جستارهایی در مدرسه کلامی بغداد

مشخصات کتاب

سرشناسه : جمعی از نویسندگان

عنوان و نام پدیدآور: جستارهایی در مدرسه کلامی بغداد / جمعی از نویسندگان؛ زیر نظر: محمد

تقی سبحانی؛ به کوشش: سیّد علی حسینی زاده خضر آباد؛ تهیه پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام).

مشخصات نشر: قم : مؤسسه علمی – فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر ، 1395.

مشخصات ظاهری: 657 ص .

فروست: پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام) ؛ 6.

شابک(ISBN): 978 – 964 – 493 – 883 – 2

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: کتابنامه؛ هم چنین به صورت زیرنویس.

موضوع: کلام شیعه امامیه – مقاله ها و خطابه ها.

موضوع: Imamite Shiites theology – Addresses,essays,lectures *

موضوع: مدرسه ها – عراق – بغداد- مقاله ها و خطابه ها.

موضوع: Schools – Iraq – Baghdad -- Addresses,essays,lectures

شناسه افزوده: مؤسسه علمی – فرهنگی دارالحدیث. پژوهشکده کلام اهل بیت (علیهم السلام).

شناسه افزوده: پژوهشگاه قرآن و حدیث

رده بندی کنگره: 1395 5ج5ح/5/211 BP

رده بندی دیویی: 4172/297

شماره کتاب شناسی ملی:4237148

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

جستارهایی در

مدرسه کلامی بغداد

جمعی از نویسندگانزیر نظر : محمد تقی سبحانی

به کوشش: سیّد علی حسینی زاده خضر آباد

ص: 3

جستارهایی در مدرسۀ کلامی بغداد

جمعی از نویسندگان (عبدالهادی اعتصامی، علی امیرخانی، علی رضا بهرامی، حیدر بیاتی، امداد توران، سیّد علی رضا حسینی، سیّد علی حسینی زاده خضرآباد، علی نقی خدایاری، محمّد جعفر رضایی، سیّد جمال الدین موسوی، سیّد اکبر موسوی تنیانی، عباس میرزایی نوکابادی)

زیرنظر: محمّدتقی سبحانی

به کوشش سیّد علی حسینی زاده خضرآباد

تحقیق: پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)

کنترل نهایی : سیّد مجتبی غیوری

سر ویراستار: علی خنیفرزاده

ویراستار: محمّدحسن باجلان

نمونه خوان: علینقی پارسانیا، سیّد هاشم شهرستانی، محمّدعلی دبّاغی

صفحه آرا : سیَد علی موسوی کیا

طراح جلد : حسن فرزانگان

ناشر: سازمان چاپ و نشر دار الحدیث

نوبت چاپ : اوّل، 1394

شمارگان : 1000 نسخه

سازمان چاپ و نشر دار الحديث: قم، ميدان شهدا، ابتدای خيابان معلم، پلاک 125

تلفن: 37741650 - 025 - 37740523 - 025 ص.پ: 4468/37185

hadith@hadith.net

http: /www.hadith.net

ص: 4

فهرست اجمالی

فهرست اجمالی

فصل اوّل: زمینه ها و بسترها

مناسبات امامیه و زیدیه؛ از آغاز غیبت صغرا تا افول آل بویه / سید اکبر موسوی تنیانی.......... 14

مناسبات فرهنگی - اجتماعی اهل حدیث و امامیه در بغداد / علی امیرخانی .......... 40

کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها / سید علی حسینی زاده خضرآباد .......... 59

نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال / عباس میرزایی نوکابادی.......... 86

ابوعیسی وراق؛ از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه / عباس میرزایی نوکابادی .......... 118

ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامیِ کوفه / عباس میرزایی نوکابادی .......... 138

عوامل شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 159

فصل دوم: جریان ها

متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید / سید اکبر موسوی تنیانی.......... 188

نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 215

نقش ابن قبۀ رازی در تاریخ تفکر امامیه / عباس میرزایی نوکابادی.......... 247

جریان حدیثی امامیه در بغداد (از آغاز تا عصر شیخ مفید) / سید اکبر موسوی تنیانی.......... 293

آراى کلامى اختلافىِ شیخ مفید با نوبختیان با تکیه بر احادیث الکافى / على نقى خدایارى.......... 340

مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 402

ص: 5

جایگاه اجتماعی و سیاسی سید مرتضی و .../ سید علی حسینی زاده خضرآباد -- سید اکبر موسوی تنیانی.......... 439

رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیانِ شیعه شده / عباس میرزایی نوکابادی.......... 469

میزان اثرپذیری سید مرتضی از معتزلۀ بصره در موضوع توحید و عدل / حیدر بیاتی.......... 485

فصل سوم: روش شناسی و موضوعات کلامی

نگاه حوزۀ بغداد به راویان و آرای رجالی مدرسۀ حدیثی قم / علی رضا بهرامی -- سید علی رضا حسینی.......... 506

چگونگی مواجهۀ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه / عبدالهادى اعتصامی.......... 527

نقش اجماع در اندیشۀ کلامی سید مرتضی / حیدر بیاتی.......... 550

جایگاه عقل در کلام امامیه در مدرسۀ کلامی بغداد / محمدجعفر رضایی.......... 571

تطوّر معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد / علی امیرخانی.......... 587

حیات پیشین انسان از دیدگاه متکلمان بغداد / امداد توران.......... 603

آموزۀ بدا در اندیشۀ امامیه از آغاز غیبت تا پایان مدرسۀ بغداد / سیدجمال الدین موسوی.......... 623

فهرست تفصیلی.......... 642

ص: 6

سخن پژوهشکده

سخن پژوهشکده

عصر حاضر را دورۀ بازیابی هویت های دینی و خیزش های مذهبی و معنوی دانسته اند. در این میان، شیعه در سنجش با دیگران، نمودی نمایان تر داشته و در عرصه های گوناگون فرهنگی و سیاسی بر محیط پیرامون خود تأثیری شگرف بر جای گذاشته است. البته این نفوذ و تأثیر از چشم دیگران پنهان نمانده و رقیبان را به رویارویی و ناآشنایان را به کندوکاو وا داشته است. نماد و نشانۀ این تکاپوها را در عرصه های علمی و رسانه ای به خوبی می توان باز شناخت.

گسترش مراکز شیعه شناسی در شرق و غرب، انجام پژوهش های بزرگ و کوچک، کنفرانس ها و نشست های تخصصی در گوشه گوشۀ جهان در خصوص تاریخ و اندیشۀ شیعه و نیز هدایت پایان نامه های دانشگاهی و فرصت های مطالعاتی بسیار به سمت موضوعات مرتبط با تشیّع و سرانجام چاپ صدها کتاب و مقالۀ تخصصی در این باره، تنها بخشی از تلاش های به ظاهر فرهنگی است که در طول سه دهۀ اخیر به انجام رسیده اند. این همه در کنار حجم سنگین فضای تبلیغاتی و رسانه ای که بیشتر به دنبال تخریب چهرۀ تشیع و شیعیان است، از پهنۀ میدان درگیری حوزه های علمی شیعه در این کارزار نابرابر پرده بر می دارد.

نگاهی گذرا نشان می دهد که هویت معرفتی شیعه بیشترین حجم را در این پروژۀ علمی و تبلیغی به خود اختصاص داده و غالباً تلاش بر این است که با ارائۀ انگاره ای ناراست و سرگذشتی نامیمون از شیعه، تصویر تابناک مکتب تشیّع را در تاریکی فرو برند. شیعۀ امامیه با بهره مندی از مکتب گران سنگ اهل بیت (علیهم السلام) و با تکیه بر معارف اصیل قرآن کریم، پیشینه ای پرمایه و افتخارآمیز در پاسداری از دستاوردهای والای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر جای گذاشته و پیشاهنگی خود را در پاسداری و گسترش اسلام اصیل نشان داده است. اما سوگمندانه باید گفت که دشمنان از دیرباز کینه توزی و کوته اندیشی را

ص: 7

آیین خود ساخته، دشنۀ دشنام بر چهرۀ پاک ترین پیروان وحی کشیده و پردۀ پندارهای خویش را بر حقایق آشکار تاریخی فرو انداخته اند. آنان که با استفاده از سایۀ سنگین سیاست و قدرت، امان از صدای مخالف می بریدند و با بهره مندی از ثروت و امنیت، فارغ دلانه به نشر آرا و انظار خویش می پرداختند، سرانجام به پردازش صورت جدیدی از تاریخ اسلام و مسلمین دست یازیدند که هنوز هم جامعه و فرهنگ اسلامی را به سختی می آزارد و امروزه آثار شوم آن در قالب افراطیگری، انسانیت را در کمین تهدید و مسلخ تکفیر گرفته است. آری، این نگرۀ نامبارک چنان در فرهنگ مسلمانان مؤثر افتاد که منابع و مصادر نخستین تاریخی و فرقه نگاری را سراسر زیر نفوذ خود گرفت و امروزه بیگانگانِ عیب جو و کنجکاو و آشنایان بیماردل، در این آثار، اسنادی از تاریخ اسلام و تشیع می یابند که پاک کردن آن به سادگی میسّر نیست.

از سوی دیگر، در دهه های اخیر فرصتی برای شیعیان فراهم آمده است تا با شناسایی و شناساندن خویش، مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را از مظلومیت و محجوریت در آورده، زمینۀ آشنایی و راهیابی بسیاری را به آموزه های ناب قرآنی فراهم سازند، هرچند عقب ماندگی تاریخی جامعۀ شیعه به اسباب برونی و درونی، کار ما را در تدارک این صحنه و بازنمایی نوآمد و بی پیرایه از فرهنگ و هویت خویش دشوار ساخته است. بدیهی است که برای این منظور باید مسئله ها و موضوع های فراوانی را به بحث گذاشت و بحث های بایستۀ بسیاری را به دست تحقیق سپرد. این حرکت به دلیل گستردگی موضوعات و کمبود امکانات، نیازمند برنامه ریزی دقیق و جامع است و تنها با همت و هماهنگی مؤسسات و محققان برجسته امکان پذیر است.

پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام) دقیقاً بر اساس همین نگرش و تحلیل شکل گرفت تا قفل غفلت و غبار تغافل را از اندیشۀ تشیّع بزداید و آموزه های گران سنگ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را به دور از پردۀ پندار مخالفان و فراتر از دست اندازی ناآگاهان، معرفی کند. در این خصوص، «گروه تاریخ کلام» برنامۀ خود را بر ریشه یابی هویت فکری و تاریخی اندیشۀ کلامی شیعه متمرکز کرد و با پی ریزی طرح کلان «تاریخ کلام امامیه» بار سنگین پژوهش در این فضای کمتر شناخته شده را بر دوش گرفت. این طرح که در گام نخست، بازشناسی و تحلیل دقیق مدرسه های کلامی امامیه را در دستور دارد، تا کنون با کاوش در زوایای تاریک و مبهم تفکر امامیه در دوران نخستین و میانه، دستاوردهای فراوانی را در قالب مقاله و کتاب، آمادۀ عرضه دارد. جستارهایی که اینک در چهار مجلّد پیاپی ارائه می شوند، حاصل پژوهش در مدرسه های مدینه، کوفه، قم و بغداد هستند که در مجموع، تصویری تازه از تاریخ کلام امامیه در دوران پیدایی و پایه ریزی آن نشان می دهند. این چند جلد با جستاری مستقل تکمیل می شود که به اختصار به معرفی همۀ مدرسه های کلامی امامیه می پردازد. البته این پژوهش های

ص: 8

آغازین، هم اکنون بامطالعات عمیق و جامع تر در پژوهشکده در حال پیگیری است و کم کم فرآورده های آن نیز تقدیم جامعۀ علمی خواهد شد. فروتنانه بضاعت خویش را به عرصۀ نقد و نظر متخصصان می سپاریم و پیشنهادها و پشتیبانی های آنان را امید می بندیم.

سپاس گزاریم از کسانی که در این مسیر ما را با لطف خود نواخته و منت دار خویش ساخته اند. پیش از همه باید از آیت اﷲ ری شهری «رئیس مؤسسۀ دار الحدیث و پژوهشگاه قرآن و حدیث» که بردبارانه و گشاده دست همۀ امکانات لازم را برای شکل گیری این برنامۀ پژوهشی فراهم آوردند، تشکر کنیم. نیز قائم مقام پژوهشگاه جناب حجّة الاسلام و المسلمین دکتر رضا برنجکار و مدیران و همکاران ارجمندشان را سپاس می گوییم که مساعدت های بی دریغ ایشان همواره توشۀ راه پرفراز و نشیبمان بوده است و سرانجام، تلاش مدیران و محققان گران مایه ای را قدر می نهیم که همّت و مهارت آنان، دست مایۀ اصلی این پژوهشکده برای دستیابی به اهداف خطیر و افق های بلند آینده است، و در این میان، بویژه از حجّة الاسلام و المسلمین اکبر اقوام کرباسی، معاونت پژوهشکده یاد می کنیم که خستگی ناپذیر در سامان بخشیدن به همۀ فعالیت ها یار و مددکاری وفادار و مشفق است. در آخر لازم است به طور ویژه از پژوهشگرانی که مقالات این مجموعه حاصل تلاش علمی آنان است قدردانی کنیم و همت و تلاش حجّة الاسلام والمسلمین سید علی حسینی زاده را در به سامان رساندن و تنظیم این مجموعه ارج نهیم.

این همه توفیقات را تنها به لطف حضرت حق تعالی می دانیم و بر این نعمت، سر سپاس و ستایش بر آستان جلال او می ساییم و سایۀ عنایت مولایمان حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بزرگ ترین سرمایه برای به انجام رساندن رسالت بزرگ پاسداری از معارف مکتب وحی می شماریم.

محمّدتقی سبحانی

رئیس پژوهشکدۀ کلام اهل بیت

ص: 9

سخن آغازین

سخن آغازین

در طول تاریخ، کلام امامیه مثل همۀ گروه های فکری دیگر از گذرگاه شماری از مدرسه های فکری گذشته است که برای شناخت تاریخ امامیه باید آن را بازخوانی کرد. این مدرسه ها بر محور محیط های جغرافیایی شکل گرفته اند و نشان دهندۀ جابه جایی جغرافیایی فعالیت های کلامی امامیه در مسیر تاریخ هستند. طبیعتاً این جابه جایی ها با توجه به تأثیرپذیری علم کلام از شرایط بیرونی، موجب تغییر و تطوراتی در روش و محتوای اندیشه ورزی عالمان هر مدرسۀ کلامی شده است.

در نگاهی اجمالی به این مدارس کلامی تا پیش از مدرسۀ بغداد باید گفت: شیعیان با بهره گیری از معارف اهل بیت (علیهم السلام) و در پرتو خردورزی، حرکت فکری و کلامی خود را از مدینه و بر محور اهل بیت (علیهم السلام) آغاز کردند. اصلی ترین باورهای شیعه در این مدرسه مطرح شد و کلام شیعه شکل گرفت، به گونه ای که می توان مدرسۀ مدینه را پیشگام عرصۀ کلام اسلامی به شمار آورد.

با آغاز سدۀ دوم، معارف اعتقادی اهل بیت (علیهم السلام) در یک نهضت علمی در کوفه انتشار یافت و در قالب نظریه های علمی تبیین شد؛ اصحاب امامیه در کوفه که دریافت حقایق دین را در پرتو تذکار و تعالیم وحی میسور می دانستند، با دو رویکرد مختلف به تبیین معارف اعتقادی پرداختند و دو جریان مهم کلامی را پدید آوردند؛ یک جریان، با رویکردی کلامی به دنبال تبیین عقلانی معارف اهل بیت (علیهم السلام) و دفاع از آنها در مقابل جریان های فکری رقیب بود، اما جریان دیگر، با رویکردی حدیثی، در پی فهم دقیق همان معارف و عرضۀ آن به جامعۀ مؤمنان بود.

ص: 10

جریان کلامی که رویکرد عقلانی و نظریه پردازانه داشت و از آغاز سدۀ دوم نهضت علمی بزرگی را در کوفه پدید آورده بود، تحت تأثیر عوامل متعددی با افولی زود هنگام روبه رو شد؛ اما در حالی که کلام نظری امامیه در پایان سدۀ دوم در کوفه به زوال می گرایید، جریان متن گرا که رویکردی حدیثی داشت با انتقال به شهر قم، امتداد اندیشۀ کلامی امامیه را در مدرسه ای دیگر رقم زد. حجم بالایی از میراث حدیثی امامیه تا نیمۀ سدۀ سوم از کوفه به قم منتقل شد و مشایخ قم به پالایش و ویرایش آن میراث از کاستی ها و انحرافات پرداختند. در همین مدرسه برای نخستین بار احادیث کلامی امامیه در یک نظام جامع و هماهنگ گردآوری و باب بندی شد.

هم زمان با غیبت صغرا و اندک زمانی پس از شکل گیری مدرسۀ قم با رویکردی حدیثی، در مرکز سیاسی جهان اسلام، یعنی بغداد، جریان عقل گرا و نظریه پردازِ کلام امامیه با تطوراتی نسبت به مدرسۀ کوفه به آرامی بالندگی خود را باز یافت. اگرچه غالباً در پژوهش ها، مدرسۀ بغداد را از عصر شیخ مفید به حساب می آورند؛ اما پژوهش های جدید نشان می دهند این مدرسه با تلاش های متکلمان کمتر شناخته شدۀ امامیه از جمله دو متکلم برجستۀ نوبختی، یعنی ابوسهل و ابومحمد و همچنین ورود معتزلیان شیعه شده به عرصۀ کلام امامی، حدود یک قرن پیشتر فعالیت خود را به صورت مدرسه ای آغاز کرده بود و در ادامه با راهبری شیخ مفید، سید مرتضی و سرانجام شیخ طوسی به اوج بالندگی خود رسید و به رغم افول آن پس از هجرت شیخ طوسی به نجف اشرف، قرن ها هیمنۀ فکری خود را بر دیگر مدارس کلامی امامیه حفظ کرد.

این مدرسه کلامی با وجود مطالعات ارزشمندی که انجام شده، به دلائلی، هنوز نیازمند مطالعه و وارسی های دقیق تر است. وجود جریان های مختلف فکری، شخصیت های مهم و تأثیر گذار و میراث کلامی مهم و گران، از سویی و تطورات روشی و محتوایی کلام امامیه در این مدرسه و اتهام اعتزالی شدن کلام امامیه در آن، از سوی دیگر، ضرورت پژوهش های جدید در این حوزه و کاستی تلاش های گذشته را آشکار می سازد.

«جستار هایی در مدرسۀ کلامی بغداد» بخشی از کلان طرح «مدارس کلامی امامیه» است که تاکنون سه بخش آن با نام های «جستارهایی در مدرسۀ کلامی قم»، «جستارهایی در مدرسۀ کلامی کوفه» و همین مجموعه «جستارهایی در مدرسۀ کلامی بغداد» در قالب مجموعه مقالات آماده شده است و در ادامۀ کار دیگر مدارس کلامی امامیه تا عصر حاضر پژوهش خواهند شد.

ص: 11

نگاشتۀ پیش رو مجموعه مقالاتی است در حوزۀ مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد که به همت پژوهشگران گروه تاریخ کلام در پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام) سامان یافته است. در این مجموعه افزون بر زمینه ها و بسترها، جریان های کلامی این مدرسه، برخی موضوعات کلامی و چالش های این مدرسه پژوهش شده اند امید است اثر حاضر، پیش درآمدی شایسته در زمینۀ مطالعات تاریخ کلام امامیه، به ویژه در حوزۀ مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد باشد. بایسته است از همۀ پژوهشگرانی که در این مجموعه قلم زده و در مراحل گوناگون کار با شکیبایی و دقت همکاری کرده اند قدردانی کنم. همچنین شایسته است در این مقام از مسئولان محترم پژوهشگاه قرآن و حدیث، به ویژه رئیس محترم پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام) حجّة الاسلام و المسلمین محمدتقی سبحانی که افزون بر نظارت و ارزیابی مجموعه مقالات حق استادی بر پژوهشگران این پژوهشکده دارند، تقدیر و تشکر کنم.

سید علی حسینی زاده خضرآباد

دبیر گروه تاریخ کلام اهل بیت (علیهم السلام)

ص: 12

فصل اوّل:زمینه ها و بسترها

ص: 13

مناسبات امامیه و زیدیه؛ از آغاز غیبت صغرا تا افول آل بویه

اشاره

مناسبات امامیه و زیدیه؛

از آغاز غیبت صغرا تا افول آل بویه

سید اکبر موسوی تنیانی(1)

درآمد

امامیه و زیدیه، دو گروه اثرگذار شیعی، هماره در تاریخ اسلام مطرح بوده اند. نقش آفرینیِ سیاسی و فکری این دو نحله در پاره ای از زمان ها بارز و انکارناپذیر است. از این رو، ضروری است روابط این دو فرقه با همدیگر تحلیل شود تا با واکاویِ مناسبات آنها، ضمن بررسی برهه ای از تاریخ فکر امامیه، به نقاط هم گرایی و واگرایی آنها در آموزه های کلامی دست یابیم. مقالۀ پیش رو، در پی پاسخ به این پرسش است که «این دو فرقۀ مهم شیعه، در محدودۀ زمانی پس از آغاز غیبت صغرا تا افول آل بویه، در چه عرصه هایی و چه نوع تعاملی با یکدیگر داشته اند؟» این بازۀ زمانی، نقطۀ عطفی در تاریخ هر دو گروه به شمار می رود؛ چرا که امامیه در این عصر با رویداد غیبت وارد مرحلۀ جدیدی شد و در اواخر قرن چهارم به اوج تاریخ فکری خویش رسید. از سوی دیگر، زیدیان پس از مدت ها جنگ و گریز، در این دوره قدرت سیاسی یافتند، و در پی آن با بهره گیری از تعالیم برخی گروه های عقل گرا مانند معتزله، بیش از پیش در صدد تقویت پایه های فکری و عقیدتی خویش برآمدند. نقطۀ پایانی این موضوع از آن جهت اهمیت دارد که با افول قدرت سیاسی آل بویه در سال 447 قمری، به نوعی سیرِ رو به رشد تشیع، چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ علمی و فرهنگی، به محاق رفت. به نظر می رسد در این عصر (آستانۀ غیبت صغرا تا افول امامیه) مناسبات دو فرقۀ مهم شیعه، به دلیل پاره ای از

ص: 14


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)). Tanyani-110@yahoo.com

اشتراکات افزایش یافته و میان آنها در عرصه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تعاملات خوبی برقرار شده است؛ در عین حال، به سبب اختلاف در برخی از اصول مذهبی، در پیِ تمایز فرقه ای خویش نیز بوده اند.

برای پاسخ به پرسش و اثبات این فرضیه، روابط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امامیه و زیدیه را در این بازهٔ زمانی بررسی می کنیم:

1. تعامل اجتماعی و سیاسی

اشاره

امامیه و زیدیه در عرصه های سیاسی و اجتماعی با همدیگر در ارتباط بودند. «پیوند خانوادگی» یکی از عرصه هایی است که درهم تنیدگیِ اجتماعی این دو مذهب را به خوبی نشان می دهد.

یک. پیوندهای خانوادگی

شماری از خاندان های سرشناسِ - غالباً علوی تبارِ - این دو فرقه با داشتن روابط نَسَبی و سببی، ارتباطِ خانوادگی تنگاتنگی برقرار کرده بودند. وصلت ابو احمد موسوی (پدر سید مرتضی) با یکی از نوادگان ناصر اطروش (امامِ نام دار زیدیه) پیوند بین دو خاندان اصیل امامیه و زیدیه را فراهم کرد؛(1) از این رو، سید مرتضی و شریف رضی، دو تن از علمای برجستۀ امامیه، به یکی از مهم ترین خاندان های زیدی منسوب اند و سید مرتضی در مقدمۀ الناصریات از این انتساب با افتخارِ بسیار یاد کرده است.(2) گفتنی است هیچ دلیل قاطعی وجود ندارد که اجداد مادری سید مرتضی و سید رضی، به امامیه گرویده باشند. احتمالاً آنان بر مذهب زیدی باقی مانده اند.(3)

شایان ذکر است حسن بن محمد (م 368ق)، معروف به «ناصر صغیر» یا «ناصرک»،(4) پدربزرگ

ص: 15


1- . مروزی، الفخری، ص10 و 11.
2- . سید مرتضی، الناصریات، ص62 و 63.
3- . تنها ابن اسفندیار (متوفی قرن هفتم) از امامی مذهب بودن ابوالحسین احمد، پسر ناصر اطروش و جدّ مادری مرتضی و رضی سخن گفته است؛ مطلبی که هیچ یک از انساب نگاران و تاریخ نویسان بدان اشاره ای نکرده اند؛ از این رو، بعید است ابوالحسین پیرو امامیه باشد، چرا که وی همواره سردار سپاه اطروش بود و پس از پدر نیز در امور سیاسی حکومت علویان طبرستان نقش آفرین بود. افزون بر این، داعی صغیر زیدی - جانشین ناصر- نیز همسر دختر احمد بن ناصر اطروش بود. البته ابو الحسن، فرزند دیگر ناصر اطروش، از پیروان مذهب امامیه بود و با پدرش اختلاف داشت؛ و حتی با سرودن اشعاری او را هجو کرد و احتمالاً ابن اسفندیار بین اسامی آن دو برادر دچار اشتباه شده است. بنابراین، به احتمال فراوان اجداد مادری سید مرتضی همگی بر مذهب زیدی بوده اند (ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج1، ص97 و 98؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص309).
4- . مروزی، الفخری، ص11؛ ابن طقطقی، الاصیلی، ص280.

سیدین نیز از رجال معتزله بود.(1) افزون بر این، داعی صغیر (م 316ق)، جانشین اطروش و فرزندش ابن داعی حسنی (م 360ق)، متکلم اعتزال گرا و امام زیدیان گیلان،(2) پدربزرگ و دایی فاطمه بنت حسن هستند؛(3) از این رو، بعید نیست رویکرد اعتزالی سید مرتضی، از منسوبان زیدی و معتزلی اش ناشی شده باشد. به هر روی، این دو خاندانِ ریشه دار امامی و زیدی روابط خاندانی عمیقی داشته اند. علاوه بر خاندان مادریِ سید مرتضی و سید رضی، برخی از تبار پدری وی نیز پیرو مذهب زیدیه بوده اند.(4) ظاهراً خانوادۀ همسر سید رضی نیز زیدی مذهب بودند.(5)

در میان خاندان ذی نفوذ «آل زباره» که در نیشابور دارای جایگاه والایی بودند،(6) امامیان و زیدیان پیوند نزدیکی داشته اند. ابومحمد یحیی علوی، متکلم امامیه و شخصیت متنفذ سیاسی نیشابور، از تبار این خاندان است؛(7) همان کسی که شیخ صدوق در سفر به نیشابور در منزل وی اسکان یافت و بعضی از مجالس امالی خویش را در آنجا برگزار کرد.(8) این در حالی است که پدر وی زیدی مذهب بود و در نیشابور قیام کرد و به نام خود خطبه خواند.(9)

در میان خاندان سادات هارونی نیز عده ای به امامیه و برخی به زیدیه گرایش داشته اند. حسین بن هارون و فرزندش عبدالعظیم، پیرو مذهب امامیه بودند؛(10) در حالی که دو تن از فرزندان دیگرش به نام های المؤید باﷲ هارونی (م 411ق) و ابوطالب هارونی (م 424ق) به سوی زیدیه گرویده بودند و در تقویت تعالیم زیدی آثار مهمی تألیف کردند. با توجه به موارد یاد شده می توان دریافت که امامیان و زیدیان در حیطۀ خانوادگی ارتباط تنگاتنگی داشته اند، به گونه ای که هریک از این خاندان ها،شخصیت های اثرگذار هر دو مذهب را در خود جای داده بود. جالب توجه اینکه غیر از بحث های علمی هیچ گونه تنش اجتماعی در میان آنان گزارش نشده است.

ص: 16


1- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص120.
2- . هارونی، الافاده، ص64-74.
3- . رازی، الشجرة المبارکه، ص83.
4- . یمانی، النفحة العنبریه، ص80 و 81.
5- . ابن طقطقی، الاصیلی، ص176و250.
6- . ابن فندق، لباب الانساب، ج2، ص492 - 523.
7- . طوسی، فهرست، ص264.
8- . صدوق، امالی، ص706.
9- . ابن فندق، لباب الانساب، ج2، ص495.
10- . مروزی، الفخری، ص163.

دو. همکاری در عرصۀ سیاسی

اوج همکاری سیاسی امامیه و زیدیه در دولت زیدی مذهب آل بویه(1) دیده می شود. آنها در این دولت در دو حوزۀ سیاسی - فرهنگی و سیاسی - اجتماعی تعامل درخور توجهی داشته اند. شیعیان امامی به نوعی از حکومت داری آنان خرسند بودند. علمای امامیه با توجه به فضای فراهم شده از سوی بویهیان، از همکاری با امرا و وزرای بویهی استقبال کردند. شیخ صدوق از عالمان نامدار امامیه در ری در دربار رکن الدولۀ بویهی حضور یافت. با اینکه صدوق به طیف نص گرایان امامیه وابسته بود، بویهیان زیدی - معتزلی در ری از او استقبال و فضای خوبی برای اظهار نظر علمی برای وی فراهم کردند. شیخ صدوق نیز در این وضعیت مناسب، با برگزاری مجالس علمی به طرح مبانی معارف امامیه و دفاع از آن دست یازید.(2) حسین بن علی بن بابویه، برادر شیخ صدوق، نیز در جرگۀ علمای دربار بویهیان ری قرار داشته و صاحب بن عَبّادِ زیدیِ معتزلی به دیدۀ احترام و اکرام به او می نگریسته است. حتی وییکی از آثار خویش را به این وزیر آل بویه تقدیم داشت.(3) دیگر دانشمندانِ امامیه نیز روابط تنگاتنگی با صاحب بن عبّاد برقرار کرده بودند.(4)

ص: 17


1- . در تشیع آل بویه هیچ اختلافی نیست، ولی در نوع تشیع آنان بین برخی از محققان اختلاف نظر وجود دارد. جمعی از مستشرقان مانند اشپولر، فرای و آربری بر تشیع امامی آنان پافشاری کرده اند و عده ای از پژوهشگران مانند رسول جعفریان نیز با شواهد نه چندان قوی، با آنها هم نظر گشته اند. در مقابل، برخی از نویسندگان از زیدی بودن ابتداییِ آل بویه و تشیع امامیِ پسینی آنان سخن به میان آورده اند. در تأیید نظریۀ این عده می توان گفت، دست کم نسل اول آل بویه، یعنی برادران مؤسس دولت بویهی (رکن الدوله، عماد الدوله و معزالدوله) پیرو مذهب زیدیه بوده اند؛ چون عماد الدوله جزء سرداران ناصر اطروش بوده است و نیز این سه برادر در زمرۀ فرماندهان حسن بن قاسم (داعی صغیر)، آخرین حاکم علویان طبرستان، قرار داشته اند. شاهد دیگر آنکه معزالدوله بویهی پس از بحث و گفت وگو با برخی از علمای امامیه، آشکارا به امامت ابن داعی علوی، از رهبران زیدیه، اعتراف می کند و از سوی دیگر، رکن الدوله ضمن پذیرش امامت ابن داعی علوی، از یاری نرساندن به وی در گیلان و دیلم عذر می خواهد. افزون بر این، بویهیان پس از به دست گرفتن زمام امور در بغداد بنا داشتند یکی از علویان را به جای خلیفۀ عباسی بر مسند خلافت بنشانند که این امر با دیدگاه زیدی بودن آنان سازگار است. وانگهی، باید تأکید شود هیچ گونه دلیل صریحی مبنی بر تغییر مذهب برادران بویهی از زیدیه به امامیه در دست نیست. البته برخی، از گرامی داشت آل بویه دربارۀ شعائر شیعی مانند عزاداری در عاشورا، جشن غدیر، لعن خلفا و... نیز سخن میان آورده اند؛ دانسته است که زیدیه نیز مانند امامیه به این شعائر اهمیت می داده است. اما نسل دوم بویهیان به امامیه روی آوردند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: هارونی، الافاده، ص65 - 69؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 16، ص 116؛ جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 375 و 376).
2- . نجاشی، رجال، ص392.
3- . ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص306.
4- . همان، ص242.

در دیوان نقابت نیز امامیان و زیدیان همکاری نزدیکی داشته اند. زعامت نقابت طالبیان همواره بین سادات امامی مذهب و زیدی مذهب می چرخید؛ از این رو، طبیعی بود دو فرقۀ امامیه و زیدیه در این زمینه با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. البته در پی این روابط، احساس قرابتشان نیز تقویت می شد. ابو عبداﷲ محمد بن حسن، معروف به ابن داعی (دایی مادر سید مرتضی) - از امامان زیدیه - در سال 346 قمری به پیشنهاد و اصرار علویان بغداد از سوی معزالدولۀ بویهی به این سمت گمارده شد.(1) باید توجه داشت در این انتخاب همۀ سادات بغداد -چه امامیه و چه زیدیه- نقش بسزایی داشتند، که این موضوع از همدلی و هم نظریِ آنان در انتخاب نقیب النقبا حکایت دارد. ابن داعی پس از بر عهده گرفتن منصب نقابت، پدر سید مرتضی، ابو احمد موسویِ امامی مذهب را به نقابت بصره منصوب کرد.(2)

سه. همکاری در عرصه های اجتماعی

پیروان این دو مذهب در عرصۀ اجتماعی نیز همکاری می کردند و امیران بویهی در این زمینه نقش برجسته ای داشته اند؛ برای مثال،، صاحب بن عباد، وزیر زیدی مذهب آل بویه، در رفع نیازهای شهر امامی نشین قم، توجه ویژه ای داشته است. نویسندۀ تاریخ قم در این باره می نویسد: «بعضی از ایادی و نعم مولانا صاحب الجلیل کافی الکفاة که در حق اهالی و متوطنان و ساکنان بلدۀ قم - که شهر من است - بر سبیل عموم فرموده است، و در حق سایر بلاد بر وجه خصوص».(3) صاحب بن عباد با انجام دادن کارهای عمرانی و فرهنگی، از قبیل آب رسانی به برخی از نواحی قم و ساختن کتابخانۀ مملو از کتاب در آن شهر، در عمران و آبادی آن دیار همت گماشت؛(4) از این رو، نزد اهالی قم محبوبیت فزاینده ای داشته و حسن بن محمد اشعری قمی(م 378ق) پس از تمجید فراوان از او، کتاب تاریخ قم را به وی تقدیم کرده است.(5) رکن الدولۀ بویهی در حملۀ سنیان اصفهان به قم - به سبب سبّ خلفا- به حمایت از اهالی قم برخاست و اصفهانی های مهاجم را مجازات کرد.(6) شمار اندکی از زیدیان در کنار مردم قم، که غالباً امامی مذهب بودند، زندگی می کردند(7) و حتی برخی از آنان با امامان زیدیِ

ص: 18


1- . هارونی، الافاده، ص68.
2- . همان، ص69.
3- . قمی، تاریخ قم، ص8.
4- . همان، ص11.
5- . همان، ص19.
6- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص261.
7- . قمی، تاریخ قم، ص623.

یمن در ارتباط بودند.(1) موارد یاد شده، نشان تعامل و همکاری سازندۀ این دو گروه در مسائل اجتماعی است.

چهار. همکاری در برابر مخالفان تشیع

در جهان اسلامِ آن روزگار، آموزه ها و باور داشت های زیدیان نیز مانند امامیان در کانون انتقاد مخالفان قرار داشت. بسیاری از علمای اهل سنت، زیدیه را مانند امامیه فرقه ای مبتدعه می پنداشتند.(2) ابن بطه عکبری(م 387ق)، از علمای اهل حدیث عراق، زیدیان را همانند امامیه خارج از دین اسلام و رهبرانشان را ائمۀ ضلال و پیشگام در کفر معرفی می کند.(3) او در کتاب دیگرش الابانه نیز زیدیه و امامیه را در زمرۀ اهل اهواء برشمرده است.(4) از همین رو، در تنش های اجتماعی نیز گروه های مخالف شیعه، با زیدیه و امامیه برخوردی یک سان داشتند؛ مثلاً در سال 407 قمری، اهل سنتِ واسط در حمله به محله های شیعه نشین و ویران کردن خانه هایشان، هیچ تمایزی بین امامیان و زیدیان قائل نشدند.(5)

بی تردید وجود دشمن مشترک، به ویژه تنگ نظریِ مخالفان بر ضد شیعه (زیدیه و امامیه)، از عوامل مؤثر در هم گرایی این دو فرقه در جامعۀ اسلامی بوده است تا با این هم بستگی اجتماعی در برابر فشارهای گروه های مخالف، در جبهه ای واحد مقاومت کنند؛ از این رو، آنان در کشمکش های اجتماعی هماره در کنار هم بوده اند. برای نمونه،، ترکان سنی مذهب بغداد در سال 363 قمری به رهبری سبکتکین ترک، بر ضد عزالدولۀ بویهی شورش کردند که به گزارش تاریخ نویسان آن عصر، شیعیان بغداد (امامیه و زیدیه) قاطعانه به حمایت بویهیان برخاستند.(6)

یکی از ویژگی های بارز زیدیان جارودی، دشمنی با خلفای نخستین بوده است و امامیان نیز دراین ویژگی با زیدیان اشتراک نظر داشتند. این اعتقاد مشترک در پاره ای از زمان ها موجب هم نظری این دو گروه در عرصۀ اجتماعی شده است؛ برای مثال،، ابن عقده، محدث پر آوازۀ زیدیه در مسجد براثای بغداد - پایگاه امامیه و مرکز بدگویی به دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)(7) - به نقل مثالب صحابه برای شیعیان

ص: 19


1- . الهادی الی الحق، مجموع رسائل، ص550.
2- . سمعانی، الانساب، ج3، ص188.
3- . ابن بطه، الشرح و الابانه، ص279-288.
4- . همو، الابانه، ج1، ص 157 - 255.
5- . ابن جوزی، المنتظم، ج15، ص120.
6- . همان، ج14، ص226 و 227.
7- . خطیب، تاریخ بغداد، ج8، ص17.

می پرداخت.(1) همچنین آزادی شیعیان در برگزاری شعائر مذهبی، از قبیل سوگواری عاشورا و جشن غدیر و نیز برائت علنی از مخالفان اهل بیت، از سوی امیران زیدی مذهب آل بویه(2) در هم گرایی میان شیعیان زیدی و امامی بی تأثیر نبوده است.

2. تعامل علمی و فرهنگی

یک. داد و ستد میراث حدیثی

از آنجا که میراث معرفتی و عقیدتی و نیز مبانی فکری زیدیه و امامیه برگرفته از اهل بیت (علیهم السلام) است، این دو گروه ناگزیر به همکاری و تعامل علمی بودند؛ به بیانی دیگر، امامانِ امامیه یکی از عوامل مهم این تعامل بوده اند. زیدیان هرچند به امامت امامان اثنی عشر - غیر از امام علی و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) - باورمند نبوده اند، جایگاه علمی امامان امامیه را هیچ گاه انکار نکرده و مرجعیت علمی آنان را پذیرفته و حتی برخی از رهبرانشان نزد ائمۀ امامیه تلمذ کرده اند؛ برای نمونه، یحیی بن عبد اﷲ محض(امام زیدیه) از شاگردان امام جعفر صادق (علیه السلام)است.(3) برخی از نویسندگان، ناصر اطروش، امام زیدیه را نیز از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری (علیه السلام)معرفی کرده اند.(4) پدر اطروش نیز در زمرۀ اصحاب امام جواد (علیه السلام)بود.(5) ابن داوود حلی در کتاب رجال بیش از 25 نفر از راویان زیدی را نام می برد که از طریق آنان بسیاری از روایات ائمه در منابع امامیه وارد شده است.(6) افزون بر این، در منابع زیدیه بسیاری از روایات از امامان اختصاصیِ امامیه، همچون روایات امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم (علیهم السلام) در موضوعات گوناگون انتشار یافته است؛ حتی برخی از عالمان زیدی از نقل احادیث مرسل از ائمۀامامیه ابایی نداشتند.(7)

به دلیل میراث مشترک حدیثی است که در مجالس علمیِ بزرگان زیدی، منقولات راویان امامی خوانده و دربارۀ شخصیت آنان بحث و گفت وگو می شد.(8) زیدیان روایاتی را به نقل از محدثان امامی،

ص: 20


1- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج15، ص354.
2- . ابن جوزی، المنتظم، ج14، ص140، 150 و 151.
3- . طوسی، رجال، ص321؛ اصفهانی، مقاتل الطالبیین،ص 308 و 309.
4- . طوسی، رجال ، ص385؛ ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج1، ص98.
5- . همان، ص376.
6- . ابن داوود، رجال، ص291.
7- . اطروش، البساط، ص55.
8- . غضائری، تکملة رسالة ابی غالب، ص99 و 100.

مانند احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی و ابن ابی عمیر، در منابع روایی خود ذکر کرده اند.(1) عالمان زیدی نه تنها با طیف معتدل امامیه، بلکه با جریان غلو گرای امامیه نیز کم وبیش مراودۀ علمی داشتند؛ مانند ارتباط ابن عقده با خصیبی.(2) برخی از شخصیت ها در داد و ستد علمی میان دو این فرقه، بیشترین نقش آفرینی را داشته اند. یکی از این افراد، محدث شهیر شیعه احمد بن محمد بن سعید، معروف به ابن عقده جارودی کوفی (م333ق) است که اصحاب امامیه با وی حشر و نشر داشته و ضمن ستایش از ایشان،(3) نزد او حدیث نیز فرا گرفته اند؛(4) لذا احادیث فراوانی در موضوعات گوناگون از طریق او در منابع روایی امامی آمده است.(5) فهرست نگاران امامی نیز از طریق ابن عقده به بسیاری از تألیفات امامیان نخستین دست یافته اند.(6) هارون بن موسی تلعکبری(م 385ق)، محدث برجستۀ امامیه نیز یکی از حلقه های اتصال زیدیه و امامیه است. او با فراگیری حدیث نزد ابن عقدۀ جارودی و ابن بقال زیدی، ارتباط علمی بین زیدیه و امامیه را حفظ کرد.(7) همچنین ابوالمفضل شیبانی(م 387ق)، راویِ نام آور شیعه و شاگرد کلینی (م 329ق) که منابع امامیه و زیدیه مشحون از روایات اوست،(8) نقش مهمی در مراودات علمی آن دو فرقه داشته است. محمد بن علی بن خلف العطار نیز از جملۀ این افراد است که روایات فراوانی از طریق وی در آثار حدیثی امامیه راه یافت.(9) علاوه براینان، روایات افرادی چون ناصر اطروش نیز کم وبیش در منابع امامیان یافت می شود.(10) از سوی دیگر، منقولات عالمان امامی، مانند شیخ صدوق و ابن عبدک جرجانی، نیز در مجامیع زیدیان وارد شده است.(11)

ص: 21


1- . اطروش، همان، ص75.
2- . ر.ک: ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص279.
3- . نجاشی، رجال، ص94.
4- . طوسی، رجال، ص424؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص66.
5- . صدوق، خصال، ص203؛ نعمانی، الغیبه، ص42، 59، 62، 72 و...؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج1، ص168، 464 و ... .
6- . طوسی، فهرست، ص97، 123، 130، 144، 159 و 161.
7- . همو، رجال، ص432و433.
8- . همو، تهذیب الاحکام، ج10، ص23؛ شجری، امالی الاثنینیه، ص98، 228و475؛ همو، امالی الخمیسیه، ص12، 33، 41و63.
9- . صدوق، امالی، ص134، 135و305؛ همو، معانی الاخبار، ص 125و132.
10- . همو، امالی، ص94؛ همو، معانی الاخبار، ص 287 و 288؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص334؛ طبری، دلائل الامامه، ص26 و 27.
11- . هارونی، تیسیر المطالب، ص 89، 99، 206، 222، 230و232؛ جشمی، تنبیه الغافلین، ص176.

امامیان نیز به ارتباط علمی با زیدیان اهمیت می دادند؛ از این روست که ابن جنید اسکافی در سفر به نیشابور به استماع حدیث از زیدیان توجه نشان داد.(1) برخی از امامیان در این زمینه به شکل افراطی سعی داشتند خود را به زیدیان نزدیک کنند. ابن برنیه، عالم امامیه و نوادۀ دختریِ نایب دوم، به سبب معاشرتش با ابوحسین بن شیبۀ علوی زیدی کتابی برای وی تألیف کرد و در این کتاب با استدلال به یک حدیث و با احتساب زید بن علی، تعداد امامان را سیزده تن برشمرد.(2)

گفتنی است زیدیه و امامیه در انتشار و حفظ آثار مهمی چون: صحیفۀ سجادیه،(3) صحیفة الرضا (علیه السلام)،(4) نهج البلاغه(5) و تفسیر ابی الجارود از امام باقر (علیه السلام)(6) اهتمام ویژه ای داشته اند.

دو. توجه به دستاوردهای علمی یکدیگر

تبادلات فرهنگی زیدیان و امامیان به حدیث اختصاص نداشت، بلکه فرهیختگان این دو فرقه به آرا و اندیشه، و نیز به محصولات علمی یکدیگر توجه نشان می دادند. ابوطالب هارونی (م424ق) در دفاع از مسئلۀ «امامت»، از نظریات هشام بن حکم و هشام بن سالم در کتاب الدعامة فی الامامه بهره برده است.(7) المؤید باﷲ هارونی (م 411ق) نیز آثار ابن قبۀ رازی و ابن عبدک جرجانی، دو متکلم برجستۀ امامیه در نقد اسماعیلیه را سودمند تشخیص می دهد و حتی در این زمینه آنان را اسلاف خویش معرفی می کند.(8) ظاهراً زیدیان از برخی کتاب های محمد بن جریر طبری امامی نیز بهره برده اند.(9)افزون بر این، عالمان زیدی جایگاه و شخصیت علمی بعضی از دانشمندان امامی را می ستودند.(10)

از سوی دیگر، علمای امامیه نیز تولیدات علمی نویسندگان زیدی را از نظر دور نگاه نمی داشتند؛ مثلاً در عرصۀ دانش رجال به دلیل منابع مشترک روایی، رجال شناسان امامی از آرای دانشیان زیدی در این زمینه استفاده می کردند.(11) شیخ طوسی ضمن ستایش از کتاب رجالی ابن عقدۀ جارودی دربارۀ

ص: 22


1- . طوسی، الرسائل العشر، ص259 و 260.
2- . نجاشی، رجال، ص440.
3- . ابن المؤید باﷲ، طبقات الزیدیه، ج1، ص 296 و ج2، ص 708و749.
4- . همان؛ مؤیدی، لوامع الانوار، ج1، ص594و595.
5- . مؤیدی، لوامع الانوار، ج1، ص564و572.
6- . تهرانی، الذریعه، ج4، ص251؛ وجیه، اعلام مؤلفین الزیدیه، ص436.
7- . هارونی، الدعامه، ص27.
8- . المؤید باﷲ، اثبات نبوة النبی، ص13.
9- . وزیر، فلک الدوار، ص69.
10- . بستی، المراتب، ص 166؛ ابن فندق، لباب الانساب، ج2، ص498.
11- . ابن غضائری، رجال، ص13؛ حلی، خلاصة الاقوال، ص94، 109و198.

اصحاب امام صادق (علیه السلام)، از آن در تدوین کتاب الرجال خویش بهره برده است.(1) پیش از وی نیز ابن نوح سیرافی بر آن اثر شرحی نوشته بود.(2)در راستای این تعامل فرهنگی، سید مرتضی نیز کتاب الناصریات را در شرح فقه ناصر اطروش نگاشت.

عالمان امامیه برای گرم نگه داشتن این ارتباط علمی و فرهنگی و تقویت آن، گام های مهمی برداشتند. آنان در بزرگداشت شخصیت و اقدامات برخی از رهبران زیدی آثاری تألیف کردند، که می توان کتاب زید بن علی اثر شیخ صدوق (م 381ق)،(3) کتاب اخبار زید اثر محمد بن زکریا غلابی (م 298ق)(4) و کتاب های اخبار صاحب فخ و اخبار یحیی بن عبداﷲ بن حسن اثر ابو الحسن جوانی(5) را نام برد. بر این اساس، بعضی از نویسندگان امامیه و زیدیه نیز برخی از تألیفات خود را به سلاطین و امرای زیدی و امامی اهدا کردند. شیخ صدوق کتاب عیون اخبار الرضا (علیه السلام)(6) و برادرش حسین بن علی بن بابویه کتاب التوحید و نفی التشبیه(7) و حسن بن محمد قمی کتاب تاریخ قم(8) را به صاحب بن عباد، وزیر زیدی مذهب آل بویه، اهدا کرده اند. ابن جنید، از علمای امامیه، نیز در پاسخ به برخی پرسش های معزالدولۀ بویهی کتاب جوابات معزالدوله را نگاشت.(9) از سوی دیگر، ابوالفرج اصفهانی زیدی(م 356ق) نیز کتاب الاغانی را به سیف الدولۀ حمدانی، امیر امامی مذهب حلب تقدیم کردهاست.(10)

3. تقابل علمی

اشاره

با وجود همکاری ها و تعاملات مثبت و سازندۀ زیدیان و امامیان در عرصۀ اجتماعی و فرهنگی، آنان در برخی از حوزه های علمی به رویارویی یکدیگر می رفتند و بسیار به ردّ و نقد هم دیگر می پرداختند. این کشمکش های علمی، ریشه در دوران حضور داشت؛ البته برخی از خلفای عباسی آن عصر نیز

ص: 23


1- . طوسی، رجال، ص17.
2- . همو، فهرست، ص84.
3- . نجاشی، رجال، ص390.
4- . همان، ص346.
5- . همان، ص262.
6- . تهرانی، الذریعه، ج15، ص375.
7- . ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص306.
8- . قمی، تاریخ قم، ص19.
9- . نجاشی، رجال، ص388.
10- . حموی، معجم الادباء، ص97 و 98.

سعی داشتند آتش اختلافات این دو فرقه را روشن نگه دارند.(1) حجم انتقادهای زیدیه از امامیه، از لحاظ کمّی و کیفی بیشتر بوده است.

دانسته است که کلام و آرای عقیدتی زیدیان مدت ها پس از پایه گذاری کلام امامیه، تبیین، نظریه پردازی و سپس تدوین شد. به نظر می رسد زیدیان در ابتدای پایه گذاری کلامی شان به سبب میراث مشترک معرفتی(احادیث اهل بیت (علیهم السلام))، در بعضی از مسائل - غیر از مسئلۀ امامت - با امامیان هم فکر و هم سو بودند(2) و حتی قاسم رسی نیز مانند برخی از اصحاب امامیه به تشبیه متهم شد،(3) ولی به تدریج از امامیان فاصله گرفتند و در دامان جریان های رقیب امامیه (مانند معتزله) افتادند. شاید بتوان دلایلی برای این روی گردانی و جدایی یافت:

یک: حمایت نکردن صریح و قاطع امامیان از قیام های زیدیه و همچنین اختلاف آنها در موضوع «امامت»، عالمان زیدی را مجبور کرد در قرن سوم برای سر و سامان دادن و هویت بخشی مذهبی خویش اقدام کنند. اینان در زمینۀ استقلال و هویت سازی مذهبی آثاری نوشتند، تا در عرصۀ دینی، سیاسی و حتی اجتماعی گروهی ممتاز از امامیه شناخته شوند. قاسم رسی(م 246ق) و نوادۀ وی الهادی الی الحق(م 298ق)، از عالمان برجستۀ زیدیه، نقش مهمی در این زمینه ایفا کردند. طبیعی است در برهه ای که زیدیان برای هویت سازی خود می کوشیدند، در نقد و ردّ سایر جریانات رقیب مانند امامیه از هیچ کوششی فرو گذار نکنند؛(4) چرا که امامیه با وجودِ داشتنِ خاستگاه مشترک و اشتراکات فراوان عقیدتی با زیدیه، اختلافاتی نیز، به ویژه در مباحث امامت، با آنها داشته اند. رسالۀالرد علی الرافضه اثر قاسم رسی را می توان در این راستا ارزیابی کرد.(5) رسی در این اثر به بحث برانگیزترین مسئله میان زیدیه و امامیه، یعنی موضوع «امامت» پرداخته و کوشیده با ردّ دیدگاه امامیه، نظرگاه متمایز زیدیان را در این باره تبیین کند.(6)

دو: تندرویِ گروه های غلوگرای امامی، زیدیان را به این تمایزگذاری واداشت تا بدین گونه دامن خویش را از برخی اتهامات گروه های افراطیِ امامیه دور نگه دارند؛ تا جایی که قاسم رسی، از نخستین نظریه پردازان زیدیه، در ردّ امامیان غالی کتابی با عنوان الرد علی الروافض من اهل الغلو

ص: 24


1- . در این باره بنگرید به مناظرۀ هشام و سلیمان بن جریر زیدی (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص530-537).
2- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج2، ص93.
3- . اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص368.
4- . وجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، ص1103-1110.
5- . رسی، مجموع کتب و رسائل، ص515-530.
6- . همان.

نگاشت.(1) می توان گفت رشد غالی گری در بستر امامیه به نوعی زیدیان را به بسیاری از عقاید امامیه بدبین ساخت؛ از همین رو، برخی از علمای متأخر زیدیه با وجود پذیرش تفکیک عقاید امامیان از غلات، مفوضه و گروه های باطنی گرا و تأکید بر مسلمان بودن امامیان، اندیشۀ امامیه را دهلیز باطنی گری معرفی کرده اند.(2)

رفته رفته اختلاف فکری و عقیدتی میان این دو گروه فزون تر و عمیق تر شد. آنان هرچه به سبب برخی اختلافات، از جمله موضوع غلو، از امامیان فاصله می گرفتند، همان اندازه به عقل گرایان معتزلی نزدیک می شدند. شاید بتوان حمایت رهبران معتزلی از قیام های امامان زیدی در قرون دوم و سوم را دلیل گرایش زیدیه به معتزله دانست. شایان ذکر است رهبران نخستین زیدیه مانند قاسم رسی در برابر بعضی تعالیم معتزلیان موضع گیری می کردند.(3) پس از وی در زمان هادی الی الحق نزدیکی به معتزلیان روند رو به رشدی به خود گرفت؛(4) البته معتزلیان هم برای پررنگ جلوه دادن اختلافات و شکاف هرچه بیشتر میان امامیه و زیدیه می کوشیدند.(5)

به هر روی، این اختلاف دیدگاه های امامیه با زیدیه در دوران غیبت صغرا وارد مرحلۀ جدیدی شد و پس از آن نیز ادامه یافت؛ زیرا امامیه در این عصر از نعمت حضور امام محروم شدند و این امر فضای مناسبی برای زیدیان فراهم آورد تا در برابر مبانی اعتقادی امامیان موضع گیری کنند. البته امامیان نیز در برابر این برخوردها، به دفاع از مبانی فکری خویش می پرداختند. هرچند عده ای از امامیان سعی داشتند نقاط مشترک را برجسته کنند، برخی زیدیان در برابر این تلاش ها مقاومت می کردند،(6) به گونه ای که در کتاب هایشان نام امامیه را در کنار نواصب و حشویه ذکر می کردند.(7) مجادله ها و کشمکش های علمی در این بازهٔ زمانی به قدری اوج گرفته بود که بین فرهیختگان ضرب المثل شده بود؛(8) حتی شعرای زیدی و امامی نیز تحت تأثیر این اختلاف نظرها به هجو تعالیم مذهبی هم دیگر روی آوردند.(9)

ص: 25


1- . وجیه، همان، ص 761.
2- . دیلمی، قواعد عقائد آل محمد (علیهم السلام)، ص2.
3- . هارونی، الافاده، ص34.
4- . عارف، الصلة بین الزیدیة و المعتزله، ص70.
5- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص535.
6- . طبری زیدی، مجالس الطبری، ص73.
7- . ابن قاسم، مجموع کتب و رسائل، ص115؛ طبری زیدی، مجالس الطبری، ص42و275.
8- . توحیدی، الامتاع والمؤانسه، ص282.
9- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص77.

مسئلۀ «امامت» محور بسیاری از این منازعه ها بود. عالمان نامدارِ هریک از این دو گروه سهم بیشتری در این درگیری ها داشته اند، در حالی که از درگیری اجتماعی توده ها گزارشی در دست نیست. اندیشوران زیدی و امامی، علاوه بر گفت وگو و مناظره های رو در رو،(1) در عرصۀ ردیه نویسی بر ضد هم دیگر فعال بوده اند.

یک. ردّیه نگاری زیدیان بر ضد امامیه

محمد بن قاسم رسی (م 279ق) یکی از نخستین کسانی است که در کتاب کلامی اصول التسعه، گذرا، آرای امامیه را در مبحث امامت به گونه ای انتقادآمیز طرح کرده است.(2) پس از وی الهادی الی الحق یمنی، مؤسس حکومت زیدیان یمن و از ائمۀ ممتاز زیدی که گرایش اعتزالی داشت، در ردّ اعتقاد امامیه کتاب الرد علی الامامیه را نوشت.(3) شاید بتوان الهادی الی الحق را آغازگر اصلی مجادله های علمی بین امامیه و زیدیه در این بازهٔ زمانی برشمرد. پس از او فرزندش، مرتضی لدین اﷲ(م 310ق) کتاب الرد علی الروافض را در ردّ امامیان نگاشت.(4) احمد بن موسی طبری(م 340ق)، از شاگردان الهادی الی الحق نیز در کتاب المنیر علی مذهب الامام الهادی پاره ای از آموزه های امامیه، مانند خلقت نوری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و امام علی (علیه السلام)را به چالش کشید.(5) او در این اثر، اتهامات بی اساسی را که بعضی از آنها از غلات شیعه نشئت گرفته بود، متوجه امامیه کرد.(6) گفتنی است طبریِ یادشده در یمنبا برخی از امامی مذهبان در بارۀ موضوعاتی چون امامت و علم امام مناظراتی داشته است.(7)

حسین بن قاسم عیانی(م 404ق)، یکی دیگر از امامان زیدی یمن، نیز در یکی از رسائل کلامی اش، اندیشۀ امامت و نیز برخی از صفات امام از دیدگاه امامیه را نقد کرده است.(8) با توجه به ارتباطاتی که امامان زیدی یمن با عراق داشتند، احتمال دارد آنان بیشتر آرا و عقاید امامیه را از عراق به دست آورده باشند؛ هرچند بعید نیست از طریق امامی مذهبان ساکن یمن به اندیشه های اعتقادی

ص: 26


1- . مامطیری، نزهة الابصار و محاسن الابرار، ص429.
2- . ابن قاسم، مجموع کتب و رسائل، ص115 و 116.
3- . یمانی، النفحة العنبریه، ص108.
4- . وجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، ص1014.
5- . طبری زیدی، المنیر علی مذهب الهادی، ص43، 136و139.
6- . همان، ص 42، 44، 45، 128، 139و275.
7- . همو، مجالس الطبری، ص29، 30، 31، 65، 66، 73و74.
8- . عیانی، المعجز، ص243-247.

امامیه آگاهی یافته باشند.(1) ابو زید علوی(م 326ق)، از متکلمان بنام زیدیان در ری، با نگاشتن کتاب الاشهاد، هجمه های تندی را متوجه باورداشت های امامیه در مبحث امامت کرد. نظریات ابوزید علوی، جامعۀ امامی ساکن ری را مجبور به واکنش کرد. ابن قبۀ رازیِ امامی مذهب در ردّ این اثر، کتاب نقض الاشهاد را به رشتۀ تحریر درآورد.(2) شایستۀ توجه است که ابن قبه علاوه بر این کتاب، اثر دیگری به نام التعریف علی الزیدیه(3) یا الردّ علی الزیدیه(4) را در عقیدۀ زیدیان نوشته بود. البته معلوم نیست که نگارش این اثر موجب شده تا ابوزید علوی، کتاب الاشهاد را در نقد سخنان ابن قبه بنویسد یا خیر.

بعضی از علمای زیدی در قرون بعد، درگیری علمیِ ابن قبه با ابوزید علوی را پی گیری کردند. المؤید باﷲ هارونی(م 411ق)، از امامان نامدار زیدیه که سابقه ای امامی نیز داشت، با نگاشتن کتاب النقض علی ابن قبه فی الاصول بر آتش این اختلاف بیش از پیش دمید.(5) ابوطالب هارونی(گرویدۀ از امامیه به زیدیه) نیز کتابی در موضوع امامت به نام الدعامة فی الامامه نوشت.(6) وی در این کتاب برخی از معتقدات امامیه همچون: عصمت امام، نص جلی، اعجاز غیر نبی، یا موضوعاتی مانند باور نداشتن امامیان به امامت زید بن علی را به چالش کشید.(7)

ابوالقاسم بستی، از عالمان اعتزال گرای زیدیه، در کتاب البحث عن ادلة التکفیر و التفسیق، بسیاربه امامیه انتقاد کرد. او هرچند امامیه را از سایر گروه های منسوب به امامیه، مانند خطابیه، مفوضه، باطنیه و اصحاب تناسخ جدا و به تکفیر این گروه ها حکم می کرد و دربارۀ تکفیر امامیه احتیاط می ورزید،(8) از انتقاد به باورداشت های امامیان ابایی نداشت.(9) البته او در پاره ای از موارد با آرای بیشتر زیدیان نیز به مخالفت می پرداخت و به این اختلاف نظر هم اذعان داشت؛ برای مثال،، وی، بر خلاف نظر زیدیان، منکران امامت را فاسق نمی دانست.(10) از این رو، حتی سخنان محمد بن جریر

ص: 27


1- . طبری زیدی، مجالس الطبری، ص29و30.
2- . صدوق، کمال الدین، ص94.
3- . طوسی، فهرست، ص207.
4- . نجاشی، رجال، ص275.
5- . المنصور باﷲ، الشافی، ج1، ص330.
6- . وجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، ص1122.
7- . هارونی، الدعامه، ص 185-199، 203 و 229-246.
8- . بستی، البحث عن ادلة التکفیر و التفسیق، ص97.
9- . همان، ص97-99.
10- . همان، ص102و120.

طبری امامی در کتاب المسترشد مبنی بر مذمت خلفای نخستین را نمی پذیرفت و رد می کرد.(1)

دو. ردّیه نگاری امامیان بر ضد زیدیه

در برابر موضع گیری های تند زیدیان در برابر امامیه، علاوه بر ابن قبه، سایر دانشیان امامی نیز به نقد افکار آنان دست یازیدند و با این هدف، کتاب های بسیاری نوشتند. حسین بن اشکیب مروزی، از متکلمان امامی(زنده در نیمۀ دوم قرن سوم) با نوشتن کتاب الردّ علی الزیدیه جزء نخستین کسانی است که در مقابل زیدیان جبهه گیری کرد.(2) سپس عیاشی سمرقندی، شاگرد ابن اشکیب، با نگاشتن کتاب اثبات امامة علی بن الحسین دیدگاه زیدیان را دربارۀ اعتقاد نداشتن به امامت امام سجاد (علیه السلام)رد کرد.(3) ابومحمد نوبختی(م 310ق)، متکلم ممتاز امامیه، کتابی با عنوان الردّ علی فرق الشیعه ما خلا الامامیه نوشت.(4) به نظر می رسد، وی در این اثر، زیدیه را در جایگاه مهم ترین فرقۀ شیعه نقد کرده است. ابن جنید اسکافی(متوفی نیمۀ دوم قرن چهارم)، فقیه و متکلم نامدار امامیه، کتاب الشهب المحرقه للابالیس المسترقه را در نقد ابن بقال متوسط(م 363ق)، متکلم مشهور زیدیه نگاشت.(5) ابوالقاسم کوفی(م352ق) یکی دیگر از دانشوران امامی به دلیل آشنایی با زیدیان عراق، کتاب الردّ علی الزیدیه را در ردّ افکار آنان نوشت.(6) حسین بن هارون حسنی(زنده در قرن چهارم قمری) که بر خلاف فرزندانش (المؤید باﷲ و ابوطالب هارونی) پیرو مذهب امامیه بود، بنابر گزارش یکی ازنویسندگان زیدی، بر ضد زیدیان فعال بوده و به دستور او کتاب هایی به نام ناصر اطروش در ردّ تعالیم زیدیان جعل می شده است.(7) گفتنی است وی همچنین دربارۀ آموزه های دو مذهب امامیه و زیدیه، با فرزندش مؤید باﷲ که به زیدیه پیوسته بود، مناظره و گفت وگو می کرد.(8)

رویداد غیبت و در پی آن نابسامانی عقیدتی جمع کثیری از امامیان، فرصتی برای زیدیان پدید آورد تا بیش از پیش تعالیم امامیه، به خصوص آموزۀ امامت را آماج حملات خویش قرار دهند؛ از این رو، شیخ صدوق (م 381ق) بخشی از کتاب کمال الدین و تمام النعمه را به پاسخ زیدیان در این زمینه

ص: 28


1- . همان، ص130-133.
2- . نجاشی، رجال، ص44.
3- . همان، ص352.
4- . همان، ص63.
5- . طوسی، فهرست، ص209.
6- . نجاشی، همان، ص266.
7- . بی نام، ورقه 13.
8- . ابن ابی الرجال، مطلع البدور، ج2، ص221.

اختصاص داده است.(1)

مجادله های علمیِ امامیه و زیدیه در دوران شیخ مفید، اندیشور نام آور امامیه در بغداد، به اوج خود رسید. زیدیان که در این دوران از جمعیت انبوهی در عراق و به ویژه بغداد برخوردار بودند، دربارۀ بسیاری از مسائل اختلافی بین مذهبی، با حضور در مجالس شیخ مفید با وی مناظره می کردند.(2) شیخ مفید نیز در ردّ آرا و اندیشۀ آنها آثاری را تألیف کرد. او کتاب المسائل الجارودیه را نوشت و در آن آرای زیدیان در مبحث امامت را با روشی جذاب نقد کرد. به نظر می رسد، این اثر که اکنون در دسترس است، همان کتاب المسائل الزیدیه باشد(3) که نجاشی در ضمن تألیفات شیخ مفید آورده است. افزون بر این، شیخ مفید کتاب دیگری به نام المسئلة علی الزیدیه در ردّ زیدیان نوشته بود(4) که امروزه موجود نیست. او کتابی نیز به نام النقض علی ابن عباد فی الامامه به نگارش در آورد که ظاهراً در نقد اندیشۀ صاحب بن عباد، وزیر زیدی مذهب آل بویه در مسئلۀ امامت است.(5) علاوه بر مفید، دو تن از شاگردانش به نام های حسن بن علی بن اشناس و جعفر بن محمد دوریستی نیز دو کتاب جداگانه با عنوان الردّ علی الزیدیه در نقد تعالیم زیدیه تألیف کردند.(6) بعد از این دوره، درگیری های این دو گروه به شکلی ضعیف ادامه یافت،(7) ولی با توجه به اوضاع نامناسب سیاسی و اجتماعی که از این عصربرای زیدیان پدید آمد، آنان از عرصۀ رقابت با امامیان کنار رفتند، تا جایی که امامیه، به مثابۀ پرجمعیت ترین فرقۀ شیعی، جای زیدیه را گرفت.(8)

4. روی آوری زیدیان و امامیان به مذهب یکدیگر

اشاره

با توجه به هم گرایی ها و ارتباطاتی که امامیه و زیدیه در عرصه های اجتماعی و فرهنگی با یکدیگر داشتند، برخی معتقدان آن دو گروه در پاره ای مسائل از همدیگر متأثر شدند. این تأثیر و تأثرات در حوزۀ اعتقادات، به خوبی مشهود است. در خلال روابط این دو فرقه، برخی از امامیان و نیز زیدیان از مذهبشان دست برداشتند و به مذهب گروه مقابل روی آوردند. همان گونه که پیش تر اشاره شد، جامعۀ

ص: 29


1- . صدوق، کمال الدین، ص63-80.
2- . مفید، الفصول المختاره، ص128-132 و 340.
3- . نجاشی، رجال، ص405.
4- . همان، ص400.
5- . همان، ص399.
6- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص68؛ عاملی، امل الامل، ج2، ص54و69.
7- . ابن بابویه رازی، فهرست، ص60؛ وجیه اعلام المؤلفین الزیدیه، ص583 و 584.
8- . نشوان، الحورالعین، ص166.

امامیه پس از غیبت صغرا و نیز سال ها پس از غیبت کبرا، در آشفتگی درونی به سر می برد. هم زمان با این تحولات در داخل امامیه، زیدیان نیز رفته رفته بنا به دلایلی - که در ادامه بیان خواهد شد - از امامیه و حتی از تراث اهل بیت (علیهم السلام) فاصله گرفتند و به گفتمان معتزلی نزدیک شدند.

یک. روی آوری زیدیان به امامیه

در این دوره، برخی از عالمان زیدیه با تغییر عقیدۀ زیدی به امامیه پیوستند. سابقۀ گرایش زیدیان به امامیه به دوران حضور و پیش از این بازهٔ زمانی باز می گردد،(1) اما در این دوره نیز اندکی از علمای زیدی به مذهب امامیه گرایش یافتند، که دلایل آن نامشخص است. ابراهیم بن محمد ثقفی، نویسندۀ پرتألیف شیعه، از مذهب زیدیه به مذهب امامیه گرایش پیدا کرد.(2) از چرایی و چگونگی تحول اعتقادی وی اطلاعی در دست نیست، ولی با توجه به اینکه در کوفه می زیست،(3) اثرپذیری وی از امامیۀ کوفه بعید نیست. ثقفی زمانی که به اصفهان آمده بود، مورد توجه شخصیت های علمی قم قرار گرفت، به گونه ای که برخی از بزرگان مانند احمد بن محمد بن خالد برقی با سفر به اصفهان، او را برای اقامت به قم دعوت کردند.(4) ابو الفضل محمد بن احمد جعفی کوفی، یکی دیگر از دانشمندان شیعۀ مقیم مصر، از زیدیه به امامیه گروید.(5) جعفی جایگاه والایی در بین امامیه داشت؛ از این رو، بعضیاز محدثان مشهور امامی برای استماع حدیث از او رهسپار مصر گردیدند.(6) همچنین کتاب مهم فقهی الفاخر وی نیز قرن های متمادی مورد توجه و اهتمام فقیهان امامیه قرار داشت.(7) ابوالحسن علی الادیب، فرزند ناصر اطروش(م 304ق) نیز پیرو مذهب امامیه بود. او حتی پدرش ناصر و مذهب زیدیه را هجو کرد.(8) از چگونگی روی آوری او به مذهب امامیه چیزی نمی دانیم. ظاهراً الثائر باﷲ بن مهدی بن الثائر باﷲ ثائری، از امامان زیدیۀ گیلان، نیز در این دوره به امامیه گروید.(9) از نحوۀ استبصار وی نیز آگاهی چندانی در دست نیست.

