - اجتماعی را در قم به زیان جامعۀ شیعی دانست و ایشان را از قم راند.
در حقیقت این افراد، تنها به دلیل باورها یا میراث حدیثی شان از قم اخراج نشدند، بلکه احتمالاً فعالیت ها و حرکت های اجتماعی این گروه، زمینۀ اخراج ایشان را فراهم کرد. فعالیت های اجتماعی این گروه نه تنها یکدستی جامعۀ قم را تهدید می کرد، بلکه با بهانه دادن به دست دشمن در آن اوضاع سیاسی، ممکن بود مایۀ نابودی جامعۀ شیعی قم شود و اخراج، راه حلی برای خروج از این بحران سیاسی بود.
این تحلیل اگرچه غلوستیزی و حساسیت مشایخ قم در برابر افکار انحرافی را انکار نمی کند، اخراج و طرد کلی یک راوی را شیوۀ هیچ یک از مشایخ قم نمی شناسد. به نظر می رسد این تحلیل، شواهد صدق بیشتری داشته باشد؛ در عین حال ادعای این نوشتار، انکار قطعی تحلیل مشهور از این واقعۀ تاریخی نیست، بلکه این است که این واقعیت را به گونه ای دیگر نیز می توان بررسی کرد.
اما بر فرضِ اینکه بپذیریم انگیزۀ احمد اشعری برای اخراج راویان، تنها غلو و انحراف در عقیدۀ ایشان بوده است و اخراج شد گان، تنها به اتهام غلو و روایت مضامین انحرافی و باطل از شهر قم رانده شدند، ادعای دوم این نوشتار این است که احمد اشعری در این دیدگاه، تنها بوده و سایرمشایخ قم در زمان وی و پس از آن، با او هم رأی نبوده اند و نمی توان دیدگاه وی و شدت عمل او را به مدرسۀ حدیثی قم نسبت داد.
فرضِ اخراج راوی به دلیل غلو و انحراف در عقیده، حاکی از آن است که فرد اخراج شده و میراث حدیثی وی آن قدر فاسد و انحرافی است که حضور وی در جامعه سبب انحراف و آلوده شدن میراث موجود در مدرسۀ حدیثی خواهد بود و برای پیشگیری از گسترش این انحراف و
ص: 76
آلودگی، منشأ انحراف را باید از این فضا دور کرد. باید توجه داشت که اخراج به دلیل انحراف در عقیده، مرحله ای بالاتر از حذف یا استثنای پاره ای از میراث حدیثی راوی و به این معناست که میراث وی اساساً انحرافی و اعتمادناپذیر است. به بیان دیگر، اخراج راوی به معنای حذف کامل میراث و شخصیت روایت گری یک راوی است. بنابر این فرض، کسانی که چنین دیدگاهی دربارۀ این افراد و میراث حدیثی ایشان دارند، باید از هرگونه نقل و گسترش این میراث جلوگیری کنند. برای شناخت فضای موجود در قمِ آن زمان، مواجهۀ مشایخ قم با این افراد و میراث حدیثی شان را مرور می کنیم.
در بین اخراج شد گان، احمد بن محمد بن خالد برقی، به غلو متهم نیست. وی از مشایخ بزرگ قم و از شخصیت های محوری در انتقال میراث کوفه است. با وجود طعن پاره ای از قمی ها به او(1) و حتی اخراج وی به دستور احمد اشعری، برخی از مشایخ بزرگ قم چون سعد بن عبداللّٰه اشعری، علی بن الحسین سعدآبادی و ابن بطّه، همۀ کتاب ها و روایات او را نقل کرده اند.(2) میراث حدیثی برقی در آثار تولید شده در قم مانند بصائر الدرجات، کافی و میراث ابن ولید و صدوق نیز به شکل گسترده ای وارد شد که نشان دهندۀ اعتماد نسبی مشایخ قم بر میراث احمد برقی است و این اعتماد با اخراج سازگار به نظر نمی رسد.
شخصیت دیگری که در مورد او اختلاف جدی پدید آمد، سهل بن زیاد آدمی است. احمد بن محمد بن عیسی، نه تنها سهل بن زیاد را از قم اخراج کرد، بلکه از وی اظهار برائت و مردم را از سماع و روایت از او نهی کرد.(3) در نقل نجاشی آمده است: احمد بن محمد بن عیسی بر غلو و کذب او شهادت داد.(4) این اقدامات به معنای حذف کامل شخصیت و میراث یک راوی است. امادیگر مشایخ قم در برابر سهل بن زیاد و میراث حدیثی او چه موضعی داشته اند؟
نجاشی در ترجمۀ سهل بن زیاد، از کتاب النوادر او یاد و پس از اینکه طریق خود به این کتاب را ذکر می کند، یادآور می شود که این کتاب را جماعتی از سهل روایت کرده اند.(5) شیخ طوسی نیز طرق خود به کتاب سهل را چنین یاد می کند: ابن ابی جید از ابن ولید از محمد بن یحیی عطار از
ص: 77
محمد بن احمد بن یحیی از سهل بن زیاد و نیز ابن ولید این کتاب را از طریق سعد بن عبداللّٰه و حمیری، از احمد بن ابی عبداللّٰه برقی از سهل روایت کرده است.(1)
بنابر این گزارش، کتاب سهل بن زیاد را بسیاری از مشایخ قم و از جمله سعد بن عبداللّٰه، عبداللّٰه بن جعفر حمیری، محمد بن احمد اشعری، محمد بن یحیی عطّار و ابن ولید روایت کرده اند و این عمل با عدم سماع و روایت از سهل، که دیدگاه احمد اشعری بود، هماهنگ نیست. نیز می دانیم محمد بن احمد بن یحیی در نوادر الحکمه از سهل روایت کرده بود. اگرچه پاره ای از رجال این کتاب و از جمله سهل بن زیاد، از سوی ابن ولید و صدوق استثنا شدند، نقل روایات سهل در نوادر الحکمه، نشان دهندۀ اعتماد محمد بن احمد بن یحیی بر روایات سهل است.
مراجعه به منابع حدیثی موجود از مدرسۀ قم نیز روایت مشایخ این حوزه از سهل بن زیاد را نشان می دهد. تنها در کتاب کافی 1918 روایت از سهل بن زیاد آمده است که رقم درخور توجهی است. از این تعداد، 1554 روایت از طریق عدّۀ کلینی از سهل نقل شده است. این عدّه عبارت اند از: علی بن محمد بن علان، محمد بن ابی عبداللّٰه، محمد بن الحسن و محمد بن عقیل الکلینی. اگرچه عمدۀ طریق کلینی به میراث سهل، از جهت مشایخ رازی است، میراث سهل را ابن ولید و صدوق نیز با طرق قمی روایت کرده است. شیخ صدوق، در کتاب های امالی، توحید، کمال الدین، معانی الاخبار، عیون أخبار الرضا، علل الشرایع، خصال، من لایحضره الفقیه، ثواب الأعمال و دیگر آثارش، روایات متعددی از سهل بن زیاد نقل کرده است. این روایات از طریق مشایخ بزرگ قم، مانند صفّار، سعد بن عبداللّٰه، محمد بن یحیی عطار، احمد بن ادریس و حسن بن متّیل روایت شده اند.
پاره ای از روایات سهل نیز در محاسنِ برقی، بصائر الدرجاتِ صفّار، تفسیرِ علی بن ابراهیم و کامل الزیاراتِ ابن قولویه نقل شده است.
می دانیم صفّار، سعد بن عبداللّٰه، علی بن ابراهیم، عبداللّٰه بن جعفر و محمد بن یحیی در طبقۀ
ص: 78
شاگردان احمد اشعری اند؛ و با اینکه احمد اشعری از سماع و روایت از سهل نهی می نمود، این دسته از مشایخ قم، با اخذ روایات و حتی کتاب سهل، آن را روایت کرده اند.
نقل روایات سهل از سوی مشایخ قم، نشانِ نوعی ناهماهنگی بین دیدگاه ایشان و احمد بن محمد بن عیسی است. حتی اگر بگوییم روایت از سهل در طبقۀ کلینی، علی بن بابویه و ابن ولید رواج یافت و در طبقۀ پیش از ایشان، و در زمان احمد اشعری با روایات سهل با احتیاط برخورد می شده است؛ باز هم بین احتیاط در نقل میراث یک راوی تا نهی از سماع و روایت از او و اخراج از شهر فاصلۀ بسیاری است.
نمونۀ دیگر این اختلاف، در برخورد با محمد بن علی صیرفی مشاهده می شود. محمد بن علی بن ابراهیم قرشی صیرفی، مکنّی به ابو جعفر و ملقّب به ابوسمینه، أهل کوفه و در آنجا به دروغ گویی شهره شده بود.(1) وی به قم هجرت کرد و در آنجا نیز به غلو اشتهار یافت و احمد بن محمد بن عیسی وی را از قم اخراج کرد.(2) ابوسمینه، بر اساس گزارش شیخ طوسی، کتاب های متعددی مثل کتب حسین بن سعید داشته است.(3) شیخ طوسی از این کتاب ها نامی نبرده و نجاشی نیز تنها نام پنج کتاب را گزارش کرده است، ولی این دو، طریق به کتاب های او را ذکر کرده اند. نجاشی از طریق محمد بن جعفر از احمد بن محمد بن سعید همدانی از جعفر بن عبداللّٰه محمدی رأس مذری به همۀ کتاب های ابوسمینه خبر می دهد. شخصیت دیگری که بخشی از کتاب های ابوسمینه را روایت کرده، محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، از مشایخ بزرگ قم است. نجاشی با دو طریق مختلف از ماجیلویه، کتاب الدلائل، کتاب الاداب و کتاب تفسیر عمّیتساءلون ابوسمینه را روایت کرده است.(4) شیخ طوسی نیز از طریق جماعتی از شیخ صدوق از پدرش و ابن ولید و محمد بن علی ماجیلویه از محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، همۀ کتاب های ابوسمینه را جز آنچه در آن غلو، تخلیط یا تدلیس بوده یا از منفردات وی بوده، روایت کرده است.(5) بنابراین، یکی از شخصیت های اصلی در نقل میراث ابوسمینه، محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، از مشایخ قم است.
ص: 79
ابوسمینه از کسانی است که علاوه بر آثار و کتاب های خود، پاره ای از میراث حدیثی کوفه را نیز به قم انتقال داد. نام وی در سیزده طریق از طرق نجاشی به میراث راویان کوفی ذکر شده است.(1) شیخ طوسی نیز در پنج طریق، با واسطۀ او روایت کرده است. اگرچه در پاره ای از طرق نجاشی، کتاب ها با واسطۀ حمدان قلانسی که از راویان کوفی است به مشایخ قم منتقل شده، در بیشتر طریق ها مشایخ قم بی واسطه از ابوسمینه روایت کرده اند. محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، محمد بن خالد برقی، سعد بن عبداللّٰه اشعری و عبداللّٰه بن جعفر حمیری از کسانی هستند که میراث کوفه را از ابوسمینه روایت کرده اند.
نقل میراث حدیثی ابوسمینه در قم، به روایت کتاب های او و میراث کوفی که وی منتقل کرده بود محدود نشد، بلکه بخشی از آن در کتاب های اصحاب راه یافت. محمد بن احمد بن یحیی، در کتاب نوادر الحکمه روایات وی را نقل کرد.(2) کلینی در کتاب کافی 282 حدیث از طریق ابوسمینه روایت کرده است. شیخ صدوق نیز در کتاب های توحید، معانی الاخبار و امالی، روایاتی از طریق ابوسمینه دارد.(3)
این نقل ها نشان می دهد اگرچه ابوسمینه در قم به غلو و کذب شهرت داشت، این مسئله سبب طرد کلی میراث وی نشد، بلکه چنان که در نقل میراث وی از طریق ابن ولید تصریح شده است،(4)بخشی از میراث وی که قرائن صدق داشت، پذیرفته شد. این روش که گویا شیوۀ اغلب مشایخ قم است، با طرد و اخراج راوی، که شیوۀ احمد بن محمد بن عیسی است، هم سان نیست و نوعی اختلاف و تعارض در عملکرد را نشان می دهد.
شخصیت دیگری که از قم اخراج شد، حسین بن عبید اللّٰه محرّر قمی است که در همین زمان و احتمالاً به دستور احمد اشعری مجبور به ترک قم شد. شیخ طوسی از وی در اصحاب الهادی (علیه السلام)یاد کرده و اتهام وی به غلو را متذکر شده است.(5) همو در باب «من لم یرو عنهم (علیهم السلام)» از وی با عنوان حسین بن عبیداللّٰه بن سهل(6) و در فهرست با عنوان حسین بن عبداللّٰه بن سهل یاد کرده است.(7)
ص: 80
نجاشی نیز با عنوان حسین بن عبیداللّٰه السعدی أبوعبداللّٰه بن عبیداللّٰه بن سهل از وی یاد کرده و طعن و اتهام وی به غلو را یادآور شده است.(1) در عین حال، متذکر شده که کتب وی صحیحة الحدیث بوده و در ادامه به نقل از احمد بن علی بن نوح، فهرست مفصلی از ابواب کتب وی را گزارش کرده است.(2) وی به طرق خود از محمد بن یحیی عطار به این کتاب ها طریق داشته است.(3) بنابراین، محمد بن یحیی از راویان اصلی او خواهد بود.
مراجعه به منابع و مصادر حدیثی نیز نشان می دهد که حداقل پاره ای از میراث حدیثی حسین بن عبیداللّٰه نقل و به مصادر تولیدشده در قم راه یافته است. روایات او در کتاب های کافی، توحید،
علل الشرایع، عیون، خصال و امالی صدوق، نیز در تفسیر قمی و کامل الزیارات دیده می شود. اسناد این روایات گویای ارتباط و نقل مشایخ بزرگ قم چون سعد بن عبداللّٰه، احمد بن ادریس، عبداللّٰه بن جعفر حمیری و محمد بن یحیی از حسین بن عبیداللّٰه است.
این اسناد نشان می دهد شاگردان احمد اشعری و حتی محدثان پس از ایشان در طبقه های بعد، مثل کلینی، صدوق و ابن قولویه، با طرد کلی و حذف شخصیت یک راوی و میراث حدیثیاو به اتهام ارتباط با گروه های انحرافی و نقل مضامین غیر معتبر - موافق نیستند. بنابراین، طرد و اخراج را نمی توان شیوۀ مشایخ قم در مواجهه با راویان متهم به غلو و انحراف معرفی کرد. شاید این گونه رویارویی و برخورد سریع و قاطع نتیجۀ ویژگی های فردی احمد بن محمد بن عیسی باشد. روشن است که هر انسانی متناسب با ویژگی های فردی و اخلاقی خود واکنش ها و رویکردهایی متفاوت با واکنش ها و رویکردهای دیگران خواهد داشت. دربارۀ احمد بن محمد بن عیسی دست کم سه گزارش از تبدل رأی در قضاوت دربارۀ اشخاص وجود دارد: یکی در روایت نکردن از حسن بن محبوب که از این رأی بازگشت و توبه نمود،(4) دیگری دربارۀ یونس بن
ص: 81
عبدالرحمن که به او بدبین بود، ولی از این دیدگاه توبه و استغفار کرد(1) و یکی هم اخراج احمد بن محمد بن خالد برقی از قم و سپس بازگرداندن وی و عذرخواهی از او.(2)
این گزارش ها این احتمال را تقویت می کند که احمد بن محمد بن عیسی به لحاظ شخصیتی فردی بدیع و قاطع در تصمیم گیری بوده است و با تغییر اطلاعات و شواهد، به سرعت تبدّل رأی پیدا می کرد. چنین ویژگی اخلاقی در احمد اشعری می تواند دلیل سرعت عمل او در اخراج پاره ای راویان از قم شمرده شود، بی آنکه نشان دهندۀ رویکرد و دیدگاه عمومی اصحاب مدرسۀ حدیثی قم باشد.
ص: 82
1. ابن الغضائری، احمد بن الحسین، الرجال، به کوشش محمدرضا حسینی جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق.
2. بحر العلوم، سید محمد مهدی، الفوائد الرجالیه، به کوشش محمدصادق بحر العلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.
3. تفرشی، نقد الرجال، قم: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1418ق.
4. حلی، ابن داوود، الرجال، به کوشش جلال الدین محدث ارموی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383.
5. حلی، علامه حسن بن مطهر، خلاصة الاقوال، به کوشش جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.
6. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1413ق.
7. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، امالی، تهران: کتاب فروشی اسلامیه، 1380ق.
8. ---------- ، معانی الاخبار، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: مکتبة الصدوق، 1379ق.
9. ---------- ، التوحید، به کوشش سید هاشم حسینی طهرانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، بی تا.
10. ---------- ، ثواب الاعمال، قم: دار الشریف الرضی، بی تا.
11. ---------- ، من لایحضره الفقیه، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1387ق.
12. طوسی، محمد بن الحسن، اختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)، به کوشش حسن مصطفوی، لبنان: مرکز نشر آثار العلامة المصطفوی، 1430ق.
13. ---------- ، الرجال، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.
14. ---------- ، الفهرست، به کوشش جواد قیومی، قم: مؤسسة نشرالفقاهه، 1429ق.
15. قمّی، محمد بن الحسن، تاریخ قم، به کوشش محمدرضا انصاری قمی، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1385ش.
16. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365ق.
ص: 83
17. مامقانی، شیخ عبداللّٰه، تنقیح المقال، به کوشش محیی الدین مامقانی، قم: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1424ق.
18. موحد ابطحی، سید محمدعلی، تهذیب المقال، قم: بی جا، 1417ق.
19. نجاشی، احمد بن علی، الرجال، به کوشش سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1407ق.
20. وحید بهبهانی، محمد باقر، تعلیقة علی منهج المقال، بی جا، بی تا.
ص: 84
ص: 85
انتقال میراث حدیثی کوفه به قم؛
جایگاه و نقش ابراهیم بن هاشم
سید حسن طالقانی(1)
به ادعای نجاشی، طوسی و دیگر اصحاب امامیه در بغداد، ابراهیم بن هاشم نخستین کسی است که حدیث کوفه را در قم منتشر کرد.(2) اما مراجعه به فهرست شیخ طوسی و نجاشی نشان می دهد پیش از ابراهیم بن هاشم، محمد بن خالد برقی و حسین بن سعید اهوازی، و معاصر با او احمد بن محمد بن عیسی اشعری میراث گرانی را از کوفه به قم منتقل کرده اند. در این نوشتار، پس از معرفی ابراهیم بن هاشم، می کوشیم به این پرسش پاسخ دهیم که چرا با وجود این افراد، ابراهیم بن هاشم نخستین کسی شمرده شده است که حدیث کوفه را در قم منتشر کرد.
ابواسحاق، ابراهیم بن هاشم بن خلیل قمی، در اصل اهل کوفه بود و در آنجا رشد کرد.(3) بعدها به دلیل سکونت در قم و نقش بسیار مهمی که در انتقال حدیث به این شهر ایفا کرد، به قمی شهرت یافت. وی در مدرسۀ حدیثی کوفه پرورش یافت و از محضر بزرگ ترین محدثان آن زمان، در کوفه و بغداد حدیث فرا گرفت و میراث عظیمی را که می توان آن را «میراث حدیثی کوفه»
ص: 86
دانست و شامل حجم زیادی از تراث حدیثی و نسخه های متعدد از مشایخ کوفه بود، به قم منتقل کرد.
از تاریخ تولد و وفات او اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی از آنجا که وی از اصحاب امام رضا (علیه السلام)دانسته شده است،(1) باید ولادت او را در دهه های پایانی قرن دوم دانست. نیز اگر روایت بی واسطۀ ابراهیم بن هاشم از حمّاد بن عثمان را بپذیریم(2) که مطابق نقل نجاشی در سال 190 درگذشته است،(3) باید ولادت ابراهیم بن هاشم پیش از سال 175 هجری باشد. اما اگر روایت مستقیم وی از حمّاد بن عثمان را، بر اساس کلام شیخ صدوق، نپذیریم، باز هم کثرت روایاتِ ابراهیم از حمّاد بن عیسی (متوفی208 یا209)(4) و صفوان بن یحیی (متوفی210)(5) نشان می دهد که ولادت او پیش از 190 هجری بوده است. تشرف وی به حج، در آغاز امامت امام جواد (علیه السلام)یعنی سال 204هجری و نقل روایت از آن حضرت در آن زمان،(6) شاهدی دیگر بر این مدعاست. پس می توان تاریخ ولادت او را میان سال های 170 تا 190هجری دانست. ابراهیم بن هاشم، دوران امامت امام هادی و امام عسکری (علیه السلام) را نیز درک کرده و از آن بزرگواران با واسطه روایت نمود،(7) ولی شاهدی دال بر زنده بودن وی در دوران غیبت وجود ندارد.
ص: 87
در مزار کبیر ابن مشهدی و مزار شهید، در اعمال مسجد سهله، روایتی از ابراهیم بن هاشم آمده است که نماز و دعای پس از آن را از شخصی که به گمان وی خضر (علیه السلام)بوده، نقل کرده است. برخی با توجه به روایت دیگری که صاحب مزار از علی بن محمد بن عبدالرحمن تستری نقل نموده، و نقلی که سید بن طاووس در اقبال، از محمد بن ابی داود رواسی آورده است، شخصی را که ابراهیم بن هاشم اعمال مسجد را از او نقل کرده و به گمان وی خضر بوده است، امام زمان(عج) دانسته اند.(1) البته این مطلب شواهد کافی ندارد، ولی در صورت صحتِ این برداشت، باید وفات ابراهیم بن هاشم در دوران غیبت صغرا واقع شده باشد.
ابراهیم بن هاشم از بسیاری افراد استماع حدیث کرد. مشایخ وی را تا 160 شیخ حدیث شمرده اند(2) که مهم ترین آنها عبارت اند از: محمد بن ابی عمیر، حمّاد بن عیسی، حسین بن یزید نوفلی، حسن بن محبوب، اسماعیل بن مِرار، عبداللّٰه بن مغیره بَجِلّی، عبدالرحمن بن ابی نجران، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، صفوان بن یحیی، حسن بن علی بن فضّال، عمرو بن عثمان الخزّاز، قاسم بن محمد اصفهانی و عثمان بن عیسی.(3) ابراهیم بن هاشم همۀ کتاب ها و احادیث برخی از مشایخ بزرگ خود همچون محمد بن ابی عمیر را روایت کرده است.(4)
در این میان، روایت ابراهیم از برخی راویان بزرگ، با تردید مواجه شده است؛ از آن جمله است: حمّاد بن عثمان الناب. چنان که پیش تر گذشت، شیخ کلینی و شیخ طوسی روایاتی را از ابراهیم بن هاشم، بدون واسطه از حماد بن عثمان نقل کرده اند،(5) ولی شیخ صدوق تصریح می کند که ابراهیم بن هاشم، حمّاد بن عثمان را درک نکرده و روایات بدون واسطۀ او، از حمّاد بن
ص: 88
عیسی است.(1)
شخصیت دیگری که نامش با تردید در زمرۀ استادان ابراهیم بن هاشم ذکر شده، یونس بن عبدالرحمن است. نجاشی به نقل از کشی، ابراهیم بن هاشم را شاگرد یونس معرفی می کند و البته در ادامه با عبارت «و فیه نظر» در آن تردید می نماید.(2) شیخ طوسی نیز ابراهیم را شاگرد یونس دانسته است(3) و به پیروی از او علامه و ابن داود نیز تلمذ نزد یونس را ذکر کرده اند،(4) ولی برخی از متأخران، تردید نجاشی را تبیین و گاه تقویت نموده، وجوهی برای این تردید ذکر کرده اند: نخست اینکه لازمۀ شاگردی، روایت مستقیم از استاد است، در حالی که ابراهیم بن هاشم حتی یک روایت مستقیم و بی واسطه از یونس ندارد. دوم اینکه شاگردی نزد یونس، با نشر احادیث کوفه در قم منافات دارد؛ چون قمی ها بر یونس طعن وارد و او را تضعیف می کردند(5) و پذیرش احادیث، از شاگردِ چنین کسی در قم مشکل به نظر می رسد. برخی نیز اساساً طبقۀ ابراهیم را مؤخّر از یونس دانسته اند که امکان استفاده از وی معقول نخواهد بود. البته پاسخ های متعددی نیز به این اشکالات داده شده که ذکر آنها در این مختصر نمی گنجد.(6)
ابراهیم بن هاشم پس از کسب مقامات علمی و تکمیل اندوختۀ حدیثی اش راهی قم شد. زمان مهاجرت ابراهیم بن هاشم به قم را نمی دانیم، ولی می دانیم که این هجرت در زمانی رخ داد که او شیخ حدیث، شناخته شده بود و اندوختۀ حدیثیِ بسیار و کاملی به همراه داشت. بنابراین، انگیزۀ اصلی انتقال او به قم، کسب حدیث و افزایش اندوختۀ حدیثی نبوده، به ویژه که قم در آن زمان مرکز حدیثی بزرگ و مهمی نبود، بلکه علل و انگیزه های دیگری را باید سبب این هجرت دانست، که شاید یکی از آنها انتقال و انتشار احادیث اهل بیت (علیهم السلام) باشد.
ص: 89
قم، کمی پیش تر از این دوران و در پی مهاجرت اشعریان، به پایگاهی جدید برای شیعه بدل شده و شاهد نقل و نشر میراث حدیثی بود. مشایخ قم بخش محدودی از احادیث را با حضور نزد ائمه (علیهم السلام) و بدون واسطه از امام دریافت، و البته بخش گسترده تری را با سفر به کوفه و از طریق مشایخ کوفه اخذ می کردند، ولی در مجموع، قم نسبت به کوفه - که بزرگ ترین مرکز میراث حدیثی شیعه بود - بخش بسیار مختصری از روایات اهل بیت (علیهم السلام) را در اختیار داشت.
در قرن سوم هجری مدرسۀ قم گسترش و رونق بیشتری یافت و ارتباط گسترده تری با کوفه برقرار کرد، به گونه ای که انتقال حدیث از شکل اخذ روایت، به اخذ میراث حدیثی(1) مبدل شد و نهضت انتقال حدیث از کوفه به قم پدید آمد. می توان گفت تا پایان قرن سوم بخش اعظم میراث حدیثی کوفه، به ویژه میراثی که مشایخ بزرگ و مورد اعتماد تولید و نقل کرده بودند، به قم منتقل شد و مشایخ این شهر آنها را پذیرفتند. بدین سان قم وارد دورۀ جدیدی از رشد و بالندگی علمی و معرفتی شد. در این انتقال میراث، افراد متعددی از مشایخ بزرگ هر دو مدرسه فعال و نقش آفرین بوده اند که البته هریک از این افراد با ویژگی ها و شرایط خاص خود، جایگاه متفاوتی در انتقال حدیث کوفه احراز نموده اند. در این میان، نقش ابراهیم بن هاشم، نقشی ویژه و متفاوت است.
حساسیت و عنایت اصحاب قم در پذیرش احادیث، و صراحتِ برخورد آنان با راویانی که به نقل احادیث ضعیف می پرداختند،(2) نشان می دهد میراث حدیثی ابراهیم بن هاشم، هم به لحاظ محتوا و هم از جهت طریق، متقن و قابل اعتماد بوده است.(3)
چنان که پیش تر گذشت، شیوخ ابراهیم بن هاشم از مشایخ بزرگ و شناخته شدۀ کوفه بودند واز آنجا که در سنت اصحاب حدیث، توثیق و تضعیف راویان، در ارتباط با مضامین نقل شده از سوی آنان بود،(4) نقل میراث ابراهیم بن هاشم و اینکه مشایخ قم او را تضعیف نکرده اند نشانِ
ص: 90
پذیرفته شدن میراث حدیثی او در قم است.(1) اگرچه از رجال شناسان و اصحاب حدیث متقدم، توثیق صریحی دربارۀ ابراهیم بن هاشم وارد نشده است،(2) نقل وسیع روایات او، آن هم از سوی مشایخ بزرگ قم، صحت تراث ابراهیم را نزد اصحاب قم نشان می دهد.
ما از بود و نبود جریان های مختلف در بین اصحاب حدیث قم - چنان که در کوفه وجود داشت - اطلاع چندانی نداریم، ولی می دانیم هیچ شخص یا جریانی در برابر ابراهیم بن هاشم و خط حدیثی او که وارث خط حدیثی - کلامی کوفه نیز بود(3) مقاومتی نشان نداد و او بر کرسی حدیث قم، به نشر میراث کوفه پرداخت.
بسیاری در قم از ابراهیم بن هاشم استماع حدیث کردند، ولی مهم ترین آنها که در انتقال میراث حدیثی وی نیز نقش آشکاری داشتند، عبارت اند از: فرزندش علی بن ابراهیم، محمد بن حسن صفّار، سعد بن عبداللّٰه اشعری و محمد بن احمد بن یحیی اشعری و در مرتبۀ بعد، محمد بن یحیی عطار، محمد بن علی بن محبوب، عبداللّٰه بن جعفرحمیری و احمد بن ادریس، که البته محوری ترین شخصیت در نشر میراث حدیثیِ ابراهیم بن هاشم، فرزندش علی بن ابراهیم است. می توان گفت علی بن ابراهیم میراث حدیثی پدر را به طور کامل به نسل بعد انتقال داده است. حجم گستردۀ روایات وی از پدرش، در کافی و دیگر منابع حدیثی و همچنین در تفسیری که از وی باقی مانده است، اهتمام به نقل میراث پدر را نشان می دهد. تنها در کتاب کافی 4814 روایت از علی بن ابراهیم از پدرش آمده است. در آثار شیخ صدوق و دیگران نیز روایات ابراهیم بن هاشم به طور عمده، از طریق علی بن ابراهیم آمده است. در طرق شیخ صدوق به اصحاب، که در مشیخۀ فقیه آمده، ابراهیم بن هاشم در 45 طریق واقع شده است که از این تعداد 26 طریق آن با واسطۀ علی بن ابراهیم است. در حقیقت باید علی بن ابراهیم را تکمیل کنندۀ نقش پدر در انتشار
ص: 91
حدیث کوفه در قم دانست. به نظر می رسد تراث ابراهیم بن هاشم به طورکامل به نسل های بعد منتقل شده است و مشایخ قم در پذیرش روایات او دست به گزینش و استثنا نزده اند. محمد بن حسن صفّار در کتاب بصائر الدرجات 120 روایت در فضائل اهل بیت (علیهم السلام) از ابراهیم بن هاشم نقل کرده و خودش واسطۀ انتقال تراث ابراهیم به طبقۀ بعد، از جمله ابن ولید، بوده است. سعد بن عبداللّٰه اشعری نیز اگرچه آثار حدیثی اش به ما نرسیده است، بر اساس اسناد موجود، در طریق روایات ابراهیم بن هاشم به ابن ولید و علی بن بابویه قرار دارد. اما شاگرد دیگر ابراهیم بن هاشم، محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری، صاحب کتاب نوادر الحکمه است. وی نیز علاوه بر اینکه در طریق بسیاری از روایات اصحاب، به ابراهیم بن هاشم قرار دارد، بخشی از روایات او را در این کتاب آورده است و نکتۀ درخور توجه اینکه، گرچه پاره ای از مشایخ قم مانند ابن ولید برخی از رجال نوادر الحکمه را استثنا کردند و از پذیرش بخشی از کتاب پرهیز نمودند، احادیث ابراهیم بن هاشم را پذیرفتند.(1)
میراث حدیثی ابراهیم، گسترده و در عین حال متنوع بود و ابواب مختلف فقه، اخلاق و عقاید را در بر می گرفت؛ البته به طور طبیعی حجم روایات فقهی بیشتر از سایر ابواب است. برای نمونه، تنها در کتاب کافی 4832 روایت از طریق ابراهیم بن هاشم آمده است که از این تعداد نزدیک به هفتصد روایت، اعتقادی و بقیه در فروعات مختلف فقهی است.
گستردگی میراث ابراهیم بن هاشم و پذیرش و نشر این میراث از سوی مشایخ حدیثی قم، اهمیت وی را در انتشار حدیث کوفه در قم نشان می دهد، ولی پرسش اصلی که در اینجا مطرح می شود، چگونگی تقدم ابراهیم بر اقران اوست.
در آغاز این نوشتار به نقل از نجاشی و شیخ طوسی گفتیم که اصحاب امامیه ابراهیم بن هاشم را نخستین کسی می دانند که حدیث کوفه را در قم منتشر کرد، در حالی که مراجعه به فهرست شیخ طوسی و فهرست نجاشی نشان می دهد پیش از ابراهیم بن هاشم، کسانی از جمله محمد بنخالد برقی و حسین بن سعید اهوازی، میراثی را از کوفه به قم منتقل کرده اند. پرسش این است که چرا با وجود تقدم زمانی این افراد بر ابراهیم، وی نخستین ناشر حدیث کوفه در قم معرفی شده است؟
برای بررسی این مسئله و یافتن پاسخ، زندگی علمی این مشایخ را مرور می کنیم:
ص: 92
محمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن علی، ابوعبداللّٰه برقی،(1)از اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) بوده است. نسبت او به برقه رود از مناطق اطراف قم می رسد.(2) دربارۀ وثاقت او در بین رجال شناسان اختلاف نظر وجود دارد. نجاشی و ابن غضائری وی را به دلیل نقل از ضعفا و اعتماد بر اخبار مرسل تضعیف کرده اند، ولی شیخ طوسی به وثاقت او نظر داده است.(3) نجاشی وی را ادیب و آگاه به اخبار و علوم عرب معرفی می کند و کتاب هایی از او، به ویژه در تاریخ عرب نام می برد(4) که فرزندش، احمد و احمد بن محمد بن عیسی روایت کرده است.(5) برقی، غیر از تألیفات خود، با سفر به کوفه بخشی از میراث حدیثی این شهر را به قم آورد. شاید وی نخستین کسی باشد که در این حجم، میراث کوفه را به قم آورد.
بنابر گزارش طوسی در فهرست، محمد بن خالد نزدیک به پنجاه کتاب را روایت کرده که بیشتر آنها از مشایخ کوفه است. نجاشی نیز نام محمد بن خالد را در 38 طریق یاد کرده است.
باید توجه داشت که مشایخ محمد بن خالد در کوفه، از مشایخ بزرگ و نام آور کوفی نیستند. البته وی از کسانی چون ابن ابی عمیر و صفوان بن یحیی نیز روایت کرده است، ولی در کنار آنها نام افراد متعددی را می بینیم که یا مجهول اند یا رجال شناسان آنان را تضعیف کرده اند، که این خود عامل تضعیف برقی از سوی ابن غضائری و نجاشی شده است.
به هر حال، این میراث به قم انتقال یافت؛ ولی گویا او آن را نشر نداد. بر اساس گزارش نجاشی و طوسی غیر از پنج یا شش نسخه که از طریق احمد بن محمد بن عیسی روایت شده است، تقریباً بقیۀ روایات محمد بن خالد با واسطۀ فرزندش احمد بن محمد نقل و انتشار یافته
ص: 93
است. این مطلب را روایات منقول در کافی و سایر منابع حدیثی نیز تأیید می کند. برای مثال، از 544 روایت محمد بن خالد در کافی 361 روایت از طریق احمد بن محمد بن خالد و 164 روایت از طریق احمد بن محمد بن عیسی نقل شده و تنها نوزده روایت از طرق دیگر به کلینی رسیده است و این مطلب نشان می دهد مشایخ قم روایات او را اخذ نکرده بودند.
حسین بن سعید بن حماد بن سعید بن مهران،(1) از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی (علیهم السلام) و از راویان آن بزرگواران است. وی در اصل کوفی بود و در مدرسۀ حدیثی کوفه حدیث آموخت. مشایخ وی عمدتاً کوفی یا بغدادی اند. مشایخ او را بیش از صد شیخ حدیث شمارش کرده اند.(2) مهم ترین مشایخ او عبارت اند از: فضالة بن ایوب،(3) ابن ابی عمیر، صفوان بن یحیی، حماد بن عیسی، نضر بن سوید، قاسم بن محمد جوهری، محمد بن سنان و عثمان بن عیسی.(4)
وی پس از آموختن حدیث در کوفه، به اهواز رفت و به همین سبب به اهوازی ملقب شد(5) و سرانجام در پایان عمر به قم رفت و در همانجا درگذشت.(6) حسین بن سعید با انتقال به قم، علاوه بر پاره ای از میراث مشایخ کوفه، کتاب های سی گانۀ خود را - که باید آن را میراث کوفه دانست - درقم منتشر ساخت. حسین بن سعید بیش از آنکه راوی کتاب های مشایخ دیگر باشد، کتاب های خود را روایت می کرد. وی سی کتاب در ابواب و موضوعات مختلف داشت،(7) که این گستردگی و
ص: 94
شمولِ آثار زبانزد و مثال زدنی شده بود، به گونه ای که هر کس کتاب های متعدد در ابواب مختلف فقه و غیر آن داشت، گفته می شد کتاب هایی مانند کتاب های حسین بن سعید دارد.(1) حسین بن سعید در مدت نه چندان درازی که در قم مهلت یافت، کتاب های خود را برای مشایخ این شهر روایت کرد که البته اصحاب، آنها را پذیرفتند و به آنها عمل نیز کردند. نجاشی دربارۀ کتاب های حسین بن سعید می گوید: «کتب حسنة معمول علیها»(2) و در طریق به کتاب های او می گوید: «اخبرنا بهذه الکتب غیر واحد من اصحابنا من طرق مختلفة کثیره» که نشان انتشار این کتاب ها در بین اصحاب است. تنها در کتاب کافی 5866 روایت از حسین بن سعید نقل شده است. بدین ترتیب او بخشی از میراث حدیثی کوفه را که شامل کتاب های خودش و پاره ای از میراث دیگر مشایخ کوفه بود، به قم منتقل نمود. این میراث چنان که از فهرست نجاشی و طوسی استفاده می شود و البته اسناد کافی نیز تأیید می کند، به طور عمده به همت احمد بن محمد بن عیسی و حسین بن حسن بن ابان انتشار یافته است.
غیر از برقی و حسین بن سعید اهوازی که مقدم بر ابراهیم بن هاشم بودند، احمد بن محمد بن عیسی اشعری نیز معاصر با ابراهیم بن هاشم و از دیگر کسانی است که نقش اساسی در انتقال حدیث کوفه به قم ایفا کرده است.
شیخ ابوجعفر، احمد بن محمد بن عیسی بن عبداللّٰه بن سعد بن مالک اشعری،(3) از اصحاب امامرضا، امام جواد و امام هادی (علیهم السلام)، شیخ و فقیه قمیین بوده و در قم ریاست و جایگاه اجتماعی والایی داشته است.(4) وی برای اخذ حدیث به آنجا رفت و از بزرگ ترین مشایخ کوفه و بغداد روایات و میراث حدیثی شان را برگرفت. احمد بن محمد بن عیسی، تنها از ابن ابی عمیر، کتاب های یک صد
ص: 95
تن از اصحاب امام صادق (علیه السلام)را روایت کرده است.(1) مهم ترین مشایخ وی عبارت اند از: ابن ابی عمیر، حسن بن محبوب، حسین بن سعید، حسن بن علی بن فضال، علی بن الحکم، محمد بن سنان، محمد بن اسماعیل بن بزیع، احمد بن ابی نصر بزنطی و عثمان بن عیسی.
شاید بتوان ادعا کرد بیشترین میراثی که از کوفه به قم انتقال یافته، از طریق احمد بن محمد بن عیسی روایت شده است. بر پایۀ گزارش فهرست های موجود، نام احمد بن محمد بن عیسی، در بیشتر طرق قمی ها به میراث کوفه ذکر شده است. شیخ طوسی در طریق به میراث 135 تن از اصحاب، نام وی را ذکر نموده و نجاشی نیز در طریق خود به میراث 110 نفر از راویان حدیث از او یاد کرده است. در مجامع حدیثی نیز روایات احمد بن محمد بن عیسی از مشایخ کوفی به شکل گسترده ای منتقل شده است. تنها در کتاب کافی 4828 روایت، و در تهذیب 3362 روایت از احمد بن محمد بن عیسی روایت شده است.
دو ویژگی در احمد بن محمد بن عیسی، جایگاه خاصی در انتقال حدیث به وی بخشیده بود. نخستین ویژگی، تلاش و همت والای او در اخذ میراث شمار کثیری از مشایخ کوفه است که وی را در برابر اقران خویش ممتاز ساخته است. ویژگی دوم، در موقعیت و جایگاه اجتماعی اوست که وی را در گسترش و نشر این میراث در قم یاری رساند. روایات احمد بن محمد بن عیسی را شخصیت های برجستۀ حدیثی در قم روایت کرده اند که از آن جمله اند: سعد بن عبداللّٰه اشعری، محمد بن حسن صفّار، عبداللّٰه بن جعفر حمیری، احمد بن ادریس، محمد بن بطۀ قمی، علی بن ابراهیم، محمد بن احمد بن یحیی بن عمران، محمد بن یحیی و محمد بن علی بن محبوب.
آنچه بیان شد نمونه ای است از کسانی که پیش از ابراهیم بن هاشم میراث کوفه را به قم انتقال دادند یا مانند احمد بن محمد بن عیسی، اگرچه با ابراهیم بن هاشم معاصر و هم طبقه اند، به نظرمی رسد در مقایسه با ابراهیم میراث بیشتری را منتقل کرده اند. نقش هریک از این مشایخ و میزان میراثی که منتقل کرده اند نیز بیان شد.
پرسش اصلی که تلاش خواهم کرد در ادامه به آن پاسخ دهم این است که چرا با وجود این افراد، نجاشی، طوسی و سایر اصحاب امامیه، ابراهیم بن هاشم را نخستین نشردهندۀ حدیث کوفه در قم شمرده اند؟
ص: 96
با توجه به آنچه پیش تر بیان شد، انتقال میراث کوفه پیش از ابراهیم بن هاشم آغاز شد؛ بنابراین، تقدم ابراهیم بن هاشم، تقدم زمانی در انتقال حدیث نیست. البته اصحاب بغداد نیز نخستین انتشار حدیث کوفه در قم را به ابراهیم بن هاشم نسبت داده اند نه نخستین انتقال حدیث را. پس سؤال این است که چگونه پیشگامان در انتقال حدیث کوفه، موفق به انتشار آن میراث در قم نبودند و ابراهیم بن هاشم مقدم بر دیگران بر این امر توفیق یافت؟
دربارۀ برقی - که به نظر می رسد نخستین کسی است که میراث حدیثی کوفه را در حد قابل توجهی به قم انتقال داد - دو عامل ذیل می تواند دلیل انتشار نیافتن روایات وی در قم باشد: عامل اول همان غرابت و ناشناس بودن مشایخ برقی، آن هم در بدو ورود احادیث کوفه است؛ چنان که پیش تر گذشت، برقی از مشایخ مجهول و ناشناس روایت می کرد و این مسئله مشایخ قم را در روایت این احادیث با تردید مواجه نمود. عامل دیگری که می تواند سبب انتشار نیافتن روایات برقی باشد، دوری او از مرکزیت شهر قم است؛ زیرا چنان که نجاشی گزارش کرده، برقی منتسب به برقه رود از نواحی اطراف قم بوده است. اگر وی پس از مراجعت از کوفه و تا پایان عمر در برقه رود باقی مانده باشد، فاصلۀ مکانی و دوری از مشایخ حدیث در قم می تواند عامل نشر نیافتن روایات او در این شهر باشد.
اما در مورد حسین بن سعید اهوازی نیز - که در همین ایام و شاید کمی پیش تر از ابراهیم بن هاشم به قم نقل مکان کرد، و میراثی را به قم انتقال داد - دو مسئله حرکت او را در رتبه ای متأخر از ابراهیم بن هاشم قرار می دهد: اول آنکه حسین بن سعید کتاب های سی گانۀ خود را به قم آورده بود و بیشتر، آثار مکتوب خود را روایت می کرد، نه همۀ تراثی را که از مشایخش گرفته بود؛ ولی ابراهیم بن هاشم خود، کمتر کتاب داشت و بیشتر به انتقال تراث مشایخ کوفه می پرداخت. دومین نکته این است که حسین بن سعید در قم فرصت چندانی برای نقل و انتشار میراثی که با خود داشت نیافت و اندکی پس از استقرار در این شهر، از دنیا رفت.(1)
بنابراین، برقی و حسین بن سعید اگر چه در انتقال حدیث مقدم بر ابراهیم بن هاشم بودند،موفق به نشر میراث کوفه در قم نشدند و ابراهیم در انتشار و انتقال میراث حدیث کوفه به مشایخ قم در رتبۀ نخست قرار گرفت. البته شاید توفیق احمد بن محمد بن عیسی در انتشار میراث حدیثی کوفه در قم بیشتر بوده باشد. با اینکه احمد بن محمد بن عیسی و ابراهیم بن هاشم در یک طبقه و دارای مشایخ مشترک اند، بر اساس گزارش نجاشی و دیگران، ابراهیم باز مقدم بر احمد
ص: 97
است. بنابراین، باید ورود ابراهیم به قم را پیش از بازگشت احمد اشعری دانست. البته ویژگی دیگر ابراهیم بن هاشم، که وی را از جهتی مقدم بر احمد بن محمد بن عیسی قرار می دهد، کوفی بودن ابراهیم است. احمد از قم برای اخذ حدیث به کوفه رفت و میراثی را با خود به قم منتقل نمود و محتمل است که وی با معیارهای موجود در قم، میراثی را از کوفه گزینش کرده و به قم انتقال داده باشد؛ ولی ابراهیم پرورش یافتۀ مدرسۀ حدیثی کوفه است و احتمالاً همۀ میراثی را که در کوفه از مشایخ خود اخذ کرده بود - و به دلیل گستردگی میراث و کثرت مشایخ می توان آن را میراث حدیثی کوفه دانست - به قم منتقل کرده است. بر این اساس، او نخستین کوفی است که میراث حدیثی کوفه را در قم منتشر کرده است.
از آنجا که بخش اصلی میراث کوفه تا پایان قرن سوم به قم انتقال یافت، از دیگر معاصران ابراهیم بن هاشم که در رتبه ای پس از او در این انتقال میراث نقش اساسی داشتند نیز در اینجا یاد می کنیم:
احمد بن محمد بن خالد برقی(1)
ابوجعفر، احمد بن محمد، فرزند محمد بن خالد برقی که پیش تر ذکرش گذشت، از اصحاب امام جواد و امام هادی (علیه السلام) بود. تاریخ وفات او را 274 یا 280 گزارش کرده اند.(2) وی نه تنها میراثی را که پدرش از کوفه به قم منتقل نموده بود روایت کرد و در قم انتشار داد، بلکه خود نیز با سفر به کوفه و بغداد، بخشی از میراث کوفه را از مشایخ حدیث استماع کرده، به قم منتقل نمود. احمد برقی در کوفه و قم از مشایخ بسیاری حدیث شنید و در طریق روایت بخش زیادی از میراث کوفه و قم واقع شده است. مهم ترین مشایخ وی عبارت اند از: محمد بن خالد، احمد بن ابی نصر، حسن بن علی بن فضال، حسن بن محبوب، عثمان بن عیسی، اسماعیل بن مهران، ابن ابی عمیر،حسین بن سعید، صفوان بن یحیی، ابوسمینه و محمد بن عیسی بن عبید. البته وی نیز مانند پدرش، از افراد ضعیف روایت می کرد و بر اخبار مرسل اعتماد می نمود و به همین دلیل مورد طعن و تضعیف برخی از مشایخ قرار گرفت. نجاشی و شیخ طوسی وی را با عبارت «ثقة فی نفسه» توثیق کرده اند، ولی در ادامه، ضعف او را در کثرت روایت از ضعفا و اعتماد بر اخبار
ص: 98
مرسل می دانند.(1) ابن غضائری اشاره کرده که گرچه قمی ها دربارۀ او طعن داشته اند، این طعن در مورد خود او نیست، بلکه به کسانی باز می گردد که برقی از ایشان روایت کرده است.(2) وی خود نیز کتاب های متعددی داشت که مجموعه ای از آنها با نام المحاسن شناخته می شد.(3) همۀ کتاب ها و روایات احمد بن محمد بن خالد را علی بن حسین سعدآبادی، محمد بن جعفر بن بطه و سعد بن عبداللّٰه اشعری روایت کرده اند.(4) از دیگر کسانی که از احمد بن محمد بن خالد روایت کرده اند،محمد بن حسن صفّار، علی بن ابراهیم، علی بن محمد بن عبداللّٰه بن اذینه، احمد بن عبداللّٰه بن امیه واحمد بن عبداللّٰه را می توان نام برد. در کتاب کافی 1773 روایت از احمد بن محمد بن خالد نقل شده است.
ص: 99
محمد بن عبدالجبار قمی(1)
از دیگر کسانی که در این دوره میراث کوفه را به قم منتقل کردند، محمد بن عبدالجبار قمی از اصحاب امام جواد، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) است. در مصادر رجالی از او به محمد بن ابی الصهبان یا ابن ابی الصهبان یاد می شود. شیخ طوسی وی را توثیق کرده است. محمد بن عبدالجبار برای اخذ حدیث به کوفه رفته و بخشی از میراث حدیثی کوفه را به قم انتقال داده است. مهم ترین مشایخ وی در کوفه، صفوان بن یحیی، محمد بن اسماعیل بن بزیع و حسن بن علی بن فضال بوده اند. البته اهمیت وی در انتقال حدیث کوفه بسیار کمتر از احمد بن محمد بن عیسی و ابراهیم بن هاشم است. نجاشی میراث 16 تن از اصحاب را از طریق محمد بن عبدالجبار روایت می کند و شیخ طوسی میراث پنج نفر را با واسطۀ وی روایت کرده است. شیخ کلینی نیز در کتاب کافی 607 روایت از محمد بن عبدالجبار نقل نموده است. به نظر می رسد محمد بن عبدالجبار صاحب کتاب نبوده و تنها راوی میراث مشایخ خود بوده است؛ زیرا شیخ طوسی نیز کتابی برای او یاد نکرده و وی را، فقط صاحب روایات دانسته است.(2)
روایات او را در قم بیشتر احمد بن ادریس، عبداللّٰه بن جعفر الحمیری، محمد بن الحسن الصفّار و محمد بن یحیی عطار روایت کرده اند.
محمد بن علی الصیرفی(3)
از دیگر کسانی که در این دوره بخشی از میراث کوفه را به قم انتقال دادند ابوجعفر محمد بن علیبن ابراهیم بن موسی الصیرفی ملقب (یا مکنّی) به ابوسمینه است.(4) وی کوفی بوده و نامش در زمرۀ اصحاب امام رضا (علیه السلام)ذکر شده است.(5) همۀ رجال شناسان او را ضعیف و فاسدالاعتقاد معرفی کرده اند. وی کتاب های متعددی داشته و گفته شده کتاب های او (در عدد) مثل کتاب های حسین بن سعید است.(6) نجاشی از کتاب های او نام پنج کتاب را ذکر کرده است: کتاب الدلائل، کتاب
ص: 100
الوصایا، کتاب العتق، کتاب تفسیر عمّ یتساءلون و کتاب الاداب. ابوسمینه علاوه بر کتاب های خود، بخشی از میراث مشایخ کوفه را نیز به قم منتقل کرد. نام وی در سیزده طریق از طرق نجاشی به میراث راویان کوفی ذکر شده است(1). شیخ طوسی نیز در پنج طریق، با واسطۀ او روایت نموده است.
ابوسمینه پیش از ورود به قم، در کوفه، به غلو و دروغ گویی شهرت یافته بود. وی به قم وارد شد و مدتی نزد احمد بن محمد بن عیسی مهمان بود تا اینکه در قم نیز به غلو شهرت یافت و احمد وی را از قم اخراج کرد.(2) در مدتی که در قم اقامت داشت برخی از مشایخ قم از او کتاب ها و روایاتش را استماع نمودند. از مهم ترین کسانی که از وی روایت کرده اند، احمد بن محمد بن خالد برقی و محمد بن ابی القاسم ماجیلویه است. مشایخ قم کتاب ها و روایات او را غیر از آنچه غلو و تخلیط بود یا از منفردات ابوسمینه به شمار می آمد، روایت کرده اند.(3) بخشی از این میراث در کتاب های اصحاب راه یافت. محمد بن احمد بن یحیی، در کتاب نوادر الحکمه روایات وی را نقل کرده است.(4) کلینی در کافی 282 حدیث از طریق ابوسمینه روایت کرده است. شیخ صدوق نیز در کتاب های توحید، معانی الاخبار و امالی، روایاتی از طریق ابوسمینه دارد.(5)
مروری بر این گزارش ها نشان می دهد ابراهیم بن هاشم، هم از جهت گستردگی میراث و هم از جهت توفیق در نشر و پذیرش روایاتش از سوی مشایخ قم، بر اَقران خویش برتری دارد و چنان که پیش تر گذشت، کوفی بودن وی و تقدم او در هجرت به قم، در مقایسه با بیشتر ناقلانحدیث کوفه، وی را در درجۀ نخست نشانده است و در مجموع ادعای مشایخ امامیه در بغداد را تأیید می کند.
ص: 101
1. ابن داوود، حسن بن علی، رجال، به کوشش جلال الدین محدث ارموی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383.
2. ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1390ق.
3. ابن شهراشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، به کوشش عباس اقبال، تهران: مطبعة فردین، 1353ق.
4. ابن طاووس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1390ق.
5. ابن غضائری، احمد بن الحسین، رجال، به کوشش محمدرضا حسینی جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق.
6. ابن المشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبیر، به کوشش جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1419ق.
7. بحر العلوم، سید محمد مهدی، الرسائل الرجالیه، به کوشش محمدصادق بحر العلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.
8. تستری، شیخ محمدتقی، قاموس الرجال، تهران: مرکز نشر الکتب، 1379ق.
9. حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، قم: مؤسسة آل البیت، 1414ق.
10. حلی، حسن بن مطهر، خلاصة الاقوال، قم: دار الذخائر،1411ق.
11. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.
12. شفتی، سید محمد باقر، الرسائل الرجالیه، به کوشش مهدی رجائی، اصفهان: انتشارات مسجد سید، بی تا.
13. شهید اول، محمد بن مکی، المزار، قم: مدرسة الامام المهدی، 1410ق.
14. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، من لایحضره الفقیه، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1413ق.
ص: 102
15. طبری، محمد بن علی، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، به کوشش جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1420ق.
16. طوسی، محمد بن الحسن، الفهرست، به کوشش سید عبدالعزیز طباطبایی، قم: مکتبة المحقق الطباطبایی، 1420ق.
17. ---------- ، الرجال، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.
18. ---------- ، التهذیب، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365ش.
19. ---------- ، الاستبصار، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1390ق.
20. علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: مؤسسة دار الکتاب، 1404ق.
21. کشی، محمد بن عمر، رجال، مشهد: انتشارات دانشگاه، 1348.
22. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365ق.
23. مامقانی، شیخ عبداللّٰه، تنقیح المقال، به کوشش محی الدین مامقانی، قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1424ق.
24. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، تهران: المکتبة الاسلامیه، 1388ق.
25. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، بیروت: دار المفید، 1414ق.
26. موحد ابطحی، سید محمدعلی، قم: تهذیب المقال، 1417ق.
27. نجاشی، احمد بن علی، رجال، به کوشش سید موسی شبیری زنجانی، مؤسسة النشر الاسلامی، 1407ق.
28. نمازی شاهرودی، علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران: چاپخانۀ شفق، 1412ق.
ص: 103
جریان متهم به غلو در قم
سید حسن طالقانی(1)
تا پایان قرن سوم، قم به بزرگ ترین مرکز حدیثی شیعه تبدیل شد و با پیدایش مدرسه ای حدیثی - کلامی در این حوزۀ جدید جای کوفه را گرفت. از ویژگی های این مدرسۀ حدیثی، دقت و سخت گیری در پذیرش احادیث، هم از جهت سند و طریق نقل، و هم به جهت مضامین روایات بود؛ به ویژه مشایخ قم نسبت به جریان غلو و میراث ایشان بسیار حساس بودند و از ورود میراث جریان غلو - که در کوفه حضور داشت - به قم پرهیز می کردند. بر اثر این دقت و حساسیت، میراث غالیان به قم منتقل نشد و گزارشی از حضور افراد یا میراث خط اصلی غلو در قم وجود ندارد. با این حال، شمار اندکی از راویان قمی یا غیر قمی که به قم مهاجرت کرده بودند، به غلو متهم شده اند. گویا این افراد از خط اصلی غلو نیستند، ولی به دلیل ارتباط با برخی از راویان متهم به غلو یا نقل مضامینی که از دیدگاه قمی ها شائبۀ غلو داشت متهم شده اند. نتیجۀ این اتهامات برخورد همراه با احتیاط با میراث این گروه بود که البته به نقل نکردن بخشی از میراث این گروه منجر شد. نسبت غلو به راویان این دوره در قم گاه از سوی مشایخ قم ابراز شده و در مواردی تنها از رجالیان مدرسۀ بغداد در قرن پنجم و بدون اشاره به مستند ایشان گزارش شده است. البته حتی در مواردی که اتهام غلو از سوی مشایخ قم اعلام شده، برخورد و مواجهۀ همۀ مشایخ قم با متهمان یکسان نیست؛ کسانی چون احمد بن محمد بن عیسی و ابن ولید در مواضعی تندتر و گاه در حد طرد و حذف این افراد و میراث ایشان بوده اند؛ ولی سایر مشایخ قم به تفاوت با این افراد
ص: 104
مرتبط بوده و میراث ایشان را روایت کرده اند. در ذیل به این افراد و میزان ارتباط مشایخ قم با ایشان و درنهایت ارتباطات خود این افراد با یکدیگر اشاره خواهد شد.
أبوجعفر محمد بن أورمۀ قمی از اصحاب امام رضا (علیه السلام)شمرده شده(1)و امامت امام هادی (علیه السلام)را نیز درک کرده است. قمی ها وی را به غلو متهم کردند؛ به گونه ای که تصمیم بر قتل او گرفتند.(2) این اتهام سبب شد در طبقات بعد نیز کسانی چون ابن ولید و صدوق دست به گزینش و استثنای روایات او بزنند و منفردات وی را نپذیرند.(3) البته این اتهام را رجالیان بغداد چندان نپذیرفتند. نجاشی کتب وی را غیر از یک کتاب، صحیحة الحدیث معرفی می کند(4) و ابن غضائری این کتاب را نیز منتسب به او شمرده، معتقد است حدیث وی پیراسته از فساد و عیب است.(5) متهم شدن ابن اورمه به غلو سبب شد با وجود کتاب های متعدد وی، تنها حجم محدودی از روایات او به ما برسد.(6) این مجموعه از روایات ابن اورمه نیز که عمدتاً در آثار کلینی و صدوق وارد شده، بیشتر با واسطۀ سه تن از راویان که خود متهم به غلو یا مشکوک الحال اند روایت شده است؛ یعنی سهل بن زیاد آدمی، معلی بن محمد بصری، و حسین بن حسن بن ابان.(7)
غیر از علی بن حسن بن علی بن فضال، دیگر کسانی که از وی روایت کرده اند - مانند ابوسمینه، حسین بن عبیداللّٰه محرّر و صالح بن ابی حمّاد - نیز به غلو و فساد در عقیده متهم اند.
ص: 105
البته در طبقات بعد مشایخ بزرگ قم مانند محمد بن یحیی عطّار، علی بن ابراهیم، احمد بنادریس، علی بن بابویه و ابن ولید پاره ای از روایات ابن اورمه را از طرقی که یاد کردیم نقل کرده اند، ولی به نظر می رسد مشایخ بزرگ قم در دوران محمد بن اورمه از وی روایت نمی کرده اند.
ابوجعفر محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی الصیرفی ملقب (یا مکنّی) به ابوسمینه،(1) کوفی و نامش در زمرۀ اصحاب امام رضا (علیه السلام)ذکر شده است.(2) ابوسمینه پیش از ورود به قم، در کوفه به غلو و دروغ گویی شهرت یافته بود. وی به قم وارد شد و مدتی نزد احمد بن محمد بن عیسی میهمان بود تا اینکه در قم نیز به غلو شهرت یافت و احمد بن محمد بن عیسی وی را از قم اخراج کرد.(3) نجاشی در گزارش خود می گوید: ابوسمینه در کوفه به کذب شهرت داشت، اما در قم به غلو مشهور شد.(4) ابن غضائری وی را کذّاب و غالی معرفی می کند و می گوید: أمر وی در قم مشهور شد. کشی از فضل بن شاذان اشتهار وی به کذب را نقل می کند، ولی در عین حال یادآور می شود که ابوسمینه به غلو متهم شد. به هر حال اتهام وی به غلو یا کذب یا هر دو در کوفه ، قم و حتی ماوراءالنهر شهرت داشته است. این اشتهار تا حدّ زیادی سبب بی توجهی به میراث حدیثی ابوسمینه شد. ابن غضائری دربارۀ او می نویسد: «لایلتفت إلیه و لایکتب حدیثه».(5) البته این بی توجهی به میراث ابوسمینه، در قم - با وجود اتهام وی به غلو - سبب حذف کامل میراث او نشد.
ابوسمینه، بر اساس گزارش شیخ طوسی، کتاب های متعددی به تعداد کتب حسین بن سعید داشته است.(6) شیخ طوسی از این کتاب ها نامی نبرده و نجاشی نیز تنها نام پنج کتاب را گزارش کرده است، ولی طریق به کتاب های او را ذکر کرده اند. نجاشی از طریق محمد بن جعفر از احمد
ص: 106
بن محمد بن سعید همدانی از جعفر بن عبداللّٰه محمدی رأس مذری به همۀ کتاب های ابوسمینهخبر می دهد. شخصیت دیگری که بخشی از کتاب های ابوسمینه را روایت کرده، محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، از مشایخ بزرگ قم است. نجاشی با دو طریق مختلف از ماجیلویه، کتاب الدلائل، کتاب الاداب و کتاب تفسیر عمّ یتساءلون ابوسمینه را روایت کرده است.(1) شیخ طوسی نیز از طریق جماعتی از شیخ صدوق از پدرش و ابن ولید و محمد بن علی ماجیلویه از محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، همۀ کتاب های ابوسمینه مگر آنچه را در آن غلو، تخلیط یا تدلیس بوده یا از منفردات وی بوده است روایت کرده است.(2) بنابراین یکی از شخصیت های اصلی در نقل میراث ابوسمینه، محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، از مشایخ قم است.
ابوسمینه از کسانی است که علاوه بر آثار و کتاب های خود، پاره ای از میراث حدیثی کوفه را نیز به قم انتقال داد. نام وی در سیزده طریق از طرق نجاشی به میراث راویان کوفی ذکر شده است.(3) شیخ طوسی نیز در پنج طریق، با واسطۀ او روایت کرده است. اگرچه در پاره ای از طرق نجاشی، کتاب ها با واسطۀ حمدان قلانسی که از راویان کوفی است به مشایخ قم منتقل شده، در بیشتر طریق ها مشایخ قم بی واسطه از ابوسمینه روایت کرده اند. محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، محمد بن خالد برقی، سعد بن عبداللّٰه اشعری و عبداللّٰه بن جعفر حمیری از کسانی هستند که میراث کوفه را از ابوسمینه روایت کرده اند.
نقل میراث حدیثی ابوسمینه در قم، به روایت کتاب های او و میراث کوفی که وی منتقل کرده بود محدود نشد، بلکه بخشی از آن در کتاب های اصحاب راه یافت. محمد بن احمد بن یحیی، در کتاب نوادر الحکمه روایات وی را نقل کرد.(4) کلینی در کتاب کافی 282 حدیث از طریق ابوسمینه روایت کرده است. شیخ صدوق نیز در کتاب های توحید، معانی الاخبار و امالی، روایاتی از طریق او دارد.(5) در مجموع، حضور ابوسمینه در اسناد روایات ما پررنگ تر و بیشتر از ابن اورمه است. تعداد روایات ابوسمینه در کتب اربعه و وسائل الشیعه (با تکرار) 1074 روایت
ص: 107
است، در حالی که از محمد بن اورمه در همین منابع تنها 68 روایت نقل شده است. مهم ترین راویانابوسمینه عبارت اند از: احمد بن محمد بن خالد برقی، محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، علی بن حسن بن فضال، محمد بن حسان رازی، احمد بن مهران، سهل بن زیاد آدمی و معلی بن محمد بصری.(1)
غیر از افراد یاد شده راویان دیگری چون ابراهیم بن هاشم، علی بن ابراهیم، صفّار، احمد بن ادریس، محمد بن عیسی بن عبید، محمد بن عبد اللّٰه بن مهران، محمد بن احمد بن یحیی و محمد بن حسین بن ابی الخطاب که عمدتاً از مشایخ قم هستند نیز از وی احادیث محدودی را روایت کرده اند.
سهل بن زیاد آدمی رازی، مکنّی به ابوسعید، از اصحاب امام جواد، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) بود.(2) وی پس از اخذ حدیث از مشایخ کوفه و بغداد، ابتدا در قم حضور یافت، ولی پاره ای از مشایخ قم او را به غلو متهم و از قم اخراج کردند. احمد بن محمد بن عیسی اشعری از وی اظهار برائت و مردم را از سماع و روایت از او نهی می کرد.(3) در نقل نجاشی آمده است: احمد بن محمد بن عیسی بر غلو و کذب او شهادت داد و وی را از قم به ری تبعید نمود.(4) وی پس از انتقال به ری، با عبدالعظیم حسنی ارتباط برقرار کرد و در زمرۀ راویان اصلی ایشان قرار گرفت.(5) از مهم ترین مشایخ وی در کوفه و بغداد حسن بن علی بن فضال، حسن بن محبوب، احمد بن محمد بن ابی نصر، جعفر بن محمد بن عبید اللّٰه، عبدالرحمن بن ابی نجران، علی بن اسباط بن سالم، علی بن مهزیار، محمد بن حسن شمون، محمد بن سنان، محمد بن عیسی بن عبید و یعقوب بن یزید را می توان نام برد. نام سهل بن زیاد در طرق نقل میراث کوفه نیامده است، ولی نجاشی از دو کتاب از تألیفات وی نام می برد: کتاب التوحید و کتاب النوادر. وی پس از ذکر طریق خود به کتب
ص: 108
سهل بن زیاد، یاد آور می شود که کتاب النوادر را جمعی از اصحاب از وی روایت کرده اند.(1) شیخ طوسی نیز طرق خود به کتاب سهل را چنین یاد می کند: ابن ابی جید از ابن ولید از محمد بن یحیی عطار از محمد بن احمد بن یحیی از سهل بن زیاد و نیز ابن ولید این کتاب را از طریق سعد بن عبداللّٰه و حمیری، از احمد بن ابی عبداللّٰه برقی از سهل روایت کرده است.(2)
بنابر این گزارش، کتاب سهل بن زیاد را بسیاری از مشایخ قم و از جمله سعد بن عبداللّٰه، عبداللّٰه بن جعفر حمیری، محمد بن احمد اشعری، محمد بن یحیی عطّار و ابن ولید روایت کرده اند. نیز می دانیم محمد بن احمد بن یحیی در کتاب نوادر الحکمه از سهل روایت کرده بود. اگرچه پاره ای از رجال نوادر الحکمه و از جمله سهل بن زیاد، از سوی ابن ولید و صدوق استثنا شدند، ولی نقل روایات سهل در این کتاب نشان اعتماد محمد بن احمد بن یحیی به روایات سهل است.
مراجعه به منابع حدیثی موجود از مدرسۀ قم نیز روایت مشایخ این حوزه از سهل بن زیاد را نشان می دهد. تنها در کتاب کافی 1918 روایت از سهل بن زیاد آمده که رقم قابل توجهی است. از این تعداد 1554 روایت، از طریق عدّۀ کلینی از سهل نقل شده است. این عدّه عبارت اند از: علی بن محمد بن علان، محمد بن ابی عبد اللّٰه، محمد بن الحسن و محمد بن عقیل الکلینی. عمدۀ طریق کلینی به میراث سهل از جهت مشایخ رازی است، ولی میراث سهل را ابن ولید و صدوق نیز با طرق قمی روایت کرده اند. شیخ صدوق در کتاب های امالی، توحید، کمال الدین، معانی الاخبار، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، علل الشرایع، خصال، کتاب من لایحضره الفقیه، ثواب الاعمال و دیگر آثارش، روایات متعددی از سهل بن زیاد نقل کرده است. این روایات از طریق مشایخ بزرگ قم، مانند صفّار، سعد بن عبداللّٰه، محمد بن یحیی عطار، احمد بن ادریس و حسن بن متّیل روایت شده اند.
پاره ای از روایات سهل نیز در محاسنِ برقی، بصائر الدرجاتِ صفّار، تفسیرِ علی بن ابراهیم و کامل الزیاراتِ ابن قولویه نقل شده است.
در مجموع برخورد مشایخ قم با میراث سهل بن زیاد، اگرچه یکسان نبوده، همواره همراه با احتیاط بوده است.
ص: 109
از دیگر افرادی که در قم به غلو متهم بودند حسین بن عبیداللّٰه بن سهل است. البته دربارۀ اینکه حسین بن عبیداللّٰه قمیِ متهم به غلو یک نفر بوده یا دو نفر در بین رجالیان اختلاف وجود دارد. در پاره ای از منابع مانند رجال ابن داوود پنج عنوان مشابه ذکر شده است که البته بازگشت همه به یک یا دو عنوان است: حسین بن عبیداللّٰه محرر و حسین بن عبیداللّٰه سعدی که به نظر می رسد این دو عنوان نیز به یک نفر اشاره دارند.(1)
شیخ طوسی از وی در اصحاب الهادی (علیه السلام)یاد کرده و اتهام وی به غلو را متذکر شده است.(2) همو در باب «من لم یرو عنهم علیهم السلام» از وی با عنوان حسین بن عبیداللّٰه بن سهل(3) و در فهرست با عنوان حسین بن عبداللّٰه بن سهل یاد کرده است.(4) نجاشی نیز با عنوان حسین بن عبیداللّٰه السعدی أبوعبداللّٰه بن عبیداللّٰه بن سهل از وی یاد کرده و طعن و اتهام وی به غلو را یاد آور شده است.(5) کشی از وی با عنوان حسین بن عبیداللّٰه محرّر قمی یاد کرده و از ابوعلی شقران نقل کرده که حسین بن عبیداللّٰه همراه با دیگر متهمان به غلو از قم اخراج شد.(6) اتهام وی به غلو در همۀ منابع ذکر شده است در عین حال، نجاشی متذکر می شود که کتب وی صحیحة الحدیث بوده و در ادامه به نقل از احمد بن علی بن نوح، فهرست مفصلی از ابواب کتب وی را گزارش کرده است. وی به طرق خود از محمد بن یحیی عطار به این کتاب ها طریق داشته است.(7) بنابراین، محمد بن یحیی از راویان اصلی او خواهد بود.
مراجعه به منابع و مصادر حدیثی نیز نشان می دهد که حداقل پاره ای از میراث حدیثی حسین بنعبیداللّٰه نقل و به مصادر تولیدشده در قم راه یافته است. روایات او در کتاب های کافی، توحید، علل الشرایع، عیون، خصال و امالی صدوق، نیز در تفسیر قمی و کامل الزیارات دیده می شود. اسناد این
ص: 110
روایات گویای ارتباط و نقل مشایخ بزرگ قم چون سعد بن عبداللّٰه، احمد بن ادریس، عبداللّٰه بن جعفر حمیری و محمد بن یحیی از حسین بن عبیداللّٰه است.
وی راوی از حسن بن ابی عثمان سجاده قمی نیز بوده و کتاب وی را روایت کرده است.(1) روایاتی نیز بیانگر ارتباط وی با ابن اورمه است.(2)
احمد بن حسین بن سعید بن حماد بن سعید بن مهران، مکنّی به ابو جعفر و ملقّب به دندان، فرزند حسین بن سعید اهوازی است و از همۀ مشایخ پدرش غیر از حماد بن عیسی روایت کرده است.(3) بنابراین باید وی در طبقۀ اصحاب امام جواد، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) باشد، ولی از آن بزرگواران روایت مستقیم ندارد. شیخ طوسی نام او را در باب «من لم یرو عنهم» آورده است. احمد بن حسین احتمالاً همراه پدرش به قم هجرت کرده و در همانجا از دنیا رفته است.(4) شیخ طوسی، نجاشی و ابن غضائری نقل کرده اند که وی از نظر مشایخ قم غالی بوده و روایات او آمیخته از صحیح و سقیم است.(5) همچنین نام وی در فهرست راویانی ذکر شده است که ابن ولید و صدوق از کتاب نوادر الحکمه استثنا نمودند؛(6) ولی نمی دانیم تضعیف و اتهام وی به غلو در طبقۀ ابن ولید و شاگردانش مطرح شده و مراد رجالیان بغداد از «اصحابنا القمیین» ابن ولید و صدوق هستند یا این دیدگاه از زمان احمد بن حسین مطرح بوده است.
