سرشناسه: رجائی، محمدرضا، 1341 -
عنوان و نام پديدآور: فرهنگ الفبایی امام حسن مجتبی (علیه السلام)/ مولف محمدرضا رجائی.
مشخصات نشر: اصفهان: سلام سپاهان، 1402.
مشخصات ظاهری: 664 ص.
شابک: 978-964-218-482-8
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه: ص. 639-644.
موضوع: حسن بن علی (علیه السلام)، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه.
موضوع: Hasan ibn Ali, Imam II, 624 - 670 -- Biography
رده بندی کنگره:04PB
رده بندی دیویی: 952/297
شماره کتابشناسی ملی:9403246
خیر اندیش دیجیتالی: موسسه مددکاری و خیریه ایتام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) شهرستان بروجن
ویراستار دیجیتالی: سمانه جاوید
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
فرهنگ الفبایی امام حسن مجتبی (علیه السلام)
مؤلف: محمد رضا رجائی
خیر اندیش دیجیتالی: موسسه مددکاری و خیریه ایتام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) شهرستان بروجن
ویراستار دیجیتالی: سمانه جاوید
ص: 3
سرشناسه: رجائی، محمدرضا، 1341 -
عنوان و نام پديدآور: فرهنگ الفبایی امام حسن مجتبی (علیه السلام)/ مولف محمدرضا رجائی.
مشخصات نشر: اصفهان: سلام سپاهان، 1402.
مشخصات ظاهری: 664 ص.
شابک: 978-964-218-482-8
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه: ص. 639-644.
موضوع: حسن بن علی (علیه السلام)، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه.
موضوع: Hasan ibn Ali, Imam II, 624 - 670 -- Biography
رده بندی کنگره:04PB
رده بندی دیویی: 952/297
شماره کتابشناسی ملی:9403246
اطلاعات رکورد کتابشناسی: فیپا.
موسسه چاپ و نشر سلام
عنوان کتاب: فرهنگ الفبایی امام حسن مجتبی(علیه السلام).
نویسنده: محمدرضا رجائی.
ناشر: سلام سپاهان.
مدیر تولید: مرتضی قاسم پور.
شابک: 8-482-218-964-978
تعداد صفحات: 664 صفحه - قطع: رقعی
شمارگان: 1000 جلد
نوبت چاپ: اول پاییز 1402
چاپ: مؤسسه چاپ و نشر سلام
بهاء: 350000 تومان
«حق چاپ مخصوص مؤلف است».
ص: 4
تصویر