ص: 30


1- . ر. ک: طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص632-634.
2- . نجاشی، رجال، ص17.
3- . همان، ص16.
4- . همان، ص17.
5- . همان، ص374.
6- . ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص125.
7- . شهید اول، ذکری الشیعه، ج1، ص115، 262و... .
8- .ابن عنبه، عمدة الطالب، ص309.
9- . ابن بابویه رازی، فهرست، ص44و45.

گفتنی است نسل دوم آل بویه مانند عزالدوله و عضدالدوله، نیز به مذهب امامیه روی آوردند و به ائمۀ اثناعشر (علیه السلام)اظهار ارادت می کردند.(1) همچنین باید گفت عالمان امامی، به ویژه تاج العلماء بن ابی سعد صیزوری، در تغییر عقیدۀ بویهیان بسیار اثرگذار بودند.(2)

دو. روی آوری امامیان به زیدیه

تبلیغات ضد امامی معتزلیان و فرافکنی آنان بر ضد امامیه، به ویژه در موضوع امامت، موجب شد بعضی امامی مذهبان از باورهای خویش دست بکشند و به مذهب زیدیۀ معتزلی که قرابت بسیاری با امامیه داشته است، بپیوندند. خزاز قمی، اندیشور نامدار امامیه، در کتاب خود به تلاش های بی دریغ معتزلیان در دمیدن آتش تحیر امامیان در این زمان اشاره می کند.(3) دانسته است که زیدیان در این دوران در مسائل بسیاری، از معتزلیان اثرپذیرفته بودند؛ لذا با توجه به اختلاف آنان در موضوع امامت با امامیه احتمال دارد آنها با بهره گیری از روش های تخریبی معتزله بر ضد امامیه، بخشی از امامیانِ متحیر را به تغییر مذهب امامی تشویق کرده باشند.

ابو زید علوی(م 326ق)، زیدیِ اعتزال گرای مقیم منطقۀ ری(4) را می توان از اثرگذارترین افراد در عرصۀ تغییر مذهب امامیان برشمرد. او در ری با اندیشوران امامی در حال منازعۀ علمی بود و درمیدان تحول مذهبی امامیان نیز نقش بسزایی ایفا کرد. ممکن است ابوالعباس حسنی، اندیشور زیدی، با تلمذ نزد ابوزید علوی تحت تأثیر تبلیغات ضد امامی وی از مذهب امامیه به زیدیه گرایش یافته باشد.(5) ابوالعباس نیز با فراگیری اصول عقاید زیدیان معتزلی، در تغییر عقیدۀ برخی از امامیان نقش بسزایی داشت. برادران هارونی از جمله کسانی بودند که با تبلیغات ابوالعباس از امامیه روی برگرداندند و به زیدیه پیوستند.(6) به نظر می رسد در تحول مذهبیِ هارونی ها تنها ابوالعباس دخیل نبوده؛ ظاهراً دانش آموزیِ آنان نزد یحیی بن مرتضی، نوادۀ امام الهادی الی الحق یمنی و متأثر از معتزله در دیلم، در تحول مذهبی شان اثر گذار بوده است.(7) افزون بر این، نقش معتزلیانِ غیر زیدی مانند ابو عبداﷲ بصری معتزلی و قاضی عبدالجبار معتزلی نیز در تغییر عقیدتی آنها بی تأثیر نبوده

ص: 31


1- . جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص377.
2- . ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص70.
3- . خزاز، کفایة الاثر، ص7.
4- . بخاری، سرالسلسلة العلویه، ص63.
5- . حسنی، المصابیح، ص45.
6- . المحلی، الحدائق الوردیه، ج2، ص123.
7- . هارونی، الافاده، ص62.

است.(1) روی گردانی برادران هارونی، به ویژه المؤید باﷲ هارونی برای اندیشوران امامی ناخوش آیند و ناگوار بود؛ از این رو، شیخ مفید او را ناآگاه به عقاید امامیه خواند.(2) همچنین شیخ طوسی کتاب ارزشمند تهذیب الاحکام را به سفارش مفید و برای جلوگیری از این نوع انحراف های عقیدتی نوشت.(3) ابوطالب هارونی نیز برای تغییر دادن عقیدۀ برخی از دانشمندان امامی کوشش می کرد. بر اثر تلاش های وی، ابوالفرج علی بن حسین بن هندوی قمی(م 423ق)، ادیب، فیلسوف و طبیبِ نا مدار شیعه به زیدیه پیوست.(4)

ابوزید بلخی، اندیشور پرآوازۀ اسلامی نیز یکی دیگر از امامیانی است که در این دوره به مذهب زیدیه گرایش پیدا کرد. هرچند دربارۀ مذهب وی اندکی تناقض وجود دارد، با این حال گفته شده است او ابتدا بر مذهب امامیه بوده و پس از مدتی از آن برگشته است.(5) بنابر گزارش ابوحیان توحیدی، وی پس از مدتی مذهب زیدی خویش را اظهار کرد.(6) از زمان دگرگونی عقیدتیِ ابو زید اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی به نظر می رسد این تحول عقیده پس از سفر او به عراق صورت پذیرفته باشد؛ چون برخی گزارش ها حاکی از آن اند که ابوزید بلخی زمانی که بر مذهب امامیه بود، در خلال مسافرتش بهعراق - در بحبوحۀ آغاز غیبت صغرا - برای امر امامت (یا طلب امام) تحقیق می کرده است.(7) ابو زید که او را جزء سه متکلم ممتاز جهان اسلام برشمرده اند،(8) هشت سال در عراق به سر برد و در آنجا نزد دانشمندانی چون یعقوب بن اسحاق کندی(م 258ق) تلمذ کرد.(9) او ظاهراً در آنجا با ابو القاسم بلخی، متکلم معتزلی، رابطه برقرار کرده بود و این ارتباط دوستانه در دوران حضورشان در بلخ نیز ادامه داشت.(10) احتمالاً ابوزید به سبب این هم نشینی با ابوالقاسم بلخی معتزلی، به اندیشۀ اعتزال گرایش پیدا کرد. افزون بر این، ممکن است ارتباطات علمی او با علمای مختلف در عراق در تغییر دیدگاه مذهبی اش اثر گذار بوده باشد؛ به خصوص آنکه برخی از علمای هم نشین وی در عراق بر

ص: 32


1- . المحلی، الحدائق الوردیه، ج2، ص165؛ جشمی، جلاء الابصار، ص125.
2- . طوسی، تهذیب الاحکام، ج1، ص2و3.
3- . همان.
4- . المحلی، الحدائق الوردیه، ج2، ص168.
5- . ابن حجر، لسان المیزان، ج1، ص184.
6- . توحیدی، الامتاع و المؤانسه، ص170.
7- . حموی، معجم الادباء، ج3، ص74.
8- . همان، ص78.
9- . همان، ص72.
10- . همان، ص75 و 76.

مذهب امامیِ او خرده می گرفتند.(1) به هر روی، به نظر می رسد که با توجه به فرافکنی های مذهبی معتزله بر ضد امامیه و از سوی دیگر، قرابت زیاد معتزله، به ویژه معتزلۀ بغداد با زیدیه، ابوزید بلخی به سوی مذهب زیدیه روی گردان شده است.

نتیجه گیری

با توجه به مباحثی که مطرح شد، دو گروه مهم تشیع، یعنی زیدیه و امامیه، در دورۀ یاد شده در عرصه های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روابط گسترده ای با هم داشتند. قرابت های خانوادگی، اشتراک های مذهبی و وجود دشمن مشترک را می توان از مهم ترین عوامل این همکاری و هم گرایی دانست. این دو گروه مذهبی در دوران حکومت آل بویه بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شدند و در حوزه های گوناگون به تعامل پرداختند؛ چه آنکه سیطرۀ دولت شیعی مذهب آل بویه بر اکثریت اهل سنت، انسجام و تعامل اجتماعی و سیاسی گروه های اقلیت شیعه را ضروری می کرد؛ از این رو، عالمان و نخبگان امامیه بیش از هر زمانی دیگر درصدد همکاری و همراهی با دولت آل بویۀ زیدی مذهب برآمدند، تا جایی که این تعامل به تغییر عقیدۀ نسل دوم بویهیان از زیدیه به امامیه انجامید. افزون بر این، وجود خاندان های سرشناس علوی، مانند خاندان آل زباره و ابواحمد موسوی، که شخصیت هایی از امامیه و زیدیه را در خود جای داده بود، همکاری اجتماعی دو فرقۀ زیدیه و امامیه را اجتناب ناپذیر می کرد. این دو فرقه به دلیل داشتن میراث مشترک عقیدتی، در عرصۀ علمی نیزتعامل داشتند. در این دوره که عصر شکوفایی علمی مسلمانان قلمداد می شود، فرهیختگان زیدی و امامی بیش از پیش به میراث مشترک فرهنگی خویش توجه نشان دادند؛ از این رو، داد و ستد علمی بین دانشوران آن دو مذهب نیز رونق گرفت.

زیدیه و امامیه هرچند در عرصه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، روابط نسبتاً حسنه ای برقرار کرده بودند، هریک تمایز مذهبی خویش را حفظ کردند و به استحاله در اصول مذهبی همدیگر تن در ندادند؛ به ویژه آنکه زیدیان به سبب بعضی اختلافات با امامیه، درصدد هویت سازیِ عقیدتی جدیدی بودند؛ از این رو، آنان به این تمایزگذاری مذهبی توجه جدی نشان دادند و تنش های مذهبی را با امامیه در عرصۀ گفت وگوهای علمی و ردّیه نویسی دنبال کردند؛ به ویژه در دوره ای که امامیان در تحیر اعتقادی پس از غیبت به سر می بردند، آنان با مناسب دیدن این فضا و با بهره گیری از اندیشه های جریان مقتدر معتزله، درصدد فشار وارد کردن بر امامیه برآمدند. اما امامیه در برابر هجمه های هم تباران زیدی نه تنها دفاع کردند، بلکه در برخی مواقع در نقد آنان پیشگام نیز بودند. گفتنی است،

ص: 33


1- . همان، ص74.

در گیری های علمی زیدیان و امامیان پس از این دوره نیز به گونه ای ضعیف ادامه یافت. با این همه، به نظر می رسد زیدیان پس از این دوره، بنابر اوضاع نامناسب سیاسی و اجتماعی، به ناچار میدان داری تشیع را به امامیه واگذار کردند. در سایۀ این تقابل، بعضی از عالمان زیدیه و امامیه به مذهب یکدیگر روی آوردند.

در ریشه جوییِ تغییر عقیدۀ امامیان به مذهب زیدی می توان به خوبی ردپای معتزلیان را مشاهده کرد. در زمانی که امامیه پس از غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)در نابسامانی و تحیر عقیدتی به سر می بردند، زیدیان اعتزال گرا و معتزلیان غیر زیدی از این اوضاع نامناسبِ امامیه استفاده، و با تبلیغات تخریبی، جمع کثیری از امامیان را به تغییر عقیده تشویق کردند. از آنجا که زیدیه نزدیک ترین فرقه به امامیه و از سوی دیگر به معتزله به شمار می رفت، روی گردانان امامی به مذهب زیدیه روی آوردند. هرچند از دلایل تحول عقیدتی زیدیان به مذهب امامیه چیزی دانسته نیست، ولی به نظر می رسد داشتن میراث مشترک و نیز تعامل اجتماعی و فرهنگی در این زمینه بی تأثیر نبوده است.

ص: 34

کتاب نامه

1. ابن ابی الرجال، احمد بن صالح، مطلع البدور، تحقیق: عبدالرقیب مطهر، صعده: مرکز اهل البیت للدراسات الاسلامیه، 1425ق.

2. ابن اسفندیار، محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، تحقیق: عباس اقبال، تهران: اساطیر، 1389.

3. ابن بابویه رازی، منتجب الدین علی، فهرست، تحقیق: محدث اموی، قم: مکتبة المرعشی، 1366.

4. ابن بطه، عبیداﷲ بن محمد، الابانه، تحقیق: حسن بن عباس، قاهره: الفاروق الحدیثیة للطباعه، 1429ق.

5. ---------------- ، الشرح و الابانه، تحقیق: عادل آل حمدان، ریاض: دار الامر الاول، 1432ق.

6. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1412ق.

7. ابن حجر، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1390ق.

8. ابن داوود، حسن بن علی، رجال، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، قم: منشورات الرضی، 1392ق.

9. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، نجف: المطبعة الحیدریة، 1380ق.

10. ---------------- ، مناقب آل ابی طالب، نجف: المطبعة الحیدریه، 1376ق.

11. ابن طقطقی، محمد بن علی، الاصیلی، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مکتبة المرعشی، 1418ق.

12. ابن عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، تحقیق: محمدحسن طالقانی، نجف: المطبعة الحیدریة، 1380ق.

13. ابن فندق، حسن بن ابی القاسم، لباب الانساب، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مکتبة المرعشی، 1410ق.

14. ابن قاسم، محمد بن قاسم، مجموع کتب و رسائل، تحقیق: عبدالکریم جدبان، صعده: مکتبة التراث الاسلامی، 1423ق.

15. ابن کثیر، ابو الفدا اسماعیل، البدایة و النهایه، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1408ق.

ص: 35

16. ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، تحقیق: سوسنه دیفلد فلرز، بیروت: مکتبة الحیاه، بی تا.

17. ابن مؤید باﷲ، ابراهیم بن قاسم، طبقات الزیدیه، تحقیق: عبدالسلام وجیه، اردن: مؤسسه زیدبن علی، 1421ق.

18. اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق: کاظم المظفر، قم: مؤسسه دار الکتاب، 1385ق.

19. اطروش، حسن بن علی، الاحتساب، تحقیق: عبدالکریم جدبان، صعده: مکتبة التراث الاسلامی، 1423ق.

20. ----------------، البساط، تحقیق: عبدالکریم جدبان، صعده: مکتبة التراث الاسلامی، 1418ق.

21. بخاری، سهل بن عبداﷲ، سر السلسلة العلویه، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، قم: انتشارات الشریف الرضی، 1413ق.

22. بستی، اسماعیل بن احمد، البحث عن ادلة التکفیر و التفسیق، تحقیق: زابینه اشمیتکه، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1382.

23. ---------------- ، المراتب، تحقیق: محمدرضا انصاری، قم: دلیل ما، 1421ق.

24. بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، تحقیق: ابراهیم رمضان، بیروت: دار المعرفه، 1415ق.

25. توحیدی، علی بن محمد، الامتاع و المؤانسه، بیروت: المکتبة العنصریه، 1424ق.

26. تهرانی، آقابزرگ، الذریعه، بیروت: دار الاضوا، 1403ق.

27. جشمی، محسن بن کرامه، تنبیه الغافلین، تحقیق: ابراهیم یحیی الدرسی، یمن: مرکز اهل البیت للدراسات الاسلامیه، 1421ق.

28. ----------------، جلاء الابصار(مجموعه اخبار ائمة الزیدیه فی طبرستان و دیلمان و جیلان)، تحقیق: ویلفرد مادلونگ، بیروت: مطبعة المتوسط، 1987م.

29. ---------------، شرح العیون، تحقیق: فؤاد سید، تونس: دار التونسیه، 1406ق.

30. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، تهران: نشر علم، 1390.

31. حسنی، احمد بن ابراهیم، المصابیح، تحقیق: عبداﷲ الحوثی، عمان: مؤسسة زید بن علی، 1422ق.

32. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشر الفقاهه، 1417ق.

33. حموی، یاقوت، معجم الادباء، بیروت: دار الفکر، 1400ق.

ص: 36

34. خزاز، علی بن محمد، کفایة الاثر، تحقیق: عبدالطیف کوه کمری، قم: نشر بیدار، 1400ق.

35. خطیب، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.

36. دیلمی، محمد بن حسن، قواعد عقائد آل محمد، تحقیق: اشتروطتمان، پاریس: دار البیبلیون، بی تا.

37. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: شعیب الارنووط، بیروت: مؤسسة الرساله، 1413ق.

38. ---------------، میزان الاعتدال، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت: دار المعرفه، 1382ق.

39. رازی، فخرالدین محمد بن عمر، الشجرة المبارکه، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: مکتبة المرعشی النجفی، 1409ق.

40. رسی، قاسم بن ابراهیم، مجموع کتب و رسائل، تحقیق: عبدالکریم جدبان، صنعاء: دار الحکمة الیمانیه، 1422ق.

41. سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق: عبداﷲ البارودی، بیروت: دار الجنان، 1408ق.

42. شجری، یحیی بن حسین، الامالی الاثنینیه، تحقیق: عبداﷲ العزی، صنعاء: مؤسسه زید بن علی، 1429ق.

43. ----------------، الامالی الخمیسیه، تحقیق: محمد حسن اسماعیل، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1422ق.

44. شهید اول، شمس الدین محمد بن مکی، ذکری الشیعه، قم: مؤسسۀ آل البیت، 1419ق.

45. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، امالی، قم: مؤسسة البعثه، 1417ق.

46. --------------- ، خصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1403ق.

47. --------------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1405ق.

48. --------------- ، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1379ق.

49. طبری، عمادالدین محمد، بشارة المصطفی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1420ق.

50. طبری زیدی، احمد بن موسی، مجالس الطبری، تحقیق: عبداﷲ العزی، صنعاء: مؤسسة زید بن علی الثقافه، 1420ق.

51. --------------- ، المنیر علی مذهب الهادی، تحقیق: علی سراج الدین عدلان، یمن: مرکز اهل بیت للدراسات الاسلامیه، 1421ق.

ص: 37

52. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت، 1404ق.

53. ---------------- ، تهذیب الاحکام، تحقیق: سیدحسن خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1364ق.

54. ---------------- ، رجال طوسی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.

55. ---------------- ، الرسائل العشر، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، بی تا.

56. ---------------- ، فهرست، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشرالفقاهه، 1417ق.

57. عارف، احمد عبداﷲ، الصلة بین الزیدیة و المعتزله، صنعاء: مکتبة الیمنیه، 1407ق.

58. عاملی، محمد بن حسن، امل الامل، تحقیق: سیداحمد حسینی، بغداد: مکتبة الاندلس، بی تا.

59. عیانی، حسین بن قاسم، المعجز، تحقیق: حنفی سید عبداﷲ، قاهره: الآفاق العربیه، 1424ق.

60. غضائری، حسین بن عبیداﷲ، تکملة رسالة ابی غالب، بی جا، مطبعة ربانی، 1399ق.

61. قاضی عبدالجبار، ابن احمد، تثبیت دلائل النبوه، قاهره: دار المصطفی، 1415ق.

62. مامطیری، علی بن مهدی، نزهة الابصار و محاسن الابرار، تحقیق: محمدباقر محمودی، تهران: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، 1430ق.

63. المحلی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیه، تحقیق: مرتضی المحطوری، صنعاء: مکتبة بدر، 1423ق.

64. مرتضی، علی بن حسین، الناصریات، تهران: مؤسسة الهدی، 1417ق.

65. مروزی، اسماعیل بن حسین، الفخری، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مکتبة المرعشی، 1409ق.

66. مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، تحقیق: علی میرشریفی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

67. منصورباﷲ، عبداﷲ بن حمزه، الشافی، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1406ق.

68. مؤیدباﷲ، احمد بن حسین، اثبات نبوة النبی، تحقیق: خلیل احمد ابراهیم الحاج، بی جا، المکتبة العلمیه، بی تا.

69. مؤیدی، مجدالدین، لوامع الانوار، یمن، صعده: مرکز اهل البیت للدراسات الاسلامیه، 1422ق.

70. بی نام، رسالة فی علماء الزیدیه، نسخۀ خطی و نویافتۀ موجود در کتابخانۀ کاشف الغطاء، نجف، بی تا.

71. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، تحقیق: شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1407ق.

72. نشوان، نشوان بن سعید، الحور العین، تحقیق: کمال مصطفی، مصر: مکتبة الخانجی، بی تا.

ص: 38

73. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تحقیق: فارس حسون، قم: انوار الهدی، 1422ق.

74. هادی الی الحق، یحیی بن حسین، مجموع رسائل، تحقیق: عبداﷲ شاذلی، صنعاء: مؤسسة زید بن علی، 1421ق.

75. هارونی، یحیی بن حسین، الافاده، تحقیق: محمدکاظم رحمتی، تهران: میراث مکتوب، 1387.

76. ---------------- ، تیسیر المطالب، صنعاء: مؤسسة زید بن علی، 1422ق.

77. ---------------- ، الدعامه (نصرة المذاهب الزیدیه)، تحقیق: ناجی حسن، بیروت: الدار العربیة للموسوعات، 1986م.

78. وجیه، عبدالسلام، اعلام المؤلفین الزیدیه، اردن: مؤسسة زید بن علی، 1420ق.

79. وزیر، ابراهیم بن محمد، الفلک الدوار، تحقیق: محمد سالم عزان، صنعاء: دار التراث الیمنی، 1415ق.

80. یمانی، محمد کاظم، النفحة العنبریه، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مکتبة المرعشی، 1419ق.

ص: 39

مناسبات فرهنگی - اجتماعی اهل حدیث و امامیه در بغداد

اشاره

مناسبات فرهنگی --- اجتماعی اهل حدیث و امامیه در بغداد

از غیبت صغرا تا افول آل بویه

علی امیرخانی (1)

درآمد

اصحاب حدیث با امامیان دوران حضور در مبانی اختلاف داشتند و آنان را اهل بدعت و خارج شده از اجتماع مسلمانان می پنداشتند؛ با این حال اختلاف های آنان به جز مسئله خلافت و امامت، در دیگر مؤلفه های عقیدتی و مبانی اعتقادی همچون توحید، ایمان و کفر، قضا و قدر و مسئلۀ خلق قرآن، آشکار و به درگیری های اجتماعی منجر نشد. این در حالی است که اصحاب حدیث در برابر دیگر فرقه های کلامی چون خوارج، مرجئه، قدریه، جهمیه و معتزله در موضوعات و مسائل یادشده، تندترین و حماسی ترین مواضع و واکنش ها را داشته اند. مناسبات اصحاب حدیث و اصحاب امامیه در اواخر دوران حضور و اوائل دوران غیبت که همزمان است با دوران طلایی اهل حدیث (از متوکل تا آل بویه) و دوران فترت و رکود کلامی امامیه (حدود سال 200 تا 280) نیز به همان منوال گذشت؛ البته در نیشابور، فضل بن شاذان و ابویحیی جرجانی، تک نگاشته هایی در رد بر اصحاب حدیث و جریان حشویه داشتند،(2) یا در بغداد، نویسندۀ شیعی، عیسی بن مهران مستعطف(م ح 270)، در تکفیر صحابه و فسق آنان(3) کتاب نوشت.(4) از نویسندگان اهل حدیث نیز کسانی چون

ص: 40


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدهٔ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) alia1198@yahoo.com
2- . نجاشی، رجال، ص 307 و 454.
3- . کتاب او حداقل تا قرن ششم موجود بوده و سمعانی آن را دیده است. تعبیر سمعانی این گونه است: وقع إلی کتاب من تصنیفه فی الطعن على الصحابة و تضلیلهم و إکفارهم و تفسیقهم، فواﷲ! لقد قَفّ شعرى عند نظری فیه ... (سمعانی، الأنساب، ج 5، ص 285). عیسی بن مهران کتب متعددی از جمله مقتل عثمان، الرفق بین الآل و الاُمة، کتاب الفضائل و ... نوشته است (نجاشی، رجال، ص 297).
4- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 20، ص 148.

حسین بن علی کرابیسی (م 245/ 248) بر امامیه در مسئلۀ امامت ردیه نگاشت.(1)

اما اواخر سدۀ سوم و اوائل سدۀ چهارم همزمان با تکاپوی نسبی متکلمان نوبختی و نیز رشد فعالیت های اجتماعی و سیاسی امامیان بغداد (آل فرات و آل نوبخت)، نوع مواجۀ اصحاب حدیث با امامیه تغییر کرد؛ به گونه ای که علاوه بر تأکید سابق بزرگان آنان بر اهل بدعت یا کافر بودن روافض،(2) درگیر ی های اجتماعی و آشوب های آنان بر ضد امامیان گسترش یافت. سپس با روی کارآمدن آل بویه و تقویت نسبی شیعیان و نیز به حاشیه رفتن نسبی اهل حدیث در حکومت، و اظهار و علنی شدن شعائر و آیین های شیعی، روند درگیری های امامیه و اهل حدیث در بغداد رو به فزونی گذاشت. بار دیگر در اواخر سدۀ چهارم و اوائل سدۀ پنجم، همزمان با اوج فعالیت های علمی مدرسۀ بغداد، برخوردهای اجتماعی و درگیر های عوام شیعه با گروه های مختلف اهل سنت و از جمله با اهل حدیث، بیشتر شد.

در این درگیری ها، هرچند علمای امامیه به ردیه های نظری و مناظرات علمی برای اثبات مبانی اعتقادی امامیه و رد مبانی فکری مخالفان از جمله اصحاب حدیث، روی خوش نشان دادند، به درگیری های اجتماعی و کشاندن آشوب ها به متن جامعه و در بین توده ها، نه تنها روی خوش نشان ندادند، بلکه بی واسطه یا باواسطه، مانع آشوب ها و آشوب گران می شدند. این در حالی بود که سردمداران اهل حدیث علاوه بر رهبری عقیدتی و مذهبی مخالفان امامیه و تهییج احساسات مذهبی عوام در برابر شیعیان و روافض، در بیشتر موارد رهبری اجتماعی آشوب گران را نیز بر دوش داشتند؛ همان گونه که نقش واعظان، قصه سرایان و شعرا نیز در تحریک و تهییج احساسات مذهبی عوام پررنگ بود.

در بغداد غیر از اصحاب حدیث و حنابله، فرقه های کلامی و فقهی دیگر نیز بودند، اما از آنجا کهاولاً جمعیت اصلی غیرشیعیان بغداد حنبلی ها بودند،(3) ثانیاً بیشتر شافعی ها و مالکی ها بعد از ورود سلجوقیان به بغداد اشعری شدند(4) و از این رو در دوران آل بویه حدیث گرا بودند، ثالثاً در این دوران

ص: 41


1- . در دوره های بعدی متکلمان امامی چون ابوعبداﷲ مصری کتاب الإمامة فی الرد علی الکرابیسی (نجاشی، رجال، ص 66) و شیخ مفید کتاب الرد علی الکرابیسی فی الامامة (همان، ص 401) نگاشته اند.
2- . ر.ک: خلال، السنّة، ص 493؛ بربهاری، شرح السنه، ص 130.
3- . مقدسی، احسن التقاسیم، ص 126.
4- . ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص 106.

بیشتر حنفی ها در اصول، معتزلی بودند(1) و معتزلی ها در دسته بندی های حدیث گرایان «اهل بدعت» به شمار می آمدند، نه «اهل سنت»،(2) معلوم می شود با آنکه در بیشتر آشوب های سدۀ چهارم در بغداد، عنوان عام «اهل السنه» ذکر شده است، در اغلب موارد منظور، اصحاب حدیث بودند یا دست کم اصحاب حدیث، به ویژه حنبلی ها، اکثریت و جلودار آشوب ها و فتنه ها بودند.

این مقاله به بررسی مناسبات اهل حدیث با امامیان بغداد (مرکز خلافت عباسیان) در دوران غیبت می پردازد.

مناسبات اهل حدیث و امامیه در بغداد قبل از آل بویه (دوران طلایی اهل حدیث)

پس از آنکه در اواخر سدۀ سوم و اوائل سدۀ چهارم، اوضاع اجتماعی و سیاسی امامیه در بغداد به دلیل اتخاذ سیاست نسبتاً معتدل برخی از حاکمان عباسی چون معتضد (279 - 289) و مقتدر (295 - 320)، و نفوذ شیعیانی از آل فرات و آل نوبخت به دستگاه حکومتی سامان و بهبود یافت، فعالیت های علمی و مذهبی امامیه نیز با نبوغ عالمانی از خاندان نوبخت چون ابومحمد و ابوسهل نوبختی رونق گرفت. در این زمان رهبران مذهبی و اجتماعی امامیان می کوشیدند احساسات مذهبی اصحاب حدیث را آشفته نکنند؛ چنان که حسین بن روح نوبختی (م 326) هنگامی که شنید یکی از دربان هایش معاویه را لعنت کرده، او را سرزنش کرد و از خانه بیرون و از کار بر کنارش کرد،(3) یا در مواجه با اصحاب حدیث قول آنان در تقدیم خلفا بر امام علی (علیه السلام)را از باب تقیه و مدارا تصدیق کرد.(4) با این حال، فعالیت های اجتماعی امامیان در بغداد و همچنین تکاپوی علمی نوبختیان در طرح عقاید شیعی و در مواردی تعرض به مؤلفه های فکری اصحاب حدیث،(5) باعث واکنش اصحاب حدیثبغداد، به ویژه حنبلیان، در قبال شیعیان و امامیه شد. آنان به زعم خود با انگیزۀ احیای سنت و مبارزه با بدعت با امامیان درگیر و آشوب های متعددی را ایجاد کردند.

عالم مطرح حدیث گرای بغداد در این دوره ابوبکر خلال (م 311) از شاگردان با واسطۀ احمد بن حنبل و صاحب کتاب السنه است که نقش مؤثری در مناسبات عقیدتی و نظری اهل حدیث با امامیه

ص: 42


1- . ر.ک: کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 120.
2- . بربهاری، شرح السنه، ص 120.
3- . طوسی، الغیبه، ص 386.
4- . همان، ص 385.
5- . برای مثال، کتاب الرد علی من قال بالرؤیة الباری و کتاب الرد علی المجسمة ابومحمد نوبختی (نجاشی، رجال، ص 63)؛ و نیز کتاب های الرد علی المجبرة فی المخلوق؛ کتاب فی استحالة رؤیة القدیم و کتاب الرد علی اصحاب الصفات ابوسهل (نجاشی، رجال، ص 31).

دارد. او با آنکه به پیروی از احمد بن حنبل، موضوع تربیع و مشروعیت خلافت امام علی (علیه السلام)را رسماً پذیرفته و روایات خلافت مشروع حضرت را ذکر می کند،(1) بر اساس شیوۀ احمد بن حنبل، در انکار گرایش شیعی (تفضیل امیرمؤمنان، علی (علیه السلام)بر عثمان یا بر شیخین) و جدی تر از آن در انکار اندیشۀ رفض (انکار شیخین) و شدیدتر اثبات کفر روافض و کسانی که طعن بر اصحاب دارند، می کوشد.(2) دیگر عالم حدیث گرای حنبلی و اثرگذار در بغداد که رهبری دینی و اجتماعی اهل حدیث را بر عهده داشت، حسین بن قاسم بن عبیداﷲ بربهاری و بعد از او و مهم تر از او ابومحمد حسن بن علی بن خلف بربهاری(3) (م 329) است. ابومحمد بربهاری علاوه بر رهبری علمی اصحاب حدیث در مخالفت با مبانی و عقاید امامیه، رهبری اجتماعی اصحاب حدیث در آشوب ها و درگیری های با امامیه را بر عهده داشت. او موقعیت ممتازی در بغداد داشت و جایگاه اجتماعی او در بین توده های اهل سنت بسیار رفیع بود؛(4) به حدی که وقتی او در جلسه ای نزد خلیفه الراضی (322 - 329) عطسه کرد، ابراز محبت توده ها و طلب عافیت برای او به قدری زیاد بود که حتی خلیفه را هم از زیادیطرفدارانش به تعجب و وحشت انداخت.(5)

بربهاری در نقش رهبر فکری اصحاب حدیث، با نگارش کتاب شرح السنه، ضمن تأکید بر آرای اسلاف از اصحاب حدیث و تبعیت از سنن، مهم ترین مصداق پیروی از سنت را اتباع از جماعت معرفی کرد و بر اساس آن، خارج شدۀ از جماعت را ضال و مضل بر شمرد.(6) وی مخالفت با اصحاب

ص: 43


1- . خلال، شرح السنه، ص 241 و 411.
2- . همان، ص 378 و 374 و 489 - 516.
3- . بربهاری متولد 233 یا 253 بوده است. بنابراین 96 سال (ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 15) یا 76 سال (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 378) زندگی کرده است. ظاهراً اشتباه از جانب نساخ بوده و سبعون و تسعون خلط شده است. از مهم ترین استادان او ابوبکر مروزی (مروذی) متوفی 275 است که از نزدیک ترین شاگردان و مونسان احمد بن حنبل بوده است. (ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 1، ص 56). از مهم ترین شاگردان او می توان از ابن بطۀ عکبری (م387)، ابن سمعون واعظ (م387) و ابوعلی نجاد (م 358) یاد کرد.
4- . برای مثال، در سال 296 هنگامی که عده ای با ابن معتز (به جای مقتدر عباسی) بیعت کردند و سپس از اطراف او پراکنده شدند و او تنها ماند، برای اینکه حمایت و پشتیبانی اهل حدیث و حنابله را جلب کند، خود را به بربهاری منتسب کرد و رو به مردم گفت: مردم خلیفۀ سنی و بربهاری خود را پناه دهید! (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص16). اینکه شخصی چون ابن معتز برای جلب اهل حدیث و حنابله، خود را به بربهاری منتسب می کند، از موقعیت ممتاز و نفوذ آنان در بغداد حکایت دارد.
5- . ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 2، ص 44.
6- . بربهاری، شرح السنه، ص 35.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در امور مربوط به دین را، آشکارا کفر دانست.(1) از جملۀ مؤلفه های عقیدتی که بربهاری نسبت به آن حساس بود، تقدیم ابوبکر و عمر و عثمان بر همۀ صحابیان است که این دیدگاه در مخالفت آشکار با روافض و شیعیان بود.(2) نیز از مهم ترین مخالفت های او با امامیه آن است که تصریح می کند اندیشۀ رجعت، بدعت عظیم و کفر است و معتقد به آن بی شک کافر است و نیز این اعتقاد امامیان که آنان (حضرات ائمه) علم غیب دارند، به زعم بربهاری از مصادیق کفر است.(3) تکفیر شیعیان توسط بربهاری و پیروانش و نیز بدعت خواندن زیارت قبور امامان شیعه و تعرض به آنان به قدری نمود اجتماعی داشت که خلیفه الراضی بر ضد آنان اعلامیۀ تندی صادر کرد.(4) او با هر گونه عزاداری برای امام حسین (علیه السلام)و رفتن به زیارت ایشان مخالف بود و برخورد عملی می کرد؛ از این رو، شیعیان از بیم آزار بربهاریان حنبلی مخفیانه به سوگواری می پرداختند. ابومحمد حتی فتوا به قتل زنی داد که گاه بر مصائب واقعۀ کربلا مرثیه سرایی می کرد.(5)

بربهاریان علاوه بر شیعیان و امامیان، با دیگر گروه های اهل سنت (شافعیان و حنفیان) نیز درگیری داشتند؛ برای مثال،، آنان بر سر اختلاف در تفسیر آیۀ شریفۀ «عَسی أن یبعَثک ربُّک مَقاماً محموداً» (اسراء: 79)، فتنه ای خونین به پا کردند(6) و در تعقیب و آزار طبری، مورخ و مفسر قرآن، دست داشتند؛ به حدی که جنازۀ طبری از ترس آنان شبانه در بغداد دفن شد!(7) حتی ابوالحسن اشعری که به آرای سلف از اصحاب حدیث و شخص احمد بن حنبل متعهد بود و به آن تصریح کرده بود، لکن معتقداتآنان را با بیان و تبیین جدید در کتاب الابانه مطرح کرده بود و برای تأیید نزد رئیس اهل حدیث بغداد، ابومحمد بربهاری، آورده بود، با خشم او و پیروانش مواجه شد، به حدی که از ترس جانش مجبور به فرار از بغداد شد.(8)

آشوب ها و فتنه های مذهبی و اجتماعی بربهاریان در بغداد به قدری فزونی یافت که سرانجام علی بن یلبق/ یلیق و حسن بن هارون (حاجب و کاتب قاهر عباسی 320 - 322)، تصمیم گرفتند برای

ص: 44


1- . همان، ص 37.
2- . همان، ص 129.
3- . همان، ص130.
4- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 308.
5- . تنوخی، نشوار المحاضره، ج 2، ص 233.
6- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 11، ص 162.
7- . همان، ص 145- 147.
8- . ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 2، ص 18.

تضعیف آنان معاویه و یزید بر فراز منابر لعن شوند. آنان از این اقدام برآشفتند و به مقابله برخاسته، آشوب به پا کردند. از این رو، پیشنهاد داده شد برای جلوگیری از آشوب، شخص بربهاری دستگیر شود، اما او گریخت و مخفی شد. ابن یلبق عده ای از یاران بربهاری را دستگیر و به بصره تبعید کرد.(1) بربهاری تا پایان خلافت قاهر در اختفا به سر برد تا اینکه در دوران الراضی (322 - 329) از اختفا بیرون آمد و شوکتش بیشتر شد.(2) بار دیگر آشوب اصحاب حدیث و بربهاریان در زمان زمامداری بجکم (امیر الامرای الراضی) بالا گرفت؛ چرا که او در پاسخ به تقاضای شیعیان، مسجد براثا را که در عهد مقتدر عباسی به اتهام سب صحابه توسط شیعیان در آنجا، ویران و به فتوای بربهاری به گورستان تبدیل شده بود،(3) مرمت و تجهیز کرد و اجازه داد شیعیان باز در آن نماز به پا کنند.(4)

سرانجام بعد از آنکه خلیفه المتقی به خلافت (329 - 333) رسید، دستور داد بسیاری از بربهاریان را دستگیر کنند. بربهاری و طرفدارنش در اعتراض به دستگیری برخی از یاران، آشوب به راه انداختند؛ دکان ها را غارت کردند و به آتش کشاندند و سپس بربهاری گریخت. او تا آخر عمر همواره مخفیانه زندگی کرد و سرانجام خواهر توزون (امیرالامرای المتقی) او را در خانۀ خود مخفی کرد و در همانجا مرد و همانجا هم دفن شد.(5) آشوب ها و فتنه های او در بغداد به قدری زیاد بود که پس از مرگش، مسلمانان ابراز خرسندی می کردند.(6)

فعالیت شیعیان پس از درگذشت بربهاری (329) و فروکش کردن غائله ی بربهاریان، به طورچشم گیری فزونی یافت. مثلا ابن عُقده(7) در جامع براثا حدیث می خواند و آشکارا مثالب خلفا و حتی شیخین را روایت می کرد!(8) دو سال بعد از بربهاری (331) فعالیت های شیعیان به قدری علنی شده بود

ص: 45


1- . ابن کثیر، همان، ص 172؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 13، ص 316.
2- . به طوری که رسماً امام اهل سنت و اهل حدیث در بغداد شد؛ مثلاً هنگامی که ابوعبداﷲ نفطویه از دنیا رفت، بربهاری بر جنازۀ او نماز گزارد (ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 2، ص 44؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 6، ص 160).
3- . صولی، الاوراق، ج 2، ص 136.
4- . ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 4 و 5.
5- . ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 2، ص 45.
6- . صولی، الاوراق، ج 2، ص 212.
7- . احمد بن محمد بن سعید بن عقده، محدث مطرح شیعی در کوفه که سه بار به بغداد سفر کرده است. آخرین سفر او در سال 330 است که در جامع براثا سخنرانی کرده است (طوسی، امالی، ص 270). منابع رجالی او را زیدی جارودی دانسته اند (نجاشی، رجال، ص 94) برخی نیز کوشیده اند اثبات کنند او امامی است (فیروزمندی، بررسی شخصیت رجالی ابن عقده، ص 125 - 148).
8- . ابن جوزی، همان، ص 37.

که حاکم عباسی المتقی، صریحاً اخطار داد که «خلیفه، ذمّۀ خود را از هر کس که از صحابه به بدی یاد کند، برداشته است».(1)

مناسبات اهل حدیث و امامیه در بغداد بعد از آل بویه

اصحاب حدیث در دوران آل بویه به دلیل شیعی بودن بویهیان(2) و گرایش به اعتزال،(3) به حاشیه رفتند؛ با این حال، در بدنۀ جامعه و بین توده ها، هنوز نفوذ بسیاری داشتند و برخوردها و چالش های اجتماعی آنان با شیعیان بسی پررنگ تر و بیشتر شد.

در دورۀ آل بویه عالمان مطرحی از اصحاب حدیث چون ابوبکر آجرّی (م 360) صاحب کتاب الشریعه، ابن منده حنبلی اصفهانی (م 395) صاحب کتاب الایمان و ابوالقاسم لالکایی (م 418) صاحب کتاب شرح اعتقادات اهل السنة و الجماعه بودند، ولی چون آنان اغلب در خارج از بغداد فعالیت داشتند، بحث دربارۀ آنها خارج از قلمرو مقالۀ حاضر است. در محیط بغداد، عالم اهل حدیث و اثرگذار، ابن بَطه عُکبری (م 387) و ابن سمعون واعظ بغدادی (م 387) است. آنان هر دو از پیروان احمد بن حنبل و از شاگردان و ادامه دهندگان راه و روش ابومحمد بربهاری هستند که به سان او رهبری اعتقادی و اجتماعی اهل حدیث و حنابلۀ بغداد را در نیمۀ دوم سدۀ چهارم بر عهده داشتند.

ابن بطه چون جامعه را - به زعم خویش - در سرازیری انحراف و شیوع بدعت ها دید(4) با نگارش کتاب های اعتقادی چون الابانه کبیر و الابانه صغیر، در راه مبارزه با اهل بدعت راه استادش بربهاری را در پیش کشید. دربارۀ نقش او در رهبری فکری و مذهبی اصحاب حدیث در برابر امامیه، اشاره به ایننکته حائز اهمیت است که وی وقتی روافض را در عداد اهل بدعت (خوارج، مرجئه، قدریه، جهمیه) ذکر می کند، به ارتداد روافض، جایز نبودن نکاح با آنان، و جایز نبودن اکل ذبیحۀ آنان حکم می دهد.(5) از نظر او شتم کنندگان به اصحاب پیامبر (= روافض) سهمی از اسلام نبرده اند و کافرند؛ هرچند نماز بخوانند و روزه بگیرند.(6) ابن بطه با تعابیر تند و تحریک کننده ای از روافض(7) یاد می کند.(8) وی با نقل

ص: 46


1- . همان، ص 27.
2- . در تشیع خاندان آل بویه هیچ گونه شکی نیست؛ اما این که آنان زیدی بودند یا امامی و اینکه در ابتدا زیدی بودند و سپس امامی شدند بین محققان اختلاف هایی وجود دارد (ر.ک: سجادی، «آل بویه» در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 640).
3- . ر.ک: کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 117.
4- . ابن بطه، الشرح و الابانه، مقدمه.
5- . همان، ص 101.
6- . همان، ص 103.
7- . البته اطلاعاتش از روافض ناقص و در موارد متعددی غلط است. او هشام فوطی و صالح قبه را در کنار ابومالک حضرمی از بزرگان رافضه می خواند! (ابن بطه، الشرح و الابانه، ص 287).
8- . ابن بطه، الشرح و الابانه، ص 105.

روایاتی از برخی از اهل بیت(1) می کوشد شیعیان را مخالف و ضد اهل بیت (علیهم السلام) نشان دهد.(2)

ابن بطه در بخشی از کتابش بعد از آنکه نوحه و عزاداری را مکروه و بدعت می خواند، تصریح می کند: ندبه و نوحه خوانی برای حسین بن علی [ (علیه السلام)] هم بدعت است.(3) این در حالی است که بنابر گزارش های تاریخی نوحه و عزارداری بر امام حسین - به ویژه در محرم و صفر - در بین شیعیان بغداد مرسوم شده بود. از منظر او ریشۀ این بدعت ها از کوفه است. به همین جهت بیان می کند: اهل کوفه هر ساله یک بدعت جدید اضافه می کنند.(4) ابن بطه همانند استادش بربهاری در واقع رهبری فکری و اجتماعی اهل حدیثِ بغداد را در مخالفت با آیین عزاداری شیعیان به دست گرفت و نقش مؤثری در برخوردهای حنبلی و شیعی ایفا می کرد. احتمالاً به همین جهت بود که از طرف حکومت تحت تعقیب قرار گرفت (چون حکومت تحت نفوذ آل بویۀ شیعی بود). او نیز مانند بربهاری در اواخر عمرش مجبور به انزوا در عکبرا شد.(5)

در بغداد البته به غیر از ابن بطه، ابن سمعون حنبلی نیز نفوذ بسیاری در بین اصحاب حدیث و حنابله و تحرکات اجتماعی آنان داشت. او به سبب توانایی اش در خطابه و وعظ، نه تنها بین توده های حنبلی بغداد نفوذ داشت، بلکه دیگر مذاهب فقهی اهل سنت و حتی علمای بغداد از جمله ابوبکر باقلانی اشعری او را بزرگ می داشتند.(6) هنگامی که عضدالدولۀ دیلمی برای پایان دادن به درگیری هایفرقه ای در بغداد، واعظان و سخنرانان را از رفتن به منبر منع کرد، او بدون توجه به آن در روز جمعه و در مسجد جامع منصور بر فراز منبر رفت و به خطابه و وعظ پرداخت.(7)

رهبری فکری و اجتماعی ابن بطه و ابن سمعون در بغداد در نیمۀ دوم سدۀ چهارم، و تأکید آنان بر بدعت بودن عزاداری و نوحه سرایی بر امام حسین (علیه السلام)و نیز کافر و مهدورالدم بودن روافض از سویی و از سوی دیگر علنی شدن شعائر و آیین های شیعی و محدود شدن نسبی اهل حدیث در دوران آل بویه،

ص: 47


1- . مثلاً از حسن بن حسن نقل می کند که او قتل رافضی را مایۀ قربت می دانست! (ابن بطه، همان ، ص 110).
2- . ر.ک: ابن بطه، همان، ص 109 - 115.
3- . همان، ص 257.
4- . همان.
5- . ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 2، ص 146.
6- . ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص 201.
7- . ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 2، ص 158 و 159.

موجب رشد چشم گیر آشوب ها و درگیری های اجتماعی اهل حدیث، به ویژه حنبلیان، و شیعیان بغداد شد. برای مثال،، در سال 351 شیعیان بر مناصد بغداد لعن معاویه و نیز لعن بر کسانی که فدک را از فاطمه ی زهرا - سلام اﷲ علیها - غصب کرده بودند و لعن بر کسانی که عباس را از شورا اخراج کرده بودند، و کسانی که ابوذر غفاری را انکار کرده و آنهایی که مانع دفن امام حسن مجتبی (علیه السلام)در کنار قبر مطهر جدش شده بودند، مکتوب کردند.(1) در مقابل، جنبش دفاع از ابوبکر، عمر، عثمان و معاویه پدید آمد که ابن بطه یکی از سران آن جنبش بود. او از نخستین کسانی است که معاویه را «خال المؤمنین» نام نهادند.(2) ابن بطه حتی مردم را از تحقیق در وقایعی نظیر جنگ جمل و صفین نهی می کرد.(3)

با علنی تر شدن شعائر شیعی، کم کم این آیین ها به رسومات منظم و برنامه ریزی شده مبدل شد. چنان که در سال 353 در روز عاشورا شیعیان در حرکتی هماهنگ، بازارها را تعطیل و خرید و فروش را رها کردند، قصاب ها از ذبح و فروش گوشت دست کشیدند و به عزاداری امام حسین و اهل بیت (علیهم السلام) پرداختند؛ حتی زنان با زلف های پریشان در محله ها به شیون پرداختند؛ همان گونه که در غدیر همان سال به چراغانی محله ها و به جشن و شادی مشغول شدند.(4) سال 354 نیز همین رویه ادامه داشت و در این سال دیلمیان در بغداد ذکر فضائل صحابه را - که عالمان اهل حدیث آن را تبلیغ و حمایت می کردند - ممنوع اعلام کرده، لعن صحابه را در مساجد مکتوب ساختند! در مقابل، اهل سنت و حدیث گرایی چون محمد بن عبداﷲ، معروف به شافعی،(5) به عمد فضائل صحابه را در مسجد جامع ودر باب الشام منقوش می کردند.(6) این آیین در سال های بعد هم ادامه یافت و اهل سنت را تحریک کرد، به طوری که از سال 354 به بعد در مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام)در محرم و عاشورا و نیز در جشن مراسم غدیر خم، درگیری های اهل سنت و شیعیان گزارش شده است.(7)

در سال 362 پس از آنکه یکی از زندان بان ها، مردی عامی را کشت، گروهی از عامه و ترکان بغداد بر ضد او به پاخاستند. قاتل از ترس پا به فرار گذاشت و در خانه ای در محلۀ شیعه نشین کرخ

ص: 48


1- . همان، ص140.
2- . ابن بطه، الشرح و الابانه، ص 65.
3- . همان، ص 64.
4- . ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص150.
5- . ابوبکر محمد بن عبداﷲ بن ابراهیم بن عبدویه بن موسی المعروف بالشافعی متوفی 354 (ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص173).
6- . ابن جوزی، همان.
7- . همان، ص 155.

پناه گرفت، اما شورشیانِ خشمگین او را بیرون کشیده، به قتل رساندند و جسدش را در آتش سوزاندند! سپس ابوالفضل شیرازی، وزیر الطائع باﷲ و سنی متعصب، حاجبش را به کرخ فرستاد. او نیز به همین بهانه دستور داد کرخ را به آتش کشاندند! در گزارش های به احتمال اغراق آمیز این آشوب، آتش گرفتنِ سیصد دکان، سی وسه مسجد و هفده هزار انسان،(1) ذکر شده است.(2)

در سال 363 فتنۀ عجیبی بین دو گروه برخاست. افراطیان از اهل سنت جنگ جمل را شبیه سازی و زنی را به عنوان عایشه سوار بر شتر کردند و دو نفر مرد را نیز طلحه و زبیر نامیدند و معرکه ای برپا و اظهار کردند در حال جنگ با اصحاب علی (علیه السلام)هستند! در این آشوب از هر دو گروه شمار کثیری به قتل رسیدند.(3) به سال 380 فتنه و درگیری شدیدی بین اهالی محلۀ کرخ با اهالی باب البصره صورت گرفت، عده ای کشته شدند و محله ها به آتش کشیده شد.(4)

صاحب منصبان سنی، برای جلوگیری از درگیری شیعیان و اهل سنت، می کوشیدند مانع برگزاری مراسم عزاداری برای امام حسین (علیه السلام)و جشن عید غدیر شودند. در سال 382 ابوالحسن علی بن محمد کوکبی معروف به ابن معلم در عهد بهاء الدولۀ دیلمی، برای جلوگیری از آشوب، فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا را صادر کرد.(5) اما در سال 389 اتفاق عجیبی از سوی اهل سنت رخ داد. آنان در اقدامی مشابه، به سان شیعیان به سنت عزاداری و جشن روی آوردند و دقیقاً هشت روز پس از عاشورا را به عنوان روز قتلمصعب بن زبیر انتخاب کردند و به شیون پرداختند و به زیارت قبرش شتافتند! همچنین هشت روز پس از روز غدیر، با عنوان یوم الغار به جشن و پای کوبی مشغول شدند!(6) این آیین هم در بین اهل سنت ادامه یافت تا آنکه در سال 392 عمیدالجیوش ابوعلی هرمز، به دلیل فزونی آشوب ها و فتنه ها، شیعه و سنی را از اظهار مذهب و اجرای شعائر مذهبی منع کرد و حتی شیخ مفید رئیس شیعیان وقت را از بغداد تبعید کرد.(7)

با وجود ممنوعیت حکام از اجرای آیین های مذهبی، درگیری های اهل حدیث و شیعیان پایان

ص: 49


1- . در کتاب المنتظم ابن جوزی آمار به گونه ای دیگر ثبت شده است. در آنجا «فکان سبعة عشر ألف و ثلاثمائة دکان، و ثلاثمائة و عشرین دارا» ذکر شده که احتمالاً بعد از عدد سبعة عشر الف، «انساناً» جا افتاده است (ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 215).
2- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 11، ص273؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 628.
3- . ابن کثیر، همان، ج 11، ص 275.
4- . ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 344.
5- . همان، ص 361.
6- . همان، ج 15، ص 14.
7- . همان، ص 33.

نپذیرفت، بلکه آشوب ها میان دیگر فرقه های کلامی نیز سرایت کرد. مثلاً در سال 398 برخی از اهالی باب البصره نزد شیخ مفید در مسجد باب الرباح آمدند و به او جسارت کردند. اطرافیان شیخ مفید به خشم آمدند و در اقدامی مشابه همراه با اهالی کرخ به خانۀ قاضی ابن اکفانی(1) و ابوحامد اسفراینی شافعی رفتند و در آنجا درگیری شدیدی درگرفت. در ادامه به منزل اسفراینی حمله شد و او مجبور گشت خانه اش را ترک کند. چون اخبار این غائله به گوش خلیفه رسید، دستیارانش را به حمایت از اهل سنت به میدان فرستاد. عمیدالجیوش مأمور سرکوب آشوبگران شد. او بار دیگر شیخ مفید را از بغداد اخراج کرد(2) و اسفراینی را به منزلش برگرداند!(3)

آیین عزاداری امام حسین (علیه السلام)با ورود وزیر جدید ابی غالب بن خلف (فخر الملک) و اجازۀ او بر اقامۀ عزاداری برای آن حضرت در محرم سال 402 دوباره از سر گرفته شد،(4) اما دیگر از آیین عزاداری اهل سنت بر مصعب بن زبیر خبری نبود. سال 406 دوباره فتنه و آشوب و درگیری شدیدی میان برخی از سنیان و شیعیان ایجاد شد و به سبب آن فخرالملک، وزیر القادر باﷲ، خشمگین شد و دیگر اجازۀ اجرای آیین عزاداری بر امام حسین (علیه السلام)را نداد.(5) در سال 407 و 408 درگیری میان اهل سنت و شیعه وجود داشت و محله های شیعی غارت و چپاول و به آتش کشیده شد.(6) بغداد از سال 408 تا سال448 آبستن حوادث و فتنه هایی متعددی بین شیعیان محلۀ کرخ و اهل سنت بود.(7) این حوادث بیشتر در ایام ذی حجه و محرم و صفر به وقوع می پیوست که شیعیان مشغول جشن غدیر و عزاداری شهیدان کربلا بودند.

برخی از این حوادث ناگوار قبل از زعامت شیخ مفید بوده است. زعامت علمی و فرهنگی امامیان قبل از شیخ مفید در بغداد با اندیشورانی چون ابن جنید اسکافی (م بعد از 350)، ابوالقاسم کوفی(8) ،

ص: 50


1- . ابومحمد عبداللّٰه بن محمد اسدی اکفانی شافعی (م 405) از استادان سید رضی مؤلف نهج البلاغه است. شریف رضی نزد او فقه خوانده است (شریف رضی، حقائق التأویل، ص 346).
2- . شیخ مفید سه بار از بغداد اخراج شد: سال 392، 398 و سال 409 (ر.ک: ابن جوزی، المنتظم، ج 15، ص 33 و 59).
3- . ابن جوزی، المنتظم، ج 15، ص 58 و 59.
4- . همان، ص 82.
5- . همان، ص 111.
6- . همان، ص 120 و 125.
7- . همان، ج 9، ص 200 - 385.
8- . علی بن احمد علوی م 356، صاحب کتاب الامامه و کتاب التبدیل و التحریف (نجاشی، رجال، ص 265) که در رد بر اهل حدیث و حشویه بوده است (تهرانی، الذریعه، ج3، ص 311).

ناشی اصغر(1) و ابوالجیش بلخی (م 367)(2) بوده است.

تکاپوی علمی امامیان در بغداد، در دوران زعامت شیخ مفید (م 413)(3) و شاگردانش سید مرتضی (م 432) و شیخ طوسی (م 460) به اوج رسید. مخالفت مفید با اصحاب حدیث به طور خاص و با دیگر سنیان به طور عام، پررنگ تر و ملموس تر بود. شاهد این ادعا آثار متعدد او در رد بر اصحاب حدیث و مناظرات اوست؛ مانند کتاب الرد علی الکرابیسی(4) فی الامامه؛ الرد علی القتیبی(5) فیالحکایة و المحکی؛ الرد علی ابن کلاب(6) فی الصفات؛ الرد علی الخالدی(7) فی الامامه(8) و مناظرات او با برخی از اصحاب حدیث بغداد.(9)

با وجود فعالیت های علمی و مذهبی متکلمان یادشده و برخی از محدثان بغداد همچون حسن بن محمد بن اشناس (م 439) - از مشایخ شیخ طوسی که مثالب صحابه را برای شیعیان قرائت

ص: 51


1- . علی بن عبداﷲ بن وصیف م 366، از متکلمان مشهور و از شاگردان ابوسهل نوبختی که علاوه بر دفاع از آموزه های شیعی با علمای عامه نیز مناظره داشته است (حموی، معجم الادباء، ج 5، ص 164 و 166).
2- . از دیگر شاگردان ابوسهل نوبختی صاحب کتاب المجالس مع المخالفین و کتاب نقض ما روی من مناقب الرجال (نجاشی، رجال، ص 422) که گویا در آن، مناقب ادعایی اهل سنت، به ویژه اصحاب حدیث دربارۀ صحابه و خلفا را رد کرده است.
3- . ابن ندیم در الفهرست که به سال 377 به اتمام رسیده است، شیخ مفید را در اصول و فروع، بزرگ امامیه می خواند (ابن ندیم، الفهرست، ص 226). بنابراین، مفید عملاً زعامت امامیه را پس از استادش ابوالجیش بلخی (م 367) به دست گرفته است.
4- . ابوعلی الحسین بن علی بن زید الکرابیسی البغدادی (ر.ک: ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 544).
5- . عبداﷲ بن مسلم بن قتیبه دینوری از مشاهیر اصحاب حدیث و از شاگردان اسحاق بن راهویه (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 296).
6- . ابومحمد عبداﷲ بن سعید بن کلاب القطان بصری، از حدیث گرایان متمایل به کلام که بعدها کسانی چون ابوالحسن اشعری آرا و روش وی را دنبال کردند (ر.ک: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 174).
7- . محمد بن احمد الخالدی نیشابوری (م 317) از اصحاب حدیث و از شاگردان ابن خزیمه نیشابوری (ر.ک: سمعانی، الانساب، ج 2، ص 312).
8- . نجاشی، رجال، ص 399 - 402.
9- . ر.ک: مفید، الفصول المختاره، ج 1، ص53. اندیشوران امامی در بغداد البته علاوه بر اصحاب حدیث و حنابله با عقل گرایان معتزلی و زیدی نیز مناظره و ردیه های علمی داشتند. از این رو، گاهی از سوی آنان به حنبلی گری (ظاهر گرایی) متهم می شدند! مانند اتهامی که شیخ زیدی در مناظره ای مفید و امامیه را به جهت اعتماد بر منامات، معجزات، زیارت قبور و اعتکاف نزد قبور بزرگان، حنبلی خواند! و از سوی شیخ مفید پاسخ دریافت کرد (مفید، الفصول المختاره، ص 128).

می کرد -(1) نه تنها از رهبری اجتماعی آنان در آشوب ها و فتنه ها گزارشی نیست، بلکه به عکس، از تلاش و همت آنان در آرام کردن عوام و ختم غائله ها گزارش هایی در دسترس است. برای مثال،، در دوران زعامت مفید امور اجتماعی شیعیان و سادات علویان، به بزرگانی چون ابواحمد موسوی و دو پسرش سید رضی و سید مرتضی محول شده بود و آنان در فروکش کردن آشوب ها نقش مؤثری داشتند. در سال 380 قمری که درگیری عظیمی بین سنیان باب البصره و شیعیان کرخ درگرفت، با وساطت ابواحمد غائله پایان یافت(2) و در محرم سال 406 و در درگیری شدید شیعیان و اهل سنت در بغداد سید مرتضی مأمور حل و فصل منازعه گردید که با تدبیر او آتش فتنه خاموش گردید.(3) در سال 416 آشوبی در بغداد پدید آمد و حتی خانۀ سید مرتضی به آتش کشیده شد.(4) با این حال، او نه تنها طرفدارانش را تهییج نکرد، بلکه در آشوب سال بعد هنگامی که کرخ در معرض نابودی بود، به دربار رفت و از ادامۀ درگیری ها ممانعت کرد.(5)

پس از درگذشت سید مرتضی و در دوران زعامت شیخ طوسی حوادثِ ناگوار بسیار تشدید شد با دخالت سران اقوام و وساطت نقیبان عباسی و علوی و سفارش شخص خلیفۀ عباسی، تا حدودی جلوی آشوب گرفته می شد و در مواردی اخلال گران تنبیه می شدند، اما آشوب فتنه نه تنها کم نشد، بلکه روز به روز بر وخامت اوضاع افزوده شد. تا آنکه در سال 443 درگیری شیعه و سنی به بالاترین حد رسید. شیعیان طبق رسومات گذشته، بر در و دیوار برخی از محله ها کتیبه هایی با عبارت «محمد و علی خیر البشر» نوشتند. مخالفان اعتراض و ادعا کردند: منظور شیعیان «محمد و علی خیر البشر، فمن أبی فقد کفر» است. اهالی کرخ ادعای آن را نپذیرفتند. صدق گفتار شیعیان با گواهی نقیب عباسیان و علویان نزد خلیفه (القائم بامراﷲ) اثبات شد؛ لذا دستور به توقف آشوب ها داد.(6) اما گروهی از حدیث گرایان حنبلی به جلوداری ابوعلی ابن المذهب واعظ(7) و زهیری بر شیپور فتنه دمیدند.(8) آنان

ص: 52


1- . ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 521.
2- . ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 344.
3- . همان، ج 15، ص 111.
4- . ابن عماد، شذرات الذهب، ج 5، ص81 .
5- . ابن جوزی، همان ، ج 15، ص 175.
6- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 576.
7- . ابوعلی، الحسن بن علی بن محمد بن المذهب قاضی از محدثان و واعظان حنبلی بغداد متوفی 444 (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 640) و راوی مسند احمد بن حنبل (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 592).
8- . ابن اثیر، همان، ص 576.

جلوی نهری را که از دجله به کرخ آب می آمد بستند. شیعیان با آنکه عبارت «خیر البشر» را از کتیبه های یادشده محو کردند و عبارت علیهما السلام را جانشین کردند، حنابله کوتاه نیامدند و به آشوب ها ادامه دادند! تا آنکه یکی از اهل سنت در آشوب ها کشته شد. جنازۀ او را در محله های اهل سنت گرداندند و پس از دفن او، به کاظمین یورش بردند و در پی سه روز متوالی نه تنها در و دیوار مشهد کاظمین را خراب کردند، بلکه اموال و موقوفات آنجا را غارت، و ضریح و قبّۀ حرمین شریفین، و قبور مجاور را به آتش کشیدند. در روز سوم شروع به نبش قبر مطهر امام کاظم (علیه السلام)و امام جواد (علیه السلام)به قصد انتقال اجساد مطهر ایشان به جوار قبر احمد بن حنبل نمودند که با وساطت نقیب عباسیان و برخی از اهل سنت و مقاومت شیعیان موفق نشدند.(1)

علاوه بر محدثان و واعظان، شاعران و قصه سرایان نیز در تشدید آشوب ها نقش بسزایی داشتند. از جملۀ مهم ترین شاعران امامی مذهب بغداد، ابوعبداﷲ حسین بن احمد بن حجاج بغدادی (م391) است(2) که به تعبیر ذهبی غالی در تشیع بود.(3) در مقابل، شعرای اهل سنت در نقض اشعار شاعران شیعی و در مدح صحابه و مذمت و رد روافض اشعاری می سرودند و احساسات طرف مقابل رابرمی انگیختند؛ از جمله شاعران مطرح اهل سنت در بغداد علی بن عیسی بغدادی (م 413) است که اشعارش در مدح صحابه و ذم روافض بوده است.(4)

سقوط آل بویه و ورود سنیان سلجوقی به بغداد

اواخر دوران بویهیان به سبب ضعف روز افزون آل بویه، تحرکات شیعیان و خلفای فاطمی و تندروی های برخی از شیعیان در بغداد، آشوب ها بیشتر شد و به سقوط آل بویه انجامید. این رخداد از آنجا سرچشمه گرفت که بر اثر ترس خلیفۀ عباسی از قدرت یافتن ارسلان ترکی، معروف به «بساسیری» که مردم را به اطاعت خلفای فاطمی مصر تشویق می کرد، خلیفه مخفیانه طغرل بیک، حکمران سلجوقی در شرق جهان اسلام، را به اشغال بغداد و جلوگیری از قدرت یابی بساسیری و پایان دادن به قدرت آل بویه تشویق نمود. طغرل بیک بر اثر اختلاف های داخلی حکومت آل بویه توانست در سال 447 وارد بغداد شود و خلیفه را نجات دهد. در پی آن، بساسیری گریخت و سلسلۀ آل بویه در بغداد به کلی منقرض گردید.(5)

ص: 53


1- . همان.
2- . حموی، معجم البلدان، ج3، ص 1048.
3- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 27، ص 252 - 254.
4- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 12، ص17.
5- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 609 و 610.

با ورود طغرل بیک سلجوقی به بغداد، حنابله (اهل حدیث) قوت مضاعف یافتند و نه تنها درگیری های آنان با روافض افزایش یافت، بلکه با اشاعرۀ بغداد هم درگیر شدند و آنان را در مضیقه قرار دادند.(1) سخت گیری و اذیت طغرل بیک نسبت به روافض بسیار بود.(2) با فرمان او، شیعیان کرخ نه تنها از گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان منع شدند، بلکه موظف شدند به جای آن به شیوۀ اهل سنت عمل کنند. به علاوه تمام شعارها و کتیبه های شیعیان بر دیوارها و دروازه های کرخ چون «محمدٌ و علی خیر البشر» محو شد.(3) سپس افراطی های اهل سنت وارد محلۀ کرخ شدند و با صدای بلند، در مدح صحابه شعر خواندند.(4) بر اثر این اتفاقات و سخت گیری ها - که روز به روز بیشتر می شد - منزل رئیس شیعیان، شیخ الطائفه طوسی، هدف حمله قرار می گرفت؛(5) به حدی که او مجبور شد برای حفظجانش مدتی پنهان شود.(6) سپس از بغداد به نجف هجرت کرد و منزلش ویران گشت و ابی عبداﷲ بن جلاب رافضی، رئیس بزازین، در باب الطاق بغداد و در مقابل دکانش به دار آویخته شد.(7)

بساسیری پس از فرار، دوباره تحت حمایت فاطمیان مصر قدرت یافت و در غیاب طغرل بیک به بغداد حمله کرد و رئیس وزرا را به دار آویخت و شخص خلیفه را در یکی از قُرای اطراف بغداد محصور و دوباره شعارهای شیعی را احیا کرد و بر سنیان سخت گرفت. اما دیری نپایید که طغرل بیک به بغداد بازگشت، خلیفۀ عباسی آزاد شد و بساسیری گریخت و در آخر به دست نیروهای طغرل کشته شد.(8) بغداد به تصرف کامل طرفداران خلافت عباسی درآمد و حملۀ عمومی به محلۀ شیعه نشین کرخ و فشارهای مضاعف بر شیعیان از سر گرفته شد. بسیاری از خانه ها و اماکن به تاراج رفت و دود آتش از هر سوی کرخ برخاست. کتابخانۀ شاهپور بن اردشیر وزیر بهاءالدوله که از نفیس ترین کتابخانه های آن روزگار بود طعمۀ آتش شد. خانه و کتابخانۀ شیخ طوسی به غارت رفت و به آتش کشیده شد و کرسی تدریس او در آتش غضب سوخت!(9)

ص: 54


1- . ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 12، ص 66.
2- . همان، ص 68.
3- . همان، ص 68.
4- . ابن جوزی، المنتظم، ج 16، ص 7.
5- . برخی از تراجم نگاران اهل سنت، توجیه این فشار و خشونت بر شیخ را به سبب ظهور ایراد و نسبت نقص بر سلف ذکر کرده اند (ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 135؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 18، ص235).
6- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 18، ص235؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص135.
7- . ابن جوزی، همان، ص 8 .
8- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 649.
9- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 1، ص90 ؛ ابن اثیر، همان، ج 6، ص 193.

نتیجه گیری

در بررسی روند مناسبات و روابط اهل حدیث و امامیه در دوران غیبت، این مطلب به دست آمد که درست است تکاپوی علمی امامیان و رد و انکار آنان نسبت به مبانی اعتقادی و مؤلفه های فکری اصحاب حدیث، در مقایسه با دوران حضور بیشتر شد؛ اما علت اصلی فزونی درگیری های اجتماعی و آشوب های مذهبی در بغداد، پویایی سیاسی، اجتماعی و مذهبی امامیان - چه پیش از آل بویه و چه در دوران آنان - و اظهار و علنی شدن آیین ها و شعائر شیعی بوده است. اصحاب حدیث به اقتضای کثرت جمعیت و برخورداری از حمایت توده ها و نیز به زعم خود ادعای راست کیشی و پاسبانی از سنت و مبارزه با بدعت ها، نه تنها شورمندانه با شیعیان و امامیان برخورد انکارآمیز و تندوتیز داشتند، بلکه با دیگر پیروان خلفا و منتسبین به اهل سنت نیز برخورد تند داشتند.