نقل کتاب ها و روایات وی از سوی مشایخ بزرگ قم مانند سعد بن عبداللّٰه و محمد بن حسن صفّار می تواند احتمال تضعیف وی در دورۀ متأخرتر را تقویت کند و البته ارتباط وی با کسانی که به فساد عقیده متهم بوده اند می تواند منشأ این بدبینی به میراث وی از همان زمان باشد. بنا بر نقل نجاشی احمد بن حسین همۀ کتاب های محمد بن جمهور عمّی را روایت می کرد و محمد بن جمهور به فساد در عقیده متهم بود.(7) البته با اینکه وی صاحب کتاب نیز بوده است، در مجموع
ص: 111
حضور او در اسناد مجامع روایی ما بسیار اندک است؛ حتی کتاب های پدرش نیز از طرق مختلف و از مسیری غیر از وی منتقل شده است.
حسن بن علی بن ابی عثمان یا حسن بن ابی عثمان، مکنی به ابومحمد و ملقّب به سجّاده قمی، از دیگر راویان قمی است که به غلو متهم بوده اند. وی را در زمرۀ اصحاب امام جواد و امام هادی (علیه السلام) دانسته اند.(1) اما دربارۀ موطن او اختلافی در اقوال دیده می شود. نجاشی وی را کوفی معرفی کرده است،(2) ولی ابن غضائری وی را قمی دانسته(3) و علامه حلی نیز وی را در شمار قمی ها شمرده است.(4) ممکن است وی از کوفیانی بوده باشد که به قم مهاجرت کرده اند. در قم احمد بن محمد بن خالد برقی و حسین بن عبیداللّٰه محرّر از او روایت کرده اند. نجاشی کتاب حسن بن علی بن ابی عثمان را از طریق حسین بن عبیداللّٰه و شیخ طوسی از طریق برقی گزارش کرده اند.(5) دربارۀ غلو یا انحراف عقیدۀ وی نقلی از مشایخ قم نرسیده است و البته تعداد اندکی از روایات وی در کافی، کتب شیخ صدوق و کامل الزیارات منتقل شده است. اما رجالیان بغداد به ضعف یا غلو وی اشاره کرده اند. نجاشی تنها اشاره می کند که اصحاب ما وی را تضعیف کرده اند.(6) شیخ طوسی اگرچه در فهرست به غلو و حتی ضعف وی اشاره نکرده است، در کتاب رجال وی را غالی شمرده است.(7) ابن غضائری نیز وی را ضعیف و مرتفع القول دانسته است.(8) البته تندترین تعبیر در رجال کشی و از حوزۀ شرق آمده است. کشی حسن بن علی بنابی عثمان را لعن و وی را از غالیانی معرفی می کند که از دین اسلام خارج شده اند. بر اساس نقلی که کشی از نصر بن صباح آورده است حسن بن علی سجّاده از علیاویه و معتقد به برتری ابوالخطاب بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)بوده است.(9)
ص: 112
مهم ترین راویان وی عبارت اند از: احمد بن محمد بن خالد برقی، حسین بن عبیداللّٰه محرّر و محمد بن عبداللّٰه جامورانی رازی. کشی نیز از وی به طریق نصر بن صباح روایت می کند.
بیشتر روایات باقی مانده از سجادۀ قمی در کتاب وسائل الشیعه آمده است که 45 روایت است.
حسین بن شاذویه، مکنی به ابوعبداللّٰه و ملقب به صفّار و صحاف، از دیگر راویانی است که در قم به غلو متهم بوده اند. نجاشی و شیخ طوسی به موطن وی اشاره نکرده اند، ولی ابن غضائری و به تبع او علامه وی را قمی معرفی کرده اند.(1) تنها منبعی که اتهام وی به غلو را از قمی ها نقل کرده نیز ابن غضائری است. نجاشی وی را ثقه و قلیل الحدیث معرفی می کند و کتاب الصلاة و الاعمال و کتاب أسماء أمیرالمؤمنین را از تألیفات وی نام می برد که ابن قولویه از وی روایت کرده است.(2) شیخ طوسی نیز تنها یاد کرده که وی کتابی داشته است.(3) ولی ابن غضائری پس از آنکه وی را قمی معرفی می کند، یادآور می شود که قمی ها وی را غالی دانسته اند؛ در عین حال تصریح می کند که کتاب الصلاة وی را دیده و انحرافی در آن نبوده است.(4)
روایت ابن قولویه از او نشان می دهد وی باید در طبقۀ مشایخ صدوق باشد، ولی نام وی نه در اسناد موجود در آثار صدوق و نه دیگر میراث حدیثی ما نیامده است. البته صدوق از شخصی به نام علی بن حسین بن شاذویه روایت کرده که به احتمال فرزند همین حسین بن شاذویه است.
حسن بن خرزاذ (خرزاد) قمی از اصحاب امام هادی (علیه السلام)و ظاهراً اهل قم بوده است. شیخ طوسی -در اصحاب الهادی (علیه السلام)- و نجاشی وی را قمی دانسته اند؛(5) ولی شیخ طوسی در باب «من لم یرو عن واحد من الائمه» وی را اهل کش معرفی کرده است.(6) با توجه به اینکه نام وی در اسناد روایات
ص: 113
کشی نیز با پسوند قمی آمده است و البته راویان حوزۀ شرق از او روایت می کنند، باید گفت وی در اصل اهل قم بوده و بعداً به منطقۀ کش هجرت کرده است.
نجاشی وی را کثیر الحدیث معرفی می کند و یاد آور می شود که برخی گفته اند وی در پایان عمر غالی شده است.(1) نیز در جای دیگر به نقل از ابن نوح می گوید: احمد بن محمد بن عیسی اشعری از حسن بن خرزاذ روایت نمی کرد.(2) به احتمال، منشأ این روایت نکردن، اتهام حسن بن خرّزاذ به غلو بوده است و شاید انتقال وی به حوزۀ شرق و منطقۀ کش نیز در پی پدید آمدن این فضا و اتهامات در قم بوده است.
احمد بن علی سلولی قمی ملقّب به شُقران، شوهر خواهر او و راوی مشترک وی و حسین بن عبیداللّٰه محرّر بوده است(3) که این ارتباط نیز می تواند شاهدی بر ارتباط وی با جریان متهم به غلو باشد.
شاید همین اتهام به غلو سبب شده است میراث وی منتقل نشود و با اینکه نجاشی وی را کثیرالحدیث معرفی کرده، تنها روایات اندکی از او در منابع حدیثی نقل شده است.(4)
نجاشی برای وی دو کتاب با نام های کتاب أسماء رسول اللّٰه صلى اللّٰه علیه و آله و کتاب المتعه یاد کرده که از طریق شیخ مفید از ابن قولویه از محمد بن وارث سمرقندی به آنها طریق داشته است که به نظر می رسد نقلی از این کتاب ها باقی نمانده است.
کرده؛ اگرچه خودش دربارۀ وی قضاوت نکرده است.(1) ابن غضائری یادآور شده که قمی ها از او روایت کرده اند.(2) این ادعا بدون ذکر هیچ استثنایی بیانگر آن است که اتهام به غلو در قم مطرح نبوده، بلکه در دورۀ بعد و در بغداد اتهام به غلو مطرح شده است.
نجاشی و طوسی برای وی کتابی ذکر کرده اند. نجاشی کتاب را از طریق ابن شاذان از احمد بن محمد بن یحیی از پدرش از محمد بن حسین بن ابی الخطاب از او روایت کرده(3) و شیخ طوسی از طریق جماعت مشایخش از ابی المفضل از ابن بطه از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از وی روایت کرده است.(4) این طرق نشان می دهد کتاب عبدالرحمن بن حماد را نیز در قم حداقل دو تن از مشایخ بزرگ قم یعنی محمد بن یحیی و احمد بن محمد بن خالد روایت می کرده اند. همچنین نام وی در طریق نقل اصل ابراهیم بن ابی البلاد(5) و نوادر موسی بن عمر بن بزیع(6) آمده است که این کتاب ها نیز از طریق وی به دست مشایخ قم رسیده است.
روایات او در منابع حدیثی موجود از مدرسۀ قم نیز منتقل شده است. در کافی شانزده روایت از طریق وی آمده است. در تهذیب 21 روایت و در سایر منابع مثل محاسن، بصائر الدرجات و کتاب های شیخ صدوق نیز روایاتی از او آمده است.
راویان اصلی وی نیز عبارت اند از: احمد بن محمد بن خالد برقی، ابراهیم بن هاشم و محمد بن عبدالجبار قمی.
قاسم بن حسن بن علی بن یقطین مولای بنی اسد و از آل یقطین در بغداد بود که در قم سکنی گزید.(7) نجاشی به نقل از ابن ولید وی را ضعیف معرفی کرده است. ابن غضائری نیز یادآور شده که قمی ها وی را مرتفع القول می دانسته اند. البته خودش معتقد است با اینکه میراث وی آمیخته با روایات منکر و مردود است، در مجموع غلبه با روایات پذیرفتنی است و میراث حدیثی او را از
ص: 115
اعتبار ساقط نمی کند.(1) شیخ طوسی در بخش اصحاب الهادی (علیه السلام)از رجال خود از کسی به نام قاسم شعرانی یقطینی نام می برد که رمی به غلو شده است(2) و به نظر می رسد این شخص همان قاسم بن حسن باشد.
کشی نیز در کتاب رجال از قاسم یقطینی یا قاسم شعرانی یقطینی یاد کرده است؛ ولی وی را از غالیان خارج از دین و مدعی نبوت دانسته و از امام هادی (علیه السلام)و برخی از اصحاب ملعون خواندن وی را نقل کرده است.(3)
تفاوت در تعابیر نجاشی و ابن غضائری از یک سو و تعبیر کشی از سوی دیگر سبب شده برخی، از جمله علّامه حلی در خلاصة الاقوال، این دو عنوان را متعلق به دو نفر بدانند؛ ولی به نظر می رسد فرد مورد نظر در همۀ موارد یکی است و او قاسم بن حسن از آل یقطین و در طبقۀ اصحاب امام هادی (علیه السلام)است که در قم سکونت داشته و آرای غالیانه ای اظهار کرده است که اصحاب قم آنها را نپذیرفته اند و سبب شده دربارۀ او و آرائش از امام کسب تکلیف شود.
قاسم یقطینی، بر اساس ادعای نجاشی، میراث چندانی نداشته و از او تنها اضافه ای بر کتاب التجمل و المروئة اثر حسین بن سعید وجود داشته که ابن ولید آن را از طریق رجالش نقل کرده است.(4) اگرچه وی میراث متعددی نداشته، همین مقدار از میراث وی نیز منتقل نشده و حتی نام وی در طریق میراث دیگران نیز نیامده است که به احتمالِ راجح، معلول همین نسبت غلو به آرای اوست.
تنها در کتاب خصال دو روایت از طریق سعد از احمد بن محمد بن عیسی از او نقل شده و در کتاب محاسن نیز برقی یک روایت بدون واسطه از او نقل کرده است. روابط او با دیگر راویان برای ما معلوم نیست؛ تنها کشی به شاگردی او به همراه حسن بن بابا قمی نزد علی بن حسکه اشاره کرده است که این افراد نیز برای ما شناخته شده نیستند و فقط کشی ایشان را ملعون و غالی معرفی کرده است.(5)
ص: 116
علی بن حسکه حوار قمی از غالیان زمان امام هادی و امام عسکری (علیه السلام) است. از وی تنها در رجال کشی یاد شده است و در دیگر منابع متقدم رجالی و حتی حدیثی نامی دیده نمی شود. کشی از او در کنار نام قاسم یقطینی و گاهی به عنوان استاد یقطینی یاد می کند. بنابر نقل هایی که کشی گزارش نموده، علی بن حسکه ادعای بابیت امام هادی (علیه السلام)و حتی ادعای نبوت داشته است و به نوعی مروج اباحی گری و تأویل تکالیف شرعی بوده است. کشی به نقل از فضل بن شاذان وی را از دروغگویان مشهور و بزرگ معرفی کرده است. بنا به نقلی امام (علیه السلام)او را لعن کرده است.
از وی در کتاب های فهرست هیچ میراثی ثبت نشده است و حتی در میراث حدیثی سایر اصحاب نیز نامی از وی در اسناد روایات دیده نمی شود که نشان حذف کامل وی و میراث علمی او از جامعۀ شیعه است. به همین جهت، ارتباطات علمی و حدیثی او با سایر مشایخ حدیث را نیز نمی دانیم؛ تنها در رجال کشی از ارتباط وی با سه نفر دیگر از کسانی که به غلو و حتی زندقه متهم شده اند یاد شده است: قاسم یقطینی قمی، حسن بن بابا قمی و محمد بن موسی الشریقی. نصر بن صباح این سه نفر را از شاگردان علی بن حسکه معرفی کرده است.(1)
حسن بن محمد، معروف به ابن بابا قمی، از غالیان زمان عسکریین (علیه السلام) است. شیخ طوسی نام وی را در اصحاب الهادی و اصحاب ابی محمدالعسکری (علیه السلام) ذکر کرده و متذکر غلو وی نیز شده است.(2)کشی به نقل از فضل بن شاذان وی را از دروغگویان بزرگ معرفی کرده است.(3) نیز به نقل از نصر بن صباح آورده است که امام هادی (علیه السلام)حسن بن بابا را به همراه فارس بن حاتم و محمد بن نصیر نمیری لعن فرمودند.(4)
در نقل دیگری که کشی از سعد بن عبداللّٰه از محمد بن عیسی بن عبید آورده است، امام هادی (علیه السلام)از وی اظهار برائت فرموده و او را لعن کرده اند. همچنین در این روایت آمده است که
ص: 117
حسن بن محمد ادعای نبوت و بابیت امام هادی (علیه السلام)را داشته است.(1)
نام وی در اسناد روایات دیده نمی شود؛ تنها در چهار مورد شخصی به نام حسن بن محمد و در یک مورد حسن القمی در سند روایتی واقع شده که ممکن است همین حسن بن محمد بن بابا باشد. به همین دلیل استادان و شاگردان وی را نیز نمی شناسیم و از میزان حضور و فعالیت وی در نقل میراث روایی نیز اطلاعی در دست نیست. نیز اگرچه وی قمی معرفی شده است، از حاضر بودن یا نبودن وی در قم آگاهی نداریم. تنها مستند دربارۀ ارتباط وی با دیگر اشخاص نقلی است که کشی از نصر بن صباح آورده است مبنی بر اینکه حسن بن محمد به همراه قاسم یقطینی شعرانی و محمد بن موسی شریقی از شاگردان علی بن حسکه بوده اند.(2)
احمد بن محمد بن سیار ابو عبداللّٰه کاتب، معروف به سیاری است. دوران حیات او در نیمۀ نخست قرن سوم تخمین زده می شود. وی از اصحاب امام هادی و امام عسکری (علیه السلام) معرفی شده است.(3) البته ابن ادریس در کتاب سرائر وی را از اصحاب امام کاظم و امام رضا (علیه السلام) دانسته است.(4) در رجال کشی نیز نقلی از حیات و محل رجوع بودن وی در دوران امامت امام جواد (علیه السلام)حکایتدارد.(5) اگر نقل ابن ادریس درست باشد، باید، وی حداقل متولد سال 165 باشد و ذکر نام او در بین اصحاب امام عسکری (علیه السلام)نشان می دهد وی تا پس از 255 زنده بوده است.
دربارۀ محل زندگی وی بیشتر منابع از جمله نجاشی و شیخ در فهرست و رجال، وی را بصری دانسته اند.(6) کشی در نقلی وی را اصفهانی معرفی کرده و انتساب وی به بصره را نیز با عبارت «قیل» متذکر شده است؛(7) ولی در این میان ابن غضائری وی را قمی دانسته است.(8) انتساب سیاری به قم یا ناشی از اشتباه ابن غضائری است یا به دلیل مسافرت و هجرتی به آن دیار بوده
ص: 118
است؛ همان گونه که انتساب به اصفهان را نیز باید به همین دلیل دانست. به هر حال، به دلیل نقل ابن غضائری نام احمد بن محمد سیاری را در زمرۀ متهمان به غلو در قم آوردیم.
از آنجا که وی را به عنوان کاتب آل طاهر معرفی کرده اند و طاهریان در آن زمان بر خراسان و سیستان و حتی ری و قزوین استیلا داشتند، حضور سیاری در قم هرچند برای مدتی کوتاه، بعید به نظر نمی رسد.
رجالیان بغداد همگی وی را ضعیف، فاسد المذهب و غالی معرفی کرده اند(1) و ظاهراً این دیدگاه در مورد سیاری در قم نیز سابقه داشته است و شاید برخاسته از داوری های مشایخ قم باشد. بنابر گزارش نجاشی، طوسی و ابن غضائری، ابن ولید و به تبع او شیخ صدوق روایات وی از کتاب نوادر الحکمه را استثنا کرده، نقل نمی کردند.(2) نیز محمد بن یحیی عطار در نقل آثار وی نقل را به غیر از آنچه در او غلو یا تخلیط وجود دارد محدود کرده است.(3) بنابر گزارش ابن غضائری، علی بن محمد بن محبوب نیز وی را قائل به تناسخ دانسته است.(4) بنابراین، در مجموع، دیدگاه قمی ها نیز دربارۀ او و میراث حدیثی اش همراه با تردید و اتهام بوده است؛ با این حال، میراث او پس از گزینش و حذف موارد مشکوک، در منابع بعدی منتقل شده است. در کتاب کافی 206 روایت از طریق احمد بن محمد سیاری آمده است. در کتاب خصال و علل الشرایع نیز روایاتمتعددی از سیاری نقل شده است. در این روایات، راوی اصلی احمد بن محمد بن خالد برقی و محمد بن احمد بن عمران اشعری صاحب نوادر الحکمه است. روایت نوادر الحکمه از احمد سیاری و جریان استثنای قمی ها مشهور است و در رجال نجاشی و فهرست طوسی به تفصیل گزارش شده است(5) و نقل احمد برقی از وی نیز در باقی ماندۀ محاسن آشکار است. حسین بن محمد بن عامر نیز راوی دیگری است که روایات فراوانی از وی نقل کرده است. اما در بین مشایخ وی نام افراد متعددی از متهمان به غلو و تخلیط دیده می شود؛ از جمله: محمد بن جمهور عمی، محمد بن سنان زاهری، محمد بن عبداللّٰه بن مهران، محمد بن علی ابوسمینه و محمد بن عیسی بن عبید.
ص: 119
نجاشی و طوسی پاره ای از آثار او را نام برده اند: کتاب ثواب القرآن، کتاب الطب، کتاب القراءات، کتاب النوادر و کتاب الغارات.(1) نجاشی این کتاب ها را از طریق محمد بن یحیی عطار روایت می کند، ولی شیخ طوسی تنها به کتاب النوادر از طریق محمد بن یحیی طریق دارد و بقیۀ کتاب ها را از طریق علی بن محمد جنابی نقل می کند.
یکی دیگر از افرادی که بنابر قولی قمی یا ساکن قم بوده و به غلو متهم شده اند قاسم بن محمد، مکنی به ابو محمد و معروف به کاسولا است. نجاشی و به تبع او علامه و ابن داوود حلی وی را قمی معرفی کرده است؛(2) اما کشی، شیخ طوسی در فهرست و رجال و ابن غضائری وی را اصفهانی دانسته اند(3) که البته این اختلاف می تواند ناشی از مسافرت ها یا اقامت در دوره ای خاص از زندگی باشد.
شیخ طوسی در کتاب رجال نام وی را در بخش «من لم یرو عنهم علیهم السلام» آورده است و یادآور شده که برقی از او روایت می کند. در فهرست نیز نام او را ذکر و وی را صاحب کتاب معرفیمی کند؛ اما دربارۀ او داوری نمی کند. نجاشی حدیث او را چندان مورد قبول و مرضی نمی داند و ابن غضائری نیز حدیث وی را مشتمل بر معروف و منکر می داند؛ اما هیچ یک وی را غالی ندانسته اند. ولی ابن داوود به نقل از کشی وی را غالی معرفی کرده است.(4) این ادعا در نسخۀ باقی مانده از رجال کشی وجود ندارد و منشأ آن هم معلوم نیست؛ بنابراین، نمی دانیم دیدگاه مشایخ قم در بارۀ او چه بوده است.
البته بر اساس مشیخۀ فقیه، قاسم بن محمد در طریق صدوق به سلیمان بن داود المنقری و حفص بن غیاث و الزهری قرار گرفته است.(5) کتاب نوادر وی را نیز ابن بطه از احمد بن محمد بن خالد برقی از قاسم بن محمد روایت کرده است.(6) اما روایات وی در منابع حدیثی از طریق
ص: 120
مشایخ بزرگ قم منتقل شده است. در مجموعِ کتب اربعه و وسائل الشیعه 353 روایت از قاسم بن محمد نقل شده که البته همه از سلیمان منقری است و باید گفت قاسم بن محمد نقش راوی کتاب منقری را دارد. اما این روایات را ابراهیم بن هاشم، احمد بن محمد بن خالد، علی بن محمد قاشانی، سعد بن عبداللّٰه اشعری، محمد بن حسن صفّار و محمد بن علی بن محبوب نقل کرده اند.
ص: 121
1. ابن داوود، حسن بن علی، رجال، به کوشش جلال الدین محدث ارموی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383.
2. ابن غضائری، احمد بن الحسین، رجال، به کوشش محمدرضا حسینی جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق.
3. تفرشی، نقد الرجال، قم: مؤسسة آل البیت، 1418ق.
4. حلی، حسن بن مطهر، خلاصة الاقوال، قم: دار الذخائر، 1411ق.
5. خویی، سید ابولقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.
6. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، من لایحضره الفقیه، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1413ق.
7. طوسی، محمد بن الحسن، الفهرست، به کوشش سید عبدالعزیز طباطبایی، قم: مکتبة المحقق الطباطبایی، 1420ق.
8. ---------- ، الرجال، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.
9. ---------- ، التهذیب، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365.
10. ---------- ، الاستبصار، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1390ق.
11. علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: مؤسسة دار الکتاب، 1404ق.
12. کشی، محمد بن عمر، رجال، تهران: انتشارات دانشگاه مشهد، 1348.
13. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365ق.
14. مامقانی، شیخ عبداللّٰه، تنقیح المقال، به کوشش محیی الدین مامقانی، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1424ق.
15. موحد ابطحی، سید محمدعلی، تهذیب المقال، قم: ؟؟؟، 1417ق.
16. نجاشی، احمد بن علی، رجال، به کوشش سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر1. الاسلامی، 1407ق.
ص: 122
بازخوانی
سیرۀ حدیثی محمد بن خالد برقی
علی رضا بهرامی(1)
سید علی رضا حسینی(2)
مدرسۀ حدیثی قم با معیارهای خاصی به دریافت و انتشار میراث حدیثی کوفیان پرداخته است. شهر شیعی قم، اصول و مبانی اهل بیت (علیهم السلام) را از مجموعۀ تراث ایشان برداشت کرده و بر نقد احادیث منتقل شده اصرار فراوانی دارد.
دقت فوق العادۀ اصحاب قمی اهل بیت (علیهم السلام) در میراث بانی احادیث ایشان، گاه به منازعات و اختلافاتی منجر شده است. برداشت ابتدایی از برخی گزارش های فهرستی، این گمانه را در ذهن می آفریند که پافشاری قمی ها بر روایات و ستیزۀ ایشان با مفاهیم انحرافی همچون غلو، جریانی تک صدایی در پی داشته که به کنار نهادن بخشی از میراث حدیثی و پیشگیری از تألیف آن از طرفی و اهتمام به انعکاس انحصاری روایات مطابق این اندیشه، از دیگر سو انجامیده است.(3)
ص: 123
این مقاله درصدد نقد گمانۀ پیش گفته با تکیه بر مطالعه و دقت در شخصیت اثرگذار محمدبن خالد برقی است.
برقی از جملۀ سرشاخه های انتقال میراث حدیثی اصحاب کوفی به قم به شمار می رود. تنوع آثار و حجم گستردۀ روایاتی که او در اختیار داشته است، وی را سرسلسۀ این جریان در کنار حسین بن سعید - و البته بعدها ابراهیم بن هاشم - قرار داده است. برقی در جایگاه حدیث شناسی صاحب اندیشه، برخلاف جریان غالب آن روز مدرسۀ قم که هیچ تعاملی با ضعفا را برنمی تابیدند، ممیزی آثار ایشان و پذیرش بخشی از میراث آنها را که از انتسابش به معصوم اطمینان دارد، گفتمانی منطقی و عقلانی می شمارد و آن را رهبری می کند. وی و فرزندش احمد، اگرچه به روایت از ضعفا و اعتماد بر مراسیل متهم شده اند، میزبانی و دریافت احادیث ضعیفان و حتی غالیان و پالایش آن را کمکی در جهت تقویت میراث حدیثی شیعه معرفی می کنند. ایشان مطابق جریان عمومی از پذیرش و نقل مضامین عقیدتی منحرف جریان های ضعیف و غالی سرباز زده اند و انعکاسی از آن در میراث حدیثی ایشان دیده نمی شود، ولی برای رد بقیۀ میراث که خالی از شوب ضعف و غلو است، دلیل موجهی نمی بینند. شواهدی از این ادعا در این مقاله بررسی شده است.
او محمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن علی البرقی(1) است. خاندان او کوفی تبار بودند و داستان انتقال پدر وی از کوفه به قم و سکونت در برقه رود در منابع متعددی ذکر شده است.(2) خاندان برقی به عنوان «بیت علم و فقه و حدیث» شناخته شده و برادران او حسن و فضل، نواده و برادرزادۀ او نیز از روات و عالمان شیعه معرفی شده اند.(3) درک دورۀ سه امام شیعه یعنی امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام)(4) از توفیقات اوست. رشد و نمو علمی او در قم رقم خورده است. البته گزارش دقیقی از سفرهای علمی او ارائه نشده، اما روایت مستقیم از مشایخ مهم کوفی، از
ص: 124
ارتباطات او پرده برمی دارد.
مجموعۀ آثار وی در رجال نجاشی به این شرح معرفی شده است: کتاب التنزیل والتعبیر،کتاب یوم ولیله، کتاب التفسیر، کتاب مکة و المدینه، کتاب حروب الأوس و الخزرج، کتاب العلل، کتاب فی علم الباری و کتاب الخطب. میزان انعکاس این آثار در پی خواهد آمد.
ابن شهرآشوب مازندرانی (ت 588ق) در گزارشی منحصر به فرد کتابی با عنوان التحریف و التبدیل را به وی نسبت می دهد،(1) اما احتمال تحریف از التنزیل و التعبیر که در گزارش نجاشی آمده، منتفی نیست.
صدوق و طوسی به روایات او طریق دارند که همۀ طرق ایشان به وی در من لایحضره الفقیه، تهذیب الاحکام و الاستبصار صحیح خوانده شده است.(2)
مطالعۀ شخصیت محمد برقی در منابع حدیثی نشان می دهد وی بیشترین حجم روایات در کتب اربعه را به ترتیب از وهب بن وهب، نضر بن سوید، سعد بن سعد اشعری، عبداللّٰه بن مغیره بجلی، محمد بن سنان، قاسم بن عروه و محمد بن ابی عمیر دریافت کرده است. به جز وهب بن وهب که ضعیف و کذاب خوانده شده است و قاسم بن عروه و محمد بن سنان که گفت وگوهایی درباره ایشان وجود دارد که، قابل دفاع هستند، باقی مشایخ او در درجۀ بالایی از وثاقت قرار دارند.(3)
در مورد شاگردان وی نیز می توان گفت بیشتر یا همه میراث روایی او در کتب اربعه به فرزندش احمد و نیز احمد بن محمد بن عیسی اشعری منتقل شده است. در منابع حدیثی مدرسۀ قم از جمله آثار صدوق، نام راویانی همچون ابراهیم بن اسحاق، ابراهیم بن هاشم، بکر بن صالح رازی، علی بن ابراهیم معلی، علی بن مهزیار، محمد بن اورمه، محمد بن عبدالجبار، محمد بن علی کوفی، محمد بن عیسی دامغانی و هیثم بن ابی مسروق نهدی نیز دیده می شود.
تستری در قاموس گفته است که از وی روایتی مستقیم از امامان معصوم (علیهم السلام) در کتب اربعه و
ص: 125
غیر آن نیافته است.(1) این در حالی است که مرحوم خویی فقط دو روایت را به نقل مستقیم او از امام در کتب اربعه منتسب می داند.(2) روایت دیگری نیز از حضرت جواد (علیه السلام)در کتاب عیون اخبار الرضا (علیه السلام)به چشم می خورد. پس مجموع روایات مستقیم او از امام به عدد 3 می رسد. با توجه به آنکه روایات وی در کتب اربعه مکاتبه است، تنها یک احتمال در توجیه فرمایش مرحوم تستری در مورد نبود روایات او در کتب اربعه در ذهن باقی می ماند و آن، نقل مستقیم شفاهی است. لکن اشکال بر ایشان نسبت به سایر منابع به قوت خود باقی است. این روایات را در پی می آوریم:
محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن محمد بن خالد البرقی، قال: کتبت إلی ابی جعفر الثانی (علیه السلام): هل یجوز أن یخرج عما یجب فی الحرث من الحنطة و الشعیر و ما یجب علی الذهب دراهم بقیمة ما یَسوی ام لایجوز الا أن یخرج من کل شیء ما فیه؟ فأجاب (علیه السلام): «أیما تیسّر یُخرج».(3)
احمد بن محمد بن عیسی عن ابی عبداللّٰه البرقی، قال: کتبت الی ابی جعفر (علیه السلام): أیجوز - جعلت فداک - الصلاة خلف من وقف علی ابیک و جدک - صلوات اللّٰه علیهما - فأجاب (علیه السلام): «لاتصلّ».(4)
حدثنا محمد بن عمر الحافظ البغدادی، قال: حدثنا أبومحمد الحسن بن علی الممتع، قال: حدثنا حمدان بن المختار، قال: حدثنا محمد بن خالد البرقی، قال: حدثنی سیدی أبوجعفر محمد بن علی (علیه السلام)عن ابیه علی بن موسی الرضا (علیه السلام)عن ابیه موسی بن جعفر (علیه السلام)، قال: حدثنی الأجلح الکندی عن
ص: 126
ابن بریدة عن ابیه أن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)قال: «علی إمام کل مؤمن بعدی».(1)
نجاشی او را «ضعیفاً فی الحدیث و کان ادیباً حسن المعرفة بالأخبار و علوم العرب» معرفی می کند. شیخ طوسی او را ثقه خوانده،(2) ولی ابن غضائری با عبارت «حدیثه یعرف و ینکر، یروی عن الضعفاء کثیراً و یعتمد المراسیل»(3) به شخصیت او خرده گرفته است.(4) غالب رجالیان دیگری که نام وی را ذکر کرده اند توثیق شیخ را مقدم داشته و عبارت «یروی عن الضعفاء» را متوجه شخصیت خود وی ندانسته اند. برای نمونه، علامه حلی می نویسد: و الاعتماد عندی علی قول الشیخ ابی جعفر الطوسی.(5)
ریشه یابی تعامل دوگانۀ صاحبان منابع رجال با شخصیت او نشان می دهد: سه عاملِ نظریه پردازی و صاحب اندیشه بودن وی، تعامل با ضعیفان و غالیان و اتهام به اعتماد بر مراسیل، از جملۀ عوامل تضعیف او به شمار می رود.
گونۀ نقل روایات و گوناگونی شاگردان برقی نشان می دهد او صاحب اندیشه بوده و تنها به نقل
ص: 127
روایت بسنده نکرده است. پراکنده بودن روایات او در ابواب متعدد و عناوین اصلی مباحث امام شناسی در مصدر اصلی این بحث یعنی کتاب الحجة کافی و بصائر می تواند گواه این مدعا باشد. شاهد دیگر این ادعا در پی خواهد آمد.
بی تردید مهم ترین عنصر در استمرار خط انتقال معارف اهل بیت (علیهم السلام) اعتماد راویان بر صحت انتساب روایات به مصدر اصلی آن یعنی امام معصوم است. همواره مسیر اصلی این میراث با مواظبت و گاه وسواس اصحاب ایشان همراه بوده است. مطالعۀ منابع فهرستی، از حقیقت اقبال راویان و محدثان بر مسیری که به لحاظ تاریخی کم تر دچار لغزش شده و به لحاظ بنیان های دینی کم تر در معرض انحراف است، پرده برمی دارد. این اقبال، از سویی گرایش به خط فقه مدار و از دیگر سو تمایل به گروه های مصلحت اندیش را تقویت می کند. به نمونه هایی از این حساسیت ها توجه فرمایید:
1. نجاشی در ترجمۀ محمد بن عبداللّٰه بن محمد می گوید: «این شیخ را دیدم و روایات بسیاری از او شنیدم، سپس در نقل روایت از او توقف کردم مگر با واسطه ای میان من و او».(1)
2. همو در ترجمۀ حسین بن سعید اهوازی می نویسد: «ابن نوح گفت: و این طریق غریب است، که ثبت آن را جز به نقل ابوالعباس دینوری نیافتم. پس لازم است هر نسخه از کتاب فقط بر اساس نقل صاحب طریق روایت شود، و نباید روایتی (از یک نسخه) بر روایت نسخۀ دیگر، و نسخه ای از کتاب بر نسخۀ دیگرش حمل شود، تا اختلافی در کتاب و نسخه ها و روایاتش ایجاد نشود».(2)
3. نیز در ترجمۀ ایوب بن نوح بن دراج نخعی می نویسد: «ایوب از جماعتی از اصحاب امام صادق (علیه السلام)روایت نقل کرده است، اما هیچ روایتی از پدر و عمویش نقل نکرده است».(3)
ریشه یابی این جمله نشان می دهد که نوح بن دراج با وجود وثاقت(4) و شخصیت برجسته، تنهاچون «کان قاضیاً فی الکوفه» و «کان یخفی امره»، دربارۀ او احتیاط صورت گرفته و حتی
ص: 128
فرزندش میراث حدیثی او را انتقال نداده است.
پذیرش این روش و اصل مورد قبول و عمل راویان نشان می دهد مخالفت با این جریان عواقب سنگینی در پی خواهد داشت.
رصد مجموع تراث برقی نشان می دهد در مقابل این مشی، وی نگاهی توسعه ای به روایت مشایخ دارد و به جای مصلحت اندیشی - که ثمرۀ آن، حفظ و تقویت شخصیت راوی است - حفظ میراث و پی جویی قرائن پذیرش و نقل روایات را در اولویت قرار می دهد.
باورمندی راویان آثار بر صحت انتساب مفاد احادیث به امام معصوم، اساسی ترین عنصر در اعتماد به یک راوی و انتقال میراث حدیثی و مکتوب او به شمار می رود. این امری مسلّم و پذیرفته شده است که راویان در نقل بر مدار وثوق به صدور حرکت می کنند، و گاه پس از وثوق به صدور روایت، از برنتابیدن فضای عمومی جامعه به جهت ضعف یا کژ اعتقادی راوی چشم پوشی می کنند.
این روال آشکارا در گزارش نجاشی از موضع ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفی و برخورد کوفیان با کتاب المعرفة او که مشتمل بر مناقب معروف و البته مثالب است، دیده می شود. بر پایۀ این گزارش، کوفیان انتشار این کتاب را بزرگ خواندند و او را از آن منع کردند. وی به انتشار این کتاب در اصفهان - که دورترین نقطه از مرکز اعتقادی شیعیان به شمار می رفت -(1) کمر همت می بندد. به جان خریدن مخاطرات سفر و انتشار کتاب از جانب ابراهیم ثقفی تنها به یک علت است و آن «ثقة منه بصحة ما رواه فیه». باور او بر صحت مفاد کتاب است و انتساب آن را تمام می داند، پس به انتشار آن همت می گمارد.(2)
نیز برخورد عیاشی با اسحاق بن محمد بصری مؤید همین نکته است. او با آنکه ابویعقوب اسحاق بن محمد بصری را غالی می خواند و احادیثی را که او از مفضل بن عمر در تفویض بر ویعرضه می کند برنمی تابد، هنگامی که احادیث استنساخ شدۀ او از ثقات را می بیند، به اخذ و روایت آن می پردازد و در نهایت گزارش او را «احفظ من لقیته» می خواند.(3)
ص: 129
رفتارشناسی بزرگان شیعه در قم نیز همین نکته را در ذهن تقویت می کند که ایشان اطمینان به محتوای روایات را عنصری محوری در اعتماد به راویان و روایات ایشان می دانستند. برای نمونه، می توان به اعتماد محمد بن خالد برقی و فرزندش به میراث محمد بن علی ابوسمینه یا وهب بن وهب و حتی قاسم بن عروه از سویی، و نقل گستردۀ روایات محمد بن خالد برقی و محمد بن سنان توسط احمد بن محمد بن عیسی اشعری از دیگر سو، اشاره کرد.
فارغ از مباحث ذکر شده، تعقیب چرایی روایت از ضعفا و دقت در مفهوم «یروی عن الضعفاء کثیراً» به روشن شدن زوایای بحث کمک می کند.
از این نکته نمی توان گذشت که اگر این حجم از روایت از ضعفایی همچون وهب بن وهب یا ابن سنان به این نسبت می انجامد، یا روایت احمد بن محمد خالد برقی از محمد بن علی ابوسمینه، او را در این زمره می گنجاند، قضاوت درمورد گستردگیِ بسیار روایت احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی از محمد بن سنان زاهری چگونه خواهد بود؟
بر اساس گزارش نجاشی، محمد برقی و فرزندش احمد به نقل از ضعفا منتسب شده اند، اما احمد اشعری از این انتساب مبراست. پی جویی علت این تفاوت احتمالاتی را در ذهن می آفریند:
1. معیار نجاشی درمورد برقی ها چیزی غیر از معیار قضاوت دربارۀ احمد اشعری باشد.
2. برقی و اشعری دو انگارۀ متفاوت از ضعفا و اعتماد بر میراثشان داشته اند و این انگاره به دو فرایند متفاوت در پذیرش یا رد روایات ضعفا منتهی شده است.
3. نوعی قصور در اطلاع رسانی منابع فهرستی وجود داشته، و حجم گستردۀ روایات اشعری از محمد بن سنان و محمد بن خالد مغفول واقع شده است.
در بررسی احتمالات پیش گفته، احتمال اول پذیرفتنی نیست؛ چراکه اثبات مشی متفاوت نیازمند دلیل محکمی است که دشوار می نماید و به تزلزل میراث حدیثی و مسیر انتقال آن منتهی می شود و نیز با سیره و مشی ائمه (علیهم السلام) و اصحاب خاص ایشان در عرضه و نقد احادیث متعارض است؛ گرچه نمی توان از تفاوت چهرۀ معرفی شده از این دو در فضای عمومی شیعه - که خود متأثر از نگاه این دو به اخذ و انتقال حدیث است - صرف نظر کرد.
احتمال سوم نیز اگرچه بعید به ذهن نمی آید، ثمره ای جز ابهام آفرینی ندارد؛ به خلاف احتمالدوم که از شواهد متعدد تاریخی و مهم تر از آن فهرستی و روایی برخوردار است.
از این نکته نمی توان چشم پوشید که سردمداری اشعری در مبارزه با غلو و پیشروی تا اخراج محدثان بزرگ، از پشتوانۀ حمایت قاطع جریانی عمومی و غالب نزد مردمان آن دوره پرده برمی دارد. بی تردید جایگاه برقی که محدثی عالی مقام در جامعۀ شیعه است و دغدغۀ انتساب
ص: 130
روایات به معصوم و انتشار آن را دارد، با جایگاه احمد اشعری که هدایت جامعۀ شیعه و نظریه پردازی حرکت ایشان را بر عهده دارد، بسیار متفاوت است.
اگرچه در مقام قضاوت یا خرده گیری بر اشعری نیستیم، تذکر این نکته ضروری است که بازگشت او از نقل روایات حسن بن محبوب، تغییر دیدگاه او دربارۀ یونس بن عبدالرحمن(1) و احمد برقی با نگاه خوش بینانه نشانه هایی از شتاب زدگی احمد اشعری در قضاوت دربارۀ راویان از سویی و وجود مؤلّفه های خاص حاکم بر جامعۀ شیعه و مصلحت اندیشی ایشان برای حفظ و هدایت جامعه از سوی دیگر حکایت می کند و این مصلحت اندیشی هرچند در محدودۀ زمانی کوتاهی اجرا شود، به قدری در نگاه او قوت دارد که یگانه ابزار اعمال آن را در طرد بزرگانی از حدیث شیعه می بیند.
بر این باور هستیم که این نوع مصلحت اندیشی در نگاه برقی نیست. گو آنکه این نگرۀ توسعه ای به هیچ وجه به معنای اباحی گرایی در نقل روایات نیست و شواهد تأکید بر نقل تراث صحیح و اعتماد وی بر میراث معتبر، در پی خواهد آمد.
روایت نسخۀ کتاب اصرم بن حوشب بجلی که عامی اما ثقه است(2) و عبدالملک بن هارون بن عنترة شیبانی که «لم یکن متحققاً بأمرنا»(3) خوانده شده، و انحصار روایت کتابشان از جانب برقی نشان از تعامل وی با اهل سنت دارد. این تعامل خود، هر راوی را در مظان مخالفت قرار می دهد.نیز روایت کتاب ابوطالب ازدی که در زمرۀ ضعفا جای می گیرد و نجاشی دربارۀ او می نویسد: «اصحاب ما گفته اند: او تنها از جهت محمد برقی شناخته می شود»(4) از تعامل او با ضعفا و مجهولان پرده برمی دارد.
رصد روایات او در کتب اربعه نیز نشان می دهد او بالغ بر 81 روایت از وهب بن وهب قرشی (ابوالبختری) و 54 روایت از محمد بن سنان دارد.
ص: 131
وهب بن وهب که دارای منصب قضاوت از طرف هارون الرشید بوده با عباراتی چون «کان کذّاباً و له احادیث مع الرشید فی الکذب»،(1) و «ضعیف لایعوّل علی ما ینفرد به»،(2) «کذّاب عامی الّا ان له عن جعفر بن محمد (علیه السلام) احادیث کلها لایوثق بها»(3) توصیف شده و دفاع از وی را سخت می کند. اما روایات برقی از او در حیطۀ عقاید به عدد انگشتان یک دست هم نمی رسد و عمدۀ روایاتش در حوزۀ فقه است.
شخصیت جنجالی محمد بن سنان و قضاوت های چندگانۀ اصحاب رجال دربارۀ او نیز معروف است. وجود روایات غیبت در میراثی که محمد بن خالد برقی از محمد بن سنان نقل کرده نیز سؤالات و ابهاماتی در ذهن می آفریند که احتمال انتساب ضعف به او به سبب نقل چنین روایاتی را قوت می بخشد. میزان قوت این انتساب برای خرده گیری بر برقی گذشت.
این نسبت را نیز ابن غضائری مطرح کرده و از جملۀ ضعف های برقی شمرده است. در اهمیت این اتهام همین بس که مرحوم خویی در توجیه ترجیح علامه مبنی بر پذیرش قول شیخ و اعتنا نکردن به فرمایش نجاشی معتقد است، کلام نجاشی تصریح در تضعیف او نیست و به سبب اعتماد برقی بر مراسیل و نقل روایات ضعیف او را «ضعیف فی الحدیث» خوانده است. آیت اللّٰه خویی آن گاه نتیجه می گیرد توثیق شیخ بدون معارض باقی می ماند.(4) در مقام پاسخ به اتهام یاد شده به دو محور بحث کبروی و بحث صغروی می پردازیم.
این انتساب دربارۀ بزرگانی از اصحاب امامیه از جمله محمد بن ابی عمیر (گرچه در مورد وی قطع به وجود روایت مسند مطرح است)، احمد بن محمد خالد برقی، محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری و حسن بن محمد بن جمهور نیز مطرح شده است.
ص: 132
اعتماد بر مراسیل اگر منهج اجتهادی راوی در فهم و نقل احادیث باشد، نمی تواند ایراد بر راوی به شمار آید. علاوه بر آنکه تصریح به ارسال از جانب راوی، اشکال تدلیس را نیز مرتفع می سازد. محمد بن حسن بن زین الدین (ت1030ق) نویسندۀ استقصاء الاعتبار در این باره می نویسد:
گاهی به ذهن چنین می رسد که اعتماد بر مراسیل شایستۀ قدح شمردن نیست؛ چراکه مرجع این اعتماد اجتهاد راوی است؛ مگر آنکه گفته شود مراد از اعتماد بر مراسیل، نقل مرسل روایت بدون بیان است که نوعی تدلیس به شمار می رود و موجب قدح اوست. در پاسخ می گوییم: علمای درایه روایت بر اساس اجازه را بدون آوردن لفظ اجازه جایز شمرده اند. پس مضر بودن ارسال در حق راوی اگر بر اساس شیوۀ خاص او باشد، محل تأمل است.(1)
وی این نکته را در مواضع متعددی از کتابش و هنگام یاد کردن از محمد بن خالد و پسرش احمد و نیز محمد بن احمد اشعری تکرار می نماید.(2) پس طبق این اندیشه - که ارسال را با قوت احتمال اعتماد، مخل به صحت نمی بیند - هدف اتصال سند - یعنی اعتماد بر صدور و صحت انتساب به معصوم - تأمین می شود. این به معنای سهل گیری راویان نیست، بلکه شیوۀ گروهی از ایشان را نشان می دهد.
علاوه بر آنچه در حیطۀ نظری نقد اتهام ارسال گفته شد، استقصای مرسلات برقی نیز می تواند در نقد این قدح مؤثر باشد.
در جدول 1 مرسلات برقی در مهم ترین منابع آثار او، آورده شده است.
ص: 133
عکس

مطالعۀ روایات محمد برقی نشان می دهد او در همۀ مواردی که ارسال حدیث کرده الفاظی همچون «رفعه»، «عمن ذکره» و «عمن حدثه» آورده است. پس ارسال او نمی تواند مصداق تدلیس باشد.
علاوه بر این، ملاحظۀ جدول پیشین نشان می دهد بیشترین حجم گزارش ارسال در کتاب کافی است که خود بر فرض صحت روایات و صدور مفاهیم آن تنظیم شده است.
جمع بندی مباحث پیش گفته نشان می دهد دو اتهام عمده بر برقی، انعکاس فراگیری در منابع ندارد. گرچه همین اتهامات - به ویژه نقل از ضعفا - جایگاه او را نزد هم طرازانش تضعیف کردهاست.
حجم روایات احمد اشعری از مشایخ عمدۀ برقی در کتب اربعه و گونۀ نقل مستقیم و با واسطۀ او در جدول 2 منعکس شده است.
ص: 134
عکس

توجه به آمار پیشین و دقت در تراث راویانی همچون قاسم بن عروه و حسین بن یزید نوفلی که کاملاً فقهی است و مقایسۀ آن با تراث شخصیتی همچون وهب بن وهب نشان دهندۀ اختلافات عقیدتی میان برقی و جریانی است که احمد اشعری به آن تعلق دارد. این نتیجه در ذهن نگارنده بسیار قوی می نماید که اعتماد شخصیتی همچون احمد اشعری در میراث عقیدتی نیز بر پیروی از
ص: 135
خط فقه مداری است که به نقل عقاید نیز می پردازد. این ادعا در بازخوانی احادیث احمد اشعری(1) در کتاب بصائر الدرجات نیز دیده می شود.
مشایخ احمد اشعری در بصائر الدرجات و عدد روایات او از ایشان در جدول 3 منعکس شده است.
عکس

ص: 136
توجه به عناصر ابتدایی این جدول نشان می دهد اشعری برای دسترسی به روایات اعتقادی مسیری را برگزیده است که شخصیتشان خالی از هرگونه شائبه ای باشد؛ به گونه ای که افزون بر55 درصد روایاتش را از سه نفر اول که وثاقت بی معارض(1) دارند، نقل کرده است.
نکتۀ مهم در این بین آن است که کتاب های معروف سی گانۀ حسین بن سعید را، هم احمد اشعری و هم احمد برقی انتقال داده اند؛ اما عبارت نجاشی درمورد طریقش به کتاب های وی به واسطۀ احمد اشعری - که آن را طریق پذیرفته شده اصحاب و مورد اعتماد معرفی می کند -(2) نشان از عنصر سرنوشت ساز سکون اصحاب بر احمد اشعری و نقل او دارد. نیز حضور او در انتقال همۀ میراث محمد برقی(3) و پرهیز از تعصبات بر فرض قوت انتساب به معصوم،(4) نشان از وجود دو نکته دارد: یکی آنکه حجم عظیمی از میراث راویان شیعه و محدثان کوفه در اختیار او بوده است و دیگر آنکه - در فرض اشتراک مفاد - طریق روایات جریان فقه مدار بر خط فکری محمد برقی نزد وی ترجیح دارد.
به باور نگارنده، مطابق جداول پیشین، خط مشی برقی با نگاهی توسعه ای به میراث حدیثی گروه های مختلف راویان، بر یافت قرائن اعتماد استوار گشته و به همین جهت نقل میراث مورد اعتماد متهمان به غلو را خرده ای نمی بیند. در حالی که در نقطۀ مقابل اندیشۀ احمد اشعری بر ستیزه و کنار نهادن آن به عنوان اصل اولی است که هر انگشت اتهامی را از راوی دور می کند. مراجعه به روایات برقی از وهب بن وهب این نکته را واضح می سازد؛ چراکه برقی نیز مانند سایر اعلام به تراث عقیدتی او اعتنا نکرده و تنها دو روایت در اصول کافی و دو روایت در بصائر از او نقل کرده است، اما نقطۀ مقابل او به میراث فقهی او توجه داشته و رد کلی را پیش نگرفته است.
یکی از شاخصه های مهم در بازخوانی شخصیت روایی و کلامی یک راوی، میراث شناسیاوست. توجه به آثار محمد بن خالد برقی نشان می دهد او در حوزه های متنوعی که نجاشی نیز در
ص: 137
شخصیت شناسی او ذکر کرده، فعالیت علمی داشته است. سه کتاب یوم و لیلة، العلل و الخطب حائز عناوین پرتکرار آثار اصحاب امامیه به شمار می روند و بیانگر مباحث اخلاقی و آداب و اعمال اند. حضور او در علوم قرآن و تفسیر آن نیز با دو عنوان التنزیل و التعبیر و التفسیر شناخته می شود. کتاب مکة و المدینة و حروب الاوس و الخزرج و نقل کتب نصر بن مزاحم(1) از تسلط وی بر مباحث تاریخی حکایت می کند و عبارت نجاشی که او را حسن المعرفة بالأخبار می خواند، مؤید این مطلب است.(2) نیز نگارش کتاب در موضوع دقیق علم الباری - که از عناوین منحصر به فرد در آثار به شمار می رود - نشان از تبحر وی در مباحث عمیق عقیدتی دارد.
در این بخش ضمن بررسی حضور محمد بن خالد برقی در انتقال میراث شیعه به عنوان ملاکی در انعکاس حضور او در تدوین منابع و جوامع، به بررسی دقت و میزان روایات برقی و تنوع آن در منابع حدیثی - کلامی شیعه می پردازیم.
حضور گستردۀ برقی در انتقال میراث صاحبان آثار شیعی درخور توجه است. فهرستِ ابوغالب، ابن بابویه و ابن بطه مجاری انتقال این حضور به دو فهرست مشهور در دسترس ما یعنی نجاشی و طوسی هستند. شمارگان راویان و صاحبان آثاری که محمد برقی در انتقال میراثشان به قم حضور داشته، در نجاشی بالغ بر 34 نفر و در فهرست طوسی 49 نفر است که شماری از بزرگان اصحاب را نیز در بر می گیرد.
اسماعیل بن عبدالخالق بن عبدربه، حسین بن عمر بن سلمان، حسین بن مبارک، احمد بن سلیمان حجال، ایوب بن حر جعفی، امیة بن عمرو الشعیری، ، اصرم بن حوشب بجلی، بکر بن صالح رازی، حدید بن حکیم، حسین بن ابی غندر، زرارة بن أعین، زکریا بن ادریس بن عبداللّٰه، زکریا بن آدم بن عبداللّٰه، سعد بن سعد بن احوص، عبداللّٰه بن قاسم حارثی، عبدالملک بن هارون بن عنتره، علی بن محمد بن حفص، عمرو بن ابراهیم ازدی، عباد بن سلیمان، عون بن جریر،قاسم بن برید بن معاویه، محمد بن جمیل بن صالح، محمد بن هیثم بن عروه، محمد بن قاسم بن فضیل، محمد بن مرازم بن حکیم، مطلب بن زیاد زهری، نشیط بن صالح بن لفافه، هارون بن
ص: 138
جهم بن ثویر، یوسف بن عقیل بجلی،(1) ابوعلی حرانی، ابوطالب بصری، ابوطالب ازدی بصری و ابومحمد اسود، مؤلّفانی هستند که نجاشی واسطۀ انتقال آثارشان را محمد بن خالد برقی معرفی می کند.
شیخ طوسی در طریق خود به آثار راویان ذیل نام برقی را می آورد: احمد بن نضر خزاز، اسماعیل بن سهل، احمد بن سلیمان حجال، امیة بن عمر، ایوب بن حر، جعفر بن عثمان، جعفر بن محمد بن عبیداللّٰه، جعفر بن محمد بن یونس، جهم بن حکم عمی، جهم بن حکم مدائنی، حدید والد علی بن حدید، حسین بن سیف، حسین بن مبارک، حسین بن محمد، حسین بن مخارق سلولی، حسین بن مختار قلانسی، حسین بن مخلد، حفص بن بختری، حماد بن عیسی جهنی، خلاد بن خالد، خلف بن حماد اسدی، زرارة بن أعین، زکریابن ادریس، شریف بن سابق، شعیب محاملی، عبدالرحمن بن ابی نجران، عبدالرحمن بن حماد، عبداللّٰه بن قاسم، عبدالملک بن عنترۀ شیبانی، علاء بن رزین، علی بن صلت، علی بن وهبان، عمر بن عبدالعزیز (ملقّب به زحل)، عون بن جریر، قاسم بن عروه، محمد قاسم، محمد بن مرازم بن حکیم، محمد بن هیثم تمیمی، محمد بن یحیی صیرفی، نشیط بن صالح، نصر بن مزاحم، نضر بن سوید، هارون بن جهم، یحیی بن ابراهیم بن ابی بلاد، یحیی بن عمران حلبی، یوسف بن عقیل، ابوالعباس صاحب عمار بن مروان، ابوطالب ازدی، ابومحمد حجال.
انعکاس میراث معتبر شیعه در مجموعۀ روایات یک راوی و اهتمام وی بر نقل مصنفات بزرگان مورد وثوق، بر اعتبار وی می افزاید. در این بخش به بررسی شخصیت و میراث راویانی می پردازیم که برقی در طریق نقل آثار ایشان قرار دارد و از جانب مهم ترین راوی پژوه شیعه یعنی احمد بن علی نجاشی (372 - 450ق) تصریح به وثاقت او شده است. نکتۀ مهم اینکه در بررسی راویان به کسانی توجه شده که به رغم دو خصیصۀ پیش گفته دارای حجم معتنابهی از روایات هستند. سپس به میزان روایات محمد بن خالدبرقی از ایشان می پردازیم تا حجم روایات او از ثقات روایت و تألیف شناخته شود. نکتۀ
ص: 139
مهم تر آنکه از این گزارش به انعکاس میزان توجه خاص صاحبان جوامع به میراث مورد اعتماد او نیز خواهیم رسید.
همۀ روایات او از امام صادق (علیه السلام)است و کتاب او را محمد برقی نقل کرده است. نجاشی او را «ثقة وجه متکلم» می خواند. متکلم بودن وی از نشانه های کم روایتی اوست. همۀ هفت روایت او در کافی به نقل از احمد اشعری و احمد برقی - اما نه به واسطۀ محمد بن خالد - منتقل شده است.(1)
او را نجاشی «ثقة جلیل عظیم القدر و کان له وجه عند الرضا (علیه السلام)»(2) معرفی می کند. او نیز به جهت تصدی منصب وکالت، راوی کم روایت شناخته می شود. بیشتر روایات وی از امام رضا (علیه السلام)است، اما محمد بن خالد در طریق کتاب مسائل او از ایشان نیست، و تنها سه روایت از هشت روایت او در کافی را برقی نقل کرده است.
غالب تراث سعد، فقهی است. او نیز ثقه است و بیشتر روایاتش را محمد بن خالد نقل کرده است. برقی 25 روایت از 33 روایت سعد در کافی، 26 روایت از مجموع 44 روایت وی در تهذیب، و در محاسن دو روایت از وی نقل کرده است. تنها در کتاب بصائر، عباد بن سلیمان گوی سبقت را از برقی ربوده و هفده روایت از سعد نقل کرده است.
او با عبارت بلندی توثیق شده است، اما مشکلی در او باعث شده هیچ انعکاسی از روایات او درکتب اربعه نباشد. به تصریح نجاشی او «کوفی ثقة عین، لم یکن متحققاً بأمرنا»(3) معرفی شده است. صدوق دو روایت برقی از وی را در کتب خویش آورده است. روایت اول در توحید و «باب القضاء و القدر و الفتنة و الأرزاق و الأسعار و الآجال» است که بیانگر اصرار راوی بر فهم «قدر» و
ص: 140
هدایت قدم به قدم امیرالمؤمنین (علیه السلام)در روشن ساختن حقیقت قدر برای اوست.(1) روایت از او در کمال الدین بر جمع شدن کمالات انبیا در امام علی (علیه السلام)دلالت دارد.(2)
ملاحظۀ این دو روایت نشان می دهد برقی ضمن توجه به شخصیت عبدالملک روایاتی از وی نقل می کند که پذیرش آن اگر به تنزیه وی منجر نشود، به حکم اقرارِ مخالف، خالی از اشکال است. این خود نشان از دقت برقی در تعامل با میراث حدیثی راویان دارد. از همین جا می توان به معناداری روایت او از ضعیفانی همچون وهب بن وهب نیز پی برد.
اگرچه عدد روایات وی در کتب اربعه به 41 روایت - با احتساب روایات تکراری - می رسد، برقی تنها یک روایت از او در کتاب مجالس دارد. احمد اشعری دو روایت از او در کتب اربعه و احمد برقی هفت روایت در مجالس شیخ از او نقل کرده اند. این احتمال در ذهن قوت می گیرد که روایاتِ در اختیار او به سبب هم طبقه بودن با محمد بن خالد از طرق دیگری به دست وی رسیده و نقل شده باشد.
عبارت «کوفی ثقه» در حق وی، با ملاحظۀ کم روایتی او و گزارش سه روایت در کافی و دو روایت در محاسن از جانب برقی، نشان از اعتنای او به راویان ثقه اما کم روایت دارد.
تمام دوازده روایت او در محاسن را محمد بن خالد نقل کرده است، اما هیچ یک از پنج روایت او در بصائر را وی نقل نکرده است. در کتاب شریف کافی او شش روایت از احمد دارد که از چهار روایت محمد بن عبدالجبار و ابراهیم بن هاشم بیشتر است. ناگفته نماند 33 روایت او در این کتاب را محمد بن سالم که مصاحب او بوده، نقل کرده است.
محمد بن خالد برقی دوازده روایت از سیزده روایت او در محاسن را نقل می کند. وی که «کوفی
ص: 141
ثقة»(1) خوانده شده و صبغۀ روایاتش اخلاقی است، دوازده حدیث از 25 روایتش را برقی نقل کرده است.
اکثر روایات او را - که کوفی تبار است و در بغداد رشد یافته - محمد بن ابی عمیر نقل کرده است. هر هفت روایت برقی از او در محاسن و نیز تنها روایتش در بصائر به واسطۀ ابن ابی عمیر است. مرحوم کلینی در نقل احادیث حفص بر طریق «علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر» اعتماد کرده است و 79 روایت از مجموع 122 روایت او را با این سند آورده است.
او نیز «کوفی ثقه»(2) خوانده شده و حجم گستردۀ روایات او - که بیشتر فقهی است - در منابع حدیثی به واسطۀ محمد بن خالد، محمد بن سنان و عمرو بن ابراهیم منتقل شده است. برقی هشت روایت از او در محاسن، شش روایت در بصائر، هفت روایت در امالی صدوق و 26 روایت - از مجموع 45 روایت او - در کافی از خلف بن حماد دارد.
وی از اجلای اصحاب امامیه به شمار می رود و نجاشی او را «کوفی ثقة صحیح الحدیث» می خواند.(3) یکی از دو طریق شیخ به کتاب او به این شرح است: «رواه محمد بن علی بن الحسین عن ابیه و محمد بن الحسن عن سعد ( بن عبد اللّٰه) و الحمیری و محمد بن یحیى و أحمد بن إدریس عن أحمد بن محمد عن ابی عبداللّٰه محمد بن خالد البرقی و الحسین بنسعید جمیعاً عن النضر بن سوید».(4) ویژگی این طریق آن است که تعداد قابل توجهی از سه نسل مشایخ عمده و برجستۀ قم در آن حاضرند. علاوه بر این، امتیاز این طریق آن است که هم برقی و هم حسین بن سعید در آن حاضرند و انعکاس و اقبال به هریک از این دو در
ص: 142
مجامع حدیثی درخور بررسی است.
محاسن 46 روایت از مجموع 54 روایت نضر بن سوید را به واسطۀ محمد بن خالد گزارش کرده است. این در حالی است که بصائر بر طریق حسین بن سعید تکیه بیشتری دارد و 34 روایت او در مقابل تنها پنج روایت برقی و سه روایت مشترک بین این دو (با عطف برقی و حسین بن سعید) قرار گرفته است. در کافی نیز این آمار تکرار می شود و برقی در 25 سند و به همراه حسین بن سعید در نوزده سند جای دارد؛(1) در حالی که حسین بن سعید به تنهایی در 133 سند حضور دارد؛ گرچه سهم سایر راویان بسیار کم تر است و ابراهیم بن هاشم با تنها نُه روایت در رتبۀ سوم و علی بن مهزیار با پنج روایت و ابن ابی عمیر با سه روایت در رتبه های بعدی جای گرفته اند. در تهذیب نیز حسین بن سعید 327 روایت و برقی تنها یازده روایت از نضر بن سوید دارند.
میراث حدیثی این راوی بزرگ شیعه که نجاشی او را با عبارت «ثقة ثقة صحیح الحدیث»(2) در حد اعلای پذیرش معرفی می کند، به واسطۀ نضر بن سوید منتقل شده است. همچون نضر، طریق فهرست به او با عطف نام دو راوی بزرگ یعنی حسین بن سعید و محمد بن خالد برقی شناخته می شود. از مجموع 120 روایتِ یحیی در کافی سهم حسین بن سعید 57 روایت و سهم محمد بن خالد 42 است که همگی به واسطۀ نضر بن سوید گزارش شده است. در محاسن نیز 31روایت برقی یحیی بن عمران به واسطۀ نضر بن سوید به چشم می خورد، اما در بصائر روایات حسین بن سعید بیشتر است و پانزده روایت دارد؛ در حالی که محمد برقی هشت و مشترکاً پنج روایت از یحیی به واسطۀ نضر بن سوید نقل کرده اند.
ص: 143
مسیر اصلی انتقال تراث حماد بن عیسی به قم ابراهیم بن هاشم است. حماد بن عیسی که «کان ثقة فی حدیثه صدوقاً»(1) 572 روایت را به واسطۀ ابراهیم بن هاشم به قم منتقل کرده است. فضل بن شاذان با نود روایت، احمد اشعری 42 روایت و علی بن مهزیار و محمد بن خالد با ده روایت در رتبه های بعدی جای دارند. گسترۀ نقل روایات او در تهذیب نیز از الگویی مانند کافی پیروی می کند. این در حالی است که در محاسن و بصائر روال به گونۀ دیگری است. در محاسن محمد برقی با 44 و احمد با دوازده روایت بیشترین حجم نقل روایات او را دارند و ابی محمد تنها با سه و محمد بن علی بن فضال با دو روایت دیگر روایات او را منتقل کرده اند. در بصائر عباس بن معروف با 28، حسین بن سعید با نوزده و محمد بن عیسی با هفت روایت حجم عمدۀ روایات حماد بن عیسی را نقل کرده اند. این در حالی است که جمیع احادیث و مصنفات عباس بن معروف را احمد بن خالد به فهرست ابن بطه رسانده است.
وی که گویا از نسل متأخر راویانی است که برقی کتابش را روایت کرده است، با عبارت بلند «ثقة ثقة معتمداً علی ما یرویه، له کتب کثیرة»(2) در قلّۀ وثاقت و اعتماد قرار دارد. میراث او را بیشتر شاگردان برقی نقل کرده اند و تنها یک روایت از او در کتاب محاسن به نقل برقی گزارش شده است. در کافی احمد اشعری با 136 روایت، حسین بن سعید با 31 روایت و احمد برقی 28 روایت از عبدالرحمن آمده است.
بررسی راویان نشان می دهد محمد بن خالد در مسیر نقل میراث ثقات دیگری همچون قاسم بنبرید بن معاویۀ عجلی، محمد بن مرازم بن حکیم، مطلب بن زیاد زهری، یوسف بن عقیل و ایوب بن حر جعفی نیز قرار دارد که به سبب حجم کم روایات جمع بندی و مقایسه را دشوار می سازد.
آمار راویان چهارده گانۀ مذکور نشان می دهد:
الف) برقی از دو حیث در کانون توجه بوده است: یکی به سبب اعتماد بر طریقی که میراث
ص: 144
راویان را منتقل کرده است و دیگری به علت اخذ روایات و گنجاندن آن در مصادر ابتدایی و اصلی حدیث. گرچه در برخی موارد مثل مقایسۀ او با حسین بن سعید در روایات کتاب بصائر، اعتماد نقل از حسین بن سعید قوت می گیرد. گرچه این اعتماد می تواند معلول عوامل متعددی باشد.
ب) در این بررسی برجستگی شخصیت محمد بن خالد در کنار حسین بن سعید و ابراهیم بن هاشم به عنوان اصلی ترین مجاری انتقال میراث این بزرگان مشهود است.
ج) نیز این بررسی و جمع روایاتی که برقی از ثقات ذکر شده دارد نشان می دهد ادعای روایت از ضعفا به معنای حجم گستردۀ روایت از ضعیفان یا روایت از ضعفای متعدد نیست و تنها می تواند معطوف به روایت او از راویان ضعیف انگشت شمار باشد که در قیاس با حجم روایت از ثقات بسیار اندک است. بحث از این مسئله که روایت از ضعفا طبق اندیشه ای خاص بوده است گذشت.
در مصادر مهم روایی شیعه برقی در چهرۀ دانشوری کلامی - فقهی و اخلاقی جلوه می کند. در این بخش به رصد روایات او در کتاب های کافی، محاسن، بصائر، آثار صدوق و تهذیب و استبصار می پردازیم و ضمن مقایسۀ آمار این منابع، به ترسیم جایگاه و شخصیت او نزد صاحبان مهم ترین منابع عقیدتی، فقهی و اخلاقی آغازین شیعه خواهیم پرداخت.
وی در 544 سند از روایات کتاب شریف کافی حضور دارد. تفکیک روایات او در مجلدات کتاب به قرار جدول 4 است.
عکس

ص: 145
این آمار نشان می دهد اولاً گسترۀ حضور او در عقاید، فقه و اخلاق منتشر است. ثانیاً مقایسۀ روایات عقیدتی او در بصائر و کافی از طرفی و روایات فقهی او در کافی و تهذیب از طرف دیگر آماری نزدیک به هم را به دست می دهد که بیانگر جایگاه خاص او در اندیشه های متنوع صاحبان آن است. اما در هر حال، چهرۀ غالب او را می توان اخلاقی دانست.
با آنکه حضور او در کتاب التوحید و کتاب فضل العلم بسیار کم رنگ است، جمع آوری و دسته بندی این روایات نشان می دهد در اکثر عناوین مهم کتاب الحجه روایات او منعکس است.
می توان ادعا کرد بالغ بر 25 درصد روایات کتاب محاسن به نقل احمد بن محمد برقی از پدرش است. محمد بن خالد برقی در 284 سند از مجموع 1071 روایت جلد اول محاسن حضور دارد که معادل 51/26 درصد روایات آن است. در جلد دوم نیز آمار به همین ترتیب است. حضور او در ابواب مختلف این مجلد در جدول 5 آمده است.
عکس

از نقاط شایان توجه در این آمار حجم روایات در کتاب العلل است که می تواند متأثر از ایننکته باشد که در زمرۀ تألیفات محمد برقی عنوان کتاب العلل به چشم می خورد.
او مجموعاً در 97 سند از روایات بصائر الدجات صفّار حضور دارد که از این بین ده روایت با عنوان محمد بن خالد، پنج روایت با عناوین احمد یا احمد بن ابی عبداللّٰه عن ابیه، و 82 روایت با
ص: 146
عنوان البرقی یافت می شود. با لحاظ عدد روایات کتاب بصائر که 1881 روایت معرفی شده، آمار نقل روایات او در این کتاب به 15/5 درصد می رسد.
اوج حضور برقی در میراث حدیثی شیعه، در منابع مدرسۀ قم و به ویژه آثار صدوق است. حجم گستردۀ روایات او نه تنها از محمد بن خالد برقی بلکه خاندان او شایان توجه و اعتناست، تا جایی که یکی از طرق درخور اعتنای ایشان به واسطۀ علی بن احمد بن عبداللّٰه بن احمد بن ابی عبداللّٰه برقی است که چهار نسل از این خاندان را در بر می گیرد. شواهد نشان می دهد صدوق به دست خط احمد بن محمد دسترسی مستقیم داشته و شرح برخی روایات در معانی الاخبار را به وی منتسب کرده است.
تعداد روایات برقی در تألیفات صدوق به قرار زیر است:
الامالی 70 روایت، الخصال 69 روایت، علل الشرایع 38 روایت، معانی الاخبار 34 روایت، التوحید 28 روایت، ثواب الاعمال 28 روایت، کمال الدین و تمام النعمه 18 روایت، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)13روایت. مجموع این 298 روایت که غالباً به روایت فرزندش احمد در کتب صدوق انعکاس یافته، نشان اعتنای خاص صدوق به اوست.
او درطریق هفت راوی مهم و پر روایت مشیخه کتاب من لایحضره الفقیه یعنی جابر بن یزید جعفی، محمد بن مسلم ثقفی، عبداللّٰه بن ابی یعفور، فضیل بن یسار، حسن بن زیاد (صیقل)، عمرو بن شمر جعفی و صفوان بن مهران جمال حضور دارد. نیز در طریق راویان دیگری همچون ابوبصیر، حکم بن حکیم، اسماعیل بن رباح، سلیمان بن عمرو احمر، سعید نقاش، نعمان بن سعد، علی بن عبدالعزیز، ایوب بن حر، عبداللّٰه بن حماد انصاری، عمر بن قیس بن ماصر و اسماعیل بن مهران قرار دارد.(1) علاوه بر این، نام وی در ده روایتکتاب من لایحضره الفقیه به چشم می خورد که از جملۀ آن، مکاتبۀ وی با امام جواد (علیه السلام)است.
طرق راویان پر روایت به قرار ذیل است:
ص: 147
طریق به محمد بن مسلم: «و ما کان فیه عن محمد بن مسلم الثقفی فقد رویته عن علی بن احمد بن عبداللّٰه بن احمد بن ابی عبداللّٰه، عن ابیه، عن جده أحمد بن ابی عبداللّٰه البرقی، عن ابیه محمد بن خالد، عن العلاء بن رزین، عن محمد بن مسلم»؛(1)
طریق به فضیل بن یسار: «و ما کان فیه عن الفضیل بن یسار فقد رویته عن محمد بن موسی بن المتوکل - رضی اللّٰه عنه - عن علی بن الحسین السعد آبادی، عن أحمد بن ابی عبداللّٰه البرقی، عن ابیه، عن ابن ابی عمیر، عن عمر بن أذینه، عن الفضیل بن یسار»؛(2)
طریق به جابر بن یزید الجعفی: «و ما کان فیه عن جابر بن یزید الجعفی فقد رویته عن محمد بن علی ماجیلویه عن عمه محمد بن ابی القاسم عن احمد بن محمد بن خالد البرقی عن ابیه عن عمرو بن شمر، عن جابر بن یزید الجعفی»؛(3)
طریق به ابن ابی یعفور: «و ما کان فیه عن عبد اللّٰه بن ابی یعفور فقد رویته عن أحمد بن محمد بن یحیی عطار - رضی اللّٰه - عنه عن سعد بن عبد اللّٰه، عن أحمد بن ابی عبداللّٰه البرقی، عن ابیه، عن محمد بن ابی عمیر، عن حماد بن عثمان، عن عبد اللّٰه بن ابی یعفور»؛(4)
طریق به عمرو بن شمر الجعفی: «وما کان فیه عن عمرو بن شمر فقد رویته عن محمد بن موسی بن المتوکل رضی اللّٰه عنه عن علی بن الحسین السعد آبادی، عن احمد بن ابی عبداللّٰه البرقی، عن ابیه، عن احمد بن النضر الخزاز، عن عمرو بن شمر»؛(5)
طریق به حسن بن زیاد الصیقل: «و ما کان فیه عن الحسن بن زیاد فقد رویته عن محمد بن موسی بن المتوکل - رضی اللّٰه عنه - عن علی بن الحسین السعد آبادی، عن أحمد بن ابی عبداللّٰه البرقی عن ابیه، عن یونس بن عبد الرحمن، عن الحسن بن زیاد الصیقل، وهو کوفی مولی وکنیتهأبو الولید»؛(6)
طریق به صفوان: «و ما کان فیه عن صفوان بن مهران الجمال فقد رویته عن محمد بن علی ماجیلویه - رضی اللّٰه عنه - عن عمه محمد بن ابی القاسم، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن ابیه
ص: 148
عن ابن ابی عمیر، عن صفوان بن مهران الجمال».(1)
احتساب روایات او و حضورش در مشیخۀ راویان پر روایت، عدد روایاتش در فقیه را بالغ بر 420 روایت نشان می دهد.