ص: 5
تصویر

ص: 6
تصویر

ص: 7
تصویر

ص: 8
تصویر

ص: 9
تصویر

ص: 10
تصویر

ص: 11
تصویر

ص: 12
تصویر

ص: 13
تصویر

ص: 14
تصویر

ص: 15
تصویر

ص: 16
تصویر

ص: 17
تصویر

ص: 18
تصویر

ص: 19
تصویر

ص: 20
تصویر

ص: 21
تصویر

ص: 22
تصویر

ص: 23
تصویر

ص: 24
تصویر

ص: 25
تصویر

ص: 26
تصویر

ص: 27
تصویر

ص: 28
خداوند بزرگ را سپاس می گویم که بر این حقیر منت نهاده است تا گامی دیگر در راه ترویج عقاید اسلامی بردارم.
تاریخ زندگی پیامبر اسلام و راهبران مذهبی مظهر تمامی پیروان راستین آنان است زیرا آنان در طول زندگی سراسر الگوی خویش درس چگونه زیستن را به جهانیان آموخته و در این راه سرمشق فضلیت های انسانی و مکارم اخلاقی بوده و بشر را از فلاکت به سوی سعادت رهنمون شده اند.
پس از مدت ها تحقیق در کتابخانه ها و کتابفروشی های شهرهای مختلف و همچنین و بگردی در سایت های گوناگون اطمینان حاصل نمودم که فرهنگ الفبایی امام مجتبی (علیه السلام) تاکنون تاکنون تألیف نشده بنابراین تصمیم گرفتم که فرهنگ الفبایی به سبکی که اکنون در اختیار شما مخاطب عزیز قرار گرفته را برای اولین بار به رشته تحریر درآورم.
فرهنگ حاضر اهداف زیرا را دنبال می کند که امیدوارم مورد استفاده همگان قرار گیرد.
1- شناخت هرچه بیشتر آن حضرت.
2- رفع ابهاماتی که در این راستا وجود دارد.
3- سرلوحه قرار دادن ابعاد شخصیتی امام.
ویژگی ها، خصوصیات و مزیت های کتاب حاضر عبارت است از:
1- استفاده از منابع مهم.
این فرهنگ از حدود یکصدو بیست و دو منبع بسیار مهم مورد تحقیق و پژوهش قرار گرفته است.
2- پاورقی ها.
ص: 29
آدرس منابع در پاورقی ها طبق اسلوب صحیح بیان شده است.
3- سبک ساده نویسی و نکات دستوری.
الف) سبک ساده نویسی و نیز نکات دستوری رعایت شده است.
ب) آرایه های ادبی نیز به کار گرفته شده است.
4- مزایای دیگر:
الف) سعی شده است کتابی مختصر و مفید و در عین حال جامع باشد و از مطالب اضافی نیز پرهیز شود.
ب) مطالب کتاب روان بوده و در اصلاح موضوعات طرح شده «گنگ» نیست.
5- نام کتاب بنابر محتوا و مطالب آن سعی شده است نامی در خور آن انتخاب شود.
6- نظم و ترتیب.
این فرهنگ به صورت کاملاً الفبایی و به ترتیب حروف الفبا تهیه و تنظیم شده است.
7- ویژگی های دیگر.
کتاب حاضر مزیت ها و ویژگی های دیگری نیز دارد که خوانندگان الفایی عزیز هنگام مطالعه به آن پی می برند، ما در اینجا برای روشن شدن مطلب به نمونه ای از آن اساره می کنیم:
در لابه لای مطالب، نکات متنوع و خواندنی روایت و گاهی شعر در رابطه با هر موضوع نیز بیان شده است.
محمدرضا رجائی
1395/4/20
ص: 30
آ
ص: 31
شیخ صدوق در کتاب معانی الاخبار از حسن بن موسی نقل می کند که گفت من در خراسان در مجلس امام رضا (علیه السلام) بودم زید بن موسی (برادر حضرت رضا علیه السلام) هم در آن مجلس حضور داشت، زید متوجه گروهی از اهل مجلس شد و گفت ما چنین و چنانیم وقتی حضرت رضا (علیه السلام) متوجه آن گروه شد و سخنان زید را شنید و به وی فرمود: ای زید آیا قول بقال های کوفه که می گویند فاطمه خویشتن را حفظ کرد و خدا فرزندان او را به آتش جهنم حرام کرد تو را مغرور نموده است!
به خدا قسم که این مطلب جز برای حسن و حسین (علیه السلام) و فرزندانی که از رحم آن متولد شده اند نخواهد بود.
آیا می شود گفت: حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) خدا را اطاعت کند، درحالی که روزها روزه دار و شب ها به عبادت مشغول باشد و تو معصیت خدا را انجام دهی و فردای قیامت نزد خدا با او مساوی باشید و یا اینکه تو نزد خدا عزیز تر باشی؟ در صورتی که حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: اجر -
ص: 32
نیکوکاران ما خاندان دو برابر و عذاب گنهکاران ما نیز دو برابر خواهد بود.
حسن می گوید حضرت رضا (علیه السلام) متوجه من شد و فرمود ای حسن! این آیه را چگونه قرائت می کنید که خدا می فرماید: ای نوح! او از اهل بیت تو نیست چون عمل او شایسته نیست.
گفتم: بعضی از مردم می خوانند: «إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرُ صَالِحِ» و بعضی می خوانند «إِنَّهُ عَمَلُ غَيْرُ صَالِحٍ» بنابر قرائت دوم خدا پسر نوح را از پدرش ندانسته است.
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: هرگز این طور نیست بلکه وی پسر حضرت نوح (علیه السلام) بود ولی خدا را معصیت کرد، خدای او را از پدرش ندانست همین طور هرکسی از ما خاندان اطاعت خدا را نکند از ما نخواهد بود و تو اگر خدا را اطاعت نمایی از ما اهل بیت خواهی بود. (1)
در کتاب معانی الاخبار باز هم با چند واسطه از محمد بن مروان روایت می کند که گفت: به حضرت صادق (علیه السلام) گفتم: آیا رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرموده است: فاطمه اطهر (علیهما السلام) خویشتن را حفظ نمود و خدا ذریه ی او را به آتش جهنم حرام کرد؟
فرمود: آری، ولی منظور از ذریه ی آن بانو در این حدیث حسن، حسین، زینب، ام کلثوم است. (2)
با چند واسطه از حمابن عثمان روایت می کنند که گفت به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم معنی اینکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرموده حضرت فاطمه اطهر (علیهما السلام) خود را حفظ کرد و خدا ذریه ی وی را به آتش حرام کرده چیست؟
فرمود:آنان که از آتش آزادند امام حسن، امام حسین و حضرت زینب -
ص: 33
وام كلثوم (علیهما السلام) خواهند بود. (1)
در کتاب عيون الاخبار الرضا با چند واسطه از یاسر روایت می کند که: زید بن موسی بن جعفر (علیه السلام) در مدینه خروج کرد، گروهی را آتش زد و گروهی را به قتل رسانید. بدین لحاظ او را «زیدالنّار» نامیدند.
مأمون فرستاد تا او را گرفتند و اسیر نمودند و نزد مأمون بردند. مأمون گفت: وی را نزد امام رضا ببرید. یاسر می گوید: وقتی زید به حضور امام رضا (علیه السلام) آمد، حضرت به او فرمود: ای زید! آیا قول مردمان پست کوفه که می گویند: فاطمه (علیه السلام) خود را حفظ نمود و خدا ذریه ی او را به آتش جهنم حرام کرد تو را مغرور کرد؟.
به خدا قسم که این مطلب جز برای حسن و حسین (علیه السلام) نخواهد بود. تو این طور گمان می کنی که اگر خدا را معصیت کنی داخل بهشت خواهی شد و حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) هم خدا را اطاعت کند و داخل بهشت شود آنگاه تو نزد خدا از آن بزرگوار عزیز تر باشی؟ به خدا قسم کسی از ما نزد خدا به مقامی نخواهد رسید مگر به اطاعت پروردگار، ولی تو گمان می کنی اگر خدا را معصیت کنی به این مقام خواهی رسید؟
زید در جواب حضرت امام رضا (علیه السلام) گفت: من هم برادر و پسر پدر تو می باشم.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: آری، تو مادامی برادر من خواهی بود که خدا را اطاعت نمایی.
حضرت نوح (علیه السلام) گفت: «پروردگارا! پسر من هم از اهل من محسوب می شود، وعده ی تو حق و تو بهترین حکم کنندگان خواهی بود».
خدای حکیم فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست او معصیت کار است».
خدا او را برای اینکه معصیت کرد از اهل نوح ندانست. (2)
ص: 34
برای بررسی مشروح این موضوع ابتدا به معنی واژه و قدمت آن می پردازیم و سپس دیرینه مسلمانی آن را بیان می نمائیم:
ابن فارس به نظریه ی خلیل بن احمد - واژه شناس ادب عرب استناد کرده که «البقيع من الأرض موضع أروحُ شَجر مِن ضروبِ شَتّى وَ بِه سَمى بقيع العَرقَه بالمدينه».
بقیع؛ جایی است که درختان گوناگون در آن رشد و نمو می کند. از این نظر بقیع الغرقه مدینه نامیده شد ولی در کتاب «المغانم الطابه به معالم طابه»، ص 61 آن را:
«كُل مكان فيه اروم الشجر مِن ضَروب شتی» نگاشته که: «به سمى الغرقد وَ الغَرقد كبار العوسيح» و «هوَ مَقبرة أهل المدينة».
این منظور در «لسان العرب» غرقد را در رابطه با بقیع:
«شَجَر لَه شوكَ كَان يَنبت هُناك فَذَهَب وَ بَقى الاسم لازماً لاموضع» دانسته است. که معنی آن چنین است: «درخت خارداری در آن محل می رویید که درخت از میان رفت و نام آن ملازم آنجا گردید».
بکری به گفته الأصمَعُى استفاده کرده که:
«قَطَعَت عر قَداتَ في هذا الموضع، حينَ دَفنَ عُثمانَ بنِ مَظعون و به مُسَمى بقيع الغُرقَد و الغَرقَد شَجر كَانَ يَنبَتَ هُناك».
مؤلفان «دائرة المعارف الاسلامیه» ماده ی بقیع، با یک جمع بندی از تعارف موجود در منابع لغت عرب گفته اند: «بقیع: هذا الاسم يدل على أرض كانت في الأصل مغطاة نبوغ من شجر التوت مرتفع».
«بقیع» در اصل نام سرزمینی بوده که با یک نوع درخت توت پوشیده بود (توتستان).
ص: 35
پس از هجرت مکیان به مدینه و تشکیل جامعه ی مسلمان بقیع تنها قبرستان مسلمانان شده و به گذر زمان بسیاری از اهل بیت صحابه تابعین، زهّاد و مشهورترین را در سینه خود جای داد و بدین منوال موقعیتی خاص و برخودار از معنویت دینی یافت و بسان معلاء مکه، مقدس ترین مقابر مسلمانان در عالم اسلام گردید.
اهمیت این تقدس به رفتار و گفته هایی است که همواره محمد پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) نسبت به آن اعمال و اظهار می داشته است.
مسلم در «صحیح» می گوید:
محمدبن قيس بن مَخرَومَة بن المطلب آورده است که پیامبر گفت: به من گفته شد که «أن ربّك يَأمُرَك أن يأتى أهل البقيع فَتَستَغفِر لَهم». آنگاه مسلم به متن دعای پیامبر از عایشه اشاره می کند که چون در برابر قبرستان بقیع می ایستاد، می گفت: «السلام علیکم دارقوم مؤمنین و أتاكُم ما توعدون غداً مؤجلون و أنا إن شاءالله بِكُم لاحقون».
«سلام بر شما ای موطن مؤمنان، خداوند آنچه که به شما وعده داده بود عطا فرمود و ان شاءالله ما نیز به شما ملحق خواهیم شد». (1)
«بقیع» زمینی است مستطیل شکل که در سده های متمادی، خارج از حصار مدینه قرار داشت و مساحتش بیش از پانزده هزار متر مربع نبود، این قبرستان به صورت کنونی مسطح و قبور موجود در آن ساده و بی نام و نشان نبود والیان مدینه در طول تاریخ مقابر اهل بیت، همسران، فرزندان و یاران پیامبر و تابعین مشهور و مدفون در این قبرستان -
ص: 36
را با سنگ نبشته های هنری و بناهای عظیم و ضریح ها ثمین و سمین مشخص می کردند و حراست و حفاظت از آنها را بر عهده می گرفتند. باز آفرینی و بازسازی های این آثار، همواره سنتی رایج بود. این سنت در رابطه با قبوری که از نظر غالب مذاهب اسلام متبرک هستند، پیوندی معنوی بین فرقه ها به وجود آورده بود البته همواره کم و کیف این بناها و قبه ها و آرایش و تزیین آنها در قیاس با «سنت» و «سیره ی» پیامبر مورد پرسش قرار می گرفت؛ ولی پاسخ همگان از چشم اندازهای فقهی، کلامی و عرفانی یکسان نبود. مذاهب اسلامی در اصل بناسازی برفراز قبور برخوردی متفاوت داشتند و شرایط معیشت و آگاهی مردم و خزائن و بودجه ی حکومت ها در نحوه ی آراء، تأثیر فراوانی می نهاد. از این رو یافتن حد میانه ی آن آراء در سده های اسلامی ممکن نیست و در جمع بندی آنها نمی توان به نتیجه ای مطابق نص دست یافت. (1)
ن.ک قبرستان بقیع، مقبره امام حسن مجتبی (علیه السلام).
ابن عباس روایت می کند که رسول خدا فرمود: «آن گاه که فرزندم حسن مجتبی (علیه السلام) را با زهر شهید کنند، تمام ساکنان آسمان و زمین براو سوگوار می شوند بدانید سوگواری و گریه بر مصیبت های فرزندم حسن بسیار فضلیت دارد. هرکس در مصیبت او گریه کند چشمان او در روزی که همه دیده ها نابینا خواهند بود روشن و بینا خواهد شد و دل او در روزی که تمام دل ها اندوهناک خواهند بود از غبار اندوه پاک خواهد شد و هرکس که مرقد او را در بقیع زیارت کند قدم های او در پل صراط در روزی که قدم ها بر آن لرزان شوند از لغزش در امان خواهد ماند».
ص: 37
نقل شده است چون زهر در بدن مبارک امام حسن اثر کرد و حالت احتضار به او دست داد، ناگهان اشک از چشمان آن حضرت سرازیر شد. حاضران عرض کردند: «ای فرزند رسول خدا، آیا شما نیز با این مقام و منزلت و قرابتی که با پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دارید و با این همه عبادات و طاعات در این لحظات گریه می کنید؟» حضرت فرمودند: «من برای دو چیز گریه می کنم: اول برای هیبت و وحشت روز قیامت که بسیار سخت است. دوم به سبب فراق و دوری از دوستان که این نیز کار مشکلی است».
ن.ک ← ترور نافرجام.
امام حسن (علیه السلام) پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام) همواره مورد ظلم و ستم دشمنان به خصوص معاویه قرار داشت، معاویه برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ عملی دریغ نمی کرد. حتی در بسیاری از سخنرانی های خود به امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) ناسزا می گفت. از حرکات ظالمانه وی تصمیم سوء قصد به حضرت بود معاویه با چهار نفر جداگانه ملاقات کرد و گفت؛ که اگر امام حسن (علیه السلام) را به قتل برسانید. پاداش بزرگی خواهید داشت، امام از این توطئه منافقان کور دل در امان ماند. از این رو زیر لباس خود زره می پوشید و با همان زره به کسب و کار مشغول می شد و حتی با آن نماز می خواند.
ن.ک ← مسموم شدن امام مجتبی (علیه السلام).
ص: 38
پس از شهادت جانگداز مولای متقیان فرزند برومند آن بزرگوار امام حسن (علیه السلام) در جوی بسیار بحرانی و ملتهب امامت و خلافت را بر عهده گرفت.
آغاز امامت این امام همام از بحرانی ترین دوران ها و همراه با مشکلات فراوان بود مخالفت ها و متعرضات معاویه به مناطق اسلامی و غارت و تعقیب دوستداران امام علی (علیه السلام) ادامه داشته و برای از بین بردن امام و یارانش و غصب رهبری بلامنازع جهان اسلام از هیچ گونه شرارت و جنایتی ابا نداشت.
بسیاری افراد تحت لوای جاسوس نزد پیروان امام حسن (علیه السلام) برای پیروزی معاویه فعالیت می کردند و همه حرکات امام را زیر نظر داشته و برای معاویه گزارش می کردند.
از طرفی بقایای دار و دسته خوارج از هیچ گونه توطئه گری و آشوب طلبی دریغ نکرده و برای امر اصرار می کردند. هرچند بسیاری از رهبرانشان مخفیانه با حزب اموی همکاری داشتند وجود افراد سست عنصر و بی تفاوت که برای راحت طلبی و تن آسایی از بروز هر جنگ و درگیری پرهیز داشتند نهایتاً کار برخی از طرفداران امام به حد خیانت رسید و از روی طمع به سوی معاویه گرایش یافته و به خاطر پول و مقام گاه کارا به جایی می رساندند که به معاویه می نوشتند. اما همان ها منافقانه در برابر امام اظهار اطاعت و ارادت می نمودند و می گفتند: جانشین پدرت و وحی او هستی و ما سراپا در مقابل تو مطیع و فرمانبرداریم. هر فرمان که داری بفرما.
ص: 39
هجرت حرکت از محیط آلوده و قید و بندهای نظام جاهلی و اشرافی مکه بود و رسیدن به محیطی که همه شرایط و انگیزه ها انسان را به خدا نزدیک می ساخت و به سوی تکامل و تعالی فکری و مادی می برد و پرواز به سوی هدایت الهی و دوری از ضلالت محسوب می شد هجرت یک حادثه تصادفی نبود بلکه گامی در راه رسیدن به جامعه اسلامی به شمار می رفت. استمرار انقلاب اسلام جز با برپائی یک حکومت امکان تثبیت و تداوم نداشت، و تنها در صورتی این مهم حاصل می شد که حکومتی بر پایه اسلام، به وجود آید و پایه های اقتدار اسلام محکم شود و دین مهم جز با هجرت ممکن نمی گردید.
هجرت یکی از عملکردهای سیاسی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و جزء نقشه های مبارزه حضرت قرار داشت هجرت آغاز شکل گیری تمدن اسلامی و اصلاح جاهلیت عرب بود.
پس از بیعت اوس و خزرج با پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و بازگشت انصار به شهرشان قریش از این موضوع با خبر شد و چون نتوانست بر انصار دست یابد. سختگیری را نسبت به مسلمانان افزایش داد و بیش از پیش به آنان ناسزا می گفتند و آزار می رساندند تا حدی که زندگی در مکه سخت گردید.
مسلمانان از رسول خدا اجازه مهاجرت خواستند و حضرت دستور داد رهسپار مدینه شوند و نزد برادران انصار خود بروند مسلمانان از ذی حجه ی سال سیزدهم بعثت مهاجرت را شروع نموده در ماهای محرم و صفر سال چهاردهم بعثت بتدریج از مکه خارج شدند.
مگر دو گروه: الف) پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)، علی (علیه السلام) فاطمه بنت اسد، فاطمه زهرا (عليهما السلام)، ابوبكر.
ب) مسلمانان گرفتار در دست قریش.
که پس از چند روزی آنان نیز به شهر دیگر مهاجران ملحق شدند. (1)
ص: 40
در روایات بسیاری نقل شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) به امام حسن و امام حسین (علیه السلام) محبت فراوان می نمود و فرمود: آنها سید جوانان اهل بهشت هستند. همچنین در روایتی بیان شده که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «هرکس دوست دارد به آقای جوانان اهل بهشت بنگرد به حسن بنگرد».
ن.ک ← سیادت.
امام مجتبی (علیه السلام) در هیبت و بزرگواری سرآمد روزگار و زبانزد خاص و عام بود. جلوی درب خانه آن حضرت فرش پهن می کردند تا حضرت از منزل خارج شود مواقعی که آنان امام و اطرافیان می نشستند راه بسته می شد و به احترام آن بزرگوار کسی از برابرش عبور نمی کرد، از آن روی او مجبور می شد به داخل خانه برگردد تا مردم بتوانند به راحتی آمد و شد کنند.
خاندان، فرزندان و دودمان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را آل الله می نامند.
خاندان، فرزندان و دودمان رسول خدا را آل محمد (صلی الله علیه واله وسلم) نیز می گویند.
پیامبر درحالی که چشمانش اشک آلوده شده بود، فرمود: «ای فاطمه! مگر نمی دانی ما اهل بیتی هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داد و فنا را برهمه ی خلقش حتمی کرده است».
ص: 41
خداوند تبارک و تعالی عنایتی به زمین کرد و مرا از میان آنان انتخاب کرد و به پیامبری برگزید. سپس برای بار دوم عنایتی به زمین کرد و همسر تو را انتخاب کرد و به من دستور داد تا تو را به ازدواج او درآوردم و او را به عنوان برادر، وزیر، وصی و جانشین خود را در امتم قرار دهم.
پس پدر تو بهترین انبیاء و رسولان خداوند است و شوهر تو بهترین اوصیاء و وزیران است و تو اول کسی از خاندان من هستی که به من ملحق می شوی سپس خداوند عنایت سومی به زمین کرد و تو را و یازده نفر از فرزاندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را که از نسل تو هستند انتخاب کرد. (1)
آل علی به فرزندان دودمان و خاندان امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) گفته می شود.
آل عبا. ک ← حدیث کساء.
فرزند ولید از خلفایی بود که هر هفته شراب می نوشید و اعضای آوازه خوانان را می بوسید چون او را متنبه کردند به قرآن تفأل زد که آیه عذاب آمد سپس تیر به قرآن زد و در حلق رئیس تشریفات خود شراب ریخت زیرا او در راه عشق به زنان رقاصه دیوانه بود.
ولیدبن یزیدبن عبدالملک بن مروان بن ولید کار لهو و لعب را به جایی رسانید که در سیر نزولی به درجه اسفل رسید.
او تلخک ها، رقاصه ها و مطرب های ممالک اسلامی را جمع کرده و بيت المال مسلمین را صرف عیاشی می کرد.
ص: 42
وی در کارها نظم نداشت و اختیار خودش را به سمت دیگران سپرده بود یکی از معشوقه های وی زنی به نام سعدیه بود که برای وی میلیون ها دنیار (1) خرج کرد. (2)
پس از نامه نگاری های امام و معاویه هردو طرف تصمیم به رویارویی نظامی با یکدیگر گرفتند امام برای تقویت روحیه نظامی سپاهش برای آنان سخنرانی کرد؛ درحالی که عدم ایمان در روحیه و روحیه ضعیف را در چشمان آنان می دید.
سپاه امام در میدان نُخَیلة گرد هم آمد و تا دیر عبدالرحمن پیش روی کرد لشکری انبوه با ساز و برگ کامل گرد هم آمده بود. امام به عبیدالله بن عباس فرمود:
ای پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگ جویان و قاریان شهر را با تو همراه می سازم مردانی که هرکدام با گروهی از دشمن برابری می کنند. با آنان همراه شو و نسبت به آنها نرمش نشان ده و فروتنی کن و آنان را به خود نزدیک گردان؛ زیرا آنان باقی مانده افراد مورد اطمینان امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند.
همچنان از کرانه رود فرات حرکت کنید تا به سپاه معاویه برسی هرجا به او برخوردی جلوی او را بگیر تا من به شما برسم. اگر با آنها برخورد کردی تو شروع به جنگ مکن، ولی اگر او جنگ را آغاز کرد با او بجنگ، اگر برایت اتفاقی افتاد، قیس بن سعد را جانشین کن و پس از او نیز سعیدبن قیس جانشینی را بر عهده گیرد. (3)
ص: 43
عبیدالله بن عباس به همراه لشکر خود حرکت و با معاویه روبه رو شد و میانشان درگیری رخ داد و او توانست نیروهای معاویه را به عقب نشینی وادار کند. (1)
«إِنّما يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا؛ همانا خداوند اراده کرده است که شما اهل بیت را از هر گونه پلیدی دور سازد و شما را به بهترین پاکی، پاکیزه کند».
این آیه در شأن پیامبر اکرم، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) نازل شده است بنابراین آنان، معدن وحی، کانون پاکی و پاکیزگی اند، زیرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) پرورش یافته ی خدا از طریق ولی بوده است و چهار نور بعدی پرورش یافته ی دامان پاک پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بوده اند.
از میان صحابه و نزدیکان رسول اکرم افراد مورد اعتمادی چنین گواهی داده اند که این آیه در خصوص پنج تن آل عبا (علیهما السلام) نازل شده است.
امّ سلمه یکی از همسران مورد اعتماد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) چنین بیان کرده که آیه تطهیر در خانه من نازل شده است. در حین نزول آیه هفت نفر در خانه ی من بودند: جبرئیل، میکائیل، رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) در آن هنگام من در درگاه خانه بودم که دیدم پس از نزول آیه، پیامبر اسلام عبایی بر روی خود، دختر، داماد و دو ریحانه اش حسن و حسین (علیهم السلام) کشید و گفت: «اَللّهُمَ هولاء آلى؛ بار خدا یا اینان آل من هستند» در این هنگام من به پیامبر عرض کردم: ای رسول خدا، آیا من از اهل بیت شما نیستم؟
ص: 44
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «انّک إلی خَيرٍ أنَكَ مِن آزواج النبي؛ تو به سوی خیر و صلاح رهسپاری و از همسران پیامبر هستی».
بدین گونه اهل بیت برترین و شایسته ترین انوار الهی هستند. (1)
یکی از امتیازهای والا و بینظیر اهل بیت (علیهما السلام) نزول سوره انسان درباره ی آنان است که ایزد متعال از کردار شایسته آنها به صراحت تجلیل کرده و وعده پاداش بهشت نعیم را داده است. خداوند منان در بخشی از این سوره فرمود: «همانا ،نیکان از جام هایی که با کافور بهشتی آمیخته می نوشند و مانند چشمه ای است که بندگان خدا از آن می نوشند و آن را می شکافند چه شکافتنی آنان به نذر خویش وفا می کنند و از بدی روزی که فراگیر است می ترسند و خوراک خود را در راه دوستی خدا به نیازمند یتیم و اسیر می بخشند. [و می گویند:] همانا می خوانیم شما را برای رضای خدا و از شما پاداش و سپاسی نمی خواهیم». (2)
اکثر مفسران قرآن و محدثان شیعه و سنی متعقدند که این آیه ها در بیان فضیلت حضرت علی، فاطمه، امام حسین و امام حسین (علیهم السلام) نازلشده است.
شأن نزول این آیه ها این است که امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) در دوران کودکی هم زمان، بیمار شده و چند روز در بستر بیماری افتاده بودند. روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) با عده ای از صحابه به عیادت ایشان آمدند حضرت پس از نوازش آنان، به پدرشان علی (علیه السلام) فرمود: برای شفای آن -
ص: 45
در پیشگاه خداوند متعال نذر کنید! حضرت علی (علیه السلام) به فرموده رسول خدا نذر کرد که هرگاه حسن و حسین (علیهم السلام) بهبودی یابند سه روز روزه بگیرد، حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) و فضه خادم نیز به پیروی از اميرالمؤمنین سه روز روزه نذر کردند. سپس حسن و حسین (علیهم السلام) شفا یافتند.
حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) و فضه خادم آنان سه روز روزه ی نذری را آغاز نمودند.
در بین روز علی (علیه السلام) مقداری جو فراهم کرد و فاطمه جو را با دسداس آرد کرد، خمیری ساخت و از آن، نان تهیه و برای افطار آماده کرد. هنگام افطار، که سفره را گستراندند و آماده ی تناول غذا شدند، صدای نیازمندی از بیرون خانه آنان را متوجه خود کرد.
حضرت علی (علیه السلام) دستور داد افطاری وی را به شخص نیازمند بدهند.
حضرت فاطمه (علیهما السلام) و سایر اهل خانه نیز به پیروی از آن حضرت افطاری خویش را در اختیار شخص نیازمند گذاشتند. آن شب را با شکم گرسنه سپری کرده و روز دوم روزه گرفتند. در این روز نیز هنگام افطار بچه یتیمی به درگاه خانه آنان آمد در این شب نیز همگی آنان غذای خویش را به یتیم دادند و بدون خوردن غذا، روز سوم را نیز روزه گرفتند و از اندک آردی که باقی مانده بود فاطمه نان پخت و آن را برای افطار آماده کرد، اما غروب این روز نیز هنگام افطار شخص اسیری به آنان پناه آورد و از گرسنگی و خستگی طاقت فرسا، شکوه کرد، برای بار سوم همگی افطاری خویش را به او دادند و خود با آب افطار کرده و شب را با گرسنگی به صبح رساندند. (1)
روز چهارم، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) برای دیدار آنان به خانه حضرت علی (علیه السلام) -
ص: 46
رفت چون وارد خانه شد همگی را دگرگون دید چهره زرد، وضعیت ناشی از گرسنگی دو کودک دلبندش، پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) را شگفت زده کرد حضرت فرمود:
«واغوثاهُ أهلَ بَيتَ مُحَمد يَمُوتُونَ جِياعاً؛ ای وای! اهل بیت محمد از گرسنگی می میرند».
هنوز کلام و ناله پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) به پایان نرسیده بود که جبرئیل امین نازل شد و سوره هل آتی را بر وی قرائت کرد.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) دریافت که کردار شایسته و بی مانند حضرت علی (علیه السلام) و خانواده ی گرامی اش، خداوند را خرسند کرده و خداوند باری تعالی در پاداش اعمال آنان این سوره را نازل کرده و آنان را به بهشت برین بشارت داده است. (1)
«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ. (2)
پس از آن چه آمد تو را از دانش هرکس با تو در دین (اسلام) مجادله کند، بگو به آنان بیایید بخوانیم پسرانمان و پسرانتان را زنانمان و زنانتان را خودمان و خودتان را سپس زاری و ابتهال کنیم تا بگردانیم لعنت خدا را بر دروغ گویان».
در سال دهم هجری هیئتی از سران مسیحیت نجران عربستان وارد مدینه شدند. به محضر پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) رسیدند و درباره دین نو بنیاد اسلام با وی گفتگو کردند آنان از پیامبر پرسش هایی کردند و پاسخ هایی -
ص: 47
شنیدند، ولی از راه برهان و کلام به نتیجه ی دلخواهی نرسیدند. به ناچار هردو طرف برای مباهله به توافق رسیدند به همین دلیل تواقفی بین دو طرف حاصل شد که در وقت خاصی هر طرف پس از نیایش به درگاه الهی از خداوند متعال با حال التجا و ابتهال درخواست کنند که لعنت دایمی و عذاب زود هنگامش را بر دروغگو نازل کند تا از این راه حق و حقیقت بر همگان آشکار شود.
چون روز موعود فرا رسید پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) همراه دخترش صدیقه کبری، دامادش علی و دو ریحانه اش امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به مکانی که از پیش تعیین شده بود رهسپار شدند.
نصارای نجران که آماده میدان رقابت شده بودند، هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) را با آن چهار نفر ملاحظه کردند، شگفت زده شده و به آن حضرت گفتند: ای ابوالقاسم چرا بزرگان و ریش سفیدانی که به تو ایمان آورده و در زمره ی مسلمانان قرار دارند برای مباهله نیاورده و به جای آنان، نزدیکان خویش را به همراه آورده ای؟.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند: شتاب مکنید من شما را با این عده که بهترین افراد روی زمین و افضل خلایق اند، مباهله می کنم پیشوای مسيحيان لحظه ای در فکر فرو رفت، سپس سر برداشت و به همراهان خود گفت چهره هایی را می بینم که اگر هریک از آنان از خدا بخواهد، می تواند کوهی را از مکانش برکند.
سران نصارای نجران که قادر به مباهله نبودند، ناچار عقب نشستند و سرانجام خویش را تسلیم خواسته های پیامبر اکرم (صلى الله عليه واله وسلم) کردند.
علی (علیه السلام) نیز فرمود: «هنگامی که رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) برای مباهله با -
ص: 48
مسیحیان خارج شد من، فاطمه، حسن و حسین را همراه برد». (1)
این آیه به اقرار مفسران شیعه و سنی در خصوص اهل بيت ( عليهما السلام) نازل شده است کلمه ی «آبنائنا» اشاره به امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) کلمه ی «نِسائَنا» اشاره به حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) کلمه ی «آنفُسَنا» اشاره به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و داماد گرامیشان حضرت علی (علیه السلام) دارد، بنابراین جایگاه روشن و رفیع اهل بیت در این آیه بر کسی پوشیده نیست و موجب تحسین و تمجید دوستان و مخالفان است. (2)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) برای اینکه در مورد جزیه با عجله تصمیم گیری نکند فرمود: «شاید آنان که با تو نیامده اند بر این کار تو را سرزنش کنند».
شرحبیل گفت: در این باره از همراهانم بپرسید.
حضرت در مورد پذیرش جزیه از آنان سؤال کرد و آنها جواب دادند مردم بدون نظر و رأی او را انجام نمی دهند.
بدین گونه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) درخواست آنان را برای ترک مباهله و قبول جزیه پذیرفت و قرار شد نجرانیان فردای آن روز برای نوشتن و امضای صلح نامه توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بیایند.
صبح روز بیست و پنجم ذی الجحه نجرانیان برای تنظیم و امضای قرارداد صلح و جزیه به محل موعود آمدند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) طبق خواهشی که مسیحیان داشتند امیرالمؤمنین (علیه السلام) را برای نوشتن صلح نامه و قرارداد جزیه نزد آنان فرستاد.
ص: 49
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حضرت عرض کرد پدرم فدای تو باد بر چه چیزی با آنان صلح نمایم؟ پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) که در ماجرای مباهله به مردم اعلان کرده بود علی (علیه السلام) نفس و جان من است در اینجا نیز فرمود یا ابا الحسن، هرگونه با ایشان حل و فصل کنی رأی تو رأی من است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزد مسیحیان رفت و پس از گفتگوهایی قرار شد اصل جزیه «حُلّه» باشد حُلّه پارچه ی ارزشمندی بود که صنعت اهل نجران به حساب می آمده و نجرانیان در بافتن آن مهارت فوق العاده ای داشتند و پرداخت آن برایشان آسان تر بود قرار بر این شد که در سال دو هزار حُلّه بدهند که نصف آن در ماه صفر و نصف دیگر در ماه رجب داده شود. با پایان گفتگوها امیرالمؤمنین (علیه السلام) سید و عاقبت را به عنوان نماینده ی نجرانیان نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) آورد و قراری که بر سر جزیه با آنها بسته بود به حضرت خبر داد. حضرت فرمود: این را از شما قبول می کنم.
آنان نیز در حضور اصحاب پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به پرداخت جزیه اقرار کردند و از حضرت درخواست کردند شخص امینی را به نمایندگی از ایشان در نجران بفرستند. (1)
خداوند متعال به پیامبرش فرمود: «قُل لا أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربی؛ (2) بگو من اجری از شما نمی خواهم جز مودت و دوستی خاندانم.»
از عبدالله بن عباسی روایت شده است: برخی از مسلمانان صدر اسلام، پس از نزول آیه ی مودت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) پرسیدند: ای رسول خدا! -
ص: 50
اقربای تو که دوستی و پیروی آنان بر ما واجب شده است، چه کسانی اند؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: علی، فاطمه و دو پسر آنان حسن و حسین (علیهم السلام).
همچنین از جابربن عبدالله انصاری روایت شده است: یکی از اعراب بادیه نشین محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) مشرف شد و از آن حضرت خواست دین مبین اسلام را بر او عرضه کند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: گواهی بده به این که خدایی جز خدای یکتا نیست و هیچ شریکی برای او نیست و این که محمد، بنده و فرستاده ی اوست اعرابی پرسید: آیا در برابر این کار از من مزدی هم می خواهی؟ ایشان فرمودند: هیچ گونه مزدی از تو نمی خواهم جز دوستی با نزدیکان.
اعرابی گفت: دوستی با نزدیکان خودم یا با نزدیکان تو؟
فرمود: اقربا و اهل بیت من.
اعرابی عرض کرد: دستت را بیاور تا به همین صورت با تو بیعت کنم و لعنت خدا بر آنان باد که تو و خاندانت را دوست نداشته باشند! پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: آمین. (1)
از تفسیر آیه چنین برمی آید که دوستدار اهل بیت پیامبر از علوم و اخلاق الهی توسط اهل بیت بهره مند شده و صاحب علم و ایمان حقیقی می گردد که در دو عالم سودمند است.
ائمه دوازه گانه ن.ک ← دوازده امام.
ص: 51
ص: 52
الف
ص: 53
از مستندات تاریخی برمی آید که ابراهیم پسر محمد (صلی الله علیه واله وسلم) که مادرش ماریه ی قبطی بود در ذی الحجه ی سال 8 ه.ق به دنیا آمد قابله اش «سلمی» و دایه اش «امّ برده بنت منذر بن زید» از «بنونجّار» بود.
پیامبر به این پسر علاقه ی خاصی داشت و عاطفه اش را نسبت به وی کتمان نمی نمود.
مسلّم است که او در سال دهم هجرت یا پس از یک سال و ده ماه دامان پدر و مادر را ترک کرد و به ابدیت ره سپرده که جدش او را در قبرستان بقیع به خاک سپرد. (1)
ابراهیم دایی امام مجتبی (علیه السلام) می باشد.
ابوالاعور عمروبن سفیان سلمی، مادرش از ترسایان و پدر او از مشرکین حربی احد بوده است ابوالاعور خود از دوستداران آل ابوسفیان و -
ص: 54
اميرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و در محاربه ی یرموک با یزیدبن ابی سفیان راهی شام شد و انتزاع مصر از عامل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رفت با عمرو بود. و سپس به اخذ جزیه از اهل کتاب از جانب معاویه به فلسطین رفت و برزیگران آن ناحیت را شماره کرد و پس فرمانروای اردن و عمال آن گشت و معاویه وقتی او را به جای عمروبن عاص به مصر فرستاد خواست و این امر صورت نیست. (1)
علامه ذهبی در تاریخ اسلام نقل کرده است روزی ابوالاعور سلمی و عمرو عاص به معاویه گفتند: «اگر امام حسن (علیه السلام) را وارد به سخنرانی کنی زبانش به لكنت خواهد افتاد!».
معاویه از امام حسن (علیه السلام) خواست سخنرانی کند سخنرانی امام موجب سرافکندگی معاویه شد، عمرو عاص و ابوالاعور به امام حسن (علیه السلام) اعتراض کردند و امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود: «آیا رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) رعل ذكوان ابى الأعور و عمرو بن سفیان را لعنت نکرد؟ در این هنگام معاویه برای یاری ابوالاعور، رو به او کرد و امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: آیا نمی دانی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) رهبر احزاب و دنباله رو آنان را لعنت کرد؟ که یکی ابوسفیان بود و دیگری ابوالاعور سلمی. (2)
مردی سفید چهره و میانه بالا و باریک اندام بود اسمش «عبدالکعبه» بود. رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) نامش را عتیق گذاشت. اسم پدرش عثمان و کینه اش ابوقحافه بود.
مادرش را «ام الخیر» می نامیدند. وی هم از طرف پدر و هم از طرف -
ص: 55
مادر نسبت به تیم بن مرة بن لوی بن غالب می رساند و بنی تیم فرقه ی ضعیف و کوچکی از قریش بودند.
ابوبکر رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) را شایسته نمی دید که برای خود جانشینی برگزیند ولی خودش را شایسته انتخاب جانشین می بیند.
ابوبکر عتیق بن عثمان قرشی در روز دوشنبه بیست و دوم جمادی الآخر سال سیزدهم هجرت مرد. وی دو سال و سه ماه و بیست و دو روز خلافت کرد و به هنگام مرگ شصت و سه سال داشت. (1)، (2)
بسربن ارطاة تبهکار که کشتار بی باکانه اش صفحات تاریخ را سیاه کرده روزی در بصره روی منبر امیرالمؤمنین را دشنام داد و بعد روی به مردم کرد و گفت:
«شما را به خدا قسم هرکس می داند که من راست می گویم تصدیقم کند و گرنه به تکذیبم بپردازد».
ابوبكرة فرياد زد به خدا قسم تو را جز مردی دروغگو نمی شناسم. عقل از سر بسربن ارطاة پرید و دستور داد که ابوبکره را دستگیر کنند ولی او با کمک مردم فرار کرد و مردم او را نجات دادند.
ابوسعید یکی از اطرافیان امام (علیه السلام) که بعداز ماجرای صلح در مورد پذیرش آن اعتراض کرد و با سرزنش به امام گفت: «ای پسر رسول خدا، -
ص: 56
چرا در برابر معاویه سستی کردی و صلح او را پذیرفتی تو خود می دانی که حق با توست و معاویه مردی گمراه و سرکش است.
امام فرمود: ای ابوسعید، مگر من حجت خدا بر بندگانش و پس از پدرم پیشوای مسلمانان نمی باشم؟
- چرا.
- ای ابوسعید، من به همان جهت با معاویه صلح کردم که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) با بنی ضمره بنی اشجع و مردم مکه در حدیبیه صلح کرد آنها کافران به نزول قرآن بودند و معاویه و یارانش کافران بتاویل.
پیش از پیدایش اسلام ابوسفیان دشمن اصلی پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و محرک قریش در جنگ ها، نیروهای منحرف از حق و فرمانده جنگ های بدر واحد و احزاب و سایر وقایع بزرگ به شمار می آمد و می توان گفت: میزان جرائم و جنایات این پدر کمتر از تبهکاری های و جنایات فرزندش معاویه نبوده است.
ابوسفیان از آغاز بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) تا روزی که شهر مکه سقوط کرد و پیروزی مسلمانان قطعی شد آنچه قدرت داشت در راه مبارزه بر علیه حضرت کوشش کرد او در سال دوم هجری با وجود کراهتی که از سران قریش ابراز می کرد و وسایل جنگ بدر را فراهم آورد و ساز و برگ آن را جمع آوری نموده و افراد جنگجو تربیت نمود و چون جنگ مزبور به نفع پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) تمام شد و چون خویشان و عموزادگان و حتی -
ص: 57
پسرش «حنظه» در آن جنگ کشته شدند بی نهایت خشمگین گردید و پیوسته در تلاش بود که به هر قیمت انتقام خویش را از پیامبر بگیرد. به همین دلیل به رسم آن روز با خود عهد بست که تن خویش را از جنایت بشوید مگر آنکه با پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) دست و پنجه نرم کرده و وی را نابود سازد. (1)
شراب خوری او از بارزترین گناهان او بوده است. چنانچه در حدیث «ابومریم سلولی» شراب فروش طائف آمده است:
ابوسفیان نزد من آمد و شراب نوشید و مست شد و با «سمیه» مادر «زیاد بن ابیه» زنا کرد. (2)
به همین دلیل که فرزند ابوسفیان و معاویه نیز به مقابله با امام مجتبی (علیه السلام) برخاست و ظلم های زیادی نمود، تا سرانجام با دسیسه های از پیش تعیین شده امام به شهادت رسید.
مرحوم طبرسی (رحمه الله) در احتجاج ضمن نقل یکی از احتجاج های طولانی امام حسن (علیه السلام) با معاویه و پیروان و یاران او نقل می کند که امام حسن (علیه السلام) به معاویه و حاضران فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید که آنچه می گویم حق است؟ تو ای معاویه، شتر سرخ مویی را که پدرت بر آن سوار بود می راندی و این برادرت که نشسته است. آن را می کشید و این موضوع در روز احزاب بود که پیامبر افسار به دست و راننده و سوار را لعنت کرد که پدرت سوار بود و تو ای چشم -
ص: 58
دریده! می راندی و برادرت همین که نشسته است، افسار می کشید؟.
دوباره شما را به خداوند سوگند می دهم که آیا می دانید رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ابوسفیان را در هفت جا لعنت کرده است.
اول) زمانی بود که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) از مکه به سوی مدینه خارج شد و ابوسفیان از شام می آمد که با او روبه رو شد و او را دشنام داده، تهديد کرد و اراده کرد تا به وی حمله کند ولی خداوند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را از شر ابوسفیان بازداشت.
دوم) روز حرکت کاروان بود که ابوسفیان شترانش را از اطراف جمع آوری کرد تا از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در امان دارد.
سوم) روز احد بود، روزی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: خدا سالار ما است و شما را سالاری نیست و ابوسفیان گفت: بُتِ عُزّی از آن ماست و شما عزّا ندارید، که خداوند و ملائکه ی او، و پیامبران و همه ی مؤمنان لعنتش کردند.
چهارم) روز حنین، روزی که ابوسفیان، همراه جمعی از قریش و هوازن وعُيَيْنَه و یهود به غَطفان آمد، و خداوند آنها را عصبانی بازگردانده و به سودی دست نیافتند. این سخن خداوند است که طی دو سوره آورده و در هردو سوره، آنها (ابوسفیان و اصحاب او) را کفار می نامید، اما توای معاویه! در مکه مشرک و هم فکر پدرت بودی و پدرم علی در آن روزگار با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و به رأی و آیین وی بود.
پنجم) سخن خدای بزرگ (آنها کسانی هستند که شما را از «زیارت» مسجد الحرام رسیدن قربانی هایتان به قربانگاه باز داشتند) و آنها که از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) ممانعت کردند تو بودی و پدرت و مشرکان قریش بودند که خداوند او را لعنتی کرد که تمام ذریه او را تا روز قیامت شامل شد.
ص: 59
ششم) روز احزاب، روزی که ابوسفیان با افراد قریش آمد و عیینه بن حصین بن بدر به غطفان آمد و پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) رهبران، پیروان و ذریه ی او را تا روز قیامت لعنت کرد، گفته شد که ای رسول خدا! آیا در ذریه او مؤمنی نیست؟ فرمود: لعنت به مؤمنی که در ذریه ی او است، نمی رسد، ولی در رهبران نه در میان آنان مؤمنی هست نه پذیرنده ای و نه رستگار شونده ای. (1)
هفتم) روز ثنیه، روزی که دوازده مرد راه را بر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بستند، هفت نفر از آنان اهل بنی امیه بودند و پنج نفر از دیگر قریشیان، پس خدای تبارک و تعالی و رسول او غیر از رسول خدا و ساربان شتر پیامبر هر کسی که در ثنیه «محلی از کوه» بود را لعنت کرده است. (2)
نام او عبد مناف و یکی از فرزندان عبدالمطلب بود که پس از پدر به سروری و مهتری بنی هاشم نایل آمده وی و عبدالله پدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و زبیر از مادری به نام فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بنی مخزوم زاده شدند.
ابوطالب نیز مانند پدر و اجدادش از موحدان و پیروان دین حنیف ابراهیم (علیه السلام) و از هر گونه شرک و بت پرستی دور بود. وی که جانشین پدرش عبدالمطلب بود، بنا به وصیت آن بزرگ مرد، قیموت و کفالت محمدبن عبدالله (علیه السلام) را - که در آن روزگار بیش از هشت بهار از عمر شریفش نگذشته بود - بر عهده گرفت و از آن حضرت مانند فرزندان خود بلکه بهتر سرپرستی کرد.
ص: 60
ابوطالب و همسرش فاطمه دختر اسد بیش از چهل سال محمد (صلی الله علیه واله وسلم) را چون درّی در میان گرفته و از او نگهداری کرده و جای پدر و مادرش را پر کردند. (1)
پس از بعثت پیامبر اسلام خانواده ابوطالب نخسین کسانی بودند که به آن حضرت ایمان آورده و از او دفاع کردند.
بزرگ ترین تاوان ایمان و حمایت ابوطالب از پیامبر، محاصره ی اقتصادی و اجتماعی خاندان عبدالمطلب از سوی سران سبک مغز قریش بود.
در پی تصمیم جاهلانه و خطرناک سران قریش، ابوطالب فرمان داد تمام بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب از مکه کوچ کرده و در دره ای در حوالی مکه - که بعدها به شعب ابی طالب معروف شد - ساکن شوند. در این دره آنان از چهار طرف در محاصره دشمنان بودند و از هر جهت اعم از اقتصادی، اجتماعی، نظامی و.... - از سوی دشمنان اسلام منزوی
شدند. این وضیعت که در سه سال به طول انجامید، سخت ترین دوران زندگی پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم)؛ ابوطالب و پیروان آنان بود.
سرانجام این بزرگ حامی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در هفتم ماه رمضان بنا به نقل شیخ مفید در مسار الشیعه - یا بیست و ششم ماه رجب سال دهم بعثت (سه سال پیش از هجرت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم) به سرای باقی شتافت و از دشمنی های قریش رهایی یافت. (2)
ابوطالب پدر حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و جد پدری امام حسن مجتبی (علیه السلام) می باشد.
ص: 61
عبدالله بن قیس مشهور به ابوموسی اشعری بود. شهرت ابوموسی در منابع تاریخ به طور عمد به خاطر نقش وی در امر حکمیت پس از جنگ صفین است که به نمایندگی از طرف امام علی (علیه السلام) برای حکمیت انتخاب شد. امام از انتخاب او راضی نبود ولی با اصرار و اجبار برخی از لشکریانش به این کار مجبور شد سرانجام ابوموسی از عمرو عاص نماینده معاویه در حکمیت فریب خورد.
تاریخ وفات ابوموسی را 42، 44، 50، 52، 53 قمری آورده اند. ذهبی مرگ او را در ذی حجه سال 42 به واقعیت نزدیک تر می داند او به هنگام وفات 63 سال داشت. در محل مرگ و مدفن ابوموسی (کوفه یا مکه) نیز اختلاف است.
«پس از برپایی فتنه اصحاب جمل در بصره امام علی (علیه السلام) برای سرکوب آنان عازم بصره شد و از ذی قار برای اهل کوفه پیغام داد که به یاری او بشتابند، ولی ابوموسی اشعری مانع حرکت مردم برای یاری امام علی (علیه السلام) شد. امام (علیه السلام) عمار یاسر، امام حسن (علیه السلام) و مالک اشتر را برای سامان دادن به اوضاع کوفه به آن جا فرستاد. امام حسن (علیه السلام) در برخوردی با ابوموسی اشعری فرمود: ای مادر مرده، از کار ما برکنار باش و از منبر ما دور شو». (1)
او حديث جعلی می ساخت معاویه در برابر احادیث دروغین و ننگین ابو هریره را نواخت و به او جایزه ای بزرگ پرداخت و حاکم مدینه اش کرد. ابو هریره، مستحق چنین پاداش بزرگی هم بود زیرا حدیثی بر ضد امیرالمؤمنین (علیه السلام) جعل کرد و تا به معاویه نزدیک شود و به سود -
ص: 62
جوئی ها و طمع ورزی های ننگینش برسد.
این پیرمرد زیانکار با احادیث مجعولش ضرباتی شدید بر پیکر اسلام وارد ساخت و شریعت اسلامی را لکه دار کرد و خرافات و اوهامی سیاه به آن چسبانید و آنچه را که پیوندی با دیانت نداشت ضمیمه دین کرد.
در جنگ با خوارج نهروان چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) مایل نبود خون مسلمین بی خبر فریب خورده ریخته شود پس جمعی از خویشان و بزرگان قوم را چون فرزند دلبندش امام ممتحن حضرت حسن (علیه السلام) و عبدالله بن جعفر طیار و عبدالله بن ابى عقب و صعصعة بن صوحان (رحمه الله) را مأمور نمود بروند و با آنها مذاکره نمایند و حجت را بر آنها تمام کنند. (1)
اثنا عشری ن.ک ← دوازده امامی.
به پیروان پیامبر و جانشینان او که ائمه دوازه گانه هستند اثنی عشری می گویند از پیامبر گرامی (صلی الله علیه واله وسلم) احادیث فراوانی از طریق عامه و خاصه امامت دوازده امام (علیهم السلام) نقل گردیده است همچنین حدیث کامل بر امامت آن که بعد از اوست مثل آنکه از صحیح بخاری نقل شده به اسناد او به جابربن سمره که گفت: «سمعت النبي (صلی الله علیه واله وسلم) يقول: «يكون بعدي اثنا عشر إماماً» از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که می گفت بعداز من دوازده امام می باشد.
و نیز از صحیح بخاری نقل شده است که مرفوع به پسر عمر گفت: رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «لايَزال امرُ الناس ماضياً ما وليهم إثنا عَشَرَ رجلاً».
ص: 63
از سلیم بن قبس هلالی روایت شده است که گفت از عبدالاء پسر جعفر طیار شنیدم که می گفت: من و امام حسن و امام حسین و عبدالله بن عباس و عمربن ابی سلمه و اسامه بن زی نزد معاویه بودیم. سپس صحبتی را که بین آن دو رد و بدل شده بود ذکر کرد و گفت که به معاویه گفته است من (یعنی عبدالله) از حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که حضرت فرمودند: ولایت من بر مؤمنین از ولایت آنها بر خودشان بیشتر است، سپس فرمودند: بعداز من برادرم علی بن ابی طالب نسبت به مؤمنین ولایت دارد و ولایت او بر مؤمنین از ولایت آنها بر خودشان بیشتر است، وقتی به شهادت رسید فرزندم حسن اولی بر مؤمنین سپس فرزندم نسبت به مؤمنین اولی است، وقتی شهید شد فرزندش علی بن الحسين نسبت به مؤمنین اولی است و عبدالله تو او را خواهی دید سپس فرزندم محمدبن علی الباقر از مؤمنین نسبت به خودشان اولی است و تو ای حسین او را خواهی دید، و سپس تا دوازده امام کامل نمود که نه نفر آنها از اولاد حسین بودند، عبدالله بن عباس و عمربن ابي سَلَمه و اسامة بن زید را گواه گرفتم که همگی نزد معاویه به نفع من گواهی دادند.
سلیم بن قیس گوید: من نیز از سلمان و ابوذر و مقداد و اسامه شنیده كم امام حسن مجتبی بودم که آنها این مطلب از حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) شنیده اند. (1)
ن.ک ← شیعه.
احتضار حضرت. ن.ک ← لحظه های احتضار.
اکنون تعدادی از احادیث مشترک فضائل دو امام بزرگوار امام حسن (علیه السلام) -
ص: 64
و امام حسین (علیه السلام) را بیان می کنیم امیدواریم مورد قبول ایزد متعال قرار گیرد.
در کتاب شریف «کافی» آمده است عبدالله بن سلیمان عامری گوید: پیشوای پنجم، امام باقر(علیه السلام) فرمود:
لما عرج برسول الله (صلى الله عليه واله وسلم) نزل بالصلاة عشر ركعات ركعتين، فلما ولدا الحَسنَ وَ الحُسين زاد رسول الله (صلى الله عليه واله وسلم) سَبعَ رَكَعات شُكراً الله، فأجازالله له ذالك.
هنگامی که رسول خدا، محمد مصطفی (صلى الله عليه واله وسلم) را به معراج بردند نمازهای واجب ده رکعت بود که هرکدام دو رکعتی بودند، وقتی امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) متولد شدند رسول خدا برای سپاسگزاری از خداوند متعال هفت رکعت به آنها فرمود و خداوند بر او اجازه داد و این عمل حضرتش را امضاء فرمود. (1)
شيخ جليل القدر صدوق (رحمه الله) در کتاب «امالی» می نویسد ابن عمر گوید: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ زُيِّنَ عَرْشُ رَبِّ الْعَالَمِينَ بِكُلِّ زينَةٍ ثُمَّ يُؤْقَ مِنْبَرَيْنِ مِنْ نُورٍ طُولُهُمَا مِائَةُ مِيلٍ فَيُوضَعُ أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ وَ الْآخَرُ عَنْ يَسَارِ الْعَرْشِ ثُمَّ يُؤْتَى بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ يُزَيِّنُ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِهِمَا عَرْشَهُ كَمَا تُزَيِّنُ الْمَرْأَةَ قُرْطَاهَا.
هنگامی که روز قیامت فرا می رسد عرش پروردگار جهانیان را به طور کامل آذین می بندند آنگاه دو منبر از نور می آورند، طول آنها صد میل است در عرش می گذارند.
ص: 65
پس امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را می آوردند، امام حسن مجتبی (علیه السلام) برفراز یکی از آنها و امام حسین برفراز دیگری قرار گیرند، خداوند متعال با آن دو بزرگوار عرش خود را زینت می نماید همان طور که زن با گوشواره هایش خود را زینت می کند.
در کتاب «خصال» آمده است: زینب، دختر ابو رافع گوید: پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بیمار بود بیماری که در اثر آن از دنیا رحلت فرمود دختر بزرگوارش فاطمه زهرا (علیهما السلام) با دو فرزند گرامیش امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) عیادت پدر بزرگوارش شرفیاب شد، به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود پدر جان فرزندان تو هستند، چیزی به عنوان ارث به آنها عطا بفرما رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: أمّا الحَسنَ (علیه السلام)، فَإِنَّ لَه هَيبَتى و سؤددى وَ أمّا الحُسينُ (علیه السلام)، فَإِنْ لَه شُجَاعَتى وُجودى.
من هیبت و سیادت خودم را به فرزندم حسن (علیه السلام) و بخشش (1) و شجاعت خودم را به فرزندم حسین (علیه السلام) عطا کردم. (2)
سلمان فارسی (رحمه الله) گوید من حضور پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شرفیاب شده و سلام کردم آن گاه خدمت بانوی بزرگوار حضرت فاطمه زهرا (عليهما السلام) رسیدم، فاطمه زهرا (عليهما السلام) به من فرمود:
ای سلمان! این حسن و حسین هستند که از گرسنگی گریه می کنند دست آن دو را بگیر و نزد جد بزرگوارشان ببر.
من دست هردو را گرفته و به حضور پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بردم، رسول خدا به آن دو بزرگوار فرمود: حسن و حسینم شما را چه شده است؟
ص: 66
گفتند: نَشتَهى طعاماً یا رسول الله! اى رسول خدا! ما غذا می خواهیم، رسول خدا رو به درگاه الهی کرده و سه بار عرضه داشت: «اللهم أطعمها» بار خدایا! به آنها غذا عطا فرما.
سلمان گوید: در این هنگام متوجه شده و یک به در دست مبارک رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دیدم، آن به همانند حباب و سبوی بزرگی بود و از برف سفیدتر، از عسل شیرین تر و از کره نرم تر بود آن حضرت با انگشتان مبارکش آن به را دو نصف کرده و یک نصف آن را به امام حسن (علیه السلام) و نصف دیگرش را به امام حسین (علیه السلام) داد، من به دستان آن دو بزرگوار نگاه کردم و دوست داشتم از آن به بخورم ولی پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: یا سلمان! هَذَا طَعَامٌ مِنَ الْجَنَّةِ لَا يَأْكُلُهُ أَحَدٌ حَتَّى يَنْجُوَ مِنَ الْحِسَابِ.
ای سلمان! این غذای بهشتی است، کسی از آن نمی تواند میل کند تا این که از حساب روز قیامت فارغ شود. (1)، (2)
مناظرات و احتجاجات امام مجتبی (علیه السلام) در طول تاریخ زندگی ایشان در موقعیت های گوناگون با اشخاص مختلف در موضوعات متفاوت انجام گرفته که علامه طبرسی در کتاب احتجاح به رشته تحریر در آورده است در اینجا به تعدادی از آن مناظرات اشاره می نمائیم:
1- پاسخ امام مجتبی به سؤالات در حضور امیرالمؤمن (علیه السلام).
2- پاسخ های احتجاج گونه حضرت مجتبی (علیه السلام) به پرسش های اسلامی از روم که به شام فرستاده بود - در حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام).
ص: 67
3- احتجاج امام حسن (علیه السلام) در حضور معاویه با جماعتی که منکر فضل او و پدر بزرگوارش بودند.
4- احتجاج امام حسن (علیه السلام) با معاویه؛ در اینکه پس از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) چه کسی شایسته مقام امامت بود.
5- احتجاج امام حسین (علیه السلام) بر منکرین صلح با معاویه «که او را در طلب حق خود مقصری پنداشتند».
6- قضیه ی مفاخره و مباهات امام حسن مجتبی (علیه السلام) بر معاویه و مروان و مغيرة بن شبعه ولیدبن عقبه و عتبة بن ابی سفیان. (1)
تعداد زیادی از بنی هاشم در آن زمان، امثال این احتجاجات را بیان کرده اند حتی حسن بن علی (علیه السلام) هنگامی که ابوبکر روی منبر رسول خدا بود پیش او آمده گفت: از جای پدرم پایین بیا. حسین (علیه السلام) نیز هنگامی که عمر بر منبر بود با او چنین گفت و گویی داشته است. (2)
مردی خدمت امام حسن (علیه السلام) آمد و عرض کرد: ای فرزند امیر المؤمنين (علیه السلام) به حق آن خدایی که نعمت بسیار بر شما کرامت فرموده تو را قسم می دهم که به فریاد من برسی و مرا از دشمنی که حرمت پیران را نگه نمی دارد و به کودکان و نوجوانان رحم نمی کند. نجات دهی امام (علیه السلام) پرسید دشمنت کیست تا از او دادخواهی کنم آن مرد گفت: فقر است. امام (علیه السلام) به خادم خود دستور داد:
«هرچه ثروت در نزد تو هست به او بده. او پنج هزار در هم حاضر کرد و به او داد امام (علیه السلام) روبه مرد فقیر کرد و گفت: «تو را به خداوند -
ص: 68
متعال قسم می دهم که هروقت این دشمن بر تو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا از تو دفع شر کنم».
ن.ک ← جواد امام، بخشش چشم گیر.
شیخ طوسی او را از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و امیرالمؤمنان و حسن بن علی (علیهم السلام) می داند. (1)
روزی احنف بن قیس به حضور معاویه رفت و چون مجلسی برقرار شد یکی از فرومایگان تبهکار شامی به سخنرانی ایستاد و خطابه هایش را با دشنام به علی (علیه السلام) آغاز کرد احنف از گفتار ناهنجار خطیب برآشفت و دنیا در برابرش تاریک شد و به معاویه رو کرد و گفت: این مرد خطیب اگر بداند که تو از دشنام به پیامبران شادمان می شوی به آنها ناسزا خواهد گفت، پس ای معاویه، از خدا بترس و علی را رها کن که او به دیدار خدایش رفته و در آرامگاهش به تنهایی خفته است او را به عملش واگذار به خدا قسم او نیک مردی بود که پیش از همه به اسلام گرائید دامانش پاک بود و پیشوایی خجسته بود که ناگواری هائی فراوان را تحمل کرد.
پس از نامه امام، معاویه نامه ی تهدید آمیزی به امام نوشت و او را از مخالفت با خود برحذر داشت و در برابر به امام وعده داد که اگر خلافت معاویه را بپذیرد پس از او مقام خلافت به امام واگذار شود.
ص: 69
اخلاق، کردار، علم و دانش بی پایان امام مجتبی (علیه السلام) که از کانون وحی و عظمت علوم عرشی سرچشمه می گرفت او را به خورشید تابان کمال انسانیت تبدیل کرده بود.
او مرهمی بر زخم دل مستمندان، پناهی استوار برای بی پناهان امید درماندگان و مشعلی فروزان از نور خدا برای حقییقت جویان بود «در خصوص اخلاق نیکوی حسن بن علی (علیه السلام) روایت شده است:» خوشتین دار بود که تمام عمر، کلمه رکیک و ناپسند از او شنیده نشد مگر در ماجرای نزاعی که میان او و عمرو بن عثمان رخ داده بود که به او گفته بود: «مالعمر و عِندَنا إلا مايَرَعَم أنفه»، «عم و پیش ما چیزی جز آنچه دماغش را به خاک مالد ندارد». (1)
امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) در کودکی الگو و مظهر ادب بوده و در همه ی زمینه ها و ابعاد زندگی بسیار محترمانه و مؤدبانه برخورد می نموده اند با هم دو نمونه از آن را می خوانیم:
از علی (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «حسن در زمان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) مرا «اباالحسین» صدا می کرد و حسین (علیه السلام) مرا «اباالحسن» می خواند و هردو رسول خدا را پدر صدا می کردند، چون رسول خدا از دنیا رحلت کرد مرا پدر خواندند.»
ص: 70
روزی امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) از محلی می گذشتند پیرمردی را دیدند که مشغول وضو است ولی به طور صحیح وضو نمی گیرد آداب و شرایط آن را بجا نمی آورد، چون آموختن آدم جاهل واجب است از این رو تصمیم گرفتند به طور غیر مستقیم با کمال ادب، صحیح وضو گرفتن را به او بیاموزند.
نخست با یکدیگر به بحث و گفتگو پرداختند طوری که پیرمرد سخنانشان را بشنود.
یکی گفت: وضوی تو صحیح نیست، وضوی من درست است.
دیگری گفت: نه وضوی تو درست نسیت وضوی من صحیح است.
سپس نزد پیرمرد آمدند و گفتند ما در حضور شما وضو می گیریم نگاه کن! و ببین کدام یک از ما خوب وضو می گیریم و درباره ی ما داور باش! هردو وضوی درست و کاملی جلوی چشم پیرمرد گرفتند آنگاه از پیرمرد پرسیدند وضوی کدام یک از ما صحیح تر و بهتر است؟ پیرمود متوجه شد که منظور اصلی آن دو کودک آموختن وضو به اوست. با کمالی فروتنی اظهار داشت:
عزیزان! وضوی هردوی شما خوب و صحیح است من پیرمرد نادان هنوز درست وضو گرفتن را نمی دانم و بخاطر محبت و دلسوزی که بر امت جدتان دارید مرا آگاه ساختید و وضوی درست و صحیح را به من آموختید سپاسگزارم. (1)
طبق دستور شریعت اسلام اذان و اقامه فقط مخصوص نمازهای واجب -
ص: 71
شبانه روزی است و در نمازهای دیگر مثل نمازهای نافله و نمازهای عیدین و آیات دستور به ترک آنها داده شده است و پیامبر فرمود در نماز عیدین اذان و اقامه نیست این سنت در زمان خلفاء نیز جریان داشت عید هم اذان و اقامه را مقرر داشت و با این عمل با دستور پیامبر مخالفت کرد.
ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
در کتاب کشف الغمّه از امام علی (علیه السلام) روایت شده: هنگامی که وضع حمل فاطمه (عليهما السلام) (در مورد حسن) نزدیک شد، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) اسماء دختر عُميس و اُمَم سلمه را فرمود: «نزد فاطمه (علیهما السلام) بروید، وقتی که فرزندش متولد شد و شروع به گریه کرد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگوئید، زیرا هر نوزاد را که در گوشش اذان و اقامه بگوئید از گزند شیطان محفوظ می ماند بعداز انجام این کار بی آنکه کار دیگری کنید، نوزاد را نزد من بیاورید».
وقتی که حسن (علیه السلام) متولد شد اسماء و أمّ سَلَمه، مطابق دستور پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) رفتار کردند آنگاه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به خانه آمد، و ناف کودک را برید و با آب دهان خود به او شیر داد و گفت: «خدایا! این فرزند و فرزندان علی (علیه السلام) را از شر شیطان مطرود، در پناه تو قرار می دهم».
ن.ک ← نامگذاری امام از جانب خدا.
از آن جا که دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) همواره می کوشیدند تا چهره -
ص: 72
تابناک آنان را خدشه دار کنند برای شهوت پرست جلوه دادن چهره امام مجتبی (علیه السلام)، تهمت های ناروایی را به ایشان نسبت می دادند. دشمنان او را فردی معرفی می کردند که خدای ناکرده علاقه وافری به زن ها داشته و پیوسته ازدواج می کرد و طلاق می داد. موج این اتهام های نادرست از دوره خلافت منصور دوانیقی آغاز گردید.
او یکی از سرسخت ترین دشمنان اهل بیت بود و برای سرکوبی قیام های علویان و برای جلوگیری از پشتیبانی مردم از آنان و تحکیم حکومت استبدادی خود از هیچ کوششی فرو گذار نمی کرد او با پخش خبرهای جعلی درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) و تشویق دیگران به پراکندن این گونه دروغ ها می کوشید تا چهره و جایگاه بلند اهل بیت را خدشه دار سازد.
او در سخنرانی خود خطاب به مردم خراسان، با بیشرمی تمام بیان کرد که امیرمؤمنان(علیه السلام) با انگیزه قدرت طلبی و زیاده خواهی دست به جنگ های مختلف می زد و تا اندازه ای افراط کرد که یارانش او را کشتند تا این که پسرش حسن روی کار آمد او نیز پس از صلح با معاویه و بازگشت به مدینه به زنها روی آورد و آن قدر ازدواج کرد و طلاق داد که در بستر خود مرد. (1)
فراوانی اینگونه تحریف ها و تهمت های ناشایست از نویسندگانی که از دستگاه حکومتی و تبلیغات آن اثر پذیر بودند بازتابی هولناک در تاریخ نویسی و سیره نگاری اهل بیت (علیهم السلام) برجای گذاشت نتیجه این شد که شمار همسران امام مجتبی (علیه السلام) را تا چهارصد تن نوشته اند. حتی برخی شمار آنان را دویست و پنجاه و یا سیصد نفر (2) بیان کرده اند.
ص: 73
برخی نیز شمار آنها را هفتاد زن و یکصدو شصت کنیز بر شمرده اند. (1)
این اختلاف شدید و تناقض آشکار غیر حقیقی بودن این خبرها را نشان می دهد. گویاترین سند بر رد این مدعا این است که هیچ نام و نشانی نیز از این همسران ناشناس در دست نیست و شمار فرزندان آن حضرت نیز از بیست نفر بیشتر نیست. (2)
دو تن از همسران حضرت عبارتند از:
او دختر منظور فزاریه بود که به دانایی و کمال شهرت داشت. وی پیش از ازدواج با امام حسن (علیه السلام) همسر «محمدبن طلحه» بود و از او سه پسر داشت وقتی همسرش در جنگ خونین جمل به شهادت رسید با وجود خواستگاران زیاد خود به امام مجتبی (علیه السلام) ابراز علاقه کرد و این کار را به خود امام (علیه السلام) واگذار کرد امام نیز پیشنهاد وی را پذیرفت و او را به ازدواج خود درآورد نتیجه این ازدواج نیز «حسن بن حسن» معروف به «حسن مثنی» بود که در جریان روز عاشورا به شدت مجروح شد ولی زنده ماند و او را به مدینه باز گرداندند. این بانوی بزرگ تا آخر عمر امام مجتبی (علیه السلام) توفیق همسری ایشان را داشت.
او همان زنی است که به تحریک دشمنان امام (علیه السلام) را مسموم ساخت و به شهادت رساند.
ن.ک ← همسران امام مجتبی (علیه السلام) جعده دختر اشعث.
ص: 74
وقتی پروردگار عالم به وجود مقدس و نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) دوریحانه داد، نسل اهل بیت (علیهم السلام) را هم در این قرار داد، «امیرمؤمنان (علیه السلام) هم خوب می دانست که نسل امامان از کجا به هم خواهند رسید، نقش امام حسن و حسین (علیهم السلام) در امامان بعد از خود چطور خواهد شد».
به همین خاطر که امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای امام حسن (علیه السلام) زنی انتخاب کرد که از آن زن، فرزندی به دنیا آید که آن فرزند با فرزند امام حسین (علیه السلام) ازدواج کرد تا از نسل آنان امام بعدی معین شود این پدر مهربان برای فرزندش به خواستگاری رفت و مادر ام عبدالله را برای او خواستگاری کرد و او را به ازدواج امام حسن (علیه السلام) در آورد مراسم ازدواج با شکوه بود و مطابق آداب و رسوم آن روزها برگزار شد بزرگان مدینه از انصار و مهاجر، پیرمردهای اصحاب نبی مکرم اسلام، فامیل و خویشاوندان همه و همه یکی پس از دیگری در این مراسم شرکت کردند مدینه حال و هوای دیگری داشت مردم با دیدن امام حسن (علیه السلام) به یاد روزهایی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) این فرزندش را به آغوش میگ رفت لبانش را به لب های امام حسن (علیه السلام) می گذاشت و به یاد تمام خاطراتی که با رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) داشتند افتادند، یاد رسول خدا به خیر باشد پدر خوبی برای او بود.
هرکسی فرصت را غنیمت می شمرد و می آمد جلوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) ابراز شادمانی می نمود آری مجلس عقد و عروسی یادگار زهرا (علیهما السلام) بود مجلس جشن که تمام شد مردم یکی پس از دیگری به منازل خود رفتند و این دو جوان رعنا هم به خانه بخت رفتند. مدتی نگذشت آثار حمل در آن بانوی بزرگ آشکار شد و در وقت -
ص: 75
مقرر زایمان نمود. ثمره این ازدواج مبارک «ام عبدالله» یا «فاطمه» بود. از آن طرف امام حسین (علیه السلام) هم با شهربانو دختر یزدگرد سوم پادشاه ایران ازدواج کرد که ثمره آن فرزندی پسر به نام امام سجاد (علیه السلام) بود. این دو کودک یکی حجت خدا و محبوب پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) و دیگری دختر دلبند امام مجتبی (علیه السلام) بودند که رشد نموده و با هم ازدواج کردند، ثمره ازدواجشان امام محمد باقر (علیه السلام) امام پنجم شیعیان جهان بود.
پسر عمو با دختر عمو وصلت نمود و نسل اهل بیت (علیهم السلام) از امام سجاد (علیه السلام) و ام عبدالله دختر با وفای امام مجتبی (علیه السلام) پابرجا و مستحکم گردید. (1)
آن گونه که در ارشاد شیخ مفید (رحمه الله) و منتهى الآمال شيخ عباس قمی (رحمه) بیان شده امام حسن (علیه السلام) هشت پسر و هفت دختر داشت شاید علت تهمت هایی که بر علیه آن امام همام زده اند جریانی است که به آن شاره می کنیم که بعداز آن معاویه افراد را اجیر کرد تا به حضرت افترا بزنند و عده ای را گمراه کنند.
یزیدبن معاویه با همسر عبدالله بن عامر هندی برخورد کرد چون آن زن زیبایی بود محبتش بر قلب یزید می نشیند یک دل نه صد دل عاشق او می شود چون زن شوهردار بود به فکر چاره می افتند. ناگهان فکری به خاطرش می رسد نزد پدرش معاویه می آید و ارادت خود را نسبت به آن زن ابراز می کند و از او می خواهد که به هر قیمتی شده زن را به عقد وی درآورد.
ص: 76
معاویه درصدد توطئه ای بر می آید. پس از چندی شوهر آن زن را به شام دعوت می کند و با سیاستمداری و تدبیر رو به عبدالله می کند و می گوید ای عبدالله قصد دارم حکومت بصره را به تو واگذار کنم اما... .
عبدالله با خوشحالی می پرسد ای معاویه «اما» یعنی چه؟ هرچه فکر می کنم می بینم که اگر دخترم رمله را به ازدواج تو درآورده و حکومت بصره را نیز به تو می دادم.
عبدالله با نگرانی به او گفت من زنم را طلاق می دهم. مشکلی نیست!!... .
سپس نزد دو شاهد همسرش را طلاق می دهد و طلاق نامه را نزد معاویه می گذارد.
پس از آن عده زن تمام شد، معاویه طلاق نامه را به ابوهریره می رساند، و به او می گوید ای ابوهریره نزد هند برو و برای یزید از او خواستگاری کن! ابوهریره روانه خانه زن می شود در من راه به امام مجتبی (علیه السلام) بر می خورد امام از او می پرسد: کجا می روی؟
در جواب می گوید: به خانه هند، زیرا عبدالله او را طلاق داده، می خواهم او را برای یزید خواستگاری کنم.
حضرت با خود اندیشید و از توطئه معاویه ملعون آگاهی یافت، به ابوهریره فرمود: حالا که نزد او می روی از جانب من هم از او خواستگاری کن هند مختار است که هرکسی را برای همسری انتخاب کند.
ابوهریره نزد هند رفت و چنین گفت: من از جانب يزيد بن معاويه آمده ام تا تو را خواستگاری کنم، پس از لحظاتی جریان خواستگاری امام را نیز بیان کرد.
هند نگاهی تعجب آمیز به ابوهریره کرد و گفت: ای ابوهریره تو چه صلاح می دانی؟ ابوهریره گفت: من امام را به تو پیشنهاد می کنم او فرزند پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) است.
ص: 77
هند هم پیشنهاد ابوهریره را پذیرفت و خویش را به عقد امام مجتبی (علیه السلام) درآورد. سپس به خانه رفت موقعی که یزید از ازدواج حضرت باهند آگاه شد آتش گرفت و مثل خوره به خود می پیچید.
عبدالله نیز چون مهمان معاویه بود و در سر حکومت بصره و ازدواج با رمله را می پرورانید اما به یک باره اوضاع عوض شد و بخت این بدبخت برگشت و او را از دارالحکومه بیرون انداختند.
داد و فریاد می کرد و بلوا به راه انداخته بود به او گفتند داد و فریاد نکن.
اما عبدالله که از توطئه معاویه با خبر شده بود دست حسرت به دهان می گزید. پشیمان و حیران بود تا اینکه تصمیم گرفت به مدینه باز گردد.
در ابتدای راه با امام مجتبی (علیه السلام) برخورد نمود امام پرسید عبدالله چه خبر؟!!
عبدالله سر به زیر انداخت و عرق شرم از سر و صورتش می چکید.
امام فرمود: ای عبدالله، من از توطئه معاویه و فرزندش یزید آگاه بودم به همین خاطر به همسرت پیشنهاد ازدواج دادم، تا او را برای تو نگهداری کنم او در منزل من است تا به تو برگردانده شود.
عبدالله وقتی فهمید قضیه از چه قرار است شادمان شد و از امام تشکر و قدردانی کرد. در پی ناکامی یزید از ازدواج آنان در صدد توطئه برآمدند، و این خبر را در بوق و کرنا کرده و بر امام تهمت بستند و افترا زدند.
آری! معاویه در این قصه از هیچ کاری دریغ نکرد تا بتواند سیمای امام حسن (علیه السلام) را نزد مردم به ویژه شیعیان خدشه دار کند بنابراین حدیث جعل کردند تا بتوانند از ارادت مردم نسبت به امام بکاهند. اما زهی خیال باطل که خورشید همیشه پشت ابر باقی نمی ماند.
ص: 78
درحالی که حضرت زهرا بالاتر از نه سال و کمتر از ده سال داشت به حضرت علی (علیه السلام) که بیست و یک ساله یا بیست و پنج ساله بود تزویج شد اگر پنجم بعثت متولد شده باشد چون پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) سیزده سال در مکه بعداز بعثت مانده پس موقع هجرت، فاطمه (علیهما السلام) هشت ساله می شود و در دومین سال هجرت هم ازدواج کرده در نتیجه کمتر از ده سال و بالاتر از نه سال داشت.
اگر تولد حضرت زهرا (علیهما السلام) در دومین سال بعثت باشد موقع هجرت یازده ساله بوده و در دومین سال هجرت ازدواج کرده در نتیجه کمتر از سیزده سال و بالاتر از دوازده ساله بود.
اشراف مدینه از اعاظم قبایل و بزرگان قریش، عمر و ابوبکر حضرت زهرا (علیهما السلام) را خواستگاری کردند حضرت پیامبر رد نمود حتی از صاحبان ثروت نیز خواستگاری کردند ولی حضرت رد فرمود و منتظر امر الهی بود.
روزی جبرئیل از طرف خداوند متعال نازل و سلام آورد و بشارت داد که خداوند عقد فاطمه (علیهما السلام) را به علی (علیه السلام) بست تو نیز فاطمه را به علی تزویج کن حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) به علی خبر داد سپس به فاطمه نیز ابلاغ نمود پیامبر با نهایت شادی به مسجد آمد و بلال را امر فرمود مهاجر و انصار را جمع کند حضرت به منبر تشریف برد فرمود: ای بزرگان قریش فاطمه را از من خواستگاری کردید به خدا رد من به امر خدا بود اینکه جبرئیل نازل و پیام خداوند را ابلاغ نمود که فرمود اگر علی را خلق نمی کردم از برای فاطمه کفو و مثلی روی زمین از آدم تا -
ص: 79
قیامت نبود پس به امر خدا خطبه عقد را خواند و مهریه را یک زره به مبلغ چهارصد یا پانصد یا چهارصدو هشتاد درهم ارزش داشت قرار داد.
حضرت علی (علیه السلام) آن زره را به دستور حضرت پیامبر فروخت و پولش را تقدیم پیامبر نمود و حضرت از آن پول شصت و سه در هم داد تا جهاز فاطمه را خریدند که عبارت بود از: یک پیراهن سفید- یک روسری بزرگ - یک حله سیاه خیبری - یک قطعه حصری هجری - دو عدد تشک کتانی - چهار عدد بالش از پوست میش که از گیاه اذخر پر شده بود- یک عدد آسیاب دستی - یک کاسه ی مسی- یک هشک چرمی - یک طشت لباسشویی - یک کاسه برای شیر - یک ظرف آبخوری - یک آفتابه - یک پرده ابریشمی - یک سبوی گلی - یک عدد پوست برای فرش- دو کوزه سفالین - یک عبا - یک تختخواب که از لیف خرما بافته شده بود به اتفاق آوردند و مقابل رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) گذاشته چون چشم حضرت به آنها افتاد اشک از دیدگان مبارک جاری شد و فرمود خدایا مبارک بگردان بر قومی که اکثر ظرف های آنها از سفال است پیامبر قدری از آن پول را به اسماء داد تا به وسیله آن بوی خوش و عطریات برای فاطمه تهیه کنند و بقیه را به ام السلمه سپرد.
و حضرت علی (علیه السلام) نیز اثاث زیر را در حجله ی عروسی آماده کرد یک چوب برای آویزان کردن لباس- یک عدد مشک آب - یک عدد پوست گوسفند زیرانداز - یک عدد متکا - یه عدد غربال برای آرد بیزی.
ن.ک ← ازدواج امام مجتبی (علیه السلام).
اسب امام. ن.ک ← مرکب امام مجتبی (علیه السلام).
ص: 80
اسماء بنت عمیس می گوید «حَدَثتَنى فاطمة (علیهما السلام): قال رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) النُّجومُ أمانٌ لأَهلِ السَّماءِ وأهلُ بَيتي أمانٌ أهلُ امَتي». (1)
«فاطمه (علیهما السلام) مرا حدیث کرد که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: ستارگان باعث امان برای اهل آسمان و اهل بیتم امان امتم می باشند» (2) همان طور که امام حسن (علیه السلام) از اهل بیت می باشد.
از حضرت زهرا (علیهما السلام) نقل شده که فرمود: «سَمِعت ابى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فِي مَرَضِهِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ يَقُولُ وَ قَدِ امْتَلَاتِ الْحُجْرَةُ مِنْ أَصْحَابِهِ: أيّهَا النَّاسُ يُوشِكُ أَنْ اقْبَضَ قَبْضاً سَرِيعا وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً إِلَيْكُمْ، أَلَا إِنّى مُخَلَّفٌ فِيكُمْ كِتَابَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي...». (3)
«از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که در مرضی که با آن از دنیا رحلت نمود درحالی که حجره از اصحابش پر بود فرمود: ای مردم نزدیک است که آسان جانم گرفته شود و من سخنم را به شما جلوتر گفته ام و عذری از شما پذیرفته نیست آگاه باشید همانا من در میان شما کتاب پروردگارم و عترتم اهل بیتم را به عنوان جانشین می گذارم...». همان گونه که بیان کردیم (امام حسن مجتبی (علیه السلام) یکی از اهل بیت است).
ص: 81
اسماء بنت عمیس می گوید: «حدثتنی فاطمه (علیهما السلام) عن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم: مَثَلُ أهلِ بَيْتي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَن رَكِبَها نَجا و مَن تَخَلْفَ عنها زح في النَّارِ». (1)
«فاطمه (علیهما السلام) مرا حدیث کرد که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: مثل اهل بیتم در میان شما همانند کشتی نوح است، هرکه سوار آن شود نجات یافته و هرکس از آن تخلف جوید داخل دوزخ شود».
معاویه زیاد را به جامع دمشق برد تا برادری او را به مردم اعلام کند در این هنگام ابو مریم سلولی شراب فروش برای دادن شهادت در برابر انبوه مردم شام برخاست و گواهی داد که ابوسفیان با سمیه مادر زیاد زنا کرده است.
استلحاق زیاد، تنفر شدیدی در میان مسلمان برانگیخت و می گفتند که معاویه به مخالفت پیامبر برخاسته و سنت آن حضرت را کنار گذاشته است و همگی به وضع اسلام بیمناک شدند و گروهی از مردان مسلمان خشم و تنفر خود را نسبت به معاویه و زیاد اعلام داشتند.
امام حسن (علیه السلام) نامه ای برای زیاد نوشت و زشتی این کار ننگین را برای او بیان داشت و اعلام کرد که اسلام به هیچ وجه چنین کاری را -
ص: 82
نمی پذیرد متن نامه چنین است: «از حسن (علیه السلام) فرزند فاطمه (علیهما السلام) به زیاد پسر سمیه، اما بعد، پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: فرزند به فراش زناشویی وابسته است و زناکار باید سنگسار شود و السلام».
حضرت سیدالشهداء، امام حسین (علیه السلام) وقتی که دید معاویه بنیان های اسلامی را در هم می کوبد چهره اش از شدت خشم برافروخت و برای معاویه نامه ای نوشت و تبهکاری هایش را برشمرد و به استلحاق زیاد اعتراض نمود.
اسماء دختر عمیس بن سعد از قبیله ی خثعم است. ابتدا همسر جعفربن ابی طالب بود و او به حبشه مهاجرت کرده بود.
اسماء در خانه ی جعفربن ابی طالب عبدالله را به دنیا آورد که به دامادی امیرالمؤمنین مفتخر است و در شمار رجال و اشراف بنی هاشم قرار دارد.
پس از شهادت جعفر در «جهاد موته» اسماء به عقد ابوبکر درآمد و محمد را که به محمدبن ابی بکر معروف است را به دنیا آورد. اسماء بنت عمیس زن بزرگواری بود و درخدمت فاطمه زهرا بسیار محترم و محبوب بود.
«آنگاه که در خانه ی علی (علیه السلام) بود احادیث و فضائل او را نشر می داد».
«او یکی از چهار خواهری است که از طرف رهبر بزرگ اسلام به عنوان مظاهر ایمان و عفت مورد ستایش قرار گرفتند». این چهار خواهر، از مهاجران -
ص: 83
و پیشقدمان در اسلام و صاحب اندیشه هایی پاک و دانشی شگرف بودند.
مادر اسماء «خوله» است. بد نیست بدانید که از مادر اسماء و فرزندانش و نواده هایش شانزده زن با فضیلت به وجود آمدند که همگی مصاحب پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بودند و پیامبر آنها را خواهران ایمانی خود می خواند.
اسماء سومین همسر گرامی علی (علیه السلام) است از این ازدواج با میمنت نیز دو پسر به نام عون و یحیی دیده به جهان گشودند.
هنگامی که فاطمه (علیهما السلام) به شهادت رسید عایشه خواست به بالینش بیاید، ولی اسماء مانع شد.
او در غسل حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) با علی (علیه السلام) همکاری کرد و در تمام مصائب اهل بیت (علیهم السلام) خود را شریک می دانست. (1)
«او در جریان فدک گواه حقانیت گفتار زهرا (علیهما السلام) بود و علیه شوی خود (ابوبکر) شهادت داد و آنگاه که پس از فوت زهرا (علیهما السلام)، عایشه می خواست به درون خانه بیاید او اجازه نداد و در جواب اعتراض ابوبکر گفت: زهرا (علیه السلام) خود این گونه خواسته است».
او همواره مدافع و یار علی (علیه السلام) بود چه آنگاه که در خانه ی او بود و چه آنگاه که در خانه ی دشمن او.
آنگاه که در خانه ی ابوبکر در جریان فدک به نفع زهرا (علیهما السلام) و علی (علیه السلام) شهادت داد به عایشه اجازه ورود به خانه زهرا (علیهما السلام) را نداد و نیز توطئه خلفاء برای کشتن علی را خبر داد و فرزندش محمد را دشمن پدر - ابوبکر - محب علی (علیه السلام) پروراند تا آن که به علی (علیه السلام) می گفت: «شهادت می دهم که تو امام بر حقی و پدرم در آتش است». (2)
ص: 84
نعش لَهُ الرُّوح الأمينُ مُشَيّع *** فغَدَت له زُمر الملائک تَخضِعُ.
نثلوا له حقد الصدور، فما يُرى *** منها لقوس بالكنانة مَنزَعُ.
ورمَوا جَنازَتَهُ، فعاد وجسمُهُ *** غَرَضٌ لرامية السهام وموقع.
شكوه حتى أصبحت مِن نعشه *** نَستَل غاشية النبال وتُنزَعُ.
«درباره ی جنازه ی امام حسن (علیه السلام) که جبرئیل (علیه السلام) تشیع می کرد و فرشتگان گروه گروه در برابرش خضوع می کردند.
به گونه ای رفتار شد که سینه های پر کینه، برای تیراندازی به طرف آن جنازه تیرها را از تیردان ها بیرون آوردند و به گونه ای آن تیرها را به سوی جنازه پرتاب کردند که در میان قبیله کنانه سابقه نداشت. آری، جنازه ی امام حسن (علیه السلام) را هدف تیرهای خود ساختند به طوری که پیکر آن بزرگوار آماج تیرهای آنها قرار گرفت.
آن جنازه را سوراخ سوراخ نمودند، آن گونه که از پیکر به خون آغشته آن حضرت، تیرهایی را که در آن فرو رفته بودند بیرون می کشیدند». (1)
ن.ک ← چگونگی شهادت امام (علیه السلام).
اشعث. ن.ک ← چهره ی تزویر.
از راویان و اصحاب خاص علی بن ابی طالب و امام حسن (علیهم السلام) بود، و حدود 56 روایت نقل کرده است.
کنیه اش ابوالقاسم و از بنی حنظله و از تیره مجاشع بن دارم بود. (2) وی -
ص: 85
کوفی بود و در روزگار خلافت امام علی (علیه السلام) یکی از نامدارترین و استوارترین یاران آن امام به شمار می آید. (1) از برخی روایات، میزان محبوبیت و منزلت اصبغ نزد علی (علیه السلام) به خوبی آشکار است. (2)
به روایت نصربن مزاحم، (3) اصبغ پیرمردی زاهد و عابد بود و از جنگاوران عراق و از سرداران علی بنی حنظله به شمار می آمد. اصبغ را یکی از اعضای «شرطة الخمیس» در جنگ صفین یاد کرده اند. (4) از خود او درباره معنای عنوان «شرطة الخميس» روایت شده است که ما با علی (علیه السلام) شرط و پیمان بستیم تا پای جان در راه او فداکاری کنیم. (5) وی یکی از راویان برخی رویدادهای جنگ صفین است، (6) از او روایاتی نیز در شرح حوادث جنگ جمل در دست است. (7)
اصبغ پس از امام علی (علیه السلام) مدتی زنده بود و واقعه شهادت آن حضرت (علیه السلام) (8) را گزارش کرده است. (9) شیخ طوسی او را در طبقه اصحاب امام حسن (علیه السلام) نیز برشمرده است. (10)
تاریخ دقیق درگذشت او مشخص نیست و درباره اینکه او تا چه زمانی زنده بوده است اقوال مختلفی هست و حتی گفته شده که وی پس از سده 1 ق درگذشته است. (11) مهم این است که ببینم این اقوال گوناگون از روایات مختلف وی منقول در مأخذ روایی - سرچشمه گرفته است؛ برای -
ص: 86
مثال از او روایتی از امام حسن (علیه السلام) (1) و امام حسین (علیه السلام) نقل شده است (2) و یا شیخ طوسی (3) آورده است که اصبغ اثری در «مقتل» امام حسین (علیه السلام) داشته است اما در استناد بر این موارد باید بسیار احتیاط کرد زیرا مثلا طریق روایی اثر یاد شده را به سبب کثرت افراد مجهول ضعیف شمرده اند. (4)
بعضی از راویان و کسانی که در نزد آن حضرت تلمذ نموده و روایاتی را نقل کردهاند عبارتند از: ابوالأسود دوئلی، ابواسحاق بن کلیب سبیعی، ابو جوزی، ابو صادق (کسان بن کلیب)، ابو مخنف (لوط بن یحیی ازدی)، ابویحیی (عمیربن سعد نخعی)، اسحاق بن یسار، اشعث بن سوار، جابربن خلد، جارودبن منذر، حبّابه بنت جفر والبيه، حذیفہ بن اسید غفاری، سفیان بن ابی لیلا همدانی، سفین بن ليل، سويدبن غفله، شعبی طحرب عجلی، عبدالله بن جعفر طیار، عبدالله بن عباس، عبدالرحمان بن عوف، عمربن قیس مشرفی، عیسی بن مأمون، هبیره بن مریم، هلال بن نساف.
آنان برخی از شاگردان و یاران امام حسن مجتبی (علیه السلام) بودند که از شهرها و کشورهای مختلف مانند کوفه، یمن، همدان و... جمع شده بودند. آنان همگی در محضر آن بزگوار کسب فیض نموده و تربیت یافتند و در برابر هجوم فرهنگی معاویه بدعت گذار ایستادند، برخی از آنان بعد -
ص: 87
از شهادت حسن بن علی (علیه السلام) به دست معاویه جنایتکار به شهادت رسیدند و برخی دیگر در سال 61 هجری قمری در رکاب اباعبدالله (علیه السلام) در برابر یزیدبن معاویه طاغوت دیگر عصر ایستادند و با خون خود درخت اسلام و قرآن را آبیاری کردند.
گذشته از شاگردان معروف آن حضرت، فرزندان برومند آن بزرگوار همچون حسن بن حسن معروف به حسن مثنی رحمه الله، زید بن حسن، عمرو بن حسن، عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن و... از دریای نورانیت آن بزرگوار بهره می بردند و هرکدام در تاریخ به نوعی درخشش داشتند. ن.ک: یاران امام حسن (علیه السلام).
اصحاب کساء. ن. ک ← حدیث کساء.
اطاعت از اولوالامر. ن.ک ← اولوالامر.
امام حسین (علیه السلام).
إنِّي لأرجو أن يَكونَ رَأى أخى رَحِمَهُ اللهُ فِى المُوادَعَهِ، ورَأيي في جهادِ الظُّلَمَهِ انايي بر رشدا وسَدادا، فَالصَقوا بالأرضِ وأخفُوا الشَّخصَ وَاكتُمُوا الهَوى، وَاحْتَرِسوا مِنَ الأَظِاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَيّا، فَإِن يَحدَتْ بِه حَدثَ وَ أنا حَيْ يَأْتِكُم رأيي إن شاءَ الله. (1)
امام حسین (علیه السلام) فرمود:
همانا امیدوارم که نظر برادرم خدا او را رحمت فرماید وفاداری به پیمان صلح باشد و نظر من مبارزه و جهاد با ستمکاران است که رستگاری و پیروزی به همراه دارد پس تا معاویه زنده است. در جای خود باشید پنهان کاری نمائید اهداف خود را مخفی نگه دارید تا مورد -
ص: 88
سوء ظن قرار نگیرید پس هرگاه معاویه از دنیا برود و من زنده باشم، نظر نهایی خود را به شما خواهم گفت.
ن.ک ← اولی الامر.
چنان که از روایات برمی آید اطرافیان امام حسن (علیه السلام) سه دسته بودند:
گروهی که اکثریت با آنها بود کسانی بودند که چون امام دعوت به جهاد فرمود ساکت شدند و عدم رضایت خود را با این سکوت اظهار کردند.
گروه دوم دوستان وفادار او بودند ولی این دسته نیز چون خطبه او را در ساباط مدائن که بوی آشتی می داد شنیدند او را بر ضعفی که نشان داده بود ملامت کردند. گروه سوم کسانی بودند که از شنیدن این خطبه به خشم آمدند و او را مشرک خواندند و یکی از ایشان می خواست او را بکشد. این گروم سوم که در اقلیت بودند همان خوارج بودند که به امید جنگ با معاویه با امام بیعت کرده بودند چون تردید او را دیدند او را هم مانند پدرش مشرک خواندند و دست به غارت اموال او زدند. (1)
از دیگر برنامه های امام مجتبی (علیه السلام) در مدینه منوره اظهار تنفر و انزجار از حکومت بنی امیه بود در هر زمان و مکان مناسبی که فرصت می یافت مشروعیت حکومت معاویه را زیر سؤال می برد و نمی گذاشت تبلیغات مسموم آنها که وانمود می کردند با خاندان رسالت رابطه حسنه دارند و آنان نیز از بنی امیه راضی و خشنود هستند، به ثمر بنشیند.
ص: 89
روزی امام حسن مجتبی (علیه السلام) در میان مسجد الحرام طواف می کرد که ناگاه چشمش به «حبیب بن مسلمه فهری» افتاد روبه وی کرد و فرمود: «يا حبيب! رَبِّ مَسيرُ لَكَ فى غَير طاعة الله؛ حبیب بن مسلمه راه و مسیری را که انتخاب کرده ای راه خدا نیست».
آن فاسق فریب خورده در جواب امام مجتبی (علیه السلام) از روی تمسخر و استهزاء گفت: روزی که خط و مشی پدرت علی (علیه السلام) را انتخاب کرده بودم در مسیر طاعت خدا بود؟
حضرت به مطالب بی اساسش پاسخ داد و فرمود:
«بَلَى وَ الله لَكُنكَ أطَعت مُعاوية عَلى دُنيا قَليلَة زائلة، فإئنَ قام بِكَ في دنياك لَقَد فَعدَ بِكَ فى آخَرَتَكَ وَ لو كُنتَ إذ فَعَلتَ قُلتَ خَيْراً كان.
ذالِکَ كَما قال الله تعالى: «وَ آخَرون إعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَر سَیئا وَ لكَنَكَ كَما قال الله گلا بَل».
آری، سوگند به خداوند که تو برای رسیدن به اندکی از مال دنیا قلاده عبودیت و بندگی، «ران عَلى قُلوبِهم ما كانوا يكسبون معاویه را بر گردن نهاده ای. اگر معاویه زندگی دنیایت را تأمین کرده به جایش آخرت را از تو گرفته است و چنانچه تو کاری به گمان خود، نیک انجام دهی، مصداق این آیه شریفه گشته ای که فرمود: و گروهی دیگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زیبا را به هم مخلوط کرده اند، [و سپس ادامه داد:] اما خدای سبحان در جای دیگر می فرماید نه چنین است، دل های آنان بر اثر گناه و تبهکاری سیاه گشته و خود را تیره بخت نموده اند».
آن گاه امام (علیه السلام) از حبیب بن سلمه روی گردانید و به راه خود ادامه داد.
ن.ک ← انتقاد آشکار از اعمال ضداسلامی معاویه.
ص: 90
اعتراض کنندگان به صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه سه فرقه می باشند:
1- مستشرقین می باشند که بر صلح امام حسن (علیه السلام) خورده گیری می کنند.
الف) چون آنان از جهت عداوتی که با دین اسلام دارند پیوسته در صدد هستند محل ایرادی پیدا کنند و در مقام اعتراض برآیند!.
ب) مستشرقین چون با کتب اهل سنّت ارتباط دارند و اخذ مطالب از آنها می نمایند و غیراز تحقیق و تشخیص مطالب راه دیگر ندارند، بنابراین مرتکب چنین خطاهایی می شوند نوشته های متعصبین اهل ستت هم معلوم است که آنچه می نویسند به همان رویه ی اموی ها برضد اهل بیت عصمت و طهارت و عظمت معاویه قلم فرسایی می کنند.
2- نویسندگانی از اهل سنت اعتراض می کنند چون قائل به مقام عصمت عترت و اهل بیت رسالت و ائمه اثناعشر (علیهم السلام) نیستند.
کسانی که به مقام عالی اعلای مولی الموحدین امیرالمؤمنين على بن ابی طالب (علیه السلام) اعتقاد ندارند و آن همه نصوص صریحه در فضایل و مناقب آن حضرت را از آیات قرآن مجید و احادیث متواتر در ولایت و امامت آن حضرت را قبول نمی نمایند و جدا مخالفت می نمایند چگونه می توان انتظار داشت که قائل به عصمت ائمه احدى اثنی عشر از عترت و اهل بیت رسالت باشند.
3- مردمان بی فکر و کوتاه نظر از شیعیان اند که چون بسیار با حرارت و علاقه مند به آن خاندان جلیل القدر هستند که نمی خواهند زیر بار بروند که امام حسن (علیه السلام) با معاویه معلوم الحال صلح نموده باشد و خلافت را به آن ملعون واگذار و صحه به عمل واگذارده باشد.
ص: 91
ما به خوبی می دانیم که امام حسن (علیه السلام) مقام خلافت به معنی امامت را که ریاست عالی الهی در امر دین و دنیا بود به معاویه واگذار ننموده بلکه خلافت به معنی حکومت ظاهری و سرپرستی مسلمین را که ممکن است در دسترس هر بر و فاجر و خوب و بد باشد به او واگذار نمود به جهت معنوی آن که همان مقام عصمت و مأموریت از جانب خدای تعالی بوده در چیزی که صلاح حال امت در آن بوده است. (1)
ن.ک ← صلح امام حسن (علیه السلام).
القاب امام حسن مجتبی (علیه السلام) عبارت است از:
1- امین
2- حجت
3- بّر
4- تقی
5- زکّی
6- مجتبی
7- زاهد (2)
القاب مشترک امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به نقل از کتاب القاب الرسول و عترته عبارتند از: سبط رسول الله، ریحانه نبی الله، سید شباب اهل الجنه، قرة عين البتول، عالم مُلهم الحق و قائد الخلق.
ابن شهر آشوب برخی القاب دیگری بیان کرده است که عبارتند از: سبط اول، امام ثانی، مقتدی ثالث، ذکر رابع، جز اینها، نام ها و القاب -
ص: 92
بسیاری در منابع شیعی می توان جست. مجتبی، زکی، تقی، سید و کریم اهل بیت امام ممتحن از القاب معروف ایشان نزد شیعیان است.
ابن ابى الثلج القاب ،امیر حجة کفی سبط و ولی را القاب خاص آن حضرت شمرده است.
و اما بعضی القاب دیگر آن حضرت بدین شرح است: سبط، سَيّد، تَقِى، طَيِّبٌ، وَلَى... .
و مرحوم اربلی در کتاب کشف الغُمَة پس از نقل کنیه و القاب آن حضرت از روی کتاب های اهل سنّت گفته است: مشهورترین این القاب «تَقِی» است و بهترین و شایسته ترین آنها همان است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) او را بدان ملقب فرمود و آن «سید» است. (1)
نگارنده گوید: ظاهراً نظر مرحوم اربلی به رواتی است که روایان اهل سنّت و دیگران از ابوبکر روایت کرده اند که گوید: شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) درحالی که برفراز منبر بود و امام حسن (علیه السلام) در کنار او نشسته بود که گاه به مردم نگاه می کرد و گاه به فرزندش حسن (علیه السلام) و سپس می فرمود: «إِن ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ، وَ لعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ مَا بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظيمَتين» (2) (این پسرم «سید» است و امید است خداوند به وسیله ی او میان دو گروه بزرگ را اصلاح کند).
و جالب اینجاست که ابن اثیر جزری به دنبال ذکر این حدیث گوید: «وَأَيُّ شَرَفٍ أَعظَمُ مِن شَرَفِ مَن سَماهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه واله وسلم) سَيْداً». (3) چه شرفی بالاتر از شرافت کسی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) او را «سید» بنامد.
مؤلف محترم كتاب الحياة السياسية لامام الحسن (علیه السلام) حدیث فوق را به -
ص: 93
همان گونه که نقل کردیم روایت کرده است.
در بسیاری از مصادر این حدیث یک جمله به دنبال حدیث اضافه شده و این تعبیر آمده که «... فِتَتَين مِنَ المُسلِمينَ» يا «... مِنَ المُوَمِنينَ»، یعنی دو گروه بزرگ از مسلمانان یا مؤمنان، سپس می گوید: گمان ما آن است که این جمله به وسلیهی روایان حدیث به منظور هدف سیاسی خاصی اضافه و افزوده شده است و آن هدف سیاسی خاص همان اثبات ایمان و اسلام برای کسانی است که بر ضد امام زمان خود قیام کرده بودند، و شاید نخستین کسی که این جمله را به دنبال این حدیث افزوده و اضافه کرده است، خود معاویه بود، چنانکه داستانی را که مسعودی در کتاب مروج الذهب ( ج 2، ص 430) نقل کرده، دلیل و گواه بر این مطلب است وی گوید: هنگامی که پیک صلح امام حسن (علیه السلام) به نزد معاویه آمد تکبیر گفت، زن معاویه سبب تکبیر را پرسید، و معاویه گفت: پیک حسن نزد من آمد و من به یاد این سخن رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) افتادم که فرمود: «ان ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ سَيُصْلِحُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُؤْمِنِين» (و سپاس خدای را که گروه مرا یکی از این دو گروه قرار داد!).
نگارنده گوید: امثال این گونه فریبکاری ها و عوام فریبی ها و جعل و تصرف در احادیث از معاویه حیله گر مکار هیچ بعید نیست. (1) ن.ک ← کنیه امام (علیه السلام).
امیرالمؤمنین به برادرش عقیل فرمود در میان قبایل سلحشور و شریف عرب دختری به خاطرش پیدا کند که بتواند فرزندی محل، سلحشور و شجاع بپروراند.
ص: 94
عقیل بن ابی طالب فاطمه، بنت حزام بن خالد، از قبیله ی بکربن هوازن را برای امام انتخاب کرد و خدا به امیرالمؤمنین از این زن چهار پسر داد که در ردیف شریف ترین و سلحشور ترین سربازان تاریخ قرار دارند.
«خانمی فاضل و عالم و عارف که با علی بن ابی طالب (علیه السلام) ازدواج کرد. مادری نمونه و شایسته بود. شیر زن شجاع عرب که صاحب چهار فرزند رشید و دلاور است، مادری مهربان بود که شب ها تا صبح کنار بستر حسن و حسین (علیهم السلام) می نشست و از آنها پرستاری می کرد.
اوست که پرهیزکاری و از خود گذشتگی را به مردم یاد داد که ای مادران دوم که در خانه های یتیم مادر، قدم می گذارید اول فرزند بیمار و بعد فرزند شما!
ابوالفضل می فرمود هیچ وقت یاد ندارم که مادرم قبل از حسن و حسین به ما غذا داده باشد، همیشه می فرمود اول باید امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) غذا بخورند و بعد شما!!
مرحبا به چنین بانوئی! او بود که دوست داشت حسین سالم بماند و عباس و برادرانش فدای او گردند.
این بانو بعداز واقعه ی کربلا پنج صورت قبر ساخته بود کنار قبور می نشست و می فرمود عباسم عبدالله، عون و جعفر، من برای شما گریه نمی کنم شما مادر دارید، حسینم! برای تو گریه می کنم که مادر نداری! می گفت: مرا ام البنین نخوانید زیرا مرا به یاد پسران دلاورم می اندازید.
در شجاعت و شهامت او، همین بس که هرکس در شهادت پسرانش صحبت می کرد می فرمود از حسین بگوئید! آیا او سالم است؟ مرا از حال حسینم مطلع گردانید!.
این ،زن در شجاعت بی نظیر بود اولین آثار شجاعت، مبارزه با نفس -
ص: 95
است او نه پیغمبر زاده و نه امام زاده بود ولی در اثر جهاد با نفس سِمَت بزرگ ترین مادر را گرفت.
نتیجه ی زحمات او ابوالفضل بود که دنیا فدائی اوست، حتی صاحبان کتاب به نام مقدسش احترام می گذارند و از او تجلیل می کنند.
این بانوی نامدار باب الحوائج است و بیچارگان به او پناه می برند، او ملجا درماندگان است.
آری! شیران دلاور حیدر، فرزندان او بودند او یک نمونه ی آموزنده برای زنان عالم است. (1)
وی دختر امام حسن مجتبی (علیه السلام) است. ام الحسن که با زید از یک مادر بود و به حباله ی نکاح عبدالله بن زیبر بن العوام درآمد بعد از قتل عبدالله، زید او را برداشته و به مدینه آورد. (2)
مادر او سعید بود. به عقد پسر عمه اش جعة بن هیبره که پسر ام هانی خواهر امیرالمؤمنین بود درآمد.
امامان شیعه ن. ک ← دوازده امام، امامیه. امام شناسی ضرورت امامت.
در سال چهلم ه. ق. در شامگاه بیست و یکم ماه رمضان که خورشید -
ص: 96
ولایت و عدالت امیرالمؤمنان على بن ابى طالب غروب نمود، عالم بشريت نظاره گر طلوع ستاره ای دیگر از آسمان عصمت و ولایت بود و امام حسن عهده دار امامت و خلافت مسلمانان شد.
مردم کوفه دسته دسته با ایشان بیعت کردند و تمام سرزمین های اسلام ندای بیعت با زاده ی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) سر دادند. تنها صدای مخالف از شام توسط معاویه و هم فکرانش، که برای رسیدن به خلافت به هر ترفند و بازی سیاسی دست می زدند به گوش می رسید. آنان که در دوران ولایت و امامت و خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به بهانه حمایت امام از قاتلان عثمان، جامعه ی اسلامی را از ولایت نور محروم کرده بودند، با شهادت امام علی (علیه السلام) بهانه کردند و دوباره پرچم نفاق و جنگ و خونریزی را برافروختند؛ هرچند وقتی معاویه به قدرت رسید با این که متعهد شده بود که بعداز خودش فرزندش یزید به خلافت نرسد، جوانی فرزند فاسق و شراب خوار خود را نادیده انگاشت و به زور و تزویر از مردم برای او بیعت گرفت.
عده ای ساده لوحان نمی دانستند که امامت و پیشوایی نظم دهنده ی جامعه و سعادت آفرین است و هرکسی که ولایت نداشته و به امامت اعتقادی ندارد اعمالش مورد قبول ایزد متعال قرار نمی گیرد بنابراین تحت تأثیر تبلیغات سوء معاویه قرار گرفتند.
یکی از ویژگی های جوامع الگو پذیرش امامت و رهبری از سوی آحاد آنان است و اگر افراد ملت ها شرط پیشوایی و امامت را قبول نکنند به آفات و آسیب هایی مبتلا خواهند شد که از آن رهایی نخواهند یافت.
امیرالمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «الإمامةُ نِظامُ الأمة». (1)
«امامت و پیشوایی جامعه را نظم می بخشد».
ن.ک ← بیعت مردم با امام حسن (علیه السلام).
ص: 97
یکی از مسئولیت های مهم فرهنگی امام مجتبی (علیه السلام) در دوران خلافت امیرالمؤمنين (علیه السلام) امامت جمعه بود، هرگاه امام علی (علیه السلام) کوفه را ترک می کرد و به دلیل عذری نمی تواست نماز جمعه را اقامه کند این مهم را بر دوش فرزند بزرگ ترش می گذاشت.
ابن عباس می گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که به علی (علیه السلام) می فرمود: یا علی من و تو از خدای بزرگ آفریده شده ایم. (1)
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم من و علی نوری بودیم نزد خدای تعالی و هنگامی که خداوند آدم را آفرید این نور را در صلب او قرار داد و این نور هم چنان در صلبی به صلب دیگر منتقل می شد تا در صلب عبدالمطلب قرار گرفت. پس صلب او به دو قسمت تقسیم شد قسمتی از آن در صلب عبدالله و قسمتی دیگر در صلب ابی طالب نهاده شد. پس علی از من و من از علی هستم؛ گوشت او گوشت من و خون او خون من است هرکس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکه با او کینه توزی کند با من کینه توزی کرده است. (2)
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: هنگامی که خدای تعالی آدم ابوالبشر را آفرید و از روح خود در او دمید آدم به پهنه ی راست عرش نظر کرد پنج شبح نوری دید که در رکوع و سجود و عبادتند آن گاه گفت پروردگارا! آیا قبل از من هم کسی را از گل آفریده ای؟ -
ص: 98
گفته شد: نه، یا آدم!
آدم گفت: پس این پنج شبح که بر هیئت و صورت خود می بینم، کیستند؟
خداوند فرمود: اینان از فرزندان تو هستند و اگر اینان نبودند تو را نمی آفریدم اگر اینها نبودند بهشت و دوزخ و عرش و کرسی و آسمان و زمین و ملائکه و انس و جن را نمی آفریدم به این پنج نفر از نام های خود بخشیده ام، منم محمود و این محمد منم عالی و این علی، منم فاطر و این فاطمه، منم احسان و این حسن و منم حسن و این حسین است. به عزت خودم سوگند! اگر کسی به اندازه ی دانه خردلی بغض اینان را داشته باشد او را به آتش می سوزانم. ای آدم! اینان برگزیدگان خلق من هستند با شفاعت اینان نجات دهم و با بغض آنان هلاک کنم پس اگر حاجتی داشتی به اینان متوسل شو.
آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ادامه داد: من کشتی نجاتم و هرکسی که به آن در آید نجات یابد و هرکسی که از آن دور بماند هلاک شود هرکسی از خدا چیزی بخواهد، با توسل به ما اهل بیت طلب کند. (1)
ن.ک ← شخصیت امام حسن (علیه السلام).
امام مجتبی (علیه السلام) نزد حضرت امیر (علیه السلام) از شخصیتی ممتاز برخودار بود و حضرت علی (علیه السلام) او را بسیار دوست می داشت او از همان دوران کودکی به پدرش، عشق می ورزید. و کارهایی را که به وی محول می کرد به خوبی انجام می داد، امام حسن (علیه السلام) مدافع مقام ولایت بود. بعداز امامت اولین امام حضرت علی (علیه السلام) امامت را به امام مجتبی (علیه السلام) سپرد و وی جانشین پدر بزرگوارش گردید.
ص: 99
حضرت زهرا (علیهما السلام) فرمود: بعضی وقت ها می دیدم فرزندم حسن مجتبی (علیه السلام)بالش ها را کنار هم می گذارد و برای خودش منبری درست می کند، آن وقت روی آن می نشیند و سخنرانی می کند. من از این کار کودکم شگفت زده می شدم و به او می گفتم عزیزم چه قدر خوب حرف می زنی و چه زیبا خداوند را ستایش می کنی. او هر بار بهتر از دفعه ی قبل صحبت می کرد هیچ کس هم جز من و برادر و خواهرش از این مسأله آگاه نبود.
سرانجام یک روز، این راز را برای همسرم علی (علیه السلام) فاش کردم و از او پرسیدم نمی خواهی پای منبر و سخنرانی فرزندت حسن بنشینی؟.
علی (علیه السلام) پاسخ داد: چرا نخواهم؟ خیلی هم مشتاقم فردا، به هنگام ایراد خطابه اش در گوشه ای پنهان می شوم زیرا ممکن است با دیدن من دست از سخن گفتن بکشد.
روز بعد هنگامی که پسرم خواست سخنرانی کند، اندکی لکنت زبان داشت و نمی توانست مثل هر روز خوب و روان سخن بگوید.
از او پرسیدم: پسرم حسن جان! تو که زبانت مثل شمشیر بود چرا امروز مثل روزهای دیگر روان صحبت نمی کنی؟
اندکی سکوت کرد، آنگاه پاسخ داد: مادر جان احساس می کنم شخصیت بزرگواری درحال گوش دادن به حرف های من است!.
در این هنگام علی (علیه السلام) از نهان گاه بیرون آمد، فرزندش را در آغوش کشید و او را بسیار نوازش و تشویق کرد.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) کودک بود پیامبر بزرگوار اسلام از او به عظمت و بزرگی یاد می کرد به یقین این برخوردهای محبت آمیز که هیچ گاه -
ص: 100
در زمان خاص و یا در محدود خاصی ابراز نمی شد، نشان دهنده این بود که آن حضرت می خواست نقاب از چهره امام حسن (علیه السلام) کنار زده و شخصیت والای او را بیش از پیش به مسلمانان معرفی کند. (1)
«ابن عباس» می گوید: یک روز پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به خانه ی ما می آمد. رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) سه بار از پشت در صدا می زند، اما پاسخی نمی شوند. همان جا کنار دیوار می نشینند. اندکی بعد، فرزندم حسن درحالی که صورتش را شسته و تسبیحی بر گردن خود آویخته، بیرون می آید. در این هنگام، پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) آغوش می گشاید حسن را به سینه می چسباند گونه هایش را بوسه باران می کند و می فرماید این فرزندم «آقا» ست و خداوند به وسیله ی او میان مسلمانان صلح برقرار خواهد کرد.
گاهی پدرم نوه اش حسن را از آغوش من می گرفت، او را بر سر دو پا می ایستاند، دست هایش را می گرفت و با صدایی ملایم و لحنی مهربان، زمزمه می کرد: «کوچولو، کوچولوی کوچک پا! بالا برو! بالا برو ای ریز چشم!».
حسن هم با گام های کوچک خویش، آرام آرام بالا می رفت تا به روی سینه ی پدر بزرگش می رسید آن گاه صورتش را به دهان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نزدیک می کرد تا آن حضرت، او را غرق بوسه کند. رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می فرمود: خداوندا! من او را دوست می دارم تو نیز دوستدارش باش و دوست وی را هم دوست بدار. (2)
ص: 101
ابن عباس گوید که پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «حسن و حسین سیدا شباب اهل جنة مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّنى، و مَن أبغَضَهُما أبغَضَني». (1)
حسن و حسین آقای جوانان اهل بهشت هستند کسی که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی کرده است.
ن.ک ← آقای جوانان اهل بهشت.
وی پس از شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بر مزار ایشان، حاضر می شد و با اندوه می گفت:
خدای تو را رحمت کند، ای ابا محمد، همان گونه که زندگانی ات سبب سربلندی و افتخار ما بود شهادتت نیز به همان اندازه سنگین و کمرشکن بود چه روح بزرگواری داشتی و چه پر برکت بود آن بدن که کفن او را در برگرفت. آری چگونه چنین نباشد که تو فرزند هدایت بودی و هم پیمان پرهیزکاری. در دامن اسلام پرورش یافته بودی و از سینه ایمان شیر نوشیده بودی تو آن همه پیشینه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدی... . (2)
انس ابن مالک نیز درباره امام حسن (علیه السلام) گفته است: کسی به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شبیه تر از حسن بن علی (علیه السلام) نبود.
ص: 102
عایشه می گفت: هرکس می خواهد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را ببیند به این پسر نگاه کند او می گفت: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را می دیدم که حسن را به سینه می چسبانید و می فرمود: بار خدایا! این پسر من است. او را دوست دارم. تو نیز او را دوست بدار و هرکسی که او را دوست می دارد دوست خود بدار. (1)
ابوهریره می گفت: هرگاه حسن بن علی (علیه السلام) را می دیدم اشک از دیدگانم سرازیر می شد؛ زیرا روزی او را دیدم که می دوید و خود را در دامان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش می فشرد و می فرمود: خدایا من او را دوست دارم و نیز هرکه او را دوست بدارد دوست دارم. (2)
سعد می گوید: نزد رسول خدا بودم و حسن و حسین (علیهم السلام) در پیش روی او بازی می کردند، عرض کردم: ای رسول خدا! آیا این دو را دوست می داری؟ فرمود: چگونه این دو را دوست نداشته باشم که اینها گل های خوشبوی من در دنیا هستند و من آنها را می بویم. (3)
ابوبکر درباره امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) گفته است: حسن و -
ص: 103
حسین (علیهم السلام) را دیدم درحالی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نماز می خواند و آنها بر پشت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) سوار شده بودند رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگی بر زمین گذارد که برخیزند و آنان به راحتی بر زمین ایستادند وقتی نمازش به پایان رسید آن دو را در دامان خود نشانید و نوازش کرد و فرمود: این دو پسر دو گل خوش بوی من در این دنیایند.
رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) به مناسبت های مختلف در توصیف امام حسن مجتبی (علیه السلام) سخن گفته اند از جمله فرمودند: «اگر قرار بود عقل به صورت یک انسان تجسم پیدا کند به صورت امام حسن (علیه السلام) ظاهر می شد».
اميرالمؤمنين علی، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را همیشه به نام فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می نامید مثل این که این دو پسر را شریف تر از آن می شمرد که فرزند خود بشمارد یا بدین ترتیت می خواست حساب حسن و حسین در میان فرزندان خود با یک چنین امتیازی همیشه جدا نگاه بدارد. حسن و حسین هردو فرزند امیرالمؤمنین بودند ولی امیرالمؤمنین به حسن با چشم دیگری نگاه می کرد.
از وصایایی که در وصیت نامه های خود به نام حسن می نگارد به وی عشقی شدید می ورزد و پیداست که امیرالمؤمنین بزرگترین فرزندان فاطمه را با چه حرارت و التهابی دوست می داشته است.
در جهاد جمل وقتی که محمد بن حنفیه نتوانسته بود صفوف قبائل -
ص: 104
ازد و ضبّه را بشکافد و شتر عایشه را پی کند در عوض امام حسن آن صف های مسلّح را از هم شکافت و دلخواه پدر را انجام داد محمد خیلی خجالت کشید خیلی سرخ شد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیش آمد و فرمود: «محمد می بینم که خجالت کشیده ای».
آری، یا امیرالمؤمنین، چون نتوانسته ام مثل برادرم حسن وظیفه ام را انجام بدهم.
اميرالمؤمنين (علیه السلام) لبخندی زد و فرمود: «نه، شرمسار مباش حساب حسن از حساب شما جداست با او رقابت مکن، او پسر رسول خدا است و تو پسر من هستی و مسلم است کاری که پسر رسول خدا می کند از دست دیگران برنمی آید.»
اما امام حسن اصرار داشت که وی را حسن به علی بنامند. مردم به گمان این که او از نسبت و ارتباطش با خانواده ی مادر بیشتر خرسند است وی را حسن بن فاطمه می نامیدند مخصوصا زنان در این باب مبالغه ای داشتند. امام حسن (علیه السلام) می فرمود: من حسن بن علی هستم.
مرا پسر علی بنامید، زیرا پدرم از مادر شریف تر و عظیم تر است.
وقتی ابوبکر خلیفه شد، روز جمعه به منبر رفت حسن و حسین (علیهم السلام) (که در سنین کودکی بودند) برای نماز جمعه آماده شده بودند. حسین (علیه السلام) پیش افتاده به ابوبکر رسیده و فرمود: این منبر پدر من است نه منبر پدر تو، ابوبکر گریست و گفت: راست می گویی این منبر پدر شماست نه منبر پدر من. (1)، (2)
ص: 105
فاطمه زهرا (علیهما السلام) چهار ماه بعد تولد امام مجتبی، امام حسین (علیه السلام) را حامله گردید و در سال سوم (یا چهارم) فاطمه زهرا (علیهما السلام) در هجرت بود که خداوند متعال امام حسین (علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسری که نه امام بر حق از نسل مبارک وی پدید آمد.
امام حسین (علیه السلام) همواره با امام حسن (علیه السلام) در تمامی حوادث تاریخی همراه و همگام و در تمام مصیبت های آن زمان یار و غمخوار برادرش بود. و چه در جنگ و سیاست و چه در صحنه زندگی برادر و امامش را تنها نمی گذاشت در مدت ده سال امامت امام مجتبی (علیه السلام)، از یاران شجاع و وفادار آن حضرت بود در واپسین روزهای زندگی امام حسن (علیه السلام) برادر و غم خوارش امام حسین بر بالین او آمد وقتی امامش را در آن حال دید سخت گریست به طوری که محاسنش از اشک چشمانش خیس شد. امام حسن (علیه السلام) وقتی گریه برادر را دید فرمود: «گریه نکن چرا که من درحالی از این دنیا می روم که همه در کنارم هستند اما تو وقتی شهید می شوی کسی در کنارت نیست و زمین و زمان بر تو می گریند».
امام حسین (علیه السلام) فرمود: خدا تو را رحمت کند ای ابا محمد! این تو بودی که حق را در جایگاه خود می دیدی. و در هجوم باطل به بهترین شیوه، با راز داری خدا را رعایت می کردی و مشکلات سخت دنیا را به -
ص: 106
چشم حقارت می نگریستی و برای اداره آبرومندانه ی خانواده با دستی پاک از دنیا بر میداشتی و با کمترین زحمت، مزاحمت های دشمنان را برطرف می ساختی اینها جای شگفتی نیست زیرا که تو از نسل پیامبری و از پستان حکمت نوشیدی پس هم اکنون به سوی رحمت الهی و نعمت های جاودانه ی بهشت سفر کرده ای، خدا پاداش ما و تو را بر این مصیبت بزرگ گرداند، و برای ما و شما آرامش قرار داده و سرانجام ما را نیکو گرداند. (1)
ن.ک ← دفن امام (علیه السلام).
«وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقًا». (2)
«و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان اتمام کرده از پیامبران صدیقان شهدا و صالحان و آنها رفیقان خوبی هستند». در امالی شیخ طوسی (رحمه الله) آمده که وی به سند خود از علی بن ابی طالب (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: مردی از انصار به حضور رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! من طاقت جدایی از تو را ندارم به خانه ام که می روم همین که به یاد تو افتم دیگر دستم به کار نمی رود کارم را هرچه که باشد رها می کنم و به زیارت شما می آیم تا شما را ببینم و آرام بگیرم و به این خاطر علاقه ی زیاد بنده به شما است و فعلا نیز در این اندیشه به می برم که در روز قیامت که شما داخل بهشت شده و تا اعلی علیین -
ص: 107
بالا می روید من آن روز چه کنم؟ و ای نبی خدا! آن روز چگونه بر فراق تو صبر کنم؟ در پاسخ این مرد بود که آیه ی شریفه فوق نازل گردید.
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نیز آن مرد را احضار کرده و آیه ی شریفه را برایش خواند و به همنشینی خود بشارتش داد. در کتاب شواهد التنزیل از حذیفه نقل کرده که گوید: روزی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) رسیدم و چون آیه فوق نازل شده بود، برای من قرائت نمود بنابراین به آن حضرت عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما مقصود از این آیه چه کسانی هستند که خدا نسبت به آنها رئوف و مهربان است؟
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: من از پیامبرانی هستم که خداوند به آنها انعام فرموده و قبل از آن به نبوت و پیامبری رسیدم و آخر آنها مبعوث شدم و علی بن ابی طالب (علیه السلام) از صدیقان است او قبل از دیگران مرا به پیامبری تصدیق نموده و حمزه و جعفر از شهدا و صالحین هستند و منظور از «و آنها رفیقان خوبی هستند» حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است در زمان خود. (1)
سعیدبن عقیصا چنین نقل کرده که بعداز ماجرا صلحی، گروهی از مردم بر امام حسن (علیه السلام) وارد شدند و برخی از آنان، حضرت را به خاطر صلح با معاویه سرزنش می کردند که حضرت برای آگاهی آنان چنین فرمود: وای بر شما که نمی دانید من چه کرده ام. سوگند به خدا، آن چه را که انجام داده ام، برای شیعیان من بهتر از هر چیزی است که آفتاب بر آن تابیده و غروب کرده است آیا نمی دانید که من امام شما هستم و طاعتم بر شما واجب است و به تصریح رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) که درباره ی من فرمودند: من یکی از دو سالار جوانان بهشت هستم؟
آنان گفتند: بله.
ص: 108
فرمود: آیا آن داستان را از یاد برده اید که حضرت (صلی الله علیه واله وسلم) وقتی کشتی را سوراخ کرد و دیوار را برپا داشت و تعمیر کرد و پسر را کشت این [کار او] باعث شد که موسی بن عمران (صلی الله علیه واله وسلم) بر او خشم گیرد، چه آن که حکمت آن را نمی دانست درحالی که این کار نزد خداوند که یادش بلند باد عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمی دانید که از ما «امامان معصوم (علیهم السلام)» کسی نباشد، مگر حضرت قائم که روح الله، عیسی بن مریم (صلی الله علیه واله وسلم) پشت سر او نماز می گذارد که خدای بزرگ تولد او را پنهان داشته و او را در پرده ی غیب نگه می دارد تا این که زمان و خروجش بیعت کسی بر گردن او نباشد و او، نهمین فرزند از نسل برادرم حسین و پسر بانوی کنیزان است.
خداوند در زمان غیبت او، عمرش را دراز می گرداند و به قدرت خویش او را در سیمای جوانی کمتر از چهل سال ظاهر می گرداند که خدا بر هر چیز توانا است. (1)
امامه دختر ابوالعاص و زینب دختر رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) است امامه خواهر زاده حضرت زهرا (علیهما السلام) بود و چون بی مادر بزرگ شده بود، خاله ی گرامیش فاطمه ی زهرا (علیهما السلام) را بسیار دوستش می داشت.
به اقتضای همین محبت و محبوبیت در دم مرگ به علی وصیت کرد که پس از من با امامه عروسی کن زیرا این دختر با فرزندان من خیلی مهربان است.
حضرت امیر پس از درگذشت دختر پیغمبر با امامه ازدواج کرد.
او بعداز شهادت مظلومانه صدیقه کبری دوامی نیاورد و به دیدار معبود شتافت.
ص: 109
در وفات او اختلاف وجود دارد. واقدی و ابن حیان و حاکم و ابن حجر می گویند: او پس از عمرو در ابتدای خلافت عثمان درگذشت. اما بخاری می گوید: «ام ایمن پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پنج ماه بیشتر زنده نبود!!». (1)
پیروان حضرت امیر (علیه السلام)، امام حسن مجتبی، امام حسین (علیهم السلام) و فرزندانش را «امامیّه» می نامند کسانی که خداوند بزرگ را به وحدانیت ستایش می کنند و او را عادل دانسته و از هر ظلمی مبرا و منزه می دانند. و عقیده دارند که پیامبر از جانب او برای راهنمایی بشر آمده است که اول آنها حضرت آدم (صلی الله علیه واله وسلم) و آخر آنها خاتم النبیین حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) می باشد که تمامی دستورات آن حضرت از جانب خداوند بزرگ است.
پیروان امامیه آنچه را که ،حلال طیب و طاهر است را به آن جامه ی عمل می پوشانند و از محرومات دوری گزیده پرهیز می کنند زیرا جماعت شیعه متعقدند که: «حلال محمد تا روز قیامت حلال است و حرام آن حضرت هم تا روز قیامت حرام است و شریعت او هم تا روز قیامت مستمر و باقی است».
امامیه معتقدند که جانشینی بلافصل پیامبر گرامی اسلام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امام مجبتی (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) و فرزندانش می باشند که آخرین آنها امام دوازدهم، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و اکنون در پس پرده غیبت می باشد و به اذن خداوند بزرگ ظهور نموده و جهان را پر از عدل و داد می کند، پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
ص: 110
امام از معاویه طبق چنین شرطی در صلحنامه پیمان گرفت که نباید نسبت به او و بردارش حسین (علیه السلام) و دیگر افراد خاندان رسول گستاخی و جسارتی ورزد و نباید علیه آنها توطئه چینی کند و یا فریب و دسیسه ای به کار برد و نباید امنیت آنها را به مخاطره اندازد، زیرا می دانست که معاویه با سرشت پست و تباهی که دارد بالاخره به چنین کاری دست خواهد زد و از هیچ جنایتی نسبت به خاندان پیامبر، پرهیز نخواهد کرد و چنانکه دیدیم آن حضرت را با زهر مسموم ساخت.
یکی از زنان نمونه و بسیار شایسته در صدر اسلام ام ایمن است او دارای کمالات اخلاقی و نفسانی والائی است به گونه ای که مردان به ندرت چنین امتیازاتی دارند. زنی که بارها مورد مدح پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) قرار گرفت. برتری های اخلاقی متعدد داشت و پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) هم از معدود کسانی بود که پای از خانه و خاندان اهل بیت نکشید و دو شادوش فاطمه زهرا (علیهما السلام) حرکت کرد.
ام ایمن بارها نزد خلفای جور لب به اعتراض گشود و با کمال شجاعت به عنوان زنی بهشتی شهادت داد که حضرت مالک فدک بود و در مقابل ابوبکر از صدیقه کبری دادخواهی نمود.
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که حضرت زهرا (علیهما السلام) در لحظات آخر زندگی خود خطاب به علی (علیه السلام) گفت: «علی جان وقتی وفات کردم هیچ کس را خبر نکن مگرام سلمه و ام ایمن و فضه را و از مردان دو -
ص: 111
فرزندم حسن، حسین (علیهم السلام)، عباس، سلمان، عمار، مقداد، ابوذر و حذیفه را و مرا در شب دفن کن و قبر مرا مخفی نگاهدار». (1)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) برای خواستگاری همسرش به منزل ابی مسعود عقبة بن عمرو خزرجی رفتند و دخترشام بشیر را خواستگاری نمودند. از این وصلت مبارک سه فرزند به حضرت عطا شد به نام های زید، ام الحسن و ام الحسين. (2)
امامه با صلت بن عبدالله که نواده ی حارث بن عبدالمطلب (علیه السلام) بود ازدواج کرد.
ام حبیبه دختر ربیعه است و این زن آخرین همسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) شمرده می شود.
ام سعید دختر عروة بن مسعود و از قبیله ی بنی ثقیف است و به همین جهت ثقیفه نام داشت.
ام سلمه از زنان شایسته تاریخ اسلام و یکی از اردتمندان به رسول -
ص: 112
خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فاطمه زهرا (علیهما السلام) امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) بوده است.
زنی که به همسری نبی گرامی اسلام (صلى الله عليه واله وسلم) مفتخر شده پس از رحلت حضرت خدیجه سرپرستی صدیقه کبری را بر عهده داشته است. او از زنان خردمند عصر خویش به شمار می رفت و نامش هند بود.
شوهرش ابوسلمه در جنگ احد مجروح و پس از آن شهید شد. از این روی همان طور که بیان کردیم او به همسری پیامبر گرامی اسلام درآمد. چون حسین (علیه السلام) متولد گردید نگهداری او را بر عهده گرفت. این بانوی بزرگوار از روایان حدیث حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) نیز بود. (1)
او با ایمان به پیامبر به مقام والای امیرالمؤمنین آگاهی کامل داشت و پایگاه بلند او را در نزد پیامبر به خوبی می شناخت و چون دید معاویه به آشکار و بی پروایی به امام دشنام می دهد، نامه اعتراض آمیزی به او نوشت و گفت: «شما خدا و پیامبرش را بر روی منبرهایتان دشنام می دهید زیرا علی بن ابی طالب را لعنت می کنید و من خود شهادت می دهم که خدا و پیامبرش او را دوست می دارند».
ام عبدالله ن.ک ← ازدواج امام حسن با مادر ام عبدالله.
شانزدهمین دختر امیرالمؤمنین ام کرم نام داشت.
ابن اسحاق تردید دارد که آیا همسر ام کلثوم عتبة بن ابي لهب بوده یا برادرش عتيبة بن ابي لهب؟
ص: 113
آنچه مسلم است دو پسر ابولهب همسران دو تن از دختران پیامبر - ام كلثوم و رقیه بودند.
ن.ک ← همسران امام.
به روایت تاریخ ام کلثوم آخرین دختر علی مرتضی است ولی گفته می شود که امیرالمؤمنین دختر دیگری هم از محیا دختر امرء القيس کلبی داشت و به هنگام شهادت یعنی در سال چهلم هجرت این دختر سه ساله بود. او آخرین فرزند امیرالمؤمنین به شمار می رفت که بسیار شیرین زبان بود.
امام حسن (علیه السلام) به یاران خود و شیعیان راستین پدرش مهری شدید می ورزید و در مقررات صلح شرط کرد که معاویه بایستی خون آنها را نریزد و متعرض و مزاحم آنها نگردد و آزارشان نرساند و این شرط از مهم ترین مقررات صلح بود.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد او به طور علنی از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت.
ص: 114
حضرت مجتبی (علیه السلام) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه به کوفه برفراز منبر نشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی را بیان نمود و آنگاه در حضور هردو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد. (1)