موضع بزرگان امامیه و اهل حدیث در برابر آشوب های مذهبی متفاوت است. بزرگان امامیه گرچه در مقام بحث و نظر علمی در رد و انکار مبانی و مبادی اهل حدیث کوشا بودند، به لحاظ اجتماعی در جلوداری درگیری ها نقشی نداشتند؛ از این رو، در هیچ یک از درگیری ها از رهبری اجتماعی نوابخاص که جانشین امام بودند و رهبری جامعۀ امامی را بر عهده داشتند، یا از متکلمانی چون ابومحمد و ابوسهل نوبختی و بزرگانی چون ابن جنید اسکافی (م بعد از 350)، ابوالقاسم کوفی (م356)، ناشی اصغر (م366)، ابوالجیش بلخی (م 367)، شیخ مفید (م 413)، سید مرتضی (م 432) و شیخ طوسی (م 460)، گزارشی در دسترس نیست، بلکه در مواردی گزارش های خلاف موجود است. افرادی چون حسین بن روح نوبختی و ابواحمد موسوی، و سید مرتضی نقش مؤثری در آرام کردن عوام و جلوگیری از آشوب ها داشتند. این در حالی است که بزرگ ترین انگیزه دهندگان عوام اهل سنت در مبارزۀ اجتماعی و ایجاد آشوب ها، محدثان و واعظان شهیر از اهل حدیث، به ویژه از حنابله، بودند. حسین بن قاسم بربهاری، ابومحمد حسن بن علی بربهاری (م 329)، ابوبکر محمد بن عبداﷲ محدث شافعی (م 354)، ابن بطۀ حنبلی (م 387)، ابن سمعون واعظ و محدث حنبلی (م 387)، ابوعلی ابن المذهب واعظ و محدث (م 444)، از سردمداران و جلوداران درگیری ها و تحریک و تهییج عوام بودند.

ص: 55

کتاب نامه

1. ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابله، بیروت: دار المعرفة، بی تا.

2. ابن اثیر، عزالدین أبوالحسن على بن ابى الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر - دار بیروت، 1385ق.

3. ابن بطه، عبداﷲ بن محمد، الشرح و الابانة علی اصول السنة و الدیانه، ریاض: دار الامر، 1423ق.

4. ابن جوزى، أبوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولى، 1412ق.

5. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت: دار الاعلمی للمطبوعات، الطبعة الثانیه، 1390ق.

6. ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام ابی الحسن الاشعری، تحقیق: احمد حجاز السقا، بیروت: دار الجیل، الطبعة الاولی، 1416ق.

7. ابن عماد، شهاب الدین عبد الحی بن احمد العکری الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق: الأرناؤوط ، دار ابن کثیر، ، دمشق - بیروت: الطبعة الأولى، 1986م.

8. ابن کثیر، أبوالفداء اسماعیل بن عمر الدمشقى، البدایة و النهایه، بیروت: دار الفکر، 1407ق.

9. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، فهرست ابن ندیم، تحقیق: رضا تجدد، بی جا، بی تا.

10. بربهاری، ابومحمد حسن بن علی بن خلف، شرح السنه، تحقیق و تعلیق: عبدالرحمن بن احمد الجمیزی، ریاض: مکتبة دار المنهاج، الطبعة الاولی، 1426ق.

11. تهرانی، شیخ آقا بزرگ، الذریعه، بیروت: دار الاضواء، چاپ سوم، 1403ق.

12. تنوخی، محسن بن علی بن محمد بن ابی فهم، نشوار المحاضرة و اخبار المداکره، بیروت، 1391ق.

13. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، قم: انصاریان، چاپ اول، 1385.

14. حموی، یاقوت بن عبداﷲ، معجم الادباء، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1414ق.

15. خطیب بغدادی، ابی بکر احمد بن ثابت، تاریخ بغداد، دراسة وتحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولى، 1417ق.

ص: 56

16. خلال، ابوبکر احمد بن هارون بن یزید، السنه، تحقیق: عطیه بن عتیق بن عبداﷲ الزهرانی، ریاض: دار الرایة، الطبعة الاولی، 1415ق.

17. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت: دار الکتاب العربى، الطبعة الثانیه، 1413ق.

18. ---------------------------- ، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: حسین اسد، بیروت: مؤسسة الرسالة، الطبعة التاسعه، 1413ق.

19. -------------------------- ، میزان الاعتدال، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت: دار المعرفة للطباعة و النشر، 1382ق.

20. سجادی، صادق، «آل بویه»، در: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1374.

21. سمعانی، الانساب، تحقیق: عبداﷲ عمر البارودی، بیروت: دار الجنان للطبع و النشر و التوزیع، الطبعة الاولی، 1408ق.

22. شریف رضی، حقائق التأویل، تحقیق: محمدرضا آل کاشف الغطاء، قم: دار الکتب الاسلامیه، بی تا.

23. صولی، محمد بن یحیی، الاوراق، به کوشش ج. هیورث. دن، قاهره: شرکة الامل للطباعة و النشر، 2004م.

24. طوسی، محمد بن حسن، الامالی، تحقیق: مؤسسة البعثه، قم: دار الثقافة، الطبعة الاولی، 1414ق.

25. -------------------- ، کتاب الغیبة للحجه، تحقیق: عباداﷲ تهرانی و علی احمد ناصح، قم: دار المعارف الاسلامیة، چاپ اول، 1411ق.

26. عجلی، احمد بن عبداﷲ بن الصالح، معرفة الثقات، تحقیق: عبدالعلیم عبدالعظیم البستوی، المدینة المنوره: مکتبة الدار، الطبعة الاولی، 1405ق.

27. فیروزمندی، جعفر و زهره نریمانی، «بررسی شخصیت رجالی ابن عقده و واکاوی مذهب او در کتب تاریخی»، تهران: فصلنامۀ علمی - تخصصی مطالعات قرآن و حدیث، سال سوم، شمارۀ 1، پیاپی5، 1388.

28. کرمر، جوئل ل، احیای فرهنگی در عهد آل بویه انسان گرایی در عصر رنسانس اسلامی، ترجمه: محمدسعید حنایی کاشانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، 1375.

ص: 57

29. لالکایی، ابوالقاسم هبة اﷲ بن الحسن بن منصور الطبری، شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة من الکتاب و السنة و اجماع الصحابة و التابعین من بعدهم، تحقیق: احمد سعد حمدان، ریاض: دار طیبه للنشر و التوزیع، الطبعة الثانیه، 1411ق.

30. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، الطبعة الاولی، 1413ق.

31. مقدسی، ابوعبداﷲ محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، قاهره: مکتبة مدبولی، الطبعة الثالثه، 1411ق.

32. نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی، رجال النجاشی، تحقیق: سیدموسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة السابعه، 1424ق.

ص: 58

کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها

اشاره

کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها

سید علی حسینی زاده خضرآباد(1)

درآمد

با افول مدرسۀ کوفه، در اواخر قرن دوم هجری بخشی از اندیشه های کلامی این مدرسه با اندکی تغییر از طریق مدرسۀ قم در میان امامیه ادامه یافت.(2) در بغداد نیز برخی پیروان مدرسۀ کلامی کوفه همچنان از آرای متکلمانی چون هشام بن حکم و هشام بن سالم دفاع می کردند.(3) در همین دوران که با فترت کلام امامیه روبه رو هستیم، افرادی مانند ابوعیسی وراق و ابن راوندی به دلایل مختلفی نمایندگی کلام امامی را به عهده گرفتند و به ویژه در باب امامت آثاری نوشتند. هرچند به سبب مفقود شدن تقریباً تمام آثار این دو متکلم نمی توان به روشنی از آرای کلامی آنان سخن گفت، بی گمان رگه هایی از هم سویی آنان با متکلمان امامی مدرسۀ کوفه در برخی اندیشه های کلامی از مبحث توحید و عدل تا امامت قابل شناسایی است.(4) با درخشش کلامی دو متکلم نوبختی یعنی ابو سهل اسماعیل بن علی و خواهر زاده اش حسن بن موسی نوبختی روح تازه ای در کالبد کلام امامیه در بغداد دمیده شد. از این رو، نوبختیان را می توان سرآغازی بر رونق کلام امامیه در بغداد دانست که البته اندیشۀ کلامی آنان در برخی موارد با کلام امامیه در کوفه متفاوت است.(5) اما در کنار نوبختیان که

ص: 59


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) sahz.whc@gmail.com
2- . ر.ک: طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم»، ص 69-73.
3- . ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج 1، ص 410 و 411.
4- . میرزایی، «ابوعیسی وراق از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه»، ص 116 - 127.
5- . ر.ک: سبحانی و حسینی زاده خضرآباد، «آرای متکلمان نوبختی در میانۀ مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 67، ص 2-27.

هنوز هم بسیار به کلامکوفه وفا دار بودند، گروهی از متکلمان کمتر شناخته شدۀ امامیه که دارای گرایش های اعتزالی بودند و همچنین معتزلیان پیوسته به مذهب امامیه که گاه نامی از آنان نیز به ما نرسیده است، آرایی متفاوت با اندیشه های مدرسۀ کوفه در حوزۀ کلام امامیه مطرح کردند که این آرا بیشتر در همسویی با اندیشه های کلامی معتزلیان است.(1) در مقایسه میان گزارش های موجود می توان گفت که این جریان نو ظهور در فرایندی رو به رشد دست کم از ابتدای نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری فعالیت خود را آغازید و نهایتاً در اواخر قرن سوم به جریان غالب در کلام امامیه تبدیل گردید.(2)

نوبختیان که در همان عصر می زیستند و سپس شیخ مفید تا اندازه ای در برابر این گرایش مقاومت ورزیدند و با بازگشت به میراث نخستین امامیه، از تفکر حاکم معتزلی تا حدودی فاصله گرفتند. از سوی دیگر، علاوه بر رویکرد مثبت نوبختیان به بخشی از این آرای نوظهور، در ادامه برخی از این اندیشه ها را شیخ مفید و بیشتر از او سید مرتضی در مدرسۀ کلامی بغداد پذیرفتند و از آنجا که اولین بار این اندیشه های نو پدید در آثار بر جای ماندۀ آنان به دست ما رسیده، گمان می رفت که این تبیین جدید نخستین بار از سوی این دو متکلم نوبختی مطرح شده و نهایتاً نوبختیان سرآغاز این هم نوایی با معتزله بوده اند.(3) البته میزان رویکرد همدلانۀ متکلمان بغداد به این اندیشه ها یکسان نبوده و به نظر می رسد از نوبختیان تا سید مرتضی سیر صعودی داشته که در مسائل مهم کلامی - به جز امامت و وعید - این سیر نمود بارز تری دارد.(4) از این رو، با بازخوانی گزارش های بر جای مانده از اندیشه های کلامی امامیان در این دوره می توان نمایی هرچند کلی از رویکرد متکلمان کمتر شناخته شدۀ امامی با گرایش های اعتزالی در این بازهٔ زمانی ارائه داده و رویکرد متکلمان بغداد به این اندیشه ها را سنجید.

این پژوهش از آن جهت که پیشینۀ برخی آرای کلامی شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی را سال ها قبل از ایشان، باز خوانی می کند، سودمند است. از سویی دیگر دستاوردهای ما در این تحقیق بخشی از ابهامات تاریخ کلام امامیه - یعنی اواخر دوران فترت - را روشن می سازد و در تبیین چگونگی چرخش کلام امامیه از اندیشه های مدرسۀ کوفه به آرای متکلمان امامیه در بغداد راه گشاست.

ص: 60


1- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34 - 35، 40 - 42، 45 - 48، 54 و 56.
2- . برای مشاهدۀ شواهد این ادعا ر.ک: همین نوشتار، بخش توحید و صفات.
3- . ر.ک: ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج 1، ص 72؛ مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، ص 153.
4- . حسینی زاده، خضر آباد، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، ص 142 - 147؛ همو، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نو بختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، ص87 - 116.

مهم ترین منبع برای شناخت آرای متکلمان امامیه در این دوران کتاب مقالات الاسلامیین اشعری است. با توجه به اینکه اشعری هنگام گزارش قیام های اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)خروج قرمطی مقتول به «دکه» را به عنوان آخرین واقعه در این مورد ذکر می نماید و از آنجا که این واقعه در سال 291 قمری واقع شده و اشعری به قیام های پس از آن اشاره نمی کند، بسیار محتمل است که این کتاب در این سال یا اندکی پس از آن پایان یافته باشد.(1) دو متکلم برجستۀ نوبختی حدود دو دهه پس از این تاریخ بدرود حیات گفته اند و متکلمان امامی دیگری مانند ابو الاحوص مصری(2) و ابن جبرویه،(3) ثبیت بن محمد عسکری،(4) ابوبکر بغدادی،(5) ابوبکر فلاس(6) و معتزلیان شیعه شده ای مانند ابن مملک و ابن قبه نیز در این دوران در حوزۀ کلام امامیه نظریه پردازی می کرده اند.(7)

گفتنی است که در بسیاری موارد، اشعری آرایی متفاوت را به گروهی از متأخران امامیه نسبت می دهد که به نام آنان تصریح نکرده است. گویا وی متکلمان امامیه ای که آرای جدیدی ارئه کرده اند، به دو گروه تقسیم می کند: گروه اول شیعیانی که در برخی آرا با معتزله همراه اند و گروه دوم معتزلیانی که به امامیه پیوسته و به امامت اعتقاد پیدا کرده اند. ظاهراً وی از گروه اول با عباراتی چون «قالوا فی التوحید بقول المعتزله»(8) و «یزعمون کما تزعم المعتزله»(9) یاد می کند. وی بی آنکه نامی از آنان ببرد، اشاره می کند اینها گروهی از متأخران امامیه (قوم من متأخریهم - قوم من المتأخرین منهم) در مقابل متقدمین (اوائلهم) هستند.(10) البته وی تنها در یک مورد از ابن جبرویه به عنوان یکی از این متأخران امامیه (قوم من متأخریهم من أهل زماننا هذا) یاد می کند.(11) گروه دومی که اشعری از آنان با عباراتی

ص: 61


1- . ریتر، مقدمه مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص 17.
2- . نجاشی، رجال، ص 157.
3- . همان، ص 236.
4- . همان، ص 117.
5- . همان، ص 381.
6- . تنوخی، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، ج 8، ص 70.
7- . برای شناخت بیشتر با این متکلمان گمنام امامیه در این عصر ر.ک: موسوی تنیانی، «متکلمان ناشناختۀ امامیه در بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید»، نقد و نظر، شمارۀ 64، ص 60-82.
8- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 34.
9- . همان، ص 40.
10- . همان، ص 35 و40.
11- . همان، ص 54.

چون «قوم یقولون بالاعتزال و الامامه»،(1) «قائلون بالاعتزال و الامامه»،(2) «القائلون بالاعتزال و النص علی علی بن ابی طالب»(3) و «القائلون بالامامة و الاعتزال»(4) یاد می کند؛ این گروه در حقیقت متکلمان معتزله ای هستند که شیعه شده اند و هیچ گاه اشعری از آنان با وصف متأخران امامیه یاد نکرده است.(5)

اشعری به نام متکلمان امامی که در عصر وی به اندیشه های معتزله گرایش داشته اند یا معتزلیان گرویده به امامیه تصریح نکرده، اما ابن تیمیه با تأکید بر اینکه مراد اشعری از این گروه متأخر، ابن نوبختی (ابو محمد حسن بن موسی) و امثال اوست، می گوید: اینان کسانی بودند که وارد اقوال معتزله شدند.(6) اما شواهدی در دست است که نشان می دهد اشعری دست کم در زمان تألیف کتاب مقالات الاسلامیین، آشنایی دقیق و گسترده ای با اندیشه های نوبختیان نداشته است؛ در حالی که نوبختیان برجسته ترین و مهم ترین متکلمان امامی عصر غیبت صغرا بودند. اشعری هنگام نام بردن از متکلمان امامیه در کتاب مقالات الاسلامیین از نوبختیان نامی نبرده است؛ اما متکلمی گمنام مانند ابو الاحوص را شاید از آن جهت که بصری(7) بوده، در شمار رجال و مؤلفان امامیه ذکر کرده است.(8) او تنها یک بار در کتاب خود از ابو محمد نوبختی در باب معرفت یاد کرده، آن هم احتمالاً از آن جهتبوده که در همین موضوع ابو محمد کتابی در رد اندیشۀ ابو الهذیلِ بصری نگاشته است(9) و اشعری که

ص: 62


1- . همان، ص 41.
2- . همان، ص 42، 45،47 و 48.
3- . همان، ص 45 و 46.
4- . همان، ص56.
5- . به نظر می رسد اشعری در مواردی که اندیشه هایی به معتزلۀ امامی نسبت داده، نتوانسته این رأی را به متکلمان امامی هم عصر خود نسبت دهد؛ زیرا در برخی از این اندیشه ها این متکلمان امامی رویکردی متفاوت با معتزله و معتزلیان امامی داشته اند، مثل مواردی که از نوبختیان رأیی متفاوت با این معتزلیان امامی گزارش شده یا اینکه متکلمان معتزلی امامی و متکلمان امامی عصر اشعری هم رأی بوده اند. اما اشعری در این موارد آرای این متکلمان امامی را در اختیار نداشته است. همچنین درمورد آرای انتسابی اشعری به معتزلیانِ پیوسته به امامیه، این احتمال وجود دارد که او صاحبان این اندیشه ها را به نام نمی شناخته، ولی با توجه به این معیار که آنان تنها در امامت به امامیه پیوسته اند و در دیگر اندیشه ها معتزلی اند؛ این دیدگاه ها را به صورت کلی به این گروه نسبت داده است.
6- . ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج1، ص72.
7- . هرچند در مقالات الاسلامیین از ابو الاحوص با عنوان بصری یاد شده، از آنجا که منابع امامیه (ابن صفار، بصائر الدرجات، ص 349؛ نجاشی، رجال، ص 157) وی را مصری دانسته اند، احتمالاً در متن مقالات الاسلامیین تصحیف وجود دارد.
8- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص64.
9- . نجاشی، رجال، ص63.

روزگاری از معتزلۀ بصره به شمار می آمده، از طریق مطالعۀ این ردیه به اندیشۀ معرفتی ابومحمد پی برده است.(1) همچنین وی در مواردی که اندیشه های نوبختیان کاملاً شناخته شده بوده، به اعتقاد آنان اشاره ای نکرده است. مثلاً در باب چیستی انسان هنگام بیان دیدگاه هشام بن حکم به هم نوایی نوبختیان - که هم عصر اویند - با این دیدگاه اشاره نکرده است؛ این در حالی است که آنان در تأیید این دیدگاه کتبی نوشته اند.(2) همچنین در ابواب وعید، ایمان، اسماء و احکام از نوبختیان که آرای متفاوتی دارند نام نبرده است.(3) از این رو، می توان گفت احتمالاً اشعری که در بصره می زیسته، چندان با آرای نوبختیان آشنایی نداشته و تنها برخی آثار آنان را دیده است و مراد وی از متأخران امامیه در مقالات الاسلامیین نوبختیان نیست یا اینکه وی بدون اینکه به صورت مصداقی با اندیشۀ نوبختیان آشنایی داشته باشد، این اندیشه ها را در انتسابی کلی به متأخران امامیه که نوبختیان را نیز در بر می گیرد، نسبت داده است.

همچنین مراد اشعری از معتزلۀ امامی، ابن راوندی و ابوعیسی وراق نیز نمی تواند باشد؛ زیرا اشعری از سویی وراق و ابن راوندی را در شمار متکلمان امامیه نام نمی برد و آنان را از کسانی می داند که خود را به امامیه منتسب کرده اند و کتاب هایی برای امامیه در موضوع امامت نوشته اند(4) و از سوی دیگر، رأیی از آنان در بخش مربوط به رافضه گزارش نکرده است. وی هنگام نقل دیدگاه های امامیه در چیستی انسان، می گوید: «در زمان ما گروهی از نظامیه که انسان را روح می دانند به روافض پیوسته اند، همچنین گروهی از کسانی که متمایل به دیدگاه ابو الهذیل مبنی بر جسم مرئی بودن انسان اند، به امامت و رفض معتقد گشته اند».(5) از این رو، می توان گفت اشعری در بخش «اختلاف الروافض» علاوه بر دیدگاه های متکلمان مدرسۀ کوفه کتاب خود را ناظر بر اندیشه های متکلمان امامی متمایل به اندیشه های اعتزالی و متکلمان معتزلیِ معتقد به امامت که هم عصر وی هستند، تدوین کرده است.

از آنجا که نام این متکلمان امامی هم عصر اشعری و فعالیت های آنان چندان گزارش نشده و

ص: 63


1- . نوع گزارشی که اشعری از دیدگاه ابومحمد در باب معرفت بیان کرده، نشان از این دارد که وی آن را از ردیۀ ابومحمد بر ابو الهذیل برداشت کرده است.
2- . ر.ک: سبحانی و حسینی زاده خضرآباد، «آرای متکلمان نوبختی در میانۀ مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 67، ص 9-11.
3- . همان، ص 19-23.
4- . و قد انتحلهم «ابوعیسى الورّاق» و «ابن الراوندى» و ألّفا لهم کتباً فى الإمامة (ر.ک: اشعری، مقالات الإسلامیین، ص 64).
5- . اشعری، همان، ص 61.

اندیشه ها و آثار کلامی آنان نیز به گونه ای روشن و منسجم به دست ما نرسیده است، در این پژوهش برآنیم برخی آرای گزارش شده از این متکلمان گمنام را در موضوعات مختلف کلامی بازیابی کنیم و در نهایت در نگاهی کلی ساختار اندیشه ای آنان را تحلیل نموده، نسبت آن آرا را با اندیشه متکلمان امامی کوفه بررسیم و رویکرد متکلمان شناخته شدۀ بغداد به آرای آنان را بسنجیم.

معرفت و رابطۀ عقل و وحی

در باب معرفت، غالب اندیشوران امامی در کوفه به معرفت اضطراری و نیازمندی عقل به وحی باور داشته اند. در این میان، گروهی از امامیه که به نظر می رسد همین متکلمان نو ظهور امامیه باشند، در نگاهی معتزلی، نظر و استدلال را به تنهایی موجب علم دانسته اند. آنان عقل را در همۀ شناخت های خود بی نیاز از وحی می دانستند و تأکید می کردند که خرد آدمی در شناخت پروردگار پیش از ارسال رسولان و بعد از آن حجت است.(1) لازمۀ این دیدگاه علاوه بر اکتسابی بودن معارف، بی نیازی عقل به وحی در شناخت پروردگار و در راستای معرفت شناسی معتزله مبنی بر بی نیازی عقل از وحی

در خدا شناسی است.(2) از آنجا که این رویکرد در میان متکلمان کوفی هوادار شناخته شده ای نداشته و روایات امامیه نیز بر معرفت اضطراری و نیاز به وحی تأکید داشته اند،(3) می توان گفت این دیدگاه در باب معرفت، در میان همین متکلمانِ نو ظهورِ امامیِ متأثر از معتزله ارائه شده است. در همان عصر نوبختیان - دست کم ابو محمد نوبختی - این اندیشه را برنتابیده و دیدگاهی متفاوت با دیدگاه جریان عمومی معتزله ارائه کرده اند.(4) در ادامه شیخ مفید هرچند بر اکتسابی بودن معارف تأکید دارد،(5) در تبیین رابطۀ وحی و عقل در رویکردی ضد معتزلی بر نیازمندی عقل به وحی تأکید می کند و از همین رو، وجود رسول را در ابتدای تکلیف لازم می داند.(6) در نهایت سید مرتضی در همسویی با این گروه، علاوه بر اکتسابی دانستن معرفت، عقل را در استدلال و نظر بی نیاز از سمع و وحیمی داند.(7)

ص: 64


1- . ر.ک: همان، ص 51-53.
2- . قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، ص 15.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص162-167.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52.
5- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 61.
6- . همان، ص 44 و 45.
7- . شریف مرتضی، رسائل، ج 1، ص 127 و 128؛ همچنین ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص 161.

توحید و صفات

متکلمان امامی در مدرسۀ کوفه بر اساس آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) در کنار باور مندی به حجیت عقل، به معرفت فطری معتقد بودند. آنان علاوه بر مقابله با اهل حدیث، در اندیشۀ تشبیه در مقابل دیدگاه معتزلیان در توحید و صفات که به تعطیل منتهی می شد، مقاومت می کردند. از دید متکلمان امامی عصر حضور، عقل تنها از طریق آثار و آیات به شناخت اجمالی از پروردگار دست می یابد و از ورود به توصیف و تصور ذات و صفات الهی نهی شده است و شناخت حقیقی خدا از طریق معرفت فطری که با معاینه و رؤیت قلبی صورت می گیرد، امکان دارد. این انگاره شاخصۀ اصلی خداشناسی امامیه در مدرسۀ کوفه بود. در تبیین و نظریه پردازی این مسئله و توصیف خدای شخصی که از پیچیدگی و ظرافت خاصی برخوردار است، برخی از متکلمان کوفی گاه در ورطۀ تشبیه و تجسیم - حد اقل در الفاظ - گرفتار آمدند. این در حالی بود که جریان عمومی امامیه بر اساس آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) علاوه بر فاصله گیری از اندیشۀ تعطیل، در شناخت پروردگار از هر گونه تشبیه و تجسیم - چه لفظی و چه معنوی - پرهیز می کردند و در عین حال بر شناخت فطری و رؤیت قلبی تأکید داشتند.(1)

خیاط معتزلی در بیانی آمیخته با اتهام و کج فهمی در پاسخِ اتهامات ابن راوندی به معتزله در باب توحید می گوید: «رافضه پروردگار را دارای قد و صورت و حد دانسته اند که حرکت و سکون دارد و نزدیک و دور و سبک و سنگین می شود و چنین باور دارند که وی عالِم نبود سپس عالم شد و او ارادۀ انجام کاری می کند و سپس به واسطۀ بدائی که برای وی حاصل می شود، آن را انجام نمی دهد».(2) وی با انتساب این قول به عموم رافضه، شمار اندکی از رافضه را که با معتزله هم نشین بوده اند و امامیه آنها را نفی کرده و از آنان دوری جسته اند، از این اتهام مبرا می داند.(3) وی در جای دیگری از کتابش می گوید: «همۀ روافض صورة اﷲ را قبول دارند، مگر عده ای از آنها که قبلاً با معتزلیان مصاحبت داشته و روافض آنان را نفی کردند و نزدیک آنان نشدند و نپذیرفتندشان.(4) به نظر می رسد در این دوگزارش مراد خیاط بنو نوبخت نیستند؛ زیرا وی تأکید می کند شیعیان این متکلمان اندک را از خود رانده اند و ما گزارشی مبنی بر بی مهری امامیان به بنو نوبخت نداریم. ظاهراً خیاط این اثر را پیش از

ص: 65


1- . برای آشنایی با آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) در باب توحید و صفات ر.ک: سبحانی، «توحید و صفات خداوند»، دانش نامۀ امام علی، ج1، ص 79-123؛ همچنین برای آشنایی بیشتر با اندیشۀ متکلمان مدرسۀ کوفه در خصوص توحید و صفات ر.ک: کتاب مدرسۀ کوفه تألیف استاد محمدتقی سبحانی که در دست انتشار است.
2- . خیاط سه بار این مطلب را با مضمونی مشابه تکرار می کند(خیاط، الانتصار، ص 36، 37 و 214).
3- . خیاط، همان، ص 36 و 37.
4- . همان، ص 214.

آغاز فعالیت کلامی نوبختیان نگاشته است.(1) از این رو، می توان گفت بنابر ادعای خیاط معتزلی پیش از نوبختیان اندکی از متکلمان امامی که هم نشین معتزله بوده اند، در توحید و صفات اندیشه ای معتزلی ارائه کرده اند.

اشعری نیز در گزارش از دیدگاه های امامیه در تجسیم، اندیشۀ گروهی از متأخران امامیه را که در توحید هم رأی معتزله اند (قالوا فی التوحید بقول المعتزله) یادآور شده که به نفی تجسیم و تشبیه و هر گونه لوازم آن در مورد پروردگار اعتقاد داشته اند.(2) وی همچنین در بیان آخرین دیدگاه متکلمان امامیه در باب اسماء و صفات عقایدی به گروهی از امامیه نسبت داده که مانند دیدگاه معتزله در توحید و صفات است و آنان هر گونه تشبیه و تجسیمی را از خدا نفی کرده اند.(3)

با مقایسۀ این دو گزارش درمی یابیم مراد اشعری از این گروه همان گروه پیش گفته است. با توجه به گزارش های دیگر می دانیم علاوه بر معتزلیان شیعه شده ای مانند ابن قبه و ابن مملک، متکلمان امامی مذهبی مانند ابوالاحوص و نوبختیان(4) و احتمالاً ابن جبرویه،(5) و دیگران(6) در توحید و صفات چنین رویکردی داشته اند. اشعری در بیان قول معتزله در باب توحید نیز این دیدگاه را به طوائفی ازشیعه منتسب می کند که محتملاً این گروه از امامیه را نیز در بر می گیرد.(7) همچنین ابو محمد نوبختی در کتاب الآراء و الدیانات(8) در باب «قول الموحدین و المشبهین» تأکید می کند بسیاری از امامیه،

ص: 66


1- . برای تحلیل این دو گزارش و زمان تألیف کتاب الانتصار و کتاب مقالات الاسلامیین ر.ک: مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، همان، ص 151-153.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 35.
3- . این گزارش ها گویای این است که از دیدگاه معتزلیان و مقالات نگاران گرایش به اندیشۀ معتزله اندکی قبل از تألیف کتاب الانتصار به قلم خیاط (حدود سال های250 تا 270 هجری) ابتدا در میان گروه اندکی از امامیه که هم نشین معتزله و مطرود امامیه بوده اند، رواج یافته و در زمان تألیف کتاب مقالات الاسلامیین (دهۀ آخرقرن سوم) گروه مهم و شناخته شده ای از متکلمان امامی این اندیشه را برگزیدند. این هم گرایی چنان گسترده بود که متکلمی معتزلی مانند ابو علی جبایی(م303) - حد اکثر در پایان قرن سوم - علاوه بر هم رأی دانستن امامیه و معتزله در توحید، یگانه اختلاف این دو مذهب را در موضوع امامت می داند (قاضی عبدالجبار در این باره می گوید: «بلغنی ان اباعلی هَمَّ بِاَن یجمع بین المعتزلة و الشیعة بالعسکر و قال: قد وافقونا فی التوحید و العدل و انما خلافنا فی الامامة فاجتمعوا حتی تکونوا یداً واحدة فصده محمد بن عمر الصیمری» (قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، ص 291؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 39).
4- . قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 20 (1)، ص 38.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 54.
6- . قاضی عبد الجبار، همان.
7- . اشعری، همان، ص 155 و 156.
8- . با توجه به زمان فوت ابو محمد نوبختی که حدود 310هجری گفته شده (نجاشی، رجال، ص 63؛ اقبال، خاندان نوبختی، ص 126) و با عنایت به این نکته که وی موفق به اتمام این کتاب نشده (ابن ندیم، فهرست، ص 225) می توان گفت وی اندکی بعد از قرن سوم این کتاب را نوشته است.

مانند معتزله، هر گونه اندیشۀ تشبیهی را از خدا نفی می کنند و معتقدند خداوند نه جسم دارد نه صورت و نه جزء و عرض و شباهتی به اینها ندارد.(1) در مقابل این گروه، برخی متکلمان امامی کوفه مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم به تجسیم و تشبیه متهم شده اند(2) و ظاهراً این اندیشۀ آنان در عصر غیبت صغرا همچنان مطرح بوده و با اندکی تغییر در میان پیروان آنان که چندان شناخته شده نیستند؛ مدافعانی داشته است. در گزارشی که ابو محمد نوبختی از اندیشه های هشام بن سالم و هشام بن حکم می دهد، به گفت وگوی خود با اصحاب این دو متکلم در باب توحید اشاره دارد که گویای ادامه یافتن خط فکری آنان در بغداد توسط پیروان این دو متکلم در عصر غیبت صغراست.(3) معتزلیان و مقالات نگاران کوشیده اند اتهام تشبیه و تجسیم را به عموم امامیه در دوران حضور نسبت دهند و رد تشبیه و تجسیم از سوی امامیه پس از دوران حضور را ناشی از اثر پذیری آنان از معتزله معرفی کنند.(4) این ادعا را در ادامه برخی اسلام پژوهان و خاورشناسان نیز تأیید و تأکید کرده اند؛ اما مراجعه به متون امامیه و روایات منقول از امامان معصوم (علیهم السلام) نشان از اندیشۀ تنزیهی امامیه در پیروی از اهل بیت (علیهم السلام) دارد و شواهد گویای نادرستی این اتهام پراکنی مخالفان دربارۀ امامیه است.(5) البته این به معنای انکار رگه های تجسیم و تشبیه در میان برخی متکلمان امامی کوفه نیست، بلکه تأکیدی بر این مدعاست که بیشترین انتقاد ها به این رویکرد تشبیهی و تجسیمی را جریان عمومی اندیشوران امامی در عصر حضور طرح کرده اند و امامان معصوم (علیهم السلام) نیز همواره چنین رویکردی را نهی می کردند.(6) در نهایت باید گفت جریانعمومی امامیه در عصر غیبت صغرا، اعم از معتزلیان شیعه شده و امامیه ای که در برخی مسائل رویکرد اعتزالی داشته اند - در تقابل با برخی متکلمان امامی کوفه متهم به تجسیم و تشبیه - پیرو رویکرد عمومی امامیه در دوران حضور هر گونه جسم انگاری لفظی و معنوی و تشبیه در خداشناسی را مردود می دانستند و تطوری که در مدرسۀ بغداد نسبت به مدرسۀ کوفه رخ داد، نفی تشبیه و تجسیم

ص: 67


1- . ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج 1، ص 409 و 410.
2- . اشعری، همان، ص 31-35؛ ر.ک: نشار، نشأة الفکر الفلسفی، ج 2، ص 847-881.
3- . ابن تیمیه، همان، ج 1، ص 410 و 411.
4- . خیاط، الانتصار، ص 36، 37 و 214؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 35؛ قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 20 (1)، ص 38؛ ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج 1، ص 409 و 410؛ همچنین ر.ک: جوادی، «تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله»، فرق تسنن، ص 353-389.
5- . ر.ک: جوادی، همان.
6- . ر.ک: کلینی، کافی، ج1، ص 104-106.

نبوده است؛ چرا که جریان عمومی مدرسۀ کوفه نیز به این موضوع توجه داشته است و تفاوت این دو مدرسه - همان گونه که اشاره شد - برجسته شدن معرفت عقلی است که در نتیجه در بحث ذات و صفات چون معتزله به تحلیل و توصیف عقلی و عقلانی سازی معارف توحیدی همت گماشتند و منکر معرفت قلبی و مطلق رؤیت پروردگار حتی رؤیت قلبی شدند.(1)

بر اندیشۀ نفی تشبیه و تجسیم در مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد نوبختیان،(2) شیخ مفید(3) و سید مرتضی(4) تأکید کرده اند و متکلمان برجستۀ امامی مدرسۀ بغداد، این اندیشۀ توحیدی را برگرفته از تعالیم امامان معصوم دانسته اند نه تعالیم اعتزالی. همچنین آنان معتزله را وامدار اهل بیت (علیهم السلام) می دانند(5) و برخی معتزلیان نیز به این اثرپذیری اقرار کرده اند.(6)

علم و دیگر صفات الهی

در باب علم الهی آخرین دیدگاهی که اشعری از امامیه گزارش کرده، اندیشۀ باورمندان به ازلی بودن علم الهی است که هر گونه حدوثی در علم خدا را مردود می دانستند. وی تأکید کرده که این گروه هر گونه تشبیه و تجسیمی را از خدا نفی کرده اند.(7) البته وی باورمندان به این دیدگاه را معرفی نکرده است، اما از آنجا که وی اندیشۀ ضد تشبیه و تجسیم را پیش تر منحصر در امامیۀ متأخری دانسته که اندیشۀ معتزله را در باب توحید پذیرفته اند،(8) می توان گفت به گمان اشعری، همین متکلمان امامی متأخر، علم الهی را ازلی و غیر حادث می دانسته اند. ترتیب گزارش اقوال امامیه در باب علم الهی نیز این ادعارا تأیید می کند.

اشعری هشت دیدگاه متفاوت را به دیگر امامیه نسبت داده است که نقطۀ اشتراک این اقوال در مقابل دیدگاه نهم که اندیشۀ معتزله و امامیۀ متأخر است، ازلی نبودن علم خدا به اشیاست. چنان که می دانیم «علم» به معنای رایج، صفتی ذو اضافه و تابع معلوم است؛ بدین معنا که اگر واژۀ «یعلم» بیاید به معلوم نیاز دارد و آن معلوم حادث است. از همین رو، اشعری امامیۀ نخستین را باورمند به

ص: 68


1- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 61، 88 و 89؛ همو، تصحیح الاعتقاد، ص60-62.
2- . ر.ک: ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج 1، ص77.
3- . شیخ مفید، همان، ص 51.
4- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص570-603.
5- . شیخ مفید، حکایات، ص 77-90؛ سید مرتضی، امالی، ص 148.
6- . جوادی، همان، ص 379-385.
7- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 39.
8- . همان، ص 35.

حدوث علم الهی معرفی می کند. وی در همین گزارش علاوه بر صفت علم، در صفات دیگری مانند حیات و قدرت خدا و صفاتی چون سمیع و بصیر نیز همین اختلاف آرای کوفیان و امامیۀ متأخر را گزارش کرده است.(1) در مجموع می توان گفت در تبیین صفات الهی بین متکلمان مدرسۀ امامی کوفه و متکلمان نو ظهور در عصر غیبت صغرا اختلاف جدی وجود دارد. امامیۀ متقدم مانند هشامیْن، مؤمن الطاق و زراره با وجود اختلافی که در تبیین صفات با یکدیگر دارند، در تقابلی مبنایی با معتزله درمورد صفات الهی نظریه پردازی کرده اند. اما پس از دوران حضور در نخستین واگرایی ها از مدرسۀ کوفه، متکلمان امامی هم نوا با معتزله به تبیین ماهیت صفات و نسبت آن با ذات الهی پرداخته اند و صفات را به صورت کلی عین ذات و ازلی دانسته اند. از این رو، می توان گفت که از مهم ترین تفاوت های کلام امامیه در این دوران با مدرسۀ کوفه، مسئلۀ صفات است که متکلمان متأخر با نگاهی به اندیشۀ معتزله که صفات الهی را در یک صورت بندی ساده عرضه کرده بودند، از اندیشۀ متکلمان کوفی که پیچیدگی و دقت های کلامی خاص داشته و تفسیری - نه الزاماً همگی صحیح - از روایات اهل بیت (علیهم السلام) بود، رویگردان شدند. در ادامه متکلمان مدرسۀ بغداد نیز همان اندیشۀ معتزله را در باب صفات الهی برگزیدند(2) و اندیشۀ مدرسۀ کوفه در میان متکلمان امامیه پس از حضور به افول گرایید.

یاد کرد این نکته به اجمال ضروری است که از منظر متکلمان کوفه - به پیروی از آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) - صفات فعل را از صفات ذات باید جدا ساخت و در این میان برای علم و قدرت و امثال آنها، صرف نظر از حقیقت آنها که عین ذات الهی اند، یک مرتبه در فعل الهی در نظر گرفت که هم حادث و هم تابعی از معلوم بالفعل هستند. این مطلب همان است که بعد ها به کلی از صفحۀ کلام امامیه کنار رفت.(3)

ارادۀ الهی

متکلمان معتزلیِ گرویده به امامیه (القائلون بالإعتزال و الإمامه) در باب ارادۀ الهی دیدگاهی موافق با دیدگاه معتزله و متفاوت با دیدگاه متکلمانی مانند هشام بن حکم، ابومالک حضرمی و علی بن میثم کوفی دارند که ارادۀ الهی را حرکت می دانستند. بر اساس این دیدگاه، ارادۀ الهی حرکت نیست. البته این معتزلیان شیعه شده در باب چیستی آن، دو دیدگاه متفاوت داشتند: برخی از آنها اراده را با «مراد»

ص: 69


1- . همان، ص 36.
2- . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 51-55؛ سید مرتضی، الملخص فی اصول الدین، ص 73-158.
3- . برای تبیین صحیح اندیشه های متکلمان کوفی در باب صفات الهی ر.ک: کتاب مدرسۀ کلامی کوفه به قلم استاد محمدتقی سبحانی که در آستانۀ نشر قرار دارد.

یکی نمی دانند و معتقدند «اراده» آفریدۀ خداست؛ البته نه اینکه خود معلول اراده ای دیگر باشد و برخی دیگر ارادۀ خدا در ایجاد شیء را همان شیء دانسته اند نه چیزی زاید بر آن.(1)

تفاوت اصلی دیدگاه امامیۀ نخستین با دیدگاه معتزله و به تبع آن معتزلیان شیعه شده در باب اراده در این است که معتزله اراده را مخلوق می دانستند که به یک ارادۀ دیگر پدید نیامده و جایگاه آن بیرون از ذات خداست. از این نظرگاه اراده صفت فعل است و برآمده از ذات الهی و حادث. اشکال چنین دیدگاهی این بود که بیرون ذات چیزی جز مخلوق نیست که اگر جوهر باشد قدیم است و اگر عرض باشد یا در خدا پدید می آید که خدا محل حوادث می شود یا در جوهری که قدیم است. در پاسخ به این اشکال گروهی از معتزله آن را عرضی دانستند که محل ندارد و معتزلۀ متأخر مانند فلاسفه، اراده را همان علم دانستند که عین ذات است. ولی امامیۀ نخستین اراده را فعل خدا می دانستند نه مخلوق که در نهایت هشام نظریۀ معنا را با این تفسیر که اراده نه ذات است نه غیر ذات و لذا مخلوق نیست، ارائه داد. این نظریۀ هشام درمورد دیگر صفات الهی نیز در تقابل با اندیشۀ معتزله مطرح بوده که صفات - البته صفات فعل - نه ذات هستند نه غیر ذات و در این مورد تعبیر «معنا» را به کار می برد.(2) ابومالک حضرمی نیز حرکت را برای خدا «حرکة ﷲ» دانست که بیرون ذات خداست نه حرکت در خدا «حرکة فی اﷲ» که در ذات الهی حادث شود.(3)

به نظر می رسد شیخ مفید به تبع روایات، ارادۀ الهی را «فعله الشیء» و «إحداثه الشیء» دانسته(4) که نوعی نزدیکی به اندیشۀ هشام بن حکم است. البته هشام اراده را حرکت دانسته، ولی اشعریتصریح کرده وی «حرکة الباری» را همان «فعله الشیء» می داند(5) و از آنجا که شیخ مفید در اوائل المقالات گزارشی از تفاوت دیدگاه خود با نوبختیان نیاورده، می توان حدس زد نوبختیان نیز با او هم رأی بوده اند. این مطلب با توجه به هم گرایی آنان با هشام بن حکم در برخی مسائل کلامی بعید نیست.(6) اما سید مرتضی تفسیر گروه اول از معتزلیان امامی را که همان تبیین معتزلۀ بصره از ارادۀ

ص: 70


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41 و 42؛ همچنین برای آشنایی با دیدگاه معتزله در این باب ر.ک: همان، 508- 516.
2- . وی برای تبیین نظریۀ خود تعبیر «هی معنی لا هی اﷲ و لا غیره» را به کار می برد (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 41).
3- . ر.ک: اشعری، همان، ص 41، 42 و 508-516.
4- . شیخ مفید، مسألة فی الاراده، ص 11 و 12؛ همو، اوائل المقالات، ص53.
5- . اشعری، همان، ص 213؛ ر.ک: رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 65، ص95 و 96.
6- . حسینی زاده خضرآباد، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، همان، شمارۀ 66، ص 4-33.

الهی است، ارائه داده است. بر اساس این دیدگاه اراده غیر از مراد است وسید ارادۀ خدا را «حادث لا فی محل» می داند.(1)

بدا و نسخ

اشعری در مورد نسخ در «إخبار» دو دیدگاه از امامیه گزارش کرده است. بنابر دیدگاه نخست که به بیشتر گذشتگان و امامیۀ نخستین (اکثر اوائلهم و اسلافهم) نسبت می دهد، نسخ گاهی در خبر اتفاق می افتد؛ بدین معنا که خداوند وقوع چیزی را خبر می دهد اما آن اتفاق واقع نمی شود. گروه دوم که طبق تقسیم اشعری، متأخران امامیه یعنی متکلمان امامی عصر غیبت صغرا هستند، نسخ در خبر را بدین معنا که خدا به وقوع چیزی خبر دهد سپس آن خبر واقع نشود؛ جایز نمی دانند. آنان لازمۀ نسخ در خبرها را دروغ بودن یکی از دو خبر می دانند.(2)

وی در بیان دیدگاه امامیه درمورد بدا نیز سه دیدگاه مختلف گزارش کرده که بر اساس این گزارش گروه اول و دوم از امامیان نسخ را به معنای تغییر اراده (بدا) برای خدا دانسته اند؛ آنان باور داشتند خدا انجام دادن کاری در زمان معینی را اراده می کند و سپس به دلیل بدایی که برای او حادث می شود، آن را انجام نمی دهد. از این رو، هنگامی که پروردگار به شریعتی امر می نماید سپس آن را نسخ می کند، این نسخ به واسطۀ بدایی است که برای وی پدید آمده است. بنابر این اندیشه، نسخ نیز نوعی بدا برای خداوند است؛ با این تفاوت که بدا در اخبار و نسخ در تشریع است. گروه سوم از امامیه بدا برای خداوند را نفی می کنند و آن را بر خداوند جایز نمی دانند. به نظر می رسد گروه سوم مانند معتزلیان بدا را همان نسخ می دانستند؛ بدین معنی که خدا از ابتدا آن امر را موقت قرار داده است. این گروه لازمۀ بدایی را که امامیان نخستین بیان می کردند جهل خدا دانسته اند؛ در حالی که متکلمان امامی در کوفهبدا را تغییر در ارادۀ الهی می دانستند که با معنایی که پیش تر در باب اراده از این متکلمان ارائه شد سازگار است.(3)

ظاهراً این گروه که بدا برای خدا را نفی می کردند، همان گروه متأخران امامیه در عصر اشعری اند که نسخ در إخبار را برای خدا جایز نمی دانستند. خیاط نیز در بیان توحید امامیه می گوید: همۀ شیعیان به بدا باور دارند و آن این است که خدا خبر می دهد کاری را انجام خواهد داد، سپس برای او بدا حاصل می شود و از آن منصرف می شود. وی این دیدگاه را به همۀ امامیه از جمله هشام بن حکم،

ص: 71


1- . سید مرتضی، الملخص فی اصول الدین، ص370-389.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص53.
3- . ر.ک: همان، ص 39.

هشام بن سالم، مؤمن الطاق، علی بن میثم، علی بن منصور و سکاک نسبت می دهد و در این میان اندکی از امامیه را که با معتزله هم نشین بوده و توحید معتزلی را باور داشته اند، از این باور مبرّا می داند. وی این گروه اندک را مطرود امامیه دانسته است.(1) شیخ مفید دیدگاه این دسته از امامیان معتزلی را دست کم در اطلاق لفظی نادیده انگاشته، می گوید: همۀ امامیه بر اطلاق لفظ بدا در وصف خدا به دلیل روایات وارد شده (سمع) باور دارند،(2) اما در تفسیر بدا در توجیهی آشکار آن را به همان معنای نسخ نزد عامۀ مسلمین، تفسیر می کند و اختلاف خود را با دیگران (معتزله) تنها لفظی می داند. وی با نسبت دادن این دیدگاه به عموم امامیه، اختلاف شیعیان با دیگر مسلمانان را در محتوای اندیشۀ بدا به کلی انکار می کند و اختلاف لفظی را هم تنها به دلیل ادلۀ سمعی می داند.(3) وی اندیشه ای متفاوت به نوبختیان نسبت نداده و گفتار قاضی عبد الجبار درمورد آنان نیز در تأیید این رویکرد اعتزالی آنان در این مسئله است.(4) همچنین سید مرتضی، مانند شیخ مفید، اختلاف معتزله و امامیه در بدا را تنها اختلافی لفظی می داند و می کوشد همین دیدگاه را به هشام و امامیۀ نخستین نسبت دهد.(5)

انسان

اشعری چهار دیدگاه درمورد چیستی انسان از امامیه گزارش کرده است. بر اساس دیدگاه اول که هشام بن حکم بدان قائل بوده، انسان اسمی برای دو معنی - یعنی بدن و روح - است که بدن موات و میرا و روح فاعل دراک حساس است. دیدگاه دوم انسان را جزء لا یتجزا معرفی می کند و انسان را بیش از یکجزء نمی داند.(6) اشعری دیدگاه سوم و چهارم را به معتزلیانی که به امامیه پیوسته اند، نسبت داده است. دیدگاه سوم، اندیشۀ معتزلیان شیعه شده ای است که بر دیدگاه نظام معتزلی بودند و انسان را همان روح می دانستند. دیدگاه چهارم، اندیشۀ معتزلیان شیعه شده ای است که بر اندیشۀ ابو الهذیل بودند و انسان را همین جسم دیدنی می دانستند.(7) اشعری تأکید می کند این دو گروه از معاصران وی هستند.(8)

ص: 72


1- . خیاط، الانتصار، ص 36 و 37.
2- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 64.
3- . همان، ص80.
4- . قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 20 (1)، ص 38.
5- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج 1، ص87.
6- . احتمالاً این نظریۀ ابن راوندی بوده (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 332) و از طریق وی وارد اندیشۀ برخی امامیان شده است.
7- . برای آشنایی با دیدگاه نظام و ابوالهذیل علاف، ر.ک: قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج11، ص310.
8- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص60 و 61.

نوبختیان و سپس شیخ مفید این دیدگاه معتزلیان شیعه شده را که برگرفته از اندیشۀ معتزلیان بود نپذیرفتند و بر اندیشۀ هشام بن حکم در انسان شناسی که برگرفته از روایات امامان معصوم (علیهم السلام) بود، تأکید کردند؛(1) اما سید مرتضی(2) و جانشینش شیخ طوسی(3) در نهایت تعریف اخیر از انسان را - که او را همین بدن و هیکل مشاهَد می داند - که ظاهراً ابتدا از طریق برخی معتزلیان شیعه شده وارد کلام امامیه شده بود، برگزیدند و در رد نظریۀ شیخ مفید و نوبختیان استدلال کردند.(4)

قرآن

امامیۀ نخستین و در رأس آنان هشام بن حکم قرآن را نه خالق می دانستند و نه مخلوق. همچنین گفته شده هشام غیر مخلوق خواندن قرآن را نیز جایز نمی دانست و بر اساس همان مبنای پیش گفته در باب صفات، قرآن را صفت می دانست که قابل توصیف نیست و فعل الهی است که مانند علم و اراده، نه خداست نه غیر خدا. در این دوران گروهی از متأخران امامیه که معاصر اشعری بودند، بر خلاف پیشینیان معتقد بودند قرآن مخلوق و محدَث است و نبوده سپس پدید آمده و در این اندیشه با معتزله مشترک بودند. اشعری از اینان با تعبیر «گروهی از متأخران امامیه» یاد می کند.(5) این نظریۀ معتزلی(6) در مدرسۀ بغداد مورد پذیرش کلی قرار نگرفت. شیخ مفید اگرچه محدَث بودن قرآن را می پذیرد، ازاطلاق لفظ مخلوق بر آن به دلیل روایات ناهی در این باب خودداری می کند. وی در این مسئله نیز دیدگاه متفاوتی به نوبختیان نسبت نداده و دیدگاه خود را به دیگر امامیه مگر معدود افرادی که نزدیک به عصر حیات وی هستند، نسبت داده است.(7) سید مرتضی نیز با تبیین لغوی بر جایز نبودن نامگذاری قرآن به مخلوق، تأکید می کند هر چند قرآن محدَث است، با توجه به روایات بسیاری که از ائمه (علیهم السلام) مبنی بر جایز نبودن اطلاق لفظ مخلوق بر قرآن وارد شده، اندیشۀ معتزله را رد کرده است.(8) این

ص: 73


1- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص57-61.
2- . سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص 237-245.
3- . شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص113 و 114.
4- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 114؛ همو، الطرابلسیات الاولی، ص 237-245؛ شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص113-121.
5- . اشعری، همان، ص40.
6- . همان، ص192.
7- . شیخ مفید به اشتباه معتزلۀ بغداد را هم نوا با خود می خواند (شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 53) این در حالی است که اکثر معتزلۀ بغداد به مخلوق بودن قرآن اعتقاد داشتند(اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 192؛ شیخ مفید، همان).
8- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص53.

مطلب گویای آن است که پیش از شیخ مفید و سید مرتضی برخی از امامیه در باب قرآن اندیشۀ معتزله را انتخاب کرده اند و از دیدگاه پیشین امامیه رویگردان شده اند و در ادامه شیخ مفید و سید مرتضی هرچند در عمل همان دیدگاه معتزلی را پذیرفته اند، با عنایت به روایات اهل بیت (علیهم السلام) از اطلاق نام مخلوق بر قرآن پرهیز کرده اند. مخالفت با این اندیشۀ معتزله به عنوان رویکرد اهل بیت (علیهم السلام) در این موضوع در میان غیر امامیه حتی اهل حدیث شناخته شده بود.(1)

اشعری در بیان دیدگاه امامیه در باب تحریف قرآن سه نظریه را گزارش کرده است: گروه اول اگرچه زیاده و تغییر در متن قرآن را مردود دانسته اند، به نقصان قرآن باور داشته اند. البته آنان امام را بدان نقصان آگاه می دانستند. گروه دوم که احتمالاً متعلق به باورمندان به نقصان و زیاده است، در متن اشعری افتادگی دارد. اشعری نظریۀ عدم نقصان و اضافه را به گروه سوم از امامیه که معتزلۀ امامی اند (القائلون بالاعتزال و الامامه) نسبت می دهد که بر خلاف امامیۀ پیشین هر گونه تحریفی اَعَمّ از تغییر و تبدیل و حذف را رد می کنند و قرآن موجود را همان قرآنی می دانند که خدا بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نازل کرده است. ظاهراً بنابر دیدگاه این گروه حتی در چینش آیات و سوره های قرآن نیز هیچ گونه جابه جایی صورت نگرفته است.(2) سید مرتضی در الطرابلسیات الاولی می گوید: «در نظریات فقیهان، متکلمان و مناظره گران مذهب ما چون ابو جعفر ابن قبه، ابوالاحوص، نوبختیان و اعقاب و اسلافشان هیچ گاه به قول صریحی دربارۀ تأیید نقصان قرآن برنمى خوریم و از آنان نفیاً و اثباتاً سخنی درمورد نقصان قرآن به ما نرسیده است».(3) هرچند در نگاه ابتدایی به نظر می رسد مراد اشعری از مخالفان تغییر و تحریف قرآن در میان امامیه همین افرادی هستند که سید مرتضی نام برده است، در نگاهی دقیق تر متوجهمی شویم سید مرتضی عملاً قول به نفی نقصان را بدان ها منتسب نکرده و تنها در مقام نفی قول صریح آنان درمورد نقصان یا عدم نقصان قرآن است.(4) شاهد بر این مدعا این است که شیخ مفید بنابر شنیده های خود قول به نقصان و زیاده را به نوبختیان نسبت می دهد.(5) بی گمان سید مرتضی این گزارش استادش را دیده اما چون گفتار شیخ مفید بر اساس مسموعاتش بوده است؛ آن را معتبر نمی داند و می گوید قول صریحی (مستندی) درمورد نوبختیان نفیاً و اثباتاً در دست ما نیست. این در حالی است که اشعری به این گروه از معتزلیان شیعه شده آشکارا قول به نفی هر گونه تحریفی را نسبت

ص: 74


1- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 124.
2- . اشعری، همان، ص 47.
3- . سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص 206 و 207.
4- . ر.ک: حسینی زاده خضرآباد، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی»، همان، ص 159 و 160.
5- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص80-82.

می دهد که گویای این است که اینان درمورد تحریف نشدن قرآن دیدگاه خود را بیان کرده اند نه اینکه اثباتاً و نفیاً در این باره سخنی نداشته باشند.(1)

جدا از اینکه این گروه از معتزلیان شیعه شده چه افرادی بوده اند، متکلمان بغداد، در ادامه اندیشۀ آنان را در رد هر گونه تحریف قرآن به راحتی نپذیرفتند. نوبختیان احتمالاً در موضعی کاملاً مخالف، علاوه بر نقصان، به زیاده در قرآن نیز معتقد بوده اند.(2) شیخ مفید نیز علاوه بر تصریح به تغییر در چینش و ترتیب آیات و سور قرآن،(3) این دیدگاه را از اتفاقات امامیه در مقابل معتزله می داند.(4) وی نقصان قرآن را عقلاً ممکن و روایت مستفیض را مؤید آن می داند. گفتنی است که اگرچه وی نقصان قرآن را پذیرفته، اعتقاد دارد این قرآن موجود حجت است و ائمه (علیهم السلام) شیعیان را به قرائت «ما بین الدفّتین» سفارش کرده و فراتر از آن را نهی کرده اند.(5) اما بر خلاف شیخ مفید، سید مرتضی(6) و شیخ طوسی(7) هر گونه تحریف و تغییر و تبدیل را رد کرده و تألیف و ترتیب سور قرآن را به دست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)دانسته اند.(8)

مقام امام

اشعری سه دیدگاه از امامیه در مورد جایگاه امام گزارش کرده است: گروه اول انبیا (علیهم السلام) را برتر از ائمه (علیهم السلام) می دانستند، البته برخی از این گروه مقام ائمه را برتر از فرشتگان می دانستند؛ گروه دوم کسانی بودند که به برتری ائمه بر پیامبران و فرشتگان باور داشتند؛ گروه سوم که برخی از معتزلیان شیعه شده (القائلون بالاعتزال و الامامه) بودند، به برتری انبیا و ملائکه از امامان (علیهم السلام) باور داشتند.(9) این قول معتزلیان شیعه شده در ادامه در میان متکلمان بغدادی پذیرفته نشد. شیخ مفید ائمه (علیهم السلام) را برتر از فرشتگان

ص: 75


1- . درمورد ابو الاحوص نیز از آنجا که وی معتزلی امامی نبوده بلکه امامی مذهبی (نجاشی، رجال، ص157) با اندیشۀ توحید معتزله بوده (قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 20(1)، ص 38) عبارت «القائلون بالاعتزال و الامامه» نمی تواند ناظر به وی باشد.
2- . شیخ مفید، همان.
3- . همان، ص80.
4- . همان، ص 46.
5- . ر.ک: همو، المسائل السرویه، ص 81.
6- . سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص 207-222؛ همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص 361-364.
7- . شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القران، ج 1، ص3.
8- . ابن حزم در گزارشی که ابن حجر نقل کرده ادعا کرده است سید مرتضی و شیخ طوسی معتقدان به تحریف را تکفیر می کردند (ابن حجر، لسان المیزان، ج 4، ص 223).
9- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 47.

می دانست.(1) وی همچنین بر برتری امام علی (علیه السلام)و دیگر ائمه (علیهم السلام) بر انبیاء (علیهم السلام) غیر از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)تأکید می کرد.(2) شیخ مفید در اوائل المقالات در بیان دیدگاه خود مبنی بر برتری ائمه بر انبیا و فرشتگان، تأکید کرده روایات اهل بیت (علیهم السلام) و آیات قرآن دیدگاه او را تأیید می کند. وی دیدگاه های متفاوت امامیه در این باب را بیان کرده و اندیشه ای متفاوتی به نوبختیان نسبت نداده است؛ لذا می توان احتمال داد آنان نیز ائمه را برتر از فرشتگان و انبیا می دانستند.(3) سید مرتضی نیز با تکیه بر اجماع امامیه تأکید کرده ائمه (علیهم السلام) برتر از فرشتگان اند.(4) وی در الرسالة الباهرة فی العترة الطاهره نیز بر تقدم ائمه (علیهم السلام) بر همۀ پیامبران (علیهم السلام) مگر خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله و سلم)استدلال کرده است.(5) بنابراین، رویکرد معتزلیان شیعه شده در میان امامیه پذیرفته نشد و در مدرسۀ بغداد یکی از دو قول مطرح در میان امامیۀ نخستین که به نظر می رسد مورد تأکید روایات اهل بیت (علیهم السلام) است، رواج یافت.

ایمان و کفر و وعید

جمهور امامیه ایمان را اقرار به خدا، پیامبر، امام و آنچه از سوی آنان تشریع شده دانسته اند که اگر این اقرار با معرفت همراه باشد، انسان مسلمان مؤمن نامیده می شود و اگر اقرار بدون معرفت باشد، تنها مسلمان خوانده می شود.(6) اشعری دیدگاهی متفاوت با اندیشۀ جمهور امامیه به گروهی از امامیۀهم عصر خویش نسبت می دهد. در باور آنان ایمان انجام دادن تمام طاعات و کفر انجام دادن هر یک از معاصی است. وی ابن جبرویه را پدیدآورنده (مبدع) این اندیشه در امامیه معرفی می کند.(7) این تعریف از ایمان را که در همسویی با تفسیر معتزله از ایمان و کفر است،(8) نوبختیان و شیخ مفید(9) و

ص: 76


1- . وی در این زمینه کتابی با عنوان تفضیل الائمه (علیهم السلام) علی الملائکه نوشته است (نجاشی، رجال، ص 401؛ شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 71).
2- . شیخ مفید، همان، ص70؛ همو، تفضیل امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ص 18-38.
3- . ر.ک: همان، ص 70 و 71.
4- . سید مرتضی، امالی، ج 2، ص333.
5- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج 2، ص 251-257.
6- . در میان متکلمان مدرسۀ کوفه نیز علی بن میثم و پیروانش اندیشه ای متفاوت با باور عمومی متکلمان این مدرسه ارائه داده اند که البته دیدگاه آنان تفاوت هایی با اندیشۀ معتزله و ابن جبرویه نیز دارد. بر اساس گزارش اشعری، آنان مجموعۀ معرفت و اقرار به آن و سایر طاعات را ایمان می دانستند و هر کسی که این مجموعه را داشت، دارای ایمان کامل می دانستند و کسی را که بخشی از طاعات را غیر عامدانه ترک می کرد فاسق می نامیدند. در عین حال آنان را از ملت اسلام خارج نمی دانستند و احکام مسلمان را درمورد آنها جاری می دانستند (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 54).
7- . اشعری، همان، ص53 و 54.
8- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص537.
9- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص84.

سید مرتضی(1) نپذیرفتند. در حقیقت بر خلاف اندیشۀ اعتزالی، مدرسۀ بغداد در پیروی از امامیۀ نخستین عمل را در تعریف ایمان داخل نمی کردند و جریان رسمی کلام امامیه تعریف اعتزالی این گروه اندک از امامیه را نپذیرفتند.

در تقابل با جریان عمومی امامیه که اندیشۀ وعید را ناصحیح می دانستند، اشعری در همان باب ایمان گروهی از متکلمان امامیۀ معاصر خود را معتقد به وعید معرفی می کند(2) و در جای دیگر(3) گروهی از امامیه را باورمند به وعید حتی در مورد شیعیان معرفی می کند که به نظر این گروه ابن جبرویه و پیروان وی هستند.

متکلمان مدرسۀ بغداد در ادامه، اعتقاد به وعید را نیز که از مهم ترین اندیشه های معتزله و حتی از نقاط اصلی تمیز آنان از دیگر فرق شمرده شده است،(4) نپذیرفتند و علاوه بر نوبختیان(5) شیخ مفید(6) و سید مرتضی(7) در رد این تفکر کوشیدند.(8)

استطاعت و اعمال عباد

از متکلمان امامی دوران حضور دو اندیشه در باب چیستی اعمال بندگان و نسبت آن با خدا گزارش شده است. هشام بن حکم بنابر قولی اعمال بندگان را مخلوق خدا می دانست و بنابر گزارش جعفر بن حرب، اعمال بندگان را از آن جهت که آنان آن را اراده و اکتساب می نمایند، اختیاری و از آن جهت که پیدایش آن عمل متوقف بر پیدایش سبب مهیج است، اضطراری می دانست.(9) نظریۀ دوم از آن دیگر متکلمان امامی در عصر حضور است که بر اساس روایات وارد شده از ائمه (علیهم السلام) به اندیشۀ لا جبر و لا

ص: 77


1- . سید مرتضی، همان، ص 536 و 537.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 53 و 54.
3- . همان، ص 54 و 55.
4- . خیاط، الانتصار، ص126؛ مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص222 و 223؛ شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 34-38.
5- . اگرچه نوبختیان اصل وعید را رد کرده اند، در برخی فروعات وعید، مانند احباط، موافات، گناهان کوچک و بزرگ با معتزله هم رأی اند(شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 82-84؛ نیز ر.ک: نجاشی، رجال، ص 64).
6- . شیخ مفید، همان، ص 46 و 82.
7- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص504 و 505.
8- . البته یک نسل پس از ابن جبرویه، ابو الحسین سوسنجردی که شاگرد ابو سهل نوبختی بود، به وعید متهم شده است (نجاشی، رجال، ص 381).
9- . برای آشنایی با اندیشۀ هشام بن حکم در باب استطاعت ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 42 و 43.

تفویض باور داشتند و بر این اساس اندیشۀ تفویض معتزله و جبر جهمیه را باطل می دانستند. این گروه از امامیه خود را مکلف به ابراز عقیده در باب مخلوق یا غیر مخلوق بودن اعمال بندگان نمی دانستند. بنابر گزارش اشعری معتزلیانِ پیوسته به امامیه (قوم یقولون بالاعتزال و الامامه) بر خلاف امامیۀ پیشین اساساً بین اعمال بندگان و ارادۀ الهی هیچ گونه نسبتی قائل نبودند و از این رو، اعمال بندگان را مخلوق خدا نمی دانستند.(1)

نقطۀ اشتراک امامیه در عصر حضور در مقابل این اندیشۀ اعتزالی این است که آنان بر اساس آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) اعمال بندگان را به طور مطلق مخلوق بشر ندانسته اند، ولی معتزلۀ شیعه شده، بنابر باور اعتزالی، این اعمال را مطلقاً به بندگان نسبت داده اند.(2)دانستنی است که بر طبق روایات اهل بیت (علیهم السلام)، هرچند انسان ها در ارادۀ خویش آزادند و خداوند متعال در ارادۀ آنان اثری نمی گذارد، تحقق فعل انسانی در جهان خارج بدون دخالت و مشیت صورت نمی پذیرد.(3)

دست کم ابو محمد نوبختی از میان بغدادیان در این اندیشه نظریۀ هشام بن حکم را پذیرفته است و به انگارۀ کوفیان در باب خلق اعمال وفا دار مانده است.(4) اما شیخ مفید از آرای متکلمان عصر حضور فاصله گرفته و با متکلمان نو ظهور امامی همراه شده است. وی با تفسیری متفاوت با آموزۀ رواییِ «لاجبر و لا تفویض» اعمال بندگان را مخلوق پروردگار نمی داند. وی تفویضی نبودن اعمال را به معنای نهی تشریعی خدا از برخی اعمال دانسته است.(5) سید مرتضی نیز اعمال بندگان را مخلوق عباد می داند و روایات یاد شده را به تأویل می برد.(6) البته با توجه به اختلاف دیدگاه متکلمان امامی در عصر حضور در خصوص استطاعت می توان گفت که آنان درمورد میزان و زمان تأثیر ارادۀ الهی بر عمل خارجی انسان ها اختلاف داشته اند؛(7) اما در عین حال، این نکته مسلّم است که حتی کسانی مانند

ص: 78


1- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 41.
2- . به نظر می رسد همین گروه معتزلیان امامی مانند ابوالقاسم بلخی اطلاق لفظ خالق بر انسان را جایز نمی دانستند؛ در حالی که دیگر معتزلیان خالق خواندن انسان را روا می شمردند. در این اندیشه احتمالاً شیخ مفید، بر خلاف سید مرتضی، اندیشۀ بلخی را برگزیده است (ر.ک: شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 42؛ سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 1، ص 136 و 137).
3- . برای آشنایی بیشتر در این خصوص به کتاب مدرسۀ کوفه تألیف استاد محمدتقی سبحانی که در دست نشر است مراجعه کنید.
4- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص63.
5- . شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص42.
6- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 1، ص 135؛ همان، ج3، ص 189-200.
7- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 42-44.

هشام بن سالم که استطاعت را قبل از فعل می دانستند، باز هم در باب تأثیر مشیت الهی در حوزۀ فعل اختیاری انسان تردیدی نداشتند.(1)

همچنین در باب چیستی اعمال انسان و حیوان که آیا شیء یا جسم یا غیر آن است، اشعری دیدگاه اول را به پیروان هشام بن حکم نسبت داده است. آنان معتقد بودند که افعال، صفاتی برای فاعلان هستند که نه همان فاعل اند نه غیر آن و همچنین این صفات جسم و شیء نیستند. هشام آنها را «معانی» نام نهاد و درمورد صفات اجسام نیز همین نظریه را ارئه کرد. بنابر دومین دیدگاه که اشعری آن را به هشام بن سالم و مؤمن الطاق و پیروانشان نسبت داده است، حرکات و افعال و سکنیت بندگان اشیا هستند که همان اجسام اند؛ زیرا شیء جز جسم نیست و عباد فاعل اجسام اند. اشعری سومین دیدگاه امامیه را قول متکلمان معتزلی باورمند به امامت (القائلون بالإعتزال و الإمامه) می داند که در این باب همان اقوال و اختلافات معتزله را بیان کرده اند. گروهی از آنان افعال انسان و حیوانات و همچنین رنگ ها، بوها، طعم ها، صدا ها و دیگر صفات اجسام را اعراض دانسته اند. وی قول گروه دیگر را بیان نمی کند و به علت همانندی دیدگاه امامیان معتزلی با معتزلیان، بیان آن را به بخش اختلافات معتزله حواله می دهد.(2) وی در بخش مربوط به آرای معتزله، تفصیل دیدگاه های آنان در این باب را ذکر کرده است.(3) این دیدگاه معتزلیان امامی با تبیین های مختلفش، متفاوت است با نظریۀ معانی هشام بن حکم و نظریۀ شیء و جسم بودن افعال که هشام بن سالم و مؤمن الطاق بیان کرده اند.(4) در ادامۀ مدرسۀ بغداد شاهدی بر هم نوایی متکلمان امامی با نظریۀ هشام بن حکم و هشام بن سالم و مؤمن الطاق در دست نیست و ظاهراً در بغداد درمورد چیستی اعمال همان دیدگاه معتزله با تبیین هایمختلفش پذیرفته شد.