یکی از مؤلّفه های شناخت جایگاه راویان، مطالعۀ پراکندگی روایات آنان در ابواب مختلف است. شخصیت محمد بن خالد برقی ابعاد عقیدتی، فقهی و اخلاقی دارد و پراکندگی روایات او در بخش قبل بررسی شد. در قسمت پایانی مقاله به مطالعۀ انتشار روایات وی در کتاب بصائر، کافی و التوحید می پردازیم تا از رهگذر آن به مفاهیم و سرفصل هایی که او در حوزۀ عقاید در دو مصدر مهم روایی منتقل کرده آگاه شویم.
مجموع روایت برقی در جلد اول کتاب کافی - بر حسب چاپ انتشارات اسلامیه - به عدد 68 می رسد. پراکندگی این روایات به شرح زیر است:
ایمان و کفر یک روایت، کتاب العلم چهارده روایت، کتاب التوحید هجده روایت و کتاب الحجه 35 روایت.
مطالعۀ این روایات نشان می دهد که ایشان با نقل روایتی که یگانه فاصلۀ میان ایمان و کفر را کمیِ عقل می داند،(2) حلقۀ وصل این کتاب را بیان کرده است.
در کتاب فضل العلم ایشان دربارۀ فضیلت علم آموزی، حق عالم، بذل علم، نکوهش علم بدون عمل، استعمال علم، منبع دریافت علم و نیز بدعت و قیاس و و لزوم پایبندی به سنت وشواهد کتاب روایت نقل کرده است. بی شک این مفاهیم، عمدۀ مطالب مطرح شده در این کتاب به شمار می رود.(3)
اما در کتاب التوحید وضع متفاوت است. ایشان با آنکه در بسیاری از ابواب روایت دارد، در
ص: 149
سه حیطۀ مهم مباحث توحیدی روایتی از ایشان نقل نشده است:
1. ابواب ناظر به نفی تجسیم نخستین گروهی است که اثری از روایات محمد بن خالد در آن دیده نمی شود؛(1)
2. گروه دوم ابواب مرتبط با اسماء و صفات است؛(2)
3. آخرین گروه، یعنی مباحث عدل، خیر و شر، استطاعت و امر بین امرین، از احادیث وی خالی است.
این در حالی است که در سایر مفاهیم اصلی همچون حدوث عالم، اطلاق شیء بر خداوند، نهی از کلام دربارۀ کیفیت، مشیت و اراده و سعادت و شقاوت روایات او به چشم می خورد(3) و در باب «لایکون شیء فی السماء و الارض الا بسبعه» حضور خاص و پررنگ او دیده می شود.
بعید نیست آنچه به قمی ها در باب اعتقاد به رؤیت و جبر و تشبیه نسبت داده می شود، به سبب حضور کم رنگ برخی اصحاب در این ابواب باشد.
گستردگی روایات برقی در کتاب الحجه کافی به ترتیبی است که نمی توان مجموعه ها و سرعنوان های اصلی بحث امامت را خالی از روایات وی یافت. از ابواب طبقات انبیا و رسل و فرق میان رسول و نبی و محدث تا ابواب مقامات قرآنی و ولایت ائمه گرفته تا مؤلّفه های شناخت جانشین و نص بر ایشان و شئون و جایگاه امام و روایات غیبت در میراث حدیثی او در کتاب الحجة کافی یافت می شود.(4) حضور پر رنگ او در «باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایه» -که مشتمل بر روایات تأویلی آیات قرآن در حق اهل بیت (علیهم السلام) به خصوص امیرمؤمنان (علیه السلام)است -(5) و کم روایتی او در ابواب «الاشارة و النص» - که تنها روایتی در نص بر امام صادق (علیه السلام)نقل کرده است - از نکات مهم در این بین است.
این گستردگی با بسط بسیار در کتاب بصائر نیز یافت می شود و برقی در 79 باب از مجموع
ص: 150
189 باب کتاب بصائر روایت دارد. این حجم بالغ بر 79/41 درصد ابواب این کتاب است؛ چه آنکه شمارۀ احادیث او در ابواب ذکر شده متعدد است و در ابوابی همچون «ما عند الأئمة من سلاح رسول اللّٰه و آیات الانبیاء ...» و «النوادر فی الأئمة و أعاجیبهم» بیشتر نیز هست.
در کتاب التوحید صدوق نیز روایات برقی بر نفی تشبیه و رؤیت و نیز تکیه بر حاشیه ای بودن استطاعت و روشن بودن استطاعت بندگان و خدایی بودن سرمنشأ آن به همراه تأکید بر حفظ مصلحت بندگان در تمام پیشامدهای زندگی از جانب خدا استوار گشته است.(1)
انتشار احادیث محمد بن خالد برقی در آثار متعدد مدرسۀ قم و ابواب مختلف، از جایگاه خاص او در استحکام این مدرسه حکایت دارد. برقی توانسته است فصل جدیدی در نگاه مدرسۀ قم به روایات بگشاید. او و فرزندش احمد، با نگاه نقادانه اما همراه با انصاف احادیث ضعفا را دریافت و پالایش کرده اند. این در حالی است که اندیشۀ تحریم و حذف هر متهم به ضعف و غلو، صبغۀ بزرگان و سردمداران قم به شمار می رود. رویکرد اصلی و غالب او، مانند سایر بزرگان حدیث، بر اعتماد به میراث ثقات و نقل آنها استوار گشته است. به اعتقاد ما مدرسۀ قم این گفتمان را پذیرفته است و نقل روایات ضعفا به واسطۀ ثقاتی چون محمد بن خالد شاهد این مدعاست.
ص: 151
1. ابن داوود، حسن بن علی بن داوود حلی، رجال ابن داوود، تهران: دانشگاه تهران، 1383ق.
2. ابن شهرآشوب، محمد بن علی مازندرانی، معالم العلماء، نجف: کتابخانۀ حیدریه، 1380ق.
3. ابن غضائری، احمد بن حسین، کتاب الضعفاء معروف به رجال ابن غضائری، قم: اسماعیلیان، 1364ق.
4. اردبیلی، محمد بن علی غروی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، کتابخانۀ محمدی، بی تا.
5. برقی، أحمدبن محمد بن خالد، رجال البرقی، تهران: دانشگاه تهران، 1383ق.
6. ---------- ، المحاسن، تصحیح و تعلیق: سید جلال الدین حسینی، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1370ق.
7. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، چاپ سوم، قم، جامعۀ مدرسین، 1425ق.
8. تفرشی، سید مصطفی بن حسین، نقد الرجال، تحقیق: مؤسسه آل البیت، قم: آل البیت، 1408ق.
9. حائری، ابوعلی محمد بن اسماعیل مازندرانی، منتهی المقال، قم: آل البیت، 1416ق.
10. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، قم: دار الذخائر، 1411ق.
11. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.
12. صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، الامالی، تهران: کتابچی، چاپ ششم، 1410ق.
13. ---------- ، التوحید، تحقیق: سید هاشم حسینی، قم: جامعۀ مدرسین، 1398ق.
14. ---------- ،ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، قم: دارالشریف الرضی، چاپ دوم، 1406ق.
15. ---------- ، الخصال، تحقیق علی اکبرغفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1362.
16. ---------- ، علل الشرایع، قم، داوری، 1385.
17. ---------- ، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، مهدی لاجوردی، تهران: جهان، 1378ق.
18. ---------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1405ق.
ص: 152
19. ---------- ، معانی الاخبار، تحقیق علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1403ق.
20. ---------- ، من لایحضره الفقیه، علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1413ق.
21. صفّار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تحقیق: میرزاحسن کوچه باغی، تهران: اعلمی، 1404ق.
22. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: میرداماد، قم: آل البیت، 1404ق.
23. ---------- ، تهذیب الاحکام، تحقیق: حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چهارم، 1407ق.
24. ---------- ، رجال الطوسی، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.
25. ---------- ، الفهرست، نجف: کتابخانۀ مرتضویه، بی تا.
26. عاملی، حسن بن زین الدین، منتقی الجمان، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1406ق.
27. عیاشی، محمد بن مسعود ، تفسیر العیاشی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران: انتشارات علمیه، 1380ق.
28. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: محمد آخوندی و علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق.
29. کنی، ملا علی ، توضیح المقال فی علم الرجال، تحقیق: محمدحسین مولوی، قم: دار الحدیث، 1379.
30. نجاشی، احمد بن علی، فهرست مصنفی رجال الشیعه معروف به رجال نجاشی، قم: جامعۀ مدرسین، 1407ق.
31. بحرالعلوم، سید مهدی، الفوائد الرجالیه، تحقیق: محمدصادق و حسین بحرالعلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.
ص: 153
زمینه های تاریخی
کتاب کافی با تکیه بر جنبه های کلامی
علی معموری(1)
محمد بن یعقوب کلینی در میانۀ قرن سوم هجری در روستای کُلِین یا کُلَین(2) به دنیا آمد. سال دقیق ولادت وی معلوم نیست. مناطق چندی به نام کلین - البته با اختلاف کمی در گویش - در ایران ضبط شده است: روستای کلین از توابع فشافویه و 38 کیلومتری جنوب غربی شهر ری؛ منطقه ای در اطراف شهر ورامین؛ روستایی از توابع رودبار، نزدیک قزوین.(3) لقب رازی نشان دهندۀ انتساب کلینی به شهر ری بوده، اما وسعت جغرافیایی ری در گذشته شامل هر سه منطقۀ مذکور بوده(4) و در نتیجه، لقب رازی به تعیین دقیق محل ولادت شخصیت مورد نظر کمکی نمی کند؛ از این رو، برخی شرح حال نویسان در این مسئله، سردرگم شده اند.(5) با این حال، نزدیک تر بودن مورد نخست به شهر ری نسبت به دو مورد دیگر و نیز گویش متفاوت نام دو منطقۀ دیگر در کنار وجود مقبره ای
ص: 154
منسوب به پدر کلینی(1) باعث شده که مورد نخست محل تولد کلینی پذیرفته شود.(2) افزون بر مؤلّف کتاب کافی، شخصیت های علمی دیگری نیز به این منطقه نسبت دارند که بیشتر، از محدثان شیعه(3) و اهل سنت(4) هستند.
اطلاعات فراوانی از سیر زندگی و تحصیلات کلینی در دست نیست، جز آنکه از طریق سلسلۀ اسناد روایات کافی، فهرست نسبتاً مفصلی از مشایخ حدیث او به دست می آید که تعدادشان به بیش از سی نفر می رسد.(5)
1. ابوعلی، احمد بن ادریس بن احمد اشعری قمی (د 306ق)، 2. احمد بن عبداللّه بن امیه؛ 3. ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عبدالرحمن همدانی معروف به ابن عقده (د 333ق)؛ 4. ابوعبداللّه احمد بن عاصم عاصمی کوفی؛ 5. ابوجعفر احمد بن محمد بن عیسی بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن احوص بن سائب بن مالک بن عامر اشعری قمی؛ 6. احمد بن مهران؛ 7. اسحاق بن یعقوب؛ 8 . حسن بن خفیف؛ 9. حسن بن فضل بن یزید یمانی؛ 10. حسین بن حسن حسینی اسود؛ 11. حسین بن حسن هاشمی حسنی علوی؛ 12. حسین بن علی علوی؛ 13. ابوعبداللّه حسین بن محمد بن عمران بن ابی بکر اشعری قمی معروف به ابن عامر؛ 14. حمید بن زیاد، اهل نینوا (د 310ق)؛ 15. ابوسلیمان داود بن کورۀ قمی 16. ابوالقاسم سعد بن عبداللّه بن ابی خلف اشعری قمی (د300ق) 17. ابوداود سلیمان بن سفیان؛ 18. ابوسعید سهل بن زیاد آدمی رازی؛ 19. ابوالعباس عبداللّه بن جعفر بن حسین بن مالک بن جامعۀ حمیری قمی؛ 20. ابوالحسن علی بن ابراهیم بن هاشم قمی صاحب تفسیر معروف (د307ق)؛ 21. علی بن حسین سعد آبادی؛ 22. ابوالحسن علی بن عبداللّه بن محمد بن عاصم خدیجی؛ 23. ابوالحسن علی بن محمد بن ابراهیم بن ابان رازی کلینی معروف به علان، دایی محمد بن یعقوب کلینی؛ 24. علی بن محمد بن ابی القاسم بندار؛ 25. ابوالحسن علی بن محمد بن ابی القاسم عبداللّه بن عمران برقی قمی خواهرزادۀ احمد بن محمد بن خالد برقی معروف؛ 26. علی بن موسی بن جعفر کمندانی؛ 27. ابومحمد قاسم بن علاء آذربایجانی؛ 28. ابوالحسن
ص: 155
محمد بن اسماعیل نیشابوری؛(1) 29. ابوالعباس محمد بن جعفر رزاز (د301ق)؛ 30. ابوالحسن محمد بن ابی عبداللّه جعفر بن محمد بن عون اسدی کوفی ساکن ری؛ 31. ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ اعرج قمی معروف به صفّار صاحب کتاب بصائر الدرجات (د290ق)؛ 32. محمد بن حسن طائی؛ 33. ابوجعفر محمد بن عبداللّٰه بن جعفر بن حسین بن جامع بن مالک حمیری قمی؛ 34. محمد بن عقیل کلینی؛ 35. ابوالحسین محمد بن علی بن معمر کوفی؛ 36. ابوجعفر محمد بن یحیی عطّار اشعری قمی.
این تعداد مشایخ به معنای انعکاس روایات فراوان از هریک در مجموعۀ کافی نیست، بلکه کلینی عمدۀ قریب به اتفاق روایاتش را از هشت نفر زیر نقل کرده است:(2)
1. علی بن ابراهیم قمی با 7068 روایت؛2 . محمد بن یحیای عطّار اشعری قمی با 5073 روایت؛ 3. ابوعلی اشعری قمی با 875 روایت؛ 4. ابن عامر حسین بن محمد اشعری قمی با 830 روایت؛ 5 . محمد بن اسماعیل نیشابوری با 758 روایت؛ 6 . حمید بن زیاد کوفی با 450 روایت؛ 7 . احمد بن ادریس اشعری قمی 154 روایت؛ 8 . علی بن محمد(3) با 76 روایت.
سلسلۀ مشایخ کافی نشان دهندۀ سفرهای علمی کلینی در طلب حدیث به شهرهای قم، کوفه، بغداد و احتمالاً نیشابور است؛ هم چنان که وجود شمار کثیری از مشایخ قمی در این فهرست بر حضور جدی مدرسۀ قم در مجموعۀ کافی دلالت دارد. به هر روی، کلینی پس از دورۀ طلب حدیث به شهر ری بازمی گردد و محدثی مورد اعتماد برای شیعیان این شهر شناخته می شود و احتمالاً از آن زمان تا بیست سال به تألیف کتاب کافی می پردازد.(4) کلینی در سال 327 قمری در زمان خلافت مقتدر عباسی، ری را به سوی بغداد ترک و دو سال پایانی عمر خود را در این شهرسپری می کند و به همین مناسبت به «بغدادی» و «سلسلی»(5) معروف می شود.(6)
ص: 156
در مورد دلایل این مهاجرت، خودش یا شاگردان و اطرافیانش سخن روشنی به میان نیاورده اند، اما با مطالعۀ اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوره می توان حدس هایی در این باره ابراز داشت. از جمله، شهر ری در دورۀ کلینی شهری چند مذهبی با غالبیت اهل سنت بود(1) و همانند قم و بغداد جزء مراکز تجمع شیعیان به شمار نمی آمد. از سوی دیگر، بغداد از زمان هارون الرشید به تدریج به مرکز علمی مهمی بدل گشته بود که فِرَق و مذاهب گوناگون در آن به فعالیت علمی می پرداختند.(2) شیعه نیز در منطقۀ کرخ، تجمع علمی مهمی داشت که با تسلط آل بویه بر مناطق وسیعی از سرزمین های شرقی خلافت عباسی و حمدانیان در شمال عراق، زمینۀ رشد و شکوفایی بیشتری یافته بود.(3) علاوه بر این، کلینی، همانند هر محدث دیگری، علاقه مند بود که روایاتش را به مجموعۀ وسیع تری از شاگردان انتقال دهد و در قالب سنتِ اجازۀ نقل حدیث، استمرار و بقای کتابش را حفظ کند. او در همین دو سال کوتاه در کنار راویانی که در ری تربیت کرده بود، کتاب کافی را به بسیاری از راویان بغدادی انتقال داد. فهرست مهم ترین شاگردان کلینی که بیشتر آنها بغدادی اند این به شرح است:
ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه (د 368ق)، ابوالحسن عبدالکریم بن نصر بزاز تنیسی، ابوغالب احمد بن محمد بن سلیمان زراری، ابوعبداللّه محمد بن ابراهیم نعمانی،(4) ابومحمد هارون بن موسی تلعکبری (د 385ق)،(5) ابوعبداللّه احمد بن محمد صفوانی، ابوالمفضل محمد بن عبداللّه شیبانی، ابوعبداللّه احمد بن ابی رافع صیمری، ابوالحسین احمد بنعلی کوفی، محمد بن محمد بن عصام کلینی، محمد بن علی ماجیلویه، علی بن احمد بن محمد بن عمران دقاق، علی بن احمد بن موسی دقاق، ابوعیسی محمد بن احمد بن محمد بن سنان زاهری، ابوالحسین احمد بن احمد کاتب کوفی، ابوالحسین احمد بن محمد کوفی.
ص: 157
کلینی در سال 328 یا 329 قمری در بغداد درگذشت و در همان شهر دفن شد.(1)
کتاب کافی بنا به گزارش نجاشی در فرصت بسیار کوتاهی با استقبال فراگیری در بغداد روبه رو شد.(2)به کلینی آثار دیگری نیز نسبت داده شده(3) که از هیچ یک اثری در دست نیست:
الرد علی القرامطه، رسائل الأئمه(4)، کتاب الرجال، تعبیر الرؤیا(5) و ما قیل فی الأئمة من الشعر.
کلینی بدون استثنا در منابع رجالی شیعه توثیق و مدح شده و وجود برخی اختلافات در میزان اعتبار روایاتش، نقدی بر عدالت و وثاقت وی پدید نیاورده است. همچنین در منابع اهل سنت با توجه خاصی از او یاد شده است.(6)
موضوع رابطۀ کلینی با نواب اربعۀ امام زمان (علیه السلام)از نقاط حساس زندگی کلینی است. در کافی روایتی دربارۀ توثیق دو تن از نواب امام زمان (علیه السلام)و تأیید ارتباط آنها با آن حضرت آمده است.(7) اما سؤال اصلی در این بحث آن است که آیا کسی از نواب نیز کتاب کلینی را تأیید و توثیق کرده است؟ قداست کلینی تا آنجا در ذهنیت گروهی از شیعیان نفوذ یافته که در جست وجوی یافتن قراینی مبنی بر عرضۀ کتاب کافی بر امام زمان (علیه السلام)و تأیید آن از سوی ایشان برآمده اند(8) و گروهی دیگر با شگفتی این پرسش را مطرح نموده اند که «چگونه کلینی کتاب خود را بر نواب چهارگانۀ عرضه نکرده و تأیید ایشان را کسب ننموده است؟».(9)
ص: 158
آقابزرگ تهرانی در پاسخ به این سؤال لزوم انجام دادن چنین کاری از سوی کلینی را نفی نموده و تنها تلاش متعارف برای گزینش روایات درست را کافی شمرده، است. همچنین به فضای تقیه در آن دوره توجه کرده، و گفته است: «اگر کلینی چنین کاری می کرد»، قابل توجه آنکه درموردی مشابه، یکی از نواب برای بررسی اعتبار یک کتاب، آن را برای فقهای قم فرستاده و نظر آنان را در این باره جویا شده است.(1) با این حال، نمونه هایی از عرضۀ کتاب بر امام زمان (علیه السلام)از سوی نواب همانند کتاب التکلیف شلمغانی نیز وجود دارد که آن را موردی استثنایی و به دلیل حساسیت ویژۀ آن کتاب و نویسنده اش دانسته اند.(2)
از اینها گذشته، کلینی به استثنای چند مورد اندک و البته مشکوک، از هیچ یک از نواب اربعه حتی با واسطه نیز روایتی نقل نکرده است؛(3) لذا عده ای کوشیده اند این مسئله را نیز به ماجرای تقیه یا حضور کوتاه کلینی در بغداد مرتبط بدانند؛ در حالی که او از افراد متعدد دیگر در شهرهای مختلف نقل حدیث کرده و همۀ روایات کافی الزاماً از طریق ملاقات حضوری نویسنده با راویان فراهم نیامده اند و مجرد نقل حدیث از شخصیتی نمی تواند خطری برای او فراهم آورد. از این رو، به نظر می رسد که برای پاسخ به این سؤال باید به دنبال فرضیه های دیگری باشیم.
یکی از این فرضیه ها این است که نواب اربعه در جامعۀ شیعی آن دوره بیش از آنکه شخصیتی علمی به شمار آیند، شخصیتی اجرایی برای ارتباط با امام زمان (علیه السلام)در صورت لزوم شناخته می شدند ولذا شیعیان عمدتاً برای حل مشکلات دشوار و غیر طبیعی به ایشان مراجعه و به ندرت برای سؤال شرعی یا استماع حدیث به آنان رجوع می کردند. و گویا شیعیان از دورۀ پایانی غیبت صغرا به این مسئله عادت نموده بودند که نیازهای دینی و مذهبی خود را باید از طریق مراجعه به عالمان و فقیهان و راویان حدیث حل کنند ولذا در متون روایی معاصر با کلینی نیز روایات چندانی از نوابنقل نشده است.(4) بنابراین، سؤال یادشده اساساً بی مورد است.
نکتۀ مهم دیگر آنکه کلینی عمدۀ روایات خود را - همان گونه که خواهیم گفت - از طریق
ص: 159
تداول کتبی و نه شفاهی صرف نقل کرده است ولذا افرادی که از آنها نقل حدیث کرده همگی از اصحاب تألیفات در بین شیعه بوده اند؛ در حالی که نواب اربعه تألیفات حدیثی نداشته اند.(1)
این کتاب شانزده هزار و صد و اندی روایت دارد(2) که در سه بخش عمدۀ «اصول»، «فروع» و «روضه» تنظیم شده است. بخش نخست، شامل روایات اعتقادی و احیاناً اخلاقی، بخش دوم، روایات فقهی و بخش سوم حاوی خطبه ها، نامه ها و اندرزهای امامان (علیه السلام)است. اصول کافی شامل 3785 روایت می شود که تقریباً یک چهارم تمام کتاب است و روضۀ کافی 597 روایت و فروع کافی نزدیک به دوازده هزار روایت در بردارد. فهرست تفصیلی ابواب کتاب به شرح زیر است:(3)
1. کتاب العقل و الجهل؛ 2. کتاب فضل العلم؛ 3. کتاب التوحید؛ 4. کتاب الحجه؛ 5.کتاب الایمان و الکفر؛ 6. کتاب الدعاء؛ 7. کتاب فضل القرآن؛ 8 . کتاب العشره.
1. کتاب الطهاره؛ 2. کتاب الحیض؛ 3. کتاب الجنائز؛ 4. کتاب الصلاة؛ 5. کتاب الزکاة؛ 6. تتمة کتاب الزکاة؛ 7. کتاب الصیام؛ 8 . کتاب الحج؛ 9. کتاب الجهاد؛10. کتاب المعیشه؛ 11. کتاب النکاح؛ 12. کتاب العقیقه؛ 13. کتاب الطلاق؛ 14. کتاب العتق و التدبیر و الکتابه؛ 15. کتاب الصید؛ 16. کتاب الذبائح؛ 17. کتاب الاطعمه؛ 18. کتاب الاشربه؛ 19. کتاب الزی و التجمل و المروءة؛ 20. کتاب الدواجن؛ 21. کتاب الوصایا؛ 22. کتاب المواریث؛ 23. کتابالحدود؛ 24. کتاب الدیات؛25. کتاب الشهادات؛ 26. کتاب القضاء و الاحکام؛ 27. کتاب الایمان و النذور و الکفارات.
نسخه های مخطوط متعددی از این کتاب در دست است و تاکنون چاپ های چندی نیز به خود دیده که گزارش نسبتاً کافی جناب آقای دکتر محفوظ در مقدمۀ کتاب، ضرورتی برای پرداختن دوباره نمی نهد.
ص: 160
دورۀ زندگی کلینی در قرن سوم و چهارم از جهات گوناگون، دوره ای پر آشوب و به شدت اثرگذار در دوره های بعد از خود است. ضعف و افول خلافت عباسی، روند روز افزون پیدایش مکاتب و دیدگاه های متنوع، نهضت تدوین متون در حوزه های متنوع فرهنگ اسلامی و شدت گرفتن منازعات و مجادلات فرقه های اسلامی و نیز ادیان در تماس با مسلمانان، از مهم ترین شاخصه های این دوره است که هریک به گونه ای در تدوین مجموعۀ کافی اثرگذار بوده اند. در اینجا برخی از این ویژگی ها را بررسی می کنیم:
حکومت عباسیان از میانۀ قرن سوم بر اثر عوامل متعددی، اقتدار گذشتۀ خود را به کلی از دست داده و رو به ضعف و افول نهاده بود. پیدایش مجموعه ای از امیرنشین های مستقل که گاه هریک از آنها چندین برابر مناطق تحت سیطرۀ خلیفۀ عباسی وسعت داشت، در کنار دخالت های مستقیم و غیرمستقیم این امیران در نصب و عزل خلیفه، از شخص خلیفه جز نمادی تشریفاتی باقی نگذاشته بود. پیدایش دستگاه های خلافت رقیب، مانند فاطمیان در مصر و شورش های گسترده ای مانند ماجرای قرمطیان و بردگان موسوم به اصحاب زنج نیز بر شدت بحران سیاسی نهاد خلافت می افزود.(1) شیعیان در این فضای غیر متمرکز از فشار استبداد دستگاه حاکم، احساس رهایی کردند و به جریان تأسیس پایه های نظری تشیع، سرعت بخشیدند. بدین ترتیب در فاصله ای کوتاه مدارس شیعی مهمی در مناطق مختلف جهان اسلام از بغداد تا خراسان و قم پدید آمد و کتاب های تفسیر، رجال، حدیث و... به نگارش درآمد.
از آغاز قرن دوم به تدریج با پیدایش مجموعۀ منازعات کلامی، فقهی و... تمایزهایی میان دیدگاه های مختلف پدید آمده که به شکل گیری فرق و مذاهب اسلامی می انجامد. روند روز افزون واگرایی در قالب ظهور مستمر فرقه ها در قرن سوم، سرعت و شدت فوق العاده ای به خود می گیرد. معتزله که یکی از نخستین فرقه های پدید آمده در تاریخ
ص: 161
است، علاوه بر انشعاب بغداد از بصره که زادگاه اعتزال بود، شعبه های فراوان دیگری یافته بود. تقریر مسئلۀ جبر و اختیار، رابطۀ ایمان و عمل، معنا و مفهوم توحید، شیوۀ تقریر صفات به ویژه علم و کلام الهی، رابطۀ ذات و صفات، رابطۀ قدرت و ارادۀ مطلق با عدالت و مبدأ آفرینش جهان، از مهم ترین مسائل مطرح میان معتزله بود که به پیدایش آن انشعابات انجامید.(1) مسئلۀ جبر و اختیار به طور مشخص در نیمۀ دوم قرن اول در اندیشه های معبد جهنی (د 80ق) غیلان دمشقی (د پس از 105ق)، جعد بن درهم (د حدود 118ق) و جهم بن صفوان (د 128ق)(2) و موضوع رابطۀ ایمان و عمل در قالب منازعاتی بین مرجئه و محکّمه،(3) شکل گرفته بود. جریان اهل حدیث با پای بندی خردگریزانه به ظواهر آیات و روایات،(4) زمینه ساز پیدایش پاره ای اعتقادات کلامی مانند تشبیه و تجسیم بودند که بعدها پیروان آن، نام حشویه به خود گرفتند.(5) موضع استوار ابن حنبل در دفاع از برخی عقاید اهل حدیث مانند خلق قرآن در دورۀ محنت، موجب پیدایش جریانی موسوم به حنبلیان در داخل اهل حدیث شد که در مقایسه با برخی شاخص های دیگر این گروه هماند شافعی از بنیادگرایی بیشتری برخوردار بودند.(6)بنیادگرایی افراطی اهل حدیث تا جایی ادامه یافت که بازگشت اشعری از اعتزال و تلاش وی برای محکم کردن مواضع اهل حدیث با استفاده از ابزارهای دانش کلام به دلیل به رسمیت شناختن این دانش - که جماعت اهل حدیث احیاناً با اصل و اساس آن و نه پاره ای معتقدات کلامی مخالف بودند - با اقبال چندانی روبه رو نشد و بلکه درگیری های مدیدی در حد تکفیر بین اشعریان و جماعت اهل حدیث پدید آمد.(7) جریان اهل رأی در برابر اهل حدیث، افزون بر معتزله، شامل حنفیان نیز می شد. مذهب کلامی ابوحنیفه نیز همانند معتزله، رنگ خردگرایی داشت و البته او بر
ص: 162
خلاف معتزله که علاقۀ چندانی به فقه از خود نشان نمی دادند و احیاناً از ریشه با این دانش مخالف بودند، به نظریه پردازی در فقه نیز پرداخت که بر مبنای آن، مذهبی فقهی نیز پدید آمد. تأکید بر راه های عقلی در فهم احکام تعبدی فقه چون قیاس، به طور طبیعی واکنش اهل حدیث را در پی داشت(1) که در این بخش غالب دیدگاه های شیعی با وجود التزام برخی از آنها به رویکرد خردگرایی در ابعاد کلامی، در بخش فقه با این رویکرد به مخالفت برخاسته بودند و با اهل حدیث بیشتر همراهی می کردند؛ گرچه پایبندی برخی فقیهان و گاه متکلمان شیعه به مشروعیت قیاس نیز گزارش شده است.(2)
در کنار این جریان های درون دینی به پاره ای جریان های برون دینی با نگاه انتقادی نسبت به اسلام در این قرن برمی خوریم که ابن راوندی (د 298ق) نمونۀ شاخص آن است.(3) اوج این حوادث در میانۀ دوم قرن سوم، یعنی دورۀ حیات کلینی در حال شکل گیری بود و وی در زادگاه خود و نیز شهرهای دیگری چون بغداد و نیشابور با این مکاتب و دیدگاه ها روبه رو شده بود. افزون بر این ها ، انشعاب های داخلی شیعه در دورۀ پایانی عصر حضور و نیز ابهام ها و درگیری های پدید آمده در دورۀ موسوم به غیبت صغرا بر لزوم و اهمیت توجه به این مسئله نزد هر دانشمند شیعی می افزود.(4)
قرن سوم، به ویژه در حوزۀ حدیث نگاری، دورۀ اوج تدوین متون است. در نیمۀ دوم قرن دوم پس از تدوین موطأ که نخستین جامع حدیثی اهل سنت است، از آغاز قرن سوم شاهد پیدایش مجموعۀ وسیعی از جوامع حدیثی چون مصنف ها و مسانید و سنن هستیم که با ظهور مسند احمد و سپس صحاح بخاری و مسلم و ترمذی به نقطۀ اوج خود رسید و در ادامه، سه سنن مهم دیگر از مجموعۀ موسوم به صحاح شش گانه در دهه های پایانی همین قرن عرضه شد. تدوین نخستین
ص: 163
تفاسیر روایی جامع(1) نیز با این قرن ارتباط دارد. تدوین های متنوع دیگری در حوزۀ کلام،(2) فلسفه،(3) تاریخ،(4) فقه،(5) و... نیز در این قرن صورت گرفته است. این در حالی است که شیعیان در حوزۀ حدیث تا قبل از کافی، افزون بر بخشی از اصول چهارصدگانه (اربعمائه) که نوعی نوشته های ابتدایی نزدیک به صحیفه های اهل سنت در قرن اول و فاقد نظم و منطق متداول در گونه های مختلف تدوین حدیثی است،(6) مجموعۀ محدودی از تدوین های حدیثی را در اختیار داشتند که قابل مقایسه با جوامع حدیثی اهل سنت در آن زمان نبود.
کلینی در مقدمۀ ارزش مندی که بر کتاب کافی خود نگاشته به خوبی از فضای تاریخی عصر خود و ارتباط آن با انگیزه های وی در تدوین کتاب پرده برداشته است. وی ابتدا از یکی از دوستانش که هویتش برای ما روشن نیست یاد می کند که از روزگار خود چنین گله دارد: «جهل و نادانی بر مردمان چیره شده و آنان به راه هایی چون استحسان روی آورده اند و در عین حال که به شکلی افراطی در مهم ترین مسائل تنها به عقل خویش بسنده می کنند، کورکورانه به تقلید از گذشتگان مشغول اند و به این صورت، بیم آن می رود که سرچشمه های دانش به نابودی گراید». کلینی سپس در پاسخ این گله گزاری، مردمان را به دو دسته تقسیم می کند و دستورهای خداوند را خطاب به انسان های مکلف دانسته، نبود آن را به معنای بطلان شریعت ها و کتاب های آسمانی که دیدگاه طبیعت پرستان است می شمرد. بدین ترتیب، خداوند بنا به حکمت و عدالتش به بیان دستورهایش پرداخته و پیمان هایش را بر بندگانش عرضه نموده و از آنان خواسته که برای دریافت این دستور ها از «اهل ذکر» بپرسند و برای فهم آن به تفقه در دین بپردازند. بنابراین، هیچ دانشی ضروری تر از دانش دین و هیچ خطری بالاتر از عمل به گمان های بی اساس در این قلمرو نیست. پس هر کس که خداوند گمراهی او را خواسته باشد، او را به دامان است حسان و تقلید و تأویل های جاهلانه می افکند و هر کس خداوند هدایتش را خواهان باشد، او را با یقینی استوار به سرچشمۀ کتاب و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)راه می نماید. در
ص: 164
مقطع پایانی مقدمه، کلینی از درخواست این دوست ناشناس یاد می کند که کاش کتابی نگاشته می شد که در همۀ زمینه های دینی، روایات صادقین (علیه السلام) و سنت های الهی را در خود جمع داشت و بدین ترتیب، اختلاف بین روایات که عامل سردرگمی در بسیاری مسائل است، برچیده و مرجعی برای هر جویای حقیقتی شود. سپس کلینی به این درخواست جواب مثبت می دهد و معیارهای گزینش حدیث را در این کتاب یاد می کند.
دربارۀ معیارهای کلینی در گزینش روایات، دیدگاه های گوناگون و گاه متضادی مطرح شده است. برخی با استناد به روایت هایی در تأیید کافی یا هم عصر بودن کلینی با نواب امام زمان (علیه السلام)، تمام روایاتش را درست و مناقشه ناپذیر شمرده اند(1) و در مقابل، برخی دیگر با اتهام کلینی به گزینش سلیقه ای، اعتبار کتابش را به طور کلی خدشه دار کرده اند.(2) با این حال، کم تر کسی از دانشمندان شیعی، از اخباریان گرفته تا اصولیان، آشکارا به خود اجازۀ رودررویی با کلینی و نقد جدی وی داده است؛ هرچند در مواردی، به ویژه هنگام ناسازگاری دو روایت، عملاً به روایتی از کافی عمل ننموده باشند، حتی کسانی چون محقق نراقی از شخصیت های بارز اصولی نیز گاه همانند اخباریان بر درستی تمام روایات کافی اصرار ورزیده است.(3) از محقق نایینی نیز نقل شده که بررسی و گفت وگو در سندهای کافی کاری ناممکن است.(4) پیش از پرداختن به معیارهای نقد کلینی نباید فراموش کرد که دانش درایة الحدیث در آن دوره هنوز شکل نگرفته بود و دانش رجالنیز گام های نخستین را برمی داشت؛ بنابراین، به طور طبیعی کلینی، همانند بسیاری از محدثان آن دوره، به صراحت از روش خود پرده برنداشته است. با این حال، با بررسی مجموعۀ روایات کافی و مقایسۀ تطبیقی سلسلۀ اسانید آن و نیز بررسی شیوۀ گزینش حدیث در منابع هم عصر کلینی می توان تا حدودی از معیارهای وی در گزینش حدیث پرده برداشت.
ارزش سند در روایات از قرن دوم به بعد به تدریج توجه محدثان را به خود جلب کرد؛ گرچه پیدایش نظریۀ نقد سندی در بین اهل سنت به حدود دو قرن بعد از آن و در بین شیعه به قرن هفت
ص: 165
در دورۀ مدرسۀ حلّه باز می گردد.(1) این مسئله به آن معنا نیست که تا پیش از تبلور نظریۀ نقد سندی، محدثان بدون هیچ گونه مبنایی به طور سلیقه ای به گزینش احادیث می پرداختند، بلکه واقعیت آن است که شیوه های جایگزین دیگری در آن دوره مرسوم بود که به دلایلی در دوره های بعد، از اهمیت آن کاسته شد. این شیوه های جایگزین در دو ردۀ «نقد محتوایی بر مبنای مقایسه روایت با قرآن، عقل و...» و «نقد متون حدیثی بر مبنای گردآوری مجموعه قراین مبنی بر اعتبار یک صحیفه یا اصل، جدا از وضعیت سندی تک تک روایات آن» دسته بندی می شود.
کلینی در پایان مقدمۀ خود به پاره ای از معیارهای متن محور در گزینش حدیث اشاره می کند: عرضۀ روایات بر قرآن و پذیرش هر آنچه موافق قرآن و ردّ هر آنچه مخالف آن است،(2) پذیرش روایاتی که شیعه در درستی آن اتفاق نظر دارد، ترجیح روایات مخالف اهل سنت در موارد تعارض اخبار(3) و در مواردی که نتوان هیچ یک از معیارهای یاد شده را به کار برد و روایات متعارض در وضعیتی مشابه باشند، از اظهار نظر در درستی یا نادرستی هریک پرهیز و در مقام عمل به هریک بسنده کنیم پذیرفته خواهد بود.(4) برخیاصولیان متأخر با انتقاد از روش نقد محتوایی، آن را سلیقه ای و اعتمادناپذیر شمرده اند. این در حالی است که خواهیم دید روش نقد سند محور نیز با تکیه بر مشخصات ظاهری افراد نمی تواند صحت صدور روایت را به اثبات برساند و فقط حجیت فقهی را به دنبال دارد.
در خصوص نوع دوم از نقد که نام «نقد متون حدیثی» برآن نهادیم، ابتدا توجه به این مسئله ضروری است که در عصر کلینی، دورۀ تداول شفاهی احادیث تقریباً به پایان رسیده و قریب به
ص: 166
اتفاق روایات در قالب دست نوشته های پراکنده به نگارش درآمده بود. پیش از این گفته شد که در نگاهی به مجموعۀ روایات کافی به این واقعیت برمی خوریم که راوی عمدۀ قریب به اتفاق این روایات، هشت نفر مشخص بوده اند: علی بن ابراهیم قمی، محمد بن یحیی عطّار، ابوعلی اشعری، حسین بن محمد قمی، محمد بن اسماعیل نیشابوری، حمید بن زیاد کوفی، احمد بن ادریس قمی، علی بن محمد. افزون بر اینکه بیشتر این افراد خود صاحب اثر بودند، در سلسلۀ سند آنها نیز بسیاری از صاحبان اصول قرار دارند.(1) از سوی دیگر می دانیم که کلینی در کتاب خود با نقل روایات مرسل و آوردن برخی تعابیر مبهم در سلسلۀ سندها و نقل قول از راویان مجهول و گاه مقدوح، از جمله پاره ای از غالیان و فطحیه و واقفیه، به معیار سند در ارزش گذاری احادیث توجه چندانی نشان نداده و بخش عمده ای از روایات کافی بنا بر ارزش گذاری سندی در قالب دسته بندی مدرسۀ حلّه،(2) ضعیف به شمار می رود.(3) مشابه همین وضعیت درخصوص من لایحضره الفقیه شیخ صدوق نیز وجود دارد. بخش عمده ای از روایات او از طریق پدرش علی بن بابویه، ابن ولید و سعد بن عبداللّه اشعری نقل شده که همگی آثار متعدد داشته اند. علاوه بر این،عمدۀ مشایخ این سه نفر نیز از اصحاب اصول بوده اند.(4) افزون بر این، او اساساً روایات کتابش را با حذف سلسلۀ سند آورده که نشان دهندۀ میزان اهمیت وی به ارزش گذاری سندی در نقد حدیث است. البته او در پایان کتاب در مشیخه(5) به استدراک برخی سندها در قالب نظام طبقات پرداخته است. با این حال، بسیاری از روایاتش هم چنان بدون سندند و نیز بسیاری از افراد واقع در سلسلۀ
ص: 167
سندهای وی جزء ضعفا و مجاهیل به شمار می روند.(1)
گفتنی است که وی بر خلاف ادعای شیخ مفید، به دنبال گردآوری صرف نبوده، بلکه به درستی روایاتِ نقل شده، اعتقاد کامل دارد(2) و نیز، بر خلاف نظر برخی معاصران، برای تسهیل مراجعۀ عموم به کتابش، دست به حذف سلسله سند نزده است؛(3) بلکه همان گونه که مجلسی در روضة المتقین بیان می دارد، تفاوت مبنای قدمای حدیث گرا و متأخران اصول گرا در میزان توجه و اهتمام به سند در نقد حدیث، دلیل اصلی سبک شیخ صدوق در من لایحضر به شمار می رود. شیخ طوسی نیز از یک سو در نگارش دو کتاب تهذیب و استبصار به همان شیوۀ مشیخه نویسی شیخ صدوق عمل کرده و از سوی دیگر خود در الفهرست تصریح می کند که بسیاری از صاحبان اصول و تصانیفِ نخستین شیعه از دورۀ امامان، بر مذاهب فاسد بوده اند و به رغم آن، منابع ایشان برای ما معتبر و مورد اعتماد است.(4)
حدیث شیعه با این پیشینه به مدرسۀ اصولیان حلّه پا می گذارد. فقیهان این مدرسه بدون آنکه دغدغۀ حدیثی مستقلی داشته باشند، در پی رفع نیازهای فقهی و روش مند ساختن استناد بهروایات در فقه بودند که از عصر شیخ طوسی به تفصیل و تفریع فروع(5) گراییده بود. همچنین آنان در جریان رقابت با اهل سنت در این اندیشه بودند که از طریق تولید داخلی هر آنچه آنها دارند و شیعه ندارد، مانند فقه القرآن، قرائات، درایه و... امکان هماوردی و رقابت را در خود حفظ و تقویت کنند. این دو عامل موجب شد که شخصیت هایی چون ابن طاووس و محقق حلی در پی تأسیس نظام منطقی و ریاضی گونه ای برای نقد حدیث بر مبنای دو عنصر کاملاً مشخص «عدالت» و «وثاقت» برایند. آنان از یک سو به نقدِ - به اصطلاح خویش - غیر علمیِ مدرسۀ اصحاب حدیث شیعه اعتراض و از سوی دیگر اعتقاد داشتند که پاره ای قراین در اختیار گذشتگان
ص: 168
بوده که از میان رفته است؛ لذا به نوعی - با تسامح در به کارگیری اصطلاح - به دیدگاه انسداد باب علم منتهی شده و با صرف نظر از ادامۀ تلاش برای کشف صحت صدور روایات، به تلاش برای استخراج نظامی برای رفع تکلیف و امکان پاسخ گویی در برابر خداوند پرداختند.(1) این جریان، بدون تغییر چندانی در مدرسۀ لبنان ادامه می یابد.(2)
دورۀ صفویه با زمینۀ مناسبی که برای جریان اخباری پدید آورد، شاهد بازسازی مجدد - و گرچه به طور طبیعی تا حدی متفاوت - مدرسۀ اهل حدیث شیعه بود. در این دوره، سه اثر دیگر از جوامع حدیثی شیعه پدید آمد که هریک به گونه ای نقدی بنیادی بر زیر ساخت های مدرسۀ حلّه در برداشت. البته پایۀ نظری این جریان را قبل از این ملا امین استرآبادی (د 1036ق) در الفوائد المدنیه با تلاش در تمایز دو مکتب اهل حدیث و اصولیان شیعه تحت عنوان «متقدمان و متأخران» و نقد جدی و بسیار شدیدِ مبانی فقهی، رجالی و حتی کلامی اصولیان برداشته بود که حمایت نظری شیخ بهایی (د1031ق) در مشرق الشمسین و مجلسیِ پدر (د1070ق) در روضة المتقین در تقویت این جریان بی تأثیر نبوده است. فیض کاشانی (د1090ق) در الوافی نقدهای تند و تیزی بر مبانی رجالی و فقهی مدرسۀ حلّه وارد می سازد. وی با بیان تفاوت روش نقد حدیث نزد قدما و متأخران، تقسیم احادیث به صحیح، حسن و ... را ناآشنا برای متقدمان و حدیثصحیح را نزد ایشان حدیثی می داند که مجموعه ای از قراین مبنی بر صحت را همراه خود دارد. سپس در چند شماره به ذکر قراین یادشده می پردازد:
1 . وجود روایت در نسخه های متعددی از اصول اربعمائه که به طور متصل از امامان معصوم (علیهم السلام) نقل شده اند؛
2 . تکرار روایت در یک یا چند اصل از راه های گوناگون و با سندهای متعدد و معتبر؛
3 . وجود روایت در یکی از آثار شناخته شدۀ اصحاب اجماع، مانند زراره و محمد بن مسلم که همۀ شیعیان بر درستی روایاتشان گواهی می دهند؛
4 . وجود روایت در اثری شناخته شده از راویانی که بر درستی روایاتشان یا مشروعیت عمل به آنها اتفاق نظر وجود دارد؛ کسانی مانند یونس بن عبدالرحمن و عمار ساباطی؛
ص: 169
5 . وجود روایت در یکی از آثاری که بر یکی از امامان (علیهم السلام) عرضه شده و ایشان مندرجات آن را تأیید کرده اند؛
6 . وجود روایت در کتابی که مراجعه به آن در بین شیعیان رواج یافته و مرجعی معتبر نزد شیعیان شده است، مانند تألیفات ابن مهزیار.
فیض کاشانی سپس با ذکر عبارت هایی از صاحبان کتب اربعه بر این ادعای خود گواه می آورد و با ذکر انتقادهایی چند به نظریۀ مقابل که از آنِ مدرسۀ حلّه است، این بخش را نیز به پایان می رساند. مهم ترین نکته در زمرۀ انتقادهای فیض، تمرکز دستگاه نقد سندی حلّه بر حجیت و بی توجهی به کشف واقع است؛ چرا که مجرد بدکیشی یا وجود انحراف در عقاید فرد به معنای دروغ گویی او نیست و همچنین فضایل اخلاقی راوی با آسان گیری او در نقل احادیث منافاتی ندارد: «فأیّ مدخلٍ لفساد العقیدة فی صدق حدیث المرء إذا کان ثقةً فی مذهبه و أیّ مناقاةٍ للممدوحیة بفضیلة ما مع المسامحة فی نقل الحدیث». تلاش برای استخراج معیارهای نقد حدیث نزد کلینی و بیان تفاوت های آن با نقد سندی حلّه در آثار دیگر حدیث پژوهان متأخر شیعه نیز پی گیری شده و آنان افزون برمطالب فیض کاشانی، گاه به انتقادهای اصولیانِ مخالف این روش نیز پرداخته اند.(1)
روایات کلامی کافی که نزدیک به یک چهارم آن است، در شکل دهی به مکتب کلامی شیعه نقش مؤثری داشته است. کلینی در رده بندی روایات کلامی کافی، نظامی ابتکاری پدید آورده که از یک سو ناظر به مسائل محوری آن دوره در منازعات فرق و مذاهب بوده، و از سوی دیگر کوشیده در ترتیبی منطقی، عمدۀ مباحث کلامی را در کتاب خود بیاورد. ویژگی مهم دیگری که در این بخش از کتاب کلینی به چشم می خورد، تلاش وی برای پایان بخشیدن به مجادلات کلامی درون مذهبی شیعیان با تکیه بر نقاط محوری و سعی در گردآوری دیدگاه های گوناگون پیرامون آن است. اهمیت این کار کلینی هنگامی به درستی شناخته می شود که بدانیم وی در دورۀ موسوم به حیرت می زیسته است؛ دوره ای که شیعیان به دلیل غیبت امام (علیه السلام)و نیز پیدایش فرقه ها و دیدگاه های گوناگون بین شیعیان، سرگردان و حیران بودند. او برای تحقق این هدف با تعیین سرفصل هایی
ص: 170
مشترک، به نقل حدیث از شخصیت های گوناگون که گاه در زمان حیات خود درگیری هایی با هم داشته اند پرداخته و از نقل احادیث شبهه برانگیز این راویان پرهیز کرده است. نمونۀ شاخص این عمل کلینی را می توان در جمع روایات هشامین مشاهده کرد.(1) همچنین نقل روایات مقبول نزد عموم شیعیان از شخصیت هایی جنجال برانگیز، مانند ابن ابی یعفور(2) و فضل بن شاذان نیشابوری(3) در همین راستا تفسیرپذیر است. در همین باب کلینی با قرار دادن فیلترِ (صافیِ) اعتقادی، تمام سعی خود را برای دفاع از شخصیت هایی چون هشام بن حکم که در بین فرقه ها و مذاهب دیگر نیز حضور داشته و اتهام های گوناگونی از قبیل تجسیم و تشبیه به او نسبت داده است، مبذول داشته است.(4)
در واقع او برای نخستین بار پایگاه نیرومندی از درون جبهۀ اهل حدیث بر ضد جریان هایاهل تشبیه و تجسیم بنیان گذارد و بدین وسیله، پایگاه مشترکی با اصحاب کلام برضد طیفی از اصحاب حدیث تأسیس کرد.(5) تلاش وی برای حذف برخی روایات شبهه برانگیز تا جایی استمرار یافته که گاه روایات نسبتاً مسلّم بین اهل حدیث شیعه را نیاورده(6) ولذا در منازعات بعدی هیچ یک از پیروان مکاتب کلامی شیعه از قم و بغداد گرفته تا مدرسۀ حلّه نسبت به کتاب کافی حساسیتی جدی از خود نشان نداده و در عمدۀ موارد بدون هیچ دغدغه ای به نقل روایات آن بدون توجه به وضعیت سندی آنها پرداخته اند و به این دلیل وی به نوعی از اتهام های متداول آن زمان - مانند غلوّ و تقصیر - مصونیت یافته است. از این رو، می توانیم وی را نقطۀ وسط میان دو جریان عقل گرایی
ص: 171
کلامی و سنت گرایی حدیثی بشماریم. وی به رغم پرهیز از لحن متکلمانه و پایبندی به سنت نقل حدیث، کتاب خود را با موضوع «عقل و جهل» آغاز کرده و در آن با دفاع از مشروعیت و اعتبار عقل، به مثابۀ نعمت و امانتی خدادادی، چهره ای کاملاً عقلانی به مذهب شیعه می بخشد که برای متکلمان شیعه بسیار جذاب و دل نشین می نمود. در اینجا لازم است متذکر شویم که متکلمان شیعه معمولاً در مراجعه به احادیث، معیارهای عقلی را مبنا قرار داده و هر روایت موافق دیدگاه عقلی کلام شیعه را پذیرفته و گاه روایات مشهور و تهی از ایراد سندی را به دلیل مخالفت با آن، رد نموده اند.(1) از این رو، وجود تعداد محدودی از روایات ناسازگار با روحیۀ خردگرایی برخی متکلمان بغداد، مانند روایات عالم ذر - به استثنای برخی شخصیت های تندرو در خردگرایی و نزدیک به معتزله -(2) با واکنش نسبتاً ملایم متکلمان بغداد روبه رو شده است؛ روایاتی که در دوره های بعد با اتفاق نظرِ نسبیِ شیعیان پذیرفته شده و این منازعه به سود کلینی خاتمه یافته است.
در این بخش از بحث به معرفی مهم ترین کتاب ها و ابواب کلامی کافی می پردازیم:
کلینی اثر خود را با این کتاب (عقل و جهل) آغاز می کند. وی در مقدمه، دلیل این انتخاب را آنمی شمرد که عقل، معیار تکلیف و ثواب و عقاب الهی است. او در این کتاب، می کوشد به اهمیت تعقل در دین از یک سو و پرهیز از خردگرایی افراطی و تعبدگریزی از سوی دیگر توجه داده، نوعی عقل دینی تعریف کند و آن را در نقش بستر دینداری به عنوان مبنا و اساس کتاب خود برگزیند.
این کتاب با تأکید بر تفقه در دین و پرهیز از راه های غیر یقینی و گمان آور به نوعی دنبالۀ کتاب عقل و جهل به شمار می رود. در آغاز کتاب، کلینی چند روایت در فضیلت دانش اندوزی آورده و سپس ابوابی را به نهی از اظهار نظر گمانی در مسائل دینی و استفاده از روش های نامعتبر، مانند قیاس و نتایج برآمده از آن، که پیدایش بدعت در دین است، اختصاص داده است. در پایان نیز ضمن چند
ص: 172
باب، از کتاب و سنت به عنوان مبنا و اساس فهم دین یاد کرده است.
این اثر از مهم ترین بخش های کافی است که به موضوعات گوناگون مربوط به شناخت خداوند و صفاتش می پردازد. بسیاری از عناوین باب های این کتاب از مسائل مورد مناقشۀ متکلمان و فیلسوفان عصر کلینی گرفته شده و روایات مربوط به آن، ذیل هریک شناسایی و درج شده است. از همین روی، گاه عنوان باب در هیچ یک از روایات به کار نرفته و در واقع، درج این روایت ذیل این باب، از اجتهادات کلینی است. برهان های مبتنی بر حدوث عالم که معمولاً در مناظره های امام صادق (علیه السلام)با گروه موسوم به زنادقه و دهریون بیان شده، در آغاز این کتاب آمده است. سپس احادیث مربوط به شی ء بودن خداوند و در عین حال منزه بودن او از جسمانیت که منشأ اتهام هشام بن حکم به تجسیم و تشبیه بوده در بابی آمده است. کلینی پس از آن به مسئلۀ کلام الهی که محور مجادله های موسوم به خلق قرآن بین اصحاب حدیث و معتزله بوده و نیز موضوع رؤیت خداوند - که پایبندی حنابله به ظواهر آیات و نیز وجود پاره ای روایات مورد مناقشه، عامل پیدایش آن بود - توجه کرده است. ابواب دیگری در تقسیم صفات به ذاتی و فعلی، و بیان ماهیت برخی پدیده های الوهی، همانند عرش و کرسی، در ادامه آمده و سپس به بررسی منازعات مربوط به افعال الهی، از قبیل مسئلۀ بداء، جبر و اختیار، خیر و شر، سعادت و شقاوت، حجت خداوند بر بندگان و دخالت او در هدایت افراد پرداخته شده است.
مهم ترین کتاب کافی که شاخصۀ شیعی آن را به روشنی نمود می دهد، این کتاب است. کلینی درآغاز آن بر محل نزاع شیعه و اهل سنت در باب ضرورتِ نیاز به حجت تکیه کرده و سپس کوشیده است ضمن بیان تفاوت پیامبر و امام، تعریف مشخصی از مفهوم شیعیِ امام در مقایسه با مفهوم اعتزالی و زیدی آن ارائه دهد. پس از آن به ضرورت شناخت امام و وجوب اطاعت از وی پرداخته و سپس مجموعه ای از صفات و ویژگی های امامان را بیان کرده است. این بخش به دلیل اشتمال بر صفاتی احیاناً اختلاف برانگیز و نیز وجود تعداد قابل توجهی از راویان غالی در زمرۀ اسناد آن، از جنجالی ترین بخش های کافی به شمار می رود. تکیه بر نقش و جایگاه امام در شرایط دورۀ کلینی برای حفظ هویت خاص شیعی و تمایز از دیگر فرقه ها به شدت ضروری می نمود ولذا کلینی ناگزیر به میراث حدیثی غالیان و مفوضه نیز روی آورده و از میان آن، دست به گزینش زده
ص: 173
است.(1) این امر به طور طبیعی احتمال وجود روایاتی قابل نقد را در این موضوع تقویت می کند. با این حال، اتفاق نظر تدریجی شیعیان بر مضامین این روایات و انقراض دیدگاه های منتقد که بر شخصیت بشری امامان بیشتر تکیه می کردند، زمینۀ اختلاف فراوانی در میان شیعیان برجای نگذاشته است. همچنین در بین این بخش از کتاب کلینی به مستندات روایی امامت هر امام پرداخته و نیز ابواب مربوط به غیبت امام دوازدهم را نیز آورده است.
همچنین روایات مربوط به خمس - البته بدون درج بابی برای آنها - در بخش فقهی کتاب به اختصار و در مقام بیان یکی از ویژگی های امامان در این کتاب آمده است. این مسئله با توجه به دیدگاه های مشهور شیعه در آن دوره، مبنی بر اباحۀ خمس در عصر غیبت زمینه ساز پیدایش برخی نظریه های انتقادی در حوزۀ فقه سیاسی شیعه و به طور خاص، دربارۀ مسئلۀ ولایت فقیه شده است.(2)
برخی مستندات شیعی تحریف قرآن نیز در این کتاب بیان شده است(3) که دانشمندان شیعی متأخر در توجیه آن، یا در اعتبار آنها تردید روا داشته اند یا ظواهر آن را تأویل و بی ارتباط به مسئله تحریف شمرده اند.(4) این در حالی است که اعتقاد به تحریف در بین شیعه، همانند برخی مذاهبدیگر، سابقه داشته و افزون بر محدثانی چون عیاشی و علی بن ابراهیم قمی، از متکلمانی چون نوبختیان نیز اعتقاد به وقوع نوعی تحریف در قرآن گزارش شده است.(5) به هر روی، احتمال اعتماد کلینی به مسئلۀ تحریف منتفی نیست؛ گرچه این مسئله به بررسی بیشتر و مستقلی نیاز دارد.
همچنین ضمن کتاب الحجه، بخشی جداگانه با عنوان «ابواب التاریخ» به تاریخ زندگی تک تک چهارده معصوم (علیهم السلام) اختصاص یافته است. مهم ترین ویژگی این بخش درج فصلی در آن دربارۀ شمار امامان است. این موضوع همواره از نقاط اختلاف برانگیز بین شیعه بوده که معمولاً پس از مرگ هر امام به عرصۀ مجادله ها کشیده شده و در بسیاری موارد، عامل پیدایش فرقه های
ص: 174
نوظهور شیعی نیز بوده است. این مسئله در آغاز غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)در دورۀ موسوم به حیرت که بسیاری از شیعیان در مسئله جانشین امام عسکری (علیه السلام)دچار تردید شده بودند، طبق معمول به بحث گذارده می شود و جالب آنکه دیدگاه های متفاوتی، مانند اعتقاد به سیزده امام یا نامعین بودن شمار امامان و استمرار آنها در حال غیبت مطرح می شود.(1) در این میان، کلینی با درج این فصل و گردآوری روایات نقل شده از امامانِ گذشته در صدد تثبیت این اندیشه برمی آید که شمار امامان امری الهی و تعیین شده از زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)بوده است.(2)
این کتاب با احادیث طینت و عالم ذر آغاز شده که در محورهای منازعۀ متکلمان بغداد با محدثان قم بوده است.(3) احادیث فطرت در ادامه آمده و سپس به بیان مفاهیم بنیادی نظام دینی قرآن، یعنی مفهوم ایمان و رابطۀ آن با اسلام و درجه های هریک پرداخته شده است. بحث رابطۀ ایمان و اسلام و نقش گناهان کبیره در آن از دهه های پایانی سدۀ نخست در فهرست مباحث کلامی درآمده و از عوامل پیدایش برخی فرقه ها، چون مرجئه و خوارج بوده است.
قسمت پایانی کتاب که بخش عمدۀ آن است، مجموعه ای از احادیث اخلاقی را در بردارد.
ص: 175
1. ابن حجر، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت:مؤسسة الاعلمی، 1390ق/ 1971م.
2. ابن داود، تقی الدین، رجال، نجف: المطبعة الحیدریه، چاپ دوم، 1392ق/ 1972م.
3. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، نجف: المطبعة الحیدریه، چاپ دوم، 1380ق/ 1961م.
4. اسامی دهات کشور، چاپ دوم، تهران: وزارت کشور، 1329.
5. اشتهاردی، علی پناه، مجموعۀ فتاوی ابن جنید، قم: جامعۀ مدرسین، 1416ق.
6. اصطخری، ابراهیم بن محمد بن اسحاق، المسالک و الممالک، چاپ لیدن.
7. افندی، میرزا عبداللّه، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، قم: مکتبة آیت الله مرعشی، 1401ق.
8. انصاری، مرتضی، فرائد الاصول، به کوشش کنگرۀ شیخ انصاری، قم: مجمع الفکر الاسلامی، 1419ق/ 1377ش.
9. بحر العلوم، محمدمهدی، الفوائد الرجالیه، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.
10. بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، بیروت: دار العلم للملایین، 1997م.
11. تهرانی، آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت: دار الاضواء، چاپ سوم، 1403ق/ 1983م.
12. تهرانی، آقابزرگ، «رسالة فی الکافی»، نشریۀ سفینه، (فصلنامۀ تخصصی قرآن و حدیث)، سال اول، شمارۀ دوم، بهار 1383.
13. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم: مؤسسة آل البیت، چاپ دوم، 1414ق/ 1372.
14. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الأقوال، به کوشش جواد قیومی، قم: نشر الفقاهه، 1417ق.
15. حموی، یاقوت، معجم البلدان، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.
16. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی جا، بی نا، چاپ پنجم، 1413ق/ 1992م.
17. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر محمدکاظم بجنوردی.
ص: 176
18. زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس، بیروت: مکتبة الحیاة، بی تا.
19. سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، قاهره: دارالمعارف، بی تا.
20. سمعانی، ابوسعد، الأنساب، به کوشش عبداللّه عمر البارودی، بیروت: دار الجنان، 1408ق/ 1988م.
21. سید مرتضی، رسائل، به کوشش سید احمد حسینی، قم: دار القرآن، 1405ق.
22. شافعی، محمد بن ادریس، الرساله، به کوشش احمد محمد شاکر، بیروت: المکتبة العلمیه، [بی تا].
23. شبیری، محمدجواد، «لزوم ارزیابی سند احادیث کافی»، نشریۀ سفینه، (فصلنامۀ تخصصی قرآن و حدیث)، سال اول، شمارۀ دوم، بهار 1383.
24. شهید ثانی، الدرایه، قم:منشورات مکتبة المفید، بی تا.
25. صاحب معالم، حسین بن زین الدین، منتقی الجمان، به کوشش علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1403ق.
26. صدر، سید حسن، نهایة الدرایه، به کوشش ماجد غرباوی، قم: انتشارات مشعر، بی تا.
27. صدوق، ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، به کوشش علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، چاپ دوم، 1404ق.
28. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، به کوشش سید حسن خراسان، تهران: دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1363.
29. ----------- ، الغیبه، به کوشش عباداللّه طهرانی، قم: مؤسسة المعارف اسلامیه، 1411ق.
30. ----------- ، فهرست، به کوشش جواد قیومی، قم: نشر الفقاهة، 1417ق.
31. ----------- ، رجال، به کوشش جواد قیومی، قم: جامعۀ مدرسین، 1415ق.
32. غفار، عبدالرسول، الکلینی و الکافی، قم: جامعۀ مدرسین، 1416ق.
33. فیض کاشانی، الوافی، اصفهان: مدرسۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بی تا.
34. کلینی، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1388ق.
35. مازندرانی، ملاصالح، شرح اصول کافی، به کوشش ابوالحسن شعرانی، بی جا، بی نا، بی تا.
36. مامقانی، عبداللّه بن حسن، تنقیح المقال، بی جا، بی نا، بی تا.
37. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق/ 1983م.
ص: 177
38. مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ترجمه: هاشم ایزدپناه، نیوجرسی: انتشارات داروین، 1374.
39. معارف، مجید، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، تهران: انتشارات معارف، بی تا.
40. تاریخ عمومی حدیث، تهران: انتشارات کویر، بی تا.
41. مفید، المسائل السرویه، به کوشش صائب عبدالحمید، قم: کنگرۀ شیخ مفید، بی تا.
42. مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم، چاپ لیدن، بی جا، بی نا، بی تا.
43. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول، 1372.
44. رازی، منتجب الدین، فهرست، به کوشش محدث ارموی، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1366.
45. نجاشی، رجال، به کوشش شبیری زنجانی، چاپ پنجم، قم: جامعۀ مدرسین، 1416ق.
46. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: مکتبة الصدوق، [بی تا].
47. نوری، میرزا حسین، خاتمة مستدرک الوسائل، قم: مؤسسة آل البیت، 1408ق.
1. The Encyclopaedia of Islam, CDEom Edition, V:1/0, Leiden , Brill, 1991.
ص: 178
کلینی و عقل گرایی
محمد اخوان(1)
موضوع این نوشتار، بررسى عقل گرایى در آثار محمد بن یعقوب کلینى(رحمه الله )فقیه و محدث والامقام شیعه در قرن هاى سوم و چهارم هجرى است. انگیزۀ پرداختن به این موضوع، نشان دادن جامعیت شخصیت کلینى است؛ دانشمندى که در آغوش اسلام و مکتب تشیع پرورش یافته و حدیث گزارى وى، موجب ظاهرگرایى و عقل گریزى او نشده است.
در این نوشتار، نخست به اختصار کلینى را معرفی می کنیم.
محمد بن یعقوب کلینى در قریۀ کلین، از توابع رى، دیده به جهان گشود.(2) زادگاه او در زمان تولدش، از اهمیت والایى برخوردار بوده؛ تا آنجا که برخى رى را در آن زمان پس از بغداد، بزرگ تر از سایر شهرها دانسته اند.(3)
هیچ یک از رجالیان و مورخان زادروز کلینى(رحمه الله )را مشخص نکرده اند، لیکن برخى آن را در زمان حیات امام یازدهم، امام حسن عسکرى (علیه السلام)دانسته اند؛(4) گرچه برخى دیگر این سخن را بى وجه پنداشته اند.(5)
ص: 179
بعضى دیگر از دانشیان، با توجه به گفتۀ محققى مانند ابن اثیر جزرى که کلینى را مجدد در رأس سدۀ سوم هجرى شمرده است، نتیجه گرفته اند که او مى بایست در سال 300 هجرى، در سن کمال بوده و مقدارى بیش از چهل بهار بر وى گذشته باشد؛ یعنى در عصر امام عسکرى (علیه السلام)متولد شده باشد.(1)
به هر رو، این مسئله چندان مهم نیست، بلکه مهم تر از آن این است که ایشان در عصرى بسیار پرحادثه، یعنى دوران غیبت صغراى امام زمان (علیه السلام)مى زیسته و با زمان شناسىِ ستودنى خویش، توانسته رسالت خود را به بهترین شکل به انجام رساند و عقل گرایى خود را به خوبى آشکار سازد.
در مورد خاندان کلینى گفتنى است که پدر بزرگوار ایشان، یعقوب بن اسحاق، از عالمان بزرگ دین بوده و هم اکنون نیز آرامگاه او در کلین، مشهور است و جز این، اطلاع دیگری از او در دست نیست.(2) مادر او از خاندانى دانشمند بوده و نزدیکان وى، از قبیل جدّ و پدر، عمو و برادرش، همه از برگزیدگان و دانشوران بزرگ بوده اند.(3)
در مجموع، تبارى بزرگ و دانشمند، محمد بن یعقوب کلینى را در آغوش خود پروریده و او را به عالم اسلام تقدیم کرده است.
مى توان مدعى شد که شیخ کلینى از وثاقت و اعتبار کامل برخوردار بوده و شخصیت برجسته و چند بعدى ایشان سبب شده از دیرباز تا به حال، کسى از سیره نگاران سخنى در قدح وى نگوید و در عوض هرکس به گونه اى او را مدح کند. اکنون نگاهى به دیدگاه هاى بزرگان دربارۀ ایشان مى افکنیم:
رجالى بزرگ شیعه، ابوالعباس نجاشى (متوفاى 450) دربارۀ او می گوید: «محمد بن یعقوبکلینى، که علّان کلینى رازى دایى اش بوده است، استاد برجستۀ عالمان ما به روزگار خودش در
ص: 180
رى بوده است. وى موثق ترین مردم در حدیث گزارى بوده است. کلینى کتاب کافى را طى بیست سال نگاشته است… و ما تمام کتاب هاى ایشان را از گروهى از استادان خویش نقل کرده ایم».(1)
شیخ الطائفه (متوفاى 460) دربارۀ کلینى فرموده است: «محمد بن یعقوب کلینى، با کنیۀ ابوجعفر اعور، فردى والاقدر و آشنا به روایات است که تألیفات بسیارى از جمله کتاب معروف به کافى دارد و ما کتاب هاى ایشان را در کتاب خود به نام الفهرست معرفى کرده ایم».(2)
همو در الفهرست می گوید: «محمد بن یعقوب کلینى که کنیه اش ابوجعفر است، فردى مورد وثوق و دانا به روایات است و کتاب هایى از جمله کافى دارد که شامل سى کتاب است و نخستین بخش آن، کتاب عقل و فضیلت علم نام دارد… شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان تمام کتاب هاى ایشان را براى ما گزارش کرده است».(3)
شیخ صدوق (متوفاى 381) با عنوان «الشیخ الفقیه»، کلینى را ستوده است.(4)
شیخ مفید، دیگر اسطوانۀ بزرگ تشیع (متوفاى 413)، در مقام ستایش کتاب کافى، آن را از بزرگ ترین کتاب هاى شیعه و پرفایده ترین آنها دانسته است(5) و این سخن گواه عظمت نویسندۀ کتاب نیز هست.
رجالیان متأخر شیعه نیز، هریک به نیکوترین شکل، کلینى را ستوده اند که برای رعایت اختصار از بازگویى اقوالشان خوددارى و تنها منابع آن سخنان را یادآورى مى کنیم.(6)
دانشمندان رجالى معتبر اهل سنت نیز هریک به گونه اى از کلینى به عظمت و نیکى یاد کرده اند. کهن ترین منبعى که یافته ایم، مربوط به عبدالغنى بن سعید الازدى المصرى (متوفاى 407ق) است که کلینى را ستوده است.(7)
پس از او، حافظ، ابن ماکولا (متوفاى 475ق) دربارۀ کلینى گوید: «کلینى به ضم کاف و لاممکسور و حرف یاء پیش از حرف نون، همان ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى، از فقیهان و
ص: 181
مؤلّفان شیعه است. ابوعبداللّٰه احمد بن ابراهیم صیمرى و دیگران از وى نقل حدیث کرده اند. او در محلۀ دروازۀ کوفه و در زنجیر در بغداد ساکن بوده و در همان شهر به سال 328 قمری وفات یافته و در مقبره اش در دروازۀ کوفه دفن شده است».(1)
ابن عساکر (متوفاى571) دربارۀ کلینى آورده است: «محمد بن یعقوب که به او محمد بن على ابوجعفر کلینى هم گفته مى شود، از علماى شیعه بوده که به دمشق مسافرت کرده و در شهر بعلبک از ابوحسین محمد بن على جعفرى سمرقندى و محمد بن احمد بن خفاف نیشابورى و على بن ابراهیم بن هاشم و… نقل حدیث کرده است. عبدالغنى بن سعید گوید: کلینى همان محمد بن یعقوب کلینى است که از مؤلّفان شیعه است و طبق مکتب اهل بیت (علیهم السلام) مى نگاشته است».(2)
ابوسعادات، مبارک بن محمد بن اثیر (متوفاى606ق) نیز دربارۀ کلینى گوید: «کلینى از جملۀ فقیهانى است که در سال سیصد هجرى مى زیسته و جزء عالمان شیعه بوده است».(3)
عزالدین، ابوالحسن بن اثیر (متوفاى630ق) نیز گوید: «در این سال محمد بن یعقوب وفات یافت... و یکى از عالمان شیعى بود. کلینى با یاء نقطه دار در پایین آن و پس از آن حرف نون، با صداى کشیده تلفظ مى شود».(4)
امام شمس الدین ذهبى (متوفاى 748ق) دربارۀ کلینى گوید: «کلینى، محمد بن یعقوب کلینى است که از سران دانشمندان شیعه در روزگار مقتدر عباسى بوده است. وى منسوب به کلین از شهرهاى تابع عراق [اراک] است».(5) همو در کتاب هاى دیگرش نیز کلینى(رحمه الله )را به عظمت فراوان یاد کرده است.(6)
صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدى (متوفاى 764ق) دربارۀ کلینى گوید: «کلینى شیعى مذهب، همان محمد بن یعقوب ابوجعفر کلینى، به ضم کاف و امالۀ لام است که پیش از یاء آخر، نون قرار دارد. وى اهل رى بوده تا هنگام درگذشتش در بغداد سکونت گزیده است. او از
ص: 182
جملۀ فقیهان شیعه بوده که طبق مذهب آنان مى نگاشته است».(1)
ابن حجر عسقلانى (متوفاى 852ق) دربارۀ کلینى نوشته است: «ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى از فقیهان و مؤلّفان شیعه بوده که به زنجیرى به سبب سکونتش در محلۀ درب زنجیر بغداد معروف شده است».(2)
حاصل نقل قول هاى پیشن این است که کلینى(رحمه الله )از شخصیت چند بعدى و والایى برخوردار بوده؛ بدان پایه که از نگاه رجالیان فرهیخته، وى به عنوان فقیه و محدثی استوارنگار، صاحب قلم، فاضل، پیشوا، و مجدد نامبردار گردیده است.