پس از شهادت حضرت علی و صلح امام حسن (علیه السلام، خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره ی اسدی» یکی از سران خوارج، برضد او قیام کرده و سپاهی دور خود گرد آورده است.
معاویه، برای تثبیت موقعیت خود و برای آنکه وانمود کند که امام مجتبی (علیه السلام) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد.
امام (علیه السلام) با پیام به او پاسخ داد که من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم از جنگ با تو خود داری کردم و این معنا موجب نمی شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد پیش از هر کسی باید با تو بجنگم چه مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است!. (2)
جناده پسر ابی امیه می گوید: من در هنگام وفات امام حسن (علیه السلام) -
ص: 115
به حضور آن بزرگوار رسیدم، دیدم جلوی امام طشتی هست؛ خونی که استفراغ می کرد در آن می ریخت و قطعات جگرش به وسیله ی زهری که توسط معاویه به آن حضرت داده شده بود خارج می شد.
به حضرت عرض کردم سرورم چرا خود را معالجه نمی کند؟ فرمود: ای بنده ی خدا مرگ را با چه می توان معالجه نمود؟!
من گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.
سپس به امام (علیه السلام) گفتم پسر پیامبر خدا! مرا موعظه کن فرمود: آری، ای جناده! آماده ی سفر آخرت باش، توشه این سفر را پیش از فرا رسیدن مرگت تهیه کن.
بدان که تو در تعقیب دنیا هستی و مرگ در تعقیب تو، امروز غم فردا را مخور! آگاه باش! از مال دنیا سهم تو به اندازه ی غذای توست و بازمانده ی آن مال دیگران است و تو خزانه دار آنها خواهی بود.
بدان كه: في حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ في الشُّبَهَاتِ عِثابٌ: فرداى قیامت راجع به مال حلال دنیا حساب و درباره ی حرام آن عذاب و برای شبهه ناک آن سرزنش خواهید شد.
برای دنیایت چنان بكوش که گویی همیشه در آن خواهی زیست، فرصت انجام کارهای آن را داری و برای آخرت چنان تلاش کن که گویی فردا خواهی مرد وقت انجام کارهای آن را نداری.
إِذَا أَرَدْتَ عِزَّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانِ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلُّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِنْ طَاعَةِ؛ اگر خواهان عزت بدون قوم و قبیله و قدرت بدون سلطنت باشی، از دلت معصیت پروردگار را خارج کن و به عزت طاعت او درآی.
سپس امام حسن (علیه السلام) در ادامه فرمود هرگاه ناچار شدی با مردم رفاقت کنی با کسی رفیق باش که: -
ص: 116
1- زینت بخش تو باشد.
2- اگر به او خدمتی انجام دادی نگهدار تو باشد.
3- هروقت از او تقاضای کمک کنی یاریت کند.
4- هرگاه سخن بگویی تصدیقت کند.
5- اگر بر دشمنی حمله ور شوی پشتیبانت باشد.
6- هرگاه دستی برای احسان دراز کردی او نیز دراز کند.
7- اگر مشکلی داشتی آن را برطرف کند.
8- چنانچه از تو نیکی دید فراموش نکند.
9- هرگاه از او چیزی خواستی عطا کند.
10- اگر تو ساکت باشی او سخن بگوید.
11- هرگاه بلا و مصیبتی به او رسید تو ناراحت شوی.
خلاصه باید کسانی را به دوستی و رفاقت انتخاب نمود که به وسیله ی او بلایی بر تو وارد نشود و گرفتاری برایت پیش نیاید.
هنگام پیش آمدها تو را رها ننماید، چنانچه در موضوعی اختلاف نمودید تو را بر خویشتن مقدم بدارد.
جناده می گوید: سخن امام (علیه السلام) به اینجا که رسید نفسش بند آمد رنگ مبارکش به زردی گرائید، طوری که ترسیدم امام (علیه السلام) شهید گردد.
این سخن گهر بار فرزند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) تمام حدود و شرایط دوستی و دوست یابی را هر در بردارد باید از آن پند گرفت و به آن عمل کرد. (1)
به هنگامی که معاویه خطیبان را وادار می کرد که آشکارا به امیرالمؤالمنین -
ص: 117
دشنام دهند و مقام والایش را کوچک شمارند انیس انصاری که از یاران پاکیزه خوی پیامبر بود به دفاع برخاست و اقدام معاویه را زشت شمرد.
اوفی بن حصن از مخالفان سر سخت سیاست بنی امیه بود که بی پروا به اعمال ناشایست آنها اعتراض می کرد و در اجتماعات مردم کوفه آشکارا سخن می گفت و مردم را بر ضد امویان بر می انگیخت.
همه ی ما می دانیم که امام حسن مجتبی (علیه السلام) یکی از صاحبان حقیقی حکومت الهی و به تعبیر دیگر اولوالامر است و بعداز ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) امام دوم شیعیان جهان می باشند و اطاعت از آن راهبر بزرگ در هر شرایط و موقعیتی واجب است. و با یک اشاره امام مجتبی (علیه السلام) همچون امامان دیگر باید با سر حرکت نمائیم و به تک تک احادیث گهربار حضرت جامه عمل بپوشانیم زیرا ما معتقدیم طبقه «اولوالامر» که خدا به اطاعت از آنان فرمان داده «امامان» هستند، به عقیده ما آنها هستند که در پیشگاه خدا شاهد بر اعمال مردمند آنها درها و راه ها و راهنمایان رسیدن به قرب خداوندی هستند، گنجینه های علم الهی و بیان کنندگان وحی آسمانی اند ارکان یکتاپرستی هستند ونگهبانان گنجینه خدا شناسی امامان (همان طور که پیامبر تعبیر نموده) در اثر این مقامات مانند ستارگان که وسیله امنیت اهل آسمانند وسیله ی امنیت اهل زمین هستند نقش آنها در میان امنیت اسلام نقش کشتی نوح است. «همان طور که هرکس سوار کشتی نوح شد از غرق شدن -
ص: 118
نجات یافت». (1) هرکه از این امامان پیروی کند از هلاکت ابدی نجات پیدا می کند و هرکه تمرد کند، دچار هلاکت و بدبختی دائمی گردد. امامان مصداق این آیه قرآن هستند:
«عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»، که خدا هرگونه پلیدی و آلودگی را از امامان دور ساخته و پاک و پاکیزه شان نموده است.
به عقیده ما فرمان اینها فرمان خدا نهی شان نهی خدا و اطاعت و سرپیچی از دستورشان اطاعت و سرپیچی از دستور خدا است، دوستدار اینان دوستدار خدا است و دشمنشان دشمن خدا هرکه فرمان اینان را رد کند فرمان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را رد کرده و این کار در حقیقت رد فرمان الهی است، بنابراین باید در برابر امر و دستور اینها سر تسلیم فرود آورد و گفتارشان را (بدون چون و چرا) به کار بندد.
به همین جهت ما معتقدیم احکام و وظایف شرعی را تنها باید از طریق اینها به دست آورد و تنها با این کار است که ذمه انسان از مسئولیت تکالیف و وظایف واقعی بری می شود و انسان اطمینان پیدا می کند که به وظایف خود عمل نموده است. اینان مانند کشتی نوح هستند پیروی از اینها موجب نجات و سعادت و سرپیچی، سبب گم شدن در امواج دریای گمراهی و انحرافات عقیده ای و افکار و کشمکش های شیطانی است.
ن.ک ← شخصیت امام، امامت و خلافت امام.
پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) درباره ی امامان فرمود: ای پسر عباس! ولایت آنان -
ص: 119
ولایت من است و ولایت من ولایت خداست. جنگ با آنان جنگ با من است و جنگ با من جنگ با خدا، آشتی با آنان آشتی با من است و آشتی با من آشتی بودن با خداست. (1)
پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) درباره ولایت اهل بیت در گفتار دیگری می فرماید ولایت من و ولایت اهل بیت من، مایه ی ایمنی از آتش دوزخ است. (2)
امام حسن (علیه السلام) فرمود: پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در پی انصار فرستاد و آنان نزدش آمدند. پس به آنان فرمود: «ای جماعت انصار! آیا شما را به چیزی راه نمایی نکنم که اگر به دامنش چنگ زنید پس از آن هرگز گمراه نمی شوید؟».
گفتند: چرا ای پیامبر خدا!.
فرمود: «این علی است. به دوستی من او را دوست بدارید و به احترام من به او احترام نهید؛ زیرا جبرئیل از جانب خدای عزوجل به من دستور داد که این مطلب را به شما بگویم». (3)
ص: 120
ب
ص: 121
پس از شهادت حضرت مجتبی (علیه السلام) که حسین بن علی (علیه السلام) امامت را عهده دار بود خبر جنایت های معاویه بلافاصله در مدینه طنین می افکند و محور بحث در اجتماعاتی می گشت که حسین بن علی (علیه السلام) با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامی تشکیل می داد. برای نمونه هنگامی که معاویه «حجربن عدی» و همراهان او را کشت عده ای از بزرگان کوفه نزد حسین آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجی از نفرت در همه ی افراد با ایمان برانگیخت.
این مطلب نشان می دهد که در آن هنگام جنبش منظمی بر ضد حکومت اموی شکل می گرفت که مبلغین و عوامل مؤثر آن همان پیروان اندک و صمیمی امام حسین (علیه السلام) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه ی خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود -
ص: 122
که با یادآوری جنایاتی که در سراسر دوران حکومت معاویه موج می زد، روح قیام را در دل های مردم برانگیخت تا روز موعود فرا رسد. (1)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) چند روز پس از امضای قرار داد صلح با معاویه و رفت و آمدهای مکرر از سوی دوستان و دشمنان مصلحت را در آن دید که به همراه بعضی از یاران از کوفه به مدینه جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) هجرت نمایند.
او به همراه برادرش حسین بن علی (علیه السلام) و خانواده و اطرافیانش راهی مدینه شدند. مردم کوفه با اندوه بسیار به مشایعت آن حضرت شتافتند درحالی که اشک، چشمان بسیار را فرا گرفته بود مشایعت کنندگان با نگاه های طولانی حسرت خود را اظهار می داشتند و با زبان حال بر سرنوشت تیره خود که با هجوم و سلطه چکمه پوشان معاویه گره خورد- سرود اندوه می سرودند. امام (علیه السلام) و همراهانش به مدینه آمدند و در آنجا اقامت گزیدند.
سبط اکبر پیامبر این ناخدای بردبار تصمیم گرفت با فرو بردن خشم خود و صبر و تحمل کشتی اسلام را از غرقاب حتمی حکومت معاویه نجات بخشد و نگذارد حکام بنی امیه با احادیث جعلی و نسبت های ناروا به پیامبر عظیم الشان (صلی الله علیه واله وسلم) و پدرش امیرالمؤمنان (علیه السلام) و صحابه بزرگ، چهره واقعی اسلام را عوض کنند و به اسم اسلام بعداز پیامبر اهداف شیطانی خود را بر امت اسلامی تحمیل نمایند و بدعت ها و سنت های جاهلیت را دوباره همانند اجدادشان احیا کنند.
ص: 123
حضرت ده سال در مدینه اقامت گزید و در این مدت همچون پدر و جد بزرگوارش طبیب و معلمی دلسوز و پناه گاهی مطمئن برای مردم مدینه و مظلومان عالم بود و خورشید گونه بر همه زوایای تاریک عالم اسلام می تابید و با سخنان زیبای علی گونه و رفتار و همه اندیشه حلیمانه محمدی و حجب و تقوای فاطمه گونه اش مسلمین جهان را رهبری می کرد و در مقابل جبهه کفر راست قامتانه ایستادگی کرد و به نور الهی درخششی دیگر داد.
یکی از جامع ترین کتاب های حدیثی روایی شیعه است که توسط علامه محمد باقر مجلسی و شاگردانش تألیف شده است.
این عالم متقی و بزرگوار که در سال 1037 ه.ق متولد و در سال 1111 ه.ق در منزل بدرود حیات گفته است در اصفهان سکونت داشته و در عصر معاصر به حوزه علمیه تبدیل شده و مزار شریف او در مسجد جامع اصفهان واقع در سبزه میدان محل رفت و آمد مشتاقان علم و تقوی است که از سراسر ایران برای زیارت مرقد مطهرش می آیند.
کتاب شریف بحارالانوار درصدو ده جلد تألیف گردیده که از جلد 23 تا 34 در فضائل، مناقب ائمه اطهار از جمله امام مجتبی (علیه السلام) بیان گردیده هرچند در مجلدهای دیگر همچون جلد 43، 56 و... به صورت گوناگون احادیث و روایاتی درباره امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) بیان گریده است.
علامه مجلسی در مقدمه ی کتاب بحارالانوار را راه روشنایی و نور روشن بیان کرده است. (1)
ص: 124
یکی از وظایف سنگین و مهم حضرت زهرا (علیهما السلام) موضوع بچه داری و تربیت اولاد بود. فاطمه (علیهما السلام) پنج فرزند پیدا کرد: حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (علیهم السلام) پنجمین فرزند آن حضرت که محسن نام داشت سقط شد. دو پسر و دو دختر از آن حضرت باقی ماند. فرزندان آن حضرت از اشخاص عادی نبودند، بلکه چنین مقدر شده بود که نسل پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) از فاطمه (علیهما السلام) بوجود آید رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می فرمود: «خدا ذریه پیامبران را در صلب خودشان قرار داده ولی نسل مرا در صلب علی (علیه السلام) مقرر فرمود: پس من پدر اولاد فاطمه (علیهما السلام) هستم».
خدا مقدر کرده بود که پیشوایان دین و خلفای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) از نسل پاک زهرا (علیهما السلام) به وجود آیند از این روی یکی از وظایف سنگین او بچه داری بود کلمه ی بچه داری جمله کوتاهی بیش نیست ولی معنای بسیار مهم و دامنه داری دارد شاید بعضی خیال کنند که بچه داری بیش از این نیست که پدر لوازم زندگی فرزندانش را فراهم سازد و مادر تر و خشکشان کند و در تهیه ی غذا و شستن لباس هایشان کوشش نماید و هیچ مسئولیت دیگری در قبال فرزندانشان ندارند.
اما اسلام به این حد اکتفا نمی کند بلکه پدر و مادر را در قبال وظیفه ی بزرگتری مسئول می داند اسلام شخصیت آینده کودک را مرهون تربیت و پرورش و مراقبت پدر و مادر می داند تمام حرکات و سکنات و افعال و گفتار پدر و مادر در روح حساس و لطیف فرزند تأثیر می کند. هر فرزندی نماینده کیفیت سلوک و رفتار پدر و مادرش می باشد. پدر و مادر وظیفه دارند که با کمال دقت مراقب آینده -
ص: 125
کودکانشان باشند و مواظب باشند طفل بی گناه که نهادش بر خوبی آفریده شده فاسد و بدبخت نگردد.
حضرت زهرا (علیهما السلام) که خودش تربیت یافته دامن وحی بود از تربیت اسلامی بی اطلاع و غافل نبود. او می دانست که از چگونگی شیر مادر و بوسه هایی که بر لب های معصوم کودکانش می زند گرفته تا تمام حرکات و اعمال و گفتارش در روحیه حساس آنها اثر دارند.
او می دانست باید امام تربیت کند و نمونه هایی را به جامعه تحویل دهد که آینه و معروف حقیقت و روح اسلام باشند و حقایق و معارف قرآن در وجودش جلوه گر باشد و این موضوع کار سهل و آسانی نیست.
فاطمه (علیهما السلام) می دانست باید امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را تربیت کند که در موقع احتیاج اسلام، جان خود و عزیزانش را در راه دفاع از دین و مبارزه با بیدادگری فدا کند و بوسیله خون های عزیزانش درخت اسلام را سیراب گرداند می دانست باید دخترانی همانند زینب و ام کلثوم پرورش دهد که بوسیله ایراد خطبه ها و سخنرانی های شورانگیز دستگاه ظلم و ستم بنی امیه را رسوا و مفتضح سازند، و جلو مقاصد شوم آنان را بگیرند.
او می دانست باید فرزند بردباری همانند حسن (علیه السلام) تربیت کند که در موقع حساس اسلام دندان بر جگر بگذارد و برای حفظ منافع عالی اسلام و فراهم ساختن زمینه ی انقلاب اسلامی سکوت کند و به وسیله ی صلح با معاویه به جهانیان بفهماند که اسلام تا بتواند صلح را بر جنگ ترجیح می دهد و بدان وسیله عوام فریبی و ظاهرسازی و حقه بازی معاویه را آشکار سازد.
او محیط خانه را بسیار بزرگ و حساس می دانست آن را کارخانه بزرگ انسان سازی و دانشگاه مهم تمرینات نظامی و درس فداکاری می شمرد.
ص: 126
می دانست که تربیت شدگان این مدرسه، هر درسی را که در اینجا بیاموزند، در میدان بزرگ اجتماع به مرحله ی بروز و ظهور در خواهند آورد. حضرت زهرا (علیهما السلام) از زن بودن احساس حقارت و کوچکی نمی کرد و مقام زن را بسی عالی و شامخ می دانست و چنین لیاقتی را در خویش می دید که دستگاه آفرینش چنین مسئولیت سنگین و مهمی را بر دوشش نهاده و چنین پایگاه مهمی را بدو تفویض نموده است. (1)
امام مجتبی (علیه السلام) گاهی مبالغ قابل توجهی پول را یکجا به مستمندان می بخشید به طوری که مایه ی شگفتی واقع می شد او با چنین بخشش چشمگیری فقیران را بی نیاز می ساخت و آنان تمامی احتياجات خود را بر آورده می نمودند تا زندگی آبرومندانه ای تشکیل دهند و سرمایه ای برای خویش تهیه نمایند.
حضرت روا نمی دانست مبلغ ناچیزی که خرج یک روز مستمند را به زور تأمین می نماید، به او داده شود و به دنبال آن وی ناگزیر شود برای تأمين احتياجات خود هر روز دست نیاز به سوی مردم دراز کند.
آری!! «حضرت مجتبی (علیه السلام) در طول عمر خود دوبار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن برای خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید».
ن.ک ← جود امام (علیه السلام).
ص: 127
معاویه در ایام خلافتش چهل روز در نماز جمعه صلوات و دورد بر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ترک کرد. وقتی از او پرسیدند چرا چنین کردی؟ گفت: نام پیامبر را بر زبان جاری نمی کنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند.
معاملات ربوی را تجویز کرد به طوری که ابو درداء در برابرش ایستاد و گفت: «سمعت رَسولُ الله صلى الله عَليه و آله يَنهَى عَن مِثل هذا الا مثلا بمثل؛ شنیدم پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) مردم را از معاملات ربوی نهی می کرد مگر آن که وزن دو جنس با یکدیگر برابر باشد».
معاویه اعتنایی نکرد و به کار خود ادامه داد: ابو درداء از گستاخی معاویه نسبت به دین خدا به خشم آمد و با این که قاضی دمشق بود، راهی مدینه گردید و گفت هیچ گونه عذری برای همکاری با معاویه برای من باقی نمانده است، زیرا او در برابر فرمان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به رای خود عمل می کند.
حدود الهی را تعطیل کرد زیرا برای دزدی که سارق بودنش ثابت شده بود - به طوری که بر نه نفر همراه و شریک وی حد جاری کرده بودند وساطت کرد و جلو اجرای حدود الهی را گرفت.
صاحب «البدایة و النهایة» می نویسد در اسلام این اولین حدی بود که از اجرای آن جلوگیری شد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد و بوی خوش استعمال نمود بعضی از احکام را عملا تغییر داد.
نسبت به دیگر احکام الهی بی اعتنا بود و هرگونه که می خواست عمل می کرد مثلا در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد با این که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرموده است: «لَيسَ في العيدين أذان ولا أقامه؛ در -
ص: 128
نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه مشروعیت ندارد».
خطبه های نماز عید فطر را قبل از نماز خواند و این عمل را بنی امیه برخلاف سنت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ادامه دادند.
آب را در ظرف طلا و نقره می نوشید و در آنها غذا می خورد درحالی که رسول خدا آن را نهی کرده بود. لباس حریر (که بر مردان حرام است) بر تن می کرد و اعتنایی به محرمات الهی نمی کرد.
بنی امیه به پیروی از احکام خود همچون معاویه در یکی از دو خطبه نماز جمعه و عید به هنگام گوش دادن خطبه ها می نشستند و در دیگری می ایستادند.
ن.ک ← ممانعت از ازدواج شیطنت آمیز.
بردباری امام حسن مجتبی (علیه السلام) زبانزد خاص و عام بوده به طوری که آن حضرت والاترین الگوی صبر بوده اند. در مصیبت های جانگداز مظهر صبر و مقاومت بوده و صبر در طاعت را به نیکوترین وجه راهبری می کرده اند؛ با هم یکی از انواع بردباری امام (علیه السلام) را می خوانیم:
از کامل مبرد و غیره نقل شده روزی آن حضرت سوار بر مرکب بود که مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد و به ایشان لعن و ناسزای بسیار گفت. آن حضرت هیچ نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد. آن گاه آن جناب رو کرد به آن مرد و بر او سلام کرد. خنده نمود و فرمود: «ای شیخ! گمان می کنم که غریب می باشی و گویا بر تو مشتبه شده باشد امری چند پس اگر از ما رضایت بخواهی از تو راضی و خشنود می شویم؛ و اگر چیزی سؤال کنی عطا می کنیم؛ و اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو -
ص: 129
را ارشاد می کنیم؛ و اگر بردباری بطلبی عطا می کنیم؛ و اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم؛ و اگر برهنه باشی، تو را می پوشانیم و اگر محتاج باشی، بی نیازت می کنیم، و اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم؛ و اگر حاجتی داری حاجتت را بر می آوریم و اگر بار خود را به خانه ی ما فرود می آوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود؛ زیرا که خانه ای گشاده داریم و جاه و مال فراوان است».
وقتی مرد شامی این سخنان را از آن حضرت شنید، گریست و گفت: «شهادت می دهم که تویی خلیفه خدا در روی زمین و خدا بهتر می داند که رسالت و خلافت را در کجا قرار دهد پیش از آنکه تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمن ترین خلق بودید نزد من و اکنون محبوب ترین خلق خدایید نزد من.» پس بار خود را به خانه ی آن حضرت فرود آورد تا در مدینه بود، میهمان آن جناب بود و از محبّان و معتقدان خانه نبوت و اهل بیت رسالت گردید.
دیگر از موارد و خویشتن داری امام (علیه السلام) این بود که وقتی از دنیا رفت جنازه اش را از خانه اش خارج نموده بیرون آوردند. یک گوشه ی تابوت آن حضرت را مروان به دوش گرفته بود و حمل می نمود. امام حسین (علیه السلام) به مروان گفت: «تَحمَل اليَوم جِنَازَتُه وَ كُنتُ بِالأمس تجرعه الغيظ».
«امروز جنازه اش را حمل می کنی و دیروز غصه و اندوه را جرعه جرعه بر گلویش می ریختی».
مروان گفت: «نَعَم كُنت أفعَل ذلِكَ بِمَن يُوازَن حَلمه الجبال»، «آری، راست می گویی این چنین می کردم در حق کسی که حلمش هم وزن کوه ها بود». (1)
ن.ک← حلم امام حسن (علیه السلام).
ص: 130
در سال 1400م یکی از سادات طائف عربستان به نام شریف علی به سرزمین برونئی عزیمت کرد و با دختر برادر سلطان محمد ازدواج کرد. پس از سلطان محمد پسرش سلطان عبدالمجید جانشین وی گردید ولی در 1408م در سفرش به چین درگذشت و چون فرزندش چهار ساله بود شریف علی را به رهبری این کشور برگزیدند. او که مردی ساده پوش و عارف پیشه بود دولت اسلامی را بدون لقب سلطان با شعار «اسلام، ایمان، احسان» تأسیس کرد و وجودش آنچنان مایه ی خیر و برکت برای این کشور گشت که مردم به او سلطان «برکت» لقب دادند پس از شریف علی تاکنون هیجده سلطان از نسل او رهبری سیاسی مذهبی این کشور را به عهده داشته اند. (1)
سلسله سلاطین حسنی در کشور بروئنی دار السلام از این قرارند:
1. شريف على سلطان برکت متوفای 833 ه.
2. سلطان سلیمان.
3. سلطان بلقيه.
4. سلطان عبدالقهار.
5. سلطان سيف الرجال
6. سلطان محمد تاج الدین.
7. سلطان عمر علی سیف الدین.
8. سلطان محمد علاء الدین.
ص: 131
9. سلطان شاه مبین.
10. سلطان محیی الدین.
11. سلطان عبدالجليل.
12. سلطان محمد الحسن.
13. سلطان محمد جمال.
14. سلطان عمر سیف الدین.
15. سلطان هاشم خلیل.
16. سلطان محمد جمال العالم.
17. سلطان حاج عمر على سيف الدين.
18. سلطان حاج حسن البلقيه. (1)
در سه کیلومتری شهر برونئی مهمانسرای نورالایمان در صحرای سرسبز کنار رودخانه ای قرار دارد که سلطان حاج حسن بلیقه در آنجا از میهمانان پذیرایی می کند.
در مرکز تاریخ بروئنی راجع به سلسله ی خاندان حسنی مطالعه و تحقیق می شود و تاکنون شجره نامه کلی و شجره نامه های تفصیلی از خاندان سادات این کشور تهیه و در سالن مخصوص به دیوار نصب گردیده است. (2)
از جمله سرادارن و همکاران معاویه در ایجاد ترور وحشت، تهدید و جنایت، بسربن ارطاه همان عنصر پست و تبهکاری است که سیاه ترین -
ص: 132
جنایت های تاریخی را مرتکب شد و پیرمردان نماز گزار را کشت و کودکان شیر خوار را سر برید تا بنیان حکومت ستمگرانه معاویه را مستحکم سازد.
سربن ارطاه که به فرمان معاویه به همراه گروهی سپاهیان سفاک به یمن حمله برد مرتکب جنایت هایی شد که تاریخ نظیر آن را به یاد ندارد.
ناتوانی شدید عثمان در حاکمیت تبعیضها قومیت گرایی ها بخشش هایی بی حساب و کتاب از بیت المال و ده ها مشکل دیگر سبب شد تا جبهه ای معترض و عدالت خواه از مردم مدینه در برابر او صف آرایی کنند عثمان به تحریک شماری از عناصر سودجو و فرصت طلب مانند طلحه زیبر و عمرو عاص کشته شد و خلافت به علی (علیه السلام) رسید. علی (علیه السلام) با وجود این که او را حاکمی عادل نمی دانست ولی از فتنه قتل او نیز ناخشنود بود؛ زیرا می دانست این آشوب، آشوب های دیگری در پی خواهد داشت. (1) امام در ماجرای قتل این گونه فرمود:
بدانید هرکس که در زمان خلافت عثمان، به او چیزی بخشیده شده است، باید آن را به بیت المال بازگرداند. (2) اگر بدان (قتل عثمان) امر می کردم قاتل او بودم و اگر از آن جلوگیری می کردم یاور او... او در انجام کار خود بسیار بد عمل کرد و شما هم به گونه ای بی تابی کردید. به هرحال برای او و شما نزد خدا حکمی ثابت است. (3)
این که علی (علیه السلام) در ماجرای قتل عثمان موضعی شفاف از خود نشان نداد دستاویزی شد برای عناصر سودجو تا بهانه هایی برای قدرت طلبی -
ص: 133
به کار گیرند. علی (علیه السلام) حکومت خود را با عدالت پیش می برد و آنان که به زراندوزی های زمان عثمان خو کرده بودند و همانانی که مردم را به قتل او تشویق می کردند پس از مدتی که اوضاع را به فراخور حال خود ندیدند پیراهن خونین عثمان را دستاویز مقاصد پلید خود ساختند در بصره به اخلال گری و آشوب طلبی دست زدند علی (علیه السلام) فرزند بزرگ خود امام حسن (علیه السلام) را برای جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمان شکنان به کوفه فرستاد. (1) وقتی مردم او را دیدند که می خواهد برای آنان سخنرانی کند زیر لب می گفتند: «خدایا! زبان زاده دختر پیامبرمان را گویا گردان.» امام مجتبی (علیه السلام) به سبب بیماری که داشت، به ستونی تکیه کرد و سخنان بسیار شیوا و رسایی ایراد کرد امام پس از سپاس و ستایش به درگاه خداوند فرمود:
ای مردم! می دانید که امیر مؤمنین علی (علیه السلام) مرا به سوی شما فرستاده تا شما را به عمل کردن به کتاب خدا و ستیز در راه او فرا خوانم اگر چه جنگ برای شما خوشایند نیست ولی پس از آن خشنودی او سبب خوش حالی شما خواهد شد. شما به خوبی می دانید که علی همان کسی است که به تنهایی و نخستین بار با پیامبر نماز خواند و ده سال بیشتر نداشت که او را تصدیق کرد همه جا با رسول خدا بوده و تلاش هایش تنها در راه جلب خشنودی خدا و پیروزی رسولش بود کردار نیک او را در اسلام، همگی می دانید. رسول خدا همواره از او خشنود بود تا آن گاه که دیدگان خود را از این دنیا بست. علی (علیه السلام) او را غسل داد و فرشتگان به او کمک کردند فضل - پسر عمویش- آب برای او می آورد و خود او را در قبر نهاد. رسول خدا در پرداخت بدهی ها و انجام وعده های خود و دیگر کارها به او سفارش -
ص: 134
می کرد. اینها همه منت هایی است که خدا به على عنايت فرموده است به خدا سوگند کسی علی (علیه السلام) را برای بیعت به سوی خدا فران خواند این مردم که به سان شتران تشنه که به سوی آبشخور هجوم می برند به سویش آمدند و همگی نیز از روی میل با او بیعت کردند، ولی گروهی از آنان بدون دلیل و بی آنکه اشتباهی از او دیده باشند، پیمانشان را با او شکستند و با او کینه توزی کردند و به او حسد ورزیدند پس ای بندگان خدا پرهیزگاری پیشه سازید. پایداری کنید و از خدا کمک بخواهید و در مورد آن چه فرومانروای شما خواسته شتاب کنید خداوند ما و شما را به آن چه که با آن دوستان و پیراونش را حفظ کرده نگاه دارد و پیروی از خود را به شما روزی کند و ما و شما را بر ستیز دشمنانش نیرومند سازد. (1)
مردم پس از شنیدن سخنان امام مجتبی (علیه السلام) آمادگی خود را برای شرکت در جنگ و یاری علی (علیه السلام) اعلام کردند و امام مجتبی (علیه السلام) توانست سپاه انبوهی را برای جنگ در رکاب علی گرد آورد.
همان گونه که گفته شد، امام مجتبی (علیه السلام) در جنگ جمل حضوری چشمگیر و شجاعانه داشت و ضربه نهایی را ایشان با نحر کردن شتر عایشه به انجام رسانید و جنگ را به سود امیرالمؤمنین پایان داد.
آتش جنگ جمل فروکش نکرده بود که زمزمه هایی ناآشنا در برپایی فتنه خونین دیگری از آن سوی مرزها به گوش رسید. معاویه و همدستانش سرگرم تجهیز سپاه و جمع آوری نیرو برای جنگ با علی (علیه السلام) بودند.
ص: 135
به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید علی فرزندش امام مجتبی (علیه السلام) را مأمور کرد تا برای مردم سخنرانی کند و آنان را برای دفاع در برابر مهاجمان زرپرست و زورمدار تشویق کند. امام مجتبی (علیه السلام) در حضور پدر سخنان رسا و شیوایی بیان نمود و این گونه مردم را به جنگ با معاویه تشویق کرد:
سپاس خداوندی را که جز او خداوندی نیست و شریکی ندارد. او را آن سان که شایسته ستایش است می ستایم سپس فرمود: همانا خداوند حق بزرگ خود را بر دوش شما گذاشته است چنان نعمت فراوانی به شما ارزانی داشته است که به شمار نمی آید سپاس و ستایش او آن گونه که شایسته اوست ادا نمی شود و در گستره بیان نمی گنجد چشم ما به خاطر خدا و در راستای مصالح شماست؛ زیرا پرودگار بر ما منت نهاده تا شکرگزار او باشیم و در نعمت ها و آزمون ها و بخشش هایش خشنودی او را به دست آوریم.
همانا هیچ ملتی بر کاری اجتماع نکردند و یکپارچه نشدند؛ مگر آن که بدان استحکام و قدرت یافتند و پیوندشان استوار گردید. پس برای نبرد با دشمن خودمعاویه بسیج گردید؛ زیرا او اینک آماده شده است شما روحیه پیکار را رها نکنید که ترک آن، رشته پیوند قلب ها و همبستگی تان را از میان می برد زیرا هرگز قومی پایداری نکردند، مگر آن که خداوند به برکت این پایداری ناتوانی را از ایشان برگرفت و آنان را از سختی ها و خواری ها نگاه داشت و به سوی نشانه های دینداری هدایتشان کرد. (1)
به دلیل صلح امام مجتبی (علیه السلام) بشیر در مدینه به ملاقات امام رفت و گفت: سلام بر تو ای خوار کننده ی مؤمنان!!.
ص: 136
علیکم السلام، بنشین.
وقتی که بشیر نشست امام به او فرمود من مؤمنان را خوار نکردم بلکه به آنها عزت بخشیدم قصدم از صلح این بود که شما را از مرگ برهانم زیرا دیدم یارانم آماده ی جنگ نیستند.
بقیع. ن.ک ← فضایل بقیع، قبرستان بقیع مقبره امام مجتبی (علیه السلام).
محب الدین طبری به سندش نقل کرده که معاویه به آن حضرت عرض کرد بلند شو و برای مردم خطبه بخوان ابوسعید می گوید امام در بین خطبه اش فرمود: «أَيُّها النَّاسُ مَنْ عَرَفَني فَقَدْ عَرَفَني و مَنْ لَمْ يَعْرِفْني أَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٌّ بن ابي طالب أنا بن رَسُول الله، أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ وَأَنَا ابْنُ النَّذِيرِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أنابن مزنَة السَماء، أنابن مِن بُعث رحمة للعالمين، أنابن مِن بُعِث الى الجنّ و الأنس. أنا بن مِن قاتِلت مَعَه ،الملائكة أنابن مِن جَعَلت له الأرض مَسجِداً وَ طَهُوراً. أنا بن مِن أذهَب الله عَنهُم الرِجسَ وَطَهِّرهُم تَطْهِيراً...».
«ای مردم! هرکسی مرا شناخت که شناخته و هرکس که مرا نشاخت من حسن به علی ابی طالب هستم. من فرزند بشارت دهنده ام، من فرزند بیم دهنده ام، من فرزند چراغ نور افشانم، من فرزند زینت آسمانم، من فرزند کسی هستم که به عنوان رحمت عالمیان مبعوث شد. من پسر کسی هستم که به سوی جن و انس مبعوث گشت، من فرزند کسی هستم که زمین برای او محل سجده و طهارت قرار داده شد، من فرزند کسی هستم که خداوند از آنان پلیدی را دور کرده و كاملاً پاکشان نمود...». (1)
ص: 137
مسعودی می نویسد ظلم و ستم و بی قانونی بنی عباس از همان ابتدای قیام دولتشان چیزی از قانون خراب بنی امیه کم نداشت.
حرص منصور می گوید جور رشید، مأمون و ظلم اولاد علی بن عیسی و دستبرد آنها به اموال مسلمان با کردار حجاح، هشام و یوسف بن عمر ثقفی برابر بود و می توانیم بگوییم که تا پایان دولت عباسی ظلم و ستم بنی امیه جریان داشت و شیعیان علی از سال 132 تا 232 هجری قمری درصدد در دست گرفتن قدرت بودند و برای ریشه کن نمودن سلطنت بنی امیه و بنی عباس کمک شایانی نمودند، ولی به تدریج نا امید شدند زیرا علویین هیچ گاه به اندازه ی ابتدای خلافت بنی عباس در معرض فشار قرار نگرفتند.
مبرد در کامل و طبری در تاریخ کبیر خود می گویند:
به قدری ظلم ستم و انحراف بنی امیه از خط مشی اسلام روشن و آشکار شده بود که مردم احساس می کردند قانون فاسد خلفای اموی اصلاح نمی شود و بقای حکومت آنان با قطع درخت اسلام درآمیخته است.
حسن بصری می گوید: گناه نا بخشودنی معاویه، سپردن ولیعهدی به فرزندش یزید است و این قصیده را نقل می کند که یزید شراب خوار و سگ باز بوده و با حالت مستی به مسجد می آمد تا نماز به جماعت بخواند. ابن ابی الحدید می گوید: سلطنت هشتاد ساله ی اموی کوشش خستگی ناپذیر برای محو نمودن نام علی (علیه السلام) و خاندانش بود و هرکجا آنان را می یافتند نابود می کردند. معاویه با تمام توان خود عليه على مبارزه می کرد به طوری که مسلمانان سب علی را به کودکان می آموختند مسعودی چنین نقل می کند سال ها گذشت و هیچ یک از اهالی شام نام فرزند خود را حسن و حسین نگذاشتند.
ص: 138
استاد مصری احمد امین می گوید شیعیان بنی امیه را غاصب حق امیرالمؤمنین می دانستند به همین دلیل آنان نیز جاسوسانی برای این کار گمارده و شیعیان را تحت فشار گذاشتند بنی امیه حسن بن علی را با دشنه مجروح کرده و به وی سوء قصد نمودند لشکر او را نیز متفرق ساختند حسین بن علی و هفتادو دو تن از یاران با وفایش را در واقعه جانگداز نینوا شهید ساخته و آل علی را آواره کردند پای اولاد او را قطع و به جستجوی آنان پرداخته و خانه هایشان را ویران نمودند.
در دوران عبیدالله بن زیاد محنت و غم افزون تر شده بود و حجاج هم در ایام خویش آنها را با بدترین حالی شکنجه داده و می کشت هر بهتانی در نظر او از تهمت تشیع سهل تر بود تا حدی که به شخصی کافر و زندیق بگویند گواراتر از این بود که شیعه بخوانند.
مدائنی می گوید: زیادبن سمیه ریشه شیعیان را کند چرا که او بهتر از دیگران آنها را می شناخت زیرا او نخست از یاران علی بود. او دست و پای پیروان علی را می برید، چشم آنها را کور می کرد بر نخل خرما می کشید و تیر باران می کرد.
معاویه به حکام اطراف و اکناف نوشت شهادت اولاد علی و یاران خاندان او را نپذیرند و یاران عثمان را از مقربان درگاه خویش قرار داد. بنی عباس نیز بر فشار بر شیعیان افزودند آنان پیروان علی را به خوبی می شناختند زیرا در دوران قبل با بنی امیه همکاری داشتند و هنگامی که به خلافت رسیدند آنان را نابود ساختند.
ظلم و ذلّتی که به آل علی رسیده بود باعث پنهان نمودن عقیده -
ص: 139
و تقیه شده بود بنابراین آنها از حدیث قدرت برای مخفی کردن مرام خویش تواناترین فرق اسلامی محسوب می شدند.
ستم و فشار بر مردم باعث اندوه و زاری شده بود به حدی که ادب شیعه به حزن والم آمیخته شده بود.
بنی امیه ایرانیانی را که اسلام آورده پست و خوار می شمردند.
ایرانی می بایست به عرب زن بدهد، ولی از عرب ها زن نگیرد از او ارث ببرند ولی آنها از عرب ها ارث نبرند.
عطايا، نصیب و خواربار ایرانیان را کمتر می دادند در جنگ ها ایشان را بیشتر اول قرار داده و سپر بلایا ساخته تا راه ها را آماده و خارهای سر راه را از میان بردارند. زیرا منظور معاویه این بود که از عجم کشتار شود نه از عرب.
هیچ یک از ایشان نباید در نماز جماعت بر عرب امامت کنند و کسی از آنها نباید در نماز جماعت (مادامی که عرب در بین باشد) در صف اول بایستد، مگر برای تکمیل صف.
ایالت هیچ سرحدی از حدود مسلمین یا حکومت هیچ یک از شهرها را به احدی از ایرانیان ندادند.
و ایرانی نباید مباشر قضاوت مسلمین و احکام شود زیرا که رفتار عمر درباره ی ایشان چنین بود.
در میان قبایل و طوایف قریش، پیشتازی طایفه ی بنی هاشم در توحید و حفظ خداگرایی بر هیچ واقع نگری پوشیده نیست.
بنی هاشم از یک سو پاسدار آیین حنیف ابراهیم (علیه السلام) بوده و براساس سنت های ابراهیمی عمل کرده و روی هم رفته قریب به بیست و پنج -
ص: 140
نسل به آن پای بند بودند و از سوی دیگر با مبعوث شدن فردی از میان آنان به رسالت جهانی و ابدی پیوندی در خط ممتد توحید و نبوت از آغاز پیدایش انسان تا سرانجام عالم هستی به وجود آوردند و به راستی مردان و زنان بزرگی از این تیره طائفه به رشد و ظهور رسید که هرکدام از آنان به تنهایی تاریخ ساز و تاریخ مدار شده اند. (1)
اهل بیت عصمت و طهارت از جمله امام مجتبی (علیه السلام) از خاندان بنی هاشم می باشند.
بعداز تیراندازی عایشه به جنازه امام مجتبی (علیه السلام) بنی هاشم شمشیرها کشیده مستعد جدال و قتال گردیدند، مظلوم کربلا ممانعت فرمود که شما را به حق برادرم که وصیت برادرم را ضایع مکنید. پس نعش آن حضرت را در بقیع برده دفن نمودند.
بوسه ن.ک← امام حسن در نگاه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم).
در روایت آمده است؛ او در دوران کودکی اش زمانی که هفت سال داشت در حضور رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) حاضر می شد و گفتارهای وحی را از حضرت می شنید و حفظ می نمود و آنگاه نزد مادر همه ی آن گفتارها را بیان می نمود.
و چنین بود که هرگاه علی (علیه السلام) گاه علی به نزد فاطمه (علیهما السلام) می آمد، می دید او از آیات قرآن و مطالب وحی شده جدید با خبر است. از او پرسید: این مسائل را از کجا کسب می کند؟ فاطمه زهرا (علیهما السلام) در جواب گفت: از پسرت حسن (علیه السلام) -
ص: 141
روزی علی (علیه السلام) در خانه پنهان شد و حسن (علیه السلام) که مطلب حیاتی تازه ای از جدّش پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شنیده بود خواست آن را به مادر برساند که به صورت غیر منتظره ای، اضطراب یافت و مادر از اضطراب او به تعجب افتاد!.
امام حسن (علیه السلام) به مادرش چنین گفت: «لا تَعجُبُى يا أماه؛ فإنْ كَبيراً يَسمَعَنى، وَ أستَماعه قد أوقفنى»، «اى مادر من! در شگفت مباش، به درستی که بزرگی به من گوش فرا داده و گوش سپاری او من را متوقف نموده است».
بنا به یک روایت دیگر چنین جواب داد: «یا أماه قَلَّ بَيَانِي وَ كَلَّ لِسَانِي لَعَلَّ سَيِّداً يَرْعانى»، ای مادر بیانم بند آمده است، احتمالاً سروری مراقبم است». (1)
بیت الاحزان در لغت به معنای محل حزن و خانه اندوه ها است جمعی از بزرگان مدینه به حضور امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمدند و عرض کردند: فاطمه (علیهما السلام) شب و روز گریه می کند شب از گریه آن حضرت خواب نداریم و روز برای ما آرامش نیست ما از تو تقاضا می کنیم که به آن حضرت بگویی یا شب گریه کند و روز آرام باشد و یا روز گریه کند و شب آرام باشد.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «بسیار خوب با کمال احترام پیام شما را به او می رسانم». حضرت علی نزد فاطمه (علیهما السلام) رفت و او را همچنان گریان دید به او فرمود: «بزرگان مدینه از من تقاضا کردند که از شما بخواهم یا شب گریه کنید یا روز».
فاطمه ( عليهما السلام) گفت: «ای ابوالحسن، زندگی من در میان این مردم بسیار دردناک و اندک است و بزودی از میان آنها می روم سوگند به خدا شب -
ص: 142
و روز به گریه ام ادامه می دهم تا به پدرم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ملحق شوم».
على (علیه السلام) فرمود: «مختار هستی هرچه به نظرت می رسد انجام بده».
سپس علی (علیه السلام) برای زهرا (علیهما السلام) سرپناهی دورتر از خانه های مردم در قبرستان بقیع ساخت و آن را بیت الاحزان نامید.
فاطمه (عليهما السلا) هر روز صبح حسن و حسین (علیهم السلام) را در پیش روی خود به سوی بقیع روانه می کرد و گریان به بیت الاحزان می رفت و کنار قبرها همچنان می گریست وقتی که شب فرا می رسد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نزد او می آمد و همراه آن حضرت به خانه مراجعت می کرد. (1)
مردمی که به سبب تحمل جنگ های متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروی از رؤسای خود و تحت تأثیر تبلبغات و وعده های فریبنده عمّال معاویه، دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردند که به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ و فریفتگی به وعده های معاویه و پیروی کور کورانه از رؤسای خود چه اشتباه بزرگی مرتکب شده اند؟ و این ممکن نبود مگر آن که به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را می دیدند.
به علاوه لازم بود مسلمانان عملا با چهره ی اصلی حکومت اموی آشنا شده و به فشارها، محرومیت ها، تعقیب های مداوم و خفقان هایی که اموی به عمل می آورد پی ببرند در حقیقت آن چه لازم بود امام حسن (علیه السلام) و یاران صمیمی او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند -
ص: 143
این بود که این واقعیت ها را شفاف و بی پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیجه عقول و افکار آنها را برای درک و فهم این حقایق تلخ و قیام و مبارزه بر ضد آن آماده سازند.
بنابراین اگر امام مجتبی (علیه السلام) صلح کرد نه برای این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند، بلکه برای این بود که مبارزه را در سطح دیگری شروع کند.
اتفاقاً حوادثی که در پس انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست، به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد. «طبری» می نویسد:
«معاویه (پس از آتش بس) در «نخیله» (نزدیکی کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهی از خوارج بر ضد او قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامی از شامیان را به جنگ آنها فرستاد خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را سرکوب سازند و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند در امان نخواهند بود!».
بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرالمؤمنین و حسن بن علی (علیهم السلام) نبودند از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود، مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشی که آرزو می کردند، نخواهند رسید. (1)
ن.ک ← سیاست تهدید و گرسنگی.
هنگامی که صلح منعقد شد معاویه امام حسین (علیه السلام) را تکلیف بیعت کرد. امام حسن (علیه السلام) فرمود: که او را کاری مدار که بیعت نمی کند تا -
ص: 144
کشته شود و او کشته نمی شود تا همه اهل بیت او کشته شوند و اهل بيت او کشته نمی شوند تا اهل شام را نکشند. (1)
در کتاب «خصال: آمده است زینب دختر ابو رافع گوید: پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بیمار بود بیماری که در اثر آن از دنیا رحلت نمود دختر بزرگوارش فاطمه زهرا (عليهما السلام) با دو فرزند گرامیش امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به عیادت پدر بزرگوارش شرفیاب شد، به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: پدر جان اینان فرزندان تو هستند، چیزی به عنوان ارث به آنها عطا بفرما.
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: أما الحسنُ فإنّ لَه هَيْبَتى و سُؤدَدى، و أما الحسين فإنّ لَه شَجَاعَتى وجُودى.
من هیبت و سیادت خودم را به فرزندم حسن (علیه السلام) و بخشش (2) و شجاعت خودم را به فرزندم حسین (علیه السلام) عطا کردم. (3)
ص: 145
ص: 146
پ
ص: 147
پارسایی امام ن. ک ← زهد امام.
پاداش رسالت ن.ک ← ثقلین.
در بعضی از کتب مناقب با چند واسطه از حضرت زهرا یافتم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: فرزاندان هر مادری به پدر و خویشاوندان پدری خود منسوب می شوند غیر از فرزندان فاطمه (علیهما السلام) که من پدر و خویشاوندان امام حسن مجتبی ایشان می باشم (1) و با چند واسطه یحیی بن یعمر عامری می گوید: حجاج بن يوسف مرا خواست و به من گفت: ای یحیی تو گمان می کنی فرزندان علی و فاطمه فرزندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) هستند؟ گفتم: آری، این آیه را که می خوانم مطلب را ثابت می نماید: «و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدم و هردو را هدایت کردیم» تا آنجا که می فرماید: «و حضرت زکریا و حضرت یحیی و حضرت عیسی و حضرت الیاس (علیهم السلام) از صالحین بوده اند».
ص: 148
در صورتی که عیسی روح الله است و خدا او را به حضرت مریم (علیهما السلام) عطا کرد از سوی دیگر خدای علیم عیسی را به حضرت ابراهیم نسبت می دهد و او را از فرزندان ابراهیم به شما می آورد.
حجّاج گفت: چه باعث شده که تو این موضوع را تبلیغ نمایی؟ گفتم: خدا بر اهل علم واجب کرده که علم خود را نشر دهند، چنانکه در قرآن مجید می فرماید «و به خاطر آورید زمانی را که خداوند از کسانی که به آنها کتاب داده شده پیمان گرفت که حتماً آن را برای مردم آشکار نموده و کتمان نکنید.»
حجّاج گفت: راست می گویی ولی در عین حال مبادا این موضوع را تکرار نمایی و نشر دهی!
این حدیث را شعبی مفصل تر از این نقل کرده، چنانکه می گوید:
یک شب حجّاج مرا خواست، من ترسیدم از این روی برخاستم وضو گرفتم و وصیت خود را کردم و نزد حجاج رفتم، وقتی نگاه کردم یک سفره ی چرمی گسترده و یک شمشیر برهنه نزد حجاج است. من سلام کردم و او جواب داد آنگاه به من گفت: خائف مباش زیرا من تو را تا فردا ظهر امان داده ام پس از اینکه مرا نزد خود نشانید دستور داد تا مردی را آوردند که وی را غل و زنجیر کرده بودند و او را در مقابل حجاج قرار دادند.
حجاج گفت: این پیرمرد می گوید حسن و حسین (علیهم السلام) فرزندان پیغمبر خدایند، اگر برای این مدعا دلیلی از قرآن نیاورد گردن او را خواهم زد.
من گفتم: پس باید این غل و زنجیر را از گردن وی باز کرد، زیرا که آزاد خواهد شد و اگر دلیلی از قرآن نیاورد و بخواهی گردن وی را بزنی شمشیر، این غل و زنجیر را قطع نمی کند هنگامی که غل و زنجیر را از گردنش باز نمودند دیدم او سعیدبن جبیر است. من محزون شدم و با -
ص: 149
خودم گفتم چگونه از قرآن دلیل خواهد آورد؟.
حجّاج به وی گفت: دلیل خود را از قرآن بیاور و گرنه گردن تو را خواهم زد.
سعیدبن جبیر گفت: مهلتم بده، وی ساعتی صبر کرد و گفت: حجّت و دلیل خود بیاور! سعید گفت: صبر کن او ساعتی صبر کرد و گفت: دلیل و برهان خویش را بیاور!.
سعید بن جبیر گفت: أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّحِيمِ.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ سپس آیه ی 84 از سوره ی انعام را تلاوت کرد.
سعید پس از خواندن این آیه ساکت شد.
حجاج به وی گفت: ادامه ی آیه را بخوان! سعید آیه 85 این سوره را هم تلاوت کرد. آنگاه سعید گفت: ای حجّاج! حضرت عیسی (علیه السلام) چه نسبتی به حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارد؟
حجاج گفت: عیسی از فرزندان ابراهیم محسوب می شود. سعید گفت: حضرت عیسی که بدون پدر خلق شده و از نواده های دختری حضرت ابراهیم (علیه السلام) به شمار می رود با اینکه فاصله ی بین حضرت عیسی و حضرت ابراهیم (علیهم السلام) خیلی زیاد است.
بنابراین از فرزندان حضرت ابراهیم (علیه السلام) محسوب می شود. پس امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) با اینکه با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فاصله ای ندارند به طریق اولی فرزندان پیغمیر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) محسوب خواهند شد.
حجّاج پس از این گفتگوها مبلغ ده هزار اشرفی به سعیدبن جبیر جایزه داد و دستور داد تا او را به خانه اش باز گردانیدند. عامر شعبی می گوید: من با خود گفتم بر من واجب است که نزد این مرد عالم یعنی سعیدبن جبیر بروم و معانی قرآن را از او بیاموزم، زیرا من گمان می کردم که معانی قرآن را می دانم ولی اکنون معلوم شد که نمی دانم.
ص: 150
وقتی متوجه سعید بن جبیر شدم دیدم وی در میان مسجد نشسته و آن اشرفی ها را در مقابل خود ریخته و آنها را همچنان ده اشرفی صدقه می دهد و می گوید اینها از برکت حسن و حسین (علیهم السلام) است. اگر ما یک نفر (یعنی حجاج) را ناراحت کردیم هزار نفر را با پرداخت این پول ها خوشحال نمودیم و خدا و رسولش را راضی نمودیم. (1)
در کتاب مناقب می نگارد: حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) دوازده ساله بودند که حضرت امام حسن (علیه السلام) را زائیدند فرزندان فاطمه ی اطهر (علیهما السلام) عبارتند از: 1- حسن 2- حسین 3- محسن (علیهم السلام).
ابن قتیبه در کتاب معارف می نگارد حضرت محسن (علیه السلام) از آن ضربتی که قنفذ به حضرت زهرا (علیهما السلام) زد سقط شد. 4- زینب (علیه السلام) 5- ام كلثوم (علیه السلام).
ابن ابی الحدید در شرح این خطبه می گوید وقتی حضرت امیر (علیه السلام) در جنگ صفین دید امام حسن (علیه السلام) به سوی جنگ می رود فرمود: این را در عقب من قرار دهید زیرا من از مردن این دو پسر یعنی حسن و حسین (علیهم السلام) مضایقه دارم. اگر ایشان بمیرند نسل پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) قطع خواهد شد. اگر بگویی آیا جایز است که به امام حسن و امام حسين (علیهم السلام)و فرزندان ایشان گفته شود فرزندان و ذریه و نسل پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم)؟ من می گویم: آری، زیرا منظور خدای علیم که در این آیه ی شریفه می فرماید: «ما پسران خود را دعوت می کنیم و شما هم پسرانتان را» امام حسن و امام حسین (علیه السلام) است.
جواب دیگر اینکه؛ اگر کسی وصیت می کند مالی را به فرزندان فلانی بدهید فرزندان دختری او هم داخل فرزندان وی خواهند بود. دیگر اینکه؛ خدا حضرت عیسی (علیه السلام) را از ذریه ی حضرت ابراهیم (علیه السلام) قرار داده است.
ص: 151
و نیز؛ اهل لغت عرب اختلافی ندارند در اینکه فرزاندان دختر از نسل مرد به شمار روند (یعنی اولاد دختری هم تفاوتی با اولاد پسری ندارند). اگر بگویی جواب این آیه را که خدا در آیه ی 40 سوره احزاب می فرماید: «حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) هیچ کدام از مردان شما نبود» من در جواب می گویم: تو در اینکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پدر ابراهیم بن ماریه است چه می گویی؟ هر جوابی که در این باره بگویی من هم همان را درباره ی حسین (علیه السلام) خواهم گفت. جوابی که شامل همه ی اینها بشود این است که منظور از این آیه زیدبن حارثه است.
زیرا عادت عرب در زمان جاهلیت این بود که غلام زر خرید را برای خود پسر می دانستند از این روی به زیدبن حارثه هم می گفتند زید بن محمد بدین جهت خدا این روش را باطل کرد و فرمود: حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) پدر مردانی که بالغ و معروفند نیست. این مطلب با اینکه آن بزرگوار پدر کودکانی از قبیل ابراهیم و حسین (علیه السلام) باشد منافاتی ندارد. (1)
امیرالمؤمنین علی، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را همیشه به نام فرزندان رسول خدا می نامید. مثل این که این دو پسر را شریف تر از آن می شمرد که فرزند خود بشمارد یا بدین ترتیب می خواست حساب حسن و حسین را در میان فرزندان خود با یک چنین امتیازی همیشه جدا نگاه بدارد. حسن و حسین هردو فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند ولی امیرالمؤمنین به حسن با چشم دیگری نگاه می کرد.
از وصایایی که در وصت نامه های خود به نام حسن می نگارد به -
ص: 152
وی عشقی شدید می ورزد و پیداست که امیرالمؤمنین بزرگترین فرزاندان فاطمه را با چه حرارت و التهابی دوست می داشته است.
امام حسن (علیه السلام) اصرار داشت که وی را حسن بن علی بنامند مردم به گمان این که او از نسبت و ارتباطش با خانواده ی مادر بیشتر خرسند است وی را حسن بن فاطمه می نامیدند.
مخصوصاً زنان در این باب مبالغه داشتند. اما امام حسن می فرمود: من حسن به علی هستم. مرا پسر علی بنامید زیرا پدرم از مادر شریف تر و عظیم تر است.
ن.ک← امام حسن (علیه السلام) در نگاه امیرالمؤمنان (علیه السلام).
پنج تن آل عبا ن.ک ← حدیث کساء.
پنجشنبه شوم ن.ک ← بیماری پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم).
پیامبر گرامی اسلام (علیه السلام) امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را گرامی داشته و به آنان عشق می ورزید. به همین علت گاهی با آنان بازی می کرد و گاه با سخنان والای خویش بزرگواری آنان را به شیعیانشان گوشزد می نمود. که احادیث فراوانی گواه بر این مدعاست. رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) با حسن و حسین (علیهم السلام) بازی می کرد و پاهایشان روی پای آن حضرت قرار داشت و به آنان فرمود: نور دیدگان فاطمه بالا بیایید پس حسن و حسین بالا آمدند تا پاهایشان به سینه ی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) رسید پس لبش را بر لب های آنان گذاشته می بوسید و می فرمود: خدایا حسن و حسین را دوست دارم.
امام رضا (علیه السلام) از پدرانش روایت کرده که حسن و حسین (علیهم السلام) تا مقداری از شب گذشته در خانه ی رسول خدا بازی می کردند.
ص: 153
سپس فرمود: «نزد مادرتان بروید». حسن و حسین (علیهم السلام) از خانه بیرونرفتند. پس برقی زد و زمین روشن شد به خانه ی خودشان رسیدند. پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «سپاس خدای را که ما اهل بیت را گرامی داشت». (1)
هنگامی که امام حسن (علیه السلام) مجبور به مصاحبه با معاویه گردید یکی از خطراتی که امام (علیه السلام) احساس می کرد امنیت شیعیان حضرت علی (علیه السلام) بود. از این رو در قرار داد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به اصحاب امام علی (علیه السلام) داده شود. معاویه نیز آن را پذیرفت. ولی در همان روز اول معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمی پذیرد و زیر پا می گذارد. ابن ابی الحدید از ابی الحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه ی خود به والیان چنین نوشت من ذمه ی خود را از نماینده بری کردم بعداز این دستور خطب در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علی (علیه السلام) و تبری از او و اهل بیتش نمودند مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند؛ زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه «زیاد» را والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، بر اساس دستور معاویه هرجا که شیعیان را می یافت به قتل می رساند و یا این که آنان را ترسانده، دست و پای آنان را قطع می نموده و چشمان آنان را از حدقه درآورده به دار آویزان میک رد همچنین عده ای را نیز از عراق تبعید نمود. بنابراین هیچ شیعه ی معروفی باقی نماند...». (2)
ابن اعثم می نویسد: «زیاد، دائماً در پی شیعیان بود و هرکجا آنان -
ص: 154
را می یافت به قتل می رساند به طوری که شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می کرد خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند. معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر کرد زیاد شیعیان را در مسجد جمع می کرد تا از علی (علیه السلام) اظهار بیزاری جویند. حاکم بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل می رساند عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.
در سال 53 هجری معاویه حجر بن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسی بود که به همراه اصحابش به شیوه ی قتل صبر در اسلام کشته شد. (1) عمروبن حمق خزاعی صحابی عظیم را هم به قتل رساند. (2)
مالک اشتر یکی از اشراف و بزرگان عرب و یکی از فرماندهان جنگ های امام علی (علیه السلام) بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله ی سم، به دست یکی از غلامانش به قتل رسانید. (3) رشید هجری از شاگردان امام علی (علیه السلام) و خواص وی بود زیاد دستور داد که از علی (علیه السلام) برائت جسته و او را لعنت کند، او امتناع ورزید. از این رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت. (4)
جویریه بن مهر عبدی را به جرم داشتن ولایت علی (علیه السلام) دستگیر نموده و بعداز جدا کردن دو دست و دو پای او، بر شاخه ی درخت خرما به دار آویخت.
ص: 155
قصر سبز بهشتی در شب معراج نشانه هایی از شهادت ریحانه و نور چشم پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بود گریستن پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بر مصیبت امام حسن (علیه السلام) خبر از شهادت غمناک او می داد گریه ی مخلوقات بر دو ریحانه ی رسول (صلی الله علیه واله وسلم) در گوشه ای دیگر از این مصیبت خبر می داد.
روزی امام حسن (علیه السلام) به نزدیک ترین افراد خانواده اش فرمود: «من با سَم شهید می شوم همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) مسموم شد».
پرسیدند: چه کسی این کار را انجام می دهد؟ فرمود: «همسرم جعده دختر اشعث بن قیس، معاویه بر او حیله می کند و دستور این کار را می دهد».
گفتند: او را از خویش دور کن. فرمود: چگونه این کار را انجام دهم درحالی که او هنوز کاری نکرده است. اگر او را بیرون کنم باز هم او مرا می کشد درحالی که نزد مردم دلیلی برای این کار خود پیدا می کند. (1)، (2)
روزی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) وارد خانه ی ام سلمه شد و بعد از او امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) وارد شدند و کنار آن حضرت نشستند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) امام حسن (علیه السلام) را بر پای راست و امام حسین (علیه السلام) را بر پای چپ نشانید و هردو را بوسید.
در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد یا رسول الله آیا حسن و حسین را دوست داری؟ فرمود: «چگونه دوست نداشته باشم درحالی -
ص: 156
که این دو ریحانه ی من دو نور چشمم هستند».
جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله خدا درباره ی آن دو دستوری داده است. حضرت فرمود: آن دستور چیست؟ جبرئیل پاسخ داد حسن (علیه السلام)مسموم می گردد و حسین (علیه السلام) ذبح می شود برای هر پیامبری دعای مستجابی وجود دارد. اگر می خواهی نزد خداوند دعا کن که دو فرزندت حسن و حسین (علیهم السلام) را از شهادت حفظ کند و اگر می خواهی این مصیبت ذخیره ای برای گناهکاران امتت در روز قیامت باشد.
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: ای جبرئیل من به حکم پروردگارم راضی هستم. دعایم نیز ذخیره ی روز قیامت برای شفاعت گناهکاران امتم باشد و خداوند درباره ی دو پسرم آنچه مقدر کرده انجام خواهد داد. پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به شهادت رسید و پیشگویی های حضرت درباره ی مصیبت ها یکی پس از دیگری به وقوع پیوست. حضرت زهرا و امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند و آخرین روزهای عمر امام حسن (علیه السلام) فرا رسید.
از یک سو معاویه درحال آماده سازی مراحل ترور حضرت بود و از سوی دیگر امام حسن (علیه السلام) با سخنان صریح خبر از شهادت خویش می داد. (1)
علامه مجلسی (رحمه الله علیه) از کتاب های معتبر روایت کرده است که ام الفضل همسر عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به خدمت آن بزرگوار رسید و عرض کرد من در عالم خواب دیدم پاره ای از تن شما در دامن من بود. پیامبر اکرم فرمود: ان شاءالله بزودی خداوند فرزندی به فاطمه (علیهما السلام) عطا خواهد نمود و تو متکفل تربیت او خواهی شد طولی نکشید که امام -
ص: 157
مجتبی (علیه السلام) به دنیا آمد و پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) ایشان را به ام الفضل سپرد تا به همراه «قثم» «پسر عباس، امام مجتبی (علیه السلام) را شیر دهد». (1)
پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: آه و اندوه ها از ستم هایی که از جانب خلیفه ای مسلّط و عیاش به جوجه های خاندان محمد می رسد!
پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در گفتاری دیگر فرمود: روز قیامت، سه چیزی می آیند و به خداوند (عزوجل) شکایت می کنند: قرآن، مسجد و عترت. قرآن می گوید: پروردگارا! مرا سوزاندند و تکه پاره کردند. مسجد می گوید: پروردگارا! مرا خالی گذاشتند و تباهم ساختند. عترت می گویند: پرودگارا! ما را کشتند، راندند و آواره ساختند. من برای دادخواهی زانو می زنم خداوند (عزوجل) به من می فرماید: من به آنها سزاوار ترم.
پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در حدیث دیگری فرمود: به زودی پس از من اهل بیتم توسط امتم با کشتار و آوارگی مواجه خواهند شد. همانا کینه توزترین قوم با ما، بنی امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم اند. (2)
در ناسخ التواریخ می نویسد: صدوق در امالی سند به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می رساند و می فرماید: گاهی که من، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) خدمت حضرت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بودیم به جانب ما نگران شد و گریان گشت. گفتم: یا رسول الله چه چیز تو را می گریاند؟ فرمود: می گریم بر آن بلیّات -
ص: 158
که بعد از من بر شما فرود م یآید گفتم آن چست؟ فرمود: می گریم بر آن زخم تیغ که بر فرق تو می آید و بر آن لطمه که فاطمه بدان زده می شود و بر آن زخم که بر ران امام حسن (علیه السلام) می زنند و آن سَم که او را سقایت می کنند و بر شهادت حسین (علیه السلام) پس اهل بیت همه گاه گریه می کردند گفتم: یا رسول الله خداوند ما را خلق نکرده است مگر از برای بلا فرمود: بشارت باد تو را ای علی! همانا خداوند با من پیمان نهاده که دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. (1)
1. خوارزمی می گوید: روایت شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) شب معراج وقتی وارد بهشت شد، در آنجا دو کاخ از یاقوت دید: یکی سبز و دیگری سرخ بود درباره ی آن دو کاخ از جبرئیل پرسید: او گفت: از رضوان (دربان بهشت) بپرس. از کلیدار بهشت پرسید. او گفت: «کاخ سبز ویژه حسن (علیه السلام) و قصر سرخ، از آن حسین (علیه السلام) است».
پس پیامبر پرسید: چرا خداوند کاخ حسن (علیه السلام) را سبز و حسین (علیه السلام) را سرخ آفریده است؟ دربان بهشت جواب داد: چون امّت تو حسن (علیه السلام) را با زهر خواهند کشت؛ بنابراین قصرش سبز است و از آنجا که حسین (علیه السلام) را امت تو با شمشیر می کشد و پیکرش به خون آغشته خواهد شد؛ از این رو قصرش سرخ است؛ خدای متعال با این دو نشانه کاخ های آنها را امتیاز بخشیده و شناسانده است.
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) گریست و خدای متعال به او فرمود: «ای محمد! چرا -
ص: 159
گریه می کنی اشک های تو در پیشگاهم بسیار پربهاست که قیمت ندارد؛ اگر می خواهی آن دو را نگه داری روز قیامت، دیگر شفاعتی نخواهی داشت». پس رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) گفت: «پرودگارا! شفاعت برایم محبوب تر است، اگر چه نور چشمانم، فاطمه (علیهما السلام) هم با آن دو کشته شود». (1)
1. شیخ «صدوق» با اسناد خودش از «ابن عباس» روایت می کند که گفت: روزی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نشسته بود که حسن (علیه السلام) نزدش آمد هنگامی که پیامبر او را دید گریه کرد تا اینکه گفت زمانی که او را دیدم، توهین ها و بی حرمتی هایی را به یاد آوردم که به او خواهد شد. همواره چنین خواهد بود تا آنجا که از سر ستم و دشمنی با زهر کشته شود. در آن هنگام فرشتگان هفت آسمان و همه چیز و همه کس حتی پرندگان آسمان و ماهیان درون آب، بر مرگ او می گریند هرکس بر او بگیرید چشمانش در روزی که همه ی چشم ها کور است نابینا نشود؛ هرکس در غم او غمگین شود دلش در روزی که دل ها غمگین است غمگین نشود و هرکس او را در بقیع زیارت کند، گام هایش بر صراط استوار ماند؛ در روزی که گام های دیگران در آنجا بلغزند. (2)
2. شیخ «صدوق» باز به سند خودش از «ابن عباس» نقل کرد که گفت: آن گاه که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بیمار شد، یارانش کنار او بودند که «عمار یاسر» گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! اگر از دنیا بروی چه کسی از میان ما تو را غسل خواهد داد؟ فرمود: «همین علی بن ابى طالب (علیه السلام ) با دست به آن حضرت اشاره کرد».
ص: 160
[ابن عباس در ادامه آورده است:] حسن و حسین (علیهم السلام) درحالی که با فریاد می گریستند پیش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) آمدند تا اینکه خود را روی پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) انداختند و حضرت علی (علیه السلام) می خواست آن دو را از پیامبر جدا کند که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به هوش آمد و گفت: ای علی! بگذار، آنها را ببویم و آنان نیز مرا ببویند، حال که در آستانه سفر به آنان جهانم بگذار توشه راهی از آنان برگیرم و آنها نیز از محبت من، توشه ای برگیرند. زود باشد که پس از من مظلوم شوند و کشته. لعنت خدا بر کسانی باد که بر آنان ظلم کنند! و این را سه بار گفت. (1)
3. «سلیم بن قیس هلالی: ضمن حدیث بلندی به نقل از «عبدالله بن جعفر» از پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) روایت می کند آن حضرت فرمود: «پسرم حسن (علیه السلام) با زهر و فرزندم حسین (علیه السلام) با شمشیر کشته می شوند». (2)
شیخ «صدوق» گفته است: امام صادق (علیه السلام) از پدرش و او از امام سجاد (علیه السلام) روایت کرده است: روزی امام حسین (علیه السلام) به خانه ی امام حسن (علیه السلام) وارد شد تا او را دید گریست. امام حسن (علیه السلام) گفت: یا اباعبدالله چه چیزی باعث گریه تو شده است؟ گفت: «به آنچه با تو خواهند کرد می گریم» امام حسن (علیه السلام) به او گفت: آنچه به من خواهد رسید زهری خواهد بود که با نیرنگ به من داده خواهد شد و با آن کشته می شوم.
اما روزی، مانند روز تو نخواهد بود، ای اباعبدالله! سی هزار مرد که ادعا می کنند از امت جد ما محمد (صلی الله علیه واله وسلم) می باشند و مسلمان هستند به تو حمله ور می شوند و برای کشتن تو و هتک حرمتت، اسیر کردن اهل -
ص: 161
و عیالت و غارت خیمه هایت اجتماع می کنند که در آن هنگام، نفرین ابدی بنی امیه را فرا گیرد و از آسمان، خون و خاکستر بارد و هر چه هست بر تو بگرید؛ حتی حیوانات وحشی در بیابان ها و ماهیان دریاها. (1)
ص: 162
ت
ص: 163
ثقة الاسلام کلینی» آورده است: امام حسن (علیه السلام) آخر صفر سال 49 هجری درگذشت. (1)
«یعقوبی» گفته است: حسن بن علی در ربیع الاول سال 49 هجری وفات کرد. (2)
شیخ مفید گفته است: در صفر سال پنجاه هجری درگذشت. (3)
«ابن شهر آشوب» می گوید: حضرت امام حسن (علیه السلام) دو شب مانده از ماه صفر سال پنجاه هجری درگذشت و بعضی گفته اند در سال 49.
ثقة الاسلام «کلینی»: سند خود از «ابوبصیر» و او نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت گفت: «حسن بن علی (علیه السلام)، در 47 سالگی، سال پنجاهم هجری، جان داد. او پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) چهل سال زندگی کرد».
ص: 164
«ابن عبدالبر» نوشته است در تاریخ وفات او (امام حسن علیه السلام) اختلاف است گفته شده در سال 49، بلکه گفته شده در ربیع الاول سال پنجاه، پس از آنکه از خلافت معاویه ده سال گذشت. بعضی گفته اند در سال 51 درگذشت. (1)
ثقة الاسلام «کلینی» آورده است: امام حسن (علیه السلام) در ماه رمضان سال دوم هجری به دنیا آمد و روایت شده است که در سال سوم زاده شد. (2) شیخ «مفید» گفته است: شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجری در مدینه متولد شد. (3)
«ابن شهر آشوب» گفته است: امام حسن (علیه السلام) در مدینه شب نیمه ی ماه رمضان سال سوم هجری (سال جنگ احد) و گفته شده که در سال دوم متولد شد. (4)
ن.ک ← تولد امام حسن مجتبی (علیه السلام).
امام مجتبی همیشه با اخلاق خوش و چهره ای متبسم با مردم برخورد می نمودند.
کتاب ارزنده ی تحف العقول، تألیف عالم ربانی و محدث جلیل -
ص: 165
ابو محمد حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی از علمای برجسته قرن چهارم هجری است که معاصر شیخ صدوق و شیخ مفید بوده است. این کتاب یکی از مهم ترین و مشهورترین کتاب های حدیث شیعه به شمار می آید که سال های سال است مورد توجه علمای برجسته می باشد. احادیث نورانی و گهربار آن از پیامبر گرامی (صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه اطهار از جمله امام حسن مجتبی (علیه السلام) نقل گردیده است.
وقتی که خبر حرکت معاویه و سپاه فراوانش به سوی عراق در جنگ با ابومحمد در همه جا منتشر شد مردم با سراسیمگی و هراسی فراوان وقایع را دنبال می کردند.
امام در قرارداد صلح در شرایط ،صلح مقرر داشت که معاویه نباید به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دشنام گوید. و به این وسیله خواست کینه توزی صریح پسر هند را نسبت به علی (علیه السلام) نشان دهد و به مردم بگوید که معاویه با اهانت به مقام امیرالمؤمنان (علیه السلام) شؤون اسلامی را زیر پا می گذارد زیرا اسلام اهانت به هر مرد مسلمان را تحریم کرده و معاویه با چنین عمل رسوای خود اهمیتی به دستورات اسلامی نمی دهد. چنانکه با وجود قبول این شرط باز هم در برابر اجتماع مسلمانان به ساحت امیر المؤمنان گستاخی می کرد.
ص: 166
«گمراهان برای رسیدن به این مقصود شوم، از غصب خلافت و خانه نشین کردن آن بزرگان و هر نوع جنایتی دریغ نورزیدند و تا توانستند امامان اطهار (علیهم السلام) را که تجسم کامل حیات اسلامی و روح و واقعیت پر معنای رسالت محمدی و یگانه الگو و پیشتاز زمانه ی خویش در میدان های مختلف مکارم اخلاق و فضایل صفات و دانش ها بودند و در درک حقایق و معارف دینی و مسئولیت های رهبری، به تأیید الهی کوچک ترین خطا و لغزشی نداشتند با اوضاعی روبه رو ساختند تا اثر بخشی وجودی آنان محدود و بی رنگ گردد؛ غافل از آن که ابعاد گوناگون شخصیتی و زندگانی آن اولیای الهی خود بهترین توشه و راهنما برای سالکان راه حقیقت و طریق سعادت است و طالبان هدایت و کمال با ملاحظه ی ویژگی های رهبران معصوم، ناچار در پیشگاه آن فرزانگان پاک زانو می زنند و چگونه زیستن را از آنان می آموزند». (1)
«این جاست که دشمن وقتی خود را از رویارویی با چهره های آسمانی و جلوگیری از اثر بخشی وجود آنان در جامعه ناتوان می بیند و موقعیت را برای به کارگیری توطئه های همیشگی خود هم چون زندان و تبعید و حسن مجتبی تحت نظر گرفتن و محاصره و در پایان از میان بردن و به شهادت رساندن، مناسب نمی داند اتهامات بی اساس و شایعات دروغی رواج می دهد تا بدین شیوه با پوشاندن ابعاد زندگانی و سلوک حقیقی آن پیشوایان بزرگ شخصیت ایشان را ترور و مخدوش کند و اثر بخشیشان را محدود سازد و زشتی ها و جنایات خود را بپوشاند. متأسفانه اینگونه تهمت ها با کمک -
ص: 167
مزد بگیران قلم آنچنان ماهرانه و شیادانه رواج می یابد که گاهی دوستان (1) نیز بدون دقت و تامل و تحقیق ناخودآگاه ناقل و توجیه گر آنها می شوند و این نشانه ای دیگر در مظلومیت آن ذوات مقدس است این نکته را فرو نگذاریم که علت نقل این اتهامات دروغین بر زبان و قلم برخی عالمان متعهد نقد و رد این شایعات بوده است».
«یکی از پیرایه های بر ساخته درباره ی امام مجتبی (علیه السلام) آن هم سال ها پس از شهادت آن امام همام افسانه ی کثرت ازدواج و طلاق هایی است که دشمنان شهرت داده و تا بدان جا این دروغ را پرداخته اند که از قول پدرش امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده اند که آن حضرت بر فراز منبر فرمود: ای اهل کوفه به حسن زن ندهید؛ زیرا او مردی مطلاق است (زیاد زنان را طلاق می دهد)!... در این هنگام مردی از قبیله ی همدان گفت: ما به او زن می دهیم؛ اگر راضی بود، او را نگه دارد و اگر او را ناخوش آمد طلاق دهد». (2)
این اتهام و افترا بر امامی که از پیروی غرایز شهوی مبراست تا جایی ادامه می یابد که از 70 تا 300 زن و حتی بیش از این را برای آن حضرت رقم داده اند!.
جالب این جاست که این افترائات در زمان حیات امام حسن (علیه السلام) -
ص: 168
اظهار نشده و از چنین دروغ ها خبری نبوده است.
این از امور قطعی تاریخ است که امویان براساس حسدورزی دیرین خود با هاشمیان همیشه مترصد یافت نقطه ضعفی در فرزندان هاشم به ویژه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و امام (علیه السلام) بوده اند و اگر کوچک ترین ضعفی از آنان می دیدند، آن را بهترین وسیله برای عیب جویی و نکته گیری بر آن پیشوایان مطهر به حساب می آوردند و از طرح آن، برای در هم کوبیدن شوکت و عزّت و محبوبیت بنی هاشم دریغ نمی ورزیدند؛ اما در هیچ مأخذ تاریخی مشاهده نشده است که از امویان و در رأس آنان معاویه دست یارانی همچون عمر و عاص مُغيرة بن شبعه ولید بن عقبه، عتية بن ابی سفیان و... که دشمنان قسم خورده ی بنی هاشم و به ویژه اهل بیت (علیهم السلام) بودند و در هر فرصت و نشستی (1) به بهانه های واهی انواع تهمت های دروغین خود را به ساحت قدس این رهبران بزرگ نسبت می دادند کوچک ترین اشاره ای به ازدواج و طلاق های بسیار امام مجتبی (علیه السلام) شده باشد و در هیچ یک از مکتوباتشان دیده نشده است که معاویه و اطرافیانش چنین نسبتی به امام داده باشند؛ درحالی که اگر چنین اتهامی به عنوان نقطه ضعف برای آن امام همام واقعیت داشت اینان در مقابله با خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شدیدترین کسان بودند و از هیچ تلاشی برای عیب جویی و غلبه بر اهل بیت فروگذار نمی کردند و بیش از هرکس دیگر این نکته را برای خوار داشتن آن حضرت مورد استفاده قرار می دادند و آن را دست آویز مبارزاتشان می ساختند؛ حتی اگر این اخبار به صورت شایعه هم وجود داشت آنان از همه کس راغب تر بودند تا آن را بهانه قرار دهند و برگسترش و شیوع آنها دامن زنند.
ص: 169
تأیید معاویه پسر ابوسفیان در نامه اش به امام مجتبی (علیه السلام) نشانه ی بارز دیگری است که می رساند آن پیشوای مظلوم نقطه ضعفی در رفتار و سلوک نداشته است؛ آن جا که می نویسد تو نزد ما و همه ی مردم به نیکی معروفی و هرگز به گناهی متهم نشده ای و زشتی روا نداشته ای... . (1)
«به علاوه، اگر این گونه اتهامات واقعیت داشت، راه برای ترور شخصیت امام مجتبی (علیه السلام) باز بود و برای معاویه کفایت می کرد که توطئه ی مسموم کردن و به شهادت رساندن امام را به اجرا نگذارد.
اما، اگر او به فکر شیطانی قتل امام می افتد و از پادشاه روم زهر کشنده ای می خواهد و از جعده (دختر اشعث بن قيس) هم بالین خیانت کار آن حضرت به عنوان عامل این جنایت استفاده می کند به خاطر آن است که نطقه ضعیفی از آن انسان کامل سراغ ندارد و الا دست به چنین کاری نمی زد.
بنابراین آن چنان که از منابع تاریخی به دست می آید به روشنی پیداست که جاعلان اتهام ازدواج ها و طلاق های مکرر امام مجتبی (علیه السلام) سال ها پس از رحلت آن حضرت به مقتضای مصالح خلفای غاصب وقت به جعل چنین اخباری دست زده اند». (2)
پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) به دست معاویه، فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) که از صفات پدر نشانه های فراوانی داشتند و در شجاعت نمونه های بی نظیری بودند یار با وفای امام زمانشان، حضرت حسین بن علی (علیه السلام) شدند و به عمویشان پیوستند و تحت سرپرستی آن سالار -
ص: 170
شهیدان سال های پایانی حکومت پسر بوسفیان را گذراندند تا یزید بر تخت معاویه تکیه زد و زمینه نهضت حسینی فراهم گردید.
در آن زمان، تنی چند از فرزاندان امام مجتبی (علیه السلام) به خدمت عمو شتافتند و از مدینه به سوی کربلا رهسپار شدند و در نهضت عاشورا شرکت کردند. حسن بن حسن (حسن مثنی) قاسم بن الحسن، ابوبکربن الحسن، عبد الله بن الحسن،... از جمله شرکت کنندگان در آن حماسه اند. آنها شهید شدند؛ تنها حسن مثنی به دلیل مجروح بودن و عمروبن حسن به اسیری به مدینه بازگشتند.
حسن مثنی و همسرش فاطمه که دختر عمویش بود هر دو واقعه ی کربلا را با تمام صحنه های دل خراش آن شاهد بودند. فرزندانی که از این دو به دنیا آمدند از سوی پدر حسنی و از طرف مادر حسینی اند و از علویان اند که پس از واقعه ی کربلا پرچمدار برخی نهضت های اسلامی در برابر حاکمان ستمگر و غاصب زمان خویش بودند یا آشکارا با آنان مخالفت می ورزیدند؛ همان گونه که نوادگان امام حسین (علیه السلام) طالب این حق بودند و برای به دست آوردن آن، گاه و بی گاه به پیکار با حکومت وقت برمی خاستند. (1)
1. شیخ «مفید» نوشته است معاویه برای اینکه بر حضرت چیره شود، به سوی عراق شتافت آن گاه که به پل منبج رسید، امام حسن (علیه السلام)حرکت کرد. حضرت «حجربن عدی» را برانگیخت تا به کارگزاران فرمان دهد که به سوی او بیایند و مردم را برای جهاد آماده کنند.
ص: 171
مردم نخست سرپیچی کردند؛ ولی در ادامه اطاعت کرده و به ناچار به جهاد تن دادند.
گروه های گوناگون مردم در لشکر آن حضرت بودند؛ گروهی شیعه او و پدرش؛ گروهی از خوارج بودند که ترجیح می دادند به هر صورتی که ممکن باشد با معاویه بجنگند.
گروهی دیگر مردمانی آشوب طلب و تشنه ی غنایم جنگی و دسته ی دیگر افرادی دودل بودند؛ گروهی نیز تعصب قومی داشتند که تنها از رئیس قبیله ی خود پیروی می کردند و جز این دین و آیین دیگری را نمی شناختند.
با این حال امام (علیه السلام) حرکت کرد تا به «حمام عمر» رسید. از آنجا به دیر کعب رفت و در «ساباط» نزدیکی پل اردو زد و شب را همان جا سپری کرد. هنگامی که سپیده زد، امام (علیه السلام) خواست که یاران خود را بیازماید تا اوضاع و احوال آنها را در فرمانبری از خود بسنجد تا با این آزمون، دوستان از دشمنان شناخته شوند و با بینایی و شناخت کافی از همراهان، بتواند به رویارویی معاویه و اهل شام برود؛ برای همین به کارگزارانش دستور داد که افراد را برای نماز جماعت دعوت کنند. وقتی مردم گرد آمدند امام (علیه السلام) روی منبر رفت و خطاب به آنها گفت: حمد مخصوص خداست هر اندازه که ستایشگران وی را سپاس گویند و گواهی می دهم که جز خدا معبود نیست؛ هر اندازه که شهادت گو، بر او گواهی دهد و گواهی می دهم که محمد (صلی الله علیه واله وسلم)، بنده و فرستاده ی اوست؛ او را به حق فرستاد و امین وحی خود کرد.
اما بعد، به خدا سوگند همیشه امیدوارم که سپاس و امتنان خداوند را به جا آورم و خیر خواه ترین بندگان خدا به آفریدگانش باشم شبی را به سر نیاورده باشم، که کینه ای از مسلمانی در دل داشته باشم و یا نیرنگی را درباره کسی روا داشته باشم.
ص: 172
آگاه باشید! آنچه در وحدت و یکپارچگی است، هرچند هم دوست نداشته باشید، برای شما بهتر است از آنچه در تفرقه و پراکندگی است؛ هرچند آن را دوست داشته باشید.
آگاه باشید که رأی من درباره ی شما بهتر از رأی شما درباره ی خودتان است؛ پس با من مخالفت نورزید و رأیم را به خودم باز نگردانید. خدا من و شما را بیامرزد و به آنچه محبّت و خشنودی او در آن است، راهنمایی کند.
راوی گوید: مردم به یکدیگر نگاه کردند و از همدیگر پرسیدند: «مقصود او از این سخنان چیست؟ مثل اینکه می خواهد با معاویه، سازش کند و کار را به او واگذارد. به خدا سوگند این مرد، کافر شده است!».
سپس به خیمه امام (علیه السلام) هجوم بردند و غارت کرند حتی سجاده اش را از زیر پایش کشیدند. «عبدالرحمن بن عبدالله بن جعال ازدی» به حضرت یورش برد و ردای حضرت را از دوشش کشید؛ امام (علیه السلام) درحالی شمشیرش به کمر بسته بود بدون ردا همچنان نشسته بود.
بعد از این رویداد امام (علیه السلام) اسبش را خواست و سوار شد میان طایفه چندی از نزدیکان و شیعیانش بودند که گرد او را گرفته و سوء قصد کنندگان را از او دور می کردند. حضرت به آنان امر کرد که مردان قبيله «ربيعه» و «همدان» را پیش من فرا بخوانید. آن گاه مردان آن دو قبیله، امام (علیه السلام) را در میان گرفتند و دیگران را از حضرت دور می کردند.
امام (علیه السلام) همراه آنها به راه افتاد که جز آنان، مردمان دیگری نیز همراهش بودند.
در «ساباط» مردی از قبیله ی «بنی اسد» به نام «جراح بن سنان» در تاریکی به سوی امام (علیه السلام) آمد و خنجری در دست داشت، ناگهان لگام اسب امام (علیه السلام) را گرفت و تکبیر گویان فریاد زد: «ای حسن! شرک ورزیدی؛ همین طور که پیشتر پدرت مشرک شد»!؟ و او خنجرش را در ران امام (علیه السلام -
ص: 173
فروبرد تا به استخوانش رسید. امام حسن (علیه السلام) نیز گریبان وی را گرفت و هردو از اسب به زمین افتادند. در این هنگام مردی از شیعیان امام حسن (علیه السلام) به نام «عبدالله بن خطل طائی» خود را روی آن مرد انداخت؛ خنجرش را از دستش گرفت و با همان خنجر، شکمش را درید.
مرد دیگری به نام «ظبیان بن عماره» به کمک خطل طائی آمده و دماغ جراح بن سنان را برید که با این کار دمار از روزگارش درآمد و مرد و مرد دیگری که همدست جراح بود نیز، دستگیر و کشته شد.
امام حسن (علیه السلام) را روی تختی نشاندند؛ سپس به شهر «مدائن» آوردند. حضرت در مدائن به خانه «سعدبن مسعود ثقفی» رفت و در آنجا به مداوای زخم پرداخت. (1)
بعداز رحلت جانگداز پیامبر گرامی اسلام عده ای در برکه ای که سایه های درختان نخل آن را فرا گرفته و آبی در آن جریان داشت و سقیفه نامیده می شد گرد آمده و با شورای مصلحتی ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب نموده و به اصطلاح او را جانشین رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) نامیدند، در صورتی که پیامبر گرامی اسلام حتی در مسافرت هایی که تشریف فرما می شد جانشین خود را تعیین نموده بود چطور هنگام رحلت خویش جایگزین معین ننموده باشد؟! که همه ی ما به خوبی می دانیم که در حجة الوداع در هنگام بازگشت از سفر مکه در محلی باتلاقی شکل که آب در آن فرو می رفته و غدیر خم نام داشته ولی و جانشینی خویش را که از جانب خدا بود طی ایراد خطبه ای به مردم گوشزد نموده و با این -
ص: 174
که علمای عامه بارها به حدیث غدیر اعتراف نموده اند ولی در عمل از این حقیقت مهم و حیاتی سرباز زده اند و آن را به شورا واگذار نموده اند. بد نیست بدانید که اهل تسنن خلفای خویش را خلفای راشدین نامیده و اعتقاد دارند بعداز رحلت جانگداز نبی مکرم اسلام با انتخاب رأی مردم و شورا این انتخاب باید صورت می گرفت خلفای راشدین عبارتند از:
1- ابوبکر ابی قحافه
2- عمربن خطاب
3- عثمان بن عفان
4- علی بن ابی طالب (علیه السلام).
وقتی معاویه از ماجرای بیعت آگاهی یافت برای این که تلاش هایش در به دست گرفتن قدرت هدر نرود خیلی زود وارد عمل شد. از این رو، مشاوران سیاسی خود مانند عمرو عاص و قیس بن اشعث را حاضر کرد تا برای سست کردن پایه های خلافت امام حسن (علیه السلام) تصمیم بگیرند؛ خلافتی که حتی یک هفته از روی کار آمدن آن نمی گذشت. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر خلافت امام را از میان نبرند، همواره در نگرانی و ناامیدی خواهند بود. (1) معاویه همواره یک خط مشی سیاسی را پی می گرفت. خط مشی سیاسی معاویه همیشه پیرو این سه اصل فریب کارانه بود: تطمیع، تهدید، شکنجه.
او در راستای سیاست های فریب کارانه خود به تناسب از هرسه روش سود می جست. نخست فرد مقابل را با وعده های تو خالی (و یا گاه واقعی)-
ص: 175
به طمع وامی داشت اگر نتیجه نمی داد با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت کارش می ترسانید و اگر باز همه نتیجه ای نمی گرفت با زور شکنجه او را از سر راه خود کنار می زد نکته مهم در این جا این است که بیشتر کسانی که دستخوش این سیاست بازی قرار می گرفتند، در همان مرحله اول فریفته معاویه می شدند. شاید به جرأت بتوان گفت که او تمامی سیاست هایش را بهره گیری از همان روش اول به انجام رسانید و بدون نیاز به زور و شیوه های دیگر سیاست های شیطانیاش را به کرس می نشاند. مهم ترین موفقیت های معاویه را در اجرای سیاست هایش می توان این چنین برشمرد: شکست لشکر امام حسن (علیه السلام)، فريب ياران نزدیک امام، شهادت امام، بیعت گرفتن برای حکومت پسرش یزید و... او برای پیش برد سیاست تطمیع خود باید فضایی مناسب دست و پا می کرد تا بتواند به راحتی مهره های مورد نظر را خریداری کرده و به سوی خود بکشاند. او باید امام را فردی ناکار آمد در خلافت سست اراده و صلح جو یا رفاه طلب معرفی می کرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهی بگیرد. از همین رو هجوم تبلیغاتی گسترده ای را علیه ایشان آغاز کرد. او افرادی را نزد مردم عراق می فرستاد تا با اغتشاش و شایعه پراکنی، افکار عمومی را مشوش ساخته و زمینه آشوب را آماده سازند. البته این شیوه، راهکار دیرین او بود او در زمان خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز از این سیاست بسیار بهره برده بود و بسیاری از واقعیت ها را دیگر گونه جلوه داده بود به گونه ای که ده ها سال پس از او هنوز آثار آن تبلیغات زهرآگینش به چشم می خورد.
نوشته اند روزی سفّاح سر سلسله خلفای عباسی به قدرت رسید و شام را فتح کرد گروهی از مردم شام نزد او آمدند و پیوسته سوگند یاد -
ص: 176
کردند که تا آن روز خویشان و خاندانی برای پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) جز بنی امیه نمی شناخته اند که وارث پیامبر باشند به همین دلیل از آنان پیروی می کرده اند. (1) یا وقتی از یکی بزرگان شام که همواره علی (علیه السلام) را بر بالای منبرها لعن می کرد. پرسیدند: آیا تو اصلا علی را می شناسی؟ پاسخ گفت: فکر می کنم او یکی از دزدان و راهزنان باشد. (2)
شیعه در لغت به معنای پیرو و طرفدار است کلمه ى الشيعه به طور مشخص اصلاحی برای پیروان امام علی (علیه السلام) بود که در این زمان «الف و لام تعریف» در کلمه ی الشیعه به روشنی حکایت از پیروان اهل بیت می کرد. ناگفته پیداست که در روایات گوناگونی که از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نقل گردیده است. تعبیر «شیعه علی» آمده است. از اهل بیت عصت و طهارت نیز احادیث متواتری درباره شیعه نقل گردیده است از پیروان آن راهبران مذهبی نیز می توان به اسناد گوناگونی اشاره کرد مانند یکی سندهای قدیمی که سلیمان بن صرد در تعریف شهادت امام حسن (علیه السلام) به برادرش امام حسین (علیه السلام) نوشتند و در آن این اصطلاح به کار رفته است. (3)
هنگامی که امام حسن (علیه السلام) مجبور به مصالحه با معاویه گردید، یکی از خطراتی که امام (علیه السلام) احساس می کرد امنیت شیعیان حضرت علی (علیه السلام) بود از این رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به -
ص: 177
اصحاب امام علی (علیه السلام) داده شود، معاویه نیز آن را پذیرفت. ولی در همان روز اول معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمی پذیرد و زیر پا می گذارد. (1)
ابن ابی الحدید از ابی الحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه ی خود به والیان چنین نوشت: من ذمه ی خود را از هرکسی که روایتی در فضیلت ابی تراب و اهل بیتش نقل نماید، بری کردم بعداز این دستور خطبه در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علی و تبری او و اهل بیتش نمودند شدید ترین مردم در بلا و مصبیت اهل کوفه بودند؛ زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه، «زیاد» را والی بصره و کوفه نموده او شیعیان را خوب می شناخت، براساس دستور معاویه هرجا که شیعیان را می یافت به قتل می رساند، و با این که آنان را ترسانده، دست و پای آنان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده به دار آویزان می کرد همچنین عده ای را نیز تبعید نموده لذا هیچ شیعه ی معروفی در عراق باقی نماند...». (2)
ابن اعثم می نویسد: «زیاد، دائماً در پی شیعیان بود و هرکجا آنان را می یافت به قتل می رساند، به طوری که شمار زیادی را کشت او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می کرد البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند. (3) معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر کرد. زیاد شیعیان را در مسجد جمع می کرد تا از علی (علیه السلام) اظهار بیزاری جویند. او در بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل می رساند عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند».
ص: 178
در سال 53 هجری معاویه حجربن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسی بود که به همراه اصحابش به شیوه قتل در صبر در اسلام کشته شد. عمروبن حمق خزاعی، صحابی عظیم را که امام حسین (علیه السلام) او را سیدالشهداء نامید، بعد از آن که معاویه او را امان داد به قتل رساند.
مالک اشتر یکی از اشراف و بزرگان عرب و یکی از فرماندهان جنگ های امام علی (علیه السلام) بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله ی سم به دست یکی از غلامانش به قتل رسانید. (1) رشید هجری، از شاگردان امام علی (علیه السلام) و خواص وی بود زیاد دستور داد که از علی (علیه السلام) برائت جسته و او را لعنت کند او امتناع ورزید از این رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت. (2)
جویریه بن مهر عبدی را به جرم داشتن ولایت علی (علیه السلام) دستگیر نموده و بعد از جدا کردن دو دست و دو پای او، بر شاخه ی رخت خرما به دار آویخت. (3)
در هنگام تشییع پیکر مطهر امام حسن (علیه السلام)، مروان بن حکم و عایشه و بنی امیه مانع دفن ایشان در کنار پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شدند و با انواع توهین و ناسزا حتی از طواف پیکر مطهر ایشان به دور مرقد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) ممانعت کردند و سرانجام آن زاده ی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) با حزن و اندوه فراوان در بقیع دفن شد.
ن.ک ← تیراندازی به جنازه امام حسن (علیه السلام).
تطهیر ن.ک ← آیه تطهیر.
ص: 179
سلیم بن قیس می گوید: من خود گواه بودم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش حسن (علیه السلام) وصیت کرد و حسین و محمد (علیه السلام) و همه ی اولاد و رؤسای شیعه و خاندانش را گواه گرفت، سپس کتاب مخصوص و سلاح را به او تحویل داد و به او فرمود: پسر جانم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به من فرمود: به تو وصیت کنم و کتب و سلاح مخصوص خود را به تو واگذارم چنانچه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به من وصیت کرد و کتب و سلاحش را به من تحویل داد و به من فرمود: به تو امر کنم که چون مرگت فرا رسید آنها را به برادرت حسین (علیه السلام) بدهی و سپس رو به حسین (علیه السلام) پسرش کرد و فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به تو فرمود؛ که آنها را به این پسرت (امام سجاد علیه السلام) بدهی و سپس دست علی بن الحسین (علیه السلام) را گرفت به او فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به تو فرمود که؛ آنها را به پسرت محمدبن علی بدهی و از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و من به او سلام برسان. (1)
امام باقر (علیه السلام) فرمود: چون مرگ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رسید به پسرش حسن فرمود: نزد من آی تا آنچه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) با من راز گفت به تو راز گویم و آنچه به من سپرد به تو بسپارم و همین کار را کرد. (2)
محمدبن مسلم می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم می فرمود: چون -
ص: 180
مرگ حسن بن علی (علیه السلام) فرا رسید، به حسین (علیه السلام) فرمود: برادر جانم، با تو وصیتی دارم آن را حفظ کن چون من مردم مرا آماده ساز (غسل بده و کفن کن و حنوط بپاش) سپس مرا سر قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بر تا با او تجدید عهد کنم و مرا به قبر مادرم برگردان و از آنجا به قبرستان بقیع ببر و در آنجا به خاک سپار و بدان که از عایشه به من مصیبت رسد که خدا می داند و مردم او را آلت دست کنند (مقصود بنی امیه است) و او را به دشمنی با خدا و رسول خدا و ما خانواده وادارد.
چون امام حسن (علیه السلام) جان داد او را در تخته ی تابوت نهادند و سپس به محلی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بر جنازه ها نماز می خواند بردند و حسین (علیه السلام) بر او نماز خواند و او را وارد مسجد کردند و چون بر سر قبر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نگه داشتند جاسوسی به عایشه خبر داد که بنی هاشم جنازه ی حسن را آوردند. تا در حجره ی مدفن پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) به خاک سپارند و او شتابان سوار بر استری آمد (و او اول زنی بود که در اسلام بر روی زین سوار شد) و فریاد زد: فرزند خود را از خانه ی من دور کنید که در آن به خاک نرود و حجاب رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به واسطه او دریده نگردد، امام حسین (علیه السلام) فرمود: از روز نخست تو و پدرت حجاب او را دریدید و کسی را به خانه او دفن کردید که دوست نداشت نزدیک او باشد (مقصود ابی بکر است) و به راستی ای عایشه خدا از تو باز خواست می کند. (1)
معاویه تنها به تعقیب و آزار مردان و بزرگان شیعه اکتفا نکرد بلکه به تفتیش زنان شیعه نیز پرداخت و هر زن بلند مرتبه ای را که می شناخت -
ص: 181
به دنبالش می فرستاد و به آزار و تحقیرش می پرداخت و هرگاه یکی از زنان شیعه نزدش می رفت خوارش می کرد.
علامه مجلسی (رحمه الله) در «بحارالانوار» می نویسد: در برخی از اخبار آمده است: روزی عرب بیابانی حضور پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شرفیاب شد و عرض کرد: ای رسول خدا! من بچه آهویی شکار کرده ام اینک آن را برای دو فرزند تو حسن و حسین (علیهم السلام) هدیه آورده ام.
پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) آن را پذیرفت و برای او دعای خیر کرد. امام حسن (علیه السلام) در کنار جد بزرگوارش ایستاده بود بچه آهو را خواست پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نیز به او عطا کرد. ساعتی نگذشت که امام حسین (علیه السلام) آمد، دید برادرش با بچه آهویی بازی می کند به او گفت: برادرم! این بچه آهو را از کجا آورده ای؟
امام حسین (علیه السلام) با سرعت به سوی پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شتافت و گفت: ای جد بزرگوار! برای برادرم بچه آهویی عطا کرده ای که با آن بازی کند، آیا مثل آن را به من عطا نمی کنی؟
امام حسین (علیه السلام) درخواست خود را تکرار می کرد و رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ساکت بود و در عین حال فرزندش را با مهربانی دلداری می داد و سخنان مهرآمیزی مهربانی می نمود تا این که امام حسین (علیه السلام) اصرار کرد و نزدیک شد که گریه کند.
(راوی گوید:) در همین حال ناگاه کنار درب مسجد سرو صدایی بلند شد نگاه کردم و دیدم آهویی با بچه خود می آید که گرگی پشت سرش است و آن دو را سوی پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می راند و با دمش آن را می زد.
وقتی به حضور حضرت رسیدند، آهو با زبان فصیح گفت: ای رسول -
ص: 182
خدا! من دو بچه داشتم یکی از آنها را شکارچی شکار کرد و به سوی شما آورد این یکی برای من باقی مانده بود که دلم با آن خوش بود همین الان که مشغول شیر دادن آن بودم ناگاه شنیدم گوینده ای می گفت: ای آهو! با سرعت برخیز و بچه خود را فوری به پیامبر خدا محمد مصطفی (صلی الله علیه واله وسلم) برسان، زیرا که هم اکنون فرزندش حسین (علیه السلام) در برابر جدش ایستاده و می خواهد گریه کند همه ی فرشتگان سر از عبادت گاهشان برداشته و نظاره گر این منظره اند. اگر حسین (علیه السلام) گریه کند همه ی فرشتگان مقرب به جهت گریه او، گریه خواهند کرد. همچنین شنیدم که گوینده ای می گفت: ای آهو! پیش از آن که اشک حسین (علیه السلام) بر صورتش جاری شود با سرعت خود را به او برسان و گرنه این گرگ را به تو مسلط می کنم تا تو را با بچه ات بخورد.
ای رسول خدا! هم اکنون من مسافت زیادی را طی کرده ام ولی چون زمین زیر پایم در نوردیده شد با سرعت خودم را به حضور شما رساندم من خدای را ستایش می کنم که پیش از آن که اشک حسین (علیه السلام) به صورتش جاری شود در حضور شما حاضر شدم. در این هنگام یاران رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) زبان به تهلیل و تکبیر بلند کردند و پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در حق آهو دعای خیر نموده و برای او برکت خواست. امام حسین (علیه السلام) آهو را گرفته و نزد مادرش فاطمه زهرا (علیهما السلام) آمد آن بانوی بزرگوار نیز خوشحال و مسرور گشت. (1)، (2)
امام مجتبی (علیه السلام) مظهر فضایل و کمالات بود و در زهد، تقوا و عبادت بر -
ص: 183
همگان برتری داشت فانی در حق بود به هنگام نماز چهره ملکوتی اش زرد می شد و برخود می لرزید.
او مظهر پرهیزکاری در ابعاد مختلف زندگی بود. در بعد سیاسی جبهه گیری هایی داشت که از حقیقت و صداقت او سرچشمه می گرفت. بخشش چشم گیرش در بعد اقتصادی از اطاعت بی چون و چرای او از ایزد متعال حکایت داشت و در بعد نظامی نیز شجاعت و شهامت بی نظیرش در موقعیت های گوناگون برای مکتب بود تقوای ستیز و پرهیز او در آن دوران به قدری والا بود که دوستان حضرت شگفت زده بوده و مقتدای او بودند و الگو و راهبر تقوا پیشگان در همه اعصار و قرون قرار گرفت.
ن.ک ← زهد امام.
«سیاهی، نادانی و بدبختی بر سپاه بی عقیده و زشت خوی چنان خیمه زد که در میدان شقاوت و گمراهی همچنان می تاختند و هرگونه سرکشی و گناهی را مرتکب می شدند و کار جهل را به جائی رسانیدند که بعضی حکم به تکفیر فرزند پیامبر دادند جراح بن سنان به قصد کشتن امام به آن حضرت تاخت و فریاد زد: «ای حسن! تو هم به مانند پدرت مشرک شدی؟!» گروهی این تجاوز و گستاخی دردناک را به ساحت فرزند پیامبرشان دیدند و به حمایتش برنخاستند و مرد تبهکار را سرزنش نکردند زیرا دیگر پندو نصیحت اثری نداشت و کسی به حق نمی گرائید به گمان زیاد، کسانی که امام را تکفیر می کردند همان گروه خوارج بودند و کسی جز اینان جرأت چنین جسارتی را نداشت».
ص: 184
ابن شهر آشوب در مناقب از کتاب الفنون، و نزهة الابصار روایت کرده است که: «حسن بن علی (علیه السلام) روزی بر عده ای مستمند گذشت که بر خاک نشسته بودند و تکه نان هایی را برمی داشتند و می خوردند. از آن حضرت خواستند که با آنها هم سفره شود امام (علیه السلام) دعوتشان را پذیرفت و خود از مرکب فرود آمد و گفت خداوند متکبران را دوست نمی دارد و به خوردن غدا مشغول شد. آنگاه آنها را به خانه خود دعوت کرد و به آنها غذا و لباس بخشید».
مشهور آن است که ولادت امام حسن (علیه السلام) در شب سه شنبه نیمه ی ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت واقع شد. اما بعضی سال دوم گفته اند. (1) امام دوم شیعیان حضرت حسن بن علی در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرت در مدینه از فاطمه زهرا متولد شد. (2)
امام حسن در مدینه روز سه شنبه در نیمه ی رمضان سال دوم یا سوم هجرت دیده به جهان گشود. (3)
اولین نواده ی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) و نخستین فرزند امیرمؤمنان و فاطمه زهرا (علیهما السلام) در نیمه ی ماه مبارک رمضان، ماه مهمانی خدا در سال سوم ه.ق. در مدینه متولد شد. (4) فاطمه (علیهما السلام) این بانوی آسمانی صاحب فرزندی زیبا و نورانی از نسل پاک پیامبران بزرگ خدا شده بود -
ص: 185
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) با عشق و علاقه ی فراوان او را در آغوش گرفت و به دختر گرامیش و امام علی (علیه السلام) تبریک و تهنیت گفت.
شیخ صدوق (رحمه الله) به اسناد خود از حضرت رضا (علیه السلام) و او از پدرانش از امام سجاد (علیه السلام) و او از اسماء بنت عمیس نقل می کند که گفت: «من قابله ی جده ی تو فاطمه هنگام ولادت حسن و حسین (علیهم السلام) بودم، هنگامی که حسن (علیه السلام) متولد شد، رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) به خانه آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را نزد من بیاور».
من حسن (علیه السلام) را که در میان پارچه زرد رنگی پیچیده بودم نزد آن حضرت بردم پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) آن پارچه زرد را به دور افکند و فرمود: «ای اسماء! مگر من به شما نگفته ام که نوزاد را در پارچه ی زرد نپیچید» من همان دم حسن (علیه السلام) را در میان پارچه ی سفیدی پیچیدم و نزد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بردم، آن حضرت در گوش راستش اذان گفت؛ و در گوش چیش اقامه گفت. (1)
ن.ک ← تاریخ و محل تولد امام (علیه السلام).
در زمان معاویه و حتی بعدها در دوران خلافت امویان و عباسیان برای مشّوه نمودن چهره نورانی آن امام بزرگوار و ملکوک نمودن شخصیت والای او انواع تهمت ها و اتهامات ناروا را به آن حضرت روا داشتند و بسیار از نسبت های بی واقعیت بر آن امام مظلوم می بستند. از جمله این تهمت ها: ازدواج های متعدد و طلاق های پی در پی اوست. (2)
ص: 186
در کتاب مناقب نقل شده: دشمنان جنازه ی امام حسن (علیه السلام) را تیر باران کردند به طوری که هفتاد تیر در بدن آن آقا فرو رفت و آنها را خارج نمودند.
و در زیارت جامعه «ائمه المؤمنين» چنین می خوانیم:
وَ أنتُم بين صَرِيع فى المحراب قَد فَلَقَ السَّيفُ هامَتَهُ، وَ شَهِيدٍ فَوقَ الجَنازَة قَد شُكَّت اكفانُه بِالسّهام وَ قَتِيل بِالعَراء قَد رُفِعَ فَوقَ القَناةِ رأسُهُ، وَ مُكَبَّلٍ فِي السّجِن قَد رُضَت بِالحَدِيد اعضاتُهُ، وَ مَسمُوم قَد قُطْعِت بِجُرَعَ السَّمِّ أمعاتُهُ.
«... شما [خاندان نبوت هرکدام گرفتار ظلمی شدید] یکی با فرق شکافته در محراب افتاده است، و دیگری پس از شهادت پارچه های کفنش بر اثر تیرهای دشمن سوراخ سوراخ شده و بعضی از شما پس از کشته شدن در بیابان سرش بالای نیزه زده شده و بعضی از شما در گوشه های زندان به زنجیر کشیده و اعضای بدنش بر اثر فشار غُل و آهن کوفته شده، و بعضی بر اثر زهر اندرونش پاره پاره گشته است».
ن.ک ← تشییع پیکر امام حسن مجتبی (علیه السلام).
ص: 187
ص: 188
ث
ص: 189
در کتاب شریف بحار الانوار می نویسد: جابر می گوید: پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می فرمود:
سَمّى الحسن (علیه السلام) حَسناً، لأنّ بإحسان الله قامت السماوات و الأرضون و إشتقُ الحُسين (علیه السلام) من الإحسان وَ عَلى وَ الحَسنُ إِسمان من أسماء الله، وَ الحُسين تصغير الحسن.
حسن (علیه السلام) از آن جهت حسن نامیده شده که همانا به احسان خداوند آسمان ها و زمین ها پابرجاست و نام امام حسین (علیه السلام) نیز از «احسان» جدا شده و علی و حسن دو نام از نام های خدا هستند و حسین مصغّر حسن است.
علامه مجلسی (رحمه الله) در کتاب «جلاء العیون» می گوید: قبل از امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) کسی به نام آن بزرگواران نامیده نشده بود و این از معجزات این دو امام است. چنانچه کسی به اسم «محمد» و -
ص: 190
«علی» قبل از ایشان - از پیامبران به این نام ها نامیده نشده است.
چنانچه حق تعالی در قصه ی حضرت یحیی (علیه السلام) می فرماید: «ما پیش از او برای او همنامی قرار نداده بودیم». (1)
احمدبن حنبل از ابی سعید خدری این گونه روایت می کند: پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «إنّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي وَأَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلُ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي أَلاَ وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ».
من در میان شما دو بار گران بها به جای گذاشتم یکی از آنها از دیگری بزرگ تر است قرآن کتاب خداوند عزوجل که ریسمان کشیده شده از آسمان به سوی زمین و دیگری خاندان و اهل بیتم پس آگاه باشید! این دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا آن که کنار حوض نزد من می آیند.
در حدیث دیگری که ترمذی از جابر روایت کرده است جابر گوید: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را در روز عرفه درحال حج دیدم که بر شتر قصوای خود سوار بود و سخنرانی کرد شنیدم که می فرمود: يا أيها الناس! إنّي تَرَكتُ فِيكُمُ ما إِنْ أَخَذْتُمْ بِه لَنْ تَضِلُّوا كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلُ بَيْتِي.
ای مردم! دو چیز میان شما باقی گذاشتم، هرگاه به آنان چنگ بزنید. هیچ گاه گمراه نخواهید شد؛ قرآن و خاندان و اهل بیتم. و نیز زیدبن ارقم نقل می کند: پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: إِنّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ -
ص: 191
لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الآخَرِ: كِتَابُ اللهِ حَبْلُ مَمْدُودُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُوني فيهما. (1)
همانا من در میان شما چیزی به جا گذاشته ام که اگر به آن متمسک شوید هیچ گاه بعداز من گمراه نخواهید شد یکی از آنها از دیگری بزرگ تر است. کتاب خداوند که ریسمان کشیده شده بین آسمان تا زمین است و خاندان و اهل بیتم که هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا آن که در کنار حوضی بر من وارد می شوند پس نیک بنگرید و دقت نمایید چگونه بعداز من آنان را پاسداری و نگهداری می نمایید.
حدیث دیگری را حاکم نیشابوری از زیدبن ارقم روایت کرده است. زیدگوید: هنگامی که پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) آخرین حج خود را انجام دادند و به مدینه باز می گشتند در غدیر خم فرود آمدند و امر فرمودند که زیر درختان آن جا را جاروب کردند. آنگاه فرمودند: کأنّي قد دعيت فَأجبت، إنّي قد تركتُ فيكمُ الثَّقَلَينِ احدهما أكرمن الآخر: كِتاب الله تَعالى وَ عَثرتي فانظروا كيف فانَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتَّى يَردا عَلَيَّ الحَوضَ.
گویا به سوی خدا خوانده شده ام و من نیز دعوت او را پذیرفتم پس در میان شما دو چیز گرانبها به جای گذاشتم یکی از آنها از دیگری بزرگ تر است کتاب خدا قرآن و خاندان اهل بیتم پس نیک بنگرید چگونه بعداز من از آنها پاسداری می نمایید، پس آن دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا نزد حوض بر من حاضر شوند. الله مولاى، و أنا مولى كُل مُؤمِن. خداوند سرور و مولای من است و من سرور و مولای تمام مؤمنان هستم.
ص: 192
سپس دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: هر که من سرور و مولای او هستم، پس این (علی) مولا و سرور اوست. خداوندا! هر آن که او را سرور و مولا قرار دهد، سرپرستی کن و هرکه با او دشمنی ورزد، با او دشمن باش!.
حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث بنا بر مبنای بخاری و مسلم صحیح است. (1)
در کتاب شریف نهج الفصاحه نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) درباره ثقل اکبر و ثقل اصغر فرمود: ای مردم بدانید علی و پاکان از اولاد من سنگینی کوچک تر و قرآن سنگینی بزرگ تر است و هرکدام از آنها خبر دهنده یکدیگرند و مطابقت با هم دارند و هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در قیامت بر من وارد شوند. ای مردم! علی و پاکان از اولاد من امانت و ودیعه خداوند در میان مردم هستند و آنها فرمانروا در زمین می باشند. آگاه باشید که من امر رسالت را ادا کردم. آگاه باشید که آنچه باید برسانم رساندم، آگاه باشید که محققاً به شما شنواندم، آگاه باشید که بر شما آشکار نمودم، آگاه باشید که خداوند عزّوجل فرمود و من هم از جانب پروردگار تبارک و تعالی گفتم، آگاه باشید که امیرالمؤمنین غیر از برادرم علی نیست و این منصب بعداز من بر احدی غیر از علی نخواهد بود. (2)
این حدیث شریف به «حدیث ثَقَلَین» مشهور است. و کلمه ثَقَل در لغت به معنای متاعی است که مسافر با خود حمل می کند. عده ای از محدثان و لغویان این کلمه را «ثقلین» یعنی به کسرثاء و سكون قاف -
ص: 193
قرائت کرده اند که در این صورت تثنیه ی «ثقل» خواهد بود و ثقل در لغت به معنای بار سنگین و گنج آمده است.
ولی به نظر می رسد کلمه ی «ثقلین» در این حدیث شریف به فتح ثاء و قاف باشد.
فیروز آبادی در کتاب القاموس المحیط می نویسد: ثقل (به حرکت قاف) به معنای متاع و کالای مسافر و نیز هر چیز نفیسی را که پنهان و محفوظش می دارند می باشد، و حدیثی که از پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده است که فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما فَقد نَجَوتُم (وَفي نُسخة) لَن تَضلُّوا بَعدها أبداً». (1)
امام مجتبی (علیه السلام) فرمود: ما هستیم که حزب غالب و پیروز خداییم. ما عترت و نزدیک ترین بستگان پیامبر و اهل بیت پاک و پاکیزه ایشان هستیم. و همچنین یکی از دو وزنه ی گرانبها هستیم که رسول خدا آن را میان امّت خویش به یادگار نهاده است ما دومین وزنه از ثقلین (ثقل اصغر) بعداز کتاب خداییم، همان کتابی که در آن شرح همه چیز هست و هرگز از پیش و پس باطل به آن روی نمی آورند. تفسیر آن (کتاب الهی) بر عهده ی ما گذاشته شده است و ما از راه گمان دست به تأویل آن نمی زنیم، بلکه به یقین حقایق آن را بازگو می کنیم.
بنابراین از ما پیروی کنید که پیروی از ما فرض واجب است؛ چرا که با اطاعت از خدای بزرگ و فرستاده اش مقارن است خدای بزرگ فرموده «خدای پیامبر خدا و اوصیای او را اطاعت کنید و هرگاه در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و پیامبر باز گردانید؛ درحالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان - که قدرت تشخیص کافی دارند بازگردانند از ریشه های مسایل آگاه خواهند شد». (2)
ص: 194
روزی امام حسن (علیه السلام) در دامان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نشسته بود که سر بلند کرد و پرسید: کسی که شما را بعداز وفات زیارت کند چه ثوابی دارد؟
حضرت فرمود :پسرم هرکسی مرا بعداز وفات زیارت کند بهشت برای اوست. همچنین هرکس پدرت را پس از وفات زیارت کند ثواب بهشت دارد. همین گونه است ثواب کسی که تو را بعد از وفات زیارت کند. (1)
كانَ حَقًّا عَلَيَّ أن إستَنقَذَهُ يَومَ القِيامَةِ... «بر من سزاوار است که او را از حوادث روز قیامت نجات دهم». (2)
و به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نقل شده است که چون روز قیامت شود بر عرش خداوند رحمان چهار کسی باشند از پیشینیان و چهار کس از پسینیان.
اما آن چهار کسی که از پیشینیان اند؛ پس نوح، ابراهیم، موسى و عیسی اند. و آن چهار که از پسینیان اند پس محمد، علی، حسن و حسین (علیهم السلام) پس طعام بکشند، و بنشینند با ما هرکه زیارت کرده باشد قبرهای ائمه را. (3)
ص: 195
ص: 196
ج
ص: 197
وی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) علی بن ابی طالب (علیه السلام) امام حس (علیه السلام) حسن مجتبی (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، زین العابدین و امام باقر (علیهم السلام) بوده که در غزوه بدر و هجده غزوه دیگر شرکت نمود هفده روایت از وی نقل شده است و در سال 78 هجری قمری از دنیا رفت. (1)
جابر، راوی حدیث لوح است که در بردارنده نام امامان شیعه از زبان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است و همچنین در سلسله راویان احادیث مشهور شیعی مانند حدیث غدیر، حدیث ثقلین و حدیث شهر علم نیز قرار دارد.
او در زمان حکومت امام علی (علیه السلام) از آن حضرت حمایت کرد و پس از واقعه عاشورا، نخستین زائر امام حسین (علیه السلام) بود که در روز اربعین به کربلا رسید و آن امام را زیارت کرد. همچنین بنابر روایات، او سلام پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را به امام باقر (علیه السلام) رساند.
ص: 198
«نخستین دسیسه ی خطرناک معاویه برای ایجاد سرکشی در سپاه امام اعزام جاسوسان بود تا لشکر را به سستی بکشانند در این ماجرا همگی می گفتند: «حسن طی نامه هایی معاویه را به صلح دعوت کرده است پس چرا شما خود را به کشتن می دهید؟».
این بهتان بزرگ، موجی از سراسیمگی را در میان سپاهیان امام برانگیخت و روح تمرد را در ستون لشکر پدید آورد».
علت ازدواج جعده با امام مجتبی این است که حضرت امیر (علیه السلام) دختر سعیدبن قیس همدانی را به نام ام عران برای فرزندش حسن خواستگاری کرد سعید گفت: به من مهلت دهید در این باره مشورت کنم و از حضور امام بیرون آمد در بین راه به اشعث برخورد و جریان را به او گفت آن مرد منافق و از روی نیرنگ به سعد گفت: «چگونه دخترت را به حسن می دهی که همیشه به او فخر بفروشد و درباره اش انصاف نورزد و با او بدرفتاری کند و بگوید من فرزند پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و او در برابرش چنین فضیلتی نداشته باشد پس بهتر نیست که او را به پسر عمویش بدهی تا شایسته یکدیگر باشند؟».
کدام پسر عمویش؟
محمد پسر اشعث.
آن بیچاره فریب خورد و گفت دخترم را به پسرت دادم، اشعث شتابزده به نزد امیرالمؤمنین رفت و گفت تو دختر سعید را برای حسن (علیه السلام) خواستگاری کرده ای؟
ص: 199
آیا دختری را نمی خواهی که از او شریف تر و خانواده دارتر و زیباتر و ثروتمندتر باشد؟
آن دختر کیست؟
جعده دختر اشعث.
ما با مرد دیگری در این باره گفتگو کرده ایم.
درباره ی این گفتگو راهی برای شما وجود ندارد.
او رفته است تا با مادرش مشورت کند.
او دخترش را به محمدبن اشعث داد.
کی چنین کاری کرده؟
قبل از اینکه به اینجا بیایم.
امیرالمؤمنین با این پیشنهاد موافقت کرد وقتی که سعید فهمید فریب اشعث را خورده پیش او شتافت و گفت: ای مرد یک چشم با من نیرنگ باختی؟
کور خبیث تو هستی که خواستی درباره فرزند پیامبر مشورت کنی آیا تو احمق نیستی؟
اشعث شتابان به حضور حسن (علیه السلام) رفت و گفت آیا نمی خواهی با همسرت دیدار کنی؟ او می ترسید فرصت از دست برود و بعد راه بین خانه امام و خانه ی خودش را فرش کرد و دخترش را به همسری امام بخشید و به این تربیت جعده به خانه امام رفت.
معاویه برای کاستن از عظمت اهل بیت و زدودن محبت آنها از دل مردم دستور داد جاعلان حدیث در مدح و منقبت او و عثمان و... احادیثی -
ص: 200
بسازند تا بدین وسیله زمینه کم رنگ شدن جلوه احادیث نبوی در مورد اهل بیت به ویژه علی بن ابی طالب (علیه السلام) ایجاد گردد او در چند مرحله احکامی را به عمال خود نوشت:
معاویه نوشت: «با کمال دقت راویانی را که طرفدار عثمانند و در فضایل و بزرگواری های او سخن می گویند شناسایی کنید و آنها را گرامی بدارید، در مجامعشان شرکت کنید و بزرگشان بدارید و نام آنان را به همراه روایات و احادیثی که درباره عثمان و پدرش نقل می کنند برای من بفرستید».
گویندگان و نویسندگان با نوشتن احادیث گوناگون درباره او و عثمان، به اموال فراوانی از سوی معاویه دست یافتند و در پی این امر معاویه این سیاست را تا مدت ها دنبال کرد و احادیث جعلی همه جا فراگیر شد.
معاویه نوشت: «روایات درباره عثمان زیاد شده و همه جا را فراگرفته است، از این پس به گویندگان و نویسندگان بگویید درباره ابوبکر و عمر و دیگر صحابه حدیث بسازند؛ هر حدیثی را که درباره ابوتراب شنیدید آن را رها نکنید مگر این که حدیثی از صحابه در رد آن برای من نقل کنید چنین روایاتی چشم من را روشن و ادله و احادیث مربوط به ابو تراب (علی بن ابی طالب) و شیعه او را کم رنگ تر می کند و حجتشان را باطل می نماید».
عمال و دست اندرکاران معاویه دست به جعل و ساخت حدیث زدند. ابو هریره ها و عمرو عاص ها و کعب بن احبارها و... میدان دار این معرکه ننگین گردیدند و معاویه محور اصلی و اساسی این خیانت بزرگ بود.
ص: 201
اسرائیلیات؛ یعنی خرافاتی که منافقان از یهود مانند کعب احبار و دیگران ساختند و نسیت به اسلام و فرهنگ اسلامی دادند، سراسر کتب اهل سنت را فراگرفت و حتی کتب صحاح آنان نیز از این مساله مستثنی نشد. کار بدان جا رسید که هرکسی حدیثی را از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نقل می کرد، با دیده شک و تردید به او نگاه می کردند.
جعید همدان اهل کوفه بود او از اصحاب امیرالمؤمنین و امام مجتبی می باشد که امام حسین و امام زین العابدین (علیهم السلام) را نیز درک کرده است. (1) شیخ طوسی «جعید همدانی» را با نام «جعده» از اصحاب امیرالمؤمنین و با نام «جعید» از اصحاب امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به شمار آورده است. (2) همچنین او را با نام «جعید همدانی کوفی» از اصحاب امام سجاد (علیه السلام) نیز بر شمرده است. (3) برقی نیز وی را از اصحاب حضرت امیر، امام حسن، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام) دانسته است. (4)
از سال 39 هجری، معاویه هجوم همگانی و گسترده ای علیه شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) آغاز نمود و با فرستادن افرادی خشن و بی دین برای سرکوب شیعیان، حیطه ی حکومت حضرت را مورد تاخت و تاز قرارداد:
1. نعمان بن بشیر را با هزار نفر برای سرکوب مردم عین التمر فرستاد.
ص: 202
2. سفيان بن عوف را با شش هزار نفر برای سرکوب مردم هیت و از آنجا به انبار و مدائن فرستاد.
3. عبدالله بن مسعدة بن حكمه فزاری که از دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود را با هزارو هفتصد نفر به تیماء فرستاد.
4. ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه برای غارت هرکس که در طاعت امام علی (علیه السلام) است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) حجربن عدی را با چهار هزار نفر برای مقابله ی با او فرستاد.
5. عبدالرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتی به بلاد جزیره فرستاد که حضرت، کمیل را برای مقابله با او فرستاد.
6. حرث بن نمر تنوخی را نیز به جزیره فرستاد تا با هرکس که در اطاعت امام علی (علیه السلام) است مقابله کند که در آن واقعه افراد زیادی کشته شدند. (1)
7. در سال 40 ه. ق بسربن ارطاة را با لشکری به سوی مکه و مدینه و یمن فرستاد او هنگامی که به مدینه رسید، عبیدالله بن عباس که عامل مدینه از طرف امام علی (علیه السلام) بود از آنجا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد، ولی بسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.
یکی دیگر از مناطقی که سر راه «بشر» مورد غارت قرار گرفت منطقه ای بود که گروهی از قبیله ی همدان و شیعیان حضرت علی (علیه السلام) در آن جا سکونت داشتند بُسر با حرکتی غافل گیرانه به آنها حمله کرد. بسیاری از مردان را کشت، و تعدادی از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد.
ص: 203
و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده می شدند.
مسعودی در مورد بسربن ارطاة می گوید: «او افرادی از خزاعه و همدان و گروهی را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند کشت. و هرکسی را که مشاهده می کرد میل به علی دارد یا عوای او را در سر دارد می کشت». (1)
ابن ابی الحدید می گوید: «بسر به طرف اهل حسبان که همگی از شیعیان علی (علیه السلام) بودند آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به قتل رسانید و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیر مردان را که اصالتاً از فارس بودند کشت تنها به جرم این که دو فرزند عبیدالله بن عباس در خانه ی یکی از زنان آنان مخفی شده است. و بُسر در حمله هایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عده ای را نیز در آتش سوزاند». (2)
او نیز می نویسد: «معاویه در نامه ای به تمام کارگزارانش نوشت به هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیتش اجازه ی گواهی ندهید و در مقابل شیعیان عثمان را پناه داده و آنان را اکرام کنید... و نیز در نامه ای دیگر به کارگزاران خود نوشت هرکسی که ثابت شد محب علی و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو کرده و عطا و روزی اش را قطع نمایید و در ضمیمه ی این نامه نوشت هرکس که متهم به ولای اهل بیت (علیهم السلام) است او را دستگیر کرده و خانه ی او را خراب کنید بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل کوفه...». (3)
روزی معاویه به امام حسین (علیه السلام) گفت: «یا اباعبدالله! أعلَمت إنا قَتَلَنا -
ص: 204
شيعة أبيك، فَحنَطنا هُم وَ كَفَناهُم وَصَلّينا عَليهُم وَ دَفَنَاهُم؟»؛ «ای اباعبدالله! آیا علم پیدا کردی که ما شیعیان پدرت را به قتل رسانده و حنوط و کفنشان کرده و بر آن نماز گزارده و دفنشان کرده ایم؟».
امام حسن (علیه السلام) به شهادت تاریخ، فردی بسیار شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود. امام مجتبی (علیه السلام) در جنگ جمل در رکاب پدر خود امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) در خط مقدم جهبه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی (علیه السلام)سبقت می گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد.
با همه تلاش و کوششی که حضرت امیر (علیه السلام) انجام داد تا شاید پیمان شکنان بصره دست از ماجراجویی برداشته و به راه حق بازگردند توفیقی در این راه حاصل نشد و شیطان بر آنها چیره شد و آنها را از یاد حق بیرون برد و بالاخره پس از اینکه جمعی از مردم بی گناه بصره را کشتند. امیرالمؤمنان (علیه السلام) به جنگ ایشان آمد و پس از گفتگوها و اتمام حجت، جنگ آغاز شد و به فاصله کمی پیمان شکنان شکست خورده و طلحه و زبیر کشته شدند.
در میانه جنگ مردمانی که اطراف شتر عایشه را گرفته بودند به سختی از هودج عایشه دفاع می کردند و هر دسته که کشته می شدند دسته دیگر جای آنها را گرفته و سر سختانه مقاومت می کردند علی (علیه السلام) که متوجه شد تا آن شتر سرپاست. این نادانان و فریب خوردگان از مقاومت خویش دست برنمی دارند و آشوب و فتنه خاموش نمی شود.
ص: 205
درصدد برآمد تا هرچه زودتر آن شتر را از پای درآورد.
اميرالمؤمنین (علیه السلام) در روز جمل پسرش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داده فرمود: «شتر عایشه را هدف این نیزه قرار ده و آن را از پای درآور» محمد نیزه مخصوص پدر را گرفته و حمله کرد ولی بنوضبه (که اطراف شتر عایشه بودند و به سختی از آن حمایت می کردند) مانع پیشرفت او شده و او را از رسیدن به شتر بازداشتند، محمد بناچار نزد پدر بازگشت دراین وقت حسن بن علی (علیه السلام) پیش رفت و نیزه را از او گرفته و به سوی شتر حمله کرد و خود را بدان رسانده و نیزه اش را به اوزده، بازگشت در حالی که خون آن شتر بر نیزه بود. محمد که این منظره را دید رنگش دگرگون شد (و خجالت کشید) امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: باری با پایداری و شجاعت فرزند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) سبط اکبر امام مجتبی و دیگری شجاعان بالاخره شتر عایشه از پای درآمد و جنگ جمل به نفع حق تمام شد.
ن.ک ← هودج عایشه، بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل.