علاوه بر این، در پاسخ به این سؤال که «آیا فاعل توانایی ایجاد فعل در غیر خود را دارد یا نه و اینکه افعال متولد از فعل انسان، افعال انسان است یا فعل غیر او؟» بنابر باور گروهی از معتزلۀ گرویده به امامیه (القائلون بالإعتزال و النص علیٰ علی بن ابی طالب) انسان فاعل افعالی است که از وی متولد می شود. از این رو، دردی که ناشی از زدن، یا صدایی که ناشی از اصطکاک دو سنگ است و رفتن تیر رها شده از کمان، فعل انسان است. در مقابل این دیدگاه دیگر امامیان انسان را، فقط فاعل فعل مباشر می دانستند و او را فاعل فعل متولد نمی شمردند.(5) به نظر می رسد اندیشۀ معتزلیان امامیه در این باب را

ص: 79


1- . همان، ص 43.
2- . همان، ص 44 و 45.
3- . همان، ص 343-350.
4- . همان، ص 44 و 45.
5- . همان، ص 45 و 46.

متکلمان مدرسۀ بغداد پذیرفته اند. شیخ مفید بدون اشاره به مخالفت امامیۀ نخستین، دیدگاه تولّد را از آن عدلیه می داند. وی ریشۀ دیدگاه خود را اندیشۀ معتزلۀ بغداد بیان می کند و تنها نظّام و قدریه و جبریه را مخالف این اندیشه می خواند.(1) از این بیان شیخ مفید می توان حدس زد که نوبختیان نیز افعال متولّد را فعل انسان می دانسته اند.(2) سید مرتضی نیز همین اندیشه را پذیرفته و در اثبات آن استدلال کرده است.(3)

آلام کودکان

دو گروه از امامیه، دردهایی را که در کودکان پدید می آید فعل خدا می دانستند، اما در اینکه این فعل الهی به ایجاب خلقت است یا اختراع خدا در آنها، اختلاف داشتند. گروه سومی که امامیان متمایل به معتزله بودند (القائلون بالإمامه و الإعتزال)،(4) آلام اطفال را الزاماً فعل خدا نمی دانستند و برخی از این درد ها را فعل غیر خدا می انگاشتند. این گروه پدید آمدن این دردها را از طریق «اختراع» می دانستند نه«بایجاب الخلقه».(5) ظاهراً شیخ مفید(6) و سید مرتضی(7) نیز مانند معتزله آلام اطفال را الزاماً فعل خدا نمی دانستند و برخی آلام اطفال را فعل غیر خدا می دانستند.

همچنین در باب جواز عذاب اطفال گروهی از امامیه معتقد بودند جایز است خداوند آنها را عذاب یا عفو کند و مختار است هریک را بخواهد انجام دهد. اشعری در این میان دیدگاهی را به هشام از قول زرقان نسبت می دهد مبنی بر اینکه جایز نیست خدا در قیامت اطفال را عذاب کند. اشعری در ادامه می گوید اگر انتساب این دیدگاه به هشام درست نباشد، امروز بسیاری بر این دیدگاه هستند.(8) از آنجا که جایز نبودن عذاب اطفال در قیامت دیدگاه همۀ معتزله است،(9) می توان گفت

ص: 80


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 103 و 104.
2- . همان، ص33.
3- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 73-76.
4- . از آنجا که اشعری در اینجا از صاحبان این اندیشه با عنوان «القائلون بالامامه و الاعتزال» یاد کرده و درصفحۀ 46 از صاحبان همین اندیشه با عنوان «القائلون بالاعتزال و النص علی علی بن ابی طالب» درمی یابیم این دو عنوان تفاوت مصداقی ندارند.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 56.
6- . هرچند وی این سخن را در آلام بهائم گفته، از آنجا که حکم اطفال و بهائم در این امور یکی است، می توان این دیدگاه را به آلام اطفال سرایت داد (شیخ مفید، أوائل المقالات، ص110).
7- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 232.
8- . ممکن است مراد اشعری از این جمله بسیاری از امامیه نباشد، بلکه به صورت کلی بسیاری از متکلمان که ممکن است معتزله بوده باشند، بر این دیدگاه بوده اند (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 56).
9- . نشوان حمیری، الحور العین، ص 256.

بسیاری از اندیشوران امامیه در عصر غیبت صغرا اندیشۀ معتزله را برگزیده اند؛ هر چند در میان امامیه نیز این دیدگاه پیش تر به هشام بن حکم منسوب بوده است. شیخ مفید(1) و سید مرتضی(2) نیز عذاب اطفال را در قیامت جایز نمی دانستند.

نتیجه گیری

با دقت در گزارش های کتاب مقالات الاسلامیین اشعری که از مقدم ترین منابع مقالات نگاری به ویژه در حوزۀ اندیشه های کلامی امامیه است، در می یابیم در اواخر قرن سوم هجری در حوزۀ کلام امامیه جدا از جریان های سنتی که میراث دار متکلمان امامی کوفه بودند، جریان نو ظهوری در قالب دو گروهِ معتزلیان شیعه شده و امامیان متمایل به اندیشه های معتزلی، آرای خود را که غالباً در هم گرایی آشکار با معتزله و متفاوت با اندیشه های متکلمان نخستین امامی است، ارائه کرده اند. نام این متکلمان و تصویر جامعی از آرای آنان به ما نرسیده اما همین آرای باقی مانده چند نکته را برای ما آشکار می سازد:

این جریان کلامی حد اقل از نیمۀ قرن سوم در میان برخی از امامیه هم نشین با معتزله پدید آمده است. آنان در ابتدا مطرود جریان عمومی امامیه بودند و در اوخر قرن سوم که اشعری کتاب مقالاتالاسلامیین را نوشت، به عنوان یک جریان رسمی و در حال تبدیل شدن به جریان غالب در کلام امامیه شناخته شدند و آرای متفاوت آنان یکی از دیدگاه های کلامی امامیه به شمار می آمد. این هم نوایی تا جایی ادامه یافت که برخی معتزلیان در نگاهی هم دلانه یگانه اختلاف خود با امامیه را در امامت می دانستند.

این جریان در حوزه های مختلف، اعم از توحید و صفات، انسان شناسی، وعده و وعید، قرآن، مقام امام و غیر آن آرائی متفاوت با آرای کلام پیشین امامیه و هم نوا با معتزله ارائه کرده اند و این گونه نبوده که تنها در برخی آرای فرعی یا مباحث نوپدید اندیشه ای متفاوت بیان کرده باشند. از این رو، دستگاه کلامی آنان در بسیاری از حوزه ها در گسستی آشکار با کلام نخستین امامیه ارائه شده است.

مدرسۀ کلامی بغداد از نوبختیان - که تقریباً معاصر با این جریان بوده اند - تا شیخ مفید و سید مرتضی رویکرد یکسانی به این اندیشه ها نداشته اند و در مواردی به ویژه نوبختیان و شیخ مفید تلاش هایی برای بازگشت به اندیشۀ متکلمان کوفی و روایات معصومین (علیهم السلام) داشته اند. که البته سید مرتضی به جز یکی دو مورد مانند مسئلۀ وعید و مقام ائمه در مقایسه با انبیا و ملائکه، اندیشه های این

ص: 81


1- . ر.ک: شیخ مفید، أوائل المقالات، ص57 و 58.
2- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 232؛ همو، رسائل الشریف المرتضی، ج 4، ص34.

جریان نو ظهور را پذیرفت.

در موارد هم گرایی متکلمان امامی بغداد با اندیشه های کلامی معتزله نمی توان به صورت کلی منکر هر گونه اثرگذاری این جریان بود. همچنین نمی توان گفت که ظهور این جریان واگرا از کلام نخستین امامیه، تنها علت هم گرایی متکلمان امامی بغداد به اعتزال است. در همین راستا متکلمان امامی بغداد که متوجه این موضوع بودند، اندیشه های خود را برگرفته از تعالیم ائمه (علیهم السلام) می دانستند و سعی در نشان دادن تفاوت اندیشه های خود با معتزله داشتند. از همین رو، شیخ مفید با تألیف کتاب اوائل المقالات به نوعی تمام اندیشه های خود را برگرفته از تعالیم امامان معصوم (علیهم السلام) معرفی می کند.(1) همچنین متکلمان بغدادی می کوشیدند همسانی برخی اندیشه های خود با معتزله را در پی هم نوایی معتزلیان با اهل بیت (علیهم السلام) در این آرا تفسیر کنند. تألیف کتاب الرسالة المقنعة فی وفاق البغدادیین من المعتزلة لما روی عن الائمه، اثر شیخ مفید، شاهدی بر این مدعاست.(2)

ص: 82


1- . اعتصامی، «چگونگی مواجهۀ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص 85-103.
2- . نجاشی، رجال، ص 399.

کتاب نامه

1. ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، تحقیق: محمد بن عبد الرحمن بن قاسم، مکة المکرمه: مطبعة الحکومه، 1392ق.

2. ----------------، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمد رشاد سالم، مصر: مؤسسة القرطبه، چاپ اول، 1406ق.

3. ابن حجر، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1971ق.

4. ابن صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم: کتابخانۀ آیةاﷲ مرعشی نجفی، 1404ق.

5. ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، تحقیق: سوسنه دیفلد - فلزر، بیروت: دار مکتبة الحیاه، بی تا.

6. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، فهرست، تحقیق: رضا تجدد، بی جا، بی تا.

7. اسعدی، علی رضا، سید مرتضی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1391ق.

8. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تصحیح: هلموت ریتر، آلمان - ویسبایندن: فرانس شتاینر، 1400ق.

9. اقبال، عباس، خاندان نوبختی، تهران: کتابخانۀ طهوری، 1357ق.

10. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، تحقیق: عبود الشالجی، بی جا، 1973م.

11. اعتصامی، عبد الهادی، «چگونگی مواجهه شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه»، نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

12. جوادی، قاسم، «تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله»، فرق تسنن، قم: نشر ادیان، 1386.

13. حسینی زاده ، سید علی، «مقایسه اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، تحقیقات کلامی، شمارۀ 2، 1392.

14. حسینی زاده خضرآباد، سید علی، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی»، نقد و نظر، شماره 67، 1391.

ص: 83

15. --------------، سید علی، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

16. خیاط، ابو الحسین، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

17. رضایی، محمد جعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسه کلامی بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

18. ریتر، هلموت، مقدمۀ مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، آلمان - ویسبادن: فرانس شتاینر، 1400ق.

19. سبحانی، محمدتقی، «اسما و صفات خداوند»، دانشنامۀ امام علی (علیه السلام)، زیر نظر علی اکبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، تهران، چاپ اول، 1380.

20. سبحانی، محمدتقی و حسینی زاده خضرآباد، سید علی، «آرای متکلمان نوبختی در میانه مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 67، 1391.

21. سید مرتضی ، الشافی فی الامامه، تحقیق وتعلیق: سید عبد الزهراءحسینی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

22. ------------- ، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: سید احمدحسینی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

23. ------------- ، امالی مرتضی، قاهره: دار الفکر العربی، 1998م.

24. ------------- ، رسائل الشریف المرتضی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

25. ------------- ، الملخص فی اصول الدین، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1381.

26. ------------- ، الطرابلسیات الاولی، نسخۀ خطی، مرکز احیاء التراث الاسلامی، شمارۀ فیلم: 1690/3، بی تا.

27. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دار الاضواء، 1406ق.

28. -------------- ، التبیان فی تفسیر القران، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

29. شیخ مفید ، اوائل المقالات، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

30. ------------- ، المسائل السرویه، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

31. ------------- ، تصحیح الاعتقاد، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

32. ------------- ، الحکایات من مخالفات المعتزله من العدلیه، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

33. ------------- ، مسألة فی الإراده، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

ص: 84

34. ------------- ، تفضیل امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

35. طالقانی، سید حسن، «مدرسۀ کلامی بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

36. قاضی عبد الجبار، فضل الاعتزال، تحقیق: فؤاد سید، دار التونسیه، 1406ق.

37. ----------------- ، شرح الاصول الخمسه، تعلیق: احمد بن حسین ابی هاشم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

38. --------------- ، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، تحقیق: جرج قنواتی، قاهره: دار المصریه، 1962 - 1965.

39. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365.

40. مادلونگ، ویلفرد، «کلام معتزله و امامیه»، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ترجمه: جواد قاسمی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1387.

41. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجره، 1409ق.

42. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1363.

43. موسوی تنیانی، سید اکبر، «متکلمان ناشناخته امامیه در بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید»، نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

44. میرزایی، عباس، «ابوعیسی وراق از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

45. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

46. نشار، علی سامی، نشأة الفکر الفلسفی، قاهره: دار المعارف، الطبعة الثانیه، 1429ق.

47. نشوان حمیری، ابو سعید، الحور العین، تحقیق: کمال مصطفی، قاهره: مکتبة الخانجی، 1972م.

ص: 85

نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال

اشاره

نقش معتزلیان شیعه شده

در گرایش کلام امامیه به اعتزال

عباس میرزایی نوکابادی(1)

درآمد

«معتزلیانِ شیعه شده» عنوانی برای برخی از معتزلیانی است که عمدتاً در طول سدۀ سوم هجری و اوایل سدۀ چهارم زندگی می کرده اند. اینان بعد از جدایی از اعتزال، اندیشه های امامیه، به ویژه در بحث امامت را پذیرفتند و به دفاع از آموزه های کلامی امامیه در برابر جریان های کلامی مخالف - به طور خاص معتزلیان - پرداختند. ابوعیسی وراق، ابن راوندی، ابن قبۀ رازی، ابن مملک و ابن فُسانجس، از شخصیت های برجستۀ معتزلیان شیعه شده اند.

بحث از این جریان فکری، از جنبه های مختلف شایان بررسی است. یکی از جنبه های مهم مناسبات فکری و علمی اینان با اندیشوران امامیه است. این اهمیت برخاسته از دورانی است که معتزلیان شیعه شده مشغول فعالیت کلامی برای امامیه اند؛ یعنی تمام سدۀ سوم و دو دهۀ نخست سدۀ چهارم هجری. در این دوران کلام امامیه وضعیت خاصی دارد؛ مدرسۀ کوفه به مثابۀ پایگاه تولید فکر کلام امامی در اوایل سدۀ سوم، تقریباً از میان رفته است. از سوی دیگر، مدرسۀ کلام امامیه در بغداد نیز حدوداً در اواسط سدۀ چهارم با حضور شیخ مفید اوج می گیرد. در میانۀ این دو مدرسه، کلام امامیه از نظر مدرسه ای با خلأ یک و نیم قرنی روبه رو است. البته نوبختیان در این دوره بار علمی کلام شیعه را تا حد امکان بر دوش می کشند که محدودیت های خاص خود را دارند.

عمدۀ حضور و فعالیت جریان معتزلیان شیعه شده در همین دوران است؛ دورانی که کلام معتزله

ص: 86


1- پژوهشگر پژوهشکاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) abbasmirzaeie@yahoo.com

فکر غالبِ دانش کلام در جهان اسلام است. بررسی این موضوع می تواند به پرده برداری از چهرۀ کلام امامیه در این دوران یاری برساند. در واقع، این دورۀ تاریخی یکی از بستر های مهم مدرسۀ کلام امامیه در بغداد است که تبیین آن، فضای تاریخ کلام امامیه در بغداد را نیز روشن خواهد کرد، ولی اهمیت این بحث از منظری فراتر از این نیز قابل رصد است. دوران فعالیت معتزلیان شیعه شده یکی از حساس ترین دوران های کلام امامیه است؛ دورانی که گفته شده کلام امامیه پس از آن با دورۀ قبل، یعنی مدرسۀ کوفه، متفاوت شده است.

در تبیین این نظریۀ مشهور باید گفت که برخی از اندیشوران فراوان به این نکته اشاره کرده اند که شیعه وامدار معتزله بوده و از خود استقلالی نداشته است. این موضوع از طریق معتزلیان مطرح شده و سپس به آثار و منابع کلامى راه یافته و سرانجام به مستشرقان رسیده و هریک به صورتی به آن اشاره کرده اند.

ابوالحسین خیاط(م 300ق)،(1) ابوالحسن اشعری(م330ق)،(2) شهرستانی (م 548)،(3) و ابن تیمیه (م 728ق)(4) از متقدمان و از میان متأخران احمد امین(5) و مدرسی طباطبایی(6) و در کنار این قبیل نویسندگان مسلمان، برخى از خاورشناسان مانند مکدرموت،(7) آدام متز،(8) مونتگمرى وات(9) و مادلونگ(10) هریک به صورتی به این نکته اشاره کرده اند. برخی از پیروان این نظریه اساساً کلام امامیه را معتزلی می دانند و برخی دیگر می گویند کلام امامیه در بغداد از اصول خود برگشت و نظام معرفتی جدید و بی سابقه ای در شیعه بنا نهاد. همۀ اینها در غیر اصیل بودن کلام امامیه در این مرحله اشتراک دارند. خاستگاه ادعای اثرپذیری شیعه از معتزله، به تفاوت های اندیشۀ امامیه در دو مکتب کلامی کوفه و بغداد برمی گردد. متکلمان امامیه در کوفه به عقایدی باور داشتند که بعضاً با اندیشه های امامیه در مدرسۀ بغداد متفاوت بوده است.

ص: 87


1- . خیاط، الانتصار، ص36، 191و214.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 35 و 156.
3- . شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص165.
4- . ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه، ج1، ص31.
5- . احمد امین، ضحی الاسلام، ج 3، ص267 و 268.
6- . مدرسی، مکتب در فرایند تکامل، ص213.
7- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص12.
8- . آدام متز، الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، ج1، ص78.
9- . مونتگمری وات، تاریخ فلسفه و کلام اسلامی، ص54.
10- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص151.

نکتۀ حائز اهمیت در این میان، یافتن عامل اثرگذار این تفاوت میان مکتب کوفه و بغداد است. دو عامل مهم در این تغییر را می توان معتزلیان شیعه شده و نوبختیان دانست. بحث از نوبختیان در جایی دیگر باید محور بحث قرار گیرد، ولی دربارۀ معتزلیان شیعه شده تصور بر این است که عده ای از متکلمان شیعی که با معتزلیان مصاحبت کرده اند و همچنین معتزلیان شیعه شده سنت اعتقادی امامیان را بر اساس انگاره های معتزلی بازخوانی کردند. اینان کوشیده اند چارچوب نظری شیعه را در مقابل و در تمایز با سایر گروه های اعتقادی، تنها در بحث امامت نشان بدهند و در مباحث عدل و توحید همان آموزه های معتزلی را داشته اند و همین سرآغاز گرایش کلام امامیه به اعتزال است. ابوالحسین خیاط در چند جا به این موضوع اشاره می کند(1) و ابوالحسن اشعری نیز در مقالات الاسلامیین از این گروه با عباراتی چون «قوم یقولون بالاعتزال والامامه»،(2) «قائلون بالاعتزال والامامه»(3) و «القائلون بالاعتزال و النص علی علی بن ابی طالب»(4) یاد می کند.

این تحقیق درصدد است نقش آفرینی معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اندیشه های معتزلی را محور مطالعه قرار دهد. دقیقاً اصلی ترین سؤال این پژوهش همین است که آیا می توان تأثیر معتزلیان شیعه شده را بر تحولات کلام امامیه اثبات کرد؟

برای رسیدن به هدف مطلوب، نخست باید نشان داد که معتزلیان شیعه شده چه کسانی هستند؟ چه پیشینه ای در اعتزال و تشیع دارند؟ رابطۀ آنان با دانشوران امامیه چگونه بوده است؟ آیا اساساً در میان امامیه جایگاهی داشته اند که بخواهند اثرگذار باشند؟ در دورانی که کلام امامیه متکلمان بزرگی نداشته است، اینان چه مقدار در شیعه نفوذ داشته اند؟ نکتۀ مهم تر اینکه چه آثاری در کلام امامیه آفریدند و آیا این آثار مهم بوده اند؟

این نظریه که در طول تاریخ فکر امامیه همیشه تکرار شده، به نظر می رسد نظریۀ کاملی نباشد و هنوز زوایای پنهانی دارد. برای مثال،، اینکه آیا همۀ معتزلیان شیعه شده گرایش فکری همسانی دارند؟ موضع گیری اینان در مورد متکلمان کوفه چیست؟ چه تفاوت هایی میان اندیشه های اینان با متکلمان کوفه یافت می شود؟ در موضوعات تقابلی متکلمان امامیه در کوفه با اهل اعتزال، معتزلیان شیعه شده در کدامین سنگر به دفاع می پردازند؟ بررسی هریک از این محورها پذیرش این نظریه را با تأمل جدیروبه رو می کند. حتی بحث به گونه ای پیش می رود که نقش معتزلیان شیعه شده در تغییر مسیر کلام

ص: 88


1- . خیاط، الانتصار، ص36، 191و214.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41 و 156.
3- . همان، ص42 و 156.
4- . همان، ص46 و 156.

امامیه را بسیار کم رنگ و اثبات ناپذیر نشان می دهد.

سخن دربارۀ این موضوع بازخوانی همه جانبه ای را می طلبد که هم از نظر محتوایی و هم از نظر ارتباطات میان متکلمان امامیه با معتزلیان شیعه شده می توان آن را به انجام رساند. در این نوشتار به جنبۀ دوم این بحث پرداخته خواهد شد؛ اینکه چه ارتباطی میان معتزلیان شیعه شده و اندیشوران امامی وجود داشته است؟ به طور طبیعی، این ارتباط، هم می تواند به صورت حضوری و در زمان حیات باشد و هم ناظر به جایگاه یک معتزلی شیعه شده در نگاه دانشوری امامی در دوره ای دیگر. در این تحقیق تلاش شده هر دو صورت این ارتباط در کانون مطالعه قرار گیرد؛ گرچه در برخی از موارد، اندیشه های محتوایی نیز بررسی شده است. تلاش بر این بوده که در مرحلۀ نخست، شخصیت و جایگاه علمی معتزلیان شیعه شده و در مرحلۀ بعد ارتباط اینان با دانشوران امامی بررسی شود تا جایگاه معتزلیان شیعه شده در تاریخ تفکر امامیه روشن شود. ضمن اینکه نوشتار حاضر دربارۀ ابن فسانجس و ابن تبان (از دیگر معتزلیان شیعه شده) بحث نمی کند؛ زیرا این دو، هم خارج از زمان مورد بحث است و هم اینکه اثرگذار بودن اینها در تاریخ کلام امامیه با توجه به محدود بودن شدید گزارش ها دربارۀ این دو جای تأمل دارد.

به هر حال، پیش از بحث دربارۀ معتزلیان شیعه شده گفتنی است که در این دوره، یعنی سده های سوم و چهارم، جریان علمی کلام در جهان اسلام و تولید آثار علمی مانند آثار کلامی و مقالات نگاری، به طور عمده در اختیار معتزله بوده است. بر این اساس، گزارش دربارۀ شخصیت های مورد بحث، ارتباط آنان با جوامع امامی و تأثیر آنان در تفکر امامیه را عمدتاً باید در آثار معتزلی یا نزدیک به اعتزال جست و جو کرد. از این رو، عمدۀ گزارش های مورد استفاده در این بحث خاستگاه معتزلی دارد. با این حال، برای روشن کردن جایگاه علمی و نوع نگاه امامیان، تا آنجا که گزارش های موجود یاری می رساند، به آثار امامیه نیز توجه شده است.

ابوعیسی وراق

محمد بن هارون، معروف به ابوعیسی وراق بغدادی، از متکلمان معروف سدۀ سوم هجری است. اطلاعات ما دربارۀ زندگی وی، مانند بسیاری دیگر از متکلمان سده های آغازین، ناچیز است. وراقدر سال 247(1) یا 248(2) قمری در بغداد از دنیا رفته است.(3) آن گونه که گزارش شده حاکم وقت،

ص: 89


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص23.
2- . ابن جوزی، المنتظم، ج13، ص108.
3- . مسعودی، همان.

ابوعیسی وراق و ابن راوندی را تحت تعقیب قرار می دهد و در نتیجه آن دو می گریزند. سرانجام وراق دستگیر می شود و به زندان می افتد، اما ابن راوندی فرار می کند.(1)

ابن ندیم،(2) شیخ مفید(3) و ابوحیان توحیدی(4) هریک به صورتی توانایی های علمی وراق را ستوده اند. بیان بسامد اندیشه و دیدگاه های وی - به ویژه در حوزه مقالات شناسی از کتاب المقالات وی - میان بزرگان علمیِ امامی و معتزلی از وزانت علمی او حکایت دارد. شهرت تألیفات وراق میان دانشوران و کثرت فروش آنها در بازار وراقان(5) یکی دیگر از نکاتی است که می توان از طریق آن به نفوذ شخصیت علمی وراق پی برد. نقد اندیشه های وراق از سوی متکلمان امامیه(6) معتزله(7) و فیلسوفان(8) نیز از جایگاه علمی او حکایت دارد.

هیچ یک از منابع به استادان و مشایخ ابوعیسی وراق اشاره نکرده اند. با این حال - با توجه به سابقۀ اعتزال و شهرت علمی او - به نظر می رسد که از رؤسای اعتزال زمان خود بهره ها برده باشد.(9)

در سخن از شاگردان وی نیز باید گفت که بر پایۀ گزارش های نقل شده، ابوعیسی وراق بعد از جدایی از اعتزال با توجه به شخصیت علمی اش، پیروان و مصاحبانی داشته است.(10) با این حال، از منابع موجود تنها می توان به دو نفر از شاگردان وی دست یافت: یکی ابومحمد ثبیت بن محمد، ازمتکلمان حاذق امامیه(11) و دیگری ابن راوندی.(12) دربارۀ ثبیت بن محمد باید گفت که نجاشی وی را به عنوان «مصاحب» نسبت به وراق یاد می کند. دربارۀ استاد و شاگردی وراق و ابن راوندی هم نکته ای وجود دارد که به آن اشاره می شود.

ص: 90


1- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 22، ص86؛ الصفدی، الوافی بالوفیات، ج 8، ص154.
2- . ابن ندیم، الفهرست، ص216.
3- . شیخ مفید، الافصاح، ص207.
4- . ابوحیان توحیدی، الامتاع و المؤانسه، ص395.
5- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص374.
6- . نجاشی، رجال، ص63 و 64؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص96.
7- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51.
8- . صفدی، الوافی بالوفیات، ج1، ص104.
9- . ر.ک: حاکم جشمی، شرح عیون، ص391 و 392.
10- . از گزارش هایی که خیاط (خیاط، الانتصار، ج1، ص50) و حاکم جشمی (حاکم جشمی، شرح عیون، ص392 و 393) نقل کرده اند و اینکه وی از رؤسای کلامی و صاحب پیروانی بوده است می توان فهمید که وی شاگردانی داشته است.
11- . نجاشی، همان، ص117.
12- . خیاط، همان، ج 1، ص49-150و227؛ ابن ندیم، الفهرست، ص216.

دربارۀ تالیفات وراق، که همگی از بین رفته است، باید گفت که او نویسنده ای پرکار(1) و صاحب تألیفات فراوان و نیکویی بوده است.(2) منابع به این ویژگی وراق در زمان اعتزال و امامی شدن اشاره کرده اند.(3)

مذهب وراق از دیگر موضوعات بحث برانگیز است. در این باره نخست، باید گفت که به نظر می رسد بیشتر اتهامات ابوعیسی وراق خاستگاه معتزلی داشته است. همچنان که دربارۀ ابن راوندی بحث خواهد شد، معتزلیان کمتر مخالفان خود را تحمل می کردند، به ویژه اگر آن مخالف سابقۀ اعتزال داشته باشد و با اصول بنیادین و مبانی پذیرفته شدۀ آنان به مقابله برخیزد و از همه مهم تر اینکه گرایش به تشیع نیز یافته باشد. ابن ندیم در گزارشی می گوید معتزلیانی که دست از وفاداری به اصول اعتزال کشیدند و تغییر مذهب دادند، در کانون اتهامات فراوانِ معتزلیان قرار گرفتند؛(4) نکته ای که پیش از او خیاط نیز بیان کرده است.(5) به نظر می رسد ابوعیسی وراق برای این ویژگی ها و رفتار متقابل معتزلیان، مصداق روشنی باشد. آن گونه که گذشت، معتزلیان می گویند وراق نخست معتزلی بود،(6) ولی در ادامه از آنها جدا و از مخالفان آنان شد.(7) در مقابل، اهل اعتزال به اتهام الحاد وی را طرد کردند و در مجالس علمی خود راه ندادند.(8) علت طرد وراق از معتزلیان را باید در نوع نگاه او به نظام معرفتی اعتزال رصد کرد.

آن گونه که از گزارش های موجود برمی آید، وراق اندیشه های معتزلیان را نپذیرفته است. ازهمین رو، او در کنار نقد آرای آنان، نظریات جدیدی را نیز مطرح کرده است.(9) وی رویکردی انتقادی در مورد اندیشه های اعتزال داشته است و بر دیدگاه های آنان، به ویژه در بحث توحید، خدشه وارد کرده است.(10) احتمالاً وارق لوازم و پیامدهای نگاه اعتزالی در آموزه های دینی را مطرح می کرده است. هم

ص: 91


1- . ر.ک: ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص412؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 18، ص477.
2- . مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص23.
3- . ابن حجر، همان.
4- . ابن ندیم، الفهرست، ص214-216.
5- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص219.
6- . همان، ص219 و 224.
7- . حاکم جشمی، شرح عیون، ص392 و 393.
8- . خیاط، همان، ص219و224.
9- . ابن ندیم وراق را ذیل باب «ذکر قوم من المعتزلة ابدعوا و تفردوا» آورده است (ابن ندیم، الفهرست، ص214-216).
10- . خیاط، همان، ص219.

از این روست که معتزلیان نظریات وی را مخالف اسلام و کفر آمیز می خواندند.(1) وراق در دوران اعتزال هم این نگاه را به اندیشه های اعتزال داشت، ولی نوع برخورد معتزلیان با وی سبب شد تا فعالیت های او بر ضد آنان جدی تر و گسترده تر شود.

رویکرد وراق به کلام معتزلی و بیان پیامدهای کفرآمیز و ناصواب دیدگاه های آنان سبب شد که معتزلیان اندیشه های وراق را نادرست و با گرایش های مانوی و ثنوی معرفی کنند(2) و اتهامات فراوانی به وی وارد کنند.

ظاهراً بر همین اساس، معتزلیان مباحث وراق را مخالف با آموزه های معتزلی می دانستند(3) و به نقد و مقابله با آثار و اندیشه های او اهتمام داشتند.(4)

وراق بعد از جدایی از اعتزال به امامیه پیوست؛(5) گرایشی که معتزلیان آن را واقعی نمی دانند، ولی تصریح می کنند که وراق در این مسیر خدماتی به مذهب جدیدش کرد.(6) گویا انتقادات وراق به معتزلیان از همان نخست تحت تأثیر فکر شیعی بوده است؛ زیرا معتزلیان خاستگاه انتقادات وراق از الهیات معتزلی را جریان فکر شیعی او می دانند.(7) ضمن اینکه به نظر می رسد گرایش او به شیعه نمی تواند ناگهانی یا بر اثر طرد معتزلیان باشد، بلکه با آشنایی قبلی و با پشتوانۀ معرفتی بوده است. اینکه شیعیان وراق را پذیرفتند و او را از علمای خود به شمار آوردند نشان می دهد که وراق سابقه ای در توجه به تشیع یا آشنایی و ارتباط پیشین با امامی مذهبان داشته است. بنابراین، اتهامات وارد شده بروراق را باید در پیچ و خم تغییر رفتار علمی و مذهبی او از سوی مخالفان معتزلی اش جست و جو کرد.

جایگاه و تأثیر ابوعیسی وراق در کلام امامیه

دربارۀ ارتباط وراق با علمای امامیه آگاهی های محدودی وجود دارد. در تبیین این موضوع نخست باید گفت که جدایی وراق از اعتزال با نزدیک شدنش به تشیع همراه بود.(8) این گرایش جدید وراق

ص: 92


1- . ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20(امامت1)، ص37؛ همچنین، سید مرتضی، الشافی، ج1، ص83.
2- . برای نمونه، ر.ک: خیاط، الانتصار، ص219.
3- [5]. ر.ک: خیاط، همان، ص219؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51 و 52.
4- . همان، ص150؛ قاضی عبدالجبار، همان ، ج1، ص51.
5- . همان، ص219و 224؛ حاکم جشمی، شرح عیون، ص392 و 393.
6- . قاضی عبدالجبار، همان ، ج2، ص 371؛ همو، المغنی، ج 20(امامت1)، ص37.
7- . همان، ج1، ص51.
8- . خیاط، همان، ص219، 220و224.

پذیرش جوامع شیعی را در پی داشت؛(1) به گونه ای که در دوره های بعد معتزلیان وی را از علمای امامیه معرفی کرده اند.(2) وراق در دوره ای که کلام شیعه دوران رکود خود را می گذراند، به یاری تشیع برخاست. او در این راه آثار کلامی مختلفی، به ویژه در بحث امامت، نگاشت.(3) تلاش های وراق به گونه ای بود که در دوره های بعد وی را از اصحاب امامیه(4) و متکلمان صاحب نظر شناخته اند.(5) از مجالس درسی وراق می توان دریافت او شاگردانی داشته که از مباحث علمی وی استفاده می کرده اند.(6) از چگونگی جریان درسی وی و شاگردانش گزارشی در دست نیست.

بی تردید این شخصیت، با توجه به جایگاهش در میان امامیه، نمی توانسته بی ارتباط با اندیشوران شیعی باشد. البته در این باره نیز گزارشی در اختیار نیست و علت آن را باید در وضعیت زمانۀ حیات وراق جست و جو کرد. بلوغ علمی وراق در دوران امام جواد (علیه السلام)، امام هادی (علیه السلام)و امام عسکری (علیه السلام)بوده است. در این دوران جریان علمیِ کلام امامیه در دوران رکود به سر می برد و از حضور قوی و پویای اندیشه های کلامی و مناظرات و تولید آثار کلامی شیعی در صحنۀ علمی آن روزگار خبری نیست. در این دوران فضای جریان علمی شیعه بیشتر از جنس حدیث و گرایش های نقلی است. از این رو، بر خلاف دوران مدرسۀ کوفه، گزارشی از اندیشه ها و نظریات متکلمان این دوره در آثار مقالات نویسی مشاهده نمی شود. بازخورد فعالیت ها، جایگاه و تولیدات علمی متکلمان را باید در متن های کلامی همان دوره یافت؛ بنابراین در دورۀ وراق تولیدات کلامی وجود ندارد که بتوان بر اساس آن، وزن علمی متکلمانی مانند ابوعیسی وراق را در آن بازیافت.

تنها یک گزارش آشکارا بیانگر ارتباط وراق با یک عالم امامی است و آن، گزارشِ نجاشی است که ابومحمد عسکری، ثبیت بن محمد (از متکلمان حاذق امامیه) را از مصاحبان وراق شمرده است.(7) عمق رابطۀ این دو را می توان از انتساب کتاب نقض العثمانیه به هر دوی آنها دریافت. نجاشی

ص: 93


1- . ر.ک: همان، ص224.
2- . ر.ک: قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51 و 225.
3- . ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج 1، ص98.
4- . شیخ مفید، الافصاح، ص207.
5- . ابن ندیم، الفهرست، ص216.
6- . اینکه در منابع آمده است که وی صاحب پیروان و مصاحبانی بوده (خیاط، الانتصار، ص150) و بعد از جدایی از معتزله خود، رهبر گروهی علمی شناخته شده (حاکم جشمی، شرح عیون، ص392 و 393) نشان آن است که او اهل تدریس و دارای کرسی کلامی بوده است.
7- . نجاشی، رجال، ص117.

می گوید که این کتاب از آن ثبیت است، ولی به نام وراق مشهور شده است.(1) احتمالاً مسعودی بر پایۀ همین شهرت برای وراق نقض العثمانیه را برمی شمرد.(2)

اندکی بعد از حیات وراق می توان ارتباطات علمی میان نوبختیان و وراق را تصور کرد. انعکاس این رابطه را نیز می توان از ردیه هایی که ابوسهل و ابومحمد بر پاره ای از اندیشه های وراق نگاشته اند دریافت. البته آنها با وجود این نقدها، در بحث امامت از وی متأثر بوده اند.

سید مرتضی اشاره می کند که مباحث نوبختیان در بحث امامت ناظر به نظریات و آثار وراق است و نوبختیان در آثار خود همان مباحثی را که وراق در بحث ادلۀ عقلی امامت مطرح کرده است پی گرفته اند. نوبختیان بر اندیشه های وی در این بحث اعتماد کرده و دیدگاه های او مرجع اصلی اندیشه های نوبختیان بوده است.(3)

در بحث نوبختیان و وراق به عنوان یک تحلیل از نظام فکری این دوره می توان گفت که نوع رویارویی نوبختیان با وراق نشان از اهمیت و جایگاه علمی وراق در تفکر امامیه دارد؛ نکته ای که گزارش های معتزلیان به خوبی آن را بر می تابند. به هر حال، در طول سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم، افزون بر نوبختیان، احتمالاً شخصیت های علمی دیگری نیز باشند که گزارش های جدی دربارۀ آنها وجود ندارد.(4)

ابوعیسی وراق در دوره های بعد میان متکلمان و بزرگان امامیه دارای جایگاه علمی شایسته ایاست. در بغداد شیخ مفید وراق را جزء اصحاب امامیه می دانسته و گزارشی از کتاب السقیفۀ وی نقل می کند. شیخ معتقد است که با وجود این کتاب، تألیف کتابی دیگر در این موضوع نیاز نیست.(5) در آثار بر جای مانده از شیخ هیچ سخنی از اتهاماتی که معتزلیان مطرح می کنند به میان نیامده است.

سید مرتضی هم، مانند شیخ مفید، نگاه مثبتی به شخصیت وراق دارد. او در دو صفحه در مقابل ایرادات و اتهامات قاضی عبدالجبار به وراق به شدت از وی حمایت می کند.(6) سید انتساب وراق به

ص: 94


1- . همان.
2- . مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص283.
3- . ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج1، ص97 و 98.
4- . در این باره ر.ک: ابوعلی جبایی (قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20 (امامت1)، ص37 و 38؛ (همو، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص 51 و232؛ ج2، ص374، 508، 529 و657). در چند گزارش عمر بن زیاد حداد و ابوسعید حسن بن علی حصری و محمد بن بشر حمدونی سوسنجردی را در پاره ای از موضع گیری ها و نظریات در یک ردیف با وراق برشمرده اند. این نکته به طور احتمال از ارتباط اینان با وراق می تواند حکایت کند. بر این نکته شاهد دیگری در دست نیست، ولی این هم نشینی و توالی معنادار به نظر می رسد.
5- . شیخ مفید، الافصاح، ص207.
6- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص89 و 90.

مذاهب ثنوی را رد می کند و آن را از اتهاماتِ برساختۀ معتزلیان می داند. سید می گوید علت این اتهام تأکید و تفصیلی است که او در کتاب المقالات دربارۀ اندیشه های ثنوی داشته است. او همچنین کتاب های اِلحادیِ منسوب به وراق را از وی نمی داند و به بررسی چرایی این انتساب می پردازد.(1) در دوره های بعد ابن شهرآشوب(2) و علامه حلی(3) پاره ای دیدگاه های سید دربارۀ وراق را ذکر کرده اند و ابن داوود هم وی را در زمرۀ رجال ممدوح شیعه یاد کرده است.(4)

در پایان این قسمت و بر پایۀ گزارش های موجود، از نوع نگاه بزرگان امامی به وراق می توان گفت که عموماً نگاه مثبتی به ابوعیسی وراق وجود دارد. در دورۀ اول کلام شیعه بعد از دوران وراق، نوبختیان تنها بر ردّ دو نظریۀ توحیدی وی ردیه نگاشته اند. در دورۀ دوم و در مدرسۀ بغداد شیخ مفید به نیکی از او یاد می کند و سید مرتضی به اتهامات معتزلیان و کتاب های انتسابی وی پاسخ می دهد. در دوره های متأخر از مدرسۀ بغداد نیز این نگاه مثبت به وراق ادامه می یابد.

ابن راوندی

ابوالحسین احمد بن یحیى بن اسحاق راوندى از متکلمان مشهور معتزلی قرن سوم هجری است. معتزلیان او را در طبقۀ هشتم جای داده اند.(5) ابوعیسی وراق یکی از استادان شناخته شدۀ اوست.(6)ابن راوندی از خانواده ای معتزلی(7) و اهل مروالروذی (مرو رود) بود و در بغداد می زیست.(8) چندین گزارش در بارۀ سال وفات وی وجود دارد که عمدۀ آنها دو دهۀ پایانی سدۀ سوم را زمان مرگ وی می دانند. دربارۀ چگونگی فوت ابن راوندی نقل شده است زمانی که اندیشه و آرای ابوعیسی وراق و ابن راوندی در میان مردم رواج یافت و منتشر شد، حاکم آنها را خواست.(9) سلطان وقت ابوعیسی وراق و ابن راوندی را تحت تعقیب قرار داد. سرانجام وراق دستگیر شد و به زندان افتاد و ابن راوندی گریخت. وی نزد ابن لاوی یهودی مخفی و بعد از مدتی بیمار شد و بر اثر همان بیماری از دنیا

ص: 95


1- . همان.
2- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص171.
3- . علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص424.
4- . ابن داوود، الرجال، ص185.
5- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص92.
6- . خیاط، الانتصار، ص150 و 227؛ ابن ندیم، الفهرست، ص 216.
7- . همان، ص220.
8- . ابن ندیم، همان؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 21، ص57.
9- . ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج11، ص128.

رفت.(1)

ابن راوندی از بزرگان دانش(2) و متکلمی مشهور بوده است.(3) او از نظر عقیدتی مورد قدح مخالفان قرار گرفته است؛ با این حال، تسلط او بر علم کلام چیزی نبوده که در کانون توجه عالمان قرار نگیرد.(4) نگاشته های ابن راوندی نیز نشان از جایگاه بلند علمی اوست.(5) وی از متکلمان پرکار بوده و نوشته های فراوانی به ویژه در حوزۀ دقیق الکلام و جلیل الکلام داشته است.(6)

دربارۀ مذهب ابن راوندی نیز باید گفت اتهامات مربوط به وی را می توان در تعاملات و تقابلات میان مذاهب و جریان های فکری همان دوره بازکاوی کرد. اتهاماتی که به ابن راوندی زده شده، به ویژه الحاد، خاستگاه معتزلی دارد و دیگران نیز آنها را تکرار کرده اند. در تبیین این نظر می توان اشاره کرد که ابن راوندی نخست معتزلی بود،(7) ولی در رویکردی انتقادی به نقد معتزلیان برخاست.(8) او بر خلاف اندیشه های آنان نظر می داد که پذیرفته و هماهنگ با بستۀ اعتقادی معتزلیان نبود.(9) ابن راوندی اندیشه های معتزلیان را توحید خالص نمی دانست.(10) او رویکرد معتزلیان را در توجه کامل به عقلمی دانست و معتقد بود که معتزلیان به ادلۀ سمعی بی توجه بوده اند. او معتزلیان را متکلمانی می دانست که برای اخبار جایگاهی در اثبات توحید قائل نیستند.(11) احتمالاً از همین رو، او بر این باور بود که در اندیشه های معتزلیان خطاهای فاحش و کفرآمیزی وجود دارد که کمِ آن، از بزرگ ترین کفریات یهود و نصارا بیشتر است.(12)

او در نقدهای خود بر معتزلیان، به لوازم باطل اندیشه های آنان توجه می کرد که نشان دهندۀ دوری آنان از آموزه های اسلامی بود.(13) ابن راوندی نظام معرفتیِ معتزلیان را فاسد می دانست و نظریات آنان

ص: 96


1- . ابن جوزی، المنتظم، ج13، ص112.
2- . ابن کثیر، همان، ص127 و 128.
3- . خطیب بغدادی، همان، ج 21، ص58.
4- . ابن ندیم، همان.
5- . همان، ص216 و 217؛ خیاط، همان، ص32.
6- . ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 1، ص94 و 95؛ مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص 23.
7- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص32 و 220.
8- . ر.ک: همان، ص160.
9- . همان.
10- . ر.ک: همان، ص53، 115، 219و224.
11- . ر.ک: همان، ص94.
12- . ر.ک: همان، ص34.
13- . ر.ک: همان، ص53.

را به ملحدان نسبت می داد.(1) بیان لوازم کفرآمیز دیدگاه های معتزلیان(2) و تشکیک در صحت آنها(3) سبب شد تا ابن راوندی انتسابات جدیدی به بزرگان معتزلی وارد کند. این شیوه یکی از مهم ترین بسترهای اتهام دروغگو بودن او از سوی معتزلیان است.(4) تقریباً تمام اتهاماتی که معتزلیان به ابن راوندی زده اند بازتاب همان اتهاماتی است که او به اندیشه های اعتزالی وارد کرده است. ابن راوندی پاره ای از اندیشه های بزرگان معتزلی را شبیه آموزه های دهریان،(5) مانویان،(6) دیصانیان(7) و ملحدین(8) می دانست. در مقابل، معتزلیان نیز او را با همین اتهامات توصیف کرده اند.

از این رو بی راه و گزاف نیست اگر ابن راوندی را بزرگ ترین نقاد اندیشه های معتزلی بدانیم. او حتی در دوران اعتزال هم انتقاد های فراوانی به معتزلیان داشت و در همان دوران نیز نوشته هایی در نقد اعتزال نگاشت.(9) به نظر می رسد این موضع گیری ها بر ضد اعتزال از کسی که خود برآمده از معتزله است، تأثیر منفی فراوانی بر معتزلیان داشت.(10) معتزلیان در ابتدا کوشیدند تا مسیر فکری او را تغییر دهند، ولی اصرار ابن راوندی بر اندیشه ها و مواضعش(11) سبب شد اکثر معتزلیان او را از خود نفی و ازمجالس علمی معتزلی طردش کنند.(12) سرانجام کار به جایی رسید که اهل اعتزال به طور رسمی از او اعلام برائت کردند و مخالفان سرسخت او شدند.(13) فعالیت های معتزلیان بر ضد ابن راوندی او را در انزوا قرار داده بود(14) و این باعث فقر و آوارگی ابن راوندی شد.(15) معتزلیان نه تنها زندگی سختی را برای او رقم زدند،(16) بلکه ظاهراً از حاکمیت زمانه نیز برای حذف وی استفاده کردند.(17) البته دقیقاً مشخص

ص: 97


1- . برای نمونه، ر.ک: همان، ص62.
2- . ر.ک: همان، ص34 و 35.
3- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت1)، ص 38.
4- . در سراسر کتاب الانتصار خیاط می توان این اتهام را مشاهده کرد.
5- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص77.
6- . ر.ک: همان، ص72و81.
7- . ر.ک: همان، ص82، 85 و 87.
8- . ر.ک: همان، ص66و95.
9- . ر.ک: همان، ص160.
10- . ر.ک: همان، ص31، 32و62.
11- . ر.ک: همان، ص149.
12- . ر.ک: همان، ص32، 158، 219و224.
13- . ر.ک: همان، ص160.
14- . همان.
15- . ابوحیان توحیدی، الهوامل و الشّوامل، ص56.
16- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص87.
17- . ر.ک: خیاط، همان، ص49.

نیست این رفتار حاکمان به تحریک معتزلیان بوده یا دیگران، ولی سوء استفاده از قدرت برای حذف مرتدان از اعتزال، میان معتزلیان بی سابقه نبوده است.(1) با همۀ این فشارها ابن راوندی در روش خود در نقد اندیشه های اعتقادی معتزلی ثابت قدم ماند. او حتی بعد از جدا شدنش از اعتزال و گرایش به امامیه فعالیت های بیشتری بر ضد اعتزال انجام داد و در معارضه و تحدی معتزلیان کتاب های دیگری نوشت(2) و به هر علتی تا آخر عمر از منتقدان اندیشه های معتزلی به شمار می رفت.(3)

در مقابل، معتزلیان اتهامات مختلفی به وی زدند و آنها را در متون مختلف، از جمله آثار مقالات نگاری - که خود از پیشگامان این عرصه بودند - تکرار کردند. «ملحد، دهری مذهب و زندیق»، از مهم ترین و شاخص ترین اتهاماتی است که معتزلیان بر ابن راوندی وارد کرده اند.

بر اساس یک تحلیل می توان گفت که الحادِ انتسابیِ معتزلیان به ابن راوندی نه به معنای الحاد در دین، بلکه می توان آن را به معنای الحاد در اندیشه های کلامی معتزلی دانست. معتزلیان خود می گویند که ابن راوندی بعد از اعتزال امامی شد، ولی هیچ گاه به این نکته اشاره نمی کنند که او از مذهب امامیه دست برداشته است. اهل اعتزال در عین اینکه او را امامی می دانند، ملحد هم خطاب می کنند، و این افزون بر معامله به مثل با ابن راوندی که معتزلیان را متهم به الحاد می کند، به دلیل پذیرش اندیشه های امامی است. در نگاه معتزلیان، به ویژه در باب توحید، هر اندیشه ای مقابل تفکر اعتزالی باشد، الحادیاست(4) و فقط کلام اعتزالی است که از حقانیت برخوردار است.(5) از سوی دیگر، در طول سدۀ سوم به ویژه معتزلیان تقابل جدی تری با تفکر امامیه داشتند. آنان اندیشه های امامیه را موجب ابطال توحید، انکار رسالت و در تضاد با اندیشه های اسلامی، سنت نبوی، قرآن و اجماع مسلمانان بیان می کردند.(6) آنان پذیرش برخی از اندیشه های امامیه را مساوی با گمراهی و کفر می دانستند.(7) هم از این روست که ابن راوندی و حتی هشام بن حکم را ملحد معرفی کرده اند.(8)

ص: 98


1- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص219 و 220؛ حاکم جشمی، شرح عیون، ص391 و 392.
2- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص87 و 88
3- . ر.ک: خیاط، همان، ص140.
4- . در گزارشی خیاط اندیشه های توحیدی معتزلیان را در مقابل اندیشۀ دیگر گروه ها مانند دهریان، ثنویه قرار می دهد (ر.ک: خیاط، همان، ص53).
5- . ر.ک: خیاط، همان، ص115، 219و224.
6- . ر.ک: همان، ص56، 163، 164، 206، 216، 221، 228، 229و231 .
7- . خیاط، الانتصار، ص165و197.
8- . همان، ص84.

البته دربارۀ چرایی برخورد معتزله با ابن راوندی، خیاط نیز تحلیل دیگری ارائه می کند. بر اساس این تحلیل، علت اصلی مخالفت معتزله با ابن راوندی گرایش های فلسفی و کتاب هایی است که ابن راوندی در این باره نگاشته است. خیاط اندیشه هایی مانند قدم عالم و نقد انبیا را از این جمله می داند. خیاط حتی علت اصلی مخالفت ابن راوندی با معتزلیان را همین گرایش های فلسفی می داند.(1)

به هرحال، ابن راوندی با شکستن خط های قرمز اعتزال خود را آماج حمله های آنان قرار داد؛ نکته ای که خود به آن اشاره می کند و می گوید «معتزلیان من را به اندیشه هایی نسبت خواهند داد که خودم در نقد اندیشه های آنان بیان کرده ام».(2) سید مرتضی معتقد است که ابن راوندی کوشید نشان دهد که معتزلیان در متهم کردنش به خطا رفته اند، ولی معتزلیان نقدهای ابن راوندی بر اندیشه های اعتزالی و پیامدها و لوازم نظریات آنان را باور های او بیان کردند و به سبب همان آثار وی را هدف حمله و تخریب قرار دادند.(3) بنابراین، به نظر می رسد اتهامات معتزلیان بر ابن راوندی - مانند وراق - باید با دقت بیشتری بحث و بررسی شود.

جایگاه و تأثیر ابن راوندی در کلام امامیه

به نظر می رسد ابن راوندی بعد از پذیرش اندیشه های امامیه به مرور زمان - به ویژه پس از مرگ - ازسوی امامیان پذیرفته شد.(4) او در راه تثبیت اندیشه های شیعی کتاب هایی نگاشت و به یاری تشیع برخاست.(5) او در مباحث امامت آن قدر ورود کرد که برخی مخالفان امامیه وی را مبدع برخی از اندیشه های بنیادی امامیه خوانده اند.(6) در مقابل، امامیان برای ابن راوندی جایگاهی قائل شدند و به نظریات او توجه کردند. همچنین کتاب های او در کانون توجه آنان قرار گرفت.(7) از این روست که گفته شده ابن راوندی بعد از جدایی از اعتزال، از علمای امامیه شد.(8) این نشان از ارتباط ابن راوندی با جوامع شیعی و سران علمی امامیه دارد. گرچه دربارۀ این ارتباط گزارش مفصلی وجود ندارد، در آثار

ص: 99


1- . همان، ص224و227.
2- . ر.ک: همان، ص244.
3- . ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج1، ص 87 و 88.
4- . ر.ک: همان، ج 2، ص143؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص 51 و 225؛ طوسی، الاقتصاد، ص329.
5- . سید مرتضی، همان، ج 1، ص98.
6- . همان، ج 2، ص143.
7- . ر.ک: قاضی عبدالجبار،تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51.
8- . همان، ج1، ص51 و225.

خیاط و قاضی عبدالجبار شواهدی از این ارتباط را می توان به دست آورد.(1)

این سخن نشان می دهد که به طور غالب، بزرگان امامیه نگاه مثبتی به ابن راوندی داشته اند و در واقع شخصیت علمی او مورد توجه آنان بوده است. این گزارش ها هیچ یک به صراحت نامی از متکلمانی که با ابن راوندی در تعامل بوده اند، نبرده اند؛ با این حال، در بررسی گزارش های مربوط به ابن راوندی می توان نام چند عالم شیعی را که با وی در ارتباط بوده اند، یافت.

در این باره نخست باید به وراق که خود از بازگشتگان از اعتزال است، اشاره کرد. وی از استادان ابن راوندی بوده و حتی گفته شده که تشیع ابن راوندی بر اثر مصاحبت با اوست.(2) به هرحال، روشن است که ابن راوندی و وراق ارتباط فراوانی داشته اند و حتی ابن راوندی در پاره ای از اندیشه ها پیرو وراق بوده است.(3)

به غیر از وراق شاید بتوان از فضل بن شاذان نیشابوری(م 260ق) نیز نام برد. شیخ طوسی کتابی باعنوان کتاب الرد علی احمد بن یحیی(4) برای فضل گزارش کرده است.(5) ظاهراً نخستین عالم امامی که اندیشه های ابن راوندی را در همان دوران حیات وی نقد کرده، فضل بن شاذان است. دربارۀ ارتباط این دو هیچ گزارش دیگری در دست نیست، ولی احتمالاً در ایام حضور فضل در بغداد این دو، مراودۀ علمی داشته اند. البته با توجه به شهرتی که ابن راوندی در خراسان داشته و ابوالقاسم بلخی او را از شخصیت های درخور تحسین خراسان یاد کرده است،(6) می توان به نفوذ و شهرت احتمالی اندیشه های ابن راوندی در آن مناطق پی برد. بعید نیست نقد فضل در پرتو شهرت پاره ای از اندیشه های ابن راوندی و صحیح نبودن آن نزد فضل باشد.

دربارۀ ارتباط ابن راوندی با نوبختیان با اینکه این دو تقریباً در یک دورۀ تاریخی در بغداد زندگی می کرده اند گزارش صریحی در دست نیست. با این حال، از گزارشی که سید مرتضی(7) در بحث شیوۀ

ص: 100


1- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص31، 160 و 224؛ قاضی عبدالجبار، همان.
2- . البته در سخن از استاد و شاگردی وراق و ابن راوندی نقطه ای ابهام آلود وجود دارد و آن اینکه برخی بر این باورند که رابطۀ آنها دو مقطع متفاوت را پشت سر گذاشته است؛ دوره ای دوستانه و دوره ای تیره و تار (ابن ندیم، الفهرست، ص216؛ خیاط، الانتصار، ص227؛ سید مرتضی، الشافی، ج1، ص89).
3- . خیاط، همان؛ قاضی عبدالجبار، همان، ج2، ص407 و 431.
4- . نجاشی این کتاب را با نام کتاب الرد على احمد بن الحسین ضبط کرده است (نجاشی، رجال، ص307)، ولی ابن شهرآشوب آن را با ضبط شیخ آورده است (ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص126).
5- . شیخ طوسی، الفهرست، ص198.
6- . ابن ندیم، الفهرست، ص216.
7- . سید مرتضی، الشافی، ج 1، ص98.

علمی نوبختیان مطرح می کند به نظر می رسد آنها با ابن راوندی در تعامل علمی بوده اند. این گزارش می گوید که نوبختیان در بحث امامت ناظر به دیدگاه ها و روش ابن راوندی مباحث خود را مطرح کرده اند. افزون بر این، بر پایۀ گزارش های به جا مانده، غیر از بحث امامت در موضوع استطاعت نیز میان نوبختیان و ابن راوندی تشابه نظری وجود دارد. نکتۀ دیگری که نشان از ارتباط علمی میان نوبختیان و ابن راوندی دارد، ردیه هایی است که ابوسهل و ابومحمد نوبختی بر ابن راوندی نوشته اند.(1)

دربارۀ نوع نگاه متکلمان امامیه به ابن راوندی در دوره های بعد نخست باید به متکلمان بغداد اشاره کرد. تلاش های ابن راوندی میان امامیه به گونه ای بوده که شهرت آن حتی تا نیمۀ اول سدۀ پنجم مورد توجه فی یافت. تنها در الفصول المختاره در قالب گزارشی از یک معتزلی به کتاب الامامه اثر ابن راوندی و تلاش های وی در بحث نص اشاره می کند؛(2) نکته ای که در رسالة فی معنی المولی نیز تکرار کرده است.(3) همچنین در المسائل السرویه به نقد نظریۀ او در باب حقیقت انسان پرداختهاست.(4)

دربارۀ سید مرتضی (م 436ق) نیز باید گفت که سخنان وی در الشافی حاوی نکاتی تازه دربارۀ ابن راوندی است. وی در آثار برجای مانده، نخستین عالم امامی مذهب است که به دفاع از شخصیت ابن راوندی می پردازد و وی را جزء اصحاب امامیه می داند.(5) او به دفاع از ابن راوندی در برابر قاضی عبدالجبار می پردازد و اتهامات معتزلیان و از جمله الحاد او را به روشنی انکار می کند.(6)

شیخ طوسی (م460ق) که بعد از سید مرتضی زعامت علمی مدرسۀ کلام امامیه در بغداد را به عهده گرفت، نگاه مثبتی به ابن راوندی دارد. شیخ با اینکه در کتاب فهرست خود نامی از ابن راوندی

ص: 101


1- . دربارۀ رابطۀ ابن راوندی با نوبختیان ر.ک: میرزایی، عباس، «رابطۀ متکلمان امامیه در بغداد با معتزلیان شیعه شده».
2- . شیخ مفید، الفصول المختاره، ص22.
3- . همو، رسالة فی معنی المولی، ص37.
4- . شیخ مفید در المسائل السرویه می گوید: «لا کما قال الأعوازی أنّه جزء لا یتجزأ»، مفید، المسائل السرویه، ص59. ظاهراً منظور از اعوازی ابن راوندی باشد، زیرا چنین شخصیتی میان اندیشمندان گروه های مختلف ناشناخته است. از سوی دیگر، این نظر در باب حقیقت انسان برای ابن راوندی مشهور است. همین عبارت شیخ را فاضل مقداد در اللوامع الإلهیة (فاضل مقداد، اللوامع الإلهیة، ص552) و علامه مجلسی در بحار الانوار (مجلسی، بحار الأنوار، ج 58، ص 88) تکرار کرده اند. مکدرموت نیز به این نکته اشاره کرده است (مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص 29).
5- . سید مرتضی، الشافی، ج 2، ص143.
6- . همان، ج1، ص87 و 88. دربارۀ رابطه و نوع نگاه سید مرتضی به ابن راوندی ر.ک: میرزایی، عباس، «رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیان شیعه شده» همین مجموعه.

به میان نمی آورد، وی را جزء امامیه و در کنار بزرگان مذهب یاد می کند.(1) او در الاقتصاد به انتساب نظریۀ «نص» به ابن راوندی و نقد آن نیز اشاره کرده است.(2)

بی توجهی متکلمان امامیه در بغداد - یعنی شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی - به اندیشه های توحیدی و عدلی ابن راوندی - و نه امامتی - این نکته را رهنمون می سازد که اندیشه های وی با فضای فکری کلام امامیه در بغداد همراه نبوده است. کلام امامیه در بغداد در برابر اندیشه های معتزلی موضع تقابلی ندارد. از این گزاره می توان این گونه فهمید که اندیشه های توحیدی و عدلی ابن راوندی در نقطۀ تقابلی با معتزله قرار داشته است؛ در غیر این صورت اگر آموزه های معرفتی ابن راوندی هم سو با بستۀ کلام امامیه در بغداد و به ویژه سید مرتضی بود، به اندیشه های او در حوزۀ توحید و عدل توجه می شد. به احتمال فراوان، علت این بی توجهی را باید در گرایش اندیشه های ابن راوندی به کلام امامیه در کوفه جست و جو کرد که جنس آن در تقابل با اندیشه های معتزلی است؛ یعنی در نقطۀ مقابل کلام امامیه در بغداد. این نکتۀ تحلیلی را که مدعی اثرگذاری ابن راوندی در گرایش کلام امامیه به اعتزال است، به صورت جدی با تردید روبه رو می کند؛ زیرا ابن راوندی در مباحث توحید و عدل عمدتاً به کلام امامیه در کوفه گرایش دارد و حال آنکه نظریۀ اثر پذیری کلام امامیه از معتزله، کلام امامیه در بغداد را متأثر از معتزله می داند.

بعد از دوران کلام امامیه در بغداد، یعنی سده های چهارم و پنجم، در سدۀ ششم هجری می توان به مواضع ابن شهرآشوب (م 588ق) دربارۀ ابن راوندی اشاره کرد. وی که بر خلاف متکلمان بغداد رویکردی حدیثی دارد، دربارۀ ابن راوندی به قسمتی از سخنان سید مرتضی در الشافی اشاره می کند و می گوید که برخی از کتاب های او مانند الامامه و العروس جزء کتاب های خوب و محکم او هستند.(3) وی کتاب های ابن راوندی را به سداد و غیر سداد تقسیم می کند.(4) ظاهراً این نگاه در بغداد و میان جامعۀ علمی معروف بوده است.(5) با این حال، ابن شهرآشوب با همان عبارت سید مرتضی با وصف «مطعون فیه جداً» از ابن راوندی یاد می کند.(6) علامه حلی نیز به قسمت کوتاهی از گفته های سید مرتضی اشاره کرده که «معتزلیان ابن راوندی را با بدی از خود راندند».(7)

ص: 102


1- .طوسی، الاقتصاد، ص 329.
2- . همان.
3- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص178.
4- . همان.
5- . ر.ک: ابن ندیم، الفهرست، ص216.
6- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص178.
7- . علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص 424.

در متون فهرستی و رجالی بزرگان امامیه مانند نجاشی (م 450ق) و شیخ طوسی هیچ یک بحث مستقلی به ابن راوندی اختصاص نداده اند. حتی نجاشی که می گوید بنای کتابش بر ذکر هر مصنفی است که به شیعه گرایش دارد(1) و حتی در چندین مورد از اهل تسننی که کتابی در باب شیعه نوشته اند یاد می کند، نامی از ابن راوندی نمی برد.(2) شیخ طوسی و نجاشی با اینکه هر دو کتاب فهرستی ندیم (م 438ق) را در اختیار داشته و از ابن قبه و ابوعیسی وراق یاد کرده اند، درمورد ابن راوندی موضع سکوت اختیار کرده اند. اینکه آیا این موضع گیری در فهرست های آغازینِ امامیه، یعنی در سده های چهارم و پنجم، به دلیل فشار شدید معتزله در آن زمان و وجود پاره ای ابهامات در آثار ابن راوندی بوده است یا اینکه مثلاً نجاشی وی را شیعه نمی دانسته، خود جای بحثی دیگر دارد. البته این احتمال را نیز می توان طرح کرد که شاید نام ابن راوندی از قلم افتاده باشد؛ زیرا نجاشی خود در مقدمۀ فهرست دربارۀ جامعیت کتابش تردید می کند.(3) از قلم افتادن شخصیت بزرگی مانند حسن بن محبوب در فهرستنجاشی تنها از همین راه توجیه پذیر است. این موضع فهرست های اولیه به فهرست های سده های میانی - یعنی ابن شهرآشوب (م 588ق)، علامه حلی (م 766ق) و ابن داوود (م 740ق) - نیز راه یافته است؛ بدین معنا که هم در اصول اولیه و هم ثانویه، هیچ یک مدخلی برای ابن راوندی باز نکرده اند. به هرحال، آن گونه که از متون فهرستی بر می آید، پذیرش ابن راوندی به عنوان یک عالم امامی برای امامیان هزینه هایی در پی داشته است و هم از این رو، به طور کامل به عنوان یک متکلم امامی در کانون توجه قرار نگرفته است.

با روشن شدن موضع بزرگان امامیه دربارۀ ابن راوندی، با تأکید بر این نکته که گزارش های اندکی در تبیین ارتباط و جایگاه ابن راوندی میان امامیه به ویژه در دوران حیات او رسیده، باید گفت که علت همین اندازه توجه جامعۀ علمی امامیه به ابن راوندی، از نگاه مخالفان امامیه، تلاشی بوده که ابن راوندی در بسط اندیشه های شیعی، آن هم در حوزۀ امامت انجام داده است؛(4) تلاشی که اندیشوران امامیه نیز به آن اشاره کرده اند و اینکه او گام هایی در استدلالی کردن آموزه های امامیه برداشته است.(5) این واقعیتی است که با جریان تاریخی کلام امامیه در دوران ابن راوندی هم آواست. او در عصری به دفاع از تفکر امامیه پرداخت که کلام امامیه دوران رکود خود را می گذراند. با این حال،

ص: 103


1- . نجاشی، رجال، ص403.
2- . همان، برای نمونه، ر.ک: شماره های 171، 271، 488، 631، 637 و 847.
3- . همان، ص3.
4- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص52.
5- . ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج 2، ص257 و 258.

در بررسی تعاملات ابن راوندی با دانشوران امامیه به نظر می رسد اینان در عین اینکه به نظریات ابن راوندی توجه می کردند، به پاره ای از آرای وی نیز نقدهایی داشته اند که به آن اشاره شد. در واقع تلقی امامیان از ابن راوندی پذیرفتن او همراه با نگاهی انتقادی است و از این رو میراث او را به طور کامل متعلق به شیعه نمی دانند. این نگاه تفاوت آشکاری میان وراق و ابن راوندی می گذارد. نگاه امامیه به وراق، به خلاف ابن راوندی، با شفافیت بیشتری همراه است.

ابن قِبَه رازی

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قِبَه رازی از دانشمندان بزرگ و متکلمان حاذق امامی در نیمۀ دومِ سدۀ سوم هجری است. او «شیخ الامامیه فی زمانه»(1) و تقریباً معاصر کلینی(م 329ق) بوده و در ری زندگی می کرده است.(2) تراجم نگاران هیچ سالی را برای وفات ابن قبه ذکر نکرده اند.(3) با این حال،می توان از مبادلۀ کلامی که میان ابن قبه و ابوالقاسم بلخی رخ داده، تاریخ وفات او را حدوداً قبل از سال 319(4) یا 317 قمری(5) دانست.(6)

جایگاه علمی ابن قبه را بیشتر با نگاهی توصیفی به میراث به جا مانده از اندیشوران امامی و غیر امامی می توان شناخت. نجاشی در فهرست خود وی را متکلمی عظیم القدر، نیکو عقیده، نیرومند و قوی پنجه در علم کلام نام می برد که از علم حدیث نیز بهره مند بوده است.(7) شیخ طوسی نیز او را از متکلمان حاذق امامی معرفی می کند و به تحسین طریقه و بصیرت او می پردازد.(8) سید مرتضی در حضور شیخ مفید از ابن قبه یاد می کند و بر او رحمت می فرستد.(9) ابن داوود،(10) ابن شهرآشوب(11) و

ص: 104


1- . علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص243.
2- . نجاشی، رجال، ص375 و 376؛ علامه حلی، همان.
3- . ابن ندیم، الفهرست، ص225؛ نجاشی، رجال، ص375؛ علامه حلی، همان.
4- . ر.ک: ابن حجر، لسان المیزان، ج3، ص255؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج17، ص17.
5- . ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج3، ص45.
6- . البته ابن ندیم تاریخ وفات بلخی را سال 309 ق بیان می کند (ابن ندیم، الفهرست، ص219) که اشتباه است. حتی ذهبی نیز به این اشتباه اشاره می کند و از قول مستغفری در تاریخ نسف گزارش می کند که بلخی در این سال وارد بلخ شده است (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج15، ص255).
7- . نجاشی، رجال، ص375.
8- . شیخ طوسی، الفهرست، ص207.
9- . سید مرتضی، الفصول المختاره، ص22.
10- . ابن داوود، الرجال ابن داوود، ص177.
11- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص130.

علامه حلی(1) نیز او را به بزرگی یاد کرده و گفتار شیخ طوسی و نجاشی را دربارۀ وی نوشته اند. به طور کلی بزرگان امامیه ابن قبه را مورد تمجید قرار داده اند؛ به گونه ای که هیچ قدحی از آن نمی توان یافت.