بیشترین رقمى که درمورد مشایخ کلینى گزارش شده، چهل و هشت تن است.(3) شاگردان وى نیز شانزده نفر گزارش شده اند.(4) برخى دیگر رقم شاگردان ایشان را بیست و سه نفر شمارش کرده اند.(5)
بررسى درمورد چهره هایى که به عنوان استادان و دانشجویان کلینى مطرح شده اند، مى تواند گویاى سخت کوشى ایشان در فراگیرى و فرادهى علمى باشد؛ به ویژه اگر به کیفیت آموزش و دشوارى هاى آن، در روزگار کلینى توجه شود. بخشى از دشوارى هاى مورد نظر به سفرهاى کلینى در عصر او باز مى گردد.
شک نیست که هجرت یکى از عوامل تمدن ساز در تاریخ بوده است. این عامل، در زندگى شخصیت هاى دوران ساز نیز نقشى والا داشته است و دارد. اما درمورد قهرمان سخن ما، به دقت و صراحت، از سفرهایش یاد نشده است. برای مثال، شیخ طوسى (رحمه الله )، که به روزگار کلینى نزدیک بوده،یادآور شده که او به سال 327 در بغداد حدیث گفته است.(6) اما از این سخن نباید نتیجه گرفت که ایشان در اواخر عمرش به بغداد هجرت کرده و حداکثر به سال 329 در آنجا زندگى را
ص: 183
بدرود گفته است؛(1) زیرا دست کم مجدِّد نامیده شدن کلینى توسط ابن اثیر جزرى - چنان که گذشت - مى تواند موجب این احتمال شود که وى بیش از یک بار به بغداد سفر کرده است.(2)
دقت در سخنان رجالیان نزدیک به روزگار کلینى ما را به این امر متوجه مى کند که او فراوان به نقاط مختلف از جمله بغداد سفر کرده است و اگر جز این بود، فراهم آوردن آثار علمى گوناگون به ویژه موسوعۀ حدیثى گسترده اى چون کافى امکان نداشت. اینکه نجاشى - آن گونه که گذشت - تصریح کرده که کافى ظرف بیست سال نگاشته شده، این نکته را مى فهماند که کلینى در طول آن مدت به جمع آورى حدیث مشغول بوده است و چون کافى از تنوع و موضوعات گوناگون برخوردار بوده و به صورت آماده یک جا فراهم نبوده، به ناچار کلینى برای گردآوری این مجموعه مسافرت هاى فراوانى انجام داده است.
به علاوه، رجالیانى چون ابن ماکولا و ابن عساکر که به روزگار کلینى نزدیک بوده اند، به سفرهاى ایشان به دمشق و بغداد تصریح کرده اند. به ویژه، سخن ابن ماکولا که نقل شد و گفته بود: «و کان ینزل بباب الکوفه»، به روشنى استمرار را فهمانده، گویاى این است که کلینى بیش از یک بار به بغداد سفر کرده، و طى سفرهاى مکررش به این شهر (یگانه کانون عمدۀ دانش در جهان اسلام در قرن هاى سوم و چهارم هجرى) در دروازۀ کوفه اتراق مى کرده است.
ملاحظۀ شواهدى که بعضى از پژوهشگران معاصر یافته اند، تا سفر کلینی به خراسان، کوفه و حجاز را نتیجه بگیرند، جالب توجه و ارزشمند است.(3)
اکنون پس از معرفى کوتاه کلینى و برداشتن یک گام عمده در شناخت وى و فهم اجمالى عقل گرایى او، باید به بخش دیگرى بپردازیم تا ضمن آن رابطۀ «تحدیث» و «تعقل» را بازگوییم.
در آینۀ کافى، چهرۀ مرحوم کلینى محدثى سترگ و کم نظیر جلوه می کند. اکنون مى خواهیم ببینیم چگونه می توان چنین شأنى را با خردگرایى جمع کرد؟
به طور اصولى میان حدیث گزارى یعنى ظاهرگرایى با اندیشه ورزى ناسازگارى وجود دارد؛ زیرا مقتضاى حدیث گروى، تعبد بدان و وانهادن پرسش گرى از عقل و خلع آن از مسند داورى است.
ص: 184
اما خردگرایى در هر چهره اى که رخ نماید، عقل محورى و اندیشه سالارى را به همراه دارد.
تقابل دو اندیشۀ ظاهرگرایى و عقل گرایى را اندکى مفصل تر در جاى دیگر آورده ام،(1) و اینجا مجال تفصیل نمى بینم. اما بیان این نکته را سودمند مى دانم که تقریباً در طول تاریخ اسلام، حدیث گزارى با ظاهرگروى همراه بوده است. اما کلینى به حق یک استثناى مهم از آن قاعده و کبراى کلى مطرح شده است. او به درستى و به حق نشان داد که تقابل دو اندیشۀ یاد شده، تقابلى عَرَضى است نه ذاتى؛ چه اینکه میان عقل و دین تباینى نیست و مى توان محتواى دین را در ترازوى عقل سنجید. حدیث، سخن معصوم و پیراسته از ناسره و گزاف است و در معیار عقل برترین عیار را دارد. آرى، آن تقابل عرضى که گفته شد، نتیجۀ کارکرد ذهن آن دسته از حدیث نگاران است که بر اساس قشرى گرى خود، هم شأن عقل را از او ستانده اند و هم از ارزش حدیث به شدت کاسته اند.
مى دانیم که حدیث در کنار قرآن، دومین منبع شناخت دین، در ابعاد گوناگون آن است. اما عقل، هم از حیث ابزار فهم قرآن و حدیث و هم درجایگاه منبع سوم شناخت بودن، افزون بر داده های قرآن و حدیث، یک رشته آگاهى ها را در اختیار مجتهدان و پژوهشگران قرار مى دهد. پس، روى آورى به حدیث، نباید به هیچ رو به مفهوم روگردانى از عقل به حساب آید؛ بلکه منابع سه گانه اى که نام برده شد، علاوه بر منبع چهارمى به نام اجماع، از دیدگاه اصولیان، به صورت عرضى و در مجموع منابع استنباط و فقاهت به شمار رفته اند.
با اینکه کلینى آثار علمى متعدد داشته و طبق برخى گزارش ها رقم آنها به ده کتاب مى رسیده است،(2) غیر از موسوعۀ بزرگ و باارزش کافى، کتاب هاى دیگر وی اکنون در دست ما نیست.
دربارۀ کافى نیز تک نگارى ها و پژوهش هاى بسیار ارزشمندى انجام گرفته است. در اینجا، قصد بازگویی و دوباره کارى نداریم و تنها به بیان چند نکتۀ تقریباً بدیع دربارۀ کافى مى پردازیم:
ص: 185
سرتاسر کافى، نشان از خردگرایى مؤلّف فرهیخته و اندیشه ورز آن دارد. این ویژگى چندان برجسته است که جاى انکار ندارد و ما در ادامۀ گفتار، به مناسبت هر موضوع و به صورت منظم، مواردى از خردورزى کلینى در کافى را نشان خواهیم داد.
همواره باید بر این ویژگى کافى انگشت نهاد که این کتاب از دقت فوق العاده و امانت در گزارش احادیث برخوردار بوده، اسناد روایات را به طور کامل آورده است. بى جهت نبوده که عنوان پر افتخار «ثقة الاسلام»، به دلیل آن استوارنگارى کم نظیر، نصیب کلینى شده است. بى شک این توفیق بزرگ الهى بى دلیل قرین محدث بزرگ شیعه نشده است؛ بلکه با توجه به وضعیت دشوار ارتباطات در عصر او و مشکلات فراوان آن روزگار، این وثاقت و امانت ورزى، حاصل خون دل هاى بسیار، رنج هاى جانکاه فراوان و مجاهدت هاى دامنه دار بوده است. راستى که دست مریزاد و آفرین بر آن همه افتخارآفرینى در عرصۀ پژوهش و فرهنگ.
زمان نگارش کافى از نظر کمّى و کیفى، ویژگى هایی داشته است. از نظر کمّى، زمانى طولانى در حد دو دهه را در بر مى گرفته است و از نظر کیفى نیز زمانى کاملاً بحرانى و پر ماجرا، یعنى زمان غیبت صغراى امام زمان (علیه السلام)بوده است که دربارۀ آن بعداً گفت وگو خواهیم کرد.
انگیزۀ نگارش کافى نیز، آن گونه که در مقدمۀ آن از زبان مؤلّف گرانقدرش آمده، بسیار مهم و باارزش بوده است. انگیزۀ نگارنده، استوارنگارى و عرضۀ مجموعه اى صحیح و سودمند براى رفتار بوده است. او مى خواسته اثرى پدید آورد که پیراسته و متقن باشد و بر خلاف جوامع و منابع حدیثى آن روزگار، علاوه بر جامعیت، از روایات ضعیف و غیر قابل اعتماد تهى باشد. باید گفت در مجموع، کلینى به خوبى از عهدۀ این امر برآمده و توانسته آرمان خود را از نگارش کافى محقق سازد.(1)
ص: 186
چیزى که بر اعتبار کافى به صورتى فوق العاده افزوده، دسترسى کلینى به منابع کهن و دست اول روایى بوده است. در کافى تمام گزارش ها و حدیث گزارى ها بر اساس متونى بوده که همه در اختیار کلینى و دست اول بوده اند.
شک نیست که فراهم آمدن کافى از منابع اولیه یا (اصول اربعمائه) و کتاب هاى صحابیان ائمه (علیهم السلام) بزرگ ترین خدمت به فرهنگ باارزش اسلام و شیعه بوده است؛ چه اینکه بدین ترتیب، یک پایانۀ علمى و اطلاعاتى غنى و موثق از آثار کهن و پراکندۀ روایى، سامان گرفته و از میان رفتن منابع یاد شده به طور عمده طى رخدادهاى تاریخى، مشکل خاصى پدید نیاورده است.
به منظور فهم ارزش تلاش علمى کلینى و عقل گرایى ایشان، آشنایى با روزگار وى ضرورى است؛ زیرا از این راه مى توان تا حد زیادى خطوط اصلى شخصیت کلینى را تشخیص داد و به عمق مجاهدات وى پى برد.
تمام دورۀ عمر کلینى در عصر غیبت صغراى امام زمان (علیه السلام)قرار داشته است. این عصر به طور کلى از نظر اجتماعى، سیاسى و فرهنگى ویژگى هایى داشته که به روشن بینى کلینى و عقل گرایى او یارى بسیارى رسانده است. اکنون به بیان ویژگى هاى یاد شده مى پردازیم، تا ضمن قدرشناسى از عالمان نستوه آن دوره، به برخى شبهات مربوط به این موضوع نیز، پاسخى گفته باشیم.
دوران غیبت صغرا دورۀ حیرت نامیده شده است؛(1) زیرا شیعه در آن، در سرگردانى عجیبى به سر مى برده است؛ از این رو، که اصل مسئلۀ غیبت امام زمان (علیه السلام)و نیز طولانى شدن زمان آن که از چهل سال فراتر رفته بوده است، تردیدهایى را برانگیخته، معضلات اعتقادى و بحران هاى اجتماعى را سبب شده بود. این مسائل دقت هاى عالمانه اى در روایات مربوط به امام زمان (علیه السلام)را مى طلبیده و از
ص: 187
این رو، برخى از عالمان بزرگ آن دوره، کتاب هاى مستقلى در این موضوع نگاشته اند.(1) در چنین روزگارى دفاع از حریم امامت، تشیع و حدیث، کاری بسیار دشوار بوده که عالمان متعهدى چون کلینى عهده دار آن گردیده و در مقابل طعن و طرد دشمنان گوناگون تشیع، جانانه مقاومت کرده اند.
پس از شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام)جامعۀ شیعه دچار تفرقۀ درونى بسیار شدیدى شد و فرقه هاى گوناگونى پدید آمدند. به طور اساسى دو گروه اصلى یکى طرفدار امامت جعفر، برادر امام عسکرى (علیه السلام)و دیگرى طرفدار امامت حضرت مهدى (علیه السلام) فرزند امام عسکرى (علیه السلام) شدند و گروه هاى فرعى تر که تا بیست فرقه نیز گفته شده، نابسامانى عجیبى را بر جامعۀ شیعى تحمیل کرد.(2)
در این مورد نیز، برطرف کردن ریشه اى اختلافات و پایان دادن به درگیرى ها، فهم درستى از احادیث مربوط به حضرت مهدى (علیه السلام)را طلب مى کرد، تا حقانیت شیعۀ اثنى عشرى به اثبات برسد و نادرستى ادعاهاى برخى دیگر آشکار شود. این مهم نیز به دست تواناى محدثان والامقام شیعه در آن دوره انجام گرفت(3) و سهم کلینى در این میان بسیار بود که اکنون جاى شرح آن نیست.
ویژگى دیگر عصر غیبت آن است که اجتهاد به طور جدى و عمده آغاز شده است؛ زیرا به دلیل غیبت امام عصر (علیه السلام) و دستیابی نداشتن به ایشان براى برآوردن نیازهاى جامعه، راهى جز اجتهاد ویافتن حکم مسائل جدید در پرتو اصول، نبوده است. این امر، مورد پسند ائمه (علیهم السلام) نیز بوده است؛(4) از
ص: 188
جمله توقیع مشهور امام زمان (علیه السلام)که در آن، شیعه را در مسائل تازه به راویان احادیث ارجاع داده اند،(1) درخور توجه است.
ناگفته پیداست که خوداتکایى مجتهدان و مراجعۀ تودۀ مردم به آنها، مستلزم بهره گیرى جدى آنان از عقل براى تبلور بخشیدن به اجتهاد و فقاهت بوده و به هیچ رو قشرى نگرى، سلفى گرى و تقلید براى ایشان روا نبوده است.
در مورد کلینى به خصوص، خواهیم دید که چگونه شخصیت فقهى وى، حتى در موسوعۀ حدیثى کافى به نمایش آمده است.
ویژگى دیگر روزگار کلینى وجود مدرسۀ حدیثى - کلامی پر افتخار قم بوده که على القاعده مى بایست او پس از کلین و رى، بهره بسیارى از آن گرفته باشد.
برخى مدرسۀ قم را در مقابل مدرسۀ بغداد قرار داده، اولى را ظاهرگرا و عقل گریز و دومى را ژرفانگر و خردگرا دانسته اند.(2) برخى دیگر نیز اصلى ترین ویژگى مدرسۀ قم را «غلوستیزى» دانسته اند. به تعبیر یکی از نویسندگان، دانشمندان و راویان حدیث مدرسۀ قم که در آن دوره مرکز اصلى و عمدۀ علمى شیعه بود، به شدت در برابر بسط و رخنۀ افکار و آثار مفوضه واکنش نشان مى دادند. آنان نیز با تمام قوا مى کوشیدند جلوى سیل عظیم ادبیات غلات را که به سرعت گسترش مى یافت بگیرند. علماى قم تصمیم گرفتند هر کس را که به ائمه نسبت فوق بشرى بدهد، غالى معرفى و از شهر خود اخراج کنند. افراد متعددى از راویان حدیث به سبب آنکه آن گونه مطالب را روایت کرده بودند، در نیمۀ اول قرن سوم از قم اخراج شدند... دانشمندان حوزۀ قم که در این دوره عالى ترین مقام و مرجع علمى جامعۀ شیعه بودند، تا پایان قرن چهارم، با قدرت و شدت، ضد مفوضه باقى مانده، با انتساب هرگونه وصف فوق بشرى به ائمه، سخت برخورد مى کردند.(3)
این سخن نیز شنیدنى است: «بخش هایى از مواریث فکرى مفوضه از اواخر قرن چهارم درسنت علمى شیعه رخنه کرد و به تدریج مقبولیت مى یافت. البته در مجامع حدیثى مدت ها ظهور یافته و حضور چشم گیرى پیدا کرده بود؛ به خصوص در مجامع بزرگ، مانند کتاب کافى که به خاطر
ص: 189
بزرگى و گستردگى آن، ناچار احادیث ضعیف زیادى هم در آن راه یافته و حتى به نقل برخى بزرگان از کل 16199 حدیث آن 9485 حدیث، ضعیف و غیر معتبر است».(1)
گمان مى رود در غلوستیزى مدرسۀ قم و طعن زدن به کافى مقداری غلو شده باشد. نه رویارو قرار دادن دو حوزۀ شیعى قم و بغداد، مقرون حقیقت است و نه نسبت غلوستیزى به مدرسۀ قم آن گونه بوده که گفته شده است.
در مورد قم و بغداد بعداً اندکى بحث مى شود و اکنون مى گوییم ماهیت اندیشۀ عقل گراى شیعى به طور اصولى ایجاب مى کرده که هیچ ستیزى با عقل نداشته باشد و دلیل خاصى نیز براى تفکیک اندیشۀ مدرسۀ قم و بغداد مطرح نشده است. البته اخبارى گرى در شیعه را، باید استثنایى دانست که در گرو شرایط ویژه اى بوده است؛ اما درمورد مدرسۀ قم، وضعیت از نظر تاریخى آن گونه نبوده که در سده هاى سوم و چهارم، عقل گریز نامیده شود.
در مورد بزرگان مدرسۀ قم، مانند صدوق، نیز نمى توان مدعى شد که چون همّ و غمِّ اصلیِ خود را مبارزه با تفویض و غلو مى دانسته اند، مى کوشیده اند ائمه (علیهم السلام) را افرادى عادى معرفى کنند؛ زیرا مقامات گوناگونى که براى ائمه (علیهم السلام) منظور مى شود، به گونه اى تحت الشعاع عصمت و نصب الهى امام قرار دارند و هنگامى که این دو امر پذیرفته شود، پذیرش برخى مسائل دیگر، از قبیل اعجاز و دخل و تصرف در طبیعت، نباید غلو نامیده شود.
صدوق(رحمه الله )در مورد نصب الهى و عصمت امام تأکید بسیارى دارد:
بنا به فرمودۀ خداى بزرگ: «آن گاه که خداى تو به فرشتگان گفت مى خواهم روى زمین خلیفه اى قرار دهم...»، کسى که دلش پاک باشد شایستگى مقام خلافت را دارد تا امین باشد. اما اگر فرد آلوده اى در نظر گرفته شود، به مردم خیانت خواهد کرد؛ زیرا برای مثال، اگر دلالى باربر خیانتکارى را به بازرگانى معرفى کند تا کالایى را جابه جا کند و آن فرد خیانت کند، دلال خائن خواهد بود. بنابراین، چگونه خیانت گرى بر خدا رواست؟(2)همو در مورد عصمت امام گوید:
در سخن هر کسى احتمالاتى هست، اما بسیارى از آیات قرآن و سنت، بنابر اجماع فرقه هاى اسلامى، صحیح و صریح و تغییرناپذیر است، ... از این رو،
ص: 190
ضروری است کسی که از دروغ و خطا در امان باشد آورندۀ قرآن و سنت باشد... و اگر به هر چنین فردی نیاز باشد، نباید دروغگو باشد تا اهداف خدا در قرآن و اهداف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در سنت را به راستى گزارش کند و اگر چنین چیزى واجب باشد، باید او معصوم باشد... . بنابر آنچه گذشت، قرآن به ترجمانى نیاز دارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)باید قرآن را تفسیر کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نیز باید معصوم باشد تا پذیرش سخن او لازم آید. پس اگر عصمت مفسّر ضرورى باشد، امت نمى تواند عهده دار این امر باشد؛ زیرا خود دچار اختلاف اند و برخى برخى را تکفیر مى کنند. با ثابت شدن این امر، ضرورتاً، معصوم فقط کسى است که از او یاد کردیم و او امام است. نیز استدلال کردیم که امام جز معصوم کسى نیست. همین طور نشان دادیم که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)باید بر امامت امام معصوم تصریح کند؛ زیرا عصمت در چهرۀ کسى آشکار نمى شود تا مردم آن را مشاهده کنند. در نتیجه خداى علّام الغیوب باید او را معرفى کند. بنابراین، امامت با نص شکل مى گیرد. ما در این باره نصوص و احادیث صحیحى داریم که از پیشوایان معصوم آنها را نقل کرده ایم.(1)
در مورد کافى نیز چگونه مى توان مدعى شد که بیش از نیمى از آن روایات ضعیف است، آن هم به این دلیل که مفوضه، برساخته هاى خود را از طریق مؤلّف کتاب وارد آن کرده اند؟! مگر روایاتى که در کتاب الحجة کافى آمده، معادل نیمى از روایات کافى است؟ و مگر روایات مربوط به نصب و عصمت امام، محتوایى خلاف عقل دارند که دست کم از راه نقد مضمونى تخطئه شوند؟ اگر به راستى چنین بود، آیا خود کلینى و صدوق که در فهم و نقد حدیث کم نظیر بوده اند، با زیر پا گذاشتن تعهد و تقواى خویش، به نقل این قبیل روایات مبادرت می کردند(2) و کم ترین نقدى انجام نداده، حتى به تأیید و مدلل کردن آنها مى پرداختند؟
ادعاى دیگرى را نویسنده اى بدین گونه مطرح کرده که شیعه در قرون نخستین هجرى، تا دورانغیبت صغرا، از خردورزى به دور بوده است. وى مى نویسد:
در مکتب تشیع هم در دوران اولیۀ آن، در اوایل قرن دوم هجرى، گرایش غالب
ص: 191
مخالفت با بحث هاى کلامى بوده است. نظر آن بود که چون امام بالاترین و عالى ترین مرجع شریعت است، همۀ سؤالات و استفسارات باید به او ارجاع داده شود و رهنمودهاى او که از نظر شیعیان حقیقت خالص و بیانگر واقع بود، پیروى گردد. پس جایى براى اجتهاد و استدلال عقلانى و به تبع، بحث و مناظره و زورآزمایى در مباحث دینى نمى بود… .
اکثریت مطلق دانشمندان شیعه، تا پایان قرن سوم هجرى از استدلال عقلى و اجتهاد در فقه به شدت خوددارى کرده و کار و تلاش علمى خود را در نقل و ضبط گفته هاى معصومین، در مسائل مختلف منحصر و متمرکز ساخته بودند. نظر آن بود که فرد هرچند دانشمند و در کار تحلیل و نظر ورزیده باشد، شریعت قلمرو وحى است نه عقل، و چون امام به مثابۀ منبع موثق دانش مذهبى و مرجع تفسیر درست شریعت و وحى در جامعه حضور داشت، پس جایى براى ظن و تخمین و اجتهاد و اعمال نظر در خطۀ شرع و دین نبود.(1)
سخنان پیش گفته عارى از حقیقت و سند تاریخى است. درست برعکس آنچه ادعا شده، شیعه به لحاظ دسترسى به امامان (علیهم السلام) و دانش الهى آنان، قوى ترین مکاتب کلامى، فقهى و اصولى را در همان عهد ائمه (علیهم السلام) به وجود آورد که ثمره های آن در دوره هاى بعد آشکار شد.
این سخن بسیار سخیف است که به لحاظ حضور امامان در جامعۀ شیعى، دانشمندان این مکتب، از عقل ورزى خوددارى مى کردند. یا اینکه حوزۀ دین، حوزۀ عقل نیست؛ یا اینکه اکثریت عظیم دانشمندان شیعه از مناظره، تن مى زدند! آنجا که خود امامان (علیهم السلام) با لجوج ترین افراد، حاضر به مناظره مى شدند و جزئیات گفت وگوهاى آنان ثبت شده است،(2) چگونه مى توان شیعه را عقل گریز و مخالف مناظره معرفى کرد؟ بر خلاف ادعاى نادرست پیش گفته، در زمینۀ کلام، با ارزش ترینمیراث شیعه مربوط به دوران ائمه (علیهم السلام) است.(3)
حاصل اینکه شیعه در قرون نخستین اسلامى کاملاً اهل تعقل بوده و حضور امامان (علیهم السلام) نیز مانعى بر سر راه این مسئله نبوده و نیز خردگرایى بى حرمتى به ساحت مقدس ایشان به شمار
ص: 192
نمى رفته است. در حقیقت، در روزگارى که عصر شکوفایى علوم اسلامى و صفّ آرایى مکاتب فقهى و کلامى به شمار مى رفته، شیعه نمى توانسته حرف هاى خود را نزند، وگرنه در آن عصر پر حادثه به کلى از میان رفته بود. پس یک ویژگى دیگر روزگار کلینى، خردگرایى عالمان و بزرگان شیعه در آن عصر در تداوم دوران ائمه (علیهم السلام) بوده است. در مباحث آتی توضیحى درمورد احادیثى که از رأى و نظر نهى کرده اند، خواهد آمد تا هر سوءتفاهمى از میان برود.
آخرین ویژگى روزگار کلینى را باید «باز بودن» آن دانست. یعنى از نظر اجتماعى و فرهنگى در زادگاه خود او و نیز در قم و عاصمۀ جهان اسلام، مدینة السلام، بغداد، سعۀ صدر کافى و اوضاع کاملاً مساعد براى ابراز عقیده و اندیشه وجود داشته است و با توجه به چنین اوضاعی بوده که کلینى به فکر تدوین موسوعۀ حدیثى بزرگ خویش و اظهار دیگر اندیشه هاى خود افتاده است. به زودى توضیحات بیشترى دربارۀ سه شهر یاد شده، خواهیم آورد.
روزگار زیست کلینى یا دورۀ غیبت صغرا را باید از یک نظر، دورانى سازنده دانست. از این رو که شیعه در این دوره خود را بازیافت، فلسفۀ غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)خویش را به درستى فهمید و براى دوره ای طولانى تر خود را آماده کرد تا بتواند در غیاب حجت حق، امام منتظر، وظایف سنگین خود را به درستى انجام دهد.
در این میان، دو نکته را نباید از یاد برد: یکى سختى روزگار غیبت صغرا که به راستى عصر حیرت نامیده شده بود، و دیگرى خدمات برجستۀ عالمان بزرگوار شیعه در آن روزگار و مدتى پس از آن، در تشریح فلسفۀ غیبت و بررسى مسائل گوناگون مربوط به آن، که این مهم را مى توان در آثار مربوط به آن دوره مشاهده کرد.(1)
پس از آشنایى با دشوارى هاى عصر غیبت صغرا و روزگار کلینى که عمدتاً مربوط به مذهب وى، مسائل اعتقادى و مبانى مکتب تشیع است، اکنون نوبت به بازگویى آسانى ها و زمینه هاى مساعدى مى رسد که اندکى پیش تر به آن اشاره شد. این زمینه ها مربوط به سه شهر رى، قم و
ص: 193
بغداد بوده است.
دربارۀ رى که زادگاه کلینى است، گفتنى است بر خلاف قم که شهرى شیعه نشین بوده، رى پیروان مذاهب مختلف را در خود جاى داده بود. علاوه بر مذاهب رسمى فقهى اهل سنت، مذاهب فکرى گوناگون از قبیل معتزله، نجاریه، اشاعره و کرامیه نیز در رى حضور رسمى داشتند.(1) لازمۀ این امر فضاى مناسب فکرى در رى و تلاش هاى فکرى و علمى اندیشوران هر فرقه و مذهب به سود خود بود.
حضور تشیع نیز در رى، از زمان ورود اسلام به این شهر و فتح شدنش، جدى بود و رقم بالایى از اصحاب ائمه (علیهم السلام) و راویان حدیث به این شهر هجرت کرده، در آن ساکن شدند.(2) بدین ترتیب حجم بالایى از دانشمندان مذاهب مختلف اسلامى، به ویژه تشیع در مراکز علمى این شهر، پرورش یافته اند.(3)
با توجه به اوضاع فرهنگى و اجتماعى رى در صدر اسلام، به ویژه قرن سوم هجرى، مى توان پذیرفت که مجموعه شرایط خوب و مناسب، به ویژه کانون هاى علمى و منابع لازم انسانى و کتابخانه اى در دسترس کلینى بوده(4) تا توانسته به تلاش هاى گستردۀ علمى، از جمله تدوین کافى بپردازد.
در مورد قم، در نزدیکى زادگاه کلینى، گفتنی است که:
اولاً سابقۀ تشیّع در این شهر، طولانى و غلبۀ آن بر این شهر مثال زدنى است.(5) این امر مجالکافى و زمینۀ بسیار خوبى پدید آورده بود تا فرهنگ پربار شیعى و علوم گوناگون اسلامى در این شهر رشد چشم گیرى داشته باشد.
ثانیاً اوضاع اجتماعى و مذهبى قم سبب شده بوده تا انبوه سادات و هاشمیان و محدثان و دانشمندان شیعه در این شهر گرد آیند و به رشد علوم اسلامى یارى رسانند.(6)
ثالثاً مدرسۀ قم را نباید مدرسۀ بسته اى پنداشت که جز اندیشه هاى ناب تشیع، هیچ فکر
ص: 194
مخالفى در آن مطرح نمى شده است، آن هم به این دلیل که برخى راویانى که از ضعیفان نقل حدیث مى کرده اند، از این شهر اخراج شده اند؛ زیرا همان روات، چندى در این مدرسه اقامت گزیده و حرف هاى خود را بر زبان آورده اند و سپس متولیان حوزۀ قم بنابر وظیفۀ خود، با این اقدام مبادرت به پیرایش احادیث شیعه از احادیث ضعیف کرده اند.
به علاوه، اسطوانه اى از مدرسۀ قم و جهان تشیع، چون شیخ صدوق بخش بزرگى از عمر خویش را در سفرهاى فراوان و فراگیرى و فرادهى علمى صرف کرده و در کمال حریت و دور از هر تعصبى با صاحبان اندیشه، از فرق مختلف و دانشیان آن روزگار مباحثه کرده است.(1)
به هر رو، مدرسۀ قم، در تکوین شخصیت کلینى و یاری گرى ایشان براى ساماندهى به میراث گرانبهاى علمى اش، نقش مهمى داشته است؛ لیکن متأسفانه از چند و چون این امر و میزان حضور او در این مدرسه، اطلاعى در دست نیست.
سرانجام، درخصوص بغداد، که شعلۀ حیات کلینى در آنجا به خاموشى گرایید، یادآورى چند نکته سودمند است:
1. بغداد از فضاى باز فکرى فوق العاده اى برخوردار بوده و حقیقتاً مى توانسته مرکز فرهنگى جهان اسلام و شهر بین الملل و بین المذاهب اسلامى به شمار رود.(2)
2. به گواهى مورخان، بغداد، در نتیجۀ همان فضاى فکرى بازى که داشته، این امکان را یافته که کانون علوم گوناگون اسلامى شود و خدمت بسیار بزرگى به فرهنگ اسلامى و بشرى کند.(3)
3. مذاهب گوناگون اسلامى در بغداد حضور چشمگیر و فعال داشته اند و در این زمینه مشکل جدى و عمده اى پیش نیامده و آنها با یکدیگر هم زیستى داشته اند.(4)4. علماى مذاهب مختلف از جمله شیعه، در مقیاس گسترده اى بدین شهر رو آورده، در آن ساکن شدند و آن را کانون فعالیت هاى علمى خود کردند. این حضور در قرن سوم هجرى جلوۀ ویژه اى داشته است.(5)
5. حضور چهار نایب خاص امام زمان (علیه السلام)در دورۀ غیبت صغرا، در این شهر نیز، مى توانسته
ص: 195
نشان از اهمیت آن داشته باشد.(1)
این تعبیر بسیار زیباست که در اسلام، حوزۀ عقاید، قُرق گاه عقل است؛(2) بر خلاف مسیحیت که ورود عقل را به این قلمرو ممنوع کرده است! مرحوم کلینى نیز به خوبى این نکته را دریافته و عقل گرایى را در این عرصه به طور جدى مطرح کرده و پاى احادیث را به این وادى گشوده است.
کلینى موسوعۀ حدیثى بزرگ خویش را با اصول کافى آغازیده است. آن هم با حجمى بالا، به حدى که چندان از فروع کافى مربوط به احکام عملى زندگى دنیایى، چیزى کم نداشته باشد. احادیث اعتقادى حتماً باید بهرۀ کافى از استدلال داشته باشند تا اندیشه ها آنها را بپذیرند وگرنه در حوزۀ عقاید، کاربردى نخواهند داشت. با نگاهى به اصول کافى درمى یابیم که احادیث آن از این امتیاز برخوردارند و مؤلّف آن، استادانه، گزینش خوبى انجام داده، روایات مناسب را در هر مورد آورده است.
در اینجا به مواردى مى پردازیم تا به کمک آنها شیوۀ عقل گرایانۀ کلینى را در اصول کافى، نشان داده، نحوۀ بهره گیرى او را از احادیث، در حیطۀ عقاید، آشکار کنیم:
انتخاب آگاهانه و مجتهدانۀ عناوین کتاب ها، فصول و ابواب در اصول کافى، خبر از اندیشۀ والاى نگارندۀ آن مى دهد. ممکن است این کار ساده به نظر آید، لیکن انجام چنین کاری، آن هم در یک نگاشتۀ حدیثى که باید محتواى روایات کاملاً منظور شود، چندان آسان نیست. در حقیقت، کلینى آمیزه ای از تحدیث و تعقل را در کافى به نمایش گذاشته و بدینسان، هنر خویش را آشکار کرده است. آرى، در یک اثر روایى، در پهنۀ اصول اعتقادى، اگر بنا باشد استدلال هاى کلامى و انتظار شخصىِ پژوهشگر نیاید، بلکه متن روایات به عنوان آموزش هاى اعتقادى بازگو شود، کارى جز آنچه کلینى انجام داده، شدنى نیست.
ص: 196
امتیاز دیگر اصول کافى، به عنوان طرحى نو و کارى ابتکارى، جامعیت آن است. در اصول کافى تمام مسائل اعتقادى بیان شده است؛ حتى جزئیات و فروع بسیار ظریفى در آن و ضمن احادیث آمده که مى تواند الهام بخش اهل کلام و حکیمان باشد و باب گفت وگوهاى بدیع و شیرینى را بگشاید. در واقع، گزینش کلینى مجال خوبى براى تضارب آرا و جولان اندیشه ها مى آفریند.
در اینجا مناسب است ضمن اشاره به نخستین بخش اصول کافى، یعنى کتاب العقل والجهل، به شبهه اى پاسخگوییم که قبلاً به آن اشاره شد و آن اینکه پاره اى روایات در اصول کافى آمده که از اظهار رأى نهى کرده اند. به نظر مى رسد روایات یاد شده در کتاب فضل العلم، جلد اول اصول کافى، در سه باب آمده باشد که به ترتیب عناوین آنها عبارت اند از: النهى عن القول بغیر علم (باب یازدهم (من عمل بغیر علم (باب دوازدهم)، البدع و الرأى والمقائیس (باب نوزدهم). باب بیستم کتاب فضل العلم کافى هم، عنوانش الرد الى الکتاب و السنه… است. در این ابواب روایاتى آمده که سخن هوس آلود جاهلانه، رفتار ناآگاهانه، بدعت گذارى، اظهار نظر بى مورد و قیاس کردن را تخطئه کرده و به جاى آنها راه هدایت و رستگارى را بازگشت به قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه (علیهم السلام) دانسته است. اکنون باید پرسید پس از ملاحظۀ دقیق روایات مورد بحث، چگونه مى توان ممنوع بودن اندیشه و اظهار نظر منطقى را از آنها نتیجه گرفت؟! قطعاً این نتیجه گیرى امکان ندارد؛ بلکه اندیشیدن در حوزۀ عقاید، تنها کارى است که یک مسلمان باید انجام دهد و ملاحظۀ روایات کتاب العقل والجهل کافى، گواهى بر این مدعاست.
با اینکه موارد اظهار نظر کلینى در زمینۀ مسائل اعتقادى در اصول کافى فراوان نیست و شاید علت آن عزم وى بر تحفظ بر متون روایى بوده است، همان چند موردى که به اظهار نظر پرداخته، سخنان محققانه و باارزشى بر زبان آورده که گویاى گستردگى دانش وى، به ویژه در کلام و فلسفه است. اکنون برخى از موارد یاد شده را مرور مى کنیم:
1. کلینى پس از بیان حدیثى از امیرالمؤمنین (علیه السلام)دربارۀ شناخت ذات حق به کمک خودش، یا به تعبیر فلسفى برهان لمّى، چنین فرموده است:
معناى سخن امام (علیه السلام)که فرمود: «خدا را به خدا بشناسید» این است که خدا اشخاص، نورها،جوهرها و اعیان را آفرید. پس اعیان همان جوهرهاست و جوهرها روح هاست. لیکن خداى بزرگ به جسم و روحى شباهت ندارد و هیچ کس نیز توان آفریدن روحِ داراى احساس و ادراک را ندارد. پس تنها او خالق روح ها و تن هاست و آن گاه که خدا شبیه هیچ جسم و روحى نباشد، پس راهى
ص: 197
جز شناخت خدا به کمک ذاتش نیست و تشبیه خدا به روح، بدن یا نور شناخت خدا نیست.(1)
چنان که ملاحظه مى شود، کلینى با تکیه بر خالقیت خدا و تفرد او در این امر و قدرت فوق العاده اش، نتیجه گرفته که نباید او را به مخلوقاتش تشبیه کرد؛ زیرا در این حالت او با سایر موجودات فرقى نخواهد داشت و خالق نخواهد بود. اینکه آشکارا جوهر بودن از خدا، علاوه بر جسمیت نفى شده، گویاى عمق بینش کلینى است. هنگامى که خدا جوهر نباشد، یعنى ممکن الوجود و مخلوق نیست تا نیازمند خالق باشد و در این صورت فقط خالق و واجب الوجود است؛یعنى قائم به ذات و بى نیاز از علت است و در نتیجه باید او را به کمک خودش شناخت.
2. دومین مورد، بیانى از کلینى در پایان باب اراده از کتاب التوحید اصول کافى است. ایشان در این بیان نسبتاً مفصل، ضابطه اى براى تشخیص صفات ذات از صفات فعل مطرح کرده تا وضعیت اراده به عنوان صفت فعل روشن گردد. خلاصۀ سخن ایشان چنین است:
اگر خدا به دو چیزى که هر دو جنبۀ وجودى دارند، موصوف گردد، چنین صفتى، صفت فعل خواهد بود؛ زیرا براى خدا در جهان هستى امورى منظور مى شود که برخى را اراده می کند و برخى دیگر را اراده نمى کند؛ بعضى را مى پسندد و بعضى را نمى پسندد. حال اگر اراده از صفات ذات باشد، باید ارادۀ نقیض خود را همراه داشته باشد و ذات حق محل اجتماع آن دو باشد؛ در حالى که این امر محال است. اما درمورد صفات ذات مانند علم و قدرت که از ذات حق جدا نمى شوند، نمى توان چیزى را یافت که از دایرۀ علم و قدرت حق بیرون باشد و آن را غیر معلوم و غیر مقدور خدا دانست؛یا اینکه هم زمان او را به علم و جهل یا قدرت و عجز موصوف نمى دانیم و اثبات یکى از نقیضین مفهومش نفى دیگرى است.(2)
همان طور که ملاحظه مى شود، این بیان کاملاً فنى است و تعریف قانع کننده اى در صفاتذات و فعل به دست مى دهد و وضع اراده را به خصوص روشن مى کند که صفت فعل است و همراه کار خداست.
3. مورد سوم نیز بیانى از ایشان در کتاب التوحید، در باب تأویل الصمد، به دنبال حدیث دوم باب است:
ص: 198
این همان معناى درست در تفسیر صمد است، نه آن تفسیرى که اهل تشبیه کرده اند. به قول آنها صمد، موجود توخالى است؛ زیرا توخالى بودن صفت جسم است و خداى باعظمت از این برتر است. او بزرگ تر از آن است که اوهام بر صفاتش آگاه شوند، یا اوج بزرگى اش را درک کنند. سخن اهل تشبیه در این مورد با سخن خدا که فرموده: خدا مانندى ندارد، ناسازگار است و خدا برتر از آن است که مانند اجسام باشد.
تفسیر درست صمد در روایات از زبان دانایان واقعى بازگو شده و آن سرورى است که مقصود و هدف همگان است. این معناى درستى است که با آیۀ ) لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ( سازگار است.
مصمود در لغت به معناى مقصود است و حضرت ابوطالب (علیه السلام)نیز در شعرش آورده: جمره دورى را که قصدش مى کنند/ بالاى آن با سنگ هاى بزرگ رمى مى شود.(1)
در این بیان، کلینى ذوق و احاطۀ خود را بر ادبیات جاهلى و اسلامى به خوبى نشان داده، و با کمک گرفتن از لغت و شعر، به تفسیر صمد و توضیح حدیث پرداخته است.
4. مورد بعدى هم سخن مفصلى از کلینى دربارۀ یکى از خطبه هاى امیرالمؤمنین (علیه السلام)در همان کتاب التوحید کافى است:
این خطبه یکى از خطبه هاى مشهور ایشان است تا جایى که همگان از آن باخبرند و این خطبه براى هر کس که در جست و جوى دانش توحید باشد، کافى است؛ اگر در آن تدبّر کند و محتوایش را بفهمد. پس اگر جن و انس با هم تلاش کنند که بدون یارى گرفتن از پیامبرى معناى توحید را آشکار کنند نمى توانند مانند سخن حضرت امیر - که مادرم و پدرم فدایش باد - بر زبان آورند.
ایشان نخست راه توحید را به مردم نشان داده اند. به این بخش از سخن مولا نمى نگرید که فرمود: نه خدا از چیزى آفریده شده و نه جهان را از چیزى آفریده. با سخن اول حدوث را نفى کرده و با سخن بعدى دیدگاه کسانى را نفى کرده که گفته اندهمه چیز حادث است و برخى چیزها از برخى دیگر پدید آمده اند. نیز امام (علیه السلام)مى خواسته سخن دوگانه پرستان را نفى کند که گمان مى کرده اند خدا هر چیزى را از ریشه اى و بنابر الگویى آفریده است... .
ص: 199
همین طور حضرت دیدگاه تشبیه گرایان را که خدا را به شمش طلا یا بلور و... در جهت طول و هنجار تشبیه کرده اند، رد کرده است... سپس ایشان حلول خدا را در موجودات نفى کرده، ضمن اینکه خدا را با هر چیز و جدا از هر چیز دانسته و بدین ترتیب ویژگى هاى اجسام و اعراض را از خدا نفى کرده؛ چه اینکه جدایى و دورى ویژگى اجسام است و حلول در جسم و اتحاد با آن، ویژگى اعراض است. سپس فرموده اما دانش حق بر پدیده ها احاطه دارد و آنها را با حکمتش آفریده، یعنى با احاطه و تدبیرش بدون ترکیب با اشیا با آنها همراه شده است.(1)
نکتۀ جالب توجه اینکه در میان شیعه، به ویژه کلینى که این مقال مربوط به عقل گرایى ایشان است، سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام)را به بهترین شکل بزرگ داشته و با دقیق ترین فهم هاى عقلانى همراه کرده است.
5. آخرین موردى که بازگو مى شود، بخشى از کتاب الحجة اصول کافى دربارۀ تفسیر «فىء و انفال» است:
خداى بزرگ تمام دنیا را براى خلیفه اش قرار داده است؛ چرا به فرشتگان فرمود: من خلیفه اى روى زمین قرار مى دهم. پس تمام جهان اختصاص به حضرت آدم (علیه السلام)دارد و پس از ایشان به فرزندان شایسته اش مى رسد. پس اموالى که به ناروا، در دست دشمنان فرزندان صالح حضرت آدم (علیه السلام)قرار مى گیرد و سپس به صالحان برمى گردد، «فىء» نام دارد. فىء با درگیرى نظامى به دست مى آید و آنچه بدون جهاد و درگیرى به دست مى آید «انفال» نام دارد که ویژۀ خدا و پیامبر اوست.(2)
الرد على القرامطه یکى از آثار از میان رفتۀ کلینى است. اگر کتاب یاد شده در دست مى بود، میزان عقل گرایى کلینى آشکارتر مى شد. اما اکنون ناگزیریم با کمک گرفتن از شواهد و قراین و بهصورت حدس و تخمین، به وارسى اندیشه هاى کلینى در این موضوع بپردازیم.
با توجه به اینکه دقیقاً کلینى در زمان ظهور قرامطه به سر مى برده و از نزدیک شاهد اندیشه ها، گفتار و رفتار آنان بوده، به خود اجازۀ تخطئۀ آنها را داده است. اگر کلینى در
ص: 200
روزگارى دیرتر از عصر قرامطه به سر برده بود، به عمد، مى بایست به بررسى تاریخى آنها و در نتیجه به نقد فکرى و رفتارى آنها می پرداخت. اما با توجه به معاصرت با آنان، على القاعده باید، نقد کلینى درمورد آنها بیشتر جنبۀ اعتقادى داشته باشد؛ به ویژه اینکه او متفکری برجسته و محدثی والامقام بوده، در نتیجه از او انتظار مى رفته جهان بینى قرمطى را نقد کند، نه اینکه در قالب موضع گیرى سیاسى بخواهد به محکوم کردن اعمال آنها بپردازد؛ چه اینکه نقد فکرى، مقدم بر نقد سیاسى است.
اکنون به یک گزارش تاریخى، از متکلم و حدیث گزارى که معاصر کلینى بوده، مبادرت مى شود تا به کمک آن، شیوۀ کلینى و ضمناً ماهیت قرامطه براى ما آشکارتر شود.
سعد بن عبداللّٰه بن ابى خلف اشعرى قمى (متوفاى 299 یا 300 هجرى) هم روزگار کلینى و نیز قرمطیان بوده است. وى گزارشگرى ثقه بوده است(1) که به تفصیل افکار آنها را نقل کرده است.(2) اکنون اصول فکرى آنان را طبق نقل سعد بن عبداللّٰه بازگو مى کنیم:
نخستین ویژگى قرمطیان، باطن گرایى و تأویل آیات قرآن بود. آنها براى تمام واجبات در قرآن و سنت، ظاهر و باطنى در نظر مى گرفته اند. البته تأویل کردن آنها هیچ مرزى نداشته و در آن افراط مى کرده اند؛ به علاوه، هیچ دلیلى نیز براى تأویل هاى خود اقامه نمى کرده اند. ایشان امامان پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را هفت نفر مى دانسته اند که آخرین آنها، جز شش امامى که شیعۀ اثنى اشعرى قبول دارند، محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق (علیه السلام)است. عقیدۀ دیگر آنها ادامۀ رسالت، پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)ضمن وجود همان هفت امام بوده است.
حرف دیگرشان این بوده که رسالت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در غدیرخم منقطع شده است؛ زیرا امیرالمؤمنین (علیه السلام)را به خلافت نصب کرده و فرموده «من کنت مولاه فهذا على مولاه» و بدین ترتیب، در بقیۀ عمر خود، تابع على (علیه السلام)بوده است. آنها نوۀ امام ششم (علیه السلام)محمد بن اسماعیل را زنده، غایب و مستقر در بلاد روم مى دانسته اند که روزگارى به عنوان مهدى آشکار خواهد شد. نیز مى گفته اند با ظهور محمد بن اسماعیل به عنوان مهدى، دین اسلام نسخ و شریعت جدیدى اعلام خواهد شد. علاوه بر پنج پیامبر اولوالعزم که اعتقاد ماست، آنها حضرت امیر (علیه السلام)و محمد بن اسماعیل را نیز مى افزوده اند و محمد بن اسماعیل را پیامبر خاتم دانسته اند. به
ص: 201
باور آنها خدا براى محمد بن اسماعیل، بهشتى مانند بهشت حضرت آدم (علیه السلام)قرار داده که همه چیز در آن مباح است و هیچ چیز حرامى وجود ندارد. آنها جز خود را کافر و مال و خون آنها را حلال مى دانسته اند و بر این اساس قتال با آنها را نیز واجب شمرده، مى گفته اند باید از نزدیک ترین کافران یعنى پیروان امام کاظم (علیه السلام)، شروع کرد و عملاً نیز به غارت ها و کشتار گسترده مبادرت کرده اند.(1)
قرامطه با این افکار، در قرن سوم و چهارم هجرى، با بهره گیرى از فرصت به دست آمده از ضعف و فتور بنى عباس، به شورش و تجزیه طلبى برخاستند و طى چند دهه درگیرى با مردم و نیروهاى دولتى، بدترین جنایت ها را مرتکب شدند.(2)
ص: 202
1. ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، بیروت: دار صادر، 1399ق.
2. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 56، بیروت: دارالفکر، 1418ق.
3. ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 11، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1413ق.
4. التستری، الشیخ محمدتقی، قاموس الرجال، ج 9، قم: جامعۀ مدرسین، 1419ق.
5. الاشعری القمی، المقالات والفرق، تهران: مرکز انتشارات علمی فرهنگی، 1362ش.
6. اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1368.
7. امین، ترمس العاملی، بحوث حول روایات الکافی، قم: مؤسسة دار الهجر، 1415ق.
8. بحرالعلوم، السید مهدی، الفوائد الرجالیه، ج 3، تهران: مکتبٔ الصادق.
9. ثامر هاشم حبیب العمیدی، الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1414ق.
10. جلیل، کمال الدین، مرکز العلم و الثقافة العالمیة فی القرون الوسطی، بغداد: المکتبة العالمیة، 1414ق.
11. جوئل ل. کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ترجمه: محمدسعید حنایی کاشانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1375.
12. حافظ ابن ماکولا، الاکمال، ج 7، مؤسسة التاریخ العربی، بی جا، بی تا.
13. حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، به تصحیح جلال الدین تهرانی، تهران: انتشارات توس، 1361.
14. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 187 قم: مدینة العلم، چاپ سوم، بی تا.
15. الدکتور فهمی سعد، العامة فی بغداد، بیروت: دار المنتخب العربی، 1413ق.
16. الذهبی، تاریخ الاسلام، بیروت: دار الکتاب العربی.
17. ---------- ، سیر اعلام النبلاء، ج 15، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ نهم.
ص: 203
18. ---------- ، المشتبه، موجود در کتابخانۀ تخصصی تاریخ اسلام و ایران، قم: بی نا، بی تا.
19. الزبیدی، السید محمد مرتضی، تاج العروس، بیروت: دار الفکر، بی تا.
20. الزرکلی، خیر الدین، الاعلام، بیروت: دار العلم للملایین، چاپ هفتم، 1986 م.
21. السید عبدالرزاق الحسینی، العراق قدیماً و حدیثاً، بیروت: دار الکتب، چاپ پنجم، 1393ق.
22. عزیة الاطرقچی، الحیاة الاجتماعیة فی بغداد، بغداد: مطبعة جامعة، 1982م.
23. السید محمد الصدر، تاریخ الغیبة الصغری، اصفهان: مکتبة الامام امیر المؤمنین علی (علیه السلام)، 1403ق.
24. صدوق، الخصال، بیروت: مؤسسة الاعلمی.
25. ---------- ، عیون اخبار الرضا، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1404ق.
26. ---------- ،کمال الدین، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1412ق.
27. ---------- ، معانی الاخبار، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1410ق.
28. الهدایه، قم: تحقیق و نشر مؤسسة الامام الهادی (علیه السلام)، 1418ق.
29. صدر، سید حسن، تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، تهران: منشورات الاعلمی.
30. ---------- ، مغز متفکر جهان شیعه، مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ، تهران: انتشارات جاویدان.
31. الصفدی، الوافی بالوفیات، ج 5، اشتوتگارت: دار النشر، چاپ سوم، 1411ق.
32. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، قم: انصاریان، 1384.
33. ---------- ، الفهرست، قم: شریف رضی، بی تا.
34. ---------- ، رجال الطوسی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.
35. عبدالرسول، عبدالغفار، الکلینی و الکافی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.
36. العسقلانی، تبصیر المنتبه،بیروت: المکتبة العلمیه.
37. ---------- ، لسان المیزان، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1416ق.
38. علی بن بابویه، الامامة والتبصرة من الحیرة
39. الفاضل القائینی، علی، علم الاصول تاریخاً وتطوراً، قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
40. فقیهی، علی اصغر، تاریخ مذهبی قم، قم: انتشارات اسماعیلیان، بی تا.
41. الفیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ج 4، بیروت: دار الجیل، بی تا.
ص: 204
42. کریمان، حسین، ری باستان، تهران: انجمن آثار ملی، اسفند 1345.
43. الکلینی، اصول کافی، تهران: المکتبة الاسلامیة، چاپ چهارم، 1392ق.
44. گرجی، ابوالقاسم، تاریخ فقه و فقها، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها.
45. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق.
46. الازدی المصری، عبدالغنی بن سعید، المؤتلف والمختلف، مجلۀ علوم الحدیث، شمارۀ 1، محرم 1418ق.
47. محمد بن الاثیر الجرری، جامع الاصول، بیروت: دار الفکر، چاپ سوم، 1403ق.
48. النجاشی، رجال النجاشی، قم: مکتبة الداوری.
49. مدرسی طباطبایی، حسین، مکتب در فرایند تکامل، نیوجرسی آمریکا: مؤسسۀ انتشاراتی داروین.
50. مطهری، مرتضی، انسان کامل، تهران: انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1368.
51. ---------- ، سیری در نهج البلاغه، تهران: انتشارات صدرا، 1386.
52. مهدوی راد، محمدعلی، نگاهی به جوامع حدیثی شیعه (جزوۀ درسی مرکز تربیت مدرس قم)، بی تا.
53. موسوی خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، ج 6، قم: مکتبة اسماعیلیان، بی تا.
ص: 205
گسترۀ علم امام
از منظر کلینی و صفّار
عبدالرضا حمّادی(1)
علم ائمه (علیهم السلام) از مباحث بنیادین مکتب تشیع است؛ زیرا امام، هادیِ امت به سوی رستگاری و جانشین پیام آور ذات ربوبی است؛ پس لازم است خود، راه را بداند و از طریق نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم)منحرف نگردد. بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)برخی با ندای «حسبنا کتاب اللّٰه»، در پی حذف اندیشه ای بودند که قائل بود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)جانشینی منصوب از طرف خدا دارد؛ اما کتاب خدا در مقابل آنها ایستاد و با تقسیم آیات خود به «محکم» و «متشابه»، متشابهات را محتاج تبیین کننده دانست، مبیّن خویش را راسخان در دانش معرفی کرد و آگاهی از مضامین دقیق کتاب را به اهل ذکر احاله داد.(2)
در ابتدا، بحث دربارۀ علم امام، نزاعی مبنایی بود میان مکتب تشیع و مدعیان دروغین امامت، اما هنگامی که ائمه (علیهم السلام) پرده های جهل را از گسترۀ این دانش کنار زدند، به گفتمانی درون مذهبی تبدیل و موجب پیدایش آرا و گرایش های مختلف گردید.
پژوهش حاضر، در پی بررسی نظریۀ دو نفر از بزرگان امامیه در دورۀ غیبت صغرا و مقایسۀ این دو نظریه است. دلایل اهمیت این بررسی از این قرارند: 1. مستند بودن آرای مطرح شده، به روایات ائمه (علیهم السلام)؛ 2. ضرورت بازشناسی فهم اصحاب و دیدگاه ایشان دربارۀ روایات در تبیین کلام معصومان (علیهم السلام)؛ 3. نزدیک بودن به زمان صدور روایات و آشنایی با زبان و آگاهی از قراین؛ 4. فهم
ص: 206
برتر از روایات با کشف نقاط اختلاف و اشتراک میان دو طرف و درنتیجه، دست یافتن به یکمجموعه اصول مسلّم و مورد قبول.
سؤال اصلی پژوهش حاضر این است که «چه نسبتی میان دیدگاه صفّار و کلینی در بارۀ گسترۀ علم امام وجود دارد و مواضع اشتراک و افتراق این دو مؤلّف در این موضوع چیست؟»
با توجه به ضرورت وجود مبنای واحد در مقایسه، چینشی نو برای ابواب این دو کتاب ضروری به نظر می رسد؛ لذا طرح جدیدی از تقسیم علم امام ارائه شد، تا با جای دادن احادیث ابواب مربوط به موضوع در آن، گسترۀ علم امام - در مقایسه ای روشن - ارائه شود. این دسته بندی را می توان از زوایای مختلف ارائه کرد؛ اما با توجه به موضوع پژوهش، به نظر می رسد بهترین تقسیم، بر اساس متعلق و به عبارتی موضوع علم است.
در یک تقسیم بندی کلی متعلق علم می تواند به حقایق ثابت و غیرثابت تقسیم شود. منظور از حقایق ثابت، اموری هستند که تغییری در آنها ایجاد نمی شود و علت آن نیز، تحقق معلوم یا حتمیت تحقق آن است. اما حقایق غیر ثابت اموری هستند که حتمی نیستند و تحقق و ثبات نیافته اند.
امور ثابت به دو قسم حقایق شریعت و حقایق عینی تقسیم می شوند و حقایق عینی نیز خود به دو قسم دنیوی و غیردنیوی بخش پذیر اند. امور دنیوی نیز یا مربوط به گذشته اند یا حال و یا آینده. آنچه از حقایق شریعت مورد نظر است، انشائات و احکام شرعی است که احکام پنجگانه را شامل می شود و در مقابل آن، حقایق عینی قرار دارند که یا در ماده محصورند یا فرامادی اند.
بنابراین، برای یکدست شدن مباحث و وجود معیار مشترک در مقایسه میان نظریات این دو مؤلّف، مباحث خود را بر طبق این تقسیم به پیش می بریم و ابواب طرح شده از سوی کلینی و صفّار را با این چینش ارائه می کنیم. در پایان نیز به روایاتی اشاره می کنیم که با عموم یا اطلاق خویش دانش کلّی ائمه (علیهم السلام) را بیان می کنند و پس از آن به جمع بندی مباحث خواهیم پرداخت.
علم به احکام شریعت، از اساسی ترین مباحث مربوط به گسترۀ دانش امام است که نزاع های فراوانی میان مسلمانان پدید آورده است. احکام شرع حقایقی هستند که وجودی متفاوت با خواست شارع ندارند و تا زمانی که شارع خواستار آنهاست، از حقیقت بهره مندند. این امور شامل احکام وضعی و تکلیفی شریعت می شوند. از جملۀ دیدگا ه های شیعه در امر امامت،
ص: 207
ضروری بودن چنین دانشی برای امام است؛ امام به عنوان حجت الهی و واسطۀ بین خالق و خلق، لازماست فرمان های پروردگار را بداند و آن را به بندگان ابلاغ کند و تفاصیل احکام را برای ایشان بیان نماید.
در کتاب کافی سه باب به این بحث اختصاص یافته است که در مجموع چهارده حدیث را در برمی گیرد.(1) باب اول با موضوع «وجوب رجوع به ائمه پس از اتمام مناسک حج و پرسش از مسائل دین» شامل سه حدیث است که هیچ یک در بصائر نیامده است. با توجه به اینکه این روایات از مشایخ قم اخذ شده اند و موضوع آنها وظیفۀ مردم پس از مناسک حج است، این احتمال وجود دارد که صفّار آنها را در کتاب حج خویش آورده باشد؛ لذا در بصائر نقل نکرده است. کلینی در این باب ثبوت چنین دانشی برای ائمه (علیهم السلام) را قطعی دانسته و به همین دلیل، به مرحلۀ بعد از آن، یعنی وظیفۀ مردم در رجوع به ائمه (علیهم السلام) پرداخته است. در روایت اول این باب می خوانیم که امام باقر (علیه السلام)به مردمی که در اطراف کعبه طواف می کردند نظر کردند و فرمودند:
این چنین در جاهلیت طواف می کردند؛ هرآیینه مردم مأمورند که طواف کنند سپس نزد ما بیایند و ولایت و دوستی خود را به ما اعلام دارند و یاری خویش را بر ما عرضه کنند. سپس امام این آیه را تلاوت فرمودند: «پس دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز».(2)
در این روایت، طواف امری عبادی و مشترک میان زمان جاهلیت و اسلام معرفی شده است و امام فرموده اند: بعد از اسلام، طواف اگر بدون مراجعه به ما باشد، مانند طواف دورۀ جاهلیت است.
در باب دوم نیز، مانند باب اول، دانش امام به شرع، امری روشن قلمداد شده و به مراجعۀ جنّیان در این مسائل به ائمه (علیهم السلام) پرداخته شده است. این دو باب، دانش ائمه (علیهم السلام) به حلال و حرام را ثابت و بر لزوم پیروی از آنها در احکام و ولایت پذیری ایشان تأکید می کنند.
سومین باب در کافی، به صورت عام بر دانش شریعت دلالت دارد؛ زیرا ائمه (علیهم السلام) را هدایتگر به سوی معارف نبوی معرفی می کند و احکام شرعی را نیز در دایرۀ همان معارف قرار می دهد.
صفّار نیز با اشاره به اینکه اولاً ائمه (علیهم السلام) در همه حال از دانش حلال و حرام بهره مندند، ثانیاً اگر
ص: 208
پرسشی را بی پاسخ گذارند به علت جهل نیست و ثالثاً آنها در این دانش اجتهاد نمی کنند بلکه میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را بازمی گویند، این دانش را به صورت کامل برای ائمه (علیهم السلام) به اثبات رسانده است. وی در چهار باب به این موضوع می پردازد: «علم به کتاب و سنت»،(1) «علم به احکام امور پیچیده (معضلات)»،(2) «جایگاه هدایت گری ائمه (علیهم السلام)»(3) و «علم به حلال و حرام».(4)
البته دو باب دیگر نیز در بصائر چنین دانشی را برای ائمه (علیهم السلام) ثابت می کنند. عنوان های این دو باب عبارت اند از: «امر به جویا شدن دانش از ائمه (علیهم السلام)»(5) و «ائمه (علیهم السلام) علمای آل محمد».(6) اگرچه عنوان های این دو باب اعم از احکام شرع اند، با قرینه های موجود در روایات ذکرشده، می توان گفت که این دو باب هم به صورت خاص بر دانش ائمه (علیهم السلام) به حقایق شرعی دلالت دارند. بنابراین، یازده باب در بصائر، به دانش اهل بیت (علیهم السلام) دلالت دارند.
میان ابواب کافی و بصائر، دو باب عنوان مشابه دارند؛ عنوان مشترک اول به مراجعۀ جنیان به ائمه (علیهم السلام) در شناخت معارف دین مربوط می شود.(7) تعداد روایات مشترک دو کتاب در این باب سه مورد است.(8) همچنین یک حدیث در این باب بصائر ذکر شده که در کافی در بابی دیگر درج گردیده است.(9) غالب این روایات، حکایت اصحاب از ملاقات افرادی در محضر ائمه (علیهم السلام) با ظاهری عجیب است که بعد از رفتن آنها امام می فرماید: این عده، برادران شما از جنیان اند که برای دریافت معالم دینی نزد ما می آیند. تعداد روایات اختصاصی بصائر ده مورد است و مطلبی متفاوت با سایر روایات ارائه نمی کند. نکتۀ شایان توجه در این روایات، پرداختن به جزئیات امور است؛ مانند رنگ لباس، قد، قیافه، سن و خاندان جنیان.
ص: 209
عنوان مشترک دوم موضوع هدایت گری ائمه (علیهم السلام) است.(1) در این باب، کافی چهار حدیث و بصائر نُه حدیث آورده اند و چهار حدیث در هر دو به طور مشترک آمده اند.(2) پنج حدیث دیگر نیز از روایات اختصاصی بصائر است و کافی حدیث اختصاصی در این باره ندارد.
در مجموع، کلینی با ارائۀ سه باب (حاوی چهارده روایت) و صفّار با ارائۀ یازده باب (حاوی هشتاد حدیث) چنین دانشی را برای ائمه (علیهم السلام) ثابت می کنند. مجموع روایات اختصاصی کافی در این بحث، هفت مورد و مجموع روایات اختصاصی بصائر 62 مورد است. همچنین ده روایت تحت عنوان باب مشترک نیستند. بنابراین، بین کلینی و صفّار در ثبوت کامل دانش شریعت برای ائمه (علیهم السلام) اختلافی وجود ندارد.
از منظر مکتب اسلام رفتار انسان ها را فرشتگان الهی ثبت می کنند و پروندۀ اعمال با گذر زمان نابود نمی شود. اسلام معیار سعادت و شقاوت افراد در سرای آخرت را همین اعمال معرفی می کند و علم به آن را برای خداوند متعال ثابت می داند و میان پیدا و پنهان در این دانش فرقی نمی گذارد. از نگاه مذهب شیعه و برخی از اهل تسنن، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نیز از اعمال امت آگاه می شود؛ اما دربارۀ چگونگی حاصل شدن این دانش و مقدار آن اختلاف هست. اهل سنت معتقدند گزارش اعمال به صورت مجمل و کلی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)عرضه می شود و به ایشان می گویند: امتت این گونه رفتار کرد. میان شیعیان نیز بر سر علم امام به اعمال بندگان اختلاف وجود دارد؛ برخی این دانش را بالفعل می دانند و در مقابل، عدۀ دیگری دانش امام به کلیات اعمال را می پذیرند و جزئیات را متوقف بر خواست ایشان دانسته اند.(3)
کلینی در کافی عرضۀ اعمال بر پیامبر و ائمه (علیهم السلام) را پذیرفته و روایات این دانش را در دوباب آورده است. مجموع روایات این دو باب، یازده مورد است.(4) صفّار نیز در بصائر ابواب
ص: 210
این بحث را - با تفصیل بیشتری - ارائه نموده که در مجموع شامل 44 حدیث در چهار باب است.(1)
در این میان، باز هم دو باب کافی و بصائر عنوان هایی مشابه دارند؛ باب «بی نیازی ائمه (علیهم السلام) به شاهد و دلیل در حکم کردن و قضاوت میان مردم» به صورت ضمنی بر این دانش ائمه (علیهم السلام) دلالت دارد. تعداد روایات مشترک این دو باب، پنج مورد است که سه مورد از آن مشترک(2) و دو مورد غیر مشترک است.(3) تعداد روایات اختصاصی کافی یک مورد و بصائر سیزده مورد می باشد.
دو باب دیگر کافی و بصائر به صراحت عرضۀ اعمال بر پیامبر و ائمه (علیهم السلام) را بیان می کنند. تعداد روایات مشترک این دو باب سه مورد است(4) و دو مورد دیگر غیرمشترک اند.(5) همچنین تعداد روایات اختصاصی کافی یک مورد و بصائر سیزده مورد است.
نکتۀ در خور توجه در روایات این باب، اشاره به مصداق «مؤمنون» در آیۀ 105 سورۀ توبه است که در روایتی مراد از آن ائمه (علیهم السلام) بیان شده است؛ اما حضرت رضا (علیه السلام)در حدیثی، مؤمنون را علی بن ابی طالب (علیه السلام)می داند. فیض کاشانی ذیل این حدیث می نویسد: «این بیان امام بدان دلیل است که در زمان نزول آیه، یگانه مصداق مؤمنون امیرمؤمنان (علیه السلام)بوده است و اختصاصی در آیه نسبت به علی (علیه السلام)وجود ندارد».(6) وجه دیگری نیز از طرف علامه مجلسی بیان شده مبنی بر اینکه امام علی (علیه السلام)مصداق اصلی و اتمّ مؤمنون است.(7)
از مجموع روایات هر دو کتاب این مطلب ثابت می شود که ائمه (علیهم السلام) به اعمال بندگان علم دارند و از آن آگاه اند. اگرچه صفّار در عنوان باب، به نبودن فرق میان زندگی و مرگ در این دانش تصریح کرده است. اما روایات کافی نیز بر این مطلب دلالت دارند؛ زیرا در زمان امام صادق (علیه السلام)رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در قید حیات نبوده اند و امام می فرمایند که اعمال بر ایشان عرضه می شود.
نکتۀ مهم اینکه در کافی عرضۀ اعمال به صورت روزانه دانسته شده، اما در بعضی روایات
ص: 211
بصائر عرضۀ اعمال در روزهای پنجشنبه نیز بیان گردیده است که شائبۀ تضاد میان این دو دسته از روایات را ایجاد می کند.(1) البته با کمی دقت، این شبهه برطرف و تضاد ظاهری میان این روایات برداشته می شود؛ زیرا تضادی میان گزارش روزانۀ اعمال و گزارش هفتگی وجود ندارد و اثبات یکی موجب نفی دیگری نمی شود.
قرآن کریم پیام خداوند به بشر برای زندگی سعادت مندانۀ اوست. این پیام را پروردگار در مدت بیست و سه سال بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نازل فرمود و آن حضرت آن را برای مردم قرائت و تبیین کردند. طبق روایات، دانش قرآن شامل مادیات و فرامادیات می شود و بر همۀ دوره ها احاطه دارد، اما از آنجا که نزول قرآن در برهه ای خاص از زمان تحقق یافته، از آن به «دانش گذشته» تعبیر کردیم. قرآن کریم خود را روشنگر همۀ حقایق معرفی می کند؛ اما آیات خود را به دو دستۀ محکم و متشابه تقسیم می کند و دانش متشابهات را به خداوند و راسخان در علم اختصاص می دهد.(2) ائمه (علیهم السلام) خود را مصداق راسخان در علم دانسته و بر بهره مندی خویش از تمام دانش قرآن کریم تأکید نموده و به اصحاب خویش فرموده اند که هر سخنی از ما می شنوید بپرسید از کجای قرآن است.(3)
در یک باب از کافی به دانش قرآنی ائمه (علیهم السلام) پرداخته شده است. این باب، شش روایت دارد. اما در بصائر، پنج باب به بیان دانش قرآنی ائمه (علیهم السلام) اختصاص دارد.(4) در مجموع 57 روایت در این باب ها درج شده است. یک باب از این مجموعه با عنوان باب کافی مشابه است.(5) تعداد روایات مشترک این دو باب سه مورد(6) و تعداد روایات مشترک دو کتاب که در یکی از این دو باب و بابی دیگر از کتاب مقابل درج شده، چهار مورد است.(7) دو حدیث نیز در بصائر درج گردیده است که
ص: 212
در کافی نیست. روایت اول باب کافی چنین است:
جابر گوید: از امام باقر - علیه السلام - شنیدم که فرمود: «جز دروغگو کسی از مردم ادعا نمی کند تمام قرآن را آن چنان که نازل شده جمع آوری کرده است و قرآن را آن چنان که خداوند نازل فرمود، جز علی بن ابی طالب (علیه السلام)و ائمه (علیهم السلام) بعد از او کسی جمع آوری نکرده است.»(1)
ملا صالح مازندرانی، مراد از عبارت «جمع القرآن کله» را جمع مبانی و معانی اول و دوم(2) و بیشتر از آن می داند.(3) به نظر می رسد از روایت دوم باب بتوان این معنا را استفاده کرد؛ زیرا امام پس از تعبیر «کله» می فرمایند: «ظاهره و باطنه» که این تعبیر، تفسیر «جمع القرآن کله» است.(4)
از مجموع روایات کافی و بصائر روشن می شود که این دانش به صورت کامل برای اهل بیت (علیهم السلام) ثابت است و علم اهل بیت (علیهم السلام) به قرآن، مانند دانش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)است و آنان بر تمام ظاهر و باطن کتاب خدا آگاه اند. در این باب نیز اختلافی میان دیدگاه کلینی و صفّار وجود ندارد.
یکی از سنت های الهی، نزول کتاب بر انبیا و رسولان خویش بوده است. صحیفه های ابراهیم، تورات، انجیل و زبور در کنار قرآن کریم، مجموعه ای وحیانی را به نمایش می گذارند. ابوذر غفاری در روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل می کند که تعداد کتاب های آسمانی 104 عدد است.(5)
کلینی در کافی، یکی از زوایای دانش ائمه (علیهم السلام) را علم به کتاب های انبیا بیان و ایشان را میراث دارانعلوم پیامبران (علیهم السلام) و وارثان کتاب های آسمانی معرفی می کند. وی احادیث این موضوع را در یک باب(6) شامل دو روایت جای داده است.
در بصائر نیز سه باب شامل 27 حدیث دربارۀ دانش ائمه (علیهم السلام) به سایر کتاب های آسمانی آمده
ص: 213
است(1) که به لحاظ عنوان در یک باب با کافی مشابهت دارند. تعداد روایات مشترک این دو باب یک مورد است(2) و حدیثِ دیگر کافی در بصائر نیست. دو روایت دیگر بصائر نیز در کافی وجود ندارد. در دو روایت کافی به این نکته اشاره شده است که ائمه (علیهم السلام) این کتاب ها را به زبان اصلی قرائت می کنند و آن را میراث انبیا برای خود می دانند. در بصائر نیز سه داستان از قرائت کتاب های پیامبران توسط امام باقر، امام صادق و امام کاظم (علیهم السلام)نقل شده است. مجموع روایات اختصاصی بصائر در این سه باب بیست مورد می باشد.