تاریخ نویسانی مانند ابن اعثم کوفی، محمد بن جریر طبری، ابن اثیر، ابن عساکر، حسین مسعودی، ابن ابی الحدید و دیگران از اکابر اهل سنت نقل نموده اند.
در مدت چهارده ماهی که نائره جنگ در صفین مشتعل بود صدو پنجاه هزار لشکر جنگجوی شامی زیر پرچم کفر و نفاق معاویه با صدو بیست هزار مردان نامی عراق زیر پرچم رایت ولایت و عدالت امام بر حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقابل هم قرار گرفتند، یکصدو ده مرتبه درهم -
ص: 206
آمیخته و خون یکدیگر را ریختند.
تاریخ نویسان و خبرنگاران جنگ عدد مقتولین را در آن مدت با اختلاف از نود هزار به روایت ابو مخنف لوط بن یحیی و بعضی دیگر تا یکصدو ده هزار نفر ثبت نموده اند. (1)
که نود هزار از مردم شام کشته، و بیست هزارتن از عراقی ها شربت شهادت نوشیدند که از جمله آنها بیست و پنج تن از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و اصحاب بدر شهید گردیدند.
در تمام آن مدت آنچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) با وسایل مختلف از فرستادن مردمان صالح و ناصح و ارسال نامه ها آن قوم طاغی یاغی را دعوت به حق و قرآن مجید و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نمود، به حکم آیه ی 19 سوره 58 (مجادله) که فرموده است: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ». (2)
تا روز پنجشنبه دهم صفر 38 هجری که دو لشکر با تهجیزات قوی در مقابل هم صف آرایی نمودند.
اميرالمؤمنين (علیه السلام) ملبس به لباس جنگی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) گردیده و سوار بر اسب مرتجز که مرکب سواری آن حضرت بود در مقابل صفوف لشکریان نمایان گردید و پرچم و رایت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را بالای سر خود باز نموده و در زیر آن پرچم بیانات مفصلی نمود که در کتب تاریخی بیان گردیده است.
از جمله فرمود: به آن خدایی که جان علی در قبضه ی قدرت او -
ص: 207
است، اگر این قوم برخلاف سنت و شریعت مقدس عمل نمی کردند، و حدو حدود خدای را معطل نمی نمودند و حقوق مسلمانان را زیر پا نمی گذاردند و در کفر و عصیان پیرو شیطان نمی شدند من هرگز به جنگ با آنها بر نمی خاستم ولی چه کنم که بر من واجب آمد که برای جلوگیری از ضلالت و گمراهی و دعوت به سنت و شریعت قیام نمایم، ولی آنچه در این مدت آنها را نصیحت نمودم و دعوت به کتاب و سنّت کردم بدون اثر ماند!
پرچم این گروه دغا به رهبری معاویه به نام خون خواهی عثمان برخاسته اند ولی ابدا غم عثمان را و نام عثمان بهانه ای بیش نیست بلکه به خون خواهی جد، برادر خال و اقارب خود و سایر مشرکین که در بدر واحد کشته گردیدند برخاسته اند!.
بی خبران بی خرد شامی را به دست آویز خون عثمان گرد خود جمع نموده و می خواهند انتقام بنی عبداللشمس (یعنی کفار و مشرکین و اموی ها که به جنگ خدا و پیغمبر برخاستند و به امر خدا و رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) کشته گردیدند) بگیرند پس چاره ای جز حرب و جنگ با آنها ندیدم... .
آنگاه ده هزار مرد جنگی که هم پیمان بر مرگ گردیده بودند در مقدم صفوف پشت در پشت هم داده و آماده کارزار گریدند.
تمام سپاه چشم به آنها دوخته و انتظاری می بردند که امروز نتیجه کار به کجا می انجامد در آن حین مالک اشتر بن حارث نخعی غرق در لباس از آهن و فولاد در مقابل لشکر آمد پس از مرتب و منظم نمودن صفوف لشکر در مقابل آنها ایستاد و خطا به مختصری ایراد نمود.
آنگاه حضرت امیر (علیه السلام) در روز پنج شنبه دهم صفر سال 37 با ده هزار مرد جنگی مهاجر و انصار و مؤمنین از قلب لشکر، و مالک اشتر از میمنه -
ص: 208
و عبدالله بن عباس از طرف میسره حمله شدید خود را بر لشکر معاویه شروع نمودند درحالی که پرچم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) که تا آن روز بسته بود باز نموده و در مقدم سپاه در حرکت بود.
سپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) مالک اشتر را مخاطب قرار داده فرمود رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) هنگام رحلت به من فرمود: «يا أبا الحَسنِ إِنَّكَ لَتَحارب الناكثين و القاسطين والمارقين واى تَعبُ وَ نَصبَ يَصيبك مِن أهل الشام فاصبر على ما أصابك إن الله مع الصابرين».
ای ابوالحسن! جنگ خواهی کرد با ناکثین، قاسطین و مارقین چه سختی ها و صعوبت ها بر تو وارد می شود از اهل شام، پس بر آن مصیبت ها که بر تو وارد می آید صبر نما که خدا با صبر کنندگان می باشد.
آنگاه به قنبر فرمود: نیزه ی رسول خدا را که معروف به رمح ملموس بود حاضر نمود سپس فرمود: این نیزه را فرزندم حسن از من ارث می برد، ولی او را به کار نیندازد، چون نوبت به فرزندم حسین رسد با این نیزه رزم نماید تا در دست او شکسته شود، پس از آن نبرد شروع شد. بعداز چند نبرد تن به تن افراد شجاع از لشکر عراق و یاران معاویه، حمله عمومی شروع شد.
سرداران نامی چون محمد حنفیه فرزند شجاع نامی آن حضرت به اتفاق مالک اشتر نخعی، عباس بن بيعة الهاشمي، عبدالله بن جعفر، سعیدبن قيس همدانی به سرکردگی قبیله همدان، حج بن عدی کندی، قیس بن سعدبن عباده، عبدالله بن عباس، سلیمان بن صرد خزاعی، مغيرة بن خالد، احنف بن قيس، رفاعة بن شداد و جندب بن زهیر و دیگر سربازان از یمین و یسار (راست و چپ) مانند اجل حتمی بر لشکر معاویه ریزش نمودند.
ص: 209
آن روز جنگ تا غروب به شدت ادامه داشت اعثم کوفی می نویسد جماعتی از اهل اعتماد کشته گان آن روز و آن شب را شماره نمودند سی و شش هزار مرد جنگی از طرفین کشته شده بود!.
که چهار هزار از لشکر علی (علیه السلام) و سی و دو هزار از لشکر معاویه نابود شده بود و نیز اعثم کوفی در فتوح نقل نموده است که معاویه حاضر به تسلیم یا فرار شده بود حیله عمرو عاص کارگر افتاد بدین شکل که قرآن خط عثمان را که در مسجد دمشق بود آوردند و بر سر چهار نیزه نصب نمود و ده تن از سواران آن نیزه ها را برداشته و مقدم بر تمام قرآن ها پیش روی لشکریان رفتند.
چهارصد سوار که حامل قرآن ها بودند نیمی از راست و نیمی از چپ مقابل سپاه غالب حضرت امیر حاضر شده فریاد می زدند:
«هَذا كِتابُ الله عَزَوْجَل بَينَنا وَ بَينَكُم».
این کتاب خدای عزوجل است میان ما و شما به حکم آن عمل نماییم این حیله اثر خود را در مردمان بی خبر و سست عنصر بی خرد عراقی ظاهر ساخت و بعداز کش و قوس هایی که لشکر حضرت علی (علیه السلام) حاضر به ادامه جنگ نشدند ماجرای حکمیت به وقوع پیوست. (1) که در این ماجرا ابوموسی اشعری بنا به دلایلی از طرف حضرت علی (علیه السلام) برای ماجرای حکمت انتخاب شد.
متأسفانه برخلاف خواست امام علی (علیه السلام) بهترین لحظه های خلافتش صرف جنگی طولانی گردید؛ درحالی که این دوران درخشان می توانست صرف عمران و آبادانی و تحقق برنامه ریزی های حکومت علوی گردد. امام مجتبی (علیه السلام) در جنگ صفین از سوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستور یافت که -
ص: 210
سمت فرماندهی میمنه (1) لشکر را بر عهده گیرد. (2) امام مجتبی (علیه السلام) در رکاب پدر، دلاورانه شمشیر می زد و حمله می کرد. وقتی علی (علیه السلام) رزم نمایان او را دید که چگونه به قلب دشمن حمله ور می شود برای محافظت از جان او و برادرش حسین ،دستور داد تا آنان را به عقب برگردانند. علی (علیه السلام) فرمود: پسرانم را از جنگ باز دارید که از به خطر افتادن جان این دو بیم دارم و می ترسم نسل رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) قطع شود. (3)
در گرما گرم جنگ، معاویه جنگیدن امام مجتبی (علیه السلام) را که دید، خواست تا سیاست پلید و همشگی اش را درباره امام حسن (علیه السلام) به کار گیرد. از این رو کوشید تا امام مجتبی (علیه السلام) را با وعده های پوشالی از میدان به در کند، به همین منظور عبیدالله بن عمر فرزند کوچک خلیفه دوم و از یاغیان آزاد شده امت عثمان را به میدان جنگ فرستاد. تا امام حسن (علیه السلام) را با وعده خلافت و دیگر بهانه ها از میدان به در کند. وقتی عبیدالله، امام مجتبی (علیه السلام) را مشغول کارزار دید نزدیک رفت و گفت: با تو کاری دارم. امام دست از جنگ کشید و نزدیک آمد عبیدالله پیشنهاد معاویه را به امام رسانید امام با تندی فرمود:
گویی می بینمت که امروز یا فردا کشته خواهی شد ولی شیطان فریبت داده و این کار را برایت زیبا نموده تا روزی که زنان شام بر جنازه ات بگریند. به زودی خدا بر زمینت می زند و جنازه ات را با صورت به خاک می کشد.
عبیدالله شگفت زده و ناامید و سرافکنده به سوی خیمه گاه بازگشت، معاویه با دیدن حالت او، خود به جواب پی برد و گفت: [ناراحت مباش] او پسر علی است.
ن.ک ← خطبه امام حسن در جنگ صفین؛ بسیج مردم برای شرکت در جنگ صفین.
ص: 211
از فتح تخیله هجده ماه گذشت مداین پایتخت دولت اکاسره در ساحل چپ دجله قرار داشت عمر تصمیم بر فتح مداین گرفت و می خواست خودش سرداری لشکر اسلام را عهده دار شود مدتی هم در این شور بود تا سعدبن ابی وقاص را انتخاب کرد و به دستیاری مثنی برای فتح پایتخت ایران مأمور نمود.
موقعی که سعد به جیره رسید مثنی مریض شد و درگذشت سعد زن او را بعقد خود درآورد و در قادسیه «پانزده فرسنگی مغرب کوفه» اردو زد.
یزدگرد خبردار شد باید از پایتخت دفاع کند شتابان سپاهیان بسیار از اطراف جمع آوری کرد و به فرماندهی سپهبد کل ایران رستم فرخزاد والی خراسان مأمور دفاع از دشمن نمود و فیروزان و بهمن ذوالحاجب فاتح واقعه جسر را هم با او همراه کرد.
رستم که بر تختی سوار بود با درفش کاویانی پرچم ملی ایران به جانب قادیسه رهسپار شد خلیفه مسلمین با نهایت حزم و احتیاطی که نموده بود باز هم بیمناک بود زیرا فتح مرکز سلطنت ایران آسان نبود و بنابراین بعد نوشت نمایندگانی نزد فرمانده کل لشکر ایران بفرست و با تحمیل جزیه هم که شد به شکلی جنگ را به صلح خاتمه دهید.
سعدهم که خود می دانست فتح پایتخت چندین صد ساله ساسانیان به این آسانی نیست ابتدا مغيرة بن شعبه را نزد رستم فرستاد تا زمینه حال معلوم شود.
رستم پیغام داد می دانم تنگی معیشت و سختی وضع زندگی شما را -
ص: 212
به حرکت ایران وا داشته شاهنشاه ایران هم حاضر است مقداری آذوقه به شما ببخشد و حاجات شما را برآورد که به محل خود برگردید.
مغیره گفت: موضوع فقر و احتیاج نیست بلکه خداوند بر ما پیغمبری فرستاده و ما را به قول دعوت او نیکبخت گردانیده و ما را به جهاد با مخالفین مأمور ساخته تا آنها را مأمور به قبول جزیه یا تسلیم و قبول اسلام مجبور کنیم اگر ایمان آوردید و اطاعت کنید در امانید و گرنه شمشیر بین ما و شما حکم فرماست.
رستم سخت درخشم فرو رفت گفت: فردا یکی از شما را زنده نخواهم گذاشت.
سعد باز دو نفر دیگر را نزد رستم فرستاد که به عنوان سفیر نزد یزدگرد بفرستند رستم قبول کرد اما چون سفرای مسلمین عرب یزدگرد را به اسلام دعوت کردند پادشاه ساسانی متغیر شد و آنها را بیرون کرد و گفت: اگر عنوان سفارت نداشتید شما را می کشتم.
مدت ها وقت صرف تبادل سفرا و نمایندگان و مذاکرات شد و هردو می ترسیدند به حمله شروع کنند رستم حمله نمی کرد به فکر اینکه قشون خود ناچیز است تا حمله کند آنها را تار و مار می کنند ولی از طرفی فکر حملات عرب و فتوحات آنها به سرعت دل قشون ایرانی را به طپش انداخته بود.
سعد منتظر بود روحیه قشون قلیل خود را تقویت کند و ناگهان حمله نماید، تا آخر سال 14 ه.ق در قادسیه پیکار سختی شروع شد و سه شبانه روز جنگیدند سپاهیان رستم که روحیه بسیار ضعیفی داشتند. تعدادی به عرب ها پیوستند و جمعی هم محکوم اوضاع طبیعی شدند که وزیدن باد مخالف و آوردن غبارهای نرم و فشاندن به چشم لشکریان ایرانی که کمک غیبی برای مسلمین بود موجب کشته شدن رستم و -
ص: 213
پراکنده شدن سپاهیانش و عقب نشینی به طرف مدائن گردید در جنگ قادسیه مسلمین درفش کاویانی که به انواع جواهر تزیین شده بود به غنیمت گرفتند و برای تصرف جواهرات گرانبهای آن پرچم ملی را پاره پاره کردند و تقسیم نمودند.
فتح قادسیه و رسیدن عرب به ساحل غربی دجله مقابل ایوان مداین سقوط پایتخت و انقراض دولت با عظمت ساسانی را قطعی نمود جنگ قادسیه در عهد امام مجتبی (علیه السلام) به وقوع پیوسته است.
امام حسن (علیه السلام) بعداز اطلاع از حرکت سپاه شام، مردم کوفه و اطراف آن را به مقاومت و دفاع از کیان نظام اسلامی فرا خواند ولی عوامل مختلفی موجب شد که آنان به طور گسترده جواب مثبت به امام ندهند، «عدی بن حاتم» و دیگر بزرگان سخنان مهمی در حمایت از خاندان پیامبر و وجوب دفاع از نظام اسلامی ایراد کردند ولی تنها چهار هزار نفر در «نخیله» مرکز استقرار سپاه اسلام اجتماع کردند. پس از آن با تلاش امام تعداد دیگری به این جمع ملحق شدند، ولى لشكر امام نه تنها دارای بافت واحد، انسجام لازم، یک پارچگی فرهنگی و توان نظامی لازم نبود، بلکه ویژگی های نامطلوبی داشت.
ن.ک ← عوامل نامطلوب سپاه امام (علیه السلام).
جنگ نهاوند ن.ک ← فتح الفتوح نهاوند.
جنگ صفین پیامدهای ناگواری برجای گذاشت، سپاهیان شام با -
ص: 214
حیله های عمرو عاص قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و فریاد زدند که بیایید بین ما و شما، قرآن داوری کند که این موجب اختلاف در سپاه علی (علیه السلام) گردید و سپس ماجرای ننگین حکمیت پیش آمده جمعی از دوستان دیروز علی (علیه السلام)، دسته جدا کردند و به عنوان خوارج ظهور نمودند گستاخی آنها به جایی رسید که علی را کافر خواندند و اعلام جنگ با علی نمودند که چرا علی (علیه السلام) داوری (ابوموسی و عمرو عاص) را پذیرفته است؟ با اینکه خود آنها با تحمیل و فشار، موجب بروز چنین حادثه ی ننگینی شدند. حضرت علی (علیه السلام) می خواست با استدلال آتش فتنه را خاموش کند، ولی خوارج بر شعله ور شدن آن دامن زدند که سرانجام جنگ نهروان شروع شد علی و سپاهش در این جنگ همه آنها را (جز 9 نفر که گریختند) به هلاکت رسانیدند.
امام حسن (علیه السلام) در این ماجرا دستیار بزرگ پدرش علی (علیه السلام) بود او در آغاز سعی کرد تا آتش فتنه انگیزان را خاموش کند، ولی وساطت امام حسن (علیه السلام) در آن کور دلان اثر نکرد.
امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش حسن (علیه السلام) فرمود: «برخیز با اینها (خوارج معترض) سخن بگو، و ماجرای حکمیت را برای آنها بیان کن».
امام حسن (علیه السلام) برخاست و خطبه خواند و مطالبی بیان فرمود در فرازی از این خطبه آمده: أيها الناس إنّكُم قَد أكثرتُم، في أمرٍ عَبدالله بنِ قیس و عمرو بن العاص، فَأنَما بَعَثا لَيُحَكِما بكتاب الله فَحُكما بِالهَوى عَلى الكِتابِ وَ مِن كانَ هَكَذا لَم يَسمَ حُكما وَلَكَنه مَحكوم علیه؛ «ای مردم! در مورد ابو موسی و عمرو عاص بسیار سخن گفتید همانا بدانید که این دو نفر (به دومة الجندل برای داوری) فرستاده شدند تا براساس کتاب خدا (قرآن) حکمیت کنند. ولی آنان مطابق هوای نفس خود داوری کردند.
ص: 215
کسی که چنین باشد، مورد قبول نخواهد بود بلکه محکوم است».
امام حسن (علیه السلام) با این بیان داوری را محکوم کرد ولی خوارج دست از لجاجت خود برنداشته و به مخالفت خود دامه دادند و سرانجام به هلاکت افتادند.
جریر بن عبدالله بجلی با نیروی کثیری از غارتگران عرب به طرف سواق عراق و وسطای فرات سرازیر شد و چون خبر حرکت ایشان به ایران رسید یزدگرد سوم که تازه پس از بحران های پی در پی بر تخت متزلزل ساسانی جلوس کرده بود سرداری بنام مهران پسر بنداد همدانی با دوازه هزار نظامی به سرای جلوگیری نیروی عرب فرستاد.
این سردار به جای آنکه مثل بهمن ذوالحاجب در ساحل یسار فرات منظر مسلمین باشد پیش دستی کرده از پل گذشت در آن طرف شط در نخیله نزدیکی کوفه کنونی با اصحاب جریر و مثنی روبروشد. در نخيله جنگ سختی درگرفت و ابتدا برادر مثنی کشته شد.
کشته شدن او موجب خشم مثنی و جلادت او شد و فرمان حمله جمعی دادند تا آنکه مهران سردار ایرانی به قتل رسید و لشکریان او منهزم و متفرق شدند.
جریر و مثنی از جسر عبور کردند و فرمان حمله و غارت دادند تا به سرعت مانند شیر غضبناک تمام ساحل یسار فرات را تا حدود مدائن پایتخت ساسانیان زیر سم ستوران پایمال کردند.
خالد تا ربیع الاول سال 13 هجری در عراق بود و در این مدت او و -
ص: 216
سپاهیانش به مردم بلاد سرحدی ایران سخت حمله کردند و از کشتن و سوختن و غارت اموال و اسیر گرفتن زنان و مردان بی گناه هم دریغ نداشتند در همین موقع که ابوعبیده جراح در شام برای فتح کشورهای روم رفته بود ولی از عهده بر نمی آمد ابوبکر خالد را هم به کمک خواست و به شام فرستاد، فهمید که فتح ایران آسان تر از فتح مردم است.
پس از چندی او مرد و خلافت به عمر رسید ولی نقشه تعقیب شد برای آنکه فتح ایران تعطیل نشود ابو عبیده ثقفی پدر مختار را به سرداری سپاه مامور فتح ایران نمود و به مثنی دستور داد با سایر لشکریان مطيع او شوند و ضمناً نوشت اگر شتابزدگی نداشتی سرداری سپاه را به تو می سپردم ولی چون برای مرد جنگی، حزم و احتیاط لازم است ابو عبیده ثقفی را برگزیدم این سردار نامی هم در طول راه به هر قبیله از عرب برسید آنها را به جهاد با ایران و غارت و یغما تطمیع می کرد به این تدبیر جمع کثیری از مردم را که در همه عمر آشنا به این عمل بودند با خود به ایران آورد و به طرف خوزستان پیش راند و پس از فتح خوزستان برای فتح مداین پایتخت اکاسره عازم شد و به حیره برگشت تا به مداین حمله کند. جنگ نخلیه در سال چهاردهم هجری و مقارق با یازده سالگی امام مجتبی (علیه السلام) واقع شد.
ن.ک ← جنگ صفین، جنگ جمل، جنگ نهروان.
او قهرمان مقاومت و شکیبایی صبر و بردباری جود و سخاوت بود و در راه حکومت دینی با همه ی وجود تلاش می کرد وی دوبار تمامی اموال -
ص: 217
و سه بار نصف ثروت خود را به فقرا هدیه داد. (1)
در حدیث ارزشمندی آمده است که کسی در حال طواف از امام حسن مجتبی (علیه السلام) پرسید: «معنای جواد چیست؟».
فرمود: سخن تو دو گونه تعبیر دارد؛ اگر از آفریده می پرسی، پس بخشنده به کسی می گویند که آن چه بر او واجب است، ادا کند و خسیس آن است که از آن چه که بر او واجب است ادا کند، بخل ورزد. ولی اگر از آفریننده می پرسی پس او بخشنده است چه ببخشد و چه نبخشد؛ زیرا اگر او به بنده ای ببخشد، چیزی را که برای او نبوده به او داده است و اگر به او نبخشد چیزی را که برای او نبوده به بنده اش نداده است. (2)
امام مجتبی (علیه السلام) گاهی مبالغ قابل توجهی پول را یکجا به مستمندان می بخشید، به طوری که مایه شگفت واقع می شد. زیرا حضرت مجتبی (علیه السلام) برای همیشه شخص فقیر را بی نیاز می ساخت و او می توانست با این مبلغ تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگی آبرومندانه ای تشکیل بدهد و سرمایه ای نیز برای خود تهیه نماید. امام روا نمی دید مبلغ ناچیزی به وی بدهد که او ناگریز گردد برای تأمین روزی هر روز دست احتیاج به این و آن دراز کند.
ن.ک ← بخشش چشم گیر.
او از «بنو مصطلق» بود که با طایفه اش در مریسیع نزدیک قدید سکونت گزیده بودند.
ص: 218
پیامبر در سال 5 و 6 هجرت برای آرام کردن تحریکات و تهدیدهای طایفه ی مذکور که خود را با عصبیتی لجام گسیخته آماده ی نبرد با پیامبر کرده بودند، عازم آن ناحیه شد. در این نبرد که بعدها به غزوه ی المريسيع (غزوه بنی المصطلق) شهرت یافت بنو مصطلق شکست خوردند و بازماندگانشان به اسارت مسلمانان درآمدند.
«جویریه» به همراه پدرش حارث از جمله اسرایی بودند که به مدینه آورده شدند، با وجود آن که به رسم قبائل عرب جویریه جزء سهم «ثابت بن قيس بن شماس» بود نظر به موقعیت ممتاز او به عنوان بزرگ طایفه «بنو مصطلق» از پیامبر خواست که به او در حفظ حیثیتش کمک کند. پیامبر با درخواستش موافقت کرد و او را به همسری برگزید.
این ازدواج باعث شد که کسانی که از طایفه ی «بنو مصطلق» به اسارت مسلمانان درآمده بودند، منسوب به خانواده ی پیامبر شوند. از این رو مسلمانان اسرا را آزاد کردند.
زنان اسیر آزاد شدند و آنگه مسلمانان با آنها ازدواج کردند. طبری تصریح می کند که به این ترتیب «یکصد خانوار از بنی مصطلق آزاد شدند».
جویریه بیست ساله بود که به عقد پیامبر درآمد و تا سال 50 یا 56 هجرت در قید حیات بود و گفته اند که در زمان مروان حکم در مدینه وفات یافت و در بقیع، مجاور مقابر دیگر همسران پیامبر به خاک سپرده شد. (1) به این دلیل او نیز از اقوام امام مجتبی (علیه السلام) محسوب می گردد.
ص: 219
ص: 220
چ
ص: 221
در کتاب «مناقب» آمده است محمدبن اسحاق می گوید: روزی ابوسفیان نزد امیر مؤمنان علی (علیه السلام) آمد و گفت: یا اباالحسن! من به تو حاجتی دارم. حضرت فرمود چه حاجتی؟
گفت: به همراه من نزد پسر عمویت محمد برویم از او درخواست نمایی تا میان ما قرار دادی بنویسد.
علی (علیه السلام) فرمود: ای ابوسفیان! پسر عمویم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) با تو قرار و پیمانی بسته است که هرگز از آن باز نخواهد گشت. فاطمه زهرا (عليهما السلام) پشت پرده شاهد این گفت و گو بود امام حسن (علیه السلام) نیز که کودکی چهارده ماهه بود در برابر مادرش راه می رفت.
ابوسفیان به حضرت زهرا (علیهما السلام) گفت: ای دختر محمد! به این کودک بگو: به خاطر من نزد جدش سخنی گوید تا به وسیله ی آن بر عرب و عجم مهتری و آقایی کند در این هنگام امام حسن (علیه السلام) به سوی -
ص: 222
ابوسفیان آمد، دستی بربینی و دست دیگری بر ریش او زد، سپس خداوند متعال زبان او را با سخن گویا ساخت و فرمود: یا اباسفیان! قُل لا إله إلا الله مُحَمد رَسول الله حتى أكون شفيعاً.
ای اباسفیان! تو بگو «لااله الاالله محمد رسول الله»، تا من شفیع تو گردم.
وقتی امیرالمؤمنان علی این منظره را دید فرمود: الحمدالله الذي جَعَلَ في آل مُحَمد مِن ذُرِّيَة مَحَمد المصطفى (صلی الله علیه واله وسلم) نَظير يحيى بن زَكريّا «وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيَّا». (1)
حمدو ستایش مخصوص خدایی است که در آل محمد (صلی الله علیه واله وسلم) ذریه ای از محمد مصطفی (صلی الله علیه واله وسلم) قرار داد که نظیر یحیی بن زکریا (علیه السلام) است (که خداوند در مورد او می فرماید:) «و ما فرمان (نبوت) را در کودکی به او دادیم». (2)
ن.ک ← کودکی در مکتب وحی الهی.
مرحوم سید مرتضی در کتاب «عيون المعجزات» می گوید: حضرت فاطمه (عليهما السلام) امام حسن (علیه السلام) را به دنیا آورد درحالی که یازده سال بیشتر نداشت و ولادت آن امام همام (علیه السلام) شبیه ولادت جد بزرگوار و پدر گرامی او بود.
وَ كانَ طَاهِراً وَ مُطَهَراً، يُسَبِح في حال وَ وِلادَتِه وَ يَقرَأ القُرآن، آن حضرت پاک و پاکیزه - و سنت شده - درحالی که تسبیح می گفت و قرآن تلاوت می فرمود به دنیا آمد.
و بنابر آنچه راویان از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) روایت کرده اند: جبرئیل او را در گهواره حرکت می داد. (3)
ن.ک ← نامگذاری امام حسن (علیه السلام)، تولد امام.
ص: 223
در طی شمارش فضائل عملی، هنری حضرت زهرا (علیهما السلام) نقل کردیم که شعرها مرثیه ها و سروده هایی از حضرت زهرا (علیهما السلام) نقل کردیم که شعرها، مرثیه ها و سروده هایی از حضرت زهرا (علیهما السلام) در تاریخ آمده است که معمولا در حساس ترین شرایط زندگی، در لحظه های شادی و یا اندوه می سروده اند.
از جمله هنگامی که حضرت زهرا (علیهما السلام) مسئولیت تربیت فرزند را مستقيماً به عهده داشته ضمن انجام رفتارهای شیرین مادرانه با کودکان و بازی با آنان با استفاده از دو بیت شعر پر محتوا فرزند خود را توصیه به چهار مطلب اساسی می نموده است. (1)
متن دو بیت شعر حضرت در هنگام بازی با حسن بن علی (علیه السلام).
اشبه آباكَ يا حَسَنُ *** وَأَخلَعَ عَنِ الحَقِ الرَّسن.
وَاعِبُد إِلهاً ذامِنَنِ *** وَ لا تُوالِ ذالإحسنِ. (2)
حسن جانم شبیه پدرت علی باش از حق بند بگسل عبادت خدای صاحب نعمت کن و با افراد کینه توز همراه و دوست مباش.
چهار درس حضرت زهرا (علیهما السلام) به امام حسن (علیه السلام) و چهار پیام این اشعار:
1- مانند پدرت علی (علیه السلام) باش این توصیه علاوه بر اینکه سفارش به انتخاب و اتخاذ الگو و اسوه در زندگی دارد و به نوعی الگوی شخصیتی کامل را به کودک معرفی می کند و اجمالاً امام حسن (علیه السلام) را توصیه و سفارش داشتن صفات برجسته علوی همچون شجاعت، عدالت، حکومت و ... می کند.
2- سفارش و دستور به دفاع از حق و حقیقت و بند گشودن از دست و پای حق.
ص: 224
3- توصیه به عبادت و پرستش خدا آن هم عبادت و پرستش خدای صاحب نعمت.
4- دستور به دوری از دوستی و همراهی با افراد شرور و بد دل و کینه توزا. (1)
بر هر شیعه، لازم است آشنایی با زندگی چهارده معصوم را سر لوحه ی برنامه زندگی اش قرار دهد؛ زیرا پاک ترین و سالم ترین و پر بارترین زندگی ها زندگی چهارده معصوم است و اگر در تمام جهان و زوایای تاریخ پشینیان و معاصران به جست و جو و کندو کاو بپردازیم، زندگی ای سالم تر و سازنده و بالنده تر از زندگی جذاب و روح بخش چهارده معصوم نخواهیم یافت.
اگر به طرح بخش هایی از زندگی دوازده امام پرداخته ایم، پیامبر و فاطمه زهرا (علیهما السلام) از آن رو است که فرقی بین دوازده امام با پیامبر و فاطمه زهرا (عليهما السلام) نیست؛ زندگی آنان، در جهت و راستای زندگی دو معصوم اول است و هدف ما شناخت خط اصیل و جهت زندگی امامان است که خط و جهت زندگی پیامبر و حضرت زهرا (علیهما السلام) می باشد اگر امامان را بشناسیم پیامبر و زهرا (علیهما السلام) را که پایه گذار خط مشی آنان هستند شناخته ایم.
به اعتقاد شیعه آن که امام علی را گم کند، پیامبر اسلام و مکتب ناب او را نخواهد شناخت. پیامبر را وقتی می توان شناخت که امام علی را بشناسیم. زیرا امام علی باب شهر علم نبوت است. کسی که می خواهد وارد شهر شود، باید از در وارد شود. امامان (علیهم السلام) اوصیای دوازده گانه پیامبر اسلام و آیینه ی تمام نمای سیمای معنوی پیامبر می باشند. مطابق حدیث ثقلين، آنان کنار قرآن دو یادگار ارزشمند و گرانبهای پیامبر هستند. (2)
ص: 225
غزالی در کتاب احیا علوم الدین و مکی در قوت القلوب آورده اند که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به امام حسن (علیه السلام) گفت: تو از جهت منظر و اخلاق شبیه به من هستی شیخ مفید در کتاب ارشاد می نویسد: امام حسن (علیه السلام) از لحاظ جسمانی و رویه ی مجد و بزرگواری شبیه ترین مردم به رسول الله (صلى الله عليه واله وسلم) بود. انس بن مالک به سند خود در کتاب اسدالغابه می نویسد هیچ کس به پیغمبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شبیه تر از حسن بن علی نبود حسین بن مسعود بغوی در کتاب خود مصابیح السنه نیز از انس بن مالک شبیه به این روایت را آورده و اضافه کرده است که امام حسین (علیه السلام) نیز شبیه ترین مردم به رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) بود (من می گویم) گفته ی انس موقعی بود که سر امام حسین (علیه السلام) در برابر ابن زیاد قرار داشت اما جمع بین این دو حدیث را بدین ترتیب می توان توجیه کرد در میان دیگر مردمان، به استثنای امام حسین، امام حسن (علیهم السلام) شبیه ترین افراد به جد خود بوده و همین بیان درباره ی امام حسین آمده است. به هرحال از این روایات چنین برمی آید که در میان مردم از این دو بزرگوار هیچ کس شبیه تر به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)نبود.
احد حنبل در کتاب مسند از علی (علیه السلام) به سند خود آورده است که جمع بین این دو روایت به این ترتیب بوده که گفت: حسن از سینه تا سر و حسین از سینه به پایین شبیه ترین مردم به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بودند و یا به این تعبیر که امام حسن در حیات خود شبیه ترین مردم به پیامبر اسلام بود و پس از او برادرش امام حسین در زمان خود از همه کس به جد خود شبیه تر بود به هرحال از روایات ذکر شده چنین برمی آید -
ص: 226
که امام حسین پس از امام حسن شبیه ترین مردم به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بود.
و چهره اش در شمار زیباترین چهره ها بود. ابن سعد گفته است حسن و حسین به رنگ سیاه خضاب می کردند.
ن.ک ← سیمای امام.
در سال های حکومت خلفا، اشعث خوش خدمتی های فراوانی کرد از این رو پسر او داماد عثمان می شود و خودش ولایت آذربایجان را بر عهده می گیرد و بار دیگر فرو مایه ای پلید، مزد خود را دریافت می کند و به حکومت می رسد او مرد سرد و گرم چشیده ای است و می داند یافتن امارت به سادگی میسر نیست و از روز تاجگذاری در صحرای یمامه تا دستیابی به ولایت آذربایجان، چه رذایل و نکوهیدگی هایی را به جان خریده است. اینک یک عرب فاتح با درونی لبریز از کینه ی ایرانیان برای جبران سالیان از دست رفته به چپاول اموال مردم مشغول شده و تا زمانی که عثمان نیز خلیفه است، او به بربر صفتی خویش ادامه می دهد همین که عثمان کشته می شود و امیرالمؤمنان به خلافت می رسد، آن حضرت در نامه ای به او می نویسد:
بی گمان کاری که به تو سپرده شده است نه لقمه ای چرب بلکه بار امانتی بر گردن تو است و در پاسداری از آن باید سرور خویش را پاسخگو باشی تو را نرسد که درباره ی ملت، خودسرانه تصمیم بگیری یا بدون در دست داشتن سندی اطمینان بخش به کار خطیری اقدام کنی. (1)
زمانی که نامه به اشعث رسید مردم را به مسجد فرا خواند و از آنان راجع به نامه امیرمؤمنان نظر خواست آنان نظر امام را تأیید کردند.
ص: 227
اشعث به خانه آمد و یاران و نزدیکانش را فرا خواند و گفت به راستی نامه علی مرا هراسان ساخته اموال آذربایجان را بی گمان، باز خواهد گرفت و من باید به معاویه بپیوندم.
آن پیک خجسته گام که فرستاده ی علی است نزد ما آمد و مسلمانان به قدوم او شاد شدند؛ فرستاده ی وصی سفارش شده ی پیامبر که در میان همه ی مؤمنان افضل و پیشگام است؛ آن که خیرخواهانه از فرمان خدا و پیامبر برگزیده ی خدا از نبی امین، پیروی و فرمانبرداری کرد در راه خدا با گردن کشان و طاغوتان و همه ی منکران می جنگد و از پای نمی نشیند. (1)
سقوط آدمی یک شبه صورت نمی گیرد بلکه ابتدا جان مایه ی کافر مسلکی به اندازه ی خردلی در نهاد آدمی لانه می کند و به تدریج ژرفای وجود او را می پوشاند.
اشعث از این زمان در پنهانی با معاویه نامه نگاری می کند (2) و همچنان بر بیدادگری های خود بر مردم آذربایجان می افزاید تا حضرت امیر (علیه السلام) وی را برای جنگ صفین فرا می خواند و دوباره او در معرض طوفان قرار می گیرد.
معاویه، فرزند ابوسفیان است و همچون پدر اعتقادی به بهشت و جهنم عدالت و آزادگی و امامت و ولایت ندارد و بر آن است که با قدرت هراس آوری که در سایه ی مکرو حیله به دست آورده، ریشه امامت را برکند. بدین سبب پیراهن خونین عثمان را بر منبر می آویزد و به یمن بی خبری و جهالتی که سال ها برای مردم شام تدارک دیده چندین هزار پیر و جوان را به گریه وامیدارد و آنان را به خون خواهی عثمان به مقابله با امیرالمؤمنان (علیه السلام) فرا می خواند و به تدارک لشکری می پردازد و مکارانه و پنهانی، میان اشراف و هواداران اموی که بخشی از لشکریان کوفه و امیر -
ص: 228
را تشکیل داده اند ایجاد وسوسه می کند اما در عین حال برای امیر می نویسد که در مورد نامه ی شما باید با مردم مشورت کنم.
على (علیه السلام) که اینک پاسدار آیین عدالت شده بر آن است که بنیان ظلم و ستم بر مردم را براندازد و از بدعت ها و نوآوری هایی که به نام دین در جامعه گسترش یافته جلوگیری کند ابتدا می کوشد که معاویه را با ارشاد و هدایت به راه آورد و اگر نشد، به نبرد با او برخیزد تا نهال دلپذیر امامت برگ و بارگیرد و پوستین اسلام که وارونه بر تن جامعه پوشانده شده سامان یابد. اما تلاش های امیر به جایی نمی رسد و این گونه معاویه جنگ صفین را پایه گذاری می کند.
در یک صبحدم پاییزی که نسیمی خنک از لابه لای نخلستان ها می وزید علی (علیه السلام) و جنگ جویان دلیر و شجاعش از مدائن کوفه و انبار به سوی اردوگاه نظامی نخیله در حرکت اند. زره ها و نیزه ها و سپرهایشان زیر نور آفتاب می درخشد سپاهیان در گوشه و کنار به خواندن اشعار حماسی مشغولند ای اسب بادپای من بتاز و آهنگ شام کن... و هرکه را با امام مخالفت کرده برانداز بنی امیه گروهی را گرد آورده اند تا ما آنان را گردن بزنیم و به زیر افکنیم.
سواری دیگر از آن سو می خواند ای یاران به زخم نیزه ها بر آن گروه بتازید و به ضربه ی تیر و سنان بر پیکر آنان دهانه های خون فشان باز کنید. ما هرگز با آن قوم سرآشتی و سازگاری نداریم.
آنگاه همه ی نیروها در نخیله جمع می شوند و حضرت امیر (علیه السلام) برایشان خطبه ای می خواند و سپاه را می آراید و به سوی معاویه حرکت می کند.
حسن جان! پدرتان آن روز اشعث را به سپهسالاری جناح راست سواره نظام سپاه منصوب کرد و اشتر را به سرداری قبیله ی مذحج (1) برگزید و او -
ص: 229
را در میانه و چپ سپاه عراق قرار داد.
اینک شما به اتفاق اشتر و اشعث بنیان گذاران کوفه به سوی جنگی پیش می روید تا معاویه، آن دشمن بزرگ عدالت و آزادی را از آسمان قدرت به خاک زبونی فرو افکنید. ماده شتران سپید و رام و نیرومند همراه اسب های برگستوان بسته، ستون های هولناک جنگ را تشکیل داده اند و اسب سواران، دندان ها بر هم فشرده اند و مشت ها را بر قبضه ی شمشیرها گره زده اند.
معاویه نیز می خواهد حساب خلافت را با امامت روشن کند. شمشیرها و کلاه خودهای شاخدار هیأتی دلهره آور به سپاهایان بخشیده است. فرماندهان یک بار دیگر لشکریان را صف آرایی می کنند. صدای جنگجویان و شهیه ی اسبان و نعره ی شتران اوج می گیرد تیرها در چله های کمان قرار می گیرد و دو سپاه دو نیروی ابدی کفر و ایمان روبه روی یکدیگر چشم در چش- هم دوخته اند تا لحظه ای دیگر در هم بپیچند تیراندازان در پشت سر نیزه داران زانو بر زمین زده اند نفیر رعد آسای طبل ها، زره پوشان مسلح را ترغیب می کند تا دستاس جنگ را به چرخش درآوردند. ناگاه گرد و غباری عظیم به همراه جنب و جوش سپاهیان، میدان رزم را تیره و تار می کند.
حسن جان! ای چشمه سار خوبی من! گاه می اندیشم اشعث اینک چه سعادتی یافته که در کنار شما و همپای برادرتان بدون بیم از تهدید مرگ رو به سوی دشمن پیش می تازد. به راستی، در زندگی لحظاتی پیش می آید که غنیمت شمردن آن می تواند سایه یک عمر تباهی و سیاهی را از دفتر زندگانی آدمی بزداید. اشعث که زندگی اش نشان می دهد سرشار از کینه و عناد به خاندان شما و در همه ی حوادث غم انگیز در روزگار خلفا، -
ص: 230
رکن اساسی بوده است، اینک در معرض آزمونی قرار گرفته تا خودی نشان دهد ولی نمی دانم آیا می تواند گذشته ی خود را جبران کند؟.
آیا لحظه های عظیمی که اینک اشعث بر آن دست یافته مورد غبطه ی همه ی رزمندگان و جویندگان شرافت و آزادی نیست؟.
حسن جان! شما نیز همچون پدر و برادرتان شرافتمندانه اسب به پیش می رانید و آماده اید تا با مردان نیرومند دشمن پنجه در پنجه افکنید، اما هرگاه چشم بر اشعث می دوزید می اندیشید که آیا می تواند هم پای مالک، با شمشیر سترگ خشم، کفر تازه بر آمده را ریشه کن کند و رستگاری بیابد؟ آیا اشعث وجود او اشتر خواهد شد؟ یا همچنان بر سر
آن است که روزی روزگاری از پس این پیکار فرصتی بیابد و بی هیچ درنگی شما حسن بن علی داماد خود و همسر دخترش جعده را از پای درآورد شادمانی و نشاط همه ی انسان های ولایی را در طول تاریخ بر هم زند؟
اشعث به شما و پدرتان نگاه می.کند کلاه خود آهنین خود را از سر بر می گیرد، به موهای آشفته اش که برای همیشه تاج شاهی را از دست داده است دستی می کشد به اندیشه های اهریمنی بیدار شده در درونش می اندیشد و پدرتان را در براندازی حکومت آذربایجان که سالیان سال برای یافتنش به هر رذالتی تن در داده بود مقصر می داند برای او در کنار عثمان بودن مراتب شیرین تر از قرار گرفتن در کنار امیرمؤمنان بود او روش های خودکامانه و افسار گسیخته ی خود را بهتر از زندگی همراه با ممنوعیت های دینی و اخلاقی شما می داند. شاید هم لحظه ای به خود می گوید اشعث لحظه ای در خطاناپذیری خود تردید کن و این فرصت پیش آمده در کنار والیان ولایت را غنیمت بشمار اینها اندیشه هایی بود که در آن لحظات حساس ذهن شما دو تن خطور کرده بود. ضمن این -
ص: 231
که هردو خاموش بودید و فقط لحظاتی چشم در چشم هم دوخته بودید. به راستی در هر وجودی یک اشتر و یک اشعث پنهان شده اند و هر آدمی لحظاتی اشتر است و لحظاتی اشعث؛ گاه علوی است و زمانی دیگر اموی و خوشا به حال کسانی که در این جنگ درونی، همیشه اشتر باقی مانده اند.
اشعث یک بار دیگر به شما و برادر و پدرتان و اشتر نگاهی می کند و لحظات کشنده تردید بین اشعث ماندن و اشتر شدن را می گذراند و ما هنوز نمی دانیم آن لحظه آزمون نجات دهنده یا خوار کننده را چگونه سپری می کند و ما در پایان این رزم تعیین کننده چه خواهیم گفت؟ خدا کند که نگوییم می توان در کنار علی و حسن و حسین و اشتر بود و باز هم اشعث باقی ماند!.
جنگ آغاز می شود و از دو سو جنگاوران در یکدیگر می پیچند و اشعث همچنان می جنگد و می رزمد و رجز می خواند و دشمن امامت و ولایت را به خاک می اندازد. هرگاه با هماوردی رو به رو می شود، با صدای رسا و دشمن شکن می خواند.
منم اشعث و منم پسر قیس، شهسوار پیکارجو به گاه لگدکوب کردن دشمن نه تردیدی به دل دارم، نه به دیوانگی دچارم. کٍنده، نیزه ی من و علی کمان نیرو بخش من است. (1)
و آنگاه در پایان همه ی این نبردها برق شمشیر او را می بینیم که در میان گرد و غبار دشمن را به کرانه نیستی می فرستد.
اشتر نیز شمشیر یمانی در دست دارد درخشنده و تیز دلیرانه به هر سو می تازد و جنگاوران را یکی پس از دیگری از پای در می آورد و می خوانند: -
ص: 232
امروز روز پایداری در میان برگستوان ها (1) و زره های خشن است. به نیزه ها سینه ها را بشکافیم و پیکار کنیم سوگند خورده ام که امروز باز نگردم مگر آن که با شمشیر آب دیده خود ضربتی شگفت افزا زده باشم. (2)
جنگ ادامه می باید روزها و ماه ها و هر روز از هردو سو کسانی کشته می شوند و آتش جنگ را همچنان فروزان نگاه می دارند و پیروزی همچنان با اشتر و اشعث است.
اینک روزهای آخر جنگ است پرچم های کفر و ارتداد معاویه با ضربات پیکارجویان حق بر خاک می افتد غریو جنگ برپاست و جهبه ی حق با از پا درآمدن سپاه معاویه دارد سامان خویش را پیدا می کند.
در این جنگ، گروهی از زنان کوفه نیز مثل ام سنان، زرقا، ام الخیر به پشتیانی از علی در پشت لشکر با اشعار خود سپاهیان عراق را بر حمله غلبه بر لشکر شام ترغیب می کنند. (3)
ص: 233
ص: 234
ح
ص: 235
به حسب ظاهر حاجب معاویه قتیر بوده است.
معاویه اولین کسی بوده که برای خودش حاجب انتخاب کرده بود.
از افراد ثقه و مورد اطمینان امام اول و دوم می باشد که در آن مدت کسب فیض نمود.
اهل یمن و از اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) بوده است. (1)
ص: 236
حبیب بن مسلمة فهری که از فرومایگان قریش و اطرافیان دستگاه معاویه بود و نسبت به خاندان پیامبر کینه و حسادت می ورزید روزی در حال طواف کعبه با امام حسن (علیه السلام) برخورد کرد امام به او فرمود: «ای حبیب مسیر تو در راه طاعت خدا نیست».
حبیب به مسخرگی به امام گفت: «ولی روشی که درباره ی پدرت داشتم در مسیر طاعت خدا بود!!».
امام به گفتار نادرست حبیب چنین پاسخ داد: «به خدا قسم تو برای بدست آوردن منافع اندک و ناپایدار دنیا، فرمان معاویه را گردن نهادی، اگر او دنیای تو را تأمین کرد در برابر آخرت را از تو باز گرفت تو اگر کار خیری هم انجام دهی خود را مشمول این آیه می دانی که خداوند فرمود: «گروهی دیگر که به گناهان خود اقرار کردند و نیکوکاری و بدکاری را بهم در آمیختند». (1) در صورتی که اشتباه می کنی و تو مشمول این آیه از قرآنی که خداوند فرمود: «نه چنین است بلکه دل های آنها بر اثر تبهکاریشان سیاه و تیره شده است». (2) بعد او را ترک کرد و روی گردانید.
او از یاران علی بن ابی طالب و امام مجتبی (علیهم السلام) بوده و در زمره «شرطة الخميس» بوده و در کربلا به شهادت رسیده است.
نام اصلی «حبیب بن مظاهر» حبیب بن مظهر (3) است.
ص: 237
بزرگ مردی از طائفه با شرافت و افتخار آفرین «بنی اسد» و از اصحاب رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) می باشد وی یکسال پیش از بعثت پیامبر اسلام به دنیا آمد دوران کودکی او همزمان با سال هایی بود که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در مکه مکرمه مردم را به توحید و خداپرستی دعوت می نمود فیض دیدار پیامبر توفیقی بود که حبیب را از همان اول جوانی با معارف دینی و سرچشمه زلال تعالیم اسلام آشنا ساخت.
چهره بارز «حبیب» همیشه در تاریخ مانند خورشیدی تابان درخشنده می درخشد، چرا که او از اصحاب پیامبر گرامی اسلام به حساب می آمد. و از آن حضرت حدیث های زیادی شنیده بود از سوی دیگر، شرکت او در سن 75 سالگی در نهضت نورانی کربلا و دفاع از حریم ولایت از صحنه های پرشکوه و نورانی زندگی سرشار از معنویت او می باشد.
بنابراین حبیب از جمله کسانی است که به فیض دیدار پنج امام معصوم نائل آمده است چهره اش زیبا و جمال معنوی او به حد کمال رسیده بود. (1) به طوری که در عبادت، شجاعت، علم، زهد و در دفاع از حریم ولایت زبانزد دیگران بود.
چرا افرادی همانند «حبیب» تا آخرین قطره خون از حریم ولایت دفاع می کنند و تمام هستی خود را در راه هدفشان نثار می نمایند؟
علت این است که: «افراد امثال حبيب عاشق حقیقی و واقعی اهل بیت (علیهم السلام) بوده اند. اراده آنها تنها زبانی نبود؛ بلکه سعی می کردند در عقیده و افکار، اخلاق، بینش سیاسی، زندگی فردی و اجتماعی به گونه ای رفتار ننمایند که ائمه (علیهم السلام) دستور داده اند. خداوند ما را جزء دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) قرار دهند».
ص: 238
یکی از ویژگی های امام حسن (علیه السلام) اهمیت دادن به مستحبات و تحمل سختی های عبادت بود در تاریخ آورده اند که آن حضرت بیست یا بیست و پنج بار پیاده به حج رفت که در برخی موارد پا برهنه بود. در یکی از این سفرها که به اتفاق امام حسین (علیه السلام) پیاده به حج می رفتند؛ جمعیت زیادی به احترام آن دو بزرگوار از مرکب ها پایین آمدند و این مسیر را پیاده می پیمودند که به موجب آن برخی از آنان خسته شده بودند.
سعد وقاص به امام حسن (علیه السلام) عرض کرد: اگر سوار شوی دیگران هم سوار می شوند چون پیاده روی برای آنان مشکل است.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: «لا نَركُبُ قَد جَعَلنَا عَلَى أَنفُسِنا المَشيَ إلى بيت الله الحَرام عَلى إقدامنا وَ لكِنَّا نَتَنكَّبُ عَن الطَّريق».
ما سوار نمی شویم ما با خود شرط کرده ایم که پیاده به بیت الله الحرام برویم. [و به خاطر زحمت ندادن به دیگران] از راه کناره می گیریم «پس به جانب دیگری روان شدند». (1)
در حدیث دیگری امام محد باقر (علیه السلام) از زبان امام حسن (علیه السلام)، مطلبی را پیرامون علت پیاده حج به جا آوردن آن حضرت نقل کرده است که امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: «أنى لإستَحيى مِن رَبّى أَن القَاهُ وَ لَم أمش إلى بَيْتِهِ». (2)
من از پرودگارم شرم دارم که او را ملاقات کنم درحالی که به سوی خانه اش پیاده روی نکرده باشم.
ص: 239
حُجربن عدی یکی از صحابه ی بزرگوار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) است که در زهد و تقوی و عبادت ضرب المثل بوده و به گفته ی همه ی اهل تاریخ و حدیث او را «حُجر الخیر» می نامیدند در مقابل حُجربن عدی دیگری که در زمره ی طرفداران معاویه بود و او را «حُجر الشّر» نام گذارده بودند. درباره ی او گفته اند کسی بود که در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند.
و از نظر مقام در پیشگاه خدای تعالی بدان پایه بود که «مستجاب الدعوة» بود و دعایش به اجابت می رسید.
و همان کسی است که پس از اینکه معاویه او و یارانش را شهید کرد عایشه در این کار به او اعتراض کرد و بدو گفت من از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که درباره حجر و یارانش فرمود: «سَيُقتَلُ بَعدى أناسُ يَعْضِبُ الله لَهُم وَأَهلُ السَّماء»!.
بزودی پس از من مردمانی کشته می شوند که خدای تعالی و اهل آسمان در قتل آنها خشم می کنند.
و داستان شهادت او را اهل تاریخ این گونه نوشته اند که چون زیادبن ابیه از طرف معاویه به حکومت کوفه منصوب شد، حُجربن عدی با او به مخالفت برخاست و زیاد در این باره نامه هایی به معاویه نوشت و معاویه دستور داد او و یارانش را دستگیر کرده و به شام بفرستد و زیاد این کار را کرد و چون آنها به مرج عذرا رسیدند، گروهی از طرف معاویه آمده و او شش تن از همراهانش را به شهادت رساندند و قبر او نیز اکنون در همان جا مزار شیعیان است. به تفصیلی که در کتاب های تاریخی ذکر شده است.
ص: 240
آن شش نفر دیگری نیز که به همراه حُجربن عدی به شهادت رسیدند، نام شریفشان بدین شرح است:
1- عبدالرحمن بن حسان عنزی؛
2- صیفی بن فسیل شیبانی؛
3- قبيصة بن ربيعه عبسى؛
4- شریک بن حداد حضرمی؛
5- کدام بن حيان عنزی؛
6- محزربن شهاب تمیمی.
و این فاجعه عظمی در سال پنجاه و یک هجری و پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) اتفاق افتاده است.
و این را هم بد نیست بدانید که این فاجعه برای مسلمانان در آن روز سخت ناگوار بود بدانسان که با همه ی خفقانی که وجود داشت جمعی از سرشناسان و بزرگان آن زمان فریاد اعتراض را از هر سو بلند کرده و معاویه را در این کار به سختی توبیخ کردند چنانکه از عایشه نقل شد و از حسن بصری و عبدالله بن عمرو معاوية بن خدیج و دیگران نیز سخنانی نقل شده است.
و این هم نامه ی تند و کوبیده ای است که امام حسین (علیه السلام) در این باره به معاویه نوشت: «ألَستَ القاتِل حُجراً أخا كندة وَالمُصَلِّينَ العابدينَ الذَّينَ كانوا يُنكِرُونَ الظُّلمَ وَ يَستَعظِمُونَ البِدَعَ، وَ لا يَخافُونَ في الله لَومَةَ لائِم، ثُمَّ قَتلتَهُم ظُلماً وَ عُدواناً مِن بَعدِ ما كُنتَ أعطَيْتَهُم الآيمانَ وَالمُغَلَظَةَ وَالمَواثِيقَ المُؤكَّدَةَ وَ لا تَأخُذَهُم بِحَدثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَبَينَهُم وَ لا بِاحنَةٍ وَ تَجِدُها فِی نَفْسِک» آیا تو قاتل حجر کندی و نمازگزاران و عبادتکارانی که منکر ظلم بودند و بدعت ها را بزرگ می شمردند و در راه خدا از ملامت کنندگان باک -
ص: 241
نداشتند نیستی؟ که آنها را از روی ستم و دشمنی کشتی، پس از آنکه سوگندهای غلیظ و پیمان های مؤکدی بستی که نسبت به گذشته ای که میان تو و آنها گذشته بود مأخوذشان نداری و نه به کینه و عداوتی که در دل خود نسبت به آنها داری، آنها را نگیری!.
در هنگام صلح امام حسن (علیه السلام) قهرمان عقیده و نمونه ی ایمان، حجربن عدی با اعصابی متشنج و دلی اندوهگین نزد امام آمد و گفت: «اما به خدا قسم دوست داشتم که می مردم و همگی با تو امروز جان می دادیم و چنین ماجرائی را نمی دیدیم اکنون ما شکست خورده و حسرت زده به خانه هامان باز می گردیم و دشمنان ما شادمان و پیروز به شام می روند».
معلوم نیست چگونه دهان حجربن عدی و به چنین سخن تند و سختی باز شد در صورتی که او از هرکسی به وضع دردناک امام آگاه تر بود و می دانست که سختی ها و فشارهای فراوانی که امام را در برگرفته بود ناچار به پذیرش صلح کرد مگر اینکه بگوئیم شدت احساسات تند و اندوه فراوان موجب شد که حجر چنین سخنی را بگوید.
امام دست حجر را گرفت و او را به گوشه ای خلوت برد و در بیان علت صلح به او چنین فرمود: ای حجر، سخنت را در مجلس معاویه شنیدم ولی هر انسانی مجبور نیست که آنچه را تو دوست می داری او هم دوست بدارد و رأی و نظرش به مانند طرز فکر تو باشد، به خدا قسم من این کار را برای بقاء شما انجام دادم و اراده خداوند هر روز به گونه ای است.
و به حجر فهماند که سپاهیانش گروهی نابکار و خائن بودند و اگر در عقیده و ایمان نشانی از حجر داشتند هرگز صلح را نمی پذیرفت و فلسفه ی صلح این بود که افرادی همچون حجر و همانند او از مؤمنان برای اجرای افکار خود در موقعی مساعدتر باقی بمانند.
ص: 242
از احادیث صحیح قطعی و مشهور بلکه متواتر، حدیث سد الابواب است که از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در شأن مولایمان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) وارد شده است. پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در ضمن سخنى فرمود: سَدُّ الأبواب ألاباب على تمام درها جز در خانه ی علی را ببندید این حدیث زیبا با متن های متفاوتی در مهم ترین و مشهورترین کتاب های اهل سنت نقل شده است. (1)، (2) بنابراین فقط درب خانه ی حضرت علی (علیه السلام) بر روی مسجد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) باز بوده است.
در آن ایام در چنین خانه ای امام مجتبی (علیه السلام) تازه متولد گردیده و در سنین کودکی بسر می برده زیرا این واقعه در سال سوم هجری قمری رخ داده است.
در حدیث مشهوری که معروف به حدیث سفینه است رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود:
«مَثَلَ أَهلِ بَيتى كَمَثل سَفينَه نُوحٍ مَن تَوَسَّل بهم نَجى وَ مَن تَخَلَّفَ عَنهُم هَلَک».
مثل اهل بيت من، مثل کشتی نوح است، کسی که به آنها توسل جست نجات یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد. (3)
قسمت آخر روایت به تعابیر مختلفی نقل شده است. در برخی منابع آمده: وَمَن تَخَلف عنها زُخْ بِه فَى النَّار؛ (4) و هر آن کس که از سوار شدن بر آن کشتی سرباز زند، در آتش انداخته خواهد شد.
ص: 243
عده ای چنین آورده اند: و مَن تَخَلَّف عَنها رخٌ فِي النَّار. (1)
و بالاخره در برخی از نقل عبارت چنین است: وَ مَن تَخَلَّف عَنها غَرق. (2)
در برخی روایات لفظ «إنّما» افتاده است و در برخی نقل ها نیز واژه «کمثل» به «مثل» تبدیل شده است. اما مضمون حدیث در همه این نقل ها یکی است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) با استفاده از تشبیهات، مثل ها و بیان های مختلف به تبیین مقام اهل بیت (علیهم السلام) و تذکر به امامت ایشان پرداخته است مانند تشبيه امير المؤمنين (علیه السلام) به انبیاء پیشین (حدیث تشبیه) تشبیه اهل بیت (علیهم السلام) به ستارگان هدایت (حدیث نجوم).
در حدیث سفینه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) اهل بیت خود را کشتی نوح تشبیه کرده است. براساس آیات قرآن مجید هنگامی که خداوند اراده نزول عذاب بر امت نوح نمود به حضرت نوح (علیه السلام) دستور داد تا کشتی بسازد و مؤمنان را به سوار شدن بر آن دعوت کند پس از آن طوفانی برپا شد و آب تمام سطح زمین و حتى ارتفاعات را فرا گرفت بدین ترتیب مؤمنانی که دعوت پیامبر خدا را پذیرفته و بر کشتی سوار شده بودند نجات یافتند و قوم نوح که بی اعتنا به دعوت نوح، از سوار شدن برکشتی سرباز زدند و هلاک گشتند.
با توجه به این داستان قرآنی، معنای روایت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بسیار روشن و آشکار است براساس این حدیث شریف، همه ی عالم را طوفان فتنه فرا گرفته و همه در معرض هلاکت هستند مردمان همگی در ظلمت جهل و گمراهی فرو رفته اند جز آنان که به وصیت پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بر این کشتی نجات، سوار شده اند؛ زیرا چنان که امت نوح هیچ پناه و راه نجاتی جز سوار -
ص: 244
شدن برکشتی نداشتند، امت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نیز برای نجات و رستگاری چاره ای جز تمسک به اهل بیت (علیهم السلام) ندارند. (1) بنابراین توسل به امام مجتبی را فراموش نکنید تا از فتنه های آخرالزمان در امان باشید.
حدیث کساء یکی از وقایع جالب و شیرین صدیقه کبری است که از فاطمه زهرا (علیهما السلام) نقل گردیده که دلالت بر طهارت و معنویت والا و قدسی بودن آل عبا دارد در این حدیث کسانی که زیر کساء یا عبا رفته اند عبارتند از: 1- پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم)، 2- علی (علیه السلام)، 3- امام حسن مجتبی (علیه السلام)، 4- امام حسین (علیه السلام)، 5- فاطمه زهرا (عليهما السلام)، 6- جبرئيل.
این حدیث با نام خدا و عن جابربن عبداله انصاری عن فاطمه الزهرا (عليهما السلام) شروع و با وکذلِک شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَرَبِّ الْكَعْبَة خاتمه پیدا می کند که خواندن آن برای رفع هم و غم و گرفتاری ها توصیه شده است در بخش نهایی حدیث شریف کساء که حضرت علی (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پرسیدند که چه اثر و فضیلتی برای واقعه از جانب خداوند قرار داده شده است؟ رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در پاسخ فرمودند: «قسم به آن که به حق مرا به پیامبری مبعوث کرد، این حدیث در مجلسی از مجالس اهل زمین که جمعی از دوستان و شیعیان ما در آن باشند نقل نمی شود مگر اینکه از جانب پروردگار عالم بر آنها رحمت نازل می شود و ملائکه بر آن جمع احاطه نموده و برای آنها طلب مغفرت می کند و اگر در بین آنها اندوهناک و غمگین باشد، اندوه و غمش برطرف می شد» امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) پس از شنیدن این آثار و -
ص: 245
فضیلت فرمود: «به خدا سوگند! ما و شیعیانمان در آخرت رستگار شدیم و سعادت یافتیم». (1) در طی قرون و اعصار گذشته تا کنون کتاب های گوناگونی در ارتباط با حدیث کساء به رشته تحریر درآمده و شاعران مذهبی و متدین نیز آن را به نظم درآورده اند که نشان از جایگاه والا و اهمیت ویژه آن دارد.
هم چون:
تو ای شیعه بر خوان حدیث کسا را *** به دست آر الطاف و فضل خدا را.
اگر طالب فوز فیضی و رحمت *** و یا شائقی قرب یوم جزا را.
دل و جان مصفا کن از یاد جانان *** به پیماره عشق و صدق و وفا را.
بنوش از حدیث کسا جرعه ناب *** بیفشان تو آنگاه فر هما را.
مردم منطقه صفین مهاجران و انصار را جمع کردند امیرالمؤمنین (علیه السلام) برفراز منبر قرار گرفت و حمد و ثنای الهی به جا آورده و فرمود: ای مردم مناقب من بیشتر از آن است که شمارش شود. من با ذکر آنچه خداوند در کتابش نازل کرده و پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) درباره ام فرموده از ذکر سایر مناقب و فضائلم صرف نظر می کنم.
سپس به ذکر بعضی از فضائلی که در قرآن آمده و از زبان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بیان شده پرداخت. پس از آن به اوهریره، ابودرداء و کسانی که اطرافش بودند، -
ص: 246
فرمود: ای مردم آیا می دانید خدای تبارک تعالی در کتابش فرمود: «خداوند می خواهد که هر بدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک گرداند».
آن گاه پیامبر، من، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) را همراه خود زیر عبایش جمع کرد و عرض کرد: خدایا! اینان عترت و خاصان من و اهل بیتم هستند.
هر بدی را از اینان بزدای و ایشان را پاک گردان! ام سلمه :پرسید یا رسول !الله آیا من هم هستم؟
فرمود: تو خوب هستی، ولی این آیه فقط درباره ی من، برادرم علی دخترم فاطمه و پسرانم حسن و حسین و نه امام از فرزندان پسرم حسین نازل شده و هیچ کس جز ما در آن نیست.
همه ی افراد (هفتاد نفر اهل بدر) برخاستند و گفتند: ما شهادت می دهیم ام سلمه این مطلب را برایمان نقل کرد، ما هم از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) این مطلب را پرسیدیم و آن حضرت همان طور که ام سلمه نقل کرده بود فرمود.
سپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن مجلس فرمود: شما را به خدا قس می دهم! آیا می دانید که خداوند- جل اسمه- در کتابش چنین نازل کرده است. «ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا پروا کنید و با صادقین همراه باشید؟». (1)
سلمان فارسی از رسول خدا پرسید: یا رسول الله! این آیه عام است یا خاص؟ فرمود: آنان که دستور داده شده اند عام اند، زیرا جمعیت مؤمنان به این دستور مأمور شده اند ولی صادقان مخصوص برادرم علی بن ابی طالب و جانشینانم، بعد از او تا روز قیامت است.
سپس حضرت علی (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا قسم میدهم آیا می دانید -
ص: 247
که خدای عزوجل در سوره حج چنین نازل کرده است، «ای کسانی که ایمان آورده اید، رکوع و سجده کنید و خداوندگارتان را عبادت کنید و کار خیر انجام دهید، به امید آن که رستگار شوید، و در راه خدا آن طور که باید جهاد کنید» او شما را انتخاب کرده و در دین بر شما سختی قرار نداده است دین پدرتان ابراهیم، که او شما را از قبل «مسلمان» نامید و در این باره پیامبر بر شما شاهد باشد و شما شاهد بر مردم باشید.
پس نماز بپا دارید و زکات بپردازید و به خداوند اعتصام جویید. اوست صاحب اختیار شما و چه خوب صاحب اختیار و خوب کمک کننده ای است. (1)
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: خداوند از ایشان سیزده نفر را قصد کرده است من برادرم علی بن ابی طالب و یازده نفر از فرزندانم یکی پس از دیگری که همگی امام هستند. قرآن با آنان و آنان با قرآن اند. از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند جمعی از مردم که در صفین حاضر بودند، گفتند: آری به خدا قسم! ما شهادت می دهیم که این را شنیدیم.
حدیث لوح بیانی قدسی و نورانی است که در آن به معرفی اوصیاء و امامان بعد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) پرداخته است حدیثی که به معرفی ائمه اطهار (و از جمله به امام مجتبی) پرداخته و به بیان وقایع دوران آنها اشاره دارد.
با پایان گرفتن مراسم صلح و کناره گیری امام حسن (علیه السلام) از حکومت آن بزرگوار بار سفر خود را برای حرکت به سوی حجاز بست و با خاندان -
ص: 248
و نزدیکان خود به سمت مدینه حرکت نمود و به تقاضای برخی از اهل کوفه نیز مانند مسيب بن نجبه و دیگران که خواستار توقف آن حضرت در کوفه شدند پاسخ ردّ داد، و درخواستشان را نپذیرفت و به مدینه آمد و تا هنگام شهادت آن حضرت، که حدوداً در سال پنجاه هجرت اتفاق افتاد، ده سال در مدینه سکونت فرمود.
هاشم بن سالم گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: حسن افضل است یا حسین؟ فرمود: حسن از حسین افضل است. گوید گفتم: پس چگونه است که امامت پس از حسین در فرزندان وی است و نه در فرزندان حسن؟ فرمود: خدای تعالی خواسته است که روش موسی و هارون را در حسن و حسین (علیهم السلام) جاری سازد آیا نمی بینی که آن دو در نبوت شریک بودند همچنان که حسن و حسین در امامت شریک بودند و خدای تعالی نبوت را در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسی، گر چه موسی افضل از هارون بود گفتم: آیا ممکن است در یک زمان دو امام باشند؟ فرمود: خیر مگر آنکه یکی از آن دو خاموش باشد و از دیگری پیروی نماید و دیگری ناطق و پیشوای وی باشد اما در یک زمان دو امام ناطق نخواهد بود. گفتم: آیا می شود پس از حسن و حسین (علیهم السلام) دو برادر امام باشند؟ فرمود: خیر امامت در عقب حسین (علیه السلام) جاری است همچنان که خدای تعالی فرموده است: «وَ جَعَلَها كَلَمَة باقِيَةً فِی عَقِبِه»، بعداز آن نیز در فرزندان و فرزندان فرزندان او تا روز قیامت جاری است. (1)
ن.ک ← امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم).
ص: 249
از جمله عتابگران بر معاویه، که عمل او را زشت برشمرد حسن بصری است. او استلحاق زیاد را از تبهکاری ها و گناهان معاویه دانست.
حسن بن حسن (علیه السلام) که او را حسن مثنی نیز می گویند، او مردی جليل، رئیس، صاحب فضل و ورع بوده و در زمان خود متولی صدقات جد خویش، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود حجاج زمانی که از جانب عبدالملک مروان امیر مدینه بود خواست تا عمر بن علی (علیه السلام) را در صدقات پدر با حسن شریک سازد حسن قبول نفرمود و گفت: «این خلاف شرط وقف است». حجّاج گفت: «خواه قبول کنی یا نکنی من او را در تولیت صدقات با تو شریک می کنم». حسن ناچار ساکت شد. در وقتی که حجاج از او غفلت داشت، بدون اطلاع او از مدینه به جانب شام کوچ کرد و بر عبدالملک وارد شد. عبدالملک مقدم او را مبارک شمرد. در مجلسی پس از سؤالاتی چند سبب قدوم او را پرسید حسن حکایت حجّاج را باز گفت. عبدالملک گفت: «این حکومت از برای حجاج نیست و او را تصرف در این کار نرسیده. من کاغذی برای او می نویسم که از شرط وقف تجاوز نکند». پس کاغذی در این باب برای حجاج نوشت حسن راصله ی نیکو داد و رخصت مراجعت داد حسن با عطایای فراوان با احترام از نزد او بیرون شد.
حسن مثنی در ملازمت رکاب عم خود، حضرت امام حسین (علیه السلام) حاضر بود و زمانی که آن حضرت شهید شد و اهل بیت آن حضرت را اسیر کردند حسن نیز دستگیر شد. اسماء بن خارجه ی فزاری که خویش -
ص: 250
مادرش بود او را میان اسیران اهل بیت بیرون آورد و گفت: «به خدا قسم نمی گذارم که به فرزند خوله بدی و سختی برسد». عمر سعد نیز امر کرد که: «حسن فرزند خواهر ابی حسان را با او گذارید». این سخن از بهر آن گفت که مادر حسن مثنی - خوله - از قبیله فزاره بود. چنان که ابوحسان که اسماء بن خارجه است فزاری و از قبیله ی خوله بود.
موافق بعضی اقوال، حسن جراحت بسیار در بدن داشت. اسماء او را در کوفه با خود داشت و زخم های او را مداوا کرد تا صحت یافت و از آن جا روانه ی مدینه شد، حسن داماد شد و روایت شده است که وقتی خواست یکی از دو دختران امام حسین را تزویج نکند، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) او را فرمود: «اینک فاطمه و سکینه دختران من هستند. هریک را که خواهی اختیار کن ای فرزند من! حسن را شرم مانع آمد و جواب نگفت امام حسین (علیه السلام) فرمود: من اختیار کردم برای تو فاطمه را که با مادرم فاطمه دختر پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) شباهتش بیشتر است. حسن فاطمه را کابین بست و از وی چند فرزند آورد».
حسن فاطمه را بسیار دوست می داشت و فاطمه نیز بسی با او مهربان بود. حسن سی و پنج سال داشت که در مدینه وفات کرد و ابراهیم بن محمدبن طلحه را وصی خویش نمود و او را در بقیع به خاک سپردند و فاطمه بر قبر او خیمه افراخت و یک سال به سوگواری نشست. روزها روزه و شب ها به عبادت قیام نمود و وقتی مدت یک سال منقضی شد موالی خود را فرمان داد که وقتی شب تاریک شود، خیمه را از قبر حسن باز گیرند.
هنگامی که شب تاریک شد گوینده ی را شنیدند که می گفت: هَل وَجَدوُا ما فَقَدوا و دیگری در پاسخ او گفت: بَل يَئِسوا فَانَقَلَبُوا.
ص: 251
و بعضی گفته اند که بدین شعر لبید تمثل جست:
إِلَى الحولِ ثُمَّ إِسمُ السَّلام عَلَيكُما *** وَ مَن يَبكَ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعْتَذَرَ.
حسن مثنی در حیات خود هیچ گاه دعوی دار امامت نگشت و کسی نیز این نسبت بدو نداد؛ بدان جهت که در حال برادرش زید شرح داده شد. (1)
ن.ک ← زیدبن الحسن.
اگرچه او را فضلی و شرفی می باشد لکن از وی ذکر و حدیثی نشده است. حسین ملقب به اثرم بود اثرم کسی را گویند که دندان ثنایای او ساقط شده یا آن که یکی از چهار دندان پیش او شکسته باشد. (2)
حفصه، هجده سال قبل از هجرت یا 5 سال قبل از بعثت از مادرش زینب بنت مظعون زاده شد حفصه نخست همسر صحابی مشهور: «خنیس بن حذافه» بود که پس از درگذشت او به عقد پیامبر درآمد.
طبری معتقد است که پیامبر پس از مدتی او را طلاق گفته؛ ولی به دلایلی که چندان بر ما روشن نیست به رجوع مجدد رضا داده است.
او به نقل واقدی در سال 45 ه.ق در مدینه درگذشت مروان بن حکم بر جنازه اش نماز و در کنار دیگر همسران پیامبر در قبرستان بقیع به خاک سپرد شد. (3)
ص: 252
کتاب حقایق پنهان نوشته محقق ارجمند احمد زمانی است که در آن زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام) را مورد پژوهش قرار گرفته است. این کتاب که با مقدمه ای از حضرت آیة اله سبحانی و یک پیشگفتار آغاز می شود. مطالب متنوع و محکمی را در اختیار مخاطب خود قرار می دهد. رهبری در اسلام نگاهی گذرا به دوران کودکی امام پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)، مسئولیت های امام مجتبی (علیه السلام) در دوران حکومت امیرالمؤمنین، امامت و رهبری، انگیزه های صلح، بازگشت به مدینه منوره، مسمومیت امام مجتبی (علیه السلام) و... از عناوین مورد بحث و بررسی در این کتاب می باشد.
همان گونه که می دانیم جنگ صفین پس از گذشت ماه ها بیداری و مقاومت، ایثار، فداکاری، ضایعات و تلفات بسیار در آن روزهایی که نزدیک بود با پیروزی لشکر حق و یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پایان برسد، با خیانت و نیرنگ عمرو عاص لشکر شکست خورده ی معاویه قرآن ها را سر نیزه کردند و درخواست حکمیت قرآن را نمودند... .
و به دنبال آن به خاطر جهالت جمعی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) نفاق و دو رویی جمعی دیگر از آنها آن امام بزرگوار و مظلوم را ناچار به پذیرش حکمیت کردند و بالاخره نیز حکمیت رسوای آن مرد بی اراده و نادان و بیرون از خط امام، یعنی ابو موسی اشعری را بر امام تحمیل نمودند، ولی پس از گذشت چندی به خطای بزرگی که مرتکب شده بودند متوجه گردیده و گناه آن را به گردن این و آن می انداختند؛ به -
ص: 253
ویژه هنگامی که شنیدند عمرو عاص با فریب کاری و مکر و حیله ی خاصی که داشت ابوموسی را فریب داده و در جریان حکمیت علی (علیه السلام) را از خلافت خلع کرده و به جای او «عبدالله بن عمر» را به خلافت برگزیده.
اینان که خود سبب آن همه خفت و خواری و سرافکندگی شده بودند و با اصرار و پافشاری بیش از حد خود این حکمیت رسوا و آن حاکم نادان و بی اراده را بر امیرالمؤمنین (علیه السلام) تحمل کرده بودند با پی بردن به این اشتباه و خطای غیر قابل جبران سخت پشیمان شده و امام (علیه السلام) را تحت فشار قرار دادند تا آنچه را به اصرار خود آنها پذیرفته و تعهد به آن را امضا کرده لغو کند، و پیمان به امضا رسیده را بشکند و بی مقدمه دوباره جنگ را شروع کند.
بلکه پا را از این هم فراتر نهاده و خود آن رهبر بزرگوار و آن امام مظلوم را در پذیرش حکمیت مقصر دانسته، شعار «لاحکم الا لله» را سر دادند و بدین ترتیب نزدیک بود که آشوب تازه و فاجعه دیگری را در میان لشکریان آن حضرت پدید آرد، و در این مرحله لازم بود جلوی این فاجعه به نحوی گرفته شود و شخصیتی که مورد احترام و پذیرش همگان باشد برای آنها سخنرانی کند، و بطلان حکمی را که از طرف ابو موسی صادر شده با دلیل و برهان برای آنها ثابت کند و از طرفی مشروعیت پذیرش اصل حکمیت را برای ایشان بیان کند.
و به همین منظور فرزندش حسن را مأمور ساخت تا برای آن مردم ماجراجو سخنرانی کند و آن بزرگوار نیز به دنبال این مأموریت به پاخاسته و چنین گفت: «أيُّهَا النَاس قَد أكثَرْتُم فَى هَذَينِ الرَّجُلَينِ وَإِنّما بُعِثا لِيَحْكُما بِالكِتابِ عَلَى الهَوى فَحَكَما بِالهَوى عَلَى الكِتاب، وَ مَن كانَ هكَذا لَم يُسَمْ حَكَما وَ لَكِنَّهُ مَحكُومُ عَلَيْهِ.
ص: 254
وَ قَد أَخَطَأَ عَبدالله بن قيس، إذ جَعَلَها لِعَبدِ الله بن عُمَر. فَأَخطَأ في ثَلاثِ خِصال: واحِدَة أَنَّهَ َخالَفَ أباهُ إِذ لَم يَرضَهُ لَها وَ لا جَعَلَهُ مِن أهل الشورى، وَ أخرى أنَّه لَم يَستَأمِرهُ فى نَفْسِهِ وَ ثَالِثُها أَنَّهُ لَم يَجْتَمِع عَلَيْهِ الْمُهَاجِرُونَ وَالأَنصارِ الَّذين يَعقِدونَ الأمارَة وَ يَحْكُمُون بِها عَلَى النَّاسِ وَأمَّا الحُكُومَة فَقَد حَكَم النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله سعد بن معاذَ في بَنى قُريظَةَ فَحَكَمَ ما يَرْضَى اللهُ بِه وَلا شَكٍّ وَ لَو خالَفَ لَم يَرضَه رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله و سلم».
ای مردم! براستی که شما درباره این دو مرد زیاده سخن گفتید و این دو نفر فقط انتخاب شده بودند که به کتاب خدا حکم کنند نه از روی هوای نفس ولی آنها به هوای نفس حکم کردند نه به کتاب خدا و کسی که چنین باشد «حَكَم» نیست، بلکه محکوم است و عبدالله بن قیس (ابو موسی) که خلافت را برای عبدالله بن عمر قرار داد سه اشتباه و خطا را مرتکب شده:
اول، با پدرش عمر مخالفت کرده زیرا عمر به این کار راضی نشد و حتی او را از اهل شوری نیز قرار نداد.
دوم، با خود عبدالله در این باره مشورت نکرد.
سوم، مهاجر و انصاری که حکومت را منعقد نموده و حکم آنها را مردم پذیرا هستند، نظری در این باره نداده اند (این راجع به حکومت این دو نفره در این باره).
و اما اصل حکمیت (و مشروعیت آن) نیز چنان بود که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) سعدبن معاذ را در داستان بنی قریظه حَكَم قرار داد و او نیز بدانچه رضایت خدا بود حکم کرد، و شکی نیست. اگر مخالفت کرده بود، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) رضایت نمی داد و امضا نمی فرمود.
و این سخنرانی جالب با ایجاز و اختصاری که در آن بود جامع همه -
ص: 255
بوده و پاسخ همه ایرادها و سؤال هایی را که می توانست مطرح شود می داد و دلیل دیگری بر عظمت مقام علمی و سیاسی فرزند برومند امیرالؤمنین (علیه السلام) و سبط اکبر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می باشد.
حلم و بردباری امام مجتبی (علیه السلام) زبانزد خاص و عام بوده زیرا در کتاب های اهل سنت نیز در این مورد سخن به میان آمده است. ابن خلکان از ابن عایشه نقل کرده که مردی از اهل شام می گوید من به مدینه وارد شدم که بر ساکنان آن برترین درود باد، مردی را دیدم که بر اشتر خود سوار است و همانند او در زیبایی صورت و لباس و چهارپا ندیدم قلبم به او متمایل شد. سؤال کردم که او کیست؟ گفتند این شخص حسن بن على بن ابى طالب است. دلم تبدیل به بغض و حسد نسبت به علی (علیه السلام) شد که چگونه فرزندی مثل این آقا دارد. نزد او رفتم و به او گفتم: آیا تو فرزند علی بن ابی طالب هستی؟
حضرت فرمود: آری، من فرزند اویم گفتم: به جهت فلان کاری که تو و پدرت کرده اید شما دو نفر را سب می کنم سخنانم که تمام شد حضرت فرمود: گمان می کنم که تو غریبی؟ گفتم: آری، حضرت فرمود: نزد ما بیا، اگر به منزلی احتیاج داری تو را در آن جا ساکن می کنیم، یا به مالی نیازمندی به تو عطا می نماییم یا حاجتی داری تو را کمک خواهیم کرد.
او می گوید من نزد او رفتم درحالی که کسی را نزد او محبوب تر نیافتم و هرگاه طریقه ی مقابله ی او را با خودم یاد می کنم و آن چه که من با او انجام دادم او را سپاس گفته و خویش را سرزنش می نمایم. (1)
ن.ک ← بردباری امام حسن (علیه السلام).
ص: 256
با تسلط یافتن معاویه بر عراق، آمار جنایت و خیانت وی بر مسلمانان به ویژه موالیان اهل بیت (علیهم السلام) بیشتر گردید و هر روز بر فراریان از مظالم که راهی مدینه می شدند افزون می گشت. همچون ابودرداء (1) صحابی و قاضی معروف دمشق.
امام مجتبی (علیه السلام) پشتوانه ای محکم و استوار برای پناهندگان سیاسی بود که در دوران اقامت در مدینه از هیچ گونه حمایتی دریغ نکرد.
حوادث پس از شهادت حضرت ن.ک ← تیراندازی به جنازه امام (علیه السلام).
حوادث مدینه پس از شهادت ن.ک ← بازتاب حوادث تشییع پیکر امام (علیه السلام).
پس از آنکه امام، فرماندهی مقدم سپاه را به عبیدالله بن عباس سپرد، او به همراه سپاه مسافتی را طی کرد تا به ناحیه ی سینور رسید و از آنجا راهی شاهی شد و به فرات پیوست او همچنان پیش رفت تا به مسکن رسید، سپس در آنجا اردو زد و رویاروی سپاه معاویه قرار گرفت.
معاویه که دشمن را در برابر دید، فریب و فتنه انگیزی را آغاز کرد و با هر وسیله ممکن تلاش کرد، مقدمه سپاه را به هم ریزد و هماهنگی آن را در هم شکند او در اجرای نقشه های شیطانی از هیچ کوششی دریغ نکرد و به نیرنگ در میان سپاه امام پرداخت.
ص: 257
ص: 258
خ
ص: 259
کانون پر مهر و محبت خانواده بهترین پرورشگاه کودک است. کودکی که در محیطی سرشار از پاکی و صفا و به دور از آفت های اخلاقی رشد کند بهترین تربیت را خواهد داشت. کودکان مانند گل هایی هستند که در بوستان خانواده رشد می کنند و والدین نیز به سان باغبان هایی مهربانند که طراوت این گل ها به پاکی آنان بستگی دارد و چه زیبا خواهد بود گلی که در گلستان وحی شگفته شود و باغبانان آن، عصاره هستی محمد (صلی الله علیه واله وسلم)، علی (علیه السلام)، و فاطمه زهرا باشند. چه نیکوست کودکی که از شیر پاک بزرگ بانویی هم چون زهرا (علیهما السلام) نوشیده باشد و در دامان پر مهر بزرگ مردی چون علی (علیه السلام) پرورش یابد و بر دوش آموزگار بزرگ بشر پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) راه زندگی پیموده باشد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) پیوسته می کوشید حسن (علیه السلام) را با تعالیم آشنا سازد و این راهکار را شیوه تربیتی خویش قرار داده بود تا جایی که خیلی -
ص: 260
زود نشانه های علم و درک عمیق دینی در او پدیدار شد و ویژگی های شخصیتی او از همان آغاز شکل گرفت او در این باغ نورانی ولایت شیوه مناجات با خدا و نیایش به درگاه او را آموخت و روش دستگیری از نیازمندان را فرا می گرفت. او می آموخت که چگونه دیگران را بر خود مقدم سازد. شب ها عبادت مادر را تماشا می کرد و می دید که چگونه پاهای او از عبادت های طولانی ورم می کرد و از ترس خدا در نماز شب نفس نفس می زد. (1) او زمزمه های عارفانه و عاشقانه مادر را نیمه شب به تماشا می نشست و می دید که چگونه یک یک همسایگان را دعا می کرد و تا صبح نمی خوابید و وقتی از مادر می پرسد که چرا برای خودمان دعایی نمی کنی؟ پاسخ می شنید: «آلجار ثُمَّ الدّار؛ همسایه بر خانه مقدم است». (2)
او در خانه ولایت آموخت که چگونه سه روز روزه بگیرد و افطار خود را که نان جوی بیش نیست به مستمند و یتیم و اسیر ببخشد.
آموزگار حسن (علیه السلام)، علی (علیه السلام) است همان که وقتی او را ناخرسند می یابند و علت ناراحتی اش را می پرسند می فرماید: «هفت روز است که مهمانی برایم نیامده است». هم او که پیوسته می گفت: خداوند گناهان مؤمنی را که از صدای جویدن غذاهای مهمانش شادمان می شود، می آمرزد.
این زیبایی ها تنها در خانه علی (علیه السلام) جمع است و چنین بود که پرورش در خانه علی و آموزش در مکتب ولایت، او را به «کریم اهل بیت علیهم السلام» شهره آفاق ساخت. (3)
ص: 261
امام علی (علیه السلام) هنگام ورود به کوفه و انتخاب آن شهر به عنوان پایتخت برخلاف حاکمان و خلیفه های پیشین به دارالخلافه و دارالاماره نرفت بلکه در منزل ام هانی سکونت گزید این خانه امروزه همچنان پابرجاست و از زندگی ساده و بی آلایش یک خلیفه، که امپراطوری عظیمی را به دست با کفایت خویش اداره می کرد خبر می دهد، از خانه تا مسجد بیست متر فاصله است و داخل آن از معماری بسیار ساده ای برخودار است. چندین اتاق در داخل آن برای هریک از فرزندان امام علی (علیه السلام) امام حسن و امام حسین (علیهم السلام)، زینب، ام کلثوم و نیز همسر امام، ام البنین ساخته شده است. محل غسل آن حضرت محل جاوس امام حسن و امام حسین و چاه آب داخل منزل را امروزه زائران و شیعیان آن امام همام زیارت می کنند. (1)
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) هنگام بنای مسجد ابتدا اتاقی برای همسر خود سوده ساختند و در آن ساکن شدند. در سال بعد نیز حجره ی عایشه را بنا کردند. این اتاق ها در شرق مسجد قرار داشت همان جایی که اکنون قبر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است. البته پس از چندی برای صفیه و ام سلمه دو همسر دیگر رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) نیز اتاق هایی بنا گردید منابع تاریخی از بی نهایت سادگی این خانه ها سخن گفته اند.
هنگامی که ولیدبن عبدالملک برای توسعه مسجد، فرمانی صادر و آن خانه ها را خراب کرد بسیاری از مسلمانان به شدت می گریستند و -
ص: 262
می گفتند کاش اجازه می دادند این خانه ها به همان شکل برای آیندگان بماند تا ببینند کسی که کلیدهای خزاین دنیا به دست اوست، چگونه به چند خشت گلی قناعت کرده است خانه های همسران پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) پس از رحلت آن حضرت همچنان در دست آنان باقی بود و گاهی برای کسی وصیت کرده و یا می فروختند تا این که در دوران عمربن عبد العزيز والی مدینه، تخریب و به فضای مسجد افزوده شد.
چون پیامبر در محل سکونت عایشه، یعنی منتهی الیه ضریح و دیوار کنونی حجره به سمت قبله دفن شد. عایشه همچنان در نیمی از منزل ساکن بود که این نیمه نیز در زمان ولیدبن عبدالملک، همراه سایر خانه های همسران و دختران پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) تخریب و در اطراف مرقد منّور دیواری پنج ضلعی بنا شد.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) به خانه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) که محل نزول وحی بود آمد و شد می کرده اند همان طور که پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به خانه ی اهل بیتشان رفت و آمد داشتند.
خانه ی فاطمه و امام علی (علیه السلام) پشت خانه ی عایشه بود دری به سمت شرق یعنی کوچه و دری به سمت غرب یعنی داخل مسجد و به موازات ستون آن جرس داشت در دیوار جنوبی آن، روزنه ای به خانه ی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) باز شده بود که آن حضرت همواره از آن احوال دخترشان را جویا می شدند و می فرمودند: «السَّلام عَلَيكُم اَهلَ البَيتِ».
و به روایتی دیگر: «الصَّلاةُ الصَّلاةُ الصَّلاةُ، إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».
ص: 263
پیامبر گرامی اسلام هنگامی که از سفر باز می گشتند، ابتدا به خانه ی دختر بزرگوار خود آمده، آنگاه به منزل خود می رفتند. خانه ی فاطمه (عليهما السلام) اکنون در داخل ضریح در انتهای دیواره ی غربی و شمالی حجره قرار گرفته است. سمهودی می گوید: میان خانه ی فاطمه (علیهما السلام) و عایشه دیواری بوده و وسط خانه ی فاطمه (علیهما السلام) مکانی است که مردم بسیار محترم می دارند و از روی آن عبور نمی کنند. برخی گفته اند که این مکان قبر فاطمه (عليهما السلام) است. سمهودی و برخی دیگر از مورخان سنگ قبری نیز در آن با عنوان «هَذا قَبر فاطَمَة بِنت رسول الله» دیده اند. دری که اکنون در سمت باب جبرئیل، به عنوان در خانه فاطمه مشهور است همان دری است که به سوی کوچه باز می شده است.
خداوند به پیامبرش فرمان داد تا همه ی درهایی که به مسجد باز می شد، جز در این خانه را ببندند؛ «آمَرَ بِسَد الأبواب الا باب على» اين حدیث را بسیاری از مورخان اهل سنت چون احمدبن حنبل، نسائی، طبرانی، حافظ بن حجر، حاکم نیشابوری و دیگران نقل کرده اند.
در همین خانه که نور چشم پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم)، یعنی حسن و حسین (علیهم السلام) به دنیا آمدند؛ پس از رحلت جانسوز پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) عده ای در همین خانه بر شایستگی های علی (علیه السلام) برای خلافت تأکید و از بیعت با خلیفه خودداری ورزیدند. ابوبکر هنگام مرگ خود آرزو می کرد کاش سه کار را نمی کردم که یکی از آنها استفاده از زور برای باز کردن در خانه فاطمه (علیهما السلام) بود.
میرزا محمدتقی خان سپهر در ناسخ التواریخ می نویسد: معاویه یک دل و یک جهت در قتل آن حضرت کمر بست و آن قدرت را نداشت که آشکارا -
ص: 264
به این امر عظیم اقدام نماید مکتوبی به پادشاه روم نگاشت و خواستار شد که برای من مقداری سم نفیع (1) بفرست می خواهم به دستیاری آن دشمنی را از پای درآورم بی آن که کشور را انگیزش دهم و لشکر را جنبش فرمایم ملک روم در پاسخ نگاشت که از شریعت دین ما بیرون است که نیرو دهیم در قتل کسی که با ما قتال نمی دهد. معاویه دیگر باره به سوی او مکتوب کرد که در تهامه مردی به طلب ملک پدر بیرون شده و خطایی بزرگ پدید آورده می خواهم شر او را به گردانم. ملک روم بعضی از اشیاء نفیسه به سوی معاویه فرستاد و شربتی از سم قتال نیز به او داد. (2)
ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
جویربن مسهر عبدی و ابن مناح همدانی در دستگاه حضرت امیر (علیه السلام) به هنگام نماز اذان می گفتند و «ابو فیروز» شاهزاده ی ساسانی که از کودکی مشتاقانه مسلمان شد و مشتاقانه خدمتکاری امیرالمؤمنین را پذیرفت و قنبر عارف ربّانی مشهور و فضه بانویی که در لباس کنیزکان از بانوان گرامی اسلام شمرده می شود و میثم تمار و اصل و سعد و نصر که در کربلا سعادت شهادت یافتند و احمر که در صفين حين جهاد شهید شد از خدمتکاران خاندان نبوت به شمار می آیند امام حسن مجتبی (علیه السلام) در آن زمان نزد پدر بزرگوارشان زندگی می نمودند.
حضرت خدیجه (علیهما السلام) مادر حضرت فاطمه (علیهما السلام) وجده مادری امام -
ص: 265
حسن و امام حسین (علیهم السلام) و مادر سه تن از اهل بیت (علیهم السلام) بود. وی دختر خویلدبن اسد بن عبدالعزى بن قصی بن کلاب است که نسبت وی با سه واسطه به نیاکان پیامبر اکرم می رسد آن دو: در قصی بن کلاب و بالاتر نسبت مشترک دارند.
مادرش، فاطمه دختر هاله دختر عبد مناف است که از طرف مادر نیز به جد سوم حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) منتهی می شود. بنابراین حضرت خدیجه هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، قریشی و از نژاد خالص عرب بنی اسماعیل است.
فرزند حضرت علی (علیه السلام) و شوهرش ابوالسنایل و شوهرش ابوالسنایل است که پسر عبدالله بن عامر قرشی بود.
خراج دارابگردن ن.ک ← لعن، سب و اهانت در عصر معاویه.
معاویه مردی متظاهر به اسلام و دیانت بود و به ظاهر نماز می خواند و روزه می گرفت و به مکه می رفت و... ولی حب جاه و مقام بر عقل و اعتقاد او تسلط یافته بود و به هر جرم و جنایت و خباثتی که به نظرش می رسید برای رسیدن بر آن دست می یازید و چون تشخیص داده بود که دنیا طلبان سه چیز و یا یکی از آنها را خواستار بوده و دلباخته ی آنها هستند و شکم پرستان و سور چرانان و مفت خواران هم شیفته ی غذاهای مطبوع و فراوان می باشند می کوشید، همواره سفره گسترده و غذاهای لذيذ و فراوان آماده داشته باشد تا بدین وسیله آنها را از امام حسن (علیه السلام) -
ص: 266
به سوی خویش بکشاید و سه چیزی هم که دنیا طلبان بیشتر به سوی آنها روان شده و دلباخته ی آنها می گردند: یکی مال و درهم و دیگری جاه و مقام و سومی زن و عیال می بود که معاویه با همان ها بسیاری از لشکریان و طرفداران امام حسن (علیه السلام) را به سوی خود کشانید چنان که در سه نوبت سه فرماندهی لشکر آن حضرت را با وعده ی زیادی به طرف خویش خواند و از امام روی گردان ساخت و با این وسائل در جنگ با امام حسن (علیه السلام) بظاهر پیروز می بود چنان که آثارش آشکار گردید.
ن.ک ← معاویه.
روزی امام حسن با برادرش امام حسین (علیه السلام) مشغول نوشتن بودند.
حسن به برادرش حسین (علیه السلام) گفت: خط من بهتر از تو است.
حسین (علیه السلام) نه خط من بهتر است.
حالا که اینطور است مادرمان فاطمه در حق ما قضاوت کند.
مادر جان! خط کدام یک از ما بهتر است؟
زهرای مرضیه برای این که هیچ کدامشان ناراحت نگردند، قضاوت را به عهده ی امیرالمؤمنین گذاشت و فرمود بروید از پدرتان بپرسید.
پدر جان شما بفرمائید خط کدامیک از ما بهتر است؟
علی (علیه السلام) احساس کرد اگر قضاوت کند یکی از آنان ناراحت خواهد شد، از این رو فرمود: عزیزانم بروید! از جدتان پیامبر اسلام بپرسید.
پدربزرگ مهربان خط کدام یک از ما بهتر است؟
من درباره شما قضاوت نمی کنم مگر این که از جبرئیل بپرسم.
جبرئیل خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد: یا رسول الله! من هم در -
ص: 267
بین ایشان قضاوت نمی کنم باید اسرافیل بین آنان قضاوت کند.
اسرافیل گفت: من نیز تا از خداوند پرسش نکنم، قضاوت نخواهم کرد.
اسرافیل: خدایا! خط حسن بهتر است یا حسین!.
خطاب آمده قضاوت به عهده ی مادرشان فاطمه (علیهما السلام) است باید او بگوید خط کدام یک از آنان بهتر است.
حضرت فاطمه (علیهما السلام) فرمود: عزیزانم دانه های این گردن بند را میان شما پراکنده می کنم هرکدام از شما بیشترین دانه ها را جمع کند خط او بهتر است آنگاه دانه های گردن بند را پراکنده کرد خداوند به جبرئیل دستور داد به زمین فرود آمده، دانه های گردن بند را بین ایشان تقسیم کند، هیچ کدام آن دو بزرگوار رنجیده خاطر نشود. جبرئیل نیز برای احترام و تعظیم ایشان امر خدا را بجا آورد. (1)
صبح آن شبی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شهادت رسید امام حسن (علیه السلام) بر منبر ایستاد و خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم! در این شب قرآن نازل گردید، عیسی بن مریم به آسمان رفت، یوشع بن نون وصی موسی (علیه السلام) کشته شد و در همین شب پدرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) وفات یافت. به خدا سوگند کسی از اوصیا نه قبل و نه بعد از او در راه بهشت از پدرم سبقت گرفت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) او را در جنگ ها می فرستاد درحالی که جبرئیل طرف راست و میکاییل در طرف چپ او بود. او از درهم و دینار فقط هفتصد درهم برجای گذاشت که از عطا و نصیبش زیاد آمده بود و آن را جمع نموده بود تا خادمی برای اهلش بخرد. (2)
ص: 268
بعداز شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، حضرت امام حسن (علیه السلام) بر منبر خطبه ای ایراد فرمود: بعداز حمد و ثنای الهی و اقرار به نبوت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) چنین ادامه داد:
«نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الْغالِبُونَ، وَعِتْرَةُ رَسُولَهُ الأَقْرَبُونَ، وَأَهْلُ بَيْتِهِ الطَّيِّبُونَ، الطَّاهِرُونَ وَأَحَدُ الثَّقَلَيْنِ الَّذِينَ خَلَفَهُما رَسُولُ اللهِ فِي أُمَّتِهِ وَالتَّالّى كِتاب الله فِيه تَفصِيلُ كُل شَيءٍ لا يَاتِيه الباطِلُ مِن بين يَدَيهِ وَلامِن خَلفِهِ فَالمُعَوَّل عَلَينا في تفسيرهِ لَانَتَظنَّى تَاوِيلَهُ بَل نَنَيقَيَّنُ حَقَائِقَهُ وَ فَاطِيعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفروضَةً إِذ گانَت بِطاعَةِ اللهِ عَزَّوجَلَ وَ رَسُولِهِ مَقرُونَةً قَالَ الله عَزَّوَجَلَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا أطِيعُو الله وَ آطِيعَو الرَسُولَ وَ إِلَى الأَمر مِنكُم».
ما همان حزب خدائیم که غالبیم ما عترت نزدیک پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) می باشیم، ما اهل بیت طیب و طاهر پیامبر از آن ثقلین می باشیم که رسول خدا در میان امت خود بجای نهاد ما تالی تلو قرآن خدائیم همان قرآنی که تفصیل هر چیزی در آن است و باطل نیست و نخواهد شد، تفسیر نمی کنیم، بلکه در حقایق آن یقین داریم ای مردم از ما فرمان برداری نمائید، زیرا اطاعت ما از واجبات است. اطاعت ما در ردیف اطاعت خدا و رسول خدا قرار گرفته بنابراین خدای سبحان (در سوره نساء درباره ما می فرماید:) ای مردمی که ایمان آورده اید! از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت کنید.
«قال لَقَدْ قُبِضَ فِي اللَّيْلَةِ رَجُلٌ مَا يَسبِقهُ الْأَوَّلُونَ بِعَمَلٍ وَلَا يُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ بِعَمَلٍ لَقَدْ كَانَ يُجَاهِدُ مَعْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَقِيهِ بِنَفْسِهِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُوَجِّهُهُ بِرَايَتِهِ فَيَكْنِفُهُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ -
ص: 269
عَنْ شِمالِهِ وَ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ وَلَقَد تُوَفَّى فِى الليلَةِ الّتي عُرِج فيها بِعِيسَى بن مريمَ، وَ الَّتى قُبِضَ فِيها يُوشَعُ بن نون وَصِيّ مُوسَى وَ مَا خَلَّفَ صَفْرَاءَ وَلاَ بَيْضَاءَ إِلا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ عَنْ عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ بِهَا خَادِما لِأَهْلِهِ ثُمَّ خَنَقتهُ العَبرَةُ فَبَكَى وَ بَكَى النَّاسُ مِن حَولِهِ مَعَهُ.»
به حقیقت که در این شب مردی از دنیا رفته است که پیشنیان در کردار او پیشی نگرفته و آیندگان در کردار به او نرسند، او مردی بود که در شبی از دنیا رفت که عیسی بن مریم به آسمان بالا رفت و یوشع بن نون وصی حضرت موسی (علیه السلام) از دنیا رفت او از خود فقط هفتصد درهم به جای گذاشت که آن هم برای خرید خادمی در خانه اش بود.
امام در این حال گریه کردند و مردم نیز با او گریستند سپس خود را معرفی کردند.
«أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ وَ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ وَ أَنَا اللادَّاعِى إِلَى الله بإذنه وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ فَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُم فِي كِتَابِهِ فَقَالَ تَعَالَى قُلْ لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبِي وَ مَن يَقتَرفِ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسناً مَوَدُتَنا أَهلَ البَيتِ.»
منم فرزند بشیر منم فرزند نذیر منم فرزند آن کس که به اذن خداوند متعال مردم را به سوی او می خواند منم پسر چراغ تابناک هدایت من از خاندانی هستم که خدای تعالی پلیدی را از آنها دور کرد و به خوبی پاکیزه شان فرمود من از خاندانی هستم که خداوند دوستی ایشان را در کتاب خویش واجب دانسته و فرمود: بگو درخواست نمی کنم مردی از شما را برای دوستی بر خویشاوندانم.
آنگاه عبدالله بن عباس رو به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و وصی -
ص: 270
امامتان است، پس با او بیعت کنید پس با او بیعت کنید، مردم در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری با حضرت بیعت کردند. پس از بیعت حضرت امیرانی را یه بصره و کوفه فرستاد تا کارها را مرتب کنند.
ن.ک ← اوضاع پس از بیعت با امام.
ای مردم! مائیم حزب پیروزمند خدا و خویشان پاک و پاکیزه ی رسول خدا. من یکی از ثقلین هستم که رسول خدا در میان امت پس از خود باقی گذاشت. مائیم تالی کتاب خداوند که در آن تفصیل هر چیز آمده باطل را پس و پیش بر آن راهی نیست تمام امید و اعتماد تفسیر قرآن با ماست ما در تفسیر آیاتش به گمان و قیاس دست نزنیم و آنچه گوییم از روی حقیقت و یقین است، گفته ما مورد اعتماد و وثوق است. ای مردم! ما را اطاعت کنید که بر شما اطاعت ما واجب شده زیرا اطاعت ما اطاعت خداست و در قرآن می فرماید: «أطيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمرِ مِنكُم...».
ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید از رسول پیروی نمائید اگر در امری اختلاف و نزاع نمودند آن را به خدا و رسول او باز گردانید. اگر امور را بر خدا و رسولش وا می گذاشتید قادر بر استنباط مطالب و کشف حقیقت می شدید ای مردم! من شما را از گوش دادن به سخنان شیطانی می ترسانم و از آن باز می دارم زیرا او دشمن نیرومند و آشکار شماست هرگاه از شیطان پیروی کنید مانند پیروانش خواهید بود که به آنها گفت: «امروز کسی بر شما غالب نخواهد شد من پشت و پناه شما هستم ولی چون دو گروه همدیگر را دیدند و بهم نزدیک -
ص: 271
شدند پشت کرده و پای به فرار گذاشتند آنگاه گفت من از شما بیزارم من آنچه می بینم شما نمی بینید».
ای مردم! هرگاه مانند پیروان شیطان همیشه هدف نیزه و شمشیر و گرز و تیر خواهید شد در آن وقت ایمان برای کسی که پیش از وقت ایمان نیاورده باشد و با آن عمل خیری بجا نیاورده باشد سودی نخواهد داشت. (1)
بعداز ثنا و ستایش خداوند می فرماید: خداوند حق خویش را بر ما بزرگ داشت و نعمت خود را تشریف کمال داد چندان که شمار آن نتوان کرد و ادای شکرش نتوان نمود و دست فرسود سخن نتوان ساخت و ما خشنودی خداوند و رستگاری شما را بر دشمنان دین خشم ناکیم چه خداوند بدانچه درخور اوست بر ما نعمت فرستاده و تن آسائی داده تا شکر نعمت های او گذاشته شود این سخنی است که به حضرت حق عروج می کند و معروف آن در جهان پراکنده می شود و خداوند به تشریف صدق مخصوص می دارد و همواره فزونی می گیرد و محو و منسی نمی گردد همانا هیچ قومی در امری همدست و همداستان نشدند الا آنکه نیرو گرفتند و بر وصول آرزو استوار گشتند پس در جهاد با معاويه و لشکر او دست در دست دهید و همدل و هم پشت ساخته جنگ شوید و توانی و تراخی مجوئید چه خذلان علاقه قلب را منقطع می سازد و موجب جبن و بد دلی می گردد و گذارنده سیف و سنان خداوند حشمت و عصمت میشود چه آن کس که حمی و حریم خویش -
ص: 272
را محفوظ داشت خداوند رنج و شکنجه او را دفع می دهد و اسعاف حوائج او می فرماید و به شاهراه دین هدایت می نماید.
خطبه امام مجتبی (علیه السلام) ن.ک ← جنگ صفین گفتار حسن بن علی برای دعوت مردم به جنگ با معاویه.
روز بعد مردم در مسجد جمع شدند حضرت امام حسن (علیه السلام) در مقابل آنها قیام به حقیقت نمود بعداز حمد خدا و درود بر رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: ای جماعت مردم ما آمده ایم شما را دعوت کنیم به سوی خدا و کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و به سوی آن کسی که عالم تر از او کس در اسلام نیست و عادل تر از او کسی را ندانسته اید و فاضل تر از او را نشناخته اید که با وفاتر از همه کس است، که با او بیعت کنید و کسی که قرآن گواه فضایل او است و سنت و سبقت راه او است و خداوند او را با رسول خویش دو قرابت داده است قرابت دین و قرابت خویشی، و شما را می خوانیم به سوی کسی که در فضیلت های خیر از مردم پیشی گرفته است و از سوانح شر رسول خدای را کافی بوده، وقتی مردم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را واگذاشتند با او نزدیک شد وقتی که دیگران از او دوری نمودند، با او نماز گزارد وقتی که دیگران مشرک بودند و همراه او به مقاتلت و جنگ با دشمنان برخاست وقتی که دیگران فرار نمودند با او به مبارزت دشمنان می شتافت وقتی که دیگران به عقب برمی گشتند، تصدیق او را نمود موقعی که دیگران تکذیب می نمودند و ما می خوانیم و دعوت می کنیم شما را به سوی کسی که در هیچ غزوه ای هزیمت نجست و در هیچ امر خیری کسی بر او سبقت نگرفت، اکنون نصرت -
ص: 273
خویش را از شما مسألت می نماید و شما را به سوی حق دعوت می کند و امر می نماید که به سرعت به سوی او روید و او را یاری نمایید بر جماعتی که بیعت او را شکستند و اهل صلاح اصحاب او را کشتند و بدن هایشان را پاره پاره نمودند و بیت المال مسلمانان را غارت نمودند اکنون بشتابید به سوی او خدا رحمت کند شما را امر به معروف و نهی از منکر بنمایید، حاضر شوید به چیزی که نیکان در آن حاضر شده اند. (1)
امام مجتبی حدود هفت سال داشت که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) در حجة الوداع در سرزمینی به نام «غدیر خم» علی (علیه السلام) را در میان جمعیتی انبوه به عنوان ولی مسلمانان و مؤمنان معرفی کرد و فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ».
هرکس را من سرپرست و صاحب اختیارش هستم علی مولی و سرپرست او است پیامبر در خطبه ای که بیان فرمود پس از ولایت و امامت رسیدن امام علی (علیه السلام) به امام مجتبی (علیه السلام) نیز اشاره شده و سپس جانشینان امام دوم (علیه السلام) تا قائم آل محمد (صلی الله علیه واله وسلم) بیان گردیده است.
این خطبه به علت معرفی امیرالمؤمنان برای سرپرستی و صاحب اختیار مؤمنان بودن از اهمیت والا و جایگاه ویژه ای برخودار است، که باید پیروان ولایت و رهبری به آن نگاه ویژه ای مبذول دارند.
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) در قسمت یازدهم خطبه غدیر خم فرمود: ای مردم جمعیت شما بیش از آن است که در یک زمان هرکدامتان با من دست بیعت دهید، بنابراین خداوند به من فرمان داده است که از -
ص: 274
زبان های شما در مورد امامت علی و امامانی که بعد از او می آیند و از نسل من و اویند اقرار بگیرم و پیش از این به شما خبر دادم و گفتم که فرزندان من از نسل اویند.
پس همگی بگویید ما شنیده و اطاعت می کنیم و به آن خشنود هستیم و سرتسلیم فرو می آوریم در برابر آنچه از طرف پروردگار ما و پروردگارت در مورد امامان علی (علیه السلام) و بقیه امامان از صلب او ابلاغ کردی.
باتو براین فرمان الهی پیمان می بندیم و بیعت می کنیم با جان و دل و دست و زبان و همه ی وجودمان و بر همین عهد و پیمان زندگی می کنیم و می میریم و با این عقیده برانگیخته می شویم و آن را تغییر نمی دهیم و دگرگون نمی سازیم و شک و تردید درباره اش نمی کنیم و انکار نمی نماییم و هرگز از آن عهد باز نخواهیم گشت و پیمان شکنی نخواهیم کرد.
تو ما را در مورد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و امامانی که یاد کردی از فرزندانت از نسل او حسن و حسین (علیهم السلام) و کسانی که خدا بعد از آن دو منصوب فرموده به موعظه الهی موعظه فرمودی و نصیبش کردی.
ای مردم! چه می گویید؟ خداوند از هر صدایی و هر نفس پنهانی آگاه است «هر کس هدایت را پذیرفت که سود خود اوست و هر کس به بیراهه رفت به ضرر خویش به بیراهه رفته و گمراه گشته است و کسی که بیعت کند در واقع با خدا بیعت کرده و دست خدا بالای دست ایشان است».
ای مردم! پس با خدا بیعت کنید و با من و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و حسن و حسین و امامان از نسل ایشان که امامتشان فرمانی پاینده در دنیا و آخرت است بیعت نمایید. خداوند اهل مکر و حیله را نابود و به -
ص: 275
اهل وفا ترحم خواهد فرمود: «هرکه پیمان شکند بر ضرر خود پیمان شکسته و کسی که به عهد خود وفادار باشد به زودی خداوند پاداش بزرگی به وی خواهد داد».
ای مردم! آنچه به شما گفتم بگویید و بر علی به عنوان «امیرمؤمنان» سلام کنید و بگویید: «شنیدم و اطاعت کردیم، پروردگارا آمرزشت را شامل حال ما گردان و بازگشت همه به سوی تو است».
و بگویید: «ستایش سزاوار خداوندی است که ما را به این ره هدایت فرمود و اگر هدایت خداوند نبود ما راه را نمی یافتیم و هر آینه فرستادگان پروردگار ما به حق آمده اند».
ای مردم! فضائل علی بن ابی طالب نزد خداوند که آنها را در قرآن نازل فرموده بیش از آن است که در یک مجلس برشمارم هر کسی به شما از آنها خبر داد و آشنا نمود او را تصدیق کنید.
ای مردم! هرکس از خدا و رسول او و از علی (علیه السلام) و امامان بعداز او (امام حسن و امام حسین و ذریه اش) که ذکر کردم اطاعت کند به رستگاری بزرگی دست یافته است.
ای مردم! کسانی که در بیعت با او و قبول ولایتش و سلام کردن بر او به عنوان «امیرالمؤمنین» پیشی بگیرند، آنها در بهشت های پر از نعمت پروردگار متنعم خواهند بود و رستگارانند.
ای مردم! گفتاری که خدا را خشنود می گرداند بگویید و بدانید شما همه ی اهل زمین اگر کافر شوید هیچ زیانی به خداوند نمی رسد. خداوندا، کسی که گفتار مرا و دستوراتم را در این ابلاغ مهم باور کرد و به آن ایمان آورد مورد مغفرت و آمرزش خویش قرار بده و انکار کنندگان کافر را دچار خشم و غضب خویش گردان و ستایش سزاوار پرودگار جهانیان است. (1)
ص: 276
حضرت زهرا (علیهما السلام) چادر به سر کشید و با جمعی از بانوان وارد مسجد شد، درحالی که ابوبکر و جمعی از مهاجرین و انصار حضور داشتند به احترام آن بزرگ بانوی اسلام، پرده ی سفیدی آویختند که سخنرانی در پشت پرده ایراد شود، قبل از آغاز سخن ناله جانسوزی کشید که بسیاری از حاضران گریستند و پس از آنکه مردم آرام گرفتند، خطبه فدکیه را ایراد فرمود. این خطبه غرّا و کم نظیر در حقیقت از هفت بخش تشکیل می شود که هرکدام هدف روشنی را تعقیب می کند ابتدا با تحلیل فشرده ای پیرامون توحید شروع شده و پس از آن مقام والای پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را بازگو نموده و پس از آن اهمیت قرآن و سپس به بیان خدمات پیامبر و دیگر مسائل مهم آن عصر می پردازد. امام مجتبی (علیه السلام) در آن ایام حدود هفت سال داشت.
در سنت اسلامی مقرر است که پس از انجام نماز عید خطبه بخوانند و پیامبر پس از انجام نماز عید فطر به خطابت ایستاد و در حضور مسلمانان سخن گفت و مسلم است که عمل پیامبر بمانند دستورش لازم الاجرا است، پس از پیغمبر هم خلفاء همین روش را ادامه دادند ولی معاویه به این سنت هم ترتیب اثر نداد و پیش از نماز عید خطبه خواند و بنی امیه هم از او پیروی کردند و سنت پیامبر را کنار گذاشتند.
در محضر امام حسن مجتبی (علیه السلام) نشسته بودم که مردی به خدمت -
ص: 277
آن حضرت آمد و عرض کرد: فرزند پیامبر خدا! فلانی مالی از من طلب دارد و می خواهد به خاطر آن مرا به زندان بیندازد.
حضرت فرمود: به خدا سوگند مالی ندارم که قرض تو را ادا نمایم.
مرد عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! با او صبحت کنید تا (مرا به زندان نیندازد).
امام (علیه السلام) فرمود: با اینکه من با او ارتباط ندارم ولی از امیرمؤمنان شنیده ام که پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: هر کسی برای رفع حاجت برادر مسلمانش تلاش نماید همانند کسی است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده، در حالی که روزها را روزه گرفته و شب ها را به نماز ایستاده است. (1)
پس از این که پیکر امام علی (علیه السلام) را تشیع کردند. امام حسن به سوی مسجد رفت و مسلمانان در انتظاری گدازنده، چشم به راه مقدم او بودند. امام حسن (علیه السلام) به منبر رفت و آن گاه فرمود: «در این شب مردی وفات یافت که نه نخستین مسلمانان در عمل از او سبقت گرفتند و نه آیندگان به او توانند رسید او در رکاب رسول خدا جهاد می کرد و با جان خویش از آن حضرت پاسبانی می کرد وی از زرد و سپید (طلا و نقره) جز هفتصد درهم از خود باقی نگذاشت که این مبلغ از سهم او از بیت المال زیاد آمده بود و وی می خواست با این مبلغ خدمتکاری برای خانه اش بخرد...».
اشک امان گفتن به او نمی داد آهی کشید و همراه با آن قطراتی از چشمش باریدن گرفت و آه و حسرت بود که از دهان مردم شنیده می شد آنگاه امام فرمود: «ای مردم هرکه مرا شناخت، شناخته است و آن که نمی شناسد بداند که من حسن فرزند علی هستم منم فرزند -
ص: 278
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)، منم فرزند نویدبخش بیم دهنده، منم فرزند دعوت کننده به خدا و منم فرزند چراغ نورانی من از خاندانی هستم که جبرئیل به سوی ما فرود می آمد و از پیش ما به آسمان می رفت. من از خاندانی هستم که خداوند محبتشان را بر هر مسلمانی واجب شمرده و برای پیامبرش فرموده است بگو از شما به خاطر آن پاداشی نمی طلبم و هرکه حسنه ای گردآورد ما از جانب خود حسنه ای بر آن می افزاییم. گردآوری حسنه همانا محبت ما اهل بیت است».
بدین گونه مردم با رضایت و خشنودی با امام حسن (علیه السلام) دست بیعت دادند زیرا وی را تجسم صفات شایسته و برتر خلافت می دیدند و آیا مگر نه این است که پیشوای مسلمانان باید از جانب خداوند انتخاب شود و پیامبر او را منصوب کند. (1)
ن.ک ← بیعت مردم با امام.
با هم خلافت امام مجتبی (علیه السلام) را از دیدگاه علمای اهل سنت می خوانیم:
1- ابن ابى الحدید نقل می کند: «هنگامی که علی (علیه السلام) از دنیا رحلت نمود، عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب نزد مردم آمد و خطاب به آنان فرمود: همانا امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دنیا رفته و جانشین از خود به جای گذارده است. اگر دعوت او را اجابت می کنید نزد شما آید و اگر کراهت دارید هیچ کس بر دیگری اجباری ندارد» مردم گریستند و گفتند: بلکه نزد ما بیاید. حسن (علیه السلام) وارد شد و برای آنها خطبه ای ایراد کرده و فرمود: «ايها الناس اتقوالله فَانّا آمَرَاءكُم وَ أنا أهل البيتَ الذِينَ -
ص: 279
قال الله فينا: «إنّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» فبايعه الناس...»؛ (1) «ای مردم! از خدا بترسید همانا ما امیران شماییم و ما اهل بیتی هستیم که خداوند در حق ما فرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» پس مردم با حضرت بیعت کردند... .
2- ابن عباس بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطاب به مردم فرمود: «هَذا أبنِ بَيتِ بَينَكُم وَ وَصَى وَ إمَامِكُم فَبايعوه»؛ (2) «این فرزند دختر پیامبر شما و وصی امام شما است. پس با او بیعت کنید».
3- ابن ابی الحدید در رابطه با امر خلافت می گوید: «وَ عَهد بها إلى الحَسَن (علیه السلام) عَنهُ مَوتِه»؛ (3) «امام علی (علیه السلام) هنگام وفاتش برحسن (علیه السلام) عهد به خلافت نمود».
4- هیثم بن عدی می گوید: «حَدَثْنی غَیر واحِد مِمَّن أدرَكتُ من المشايخ أنْ عَلَى بن أبى طالب (علیه السلام) أصار الأمر إلى الحسن»؛ (4) «عده ای از مشایخ را که درک کردم بر من حدیث کردند که على بن ابي طالب امر خلافت را به حسن (علیه السلام) واگذار نمود».
محدث قمی در کتاب سفینة البحار روایتی را از پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) نقل می کند که فرمود: زمانی که خدا ابراهیم خلیل (علیه السلام) را مبعوث به پیامبری نمود ملکوت آسمان ها را به او نشان داد و آن حضرت به جانب عرش نگاه کرد و نوری عظیم در آسمان دید پرسید خدایا این نور چیست؟
خطاب رسید ای ابراهیم! این نور رسوال الله (صلی الله علیه واله وسلم) پیغمبر آخرالزمان است.
ص: 280
ابراهیم عرضه داشت این نورهای درخشان چیست؟ خطاب شد این انوار مقدسه نور جانشینان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است باز ابراهیم (علیه السلام) عرضه داشت خدایا در کنار این انوار مقدسه نورهای زیادی می بینم خطاب رسید ای ابراهیم اینها شیعیان ائمه هستند و در اینجا ائمه یک به یک برای ابراهیم معرفی شدند و حتی نشانه های آنها هم مطرح شد که ابراهیم آرزو کرد خدایا ای کاش من هم از شیعیان ائمه بودم که خطاب رسید دعای تو مستجاب شد. (1)
نویسندگان تراجم به اتفاق گفته اند: حسن به علی (علیه السلام) پس از جد بزرگوارش پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و پدر گرامیاش علی بن ابیطالب (علیه السلام) از همه مردم زاهدتر بود. شخصی به نام مدرک بن زیاد می گوید: روزی در یکی از باغ های ابن عباسی بودیم. غذای مناسبی آوردند.
امام حسن (علیه السلام) دستور دادند که کارگران را جمع کنند و آن غذای خوب را به آنها بدهند. مدرک می گوید خود امام حسن (علیه السلام) لب به آن غذا نزدند و خود مشغول خوردن نان با قدری نمک شدند. وقتی به آن حضرت گفته شد شما خود چرا از آن غذای خوب میل نمی کنید. در جواب فرمودند: «إنّ ذاكَ الطعام أحب عِندی؛ این خوراک را بیشتر دوست دارم».
خوله دختر ایاس بن جعفر از قبیله ی بکر بن وائل و از بطن حنفیه است و به همین مناسبت وی را حنفیه می نامند.
ص: 281
خوله در زمان ابوبکر به دست گروهی از اعراب اسیر شد و امیرالمؤمنین وی را خریداری کرد و بعد آزادش فرمود و آن وقت به همسری خودش درآورد. اسماء بنت عمیس می گوید خوله زنی سیاه چهره خوش هیکل بود. موهایش فراوان و زیبا بود، این زن در خانه ی امیرالمؤمنین فقط محمد را که به محمدبن حنفیه معروف است به دنیا آورد. مثل این که همین یک پسر کافی بود نام مادرش را با افتخار به تاریخ بسپارد.
خوله دختر منظور فزاری از زنان نامور و خردمند و کاملی بود که امام حسن (علیه السلام) با او ازدواج کرد و در نخستین شب همسری که بر روی بامی خوابیده بودند با روسری پای همسرش را به خلخالش گره زد و برای علت این کار پرسیدم که شب از جا برخیزی و از بام پائین بیفتی و من نامبارک ترین کسی در میان عرب باشم و بدین وسیله مراتب ارادت و اخلاص خود را ابراز داشت امام از دوستی و وفاداری خوله خوشحال شد و هفت روز همان جا ماند و یک سال گذشت و خوله آرایشی نکرد و سرمه ای نکشید ولی پس از آنکه سید بزرگوار حسن بن حسن را بدنیا آورد زینت کرد و امام که علت را پرسید جواب داد ترسیدم که خود را بیارایم و زن ها بگویند که خود را زینت می کند ولی فرزندی از امام نمی آورد اکنون که پسری آورده ام پروائی ندارم، خوله همچنان در خانه ی امام بود تا آن حضرت وفات یافت، او در مرگ امام بی تابی فراوان کرد. (1)
ص: 282
د
ص: 283
اگرچه در خانه ی امیرالمؤمنین همیشه و به ویژه در ایام خلافت به روی مردم باز بود؛ ولی سلمان فارسی در تاریخ به عنوان دربان امیرالمؤمنین مفتخر است.
بی گمان امام حسن (علیه السلام) در ایام کودکی در خانه پدر و بدنبال آن در ایام خلافت حضرت امیر (علیه السلام) در کوفه نیز در خانه ی مسکونی با برادر بزرگوار خویش اتاق مخصوص داشته اند که اکنون محل آمد و شد زائران عتبات عالیات است.
دو نفر افتخار دربانی و پیش خدمتی حضرت مجتبی را کسب کردند که یکی به نام سفینه غلام رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و دیگری به نام قیس بن عبدالرحمن بوده است.
ص: 284
سیدالشهداء در کنار قبر امام ایستاد و چنان چشم بر او دوخته بود که دیدگانش پلک نمی زد و سوی دیگر را نمی دید و قلبش می گداخت و به مرگ برادر می گریست و می گفت:
«بر رحمت خدای درآی ای ابا محمد، این تو بودی که حقیقت را دیدی و شناختی و در برابر گروه باطل گرایان با روشی نیکو و مبارزه ای پنهانی راه خدا را برگزیدی دنیا و زیبائی ها و ناگواری هایش را به دیده ی تحقیر نگریستی و با دستی پاک و خاندانی پاکیزه در دنیا زیستی و از آن گذشتی و فریبکاری ها و خیانت دشمنانت را به آسانی رد کردی و پاسخ گفتی و این مایه ی شگفتی نیست زیرا تو از دودمان رسالتی که از پستان حکمت نوشیده ای و اکنون سوی روح و ریحان و بهشت نعمت خیز پرواز کردی خدای پاداش تو و ما را در این سوگ و مصیبت، بزرگ دارد و به ما شکیبایی عنایت فرماید».
پس در کنار قبر نشست و با سرشک دیده آن مضجع پاک را آیباری کرد و اشعاری خواند.
برادر سوگوار و دردمندش محمد حنفیه هم به کنار قبر امام آمد چنان که گویی در حال مرگ است و نفس سوزانش احساس می شود و در قلب شکسته اش جز برای درد و اندوه جایی نبود و از سخنانش شربت تلخ اندوه می ریخت که می گفت: رحمت خدای ارزانیت باد ابا محمد به خدا قسم زندگی را به سختی گذرانده ای ولی به آرامی و راحتی جان سپردی روح نیکویی بدنت را آباد کرده و بدنی نیکو در کفنت جای گرفته و چه کفن خوبی را قبرت در بر گرفته است، چرا چنین نباشد که -
ص: 285
تو از دودمان هدایت و هم پیمان پرهیزکاران و چهارمین اصحاب کسائی... .
پس از دفن امام و گریه و اندوه بر ماتم بزرگش، گروه مردم به حضور امام حسین (علیه السلام) آمدند و به حضرتش تسلیت گفتند و گدازنده ترین تعزیت ها را از این مصیبت بزرگ به حضرتش عرضه داشتند و امام هم از همدردی و تسلیت آنان شکر گذاری فرمود.
و محمد جز پیامبر خدا نیست که پیش از او نیز پیامبرانی آمدند و رفتند. آیا هرگاه بمیرد و یا کشته شود به آیین گذشتگان خود باز گردید و هرکس به آیین گذشتگان خود بازگردد به خدا زیانی نمی رساند و خدا شاکران را پاداش خواهد داد. (آل عمران: 144).
شنیدن این آیه های نورانی، اشک فاطمه (علیهما السلام) را سرازیر می کرد. (1) مدتی بود که چهره زرد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و سخنانش از جدایی خبر می داد آن شب پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) همگی عزیزانش - اصحاب کساء - را نزد خویش خواند. حسن و حسین (علیهم السلام) جلو آمدند و خود را روی سینه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) انداختند گریستند. اشک پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نیز جاری شد. علی (علیه السلام) برای رعایت حال ایشان خواست تا حسین (علیه السلام) را از روی سینه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بردارد ولی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) مانع شد و فرمود: برادرم رهایشان کن که مرا ببویند و من نیز یک آنان را ببویم زیرا آنان پس از من مظلومانه به شهادت می رسند خدا دشمنان و قاتلان این دو را لعنت کند. علی جان! تو هم پس از من بسیار ستم می بینی من تا روز رستاخیر دشمن آنانی هستم که تو با آنان دشمن باشی -
ص: 286
سر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در آغوش عزیزترین یارش علی (علیه السلام) بود که مرغ روحش عرش را پیمود و در بارگاه قدس ایزد آرام گرفت امام مجتبی (علیه السلام) که در آن روز هفت سال و اندی بیشتر نداشت با اندوه و پریشانی پرواز ملکوتی بزرگ آموزگار هستی را به چشم دید که چگونه از او و خانواده اش جدا می شد و امام حسن (علیه السلام) را با آن سن کم در غمی جانکاه وا می گذاشت.
از مهم ترین شرایطی که امام حسن با دشمنش در مورد صلح مقرر داشت امنیت همگانی شیعیان علی (علیه السلام) بود و معاویه می بایست هرگز به آنها تعرض نکند و با آنها بدرفتاری ننماید ولی پسر ابوسفیان این پیمان را هم در هم شکست و به آن وفا نکرد.
دشنام به حضرت امیر (علیه السلام) ن.ک ← لعن، سب و اهانت.
در یکی از سال ها امام حسن مجتبی (علیه السلام) برای انجام حج عازم مکه بود، یکی از فرزندان زبیر که معتقد به امامت آن بزرگوار بود درخدمت آن حضرت حضور داشت.
در یکی از منزل ها در پای درخت خرمایی خشکیده فرش گسترده بودند آن شخص نگاهی به آن درخت کرد و گفت کاش این درخت خرما داشت تا از آن می خوردیم، امام سخن او را شنید و فرمود: میل خرما داری؟
عرض کرد: آری اگر بود می خوردم.
امام (علیه السلام) دستش را به دعا برداشت طوری دعا کرد که کسی متوجه نشد امام چگونه دعا نمود ناگاه درخت سبز شد و به بار نشست و خرما آورد.
ص: 287
شتردار که ساربان کاروان بود گفت: سحرٌ وَ الله این یک سحر و جادو است.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: وَیلَک کیسَ بِسِحرٍ بَل دَعوَة إِبِنُ النَّبِي مُستجابةٌ، واى بر تو! این سحر و جادو نیست بلکه دعای فزرند پیامبر قبول و مستجاب گردیده است. سپس شخصی بالای درخت رفت خرما چید و پایین آورده همگان از آن خوردیم. (1)
حسن بن علی (علیه السلام) برخاست و فرمود: ای مردم! دعوت امیر خود را اجابت کنید و به برادران خود بپیوندید و در هرحالی که هستید به سوی او کوچ کنید.
به خدا سوگند اگر زمام امر را صاحبان خرد و عقل عهده دار شوند برای دنیا و آخرت بهتر است و عاقبت آن نیک خواهد بود، پس دعوت ما را اجابت کنید و در آنچه بدان مبتلا شده اید یاری نمایید. امیر المؤمنین (علیه السلام) می گوید من که خارج شده ام یا ظالم هستیم یا مظلوم من خدا را یاد می کنم تا مردی که حق خدا را رعایت می کند، بایستی حرکت کند. اگر من مظلوم هستم مرا کمک کند و اگر ظالم هستم حق را از من بستاند. او می گوید به خدا سوگند این پیمان شکنان اولین کسانی بودند که با من بیعت کردند و نیز اولین کسانی بودند که خیانت نمودند. آیا من مالی را به خود اختصاص داده ام و یا حکمی را دگرگون ساخته ام و پس بیایید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید مردم راضی شدند و دعوت او را اجابت نمودند. (2)
ص: 288
با سندهای معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده است که چون کشتی نوح به خانه مکه رسید هفت شوط طواف کرد خداوند قادر به نوح خطاب کرد که از کشتی بیرون آی و جدت آدم را از کوه ابوقبیس برگیر و در کشتی جای ده نوح پذیرای فرمان کرد و ابوالبشر را در کشتی حمل کرد و چون به کوفه مراجعت کرد جسد آدم را در نجف به خاک سپرد و در پیش روی آدم قبری از بهر خود حفر کرد و صندوقی برای مدفن امیرالمؤمنین (علیه السلام) ساخت تا در فراز سینه او جا دهند.
در این هنگام امام حسن (علیه السلام) نعش را بر زمین فرود آورد لختی زمین را حفر کرد پس قبری ولحدی و خشتی چند آشکار شد پس آن جسد مبارک را قبل از طلوع صبح در قبر جای داد و با برادرش امام حسین و محمد بن حنفیه و دیگر عبدالله جعفر داخل قبر شدند و بر لوحی به خط سریانی دو سطر دید که این کلمات ترجمه آن است بسم الله الرّحمنُ الرحيم هذا ما حفره نوح النبي لَعَلى وَضى مُحَمَد (صلی الله علیه واله وسلم) قبل الطوفان بسبعماة عام.
در این موقع هاتفی ایشان را به تعزیت و تسلیت ندا در داد «أحسَن الله لَكم العَزاء فِى سَيْدَكُم وَ حُجة الله عَلَى خَلقه» خداوند شما را شکیبایی دهد در مصیبت آقای شما و حجت خداوند بر خلق زمین و بانگ همی شنیدند که هاتفی گفت: «امیرالمؤمنین كَان عَبداً فَالحَقه الله عزوجل بِنَبيه وَ كَذلِک يَفعَل بالأوصياء بَعد الأنبياء حتى لوان نبياًمات فِى المَشْرِقِ وَ مَات وَصْيِه فى المغرب الحق الله عَزَوْجَلَ الوَصى بالنبى».
امیر المؤمنان بنده صالح خدا بود پس خداوند او را با پیمغبر خود ملحق ساخت و چنین کند خداوند با اوصیا پس از انبیاء اگر پیغمبری در مشرق -
ص: 289
بمیرد و وحی او در مغرب وداع جهان گوید او را با پیغمبر خود ملحق سازد.
از اینجاست که وقتی امام حسن (علیه السلام) پس از آن که قبر را پوشیده داشت یک خشت برگرفت و آن حضرت را ندید دیگر باره آن خشت را استوار کرد دیگر باره بر قبر نظاره کردند پرده از سندس نگریستند که بر زیر قبر گسترده است. امام حسن (علیه السلام) از فراز سر آن حضرت پرده را به یک سوی کرد و در قبر نگریست دید که رسول خدای و آدم صفی و ابراهیم خليل (علیه السلام) سخن می گویند و امام حسین (علیه السلام) از جانب پای آن حضرت پرده را برگرفت دید که فاطمه، حوا، مریم و آسیه بر آن حضرت نوحه می کنند و می گریند در این وقت ابری سفید برفراز قبر بود و مرغابی سفید نمودار بودند چون قبر را با خاک انباشتند و با زمین مستور داشتند آن طیور و سحاب ناپدید شدند.
چون امام حسن به شهر کوفه مراجعت فرمود، بامدادان نعشی را بر شتری حمل داد و روان داشت و چنان نمود که به جانب مدینه می رود و این از بهر آن می کرد که بنی امیه و خوارج مدفن آن حضرت را ندانند از امام محمد باقر (علیه السلام) حدیث می کنند که می فرمود: در شب شهادت اميرالمؤمنین (علیه السلام) تا بامداد از هر موضع زمین سنگی برداشتند خون تازه بر می جوشید و همچنان در شهادت امام حسین (علیه السلام) از تحت احجار خون بر می دهید و نیز ابن عباس می گوید بعداز شهادت امیرالمؤمنان (علیه السلام) سه روز از آسمان خون بارید و از زهری پرسش کرد که در شهادت امیرالمؤمنان چه علامت حادث شد گفت: بیت المقدس هر سنگ که از زمین برگرفتند خون تازه یافتند. (1)
ن.ک ← قتل ابن ملجم مرادی به دست امام حسن (علیه السلام).
ص: 290
دلائل بر امامت و خلافت و حکمرانی ظاهری او بعداز پدر بزرگوارش و این که او جانشین پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و دومین امام و پیشوای مسلمان جهان بوده و اطاعت و پیروی از او مانند آنان واجب می باشد بسیار است. و پاره ای از آنها در کتاب امامان به حق آورده شده و در این مختصر به روایات زیر بسنده می شود.
1- در تمام تفسیرهای شیعی مذهبان و پاره ای از تفاسیر اهل سنت و جماعت در مورد تفسیر آیه (59) از سوره نساء:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».
ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول خدا و صاحبان امر از خودتان را آمده است.
وقتی این آیه نازل شد جابربن عبدالله انصاری می گوید: به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) گفتم خدا و رسول که اطاعتشان بر ما واجب گردید به ما شناسانده شده اند، بیان فرما (أولوا الأمر) كه اطاعت ایشان با اطاعت خدا و رسول مقرون شده (و اطاعتشان واجب گردیده) کیانند؟
حضرت فرمود: ای جابر اینان جانشینان من و پشوای مسلمانان بعد از من می باشند اولی ایشان علی بن ابی طالب (علیه السلام) و بعد از او حسن (علیه السلام) و بعد از او حسین (علیه السلام) و بعداز او علی بن الحسين (علیه السلام) و بعداز او محمد بن علی که در تورات به (باقر) نامبرده شده و در آینده تو او را درک و ملاقات خواهی نمود.
ای جابر همین که او را دیدی سلام مرا به او برسان، و بعداز او محمدبن علی و پس از او علی بن محمد و بعد از او حسن به علی و بعد از او همنام -
ص: 291
من (محمد) است که (حجة الله في أرضه وبقيته في عباده) می باشد و خدا به دست او تمام شرق و غرب عالم را به سوی اسلام می کشاند.
او کسی است که از نظر شیعیان و دوستانش غایب می شود و غیبت او آن چنان طولانی خواهد شد که بر امامت او ثابت نمی ماند مگر کسی که خداوند قلب او را به ایمان امتحان فرموده است.
جابر می گوید به آن حضرت عرض کردم یا رسول الله؛ درحال غیبت شیعیانش از او منتفع و بهره مند می شوند؟
آن حضرت فرمود: آری، قسم به آن کسی که مرا به پیامبری برانگیخته شیعیانش به نور او مستضی می شوند و به دوستی و ارادت به او منتفع می گردند چنان که مردم از نور خورشید بهره مند هستند، اگرچه آن زیر ابر باشد.
ای جابر این مطلب را گفتم از اسرار پنهان خدا و از خزانه علم اوست و تو این راز را از غیر اهلش پنهان بدار.
جابر زمان امام باقر (علیه السلام) را درک کرد و سلام پیامبر را هم به ایشان رسانید.
«الأخبار فَى هَذا المعنى فى الكتب المتداوَلَة المُعتَبَرَة لا تُحصى».
اخبار و روایات در این خصوص (که اولوالامر) دوازده معصوم نامبرده می باشند و غیبت امام دوازده (همان طور که اشاره شد) در کتاب های متداول معتبره به شماره در نمی آید.
2- آیه شریفه مباهله (آیه 61 از سوره آل عمران).
همان گونه که در ابتدا بیان کردیم؛ یکی از بزرگ ترین و آشکارترین و رساترین دلیل بر این که امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) فرزندان رسول خدا «صلوات الله و سلامه علیه و آله» می باشند آیه شریفه مباهله است.
واقعه مباهله را تمام مفسرین و مورّخین از شیعی و سنّی نقل کرده اند و -
ص: 292
کوتاه آن، این که نصارای نجران وقتی منازعه و مجادله با پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را ادامه دادند. آیه مباهله بر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نازل شد.
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ).
(ای پیامبر)؛ پس هرکس محاجه و جدل کند تو را بعداز یقین و علمی که حاصل کرده ای (که پیامبر و فرستاده شده از سوی ما می باشی) پس بگو بیائید بخوانیم ما پسران خود را و شما پسران خویش را وزن های خود را و شما زن های خود را و ما خودمان را و شما خودتان را پس مباهله می کنیم و سپس لعنت و عذاب خدا را بر دروغ گویان قرار می دهیم.
(مباهله این است که طرفین به یکدیگر نفرین می کنند و از خدا می خواهند که عذاب بر طرف دیگر نازل کند و هرکدام که دعا و نفرینشان اجابت گردید همان راستگو و درست اندیشه و درست رفتار و کردار می باشد).
همین که صبح روز موعود فرا رسید رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به خانه به خانه امير المؤمنين (علیه السلام) رفته و دست امام حسن (علیه السلام) را گرفته و امام حسین (علیه السلام) را در بغل گرفت و علی (علیه السلام) پیش روی او، و فاطمه (علیهما السلام) به دنبال او به سوی محل وقوع مباهله رهسپار شدند.