دربارۀ استادان وی تنها ابن ابی الحدید (م 655ق)، تقریباً 336 سال بعد از فوت ابن قبه، در ادعایی تأیید نشده، ابوالقاسم بلخی(م 319ق) را استاد وی معرفی کرده است.(2) با توجه به جایگاه رفیع کلامی ابن قبه در جامعۀ امامی ری به نظر می رسد او حوزۀ درس و شاگردانی نیز داشته است، ولی منابع هیچ گونه گزارشی در این باره در اختیار نگذاشته اند. تنها در گزارشی نجاشی ابن بطِه محدث را نیز از شاگردان وی نام می برد.(3) از ابن قبه آثاری چند در بحث امامت بر جای مانده که مشهورترین آن کتاب الانصاف فی الامامه است. دربارۀ مذهب ابن قبه هم باید گفت همۀ منابعی که دربارۀ وی بحث کرده اند به استبصار او اشاره نموده اند؛ اینکه وی زمانی معتزلی بوده و سپسشیعه شده است.

جایگاه و اثرگذاری ابن قبه در کلام امامیه

نجاشی در فهرستِ آثارِ متکلمِ امامیِ معاصرِ ابن قبه، از حسن بن موسی نوبختی (م 311ق)، دو اثر جواباته لابی جعفر بن قبه و جوابات اخر لابی جعفر ایضاً نام برده است.(4) دربارۀ این دو اثر ابومحمد نوبختی که به صورت پرسش و پاسخ بوده، باید گفت احتمالاً ابن قبه تحت تأثیر مباحث ابومحمد به امامیه پیوسته یا پس از شیعه شدن برای آگاهی بیشتر از اندیشه های امامیه پرسش هایی را از این متکلم نوبختی کرده است. تعدد این کتاب ها نشان از پیوستگی این ارتباط دارد. با توجه به شباهت های ابن قبه با بنونوبخت در بحث های مربوط به امامت، به نظر می رسد ارتباطاتی میان آن دو باشد.

غیر از نوبختیان می توان به ابوالحسین محمد بن بشر حمدونی سوسنجردی شاگرد ابوسهل نوبختی اشاره کرد که در تعامل مستقیم با ابن قبه بوده است. در مناظرۀ مکتوبی که ابن قبه با ابوالقاسم بلخی داشته، سوسنجردی واسطۀ این مبادله کلامی بوده است.(5) سوسنجردی، با توجه به ارتباطاتی که با نوبختیان داشته، یکی از شخصیت هایی است که احتمالاً می تواند واسطۀ ارتباطی میان نوبختیان و ابن قبه بوده باشد.

ص: 105


1- . علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص243 و 244.
2- . (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 206) دربارۀ نقد این قول ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج 10، ص353؛ مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص218.
3- . نجاشی، همان.
4- . همان، ص63.
5- . ر.ک: همان، ص375 و 376.

دربارۀ جایگاه اندیشه و نوع نگاه بزرگان امامیه به ابن قبه نیز باید گفت که شیخ صدوق (م 381ق) نخستین عالم شیعی است که در آثار خود از نگاشته های ابن قبه استفاده کرده است. او تقریباً دوازده سال بعد از وفات ابن قبه، به آثار و آرای وی توجه کرده است.(1) شیخ صدوق در کمال الدین و تمام النعمه سه رساله(2) از ابن قبه آورده است. صدوق در معانی الاخبار سه متن دیگر از کتاب الانصافابن قبه در موضوع غدیر خم،(3) حدیث منزلت(4) و عصمت امام(5) بدون ذکر نام منبع آن نقل کرده است.(6) بسامد گستردۀ آثار ابن قبه در نگاشته های شیخ صدوق افزون بر شهرت علمی او در آن زمان، نشان از اهمیت علمی وی نیز دارد.

بعد از شیخ صدوق باید از شیخ مفید (م 413ق) نام برد که آرای ابن قبه را در بحث امامت در کانون توجه قرار داده است. در برخی از آثار شیخ مانند الرسالة الأولی فی الغیبه،(7) الرسالة الثانیة فی الغیبه،(8) التذکره(9) و الافصاح،(10) رگه هایی از شباهت های نظری با ابن قبه می توان یافت، ولی در

ص: 106


1- . آقا بزرگ طهرانی در الذریعه سال تألیف معانی الاخبار را از قول سید بن طاووس سال 331 بیان می کند (آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج21، ص204) و از آنجا که ابن قبه قبل از سال 319 از دنیا رفته به نظر می رسد تقریباً دوازده سال بعد از وفات او شیخ صدوق از آثار ابن قبه استفاده کرده باشد.
2- . که عبارت اند از: النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار (شیخ صدوق، کمال الدین، ص53-60)؛ المسالة المفردة فی الامامه (شیخ صدوق، کمال الدین، ص60-63) و نقض کتاب الاشهاد (شیخ صدوق، کمال الدین، ص94-126).
3- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص67-74.
4- . همان، ص74-79.
5- . همان، ص133-136.
6- . در این سه متن همان گونه که مدرسی طباطبایی بیان کرده، عبارت «قال ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین مصنف هذا الکتاب» (شیخ صدوق، کمال الدین، ص67)، «قال مصنف هذا الکتاب» (همان، ص74) و «قال ابی جعفر مصنف هذا الکتاب» (همان، ص133) آمده است. نقل اول با آنچه در المغنی (قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20 (امامت2)، ص 145 آمده از لحاظ محتوا یکسان است. بخش دوم نیز با آنچه در همان مجلد المغنی آمده (قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20، ص158) هماهنگ است. بخش سوم در استدلالات بر لزوم عصمت امام نیز با آنچه در رسالۀ المسالة المفردة فی الامامه ابن قبه در کمال الدین وتمام النعمه آمده یکسان است. بنابراین می توان گفت که عبارت «قال ابوجعفر مصنف هذا الکتاب» در اوایل این بخش ها، در نسخۀ اصل معانی الاخبار، همانند کمال الدین، ص60 (نیز 53 و 94) «قال ابوجعفر بن قبه» بوده و ناسخِ نسخه ای که اساس نسخ متأخر قرار گرفته چون با نام غیرمأنوس ابن قبه آشنا نبوده به تصور آنکه منظور از ابوجعفر خود صدوق است، عبارت «مصنف هذا الکتاب» را بر آن افزوده است (مدرسی، مکتب در فرایند تکامل، ص221).
7- . شیخ مفید، رسائل فی الغیبه، ج1، ص 16.
8- . همان، ج 16، ص 11 و 12و15؛ همچنین ر.ک: همان، مقدمه، ج2، ص 5.
9- . همو، التذکره، ص 44 و 139.
10- . همو، الافصاح، ص 27.

هیچ یک نامی از ابن قبه به میان نیامده است.

سید مرتضی (م 436ق) نیز بعد از شیخ صدوق بیشترین استفاده را از آثار و آرای ابن قبه کرده است. او ابن قبه را از اصحاب امامیه معرفی می کند(1) و در چند مورد از معروف ترین کتاب وی، الانصاف، یاد می کند.(2) وی تصریح کرده که عین الفاظ کتاب ابن قبه را نقل کرده و با عباراتی به تأیید نظریات او می پردازد.(3) سید مرتضی در الشافی فی الامامه متن مهمی از دیدگاه های تاریخی ابن قبهدربارۀ سقیفه را مورد توجه قرار داده است.(4) او همچنین در یکی از جلسات علمی خود با شیخ مفید نظرهای ابن قبه را محور بحث قرار داده و وی را ستوده است. وی در کتاب الفصول المختاره شیوۀ استدلال ابن قبه در بیان حدیث غدیر را در مناظره با یکی از بزرگان معتزله بیان می کند.(5) همچنین باید گفت که اهمیت دادن سید مرتضی به مباحث ابن قبه دربارۀ تبیین، تفسیر و استدلال های حدیث غدیر بر اثبات امامت در الشافی فی الامامه نیز شایان توجه است. غیبت، معجزه برای غیر نبی، عصمت امام، جایگاه امام، نص علم امام، وظایف امام، حیطۀ علم امام، حجت نبودن اخبار آحاد و اخذ «بما یجمع علیه»، اندیشه هایی هستند که می توان از آنها هم آوایی میان ابن قبه و سید مرتضی را به دست آورد.

شیخ طوسی از دیگر متکلمان امامی در قرن پنجم است که به نظرهای ابن قبه اعتنا کرده است. دربارۀ شیخ طوسی و بسامد آرای ابن قبه در آثار او باید گفت که شیخ طوسی به غیر از کتاب تلخیص الشافی(6) در دیگر آثار خود به دیدگاه های ابن قبه گاه با عین عبارت اشاره می کند؛ با این حال نامی از او به میان نمی آورد. تحلیل تاریخی دربارۀ سقیفه و حوادث پس از آن، طریق امامت، وجوب نص، غیبت امام، امکان معجزۀ امام، بررسی و تبیین حدیث منزلت و حدیث غدیر خم، افضلیت امام، علم امام و عصمت، از جملۀ این موضوعات است. ابوالحسن قطب راوندی(م 573ق)(7) و ابن میثم بحرانی (م 799ق)(8) در شرح هایی که بر نهج البلاغه نگاشته اند، در بحث از خطبۀ شقشقیه به کتاب الانصاف ابن قبه نیز اشاره کرده اند.

ص: 107


1- . سید مرتضی، الشافی، ج2، ص126.
2- . همان، ص126-128.
3- . همان، ص 128.
4- . همان، ج1، ص127.
5- . همو، الفصول المختاره، ص22.
6- . شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج2، ص119.
7- . علامه امینی، الغدیر، ج7، ص82.
8- . ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج2، ص253.

بر پایۀ این گزارش ها ابن قبه به طور عموم در بحث امامت مورد توجه دانشوران امامی بوده است. هیچ یک از بزرگان شیعه نقد یا ردیه ای بر وی ننگاشته اند و هیچ گونه قدحی بر ضد او به دست نیامد. متکلمان امامیه در بغداد و فهرست نگاران امامیه در دوره های مختلف، همگی به نیکی از ابن قبه یاد کرده و به تلاش های او در کلام امامیه در بحث امامت به نحوی اشاره کرده اند. از سوی دیگر، در حوزۀ توحید و عدل تقریباً هیچ گزارشی از اندیشه های ابن قبه حتی در میراث کلامی متکلمان بغداد یافت نمی شود. در ضمن، چارچوبی که ابن قبه در بحث امامت عامه ارائه کرده، بر پایۀ ساختار امامتی معتزله استوار است. بر اساس این رهیافت ها در یک تحلیل می توان گفت که ابن قبه معتزلی است ولیبحث امامت را پذیرفته و در دیگر مباحث به همان آموزه های معتزلی باور دارد. تمرکز اندیشه ها، آثار و مناظرات او را در بحث امامت از این جهت می توان تحلیل کرد. از این روست که نگاه او در مدرسۀ کلام امامیه در بغداد با گرایش معتزلی مورد پسند واقع شده است. با مروری بر این رهیافت ها نمی توان به سادگی پذیرفت که ابن قبه به عنوان یکی از معتزلیان شیعه شده سهمی در گرایش کلام امامیه، به ویژه در بحث توحید و عدل، به معتزله داشته باشد.

نکتۀ مهم دیگر زمانۀ ابن قبه است. عصر ابن قبه دوران گذار کلام شیعه و حدفاصل دو مدرسۀ کوفه و بغداد است. او در واقع در زمانۀ انتقال به دوره ای جدید از کلام شیعه زندگی می کند. در این دوران، یعنی اوایل سدۀ چهارم کلام، کوفه در حاشیه قرار دارد. اگر ابن قبه در یکی از موضوعات اختلافی میان قم و بغداد اندیشه ای را مطرح کرده بود حتماً در جایی به آن اشاره می شد. ضمن اینکه ابن قبه، مانند معتزله، حجت نبودن خبر واحد را قبول داشت. اینها نشان می دهد که وی هنوز در متن اندیشه های معتزلی است. این نگاه ابن قبه درست نقطۀ مقابل وراق و ابن راوندی و در مقابل جریان کلام امامیه در کوفه است و نقطۀ مشترک میان این سه شخصیت این است که امامیه به طور عموم در بحث امامت، اندیشه های آنان را در کانون توجه قرار داده است.

ابن مملک

ابوعبداﷲ، محمد بن عبداﷲ بن مملک، معروف به ابن مُملَک، از متکلمان سدۀ سوم امامیه است(1) او اهل جرجان (گرگان) و در اصفهان ساکن بوده است؛ از این رو به این شهر منسوب است.(2) از خاندان و جایگاه علمی آنان گزارشی در دست نیست. حتی سال وفات ابن مملک را تنها بر اساس یکی از آثار

ص: 108


1- . علامه در ایضاح الاشتباه تلفظ نام صحیح وی را مملک به ضم میم اول و سکون میم دوم دانسته است (حلی، خلاصة الاقوال، ص271).
2- . نجاشی، رجال، ص380.

وی با نام کتاب المجالسة مع ابی علی الجبائی(1) باید قبل از سال 303 قمری دانست؛ زیرا ابوعلی در این سال از دنیا رفته است.

دربارۀ جایگاه علمی ابن مملک باید گفت که نجاشی با عبارت «ابوعبداﷲ جلیل فی اصحابنا، عظیم القدر والمنزله»(2) به تعریف از وی می پردازد. همین عبارت را نیز علامه حلی تکرار کرده است.(3)کتاب المجالسة مع ابی علی الجباییِ ابن مملک حکایت از مناظرۀ جدی او با جبائی دارد. ابوالحسن اشعری به نظریات ابن مملک در مقالات الاسلامیین اشاره و نام وی را در کنار نام احمد بن علی شطوی (م 297ق) و ابوالقاسم بلخی (م 319ق) که هر دو از معتزلیان بغدادند، ذکر می کند(4) و این، نشان از شخصیت علمی اوست.

کتاب الامامه، کتاب الجامع فی سائر ابواب الکلام کبیر، کتاب المسائل و الجوابات فی الامامه، نقض الامامة على الجبائی، کتاب موالید الائمه، کتاب المجالسة مع ابی علی الجبائی کتاب های ابن مملک اند. بر اساس المجالسة مع ابی علی الجبایی احتمالاً او به عراق (بغداد یا بصره) یا اهواز، محل اقامت ابوعلی جبایی، مسافرت هایی کرده است. ولی احتمال حضور وی در عراق - با توجه به جلسات وی با ابن جبرویه - بیشتر است و شاید به همۀ این شهرها سفرهایی کرده باشد.

جایگاه و تأثیر ابن مملک در کلام امامیه

دربارۀ ارتباط ابن مملک با علمای امامیه، تنها یک گزارش وجود دارد. نجاشی ذیل نام ابومحمد عسکری عبدالرحمن بن احمد بن جبرویه می گوید که محمد بن عبداﷲ بن مملک اصبهانی به دست ابن جبرویه از اعتزال دست کشید و مذهب امامیه را پذیرفت. این گزارش آشکارا از ارتباط ابن مملک با ابن جبرویه حکایت دارد.

نجاشی از ابن جبرویه با عنوان متکلم «جید الکلام» یاد می کند که با عباد بن سلیمان و بزرگان معتزلی از طبقۀ هفتم اعتزال، بحث های کلامی داشته است.(5) دربارۀ ابن جبرویه گفته شده که وی با بزرگان معتزلی در این طبقه بحث ها و مناظره هایی داشته است. این جایگاه ابن جبرویه از بلندی جایگاه علمی ابن مملک حکایت دارد.

ص: 109


1- . همان، ص380 و 381؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص176.
2- . همان.
3- . علامه حلی، همان، ص266.
4- اشعری، مقالات الاسلامیین، ص156و358.
5- . نجاشی، رجال، ص236.

تألیف کتاب الکامل فی الامامه که با تحسین نجاشی همراه شده است،(1) نظر خاص وی در بحث ایمان که اشعری گزارش کرده(2) و تغییر عقیدۀ ابن مملک به اندیشۀ امامت شیعی، همگی از دغدغه ها و صاحب نظر بودن ابن جبرویه در موضوع امامت حکایت دارد.با توجه به روحیۀ ابن جبرویه در مناظره با اهل اعتزال به نظر می رسد که ابن مملک با ابن جبرویه هم مناظره هایی داشته و در ضمن آن، موفق به تغییر نظر ابن مملک شده است. گفتنی است منابع دیگر نامی از ابن مملک به میان نبرده اند.

بر اساس گزارش های باقی مانده از ابن مملک به نظر می رسد وی متکلم اثرگذاری در تاریخ تفکر امامیه نبوده است. کم بودن گزارش ها، از جایگاه کمرنگ وی در تاریخ تفکر امامیه حکایت می کند. نکتۀ دیگری که از گزارش های موجود دربارۀ ابن مملک می توان برداشت کرد این است که اثر پذیری عمدۀ وی از اندیشه های امامیه بیشتر در حوزۀ امامت بوده است.

نتیجه گیری

بررسی و تحلیل گزارش های موجود از معتزلیان شیعه شده دو نکتۀ اصلی را به دست می دهد:

1. امکان ارزیابی یکسانی دربارۀ معتزلیان شیعه شده وجود ندارد؛ به این معنا که نمی توان تصویری یک دست از میزان نفوذ و اثرگذاری اینان ارائه کرد. طبیعتاً هم وزن نبودن علمی این شخصیت ها یکی از علت های این موضوع است؛ ولی نکته ای که باید در کانون توجه قرار گیرد این است که حجم گزارش هایی که دربارۀ این افراد در اختیار است، کاملاً ناهمگن است و این یکی از عوامل مهم در ارزیابی کامل تر از این جریان است. دربارۀ وراق و ابن راوندی در مورد ابن مملک گزارش های بسیاری وجود دارد؛ در حالی که دربارۀ ابن مملک اطلاعات کمی به جا مانده است. دربارۀ ابن قبه نیز با توجه به از بین نرفتن پاره ای از آثار وی و جایگاه او در بحث امامت، میان متکلمان بعدی گزارش های ارزشمندی وجود دارد.

نگاه دقیق به این گزارش ها، بر خلاف نظریۀ مشهور که همۀ معتزلیان شیعه شده را یک دست می داند، نشان این است که نمی توان ارزش گذاری یکسانی در مورد معتزلیان شیعه شده ابراز داشت و هریک از آنها را باید با توجه به رویکرد علمی و اندیشه هایش ارزیابی کرد. این بررسی نشان می دهد

ص: 110


1- . همان.
2- . «او ایمان را به همۀ طاعات و کفر را به همۀ معاصی تعریف کرده و مسئلۀ وعد و وعید را نیز پذیرفته است و به نظر وی تأویل گرایانی که با تأویل خویش با حق مخالفت می ورزند از کفار محسوب می شوند» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص54و156).

که معتزلیان شیعه شده لزوماً فقط در بحث امامت به امامیه وفادار نیستند، بلکه پاره ای از آنان مانند وراق و ابن راوندی در توحید و عدل هم مقابل معتزله اند و متکلمی مانند ابن قبه تنها در بحث امامت با معتزله مخالف است. از این رو، باید گفت که این متکلمان به یک گرایش مشخص وابسته نیستند و رویکرد واحدی ندارند. بر این اساس، با نگاهی تحلیلی به مجموعۀ آنچه دربارۀ معتزلیان شیعه شده گفته شد، می توان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:

دستۀ اول، وراق و ابن راوندی که در توحید وعدل نقطه مقابل معتزلیان و متأثر از جریان کلام امامیه در کوفه اند و هنوز در بنیادهای اندیشه ای خود، غیر از بحث امامت، در نزاع میان معتزله و خطامامیه معتزلی نیستند؛ بلکه بر همان اصول پذیرفته شدۀ متکلمان کوفه و به ویژه هشام بن حکم قرار دارند. ضمن اینکه نوع رویارویی امامیه با این دو یکسان نیست. بررسی گزارش های به جا مانده از موضع گیری ها و رویارویی بزرگان امامیه با اندیشه ها و آثار وراق و ابن راوندی نشان می دهد که در باور عمومی آنان نگاه مثبت تری به ابوعیسی وراق نسبت به ابن راوندی وجود داشته است.

دستۀ دوم، ابن قبه که می توان او را یکی از شخصیت های اثرگذار به شمار آورد، ولی مشکل اینجاست که مدعیان نظریۀ تأثیر کلام امامیه از معتزله نام وی را در سیاهۀ معتزلیان اثرگذار قرار نداده اند و حتی هیچ یک از منابع معتزلی به نام وی اشاره نکرده اند؛ در حالی که ابن قبه تنها در بحث امامت از تفکر امامیه متأثر شده است. عمدۀ اندیشه های گزارش شده از وی در بحث امامت است و در دیگر موضوعات کلامی اندیشۀ خاصی از او گزارش نشده است، ولی ظاهراً او به اندیشه های معتزلی گرایش دارد و تنها در بحث امامت تفکر امامیه را پذیرفته است.

دستۀ سوم، ابن مملک که اطلاعات خاصی از او در دست نیست، تقریباً هیچ گزارشی که نشان دهندۀ اثرگذاری او در جامعۀ امامیه باشد، وجود ندارد و همین، نشانۀ کم اهمیت بودن و بی تأثیری اوست. در ضمن از اندیشه های ابن مملک نیز چیزی گزارش نشده که نشان گرایش های اعتزالی او باشد. از این رو، نمی توان او را عاملی اثرگذار شمرد.

بنابراین، باید گفت که نظریۀ مشهور را نمی توان به سادگی پذیرفت؛ زیرا اثرگذاری ای که مدعیان این نظریه به دنبال آن اند در معتزلیان شیعه شده یافت نمی شود. در واقع عنوان معتزلیان شیعه شده عنوانی رهزن در اثرپذیری کلام امامیه از معتزله است؛ زیرا پیش فرض آن این است که معتزلیان شیعه شده هنوز تأثیرات اعتزالی دارند و حال آنکه حداقل دربارۀ وراق و ابن راوندی این برداشت صحیح نیست و اینان به اندیشه های متکلمان کوفه، به ویژه هشام بن حکم، وفادارند. این دو در موارد نزاع میان متکلمان کوفه و معتزلیان همچنان طرف متکلمان کوفه را می گرفتند.

فرضیۀ مشهور زمانی درست به نظر می رسد که بتوان اندیشه هایی برای معتزلیان شیعه شده یافت

ص: 111

که نقطۀ مقابل متکلمان کوفه و همراه با معتزلیان باشد. در این صورت است که می توان معتزلیان شیعه شده را سرآغاز گرایش کلام امامیه به اعتزال دانست، ولی اثبات چنین امری با گزارش های به جا مانده امکان پذیر نیست. از این رو، باید گفت که هستۀ اصلی نظریۀ مشهور که به عنوان عامل تغییر در کلام امامیه مطرح شده، نادرست است. این تحقیق نشان داد که معتزلیان شیعه شده یک عنوان برای سه دسته از متکلمان است: یک دسته که درست نقطه مقابل نظریۀ مشهور است (ابوعیسی وراق وابن راوندی). دستۀ دوم که قدرت تأیید فرضیه را دارد خارج از چارچوب بحث مدعیان نظریه است (ابنقبه) و دستۀ سوم نیز که اطلاعات دربارۀ آنان کامل نیست (ابن مملک).

2. از نکات شایان بررسی در این پژوهش آن است که در دورۀ مورد بحث، یک جریان کلامی در اندیشۀ تشیع در حال حرکت است که ابن راوندی و ابوعیسی وراق دو شخصیت مشهور آن اند. توجه به این نکته از این روست که در طول سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم کلام شیعه با بن مایه های عقلی دوران رکود را می گذراند و فضای عمومی جوامع شیعی ظاهراً بر دوری از چنین کلامی هم رأی شده است.(1)

از سوی دیگر، گزارش هایی مبنی بر فعالیت فراوان ابوعیسی وراق و ابن راوندی وجود دارد و اندیشه ها و آثار آن دو میان دانشوران امامی صاحب جایگاه بوده است. باید در این نکته دقت کرد که چه کسانی آموزه های الهیاتی این دو متکلم صاحب دانش را در کانون توجه قرار داده اند؟

در این دوره، یگانه مدرسۀ مشهور علمی شیعی، در قم و با گرایش حدیثی فعالیت می کند. مدرسۀ کلامی کوفه نیز در اواخر قرن دوم و اوایل سدۀ سوم تقریباً باید خاتمه یافته تلقی شود. بر این اساس، می توان احتمال داد که در بغداد و جوامع شیعی دیگر جریان کلامی شیعه حضور کم رنگی داشته است. این جریان با گزارش هایی که دربارۀ جایگاه علمی وراق و ابن راوندی به دست رسیده هم داستان است. همچنان که پیش تر دربارۀ وراق اشاره شد وی صاحب کرسی درسی میان شیعیان بوده و پیروانی داشته است. وراق در زمان خود یکی از بزرگان و رؤسای امامیه و مورد اعتماد بزرگان امامیه شناخته می شده است و بزرگان امامیه به آرای وی توجه می کرده اند.(2) دربارۀ ابن راوندی از بزرگان و عموم جامعۀ شیعه نیز چنین گزارش هایی وجود دارد: شهرت فراوان آثار، رفعت جایگاه علمی، پذیرش اندیشه و نظریات او، توجه عموم و علمای شیعه به او، حمایت از او،(3) رجوع شیعیان به

ص: 112


1- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص34 و 35 و شیخ صدوق، کمال الدین، ص102.
2- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص52 و ج2، ص359.
3- . خیاط، الانتصار، ص31، 32و224؛ قاضی عبدالجبار، همان.

کتاب ها و اندیشه های او.(1)

اینکه ابن راوندی و وراق به سرعت در جوامع امامی پذیرفته شدند و علما و رؤسای امامیه لقب گرفتند نشان می دهد که جامعۀ امامی تا چه مقدار در حوزۀ کلام احساس نیاز می کرده است. این گزارش ها افزون بر نشان دادن جایگاه و اعتبار علمی وراق و ابن راوندی، از وجود جریان علمی کلامی در این دوره و این موضوع حکایت می کند که این دو متکلم حلقۀ علمی مهمی را مدیریت می کردند.دقیقاً از این جهت است که وراق و ابن راوندی دو شخصیت برجسته در نظام فکری نوبختیان به شمار می آیند. ابوسهل و ابومحمد نوبختی هم زمان یا اندکی پس از زمانۀ وراق و ابن رواندی حیات علمی داشته اند. جایگاه فخیم علمی این دو اندیشور سبب شده که آنان در آثار و اندیشه های خود همیشه با تفکرات وراق و ابن راوندی در تعامل باشند.

در بررسی های انجام شده در متون کلامی و مقالات نگاری، غالباً در کنار نام معتزلیان شیعه شده، برخی دیگر از شخصیت های کلامی نیز ذکر شده است؛ شخصیت هایی همچون: ابومحمد عسکری، ثبیت بن محمد، محمد بن بشر حمدونی سوسنجردی، عمر بن زیاد حداد، ابوسعید حسن بن علی حصری، ابوالاحوص داوود بن اسد و ابوسهل و ابومحمد نوبختی. حتی در موارد متعدد از عباراتی استفاده شده که نشان می دهد متکلمان دیگری هستند که در امتداد آنها می باشند، ولی نامی از آنها برده نشده است؛ عباراتی مانند «أضرابهم»،(2) «أمثالهم»،(3) «سائر من نحا هذا النحو»،(4) «أمثالهم من الإمامیه»،(5) «أمثالهم من الملحده».(6) به نظر می رسد در حدفاصل مدرسۀ کوفه و بغداد جریان فکری خاصی در کلام شیعه فعالیت می کند که معتزلیان شیعه شده تنها بخشی از این جریان و تنها چند شخصیت نوع نمون آن اند.

این جریان که در مباحث تاریخ کلام کمتر در کانون توجه واقع شده، در واقع نقطۀ عطفی در تاریخ کلام امامیه است که مسیر جدیدی را برای تفکر امامی مذهبان رقم زده است. شایسته است که دربارۀ این جریان مطالعات پژوهشی بیشتری صورت پذیرد تا کمیت، کیفیت، شخصیت های اثرگذار و همچنین شاخصه های فکری و نوع کلام نگری آنها مشخص شود.

ص: 113


1- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51 و ج2، ص359.
2- . تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص261و262.
3- . قاضی عبدالجبار، همان، ص 232 و ج2، ص374.
4- . همو، المغنی، ج 20(امامت 1)، ص37.
5- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص551.
6- . همان، ص407.

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابراهیم ابوالفضل، بیروت: دار الاحیاء، 1959م.

2. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه، تحقیق: محمد رشاد سالم، ریاض: بی نا، 1986م.

3. ابن جوزی، کتاب المنتظم، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1412ق.

4. -------------- ، المنتظم، تحقیق: سهیل ذکار، بیروت: دار الفکر، 2000م.

5. ابن داوود، کتاب الرجال ابن داوود، تحقیق: سید محمدصادق آل بحر العلوم، نجف: المطبعة الحیدریة، 1393ق.

6. ابن شهرآشوب، معالم العلماء، نجف: المطبعة الحیدریه، 1380ق.

7. ابن کثیر، البدایة والنهایه، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1988م.

8. ابن مرتضی، طبقات المعتزله، احمد بن یحیی، تحقیق: سوسنه دیفلد - فلزر، بیروت: المکتبة الحیاة، بی تا.

9. ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، بیروت: دار النشر، 1981م.

10. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تصحیح: رضا تجدد، تهران: بی نا، 1350.

11. ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق: إحسان عباس، لبنان: دار الثقافه، بی تا.

12. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الأعلمی، الطبعة الثانیه، 1390ق.

13. ابوحیان توحیدی، علی بن محمد، الامتاع و المؤانسه، بیروت: المکتبة العنصریه، 1424ق.

14. -------------- ، الهوامل و الشّوامل، قاهره: لجنة التألیف و الترجمه و النشر، 1951م.

15. احمد امین، ضحی الاسلام، مصر: مکتبة الاسره، 1999م.

16. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388.

17. اشعری، مقالات الاسلامیین، تحقیق: هلموت ریتر، بیروت: دار النشر، الطبعة الثالثه، 1400ق.

18. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1422ق.

ص: 114

19. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، تحقیق: عبدالرحمن عمیره، قم: منشورات الشریف الرضی، 1409ق.

20. تهرانی، آقا بزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت: دار الاضواء، 1403ق.

21. حاکم جشمی، شرح عیون، ضمن فضل الاعتزال، به کوشش فؤاد سید، دار التونسیه، 1974م.

22. حمصی رازی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

23. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1997م.

24. خواجه طوسی، تلخیص المحصل، تحقیق: عبداﷲ نورانی، تهران: مؤسسۀ مطالعات اسلامی، 1359.

25. خیاط، ابوالحسن، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

26. ذهبی، تاریخ الاسلام، بیروت: دار الکتاب العربی، 1415ق..

27. -------------- ، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: عصیب الارنوؤط، بیروت: موسسة الرساله، 1993م.

28. رحمتی، محمدکاظم، «غیبت صغرا و نخستین بحران های امامیه»، مجلۀ تاریخ اسلام، شمارۀ 25، 1385.

29. سید مرتضی، الذریعة الی اصول الشریعه، تهران: به کوشش ابوالقاسم گرجی، 1368ق.

30. -------------- ، رسائل الشریف مرتضی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

31. -------------- ، الشافی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

32. -------------- ، الفصول المختاره، تحقیق گروهی، بیروت : چاپ دوم، دار المفید، 1414ق.

33. شهرستانی، الملل و النحل، تصحیح: احمد فهمی محمد، قاهره: مطبع حجازی، 1386ق.

34. شیخ صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: موسسة نشر الاسلامی، 1416ق.

35. -------------- ، معانی الاخبار، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت: دار المعرفه، 1979م.

36. شیخ طوسی، الاقتصاد، بیروت: دار الأضواء، 1406ق.

37. -------------- ، تلخیص الشافی، قم: انتشارات المحبین، بی تا.

38. -------------- ، الفهرست، تحقیق: سید عبدالعزیز طباطبایی، قم: مکتبة الطباطبایی، 1422ق.

39. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی مکدرموت، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1363.

ص: 115

40. شیخ مفید، الافصاح فی الامامه، تحقیق: مؤسسة البعثه، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیة، 1414ق.

41. -------------- ، المسائل السرویه، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

42. -------------- ، أوائل المقالات، تحقیق: شیخ إبراهیم أنصاری، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1414ق.

43. -------------- ، رسالة فی معنی المولی، بیروت: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1423ق.

44. -------------- ، التذکرة بأصول الفقه، تحقیق: مهدی نجف، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1993م.

45. -------------- ، رسائل فی الغیبه، تحقیق: علاء آل جعفر، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1993م.

46. صفدی، الوافی بالوفیات، تحقیق: أحمد الأرناؤوط و ترکی مصطفى، بیروت: دار إحیاء التراث، 1420ق.

47. عبد القاهر، بغدادی، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الافاق الجدیده، 1978م.

48. علامه امینی، الغدیر، بیروت: دار الکتاب العربی، چاپ چهارم، 1397ق.

49. علامه حلی ابن مطهر، خلاصة الاقوال، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1417ق.

50. علامه حلی، ایضاح الاشتباه، تحقیق: محمد حسون، مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.

51. فاضل مقداد، اللوامع الإلهیه، تحقیق: قاضى طباطبایى، قم: دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، 1422ق.

52. فخر رازی، المحصول، تحقیق طه جابر فیاض العلوانی، بیروت: مؤسسة الرساله، چاپ دوم، 1978م.

53. قاضی عبدالجبار، المغنی فی أبواب التوحید و العدل، تحقیق: جرج قنواتی، قاهره: دار المصریه، 1965م.

54. -------------- ، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، تونس، دار التونسیه، بی تا.

55. -------------- ، تثبیت دلائل النبوه، بیروت: دار العربیه، بی تا.

56. قیروانى، ابراهیم بن على، زهر الآداب و ثمر الألباب، بیروت: دار الجلیل، بی تا.

57. ماتریدی، ابومنصور، کتاب التوحید، تحقیق: فتح اﷲ خلیف، الاسکندریه: دار الجامعات العصریه، بی تا.

58. مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ترجمه: جواد قاسمی، مشهد: آستان قدس رضوی، 1375.

ص: 116

59. متز، آدام، الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، بیروت: دار الکتاب العربی، 1967م.

60. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، تحقیق: محمدباقر البهبودی، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1983م.

61. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، تهران: انتشارات کویر، 1384.

62. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: منشورات دار الهجرة، چاپ دوم، 1404ق.

63. ملطی، محمد بن احمد، التنبیه و الرد، تحقیق: محمد زاهد کوثری، مصر: المکتبة الازهریة للتراث، 1997.

64. مونتگمری وات، ویلیام، تاریخ فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه: ابوالفضل عزتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1370.

65. نجاشی، احمد بن علی، الرجال، تحقیق: موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

ص: 117

ابوعیسی وراق؛ از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه

اشاره

ابوعیسی وراق

از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه

عباس میرزایی نوکابادی(1)

درآمد

کلام امامیه در سده های دوم تا پنجم هجری قمری دو دورۀ متفاوت در کوفه و بغداد را پشت سر گذاشته است. بررسی این دوره و نوع رویارویی کلام امامیه با برخی جریان های رقیب و به ویژه معتزله این نکته را آشکار می سازد که کلام امامیه در بغداد موضع ملایم تری نسبت به کلام معتزله داشته است. این رویکرد نقطۀ مقابل کلام امامیه در کوفه است. در کوفه تقابلی بسیار جدی میان دو جریان امامی و معتزلی وجود داشت. اینکه چه عواملی سبب تغییر در مدرسۀ بغداد نسبت به کلام اعتزالی شد، در جای دیگری باید محور بحث قرار گیرد. به هرحال، در فضای جامعۀ شیعی دو جریان کلامی - حد فاصل مدرسۀ کوفه و مدرسۀ بغداد - در سدۀ سوم و آغازین سال های سدۀ چهارم فعالیت کلامی داشتند: نوبختیان و معتزلیان شیعه شده. تغییر در مسیر جریان کلامی امامیه را باید در این دو جریان جست وجو کرد که خود، بحث و بررسی گسترده ای می طلبد.(2) آنچه در این مقاله بررسی می شود، دیدگاه ها و رویکردهای یکی از متکلمان شیعه شده به نام ابوعیسی وراق و سهم و نقش او در گرایش کلام امامیه به اندیشه های اعتزالی است. ابوعیسی وراق از مشهورترین معتزلیان شیعه شده در طول تاریخ تفکر امامیه به شمار می رود. اوج فعالیت های علمی او در نیمۀ نخست سدۀ سوم هجری و

ص: 118


1- پژوهشگر پژوهشکاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) abbasmirzaeie@yahoo.com
2- . دربارۀ نقش معتزلیان شیعه شده در تغییر کلام امامیه به اعتزال، ر.ک: مقاله ای با همین عنوان از نویسنده در نقد و نظر، سال هفدهم، شماره 2، ص28-59.

عمدتاً با گرایش های علمی در حوزۀ مقالات نگاری و ادیان است. از این روست که بیشترین آثار او در این دو حوزه نگاشته شده اند، ولی به نظر می رسد عاملی که بیشتر سبب شهرت وراق شده، تغییر مذهب از اعتزال به امامیه است.

گرایش او به امامیه بحث و نظرهای مختلف و گوناگونی را برضد او از سوی مخالفان پدید آورد و زمینه ساز اتهام الحاد از سوی معتزلیان شد. به هر حال، وراق پس از اعتزال به امامیه گرایش پیدا کرد. اکنون سخن بر سر این است که وی پس از پذیرش اندیشۀ امامیه، به کدام یک از جریان های علمی شیعه وابسته بوده یا بیشتر از چه جریانی متأثر بوده است؟ و آیا پس از رویگردانی از اعتزال باز هم به اندیشه های معتزلی وفادار مانده است؟ در این باره دیدگاه های مختلفی وجود دارد. فرضیۀ نخست این است که او از معتزلیان شیعه شده ای است که در اثرپذیری آموزه های امامیه از معتزله نقش بسزایی داشته است. فرضیۀ دیگر این است که وراق را باید امتداد جریان کلام امامیه در کوفه دانست.(1)

به نظر می رسد شواهد موجود توان اثبات فرضیۀ نخست را ندارد؛ به این معنا که نمی توان وراق را از متکلمانی دانست که نقش و تأثیری در گرایش کلام امامیه به مکتب اعتزال داشته اند، گرچه شاید این فرضیه در مورد برخی دیگر از معتزلیان شیعه شده صادق باشد. البته در این باره شاید بتوان اندک نشانه هایی در منابع تاریخی و کلامی یافت که همین قرینه ها و شواهد تأیید می کنند که وراق از ادامه دهندگان راه متکلمان امامیه در کوفه و به ویژه شخص هشام بن حکم بوده است و نمی توان او را از واردکنندگان آموزه های معتزلی به حوزۀ اندیشه و کلام امامیه به حساب آورد.

این تحقیق با نقد و ردّ فرضیۀ نخست می کوشد تا این فرضیه را اثبات کند که ابوعیسی وراق در دورانی که کلام امامیه - در نیمۀ نخست سدۀ سوم هجری - دورۀ رکود خود را می گذراند، بر اساس دیدگاه های متکلمان امامیه در کوفه، به دفاع از اندیشۀ امامیه پرداخته و در این باره اندیشه ورزی کرده است و به نظر می رسد که او در این مسیر، به ویژه در بحث امامت، علقه و علاقۀ بیشتری به هشام بن حکم داشته است. این مقاله ناظر به زمینه ها و بسترهای شکل گیری کلام امامیه در دورۀ بعد، یعنی مدرسۀ بغداد نیز هست و بر آن است تا به سهم خود به روشن شدن تاریخ تفکر امامیه در طول سدۀ سوم کمک کند.

ابوعیسی وراق

محمد بن هارون، معروف به ابوعیسی وراق، از متکلمان مشهور سدۀ سوم هجری است. وی که گویا

ص: 119


1- . عبداللّٰه نعمه در گزارشی به این نکته اشاره کرده که برخی از متکلمان (مانند وراق) بر اساس مبانی هشام با مخالفان مناظره می کردند (نعمه، هشام بن الحکم، ص239).

ایرانی بوده(1) در بغداد می زیسته(2) و در سال 247(3) یا 248 قمری(4) از دنیا رفته است. شخصیت علمی او را بزرگان دانش ستوده اند.(5) او آثار و نوشته های بسیاری داشته که معروف ترین آنها المقالات است که در حوزۀ اندیشه نگاری نگاشته شده است. کتاب السقیفه، نقض العثمانیه، کتاب اختلاف الشیعه، الدیانات، کتاب الحدث و چند کتاب دربارۀ امامت و چندین اثر در ردّ نصارا و یهود نیز از جملۀ آثار وی به شمار می آیند.(6) شهرت آثار او، به ویژه در بغدادِ سده های چهارم و پنجم،(7) و همچنین توجه به اندیشه های وی و نقد آنها از سوی متکلمان امامیه(8) و معتزله(9) و فیلسوفان نیز نشان دهندۀ جایگاه علمی بلند وراق است.

مذهب اعتقادی ابوعیسی وراق از مباحث مناقشه برانگیز بوده است. بر پایۀ گزارش های معتزلیان، وی نخست معتزلی بود(10) و سپس از معتزلیان جدا شد و در صف مخالفان آنان درآمد.(11) مهم ترین ویژگی علمی وراق رویارویی وی با اندیشه های معتزلی است و همین امر سبب برخوردهای معتزلیان با وی شد. او در کنار نقد اندیشه های آنان دیدگاه های جدیدی را نیز طرح کرده است.(12) نقد مهم ترین بنیاد معرفتی معتزله، یعنی اندیشه های توحیدی(13) و واگویی لوازم و پیامدهای نظریه های اهل اعتزال، اظهارنظرهای تند معتزلیان را در پی داشت. رویکرد انتقادی تند وراق به کلام معتزلی و بیان لوازم و پیامدهای کفرآمیز دیدگاه های آنان سبب شد تا معتزلیان اندیشه های وراق را نادرست و همسو باگرایش های مانوی و ثنوی معرفی کنند(14) و او را کذاب بنامند.(15) به نظر می رسد سرّ انتساب انواع

ص: 120


1- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص244.
2- . ذهبی، تاریخ اسلام، ج18، ص477.
3- . مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص23.
4- . ابن جوزی، المنتظم، ج13، ص108.
5- . ابن ندیم، الفهرست، ص216؛ ابوحیان توحیدی، الامتاع والموانسه، ص395؛ مفید، الافصاح، ص207.
6- . دربارۀ آثار وراق، ر.ک: ابن ندیم، همان؛ نجاشی، رجال، ص327.
7- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 2، ص374.
8- . نجاشی، همان، ص63 و 64؛ طوسی، الفهرست، ص96.
9- . قاضی عبدالجبار، همان، ج1، ص51.
10- . خیاط، الانتصار، ص219 و 224.
11- . جشمی، شرح عیون، ص392 و 393.
12- . ابن ندیم وراق را ذیل باب: «ذکر قوم من المعتزلة ابدعوا و تفردوا» آورده است (ابن ندیم، الفهرست، ص 214 - 216).
13- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص219.
14- . همان، قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت 1)، ص 38.
15- . ر.ک: فخر رازی، البراهین، ج1، ص266.

تهمت ها به وراق را در همین نکته باید جست وجو کرد. به هر حال، وراق پس از جدایی از اعتزال به امامیه پیوست؛(1) گرایشی که معتزلیان آن را واقعی نمی دانستند، اما تصریح می کردند که وراق در این مسیر خدماتی به مذهب جدیدش نمود.(2) آن گونه که مخالفان وی گفته اند، جایگاه او در میان امامیان به گونه ای بوده که بسیاری از بزرگان امامیه به دیدگاه ها و اندیشه هایش توجه نشان می دادند.(3)

مدرسۀ کوفه و هشام بن حکم

مدرسۀ کوفه از نخستین مدارس کلامی امامیه در سدۀ دوم و آغازین سال های سدۀ سوم هجری به شمار می رود. این مدرسه - که در دوران حضور ائمه (علیهم السلام) با محوریت شهر کوفه فعالیت می کرد - بر پایۀ روایات اعتقادی امامان شیعه (علیهم السلام) به اندیشه ورزی در حوزۀ کلام می پرداخت. متکلمان این دوره افزون بر نظریه پردازی در حوزۀ آموزه های اعتقادی، در بحث و مناظره های دینی با مخالفان نیز حضور فعال داشتند. معتزلیان، بزرگ ترین رقیب علمی متکلمان کوفه به شمار می رفتند که بخش فراوانی از مجادله های کلامی و مناظره های کوفیان در تقابل با آنان شکل گرفت.

ویژگی برجستۀ کلام نظریه پرداز کوفه این بود که در کنار فهم گزاره های اعتقادی از روایات اهل بیت (علیهم السلام) وارد حوزۀ نظریه پردازی نیز شدند. مؤمن الطاق، هشام بن سالم، زرارة بن اعین و در دورۀ بعد هشام بن حکم، علی بن رئاب، محمد بن حکیم و عبید بن زراره از متکلمان نامدار این دوره اند. مدرسۀ کلام امامیه در کوفه با همۀ تأثیراتی که در پویایی کلام شیعه داشت، در دو دهۀ پایانی سدۀ دوم هجری به تدریج رو به افول نهاد. البته در سال های پایانی حیات مدرسۀ کوفه، برخی متکلمان مشهور همچون هشام بن حکم و مؤمن الطاق به بغداد مهاجرت کردند و همین سبب حضور جدی تر اندیشه های امامیه در بغداد و آشنایی هرچه بیشتر مخالفان با بنیادهای معرفتی امامیه شد.

یکی از متکلمان ممتاز و برجستۀ مدرسۀ کوفه هشام بن حکم است. در منابع مقالات نگاری و آثار به جا مانده از معتزلیان، هشام مهم ترین متکلم مدرسۀ کوفه است که بیشترین توجه به اندیشه های ویشده است. مقالات الاسلامیین اشعری و آثار ابوالحسین خیاط و قاضی عبدالجبار نمونه های بارز این آثارند که بارها از اندیشه های هشام یاد کرده اند. هم از این روست که هیچ یک از متکلمان کوفه همچون هشام محور بررسی و نقد مخالفان امامیه قرار نگرفته اند. شخصیت ممتاز هشام در مقام

ص: 121


1- . خیاط، همان، ص219و224؛ جشمی، شرح عیون، ص392 و 393.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص64؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص371؛ همو، المغنی، ج 20 (امامت1)، ص37؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 261.
3- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51.

نظریه پرداز تفکر امامیه سبب شد تا نه تنها مخالفان وی، بلکه اندیشوران امامیه نیز نسبت به دیدگاه های وی حساس باشند.

متکلمان و محدثان امامیه هر دو، اندیشه های هشام را با دقت دنبال و گاه آنها را نقد می کردند یا به دفاع از آنها برمی خاستند. این توجه به هشام از آن روی بود که وی روشی را در کلام امامیه پی می گرفت که در دیگر متکلمان امامی تا آن زمان کمتر به چشم می خورد. هشام بن حکم با اینکه در بنیاد اندیشه های کلامی با کوفیین هم آوا و هماهنگ بود، تبیینی جدید از آموزه های اعتقادی امامیه ارائه می کرد که نقش عقل در آن بسی پررنگ تر بود. حساسیت بزرگان امامیه نسبت به اندیشه های هشام به این دلیل بود که وی - در جهت نظریه پردازی اندیشه های امامیه - تبیین های تازه ای از آموزه های شیعه ارائه می داد که با دیدگاه های دیگر امامیان چندان هماهنگ نبود. تلاش ها و فعالیت های هشام که با تولید آثار علمی بسیار همراه بود، جایگاه علمی ویژه ای را در کوفه برای وی رقم زد که به تربیت یافتن شاگردان بسیار انجامید که پس از چندی هریک در مدرسۀ کوفه صاحب کرسی کلام شدند. ابومالک حضرمی، یونس بن عبدالرحمن، علی بن منصور، ابوجعفر سکاک، حکم بن هشام (فرزند هشام) و علی بن سماعیل میثمی همگی از شاگردان هشام بن حکم بوده اند. تربیت این حلقه از متکلمان سبب شد تا اندیشۀ هشام در نسل های پس از وی نیز همچنان پویا باشد و پی گرفته شود.(1)

ابوعیسی وراق و کلام امامیه در کوفه

برای بررسی رابطه و نوع رویا رویی وراق با کلام امامیه به دو شیوه می توان بحث کرد: نخست، تمرکز بر شواهد غیر محتوایی؛ دوم، بررسی شواهد ناظر به اندیشه های وراق با متکلمان امامیه در کوفه که با مقایسه میان آرا و اندیشه ها می تواند به بحث یاری رساند. نخست باید گفت که بیشتر گزارش های مربوط به وراق و مدرسۀ کوفه، ناظر به شاخص ترین متکلم کوفه، یعنی هشام بن حکم است. از این رو، در واقع می توان بحث وراق و کلام امامیه در کوفه را دائرمدار بحث وراق و هشام بن حکم دانست. البته این بدان معنا نیست که مقاله تنها بر پایۀ گزارش های مربوط به هشام استوار باشد، بلکه سمت وسوی حرکت مقاله در مقایسۀ وراق با کوفه به آن سویی است که گزارش ها وجود دارد.

شواهد غیر محتوایی

در اینجا به گزارش هایی پرداخته می شود که به گونه ای ارتباط میان وراق و مدرسۀ کوفه را روایت کرده اند. البته نمی توان همۀ این گزارش ها را نشانه و گواه ارتباط مستقیم وراق و مدرسۀ کوفه به حساب

ص: 122


1- . این قسمت برگفته از کتاب در حال انتشار استاد محمدتقی سبحانی با عنوان مدرسۀ کلامی کوفه در دوره نظریه پردازی است.

آورد و چه بسا شواهد اعم از مدعا باشند، ولی در آشکار شدن بحث می تواند یاری رسان باشد و افزون بر این می تواند ما را به کلیت نگاه وراق به این مدرسۀ کلامی آگاه سازد.

وراق متکلمی اندیشه نگار بود و مشهور ترین اثرش مقالات است. ولی نکتۀ مهم اینجاست که وی افزون بر مقالات که در آن به آرا و دیدگاه های گروه های مختلف شیعی اشاره کرده و در آثار بعدی نیز بازتاب داده شده، کتاب دیگری دربارۀ دیدگاه ها و اندیشه های شیعیان به نام کتاب اختلاف شیعه نگاشته است.(1) اهمیت این کتاب در این است که وراق آن را در نیمۀ نخست سدۀ سوم هجری - در دوران اوج کلام اعتزالی که برجسته ترین شخصیت های معتزلی در آن فعالیت علمی می کردند - نگاشته است.(2) او در این کتاب به احیای بزرگ ترین رقیب فکری معتزله همت گماشت؛ زیرا دریافته بود که مدرسۀ کوفه که نقطۀ مقابل جریان کلامی اعتزال بود، رو به زوال نهاده یا دست کم دوران رکود را می گذراند. وراق در این کتاب که به نقل اندیشه های بزرگان امامیه پرداخته است،(3) در واقع روایتگر اهمیت و اعتبار کلام امامیه در این دوره است.

گزارش های وراق دربارۀ برخی متکلمان کوفی به دیگر منابع راه یافته است. هشام بن سالم جوالیقی و هشام بن حکم از جملۀ این متکلمان اند. گزارشی دربارۀ ذات خداوند متعال با عبارت های مختلف از هشام بن سالم جوالیقی در منابع از طریق وراق نقل شده است.(4) دربارۀ هشام بن حکم موضوع کاملاً متفاوت است، به گونه ای که از میان گزارش های مقالات نگاری به جا مانده از ابوعیسی وراق، هشام بن حکم بیشترین سهم را دارد. دیدگاه های هشام در مباحثی همچون توحید،(5) عدل(6) وامامت(7) در منابع کلامی و مقالات نگاری به واسطۀ وراق گزارش شده است.

افزون بر گزارش نظریات متکلمان کوفه از سوی وراق، از جنبه های دیگری نیز می توان رابطۀ وراق و مدرسۀ کوفه را ارزیابی کرد و آن، نوع نگاه مخالفان به مدرسۀ کوفه و وراق است. البته در این

ص: 123


1- . نجاشی، رجال، ص372.
2- . مانند بشر بن معتمر(م 210ق)، ثمامة بن اشرس(م 213ق)، معمر بن عباد(م 220ق)، جعفر بن حرب(م 226ق)، هشام فوطی( م.228ق)، ابویعقوب شحام(م 230ق)، نظام(م231ق)، جعفر بن مبشر (م 234ق)، ابوالهذیل علاف(م235ق)، محمد بن عبداﷲ اسکافی(م 240ق)، عمر بن بحر جاحظ (م 256ق) و....
3- . علوی عمری، المجدی فی أنساب الطالبین، ص14.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 224.
5- . همان، ص33؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 2، ص551؛ عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49-52؛ حسنی رازی، تبصرة العوام، ص 172.
6- . قاضی عبدالجبار، همان، ج 1، ص225.
7- . مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص23؛ قاضی عبدالجبار، همان.

قسمت، از میان مدرسۀ کوفه، تنها هشام بن حکم نمایندگی می کند؛ به این معنا که در ارتباط میان وراق و مدرسۀ کوفه از نگاه مخالفان همواره وراق با هشام بن حکم سنجیده شده است و نه متکلمان دیگر که خود نکتۀ مهمی در ارتباط میان این دو متکلم است. شایان ذکر است که معتزلیان نگاه مثبتی به هشام و وراق نداشتند، چنان که به هر دو نسبت الحاد و کفر داده بودند. ابوعلی جبایی و قاضی عبدالجبار سبک و سیاق دین پژوهی هشام و وراق را یکسان می شمردند و اهداف آنان را بر ضد دین تفسیر می کردند.(1) معتزلیان، هشام و وراق را دشمنان انبیا که تشیع را پوششی برای رفتارهای ضد دینی انتخاب کرده اند، به حساب می آوردند. از همین روست که کتاب هایی در تهمت، شتم و تکذیب انبیا و صحابه پیامبر نگاشته اند و نظرورزی های کلامی آنان بر اساس کذب و بهتان است.(2)

ابوعلی جبایی نیز معتقد بود که هشام بن حکم و وراق هدفی جز طعن در دین ندارند و اندیشۀ امامیه را پوششی برای رفتار های کفرآمیز خود انتخاب کرده اند و هدف آنها ابطال کتاب و سنت است.(3) قاضی عبدالجبار معتزلی نیز هدف متکلمان امامیه از نظریۀ نص را دشمنی با رسول اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)، تشکیک در نبوت ایشان و اِفساد در دین تفسیر می کرد.(4) شاید از این روست که معتزلیان، هشام(5) و وراق(6) را به الحاد متهم کردند.(7) معتزلیان هشام(8) و وراق(9) را هم مشربِ ابوشاکر دیصانی - که اندیشه های ضد دینی داشت و می کوشید تا توحید را از میان ببرد - بر می شمردند.(10)

نکتۀ شایان ذکر دیگر اینکه چه بسا نزدیکی منهج فکری وراق با متکلمان امامیه در کوفه سبب شدهتا اندیشه های کلامی وراق در مدرسۀ بغداد مورد توجه قرار نگیرد؛ زیرا مدرسۀ کلامی بغداد به اندیشه های اعتزالی توجه بیشتری نشان می داد، حال آنکه مدرسۀ کلامی کوفه نه تنها به کلام معتزلی روی خوش نشان نمی داد، بلکه متکلمان امامیِ کوفه از منتقدان جدی معتزلیان به شمار می رفتند. از این رو، اندیشه های متکلمان امامیه در کوفه در کانون توجه متکلمان بغدادی قرار نگرفته است.

ص: 124


1- . ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت 1)، ص37 و 38.
2- . ر.ک: همو، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص231 و 232 و ر.ک: همان، ج2، ص528 و 529.
3- . همو، المغنی، ج 20 (امامت1)، ص37 و 38.
4- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص528 و 529.
5- . خیاط، الانتصار، ص84.
6- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت 1)، ص336؛ خیاط، الانتصار، ص219-224.
7- . ر.ک: قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص52.
8- . خیاط، همان، ص83-84.
9- . قاضی عبدالجبار، همان، ج 2، ص371.
10- . خیاط، همان.

بررسی آثار شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی نشان می دهد که آنان کمترین توجه را به اندیشه های هشام بن حکم، مؤمن الطاق، زراره و خاندانش، هشام بن سالم و دیگر متکلمان کوفی نشان داده اند و همین گونه با اندیشه های وراق در مدرسۀ کلامی بغداد برخورد شده است.

شیخ مفید تنها وراق را جزء اصحاب امامیه معرفی می کند و گزارشی از کتاب السقیفۀ وی نقل کرده است.(1) سید مرتضی نیز مانند شیخ مفید به اندیشه های وی در باب توحید و عدل هیچ اشاره ای نکرده و تنها در دو صفحه از وراق - در برابر ایرادات و اتهامات قاضی عبدالجبار - حمایت کرده است.(2) او ضمن رد و انکار انتساب وراق به مذاهب ثنوی، این اتهامات را برساختۀ معتزلیان می داند و بر این باور است که علت این اتهام ها تأکید و تفصیلی است که او در کتاب المقالات دربارۀ اندیشه های ثنوی داشته است. او همچنین کتاب های الحادی منسوب به وراق را از وی ندانسته و به بررسی چرایی این انتساب پرداخته است.(3)

بررسی گزارش ها در ارتباط با وراق و مدرسۀ کوفه را می توان از منظری دیگر در کانون توجه و بررسی قرار داد و آن، دفاع وراق از متکلمان کوفی امامیه است؛ به این صورت که برخی از گزارش های وراق دربارۀ هشام در واقع نقد گزارش های معتزلیان است. برای مثال،، جاحظ در بحث چگونگی علم خدا به اشیا نظریه ای را به هشام منسوب می کند، ولی وراق پاسخ شاگردان هشام دربارۀ گزارش جاحظ را نقل می کند و می گوید که شاگردان هشام در پاسخ به جاحظ این گونه گفته اند.(4) گزارش دیگری که می تواند در اینجا محور توجه قرار گیرد، نقد وراق بر کتاب العثمانیه اثرجاحظ است. جاحظ در رد اندیشه های متکلمان امامیه در کوفه این کتاب را نگاشت، اما وراق این

ص: 125


1- . به اعتقاد شیخ، با وجود این کتاب، به نگارش کتابی دیگر در این موضوع نیاز نیست (مفید، الافصاح، ص207).
2- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص89 و 90.
3- . همان.
4- . (عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49). شهرستانی به متن وراق اشاره کرده و آن را مستقیم از هشام گزارش کرده است، نه شاگردان وی و همچنین به بحث جاحظ اشاره ای نمی کند؛ یعنی بر اساس نقل شهرستانی، وراق نظریۀ صحیح هشام در برابر جاحظ را مستقیم از بیان خود هشام گزارش کرده است (شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص216). دربارۀ این متن وراق گفتنی است که ابوالحسن اشعری آن را به صورت دیگری مطرح کرده است. بدین صورت که اشعری نخست به نقل قول جاحظ از کتاب های هشام در بحث علم الهی اشاره کرده و در ادامه نظریۀ جسم انگاری هشام را آورده و سپس در پایان نقل قول وراق از شاگردان هشام در پاسخ به جاحظ را بیان کرده و این به خلاف متن بغدادی است که وی بعد از بحث جاحظ دربارۀ علم الهیِ هشام دیگر به نظریه جسم انگاری هشام اشاره نکرده است. تفاوت دیگر میان متن اشعری و بغدادی در قسمت اخیر متن، یعنی بیان وراق است. در متن بغدادی کلمه «عرش» به جای «عرض» در متن اشعری به کار رفته که صحیح تر به نظر می رسد.

کتاب را نقد کرد.(1)

نکتۀ دیگر اینکه گزارشی منقول از شهرستانی نشان می دهد که وراق به جریان های داخلی کلام امامیه کاملاً آگاهی داشته است؛ زیرا در این گزارش وراق به دوری هشام بن سالم و مؤمن الطاق تا آخر عمر از کلام در خداوند متعال بر اساس نهی امام، اشاره کرده است.(2) گزارش های مربوط به هشام بن سالم و مؤمن الطاق این سخن وراق را تأیید می کنند؛ زیرا از هشام بن سالم روایت ها و نظریه هایی دربارۀ توحید نقل شده است، ولی بررسی حجم این گزارش ها نشان می دهد که وی در اواخر عمر، یعنی در دوران امام کاظم (علیه السلام) روایات چندانی در بحث توحید نقل نکرده است.(3)

دربارۀ مؤمن الطاق نیز باید گفت که او در اواخر عمر از کلام فاصله گرفت و حتی دیدگاه ها و نظریه های کلامی ای نیز که از وی در دست است، نشان می دهد که او در زمینۀ توحید آرای شناخته شده ای ندارد.(4)

در بررسی رابطۀ وراق با مدرسۀ کوفه نکته ای که نباید از آن غافل شد میراث های علمی ای است که از وراق به ابن راوندی منتقل شده است. وراق متوفای نیمۀ سدۀ سوم هجری است و ابن راوندی اواخر این سده از دنیا رفته است. از این رو، وراق از نظر زمانی نزدیک تر به دوران مدرسۀ کوفه و چه بسا مرتبط با تربیت یافتگان این مدرسه بوده است. این دو عامل سبب آشنایی بیشتر وراق با اندیشه های متکلمان امامی بوده و بیشتر آثاری که او دربارۀ متکلمان کوفه و اندیشه های آنان نگاشته می تواند از این طریق باشد. از سوی دیگر، دانسته است که در این دوره متکلمان امامیه حضور جدی در عرصه کلام ندارند(5) و ابن راوندی، شاگرد وراق،(6) به احتمال فراوان از طریق وراق به اندیشه های متکلمان امامیه درکوفه دست یافته است؛ زیرا وراق در این دوره از احیاگران اندیشه های متکلمان امامی کوفی بوده است. بر این اساس، می توان گرایش ابن راوندی به مدرسۀ کوفه و هشام بن حکم را از طریق وراق تحلیل کرد.(7) این نکته می تواند به میزان گرایش و توجه وراق به مدرسۀ کلامی کوفه اثرگذار باشد؛ زیرا

ص: 126


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص238.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص220.
3- . در این باره، ر.ک: مهدی کریمی، «ماجرای تشبیه در اندیشۀ هشام بن سالم». این مقاله در آینده نزدیک به چاپ خواهد رسید.
4- . در این باره ر.ک: اقوام کرباسی، اندیشه های کلامی مؤمن الطاق، ص154 - 172.
5- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص34.
6- . ر.ک: همان، ص149 و 150.
7- . دربارۀ گرایش ابن راوندی به مدرسۀ کوفه و هشام بن حکم، ر.ک: میرزایی، ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامی کوفه، ص 125.

دفاع ابن راوندی از هشام بن حکم و پذیرش اندیشه های او متأثر از استادش (وراق) بوده و حتی ابن راوندی به واسطۀ وراق به مذهب تشیع گرویده است.(1)

شواهد محتوایی

توحید و عدل

به اعتقاد قاضی عبدالجبار معتزلی، وراق دیدگاه های هشام و اصحاب او را در بحث توحید (مانند اندیشه های تجسیمی)،(2) علم الهی(3) و قَدَری (که از نظر معتزلیان، جبری منظور است) یا همان عدلی (مانند استطاعت، جبر و اختیار، مشیت و ارادۀ عام، تقدیر حق تعالی و معرفت اضطراری) گزارش کرده است.(4)

البته نقل این گزارش ها از سوی وراق به این معنا نیست که او همۀ اندیشه های هشام را پذیرفته بوده است و بر اساس همین تقابلِ احتمالی است که میان دیدگاه های وراق و هشام در بحث توحید و عدل فرق می گذارد و آن دو را در مقابل یکدیگر قرار می دهد.(5) این رویکرد قاضی عبدالجبار به این معنا نیست که وی درصدد تأیید اندیشه های وراق یا هشام در بحث توحید وعدل است، بلکه معتزلیان اساساً و همان گونه که ابوعلی جبایی اشاره کرده است، انگاره ها و آموزه های وراق و هشام در باب توحید و عدل را در تقابل با اندیشۀ معتزلیان می دیدند.(6) این گزارش نشان دهندۀ تقابل آموزه های توحیدی و عدلی هشام و وراق با معتزلیان است و از سوی دیگر، هشام بن حکم مانند دیگر متکلمان امامیه در کوفه مواضع شناخته شده ای در برخی مباحث کلامی داشته که معمولاً در کل با دیدگاه های دیگر متکلمان امامیه همسان است؛ مباحثی چون اسماء و صفات و رابطۀ آنها با خداوند متعال (مثلعلم الهی)، استطاعت، مشیت عامه، قضا و قدر، جبر و اختیار، و معرفت. البته در همۀ این مباحث اندیشه های خاصی از وراق گزارش نشده است، ولی رویکرد وی با توجه به موضع گیری های معتزلیان قابل پیش بینی است و آن، گرایش وراق در اندیشه های کلامی به متکلمانِ امامیِ کوفی است. بر این اساس، می توان گفت که تقابل اندیشه های کلامی وراق با اندیشه های کلامی معتزلی می تواند نشانۀ همراهی با کلام امامیه در کوفه باشد.

ص: 127


1- . ر.ک: خیاط، همان، ص227.
2- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص225.
3- . عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص216.
4- . قاضی عبدالجبار،تثبیت دلائل النبوه، ج 2، ص551.
5- . همان.
6- . ر.ک: همو، المغنی، ج 20 (امامت1)، ص37 و 38 .

استطاعت

بسیاری از متکلمان امامی کوفی نظریۀ استطاعت مع الفعل را پذیرفته بودند؛ یعنی خداوند است که هنگام انجام دادن فعل، قدرت را در انسان ایجاد می کند. همۀ آنها مشیت عامۀ الهی را پذیرفته بودند و آن را در بحث استطاعت نیز دخالت می دادند. هم از این روست که حتی مؤمن الطاق که معتقد بود انسان پیش از انجام فعل قدرت دارد، باز می گوید «لایکون الفعل الا ان یشاء اﷲ». البته، برخی هم مانند متکلمان خاندان زراره و هشام بن سالم که از معروفان متکلمان امامیه اند، با اینکه استطاعت را قبل الفعل می دانستند، به مشیت عام الهی نیز باور داشتند.(1) از این روست که متکلمان امامیه به جبری بودن شهره بودند و مخالفان معتزلی این نسبت را به آنها می دادند که خداوند است که معصیت بندگان را اراده می کند.(2) در تقابل با دیدگاه های امامیه در کوفه، معتزلیان بر این باور بودند که استطاعت قبل الفعل است و آن قدرت بر انجام دادن فعل و ضد آن است که برای فعل الزامی ایجاد نمی کند. آنها معتقد بودند که خداوند هیچ گاه بنده ای را به فعلی که توانایی انجام دادن آن را ندارد، مکلف نمی کند.(3)

در بحث استطاعت، دو قول و نظر متفاوت به ابوعیسی وراق نسبت داده اند؛ به گفتۀ ماتریدی وی به استطاعت قبل الفعل قائل بوده(4) و به گفتۀ آمدی او نیز مانند ابن راوندی، استطاعت را مع الفعل می دانسته است.(5) به نظر می آید این دو قول مربوط به دو دورۀ متفاوت از زندگی علمی وراق بوده است و شاید اعتقاد به استطاعت مع الفعل پس از پذیرش اندیشۀ امامیه از سوی وراق بوده است؛ زیرا در دوران وراق هیچ یک از معتزلیان به این نظریه شناخته شده نبودند. اگر انتساب این نظریه به وراق بر پایۀانگارۀ رایج متکلمان امامیه در کوفه درست باشد، احتمالاً وی در مباحثی همچون جبر و اختیار، مشیت و ارادۀ عام الهی و تقدیر حق تعالی دیدگاه هایی همسان یا نزدیک به دیدگاه ها و آرای متکلمان امامیِ کوفی داشته است. شایان ذکر است که بعدها متکلمان امامی در مدرسۀ کوفه در این موضوع رأیی که بیشتر همسو با معتزلیان بود، اختیار کردند.

ص: 128


1- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42-44.
2- . خیاط، الانتصار، ص37.
3- . اشعری، همان، ص230؛ ر.ک: خیاط، همان، ص113.
4- . ماتریدی، کتاب التوحید، ص207.
5- . آمدی، ابکار الأفکار فی أصول الدین، ج 2، ص297.

کلام الهی

در بحث کلام الهی و اینکه آیا مخلوق است یا قدیم، دعوای دیرینه ای میان معتزله و اصحاب حدیث بوده است. متکلمان امامیه در کوفه به تبع روایات اهل بیت (علیهم السلام) از گفتن واژۀ «مخلوق» ابا داشتند و قرآن را «محدَث» می دانستند.(1) در این میان هشام بن حکم - آن گونه که اشعری به او نسبت می دهد - معتقد بود که قرآن بر دو قسم است: اگر قرآنِ مسموع مراد باشد، خداوند است که صوت مقطع را خلق می کند و این رسم (نشان و اثر) قرآن است، ولی قرآن فعل خداوند است؛ مثل علم و حرکت و این نه خود خداست و نه غیر او. بر اساس این نظریه، کلام الهی به معنای حروف و اصوات مخلوق و حادث است، ولی کلام به معنای فعل الهی بر پایۀ همان نظریۀ مشهور اوست که صفات را نه خالق می داند و نه مخلوق، یعنی نه خداست و نه غیر او.(2)

در بحث کلام الهی از وراق نیز باید به گزارش نسفی (م 508ق) توجه کرد. وی از قول وراق می گوید که کلام معنایی قائم به ذات است که مورد تکلم قرار می گیرد و آن را متکلم در نفس خود تدبیر می کند و سپس به صورت الفاظی که از حروف تشکیل شده تعبیر می نماید.(3) این نظریۀ وراق شبیه نظریۀ هشام است؛ به این معنا که هر دو، کلام الهی را به دو قسمت تقسیم کرده اند. هشام آن را به کلام الهیِ مابین الدفتین (صورت اول) و کلام الهی ای که فعل خداست (صورت دوم) تقسیم می کرد و وراق نیز کلام الهی را به معنای قائم به ذات که پیش از بیان است، (صورت اول) و کلام الهی موقع اظهار ( صورت دوم) تقسیم می کرد.