در باب دیگری از بصائر این سخن امیرمؤمنان (علیه السلام)آمده است که اگر زمینۀ حکومت برای آن حضرت مهیا می شد، در میان هر قوم با کتاب خودشان حکم می فرمود. از این باب روایتی به کافی راه نیافته است؛ اما از باب سوم، پنج روایت در سایر ابواب کافی درج شده است؛(3) این روایات بر وارث بودن ائمه (علیهم السلام) نسبت به انبیا و اینکه کتاب های پیامبران به ایشان ارث رسیده است، دلالت دارد.
از بررسی روایات دو کتاب، این مطلب روشن شد که کلینی و صفّار معتقدند که ائمه (علیهم السلام) به تمام کتاب های آسمانی علم داشته اند و آنها را به زبان اصلی قرائت می کردند. بنابراین، در این بحث نیز اشتراک نظر برقرار است.
گسترۀ دانش ائمه (علیهم السلام) به وقایع گذشته محصور نمی شود. از دیدگاه روایات مکتب شیعه، امام خلیفۀپروردگار در عالم است و باید از اتفاقات حوزۀ مسئولیت خودآگاه باشد؛ لذا در روایات بسیاری امام، شاهد و ناظر اعمال و عالم به اتفاقات در هنگام وقوع معرفی شده است. کلینی در کافی روایات این موضوع را در یک باب گردآورده است که شش حدیث را در بر می گیرد. از آنجا که روایات این باب بر دانش عام ائمه (علیهم السلام) نیز دلالت دارند و بابی با عنوان مشابه از بصائر نیز در آنجا وجود دارد، بحث از این باب را به آنجا موکول می کنیم.(4)
ص: 214
باب دیگری که در کافی به بحث از دانش ائمه (علیهم السلام) اختصاص یافته، باب «فِی مَعْرِفَتِهِمْ أوْلِیاءَهُمْ وَ التَّفْوِیضِ إلَیهِمْ»(1) است. این باب سه روایت در بردارد؛ دو روایت اول بر شناخت اعتقادی افراد توسط ائمه (علیهم السلام) دلالت دارد و روایت سوم، علاوه بر شناخت اعتقاد، بر شناخت شخصیتی افراد نیز دلالت دارد؛ زیرا امام می فرماید که اگر صدای شخص را بشنویم، او را می شناسیم و می دانیم چه کسی است.
اما صفّار روایات این دانش را در هفده باب (شامل 120 حدیث) جای داده است. این ابواب در سه گروه جای گرفته اند:
1. شناخت خصوصیات جسمی و روحی افراد که دو باب بصائر بر این مطلب دلالت دارند.(2) در باب اول، ائمه (علیهم السلام) بر این مطلب تأکید می کنند که ما با دیدن چهرۀ افراد ایشان را می شناسیم و از اعتقادشان آگاه می گردیم. البته بابی مشابه به این باب در کافی نیز وجود دارد، اما از آنجا که روایات آن باب فقط در بیان تفسیر آیۀ 75 سورۀ حجر(3) - و تطبیق متوسمین بر ائمه (علیهم السلام) - است و به طور مستقیم گویای گسترۀ علم امام نیست، از ذکر آن صرف نظر کردیم.(4)
2. علم به اعتقاد افراد(5) در شش باب که حاوی 28 روایت است.
3. علم به اعمال افراد(6) در نُه باب که 72 روایت را در بر می گیرد.
باب دیگری که در کافی مشابه عنوان باب بصائر است، به شناخت ائمه (علیهم السلام) نسبت به اصحاب واقعی از مدعیان دروغین اختصاص یافته است. تعداد روایات کافی در این باب، سه حدیث و تعداد روایات بصائر چهار حدیث است؛ اما هیچ یک از روایات این باب از بصائر در کافی درج نشده و در مقابل، سه روایت کافی در ابواب دیگری از بصائر آمده است.(7) از مجموع 120 حدیث این باب ها، نوزده حدیث به کافی راه یافته است.
ص: 215
اگرچه از روایات باب مربوط به این موضوع در کافی، شناخت امام نسبت به ابعاد جسمی، روحی و عملی انسان به طور کامل استفاده نمی شود، کلینی با درج نوزده روایت در سایر ابواب نشان داده که این دانش را پذیرفته است و اهل بیت (علیهم السلام) را عالم به خصوصیات جسمی و روحی و آگاه از اعمال می داند و در این موضوع نیز با صفّار مخالفتی ندارد.
زبان (به معنای سخن گفتن) از مهم ترین کنش های انسان و پل ارتباط انسان ها و انتقال خواسته ها و افکارشان با یکدیگر است و به همین دلیل، از رفتارهای تکرارپذیر انسان و از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است. از آنجا که ولایت ائمه (علیهم السلام) به عرب زبان ها محصور نیست و شامل تمام زمان ها و مکان هاست، ضروری می نماید که امام بتواند با سایر امت ها و نژادها ارتباط برقرار کند. صفّار روایات این بحث را در دو باب بصائر جای داده است.(1) مجموع روایات این دو باب 22 حدیث است که دو مورد از آن در کافی نیز آمده اند.(2) در دومین حدیث مشترک، از امام حسن مجتبی (علیه السلام)نقل شده که من بر تمام زبان های شرق و غرب آگاهم. کلینی بابی به این بحث اختصاص نداده، اما با درج روایات این بحث، اتحاد نظر خویش با صفّار را به اثبات رسانده است. همچنین در باب «هر کتابى که خدا نازل کرده، نزد ائمه (علیهم السلام) موجود است و به هر لغتى که باشد آن را می دانند»(3) بر این نکته تأکید می کند که آن بزرگواران به زبان کتاب های آسمانی آشنا هستند و ایننیز خود دلالت دارد که کلینی این مطلب را پذیرفته است.
از جملۀ دانش های زمان حال، فهم سخن حیوانات است. از قرآن کریم معلوم می شود که سلیمان نبی (علیه السلام)از این دانش و توان برخوردار بوده و سخن او با هدهد و فهم کلام مورچه در قرآن گزارش شده است. صفّار در سه باب، این دانش را برای ائمه (علیهم السلام) اثبات کرده و فهم کلام پرندگان، چهارپایان و مسوخ را به ایشان نسبت داده است.(4) اگرچه کلینی بابی را به این موضوع اختصاص نداده، با
ص: 216
درج هشت روایت از مجموع 43 روایت، در این موضوع نیز با صفّار هم رأی است.
بنابراین از مجموع روایات دو کتاب کافی و بصائر روشن می شود که ائمه (علیهم السلام) از خصوصیات جسمی و روحی افراد، اعمال ایشان و از سخن حیوانات در زمان حال آگاه اند. ذکر این نکته لازم است که از مجموع این روایات عام بودن چنین دانشی برای تمام زمان ها استفاده نمی شود؛ زیرا امام در مقام بیان اصل موضوع است و مقدمات حکمت نسبت به خصوصیات تمام نیست؛ لذا تمسک به اطلاق روایات صحیح نیست.
از بحث انگیزترین مباحث علم امام، آگاهی او به آینده است. اگرچه بعضی چنین دانشی را از ائمه (علیهم السلام) نفی می کنند و آن را مخالف قرآن می دانند،(1) کلینی و صفّار این دانش را برای ائمه (علیهم السلام) ثابت می دانند و دانش نفی شده در قرآن را علم غیب (دانشی که از دیگری دریافت نشده) می دانند که فقط علم الهی چنین خصوصیتی دارد. این دانش به تناسب عنوان ابواب دو کتاب، در چهار گفتار بررسی خواهد شد.
زندگی بشر از دو دسته امور پیدا و پنهان تشکیل شده است و انسان ها همواره در پی کشف مسائل پنهان برای جلب منفعت بیشتر و دفع مضرات از خود بوده اند. روایاتی از اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده که ایشان از این مسائل آگاه اند و می توانند از آن خبر دهند. نمونه های فراوانی نیز از اصحاب ایشاننقل شده که امامان از آیندۀ ایشان خبر داده اند؛ اخبار شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام)و اباعبداللّٰه (علیه السلام)توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)،(2) خبر پارس کردن سگ های ربذه بر عایشه،(3) اطلاع از شهادت عمار به دست گروه سرکش،(4) خبر از به صلیب کشیده شدن میثم تمار و جویریه، قطع شدن دست و پای رشید هجری و کشته شدن کمیل بن زیاد به دست حجاج بن یوسف، نمونه هایی از این اخبارند.(5)
ص: 217
کلینی در کافی روایات این موضوع را در یک باب(1) جای داده است. تعداد روایات این باب دو حدیث است؛ اما صفّار دو باب با هشت حدیث را به این بحث اختصاص داده است.(2)
عنوان باب اول بصائر مشابه عنوان باب کافی است و تعداد روایت مشترک این دو باب یک مورد است.(3) روایت دیگر کافی در باب دیگری از بصائر آمده است؛(4) لذا کافی در این باب، روایت اختصاصی ندارد. همچنین دو روایت بصائر در کافی یافت نشد. از مجموع این گروه از روایات روشن می شود که در این موضوع نیز کلینی و صفّار اشتراک نظر دارند و ائمه (علیهم السلام) را عالم به حوادث آینده می دانند.
بُعد دیگر علم ائمه (علیهم السلام) دربارۀ حوادث آینده، علم امام به زمان ارتحال خویش است. در کافی و بصائر یک باب به این بحث اختصاص یافته است.(5) تعداد روایات این باب در کافی هشت حدیث و در بصائر چهارده حدیث است و این دو کتاب در چهار مورد مشترک اند.(6) دو روایت دیگر باب بصائردر سایر ابواب کافی آمده است.(7) چهار روایت در کافی و هشت روایت در بصائر از موارد اختصاصی هر کتاب است. با بررسی روایات این دو باب روشن می شود کلینی و صفّار این دانش را نیز برای اهل بیت (علیهم السلام) پذیرفته اند و در علم امام به زمان رحلت خویش اختلافی ندارند.
از دیگر شاخه های آگاهی ائمه (علیهم السلام) به حوادث آینده، علم هر امام به امام و وصی بعدی است. روایات این بحث در یک باب از کافی قرار گرفته اند(8) که تعدادشان هفت حدیث است. در بصائر دو باب برای این موضوع سامان یافته است؛ در یک باب روایات مربوط به شناخت امام نسبت به امام پس
ص: 218
از خود و در باب دیگر احادیث شناخت وصی امام آمده است.(1) مجموع روایات این دو باب یازده حدیث است.
باب اول در بصائر متناظر عنوان باب کافی است و تعداد روایات مشترک این دو باب دو حدیث است.(2) در باب دوم بصائر روایتی درج شده که با روایت هفتم باب کافی مشترک است.(3) در سه حدیث نیز اشتراک در غیر باب برقرار است.(4) همچنین دو روایت باب اول بصائر در ابواب دیگر کافی درج شده اند. بنابراین، تعداد روایات مشترک دو کتاب که بر این دانش دلالت دارند، هشت حدیث و تعداد روایات اختصاصی کافی یک حدیث است. این روایات از اتحاد نظر کلینی و صفّار دربارۀ این دانش ائمه (علیهم السلام) حکایت می کنند.
از جملۀ مسائلی که تحقق خواهد یافت، ورود افراد به بهشت یا دوزخ است. در بصائر به صورت ویژه ای به این بحث پرداخته شده و آگاهی ائمه (علیهم السلام) به اهل بهشت و دوزخ در زمرۀ گسترۀ دانش ایشان دانسته شده است. صفّار دو باب از کتاب خویش را به این بحث اختصاص داده و در مجموع 25 حدیث متناسب با این موضوع آورده است.(5) از این تعداد، دو مورد به کافی راه یافته و 23 مورددیگر را کلینی نقل نکرده است. اگرچه این دو روایت، علم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به اهل بهشت و دوزخ را اثبات می کند، با ضمیمۀ این مطلب که ائمه (علیهم السلام) از تمام دانش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بهره مندند. از دیدگاه کلینی نیز این دانش برای ائمه (علیهم السلام) ثابت می شود و همین مقدار در همراهی کلینی با صفّار - در این موضوع - کافی است. اشاره به این نکته لازم است که صفّار در چگونگی دستیابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به این دانش، روایات به معراج رفتن آن حضرت را همراه با جزئیات نقل می کند.
حقایق عالم را می توان به دو دستۀ مادی و غیرمادی تقسیم کرد. مادیات، محصور به قید زمان (گذشته، حال و آینده) هستند؛ اما غیرمادیات چنین حالتی ندارند و از نوعی ثبات در مقایسه با
ص: 219
امور مادی برخوردارند. در این گفتار به بررسی اسم اعظم، علوم انبیا (علیهم السلام) و فرشتگان و انتساب علم غیب به اهل بیت (علیهم السلام) می پردازیم. اگرچه برخی از علوم انبیا و فرشتگان ناظر به امور مادی است، از آنجا که این دانش شامل احوال خود ملائکه و عوالم فرامادی است، این بحث را در این گفتار مطرح کردیم. همچنین دانش اسم اعظم و علم غیب نیز علم به مادیات محسوب نمی شود؛ لذا در این گفتار بررسی می شود.
در اینکه حقیقت اسم اعظم چیست و چگونه صاحب آن قادر به تصرف در عالم است، اختلاف هست. این اختلاف ناشی از روشن نبودن این بحث در روایات است و هر کس با گمانه زنی و حدس به آن می پردازد. اسم اعظم، از نام های پروردگار است که انسان برای برآورده شدن حاجتش، با آن اسم خدا را می خواند و هرگاه خدا با اسم اعظم خوانده شود، ارادۀ خداوند به آن درخواست تعلق می گیرد و کم تر از آنی محقق می شود. نمونه ای از این تصرفات، انتقال تخت ملکۀ سبا به دربار سلیمان نبی (علیه السلام)است.(1)
ابواب مربوط به دانش ائمه (علیهم السلام) به اسم اعظم در کافی یک باب و در بصائر سه باب (شامل 29روایت) است(2) که در یک باب با کافی متناظرند. این دو باب در دو روایت از مجموع نُه روایت مشترک اند.(3) تعداد روایات کافی در این بحث سه حدیث است که هر سه مورد آن در بصائر موجود است. یک روایت دیگر کافی - در ادامۀ این باب - با عنوان «نادر من الباب» درج شده است.(4) هفت روایت دیگر بصائر در کافی یافت نشد. از 21 روایت باب دوم بصائر سه مورد در کافی درج گردیده است؛(5) اما از چهار روایت باب سوم بصائر هیچ روایتی به کافی راه نیافته است. بنابراین، مجموع روایات مشترک در این بحث شش مورد و مجموع روایات اختصاصی بصائر 28 مورد است.
کلینی و صفّار معتقدند: ائمه (علیهم السلام) به 72 حرف از مجموع 73 حرف اسم اعظم آگاه اند و این
ص: 220
اسم ها به ایشان قدرتی خارق العاده داده است؛ به این معنا که هرگاه خدا را با این اسامی بخوانند، خداوند دعای ایشان را مستجاب می کند. در این موضوع نیز کلینی صفّار را همراهی کرده و نظریۀ مکتب قم را پذیرفته است.
یکی دیگر از جنبه های علوم ائمه (علیهم السلام) دانش فرشتگان و رسولان است. نکتۀ درخورد توجه در روایات این موضوع این است که ائمه (علیهم السلام) این دانش را اعم از وراثتی و اهدایی پروردگار می دانند. تعداد روایات این بحث در کافی چهار حدیث است که در یک باب آمده اند.(1) در بصائر نیز یک باب به این بحث اختصاص یافته که در بر دارندۀ هجده حدیث است.(2) تعداد روایات مشترک این دو باب، سه حدیث است(3) و در دو حدیث دیگر در غیر باب مشترک اند؛(4) اما دوازده حدیث در بصائر درج گردیده که در کافی موجود نیست. در هر حال، عنوان باب در دو کتاب، گویای اشتراک نظر کلینی و صفّار در پذیرش این دانش برای ائمه (علیهم السلام) است.
از جملۀ مباحث مهم در گسترۀ دانش امام، بحث علم غیب است. به نظر می رسد میان بزرگان، در این باره اختلاف مفهومی وجود دارد؛ نفی کنندگان علم غیب آن را به معنای دانشی که از دیگری اخذ نگردیده می دانند که کلینی و صفّار در این گروه جای دارند. در مقابل، قائلان علم غیب آن را دانستن امور پنهان از نظر معنا می کنند. بنابراین، بسیاری از نزاع های علم غیب ائمه (علیهم السلام) بی مورد است.
در کافی بابی(5) حاوی چهار حدیث در این زمینه، درج شده است که در ابواب بصائر عنوانی مشابه آن یافت نشد. البته تمام احادیث این باب در بصائر آمده، اما صفّار بابی به آن اختصاص
ص: 221
نداده است.(1) به نظر می رسد دلیل این امر، اثباتی بودن ابواب بصائر است؛ یعنی صفّار در پی اثبات علوم ائمه (علیهم السلام) است؛ نه نفی دانش از ایشان؛ حال اینکه این چهار روایت در پی نفی دانش غیب از ائمه (علیهم السلام) هستند؛ لذا صفّار آنها را در لابه لای سایر روایات درج کرده است. البته نقل این روایات، خود دلیل پذیرش این نظریه از طرف صفّار است.
در یک تقسیم بندی دیگر، می توان حقایق عالم را به دو دستۀ ثابت و غیر ثابت تقسیم کرد. حقایق ثابت، تحقق یافته و موجودند؛ در حالی که حقایق غیر ثابت هنوز تحقق نیافته و از مسائلی هستند که در قضا و قدر الهی جای دارند و به دو گروهِ حتمی و غیر حتمی تقسیم می شوند. امور حتمی اموری هستند که خداوند وعدۀ تحقق آنها را داده و تخلف ناپذیرند؛ اما امور غیر حتمی ممکن است تغییر یابند و برای خداوند در مورد آنها «بدا» حاصل شود. ائمه (علیهم السلام) به این گروه نیز علم داشته اند؛ اما دانشی متغیر و بداپذیر که با تحقق بدا، از آن نیز آگاه می شوند.
کلینی دو باب کافی را به این بحث اختصاص داده(2) و صفّار روایات این موضوع را در چهار بابدرج کرده است.(3) در این بحث، کافی هفت و بصائر 34 روایت آورده است. در بصائر دو باب مشابه به باب های کافی یافت شد. تعداد روایات مشترک دو باب اول، سه مورد(4) و تعداد روایات اختصاصی بصائر چهار مورد است. مشترکات دو باب دیگر، دو مورد در باب(5) و دو مورد در غیر باب است(6) و در مجموع میان دو کتاب ده روایت مشترک هست. کافی روایت اختصاصی ندارد؛ اما مجموع روایات اختصاصی بصائر 23 مورد است. این روایات، قابلیت افزایش دانش ائمه (علیهم السلام) را به اثبات می رسانند و بر این نکته تأکید می کنند که دانش ائمه (علیهم السلام) در زمان های مختلف و به طور خاص در شبهای جمعه افزایش چشمگیری می یابد.
ص: 222
از دیگر ابواب کافی دربارۀ تکامل پذیری دانش ائمه (علیهم السلام) بابی است که روایات تقسیم کنندۀ دانش ایشان را در بر دارد. در بصائر نیز روایات این موضوع در یک باب(1) آمده است. تعداد روایات این باب سه حدیث است که دو حدیث از آن متحد است. تعداد روایات مشترک در باب، دو مورد است(2) و یک حدیث از کافی در بابی دیگر از بصائر درج شده است.(3) بنابراین، هیچ یک از دو کتاب روایت ویژۀ خود ندارد و هر دو، در تمام احادیث این موضوع مشترک اند؛ در نتیجه اتحاد کامل دیدگاه کلینی و صفّار در این موضوع نیز روشن می شود.
مراد از علم عام، دانش امام به تمام حقایق عالم و افعال و مقدرات الهی است. در کافی سه باب و در بصائر چهار باب بر دانش عام اهل بیت (علیهم السلام) دلالت دارد که سه باب از دو کتاب با یکدیگر مشابهت دارند. عنوان این باب ها در سه گروه قرار می گیرند:
1. ائمه (علیهم السلام) خزانه داران دانش پروردگارند؛(4)
2. ائمه (علیهم السلام) هرگاه بخواهند، دانش می یابند؛(5)
3. دانشِ آنچه بوده و هست در اختیار ائمه (علیهم السلام) است.(6)
مجموع روایات بصائر 38 و کافی پانزده حدیث است. تعداد مشترکات دو باب اول شش مورد در باب(7) و یک مورد در سایر ابواب است(8) و بصائر نُه حدیث اختصاصی دارد. در دومین باب از کافی و بصائر، در سه حدیث اشتراک وجود دارد(9) و آنها در یک حدیث در سایر ابواب مشترک اند.(10) تعداد روایات اختصاصی بصائر یک مورد است. در سومین باب از دو کتاب در یک
ص: 223
روایت باب، اشتراک وجود دارد(1) و در پنج روایت در سایر ابواب مشترک اند.(2) تعداد احادیث اختصاصی بصائر چهار مورد است. اگرچه هیچ روایتی از باب چهارم بصائر(3) به کافی راه نیافته است، روایات این باب مطلب بیشتری بر مباحث این موضوع نمی افزایند و موجب کاستی در روایات عام دانش ائمه (علیهم السلام) نیز نمی شوند. بنابراین، کلینی و صفّار در این بحث نیز اتحاد نظر دارند.
در مجموع از بررسی روایات گسترۀ علم امام در دو کتاب کافی و بصائر الدرجات روشن می شود که میان کلینی و صفّار در گسترۀ دانش ائمه (علیهم السلام) اختلافی نیست و هر دو، دایرۀ دانش ایشان را حقایق تحقق یافته و مقدرات آینده می دانند و البته دانش ایشان دربارۀ آینده را بداپذیر می دانند و اطلاق علم غیب بر آن را صحیح نمی شمرند. علم کامل به احکام شرعی، اطلاع از وقایع گذشته، آگاهی به امور در حال وقوع و علم به مقدرات آینده، گستره ای عظیم از دانش را برای اهل بیت (علیهم السلام) ترسیممی کند که در بر گیرندۀ تمام خلقت است. البته ثابت بودن این گستره به معنای علم فعلی به آن نیست؛ بلکه از منظر روایات ارائه شده در این دو کتاب، ائمه (علیهم السلام) هنگام نیاز و ضرورت از این دانش استفاده می کنند تا در اِعمال ولایت، عالمانه حرکت نمایند.(4)
مجموع روایات بررسی شده دربارۀ گسترۀ علم امام در کتاب بصائر الدرجات 423 حدیث است. از کتاب کافی نیز 85 حدیث - در ابواب اختصاص یافته به این بحث - بررسی شد که هفتاد مورد آن در بصائر نیز درج گردیده است. پنج مورد از این احادیث را کلینی به واسطۀ استادان خود از صفّار نقل می کند. با بررسی اسناد سایر روایات معلوم می شود اینکه کلینی از صفّار کم نقل می کند، به سبب بی اعتمادی به او یا نپذیرفتن روایات وی نیست؛ بلکه کلینی همان مضامین را با سندهایی کوتاه تر و بدون نیاز به اخذ از صفّار، از سایر مشایخ هم دورۀ او دریافت کرده است؛ به عبارت دیگر، نقل از صفّار باعث طولانی شدن اسناد می شد.
ص: 224
این بررسی مشخص می کند که کلینی نه تنها از گفتمان قم دست برنداشته، بلکه با ارائۀ نمونه هایی از روایات این بحث، تفکر به ارث رسیده از کوفه به قم را به ری(1) و بغداد منتقل کرده است.(2)
تعداد روایات مشترک در ابوابی که عنوان مشابه در دو کتاب دارند 43 مورد و تعداد روایات مشترکی که در باب اشتراک ندارند در مجموع دو کتاب 97 مورد است.(3)دربارۀ حجم بالای روایات صفّار باید بگوییم که وی به نقل یک حدیث با سندهای مختلف و طریقه ای متفاوت پرداخته است. شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین یکی از راه های وثوق به اخبار را تکرار اسناد روایت در یک اصل می داند.(4) این مطلب نشان می دهد صفّار در پی ایجاد وثوق به محتوای این روایات بوده است و به همین دلیل روایات تکراری در بصائر بسیارند.
همچنین از مقایسۀ این دو کتاب روشن می شود که کلینی به نقل روایات مصداقی و احادیث ناقل جزئیات کم تر پرداخته است؛ در حالی که صفّار این گونه روایات را نیز نقل کرده و شاید همین امر موجب غریب نمایی روایات این کتاب گردیده است.
عناوین ابواب در هر دو کتاب برگرفته از روایات است؛ با این تفاوت که کلینی عنوان های خود را عام تر از صفّار می نویسد تا بتواند روایات مشابه را ذیل یک باب جمع کند و از حجم کتاب بکاهد؛ زیرا وی در پی ارائۀ مجموعه ای از اعتقادات و احکام عملی و اخلاقی برای ارائه به جامعۀ
ص: 225
عمومی شیعه بوده است و به همین دلیل از زیاد شدن حجم کتاب پرهیز کرده است.(1)
ص: 226
1. بروجردی، سید حسین، تجرید الأسانید، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1409ق.
2. بهایی، محمد بن الحسین، مشرق الشمسین، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیه، 1372.
3. حمادی، عبدالرضا، «گسترۀ علم امام در مقایسۀ روایات اصول کافی و بصائر الدرجات»، پایان نامۀ کارشناسی ارشد دانشکدۀ علوم حدیث.
4. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1403ق.
5. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الجمل، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.
6. صفّار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1404ق.
7. علامه حلی، حسن بن مطهر، کشف الیقین فی فضائل امیر المؤمنین (علیه السلام)، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411ق.
8. فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، الوافی، اصفهان: کتابخانۀ امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، 1406ق.
9. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1365ش.
10. مازندرانی، محمد صالح، شرح اصول الکافی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1421ق.
11. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1404ق.
12. ---------- ، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1404ق.
13. نیومن، اندرو.جی، دورۀ شکل گیری تشیع دوازده امامی، ترجمه و نقد: مؤسسۀ شیعه شناسی، قم: شیعه شناسی.
ص: 227
عقل گرایی شیخ صدوق و متکلم بودن او
عقل گرایی شیخ صدوق
و متکلم بودن او
رضا برنجکار(1)
سید محسن موسوی(2)
برخی از تحلیل گران با دوعنوان «عقل گرایی» و «نص گرایی» دانشمندان مسلمان را دسته بندی و گروهی را عقل گرا و گروهی دیگر را نص گرا معرفی می کنند.1 این تحلیل گران معمولاً تعریف و ملاک روشنی برای این دو مفهوم عرضه نمی کنند. مفاهیم عقل گرایی و نص گرایی ممکن است شامل طیف وسیعی از متفکران باشد؛ حتی می توان برخی افراد را هم عقل گرا دانست و هم نص گرا. برای مثال، اگر از این دو واژه معنای لغوی را قصد کنیم، می توانیم بگوییم اکثر دانشمندان و همۀ دانشمندان امامیه، هم عقل گرا هستند و هم نص گرا. همچنین است اگر عقل گرا و نص گرا را کسی بدانیم که عقل و نص را قبول دارد و به نحوی از آن استفاده می کند. اگر عقل گرا و نص گرا را بر اساس غلبۀ توجه و استفاده از عقل یا نقل تعریف کنیم؛ تعریفی مبهم ارائه کرده ایم که حداقل در پاره ای موارد قضاوت را دشوار خواهد ساخت.
در بررسی موضع یک دانشمند درخصوص عقل و نص اگر نتوانیم ملاکی برای عقل گرایی و نص گرایی ارائه کنیم، می توانیم کارکردهایی را که او برای عقل و نص معتقد است، بررسی کنیم. اما اگر بر تعریف عقل گرایی و نص گرایی اصرار بورزیم، آن گاه به دو صورت می توانیم این دو واژه
ص: 228
را تعریف کنیم: گونۀ نخست آنکه رابطۀ این دو مفهوم را از حیث مصادیقش تباین بدانیم و هردانشمندی را تنها در ذیل یکی از این دو مکتب قرار دهیم. گونۀ دیگر آنکه رابطه از نوعی دیگر همچون عموم و خصوص من وجه باشد.
اگر عقل گرا را کسی بدانیم که همۀ کارکردهای اصلی عقل را در معرفت دینی می پذیرد و نص گرا را کسی معرفی کنیم که نص را منبع معرفت دینی می داند، رابطه از نوع تباین نخواهد بود؛ زیرا برخی متفکران هم مصداقی برای مفهوم عقل گرا خواهند بود و هم مصداقی برای نص گرا.
بر اساس این تعریف، اهل الحدیث نص گرا، معتزله عقل گرا و امامیه هم نص گرا و هم عقل گرا خواهند بود؛ البته اگر جریان اصلی این گروه ها را در نظر بگیریم و از برخی تقریرهای فرعی و متاخر چشم پوشی کنیم.
کارکردهای عقلی و اصلی علم کلام در شش موردِ استنباط، تبیین، تنظیم، اثبات، رد شبهات و رد عقاید معارض خلاصه می شود.1 به طور خلاصه تر می توان گفت: کارکردهای اصلی عقل در علم کلام در سه محورِ منبع بودن، ابزار بودن برای استنباط معارف از نقل، و ابزار بودن برای دفاع از معارف دینی، خلاصه می شود.
هدف اصلی این نوشتار نشان دادن مقدار بهره گیری شیخ صدوق از عقل در معارف دینی است. اما بر اساس تعریف پیش گفته می توان شیخ صدوق را، هم عقل گرا دانست و هم نص گرا؛ زیرا او گذشته از اینکه نص را منبع معارف دینی می داند و از نقل استفاده می کند، همۀ کارکردهای شش گانه یا سه گانۀ عقل در علم کلام را قبول دارد. او در آثار خود اعتبار و حجیت عقل در اعتقادات را، هم به عنوان منبع معرفتی و هم به مثابۀ ابزاری برای فهم معارف از نقل و دفاع عقلانی از آنها پذیرفته است. همچنین او عملکردی عقل گرایانه در کتاب هایش به نمایش می گذارد. از همین روست که این تحقیق در دو محور اصلیِ «دیدگاه صدوق دربارۀ عقل» و «عملکرد عقل گرایانۀ صدوق» سامان یافته است.
قبل از ورود به بحث باید تذکر دهیم که هرچند بیشتر دانشیان عصر ما صدوق را نص گرا و حتی اخباری یا ظاهری مسلک یا متمایل به اشاعره معرفی می کنند، برخی دیگر او را عقل گرا و نزدیک به معتزله می دانند. مارتین مکدرموت پس از نقل کلامی از صدوق دربارۀ رؤیت خدا و تعبیرات تشبیهی می گوید:
هیچ معتزلی ای نمی تواند روشن تر و آشکارتر از این سخن بگوید؛ به شکل کلی ابن بابویه کمال دقت را به خرج می دهد تا روایاتی را که در آنها گفته می شود خدا بدنی
ص: 229
دارد یا می تواند ببیند، چنان توجیه کند که رنگ تشبیهی نداشته باشد.(1)
وی حتی نوشتۀ صدوق را دربارۀ عدل الهی در کتاب التوحید تأثیر گرفته از معتزلیان می داند و می گوید:
تحقیق در آموزۀ عدل الهی در فصل آینده نشان خواهد داد که کتاب التوحید در زمانی متأخرتر از دوران فعالیت ابن بابویه در آن هنگام که تماس نزدیک تری با معتزلیان داشت، نوشته شده بود. وی آموزۀ عدل در کتاب التوحید را کامل تر و درست تر از آنچه در الهدایه و الاعتقادات آمده است، ارزیابی کرده است.(2)
مکدرموت در یک داوری دیگر، ابن بابویه را نزدیک تر به معتزلیان می داند تا شیخ مفید، و در حقیقت صدوق را عقل گراتر از شیخ مفید می شمارد. وی گفته است:
ابن بابویه با اعتقاد داشتن به اینکه عمل، جزئی از ایمان است، بیش از مفید به معتزله نزدیک شده است.(3)
با توجه به نکتۀ گفته شده و این نکته که واقعاً بهترین راه قضاوت دربارۀ خردگرایی شیخ صدوق بررسی آثار و نوشته های اوست، در اینجا به بررسی مؤلّفه های لازم در شناخت جایگاه عقل نزد شیخ صدوق می پردازیم.
صدوق در هیچ یک از آثار موجودش، تعریفی از عقل ارائه نداده است، اما از دو طریق می توان به تعریفی مناسب رسید که بتوان آن را به صدوق نسبت داد:
نخست از طریق روایاتی که او دربارۀ عقل و ماهیت آن نقل کرده است. می دانیم که صدوق روایات کتاب خود را در صورت رد نکردن صحیح دانسته و بدان معتقد بوده است. دیگر اینکه در نوشته ها و بیان های صدوق جملاتی دربارۀ عقل، ماهیت، وظیفه و کارکرد آن وجود دارد که باجمع بندی و چینش صحیح آن در کنار هم می توان به تعریفی از عقل دست یافت.
ص: 230
بخشی از گزاره هایی که از تعابیر صدوق یا احادیث نقل شده توسط او دربارۀ عقل می توان استنباط کرد، چنین است:
شیخ صدوق عقل را حجت خدا بر مردم و تمیز دهندۀ راست از دروغ و خوبی از بدی و خیر از شر می داند.(1)
وی عقل را برترین آفریدۀ خدا و مطیع ترین، والاترین و شریف ترین آنها می داند. عبادت به واسطۀ آن انجام می شود و ثواب و عقاب بر اساس آن اعطا می گردد.(2)
به نظر وی عقل «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» است.(3) او برای عقل نیروها و توان هایی را معتقد است که به تعبیر روایت به «سپاهیان عقل» تعبیر شده اند. عقل رهبر نیروهای نیک معرفی شده است.(4)
او عقل را ارزیاب صحت اقوال و اعمال می داند که به درستی یا نادرستی آنها حکم می دهد. به نظر او اگر عقل چیزی را روا ندانست یا به هر دلیل نپذیرفت یا محال دانست، آن چیز پذیرفتنی نیست.(5)
وی بر نادرستی برخی از گزاره ها به دلیل خروج آنها از قواعد عقلی و نپذیرفتن آن توسط عقل اذعان دارد.(6)
به نظر شیخ صدوق، عقل همپای نقل می تواند معرفت هایی را از اعتقادات برای انسان کشف کند.(7) وی در برخی از این موضوعات عمل عقل را منحصر به فرد می داند.(8) وی گزاره های دریافتی از عقل را دارای توان تخصیص یا تقیید گزاره های نقلی می داند.(9)
از برایند مجموعه این گزاره ها می توان این تعریف از عقل را به شیخ صدوق نسبت داد که:
ص: 231
عقل قوۀ تمییز خیر و شر است که توانایی کسب معرفت و درک حقیقت را دارد و ارزیاب صحت اقوال و افعال است.
در بررسی مسائل مربوط به عقل، یکی از پرسش های مهمی که باید بدان پاسخ گفت این است که آیا آنچه عقل درک کرد یا بدان حکم راند، معتبر است یا خیر؟
به نظر می رسد که می توان به صورت موجبۀ جزئیه اعتبار برخی از ادراکات و دلایل عقلی را به صدوق نسبت داد و بدین ترتیب قاعدۀ کلی عدم اعتبار ادراکات و احکام عقلی را از دیدگاه صدوق باطل ساخت.
متکلمی که به این موجبۀ جزئیه معتقد باشد، بی تردید اعتراف دارد که معرفت های حاصل از عقل وجود دارد که معتبر، قابل اعتنا و استناد است و بدون تأیید و یاری هر منبع دیگر از جمله وحی به دست می آید.
نخستین نکته که باید در این باره بدان پرداخت آن است که شیخ صدوق عقل را یکی از منابع معرفتی می داند که قابلیت کشف و فهم برخی از گزاره های دینی و توان تولید معرفت برای بشر را دارد. وی عقل را در شناخت خدا توانمند و یکی از راه های شناخت خدا را، شناخت با عقل و چنین ادراکی را برای عقل معتبر می داند. وی در پی حدیث دهم باب چهل و یک کتاب التوحید دربارۀ شناخت خدا با خدا توضیحاتی می دهد و می گوید:
القول الصواب فی هذا الباب هو أن یقال: عرفنا اللّٰه باللّٰه لأنا ان عرفناه بعقولنا فهو واهبها... .(1)
صدوق با بیان این عبارت اذعان می دارد که یکی از راه های شناخت خدا از طریق عقل است.
وی همچنین در آثارش به دلالت عقل تصریح می کند و به روشنی بیان می دارد که عقل است که انسان را به کشف و فهم این گزاره ها دلالت می کند. وی به دنبال حدیث نخست باب پانزدهم کتاب التوحید در تفسیر آیۀ )اللّٰه نورالسموات والارض ... (،(2) پس از نقل و نقد نظریۀ گروه مشبهه در معنای کلمۀ نور و سپس بیان معنای مختار می گوید:
نور در اینجا به معنای هدایت کنندۀ اهل آسمان و زمین است و خداوند این اسم را
ص: 232
توسعاً و مجازاً بر خویش روا شمرده است.
آن گاه می گوید:
إنّ العقول دالة علی أن اللّٰه - عزوجل - لایجوز ان یکون نوراً و لا ضیاء ولا من جنس الانوار لانه خالق الانوار و الضیاء و خالق جمیع اجناس الاشیاء ... .(1)
دومین نکته اینکه از برخی اظهارات شیخ صدوق در آثارش بر می آید که ایشان عقل را به سان ملاک و معیاری می بیند که پذیرش یا ردّ داده ها توسط آن صورت می گیرد. هنگامی که وی با قضیه و گزاره ای روبه رو می شود، برای دریافت صحت آن، به عقل رجوع می کند و آن را به عقل عرضه می دارد. در نهایت به داوری عقل رضایت می دهد و ادراک آن را معتبر می شمارد.
وی در پی حدیث هفدهم باب نهم از کتاب التوحید دربارۀ اثبات قادر بودن خداوند می گوید:
از جملۀ دلایل بر اینکه خداوند قادر است، اینکه وقتی ثابت شد که جهان ساختۀ سازنده ای است و دریافتیم کسی که توانا نیست نمی تواند چیزی را بسازد - به دلیل آنکه زمین گیر نمی تواند راه برود و از ناتوان کاری ساخته نیست - خواهیم دانست آنکه هستی را ساخته است تواناست و اگر غیر از این باشد باید ما که ابزار پرواز نداریم بتوانیم پرواز کنیم یا بتوانیم در عین از دست دادن حواس، درک کنیم. و چون تحقق چنین چیزی بیرون از دایرۀ خردمندی است، قسمت اول هم چنین است.(2)
وی همچنین در برخی بیاناتش این گونه اظهار می دارد که عقل، گزاره ای را باطل می داند و حتی اجازۀ این تصور را به انسان نمی دهد. او به دنبال حدیث ششم باب چهل و دو از کتاب التوحید دربارۀ اثبات حدوث جهان استدلال می آورد و می گوید:
از جملۀ دلایل حدوث جهان این است که ما خود و دیگر اجسام را می بینیم که از زیاده و نقصان جدا نیست و ... .
آن گاه می گوید:
و لیس یجوز فی عقل و لایتصور فی وهم ان یکون ما لم ینفک من الحوادث و ما لم یسبقها قدیماً... .(3)
ص: 233
مشاهده می شود که شیخ معتقد است عقل اجازۀ این تصور را نمی دهد که اشیایی که همواره با حدوث همراه است و ما تدبیرها و تغییرها را در آن می بینیم، از سازنده ای نباشد یا بدون تدبیر کننده ای پیدا شود. صدوق در ادامۀ این بحث در مقامی دیگر می گوید:
اگر تصور کنیم که اجسام تدبیرشونده و تغییرکننده، بدون تدبیرکننده و سازنده ای به وجود آمده است، قابل تصورتر و ممکن تر این باشد که باید نوشته ای بی نویسنده، خانه ای بی سازنده و نقاشی استواری بدون نقاش وجود داشته باشد... . فلمّا کان رکوب هذا و اجازته خروجاً عن النهایة و العقول کان الاوّل مثله.(1)
شیخ صدوق در این بیان تحقق چنین مطلبی یعنی پذیرش و رَوایی وجود نوشته بدون نویسنده و... را خروج از خردورزی و عقل مداری دانسته است. پس وی در اینجا عقل را به سان میزانی در پذیرش گزاره ها به کار می گیرد. بدین صورت که چیزی که عقل آن را بپذیرد رواست و نپذیرفتن گزاره ها توسط عقل دلیل بر ناروایی آن گزاره است.
صدوق برخی از مسائل مطرح شده در روایات را به نقد می کشد و در داوری میان صحت و عدم صحت محتوای آن از عقل مدد جسته، بیان می دارد که این روایت از نظر عقل پذیرفته نیست یا از مواردی است که عقل آن را محال می شمرد. وی در بیان علتِ نهادنِ کنیۀ ابوتراب به امام علی (علیه السلام)روایتی را نقل می کند که حاکی داستان وقوع مشاجره میان حضرت علی (علیه السلام)و حضرت زهرا (علیها السلام)است. وی این خبر را غیر معتمد می داند و می گوید که اعتمادی به این حدیث ندارد؛ زیرا وقوع چنین مسئله ای را محال می داند.(2)
وی در برخی از این موارد آنچه را عقل نمی پذیرد، تأویل می نماید تا معنای صحیحی از روایت را ارائه کند. در بیان روایتی که مضمون قلب مؤمن میان دو انگشت خداست (فان القلوب بین اصبعین من اصابع اللّٰه) این گونه تأویل و عقل پذیر می کند که:
اصبعین من اصابع اللّٰه یعنی طریقین من طرق اللّٰه و مراد از دو طریق، راه خیر و راه شر است.(3)
شیخ در بررسی برخی نظریات فرق و مذاهب کلامی مخالف نیز، از عقل برای به نقد افکارایشان استفاده می کند و در برخی بیان ها دیدگاه های ایشان را مخالف عقل شمرده، آن را مردود
ص: 234
اعلام می دارد.
وی در اثبات مشاکله میان انبیا و ائمه و پاسخ به مخالفان آن، نظریات مخالفان را محال می داند و می گوید تعداد محال های این مسئله به اندازه ای است که اگر آن را در این کتاب بیاورم تعدادش زیاد و موجب تطویل کتاب می شود.(1)
ملاحظه شد که شیخ صدوق دریافت ها و ادراکات عقلی را معتبر می داند و بر اساس آن، روش کلامی خویش را استوار می سازد. قضایایی را با عقل داوری می کند و با مدد از عقل آن را می پذیرد یا نادرست شمرده، مردود اعلام می کند.
نکتۀ سوم اینکه شیخ صدوق دلایل عقلی را در اثبات برخی از مسائل و گزاره های کلامی معتبر می داند. بهترین دلیل بر این ادعا آن است که وی خود در بسیاری از موارد مسائل را از طریق عقل و با استدلال عقلی به اثبات می رساند. وی همچنین برخی مسائل را که معمولاً از طریق نقل بدان پرداخته می شود، با روش عقلی اثبات می کند. با نگاهی گذرا به مقدمه و بیان های کمال الدین و تمام النعمه، می توان دریافت که این کتاب - که در موضوع امامت و غیبت است - آکنده از استدلال های عقلی است.
صدوق در بحث های مربوط به امامت و غیبت دو بار لفظ های ادلّۀ عقلیّه و دلایل عقلیّه را به کار برده است و بر کاربرد آن در اثبات ختم نبوت با پیامبر اکرم، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)(2) و معجزۀ جاوید آن حضرت(3) تأکید کرده است.
او در کتاب التوحید بر قدیم بودن خداوند،(4) وحدانیت خداوند،(5) قادر بودن خدا،(6) بی مکان بودن او(7)، و حدوث اجسام(8) دلیل های عقلی ارائه کرده است.
همچنین در بحث حدوث اجسام که در باب چهل و دوم کتاب التوحید مطرح شده است،پس از طرح استدلال خود و دیگران دربارۀ حدوث عالم، به نقل و نقد اشکالاتی در این باره
ص: 235
پرداخته و هفت اشکال فرضی را به صورت «ان قال قائلٌ» مطرح کرده و به صورت مستدل و عقلی به آنها پاسخ می دهد.(1)
وی همچنین در کتاب هایش از استدلال های متکلمان و حکیمان و اهل توحید و معرفت بهره جسته است که خود دلیل بر حجیت این استدلال ها نزد اوست.(2)
علاوه بر اینها صدوق به این نکته اشاره دارد که در برخی از موارد و در حل و پاسخگویی به برخی مسائل باید از دلیل عقلی استفاده کرد و این جایگاه مخصوص ادلۀ عقلی است. او در بحث اثبات غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)به مناسبتی می گوید:
اگر یهودی ای از ما دربارۀ احکامی از رکعات نماز پرسید، باید با او که منکر نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)است نخست دربارۀ نبوت ایشان و اثبات آن سخن بگوییم.(3)
روشن است که در اثبات بحث ها و مناظرات برون دینی و در اثبات نبوت پیامبری برای صاحبان ادیان دیگر نمی توان از راه نقل سخنان پیامبر مورد بحث به نتیجه رسید و از راه عقلی باید به این مهم دست یافت.
در جایی دیگر، در بحث با معتزله بر سر موضوع امامت از قول ابن قبۀ رازی می گوید:
شما در فرعی از امامت پرسش کردید و فرع را نمی توان اثبات کرد مگر آنکه بر صحت اصل آن دلیل بیاوریم. یعنی در پاسخ به صحت احکام باید بر صحت خبر و صحت نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)دلیل بیاوریم و پیش از آن باید اثبات کنیم که خداوند واحد و حکیم است و اینها همه باید پس از اثبات حدوث عالم باشد.(4)
بنابراین، احکام و دلایل عقلی نزد صدوق اعتبار و حجیت داشته و وی بر اساس آن عمل کرده و بحث های اعتقادی و کلامی را در کتاب هایش سامان داده است.
واپسین نکته اینکه شیخ صدوق از جملۀ دانشمندان معتقد به این نظریه است که دلیل عقلی توانایی تخصیص زدن دلیل نقلی را دارد و از این طریق او احکام نظری عقل را دارای حجیت و اعتبار می داند.
ص: 236
صدوق در تبیین و توضیح جایگاه علمی - معنوی امام علی (علیه السلام)نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و شرح حدیث منزلت بر این نکته تصریح کرده است.(1)
پس از آنکه روشن شد عقل در اندیشۀ صدوق از چه جایگاهی برخوردار است و مرادش از عقل و میزان اعتمادش بر ادراکات و دلیل های عقلی تبیین گردید، باید به این موضوع پرداخت که قلمرو عقل در نظر او تا کجاست؟ در چه حوزه هایی عقل اجازۀ ورود دارد و در چه جاهایی نمی توان بر آن تکیه زد؟
شیخ صدوق مباحث نظری و اعتقادی را به سه دسته تقسیم کرده است: دستۀ اول مسائلی که فقط با عقل اثبات می شود؛ دستۀ دوم مسائلی که هم با عقل و هم با نقل به اثبات می رسد و دستۀ سوم مسائلی که تنها با نقل اثبات پذیر است.
توضیح اینکه شیخ صدوق ورود به برخی از جایگاه ها را برای عقل ممنوع و عقل را از ادراک بعضی از امور ناتوان می شمرد. به اعتقاد او ورود عقل در حوزه ای که از قلمرو ادراک آن خارج است، گرفتار شدن در قیاس است. مراد از قیاس در اینجا اصطلاح منطقی آن نیست، بلکه مراد معنای فقهی است که همان تمثیل بدون ملاک است. استنباط بدون مبنا و قانون و بدون بررسی کامل و فحص تام، از اشتباهات افرادی است که فقط بر عقل تکیه زده و راه افراط را در مسیر عقل گرایی پیموده اند.
شیخ صدوق در پی نقل حدیثی دربارۀ داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی (علیه السلام)با حضرت خضر (علیه السلام)و بررسی علل آن از زبان امام صادق (علیه السلام)و زشت شماری قیاس و نسبت دادن آن به شیطان، در ضمن بیانی نظر خویش را دربارۀ حوزۀ ممنوع ورود عقل بیان می دارد. وی ضمن صحیح شمردن استنباط عقلی، ورود عقل را به هر حوزه ای روا نمی شمرد. سخن شیخ صدوق این چنین است:
انّ موسی مع کمال عقله و فضله و محله من اللّٰه تعالی ذکره، لم یستدرک باستنباطه واستدلاله معنی افعال الخضر حتی اشتبه علیه وجه الامر فیه و سخطه جمیع ما کانیشاهده حتی أخبر بتأویله فرضی، ولو لم یخبر بتأویله لما ادرکه ولو فنی فی الکفر عمره. فاذا لم یجز لانبیاء اللّٰه و رسله القیاس و الاستنباط و الاستخراج؛ کان من
ص: 237
دونهم من الامم أولی بأن لایجوز لهم ذلک.(1)
نکتۀ درخور توجه این است که ممکن است برخی افراد از متن حاضر این گونه برداشت کنند که شیخ صدوق به صورت مطلق، استنباط و استخراج را ممنوع دانسته است. لیکن با مطالعۀ حدیث منقول و بیان صدوق در کنار هم، درمی یابیم که او در حقیقت حوزۀ اختصاصی وحی را در اینجا تبیین کرده و بیان داشته است که برخی مسائل هست که فقط از طریق وحی و الهام دانسته می شود و عقل با توجه به تلاش و فعالیت فراوانش هیچ راهی برای فهم این گونه مسائل ندارد.
این جملۀ حضرت خضر (علیه السلام)که در بیان امام صادق (علیه السلام)در این حدیث آمده، شایان توجه است که در پی اعتراض حضرت موسی (علیه السلام)به قتل نفس محترم بیان شد. حضرت خضر (علیه السلام)در جواب وی فرمود: «إن العقول لاتحکم علی امر اللّٰه تعالی ذکره بل امر اللّٰه یحکم علیها»(2) و با این جمله، حضرت موسی (علیه السلام)را به این نکته توجه داد که لزوماً همۀ اموری که به دستور خداوند به انجام می رسد برای عقل قابل درک و فهم نیست. پس عقل است که در مواردی باید تابع باشد و حکومت امر الهی را بر خود بپذیرد.
شیخ صدوق در مبحثی دیگر حوزۀ اختصاصی وحی و دلیل نقلی را تبیین کرده است. وی در پی توضیح آیۀ ( و علّم آدم الأسماءَ کُلّها... )(3) می گوید:
و الحکمة فی ذلک أنّه لا وصول الی الاسماء و وجوه الاستعبادات الا من طریق السماع و العقل غیر متوجه الی ذلک، لانّه لو أبصر عاقل شخصاً من بعید أو قریب لما توصل الی استخراج اسمه و لا سبیل الیه الا من طریق السماع. فجعل اللّٰه - عزوجل - العمدة فی باب الخلیفة السماع.(4)
از سوی دیگر، صدوق برخی از حوزه ها و موضوعات را ویژۀ عقل می داند. مسائلیچون اثبات حدوث عالم،(5) ماهیت اجسام،(6) مسائل مربوط به اثبات صانع(7) و اثبات اصل
ص: 238
نبوت(1)، در نظر او حوزۀ اختصاصی ورود عقل است.
شیخ صدوق در مبحث لزوم بعثت انبیا، این امر را امری کاملاً عقلی می داند. او در این زمینه معتقد است که اگر خداوند در قرآن، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)را خاتم الانبیا معرفی نمی کرد، عقل بر این حکم می کرد که در تمام زمان ها پیامبری از جانب خدا مبعوث شود. وی گفته است:
لولا أنّ القرآن نزل بان محمدا (صلی الله علیه و آله و سلم)خاتم الانبیاء لوجب کون رسول فی کل وقت.(2)
پس از این بیان، وی اعتقاد خویش را دربارۀ توانایی فوق العادۀ عقل بیان می دارد و می گوید:
خداوند به هیچ امری فرا نمی خواند مگر آنکه صورتی از حقیقت آن چیز را در عقل انسان قرار دهد.
آن گاه بیان می دارد که اگر عقل مسئلۀ ارسال رسل را انکار می نمود، خداوند هم هیچ گاه رسولی را مبعوث نمی داشت. متن سخن وی چنین است:
ان اللّٰه - تقدس ذکره - لایدعو الی سبب الاّ بعد ان یصور فی العقول حقائقه و اذا لم یصور ذلک لم تنسق الدعوة و لم تثبت الحجة... فلو کان فی العقل انکار الرسل لما بعث اللّٰه - عزوجل - نبیاً قط... فثبت ان اللّٰه احکم الحاکمین لایدعو الی سبب الّا و له فی العقول صورة ثابتة.(3)
شیخ صدوق برخی از حوزه های فکری و بسیاری از مسائل کلامی را میان عقل و نقل مشترک می داند. وی معتقد است هریک از عقل و نقل، توانایی کشف معرفت لازم برای این گونه مسائل را دارند و در دریافت گزاره های معرفتی در این حوزه ها می توان از کارکرد هر دو استفاده کرد.
وی در بیانی دربارۀ توضیح معنای جملۀ «عرفنا اللّٰه باللّٰه» همۀ راه های شناخت را به خداوند اسناد می دهد و بر این سه راه شناخت خداوند صحه می گذارد: نخست راه عقلی، دوم راه نقلی و سوم از طریق معرفت نفس. وی گفته است:
القول الصواب فی هذا الباب هو أن یقال: عرفنا اللّٰه باللّٰه، لانّا ان عرفناه بعقولنا فهو - عزوجل - واهبها و ان عرفنا - عزوجل - بانبیائه ورسله وحججه (علیهم السلام) فهو عزوجل باعثهم
ص: 239
و مرسلهم و متخذهم حججاً و ان عرفناه بأنفسنا فهو - عزوجل - محدثها فبه عرفناه.(1)
پس از گزارش از جایگاه عقل نزد صدوق و بررسی دیدگاه او دربارۀ ماهیت، اعتبار ادراکات و قلمرو عقل، نوبت به بررسی عملکرد عقلی وی فرا می رسد. در اینجا به برخی از مهم ترین عملکردهای عقل گرایانۀ صدوق می پردازیم:
یک. نقل روایات عقل
اگرچه شیخ صدوق کتاب یا فصل مستقلی در کتاب هایش دربارۀ عقل و شناخت آن ایراد نکرده است، روایاتی دربارۀ عقل در کتاب های مختلف خود آورده است که همین مقدار نشان دهندۀ توجه او به عقل و شناخت آن و اهمیت و اعتبار آن است.
شیخ صدوق ده ها حدیث دربارۀ عقل و عاقل و ویژگی ها و کارکردهای عقل در کتاب های خود روایت کرده است. وی فصل هایی از کتاب های الخصال، معانی الاخبار و ثواب الاعمال را به عقل، اقسام آن، جایگاه و قدرتش و نیز کارکرد درست آن اختصاص داده و خطبه های ویژۀ امامان (علیهم السلام) را که در آن به عقل اشاره رفته و همچنین حدیث معروف جنود عقل و جهل را در چند موضع از آثارش نقل کرده است.
این در حالی است که در کتاب های برخی نویسندگان - به ویژه از اهل سنت - یا اثری از روایات موضوع عقل دیده نمی شود یا اینکه روایات انگشت شماری را که در این باره نقل کرده اند نقد کرده و نادرست شمرده اند.
در سطور زیر چند نمونه از روایات مهمی که در موضوع عقل وارد شده و شیخ صدوق آنها را در کتاب های خویش نقل کرده است ذکر می کنیم:
1. حدیثی که در آن به خلقت عقل از نور مخزون الهی و تکلم خداوند با آن و فرمانبرداری اش از خداوند سخن رفته و خدای تعالی آن را برترین، مطیع ترین و شریف ترین آفریدۀ خود خواندهاست:
قال رسول اللّٰه (صلی الله علیه و آله و سلم): ان اللّٰه - تبارک و تعالی - خلق العقل من نور مخزون مکنون فی سابق علمه، الذی لم یطلع علیه نبی مرسل و لا ملک مقرب ... ثم قال له: أدبر فأدبر ثم قال:
ص: 240
تکلم فقال: الحمد للّٰه الذی لیس له ند و لا شبه و لا شبیه ولا کفو ولا عدیل و لا مثل، و لا مثال، الذی کل شیء لعظمته خاضع ذلیل، فقال الرب تبارک و تعالی: و عزتی و جلالی ما خلقت خلقاً احسن منک و لا اطوع لی منک و لا ارفع منک و لا اشرف منک و لا اعز منک. بک اوحد و بک اعبد و بک ارتجی و بک ابتغی و بک اخاف و بک احذر و بک الثواب و بک العقاب... .(1)
در روایتی دیگر عقل را به دست آورندۀ بهشت و عبادت کنندۀ خداوند و غیر از آن را مکر و شیطنت می خواند:
سئل الصادق (علیه السلام): ما العقل؟ قال: ما عبدبه الرحمن و اکتسب به الجنان... فالذی کان فی معاویة؟ قال: تلک النکراء. تلک الشیطنة وهی شبیهة بالعقل و لیست بعقل... .(2)
حدیثی دیگر که در آن ابن سکیت از دلیل معجزات پیامبران می پرسد، امام رضا (علیه السلام)دربارۀ معجزۀ هریک از پیامبران و تناسب هریک از آنها با زمان سخن می گوید و هنگامی که ابن سکیت دربارۀ حجت خدا در اوضاع بد آن روزگار می پرسد، حضرت عقل را حجت خدا بر مردم معرفی می کند:
فقال ابن السکیت: تاللّٰه ما رأیت مثلک الیوم فقط فما الحجة علی الخلق الیوم؟ فقال (علیه السلام): العقل، یعرف به الصادق علی اللّٰه فیصدّقه و الکاذب علی اللّٰه فیکذّبه.(3)
و در روایتی دیگر هویت انسان به عقلش دانسته شده و فهم و درک و زیرکی و... از عقل معرفی گشته است:
عن ابی عبداللّٰه (علیه السلام): وعامة الانسان العقل و من العقل الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم فاذا کان تأیید عقله من النور... .(4)
اساساً استدلال کردن، عملی عقلانی است و آدمی با عقل خویش می تواند بر مطلبی دلیل اقامهکند. اما استدلال از لحاظ مبادی عقلی دو نوع است. نوع اول استدلالی است که همۀ مبادی آن
ص: 241
عقلی است. چنین استدلالی، عقلی محض است و به مؤدای آن «مستقلات عقلیه» می گویند. نوع دوم استدلالی است که یکی از مقدمات آن عقلی است و دیگری نقلی. این نوع استدلال، عقلی غیرمحض است و به مؤدای آن «غیرمستقلات عقلیه» می گویند. شیخ صدوق در آثارش از هر دو نوع استدلال بهره می گیرد که نمونه ای از این استدلال ها در ادامه نقل خواهد شد.
به نظر می رسد صدوق برخی از این استدلال ها، حتی استدلال های عقلی محض را از تعلیم آیات قرآن و احادیث آموخته است، اما استدلال را با مقدمات عقلی و فارغ از تعبد به قرآن یا معصوم بیان می کند. این مطلب ضرری به عقلی بودن استدلال نمی رساند؛ زیرا یک فیلسوف هم ممکن است برهانی را از فیلسوف دیگر آموخته باشد و چون آن را درست تشخیص می دهد، آن را به عنوان برهان عقلی بیان کند. اصولاً در هر علمی مقام قضاوت و داوری ملاک اصلی در علمی بودن یک مطلب می باشد نه مقام گردآوری و شکار. ممکن است یک فیزیکدان از متون مقدس یا سخنان پیشینیان مطلبی شنیده و آن را بر اساس مشاهده و آزمون و روش های پذیرفتۀ علم فیزیک تبیین و اثبات کرده باشد. در این صورت نظریۀ او علمی است؛ چون در مقام داوری بر اساس روش های مقبول علم ارزیابی و اثبات شده است. برهان نیز اگر دارای مبادی عقل پذیر باشد، برهان عقلی است؛ حتی اگر آن را از دیگران آموخته باشیم.
صدوق در یکی از سخنانش به نظر و اندیشه دربارۀ خلقت ترغیب می کند و آنها را که استدلال گرانه به شگفتی های آفرینش نمی نگرند، سرزنش می کند و می گوید: باید با نگاه استدلالی به خالق و مالک بودن خدا و شباهت نداشتنش به آفریدگان استدلال کرد.(1)
وی همچنین سخن گویی بدون استدلال عقل پسند را نکوهش کرده، چنین کسی را باطل گو می داند. او در بحث حدوث اجسام پس از تبیین معنای افتراق و اجتماع اجسام می گوید که کسی که اجسام را نه مجتمع و نه مفترق می داند، سخنی نابخردانه گفته است:
من أثبت الاجسام غیرمجتمعة و لا متفرقة فقد أثبتها علی صفة لا تعقل و من خرج بقوله عن المعقول، کان مبطلاً.(2)
بخشی از استدلال هایی را که شیخ صدوق در آثار خویش آورده در این بخش نقل می کنیم:
1. شیخ صدوق در پی حدیث بیست و پنجم باب اول از کتاب التوحید در ذیل آیۀ )اولم ینظروا
ص: 242
فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق اللّٰه من شیء((1) و در بیان معنای نظر، آن را به اندیشیدن و استدلال کردن معنا می کند و می گوید: معنای آیه چنین است که آیا در زمین و آسمان ها و شگفتی های خلقت نمی نگرند؟! او ضمن اشاره به برهان نظم و برهان حدوث می گوید:
اجسام برای نگه داشتن اجرام و اجسام آسمانی بدون ابزار قادر نیستند، خداوند آسمان ها و زمین را با همۀ بزرگی و سنگینی بدون پایه برپا داشته و بدون ابزار آنها را آرام گردانیده است. پس خداوند شبیه به اجسام نیست و اجسام در قدرت و ملک همگون خدا نیستند.
صدوق پس از مقایسۀ قدرت و مالکیت خداوند با آفریدگان، می گوید: آنها با اندیشه و نظر در آسمان ها و زمین و آفریدگان دیگر به میزان قدرت و ملک خدا پی می برند و استدلال می کنند بر اینکه خداوند بر خدایی که از جسم ها پدید آمده سزاوارتر است.(2)
2. صدوق در پی حدیث سی و ششم باب دوم کتاب التوحید در بیان نفی تشبیه خداوند به آفریدگان از قانون حدوث استفاده می کند و می گوید:
دلیل اینکه خداوند در هیچ جهتی از جهات شبیه آفریدگانش نیست آن است که هر جهتی از کارهای او پدیدآمده (حادث) است و هر جهت پدیدآمده گواه بر حدوث چیزی است که به آن جهت است و اگر خداوند جلیل شبیه چیزی از آفریدگان باشد آن شباهت بر حدوث او دلالت می کند. از آن جهت که بر حدوث هر چیزی دلالت می کند که آن جهت را دارد؛ زیرا او همگون بر پایۀ داوری خرد از نظر همگون بودن مقتضی حکم واحدند و حال آنکه دلیل اقامه شده که خداوند- تبارک و تعالی - قدیم است و محال است که او از جهتی قدیم و از جهتی حادث باشد.(3)
3. آن گاه در پی این استدلال عقلی دلیل بر «قدیم بودن خداوند» می آورد:
از جملۀ دلیل های قدیم بودن خداوند آن است که اگر او حادث می بود، می بایست محدث و پدید آورنده ای می داشت؛ چون فعل بدون فاعل نمی شود و این سخن
ص: 243
دربارۀ محدث او نیز جاری است. و در این فرایند وجود حادثی قبل از حادث دیگری تا بی نهایت لازم می آید و آن محال است. پس درست آن است که ناچار از وجود آفرینندۀ قدیم هستیم. (1)
مشاهده می شود که شیخ صدوق برای اثبات قدیم بودن خداوند از برهان حدوث استفاده کرده و از راه ابطال تسلسل در علت فاعلی نیاز به سرسلسله ای قدیم را به اثبات رسانیده است.
4. شیخ صدوق در پی حدیث هفدهم باب نهم کتاب التوحید در باب قدرت خدا با استفاده از برهان خلف، قادر بودن خداوند را به اثبات می رساند:
از جملۀ دلیل ها بر اینکه خداوند قادر است این است که وقتی جهان ساختۀ سازنده ای است و دریافتیم کسی که توانا نیست نمی تواند چیزی بسازد... . اگر غیر این باشد، یعنی جهان را سازنده ای غیر توانا ساخته باشد، باید کار بدون ابزار انجام و بدون حواس درک شود و چون تحقق چنین چیزی بیرون از دایرۀ خردمندی است، قسمت اول هم چنین است؛ یعنی باید جهان هم بدون سازنده باشد، در صورتی که خلفش فرض ما خواهد بود(2).
5. شیخ صدوق در پی حدیث چهارم باب دهم از کتاب التوحید دربارۀ «اثبات علم خدا و ذاتی بودن صفات و عینیت صفات با ذات» می گوید:
مقصود این است که علم چیزی جز خدا نیست و علم از صفات ذاتی اوست و مراد ما از وصف علم برای خدا، نفی جهل از اوست و نمی گوییم که علم غیر از اوست؛ زیرا اگر چنین بگوییم (یعنی بگوییم علم غیر از خداست) سپس بگوییم خداوند همواره و از اول عالم بوده است (لازم می آید که با توجه به قدیم بودن خداوند) همراه با خداوند قدیم دیگری را اثبات کنیم و (این امر با یکتا بودن خداوند سازگار نیست) و خداوند از این توصیف برتری بزرگ است.(3)
6. شیخ صدوق در پی حدیث دهم باب بیست و هشتم کتاب التوحید در «نفی مکان دار بودنخداوند» با استفاده از قاعدۀ حدوث عالم می گوید:
ص: 244
دلیل بر اینکه خداوند لا فی مکان است اینکه همۀ مکان ها حادث اند و (در جای خود) به اثبات رسیده که خدای عزیز و جلیل قدیم و سابق بر مکان هاست و روا نیست که بی نیاز قدیم محتاج به چیزی باشد که از آن بی نیاز است و نیز روا نیست که از آنچه بوده است، تغییر کند. درست آن است که او در مکان نیست؛ چنان که از ازل در مکان نبوده است.(1)
7. شیخ صدوق در پایان باب بیست و نهم کتاب التوحید با موضوع نام های خداوند، دربارۀ «عالم، قادر و حی بودن لنفسه خداوند» می گوید:
دلیل اینکه خدای متعال عالم، زنده و قادر به خویشتن است نه به وسیلۀ علم و قدرت و حیاتی که غیر از اوست این است که اگر عالم به علمی باشد، علم او از دو حال بیرون نیست: یا آنکه علم قدیم است یا حادث. اگر حادث باشد در این صورت خداوند پیش از آن علم غیر عالم بود و این از صفات نقص است و همان گونه که پیش تر گفتیم، هر ناقصی حادث است، و اگر قدیم باشد باید غیر از خدای عزیز و جلیل قدیمی وجود داشته باشد که به اجماع این امر کفر است. درمورد قادر و زنده بودن نیز سخن همین است. دلیل آنکه خدای متعال از ازل قادر، عالم و زنده بود این است که عالم، قادر و زنده بودن او به خویشتن ثابت گشته است و با دلیل اثبات شده است که او قدیم است و اگر چنین است، پس او از ازل عالم بود؛ زیرا خود او که عالم بود از ازل بود و این دلیل بر آن است که او قادر و زنده از ازل بود.(2)
8. شیخ صدوق پس از نقل حدیث پنجم باب سی و ششم کتاب التوحید دربارۀ «واحد بودن صانع» دو دلیل می آورد:
دلیل اینکه آفریننده یکی است و بیش از یکی نیست این است که اگر دو تا باشد جز این نیست که آن دو با هم یا هریک بر ممانعت دیگری از آنچه اراده کرده است تواناست یا توانا نیست. اگر توانا باشد، می تواند جلوگیری کند و کسی که بتوان از کارش جلوگیری کرد پدیدآمده (حادث) است، همان طور که ساخته شده (مصنوع) حادث است، و اگر توانا نباشد، نقص و ناتوانی همراه آن دوست و این دو از
ص: 245
نشانه های حدوث است. بنابراین، قدیم یکی است.
دلیل دیگر آنکه:
هریک از آن دو یا توانا بر مخفی کردن چیزی از دیگری است که در این صورت آن که می شود چیزی را از او مخفی داشت، حادث است و اگر توانا بر مخفی کردن نباشد، ناتوان است و همان طور که بیان کردیم ناتوان حادث است. این استدلال در ابطال دو قدیم که وصف هریک از آن دو صفت قدیمی باشد که ما اثبات کردیم، کاربرد دارد.(1)
9. شیخ صدوق باب چهل و دوم کتاب التوحید را به «اثبات حدوث جهان» ویژه ساخته است.
در این باب پس از ایراد روایات و گفت وگوهایی مفصل دربارۀ حدوث عالم در پی حدیث ششم به اثبات عالم از راه عقلی می پردازد. او برای اثبات حدوث عالم می گوید:
از جملۀ دلیل های حدوث جهان این است که ما، خود و دیگر اجسام را می بینیم که از زیاده و نقصان جدا نیست و ساختن و تدبیر بر آن جاری است و شکل و هیئت هایی بر آن عارض می گردد و ما به ضرورت می دانیم که نه ما و نه آنکه از جنس ما و مثل ماست آن را نساخته است و از نظر عقل روا نیست و در تصور نمی آید چیزی که از حادثه ها جدا نیست و قدیم نمی باشد و این اشیا را که در آنها تدبیر می بینیم و اختلاف در اندازه را در آنها مشاهده می کنیم، اثر سازنده ای نباشد یا بدون تدبیرکننده ای پیدا شود... .(2)
آن گاه به نقل از کسی که اهل توحید و معرفت بوده است، دلیلی بر «حدوث جسم ها» نقل می کند و می گوید:
دلیل حدوث جسم ها این است که وجودشان جز این نیست که بودن وجودشان، وجودشان را در بر دارد و بودن، جای گرفتن در جایی در عوض جای دیگر است و وقتی جسم در جایی باشد نه جای دیگر، آنکه می توانست در جای دیگر باشد،مشخص می شود که آن جسم در آن جای خاص نبود مگر به مفهومی و آن مفهوم حادث است. بنابراین، جسم هم حادث است؛ زیرا از پدیدآورنده جدا نمی شود و بر
ص: 246
آن متقدم نمی گردد.(1)
10. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه نیز استدلال هایی در موضوع نبوت، امامت و غیبت مطرح ساخته است که برخی از آنها را در پی می آوریم.
وی در ابتدا در مقدمه ای طولانی که برای کتاب کمال الدین و تمام النعمه نوشته است، به این دلیل که خداوند بحث خلافت را قبل از آفرینش مطرح کرده است، خلافت را مهم تر و محور عالم می داند. او می گوید:
خدای - عزوجل - پیش از آفرینش از خلیفه سخن می گوید و این دلالت دارد که حکمت در خلیفه از حکمت در آفرینش مقدم است و بدین دلیل است که بدان آغاز کرده است؛ زیرا او حکیم است و حکیم کسی است که موضوع مهم تر را بر امر عمومی مقدم دارد.
وی در ادامۀ تبیین نظریه اش می گوید:
اگر خداوند خلقی را بیافریند در حالی که خلیفه ای نباشد، ایشان را در معرض تباهی قرار داده است و سفیر را از بی خردی اش باز نداشته است بدان گونه که حکمتش اقتضا می کند.
آن گاه بار دیگر برای روشن کردن مسئله به حکمت الهی استناد می کند و می گوید:
حکمت الهی اجازه نمی دهد که یک چشم برهم زدنی ازخلیفه صرف نظر شود. حکمت الهی فراگیر است همچنان که طاعت او نیز عمومیت دارد.
سپس تالی فاسد نبودن خلیفه را گوشزد می کند و می گوید:
کسی که بپندارد دنیا لحظه ای بدون امام می پاید، لازمه اش آن است که مذهب برهمنان را در ابطال رسالت، صحیح بداند.(2)
در حقیقت شیخ صدوق پذیرفتن «نبود خلیفه» را موجب پذیرش نظریۀ ابطال رسالت دانسته است. وی در عبارتی دیگر می گوید: اگر قرآن ما را به این مطلب رهنمون نمی شد که نبوت به پایان رسیده است، وجود یک پیامبر در هر زمان لازم بود. سخن ایشان در این باره چنین است:
اگر نبود که قرآن کریم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)را خاتم الانبیا نامیده، باید در هر زمان پیامبری
ص: 247
باشد؛ ولی چون ختم نبوت به صحت پیوسته است؛ بودن پیامبر پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)منتفی است.
آن گاه وقتی همۀ صورت های متصور را باطل می داند می گوید:
تنها یک صورت معقول باقی می ماند که آن وجود خلیفۀ حق است.