ابوحارثه رئیس مذهبی فرقه نصاری به آنان گفته بود: اگر محمد با یاران و اصحاب آمد از او بیناک نشوید و هرگاه با فرزندان و نزدیکان آمد از دعا و نفرین او بپرهیزید.
همین که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) با همراهان به وادی مباهله رسیدند، ابوحارثه -
ص: 293
پرسید اینها کیستند که با محمد همراه شده اند؟
به او گفته شده که آن که پیش روی اوست پسر عم و شوهر دختر او و محبوب ترین خلق در نزد او است و آن دو طفل فرزندان او از دخترش می باشند و آن خانم هم فاطمه (علیهما السلام) دختر او می باشد که عزیزترین خلق در نظر اوست.
پس رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در آن وادی برای مباهله به دو زانو نشست ابو حارثه گفت: به خدا قسم محمد چنان نشسته است که پیامبران برای مباهله می نشستند و از مباهله منصرف شده و برگشت.
بزرگ دسته نصاری به ابو حارثه گفت: کجا می روی؟
گفت: اگر محمد بر حق نبود، چنین جرئت نمی کرد و به مباهله حاضر نمی شد و اگر با ما مباهله کند پیش از این که سال بر ما بگذرد یک نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند و همه هلاک خواهند شد.
و به نقل دیگر: ابوحارثه گفت من صورت هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند و سؤال کنند که کوهی را از جا برکند خداوند خواهد کرد، پس با او مباهله نکنید که هلاک می شوید.
پس ابو حارثه خدمت رسول خدا رسید و گفت: ای ابوالقاسم از مباهله درگذرو با ما مصالحه کن بر چیزی که توان ادای آن را داشته باشیم، پس حضرت با آنان مصالحه نمود که هر سال دو هزار حَلّه که چهل درهم می بود.
و آیه شریفه مذکور و این داستان بهترین و بزرگ ترین دلیل بر این است که حسن و حسین (علیهم السلام) فرزندان رسول خدا می باشند.
دلیل های فراوان دیگری نیز برای امامت امام حسن (علیه السلام) وجود دارد چون؛ اعلام امامت حضرت توسط امیرالمؤمنان و یا آیه تطهیر، آل عبا و... -
ص: 294
که در جای جای این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.
معجزات، کرامات، کرم وجود و ژرفای گفتار حضرت نیز دلائل دیگری بر مدعای ماست.
آری!! امام مجتبی (علیه السلام) تربیت یافته مکتب وحی و حضرت صدیقه کبری و امیر مؤمنان است که آن مظاهر مکارم اخلاق و فضلیت های انسانی بارها بر امامت او اشاره نموده و نگاه ویژه و سراسر محبتی به او داشته تا جائی که پیامبر و امیرالمؤمنان به امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) فرموده اند: «پدر و مادرمان فدای شما باد».
دُلدُل ن.ک ← مرکب امام حسن (علیه السلام).
به روایت همه مورخان امام حسن (علیه السلام) به دمشق مسافرت و با معاویه ملاقات کرده است و اختلاف بر این است که این مسافرت یک بار یا چند بار انجام گرفته است.
معاویه در مدت اقامت امام به دمشق عرصه برایش تنگ می شد و به سختی دچار سراسیمگی می گشت. او می دید که مردم شام با اشتیاق فراوان به حضور امام می رسند و مقدمش را گرامی می دارند و از دانش سرشار آسمانی اش بهره می گیرند و چنین استقبالی معاویه و یارانش را به هراس می انداخت.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: ای مردم! شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به عنوان خطا به برخاست (خطبه ای -
ص: 295
نخواند تا رحلت نمود) و فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز باقی می گذارم تا زمانی که به آنها تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و اهل بیتم.
خداوند به من فرموده است که این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
گفتند: آری، به خدا قسم ما در همه این مطالب نزد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) حاضر بودیم.
فرمود: خداوند مرا بس است. دوازده نفر از جماعت اهل بدر برخاستند و گفتند: شهادت می دهیم وقتی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) این خطابه را در روزی که از دنیا رفت ایراد فرمود. عمربن خطاب به حالت شبه غضب برخاست و گفت: ای رسول خدا! آیا همه اهل بیت؟ حضرت فرمود: نه بلکه جانشینانم، برادر، وزیرم، وارثم و خلیفه ام در امتم که صاحب اختیار هر مؤمنی بعداز من است و یازده نفر از فرزندانش این (علی) اول آنان و افضلشان است. سپس این دو پسرم به امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) اشاره کرد، سپس وصی پسرم که به نام برادرم علی نامیده می شود و پسر حسین سپس وصی علی که فرزند اوست و نامش محمد است، سپس جعفربن محمد، سپس موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، سپس محمدبن علی، سپس علی بن محمد، سپس حسن بن علی، سپس محمدبن الحسن مهدی (علیه السلام) است که نامش نام من وطینت او همچون طینت من است، طبق امر من امر و طبق نهي من، نهی می کند. زمین را پر از عدل می کند همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد. آنها پشت سرهم خواهند آمد تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند. آنان شاهدان خدا در زمین و حجت های او بر خلقش هستند. هرکسی از آنان اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هرکس از آنان سرپیچی کند خدا را عصیان کرده است.
ص: 296
در این هنگام بقیه هفتاد نفر اهل بدر و همان تعداد از دیگران برخاستند و گفتند: مطلبی که فراموش کرده بودیم به یادمان آوردی؛ ما شهادت می دهیم که این مطلب را از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدیم.
جابربن سمره گفت: با پدرم نزد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بودیم و او را شنیدم که فرمود: پس از من دوازده امیر خواهد بود سپس صدای خود را پایین آورد به پدرم گفتم چیزی که پیامبر صدای خود را پایین آورده چه بود؟ گفت :فرمود همه آنها از قریش خواهند بود. (1)
ن.ک ← اثنی عشری.
دوران پرفراز و نشیب امام حسن (علیه السلام) به دو دلیل اصل و نمود خلاصه می شود که با هم می خوانیم:
مسئله ای که در قضایای تاریخ اسلام چشم گیر است این است که یکی از علت های شکست امام مجتبی (علیه السلام) نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود مردم تحلیل سیاسی نداشتند.
دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود، ببینید امیرالمؤمنین از این می نالد «وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِعتْ وَ مِنْ هَذَا ضعتْ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ».
در دوران پیامبر این طوری نبود در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنی بود، آن طرف کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یکی یکی مهاجرین از اینها خاطره داشتند؛ او من را در فلان تاریخ -
ص: 297
زد، او من را زندانی کرد او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبهه یی نبود، یهود بودند؛ توطئه گرانی که همه ی اهل مدینه از مهاجر و انصار - با توطئه های آنها آشنا بودند، جنگ بنی قریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عده کثیری آدم را سر بریدند؛ خم به ابروی کسی نیامد و هیچ کسی نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنه دوران امیرالمؤمنین چه کسانی در مقابل علی (علیه السلام) قرار گرفتند؟ خیال می کنید شوخی است؟ خیال می کنید آسان بود که «عبدالله بن مسعود»، صحابی به این بزرگی بنا به نقل عده ایی جزو پاینده ای به ولایت امیرالمؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین «ربيع بن خثيم» و آن هایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم در روایت دارد که «من اصحاب عبدالله بن مسعود»! این جاست که قضیه سخت است وقتی غبار غلیظ تر می گردد می شود دوران امام حسن (علیه السلام) و شما می بینید که چه اتفاقی افتاد باز در دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قدری غبار رقیق تر بود کسانی مثل عمار یاسر آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین بودند هرجا حادثه ای اتفاق می افتاد عمار یاسر و بزرگانی از صحابه پیامبر بودند که می رفتند حرف می زدند.
توجیه می کردند و لااقل برای عده ای غبارها زدوده می شد؛ اما در دوران امام حسن همان هم نبود در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که می توانند شعارها را بر هدف های خودشان منطبق کنند بسیار بسیار دشوار است باید هوشیار بود. (1)
ص: 298
یک بار پیامبر برای نماز به امامت ایستاده بود چون به سجده رفت مسلمانان نیز به سجده رفتند و ذکر «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ» را چندبار تکرار کردند و منتظر بودند تا پیامبر اکرم سر از سجده بردارد اما پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) سجده اش را طول داد. نمازگزاران از این امر تعجب کردند مگر چه اتفاقی افتاده است؟ اکثر آنان صدای پیامبر را که در مسجد شکوه و ابهت خاصی ایجاد کرده بود نمی شنیدند هر آینه گمان دیگری به خود راه می دادند آنان منتظر ماندند تا این که پیامبر سر از سجده برداشت. نماز پایان یافت در حالی که مسلمانان مشتاق بودند علت طولانی شدن سجده پیامبر خدا را از آن حضرت سؤال کنند چون در این باره از پیامبر پرسش کردند، آن حضرت در پاسخ فرمود: حسن برگردنم سوار شده بود و من دلم نیامد که او را به اجبار پایین آورم بنابراین صبر کردم تا او خود از گردنم پایین رود عنایت و توجه پیامبر همچنان شامل این طفل بود تا این کودک به جوانی برومند تبدیل شد که از سرچشمه ی خیر و فضیلت خود را سیراب ساخته و اینک شایسته ی رهبری مسلمانان شده بود پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و پیش از وی خدای پیامبر نیز همین شایستگی را در سیمای او دیده بودند.
از این رو به پیامبر وحی کرد علی را به جانشینی خود قرار دهد و پس از وی حسن و حسین، را پس پیامبر همواره مردم را به دوستی آنان و تبعیت از ایشان و راه آنان فرا می خواند. (1)
ص: 299
عبدالله پسر شریف حسین (1882 - 1951م) در مکه متولد شد وی امیری از آل عون، اشراف مکه بود که مملکت اردن هاشمی را در سال 1946 تأسیس کرد.
ملک عبدالله می خواست دولتی به نام «سوریه بزرگ» تشکیل دهد مشتمل بر اردن، فلسطین، سوریه و لنبان، ولی در 1951 در مسجد الاقصی به قتل رسید و به آرزوی خود نرسید. پسر ارشدش ملک طلال جانشین او شد. (1)
در اوایل قرن سیزدهم میلادی یکی از نوادگان امام حسن مجتبی (علیه السلام) به نام سید اجل شمس الدین با خانواده خود از بخارا به چین مهاجرت کرد. موطن اصلی پدریش مکه بود.
شمس الدین با شخصیت و شرافت و استعداد فراوانی که داشت از جوانی وارد صحنه سیاست شد و در دوران حکومت چهار امپراتور از خاندان یوان به سمت هایی دست یافت و تا حکومت ایالتی پیش رفت. در سال 1259م از سوی قوبیلای قاآن به خزانه داری امپراتوری منصوب گشت (2) و آنگاه به حکوت ایالت شنسی - سیچوان نائل شد و در راه مصالح مردم گام های مؤثری برداشت و در 63 سالگی به فرمانروایی ایالت یوننان رسید و با سیاست مدارا با امیر سابق آن ایالت بر آن فائق آمد و توانست بنای حکومت را استوار سازد و به اصلاح امور ایالتی و نظام اداری و -
ص: 300
اقتصادی آن دیار بپردازد و 57 استان دیگر در این ایالت تأسیس کند.
در این ایالت با 108 استان از بزرگ ترین ایالات چین است که بیست و دو قوم در آن زندگی می کنند. سیّد اجل، علی رغم اختلافات شدید قبایل میان آنان صلح و سلام برقرار ساخت و حتی در روزهای اول حکومت، عده ای از کارمندان اداری از قاطعیت وی در اصلاحات اداری دچار بدبینی شدند و به پایتخت رفتند و شکایت پیش قوبیلای امپراتور بردند قوبیلای دستور داد آنها را به زنجیر بسته به سوی سید شمس الدین بازگردانند.
سید برخلاف انتظار، آنان را از بند آزاد کرد و با خوش رویی با آنها دیدار نمود و مشاغلی به آنان واگذشت تا با خدمات خالصانه، گذشته خود را جبران کنند. (1)
در سایه ی این سیاست مسالمت آمیز و صلح حسنی، ارتباط میان اقوام رو به بهبود و پیشرفت نهاد و سید شمس الدین توانست با مدیریت اقتصادی خوبی که داشت به عمران و آبادانی بسیار در دو ایالت سیچوان و یون نان دست بزن.
سیّد اجل به پاس خدمات ارزشمندش در تحکیم و تقویت مناطق مرزی ،چین از سوی خاندان حکومتی یوان لقب امیر شیان یانگ را دریافت داشت.
سیّد اجل در سال 1270م وفات یافت و از خود نام نیکی به عنوان حاکمی روشن بین و درستکار باقی گذاشت.
وی گذشته از بنای مدرسه علمیه و تشویق مردم به کسب فرهنگ و دانش و ساخت دوازده مسجد در کونمینک و انتشار دین اسلام در چین به ساختن معابدی برای پیروان دین کنفوسیوس دست زد و سومین فرزندش -
ص: 301
حسین نیز روش نیکوی پدر در تأسیس مدارس در دیگر شهرهای بزرگ را دنبال کرد.
سایر بازماندگان سید اجل نیز سهم بسزایی در انتشار دین اسلام در چین داشتند و نوه ی پسری وی در 1335م امپراتور چین را به پذیرش اسلام دعوت کرد و از او خواست تا آن را به عنوان «دین حق و حنیف» بپذیرد.
یکی دیگر از بازماندگان سید اجل در 1420م از طرف امپراتور اجازه یافت که مساجدی در پایتخت های دو گانه ی سینگافو و ناکن بنا کند. (1)
بنا به نقل کتاب مهاجران آل ابوطالب بسیاری از نسل حسن بن علی (علیه السلام) از حجاز وارد کوفه بصره و بغداد و سایر شهرهای عراق شده اند که نام آنها بتفصیل در آن کتاب ذکر شده است. (2)
یکی از اعقاب امام حسن (علیه السلام) فيصل (1883 - 1933م) فرزند شریف حسین بود که در طائف متولد شد و در جنگ جهانی اول عليه دولت عثمانی قیام کرد و فرمانده کل قوای رزمنده در فلسطین گردید.
وی قرار بود که به عنوان پادشاه سوریه برگزیده شود (1920) ولی حسن مجتبی با ورود ارتش فرانسه به آن کشور عراق رفت و بر تخت سلطنت عراق نشست.
ملک فیصل پیمان استقلال کشورش را با انگلستان امضاء کرد و در سویس درگذشت و در بغداد مدفون گردید. بعد از وی پسرش فیصل دوم (1935 - 1958) پادشاه عراق شد ولی در یک کودتای نظامی به قتل رسید.
ص: 302
اول شریفی که در مکه حکومت و شرافت یافت جعفربن حسن ثائر از نواده های امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود که از سال 358 ه.ق حکومت شرفا را در مکه برقرار ساخت و تا این اواخر همچنان برقرار بود.
حکومت جعفر و اولادش تا سال 455 در مکه باقی بود ولی صلاح الدین ایوبی حکومت مكثر بن عیسی نواده ی جعفر را که در آن زمان شریف مکه بود ملغی کرد و وادار ساخت خطبه به نام خلیفه ی عباسی و صلاح الدین خوانده شود. اما پس از مدتی شریف قتادة بن ادریس که نسل هفتم از نواده شریف عبدالله برادر شریف جعفربن محمدبن حسن ثائر بود سلسله شرفای متأخر مکه را تاسیس کرد. وی در سال 597 ه.ق به حکومت رسید و بار دیگر دولت شرفا به روش گذشته تداوم یافت و بدین گونه بود تا به دوره ی شریف غالب در سال 1228 ه.ق رسید.
محمد علی پاشای کبیر، خدیو مصر شریف غالب را معزول و شریف یحیی را به جای او منصوب کرد و از آن پس حکومت حجاز تابع مصر شد. پس از آن شرفای دیگر یکی پس از دیگری روی کار آمدند تا اینکه شریف علی از اسلامبول انتخاب شد و پس از وفات وی، عبدالله پاشا به مقام شریفی رسید.
پس از عبدالله پاشا در سال 1323 ه.ق شریف حسین به حکومت حجاز نائل گردید ولی طول نکشید که عبدالعزیز سعود بر وی دست یافت و او را به جزیزه ی قبرس تبعید کرد اما فرزندان شریف حسین به نام های ملک فیصل پادشاه عراق و ملک عبدالله پادشاه اردن بعدا در عراق و اردن، سلسله ی سلطنتی تشکیل دادند. (1)
ص: 303
در ساحل خلیج عقبه در ینبع خاندان های سادات حسنی زندگی می کنند، همچنین سادات نخاولی در مدینه و سادات خاندان علوی مالکی در مکه. (1)
طباطبائیان یا بنی طباطبا، دولت کوچکی بود که در زمان خلفای عباسی در کوفه پدید آمد و در آن شهر و در یمن نزدیک به یکصدو پنجاه سال حکمرانی کرد.
مؤسس این سلسله ابوعبدالله محمدبن ابراهيم طباطبا بود که مدت کمی در کوفه حکمرانی داشت و دوستش ابوالسرایا او را مسموم کرد و اعقاب وی مدت مدیدی در این سرزمین فرمانروایی داشتند.
سلسله بنی طباطبا از هفت تن تشکیل شده است که به ترتیب تاریخ جلوس عبارتند از:
1. ابو عبدالله محمدبن ابراهیم طباطبا (199 ه.ق)
2. يحيى الهادی (250 ه.ق)
3. مرتضی محمد ناصر احمد (320 ه.ق)
4. منتخب (280 ه.ق)
5. حسین (323 ه.ق)
6. مختار قاسم (329 ه.ق)
7. محمد هادی (344 ه.ق)
همچنین بسیاری از نوادگان امام حسن (علیه السلام) به کوفه مهاجرت کرده اند که در میان آنان ابو عبدالله حسین فرزند حسین اعوربن محمد کابلی، -
ص: 304
نقیب کوفه و عبدالله امیر پسر عبدالله بن حسین بن جعفر، در زمان مأمون استاندار کوفه بوده اند. (1)
رس نام ناحیه ای است از نواحی مدینه در پشت جبل اسود نزدیک ذى الحليفه که امام ابو محمد قاسم آن را خریداری کرد و در اواخر عمر بدانجا منتقل شد و از این رو به قاسم رسی معروف گشته است.
امام قاسم رسی جد امام زیدیه اول معروف است که در یمن دولت رسیان را تشکیل داد.
در سال 270 ه.ق یکی از نبیرگان قاسم رسّی ملقب به «الهادی الى الحق» در عصر مأمون خلیفه ی عباسی از حجاز وارد سرزمین یمن شد و از سال 280 ه.ق در صعده از بلاد یمن شعبه ای از فرقه ی زیدیه را تأسیس کرد که ائمه آن تاکنون در آن سرزمین امامت دارند. اسامی افراد این سلسله از این قرار است: قاسم رسی، ترجمان الدین، یحیی، هادی الى الحق ابوالقاسم محمد، مرتضی، احمد، ناصر، قاسم، مختار، يوسف، داعی، قاسم، منصور، حسین، مهدی، حسن، ابوهاشم، ابوالفتح دیلمی، ناصر، احمد، متوکل، عبدالله، منصور، عزالدين محمد، ناصر، نجم الدين یحیی، هادی، احمدبن حسین، مهدی، شمس الدین احمد، متوکل، داود، منتصر. (2)
ص: 305
ص: 306
ذ
ص: 307
خداوند به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) بشارت داد اجر رسالت تو بر مردم، مودت و دوستی آنان به عترت و فرزندان تو است که با این ولایت و محبت و پیوند راه بندگی خدا و رسیدن به کمال انسانی شناخته می شود و طی می گردد.
«قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»
بگو ای پیامبر! من هیچ گونه مزد و اجری از شما طلب نمی کنم مگر دوستی نزدیکانم.
ولی آینده آبستن حوادث تلخ و ناگواری بود؛ حوادثی که تمامی پیامبران و اولیای خدا با آن گرفتار شده بودند و باغ سرسبز دین و دین داری را به ویرانی کشانده بود. همگی به خوبی می دانیم که امام مجتبی (علیه السلام) از عترت فرزندان و ذوی القربی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) به شمار می رود. و مودت و دوستی با او که ولایت بر تمامی شیعیان دارد واجب و ضروری است.
ص: 308
ر
ص: 309
امام مجتبی در سخن گفتن راستگوترین مردم و در بیان مطالب فصیح ترین آنان بود.
ن.ک ← فصاحت و بلاغت.
سلیم می گوید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) با استناد به آیه 83 سوره نساء چنین به معاویه جواب می دهد؛ خداوند می فرماید: «اگر آن را به پیامبر و اولوالامر خود ارجاع دهند آنان که استنباط می کنند آن را می فهمند». (1) ای معاویه! قرآن، حق، نور هدایت، رحمت و شفا برای مؤمنان است و آنان که ایمان نمی آورند در گوششان سنگینی است و قرآن برای آنان کوری دل است. ای معاویه! خداوند جل جلاله هیچ صنفی از اصناف -
ص: 310
ضلالت و دعوت کنندگان به آتش را وانگذاشته، مگر آن که در قرآن سخن آنان را رد کرده و بر آنان احتجاج کرده و از تابع شدن آنان نهی فرموده است. درباره ی آنان قرآنی قاطع و ناطق فرستاد که عده ای آنان را می دانند و عده ای به آن جاهل هستند.
من از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که می فرمود: هیچ آیه ای از قرآن نیست مگر آن که ظاهری و باطنی دارد و هیچ حرفی از آن نیست، مگر آن، که تأویلی دارد و تأویل آن را جز خداوند و آنان که در علم راسخ اند نمی دانند، راسخان علم، ما آل محمد هستیم و خداوند به سایر امت دستور داده که بگویند به آن ایمان آوردیم و همه از طرف پروردگار ما است و جز صاحبان عقل متذکر نمی شوند و خداوند می فرماید: «اگر آن را به پیامبر و اولوالامر خود ارجاع دهند آنان که استنباط می کنند آن را می فهمند» و هم اینان هستند که در آن باره مورد سؤال قرار می گیرند و آن را طلب می کنند. (1)
سلیم از قول امام علی (علیه السلام) نقل می کند که ایشان بعداز بازگشت از جنگ صفین و قبل از جنگ نهروان در مسجد وقتی ما اطراف او را گرفته بودیم فرمود تأویل قرآن را جز خداوند و راسخان در علم کسی نمی داند آنان یک نفر نیستند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) از آنان است. خداوند به او آموخته و آن حضرت هم به من آموخته است سپس در نسل ما تا روز قیامت این علم خواهد ماند.
این حدیث اشاره به آیه 28 زخرف است که خداوند در قرآن می فرماید: «و این خداپرستی و (توحید) را در همه ی ذریت [فرزندان] را (در خصوص محمد (صلی الله علیه واله وسلم) و آل پاکش) خدا تا قیامت باقی گردانید تا همه ی فرزندانش (به خدای یکتا) رجوع کنند.
ص: 311
سلیم نقل می کند که حضرت علی (علیه السلام) فرمود: ای سلیم! جانشینان من یازده نفر از فرزندانم هستند امامانی هدایت کننده و هدایت شده که ملائکه با همه ی آنان سخن می گویند.
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آنان کیاناند؟ فرمود: این پسرم حسن سپس این پسرم حسین، سپس این پسرم و حضرت دست نواده اش على بن الحسین را گرفت. و حضرت شیرخواره بود، سپس هشت نفر از فرزندان او، یکی پس از دیگری هستند. آنان که خداوند به ایشان قسم یاد کرده و فرموده است!.
«وَ والدٍ وَ ما وَ لَدَ؛ قسم به پدر و آنچه از نسل او به دنیا می آیند». پدر، پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است و آنان که از او به دنیا می آیند؛ یعنی این یازده نفر جانشین من هستند.
«سَلامٌ عَلى آل یاسين؛ سلام بر خاندان یاسین».
سلیم از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که امام علی (علیه السلام) با استناد به آیه ی 129 سوره صافات فرمودند: نام مبارک پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) یاسین است و ما هستیم کسانی که خداوند می فرماید: «سلام بر خاندان یاسین». (1)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) که دارای قلب پاک و رئوف و پر مهر نسبت به دردمندان و تیره بختان جامعه بود همانند پدرش علی بن ابی طالب (علیه السلام) با خرابه نشینان دردمند و اقشار مستعضف و کم درآمد همراه و همنشین می شد، درد دل آنان را با جان و دل می شنید و به آن ترتیب اثر می داد و در این حرکت انسان دوستانه جز خدا را نمی دید و اجرش را جز از او -
ص: 312
نمی طلبید. او بارزترین مصداق آیه شریفه ذیل بود.
«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ»؛ «آنان که اموال خود را شب و روز پنهانی و آشکارا انفاق می کنند مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود، نه ترسی دارند و نه اندهگین می شوند».
از این روی هر ناتوان و ضعیف و درمانده ای در خانه آن حضرت را می کوبید چه بسا افرادی از شهرهای دیگر به امید دستگیری امام به مدینه منوره می آمدند و از آن دریای جود و کرم بهره می جستند در میان مستمندان سادات و غیر سادات و در راه ماندگان و از راه رسیدگان و... دیده می شد. گاه بر اساس خواسته آنان، هزینه سفر، هزینه ازدواج و زندگی، هزینه مداوای مریض و دیگر نیازمندی های آنان را پرداخت می نمود و گاه بدون هیچ گونه پرسش بر آنان ترحم می کرد. کمک و دستگیری از مستمندان سالخوردگان و فقرا از سوی آن حضرت در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و کمک خود در کوفه و مدینه و بعداز آن به دو صورت انجام می گرفت.
الف) کمک های مستمر و همیشگی که شامل سالمندان ایتام خانواده های شهدا اصحاب صفه و.... می شد در چهار چوب منظمی صورت ماهیانه انجام می گرفت. گویا آنان حقوق بگیران دایمی از خاندان اهل بیت (علیهم السلام) بودند که بخش عمده ای از موقوفات و صدقات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و امیرالمؤمنان (علیه السلام) و فاطمه اطهر (علیهما السلام) و اموال شخصی حضرت مجتبی (علیه السلام) به این امر اختصاص می یافت.
امام حسن (علیه السلام) پیش از آن از سوی پدر بر این کار بزرگ انتخاب و منصوب شده بود و بعد همچنان ادامه یافت.
ص: 313
ب) کمک های مقطعی آن حضرت به فقرا بیچارگان و مساکین در همه فراز و نشیب های زندگی این کمک ها به طوری زیاد بود که بخشش و دستگیری آنها زبانزد عموم مردم شده بود.
از امام مجتبی (علیه السلام) پرسیدند: چگونه است هر سائلی که بر در خانه شما می آید، نا امیدش برنمی گردانید؟
حضرت فرمود: من نیازمند و محتاجی هستم به درگاه خداوند متعال که دوست ندارم او مرا دست خالی برگرداند خداوندی که نعمت هایش را بر ما ارزانی داشته هرگز نمی خواهد بندگانش را محروم کند می ترسم اگر سائلی را رد کنم او هم مرا دست خالی برگرداند و سپس فرمود: «إذا ما أتَانَى قُلتَ مَرحَبا، بِمَن فَضْلِهِ فَرَضَ عَلى مَعجَلٍ، وَ مَن فَضْلِهِ فَصَلَ عَلى كُل فَأضِل، وَ أفضَل أيام الفتى حينَ يَسأل».
«آن گاه که محتاجی به من روی آورد به او خوش آمد و آفرین می گویم که بخشش به او بر من به سرعت واجب گردید؛ او با اظهار نیازمندی اش بر من و امثال من تفضلی کرده و بهترین روزهای افراد جوان مرد هنگامی است که مورد سؤال واقع شوند». بیت های دیگری از شعر درباره جود و سخا به آن حضرت نسبت داده اند مانند: «إن السخاء على العِبادِ فَريضَة، لله يَقرَأَ فِي كِتَابٍ مُحكَم وَعَدَ العِبادِ الأسخياء جنانَه، وَ أَعَد للبِخِلَاءِ نَارِ جَهَّنَمَ».
بخشندگی بر بندگان فریضه ای از جانب خداوند است، همان طوری که در قرآن کریم آمده: «خداوند بخشنده را بهشت و عده نموده و برای بخیلان جهنم را آماده کرده است».
موارد دستگیری امام مجتبی (علیه السلام) از فقرا و درماندگان بسیار است که در این جا به سه نمونه از آن اکتفا می کنیم:
الف) کنیزی از کنیزان از آن حضرت دسته گلی را به عنوان هدیه -
ص: 314
خدمتش آورد و آن حضرت هدیه را گرفت و فرمود! «أَنَتَ حُرَةُ لَوجَهُ الله؛ تو در راه خدا آزادی» بر این کار خرده گرفت و امام (علیه السلام) در پاسخ به اشکال و انتقاد او فرمود: «أذَبَنَا اللهُ تَعالى و إذا حُيّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا» خداوند اخلاق و آداب اجتماعی را به ما آموخته و فرموده است: وَکأن أحسنَ مِنها إعتاقِها «فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا» «که بر شما تحنیت و تحیتی عرضه شد [و اعطایی بخشیدند] سعی کنید به بهترین شیوه جبران کنید» و پاداش بهتر هدیه این خانم آزادی او بود.
ب) روزی به هنگام ظهر از کوچه های مدینه می گذشت، دید مردی برای رفع گرفتاری هایش ده هزار در هم از خداوند طلب می کند. آن حضرت به فریاد استغاثه اش پاسخ گفت و در همان حال مبلغ ده هزار درهم برایش فرستاد.
ج) امام حسن (علیه السلام) گاهی به همراه برآوردن حاجت اشخاص، مسائلی را به آنها می آموخت نوشته اند که روزی مردی از امام مجتبی (علیه السلام) کمک خواست حضرت در پاسخش فرمود: أن المسألة لاتَصلَحَ أَلا فِي غَرم فَادْحَ أو فَقَرَ مَدقَع أو حَمالَة مَقطَعَة؛ همانا اظهار حاجت و درخواست شایسته نیست مگر در سه مورد:
1) بدهی سنگین و ناگواری [مانند پرداخت دیه]
2) فقری که انسان را زمین گیر [و تیره بخت نماید، مانند قرض های فراوان و زیاد]
3) فشار وحشتاک و شکننده بر انسان [مثل اتفاقات ناخوشایند و پشت سر هم]
آن مرد عرض کرد سؤالم به خاطر یکی از این سه امر است امام (علیه السلام) صد دینار به او بخشید.
مرد سائل خواسته اش را نزد امام حسین (علیه السلام) نیز مطرح نمود. آن حضرت 99 دینار به وی داد (یک دینار کمتر از برادرش تا احترامی به برادر بزرگ تر -
ص: 315
خود گذاشته باشد). سپس نزد عبدالله بن عمر آمد و درخواست خود را پیش او نیز مطرح نمود عبدالله بن عمر هفت دینار به وی داد.
مرد فقیر رو به عبدالله کرده گفت امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) کمک زیادی به من کردند تو چرا به این مقدار؟ عبدالله بن عمر جوب داد: تو مرا با آن دو بزرگوار مقایسه می کنی؟! آنان از چهره های درخشان دانش اند و بذل و بخشش زیادی دارند.
معاویه برای متفرق نمودن و فریب سپاه امام مجتبی (علیه السلام) اقدامی خطرناک تر از اعزام جاسوس ها انجام داد و دل و دین ارزان سرداران سپاه و بزرگان مقیم مسکن را با پول های گزاف خریداری کرد و واگذاری پست هایی حساس را به آنها وعده داد آن نامردمان هم دعوت او را پذیرفتند و به جانبش می رفتند و در تاریکی شب و روشنایی روز به سپاهیانش می پیوستند.
رشید هَجَری نیز یکی از بزرگان اسلام و از زهاد و عباد بزرگی بود که به دستور زیاد بن ابیه فرماندار معاویه در کوفه به وضع دلخراشی به شهادت رسید... .
و رشید همان کسی است که به تعبیر روایات دارای «علم منایا و بلایا» بود و از گذشته و آینده و مقدرات انسان ها و دیگران خبرهایی می داد و در حدیث است که گفته اند: «وَ کانَ اَمیرالمؤمنین (علیه السلام) يُسَمّيه رَشَيدَ البَلايا».
«وَ كَانَ قَد ألقَى إِليه عَلمَ البَلايا و المنايا، فَكان فِى حَياتِه إِذا لَقِى الرجل قال -
ص: 316
له يا فُلان إنتَ تَموتَ مَيتةَ كذا، وَ تُقتَل إنتَ يَا فُلان بِقَتِلِةٍ كَذا، فَيَكونُ كَما قَال رُشَيد، وَ كانَ آمِيرَ الْمُؤْمِنين (علیه السلام) يَقُولُ: رُشَيدُ البَلايا..».
و چنان بود که علم بلایا و منایا به او القا شده بود و در دوران زندگی چنان بود که وقتی مردی را دیدار می کرد به او می گفت: ای فلانی تو به چنین مرگی خواهی مرد، و تو ای فلانی این گونه کشته خواهی شد و همان گونه می شد که رشید خبر داده بود و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نام او را «رُشَيد بلایا» گذارده بود.
و امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در روایتی به اسحاق بن عمار فرمود: «... وَ قَدكانَ الهُجَرى مُستَضعفَاً وَ كانَ عِندَهُ عِلمُ المنايا وَ البَلايا، و الامام أولى بالك...».
رشید هَجَری از نظر دین در زمره مستضعفان بود و با این حال علم منایا و بلایا نزد او بود و امام از وی در این باره اولی است...!
رفاعة بن شداد از اصحاب امام اول و دوم بوده است.
رقیه دختر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده که به عمروبن منذربن زبیر العوام شوهر کرد.
از دختران امام حسن مجتبی (علیه السلام)، جز ام الحسن، ام عبدالله، ام سلمه و رقیه هیچ یک شوهر اختیار نکرده و در غیر این صورت از ایشان خبر نرسیده است. (1)
ن.ک ← فرزندان.
ص: 317
پس از تعیین قبله از بیت المقدس به سوی کعبه و نماز روزه ماه رمضان در سال دوم هجرت مقرر گردید و روزه عاشورا که در سال اول دستور فرموده بود متروک ماند و در پایان ماه رمضان حکم زکات نازل شد و زکات فطره را ابلاغ فرمود و روز اول شوال عید رمضان به مصلی رفت نخستین عیدی بود که در مصلی نماز خواند و عید اضحی پس از چند ماه ضمن مراسمی اجرا شد و رسول خدا به دست خود قربانی کرد و توانگران اصحاب نماز عید خواندند و قربانی نمودند.
امام مجتبی (علیه السلام) نیز در نیمه رمضان سال دوم یا سوم هجری متولد شده است. در این روز مردم سراسر جهان به ویژه شیعیان و پیروان حضرت جشن برپا نموده و به مداحی و سرور و مولودی خوانی پرداخته و نانوائی ها به دلیل جشن و سرور تولد کریم اهل بیت نان نذری به مردم می دهند.
«امّ حبيبه رملة» دختر «ابوسفیان بن حرب اموی» پس از اسلام با همسرش عبیدالله ابن جحش به حبشه مهاجرت کرد؛ ولی همسرش عبدالله ترک مسلمانی نمود و عیسوی شد رمله نیز دین همسر را پذیرا نشد؛ تا این که عبیدالله در حبشه درگذشت و پیامبر اسلام پس از آگاهی از پایداری چنین زنی در ایمان و عقیده از مدینه قاصدی به حبشه فرستاد تا از او جهت ازدواج، خواستگاری کند.
پس از اسلام از اعلام رضایت رمله، «خالدبن سعیدبن عاص» او را به عقد پیامبر درآورد و نجاشی - حاكم حبشه - چهار هزار درهم یا چهارصد دینار مهر را تقبل نمود.
ص: 318
متاسفانه از چگونگی این ازدواج و تاریخ مراسم، در متون تاریخی و روایات دینی به اختلاف بر می خوریم ولی آنچه مسلم است پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در سال 7/6 ه.ق «رمله» را در مدینه دیده است.
عایشه گفت: ام المؤمنین رمله در سال 42 یا 44 ه.ق در مدینه درگذشت و او را در کنار همسران پیامبر به خاک سپردند. (1)
محضر مبارک علامه بزرگوار حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای حاج سید محمدعلی موحد ابطحی (دام ظله العالی).
1- با توجه به اهمیت برگزاری شعائر اهل بیت (علیهم السلام) و مظلومیت سبط اکبر امام حسن مجتبی (علیه السلام) در طول تاریخ، زمان معتبر شهادت آن امام به نظر مبارک حضرت عالی چه روزی است؟
2- در صورت وقوع شهادت یکی از ائمه (علیه السلام) و تولد امام دیگر آیا اقامه تعزیه باید بشود یا ابراز شادی؟
1- با توجه به ظلم به حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) سبط اکبر (صلوات الله علیه( در حیات و پس از شهادت و تاریک نمودن دشمن تاریخ آن حضرت را زمان شهادت آن حضرت مخفی و مورد اختلاف شده. و اکثر علماء شیعه آن را در ماه صفر دانسته اند ولی اکثر علماء عامه از محدّثین و مورّخین و علماء نسب و تراجم و تاریخ، در ماه ربیع الاول ذکر کرده اند. همچنین در تعیین روز شهادت اختلافی دیده می شود. اما تصریح شیخ مفید و شهید اول و کفعی به اینکه شهادت روز پنجشنبه -
ص: 319
هفتم صفر بوده مقدم است بر گفته دیگران لازم به تذکر است در نجف اشرف مرکز شیعه و هچنین مشاهد مشرفه دیگر، سنت بر اقامه عزا و مراسم در روز هفتم صفر بوده و هست.
2- اولا: تولد حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در روز هفتم صفر صحیح نیست و در روایتی از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) است که تولد آن امام در ماه ذی حجه می باشد و بعضی از علماء تولد آن حضرت را در هفدهم صفر دانسته اند. ثانیاً: اگر صحیح باشد تولد امامی در روز شهادت امام دیگر وظیفه اقامه عزا و تسلیت به اهل البیت (علیهم السلام) می باشد.
و با توجه به مظلومیت تاریخی امام حسن مجتبی (علیه السلام) و اینکه در بیست و هشتم صفر رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) می باشد؛ اقامه عزای امام حسن (علیه السلام) در هفتم صفر بهترین تجلیل و تعظیم مقام سبط اکبر پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) است.
حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی سلام عليكم و رحمة الله و برکاته همان گونه که مستحضر هستید تقویم ها و رسانه های رسمی، روز هفتم صفر المظفر که مصادف با شهادت سبط اکبر حضرت امام مجتبی )علیه السلام) است به لحاظ همزمانی با ولادت حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر (علیه السلام) شهادت را نادیده گرفته و اعلام مراسم عید و شادی می نمایند. حال اینکه براساس برداشت عرفی نیز در تلاقی ولادت و شهادت موضوع شهادت الویت داشته و در این خصوص شأن والای سيد شباب اهل الجنه سلام الله عليه مراعات نمی گردد.
برخی در توجه این غفلت نیز 28 صفر را مستمسک خویش قرار -
ص: 320
داده و با تمسک به آن سعی در توجیه رفتار خویش دارند. در صورتی که سندیت 7 صفر از 28 صفر قویتر است و سنت دیرینه عزاداری در بیوتات مراجع عالیقدر هیئات مذهبی تعطیلی بازار قم و توجه قاطبه مؤمنین متعهد در طول اعصار گذشته نسبت به تعظیم شهادت در این روز خود بهترین گواه بر این مدعا می باشد.
بنابراین استدعا دارد حضرت عالی نظر مبارک خویش را در این ارتباط مرقوم فرمائید تا انشاء الله با اهتمام مسئولین متعهد که افتخار پیروی از رهنمودهای جایگاه رفیع مرجعیت را دارا می باشند این حرکت اصلاح گردیده و در مملکت حضرت ولی عصر ارواحنا و در شرائط استقرار نظامی اسلامی شاهد این نقاط ضعف که به مظلومیت خاندان عصمت (علیهم السلام) می انجامد نباشیم.
بسمه تعالى وله الحمد.
در این که باید یک روز اختصاص به حضرت امام مجتبی (علیه السلام) داشته باشد تردیدی نیست و با توجه به اینکه روز 28 صفر روز رحلت خاتم الانبياء (صلی الله علیه واله وسلم) هم هست و بدین لحاظ شهادت سبط اکبر (علیه السلام) تحت الشعاع قرار می گیرد خوب است که روز هفتم صفر را به این عنوان اختصاص دهند که «مشهور» هم همین است.
او از «بنو نضیر» بود که با «حکم» از «بنوقریظه» ازدواج کرد و پس -
ص: 321
از واقعه اخراج یهودیان بنوقریظه از مدینه، اسلام را پذیرا شد و پیامبر اسلام او را به عقد خود درآورد.
این ازدواج در سال ششم هجری تحقق پذیرفت و مورخان گفته اند که او در زمان حیات پیامبر درگذشت و به تصریح ابن سعد وفاتش پس از مراجعت از حجة الوداع بوده و در بقیع دفن شد. (1)
می توان گفت بهترین و شادترین دوران زندگانی امام حسن (عایه السلام) همان دورانی است که با رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) گذشت امام حسن (علیه السلام) حدود هفت سال و شش ماه از عمر شریفش را در کنار جد بزرگوارش سپری نمود و از محبت های بی دریغ و بسیار ایشان بهره برد. علاقه و محبت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به حسن و حسین (علیهم السلام) به جایی رسیده بود که آن دو کودک را ریحانه می خواند و در جواب یکی از صحابه که عرض کرد: «ای رسول خدا! آیا ایشان را دوست داری؟» فرمودند: «چگونه ایشان را دوست ندارم این دو تن گل های خوش بوی من از دنیا هستند و من آن دو را می بویم» و همین مضمون را درباره امام حسن (علیه السلام) فرمود: «به راستی که او گل خوش بوی من در دنیاست و به راستی که این پسر من سید و آقاست».
ص: 322
ز
ص: 323
زکی ن.ک ← القاب.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) در زمان حیات و حکومت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) دوشادوش آن بزرگوار در حل مشکلات و رفع اختلافات همراه و همگام پدر بود و مسئولیت های مختلفی برعهده داشت امام حسن (علیه السلام) طی حکمی از سوی حضرت علی سرپرستی و تولیت اوقاف را بر عهده گرفت.
همچنین آن حضرت، هرگاه که عذری چون مریضی یا سفر برای حضرت علی (علیه السلام) رخ می داد به امامت جمعه و جماعت می پرداخت. امام حسن (علیه السلام) در کار قضاوت نیز همراه پدرش بود و حضرت علی (علیه السلام) بسیاری از قضاوت ها را بر عهده ایشان می گذاشت.
همین طور که در مورد مکان صلح بین مورخان اختلاف است در زمان صلح هم چنین اختلافی وجود دارد چنانکه موقع عقد و اجرای صلح -
ص: 324
ربیع الاول سال چهل و یک هجری ربیع الاخر و جمادی الاول ذکر شده است بنابراین مدت خلافت امام به ترتیب در پنج ماه و نیم، شش ماه و چند روز و هفت ماه و چند روز به حساب می آید و بعضی صلح را در ربیع الاول سال چهلم هجری می دانند ولی صحیح ترین روایت به قول بیشتر مورخان مدت خلافت آن حضرت را شش ماه بیان می دارد.
کتاب زندگانی امام حسن مجتبی (علیه السلام) توسط سید هاشم رسولی محلاتی تألیف گردیده که به دوازده فصل تقسیم شده و از ولادت تا شهادت نگارش شده و به بررسی تعداد زنان و تعداد فرزندان امام پرداخته است.
این کتاب توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی و در قطع وزیری در حدود پانصد صفحه چاپ و نشر یافته است.
شیخ صدوق از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: پدرم از پدر خود خبر داد که عبادت و زهد حضرت امام حسن (علیه السلام) در زمان خویش از همه مردمان بیشتر و افضل بود و هرگاه سفر حج می کرد پیاده و گاهی با پای برهنه راه می پیمود و هرگاه یاد می کرد مرگ، قبر، بعث، نشور و گذشتن بر صراط را می گریست وقتی یاد می کرد عرض اعمال را بر حق تعالی نعره می کشید و مدهوش می گشت وقتی به نماز می ایستاد بندهای بدنش می لرزید به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش می دید و وقتی یاد می کرد بهشت و دوزخ را اضطراب می نمود مانند اضطراب کسی که او را مار یا عقرب گزیده باشد و از خدا مسئلت می کرد -
ص: 325
بهشت را و استعاذه می کرد از آتش جهنم هرگاه قرآن تلاوت می کرد: یا أيّها الذَّینَ آمَنوا، می فرمود: لبیک اللهُمَ لَبَیک! در هیچ حالی کسی او را ملاقات نکرد مگر آنکه می دید که مشغول به ذکر خداوند است زبانش از تمام مردم راستگوتر بود و بیانش از همه کس فصیح تر بود.
و در مناقب ابن آشوب و روضة الواعظین روایت شده که امام حسن (علیه السلام) هرگاه وضو می ساخت بندهای بدنش می لرزید و رنگ مبارکش زرد می گشت! سبب این حال را از آن حضرت پرسیدند، فرمود: «سزاور است بر کسی که می خواهد نزد پروردگار به بندگی بایستد آن که رنگش زرد گردد و رعشه در مفاصلش افتد! «وقتی به در مسجد می رسید سر را به سوی آسمان بلند می کرد و می گفت: «الهی! ضَيفُكَ بِبابِک یا مُحسِنُ قَد أَتَاكَ الْمُسِينِي، فَتَجَاوَزْ قَبِيحَ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيمُ»[یعنی:] «ای خدای من! این میهمان توست که به درگاه تو استاده، ای خداوند نیکوکار به نزد تو آمده بنده ای تبهکار؛ پس در گذر از کارهای زشت و نا ستوده ی من به نیکی های خودت ای کریم!».
آری!!! او مظهر کمالات انسانی و فضیلت های اخلاقی بود زهد وی الگویی برای تمامی بشریت است. زیرا او زاهدترین پیشوای عصر خویش بود.
زیاد بن ابیه که شخصی خونریز و ظالم و فاسق و موذی بوده و به مسلمین هتک حرمت می کرد در کوفه در سال 53 هجری به مرض طاعون مبتلا و به درک واصل شد کنیه اش ابو مغیره و در جمع مشاهد با علی (علیه السلام) بود و تا زمان صلح با امام حسن (علیه السلام) بود بعد از آن به معاویه -
ص: 326
ملحق شد مادرش سمیه نام داشت و از زنان معروف به زنا بود بعد از هلاکت در ثوبه او را نزدیک قبر جناب کمیل دفن نمودند این مرد پدر عبيد الله قاتل امام حسین (علیه السلام) است و چون پدر معین نداشت به همین جهت او را زیاد بن ابیه گویند یعنی پسر مرد مجهول.
در کتاب الوقایع ملبوبی ج 1 ص 75 چنین نقل شده است در تاریخ آمده حادث بن کلده کنیزی داشت سمیه نامی او را به چرانیدن گوسفندان وادار کرد این زن آن قدر ننگ به بار آورد که حارث ناگریز او را از خود راند او رسماً در اعداد فواحش طائف درآمد و زیاد از این زن به دنیا آمد و در تاریخ آمده که زنازادگی زیاد مسلم بین فریقین است.
زیاد در زمان عمر نویسنده مغيرة بن شعبه بود و بعد ابوموس اشعری و در زمان عثمان منشی عبدالله بن عامر و در زمان علی (علیه السلام) کاتب عبدالله بن عباس بود و بعد به حکومت فارس منصوب شد در زمان امام حسن معاویه به راهنمایی مغيرة بن شعبه نامه ای به او نوشت و او را به خود جلب نمود بالاخره از طرف معاویه حاکم کوفه و بصره شد این خبیث بزرگترین عامل اجراء منویات معاویه نسبت به شیعیان علی (علیه السلام) بود که در کوفه مرکز تشیّع و نیز در بصره چنان کشت و کشتار به راه انداخت که به نقل مورخین 13000 نفر در این دو شهر به جرم شیعه بودن کشته شدند و به معاویه نوشت اینها را با دست چپ انجام دادم اگر حکومت حجاز را به من واگذار کنی با دست راست همین عمل را اجراء می کنم و می خواهم مردم عراق را رسماً به مسجد جمع کرده تا برائت از علی و مدح خاندان بنی امیه را اعلان نمایند و این خبر به گوش امام حسن (علیه السلام) و شیعیان حجاز رسید به زیاد نفرین کردند تا به مرض طاعون مبتلا و به درک واصل شد.
ص: 327
او در زمان حکومتش در کوفه و بصره بر شیعیان سخت گرفت و بسیاری از آنها را زندانی و عده ای را به قتل رساند. او عامل دستگیری و قتل حجربن عدی و یارانش می باشد زیاد آنها را به جرم اینکه به حضرت امیر (علیه السلام) دشمنام نمی دهند و به دشنام دهندگان اعتراض می کنند بازداشت و زندانی کرد و به دستور معاویه راهی شام کرد حجر و یارانش به دستور معاویه در جایی به نام مدرج عذراء به قتل رسیدند.
اما تو ای زیاد تو را با قریش چه کار؟ کسی برای تو نسب درست، شاخه برومند، پیشینه استوار و جایگاه رشد ارزشمندی نمی شناسد. مادرت زنی زناکار بود که مردهای قریش و بدکاران عرب با او رابطه داشتند و وقتی به دنیا آمدی پدرت معلوم نبود تا این که مرد حضرت به معاویه اشاره کرد و فرمود: پس از مرگ پدرش تو را برادر خود خواند در این صورت به چه چیزی افتخار می کنی تو را همان رسوایی مادرت بس است و برای افتخار ما همین کافی است که جد ما رسول خداست و پدرم علی بن ابی طالب پیشوای مؤمنان است که هرگز به جاهلیت بازنگشت و عمو هایم یکی حمزه سیدالشهداء و دیگری جعفر طيار است و من و برادرم هردو سرور جوانان اهل بهشت هستیم. (1)
محمدبن علی بن حنفیه برای زیارت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و قبور ائمه (علیهم السلام) در بقیع بر سر قبر حضرت می آمد و با السلام علیک یا بن -
ص: 328
امیر المؤمنین زیارت (1) را شروع می کرد و در آخر با ولاشاكةٍ في حَياتِكَ، يَرحَمكَ اللهُ آن را به آخر می رسانید.
این زیارت با مضامین بسیار عالی و فرازهایی جالب و پرمحتوا بیان گردیده که در شناخت و پیروی از آن امام همام (علیه السلام) تأثیرات شگرفی بر جای می گذارد.
ن.ک ← خبر ثواب زیارت امام حسن (علیه السلام).
وی نابینا بوده و به محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و امام اول دوم و سوم رسیده است و روایاتی را از آنان نقل کرده است.
از فضل بن شاذان نقل شده است که زیدبن ارقم از نخستین کسانی بود که پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به سوی امام علی (علیه السلام) برگشتند. زید در واقعه سقیفه به طرفداری از امام علی (علیه السلام) معتقد بود اگر ایشان به جانشینی پیامبر مطرح شود اختلافی پیش نخواهد آمد.
زید به همراه امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین شرکت کرد و از یاران ویژه او بود زید از راویان حدیث غدیر از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است.
این صحابی بزرگ وقتی که دید مغيرة بن شعبه آشكارا امير المؤمنين دشنام می دهد با ابزار تنفر به او روی کرد و گفت: ای مغیره مگر نمی دانی که پیامبر خدا ناسزا گویی به مردگان را نهی فرمود پس چرا به علی که از دنیا رفته ناسزا می گویی؟
او پس از واقعه عاشورا به رفتار ابن زیاد با سر امام حسین (علیه السلام) به شدت اعتراض کرد. سال مرگ زید مورد اختلاف است.
ابن سعد در طبقات حاکم در مستدرک نیز در استیعاب و اسدالغابه -
ص: 329
گفته اند وی در کوفه در سال 68 ق درگذشت برخی درگذشت وی را در کوفه در روزگار حکمرانی مختار در سال 66 ق و برخی 65 ق را سال درگذشت وی دانسته اند.
ابوالحسن زیدبن الحسن (علیه السلام) اولین فرزند امام حسن (علیه السلام) می باشد شیخ مفید فرموده که او متولی صدقات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و مسن ترین فرزندان امام حسن بود جليل القدر بود، كريم الطبع، طيّب النفس و کثیر الاحسان که شعرا او را مدح نموده و در فضایل او بسیار سخن گفته اند. مردم به جهت طلب احسان او از آفاق قصد خدمتش می نمودند. صاحبان سیر ذکر نموده اند که وقتی سلیمان بن عبدالملک بر مسند خلافت نشست به حاکم مدينه نوشت: «إمّا بعدُ فَإِذا جاءَكَ كِتابي هَذا فَاعزِل زَيداً عَن صَدَقَاتِ رَسُولِ اللهِ وَ ادفعها إلى فُلانِ ابنِ فلانٍ رَجُلٍ مِن قورمِهِ وَ آعِنه وَ عَلى مَا اسْتَعانَكَ عَلَيْهِ وَ السَّلامُ».
حاكم مدينه حسب الأمر سلیمان زید را از تولیت صدقات عزل کرد و دیگری را متولی ساخت آن گاه که خلافت به عمربن عبد العزيز رسيد، به حاکم مدینه نوشت: «آمّا بَعد فَإِن زَيدَ بنَ الحَسَن شَرِيفُ بَنى هاشم و ذُوسِنّهم فَإِذا جاءَكَ كِتابى هَذا فَاردُد عَليه صَدَقَاتِ رَسولِ اللهِ وَ آعِنهُ عَلَى مَا استَعانَكَ عَلَيْهِ وَ السَّلامُ».
پس دیگر بار تولیت صدقات به زید تفویض یافت زیدبن الحسن نود سال عمر کرد و وقتی از دنیا رفت، جماعتی از شعرا او را مرثیه گفتند و مآثر او را در مراثی خود ذکر نمودند قدامة بن موسى قصیده یی در رثای او گفته که صدر آن این شعر است: -
ص: 330
فَإِن يَكُ زَيدٌ غالَتِ الأَرضُ شخصهُ *** فَقَد بانَ مَعرُوفٌ هُناك وُجُودٌ.
روشن است که زیدبن حسن هرگز دعوی دار امانت نگشت و از شیعه و جز شیعه، کس این نسبت بدو نیست چه آن که مردم شیعه دو گروهند: یکی امامی و آن دیگری زیدی، اما امامی، جز به احادیث منصوصه ی امامت کسی را استوار ندانند و به اتفاق علما در اولا برای امام حسن (علیه السلام) نصی نرسیده کدام از ایشان دعوی دار این سخن نشده اند و اما زیدی بعداز علی (علیه السلام) و حسن و حسین (علیهم السلام) امام آن کسی را داند که در امر خلافت و امامت جهاد کند.
زیدبن حسن با بنی امیه هرگز جانب تقیه را فرو نگذاشت و با بنی امیه کار به رفق و مدارا می گذشت او متقلد اعمال ایشان می گشت این کار با امامت نزد زیدی، منافات و ضدیت دارد؛ دیگر، جماعت حشویه که جز بنی امیه را امام نخوانند و ابدا در اولاد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) کسی را امام ندانند و معتزله امامت را به اختیار جماعت و حکم شورا استوار نمایند. خوارج آن کس نخوانند ولی خلاف زیدبن حسن پدر و جد را موالی بود لاجرم زید به اتفاق این طوایف که نام برده شدند، منصب امانت نتواند داشت.
ابوالفرج اصفهانی گفته زید در کربلا ملازمت عم خود داشت و او را با سایر اهل بیت اسیر کرده، به نزد یزید فرستادند و از پس آن با اهل بیت به مدینه رفتند.
صاحب عمدة المطالب گفته که زید صد سال و به قولی نود و پنج سال و به قولی نود سال زندگی کرد و در بین مکه و مدینه در موضعی که هاجر نام دارد وفات کرد.
ص: 331
زینب بزرگ ترین دختری بود که قبل از بعثت از خدیجه دختر خویلد متولد گردید. به تقویم مرسوم زینب سی سال قبل از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) متولد شد و در جوانی با «ابوالعاص ابن ربیع» ازدواج نمود. ربیع یکی از پسران «عبدالعزى بن عبد شمس» بود.
به استثنای «مرزبانی» در «معجم الشعرا» ص 332 که جزم دارد ابوالعاص نامش قاسم بوده، دیگران نام او را لقیط دانسته اند. (لقیط بن ربیع یا ابوالعاص بن ربیع).
ابوالعاص فردی متمول و در تجارت امین بود و از رجال مکه به شمار می آمد مادرش هالة خواهر خدیجه بود که پس از ازدواج با دختر خاله اش زینب مورد عنایت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) قرار گرفت؛ ولی پس از نبوّت زینب به اسلام گروید و همسرش در شرک باقی ماند. پس از جدایی زینب به مدینه مهاجرت کرد و به پدر پیوست.
پس از مدتی در نبردی در میانه راه گروهی از مکیان از جمله ابوالعاص بن الربيع به اسارت در آمدند. ابوالعاص شب وارد مدینه شد و به خانه زینب پناه برد زینب نیز او را پناه داد. سپس پیامبر میان آن دو و به سنت اسلام، عقد جدید نمود. آنچه مسلم است زینب درحالی که هنوز پدرش در قید حیات بود از دنیا رفت و پیامبر بر جنازه اش نماز گزارد و در مجاورت دو خواهر دیگرش؛ رقیه و ام کلثوم در بقیع به خاک سپرده شد. (1)
مادر زینب «اميمة بنت عبدالمطلب» عمه پیامبر بود که همراه برادرش «عبدالله بن جحش» از نخستین گروندگان به اسلام به شمار می رفت او -
ص: 332
بر اثر تأکید و پافشاری پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به عقد «زیدبن حارثه» پسر خوانده پیامبر درآمد. پیامبر با این کار می خواست بر رسم کهن عرب جاهلی که اشراف زادگان نمی بایست با بردگان آزاد شده ازدواج کنند خط بطلان کشد.
این ازدواج با رضایت توأم با مصلحت تا سال پنجم هجری ادامه داشت و از لابلای مستندات تاریخی می توان به سردی و عدم علاقه طرفین به یکدیگر که با بی اعتنایی زینب توأم بود ره یافت.
پس از پایان پیوند مذکور در سال پنجم هجری در ایام کودکی امام مجتبی (علیه السلام) حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) با زینب ازدواج کرد این ازدواج که الغای فرزند خواندگی از یک سو و تأکیدهای نظری قرآن از سوی دیگر توأم شده بود باعث شد که در این خصوص افکار مختلفی بروز کند؛ ولی محمد (صلی الله علیه واله وسلم) با این ازدواج که در رسم جاهلی، گناه تلقی می شد، عملا این رسم را الغا کرد. ام المؤمنین «زینب بنت جحش» در سال 20 ه.ق در سن پنجاه سالگی درگذشت رجال برجسته اسلام در مراسم خاکسپاری وی شرکت کردند و او را درحالی که بر تختی حمل می کردند در بقیع به خاک سپردند. (1)
نسبت او چنین بود: «زینب دختر خزیمه ابن الحارث بن عبدالله عمرو بن عبد مناف بن هلال» نظر به رقت قلبش در دوران جاهلیت بهام المساکین شهرت داشت.
بین مورّخان در این که زینب قبل از ازدواج با پیامبر همسر کدام یک از صحابه بوده اختلاف است ابن حجر عسقلانی در «الإصابه» همسرش را عبدالله بن جحش می داند که در نبرد احد به شهادت رسید ولی ابن حبان طفيل بن حارث را زوج سابق زینب می داند و ابن هشام به تعدد -
ص: 333
همسران او نظر داده است بنابراین برای پژوهندگان مشکل است که تاریخ ازدواج این بانو را با پیامبر تعیین نمایند.
او مانند خدیجه در زمان حیات پیامبر و درحالی وفات نمود که بیش از سی سال نداشت. ابن کلبی وفات او را در ربیع الاخر سال چهارم هجرت می داند؛ ولی بعضی دیگر تنها به این که یک دو یا سه ماه بیشتر نزد پیامبر نماند، باور دارند.
او یکی از گل های بوستان حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام)، نمونه والای انسانی و مظهر صفات اخلاقی بوده و از سربازان کاروان حسینی است که نامش برای دفاع و تبلیغ آرمان های والای حسینی ثبت گردیده است.
وی در سال 61 هجری در رکاب امام حسین (علیه السلام) به کربلا آمد و پس از واقعه خونین عاشورا همراه با اهل بیت آن امام همام به اسارت رفت.
وی در مدت اسارت با سخنانش عترت نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) را معرفی و ستم های حكّام بنی امیه را افشا می کرد.
ام الحسن زینب، دختر علی بن ابی طالب، نخستین دختر و سومین فرزند فاطمه زهرا (علیهما السلام) است که در سال ششم هجرت به دنیا آمد وامیرالمؤمنین وی را زینب نامید.
زینب کبری خواهر بزرگتر امام حسن مجتبی (علیه السلام) و همسر پسر عمش عبدالله بن جعفربن ابی طالب بوده است. این بانو یک سال پس از فاجعه طف در شام زندگی را وداع گفت و مزار مقدسش در دنیای اسلام همچون مشاهد مقدسه ائمه مشهور است.
ص: 334
ژ
ص: 335
مردم چه مقداری از معنای علی والا مقام را شناختند؟ از او چهره ی یک شیر غران، شجاع، نیرومند، نیزه ای مرگبار، سخنگویی اهل بلاغت، قاضی حکم کننده به حق ابر پر باران نور کامل مشاهده می کنند و تصویر جسم او و موقعیت نام او را مشاهده می کنند از علی این مقدار را می فهمند، اما نفهمیدند که او کلمه ای است که کارها با او به سرانجام می رسد و روزی با او می چرخد و او اسمی است؛ که روح همه ی اشیاء است، اوها است، که در ماهیت همه ی موجودات وجود دارد، باطن همه چیزهای مشهود است چیزی که حاملان عرش از معرفت آل محمد می دانند با همه تقربی که به حضرت عظمت و جلال دارند قطره ای از دریا است.
این برای آن است که ذات خداوند متعال برای بشر ناشناخته است. همان طور که گفته شد. پس فقط معرفت صفات باقی می ماندو مردم در معرفت این صفات دو گروه هستند: «عده ای بهره شان ذکر -
ص: 336
کردن صفات و تقدیس آن است و در نهان آن را ورد خود قرار می دهند و وسیله ی رسیدن آنها به مراد و مطلوبشان است آنها کسانی هستند که نور جمال از شعاع جلال بر آنها تجلی کرده است و در لباس بشر در آمده اند درحالی که شخصیت هایی آسمانی هستند و حیوانات وحشی برای آنها خضوع می کنند و گرگ ها برایشان ذلیل هستند». این راز تلاوت اسماء است و مردم در معرفت آل محمد نیز همین طور هستند.
گروهی از مردم فهمیدند که آنها اولیای خداوند و وسیله ی عفو و رضایت او هستند آنها را برای حاجت های خود نزد خداوند ارائه کردند و به آنها متوسل شدند و عده ای دیگر فهمیدند که آنها کلمه ی بزرگ خداوند و آیت عظمای او هستند؛ چرا که نزدیک ترین صفات به حضرت احدیت جمال وحدانیت است. چرا که واحد یا اول اعداد و منبع آحاد است و واحد بیشتر از دو است و این چیزی است که زوج و فرد نیست این احد حق است... و اما واحدی که منبع موجودات است. همان واحد مطلق است که محدود نیست و شمرده نمی شود و اراده ی او قابل دفع نیست و سلطنت او پایان ناپذیر است حکومت او فنا ندارد این کلمه ای است که با ذکر آن موجودات خضوع می کنند و این بین دو حرف پنهان است کن فیکون شد پس هرکس بر آئینه ی نفس او با رقه ای از اسرار مخفی آنها و از اسم والای آنها بتابد، دیوارها برایشان شکافته می شود و هستی برایشان مسخر می شود و او از اولیاء رحمن خواهد بود و از عذاب پست کننده در امان خواهد بود.
این دعا را تأیید می کند روایت طارق بن شهاب از حضرت امیر (علیه السلام) که فرمود: «ای طارق! امام کلمه خداوند و حجت خداوند، وجه خداوند، نور خداوند، حجاب خداوند و آیت خداوند است که خداوند او را انتخاب -
ص: 337
می کند، و هرچه را بخواهد از خودش در او قرار می دهد، به خاطر آن اطاعت از او و از فرمان او را بر همه ی مخلوقاتش واجب می کند. پس او ولی خداوند در آسمان هایش و زمینش است. و بر آن از همه ی بندگانش عهد گرفته است. پس هرکس بر او پیش بگیرد؛ به خداوند در بالای عرش او کافر شده است پس خداوند امام هر کاری بخواهد انجام می دهد. وقتی خداوند چیزی را بخواهد آن را بر بازوی او می نویسد. کلمه ی پرودگار تو صدق و عدل اجرا می شود. امام صدق و عدل است، برای او شعاعی از نور از زمین به آسمان قرار داده می شود که در آن اعمال بندگان را می بیند دارای هیبت و علم به درون افراد است و از غیب مطلع است و دارای حق تصرف مطلق است.
از شرق تا غرب را میبیند و چیزی از عالم ملک و ملکوت بر او پنهان نیست، دارای فهم زبان پرندگان است هنگامی که ولایت را در اختیار داشته باشد. پس امام کسی است که خداوند او را برای وحی خود انتخاب می کند و برای غیب خود او را می پسندد و او را با کلمه ی خود تأیید می کند و حکمت را به او تلقین می کند قلب او را محل مشیت خود قرار می دهد. سلطنت او را ندا می کند و حق فرمان برای او قائل می شود حکم به اطاعت از او می دهد و این برای آن است که امامت میراث پیامبران است و منزلت برگزیدگان است، و خلافت خداوند خلافت رسولان خداوند است پس امامت عصمت و ولایت است، سلطنت و هدایت است چرا که امامت موجب اتمام دین و سنگین شدن کفه ی ترازو است و امام راهنمای رهپویان است، و مناره ی هدایت شدگان است و راه سالکان است، خورشید تا بنده در قلوب عارفان است، ولایت او موجب نجات است و اطاعت از او موجب شناخت زندگی و توشه بعد از مرگ است، عزت -
ص: 338
مؤمنین و شفاعت گناه کاران و نجات دوست داران و رستگاری پیروان است چرا که امامت رأس اسلام و کمال ایمان و معرفت حدود و احکام است، و حلال را از حرام روشن می کند پس امامت رتبه ای است که کسی به آن نمی رسد مگر کسی که خداوند او را انتخاب کرده باشد و بر دیگران مقدم کرده باشد و به او ولایت داده باشد و حق حکومت به او داده باشد.
ولایت همان حفاظت از مرزها و تدبیر امور است و تعداد امامت به عدد روزها و ماه ها است امام همان آب گوارا برای تشنگان است و راهنمایی به هدایت است و پاک کننده ی گناهان است و مطلع بر غیب است پس امام، همان خورشید طلوع کننده ی نورانی بر بندگان است و دست و چشم کسی به آن نمی رسد.
و این آیه اشاره به آن است «وَ لِلهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلمُؤمنين» (1) و مؤمنون علی و عترت او هستند پس عزت برای پیامبر و عترت اوست و پیامبر و عترت تا آخر روزگار از هم جدا نمی شوند امام حسن مجتبی (علیه السلام) نیز از عترت حضرت علی (علیه السلام) است.
از آن جمله روایت ابوبکربن خطیب که به صورت مرفوع از ابن عباس است که پیامبر فرمود: «علی آبوابَ الجَنَةَ مَكتُوبِ لا إله إلا الله مَحَمَدرَسولَ اللَّهَ َفاطِمَة خيرة الله الحسن و الحُسَين صَفوَةُ اللَّه عَلى حسن مجتبی مُحَبّهم رَحمَةُ الله وَ عَلى مُبغَضِهُم لَعنَة الله؛ بر درب های بهشت نوشته شده است خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده ی خداوند است و فاطمه ی برگزیده ی خداوند هستند، حسن و حسین منتخبان خداوند هستند، رحمت خداوند بر دوستداران آنها و لعنت خداوند بر دشمنان آنها». (2)
ص: 339
ابونعیم اصفهانی از شعبه او از حجاج او از ابی اسحاق همدانی و او از حارث نقل کرده که امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) از فرزندش حسن (علیه السلام) درباره اموری در امر مروت سؤال فرمود، از آن جمله فرمود:
- سداد چیست؟
امام حسن (علیه السلام) عرض کرد: دفع منکر به توسط معروف.
- شرف چیست؟
حضرت عرض کرد: انجام دادن کار خوب و ترک گناه.
- مروت چیست؟
عرض کرد: عفاف و اصلاح مال.
- رأفت چیست؟
عرض کرد: نظر در کم و منع حقیر.
- سماح چیست؟
بخشش در دشواری و رفاه.
- شح چیست؟
این که ملاحظه کنی آنچه در دست تو است شرف بوده و آنچه را که انفاق کرده ای تلف شده است.
- انفاق چیست؟
مواسات و کمک مردم در شدّت و گشادگی.
- ترس چیست؟
جرأت داشتن بر دوست و دست برداشتن از دشمن.
- غنیمت چیست؟
رغبت در تقوا، زهد در دنیا.
- حلم چیست؟
ص: 340
فرو نشاندن غیظ و نگه داشتن خود.
- بی نیازی چیست؟
رضایت نفس به آنچه خداوند متعال برای او تقسیم کرده، گرچه کم باشد و همانا بی نیازی همان بی نیازی نفس است.
- فقر چیست؟
حرص نفس در هر چیز.
- ذلت چیست؟
فزع نزد مردم.
- جرأت چیست؟
موافقت با نزدیکان.
- کلفت و زحمت چیست؟
سخن گفتن در چیزهایی که به تو فایده نمی بخشد.
- سناء چیست؟
انجام کارهای زیبا و رها کردن کارهای قبیح.
تا آخر حدیث.
ص: 341
ص: 342
س
ص: 343
امام حسن (علیه السلام) هشت پسر داشت یکی حسن مثنی و او صاحب شش پسر بود و یکی از پسرانش ابوالحسن ابراهیم غمر نام داشت (غمر یعنی کریم خوش خوی و جواد).
ابراهیم پنج سال در کمال زحمت و رنج در حبس منصور بود در ماه ربيع الاول سال 145 قمری در زندان به دار بقا انتقال یافت و 69 سال که امام حسن مجتبی عمر کرد و دارای شش پسر بود یکی به نام اسماعیل است که احفاء و نسل جناب ابراهیم از این فرزند می باشد اسماعیل مکنی به ابو ابراهیم ملقب به دیباج اکبر بود (به جهت کمال حسن او را دیباج نامیدند) این بزرگوار دو پسر داشت به نام های حسن و ابراهیم.
ابراهیم بن اسماعيل بن عمربن حسن مثنى بن امام حسن مجتبی ملقب به طباطبا است زیرا پدرش اسماعیل پارچه ای به او داد و گفت اقطَعُه لَک قمیصاً او قباءً یعنی این پارچه را پیراهن پاقبا ببُرم چون در -
ص: 344
آن وقت زبانش در اظهار مخارج حروف نارسا بود گفت طباطبا عوض قباقبا، از آن وقت ابراهیم به طباطبا ملقب شد و هرکس به این بزرگوار منسوب است طباطبایی گویند تمام سادات طباطبایی از اولاد امام حسن مجتبی (علیه السلام) می باشند.
مرحوم شیخ عباس می نویسد ابراهیم مردی با جلالت بود عقاید خود را به امام رضا معروض داشت و خود را از شک و شبهه پاک ساخت. (1)
شاخه ای از خاندان امام حسن مجتبی (علیه السلام) سادات طباطبائی هستند که همگی از اعقاب ابراهیم بن اسمعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن بن الامام الحسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) معروف به ابراهیم طباطبائی می باشند.
و آل طباطبا نیز به سه شعبه تقسیم می شوند:
1. آل قاسم الرّسى بن طباطبا.
2. آل الحسن بن طباطبا.
3. آل ابی عبدالله السیّد احمد الرئيس بن طباطبا.
بیشتر سادات موجود در ایران و عراق از جمله سادات طباطبائی بروجردی از آل ابو عبدالله سیّد احمد رئیس هستند.
خاندان جلیل طباطبائی یکی از اصیل ترین سادات حسنی هستند که در طول تاریخ پاسدار علم و فقاهت و رهبری شیعه بوده اند.
شخصیت هایی چون:
1. علامه سید مهدی بحر العلوم طباطبائی (متوفای 1212 ه.ق)، شاعر و -
ص: 345
ادیب و مرجع شیعه در نجف.
2. سيّد على طباطبائی صاحب ریاض المسائل (متوفای 1231 ه.ق).
3. سيّد محمد مجاهد صاحب مفاتیح در اصول و مناهل در فقه (متوفای 1242 ه.ق).
4. سیّد محمد کاظم طباطبائی یزدی صاحب عروة الوثقى (متوفاى 1337 ه.ق).
5. آية الله حاج آقا حسین طباطبائی قمی (متوفای 155 ه.ق).
6. آیة الله سید حسین مدرس طباطبائی فرزند اسماعیل بن عبدالباقی از طایفه میرعبادین (1287 - 1357 ه.ق) روحانی سیاسی دوره مشروطه و نماینده طرز اول چندین دوره مجلس شورای ملی.
7. علامه سید علی طباطبائی (1224 - 1299 ه.ق) فرزند محمدرضا از علمای شیعه متولد و متوفای نجف اشرف صاحب كتاب البرهان القاطع فى شرح المختصر النافع.
8. علامه محمدبن حيدر الحسيني الطباطبائی نائینی معروف به میرزا رفیع الدین متوفای 1099 ه.ق در اصفهان دارای تعليقات على المختلف و اصول کافی و شرح مختصر الاصول استاد علامه مجلسی (رحمه الله).
9. آية الله العظمی حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی (1292 - 1380 ه.ق) مرجع تقلید شیعیان و صاحب رساله منجزات مریض، طبقات رجال، رساله ای در منطق و جزوه هایی در فقه، تجرید اساتيد كتب اربعه، الفهرست، رجال الکشی، رجال النجاشی، سند الصحيفة السجاديه، جامع احادیث شیعه، حاشیه بر مبسوط و خلاف و نهادیه شیخ طوسی. ایشان نمونه ساده زیستی ادب و مهمان دوستی وجود و سخاوت و از طلایه داران تقریب و وحدت اسلامی بودند و تا آخرین لحظه زندگی به آن توصیه می کردند.
10. آية الله العظمی سید محسن طباطبائی حکیم (متوفای 1389 ه.ق) -
ص: 346
مرجع تقلید شیعیان مقیم نجف و صاحب دوره کتاب مستمسک العروة.
سادات فخ ن.ک ← شهادت سادات فخ.
سال دهم هجرت ن.ک افتخارات علی (علیه السلام).
سب و اهانت ن.ک ← لعن و سب و اهانت.
سخاوت امام مجتبی (علیه السلام) ن.ک ← کریم اهل بیت.
روزی امام (علیه السلام) به فرزند خود فرمود: «برخیز و سخن گوی تا گفتارت را بشنوم» امام حسن (علیه السلام) عرض کرد: «پدر جان! چگونه سخنرانی کنم با اینکه رو به روی تو قرار گرفته ام؟!»
امام خود را پنهان نمود؛ به طوری که صدای حسن را می شنید، امام حسن (علیه السلام)برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس از حمدو ثنای الهی، فرمود: «علی دری است که اگر کسی وارد آن شود، مؤمن است و کسی که از آن خارج گردد، کافر است».
در این هنگام امام علی (علیه السلام) برخاست و بین دو چشم حسن را بوسید و سپس فرمود: «ذُرِّيَة بَعضها مِن بَعضُ و الله سميعُ عَليم» آنها فرزندان و دودمانی هستند که بعضی از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند شنوا و داناست. (1)
ن.ک ← امام مجتبی در نگاه امیرالمؤمنان (علیه السلام).
سدالابواب ن.ک ← حدیث سدالابواب.
با خیانت عبیدالله بن عباس و پیوستن او به معاویه عده ای از سپاهیان -
ص: 347
امام نیز به سپاه معاویه پیوسته بودند. سحرگاهان بقیه سپاه، سراغ فرمانده خود را گرفتند تا با او نماز بگذارند ولی او را نیافتند و چون از خیانت او آگاه شدند و دانستند که به سپاه معاویه پیوسته است، به سختی سراسیمه شدند و موجی از فتنه و ترس آنها را فراگرفت و میانشان اختلاف افتاد، قیس بن سعد که این ماجرای زشت و سیاه را دید و فتنه های تاریکی از فریب و خیانت را به نظر آورد که طناب های خیمه بدبختی را به روی لشکر کشیده است با تصمیم و اراده قاطع سپاهیان را فراهم آورد و با آنها نماز گذارد و پس از آن به سخن گفتن ایستاد و به دل های مضطرب، آسایش بخشید و به راه ایمان و امانت هدایتشان کرد سپاهیان در همه جناح ها به او پیوستند و سخنش را پذیرفتند و اعلام وفاداری کردند فرمانده ی سپاه پس از خیانت عبیدالله بنا به فرمان قبلی امام، به قیس واگذار شد و نیروهای مسلح به اختیار او درآمد و قیس پس از احراز مقام جدید، گزارش به امام فرستاد و او را از حوادث دردناک گذشته و قبول فرمانده ی جدید آگاه کرد.
ن.ک ← قیس بن سعدبن عباده.
در سال چهل و نهم یا پنجاهم هجری معاویه بعد از حکومت مغيرة بن شعبه زیاد را حاکم کوفه نمود.
او اول کسی بود که باعث استقرار خلافت معاویه گردید و مردم را مجبور به اطاعت او نمود و دشمنان معاویه را که در کوفه و اطراف بودند به کلی از میان برد و نابود کرد حتی با شیعیان امیرالمؤمنین اهل بیت رسالت با بی رحمی تمام برخورد می کرد.
ص: 348
مردم از ترس و هیبت زیاد متزلزل و مضطرب و فراری می شدند و در کوه ها، صحراها بلاد و قصبات پنهان می گردیدند.
از جمله فراری ها سعیدبن ابی سرح مولی حبیب بن عبد شمس بود که از شیعیان خالص امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار می رفت.
چون زیاد وارد کوفه شد تصمیم گرفت سعید را بگیرد و به قتل رساند، سعید با خبر شد از کوفه فرار کرد و خود را به مدینه رسانید و شرح حالات و عملیات زیاد را به عرض مبارک حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) سانید. زیاد وقتی از فرار سعید با خبر شد امر کرد خانه او را خراب نموده با خاک یکسان نمودند زن و فرزند و برادر سعید را گرفته و به زندان افکندند و با منتهای زجر آنها را آزار می دادند!.
چون این خبر به مدینه رسید حضرت امام حسن نامه مسالمت آمیزی به زیاد نوشت که خلاصه مفاد آن نامه این بود که این نامه است از حسن به علی به سوی زیاد، شنیده ام خانه مسلمانی را خراب کرده ای و اموال او را تصرف نموده ای و اهل و عیال او را زندانی کرده ای؟ او مرا شفیع قرار داده من هم پناهش دادم، بنابراین خانه او را بساز و اهل و عیال او را به او برگردان.
زیاد ملعون نیز در یک نامه تند و جسورانه در جواب حضرت نوشت به خیال خودش خواست امام حسن (علیه السلام) را مورد اهانت قرار دهد در عنوان نامه نوشت: من زیادبن ابي سفيان الى الحسن (در بعضی اخبار از جمله در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد امام حسن (علیه السلام) را به مادر نسبت می دهد ابن فاطمه (علیهما السلام) چون در عرب رسم بود کسی را که -
ص: 349
خواستند به پستی یاد کنند او را به نام مادر می خواندند به همین جهت هم آن نانجیب آن حضرت را در عنوان نامه به نام مادر یاد کرد).
و بعداز جملاتی نوشت: نوشتی به من نسبت به فاسقی که او را پناه داده ای و این از بدی رأی تو می باشد که راضی به این امر شده ای به خدا سوگند تو به من بر او پیشی نگیر اگر بین پوست و گوشت تو باشد او را به دست خواهم آورد، زیرا که بهترین گوشتی که مایلم آن را بخورم گوشتی است که از بدن تو باشد جهت اقدامی که کرده ای نسبت به کسی که از تو اولی تر است به فوریت او را تسلیم نما به سوی کسی که از تو اولی تر است. به او اگر عفو کردم او را به سبب شفاعت تو نمی باشد و اگر کشتم او را به جهت محبت و دوستی او است نسبت به پدر فاسق تو.
حضرت در جواب نامه بی شرمانه او یک سطر نوشت به این مضمون: «مِن الحَسنَ بنِ فاطمه إلى زياد بن سُمّية، إما بَعدَ فَإِن رَسُولَ الله قال: الوَلَد للفراش و للعاهر الحجر». (1)
در این جمله پرمعنا که مرقوم داشت فرمود این نامه ایست از حسن پسر فاطمه (عليهما السلام) به سوی زیاد پسر سمیه (فاحشه) اما بعد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: فرزند از آن فراش است و زناکار را بایستی سنگسار نمایند.
به عبارت دیگر من افتخار می کنم که مادرم فاطمه طاهره است که پاک و پاکیزه از جمیع خبائث و کثافات ظاهر و باطن است، ولی مادر تو سمیه زانیه است! و همین نقص را اگر تو بفهمی برای تو کفایت می کند زیرا از زاییده زن زانیه بیش از این نباید انتظار داشت چنانچه معاویه هم در نامه خود به این معنی اشاره نموده که برای او نوشت.
ص: 350
سپس امام حسن (علیه السلام) نامه وقیحانه زیاد را برای معاویه فرستاد که چرا مأمور تو چنین نامه ای نگاشته است.
معاویه از دیدن نامه حضرت متأثر شد بنابراین نامه تندی برای زیاد نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود.
او در ضمن نوشت: بسیار در حیرت و تعجبم از تو و دانستم که تو دارای دو رأی هستی یکی از ابی سفیان و دیگر از سمیه اما رأیی که از ابوسفیان داری آن حلم و بردباری و حزم و احتیاط است و اما آنچه از سمیه است بدترین رأی ما می باشد.
از جمله در نامه ای که تو به حسن (علیه السلام) نوشته ای در آن علی را دشنام داده ای و او را فاسق خوانده ای به جان خودم سوگند تو به فسق اولی هستی از پدر او و بعد در جملاتی راجع به سعیدبن ابی سرح و امر به آزادی او، در آخر نامه نوشت:
«و اما نامه تو به حسن که به نام او و مادرش نوشته ای و او را به پدرش نسبت نداده ای، وای بر تو که نفهمیدی او را به چه مادری نسبت داده ای، ای بی مادر نمی دانی که فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می باشد و این نسبت دادن به فاطمه برای او از هر فخری بالاتر است اگر بدانی و تعقل نمایی، آنگاه در خاتمه این شعار را نوشت:
أما حسن فابن الذي كان قبله *** اذا سار سار الموت حيث يسير.
و هل يلد الريبال الا نظيره *** و ذا حسن شبه له و نظیر.
و لكنه لو يوزن الحلم والحجا *** بأمر لقالوا يذبل و ثبير. (1)
ص: 351
بنابراین این دسیسه زیاد به سر کرده گی معاویه نیز مانند دسایس دیگرش ناکام ماند زیرا کسی انکار نمی کند که خلاف حکم صریح شارع مقدس اسلام رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) فرزندی را از شاخه و ریشه خود جدا ساخته و برای پیشرفت مقصد و استقرار حکومت ظالمانه خود به نژاد بنی امیه از راه زنا ملحق ساخته و زیادبن سمیه را زیاد بن ابی سفیان معرفی نمود.
سفیان که از خوارج بود، به دلیل قرار صلح نزد امام آمد و با گفتاری که زائیده روح پلیدش بود، به امام چنین گفت: «سلام بر تو ای خوار کننده مؤمنان!!».
امام به او فرمود: «وای بر تو ای خارجی، با من به خشنونت سخن مگوی، آنچه ما را به قبول صلح وادار کرد رفتار ناهنجار شما بود که پدرم را کشتید و به من خنجر زدید و اردوگاهم را غارت کردید شما وقتی که جنگ صفین می رفتید دینتان پیشاپیش دنیاتان بود و امروز دنیاتان فرا پیش دین شماست من دیدم که به مردم کوفه نمی توان اعتماد کرد و هرکس بخواهد به کمک آنها پیروز شود، شکست می خورد و آراء آنها هماهنگ نیست پدرم از آنها سختی ها کشید و زجرهای تلخی تحمل کرده کوفه شهری است که بزودی خراب می شود و مردمش کسانی هستند که در دین تفرقه انداختند و گروه هایی پراکنده شدند».
مفضل به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد: ای مولای من اشک ریختن -
ص: 352
را چه ثوابی است؟ فرمود: در صورتی که به خاطر فردی بر حق اشک ریخته شود ثوابی بی شمار دارد مفضل مدتی طولانی گریه کرد و گفت ای پسر رسول خدا روز انتقام گیری شما از روز سختی و اندوهتان بزرگ تر است. حضرت فرمود: ولی هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست هرچند روز سقیفه و سوزاندن در خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و فاطمه (علیهما السلام) و زینب و ام کلثوم و فضه و کشتن محسن با ضرب لگد بزرگ تر و وحشناک تر و تلخ تر است زیرا آن روز اصل و ریشه روز عذاب است. و حضرت فرمود: «در روز قیامت حضرت خدیجه و فاطمه بنت اسد که جده های محسن می باشند او را درحالی که خون آلود است با خود می آورند و به همراه آنان ام هانی و جمانه، عمه های او که دختران ابوطالب می باشند و اسماء بنت عميس فرياد زنان و شیون کنان دست هایشان بر صورت ها کوبیده موهای سر را پریشان می کنند و فرشتگان آنان را با بال هایشان می پوشانند و مادرشان حضرت فاطمه (علیهما السلام) گریه می کند و فریاد می زند و می گوید: هذا يَومَک الذى تُوعَدون (جبرئیل از طرف) محسن فریاد می زند.
و می گوید من ستمدیده ام و یاری می جویم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) محسن را روی دست گرفته او را بالا به سوی آسمان نگه می دارد و می فرماید: ای خدای من و ای مولای من! ما به خاطر تو در دنیا صبر و بردباری کردیم و امروز روزی است که هرکس هر کار خوبی را که انجام داده حاضر و هر کار بدی را که انجام داده در مقابل خود می بیند و آرزو می کند که ای کاش بین او و بین کار بدی که انجام داده فاصله ای بس دور می بود». (1)
ص: 353
قیام کربلا و واقعه جانگداز عاشورا مظلومانه ترین و بی نظیر ترین حادثه ای است که در آن حق علیه باطل صف آرایی نمود تا جایی که از پیرمرد هقتاد ساله تا کودک شش ماهه در راه پیشوای مظلوم خویش به شهادت می رسند.
از یاران و اهل بیت، کوچک و بزرگ همگان می خواهند قربانی اهداف عالیه اسلام شوند و در این راه اگر بارها کشته شوند باز هم امام همام خویش را یاری می کنند.
گاهی بدن های مطهر قطعه قطعه می شود و گاهی زیر سم ستوران له می گردد. اکنون این سؤال جلب نظر می کند که چرا دشمنان دین اینقدر بی پروا و جنایتکارانه با آل علی برخورد نموده اند؟!!
باید بگوئیم که ریشه، پایه و اصل این حادثه جانگذاز به خیانتکاران، ظالمان اولی بر می گردد که پایه گذار بدعت و مخالفت با اهل بیت بودند به عبارت دیگر می توانیم بگوئیم که سقیفه ریشه وقوع حادثه جانگداز کربلاست.
اگر خیانتکاران بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) خلافت و ولایت حضرت امیر (علیه السلام) را غصب نمی نمودند و انتخاب خلیفه را به شورا و رأی مردم واگذار نمی کردند و امر باری تعالی را اطاعت نموده و ولایت ابر مرد مظلوم را می پذیرفتند و به دنبال آن با مدافعان ولایت به ویژه صدیقه کبری برخوردهای آن چنانی نمی نمودند و به خانه حضرت امیر (علیه السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) هجوم نیاورده و پهلوی فاطمه زهرا (علیهما السلام) را مجروج نمی ساختند و محسن بزرگ بانوی اسلام را سقط نمی نمودند در سال پنجاهم هجری نیز امام حسن مجتبی (علیه السلام) را در نهایت مظلومیت به شهادت نمی رساندند.
ص: 354
و در سال 63 هجری نیز در قیام کربلا با آل علی برخورد جنایتکارانه و ظالمانه ای نداشتند تا آنجا که سه روز آب را بر روی کودکان اهل بیت عصمت و طهارت ببندند و به جای آب دادن به کودک شش ماهه تیر سه شعبه پرتاب نمایند. بنابراین عامل اصلی این حرکت انحرافی را در هنگام سقیفه باید جستجو نماییم که اول ظالم آن را رقم زده بود.
ن.ک ← صلح امام حسن (علیه السلام) زمینه ساز قیام عاشورا.
یکی از سفارشات فاطمه زهرا (علیهما السلام) و یکی از قطعه های پایانی کلام زهرای اطهر (علیهما السلام) در وصیت نامه، ابلاغ سلام این بزرگ ترین بانوی اسلام به محضر فرزندان و یادگاران خود تا دامنه قیامت می باشد.
پیام که بیانگر عنایت ویژه حضرت صدیقه به اولادشان تا پایان عمر دنیاست پیامی معنوی و نشانه ای از انتظارات آن بانو از فرزندانشان می باشد. امید که فرزندان و ذریه پاک حضرت زهرا (علیهما السلام) به عنوان بهترین مدافعین مکتب و مرام حضرت همیشه در صف اول دفاع از اسلام باشند و دیگر افراد نیز به عنوان فرزندان معنوی حضرت بتوانند مشمول سلام حضرت زهرا (علیهما السلام) باشند و پیرو مرام و مکتب آن بزرگ بانوی با فضیلت شوند.
متن ابلاغ سلام حضرت زهرا (علیهما السلام) چنین است:
حنطنی و غَسُلْنِی و كَفِّنِّى بِاللَّيلِ وَ صَلَّ عَلَيَّ وَادْفِنَّى بِاللَّيْلِ وَ لا تُعْلِمْ أحَداً وَ اَسْتَوْدِعُدَ اللهَ واقْرَءُ عَلى وُلْدِى السَّلام إلى يَومِ الْقِيَامَةِ.
حنوط غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام برسان و شب بر -
ص: 355
من نماز بگذار و شب مرا دفن کن و کسی را آگاه مساز شما را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت درود و سلام می فرستم. (1)
یکی از قدمای سادات حسنی که به سلطنت گیلان رسیده حسن بن زیدبن محمدبن اسمعیل جالب الجارة بن حسن بن زیدبن حسن مجتبی (علیه السلام) می باشد چون اهالی طبرستان از سلوک گماشتگان طاهریه سیما محمدبن ادریس بسیار منزجر بودند فرستاده ای نزد وی فرستاده و او را برای سلطنت طلب کردند و در سه شنبه بیست و پنجم رمضان سنه 205 با او بیعت کردند و او را ملقب به داعی الخلق الى الحق گردانیدند و او در آن ملک شعار تشیع ساخته به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت.
ابن کثیر شامی در تاریخ خود گفته که حسن بن زید کریم و جواد بود و به فقه و عربی نیز آشنا بود.
محمدبن زید پس از برادر به حکومت رسید و اولین کسی بود که قبه بر سر مرقد منور حضرت امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) ساخت و همه ساله سی و دو هزار دینار پنهان به بغداد پیش محمدبن ورد عطار (که یکی از امنای شیعه بود) فرستاد تا برای سادات انفاق کند.
ابن کثیر در تاریخش می گوید که محمدبن زید فاضل، دین دار و نیکو سیرت بود و مذهب شیعه داشت. محمد در جنگی که برای تسخیر خراسان بر پا شده بود در سال 287 به قتل رسید.
در سال 304 حسن بن قاسم بن حسن بن على بن عبدالرحمن -
ص: 356
شجری بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمانده شد و به داعی صغیر ملقب گردید.
او در سه شنبه چهاردهم رمضان سال 316 به آمل رفته و در هنگام عصر سه شنبه بیست و هفتم ماه مذکور به دست محمدبن زیار کشته شد. (1)
بنابر شیخ طوسی وی به محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) امام اول و دوم رسیده و از اصحاب آنان می باشد.
سلیمان در عقیده و ایمان و دوستی خاندان پیامبر از یاران برگزیده ی امیرالمؤمنین بود و در ماجرای صلح امام حسن (علیه السلام) در مدائن حضور نداشت وقتی که خبر صلح را شنید به مدینه آمد و به حضور امام رسید و گفت:
- درود بر تو ای خوار کننده ی مؤمنان.
- علیک السلام بنشین.
سلیمان نشست و به امام چنین گفت: «چرا خلافت را به معاویه واگذاشتی در صورتی که صد هزار مرد جنگی از مردم عراق با تو بودند که همگی از بیت المال حقوق می گرفتند و به همین تعداد از فرزندان و غلامانشان نیز به تو می پیوستند و علاوه بر اینها شیعیان تو در بصره و حجاز همراهیت می کردند و تو بدون آنکه برای حفظ جان خودت تضمین بگیری و از این قرارداد سودی ببری این کار را کردی و بین شما مقرراتی برای صلح انجام گرفت و گواهانی از شرق و غرب گواهی دادند -
ص: 357
پس از معاویه خلافت به تو برسد البته این برای ما آسان است ولی شنیدی که معاویه در برابر همه مردم پس از صلح گفت، من با اینها شرط هائی بستم و وعده هایی دادم و به آرزوهایی سرگرمشان ساختم تا آتش جنگ خاموش شود و فتنه ها بخوابد و تفرقه ها پایان پذیرد ولی اکنون همه ی آن قراردادها و پیمان ها را زیر پایم می گذارم.
به خدا قسم منظور معاویه از گفتارش نقض همه ی پیمان ها و قراردادهاست، پس تو هم با او به خدعه پرداز و جنگ را دوباره بپا نما و به من اجازه بده تا به کوفه باز گردم و کارگزار معاویه را از آنجا بیرون کنم و خلع معاویه را اعلام دارم پس تو هم با او چنین رفتار کن که خداوند فریب خائنان را به ثمر نمی رساند».
سخنان سلیمان، دلیل روشنی بر دوستی و اخلاص نسبت به امام است که می خواهد حسن (علیه السلام) را به جنگ معاوه برانگیزاند و او را به شکستن پیمانش وادار کند زیرا معاویه به عهدش وفا نکرده و مقررات صلح را با سخنانش در حضور همه ی مردم زیر پا گذاشته است.
سخنان سلیمان مردمی را که در حضور امام بودند، برانگیخت و همگی پیشنهاد او را در مورد تجدید جنگ تأیید کردند و با فریاد گفتند: «سلیمان را به کوفه بفرست و ما را با او همراه کن و وقتی که شنیدی عامل معاویه را برون کرده و خلع او را اعلام کرده ایم تو هم خودت را بما برسان...».
امام طی سخنانش یاران خود را تا معاویه زنده بود، به شکیبایی و آرامی دعوت کرد و علت های صلح را برای آنها بیان داشت.
ن.ک ← علت صلح امام.
ص: 358
او از یاران علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود و از محضر امام مجتبی (علیه السلام) فیض می برد لكن حجاج او را تعقیب کرد تا او را بکشد. سلیم بن قیس فرار کرد و به «ابان بن ابی عیاش» پناه برد مدتی بدین وضع بود که مرگش نزدیک شد به هنگام مرگ کتابی را به رسم امانت به وی داد که همه اش احادیث و روایات بود. کسی غیر از «ابان بن ابی عیاش» از سلیم بن قیس هلالی روایتی نقل نکرده است ابان درباره او می گوید: پیرمردی متعبد و خداپرست بود که نور از چهره اش درخشش می نمود.
سمرة بن جندب منافق بدرفتار و سفاک خون خوار از صحابی بوده است، که رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) از او راضی نبودند زیرا از قول آن حضرت بطور فراوان حدیث جعل نموده است تا آنجا که ابن ابی الحدید نقل می کند که ابی حنیفه امام اعظم حنفی گفته است؛ من از هریک از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) حدیث نقل می نمایم مگر از انس بن مالک ابوهریره و سمرة بن جندب که آنها از قول حضرت جعل حدیث می نمودند. (1)
در بین عموم مورخین در مذمت قدح و خون خوارگی سمرة بن جندب شکی وجود ندارد.
بعضی از آنان نقل می کنند که چون معاویه، زیاد را والی عراق نمود شش ماه در بصره و شش ماه در کوفه توقف کرده و به کارها رسیدگی می نمود. سپس وقتی به کوفه می رفت سمرة بن جندب را به معاونت خود در -
ص: 359
بصره می گذاشت که در آن هنگام فرصتی پیش می آید تا او جمعیت کثیری از مردم را به قتل برساند. (1)
انس بن سیرین می گوید در یک سفر که زیاد به کوفه رفت، سمرة هشت هزار نفر از مردم بی نوا را به قتل رسانید وقتی زیاد برگشت به سمرة گفت: نترسیدی که در میان کسانی که کشتی بی گناهی باشد.
در جواب گفت: اگر می کشتم همه ایشان را باکی نداشتم.
سن امام ن.ک ← طول مدت زندگی و امامت.
سنی ن.ک ← تسنن.
پدرش «زمعة بن قيس بن عبد شمس» و مادرش «شموس بنت قیس بن زید» بود همسر نخست وی سکران بن عمرو بود و پس از مسلمانی به حبشه مهاجرت نمودند ابن اسحاق و واقدی بر اساس مستنداتی نظر داده اند که سکران پس از بازگشت از حبشه در مکه وفات یافت ولی موسی بن عقبه و ابو معشر با شیخ طبرسی در «اعلام الوری» ص 148 هم عقیده هستند که وفات او در حبشه بوده است.
راویان سیره پیامبر به گفته های قتاده، ابو عبیده، عقیل و ابن شهاب اشاره کرده اند که پیامبر پس از وفات سکران سوده را به عقد خود درآورد و او دومین همسر پیامبر بود. ولی عبدالله بن محمدبن عقیل متعقد است او پس از عایشه سومین همسر پیامبر شد.
آراء مذکور که بگذریم به فراز دیگری می رسیم و آن طلاق سوده بوده است. پیامبر اسلام به دلایلی که چندان بر مورخان روشن نیست -
ص: 360
تصمیم به طلاق سوده می گیرد؛ ولی سوده که از این جهت در نگرانی بسر می برد از پیامبر خواست بی آن که طلاقش دهند از هم متارکه نمایند. سوده در سال 50 یا 54 ه.ق در مدینه وفات کرد و در کنار دیگر مقابر همسران پیامبر در بقیع به خاک سپرده شد.
کوثر به معنای خیر کثیر است فخر رازی در تفسیرش می گوید: إنا أعطيناكک الگوثَر، قول سوم آن است که مقصود از کوثر فرزندان آن حضرت می باشند گفته اند به خاطر آن که شأن نزول این سوره آن است که به عنوان به خاطر آنکه شأن نزول این سوره آن است که به عنوان پاسخ گویی و رد بر کسی که بر آن حضرت ایراد گرفته و برنداشتن فرزند سرزنش کرده بود نازل شده است. بنابراین معنای آیه آن است که خداوند به مرور زمان فرزندانی به آن حضرت خواهد داد. ببین که چه قدر زیاد از اهل بیت کشته شده اند که یکی از آنان امام مجتبی (علیه السلام) است در عین حال دنیا از فرزندان آنان پر است بعد ببین که چه دانشمندان بزرگی در بین آنان وجود دارد مانند باقر و صادق و کاظم و رضا (علیهم السلام) و نفس زکیه و امثال آنان. بنابراین آیه خود معجزه ای است.
و نیز می گوید: «ما اگر کوثر را بر کثرت پیروان یا بر کثرت اولاد و عدم انقطاع نسل حمل کنیم این خود اخباری از عالم غیب خواهد بود که مطابق با واقع قرار گرفته و بنابراین یکی از معجزات است».
آلوسی در تفسیر آیه شریف: ان شانئک هو الابتر می گوید: ابتر آن کسی است که دنباله و نسلی ندارد به طوری که نسلی و یاد خوبی از او باقی نماند ولی تو ذریه ات باقی خواهد ماند و در عین حال بر این -
ص: 361
مطلب دلالت دارد که فرزندان دختر هم جزو ذریه به شمار می آیند.
از کلمات و عبارات این دو مفسر چنین استفاده می شود که حضرت فاطمه (علیهما السلام) وسیله کثرت اولاد و بقای نسل پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) است و اینکه ذریه و اولاد آن حضرت ذریه و فرزندان حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) می باشند و این از بزرگ ترین برکات آن حضرت است. (1)
در روایت است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) وارد مسجد شد که عمروبن العاص و حکم بن ابی العاص در آنجا بودند عمرو گفت: ای ابا ابتر؛ در زمان جاهلیت مردی که فرزند نداشت به او ابتر نسلش بریده شده منقطع می گفتند؛ سپس عمرو گفت: من محمد را ناراحت کردم پس خداوند بر رسولش نازل و فرمود: إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَكَ یعنی عمرو که تو را ناراحت کرد. هُوَ الْأَبْتَرُ یعنی نه دینی برای او است و نه نسبی. (2)
سلیم نقل می کند که امام حسن (علیه السلام) فرمود: «آیا می دانید پیامبر فرمود: من سيد فرزندان آدم هستم، برادرم علی سيد عرب، فاطمه سیده زنان اهل بهشت و دو پسرم حسن و حسین (علیهم السلام) دو سید جوانان اهل بهشت اند؟».
ن.ک ← آقای جوانان اهل بهشت.
سیاست در مکتب اموی، عبارت است از «تشخیص هدف و به دست آوردن آن از هر راه ممکن» سیاستمداران جهان نیز در گذشته و حال از -
ص: 362
واژه «سیاست»، گویا چیزی جز این نمی فهمیده اند به واقع سیاست در مکتب اموی همان معنای رایج آن در عرف سیاسی حکومت هایی است که بر مبانی ارزشی استوار نیستند و معیار حق و باطل جهت دهنده آنها در رفتار و تعادل نخواهد بود شینکلر در وصفی از چهره سیاستمدار می گوید: «سیاسمتدار فطری، کاری به حق بودن یا بطلان امور ندارد».
برتراند راسل نیز انگیزه های سیاسی و سرچشمه رفتارهای انسانی در سیاست را چنین چیزی تلقی کرده می نویسد: (1) انگیزه سیاسی در اکثر مردمان عبارت از نفع پرستی خود بینی رقابت و عشق به قدرت می باشد. به عنوان مثال در سیاست سرچشمه های اعمال انسانی همگی از عوامل فوق الذکر می باشد رهبر سیاسی که بتواند مردم را متقاعد نماید که او می تواند این خواسته ها را ارضا نماید قادر است توده مردم را چنان به زیر سلطه ی خود درآورد که معتقد شوند.
دو به علاوه دو پنج خواهد شد با این که اختیارات او از جانب خداوند تفویض شده است.
رهبر سیاسی ای که این انگیزه های اساسی را نادیده انگارد معمولاً محرک توده ها، از اساسی ترین قسمت تعلیم و تربیت رهبران سیاسی موفق می باشد اکثر رهبران سیاسی با معتقد نمودن گروه کثیری از مردم به این که ایشان خواسته های بشر دوستانه دارند مناسب خود را به دست می آوردند به خوبی فهمیده شده که چنین اعتقادی در اثر وجود هیجان، خیلی زودتر قبول می شود. غل و زنجیر کردن افراد نطق و خطابه های عمومی مجازات های بی قانون و جنگ مراحلی در تشکیل و توسعه هیجان اند فکر می کنم برای طرفداران فکر غیر منطقی -
ص: 363
یا در هیجان نگه داشتن افراد، شانس بهتری جهت گول زدن و منفعت بردن از ایشان وجود دارد. (1)
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانی دامنه داری را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگی گذاشت برضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستی ساقط کرد. او از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایای آنها را قطع کرد.
«بن ابی الحدید» دانشمند مشهور جهان تسنن، می نویسد: شیعیان در هرجا که بودند به قتل رسیدند. بنی امیه دست ها و پاهای اشخاص را به احتمال این که از شیعیان هستند بریدند هرکس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بود زندانی شد یا مالش به غارت رفت و یا خانه اش را ویران کردند. شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدی رسید که اتهام به دوستی علی (علیه السلام) از اتهام به کفر و بی دینی بدتر شمرده می شد! و عواقب سخت تری به دنبال داشت!
در اجرای این سیاست خشونت آمير، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود، زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرالمؤمنان (علیه السلام) شمرده می شد.
معاویه «زیادبن سمیه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایی بصره را نیز به وی محول کرد زیاد که روزی در صف یاران علی (علیه السلام) بود و همه آنها را به خوبی می شناخت شیعیان را مورد تعقیب قرار داد و در هر گوشه و کناری که مخفی شده بودند، پیدا کرده و کشت، -
ص: 364
تهدید کرد دست ها و پاهای آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، برشاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طوری که احدی از شخصیت های معروف شیعه در عراق باقی نماند.
ن.ک ← فشار در کوفه و مدینه.
سَیّد ن.ک ← القاب.
سیدی شباب اهل الجنة ن.ک ← آقای جوانان اهل بهشت.
کتاب سیره معصومان توسط سید محسن امین به عربی منتشر شده و توسط حسین وجدانی ترجمه گردیده است در فصل اول این کتاب به طور مشروح زندگی امام حسن مجتبی (علیه السلام) را بررسی نموده و سیره او را از میلاد تا وصیت هایش نگارش نموده که در قطع وزیری توسط انتشارات سروش چاپ و منتشر شده است.
شیخ جليل على بن عيسى اربلی (رحمه الله) در کشف الغمه روایت کرده است که سیمای مبارک جناب امام حسن (علیه السلام) سرخ و سفید بود و دیده های مبارکش گشاده و بسیار سیاه بود و گونه ی مبارکش هموار بود و بر آمده نبود و خط موی باریکی در میان شکم آن حضرت بود و ریش انبوه داشت و موی سر خود را بلند می گذاشت و گردن آن حضرت در نور و صفا مانند نقره ی صیقل زده بود و سرهای استخوان آن حضرت درشت و میان دوش هایش گشاده بود و میانه بالا و از همه مردم خوش روتر بود خضاب به سیاهی می کرد موهایش مجعد و بدن شریفش -
ص: 365
در نهایت لطافت بود. (1)
همچنین از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که در جناب امام حسن (علیه السلام) از سر تا به سینه به حضرت رسالت شبیه تر بود از سایر مردم و جناب امام حسین (علیه السلام) در سایر بدن به آن حضرت شبیه تر بود. (2)
«شیخ مفید» گفته است: امام حسن در منش رفتار بزرگی و آقایی، شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بود همچنین «معمر» از «زهری» روایت کرده که «انس مالک» گفته است: «هرگز کسی شبیه تر از حسن بن علی (علیه السلام) به رسول خدا نبود». (3)
ن.ک ← چهره امام.
ص: 366
ش
ص: 367
معاویه، بی صبرانه منتظر اخبار مدینه بود و هر لحظه انتظار می کشید و از مأموران مدینه خواسته بود که هر روز جریان را به او گزارش دهند وقتی که خبر شهادت امام به او رسید، چنان شادمان شد که نتواست خوشحالی خود را پنهان دارد و ناگهان به زمین افتاد و خدا را به عنوان سپاس سجده کرد و خدا را تکبیر گفت و دارو دسته اش هم صدا به تکبیر بلند کردند و این کاخ سبز را در برگرفت.
ن.ک ← تشکیل شورای براندازی از سوی معاویه.
در فرهنگ فارسی مدح و منقبت ائمه معصومین از جایگاه خاصی بهره مند است، چرا که در احادیث آن بزرگواران شعر و شاعری با اهمیت تلقی شده و جایگاه ویژه ای در برداشته است و از ثواب و پاداش وافری برخوردار است.
ص: 368
بنابراین از دیرباز شاعران بزرگ مذهبی با سرودن اشعار در مدح و منقبت آن بزرگوار باعث تحولی نوین بوده اند.
ن.ک ← فصاحت و بلاغت نثر و نظم.
بزرگی منش و سترگی روح آن امام، چندان بود که پیامبر ارجمند اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) او را با کمی سن در برخی از عهدنامه ها گواه می گرفت و همان گونه که بیان کردیم آن گاه که پیامبر به امر خدا با اهل نجران برخاست امام حسن و امام حسین و حضرت علی و فاطمه (علیهم السلام) را نیز به فرمان خدای همراه خویش برد و آیه تطهیر در پاک دامنی آن گرامیان فرود آمد.
اسم شریف آن حضرت حسن بود در تورات، شبّر است؛ زیرا که شبّر در لغت عبری، حسن است. نام پدر بزرگ هارون نیز شبّر بود.
ن.ک ← نام گذاری امام علی (علیه السلام)، نام حسن (علیه السلام).
در کتاب شریف «بحارالانوار» می نویسد: مسهر، غلام زبیر گوید: مادر در مورد این که چه کسی از خاندان پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به آن حضرت شبیه است گفت و گو می کردیم در این هنگام عبدالله بن زبیر وارد شد و گفت: برای شما می گویم که چه کسی از خاندان پیامبر شباهت بیشتری به آن حضرت داشت حسن بن علی (علیه السلام) شبیه ترین فرد به پیامبر است.
ص: 369
من بارها او را می دیدم که پیامبر درحال سجده بود می آمد و بر پشت مبارک آن حضرت سوار می شد، پیامبر او را پایین نمی آورد تا این که خودش پایین می آمد و می دیدم که پیامبر درحال رکوع به او راه می داد تا از میان پاهایش داخل و خارج می شد. پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در مورد امام حسن (علیه السلام) فرمود: هو ریحاني من الدنيا وإنّ أبنى هذا سيّد يصلح الله به بین فئتين من المسلمين.
او گل خوشبوی من از دنیاست، همانا این فرزندم آقایی است که خداوند به وسیله ی او میان دو گروه از مسمانان را صلح و سازش خواهد داد.
آن گاه فرمود: إنّي أحبّه و أحب من يحبّه، من او و کسانی که او را دوست می دارند، دوست دارم. (1)
ن.ک ← سیمای امام حسن (علیه السلام).
در بیان شجاعت امام حسن (علیه السلام) همین بس که او تربیت یافته شیر خدا علی (علیه السلام) است که در جنگ ها به دشمن پشت نمی کرد و تا دشمن را به هلاکت نمی رساند. از پای نمی نشست و امام حسن (علیه السلام) نیز که از کودکی همراه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در جنگ ها بود و از پدر جنگاوری بود که در پیکار بسیار دلاور بود.
آن امام همام در شجاعت و جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین سرآمد روزگار خود بود به طوری که امیرمؤمنان او را در شجاعت فرزند پیامبر می دانست دلاوری او همگان را به تحسین وا می داشت و هیچ کس به گرد او نمی رسید.
ص: 370
خداوند متعال در آیات مربوط به شجره ی طبیه می فرماید: «شجره ی طبیه، آن درختی است که ریشه ای ثابت و محکم دارد و همیشه پایدار است».
ولی در آیه ی بعد به شجره خبیثه اشاره می کند و می فرماید: «شجره خبیثه هیچ قرار و دوامی ندارد».
«وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُنَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ». (1)
خداوند متعال در این آیه کلمه «خبیثه» (سخن آلوده) را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از روی زمین برکنده شده و قرار و ثباتی ندارد. همان گونه که در روایات معصومین (علیهم السلام) آمده است «شجره خبیثه». همان دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هستند.
امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: «شجره خبیثه مثلی است که برای دشمنان خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) زده شده است». (2)
دشمنان خاندان پیامبر همچون ابوسفیان و فرزندش معاویه که با دشمنی با آل علی و امام مجتبی (علیه السلام) بدعت های گوناگونی در دین مقدس اسلام رایج نمود. و یزید پسر معاویه که سر کرده فسق و فجور بود و عامل حادثه خونبار کربلا و قتل عام مدینه و آتش زدن مکه مکرمه بود نیز شجره خبیثه هستند.
«وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا».
عموم مفسرین در شأن نزول این آیه نوشته اند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) در خواب دید که میمون ها بر منبر بالا می روند جبرئیل برای آن حضرت -
ص: 371
تعبیر کرد که بنی امیه غلبه پیدا می کنند و بر منبر تو بالا می روند. آنها شجره ملعونه هستند. از این تاریخ دیگر کسی خنده بر لب پیغمبر ندید تا از جهان رحلت کرد.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: اللهمَ العَن بَنى اميّه قابطه و در این لعن ابوسفیان و فرزندانش یزید و معاویه و آل حکم و آل مروان همه مساویند و اکثر مورخین و محدثین این حدیث را روایت کرده اند. (1)
«آلَم تَرَكَيفَ ضَرب الله مثلاً كَلمه طيبه كَشَجَرَةٍ طيبه أصلها ثابِتٌ وَ فَرعُها فى السماء؛ آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه ی طیبه» و (گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن در زمین ثابت و شاخه آن در آسمان است». امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه می فرماید: ریشه ی این درخت، رسول خدا و شاخه ی آن حضرت فاطمه و علی هستند و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) میوه ی آن به شمار می آیند و نه تن از فرزندان و ذریه حسین نیز شاخه های کوچک تر آن و شیعیان نیز برگ آن هستند. (2)
ن.ک ← شجره خبیثه.
دامنه شخصیت بی مانند سبط اکبر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) امام حسن (علیه السلام) آن قدر وسیع و گسترده است که آثار و نشانه های آن در تمام کتاب های حدیث ترجمه، سیره و تاریخ فراوان به چشم می خورد.
ص: 372
تواضع فروتنی خداترسی روابط حسنه احترام متقابل و کمک به بینوایان از ابعاد برجسته زندگی آن سرور جوانان بهشتی است آن بزرگوار بازویی علمی قضایی و نیرویی بسیار کارآمد برای حکومت علوی و شخص امیرمؤمنان (علیه السلام) بوده است.
امام از جمله کسانی بود که از آغاز تا پایان به دفاع از حریم رهبری پرداخته و در جنگ های جمل، صفین و نهروان فعالانه شرکت جسته بلکه در بسیج نیروها از کوفه برای مقابله با فتنه طلحه و زبیر گام های بسیار مثبت و مؤثری برداشته است. (1)
او کریم اهل بیت بود به طوری که شکوه ایثار و بخشش چشم گیر او زبانزد خاص و عام بوده و در فصاحت و بلاغت سرآمد و در زهد و معنویت بی نظیر و مظهر صفات انسانی و فضیلت های اخلاقی است.
حسن مجتبی (علیه السلام) یکی از پنج تن آل عباست که رسول خدا عبا را به سرآنها کشیده و آیه تطهیر را خواند، و در قضیه مباهله با نصارای نجران او را همراه خود برد.
حسن مجتبی (علیه السلام) کسی است که خداوند محبت آنها را به همه واجب کرد و آن را اجر و پاداش رسالت قرار داد و رسول خدا آنها را عدیل قرآن قرار داد و پناهگاه فکری و زعامت مسلمانان معرفی کرد و مَثَل آنها را حکایت کشتی نوح دانست که هرکه سوار شد نجات یافت و هرکه تخلف کرد به ضلالت افتاد از کسانی است که خدوند صلوات آنها در نماز را واجب کرد اگر کسی بر آنها صلوات نفرستد نمازش نماز نیست. (2)
ص: 373
اما از نظر شرافت نسب، در فضیلت این دو امام بزرگوار همین بس که جد ارجمندشان محمد مصطفی (صلی الله علیه واله وسلم) سرور فرزندان آدم و پدرشان علی مرتضی سرور اوصیا و مادرشان فاطمه زهرا پاره تن پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) بانوی بانوان جهان بود و جده بزرگوارشان خدیجه دختر خویلد نخستین زنی بود که در امت اسلامی به دین اسلام درآمد و اول بانویی بود که اموال و دارایی خود را در راه خدا بخشید و در راه تبلیغ رسالت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به یاری وی پرداخت و از رنج و آزار قومش که به آن حضرت روا می داشتند کاست و عمویشان جعفر طیار و عموی پدرشان حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا و سیدالشهداء و جد بزرگوارشان ابوطالب بود که در موارد مختلف به یاری و دفاع از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پرداخت و در راه دفاع از آن حضرت هر نوع رنج و آزار به جان خرید و جد پدرشان عبدالمطلب و سید سرزمین بطحا، و جد جدشان هاشم بود که مهماندار حاجیان خدا و تهیه کننده غذا برای نیازمندان بود و از سروران قریش به شمار می رفت.
با هم شعرای غدیر در عصر امام مجتبی (علیه السلام) را مورد بررسی قرار می دهیم:
مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وليّه *** فَكُونوا لَهُ أتباع صدق مواليا.
پس هر که من مولای اویم این (علی) مولای اوست و بر شما است که پیرو راستین او باشید.
ص: 374
حسان در حضور انبوهی از جمعیت مسلمین که صد هزار نفر یا بیشتر از آن بودند شعری شش بیتی، انشاء کرد که در میان این افراد، سخنوران و خطباء اقوام عرب و شاعران نامدار و بزرگان قریش و آشنایان به دقایق سخن و مضامین کلام و نیز فصیح ترین سخن عرب پیامبر اعظم (صلی الله علیه واله وسلم) وجود داشتند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) مطالبی را که حسّان از کلام ایشان فهمیده و به صورت شعر بیان نموده بود، تأیید کردند و او را ستایش نموده و فرمودند: ای حسان تا زمانی که با زبان خود ما اهل بیت را یاری می کنی مؤید به روح القدس باشی.
- در آن هنگام که دشمن به ما ستم کرد گفتم: خدای ما را بس است و وکیل خوبی است.
- کافی است ما را خدایی که دیروز بصره را فتح کرد و جریان آن طولانی است.
- علی پیشوای ما است و پیشوای افرادی غیر از ما است قرآن این مطلب را بیان نموده است.
روزی که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: هرکس را که من مولای اویم، پس اومولای او است و این خبر بسیار بزرگ و با عظمتی است.
- آنچه را که پیامبر به امت گفته است حتمی و مسلم است و گفتگویی درآن نیست.
این اشعار از صحابی بزرگ قبیله خزرج قیس بن سعد بن عباده است که در جنگ صفین در پیشگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) سروده است. شیخ -
ص: 375
مفید معلم امت (م413)، این اشعار را نقل کرده و بعداز نقل آنها فرموده است: این اشعار علاوه بر اینکه خود دلیل است بر پیشوایی و امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ضمن دلیل بر این است که شیعه در زمان خود آن حضرت وجود داشته اند و گفتار معتزله در انکار این موضوع مغرضانه و باطل است. (1)
عمرو بن عاص قصیده جلجيّه را در جواب نامه ی معاویه بن ابی سفیان سروده است. نامه معاویه مربوط به مطالبی هم چون خراج مصر از عمروبن عاص بود و مورد مؤاخذه قرار گرفته که چرا خراج ارسال ننموده است.
او در بیتی از این قصده چنین سروده است:
و كم قد سمعنا من المصطفى *** وصايا مخصصة في علّى.
و باز در جمله آن اشعار گفته:
و إن كان بينكما نسبة *** فأين الحسام من المنجل؟
و این الثريا و اين الثرى؟ *** و این معاوية من على؟
شیخ محمد ازهری تمامی ابیات مذکور را از تاریخ اسحاق عیناً نقل نموده فقط این یک بیت را حذف کرده است:
وحيث تركنا اعالى النفوس *** نزلنا الى اسفل الارجل.
عمرو، پسر عاص، پسر وائل، پسر هاشم، پسر سعید، پسر سهم، پسر عمرو، پسر هصیص، پسر کعب، پسر لوی قرشی، ابو محمد ابو عبدالله می باشد.
وی از پنج نفری است که به تیز هوشی مشهور بودند. هر فتنه ای از او آغاز می شد و بدو سرانجام می گرفت در شر و فساد و فتنه انگیزی مسلّط و -
ص: 376
وارد و بدین صفات، مشهور همگان بود و کتب تاریخ گویای این احوالند. (1)
محمدبن عبدالله حمیری (رفیق عمرو عاص)، گمان می رود پسر قاضی عبدالله بن محمد حمیری است، همان کسی که معاویه دیوان خاتم خود را به عهده او گذارد و به طوری که جهشیاری متذکر شده عبدالله دارای مقام قضاوت بوده است.
قصیده حمیری را در مدح غدیر شیخ الاسلام حمویی در باب شصت و هشت از کتاب فرائد السمطين به اسناد خود از حافظ کبیر، ابی عبدالله محمدبن احمدبن علی بن احمد ابن محمدبن ابراهیم نظنزی، مصنف کتاب الحضايص العلويه على ساير البريه روایت نموده است. (2)
ن.ک ← غدیر خم از نگاه امام مجتبی (علیه السلام).
شفاعت معصومین از جمله شفاعت امام مجتبی (علیه السلام) یکی از اصول مسلم اسلام است که همه ی طوایف و فرق اسلامی به پیروی از آیات قرآن و روایات، آن را پذیرفته اند هرچند در نتیجه ی شفاعت با هم اختلاف نظر دارند. حقیقت شفاعت این است که انسان گرامی که در نزد خداوند از قرب و مقامی برخودار است از خدای متعال خواهان بخشودگی گناهان و یا ارتقاء درجه ی انسانی دیگر می گردد.
رسول گرامی (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «أعطِيتُ خَمساً... و أعطيتُ الشَّفاعَةَ فَادْ خَرْتُها لامَّتِي» پنج چیز به من ارزانی شد... و شفاعت به من عطا شد، پس آن را برای امت خود ذخیره نمودم.
ص: 377
از دیدگاه قرآن شفاعت مطلق و بدون قید و شرط مردود است شفاعت در صورتی مؤثر می گردد که:
الف) شفیع از جانب خدا در شفاعت مأذون باشد. تنها گروهی می توانند شفاعت نمایند که علاوه بر قرب معنوی به خدا از جانب وی مأذون باشند. قرآن مجید در این مورد می فرماید: «لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا» (1) مالک شفاعت نیست مگر کسی که نزد خدای رحمان، عهد دریافته باشد.
و در جای دیگر می فرماید: «يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا» (2) در روز رستاخیر شفاعت کسی درباره ی دیگران سود نمی بخشد، مگر کسی که خدا به او اذن دهد و به گفتار وی راضی گردد.
ب) شخصی مورد نیز باید لیاقت فیض الهی را از طریق شفیع پیدا کند؛ یعنی رابطه ی ایمانی او با خدا و پیوند روحی وی با شفیع گسسته نشود بنابراین کافران که رابطه ی ایمانی با خدا وند ندارند و برخی از مسلمانان گناهکار؛ مانند گروه بی نماز و آدم کش که فاقد پیوند روحی با شفیع هستند مورد شفاعت قرار نمی گیرند.
قرآن در مورد افراد بینماز و منکران روز رستاخیز می فرماید: «فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ» (3) پس شفاعت شفیعان به آنان سودی نمی بخشد. و درباره ی ستمگران می فرماید: «مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ» (4) برای ستمگران هیچ خوشی و شفیعی که شفاعت وی پذیرفته شود نخواهد بود. (5)
ص: 378
«يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا» «نيكوكاران به نذر خود وفا می کنند و از روزی که شر و عذابش دامن گستر است واهمه دارند آنان غذای خود را با آن که به آن تمایل و نیاز دارند به مسکین و یتیم و اسیر می دهند».
در سوره ی انسان، فرازی وجود دارد از آیه ی (5 الی 22) که خداوند در آن به توصیف و تکریم گروهی از نیکان امت پرداخته است.
طبق این آیات نیکوکاران به نذرهای خود وفا کرده و علی رغم تمایل که به غذای خود داشته اند آن را به ترتیب به مسکین، یتیم و اسیری بخشنده اند در زمینه ی این آیات برای هر خواننده ای سؤالاتی مطرح می شود از جمله:
1- این نیکوکاران چه کسانی بوده اند؟ تاریخ صحیح و روایات معتبر چه کسانی را معرفی می کنند؟
2- موضوع چه بوده و وفای به نذر چگونه صورت پذیرفته است؟
3- این نذر در چه زمان و مکانی تحقق یافته؟ و آیا این آیات سخن از یک امر واقعی است یا حادثه ای فرضی و خیالی؟
هنگامی که برای دریافت این سؤالات به تاریخ مراجعه می کنیم در می یابیم که:
- این نیکوکاران کسانی جز علی، فاطمه، حسن، حسین (علیهم السلام) و فضه نبوده اند.
- موضوع نذر آنان انجام سه روز روزه آن هم در پی بیماری امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) بوده و این نذر با اشاره رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) صورت گرفته است.
- پس از شفای دو کودک نیکوکاران جهت ایفای نذر خود، مشقت سه روز را برخود هموار کرده اند.
ص: 379
- این نذر در مدینه و در اواخر حیات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) واقع شده و در نخستن روز ادای آن، سائلی به هنگام مغرب، درب خانه ی نیکوکاران را به صدا درآورد و تقاضای کمک کرد اهل بیت (علیهم السلام) که خود در تنگنا به سر می بردند، طعام مختصر خود را به آن فقیر داده و با آب روزه ی خود را افطار می کردند.
روز دوم به همین تربیت یتیمی مراجعه کرد و مورد اطعام قرار و روز سوم اسیری حلقه ی در را به صدا درآورد و از جانب نیکوکاران نیز تکرار ایثار.
در پایان این حادثه با شکوه خدای تبارک و تعالی با نزول آیات «ان الأبرارَ يَشْرَبُون» به ثبت این حادثه ی واقعی و نه حکایت فرضی و خیالی (چنان که که عده ای پنداشته اند (1)) تا به همیشه پرداخت.
مفسران اهل سنت این گزارش را غالباً در تفاسیر خود آورده اند. (2) و از شیعه نیز بزرگانی چون طبرسی در مجمع البيان، علامه مجلسی در بحارالانوار، علامه امینی در الغدیر و علامه طباطبایی در المیزان، استدلال های محکمی بر صحت این واقعه ذکر کرده اند. (3)
پیشوای دوم جهان تشیع که نخستین میوه ی پیوند فرخنده ی علی (علیه السلام) با دختر گرامی پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) بود در نیمه ی ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود. (4)
حسن بن علی (علیه السلام) از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد -
ص: 380
زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدورد حیات گفت.
پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) تقریباً سی سال در کنار پدرش امیر مؤمنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت علی (علیه السلام) (در سال 40 هجری) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجری با توطئه ی معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگی به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون گشت.
آن امام همام قبل از رسیدن به امامت در کنار امیرالمؤمنان مبارزات پیکر و مستمری با دشمنان دین داشتند و در دوران امامت خویش بنا به مصلحت اسلام صلح نامه ای را بنا به دلایلی قبول نمودند زیرا به علت های گوناگون صلاح در جنگ نبود.
ن.ک ← علت صلح.
معاویه شورائی فوری تشکیل داد و یاران رازدار و مخلص و پیروان صمیمی و مورد اعتمادش را به دربارش فراخواند و آنها را از موقعیت خطرناکی که برایش پیش آمده آگاه کرد و از خطر فوری و بزرگی که بر حکومتش سایه افکنده سخن گفت و اضافه کرد چنانچه تصمیماتی قاطع گرفته نشود و تلاشی مؤثر و کوبنده انجام نیابد، خطری وحشت آور همگی را به نیستی تهدید خواهد کرد.
1. ثقة الاسلام «کلینی» به سند خود از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که گفت: «اشعث بن قیس» در ریختن خون حضرت امیر (علیه السلام) -
ص: 381
شرکت داشت؛ دخترش جعده امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد و پسرش «محمد» در ریختن خون امام حسین (علیه السلام) شریک شد. (1)
2. «کلینی» باز به نقل از «ابوبکر حضرمی» آورده است:
«جعده»، دختر «اشعت بن قیس کندی» حسن بن علی (علیه السلام) را مسموم کرد. امام (علیه السلام) را زهر داده بود که وی زهر را بالا آورد اما امام حسن (علیه السلام) در اثر سم جگرش ورم کرد و شهید شد. (2)
3. مسعودی نوشته است: گفته می شود که زنش جعده - دختر اشعث بن قیس کندی - او را مسموم کرد معاویه، برای وی پیام داده بود که اگر برای کشتن حسن (علیه السلام) حیله ای بیندیشی، صد هزار درهم برایت می فرستم و تو را به همسری پسرم «یزید» در خواهم آورد؛ همین پیشنهادها وی را برانگیخت تا حضرت را مسموم کند وقتی امام مسموم شد، معاویه به مالی که وعده داده بود وفا کرد و برای او پیام فرستاد ما زندگی پسرمان یزید را دوست داریم و گرنه به وعده خود درباره ی ازدواجت با او وفا می کردیم. (3)
4. همچنین می نوسید درگذشتن امام حسن (علیه السلام) با زهر بود. (4)
5. مسعودی باز به نقل از امام صادق (علیه السلام) از پدرش امام باقر (علیه السلام)، از جدّش امام علی بن الحسين بن على ابى طالب - رضوان خدا، ارزانی آنان باد - روایت کرده است که امام سجاد (علیه السلام) گفت: «وقتی عمویم حسن [بن علی (علیه السلام)] مسموم شده بود، پدرم حسین (علیه السلام) نزد وی آمد. [امام حسن (علیه السلام)] برای رفع حاجت بلند شد»، چون برگشت گفت: «من چندین بار مسموم شده ام؛ ولی هرگز مثل این بار نبوده است پاره ای -
ص: 382
از کبدم را بیرون ریختم و آن را با چوبی که در دست داشتم زیر و رو کردم» حسین (علیه السلام) به او گفت: برادرم! چه کسی تو را مسموم کرد؟ گفت: «منظورت از این پرسش چیست؟ اگر همان کسی باشد که من گمان می برم خدا به حسابش خواهد رسید و اگر کسی غیر او باشد دوست ندارم به خاطر من بی گناهی بازداشت شود». پس از آن رخداد سه روز بیشتر نگذشته بود که درگذشت «رضوان خدا ارزانی اش باد». (1)
6. شیخ «مفید» با واسطه از «مغیره» روایت کرده است که گفت: معاویه برای «جعده» دختر «اشعث بن قیس» پیامی داد که من تو را به همسری پسرم «یزید» در می آورم به شرط اینکه امام حسن (علیه السلام) را مسموم کنی و نیز صد هزار درهم برای او فرستاد. او هم این کار را انجام داد و امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد.
معاویه مال را به او داد ولی او را به همسری یزید در نیاورد، برای همسری اش مردی از خاندان طلح جایگزین یزید شد و جعده از آن مرد فرزند آورد هنگامی که بین آنان و «قریش» مشاجره ای می شد قریش به آنان طعنه می زدند و می گفتند: «ای فرزندان زنی که مسموم کننده ی شوهر است». (2)
7. «شمس الدین محمد ذهبی» نقل کرده است: «ابوعوانه» از «مغیره» و او از «امّ موسی» روایت کرد «جعده» دختر اشعث بن قیس، امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد او بیمار شد و چنان بود که حدود چهل روز پیوسته، تشتی برای او گذاشته و تشت دیگر را بر می داشتند. (3)
8. «ابن عبدالوهاب» آورده است: سبب مرگ ابومحمد حسن بن -
ص: 383
علی (علیه السلام) بنابر اخباری که رسیده است این است که معاویه ده هزار دینار، مزرعه ها و املاک بسیاری از دره های روستای سوراء عراق و روستای کوفه به جعده زن امام حسن بخشیده و زهری را برای وی فرستاد.
جعدہ، سم را در غذا ریخت و نزد امام حسن (علیه السلام) گذاشت امام گفت: «همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت. سپاس خدا را که محمد (صلی الله علیه واله وسلم) سرور رسولان و پدرم، سرور اوصیا و مادرم بزرگ بانوی جهان و عموهایم جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء (علیه السلام) را در بهشت دیدار می کنم و به آنها می پیوندم». (1)
9. «ابومنصور احمدبن علی طبرسی» به واسطه ی «اعمش» از «سالم بن ابي الجعد» نقل کرده است که گفت: مردی از طائفه ما به من خبر داد که نزد حسن بن علی (علیه السلام) رفتم و گفتم: ای فرزند رسول خدا! ما را سرافکنده و شیعیان را بندگان [بنی امیه] کردی و پس از این مردی با تو نمی ماند. گفت «چرا؟» گوید که گفتم: برای اینکه خلافت را به این گردن کش ستمگر واگذار کردی امام حسن (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند! من خلافت را به او نمی سپردم، مگر آن گاه که تنها ماندم. اگر یارو یاوری داشتم، شب و روز با وی می جنگیدم تا خدا میان من و او حکم کند؛ اما من اهل کوفه را شناختم. آنان را آزمایش کردم و «تبهکاران» آنان به دردم نمی خوردند؛ زیرا به گفتار و کردار خود وفادار نیستند و همیشه پراکنده اند. آنان به ما می گویند دل های ما با شما است. درحالی که شمشیرهایشان را علیه ما می کشند.
آن مرد گوید: امام حسن (علیه السلام) درحالی با من سخن می گفت که -
ص: 384
خون از دهانش سرازیر شد؛ سپس تشتی خواست که جلویش بگذارند. تشت از خونی پر شد که از سینه اش بیرون می ریخت.
به او گفتم: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) این چیست؟ تو را در رنج می بینم؟ گفت: «آری، آن مرد ستمگر و گردن کش کسی را فریب داد و مرا مسموم کرد. اکنون زهر به کبدم رسیده است و همان طور که می بینی پاره های آن بیرون می ریزد» گفتم: آیا مداوا نمی کنی؟ گفت: پیشتر، دوباره مرا مسموم کرده بود و این بار سوم است که دارویی برای آن نمی یابم به من گزارش رسیده است که وی [معاویه] به پادشاه روم نامه ای نوشته و از او خواسته است که برایش شربتی از زهر کشنده بفرستد. پادشاه روم به وی نوشته بود در دین ما روا نیست در کشتن کسی که با ما نمی جنگد دست داشته باشیم.
معاویه در جوابش نوشت: این پسر همان مردی است که در سرزمین تهامه شورش کرده بود اکنون او ملک پدرش را می خواهد و شورش کرده است. من می خواهم کسی را بفرستم تا با این زهر، او را مسموم کند تا شهرها و مردم را از وجود او آسوده کند.
معاویه تحفه ها و هدیه هایی را برای وی فرستاد تا اینکه پادشاه روم شربتی را که با زهر، درست کرده بود برای او فرستاد البته پس از آن که شروطی را با وی در میان گذاشت او مرا با آن مسموم کرد. (1)
10. «طبرسی» باز آورده است روایت شده است که معاویه، زهر را به همسر حسن بن علی (علیه السلام) داد. او «جعده» دختر «اشعث» بود.
معاویه به وی گفت: «حضرت را مسموم کن! وقتی که امام را کشتی، تو را به همسری پسرم یزید در خواهم آورد».
ص: 385
او امام را مسموم کرد و کشت. آن زن نفرین شده پیش معاویه ملعون آمد و گفت: مرا به همسری یزید در بیاور! معاویه گفت: «دور شو! زنی که با حسن بن علی (علیه السلام) نسازد با پسر من یزید نیز نخواهد ساخت». (1)
11. روایت است که چون روز قیامت فرا رسد، فاطمه (علیهم السلام) به محشر می آید، درحالی که دست راستش در دست حسن (علیه السلام) و دست چپش در دست حسین (علیه السلام) است و روی شانه ی راستش، پیراهن زهر آلود حسن (علیه السلام) و بر شانه ی چپش پیراهن آغشته به خون حسین (علیه السلام) قرار دارد و با صدای بلند می گوید: پروردگارا! میان من و کشندگان فرزندانم، حکم کن خدای متعال به شعله های سرکش آتش بفرماید آنها را بگیرید و در زنجیر کنید ستمگران به زودی بدانند که به کدام بازداشت گاهی برگردانده شوند.
چقدر زیبا گفته است:
لابد ان ترد القيامة فاطم *** وقميصها بدم الحسين ملطخ.
ويلٌ لمن شفعاؤه خصماؤه *** والصور في يوم القيامة ينفخُ. (2)
ناگریز، فاطمه (علیهما السلام) درحالی که پیراهنش آغشته به خون حسین (علیه السلام) است به عرصه محشر خواهد آمد.
آن روز که برای حشر خلایق، صور اسرافیل دمیده شود وای به حال آنان که شفاعت کنندگان دشمنانشان باشند.
با هم دیدگاه علمای اهل سنت را درباره شهادت امام حسن (علیه السلام) می خوانیم: 1. حاکم نیشابوری به سندش از ابوبکر دختر مسور نقل کرده -
ص: 386
که گفت: «کان الحسن بن على سم مراراً، كل ذلك يفلت حتى كانت المرّة الأخيرة الّتي مات فيها، فإنّه كان يختلف كبده» (1) «حسن بن علی چندین بارسم داده شد. ولی با آنها مقابله کرد و از آنها رهایی یافت تا آن که در مرتبه آخر که به توسط آن از دنیا رحلت نمود سمی بود که به جگرش اصابت نمود».
2. ابن عساکر می نوسید: به سندش از یعقوب و او از ام موسی نقل کرده که گفت: جعده دختر اشعث بن قیس به حسن (علیه السلام) سم داد. (2)
3. ابن کثیر می گوید: «هنگامی که مرگ او فرا رسید طبیبی که به نزد او رفت و آمد می کرد گفت: سم اندرونش را پاره پاره کرده است». (3)
4. او همچین می گوید: «كَانَ مُعاوِيَة قَد تَلَطَّفَ لِبَعض خَدَمه إِن يَسقيه سَمّاً» «معاویه با حیله هایی که انجام داد برخی از خادمانش را تحریک کرد تا به حسن (علیه السلام) سم دادند».
5. ابن عساکر به سندش از محمدبن سلام جمعی نقل کرده که گفت: «کانَت جَعدَة بِنتَ الأشعث بن قيس تَحتَ الحسن بن عَلى قُدس إليها :يَزيد: أنَ سَمى حَسَناً إِنّى مَرْوَجَّكَ فَقعَلتَ فَلّها مِأْتَ الحَسَنَ بِعَثَتَ إليه جَعدَة تِسال يَزيد الوفاء بما وَعَدَها فَقال إنا وَ الله لَم تَرضَكَ لِلحَسن فَنَرَضَك لأنفُسنا؟».
«جعده دختر اشعث بن قیس همسر حسن بن علی بود یزید او را تحریک کرده گفت: اگر حسن (علیه السلام) را سم دهی من تو را به ازدواج خودم در خواهم آورد. او چنین کرد. و بعداز وفات حسن (علیه السلام) جعدہ کسی را به نزد یزید فرستاد که به وعده اش وفا کند. یزید گفت: به خدا -