صورت دوم دسته بندی وراق (کلام الهی موقع اظهار) مانند صورت اولی دسته بندی هشام (کلامالهی مابین الدفتین) و صورت اول دسته بندی وراق (معنای قائم به ذات) شبیه صورت دوم دسته بندی هشام (کلام الهی ای که فعل خداست) است، با این تفاوت که هشام کلام الهی صورت دوم (کلام الهی ای که فعل خداست) را اساساً صفتی می دانست که جزء ذات اوست و نه غیر ذات او؛ ولی وراق صورت اول کلام الهی (معنای قائم به ذات) را جزء ذات او می دانست. بر این اساس، هر دوی آنها کلام الهی را در مرحله ای حروف و اصوات مخلوق و حادث می دانستند و در مرحله ای دیگر غیر

ص: 129


1- . در این باره می توان از متن (مفید، أوائل المقالات، ص52 و 53) استفاده کرد. این در حالی است که اشعری در مقالات الاسلامیین در نقلی اشتباه، به ظاهر این قول را به متأخرین امامیه نسبت می دهد. او می گوید که «الفرقة الثانیة منهم یزعمون انه مخلوق محدث لم یکن ثم کان کما تزعم المعتزلة و الخوارج و هؤلاء قوم من المتأخرین منهم» (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص40).
2- . اشعری، همان، ص40، 582 و 583؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 7، ص3؛ اسعدی، هشام بن حکم، ص114.
3- . نسفی، تبصرة الادله، ج1، ص282.

مخلوق؛ با این تفاوت که هشام آن را غیر ذات و قدیم می دانست، اما وراق صفت ذات.

در مقابل، اشعری نظریۀ دیگری را به برخی امامیان نسبت می دهد که خاستگاه آن را معتزله و خوارج بیان می کند و آن اینکه قرآن مخلوق و محدث است؛ به این معنا که نبوده و سپس پدید آمده است.(1) بنابراین، می توان گفت که وراق در بحث کلام الهی، بر خلاف معتزله، قرآن را مخلوق نمی دانست و دیدگاه او تا اندازه ای با نظریۀ پاره ای از متکلمان امامیه در کوفه هماهنگ است.

علم الهی

در بحث علم الهی نظریۀ صریحی از وراق گزارش نشده است. در این باره تنها باید از گزارش ابوحیان توحیدی سود جست. ابوحیان از ابوعیسی چنین نقل می کند:

آمری که بداند مأمور امرش را اطاعت نمی کند، حکیم نیست و چون خداوند می دانست که کافران ایمان نخواهند آورد، پس امر او به آنان به اینکه ایمان بیاورند، مبنی بر هیچ حکمتی نیست.(2)

این گزارش از دو جنبه درخور بحث است. وراق در موضعی ملحدانه، در مقام نفی حکمت الهی باشد یا در مقام نقد نظریۀ معتزله در باب علم الهی. در صورت دوم باید گفت برخی از معتزله معتقد بودند که خداوند به افعال بندگان پیش از وقوع علم دارد.(3) وراق در مقام نقد این نظریه می گفت که لازمۀ آن بی معنا بودن اوامر و تکالیف الهی است؛ زیرا خداوند همۀ بندگان را به انجام دادن برخی اعمال فرمان داده است و از دیگرسو می داند که برخی از بندگان از آن فرمان ها اطاعت نمی کنند و این مخالف با حکمت الهی است. شاید وراق معتقد بود که خداوند به افعال بندگان تا پیش از وقوع، علم ندارد. البته روشن است که این سخن در باب علم فعلی حق تعالی است و با علم ذاتی حق تعالی به همۀ امور در حال و آینده هیچ منافاتی ندارد.(4) این نظریهمیان برخی از امامیان مانند هشام بن سالم، مؤمن الطاق و هشام بن حکم طرفدارانی داشته است.(5) البته بر سر اینکه خداوند چه هنگام علم پیدا می کند و چگونه میان آنها اختلاف بود، دربارۀ وراق گزارش دیگری وجود ندارد تا بتوان با این نظریه ها مقایسه کرد، ولی نقد او شبیه نقد متکلمان امامیه در کوفه بر اندیشۀ معتزلیان است. برای مثال،، هشام نیز در نقد معتزله و علم

ص: 130


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص40.
2- . ر.ک: ابوحیان توحیدی، الامتاع و المؤانسه، ص395؛ اسعدی، هشام بن حکم، ص94.
3- . اشعری، همان، ص162 و 163.
4- . برای مثال، ر.ک: نظریۀ مؤمن الطاق در اشعری، مقالات الاسلامیین، ص37.
5- . اشعری، همان، ص36 و 37؛ حمیری، الحور العین، ص149.

پیشینی الهی می گفت لازمۀ آن نفی امتحان الهی و بی معنا شدن ارسالِ رُسل است.(1)

تحریف قرآن

مخالفان، متکلمان امامیِ کوفی را متهم می کردند که به تحریف شدن قرآن معتقدند. برای مثال،، خیاط یکی از خطاهای رافضیان را بحث تحریف به زیاده و نقصان در قرآن بیان می کند(2) و این خطا را به همۀ آنها نسبت می دهد.(3) اشعری نیز این مطلب را، البته به شکلی دیگر و بدون انتساب قول به زیاده، گزارش کرده است؛(4) اما قاضی عبدالجبار گزارش کرده که تنها برخی از امامیه قائل به تحریف اند.(5) به گفتۀ معتزلیان، هشام بن حکم معتقد بود قرآن تحریف شده و در آن تبدیل، تغییر به زیاده و نقصان روی داده است.(6) دربارۀ وراق، در گزارشی مبهم، قاضی عبدالجبار می کوشد تا او و هشام را به باور به تحریف قرآن متهم کند.(7) به هر حال، اگر اثبات شود که وراق به تحریف شدن قرآن قائل بوده است، نشان دهندۀ همسویی او با نظریۀ عمومی امامیه در کوفه بوده است.

امامت

فهرست نگاران - مانند ابن ندیم و نجاشی - در بحث امامت، چند کتاب برای وراق برشمرده اند. وی دوکتاب به نام های الإمامة الکبیر و الإمامة الصغیر(8) داشته است.(9) کتاب السقیفۀ(10) او ناظر به مباحث امامت است که شیخ مفید از آن تمجید کرده است.(11) حتی وراق در کتاب المجالس(12) نیز به مباحث

ص: 131


1- . خیاط، الانتصار، ص177 و 178.
2- . همان، ص166.
3- . همان، ص83 و 231-236.
4- . اشعری، همان، ص47.
5- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 16، ص153.
6- . خیاط، همان، ص37، 38 و 84.
7- . قاضی عبدالجبار، همان، ج 20 (امامت1)، ص37 و 38.
8- . ابن ندیم، الفهرست، ص216.
9- . نجاشی هم از کتابی به نام الامامه برای وراق یاد می کند که احتمالاً یکی از این دو کتابی باشد که ابن ندیم گزارش کرده است (نجاشی، رجال، ص372).
10- . نجاشی، همان.
11- . شیخ مفید این کتاب را داشته است و از آن بسیار تعریف می کند. او می گوید: در مسئلۀ امامت ابوبکر در نماز، که برخی آن را دلیل بر حقانیت خلافت او شمرده اند، سخنان بسیاری وجود دارد و اصحاب در تحقیق و بررسی آن بر ما پیشی گرفته اند. ابوعیسی محمد بن هارون وراق کتاب مستقلی در این باره نوشته و در آن دربارۀ بررسی بطلان نظر ® ناصبیان و شهادت آنان در خبر نماز ابوبکر مطلبی را فروگذار نکرده است. شیخ حجم کتاب را دویست صفحه بیان می کند و بیان خود در این بحث را بر اختصار و اجمال قرار می دهد. او کتاب وراق در این باره را کافی می داند (مفید، الافصاح، ص207).
12- . مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص23.

امامت پرداخته است. اوج دفاع وراق از بحث امامت را باید ردّیه او بر العثمانیۀ جاحظ دانست. جاحظ این کتاب را برای بیان عقاید عثمانیه نگاشت، ولی به شدت مورد رد و انکار علمای امامیه واقع شد. ابوعیسی وراق نخستین عالم امامی است که این کتاب را نقد و رد کرد.(1) وراق احتمالاً این کتاب ها را در اواخر عمر و پس از شیعه شدن نگاشته است. تلاش های او در بحث امامت، چنان است که ابوالحسن اشعری در معرفی وی وراق را از کسانی بر می شمرد که در حوزۀ امامت به امامیه یاری رسانده و کتاب هایی در این باره نگاشته اند؛(2) قاضی عبدالجبار(3) و سید مرتضی(4) نیز به این گزارش اشاره کرده اند. حجم کارهای وراق دربارۀ امامت نشان می دهد که وی در دوره ای طولانی از عمر خود امامی مذهب بوده است. توجه وراق به بحث امامت نشان می دهد که این بحث یکی از مهم ترین مسائل کلامی و مذهبی آن دوره بوده است که چنین در کانون توجه وراق قرار گرفته است. از سوی دیگر، برجسته ترین متکلم امامیه در کوفه، یعنی هشام بن حکم در نظری کردن مباحث امامت و نظریه پردازی در این حوزه شناخته شده است و گزارش های به جا مانده این گزاره را برجسته می کند که شخصیت علمی هشام در بحث امامت برای وراق جذابیت داشته است. بنابر برخی گزارش ها، وراقاندیشه های امامتی هشام را گزارش کرده است.(5) یکی از گزارش های مشهور وراق گزارشی است که مسعودی از کتاب المجالس وراق نقل می کند. این گزارش مناظرۀ هشام بن حکم و عمرو بن عبید (م 143ق) - از متکلمان دورۀ نخست معتزلی - است که هشام وجود امام را در جامعه به وجود قلب در بدن تشبیه می کند.(6) به هر حال، بررسی گزارش هایی از این دست، این نظر ابوعلی جبایی را تأیید

ص: 132


1- . ابوالحوص مصری (نجاشی، رجال، ص380) و ابوالجیش (طوسی، الفهرست، ص251) دیگر متکلمان امامی هستند که در طول سدۀ سوم و پس از ابوعیسی وراق بر العثمانیه اثر جاحظ ردیه نگاشتند.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص63 و 64.
3- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص231 و 232.
4- . سید مرتضی، الشافی، ج 1، ص98.
5- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص225.
6- . (ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص23). گفتنی است که کلینی مناظرۀ هشام و عمرو بن عبید را از طریق علی بن إبراهیم، از پدرش از حسن بن إبراهیم از یونس بن یعقوب گزارش کرده است (کلینی، کافی، ج1، ص169). گویا منبع یونس بن یعقوب و وراق کتاب مجالس هشام علی بن منصور بوده است. اگر این نکته درست باشد، می توان گفت که یکی از طرق آشنایی با اندیشه های هشام بن حکم شاگرد هشام، یعنی علی منصور بوده است.

می کند که وراق در بحث امامت هم مسلک هشام بن حکم بوده است.(1)

البته بررسی میراث به جا مانده از معتزلیان شیعه شده در بحث امامت این رویکرد علمی را بیشتر تأیید می کند. برای مثال،، ابن راوندی و ابن قبه نیز عمدۀ فعالیت های کلامی شان در حوزۀ امامت شیعی بوده است. از این روست که شواهد این نکته را آشکار می کنند که معتزلیان شیعه شده در بحث امامت عمدتاً از سبک هشام بن حکم پیروی کرده اند. ابوعیسی وراق هم از این جریان مستثنا نیست. برای نمونه،، در بحث نص جلی گفته شده که این نظریه را هشام بن حکم وضع کرده(2) و ابوعیسی وراق آن را از هشام اخذ و تقریر کرده است.(3) همچنین متکلمان اشعری این گزارش را تکرار کرده اند که وراق در کنار هشام بن حکم و همچنین شاگردش ابن راوندی از نظریه پردازهای اندیشۀ نص جلی بر امامت ائمه (علیهم السلام) در میان امامیه است.(4)

بحث دیگری که دربارۀ نصوص امامت مطرح بوده، تواتر یا عدم تواتر این نصوص است. به طور خاص در بحث نصوص امامت جریانی در تاریخ اندیشۀ امامیه بر این باور بود که این نصوص متواترنیستند. به گفتۀ قاضی عبدالجبار در المغنی، هشام بن حکم این بحث را طرح کرد که این نصوص متواترند و ابوعیسی وراق نیز در این بحث راه او را پی گرفت.(5) به هر حال، شهرت این گزارش که وراق اندیشۀ نص را نزد امامیه طرح کرده است(6) نشان دهندۀ فعالیت های درخور توجه او در حوزۀ امامت و به طور خاص در نظریۀ نص است.

ص: 133


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت 1)، ص37 و 38.
2- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص224 و 225.
3- . در این باره ر.ک: (قاضی عبدالجبار، همان، ج1، ص223 و 234؛ همو، ج 20 (امامت1)، ص119؛ همو، ج2، ص528 و 529؛ حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج 2، ص314). البته قاضی عبدالجبار در گزارش دیگری معتقد است که اساساً نص جلی تا پیش از زمان وراق و ابن راوندی در امامیه مطرح نبوده است. حتی هشام بن حکم هم مدعی آن نشده است (قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت1)، ص273). گفتنی است که قاضی عبدالجبار تحت تأثیر ابوهاشم این نکته را بیان کرده است (قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20، ص120). این گزارش را فخر رازی نیز تکرار کرده که وراق و ابن راوندی مبدع نص جلی بوده اند (فخررازی، الأربعین فی أصول الدین، ج 2، ص294).
4- . فخر رازی، البراهین، ص266؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص261 و 262.
5- . (قاضی عبدالجبار، ج 20 (امامت1)، ص188). بر خلاف نظر قاضی عبدالجبار معتزلی، ابوعلی جبایی بر این باور است که بحث نص بر امام اندیشه ای جدید میان مسلمانان است که در سده های نخستین چنین موضوعی در میان سلف و صحابه مطرح نبوده است، بلکه ابوعیسی وراق و ابن راوندی اولین کسانی هستند که بحث نص در امامیه را مطرح کرده اند و حتی هشام بن حکم در آثارش این ادعا را مطرح نکرده است (قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20 (امامت1)، ص273).
6- . فخر رازی، همان.

سخن از نص و اثبات جانشینی امام علی (علیه السلام) لازمۀ جدایی ناپذیری به نام نقد صحابه دارد. در این بحث نیز وراق همانند هشام و دیگر متکلمان امامیه نوشته هایی داشته است.(1) قاضی عبدالجبار در گزارشی به نقد های وراق و هشام بر ابوبکر اشاره کرده(2) و این گزارش را با عبارت «کما یقول هشام بن الحکم وابن الراوندی و أمثالهما» نقل کرده است که به قرینۀ عبارت های دیگر قاضی، وراق را نیز دربر می گیرد.(3)

قاضی عبدالجبار همچنین عصمت امام و تلازم آن با اندیشۀ نص در دیدگاه شیعه را نیز از ابتکارات هشام بن حکم می داند و معتقد است وراق از شخصیت هایی است که در تبیین و گسترش این اندیشه بسیار کوشیده است.(4)

نتیجه گیری

با بررسی گزارش های مربوط به تبارشناسی فکری وراق می توان نشانه هایی از وابستگی فکری و عقیدتی او به مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه مشاهده کرد، به ویژه اینکه وراق تقریباً اواخر مدرسۀ کوفه را درک کرده است؛ یعنی زمانی که متکلمان کوفه به بغداد در رفت و آمد بوده اند و چه بسا همین موضوع زمینه و بستر مناسبی برای آشنایی وراق با اندیشه های کلامی امامیه - با ویژگی های معرفتی کوفه - فراهم آورده باشد. اینکه چه عاملی سبب گرایش وراق به کلام کوفه شده، روشن نیست؛ ولی شایدبتوان گفت در دوران وراق جریانی در تاریخ تفکر اسلامی شکل گرفته که در دوری از عقل گرایی افراطی معتزله و ظاهرگرایی اصحاب حدیث هم رأی بوده اند. عبداﷲ بن سعید کلاب (م 240ق) و حارث بن اسد محاسبی (م 243ق) از جملۀ شخصیت های این جریان اند. ابوعیسی وراق نیز یکی از این شخصیت هاست. البته با این تفاوت که وراق مقالات نگار است و با اندیشه های مختلفی رویارو شده و با مذاهب گوناگون و از جمله دیدگاه ها و آرای متکلمان امامیه در کوفه کاملاً آشناست. به نظر می رسد او با آرا و دیدگاه ها آشنا شده و در مقایسه با جریان های علمی دیگر، مانند معتزله و اصحاب حدیث، جذابیت علمی بیشتری برای او داشته و از این رو، جذب آن شده و به مذهب امامیه گرویده است.

به هرحال، دربارۀ گرایش وراق به کلام امامیه در کوفه گزارش ها محدود و بیشتر بر پایۀ نقل های

ص: 134


1- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص231، 232، 528 و 529.
2- . همان، ج 2، ص649.
3- . مانند: قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص51، 128، 129، 225 و 232؛ ج2، ص 371، 374، 408، 431، 508، 529 و 551.
4- . همان، ج 2، ص528 و 529 و ج 2، ص550 و 551.

معتزلی است و با استناد به آنها نمی توان تصویر روشنی از رابطۀ کلام امامیه در کوفه و ابوعیسی وراق ترسیم کرد، ولی گزارش ها دست کم نشان می دهد که او نه تنها در بحث امامت، بلکه در دیگر اندیشه های کلامی نیز با امامیه هم رأی بوده و از آموزه های معتزلی دفاع نکرده و افزون بر نقد آنها نظامی کلامی را پذیرفت که مخالف دیدگاه های معتزله بود و هم از این روست که با مخالفت های شدید معتزلیان روبه رو شد و حتی آنان او را به الحاد و بی دینی متهم کردند.

این بررسی با توجه به ناقص بودن گزارش های موجود نشان داد که موضع گیری های کلامی وراق آشکارا با اندیشۀ متکلمان امامیه در کوفه نزدیک و همگون بوده است. البته این موضع وراق با توجه به زمانه وی امری طبیعی باید شمرده شود؛ زیرا در دوران ابوعیسی وراق کلام امامیه محصول مدرسۀ کوفه است و هنوز مدرسۀ جدید امامیه در بغداد شکل نگرفته است. منطقی است که او به نظریه های این دسته از متکلمان امامیه گرایش داشته باشد. گرایش وی به میراث کلامی امامیه در کوفه از یک سو و توجه اندیشوران امامیه به نظریه ها و آرای وراق از سوی دیگر نشان می دهد که او از انتقال دهندگان میراث کلامی کوفه بوده است. همچنین باید افزود که در بررسی گزارش های محتوایی و غیر محتوایی به جا مانده از وراق و مقایسۀ آنها با تراث مدرسۀ کلامی کوفه، وی از میان جریان های کلامی در کوفه وفاداری خاصی نسبت به جریان هشام بن حکم داشته است و نمی توان وراق را از معتزلیان شیعه شده ای دانست که نقشی مؤثر در گرایش کلام امامیه به اعتزال داشته اند.

ص: 135

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت: دار الاحیاء، 1959م.

2. ابن جوزی، المنتظم، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1412ق.

3. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تصحیح: رضا تجدد، تهران، 1350.

4. ابوحیان توحیدی، الامتاع و المؤانسه، بیروت: المکتبة العنصریه، 1424ق.

5. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تحقیق: هلموت ریتر، بیروت: چاپ سوم، دار النشر، 1400ق.

6. اقوام کرباسی، اکبر، مؤمن الطاق، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1393.

7. آمدى، سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، تحقیق: احمد محمد مهدى، قاهره: دار الکتب، 1423ق.

8. تفتازانی، شرح المقاصد، تحقیق: عبدالرحمن عمیره، قم: منشورات الشریف الرضی، 1409ق.

9. حاکم جشمی، شرح عیون، ضمن فضل الاعتزال، به کوشش فؤاد سید، دار التونسیه، 1974م.

10. حسنى رازى، سید مرتضى بن داعى، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، تهران: انتشارات اساطیر، بی تا.

11. حمصی رازی، سدید الدین محمود، المنقذ من التقلید، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

12. حمیرى، ابوسعید بن نشوان، الحور العین، تحقیق و تعلیق: کمال مصطفى، تهران: بی نا، 1972م.

13. خیاط، ابوالحسین، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

14. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، بیروت: دار الکتاب العربی، 1415ق.

15. سید مرتضی، الشافی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

16. شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، تصحیح: احمد فهمی محمد، قاهره: مطبع حجازی، 1386ق.

17. طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، تحقیق: سید عبدالعزیز طباطبایی، قم: مکتبة الطباطبایی، 1422ق.

ص: 136

18. مفید، ابوعبداﷲ محمد بن محمد، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

19. ----------- ، الافصاح فی الامامه، تحقیق: مؤسسة البعثه، بیروت: الطبعة الثانیه، دار المفید، 1414ق.

20. صفدی، الوافی بالوفیات، باعتناء محمد الحجیری، دار النشر فرانز شتاینر، بشتو تغارت، 1998م.

21. عبد القاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الافاق الجدیده، 1978م.

22. علوى عمری، على بن محمد، المجدی فی أنساب الطالبین، تصحیح: الدکتور أحمد المهدوی الدامغانی، قم: کتابخانۀ حضرت آیة اﷲ العظمی مرعشی نجفی، 1409ق.

23. فخر رازى، الأربعین فی أصول الدین، قاهره: مکتبة الکلیات الأزهریه، 1986ق.

24. ----------- ، البراهین، تصحیح: محمد باقر سبزواری، تهران: دانشگاه تهران، 1341.

25. قاضی عبدالجبار، المغنی فی أبواب التوحید والعدل، تحقیق: جرج قنواتی، قاهره: دار المصریه، 1965م.

26. ----------- ، تثبیت دلائل النبوه، بیروت: دار العربیه، بی تا.

27. کرباسی، اکبر، اندیشه های کلامی مؤمن الطاق، (در دست چاپ)، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، بی تا.

28. ماتریدی، ابومنصور، کتاب التوحید، تحقیق: فتح اﷲ خلیف، الاسکندریة: دار الجامعات العصریه، بی تا.

29. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: چاپ دوم، منشورات دار الهجره، 1404ق.

30. نجاشی، احمد بن علی، کتاب الرجال، تحقیق: موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

31. نسفی، تبصرة الادله، تحقیق: کلدو سلامه، دمشق: المعهد العلمی الفرنس، 1369ق.

32. نعمة، شیخ عبداﷲ، هشام بن الحکم، بیروت: الطبعة الثانیه، دار الفکر اللبنانی، 1405ق.

33. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388.

34. کلینی، محمد بن ابراهیم، کافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الإسلامیة، چاپ پنجم، 1363.

35. میرزایی، عباس، «نقش معتزلیان شیعه شده در تغییر کلام امامیه به اعتزال»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 2، تابستان91.

ص: 137

ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامیِ کوفه

اشاره

ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامیِ کوفه

عباس میرزایی نوکابادی(1)

درآمد

ابن راوندی از شخصیت های اثر گذار در تاریخ تفکر اسلام است که در دهه های میانیِ سدۀ سوم، جریانی انتقادی را بر ضد معتزلیان به راه انداخت. دربارۀ ابن راوندی و شخصیت و مذهب وی ابهام هایی وجود دارد. شواهد تاریخی نشان می دهد او در دوره ای معتزلی بوده و سپس به امامیه گرایش پیدا کرده، ولی اینکه در دوره ای به الحاد گرایش داشته یا خیر، در هاله ای از ابهام است. معتزلیان که از مخالفانِ سرسخت وی به شمار می روند، گزارش هایی از الحاد او نقل کرده اند و این گزارش ها از آنجا به منابع دیگر راه یافته است. صحت و سقم این گزارش ها و اینکه آیا به واقع ابن راوندی آن گونه که معتزلیان می پندارند ملحد بوده یا این اتهام تنها به سبب نقدهای بنیادینی است که ابن راوندی به انگاره های توحیدی و عدلیِ اندیشۀ اعتزال وارد کرده، خارج از محدودۀ این مقاله است. این نوشتار به واکاویِ این موضوع می پردازد که ابن راوندی بعد از پذیرشِ تشیع امامی، به کدام یک از جریان های کلام امامیه گرایش داشته است. دانسته است که او بعد از پذیرش مذهب جدید، آثاری در دفاع از آموزه های امامیه نگاشت. همچنین بر اساس مبانی کلامیِ امامیه، به نقد اندیشه های معتزله پرداخت. این نکته دربارۀ ابن راوندی باارزش است که آیا او سنت جدیدی در کلام امامیه پایه ریزی کرد که از دیدگاه معتزله متأثر بود، یا اینکه ادامه دهندۀ جریان کلامیِ امامیۀ دورۀ پیش بود؟

در این باره، مباحثی به قدمت تاریخ تفکر شیعه مطرح شده است. از «معتزله» ابوالحسین خیاط(م 300ق)، از «اشاعره» ابوالحسن اشعری(م 330ق) و شهرستانی(م 548)، از متمایلان به

ص: 138


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت ) abbasmirzaei@yahoo.com

«اصحاب حدیث» ابن تیمیه(م 728ق)، از میان «متأخران اسلامی» احمد امین مصری، مدرسی طباطبایی و در کنار اینان برخى از «خاورشناسان» مانند مکدرموت، آدام متز، مونتگمرى وات و مادلونگ همگی به نحوی مدعی اند کلام شیعه در مقایسۀ مدرسۀ کوفه و بغداد، از معتزله اثر پذیرفته است. واسطۀ این اثر پذیری می تواند دو گروه نوبختیان(ابوسهل و ابومحمد) و معتزلیانِ شیعه شده (مانند ابوعیسی وراق، ابن راوندی، ابن قبه، ابن مملک، ابن فسانجس و ابن تبان) باشد. نویسنده در مقاله ای دیگر این نکته را نشان داده که نمی توان همۀ معتزلیانِ شیعه شده را یک دست دانست و همۀ آنها را واسطۀ انتقال آموزه های معتزلی به امامیه و گرایش کلام امامیه در بغداد به اعتزال قلمداد کرد و هریک از آنها را باید در فضای فکری خود تحلیل کرد.(1) در این میان، ابن راوندی چهرۀ شاخص این جریان است که با توجه به قدرت علمی و فعالیت های بسیار خود در عرصۀ آموزه های شیعی، می توان وی را نامزد برجسته ای در انتقال آموزه های کلامی معتزله به امامیه برشمرد.

بر خلاف این نظریه باید گفت ابن راوندی خود ادامه دهندۀ راه متکلمان امامیه در کوفه بوده و از سنت کلامیِ بزرگان امامیه در کوفه حمایت کرده است. بررسیِ این موضوع، افزون بر اینکه چهرۀ جدیدی از ابن راوندی ترسیم می کند، به نحوی نظریۀ مشهور را نیز نقد می کند. مهم تر از همه اینکه در صورت اثبات این فرضیه، جایگاه علمی متکلمان امامیه در کوفه نیز روایت می گردد؛ زیرا ابن راوندی - بزرگ ترین منتقدِ اعتزال با هر هدفی که داشت - با مبانی کلامیِ امامیه که متکلمان امامی در کوفه نظریه پردازی کرده اند، به نقد فراگیرترین و قدرتمندترین بنیاد کلامیِ عقل گرای جهان اسلام در طول سدۀ دوم تا پنجم هجری رفته است. ضمن اینکه سخن از این موضوع می تواند به روشن شدن زمینه ها و بسترهای شکل گیریِ کلام امامیه در بغداد و علت جهت گیری های خاص آنان در مباحث کلامی کمک کند. در واقع، این بحث، یکی از مراحل حساس و تاریک تاریخ تفکر امامیه را بازخوانی می کند.

ابن راوندی

«ابوالحسین احمد بن یحیى بن اسحاق راوندى» از شخصیت های معروف و مشهور دانش کلام، در طول سدۀ سوم در بغداد بوده است. او آثار فراوانی نگاشته و صاحب نظریات مختلفی در حوزه های گوناگون کلام بوده است. معتزلیان به او گرایش های گوناگون مذهبی را نسبت داده اند. آنان از ابن راوندی در طبقات خود یاد می کنند(2) که سپس ملحد شد و تا آخر عمر بر الحاد خود تأکید کرد، ولی

ص: 139


1- . در این باره ر.ک: میرزایی، «نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال» نقد و نظر، شمارهٔ 2، ص28.
2- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص92.

بعد از جداییِ رسمی از اعتزال، فعالیت های ملحدانۀ خود را در پوشش تفکر امامیه ادامه داد.(1) بر اساس گزارش های معتزلی، فعالیت های ابن ر اوندی در دو ساحت پی گیری شده است: نخست، نقد اعتزال(2) و دوم، دفاع از آموزه های کلامی امامیه(3) که هر دو را تا آخر عمر ادامه داد. همین رفتار ابن راوندی سبب شد که معتزلیان به شدت به او حمله کنند و انواع اتهامات را به او نسبت دهند.(4)

ظاهراً ابن راوندی بعد از پذیرش اندیشۀ امامیه تغییر مذهب نداد، زیرا همۀ گزارش های معتزلی، بر الحاد او در عین گرایش به امامیه تأکید می کنند؛ به این معنا که تشیّع وی ظاهری بوده است. اینکه چرا معتزله ابن راوندیِ شیعه شده را ملحد معرفی می کنند، سؤالی است که باید پاسخ آن را در شیوۀ ابن راوندی در نقد اعتزال جست وجو کرد که مجال دیگری برای بحث می طلبد.(5) بایسته است فقط به نکته ای اشاره شود که توجه به لوازم نظریات معتزله و همچنین بیان تناقضات اندیشه های بزرگان اعتزال در بحث توحید و عدل، و تلاش برای ناتمام نشان دادن هندسۀ معرفتی معتزله، از علل اصلیِ نسبت دادن الحاد به ابن راوندی است.

فارغ از ارزش داوری دربارۀ ماهیت اصلی فعالیت های ابن راوندی و به دور از ذهن خوانیِ معتزلیان از تولیدات علمی اش، او بعد از پذیرش اندیشۀ امامیه شروع به اندیشه ورزی بر اساس مبانی امامیه کرد. نکتۀ شایان توجه اینکه گزارش های موجود دربارۀ اندیشه های امامی وی این نکته را به دست می دهد که او در این راه با متکلمان پیش از خود در کوفه هماهنگ است؛ به این معنا که در واقع، در امتداد جریان کلام امامیه در کوفه، و به ویژه متأثر از هشام بن حکم، از مبانی تفکر امامیه دفاع می کرده است. پیش از سخن از این موضوع، نخست به این مدرسۀ کلامی اشاره ای می کنیم و در ادامه به شخصیت هشام بن حکم می پردازیم.

مدرسۀ کوفه و هشام بن حکم

مدرسۀ کلام امامیه در کوفه، بر محوریت شهر کوفه و بر اساس معارف رسیده از اهل بیت (علیهم السلام)، از نخستینمدارس کلام امامی به شمار می رود که در دوران حضور ائمه (علیهم السلام)، عمدتاً در کوفه فعالیت می کرده است. متکلمان این دوره افزون بر نظریه پردازیِ آموزه های اعتقادی، در بحث و مناظره های

ص: 140


1- . ر.ک: خیاط، الانتصار، ص160.
2- . ر.ک: همان، ص140.
3- . ر.ک: همان، ص160.
4- . برای مثال، ر.ک: خیاط، همان، ص244؛ سید مرتضی، الشافی، ج1، ص87 و 88.
5- .در این باره ر.ک: مقاله ای از همین نویسنده با عنوان: «توجیه ناپذیری الحاد ابن راوندی»، مجلۀ فلسفه، که در آیندۀ نزدیک منتشر خواهد شد.

دینی در برابر مخالفان، به ویژه معتزلیان، حضور فعال داشتند. ویژگی خاصّ کلام کوفه این بود که در کنار فهم گزاره های اعتقادیِ روایی، وارد حوزۀ نظریه پردازی نیز شد. طبیعتاً توجه به «عقل» یکی از لوازم جدایی ناپذیر این روش بود. البته عقل گرایی این متکلمان با عقل گرایی شیعه در دوره های بعد، به خصوص در بغداد، متفاوت است. این متکلمان گرچه عقل گرا بودند، مبنای آنان در تبیین عقلیِ اندیشه های امامی، سنت حدیثی امامیه بود؛ به این معنا که متکلمان در چارچوب آموزه های رواییِ اهل بیت (علیهم السلام) فعالیت کلامی می کردند. مؤمن الطاق، هشام بن سالم، زرارة بن اعین، و در دورۀ بعد هشام بن حکم، علی بن رئاب، محمد بن حکیم و عبید بن زراره از متکلمان نامدار این دوره به شمار می روند.

مدرسۀ کلام امامیه در کوفه با همۀ تأثیراتی که در پویاییِ کلام شیعه از خود بر جای گذاشت، از حدود دو دهۀ پایانیِ سدۀ دوم هجری رو به افول رفت و تقریباً در اوایل سدۀ سوم اثری از این مدرسه نیست. البته در اواخر حیات مدرسۀ کوفه، انتقالی جغرافیایی در آن رخ داد و متکلمان به بغداد مهاجرت کردند و همین امر موجب حضور جدی تر اندیشه های امامیه در بغداد و آشنایی هرچه بیشتر مخالفان از بنیادهای معرفتی امامیه شد.(1)

هشام بن حکم یکی از متکلمان ممتاز مدرسۀ کوفه و شاخص متکلمان امامیه در آنجا بود که نقشی اساسی در این مدرسه داشت. در منابع مقالات نگاری، کلامی و آثار بر جای مانده از معتزلیان، هشام بن حکم یگانه شخصیتی است که بیشترین توجه به اندیشه های وی شده است. شخصیت ممتاز هشام در عرصۀ نظریه پردازیِ تفکر امامیه باعث شد که نه تنها مخالفان وی، بلکه امامیان نیز دربارۀ نظریات وی حساس باشند. او تبیینی جدید از آموزه های اعتقادی امامیه بیان می کرد که نقش عقل در آن فراتر از منهجِ دیگر متکلمان امامیه بود. تلاش ها و فعالیت های هشام که با تولید آثار علمیِ فراوانی همراه بود، جایگاه علمی خاصی را در کوفه برای وی به همراه داشت و باعث تربیت شاگردان فراوانی شد که هریک صاحب کرسیِ کلام در مدرسۀ کوفه شدند.(2)

ابن راوندی و هشام

در بررسیِ تبارشناسی فکری ابن راوندی و هشام بن حکم از دو منظر می توان به این موضوع نگاه کرد: نخست، گزارش های پیرامونی/تشابه های غیر محتوایی حول این دو متکلم و دیگری، مقایسۀ اندیشه ها/تشابه های محتوایی. در قسمت نخست به گزارش هایی پرداخته می شود که به گونه ای ناظر به

ص: 141


1- . دراین باره ر.ک: کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، ص38-66.
2- . دراین باره ر.ک: رضایی، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسه بغداد» نقد و نظر، شمارهٔ 2، ص91-111.

ارتباط این دو می باشد. این گزارش ها خود به چند دسته تقسیم می شوند: 1. نوع نگاه ابن راوندی به متکلمان کوفه و شخص هشام؛ 2. توجه او به اندیشه های هشام بن حکم و گزارش قابل توجه آن در آثار خود؛ 3. نظر معتزلیان در گرایش ابن راوندی به اندیشه های هشام؛ 4. تأکید ابن راوندی بر تبیین، تصحیح و تقویت اندیشه های هشام؛ 5. برخورد ابن راوندی با متکلمان مخالف هشام؛ 6. تعمیم اتهامات هشام به ابن راوندی توسط معتزلیان؛ 7. پیوستگی فکری در حوزۀ موضوعات در نگارش آثار میان هشام و ابن راوندی؛ 8. نگارش آثاری در دفاع از هشام توسط ابن راوندی.

تشابه های غیر محتوایی

در تبیین این بخش نخست باید گفت ابن راوندی نگاه مثبتی به متکلمان کوفی امامیه دارد. وی این دسته از متکلمان بزرگ امامیه در کوفه را جزء معتدلانِ تفکر شیعه (اهل الاقتصاد منهم) می داند که در مباحث کلامی به قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)ارجاع می دهند و همچنین در مباحث خود از استدلال های عقلی بهره می گیرند.(1) هشام بن سالم، مؤمن الطاق، علی بن میثم، هشام بن حکم، علی بن منصور و سکاک از جملۀ این متکلمان اند. توجه به این نکته از این روی است که خیاط اندیشه هایی را به این افراد نسبت می دهد(2) و در جایی دیگر، صاحبان این اندیشه را در نگاه ابن راوندی، جزء معتدلان از تفکر امامیه معرفی می کند.(3)

در بین این متکلمان، یگانه شخصیتی که بیشترین توجه ابن راوندی را جذب کرده، هشام بن حکم است. او اندیشه های هشام را به خوبی می شناخت و در کانون توجه قرار می داد. ابن راوندی در آثار خود فراوان در موضوعات گوناگون کلامی، مانند توحید، عدل و امامت، اندیشه های وی را گزارش کرده است.(4) وی در فضیحة المعتزله در موارد متعددی به اندیشه های هشام استناد کرده است.جذابیت هشام برای ابن راوندی نکته ای بوده که معتزلیان نیز به آن اشاره کرده اند. خیاط در الانتصار از گرایش ابن راوندی به اندیشه های هشام پرده بر می دارد(5)و در گزارشی به روشنی اثر پذیری ابن راوندی از هشام را روایت می کند.(6) خیاط همچنین به تعصب خاص ابن راوندی در مورد

ص: 142


1- . خیاط، الانتصار، ص236.
2- . همان، ص 36 و 37.
3- . همان، ص 236.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص32، 207 و 208؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص223-225 و ج2، ص551؛ عبد القاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49.
5- . ر.ک: خیاط، همان، ص169 و 185.
6- . ر.ک: همان، ص185.

اندیشه های هشام اشاره(1) و ابن راوندی را مدافع اندیشه های وی معرفی کرده است.(2) البته ابن راوندی خود در فضیحة المعتزله نشان داده که به خوبی مبانی اندیشه های هشام را می شناسد.(3) گرایش ابن راوندی به هشام موضوعی نیست که مورد غفلت دیگر متکلمان معتزلی قرار گیرد. ابوعلی جبایی وی را از متکلمانی می داند که در توحید و عدل به هشام نزدیک بوده است.(4) قاضی عبدالجبار نیز در چندین مورد به نزدیکی هشام و ابن راوندی به صورت های گوناگون اشاره می کند.(5)

نکتۀ مهم در گرایش ابن راوندی به هشام این است که او تنها به نقل اندیشۀ هشام یا پیروی از آن اکتفا نمی کند، بلکه به تعبیر خیاط در زیبا بیان کردن نظریات هشام و تقویت اندیشه های او نیز می کوشد.(6) خیاط معتقد است ابن راوندی اندیشه های هشام را با قوت بیان کرده و در تصحیح و تحسین آنها نهایت تلاش خود را کرده است.(7) این برداشت خیاط صحیح است؛ زیرا خود ابن راوندی بر این باور است که یکی از جنبه های نقد معتزلیان بر امامیان این است که آنان اندیشه های متکلمان امامیه را نفهمیده اند.(8) او هشام را یکی از این مصادیق می داند و در چندین مورد به تبیین نظریات هشام می پردازد.(9) ابن راوندی در برخی موارد اندیشه های انتسابیِ جاحظ به هشام را ناکامل بیان می کند و به تصحیح آن می پردازد.(10)

گرایش ابن راوندی به هشام از جنبۀ دیگر نیز رصدپذیر است و آن، نوعِ مواجهه با مخالفان هشاماست. او دربارۀ معتزلیانی که با هشام درگیری های علمی داشته اند، به شدت سخت گیر بود و به نقد آنها توجه بیشتری نشان می داد. این رفتار ابن راوندی احتمالاً به سبب هم سویی های بسیار با هشام بوده است. هم از این روست که وی در مقابل معتزلیان از هشام دفاع می کرد و با حدت بیشتری به جنگ معتزلیانی می رفت که به طور مستقیم با هشام درگیری های علمی داشتند. تقابل ابن راوندی با ابراهیم نظام و ابوهذیل را می توان از این منظر تحلیل کرد. ابن راوندی در فضیحة المعتزله شدیدترین

ص: 143


1- . همان.
2- . همان، ص211.
3- . برای نمونه، ر.ک: همان، ص168، 174، 175 و 185.
4- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20، ص37 و 38.
5- . ر.ک: همو، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص223- 225 و ج2، ص551.
6- . خیاط، الانتصار، ص169.
7- . همان، ص170.
8- . برای مثال، ر.ک: همان، ص214.
9- . برای مثال، ر.ک: همان، ص168، 208 و 230.
10- . همان، ص208.

انتقادات را به آنان وارد می کند و در جای جای آن به شدت به نقد اندیشه هایشان در توحید و عدل می پردازد. از سوی دیگر، معلوم است که نظام و ابوهذیل از شخصیت هایی هستند که با هشام مخالفت های فراوانی داشته اند. برای مثال،، ابن راوندی برای اینکه انحرافات فکری معتزلیان در مقابل امامیه را نشان دهد، اندیشه های هشام را با ابوهذیل مقایسه و ارزیابی و نقد می کند.(1) خیاط به این نکته توجه می کند و می گوید نقدهای ابن راوندی بر ابوهذیل به سبب گرایش او به هشام است.(2) خیاط می گوید ابن راوندی به سبب همین گرایش ها، در مقایسۀ اندیشه های هشام با معتزلیان، مبانی اندیشه های معتزلیان را به طور کامل نقل نمی کند و در مقابل، با تمام توان و به صورت کامل اندیشه های هشام را گزارش می کند.(3) ابن راوندی خود تصریح می کند که هجمه های جاحظ بر اندیشه های امامیه برخاسته از کینه هایی است که مشایخ معتزله دربارۀ هشام داشته اند. او انتقادهای جاحظ به هشام بن حکم را متعصبانه و به سبب انتقام جویی از شکست دو استادش، یعنی نظام و ابوهذیل، در مقابل هشام می داند.(4)

احتمالاً به سبب همین پیوستگی فکری میان هشام و ابن راوندی است که خیاط در چند مورد به ابن راوندی یادآور می شود که نقدهایش بر اندیشه های معتزلیان، شامل نظریات هشام نیز می شود،(5) و هر دو شخصیت، یعنی هشام(6) و ابن راوندی(7) را به دیصانی گری، و به سبب اندیشه هایشان خارج از اسلام معرفی متهم می کند.(8) نیز در جایی که ابن راوندی به اندیشه های الحادی معتزلیان اشارهمی کند، خیاط نیز هشام را صاحب اندیشه های ملحدانه می داند و هر دو را ملحد معرفی می کند.(9) معتزلیان دیگر مانند ابوعلی جبایی(10) و قاضی عبدالجبار(11) نیز دربارۀ هشام و ابن راوندی معتقدند هر دو در اهداف شوم بر ضد اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)مشترک اند(12) و برخی منابع دیگر هر دو را به کذاب بودن

ص: 144


1- . همان، ص168.
2- . همان، ص185.
3- . همان.
4- . همان، ص211.
5- . همان، ص6، 93 و 108.
6- . همان، ص83 و 84.
7- . همان، ص212.
8- . همان، ص180، 188، 219 و 220.
9- . همان ، ص84.
10- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20، ص 37 و 38.
11- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص232-231 و ج2، ص229- 528.
12- . همان.

متهم می کنند.(1) عداوت با انبیا از دیگر اتهاماتی است که به هر دو زده شده است.(2)

در حوزۀ آثار نیز می توان به پیوستگی فکری این دو پی برد. هر دو در چهار موضوع مشترک کتاب نگاشته اند: کتاب الطبائع،(3) کتاب إمامة المفضول،(4) کتاب الاستطاعة(5) و کتاب الجمل.(6) ابن راوندی همچنین کتابی با عنوان کتاب حکایة علل هشام فی الجسم و الرؤیه دارد که در ادامه مدار بحث قرار می گیرد.(7) ابن راوندی کتابی دیگر با عنوان کتاب الاحتجاج لهشام بن الحکم(8) دارد که در آن باید از اندیشه های هشام دفاع کرده باشد. قاضی عبدالجبار نیز به هماهنگی موضوعی آثار ابن راوندی و هشام اشاره کرده است.(9) به هر حال، گرایش ها و دفاع های ابن راوندی از هشام از سویی، و تشابه در روش از سوی دیگر، به نقطه ای اشاره دارد و آن، نزدیکیِ اندیشه های این دوست که در موضوعات گوناگون بررسی می شود.

تشابه های محتوایی

در باب توحید، نخست باید به گزارش های معتزلیان در باب تشابه اندیشه های ابن راوندی و هشام در باب توحید و عدل اشاره کرد. ابن راوندی در آثار خود بارها نظریات هشام و اصحابش در مباحثیمانند اندیشه های توحیدی (مانند نظریات تجسیمی)(10) و جبری (مانند استطاعت، جبر و اختیار، مشیت و ارادۀ عام، تقدیر حق تعالی) را از هشام گزارش کرده است.(11) اگر چه قاضی به صورتی بین نظریات ابن راوندی و هشام فرق می گذارد و می گوید ابن راوندی فقط این نظریات را گزارش کرده،(12)

ص: 145


1- . آمدی، ابکار الأفکار، ج5، ص164.
2- . دربارۀ هشام ر.ک: قاضی عبدالجبار، همان، ج2، ص 225 و دربارۀ ابن راوندی ر.ک: خیاط، الانتصار، ص242؛ قاضی عبدالجبار، همان، ج2، ص356 و 357.
3- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 92.
4- .ابن جوزی، المنتظم، ج13، ص108.
5- .ابن ندیم، الفهرست، ص217.
6- . همان. (این کتابِ ابن راوندی ردّ بر معتزله است و هشام نیز کتابی با نام الردّ علی المعتزله و طلحة و زبیر دارد).
7- . ابن ندیم، الفهرست، ص217.
8- . همان.
9- . قاضی عبدالجبار، همان، ج1، ص231.
10- . خیاط، الانتصار، ص167؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص225؛ عبد القاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص49.
11- . قاضی عبدالجبار، همان ، ج2، ص 551.
12- . همان.

ابوعلی جبایی بر این باور است که ابن راوندی در بحث های توحیدی و عدلی همراه با هشام در فضای مفهومی واحدی قرار دارد.(1) افزون بر این، در برخی از مباحث توحیدی میان ابن راوندی و هشام بن حکم تشابه وجود دارد. همین تشابه هاست که معتزلیان اندیشه های توحیدی و عدلیِ این دو را مخالف اعتزال می دانند و معتقدند این دو می خواستند توحید و عدل را باطل کنند.(2)

ابن راوندی همچنین کتابی با عنوان کتاب حکایة علل هشام فی الجسم و الرؤیه دارد که گویا در آن دربارۀ نظریات هشام درمورد «جسم و رؤیت» بحث می کند.(3) به نظر می رسد ابن راوندی در این کتاب به تبیین ادله و تصحیح اندیشه های تجسیمی و تشبیهی هشام در باب توحید پرداخته است. وی خود در بحث «صورت» می گوید معتزلیان در این موضوع اندیشۀ امامیه را نفهمیده اند.(4) ابن راوندی در تبیین نظریۀ «جسم لا کالاجسام هشام» می گفت: «بان اﷲ جسم لا یشبه الاجسام فی معانیها و لا فی انفسها». ابن راوندی، بر خلاف نظر معتزلیان، معتقد بود لازمۀ این نظرِ هشام تناهی قدرت خداوند و محدودیت علم الهی نیست. او همچنین معتقد بود نظریۀ هشام هیچ گونه نقص و تغییری در خداوند را به دنبال ندارد و دور، هیچ فعلی را که خداوند ازلاً بر آن قدرت دارد محال نمی کند.(5)

ابن راوندی نظریۀ هشام را در این موضوع به طور کامل همراه با ادلۀ عقلی و نقلی در فضیحة المعتزله تبیین می کند و با مقایسه با نظر ابوهذیل آن را در معرض داوری قرار می دهد. او همچنین نظریۀ هشام را تأیید می کند. خیاط می گوید ابن راوندی تمام تلاش خود را کرده تا نظریۀ هشام را به بهترین وجه ممکن بیان کند(6) و همین باعث شده که او در مقام مقایسۀ نظر هشام با ابوهذیل در بحثعلم الهی، ادله و مباحث ابوهذیل را به صورت ناقص طرح کند.(7)

یکی از موضوعات مطرح در علم الهی، ازلیت علم الهی و نحوۀ علم خداوند بر اشیای غیر مخلوق بود. تصور عمومی این بود که علم باید متعلق خارجی داشته باشد؛ به این معنا که هر آنچه خدا می داند، باید برای آن شیئیتی در خارج محقق شده باشد. هشام بن حکم و ابن راوندی در این باره دو نظریه طرح کرده اند. هشام معتقد بود علم خداوند در ازل به نفس اشیا، محال است و خداوند متعال به اشیا علم پیدا می کند بعد از آنکه فاقد علم است. هشام علم الهی را بنفسه

ص: 146


1- . همو، المغنی، ج20(امامت1)، ص37 و 38.
2- . همان، به نقل از: ابوعلی جبایی، همان.
3- . ابن ندیم، الفهرست، ص217.
4- . خیاط، همان، ص214.
5- . همان، ص167.
6- . همان، ص 165 - 168.
7- . همان، ص185.

نمی دانست و معتقد بود خدا به واسطۀ صفت «علم» به امور عالم علم پیدا می کند و این علم خود صفتی است برای خداوند که نه جزء ذات اوست و نه غیر ذات. هشام این گونه دلیل می آورد که باور به علم ازلی الهی، باورمندی به ازلی بودن معلومات را در پی دارد، زیرا علم به معلوم موجود تعلق می گیرد؛ بدین معنا که لازمۀ علم ازلی خداوند به اشیا این است که اشیا نیز ازلی باشند.

نظریۀ ابن راوندی نیز در قسمت اخیر این بحث مانند هشام بود. ابن راوندی نیز معتقد بود اشیا زمانی شیئیت می یابند که در خارج محقق شوند و در این موقع است که می توان گفت اشیا موجودیت دارند.(1) این مبنای ابن راوندی به نفی علم پیشینی خداوند منجر می شد؛ با این بیان که اگر شی ء فقط به موجود گفته شود، باید خداوند به آنچه هنوز موجود نشده و شی ء نیست، علم نداشته باشد. ابن راوندی برای حل این مسئله مدعی شد که علم خداوند به اشیا ازلی است؛ به این معنا که خداوند به اشیایی علم دارد که در آینده شیء خواهند شد.(2)

بر این اساس، در مقایسۀ نظریۀ ابن راوندی با هشام باید گفت هر دو در اینکه شیء تا موجود نباشد شیء نیست مشترک اند، هرچند در علم پیشینی خداوند دو تفسیر متفاوت دارند. هشام معتقد بود خداوند علم ازلی به اشیا ندارد، بلکه با علم خاصی به اشیا عالم می شود، ولی ابن راوندی می گفت خداوند علم ازلی به اشیا دارد؛ به این معنا که می داند در آینده اشیایی را پدید خواهد آورد. این بدین معناست که موضوع بحث هشام در باب علم ذاتی و علم فعلیِ حق تعالی است - که در ادامه بیشتر از آن بحث می شود - و موضوع بحث ابن راوندی علم ازلی الهی؛ به عبارت دیگر هشام، علم ازلی خدا به اشیا را نفی می کرد و ابن راوندی اثبات. او همچنین خود به تفاوت نظریۀ خویش باهشام اشاره ای دارد.(3)

البته می توان احتمال دیگری را نیز طرح کرد که بر اساس آن، تشابه ابن راوندی با هشام بیشتر می شود. در این صورت می توان برای ابن راوندی نیز مانند هشام، صفات الهی را به دو صورت «ذاتی» و «فعلی» تبیین کرد. در تبیین این نکته باید گفت هشام و ابن راوندی معتقد بودند خداوند زمانی به اشیا علم پیدا می کند که شیء وجود خارجی داشته باشد. این مبنای در بحث علم الهی، سبب نفی علم پیشینی خداوند می شد؛ پذیرش این مبنا در کنار لازمه ای که ایجاد کرده، برای مخالفان ابن راوندی این دستاویز را فراهم ساخته که وی را مانند هشام بن حکم(4)متهم کنند که قائل به

ص: 147


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص160.
2- . همان، ص159 و 160.
3- . خیاط، الانتصار، ص168.
4- . همان، ص108.

حدوث علم الهی شده است.(1) این مطلب نکته ای را رهنمون می کند که احتمالاً وی نیز مانند هشام بن حکم قائل به علم فعلی حق تعالی بوده است. این احتمال وقتی تقویت می شود که به گزارش اشعری توجه شود. بر پایۀ این گزارش، گروهی از روافض معتقد بودند «قدرت»، «سمع» و «بصر» وقتی اطلاق می شود که مقدور، مسموع و مبصر وجود داشته باشند و زمانی که اینها نباشند اطلاق قادر، سمیع و بصیر بودن بر خداوند بی معناست. اینان می گفتند اساساً جایز نیست قدرت و علم بر چیزی که وجود خارجی ندارد، تعلق بگیرد.(2) این نظریه یادآور همین نظریۀ پیش گفتۀ ابن راوندی در بحث صفات است. بر همین اساس است که اشعری در ادامه، برای ادعای خود از باب «بداء» شاهدی ارائه می کند که اینها معتقد به بدا هستند و می گویند خداوند چیزی را اراده می کند و سپس برای او بدا حاصل می شود. بر اساس گزارش خیاط در بحث بدا باید گفت منظور اشعری از این گروه همان متکلمان امامیه در کوفه است.(3)

بر پایۀ این بیانِ اشعری، بحث متکلمان امامیه دربارۀ علم ذاتی حق تعالی نبود. کسی از امامیه منکر علم ذاتی خداوند نبوده، بلکه بحث تنها دربارۀ چگونگی اطلاع علم خداوند بر اشیا، یا همان علم فعلی بوده است. هیچ یک از امامیان به خداوند نسبت جهل نمی دادند؛ سخن این بوده که اطلاق واژۀ «علم» به خداوند، چه زمانی ممکن است. متکلمان امامیه برای خداوند دو نوع علم باور داشتند؛ علم ذاتی و علم فعلی، و این بر خلاف معتزلیان بود که تنها برای خداوند علم را صفت ذاتی می دانستند. متکلمان امامی می گفتند خداوند پیش از خلق اشیا، هنگامی که آنها را اراده می کند، بهآنها علم پیدا می کند و این افزون بر علم ذاتیِ خداوند است. ابن راوندی بنابر یکی از دو نظریۀ خود در باب بدا، از این نظریه دفاع کرده است. بر اساس این احتمال می توان گفت هشام بن حکم و ابن راوندی هر دو علم ذاتی الهی را قبول داشتند و همچنین از آنجا که هر دو علم الهی را تابع اعیان می دانستند، قائل به علم فعلی نیز بودند.

یکی دیگر از موضوعات مطرح در بحث علم الهی، مسئلۀ «بدا» است. ابن راوندی در نظریه ای می گوید که حذاق شیعه معتقدند بدا همان نسخ معتزلی و اختلاف تنها یک امر لفظی است.(4) او در گزارش دیگری در مناظرۀ خود با جاحظ دربارۀ مفهوم «خدای تغییر ناپذیر» می گوید فاعلى که براى او اراده ای تازه حاصل مى شود و افعال براى او ناممکن نیست، تواناتر و قابل توجه تر از فاعلى است که

ص: 148


1- . حسنی رازی، تبصرة العوام، ص201.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص36 و 37.
3- . خیاط، الانتصار، ص36.
4- . همان، ص191.

نمى تواند چیزى بر فعل خود بیفزاید یا از آن بکاهد، و به پیش برود یا بازگردد. او معتقد است شأن خداوند بزرگ تر از این است که فاعلی باشد که توانایی در کم و زیاد یا مقدم و مؤخر کردن در خلقش نداشته باشد.(1)

نظر دومِ ابن راوندی، به گونه ای همان نظر متکلمان امامیه در کوفه و شخص هشام بن حکم است. اینان معتقدند برای خداوند در اجرای امور، احتمالاتی آشکار می شود و خداوند ارادۀ اجرای فعلی را در زمانی می کند، ولی آن را انجام نمی دهد؛ زیرا امر جدیدی برای او آشکار می شود.(2) معتزلیان لازمۀ این نظر را تغییر، نقص و محدودیت در علم الهی بیان می کردند.(3) ابن راوندی در دفاع از این نظریه چنین لوازمی را منتفی می داند.(4) بر این اساس می توان گفت احتمالاً نظر اصیل ابن راوندی در باب بدا همانند نظر هشام و دیگر متکلمان امامیِ کوفی بوده است؛ به ویژه اینکه ابن راوندی در نقد نظریۀ اسواری (از دیگر متکلمان معتزلی) بر همین اساس رفتار کرده است.(5)

یکی دیگر از موضوعاتی که می توان میان دیدگاه های هشام و ابن راوندی مقایسه کرد، «تحریف قرآن» است. این نظر را به متکلمان امامیه در کوفه(6) و همچنین هشام نسبت داده اند.(7) دربارۀ ابن راوندی هم نخست باید گفت جاحظ کتابی در ردّ تحریف با عنوان فی نظم القرآن و سلامته من الزیادة و النقصان داشته که با انتقادهای ابن راوندی روبه رو گشته است.(8) قاضی عبدالجبار تحریف را به ابن راوندی نسبت می دهد(9) و می گوید برخی از ملحدان که در لباس تشیع مخفی شدند، تحریف قرآن را پذیرفته اند.(10) ابوعلی جبایی از هشام و ابن راوندی و برخی دیگر از امامیه نام می برد و می گوید که همۀ اینها قائل به تحریف بوده اند.(11)

ص: 149


1- . همان، ص195.
2- . در این باره ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص39.
3- . خیاط، همان، ص195.
4- . ر.ک: همان، ص167.
5- . در این باره ر.ک: همان، ص58.
6- . همان، ص83، 166، 231 و 236.
7- . خیاط، الانتصار، ص37، 38 و 84.
8- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص63 و ج2، ص548 و 549.
9- . همان، ج1، ص63 و 64.
10- . همو، المغنی، ج16، ص386.
11- . عبارت این گونه است: «أجازوا فى الکتاب - أو کثیر منهم - الزیادة و النقصان». به نظر می رسد، عبارت «او کثیر منهم» عبارت جبایی نباشد؛ یا افزودۀ قاضی است یا نسخه نویسان دوره های بعدی(قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(امامت1)، ص37 و 38) .

یکی دیگر از موضوعاتی که می تواند نزدیکیِ نظریِ ابن اروندی با هشام را نشان دهد بحث «خلق افعال» است. هشام در بحث خلق افعال معتقد بود فعل انسان را خداوند خلق می کند.(1) اشعری در همانجا نسبت دیگری به هشام می دهد که وی بر این اعتقاد بوده که فعل انسان از این جهت که برخاسته از ارادۀ اوست، اختیاری و از این جهت که تا سبب مهیجی از سوی خداوند ایجاد نشود فعل محقق نمی شود، اضطراری است. هشام در این نظریه کوشیده میان جبر و اختیار، جمع کند. در این موضوع ابن راوندی «نظریۀ کسب» را طرح کرده است. وی معتقد بود خداوند افعال اختیاری انسان را می آفریند، ولی انسان است که آنها را کسب می کند.(2) در واقع، ابن راوندی و هشام هر دو معتقدند خداوند فعل اختیاری انسان را خلق می کند، ولی هشام می گوید انسان اراده می کند فعل را انجام دهد ولی تا سبب مهیج نیاید تحقق فعل بی معناست. ابن راوندی نیز می گوید انسان است که با ارادۀ خود فعل اختیاریِ مخلوق خدا را کسب می کند.

در بحث قدرت دربارۀ نظر هشام و ابن راوندی باید گفت که غالب متکلمان امامیه در کوفه در بحث قدرت انسان و رابطۀ آن با مقدور، مع الفعل بودن استطاعت را پذیرفته اند؛(3) به این معنا که خداوند هنگام انجام دادن فعل، قدرت را در انسان ایجاد می کند. هشام معتقد بود استطاعت از پنج امر تحقق می یابد: سلامت انسان، نبودن مانع برای اجرای فعل، فرصت انجام دادن فعل، ابزار اجرای فعل و سبب مهیج. هشام می گفت زمانی که این پنج مؤلفه جمع شوند فعل محقق می شود، ولیمعتقد بود اگر سبب مهیجی که خداوند وارد می کند نباشد فعل محقق نمی شود. بنابر نظر هشام، استطاعت مع الفعل نیست، هم چنان که قبل الفعل نیز نمی باشد، بلکه ترکیبی از این دوست؛ البته این نظر هشام باید در تقسیم بندی بحث استطاعت میان نظریات مع الفعل قرار گیرد. ابوالحسن اشعری در توضیح نظریۀ ابن راوندی می گوید که وی قدرت را همراه فعل می دانست، ولی معتقد بود قدرت هم بر فعل و هم بر ترک آن صلاحیت دارد؛ به این معنا که انسان در حال حدوث فعل، توانایی ترک آن را نیز دارد. همچنین انسان توانایی دارد در حال انجام دادن فعل آن را ترک کند.(4)

این نظر ابن راوندی از سویی با نظر معتزله هماهنگ است و از سوی دیگر، با نظر هشام بن حکم در کوفه. در واقع، ابن راوندی در این نظریه که استطاعت قبل الفعل است با معتزله مخالف بود و با هشام همراهی می کرد، ولی در این قسمت از نظریه که انسان توانایی بر انجام دادن ضد فعل را دارد با

ص: 150


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص40.
2- . حسنی رازی، تبصرة العوام، ص116.
3- . در این باره ر.ک: اشعری، همان، ص42-44.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص230 و 231.

معتزله همراه و مخالف هشام است. اینکه برخی وی را از معتقدان به کسب می دانند،(1) می تواند شاهدی باشد بر اینکه وی قدرت را مع الفعل و از سوی خدا می دانسته، اما معتقد بوده که انسان همان لحظۀ انجام دادن فعل می تواند فعل یا ترک را انتخاب کند. از این روست که هم هشام(2) و هم ابن راوندی(3) به جبر متهم شده اند.

در بحث امامت نیز باید گفت ابوعلی جبایی معتقد است که ابن راوندی متأثر از هشام و هم مسلک با اوست.(4) ابن راوندی در دو کتاب الامامه و فضیحة المعتزله که در آن از مبانی اندیشۀ امامت دفاع کرده، پایۀ برخی از مباحث خود را بر اندیشه های هشام گذاشته(5) و اندیشه های او را گزارش نیز کرده است.(6)

در مباحث محتوایی این بحث میان هشام و ابن راوندی نیز باید اشاره کرد که شیعه در بحث انتخاب ابوبکر برای جانشینیِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ردّ خلافت علی بن ابی طالب (علیه السلام)، همواره این رفتار مهاجرین و انصار را سرزنش می کرد. ابن راوندی این بحث امامیه را از قول هشام نقل می کند و به تبیین واستدلالی کردن این نظریه می پردازد.(7) مخالفان هشام می گفتند وی نخستین کسی بود که به مهاجرین و انصار طعن هایی داشته است(8) و ابن راوندی نیز در این موضوع کتاب هایی نگاشت.(9) همچنین گفته شده که هر دو دربارۀ ابوبکر، عمر، مهاجرین و انصار طعن دارند.(10) ابن راوندی همچنین در برابر نقد های جاحظ بر هشام در بحث گمراهی امت به سبب انتخاب نکردن علی (علیه السلام)، به شدت از هشام دفاع می کند.(11)

نکتۀ دیگر اینکه متکلمان امامیه در کوفه قائل به نص جلی بودند؛(12) با این حال، قاضی عبدالجبار

ص: 151


1- . حسنی رازی، تبصرة العوام، ص163.
2- . بلخی، البدا و التاریخ، ج5، ص132؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص40.
3- . قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ص269.
4- . همو، المغنی، ج20، ص37 و 38.
5- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص224؛ خیاط، الانتصار، ص208.
6- . قاضی عبدالجبار، همان، ج2، ص550 و 551.
7- . همان، ج1، ص223 و 224؛ خیاط، الانتصار، ص208.
8- . خیاط، الانتصار، ص225.
9- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج1، ص231 و 232 و نیز ر.ک: ص224.
10- . همان و نیز ر.ک: ج 2، ص649.
11- . خیاط، همان، ص207 و 208.
12- . همان، ص36 - 38.

هشام بن حکم را نخستین کسی معرفی می کند که اندیشۀ نص و استخلاف را در امامیه وضع کرد.(1) از سوی دیگر، دربارۀ ابن راوندی نیز گزارش های مشابهی وجود دارد. در منابع کلامی گزارش شده که نظریۀ نص جلی در تفکر امامیه را ابن راوندی طرح کرده است.(2) معتزلیان نخستین گروهی اند که این انتساب را طرح کردند.(3) گزارش هایی نیز وجود دارد که می گوید هشام و ابن راوندی در این نظریه هم رأی اند و حتی ابن راوندی را هم سو با هشام معرفی می کند.(4) در برخی از متون تصریح شده کسی که این اندیشه را میان امامیه وضع کرد هشام بن حکم بود، ولی ابن راوندی آن را یاری کرد.(5)

در بحث تواتر روایات دالّ بر نصوص نیز باید گفت جریانی در تاریخ اندیشۀ امامیه بر این باور بود که این نصوص متواتر نیستند.(6) قاضی عبدالجبار در المغنی می گوید هشام بن حکم این بحث را طرح کرد که این نصوص، متواترند و ابن راوندی در این بحث راه او را پیموده است.(7)برخی مدعی شده اند نظریۀ عصمت را هشام وضع کرده(8) و از سوی دیگر ابن راوندی نیز قائل به عصمت امام بوده(9) و ظاهراً این نظریه را از هشام بن حکم گرفته است؛(10) از این روست که ابن راوندی نظریۀ عصمت هشام را در آثار خود گزارش کرده است.(11) هشام بن حکم معتقد بود آیات قرآن نظریۀ امامیه بر نص و عصمت امام را تأیید می کنند(12) و ابن راوندی نیز از همین راه برای اثبات تلازم نص و عصمت استفاده کرده است.(13)

در بحث حقیقتِ انسان، میان نظریۀ هشام و ابن راوندی، بر اساس برخی از نظریات منتسب به ابن راوندی، می توان تعاملاتی یافت. هشام بن حکم بر این باور بوده که انسان دو جزء دارد؛ بدن و

ص: 152


1- . قاضی عبدالجبار، همان، ج1، ص225.
2- . ابن میثم بحرانی، النجاة فی القیامة، ص81.
3- . سید مرتضی، الشافی، ج2، ص143 و 144؛ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص22؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20، ص125.
4- . قاضی عبدالجبار، همان، ص118.
5- . تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص261 و 262؛ حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص 314.
6- . قاضی عبدالجبار، همان، ص118، 125 و 126.
7- . همان، ص 118.
8- . همو، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص551.
9- . همان، ص528 و 529.
10- . همان.
11- . همان، ص550 و 551.
12- . همان، ص551.
13- . سید مرتضی، الشافی، ج2، ص257 و 258.

روح. بدن موات/مرده است و در واقع، روح همۀ امور بدن را در اختیار دارد. روح، قوۀ درّاکۀ حساس و فاعل است. هشام روح را جزء اصلی انسان می دانست؛ روحی که خود نوری از انوار است.(1) در نظر هشام روح، اساس حقیقت انسان است و فعل و درک انسان، همه به روحی غیرمادی است.

دربارۀ نظریۀ ابن راوندی دو رأی بیان شده که زمان آن مشخص نیست. در یکی از این آرا، وی پیرو اندیشۀ معمر بوده است.(2) معمر در نظریه اش، که متأثر از فلاسفه بوده، مانند هشام بن حکم قائل به غیر جسمانی بودن حقیقت انسان شده است.(3) مقایسۀ این نظرِ ابن راوندی با دیدگاه هشام، شباهت بسیاری میان آن دو را نشان می دهد. ابن راوندی در توضیح نظر معمر می گوید: وی معتقد بود حقیقتِ انسان عینی از اعیان است که هیچ یک از ویژگی های اجسام را ندارد؛ یعنی جزء و کل داشتن، تقسیم شدن، تحرک و سکون، و مکانی که در آن تمکن یا حلول کند، که هیچ یک (خصوصیات جسم) برای این عین موضوعیت ندارند. معمر معتقد بود حقیقت انسان است که بدن را تدبیر می کند، حرکت می دهد یا بی حرکت می کند؛ در حالی که دیده نمی شود.(4) در واقع، در نظر معمر، حقیقت انسان غیرجسمانی و غیر مکان مند است. معمر حقیقت انسان را جزء لایتجزی می داند که مدبر در عالَم است.(5) بر پایۀ این رأیِ ابن راوندی، تشابه نظری میان او و هشام بسیار است، ولی مشخص نیست که ابن راوندی در چه دوره ای این نظریه را داشته و چه هنگام از آن بازگشته است.(6)

دربارۀ ابن راوندی نظریۀ دیگری نیز گزارش شده و آن اینکه وی معتقد بود حقیقت انسانِ مختارِ مأمور به و منهی عنه، شیء واحدی است که در قلب جای دارد و همۀ جوارح مسخر قلب اند.(7) ابن راوندی معتقد بود در بدن، ارواح زنده ای وجود دارد که احساسات و تألمات بدن به سبب آنها صورت می گیرد و همۀ قسمت های بدن دارای روح است و روحِ قلب متفاوت با روح اعضای دیگر است.(8) این نظریۀ او با نظریۀ هشام از جنبه های گوناگونی، مانند تجرد و جسمانی بودن، بسیط یا مجرد بودن روح، تجزیه با تجزیه ناپذیری روح، درک احساس بدن پس از فراغت روح، جوهر یا

ص: 153


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، 60 و 61.
2- . خیاط، الانتصار، ص100.
3- . شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص81. برای تبیین نظر معمر از نگاه ابن راوندی ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج11، ص311 و 312.
4- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 11، ص 311 و 312؛ خیاط، الانتصار، ص100.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص331 و 332؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص81.
6- . خیاط، الانتصار، ص100.
7- . قاضی عبدالجبار، همان، ص311.
8- . همان، ص311 و331.

عَرَض بودن روح و... متفاوت است.