شیخ صدوق در ادامۀ بیان خود مثالی آورده، می گوید:
اینکه خداوند به واسطۀ جواز عقل به وجود رسولان، پیامبرانی مبعوث داشته است، مثالش مانند طبیب است که بیمار را با دارویی که موافق طبعش است معالجه می کند و اگر درمان او با دارویی باشد که مخالف طبع او باشد، بیمار را هلاک ساخته است. این ثابت است که خداوند از هر حکیمی حکیم تر است و به چیزی فرا نمی خواند، جز آنکه صورت دومی از آن در عقول انسان ها موجود باشد.(1)
11. شیخ صدوق در بیان دلیل عصمت خلیفۀ الهی (پیامبر، امام) این گونه استدلال می کند:
همواره وضع خلیفه به حال خلیفه گزار دلالت دارد و همۀ مردم از خواص و عوام بر این شیوه اند. در عرف مردم اگر پادشاهی فردی ستمگر را خلیفۀ خود قرار دهد، مردم آن پادشاه را نیز ستمگر می دانند و اگر فرد عادلی را جانشین خود سازد، او را نیز عادل می نامند. با این مقدمه که جانشین نشان دهندۀ عدل و ظلم است و جانشین فرد مصون از گناه، باید مصون از گناه باشد به این نتیجه می رسد که خلافت خداوند عصمت را ایجاب می کند و خلیفه نمی تواند جز معصوم باشد.(2)
وی در بیان یکی از وجوه تفسیری آیۀ سی ام سورۀ بقره و آیۀ خلافت، لزوم و وجوب عصمت خلیفه و امام را از آن برداشت می کند. او اعتقاد دارد اگر خداوند فرد معصومی را جانشین خود قرار ندهد، به بندگان خود خیانت کرده است و خداوند از هر گونه خیانتی دور و مبراست؛ پس جانشین او باید معصوم باشد. او می گوید:
در این آیه معنایی وجود دارد که خداوند جز افراد پاک باطن را خلیفه نمی سازد تا از خیانت بر کنار باشد؛ چون اگر شخص آلوده ای را خلیفه قرار دهد، به مخلوقات خود
ص: 248
خیانت کرده است.(1)
از مهم ترین کارکردهای یک متکلم و از نشانه های عقل گرایی او، تکلم در مسائل اعتقادی و مناظره با متکلمان و اثبات یا رد یک عقیده است. یکی از عوامل مهمی که باعث شد مذهب تشیع از میان نرود و پای پر جا بماند و به نسل های بعدی سپرده شود، تشکیل مجالس مناظره و مباحثۀ علمای هر عصر با مخالفان بود.
این کار سابقۀ دیرینه ای دارد. در تاریخ صدر اسلام مشاهده می شود که مباحثات و مناظرات گوناگونی میان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)با علمای یهود و نصاری و... در می گرفت. امامان و اصحاب ایشان نیز به مناظره با بی دینان و صاحبان ادیان مختلف می پرداختند. در حقیقت مهم ترین نکته در اثبات متکلم بودن یک دانشمند این است که او حاضر به تکلم و بحث دربارۀ اعتقادات دینی با دیگران باشد. از این روست که اهل حدیث و سران آنها یعنی احمد بن حنبل و مالک بن انس را متکلم نمی دانیم.
شیخ صدوق، هم در مقام فهم و برداشت و هم در مقام تبیین و اثبات از عقل استفاده کرده و در دفاع از عقاید خود با دیگران به مناظره و بحث پرداخته است.
مجالس مناظرۀ شیخ صدوق با مخالفان، نموداری از تیزبینی، سخنوری، حاضرجوابی و پیشتازی او در عرصه های مختلف علمی است. او خوب می دانست در کدام موقع و تحت چه شرایطی کدام سخن و چه اقدامی مناسب و کارساز است. گفت وگو را چگونه باید آغاز کرد و چگونه به انجام رسانید تا هم رسیدن به هدف آسان شود و هم بهانه ای به دست مخالفان داده نشود، این مهارت او، در شکست دادن خطوط انحرافی دشمنان تشیع، نقش کلیدی و سرنوشت سازی داشت.
دیدگاه صدوق در این باره (جدل و مناظره) به معرکۀ آرا تبدیل شده و موجبات نقد افرادی چون شیخ مفید را فراهم کرده و نیز افرادی چون مارتین مکدرموت را به قضاوت میان این دو کشانده است. برخی او را متهم می کنند که با مناظره و احتجاج در امور دینی مخالف بوده و از همین رو،فصلی از کتاب الاعتقادات خود را به این امر اختصاص داده است.
ص: 249
صدوق در باب یازدهم کتاب الاعتقادات می گوید:
الجدل فی اللّٰه تعالی منهی عنه لأنه یؤدی الی ما لایلیق به وسئل الصادق (علیه السلام)عن قول اللّٰه عزوجل: «وأن الی ربک المنتهی» قال: «اذا انتهی الکلام الی اللّٰه تعالی فأمسکوا». وکان الصادق (علیه السلام)یقول: «یابن آدم، لو أکل قلبک طائر ما أشبعه، و بصرک لو وضع علیه خرق أبره لغطاه، ترید أن تعرف بهما ملکوت السماوات والأرض؟ ان کنت صادقاً فهذه الشمس خلقاً من خلق اللّٰه، ان قدرت أن تملأ عینک منها فهو کما تقول». والجدل فی جمیع امور الدین منهی عنه و قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): «من طلب الدین بالجدل تزندق». وقال الصادق (علیه السلام): «یهلک اصحاب الکلام و ینجو المسلمون، ان المسلمین هم النجباء». فأما الاحتجاج علی المخالفین بقول الأئمة أو بمعانی کلامهم لمن یحسن الکلام فمطلق، وعلی من لایحسن فمحظور محرم. و قال الصادق (علیه السلام): «حاجوا الناس بکلامی، فان حاجوکم کنت أنا المحجوج لاأنتم». وروی عنه (علیه السلام)أنه قال: «کلام فی حق خیر من سکوت علی باطل». و روی أن أباهذیل العلاف قال لهشام بن الحکم: أناظرک علی أنک ان غلبتنی رجعت الی مذهبک، وان غلبتک رجعت الی مذهبی. فقال هشام: ما أنصفتنی! بل أناظرک علی أنی ان غلبتک رجعت الی مذهبی، و ان غلبتنی رجعت الی امامی.(1)
با اینکه صدوق در متن بالا به هر دو نوع مناظره و جدل اشاره کرده است، ناباورانه می بینیم که با خرده گیری هایی در این باب مواجه شده است. وی جدل کردن و مراء دربارۀ ذات خداوند و امور دینی ماورای عقل را ناپسند شمرده و علتش را کشیده شدن بحث به امور ناشایسته دانسته است. اما احتجاج و مناظره با مخالفان با استفاده از سخنان امامان و مفاهیم و نیز استدلال های برداشت شده از آن را به شرط آگاهی به علم کلام و شیوۀ بیان و مناظره جایز دانسته است.
وی گفت وگوی اعتقادی را برای هر کس جایز نمی شمرد، بلکه آن را برای کسانی با دو شرط روا می دارد:
1. محور قرار دادن سخنان اهل بیت (علیهم السلام) در مناظرات؛
2. آگاهی به فنون مناظره و علم کلام.
برخی از مخالفان صدوق نیز از ناحیۀ دیگر وارد شده و گفته اند: التزام شدید وی به متون
ص: 250
روایی مانع از هر گونه تحلیل عقلی و گفت وگوی کلامی می شود.
اتفاقاً این نظر مؤید این نکته است که وی به مناظره اعتقاد داشته و مناظره می کرده است؛ زیرا التزام علمی و عملی وی به سیرۀ اهل بیت (علیهم السلام) او را بر آن داشت که به مناظره رغبت داشته باشد و به آن مبادرت ورزد.
نقل مناظرات امامان، یکی از دلیل های متکلم بودن صدوق یا حداقل این مطلب است که کلام مورد تأیید صدوق می باشد. او در کتاب التوحید، فصل های 65 و 66 را به روایت مجلس های مناظرۀ امام رضا (علیه السلام)با صاحبان ادیان و مذاهب مختلف ویژه ساخته است. مجلس 65 یادکرد مجلس امام رضا (علیه السلام)با اصحاب زرتشت، جاثلیق، رأس الجالوت، رؤسای صابئین، هربد بزرگ و... دربارۀ توحید و نیز مجلس 66 یادکرد مجلس آن حضرت با سلیمان مروزی، متکلم خراسانی، است.
در مقدمۀ این گفت وگوهای علمی از زبان مأمون واژه های کلام و مناظره نقل شده است. در مناظرۀ اول مأمون گفته است:
انی انما جمعتکم لخیر و احببت ان تناظروا ابن عمی هذا المدنی القادم علیّ.
و در مناظرۀ دوم به مروزی گفته است:
ان ابن عمی علی بن موسی قدم عليّ من الحجاز و هو یحب الکلام و اصحابه فلا علیک أن تصیر الینا یوم الترویة لمناظرته.
شیخ صدوق علاوه بر نقل مناظرات و گفت وگوهای کلامی پیامبر و امامان (علیهم السلام) شرح مناظرات خود را در رساله هایی مکتوب کرده است که گزارش آن در فهرست ها آمده است.
نجاشی در شرح حال و فهرست آثار صدوق نام پنج کتاب و رساله را که متن مناظرۀ صدوق با مخالفان در محضر رکن الدولۀ دیلمی است، ذکر کرده است:
1. کتاب ذکر المجلس الذی جری له بین یدی رکن الدوله؛
2. کتاب ذکر مجلس آخر؛
3. کتاب ذکر مجلس ثالث؛
4. کتاب ذکر مجلس رابع؛
5.کتاب ذکر مجلس خامس.
صدوق خود شرح بخشی از یکی از مناظراتش را که در حضور رکن الدولۀ دیلمی با برخیملحدان برگزار شده است، در کتاب کمال الدین و تمام النعمه نقل کرده است.
همچنین رکن الدوله مطالبی را که برخی مخالفان برای تخریب چهرۀ صدوق از وی
ص: 251
می پرسیدند، برای صدوق می فرستاد و در قالب مناظره ای مکتوب پاسخ هایش را از او دریافت می کرد. نمونه ای از این دست در پی می آید:
شیخ صدوق روزی به درخواست رکن الدوله نزد سلطان آمد. رکن الدوله که بر سریر سلطنت نشسته بود، به او بسیار عنایت و احترام کرد. پس از رفتن شیخ، یکی از حاضران از روی حسادت به شاه عرضه داشت:
این شیخ بر این باور است که چون سر مطهر حسین بن علی (علیه السلام)را بر سر نیزه کردند آیاتی از سورۀ کهف خوانده است.
ملک گفت: که این سخن را از او نشنیده ام، اما از او خواهم پرسید. آن گاه به شیخ صدوق نامه ای نوشت و صحت موضوع یاد شده را از او پرسید.
شیخ صدوق پس از ملاحظۀ نامۀ رکن الدوله پاسخی در کمال شجاعت و دانش داد. او با این پاسخ، توانایی، آگاهی و فقاهت خود را به اثبات رسانید. پاسخ او این بود:
چنین قضیه ای را از کسی روایت کرده اند که او از سر مبارک آن حضرت شنیده است که چند آیه از سورۀ مبارکۀ کهف را خوانده، لکن آن خبر از هیچ یک از ائمۀ اطهار (علیهم السلام) به ما نرسیده است و من امکان آن را نیز انکار ندارم، بلکه آن را حق می دانم؛ زیرا جایی که تکلم اعضای ارباب معاصی و شهادت آنها بر سیئات ایشان در روز قیامت به مدلول آیات قرآن ثابت و محقق است که خداوند می فرماید: «الیوم نختم علی أفواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون»(1) چگونه روا نباشد که سر امام حسین (علیه السلام)که خلیفة اللّٰه و امام مسلمانان و سید جوانان اهل بهشت و جگرگوشۀ حضرت رسالت (علیه السلام)و جدش محمد مصطفی و پدرش علی مرتضی و مادرش فاطمۀ زهرا باشد، به نطق و بیان درآید و زبان به تلاوت قرآن گشاید، و این کرامت به ارادۀ خداوند قادر، از وی ظاهر گردد. در حقیقت انکار امکان آن، انکار قدرت خداوندی و فضیلت حضرت نبوی است؛ چنان که انکار شهادت اعضا در قیامت.
تعجب از کسی است که او مانند صدور این امر را انکار می کند؛ از کسی که نوحه و عزاداری جن به آواز بلند و باریدن قطرات خون از آسمان و گریه و نالۀ ملائکۀ
ص: 252
سماوات را چون بین مردم، شایع است قبول دارد ولی امکان این قضیه را و امثال این اخبار را با وجود صحت طرق و قوت سند انکار نماید. پس انکار آن، بعد از تحقق و صحت سند آن، کم تر از انکار شرایع انبیای سلف و معجزات ایشان نیست؛ زیرا آن امور نیز به مثل این اسانید و طریق بر ما ظاهر گردیده و مضمون آن به درجۀ صحت رسیده است.(1)
بخشی از مناظرات صدوق را نیز یکی از شاگردانش به نام شیخ جعفر دوریستی جمع آوری و تنظیم کرده است که کتاب هایی مانند مجالس المؤمنین از آن نقل می کنند.
شیخ صدوق علاوه بر برگزاری مناظره و گفت وگوی کلامی، در باب آداب و فنون مناظره نیز دارای دیدگاه هایی بوده است که بخشی از آن در آثارش منعکس شده است؛ مواردی چون:
1. استفاده از منقولات مورد قبول طرفین؛
2. استفاده از روش مورد قبول طرفین مانند استفاده از معنا و استعمال های لغوی؛
3. به کارگیری مبادی صحیح برای استدلال؛
4. رعایت حال، شرایط و سطح معلومات خصم؛
5. استفاده از نقل در بحث های درون دینی و پس از اثبات اصول و مقدمات لازم؛
6. پرداختن به بحث های اصلی و زیربنایی سپس بحث های فرعی و بنایی.
صدوق در تبیین معنای حدیث غدیر [من کنت مولاه فهذا علی مولاه...] می گوید:
نحن نستدل علی ان النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)قد نص علی علی بن ابیطالب و استخلفه و اوجب فرض طاعته علی الخلق بالاخبار الصحیحه.(2)
او که می خواهد با اخبار صحیح بر صحت این امر استدلال کند، می گوید:
این اخبار بر دو گونه است: بخشی از اخبار هست که ما و خصم در نقل آن مشترک و در تأویل آن مخالف هستیم و قسمتی از روایات است که در اصل نقل و صحت آن اختلاف داریم.
در مباحثه با خصم با استفاده از دستۀ اول روایات با ایشان بحث می کنیم، آن گاه ازلغت کمک گرفته، معنای مشهور و استعمال معروف را بررسی می کنیم تا به معنای
ص: 253
مورد نظر و در آن به اتفاق نظر برسیم.
دربارۀ روایاتی هم که در ورود، اصل نقل و صحت آن اختلاف داریم، ابتدا باید اثبات کنیم که آنها نیز وارد شده اند تا اینکه حجت آور باشد، آن گاه دربارۀ دلالت آن بحث می کنیم.
سپس خود با همین شیوه به بحث و بررسی روایات این باب می پردازد و نظرش را به اثبات می رساند.
رد مخالفان نیز در حقیقت گونه ای از مناظره است؛ چون متکلم با مخالف خود مناظره و تبادل رأی می کند. شیخ صدوق به چند گونه به نقد و رد نظریات مخالفان عقیدتی خود مبادرت می ورزد:
1. گاه نظری را مطرح و اشکالات مخالفان را نیز طرح می کند و به آنها می گوید؛
2. گاه در ذیل برخی احادیث، به اعتقاد مخالفان اشاره و آن را ابطال می کند؛
3. در پاره ای از موارد فصل هایی از کتاب خود را به رد نظر فرقه یا گروه اعتقادی خاصی، ویژه می سازد و به ایراد احادیث باطل کنندۀ آن اعتقاد، یا به نقد و تحلیل و نیز رد نظر آنها می پردازد؛
4. گاه در بیان لوازم برخی سخن ها و اعتقادهای نادرست، به منشأ آن اعتقاد یا معتقدان آن اشاره یا آن را شبیه به اعتقاد برخی فرق کلامی معرفی، سپس دلیل بطلان آن را بیان می کند.
نمونه های بسیاری از رد مخالفان توسط شیخ صدوق در مقابل پیروان ادیان مختلف چون یهود، مسیحیت، دوگانه پرستان و برهمنان، همچنین صاحبان مذاهب گوناگون مانند واقفیه، ناووسیه، زیدیه، کیسانیه، اسماعیلیه و حشویه به ثبت رسیده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
دوگانه پرستان یا ثنویه گروهی هستند که به خدایان دوگانه معتقدند و خداوند را واحد و یکتا نمی دانند. اینان که خود به گروه هایی چون مجوس، دیصانیه، مانویه، مرقیونیه و مزدکیه شهرت دارند، به دو خدا تحت عنوان یزدان و اهریمن یا نور و ظلمت یا خدایی امتزاجی از این دو امرقائل اند. ایشان خوبی ها و خیرات را از خدای نور و بدی ها و شرور را از خدای ظلمت می دانند.
شیخ صدوق به پیروی از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) و با استفاده از فرمایش های ایشان، فصلی از کتاب التوحید خود را به رد افکار ایشان اختصاص داده است. باب سی و هشتم کتاب التوحید،
ص: 254
«باب الرد علی الثنویه و الزنادقه» نام دارد.
صدوق در بیانی که پس از حدیث پنجم این باب می نویسد، از دو تن از رهبران گروه های دوگانه پرست نام می برد. او در پایان استدلال هایش بر وحدانیت خداوند، می گوید:
فأما ما ذهب الیه مانی و ابن دیصان من خرافاتهما فی الامتزاج و دانت به المجوس من حماقاتها فی أهرمن ففاسد بما یفسد به قدم الاجسام.
صدوق آرای دوگانه پرستان را با استفاده از استدلال بطلان قدم اجسام باطل می داند و در ادامه بیان می دارد که لازم نیست جداگانه به هریک از اینان پرداخته شود.
و لدخولهما فی تلک الجمله اقتصرت علی هذا الکلام فیهما و لم افرد کلامهما بما یسأل عنه منه.(1)
در مقامی دیگر شیخ صدوق به بیان عقیده ای دیگر از مانویان می پردازد و آن را ابطال می کند.
و قد ادعت الثنویة ان مانی اقام المعجزات و ان لهم خبراً یدل علی صدقهم؛ دوگانه پرستان ادعا کرده اند که مانی [به سان پیامبران] معجزاتی داشته است و اخباری را بر صدق این دعا ارائه کرده اند.
صدوق این ادعا را بی پایه و اساس می داند و می گوید: هر کس می تواند چنین ادعایی را مطرح سازد و صرف ادعا چیزی را ثابت نمی کند.(2)
یهود
شیخ صدوق در اجرای رسالت های کلامی خود به نقد افکار پیروان دین یهود و در مواضع مختلف به نقد و رد دیدگاه های ایشان مبادرت می ورزد.
او برخی عقاید نادرست یهودیان را که جای پایی در عقاید اسلامی باز کرده و سوء برداشت ها و کج فهمی هایش را به جامعۀ مسلمین سرایت داده است نشان می دهد. همچنین او به بحث و مناظره با صاحبان ادیان مختلف از جمله یهودیان در حل اختلافات کلامی اعتقاد داشته است؛چنان که در ضمن بحث از روش مناظره و مراحل آن، مناظره ای مثالی با یهودیان بیان می کند.(3)
یکی از آیات قرآن کریم که به نقد عقیدۀ یهودیان دربارۀ خداوند پرداخته، موضوع یکی
ص: 255
از ابواب کتاب التوحید شیخ صدوق است. او در باب بیست و پنجم به بیان مراد از آیۀ «و قالت الیهود یداللّٰه مغلولة غلت ایدهم»(1) و از لسان ائمه (علیهم السلام) به رد این عقیده و تبیین مراد آیه می پردازد و جایگاه آن را در نظام فکری اسلامی روشن ساخته، لوازم این عقیده را طرح و رد می کند.(2)
بحث از عقیدۀ شیعی «بداء» یکی از جایگاه هایی است که شیخ صدوق به رد عقاید یهودیان می پردازد. او ریشۀ معنای نادرستی از بداء را که در میان جاهلان شهرت دارد، از یهود و این عقیدۀ شیعه را در مقابل عقیده ای از یهود می داند:
و البداء هو رد علی الیهود لانهم قالوا: ان اللّٰه قد فرغ من الامر.(3)
همچنین صدوق در کتاب التوحید به تفصیل به نقد و رد این عقیده و اثبات معنای درست از بداء می پردازد. وی در بیان اعتقادات دین امامیه در کتابی بدین نام، فصل الاعتقاد فی البداء را این گونه آغاز می کند:
قال الشیخ ابوجعفر(رحمه الله ): ان الیهود قالوا: ان اللّٰه قد فرغ من الامر. قلنا: بل هو تعالی کل یوم هو فی شأن... .
سپس به معنای درست از بداء و رد معانی نادرست آن که از یهود سرچشمه گرفته است، می پردازد.(4)
شیخ صدوق در ضمن مباحث غیبت و در مقام پاسخگویی به گفته های عالمی زیدی مذهب، به ریشۀ یکی از اعتقادات و ادعاهای فرقۀ مغیریه اشاره می کند و آن را برآمده از یهود یا دست کم شبیه به آن می داند.
این عالم زیدی در بحث اینکه امامت به وراثت و وصیت نیست، می گوید: «لو جازت الامامهبالوارثة و الوصیة لمن یدعی له بلا دلیل متفق علیه لکانت المغیریة أحق بها للاجماع الکل معها علی امامة الحسن بن علی...». آن گاه صدوق در پاسخ به وی می گوید:
و اما ما حکاه عن المغیریة فهو شیء اخذته عن الیهود لانها تحتج ابداً باجماعنا و
ص: 256
ایاهم علی نبوة موسی (علیه السلام)ومخالفتهم ایانا فی نبوة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).(1)
مشبهه یکی از گروه های عقیدتی است که شیخ صدوق بیشترین تلاش خود را به مبارزه با آن مصروف داشته و بیشترین نقد و تحلیل عقایدی خود را در رد مخالفان به آن ویژه ساخته است.
مشبهه یا اهل تشبیه، ظاهرگرایانی بودند که با تکیه بر برداشت ظاهری و ابتدایی از الفاظ قرآن و احادیث به اعتقاداتی باورمند شدند که نتیجۀ آن تشبیه خداوند به مخلوقاتش و تجسیم او بوده است.
اگرچه گروه هایی از اهل سنت بدین عنوان مشهور گشته اند، تهمت برخی گروه های تندرو شیعه و برخی پیروان مکتب بغداد به دانشمندان قمی و پیروان مکتب قم موجب آن شد که شیخ صدوق تلاش مضاعفی را برای دور ساختن این اتهام از خود و دوستانش به کار گیرد.
صدوق یکی از مهم ترین کتاب هایش، التوحید، را به انگیزۀ اثبات عقیدۀ واقعی شیعه، به ویژه مکتب قم، دربارۀ توحید و نفی و رد عقیدۀ تشبیه و جبر به نگارش درآورده است.(2)
علاوه بر آن، باب دوم کتاب التوحید را به عنوان «التوحید و نفی التشبیه» ویژه ساخته است و نیز در جاهای مختلف این کتاب، هر جا لازم می بیند عقیده ای از مشبهه را طرح و نقد کند، به آن می پردازد.
شیخ صدوق در پایان باب چهل و نهم کتاب التوحید که دربارۀ معنای آیۀ )الرحمن علی العرش استوی((3) است، با طرح آیۀ دیگری از قول مشبهه، به نقد نظر مشبهه دربارۀ معنای استواء بر عرش می پردازد. او می گوید: «ان المشبهة تتعلق بقوله عزوجل... ولاحجة لها فی ذلک...». آن گاه به نقد دلیل مشبهه پرداخته، و دلیل های خود را در اثبات نظر صحیح بیان می دارد و شواهدیاز ادبیات عرب و لغت در تأیید نظر خود بیان می دارد. او بیان خویش را با این جمله به پایان می برد:
ص: 257
و لم یعن بذلک الجلوس و اعتدال البدن لان اللّٰه لایجوز أن یکون جسما و لا ذا بدن تعالی اللّٰه عن ذلک علوا کبیراً.(1)
صدوق در پی حدیث نخست باب پانزدهم کتاب التوحید که در تفسیر آیۀ شریفۀ )اللّٰه نور السموات والارض((2) است، به نظری دیگر از مشبهه اشاره و آن را نقد می کند و آن معنایی است که از کلمۀ نور برداشت کرده اند.
وی می گوید:
مشبهه این آیه را تفسیر کرده اند که خداوند روشنی (ضیاء) آسمان و زمین است. اگر چنین باشد، باید در هیچ وقت از اوقات، چه در شب و چه در روز تاریکی وجود نداشته باشد؛ زیرا بنابر تفسیر آنان خداوند نور و روشنی آنهاست و خداوند موجود معدوم ناشدنی است.
پس اینکه زمین را در شب و نیز درون زمین را در روز تاریک می یابیم، دلیل بر آن است که تأویل سخن خداوند (اللّٰه نور السموات والارض) همانی است که حضرت رضا (علیه السلام)فرموده است نه آنچه مشبهه می گویند.
آن گاه به شرح و توضیح نظر امام رضا (علیه السلام)در این باره می پردازد و در نهایت تسلیم سخن و تفسیر آن حضرت در این باره می شود که آن را «هاد لاهل السماء و هاد لأهل الارض» معنا کرده اند.(3)
از دیگر مواردی که صدوق به نقد مشبهه می پردازد و به آنها اعتراض می کند، دربارۀ این متن حدیثی است که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده است: «ان اللّٰه خلق آدم علی صورته».
وی یکی از جایگاه های لغزش مشبهه را در فهم نادرست معنای حدیث پیش گفته دانسته و علت کج فهمی و گمراهی ایشان را توجه نکردن به علت صدور حدیث و رها کردن قسمت نخست آن دانسته است. آنان در نتیجه چنین اظهار کرده اند که خداوند چهرۀ آدم را مطابق با چهرۀ خود آفرید و از این جمله بر عقیدۀ خود استدلال کرده و در وادی تشبیه راه پیموده و گمراه شده اند.متن کامل حدیث، چنان که شیخ صدوق آن را نقل کرده است، از زبان امام علی (علیه السلام)این گونه است:
ص: 258
سمع النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)رجلاً یقول لرجل: قبح اللّٰه وجهک و وجه من یشبهک، فقال (صلی الله علیه و آله و سلم): لاتقل هذا فان اللّٰه خلق آدم علی صورته.(1)
شیخ صدوق در پی نقل این حدیث می گوید:
ترکت المشبهه من هذا الحدیث اوله و قالوا: ان اللّٰه خلق آدم علی صورته، فضلوا فی معناه و اضلوا.
وی در ادامۀ متن کتاب حدیث یازدهم را مطرح می کند که حسین بن خالد نزد امام رضا (علیه السلام)قسمت دوم حدیث را مطرح می کند و معنای آن را می پرسد. حضرت می فرماید:
قاتلهم اللّٰه، لقد حذفوا اول الحدیث.
سپس به نقل داستان می پردازد و می فرماید:
رسول خدا بر دو نفر گذشت که به یکدیگر ناسزا می گفتند: شنید که یکی از آن دو به طرف مقابل خود گفت: خدا چهرۀ تو و هر کس را که چون توست، زشت گرداند، رسول خدا فرمود (صلی الله علیه و آله و سلم): ای بندۀ خدا! این را به برادرت مگو؛ زیرا خداوند حضرت آدم را بر چهرۀ او آفریده است.(2)
همچنین او در پی حدیث 1824 کتاب من لایحضره الفقیه که دربارۀ ثواب روزۀ روزهای ماه شعبان است، روایتی را از امام صادق (علیه السلام)نقل می کند و می گوید: هر کس سه روز از این ماه را روزه بدارد، خداوند را در بهشت زیارت می کند.
آن گاه می گوید:
زیارة اللّٰه زیارة انبیائه و حججه (علیهم السلام)، من زارهم فقد زار اللّٰه، کما ان من اطاعهم فقد اطاع اللّٰه و من عصاهم فقد عصی اللّٰه ومن تابعهم فقد تابع اللّٰه عزوجل و لیس ذلک علی ما یتأوله المشبهة، تعالی اللّٰه عما یقولون علواً کبیرا.(3)
چنان که روشن است، مشبهه در این روایت زیارت خدا را به معنای رؤیت ظاهری او پنداشته اند که شیخ صدوق این اشتباه را یادآوری می کند.
صدوق در موارد متعددی از کتاب هایش، به گروه مشبهه حمله می برد و افکارشان را باطل می شمرد. او در یکی از کتاب هایش می گوید:
ص: 259
ان الناس قد یذهبون عن الحق و ان کان واضحاُ و عن البیان و ان کان مشروحاً کما ذهبوا عن التوحید الی التلحید من قوله عزوجل «لیس کمثله شیء»(1) الی التشبیه.(2)
یکی از گروه هایی که در امر امامت و غیبت امام زمان (علیه السلام)بیشترین اختلاف را با امامیه دارد، فرقۀ زیدیه است. اینان پیروان زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) هستند. شیخ صدوق در مقام پاسخگویی به پرسش ها و شبهات آنها برآمده و صفحات فراوانی از مقدمۀ کتاب کمال الدین و تمام النعمه را به نقد نظریات زیدیه و اثبات دیدگاه های امامیه در مقابل اعتراضات آنها اختصاص داده است.
وی اشکالات و شبهات زیدیه بر موضوع امامت و غیبت را با عناوینی چون «قال بعض الزیدیه» و «قالت الزیدیه» در بیش از ده مورد نقل، نقد و رد کرده است. برای نمونه، او در مقدمۀ کتاب کمال الدین وتمام النعمه - که در آن از کتاب ها و اقوال دیگر دانشمندان کلامی بهره جسته است - پاسخ مفصل و مستدل دانشمند کلامی شیعه ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبۀ رازی در رد و نقض کتاب الاشهاد را نقل و بر آن تأکید می کند. کتاب الاشهاد نوشتۀ ابی زید علوی از علمای زیدیه است که او در آن اشکالات فراوانی بر امامیه وارد کرده است. ابن قبۀ رازی سخنان ابی زید علوی را با عبارت «قال صاحب الکتاب» آغاز می کند و پس از نقل نظر و دیدگاه او به نقد و رد آنها می پردازد.(3)
جالب توجه است که شیخ صدوق دربارۀ هدف خود از نقل متن کتاب الاشهاد و متن کتاب نقض الاشهاد نوشتۀ ابن قبۀ رازی می گوید:
و انّما ذکرنا هذه الفصول فی او ل کتابنا هذا لأنها غایة ما یتعلّق بها الزیدیة و ما رد علیهم و هی أشد الفرق علینا... .(4)صدوق در این کتاب و آثار دیگرش بارها به آرای دانشمندان زیدی اشاره و آنها را نقد کرده است.
صدوق در تبیین بحث های امامت، به ویژه موضوع غیبت، سخنان یکی از مشایخ کلامی شیعه
ص: 260
را در رد دیگاه های زیدیه نقل می کند. وی سخنش را این گونه آغاز می کند:
وقال غیره من متکلمی مشایخ الامامیة: ان عامّة مخالفینا قد سألونا فی هذا الباب عن مسائل و یجب علیهم ان یعلموا أن القول بغیبة ... .(1)
این متکلم امامی با استفاده از مقبولات مشترک زیدیه و امامیه که سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به ویژه حدیث ثقلین است، به پاسخگویی به اشکالات زیدیه می پردازد.
شیخ صدوق پس از آنکه استدلال هایی برای وجود امام غایب ارائه می کند، در مقام پاسخگویی به اعتراض ها و اشکال های زیدیه برآمده، به نقد و رد افکار ایشان می پردازد. در نخستین مورد از این موارد اشکال به احادیث «ائمۀ اثنی عشر» را از قول آنها مطرح می کند که:
قال بعض الزیدیة: ان الروایة التی دلت علی ان الائمة اثنا عشر قول أحدثه الامامیة قریباً و وردوا فیه احادیث کاذبه.(2)
آن گاه به این اشکال و اشکال های دیگری در موضوع امامان دوازده گانه پاسخ می دهد و به اثبات می رساند که این احادیث صحیح و مورد وثوق است.
تفاوت راوی حدیث با محدث و نیز متکلم در آن است که راوی، فقط روایاتی را که از طرق مختلف به دستش رسیده است، بدون هیچ گونه تصرف و نقد و تحلیلی برای دیگران نقل می کند.
اگر راوی دست به انتخاب و تنظیم احادیث بزند و آنها را به شکلی که خود می خواهد و می پسندد ارائه کند، این کار بی تردید با پشتوانه ای از طرح، فکر، نقد و تحلیل همراه خواهد بود.
فقیه و مجتهدی که احادیث فقهی را تبویب و تنظیم و در قالب کتابی فقهی - حدیثی ارائه می کند، بی شک روایات را آن گونه برمی گزیند و به گونه ای سامان می بخشد که منطبق بر اجتهاد اوباشد.
شیخ صدوق، چنان که گفته اند، متکلم و محدثی نقاد حدیث و دارای درایت فوق العاده در
ص: 261
برخورد با احادیث و چینش و تبویب آن بوده است.
او هنگامی به نگارش کتاب التوحید دست زده که دهۀ پایانی عمرش را می گذراند. بنابراین بسیاری از کتاب هایی را که پیش از عصر او و هم زمان با حیاتش در این موضوع نگاشته شده است دیده و بررسیده است.
این کتاب ها، شامل کتاب هایی است که در حوزه های حدیثی و کلامی قم، ری، بغداد و... نوشته شده است. تنها در خانوادۀ صدوق دو کتاب دیگر با عنوان التوحید وجود داشته است.(1)
همچنین کتاب کافی با گسترۀ فراوانش در باب مسائل اعتقادی به ویژه توحید، چنان که خود صدوق گفته، در اختیارش بوده است.(2)
با توجه به مطالب پیش گفته، باید پرسید چرا شیخ صدوق فقط این دسته از روایات را در کتاب هایش آورده است؟ و سؤالاتی دیگر از جمله اینکه:
1. چرا شیخ صدوق با توجه به نگارش کتاب هایی از این دست توسط دیگر عالمان، محدثان و متکلمان، به تألیفی نو در این باره دست زده است؟
2. چرا و چقدر از روایات کتابش را از کتاب پدر و استادان قمی اش برگرفته است؟
3. چرا بخش مهمی از روایات کتاب التوحید وی از مشایخ بغدادی، ماوراء النهری و گاه مشایخ اهل سنت است؟
4. چرا در بخش هایی از این کتاب، روایات مورد قبول خود را از کتاب های استادانش درج نکرده است؟
5. چرا در بخش هایی از کتاب با توجه فراوانی احادیث در کتاب هایی چون کافی حتی یک روایت از آن را نقل نکرده است؟
6. چرا در برخی از ابواب این کتاب فصل هایی دارد که روایاتش با روایات درج شده درکتاب های هم عصرانش مغایرت یا گاه مخالفت دارد؟
و تمام این پرسش ها در حالی مطرح می شود که شیخ صدوق در تنظیم و تبویب هریک از این ابواب، کتاب های مستقل و ابواب فراوانی پیش دید داشته که احادیث بسیاری را به وی عرضه
ص: 262
می کرده است.
در مسیر دریافت پاسخ این پرسش ها، این نتیجۀ کلی به دست می آید که شیخ صدوق در کتاب های التوحید، کمال الدین و دیگر کتاب های موجود یا گمشده اش، همواره این روش را مبنا قرار داده بود که در پشت صحنۀ درج یک حدیث در یک باب و تشکیل یک باب در یک موضوع و یک کتاب، تحلیل و استدلال هایی عقلی داشته و بر اساس داده های عقلی و نیز نقلی آن احادیث را نقد می کرده است. به بیانی روشن تر، هرگاه صدوق دست به قلم می برد تا در موضوعی بر اساس احادیث بنگارد و کتاب یا رساله ای تألیف کند، مجموع احادیث آن موضوع را از دید می گذراند و مطالعه می کرد، سپس بر اساس اجتهاد کلامی خود و در نظر داشتن هماهنگی آن با آموزه های شیعۀ امامیه نظر برگزیده را انتخاب می کرد و تنها احادیثی را که با این نظریه موافق بود و در نظام طراحی شدۀ وی جای می گرفت، در آن باب و فصل قرار می داد.
او در رسیدن به نظریۀ برگزیده و در تطبیق هریک از احادیث با این نظریه از معیار عقل برای سنجش احادیث و استدلال های عقلی نانوشته و ناگفته برای اثبات هم آوایی این احادیث با منظومۀ معارف و عقاید اسلامی استفاده کرده است.
شیخ صدوق به کفایت به این شیوۀ کار خود اشاره داشته است. وی در کتاب التوحید در باب رؤیت خدا بیان می دارد که برخی از روایات کتاب های استادانش را در عین حالی که درست و مطابق با نظریۀ شیعۀ امامیه می داند، برای دفع ضرر محتمل از ارائۀ این احادیث در کتاب خود می پرهیزد.
وی گمراه شدن برخی کم خردان بر اثر مطالعۀ این احادیث و اشاره رفتن انگشت اتهام اعتقاد به جبر و تشبیه را دلایل نیاوردن این احادیث در کتاب خود معرفی می کند. بنابراین، وی به سراغ تحلیل و استدلال و مددجویی از عقل می رود و در نهایت تسلیم حکم عقل می شود که برای جلوگیری از زیان های احتمالی از انتخاب و ایراد چنین احادیثی پرهیز می کند. متن سخن شیخ صدوق چنین است:
و الاخبار التی رویت فی هذا المعنی و أخرجها مشایخنا(رحمه الله )فی مصنفاتهم عندی صحیحة و انما ترکت ایرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهل بمعانیها فیکذب بها فیکفر باللّٰه عزوجل و هو لایعلم. و الاخبار التی ذکرها احمد بن محمد بن عیسی فی نوادره و التی أوردها محمد بن احمد بن یحیی فی جامعه فی معنی الرؤیة
ص: 263
صحیحة لایردها إلاّ مکذب بالحق أو جاهل به الفاظها الفاظ القرآن و لکل خبر منها معنی ینفی التشبیه و التعطیل و یثبت التوحید.(1)
همچنین وی به گزینش احادیث مناسب در بحث و تبادل نظر با مخالفان و نیز مناظره ها معتقد بوده است. به نظر وی باید در انتخاب احادیثی که در مناظره ها مطرح می شود، دقت کافی صورت گیرد تا نتیجۀ مطلوب از بحث یا مناظره حاصل آید.
وی در مقامی که دربارۀ بحث ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام)و ماجرای غدیر خم به سخن می پردازد، به این نکته اشاره می کند و می گوید:
در بحث با مخالفان در این موضوع ابتدا باید احادیثی را ارائه کرد و به تحلیل دربارۀ آن پرداخت که مورد قبول طرفین باشد. آن گاه به مفاهیم و معارف برداشتی امامیه از این حدیث پرداخت و آن را به اثبات رسانید.(2)
این نوع نگرش در انتخاب حدیث حاصل تحلیل های عقلی پنهان و استدلال های ناگفته است که صدوق به آن مبادرت می ورزیده است.
نتیجه اینکه انتخاب جهت دار حدیث در یک موضوع اعتقادی و درج احادیثی ویژه و برگزیده در آن باب نتیجۀ تلاشی علمی و فعالیتی عقلی بوده است و شیخ صدوق نیز آگاهانه در این مسیر پای نهاده و به بهترین شکل طی طریق کرده و احادیث مناسب با عقاید امامیه را با توجه به لوازم و توالی هریک از گزاره های آن و رعایت تناسب آن با مجموع اعتقادات امامیه در کتاب هایش آورده است.
یکی از ملاک های ارزیابی و نقد حدیث، عرضۀ آن بر عقل است. عقل به سان ترازویی دقیق در سنجش درستی یا نادرستی حدیث به کار گرفته می شود.
شیخ صدوق، همچون دیگر محدثان خردگرای شیعه، اشکالات احتمالی موجود در احادیث را با سنجۀ عقل تشخیص می دهد و درصدد علاج آن و هماهنگ سازی آن با منظومۀ معارف اهلبیت (علیهم السلام) برمی آید. او در بیان و تبیین گزاره ها و معارف دینی امامیه همواره در نظر دارد که این نظریه ها به مخالفت با عقل و آموزه های آن نینجامد. وی در موضوع رأی شیعه دربارۀ غیبت امام زمان (علیه السلام)
ص: 264
می گوید:
و لیس فی دعوانا هذه - غیبة الامام - إکذاب للحس و لا محال و لا دعوی تنکرها العقول.(1)
وی در بحث طول عمر امام زمان (علیه السلام)به موضوع عرضۀ حدیث بر عقل اشاره می کند و تلویحاً آن را می پذیرد. وی در سرزنش کسانی که در این عقیده تردید و انکار روا داشته اند، می گوید: در آموزۀ کدام عقل جایز است که اصحاب کهف سیصد سال در غار زنده بمانند ولی امام دوازدهم نتواند عمر طولانی داشته باشد. وی از این طریق به داوری عقل در پذیرش گزاره های نقلی اشاره می کند، لیکن در سطور بعد، بخشی از روایات نقل شده توسط وهب بن منبه و کعب الاحبار را از جملۀ محالات می شمرد که عقل آنها را نمی پذیرد:
کیف یصدقون ما یرد من الاخبار عن وهب بن المنبه وعن کعب الاحبار فی المحالات التی لا شیء منها فی قول الرسول و لا فی موجب العقول.(2)
شیخ صدوق ارزیابی کلام و دریافت معنا را نیز کار عقل می داند و می گوید:
ربّما وکل علم المعنی الی العقول أن یتأمّل الکلام.(3)
در بیان مصداق این کارکرد عقلی می توان گفت که در حقیقت تأویل احادیث نتیجۀ عرضۀ حدیث به عقل و دریافت اشکال محتوایی آن توسط عقل است.
تأویل حدیث زمانی اتفاق می افتد که عقل معنای دریافت شده از ظاهر حدیث را با دیگر آموزه های قرآن و سنت ناهماهنگ بیابد یا پذیرش محتوای آن را از سوی عقل دارای اشکال یا ناممکن بداند. بنابراین می توان گفت که تأویل حدیث نتیجۀ سنجش احادیث توسط عقل و بهره گیری از این میزان دقیق است.
یکی از نمونه های نقد حدیث از سوی شیخ صدوق، نظر وی دربارۀ احادیث طبی است. صدوق این احادیث را نه بر اساس آموزه های قرآن و نه بر اساس اخبار اهل بیت (علیهم السلام) بلکه بر اساس آموزه های عقلی به نقد کشیده است. او اشکالات این احادیث را به چند دسته تقسیم می کند و می گوید:
اعتقادنا فی الاخبار الواردة فی الطبّ انّها علی وجوه:
ص: 265
منها: ما قیل علی هواء مکة فلایجوز استعماله فی سائر الأهویة؛
و منها: ما أخبر به العالم علی ما عرف من طبع السائل و لم یتعدّ موضعه اذ کان اعرف بطبعه منه؛
و منها: ما دلّسه المخالفون فی الکتب لتقبیح صورة المذهب عند الناس؛
و منها: ما وقع فیه سهو من ناقله؛
و منها: ما حفظ بعضه و نسی بعضه.(1)
وی در ضمن برشماری برخی علل حدیث در این متن که دستمایۀ کار ناقدان حدیث است، احادیث طبی را فاقد اعتبار لازم برای استفادۀ عموم دانسته است.
وی همچنین حدیثی دربارۀ علت نهادن کنیۀ ابوتراب برای امام علی (علیه السلام)نقل محتوای آن را نقد و رد می کند. این حدیث بیانگر اختلاف و مجادله ای است که میان علی (علیه السلام)و حضرت فاطمه (علیها السلام)اتفاق افتاده و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)بین ایشان اصلاح فرموده است. شیخ صدوق وقوع این اختلاف را محال می داند و می گوید:
لیس هذا الخبر عندی بمعتمد و لا هو لی بمعتقد فی هذه العلّة، لانّ علیاً و فاطمة (علیها السلام)ماکان لیقع بینهما کلام یحتاج رسول اللّٰه (صلی الله علیه و آله و سلم)الی الاصلاح بینهما.(2)
«تأویل» یکی از مباحث پردامنه و بحث انگیز در حوزۀ مطالعات و مباحثات دینی است که همچنان در میان دانشیان جاری است. برای تأویل معانی متفاوتی با گسترۀ فراوان ذکر کرده اند و برخی دانشوران به صورت مستقل و جدی بدان پرداخته اند.
معنایی که ما در این نوشته به آن می پردازیم و آن را نشانه ای برای خردگرایی یک محدث و متکلم به شمار می آوریم این است: توجیه ظاهر متن به گونه ای که به معنای واقعی و اصیل خویش بازگردد.
توضیح اینکه گاه الفاظ قرآن و احادیث به گونه ای است که متشابه میان معانی گوناگون است و معنای ظاهری آن به دلایل مختلف، مانند ناسازگاری با آموزه های عقل، ناهماهنگی با دیگرآموزه های قطعی نقلی و... مورد قبول نیست. بنابراین، باید به گونه ای لفظ را توجیه کرد و از معانی دیگر و گاه پنهان آن پرده برداشت که با لفظ سازگار باشد و مشکلات پیش از توجیه را نداشته
ص: 266
باشد. بنابراین، تأویل به این معنی، توجیه ظاهر لفظ یا عمل متشابه به گونه ای صحیح است که مورد قبول عقل و مطابق با نقل باشد.(1)
شیخ صدوق از دانشمندان خردورزی است که به تأویل ظاهر آیات و روایات در صورت تعارض با دلایل عقلی و نقلی اعتقاد دارد و در عمل بسیاری از آنها را تأویل می کند.
کتاب التوحید صدوق مملو از مواردی است که وی برای ردّ تهمت تشبیه و جبر به تأویل ظاهر آیات و روایات دست زده است. همچنین در رسالۀ الاعتقادات برداشت خود را از این آیات و روایات به صورت تأویل شده به نگارش درآورده است.
شیخ صدوق در مقدمه اش بر کتاب کمال الدین، کلامی از ابن قبۀ رازی در جواب شبهه ای نقل می کند و تأویل صاحب کتاب را زیر سؤال می برد. این نقل قول، نخست نشان قبول داشتن مبنای ابن قبه و سپس رعایت آن در تأویلات صدوق است. حداقل امر اینکه صدوق به شرایط تأویل صحیح آگاه بوده و آن چنین است که تأویل باید مورد تأیید عقل و نقل باشد. کلام وی چنین است:
قال صاحب الکتاب بعد آیات من القرآن تلاها ینازع فی تأویلها اشد منازعة و لم یؤید تأویله بحجة عقل و لا سمع.(2)
وی همچنین در جای دیگری از نوشته اش به لزوم مدلّل بودن تأویل اشاره می کند و می گوید:
و اعلموا انّ صاحب الکتاب أشغل نفسه بعد ذلک بقراءة القرآن و تأویله علی من أحبّ و لم یقل فی شیء من ذلک: «الدلیل علی صحّة تأویلی کیت و کیت» و هذا شیء لایعجز عنه الصبیان.(3)
در پی اعتقاد به این قاعده وی در نقد و بررسی احادیث و اقوال دیگران نادرست بودن تأویل ایشان را گوشزد می کند.(4)
نمونه هایی از تأویل های خردگرایانۀ شیخ صدوق در ذیل می آید:
در حدیثی منقول از امام (علیه السلام)در تفسیر آیۀ «یوم یفرّ المرء من أخیه و امّه و ابیه و صاحبته و بنیه»آمده است: قابیل از برادرش هابیل و موسی (علیه السلام)از مادرش و ابراهیم از پدرش می گریزد و حضرت
ص: 267
لوط از همسرش و حضرت نوح از پسرش فرار می کند.
با مقایسۀ افراد گریزنده از افراد مورد گریز در می یابیم که همۀ اینها از یک سنخ نیستند. قابیل و همسر لوط و پسر نوح هیچگاه با مادر موسی و پدر ابراهیم همسان نبوده اند و از دو گروه مخالف اند؛ زیرا به اعتقاد شیعه طیب مولد و یکتاپرستی والدین برای پیامبران شرط است و چگونه است که پیامبری از پدر و مادرش بگریزد. بنابراین، صدوق این حدیث را بر خلاف ظاهر آن، تأویل می کند و می گوید:
انما یفرّ موسی من امّه خشیة أن یکون قصر فیما وجب علیها من حقها و ابراهیم انما یفر من الاب المربی المشرک لا من الاب الوالد و هو تارخ.(1)
وی در ذیل روایتی که مضمون آن تجلی خداوند بر بندۀ مؤمنش می باشد، تجلی را به ظهور نشانه ای بر بنده تأویل می کند:
معنی قوله: «تجلی اللّٰه لعبده» أی: ظهر له آیة من آیاته یعلم بها انّ اللّٰه یخاطبه.(2)
از دیگر موارد تأویل معنای ظاهری آیات و روایات معنای رؤیت اللّٰه است. از آن جهت که معنای ظاهری رؤیت به تشبیه و تجسیم خداوند کشیده می شود و عقل آن را نمی پذیرد، صدوق آن را تأویل کرده است.
وی در باب معنای رؤیت خدا پس از آنکه اخبار منقول از مشایخ را صحیح می شمرد، می گوید:
لکل خبر منها معنی ینفی التشبیه و التعطیل و یثبت التوحید... و معنی الرؤیة الواردة فی الاخبار العلم.(3)
صدوق در جایگاهی دیگر که در روایت سخن از زیارت خدا شده بود، معنای زیارت خدا را به زیارت انبیا و حجج الهی تأویل برده و گفته است:
زیارة اللّٰه زیارة انبیائه وحججه (علیه السلام)، من زارهم فقد زار اللّٰه - عزوجل - کما انّ من اطاعهمفقد اطاع اللّٰه و... .(4)
وی همچنین در بیان معنای نور در آیۀ مبارکۀ نور ضمن سرزنش گروه مشبهه در برداشت
ص: 268
نادرست از این آیه، با استدلال عقلی و نقلی معنای ظاهری را نمی پذیرد و آن را تأویل می برد. او می گوید: «اگر مراد از نور بودن خداوند، همین نور و روشنی ظاهری باشد، چون خداوند در همه حال و هر مکان و زمان موجود است، زمین و آسمان در همۀ اوقات باید روشن باشد؛ در صورتی که چنین نیست»(1). بنابراین وی نور را به معنای هدایت تأویل برده و خداوند را هادی اهل آسمان و زمین دانسته است.
به نظر شیخ صدوق گاه دلیل عقلی است که گزارۀ نقل را مقید می کند یا تخصیص می زند و گاه برعکس یعنی دلیل نقلی عمومیت قضیه عقلی را محدود می سازد.
وی دربارۀ تخصیص دلیل عقلی بر عمومیت دلیل نقلی و در تحلیل و توضیح حدیث منزلت (انت منی بمنزلة هارون من موسی) سه بار از تخصیص زدن عقل سخن به میان می آورد. وی در آغاز می گوید: این قول دلیل همسانی منزلت علی (علیه السلام)با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در همۀ اقوال نسبت به هارون و موسی (علیه السلام)است. سپس می افزاید: عقل بر این عموم تخصیص می زند؛ زیرا مواردی هست که علی (علیه السلام)شبیه به هارون نیست، مانند برادری نسبی. متن سخن وی چنین است:
فهذا العقول یدل علی ان منزلة علی منه فی جمیع احواله منزلة هارون من موسی فی جمیع احواله الا ما خصه الاستثناء الذی فی نفس الخبر. فمن منازل هارون من موسی انّه کان اخاً ولادة و العقل یخص هذه و یمنع ان یکون النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)عناها بقوله لانّ علیاً لم یکن اخا ولادة و... .(2)
شیخ صدوق در دو مقام دیگر به وجوب اخذ عمومیت حدیث منزلت در غیر مخصصات عقل تأکید می کند:
و الخبر یوجب انّ هذه الخصال کلها لعلی (علیه السلام)من النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)وما کان من منازل هارون من موسی باطناً وجب انّ الذی لم یخصه العقل منها کما خصّ اخوة الولادة فهو لعلی (علیه السلام)من النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)و ان لم نحط به علماً لانّ الخبر یوجب ذلک... و لما لم یکن ذلک وجب انّه قد عنی کل منزلة کانت لهارون من موسی مما لم یخصه العقل و لا الاستثناء فی
ص: 269
نفس الخبر.(1)
وی دربارۀ تخصیص گزارۀ عام عقلی با نقل نیز چنین عمل کرده است. در بحث لزوم بعثت انبیا دریافت عقل را این گونه بیان می دارد که عقل حکم می کند در تمام زمان ها پیامبری از سوی خدا برای هدایت مردم ارسال گردد. اما با وجود گزارۀ نقلی مبنی بر خاتمیت نبوت با ارسال پیامبر اعظم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)و پایان سلسلۀ نبوت و آغاز وصایت، این گزارۀ عقلی عمومیت خود را از دست می دهد. وی می گوید:
لولا أنّ القرآن نزل بأنّ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)خاتم الانبیاء لوجب کون رسول فی کل وقت.(2)
بنابراین، روش شیخ صدوق در رویارویی با مواردی که میان دلیل های عقلی و نقلی تعارض ابتدایی و ظاهری وجود دارد این است که او میان این دو دلیل به گونه ای جمع می کند و محلی برای حل تعارض می یابد. حال اگر نوع تعارض میان گزاره های نقلی و عقلی از نوع ابتدایی و ظاهری و به هیچ شکلی قابل حل و جمع نباشد - به دیگر بیان اگر تعارض مستقر شده و رابطۀ میان آنها از نوع تباین باشد - نحوۀ برخورد با این دو گزاره به گونه ای دیگر رقم می خورد و باید چاره ای دیگر برای حل این تعارض جست.
شیخ صدوق در این گونه موارد دست به تأویل ظاهر متن قرآن و حدیث می زند و معنایی غیر از ظاهر آن را اختیار می کند. نمونه های بسیاری از تأویلات وی در لابه لای نوشته هایش یافت می شود.
برای نمونه، او در پیِ حدیثی که دربارۀ حجاب های هفتگانه نقل می کند، حجاب هایی را که برای خداوند برشمرده شده است، این گونه معنا می کند:
لیست هذه الحجب مضروبة علی اللّٰه عزوجل، لانّه لایوصف بمکان و لکنّها مضروبة علی العظمة العلیا من خلقه التی لایقادر قدرها غیره تبارک و تعالی.(3)
وی به دلیل آنکه پرده و حجاب داشتن خداوند را مستلزم مکان داشتن وی می داند و عقلحکم می کند که لازمۀ مکان داشتن، جسم بودن است، این روایت را به تأویل می بَرَد و در جایی که در روایت از وجه اللّٰه سخن به میان آمده است، می گوید:
من وصف اللّٰه تعالی ذکره بالوجه فقد کفر و أشرک و وجهه انبیاؤه و حججه (علیهم السلام) و هم
ص: 270
الذین یتوجه بهم العباد الی اللّٰه عزوجل و الی معرفته و معرفة دینه ... .(1)
باید توجه داشت که ظاهر برخی تعابیر صدوق رد برخی دلایل عقلی است؛ اما با دقت در کلمات او روشن می شود که آنچه وی رد کرده، قیاس (تمثیل منطقی) و دلایل ظنی و غیر قطعی است نه دلیل عقلی قطعی. نمونه هایی از مخالفت شیخ صدوق با قیاس و دلایل ظنی به شرح ذیل است:
1. صدوق در بحث اثبات عصمت امامان از راه لزوم تفسیر و تأویل آیات قرآن توسط فردی عاری از خطا و گناه وارد می شود و می گوید: اگر چنین نباشد، آن گاه هر کسی می تواند بر اساس تفسیر و تأویل خود و قیاس هایی که انجام می دهد، عمل کند و این امر دامنۀ اباحی گری را افزایش می دهد و باز اگر چنین شود، خروج از دین است:
و اذا اباحنا ذلک فی الکتاب لزمه ان یبیحنا ذلک فی اصول الحلال و الحرام و مقائیس العقول و ذلک خروج من الدین کله.(2)
2. شیخ صدوق در نقل داستان معمّرین و مقایسۀ طول عمر ایشان با طول عمر همراه با غیبت امام زمان (علیه السلام)به نکته ای مهم اشاره می کند و آن، ادعای برخی در مخالفت حدیث با عقل است. او به مخالفان عقیده به غیبت امام زمان (علیه السلام)اعتراض می کند که چطور اخبار وارد شده دربارۀ طول عمر حضرت خضر (علیه السلام)را انکار نمی کنید و مخالف عقل نمی شمرید، ولی اخبار غیبت و طول عمر امام زمان (علیه السلام)را انکار کرده، مخالف عقل می شمارید و اگر واقعاً از عقل بهرۀ بهینه می بردید، غیبت امام زمان را تأیید می کردید. او می گوید:
انّ اکثر المخالفین یسلمون لنا حدیث الخضر (علیه السلام)و یعتقدون فیه أنّه فی غائب عن الابصار و لاینکرون طول حیاته و لا یحلمون حدیثه علی عقولهم و یدفعون کون القائم (علیه السلام)و طول حیاته فی غیبته.(3)
بنابراین، مخالفت صدوق با عنوان درک عقل و عدم آن در این جایگاه با فعالیت عقلی ای ازسنخ قیاس است که طول عمر خود و دیگران را با طول عمر امام زمان (علیه السلام)مقایسه می کنند و چون عقلشان آن را نمی پذیرد، آن را محال می شمرند.
ص: 271
او در جایی دیگر به همین نکته اشاره و نپذیرفتن عقلی طول عمر را از طرف مخالفان بیان می کند و آن را از نوع قیاس می داند. او اشکال مخالفان را چنین نقل می کند:
و یقولون ایضاً: لیس فی موجب عقولنا ان یعمر احد من زماننا هذا عمر یتجاوز عمر اهل الزمان... .
شیخ صدوق در ضمن پاسخگویی به اشکال ایشان می گوید:
فکیف یدفع امره ولا یدفع ما یشبهه من الامور التی لیس شیء منها فی موجب العقول، بل لزم الاقرار بها... و فی موجب أیّ عقل من العقول انّه یجوز أن یلبث اصحاب الکهف فی کهفهم ثلاث مأة سنین وا زدادوا تسعا... .
آن گاه به سرزنش مخالفان می پردازد و آنان را به سبب پذیرش روایات مخالف عقل، نکوهش می کند:
کیف یصدقون ما یرد من الاخبار عن وهب بن منبه و عن کعب الاحبار فی المحالات التی لایصح شیء منها فی قول الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم)ولا فی موجب العقول و... هل هذا الا مکابرة فی دفع الحق و جحده؟!(1)
شیخ صدوق در قول و عمل همۀ کارکردهای عقل را در عرصۀ معرفت دینی به رسمیت می شناسد. او عقل را ابزار کسب معرفت بلکه حقیقت و تمییزدهندۀ خیر و شر و ارزیابی کنندۀ صحت اقوال و افعال معرفی می کند. همچنین برخی امور همچون حدوث جهان، ماهیت اجسام، اثبات صانع و اثبات اصل نبوت را حوزۀ اختصاصی عقل می داند و برخی امور را حوزۀ اختصاصی نقل و دیگر امور را حوزۀ مشترک عقل و نقل.
صدوق در عمل نیز عقل گرایی خود را به نمایش می گذارد. او احادیث اعتبار عقل را نقل می کند و خود در موارد مختلف به استدلال های عقلی و مناظره با مخالفان می پردازد. همچنین درمواجهه با نقل نیز از عقل استفاده می کند. انتخاب و تنظیم عقلی احادیث، عرضۀ حدیث بر عقل، تأویل عقلی احادیث و تخصیص نقل با عقل، از این موارد است.
بدین سان، شیخ صدوق در مقام های استنباط، تبیین، تنظیم، اثبات، رد شبهات و رد عقاید
ص: 272
معارض، از عقل بهره می گیرد؛ هرچند برای رعایت اقتضائات زمان و مکان و وضعیت مخاطبان می کوشد مطالب عقلی خویش را غالباً در ذیل احادیث طرح کند.
1. احمد بن علی النجاشی الکوفی، ابوالعباس، رجال النجاشی (فهرست اسماء مصنفی الشیعه)، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ پنجم، 1416ق.
2. برنجکار، رضا، آشنایی با علوم اسلامی، تهران: سمت و طه، چاپ سوم، 1384.
3. شوشتری، قاضی نور اللّٰه، مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامیه، چاپ سوم، 1365.
4. صدوق، الاعتقادات فی دین الامامیه، تحقیق: عصام عبدالسید، بیروت: دار المفید، چاپ دوم، 1414 ق.
5. ---------- ، الأمالی، تحقیق: مؤسسۀ بعثت، قم: مؤسسۀ بعثت، 1417 ق.
6. ---------- ، التوحید، تحقیق: سید هاشم حسینی تهرانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1398 ق.
7. ---------- ، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1403ق.
8. ---------- ، المقنع، تحقیق: مؤسسّۀ امام هادی (علیه السلام)، قم: مؤسسۀ امام هادی (علیه السلام)، 1415 ق .
9. ---------- ، علل الشرائع، نجف: المکتبة الحیدریه، 1386 ق.
10. ---------- ، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، تحقیق: حسین الاعلمی، بیروت: مؤسسّة الاعلمی، 1404 ق.
11. ---------- ، کتاب من لایحضره الفقیه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1404 ق.
12. ---------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1405ق.
13. ---------- ، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361.
14. معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، قم: تمهید، سوم، 1385.
15. مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، تحقیق: حسین درگاهی، بیروت، دار المفید، چاپ دوم، 1414 ق.
16. مکدرموت، مایکل، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1363.
ص: 273
ص: 274
ص: 275
بررسی شخصیت و احوال
عبداللّٰه بن جعفر حمیری
علی رضا بهرامی(1)
نجاشی نام او را عبداللّٰه بن جعفر بن الحسین بن مالک بن جامع الحمیری ابوالعباس القمی نوشته است.(2) در حالی که شیخ در فهرست و رجال و نیز برقی به عبداللّٰه بن جعفر الحمیری اکتفا کرده اند،(3) صدوق در مشیخه نام او را عبداللّٰه بن جعفر بن جامع الحمیری نوشته است.(4) علامه در ایضاح الاشتباه فرزند او محمد را چنین معرفی می کند: محمد بن عبداللّٰه بن جعفر بن جامع بن مالک الحمیری.(5)
تفرشی، کرباسی و خویی - رحمهم اللّٰه - او را عبداللّٰه بن جعفر بن الحسن بن مالک بن جامع
ص: 276
الحمیری معرفی می کنند(1) که ظاهراً بر اساس نسخه ای از خلاصة الاقوال گرفته شده(2) اما به قرینۀ آنکه هر سه ایشان فرزند حمیری، محمد را با عنوان محمد بن عبداللّٰه بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک معرفی می کنند،(3) احتمال تصحیف آن قوت دارد.
مرحوم تستری در جمع بندی اقوال در نام و نسب او چنین می نویسد: «در مورد نسب او چهار قول وجود دارد: عبداللّٰه بن جعفر بن حسین، عبداللّٰه بن جعفر بن حسن، عبداللّٰه بن جعفر بن حسین بن جامع، عبداللّٰه بن جعفر بن حسین بن جامع بن مالک. حقیقت صحت این نسبت ها معلوم نیست، ولی بعید نیست نظر صدوق در مشیخه به جهت هم عصر بودن و اینکه استاد پدرش بوده، ترجیح داشته باشد».(4)
آنچه در جمع بندی گفته می شود آنکه تنها اختلاف درخور اعتنا، جابه جایی نام جد دوم و سوم اوست. نبودن اختلاف بین قدما، احتمال تصحیف در نسخه ای از کتاب خلاصة الاقوال علامه و عادت علما در انتساب اعلام به برخی اجداد اعلا و حذف برخی دیگر سبب می شود نام نسب ایشان را همانند آنچه نجاشی آورده بدانیم و ترجیح تستری نیز با ملاحظۀ همین نکات دور از ذهن نیست.
تاریخ ولادت ایشان به دقت تعیین نشده است، اما به قرینۀ تاریخ وفات برخی مشایخ او گمانه زنی هایی شده است؛ مثل آنکه اگر او را از اصحاب امام هادی (علیه السلام)- آن گونه که شیخ در رجال آورده(5)- به حساب آوریم و شهادت ایشان در سال 254 قمری باشد، نیز وفات محمد بن حسین ابی الخطاب که طبق نقل نجاشی سال 262 قمری ذکر شده(6) و حمیری از او نقل بی واسطه دارد،(7) بر این اساس نیمۀ اول قرن سوم تاریخ ولادت ایشان به حساب می آید.
ص: 277
چهار فرزند او عبارت اند از: محمد، احمد، حسین و جعفر،(1) که همگی با امام عصر (علیه السلام)مکاتبه داشته اند.(2)
وفات ایشان نیز دقیقاً بیان نشده است و تنها به قرینۀ عبارت معروف نجاشی که گفته: «قدم الکوفة سنة نیف و تسعین و مائتین و سمع أهلها منه فأکثروا»(3) و همچنین عبارت أبوغالب زراری که گفته: «و سمعنی من عبداللّٰه بن جعفر الحمیری و قد دخل الکوفة فی سنة سبع و تسعین و مائتین» و روایت پدر محمد بن معقل در حائر حسینی در همان سال،(4) چنین حدس زده اند که حمیری اواخر قرن سوم یا سال های ابتدایی قرن چهارم بدرود حیات گفته است. درمورد محل دفن او نیز تنها به این احتمال می توان رسید که در قم مدفون است.
حموی در معرفی حِمْیر چنین می نویسد: «منازل قبیلۀ حمیر در یمن جایی در غرب صنعاست. اهل حمیر اکبر و حمیر بن سبأ اصغر بر خلاف حمیر بن غوث اهل فصاحت و شعر و ادب اند».(5) بر اساس گزارش های موجود، می توان چنین نتیجه گرفت که حمیر از قبایل معروف قحطانی به شمار می رود که به تیره های متعدد تقسیم می شود.(6)
ناصر خسرو می گوید: «زمین یمن را حمیر خوانند و زمین حجاز را عرب گویند. بر این سرزمین از قدیم اقوام و طوایف ها حکومت رانده اند، چنان که یکی از اقوام قدیم عربستان جنوبى در ناحیۀ ظفار (یمن) در مملکت سبأ می زیستند و تدریجاً قدرت یافتند و سلطنت سبأ را به دست گرفتند. از اینجاست که تاریخ دولت حمیری دنبالۀ سلطنت سبأ است. اولین دولت حمیری از115 پیش از میلاد تا 300 میلادی و دومین (که حضرموت را نیز جزء قلمرو خود داشت) تا 525 (سال اشغال یمن به دست حبشی ها) دوام داشت و از 533 تا 570 به دست حبشیان و
ص: 278
سپس تا فتح مسلمانان در دست ایرانیان بود».(1) از جملۀ اخیر او می توان رهیافت خاندان حمیری به ایران را از تسلط ایرانیان بر آن منطقه و رفت و آمدهای طبیعی ایشان به ایران حدس زد.
چهار. استادان
مجموعۀ استادانی که حمیری از ایشان در کتب اربعه حدیث نقل کرده از این قرارند:
أبومحمد (امام عسکری (علیه السلام))، الرجل (مشترک میان امام هادی (علیه السلام)و امام عسکری (علیه السلام))، إبراهیم بن مهزیار، أحمد بن حمزه، أیوب بن نوح، حسن بن ظریف، حسن بن علی بن کیسان، حسین بن عبیداللّٰه، حسین بن علی بن کیسان صنعانی، الحسین بن مالک، عبدالعزیز بن زکریا اللؤلؤی، علی بن ریان، علی بن سلیمان بن رشید، محمد بن احمد بن مطهر، محمد بن جزک، محمد بن خالد، محمد بن سرو، محمد بن عبد الحمید، محمد بن عیسی، موسی بن عمر بصری، یعقوب بن یزید، ابی عمرو (اموی)، إبراهیم بن هاشم، احمد بن ابی عبداللّٰه برقی، احمد بن إسحاق ابی علی، احمد بن محمد بن عیسی اشعری، حسن بن مالک علی بن حکم، محمد بن حسین بن ابی الخطاب، محمد بن عبد الجبار، محمد بن عثمان عمری، محمد بن فضل بغدادی، محمد بن ولید، هارون بن مسلم بن سعدان.
از نظر حجم روایات نقل شده نیز ترتیب بیشترین نقل از استادان به شرح زیر است: إبراهیم بن مهزیار هجده مورد، امام عسکری یازده مورد، ایوب بن نوح بن دراج ده مورد، احمد بن حمزة بن یسع قمى و محمد بن جزک جمال هفت مورد، محمد بن عیسى بن عبید شش مورد، حسن بن علی بن کیسان صنعانی و حسین مالک قمی پنج مورد، احمد بن اسحاق بن عبداللّٰه بن سعد اشعری چهار مورد. فهرست مشایخ او در سایر منابع نیز مطابق همین الگوست.
شیخ طوسی حمیری را از جملۀ اصحاب امام رضا، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام)، ذکر کرده است.(2) برقی او را از اصحاب ابی الحسن الثالث ابی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) معرفی می کند.(3) مکاتبۀ او باامام هادی و امام عسکری (علیه السلام) نیز در منابع حدیثی ثبت شده است.(4) اما آنچه ظاهراً به نظر می آید او
ص: 279
هیچ یک از این دو امام بزرگوار را مستقیماً زیارت نکرده است. شاهد این ادعا علاوه بر نقل نکردن روایت مستقیمی از ایشان عبارتی است که شیخ در ترجمۀ احمد بن عبیداللّٰه بن یحیی بن خاقان آورده: «او در مجلسی توصیف امام عسکری (علیه السلام)را دارد که ابن ابی جید از عبداللّٰه بن جعفر حمیری به ما خبر داده است. گفت: من و جماعتی از آل سعد بن مالک و آل طلحه و گروهی از تجار در یازدهم شعبان سال 278 در مجلس احمد بن عبیداللّٰه در کورۀ قم حاضر شدیم. او دربارۀ اشخاصی که از علویان و آل ابی طالب در سامرا دیده بود یاد کرد، پس احمد بن عبیداللّٰه گفت: در میان علویان سامراء مردی را مانند مردی که روزی نزد پدرم ملاقات کردم ندیدم. به حسن بن علی می گفتند... سپس توصیف آن حضرت را آغاز کرد و...».(1) ضمن آنکه به شهادت تاریخ، یگانه سفر او به عراق در سال 297 و 298 رخ داده که پس از شهادت حضرت عسکری (علیه السلام)بوده است. به همین دلیل ابن داود او را در زمرۀ «من لم یرو عن واحد منهم» آورده است.(2)
نام مجموعۀ شاگردانی که از حمیری نقل حدیث کرده اند چنین است:
أحمد بن محمد، سعد بن عبد اللّٰه، علی بن حسین( بن بابویه قمی)، محمد بن علی بن حسین (صدوق)، محمد بن أحمد بن یحیى، محمد بن سعید اذربیجانی، محمد بن عبد اللّٰه، محمد بن علی بن محبوب، محمد بن یحیى عطار، محمد بن حسن بن أحمد بن ولید، محمد بن حسین بن أحمد، محمد بن قولویه، محمد بن موسی بن متوکل.
از نظر حجم روایت از او نیز ترتیب بیشترین نقل به قرار زیر است: محمد بن یحیى عطار 42 مورد، محمد بن عبداللّٰه بن جعفر حمیرى هجده مورد، سعد بن عبداللّٰه قمی یازده مورد، محمد بنیعقوب کلینى نُه مورد، علی بن حسین بن بابویه قمى هشت مورد، محمد بن احمد بن یحیى بن عمران اشعری شش مورد.
ص: 280
شیخ سوی و شیخ صدوق از حمیری نقل بی واسطه نداشته اند، اما طریقشان به او صحیح است.(1)
تمام کلام در نقل مستقیم یا غیر مستقیم کلینی از اوست. اردبیلی در جامع الرواة بر این باور است که روایات مستقیم کلینی از او مرسل است. اردبیلی درمورد روایت کلینی از وی در باب مولد امام حسن مجتبی (علیه السلام)می نویسد: «محمد بن یعقوب عن عبداللّٰه بن جعفر فی مولد الحسن بن علی (علیه السلام) و هو مرسل لانه کلما روی عنه، روی بواسطة محمد بن یحیی و فیه کما مر و کذا فی الموالید الآتیة».(2) در نقطۀ مقابل، مرحوم تستری با این ادعا مخالف است. او معتقد است کلینی دو گونه روایت از حمیری داشته است: گاه بدون واسطه از او نقل حدیث کرده، مانند روایاتی که در موالید ائمه (علیهم السلام) آورده، و گاهی به واسطۀ فرزندش محمد، محمد بن یحیی و علی بن عبداللّٰه. وی در جمع بندی مباحث کلیت این ادعا را مردود می شمرد: «فان ادعاء تلک الکلیة غلط و باطل».(3)
نقل بی واسطۀ کلینی به لحاظ تاریخی هیچ منعی ندارد؛ ضمن آنکه اصل در قضاوت - به ویژه با عنایت به دقت خاص کلینی - آن است که نقل را مستقیم بشماریم. پس کلام تستری را قوی می دانیم.