ص: 387
سوگند من راضی نبودم که همسر حسن باشی چگونه راضی شوم که همسر ما باشی؟!.
فخ نام موضعی است در یک فرسخی مکه که حسین بن علی بن الحسن المثلث بن الحسن المثنى بن الحسن المجتبى (علیه السلام) با اهل بیتش در آنجا شهید شدند.
حضرت امام جواد (علیه السلام) فرمود از برای ما اهل بیت بعداز کربلا قتل گاهی بزرگ تر از فخ دیده نشده می نویسند که حسین بن علی مذکور مردی جليل القدر سخی الطبع بود با اصحاب و اهل بیت خود که سیصد نفر بودند به قصد حج از مدینه بیرون آمدند و موسی الهادی از خلفای عباسی محمدبن سلیمان را متولی حرب با حسین بن علی کرده بود دو لشکر در زمین فخ به یکدیگر رسیدند روز ترویه صف آرائی نمودند دشمن بر علویین یعنی حسین بن علی و لشکر او حمله کردند ایشان نیز بر آنها حمله ور شدند دشمن برای فریفتن آنها رو به فرار نهادند و داخل وادی شدند علویین آنها را تعقیب کردند و داخل وادی شدند گر امام حسن مجتبی عده ای از لشکر دشمن از پشت حمله کرده و علویین را محاصره نمودند و به یک حمله بیشتر اصحاب حسین شهید شدند بالاخره لشکر مغلوب و بعضی مجروح و برخی اسیر گشتند و عده ای شهید شدند سر شهدا را از تن جدا نمودند بیشتر از صد نفر بودند با اسرا به نزد موسی الهادی فرستادند موسی امر کرد اسیران را گردن زدند و خانه حسین و اهل بیت و خویشانش را آتش زده و اموال ایشان را غارت کردند.
«حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب در -
ص: 388
سال 165 هجری قیامی را بر ضد هادی عباسی خلافت از (169-170) در منطقه فخ از شهر مکه ترتیب داد. وی قیامش را در مدینه آغاز کرد و پس از تسلط بر این شهر، از آنجا که زمان حج نزدیک بود همراه سیصد تن از شیعیان و نزدیکانش به سوی مکه حرکت کرد. وی در منطقه فخ با سپاه عباسیان مواجه شد و در نبردی که صورت گرفت به شهادت رسید همراه وی شمار دیگری از سادات حسنی نیز به شهادت رسیدند».
شهید فخ، در شمار علویان حسنی، شهیدی است که از سوی امامان شیعه (علیهم السلام) مورد تأیید قرار گرفته است. به علاوه ضمن روایاتی که نقل شده خبر شهادت او زبان به زبان نیز نقل شده است. از جمله آن که ابوالفرج اصفهانی روایتی از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) زمانی که از فخ می گذشت، ایستاد، رکعتی نماز گزارد و وقتی رکعت دوم را خواند گریه کرد. اصحاب نیز گریه کردند، وقتی دلیلش را پرسیدند حضرت فرمود: جبرئیل به من خبر داد که «یا مُحَمَد إنَ رَجُلا مِن وُلدَك يُقتَل فِى هَذا المَكانَ وَاجرَ الشهيد مَعَهُ وَ أَجْرَ الشَهيدين» (1) «ای محمد، مردی از فرزندان تو در این جا کشته می شود که اجر شهید همراه او، اجر دو شهید است».
او در روایت دیگری نقل کرده است که وقتی حضرت به موضع فخ رسید، با اصحابش نماز میت خواند و سپس فرمود: «يُقتَلُ هاهنا رَجُلٌ مِن أهل بَيتى فِى عَصابَة مِنَ المؤمنين، ينزل لَهُم بأكفان و حنوط من الجنة تَسبَق أرواحَهُم أجسادَهُم إلى الجَنَة» (2) «در اینجا شخصی از اهل بیت من با جمعی از یارانش به شهادت می رسند که کفن و کافور آنان از بهشت -
ص: 389
می رسد و ارواحشان زودتر از اجسادشان به سوی بهشت می شتابد». (1)
ن.ک ← فرزندان امام مجتبی (علیه السلام).
دیری از درگذشت توان فرسای آخرین فرستاده خدا و بهترین مونس حسن (علیه السلام) نپاییده بود و زخم هجران پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بر دل او التیام نیافته بود که زخم جانسوز دیگری بر دل ،او برادر پدر و خواهرش نشست آری مادرش نیز بار سفر بسته بود.
بغض کودکان دوباره ترکید زهرا (علیهما السلام) مادر به رویشان لبخند می زد و آنان می گرستند او خرسند از وعده دیدار پدر و کودکان غمگین از داغ هجرانی دیگر.
فاطمه (علیهما السلام) فرمود: تا بسترش را میان حجره بیندازند لباس های پاکیزه و عطر آگین بر تن کرد و درحالی که رو به قبله بود، (2) خورشید وجودش در دنیا خاموش شد.
حسن (علیه السلام) به همراه برادرش حسین (علیه السلام) وارد خانه شدند و از اسماء بنت عمیس سراغ مادرشان را گرفتند. اسماء برای رعایت حال آنها پاسخ داد که مادرشان در حال استراحت است گفتند: «نه! الان وقت استراحت مادر نیست» اسماء گفت: «عزیزانم! مادرتان از دنیا رفته است».
صدای گریه کودکان فضای خانه را آکند داخل حجره مادر دویدند و خود را بر روی پیکر جراحت دیده ناتوان او انداختند. حسن (علیه السلام) پیوسته فریاد می زد: «مادرجان با من سخن بگو...».
ص: 390
سپس برای خبر کردن پدر، به سوی مسجد دوید؛ درحالی که می گریست و فریاد می زد. وقتی به مسجد مدینه - تنها عبادتگاه على (علیه السلام) و تنها رازدار پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) رسید، گریه رسید، گریه حسن (علیه السلام) سکوت مسجد را شکست و خبر شهادت مادر را به پدر داد. علی (علیه السلام) اندوهناک، با صدایی شکسته زیر لب زمزمه کرد: ای دختر پیامبر! تو تنها تسلی بخش من بودی. پس از تو از که تسلی بجویم. (1)
منظور از شیعیان «گروه خاصی است که در رفتار و کردار تابع امام معصوم (علیه السلام) باشد». (2) شیعه به معنی پیرو است و طرفداران و پیروان حضرت علی (علیه السلام) و یازده فرزندش از جمله امام مجتبی (علیه السلام) را شیعیان می نامند و پیامبر گرامی اسلام نیز در احادیث متواتر این موضوع را بارها و بارها بیان فرموده اند اکنون به کتاب امالی شیخ صدوق مراجعه نموده و حدیثی در باره این موضوع بیان می کنیم از عایشه نقل شده که گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که فرمود: من سیّد اولین و آخرین هستم و علی پسر ابی طالب سید اوصیاست و برادر من و وارث و خلیفه من است ولایت او واجب است و پیروی کردنش فضیلت و محبتش وسیله به سوی خداوند، حزب او حزب خدا است و شیعیان او یاران خدا و اولیای او، اولیای خدا و دشمنان او دشمنان خداوند هستند و بعداز من او پیشوای مسلمانان و مولای مؤمنان و امیر آنان است.
ن.ک ← ظهور و بروز تشیع.
ص: 391
ص: 392
ص
ص: 393
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختیارتر است،همسران او، مادران آنان و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی بر بعضی [دیگر]، اولویت دارند. (1)
ابوذر در ادامه ی دفاع خود از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گفت: محمد، خاتم انبیاء معروف است و او علی [علی (علیه السلام)] صدیق اکبر، فاروق اعظم، وصی محمد، وارث علم او و صاحب اختیارترین مردم نسبت به مؤمنان است. آن گاه ابوذر به این آیه استناد می کند و می گوید: هرکه را خدا مقدم داشته، جلو بیندازید! و هرکه را خدا مؤخر داشته عقب بزنید و ولایت و وراثت را برای کسی قرار دهید که خدا قرار داده است به بیان ابوذر منظور خداوند در این آیه که «بعضی بر بعضی اولویت دارند» علی بن ابی طالب (علیه السلام) و فرزندان او؛ یعنی حسن و حسین (علیهم السلام).
صبر امام مجتبی (علیه السلام) ن.ک ← حلم امام حسن (علیه السلام).
صداقت امام (علیه السلام) ن.ک ← راستگویی.
ص: 394
او دختر «حی بن اخطب یهودی» بود که نخست با «ابوعبید سلام بن مشکم» ازدواج نمود و سپس از او جدا شده همسر «کنانة ابن ابی الحقیق» شد.
وی با خانواده اش «بنو ابی الحقیق» در «قموص» که از قلعه های خیبر بود زندگی می کرد مورّخان گفته اند: «قموص» مستحکم ترین دژ یهودیان خیبر بود که سقوط آن به دست مسلمانان، موجب سقوط خیبر و در هم پاشیده شدن یهودیان حجاز گردید.
این اسحاق در مأخذ مذکور به رویاهایی که صفیه قبل از شکست خیبر دیده بود اشاره دارد و نشان می دهد که این بانو در انتظار ورود محمد (صلی الله علیه واله وسلم) و ازدواج با او بوده است.
پس از تسلط مسمانان بر قلعه های خیبر و کشته شدن کنانه، صفیه به عقد پیامبر درآمد و با او به مدینه بازگشت.
ابن عبد البر و واقدی گفته اند: صفیه در سال 50 ه.ق در مدینه وفات کرد؛ ولی حاکم نیشابوری نظر داده است که او در سال 52 ه.ق درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد. (1)
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد باید از جهبه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویی، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه جز شکست ذلت بار نخواهد داشت.
ص: 395
در بررسی علل صلح امام مجتبی (علیه السلام)، مهترین موضوعی که به چشم می خورد فقدان جهبه ی نیرومند و متشکل داخلی است زیرا مردم عراق و به ویژه مردم کوفه در عصر حضرت مجتبی (علیه السلام) نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکل و هماهنگی و اتحاد. (1)
جنگ جمل، صفین، نهروان و همچنین جنگ های توأم با تلفاتی که بعداز جریان حکمیت میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیرالمؤمنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن در گرفت در میان بسیاری از یاران علی (علیه السلام) یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد زیرا طی پنج سال خلافت امیرمؤمنان (علیه السلام) یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به بر زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگری شرکت کنند از طرف دیگر جنگ آنها با بیگانگان نبود بلکه در واقع با اقوام برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جهبه ی معاویه مستقر شده بودند.
مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن و کندی در گسیل داشتن نیروها برای جنگ با گروه های مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون می زدند، عافیت طلبی و خستگی از جنگ را نشان می دادند و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمؤمنان (علیه السلام) را به جنگ صفین بکندی اجابت نمودند، نشانه همین خستگی بود. (2)
پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه السلام) که حسن بن علی (علیه السلام) به خلافت رسید این پدیده به شدت آشکار شد و مخصوصا هنگامی که امام حسن (علیه السلام) -
ص: 396
مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلی بکندی آماده شدند به طوری که پس از فعالیت ها و سخنرانی های حضرت مجتبی (علیه السلام) و یاران بزرگ او به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم برای جنگ حضرت با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه بنام «نُخَیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخلیه» و به انتظار رسیدن قوای بیشتر، جمعاً «چهارهزار نفر» در اردگاه حضرت گرد آمدند!
به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه اقدامات تازه و جدی تر جهت گردآوری سپاه به عمل بیاورد. (1)
علاوه بر این، آن روز جامعه عراق یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه های مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که بعضا هیچ گونه هماهنگی و تناسبی با یکدیگر نداشتند.
پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموی، گروه خوارج که جنگ با هردو اردگاه را واجب می شمردند مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر می رسید و بالاخره گروهی که عقیده ثابتی نداشتند و در ترجیح یکی از طرفین دیگری در تردید بودند پیروان و شیعیان خاص امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز یکی دیگر از این عناصر محسوب می شدند. (2)
این چند دستگی و اختلاف عقیده و تشتت و پراندگی، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبی (علیه السلام) نیز منکعس شده و آن را به صورت ارتشی -
ص: 397
ناهماهنگ با ترکیب ناجور درآورده بود از این رو در مقابله با دشمن خارجی به هیچ وجه نمی شد به چنین سپاهی اعتماد کرد دانشمند نامدار شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن (علیه السلام) می نویسند: عراقیان خیلی بکندی و بی علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی که امام حسن (علیه السلام) بسیج نمود از گروهی های مختلفی تشکیل می شد که عبارتند از:
1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان (علیه السلام).
2- خوارج که از هر وسیله ای برای جنگ با معاویه استفاده می کردند اما شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنی با معاویه بود نه دوستی با امام حسن (علیه السلام).
3- افراد سودجو و دنیا پرست که به طمع منافع مادی در سپاه امام (علیه السلام) داخل شده بودند.
4- افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی مانند امام حسن (علیه السلام) در نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت.
خبر شهادت حضرت علی (علیه السلام) و بیعت مردم با امام حسن (علیه السلام) به گوش معاویه رسید. افرادی را به طور پنهانی روانه کرد که کارها را بر امام تباه کند، حضرت از جریان کار معاویه و اشرار آگاه شد و دستور قتل دو مأمور معاویه را صادر کرد و نامه ای به معاویه نوشت و فرمود: به من خبر رسیده که تو خوشحال شدی از مرگ کسی که هیچ خردمندی بدان خوشحال نگردیده گمان دارم که اراده ی جنگ داری اگر چنین است. من نیز مهیای آن هستم. امام (علیه السلام) برای اینکه همراهان -
ص: 398
خود را بیازماید تا دوست را از دشمن جدا کند، مردم را جمع کرد و به منبر رفت و خطبه ای قرائت فرمود، بعداز حمدو سپاس الهی و گواهی به رسالت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) داده و مردم را به جنگ با معاویه دعوت کرد ولی اصحاب جواب ندادند عدی بن حاتم روبه مردم گفت وای بر شما پسر پیغمبرتان و امام شما، شما را به جهاد در راه خدا دعوت می کند و شما اجابت نمی کنید؟ عده ای بلند شده و دعوت حضرت را اجابت کردند، حضرت فرمود: اگر راست می گوئید به سوی لشکرگاه من بروید می دانم که وفا نمی کنید چنانچه برای کسی که از من بهتر بود وفا نکردید از منبر پائین آمده و به سوی لشکرگاه رفت و در آنجا هم خطبه ای بیان فرمود: که مرا فریب دادید چنانچه امام قبل از مرا فریب دادید ندانم بعداز من با کدام امام مقاتله خواهید کرد آیا جهاد نمی کنید با کسی که هرگز به خدا و رسولش ایمان نیاورده است و از ترس شمشیر اظهار ایمان کرده؟
امام (علیه السلام) به راه ادامه داد تا به مکانی به نام بساباط رسید و در آنجا فرود آمده و برای اینکه اصحاب خود را به جهانیان معرفی کند آنها را مورد آزمون قرار داد تا کفر و نفاق آنها آشکار شود، پس خطبه ای قرائت فرمود، در آن حمدو سپاس خداوند متعال و گواهی بر رسالت محمد پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) داده و سپس فرمودند: خدا را شکر که خیر خواه ترین مردم هستم برای خلق و کینه هیچ مسلمانی را در دل ندارم و اراده بدی نسبت به کسی بخاطر نمی گذرانم. ای مردم آنچه شما اکراه می دارید بهتر است برایتان از آنچه دوست دارید از پراکندگی و تفرقه و آنچه من صلاح شما را در آن می بینم نکوتر است از آنچه شما صلاح خود را می دانید پس مخالفت امر من نکنید و رأی مرا رد نکنید خداوند ما و -
ص: 399
شما را بیامرزد و هدایت نماید از منبر فرود آمد و در این حال منافقان بهم نظر کرده و گفتند امام می خواهد با معاویه صلح کند و عده ای از آنها به هم گفتند، كَفَرَ وَ اللهِ الرَجُل این مرد کافر شده است.
خلاصه اصحاب بی وفای امام به معاویه نامه نوشتند و به او پیوستند گفتند به عراق نزدیک شود ما حسن (علیه السلام) را گرفته به تو تسلیم می کنیم. لشکر امام هم با پول و پست و مقام فریب معاویه را خورده و به لشکر او پیوسته بود و یارانی که در لشکر عبیدالله بن عباس بود، شب ها گریختند و به لشکر معاویه می پیوستند و خلاصه معلوم شد که یاران مؤمن و شیعیان خالص کم اند و توان مقاومت لشکر دشمن را ندارند.
از طرف دیگر معاویه نامه صلح را به امام نوشت، ناچار با شرایط زیر امام (علیه السلام) اقدام به صلح با معاویه نمود:
1- دیگر کسی دشنام به امیرالمؤمنین (نگوید) نگوید.
2- در قنوت نماز ناسزا به آن حضرت گفته نشود.
3- شیعیان در امن بوده و کسی متعرض آنها نشود.
4- حقوق آنها رعایت گردد.
معاویه همه را قبول کرد و سوگند خورد که که به آنها وفا کند. بعداز اتمام صلح، معاویه به کوفه برگشت و در میان راه ایستاد و نماز ظهر را که روز جمعه ای بود خواند و خطبه ای برای مردم قرائت کرد.
ای مردم من با شما جنگ نکردم که شما نماز و روزه و حج و زکات بجا آورید بلکه با شما جنگ کردم تا امیر بر شما گردم آگاه باشید که حسن (علیه السلام) را به چیزهایی آرزومند کردم همه آنها را زیر پا می نهم، معاویه از آن جا رفت تا به کوفه رسید و در آنجا ماند و کار بیعت مردم کوفه تمام شد و به منبر رفته و با ناسزایی به امام حسن (علیه السلام) در آنجا -
ص: 400
بودند، امام حسین (علیه السلام) بلند شدند تا جواب ناسزای معاویه را بدهد، امام حسن (علیه السلام) دست او را گرفته و نشاندند و خود برخاست و فرمود: ای آن که علی را به بدی یاد کردی منم حسن و پدرم علی است و تو معاویه و پدرت صخر است مادر من فاطمه است و مادر تو هند می باشد جد من رسول خدا و جد تو حرب است مادر مادر من خدیجه است و مادر مادر تو فتیله است، خدا لعنت کند از ما آن کس را که نامش پلیدتر و حسب و نسبش پست تر و سابقه اش بدتر و کفر و نفاقش پیشتر بوده مردم که آنجا جمع بودند همه آمین گفتند.
صلح امام (علیه السلام) و معاویه وقتی به پایان رسید، حضرت به مدينه رفتند.
ن.ک ← عهدنامه صلح امام حسن (علیه السلام).
ن.ک ← ترور نافرجام.
از نظر سیاست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود، زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربت های سختی از اسلام خورده بود همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر و تلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر به سران روم شرقی رسید، زمام داران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدف های خود را به دست آورده اند بنابراین با سپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرایطی، شخصی مثل امام حسن (علیه السلام) که رسالت حفظ آسایش اسلام را به عهده داشت جز این راهی داشت -
ص: 401
که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند و آن به قیمت فشار روحی و سرزنش های دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبی» مورخ معروف، می نویسد: هنگام باز گشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن علیه السلام) به وی گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی به منظور حمله به کشور اسلامی از روم حرکت کرده است. معاویه چون قدرت مقابله با چنین قوای بزرگی را نداشت با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد.
این سند تاریخی نشان می دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترک ،مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامی در معرض یک خطر جدی قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهای امام حسن و معاویه در می گرفت کسی که پیروز می شد، امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن على (علیه السلام) و نه معاويه!! ولی این خطر با تدبیر و دور اندیشی و گذشت امام برطرف شد.
امام باقر (علیه السلام) به شخصی که بر صلح امام حسن (علیه السلام) خرده می گرفت فرمود: اگر امام حسن (علیه السلام) این کار را نمی کرد خطر بزرگی به دنبال داشت.
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد باید از جبهه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخودار باشد و بدون داشتن چنین نیرویی شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه ای جز شکست ذلت بار نخواهد داشت.
در بررسی علل صلح امام مجتبی (علیه السلام) از نظر سیاست داخلی، مهم ترین موضوعی که به چشم می خورد فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلی -
ص: 402
است زیرا مردم عراق و مخصوصاً مردم کوفه در عصر حضرت مجتبی (علیه السلام) نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکل و هماهنگی و اتحاد.
حجربن عدی که در ماجرای صلح امام حسن (علیه السلام) بسیار اندوهناک بود، چون عمق مسائل سیاسی را نمی توانست درست تحلیل کند نسبت به آن حضرت جسارت هایی داشت روزی خدمت حضرت اباعبدالله (علیه السلام) آمد، و فراوان تلاش کرد که صلح امام مجتبی (علیه السلام) را زیر سؤال ببرد و گفت: نظر و رأی امام حسن (علیه السلام) را رها کن شیعیان را گرد خود جمع کن و قیام و مبارزه بر ضد معاویه را آغاز کن ما همه با شمائیم و با معاویه و شامیان آن قدر به نبرد ادامه می دهیم تا خداوند میان ما حکم فرماید: امام حسین (علیه السلام) فرمود: «إنا قَد بايعنا وَلَيسَ إلى ما ذَكَرتَ سَبيلٌ» ما با آنها صلح کردیم و هم اکنون در دوران صلح بسر می بریم به آنچه شما می خواهید راهی وجود ندارد.
امام حسین (علیه السلام) در گفتاری دیگر چنین فرمود: همانا فرمان خدا اندازه ی معینی دارد و همانا فرمان خدا اجراء شدنی است من هم مرگ را بر صلح ترجیح می دادم اما برادرم با من صحبت کرد و مصالح مسلمین را طرح فرمود. من هم از او اطاعت کردم، در حالی که گویا با شمشیرها بر بینی من و با کارد (بر قلب) من می کوبیدند و به تحقیق خدای عزیز و بزرگ فرمود: «و گاهی چیزی را خوش ندارید در حالی که برای شما خیر است و گاهی چیزی را دوست دارید که برای شما بد است خدا می داند و شما نمی دانید».
اما سلیمان صرد و سعیدبن عبدالله اصرار فراوان کردند تا نظر امام -
ص: 403
حسین (علیه السلام) را از حفظ صلح برگردانند که امام در تداوم رهنمود خود فرمود: «هذا ما لايَكُونُ وَلايَصلَحْ» قيام بر ضد معاویه در چنین شرایطی نه امکان دارد و نه صلاحیت دارد. (1)
ن.ک ← علت صلح امام حسن (علیه السلام).
در همان حال که رؤسای قبائل از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن (علیه السلام) بهره مند می شدند و از بذل و بخشش های معاویه برخودار گشتند، مردم عادی عراق کم کم به ماهیت اصلی حکومت بیدادگر و خودکامه معاویه که با پای خود به سوی آن رفته و به دست خود آنها را تثبیت کرده بودند پی می بردند.
معاويه «مُغَيرَة بن شعبه» را بر کوفه حاکم ساخت و کار بصره را به عبدالله بن عامر واگذاشت و این شخصی که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود به بصره بازگشت معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیر کار دولت خویش پرداخت.
مردم عراق هرگاه به یاد زندگانی در روزگار علی (علیه السلام) می افتادند اندوهناک می شدند و از آن سستی که در حمایت از علی (علیه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشیمانی می نمودند و نیز از صلحی که میان ایشان و مردم شام اتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند آنان چون به یکدیگر می رسیدند همدیگر را سرزنش می کردند و از یکدیگر می پرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟ هنوز چند سالی نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه برای دیدار حسن بن علی و -
ص: 404
گفت و گو با او شنیدن سخنان وی به رفت و آمد پرداختند. (1)
بنابراین دوران صلح امام حسن (علیه السلام)، دوران آمادگی و تمرین تدریجی امت برای جنگ با حکومت فاسد اموی به شمار می رفت تا روز موعود روزی که جامعه اسلامی آمادگی قیام داشته باشد فرا رسد. (2)
روزی که امام حسن (علیه السلام) صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تأمین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامی اسیر زنجیرهای آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهایی که روح شکست را در آنها تزریق کرده بود از این رو هدفی که امام حسن (علیه السلام)تعقیب می کرد این بود که افکار عمومی را برای قیام برضد حکومت اموی آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموی پی ببرند، به ویژه آن که اشارت هایی که حضرت مجتبی (علیه السلام) به ستمگری ها و جنایت حکومت اموی و زیر پا گذاشتن احکام اسلام می نمود افکار مردم را کاملاً بیدار می کرد.
کم کم این آمادگی قوت گرفت و شخصیت هایی بزرگ عراق متوجه حسین بن علی (علیه السلام) شده از او خواستند که قیام کند. (3)
ن.ک ← سقیفه ریشه کربلا.
صلح نامه امام حسن (علیه السلام) ن.ک ← عمل به کتاب خدا.
ص: 405
ص: 406
ض
ص: 407
رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: زود است که امّت من بر هفتاد و سه فرقه متفرق می شوند، یک فرقه از آنها اهل نجات اند و تمام هفتاد و دو فرقه دیگر در هلاکت اند. (1)
این مطلب هم مسلم است که گذشته از هفتاد و دو فرقه که همگی خود را بر حق و ناجی می دانند دیگران را نیز باطل می شمارند.
بدیهی است که گروه رستگار پیروان انبیای عظام هستند که از جانب خدای متعال برای هدایت بشر آمدند و هریک برای اثبات نبوت خود، دلایل و براهینی ماورای عالم طبیعت آوردند و بالاتر از همه ی پیغمبران خاتم الانبیاء، محمد مصطفی (صلی الله علیه واله وسلم) بوده است که دلایل حقه ی آن تاکنون موجود است و امت ناجی، امت این پیغمبر بزرگوار است.
و این امت را هم شیطان بر فرق مختلف متفرق ساخته، چنانچه آن حضرت به علم غیب الهی خبر از اختلاف امت داده است و اکنون -
ص: 408
می بینیم که فرق مختلفی اصولی و فروع به نام اسلام در جهان وجود دارند که آنها را معتزله، اشعری، جعفری، حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی، زیدی و شیخی می نامند و هر گروهی خود را بر حق و دیگران را باطل می شمارند و هریک دلایلی بر اثبات طریقه ی خود بیان می نمایند!.
سلطان الواعظین شیرازی در ادامه می گوید چنانچه به خوبی این دو مجلد کتاب گروه رستگاران را مطالعه و مورد دقت قرار دهید، می بینید زحمات جد بزرگوارم خاتم الانبیاء (صلی الله علیه واله وسلم) را در ایجاد وحدت و اتحاد مسلمین که در تحت لوای همان اتحاد و اتفاق سیادت جهان را به دست آوردند خاندان اموی برباد فناد دادند و با منتهای قدرت زجر شکنجه و کشتارهای بی رحمانه تیشه به ریشه وحدت و اتحاد مسلمین زدند و مؤمنین خالص را از عترت و اهل بیت رسالت و صحابه بزرگوار را از میان بردند راه را برای پیشرفت خود و سرنگون ساختن پرچم توحیدی اسلام بلامانع نمودند و بعداز هزارو سیصد سال هنوز هم ناصبی های اموی مشرب خود را در صفوف برادران اهل سنت جا داده و با لباس روحانیت و کسوت دانش به وسیله ی کتاب ها و مقالات و دفترچه ها و با جعل اکاذیب و تهمت ها، سنگ تفرقه و جدایی را بین مسلمین افکنده و زمینه را برای غلبه کفار بر اهل اسلام آماده و مهیا می سازند. (1)
حزب اموی در هنگام امامت امام حسن (علیه السلام) از خاندان های سرشناس و گروه هایی اشرافی بودند که تنها هدفشان بدست آوردن پست و مقام و رسیدن به پول و قدرت بود به مانند عمربن سعد قيس بن اشعث، عمربن حریث، حجاربن ابجر، عمرو بن حجاج و دیگر کسانی که هیچ پیوندی با فضیلت و بزرگ مردی نداشتند اینها مهم ترین عناصر -
ص: 409
تشکیل دهنده سپاه بودند که با معاویه سر و سری داشتند و به او وعده داده بودند که امام مجتبی (علیه السلام) را ترور کنند و یا دست بسته تحویلش دهند و در میان سپاه عراق کارهای ننگین و خطرناکی مرتکب می شدند.
ن.ک ← انتقاد (آشکار از اعمال ضداسلامی معاویه).
یکی از مباحث گران سنگی که در سخنان گهربار امام مجتبی (علیه السلام) مطرح شده است جایگاه امامت و رهبری در امت اسلامی است که باید جوانب گوناگون آن مورد بررسی قرار گیرد.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: «مَن ماتَ وَ لَم يَعرِف إمامَ زَمَانِهِ، مات ميتة جاهلية» کسی که از دنیا برود و امام زمان خود را نشناسد با مرگ جاهلی و همچون کسی که در دوران جاهلیت زندگی کرده که فاقد دین بوده اند مرده است. (1)
برای بررسی بیشتر به سراغ قرآن مجید می رویم و موضوع امامت را از کتاب خدا پی می گیریم: نظم دهنده عالم انسانیت و اجتماع امام است که حتما باید دارای قوائی متین و فکری صائب و اندیشه ای توانا ناظر به اعمال و کردار امت بوده و بین آنها نظم و تعادل برقرار کند. آیا اگر این امام نیز خود مصون از اشتباه نبوده و مبتلا به معصیت و گناه در اعمال و اندیشه باشد می تواند بین افراد جامعه و جوامع برقرار کند و اختلافات آنان را بر طرف نماید و به هرکس به اندازه ی استعداد و نیاز او از معارف و حقایق تعلیم کند؟
هرگز؛ زیرا رهبر جامعه، زعیم و امام مردم باید معصوم و عاری از هر -
ص: 410
گونه گناه لغزش و خطا باشد و با فکری عمیق و پهناور و قلبی منور به تأییدات غیب ناظر بر احوال و رفتار هریک از افراد است باشد.
خداوند در قرآن کریم برحسب سیرت جاری بشر، پاک دلی و لیاقت امام علی (علیه السلام) را طبق آیاتی بیان فرموده اند، آنگاه وحی آسمانی پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) را بر تعیین آن و معرفی به جامعه مأمور کرد و تأکید فرمود که اگر ابلاغ نکنی دین تو تمام نیست و ابلاغ رسالت نکرده ای. (1)
ائمه اطهار با تمثیلات و تشبیهات حدیثی و روایی ضرورت وجود امام را گوشزد نموده و در گفتارهای خویش اطاعت پیروان شیعیان را از آنان واجب دانسته اند حال به بعضی از آن تشبیهات اشاره می نمایم امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: امامت نور و روشنایی است همان که خدای عزوجل فرمود: «به خدا و پیامبر او و نوری که فرو فرستادیم ایمان آوردید». فرمود: نور همان امام است. (2)
قال ابو عبدالله (علیه السلام): «وَ نَحنُ كَعْبَةُ اللَّهِ وَ نَحنُ قِبلَةُ الله».
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ما اهل بیت کعبه خداییم و ماییم قبله خدا. (3)
امام رضا (علیه السلام) فرمود: امام، ماه درخشنده و چراغ پرتو افکن و روشنایی تابنده و ستاره راهنما در ناپیدایی شب های ظلمانی و راهنمای هدایت و نجات بخش از تباهی است. (4)
امام رضا (علیه السلام) در گفتار دیگری فرمود: امام، شعله ی فروزان بر تپه و گرمی ده بر سرما زده و راهنمایی در مهلکه ها است و هرآن کس که از آن جدا گردد نابود گردد. (5)
ص: 411
امام رضا (علیه السلام) فرمود: «الإمام السحابُ الماطِرُ » امام، ابری باران زا می باشد.
قال الرضا (علیه السلام): «الإمام الغَيثُ الهاطِل» امام، بارانی پیوسته می باشد.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: امام، آسمان سایه گستر است.
قال الرضا (علیه السلام ): «الإمام العَينُ الغريزة» امام، چشمه ای جوشان است.
قال الرضا (علیه السلام): «الامام الامينُ الرَّفيقُ» امام، رفیق امین است.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: امام، برادری بی نظیر است.
قال الرضا (علیه السلام): «الإمام كالأمَّ البَرَةِ بِالوَلَدِ الصَّغير» امام، همانند مادری دلسوز برای فرزند خردسال خویش است.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: امام، برکه و گلستان است.
دوستی با دوستان خدا ارزشمند است به انسان آرمان و هدف می بخشد و سمت و سوی حرکت انسان را مشخص می کند. امام مجتبی (علیه السلام) در این زمینه فرمود: کسی که ما (امامان معصوم) را با قلب خود دوست بدارد و با دست و زبان خود ما را یاری کند در جایگاه اختصاصی ما که همان بهشت است، با ما خواهد بود و کسی که با قلب خود ما را دوست بدارد و تنها با زبان خویش ما را یاری کند او نیز در بهشت جاویدان خواهد بود اما از گروه اول امتیاز کمتری دارد و کسی که تنها با قلب خود ما را دوست بدارد و یاری دست و زبان خود را از ما دریغ بدارد او نیز در بهشت خواهد بود. (1)
ص: 412
ط
ص: 413
پوشیده نیست که حضرت امام حسن (علیه السلام) چندی که در این جهان زندگانی داشت، معاویه را آن نیرو به دست نمی شد که برحسب آرزو دمار از روزگار شیعیان علی (علیه السلام) درآورده؛ چه قلوب دوست و دشمن از حشمت و هیبت امام حسن (علیه السلام) آکنده و مسلمانان را به حضرت او شعف و شفقتی بود و از آن مصالحه که با معاویه فرموده بود، پیوسته جنابش را هدف سهام ملامت می نمودند و در طالب حق خویش و مقاتله با معاویه انگیزش می دادند. معاویه هراسناک بود و با شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) کار به رفق و مدارا می کرد چندان که شیعیان و خواص آن حضرت سفر شام می کردند و معاویه را شتم و شناعت می نمودند و با این همه عطایای خود را در بیت المال می گرفتند و به سلامت می رفتند و معاویه را این -
ص: 414
تحمل و عطابه حكم حلم و سَخا نبود؛ بلکه به حکم نکری و شیطنت بود و به موجبات مصلحت و تدبیر مملکت کار می کرد این بود تا سال پنجاهم هجری که امام حسن (علیه السلام) به درجه رفیع شهادت رسید. پس معاویه با پسرش یزید به سفر حج از شام بیرون شد. روزی که خواست از مردم به استقبال او شتافتند و از طایفه ی انصار کمتر کسی پدیدار بود. گفت: «چه افتاد که به استقبال ما نیامدند؟» گفتند: «ایشان درویشان و مسکینانند، چندان که مرکوبی ندارند که سوار شوند و به استقبال بیرون آیند» معاویه گفت: «نواضح ایشان را چه رسید؟» و از این سخن تشنیع و تحقیر انصار را اراده کرد؛ چه نواضح، شتران آبکش را گویند. کنایه از آن که انصار در شمار مزدورانند، نه در حساب اکابر و اعیان. این سخن بر قیس بن عباده که سید و بزرگ زاده ی انصار بود، گران آمد. گفت: «انصار شتران خود را فانی کردند در غزوه ی بدر، اُحد و دیگر غزوات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) هنگامی که شمشیر ایشان ظاهر و غالب شد. شما نمی خواستید و از آن کراهت داشتید». معاویه ساکت شد دیگر باره قیس گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ما را خبر داده است که بعداز او ستمکاران بر ما غالب خواهند شد» معاویه گفت: «از پس این خبر، شما را چه امر کرد؟» قیس گفت: «ما را امر فرمود که صبر کنیم تا زمانی که او را ملاقات کنیم».
گفت: پس صبر کنید تا او را دیدار نمایید! «و در این سخن به کنایه عقدت ایشان را قرین شفاعت ساخت؛ [یعنی] چه ساده مردمی بوده اید که گمان دارید در سرای دیگر پیغمبر را ملاقات خواهید کرد» دیگر باره قیس به سخن آمد و گفت: «ای معاویه! ما را به شتران آبکش سرزنش می کنی، به خدا سوگند شما را در روز بدر به شتران آبکش دیدم که جنگ می کردید و می خواستید نور خدا را خاموش نمایید و -
ص: 415
سيرت شيطان را استوار کنید و تو و پدرت - ابوسفیان - از بیم شمشیر ما با کراهت تمام، قبول اسلام کردید». پس از آن قیس زبان به فضایل و مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) گشود و فراوان از فضایل آن جناب به شمار آورد. تا آن که گفت: «زمانی که انصار جمع شدند و خواستند که با پدر من بیعت کنند، قریش با ما خصومت کردند و با قرابت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) احتجاج کردند از پس آن با انصار و آل محمد (صلی الله علیه واله وسلم) ستم نمودند. «قسم به جان خودم که نه از انصار و نه از قریش و نه یک تن از عرب و عجم جز على مرتضی و اولاد او، هیچ کس را در خلافت حقی نیست». معاویه از این کلمات خشمناک گشت و گفت: «ای پسر سعد! از کدام کس این کلمات آموختی؟ پدرت تو را به آنها خبر داد و از وی فراگرفتی؟» قیس گفت: «از کسی شنیدم که بهتر از من و پدر من است و حق او بزرگتر است از حق پدرم بر من» گفت: «آن کس کیست؟» گفت: علی بن ابی طالب (علیه السلام)، عالم این امت و صدیق این امت و آن کسی که خداوند متعال در حق او این آیه ی مبارکه را فرستاد: «قُل كَفى بالله شهيداً بَيني و بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب» و بسیار از آیات قرآن را که در شأن اميرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده بود قرائت کرد. معاویه گفت: «صدیق اُمَت» ابوبکر است و فاروق امت، عمر است و آن کس که در نزد اوست علم کتاب، عبدالله بن سلام است. قیس گفت: نه چنین است! بلکه حق و اولی به این اسما آن کس است که حق تعالی این آیه در شأن او فرستاد آفَمَن كانَ عَلى بَينَةِ مِن رَبَّهِ و يَتلو شاهِدٌ مِنهُ؛ و آن کسی اولی است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) او را در غدیر خم نصب کرد و فرمود: «مَن كُنت مولاه و اولی به مِن نَفْسِه فِعلى اولى مِنى بِمَنزَلَةِ هارونَ مِن مُوسى إلا إِنَّه وَ لا نَبِيَّ بَعدى» وقتی قیس سخن بدین جا آورد، معاویه فرمان داد تا -
ص: 416
منادی، مردم را خبر دهد که کس در فضایل علی (علیه السلام) سخن نگوید و هرکس که زبان به مدح علی (علیه السلام) گشاید و از او فضیلتی ذکر کند و از آن جناب برائت بخواهد، مالش هَباء و خونش هدر است.
ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
طلحة فرزند امام حسن (علیه السلام) بود. او بزرگ مردی بود که به جود و بخشش معروف و مشهور گشته به طوری که او را طلحة الجود می نامیدند. او یک تن از آن شش نفر طلحه است که به جود و بخشش معروف بودند و هریک لقبی داشتند. (1)
خبر دردناک شهادت امام در جهان اسلام، موجی از اندوه و سوگ برانگیخت و همه جا را از شدت اسف به سختی تکان داد و دشمنان نیز از این حادثه شادمان شدند. مسلمانان همگی با غمی بزرگ سوگوار شدند زیرا پیشوای مسلمین و پناهگاه همگان از دنیا رفته بود و با شهادت حضرتش مسلمانان و اعراب دچار شکست و خواری شدند اکنون مشروح انعکاس حادثه دردناک را در شهرهای اسلامی بیان می داریم:
مدینه، مرکز جهان اسلام از مرگ پیشوای فقید و با عظمتش جامه -
ص: 417
عزا پوشید و بازارها و دکان ها تعطیل شد و مردان و زنان یک هفته سوگوار بودند و زنان بنی هاشم یک ماه به عزا نشستند و اندوه درد خود را ابراز داشتند و یک سال تمام سیاه پوشیدند.
اندوه سوگ سراسر مکه را فرا گرفت و با رسیدن خبر شهادت امام بازارها و دکان ها را بستند و کارها را تعطیل کردند و به عزاداری پرداختند و زنان و مردان مکه یک هفته سوگواری کردند.
این خبر دردناک را عبدالله بن سلمه به بصره رسانید و زیادبن ابیه فرماندار بصره را آگهی داد و حکم بن ابی العاس ثقفی فریاد برآورد و مردم را از شهادت امام آگاه کرد مردم همگی فریاد به ضجه و ناله برآوردند، ابابکر برادر زیاد که در آن وقت بیمار بود از شنیدن فریاد و ناله مردم سراسیمه شد و به همسرش میسه دختر سخام گفت:
- این سر و صدا چیست؟
- حسن بن علی از دنیا رفت و شکر خدا را که مردم از دستش راحت شدند.
- وای بر تو، خاموش شو، خداوند او را از شر بسیاری از مردم راحت کرد و مردم خیر فراوانی را از دست دادند خداوند حسن را به رحمت بی پایانش درآورد. جارود بن ابی سیره شاعر بصری امام را بدین گونه مرثیه گفت: اگر، شر، شب و روزی را سیر می کند. خیر را سیری چهار برابر آن است اگر شر بخواهد بسوی ما بیاید و مصیبتی را بیاورد سیری شتابان دارد.
هنگامی که خبر دردناک شهادت امام به کوفه رسید، دلها از هم -
ص: 418
شکافت و جان ها از هراس بلرزه درآمد و مردم کوفه به گریه و ناله درآمدند، آنها فضائل و صفات بارز امام را می شمردند و از خطا و تقصیری که درباره اش کردند پشیمان بودند. (1)
«مسعودی» آورده است امام حسن (علیه السلام) پنجاه سال پس از هجرت درحالی درگذشت که 47 سال داشت. حضرت هفت سال و شش ماه با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم)، سی سال با امیرالمؤمنان (علیه السلام) بود که ده سال نیز مدت امامت خود ایشان است. (2)
ثقة الاسلام کلینی گفته است: درحالی درگذشت که 47 سال و چند ماه از عمر شریفش گذشته بود. (3)
شیخ مفید نوشته است: در صفر سال 50 هجری درگذشت که در آن هنگام، او 47 سال داشت و از مدت امامتش ده سال می گذشت. (4)
و گفته شده است که هنگام وفات حضرت 49 سال و چند ماه داشت و بنابر قول ضعیفی، پنجاه سال؛ به قولی 55 و به قولی دیگر 45 سال داشت.
از نظر ما صحیح همان است که ثقة الاسلام کلینی گفته است همچنان که روایت گذشته نیز به آن دلالت می کند. (5)
ن.ک ← امامت و خلافت امام حسن (علیه السلام).
ص: 419
ص: 420
ظ
ص: 421
در کتاب اسرار و مدينة المعاجز و غیر آن از شیخ حسین بن محمد از جابر بن عبدالله روایت شده که گفت در وقتی که حسین بن علی (علیه السلام) اراده خروج به سوی عراق نمود من به نزد او رفتم و به او گفتم که تو فرزند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و یکی از دو سبط آن حضرت هستی و صلاح آن است که با دشمن خود صلح کنی چنان که برادرت صلح کرد؛ زیرا که او با رشد و توفیق بود و اگر صلح صلاح نبود نمی نمود آن حضرت فرمود: ای جابر به تحقیق آن چه برادرم کرد به امر خدا و رسول کرد و آن چه هم که من می کنم به دستور خدا و رسول است.
آیا می خواهی حالا در این خصوص از رسول خدا و امیرالمؤمنین و برادرم حسن طلب شهادت کنم؟
جابر می گوید: پس نظر کردم و دیدم که در آسمان گشوده شد و رسول خدا و امیرالمؤمنين و حمزه و جعفر (علیه السلام) نزول نمودند تا آن -
ص: 422
که بر روی زمین قرار گرفتند پس من از غایت دهشت از جای خود برجستم درحالتی که لرزان و هراسان بودم پس رسول خدا متوجه من گردید و فرمود: ای جابر! آیا تو را به امر حسین خبر ندادم پیش از آن که حسین متولد شود؟ ای جابر! مؤمن نمی شوی تا آن که در امر امامان خود تسلیم باشی و برایشان رد و اعتراض ننمایی آیا می خواهی جای معاویه و جای حسین فرزند خود و جای یزید قاتل حسین را به تو نشان دهم؟ عرض کردم: آری ای رسول خدا!.
پس آن حضرت پای خود را بر زمین زد، زمین شکافته شد و دریایی ظاهر گردید و آن دریا شکافته شد.
پس زمینی ظاهر گردید و شکافته شد و همچنین تا آن که هفت زمین و هفت دریا شکافته شد و در زیر همه ی آنها آتش را مشاهده کردم و دیدم که ولیدبن مغیره و ابوجهل و معاویه و یزید را که همه آنها را به زنجیر بسته اند و یا آنها مرده ی شیاطین را مزین کرده اند و عذاب ایشان در آتشی زیادتر از عذاب شیطان بود.
بعداز آن فرمود: ای جابر! سر خود را بلند کن من سر برداشتم و دیدم که درهای آسمان را گشوده اند و بهشت را دیدم که در بالای همه آنها واقع شده - پس رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و آن کسانی که با او بودند به سوی آسمان بالا رفتند و چون بر هوا شدند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به حسین آواز داد که یا حسین! ای فرزند به ما ملحق شو.
پس دیدم که حسین (علیه السلام) به ایشان ملحق گردید و بالا رفتند تا آن که از طرف بالای آن داخل بهشت گردیدند.
پس رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) از آن مکانی که در آن بود به سوی من نظر انداخت و دست حسین (علیه السلام) را به دست خود گرفت و فرمود: ای جابر! این فرزند -
ص: 423
من است و با من در اینجا است پس خود را در مقابل امر او تسلیم کن و شک نیاور تا آن که مؤمن بوده باشی.
جابر می گوید: که کور باد دو چشم من اگر ندیده باشم از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) آن چیزی را که گفتم. (1)
آری همیشه جهبه حق بر باطل پیروز شده است و باطل نابود شدنی است. معاویه که سر کرده جبهه باطل بود با ظلم به امام مجتبی و یارانش سرانجام به عقوبت دردناک آن گرفتار و به درجه اسفل و درک واصل شد، زیرا سرانجام ظالمان عقوبت دردناک در جهنم سوزان است.
در اسلام به کار بردن ظروف طلا و نقره حرام است ولی معاویه آشکارا با این حرمت مخالفت می کرد و در خوردن و آشامیدن از آن ظروف استفاده می کرد وقتی که دستور پیامبر را درباره ی حرمت این کار به او گوشزد کردند گفت: «من مانعی در این کار نمی بینم».
ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
در سال دهم هجرت هنگامی که امام مجتبی (علیه السلام) حدود هفت سال داشت. پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) از سفر حجة الوداع به مکه مراجعت می کردند پیامبر کذایی به نام اسود عنسی در یمن شهرت یافت. او در یمن ادعای رسالت نمود و خروج کرد
هنگامی که به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) خبر دادند که اسود عنسی در شهر -
ص: 424
بن باذان قتل و جنایت می کند. فرمود: ایرانیان و مسلمانان و هرکسی که بتواند عنسی را در جنگ غافل گیر کرده و بکشد اهل بهشت است.
ایرانیان مقیم یمن نیز به همشهریان خود نامه نوشتند و کمک خواستند تا به همدستی زن اسود که نامش آزاد بود شبانه او را به قتل رساندند ولی خبر قتل او پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) به مدینه رسید. ولی در تعقیب افکار شوم اسود دو پیامبر دروغین دیگر در حجاز ظهور کردند به نام مسیلمه در یمن از طایفه بنی حنیفه و طلیحه در نجد از طایفه بنی اسد که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمان دفع و کشتار این دو کذاب را هم داد ولی آنان پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) به قتل رسیدند.
در مصادر حدیثی اهل سنت روایات بسیاری می یابیم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) پیروان اهل بیت (علیهم السلام) را تحت عنوان شیعیان علی (علیه السلام) مورد مدح و ستایش قرار داده است، اینک به برخی از آنها اشاره می کنیم:
«كُنّا عند النبي (صلی الله علیه واله وسلم) فاقبل على (علیه السلام) فقال النبي (صلی الله علیه واله وسلم) والذي نفسي بيده إنّ هَذا وَ شيعة لَهُم الفائزون يوم القيامة وَ نَزَلت أنّ الذين امنوا...» نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بودیم که علی (علیه السلام) وارد شده پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «قسم به کسی که جانم به دست اوست همانا این (علی) و شیعیان او قطعاً کسانی هستند که روز قیامت به فوز بهشت و سعادت نایل خواهند شد».
امام علی (علیه السلام) فرمود: «قال لی رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم): إنت و شیعتک فی الجنة».
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به من فرمود: تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود.
این مضمون را حدود سی و چهار نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند که برخی از آنها عبارتند از: ان عساکر، ابن حجر، ابن اثیر، -
ص: 425
طبرانی، هیثمی، حاکم نیشابوری، سیوطی، ابن حجر، بلاذری، طبری، خطیب بغدادی، علامه مناوی، متقی هندی، آلوسی و شوکانی. (1)
واژه شیعه از نظر لغت در دو معنا به کار رفته است:
1- موافقت و هماهنگی دو فرد یا گروه در عقیده یا عمل بدون این که یکی تابع دیگری باشد؛ چنان که در لسان العرب آمده: «شیعه جماعتی را گویند که بر امری اجتماع کنند. پس هر قومی که بر امری اجتماع کنند را شیعه نامند».
این معنا در قرآن کریم نیز به کار رفته است؛ چنان که از حضرت ابراهیم (علیه السلام) به عنوان شیعه حضرت نوح (علیه السلام) یاد شده است: «وَ إِنْ مِن شيعته لإبراهيم».
حضرت ابراهیم (علیه السلام) از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت بود و پیرو شریعت نوح نبود، ولی از آن جا که روش او در توحید هماهنگ با روش نوح بود شیعه ی نوح (هماهنگ با نوح) نامیده شده است.
در این معنا تقدیم و تأخیر زمانی شرط نیست، یعنی همان گونه که فرد متأخر را می توان شیعه فرد متقدم دانست، عکس آن نیز پذیرفته است. چنان که در قرآن کریم آمده است «وَلَقَد أهلكنا أشياعكم» مقصود از «اشیاع» مشرکان و کافران امت های پیشینند که در مخالفت با پیامبرانشان همانند مشرکان و کافران عصر رسالت بوده اند.
2- متابعت و پیروی از دیگری در «قاموس المحیط» آمده است: «شیعه رجل اتباع و انصار اوست» پیروی از عقیده و راه و رسم دیگری معمولاً با محبت و دوستی همراه است. در کاربرد واژه ی شیعه نیز این معنا -
ص: 426
مراد است؛ چنان که قرآن کریم در مورد فردی قطبی که از هواداران و پیروان حضرت موسی (علیه السلام) بود فرموده است: «فإستغاثَهُ الَّذِي مِن شيعته عَلَى الَّذِي مِن عَدُوه» در آن حال آن شخصی که شیعه ی موسی ب-د، دادخواهی و یاری علیه دشمن خواست.
از دو معنای یاد شده معنای دوم شناخته شده تر و معروف تر است و هرگاه قرینه ای در میان بنا شد همین معنا اراده خواهد شد؛ چنان که در کتب لغت و تفسیر نیز این بیشتر مورد توجه واقع شده است. (1)
مورخان و محققان مفهوم اصطلاحی شیعه را بر پیروان امامیه یا شیعه اثنی عشری اطلاق می نماید: ابن خالدون می گوید: «شیعه در لغت به معنای همراه و پیرو است، اما در عرف فقیهان و متکلمان به پیروان علی و اولاد او (علیهم السلام) اطلاق می شود». (2)
میر سید شریف جرجانی می گوید: «شیعه به کسانی گفته می شود که از علی (علیه السلام) پیروی نموده و امامت او را پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پذیرفته اند و معتقدند که امامت از او و فرزندانش خارج نمی شود». (3)
ابن اثیر می گوید: «این - اسم - شیعه بر هرکس که ولایت علی و اهل بیتش را بپذیرد به حیثی که اسم خاص او شود غلبه پیدا کرده است. پس هرگاه گفته شود: فلان شخص شیعه است به این معنا شناخته می گردد». (4)
ص: 427
1- ابن حجر و دیگران از ابن عباس نقل کرده اند: «هنگامی که خداوند آیه ی «إِنَّ الذين آمَنُوا وَ عَمِلو الصالحات أولئك هُم خَيرُ البَريَّة» را نازل کرد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) خطاب به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «مقصود از آن تو و شیعیان تو است...». (1)
2- طبری در تفسیر خود به سندش از ابی الجارود از امام باقر (علیه السلام) درتفسیر آیه «اولئِكَ هُم خَیرُ البَرِيَّةِ نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «إنت يا على وَ شيعَتُكَ»؛ مقصود تو هستی ای علی و شیعیان تو». (2)
حاکم حسکانی نیز از ابن عباس نقل کرده که «نَزَلَتْ هَذه الآيَة إِنَّ الذَّين آمَنُوا وَ عَمِلُو الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُم خَیرُ البَرِيَّةِ فِى عَلى وَ أهل البيت»؛ (3) اين آيه «إنَّ الَّذين آمنوا و عملو الصّالِحات...» در شأن علی و اهل بیت (علیهم السلام) نازل شد.
علمای اهل سنت نیز در کتب حدیثی خویش روایاتی با مضامین عالی در مورد ظهور و بروز تشیع بیان نموده اند که به تعدادی از آنها اشاره ای می نمائیم:
1- حاکم حسکانی در ذیل آیه ی «وَ مَمَّن خَلَقن-ا أُمَّةٌ يَهدُونَ بِالحَقِ وَ بِهَ يَعدِلُون». (4) از امام علی (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «هُم إنا وَ شيعتى»؛ (5)مقصود از آنها من و شیعیان من می باشند.
2- ابن مغازلی به سندش از انس بن مالک نقل کرده که رسول -
ص: 428
خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «يَدخُلون مِن أُمَتَّى الجَنَةِ سَبعُونَ أَلفَاً لاحِسابِ عَليهِم. التَفَتُ إلى عَلى فَقال: هُم شيعَتِک وَ أنَتَ إمامَهُم» (1) از امتم هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت می شوند. آن گاه به علی (علیه السلام) التفات کرده و فرمود: اینان شیعیان تواند و تو امام آنانی.
3- علامه مناوی از ام سلمه نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «عَلَيّ وَ شَيعَة هُم فائزون يوم القيامة» (2) على و شیعیان او همان فائزان و نجات یافتگان در روز قیامتند.
گروهی از صحابه در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) با شنیدن آیات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علی (علیه السلام)، بعداز پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) به او اعتقاد پیدا کرده زعامت و امامت او را پذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علی (علیه السلام)» معروف شدند.
الف) ابوحاتم رازی می گوید: اولین لقب و کلمه ای که در عهد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ظهور کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار. (3)
ب) ابن خلدون می نویسد: «كانَ جَماعَةُ مِن الصاحِبَة يتشيعون لَعَلى وَ يَرونَ إستحقاقه عَلى غَيرَه»؛ (4) جماعتی از صحابه شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت می دانستند.
شیعیان در زمان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بعداز آن که از ولایت و جانشینی -
ص: 429
امام علی (علیه السلام) اطلاع یافتند درصد تثبیت این مقام و ولایت از راه های مختلف برآمدند که از آن جمله است:
1- بیعت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روز غدیر خم.
2- سرودن شعر در دفاع از ولایت (مانند شعر حسان بن ثابت در روزی که خطبه غدیر توسط پیامبر اعظم (صلی الله علیه واله وسلم) بیان گردید).
3- کار عملی در تثبیت ولایت.
از جمله کارهایی که پیروان امام علی (علیه السلام) در جهت امامت و ولایت آن حضرت انجام دادند این که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در اذانشان به عنوان تبرک نه به قصد جزئیت، می گفتند تا از این راه هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
سيخ عبدالله مراغی مصری نقل می کند که شخصی بر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! ابوذر در اذان بعداز شهادت به رسالت، شهادت به ولایت علی (علیه السلام) یعنی: «أشهَدُ أَنْ عَلياً ولى الله» می گوید. پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: همین طور است. آیا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیر خم «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فعلى مَوْلَاه» پس هرکس پیمان شکنی کند، بر ضرر خود چنین کرده است. (1)
ن.ک ← تشیّع در عصر امام حسن (علیه السلام).
ص: 430
ع
ص: 431
شهادت سرور آزادگان حضرت اباعبدالله الحسین سومین امام معصوم در کربلا در سن 57 سالگی 61 قمری روز جمعه یا شنبه و قاتل آن حضرت بنا به مشهور شمربن ذى الاجوشن بود. ذی الجوشن که نامش شرجیل بود اولین عربی است که زره پوشید از آن روی به ذی الجوشن معروف گردید.
سفينة البحار ج 1 صفحه 714 از کتاب مثالب هشام بن محمد نقل می کند که زن ذى الجوشن از جبانة البيع به جبانة کنده می رفت در راه تشنه شد چوپانی را دید که گوسفند می چرانید از او آب خواست امتناع کرد، مگر با او عمل خلاف انجام دهد زن قبول نمود و بعداز مقاربت به شمر حامله شد از اینجا بود که روز عاشورا شمر ندا کرد یا حسین اتعجَلتَ بالنار قبل يوم القيمة آیا به آتش عجله کردی قبل از روز قیامت، امام فرمود: ندا کننده کیست گویا شمر است، گفت بلی، حضرت فرمود «يَا بن راعى المعزى أنتَ أولى بها صلبا» ای پسر مرد بزچران تو سزاواری به آتش داخل شوی، در منتخب التواريخ ص 236 نیز آمده آن حضرت چهار -
ص: 432
زوجه داشت بنام های رباب، لیلی، زنی که نام او معلوم نیست مشهور است که بعداز شهادت امام او اسیر شد و در نزدیکی حلب در جبل جوشن طفل خود را سقط کرد به نام محسن بن حسین (علیه السلام) در قیام خونین کربلا 72 تن از یاران با وفای امام حسین (علیه السلام) (1) به شهادت رسیدند که 32 سوار و 40 پیاده از اصحاب و از بنی هاشم با امام حسین بوده اند. از جمله فرزندان امام حسن مجتبی (علیه السلام) نیز هفت تن روز عاشورا در رکاب سیدالشهداء (علیه السلام) ملازمت داشتند که عبارتند از:
1- حسن مثنى.
2- عبدالله اکبربن حسن.
3- عبدالله اصغربن حسن.
4- قاسم بن حسن.
5- عمربن حسن.
6- ابوبکربن حسن.
7- احمدبن حسن. (2)
ولی از فرزندان امام حسن (علیه السلام) در کربلا پنج تن شهید شدند که با نام های آنان آشنا می شویم:
1- قاسم بن حسن.
2- عبدالله اکبربن حسن.
3- عبدالله اصغربن حسن.
4- ابوبکربن حسن.
5- احمدبن حسن. (3)
ن.ک ← سقیفه ریشه کربلا.
ص: 433
یزدگرد شهر به شهر می گریخت و به خیال آن که حمله عرب نهضت موقتی است میل داشت یکجا نیروئی تمرکز دهد و حمله متقابل نماید و بنابراین همچنان از کرمان به خراسان رفت تا سال 31 به مرو که مرکز آن سامان بود رسید و به جمع قشون پرداخت و از خاقان ترک و امرای کاشغر و بلاد دیگر حدود چین شرقی کمک خواست.
در مرو به مرزبان آن شهر برخورد که متهم به تفریط مال دیوانی شده بود خواست تا از ماهومه حساب بکشد ماهومه باطرخان سمرقند که او هم از یزدگرد به علت امتناع پادشاه از دادن دختر خود به او رنجش داشت همدست شده و این دو خائن بر قتل آخرین پادشاه سلسله ساسانی اتفاق کردند یزدگرد از ترس جان در نزدیکی مرغاب به آسیائی پناه برد اما ماهومه از مقرو مفرا و مسبوق شد و چند نفر را بکشتن او مأمور کرد ایشان هم در سال 31 که مطابق 561 میلادی بود او را به قتل رسانیدند و پس از 415 سال سلطنت ساسانی انقراض یافت از طرفی مردم خراسان اولاد ماهومه را بنام خداه کشان به نام ننگ و استهزاء و ضرب المثل می خواندند. پادشاه حبشه که به اسلام سابقه داشت از این واقعه اظهار بی اطلاعی کرد و فرستاد آن کسانی که غارت و قتل نموده بودند آنها را سرکوب کرد و غنائم مسلمانان را رد کرد و به عثمان نامه ای نوشت و عذر خواهی نمود.
محمدبن مسلمة از حبشه متوجه سواحل دریا و فتح جزیره قبرس شدند و آنجا را متصرف شدند سپس به طرف فتح جزیره در دوس رفتند که به دست معاویه فتح شد بعداز آن برای فتح قسطنطنیه رفتند و بعداً فریقیه را گرفتند به طرف جزیره سقلیه پیش رفتند. این رخ داد در حدود بیست و هشت سالگی امام مجتبی (علیه السلام) به وقوع پیوسته است. (1)
ص: 434
کنیه وی «اباالطفیل» بوده و روایاتی از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و امام اول و دوم نقل کرده است ابوطفیل در سال جنگ احد (3ق) زاده شد و 8 سال آخر زندگانی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را درک کرد.
ابوطفيل عامربن واثلة بن عبدالله بن عمیر (یا عمرو) بن جابر ابن حمیس (حجش) بن جُدَى (جُرّى) بن سعدبن لیث کنانی صحابی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شاعر و از یاران حضرت علی (علیه السلام) بود. وی احادیث فراوانی از اصحاب بزرگ پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) مانند خديجه، معاذ بن جبل و ابن مسعود و نیز امام علی (علیه السلام)، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام سجاد (علیه السلام) روایت کرده است.
ابوطفیل از یاران محمد حنفیه و پرجمداران سپاه مختار در قیام او به خون خواهی حسین بن علی (علیه السلام) بود او و فرزندش طفیل در قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بر ضد حجاج (82ق) شرکت داشتند.
ابوطفیل مردی سخنور و فصیح بود نمونه ای از سخنان او را که در مجلس معاویه بیان داشته آورده اند شعر او مانند اشعار عهد جاهلی منسجم و حماسی و غالباً در مفاخره و رئاست و نمونه هایی از آن به طور پراکنده در منابع ادبی آمده است.
پس از شهادت علی (علیه السلام) به مکه بازگشت و تا آخر عمر همانجا مقیم شد.
از جمله زنان امام، عایشه خثعمی بود که در زمان حیات امیرالمؤمنین به ازدواج حسن (علیه السلام) درآمد و هنگامی که علی (علیه السلام) شهید شد این زن به حضور حسن (علیه السلام) آمد و از قتل امیرالمؤمنین ابراز شادمانی کرد و گفت -
ص: 435
خلافت را به تو تبریک می گویم امام از این شماتت برافروخت و فرمود: بر مرگ علی ابراز شادمانی می کنی؟ برو که تو را طلاق دادم، عایشه رفت و خانه نشین شد تا روزگار عده اش پایان یافت و امام بقیه ی مهریه ی او را پرداخت و ده هزار درهم به او بخشید تا زندگانیش را بگذراند و وقتی که پول ها به عایشه رسید گفت (بهره ای اندک است از دوست جدا شده). (1)
او دختر ابوبکر عبدالله بن عثمان است که در چهارمین سال بعثت یا نه سال قبل از هجرت از مادرش «امّ رومان بنت عامر» زاده شد. پیامبر اسلام در سال دوم هجری او را به عقد خود درآورد؛ درحالی که سه سال از وفات حضرت خدیجه (علیهما السلام) گذشته بود و در سال 57/58 ق. درگذشت در قبرستان بقیع به خاک خاک سپرده شد.
ن.ک ← جنگ جمل.
او مظهر عبادت زهد و تقوا بود به همین علت با پای برهنه برای زیارت خانه خدا راه پیمود و در هنگام وضو بندهای بدنش می لرزید و رنگ مبارکش زرد می گشت به همین دلیل معنویت و عبادت حضرت زبانزد خاص و عام بود.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: حسن بن على بن ابى طالب عابدترین مردم زمان خود و پارساترین و برترین آنان بود. (2)
ن.ک ← زهد امام.
ص: 436
1- ابن عساکر به سندش از محمدبن علی نقل می کند که حسن بن علی (علیه السلام) فرمود: «انّى إستحيى من ربّى عزّوجل أن ألقاه وَ لَم أمش إلى بَیتِه»؛ (1) همانا من از پرودگارم حیا می کنم که به ملاقات او روم درحالی که با پای پیاده به سوی خانه ی او نرفته ام.
2- این کثیر می گوید: «کان الحسن إذا صَلى الغَداة في مَسجِد رَسُول الله يجلس في مصلاه حَتى تَرفَع الشمس»، (2) حسن (علیه السلام) هرگاه که نماز صبح را در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به جای می آورد در مصلای خود می نشست و ذکر خدا را می گفت تا خورشید بالا بیاید.
کینه اش ابوالفضل (علیه السلام) و لقبش قمر بنی هاشم است او بزرگترین پسر ام البنین است. و از عزیز ترین شهدای یوم الطف شمرده می شود. زیرا برای برادرانش امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به منزله ی بازویی توانا بود.
ن.ک ← ام البنین (علیه السلام).
وی از شخصیت های بزرگ قریش و دو یا سه سال از پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) بزرگتر بود. مادرش نتیله بنت جناب بود او به عنوان یکی از مسئولان حفظ کعبه سقایت و عمارت پیوند خاصی با قریشیان داشت از این رو -
ص: 437
با آن که با پیامبر در مذاکره ی عقبه ی دوم شرکت کرده بود، از آشکار کردن ایمانش به اسلام ابا می ورزید.
پس از هجرت مسلمانان از مکه به مدینه عباس در میان قریشیان مکی ماند و در سال دوم با اکراه و به تدبیر و سیاست، در صف مشرکین به نبرد بدر تن داد.
در اسناد زیادی در منابع اسلامی از این اکراه و ایمان درونی و باطنی عباس بن عبدالمطلب به اسلام یاد شده است که از جمله دلائل پژوهندگانی است که معتقدند عباس قبل از هجرت مسلمانان اسلام را پذیرا شده بود.
پس از شکست بدریان بت پرست عباس بن عبدالمطلب به اسارت مسلمانان درآمد ولی پیامبر او را به اعتبار توجهی که به درون عباس داشت، در مقابل فدیه آزاد کرد.
عباس با اعتقادی که به اسلام آورده بود، بار دیگر به میان قریشیان مکه بازگشت تا بتواند از نفوذ و اقتدار خود استفاده نماید و فعالیت های قریشیان را علیه مسلمانان به پیامبر گزارش دهد. در این که عباس چه هنگام، ایمانش را آشکار ساخت مبدءهای تاریخی متفاوتی ذکر شده است؛ ولی آنچه مسلم است، او از مهاجرین اسلام نیز به شمار می آید.
در نتیجه باید آشکار سازی اسلامش قبل از فتح مکه باشد.
بهرحال نخستین بار ایمان عباس در نبرد حنین و هوازن به وضوح آشکار گشت و در آیه های 25 تا 27 سوره توبه، ثابت قدم بودن صحابه مورد تقدیر قرار گرفت او هنگام تدفین پیامبر از زمره ی خاصان خاندان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بود.
ص: 438
عبایه بن ربعی نیز گفته شده از یاران امام اول و دوم می باشد.
ن.ک ← یاران و شاگردان.
او در رکاب عموی خود امام حسین (علیه السلام) به سفر حج کوچ کرد و در منزل ابوا - درحالی که محرم بود - جهان را بدرود گفت.
ن.ک ← فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) که در کربلا به شهادت رسیدند.
یکی از محدثین جلیل القدر و روات بزرگوار که شرافت نسب و طهارت مولد را با فضیلت علم و تقوی به هم آمیخته حضرت عبدالعظیم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيدبن الحسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام ) است. علاوه بر این که این سید جلیل القدر با پنج واسطه نسبت شریفش به حضرت علی (علیه السلام) می رسد از مشایخ حدیث و از زهاد و عبّاد زمان خود بود به طوری که از حالات وی پیداست، او به محضر سه نفر از ائمه معصومین رسیده و از آن بزرگواران نقل حدیث فرموده است. صاحب بن عباد (علیه السلام) در رساله خود گفته: ابوحماد رازی می گوید: خدمت حضرت هادی (علیه السلام) رسیدم و از آن جناب مسایلی پرسیدم، هنگامی که اراده کردم از محضر مقدسش خارج شوم فرمود: هرگاه مشکلاتی برایت پیش آمد کرد، آنها را از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا هم به او برسان. در امالی صدوق در ضمن حديث عرض دين آمد، وقتی -
ص: 439
که حضرت عبدالظیم خدمت امام هادی (علیه السلام) مشرف شد و عقاید خود را اظهار نمود امام فرمود: تو از دوستان حقیقی ما هستی.
در کتاب اختران تابناک می نویسد: موقعی که حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) از دنیا رفت بدنش را برای غسل دادن برهنه کردند نوشته بود. عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام)، این موضوعی که در کتاب منتخب طریحی می گوید: حضرت را زنده به گور کردند دلیل ندارد خبری است مجهول با روایات صحیح قابل معارضه نیست. (1)
محدث قمی در کتاب فواید الرّضویه طریحی را معرفی کرده می گوید: عالم فاضل محدّث ورع زاهد عابد، فقيه جليل القدر، آیا می شود چنین شخصی خبری مجهول و بی سند را نقل کند؟ بعید است در منتخب این عبارت را آورده: و قیل ممّن دَفن حيّاً من الطالبين عبدالظيم الحسنى بالرّى وَ مُحَمدبن عبدالله بن الحسن.
اگر بگوییم طریحی سندی ذکر نکرده صاحب تحف العقول هم سندی ذکر نکرده معذلک علما به او خیلی اهمیت می دهند.
قال على (علیه السلام): «إِذَا حَدَّثْتُمْ بِحَدِيثٍ فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِي حَدَّثَكُمْ فَإِنْ كَانَ حَقَّاً فَلَكُمْ وَ إِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْهِ» همین مدرک بزرگی است از کافی برای گویندگان.
خلاصه این که مقام و شخصیت آن حضرت تا آن جاست که گفته اند: «مَن زارَ عَبد العَظيمِ بِرِى لَمَن زارَ الحُسَين بِكَربَلا وَ مَن زَارَ الحُسَينُ».
ص: 440
درباره ی تولد و وفات حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) اطلاع درستی در دست نیست آن چه مسلم است وی در زمان حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)حیات داشته و در روح و ریحان نوشته حضرت عبدالعظیم را دشمنانش زنده در خاک دفن کردند و به اجل طبیعی از دنیا نرفته است. (1)
در مفاتح الجنان دارد که علما از برای حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) زیارتی نقل نکرده اند مگر فخر المحققين آقا جمال الدین در مزار خود فرموده که زیارت آن حضرت به این نحو است.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ.
در کامل الزیارات در فضیلت زیارت قبر آن حضرت روایت کرده:
عَن بَعضَ أهل الرّى قال: دَخَلَت عَل-ى أب-ي الحَسَنِ العَسگری (علیه السلام)، فقال: آین كُنت؟ فَقُلتَ زُرتُ الحُسَينُ بنُ عَليَّ (علیه السلام)، فَقالَ: اما إِنَّكَ زُرتَ قَبرَ عَبدُ العظيمِ عِندَكُم لَكُنتَ كَمَن زار الحُسَينُ (علیه السلام).
در کامل الزیارات از بعضی اهل ری روایت کرده که گفت: بر حضرت ابى الحسن العسکری (علیه السلام) داخل شدم حضرت فرمودند: کجا بودی؟ عرض کردم: به زیارت حضرت حسین بن علی (علیه السلام) رفته بودم حضرت فرمودند: آیا نمی دانی اگر قبر حضرت عبدالعظیم را که نزد خودتان است زیارت کنی مثل آن است که حسین (علیه السلام) را زیارت کرده ای. (2)
کینه اش «ابوبکر» است از لیلی دختر مسعود بن خالد به دنیا آمد.
ص: 441
او هم در یوم الطلف شهید شد. شش تن از پسران امیرالمؤمنین در رکاب برادرشان سیّدالشهدا جهاد کردند و در پیش رویش در جهبه ی شرف و افتخار به شهادت رسیدند.
مادر عبدالله هم ام البنین است و خود او هم از شهدای کربلاست.
عبدالله فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام) است و مادرش ام ولد می باشد. که ایشان در خدمت عموی خویش شهید گشت.
کیفیت شهادت عبدالله بن حسن (علیه السلام) در صحرای جانسوز کربلا چنین است: به روایت سید (رحمه الله) و شیخ مفید (رحمه الله)، لشكر لحظه ای از جنگ با امام حسین (علیه السلام) درنگ کردند؛ آن گاه رو به او (امام حسین علیه السلام) آوردند و او را دایره وار احاطه کردند. در این هنگام عبدالله بن حسن (علیه السلام) که در میان خیام بود و در کودکی غیر مراهق بود وقتی عموی بزرگوار خود را بدین حال دیده تاب و توان از وی برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خیمه بیرون دوید تا مگر خود را به عموی بزرگوار رساند. جناب زینب (علیهما السلام) از عقب او به شتاب بیرون شد و او را بگرفت و از آن سوی امام (علیه السلام) نیز ندا در داد: «ای خواهر! عبدالله را نگاه دار؛ مگذار که در این میدان بلا انگیز آید و خود را هدف تیر و سنان بیرحمان نماید».
جناب زینب (علیهما السلام) هرچه در منع او اهتمام کرد فایده نبخشید و عبدالله از برگشتن سوی خیمه امتناع سختی نمود و گفت: «به خدا قسم از -
ص: 442
عموی خویش مفارقت نکنم!» و خود را از چنگ عمه اش رهانيد و به تعجیل تمام خود را به عموی خود رسانید.
در این وقت اَبجر بن کعب (لعین) شمشیر خود را بلند کرده بود که به حضرت امام حسین (علیه السلام) فرود آورد که آن شاهزاده رسید و به آن ظالم فرمود: «وای بر تو ای پسر زانیه! می خواهی عموی مرا بکشی» آن ملعون وقتی تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پیش شمشیر داد ،شمشیر دست آن مظلوم را قطع کرد. چنان که صدای قطع شدنش بلند شد و به نحوی بریده شد که با پوست زیرین بیاویخت آن طفل فریاد برداشت «یا ابناه یا عَمّاه» حضرت او را بگرفت و سینه ی خود چسبانید و فرمود: «ای فرزند برادر! صبر کن بر آنچه بر تو فرود آید و آن را از در خیر و خوبی به شمارگیر هم اکنون خداوند تو را با پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود». پس حرمله لعین تیری به جانب آن کودک انداخت و او را در بغل عمه خویش شهید کرد. (1)، (2)
ن.ک ← فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) که در کربلا به شهادت رسیدند.
عبدالله زبیر همان مرد فرومایه و پلیدی است که به دشمنی اهل بیت معروف است چنین فردی به صلح امام اعتراض کرد و حضرتش را به ترس و زبونی متهم ساخت، امام به او فرمود: «گمان می کنی من به علت ترس و زبونی با معاویه صلح کرده ام؟ وای بر تو، چه می گویی؟ من پسر دلیر ترین مردان عربم و فاطمه پیشوای زنان جهان مرا به دنیا -
ص: 443
آورده است؟! وای بر تو هرگز ناتوانی و ترس به من راه ندارد ولی علت صلح من داشتن یارانی چون تو بود که ادعای دوستی من را می کنید و در دل نابودی من را می خواهید پس چگونه می توانم به اشخاص مثل تو اطمینان داشته باشم».
پسر زیبر امام را به ترس و ناتوانی متهم کرد ولی هرگز چنین نیست و ترس از کجا به حسن (علیه السلام) راه یافته است؟ از سوی پدرش که شیر خدا و رسول اوست یا از نیاکانش که یکی پیامبر است و دیگری ابی طالب پیشوای مکه، یا از دو عموی بزرگوار شهیدش، حمزه و جعفر یا از سوی برادرش حسین (علیه السلام) که پدر شهیدان است و یا خودش ترسو است که در میدان های جنگ ها دلیری ها کرده و در یوم الدار و جنگ جمل و مظلم ساباط، شجاعت ها از خود نشان داده است؟ حسن (علیه السلام) همان شیری است که هرجا حمله برد مرگ را به پیش میراند و این سخنی است که دشمنش درباره اش گفته است.
عبدالله بن عامر هندی ن.ک ← ازدواج امام مجتبی و نگرانی معاویه.
عبدالله پدر پیامبر یکی از فرزندان ده گانه ی عبدالمطلب است. او در میان قریش به تقوا و پاکی معروف بود و از نظر وقار و متانت مقامی بس بلند و منزلتی بس عظیم نزد عبدالمطلب داشت. هنوز بیست و چهار بهار از سن او نگذشته بود که پدرش دست او را گرفت و او را به خانه ی وهب بن عبد مناف برد و از دختر او به نام آمنه که به پاکی و عفت در بین عرب معروف بود خواستگاری کرد و در همان مجلس او را به عقد عبدالله درآورد میوه این ازدواج فرزندی شد که ورق تاریخ بشریت به -
ص: 444
وسیله ی او برگشت و انسانیت در مسیر کمال و معرفت قرار گرفت و سیر نبوت به او ختم شد. (1)
عبدالله عباس که از طرف امام حکومت بصره را داشت نامه ای به معاویه نوشت و اعزام جاسوسان و خبرگزاران را به کوفه و بصره زشت شمرد و معاویه را از چنین تجاوز کاری های آشکار برحذر داشت و تهدید کرد.
بدنبال پاسخ معاویه به ابن عباس عبدالله عباس که مردی متفکر و بیدار بود نامه ای به حضور امام نوشت و حضرت را به جنگ با معاویه و مقابله با این دشمن مسلمانان برانگیخت.
نامش «شیبه» بود که به جهت پرورش یافتن در امان مهرانگیز عمویش مطلب مهتر قریشیان مکه، به عبدالمطلب شهرت یافت.
عبدالمطلب، نیای سوم اهل بیت (علیهم السلام) است که پس از وفات عمویش مطلب به سیادت و سروری قریش نایل آمد چاه زمزم که پس از شکست طایفه «جهرهم» به دست طایفه «خزاعه» و کوچ اجباری آنان از مکه به یمن توسط عمرو به حارث جرهمی با خاک انباشته شده بود از سوی عبدالمطلب و فرزندش حارث، مجدداً حفر شد و اشیای قیمتی و طلاهای به دست آمده از داخل آن یا به خانه خدا هدیه شد یا صرف تجهیز و تزیین آن شد.
حفر مجدد چاه زمزم که یادرگار معجزه ی بزرگ حضرت اسماعیل (علیه السلام) -
ص: 445
بود موجب احترام و اعتبار ویژه عبدالمطلب شد.
وی که در اداره امور خانه خدا و پذیرایی حاجیان جز حارث فرزندی نداشت و احساس تنهایی می کرد در پیشگاه خداوند متعال نذر کرد که اگر خدا به وی ده فرزند پسر عنایت کند یکی از آنان را در راه خدا قربانی کند.
خداوند منان به خواسته عبدالمطلب جامه عمل پوشانید و به او ده فرزند پسر به نام های حارث، زبیر، ابوطالب، حمزه، غیداق، ضراز، مقدم، ابولهب، عباس و عبدالله عنایت فرمود زمان آن فرا رسیده بود که عبدالمطلب برای وفا به نذر خود یکی از پسران خود را در راه خدا قربانی کند.
او با قرعه عبدالله را برای قربانی برگزید عبدالله جوان بیست و چهار ساله و زیبا روی عرب، آماده قربانی شدن در راه خدا شد. پدرش دست وی را گرفت و به سوی قربانگاه رهسپار شد خروش جگر سوز از زنان و مردان مکه برخاست و از عبدالمطلب درخواست تجدید نظر کردند.
دوستان، بستگان به ویژه بستگان مادری عبدالله به عبدالمطلب گفتند: ما حاضریم تمام مال و ثروت خود را فدا کنیم، ولی عبدالله زنده بماند.
بلاخره بنا را برقرعه کشی گذاشتند و بین عبدالله و ده شتر قرعه کشیدند که اگر قرعه به نام ده شتر درآمد آن شتران را قربانی کنند ولی بنام عبدالله درآمد، سپس بین عبدالله و بیست شتر عبدالله و سی شتر، عبدالله و چهل شتر، عبدالله و پنجاه شتر، عبدالله و شصت شتر، عبدالله و هفتاد شتر، عبدالله و هشتاد شتر و عبدالله و نود شتر کشیدند، ولی باز هم قرعه به نام عبدالله افتاد تا اینکه بین عبدالله و صد شتر کشیده شد و این بار قرعه به نام شتران افتاد عبدالمطلب سجده شکر به جا آورد و دستور داد صد شتر را در یک روز قربانی کنند و استفاده از آنها را برای عموم آزاد کرد. عبدالمطلب پدر عبدالله از اجداد امام حسن مجتبی ( علیه السلام) می باشد.
ص: 446
امام حسن مجتبی (علیه السلام)، هنگامی که عبیدالله بن عباس را با 12 هزار نفر از سپاهیان برای مقابله به سوی معاویه فرستاد، طی فرمانی به او نوشت: «يَا ابنَ عَمَّ! إِنَّى باعِثُ مَعَكَ اثْنَى عَشرَ أَلفاً مِن فُرسَانَ العَرَب وَ قُرَاءِ المصرِ ، الرَجُلِ مِنهُم يَزيدُ الكَتِيبَه، فَسر بِهِم وَ أَلِن لَهُم جَانَبكَ، وَ أبسط لَهُم وَجهَك و أفرش لَهُم جَناحَكَ وَ أدِنهُم مِن مَجْلِسِكَ فَإِنَّهُم بَقِيَةٌ ثِقَاتِ آميرالمؤمنينَ وَ سِرَّ بِهِم عَلَى شَطُ الفُراتِ ثُم امضِ.
حَتَّى تَستَقْبِلَ بِهِم مُعاوِيَةَ، فَإِن أنتَ لَقِيتَهُ فَاحْتَبِسَهُ حَتَّى آتِيكَ فَإِنَّى عَلَى أَثَرِكَ وَ شيكا، وَلَيكُن خَبَرُكَ عِندى كُلَّ يَومٍ وَ شَاوِر هَذين - يعني قيس بن سعد و سعيدبن قيس - و إذا لَقِيتَ مُعَاوِيَةَ فَلا تُقَاتِلهُ حَتَّى يُقَاتِلُكَ فَإِن فَعَلَ فَقَاتِلهُ وَ إِنْ أصيتَ، فَقيسُ بن سَعد عَلَى النَّاسِ، فَإِن أُصيبٍ فَسَعيدبنِ قَيس عَلَى النَّاسِ».
ای پسر عموی من! دوازده هزار نفر از سواران عرب و ساکنان شهر را همراه تو اعزام کرده ام که یک تن از آنان ارزش بیش از یک گروه نظامی را دارد. با آنها حرکت کن و «نسبت به آنان متواضع باش» و بر آنان گشاده رو باش و آغوش بر آنان بگشا و آنان را نزدیک خویش قرار ده؛ چرا که آنها تنها بازماندگانی هستند که مورد اعتماد امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند. آنان را از کناره ی شط فرات حرکت داده و به راهت چندان ادامه بده که آنان را با معاویه روبرو سازی، پس اگر به معاویه برخوردی، او را نگهدار تا من برسم؛ چه آن که من بلافاصله به دنبال تو روانم.
اما هر روز گزارش اتفاقات را به من برسان و با این دو نفر، یعنی قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت کن و چنان چه با معاویه -
ص: 447
روبه رو شدی با او جنگ مکن، مگر این که او با تو بجنگد و اگر جنگید، با او جنگ کن و چنان چه کشته شدی قیس بن سعد امیر است و اگر او کشته شد سعیدبن قیس امیر خواهد بود.
عده زیادی می پرسند علت انتخاب عبیدالله بن عباس به فرماندهی سپاه چیست و چرا امام چنین شخصی را به این مقام پر مسئولیت برگزید در صورتی که در میان سپاهیان افرادی وجود داشتند که ایمانشان مستحکم تر و اخلاصشان زیادتر بود و عقیده ای نیرومندتر داشتند مثل قيس بن سعد و سعیدبن قیس و همانند آنها از افراد مطمئن سپاه که به هر جهت از عبیدالله برای رهبری لشکریان سزاوارتر بودند؟
سپاه را به عبیدالله تفویض کرد تا او را بیش از بیش به جنگ تشویق کند و برانگیزد و بر میزان وفاداریش بیفزاید دوم اینکه او مردی با کفایت و توانا بود و به درستی می اندیشید و شایسته ی احراز چنین مقامی بود زیرا او در مکتب امیر المؤمنين (علیه السلام) تربیت شده بود و به علت همین کفایت و قدرت بود که علی (علیه السلام) او را به حکومت یمن منصوب فرمود.
دیگر آنکه او ملزم بود نهایت کوشش خود را در جنگ با معاویه ابراز کند. زیرا او در مقام انتقام و خون خواهی از معاویه بود و بسربن ارطاة سردار معاویه دو فرزند عبیدالله را در هجوم به یمن کشته بود و بالاخره فرماندهی سپاه را عبیدالله مطلقاً بر عهده نداشت بلکه مقام فرماندهی سپاه را مثلثی متعهد بود که قیس بن سعد و سعیدبن قیس دو پهلوی دیگر آن را تشکیل می دادند.
وقتی که معاویه دید به وسیله پول گروه زیادی را به سوی خود کشانده است با کوشش بیشتری به جلب جان های بیمار پرداخت و تصمیم گرفت عبيدالله بن عباس فرمانده سپاه را هم فریب دهد و به -
ص: 448
سوی خود بکشاند و ماجرا را به دست او پایان بخشد، بدبختانه عبیدالله بن عباس هم که از خویشان نزدیک پیامبر بود و در برابر این فریب پایدار نماند و به گروه خیانت و ستم گرائید.
بنابراین معاویه نامه ای برای عبیدالله فرستاد و این نامه شوری در دل او انداخت و برای ارتکاب بزرگ ترین جرم و خیانت به تکاپو افتاد.
بنابراین در تاریکی شب سپاه، عبیدالله به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان اردوگاه امام را ترک گفت و به قرارگاه شام پیوست.
کسانی هم که به همراه او به معاویه پیوستند آزمندان هواپرستی بودند که در دل هایشان از نقش دین اثری نبود و مسئولیت این خیانت بزرگ به گردن عبیدالله خائن و تبهکار افتاد که انحراف ننگینش بقایای سپاه را سراسیمه کرد و وحدت اردوگاه امام را از هم پاشید.
عبیدالله بن علی کسی است که به طرفداری از عبدالله بن زبیر با مختاربن ابی عبیده ی ثقفی باب مخالفت باز کرده بود.
عبیدالله عقیده داشت که مختار مردی عوام فریب و ماجراجوست گفته می شود که یک روز مختار بن ابی عبیده از عبیدالله دعوت کرد تا دیدارش کند. عبیدالله هم به این دعوت اجابت گفت و به خیمه ی مختار رفت ولی دیگر به خیمه خود برنگشت شب هنگام جنازه ی خونینش را در کنار خیمه ی مختار یافتند خدا می داند که مختاربن ابي عبيده شخصاً عبيدالله را به قتل رسانده یا دستور داد دیگری او را از میان بردارد؛ ولی آنچه مسلم است این است که دامن مختار به خون عبيدالله آلوده است.
ص: 449
این حادثه به دستگاه تبلیغات عبدالله بن زبیر موضوع خوبی سپرد. مصعب بن زبیر سخت بر ضد مختار خطابه ها ایراد کرد و نامه ها نوشت و وانمود کرد که خون خواه خانواده ی امیرالمؤمنین علی، پسراميرالمؤمنین علی را به قتل رسانیده است.
عبیدالله فرزند عمربن خطاب مردی ماجراجو و آشوب گر و جاه طلب بود. وقتی عمربن خطاب به قتل رسید عبیدالله بن عمر به خون خواهی پدر سه نفر را که یکی از آنها والی سابق اهواز را که مسلمان شده بود و در مدینه اقامت داشت به قتل رسانید امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عثمان توصیه کرد که عبیدالله را به گناه قتل و کشتن یک مسلمان ایرانی گردن بزند ولی عثمان پا بر روی حق گذاشت و خون آن ایرانی را لگد مال کرد و از قصاص چشم پوشید.
وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر منبر خلافت قرار داشت، عبیدالله بن عمر از ترس قصاص به شام گریخت و به معاویه پیوست زیرا می دانست که محال است علی بن ابی طالب از خون هرمزان ایرانی درگذرد. (1)
پس از چندی عبیدالله بن عمر به همراهی سپاه معاویه در جنگ صفین شرکت جست در کتاب وقعه صفين نقل شده که در روز قتل ذوالکلاع حمیری از فرماندهان سپاه معاویه عبیدالله بن عمربن خطاب به میدان آمد و صدا زد: من با حسن بن علی کار دارم.
و زمانی که امام حسن (علیه السلام) به میدان آمد، عبیدالله به او گفت: پدرت در آغاز (غزوات پیامبر) و در پایان (نبرد صفین) قریش را از هم پاشید، -
ص: 450
آیا می پذیری که پدرت را از خلافت خلع کنیم و با تو بیعت کنیم؟.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا هرگز چنین نشود. سپس فرمود: ای پسر خطاب، سوگند به خدا گویا تو را چنان می بینم که امروز یا فردا کشته می شوی بدان که شیطان تو را فریفته و گمراهت کرده است چندان که تو را آراسته تا مورد تماشای زنان شام واقع شوی و خداوند به زودی تو را به زمین خواهد زد و تو را نگون سار و به صورت کشته بر خاکت خواهد افکند». (1)
در روز چهاردهم شوال سال سی و هفتم که جنگ صفین به شدت رسیده بود عبیدالله با حریث بن جابر جعفر در میدان روبرو شد و به دست حریث از مرکب سرنگون گردید. (2)
این سه فرزند امیرالمؤمنان از زنان گمنامی که در تاریخ عنوان خاصی ندارند به وجود آمدند و در زندگی خود سرگذشت جالبی نداشته اند.
وی آخرین فرزند ام البنین است که در بیست و یک سالگی در روز عاشورای سال شصت و یکم هجرت، در راه اعتلای کلمه حق به شهادت رسیده است.
ص: 451
عدی، همان مرد نامی و نمونه ای که در عقیده و ایمان و جهاد در راه خدا زبانزد همگان بود از انعقاد صلح، انقلابی تند در نهادش زبانه کشید ولی با سخنی نرم و کلاسی مؤدبانه درحالی که اندورنش از شدت درد و اندوه می گداخت به امام چنین گفت: «ای پسر پیامبر، دوست داشتم پیش از آنکه چنین ماجرائی را ببینم می مردم تو ما را از پهنه ی عدالت خود به محیط جور کشانیدی و از حق بازداشتی و به باطلی که از آن می گریختیم دچار ساختی، اکنون دچار خواری و پستی شدیم و بدبختی بزرگی ما را فرا گرفت».
امام از سخن عدی، به سختی اندوهناک شد و برای بیان علت صلح به او فرمود: «ای عدی، من دیدم مردم اشتیاقی فراوان به صلح دارند و از جنگ به سختی بیزارند و هرگز نخواستم جنگ را به آنها تحمیل کنم و بهتر دانستم که جنگ را به روزی که موعد آن است موکول کنم».
کتابی است درباره شرح وصیت امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) به امام حسن مجتبی (علیه السلام) که توسط سعید هاشمی به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات براق منتشر شده است.
در این کتاب از 207 منبع استفاده گردیده که به شرح و تفسیر نامه ای که حضرت مولا هنگام بازگشت از جنگ صفین در یکی از منازل بین راه به فرزندشان امام حسن (علیه السلام) مجتبی نوشته اند پرداخته است.
عقل مجسم ن.ک ← امام حسن عقل مجسم.
ص: 452
یکی از سنت های زیبای اسلامی، عقیقه کردن است. در این سنت اسلامی برای حفظ سلامتی و دور ماندن نوزاد از آسیب های احتمالی گوسفندی را می کشند و گوشت آن را میان مردم به صورت خام یا پخته تقسیم می کنند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) روز هفتم ولادت امام مجتبی (علیه السلام) دستور داد تا گوسفندی (1) بیاورند سپس خود ایشان گوسفند را ذبح کرده و دعای مربوط به عقیقه را خواند. امام صادق (علیه السلام) درباره این جریان می فرماید: جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) هنگامی که می خواست گوسفند را برای عموی بزرگوارم حضرت حسن بن علی عقیقه کند این گونه دعا فرمود:
به نام خدا این گوسفند عقیقه حسن است. خدایا! استخوان این گوسفند را به جای استخوان او گوشتش را به جای گوشت او، خونش را به جای خون او و مویش را به جای موی او عقیقه می کنم خدایا این عقیقه را مایه حفظ و سلامت محمد و دودمانش قرار ده سپس رو به حاضران کرد و فرمود: از گوشت این گوسفند هم خود بخورید و هم به دیگران بدهید و ران گوسفند را هم برای قابله فرزندم حسن (علیه السلام) (اسماء) بفرستند.
در این سنت پسندیده اسلامی، همه مردم به ویژه نیازمندان در شادی صاحب فرزند، سهیم می شوند پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) این سنت زیبا را در برابر سنت های زشت جاهلی که هیچ سودی نداشت قرار داد و برکت و ثواب آن را جایگزین عادت های خرافی و ناپسند جاهلی کرد از جمله این عادت های زشت جاهلی این بود که هرگاه نوزادی به دنیا می آمد سر او را آغشته به خون می کردند، ولی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) برای از میان بردن این رسم جاهلی دستور فرمود تا سر امام مجتبی (علیه السلام) را تراشیده و با -
ص: 453
عطر خوشبو سازند و افزون بر عقیقه کردن گوسفند و تقسیم گوشت آن در میان نیازمندان هم وزن موهای تراشیده شده سر او، نقره نیز صدقه داد و به اسماء فرمود: ای اسماء! آغشته کردن سر نوازد به خون از رسوم جاهلیت است. (1)
کنیه اش ابو یزید و یکی از چهار فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد بود وی ده سال از جعفر و بیست سال از علی بن ابی طالب بزرگتر بود.
ابن حزم گفته است که فرزندان عقیل، عبدالله، عبدالرحمن و مسلم در واقعه کربلا و کوفه کشته شدند و نسلش تنها از فرزند دیگرش محمد ادامه یافت.
عقیل در علم انساب عرب به حافظه و شناخت شهرت عام داشت او در نبرد بدر به مقابله با مسلمانان رضا داد؛ ولی پس از اسارتش به دست مسلمانان و آزادیش در مقابل فدیه ای که عباس بن عبدالمطلب پرداخت به توحید گروید و تسلیم مسلمانی شد؛ ولی این اعتقاد را تا قبل از واقعه حدبییه آشکار ننمود.
عقیل پس از هجرت به مدینه ایمانش را در غزوه موته به آزمایش گذارد و از آن تاریخ تا وفات پیامبر اسلام مخصوصاً پس از فداکاری صیمانه اش در نبرد حنین یکی از یاران پیامبر و شهرتش زبانزد خاص و عام گردید.
پیامبر علاقه شدید و ویژه ای به امام حسن (علیه السلام) داشت و هیچ گاه از -
ص: 454
محبت به او غافل نمی شد او را می بوسید و می بوئید دهان مبارکش را می بوسید و فرمود: خدا یا من او را (حسن) را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر کس که او را دوست دارد.
علاقه و محبت پیامبر (علیه السلام) به حدی بود که گاه حسن خود را روی منبر در آغوش می گرفت و در همان حال برای مردم سخن می گفت و گاه در حالی که بر منبر بود پائین می آمد و حسن را در آغوش می گرفت و مورد تفقد و مهربانی قرار می داد. (1)
در کتاب احتجاج، از اعمش و او از سالم بن ابي الجعد راویت می کند که یکی از رفقای ما گفت: در مدینه به حضور امام حسن (علیه السلام) رفتم و عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! سرهای ما را در گربیان ذلت فرو انداختی و ما جمعیت شیعیان را غلام و برده دیگران ساختی و اکنون یک نفر برای تو نمانده است».
امام حسن (علیه السلام) فرمود: «برای چه چنین کردم؟» گفتم: برای اینکه زمام امور خلافت و رهبری را به این طاغوت [معاویه] تسلیم کردی.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا من زمام خلافت را به معاویه تسلیم نکردم مگر اینکه من برای خود یارانی نیافتم و اگر من یارانی داشتم، قطعاً شب و روزم را با معاویه می جنگیدم تا خداوند بین من و او حکم کند، ولی من مردم کوفه را شناختم و آنها را آزمودم، دریافتم که با همیاری آنها نمی توان فسادی را اصلاح کرد [و با دلو آنها نمی توان به چاه رفت] چرا که آنها در گفتار و کردارشان بی وفا و بی تعهد هستند، -
ص: 455
آنها با همکدیگر اختلاف دارند خودشان به ما می گویند: «دلهایشان با ما است، ولی شمشیرهایشان برای جنگ با ما برهنه و آماده است».
آن شخص افزود: امام حسن (علیه السلام) که مشغول گفتن این سخنان با من بود ناگهان دیدم خون از گلویش فرو ریخت، در همین هنگام طشتى طلبید، طشت حاضر کردند آن قدر خون از گلوی او آمد که طشت پر از خون شد.
عرض کردم: ای پسر خدا! این خون ها چیست؟ تو را رنجور و دردمند می نگرم فرمود: «آری، این طاغوت ستمگر [اشاره به معاویه] کسی را مأمور نمود که مرا مسموم کند».
«فَقَد وَقَع عَلى كَبَدِى فَهُوَ يَحْرُجُ قِطَعاً كَما تَرى».
«آن زهر بر جگرم رسید و این پارهای جگر من است چنان که می بینی بیرون می آید».
ابوالفرج اصفهانی [مورخ معروف] در کتاب مقاتل الطالبین می نویسد: پس از آن که امام حسن (علیه السلام) [ناگزیر] با معاویه صلح کرد، از عراق به مدینه آمد و در آنجا سکونت گزید معاویه پس از مدتی [برخلاف شرائط صلح] تصمیم گرفت برای پسرش یزید [به عنوان ولیعهد] از مردم بیعت بگیرد [معاویه در این مسیر کوشش فراوان کرد و با تهدید و تطمیع و کشتار مردم را با اجبار به بیعت با یزید و اداشت] ولی هیچ موضوعی برای معاویه سنگین تر و ناگوارتر از وجود امام حسن (علیه السلام) و سعد وقاص نبود. [زیرا این دو نفر حاضر به بیعت با یزید نبودند].
معاویه به خاطر همین امام حسن (علیه السلام) و سعد وقاص را مسموم نمود و آن دو بر اثر مسمومیت کشته شدند. (1)
ص: 456
او دریای متلاطم علم و دانش بوده است زیرا کسی که در مهد نبوت آغوش ولایت و دامان عصمت و خاندان طهارت رشد و نمو کرده و در مکتب وحی و الهام آموزش و پرورش یافته باشد چون دریای مواج دریای دانش او موج می زند.
این صباغ می گوید که روزها در مسجد می نشست و صحابه اطرافش را گرفته از منبع علوم ولایت استفاده می کردند و آب علم و دانش می نوشیدند و ادله و براهین قاطعی بر مدعای خود درباره ی توحید، نبوت، احکام و علوم قرآن می آورد.
در بحارالانوار نقل شده است که با اسناد خود از معاویه روایت کرد که از ابی عبدالله (علیه السلام) شنیدم که فرمود بار خدایا، ای کسی که علم گذشته و آینده را به ما عطا کردی و ما را وارثان انبیاء قرار دادی و امت های گذشته را با ما به پایان بردی و وصایت را به ما اختصاص دادی. (1)
از ابن مسکان مروی است که ابی عبدالله (علیه السلام) فرمود: خداوند تبارک و تعالی فرمود: «وَ کَذلِک نُرِى إبراهِيمَ مَلَكُوتَ السَمَواتِ وَ الأرضِ وَلِيكُون مُنَ المُوقِنین» (2) و این چنین به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نشان دادیم تا از یقین آورندگان باشد خداوند پرده از دیدگان ابراهیم به کنار زد تا به آسمان های هفت گانه بنگرد، حتى به مافوق عرش نظر کند و باز از چشمانش پرده برداشت تا به زمین نظر افکند، حتی آن چه در هواست را ببیند و با محمد (صلی الله علیه واله وسلم) نیز همین کرد، خداوند با من و ائمه بعداز رسول خدا نیز چنین کرد.
ص: 457
اخبار در این مضمون متواتر است و شکی نیست که علمشان بیشتر و برتر از علم ابراهیم (علیه السلام) است؛ چون افضلیت آنان بر ابرهیم (علیه السلام) معلوم است زیرا که آنان وارث علم رسول خدا هستند و حضرت ایشان افضل و اعلم از ابرهیم نبی است، چون خداوند تعالی فرموده است: «وَ إن من شيعَتِهِ لإبراهيم» (براستی که ابراهیم از شیعیان او است). در بحار از کتاب مصباح الانوار شیخ الطائفه با اسناد از مفضل مروی است که روزی به امام صادق (علیه السلام) وارد شدم فرمود: ای مفضل، آیا به کنه معرفت محمد و علی، فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) پی برده ای؟ گفتم: سرور من! کنه معرفت آنان چگونه است؟ فرمود: ای مفضل، هرکس به کنه معرفتشان پی برد مؤمن است. گفتم: کنه معرفتشان را به من بشناسان و فرمود: تو می دانی که آنان به آنچه خداوند عزوجل آفریده است علم دارند و آنان گنجوران آسمان ها و زمین و کوه ها و دریاها هستند و آنچه ستاره در آسمان است و تعداد فرشتگان و وزن کوه ها و آب دریاها و نهرها و چشمه ها را می دانند، و برگی از درختی فرو نمی افتد مگر این که آنان می دانند و هیچ خشک و تری نیست مگر این که در قرآن کریم است و آنان آنها را می دانند.
گفتم: سرور من، آن را دانستم و اقرار کردم و ایمان آوردم، فرمود: آری، ای مفضل، آری، ای مکّرم، آری، ای طیب، گوارا باد بر تو بهشت و برای هرکسی که به آن ایمان دارد. (1)
همه ی این اخبار به صراحت می گویند که آنان با علم حصولی بالفعل علمشان به همه ی اشیاء محیط است که به کلی از شوائب جهل منزّهند. و از جمله چیزهایی که بر این مدعی دلالت دارند این است که آنان حقیقت نورند که شوائب جهل آن را نیالوده است. پس اگر در -
ص: 458
چیزی از امور جاهل باشند تركب آنان از نور و ظلمت که همان جهل باشد لازم می آید و شأن و مقامشان برتر و بالاتر از این است. پس نور محض مستلزم احاطه علمی بر همه ی اشیاء و موجودات است.
پس مقام و مرتبه آنان فوق همه ی پذیرنده های امکانی است و بخل و خست در مبدأ فیاض راه ندارد زیرا متقضای رحمت او رحمانیت است و آن اعطاء حق هر ذی حقی است و آن انصاف آنان است، به همه چیزهایی که می تواند مرتبه کمال باشد و از جمله اینها کمالات علمی است. (1)
واصل بن عطا می گوید: «كَانَ الحَسَنِ بنِ عَلى عليه سيماء الأنيباء وبهاء الملكوت» (2) در حسن بن علی سیمای انبیاء و ارزش پادشاهان دیده می شد.
آن امام همام مظهر علم، فصاحت و بلاغت بوده و به آنچه که دیگران علمی نداشته اند عالمانه تسلط داشته و به همه ی علوم دانا بوده و از احوال پیروان خویش نیز آگاه بوده است.
به امام مجتبی (علیه السلام) همچون بقیه ائمه اطهار علم جفر، جامعه و مصحف فاطمه (علیهما السلام) عطا شده است با هم به سراغ کتاب بصار الدرجات تأليف ثقه جليل القدر ابوجعفر محمدبن حسین بن فروخ الصفار می رویم و باب چهاردهم را باز کرده و دو حدیث در این باره می خوانیم:
الف) على بن الحسین از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که عبدالله بن حسن مدعی است که در نزد او علمی بیش از انچه نزد مردم است نیست.
حضرت فرمودند: بخدا قسم عبدالله بن حسن درست گفته، نزد او -
ص: 459
جز آنچه نزد مردم است نمی باشد ولی نزد ما بخدا قسم جامعه است که در آن حلال و حرام است و نزد ما جفر است آیا عبدالله بن حسن می داند که جفر چیست؟ پوست شتر است با گوسفند؟ همین طور نزد ما مصحف فاطمه (علیهما السلام) است. به خدا قسم در آن یک حرف از قرآن نیست، ولی املاء پیک خدا (فرشته خدا جبرئیل) و خط علی (علیه السلام) است. عبدالله بن حسن چه خواهد کرد وقتی مردم از هر طرف بیایند و از او سؤال کنند. (1)
ب) علی بن سعید می گوید خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که محمد بن عبدالله بن علی گفت: تعجب می کنم از عبدالله بن حسن که او مسخره می کرد و یا می گفت این مطلب در جفر شما هست، همان جفری که ادعا می کنید.
امام صادق (علیه السلام) ناراحت شد و فرمود: تعجب از عبدالله بن حسن است که می گوید در میان ما امامی نیست، راست می گوید زیرا نه او امام است نه پدرش، او گمان می کند علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز امام نبوده، دروغ می گوید.
اما اینکه راجع به جفر سخن گفته آن عبارت است از پوست گاوی دباغی شده مانند خیک که در آن کتاب ها و تمام علومی است که مردم نیازمند آن هستند تا روز قیامت از حلال و حرام، به املاء رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و خط علی (علیه السلام)، در همان مصحف فاطمه (علیهما السلام) نیز هست که یک آیه از قرآن هم درآن نیست.
همچنین نزد من انگشتر و زره و شمشیر و پرچم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نیز هست، علیرغم میل آن کسی که گفته آری نزد من جفر است. (2)
ص: 460
یکی از ویژگی های انبیاء و پیشوایان معصوم از جمله امام مجتبی (علیه السلام) آگاهی از غیب است غیب در برابر شهود بر دو بخش است: غیب مطلق و غیب نسبی.
با بررسی آیات قرآن در این زمینه می توان گفت علم غیب مطلق مخصوص خداست و در رابطه با غیر خداوند علم غیب اعطایی همراه با اذن الهی است، علم غیب از طریق وحی ویژه انبیاء الهی است. ائمه اطهار نیز علم جفر، جامعه و مصحف فاطمه (علیهما السلام) نزد آنان است بنابراین از احوالات شیعیانشان آگاه بوده و از تمامی علومی که مردم نیازمند آن هستند نیز آگاهی دارند.
منابع روایی و تاریخی مواردی از علم غیب حضرت زهرا (علیهما السلام) را بیان نموده اند، از آن جمله سلمان گوید: عمار برایم نقل کرد که روزی حضرت علی (علیه السلام) وارد منزل شد حضرت زهرا فرمود: نزدیک بیا تا از حوادث گذشته و آینده تا قیامت را برایت بگویم. (1)
در روایتی که در کتاب مقصد الراغب آمده است، نقل شده است امام حسن (علیه السلام) خطاب به امام حسین (علیه السلام) به برخی از حوادث آینده اشاره کرد و نحوه شهادت خویش را نیز بیان داشت.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: جعده می داند که پدرش «اشعث بن قيس» با پدرت امیرمؤمنان در ستیز بود. در این بین امام حسن (علیه السلام) فرمایشات دیگری را مطرح فرمودند: پسرش محمدبن اشعث، جزو فرماندهان عبیدالله بن زیاد، از کوفه به سوی نهر کربلا در کناره فرات به طرف تو می آید و با این کارش شاهد قتل تو خواهد بود. جعده که دختر -
ص: 461
اشعث است، با زهر قاتل من خواهد بود و این چیزها را که می گویم جدّم رسول الله (صلى الله عليه واله وسلم) فرموده است، البته اگر طومار زندگی من به پایان خود نرسیده بود زهر او هرگز در من اثر نمی کرد. (1)
به عنوان نمونه معاویه زیادبن عبید (ابیه) را به پدر خود ابوسفیان نسبت داد و او را برادر خود خواند در نامه ای رسمی نوشت: «من امیرالمؤمنین معاویه بن ابی سفیان الى زیاد بن ابی سفیان، این نامه ای از معاویه پسر ابوسفیان به زیاد پسر ابوسفیان است. مادر زیادبن ابیه از زن های بدکار و شناخته شده مکه بود بر سر در خانه خود پرچم داشت و افراد لاابالی و هرزه به آن جا رفت و آمد می کردند...».
معاویه، زیاد را به پدر خود نسبت داد همین حرکت زشت سیاسی معاویه باعث شد که صحابه گرام به او اعتراض کنند و هرکدام به نوعی انزجار و تنفر خود را از روی و روشی که در پیش گرفته اعلان نمایند. حسن بن علی و حسین بن علی (علیهم السلام) و یونس بن عبید و عبدالرحمان بن حکم و ابو عريان و ابوبکره و حسن بصری و... از کسانی بودند که معترض شدند و نوشتند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «الوَلَد لِلفَراشِ وَ لِلعاهر الحَجر» فرزند متعلق به مادر است و زناکار باید سنگسار گردد.
پس باید او را زیاد بن سمیه نامید نه زیاد بن ابی سفیان زیرا به شهادت ابی مریم سلولی ابوسفیان از جمله کسانی بود که با سمیه رابطه نامشروع داشت و این انتساب معاویه خلاف صریح فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) است.
ص: 462
معاویه با همه کوششی که در از بین بردن سیره رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) منزوی کردن اهل بیت (علیهم السلام) داشت موفقیت چندانی به دست نیاورد زیرا امام مجتبی (علیه السلام) شیوه ای را که در تربیت مردان صالح و فدایی برای اسلام و معرفی فرهنگ اصیل و صحیح امامت راستین در مدینه جدش رسول خدا انتخاب کرده بود، اثری ژرف در دلهای مردم و مسلمانان گذاشت آنان دانستند که احکام شرعی و مسائل روزمره خود را باید از مدینه دریافت کنند.
امام مجتبی (علیه السلام) نامه هایی را به بعضی از افراد مؤثر و ناآگاه به صورت کاملا پنهانی ارسال می داشت و در آن انحرافات هیات حاکم را از سیره جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بیان می نمود و نیز مردانی را آموزس و تعلیم می داد و به شهرهای مختلف می فرستاد آن امام بزرگوار لحظه ای آرام نمی گرفت به طوری که معاویه از فعالیت هایش وحشت داشت.
روزی معاویه از افرادی که از مدینه به شام رفته بودند پرسید حسن بن علی (علیه السلام) چه می کند؟
مردی از قریش که ساکن مدینه بود گفت: نماز صبح را در مسجد جدش برگزار می کند، تا طلوع آفتاب می نشیند و سپس تا به نزدیک ظهر به بیان احکام الهی و تعلیم و آموزش مردان مشغول است، سپس نماز می خواند و به همین گونه زنان از احادیث و روایات و گفته هایش بعد ز ظهر استفاده می کنند و این برنامه کار هر روز اوست.
ابن صباغ مالکی (متوفای سال 855 هجری قمری) درباره فعالیت های فرهنگی و تدریس امام مجتبی (علیه السلام) می نویسد نماز صبح را در مسجد النبی برگزار می نمود و تا طلوع آفتاب می نشست و به ذکر خدا مشغول بود روزها مردم گرداگردش حلقه می زدند و او برایشان معارف و -
ص: 463
احکام الهی را بازگو می نمود. مردم بر اطراف آن بزرگوار گرد می آمدند تا سخنانش را بشوند که دلهای شنوندگان را شفا می بخشید و تشنگان معارف الهی را سیراب می نمود. بیانش حجت قاطع بود، به طوری که جای احتیاج مجادله و استیضاح باقی نمی گذاشت.
ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
حضرت علی (علیه السلام) در روز جمعه سیزدهم رجب، سی سال بعداز عام الفیل در میان کعبه معظم متولد شده است پدر آن بزرگوار حضرت ابو طالب بن عبدالمطلب بوده که با عبدالله پدر حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) برادر بوده (هم از طرف پدر و هم مادر) و مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است.
اکنون به گوشه ای از افتخارات پدر گرامی امام حسن (علیه السلام) حضرت امیر (علیه السلام) اشاره می نمائیم.
حضرت علی (علیه السلام) افتخارات گوناگونی داشته اند مانند اولین نماز جماعت با پیامبر که به تعدادی از آنها اشاره مختصر می نماییم:
در رمضان سال دوم هجرت افتخاری بزرگ نصيب على بن ابى طالب (علیه السلام) شد روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند امام حسن مجتبی (علیه السلام) را به علی (علیه السلام) داد.
ص: 464
در هفدهم ماه رمضان سال دوم جنگ بدر پیش آمد که شجاعت و قهرمانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) زبانزد خاص و عام گردید.
در شوال سال سوم هجرت، غزوه ی معروف احد پیش آمد نام علی (علیه السلام) در این غزوه هم مانند «بدر» پر آوازه است.
در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خداوند متعال، امام حسین (علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود پسری که نه نفر امام بر حق از نسل مبارک وی پدید آمدند.
در شوال سال پنجم، غزوه ی خندق (یا احزاب) پیش آمد و علی (علیه السلام) در مقابل عمروبن عبدود به مبارزه ایستاد.
در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روی داد.
در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) مکه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بت پرستی را از میان برداشت و به حسب بعضی از روایات امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در روز فتح مکه به افتخار پا نهادن روی شانه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) برای شکستن بتها نائل گردید.
ص: 465
بعداز فتح مکه غزوه ی «حنین» و سپس غزوه ی «طائف» پیش آمد و علی (علیه السلام) همراه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بود.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوک پیش آمد، و از 27 غزوه ی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فقط در این غزوه علی (علیه السلام) همراه آن حضرت نبود چون پیغمبر او را به جانشینی خود در مدینه گذاشت.
در سال دهم هجرت در پنجم ذی القعده پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) علی (علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند و بر اثر دعوت وی بسیاری از مردم به دین مبین اسلام درآمدند. در همین سال بود که قضیه ی «غدیر خم» پیش آمد. (1)
تعداد زیادی از اتفاقها و حوادث که از افتخارهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار می رود در عصر امام مجتبی (علیه السلام) به وقوع پیوسته است.
سردار نیروی مسلیمن بود خبر اجتماع این سپاه را شنید به عمر نوشت و خواست تا او را مأمور جنگ نماید عمر مصلحت ندانست و نعمان بن مقرن را باین سمت فرستاد و جریر بن عبدالله و مغيرة بن شعبه را نیز با او همراه نمود تا اگر نعمان در واقعه هلاک شد یکی آن دو سردار فرمانده باشند.
سپاهیان تحت امر نعمان و فیروزان در جنب شهر نهاوند به یکدیگر -
ص: 466
برخورد کردند نعمان در جنگ کشته شد ولی فتح قم نصيب لشکرش شد که سپاه فیروزان منهزم شدند و خودش فرار کرد و در حین فرار کشته شد و بدین جهت عرب فتح نهاوند را فتح الفتوح نامید.
قشون ابوموسی اشعری پس از فتح نهاوند شیروان - دینور - صميرء (پشت کوه یا کمره) را گرفتند و بعد برای فتح قم - کاشان و اصفهان حمله کردند و در سال 23 و سال 24 آخر خلافت عمر و اول خلافت عثمان آن شهر را نیز گشودند و قومس - زنجان - آذربایجان را نیز در سنوات 22 و 23 به تصرف آوردند.
یزدگرد از اصفهان باز هم درصدد بود ایران از دست رفته را از عرب پس بگیرد و مردد بین رفتن طبرستان و کرمان شد عاقبت به کرمان و سیستان رفت و چون آنجا وسایل دفاعی نبود به خراسان رفت. (این واقعه در عصر امام مجتبی (علیه السلام) به وقوع پیوسته است).
عمر الاصغر هیجدهمین پسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. مادرش هم امّ حبیبه دختر ربیعه ی ربعی است.
عمر از صهبا دختر عبادبن ربیعه تغلبی به دنیا آمد و این همان عمر است که از سفر کربلا خودداری کرد و پس از وقایع عاشورا همیشه به فکرو سیاست خود می بالید و می گفت روش من عاقلانه ترین روش ها بود زیرا اگر من هم با برادرم ابو عبدالله الحسین به کربلا رفته بودم امروز زنده نمی ماندم.
ص: 467
اما جریان روز سرو کار او را هم به میدان جنگ انداخت عمر هم به طرفداری از عبدالله بن زبیر همراه مصعب به جنگ مختار رفت و در آن جنگ کشته شد.
عمر که آن همه از جنگیدن و کشته شدن بد می گفت و این کار را خردمندانه نمی شمرد و به جای آن که در یوم الطف به شرف شهادت افتخار یابد و نام جاویدان به دست بیاورد در میدانی به خاک و خون غلیطید که نه تنها شرافتمندانه نبود بلکه ننگین هم بود.
دیگر از پسرهای امام حسن (علیه السلام) که در یوم طف در حاضر کربلا بود و به سلامت بیرون شد، عمربن حسن (علیه السلام) است و او صغیر بود و در میان اهل بیت می زیست.
«عمربن حسن (علیه السلام) در کربلا ملازم رکاب عموی خود امام حسین (علیه السلام) بودند.شیخ مفید فرموده که ایشان در خدمت عموی خویش شهید گشتند. لکن آنچه از کتب مقاتل تاریخی ظاهر شده این است که عمربن الحسن کشته نگشت». (1) بلکه او را با اهل بیت اسیر کردند و با کاروان اسرا به مدینه بازگشت.
وقتی اسیران کربلا را در شام به کاخ یزید وارد کردند چشم یزید به عمرو بسر امام حسن افتاد و به او گفت: آیا با فرزندم خالد کشتی می گیری؟
عمر گفت: نه و لکن یک چاقو به پسرت بده و یک چاقو به من بده که با هم بجنگیم، تا بدانی که کدام یک از ما شجاع تر است.
یزید از شنیدن سخن قهرمانانه آن هم از یک کودک اسیر، تعجب -
ص: 468
کرد و گفت: خاندان نبوت چه کوچک و چه بزرگشان همواره با ما دشمنی می کنند.
سپس این شعر را خواند این خویی است که من از اخزم سراغ دارم آیا از مار جز مار متولد می شود. (1)
منظور یزید این بود که آقازاده شاخه ای از درخت نبوت است که چنین شجاعانه سخن می گوید.
وی از نیروهای شرطة الخمیس بود و در جنگ جمل و صفین به همراهی علی بن ابی طالب (علیه السلام) جنگید و با امام مجتبی (علیه السلام) بود تا به دست معاویه به شهادت رسید.
عمروبن حمق از قبیله خزاعه و در شمار اعراب جنوبی عربستان است. قبیله خزاعه از دیرینه ترین مهاجران جنوب است که به مکه آمد و حدود سیصد سال بر آن فرمان راند. خزاعه در پیشبرد اسلام نقش فراوان داشته و به گفته مورخان همواره دوستدار پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بود. در تاریخ نامی از تولد عمروبن حمق نیست ولی از آنجا که مورخان مسلمان به اتفاق، شهادت او را سال های 50 و 51 نگاشته اند سال تولدش را نیز می توان در حدود سی سال پیش از هجرت دانست همزمان با پیمان صلح حدیبیه عمروبن حمق با بسیاری از جنگجویان خزاعه به دین اسلام داخل شدند. هرچند درگذشته نیز عمروبن حمق و دیگر مردان خزاعه در پیشبرد اسلام نقش زیادی داشتند. اما در تاریخ آن را در-
ص: 469
فکر و عمل و به عنوان آخرین و کامل ترین دین الهی پذیرفتند.
عمرو پس از صلح حدیبیه به مدینه آمد و یار و همراه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شد، وی در بیعت با علی (علیه السلام) پیشگام بود و در همه مراحل یار و همراهش شمرده می شد یکی از غصه های حضور عمرو در رکاب علی (علیه السلام) نبرد جمل بود سپاه جمل سخت پایداری می کرد و به هر رفتاری دست می زد علی (علیه السلام) که بی باکی و دشمن را دید خطاب به یارانش فرمود: «اینان سخت خشمگین هستند و از هیچ کرداری پرهیز ندارند پس شما نیز با دلیری بجنگنید تا آنان را با یاری خداوند در هم شکنید».
در آن هنگام مالک اشتر نخغی عماربن یاسر و عمرو بن حمق خزاعی که پیشاپیش سپاه امام قرار داشتند بر دشمن حمله بردند. جنگ با دلاوری آنان به پایان رسید و سپاه امام پیروز گردید. عمروبن حمق در نخستین روز آغاز جنگ صفین نیز از جانب امیرالمؤمنان (علیه السلام) به فرماندهی قبیله خزاعه منسوب شد خویشان خود را گردآورد و بر سپاه معاویه یورش برد و بسیاری از لشکر شام را به هلاکت رسانید وی در جنگ نهروان نیز شرکت جست، عمروبن حمق به دست عقال معاویه به شهادت رسید و سر او نخستین سری در اسلام است که شهر به شهر گردانده شد. نام وی در شمار راویان حدیث غدیر نیز دیده می شود.
عمروبن العاص از زیرکان مشهور ،عرب فاتح مصر و از قبیله قریش، پدرش عاص بن وائل و مادرش نابغه نام داشت از قبیله «بنی سهم» قریش و بسیار حیله گر بود اوایل از مخالفین اسلام و از دشمنان سخت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در مکه بود برای آزار رسول خدا، اشعاری را -
ص: 470
سروده بود و کودکان مکه هنگامی که رسول خدا را می دیدند آن اشعار را بلند می خواندند و موجب ناراحتی و اذیت پیامبر می شدند از این رو رسول خدا چنین دعا فرمود: خداوندا! عمرو مرا هجو کرده ولی من شاعر نیستم و شاعری زیبنده من نیست تا پاسخش را بگویم بنابراین او را در مقابل هریک حرف از حروف شعرش هزار بار لعنت کن.
عمرو بعداز قتل عثمان به معاویه پیوست و همه کاره دستگاه معاویه شد. او با نیرنگ های سیاسی خود موجبات تحکم خلافت معاویه و تزلزل موقعیت علی بن ابی طالب را فراهم کرد. معاویه که سال های طولانی در شام و فلسطین حکومت می کرد، شام مردم آنجا را با تدبیر خود و بذل و بخشش مال به خود جلب کرده بود و حتی مخفیانه به جلب یاران علی (علیه السلام) پرداخت از این رو در خصوص جنگ صفین پس از کشته شدن جمعی از بزرگان عرب از هردو طرف، زمانی که نزدیک بود جنگ به نفع علی (علیه السلام) تمام شود عمرو عاص حیله ای کرد و دستور داد که قرآن ها را بر سر نیزه ها کنند. این نیرنگ سبب شد که جنگ بی نتیجه ماند کار به حکمیت کشید ابوموسی اشعری با تحمیل خوارج و شورشیان صفین، حکم از طرف علی و عمرو عاص حکم از طرف معاویه شدند. اول ابوموسی علی (علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع کرد ولی عمرو عاص معاویه را به خلافت برگزید، ابوموسی به شدت از عمرو عاص خشمگین و او را دشنام داد از آن روی حکمیت نیز نتیجه ای نداد. فقط موقعیت معاویه مستحکم تر و موقعیت اميرالمؤمنین با دو دستگی که در میان پیروانش افتاد ضعیف تر شد.
ص: 471
ابن ابی الحدید از مدائنی نقل کرده است عمرو عاص به هنگام طواف، با امام حسن (علیه السلام) برخورد کرد و خطاب به آن حضرت گفت: ای حسن؛ گمان داری که دین جز با تو و پدرت برقرار نخواهد بود؟ دیدی که الان با معاویه دین پایدار است.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) در پاسخ فرمود: دوزخیان را نشانه هایی است که بدان شناخته می شوند که عبارت است از دشمنی با دوستان خدا و دوستی با دشمنان خدا سوگند به خدا تو خوب می دانی که علی (علیه السلام) هرگز در دین دچار دودلی نگردید و به اندازه چشم به هم زدنی هرگز در وجود خدا تردید نکرد.
سوگند به خدا، ای بچه مادر عمرو! یا تمام می کنی و یا آن که پهلو هایت را به براهینی سخت تر از پول پر کنم پس از حمله به من خودداری کن چه آن که من همانم که شناخته ای و من نه سر به زیرم و نه تن پرور و شکم پرست من در میان قریش در جایگاهی هستم که گردن بند برسینه می درخشد.
نژادم شناخته و بر غیر پدرم نامیده نمی شوم و تو همانی که خود دانی و مردم نیز می دانند و درباره ی [این که] تو [فرزند کیستی] مردان قریش، بحث فراوان کردند و عاقبت قصاب آنان و پست ترین آنان از نظر نژاد و بزرگ ترین آنان از نظر ننگ و عار در ادعای پدری برای تو بر دیگران غلبه کرد از من دور شو که تو پلیدی و ما خاندان با طهارتیم و خدا از ما پلیدی را زدود و به طهارتی ویژه پاکیزه مان کرده است. (1)
ص: 472
مادرش «نابغه» کنیزکی بوده که «عبدالله بن جذعان» او را خرید و آزاد کرد چه بسیار زناکار بود و ابولهب و امية بن خلف و هشام بن مغیره و ابوسفیان و عاص بن وائل در طهر واحد با او زنا کردند، پس از آن امام حسن (علیه السلام) در حضور معاویه سخنرانی کردند عمرو عاص خود را به ایشان رساند تا به سخنان حضرت اعتراض کند امام به او فرمود: اما تو همان شخصی که دو مرد درباره تو به کشمکش پرداختند، مردی از قریش و مردی از اهالی مدینه، و هردو مدعی بودند که پدر تو هستند. ولی سرانجام معلوم نشد کدامشان پدرت است. (1)
این نامه از حسن بن علی به عمرو عاص است. بعداز حمدو سپاس خداوند باید بگویم که به من خبر رسیده است که تو در گردن کشی آل فرعون و لباس آل قارون و سیمای ابوجهل برفراز منبر مصر ایستاده، علی را نکوهش می کنی؟ سوگند به جانم که تو با کمان دیگری تیر افکنده ای، امانه بر هدف خویش، تو مثل کسی هستی که در تاریکی ناپیدا در سنگ خارا سوراخ ایجاد کند و تو سوار مرکبی چموش گشته ای و بر فراز صخره ای غیر قابل فتح ایستاده ای، پس تو مانند کسی هستی که دنبال شمشیر می گردد تا خویشتن را بکشد.
ای پسر قصاب قریش! تو را در خانه های سروری و بزرگی جایی نیست و بر درگاه شکوه آن، تو را پناهی نباشد و بر افتخارات آن، تو را امکان دسترسی نیست گمان نمی کنم که تو به آن چه فکر کنی برسی و -
ص: 473
بی مقدارت که باطل را بر حق برگزیده و تنها به سیر کردن شکم خود و به دست آوردن خوارکی های بی ارزش دنیا قانع شده است.
خداوند تو را از چشم خود انداخته و به شدت دشمن تو است و پس تو را بشارت باد به خشم و عذاب دردناک او و کیفر آن چه که خود فراهم کرده ای، چرا که خداوند به بندگان ظلم نمی کند؟ در سال وفاتش اختلاف است. در روز اول ماه شوال عمرو عاص در «مصر» به جهنم پیوست.
امام را ارائه شرط (عمل به کتاب خدا) در پیمان صلح میدان را برای معاویه خالی نگذارد تا هرگونه که بخواهد بر مسلمانان حکومت کند بلکه او را ملزم ساخت که باید در سیاست خود و کاگزارانش فرمان خدا و سنت پیامبر را رعایت کند.
ابن صباغ مالکی در کتاب فصول الهیه صلح را چنین نوشته است:
به نام خداند بخشنده و مهربان.
این عهدنامه ایست که براساس آن حسن بن علی بن ابیطالب با معاویه بن ابی سفیان صلح نموده است و امر حکومت خود قرآن را به او سپرده معاویه وظیفه دارد که روش حکومت خود را قرآن و سنت قرار دهد او نمی تواند برای خود جانشینی برگزیند در حکومت او باید همه مردم از هر سرزمینی که هستند شام و یمن و عراق و حجاز آزاد و مصون باشند - شیعیان و یاران علی (علیه السلام) باید نسبت به جان و مال و ناموس و اولادشان در هرکجا هستند امنیت داشته باشد- معاویه نباید -
ص: 474
نسبت به حسن بن علی و برادرش حسین و هیچ یک از افراد خانواده پیامبر کمترین بدی را بخواهد خواه آشکار و خواه پنهان - نباید در هیچ نقطه ای از حکومت خود کم ترین هراسی ایجاد کند.
مرحوم صدوق نقل می کند که صلح براساس چند شرط شده است:
1- معاویه نام امیرالمؤمنین را بر خود مگذارد.
2- نزد وی شهادتی اقامه نگردد.
3- از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) کسی را تعقیب نکند برای آنها مصونیت در نظر گیرد و معترض هیچ از آنان نگردد و حق هر یک را به خودشان باز پس دهد.
4- مبلغی برابر با یک میلیون درهم را بین همه کشته شدگان صفین و جمل در رکاب امیرالمؤمنین را تقسیم کند و این مبلغ را از خراج منطقه دارابجرد مقرر نماید.
5- دشنام امیرالمؤمنین را در نماز ترک کنند.
بعداز وقوع صلح معاویه با لشکر خود وارد نخیله شد و امر کرد مردم حاضر شوند به منبر رفت و خطبه خواند در ضمن گفت والله من برای نماز و روزه و حج و زکات با شما جنگ نمی کردم زیرا شما آنها را می کنید من برای امیر شدن بر شما جنگ می کردم که خداوند اعطا کرد ولی شما نمی خواستید بدانید هرچه با حسن بن على شرط کردم زیر پایم گذاشتم و در اول ربیع الثانی سال 41 بر تخت سلطنت مستقر گردید و ابتدای خلافت بنی امیه از این وقت بود.
ن.ک ← علت های صلح اما حسن (علیه السلام).
ص: 475
از اسماء بنت عمیس دو پسر به دنیا آمد. یکی یحیی و دیگری عون.
این دو پسر از جانب مادر با عبداله بن جعفر و محمدبن ابی بکر برادر هستند.
ص: 476
غ
ص: 477
جان های سپاه امام به آخرین حد پستی و زشتی رسید و ابرهای سیاهی بر آنها سایه افکند که برقی از شرافت و بزرگواری در آن نمی درخشید به حدی که از ارتکاب هرگونه گناه و تباهی پروائی نداشتند و چنان به پستی گرائیده بودند که اموال یکدیگر را به غارت می بردن و جسارت را به آنجا رسانیدند که به اردوگاه امام هجوم بردند و وسائل و اثاثیه آن حضرت را به یغما بردند و به گمان قومی در این تبهکاری ها گروه خوارج سهمی بزرگ داشتند، زیرا آنها حرمتی برای امام و اموال مردم قائل نبودند، و آنها اموال هرکسی را که حاضر به قبول اندیشه های تباهشان نبود بر خود حلال می دانستند.
غدیر خم نام منطقه ای در نزدیکی جُحفه، حدود 156 کیلومتری شمال -
ص: 478
غربی مکه است که «شهرک رابغ» در 26 کیلومتری آن قرار دارد. غدیر به معنای برکه است و خم نیز نام آن مکان می باشد.
وجه نامگذاری آن به غدیر خم، به سبب این بوده که آب در آن زمین چون باتلاق فرو می رفته است در صدر اسلام حاجیان عراق و شام از این نقطه برای بازگشت به کشورهای خود از یکدیگر جدا شده و هریک مسیر خاص خود را پیش می گرفتند.
غدیر خم، که مسجدی با همین نام نیز در آن بنا شده شاهد یکی از وقایع بسیار مهم و تعیین کننده در تاریخ اسلام بوده است. (1) بدنیست بدانید که معنای غدیر لغت نامه نمی خواهد! غدیر ما از متن قرآن است و قرآن در غدیر معرفی شده است.
غدیر یعنی اختصاص ولایت به محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و یازده امام (علیهم السلام) از فرزندانشان معرفت به مقام چهارده معصوم (علیهم السلام)، درک معنای غدیر در عمیق ترین گونه ی آن است.
غدیر اعتقادی است که ولایت همه ی خلایق را به دست «او» می داند، نه فقط انسان ها را! ما می گوییم: «مردم کجا و مقام بلند امامت»؟! وخدا را شکر گزاریم که به ما اجازه نداد امامی برای خود انتخاب کنیم و انتخاب زیبای خود را بر ما واجب نمود.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) بعداز شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روزی برفراز منبر رفتند و فرمودند: «وَ قَد رَأوا رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه واله وسلم) نَصَبَ أَبِي يَومَ غَدير خُمَ وَ اَمَرَهُم أن يُبَلَّغَ الشَّاهِدُ مِنْهُمُ الغَائِبَ» «این امت، پدرم را رها کردند و با غیر او بیعت کردند، درحالی که خودشان دیدند که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) پدرم را در روز غدیر خم منصوب فرمود و به آنان دستور داد حاضرانشان به غایبان خبر دهند».
ن.ک ← شعرای غدیر در دوران امام مجتبی (علیه السلام).
ص: 479
از علمای شیعی کلینی و صدوق و جز ایشان به اسناد خود از اسیدبن صفوان که از شناختگان اصحاب رسول خداست حدیث می کنند که چون امیرالمؤمنين (علیه السلام) این جهان را وداع گفت مانند روزی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) از جهان رحلت کرد و دهشتی عظیم در مردم افتاد و زمین از فزع و بکاء لرزید مردی پیر و فرتوت همی استرجاع کرد و همی گفت امروز خلافت نبوت انقطاع یافت و خضر پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) بود که اشک ریزان و شتاب کنان بیامد تا بر در سرای علی (علیه السلام) ایستاد و فرمود: خداوند بر تو رحمت کند ای ابوالحسن در اسلام و ایمان از همه کس سبقت گرفتی و بیم تو از خدای و رنج تو در اسلام و پاسبانی تو پیغمبر را از همه کس افزون بود و تو از همه اصحاب پیامبر فاضل تر و گرامی تر و رفیع تر و نزدیک تری و از همه جهانیان با رسول خدای در خلق و خوی و گفت و کردار اشرف و اکرم ایشانی پس خداوند تو را از دین خود و از رسول خود و از مسلمانان جزای خیر دهد... .
بالجمله چند که خضر این کلمات قرائت می فرمود مردم هم ساکت بودند و می گریستند چون سخن را به پای آورد دیگر او را ندیدند پس مردمان بهم برآوردند و از اقصای شهر متوجه سرای آن حضرت شدند و بانگ نحیب و ناله از بیرون و درون خانه بالا گرفت و آسمان دگرگون شد و زمین لرزید بدانسان که روز رحلت رسول خدای بود و مردم همی شنیدند که فرشتگان از هوا تقدیس و تسبیح می کردند و قبایل جن نوحه می کردند و می گریستند و مرثیه می گفتند این وقت طبقی از زر سرخ در فراز سر آن حضرت پدید آمد که پنج شمامه از کافور بهشت -
ص: 480
وچند برگ از سدر بهشت در آن بود و سه کفن از استبرق بهشت و حنوطی از بهشت ظاهر گشت.
پس امام حسن (علیه السلام) ابتدا به غسل کرد و امام حسین (علیه السلام) آب همی ریخت و بدن مبارک امیرالمؤمنین هنگام غسل خود از این سوی بدان سوی می شد چون کار به پای رفت امام حسن (علیه السلام) زینب را ندا داد تا سهم حنوط امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که از پیغمبر و فاطمه به جای مانده بود حاضر ساخت چون حنوط را سر بگشودند شهر کوفه را به جمله از بوی خوش آکنده ساخت. پس آن حضرت را کفن کردند و در نعش نهادند پس به حکم وصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دنبال نعش را امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) برداشتند و مقدم نعش را جبرئیل و میکائیل حمل دادند و مرئی نبودند گروهی خواستند به مشایعت نعش بیرون شوند امام حسن (علیه السلام) ایشان را به مراجعت فرمان کرد چون از شهر بیرون شدند، چنان که در کتاب در المطالب مسطور است سواری را بر اسبی نگریستند که بوی فرشتگان از وی بر می دهید و ایشان را سلام داد آن گاه با امام حسن (علیه السلام) فرمود: «أنتَ حَسن بن عَلى رَضيع الوحى و التنزيل و خَليفَةَ أبى» توئی حسن پسر علی که شیر خواره وحی و تنزیل و خلیفه پدرت امیرالمؤمنین؟.