البته اندیشه های دیگری هست که میان ابن راوندی و هشام تشابه هایی وجود دارد مانند مباحث «مشیت عام الهی»، «صفت تکوین الهی»، «معرفت اضطراری»، «ایمان» و از غیر مباحث جلیل الکلام هم می توان به بحث «نفی اعراض» و «زمین» اشاره کرد که به سبب محدودیت های مقاله آن را به فرصت دیگری وا می گذارم.

نتیجه گیری

با بررسی گزارش های بر جای مانده از ابن راوندی به نظر می رسد هویت فکری او در حوزۀ فکر امامی، متأثر از هشام بن حکم است. بررسی مقایسه ایِ برخی از نظریات این دو در موضوعات مهم کلامی نشان داد اگرچه ابن راوندی در پاره ای از آنها به طور یک سان رأی هشام را نپذیرفته، در آنها نیز شباهت هایی در بنیادهای فکری آن دو به روشنی می توان یافت که روایتگر نزدیکیِ مواضع آن در مبانیِ فکری است.

ابن راوندی از سویی اندیشه های امامیه در برابر معتزلیان را قابل دفاع می دید و از سوی دیگر، در جبهۀ تشیع متکلمی را نمی یافت که در مقابل انتقاد های معرفتی معتزلیان سنگر بگیرد. ابن راوندی کوشید از طریق احیا و بازخوانیِ اندیشه های هشام بن حکم و احیاناً تدوین نظامی کلامی برای تشیع، در مقابل تفکر غالب جهان اسلام، یعنی کلام معتزلی، بایستد. او بر پایۀ اندیشه های هشام در پی بهسرانجام رساندن این کار بود. تمام تلاش او در معاصر سازی اندیشه های هشام متناسب با روح حاکم بر کلام اسلامی در طول سدۀ سوم هجری و دفاع او از هشام، از این منظر تحلیل پذیر است. البته این به این معنا نیست که ابن راوندی به طور کامل پیرو نظریات هشام باشد؛ هم چنان که در بررسی موضوعات نشان داده شد، در برخی از آرا نظر ابن راوندی همانند هشام است و در پاره ای دیگر او با تغییراتی در تبیین یا تفسیر، نظر هشام را پذیرفته است.

ابن راوندی کوشیده منظومه ای معرفتی را تبیین کند که بین معتزله و هشام باشد. البته همان اندازه که وی از معتزله دور است، در جهت مخالف به هشام نزدیک است. او اندیشه های هشام را با تبیین ها یا تفسیرهای دیگر پذیرفته است. در واقع، روح تلاش های علمیِ ابن راوندی ناظر به بازسازی اندیشۀ متکلمان امامیه در کوفه است. این نیز نشان از قوت و عمق علمی کلام امامیه در کوفه است که او تلاش کرد از طریق آن به مقابله با معتزلیان بپردازد. وی از طریق نقد اندیشه های اعتزال با پشتوانۀ علمی کلام امامیه در کوفه، شروع به ساختارشکنی بر ضد نظام فکر معتزله کرد. هم از این روست که ابن راوندی را شاید بتوان حرفه ای ترین منتقد اعتزال در طول سدۀ سوم دانست.

بررسی مقایسه ایِ اندیشه های ابن راوندی و هشام بن حکم و بیان تعاملات آن، یکی از لایه های

ص: 154

مخفی تقابل شدید معتزلیان با ابن راوندی را آشکار می کند. توجه او به کلام کوفه و احیای آن، حساسیت فراوان معتزله را به همراه دارد؛ زیرا سرسخت ترین رقیب کلامی معتزلیان، متکلمان امامیه در کوفه بودند. در واقع می توان مواجهۀ تند معتزلیان با وی را امتداد مواجهۀ معتزلیان با جریان کلام کوفی امامیه دانست.

سرانجام باید گفت که بر خلاف نظر معتزلیان، دگردیسی اندیشۀ ابن راوندی از معتزله به امامیه، کینه توزانه و خصمانه نبوده، بلکه تغییری آگاهانه و با پشتوانۀ معرفتیِ خاص به کلام امامیه بوده است؛ به این معنا که او به این نکته پی برده بود که کلام متکلمان امامیه در کوفه، شاخص ترین ابزار فشار بر معتزلیان است. اینکه ابن راوندی در برابر فشار های معتزلی تا آخر عمر دوام آورد و از اندیشۀ امامیه روی برنگرداند، این احتمال را ضعیف می کند که وی تنها نگاهی ابزاری به کلام امامیه داشته است. مقاومت وی در برابر هجمه های معتزلی و اصرار بر اندیشۀ امامیه، می تواند گویای تثبیت فکری او در حوزۀ کلام امامی باشد. به هر حال، بررسی رابطۀ ابن راوندی با هشام و آشکار کردن لایه های دیگری از نظام فکری این دو، پژوهش های جامع دیگری را می طلبد که با مقایسۀ تمام اندیشه ها بهتر می تواند به سامان برسد.

ص: 155

کتاب نامه

1. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، المنتظم، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1412ق.

2. آمدى، سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، تحقیق: احمد محمد مهدى، قاهره: دار الکتب، 1423ق.

3. ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، تحقیق: سوسنه دیفلد - فلزر، بیروت، مکتبة الحیاة، بی تا.

4. بحرانى، ابن میثم، النجاة فی القیامه، قم: مجمع الفکر الإسلامی، 1417ق.

5. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تصحیح: رضا تجدد، تهران: بی نا، 1350.

6. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تحقیق: هلموت ریتر، بیروت: دار النشر، 1400ق.

7. بلخی، احمد بن سهل، البدء و التاریخ، پاریس: برطرند، 1899م.

8. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، تحقیق: عبدالرحمن عمیره، قم: الشریف الرضی، 1409ق.

9. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، تصحیح: بدر الدین نعسانى، قم: الشریف الرضی، 1325.

10. جوینى، عبدالملک، الشامل فی أصول الدین، بی جا: دار الکتب العلمیة، بی تا.

11. حسنى رازى، سید مرتضى بن داعى، تبصرة العوام، تهران: اساطیر، بی تا.

12. حمصی رازی، سدیدالدین، المنقذ من التقلید، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

13. خیاط، ابوالحسین، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافه الدینیه، بی تا.

14. رضایی، جعفر، «امتداد جریان فکری هشام بن حکم تا شکل گیری مدرسه بغداد»، مجلۀ نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 2، 1391.

15. شیخ مفید، الفصول المختاره، تحقیق گروهی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

16. سید مرتضی، سید ابوالقاسم علی، الشافی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

17. شهرستانی، عبدالکریم، الملل و النحل، تصحیح: احمد فهمی محمد، قاهره: مطبع حجازی، 1386ق.

ص: 156

18. شیخ طوسى، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، قم: انتشارات المحبین، بی تا.

19. بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الآفاق الجدیده، 1978م.

20. فخررازی، ابوعبداﷲ محمد بن عمر، المحصل، تحقیق: حسین اتاى، عمان: دار الرازی، 1411ق.

21. قاضى عبد الجبار، شرح الأصول الخمسة، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

22. ----------------- ، المغنی، تحقیق: جرج قنواتی، قاهره: دار المصریه، 1965م.

23. ----------------- ، تثبیت دلائل النبوه، بیروت: دار العربیه، بی تا.

24. کرباسی، اکبر، «مدرسۀ کلامی کوفه»، مجلۀ نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 2، 1391.

25. میرزایی، عباس، «نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال»، مجلۀ نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 2، 1391

ص: 157

ص: 158

عوامل شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد

اشاره

عوامل شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد

سید علی حسینی زاده خضرآباد (1)

درآمد

پس از افول مدرسۀ کلامی کوفه در اواخر قرن دوم هجری و در پی فترتی چند دهه ای،(2) کلام امامیه بار دیگر از اوایل غیبت صغرا به آرامی نشاط و پویایی خود را بازیافت. علاوه بر متکلمان بنام نوبختی،(3) معتزلیان شیعه شده ای مانند ابن قبۀ رازی و ابن مملک و همچنین متکلمان امامیِ کمتر شناخته شده ای مانند ابوالاحوص بصری و ابن جبرویه(4) با تألیف آثار مدون کلامی و تربیت شاگردان و ارائۀ یک دستگاه نو کلامی با رونق کلام امامیه، مدرسۀ کلامی بغداد را پایه گذاری کردند.(5) این مدرسۀ کلامی امامی در عصر شیخ مفید و سید مرتضی به اوج شکوفایی خود رسید و تا قرن ها هیمنۀ خویش را بر کلام امامیه حفظ کرد. در یک نگاه کلی و جدا از تفاوت جریان های مؤثر و فعال درون این مدرسه با یکدیگر، می توان گفت این مدرسۀ کلامی، تفاوت هایی در روش و محتوا با مدرسۀ پیشین امامیه در کوفه داشت و دستگاه کلامی جدیدی ارائه داد که در نهایت با تقلیل گرایی در معارف عمیق امامیه آن را به مدرسۀ اعتزال نزدیک کرد.(6) البته این بدین معنا نیست که کلام امامیه در مدرسۀ کوفه صرفاً نقلی

ص: 159


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) sahz.whc@gmail.com
2- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، نقد و نظر، شمارۀ 65، ص28-30.
3- . اقبال، خاندان نوبختی، ص96-140.
4- . برای آشنایی بیشتر با متکلمان ناشناختۀ امامی این عصر در بغداد ر.ک: موسوی تنیانی، «متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص60-78.
5- . ر.ک: حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.
6- . حسینی زاده خضرآباد، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، نقد و نظر، شمارۀ 67، ص17-22.

وفاقد نظریه پردازی بوده است، بلکه نظریه پردازی مدرسۀ کلامی بغداد ادامۀ نظریه پردازی جریان متکلمان مدرسۀ کلامی عصر حضور یعنی مدرسۀ کوفه بوده و شباهت های بسیاری با آن دارد.(1)

جریان عقل گرا و نظریه پرداز در میان امامیه مسئله ای نوپدید نبود و اساساً علم کلام به معنی دفاع عقلانی از باور های دینی است.(2) پیش تر در سدۀ دوم هجری متکلمان نظریه پرداز مدرسۀ کوفه در مقابل دو جریان محدثان و جریان محدث متکلمان، جریانی عقل گرا به شمار می آمدند.(3) اما متکلمان آن عصر با عرضۀ نظریه پردازی خود به امام، همواره خود را در معرض قضاوت نهایی نص امام معصوم می دانستند.(4) به دیگر معنا، متکلمان نظریه پرداز کوفه در یک چارچوب مشخص و بر پایۀ احادیث و معارفی که از سامانۀ وحی دریافت می کردند، اندیشه ورزی و معارف را نظریه پردازی می کردند و در حقیقت نظریه پردازی آنان متن اندیش بود؛ رفتاری که بر اساس دیدگاه معرفت شناختی ویژۀ امامیه، تبیین عقلانی باور های دینی را در پرتو متن مقدس باور داشت و به انجام می رساند. این چاچوب و الگو در کلام امامیه، به تدریج در بغداد به سمت اعتزال میل کرد؛ تا آنجا که معارف وحیانی به جای آنکه نقش تعیین کننده داشته باشند، بیشتر نقش مؤید به خود گرفتند.(5)

در همان عصر نیز محدثان امامی با دست مایه قرار دادن روایات معصومان (علیهم السلام) در ذم کلام و متکلمان درصدد محدودسازی فعالیت آنان بودند و در مقابل، متکلمان روایات مذکور را ناظر به شرایط و افراد می دانستند و باور داشتند آن را نباید منع و مانعی برای نظریه پردازی و دفاع عقلانی از میراث وحیانی دانست.(6) البته تحول مهم تری که در این دوران در جریان کلامی امامیه نسبت به جریان کلامی کوفه اتفاق افتاد مربوط به موضوع بی نیازی عقل به وحی و انکار معرفت اضطراری و فطری بود. سید مرتضی نخستین امامی است که در آثارش بر نیاز نداشتن عقل به وحی در شناخت تصریح کرده و شیخ مفید و احتمالاً نوبختیان همچنان بر نیازمندی عقل به وحی پای می فشردند؛ اما بنابر گزارش اشعری در عصر پیدایش مدرسۀ بغداد گروهی از معتزلیان شیعه شده به نیاز نداشتن عقل به وحی باور داشته اند. اندیشۀ نوبختیان درمورد رابطۀ عقل و وحی و جایگاه معرفت فطری به گونه ای آشکار به دست ما نرسیده و تنها می دانیم ابومحمد نوبختی علاوه بر معرفت اکتسابی، معرفت اضطراری را

ص: 160


1- . صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص 16-18.
2- . همان.
3- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص27؛ اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقد و نظر، شمارۀ 65، ص47.
4- . کلینی، کافی، ج1، ص 171 - 174؛ ابن بابویه، اعتقادات الامامیه، ص43.
5- . اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، همان، ص47 و 48.
6- . مفید، تصحیح الاعتقادات، ص68-73؛ سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص27.

ممکن می دانسته و در هر حال امر به معارف را جایز نمی دانسته است. ابوسهل نوبختی نیز در حوزۀ معرفت بر استدلال عقلی تأکید داشته است، اما شیخ مفید تصریح کرده تمام معارف از راه اکتساب حاصل می شود. اگرچه این اندیشۀ وی در تعارض آشکار با اندیشۀ امامیه در کوفه است، او هنوز بر نیازمندی عقل به وحی پافشاری می کرد و از این جهت در مقابل بسیاری از معتزلیان بود. در نهایت سید مرتضی در هم نوایی با گفتمان حاکم، با تأکید بر نیاز نداشتن عقل به وحی، در حوزۀ معرفت خط خود را کاملاً از امامیۀ پیشین جدا کرده و عقل گرایی وی در تعارض آشکار با عقل گرایی امامیه پیشین است. گویا او موضعی در باب عقل برگزید که همان رویکرد معتزله بود.(1) از این رو، می توان گفت از زمان شکل گیری مدرسۀ بغداد، جریان خرد گرا (نظریه پرداز برون متنی) و نص گرای امامیه از هم جدا شد و به تدریج به دو دیدگاه کاملاً متفاوت تبدیل گشت. این در حالی است که باوجود فعالیت جریان عقل گرا و نص گرای امامیه در مدرسۀ کوفه شاهد اختلاف چندانی میان محتوای ارائه شده از سوی این دو جریان امامی نیستیم.(2)

البته یادآور می شود جریان کلامی امامیه، اعم از جریان محدث متکلمان و جریان متکلمان نظریه پرداز، همواره از ابتدای شکل گیری به حجیت استقلالی عقل باورمند بوده اند(3) و در حقیقت تطوری که در بغداد اتفاق افتاد رهنمون شدن به حجیت عقل خودبنیاد است(4) که در مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه چندان هواداری نداشت. به عبارت دیگر، نقطۀ امتیاز کلام نخستین امامیه اندیشه ورزی اعتقادی در ساحت عقل و وحی به طور هم زمان است که پس از عبور از دورۀ فترت و رکود با اندکی تغییر به سمت عقل گرایی بیشتر تمایل یافت. برون داد این اختلاف نگره ها، آرای متفاوتی است که در حوزۀ اندیشۀ دینی از این دو مدرسه صادر شده است. نویسنده در مقاله ای دیگر سیر واگرایی متکلمان مدرسۀ بغداد از کلام نخستین امامیه در مسائل مختلف کلامی را بررسیده است. این تطور اندیشه ای را می توان در موضوعاتی مانند معرفت، توحید و صفات، جایگاه عقل و وحی و رابطۀ آن دو،استطاعت، ایمان، اسما و احکام، نبوت و قرآن، احکام ائمه، معاد و حتی مباحث لطیف الکلام

ص: 161


1- . ر.ک: حسینی زاده خضرآباد، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص150-152؛ حسینی زاده، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، تحقیقات کلامی، شمارۀ 2، ص90-92؛ حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.
2- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، نقد و نظر، شمارۀ 3 و 4، ص218 و 219.
3- . همو، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص24، 26 و 27.
4- . برای آشنایی با چیستی عقل خود بنیاد ر.ک: رضایی، «جایگاه عقل در کلام امامیه در مدرسۀ کلامی بغداد»، تحقیقات کلامی، شمارۀ 4، ص15-21.

مشاهده کرد.(1) تذکر این نکته لازم است که این تطورات در مدرسۀ بغداد ناگهانی و یک دفعه نبوده و در فاصلۀ زمانی آغاز غیبت صغرا تا افول مدرسۀ بغداد حرکتی تکاملی داشته که در مسائل کلامی مختلف این تطور گاه با فراز و فرود هایی روبه روست و نمی توان آن را در اندیشۀ بزرگ متکلمان مدرسه بغداد یکسان ارزیابی کرد.(2)

در این پژوهش تلاش می شود زمینه ها و علل شکل گیری دستگاه کلامی جدید امامیه، در حوزۀ جغرافیایی بغداد و عوامل بیرونی و درونی اثرگذار در این تطور کلامی (رویگردانی از دستگاه کلامی مدرسۀ کوفه و ارائۀ دستگاه کلامی متفاوت در مدرسۀ بغداد) بررسی شود. باید توجه داشت این تطور ناظر به خود معارف دین که درون مایۀ وحیانی دارند نیست، بلکه تغییراتی است که در اندیشۀ عالمان دین در درازای زمان رخ داده است و به هیچ روی مقدس و مبرا از خطا نیست و این لازمۀ تاریخ مندی علم کلام است.(3) از آنجا که پژوهشی مستقل عوامل افول مدرسۀ کلامی کوفه را بررسیده است؛(4) با اعتماد به یافته های آن نتایج آن در این مطالعه پیش فرض شمرده و از ورود تفصیلی به آن پرهیز می شود. علاوه بر این، باید افزود هیچ یک از عوامل ذیل نقش علت تامه در تطور تاریخ فکر امامیه ندارد و چه بسا اگر برخی از این عوامل به خودی خود دیده شود، به نوعی در مدرسۀ کوفه نیز ردپای آن را می توان جست؛ اما هنگامی که در کنار عوامل دیگر دیده شود اثر گذاری آن در این فرایند ملموس خواهد بود. همچنین شناخت میزان اثر گذاری هریک از این عوامل در این فرایند و تبیین دقیق شواهد آن، خود پژوهش هایی مستقل می طلبد که امید است در کانون توجه پژوهشگران این عرصه قرار گیرد.

افول مدرسۀ کوفه

مدرسۀ کلامی فعال و پویای کوفه(5) چند دهه قبل از آغاز مدرسۀ بغداد به عللی نشاط خود را از دست داده و افول کرده بود. علاوه بر فشار های سیاسی حاکمیت عباسی، قرارگرفتن متکلمان در جناح اقلیت جامعۀ امامی، نوپدیدی علم کلام، خطاهای فکری در تنقیح مباحث کلامی و در نهایت دشواری ها وپیچیدگی های ذاتی دانش کلام به مرور موجب تحلیل نیروی متکلمان مدرسۀ کوفه و انزوای آنان در

ص: 162


1- . حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.
2- . همان؛ همو، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی»، همان، ص147-162؛ همو، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، همان، ص87-114.
3- . حنفی، «تاریخمندی دانش کلام»، نقد و نظر، شمارۀ 9، ص37-57.
4- . نعیم آبادی، «علل افول مدرسۀ کوفه»، جستارهایی در مدرسۀ کلامی کوفه.
5- . برای آشنایی بیشتر با مدرسۀ کوفه ر.ک: اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، همان، ص38-90.

جامعۀ امامی شد.(1) مجموعۀ این عوامل و مخصوصاً خطا ی برخی متکلمان این مدرسه در تبیین و تقریر اندیشۀ کلامی معصومان (علیهم السلام)، بدنامی متکلمان امامی این مدرسه را در میان جامعۀ فکری مسلمانان و حتی در میان جامعۀ امامی مذهب در پی داشت.(2) این مسئله از عوامل مؤثر در رویگردانی متکلمان امامی پس از دوران فترت از دستگاه کلامی مدرسۀ کوفه و پایه گذاری دستگاه کلامی جدید است.

اگرچه ابن راوندی برای دفاع از اندیشۀ کلامی متکلمان کوفی، به ویژه هشام بن حکم، در مقابل معتزله کوشید،(3) به دلایلی از جمله بد نامی و اتهام زندقه به خود وی چندان مؤثر واقع نشد و شاید بتوان گفت تألیف کتاب فضیحة المعتزلۀ ابن راوندی موجب دشمنی و کینۀ بیشتر معتزله با جریان کلامی مدرسۀ کوفه گردید که در الانتصار خیاط معتزلی شاهد پرخاش افراطی وی به این مدرسۀ کلامی هستیم.(4) این اتهام ها به متکلمان برجستۀ کوفی چنان گسترده بود که حتی نوبختیان که خود برخی از اندیشه های متکلمان مدرسۀ کوفه را برگزیده و تلاش هایی در تبیین و ارائۀ دید گاه هشام بن حکم در خصوص استطاعت - که در ظاهر مشعر به جبر بود - داشته اند،(5) در مباحث توحید و صفات اتهام های وارد شده به متکلمان کوفی را نقل کرده اند و شاهدی مبنی بر دفاع آنان از متکلمان مدرسۀ کوفه در این مباحث در دست نیست. گزارش های نوبختیان همواره مستمسکی برای مخالفان امامیه در اثبات اتهامات وارد به متکلمان کوفی بوده است.(6)

اتهام تشبیه و تجسیم که تنها به تنی چند از متکلمان امامی کوفی در منابع انتساب داده شده، در بستر شایعه پراکنی معتزله و مقالات نگاران در گذر زمان چنان فربه گردید که در آستانۀ پیدایش مدرسۀ بغداد تمام امامیۀ پیشین در توحید و صفات متهم شدند.(7) در گفت وگویی از سید مرتضی و استادش شیخ مفید، به خوبی تصویری از این فضای منفی نسبت به کلام و متکلمان امامیه در دوران حضور دیده می شود. سید مرتضی با اشاره به اینکه پیوسته از معتزله می شنود تمام اسلاف امامیه مشبهه بوده اند و

ص: 163


1- . نعیم آبادی «علل افول مدرسۀ کوفه»،همان.
2- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص29؛ نعیم آبادی، «علل افول مدرسۀ کوفه»، همان.
3- . میرزایی، «ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامی کوفه»، تحقیقات کلامی، شمارۀ 4، ص125-141.
4- . هرچند کتاب فضیحة المعتزله اثر ابن راوندی مفقود شده شواهد این مطلب را می توان در ردیۀ خیاط بر ابن راوندی با عنوان الانتصار و الرد علی بن راوندی الملحد که برخی جملات ابن راوندی را نقل کرده، دید.
5- . سبحانی و حسینی زاده خضرآباد، «آرای متکلمان نوبختی در میانۀ مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص10 و 11؛ حسینی زاده خضرآباد، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، همان، ص16-22.
6- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 2، ص551؛ ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه، ج1، ص 409-411.
7- . حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.

مشبهۀ عامه نیز این دیدگاه را درمورد امامیۀ عصر حضور تأیید می کنند، از استادش درخواست می کند با استناد به میراث حدیثی امامیه این باور غلط را ابطال کند؛ عجیب آنکه سید مرتضی می گوید: حتی گروهی از اصحاب حدیث امامیه نیز مدعای معتزله و مشبهۀ عامه را تأیید می کنند و اندیشه های کلامی متکلمان متأخر امامیه در رد تشبیه را وامدار معتزله می دانند. در پاسخ وی، شیخ مفید با رد هر گونه تشبیه معنوی از متکلمان پیشین امامی تأکید می نماید: میراث حدیثی امامیه از هر نگاه تشبیهی به خداوند تهی است و برعکس، روایات امامیه در رد تشبیه فزون تر از آن است که در شمار آید؛ در عین حال وی می پذیرد هشام بن حکم و اصحابش به واسطۀ بیان دیدگاه «جسم لا کالاجسام» به تشبیه لفظی گرفتار آمده اند. البته وی معتقد است هشام در ادامه از همین تجسیم لفظی نیز رویگردان شده است و دیگر اتهامات منتسب به وی اساسی ندارد.(1) سید مرتضی نیز با انتقاد از اتهامات معتزله به هشام بن حکم آن را ساخته و پرداختۀ آنان و حتی اتهام تجسیم لفظی را ناشی از گفتار هشام در ضمن جدل با معتزله می داند.(2) البته وی در جدالی درون شیعی به برخی متکلمان شیعی مانند فضل بن شاذان و یونس بن عبدالرحمن به تندی می تازد.(3) این اتهامات در دیگر حوزه ها نیز همین روش را داشت.(4)

مجموعۀ این اتهامات و شایعه سازی های بیرونی و درونی باعث شده بود متکلمان امامی عصر غیبت صغرا چندان توجهی به متکلمان عصر حضور نداشته باشند و توانایی خود را مصروف تبیین دیدگاه های دقیق آنان که به دلایلی ناقص و گاه نادرست ارائه شده بود، نکنند. تنها در یک بیان کلی مخصوصاً در عصر شیخ مفید و سید مرتضی تلاش هایی برای زدودن این اتهامات از متکلمان امامی عصر حضور انجام شد؛ که این هم در فضای جدلی و مناقشه با متکلمان معتزلی امری لازم بوده است. با وجود این دفاع ها، همین دو متکلم بزرگ امامی نیز در آثار بر جای ماندۀ خود کمتر دیدگاه های کلامی خاص متکلمان عصر حضور را گزارش کرده یا مورد تبیین و فهم روشمند قرار داده اند و تقریباً آن دیدگاه ها را جز در مواردی معدود به جامعۀ شیعی ارائه نداده اند و با ساده سازی و تقلیل گرایی معارف بلند امامیه، در برخی اندیشه ها با معتزله هم نوا شده اند.(5)

علاوه بر اتهامات معتزله و فرقه نگاران، برخورد اصلاحی ائمه (علیهم السلام) با برخی اندیشه های ناصحیح

ص: 164


1- . مفید، الحکایات، ص77-80.
2- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج1، ص83-87.
3- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج3، ص311.
4- . مفید، همان، ص83 و 84.
5- . پاکتچی، «امامیه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج10، ص164؛ حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.

متکلمان امامی مدرسۀ کوفه که در روایات امامیه ظهور دارد و همزمان با ایجاد مدرسۀ کلامی بغداد در جوامع حدیثی امامیه منتشر می گردید، در رویگردانی از اندیشه های آنان بی تأثیر نبوده است. این روایات درمورد هشام بن حکم به صورتی گسترده(1) و درمورد دیگر متکلمان کوفی در مقیاسی کمتر(2) در این جوامع یافت می شود. این روایات ذم، با وجود روایات فراوانی که ائمه در مدح این متکلمان بیان کرده بودند،(3) در نگاه منفی به علم کلام و در مرتبه ای فروتر رویگردانی از متکلمان مدرسۀ کوفه دست کم در کوتاه مدت اثرگذار بود.(4) در نتیجه حتی برخی اندیشوران مدرسۀ امامی قم که میراث دار محدث متکلمان کوفه بودند، در دوران پایه گذاری مدرسۀ بغداد همچنان روی خوشی به جریان کلامی کوفه و خاصه به بزرگ متکلم آن یعنی هشام بن حکم نشان نمی دادند و بر همین اساس ردیه هایی از سوی آنان نگاشته می شد.(5)

خصوصیات متفاوت بغداد و کوفه

بی گمان مختصات محیطی در رویکرد یک مدرسۀ فکری اثر گذار است. بستر شکل گیری بسیاری از مسائل فکری و نوع پاسخ ها حتی در یک دورۀ زمانی در دو مکان با خصوصیات مختلف متفاوت است. جغرافیای متفاوت مدارس کوفه، قم و بغداد در رویکرد های متفاوت این مدارس بی تأثیر نیست. مثلاً تفاوت قم که مردم آن همگی امامی مذهب و تسلیم روایات بوده اند با محیط بغداد که شیعیان در آن همواره درگیری های فکری برون مذهبی داشته اند، موجب شکل گیری دو مدرسۀ متفاوت امامی در یک بازۀ زمانیِ تقریباً متقارن شد و درون مدرسۀ حدیثی قم نیز، افرادی مانند کلینی و ابن بابویه - به علت بالندگی شان در شهر ری که محل عرضۀ اندیشه های مکاتب کلامی بوده و همچنین آمد و شد آنان به بغداد - رویکرد کلامی روشن تری نسبت به دیگر عالمان قمی دارند.

همین تفاوت ها را می توان در میان محیط بغداد و کوفه مشاهده کرد؛ با این تفاوت که قرابت محیطی این دو مکان بیشتر است. شاید همین تفاوت های محیطی، خود بستری برای شکل گیری جلسات مناظرۀ مهم و ماندگار بسیاری از اندیشوران کوفی امامی مذهب مانند هشام بن حکم و دیگراندر بغداد بوده که موضوعاتی حتی فراتر از علم کلام در آن مطرح می شد.(6) از جملۀ این

ص: 165


1- . ابن بابویه، التوحید، ص97-104؛ همو، امالی، ص277.
2- . همان، ص113-115.
3- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج1، ص 85 و 86.
4- . مفید، تصحیح الاعتقاد، ص68-73.
5- . طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم»، نقد و نظر، شمارۀ 65، ص70 و 71.
6- . مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص3، 370-375؛ مفید، الفصول المختاره، ص51.

تفاوت ها بین کوفه و بغداد، مرکزیت سیاسی بغداد است. اگرچه پیش از شکل گیری بغداد، کوفه نوعی مرکزیت سیاسی داشت، اندکی پیش از نیمۀ دوم سدۀ دوم هجری بغداد با عنوان پایتخت عباسی ساخته شد. حاکمان بغداد از مناظرات عقل گرایانه دفاع می کردند و همۀ نحله های فکری در این مدرسه با حمایت های گاه و بیگاه حاکمان، کرسی نظریه پردازی برپا کردند.(1) کتاب های یونانی و ایرانی و غیر آن ترجمه شد و در اختیار دانشوران قرار گرفت و در پی آن کتابخانه هایی بزرگ که مملو از این ترجمه ها بود شکل گرفت.(2) شیعیان نیز یکی از مهم ترین جوامع مذهبی ساکن در بغداد و در معرض این آرا بودند.(3) از سوی دیگر، به خلاف کوفه که شهری ساخته شده در عصر صحابه بود و قبایل مسلمان در آن سکنی گزیدند، بغداد شهری بود که پیروان ادیان مختلف مانند مسیحیان، یهودیان و صابئین در آن به صورتی گسترده حضور داشتند و حتی در مناصب بالای سیاسی و فرهنگی ذی نفوذ بودند. آنان کلام و عقاید خود را در این شهر در میان متکلمان مسلمان منتشر کردند.(4) علاوه بر آن، اندیشه های زردشتیان، مانویان، برهمنان و فلاسفه در این شهر رواج داشت. این اندیشه ها، آمیخته با فلسفه و رویکردی عقل گرایانه مطرح می شد(5) و هر متکلم مسلمان و از جمله اندیشوران امامی مذهب مقابله با این اندیشه ها را در قالب روشی کارآمد - که همان تمسک به عقل گرایی بود - وظیفۀ خود می دانستند. نمود آن در آثار متکلمان معتزلی و امامی مذهب فراوان دیده می شود. نمونۀ آشکار این مسئله را می توان در گزارش های بر جای مانده از کتاب الآراء و الدیانات تألیف ابومحمد نوبختی به خوبی دید که در آن با روشی استدلالی و عقلی به رد آرای ادیان و مکاتب غیر اسلامی مانند فیلسوفان، منجمان، برهمنان، زردشتیان و مانویان پرداخته است.(6) البته این شرایط در کوفه نیز در مقیاسی بسیار کمتر و نمودی نه این گونه آشکار، وجود داشت؛ از همین رو، برخی پژوهشگران همین مسئله را اساساً از عوامل پیدایش علم کلام در میان مسلمانان دانسته اند.(7) قطعاً این عامل در عصر شکل گیری مدرسۀ بغداد،چه از لحاظ کمی و چه کیفی، نمود بیشتری دارد.

تفاوت دیگر محیط مدرسۀ کوفه و بغداد، میزان و چگونگی حضور معتزلیان در این دو مدرسه

ص: 166


1- . متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص219-238.
2- . همان، ص201-204.
3- . همان، ص85.
4- . عید نفیسه، اثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، ص33-38.
5- . متز، همان، ص47-74؛ عید نفیسه، همان، ص50-61، 431 و 432.
6- . ملاحمی خوارزمی، کتاب المعتمد فی اصول الدین، ص553، 599، 601، 631-682، 757- 774، 789، 807 و 815-823.
7- . صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص30-32.

است. اگرچه معتزلیان همواره در کوفه حضوری پررنگ داشته اند، به خلاف بغداد و بصره هیچ گاه کوفه مدرسه ای معتزلی شناخته نشده است. در این میان، اهمیت مدرسه ایِ بغداد در دوران شکل گیری و حضور مدرسۀ فکری امامیه در آنجا دو چندان است؛ زیرا علاوه بر حضور مدرسۀ معتزلی بغداد، اندیشه ها و اندیشه وران اعتزال بصری در قالب دو مکتب بهشمیه و اخشیدیه نیز در این عصر در بغداد حضور جدی و اثر گذار دارند.(1) نمود آن را می توان در رویکرد متفاوت شیخ مفید و سید مرتضی در هم نوایی با این دو مدرسۀ اعتزالی مشاهده کرد.(2)

در نهایت، تفاوت مهم دیگر میان کوفه و بغداد، نبود مدرسۀ حدیثی قوی امامیه در بغداد - در دوران ابتدایی شکل گیری این مدرسۀ کلامی - به خلاف کوفه است. بی گمان حضور یک مدرسۀ حدیثی قوی می تواند کاهندۀ عقل گرایی افراطی برون متنی باشد. البته این بدین معنا نیست که در بغداد جریان حدیثی امامیه حضور ندارد، بلکه مراد ما نبود مدرسۀ حدیثی قوی در عصر غیبت صغرا در محیط بغداد است.(3) مجموعۀ این عوامل محیطی بی گمان در حضور متفاوت کلام امامیه در این شهر مؤثر است و می توان به صورت کلی ادعا کرد هر گاه این اوضاع در محیط یک مدرسۀ امامی بروز کرده، رویکرد عقل گرایی تقویت و به هر میزان از آن کاسته شده، جریان حدیث گرای متن اندیش تقویت شده است و نمود آن در سه مدرسۀ امامی کوفه، قم و بغداد دیده می شود.(4)

غیبت امام معصوم

بستر زمانی شکل گیری مدرسۀ بغداد آغاز غیبت امام معصوم است. این واقعه از آن جهت که دستیابی امامیه به امام را محدود می کند و هدایت جامعۀ امامیه را به گونه ای مستقیم بر دوش عالمان امامی می نهد، بسیار مهم است. دوری از امام اگرچه سال ها پیش از آغاز غیبت صغرا با حصر و بازداشت امامان معصوم به نوعی آغاز شده بود، غیبت صغرا و مهم تر از آن غیبت کبرا آغازی رسمی بر فرایند ارجاع امامیه به عالمان دین است و تأثیر روان شناختی این مسئله در این دوران نمود یافت. تا پیش ازغیبت، اصحاب ائمه (علیهم السلام) در چالش های معرفتی به ایشان مراجعه می کردند و آنان فصل الخطاب دعاوی عقیدتی به شمار می آمدند و از این رو، فرصت محدود تری برای اندیشه ورزی خارج از متن برای عالمان امامی فراهم بود. در عصر غیبت نصوص بر جای مانده - که گاه خوانشی متفاوت از آن از

ص: 167


1- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص7 و 8.
2- . همان، ص69و522.
3- . موسوی تنیانی، «دو جریان حدیثی امامیه در بغداد»، همین مجموعه.
4- . اقوام کرباسی، «مدرسۀ کلامی کوفه»، همان، ص44-62؛ طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم»، همان، ص67-88.

سوی متکلمان مدرسۀ بغداد ارائه و گاه با نقد سندی از حجیت آن فرو کاسته می شد(1) - مرز و حد متکلمان عقل گرا بود. نتیجۀ این رفتار رویکرد گزینشی و انتقادی به کاربست برخی روایات اعتقادی است که در اندیشه های متکلمان بغدادی به خوبی دیده می شود.(2) به عبارت دیگر، همان گونه که در مقدمه اشاره شد، متکلم امامی، اعم از دوران حضور و غیبت، همواره به حجیت عقل اعتقاد دارد، اما در عصر حضور، امام عقل او را اِثاره می کند و لذا او را در اندیشه ورزی محدود می کند؛ به خلاف دورانی که امام نیست و متکلم به استدلال عقلی خود، بسنده می کند. از این رو، کلام امامیه بازبستۀ حضور معصوم (علیه السلام)است و همین مسئله از مهم ترین عوامل تفاوت مدرسۀ کلامی بغداد و کوفه است. می توان گفت اگر چه دست کم تا عصر شیخ مفید رویکرد و روش متکلمان بغداد ادامۀ روش متکلمان مدرسۀ کوفه یعنی تأکید بر نیازمندی عقل به وحی بوده است،(3) با توجه به اوضاع متفاوتی (حضور و غیبت امام معصوم) که این دو مدرسه در آن فعالیت داشتند، تفاوت های اندیشه ای ارائه شده، نهایتاً ناشی از کاربست متفاوت این روش در کلام کوفه و بغداد است که خود بازبستۀ حضور و غیبت امام معصوم (علیه السلام)است.

از جملۀ پیامدهای غیبت امام معصوم (علیه السلام)در تاریخ کلام امامیه، توجه جدی متکلمان امامی به حجیت اجماع و به مرور رویگردانی از حجیت اخبار آحاد در ساحت اندیشه ورزی است؛ زیرا نبود امام بخشی از منابع معرفتی امامیه را محدود می کرد. لاجرم امامیه با استفاده از منابعی مانند اجماع و تأکید بر منابعی مانند عقل سعی در جانشین کردن این امر داشت.(4)

از سویی با شروع غیبت امام معصوم (علیه السلام)، مسئلۀ غیبت محور تهاجم متکلمان دیگر فرق به امامیه گردید؛(5) به گونه ای که متکلمان امامی مذهب پاسخ به شبهات مرتبط با غیبت امام را در اولویت قراردادند. نوبختیان، شیخ مفید، سید مرتضی و طوسی در این زمینه آثاری در پاسخ به شبهات مخالفان نوشتند.(6) امامیان که هویت خود را در دفاع از مسئلۀ امامت می دیدند، برای محدود کردن جبهۀ تقابل

ص: 168


1- . مفید، تصحیح الاعتقاد، ص49، 50، 54-58، 60 و 63؛ سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج3، ص309-311.
2- . ر.ک: اعتصامی، «چگونگی مواجههٔ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه»، نقد و نظر، شمارهٔ 2، ص83-102.
3- . مفید، اوائل المقالات، ص44 و 45.
4- . حسینی زاده خضرآباد «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، تحقیقات کلامی، شمارهٔ 2، ص89-91؛ همو، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی، همان، ص150-152.
5- . مفید، الفصول المختاره، ص110.
6- . جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص23-28.

با معتزله از بسیاری از اختلافات خود در حوزه های دیگر کوتاه آمدند. نمونۀ این مسائل را در ارادۀ الهی، علم الهی، معرفت، بدا، استطاعت و غیر آن می توان ردیابی کرد.(1) نتیجۀ این رفتار نوعی تقلیل گرایی در برخی معارف عمیق و توجیه و ساده سازی این معارف فرا عقلی در مدرسۀ کلامی بغداد شد. از همین رو، جامعۀ کلامی اهل سنت که این تغییرات را غیر واقعی می دانست، همچنان در مجادله با امامیه بر آموزه های کلام کوفی به عنوان اندیشۀ حقیقی امامیه تأکید می کرد.(2) البته بعدها برخی از معتزلیان بین امامیۀ نخستین و امامیۀ بغداد تفکیک قائل شدند و اندیشۀ متاخران امامیه را تغییر یافته و هم نوا با خود دانستند.(3)

همچنین مسئلۀ غیبت، مباحثی مانند چگونگی استفاده از امام غائب، طول عمر امام، نیابت خاصه و دلیل غیبت را در پی داشت که در میان امامیه نوپدید بود. تبیین این مباحث و دفاع از آن در مقابل مخالفان امامیه راهی جز روش های کلامی مورد استفاده و پذیرش مخالفان نداشت. مهم ترین و کارآمد ترین این ابزار ها در آن عصر استفاده از روش عقل گرایی معتزلی بود. این ناگزیری چنان بود که که حتی محدث متکلمی مانند شیخ صدوق نیز در مباحث غیبت ابایی از خروج از ادلۀ روایی و گرته برداری از ادلۀ متکلمانی مانند ابوسهل نوبختی و ابن قبه نداشت.(4) بنابراین، می توان ادعا کرد غیبت امام معصوم یکی از مهم ترین عامل های اثر گذار در شکل گیری دستگاه جدید مدرسۀ کلامی بغداد است.

تحولات در جریان حدیثی امامیه

از مهم ترین تحولات جامعۀ امامی که در تاریخ کلام امامیه باید به آن توجه کرد، بازخوانی احادیث امامیه و تصحیح و نقد روایات در مدرسۀ حدیثی قم است. اگرچه مدرسۀ حدیثی قم میراث دار مدرسۀ حدیثی کوفه است، مشایخ قم تنها به نقل و انتقال حدیث بسنده نکردند، بلکه به پالایش و پیرایش آن از کاستی ها و انحرافات نیز دست یازیدند. درنتیجه احادیث امامیه که در کوفه همواره مورد طمع غالیان بود و تلاش هایی برای در آمیختن مجعولات آنان با میراث ناب امامیه صورت گرفته بود، درمدرسۀ قم پالایش و اصلاح شد.(5) نمونه هایی از این تلاش ها در کتاب توحید صدوق به روشنی دیده می شود.(6) در حقیقت، کلامِ متن اندیشی که در مدرسۀ قم و هم زمان با مدرسۀ کلامی بغداد ارائه

ص: 169


1- . حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.
2- . جعفریان، مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه از آغاز تا شیخ مفید، ص42 و 43.
3- . قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج20، ص37-39؛ همو، فضل الاعتزال، ص308 و 309.
4- . ابن بابویه، کمال الدین، ج1، ص 51-126.
5- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص30 و 31.
6- . طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم»، همان، ص72و85-88.

گردید، نسبت به جریان حدیثی کوفه به جریان عقل گرای امامیه نزدیک تر بود.(1) این مسئله در تألیفات روایی آن عصر قابل ردگیری است. بر خلاف آثاری مانند بصائر الدرجات که مسائل فراعقلانی در آن نمود بسیار دارد، آثاری مانند کافی با روایات باب عقل آغاز می گردد و صدوق در کتاب توحید بر همین اساس روایات را گزینش می کند.(2)

کلینی به تبع علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم گرایشی به خط فکری متکلمان کوفه به خصوص هشام بن حکم داشته و جریان قوی کلینی که به بغداد نیز انتقال یافت، ممکن است در رویکرد عقل گرای بغدادیان مؤثر افتاده باشد.(3) متکلمان بغداد اندیشه های خود را در تناقض جدی با میراث حدیثی امامیه که قمی ها خاصه جریان ابراهیم بن هاشم آن را عرضه می کردند، نمی دیدند و در نهایت برخی اختلافات محتوایی را ناشی از برداشت غلط و کج فهمی قمی ها - از جمله خط فکری احمد بن محمد بن عیسی اشعری که نمایندۀ رسمی آن شیخ صدوق بود -(4) از این میراث می دانستند. شاهد این ادعا تألیف کتاب تصحیح الاعتقادات از سوی شیخ مفید در تبیین نادرستی فهم شیخ صدوق از روایات است. نکتۀ دیگر که باید بدان توجه کرد این است که شیخ مفید شاید از این رو که کلینی وارد عرصۀ فهم حدیث نشده دربارۀ وی سخنی گزنده ندارد؛ این در حالی است که به صدوق تاخته است. به عبارت دیگر، وی عرصۀ نقل حدیث قمی ها را قبول دارد، اما ورود آنان به عرصۀ فهم روایات را برنمی تابد.

این تحولات در جریان حدیثی امامیه موجب شد از سویی برجسته ترین محدثان امامی در قم رویکردی کلامی اتخاذ کنند(5) و از میراث متکلمان فراوان در آثار خود بهره ببرند(6) و از سوی دیگر متکلمان امامیۀ بغداد نیز که خود محدثانی برجسته بودند، ابایی از حدیث آموزی نزد محدث متکلمان قمی نداشتند و محدث متکلمان قمی مانند صدوق و کلینی نیز میراث حدیثی خود را بدون مشکل جدی در بغداد عرضه کردند.(7) حتی سید مرتضی که به محدثان امامیه به تندی می تازد، در این میان صدوق و پدرش را استثنا می کند.(8) این مطالب گویای پذیرایی متقابل قمی ها و بغدادیان از میراث

ص: 170


1- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی، همان، ص219 و 220؛ پاکتچی، «امامیه»، همان، ص165؛ طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم»، همان، ص73 و 74.
2- . ابن بابویه، التوحید، ص17.
3- . طالقانی، همان، ص81-85.
4- . همان، ص76-81.
5- . همان، ص73-76.
6- . ابن بابویه، کمال الدین، ج1، ص 51-126.
7- . موسوی تنیانی، همان.
8- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 3، ص310 و 311.

یکدیگر است. البته در نمایی کلی تر باید گفت میراث حدیثی امامیه همواره نسبت با میراث حدیثی عامه به جریان نظریه پرداز عقل گرای کلامی نزدیک تر است؛(1) زیرا نهایت اختلاف جریان نص گرا و عقل گرای امامی، به خلاف اهل سنت، در باب عقل نظری است و در احکام عقل عملی هر دو جریان به حسن قبح عقلی اعتقاد داشتند و آن را ذاتی افعال می دانستند.(2) از همین رو، مکدرموت معتقد است حدیثی گری شیعه که شیخ مفید در آن حرکت کرده بیش از حدیثی گری اهل سنت به اعتزال نزدیک است.(3) شاهد دیگر بر این مدعا این است که محدث متکلمان قمی که نقدنامه هایی در رد غلات، قرامطه، جبرگرایان، گروه های جعفریه و محمدیه و نمونه هایی از این دست دارند،(4) هیچ گاه نقدی حداقل مصرح بر متکلمان امامی بغداد به نگارش در نیاوردند.(5) بنابراین، تقابل مدرسۀ حدیثی - کلامی قم با مدرسۀ کلامی بغداد نسبت به تقابل محدودی که محدثان و محدث متکلمان مدرسۀ کوفه و قم با جریان نظریه پرداز عقل گرای کوفه داشتند،(6) بسیار کم رنگ است.

علاوه بر این، باید دقت کرد که به خلاف مدرسۀ کوفه، جریان حدیثی و کلامی امامیه در یک محیط جغرافیایی فعالیت داشتند و همواره درگیر بودند. پس از غیبت صغرا جریان اصلی کلامی امامیه در بغداد و جریان اصلی حدیث امامیه در قم فعالیت می کردند. همین فاصلۀ جغرافیایی این دو جریان خود می تواند عاملی مؤثر در اندیشه ورزی آزاد تر و عقلانی تر مدرسۀ کلامی بغداد باشد. البته محدثان قمی برای انتشار روایات مدرسۀ قم در بغداد تلاش هایی صورت دادند، اما این نکته مهم است که هیچ گزارشی از درگیری کلینی، شیخ صدوق و پدرش - که ظاهراً مدتی طولانی در بغداد بوده اند -(7) با جریان کلامی امامیه در بغداد در دست نیست.

البته ممکن است خمودگی مدرسۀ کلامی بغداد در حد فاصل میان نوبختیان و شیخ مفید را همدر نتیجۀ فعالیت کلینی و امثال وی دانست که راستی آزمایی این فرضیه و بررسی شواهد آن به پژوهشی مستقل نیاز دارد. کافی در بغداد منتشر شده و کلینی دغدغۀ انتشار کلام متن اندیش را داشته و احتمالاً نزدیک به بیست سال در بغداد کتاب خود را عرضه کرده است. پدر صدوق بارها به بغداد آمده و خود صدوق حد اقل دوبار در آنجا حضور یافته و در حالی که جوان بوده، مشایخ بغداد از

ص: 171


1- . جعفری، «الکلام عند الامامیه نشأته و تطوره»، تراثنا، شمارهٔ 30و31، ص150-182.
2- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، همان، ص221.
3- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص6.
4- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص32.
5- . حائری، «دورۀ شکل گیری تشیع دوازده امامی؛ واکاوی نقدها و ابهامها»، نقد و نظر، شمارهٔ 3، ص160-164.
6- . طالقانی، «مدرسۀ کلامی قم». همان، ص70 و 71.
7- . موسوی تنیانی، همان.

محضر او بهره برده اند.(1) شاید از همین رو، مفید می کوشد کلام خود را مطابق با روایات نشان دهد و در این مسیر گاه به تأویل روایات دست می زند و سید مرتضی در گامی فراتر حجیت هر گونه خبر واحدی را زیر سؤال می برد. از سوی دیگر، با ورود محدثان قمی به بغداد روش آنان در نقد رجال حدیث در به حاشیه راندن کلام حدیثی در بغداد بی تأثیر نبود. این روش نگاهی نقادانه به رجال حدیث بود و همین روش میراث حدیثی بغداد را زیر سؤال برد و مجالی برای جولان نظریه پردازی برون متنی و در نهایت تکیه بر عقل خود بنیاد در میان متکلمان بغداد فراهم آورد.(2)

درگیری اجتماعی امامیه و اهل حدیث در بغداد

از مهم ترین تحولات اجتماعی این دوران، جبهه گیری میدانی اهل حدیث بغداد در تقابل با امامیه است که خود موجب هم گرایی هرچه بیشتر امامیه و معتزله گردید. در پی حمایت های حاکمیت بویهی از جامعۀ شیعی و ظهور و بروز مواسم و مراسم شیعی، توده های اهل سنت که از بزرگان اهل حدیث متأثر بودند، به شدت بر ضد امامیان بغداد به خروش آمدند و آشوب های بسیاری در بغداد پدید آمد. هرچند اهل حدیث همواره در تقابل با امامیه بودند، در دوران حضور به علت سیاست تقیۀ ائمه (علیهم السلام) و انزوای سیاسی امامیه - به خلاف دوران غیبت - کمتر شاهد درگیری های میدانی بین امامیه و اهل حدیث هستیم.(3) از سوی دیگر، معتزلیان از آغاز مهم ترین دغدغۀ خود را مواجهه با اهل حدیث می دانستند و زمانی که فرصتی می یافتند درصدد ضربه زدن به آنان بودند و اهل حدیث نیز مقابله با جریان معتزلی را همواره تکلیف خود می دانستند. نمونۀ این تنش ها را می توان در جریان محنت و حوادث پس از آن به خوبی مشاهده کرد.(4) در نتیجۀ این حوادث امامیه در تقابل با اهل حدیث بغداد به جریان رقیب آنان یعنی معتزله که اینک در فضای سیاسی با امامیه همسو تر بودند، نزدیک شد. به تعبیر دیگر، دشمن مشترک موجب هم گرایی امامیه و معتزله گردید؛ چنان که در عصر نوبختیان، معتزله یگانه اختلاف خود با امامیه را در موضوع امامت می دانستند.(5) این در حالی است که در دوران حضورمسئله تقریباً برعکس بود و متکلمان امامی همگام با نقد اهل حدیث در ظاهر گرایی و نظریۀ جبر و تشبیه، به نقد جدی اندیشه های معتزلیان می پرداختند و گزافه نیست اگر بگوییم که در این کارزار با معتزله بیش از اهل حدیث به رویا رویی پرداختند.(6)

ص: 172


1- . همان.
2- . همان.
3- . امیرخانی، «مناسبات امامیه و اهل حدیث در بغداد»، همین مجموعه.
4- . طبری، تاریخ الامم والملوک، ج8، ص631-643.
5- . قاضی عبدالجبار، فصل الاعتزال، ص291؛ همچنین ر.ک: جعفریان، همان، ص37-44 و 74-81.
6- . امیرخانی، همان.

حمایت حاکمیت از گفتمان اعتزالی

جریان های سیاسی در جامعۀ اسلامی همواره، چه در پیدایش مسائل کلامی و چه در تطور علم کلام، اثرگذار بوده اند.(1) از ابتدای حکومت عباسیان گفتمان عقل گرای معتزلی مورد حمایت گستردۀ حاکمان بود و این حمایت ها در دورۀ مأمون و معتصم به اوج خود رسید. البته از دوران متوکل آن حمایت یک جانبه از معتزله رنگ باخته بود و گاه برخی خلفای عباسی چون متوکل از جریان اهل حدیث حمایت گسترده می کردند؛ اما بار دیگر با ورود بویهیان زیدی به بغداد (334ق)، معتزلیان از پشتوانه ای استوار در حاکمیت برخوردار شدند.(2) این موضوع هنگامی اهمیت می یابد که بدانیم بزرگ متکلمان امامی بغداد از جمله نوبختیان و خانوادۀ سید مرتضی از خاندان هایی سیاسی و همواره مسئولیت هایی حکومتی بر عهده داشته اند و خود این متکلمان نیز شخصیت هایی سیاسی بوده اند که از حمایت برخی مقامات سیاسی از جمله وزرای دربار عباسی و امیران بویهی برخوردار بوده اند.(3) این جایگاه سیاسی و آشنایی با ساختار فرهنگی حاکمیت، می تواند انگیزه ای بالقوه برای این متکلمان امامی در طرح اندیشه های اعتقادی امامیه در قالب گفتمان رسمی و مورد حمایت حکومت به حساب آید. از سوی دیگر، در این عصر نخبگان سیاسی امامی مذهب و خاندان های نام آور شیعی نسبت به دوران حضور به صورتی گسترده تر در دستگاه خلافت عباسی وارد شدند و مناصب بالای سیاسی را در اختیار گرفتند به گونه ای که بخشی از حاکمیت به شمار می آمدند.(4) شواهد این احتمال را تقویت می کند که این نخبگان سیاسی امامیه با رویکرد متکلمان بغدادی در همراهی با رویکرد فرهنگیحاکم احتمالاً مخالفتی نداشته و حتی از حامیان این منش به شمار می آمده اند.(5)

حاکمیت گفتمان معتزله

اتفاق دیگری که در فضای فرهنگی آن عصر جامعۀ اسلامی پدید آمد، حاکمیت گفتمان معتزلی در میان متکلمان است. از ابتدای قرن دوم هم زمان با شروع مباحث کلامی به صورت جدی در میان

ص: 173


1- . صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص 91 و 92.
2- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص 43 و 44؛ صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص 187-290؛ الخیون، معتزلة البصره و البغداد، ص 237؛ ایوب، التاریخ العباسی، ص98.
3- . اقبال، خاندان نوبختی، ص96-101؛ حسینی زاده خضرآباد، «جایگاه سیاسی و اجتماعی سید مرتضی و خاندان وی»، همین مجموعه.
4- . صادقی کاشانی، دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی، ص87-187.
5- . قاضی تنوخی، نشوار المحاضره، ج1، ص 398.

مسلمانان، متکلمان نظریه پرداز امامی پابه پای متکلمان معتزلی نظریه پردازی می کردند و در عرصه های علمی هماورد آنان بودند و حتی نمایندگی کلام اسلامی را هر دو جریان بر عهده داشتند.(1) اما هم زمان با دوران فترتِ کلام امامیه و اوایل شکل گیری مدرسۀ کلام امامیه در بغداد، معتزلیان با برخورداری از موقعیت سیاسی و فرهنگی خود از زمان منصور عباسی تا زمان مأمون و معتصم، توانستند دانش کلام را بر مذاق خویش تدوین کنند و بسط بدهند. شکل گیری مهم ترین جریان های فکری معتزله به دست کسانی چون ابوالهذیل علاف، نظام، جاحظ، ابوعلی و ابوهاشم جبایی (در معتزلۀ بصره)، و بشر بن معتمر، جعفر بن حرب، جعفر بن مبشر و ابوالقاسم بلخی (در معتزله بغداد) و نیز تولید بیشترین آثار اعتزالی، از جملۀ تحولات تاریخ کلام معتزله در این دوره اند. متکلمان معتزلی در دو مدرسۀ بصری و بغدادی در عرصۀ علم کلام دستگاه مدون کلامی خود را به جامعۀ اسلامی عرضه کردند و روش خود را در این دورانِ خلأ نظریه پردازی از سوی جریان های رقیب به عنوان یگانه روش پذیرفته شده در علم کلام تثبیت کردند.(2)

همین حضور و یکه تازی معتزله که هم زمان با فشار بر شیعه و تا حدودی اهل حدیث بود، سبب شد تا ساختار و درون مایۀ کلام اسلامی رنگ و بوی معتزلی بگیرد؛ چنان که از این پس تا حدود دو سده هر گاه نام کلام یا متکلمان به زبان یا قلم می آمد، تنها معتزلیان را به یاد می آورد و گویا نام کلام با این گروه گره خورده بود.(3) همچنین معتزله کلام و روش کلامی خود را به عنوان یک علم (دانش کلام) تثبیت کرده بودند؛ از همین روی، متکلمان امامی مدرسۀ بغداد با دستگاهی که نامش «علم الکلام» با قواعد مشخص (معتزلی) است روبه رو شدند و خلط دستگاه اتفاق افتاد. امامیه ای که در بغداد - که از پایگاه های علمی معتزله بود – در مقام عرضۀ اندیشه های کلامی خود بودند، از آنجا که در بستر یک مدرسۀ منسجم کلامی که پیش از آنان خود را تثبیت کرده بود فعالیت علمی خود را می آغازیدند،نمی توانستند ساختار ارائه شدۀ مدرسۀ معتزلی را به یک باره کنار نهند و در دستگاهی متفاوت اندیشه های خود را ارائه دهند؛ از این رو، در برخی روش ها و در پی آن حتی در برخی اندیشه ها که آن را بنیادین نمی دانستند، از همان دستگاه تثبیت شده و رایج آن عصر که دستگاه معتزلی بود بهره بردند.

واقعیت امر این است که این روش برای همۀ فرقه هایی که می کوشیدند خود را در عرصۀ فرهنگی آن عصر بنمایانند، یک فرایند ناگزیر بود؛ زیرا در فضای فرهنگی این دوره گفتمان عقل گرایی معتزلی

ص: 174


1- . مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص370-375؛ مفید، الفصول المختاره، ص51.
2- . صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص 187-258.
3- . شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص 41-44؛ ر.ک: سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، همان، ص30.

حاکم بود و هر گونه تبیین و دفاع از آموزه های اعتقادی به ناچار باید در قالب این گفتمان ارائه می گشت. شاخص حقیقی برای میزان سنجی عقل گرایی و اثر پذیری از اعتزال، محتوای ارائه شده از سوی متکلمان فرق مختلف این عصر است نه قالب ارائۀ محتوا که لاجرم باید رنگ و بوی گفتمان غالب را داشته باشد. از این رو، می بینیم متکلمان امامی این عصر، وحیانی ترین آموزه های امامی، مانند رجعت و بدا و غیر آن را که به اعتراف خود آنان دلیلی عقلی بر آن ندارند، تنها به دلیل ورود روایات پذیرفته اند.(1) همچنین آنان از اطلاق الفاظ در مواردی که عقلاً بدون مانع است اما آموزه های وحیانی آن را ممنوع دانسته، خودداری می کنند.(2)

تغییرات درون معتزله

هم زمان با پیدایش مدرسۀ امامی بغداد و اندکی پیش از آن تحولاتی در کلام معتزله رخ داد که در هم گرایی امامیه و معتزله در برخی اندیشه ها و روش ها بی تأثیر نبود. بسیاری از بزرگان معتزلۀ نخستین، در آرای کلامی خود اندیشه هایی را ابراز کرده بودند که با مخالفت دیگر جریان های اسلامی از جمله امامان امامیه (علیهم السلام) روبه رو گردید. این آرای کلامی گاه چنان در تضاد آشکار با اندیشه های اسلامی بود که معتزله را در شمار زنادقه قرار می داد. کتاب فضیحة المعتزلۀ ابن راوندی که تلاشی شورمندانه در آشکارسازی این اندیشه های به اصطلاح کفرآلود معتزلیان است، شاهدی بر این مدعاست. جدا از میزان درستی این اتهامات به مشایخ معتزله می توان ادعا کرد معتزلیان در ابتدای امر نظر به پیچیدگی نظریه پردازی در حوزۀ عقاید و نوپا بودن علم کلام به برخی خطا های فاحش در حوزۀ اندیشه ورزی گرفتار آمدند که واکنش دیگر مسلمانان، اعم از اهل سنت و شیعیان، را در پی داشت و در پی آن نهی ها و تحذیرهای اندیشوران اسلامی نسبت به اندیشه های آنان صادر شد و همان اقوال تا قرن ها مستمسک مخالفان معتزلیان بود؛ چیزی که در مقیاسی کوچک تر درمورد برخی متکلمان امامی نیزاتفاق افتاد.

در ادامه، از اوایل قرن سوم و همزمان با فترت کلام امامیه، معتزلیان پس از دوره ای آزمون و خطا در حوزۀ اندیشه ورزی در مقام اصلاح بسیاری از این خطا ها بر آمدند و علاوه بر آن کوشیدند گذشتۀ غبار آلود خود را توجیه کنند. نمونۀ این تلاش ها را می توان در کتاب الانتصار تألیف خیاط معتزلی دید. به هر حال، در عصر پیدایش مدرسۀ امامی بغداد، معتزلیان به بالندگی و پختگی لازم در اندیشه ورزی رسیده بودند و کلام خود را با اصلاحاتی به صورتی قابل دفاع عرضه نموده بودند که خطا های فاحش

ص: 175


1- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص46، 48-49،53-54و87.
2- . همان، ص53، 58 و 68.

و رسواگر گذشته در آن نظام کم رنگ و گاه پوشانیده شده بود. از این رو، به نظر می رسد متکلمان نو ظهور امامی مذهب در این عصر در مواجهه با این دستگاه اصلاح شدۀ کلامی، اشکالات امامیۀ نخستین و در صدر آنان امامان معصوم (علیهم السلام) را تا حدی، به ویژه در حوزۀ توحید و صفات، مرتفع شده می پنداشتند و به نوعی برخی آرای مدرسۀ کلامی اعتزال را چندان متفاوت با اندیشۀ امامان معصوم نمی دانستند. نمونۀ این برداشت را در تألیف اثری از شیخ مفید با نام موافقة البغدادیین مع الائمه (علیهم السلام) می توان گمانه زنی کرد.(1) کراجکی نیز با ذکر روایتی که در آن امام صادق (علیه السلام)معتزله را لعن فرموده، این لعن را مربوط به دیدگاه های شیوخ معتزله می داند که ابوالقاسم بلخی از آن روی گردان شده است.(2) شاید از همین رو، وی و استادش شیخ مفید از هم نوایی با بلخی در برخی اندیشه ها ابایی نداشتند.(3)

امامیه در بغداد دستگاه جدیدی بنا نهاد که به نوعی در برخی اندیشه ها در مقایسه با مدرسۀ کوفه با مکتب معتزله هم نوایی داشت، اما این بدین معنا نیست که متکلمان بغدادی حد و مرزی برای این هم نوایی قرار نداده اند. مهم ترین مرز شناخته شده در این هم نوایی نهی های امامان (علیهم السلام) از برخی آرای معتزلیان است که امامیان هرگز در آن مسائل مماشاتی با معتزلیان نداشتند و در مقابل آنان موضع می گرفتند. این مسائل جدا از مباحث مربوط به امامت است که اختلاف اصلی امامیه و دیگر فرق به شمار می آید. مهم ترینِ این موضوعات بدا، رجعت، وعد و وعید، منزلة بین المنزلتین، توبه، شفاعت، احکام و اسما است.(4) برونداد این مسئله را می توان در انگیزۀ شیخ مفید در تألیف کتاب اوائل المقالات دید. وی علاوه بر تبیین تفاوت اندیشۀ عموم امامیان با معتزله می کوشد در این اثر اندیشه های کلامی خود را برگرفته از روایات و نصوص وحیانی معرفی کند.(5)

کراجکی لعن امام صادق (علیه السلام)در مورد معتزله را از آنجا می داند که برخی اقوال آنان به الحاد می انجامد. وی دیدگاه معتزله ای که اشیا را، قبل از حدوث و پیدایششان تحت عنوان اشیا مطرح می کنند، از زشت ترین باورهای آنان می داند. از همین رو، وی این دیدگاه معتزله را که بر اساس فهم خود متعلق لعن ائمه دانسته است، برنمی تابد.(6) حتی در بسیاری بحث های فرعی متکلمان امامی دیدگاه معتزله مبنی بر عقل گرایی و نفی تأثیر موجودات ماورایی مانند جن را هم راستا با براهمه ارزیابی

ص: 176


1- . نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه، ص400.
2- . کراجکی، کنزالفوائد، ج1، ص 126 و 127.
3- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص252.
4- . مفید، الحکایات، ص57-71؛ همو، اوائل المقالات، ص33-50؛ جعفریان، همان، ص51-53و74-81.
5- . مفید، اوائل المقالات، ص33، 34و51.
6- . کراجکی، کنزالفوائد، ج1، ص 126 و 127؛ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ج 2، ص75-80.

و بر دیدگاه روایی که اهل حدیث عامه نیز بدان باور دارند تأکید می کنند.(1) البته گاهی این خط قرمز را که همان نصوص وحیانی بود، با همان روش پیش گفته (تردید در سند یا تأویل محتوا) متکلمان امامی بغداد زیر پا می نهادند. نمونۀ آن را در آثار شیخ مفید می توان دید که اندیشه های کلامی خود را بر گرفته از روایات امامان معصوم (علیهم السلام) معرفی می کند.(2)

عامل دیگری که در این عصر موجب هم گرایی بیشتر امامیه و معتزله و به نوعی احساس قرابت بین مکتب کلامی معتزله و امامیه گردید، تغییر تدریجی موضع معتزلیان درمورد امیرمؤمنان علی (علیه السلام)است. برخی محققان برآن اند که آنچه در ابتدا موجب تقسیم مکتب معتزله به دو جریان بصری و بغدادی شد، انگارۀ برتری امام علی (علیه السلام)بر سه خلیفۀ نخست از سوی معتزلۀ بغداد و گرایش های شیعی آنان بود.(3) ابن ابی الحدید تأکید می نماید: تمام معتزلۀ بغداد، اعم از متاخران و پیشینیان شان، علی (علیه السلام)را برتر از ابوبکر می دانستند. این در حالی است که معتزلۀ جریان متقدم بصری به واسطۀ پایگاهی که ناکثین و قاسطین و مارقین از گذشته در بصره داشتند، همواره در مقابل علی (علیه السلام)جبهه گیری می کردند. برتر دانستن آن حضرت اگرچه ابتدا در میان بغدادیان مطرح شد، در ادامه و هم زمان با مدرسۀ امامیِ بغداد از سوی بسیاری از بزرگان مکتب بصری معتزله مانند ابوعلی جبایی، ابوعبداﷲ بصری و قاضی عبدالجبار نیز رسمیت یافت.(4)

شاید با توجه به تقدم و تأخر زمانی تحول فکری معتزلۀ بغداد و بصره در این مسئله بتوان گرایش شیخ مفید به معتزلۀ بغداد و نزدیکی سید مرتضی به معتزلۀ بصره را تفسیر کرد. گرایش مدرسۀ بصری معتزله به افضلیت امام علی (علیه السلام)در این عصر در حالی است که بصریانِ متقدم مانند واصل بن عطا، عمرو بن عبید، نظام و جاحظ علاوه بر جایگاه امیرمؤمنان علی (علیه السلام)و حکم عصیان گران بر آن حضرت کهدر تقابل با بغدادیان بودند، درمورد تشیع نیز موضعی تند اتخاذ می کردند.(5) اعتراف معتزله به افضلیت امام علی (علیه السلام)، موضع امامیه را - که مهم ترین مسئله برایشان امامت بود - نسبت به آنان تلطیف کرد. همین تحول فکری در تفضیل خلفا در نهایت باعث شد جریان شیعی زیدیه در عمل با معتزله پیوند بخورد و در اصول عقاید با اندیشۀ معتزله همراه شدند تا جایی که تمییز بین زیدیه و معتزله دشوار گردید.(6)

ص: 177


1- . مفید، الارشاد فی معرفة حجج اﷲ علی العباد، ص339-345.
2- . اعتصامی، «چگونگی مواجههٔ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه»، نقد و نظر، شمارۀٔ 2، ص85-102.
3- . صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص 259-262.
4- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 7-9؛ همچنین ر.ک: جعفریان، همان، ص29-36 و 66-73.
5- . مفید، الجمل، ص60؛ جعفری، «الکلام عند الامامیه نشأته و تطوره»، همان، ص40-43.
6- . الخیون، معتزلة البصرة والبغداد، ص236 و 237؛ جعفریان، همان، ص83-87.