از مجموع اطلاعات سندی در روایات شیعه، وی هم طبقۀ محمد بن یحیی عطار، محمد بن علی بن محبوب، سعد بن عبداللّٰه، صفّار، احمد بن ادریس و احمد بن اسحاق خواهد بود که طبقۀ روایی او را نیز مشخص می سازد.
عصری که او در قم زندگی می کرد، مقارن حضور گستردۀ اصحاب ائمۀ متأخر در این شهر است و به تبع، زمینۀ مراودات علمی او فراهم بوده است. مجموعۀ روایات او در کتب اربعه به 182 روایت می رسد که با عناوینی همچون عبداللّٰه بن جعفر (75 روایت)، عبداللّٰه بن جعفر الحمیری (68 روایت)، و الحمیری (39 روایت) آمده است. همچنین نمی توان از گستردگی نقل مرحومصدوق از او گذشت؛ چه آنکه در فقیه و غیر از آن به واسطۀ پدرش و محمد بن موسی متوکل از او حدیث نقل کرده است. شمار روایات او در منابع مهم به قرار زیر است:
ص: 281
عکس

توجه به روایات صدوق در من لایحضر نشان می دهد این آمار تنها مربوط به روایاتی است که مستقیماً نام حمیری در سند آمده، اما با ملاحظۀ افزون بر 58 راوی که در مشیخۀ صدوق به ایشان قرار دارد، شمارۀ روایات وی بسیار بیشتر خواهد شد.
غیر از ابن غضائری سایر کتب ثمانیۀ رجال شیعه نام او را ذکر کرده و او را بزرگ داشته اند. نجاشی او را «شیخ القمیین و وجههم»(1) می خواند، شیخ در فهرست تعبیر ثقه و در رجال «قمی ثقه» دارد. در رجال کشی، تنها عبارت «کان استاذ ابی الحسن»(2) آمده که تستری مراد از آن را استادی علی بنبابویه می داند. برقی، ابن داود، علامه، ابن شهرآشوب،(3) بروجردی،(4) تفرشی،(5) اردبیلی،(6)
ص: 282
مامقانی، تستری،(1) خویی و علیاری(2) نیز عبارات نجاشی و شیخ را آورده اند. در میان منابع رجالی اهل سنت ترجمه ای از او به میان نیامده است و تنها در شرح حال استادان او به نام وی اشاره شده است.(3)
حضور حمیری در انتقال میراث مکتوب، استثنایی و بی نظیر است. نجاشی در فهرست خود نام او را در طریق 79 نفر از صاحبان آثار آورده است؛ در حالی که شیخ در هشتاد طریق نام او را ذکر کرده است. ابوغالب زراری نیز شماری از کتب اصحاب را از او نقل کرده که مستقلاً به آن پرداخته خواهد شد.
این گستردگی به حدی است که شیخ طوسی در شرح حال حسن بن عبد السلام او را حامل کتب قمی ها معرفی می کند و می نویسد: «یروی عن سعد بن عبد اللّٰه و عبد اللّٰه بن جعفر الحمیری و نظراتهما کتب القمیین».(4)
این بدان معنا نیست که دقت در اخذ و نقل حدیث در ایشان وجود نداشته، بلکه شرایط اخذ حدیث با دقت مراعات می شده است. شیخ در شرح حال طاهر بن حاتم بن ماهویه با وسواس و تکرار تأکید می کند روایاتی از او را اصحاب نقل کرده اند که در دورۀ استقامت و ابتلا نبودن او به غلو قرار داشته است: «کان مستقیماً ثم تغیر و أظهر القول بالغلو (و له روایات). أخبرنا بروایاته فی حال الاستقامة جماعة عن محمد بن علی بن الحسین ( بن بابویه) عن ابیه و محمد بن الحسن عن عبد اللّٰه بن جعفر الحمیری عن محمد بن عیسی بن عبید عن طاهر بن حاتم فی حال الاستقامه».(5)از مجموعۀ طرقی که در دو کتاب نجاشی و شیخ آمده نکات زیر بر می آید:
الف) فارغ از تفاوت طرق می توان گفت: حمیری در طریق انتقال 141 نفر از صاحبان آثار
ص: 283
شیعه حضور دارد. از این میان به هجده مورد از آثار اصحاب هر دو فهرست طریق هست. ایشان عبارت اند از: ابان بن عثمان احمر، اسماعیل بن شعیب عریشی، حسین بن سعید بن حماد (اهوازی)، حکم بن حکیم، خالد بن ماد قلانسی، خلف بن حماد اسدی، رزیق بن زبیر خلقانی، سلمة بن خطاب براواستانی، سهیل بن زیاد واسطی، طاهر بن حاتم بن ماهویه، علی بن جعفر، علی بن مهزیار اهوازی، علی بن یقطین، محمد بن سهل بن یسع، محمد بن الفضیل ازرق، محمد بن علی بن عیسی، محمد بن میسر، نضر بن سوید. این راویان غالباً کوفی اند.
ب) عبداللّٰه بن جعفر حمیری چهارده اثر از آثار مؤلّفان شیعی را مستقیماً از صاحب اثر گرفته است که نام آنها و آثاری که به عبداللّٰه انتقال داده اند چنین است: احمد بن هلال عبرتائی (النوادر)، اسماعیل بن شعیب عریشی (کتاب الطب)، ایوب بن نوح بن دراج (له کتاب و روایات و مسائل)، ریان بن صلت اشعری قمی (کتاباً جمع فیه کلام الرضا (علیه السلام)فی الفرق بین الآل و الأُمه)، سلمة بن خطاب براوستانی(همۀ نُه کتابش)، محمد بن ابی صهبان [عبدالجبار قمی] (روایاتش)، محمد بن ریان صلت اشعری (مسائل لابی الحسن العسکری (علیه السلام))، محمد بن عبدالحمید بن سالم عطار [کوفی] (النوادر)، محمد بن عیسی بن عبید [یقطینی بغدادی] (کتبه و روایاته)، محمد بن قاسم بن بشار [یسار] (کتابه)، موسی بن اسن بن عامر بن عمران بن عبداللّٰه بن سعد اشعری القمی (کتبه الثلاثین)، موسی [بن الحسن] بن عامر [اشعری قمی] (کتاب الحج)، یزید بن اسحاق [الغنوی] (کتابه)، یعقوب بن یزید الکاتب (النوادر).
نگاهی به جغرافیای این راویان نشان می دهد بسیاری از ایشان قمی اند. گروه دیگری مانند احمد بن هلال، عیسی بن عبید و یعقوب بن یزید نیز بغدادی یا مهاجر به بغدادند. ایوب بن نوح، محمد بن عبدالحمید نیز کوفی معرفی شده اند. احتمال مهاجرت اسماعیل بن شعیب نیز، با اینکه منسوب به ناحیه ای در مصر است،(1) وجود دارد. با این وصف، سفر علمی حمیری به بغداد و کوفه و حجم انتقال میراث توسط او به قم مشخص می شود.
ج) در دریافت میراث راویان علاوه بر گستردگی مشایخ که شایان توجه است، ترتیب مشایخبه حسب حجم کتب و روایاتی که از ایشان نقل شده، به قرار زیر است:
احمد بن محمد بن عیسی (37 مورد)، محمد بن حسین ابی خطاب (29 مورد)، احمد بن ابی عبداللّٰه برقی (22 مورد)، هارون بن مسلم (9 مورد)، یعقوب بن یزید الانباری (9 مورد)،
ص: 284
ایوب بن نوح (5 مورد)، محمد بن عبدالجبار (5 مورد)، محمد بن عیسی بن عبید (5 مورد)، ابراهیم بن هاشم (4 مورد)، حسن بن ظریف ( 3 مورد)، محمد بن ولید خزاز (3 مورد)، ابراهیم بن مهزیار (2 مورد)، حسن بن علی کوفی (2 مورد)، سلمة بن خطاب (2 مورد)، سندی بن محمد (2 مورد)، محمد بن خالد طیالسی (2 مورد)، محمد بن عبدالحمید (2 مورد)، و از احمد بن اسحاق، احمد بن ابی صهبان، احمد بن حسن بن علی بن فضال، حسن بن موسی خشاب، عبداللّٰه بن محمد بن عیسی، عبداللّٰه بن حسن بن علی بن جعفر، علی بن اسماعیل، علی بن عبداللّٰه بن صلت، محمد بن ابی عبدالرحمن، محمد بن احمد، محمد بن احمد بن زیاد، محمد بن حسان رازی، محمد بن علی ابوسمینه صیرفی، محمد بن هارون، موسی بن حسن و ابی حاتم هر کدام یک مورد.
تلفیق مشایخ قمی از جمله احمد بن محمد بن عیسی، ابراهیم بن هاشم، احمد بن ابی عبداللّٰه برقی و محمد بن عبدالجبار با مشایخ عراقی و کوفی از جمله هارون بن مسلم، محمد بن حسین بن ابی الخطاب، یعقوب بن یزید انباری و ایوب بن نوح، از اختصاصات برجستۀ ایشان است.
د) درمورد بزرگانی که حمیری تراث را به آنها انتقال داده اند گزینش و حساسیت خاصی مشاهده می شود. نام ایشان به ترتیب کثرت دریافت از این قرار است: محمد بن حسن بن ولید (58 مورد)، احمد بن محمد بن یحیی (43 مورد)، علی بن حسین بن بابویه (32 مورد)، محمد بن عبداللّٰه بن جعفر حمیری (9 مورد)، ابوعلی همام (7 مورد)، ابوغالب زراری (6 مورد)، (محمد بن) موسی بن متوکل (3 مورد)، حسین بن حسن (1 مورد). می توان چنین ادعا کرد که عبداللّٰه بن جعفر حمیری یکی از وسائط سریع انتقال تراث شیعی به قم و سپس به کوفه است چه آنکه تراث را از مشایخ کوفی دریافت و باز به کوفیان منتقل کرده است.
تذکر: انتقال تراث به محمد بن موسی بن متوکل در سه مورد در کتاب فهرست شیخ واقع شده است. عبارت ایشان در شرح حال ثابت بن دینار (ابوحمزة الثمالی) و علی بن مهزیار با عبارت وی در شرح حال حسین بن سعید بن حماد (اهوازی) متفاوت است. توجه فرمایید:
ثابت بن دینار: له کتاب اخبرنا به عدة من اصحابنا عن محمد بن علی بن الحسین عن ابیه و محمد بن الحسن و موسی بن المتوکل عن سعد بن عبداللّٰه و الحمیری عن احمد بن محمد عنالحسن بن محبوب.(1)
ص: 285
الحسین بن سعید: و اخبرنا بها (کتبه و روایاته) عدة من اصحابنا عن محمد بن علی بن الحسین عن ابیه و محمد بن الحسن و محمد بن موسی بن المتوکل عن سعد بن عبداللّٰه و الحمیری عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید.(1)
علی بن مهزیار: و رواها (کتبه الثلاثین) محمد بن علی بن الحسین عن ابیه و محمد بن الحسن و موسی بن المتوکل عن سعد بن عبداللّٰه و الحمیری عن ابراهیم بن مهزیار عن اخیه عن رجاله.(2)
توجه به سایر طرق شیخ و نقل بسیار گستردۀ روایت شیخ صدوق در کتب متعددش با عنوان محمد بن موسی متوکل از جناب حمیری، و همخوانی نام او به لحاظ طبقه این نکته را قطعی می نمایاند که در طریق شیخ به ثابت بن دینار و علی بن مهزیار سقطی رخ داده است.
ه) دقت در عناوین کتبی که او منتقل کرده است، نکات مهمی به دست می دهد. این مجموعه از کتب فقهی، عقیدتی و حتی طبی را در برمی گیرد.
و) از مطالعۀ طرق می توان چنین نتیجه گرفت:
1. احمد بن محمد بن عیسی استاد مشترک محمد بن یحیی، سعد بن عبداللّٰه اشعری، عبداللّٰه بن جعفر حمیری، احمد بن ادریس و صفّار بوده است.
2. محمد بن حسین بن ابی الخطاب نیز استاد مشترک محمد بن یحیی، سعد بن عبداللّٰه اشعری، عبداللّٰه بن جعفر حمیری و احمد بن ادریس بوده است.
3. سعد بن عبداللّٰه و عبداللّٰه بن جعفر در 75 مورد در نقل تراث مشارکت داشته اند که دوازده مورد در رجال نجاشی و مابقی در فهرست طوسی است.
4. سعد بن عبداللّٰه و محمد بن یحیی عطار در 22 مورد در نقل تراث مشارکت داشته اند که پنج مورد در رجال نجاشی و مابقی در فهرست طوسی بوده است. از این میان ابن ولید هشت مورد، صدوق 5 مورد، ابن ولید و صدوق مشترکاً پنج مورد و احمد بن محمد بن یحیی عطار 4مورد را از این دو شیخ دریافت کرده اند.
5. اشتراک ابن ولید و صدوق پدر از طرفی و احمد بن محمد و احمد بن ابی عبداللّٰه در نقل
ص: 286
تراث از عبداللّٰه بن جعفر و به او درخور توجه است.
6. عبداللّٰه بن جعفر تنها در یک مورد مشترکاً از ابن ابی الخطاب، محمد بن عبدالجبار و احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده است.(1)
7. تنها در یک مورد استادی که او تراث را از حمیری دریافت کرده مجهول است. شیخ طوسی در شرح حال سلمان فارسی می نویسد:«روی خبر الجاثلیق الرومی... اخبرنا ابن ابی الجید عن ابن ولید عن الحمیری عمن حدثه عن ابراهیم بن الحکم الاسدی».(2)
8 . واسطۀ اول پس از حمیری در رجال نجاشی غلبه با احمد بن محمد بن یحیی و در فهرست شیخ ابن ولید و پدر صدوق هستند.
9. از اشتراک در نقل تراث می توان نتیجه گرفت که محمد بن یحیی عطار، احمد بن ادریس، سعد بن عبداللّٰه اشعری، محمد بن ابی القاسم، حسن بن متیل و محمد بن حسن صفّار با او هم طبقه بوده اند.
10. دقت او در نقل از وسائط کوتاه و معتبر مشاهده می شود؛ مثلاً مسائل علی بن جعفر را از نوۀ او عبداللّٰه بن حسن بن علی بن جعفر و کتب علی بن مهزیار را از برادرش ابراهیم نقل می کند.
نکته: گستردگی نقل تراث به مشایخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه بروز و ظهور آشکاری دارد؛ چرا که حمیری در طریق صدوق به 58 نفر از راویان در مشیخه حضور دارد.(3)
نکتۀ مهم دیگر، داد و ستد علمی حمیری با مشایخ بغداد و کوفه در سفر به این دو شهر است که نشان دهندۀ وقوع این سفر در مرحلۀ بلوغ علمی ایشان است. ابوغالب در آن وقت گرچه دوازده
ص: 287
سال و چند ماه بیشتر نداشته و در برخی موارد بر نسخه ای که به خط جدش بوده اکتفا کرده، در مواردی به خط خودش نیز نوشته و به گزارش این نقل پرداخته است.
بررسی طرق انتقال تراث به جناب ابوغالب زراری از چند جهت مهم است:
1. به تصریح خود ابوغالب این انتقال در عراق واقع شده است، که به روشنی گواه انتقال تراث از قم به آنجاست؛
2. ابوغالب شاهد انتقال تراث به جماعتی دیگر نیز بوده است؛
3. می توان دریافت که چه بخشی از تراث قم با چه محتوایی به عراق منتقل شده است.
یگانه سفر علمی گزارش شده حمیری، به عراق است. محمد بن معقل از پدرش نقل می کند که عبداللّٰه بن جعفر حمیری در سال 298 نزد قبر مطهر سید الشهداء (علیه السلام)حدیث لوح فاطمه (علیها السلام)را برای او نقل کرده است.(1)
ابوغالب زراری نیز - همان گونه که گذشت - دریافت حدیث از او را به سال 297 می نویسد.(2)
دو احتمال در این بین به ذهن می رسد: یکی آنکه او دو سفر به عراق داشته است، و دیگری آنکه در یگانه سفر او که مدتی نیز به طول انجامیده، هر دو واقعه گزارش شده است. از آنجا که ابوغالب تاریخ شعبان المعظم سال 297 قمری را ثبت کرده، همچنین تعدد انتقال تراث به ابوغالب از جملۀ شواهد تقویت احتمال دوم است.
نجاشی فهرست تألیفات او را این چنین می نویسد: «و صنف کتباً کثیرة یعرف منها: کتاب الإمامة، کتاب الدلائل، کتاب العظمة و التوحید، کتاب الغیبة و الحیره، کتاب فضل العرب، کتاب التوحید و البداء و الإرادة و الاستطاعة و المعرفه، کتاب قرب الإسناد إلى الرضا (علیه السلام)، کتاب قرب الإسناد إلی ابی جعفر بن الرضا (علیه السلام)، کتاب ما بین هشام بن الحکم و هشام بن سالم و القیاس و الأرواح و الجنة و النار و الحدیثین المختلفین، مسائل الرجال و مکاتباتهم أبا الحسن الثالث (علیه السلام)، مسائل لابی محمد الحسن (علیه السلام)علی ید محمد بن عثمان العمری، کتاب قرب الإسناد إلى صاحب الأمر، مسائل ابی محمد (علیه السلام)و توقیعات،
ص: 288
کتاب الطب».(1)
نگاهی به فهرست آثار او نشان دهندۀ نقش فعال وی در حوزۀ اعتقادات و کلام است. این کتاب ها مهم ترین موضوعات کلامی آن عصر را در بر می گیرد و ناظر به پرسش ها و مسائل مطرح شده در جامعۀ شیعی آن روز است.
غیر از کتاب معروف قرب الاسناد که در دسترس است، کتاب الدلائل او نیز در دسترس اربلی بوده است و گزارش هایی از این دسترسی در وسائل الشیعه به چشم می خورد.(2) شیخ آغا بزرگ طهرانی برخی از این آثار را در کتاب ارزشمند الذریعه گزارش کرده است.(3)
اختلاف بین اصحاب ائمه به ویژه دربارۀ مسائل عقیدتی امری شایع بوده است. تسریع در تضعیف صاحبان عقاید غیر مشهور نیز به وضوح قابل مشاهده است. در موضوع اختلاف بین هشام بن حکم و هشام بن سالم و رد عقاید هشام بن حکم کتاب هایی نگاشته شده که به لحاظ تألیف عده ای از آنها در قم و هم زمان با عصر جناب حمیری درخور دقت است:
1. رسالة فی معنی هشام و یونس نوشتۀ علی بن ابراهیم قمی؛(4)
2. کتاب مثالب هشام و یونس نوشتۀ سعد بن عبداللّٰه اشعری؛
3. کتاب الرد علی ابراهیم بن هاشم فی معنی هشام و یونس نوشتۀ سعد بن عبداللّٰه اشعری؛(5)
4. کتاب ما بین هشام بن الحکم و هشام بن سالم و القیاس و الأرواح و الجنة و النار والحدیثین المختلفین نوشتۀ حمیری.
ص: 289
از محتوای این کتاب ها اطلاعی در دسترس نیست، لکن عنوان کتاب های سعد بن عبداللّٰه و علی بن ابراهیم قالبی انتقادی و تهاجمی را تداعی می کند؛ در حالی که عنوان کتاب مرحوم حمیری به گونه ای شبهه زدایی و توضیحی به نظر می آید. قرائنی همچون حضور او در طریق به هشامین و یونس در مشیخۀ فقیه و تهذیب و هم طبقه بودن او با سعد و علی بن ابراهیم نشان می دهد حمیری (و البته بعدها صدوق) فارغ از حساسیت های بی ثمر روش میانه را دنبال کرده اند.
کتاب قرب الاسناد سه بخش اصلی دارد: قرب الاسناد الی جعفر الصادق (علیه السلام)، قرب الاسناد الی موسی بن جعفر (علیه السلام)، قرب الاسناد الی ابی الحسن الرضا (علیه السلام). برخی بر این اعتقادند که جزء اول کتاب از فرزند حمیری یعنی محمد بن عبداللّٰه بن جعفر الحمیری است؛ چه آنکه در غیر این صورت، نسبت خلط به شیخ و نجاشی لازم می آید که بعید است. از همین رو، علامه و شیخ حر نیز بین انتساب اجزاء کتاب تفصیل قائل شده اند.(1)
نظائر این گونه نقل در بخش اول کتاب سابقه دارد. در منابع شیعی ذکر نام کلینی در ابتدای کتاب، و در میان منابع سنی ذکر راویان کتاب المسند احمد بن حنبل از این جمله است. پس به نظر می رسد شکی در انتساب همۀ کتاب به جناب حمیری نیست و محمد بن عبداللّٰه تنها راوی کتاب است، به ویژه آنکه بخش اول قرب الاسناد به امام صادق (علیه السلام)و دخیل دانستن فرزند در سند به تطویل آن می انجامد.
نکتۀ شایان ذکر دیگر آنکه احتمال تعدد کتب سه گانه و الحاق متأخر آنها به قرینۀ اجازۀ ابوغالب به پسرش وجود دارد، که می تواند منشأ احتمالات باشد.
شیعه و مایۀ مباهات می داند، و بر این اعتقاد است که کتب اربعه به همراه محاسن برقی و قرب الاسناد حمیری صحاح شیعه اند.(1)
از میان سه بخش اصلی کتاب، بخش مربوط به امام کاظم (علیه السلام)بر اساس ترتیب ابواب فقه تنظیم شده است. دو بخش دیگر کتاب چنین تنظیمی ندارد و جز احادیث دعایی امام صادق (علیه السلام)بقیۀ کتاب دربردارندۀ احادیث متفرقه است. این احادیث فقهی، اخلاقی، عقیدتی، تاریخی و تفسیری هستند و به صورت پراکنده و غیر مبوب آمده اند. گرچه تبویب کتاب غرض ابتدایی نویسنده نبوده است، این کار از تحقیقات علمی و شایسته درمورد این کتاب خواهد بود.
حمیری را می توان در زمرۀ طبقۀ میانی راویان قم دانست. مطالعۀ مشایخ و طرقی که وی در نقل تراث راویان دارد نشان می دهد او متعلق به جریان غالب و مورد اعتماد عمومی جامعۀ شیعه است که دریافت و انتقال بخش گسترده ای از میراث روایی شیعه را بر عهده داشته است. ارتباطات علمی گستردۀ حمیری با معاصران خود از جمله سعد بن عبداللّٰه، صفّار، محمد بن یحیی و احمد بن اسحاق نشان از منزلت خاص او نزد همۀ گرایش های آن روز است. آثار ارزشمند او به خصوص قرب الاسناد حاکی از ذوق درخور تحسین او در نقل و جمع روایات است.
ص: 291
1. ابن شهرآشوب، معالم العلماء، نجف: المکتبة الحیدریه، 1380ق.
2. أحمد بن محمد بن خالد، طبقات برقی، تهران: دانشگاه تهران، 1383ق.
3. اردبیلی غروی، محمد بن علی، جامع الروات و اناحة الشبهات عن الطرق و الاسناد، قم: مکتبة المحمدی، 1101ق.
4. امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403ق.
5. برقی، أحمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تصحیح و تعلیق: سید جلال الدین حسینی، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1370ق.
6. برقی، أحمد بن محمد بن خالد، رجال، تهران: دانشگاه تهران، 1383ق.
7. بروجردی، سید علی اصغر، طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال، تحقیق: سید مهدی رجالی، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1410ق.
8. بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال، تصحیح: هدایت اللّٰه مسترحمی، محمد هادی یوسفی غروی، تهران: بنیاد کوشانپور، 1359.
9. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم: مؤسسۀ آل البیت، 1414ق.
10. الحسینی التفرشی، سید مصطفی بن حسین، نقد الرجال، قم: مؤسسۀ آل البیت، 1418ق.
11. حلی، ابن ادریس، مستطرفات السرائر، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1411ق.
12. حلی، حسن بن علی بن داود، رجال، تهران: دانشگاه تهران، 1383ق.
13. حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، ایضاح الإشتباه فی اسماء الرواة، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1425ق.
14. حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، قم: مؤسسۀ نشر فقاهت، چاپ دوم، 1422ق.
15. حمیری، عبداللّٰه بن جعفر، قرب الاسناد، قم: آل البیت، 1407ق.
16. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.
ص: 292
17. زراری، ابوغالب، تاریخ آل زرارة، قم: ربانی (سید محمد علی موحد ابطحی)، 1399ق.
18. شهید ثانی، زین الدین بن علی، الرعایة فی علم الدرایه، تحقیق: عبدالحسین محمدعلی بقال، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، چاپ دوم، 1408ق.
19. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، التوحید، تحقیق: سید هاشم حسینی، قم: جامعۀ مدرسین، 1398ق.
20. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1362.
21. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، قم: دار الشریف الرضی، چاپ دوم، 1406ق.
22. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرایع، قم: داوری، 1385.
23. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ترجمه: مهدی لاجوردی، تهران: جهان، 1378ق.
24. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی ا کبرغفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1405ق.
25. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1403ق.
26. ---------- ، محمد بن علی بن بابویه، من لایحضره الفقیه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1413ق.
27. طوسی، محمد بن حسن، فهرست.
28. ---------- ، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: میرداماد، قم: آل البیت (علیهم السلام)، 1404ق.
29. ---------- ، الاستبصار، تحقیق: حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1390ق.
30. ---------- ، رجال، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.
31. طهرانی، شیخ آغا بزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت: دار الاضواء، چاپ1. سوم، 1403ق.
32. عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، بیروت: دارالفکر، 1414ق.
33. قبادیانی، ناصر خسرو، سفرنامۀ ناصر خسرو، تهران: زوار، چاپ هشتم، 1381.
ص: 293
34. قمی، میرزا ابوالقاسم، غنائم الایام فی مسائل الحلال و الحرام، تحقیق: عباس تبریزیان، مشهد: دفتر تبلیغات اسلامی، 1417ق.
35. کحاله، عمررضا، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثه، بیروت: دار العلم للملایین، چاپ دوم، 1388ق.
36. کرباسی، محمد بن جعفر بن محمد طاهر، اکلیل المنهج فی تحقیق المطلب، تحقیق: سید جعفر حسینی اشکوری، قم: دار الحدیث، 1414ق.
37. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: محمد آخوندی و علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق.
38. کنتوری، اعجاز حسین، کشف الحجب و الأستار عن اسماء الکتب و الاسفار، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، چاپ دوم، 1409ق.
39. مالکی، ابن صباغ، الفصول المهمة فی معرفة الائمه، تعلیق: سامی الغریزی، قم: دار الحدیث، 1379ش.
40. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
41. محمد تستری، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر الاسلامی ، چاپ سوم، 1424ق.
42. مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمود محرمی زرندی، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.
43. میرداماد، الرواشح السماویه، تحقیق: نعمت اللّٰه جلیلی و غلامحسین قیصریه ها، قم: دارالحدیث، 1422ق.
44. نجاشی، احمد بن علی، رجال، قم: جامعۀ مدرسین، 1407ق.
45. نوری، طبرسی، میرزا حسن، خاتمة المستدرک، بیروت: مؤسسۀ آل البیت، 1408ق.
46. «من انباء التراث»، تراثنا، سال پنجم، شمارۀ 18، 1410ق.
ص: 294
سعد بن عبداللّٰه اشعری
محمدتقی شاکر(1)
در جهان اسلام با توجه به نقش حدیث، گرایش های متفاوتی ایجاد و زمینه ساز تشکیل مکاتب مختلفی گردید. در بررسی حوزه های حدیثی، محورهای مختلفی قابل پی گیری است. نگاه کلان و برون تاریخی، نگاه متمرکز بر راویان، میراث حدیثی حوزۀ مورد پژوهش و گونه های آن، محورهای متمایزی است که هریک به شاخه ها و فصل هایی بخش پذیر است. برای رسیدن به نگاهی کلان، دلائل پدیداری یک حوزۀ حدیثی و تحولات و تطورات پیش آمده در بستر آن و نیز چرایی افول آن، در کانون مطالعه، سنجش و بررسی قرار می گیرد. رسیدن دقیق به این نگاه کلان با تمرکز بر راویان هر حوزه امکان پذیر است. در میان حوزه های حدیثی شیعه، حوزۀ قم، بر خلاف سایر حوزه ها، حوزه ای میانی به حساب می آید که محدثان بسیار بزرگی را در خود جای داده است. قم را می توان خاستگاه پالایش و جوامع نگاری در حدیث شیعه به صورت منظم و گسترده دانست. این حوزۀ حدیثی در قرن سوم و چهارم، اوج دوران نشاط و تحرک خود را پشت سر نهاد. اهمیت این حوزه تا بدان جا رسید که رونق حوزۀ حدیثی کوفه را زیر پرتو خود قرار داد و محدثانی کم نظیر در آن درخشیدند. سیطرۀ علمی این حوزه تا به اندازه ای می رسد که حسین بن روح نوبختی، نائب سوم امام عصر (علیه السلام)، برای تعیین میزان صحت احادیث کتاب التادیب آن را به محدثان قم واگذار می کند.(2)
ص: 295
سعد بن عبداللّٰه اشعری از محدثان بزرگ و شخصیت های ممتاز این حوزۀ حدیثی به شمار می آید.(1) نگاشتۀ پیش رو به بررسی زوایای مختلف زندگی علمی این محدث و دانشمند قمی پرداخته است. اهمیت سعد بن عبداللّٰه علاوه بر جایگاهش در حدیث و نقش اثرگذار وی در موسوعه های حدیثی، تأثیر پر رنگ وی در سایر مباحث علمی از جمله کلام، فقه، تفسیر، رجال، فرق و مذاهب است. در این نوشتار تلاش شده است تا زوایای کوشش علمی و فرهنگی سعد بن عبداللّٰه با بررسی نگاشته های وی و نقش و تأثیر افکار سعد در نگارش های پس از او روشن شود. این بررسی ما را در تحلیل فضای فکری حوزۀ حدیثی قم و تحلیل برخی نسبت ها دربارۀ این حوزه حدیثی همانند اخباری گری و پرهیز از دخالت عقل در نقادی و فهم شریعت و گونۀ مواجهه و تعامل با سائر فرق و مذاهب یاری خواهد رساند. همچنین در شناخت گرایش های مختلف فکری در حوزۀ قم، و آگاهی از وحدت یا تعدد روش های معرفتی در این حوزه مؤثر است.
از مهم ترین دلیل های انتقال فعالیت حدیثی شیعه از عراق به ایران، فشار روز افزون عباسیان بر فقیهان و محدثان شیعی در عراق بود. شهر قم نخستین مرکز تشیع در ایران است؛ زیرا سابقۀ تشیع آن به دهه های پایانی قرن اول باز می گردد.(2) اشعریان از نخستین عرب هایی هستند که قم را برای سکونت خود برگزیدند. ایشان در اصل از جنوب جزیرة العرب به مدینه آمده بودند و پس از نفوذ اسلام به عراق، در کوفه ساکن شدند. در خاندان اشعری علاوه بر روحیۀ ضد اموی، زمینه های شیعی وجود داشته است. سائب بن مالک، بزرگ اشعریان، از همراهان و وافدین به سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)بود که به کوفه هجرت کرد.(3) درمورد نخستین افرادی که از طائفۀ اشعری در قم ساکن شده اند، آورده شده: «أول من سکن قم من آبائه، سعد بن مالکِ بن الأحوص و أبوجعفر».(4) نوادگان مالک بن عامر اشعری،(5) در دوران حجاج بن یوسف ثقفی، بر اثر فزونی تهدیدی که متوجه آنان بود تصمیم به ترک عراق گرفتند و سرانجام در قم ساکن شدند. قم با ورود این گروه
ص: 296
از عرب های اشعری با گرایش های شیعی، پایگاهی برای تشیع در ایران شد. مؤلّف تاریخ قم، اشعریان را جزء اولین افرادی می داند که تشیع را به صورت رسمی و علنی در ایران اظهار نمودند.(1) این گونه قم به صورت یک مرکز قوی و محض شیعی، آن هم از نوع تشیع اعتقادی، نمود یافت.
سعد بن عبداللّٰه بن ابی خلف که به اشعری و قمی و کنیۀ ابوالقاسم معرفی شده است، از نسل های بعدی اشعریان و از بزرگان و سرشناسان شیعه در عصر خود به شمار می آید. ارباب رجال و تراجم سال ولادت وی را یاد نکرده اند، اما وفات وی مردد میان سال 299 یا 301 قمری است. نجاشی قول دوم را صحیح تر دانسته و از دیدگاه اول با عبارت «و قیل» یاد کرده است.(2) دربارۀ مکان ولادت و وفات سعد نیز تصریحی وجود ندارد. از ویژگی های اخلاقی او بزرگ منشی ذکر شده است. تبحر علمی ویژۀ او در فقه بوده است. وی از فقهای برتر جمعیت شیعه شمرده شده است،(3) به گونه ای که شیخ صدوق کتاب الرحمة سعد را که از کتب فقهی است، کتاب مرجع و مشهور می خواند و در من لایحضره الفقیه آورده است: «کتاب الرحمة لسعد بن عبداللّٰه من الکتب المشهوره التی علیها المعوّل و إلیها المرجع».(4)
ابن داوود در کتاب رجال خویش که از دو بخش عمده تشکیل شده و راویان مورد اعتماد و راویان ضعیف را از هم جدا کرده، نام سعد بن عبداللّٰه را در هر دو بخش آورده است. علت این امر آن است که بنا بر کلام صاحب اعیان الشیعه و دیگر بزرگان کسی در وثاقت و جلالت سعد بن عبداللّٰه شکی ندارد. در توضیح این سخن باید افزود: شهید ثانی و سید محسن امین بر این باورند که دلیل آورده شدن سعد در قسم دوم توسط ابن داوود، تضعیفی است که از برخی اصحاب در ملاقات وی با امام حسن عسکری (علیه السلام)صورت گرفته است.(5) این دو بر این باورند که این حکایت
ص: 297
ساختگی است و نمی تواند دلیلی بر قدح سعد بن عبداللّٰه به شمار آید.(1)
در مورد نقش سعد بن عبداللّٰه در حدیث گفته شده است او علاوه بر مهارتِ گسترده در حدیث شیعه، به حدیث اهل سنت نیز آشنایی داشته، به گونه ای که برای شنیدن و دریافت حدیث از آنان سفرهای متعددی کرده و در آنها با بزرگانی از محدثان اهل سنت ملاقات نموده است.(2) تعبیر «سمع من حدیث العامة شیئاً کثیرا»(3) دربارۀ او نشان می دهد او در این امر پشتکار و جدیت فراوانی داشته و هدفی خاص را از این کار دنبال می کرده است. وی علاوه بر شنیدن حدیث که دغدغۀ اصلی حیات وی به شمار می رفته است، در تألیف و تصنیف حدیث نیز کوشا بوده است. به عبارتی او می کوشیده حلقۀ اتصال حدیث از دورۀ قبل به نسل و دورۀ پس از خود باشد. بر این اساس، از وی بیش از 1644 روایت در کتب اربعه به جای مانده است.
یکی از معیارها در بررسی شخصیت علمی افراد، واکاوی شاگردان و استادان ایشان است. طبق آمارِ به دست آمده از روایات کتب اربعه و کتاب وسائل الشیعه، بیشترین روایت از سعد بن عبداللّٰه را، علی بن حسین بن بابویه با حدود 63 درصد نقل کرده است. پس از علی بن حسین بن بابویه، محمد بن قولویه با پانزده درصد، سپس محمد بن حسن بن ولید با سیزده درصد و احمد بن محمد بن یحیی عطار با کم تر از دو درصد وجود دارند.
اما استادان سعد، طبق آمار، احمد بن محمد بن عیسی اشعری با 43 درصد، محمد بن حسین بن ابی الخطاب با یازده درصد، محمد بن عیسی بن عبید با هشت درصد، احمد بن محمد بن خالد برقی با چهار درصد، یعقوب بن یزید انباری با سه درصد، و ایوب بن نوح بن دراج و ابراهیم بن هاشم قمی و موسی بن حسن بن عامر اشعری هریک با حدود دو درصدند. در
ص: 298
مجموعۀ کافی عنوان سعد یک مرتبه و عنوان سعد بن عبداللّٰه بیست و شش مرتبه در سند روایات ذکر شده است، که از مجموع 27 روایتی که نام سعد بن عبداللّٰه در آن آمده دوازده روایت را مرحوم کلینی بدون واسطه از سعد نقل می کند، یعنی حدود 44 درصد روایات، و هشت روایت یعنی حدود سی درصد را با واسطۀ محمد بن یحیی عطار که در چهار روایت دیگر از مجموع 27 روایت محمد بن یحیی عطار نیز به علاوۀ دیگران(غیره) وجود دارد، و دو روایت را از «عدة من اصحابنا» و یک روایت از علی بن محمد بن علان کلینی از سعد بن عبداللّٰه نقل می کند.(1)
با دقت در استادان سعد، می توان گفت وی در شاگردی بزرگانی که انتقال دهندۀ اصلی میراث کوفه به قم اند کوشیده است و خود نیز در مقام واسطه ای مطمئن در انتقال این میراث به نسل بعد و مدارس حدیثی و کلامی دیگر نقش آفرینی کرده است که این امر با کاوش در طرق انتقال کتب و روایات نیز قابل پیگری است.
آن چنان که از فهرست شیخ طوسی استفاده می شود، احمد بن محمد بن عیسی بیشترین آمار را از میان کسانی دارد که در طریق نقل کتب و روایاتِ انتقال یافته از سعد بن عبداللّٰه اند. نام وی در 31 طریق ذکر شده است. احمد بن محمد، شیخ، وجیه و فقیه قمیون معرفی شده(2) و مورد توثیق ارباب رجال قرار گرفته است.(3) وی با سه امام ملاقات کرده است؛ یعنی امام رضا، امام جواد و امام هادی (علیهم السلام).(4) در توصیفات وی، به ریاست بر شهر قم اشاره شده به گونه ای که سلاطین و مأموران آنها با وی ملاقات می کرده اند.(5) محمد بن حسین معروف به ابن ابی الخطاب(6) در ردیف بعد از احمد بن محمد بن عیسی، در شانزده طریق نقل کتب تا مؤلّفان آنها، توسط سعد بن عبد اللّٰهاشعری واقع شده است. وی اهل کوفه بوده است.(7) سومین شخصیتی که در طریق کتب مختلفی
ص: 299
تا سعد بن عبداللّٰه واقع شده احمد بن محمد بن خالد برقی(1) است که نام وی در دوازده مورد ذکر شده است. با وجود توثیق شخص برقی، وی را راوی اخبار ضعیف و کسی که به اخبار مرسل اعتماد می کند، معرفی کرده اند.(2)
محمد بن حسن بن ولید در فهرست مرحوم شیخ در طریق پنجاه کتاب از سعد بن عبداللّٰه ذکر گردیده است که بیشترین واسطه در طریق نقل کتب از سعد می باشد. وی از مشایخ و بزرگان قم است.(3) مرحوم شیخ الطائفه پس از ثقه معرفی کردن وی و بیان آگاهی او به علم فقه می نویسد: «یروی عن الصفّار و سعد».(4) سال وفات وی را 343 بیان کرده اند.(5)
پس از محمد بن حسن بن ولید، علی بن حسین بن بابویه با 41 مورد در طریق انتقال کتب از سعد تا مؤلّفان آنها قرار دارد. علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی از مشایخ قم در زمان خود و جزء متقدمان از مشایخ قم و فقیه و از موثقان معرفی شده است.(6) شیخ طوسی او را دارای کتاب های فراوانی معرفی می کند.(7)
آگاهی سعد بن عبد اللّٰه از گرایش ها، جریان ها و فرقه های شیعی هم عصر وی، با نگاهی بهتألیفات او نمود می یابد. تألیفاتی از او در رده افکار علی بن ابراهیم بن هاشم دربارۀ دیدگاه وی در مورد هشام و دیگر ردیه های او همانند پاسخ به غلات و برخی دیگر از فرق شیعی نشان دهندۀ این
ص: 300
گفتار است.
اما از آنجا که گرایش های انتقال دهندۀ حدیث به قم را از نگاه کلامی می توان به دو خط موافقان و مخالفان اندیشه ها و نوع سلوک و تعامل هشام بن حکم(1) با نقل و عقل تقسیم کرد،(2) سعد بن عبداللّٰه را می توان در گرایشِ مخالفان خط فکری هشام بن حکم قرار داد.
به بیان دیگر، حوزۀ قم در برابر گرایش فکری هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن سه موضع متفاوت گرفت:
1. برخی همانند احمد بن محمد بن عیسی اشعری(در برهه ای از زمان)، علی بن حدید و یونس بن بهمن موضعی منفی دربارۀ هشام و یونس اتخاذ کردند.(3) نمایندۀ جدی این تفکر پس از این افراد سعد بن عبداللّٰه (299ق) است. وی حتی کتابی با عنوان مثالب هشام و یونس نگاشته است(4) و هنگامی که علی بن ابراهیم در کتاب فی معنی هشام و یونس(5) از برخی از عقاید آنها دفاع می کند، سعد در کتاب الرد علی علی بن ابراهیم فی معنی هشام و یونس به سخنان او پاسخ می دهد.(6)
ص: 301
2. برخی دیگر مانند ابن ولید، فقط کتاب های حدیثی یونس در موضوع فقه را پذیرفته اند. از دیدگاه وی کتاب های روایی یونس در این حوزه نیز در صورتی می تواند مبنای صدور حکم باشد که تنها از طریق محمد بن عیسی بن عبید نقل نشده باشد.(1) البته از وی سخنی دربارۀ هشام بن حکم وجود ندارد.
3. برخی دیگر مانند ابراهیم بن هاشم و پس از او پسرش علی که ادامه دهندۀ خط فکری اوست، موضع مثبتی در برابر این گرایش نشان دادند و حتی همان طور که گفته شد، وی در دفاع از این دو شخصیت کتابی با عنوان فی معنی هشام و یونس نوشت. وی هم طریق محمد بن عیسی بن عبید و هم طریق ابراهیم بن هاشم را می پذیرد. همچنین در بحث رؤیت روایتی نقل می کند که دیدگاه هشام بن حکم را تأیید و رأی هشام بن سالم را انکار می کند.(2)
آنچه دربارۀ نگاه سعد بیان شد، با توجه به میراث سعد(3) و همچنین استادان و شاگردان سعد بن عبداللّٰه قابل پیگیری است. برای نمونه، ابن ولید از شاگردان سعد بن عبداللّٰه به نقل حدیث از محمد بن عیسی بن عبید و همچنین علی بن ابراهیم - که نمایندۀ فکری هشام در قم است - توجه چندانی ندارد.(4) همچنین ابن قولویه پدر نیز که از خواص و نزدیکان فکری سعد بن عبداللّٰه به شمار می رود، به نقل حدیث از علی بن ابراهیم بن هاشم که در گرایش انتقال حدیث از خط فکری هشام است، توجهی ندارد. از دیگر شواهد این ادعا اینکه سعد بن عبداللّٰه از صالح بن سندی که از شاگردان یونس بن عبدالرحمن و استاد علی بن ابراهیم و در خط هشام بن حکم است، روایت نقل نمی کند. در طرف مقابل علی بن ابراهیم از یعقوب بن یزید انباری که کتابی در رد یونس بن عبدالرحمن نگاشته است، روایت محدودی دارد؛ اما سعد بن عبداللّٰه به نقل روایت ازوی پرداخته است. از استادان مهم یعقوب، ابن ابی عمیر است که شاگرد خاص هشام بن سالم و در گرایشِ مخالف هشام بن حکم می باشد. نتیجۀ این توصیف آن است که نقل حدیث ایشان از طریق راویان همفکر هشام بن حکم محدود یا ممنوع بوده است.(5)
ص: 302
از مهم ترین معیارهای سنجش افکار، گرایش فکری و شناخت ابعاد دانش و آگاهی افراد، سیر در نگاشته های به جای مانده یا گزارش شده از ایشان است. همچنان که اشاره رفت، سعد بن عبداللّٰه به فراوانیِ نگارش توصیف شده است. کتب تألیفی سعد بن عبداللّٰه را می توان در این موضوعات دسته بندی کرد:
نگاشته های فقهی: کتاب الوضوء، کتاب الصلاه، کتاب الزکاه، کتاب الصیام، کتاب الحج، کتاب جوامع الحج، کتاب المتعه، کتاب احتجاج الشیعة على زید بن ثابت فی الفرائض.
کتاب های کلامی - عقیدتی: کتاب الضیاء فی الرد على المحمدیة و الجعفریه، کتاب الرد على الغلاة، کتاب الرد على علی بن إبراهیم بن هاشم فی معنى هشام و یونس، کتاب الرد على المجبره، کتاب الإمامه،کتاب فضل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، کتاب الاستطاعه، کتاب مناقب الشیعه.
تألیفات تاریخی: کتاب فرق الشیعه، کتاب فضل العرب، کتاب فضل قم و الکوفه.
کتاب های رجالی: کتاب مناقب رواة الحدیث،کتاب مثالب رواة الحدیث، کتاب فضل ابی طالب و عبدالمطلب و ابی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، کتاب مثالب هشام و یونس.
کتب علوم قرآنی: کتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه.
کتب اخلاقی - عبادی: کتاب قیام اللیل، کتاب الدعاء، کتاب المزار، کتاب فضل الدعاء والذکر.(1)
این دسته بندی نشان می دهد وی در موضوعات و رشته های مختلف علوم اسلامی دست به تألیف زده و از همین رو، شخصیتی ذو وجوه و دارای ابعاد مختلف علمی از خود به نمایش نهاده است؛ به ویژه آنکه دانش و آگاهی حدیثی او علاوه بر مکتب تشیع، مذهب اهل سنت به عنوان بزرگ ترین مذهب معارض درون دینی را نیز شامل می شده است. جملۀ «فی ما رواه مما یوافق الشیعه»، درمورد تألیفات او دقیقاً نشان می دهد او تألیفاتی در تبیین دیدگاه و اقوال اهل سنت نیز ارائه داده است. از نشانه های توان علمی سعد بن عبداللّٰه علاوه بر تصریح رجال شناسان بزرگ بر
ص: 303
این امر، تألیف موسوعه ای فقهی است که در صدر تألیفات گستردۀ سعد بن عبداللّٰه ذکر شده است. کتاب الرحمه شامل چندین کتاب فقهی در ابواب گوناگون احکام و فروعات فقهی از نماز و وضو و زکات و روزه و حج و... بوده و دانش نامه ای از ابواب گوناگون فقه را در بر می گرفته است. به گفتۀ مرحوم نجاشی تنها بخشی از این موسوعه برای بازتاب آرا و نظریات فقهی شیعه نگارش و تدوین یافته بوده است و ظاهراً این موسوعه ناظر به نیاز جهان اسلام تدوین یا برای معرفی فقه اهل بیت (علیهم السلام) در کنار فقه مشهور اهل سنت به سبک تلفیقی و تطبیقی و در معرفی فقه جعفری به دیگر جریان های فقهی نگارش یافته است. به هر حال، این امر علاوه بر وسعت اطلاعات فقهی حدیثی سعد، نشانۀ افق بلند فکر و اندیشۀ عالمانۀ او در نگاشته هایی با وسعت مخاطبان پیش روی او بوده است و بر جنبۀ تقریبیِ دیدگاهِ دست کم برخی از اندیشوران قم در آن دوره دلالت می کند.
از مسائل حاشیه برانگیزِ میراث سعد بن عبداللّٰه می توان به اختلاف و طرح دیدگاه های متعارض دربارۀ برخی آثار و نسبت یافتن آن به افراد متعدد، یا تردید در انتساب برخی از نگاشته ها به سعد بن عبداللّٰه و اموری مربوط به آن اشاره داشت که از جهت میراث شناسی مهم است. در ادامه به مهم ترین مصادیق آن پرداخته می شود.
اتان گلبرگ در کتابخانۀ ابن طاووس به مناسبت نام بردن از کتاب های دعا، به کتابی از سعد بن عبداللّٰه با نام کتاب الدعاء می پردازد و می نویسد: نه طوسى و نه ابن شهرآشوب کتابی از سعد بن عبد اللّٰه در موضوع دعا یاد نکرده اند، بر خلاف نجاشی - تنها در میان شرح حال نویسان متقدمامامى - که در این باره از دو کتاب وى یاد کرده: کتاب الدعاء و کتاب فضل الدعاء و الذکر. ابن طاووس از سه عنوان یاد کرده: کتاب الدعاء، فضل الدعاء (تنها این کتاب در فهرست منابع البلد الأمین آمده) و کتاب الادعیه. وی در نتیجه می نویسد: تصور این است که این عناوین مربوط به یک کتاب است ( به احتمال کتاب فضل الدعاء و الذکر که نجاشى از آن یاد کرده)؛ گرچه این احتمال وجود دارد که ابن طاووس بیش از یک کتاب از سعد بن عبد اللّٰه دیده باشد.(1) مرحوم
ص: 304
آقابزرگ کتاب فضل الدعاء و الذکر سعد بن عبداللّٰه اشعری را طبق گفتار کفعمی (متوفی 905) از مآخذ کتاب البلد الامین وی دانسته، آن چنان که خود کفعمی گفته است، که این نشان می دهد کتاب سعد نزد وی موجود بوده و سید بن طاووس از او در مهج الدعوات برخی روایات را نقل کرده است.(1)
نام کتاب بصائر الدرجات در کتب تراجم و رجال به دو محدث قمی استناد داده شده است و دو نفر از دانشیان قمی به تألیف کتابی با نام بصائر پرداخته اند: یکی سعد بن عبداللّٰه و دیگری محمد بن حسن بن فروخ معروف به صفّار قمی. در توصیف بصائر سعد بن عبداللّٰه این جمله آمده است که کتاب وی شامل چهار بخش اصلی بوده است.(2) یکی از تفاوت های مهم در این باره آنکه، اشکالاتی که در نقل کتاب بصائر صفّار مطرح و سبب گردیده که برخی از میان کتاب های او تنها این کتاب صفّار را نقل و اخبار نکنند،(3) برای کتاب بصائر سعد گزارش نگردیده است. آنچه این مسئله را مهم می نماید، کتابی از شیخ حسن بن سلیمان حلی با نام منتخب یا مختصر بصائرالدرجات است؛ نگاشته ای که هم اکنون موجود است و با بودن آن این پرسش رخ می نماید که این کتاب خلاصۀ کدامین بصائر است.(4) مرحوم سید محسن امین بر این باور است که آنچهشاگرد شهید ثانی (یعنی حسن بن سلیمان حلی) تلخیص کرده از کتاب سعد بن عبداللّٰه است. اما صاحب ریاض العلماء با استفاده و فهم خود از کلام حسن بن سلیمان معتقد است کتاب مختصر بصائر، کتاب خود سعد بن عبداللّٰه می باشد.(5) از همین رو، صاحب ریاض احتمال داده
ص: 305
است کتاب بصائر برای صفّار بوده که مختصر آن، کار سعد و منتخب آن، کار حسن بن سلیمان است. سید محسن امین گفتار صاحب ریاض را صحیح نمی داند و گفتار وی را اجتهاد در مقابل نص می شمرد، چراکه نجاشی و مرحوم شیخ و دیگران تصریح دارند که بصائر از جملۀ کتب سعد بن عبداللّٰه اشعری قمی است و کتاب صفّار کتابی جداگانه است.(1) اما به نظر می رسد با تتبع کامل و دقت در متن آن می توان گفت منابع این نگاشته در چهار گروه بخش پذیر است. بصائرالدرجات صفّار، بصائر الدرجات سعد، مختصر بصائر الدرجات سعد، و مجموعه ای از منابع دیگر.(2)
از جملۀ کتب سعد بن عبداللّٰه اشعری کتابی است که وی در موضوع ملل و نحل با عنوان فرق الشیعه تدوین کرده است. شیخ عبداللّٰه زنجانی معتقد است فرق الشیعه متعلق به نوبختی است و اقبال آشتیانی معتقد است این کتاب متعلق به سعد بن عبداللّٰه اشعری هم عصر نوبختیمی باشد. این بحث ها برای دوره ای است که متن کامل کتاب سعد بن عبداللّٰه در دسترس نبود؛ اما دکتر محمدجواد مشکور نص کامل کتاب سعد بن عبداللّٰه را طبق نسخه ای که به دست آورد با نام المقالات و الفرق در تهران چاپ کرد. دکتر مشکور با اطمینان می گوید فرق الشیعه ای را که ریتر آلمانی به طبع رسانده متعلق به نوبختی است و اعتقاد مرحوم زنجانی دیدگاه صحیح می باشد و کتاب سعد بن عبداللّٰه که المقالات و الفرق یا فرق الشیعه نام دارد، غیر از کتاب نوبختی است و اینها دو کتاب مستقل به شمار می آیند که از میان کتب متعددی که در بارۀ فرقه های شیعه نگاشته شده و از میان رفته، به دست ما رسیده است. مقایسه ای که دکتر مشکور میان فرق الشیعه اثر
ص: 306
نوبختی و الفرق و المقالاتِ اشعری انجام داده، گواه این است که اسلوب کلی تنظیم این دو کتاب یکسان، و مشابهت آن دو در مطالب نیز بسیار است. وی تفاوت عمدۀ این دو کتاب را در برخورداری کتاب اشعری از مطالب گسترده تر می داند و معتقد است کتاب اشعری حدود سی صفحه از کتاب نوبختی مطالب اضافه دارد. وی این مشابهت ساختاری و عبارتی را مؤید این می داند که یکی از نویسندگان، از کتاب دیگری نقل و استفاده کرده باشد. برخی از محققان با توجه به شواهدی ادعا می کنند، کتاب فرق الشیعه از آن نوبختی نیست، بلکه این کتاب مختصر کتاب اشعری است.(1)
آنچه گذشت بیانگر آن است که سعد بن عبداللّٰه اشعری یکی از شخصیت های حوزۀ حدیثی قم و از اندیشه ورزان آگاه به رشته های گوناگون علمی زمان خویش است که تنها به نقل احادیث اکتفا نکرده، بلکه در عرصۀ تولید دانش و اندیشه ورزی نیز در این حوزه درخشیده است. عناوین میراث وی بیانگر این ادعاست. با نگاهی به آثار سعد می توان آنها را به دو گروه کلی یعنی واکنش های درون مذهبی و واکنش های برون مذهبی تقسیم کرد. که این امر بر وجود آزاداندیشی در حوزۀ حدیثی قم دلالت می نماید. همچنان که ردیه های متعدد سعد بر دیگر گرایش های فکری از آگاهی او و حوزۀ حدیثی قم از نیازهای جامعۀ اسلامی و اطلاع از تهدیدهای جدی عقیدتی عصر او و تلاش حوزۀ قم در مقابلۀ علمی - فرهنگی با اندیشه های نادرست حکایت می کند، که این امر در تحلیل و تعیین نوع نگاه به جوامع تدوین یافته در قم اثرگذار است.
ص: 307
1. أبطحی، سید محمدعلى، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب رجال النجاشی، نجف: مطبعة الآداب، بی تا.
2. ابن حجر، تهذیب التهذیب، بیروت: دار الفکر، 1404.
3. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، بیروت: دارالفکر، 1415.
4. ابن غضائری، رجال ابن غضائری، قم: مؤسسۀ اسماعیلیان، 1364.
5. اسعدی، علیرضا، هشام بن حکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1388.
6. اصفهانی، میرزا محمدتقی، مکیال المکارم، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1421.
7. آقابزرگ طهرانی، الذریعه، أحمدحسینی، بیروت: الأضواء، چاپ دوم، 1406.
8. أمین، محسن، أعیان الشیعه، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403.
9. انصاری، محمد حیاه، معجم الرجال و الحدیث، بی جا، بی تا.
10. البهبهانی، وحید، تعلیقه على منهج المقال، بی جا، بی تا.
11. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1425.
12. جباری، محمدرضا، مکتب حدیثی قم، قم: انتشارات زائر، 1384.
13. جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بیروت: دار الهادی، 1415.
14. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، 1371.
15. حلی، حسن بن سلیمان، مختصرالبصائر، مشتاق المظفر، بی جا، بی تا.
16. خراسانی کرباسی، محمدجعفر بن محمدطاهر، إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب، قم:دارالحدیث، 1425.
17. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417.
18. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی جا،1413.
19. رازی، الجرح و التعدیل، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1371.
20. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، بیروت: دار العلم للملایین، 1980.
21. سامی بدری، شبهات و ردود، بی جا: حبیب، چاپ دوم، 1417.
ص: 308
22. نمازی شاهرودی، علی، مستدرک سفینة البحار، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1419.
23. ---------- ، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران: حیدری، 1415.
24. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، تهران: اسلامیه، چاپ دوم، 1395.
25. ---------- ، امالی، تهران: کتابچی، چاپ ششم، 1376.
26. ---------- ، علل الشرایع، تهران: کتابفروشی داوری، 1385.
27. شیخ طبرسی، الاحتجاج، سید محمد باقر خرسان، نجف: دار النعمان، 1386.
28. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، بیروت: دار الکتب الاسلامی، 1412.
29. ---------- ، رجال الطوسی، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1415.
30. ---------- ، فهرست طوسی، نجف: المکتبه المرتضویه، بی تا.
31. شاکر، محمدتقی و حسینی، علی رضا، «ابن ولید و مستثنیات وی»، مجلۀ حدیث پژوهی، شمارۀ9.
32. طریحى، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران: کتابفروشى مرتضوى، چاپ سوم، 1375.
33. عاملی، أمین ترمس، ثلاثیات الکلینی، سید أحمد مددی، دار الحدیث، 1417.
34. عسکری، مرتضی، عبداللّٰه بن سبا، بی جا: نشر توحید، چاپ ششم، 1413.
35. علامه حلی، خلاصة الأقوال، قم: مؤسسة نشرالفقاهه، 1417.
36. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی،1403.
37. غفار، عبدالرسول، الکلینی و الکافی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416.
38. فخار بن معد، الحجة على الذاهب إلى تکفیر ابیطالب، قم: انتشارات سید الشهداء صلوات اللّٰه علیه، 1410.
39. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر قمى، قم: دار الکتاب، چاپ چهارم، 1367.
40. قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، تهران: بی نا، 1313.
41. قمی، عباس، الکنى والألقاب، تهران:مکتبة الصدر، بی تا.
42. کلباسی، محمد، الرسائل الرجالیه، قم: دار الحدیث، 1422.
43. گلبرگ، اتان، کتابخانۀ ابن طاووس، ترجمه: سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، بی جا: صدرا، کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1371.
44. مزی، تهذیب الکمال، بیروت: مؤسسة الرساله، 1413.
45. نجاشی، علی بن احمد، رجال النجاشی، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1416.
ص: 309
جایگاه
محمد بن حسن صفّار و کتاب بصائر الدرجات
در میراث حدیثی شیعه
جعفر رحیمی(1)
محمد بن حسن صفّار قمی، محدث، فقیه و متکلمِ پرآوازۀ شیعه و مؤلّف کتابِ مشهورِ بصائرالدرجات فی علوم آل محمد است. نام کامل او محمد بن الحسن بن فروخ الصفّار(2) است و هرگاه «الصفّار» به صورت منفرد استعمال شود، منصرف به اوست.(3)
نام او در همۀ تذکره نویسی های امامیه آمده است، ولی اطلاعات اصلی مربوط به او را عمدتاً نجاشی و شیخ طوسی آورده اند. در منابع، جز ابوجعفر، کنیۀ دیگری برای او ذکر نکرده اند.(4)
زمانِ ولادتِ او برای ما مشخص نیست، اما بی شک، او معاصرِ امام دهم علی بن محمد النقی الهادی (علیه السلام)(م254ﻫ) و امام یازدهم حسن بن علی العسکری (علیه السلام)(م260ﻫ) بوده و بنابر قولِ شیخ طوسی، صفّار از صحابۀ امام یازدهم (علیه السلام)به شمار می رفته و مسائل خود را به ایشان عرضه کرده است.
برای محمد بن حسن، القابی مانند الصفّار،(5) الأشعری،(6) الأعرج،(7) ممولة،(8) و قمی(9) ذکر شده
ص: 310
است. لقب مشهور او «الصفّار» به معنای رویگر، و پس از آن «الاعرج» به معنای لنگ است. ظاهراً لقب صفّار به این دلیل است که او پیشۀ رویگری داشته است. اینکه آیا لقب الاعرج ناشی از نقص عضو بوده یا نه، دقیقاً معلوم نیست؛ اما این گونه لقب گذاری که امروزه مذموم و تنقیص به حساب می آید، در بین مردم آن دوره مرسوم بوده است. لقبِ قمی به دلیل سکونت وی در قم است و لقبِ اشعری حکایت از انتساب او به خاندان اشعری دارد. صفّار به لقب مموله نیز معروف بوده است و کشی از ایشان با عنوان «المعروف بمموله»(1) نام برده است. با این حال آیت اللّٰه خویی گفته: «پرسش هایی که صفّار از حضرت عسکری (علیه السلام)پرسیده، ملقب به حموله بوده است».(2)
صفّار چندین نامه به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام)نوشته و در آنها مطالبی - معمولاً فقهی - از محضر امام پرسیده است. این نامه ها و جواب هایی که امام (علیه السلام)به آنها داده در منابع حدیثی شیعه موجود است. در این توقیعات، امام (علیه السلام)در ستایش یا نکوهش صفّار مطلبی ذکر نفرموده است. روایتی هم مبنی بر نکوهش یا ستایش صفّار وجود ندارد، اما همین که نامه هایی به حضرت عسکری (علیه السلام)نوشته و ایشان نیز نامه های وی را جواب داده اند، حاکی از شخصیت علمی ایشان و چه بسا بیانگر وثاقت او در نزد امام است.
همان گونه که در کتب فهرست و رجالی آمده است، صفّار در بیشتر ابواب فقه کتاب نوشته و در تألیفاتش از شیوه ای که حسین بن سعید در نگارش ابواب فقهی داشته، پیروی کرده است. علاوه بر آثار حدیثی - فقهی، او در بسیاری از مسائل اعتقادی، از جمله مباحث امامت، نوشته هایی داشته است. البته آثار او عمدتاً صبغۀ حدیثی داشته و احتمالاً جز نقل احادیث چیز دیگری در کتاب هایش یافت نمی شده است.
تعابیر نجاشی حاکی از میزان اهمیت وی در نزد محدثان و رجالیان امامی است. نجاشی او را با «کان وجهاً فی أصحابنا القمیین» می ستاید و ضمن توثیق وی، او را «عظیم القدر» و «راجح» و
ص: 311
«قلیل السقط» در روایت می خواند.(1) البته لفظ «قلیل السقط» ضمن اینکه بار معنایی مثبت دارد، به نوعی نشان ذم راوی است و احتمالاً به این علت است که صفّار برخی از احادیث را به صورت مرفوعه نقل کرده و واسطه ها را در سند نیاورده است.
همچنین بزرگانی مانند علامه حلی در خلاصة الاقوال(2) و ابن داوود حلی در رجالش(3) ضمن نقل سخن نجاشی، وثاقت محمد بن حسن صفّار را تأیید کرده اند.
تنها مسئله ای که برخی آن را در نکوهش این راوی طرح کرده اند این است که محمد بن حسن بن ولید کتاب بصائر الدرجات را نقل نکرده است. ابن ولید از شخصیت های برجسته در بین راویان حدیث است؛ چنان که شیخ طوسی در فهرست دربارۀ او گفته است: «القمی جلیل القدر عارف بالرجال موثوق به».(4) به گفتۀ نجاشی و شیخ طوسی، راوی اصلی صفّار، یعنی محمد بن حسن بن ولید (م 343 ﻫ/ 953م) محدثی محترم و معتبر، فقیه و مفسر قرآن بود. او همۀ آثار صفّار را جز کتاب بصائر الدرجات روایت کرده است(5).(6) همان گونه که مشهور است، ابن ولید با تفکر غالیانه مبارزه می کرده است و اگر مضمون کتاب بصائر الدرجات را که درمورد امامت و شئون آن است به این مطالب بیفزاییم، در نظر بدوی نتیجه این خواهد شد که چون صفّار تفکر غالیانه داشته ابن ولید، کتاب او را روایت نکرده است.
نجاشی پس از نقل عناوین کتاب های صفّار، یکی از طرقی را که به این کتاب ها داشته چنین می نویسد:
أخبرنا بکتبه کلها ما خلا بصائر الدرجات، أبو الحسین علی بن أحمد بن محمد بن طاهرالأشعری القمی؛ قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الولید عنه بها.(7)
بنابراین، نقل نکردن ابن ولید، موجب گمانه زنی هایی دربارۀ کتاب بصائر الدرجات و
ص: 312
نویسندۀ آن محمد بن حسن شده است. امیر معزی در این باره می گوید:
پیداست که صفّار قمی و به ویژه کتاب بصائر الدرجات او محل اشکال و تردید بوده و هست.(1)
کلامی که مامقانی از علامه مجلسی در این زمینه نقل می کند بسیار گویاست:
اگر ابن ولید، بصائر الدرجات را روایت نکرده؛ به این دلیل است که می پنداشت محتوای این کتاب نزدیک به شیعیان اهل غلّو است:
عدم روایة ابن الولید لبصائر الدرجات لتوهمه أنه یقرب الغلوّ.(2)
از نامه نگاری صفّار با امام حسن عسکری (علیه السلام)چنین برداشت می شود که او از شخصیت های مطرح زمان خویش بوده و به لحاظ علمی نیز جایگاه ویژه ای داشته است. تقریباً تمام مطالبی که او از محضر امام حسن عسکری (علیه السلام)پرسیده، دربارۀ مسائل فقهی است.
دیگر رسالات او احتمالاً حاوی احادیث اعتقادی امامیه بوده اند: کتاب های الرد علی الغلاه (رد آراء غیر امامیّه)، الملاحیم (پیشگویی های آخرالزمانی)، التقیه، المؤمن، المناقب (ستایش معصومین و اهل تشیع)، المثالب (نکوهش دشمنان امامیه)، ما روی فی اولاد الائمه (روایت احوال فرزندان ائمه) و سرانجام کتاب بصائر الدرجات.
در مجموع می توان ادعا کرد که صفّار در مباحث اصول اعتقادی به ویژه مباحث امامت و در فروع دین و احتمالاً در همۀ مباحث و ابواب فقهی احادیثی را جمع آوری کرده است.
مشایخ و راویانی که صفّار از آنها روایت نقل کرده است به بیش از 150 نفر می رسند.(3) در نظربدوی تصور می شود که شمار کثیری از راویان حدیث در گرد آمدن کتاب اصلی صفّار یعنی بصائر الدرجات نقش داشته باشند، اما اگر به دقت به آمار راویان توجه داشته باشیم خواهیم دید
ص: 313
که او اکثر احادیث را از شمار کم تری از راویان - که بیشتر قمی و به خصوص اشعری هستند - روایت کرده است. اندرو جی نیومن در این باره می نویسد:
ملاحظۀ فهرست راویانی که صفّار 1881 حدیث بصائر را از طریق آنها جمع آوری کرده است نشان می دهد که وی 1215 حدیث یعنی 5/64 درصد از کل را از کم تر از دوازده منبع روایت کرده است. او 501 حدیث (27 درصد از کل) را از احمد بن محمد، 217 حدیث (5/11 درصد) را از محمد بن حسین کوفی، 110 حدیث (8/5 درصد) را از محمد بن عیسی بن عبید، 105 حدیث (5/5 درصد) را از ابراهیم بن هاشم قمی، 95 حدیث (5 درصد) را از یعقوب بن یزید بغدادی، 58 حدیث (3 درصد) را از محمد بن عبد الجبار قمی، 28 حدیث (5/1 درصد) را از عبداللّٰه بن جعفر حمیری قمی، 27 حدیث (4/1 درصد) را از عباس بن معروف و 21 حدیث (1 درصد) را از حسین بن محمد بن عمران اشعری روایت کرده است.(1)
همچنان که به نقل از نیومن ذکر شد، صفّار در کتاب بصائر الدرجات تعداد 501 حدیث از احمد بن محمد نقل کرده است. با این حال، با جست و جو در کتاب بصائر الدرجات معلوم شد 475 حدیث از راویی با عنوان احمد بن محمد بدون لقب و کنیه نقل شده است. از میان احادیثی که در آنها احمد بن محمد با لقب و کنیه آمده است، 34 حدیث از احمد بن محمد بن ابی نصر و دوازده حدیث از احمد بن محمد عیسی، چهار حدیث از احمد بن محمد السیاری، یک حدیث از احمد بن محمد بن خالد برقی و یک حدیث از احمد بن محمد بن مسلم نقل شده است.
آنچه در اینجا مهم است تعداد 475 حدیثی است که صفّار آنها را از احمد بن محمد نقل کرده است و معلوم نیست منظور از این راوی کدام یک از این روات است. در آن برهۀ زمانی حداقل دو راوی بزرگ و مشهور به نام احمد بن محمد وجود داشته است: یکی احمد بن محمد بن خالد برقی گردآورندۀ کتابِ محاسن و دیگری احمد بن محمد عیسی اشعری. جالب توجهآنکه دو شخصیت مذکور درگیری هایی هم باهم داشته اند. به هر روی، در بسیاری از موارد تشخیص اینکه منظور از احمد بن محمد کدام یک از دو راوی است، ممکن نیست.
تا جایی که از بررسی اسناد به دست می آید، صفّار از استادش احمد بن محمد بن عیسی
ص: 314
اشعری روایات فراوانی نقل کرده است؛ بنابراین به احتمال قوی منظور از احمد بن محمد در تعدادِ معتنابهی از 475 حدیث مذکور همان احمد بن محمد بن عیسی است. در ادامه شرح حال مختصری از برخی از استادان صفّار ذکر می کنیم:
- ابوجعفر، احمد بن محمد بن عیسى اشعری قمی، از اصحاب امام رضا، امام هادی و حضرت عسکری (علیهم السلام)، امامی، ثقه و از بزرگان تشیع و رئیس قمیین بوده است.(1) وی دیدارهایی با حضرت رضا، حضرت جواد و امام حسن عسکری (علیهم السلام) داشته است. از اجداد او سعد بن مالک نخستین کسی بود که در قم سکنی گزید. چنان که در گذشته ذکر شد، بین صفّار و این خاندان عقد ولاء جاری بوده و صفّار از موالیِ اشعری ها شمرده شده است؛ بنابراین، رابطۀ نزدیکی بین او و صفّار وجود داشته است. علاوه بر احادیثی که در کتابِ بصائرالدرجات از احمد بن عیسی نقل شده است، در کتب اربعه نیز صدها حدیث وجود دارد که صفّار آنها را از احمد بن عیسی بدون واسطه نقل کرده است.
صفّار علاوه بر اینکه احادیث فراوانی را از وی نقل کرده، ناقل کتاب های وی و میراث مکتوب او نیز بوده است. شیخ طوسی در طریقش به کتاب های احمد بن محمد عیسی می نویسد:
أخبرنا عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن الحسن بن الولید عن ابیه عن محمد بن الحسن الصفّار و سعد جمیعاً عن أحمد بن محمد بن عیسى.(2)
- ابوجعفر، محمد بن حسین بن ابی الخطاب (م 262ﻫ)، کوفی، همدانی، ملقب به زیات. او را با اوصاف امامی، ثقه(3) و جلیل ستوده اند. او از راویان بزرگ شیعه و مؤلّف کتاب هایی مانند التوحید، المعرفه و البداء، الرد علی اهل القدر، الامامه، اللوءلؤه، وصایا الائمه (علیهم السلام) و کتاب النوادر و از اصحاب امام هادی (علیه السلام)بوده است.(4) او احادیث فراوانی را از امامان اهل بیت (علیهم السلام) نقل کرده است.
محمد بن حسین از استادان اصلی صفّار بوده است و در منابع اصلی حدیث شیعه حداقل 37 روایت وجود دارد که صفّار از ایشان نقل کرده است. در کتاب بصائر نیز بالغ بر 213 روایت
ص: 315
مستقیماً از ایشان نقل شده است. صفّار میراث دار تألیفاتِ او نیز بوده است. نجاشی در طریقش به کتب محمد بن حسین می نویسد:
أخبرنا علی بن أحمد عن محمد بن الحسن عن الصفّار قال: حدثنا محمد بن الحسین بسائر کتبه.(1)
شیخ طوسی نیز در طریقش به کتاب های محمد بن حسین آورده است:
أخبرنا ابن ابی جید عن ابن الولید عن الصفّار عن محمد بن الحسین.(2)
- ابوجعفر، محمد بن عیسی بن عبید، ملقب به یقطینی، عبیدی و بغدادی، متصف به امامی، ثقه و حسن التصانیف است. او علاوه بر روایات فراوان، مکاتباتی نیز با امام جواد (علیه السلام)داشته است.(3) از بین تألیفات فراوان او می توان به کتابی در امامت و کتابی در رد واقفیه اشاره کرد. ابن ولید و تابعینش او را تضعیف کرده اند.(4) شمار روایاتی که صفّار از محمد بن عیسی در کتابِ بصائر الدرجات نقل کرده به بیش از 150 حدیث می رسد. اما آثار مکتوب محمد بن عیسی را صفّار نقل نکرده است؛ به عبارت دیگر، در طریق شیخ طوسی و نجاشی به کتاب های محمد بن عیسی نامی از صفّار نیست.