فرمود: چنین است. پس روی به امام حسین (علیه السلام) کرد «ثُمَ قال وَ هَذا الحُسين بن عَلى سِبط الرَحمَةَ وَ فَطيمَ النُّبوَه وَ ربيبَ العِصمَة» اين است حسین علی که فرزند رحمت و شیر باز کرده نبوت و تربیت یافته عصمت است گفت چنین است. آن گاه روی به نعش مبارک کرد و فرمود: «وَ هَذا اميرالمؤمِنين و سيد الوصيين َو خَليفَة رَب العالمين؟» امام -
ص: 481
حسن (علیه السلام) فرمود: چنین است آن گاه فرمود: این نعش را به من بگذارید. امام حسن (علیه السلام) فرمود: ما را امیرالمؤمنین فرمان کرده است که جز بر جبرئیل و اگر نه بر خضر کسی را تسلیم نکنیم اکنون بگوی تو کدامی؟ آن سوار نقاب برگرفت امام حسن (علیه السلام) نگریست که امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. امام حسن از این شگفتی در عجب رفت و تبسم فرمود: «فَقالَ لَهُ أتَعَجُب يا أبا مُحَمَد إِنَّكَ أباك لاتموتَ نَفس فى شرق الأرض وَ غَربَها إلا وَ يَحضَرَ فيها شَخصه» فرمود: آیا عجب می کنی ای حسین همانا هیچ کس در مشرق و مغرب نمیرد الا آنکه پدر تو در بالین او حاضر است. بالجمله تا به موضع غربی طی مسافت کرده پس پیش روی نعش بر زمین فرود آمد، لاجرم نعش را فرو نهادند و امام حسن (علیه السلام) به جماعت بر آن جنازه نماز کرد هفت تکبیر گفت و نماز را به پای برد. (1)
غسل و نماز بر امام حسن (علیه السلام) ن.ک ← مراسم غسل و نماز بر امام.
غلام امام مجتبی (علیه السلام) که در کربلا به شهادت رسیده است منحج نام داشته است.
حضرت مجتبی (علیه السلام) گوسفندی داشتند روزی می بیند که پای گوسفند شکسته است به غلام خود فرمود: چه کسی این کار را کرده است؟ غلام عرض کرد: می خواستم شما را ناراحت و اندوهگین کنم. حضرت تبسّم کرد و آنگاه فرمود: این عمل به خاطر این است که تو آزاد نیستی -
ص: 482
پس او را آزاد کرد و به او هدیه خوبی نیز عطا فرمود: راستی حضرت در حقیقت مصداق این آیه است که می فرماید: «وَ الكاظِمِينَ الغَيظَ وَ العافينَ عَن النّاس وَ الله يُحِبْ المحسنينَ» «و خشم خود را فرو می برند و از خطای مردم در می گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».
مردمان دو شهر مهم عراق یعنی کوفه و بصره باشنیدن خبر شهادت امام حسن (علیه السلام) لباس سیاه پوشیدند و به عزاداری پرداختند. این خبر دردناک را در بصره عبدالله بن سلمه به زیادبن ابيه حاكم شهر داد. او نیز حَكَم ابن ابی العاس ثقفی را مأمور ابلاغ این خبر به مردم شهر کرد. مردم شهر نیز با شنیدن آن مصیبت عزادار شده و صدا را به گریه و زاری بلند کردند کوفه نیز با رسیدن آن خبر جان سوز و دردناک به یک پارچه رنگ عزا و ماتم گرفت و شعرای اهل کوفه مانند سلیمان بن فته و قیس بن عمر در مرثیه آن حضرت اشعاری جان سوز سرودند.
پدر حضرت محسن (علیه السلام) مولا علی بن ابیطالب پیشوا و سرور یکتا پرستان است؛ همان که کمالاتش بی شمار است و انبیاء باگستره ی معرفتشان اندکی از مقاماتش را شناخته اند... .
اما مادر حضرت محسن (علیه السلام)؛ او بزرگ بانوان جهانیان، دختر بهترین خلق، سید بشر پیامبر اعظم است؛ آن که ملقب شد به ام ابیها؛ باعث افتخار همسر و فرزندانش؛ حوری های از جنس انسان. (1)
ص: 483
طبری - که از بزرگان امامیه در قرن پنجم است از حضرت ابی جعفر محمدبن على بن الحسين و او از پدرش (صلی الله علیه واله وسلم) روایت می کند پدرم در ضمن بیان سخنانی فرمود: حضرت فاطمه (علیهما السلام)، حسن (علیه السلام) را حامله شد، وقتی که به دنیا آمد، چهل روز بعد حسین (علیه السلام) را حامله شد و بعداز حسین (علیه السلام) خداوند زینب را به ایشان روزی فرمود و سپس ام کلثوم و بعداز آن محسن (علیه السلام) را حامله شد. (1)
همانا حق تعالی حسن و حسین (علیهم السلام) را به این نام مفتخر فرمود؛ چرا که این دو بزرگوار مظهر اسامی و صفات خداوند هستند و در واقع آینه گردان تمام کمالات خداوندی می باشند و البته ما معتقدیم که آنها همچون نفس واحدند و هیچ فرقی بین آنها نیست و همه ی آنها یک نورند و امر آنها رشد و هدایت است.
چنان که می دانی خداوند متعال فرموده است: من صاحب احسان هستم و او را حسن نامیدم؛ و من محسن هستم و او را حسین نامیدم در واقع به خاطر ذوب شدن آن دو عزیز، در عبارت خداوند مفتخر به این دو اسم شده اند.
و واضح است که اسامی حسن و حسین و محسن همه مشتق از (حُسن) هستند، و این شاهد است بر نزدیکی معنوی او با دو امام همام، حسنین (علیهم السلام)، پس نیک بیاندیش البته این مطلبی لفظی است، ولی با توجه به واقع و حقیقت که ذات حق تعالی حقیقت تمام حقایق است و محسن نام دارد و او منشأ نام حسن، حسین (علیهم السلام) است معلوم می گردد حقایق لطیف تری وجود دارد که از قبلی برتر باشد و این فضیلتی برای آقایمان محسن، برادر دو امام (علیه السلام) است. (2)
ص: 484
ما می دانیم که حضرت محمد (صلى الله عليه واله وسلم) سرور پیامبران الهی و اشرف تمام مخلوقات است؛ پس باید حرمتش بالاتر و برتر از تمام حرمت ها پاس داشته می شد؛ اما واقعا چگونه آنها با خانواده او چنین ناگوارانه گستاخی کردند به خانه ی وصیش و دخترش حمله کردند و آن جنین عزیزی که محسن نام داشت را کشتند؛ به زور داخل آنجا شدند وامامشان که چندی پیش با او بیعت کرده بودند به ناحق و زور شمشیر خواستند از او برای خود بیعت ستانند!!. (1)
ابن شهرآشوب در مناقب ضمن آیاتی از قرآن که در شأن امیرالمؤمنين (علیه السلام) نازل شده درباره ی فرموده ی خدای متعال «و به تحقیق ما به موسی کتاب دادیم» نقل کرده اند از ابوبکر شیرازی و او از مقاتل و او از عطاء که در توررات چنین بوده: ای موسی من تو را اختیار کردم و برای تو نیز وزیری اختیار کردم که او برادر پدری و مادری توست و (او هارون است) کما اینکه برای محمد (صلی الله علیه واله وسلم) نیز اختیار کردم اليا على (علیه السلام) را او برادرش و وزیرش و وصیش و خلیفه بعداز او می باشد. خوشا به حال شما دو برادر و خوشا به حال آن دو برادر؛ الیا پدر دو نواده ی او حسن و حسین (علیهم السلام) و پدر محسن (علیه السلام) سومین فرزند او است کما اینکه برای برادرت هارون شبر و شبّیر و مشبّر را قرار دادم. (2)
ص: 485
ص: 486
ف
ص: 487
در خلقت حضرت فاطمه (علیهما السلام) روایت های بسیاری از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده است. از آن جمله این که پیغمبر فرموده اند: در شبی که به معراج رفتم جبرئیل در بهشت به من گلابی یا سیبی از درختان بهشتی داد و آن را خوردم. وقتی به زمین آمدم با حضرت خدیجه هم بستر شدم حضرت خدیجه فاطمه را حامله شد از این رو هر وقت مشتاق بوی بهشت می شوم فاطمه را می بویم و از همین جهت است که او را حورای انسیه نامیده ام و هیچ گاه آلودگی زنانه و خونی و نجاستی در زایمان و غیره نمی بیند
روزی پیامبر وارد خانه ی حضرت خدیجه شد، شنید که حضرت خدیجه با کسی حرف می زند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: با چه کسی حرف می زنی؟ خدیجه عرض کرد: این جنین که در رحم دارم با من حرف می زند و مرا به صبر توصیه می کند.
ص: 488
حضرت فاطمه زهرا (علیهماالسلام) روز جمعه نزدیک طلوع فجر در بیستم ماه جمادی الثانی پنج سال بعداز بعثت و هفت سال و هشت ماه و ده روز قبل از هجرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) را به نور مقدس منور کرد. (1) یکصدو سی منبع سند معتبر ولادت با سعادت حضرت را پنج سال بعد از بعثت ذکر کردند.
اسامی القاب حضرت زهرا (عليهما السلام) فراوان است از جمله: فاطمه، زهرا، صدیقه، مبارکه، طاهر، زکیه، مرضیه، راضیه، محدثه، بتول، انسیه، حوراء سيدة نساء العالمين، حصان، حره، سيّده العذراء، (2) حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) پس از ازدواج با حضرت علی (علیه السلام) در سال دوم بعداز هجرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) را به دنیا آورد، که او و برادرش امام حسین (علیه السلام) محبوبیت خاصی نزد رسول گرامی اسلام داشتند.
ن.ک ← شهادت مادر امام مجتبی (علیه السلام).
پس از فتح قادسیه سعدبن ابی وقاص به امر عمر برای اسکان قشون و مهاجرت قبایل عرب از حجاز به عراق نقطه خوش آب و هوائی را انتخاب کرد و شهری نو بنیاد بسیار زیبا بنا نمود و آن شهر را کوفه گفتند که در سال 17ه بنا شد و بتدریج آنجا به سرعت آباد و پرجمعیت شد چون نزدیک بناهای خراب حیره بود جای حیره را گرفت چنانچه بصره را در سال 16 ساختند و جای بند معروف ابله را گرفت کوفه از سال 17 تا سال 40 که حکومت امیر المؤمنین (علیه السلام) بوده بالغ بر یک میلیون جمعیت ساکن شدند که چهارصد هزار ایرانی متواری از مداین و اطراف آن بودند -
ص: 489
که پس از خلافت حضرت امیر به ظلم و تبعید زجر و تهدید معاویه بسیاری از آنجا کوچ کردند و متفرق شدند و بیشتر به بصره آمده و به ایران بازگشتند ناگفته نگذاریم که مسلمین در این فتوحات سه شهر مهم ساختند اول بصره و پس از آن کوفه و بعد بغداد را منصور عباسی به جای شهر طیسفون در سال 145 ساخت که امروز به جای مداین است.
سبب تسمیه جنگ نهاوند به فتح الفتوح این است که پس از سقوط مداین حداکثر مقاومت در نهاوند به عمل آمد و پس از سقوط نهاوند دیگر برای قشون اسلام فتح و ظفر مسئله عادی بود یعنی هرکجا عرب و اسلام وارد می شد مقاومتی نبود یا اگر هم بود بسیار ناچیز نشان می داد بنابراین آن را فتح الفتوح گفتند. این واقعه در حدود هجده سالگی امام مجتبی (علیه السلام) رخ داده است.
در دوران زندگی امام مجتبی (علیه السلام) کشور پهناور ایران و دولت عظیم الشأن با سابقه ساسانی و اکاسره بر قسمت مهم دنیای آن روز حکومت داشت و اوج اقتدارش زمان انوشیروان دادگر بود پس از او در اثر عیاشی و خوش گذرانی شاهزادگان به کار دولت و ملت رسیدگی نمی شد ضعف و فتوری پیش آمد.
این سنت طبیعی مزاج اجتماع بشری است که هرگاه بی نیاز شد و وسایل زندگانی از هر جهت فراهم آمد به عیاشی و تن پروری و شهوت رانی می گذرانند.
خسرو پرویز که وارث کاخ رفیع انوشیروان شد و تمام وسایل عیش و نوش برای او فراهم بود به شهوت رانی پرداخت چنانچه دختر ابو قابوس -
ص: 490
نعمان بن منذر پادشاه حیره را خواست و او حاضر نشد دختر به خسرو پرویز بدهد و این باعث شد او به شهوترانی خویش ادامه دهد.
این حرکت قوم عرب را که به تعصب مشهورند بر آن داشت که علیه پادشاه ساسانی قیام نموده به شورند از آن روی قبیله بکربن وائل که از نژاد عرب اسماعیلی بود و در نزدیکی خاک آل بنی لخم سکونت داشتند علناً بر ضد عمال خسرو پرویز قیام کردند. پادشاه ایرانی برای سرکوبی آنها سپاهی به سرداری هامرز به طرف اعراب قبیله بکر فرستاد بنی بکر لشکریان ایران را با جمعی از اعراب که به یاری آنها آمده بودند مأمور نمود و هامرز را در ذوقار کشتند از این رو این واقعه به نام وقعت وقار شهرت یافت.
شکست ایران از نظر عمال دولت خیلی مورد اهمیت قرار نگرفت ولی از نظر اعراب که فهماندند نه ایران دارای قدرت زمان شاپور و انوشیروان است و نه عرب همیشه مخذول و مرعوب است روحیه عرب را قوی ساخت.
در این دوران خسرو پرویز هم از جهان رفت و اوضاع ایران به هرج و مرج و وضع ناگواری کشید اختلاف طبقاتی رخ داد عیاشی و شهوت رانی طبقه اعیان و منتفذین ادامه داشت به خاطر کسی خطور نمی کرد که امکان شکست و اضمحلال کاخ کسری داده شود.
اعراب هم امیدوار برای حمله و هجوم شدند در زمان ابوبکر یکی از رؤسای عرب از قبیله بنی شیبان که مثنی بنی حارثه نام داشت و غالباً با کسان خود بر قسمتی از خاک سرحدی ایران که عرب آن را سواد می نامید به عنوان غارت دستبردی می زد و مراقب اوضاع و احوال ایران بود تا این آشفتگی را دید نزد خلیفه رفت و گزارش داد.
ابوبکر به تقاضای او بر قبیله تازه مسلمان مرزی غرب ایران رسمیت داد و ضمناً خالدبن ولید را که از مدینه با سپاه خود به طرف حیره -
ص: 491
فرستاد به مثنی امر داد که تحت اطاعت خالد باشد.
در ضمن چند قبیله دیگر را هم به اطاعت خالد مأمور کرد که از آن جمله قبیله بکر بودند که در واقعه ذوقار بر ایران غالب شدند. خالد ابتدا به طرف حیره رفت و آبادانی ایران غربی را در کنار عربستان فتح کرد که در سال 12 ه مبلغی گزاف بخالد بخشیدند که از سر خون ایشان بگذرد و هر سال خراجی بدهند.
خالد تسلیم را بدین شرط پذیرفت که از این تاریخ مردم حیره جاسوس مسلمین برابر اینان باشند، آنگاه وجوه و غنائم را به مدینه فرستاد و این اول سالی بود که مسلمین به مرکز خلافت به عنوان تقسیم غنائم بین مسلمین فرستادند با فتح حیره از طریق وادی فرات جنوب عراق عرب و جلگه خوزستان بر روی سپاه اسلام گشوده شد.
خالد بی درنگ مثنی را مأمور شوشتر نمود و دیگری را برای فتح بندر «ابله» بصره حاله فرستاد و خود به تسخیر آبادی های فرات مشغول شد و به شهر انبار در کنار فرات حمله کرد که انبار ذخیره آذوقه لشکر ایران بود پس از کشتن و سوختن مردم حومه را فتح کرد و مردم انبار تسلیم شدند با دادن مالی گزاف بر قسمت عظمی از عالم حکومت داشت و مرکز ثروت و خزائن نفایس بود در ماه صفر سال 16 به دست عرب افتاد مداین حکم تهران امروز و بغداد کنونی را دارد عرب غارتگر هم که به این شوق فرسنگ ها راه را طی کرده بود و متحمل سختی ها شده بود بهشت موعود را در دنیا یافت و در بردن مال، جواهر خزائن و حملات ناجوان مردانه بر مردم مغلوب خودداری نکردند.
یزدگرد نیز نتوانست در کوه های کرمانشاه از عرب جلوگیری کند و با دو حمله متقابل شکست خورد و در جولا و حلوان مغلوب جریربن -
ص: 492
عبدالله بجلی شد و به طرف اصفهان گریخت.
عرب در این سال علاوه بر فتح سراسر جلگه عراق و سواد دجله در حصارهای ایران داخلی نیز رخنه کرد و به سهولت موصول و تکریت را از طرفی و کرمانشاه را از طرف دیگر مسخر نمود.
در عصر امام مجتبی (علیه السلام) ابوموسی بر تمام خوزستان و جندی شاپور دست یافت در ضمن یزدگرد در اصفهان مشغول جمع آوری قشون شد و از ری «دامغان و سمنان - بسام حاله» و همدان و سایر بلاد کمک خواست تا بلکه قسمت غربی از دست رفته را از دست عرب نجات دهد.
فرماندهی این سپاه در نهاوند به پسر لشگر فیروزان که از سرداران نامی ایران در جنگ قادسیه بود محول شد.
در سال آخر خلافت ابوبکر 13 ه.ق بین رومیان و سپاه اسلام جنگ بزرگی در محل یرموک در گرفت که مسلمین به سرداری ابوعبیده بن الجراح از خلیفه مدد خواستند و ابوبکر هم خالدین ولید را از حیره به شام فرستاد.
در حین جنگ خالد از خبر مرگ ابوبکر مطلع شد اما جنگ را خاتمه داد تا به فتح و فیروزی تمام شد مسلمین را به فتح یرموک و مرگ ابوبکر و خلافت عمر تهنیت گفت.
فتح یرموک اولین واقعه تاریخی خلافت عمر است که پنج هزار مسلمان -
ص: 493
بر 245000 رومی غلبه یافتند و کمال ضعف دولت روم از رقیب و همسایه ایران مسلم شد عمر می دانست که فتح روم آسانست بنابراین اول به ایران حمله کرد و چون از ایران خیالش راحت شد به فتح شام پرداخت.
عمر در اولین قدم خالدبن ولید را عزل کرد و ابوعبیده ثقفی را به فرماندهی برگزید سابقه ننگین خالد کشتن مالک بن نویره و بی عفتی با زن او اسباب تنفر عمر از خالد بود ولی چون ابوبکر اخلاقاً مدیون خالد بود این جنایات را ناچیز می شمرد ابوعبیده و خالد پس از فتح یرموک در محرم سال 14 ه.ق در محل برج الصفر به دمشق وارد شدند و آنجا را که به منزله کرسی ممالک آسیائی روم بود گرفتند و از آنجا از یک طرف در راه اردن به فلسطین رفتند و از طرف دیگر به مدیترانه دست یافتند و شام و لبنان حمص - حماة لاذيقه - طرطوس را در سال 15 گشودند و بیت المقدس را محاصره کردند تا اهالی شهر به تسلیم حاضر شدند به شرط آن که عمر مصالحه نامه را ضمانت کند ابوعبیده هم مطلب را به اطلاع خلیفه رسانید عمر شخصاً در سال 17ه.ق به شام رفت و بيت المقدس را به صلح گرفت و حکومت آن را به علی بن ابی طالب داد از قبول آن خبری نداریم.
هنگامی که امام حسن (علیه السلام) سیزده ساله بود سعد و لشکریانش پس از رسیدن به کنار دجله با روحیه بسیار قوی و غنایم بسیار با مستحفظین مداین که در ساحل غربی دجله بودند جنگی کردند و فاتح شدند ولی هنوز جرئت عبور از شط را نداشتند و بنابراین مدتی در جلگه بین فرات و دجله به رفع خستگی و گشودن آبادی های اطراف مشغول شدند.
ص: 494
یزدگرد فهمید که از عهده دفاع بر نخواهد آمد با درباریان و زنان و بزرگان و اشراف مقداری مهم از نفایس خزائن که در دسترس آنها بود برداشته اقامت کرد تا ببیند چه می شود شاید در تنگه های سخت صعب العبور جلو سيل عرب را بگیرد البته این شیوه و رسم هر طبقه دل از دست داده است که پس از عیش و عشرت جواهرات را برداشته فرار را بر قرار برمی گزینند چنانچه ما خود در عصر حاضر دیدیم و گاهی هم لباس زنانه می پوشند که از گزند دشمن مصون بمانند. از قضای الهی که باید اسلام جهانگیر شود مقارن فرار یزد گرد طاعون و قحطی در ایران بروز کرد و لطمات سختی با این قوم رسید.
ایرانیان برای دفاع از پایتخت پل های دجله را خراب کردند تا عبور عرب ممتنع گردد اما عرب مسلمان که به عشق بهشت مرگ را خوار و ناچیز می شمارد و معتقد بودند اگر بکشند یا کشته شوند. بهشت می روند با اسب به آب زدند و ساحل يمن و دجله را از ایرانی ها پاک کردند تا قایق ها بارو بنه مسلمین را به این طرف شط بیاورند.
سعد و لشکریان او به تدریج آبادی های حومه مداین را گرفتند و چون دیگر در پایتخت ساسانی کسی که درصدد دفاع آنجا باشد نمانده بود آن شهر بی نظیر تسخیر شد.
در بیست و شش سالگی امام حسن (علیه السلام) سرداران اسلامی در جبهه های جنگ و فتوحات تونس یا آفریقا و جزیره قبرس و قسمتی از خراسان و طبرستان را که یزدگرد هنوز در آن نظر داشت فتح کرد و به ممالک مسخر عهد خود ضمیمه نمود شهر استخر که در خلافت عمر فتح -
ص: 495
شده بود زمان عثمان یاغی شد و بار دیگر لشکر اسلام آنجا را در سال 29 ه گرفت و یزدگرد در جنوب ایران به کلی نومید شد پیشنهاد سپهبد طبرستان را هم قبول نکرد به فکر بود از خاقان چین کمک بخواهد که موفق نشد.
چون خلافت بر عثمان مستقر شد و حکام ولایات را عوض کرد مردم اصطخر شوریدند و ماهک بن ساهک با سی هزار مرد از فارس بیرون آمدند و شهری را که به دست مسلمین افتاده بود پس گرفتند و غالب شدند و یزیدبن ازدی بر ماهک تاخت او تاج خود را نزد یزید انداخت و با فتح و غنائمی بسیار برگشتند.
در خراسان نیز کنادیک امیرطوس قیام کرد و عبدالله بن عامر از اصطخر به خراسان رفت و او را منکوب کرد و مقرری سالیانه برای قشون مسلمین معین کرد.
در برخی از شهرهای خراسان مردم قیام کردند و مانند سرخس و بجستان که عبدالرحمن سمرت بن جندب عباد شمس بن عبدمناف به جنگ آنها رفت و آنجا را مسخر نمود و از آنجا به کابل رفت و آنجا را تصرف نمود و سپس جوزجان را گرفت و با سی هزار نفر مرو را گرفت و پس از آن شمشاط - را تصرف نمود و به طرف ارمنستان رفتند و آنجا را مسخر نمودند.
پس از فتح ارومیه مردم آن سامان به طرف سواحل دریای شام -
ص: 496
آمدند و آنجا را که در زمان عمر فتح شده بود گرفتند، و غارت کردند و چندی از مسلمانان را بکشتند و زن و فرزند آنها را اسیر کردند چون خبر به عثمان رسید دلتنگ شده و با مهاجر و انصار مشورت نمود و تدارک قشون کرد و محمدبن مسلمة انصاری را خواست و فرماندهی قشون به او داد و به رسالت نزد پاشاه حبشه فرستاد. (1)
به طوری که بسیاری از مورّخان و ارباب لغت نوشته اند «فدک» قریه ای آباد و حاصلخیزی بود در سرزمین حجاز نزدیک «خیبر» که میان آن و مدینه دو یا سه روز راه بود بعضی این فاصله را یکصدو چهل کیلومتر نوشته اند و در آن چشمه ای جوشان و نخل های فراوانی بود. (2) و بعداز خیبر نقطه اتکاء یهودیان در حجاز به شمار می رفت.
در اینکه چگونه «فدک» این آبادی خرم و سرسبز به پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) منتقل شد، معروف چنین است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بعداز آن که از فتح خیبر بازگشت خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدک که از یهودیان سرسخت بودند افکند آنها کسی را خدمت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرستادند و با او صلح کردند در برابر اینکه نیمی از «فدک» را به آن حضرت (صلی الله علیه واله وسلم) واگذار کنند، پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) از آنها پذیرفت و این صلح را امضا کرد.
به این ترتیب «فدک» خالصه ی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شد، زیرا طبق آیه صریح قرآن مجید چیزی که به دست مسلمین بدون جنگ بیفتد منحصراً حق پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است، و به صورت غنائم جنگی تقسیم -
ص: 497
نمی شود. (1) و به این ترتیب پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) «فدک» را در اختیار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه (ابن السبیل) و مانند آنها مصرف می کرد.
این سخن را یاقوت حموی در «معجم البلدان» و ابن منظور اندلسی در «لسان العرب» وعده دیگری در کتاب های خود آورده اند. طبری نیز در تاریخ خود و ابن اثیر نیز در کتاب «کامل» به آن اشاره کرده اند. (2) (3)
این را نیز بسیاری از مورخان نوشته اند که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در حیات خود «فدک» را به بانوی اسلام فاطمه زهرا (علیهما السلام) بخشید. (4)
گواه روشن این واگذاری اینکه بسیاری از مفسران از جمله مفسّر معروف جلال الدین سیوطی از علمای معروف اهل سنت در تفسیر «درالمنثور» در ذیل آیه 16 سوره اسراء، از ابوسعید خدری نقل کرده که: چون این آیه نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فاطمه را طلبید و فدک را به او بخشید، عبارت حدیث چنین است: «لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعَالَى، وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ، أعطى رَسُولُ الله (صلى الله عليه واله وسلم) فاطِمَةَ فَدَكا».
هنگامی که سخن خدای متعال نازل شد که: «(ای پیامبر!) حق خویشاوندان نزدیک را بپرداز»، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به فاطمه (علیهما السلام) فدک را بخشید. در ذیل همان آیه روایت دیگری از ابن عباس به همین مضمون نقل شده است. (5) (6)
ص: 498
بدان که علمای فن خبر و ارباب تاریخ و سیر، در شمار فرزندان امام حسن (علیه السلام) سبط اکبر، حضرت سید البشر (علیه السلام) سخن گفته اند و اختلاف بی حد نموده اند واقدی و کلبی، پانزده پسر و هشت دختر شمارش کرده اند ابن جوزی شانزده پسر و چهار دختر ذکر نموده، ابن شهرآشوب، پانزده پسر و شش دختر گفته، شیخ مفید هشت پسر و هفت دختر رقم کرده است. (1)
فرزندان امام حسن (علیه السلام) پانزده پسر و دختر بودند: زید و دو خواهرش به نام های ام الحسن و امّ الحسین که نام مادرشان بشیر دختر ابی مسعود عقبه بن عمرو بود.
حسن بن حسن که مادرش خوله دختر منظور فزاری بود عمرو بن حسن و دو برادرش قاسم و عبدالله که مادرشان ام ولد بود. عبدالله بن حسن که او هم نام مادرش، ام ولد بوده.
حسین بن حسن و طلحه و فاطمه که مادرشان ام اسحاق بوده ام عبدالله و فاطمه و ام سلمه و رقیه دختران آن حضرت که از مادرهای مختلف بوده اند.
زیدبن حسن از بقیه فرزندان امام حسن (علیه السلام) سالمندتر و بزرگوارتر و پُر خیر بود و مردم از راه های دور برای کسب فیض به سوی او می آمدند. از متولی صدقات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بود، در زمان سلیمان بن عبدالملک از منصب تولیت کنار گذاشته شد و دوباره در زمان عمربن عبدالعزيز متولی صدقات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) گشت. زیدبن حسن بدون آن که ادعای -
ص: 499
امامت کند از دنیا رفت. او با بنی امیه مدارا و با دشمنان تقیه می نمود.
حسن بن حسن (علیه السلام) مردی بزرگوار و دانشمند و پارسا بود و متولی صدقات علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود. حسن بن حسن از یکی از دو دختر امام حسین (علیه السلام) خواستگاری کرد امام حسین (علیه السلام) فرمود: هرکدام را بیشتر دوست داری اختیار کن او حیا کرد و پاسخی نداد، امام حسین (علیه السلام) فرمودند: من دخترم فاطمه را که بیشتر شبیه به مادرم می باشد برای تو اختیار می کنم.
حسن بن حسن در کربلا حاضر گشت و زمانی که امام حسین (علیه السلام) شهید و اهل بیت ایشان اسیر شدند او نیز در میان اسرا بود طائفه مادرش او را از میان اسیران بیرون آورده و برای معالجه او را به مدینه انتقال دادند.
حسن بن حسن سی و پنج ساله از دنیا رفت. احمد و قاسم و عبدالله فرزندان دیگر امام حسن بن علی در رکاب عموی خویش در کربلا شهید شدند و عبدالرحمن بن حسن که با عمویش حسین (علیه السلام) برای زیارت حج بیرون رفته در بین راه مکه و مدینه در حال احرام از دنیا رفت.
آنچه از کتب دیگر جمع شده پسران امام حسن (علیه السلام) به بیست تن و دختران به یازده تن به شمار آمده به زیادتی علی اکبر، علی اصغر، جعفر، عبدالله اکبر، احمد، اسماعيل، يعقوب، عقيل، محمد اکبر، محمد اصغر، حمزه، ابوبکر، سكينه، ام الخیر، ام عبدالرحمان و رمله.
شرح حال بیشتر این جماعت مجهول مانده و کس در قلم نیاورده است. (1)
ص: 500
عمر، قاسم و عبدالله این سه تن در کربلا ملازم رکاب عموی خود امام حسین (علیه السلام) بودند. شیخ مفید فرموده که ایشان در خدمت عموی خویش شهید شدند ولی آنچه از کتب مقاتل و تواریخ ظاهر شده همان شهادت قاسم و عبدالله است و عمربن الحسن کشته نگشت؛ بلکه او را با اهل بیت اسیر کردند و از برای او روایتی در مجلس یزید نقل گردیده است.
بدان که حسن مثنی در کربلا در ملازمت رکاب عموی خود حضرت امام حسین (علیه السلام) حاضر بود و زمانی که آن حضرت شهید شد و اهل بیت آن حضرت را اسیر کردند، حسن نیز دستگیر شد. شهادت مظلومانه ابوبکربن حسن (علیه السلام) و عبدالله اصغربن حسن (علیه السلام) و احمدبن حسن (علیه السلام) در رکاب عموی بزرگوار و مظلوم خویش حسین بن علی (علیه السلام) در صحرای جانگداز کربلا نیز در تاریخ اسلام ثبت گردیده است.
در احوال زیدبن الحسن نیز چنین ذکر شد که ابوالفرج می گوید؛ که او نیز در کربلا حاضر بود پس مجموع آنان که در سفر کربلا ملازم رکاب امام حسن (علیه السلام) بودند هشت تن به شمار رفته است.
در عصر امام (علیه السلام) عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طوری که وقتی به خانه دوستاان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد می کردند و اسرار خود را با آنها در میان می گذاشتند، چون از خدمتکار صاحب خانه می ترسیدند مادام که از آنها سوگندهای مؤكّد نمی گرفتند که آنها را لو ندهند، گفت و گو را آغاز -
ص: 501
نمی کردند! معاویه طی بخشنامه ای به عمال و فرمانداران خود در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان علی (علیه السلام)را نپذیرند!.
وی طی بخشنامه ی دیگری چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخص از دوستداران علی (علیه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید!!». (1)
زیاد که به تناوب شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت می کرد، «سَمُرَة بن جُندب» را به جای خود در بصره گذاشت تا در غیاب وی امور شهر را اداره کند سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وی گفت: آیا نمی ترسی که در میان آنها یک نفر بی گناه را کشته باشی؟ گفت: اگر دو برابر آنها را نیز می کشتم هرگز از چنین چیزی نمی ترسیدم «ابوسوار عدوی» می گوید: سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند. (2)
حضرت مجتبی (علیه السلام) در فصاحت و بلاغت نثر و نظم بزرگترین شاگرد مکتب امیر مؤمنان (علیه السلام) بوده و بیش از بیست خطبه و چندین نامه و چند احتجاج و اشعاری که از آن حضرت باقی است. نمونه بارزی از قدرت او در این هنر است. نمونه ای از شعار حضرت را می خوانیم:
خلَقْتَ الخَلائِقَ في قُدرة *** فمِنْهُمْ سَخِيٌّ ومِنهُمْ بَخِيل.
فأما السخي ففي راحة *** و أمّا البخيل فحزن طويل.
ص: 502
إنَّ السَّخاءَ عَلَى الْعِبَادِ فَرِيضَةٌ *** لله يُقرأْ فِي كِتَابٍ مُحْكَم.
وَعَدَ الْعِبَادَ الْأَسْخِيَاءَ جِنَانَهُ *** وَأَعَدَّ لِلْبُخَلَاءِ نَارَ جَهَنَّمَ.
مَنْ كَانَ لَا تُنْدِي يَدَاهُ بِنَائِلٍ *** الرَّاغِبِينَ فَلَيْسَ ذَاكَ بِمُسْلِمٍ.
لَئِنْ سَاءَنِي دَهْرٌ عَزَمْتُ تَصَبُّراً *** فَكُلُّ بَلَاءِ لَا يَدُومُ يَسِيرٌ.
وَإِنْ سَرَّنِي لَمْ أَبْتَهِجْ بِسُرُورِهِ *** فَكُلُّ سُرُورٍ لاَ يَدُومُ حَقِيرٌ.
قال رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم): «اللَّهُمَّ إِنِّى أحِبُّهُ فأحِبَّهُ، و أحِبَّ مَن أَحبهُ وَ أُحِبُّ ثلاَثَ مَرَّاتٍ» بار خدایا! من این حسن را دوست دارم تو نیز این حسن را با هرکسی که او را دوست داشته باشد دوست بدار و سه مرتبه فرمود. فضائل الخمسه به نقل از صحیح بخاری 228/2 و مستدرک الصحیحین 93/4 و مسند الامام احمدبن خلیل 366/5 اصابة ابن حجر 78/3 و تهذیب ابن حجر 301/2 و کنز العمال 227/6 و 104/7 الادب المفرد بخارى ص 171 - احادیث بسیار زیادی نقل شد، علاقه مندان می توانند به این کتب مراجعه نمایند.
1- حافظ رجب برسی (رحمه الله) در کتاب «مشارق انوارالیقین» از حذیفه بن یمان نقل کرده است که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را دیدم که دست امام حسن مجتبی (علیه السلام) را گرفته بود و می فرمود: «أيُّهَا النَّاسُ هذا بنُ عَلِيٌّ فَاعِرفُوهُ فَوَ الَّذي نَفسِ محمد بِيَدِهِ إِنَّهُ لَفِي الجَنَّةِ وَ مُحِبُّوه فِي الجَنَّةِ و مُحِبُّو مُحبّه فى الجَنَّةِ؛ اى مردم این فرزند علی بن ابی طالب است او را بشناسید، سوگند به آن کسی که جان محمد در قبضه قدرت او است، او در بهشت است دوستان او و دوستان دوستانش نیز در بهشت خواهند بود».
2- مرحوم طریحی (رحمه الله) در کتاب «مجمع البحرين» می گوید: از طریق -
ص: 503
شیعه و سنی روایت شده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) هرکدام به امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) می فرموند: بأبي أنتَ وَ أُمي. پدر و مادرم فدای شما.
3- در کتاب «فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام)» از حمیدبن علی بجلی نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند: «قَالَت الجَنَّةُ يَارَبَّ أَلَيسَ قَد وَعَدتَنِي أن تُسكِنَنِي رُكناً من أَركَانِكَ قَالَ فَأَوحَى اللَّهُ وَ إِلَيْهَا أَمَا تَرضَينَ أَنَّى زَيَّنتُكِ بِالحَسَنِ وَ الحُسَينِ فَأَقْبَلَت تَمِيسُ كَمَا تَمِيسُ العَروس»، بهشت به خدای سبحان گفت: پروردگارا! آیا نه چنین است که به من وعده دادی یکی از ارکان خود را در میان من ساکن نمی کنی؟ خطاب آمد: آیا راضی نیستی که من تو را به وسیله حسن و حسین زینت نمایم؟ بهشت پس از شنیدن این مژده به خود بالید و مسرور شد. (1)
4- علّامه سید هاشم بحرانی قدس سره در کتاب «مدینه المعاجز» از ابن جریر نقل می کند که گفت: به امام حسن مجتبی (علیه السلام) عرض کردم: به من معجزه ای ویژه نشان دهید تا من آن را برای دیگران نقل کنم. چون این درخواست را نمودم امام (علیه السلام) را دیدم که از جایگاه نماز خود به درون زمین رفت و ناپدید گردید سپس برگشت درحالی که ماهی بزرگی به همراه داشت و فرمود: جِئتُكَ بِه مِنَ البُحُور السبع، آن را از دریای هفت گانه آورده ام.
ابن جریر می گوید: ماهی را از امام (علیه السلام) گرفتم و با خود بردم و جمعی از دوستان را با آن اطعام کردم. (2)
5- محمدبن جریر طبری (رحمه الله) از محمدبن حجاره نقل می کند که -
ص: 504
گفت: امام حسن مجتبی (علیه السلام) را دیدم درحالی که عده ای آهو از کنار او می گذشتند. امام (علیه السلام) آنها را صدا زد همگی جواب دادند. در مقابل حضرتش عرض کردیم: ای فرزند رسول خدا! اینها حیوانات وحشی هستند، معجزه ای آسمانی به ما نشان بده. امام (علیه السلام) به آسمان نگاه کرد، گویا درهای آن باز شد نوری فرود آمد و همه ی خانه های مدینه را روشن کرد آنگاه خانه ها شروع به لرزیدن کرد که نزدیک بود خراب شود. عرض کردیم: ای فرزند رسول خدا! آن را برگردان. امام فرمود: «نَحنُ الأولون والآخَرُون وَ نَحنُ الآمرون وَ نَحنُ النّور، نُنَّورُ الرُّحانيين نُنَّورِ بُنُورِ اللهِ وَ تُرَوحُ بِرَوحِهِ فينا مَسكَنهُ وَ إِلَينا مَعِدنُهُ، الآخر منا كالأوّل والأوّل منّا كالآخر» ما اوّلی هستیم که آفرینش با ما آغاز شده و ما آخری هستیم که هستی با ما پایان می پذیرد و ما فرمانروایی هستیم که امر ما را همه موجودات اطاعت می کنند ما نوری هستیم که فرشتگان را روشنی می بخشیم به نور خداوند آنها را منور و به بشارت الهی آنها را مسرور می گردانیم جایگاه نور خداوندی در ما و معدن آن به سوی ما است اولین ما مانند آخرین ما و آخرین ما همانند اولین ما است. (1) (2)
1- در سنن ترمذی این حدیث از نصربن على الجهضمي نقل شده که می گوید: حدیث کرد برای ما علی بن جعفربن محمد که او خبر داد به من برادرم موسی بن جعفربن محمد از پدرش از جدش -
ص: 505
محمدبن علی از پدرش علی بن الحسین از جدش علی بن ابیطالب که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دست حسن و حسین را گرفت و فرمود: هرکه مرا و این دو پسر و پدر و مادر ایشان را دوست بدارد روز قیامت در درجه من با من خواهد بود.
2 خوارزمی و ترمذی از انس بن مالک نقل می کنند که گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست دارید؟
فرمود: حسن و حسین را و به فاطمه (علیهما السلام) می فرمود: بچه هایم را نزد من بیاور آنها را می بوئید و به خود می چسبانید.
3- ترمذی از ابی سعید خدری بازگو می کند که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتند.
4- ترمذی به نقل از براء می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به حسن و حسین نگاه می کرد و می فرمود: بارالها من دوست دارم این دو را تو هم دوست بدار.
5- ترمذی و ابن ماجه قزوینی از زید بن ارقم بازگو کرده اند که: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) فرمود: من با آن که با شما سازش داشته تسلیم هستم و با هر که با شما در جنگ و دشمنی باشد در جنگم.
6- ترمذی از ابن عمر نقل کرده که گوید: شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می فرمود: حسن و حسین هردو گل خوشبوی من هستند از دنیا.
7- ترمذی به نقل از براء بن عازب می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) حسن بن علی (علیه السلام) را بر شانه خود داشت و می فرمود: خدا یا من دوست دارم او را تو هم او را دوست بدار.
8- ترمذی از رزین حبیش از حذیفه بن یمانی نقل کرده که می گوید: -
ص: 506
مادرم از من پرسید: چه وقت خدمت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) مشرف می شوی؟ گفتم: وقت معین ندارد. مادرم گفت: از طرف من برو گفتم: تو دعا کن من خدمت حضرت شرف یاب شوم برای نماز مغرب از ایشان خواهش کنم تا طلب آمرزش کنند برای من و تو بعد مشرف شدم نماز مغرب و عشاء را به جا آورده و بعداز نماز به همراه حضرتش روانه خانه شدیم، حضرت صدای مرا شنید و فرمود: حذیفه هستی؟ عرض کردم: بلی، فرمود: چه حاجت داری خدای تو و مادرت را بیامرزد سپس فرمود: به راستی این فرشته پیش از امشب هرگز به زمین نیامده از خدا اذن گرفته که بیابد بر من سلام کند و مژده بدهد به من که فاطمه سیده زنان اهل بهشت است و حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتند. (1)
پیامبر فرمود: دخترم ما اهل بیتی هستیم که خداوند هفت چیز به ما عطا کرده که به احدی از اولین و آخرین به جز ما عطا نکرده است؛ من آقای پیامبران و مرسلان و بهترین آنانم و جانشین من بهترین جانشینان است و وزیرم بعداز من بهترین وزیران است و شهید ما بهترین شهیدان است، که مقصود عمویم حمزه است.
حضرت زهرا عرض کرد: یا رسول الله آیا او آقای شهیدانی است که همراه تو کشته شده اند؟
فرمود: نه، بلکه آقای شهیدان از اولین و آخرین به جز انبیاء و اوصیا است.
و جعفربن ابی طالب که دوبار هجرت کرد و صاحب دو بال خونین است -
ص: 507
که با آنها در بهشت همراه ملائکه پرواز می کند و دو پسرت حسن و حسین (علیهم السلام) دو سبط امتم و دو آقای جوانان اهل بهشت اند. قسم به آن که جانم به دست اوست از ماست مهدی این امت که خداوند به وسیله ی او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که از ظلم پر شده باشد. (1)
قبرستان تاریک و خاموش بقیع آرامگاه چهار امام معصوم شیعه و بسیاری صحابه ی بزرگوار، یاران ائمه اطهار (علیهم السلام) و شهدای گرانقدر صدر اسلام است در این قبرستان بیش از 1000 و به روایتی 10000 نفر از صحابه گرامی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) تابعان، قاریان، سادات و... مدفون اند. بیشتر قبور آنان جز چند تن گمنام و ناشناخته است.
از ام قيس نقل شده که همراه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به بقیع آمدم فرمود: «ام قیس، از این قبرستان در آخرت 70000 نفر برانگیخته شده و بدون حساب به بهشت می روند. در حالی که صورتهای آنان مانند ماه شب بدر می درخشد».
همچنین از رسول گرامی روایت شده که از این مکان در روز قیامت نوری بلند می شود که میان آسمان ها و زمین را روشن می کند. روایت دیگری است که آن حضرت در بقیع ایستاد و فرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُم يا أهل القُبُورِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ المُسلِمينَ».
ص: 508
ق
ص: 509
بی تردید قاتل امیرالمؤمنین (علیه السلام) شخصی از قبیله مراد به نام عبد الرحمن بن ملجم است اخبار و احادیث در این رابطه فراوان است و اگر گفته شود که روایات در این مورد در حد تواتر است گزاف نیست. ابوالفرج نقل کرده است که اشعث بن قیس بر علی (علیه السلام) وارد شد و به آن حضرت مطلبی را گفت که آن حضرت با درشتی به او پاسخ داد. اشعث با اشاره او را تهدید نمود. علی (علیه السلام) فرمود: مرا از مرگ می ترسانی و بدان تهدید می کنی! به خدا سوگند مرا باکی نیست که بر مرگ وارد شوم و یا مرگ به سراغم آید.
از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: اشعث بن قیس در خون امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرکت جست. جعده امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد و محمد پسرش در خون حضرت حسین (علیه السلام) شریک شد. (1)
کسانی که نقشه را اجرا کردند از خوارج بودند، و قطام دختر اخضر -
ص: 510
که پدر و برادرش در نهروان کشته شده بودند آنها را در مسجد کوفه جمع کرد و برای عملی ساختن نقشه شوم خود آماده شان ساخت.
شیخ مفید نقل کرده است که: این گروه قبل از اقدام اشعث بن قیس را ملاقات کردند و او را در جریان تصمیم و عزم خود قرار دادند. اشعث با طرح آنها موافقت کرد و شب موعود هم در مسجد حاضر شد تا آنها را بر انجام کارشان کمک کند. (1)
حجربن عدی که در آن شب در مسجد بیتوته کرده بود از اشعث شنید که می گوید: ای ابن ملجم، شتاب کن، شتاب کن برای مقصودی که داری صبح دمید.
حجر از قصد اشعث آگاه شد و به او گفت: ای اعور می خواهید علی را بکشید و به سرعت بیرون آمد تا نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) رود و او را از توطئه با خبر سازد و او را از آمدن باز دارد.
اما اميرالمؤمنین (علیه السلام) از راه دیگری رهسپار مسجد شده بود و چون حجر به مسجد بازگشت ابن ملجم کار خود را کرده بود و مردم می گفتند اميرالمؤمنين (علیه السلام) کشته شد.
على (علیه السلام) سرانجام بعد از سپری کردن 63 سال از عمر خود و پس از پنج سال حکومت در شب نوزدهم رمضان سال چهل هجری در حال ادای نماز صبح در مسجد کوفه با شمشیر زهرآگین ابن ملجم یکی از خوارج در محراب حق ضربت خورد و چهره اش در خون سر گلگون گشت دو روز بعد در شب 21 ماه رمضان به شهادت رسید و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) او را غسل و کفن کردند.
شبانه او را در نزدیکی نجف به خاک سپردند و از ترس دشمنان محل -
ص: 511
قبرش را محو نمودند، تا اینکه حضرت صادق (علیه السلام) قبر مبارک او را آشکار ساخت. (1)
ن.ک ← قتل ابن ملجم مرادی، غسل کفن و حنوط حضرت علی (علیه السلام).
گروهی بودند که به رهبری معاویه و با حلیه گری عمرو عاص مشاور وی به مقابله با علی (علیه السلام) برخاستند و جنگ صفین را به راه انداختند. امام حسن (علیه السلام) در این جنگ شرکت جست و یکی از شجاعان و جنگاوران آن لقب داشت.
ن.ک ← جنگ صفین.
قاسم فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام) و مادر او ام ولد بود که در کربلا ملازم رکاب عموی خود امام حسین (علیه السلام) بود.
شیخ مفید فرموده که در خدمت عموی خود پس از جنگ نمایانی با یزیدیان به شهادت رسید با هم چگونگی به شهادت رسیدن قاسم بن حسن را در واقعه جانگداز کربلا می خوانیم:
ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن *** سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن.
ز خیمگاه به میدان کین روان گردید *** رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن.
گرفت تیغ عدو سوز را به کف چو هلال *** نمود در بر خود پیرهن به شکل کفن.
قاسم بن الحسن (علیه السلام) به عزم جهاد قدم سوى معرکه نهاد وقتی حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی -
ص: 512
بر کف دست نهاده، آهنگ میدان کرده بی درنگ و بی سستی پیش آمد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید. هردو تن چندان گریستند که در روایت وارد شده حتى غُشِشّ عَلَیها! پس قاسم به زبان ابتهال و ضراعت اجازه مبارزت طلبید. حضرت مضایقه فرمود. پس قاسم گریست و دست و پای عموی خود را چندان بوسید، تا اذن حاصل نمود! پس جناب قاسم (علیه السلام) به میدان آمد درحالی که اشکش به صورت جاری بود و می فرمود:
إن تنكرونى فَأَنَا ابْنُ الحَسَنِ *** سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى المؤتمن.
هَذا حُسينُ كَالأَسير الموتَمَن *** بَينَ أَناسِ لاسُقُوا صَوبَ الْمُزَن.
پس کارزار سختی نمود به آن صِغَر سن و خردسالی، سی و پنج تن را به درک فرستاد حمیدبن مسلم گفته: من در میان لشکر عمر سعد بودم. پسری دیدم که به میدان آمد؛ گویا صورتش پاره ی ماه است. پیراهن در بر و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آنها گسیخته شده بود و من فراموش نمی کنم که بند نعلین چپش بود. عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند من بر این پسر حمله می کنم و او را به قتل می رسانم. گفتم: «سجان الله این چه اراده است که نموده ای؟ این جماعت که دور او را احاطه کرده اند از برای کفایت امر او بس است؛ دیگر تو را چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟» گفت: «به خدا قسم از این اندیشه برنگردم» آن گاه اسب برانگیخت و روبرنگردانید، تا آن گاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شکافت. پس قاسم به صورت بر بروی زمین افتاد و فریاد برداشت «یا عماه!» وقتی صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین (علیه السلام) رسید، تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آید، صف ها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله -
ص: 513
بر لشکر کرد تا به عمرو (لعين) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله ی آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد، حضرت دست او را از مرفق جدا کرد آن ملعون صیحه ی عظیمی زد! لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام (علیه السلام) بربایند، همین که هجوم آوردند، بدن او پا مال سُمّ رستوران گشت و کشته شد.
پس وقتی گرد و غبار معرکه فرو نشست، دیدند امام (علیه الاسلام) بالای سر قاسم است و آن جوان درحال جان کندن بوده و پای به زمین می ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می فرماید:
«سوگند به خدای که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند، اعانت نتواند و اگر اعانت کند تو را سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که تو را کشتند» «هَذا يَوْمٌ وَاللَّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ» آن گاه قاسم را از خاک برداشت و در برکشید و سینه ی او را به سینه خود چسبانید و سوی سرا پرده روان گشت، درحالی که پاهای قاسم در زمین کشیده می شد پس او را در نزد پسرش علی بن الحسين (علیه السلام) در میان کشتگان اهل بیت خود جای داد، آن گاه گفت: «بارالها! تو آگاهی که این جماعت ما را دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یک تن از ایشان را باقی مگذار و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان».
آن گاه فرمود: ای عمو زادگان من! صبر نمایید. ای بیت من! شکیبایی کنید و بدانید بعد از این روز، خواری و خذلان هرگز نخواهید دید و مخفی نماند که قصه ی دامادی جناب قاسم (علیه السلام) در کربلا و تزویج او -
ص: 514
فاطمه بنت الحسین را صحت ندارد. چنان که در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آن که، حضرت امام حسین (علیه السلام) را دو دختر بود چنان که در کتب معتبره ذکر شده یکی سکینه که شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء (علیه السلام) او را تزویج عبدالله کرده بود و پیش از آن که زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید و دیگر فاطمه، زوجه ی حسن مثنی که در کربلا حاضر بوده و اگر استناد به اخبار غیر معتبر گفته شود که جناب امام حسین (علیه السلام) را فاطمه ی دیگر بوده گوییم که او فاطمه ی صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن (علیه السلام) بست. (1)
ن.ک ← فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) که در کربلا حاضر بودند.
گروهی، با مطالعه ی زندگانی حضرت مجتبی (علیه السلام) و حوادث آن روز این سؤال ها را مطرح می سازند که چرا امام حسن (علیه السلام) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیرالمؤمنان (علیه السلام)، شیعیان و پیروان علی با فرزندش حسن مجتبی (علیه السلام) بیعت نکرده بودند؟ آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (علیه السلام) انجام داد، امام حسن (علیه السلام) پیش تر انجام می داد و در برابر معاویه قیام می کرد و آن که یا پیروز می شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل می ساخت؟ پیش از آن که با این سؤال ها بپردازیم، لازم است مقدمه این نکته را یادآوری کنیم که در آیین اسلام قانون واحدی بنام جنگ و جهاد وجود ندارد بلکه همان طور که اسلام در شرایط خاصی دستور می دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از -
ص: 515
در صلح وارد شوند ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام این هردو صحنه را مشاهده می کنیم پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) که در بدر، احد، احزاب و حنین دست به نبرد زد در شرایط دیگری که پیروزی را غیر ممکن می دید ناگزیر با دشمنان اسلام قرارداد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداری نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان صلح پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) با «بنی ضمره» و «بنی آشجَع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار می رود.
بنابراین، همان گونه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) بر اساس مصالح عالی که احیاناً آن روز برای عده ای قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبی (علیه السلام) نیز که از جانب پروردگار رهبر و پیشوای دینی بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هرکس دیگر آگاهی داشت با دوراندیشی خاصی صلاح جامعه اسلامی را در عدم ادامه ی جنگ تشخیص داد. از این رو این موضوع نباید موجب خرده گیری گردد بلکه باید روش آن حضرت به طور عینی مثل پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) تلقی شود.
ن.ک ← صلح امام حسن (علیه السلام).
برای بقیع، معانی گوناگون نوشته اند از جمله به مکانی وسیع می شود که در آن درخت و ریشه آن باشد قبرستان عمومی مدینه را که زمینی مملو از درختان بوده «بقیع الغرقد» نامیده اند غرقد نام نوعی درخت بوده که در آنجا می روییده است برخی نیز بقیع را از بقیه گرفته اند؛ زیرا قبور آن دارای بقیه بوده است.
شمال غربی این قبرستان را که عمه های پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در آن مدفون اند -
ص: 516
«بقيع العمات» نام نهاده اند. این قسمت، پیشتر به وسیله ی دیواری، از بقيع جدا بوده و در سال 1373 ق. دیوار آن را برداشتند. جنوب شرقی بقیع را که محل دفن مردگان یهود و غیر مسلمان بود «حش کوکب» خوانده اند. بعدها در دوران اموی، دیوار آن را برداشته و به بقیع ملحق کردند.
بقيع الغرقد تاریخچه ای دیرینه در دل شبه جزیره دارد زیرا تاریخ نگاران پیشینه ی آن را به دوران جاهلیت بازگردانده اند. در ابتدا این مکان قبرستان مردم یثرب بوده و قبل از اسلام اموات خود را در آن به خاک می سپردند. پس از اسلام تنها به دفن اموات مسلمانان اختصاص یافت و یهودیان و غیر مسلمانان را در حش کوکب به خاک می سپردند. قبرستان بقیع، که به صورت مستطیل شکل و بسیار کوچک بوده بیرون از دیوار شهر قرار داشته و مساحت آن 4393 متر مربع بوده است.
ن.ک ← فضائل بقیع، مقبره امام حسن مجتبی (علیه السلام).
چون امام حسن (علیه السلام) جسد مبارک حضرت امیر (علیه السلام) را در نجف به خاک سپرد و به کوفه مراجعت کرد در میان شیعیان علی (علیه السلام) بالای منبر رفت و خواست که خطبه قرائت فرماید اشک چشم و طغیان بکاء گلوی مبارکش را فشار داد و نگذاشت تا سخن آغاز کند پس از ساعتی بر فراز منبر نشست تا لختی آسایش یافت و سپس خطبه ای ایراد فرمود که خلاصه این کلمات بعد از سپاس و ستایش یزدان پاک چنین است: حمد خداوند را که خلافت را بر ما اهل بیت فرود آورد و ما را در مصیبت رسول خدا شکیبایی عطا کرد و در مصیبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) صبوری داد. سوگند به خدای که مشرق تا غرب در مصیبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خسته -
ص: 517
خاطر و شکسته دل شدند همانا امیرالمؤمنین (علیه السلام) هیچ چیز مخلف نگذاشت مگر چهارصد درهم و اراده داشت که از این مبلغ خادمی را برای اهل خویش ابتیاع فرماید همانا جد من رسول خدا فرمود دوازده تن از اهل بیت او مالک امامت و خلافت باشند و هیچ یک از ما نخواهد بود مگر آن که کشته شود یا مسموم گردد.
چون این کلمات را به پایان برد فرمان داد تا ابن ملجم را حاضر کردند سپس فرمود: چه چیز ترا بر این داشت که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را شهید ساختی و ثلمه ی شگرفی در دین انداختی گفت من با اصحاب خود مواضعه کردم و بر ذمت نهادم که پدر تو را به قتل برسانم لاجرم وفای به عهد کردم اکنون اگر می خواهی مرا امان می دهی تا به جانب شام می روم و معاویه را به قتل می رسانم و تو را از شر او آسوده می کنم و باز می آیم آنگاه اگر خواستی می کشی و اگر می خواهی می بخشی «فَقال هَيهات والله لانَشرَب الماء البارد حَتى تَلحَقُ روحك بالنار» امام فرمود: هيهات سوگند به خدای آب سرد نیاشامی تا جانت به آتش دوزخ ملحق گردد ابن ملجم گفت: مرا سریست که می خواهم پوشیده از همگنان در گوش تو گویم. امام حسن (علیه السلام) فرمود: همانا در خاطر نهاده ای که گوش من را با دندان برکنی گفت: قسم با خدای اگر نزدیک شدی گوش تو را با دندان از بن بر کندم امام حسن (علیه السلام) فرمود: تو را با شمشیر می زنم که به آتش دوزخت در اندازد گفت: اگر می دانستم این امر به دست تست تو را به خدایی اختیار می کردم این وقت به روایتی که نزدیک من استوار می آید برحسب وصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمود که به کیفر آن که مرا ضربی بزد او را ضربی بزنید امام حسن (علیه السلام) بفرمود تا گردن او را بزدند و ام الهيثم دختر اسود نخعی خواستار شد تا جسدش -
ص: 518
را به او سپردند پس آتش برافروخت و آن جسد پلید را در آتش سوزاند و به روایت عبدالله بن جعفربن ابیطالب عرض کرد یا ابا محمد ابن ملجم را به من ده تا بکشم و نفس خود را بدان شفا دهم امام حسن (علیه السلام) ابن ملجم را به او واگذار کرد. پس عبدالله نخست دو میله آهن با آتش گداخت و بر چشم ابن ملجم کشید گفت: «تَبارک الله خَلَق الانسان من عَلَق» ای برادر زاده مرا با میل گرم سرمه کشیدی، آن گاه فرمود تا هردو دست و هردو پایش را قطع کردند و او مشغول ذکر خداوند بود و چون نوبت به قطع زبانش رسید آغاز اضطراب نمود گفتند: چیست تو را که دست و پای تو را از تن باز کردند ننالیدی اکنون از قطع زبان جزع و فزع می کنی. پس گفت: دوست می داشتم که تا نفس واپسین به ذکر خداوند رطب السان باشم پس او را به دوزخ گسیل داشتند. (1)
ن.ک ← غسل کفن و حنوط حضرت علی (علیه السلام).
امام علی (علیه السلام) همان کسی که برای جلوگیری از قتل عثمان عده ای - از جمله امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) - را به حراست او مأمور کرد و عده ای نیز به پیروی آن بزرگوار کسان خود را برای حفظ جان عثمان به در خانه او فرستادند آنهایی که تصمیم به قتل عثمان گرفته بودند از خانه همسایه ها بر او هجوم بردند و خون او را ریختند و از این ماجرا، امیر المؤمنين (علیه السلام) واله و غمگین گشت. (2) زیرا می دانست که ریخته شدن خون عثمان، زمینه ساز آشوب ها و فتنه ها و مشکلاتی برای امت است و از این پس اهل بیت و عاشقان حق و حقیقت و فضیلت با گرفتاری های -
ص: 519
بزرگی روبه رو خواهند شد.
عبدالله بن مجاهد از ابن اشعث نقل کرد که در روز محاصره ی خانه عثمان، (1) امام علی (علیه السلام) برای رساندن آب به عثمان، امام حسن (علیه السلام) را به خانه او فرستاده بود.
امام حسن (علیه السلام) آن جا به من فرمود: ای پسر اشعث! همین ساعت کسی او را می کشد و او (عثمان) امروز را به شب نمی رساند. (2) همان طور شد و تا عصر بیشتر زنده نماند.
در حدیث دیگری آمده است که محمدبن صالح چنین روایت کرده است: در روز محاصره خانه عثمان، امام حسن (علیه السلام) را دیدم که فرمود: من می دانم چه کسی عثمان را می کشد؛ «چهار روز قبل از واقعه او را نام برد، اهل خانه ی عثمان، او را کاهن می نامیدند». (3)
در دوران با شکوه حیات امام مجتبی (علیه السلام) در مدینه و حجاز قحطی رخ داد که مردم در نهایت فشار گرسنگی قرار گرفتند عمر نامه ای به عمرو عاص والی مصر نوشت.
از بنده خدا امیرمؤمنان به عمرو عاص سلام بر تو اما بعد ای عمرو به جان خودم سوگند که اگر من و همراهانم از گرسنگی بمیریم تو و همراهانت که سیر هستید هیچ نگران نمی شوید بداد برس بداد برس.
ص: 520
به بنده خدا عمر امیر مؤمنان از بنده خدا عمرو عاص اما بعد لبیک لبیک کاروانی خوار و بار برایت فرستادم که آغازش نزد تو و پایانش نزد من است درود فراوان بر تو.
این نامه ی نمونه سبک مکاتبه خلفا و والیان است و اثر آن منضم به نامه بود غالباً خلفاء و نویسندگان نامه ها را مختصر و مجمل و مفید می نویسند و خوانندگان نیز به اجمال همه مطالب را درک می کردند.
نویسندگان و پیشینان اکثر بلیغ و فصیح و نکته سنج بودند که معانی بلند را در الفاظ و جملات کوتاه می ریختند. سعد وقاص نامه به عمر نوشت اجازه ساختن مسکن خواست عمر در پایین این طور توقیع کرد.
در جائی بساز که فقط تو را از رنج گرما و فرار از باران پناه دهد.
قرآن و عترت ن.ک ← ثقلین و سفینه.
قل لا اسئلكم عليه... ن.ک ← آیه مودّت.
از برجسته ترین جلوه های حکومت امام علی (علیه السلام) عدالت و سختگیری ایشان در اجرای آن و نیز دادرسی و گرفتن حق مظلوم از ظالم بود. چه بسا خلفای دیگر در بسیاری از مسایل قضایی از حل آنها باز می ماندند و امام علی (علیه السلام) آنان را کمک کرد و حتی خود ایشان نیز گاه این امر را به فرزند بزرگشان امام حسن (علیه السلام) می سپرد تا علم او را نیز به دیگران ثابت کند. (1)
نوشته اند در دوران خلافت حضرت علی (علیه السلام)، مردی را نزد او آوردند که -
ص: 521
او را در خرابه ای کنار جسدی بی جان و خونین یافته بودند، درحالی که کاردی نیز در دست داشت جریان را به حضرت گفتند.
امام فرمود: چیزی برای گفتن داری؟ مرد پاسخ داد یا امیرالمؤمنین! این اتهام را می پذیرم؟ علی (علیه السلام) دستور داد که او را برده و قصاص کنند. در این هنگام مردی با عجله خود را رسانید، درحالی که فریاد می زد او را رها کنید او را رها کنید او کسی را نکشته و قاتل من هستم؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) از متهم پرسید: چرا اتهام قتل را پذیرفتی درحالی که قاتل کس دیگری است؟
مرد پاسخ داد: من در وضعی نبودم که بتوانم از خود دفاع کنم زیرا چندین نفر من را بالای سر جسد، با کارد خونین دیده بودند. من گوسفندی را کشته بودم و برای قضای حاجت به خرابه آمدم که دیدم آن مرد در خون خود می غلطد شگفت زده شدم و درحالی که کارد خونین در دستم بود این چند نفر وارد خرابه شدند و مرا با آن وضع دیدند و انگاشتند که من او را کشته ام.
علی (علیه السلام) متهم و قاتل را نزد فرزندش حسن (علیه السلام) فرستاد تا حکم را از او بخواهند امام مجتبی (علیه السلام) پس از شنیدن صحبت های هردو فرمود: مرد قاتل که با راست گفتاری اش جان متهم را نجات داد به استناد آیه کریمه «وَمَن أحياها فَكَانّما أحيا النّاس جميعا؛ هرکس انسانی را از مرگ نجات دهد گویی همه مردم را نجات داده است».
«گویی همه انسان ها را از مرگ رهایی بخشیده است فردی را کشته و دیگری را از مرگ رهانیده است. پس هردو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال بپردازید». (1)
ص: 522
حضرت در قناعت سرآمد روزگار بوده و درس ساده زیستی به پیروان خویش آموخته است. او در خوراک و پوشاک خویش نه تنها معتدل بوده بلکه از غذاهای بسیار ساده استفاده می نموده و از خریداری لباس های گران قیمت خودداری نموده است.
روزی حضرت مجتبی (علیه السلام) با برادرش حسین بن علی (علیه السلام) و فرزندان عباس به باغ یکی از ارادتمندان رفتند و در باغ گردش نمودند و در گوشه ای نشستند. امام مجتبی (علیه السلام) به شخصی به نام مدرک بن زیاد فرمود: ای مرد! آیا غذا و خوردنی پیدا نمی شود تا میل کنیم مدرک فورا مقداری نان و سبزی و نمک آورد و حضرت تناول کرد و فرمود: چقدر خوشمزه و پاکیزه بود، طولی نکشید که غذای بسیار لذیذ و خوشمزه ای آوردند، امام به مدرک فرمود تمام غلامان و خدمتگزاران را فراخوان تا از این غذا بخورند.
غلامان آمدند و از غذا خوردند، ولی امام خود تناول نفرمود. مدرک علت را پرسید حضرت فرمود: آن نان و نمک و سبزی غذای محرومان بود و همان غذای محبوب من می باشد.
سعدبن عباده (پدر قیس) در زمان خود از بزرگان مدینه و رئیس قبیله خزرج و مرد غیور و با شخصیتی بود و شرح شجاعت و خدمات او در اسلام و مخالفت وی با خلافت ابوبکر در ماجرای سقیفه در تاریخ ثبت است.
قيس - فرزند او - نیز مانند پدرش مردی شجاع و غیور بود و از نظر -
ص: 523
قامت نیز بلند قد بوده به طوری که به گفته ی ابوالفرج وقتی سوار اسب می شد، پاهایش روی زمین کشیده می شد.
و نیز می نویسند: که مو در صورت نداشت و به اصطلاح «کوسه» بود، و در کتاب مقاتل الطالبیین آمده که به او «خواجه انصار» می گفتند.
قيس بن سعد در ارادت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خاندان آن حضرت مشهور است و آن حضرت در آغاز خلافت خود حکومت مصر را به او واگذار کرد و قیس از کسانی بود که حاضر نبود با معاویه بیعت کند و چون قبل از ماجرای صلح معاویه برای او نامه نوشت و خواست تا مانند عُبيدالله بن عباس او را به طرف خود جذب کند در پاسخ نوشت «لا وَاللهِ تَلقانی اَبَداً إِلَّا بَيني وَ بَینَک الرَّمح...» نه به خدا سوگند هرگز مرا دیدار نخواهی کرد جز آن که میان من و تو نیزه باشد...! و پس از همین پاسخ صریح و قاطع که معاویه خشمگین شد و برای او نوشت:
«سعدبن عباده بر غیر از کمان خویش زه نهاد، و به غیر از نشان خویش تیر افکند، از این رو پارگی و رخنه در کمانش بسیار شد، و تیرش به خطا رفت (یعنی در کاری که نباید وارد بشود وارد شد و بدین جهت موفق نگشت. اشاره به داستان سقیفه بنی ساعده است که سعدبن عباده مدعی خلافت رسول خدا بود و با ابوبکر بیعت نکرد) پس مردم او را واگذاردند تا مرگش فرارسید و آواره و غریب وار در حوران (شام) بمرد والسلام».
قیس بن سعد در پاسخش نوشت: «اما بَعدَ فَإِنَّما أنتَ بنُ وَثَنُ وَثَن مَن هذِهِ الأوثان - الخ» (ای آن که بتی و پسر بتی از این بت ها هستی جز این نبود که تو بناچاری و کراهت در دیانت اسلام درآمدی و از روی ترس بدان گردن نهادی و دوباره به میل خود دانسته از دین خارج -
ص: 524
شدی، و خداوند برای تو در این دین بهره ای نگذاشت از قدیم مسلمان نبودی و نفاق تو تازگی ندارد همواره با خدا و رسولش دشمن بودی و در میان احزاب مشرکین مقام و منزلتی داشتی، پس تو همان دشمن خدا و رسول و بندگان مؤمن خداوندی! باری تو پدر مرا به بدی یاد کردی! به خدا سوگند پدر من به کمان خود زه نهاد، و به نشان خویش تیر افکند، ولی کسی برای او شر برانگیخت، که تو به گرد او نخواهی رسید و به پایه و مقامش دست نخواهی یافت - و خود کاری نابجا و نادرست و غیر مرغوب بود (یعنی خلافت ابی بکر) - و چنین پنداشتی که من یهودی و پسر یهودی هستم ولی تو خود بهتر می دانی و مردم نیز خوب می دانند که من و پدرم از انصار و یاران دین بودیم همان دینی که تو از آن بیرون رفتی، و ما از دشمنان آن دین و آیینی بودیم که تو در آن داخل شده و به سویش رفتی (یعنی شرک) والسلام).
همین که معاویه این نامه را خواند به خشم آمد و خواست پاسخی برای آن بنویسد که عمرو بن عاص او را از این کار بازداشته و به او گفت دست نگهدار زیرا اگر پاسخش را بنویسی او به بدتر از این جواب تو را خواهد داد، معاویه که این سخن را شنید از پاسخ او صرف نظر کرد. باری قيس بن سعد وقتی مطلع شد که امام او - یعنی حضرت حسن بن علی (علیه السلام) - از حکومت کناره گرفته و کار را به معاویه واگذارده با شدت ناراحتی که از این ناحیه پیدا کرده بود، به ناچار به کوفه بازگشت و چون معاویه وارد کوفه شد کسی را به سراغ او فرستاد تا برای بیعت حاضر شود.
ولی قیس حاضر نشده و گفت: من قسم خورده ام او را دیدار نکنم جز آن که میان من و او نیزه و یا شمشیر باشد.
ص: 525
معاویه دستور داد برای آنکه به قسم او عمل شده باشد، نیزه و شمشیری بیاورند و در میان او و معاویه بگذارند، و بدین ترتیب قیس بن سعد در آن مجلس حاضر شد و با معاویه بیعت کرد. (1)
ن.ک ← سراسیمگی سپاه امام (علیه السلام).
ص: 526
ک
ص: 527
از صدر اسلام تاکنون در زبان فارسی چون زبان های مختلف دیگر کتاب های فراوانی درباره شناخت زندگی احادیث و روایات گهربار حضرت به رشته تحریر در آمده است.
شاعران نیز در نظم اشعار فراوانی در مدح و منقبت حضرت سروده اند که حاکی از ادبیات پر مایه و غنی فارسی است و اگر بخواهیم تمامی آن کتاب ها را نام ببریم شاید خود کتابی پر حجم گردد، ولی بنا به حس مسئولیت و تعهدی که داریم و طبق وظیفه به معرفی چند کتاب می پردازیم که با مطالعه آن به مشروح وقایع اتفاقی زمان حضرت پی می برید.
الف) از مرحوم شیخ عباس قمی کتابی در دسترس است که انوار البهيه نام دارد و آقای اشتهاردی آن را ترجمه نموده است ترجمه دیگری نیز از آقای کریم فیض وجود دارد.
ص: 528
ب) مدینه المعاجز نیز کتاب دیگری است که به تازگی ترجمه شده است.
ج) سیره پیشوایان از آقای مهدی پیشوایی نیز تحلیل و بررسی درباره زندگی چهارده معصوم می باشد.
د) القطره از علامه احمد مستنبط در دو جلد که به فارسی ترجمه شده است در این کتاب کرامات معجزات امام حسن (علیه السلام) در بخشی جداگانه به رشته تحریر درآمده است.
از دیگر کسانی که به معاویه به دلیل دشنام و ناسزا گویی به ساحت اميرالمؤمنين (علیه السلام) اعتراض کرد شاعر نابغه و مشهور کثیربن کثیر سهمی بود. او با عقیده دینی و آگاهی والایش در برابر این عمل قبیح و کردار ناپسند دفاع کرد.
برای کرامت های امام حسن (علیه السلام) داستان های زیادی از تاریخ نقل شده است که به دلیل اطاله کلام خودداری می کنیم. اما وقتی از خود امام پرسیدند چرا هرگز سائلی را نا امید برنمی گردانید؟ فرمود: من به درگاه خدا سائلی هستم و می خواهم که خدا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را نا امید کنم خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می دارد، می خواهد که من هم به مردم یاری برسانم، بنابراین به خاطر این بخشندگی ها و کارهای نیکویی که از امام حسن (علیه السلام) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می گرفت باعث شده که به کریم اهل بیت لقب گیرد.
ن.ک ← بخشش چشم گیر.
ص: 529
کرم آن راهبر بزرگ در بین دوست و دشمن مثال زدنی بود به طوری که اهل سنت نیز روایاتی نقل نموده اند ما به سه روایت اکتفا می نمائیم:
1- ابن صباغ مالکی در این باره می نویسد: «الكَرَمَ وَ الجَو غَرِيزَة مَعْروسة فيه» (1) «کرم وجود غریزه ای بود که در آن حضرت کاشته شده بود».
2- ابن عساکر به سندش از عامر نقل کرده که گفت: «إنّ الحَسَن بن على قاسم الله تعالى ماله مرّتين حتى تصدّق بِفَرد نَعله»؛ (2) «حسن بن علی با خدا اموالش را دوبار تقسیم نمود، حتی این که یک عدد از نعلینش را صدقه داد».
3- روایت شده که حسن بن علی (علیه السلام) از برخی از کوچه های مدینه عبور می کرد. گذرش به شخصی سیاه پوست افتاد که در دستش لقمه ای بود و آن را به سگ خود می خوراند تا این که قرص نان خود را با آن سگ دو قسمت نمود حضرت به او فرمود: چه باعث شد که با آن سگ نان خود را دو قسمت نمودی و او را در این امر هیچ گونه مغبون نساختی؟ او گفت: چشمانم از چشمانش حیا کرد که بر او خدعه کنم. حضرت به او فرمود :برده ی چه کسی هستی؟ عرض کرد: برده ی ابان بن عثمان حضرت فرمود: تو را قسم می دهم که از جایت حرکت نکنی تا به سوی تو باز گردم.
حضرت رفت و آن برده و باغ را خرید و به سوی آن غلام بازگشت و فرمود: ای غلام! من تو را خریدم. او بلند شد و عرض کرد من سر تا پا گوش و اطاعت هستم برای خدا و رسولش و برای تو ای مولای من.
ص: 530
حضرت فرمود: «من این باغ را نیز خریدم و تو در راه خدا آزادی و این باغ نیز هدیه ای از جانب من به تو است...». (1)
کساء یمانی ن.ک ← حدیث کساء.
کساء یمانی ن.ک← حدیث کساء در بیات امیرالمؤمنین (علیه السلام).
یکی از مواد صلحنامه حفظ امنیت شیعیان علی (علیه السلام) و عدم تعرض نسبت به ایشان بود. اما معاویه به منظور رسیدن به همان هدف غیرانسانی و اسلامی خود، نه تنها بدان عمل نکرد بلکه بر عکس آن عمل نموده و دستور تعقیب و کشتار و ویران کردن خانه ها و نابود ساختن آنها را به کارگزاران خود داد.
شبی رسول خدا درحالی که امام حسن و امام حسین (علیه السلام) با او بودند، به خانه فاطمه (علیهما السلام) وارد شد و به آنان فرمود: برخیزید و با یکدیگر کشتی بگیرید آنان برخاسته و کشتی گرفتند. فاطمه زهرا (علیهما السلام ) برای پاره ای از کارهای خود بیرون رفته بود چون بازگشت شنید که پیامبر می فرماید: جانم حسن! حسین را محکم بگیر و به زمین بزن.
فاطمه (عليهما السلام) عرض کرد: پدر جان! عجیب است که حسن را بر حسین جرأت می دهی!
آیا بزرگ تر را بر کوچک تر دلیر می کنی؟
حضرت فرمود :دخترم! آیا راضی نیستی که من به حسن چنین -
ص: 531
می گویم و این دوستم جبرئیل است که می گوید: جانم حسین! حسن را سخت بگیر و بر زمین بیفکن (یعنی من حسن را تشویق می کنم و جبرئیل حسین را). (1)
کمیل بن زیاد از اهل یمن بود او مورد اطمینان علی بن ابی طالب و حسن بن علی (علیه السلام) به شمار می رفت.
کمیل بن زياد بن نهیک نَخَعی صُهبانی کوفی از قبیله نخع که ولادت او در سال 12 قمری بوده و سال 82 ق در کوفه به دست حجاج بن یوسف ثقفی به شهادت رسیده است مدفن وی ثویه در کوفه می باشد.
او از تابعین و یاران برجسته امیرالمؤمنان بود و از کسانی بود که پیشنهاد خلع عثمان و خلافت علی (علیه السلام) را مطرح کرد. در دوران حکومت علی (علیه السلام) مدتی فرماندار منطقه هیت بود در منابع شیعه روایات بسیاری از او نقل شده که دعای کمیل مشهورترین آنهاست، او از زمره زهاد و عباد کوفه به شمار می آمد.
یکی از کنیزان امام مجتبی (علیه السلام) مادر قاسم بن الحسن بوده که نفیله یا رمله نام داشته است یکی از کنیزان حضرت، دسته گلی را به عنوان هدیه به حضرت تقدیم کرد. امام او را در مقابل آزاد نمود. وقتی به حضرت گفتند: چگونه کنیزی که قیمت گزاف دارد در مقابل یک دسته گل آزاد کردی؟ فرمود: خداوند ما را این چنین تربیت نمود و فرمود: «وَ -
ص: 532
إذا حييتُم بِتَحْية فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها أو رُدُّوها» «هر گاه با تحیتی به شما تحیّت گفته شد شما نیز تحیّتی بهتر یا همانند آن بفرستید» و من نیز هدیه ای بهتر برای این کنیز جز آزادی او نیافتم.
یکی از سنت های ولادت نوزاد پس از نام گذاری تعیین کنیه برای اوست، اما باقر (علیه السلام) در گفتار خویش فرمود: «إنّا لنُكَنَّى اولاد نافی صِغَرهِم مَخافةَ النَبُرُ أَن يُلحَقَ بِهِم» ما برای فرزندانمان در کودکی کنیه قرار می دهیم از ترس آن که مبادا در بزرگی دچار لقب های ناخوشایند گردند. کنیه امام حسن (علیه السلام) طبق روایات فراونی که نقل گردیده «ابومحمد» بوده است.
ن.ک ← القاب.
امام حسن (علیه السلام) در هفت سالگی در مجلس رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شرکت می کرد. آیات قرآنی را می شنید و حفظ می نمود. او وقتی به حضور مادر می رسید آنچه را که حفظ کرده بود بیان می نمود.
هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به منزل می آمد، فاطمه (علیهما السلام) آیه تازه ای از قرآن برای علی (علیه السلام) می خواند امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمود: فاطمه جان! این آیه را از کجا فرا گرفته ای تو که در مجلس پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نبودی؟
فرمود: پسرت حسن در مجلس بابایش یاد گرفت و برایم قرائت کرد. روزی علی (علیه السلام) در گوشه ی منزل پنهان شد، امام حسن (علیه السلام) مانند روزهای گذشته به محضر مادرش فاطمه رسید تا آنچه را که از آیات قرآنی -
ص: 533
شنیده بیان کند زبانش به لکنت افتاد. فاطمه از این قضیه متعجب شد.
امام حسن عرض کرد: مادر جان! تعجب نکن! به یقین شخص بزرگواری سخنانم را می شنود و گوش دادن او مرا از سخن گفتن باز می دارد. ناگاه علی (علیه السلام) بیرون آمد و فرزند عزیزش را در آغوش گرفت و بوسید. (1)
یکی از شگفت انگیزترین شهرهای دنیا است و از روزگار کهن که بر جغرافیای زمین شکل گرفت تا به امروز لحظه های شوربختی و سعادتمندی بی شماری را به خود دیده است، و عظمت و سقوطش به امواج پرخروش مردمانی بستگی داشته که گاه در دامنه ی حکومت پیامبران زندگی کرده و گاه در آتش بیداد جبّاران سوخته اند و بدین گونه در طول تاریخ بارها و بارها شاهد آبادانی و ویرانی این شهر بوده ایم، شهری که به یمن آمد و شد جبرائیل دولت یافت و پیامبران و اولیا و اوصیا بنای رفیع عبادت را در آن بنیان گذاشتند و در آینده نیز مقر حکومت عدالت گستر مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد گردید. در همین شهر بود که ابراهیم (علیه السلام) به تنهایی هم چون یک امت پنجه در پنجه زورمندان مشرک در انداخت و عمری را در مبارزه با آنان سپری کرد و «أَوَّاه» «مُنيب» (2) لقب گرفت. یونس پیامبر در سرزمین بی آب و علف همین دیار از شکم ماهی بیرون آمد (3) و در مسجد سهله ی این شهر، همه ی پیامبران در پیشگاه الهی سر به سجده نهادند نه فقط پیامبران بر آسمان عزّت این شهر درخشیدند، بلکه خاک کوفه نیز شگفت ترین گوهر های عالم را -
ص: 534
در خود جای داده است. انگشتری سلیمان، عصای موسی و جسم پاک پیامبران بسیاری در همین خاک جای گرفته اند در همین شهر نوح برای هدایت امت، ناله و نوحه ی هزار ساله داشت و سرانجام به دستور خداوند به ساختن کشتی مبادرت ورزید و آسمان بارید و زمین جوشید در همین شهر بود که کنعان فرزند نوح، عناد ورزید و بنیان حق گریزی نهاد و به توهم یافتن سرزمین خیالی هرجا که این جا نیست از کوه میثاق شکنی و بدنامی بالا رفت و سرانجام دامنه ها و غارهای این شهر غرقاب فنای او شد.
کوفه بعد از پیامبران، زمانی دراز خالی از سکنه بود و فقط بوم ها و ققنوس ها بر خاکستر باقی مانده از زندگی های سوخته در آن پروبال می زدند و گمان می رفت که برای همیشه از روی زمین برچیده شده، اما ستاره ی بخت آن، از صفحه ی روزگار محو شدنی نبود بلکه تقدیر این چنین رقم خوده بود که پس از گذراندن روزگار شوم بختی در زیر چکمه های شاهان زمانی هم قلب تپیده ای برای سرزمین های اسلامی گردد و فریادهای عدالت خواهانه را به دیگر سرزمین ها برساند. سالیان سال گذشت و دوباره قبایلی مثل نزاری ها، یمنی ها،ثقیف، تغلب، کنده (1) و موالی و دیگر اقوام از دور و نزدیک خود را به این سرزمین خوش آب و هوا رسانیدند و خانه های خود را بنا کردند.
شگفتا که هیچ شهری به سرعت کوفه روی سعادتمندی به خود ندید؛ زیرا در حالی که هنوز دیوار سکه ها (2) و منهج (3) و رحبه (4) و جبانه هایش (5)
ص: 535
را بافه ها تشکیل داده بودند، خداوند در آیه «وَ اَوَينَاهُما إِلَى رَبوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِينِ»، (1) «رَبوَة» را کوفه و «قرار» را مسجد این شهر مقرر فرمود و چنین گفته اند که مریم مقدس و عیسی (علیه السلام) را بر بلندی های از این شهر از شر دشمنان ایمنی بخشید (2) و همچنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) در آغاز معراج، در مقابل مسجد این شهر دو رکعت نماز می گزارند (3) و حضرت امیر (علیه السلام) نیز مرکز خلافت خویش را در این شهر قرار می دهند و «دَكَةُ القَضَاى» خویش را نیز در مسجد بزرگ این شهر بنا می نهند و در اوصاف مردم آن فرمودند: برای شما شهروندانی که از اهل بیت پیامبر حمایت کردید، از خداوند بهترین پاداشی که به اطاعت کنندگان و سپاس گزاران نعمتش عطا می کند مسئلت دارم؛ زیرا شما شنیدید و اطاعت کردید و فراخوانده شدید و پذیرفتید.
و بدین سبب شهری که اسطرلاب اسرار خدا بود مایه ی خوش دلی مؤمنان نیز قرار گرفت و تاج «قبة الإسلام» بر سر نهاد و به همین گونه، سعادتمندی خود را در دوران های دیگر نیز ادامه داد؛ تا آنجا که فرزندتان امام صادق (علیه السلام) نیز در وصف آن فرمودند: کوفه باغی از باغ های بهشت است و در نهاد خاک آن گوهری است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را ارج می نهیم.
خداوند نیز این شهر را به خاطر گوهر شریف و گنج نهانی که در دل خاک آن نهاده، یکی از چهار شهر مورد علاقه ی خویش دانسته ویکی از چهار مسجدی که سزوار است به خاطر آن بار سفر ببندیم و به درک فیوضات آن نایل شویم در کوفه واقع است. شیخ صدوق در خصال -
ص: 536
از امام هفتم (علیه السلام) نقل می کند که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند: خداوند متعال در میان تمامی شهرها چهار سرزمین را اختیار کرده و امتیاز بخشید، چنان که در قرآن فرموده است: «وَ التّين وَ الزّيتُون وَ طُور سنين وَ هَذا البَلَدِ الآمِينِ».
منظور از «تین» مدینه و مقصود از «زَیتُون» «بیت المقدس» است. مراد از «طُورِسِينِين» كوفه است و «هَذَا البَلَدِ الأمين» به مکه اشاره دارد. (1)
حسن جان! کوفه با این خجستگی ها توانست برای آیندگان نیز مایه ی سعادتمندی و خوش دلی قرار بگیرد؛ به گونه ای که در مورد آن گفته شده است که در آخرالزمان برای ایمنی از مصائب، خاک وجود خود را در این شهر، در منظر شاه خوبان مهدی (علیه السلام) قرار دهید تا کیمیا شوید که او نیز در مسجد این شهر سر به سجده در پیشگاه خداوندی می گذارد.
از سعادتمندی های دیگر کوفه این بود که به غیر از طلیعه ی آفتابی که هر صبحدم بر تارک نخل های سر سبزش می تابید، هر شب نیز وجود پدرتان را در نخلستان ها و روی خاک ها و درون چاه هایش احساس می کرد اما با این حال بیهوده است اگر بخواهیم ساکنان کوفه را در ردیف خوشبخت ترین مردمان قرار دهیم؛ زیرا در گذر از آزمون ها نشان دادند درحالی که دست در سفره ی پر کرامت و نعمت شما دارند از خون و خوان خود به دشمن کام می دهند و سعی و رنج شما را بر باد می دهند. (2)
ص: 537
ص: 538
گ
ص: 539
روزی امام حسن مجتبی (علیه السلام) از راهی عبور می کرد مردی از اهل شام با آن حضرت روبرو شد و بدون مقدمه شروع به ناسزا گفتن نسبت به امام (علیه السلام) کرد حضرت امام حسن (علیه السلام) هیچ عکس العملی نشان نداد.
وقتی آن مرد از ناسزا گفتن باز ایستاد امام حسن (علیه السلام) به او نزدیک تر شده با تبسم به او سلام کرد آن گاه فرمود: «اگر اجازه بدهید حاضرم به شما کمک کنم. اگر چیزی لازم داری آن را برایت فراهم کنم یا اگر راه را گم کرده ای آن را به تو نشان دهم و اگر گرسنه ای تو را سیر کنم. اگر فقیری بی نیازت سازم. به هرحال اگر حاجتمندی حاضرم در برآوردن حاجت تو بکوشم» چون مرد شامی این رفتار را از امام حسن (علیه السلام) دید -
ص: 540
ناگهان به گریه افتاد و گفت: «اَشهَدُ إِنَّكَ خَليفَة الله فی ارضه؛ گواهی می دهم که تو خلیه خدا در روی زمین هستی».
گریه امام حسن (علیه السلام) ن.ک آخرین گریه امام حسن (علیه السلام).
گریه بر مصیبت امام حسن (علیه السلام) ن.ک ← آثار گریه بر مصیبت امام حسن (علیه السلام).
راوی مورد اطمینان و بزرگ علی بن محمد خزاز قمی به سند خود از «جنادة بن ابى أميه» روایت می کند که گفت: در ساعات آخر عمر امام حسن (علیه السلام) بود و آن حضرت در بسترش آرمیده بود من برای عبادت و احوالپرسی به محضرش رفتم دیدم در پیش رویش طشتی نهاده شده و خون گلوی آن حضرت در آن می ریزد و جگرش بر اثر زهری که معاویه به او خورانده بود پاره پاره شده و از دهانش بیرون می آمد.
عرض کردم: «ای مولای من! چرا خود را معالجه نمی کنی؟».
فرمود: «یا عَبدَاللهِ بِما دَاعالِجُ الموتَ» ای بنده خدا! مرگ را با چه چیز درمان کنم.
گفتم: «انّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ» همانا ما از خدائیم و به سوی او بازگشت می کنیم.
سپس آن بزرگوار به من متوجه شد و فرمود: سوگند به خدا، پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) با ما عهد کرد و فرمود: دوازده نفر امام از نسل علی (علیه السلام) و فاطمه (علیهما السلام) امر امامت را به عهده می گیرند، «ما مِنّا إِلَّا مَسمُومٌ اَو مَقتُولُ» «هیچ یک از ما نیست، مگر اینکه یا با زهر و یا با شمشیر کشته می شود».
سپس طشت را برداشت و گریه کرد.
عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! مرا موعظه کن».
ص: 541
فرمود: آری، «استَعِد لِسَفَرِكَ، وَ حَصْلِ زادَكَ قَبلَ حُلُولِ اَجَلِكَ وَاعلَم أَنَّكَ تَطلُبُ الدُّنيا وَالمَوتُ يَطلِبُک» «برای سفر آخرتت آماده باش و زاد و توشه ی این سفر را قبل از پایان عمرت، فراهم کن و بدان که تو در جستجوی دنیا هستی ولی مرگ در جستجوی تو است و هرگز غم و اندوه فردا را که نیامده امروز به خود راه نده».
جُناده، سخنان دیگر امام (علیه السلام) را که موعظه و اندرز بود نقل کرد تا اینکه گفت:دیدم نفس آن حضرت قطع شد و رنگش زرد گردید من هراسان و ترسان شدم. (1)
بعداز آن حضرت (علیه السلام) فرزندش حسن بن علی به پا خاست و حمد الهی را به جای آورد و گفت از چیزهایی که حق خدا را بر شما عظیم و نعمت او را بر شما تمام می گرداند این است که یاد و ذکر او را شمارش نتوان کرد و شکر و سپاس او را به جا نتوان آورد. ما برای خدا و شما به خشم آمده ایم و هرگز قومی با هم اتفاق نکنند مگر این که در سایه ی این اتفاق نیرومند گردند و پیمان آنها محکم شود. در جنگ با دشمن خودتان معاویه و سپاه او شتاب کنید و در یاری کردن سستی نکنید که خذلان رگ های دل را قطع می کند هیچ قومی ذلت دوری نگزید و عزت را اختیار نکرد مگر این که خدا هم بلا را از آنها برداشت و خواری را از آنان دور کرد و به نشانه های ملت و دین هدایت نمود. (2)
ن.ک ← جنگ صفین.
ص: 542
حضرت ابوالحسن امام رضا (علیه السلام) فرمود؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: برای هر پدری، فرزند، گل است. دو گل من در دنیا امام حسن و حسین (علیهم السلام) هستند. (1)
طبق تصاویری که جهانگردان، سفرنامه نویسان و ... ارائه کرده اند، بیشتر قبور بقیع تا دوران سعودی دارای گنبد و ضریح آهنین، مسی یا نقره ای بوده و کتیبه ها و سنگ نبشته هایی نیز داشته اند که نام و نشان صاحب قبر بر آن ثبت شده بود.
متأسفانه با تسلّط تفکر وهابیت در سرزمین حجاز بسیاری از آثار تاریخی، که در اعتقادات ایشان جایگاهی نداشت تخریب شد. آنان پس از تسلط بر حجاز، بقعه های بقیع شهدای احد، محمد نفس زکیه، عبدالله پدر گرامی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و... نیز بقاع مکه و سایر نقاط را تحت عنوان شرک و بدعت تخریب کرده اند. مروان بن حکم نخستین کسی بود که به برداشتن سنگ قبر اولین مدفون بقیع یعنی «عثمان بن مظعون» اقدام کرد که سنگ قبر او با دست مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نهاده شده بود.
ن.ک ← فضائل بقیع.
در ادامه ماجرایی که حذیفه به نقل آن پرداخته بود، چنین بیان شده است که: ناگاه مرد عربی چماق به دست وارد شد و فریاد برآورد: «کدام -
ص: 543
یک از شما محمد هستید؟» یاران رسول خدا با ناراحتی جلو رفته و گفتند: «چه می خواهی؟» رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «آرام بگیرید». مرد عرب خطاب به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) گفت: تو را دشمن داشتم، و اکنون دشمنی من نسبت به تو بیشتر شد تو ادعای رسالت و پیامبری کرده ای دلیل و برهانت چیست؟ حضرت فرمود: «چنانچه مایل باشی عضوی از اعضای من به تو خبر دهند که برهان و دلیلم روشن تر خواهد بود». مرد عرب گفت: «مگر عضو انسان هم سخن می گوید؟!» پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «آری! حسن جان» مرد عرب که گمان می کرد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) او را مسخره می کند، گفت: «خود از عهده پاسخگویی برنمی آیی خردسالی را از جای بلند می کنی تا با من صحبت کند؟!» رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «به زودی او را آگاه به خواسته های خویش خواهی یافت». طبق پیش بینی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) امام حسن از جای برخاسته و از وضعت آن مرد عرب و چگونگی گرفتاری در بین راه سخن گفت. به گونه ای که باعث تعجب و حیرت او شده و گفت: ای پسر! تو این مطالب را از کجا می دانی؟! تو اسرار دل مرا بر ملا ساختی؟ گویی همراه من بوده ای! مگر تو غیب می دانی؟ آن گاه مسلمان شد.
راستی که امام حسن (علیه السلام) با این بیانات برهان و دلیل نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) بوده است؛ زیرا این عضو کوچک پیامبر آن قدر از خود دانش نشان داد که دشمن را وادار به تسلیم و اسلام نمود.
ن.ک ← شخصیت امام مجتبی (علیه السلام).
ص: 544
ل
ص: 545
اسلام پوشیدن لباس حریر و ابریشمی را برای مردان جز در مواقع جنگ حرام کرده است ولی معاویه عمداً لباس حریر می پوشید و اعتنایی به حرمت آن نداشت.
امام حسن (علیه السلام) همیشه با لباس فاخر و نو استحمام کرده و با وقار و سکینه از منزل بیرون می آمد و در مدرس خود در مسجد می نسشت و به افاضه ی علوم می پرداخت و سوار یک قاطری زیبا می شد و با کمال سطوت و صلابت از کوچه های مدینه می گذشت بیرون شهر می رفت. یک روز در چنین حالی یهودی پیش آمد و گفت یا ابا حسن سؤالی دارم. فرمود: بپرس.
گفت: جد شما رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: الدنيا سُجن المؤمِنينَ وَ جَنَةَ الكافرين. دنیا زندان مؤمنان بهشت کافران است. تو مؤمنی و من کافر -
ص: 546
ولی مشاهده می کنم که تو در نعیم بهشتی هستی و از تمام دنیا و لذات آن استفاده می کنی لباس زیبا می پوشی و سفره ی رنگین داری درحالی که من در سختی جهنم دنیا می گذرانم! امام حسن (علیه السلام) فرمود: گمان تو خطاست که مؤمن باید در دنیا از همه چیز محروم باشد بلکه آنچه در آخرت است تو نمی توانی ببینی و درک کنی. اگر تو آن مقام و منزلت روحانی و رشد عقل مؤمن را ببینی تصدیق می کنی که این دنیا با تمام لذائذش جهنم است و کافر چون حد کمال را در این خوراک و لباس می بیند اینها را بهشت می پندارد درحالی که آتش جهنم و نکبت عذاب دردناک همیشگی او را در خود فرو خواهد برد.
عبدالله بن عباس می گوید: هرگاه ابن عباس می دید که امام حسن با امام حسین (علیهم السلام) می خواهند بر مرکب خود سوار شوند جلو می رفت و رکاب ایشان را می گرفت و پارچه روی مرکب می انداخت و لباس امام را می تکاند و آنان را بدرقه می کرد. «مدارک بن زیاد» با دیدن این صحنه او را سرزنش کرد ولی ابن عباس با تندی گفت: «ای نادان و بی خرد هیچ می دانی اینان کیستند؟ اینان فرزندان رسول خدایند آیا این نعمت خدا نیست که بر من ارزانی شده است تا رکاب آن دو بزرگوار را بگیرم و بر مرکب سوارشان سازم و لباسشان را مرتب نمایم».
روای می گوید: امام حسن (علیه السلام) زمانی که نماز را برپا می داشتند زیباترین لباس را می پوشدند به حضرت عرض شد: ای پسر خدا! چرا به هنگام نماز این گونه لباس می پوشی؟ حضرت فرمودند: به تحقیق خدا زیبا است و زیبایی را دوست می دارد. پس خود را برای پروردگارم می آرایم. چنانچه می فرماید: «به هنگام نماز و حضور در مساجد لباس زیبای خود را بپوشید» پس دوست دارم که بهترین لباس را بپوشم.
ص: 547
1. «طبرانی» گفته است: حسن بن علی (علیه السلام) هنگامی که احساس کرد [شهادتش] نزدیک است گفت: «مرا به صحرا ببرید؛ می خواهم ملکوت آسمان ها (آیات الهی) را تماشا کنم». هنگامی که از خانه بیرون برده شد، گفت: «پروردگارا! هستی ام را برای خشنودی ات می سپارم؛ زیرا جانم برایم گرامی ترین چیزهاست». یکی از الطاف الهی برای آن حضرت این بود که کارهایش را با رضایت خدا می سنجید. (1)
2. «ابن عساکر» با چندین اسناد روایت کرده و نوشته است: هنگامی که بیماری حسن بن علی (علیه السلام) شدت گرفت، حسین (علیه السلام) نزد ایشان آمد و گفت: ای برادرم! برای چه چیزی بی تابی؟! اکنون به سوی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و علی بن ابی طالب (علیه السلام) می روی آنان پدران تو هستند. اینکه نزد خدیجه (علیهما السلام)، بنت خویلد و فاطمه (علیهما السلام) بنت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) می روی، آنان مادران تو هستند و به حمزه سیدالشهدا و جعفر طيّار (علیه السلام) می پیوندی که آنان نیز عموی تو هستند.
گفت: «برادرم! به کاری روی آورده ام که تا حال به چنان کاری اقدام نکرده ام». (2)
3. ثقة الاسلام «کلینی» به روایت از امام باقر (علیه السلام) نوشته است که آن حضرت می گفت: آن که جایگاه تو نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) چنان است که فقط برازنده ی تو است، باز گریه می کنی؟ درحالی که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) آنچه شایسته ات بود، در حق تو گفته است. خود تو بیست بار، پای پیاده حج رفته ای و سه بار همه ی دارایی هایت حتی کفش هایت را با نیازمندان تقسیم کرده ای؟
ص: 548
گفت: «تنها برای دو چیز می گریم: یکی هوا و هراس از میعاد ملاقات، کنایه از قیامت و دیگری، دوری دوستان». (1)
4. «مسعودی» نوشته است: [پس از آن که حضرت با دسیسه ی فرزند هند جگر خوار مسموم شد که به روایت مردم بیمار شد]. امام حسین (علیه السلام)، نزد برادرش آمد و گفت: سرورم! خود را در چه حالی می بینید؟ گفت: «خودم را در واپسین روز دنیا و اولین روز آخرت می یابم دوری از تو و فراق برادران و دوستانم سخت است». سپس از خدا آمرزش طلبید و گفت: «بلکه به سبب دیدار با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) امیر مؤمنان (علیه السلام) مادرم فاطمه (علیهما السلام)، حمزه و جعفر خوشحالم». سپس وصیت کرد و اسم اعظم و میراث ویژه پیامبران (صلی الله علیه واله وسلم) را که امیرمؤمنان (علیه السلام) به او سپرده بود به امام حسین (علیه السلام)، واگذارد. (2)
5 «ابوالحسن اربلی» روایت کرده است: هنگامی که امام حسن (علیه السلام) در آستانه ی شهادت بود همواره می گفت: «إنا لله و إنا إليه راجعون» پسرش عبدالله، خود را به سینه حضرت چسباند و گفت: بابا! مگر تو چیزی دیده ای؟ به راستی که ما را اندوهگین کردی. امام (علیه السلام) جواب داد «آری پسرم! به خدا سوگند! آسیبی به جانم رسیده است که تا به حال مانند آن نرسیده بود». (3)
6. شیخ «حر عاملی» به نقل از نویسنده ی کتاب «کتاب الراغب» آورده است: وقتی امام حسن (علیه السلام) درحال احتضار بود، به برادرش حسین (علیه السلام)گفت: «جعده» می دانست که پدرش [اشعث] با پدرمان امیرالمؤمنان (علیه السلام) مخالفت کرد... تا آنجا که گفت: پسرش «محمد اشعث»، همراه با «سرداران عبیدالله بن زیاد» از «کوفه» به ساحل فرات در کربلا خواهد -
ص: 549
آمد تا در قتل تو حاضر باشد و در ریختن خونت شریک شود و دخترش جعده مرا با زهر می کشد و این همان پیمان است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) با من بسته بود.
اگر دفتر عمرم به پایان نمی رسید زهر او نمی توانست به من آسیبی برساند. وقتی که از دنیا رفتم، غسلم بده، کفنم کن و بر من نماز بخوان مرا سوی بارگاه جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ببر و کنار او به خاک بسپار و اگر تو را از این کار بازداشتند که البته باز خواهند داشت جنگ و جدال نکن و مرا به قبرستان بقیع برگردان و آنجا دفن کن.
سپس از «مروان بن حکم» و «عایشه» سخن به میان آورد که از دفن او کنار جدّش جلوگیری خواهند کرد. (1)
7. «ابن شهر آشوب مازندرانی» گفته است: حکایت شده است که وقتی امام حسن (علیه السلام) درحال جان سپاری بود، امام حسین (علیه السلام) [به او] گفت: برادرم! می خواهم از حال تو آگاه شوم. امام حسن (علیه السلام) به او گفت: «از پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم تا روح در کالبد ماست، عقل از ما دوری نمی کند. دستت را در دستم بگذار وقتی فرشته مرگ را دیدم دستت را می فشارم» پس دست در دستش گذاشت. ساعتی نگذشت که آهسته، دستش را فشرد.
امام حسین (علیه السلام) گوش خود را به دهانش نزدیک کرد. امام حسن (علیه السلام) به او گفت: «فرشته مرگ به من می گوید تو را مژده می دهم که خدا از تو خشنود است و جدّت شفیع توست». (2)
جان تو به جرم ناب جوشیدن، سوخت *** از جامه آفتاب پوشیدن، سوخت.
باغ دل او سوخت، گر از بی آبی *** باغ دل تو ز آب نوشیدن، سوخت. (3)
ص: 550
لزوم امامت و این که امت بدون امام همانند مهره های مرواریدی است که سلک آن گسسته باشد، ضرورت امام بعداز پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را اثبات می کند و چون امام باید ویژگی هایی را که لازمه ی امامت است داشته باشد و آنها را جز خدا و رسول او نمی دانند، تعیین امام پس از پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) از وظایف پیامبر است.
امام (علیه السلام) در ضمن خطبه ای می فرماید: کجایند آن دیگران که از روی دروغ و تجاوز بر ما گمان بردند که راسخان در علمند (دانایان علم قرآنند) زیرا خداوند ما اهل بیت را بالا برد و آنان را پست کرد و ولایت و علم قرآن را به ما داد و آنان را محروم ساخت و ما را در حریم ولایت امت داخل ساخت و آنان را بیرون کرد به واسطه امامت که عطای هدایت درخواست و کوری ضلالت برطرف می شود به یقین امامان از قوم قریش اند که درخت آنان در خانواده هاشم کاسته شده است و برای جز آنان شایسته نیست و والیان از غیرایشان صلاحیت ندارند. (1)
انسان ها همه آزاد شده ی اسلام و رسول گرامی آن می باشند رشد و کمال ما به خاطر عمل کردن به دستورات دین مبین اسلام است؛ همان اسلامی که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) آن را با دلسوزی و تلاش به ما انسان ها آموخت و ائمه (علیهم السلام) هم در حفظ و نشر آن زحمت کشیده اند؛ از این رو خاندان آن حضرت حق بزرگی بر ما دارند و قرآن مجید نیز مسلمانان را به نیکی و دوستی با خویشاوندان نزدیک پیامبر امر فرموده است.
امام مجتبی (علیه السلام) در همین باره فرمود: بر شما باد نیکی کردن به نزدیکان دو پدر دینی، حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) و امام علی (علیه السلام) (که درود خدا بر -
ص: 551
آن دو باد) گرچه در این نیکی حق پدران نسبی خود را ضایع سازی؛ زیرا شکر و سپاس خاندان پیامبر و امام علی (علیه السلام) پر بارتر از شکر و سپاس خاندان تو می باشد و همانا شکر و سپاس خاندان تو در مقایسه با خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بسیار ناچیز خواهد بود.
کمترین اثر نیکی به خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) این است که گناهانت را می زداید گرچه گناهان تو، زمین تا عرش را پوشانده باشد اما اگر شکر و سپاس خاندان خودت را بگویی و پدر و مادر نسبی را طوری از خود راضی کنی که موجب ضایع کردن خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) شود. این کار تو به اندازه ی نخی که داخل شکاف هسته خرما است، برایت منفعت و سود ندارد.
این مقایسه بدان جهت نیست که ما به خویشاوندان خود احسان نکنیم زیرا اهل بیت (علیهم السلام) خودشان، ما را به احترام والدین امر فرموده اند، بلکه امام مجتبی (علیه السلام) در مقام اثبات قدر و منزلت والای اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است. (1)
معاویه به دنبال اعلام سیاست لعن و سب نه تنها تعدیلی در روش به عمل نیاورد، بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیرالمؤمنان (علیه السلام) را بیش از گذشته رواج داد، عرصه زندگی را بر شیعیان و یاران بزرگ و وفادار علی (علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگی همچون «حجر بن عدی» و عده ای دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید و کشتار شکنجه و فشار در مورد پیروان علی (علیه السلام) افزایش یافت به طوری که شیعیان یا زندانی و یا متواری شدند و یا دور از خانه و کاشانه ی خود در محیط فشار و خفقان به سر می بردند.
ص: 552
معاویه نه تنها ماده ی مربوط به حفظ احترام علی (علیه السلام) و پیروان آن حضرت را زیر پا نهاد بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد. «طبری» در این باره می نویسد: «اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال متعلق به بیت المال ما و از آن ماست».
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را به دستور معاویه انجام دادند». (1)
لوح ن.ک ← حدیث لوح.
ص: 553
ص: 554
م
ص: 555
فاطمه دخت والای اسد، فرزند هاشم بود. نخستین بانوی آل هاشم بود که اسلام را پذیرفت و همسر ابوطالب، مهتر مکه و مادر عقیل، جعفر، علی (علیه السلام)، طالب و امهانی بود و بنا بر قولی جمانه دختر دوم او و نام اُم هانی فاخته بود. این بانوی بزرگوار با رسول خدا مهاجرت کرد و در مدینه به رحمت حق پیوست و حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) و علی (علیه السلام) بر او نماز خواندند.
مادر عبدالله ن.ک ← ازدواج امام حسن (علیه السلام).
گروهی بودند که پس از ماجرای حکمیت بعداز جنگ صفین به وجود آمدند. آنها در عین حالی که زاهد و عابد بودند ولی مقام ولایت و امامت را قبول نداشتند. بعضی از آنان بر اثر کثرت نماز بر پیشانی هایشان -
ص: 556
پینه بسته بود ولی اعتقاد داشتند که حضرت امیر (علیه السلام) حکمیت را قبول کند و با مطرح نمودن شعار «الاحکم الالله» در برابر علی (علیه السلام) موضع گیری نموده و با او به مخالفت برخاستند. این گروه «خوارج» نامیده شدند. آنان جنگ نهروان را به راه انداختند که امام حسن (علیه السلام) نیز در جنگ با آنان شرکت داشتند.
برنامه این دارودسته خطرناک در هنگام امامت امام مجتبی (علیه السلام)، مبارزه با حکومت وقت و تلاش در واژگونی آن با دستیابی به همه ی وسائل بود. آنها افکار نادرست خود را به طرز خطرناکی در بین سپاهیان عراق پخش می کردند و ناشرین این اندیشه های سیاه برخورد آراء را لازم تر می دانستند و به دل ها و دماغ ها حمله می بردند و افراد را به گمراهی می کشاندند. نقشه و اندیشه ی خوارج، قیام برضد خلافت اسلامی بود و آن را جهادی دینی می دانستند و قربانی شدن در آن راه را لازم می شمردند.
ن.ک ← جنگ نهروان.
از جمله نامه هایی که محمد (صلی الله علیه واله وسلم) در زمان خود به زمامداران مشهور جهان نوشت نامه ای است که امر به تحریر آن برای مقوقس (= جریج بن مينا) حاكم سرزمین مصر و مشهور و قبط مسیحی نمود و سپس «حاطب بن ابی بلتعه» را به همراه نامه به سوی مقوقس که در اسکندریه سکونت داشت گسیل کرد.
این جریان در سال 6 هجرت رخ داد و باعث شد که مقوقس پس از مطالعه نامه و گفتگو با فرستاده ی محمد (صلی الله علیه واله وسلم) از صراحت کلام پیامبر در توحید و نبوت خشنود شود پیامبر با توجه به عقیده اش که یک مرد -
ص: 557
نباید با دو خواهر ازدواج کند، سیرین را به ازدواج «حسان بن ثابت» یا به گفته بعضی «محمد بن مسلمه» یا به نظری دیگری «حیة بن خلیفه» یا به عقیده عده ای «جهم بن قیس» درآورد.
ماریه به خاطره مطیع بودن و حسن رفتار توأم با وقارش با پیامبر و به عنوان مادر ابراهیم از محبت و توجه خاص پیامبر برخودار پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) ماریه از احترام همگان برخودار شد و در سال 16 ه.ق در دوران خلافت عمربن خطاب در مدینه درگذشت.
مالک بن ضمره برای اعتراض از صلح امام حسن (علیه السلام) به حضور او آمد و با نهایت خشونت با امام سخن گفت در جوابش فرمود: «من ترسیدم که ریشه ی مسلمانان از زمین کنده شود و تو نیز می خواهی دین نابود شود».
امام حسن (علیه السلام) به شهادت تاریخ فردی سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی ورزید و همواره آماده مجاهدات در راه خدا بود در این جا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم.
ابوذر غفاری صحابی صریح، مبارز و نستوه پیامبر، در برابر خلاف کاری های خلیفه سوم از قبیل رفتار مستبدانه، بخشش بیت المال به -
ص: 558
افراد بنی امیه و گماردن امویان فاسد در مناصب متعدد دولتی معترض بود و با هیچ تهدید یا تطمیع از حق گویی و مبارزه با منکر باز نمی ایستاد بر اثر انتقادهای ابوذر خلیفه او را نخست به شام و سپس به ربذه تبعید کرد.
هنگام تبعید او به ربذه عثمان دستور داد کسی او را بدرقه نکند و با او صحبت نکند و او را تا ربذه ببرند و داماد و پیشکار خود مروان را مأمور اجرای تعبید او کرد.
مردم از بیم مؤاخذه و بازداشت خلیفه، جرأت نکردند ابوذر را بدرقه کنند. امام علی (علیه السلام) دستور خلیفه را نادیده گرفته همراه برادرش عقیل، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و عمار به بدرقه ابوذر شتافت. حسن بن علی (علیه السلام) مشغول گفت و گو با ابوذر شد، مروان که می خواست جلوی بدرقه کنندگان را بگیرد، گفت: بس کن ای حسن! مگر نمی دانی که خلیفه گفت وگو با این مرد را ممنوع ساخته است. علی (علیه السلام) از جسارت مروان خشمگین شد و به طرف او حمله کرد و مرکب او را عقب زد و فرمود: عقب رو، خدا وارد آتشت کند. آن گاه سخنانی در دلداری و تفقد ابوذر ایراد فرمود.
عقیل نیز سخنانی در بدرقه آن صحابی حق گو ایراد کرد آن گاه حسن مجتبی (علیه السلام) خطاب به ابوذر چنین فرمود: عمو! اگر نبود! که سزاوار نیست بدرقه کننده، سخنی نگوید، اگر نبود که بدرقه کننده در هرحال باید برگردد، سخن کوتاه می کردم هر چند افسوس ما طولانی است. می بینی که این قوم با تو چگونه رفتار کردند دنیا را به یاد آن که پایان پذیر است، رها کن و مشکلات و شخصیت های آن را به امید پاداش های جهان دیگر، تحمل کن، شکیبا باش تا آن که پیامبرت را درحالی که از تو راضی است، ملاقات کنی. مروان قضیه را به عثمان گزارش کرد و او به شدت از -
ص: 559
اقدام علی (علیه السلام) خشمگین شد. پس از آن که علی (علیه السلام) با همراهان از بدرقه ابوذر به مدینه بازگشت، عثمان طی گفت و گوی تندی با علی، خشم و ناراحتی خود را اظهار کرد و به علی (علیه السلام) گفت: چرا دستور مرا نادیده گرفتی؟ حضرت اظهار داشت: مگر باید در هر معصیتی که به آن دستور می دهی اطاعت کنیم؟ من خواستم حق ابوذر را ادا کنم. (1)
حضرت مجتبی (علیه السبلام) در جنگ جمل در رکاب پدر خود امیرالمؤمنان (علیه السلام) در خط مقدم جهبه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع على (علیه السلام) سبقت می گرفت و در قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد پیش از شروع جنگ نیز به دستور ،پدر همراه یا سر و تنی چند از یاران امیرمؤمنان (علیه السلام) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد او وقتی وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسی اشعری» یکی از مهره های حکومت عثمان، بر سرکار بود و با حکومت عادلانه امیر مؤمنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پیشتیانی از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیری می کرد با این حال حسن بن علی (علیه السلام) توانست به رغم کارشکنی های ابوموسی و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.
در جنگ صفین ،نیز در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان (علیه السلام) برای جنگ با سپاه معاویه نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیرمؤمنان (علیه السلام) و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت می نمود.
ص: 560
آمادگی او برای جانبازی در راه حق به قدری بود که امیرمؤمنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن علی (علیه السلام) را از ادامه جنگ با دشمن بازدارند تا نسل پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود. (1)
از ابی هریره روایت کرده که: «دیدم حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) لعاب دهان امام حسن و حسین (علیهم السلام)) را می مکید، چنانچه کسی خرما را بمکد». روایت شده که روزی حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه واله وسلم) نماز می کرد که امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) آمدند و بر پشت آن حضرت سوار شدند وقتی سر از سجده برداشت با نهایت لطف و مدارا گرفت و بر زمین گذاشت.
وقتی باز به سجده رفت، دیگر باره ایشان سوار شدند وقتی از نماز فارغ شد، هریکی را بر یکی از ران های خود نشانید و فرمود: «هرکه مرا دوست دارد، باید که این دو را نیز دوست بدارد» و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود: «حسنین (علیهم السلام) دو گوشواره ی عرش اند» و فرمود: «بهشت به حق تعالی عرض کرد که مرا مسکن ضُعُفاء و مساکین قرار داده ای» حق تعالی او را ندا فرمود: «آیا راضی نیستی که من رکن های تو را زینت داده ام به حسن و حسین (علیهم السلام)؟ پس بهشت بر خود بالید، چنان که عروس بر خود می بالد».
از ابوهریره روایت شده که روزی حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) برفراز منبر بود که صدای گریه ی دو ریحانه ی خود، حسنین (علیهم السلام) را شنید! پس بی تابانه از منبر به زیر آمد و رفت ایشان را ساکت گردانید و برگشت و فرمود: «از -
ص: 561
صدای گریه ی ایشان چندان بیتاب شدم که گویا عقل از من برطرف شد!» احادیث در باب محبت حضرت رسول (صلى الله عليه واله وسلم) نسبت به حسنین (علیهم السلام) و سوار کردن ایشان بر دوش خود و امر به دوستی ایشان نمودن و گفتن آن که حسنین (علیهم السلام) دو سید جوانان اهل بهشت اند و دو ریحانه و گل بوستان من هستند در کتب شیعه و سنّی زیاده از حد روایت شده است.
و از حلیه ی ابونعیم نقل شده که حضرت حسن (علیه السلام) می آمد بر پشت و گردن حضرت رسول (صلى الله عليه واله وسلم) سوار می شد گاهی که آن حضرت در سجده بود و حضرت او را به رفق و همواری از دوش خود می گرفت گاهی مردم بعد از فراغ از نماز عرض کردند: «یا رسول الله! شما نسبت به این کودک، طوری مهربانی می کنید که با احدی چنین نمی کنید» فرمود: «این کودک، ریحانه ی من است و همانا این پسر من سیّد و بزرگوار است. امید می رود که حق تعالی به برکت او بین مسلمانان اصلاح نماید». (1)
ن.ک ← گواه رسالت نبوی.
محسن بن فاطمه ن.ک ← غنچه یاس.
شیخ مفید گفته است: برادر و وصی او، حسین (علیه السلام)، به غسل و تکفین او پرداخت و کنار مادر بزرگش «فاطمه بنت اسد هاشم بن عبد مناف» که خدا از وی خشنود باد در بقیع دفنش کرد. (2)
ابن شبه نوشته است: حسن به علی رضی الله عنهما گفت: مرا در قبرستان کنار مادرم دفن کنید. پس او را در مقبره کنار ،فاطمه رو به -
ص: 562
روی آن دری دفن کردند که به سوی خانه «بنية بن وهب» باز می شود و راه مردم از میان «قبر او» و در «بنیه» می گذرد گمان می کنم که فاصله راه با آبشخور، هفت ذراع باشد. (1)
عسقلانی به نقل از واقدی گفته است: «ثعلبة بن ابی مالک» خبر داد: روزی که امام حسن (علیه السلام) فوت کرد و در بقیع دفن شد، شاهد بودم که در بقیع چنان [ازدحام جمعیت] بود که جای سوزن انداختن نبود. (2)
محمدبن عبدالله (صلی الله علیه واله وسلم) آخرین پیامبر الهی و پیشوای ممتاز مسلمانان عالم پدر بزرگوار حضرت فاطمه، جد مادری امام حسن و امام حسین و پسر عموی امیر مؤمنان علی ابن ابی طالب (علیه السلام ) است پدرش عبدالله بن عبدالمطلب و مادر مجلّلش آمنه، دختر وهب می باشند. عبدالله پیش از تولد آن حضرت وفات یافت.
حضرت محمد بنا به روایت علمای شیعه بامداد روز جمعه هفدهم ربيع الاول عام الفیل و بنا به روایت اهل سنت روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول عام الفیل گیتی را با فروغ وجودش روشنی بخشید.
حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) پس از چند روز استفاده از شیر مادر به دایه سپرده شد. دو زن عرب به افتخار دایگی آن حضرت نایل شدند.
1- ثريبه، كنیز ابولهب که او را تا چهار ماهگی شیر داد.
2- حليمه سعدیه؛ از قبیله سعدبن بکربن هوازنی که حضرت را از چهار ماهگی به خانه خویش در بیابان های مکه برد و او را به مدت پنج سال هم چون فرزندانش نگهداری کرد.
ص: 563
حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) در دوران کودکی پس از بازگشت از قبیله سعد به مکه به همراه مادرش جهت زیارت قبر پدر و دیدار با اقوام مادری، عازم يثرب شد. در بازگشت از یثرب، در محلی به نام ابواء مادرش آمنه بر اثر بیماری، بدرود زندگی گفت و فقدان او بر اندوه این بزرگ مرد الهی افزود.
در هشت سالگی جدش عبدالمطلب را از دست داد و کفالت و قیمومت وی بنا بر سفارش مؤكد عبد المطلب به ابوطالب عموی پیامبر واگذار شد. ابوطالب که پس از عبدالمطلب به سروری قریش نایل آمده بود از یتیم برادرش عبدالله، هم چون فرزند خویش نگهداری کرد و حتی وی بر فرزندان خود ترجیح می داد.
حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب، در سفر بازرگانی شام، شرکت کرد. در این سفر بحیرا راهب مسیحی، ابوطالب را از آینده برادرزاده اش محمد و این که او آخرین پیامبر الهی است با خبر کرد حضرت در بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج کرد و تا خدیجه زنده بود با زن دیگری ازدواج نکرد. پس از درگذشت وی با توجه به وضعیت معیشتی و سیاسی اجتماع آن زمان، ناچار چند زن دیگر به همسری گرفت غیر از خدیجه از زنان دیگر، نصیبی از فرزند نداشت، جز از ماریه قبطیه که خداوند متعال از این زن فرزند پسری به پیامبر مرحمت فرمود به نام ابراهیم که در سن کودکی از دنیا رفت.
حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد و از آن پس، مورد آزار قریش سه سال دعوت پنهان و ده سال دعوت آشکار در مکه، تضاد شدیدی در میان مردم این منطقه به وجود آورد گروهی به پیامبر اسلام گرویده و در شمار مسلمانان قرار گرفتند و تا آخرین لحظه ی حیات خویش از پیامبر اسلام پیروی و پشتیبانی کردند. گروهی -
ص: 564
دیگر با انواع دسیسه ها با پیامبر اکرم و یارانش دشمنی می ورزیدند، اما با مجاهدت های حضرت و پشتیانی های بی دریغ ابوطالب و خاندان بنی هاشم پیروی یارانش در صحنه های مختلف سیاسی و اجتماعی دعوت الهی آن حضرت از مکه به سرزمین های دیگر مانند یثرب، طائف، حشبه و... همین امر موجب پشتبانی پادشاه حبشه از مهاجران مسلمان و بیعت مردم یثرب با پیامبر اسلام و تعهد در حمایت از آن حضرت در برابر مشرکان و کافران بود.
هجرت تاریخی و سرنوشت ساز حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) به یثرب که پس از مدتی به مدينة الرسول تغییر نام یافت نقطه ی عطف در زندگی آن حضرت بود. (1)
طریحی (رحمه الله) در کتاب «مجمع البحرین» می گوید: از طریق شیعه و سنی روایت شده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر کدام به امام حسن و امام حسین (علیه السلام) می فرمودند: بأبى أنت وَ اُمّی. (2) پدر و مادرم فدای شما.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: حضرت محمد و علی (علیه السلام) پدران این امت هستند پس خوشا به حال کسی که آنان را شناخت و در روزگار خود بدانان سر سپرده شد خداوند او را از برترین و شریف ترین ساکنان بهشت خودسازد و با کرامات و رضوان خود سعادتمندش گرداند. (3)
ن.ک ← امام حسن (علیه السلام) از نگاه پیامبر.
ص: 565
محمد فرزند حضرت علی (علیه السلام) و خوله حنفیه (دختر جعفربن قیس) از طبقه اول تابعین بوده که در سال 16 ق در عراق متولد و در 81 ق در سن شصت و پنج سالگی در ایله یا طائف یا مدینه درگذشت. وفاتش در زمان خلافت عبدالملک بن مروان بوده است.
گاه از او با نام محمدبن علی یاد می شود و او را محمد اکبر گفته اند کنیه او ابوالقاسم است وی در جنگ های صفین و جمل حضور داشته و در جنگ جمل پرچمدار سپاه علی (علیه السلام) بوده است. در واقعه کربلا در مدینه ماند.
ن.ک ← جنگ جمل، مرثیه محمد حنیفه در کنار قبر امام حسن (علیه السلام).
سپاهیانی (از امام) که امام در مدائن اردو زده بودند چون از خیانت عبیدالله و پیوست او به دشمن آگهی یافتند به فتنه انگیزی پرداختند و در امواج شر فرو رفتند و ترس و لرز همگی را فرا گرفت و سرداران خائن سپاه در جستجوی راهی بودند که به معاویه بپیوندند و پول های فراوانی از او دریافت کنند.
ثقة الاسلام «کلینی» به سندی از «محمد بن مسلم» نقل کرده است که گفت: از «امام محمد باقر علیه السلام» شنیدم که می گفت: آن گاه که حسن (علیه السلام) جان سپرد و در تابوت نهاده شد او را به سوی مصلای رسول -
ص: 566
خدا (صلی الله علیه واله وسلم) (1) تشییع کردند و در آنجا بر او نماز خواندند.
پس از نماز جنازه اش را برداشتند و داخل مسجد بردند. هنگامی که جنازه را رو بروی قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) گذاشتند خبر به عایشه رسید و به وی گفتند آنها می خواهند حسن بن علی (علیه السلام) را کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کنند.
عایشه درحالی که بر زین قاطری نشسته بود، وی در اسلام نخستین زنی بود که مرکب زین دار، سوار می شد پیش آمد و گفت: زود باشد پسرتان را از خانه من دور کنید اینجا کسی به خاک سپرده نمی شود و حرمت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نمی شکند. حسین بن علی (علیه السلام) به وی جواب داد: پیش از این تو و پدرت حرمت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را دریدید! تو کسی را به خانه او آوردی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دوست نداشت او را به خود نزدیک کند. ای عایشه! بی گمان خدا از تو در این باره باز خواست خواهد کرد.
برادرم به من وصیت کرد که او را به جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نزدیک کنم تا با او عهدی تازه کند. بدان که از میان مردم برادرم به خدا و رسولش و به تأویل کتابش داناتر و آگاه تر از آن بود که حضرت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را هتک کند؛ زیرا خدای تبارک و تعالی می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید به خانه های پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) داخل نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده می شود»؛ (2) اما تو مردان را بی اجازه آن حضرت به خانه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) داخل کردی درحالی که بی گمان خدا فرموده است: «ای کسانی که ایمان آورده اید صدایتان را فراتر از صدای پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) نکنید!» (3) ولی به جانم سوگند! که تو به خاطر پدرت و فاروقش، کنار گوش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) کلنگ حفاری به زمین کوبیدی، غافل از -
ص: 567
آن که خدای عزیز و جلیل می فرماید: «آنان که صداهایشان را پیش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرو کشند، همانانند که خدای متعال دلشان را برای تقوا آزموده است». (1)
به جانم سوگند! که تو پدرت و فاروقش را در داخل خانه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) کردی که رسول خدا از همراهی آن دو نفر در رنج است. آن دو نفر حق آن حضرت را رعایت نکردند حقی که خدای متعال آنان را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به رعایت آن امر کرده بود آنچه خداوند در دوران زندگی مؤمنان حرام کرده است پس از مرگشان نیز حرام است.
به خدا سوگند! ای عایشه! اگر آنچه تو از دفن حسن (علیه السلام) نزد پدرش، رسول الله که صلوات خدا بر آن دو باد زشت می پنداری میان ما و خدا روا بود، به یقین بدان که او را به رغم باد در غبغب انداختن ات همین جا دفن می کردم.
راوی گوید: سپس محمد حنفیه، به سخن آمد و گفت: «ای عایشه! [حکایت تو عجب حکایتی است] روزی، قاطر سواری می کنی و روزی، شتر سواری! در برابر دشمنی بنی هاشم هم نمی توانی خود را نگهداری و نه مالک زمین هستی».
عایشه به او رو کرد و گفت: ای پسر حنفیه! این فاطمیان هستند که دارند سخن می گویند تو دیگر چه می گویی؟ امام حسین (علیه السلام) به او جواب داد تو چگونه محمد را از فاطیمان دور می دانی؟ به خدا سوگند! که او فرزند سه فاطمه است «فاطمه» دختر «عمران بن عائذبن عمرو بن مخزوم» و «فاطمه بنت اسد بن هاشم»؛ (رحمه الله) و «فاطمه» دختر «زائدة بن الاصم رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر».
ص: 568
روای گوید: عایشه به حسین (علیه السلام) گفت: برادرتان را دور کنید و او را ببرید که شما گروهی ستیزه گرید.
راوی گوید: امام حسین (علیه السلام) به سوی قبر مادرش رفت و سپس پیکر امام (علیه السلام) بیرون برد و در بقیع دفن کرد. (1)
مسعودی آورده است: امام حسین (علیه السلام) تصميم داشت که امام حسن (علیه السلام) را کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کند؛ اما عایشه مانع شد. قاطری داشت که بر آن سوار شد و از خانه بیرون آمد درحالی که مردم را دنبال خود می کشید و آنها را تحریک می کرد.
وقتی امام حسین (علیه السلام)، این گونه دید؛ امام حسن (علیه السلام) را در بقیع و کنار مادرش دفن کرد. روایت است که ابن عبّاس وقتی دید، که عایشه به خانه اش برمی گشت به وی گفت: آیا برای تو بس نبود که گفته می شود «روز جمل!» و می خواهی که گفته شود «روز بغل». روزی بر شتر و روز دیگر بر قاطر، حرمت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) را می شکنی! می خواهی نور خدا را خاموش کنی، غافل از اینکه خدا نورش را کمال می بخشد؛ اگر چه مشرکان ناخشنود شوند «ما از خداییم و به سوی او، باز می گردیم».
عایشه به او گفت: «اف بر تو! از من دور شو». (2)
شیخ صدوق گفته است: سلیمان بن خالد از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: حسین بن علی (علیه السلام) می خواست حسن بن علی (علیه السلام) را کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کند گروهی گرد آمدند و مردی از میان آنها گفت: شنیدم که حسن بن علی (علیه السلام) می گفت: «به حسین (علیه السلام) بگویید به خاطر من خون ریزی نشود». اگر این نبود، حسین (علیه السلام) از -
ص: 569
خواسته خود برنمی گشت تا او را پیش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کند.
امام صادق (علیه السلام) گفت: «نخستین زنی که پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بر قاطر سوار شد، عایشه بود او به مسجد آمد و از دفن حسن بن علی کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) جلوگیری کرد». (1)
شیخ مفید آورده است وقتی امام حسن (علیه السلام) درگذشت، امام حسین (علیه السلام) غسلش داد و کفنش کرد و او را با تخت خودش تشییع فرمود. «مروان» و آنهایی که از «بنی امیه» با وی بودند، تردید نکردند که «بنی هاشم»، او را در کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن خواهند کرد؛ از این رو مسلح شده و دور او گرد آمدند.
آن گاه که امام حسین (علیه السلام) او را به سوی قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) برد تا با او عهدی تازه کند آنها سوی بنی هاشم آمدند. عایشه نیز سوار بر قاطری بود که به آنها پیوست و می گفت: «من با شما چه کار دارم؟ می خواهید کسی را به خانه من بیاورید که دوست نمی دارم» مروان، پیوسته می گفت: ای بسا جنگ که از ندبه و زاری بهتر است! آیا عثمان در دورترین مکان «مدینه» دفن شود و حسن (علیه السلام) کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم)؟ تا زمانی که من شمشیر در دست دارم هرگز این کار نخواهد شد.
نزدیک بود میان بنی هاشم و بنی امیه آشوبی به پا شود که ابن عباس سوی مروان شتافت و به وی گفت: ای مروان برگرد به همان جایی که آمده ای! ما نمی خواهیم همراهمان را نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کنیم؛ اما می خواهیم با زیارتش با او تجدید عهدی کرده باشیم؛ سپس او را به سوی مادر بزرگش «فاطمه بنت اسد (صلی الله علیه واله وسلم) باز می گردانیم تا بنا به وصتیت خودش، پیش او دفنش کنیم». اگر وصیت می کرد که با -
ص: 570
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) دفنش کنیم، آن گاه می دانستی که تو کوتاه دست تر از آنی که بتوانی ما را از این کار باز داری؛ اما او به خدا و رسولش و به حرمت قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم)، داناتر از آن بود که برای تخریب آن راه باز کند؛ همان طور که دیگران پیشتر این راه را باز کردند و بی اجازه او به خانه اش وارد شدند.
سپس، رو به عایشه کرد و به وی گفت: وای چه زشت است! روزی قاطر سواری، روزی شتر سواری، می خواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی؟ برگرد از آنچه می ترسیدی، راحت شدی و به آنچه دوست داشتی رسیدی و خدای متعال بلاخره هرچند پس از گذشت زمانی، اهل بیت (علیهم السلام) را پیروز خواهد کرد.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند! اگر نبود، پیمانی که حسن از من گرفت تا به خاطر او به اندازه خون حجامتی هم خونی ریخته نشود؛ هر آینه می دانستید که چگونه شمشیرهای خدای متعال طعمه خود را از شما می گرفتند شما، پیمانی را شکستید که میان ما و شما بود و آنچه برای شما که بر عهده خود گرفته بودیم، باطل کردید. امام حسن (علیه السلام) را بردند و در بقیع کنار مادر بزرگش فاطمه بنت اسدبن هاشم عبد مناف رضی الله عنها دفن کردند. (1)
ابن کثیر به طریق واقدی از ابو عتیق نقل کرده است که گفت: شنیدم که «جابربن عبدالله» می گفت: روزی که حسن بن علی (علیه السلام) از دنیا رفت ما شاهد بودیم؛ نزدیک بود که میان حسین بن علی (علیه السلام) و «مروان بن حکم»، آشوبی به پا شود، حسن (علیه السلام) با بردارش عهد کرده بود که او را کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کند و اگر ترسید که جنگی یا -
ص: 571
شری برپا شود او را در بقیع دفن کند. که مروان او را از این کار بازداشت. آن روزها مروان از حکمرانی «مدینه» بر کنار بود؛ با این کار جلوگیری از دفن شدن امام حسن (علیه السلام) کنار پیامبر می خواست معاویه را از خود خشنود کند. مروان همیشه دشمن «بنی هاشم» بود تا مرد. (1)
شیخ طوسی گفته است: «ابن عباس» گفت: امام حسین (علیه السلام)، من و «عبدالله بن جعفر و علی بن عبدالله بن عباس» را فراخواند و گفت: «پسر عموی خود را غسل دهید» ما نیز غسلش دادیم و حنوطش کردیم و کفن هایش را پوشاندیم؛ سپس جنازه را بیرون بردیم تا در مسجد بر او نماز خواندیم.
حسین (علیه السلام) فرمود: «خانه را باز کنند». در این هنگام «مروان بن حکم»، آل ابی سفیان و بعضی از فرزندان «عثمان بن عفان» که آنجا حاضر بودند از این کار مانع شدند و گفتند: آیا امیرمؤمنان عثمان که شهید و مظلوم کشته شد در بدترین مکان بقیع دفن شود و حسن (علیه السلام) کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به خدا سوگند! هرگز این کار نمی شود، مگر اینکه شمشیرها میان ما شکسته شده، نیزه ها خُرد و تیرها تمام شوند.
حسين (علیه السلام) فرمود: سوگند به خدایی که مکه را حرمت بخشیده است! هر آینه، حسن (علیه السلام) پسر علی (علیه السلام) و فرزند فاطمه (علیهما السلام)، به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و خانه اش سزاوارتر است از کسانی که آنها را بی اجازه در خانه اش داخل و دفن کرده اید. به خدا سوگند! او سزاوارتر است از کسی که خطا کار و تبعید کننده «ابوذر» است؛ و با عمار یاسر کرد آنچه کرد و سپس با «عبدالله بن مسعود» کرد آنچه کرد و از دیگران، برای تعصبی که داشت جانبداری نمود؛ (حامی قبیله خود، بنی امیه بود) و کسی را -
ص: 572
که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) از مدینه تبعید کرده بود (حکم بن عاص عموی عثمان و پدر و مروان، معروف به طرید و لعین رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم)) به مدینه باز گرداند؛ اما شما پس از او رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) یکی پس از دیگری امیر شدید و دشمنان و فرزندان دشمنان، با شما بیعت کردند.
ابن عباس گوید: «پیکر امام حسن (علیه السلام) را برداشتیم و به سوی قبر مادرش فاطمه (علیهما السلام) بردیم و کنار او به خاک سپردیم. خدا از او خشنود باشد و او را خشنود سازد».
این عباس گوید: من اولین کسی بودم که برگشتم صداهای آشفته ای شنیدم (احساس فتنه و آشوب کردم) ترسیدم که حسن (علیه السلام) سوی کسی که پیش می آمد. بشتابد و از دور شخصی را دیدم، احساس کردم که فتنه ای در سر دارد به سویش شتافتم دیدم عایشه است، میان چهل مرد اسب سوار بر استر زین داری سوار شده است آنها را پیش می راند و به جنگ و کشتار فرمان می دهد.
وقتی مرا دید گفت: «ای ابن عباس! به سوی من بیا به جانم سوگند! که در این دنیا بر من گستاخ شده و پیوسته آزارم می دهید، می خواهید کسی را به خانه ام وارد کنید که من نمی خواهم و دوست ندارم».
گفتم: ای وای! چه زشت شد، روزی استر سواری! روزی اشتر سواری! می خواهی با این کار نور خدا را خاموش کنی و یا دوستان خدا را خاموش کنی و با دوستان بجنگی، می خواهی میان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و حبیب او حایل شوی و نگذاری کنار او دفن شود؟ برگرد که خداوند کار را آماده کرد و حسن (علیه السلام)، کنار مادرش دفن شد؛ این کار بر تقرب او به خدای متعال می افزاید و سوگند به خدا که بر شما نیفزود مگر دوری از خدا را! ای وای، چه بد شد! برگرد که آنچه تو را شاد کند، دیدی.
ص: 573
ابن عباس گوید: با ناراحتی تمام، پیش روی من ایستاد و هرچه توانست فریاد کشید، ای فرزند عباس! آیا روز جمل را فراموش نکرده اید؟ راستی که شما کینه ها دارید گفتم «نه به خدا سوگند! آسمانیان آن روز را فراموش نکرده اند چگونه اهل زمین فراموشش کنند؟».
او (عایشه) برگشت درحالی که می سرود: «عصایش را افکند و به مراد خودش رسید آن چنان که چشمی با آمدن مسافری روشن شود». (1)
قطب راوندی آورده است: وقتی امام حسین (علیه السلام) او [مام حسن علیه السلام] را غسل داد و کفنش کرد روی تخت گذاشت و به سوی قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) برد تا با او عهدی تازه کند «مروان» با همراهان خود از «بنی امیه» آمد و گفت: «آیا عثمان در دورترین مکان مدینه خاک می شود و حسن کنار پیامبر؟ هرگز چنین نخواهد شد».
در همین هنگام،عایشه هم سوار بر قاطر آمد و می گفت: «ای [بنی هاشم] من با شما چه کار دارم؟ می خواهید کسی را که دوست ندارم به خانه ام وارد کنید».
ابن عباس به مروان گفت: برگردید ما نمی خواهیم همراهمان را پیش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کنیم. او خود به حرمت قبر [جدش] رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) داناتر و آگاه تر از آن بود که بخواهد برای تخریب آن، راه باز کند؛ آن گونه که دیگران این کار را کردند و بی اجازه او به خانه اش وارد شدند. برگرد که ما او را آن چنان که خود وصیت کرده است در بقیع دفن می کنیم. سپس به عایشه گفت: «ای وای! چه بد است روزی، سوار بر استر و روزی سوار بر اشتر».
در روایت دیگر آمده است که گفت: «روزی اشتر سواری! روزی استر -
ص: 574
سواری و اگر زنده بمانی بر فیل هم سوار می شوی». (1)
همین معنی را شاعر بغدادی، ابن حجاج، اقتباس کرده و گفته است: ای دختر ابی بکر! سهم تو یک نهم از یک هشتم است و تو همه را از آن خود کردی تو اشتر و استر سواری کردی و اگر زنده بمانی برفیل هم سوار خواهی شد.
توضیح: سخن شاعر که می گوید: «تو را یک نهم از یک هشتم است» بر گرفته از مناظره ای است که «فضال بن حسن بن فضال کوفی» با «ابوحنیفه» داشته است.
فضال، به وی گفت: آیا سخن خدای تعالی: «ای آنان که ایمان آورده اید به خانه ی پیامبر وارد نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده شود» منسوخ است؟ ابو حنیفه گفت: این آیه منسوخ نشده است. فضال گفت «عقیده تو درباره برترین مردم پس از رسول خدا چیست؟ ابوبکر و عمر؟ یا علی بن ابی طالب (علیه السلام)؟ جواب داد آیا نمی دانی که آن دو، کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) آرمیده اند چه دلیلی می خواهی که در برترین آن دو، روشن تر از این باشد؟».
فضال به وی گفت: بی گمان آن دو ستم کردند، آن گاه که وصیت کردند در جایی دفن شوند که حتی در آنجا نداشتند. اگر آنها حقی آنجا داشتند آن را به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بخشیده بودند، باز بی گمان آن دو بد کردند آن گاه که به آنچه بخشیده بودند بازگشتند و عهد خود را شکستند و خودت اقرار کردی که سخن حق تعالی: «به خانه های پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) وارد نشوید مگر آنکه به شما رخصت داده شود». نسخ نشده است.
ص: 575
ابوحنفیه به زمین خیره شد؛ سپس گفت: «آن مکان، نه مخصوص پیامبر و نه ویژه آن دو بود؛ اما آن دو نفر حق «عایشه» و «حفصه» را در نظر داشتند و از سهم دخترانشان دفن خود را در آن مکان سزاوار دیدند».
فضال به وی گفت: می دانی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) درحالی از دنیا رفت که نُه داشت و سهم آنها یک هشتم می شد زیرا دخترش فاطمه (علیهما السلام) زنده بود با این حساب اگر نگاه کنیم خواهیم دید که به هریک از زن ها یک نهم از یک هشتم می رسید و اگر یک هشتم را به نه قسمت کنیم آن گاه خواهیم دید که به هرکدام یک وجب در یک وجب بیشتر نمی رسید و در حجره ای با طول و عرضی چنین و چنان چگونه به آن دو نفر بیشتر از آن رسید؟
و دیگر این که؛ چگونه عایشه و حفصه از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ارث می برند؛ ولی به دخترش فاطمه (علیهما السلام) ارث نمی رسد؟ دوگانگی در این عملکردها از وجوه بسیاری آشکار است.
ابو حنفیه، یاران خود را صدا زد و با فحاشی گفت: «وی را از من دور کنید به خدا سوگند! وی رافضی است».
«ابو جعفر محمد بن جریر طبری» گفته است: وقتی حسین (علیه السلام) از تجهیز برادرش فراغت یافت، بر او نماز گزارد و پیکرش را برداشت تا نزد قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ببرد و کنار او دفنش کند. خبرش به مروان پسر حَكَم، طريد رسول الله (رانده شده رسول خدا) رسید، با شتاب بر قاطری سوار شد تا خود را به عایشه رساند. به وی گفت: ای مادر مؤمنان! حسین (علیه السلام) می خواهد، برادرش حسن (علیه السلام) را کنار قبر جدّش دفن کند. سوگند به خدا! اگر کنار او دفنش کند بی گمان -
ص: 576
افتخار پدرت و رفیقش عمر تا روز قیامت از بین خواهد رفت.
عایشه به وی گفت: «ای مروان! چه کار کنم؟ گفت: چگونه خود را به او برسانم؟» گفت: بیا این قاطر من سوارش شو و پیش از آنکه وارد شوند خود را به آنها برسان!
مروان از قاطرش پایین آمد و آن را به عایشه واگذاشت تا اینکه سوارش شد و با شتاب به سوی آنها شتافت. او نخستین زنی بود که سوار مرکب زین دار شد وقتی به آنان رسید دید که به سوی حرم جدشان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می رفتند خود را میان قبر و بنی هاشم انداخت و گفت: «به خدا سوگند یا نباید حسن (علیه السلام) اینجا دفن شود و یا اینکه این را می تراشم و با دستش، پیشانی خود را بیرون افکند».
از آن طرف مروان به محض اینکه عایشه بر قاطرش سوار شد به گردآوری و تحریک بنی امیه پرداخت و همراه یارانش پیش شتافت و همواره می گفت: ای بسا جنگ که از ناله و زاری بهتر است. آیا عثمان در دورترین جای بقیع به خاک سپرده می شود آن گاه حسن (علیه السلام) کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن می گردد؟ به خدا سوگند تا من شمشیر در دست دارم هرگز این کار نخواهد شد.
عایشه هم می گفت: «به خدا سوگند کسی را که دوست ندارم نمی گذارم به خانه ام وارد شود» نزدیک بود فتنه ای برپا شود که امام حسین (علیه السلام) به وی به وی گفت: «اینجا خانه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ست و تو نیز زنی هستی، از آن نُه زن که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پس از خود به جا گذاشت. سهم تو از این خانه تنها همان مکانی می شود که ایستاده ای».
بنی هاشم سخن امام حسین (علیه السلام) را پیگیر شدند و سلاح برداشتند، حسین (علیه السلام) گفت: «شما را به خدا سوگند! شما را به خدا قسم! کاری -
ص: 577
نکنید که وصیت نکرده بود که به خاطرش، به اندازه حجامتی هم، خون ریخته نشود بی گمان در همین جا دفنش می کردم، هرچند غرور تو این کار را برنتابد».
او را به بقیع برگرداند و با دورافتادگان دفنش کرد. «عبدالله بن عباس» گفت: «ای حمیراء! چرا از ما دست برنمی داری؟! روزی شتر سواری و روزی قاطر سواری!!» عایشه به وی گفت: «اگر بخواهم روزی شتر و روزی بر قاطر می نشینم و به خدا سوگند! حسن به خانه ام داخل نخواه شد».
«ابن عساکر دمشقی» آورده است: [زمانی که] به «مروان بن حکم» خبر رسید که آنان آمده اند تا حسن بن علی (علیه السلام) را کنار پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کنند نزد سعید بن عاص (کارگزار مدینه) آمد و به وی گزارش داد و گفت: تو درباره آنها چه تضمینی داری؟ گفت: «من کاری به آنها ندارم و از کارشان جلوگیری نمی کنم» مروان گفت: پس با من هم کاری نداشته باش و آنان را به من واگذار گفت: «خود دانی». پس مروان کسانی از «بنی امیه» هم پیمانان و نوکرانشان را جمع کرد و برابر «بنی هاسم» صف کشیدند. خبرش به امام حسین (علیه السلام) رسید، پس حضرت و هرکه با او بود با سلاح آمدند تا حسن را در خانه پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کنند مروان، از میان یارانش پیش آمد درحالی که می گفت: «ای بساجنگ که از ناله و ندبه بهتر است آیا عثمان در بقیع و حسن در خانه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) دفن شود؟ به خدا سوگند تا من شمشیر بر دست دارم این کار هرگز نمی شود!».
هنگامی که بر امام حسن (علیه السلام) نماز گزاردند «عبدالله بن جعفر» ترسید که خون ریزی به راه افتد از این رو جلوی تابوت را گرفت و -
ص: 578
به سوی بقیع پیش برد حسین (علیه السلام) به او گفت: «منظورت از این کار چیست؟» گفت: تو را به حقی که دارم سوگندت می دهم! یک کلمه هم با من [برخلاف نظرم] سخن نگویی؛ و او را سوی بقیع برد و آنجا دفنش کرد خدا رحمتش کند! آن گاه مروان و آنهایی که با او بودند برگشتند.
وقتی خبر به معاویه رسید که آنها تصمیم داشتند امام حسن (علیه السلام) را در خانه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) دفن کنند، گفت: هنگامی که بنی هاشم پنداشتند امام حسن (علیه السلام) را کنار پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) دفن خواهند کرد با ما به انصاف رفتار نکردند، درحالی که راضی نشدند عثمان، جز در دورترین مکان بقیع دفن شود. اگر به مروان اعتماد داشتم (او را حاکم مدینه می کردم) آنها به اینجا نمی رسیدند و پیامی می گفت: «آفرین بر تو ای مروان! تو شایسته آنی». (1)
«اربلی» روایت کرده است غسلش را برادرانش حسین (علیه السلام)، محمد و عباس (علیه السلام) به عهده گرفتند. (2)
«طبرانی» به سندش از ابوحازم نقل کرده که گفت: وقتی که امام حسن (علیه السلام) وفات کرد امام حسین (علیه السلام) را دیدم که «سعیدبن عاص» را از پشت سر فرامی خواند و به او می گفت: «برای اقامه نماز تو پیش برو».
ص: 579
شیبه می گوید: «امام افزود اگر مرسوم نبود تو را مقدم نمی داشتم». سعید در آن دوران حاکم مدینه بود.
«ابن عساکر» گفته است: «سعیدبن عاص» آماده شد که بر حضرت نماز بخواند «بنی هاشم» گفتند هرگز کسی جز حسین (علیه السلام) نباید بر او نماز بخواند. سعیدبن عاص خود را کنار کشید و گفت: «به خدا سوگند! برای نماز با شما درگیر نخواهم شد» و افزود «شما به در گذشتگانتان، سزاوار ترید، هرگاه که خواستید من پیش خواهم رفت».
حسین بن علی (علیه السلام) گفت: «یش برو که اگر پیشوایان پیش نمی افتادند تو را مقدم نمی داشتم».
«ابوالفرج اصفهانی» نیز به سند خودش از «ابوحازم» روایت کرده است: حسین بن علی (علیه السلام) «سعید بن عاص» را برای نماز بر حضرت پیش انداخت و گفت: «پیش برو که اگر این کار مرسوم نبود تو را مقدم نمی داشتم». (1)
در کتاب مناقب روایت شده: وقتی که امام حسین (علیه السلام) بدن مطهر امام حسن (علیه السلام) را در میان قبر نهاد چنین گفت:
ادهُنُ رأسِى أَمِ الطَّيِّبَ مَحاسِنِي *** وَ رَأْسُكَ مَعْفُورٌ وَ اَنتَ سَلِيبُ.
آیا موی سرم را روغن بزنم و یا محاسنم را خوشبو کنم با اینکه چهره ات روی خاک نهاده شده و از ما جدا شده ای؟
فَلا زِلتُ أبكى ما تَعَنَّت حَمامةٌ *** عَلیکَ وَ ما هَبَّت صَبا وَ جُنُوبُ
بكائي طَوِيلٌ وَالدُّمُوعِ غَزِيرَةً *** و أنتَ بَعيدٌ وَ المَزارُ قَريبٌ
فَلَيسَ حَرِيباً مَن أَصِيبَ بِمَالِه *** وَلكِنَّ مَن وأرى أخاهُ، حَرِيب
ص: 580
«همواره تا کبوتر، آواز می خواند و باد شمال و جنوب می وزد برای تو می گریم. گریه ام طولانی و اشک هایم روان است، و تو از ما دور شده ای و قبرت نزدیک است آن کس که اموالش ربوده شده غارت شده نیست، بلکه غارت شده کسی است که برادرش را در میان خاک بپوشاند».
مسعودی [مورخ معروف] در کتاب مروج الذهب، از خاندان رسالت (علیه السلام) روایت می کند که پس از دفن جنازه امام حسن (علیه السلام)، برادرش محمد حنفیه کنار قبر ایستاد و چنین گفت: اَبا مُحَمَّدٍ لَئِن طَابَت حَياتُكَ، لَقَد فجَعَ مَماتک... «ای ابا محمد! اگر زندگی تو برای ما شیرین بود ولی مرگ تو برای ما دردناک و جانسوز بود چرا دردناک نباشد با اینکه تو چهارمین نفر از افراد اهل کساء و فرزند محمد (صلی الله علیه واله وسلم) برگزیده خدا، پسر علی مرتضی (علیه السلام) و فاطمه زهرا (علیهما السلام) و میوه درخت طوبی هستی...» آن گاه این اشعار را در سوگ آن حضرت خواند:
ادهُنُ رأسِى أَم تُطِيبُ مُجالِسى *** وَخَدُّكَ مَعْفُورٌ وَ اَنتَ سَلِيبُ
أ أشربُ مَاءَ المُزنِ مِن غَير مائه *** وَ قَد ضَمِن الأحشاءَ مِنكَ لَهِيبٌ
سَأبكيك ما ناحَت حَمامَة أَيكَةِ *** وَمَا اخضَرَّ في دوح الحِجاز قضيب
غرِيبٌ وَاكنافَ الحِجازِ تَحُوطُهُ *** ألا كُلُّ مَن تَحتَ التُّرَابِ غَريبُ
آیا موی سرم را روغن بزنم و یا مجلس های من خوشبو گردد، با اینکه چهره تو روی خاک قرار گرفته تو را از ما گرفته اند.
آیا از آب باران بنوشم، با اینکه درون وجود تو (بر اثر زهر) سوزان است [یا دورنم به خاطر مصیبت دردناک تو، شعله ور است].
ص: 581
همچون کبوتری که بر روی درخت پر برگ و شاخ همواره نوحه سر می دهد همواره برایت می گریم و با رفتن تو در باغستان حجاز درختی، سبز نخواهد بود.
«تو غریبی هستی که اطراف حجاز در برگیرنده اویند، آگاه باشید که هرکس در دورن خاک غریب است». (1)
در کوفه از نسل امام سجاد (علیه السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) فرزندان زیادی خاک سپرده شده و هرکدام آرامگاهی دارند.
مرکب امام (علیه السلام) اسب بوده که آن «طاویه» نام داشته است.
دلدل بر وزن بلبل نام مرکب پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) که هنگام رحلت خویش همراه با مرکب ها و مایملک شخصی دیگر نظیر عمامه، جامه و عصا و انگشتری و نظیر آنها به وصی خود حضرت علی (علیه السلام) بخشید. دلدل پس از شهادت امام علی (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) و سپس به امام حسین (علیه السلام) و پس از ایشان به محمدبن حنفیه رسید.
مروان کیست؟ مروان بن حکم به وزغ بن وزغ مشهور است و این شهرت به حدیثی باز می گردد که در جلد چهارم مستدرک از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده است چشم باطن نگر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در همان دوران -
ص: 582
کودکی صورت حشریه او را دیده بود که فرمود: «او قورباغه فرزند قورباغه است و ملعون پسر ملعون» حکم بن عاص پدر مروان کسی است که رسول خدا درباره او فرموده است: «لَعنَک الله وَ لَعنُ ما فِی صَلبَک» و به راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت الهی چه زیبا حکم بن عاص و مروان را توصیف می فرماید. به راستی او چه کرده بود که نبی رحمت او و فرزندش را از مدینه به طائف تبعید نمود.
در تاریخ شکسته شدن پیله وجودی او گفته ها نارساست. بنابر نقل یعقوبی، او در سال چهارم هجرت ولی بنابر نقل دیگران او در سال دوم هجرت بر خاک افتاده است.
خاندان او از تیره بنی امیه اند و حکم پدر او در حلقه ای از حلقات خانوادگی عثمان بن عفان جای دارد آن چنان که پیشینیان درباره پدر مروان نگاشته اند. او از آزار دهنگان و مستهزئین پیامبر گرامی اسلام به شمار آمده و از زمره کسانی است که هیچ گاه از آزار و تمسخر پیامبر گرامی و یارانش فرو گذار نکرده است. در کتاب های به جا مانده از تاریخ نام حکم بن ابی العاص در دومین جایگاه پس از ابولهب قرار گرفته است. سپس نام های عتبة بن أبي معيط عدی بن حمرا و عمربن طلاطه قرار دارد این آزارها و سیه کاری ها تا آنجاست که هیچ تخفیف و گذشتی را شامل حال او نمی نماید. حکم به دستور مستقیم پیامبر گرامی اسلام، به سوی طائف تبعید گشت و به همراه خانواده خود و فرزند کوچک خود راهی تبعیدگاه شد این تبعید در سال های پس از حیات پیامبر گرامی اسلام در یک چرخش سیاسی تبدیل به افتخار عظیم شد که این پدر و کودک نفرین شده را تا بالاترین جایگاه های حکومتی آن دوران، رفعت داد. جایگاه هایی که بهترین مأمن -
ص: 583
برای گرفتن انتقام از دودمان پیامبر گرامی اسلام گشت.
مروان حکم امیر الحاج حکومت معاویه بود و معاویه مناطق طائف مکه و مدینه را به مروان حکم سپرده بود در مدینه بود که حسن بن علی، با توطئه معاویه به شهادت رسید. چون بنابر وصیت آن حضرت بنی هاشم جنازه را برای دفن در کنار پیامبر بردند. مروان بر مرکب خود سوار شد و با تحریص و تحریک بنی امیه مانع از دفن فرزند رسول خدا در کنار آن حضرت شد. در حقیقت این ابراز کینه پاسخی بود به شفاعت جوان مردانه آن حضرت در روز جمل! مروان بن حکم بن ابی العاص در سال 65 هجری قمری از دنیا رفت. (1)
هنگامی که امام حسن (علیه السلام) به دنیا آمد رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) در سفر بودند و امیرالمؤمنین و فاطمه (علیهما السلام) چشم به راه باز گشت ایشان. پیامبر پس از مراجعت از سفر، طبق معمول ابتدا به خانه فاطمه (علیهما السلام ) وارد شد. هنگامی که خبر تولد نوزاد را به ایشان دادند. شادمانی وجود حضرت را فرا گرفت.
امام در پیمان صلح، مسئله بسیار مهمی را مطرح فرمود و به انتقال خلافت اسلامی پس از مرگ معاویه توجه ی دقیق کرد و معاویه را ملزم ساخت که جانشینی برای خود انتخاب نکند و خلافت را پس از خود به امام و برادرش حسین (علیه السلام) واگذارد.
مسافرت به دمشق ن.ک ← دمشق.
ص: 584
معاویه درحال آماده سازی مراحل ترور امام حسن (علیه السلام) بود. از آن روی نامه ای به پادشاه روم نوشت و زهری نوشیدنی و کشنده درخواست کرد.
پادشاه روم در پاسخ چنین نوشت: «در دین ما جایز نیست بر قتل کسی کمک کنیم که با ما جنگ نمی کند». معاویه برای دومین بار نامه نوشت: این مرد پسر همان شخصی است که در مدینه قیام کرد و پادشاهی پدر تو را می خواست من می خواهم بر او حیله کنم و با نوشاندن این زهر همه را از وجود او راحت نمایم!.
سپس نامه را همراه هدایایی برای او فرستاد. این بار پادشاه روم زهری برای معاویه فرستاد که نوشیدنی بود و مخلوطی از براده های طلا در آن به کار رفته بود. (1)
معاویه با دریافت سم از پادشاه روم، برای تطمیع جعده همسر امام ده هزار دینار و زمین های زیادی از منطقه «سوراء» و «سواد کوفه» را به او بخشید. سپس با فرستادن زهر و وعده صد هزار درهم چنین پیغام فرستاد: «اگر زهر را به حسن بنوشانی و او کشته شود تو را به همسری پسرم یزید در می آوردم». (2)
روز هجدهم محرم امام حسن (علیه السلام) وارد خانه شد و بر سر سفره افطار -
ص: 585
نشست. جعده نخست زهر را در غذا و مقداری نیز در ظرف شیر ریخت و مقابل امام قرار داد در آن لحظه حضرت فرمود: انّالِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. حمد خدایی را که مرا به ملاقات پیامبر سید انبیا و پدرم سید اوصیا و مادرم بانوی بانوان دو عالم و عمویم جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء می برد.
سپس از شیر و غذا میل نمود و به جعده فرمود: ای دشمن خدا مرا کشتی خدا تو را بکشد و از من نسلی برای تو نماند. معاویه حیله کرده و تو را مورد تمسخر قرار داده است خداوند تو و او را خوار و ذلیل خواهد کرد.
از روزی که مسمومیت حضرت شروع شد تا هنگام شهادت چهل روز طول کشید در طول این مدت بنی هاشم شبانه روز در خدمت امام بودند و حتی شب ها نزد حضرت می خوابیدند از سوی دیگر سعیدبن عاص حاکم مدینه که از توطئه خبر داشت به خاطر گزارش ماجرا برای معاویه به عیادت حضرت می آمد. (1)
زهر در بدن امام حسن (علیه السلام) اثر گذاشته و اعضای داخل بدن را قطعه قطعه کرده بود هراز چندگاه طشتی را نزد حضرت می آوردند و هنگامی که از خون و تکه های جگر پر می شد آن را می بردند.
در یکی از آن روزها پزشکی نزد امام آمد و پس از معاینه گفت: «سم داخل بدن را تکه تکه کرده است». امام حسن (علیه السلام) فرمود: من چندین بار مسموم شده ام، اما تا کنون مانند این بر من سخت نگذشته است. (2)
ص: 586
حاکم مدینه با اطمینان از مسمومیت امام حسن (علیه السلام) خبر اجرای نقشه را برای معاویه فرستاد معاویه در پاسخ او چنین نوشت: «اگر می توانی هر روز و به صورت مستمر احوال او را برای من بفرست».
سعیدبن عاص طبق دستور معاویه هر روز خبرهای مربوط به حضرت را برای معاویه می نوشت و به شام می فرستاد. (1)
در یکی از روزهای مسمومیت که امام حسین (علیه السلام) نزد برادر آمد، تا چشمش به او افتاد اشک از دیدگانش جاری شد. امام حسن (علیه السلام) فرمود: چرا اشک می ریزی؟ عرض کرد به خاطر آنچه با تو انجام داده اند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: برای من زهری آوردند و با خوردن آن مسموم شدم. اما لايَومَ كَيَومِکَ یا اَبَا عَبدِالله مصیبت هیچ روزی به اندازه ی مصیبت های تو نیست سه هزار نفر تو را محاصره می کنند و به سویت هجوم می آورند. (2)
آنان ادعا می کنند از امت جد ما حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) هستند، اما برای قتل و ریختن خون تو و هتک حرمتت جمع شده اند آنان جمع می شوند تا خانواده ات را اسیر کنند و اموال تو را به غارت برند.
در آن هنگام لعنت بر بنی امیه جاری می شود و خاکستر و خون فضا را می پوشاند و همه ی مخلوقات حتی درندگان و ماهیان بر تو اشک می ریزند. (3)
درآن روزها یکی از اصحاب نزد حضرت آمد و دید مقابل امام طشتی -
ص: 587
گذاشته شده و خون و تکه های جگر در آن دیده می شود. عرض کرد: آقای من، چرا برای معالجه خود اقدام نمی کنید؟
حضرت فرمود: مرگ را با چه می توان مداوا کرد؟ او با شنیدن این سخن که خبر از شهادت می داد گفت: «إنا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ» امام حسن (علیه السلام) فرمود: به خدا قسم، پیامبر با ما عهد بسته که امر امامت را یازده امام از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام) به دست خواهند گرفت. هیچ کدام از ما نیست مگر آنکه مسموم یا شهید می شویم.
سپس طشت را بردند و حضرت تکیه داد و گریست آن مرد عرض کرد: یابن رسول الله! مرا موعظه فرما. حضرت نصایحی درباره ی آمادگی برای آخرت و دوری از محرمات و دوستی با اولیای خدا فرمود: با پایان گفتگو ناگهان نفس امام حسن (علیه السلام) قطع شد و رنگ حضرت به زردی گرایید، آن مرد از اینکه برای حضرت اتفاقی افتاده باشد ترسید، امام حسین (علیه السلام) و یکی از اصحاب آمدند و حضرت برادر را در آغوش گرفت و سر و چشمانش را بوسید امام حسین (علیه السلام) پس از بهبود حال امام حسن (علیه السلام) کنار او نشست و با یکدیگر به آرامی گفتگو کردند. (1)
ن.ک ← شهادت امام حسن (علیه السلام).
وی زاهد زمان و از یارن امام اول و دوم بوده و به کتابت در خدمت امام حسین (علیه السلام) نیز مشغول بوده است.
مسیب یکی از رؤسای کوفه و بزرگان شیعه و از خواص اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) بود. وی از بزرگان تابعین (2) -
ص: 588
و زهاد عصر و شجاعان قوم خود به شمار می آمد و در جنگ های جمل، صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) جهاد کرد.
او سرانجام در سال 65 هجری در گروه توابین و کسانی که بر ضد قاتلین حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و شهدای کربلا قیام کردند به همراه سلیمان بن صرد خزاعی در «عین الورده» در جنگ با عبیدالله بن زیاد شربت شهادت نوشید. (1)
او از مؤمنان مشهور و شایستگان نیکوکاری بود که به دوستی و اخلاص اهل بیت شهرتی خاص داشت، او هم از انعقاد صلح امام حسن (علیه السلام)، به سختی متأسف شد و اندوهی سخت به دل گرفت و با قلبی غمین و دردمند به حضور امام آمد و گفت: «شگفتی من از کار تو پایان ناپذیر است، تو با آن که چهل هزار سپاهی به همراه داشتی با معاویه صلح کردی و برای جانت تضمینی نگرفتی و پیمانی درست نبستی او هم به تو وعده ای فیمابین داد، آن گاه گفت فقط به شخص تو پیشنهادی دارم. امام فرمود: نظرت چیست؟ مسیب پاسخ داد: نظرم این است که به وضع پیشین جنگ بازگردی زیرا معاویه پیمان خود را شکسته است».
امام در بیان صلح به او فرمود: «ای مسیب اگر من خواهان دنیا باشم هرگز معاویه از من در نبرد پایدارتر نیست، ولی من صلاح شما را در این کار دیدم تا دست از کشتن یکدیگر بردارید».
با بررسی جریان های تاریخی عصر امام علی (علیه السلام) روشن می شود که امام حسن (علیه السلام) در تمامی تصمیم گیری های امام علی (علیه السلام) و برنامه ریزی های او نقش مهم و تعیین کننده ای داشته است؛ زیرا امام -
ص: 589
علی همواره با امام حسن (علیه السلام) مشورت می کرد. همین مسأله توانایی والای ایشان را به اثبات می رساند؛ چه اگر فردی داناتر و تواناتر از او در میان هواداران علی (علیه السلام) یافت می شد حتما او انجام این وظایف را بر دوش می گرفت. در کتاب های تاریخی آمده است که پس از پایان جنگ جمل علی (علیه السلام) مدت یک ماه را در بصره سپری کرد. امام علی (علیه السلام) در این مدت بیمار شد و امام مجتبی (علیه السلام) به جای آن حضرت نقش پدر را بر عهده گرفت. (1)
همچنین نوشته اند: علی (علیه السلام) پیش از جنگ با معاویه، سرداران فرماندهان سپاه خود را برای مشورت گردآورد و از آنان درباره جنگ نظر خواهی کرد و فرمود:
شما مردانی خوش فکر، صاحب نظر و بردبار هستید. کارتان مبارک و گفتارتان راست و راستین است. اکنون ما قصد جنگ با دشمن را داریم. پس شما هم نظر خود را با من در میان گذارید.
در این هنگام امام مجتبی (علیه السلام) به عنوان مشاور سیاسی علی (علیه السلام)، پس از ستایش الهی نظر خود را این گونه بیان داشت:
هیچ قومی نبود که وقتی بر کاری هم رأی شدند، آن کار عملی نشود و استحکام نیابد و اجتماع شان یکپارچه تر نگردد. پس برای جنگ با معاویه و یارانش هم پیمان شوید که هم اکنون وقت آن است دست از یاری یکدیگر نکشید که دل ها را نگران می کند به راستی به خوش آمد نیزه ها رفتن، دلاوری است. تا پریشانی از جامعه ای رخت بر نبندد نیرومند نمی شود. منزل های روشنی بخش رستگاری هدایت نخواهد شد. (2)
ص: 590
امام مجتبی (علیه السلام) در تبیین مسایل علمی و اعتقادی بسیار توانا بود. این امر همان اوان کودکی در ایشان نمودار بود و حتی پیامبر (صلی الله علیه والهخ وسلم) و علی (علیه السلام) به دلیل آگاهی از فرهیختگی امام مجتبی (علیه السلام) در کودکی به او دستور حل را مسائل را می دادند.
نوشته اند علی (علیه السلام) در رحُبَه از محله های کوفه بود که مردی نزد او آمد و بسیار ابراز ارادت نمود و گفت من از ارادتمندان شمایم علی (علیه السلام) فرمود: «تو از ما نیستی، بلکه برای پادشاه کشور روم پرسش هایی پیش آمده بود که آن را با پیکی به شام فرستاد و پاسخ آن را از معاویه خواست و اینک نیز آن جاست و چون معاویه از پاسخ آن ناتوان مانده است، تو را برای حل آنها نزد ما فرستاده است». مرد با شگفتی سخنان علی (علیه السلام) را تصدیق کرد و گفت: ولی من مخفیانه این جا آمده ام و هیچ کس از آمدن من خبر نداشته است. امام علی (علیه السلام) فرمود: «پرسش هایت را با یکی از این دو فرزندم در میان بگذار»، مرد گفت: از فرزندت حسن می پرسم. امام مجتبی (علیه السلام) زودتر فرمود: «آمده ای این پرسش را بپرسی فرق حق و باطل چه قدر است؟ میان آسمان و زمین چه فاصله ای است؟ مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام ده چیز است که هرکدام قوی تر از دیگری است؟» مرد شامی دوباره با شگفتی گفت: بله ای پسر رسول خدا! پرسش هایم همین ها بود که فرمودید و امام این گونه به یک یک پرسش هایش پاسخ داد: میان حق و باطل چهار انگشت فاصله است، آن چه را به چشم دیدی حق و آن چه را با گوش شنیدی باطل است. فاصله میان آسمان و زمین به اندازه -
ص: 591
درخواست یک فرد ستمدیده و یک لحظه چشم بر هم زدن است و هرکس غیر این را بگوید دروغ گفته است.
فاصله میان مشرق و مغرب به اندازه حرکت یک روز خورشید است که صبحگاه از مشرق طلوع و در مغرب غروب می کند.
درباره قوس و قزح فرمود: وای بر تو! قوس را به قزح نسبت نده؛ زیرا قزح شیطان است، ولی رنگین کمان نشانه قدرت خداست که پس از بارش باران رحمتش، نمودار می شود و نشانه حاصل خیزی و برکت است ارواح مشرکات در جایی به نام «برهوت» و ارواح مؤمنان در جایگاه گسترده ای به نام «سلمی» است خنثی کسی است که جنسیت آن مشخص نیست. او باید صبر کند تا بزرگ شود.
امام حسن (علیه السلام) درباره این پرسش که کدام ده چیز است که به یکدیگر غلبه دارد فرمود: سنگ را خدا محکم آفرید ولی آهن از آن محکم تر است و آن را قطعه قطعه می کند. مقاوم تر از آهن آتش است که آهن را ذوب می کند قوی تر از آتش آب اسب که آن را خاموش می سازد و چیره تر از آب ابر است که آب را به صورت باران جا به جا می کند. قوی تر از ابر، باد است که آن را انتقال می دهد و پیروزتر از باد فرشتگان اند که به آن دستور جا به جایی می دهند. نیرومندتر از فرشتگان «عزرائیل» است که آنها را می میراند و نیرومندتر از عزرائیل مرگ است که او را نیز می میراند و از همه اینها قوی تر و بالاتر فرمان خداوند بزرگ است که مرگ را نیز می می راند و خود همواره می ماند.
مرد شامی که پاسخ تمامی پرسش های خود را گرفته بود گفت: شهادت می دهم که تو فرزند رسول خدایی و به حق علی بن ابی طالب از معاویه سزاوارتر برخلافت و رهبری است. (1)
ص: 592
این گونه مطالب که نشانگر برتری علمی امام مجتبی (علیه السلام) بوده، در تاریخ فراوان است.
مورّخان نوشته اند که: روزی رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ضمن اظهار محبت به امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: «ان هَذا ريحانتى وَ إِنَّ ابنى هَذا سيّد، سَيَصلح الله به بين فِئَتين من المسلمين؛ همانا حسن ريحانه من است و این فرزندم سید و بزرگ است و به زودی خدواند به دست او بین دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد کرد».
ناگفته نماند که این سخن یک پیشگویی از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بود که در آینده بین دو گروه از مسلمانان جنگ و خونریزی خواهد شد و امام حسن (علیه السلام) بین آن دو صلح و دوستی برقرار خواهد کرد.
طبق نقل تاریخ، امام حسن مجتبی (علیه السلام) با مشاهده خیانت یاران و فراهم نبودن زمینه جنگ با معاویه خیر و صلاح امت را در این دید که از درگیر شدن با معاویه خود داری کرده و با صلح پیشنهادی معاویه موافقت کند و در اثر این صلح، هم مسلمانان را از شر هجوم خارجیان نجات داد و هم از جنگ و خونریزی جلوگیری کرد.
ن.ک ← امام حسن در نگاه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم).
شب شهادت میوه دل رسول الله، امام حسن مجتبی (علیه السلام) است مصادف با شب ارتحال خاتم الانبیاء شده است. امشب هم برای پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) گریه -
ص: 593
کنیم هم برای کریم اهل بیت با پای دل برویم خانه امام حسن (علیه السلام) کاش مدینه بودیم کنار قبر خاکی اش برای غریبی آن حضرت گریه کنیم و اشک بریزیم.
قربان مظلومیت امام حسن (علیه السلام) هر مردی هر مشکلی داشته باشد به محرم خانه می گوید اما امام حسن (علیه السلام) در خانه هم محرم ندارد چه کرد زهر با بدن امام حسن (علیه السلام) یک مرتبه صدای ناله امام بلند شد آه جگرم.
یک لحظه ریخت در طشت *** یک عمر خون دل را
چون آب کوزه نوشید *** فرزند پاک زهرا
امام حسین (علیه السلام) آمد، اباالفضل آمد، همه آمدند دور بستر امام حسن (علیه السلام) یک مرتبه دیدند زینب دست روی دست می زند و می گوید: وای برادرم.
اما من نمی دانم اینجا به زینب سخت گذشت، وقتی پاره های جگر برادر را در طشت دید یا شام در مجلس یزید وقتی نگاه کرد دید سر بریده حسین میان طشت طلا، قرآن تلاوت می کند.
ن.ک ← مسموم شدن امام مجتبی (علیه السلام) شهادت حضرت امام حسن (علیه السلام).
معاویه ن.ک ← انتقادی آشکار از اعمال ضداسلامی معاویه.
معاویه ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
معاویه ن.ک ← جعل حدیث.
معاویه ن.ک ← طغیان معاویه در قتل شیعیان.
پدرش ابوسفیان و بن صخربن حرب بن امیه و مادرش هند دختر عتبه بن ربیعه است. معاویه، پدرش، مادرش و برادرش یزید، هنگام فتح مکه مسلمان شدند.
ص: 594
ابوبکر، معاویه و برادرش یزید پسران ابوسفیان را همراه باقشونی به شام فرستاد و هنگامی که یزید درگذشت، معاویه جانشین او در دمشق شد. زمانی که خبر درگذشت یزید به عمر خطاب رسید به ابوسفیان تسلیت گفت.
ابوسفیان به عمر گفت: چه کسی را جایگزین او نمودی؟ عمر گفت: برادر او معاویه را به جای او قرار دادم.
ابوسفیان گفت: صله ی رحم کردی.
معاویه هم چنان در دوران عمر به جای برادرش ولایت شام را داشت و پس از او عثمان همه ی ولایت شام را به او واگذار کرد تا این که عثمان کشته شد و معاویه با حضرت علی (علیه السلام) بیعت نکرد و خون خواهی عثمان را نمود تا این که جنگ صفین بین او و حضرت علی (علیه السلام) واقع شد و هنگامی که علی (علیه السلام) شهید شد و حسن بن علی (علیه السلام) جانشین او گردید. معاویه به سوی عراق رفت و حسن بن على هم برای مقابله با او بیرون آمد و هنگامی که آن حضرت فتنه را دید و مشاهده کرد واقعه ی بزرگی در پیش است که خون های بسیاری ریخته خواهد شد و از طرفی یارانش نیز با او همراهی نخواهند کرد و مردم عراق دچار اختلاف شده اند مجبور به صلح با معاویه شد. بعد معاویه به کوفه وارد شد و مردم با او بیعت کردند و تا بیست سال پس از آن همچنان قدرت را در دست داشت و حکومت می کرد و بیست سال هم قبل از آن در شام حکومت کرده بود؛ چهارسال در زمان عمر، دوازه سال از زمان عثمان و چهار سال و شش ماه در زمان علی و حسن بن علی (علیه السلام) و آن ملعون در نیمه ی رجب سال 60 هجری در 78 سالگی مرد. (1)
ص: 595
معاویه گفت: سه کار اشتباه کردم که پشیمانم:
1- آن که در امر خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) طمع کردم.
2- زوجه حسن را فریفتم تا او را زهر داد.
3- یزید را ولیعهد خود کردم.
به نقل تاریخ جعفری معاویه سه پسر و سه دختر داشت که عبارتند از: یزید عبدالرحمن و عبدالله و دختران هند، رمله و صفیه. عبدالرحمن از ام ولد بقیه از میسون بنت بجدل کلبی بودند میسون یزید را حامله شد که معاویه او را طلاق داد. به گفته خوارزمی، معاویه سفری به مدینه کرد و تجلیل و احترام و بزرگداشت مردم را نسبت به امام حسن (علیه السلام) مشاهده کرد و به سختی ناراحت شد و ناگزیر با مشاوره با ابوالاسود دوئلی و ضحاک بن قیس فهری در پی چاره جویی برآمد.
امام حسن معجزات گوناگونی از دوران کودکی تا دوران جوانی و بعداز آن تا آخر عمر داشته اند. پیشگوئی ها و کرامات حضرت همه و همه گواه بر امامت آن امام همام بوده و عظمت مقام والای امام مجتبی (علیه السلام) را نشان می دهد. با هم چند فقره از معجزات امام مجتبی (علیه السلام) را می خوانیم:
ابو جعفر محمدبن جریر طبری از ابراهیم بن سعد نقل کرده است که گفت: از محمدبن اسحاق شنیدم امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) دو -
ص: 596
کودک بودند و بازی می کردند، در همان حال امام حسن (علیه السلام) را دیدم که درخت خرمائی را صدا زد و آن درخت فوراً به طرف او به راه افتاد همان طور که فرزندی به طرف پدرش می شتابد.
طبری (رحمه الله) از قبيصة بن ایاس نقل کرده است که گفت: با امام حسن مجتبی (علیه السلام) همسفر بودم و به طرف شام می رفتم آن حضرت جز مرکبی که داشت هیچ زاد و توشه ای با خود برنداشته بود همین که سرخی نور خورشید ناپدید شد و وقت فریضه فرا رسید نماز را بپا داشت، پس گویا درهای آسمان گشوده شد و چراغ هایی آویزان گردید فرشتگانی فرود آمدند و با خود ظرف های غذا و میوه و نیز طشت ها و آفتابه های آب را بر زمین نهادند سفره گسترانیده شد و ما هفتاد نفر بودیم از سرد و گرم آن سفره خوردیم، امام (علیه السلام) و ما همگی سیر شدیم دو مرتبه بدون اینکه چیزی کم شده باشد آنها را برگردانیدند. (1)
علامه مجلسی (رحمه الله) نقل می کند که پیامبر نشسته بود و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) حضور داشتند که ناگاه جبرئیل آمد و با خود سیبی آورده و آن را به رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) هدیه کرد. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) آن را پذیرفت و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) هدیه کرد. حضرت امیر به امام حسن (علیه السلام) هدیه کرد. امام مجتبی (علیه السلام) آن را پذیرفته و برای آخرین بار به دست علی بن ابی طالب (علیه السلام) دادند، وقتی امیرالمؤمنين (علیه السلام) خواست آن را برگرداند از دست مبارکش به روی زمین افتاد و دو نیم گردید، پس نوری از آن -
ص: 597
درخشید که تا آسمان را روشن کرد و دیدیم که دو سطر به قلم قدرت پروردگار برآن نوشته شده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
تَحيَة مِن الله إلى مُحَمد المصطَفى وَ عَلى المُرتَضى وَ فاطِمَةُ الزهراء وَ الحَسن وَ الحُسين سبطى رسول الله، و آمان لمحبيها يوم القِيامَة مِن النَّارِ. (1)
بنام خدواند بخشنده مهربان، این هدیه ای است از طرف پروردگار رسولش محمد مصطفی، علی، فاطمه و دو سبط پیغمبر یعنی امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و امان نامه ای برای دوستان ایشان از آتش قیامت.
در کتاب «صراط المستقیم» می نویسد: شخصی از بنی امیه بر امام حسن (علیه السلام) درشتی نمود و خود و پدر بزرگوارش را سب نمود، حضرت بر او نفرین کرد و جنسیت او را دگرگون نمود و زن شد و موهای ریشش ریخت.
این امر در همه جا پخش شد، آبروی او رفت زنش نزد امام حسن (علیه السلام) آمد و بر این امر گریست و درخواست عفو نمود، امام حسن (علیه السلام) خدای متعال را خواند، او به حالت اولی برگشت. (2)
در کتاب صراط المستقیم می نویسید: روزی امام حسن (علیه السلام) زیر درخت خرمای خشکیده ای فرود آمدند، همراه حضرت (چنین آرزو کرد و) گفت: اگر این درخت خرما داشت می خوردیم. امام حسن (علیه السلام) پروردگارش را خواند. فوری درخت سبز گشته و خرما بار داد و آنها میل کردند.
ص: 598
ابوسعید خدری می گوید: امام حسن (علیه السلام) را در دوران کودکی دیدم که پرنده ای بر حضرتش سایه افکنده و دیدم که امام (علیه السلام) پرنده را می خواند و آن پرنده جواب می داد. (1)
ابن شهر آشوب فرموده: در اکثر تفاسیر وارد شده که پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را به دو سوره ی قُل اَعُوذ (2) تعویذ می کرد و به این سبب آن دو سوره را معوذتین نامیدند. (3)
امام مجتبی (علیه السلام) گاهی اوقات با بعضی از افراد مفاخره می نمود و شجره طبيه، اصل و نسب مبارک خویش را بیان می نمود تا حدی که دیگران از مباهات حضرت مبهوت می شدند با هم یکی از مفاخره های امام را می خوانیم: «فقال الحسن بن عَلى إِنَّا شُعْبَةُ مِن خَيرِ الشُّعبَ ابائى اكرَمُ العَرب لَنا الفخرَ وَالنَسبَ وَالمَساحَة عِندَ الحَسب مِن خَير شَجَرةَ انَبَتَتَ فَروعاً نامِيَة وَ آثار زاكيَه وَ آبداناً قائِمَة فيها أصل الإسلام وَ عَلى النُّبوَه فَعَلوها حين شَمخَ بَنا الفَخر وَاستَطلَنا حين امتَنَع مِنا العِز نَحنُ بِحور زاخِرَه لاتَنزَف وَ جِبال شامِخَه لاتقهر». (4)
امام حسن (علیه السلام) در مباهات خود فرمود: منم برترین شاخه ای از شاخه های درخت شرافت که پدران من اشرف قبایل و اقوام عرب -
ص: 599
هستند مفاخرت نسب و سماحت حسب مخصوص ما است از ما بهتر کیست؟! درخت شاخه های بلند شرافت و میوه های نورانی تابنده ایم شجره نبوت که اصل اسلام و سر چشمه علم است ما را فرو گرفت و در فخر و مباهات بلند آوازه کرد و ما را بر عزت مقام و مرتبت غلبه داد. مائیم دریاهای عمیق و شگرف که هرگز خشک نمی شویم. مائیم کوهسارهای بلند و سرکش که هرگز پست نمی گردیم.
ابن سعد و واقدی در «الطبقات الکبری» در این خصوص نوشته اند: «حسین می خواست او را در حجره رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) دفن نماید، لیکن بنی امیه و مروان بن حکم و سعید ابن عاص که والی مدینه بودند مانع این کار شدند و بنی هاشم برای پیکار با آنان برخاستند».
امویان با گفتن این اشعار :که «وَ الله لايدفن ابن على مع رسول الله و يدفن عثمان حش کوکب» «سوگند به خدا! اجازه نمی دهیم فرزند علی همراه رسول الله دفن شود درحالی که عثمان در حش کوکب مدفون است».
ن.ک ← فضائل بقیع.
کنیه اش ابو عبدالله ملقب به صادق مادرش «اُم فروه» بنت قاسم بن محمدبن ابی بکر بود که در سال 83 ه.ق در توطئه ای که منصور عباسی تدارک دیده بود مسموم شد و به شهادت رسید.
در میانه ی سال های سقوط امویان و روی کار آمدن عباسیان که زمینه -
ص: 600
بخش آرامش مدینه بود، آن امام حداکثر بهره را در تکمیل و تدوین معارف دین انجام داد.
محدثان و شخصیت هایی علمی و مشهور زمانش، به گردش حلقه می زدند. در مناقب و فضائل آن حضرت، منابع عامه و خاصه متفق النظرند.
عاقبت بر اثر مراقبت و محدودیت های شدیدی که از طرف خلیفه عباسی بر زندگیش اعمال شده بود گوشه عزلت اختیار کرد؛ تا اینکه اوراق زندگی سراسر روحانیش به پایان رسید و در کنار پدر و جدّش در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. (1)
ن.ک ← قبرستان بقیع.
فرزند برادر امام حسن (علیه السلام) مشهور به امام سجاد، ابوالائمه امام چهارم شیعیان، مادرش دختر یزدگرد پادشاه ساسانی بود که تنها بازمانده فرزند ذکور حسین بن علی (علیه السلام) است. بیماری اش باعث شد که در واقعه کربلا سلاح به دست نگیرد و با دیگر اسیران به شام برده شد. پس از بازگشت به مدینه، بار دیگر به دستور «عبدالملک اموی» دستگیر و به شام آورده شد. آن گاه چون به مدینه بازگردانده شد گوشه عزلت پیشه کرد و به عبادت و سجود، روزگار گذراند.
مجموعه ای از نیایش هایش تحت عنوان «صحیفه سجادیه» در تاریخ حیات معنوی مسلمانان به جای ماند. عاقبت پس از 35 سال امامت در حوالی سال های 95/92 ه.ق به دست امویان مسموم شد و به شهادت -
ص: 601
رسید و در بقیع به خاک سپرده شد. (1)
ن.ک ← قبرستان بقیع.
مقبره ایشان جنب مقبره امام حسن (علیه السلام) و امام معصوم پنجم شیعیان است ،ابو جعفر مادرشام عبدالله بنت حسن بن حسن بن علی بود در سال 57 ه.ق به دنیا آمد. و در سال 117/114 ه.ق درگذشت و بنا به وصیتش در قبرستان بقیع کنار مرقد پدرش به خاک سپرده شد. در زمان حیات امام محمد باقر (علیه السلام) مدینه روزهای آرامی داشت و از این رو توانست از این فرصت در نشر معارف اهل بیت (علیهم السلام) بهره گیرد و رجال زیادی را در حدیث و تفسیر الهیات تربیت نماید. (2)
ن.ک ← فضائل بقیع.
مورخان موثق نوشته اند که مراسم صلح در ناحیه ی مسکن انجام یافت و در این سرزمین با حضور گروهی عظیم از مردم شام، مقررات صلح اعلام و اجرا شد ولی بعضی مورخین عقیده دارند که صلح در بیت المقدس برقرار شد و برخی محل مکان صلح را ناحیه ای به نام اذرح در سرزمین شام می دانند ولی این دو قول اخیر درست به نظر نمی رسد و نمی توان به آن اعتماد کرد.
ص: 602
تلاش معاویه بن ابی سفیان در برخوردهای اجتماعی برآن بود که کاری کند که فکر کنند رابطه اش با حسن بن علی (علیه السلام) خوب است تا از نفوذ اهل بیت (علیهم السلام) به نفع خود استفاده کند. او در همین راستا سعی فراوان کرد تا قربت و خویشاوندی با بنی هاشم برقرار کند از این رو مروان بن حکم فرماندار مدینه را فرستاد تا از زینب دختر عبدالله بن جعفر برای پسر خود یزید خواستگاری نماید او به مروان گفت: چون ما بر این قرابت اصرار داریم تو از جهت مهریه محدودیتی نداری، تضمین کن که بدهی های عبدالله جعفر پرداخت شود.
مروان بن حکم مطالبش را با عبدالله بن جعفر در میان گذاشت عبدالله در جواب گفت: در این امر باید با بزرگ خویش حسن بن علی (علیه السلام) به مشورت بنشینیم و هرچه او صلاح دانست عمل کنیم.
مروان به همین هدف مجلسی تربیت داد و بزرگان بنی هاشم و بنی امیه را دعوت کرد و جای حسن بن علی (علیه السلام) را بالای مجلس قرار داد و با اطمینان خاطر خواسته معاویه را مطرح کرد و گفت: «پدرش مهریه را هر مقدار که می خواهد تعیین کند و نیز همه قرض های عبدالله را خواهیم پرداخت و بین بنی هاشم و بنی امیه صلحی همیشگی برقرار خواهد شد».
آن گاه ادامه داد: «یزید جوانی است که هرگز همتایی ندارد. ابرها به برکت وجود او می بارند، باید بدانید در این ازدواج افتخاری که نصیب بنی هاشم می شود بیش از آن است که نصیب بنی امیه خواهد ش».
سخنان مروان که به این جا رسید امام مجتبی (علیه السلام) به پا خاست و نقشه های معاویه بن ابن سفیان را در این خواستگاری سیاسی فاش و خنثی -
ص: 603
ساخت و در چند جمله مطالب بی اساس مروان بن حکم را پاسخ داد:
الف) این که گفتی مهریه زینب را هر قدر پدرش تعیین کند خواهیم پرداخت، توجه داشته باشید ما در ازدواج فرزندانمان از سنت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) تجاوز نخواهیم کرد بلکه به مهر السنة پای بند هستیم.
ب) سابقه ندارد ما با مهریه دختران خود قرض هایمان را ادا کنیم.
پ) اگر بین بنی هاشم و بنی امیه دشمنی وجود دارد برای خداست پس به خاطر دنیا صلح و آشتی نخواهد شد.
ت) همانا یزید از دودمان بت پرستان جاهلیت است و چیزی بر آن افزون نگردیده است.
ث) این که گفتی افتخار بنی هاشم به این ازدواج بیشتر است تا بنی امیه باید گفت اگر خلاف بر نبوت برتری داشت در این امر افتخاری نصیب ما می شد اما نبوت اولی و اشرف از خلافت است. پس شما به افتخار و عزت می رسید نه ما.
ج) بارش باران به خاطر اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) است نه شما.
و در پایان فرمود: «ما بهتر دیدیم که زینب را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد جعفر درآوریم و مهریه اش را یکی از زمین های زراعی خود در مدینه قرار داده ام که این مزرعه را معاویه به ده هزار دینار از من می خواست و ندادم و مسلم این مزرعه آنان را بی نیاز می کند و جوابگوی گرفتاریشان خواهد بود».
بدین ترتیب اساس این ازدواج سیاسی در هم ریخت و معاویه نتوانست به آرمان های شیطانی خود برسد و عده ای ساده اندیش را گول بزند و همچنین معاویه بن خدیج می گوید: معاویه بن ابی سفیان مرا نزد امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرستاد تا یکی از دختران و یا خواهرانش را برای -
ص: 604
یزید خواستگاری کنم. برای این امر به مدینه خدمت امام مجتبی (علیه السلام) رسیدم و پیغام معاویه را رساندم. حضرت فرمود: إنا قومَ لانزوجُ نَسائنا حَتى نستأمرَهَن؛ ما دختران خود را در انتخاب شوهر آزاد می گذاریم.
ابن خدیج می گوید: من به همراه یکی از بانوان بیت نزد دختر آن حضرت رفتم، لیکن در جواب گفت: به خدا قسم این کار محال است، زیرا معاویه در میان ما مسلمانان همانند فرعون است و از او پیروی می کند. او مردان را می کشد و زنان را به خود وا می گذارد. من برگشتم و عرض کردن یابن رسول الله دخترت معاویه را تشبیه به فرعون کرد و به این امر راضی نگردید.
ن.ک ← بدعت گذاری در دین.
روزی معاویه به امام حسن (علیه السلام) گفت: من از تو بهتر هستم؟ امام در پاسخ گفت: چگونه از من بهتری ای پسر هند؟.
معاویه گفت: برای این که مردم در اطراف من جمع شده اند، ولی اطراف تو خالی است.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: چقدر دور رفتی ای پسر هند جگر خوار! این بدترین مقامی است که تو داری زیرا آنان که در اطراف تو گرد آمده اند دو گروهند: گروه مطیع و گروهی مجبور.
آنان که مطیع تو هستید، معصیت کارند و اما افرادی که به طور اجبار از تو فرمانبردارند طبق بیان قرآن عذر موجه دارند.
ولى من هرگز نمی گویم از تو بهترم چون اصلا در وجود تو خیری نیست تا خود را با فردی مثل تو مقایسه نمایم، بلکه می گویم خدای مهربان مرا از صفات پست و زشت پاک نموده، همان طور که تو را از -
ص: 605
صفات نیکو و پسندیده محروم ساخته است. (1) (2)
آری شخصیت انسان در پاکی و اخلاق پاک اوست، نه در مزایای مادی.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد او علناً از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت.
مناظرات و احتجاج های مهیج و کوبنده حضرت مجتبی (علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر عمرو عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عُقبه، مغيرة بن شعبه و مروان حکم، شاهد این مدعا است.
حضرت مجتبی (علیه السلام) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعداز ورود معاویه به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی را بیان نمود و آن گاه در حضور هردو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.
پس از شهادت امیرمؤمنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدی» یکی از سران خوارج بر ضد او قیام کرده و سپاهی دور خود گرد آورده است. معاویه برای تثبیت موقعیت خود و برای آن که وانمود کند که امام مجتبی (علیه السلام) مطیع و پیرو اوست، با آن که حضرت راه مدینه را در پیش گرفته بود پیام فرستاده که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
ص: 606
امام به پیام او پاسخ داد و فرمود: من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خودداری کردم) و این معنا موجب نمی شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هرکس باید با تو بجنگم چه مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم تر است!.
در این جملات روح سلحشوری و حماسه موج می زند، به ویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده می فرماید: دست از سر تو برداشتم.
ارائه چنین شرطی در قرارداد صلح معاویه را به خواری و رسوائی می کشاند و ثابت می کند که او حاکمی ستمکار و متجاوز است زیرا بنا به گفته فقها، اقامه شهادت باید در حضور حاکم عادل شرعی انجام یابد و این از وظایف خاصه حاکم شرع است و وقتی که اقامه شهادت در حضور معاویه درست نباشد حکومت او صلاحیت شرعی ندارد و چنین حاکمی، غاصب، زورگو و ستمگر است و فرمانش قابل اجرا نیست و حق ندارد در شئون مردم دخالت کند و در این صورت بر مسلمانان واجب است که بر او بشورند و این مقام را از او بازگیرند.
میثم بن یحیی تمّار معروف به میثم تمار از بزرگان صحابه علی (علیه السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) و در شمار شرطة الخمیس (1) بوده است.
از یاران امام علی (علیه السلام)، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) -
ص: 607
است که پیش از واقعه کربلا در کوفه به دستور ابن زیاد به دار آویخته شد و به شهادت رسید. او در کوفه خرما فروشی می کرد کرامات و پیشگویی هایی به او نسبت داده اند.
به گفته ام سلمه همسر پیامبر، پیامبر بارها از میثم به نیکی یاد کرده و درباره وی به حضرت علی سفارش نموده است. میثم دانش بسیار و اسرار وصیت را از امام علی (علیه السلام) فراگرفت و امام او را از امور غیبی آگاه ساخت و در زمره گروهی از مومنان آزموده قرار داد تا در درک جایگاه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام) به مقام والایی دست یابد.
در سال هفتم هجرت که امام مجتبی (علیه السلام) تقریباً پنج ساله بود رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) میمونه دختر حارث بن عبدالمطلب را بواسطه عباس به ازدواج خویش درآورد.
ص: 608
ن
ص: 609
گروهی منفعت طلب بودند که از عدالت علی (علیه السلام) در خشم بودند چون می دانستند از مزایایی که عثمان برای آنان در نظر گرفته بود در حکومت حضرت امیر (علیه السلام) خبری نیست معذب بودند. بنابراین با رهبری عایشه جنگ جمل را به راه انداختند که سر دسته آنان طلحه و زبیر بودند. امام حسن (علیه السلام) در این جنگ نقش بسیار مهمی ایفا نمودند.
ن.ک ← جنگ جمل.
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «حسن علیه السلام» حسن نامیده شد به دلیل این که آسمان ها و زمین به احساس خداوند برپای شد و علی و حسن دو اسم اند که از اسامی خداوند متعال مشتق شده اند و «حسین» تصغیر حسن می باشد. (1)
ن.ک کنیه القاب.
ص: 610
امام نامه هایی به معاویه نوشت و او را دعوت به قبول بیعت و اطاعت از مقام خلافت کرد و از او خواست که چون دیگر مسلمانان در دائره مجتمع اسلامی قرار گیرد.
ن.ک ← نامه نگاری های دو جانبه.
محل زندگی امام (علیه السلام) مدینه منوره بوده که در قبل و پس از اسلام نام های فراوانی داشت که کسانی چون «مجدالدین شیرازی» «ابن زباله»، «سمهودی» و دیگران نام های این شهر را ثبت کرده اند. شیرازی حدود شصت نام و ابن شبه و ابن زباله که از قدیمی ترین مورخان مدینه هستند، حدود چهل نام و سمهودی نیز 94 نام برای این شهر ذکر کرده اند. برخی از نام هایی که برای آن آورده اند، عبارتند از: اَرض الله، اَرضُ الهِجرَة ،الایمان، اَلباره، دار الابراره، طابة، طيبة، يثرب و... .
برای مدینه نام هایی نیز در قرآن آمده است؛ از جمله: المدينه، مدخل صدق، دار الایمان، ارض الله.
بزرگان و سرشناسان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و نامه تسلیتی به امام حسین (علیه السلام) نوشتند و ضمن ابراز اندوه از شهادت امام مجتبی (علیه السلام) مراتب دوستی و اخلاص و فرمانبرداری خود را به حضرتش ابراز داشتند.
ص: 611
بادستگیری جاسوسان معاویه که مأموریت شایعه پراکنی و آشوبگری در بافت عمومی جامعه اسلامی را داشتند امام حسن (علیه السلام) برای معاویه نامه ای فرستاد تا او را از شکست نقشه های پلیدش آگاه سازد امام نوشت:
تو پنهانی افرادی را به کوفه و بصره فرستادی تا برای تو جاسوسی کنند. گویا خواستار جنگ هستی تردیدی نیست که جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش که اگر خدا بخواهد درگیر جنگ خواهید شد. به من خبر رسیده است که تو از مرگ بزرگ مردی (علی علیه السلام) خشنود شده ای درحالی که هیچ عاقل و اندیشمندی از آن خشنود نیست...، در پایان دو بیت شعر بدین مضمون برای او نوشت:
به کسی که برخلاف همه فکر می کند و دیگر اندیش است بگو مانند دیگران برای رفتن آماده باش که رفتن تو نیز نزدیک است. (1)
معاویه نیز برای امام نامهای فرستاد و در آن انگیزه های جنگ طلبانه خود را بیشتر بروز داد معاویه در این نامه نوشت:
خدای بی همتا را می ستایم که دشمن شما و کشندگان خلیفه (عثمان) هستم؛ همان پروردگاری که با عنایت ،خویش مردی از بندگان خود را برانگیخت تا علی بن ابی طالب را غافلگیر کرده و بکشد و یاران او پراکنده گردند که از طرف سرکردگانشان نامه هایی به دستم رسیده است که از من برای خود و قبیله شان امان خواسته اند همین جهت، به محض دریافت نامه من با لشکرت و هرچه برای جنگ با من آماده کرده ای آماده جنگ باش که انتقام خون خود را گرفتید و به آرزویتان رسیدید. (2)
ص: 612
او در نامه با چهره ای حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد می کند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفی می کند تا بتواند همه توطئه های خود را توجیه کند و آن را حرکتی شایسته در مقابل جنگ طلبی امام بشناساند.
ولی از آن جا که امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبوده اند، امام مجتبی (علیه السلام) نیز درصدد خیرخواهی بیشتر برآمده و برای جلوگیری از کشتار مسلمانان و اتمام حجت نامه ای به معاویه فرستاد و پس از ستایش الهی او را سفارش کرد و نوشت:
ای معاویه! به راستی جای شگفتی است که تو به چنین کاری دست زده ای که به هیچ گونه شایستگی آن را نداری، نه به فضیلتی در دین معروف هستی و نه در اسلام پیشنهادی درخشان داری.
تو فرزند کسانی هستی که در جنگ احزاب با رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) به دشمنی برخاستند تو پسر پلیدترین فرد قریش نسبت به پیامبر هستی. بدان که خدا تو را ناامید خواهد کرد و به زودی به سویش باز می گردی آنگاه خواهی دانست که فرجام نیکوی آن سرا از آن که خواهد بود به خدا سوگند به زودی با پروردگارت دیدار می کنی و به سزای کردار زشت خود دچار خواهی شد و خداوند هیچ گاه به بندگانش ستم نخواهد کرد. پس از در گذشت پدرم علی (علیه السلام) مسلمانان امر خلافت را به من واگذار کردند و من از خدا می خواهم که در این دنیای زودگذر چیزی را که سبب کاستی نعمت های آخرتش گردد به ما ندهد و از آنچه بر ما عنایت کرده نکاهد. این که من به تو نگاشته ام تنها به سبب این بود که میان خود و خدایم عذری داشته باشم. این را بدان که اگر از مخالفت با من دست -
ص: 613
برداری بهره معنوی بزرگی خواهی برد و مصلحت مسلمانان رعایت خواهد شد از این رو به تو پیشنهاد می کنم که بیش از این در راه باطل پافشاری نکن و از آن دست بردار و مانند دیگر مردم که با من بیعت کرده اند تو نیز بیعت کن؛ زیرا تو خود می دانی که من به امر خلافت شایسته تر از تو هستم از خدا بترس و ستم کاری را رها کن و خون مسلمانان را بدین وسیله پاس بدار راه مسالمت آمیز پیش گیر و سر تسلیم فرود آر و درباره خلافت با کسی که شایسته آن و از تو سزاوار تراست ستیزی مجوی تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسری و جنگ طلبی خود سرسازش نداری ناچار با مسلمانان و لشکر انبوه به سوی تو خواهم آمد و با تو پیکار خواهم کرد تا خداوند میان ما حکم کند که او بهترین داوران است. (1)
در نامه امام حسن (علیه السلام) انگیزه ای جز خیر خواهی و اتمام حجت به چشم نمی خورد برای اینکه معاویه رویه خود را تغییر دهد و راه درست در پیش گیرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشنی بیان می داشت. معاویه با بی شرمی پاسخ نامه امام را این گونه داد:
سیاستمداری و تجربه من در خلافت بیشتر است این تویی که باید از من پیروی کنی پس به فرمان من در آی تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار کنم از این گذشته هرچه در خزانه عراق یافت می شود را به تو می دهم آنها را بردار و به هرجا که می خواهی برو. اجازه نخواهم داد که کسی برتو حکومت کند و کارها نیز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته کارهایی که منظور در آن اطاعت خدا باشد، برابر خواست شما انجام می گیرد. (2)
ص: 614
روشن است که معاویه با بیشرمی تمام، خود را بالاتر از فرزند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) می دانست که فریبکاری را مایه برتری خود بر امام می پنداشت. از آن رو، دوباره همان سیاست های کهنه اش را که بیشتر در جریان های مختلف مانند جنگ صفین در مورد امام علی و یارانش آزموده بود، به کار گرفت و به امام حسن نیز وعده ولیعهدی خود را داد و بهای کناره گیری امام از خلافت را نیز از خزانه بیت المال عراق و از جیره مسلمانان پرداخت با همه این بی شرمی های معاویه، امام حسن بار دیگر فروتنی کرد و پاسخ او را در خلاف میل خود و تنها برای اتمام حجتی دیگر، چنین نگاشت:
چون ستم کاری و زورگویی تو را دیدم آن را لایق پاسخ ندانستم و به خدا پناه می برم بیا و از راستی و درستی پیروی کن که من اهل آنم. این آخرین نامه امام به معاویه پیش از لشکر کشی بود.
ن.ک ← سعیدبن ابی سرح.
معاویه آنچه امکان داشت برای شکست و خواری شیعیان و منکوب کردن آنها به کار می برد چنانکه طی بخشنامه ای به همه فرمانداران و کارگزارانش اعلام کرد که هیچ یک از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خاندانش نبایستی برای شهادت در محکم قضائی حاضر شوند، عمال معاویه فرمانش را اجرا کردند و شهادت شیعیان را با آن که مردانی راستگو و قابل اعتماد بودند نمی پذیرفتند.
نشر ن.ک← فصاحت و بلاغت.
ص: 615
نسب حسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی و قرشی و معروف به مجتبی است. او همچنین بزرگ ترین نوه پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) از طرف مادرش حضرت فاطمه (علیهما السلام) است.
ن.ک ← بنی هاشم.
چون برادران هاشم دو دسته شدند، مطلب در کنار هاشم قرار گرفت. و نوفل و عبد شمس نیز در کنار یکدیگر قرار گرفتند. این دو همواره می خواستند همراه او حرکت کنند.
هنگامی که عبد شمس از دنیا رفت فرزند او امیه نیز می خواست خود را در فضیلت و سیادت به هاشم برساند ولی او جز مال و فرزند چیزی نداشت و مال و فرزند نمی توانست برای او سیادت ایجاد کند. از این رو، روزی امیه طمع نمود که با هاشم منافره کند. (1) گرچه این اقدام بی جایی بود و هاشم نیز که سید قریش و شیخ ابطح بود نیازی به منافره با امیه نداشت او می دانست در منافره سبقت پیدا می کند و امیه خوار می گردد. به هرحال با او منافره نمود و او را ده سال از مکه اخراج کرد امیه نیز می دانست که منافره با هاشم برای او جز مغلوب شدن و ذلّت چیزی به بار نمی آورد ولی به همین قانع شد که بگویند امیه با سید حرم و شیخ قریش به منافره برخاست امیه پس از مغلوب شدن در منافره یاد شده با هاشم، بار دیگر از روی حسد -
ص: 616
پیشنهاد منافسه [و مسابقه و منافره] با عبدالمطلب را نمود و چون باز مغلوب گردید عبدالمطلب ده سال او را غلام خود قرار داد.
حرب پسر امیه نیز از روی جهالت با عبدالمطلب به مفاخره برخاست. او نیز فکر می کرد بدون فضیلت و ارزش های انسانی و اعمال نیک کسی صاحب عزّت و آبرو می شود از این رو به واسطه غرور و حسدی که در او بود از عبدالمطلب درخواست منافره و مسابقه نمود و این جرأت بزرگی بود گرچه می دانست که با این کار نمی تواند ذره ای از عظمت عبدالمطلب را که شیخ قریش بود بکاهد، جز این که به نظر ما او فکر می کرده با مسابقه و منافره می تواند برای خود تأمین عزّت نماید. او نیز در این مسابقه نافر او حاکم در منافره از طمع حرب در منافره با عبدالمطلب که شیخ مکه بود تعجب نمود و چون در پایان دید حرب مغلوب شد به حرب در شعر خود گفت:
ابوک معاهر و ابوه عف *** و ذاد الفيل عن بلد حرام
یعنی: ای پسر امیه! پدر تو ناپاک و ولد حرام بود و پدر او مرد عفیف و پاکدامنی بود که فیل را با دعای خود از شهر مکه دور نمود و این گواهی وضعیت حال حضرت عبدالمطلب و خانواده ی او و وضعیت حال حرب و پدران او را که دارای دو خوی متناقض بوده اند را روشن می سازد گرچه اهل بیتش در آن زمان در میدان های مسابقه، هاشم و فرزندان او را بر امیه و فرزندانش مقدم می داشته اند.
این وضعیت امیه [و فرزندان امیه] قبل از اسلام بوده است و اگر نگاهی به مواقف آنان بعد از طلوع مبارک اسلام نمایید به یقین می یابید که این شجره ی ملعونه حقاً سزاوار آیه مبارکه «وَالشَّجَرَةِ المَلعُونَة فِي القُرآن» هستند، چرا که ایمان به خدا در اعماق قلوب آنان وارد نگردید و در طول -
ص: 617
تاریخ از کارشکنی و پوشاندن حقایق بلکه جنگ و مبارزه با اسلام دریغ نکردند و به هر وسیله ای توانستند از پیشرفت اسلام جلوگیری نمودند افزون بر آن اعمال و کردار شخصی آنان نیز دور از عدل و مروّت و شرف و فضلیت بوده است. (1)
از امور اساسی دیگری که امام مجتبی (علیه السلام) آن را به بهترین وجه انجام داد و بدان اهمیت می داد، نشر فرهنگ اصیل اسلام در برابر تحریفات و تهاجم فرهنگی حاکمان اموی به ویژه معاوية بن ابی سفیان بود، زیرا این خاندان بیشترین و بالاترین دشمنی ها را در مقابل اسلام و رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) روا داشتند. ابوسفیان با تحریک قریش و تهیه سلاح جنگ بدر و احد و احزاب و... را علیه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و مسلمانان به راه انداخت، پسرش معاویه نیز جنگ صفین را علیه خاندان اهل بیت (علیهم السلام) رهبری کرد و در نهروان و جمل و تحریکات داخلی دیگر از هیچ گونه جنایتی فرو گذار نکرد.
معاویه پس از پیروزی نظامی علیه حکومت عراق و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) تهاجمی را برای نابودی فرهنگ رسالت و امامت امامان راستین شیعه آغاز کرد.
نظم ن.ک ← فصاحت و بلاغت نثر و نظم.
این بانوی بزرگوار دختر حسن بن زید پسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) است که در سال 145 در مکه معظمه به دنیا آمد و در مدینه منوره نشو و نما -
ص: 618
کرد و در عبادت بسیار ساعی و کوشا بود؛ تا جائی که روزها روزه می گرفت و شب ها را به عبادت به سر می برد و چون دارای ثروت و مکنت زیادی بود مریض ها و عموم زمین گیران و اعجزه ها را کمک می نمود و سی مرتبه به سفر حج مشرف گردید، که اکثر آنها را با پای پیاده طی نمود.
زینب دختر برادر نفیسه می گوید: «چهل سال تمام عمه ام را خدمتگزار بودم در این مدت ندیدم شبی بخوابد و یا روزی غذا بخورد؛ پیوسته شب ها را در قیام و روزها را روزه می گرفت. روزی به عمه ام گفتم آخر با خود قدری مدارا کن!.
جواب داد: چگونه با نفسم رفق و مدارا کنم با این که در جلو عقباتی دارم که از آنها نمی گذرند، مگر مردم رستگار»؟!.
از شوهر خود اسحاق دو فرزند یکی به نام قاسم و دیگری به نام ام کلثوم داشت و از آنها فرزندی به دنیا نیامد. وی سالی با شوهرش به زیارت حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) مشرف شد و در مراجعت به مصر آمد و در منزلی مسکن گزید او مستجاب الدعوه بوده و به عبادت مشغول بود. و در ماه رمضان سال 208 ه.ق از دنیا رفت.
طبق شرط پیشنهادی امام در صلحنامه نباید معاویه خود را امیرالمؤمنین بنامد، به مفهوم چنین شرطی معاویه حق سلطه دینی و معنوی بر امام و سایر مسلمانان ندارد بلکه حاکم زورگوی و غاصبی است که با چیرگی و عنف بر مسلمانان تسلط یافته و حکومت او غیر شرعی و غاصبانه است و در این صورت خلافت و امامت اسلامی برای امام محفوظ می ماند.
ص: 619
در کتاب الفصول المهمة نقش انگشتری وی «العزة لله وحده» و در کتاب وافی و غیر آن به نقل از امام رضا (علیه السلام) «العزة الله» و در کتاب عنوان المعارف تأليف صاحب بن عباد «الله اکبر و به استعین» ذکر گردیده و نیز در کتاب وافی و غیر آن از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که نقش خاتم امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) «حسبی الله» بوده است.
وقتی امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) مریض شدند، حضرت زهرا (عليه السلام) آن دو بزرگوار را در آغوش گرفته نزد پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) برد و فرمود: قالت: إن يُرىَ وَلَدَايَ مِمَّا بِهِما صمتُ لِلهِ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ شُكراً.
اگر فرزندانم شفا یابند سه روز برای خدا جهت شکرگزاری روزه خواهم گرفت. (1)
نماز امام مجتبی (علیه السلام) چهار رکعت است که در روز جمعه برپای داشته می شود. در هر رکعت سوره حمد یک مرتبه و سوره توحید پنجاه مرتبه خوانده می شود و سپس دعایی که در کتاب شریف مفاتيح الجنان ذكر گردیده قرائت می گردد. (2)
نماز دیگری از امام حسن (علیه السلام) نیز نقل گردیده که آن هم در روز جمعه برپای داشته می شود چهار رکعت است، بدین ترتیب که هر -
ص: 620
رکعت سوره حمد یک مرتبه و سوره توحید بیست و پنج مرتبه خوانده می شود و سپس دعای بعداز نماز قرائت می گردد. (1)
نماز بر امام ن.ک ← مراسم نماز امام حسن (علیه السلام).
نماز حسنین (علیهم السلام) دو رکعت است در هر رکعت بعداز حمد پنجاه مرتبه «قل هو الله احد» خوانده می شود. (2) (3)
روزی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن (علیه السلام) آب خواست حضرت نیز قدری شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وی داد، در این حال حسین (علیه السلام) از جای خود بلند شد تا شیر را بگیرد، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) شیر را به حسن (علیه السلام) داد.
حضرت فاطمه (علیهما السلام) که این منظره را تماشا می کرد عرض کرد: یا رسول الله گویا حسن را بیشتر دوست داری؟
پاسخ دادند: چنین نیست علت دفاع من از حسن حق تقدم اوست، زیرا زودتر آب خواسته بود، باید نوبت را مراعات نمود. (4)
نیمه رمضان ن.ک ← رمضان.
ص: 621
عبد الله بن الحسن بن الحسن معروف به عبدالله محض فرزند حسن مثنی و یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) است که با فرزندانش، محمد و ابراهیم و برخی از بنی هاشم و بنی عباس برای براندازی امویان جلساتی برپا می کردند تا با برنامه ریزی و هم کاری بکوشند منصور هم دیگران را بر این بیعت تشویق کرد و همگی با محمد بیعت کردند...، عبدالله بن حسن کسی نزد امام صادق (علیه السلام) فرستاد و آن حضرت را به آن جلسه فراخواند... .
جعفربن محمد (علیه السلام) به این جلسه آمد و عبدالله بن حسن در کنار خود، برای وی جا باز کرد و آن چه را قبلاً در جمع گفته بود برای آن حضرت نیز بازگو کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «این کار را نکنید که هنوز زمان آن نرسیده است».
آن گاه خطاب به عبدالله بن حسن چنین فرمود: «... اگر معتقدی فرزندت مهدی امت است، بدان که چنین نیست و اگر می خواهی وی را برای خشم در راه خدا وارد صحنه کنی تا امر به معروف و نهی از منکر کند، در این صورت ما تو را که بزرگ ما [علویان] ای رها نمی کنیم تا با فرزندت بیعت کنیم!».
عبدالله خشمگین شد و گفت: تو خود می دانی چنان که می گویی نیست...، حسادتت به فرزندم تو را به این کار وامیدارد امام (علیه السلام) فرمود:
«به خدا حسد، مرا به این سخن وا نداشت؛ ولی... این شما و این او و برادرانش و فرزندانشان...!» (1) و با دست به پشت ابوالعباس (سَفّاح) زد. سپس بر شانه ی عبدالله بن حسن بن حسن دست نهاد و چنین فرمود: خلافت نه به تو می رسد و نه دو پسرت بلکه از آن بنی -
ص: 622
العباس خواهد شد و بدان که دو پسر تو به قتل خواهند رسید».
امام (علیه السلام) سپس برخاست و به دست عبدالعزیز (1) بن عمران زهری تکیه کرد: [در راه، بدو] فرمود: «آیا صاحب ردای زرد (یعنی ابوجعفر منصور) را دیدی؟».
عرض کرد: آری.
فرمود: «به خدا، ابوجعفر را می بینم که محمد را به قتل می رساند».
عبدالعزیز گفت: آیا او محمد را خواهد کشت؟!
فرمود: «آری».
(عبدالعزیز گوید:) پیش خود گفتم: به پرودگار کعبه سوگند که جعفربن محمدبن عبدالله حسد می ورزد!. (2)
ص: 623
ص: 624
و
ص: 625
در کتاب کافی از ابوبصیر روایت می کند که گفت: امام محمد باقر (علیه السلام) به من فرمود: دوست داری که وصیت نامه ی حضرت فاطمه (علیهما السلام) را برایت بخوانم؟
گفتم: آری.
آن بزرگوار از دورن کیسه ای یک نامه درآورد که در آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
این وصیت نامه ای است که فاطمه دختر پیغمبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) نموده است. بستان های هفت گانه ام را که عبارتند از: عواف، دلال، برقه، مبیت، حسنی، صافیه و آنچه که از ام ابراهیم است موقعی که علی (علیه السلام) به شهادت رسید، حسن متصدی آنها باشد، هرگاه حسن (علیه السلام) به شهادت رسید، حسین متصدی باشد، هنگامی که -
ص: 626
حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، بزرگ ترین فرزندانم متولی آنها باشد.
خدا و مقدادبن اسود و زبیر بن عوام بر این وصیت نامه شاهدند. این وصیت نامه را علی بن ابیطالب (علیه السلام) نوشت در کتاب کافی با چند واسطه از عاصم بن حمید مثل این حدیث با کمی اختلاف در عبارت نقل شده است. (1)
باز هم در کتاب کافی با چند واسطه از ابوبصیر روایت می کند که گفت: امام جعفر صادق (علیه السلام) به من فرمود: آیا مایلی وصیت نامه ی فاطمه ی زهرا (علیهما السلام) را برای تو بخوانم؟ گفتم: آری آن بزرگوار یک نامه درآورد که در آن نوشته شده بود این آن تعهدی است که فاطمه دختر حضرت محمد (صلی الله علیه واله وسلم) درباره ی اموال خود نسبت به حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) کرده است.
هرگاه علی (علیه السلام) به شهادت رسید حسن متصدی باشد، موقعی که حسن (علیه السلام) به شهادت رسید، حسین متولی باشد. وقتی حسین (علیه السلام) به شهادت برسد، بزرگ ترین فرزندان من متصدی آنها باشد، نه فرزندان تو.
دلال، عواف، مبیت، برقه، حسنی و صافیه و آن چه که از مشربه ی ام ابراهیم (مزارع هفت گانه که به مزارع سبعه معروف است). (پس حضرت زهرا (عليه السلام) فرمودند:) خداوند تعادل و مقداد بن اسود و زبیر بن عوام را بر این وصیت نامه شاهد می گیرم. (2)
معاویه ترس و تهدید را در نفوس شیعه گسترش می داد و بعضی را برای همیشه در زندان ها جای می داد تا بلاخره جان می دادند و گروهی -
ص: 627
را چنان به هراس می انداخت که وطن خود را ترک می گفتند و در بیابان ها از شدت وحشت و خوف متواری می شدند و اکثر آنها به دست مأمورین گرفتار می شدند و آنها را به زنجیر می کشدند و نزد معاویه می بردند و او نیز به تحقیر و اهانت به آنها می پرداخت و شخصیت آنها را در هم می شکست.
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: ... فاطمه را کفن کردم و پیش از آن که بند کفن را ببندم صدا زدم ای ام کلثوم، ای فضه، ای حسن، ای حسین، بیایید و از مادرتان بهره بگیرید که لحظه جدایی فرا رسیده و دیدار در بهشت خواهد بود؛ امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) جلو آمده و می گفتند آه و افسوس همیشگی از فقدان جدّمان محمد (صلی الله علیه واله وسلم) و مادرمان فاطمه زهراء (عليهما السلام)... .
امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) می گفتند: ای مادر! در هنگامی که جدمان را ملاقات کردی سلام ما را به او برسان و به آن حضرت بگو ما بعداز تو در دنیا یتیم شدیم. امیرمؤمنان (علیه السلام) می فرماید: من گواهی می دهم که در آن لحظه فریاد و ناله فاطمه (عليهما السلام) بلند شد دست های خود را بلند کرده و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را در آغوش کشید و به آهستگی به سینه چسبانید در این هنگام هاتف غیبی صدا زد ای ابا الحسن (علیه السلام) حسنین (علیهم السلام) را از روی سینه زهرا (علیهما السلام) بردار به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه انداختند. (1)
ص: 628
چون هنگام رحلت پیغمبر شد عزرائیل به شکل عربی بر در سرا حاضر و گفت السّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ، درود بر شما ای خاندان نبوت و معدن رسالت و محل نزول فرشتگان رخصت دهید درآیم. فاطمه بالین پدر نشسته پاسخ داد که پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) حال ملاقات ندارد بار دیگر ندا در داد همان پاسخ را شنید. بار سوم بانگ هولناک داد از بانگ او لرزه بر اهل خانه رخ داد پیامبر خدا چشم گشود گفت: شما را چه بیش آمده واقعه را گفتند فرمود: ای فاطمه دانستی با که سخن می گویی؟ گفت: خدا و رسولش داناترند.
فرمود: او ملک الموت است. او کاسر لذات و قاطع شهواتست زنان را بیوه و کودکان را یتیم و جماعت را متفرق می کند. فاطمه از دل ناله کشید.
پیامبر دست فاطمه را گرفت و بر سینه نهاد زمانی بیهوش بود سر در پیش داشته گفت: یا ابتاه.
پاسخ نشنید.
عرض کرد: جانم به فدایت به من بنگر و با من سخن بگو پیامبر دیده گشود و فرمود: دخترم گریه مکن که ملائکه از گریه تو می گریند. اشک او را پاک کرد و بشارت می داد می فرمود: الها فاطمه را در حرمان من صبر بده.
پس فرمود: چون مرا قبض روح کنند، بگو؛ «اِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيهِ راجِعون» هر کسی را در هر مصیبتی عوضی است. فاطمه گفت: پدر عوض شما چه و که خواهد بود؟ پیامبر چشم بر هم نهاده بود.
فاطمه فرمود: واکرب اباه.
ص: 629
حضرت فرمود: بعداز امروز هیچ اندوهی به پدرت نرسد. بعد فرمود: حسین را آوردند.
بر جدشان سلام دادند و پیش روی پیامبر زانو زدند چنان گریستند که مردم سرا و بیرون های های به گریه درآمدند.
پیامبر ایشان را پیش خواند سپس امام حسن رو بر چهره پیامبر نهاد.
امام حسین رو بر سینه آن حضرت نهاد رسول خدا ایشان را بوسید و با آنها وداع نمود.
در هنگام رحلت رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) سر مبارک حضرت به دامن علی (علیه السلام) بود و فاطمه و حسن و حسین به چهره نورانی آن حضرت چشم داشتند که روح پاکش به عالم بقا رفت غم های عالم یک باره بر زهرا هجوم آورد و علی (علیه السلام) به مقدمات کفن و غسل و دفن مشغول گردید و در اثبات خلافت و ولایت و حق وصایت علی (علیه السلام) همین پس که او متصدی مراسم غسل دادن تجهیز و تدفین پیامبر خاتم است. (1)
هنگامی که امام حسن (علیه السلام) به شهادت رسید امام حسین (علیه السلام) او را غسل داد، کفن کرد و جنازه او را در میان تابوت گذارد و به محلی که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) در آنجا بر جنازه ها نماز می خواند حرکت داد و نماز بر جنازه خواند.
مروان و همراهانش از بنی امیه یقین کردند که بنی هاشم می خواهند جنازه امام حسن (علیه السلام) را در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفن نمایند اجتماع کردند و لباس جنگ پوشیدند و اسلحه ها را بدست گرفتند هنگامی که امام حسین (علیه السلام) طبق وصیت امام حسن (علیه السلام) جنازه را به سوی -
ص: 630
قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) حرکت داد، تا در آنجا تجدید عهد کند، گروه بنی امیه پیش آمدند و عایشه که بر استر سوار بود نیز به آنها پیوست. عایشه فریاد می زد مرا با شما چه کار که می خواهید جنازه ی کسی را به خانه ام بیاورید که دوست ندارم.
نَحُوا ابْنَكُم عَن بَيْتِي... .
پسر خود را از خانه من دور سازید، زیرا نباید کسی در این خانه دفن شود و حرمت رسول خدا نباید هتک گردد.
مَتَعتهُ عَن حَرَمِ الرَسُولِ ضَلالَةً *** وَهُوَابِنُهُ فَلَايَ أَمرٍ يُمْنَعُ
فَكَانُهُ روحُ النَّبِي وَ قَدرَأت *** بِالبُعدِ بَينَهُما العَلَائِقُ تُقطَعُ
عایشه از روی گمراهی، از ورود جنازه امام حسن (علیه السلام) بر حرم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) جلوگیری کرد با اینکه او پسر رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) است، برای چه جلوگیری گردید.
امام حسن (علیه السلام) همچون روح پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) است ولی عایشه گمان کرد با فاصله انداختن بین جسم امام حسن (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) پیوندهای این دو از هم گسسته می شود.
امام حسین (علیه السلام) به عایشه فرمود: از قدیم تو و پدرت حرمت رسول خدا را هتک نمودید و تو کسی را به خاک رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) وارد نمودی، که آن حضرت او را دوست نداشت، خداوند تو را در این کار باز خواست خواهد کرد. (1)
جناده افزود: ناگاه دیدم امام حسین (علیه السلام) و ابوالأسود دئلی [که از -
ص: 631
ارادتمندان خاندان رسالت بود] به خانه امام حسن (علیه السلام) وارد شدند. حسین (علیه السلام) خود را روی برادر افکند و سر و چشم برادر را بوسید در کنارش نشست و ساعتی آهسته با هم گفتگو کردند.
ابو الأسود گفت: انّا لله، همانا حسن بن علی (علیه السلام) خبر از مرگ خود می دهد، وصیت های خود را به برادرش حسین (علیه السلام) فرمود و روز پنجشنبه در آخر صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی وفات کرد. و در قبرستان بقیع به خاک سپرده می شد مؤلف می گوید: و از اموری که امام حسن (علیه السلام) به حسین (علیه السلام) وصیت کرد این بود: «چون من از دنیا رفتم مرا غسل بده و کفن کن و سپس مرا به طرف قبر جدّم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) ببر تا با او تجدید عهد کنم و بعداز آن مرا نزد قبر جده ام فاطمه [بنت اسد، مادر علی (علیه السلام)] بازگردان و در همان جا به خاک بسپار. ای پسر مادرم! بزودی می دانی که این گروه (بنی امیه) به گمان اینکه تو می خواهی ازدحام می کنند تا از دفن من در آنجا جلوگیری نمایند و به دنبال فتنه می گردند ولی تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا به قدر یک شیشه خون گیری، خون ریخته شود».
بس امام حسن (علیه السلام) در مورد اهل خانه و فرزندان و اموال خود و همچنین درباره ی وصیتی که حضرت علی (علیه السلام) در مورد انتخاب او به جانشینی خود فرموده بود وصایائی به برادرش حسین (علیه السلام) نمود. (1)
محدث قمی (رحمه الله) در منتهی الآمال می نویسد: امام حسن (علیه السلام) در ضمن وصایای خود به امام حسین (علیه السلام) فرمود: ای برادر اگر آن زن -
ص: 632
مانع شود، سوگند می دهم تو را به حق قرابت و رحم که نگذاری در کنار جنازه من خونی ریخته شود. تا پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را ملاقات کنم و نزد او مخاصمه نموده و شکایت کنم به آن حضرت از آن چه بعد از او به ما رسیده است. و موافق روایت کافی و غیره امام حسن (علیه السلام) فرمود: جنازه ی مرا حمل دهید به بقیع نزد مادرم فاطمه (علیهما السلام) مرا دفن کنید چون از وصایای خویش فارغ گردید دنیا را وداع کرده به سوی بهشت خرامید. امام حسین (علیه السلام) به اتفاق ابن عباس عبدالله جعفر و علی پسر عباس امام حسن را غسل دادند، خواست که در روضه منوره رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) داخل کند. مروان و آل سفیان و فرزندان عثمان جمع شدند گفتند: عثمان شهید مظلوم به بدترین مکان ها در بقیع دفن شد و حسن (علیه السلام) با رسول (صلی الله علیه واله وسلم) این هرگز نخواهد شد. بعداز این حرف ها عایشه دستور داد جنازه را تیر باران کردند تا آن که هفتاد تیر از جنازه ی آن حضرت بیرون کشیدند. (1)
فرازهایی از وصایای امیرمؤمنین که بعضی قبل از زخم و بعضی را بعد از ضربت خوردن از ابن ملجم مرادی ملعون فرموده اند و مشتمل بر پند و اندرز می باشد را می نگاریم امیدواریم مخاطب عزیز با شناخت در زندگی آنها را به کار گیرد:
حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: این وصیت پدر فانی است که مقهور زمان گشته و از زندگانی روی برگاشته و غلبه روزگار را در گردن نهاده نکوهنده جهان و ساکن مساکن مردگان است و زود باشد که از مسکن مردگان -
ص: 633
بار بربندد، به سوی فرزند آرزومند که آرزوی خویش را دیدار نکند و برطریق هالکان برود و نشانه اسقام و رهینه آلام ایام باشد هدف دواهی و ذلیل دنیا و زیانکار سرای غرور و وام دار مرگ و اسیر موت و حلیف غم و هم واليف حزن والم و نشان آفات و بلیات و افکنده شهوات و یادگار اموات.
ای پسرک من وصیت می کنم تو را به پرهیزکاری و ملازمت اوامر حق تبارک و تعالی و اعتصام به حبل خدا در خبر است که مردی اعرابی از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) معنی این آیت مبارک را پرسش کرد که می فرماید: «وَأعتَصَمو بحبل الله جمیعاً» پیغمبر دست بر شانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) نهاد و فرمود: این حبل خدا چنگ در وی زنید و رستگار شوید. آنگاه می فرماید: کدام عهد و پیمان محکم تر است از عهد و پیمانی که در میان تو و خداوند است اگر آن را فراگیری.
هان ای پسر! زنده کن دل خود را به موعظت و حکمت و به میزان دل خود را به ترک دنیا و زهادت و قوی کن دل خود را به نور یقین و روشن کن دل خود را به فروغ دانش و خاضع کن دل خود را به یاد مرگ و بگمار دل خود را بر اعداد فانی شدن و بینا کن دل خود را به مصائب دنیا و بیم ده دل خود را از حمله دوران و زشت کاری روزان و شبان و فرا یاد ده دل خود را از اخبار پیشینیان و آنچه رسید برگذشتگان و نگران شو بر آثار ایشان و دیار ایشان که محو و منسی گشت پس نیک نظر کن در آنچه کردند و از آنچه باز بربستند کجا فرود آمدند و منزل -
ص: 634
گزیدند همانا می دانی که از دوستان جدا شدند و در وادی خاموشان و سرای غربت فرود آمدند همانا زود باشد که مانند یکی از ایشان باشی پس به اصلاح مأوى و منزل خود بپرداز و آخرت خود را به دنیای خود مفروش و سخن در آنچه روا نیست مگو و حدیث در آن چه خدای نفرمود مپرداز و از طریق ضلالت باز ایست چه ایستادن از طریق گمراهان نیکوتر است از ارتکاب مهالک.
از در مهر و عطوفت به تصغیر می فرماید: ای پسرک من! سال من از شصت افزون شد و ضعف قوی به زیادت گشت لاجرم در وصیت به سوی تو عجلت کردم و خصلت ها را باز نمودنم تا مبادا اجل تعجیل کند و مرا مهلت نگذارد تا این وصایا بازگذارم و نقصان پذیرد تدبیر من نارسائی کند تقریر من چنان که ناتوان گشت جسم من با آن که پیشی گیرد. بر تو دواهی دهیا و حوادث دنیا چندان که تو را بر آشوبد و مجال اصغا نگذارد همانا قلب جوان نورس مانند زمینی است که آلایش گیاهان گوناگون ندیده و هر تخمی که در آن بیفشانی بپذیرد و نیکو برآرد پس مبادرت کردم در تعلیم ادب از آن پیش که حوادث این جهان قلب تو را آشفته کند و به تمام جدو جهد انتظام امور به اندازه کفایت و کمال تجربت تلقی فرماید پس بدانچه گفتم بی رنج طلب و زحمت آزمایش تو را بی نیاز ساخت و روشن ساختم از بهر تو آنچه از طلب نمودنم و بیان کردم از بهر تو آنچه پوشیده بود. (1)
در جلد چهارم ناسخ التواریخ در صفحه 226 تا 255 حدود سی صفحه -
ص: 635
از وصیت های حضرت علی (علیه السلام) به فرزند برومند خود امام مجتبی (علیه السلام) به عربی و فارسی بیان گردیده است که این وصیت ها در زمان های گوناگون بیان شده و بعضی از آنها بعد از ضربت خوردن امیرمؤمنان از ابن ملجم ملعون است.
امام (علیه السلام) فرمود: ای فرزند تو ولی امر منی بعد از من و خون خواه من و صاحب ثارمنی اگر ابن ملجم را معاف داری خود دانی و اگر نه جای آن ضرب که مرا زد او را ضربی بزن.
«خزاز» قمی به سند خود از «جنادة بن أبى امید» نقل کرده است که وی گفت: وقتی امام حسن (علیه السلام) بیمار بود و در آن بیماری درگذشت به خانه اش رفتم رو برویش تشتی بود که خون دهانش را در آن می ریخت و در اثر زهری که معاویه (نفرین خدا بر او باد) به او خورانده بود، خون جگرش لخته لخته از دهانش خارج می شد.
گفتم: سرورم چرا خود را معالجه نمی کنی؟ گفت: بنده خدا چگونه مرگ را مداوا کنم؟ گفتم: همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم. امام (علیه السلام) نگاهی به من کرد و گفت: به خدا سوگند این همان پیمانی است که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) با ما بسته و به ما مژده داده است که این امامت از آن دوازده امام از فرزندان علی (علیه السلام) و فاطمه (علیهما السلام) خواهد بود و کسی از ما نخواهد مرد مگر اینکه مسموم یا کشته شود.
پس از آنکه تشت را برداشتند و امام (علیه السلام) تکیه کرد، گفتم: ای فرزند -
ص: 636
رسول خدا! به من پندی ده. امام حسن (علیه السلام) در پاسخ فرمود: آری، برای سفری آماده شو که در پیش داری. آماده شو. پیش از آن که مرگت فرا رسد، ره توشه خود را به دست آور و بدان که تو در پی دنیایی و مرگ در پی توست و غصه روزی که هنوز نیامده است بر این روز که در آن هستی بار نکن!.
و بدان چیزی بیشتر از نیازت به دست نمی آوری؛ مگر اینکه برای وارثان و دیگران خزانه داری و بدان که در حلال دنیا «حساب» و در حرام آن، «عذاب» و در آنچه حلال و حرام مشتبه باشد، «سرزنش و توبیخ» است. دنیا را مانند «مردار» بپندار و از آن به اندازه ای بردار که تو را بس باشد؛ در این صورت اگر آن چه برداشته ای حلال باشد برای تو باکی نیست که در آن زهد ورزیده ای و اگر حرام باشد، در آن وزر و وبالی برای تو نخواهد بود؛ زیرا مانند مضطری که از مردار استفاده می کند تو نیز همین اندازه از آن برداشته ای و اگر سرزنشی نیز داشته باشد، باکی نیست زیرا تحمل سرزنش و ملامت، آسان است. (1)
برای دنیای خود چنان کار کن که گویی جاودانه خواهی زیست و برای جهان دیگر، چنان کن که گویی همین فردا خواهی مرد.
اگر جلال و شوکتی خواستی که بدون نیاز به ایل و تبار یا بدون پادشاهی و زمامداری داشته باشی از زیر بار ذلت نافرمانی خدا بیرون برو و به سوی عزت بندگی خدا بشتاب!.
اگر نیازی داشتی که ناچار همراهی مردمان را می خواست با کسی همراه باش که تو را سبک نشمارد و به تو وقار بخشد و اگر به او خدمت کردی تو را پاس دارد و هرگاه کمکی خواستی به تو بدهد. اگر -
ص: 637
سخنی گفتی، باور کند و اگر بر چیزی اصرار ورزیدی پافشاری تو را تشدید کند و اگر برای کار شایسته ای دست گشودی، یاریات کند. اگر در تو کمبود و نقصانی پیدا شد جلوی آن را بگیرد و اگر از تو نیکی بیند، فراموش نکند و اگر از او دوری کرده و سخن نگفتی، او سخن را آغاز کند و اگر دچار گرفتاری و بلایی شدی، [حالت را جویا و] ناراحت شود. (1)
«دوست» تو باید کسی باشد که «شر» و «بلایی» به تو نرساند و برای تو پیوسته دشواری های تاریک درست نکند. هنگام پیشآمدها تو را خوار نکند و اگر در چیزی سهیم بودید هنگام تقسیم تو را بر خویشتن، برتری دهد. (2)
امیر مؤمنان در کتاب شریف نهج البلاغه تألیف سید رضی (رحمه الله) وصیت های خویش را به فرزندش امام حسن (علیه السلام) در زمینه های گوناگون بیان فرمود. که این وصایای فصیح و بلیغ شامل عالی ترین و کامل ترین دستورات زندگی است.
و نیز در این کتاب وصیت های فراوانی از امیرالمؤمنان به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) بیان گردیده است و ترجمه روان و سلیس مرحوم محمد دشتی (رحمه الله) بر زیبایی های آن افزوده است.
وقار و سکینه ن.ک ← لباس امام.
ولادت امام ن.ک ← تولد امام (علیه السلام).
ولی ن.ک ← القاب.
ص: 638
کلبی می گوید: عثمان بن عفان ولیدبن عتبه را در سال 16 هجری قمری حاکم کوفه کرد ولید در شراب خواری اصرار داشت و مجلس میگساری وی مرکز دمای اموی بود که از سر شب تا اذان صبح به عیش و نوش مشغول بودند. و صبحگاه مست به محراب می رفت. بنابراین نماز صبح را چهار رکعت خوانده و پس از آن روی به مردم کرد و گفت: اگر میل دارید بیشتر برای شما نماز بخوانم. (1)
عبدالله مسعود می گوید: ولید چون به سجده رفت آن قدر استفراغ کرد که بوی تعفن به مشام می رسید روزی عتاب غیلان سقفی به او گفت: «به روح پدر تو و آن که تو را امیر کرده» عقیل بن ابی طالب نیز بر او بر آشفت و چنین گفت: پدرت یهودی بود و تو این طور جسور شدی و او را چهل تازیانه زد. (2)
با مراجعه به کتاب های «تاریخ نجد الحدیث» و «الفتوحات الاسلاميه» و «قلب جزیره العرب» و «صقر الجزيره» و «عنوان المجد» معلوم می شود که پس از انتشار گرایش های دینی «محمدبن عبدالوهاب بن سليمان تمیمی نجدی» در شبه جزیره عرب قدرتمندان بعضی از مناطق جزیره به او گرویدند؛ که مهم ترین آنها «محمدبن سعود» امير منطقه الدرعيه بود.
محمدبن سعود (در گذشته 1179 ه.ق) در سال 1157 با هیئت اعزامی «شیخ محمدبن عبدالوهاب» در «درعیه» مذاکره نمود و با وی پیمان بست -
ص: 639
که در راه اصلاحات دینی بر شیوه و مشرب وی صمیمانه بکوشد.
این پیوستگی و احترام و عقیده بعدها در فرزندان و جانشینان «محمدبن سعود» یعنی عبدالعزیز و سعود ادامه یافت تا آنجا که توانستند سرزمین نجد را یک پارچه تحت سیطره مشرب «وهابی» درآورند.
«عبدالله بن سعود» متوفای 1234ه.ق پس از درگذشت عبدالعزیز امیر نجد شد و با نیروهای عثمانی به نبردهای پراکنده و سختی پرداخت و در حملات خود به دو شهر مدینه و مکه بناها و آثار بقیع و معلاة مکه را مورد حمله قرار داد و ضمن تخریب اشیاء قیمتی و موقوقات بقاع مشهور را به یغما برد.
براساس کتاب های «مصر في القرآن التاسع عشر» و «عجائب الآثار في التراجم و الاخبار» معلوم می گردد؛ وهابیان در سال 1221 ه.ق با «شریف غالب» و نیروهای او در حجاز به شدت مبارزه کردند و او را واداشتند تا بسیاری از بناهای قبرستان بقیع را خراب کند و وادارش نمودند تا از مراسم دینی که در عقیده آنان شرک و کفر بود، جلوگیری نماید.
چنین وقایعی که با نارضایتی عده ای از مردم حجاز توأم بود، «سلطان محمد علی پاشا» را مصمم ساخت تا دستور جنگ با وهابیان را صادر نماید. این جنگ در 18 رجب 1233 ه.ق به سود «محمد علی پاشا» و شکست عبدالله بن سعود انجامید و او را پس از دستگیری روانه مصر نمودند؛ درحالی که مقدار زیادی از جواهرات و آثار قدیمی حجره و مقبره پیامبر را همراه داشت محمد علی پاشا طبق مذاکراتی که با سلطان عثمانی به عمل آورده بود عبدالله و همراهانش را با گنجینه مذکور روانه استانبول کرد و در این شهر سلطان عثمانی بدون هیچ درنگی دستور داد تا عبدالله بن سعود و تمامی همراهانش را اعدام نمایند.
ص: 640
این امر به سقوط نهضت وهابیان در جزیرة العرب منجر شد و اولاد و بستگان ابن سعود در نجد و حجاز از هیچ کوششی برای استقرار حکومتی سنتی و براساس تعابیر دینی «محمدبن عبدالوهاب» دریغ نورزیدند.
ضعف و سستی روز افزون دولت هاشمی در حجاز که از پاشیدگی تدریجی نظام فرمانروایان عثمانی و مبارزات گسترده و هابیان حاصل شده بود، با تسلط جهانی سیاست های اروپایی در خاورمیانه همراه شد و زمینه مستحکمی برای روی کار آمدن سعودی ها در جریزه العرب فراهم گردید. به سال 1343 ه.ق در پی تسلط ملک عبدالعزیز بر دولت هاشمیها در حجاز، مکه به عنوان پایتخت آل سعود برگزیده شد و حکومت سعودی براساس مذهب حنفی و فتاوی ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب بر نجد و حجاز استقرار یافت و در سال 1351 ه.ق. «المملكة العربية السعودية» تولد یافت.
پس از این سیطره سیاسی و استقرار وهابیان قبرستان بقیع که از دیر زمان مورد تهاجم های پراکنده قرار گرفته بود، یکباره و یکپارچه مسطح شد و کلیه بناها و گنبدها محو شد آداب و زیارت زائران تحت کنترل و مراقبت مفتیان عربستان درآمد. (1)
معاویه به سختی می کوشید تا شیعیان علی (علیه السلام) را در هم کوبد و به این جهت به کارگزارانش در همه جا دستور داد که خانه های شیعیان را ویران کنند و مأموران فرومایه او هم خانه شیعیان را همه جا ویران می کردند و آنها را بدون هیچ پناهگاهی به همه جا پراکنده و آواره می ساختند.
ص: 641
ص: 642
ه
ص: 643
هاشم نیای چهارم اهل بیت، نامش عمرو و لقبش علاء است. او سه برادر به نام های عبدالشمس، نوفل و عبدالمطلب داشت و هاشم و برادرش عبدالشمس هم زاد بودند و انگشت هاشم به پیشانی عبدالشمس چسبیده بود. آن دو را با شمشیر از یکدیگر جدا کردند. مردم این پیشامد را به فال بد گرفته و پیش بینی کردند که میان فرزندان این دو برادر جنگ و خون ریزی خواهد شد. فرزندان عبدمناف در عین و جاهت و بزرگی مقام در میان عرب از دستیابی به مناصب عالی مکه و خانه خدا محروم بودند. همه آنها در دست عموزادگانش؛ یعنی بنی عبدالدار بود. آنان با یکدیگر متعهد شدند و برخی از قبایل دیگر قریش را نیز با خود همراه کرده و به مخالفت با عبدالدار برخاستند.
فرزندان عبدالدار نیز جهت حفظ مناصب خود با برخی از قبایل و طوایف مکه و اطراف آن هم پیمان شده و آماده نبرد با عموزادگان خود -
ص: 644
شدند در نتیجه میان دو طرف اختلاف و مخاصمه به اوج رسید و آماده جنگ و خونریزی شدند، ولی با وساطت برخی از بزرگان و ریش سفیدان مکه، کار به مصالحه و تقسیم مناصب سقایت پرده داری و کلیدداری خانه خدا انجامید، به این صورت که سقایت و رفادت (میزبانی و غذا دهی) حاجیان با فرزندان عبد مناف باشد، و ریاست دارالندوه و کلید داری کعبه و تولیت آن بر عهده فرزندان عبدالدار قرار گیرد.
دو مقامی که به فرزندان عبدمناف رسید، میان چهار برادر یعنی هاشم، عبدالشمس، نوفل و مطلب قرعه زده شد که هردو به نام هاشم درآمد.
در نتیجه، آبرسانی و میزبانی حاجیان به هاشم رسید. یکی از کارهای پرسود هاشم پی ریزی مسافرت قریش در ایام تابستان به شام و در زمستان به یمن بود که تا مدتی پس از طلوع اسلام ادامه داشت. (1) امام حسن مجتبی (علیه السلام) از آل الله، آل محمد و فرزند برومند امیرمؤمنان از خاندان بنی هاشم است.
روز دوازدهم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) به مدینه که بنام یثرب مشهور بود وارد گردید و در محله قباء در زیر سایه درختی فرود آمد و در مسجد آنجا نماز خواند مردمی که به استقبال آمده بودند آن حضرت را در منزل یکی از بنی عمرو بن عوف جا دادند.
و سال اول هجرت از این تاریخ شروع شد و علی بن ابیطالب در مکه ماند تا اولا پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) به سلامت جان بدر برد. و ودایع اشخاص و امانات مردم را که نزد محمد امین سپرده بودند به صاحبش رد کند و او -
ص: 645
پس از سه روز از مکه حرکت کرد و در محله قبا به پیغمبر ملحق شد.
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) یک هفته در قباء بود و پس از بنای مسجد و نماز در قباء با موکبی از طایفه بنی النجار که با پیغمبر خویشی داشتند به طرف مدینه حرکت نمودند و چون روز جمعه رسید. در راه در میان قبیله بنی سالم بن عوف نماز جمعه خواندند و به شهر وارد شد مردم یثرب که خبر مسرت بخش ورود پیغمبر را شنیده بودند تجمع کردند و افتخار داشتند که در موکب همایون مهار ناقه را بگیرند و هر طایفه خواستند به خانه و قبیله خود ببرند پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: شتر هر کجا فرود آمد آنجا منزل من است اتفاقاً در محله بنى النجار در خانه ابو ایوب انصاری ایستاد. ابو ایوب انصاری خود بنه و اثاثیه آن حضرت را که گلیم و لباس بوده برداشت به منزل برد و آنجا هفت ماه ماندند.
یک قطعه زمینی برابر منزل او بود که تعلق به دو یتیم داشت حضرت آنجا را خریدند و مسجد ساخت که هم اکنون به طور تخمینی مطاف حدود یک میلیارد مردم مسلمان است و از بناهای تاریخی جهان و از مساجد بی نظیر عالم اسلام به شمار می رود. ساختمان این مسجد به دست خود پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) بنا شد و در جنوب آن صفه ای ساخت که مهاجرین مکه را آنجا منزل داد. انصار نیز منزل پیدا کردند و این اصحاب صفه در نظر مستشرقین به اصحاب صفا مشهورند.
پس از استقرار در مدینه بین مهاجر و انصار عقد اخوت و برادری بست و مساوات و مواسات را عملاً در حق آنها تعلیم و اجرا کرد تا ماه پنجم و ششم رسید علی بن ابیطالب را به برادری خود انتخاب فرمود و حدیث منزلت و آیه اخوت نازل شد و او چون هارون برای موسی بود با این فرق که دیگر پیغمبری نخواهد آمد در مسجد پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) دسته دسته -
ص: 646
اعراب می آمدند و معجره و دلایل نبوت می خواستند و رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به آنها نشان می داد و آیات قرآن را بر آنها می خواند و مسلمین روز افزون قوت گرفته و مبانی عقیده آنها تحکیم یافت چیزی که در مدینه موجب شد موضوع یهود و منافقین مدینه بود که در نهان دشمنی خود را بروز می دادند و کم کم مسلمین دسته و جمعیت متشکلی شدند به ریاست عبدالله بن ابی که در ظاهر مسلمان شده بود و بدین سبب ریاست مدینه را از دست داده بود یهود که ساکنین قدیم مدینه و آنجا حق آب ملک داشتند و در تورات و نوشته جات اخبار یهود خبر ظهور پیغمبر خاتم النبیین را داشتند پیغمبر هم با آنها مسالمت می کرد و قرارها بستند و شرط و پیمان ها کردند تا دو نفر دیگر به نام مخیرق و عبدالله بن سلام اسلام آوردند اما مخالت پنهانی و دشمنی یهود در نهان ابراز می شد تا جبرئیل به وسیله وحی ناسازگاری یهود را به پیغمبر (صلی الله علیه واله وسلم) خبر داد و آیات مفصل ضد یهود که در سوره های بقره آل عمران و احزاب و غیره است نازل شد و کفر و الحاد و نفاق و شقاق آنها آشکار گردید و بنابراین در همان سال اعلان جنگ داده شد و در ماه هفتم حضرت رسول حمزه عموی خود را با سی نفر از مهاجرین بر سر قافله قریش فرستاد که به ریاست ابوجهل با سیصد نفر برای جنگ با پیغمبر به مدینه آمده بودند در ماه هفتم دفاع شروع شد ولی قریش از جنگ مهاجر و انصار گذشته و سال اول بدین ترتیب پایان یافت. (1) به قولی امام مجتبی (علیه السلام) سال بعد (دوم هجرت) متولد گردیدند.
در عصر امام حسن (علیه السلام) هراکلیوس پس از شکست های متوالی به -
ص: 647
قسطنطنیه گریخت و دولت روم متصرفات چند قرن خود را در خاورمیانه از دست داد.
در سال 18 ه.ق هنگامی که امام مجتبی (علیه السلام) پانزده ساله بودند مسلمین سر گرم فتوحات شام و فلسطین بودند طاعون بروز کرد و سران سپاه اسلام از جمله ابو عبيده جراح هلاک شد عمر، معاذبن جبل را که از اصحابه رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) بود به جای او گماشت او نیز به همین مرض درگذشت. سپس وی ریاست مسلمین را در شام به عهده عمرو بن العاص سپرد. بنابراین اولین فتح شام و آخرین فتح شام با خلافت عمر شروع شد.
زنان امام مجتبی (علیه السلام) عبارتند از:
1- جعده دختر اشعث.
2- عایشه خثعمی.
3- خوله فزاری.
4- ام كلثوم دختر فضل بن عباس که امام او را به زنی گرفت و بعد رهایش کرد و ابوموسی اشعری با او ازدواج کرد.
5- ام اسحق دختر طلحه بن عبیدالله تمیمی که فرزندی به نام طلحه به دنیا آورد.
6- ام بشیر دختر ابی مسعود انصاری.
7- هند دختر عبدالرحمن بن ابوبکر.
8- زنی از دختران عمرو بن اهیم منتصری.
9- زنی از قبیله ثقیف که پسری بنام عمر از او متولد شد.
ص: 648
10- زنی از دختران زراره.
11- زنی از بنی شیبان از خاندان همام بن مره که بعد معلوم شد از خوارج است و حضرت او را طلاق داد و گفت: نمی خواهم که شعله ای از آتش جهنم را همراه داشته باشم.
12- ام عبداله دختر شلیل بن عبدالله از برادران جریر بجلی.
13- ام قاسم که کنیزی بود و نام او را نخیله و رمله نوشته اند.
اینها همه زنان امام بودند و این تعداد معدود چگونه می تواند با مقیاس فراوانی که مورخان دروغ پرداز بیان داشته اند برابری کند؟!!.
همسران امام حسن (علیه السلام) بعضی کنیز بوده اند که گاهی به بهانه شاخه گل و یا یک محبت آزادشان می کرده و بعضی را نیز با واسطه خواستگاری می نموده که بنا به عللی تعدادی از آنان را طلاق داده است.
بنابراین تمامی زنان برای همیشه عقد حضرت نبوده اند و طی سی سال زندگانی آن امام همام همسران دائمی امام (علیه السلام) محدود بوده اند.
هند دختر «عتبه» از عمو زادگان ابوسفیان بوده وی گرچه از دودمان بنی امیه به شمار نمی آمد ولی از آنجا که پدرش «عتبه» شخصیت طراز اول مکه، دشمن سرسخت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه واله وسلم) و فرمانده نیروهای قریش در جنگ بدر بود، هند هم به تبعیت از پدرش دشمنی پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) را به دل جای داد و این دشمنی هند با حضرت هنگامی که پدرش «عتبه» و برادرش «ولید» در میدان نبرد با خواری هرچه تمام تر به خاک و خون غلطیدند به نهایت رسید.
هند در جنگ احد توسط غلامش حمزه سیدالشهداء (علیه السلام) را به شهادت -
ص: 649
رسانید و جگر او را خورد که به هند جگرخوار معروف شد. معاویه فرزند هند نیز دشمن اهل بیت به ویژه دشمن امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده است.
هودج عایشه ن.ک ← جنگ جمل.
علی (علیه السلام) همان کسی بود که به پاس احترام پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) محمدبن ابوبکر را مأمور کرد که پس از افتادن هودج عایشه از روی شتر به سراغ او برود و از او احوالپرسی کند.
محمد دست به درون هودج برد و عایشه فریاد زد که کیستی؟ گفت: نزدیک ترین و مبغوض ترین افراد نزد تو می باشم علی مرا فرستاده که از حال تو جویا شوم. آیا آسیبی ندیده ای؟ (1) گفت: آسیب مهمی ندیده ام.
حضرتش که دست های توطئه های مرموز و آشکار را پیرامون عایشه که هر روزی به رأی و رویه جدیدی روی می آورد مشاهده می نمود. تنها پس از زدن چوب دستی خود به هودج وی فرمود: «ای حمیرا! آیا پیامبر خدا تو را به این کار مأمور کرده بود؟ مگر او به تو دستور نداده بود که در خانه ات بنشینی؟ به خدا آنهایی که نوامیس و عقیله های خود را در خانه ها صیانت کردند و تو را آواره شهر و دیار ساختند و در دید توده مردم قرار دادند. نسبت به تو کمال بی انصافی را کردند».
آن گاه در نهایت بزرگواری محمدبن ابوبکر (برادر پدری عایشه) را مأمور کرد که او به خانه صفیه دختر حارث بن طلحه عبدی ببرد تا در آن جا بیاساید و در موقع مناسب او را محترمانه به مدینه بازگرداند.
ص: 650
با بر زمین افتادن هودج عایشه در جنگ جمل و خارج شدن او از صحنه کازار صحنه زد و خورد و کشت و کشتار ورق خورد و طولی نگذشت که عبدالله بن زبیر که خود از آتش بیار های معرکه بود به دست توانای مالک اشتر نقش زمین شد.
عبدالله چنان زیر دست و پای مالک، ناتوان و از زندگی نومید شده بود که فریاد زد:
اقتلونی و مالکا *** واقتلوا مالکامعی.
«من و مالک را بکشید، مالک را با من بکشید».
اما جنگ آن چنان مغلوبه شده بود که نه صدای او به گوش کسی می رسید و نه کسی را یارای آن بود که کمکش کند گرد و غبار غلیظ چشم ها را از دیدن عاجز کرده و همه دستخوش هیجان حیرت و اضطراب کرده بود. به هرحال عبداله به سختی از مرگ نجات یافت.
آنچه برای همه مایه عبرت بود و درس هایی ماندگار به اهل بصيرت می داد. حکمت و سیاست والای علوی بود که هدفی جز خاتمه دادن به فتنه با کم ترین تلفات و ضایعات نداشت حضرتش مردم بصره را با فرو نشستن آتش جنگ سرزنش کرد (1) و آنها را با ندای «یاجندالمراة» و «يا اتباع البهية» به اخلاق نااستوار بزرگان و دورویی شوم منافقان و نا استواری در راه دین و گریز از وحدت و اتفاق روی آوردن به دو دستگی و شقاق مورد انتقاد و نکوهش قرارداد و این در روز پنجشنبه دهم جمادی الاخره سال 36 هجری بود که پیروزمندانه وارد بصره شده بود و برخلافت دیگر فاتحان میادین جنگ و کشورگشایان که با ورود به شهر دشمن عربده فتح و پیروزی سر می دهند او به حال مردم، حسرت -
ص: 651
می خورد و می کوشید که با مغلوبین و شکست خوردگان مخصوصاً عایشه به بهترین وجه ممکن رفتار کند.
به همین جهت بود که عبدالله بن عباس را نزد عایشه فرستاد تا او را برای بازگشت به مدینه مهیا سازد. عبدالله بدون اجازه به خانه محل اقامت او وارد شد و نشست عایشه گفت: برخلاف سنت رفتار کردی؛ چرا که بدون اجازه ما وارد شدی و بدون دستور ما بر فرش ما جلوس کردی، عبدالله گفت: اگر در خانه ای که پیامبر خدا (صلی الله علیه واله وسلم) برایت به جای گذاشت می نشستی ما بدون اجازه وارد نمی شدیم و بدون دستور بر فرشت جلوس نمی کردیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمان داده است که بی درنگ خود را برای بازگشت به مدینه آماده کنی. عایشه گفت: از آنچه می گویی امتناع دارم و مخالفت می کنم. ابن عباس به محضر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بازگشت پاسخ عایشه را گزارش کرد. حضرت او را بازگرداند تا به عایشه اعلام کند که چاره ای جز بازگشت به مدینه ندارد. عایشه اجابت کرده و آماده بازگشت شد. (1)
روز بعد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به همراه امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و دیگر فرزندان و برادرزادگان و جوان هایی از بنی هاشم و گروهی از شیعیان همدان نزد عایشه آمدند. گروهی از زنان با دیدن حضرت فریاد زدند «ای کشنده دوستان!» حضرتش در نهایت بزرگواری فرمود: «اگر من کشنده دوستان بودم اکنون کسانی را که در این خانه پنهان شده اند می کشتم». آن گاه اشاره به اتاقی کرد که مروان بن حکم، عبدالله بن زیبر و عبدالله بن عامر (حاكم عثمان در بصره) (2) و... در آنجا پنهان شده بودند. همراهان حضرت، شمشیرها را آماده کردند تا مبادا این افراد از -
ص: 652
پناهگاه خارج شوند و به حضرت حمله کنند.
عایشه بعداز گفتگوی بسیار عرض کرد که دوست می دارم همراه تو باشم و در جنگ با دشمنان تو را یاری دهم حضرت فرمود: بلکه باید به همان خانه ای بازگشت کنی که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) تو را در آن خانه به جای گذاشت.
عایشه تقاضا کرد که خواهرزاده اش عبدالله بن زیبر را امان دهد و حضرت پدیرفت. امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) تقاضا کردند که حضرت مروان بن حکم را امان دهد که پذیرفته شد.
اما حضرتش با سیاست نرمش و مدارا همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) مردم مکه را مورد عفو قرار داد تمام مردم بصره را بخشید و از ولیدبن عقبه و فرزندان عثمان و دیگر امویان نیز گذشت و عدل و عطوفت اسلامی را به نمایش گذاشت و درسی ماندگار به همه سیاست مداران مسلمان داد.
ن.ک ← جنگ جمل.
هیبت ن.ک ← آقایی و بزرگواری.
ص: 653
ص: 654
ی
ص: 655
راویان احادیث او را به سه گروه می توان تقسیم نمود شاگردان امام حسن (علیه السلام).
اول گروهی که از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) و حضرت علی (علیه السلام) بودند همانند جابرین عبدالله انصاری.
دوم گروهی که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) نبودند اما از اصحاب و شیعیان على (علیه السلام) محسوب می شدند؛ همانند حجربن عدی، حبیب بن مظاهر و رشید هجری.
سوم گروهی که از اصحاب خاص خود امام حسن (علیه السلام) به حساب می آمدند و عمدتا جوان بودند؛ به خصوص کسانی که پس از صلح امام با معاویه همراه او به مدینه رفتند نام برخی از آنها از این قرار است:
1. احنف بن قيس.
2. جعید همدانی.
3. اصبغ بن نباته.
ص: 656
4. حبه بن جوین عوفی.
5. جابربن عبدالله انصاری.
6. حبیب بن مظاهر اسدی.
7. حجربن عدی.
8. رشید هجری.
9. رفاعه بن شداد.
10. سلیمان بن صرد خزاعی.
11. عمرو بن حمق خزاعی.
12. قيس بن عباد.
13. کمیل بن زیاد نخعی.
14. حارث اعوربن بنان منقری.
15. عامربن واثله بن اسقع.
16. سليم بن قيس هلالی.
17. عبايعه بن عمرو بن ربعی.
18. ابوالاسود دئلی.
19. ابواسحاق بن کلیب سبیعی.
20. ابو جوزی.
21. ابو صادق کسان بن کلیب.
22. عبدالله بن عباس.
23. عبدالله بن جعفر بن طيار.
24. مسلم بن عقیل.
25. جناده بن امیه.
26. جارودبن منذر.
27. سويد بن غفله.
ص: 657
28. اشعث بن سواد.
29. جابربن خلد.
ن.ک ← اصحاب امام حسن (علیه السلام).
در تاریخ بیان شده که در مدت توقف حضرت علی (علیه السلام) در بصره مدتی مبتلا به کسالت و بیماری شد و فرزندش حسن به علی (علیه السلام) به جای آن حضرت عهده دار کارها بود.
پدرش یزیدبن معاویه را در کودکی به یک زن مسیحی که از طایفه بنی کلب که از عشیره وحشی بیابانی (مادرش میسون) بود سپرد.
آنها که به کلی از اسلام نا آگاه بوده و به فحشا و فجایع عادت کرده بودند، یزید را به عادات ضد اخلاق، خوی زشت، کردار ناپسند، بازی، شراب خواری، قمار، خشونت، شقاوت، خودمختاری، عادات زشت و خصال ناپسند تربیت کرده و دل او را پراز کینه و بغض اسلام نمودند. (1)
وصیّت های پدرش درباره اهالی مکه و مدینه و اشعار خودش که مولود روح خبیث او بوده نمود بارزی از صفات و سجایای او است. یزید مانند پدرش با دشمنان اسلام آمیزش نزدیک داشت. و همنشین جام، باده قمار و عیش و عشرت آنها بوده و برای نابود ساختن اسلام و مسلمین از هیچ کاری دریغ نداشت.
او دومین خلیفه سلسله ی اموی که پس از پدرش معاویه بن ابی سفیان نزدیک چهارسال حکومت کرد و در شام (دمشق) به درک واصل -
ص: 658
شد. او نخستن کسی بود که برخلاف سنت پیشین به انتصاب پدرش و به صورت موروثی مدعی خلافت شد. بیعت گرفتن اجباری او از خویشاوندان نزدیک و برخی صحابه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) که با مقاومت برخی از آنان رو به رو شد. وقایع دلخراشی را در تاریخ اسلام رقم زد. برخی از جنایات تاریخی و دلخراشی که یزید انجام داده به شرح زیر است:
1- واقعه جانگداز کربلا در سال 61 هجری قمری که به شهادت امام حسین (علیه السلام) و یاران با وفای او انجامید و برای همیشه یزید منفورترین، پست ترین و جنایت کارترین چهره تاریخ معرفی شد.
2- غارت مدینه در سال 63 هجری قمری که به واقعه حره مشهور است.
3- حمله به شهر مکه برای سرکوب عبدالله بن زبیر و هدف قرار دادن مکه معظمه با منجنیق.
«روزی امام حسن و یزیدبن معاویه با هم نشسته بودند و رطب می خوردند، یزید گفت: ای حسن! من کینه تو را در دل دارم».
امام فرمود: «بدان ای یزید! ابلیس با معاویه در انتقاد نطفه ات شریک شد. آب های آن دو به هم آمیخت و عداوت مرا برایت به بار آورد». چنان که خداوند بزرگ فرمود: «ای شیطان! با انسان های فریب خورده در اموال و اولاد شریک باش و همچنین شیطان با جدّت حرب [بنی امیه] مشارکت کرد و از او صخر [ابوسفیان] به وجود آمد که او نیز با جدم [رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم)] کینه ورزی و دشمنی داشت». (1)
این شاعر با استعداد و نابغه با دو فرد شعر استلحاق زیاد را چنان هجو کرد که برای همیشه در برابر نسل های آینده او را به ننگ و رسوایی کشید.
ص: 659
1- قرآن کریم.
2- نهج البلاغه.
3- مفاتیح الجنان، محدث قمی، عباس، نشر: اجود، 1388.
4- نهج الفصاحه، شریعتی و پیمانی، نشر: خاتم الانبیاء 1385.
5- آثار اسلامی مکه و مدینه، جعفریان رسول، نشر: مشعر، 1382.
6- آفتاب حسن، هادی منش، ابوالفضل، نشر: دفتر عقل، 1387.
7- احتجاج، طبرسی، احمدبن علی بن ابی طالب، ج 2، ترجمه: بهزاد جعفری، نشر: دار الکتاب اسلامیه، 1387.
8- احسن القصص، داستان های بحارالانوار، مرحوم مجلسی، محمد باقر، ج 6،4،3، 7 ترجمه: محمود ناصری، نشر: دار مهدی، 1386.
9- ارزیابی انقلاب حسین، شمس الدین، محمدمهدی، نشر: توحید، چاپ دوم.
10- اصول اعتقادات در کلام امام، فولادگر، نشر: فدک، 1387.
11- اصول دین، مقدس اردبیلی، نشر: دفتر تبلیغات اسلامی، 1387.
12- اصول کافی کلینی (رحمه الله)، محمدبن یعقوبی، نشر: اسوه، 1386.
13- اعجاز امیران عالم، متوسل، احمد.
14- الخصال، شیخ صدوق، ج2، ترجمه: یعقوب جعفری، نشر: اندیشه هادی، 1385.
15- الالفین، علامه حلی، جمال الدين الحسن بن يوسف المطهر، نشر: پیام علمدار، 1392.
16- الامام الصادق (علیه السلام)، منظفر، محمدحسین، مترجم:محمد حسینی بهارانچی، نشر:عطر عترت، 1386.
17- الغدیر، علامه امینی، عبدالحسین، ج 2.
18- القطره، مستنط، احمد، ج 1 و 2، نشر: حاذق، 1384.
19- امان شیعه، محمدی اشتهاردی، محمدی، عبدوس، محمد تقی، نشر: بوستان کتاب، 1390.
20- امام حسن مجتبی (علیه السلام)، ضیاعی بیگدلی، محمد حسین، نشر: دارالعلم، 1385.
21- امام مجتبی (علیه السلام) مظلوم نقل و تاریخ، فریدونی، حسین، نشر: آفاق، 1387.
22- انصار القرآن، جمعی از نویسندگان ویژه نامه غدیر، آذرماه 1389، موسسه مهد قرآن کریم.
ص: 660
23- انوار الهی، درخشان، محمد حسین.
24- اهل بیت از دیدگاه اهل سنت، رضوانی، علی اصغر، نشر: مسجد جمکران، 1389.
25- اهل بیت در قرآن و حدیث، محمدی ری شهری، محمد، ترجمه حمید رضا شیخی، حمیدرضا آژیر، نشر: دارالحدیث، 1390.
26- اهل بیت در نهج البلاغه، حسینی میلانی، علی، نشر: حقایق الاسلامیه، 1389.
27- انوار البهيه، محدث قمی، عباس، ترجمه: محمد محمدی اشتهاردی.
28- بحالانوار، مرحوم مجلسی، محمدباقر، ج 43، نشر: دلیل ما، 1390.
29- بحار الانوار، مرحوم مجلسی، محمد باقر، چاپ وفا، بیروت لبنان.
30- بررسی جایگاه اهل بیت، معارف، مجید، نشر: مشعر، چاپ اول.
31- بصار الدرجات ثقه جليل القدر، ابو جعفر، محمدبن حسین فروغ الصفار، نشر: بقيه الله، 1391.
32- تاریخ، آثار اسلامی، قائدان، اصغر.
33- تاریخ و آثار مکه مکرمه، قائدان، اصغر، ج 1، نشر: معارف، چاپ نهم.
34- تاریخ صدر اسلام، منتظر القائم، اصغر، نشر: دانشگاه اصفهان، 1381.
35- تاریخ مفصل اسلام و ایران بعداز اسلام، عمادزاده، حسین، نشر: اسلامی، 1370.
36- تحفة الزائر، علامه مجلسی، محمد باقر، نشر: امام هادی، 1386.
37- تفسیر روایی، رضوان رضوی، جواد، نشر: پارسایان، چاپ اول.
38- تفسیر قمی، ج 5، قمی، علی بن ابراهیم، نشر: بنی الزهراء، 1388.
39- تفکر سبز، نیلی پور، مهدی، نشر: سلسبیل، چاپ اول.
40- جواهر الکلام، حسینی میلانی، علی، نشر: حقایق، 1390.
41- چهارده معصوم، دانشور، علی، نشر: محراب دانش، 1387.
42- حدیث کساء و آثار شگفت، موحد ابطحی، علی، نشر: حبل المتين، 1390.
43- حقايق الاسرار، آقا نجفی اصفهانی، محمد تقی، نشر: شمس الضحی، 1390.
44- حکایات و مناظرات، منصوری، محمدرضا، نشر: طوبای محبت، 1390.
45- حوادث الایام مرعشی، مهدی.
46- خطبه غدیر، صدری، محمد، نشر: سازمان اوقاف، 1389.
47- داستان های شگفت انگزی از عالم برزخ، قنبری، حیدری، نشر: فاتح خیبر، 1386.
ص: 661
48- در کنار بقیع، اقارب پرست، محمدحسین، نشر:خلق:1388.
49- دفاع از تشیع، رضوانی، علی اصغر، نشر: مسجد جمکران، 1390.
50- دولت حسنی، بی آزار شیرازی، عبدالکریم، نشر: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1376.
51- دین شناسی، رضوانی، علی اصغر.
52- ره توشه عتبات عالیات، جمعی از نویسندگان، نشر: مشعر، چاپ اول.
53- زندگانی امام حسن مجتبی (علیه السلام)، نشر: فرهنگ اسلامی، 1384.
54- زندگانی چهارده معصوم؛ احمدی، یوسف، نشر: ارمغان یوسف، 1391.
55- زندگانی چهارده معصوم، سازمان تبلیغات، نشر: تبلیغات اسلامی، چاپ اول.
56- زندگانی حسن بن علی، شریف القرشي، باقر، نشر: بعثت، 1354.
57- زن موجود ناشناخته، شکرانی، علویه، نشر:معصومه، 1372.
58- زهرا برترین بانوی جهان، مکارم شیرازی، ناصر، نشر: سرور، 1383.
59- ژرفای غدیر، انصاری، محمدباقر، نشر: دلیل ما، چاپ نهم.
60- سراج الشیعه فی آداب شریعه، مامقانی غروی، عبدالله، نشر: شاکر، 1389.
61 - سیاست نامه امام علی، محمدی ری شهری، محمد، ترجمه: مهدی مهریزی، نشر: دارالحدیث، 1381.
62- سیره پیشوایان، پیشوایی، مهدی، نشر امام صادق، 1391.
63- سیره و سخن پیشوایان، کوشا، محمدعلی، نشر: پارسایان، چاپ دهم.
64- سیره معصومان، امین، محسن، ترجمه: حسین وجدانی، نشر: سروش، 1366.
65- سیری در زندگانی چهارده معصوم، روحانی، داوود، نشر: توفیقی، سال 1379.
66- سیمای پیشوایان در آینه تاریخ، پیشوایی، مهدی، نشر: دارالعلم، 1382.
67- سیمای تاریخ اسلام، صفایی بوشهری، غلامعلی.
68- شبهای پیشاور، شیرازی، سلطان الواعظین، ج 1، نشر: لاهیجی، چاپ دوم.
69- شخصیت علمی امام حسن (مقاله) مروج طبیی، محمدجواد.
70- شمه ای از مصائب مادرم، جمعی از محقیقین، نشر:مؤلف، 1389.
71- شیعه پاسخ دهد، حسینی نسب، رضا، نشر: مشعر، 1380.
72- صلح امام حسن (علیه السلام) آل یاسین، شیخ راضی، نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1387.
ص: 662
73- طوفان البکاء، جوهری، محمد ابراهیم، نشر: طوبای محبت، 1390.
74- عتبات عالیات عراق، قائدان، اصغر.
75- عرفان زندگانی، هاشمی، سعید، نشر: براق، 1390.
76- عقاید و تعالیم شیعه، مظفر، محمدرضا، نشر: محمدی، 1369.
77- علی بن ابیطالب، فاضل، جواد، نشر: امام عصر، چاپ اول.
78- عیون اخبار الرضا، ج 1، شیخ صدوق، مترجم: غفاری، نشر: دار الکتب اسلامیه، 1387
79- غرر الحکم و دررالکلم، تصمیمی آمدی، عبدالواحد، ترجمه لطیف راشدی، سعید راشدی، نشر: پیام علمدار، 1390.
80- غریب مدینه، موحد ابطحی، محمدصادق، نشر: مؤلف، 1430.
81- فرهنگ جامع شهادت معصومین (علیهم السلام)، گروه حدیث باقر العلوم، نشر بين الملل، 1390.
82- فرهنگ سخنان امام حسین (علیه السلام)، دشتی، محمد.
83- وبگردی در سایت های معتبر.
84- فرهنگ سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) دشتی، محمد، نشر: امیرالمؤمنین، 1389.
85- فرهنگ سخنان امام حسین (علیه السلام)، دشتی، محمد.
86- فرهنگ فاطمیه، نیلی پور، مهدی، نشر: شهید مدرس، 1385.
87- فضائل الزهرا، مقدم، محمدتقی، نشر: مقدم، 1386.
88- قصه کوفه، نظری منفرد، علی، نشر: سرور، 1391.
89- قهرمان دو میدان، شیرازی، رضا، نشر: پیام آزادی، 1371.
90- کریم اهل بیت، مدرس فتحی، منصوره، نشر: قائمیه، 1387.
91- کشف الغمه، ج 2، اربلی، ابی الحسن، نشر: دارالمرتضی، چاپ بیروت، 1427 هجری قمری.
92- كمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، ابو جعفر، ترجمه: منصور پهلوان، نشر: دار الحديث، سال 1387.
93- گروه رستگاران، ج 1 و 2، شیرازی، سلطان الواعظین، نشر: دار کتب اسلامیه، 1389.
94- گزارش لحظه به لحظه از شهادت امام مجتبی (علیه السلام)، انصاری، محمدرضا.
95- گزارش لحظه به لحظه از ماجرای مباهله، انصاری، محمد رضا، نشر: دلیل ما، 1389.
96- گفتار رفیع، رفیعی، ناصر، ج 1، نشر: معروف، سال 1388.
ص: 663
97- لهوف، سیدبن طاوس، نشر: مؤمنین، 1385.
98- مائه منقبه، ابن شاذان، محمدبن احمد، نشر: موسسه صاحب الامر (علیه السلان) سال 1387.
99- ماه تنها، نعیمی، جواد، نشر: فرهنگی جلیل، 1381.
100- مجالس المؤمنين، شوشتری، قاض نوراله، نشر: اسلامیه، 1377.
101- مجموعه زندگی چهارده معصوم، عمادزاده، حسین، نشر: طلوع، 1367.
102- مدینه شناسی، ج 1 و 2 نجفی، محمد باقر، نشر: مشعر، 1387.
103 - مراةالابرار، آقادادی، احمدرضا، نشر: دلیل ما، 1389.
104- مشارق انوار اليقين، رجب البرسي، حافظ، نشر: ذوی القربى.
105- معصوم چهارم، فاضل، جواد، نشر: علمی، 1336.
106- مقتل مقرم، مقرم؛ عبدالرزاق، مترجم: محدجواد مولوی نیا، نشر: جاوه کمال، 1387.
107- مناقب، ابن شهر آشوب، زین الدین، ج 1 و 4، نشر ذوی القربى.
108- منتهى الآمال، ج 1، قمی، عباس، نشر: ائمه، 1392.
109- منظور البیان، منظوری، علی اکبر، نشر: میراث، 1391.
110- ناسخ التواریخ، سپهر، محمدتقی، نشر: اسلامیه، سال 1357.
111- ناسخ التواريخ، سپهر، عباس قلی خان، ج 4، نشر: اسلامیه، 1382.
112- ميزان الحكمه، محمدی ری شهری، محمد، نشر: دار الحديث، مترجم: حمید رضا شیخی، سال 1384.
113- نگاهی به حدیث ثقلین، حسینی میلانی، علی، نشر: الحقایق، چاپ چهارم.
114- نگرشی نو به غدیر ،رضوانی، علی اصغر، نشر: عطر عترت، 1392.
115- یک حرف از هزاران سیاسی، امیر، نشر: عطر عترت، چاپ اول.
116- سایت Hozeh.
117- سایت Makarem.
118- سایت Emamhasan.
119- سایت Ahlolbait.
120- سایت Farhang dehkhoda.
ص: 664