- ابواسحاق، ابراهیم بن هاشم قمی، از اصحاب امام رضا (علیه السلام)، ثقه و راوی جلیل القدر است.(5) از اهالی کوفه بوده که به قم رفته است. نخستین کسی است که احادیث کوفه را در قم نشر داده است.(6) صفّار بالغ بر 103 حدیث را که در منابع اصلی شیعی آمده، از ابراهیم بن هاشم نقل کرده است. در بصائر الدرجات نیز تعداد 109 روایت وجود دارد که از ابراهیم بن هاشم نقل شدهاست. ابراهیم بن هاشم تألیفاتی نیز داشته است، اما صفّار در طریق آثار مکتوب او قرار نگرفته است.
- ابویوسف، یعقوب بن یزید، ملقب به انباری، قمی،(7) کاتب و سلمی، متصف به امامی و ثقه
ص: 316
و از راویان جلیل القدر است.(1) مؤلّف کتاب هایی مانند البداء، المسائل، نوادر الحج و الطعن على یونس است. ظاهراً متولدِ شهر انبار بوده و بعدها به بغداد کوچ کرده است.(2) شیخ طوسی می نویسد:
له کتب منها کتاب النوادر. أخبرنا ابن ابی جید عن محمد بن الحسن عن سعد (بن عبد اللّٰه) و الحمیری عن یعقوب بن یزید.(3)
بنابراین، صفّار از جملۀ کسانی است که میراث دار آثار مکتوب یعقوب بن یزید بوده است.
- ابوجعفر، احمد بن محمد بن خالد برقی، (م 274 یا 280ﻫ) متصف به امامی و از راویان ثقه، صحابی مشهور امامان نهم، دهم و یازدهم (علیه السلام)، مؤلّف بیش از هفتاد کتاب است از جمله رجال و محاسن که به زیور طبع نیز آراسته شده اند.(4)
از دیگر مشایخ صفّار می توان به محمد بن ابی صهبان اشاره کرد که همان محمد بن عبد الجبار قمی، از راویان ثقه و از اصحاب امام هادی (علیه السلام)است(5) و نیز به ابوالفضل عباس بن معروف، راوی امامی و ثقه؛(6) ابوعباس عبداللّٰه بن جعفر الحمیری قمی (وفات پس از 293ﻫ/ 905م)، صحابی امامان دهم و یازدهم (علیه السلام)، متصف به شیخ القمیین و وجههم؛(7) ابوعلی احمد بن اسحق بن عبداللّٰهقمی اشعری، امامی، ثقه، از صحابۀ امامان نهم، دهم و یازدهم (علیهم السلام)؛(8) ابوالحسین
ص: 317
ایّوب بن نوح نخعی، کوفی، صحابی امامان نهم، دهم و یازدهم (علیهم السلام) و وکیل امامان دهم و یازدهم (علیه السلام)؛(1) حسن بن علی بن نعمان کوفی که او را با وصف «ثقة ثبت»(2) ستوده اند(3)؛(4) حسن بن موسی خشّاب، متصف به «امامی»، «ثقه»، «من وجوه أصحابنا، کثیر العلم و الحدیث»؛(5) ابوعبداللّٰه حسین بن محمد بن عامر اشعری قمی (نام دیگر او حسین بن محمد بن عمران بن ابی بکر اشعری،(6) از راویان ثقه؛(7) ابواسحاق ابراهیم بن اسحق احمری نهاوندی (وفات 268ﻫ ، 899 م)، صحابۀ امام دهم (علیه السلام)؛ ابوجعفر محمد بن یحیی عطار قمی، امامی مذهب و ثقه؛(8) ابوسعید سهل بن زیاد آدمی (اَدمی) رازی، صحابی امامان نهم، دهم و یازدهم (علیهم السلام)، ابویوسف یعقوب بن اسحق سکیت، امامی و از راویان ثقه، صحابی امام نهم (علیه السلام)؛(9) ابوالحسین احمد بن حسن بن علی بن فضال (ملقب به فیاض)، فطحی مذهب(10) و ثقه در نقل حدیث،(11) (متوفی به سال 260 ﻫ)؛(12) ابوبشر سندی بن محمد بزاز (ابان بن محمد)، ملقب به بجلی، متصف به «امامی، ثقه و کان وجهاً فی اصحابنا الکوفیین»، ازاصحاب حضرت هادی (علیه السلام)؛(13) أبوالفضل عباس بن معروف قمی،(14) از اصحاب امام جواد (علیه السلام)، از موالی اشعری ها، متصف به «ثقه و امامی»؛(15) عباد بن سلیمان، امامی و
ص: 318
ثقه،(1) از استادان صفّار؛(2) ابوالحسن علی بن حسان الهاشمی، متصف به «ضعیف جدا،(3) غال ضعیف(4) و فاسد الإعتقاد»؛(5) عبداللّٰه بن محمد الجعفی، امامی مذهب، از اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام)؛ ابوعبداللّٰه محمد بن خالد الطیالسی تمیمی، (متوفای 259ق) از اصحاب امام موسی کاظم (علیه السلام)؛(6) سندی بن ربیع بغدادی، امامی مذهب و از اصحاب حضرت موسی بن جعفر و امام رضا(7) (علیه السلام) اشاره کرد.
از راویانی که از استادان صفّار شمرده شده است، ابوعبداللّٰه احمد بن محمد بن سیّار، معروف به کاتب، سیّاری، اصفهانی، قمی و بصری از صحابۀ امام یازدهم (علیه السلام)و احتمالاً امام دهم (علیه السلام)است. او به غلوّ متهم بود و این ظن بر او می رفت که احادیث غلّو آمیز را به امامان نسبت داده است (تخلیط). شیخ طوسی ضمن اینکه او را «ضعیف الحدیث»(8) شمرده است، گفته که ایمان وی به فساد گراییده است (فاسد المذهب، منحرف).(9) با این حال، او از شخصیت هایی است که صفّار قمی از او حدیث نقل کرده است. رابطۀ او و صفّار می توانست عاملی برای تضعیف صفّار باشد؛ زیرا او را اهل غلو دانسته اند و در حدیث نیز تضعیفش کرده اند، اما صفّار احادیث بسیار اندکی از او نقل کرده است. چنان که پیش تر نیز ذکر شد، در کتاب بصائر الدرجات تنها چهار حدیث از سیّاری نقل شده که از آنها یک حدیث را صفّار بدون واسطه از سیّاری نقل کرده است و سه حدیث دیگر با واسطۀ راویان دیگری از او نقل شده است.
تا اینجا کوشیدیم استادان و مشایخ صفّار را که دارای اهمیت بیشتری بودند معرفی کنیم؛ برایرعایت اختصار از ذکر مشخصات سایر استادان او خودداری می کنیم.
امیر معزی در مقاله اش نکته ای شایان تأمل نقل می کند:
برخی از آنها [استادان صفّار] صحابۀ امامان ششم، هفتم، هشتم یا نهم (علیهم السلام) بودند (سندی بن ربیع، محمد بن خالد طیالسی، هیثم بن ابی المصروق نهدی، و غیره) که به دلیل
ص: 319
عدم تطابق تاریخی، صفّار قمی نمی توانسته سخن آنها را شخصاً شنیده باشد.(1) گفته شد که صفّار در سال 290 قمری درگذشته است. چنانچه وفات محمد بن خالد به سال 259 باشد، او 31 سال پیش از صفّار از دنیا رفته است؛ بنابراین، نقل صفّار از وی بعید به نظر نمی رسد. سندی بن ربیع با اینکه تاریخ وفاتش مشخص نیست، از یاران امام رضا (علیه السلام)شمرده شده است؛ بنابراین، احتمال هست که او هم تا زمان جوانی صفّار زنده بوده باشد. اما درمورد هیثم نهدی حق با ایشان است. این در حالی است که در کتاب بصائر الدرجاتِ صفّار تنها یک حدیث از سندی بن ربیع نقل شده است.(2)
تلاش مجدانۀ صفّار در جمع آوری احادیث اهل بیت (علیهم السلام) و وثاقت او سبب شده است که آثار روایی اش در منابع حدیثی متعدد یافت شود. اکثر کتاب های او که در موضوعات فقهی - حدیثی نگاشته شده بود و ما فهرستی از آن آثار را در همین مقاله آورده ایم، در گذر حوادث زمان مفقود شده و به دست ما نرسیده است؛ همان بلایی که بر سر بسیاری از منابع حدیثی آمده و امروزه دست بشر از این میراث گرانبها تهی مانده است؛ با این حال، همین مقدار اثری که از صفّار باقی مانده است در خور اعتنا است و بزرگانی از عالم علم و حدیث از انوار این احادیث بهره های فراوان برده اند؛ بزرگانی مانند شیخ کلینی صاحب کافی، علی بن حسین بن بابویه (پدر شیخ صدوق)، محمد بن یحیی عطار، سعد بن عبداللّٰه اشعری، محمد بن جعفر مؤدب و محمد بن حسن بن ولید. برای آشنایی بیشتر با شاگردان صفّار و کسانی که از وی حدیث نقل کرده اند، بهمعرفی اجمالی آنان می پردازیم:
- ابوجعفر، محمد بن حسن بن ولید قمی(3) متوفی به سال 343 قمری، امامی، ثقه، و از محدثان جلیل القدر شیعی و از بزرگان شهر قم بوده است.(4) او از شاگردان اصلی صفّار بوده و احتمالاً بیشترین روایت را از او نقل کرده و هموست که از تألیفات صفّار کتاب بصائر الدرجات
ص: 320
را نقل نکرده است.
- ابوجعفر، محمد بن یحیى عطار از بزرگان تشیع در زمان خودش و از راویانی است که به کثرت روایت مشهور بوده و عالمان رجال در وثاقت او هم رأی اند.(1) او تعداد اندکی روایت (شاید کم تر از سی روایت) از صفّار و در مقابل حدود 1300 روایت از محمد بن حسین بن ابی الخطاب نقل کرده است. البته عطار راوی همۀ آثار صفّار و حتی کتاب بصائر الدرجات بوده است.
مقایسۀ کتاب های فقهی صفّار با سایر کتاب هایش به روشنی مؤید این نکته است که او نخست محدثی اهل فقه بوده و بیشتر به این جنبه از احادیث امامان (علیهم السلام) اعتنا داشته است. با اینکه دورۀ حیات او و درگذشتش در دوران مهمی از غیبت صغرای امام غائب (علیه السلام)(یعنی سال 290 ق) قرار گرفته، روایات او آن اندازه که توقع می رود، در کتاب های حدیثی فراگیر نیست.
نجاشی برای محمد بن حسن صفّار 35 کتاب را ذکر کرده است.(2) دستیابی او به کتاب های محمد بن حسن بن فروخ از دو طریق بوده است. او دو طریق مذکور را چنین بیان می کند:
أخبرنا بکتبه کلها ما خلا بصائر الدرجات أبو الحسین علی بن أحمد بن محمد بن طاهر الأشعری القمی؛ قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الولید عنه بها.
و أخبرنا أبو عبداللّٰه بن شاذان؛ قال: حدثنا أحمد بن محمد بن یحیى عن ابیه عنه بجمیع کتبه و ببصائر الدرجات.(3)
شیخ طوسی در فهرست می نویسد:
تألیفات محمد بن حسن بن فروخ، مانند کتب فقهی حسین بن سعید است و سپسعلاوه بر سی کتاب مذکور، کتاب بصائر الدرجات و سؤالات محمد بن الحسن از امام یازدهم (علیه السلام)را نیز بیان می دارد.
شیخ طوسی در طریق دستیابی اش به کتاب های ابوجعفر، سه طریق به شرح ذیل ذکر کرده است:
ص: 321
- أخبرنا بجمیع کتبه و روایاته ابن ابی جید عن محمد بن الحسن بن الولید عن محمد بن الحسن الصفّار؛
- و أخبرنا جماعة عن محمد بن علی بن الحسین عن محمد بن الحسن عن محمد بن الحسن الصفّار عن رجاله إلا کتاب بصائر الدرجات فإنه لم یروه عنه [محمد بن الحسن] بن الولید؛
- و أخبرنا الحسین بن عبیداللّٰه عن احمد بن محمد بن یحیى عن ابیه عن محمد بن الحسن الصفّار.(1)
شیخ طوسی در فهرست در شمارگان کتاب های صفّار گفته که محمد بن حسن سی کتاب مانند کتاب های حسین بن سعید دارد، بدون اینکه عناوین این کتاب ها را ذکر کند. با این حال، در جای دیگر فهرست، کتاب های حسین بن سعید را نام برده و گفته او سی کتاب دارد و سپس عنوان 31 کتاب را ذکر کرده است!(2) نجاشی هم این سی کتاب را برای حسین بن سعید ذکر کرده است؛ با این تفاوت که او کتابی را که شیخ طوسی با عنوان کتاب البشارات آورده، ذکر نکرده است. علاوه براین سی کتاب، کتاب دیگری به نام بصائرالدرجات و کتابی مشتمل بر سؤالات بوده که به محضر مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام)نوشته شده است؛ بنابراین، مجموع عناوینی که شیخ طوسی از تألیفات محمد بن حسن صفّار شمرده، 33 عنوان خواهد بود. همچنین شیخ طوسی اذعان دارد که علاوه بر این کتاب ها، عناوین دیگری نیز بوده است.(3)
از مقایسۀ این دو نقل متوجه می شویم که نجاشی شش کتاب با عناوین الجنائز، المواریث،ما روی فی اولاد الائمه (علیهم السلام)، ما روی فی شعبان، الجهاد و فضل القرآن را ذکر کرده که شیخ طوسی آنها را ذکر نکرده است. شیخ طوسی هم (با توجه به اینکه معتقد است محمد بن حسن کتاب هایی مانند کتاب های حسین بن سعید دارد) دو کتاب با عناوین الوصایا، التفسیر، و کتابی با عنوان سؤال ها از محضر امام حسن عسکری (علیه السلام)را در فهرست کتاب های محمد بن حسن صفّار
ص: 322
آورده، اما نجاشی متذکر سه کتاب مذکور نشده است؛ بنابراین، مجموع کتاب هایی که در این دو فهرست به صفّار نسبت داده شده به 38 عنوان می رسد.
عناوین کتاب های محمد بن حسن بن فروخ
عکس

ص: 323
عکس

گزارشی از آثار
از تألیفات فراوان صفّار متأسفانه تنها کتاب بصائر الدرجات به دست ما رسیده است؛ البته نامه هایی که او به محضر امام یازدهم (علیه السلام)نوشته نیز در کتاب های حدیثی موجود است. برخی از این نامه ها به دست شیخ صدوق رسیده و او تصریح می کند که جواب نامه ها را که به خط حضرت عسکری (علیه السلام)نوشته شده بود دیده است. برای نمونه، یکی از توقیعات حضرت (علیه السلام)را در ذیل می آوریم:
کَتَبَ مُحَمَّدُ بن الْحَسَنِ الصفّار إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بن عَلِی (علیه السلام) کَمْ حَدُّ الْمَاءِ الَّذِییغْسَلُ بِهِ الْمَیتُ کَمَا رَوَوْا أَنَّ الْجُنُبَ یغْتَسِلُ بِسِتَّةِ أَرْطَالٍ مِنْ مَاءٍ وَ الْحَائِضَ بِتِسْعَةِ أَرْطَالٍ فَهَلْ لِلْمَیتِ حَدٌّ مِنَ الْمَاءِ الَّذِی یغْسَلْ بِهِ فَوَقَّعَ (علیه السلام)حَدُّ غُسْلِ الْمَیتِ یغْسَلُ حَتَّى یطْهُرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى وَ هَذَا التَّوْقِیعُ فِی جُمْلَةِ تَوْقِیعَاتِهِ عِنْدِی بِخَطِّهِ (علیه السلام)فِی صَحِیفَة.(1)
همان گونه که از جملۀ اخیر شیخ صدوق پیداست، توقیعات حضرت عسکری (علیه السلام)به دست او
ص: 324
رسیده است.
روایتی در کتاب عدة الداعی ابن فهد حلی (م 841ق) وجود دارد که ایشان از کتاب الدعاء صفّار نقل کرده است. همچنین علی بن موسی بن طاووس (م 664ق) در رسالة محاسبة النفس خود از کتاب فضل الدعاء صفّار نقل می کند.(1) همچنین ابراهیم بن على عاملى
(م 905ق) در کتاب المصباح خود از این کتاب نقل کرده است؛ بنابراین، کتاب فضل الدعاء صفّار حداقل تا قرن دهم موجود بوده است.
متأسفانه بسیاری از آثار حدیثی شیعه در اثر گذر زمان از بین رفته است. نگارش جوامع حدیثی، یکی از عوامل مهمی بوده که سبب از بین رفتن برخی از آثار بوده است. با وجود جوامع حدیثی مانند الکافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب و استبصار، دیگر به برخی کتب حدیثی نیازی احساس نمی شد؛ بنا بر این نسخه های فراوانی از کتاب های حدیثی بر اثر استنساخ نشدن از بین رفته اند. کتاب های صفّار نیز این قاعدۀ کلی مستثنا نبوده است؛ چنان که از اصول چهارصدگانه چیزی باقی نمانده است. بدیهی است نشر آثار در قرون گذشته به سختی صورت می گرفته و شرایط امروزه را نداشته است؛ در نتیجه اگر کتابی می توانست جانشین سایر کتاب ها شود، تنها به نسخه برداری از آن اکتفا می شده است.
شیخ صدوق بسیاری از احادیث صفّار را در آثارش نقل کرده است. هرچند دقیقاً نمی توان میزان و تعداد احادیث صفّار را در آثار شیخ صدوق بررسی کرد؛ زیرا تمام آثار شیخ صدوق موجود نیستند، اما در آثاری که باقی مانده اند و اکنون در دسترس ما هستند او بیش از 826 حدیث از صفّار نقل کرده است. از این تعداد 144 حدیث در کتاب های ثواب الاعمال، 144 حدیث در علل الشرایع،109 حدیث در الخصال، 66 حدیث در معانی الاخبار، 64 حدیث در الامالی، 62 حدیث در من لایحضره الفقیه، 53 حدیث التوحید، 31 حدیث در کمال الدین و تمام النعمه، 29 حدیث در عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، 9 حدیث در فضائل الاشهر الثلاثه، 4 حدیث در فضائل الشیعه و 4 حدیث و صفات الشیعه ذکر کرده است.
ص: 325
نام کامل این کتاب، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)است. البته امیر معزی عنوان دیگری برای آن ذکر کرده است. به گفتۀ او نسخ خطی با عنوان بصائر الدرجات فی علوم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)و ما خصهم اللّٰه به(1) است. نسخۀ منتشر شده با تحقیق محسن کوچه باغی (قم، 1404ق) دارای عنوان بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)است. از عنوان کتاب روشن می شود که صفّار در صدد اثبات علم خاص و توانایی های منحصر به فرد ائمه (علیهم السلام) بوده و اینکه مؤمنان مؤظف اند مطیع و دوستدار ایشان باشند. این کتاب ده بخش دارد که هر بخش حدوداً شامل بیست باب و مجموعاً داراى 1881 حدیث است.(2)
حسن انصاری در مقاله اش می نویسد: «صفّار کتابی به این نام نداشته است». وی معتقد است کتابی که اکنون با عنوان بصائر الدرجات نوشتۀ صفّار در دسترس ما قرار دارد، در حقیقت همان کتاب بصائر الدرجات سعد بن عبداللّٰه اشعری است.
او در مقاله اش چنین می نویسد:
کار تدوین بصائر الدرجات کنونی در اصل متعلق به محمد بن یحیی عطار، دیگر محدث برجستۀ این دوران است که دقیقاً معاصر با سعد اشعری بوده است. وی متن کنونی را بر اساس متن بصائر الدرجاتِ سعد اشعری و با استفاده از شیوۀ «استخراج» تنظیم کرد و احادیثی تازه هم بدان افزود و آن را به دلیل منبع اصلی و الهام بخش آن بصائر الدرجات خواند؛ که در حقیقت می توان آن را مستخرجِ بصائر الدرجات نامید،اما به دلیل آنکه احادیث دیگری هم در متن افزوده شده بود و نیز به دلیل آنکه اصولاً شیوۀ «استخراج» بدون آنکه نامی از آن در میان محدثان امامیه برده شود، شیوه ای معمول برای تدوین کتاب های حدیثی در میان امامیه بود، متن ساخته شدۀ دوم همچنان بصائر الدرجات خوانده شد که به دلیل متن اولیۀ سعد اشعری بود.(3)
مدعای ایشان نقدپذیر است؛ اولاً این ادعا با دیدگاه مشهور مخالفت صریح دارد و طبق نقلی
ص: 326
که از رجالیون آوردیم، همۀ آنها صفّار را صاحب بصائر الدرجات می دانند. تنها اشکالی که وجود داشت، نقل نکردن ابن ولید بود که به آن اشاره شد، اما تنها از آن نمی توان نتیجه گرفت که مؤلّف بصائر
الدرجات صفّار نبوده است. بسیاری از رجالیان و محدثان، صفّار را صاحب کتاب بصائر الدرجات می دانند.(1)
علاوه بر شهرت انتساب، دلیلی دیگری وجود دارد که نمی توان از آن چشم پوشید؛ استدلال ما این است که اگر آثار شیخ صدوق را بررسی کنیم خواهیم دید که ایشان از کتاب بصائر الدرجات صفّار بیش از 21 حدیث نقل کرده است که سند آنها با سند بصائر الدرجات یکسان است.
صفّار در بصائر الدرجات نقل می کند:
«حدثنا أحمد بن محمد عن علی بن الحکم عن عامر بن معقل عن ابی حمزة الثمالی عن ابی جعفر - علیه السلام - قال یا أبا حمزة لا تضعوا علیاً - علیه السلام - دون ما وضعه اللّٰه و لاترفعوه فوق ما رفعه اللّٰه. کفى لعلى ان یقاتل أهل الکرة و ان یزوج أهل الجنه».(2)
این حدیث را شیخ صدوق در کتاب امالی آورده:
«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید - رضی اللّٰه عنه - ؛ قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمد بن عیسى، عن علی بن الحکم، عن عامر بن معقل، عن ابی حمزة الثمالی، عن ابی جعفر - علیه السلام - ، قال: قال لی: یا أباحمزة، لاتضعوا علیاً دون ما وضعه اللّٰه، و لاترفعوا علیاً فوق ما رفعه اللّٰه، کفى بعلی أن یقاتل أهل الکرة، و أن یزوج أهل الجنة».(3)
سندی که صفّار برای حدیث پیش گفته ذکر کرده است دقیقاً منقول شیخ صدوق نیز هست و محمد بن یحیی عطار در سند روایت حضور ندارد. باید پذیرفت حدیث مذکور را صفّار نقل کرده و شیخ صدوق به واسطۀ استادش محمد بن حسن بن احمد بن ولید آن را از صفّار نقل کرده است؛ بنابراین، راوی این حدیث صفّار بوده است.
ص: 327
احادیث دیگری نیز وجود دارد که برای اختصار فقط اسناد آنها را در ذیل می آوریم. صفّار اسناد ذیل را در کتاب بصائر الدرجات آورده است؛ در ذیل هر حدیث اسناد شیخ صدوق را نیز ذکر می کنیم:
1. «حدثنا أحمد بن محمد عن ابن سنان عن ابن مسکان عن موسى بن بکر قال قلت لابی عبداللّٰه (علیه السلام)...».(1)
سند شیخ صدوق:
«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید - رضی اللّٰه عنه - قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمد بن عیسى، عن محمد بن سنان، عن عبد اللّٰه بن مسکان، عن موسى بن بکر قال: قلت لابی عبد اللّٰه (علیه السلام)... ».(2)
2. «حدثنا یعقوب بن یزید عن محمد بن ابی عمیر عن مرازم عن ابی عبداللّٰه (علیه السلام)قال...».(3)
سند شیخ صدوق:
«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید - رضی اللّٰه عنه - قال: حدثنا محمد ابن الحسن الصفّار، عن یعقوب بن یزید، و إبراهیم بن هاشم، عن محمد بن ابی عمیر، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن ابی حمزة الثمالی، عن ابی جعفر - علیه السلام - قال...»(4).
3. «حدثنا یعقوب بن یزید و إبراهیم بن هاشم عن ابن ابی عمیر عن منصور بن یونس عن ابی حمزة الثمالی عن علی بن الحسین (علیه السلام)قال...».(5)
سند شیخ صدوق:
«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید - رضی اللّٰه عنه - قال: حدثنا محمد ابن الحسن الصفّار، عن یعقوب بن یزید، و إبراهیم بن هاشم، عن محمد بن ابی عمیر، عن منصور بن حازم، عن ابی حمزة الثمالی، عن علی بن الحسین - علیهما السلام - قال...».(6)
ص: 328
4. «حدثنا أحمد بن محمد عن البرقی عمن ذکره عن ابی عبداللّٰه (علیه السلام)قال...».(1)
این حدیث را شیخ صدوق با سند ذیل ذکر کرده است:
«حدثنی محمد بن الحسن قال حدثنی محمد بن الحسن الصفّار عن محمد بن احمد عن محمد بن خالد البرقی عمن ذکره عن ابی عبداللّٰه (علیه السلام)قال...».(2)
5. «حدثنا محمد بن الحسین عن موسى بن سعدان عن عبد اللّٰه بن القاسم عن سماعة بن مهران، قال: قال: أبو عبداللّٰه (علیه السلام)...».(3)
سند شیخ صدوق: «حدثنا محمد بن الحسن - رضی اللّٰه عنه - ؛ قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفّار، قال: حدثنا محمد بن الحسین بن ابی الخطاب، عن موسى بن سعدان عن عبد اللّٰه بن القاسم الحضرمی، عن سماعة بن مهران، قال: قال: أبو عبداللّٰه (علیه السلام)...»(4)
از اسناد پیش گفته بر می آید که برخی از روایات بصائر الدرجات را شیخ صدوق با همان سند بصائر نقل کرده است. نبودن محمد بن یحیی در اسناد مذکور شاهدی بر تألیف بصائر توسط صفّار محسوب می شود. علاوه بر اسناد مذکور موارد دیگری وجود دارد که برای اختصار از ذکر آنها خودداری می کنیم.(5) البته برای تکمیل این موضوع لازم است تمام اسناد بصائر الدرجات در آثار متأخر بررسی شود که به پژوهشی مجزا نیاز دارد.
در یگانه اثر باقی مانده از صفّار، یعنی کتاب بصائر الدرجات، روایت مستقیم از معصوم وجود ندارد. شایان ذکر است که آثار دیگر صفّار قمی مفقود شده و به دست ما نرسیده است و احتمال دارد در دیگر آثار او که مفقود شده حدیث یا احادیثی وجود داشته که وی آنها را مستقیماً از امام یازدهم (علیه السلام)نقل کرده است. با این حال، صرف احتمال نمی تواند چیزی را ثابت کند و اگر بخواهیم
ص: 329
بنابر آثار موجود سخن گفته باشیم، صفّار قمی نقل مستقیمی از حضرت عسکری (علیه السلام)ندارد و شاید بتوان ادعا کرد که اگر نقل مستقیمی وجود داشت، در برجسته ترین اثر وی یعنی بصائر الدرجات ذکر می شد. از نقل نکردن مستقیم می توان نتیجه گرفت که صفّار هیچگاه امام (علیه السلام)را ملاقات نکرده است.
علاوه بر اینکه صفّار از امام عسکری (علیه السلام)روایتی به صورت مستقیم نقل نکرده، از امام دهم (علیه السلام)نیز روایتی نقل نکرده است؛ در حالی که او مدتی از امامت حضرت هادی (علیه السلام)را درک کرده است. نقل نکردن مستقیم شاهد خوبی است که او امام (علیه السلام)را ملاقات نکرده است.
دیگر نکتۀ شایان توجه این است که صفّار از دو نایب نخست امام غایب (علیه السلام)، یعنی عثمان بن سعید (نایب امام از 260 تا حدود 267 ﻫ/ 874 - 880 م)، و محمد بن عثمان (نایب امام از حدود 267 تا 305 ﻫ/ 880 - 917 م) نیز روایتی نقل نکرده است.
با این حال، او نامه هایی به محضر امام یازدهم (علیه السلام)نوشته است. در گذشته نیز ذکر شد توقیعاتی که حضرت عسکری (علیه السلام)برای صفّار فرستاده است، نزد شیخ صدوق موجود بوده و ظاهراً آنها در صحیفه ای جمع بوده اند.(1)
برای پی بردن به نقش صفّار در انتقال میراث مکتوب شیعی دو کتاب فهرست نجاشی و فهرستشیخ طوسی را محور بررسی قرار دادیم. صفّار در دو کتاب مذکور مجموعاً در سلسلۀ اسناد بیش از 195 سند قرار دارد. به عبارت دیگر، در این دو کتاب نام 195 نفر از مؤلّفان شیعی وجود دارد که آثار مکتوب آنان را صفّار نقل کرده است. از مجموع 195 سند مذکور بیش از 117 سند وجود دارد که در آنها او واسطۀ میان دو قمی قرار گرفته است. به سخن دیگر، هم استادش قمی بوده و هم شاگردش و صفّار هم از اهالی قم است. بنابراین در این آثار صفّار فقط راوی است و انتقال از شهری به شهر دیگر نبوده است. از این مجموعه اسناد هفده سند وجود دارد که در آنها صفّار
ص: 330
روایت را از استادان قمی دریافت و به شاگردان کوفی منتقل کرده است. سیزده سند نیز وجود دارد که در آنها صفّار واسطه میان استادِ قمی و شاگردِ انباری و در نُه سند، واسطه میان استادِ قمی و شاگرد بغدادی است. در این اسناد تنها یک شاگرد نهاوندی و یک شاگرد اصبهانی و یک شاگرد رازی وجود دارد.
از موارد مذکور می توان نتیجه گرفت که صفّار در انتقال میراث مکتوب از نسلی به نسل دیگر نقش به سزایی داشته است.
ص: 331
1. آندرو جی نیومن، دورۀ شکل گیری تشیع دوازده امامی گفتمان حدیثی میان قم و بغداد، ترجمه و نقد: مؤسسۀ شیعه شناسی، قم: انتشارات شیعه شناسی.
2. خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه، 1410 ق.
3. ابن ندیم، فهرست، تهران: نشر تجدد، 1971م.
4. اردبیلی، محمدعلی، جامع الرواة، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، 1403ق.
5. امیر معزی، محمدعلی، « صفّار قمی و کتاب بصائر»، فصلنامۀ ژورنال آسیایی (JOURNAL ASIATIQUE)، جلد280، شمارۀ 3 و 4).
6. بخاری، صحیح البخاری، بیروت: دار الفکر، 1401 ق.
7. برقى، احمد بن محمد بن خالد، رجال البرقی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ق.
8. بروجردی، سید علی، طرائف المقال، تحقیق: سید مهدی رجائی، قم: کتابخانۀ آیت اللّٰه العظمی مرعشی نجفی، چاپ اول، 1410ق.
9. بغدادی، اسماعیل باشا، هدیة العارفین، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
10. تستری، شیخ محمدتقی، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1419ق.
11. تفرشی، نقد الرجال، تحقیق: مؤسسة آل البیت، قم: مؤسسة آل البیت، 1418ق.
12. تهرانی، آقابزرگ، الذریعة، بیروت: دار الأضواء، 1403ق.
13. جواهری، محمد، المفید من معجم رجال الحدیث، قم: مکتبة المحلاتی، چاپ دوم، 1424ق.
14. حر عاملی، وسائل الشیعه (آل البیت)، تحقیق: مؤسسة آل البیت، قم: مؤسسة آل البیت، 1414 ق.
15. حر عاملی، وسائل الشیعه (الإسلامیه)، تحقیق و تصحیح و تذییل: شیخ عبد الرحیم ربانی شیرازی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق.
16. حسینی حلی، سید علی بن طاووس، محاسبة النفس، انتشارات مرتضوی.
17. حسینی عاملی، سید بدرالدین بن احمد، الحاشیة على أصول الکافی، تحقیق: علی فاضلی، دار الحدیث، 1425ق.
ص: 332
18. حلى، رجال ابن داوود، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ق.
19. حلى (علامه)، الخلاصة للحلی (رجال العلامة الحلی)، قم: دار الذخائر، 1411ق.
20. راوندى، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسۀ امام مهدى (علیه السلام)، 1409 ق.
21. سید بحر العلوم، الفوائد الرجالیه، تحقیق و تعلیق: محمدصادق بحر العلوم و حسین بحر العلوم: مکتبة الصادق، 1363.
22. سید بن طاووس، إقبال الأعمال، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم: مکتب الإعلام الإسلامی، 1414ق.
23. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، الخصال، قم: جامعۀ مدرسین، 1403 ق.
24. ---------- ، امالی، تهران: کتابفروشی اسلامی، 1380 ق.
25. ---------- ، ثواب الأعمال، قم: انتشارات شریف رضى، 1364 ش.
26. ---------- ، علل الشرائع، قم، انتشارات مکتبة الداورى.
27. ---------- ، عیون اخبار رضا (علیه السلام)، تحقیق: شیخ حسین اعلمی، 1404ق.
28. ---------- ، کمال الدین وتمام النعمه، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1359ق.
29. ---------- ، من لایحضره الفقیه، تحقیق، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم.
30. صفّار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، تصحیح و تعلیق و تقدیم: حاج میرزا حسن کوچه باغی، تهران: منشورات الأعلمی، 1404ق.
31. طوسی، محمد بن الحسن، اختیار معرفة الرجال، تحقیق و تصحیح و تعلیق: میر داماد استرآبادی، تحقیق: سید مهدی رجائی، قم: مؤسسة آل البیت، 1404ق.
32. ---------- ، الاستبصار، تحقیق و تعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1364.
33. ---------- ، تهذیب الأحکام، تحقیق وتعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1364ش.
34. ---------- ، الفهرست، نجف:المکتبة المرتضویه.
35. ---------- ، الرجال، نجف: انتشارات حیدریه، 1381 ش.
36. غضائرى، احمد بن حسین، رجال ابن الغضائری، قم: مؤسسۀ اسماعیلیان، 1364ق.
37. غفار، شیخ عبد الرسول، الکلینی و الکافی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.
ص: 333
38. کشى، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
39. کلباسی، ابی المعالی محمد بن محمد ابراهیم، الرسائل الرجالیه، تحقیق: محمدحسین درایتی، قم: دار الحدیث، 1422ق.
40. کلینى، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1365ق.
41. کنی، ملا على، توضیح المقال فی علم الرجال، تحقیق: محمدحسین مولوی، قم: دار الحدیث، 1421ق.
42. مامقانی، عبداللّٰه، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف: مطبعة المرتضویه، 1352.
43. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، تهران: دار الکتب الاسلامیه، بی تا.
44. محدث نورى، مستدرک الوسائل، قم: مؤسسۀ آل البیت، 1408ق.
45. محمدی ری شهری، محمد، أهل البیت فی الکتاب و السنه، تحقیق: دار الحدیث، قم: دار الحدیث، چاپ دوم، 1375ش.
46. مفید، الأمالی، تحقیق: حسین استاد ولی، علی اکبر غفاری، بیروت: دار المفید، چاپ دوم، 1414ق.
47. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشی، قم: جامعۀ مدرسین، 1407ق.
48. نمازی شاهرودی، شیخ علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران: 1412ق.
ص: 334
علی بن ابراهیم بن هاشم
روح اللّه رجبی پور(1)
علی بن ابراهیم بن هاشم قمی، مکنّی به ابوالحسن، از محدثان پرتلاش و موثق شیعۀ اثنی عشری است.(2) تاریخ دقیق ولادت و وفات وی معلوم نیست، اما بی تردید وی در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام)می زیسته و پس از آن حضرت تا سال 307 قمری زنده بوده است.(3)
رجالیان بر وثاقت و صحت عقائد وی اتفاق نظر دارند. نجاشی دربارۀ علی بن ابراهیم می گوید: او از افراد مورد وثوق و قابل اعتماد در احادیث می باشد و مذهب و افکار اعتقادی او کاملاً صحیح است.(4)
علی بن ابراهیم علاوه بر استفاده از محضر علمای شیعه، از محدثان اهل سنت نیز احادیثی را اخذ کرده است. ابن حجر عسقلانی در این باره می گوید: علی بن ابراهیم از برخی علمای اهل سنت چون ابو داوود سیستانی، ابن عقده و افراد دیگر روایت نقل کرده است.(5)
مفسر قمی در اواسط عمر نابینا شد؛(6) با این حال، از پای ننشست و برای گردآوری، تدوین، تألیف و نقل و نشر روایات امامان معصوم (علیهم السلام) همت گماشت.
ص: 335
نام این راوی عالیقدر، در شمار اصحاب امام هادی (علیه السلام)قرار گرفته است.(1) علی بن ابراهیم علاوه بر عصر امام هادی (علیه السلام)، در دوران حیات امام حسن عسکری (علیه السلام)و نیز زمان غیبت صغرا زندگی می کرده است. البته در کتاب های معتبر شیعه هیچ روایتی از حضرت هادی (علیه السلام)و نیز دیگر امامان معصوم (علیه السلام)به نقل از علی بن ابراهیم موجود نیست. آیت اللّٰه خویی در این باره می گوید: نبودن روایت مستقیم از ائمه (علیهم السلام) منافاتی با این مطلب ندارد که نامش در زمرۀ اصحاب امام هادی (علیه السلام)باشد.(2) با توجه به مطالب ذکر شده، طبقۀ علی بن ابراهیم در میان اصحاب امام هادی (علیه السلام)و امام حسن عسکری (علیه السلام)می باشد و او تا سال 307 قمری زنده بوده است. در این مورد شیخ صدوق در کتاب عیون أخبار الرضا (علیه السلام)از حمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر گفته است: اخبرنا علی بن إبراهیم بن هاشم سنة 307.(3)
علی بن ابراهیم از محدثان فراوانی اخذ حدیث کرده است. با مراجعه به منابعی چون فهرست نجاشی، فهرست شیخ طوسی، معجم رجال الحدیث و جامع الروات مهم ترین استادان وی استخراج شده اند که برخی از آنها عبارت اند از:
پدر بزرگوارش ابراهیم بن هاشم، احمد بن ابی عبداللّٰه برقی، محمد بن عیسی بن عبید یقطینی، احمد بن محمد بن عیسی، اسحاق بن ابراهیم (برادرش)، ایوب بن نوح، محمد بن حسین(ابن ابی الخطاب)، حسن بن محمد راوی، اسماعیل بن عیسی معروف به سندی، علی بن محمد کاشانی، حسن بن موسی خشّاب، حسین بن حسن، ریّان بن صلت، سلمة بن خطاب، حسن بن سعید اهوازی، حسین بن سعید اهوازی، صالح بن سندی، عباس بن معروف، عبداللّٰه بن صلت، عبداللّٰه بن محمد بن عیسی، علی بن شیره، علی بن حسان، علی بن ریان بن صلت، علی بن محمد بن ابی اسحاق خفّاف، محمد بن خالد طیالسی، مختار بن محمد بن مختار همدانی، موسی بن ابراهیم محاربی، هارون بن مسلم، یاسر خادم،یعقوب بن یزید، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری، ابوسمینه محمد بن علی صیرفی،
ص: 336
محمد بن ریان بن صلت، یحیی بن عبدالرحمن بن خاقان، محمد بن یحیی، محمد بن سالم و دیگران.
در این میان، علی بن ابراهیم بیشترین بهره را به ترتیب از ابراهیم بن هاشم (7083روایت)، محمد بن عیسی بن عبید (680 روایت)، هارون بن مسلم بن سعدان (102روایت)، صالح بن السندی (68 روایت)، علی بن محمد القاسانی (61 روایت) و احمد بن محمد بن خالد البرقی (23 روایت) برده است.
شاگردان علی بن ابراهیم بر اساس منابعی که در بخش استادان ذکر شد، عبارت اند از: محمد بن یعقوب کلینی، حسن بن حمزۀ علوی طبری، حمزة بن محمد علوی، محمد بن حسن بن ولید قمی، محمد بن موسی بن متوکل، حمزة بن محمد بن احمد بن سکّین، حسین بن ابراهیم بن احمد مکتب، علی بن بابویه قمی، محمد بن علی ماجیلویه، حسین بن ابراهیم بن ناتانه، پسرانش ابراهیم بن علی بن ابراهیم و احمد بن علی بن ابراهیم و محمد بن علی بن ابراهیم، علی بن محمد قولویه، محمد بن حسن صفّار، احمد بن علی بن زیاد، احمد بن محمد علوی، حسن بن قاسم، محمد بن قولویه قمی و دیگران.
عمدۀ فعالیت ایشان نقل میراث گذشتگان از طریق علی بن ابراهیم و همچنین تألیفات علی بن ابراهیم بوده است. در کتب اربعه از طریق او تنها هفت روایت از علی بن ابراهیم نقل شده است.
نجاشی(1) و طوسی(2) او را توثیق کرده اند. نجاشی نقل می کند که حسن بن حمزۀ علوی طبری مدعی بوده است که علی بن ابراهیم به او اجازۀ نقل تمام احادیث و کتبش را داده است: «أخبرنا محمد بن محمد و غیره عن الحسن بن حمزة بن علی بن عبد اللّٰه، قال: کتب إلی علی بن إبراهیم بإجازة سائر حدیثه و کتبه».(3)
ص: 337
نجاشی(1) و طوسی(2) او را یکی از اجلّاء اصحاب امامیه دانسته اند. وی بیشترین حجم روایات خود را از علی بن إبراهیم نقل کرده است.
علی بن ابراهیم در نقل میراث مکتوب به نسل پس از خود، نقش فعالی داشته است، به طوری که بر پایۀ گزارش طوسی و نجاشی، از طریق علی بن ابراهیم، تألیفات سی تن از دانشوران شیعه منتقل شده است؛ برای نمونه، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
إبراهیم بن رجاء الجحدری، إبراهیم بن هاشم ابو إسحاق، إسماعیل بن ابی زیاد، احمد بن محمد بن عیسى، ثابت بن ابی صفیة ابو حمزة الثمالی، محمد بن ابی عمیر، زیاد بن عیسى ابواحمد الأزدی، حریز بن عبد اللّٰه السجستانی، ربعی بن عبد اللّٰه بن الجارود، شعیب بن یعقوب العقرقوفی، علی و محمد فرزندان ریان بن صلت، عبد اللّٰه بن سنان، عبد اللّٰه بن یحیى الکاهلی، عبد اللّٰه بن میمون القداح، غیاث بن إبراهیم، محمد بن إسماعیل بن بزیع، محمد بن الحنفیة، معاویة بن وهب البجلی و یونس بن عبدا لرحمن.
از این اسناد می توان به نکاتی دست یافت:
1. علی بن ابراهیم بیشترین آثار را از طریق ابراهیم بن هاشم نقل کرده است(3) و هیچ کس نیز به اندازۀ علی بن ابراهیم از ابراهیم بن هاشم نقل میراث نکرده است (در فهرست نجاشی و طوسی تنها کسی که تمام میراث ابراهیم بن هاشم را نقل کرده، علی بن ابراهیم است)؛ حال با توجه به این نکته که ابراهیم نیز حامل میراث کوفیان بوده است، می توان چنین نتیجه گرفت که علی بن ابراهیم بیشترین نقش را در ترویج آثار کوفیان در قم داشته است.
2. حسن بن حمزۀ طبری علوی ناقل بیشترین آثار علی بن ابراهیم بوده است (هفده مورد ازسی میراث) و با لحاظ اینکه حسن بن حمزۀ طبری آثار خود را در بغداد منتشر کرده است،(4)
ص: 338
می توان چنین نتیجه گرفت که یکی از مهم ترین طرق در انتقال میراث کوفیان از طریق قمی ها، حسن بن حمزه از علی بن ابراهیم بوده است.
3. کافی که مهم ترین کتاب کلینی می باشد، مملو از روایات علی بن ابراهیم است. این امر نشان می دهد که از بین کوفیانی که به قم مهاجرت کردند، علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم توانسته اند اعتماد قمی ها را به خود جلب کنند و این در حالی است که همۀ کوفیان نتوانستند اعتماد قمی ها را جلب کنند؛ چراکه در کوفه نحله های فکری مختلفی وجود داشت که برخی از آنها مورد تأیید قمی ها نبود. نقل روایت قمی ها، از جمله کلینی، نشان از اعتماد قمی ها به علی بن ابراهیم و پدرش ابراهیم بن هاشم دارد.
4. کلینی از مجموع 1448حدیثی که از ابتدای اصول کافی تا انتهای کتاب الحجه ذکر کرده است، 548 حدیث را از علی بن ابراهیم نقل کرده که قریب به 35 درصد است ودر فروع کافی از مجموع 11014حدیث، 4254 حدیث از او نقل کرده است که قریب به 40 درصد است. حال با توجه به این مطلب، مشخص می شود که کلینی تقریباً در اعتقادات و فروعات به طور مساوی از احادیث علی بن ابراهیم بهره برده است.
5. انواع روایات فقهی و کلامی که شاگردان علی بن ابراهیم از وی نقل کرده اند و همچنین تألیفات متنوع او در علوم گوناگون (کتاب ناسخ ومنسوخ و کتاب تفسیر قرآن در علوم و معارف قرآنی، کتاب الحیض در فقه، کتاب توحید و شرک و رسالةٌ فی معنی هشام و یونس در علم کلام)، نشان می دهد که وی دانشمندی ذو فنون بوده است.
شیخ طوسی پنج کتاب از علی بن ابراهیم ذکر کرده است: 1. التفسیر؛ 2. الناسخ و المنسوخ؛ 3. قرب الاسناد؛ 4. الشرایع؛ 5. المغازی.
طوسی سپس به نقل از ابن الندیم، نام دو کتاب دیگر وی را چنین بازگو می کند:
1 . المناقب؛ 2. اختیار القرآن.(1)
از سخن ابن ندیم معلوم می شود این کتاب ها در آن زمان در بازار بغداد موجود بوده است.نجاشی پس از نام بردن از کتب پیشین، کتاب های دیگری را نیز نام می برد:
ص: 339
1. التوحید و الشرک؛ 2. الانبیاء (علیهم السلام)؛ 3. فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ 4. رسالةٌ فی معنی هشام و یونس؛ 5. المشذر؛ 6. الحیض؛7. جواب مسائل محمد بن بلال.(1)
متاسفانه از کتاب های این محدث پرکار، تنها موردی که اکنون موجود است، کتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی است. نکتۀ درخور توجه دیگر این است که در مقدمۀ تفسیر موجود، مطالبی درمورد ناسخ و منسوخ ذکر شده که ممکن است همان کتاب الناسخ و المنسوخ باشد که در شمار آثار علی بن ابراهیم ذکر شده است.
با توجه به این مطلب که تفسیر کنونی علی بن ابراهیم یگانه اثرموجودِ منسوب به اوست و از جایگاه رفیعی در بین امامیه برخوردار است، بررسی این کتاب ضروری به نظر می رسد.
تفسیر علی بن ابراهیم قمی، تفسیری روایی از علی بن ابراهیم بن هاشم قمی است. در منابع نخستین فهرست نگاری همچون رجال نجاشی(2) و فهرست طوسی(3) کتابِ تفسیری به علی بن ابراهیم نسبت داده شده است. علما سالیان طولانی بلکه باید گفت در قرون متمادی از تفسیر او بهره برده اند؛ به طوری که بخشی هایی از آن را می توان در کتب متعددی مشاهده کرد؛ از جمله در تهذیب الاحکام شیخ طوسی،(4) مجمع البیان(5) و اعلام الوری طبرسی،(6) طرف من الانباء و المناقب(7) و سعد السعود(8) از ابن طاووس، مختصر البصائرِ حسن بن سلیمانحِلّی(9) و عوالی اللئالی ابن ابی جمهور(10). در انتساب نسخۀ کنونی به علی بن ابراهیم اشکالات فراوانی وجود دارد که انتساب تفسیر موجود به او را دچار مشکل می سازد.
ص: 340
دربارۀ مؤلّف تفسیر موجود دو نظریه وجود دارد:
1. علامه آقابزرگ تهرانی معتقد است که همۀ تفسیر کنونی از آن علی بن ابراهیم نیست؛ بلکه ابوالفضل عباس بن محمد بن قاسم، شاگرد علی بن ابراهیم که نامش در آغاز تفسیر موجود آمده، روایات ابوالجارود و دیگران را در متن تفسیر علی بن ابراهیم گنجانده است؛(1) اما باید گفت شاهدی برای این دیدگاه وجود ندارد. درمورد عباس بن محمد بن قاسم نیز باید در نظر داشت که وی یکی از استادان مؤلّف کتاب است که در «طریق» مؤلّف به علی بن ابراهیم قرار گرفته است.(2) همچنین باید افزود نام وی علاوه بر ابتدای کتاب، در میان نام راویان دیگر نیز ذکر شده است.(3) ضمناً باید یادآور شد اگر وی شخصیتی اثرگزار می بود تا بدانجا که کتابی در تفسیر می داشت، می بایست نامی از او در منابع رجالی می آمد؛ حال آنکه از وی یادی در منابع رجالی نشده است.
2. سید موسی شبیری زنجانی با توجه به اینکه اغلب راویانِ بخش دوم تفسیر، همچون احمد بن ادریس و حسن بن علی مَهزیار و محمد بن جعفر رزّاز، از استادان علی بن حاتِم قزوینی (زنده در 350ق) بوده اند و هیچ راوی دیگری از این مجموعه افراد روایت نمی کند، مؤلّف کتاب را علی بن حاتم می شناساند.(4) در این بین، ابوالفضل عباس بن محمد بن قاسم نیز یکی از استادان علی بن حاتم است.(5)
از مجموع آثار به جای مانده از علی بن ابراهیم می توان گرایش فکری او را استنباط کرد. او محدثی بزرگ و از فقیهان و مفسران امامیه شمرده می شود و البته آثار او نیز این انتساب را تایید می کند؛ بااین همه، نباید از بعد کلامی تلاش وی غافل ماند. این گرایش که خود خط فکری او را در بین محدثان قم نیز متمایز می کند، در آثار به جای مانده و حتی تفسیر او نمایان است. شواهد زیر می تواند این برداشت از شخصیت علی بن ابراهیم را تأیید کند.
ص: 341
اگرچه کتب علی بن ابراهیم به ما نرسیده و در گذر ایام و حوادث زمان از بین رفته است، با مراجعه به فهرست آثار ایشان ملاحظه می کنیم که حدود نیمی از آنها کلامی است: 1. کتاب التوحید و الشرک؛ 2. کتاب المناقب؛ 3. کتاب فضائل امیرالمومنین (علیه السلام)؛ 4. کتاب الانبیاء (علیهم السلام)؛ 5.رسالة فی معنی هشام و یونس
آقابزرگ تهرانی درمورد رسالةٌ فی معنی هشام و یونس می فرماید: سعد بن عبداللّٰه اشعری قمی بر اساس برخی از نقل هایی که درمورد طعن هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن بوده است، کتابی با عنوان مثالب هشام و یونس می نویسد، سپس علی بن ابراهیم برای دفاع از هشام و یونس کتاب رسالة فی معنی هشام و یونس را می نگارد. سعد بن عبداللّٰه اشعری که همچنان بر مبنای خود پایبند است، در صدد جوابگویی بر می آید و ردّیه ای بر رسالۀ علی بن ابراهیم (فی معنی هشام و یونس) می نویسد.(1)
با توجه به این بیان، تألیف این رساله از سوی علی بن ابراهیم یکی از بهترین و مهم ترین دلیل ها بر متکلم بودن اوست؛ زیرا برای دفاع از یک جریان فکری (هشام و یونس) که خود ایشان نیز به آن معتقد است، در مقابل سعد بن عبداللّٰه کتابی می نویسد.
هرچند حوادث ایام دست ما را از آثار علی بن ابراهیم تهی کرده است، بسیاری از روایات و منقولات این محدث بزرگ از طریق شاگرد ایشان - همان کسی که نجاشی او را «اوثق الناس فی الحدیث و اثبتهم»، (2) و شیخ مفید کتاب ایشان، کافی، را اجل کتب شیعه و «اکثرها فائدةً»"(3)می داند - به ما رسیده است و منقولات کلینی از استادش علی بن ابراهیم به قدری زیاد است که صاحب کتاب گنجینۀ دانشمندان(4) بعد از ذکر کتب علی بن ابراهیم می نویسد: «کتاب شریف اصول و فروع کافی ثقة الاسلام کلینی، که باید نام آن را مسند علی بن ابراهیم گذاشت زیرا نصف و یا بیشتر آن مروی از آن جناب است».
ص: 342
با مراجعه به ابواب مختلفِ کافی دیده می شود که تقریباً در تمام ابواب نام علی بن ابراهیم وجود دارد و میزان نقل از ایشان در فروع و اصول تقریباً مساوی است؛ یعنی نیمی از روایات اعتقادی کافی از ایشان نقل شده.(1) این نشان از آن دارد که علی بن ابراهیم نه تنها مفسری بزرگ و فقیهی عالی مقام، بلکه متکلمی زبردست نیز می باشد که این حجم از روایات اعتقادی را که معتقداتش بوده نقل کرده است.
نقل مناظرات بسیاری از ائمه (علیهم السلام) و متکلمان و اصحاب دوران امامان (علیهم السلام) که در کتاب کافی و نیز نقل روایاتی که ائمه از متکلمان قدردانی کرده و با روش درست تکلم را به آنها آموخته اند یا آموزش نکات اصلی در بحث و مناظره که ائمه (علیهم السلام) به بعضی از اصحاب خاص چون هشام آموخته اند،(2) همه شواهدی است بر گرایش علی بن ابراهیم به شیوۀ متکلمان.
همچنین نقل سخنان (غیر روایاتِ) متکلمانی همچون هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن توسط یک محدث نشان می دهد اولاً تبیین آنها را از روایات پسندیده و ثانیاً رأی و نظر آن متکلم مورد قبول او بوده است که آن را نقل کرده و این مطلب یکی دیگر از شواهدی است که نشان می دهد علی بن ابراهیم نه فقط محدث بلکه متکلمی ماهر نیز بوده است؛ چراکه در مباحث مختلف - همچون مباحث توحید، حجت، ارث، زکات و نکاح - به نقل کلمات هشام و یونس پرداخته است.(3)4.
وقتی به منقولات علی بن ابراهیم توجه کنیم در می یابیم ایشان از محدث متکلمانی است که با نظام فکری خاص خود به گزینش روایات از استادان پرداخته و این خود شاهدی است بر متکلم بودن ایشان. برای نمونه، به چند مورد اشاره می کنیم:
علی بن ابراهیم بیشترین روایت را از پدرش ابراهیم بن هاشم نقل کرده و ابراهیم بن هاشم از
ص: 343
جملۀ شاگردان یونس بن عبدالرحمن ذکر شده است.(1) پس از پدرش، بیشترین روایت علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی بن عبید است و این در حالی است که محمد بن عیسی معروف به یونسی است(2) و بیشترین روایت از یونس بن عبدالرحمن را محمد بن عیسی نقل نموده و ابن ولید کتاب های یونس را که تنها از طریق محمد بن عیسی نقل نشده باشد مبنای حکم قرار نمی داد.(3) نکتۀ شایان توجه آنکه بیش از یک سوم روایات محمد بن عیسی مربوط به مباحث اعتقادی است.
همچنین بیشترین روایت از هشام بن حکم را علی بن ابراهیم از طریق پدرش از ابن ابی عمیر و نیز از طریق محمد بن عیسی و طرق دیگر از یونس بن عبدالرحمن از هشام نقل کرده است.
در نقطۀ مقابل، علی بن ابراهیم از برخی استادان می توانسته روایات فراوانی نقل کند، استادانی همچون احمد بن محمد بن عیسی، محمد بن عبدالجبار قمی و یعقوب بن یزید الانباری؛ اما یا اصلاً از آنان روایت نکرده یا بسیار کم روایت نموده است. برای نمونه، یعقوب بن یزید انباری که از مشایخ علی بن ابراهیم است، با اینکه هم طبقه های علی بن ابراهیم روایات بسیاری از او نقل کرده اند - مثلاً محمد بن احمد بن یحیی بن عمران 118، سعد بن عبداللّٰه 33 و محمد بن حسن صفّار 62 روایت نقل نموده اند - علی بن ابراهیم فقط سه روایت از او نقل کرده است. این در حالی است که نجاشی و طوسی یعقوب بن یزید را شخصی ثقه و کثیرالروایه می دانند.(4) علت کمی روایت علی بن ابراهیم را می توان مخالفت کلامی ایشان دانست؛ زیرا وی کتابی به نام الطعن علی یونس نوشته و پر واضح است علی بن ابراهیم که بیشترین روایت را از هشام و یونس نقل می کند و در دفاع از آنها کتاب می نویسد، ارادت کم تری نسبت به استادی دارد که کتاب طعن بر یونس را نگاشته است. ازاین موارد می توان نتیجه گرفت که علی بن ابراهیم دارای منظومۀ فکری و جریان کلامی خاصی بوده است.
ص: 344
1. ابطحی، سید محمدعلی، تهذیب المقال، قم، 1416ق.
2. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف: المکتبة الحیدریه، 1376ق.
3. ابن طاووس، فلاح السائل، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1372.
4. ابن ندیم، فهرست، بیروت: دار المعرفه.
5. اردبیلی، محمدعلی، جامع الروات، مکتبه المحمدی.
6. بحر العلوم، رجال، تهران: مکتبة الصادق (علیه السلام)، 1363ق.
7. بروجردی، حسین، زبدة المقال، قم: المطبعة العلمیّه.
8. بهبودی، محمد باقر «علم رجال و مسئلۀ توثیق»، کیهان فرهنگی، شمارۀ 80، بهمن1370.
9. تهرانی، آقابزرگ، الذریعه، مؤسسة تحقیقات و نشر معارف اهل بیت (علیهم السلام)، 1405ق.
10. ---------- ، طبقات اعلام الشیعه، مشهد: 1363.
11. الحسینی، شرف الدین، تآویل الآیات، قم: مدرسة الامام المهدی، 1407ق.
12. حلّی، خلاصة الاقوال، قم: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.
13. خویی، ابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه قم، 1374.
14. سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.
15. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1419ق.
16. شهید ثانی، مسالک الافهام، قم: مؤسسۀ معارف اسلامی، 1413ق.
17. طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، قم: مؤسسة آل البیت، 1417ق.
18. ---------- ، مجمع البیان، بیروت: مؤسسةٔ الاعلمی، 1415ق.
19. طوسی، تهذیب الاحکام، بیروت: دار التعارف، 1401ق.
20. ---------- ، رجال، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417ق.
21. عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1413ق.
ص: 345
22. علی یاری تبریزی، ملا محمدعلی، بهجة الامال، تهران: بنیاد فرهنگ اسلامی حاج محمدحسین کوشان پور، 1379.
23. قزوینی، سید محمدکاظم، الامام الهادی (علیه السلام)، مرکز نشر آثار شیعه.
24. قمی، شیخ عباس، الفوائد الرضویه، قم: کتابخانۀ دار الحدیث.
25. ---------- ، الکنی و الالقاب، مؤسسۀ تحقیقات و نشر معارف اهل بیت (علیهم السلام)، 1383.
26. کحاله، عمر، معجم المؤلّفین، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
27. کلینی، کافی، قم: صلوات، 1383.
28. مامقانی، تنقیح المقال، قم: مؤسسة آل البیت، 1424ق.
29. مجلسی، محمد باقر، الوجیز، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1415ق.
30. ---------- ، بحار الأنوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
31. معارف، مجید، تاریخ حدیث، انتشارات کویر، 1377.
32. ابو علی حایری، منتهی المقال، قم: مؤسسۀ آل البیت، 1416ق.
33. مهدوی راد، محمدعلی، تفسیر و مفسران.
34. نجاشی، احمد، فهرست، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1417ق.
35. نمازی شاهرودی، علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، قم: علی نمازی شاهرودی، 1372.
ص: 346
فهرست تفصیلی
فصل اول: شکل گیری
سخن پژوهشکده.......... 7
سخن نویسنده.......... 11
مدرسۀ کلامی قم.......... 12
درآمد.......... 12
جریان محدثْ متکلمان.......... 13
شکل گیری مدرسۀ قم.......... 15
کلینی و صدوق، الگوی تفکر کلامی در قم.......... 18
خطوط فکری جریان محدثْ متکلمان در قم.......... 22
خط فکری احمد بن محمد بن عیسی.......... 22
خط فکری ابراهیم بن هاشم.......... 27
خط فکری برقی.......... 29
خط فکری متهمان به غلوّ.......... 31
افول مدرسۀ کلامی قم.......... 34
نتیجه گیری.......... 35
کتاب نامه.......... 36
خاندان اشعری و تأثیر آن بر سیر تحول مکتب حدیثی قم.......... 37
درآمد.......... 37
بخش اول: پیشینۀ اشعریان مهاجر به قم.......... 38
1. نسب نامۀ اشعریان مهاجر.......... 38
یک. مالک بن عامر.......... 38
ص: 347
الف. سائب بن مالک بن عامر.......... 39
ب. سعد بن مالک بن عامر.......... 41
2. علت مهاجرت اشعریان از کوفه به قم و سبب انتخاب این شهر.......... 41
یک. علت مهاجرت اشعریان.......... 41
دو. علت انتخاب شهر قم برای مهاجرت از سوی اشعریان.......... 43
چند نکته: 43
3. مذهب اشعریان مهاجر به قم.......... 44
بخش دوم: اشعریان و حدیث.......... 45
1. سابقۀ اشعریان در حدیث.......... 45
2. شمار اصحاب و راویان امامان (علیهم السلام) در طبقات محدثان اشعری.......... 46
یک. طبقۀ اول محدثان اشعری.......... 46
دو. طبقۀ دوم محدثان اشعری.......... 49
سه. طبقۀ سوم محدثان اشعری.......... 53
بخش سوم: تأثیر خاندان اشعری بر سیر تحول مکتب حدیثی قم.......... 59
1. طبقات محدثان اشعری و تأثیر آن بر شکل گیری مکتب حدیثی قم.......... 59
2. استقبال اشعریان از سادات طالبی و تأثیر آن بر غنای حدیثی شهر قم.......... 61
3. مرجعیت و پویایی علمی اشعریان.......... 62
4. خاندان اشعری و جهت دهی برخی ویژگی ها و مبانی فکری مکتب حدیثی قم.......... 63
کتاب نامه.......... 66
اخراج راویان از قم؛ اقدامی اجتماعی یا اعتقادی.......... 69
درآمد.......... 69
اخراج؛ تندترین نمود منازعات فکری.......... 70
شخصیت و جایگاه احمد بن محمد بن عیسی.......... 71
مناقشه در تحلیل مشهور.......... 73
فراگیر نبودن راهکار اخراج.......... 76
کتاب نامه.......... 83
فصل دوم: اندیشه ها و آثار
انتقال میراث حدیثی کوفه به قم؛ جایگاه و نقش ابراهیم بن هاشم.......... 86
ص: 348
درآمد.......... 86
شخصیت ابراهیم بن هاشم.......... 86
حوزۀ حدیثی قم.......... 90
محمد بن خالد برقی.......... 93
حسین بن سعید.......... 94
احمد بن محمد بن عیسی.......... 95
احمد بن محمد بن خالد برقی.......... 98
محمد بن عبدالجبار قمی.......... 100
محمد بن علی الصیرفی.......... 100
کتاب نامه.......... 102
جریان متهم به غلو در قم.......... 104
درآمد.......... 104
محمد بن اورمه.......... 105
محمد بن علی صیرفی؛ ابوسمینه.......... 106
سهل بن زیاد آدمی.......... 108
حسین بن عبیداللّٰه محرّر.......... 110
احمد بن حسین بن سعید.......... 111
حسن بن علی بن ابی عثمان.......... 112
حسین بن شاذویه.......... 113
حسن بن خُرَّزاذ.......... 113
عبدالرحمن بن حماد، ابو القاسم کوفی.......... 114
قاسم بن حسن یقطینی.......... 115
علی بن حسکه.......... 117
حسن بن بابا قمی.......... 117
احمد بن محمد سیّاری.......... 118
قاسم بن محمد.......... 120
کتاب نامه.......... 122
بازخوانی سیره حدیثی محمد بن خالد برقی.......... 123
درآمد.......... 123
ص: 349
1. هویت شناسی.......... 124
یک. استادان و شاگردان.......... 125
دو. نقل مستقیم از امام.......... 125
روایت اول.......... 126
روایت دوم.......... 126
روایت سوم.......... 126
2. شخصیت شناسی.......... 127
یک. برقی؛ نظریه پرداز و صاحب اندیشه.......... 127
دو. تعامل برقی با ضعیفان و غالیان.......... 131
سه. برقی و اعتماد بر مراسیل.......... 132
محور اول: قوت اتهام اعتماد بر مراسیل.......... 132
محور دوم: حجم ارسال در تراث برقی.......... 133
3. میراث شناسی.......... 137
1 - 3. حضور در انتقال میراث شیعی.......... 138
دو. نقل میراث راویان ثقه.......... 139
حدید بن حکم.......... 140
زکریابن آدم بن عبداللّٰه.......... 140
سعد بن سعد الأحوص.......... 140
عبدالملک بن هارون بن عنتره.......... 140
علی بن محمد ابوقتادۀ قمی.......... 141
عمرو بن ابراهیم ازدی.......... 141
احمد بن نضر خزاز.......... 141
هارون بن جهم.......... 141
حفص بن بختری.......... 142
خلف بن حماد اسدی.......... 142
نضر بن سوید صیرفی.......... 142
یحیی بن عمران حلبی.......... 143
حماد بن عیسی جهنی.......... 144
عبدالرحمن بن ابی نجران.......... 144
تحلیل نقل میراث ثقات.......... 144
سه. حضور در منابع روایی شیعه.......... 145
ص: 350
الف. روایات برقی در کافی.......... 145
3 - 3 - 2. روایات برقی در محاسن.......... 146
ج. روایات برقی در بصائر.......... 146
د. روایات برقی در آثار صدوق.......... 147
چهار. نمایه روایات برقی.......... 149
نتیجه گیری.......... 151
کتاب نامه.......... 152
زمینه های تاریخی کتاب کافی با تکیه بر جنبه های کلامی.......... 154
درآمد.......... 154
کلینی و نواب اربعه.......... 158
کتاب کافی.......... 160
زمینۀ تاریخی و انگیزه های تدوین.......... 161
1 . فضای سیاسی عصر کلینی.......... 161
2 . منازعات فرقه ها و مذهب ها.......... 161
3 . دورۀ تدوین متون.......... 163
معیارهای گزینش حدیث.......... 165
معرفی ابواب کلامی.......... 170
1 . کتاب العقل و الجهل.......... 172
2 . کتاب فضل العلم.......... 172
3 . کتاب التوحید.......... 173
4 . کتاب الحجه.......... 173
5. کتاب الایمان و الکفر.......... 175
کتاب نامه.......... 176
کلینی و عقل گرایی.......... 179
درآمد.......... 179
زندگی نامۀ کلینى.......... 179
ابعاد شخصیت کلینى.......... 180
فراگیرى و فرادهى علمى.......... 183
سفرهاى کلینى.......... 183
ص: 351
تحدیث و تعقل.......... 184
منزلت حدیث از نگاه شیعه.......... 185
عقل گرایى در کافى.......... 186
کیفیت و کمیت زمان نگارش.......... 186
انگیزۀ نگارش.......... 186
بهره گیرى از منابع نخستین و کهن.......... 187
روزگار کلینى.......... 187
1. عصر حیرت.......... 187
2. اختلافات فرقه اى.......... 188
3. عصر اجتهاد.......... 188
4. نگاهى به مدرسۀ قم.......... 189
پیدایش زمینه هاى اجتماعى و فرهنگى توسعه.......... 193
رى، قم و بغداد در عصر کلینى.......... 193
عقل گرایى کلینى در حوزۀ عقاید.......... 196
1. تبویب و نام گذارى ها.......... 196
2. جامعیت اصول کافى.......... 196
چالش با قرامطه.......... 200
کتاب نامه.......... 203
گستره علم امام از منظر کلینی و صفّار.......... 206
مقدمه.......... 206
حقایق شریعت.......... 207
امور ثابت عینی مادی در گذشته.......... 210
اعمال بندگان.......... 210
علم به کتاب های آسمانی.......... 212
قرآن.......... 212
سایر کتب آسمانی.......... 213
امور ثابت عینی مادی در زمان حال.......... 214
علم به حقایق عالم.......... 214
شناخت انسان ها.......... 215
شناخت تمام زبان ها.......... 216
ص: 352
فهم سخن حیوانات.......... 216
امور ثابت عینی مادی در آینده.......... 217
منفعت ها و خسارت ها.......... 217
زمان رحلت.......... 218
علم به وصی و امام بعد از خود.......... 218
اهل بهشت و دوزخ.......... 219
امور ثابت عینی غیر مادی.......... 219
اسم اعظم.......... 220
علوم پیامبران و فرشتگان.......... 221
علم غیب.......... 221
امور غیر ثابت.......... 222
علم عام.......... 223
نتیجه گیری.......... 224
کتاب نامه.......... 227
عقل گرایی شیخ صدوق و متکلم بودن او.......... 228
درآمد.......... 228
1. دیدگاه صدوق دربارۀ عقل.......... 230
یک. ماهیت عقل.......... 230
دو.اعتبار ادراکات عقلی.......... 232
سه.قلمروعقل.......... 237
2. عملکرد عقل گرایانۀ صدوق.......... 240
یک. نقل روایات عقل.......... 240
دو.استدلال های عقلی.......... 241
سه. مناظره و رد مخالفان.......... 249
دوگانه پرستان.......... 254
یهود.......... 255
مشبهه.......... 257
زیدیه.......... 260
4. انتخاب و تنظیم عقلی احادیث.......... 261
پنج. عرضۀ حدیث بر عقل و تأویل عقلی حدیث.......... 264
ص: 353
شش. تخصیص نقل با عقل.......... 269
نتیجه گیری.......... 272
کتاب نامه.......... 273
فصل سوم: شخصیت ها
بررسی شخصیت و احوال عبداللّٰه بن جعفر الحمیری.......... 276
1. هویت شناسی.......... 276
یک. نام و نسب.......... 276
دو. ولادت و وفات.......... 277
3 - 1. قبیله.......... 278
چهار. استادان.......... 279
ملاقات با امام.......... 279
پنج. شاگردان.......... 280
نقل مستقیم مشایخ ثلاث از او.......... 281
2. ارتباطات علمی عبداللّٰه بن جعفر حمیری.......... 281
یک. عبداللّٰه بن جعفر حمیرى در منابع رجال.......... 282
2 - 2. حضور حمیرى در انتقال تراث.......... 283
3. آثار علمی حمیری.......... 288
دربارۀ کتاب ما بین هشام بن الحکم و هشام بن سالم.......... 289
دربارۀ قرب الاسناد.......... 290
اهمیت قرب الاسناد.......... 290
محتوای کتاب.......... 291
نتیجه گیری.......... 291
کتاب نامه.......... 292
سعد بن عبداللّٰه اشعری.......... 295
درآمد.......... 295
اشعریان و قم.......... 296
جایگاه سعد بن عبداللّٰه.......... 297
سعد بن عبداللّٰه و حدیث.......... 298
ص: 354
شاگردان و استادان.......... 298
واسطه در طریقِ به کتب و روایات.......... 299
گرایش های مدرسۀ قم و نگرش سعد.......... 300
میراث علمی سعد بن عبداللّٰه.......... 303
تردید در انتساب پاره ای از آثار.......... 304
کتابی در دعا.......... 304
بصائر الدرجات.......... 305
فرق الشیعه.......... 306
کتاب نامه.......... 308
جایگاه محمد بن حسن صفّار و کتاب بصائرالدرجات در میراث حدیثی شیعه.......... 310
درآمد.......... 310
شخصیت صفّار در روایات.......... 311
کلام علما.......... 311
ذم و نکوهش.......... 312
موقعیت و جایگاه علمی.......... 313
استادان صفّار.......... 313
شاگردان صفّار.......... 320
تألیفات صفّار.......... 321
مقایسۀ نقل رجال نجاشی و فهرست طوسی.......... 322
عناوین کتاب های محمد بن حسن بن فروخ.......... 323
گزارشی از آثار.......... 324
کتاب فضل الدعاء صفّار.......... 325
نشر احادیث صفّار.......... 325
کتاب بصائر الدرجات.......... 326
ارتباط صفّار با امام.......... 329
نقش صفّار در انتقال میراث مکتوب.......... 330
کتاب نامه.......... 332
علی بن ابراهیم بن هاشم.......... 335
درآمد.......... 335
ص: 355
شخصیت شناسی.......... 335
ارتباط با امام (علیه السلام).......... 336
استادان.......... 336
شاگردان.......... 337
حسن بن حمزۀ علوی طبری.......... 337
محمد بن یعقوب کلینی.......... 338
انتقال میراث.......... 338
آثار و تألیفات.......... 339
تفسیر قمی.......... 340
گرایش کلامی علی بن ابراهیم.......... 341
1. آثار کلامی.......... 342
2. نقل روایات اعتقادی.......... 342
3. نقل مناظرات و آرا و سخنان متکلمان.......... 343
4. گزینش جهت دار روایات.......... 343
کتاب نامه.......... 345
ص: 356