تعاملات علمی امامیه و معتزله

هم زمان با غیبت صغرا در پی تحولات پیش گفته در روابط امامیه و معتزله دو اتفاق اثر گذار دیگر شکل گرفت: یکی استبصار برخی متکلمان معتزلی و دوم هم نشینی بسیاری از متکلمان امامی با معتزله و حتی علم آموزی آنان از یکدیگر.(1)

علاوه بر ابوعیسی وراق و ابن راوندی که در دوران فترت کلام امامیه از معتزله رویگردان شدند و در مقام دفاع از آموزه های امامیه، خاصه در موضوع امامت، برآمدند،(2) در عصر غیبت صغرا و پس از آن موجی از استبصار در میان متکلمان معتزلی به راه افتاد و متکلمانی چون ابن قبه رازی، ابن مملک و بسیاری دیگر از معتزله، به ویژه اصحاب نظّام و ابوهذیل علاف، به امامیه پیوستند. این متکلمان مستبصر اگرچه در موضوع امامت اندیشۀ امامیه را پذیرفته بودند و ترویج می کردند و از همین رو، از سوی متکلمان امامی و جامعۀ شیعی پذیرفته شدند، در بسیاری از اندیشه های کلامی خود در دیگر ابواب بر همان میراث اندیشۀ اعتزالی خود باقی بودند.(3) می توان ادعا کرد ورود این متکلمان نو امامی در مدرسۀ کلامی بغداد و استقبال متکلمان امامی مذهبی مانند ابوسهل نوبختی، ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، ابن جبرویه، سوسنجردی و در ادامه شیخ مفید و سید مرتضی از این گروه باعث شد برخی اندیشه های اعتزالی - که در تضاد جدی با دستگاه کلامی امامیه نبود - در مدرسۀ بغداد وارد شود. در پژوهشی مستقل با مقایسۀ آرای متکلمان کوفی با اندیشۀ این متکلمان امامی معتزلی و در ادامۀ رویکرد متکلمان مدرسۀ بغداد نسبت به این آرا، این مسئله بررسی گردیده که نتیجۀ آن پژوهش نشان دهنده اثر گذاری جریان معتزلیان شیعه شده در کلام مدرسۀ بغداد است. البته این گونه نبوده کهمتکلمان مدرسۀ بغداد به این اندیشه های وارداتی به صورت کلی روی خوش نشان دهند، بلکه در برخی موارد رویکردی اصلاحی و حتی در مواردی رویکردی انتقادی داشته و اندیشه ای متفاوت ارائه کرده اند.(4)

همچنین در این عصر متکلمان امامی و معتزلی به راحتی نزد یکدیگر آمد و شد داشتند و اِبایی از هم نشینی و علم آموزی از یکدیگر نداشتند. البته پیش تر و در عصر صادقین (علیهما السلام)نیز متکلمان امامی با

ص: 178


1- . جعفریان، همان، ص37-87.
2- . میرزایی، «نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص113-128؛ میرزایی، «ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامی کوفه»، همان، ص125-140.
3- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61؛ حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»، همین مجموعه.
4- . حسینی زاده خضرآباد، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها».

معتزلیان تعامل و معاشرت داشتند و گاه اثرپذیری هایی در برخی مسائل از یکدیگر داشتند، اما در مدرسۀ بغداد این تعامل بسیار گسترده تر بود و نوعی همدلی در این مجالسات نمود دارد که احساس قرابت میان این دو مکتب فکری را در پی داشت.(1)

باید پذیرفت به خلاف دوران حضور، به ویژه عصر صادقین (علیهما السلام)که متکلمان امامیِ کوفه هم پای معتزله فعالیت می کردند و در مجالس مناظرۀ کلامی حتی دست برتر داشتند،(2) پس از افول مدرسۀ کوفه به علت در محاق بودن جریان مدرسه ایِ کلام امامیه به ناچار برخی از امامیان برای علم آموزی نزد معتزلیان شتافتند.(3) البته این علم آموزی یک سویه نبوده و بسیاری از معتزلیان نیز در ادامه از محضر متکلمان امامی مدرسۀ بغداد دانش آموخته اند(4) و اگرچه در ابتدا امامیه در پی این مناسبات از معتزله اثر پذیرفت و به نوعی تقلیل گرایی گرفتار آمد، نتیجۀ نهایی مناسبات شیعه و معتزله حذف و هضم معتزله در تشیع امامی و زیدی بود.(5) در مجموع این مناسبات امامی - معتزلی قطعاً در نزدیکی فکری این دو جریان کلامی در بغداد اثر گذار بوده است.

نهضت ترجمه

در پی نهضت ترجمه و تأسیس بیت الحکمه در بغداد آثار بسیاری از دیگر زبان ها به عربی ترجمه شد. بسیاری از این آثار در حوزۀ حکمت و فلسفه بود و در جغرافیای حکومت عباسی، خاصه بغداد، به صورت گسترده ای منتشر شد و از سویی در سایۀ حمایت رسمی دستگاه خلافت قرار گرفت. این حرکت علمی در عصر غیبت صغرا به اوج خود رسید و مترجمان که خود دانشمندان برجسته ای در حوزۀ علومی مانند کلام، نجوم، ریاضیات، فلسفه و طب بودند، ادبیات عقلی این آثار را در دیگرحوزه های علمی نشر دادند.(6) نتیجۀ این حرکت، حاکمیت گفتمان عقل گرایی خود بنیاد در میان اندیشوران مسلمان بود.(7) از این رو، می توان گفت عقل گرایی به معنای تکیه بر عقل خود بنیاد در اسلام بی شک از عوامل بیرونی اثر پذیرفته است.(8)

ص: 179


1- . قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، ص291.
2- . مفید، الفصول المختاره، ص51.
3- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص12، 13و491.
4- . صبحی، فی علم الکلام، ج1، ص 332-335.
5- . جعفریان، همان، ص58-61و82-87.
6- . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 629-633؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در علوم اسلامی، ص49-180؛ عید نفیسه، اثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، ص61-71.
7- . دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ج 1، ص71.
8- . عید نفیسه، اثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، ص431؛ سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، همان، ص208.

رگه های تأثیر این گفتمان را حتی می توان با پیدایش دو جریان ماتریدی و اشعری در بستر اهل حدیث سنی مشاهده کرد.(1) اهل حدیث و پیروان احمد بن حنبل اگرچه در ابتدا با اشعری به دلیل پرداختن به علم کلام و استدلال عقلی چندان روی خوشی نشان نمی دادند، در ادامه به دلیل نیازی که به گفتمان عقلی به معنای نظریه پردازی خارج از متن مقدس احساس می کردند، به مرور اشعری را نمایندۀ رسمی خود معرفی کردند.(2) جریان حدیثی امامیه نیز اگر چه هرگز مانند جریان حدیثی اهل سنت در تقابل شدید با جریان عقل گرا (نظریه پرداز برون متنی)(3) نبود، تأثیر گفتمان عقل گرایی این عصر را در مدرسۀ حدیثی قم نیز به خوبی می توان رصد کرد.(4)

از جملۀ پیامدهای نهضت ترجمه که در حاکمیت گفتمان عقل گرایی مؤثر بود، آشنایی گستردۀ مسلمانان با فلسفه بود. متکلمان اسلامی که استفاده از ابزار و اسلوب های خصم را در مناظرات روا می دانستند، با ورود آثار فلسفی به دنیای اسلام به تفلسف روی آوردند.(5) اندکی پس از آن و همزمان با آغاز مدرسۀ بغداد نسل اول و دوم فیلسوفان مسلمان قدم به عرصه نهادند. بسیاری از این فیلسوفان در حوزۀ جغرافیایی بغداد که پایتخت عباسیان بود، فعالیت می کردند و گزارش ها از گرایش های شیعی و اعتزالی بسیاری از این اندیشه ورزان فیلسوف حکایت دارد.(6)

در دورۀ نخستِ کلام اسلامی و به خصوص از دورۀ مأمون برخی متکلمان از جمله هشام بن حکم، ابوالهذیل علاف، نظام و معمر بن عباد با فلسفه آشنا بوده اند و آنان را با مسامحه در شمارفیلسوفان نام برده اند؛(7) اما تأثیر این آشنایی در حد استفاده از اصطلاحات و برخی اندیشه های فلسفی بوده(8) و همواره متکلمان متقدم اسلامی با فلسفه و منطق که آن را جزئی از فلسفه می پنداشتند مخالف بودند.(9) البته در این عصر (آغاز تا انجام مدرسۀ کلامی بغداد) فلسفه در میان متفکران مسلمان

ص: 180


1- . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 588؛ گلدزیهر، درس هایی دربارۀ تاریخ اسلام، ص200؛ سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، همان، ص209-213.
2- . کارا دو وو، متفکران اسلام، ج4، ص137-140.
3- . برای آشنایی با نظریه پردازی برون متنی ر.ک: «اقوام کرباسی، نظریه پردازی متن اندیش»، جستارهایی در مدرسهٔ کلامی کوفه.
4- . سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص30-33.
5- . عید نفیسه، اثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، ص39-50 و 431 و 432.
6- . حسینی کوهساری، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ص41-92؛ ایوب، التاریخ العباسی، ص271.
7- . شهرستانی، الملل والنحل، ص41-44؛ جهانگیری، مجموعه مقالات، ص96.
8- . ایجی، شرح المواقف، ج8، ص308؛ سامی نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج1، ص 425-591؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در علوم اسلامی، ص186 و 187؛ سبحانی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، همان، ص 18.
9- . شهرستانی، همان ، ج1، ص 41؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 598، 623-629 و 647؛ دینانی، ® ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ج1، ص130-132.

جایگاه مناسب تری یافته و نخستین فلاسفۀ مسلمان به معنای خاص - نه متکلمان متفلسف - در این عصر ظهور کردند.(1)

متکلمان مسلمان مخصوصاً معتزلیان هرچند در این دوره نیز هنوز با فلسفه از درِ آشتی و همراهی وارد نشده بودند، روش استدلالی و عقل گرایی فلسفی در ساختار کلامی آنان بی تأثیر نبود و برخی پرسش ها و پاسخ ها در علم کلام در مواجهه با فلاسفه شکل گرفت.(2) از این رو، عقل گرایی بغدادیان را از این جهت نیز می توان مطالعه کرد. این مسئله در کلام امامیه در این عصر نیز قابل مشاهده است و برخی پیشگامان کلام امامیه در بغداد گرایش های فلسفی دارند.(3) تأثیر اندیشۀ فلسفی بر متکلمان این دوره به ویژه در طبیعیات و دقیق الکلام که مبادی جلیل الکلام است. در پژوهشی مستقل بررسی شده است.(4)

در میان متکلمان امامی بغداد حسن بن موسی نوبختی متکلمی است که همواره در مواجهه با اندیشه های فیلسوفان بود. وی در منزلش جلسات علمی برپا می کرد که در آن دانشمندانی چون ابوعثمان سعید بن یعقوب دمشقی، ابویعقوب اسحاق بن حنین(م293)، و ابوالحسن ثابت بن قره(221 - 288) گرد هم جمع می شدند و بحث های علمی می کردند. آنها از مترجمان کتب غیر عربی بودند که در علومی مانند فلسفه، نجوم، ریاضی و علوم اوائل تبحر داشتند و مهم ترین مترجمان کتب فلسفی و منتقل کنندگان فلسفه به جامعۀ اسلامی به شمار می آیند.(5) این مناسبات نوبختی بافلاسفه و آشنایی وی با اندیشه های فلاسفۀ یونان چنان بود که از ابومحمد نوبختی به عنوان فیلسوف یاد کرده اند،(6) اما بی گمان وی را نمی توان فیلسوف به معنای مصطلح و باورمند به روش و اندیشۀ فلاسفه دانست؛ زیرا وی یکی از منتقدان جدی اندیشه های فلاسفه و علم منطق(7) بوده و ردیه های فراوان وی بر اندیشه های فلسفی و قیاس منطقی گویای این مطلب است.(8)

ص: 181


1- . ابن خلدون، همان، ج1، ص 623-629؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در علوم اسلامی، ص 187-364.
2- . عبد الرزاق، تمهید لتاریخ الفلسفه الاسلامیه، ص423؛ عید نفیسه، اثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، ص28-31، 39-50و82.
3- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، همان، ص219.
4- . عید نفیسه، اثر الفلسفه الیونانیه فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، ص88-436.
5- . حسینی کوهساری، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ص44-46.
6- . ابن ندیم، فهرست، ص225.
7- . در مورد ارتباط رد بر منطق با مخالفت با فلسفه ر.ک: ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 589و644-649؛ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ج1، ص13.
8- . ملاحمی خوارزمی، المعتمد فی اصول الدین، ص598، 775 و 789.

پژوهش های فراوانی اثرپذیری متکلمان این عصر از اندیشه های فلاسفه را بررسیده و این اثرپذیری را پررنگ ارزیابی کرده اند. ما معتقدیم ساختار علم کلام در سامانه ای کاملاً مستقل شکل گرفته و این اثرپذیری حد اقل در میان متکلمان امامی تا پایان مدرسۀ بغداد آن چنان گسترده نبوده و در حد وام گیری برخی اصطلاحات و شکل گیری برخی پرسش ها و پاسخ ها گمانه زنی می شود. هنوز در پژوهشی دقیق و روشمند، دست کم در حوزۀ تاریخ کلام امامیه، این مسئله بررسی نشده است.(1)

نتیجه گیری

همزمان با آغاز مدرسۀ بغداد، فراتر از جامعۀ امامیه، در حوزۀ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حوادث و تحولاتی پدید آمد که بی گمان در حوزۀ اعتقادی مسلمانان اثر گذار بود. این تحولات در جامعۀ امامیه به عنوان بخش فعالی از جامعۀ مسلمانان - خاصه در شهر بغداد که پایتخت سیاسی فرهنگی آن عصر به شمار می آمد - نیز تأثیرات خود را برجای نهاد. جدا از تحولات بیرون از جامعۀ امامیه، مهم ترین پیشامد درون جامعۀ شیعی آن دوران غیبت امام معصوم است که به نوعی در دوران فترت کلامی امامیه با حصر امامان معصوم آغاز شده بود. همچنین در مدرسۀ حدیثی امامیه، به ویژه در قم، روندی آغاز شده بود که در تطور دستگاه کلامی امامیه اثر گذار بود. مجموعۀ این عوامل در کنار هم متکلمان امامی را به سوی دستگاهی جدید در علم کلام سوق داد. این دستگاه اگرچه بر پایه های روش متکلمان نظریه پرداز کوفه بنا گردید، از آنجا که در مختصات زمانی و مکانی متفاوت شکل می گرفت، در بازهٔ زمانیِ دو قرنی از نوبختیان و معتزلیان شیعه شده تا شیخ مفید و سید مرتضی به آرامی از کلام امامیه در دوران حضور - چه در روش و چه در محتوا - فاصله گرفت و با وجود تلاش های متکلمان مدرسۀ بغداد برای فاصله گذاری میان خود و معتزله، تا اندازه ای با دستگاه معتزلی همراه شد. البته تأثیر برخی از این عوامل پر رنگ تر و در حد ناگریزی برای متکلمان و برخی دیگر کمتر است. تأکید می شودبررسی میزان و چگونگی تأثیر هریک از این عوامل به صورت تفصیلی پژوهش های مستقلی می طلبد.

ص: 182


1- . برای شواهد این مطلب به کتاب مناهج البحث عند مفکری الاسلام تألیف دکتر سامی النشار مراجعه شود.

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة اﷲ، شرح نهج البلاغه، قم: مکتبة المرعشی، 1404ق.

2. ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، تهران: انتشارات اسلامیه، 1395ق.

3. ------------------ ، التوحید، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1398ق.

4. ------------------ ، امالی، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1400ق.

5. ------------------ ، اعتقادات الامامیه، قم: کنگره هزارۀ شیخ مفید، 1414ق.

6. ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، مکة المکرمه: مطبعة الحکومه، 1392.

7. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، تحقیق: خلیل شحاده، بیروت: دار الفکر، 1408ق.

8. ابن ندیم، فهرست، تحقیق: رضا تجدد، بی جا، بی تا.

9. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، آلمان - ویسبایدن: فرانس شتاینر، 1400ق.

10. اعتصامی، عبدالهادی، «چگونگی مواجهۀ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه»، نقد و نظر، شمارۀ 2، 1391.

11. اقبال، عباس، خاندان نوبختی، تهران: کتابخانۀ طهوری، 1357.

12. اقوام کرباسی، اکبر، «نظریه پردازی متن اندیش». نقد و نظر، ش73، 1395.

13. ------------- ، «مدرسۀ کلامی کوفه»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 65، 1391.

14. امیرخانی، علی، «مناسبات امامیه و اهل حدیث در دوران حضور کلام اهل بیت»؛ همین مجموعه.

15. ---------------- ، «مناسبات امامیه و اهل حدیث در بغداد».

16. ایجی، میر سید شریف، شرح المواقف، قم: انتشارات شریف رضی، 1325.

17. ایوب، ابراهیم، التاریخ العباسی، بیروت: الشرکة العالمیة للکتاب، 2001م.

18. پاکتچی، احمد، «امامیه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد 10، تهران: انتشارات دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1380.

ص: 183

19. جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه: سید محمدتقی آیت اﷲی، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1380.

20. جعفری، محمد رضا، «الکلام عند الامامیه نشأته و تطوره»، تراثنا، شمارۀ 30 و 31، 1413ق.

21. جعفریان، رسول، مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه از آغاز تا شیخ مفید، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

22. جهانگیری، محسن، مجموعه مقالات، تهران: انتشارات حکمت، 1308ق.

23. حائری، سید حسین، «دورۀ شکل گیری تشیع دوازده امامی؛ واکاوی نقدها و ابهامها»، نقد و نظر، شمارۀ 3، 1391.

24. حسینی زاده خضرآباد، سید علی، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 66، 1391.

25. ------------------ ، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 67، 1391.

26. ------------------ ، «جایگاه سیاسی اجتماعی سید مرتضی و خاندان وی»، اثر حاضر.

27. ------------------ ، «کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها»،همان.

28. ------------------ ، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، تحقیقات کلامی، سال اول، شمارۀ 2، 1392.

29. حسینی کوهساری، اسحاق، تاریخ فلسفۀ اسلامی، تهران: شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1387.

30. حنفی، حسن، «تاریخمندی دانش کلام»، ترجمه: محمدمهدی خلجی، نقد و نظر، شمارۀ 9، 1375.

31. الخیون، رشید (1997)، معتزلة البصرة و البغداد، لندن: دار الحکمه.

32. دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران: طرح نو، 1389.

33. رضایی، محمد جعفر، «جایگاه عقل در کلام امامیه در مدرسۀ کلامی بغداد»، تحقیقات کلامی، شمارۀ 4، 1393.

34. سامی نشار، علی، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، قاهره: دار السلام، 1429ق.

35. سبحانی، محمدتقی، «کلام امامیه؛ ریشه ها و رویش ها»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

36. --------- ، محمدتقی و سیدعلی حسینی زاده خضرآباد، «آرای متکلمان نوبختی در میانه مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

ص: 184

37. --------- ، محمدتقی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، نقد و نظر، شمارۀ 3 و 4، 1374.

38. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

39. --------------- ، الشافی فی الامامه، تحقیق: سید عبدالزهرا حسینی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

40. شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق: محمد بدران، قم: انتشارات الشریف الرضی، 1364.

41. صادقی کاشانی، مصطفی، دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.

42. صبحی، احمد محمود، فی علم الکلام، بیروت: دار النهضة العربیه، 1405ق.

43. صفا، ذبیح اﷲ، تاریخ علوم عقلی در علوم اسلامی، تهران: انتشارات مجید، 1384.

44. طالقانی، سید حسن، «مدرسۀ کلامی قم»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

45. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار التراث، 1967م.

46. عبدالرزاق، مصطفی، تمهید لتاریخ الفلسفة الاسلامیه، بیروت: دار الکتب اللبنانی - دار الکتب المصری، 2011م.

47. عید نفیسه، محمود محمد، أثر الفلسفة الیونانیة فی علم الکلام الاسلامی حتی القرن السادس الهجری، دمشق: دار النوادر، 1431ق.

48. قاضی تنوخی، ابوعلی محسن بن علی، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکره، عبود شالچی، بیروت، 1391.

49. قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، تحقیق: فؤاد سید، دار التونسیه، 1406ق.

50. ------------------ ، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاهره: الدار المصریة، 1962 - 1965م.

51. ------------------ ، تثبیت دلائل النبوه، قاهره: دار المصطفی، بی تا.

52. کارا دو وو، بارون، متفکران اسلام، ترجمه: احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1361.

53. کراجکی، ابوالفتح، کنز الفواید، بی جا، منشورات دار الذخائر، بی تا.

54. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1407ق.

55. گلدزیهر، درس هایی دربارۀ تاریخ اسلام، ترجمه: علینقی منزوی، تهران: انتشارات کمانگیر، 1357.

56. متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه: علی رضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1388.

ص: 185

57. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجره، 1409ق.

58. مفید، محمد بن نعمان، تصحیح الاعتقادات، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

59. ------------------ ، الحکایات، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید.

60. ------------------ ، الجمل، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید.

61. ------------------ ، الفصول المختاره، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید.

62. ------------------ ، اوائل المقالات، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید.

63. ------------------ ، الارشاد فی معرفة حجج اﷲ علی العباد، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید.

64. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1372.

65. ملاحمی خوارزمی، محمود، کتاب المعتمد فی اصول الدین، تحقیق و تقدیم: ویلفرد مادلونگ، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، 1390.

66. موسوی تنیانی، سید اکبر، «متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید»، نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

67. ------------------ ، «جریان حدیثی امامیه در بغداد».

68. میرزایی، عباس، «ابوعیسی وراق؛ از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

69. ------------------- ، «نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 66.

70. ------------------- ، «ابن راوندی و دفاع از اندیشه کلامی کوفه»، تحقیقات کلامی، شمارۀ 4.

71. ------------------- ، «نقش ابن قبه رازی در تاریخ تفکر امامیه».

72. نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه، قم: جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، 1365.

73. نعیم آبادی، حسین، «علل افول مدرسۀ کلامی کوفه»، کلام اهل بیت، شمارهٔ اوّل، 1394.

ص: 186

فصل دوم :جریان ها

ص: 187

متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید

اشاره

متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد

از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید

سید اکبر موسوی تنیانی(1)

درآمد

کلام امامیه در قرن دوم از پویایی و شکوفایی ویژه ای برخوردار بوده است. در آن زمان متکلمانِ پرورش یافته در دامان امامان معصوم (علیهم السلام) با بهره گیری از فرمایش های آنان به تبیین و نظریه پردازی در عرصۀ اعتقادات روی آوردند. عمدۀ این افراد در عراق به ویژه در کوفه می زیستند و در آن سامان دربارۀ موضوعات گوناگون کلامیِ مطرح در محیط اسلامی با دیگر جریانات مخالف بحث و گفت و گو می کردند. از همین رو، با وجود جمعیت اندک، محصولات ممتازی در عرصۀ کلام تولید کردند که به لحاظ کمّی و کیفی ارزشمند بوده است. این روند در تاریخ کلام امامیه به گونه ای کم رنگ تر حتی تا سال های آغازین قرن سوم با فعالیت متکلمانی چون هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان نیز ادامه یافت، ولی به تدریج تا آستانۀ غیبت صغرا، مدرسۀ کلامی کوفه مرکزیت خود را از دست داد. در این نوشتار در پی اثبات این نظر هستیم که هرچند کلام امامیه در کوفه مرکزیت علمی خویش را از دست داد، همچنان متکلمان امامی در عرصۀ دانش کلام فعال بودند. عراق، به ویژه بغداد، به عنوان یکی از مهم ترین اماکن شیعی در جهان اسلام در این بازهٔ زمانی تا ظهور شیخ مفید متکلمانی در خود جای داده بود. از این رو، در مباحث مختلف کلامی آثار مهمی ارائه کرده اند و این روند تا اوج شکوفایی کلام بغداد با محوریت شیخ مفید ادامه داشته است.

ص: 188


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدهٔ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) tanyani_110@yahoo.com

البته کلام امامیه در این دوران میانی مانند مدرسۀ قبلی کوفه یا مدرسۀ بعدی بغداد پرآوازه نبوده است. احتمالاً این امر از مناسب نبودن اوضاع سیاسی و در پی آن دوری گزیدن متکلمان از رویارویی با دیگر اندیشوران گروه های رقیب و نیز از پراکندگی جغرافیایی برخی از متکلمان و مرکزیت نداشتن مدرسۀ کلامی سرچشمه گرفته است. با این همه، بر این باوریم که کلام امامیه در این بازهٔ زمانی بی رمق نبوده، بلکه متکلمان این دوره نقش بسزایی در انتقال میراث کلامی از مدرسۀ پرآوازۀ کوفه به مدرسۀ بغداد داشته اند. این دیدگاه در مقابل نظریۀ عده ای از پژوهشگران است که معتقدند کلام امامیه پس از افول مدرسۀ کلامی کوفه در نیمۀ اول سدۀ سوم در موضع انفعال قرار گرفت و نیز کسانی که حضور متکلمان امامی تا قبل از مدرسۀ کلامی بغداد (عصر شیخ مفید) را نادیده می گیرند.

در مقالۀ پیش رو برآنیم که با معرفی متکلمان ناشناختۀ این دوره و شناسایی آثار، اندیشه ها و ارتباطات آنها نشان دهیم که نه تنها کلام امامیه متوقف نبوده، بلکه متکلمان امامی حضور جدی داشته اند. توجه به این نکته ضروری است که در نوشتار حاضر تنها به متکلمان ناشناختۀ عراق به ویژه بغداد - به جز ابوسهل و ابومحمد نوبختی - پرداخته می شود.

شاخصه های متکلم

واژۀ کلام یکی از پرکاربردترین واژگان در محیط علمی مسلمانان بوده است. دربارۀ معنا و وجه نام گذاری و نیز چگونگی اطلاقش بر دانش کلام سخن بسیار گفته اند. آنچه از مجموع قرائن و شواهد به دست می آید این است که اطلاق واژۀ کلام بر علم کلام به وضع تعیینی نبوده، بلکه اساساً به وضع تعیّنی بوده است. در آغاز لفظ کلام بر خطابه (فقام وتکلم) به کار می رفته و از آنجا که دانش کلام با مجادلات علمی شروع می شد، اندک اندک معنای آن واژه به معنای خاص تری که علم کلام باشد منتهی گردید. تقریباً از اوائل سدۀ دوم این اصطلاح در کنار دیگر اصطلاحات در محافل علمی جا باز کرد و شکل گیری طیف متکلمان یا اصحاب الکلام در کنار طیف هایی چون محدثان و فقیهان را باید در این دوره در نظر بگیریم.

در این دوره ماهیت و کارکرد اصلی و روش دانش کلام جنبۀ تدافعی داشته و وظیفۀ متکلم علاوه بر فهم و استنباط گزاره های دینی، حل شبهات و تبیین و دفاع از مبانی دینی و نقد مخالفان بوده است. از سدۀ سوم به بعد متکلمان به دلیل خودبسندگی عقل، نظر و استدلال را به عنوان پایۀ اصلی کلام پذیرفتند. همچنین کلام در ابتدا موضوعی عام داشته و مباحث فروع و اصول را در بر می گرفته است و متکلم در هر دو وادی اظهار نظر می کرده، ولی در قرون بعدی به دلیل توسعۀ ادبیات کلامی به تدریج مسائل اعتقادی موضوع علم کلام قرار گرفت و فروع به حاشیه رانده شد و علم فقه نیز در احکام

ص: 189

شرعی متمرکز شد. به عبارت دیگر، تمرکز کار متکلمان بر روی «واجب العقل» و تمرکز کار فقیهان بر روی «واجب السمع» (تعبدیات) قرار گرفت. متکلم به متون دینی فقط از منظر اجتهادی و فهم نمی نگرد، بلکه فراتر از آن به دنبال حل شبهات و دفاع و تبیین و معاصرسازی است؛ هرچند در برخی موارد حساسیت ها و تأکیدها دربارۀ موضوعی کم یا زیاد یا بعضی از ابزارهای کلامی قوی تر شده است.

از این رو، برای شناخت متکلم در اعصار گذشته باید تعریف کلام در آن دوران مورد نظر قرار گیرد و با شاخص های آن زمان متکلم معرفی شود. بنابراین، کسانی که اهل مناظره و جدل بودند یا در موضوعات مختلف عقیدتی یا در برابر اندیشه دیگران آثاری تألیف کرده اند ویا با تعابیری چون متکلم، بصیر بالاصول، معتزلی، خبرة بالکلام و الجدل یاد شده اند، در زمرۀ متکلمان جای دارند.(1)

در نوشتار پیش رو، متکلمان این بازهٔ زمانی طبق رویکرد های کلامی شان به دو گروه متکلمان و متکلم - محدثان گروه بندی شده اند. متکلمان محدث در تبیین مبانی عقیدتی، تنها در دایرۀ روایات و احادیث نظریه پردازی می کردند؛ در حالی که متکلمان می کوشیدند با ادبیات بیرون متنی به تبیین مبانی اعتقادی بپردازند.

متکلمان

1. ابومحمد عسکری

ثُبَیت بن محمد عسکری متکلم امامی و از دانشوران ساکن عسکر (ظاهراً عسکر بغداد) است.(2) از زندگی و افکارش گزارش چندانی در منابع و مآخذ موجود نیست. عسکری با ابوعیسی وراق، اندیشور نقاد و پرحاشیۀ شیعه مصاحبت و حشر و نشر داشته است به گونه ای که وی را «صاحب ابوعیسی» معرفی می کنند.(3) او علاوه بر وراق از ابو الاحوص مصری، متکلم امامیه، نیز بهره برده و از طریق ابوالاحوص روایتی در اثبات حقانیت امام علی (علیه السلام)نقل کرده است.(4)

نجاشی از او با عبارت «متکلم حاذق» یاد می کند.(5) عسکری افزون بر علم کلام در دانش فقه و حدیث متبحر بوده است.(6)

ص: 190


1- . ر.ک: درس گفتارهای دکتر محمدتقی سبحانی در انجمن کلام حوزۀ علمیۀ قم.
2- . نجاشی، رجال، ص117.
3- . همان.
4- . صدوق، امالی، ص 716؛ همو، علل الشرایع، ج1، ص145.
5- . نجاشی، رجال، ص117.
6- . همان.

از میان فهرست نگاران شیعه، طوسی از آثار عسکری نامی به میان نمی آورد. تنها نجاشی تعداد چهار کتاب از تألیفات وی را ذکر می کند؛ دو اثر از آنها عنوان کلامی دارند که عبارت اند از: 1. نقض العثمانیة که ردی بر کتاب العثمانیة اثر جاحظ (م255ق) از متکلمان برجستۀ معتزلی است که این کتاب به نام ابوعیسی وراق مشهور بود. از این رو، مسعودی این اثر را از آثار وراق دانسته است.(1) دربارۀ این شهرت دو احتمال وجود دارد: یکی آنکه اساس محتوای این کتاب از آن وراق بوده و تنها ثبیت بن محمد سخنان نقدآمیز وراق را به رشتۀ تحریر در آورده است؛ دوم آنکه ثبیت بن محمد با بهره گیری از برخی از دیدگاه های وراق به نگارش این اثر دست یازیده است. به هر روی، می توان گفت او تحت تأثیر وارق بوده است؛ 2. کتاب دلائل الائمة.(2)

2. ابن جبرویه

عبدالرحمن بن احمد بن جَبرَوَیه عسکری، متکلم و مناظر متقدم امامی است که از حیات شخصی و علمی وی اطلاع چندانی در منابع یافت نمی شود. نجاشی از او با تعبیر متکلم «جید الکلام» وصف می کند.(3) ابن جبرویه با عباد بن سلیمان معتزلی (از شاگردان هشام فوطی) همچنین با دیگر دانشمندان معتزله مباحثات کلامی داشته است.(4) با استدلال های قوی وی، ابن مملک جرجانی متکلم معتزلی و نویسندۀ کتاب مجالسة مع ابوعلی الجبایی(5) از اندیشۀ اعتزال دست برداشت و به امامیه گرایش یافت.(6) همۀ این مطالب از قدرت علمی و دانش گستردۀ او حکایت دارد. در این میان باید افزود که با توجه به حیات ابن مملک گویا او در دهه های نخستین غیبت صغرا در عراق می زیسته است.

از افکار این اندیشور اطلاعات چندانی نداریم؛ تنها اشعری در مسئلۀ ایمان وقتی نظریات صاحب نظران شیعه را در قالب سه گروه بیان می کند، نظر ابن جبرویه را در مقابل سخنان دو طیف دیگر یعنی اکثریت امامیه و علی بن اسماعیل میثمی این گونه ذکر می کند: «او ایمان را به همۀ طاعات و کفر را به همۀ معاصی تعریف کرده و مسئلۀ وعید را نیز پذیرفته است و به نظر وی تأویل گرایانی که با تأویل خویش با حق مخالفت می ورزند از کفار محسوب می شوند».(7) این نظریۀ ابن جبرویه در عصر

ص: 191


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص237.
2- . نجاشی، رجال، ص117.
3- . همان، ص236.
4- . همان، ص236.
5- . همان، ص381.
6- . همان، ص236.
7- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص54.

اشعری (م330ق) طرفدارانی نیز داشته است.(1) ابن جبرویه ظاهراً کتاب هایی در مباحث کلامی نگاشته بوده است. تنها کتاب الکامل فی الامامۀ وی به دست نجاشی رسیده است. از این روست که نجاشی او را به «حسن التصنیف» وصف می کند.(2)

3. ابن ابی عقیل عمانی

حسن بن علی حَذّاء، متکلم، فقیه فرهیخته و موثق امامی، نزد دانشوران شیعی به ابن ابی عقیل مشهور است.(3) در انتساب عَمّانی یا عُمّانی به او تردید وجود دارد.(4) طوسی در دو جای فهرست خویش نام پدر ایشان را عیسی و کنیه اش را ابوعلی ثبت کرده است.(5) از تاریخ ولادت و وفات و نیز محل زندگی و مشایخ ابن ابی عقیل اطلاعی در دست نیست. از آن رو که جعفر بن محمد بن قولویه (م368) از او نقل می کند(6) می توان گفت او در اوایل غیبت کبرا، احتمالاً در عراق زندگی می کرده است. ابن ابی عقیل از جایگاه برجسته ای در میان بزرگان شیعه از جمله شیخ مفید برخوردار بوده است. مفید همواره او را می ستود و کتاب الکر والفر او را در امامت که اثری عقیدتی بود، از نظر دور نگاه نمی داشت.(7) در دوره های بعدی، ابن ادریس حلی (م 598) نیز از دانسته های کلامی و فقهی او قدردانی کرده است.(8) از اندیشه های کلامی ابن ابی عقیل، با همۀ اهمیتش، چیزی در مآخذ یافت نمی شود. او در دانش فقه دارای مکتب و صاحب نظر بوده و از این رو، مورد توجه جامعۀ امامیه قرار داشته؛ به گونه ای که کتاب فقهی المتمسک بحبل آل الرسول وی در نقاط دوردستی مانند خراسان با اقبال گسترده روبه رو بوده است.(9) او نخستین فقیه شیعه است که علم فقه را پرورش داد و از روش اجتهاد کمک گرفت و فروع فقهی را از اصول استخراج کرد.(10)

هرچند ابن ابی عقیل آثاری در زمینه های مختلف از خود برجای گذاشت، فهرست نگاران بیشتر از دو کتاب المتمسک بحبل آل الرسول در فقه و الکر و الفر در کلام یاد کرده اند.(11) نجاشی کتاب اخیر

ص: 192


1- . همان.
2- . نجاشی، رجال، ص117.
3- . همان، ص48.
4- . شوشتری، قاموس الرجال، ج12، ص60.
5- . طوسی، فهرست، ص106و283.
6- . نجاشی، رجال، ص48.
7- . همان.
8- . ابن ادریس، سرائر، ج1ص429و444، ج2، ص255.
9- . نجاشی، رجال، ص48.
10- . بحرالعلوم، الفوائد الرجالیه، ج2، ص211.
11- . طوسی، فهرست، ص107؛ نجاشی، رجال، ص48.

را که در آن مسائل مرتبط با امامت به شیوۀ جدلی مطرح شده بود، بر استادش شیخ مفید قرائت کرده است.(1)

4. ابن فلاس

از نام و زمان تولد و مرگ ابوبکر بن فلاس چیزی دانسته نیست. تنها تنوخی (م384ق) به واسطۀ پدرش از قول علی بن نظیف از متکلمان بهشمی او را به عنوان شیخ امامیه و شخصی پاک سرشت معرفی می کند.(2) او در مجالس علمی بغداد با ابن نظیف بهشمی ارتباط داشته است.(3) ابن فلاس با برخی از گروه های شیعه که قائل به مسئلۀ تناسخ بودند نیز درگیر بود و با آنان به مناظره می پرداخت.(4) با توجه به حضور علمی وی در محافل علمی بغداد و ارتباط با متکلمان و نیز بحث در پاره ای از موضوعات عقیدتی به نظر می رسد او در زمرۀ متکلمان امامی قرار داشته است. حشر و نشر ابن فلاس با علی بن نظیف بهشمی از ارتباط وی با اندیشوران معتزله حکایت دارد. از آثار و اندیشۀ کلامی او چندان در دست نیست.

5. ابن جنید اسکافی

محمد بن احمد بن جنید، متکلم و فقیه امامی، در شهر بغداد سکونت داشته است.(5) از تولد و وفات او گزارشی در دست نیست، ولی با نگاه به زندگی برخی از مشایخش مانند حمید بن زیاد نینوایی (م310) و زمان ورود وی به شهر نیشابور در سال 340قمری و نیز حیات شاگردانش چون شیخ مفید (م 413) زندگی او را می توان اواخر سدۀ سوم تا مدتی پس از نیمه دوم سدۀ چهارم برشمرد. البته برخی به اشتباه وفات او را سال 381 و در ری ثبت کرده اند(6) که به نظر می رسد با تاریخ و محل فوت شیخ صدوق خلط شده است.

از استادان ابن جنید می توان به احمد بن محمد عاصمی اشاره کرد. شیخ مفید و غضائری ازشاگردان شناخته شدۀ وی به شمار می روند.(7) مفید بیش از دیگران به او نزدیک بوده است و در این باره

ص: 193


1- . نجاشی، رجال، ص48.
2- . تنوخی، نشوار المحاضره، ج8، ص70.
3- . همان.
4- . همان.
5- . مفید، المسائل الصاغانیه، ص58.
6- . اردبیلی، جامع الرواة، ج2، ص59.
7- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج2، ص668.

می نویسد: «... با هم در یک شهر همسایه بودیم و از بیشتر رفتارها و امور پنهانی اش باخبر بوده ام...».(1)

ابن جنید در سال 340 از بغداد رهسپار شهر نیشابور شد و با اقبال گرم شیعیان آن دیار مواجه گردید. او با بعضی از حنفیان ساکن آن شهر نیز بحث هایی داشته و نیز از برخی زیدیان آنجا حدیث شنیده است.(2)

ابن جنید در دانش هایی چون کلام، فقه و حدیث مهارت و تبحر داشته است، ولی نظریات فقهی وی بیش از هر چیز مطرح شده و نگاه ویژۀ فقهی وی در زمان حیاتش هوادارانی یافته است.(3) با این همه، آرای فقهی او را حدیث گرایانی چون صدوق و فقیهان عقل گرایی مانند سید مرتضی نقد کرده اند.(4)

افکار ابن جنید در رابطه با مسائل علم کلام، بر خلاف بحث های فقهی وی، در منابع شیعی چندان انعکاس نیافته است. با این حال، می توان برخی از رویکردهای اعتقادی وی را در لابه لای متون یافت. او برخی از سخنان ائمه (علیهم السلام) را از باب اجتهاد و رأی آنان می پذیرفت و اختلاف روایات را حاصل اجتهاد امامان می دانست.(5) نقل شده که ابن جنید مانند ابوحنیفه به قیاس عمل می کرده و از این رو، شیخ مفید با نگارش کتاب النقض علی ابن جنید فی اجتهاد الرأی به او خرده گرفته است.(6) نجاشی نیز او را در زمرۀ معتقدان به قاعدۀ قیاس بر می شمارد.(7) گفته شده جمع کثیری از پیشینیان امامیه مانند یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان به قیاس علاقه مند بودند.(8) ولی پذیرش این مسئله از سوی ایشان سبب شد که عالمان بعدی شیعه به بسیاری از آثار وی تمایل نشان ندهند و از آنها روی بگردانند.(9)

ابن جنید آثار بسیاری در موضوعات مختلف نگاشته است که آثار کلامی اش بر خلاف تألیفات فقهی اش در کانون توجه قرار نگرفت و از این رو، امروزه اثری از آنها در دست نیست.

ص: 194


1- . مفید، همان، ص57.
2- . همان، ص56؛ طوسی، الرسائل العشر،ص259.
3- . سید مرتضی، رسائل، ج2، ص29.
4- . طوسی، الرسائل العشر،ص259؛ سید مرتضی، الانتصار، ص210، 215 و 470.
5- . مفید، المسائل السرویه، ص75.
6- . نجاشی، رجال، ص42.
7- . همان.
8- . صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص270؛ سید مرتضی، رسائل، ج3، ص311.
9- . طوسی، فهرست، ص209.

آثار کلامی وی عبارت اند از: 1. خلاص المبتدئین من حیرة المجادلین؛ 2. ازالة الران عن قلوب الاخوان فی الغیبة؛ 3. ایضاح خطأ من شنّع علی الشیعة فی امر القرآن؛ 4.الانتصاف من روی الانحراف عن مذهب الاشراف فی مواریث الاخلاق؛ 5. الشهب المحرقة للابالیس المسترقة، که این کتاب در ردّ ابوالقاسم بن بقال بغدادی (م363ق) از متکلمین زیدیه نگاشته شده است؛(1) 6. تنبیه الساهی بالعلم الالهی؛ 7. الاسفار، در ردّ مرتدین؛ 8. نقض ما نقضه الزجاجی النیشابوری علی ابی محمد الفضل بن شاذان. البته فهرست نگاران کتاب های دیگری نیز در زمرۀ آثار کلامی وی برشمرده اند.(2)

6. ناشی اصغر

علی بن عبداﷲ بن وصیف، مشهور به ناشی اصغر، متکلم و شاعر معروف امامیه است. او در سال 271 قمری زاده شد و در سال 366 در بغداد درگذشت(3) و در گورستان قریش به خاک سپرده شد.

ابوسهل نوبختی متکلم امامیه(4) و همچنین مبرد و ابن معتز از ادیبان بزرگ آن روزگار، از استادان مشهور وی به شمار می روند.(5) از میان شیعیان، شیخ مفید(6) و از اهل تسنن کسانی همچون ابوبکر بن زرعه او را درک کرده و از او بهره برده اند.(7)

ناشی در علم کلام صاحب نظر بوده است؛ به گونه ای که از او با تعبیر «متکلم بارع» نام می برند.(8) او در مسائل کلامی هماره پاسخ گو و در جدل و مناظره نیز پیشگام بوده و به خوبی در مسئلۀ امامت بحث می کرده است. گفت و گوی او با علی بن عیسی رمانی و دیگر متکلمان و چیرگی بر آنان، ازدانش بالای وی حکایت دارد.(9) او در مباحثات علمی از مزاح و کارهای عوامانه برای القای مقصود خویش هیچ ابایی نداشته است.(10) از این رو، در بحث با اشعری دربارۀ اختیار، سیلی به صورت وی

ص: 195


1- . خطیب، تاریخ بغداد، ج10، ص458؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج2، ص623.
2- . طوسی، فهرست، ص209؛ نجاشی، رجال، ص388؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص133.
3- . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج3، ص371.
4- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص343.
5- . ابن حجر، لسان المیزان، ج4، ص238.
6- . نجاشی، رجال، 271.
7- . ابن حجر، همان، ج4، ص238 .
8- . ابن ندیم، فهرست، ص 226؛ ابن شهرآشوب، همان، ص98.
9- . حموی، معجم الادباء، ج5، ص164و166.
10- . همان، ص164.

می زند و در برابر اعتراض و خشم اشعری می گوید: این کار خداوند بود؛ اگر چنین نظری نداری، دیه ات را می پردازم! و در مناظره با بعضی از جبریان نیز چنین رفتاری از او مشاهده می شود.(1)

ناشی با همۀ تبحرش در کلام، گویا در علم فقه از اجتهاد و استنباط دوری و مانند فقهای ظاهرگرا عمل می کرد.(2) هرچند او کتاب های فراوانی را تألیف کرد،(3) فهرست نگاران تنها از کتاب الامامة وی سخن به میان می آورند.(4)

7. ابوعبداﷲ صفوانی

محمد بن احمد بن صفوانی از علمای فرهیخته و فاضل شیعه و از نوادگان صفوان جمال، صحابی امام صادق (علیه السلام)است(5) که در مباحثات کلامی تألیفاتی دارد. او در بغداد زندگی می کرد(6) و تا سال 352 قمری در قید حیات بوده است.(7) برخی می گویند وی از نعمت خواندن و نوشتن محروم بود، از این رو، به دلیل حافظۀ قوی، دانستنی های خویش را املا می کرد.(8)

صفوانی از مشایخ بزرگی چون علی بن ابراهیم و دیگران بهره برده(9) و همچنین کسانی مانند شیخ مفید و حسین بن عبیداﷲ غضائری از او استفاده کرده اند.(10)

از ابوعبداﷲ صفوانی روایات چندانی در منابع حدیثی شیعه یافت نمی شود و آنها بیشتر موضوعاتغیبت،(11) معجزات معصومین (علیهم السلام)،(12) زیارت(13) و احادیث اثنی عشر(14) را در بر دارند. رجال شناسان متقدم شیعه بر وثاقت وی تأکید دارند؛(15) البته ابن غضائری روایات او از پدرش را نمی پذیرد.(16)

ص: 196


1- . همان، ص164و166.
2- . طوسی، فهرست، ص153.
3- . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج3، ص369.
4- . نجاشی، رجال، ص271.
5- . همان، ص393.
6- . طوسی، رجال، ص443.
7- . نجاشی، رجال، ص59.
8- . ابن ندیم، فهرست، ص247؛ طوسی، رجال، ص208.
9- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج2، ص671.
10- . همان.
11- .طوسی، الغیبه، ص394.
12- . همان، ص310و315.
13- . همو، مصباح المتهجد، ص717.
14- . خزاز، کفایة الاثر، ص28، 34و73.
15- . نجاشی، رجال، ص383.
16- . ابن غضائری، رجال، ص 126.

صفوانی تألیفات متعددی از خود بر جای گذاشت که برخی از آنها تا زمان ابن شهرآشوب (م588ق)(1) و ابن ادریس(م 598)(2) موجود بوده است. آثار کلامی او عبارت اند از: الرد علی الواقفه، و الرد علی ابن رباح الممطور؛ عمر بن رباح صحابی امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام)که فرزندانش همگی از فرقۀ واقفیه پیروی می کردند. احتمال می رود این کتاب در رد محمد بن علی بن رباح باشد که تقریباً معاصر صفوانی زندگی می کرده و طوسی او را «شدید العناد» معرفی می کند؛(3) الغیبه و کشف الحیرة؛ الکشف و الحجة؛ الرد علی اهل الاهواء؛ الردعة و النهی عن کل بدعة و الامامة.(4)

8. ابوالجیش بلخی

مظفر بن محمد بن احمد خراسانی از دانشوران متکلم و محدث شیعی است.(5) با توجه به مشایخ و شاگردان بغدادی اش می توان دریافت او در این شهر می زیسته است. گویا در آنجا به شغل ورّاقی نیز اشتغال داشته(6) و در سال 367 وفات یافته است.(7) وی از شاگردان ویژۀ ابوسهل نوبختی(م311) متکلم بنام شیعه به شمار می رفته(8)و از دانش کسانی چون ابوعلی اسکافی نیز استفاده کرده است.(9) شیخ مفید و ابویاسر طاهر دو شاگرد شناخته شدۀ او به شمار می روند.(10)برخی او را انتقال دهندۀ اندیشۀ ابوسهل نوبختی به پسینیان به ویژه شیخ مفید می دانند.(11) ابوالجیش افزون بر دانش فراوان تبحر خاصی در مناظره داشته است. گفت و گوی معروف وی در دربار عزالدولۀ دیلمی در حضور بزرگانی مانند علی بن عیسی رمانی و ابوعبداﷲ بصری و درماندگی حاضران از پاسخ، یکی از آن نمونه هاست.(12)

با آنکه ابوالجیش را عالم و عارف به احادیث دانسته اند،(13) روایات محدودی از او عمدتاً در اثبات

ص: 197


1- . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص205، 309و316.
2- . ابن ادریس، مستطرفات السرائر، ص639.
3- . طوسی، رجال، ص416.
4- . نجاشی، رجال، ص393؛ طوسی، فهرست، ص208.
5- . نجاشی، رجال، ص422.
6- . مفید، امالی، ص310؛ طوسی، امالی، ص79.
7- . نجاشی، رجال، ص422.
8- . طوسی، فهرست، ص251.
9- .زنجانی، الجامع فی الرجال، ج1، ص827.
10- . ابن ادریس، مستطرفات السرائر، ص 648.
11- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص15.
12- . ابوحیان توحیدی، اخلاق الوزیرین، ص202-207.
13- . طوسی، همان.

حقانیت و فضیلت امام علی (علیه السلام)(1) و نیز در موضوعات اخلاقی و تربیتی(2) و تاریخی(3) باقی مانده است. به نقل از نجاشی طوسی به واسطۀ شیخ مفید مصنفات ابوالجیش عبارت اند از:

1. النکت والاغراض فی الامامة؛ 2. المثالب که به نام قد فعلت فلا تلم نیز خوانده می شود و در مذمت خلفای نخستین و بنی امیه بوده است؛ 3. نقض العثمانیة علی الجاحظ؛ 4. الرد علی من جوز القدیم البطلان؛ 5. الانسان و أنه غیر هذه الجملة؛ 6. کتاب مجالسة مع المخالفین فی معان مختلفة؛ 7. الارزاق و الآجال؛ 8. نقض ما روی من مناقب الرجال؛(4) گویا ابوالجیش در این کتاب فضایل ادعایی برخی از صحابه را نقد و رد کرده است و 9. خصال الکمال.(5) با توجه به اینکه ابن شهرآشوب پاره ای از مطالب این کتاب را در مناقب آل ابی طالب ذکر کرده است(6) می توان دریافت که این اثر دربارۀ ویژگی های برجستۀ حضرت امیر (علیه السلام)بوده است.

9. طاهر غلام ابوالجیش

ابویاسر، معروف به غلام ابوالجیش، از متکلمان امامیه است. دربارۀ وی گزارش های پراکنده و اندکی در برخی از منابع موجود است. ابن ندیم او را در زمرۀ دانشمندان متکلم امامی قرار می دهد.(7) شیخ طوسی نیز او را متکلم و از شاگردان ابوالجیش (م 367) معرفی می کند.(8)شیخ مفید نزد ابویاسر در محلۀ باب خراسان بغداد تحصیل را آغاز کرد(9) و با راهنمایی وی برای فراگیری علم کلام و تکمیل معلومات به درس علی بن عیسی رمانی معتزلی عازم شد(10) و این موضوع از ارتباط وی با اندیشوران معتزله حکایت دارد.

ابویاسر کتاب هایی تألیف کرد که شیخ مفید همواره نزد شاگردانش از آنها یاد می کرد ولی نجاشی(م450ق) تنها از کتاب کلام فی فدکِ وی نام برده است.(11)

ص: 198


1- . مفید، الإرشاد، ج1، ص29، 43، 46و47؛ طوسی، امالی، ص94، 229، 232و233.
2- . مفید، امالی، ص310و350؛ طوسی، امالی، ص79، 125و165.
3- . مفید، الإرشاد، ج1، ص29؛ طوسی، امالی، ص238.
4- . طوسی، فهرست، ص251؛ نجاشی، رجال، ص422.
5- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص 159.
6- . همو، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص356.
7- . ابن ندیم، فهرست، ص226.
8- . طوسی، فهرست، ص149.
9- . نجاشی، رجال، ص208.
10- . ابن ادریس، مستطرفات السرائر، ص 648.
11- . نجاشی، همان.

10. حسن بن حسین نوبختی

حسن بن حسین بن علی نوبخت (320 - 402ق) یکی از متکلمان امامیه و از تبار خاندان بنی نوبخت است. پدر او در شمار دبیران خلافت عباسیان قرار داشت.(1) نوبختی نزد مشایخ اهل سنت مانند علی بن عبداﷲ مبشر واسطی و حسین بن اسماعیل محاملی دانش آموخت.(2) کسانی چون احمد بن محمد برقانی (م425ق) و عبداﷲ بن احمد ازهری(م435ق) از شاگردان وی به شمار می روند.(3) عالمان اهل سنت با آنکه نوبختی را صدوق می دانند، از او با تعبیر «رافضی ردی المذهب» یاد می کنند.(4) وی را به پذیرش دیدگاه معتزلیان نیز متهم کرده اند.(5) البته از اندیشه های کلامی نوبختی در منابع سخنی به میان نیامده است. با توجه به عمر طولانی اش احتمال می رود در انتقال میراث علمی آل نوبخت به متکلمان امامی بغداد اثرگذار بوده باشد.

11. ابوبکر بغدادی

محمد بن قاسم بغدادی با محمد بن همام اسکافی (م336) معاصر بوده است. در بین رجال شناسان، تنها نجاشی او را از اهل بغداد و متکلم معرفی می کند.(6) دیگر هیچ گونه گزارشی از زندگانی و دیدگاه هایش در دست نداریم. افزون بر این، از او روایتی در متون روایی شیعه به چشم نمی خورد. اوتنها یک اثر و آن هم کلامی به نام الغیبة از خود برجای گذاشته است که نجاشی بدان اشاره می کند.(7)

12. فضل بن عبدالرحمن بغدادی

او از متکلمان چیره دست شیعه است که در علم کلام بسیار مهارت داشته است.(8) از ولادت و وفات و نیز محل زندگی و افکارش هیچ گزارشی در دست نیست. تنها نجاشی می نویسد: او کتاب نسبتاً بزرگی دربارۀ امامت نگاشته که نزد حسین بن عبیداﷲ غضائری موجود بوده است.(9)

ص: 199


1- . ذهبی، تذکرة الحفاظ، ص1062.
2- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص309 و 310.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . نجاشی، رجال، ص381.
7- . همان، ص381.
8- . همان، ص307.
9- . همان.

متکلم - محدثان

1. ابن سعدان سامرائی

هارون بن مسلم بن سعدان، از اصحاب امام هادی (علیه السلام)و امام عسکری (علیه السلام)و از محدثان امامیه به شمار می آید. بنابر نقل نجاشی، او اصالتاً اهل انبار عراق بود و در شهر سامرا اقامت داشت،(1) ولی شیخ طوسی وی را کوفی تبار می داند که در بصره و پس از آن در بغداد سکونت گزید.(2) روایت ابن سعدان از راویان متقدم مانند ابن ابی عمیر و مسعد بن صدقه از طریق کتاب هایشان بوده است.(3) کسانی همچون سعد بن عبداﷲ (م301) و ابوالعباس حمیری از او روایت کرده اند.(4) برخی رجال شناسان وی را فردی موثق معرفی کرده اند و در عین حال او به گرایش به جبر و تشبیه نیز متهم شده است.(5)

احادیث ابن سعدان در زمینه های فقهی،(6) اخلاقی و تربیتی(7) و در موضوعات عقیدتی چون قضا وقدر،(8) نهی از کلام و جدال،(9) مذمت قیاس، اجتهاد به رأی(10) و تقیه(11) در مصادر روایی فراوان است. تنها نجاشی به اسنادش بعضی از کتاب های او از جمله التوحید را نقل می کند.(12)

2. معلی بصری

معلی بن محمد زیادی بصری از علمای امامیه می باشد که از آثار کلامی و روایات اعتقادی وی در منابع سخن به میان آمده است. از محل سکونتش اطلاعی در دست نیست، ولی به دلیل نسبت بصری اش گویا در عراق به سر می برده است. از آنجا که کلینی (متوفای 329) با یک واسطه از او روایت نقل می کند، می توان احتمال داد که معلی در نیمۀ دوم سدۀ سوم زندگی می کرده است.

ص: 200


1- . همان، ص438.
2- . طوسی، رجال، ص403.
3- . زراری، رسالة فی آل اعین، ص90؛ نجاشی، رجال، ص415و495؛ تهرانی، الذریعه، ج6، ص366.
4- . خدامیان، فهارس الشیعه، ج1، ص268.
5- . نجاشی، رجال، ص438.
6- . برقی، المحاسن، ج2، ص305؛ حمیری، قرب الاسناد، ص159؛ طوسی، استبصار، ج2، ص8.
7- . صدوق، امالی، ص84، و180و339؛ همو، خصال، ص26، 60 و 85؛ همو، ثواب الاعمال، ص42.
8- . صدوق، توحید، ص371.
9- . همان.
10- . کلینی، کافی، ج1، ص54 و 57.
11- . همان، ج2، ص219.
12- . نجاشی، همان.

نجاشی معلی را «مضطرب الحدیث و المذهب» خوانده و در عین حال آثار وی را خالی از سلامت نمی داند.(1) ابن غضائری نیز می نویسد: احادیث معلی بصری صحت و سقم دارد؛ بنابراین، روایات وی باید با کمک قراین دیگر سنجیده شود.(2) با این همه، منقولات بصری در زمینه های فقه،(3) عقاید،(4) مناقب،(5) رد بر مخالفان(6) و... درخور توجه است؛ به گونه ای که کلینی برخی از ابواب کافی را به طور کلی(7) یا بخش زیادی(8) را به احادیث او اختصاص داده است. بصری از راویان موثق شیعه مانند حسن بن علی الوشاء و افراد ضعیفی چون احمد بن محمد سیاری حدیث نقل می کند.(9) به منقولات وی، فقط نزد چند راوی قمی به ویژه حسین بن محمد بن عامر روی آورده اند و کلینی نیز تمام روایات معلی رااز طریق ابن عامر نقل می کند. از بصری اخباری دربارۀ امور اعتقادات از قبیل توحید،(10) نفی جبر،(11) ایمان ،(12) نهی از جدال از کلام دربارۀ خداوند،(13) اراده و مشیت و بدا،(14) امامت و ابواب آن(15) و شفاعت(16) در متون حدیثی موجود است که در مجموع مسائل مربوط به امامت سهم بیشتری دارد.

برای بصری تألیفات اندکی ذکر کرده اند که چند اثر با توجه به عناوین شان مربوط به مباحث کلامی و عقایدی اند: الکفر و وجوهه؛ الایمان و درجاته و زیادته و نقصانه؛ الامامة و کتاب الدلائل.(17)

ص: 201


1- . همان، ص418.
2- . ابن غضائری، رجال، ص92.
3- . طوسی، استبصار، ج1، ص444 و ج3، ص39و180.
4- . کلینی، کافی، ج1، ص145و148 و ج2، ص13؛ صدوق، التوحید، ص334.
5- . طبری، دلائل الامامه، ص414 و 427؛ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص179.
6- . صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص98.
7- . کلینی، کافی، ج1، ص217.
8- . همان، ج1، ص412.
9- . خدامیان، فهارس الشیعه، ج2، ص798.
10- . کلینی، کافی، ج1، ص145و180.
11- . همان، ج1، ص156و157.
12- . همان، ج2، ص17و52.
13- . صدوق، التوحید، ص450.
14- . همان، ص334؛ کلینی، کافی، ج1، ص148.
15- . کلینی، کافی، ج1، ص272و348؛ صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص246.
16- . طوسی، امالی، ص67.
17- . طوسی، فهرست، ص247؛ نجاشی، رجال، ص418.

3. سمّان همدانی

محمد بن موسی بن عیسی معروف به سمّان همدانی از جملۀ عالمان امامیه به شمار می رود که در زمینۀ برخی از مسائل کلامی تألیف داشته است. او از راویانی عراقی مانند محمد بن عیسی بن عبید و ابن ابی الخطاب (م262) روایت نقل می کند و راویانی عمدتاً قمی چون احمد بن ابی عبداﷲ برقی (م280) از او حدیث فرا گرفته اند.(1) وی همدانی تبار بوده است،(2) ولی محل سکونتش معلوم نیست. با توجه به زندگانی مشایخ و شاگردانش می توان گفت او در آستانۀ غیبت صغرا و در عراق می زیسته است.

محدثان و رجال شناسان، سمّان همدانی را به سبب غلو فردی ضعیف معرفی می نمایند و همچنین او را به وضع حدیث(3) و اصول(4) متهم می کنند؛ در حالی که وی در رد غلو و غالیان به نقل روایت(5) و تألیف کتاب دست یازیده است.هرچند از دیدگاه کلامی سمّان همدانی آگاهی کاملی نداریم، او از تقابل آرای کلامی هشام بن حکم و هشام بن سالم، دو متکلم برجستۀ شیعه، سخن به میان می آورد(6) و به مذمت افکار هشام بن سالم و تأیید اندیشۀ هشام بن حکم اشاره می کند.(7) افزون بر این، او در دفاع از یونس بن عبدالرحمن از شاگردان هشام بن حکم نیز روایت نقل می کند.(8) از این رو، او را باید در امتداد خط هشام در عراق قرار داد. به نظر می رسد محمد بن عیسی بن عبید از شاگردان یونس واسطۀ ارتباطی سمان با جریان کلامی هشام بن حکم بوده است.(9)

هرچند طوسی در فهرست اثری برای وی ذکر نمی کند، نجاشی دو کتاب از او نام می برد که فقط کتاب الرد علی الغلاة عنوان کلامی دارد.(10)

ص: 202


1- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج1، ص794 و 795.
2- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص567.
3- . نجاشی، رجال، ص338.
4- . طوسی، فهرست، ص130.
5- . همو، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص842.
6- . همان، ص564 و 567.
7- . همان، ص567.
8- . همان، ص781.
9- . همان.
10- . نجاشی، رجال، ص338.

4. ابوالعزاقر شلَمغانی

محمد بن علی شلمغانی زمانی از علمای مشهور امامیه محسوب می شد،(1) اما در دوران غیبت صغرا در بغداد با حسین بن روح نوبختی نایب سوم اختلاف پیدا کرد؛(2) لذا بسیاری از شیعیان او را طرد و نکوهش کردند.(3) برخی گفته اند او ادعاهای باطلی نیز طرح کرده است که این امر سبب شد در سال 323 به دست خلیفۀ عباسی کشته شود.(4)

شلمغانی در دوران سلامت عقیده روایاتی نقل و کتاب هایی نیز تألیف کرد(5) که مورد اقبال جامعۀ امامیه قرار گرفت، به گونه ای که کتاب های او در بسیاری از منازل شیعیان یافت می شد؛(6) به ویژه کتاب فقهی التکلیف او که تأیید حسین بن روح را به همراه داشت(7) و حتی مدت ها پس از مرگ شلمغانیدر دوران سید مرتضی دربارۀ عمل به محتوای این اثر گفت و گو بوده است.(8) روایات او دربارۀ موضوعاتی چون عالم ذر(9)و فضایل امامان(10) در منابع روایی یافت می شود.

نجاشی شانزده اثر برای شلمغانی برمی شمارد که برخی از آنها دربارۀ اعتقادات است: 1. البرهان و التوحید؛ 2. ماهیة العصمة؛ 3. البدا و المشیئة؛ 4. الامامة الکبیر؛ 5. الامامة الصغیر؛ 6. الزاهر بالحجج العقلیة.(11)

نجاشی بیشتر تألیفات وی را نقل می کند، ولی شیخ طوسی غیر از کتاب التکلیف از سایر مصنفات شلمغانی نام نمی برد؛ البته در الغیبة خویش از کتاب الغیبة اثر شلمغانی سخن به میان آورده است.(12)

ص: 203


1- . ابن ندیم، فهرست، ص225.
2- . نجاشی، رجال، ص378.
3- . طوسی، الغیبه، ص391.
4- . نجاشی، همان؛ ذهبی، سیرالاعلام النبلاء، ج14، ص567.
5- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص139.
6- . طوسی، همان، ص389.
7- . همان، ص409.
8- . مرتضی، رسائل، ج1، ص279.
9- . حلی، مختصر بصائر الدرجات، ص161.
10- . طبری، دلائل الامامه، ص189، 296، 326 و 401.
11- . نجاشی، رجال، ص 378.
12- . طوسی، الغیبه، ص391.

5. ابن ابی هراسه

احمد بن نصر (هوذه) بن سعید، معروف به ابن ابی هراسه، از راویان و نویسندگان امامیه است که در عراق می زیست و در سال 333قمری در نهروان درگذشت و در آنجا نیز به خاک سپرده شد.(1)

ابن ابی هراسه میانۀ خوبی با محدثان برجستۀ عراق و قم نداشته است. لذا اغلب روایات وی از ابراهیم بن اسحاق نهاوندی و همچنین از احمد بن حسین اهوازی است.(2) دلبستگی و اهتمامش به منقولات ابراهیم بن اسحاق نهاوندی حتی او را به نهاوند موطن استادش نیز کشاند.(3) راویانی از شیعه چون ابوطالب انباری و محمد بن ابراهیم نعمانی(4) و از اهل سنت مانند معافی بن زکریا از او روایت می کنند.(5)احادیث ابن ابی هراسه بیشتر دربارۀ مسائل اخلاق،(6) امامان اثناعشر،(7) غیبت و آخرالزمان،(8) ایمان و عالم ذر(9) و ولایت اهل بیت(10) است. نجاشی در رجال خویش از ابن ابی هراسه نامی نمی برد، ولی شیخ در فهرست از کتاب الایمان و الکفر و التوبة ایشان سخن به میان می آورد.(11) حسن بن سلیمان حلی (زنده 802ق) از طریق کتاب ابن جحام به برخی روایات کتاب ابن ابی هراسه دست یافته است.(12)

6. ابن شمّون

حسین بن قاسم بن شمّون کوفی از تبار خاندان معروف شمون است که در کوفه سکونت داشته اند.(13)

ص: 204


1- . همو، رجال، ص409.
2- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج1، ص191.
3- . طوسی، امالی، ص479، 481و495.
4- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج1، ص191.
5- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج5، ص391 و 408.
6- . طوسی، امالی، ص481و495.
7- . خزاز، کفایه الاثر، ص20و182.
8- . نعمانی، الغیبه، ص65، 163، 165، 217و245.
9- . حلی، مختصر بصائر الدرجات، ص173و210.
10- . طوسی، همان، ص688.
11- . همو، فهرست، ص282.
12- . حلی، مختصر بصائر الدرجات، ص173و210.
13- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص78.

با توجه به نقل ابوطالب انباری (م 356) از او(1) معلوم می شود ایشان در دوران غیبت صغرا زندگی می کرده است. نجاشی پدرش را از بزرگان امامیه معرفی می کند.(2) غضائری نیز وی را موثق دانسته است.(3) طوسی در دو کتاب فهرست و رجال نامی از او نمی برد. نجاشی دو کتاب به وی نسبت می دهد که کتاب التوحید او کلامی است.(4)

7. ابوطالب انباری

عبیداﷲ بن احمد، معروف به ابوطالب انباری، متکلم و محدث شیعه است که در واسط عراق سکونت داشته و در سال 356 قمری نیز در آن شهر درگذشته است.(5) فهرست نگاران تألیفات کلامی بسیاریبرای وی ذکر کرده اند. او در نزد مشایخ شیعه چون حمید بن زیاد واقفی(6) و از استادان اهل سنت چون ابن ابی داوود سجستانی بهره برده است(7) و افرادی مانند ابن عبدون نزد وی تلمذ کرده اند.(8)

روایات اندکی از وی در موضوعات فقهی ،(9) مناقب و فضایل(10) در مصادر روایی امامیه باقی مانده است.

بنابر گواهی معاصرانش، بیشتر عمر خویش را در مذهب واقفیه سپری کرد، ولی در اواخر زندگی به امامیه پیوست.(11) با وجود پیوستن انباری به امامیه، امامیان بغداد به دلیل اتهام غلو او را نپذیرفتند و مورد بی مهری قرار دادند، به گونه ای که اصرار حسین بن عبیداﷲ غضائری برای استماع نزد انباری به دلیل ناخرسندی شیوخ شیعۀ بغداد بی نتیجه ماند.(12)

طوسی در رجال در یک جا او را تضعیف(13) و در جای دیگر درباره اش سکوت کرده است.(14) البته

ص: 205


1- . نجاشی، رجال، ص336.
2- . همان، ص66.
3- . ابن غضائری، رجال، ص110.
4- . نجاشی، همان، ص66.
5- . همان، ص232.
6- . خدامیان، فهارس الشیعه، ج2، ص1302.
7- . ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، ج2، ص20.
8- . نجاشی، رجال، ص62، 66و92.
9- . طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص76 و ج9، ص248؛ همو، الخلاف، ج4، ص66و671.
10- . طبری، دلائل الامامه، ص416و417.
11- . نجاشی، همان، ص232.
12- . همان، ص232و233.
13- . طوسی، رجال، ص434.
14- . همان، ص432.

نجاشی در ضمن تأیید وثاقت و برخی از مصنفات امامیه از جمله متون کلامی را از طریق وی نقل کرده است.(1)

انباری 140 رساله و کتاب در مباحث گوناگون از خود بر جای گذاشت.(2) اسامی تعدادی از تألیفات او که عنوان عقیدتی دارند عبارت اند از: المطالب الفلسفیة؛ البیان عن حقیقة الانسان؛ الشافی فی علم الدین؛ التوحید والعدل والامامة؛ الابانة عن اختلاف الناس فی الامامةه؛ الانتصار للشیع من اهل البدع که طوسی آن را با عنوان الانتصار ذکر می کند و کتاب التفضیل.(3)

8. ابوالقاسم کوفی

علی بن احمد علوی، عالم پر تألیف شیعه، در زمینه کلام کتاب های مهمی نگاشته است. از تاریخولادت و زندگی اش آگاهی چندانی در دست نیست، تنها می دانیم که اهل کوفه بوده و در سال 356 در منطقۀ کرمی بین فسا و شیراز درگذشته است.(4) از این رو، می توان گفت او بخش پایانی عمر خویش را در فارس سپری کرده است. ابن ندیم ایشان را از عالمان فاضل امامیه برشمرده است،(5) ولی برخی از علمای شیعه بر این باورند که او ابتدا در خط صحیح تشیع قرار داشته لیکن در اواخر عمر منحرف شده و به غلو گرایش پیدا کرده است(6) تا جایی که شیخ طوسی وی را جزء فرقۀ مخمسه قرار می دهد.(7) برخی نیز در نسب علوی او تردید کرده اند.(8)

از مشایخ کوفی غیر از علی بن ابراهیم کسی شناخته نیست و کسانی چون ابوعمران کرمانی و تلعکبری از او روایت می کنند.(9) از منقولات وی در مصادر روایی چیزی دیده نمی شود. فقط شیخ صدوق دو روایت دربارۀ رؤیت امام زمان (علیه السلام)از شخصی به نام علی بن احمد خدیجی کوفی با یک واسطه نقل می کند(10) که برخی این راوی را به ابوالقاسم کوفی یادشده تطبیق می دهند.(11)

ص: 206


1- . نجاشی، همان، ص232و413.
2- . طوسی، فهرست، ص169.
3- . ابن ندیم، فهرست، ص247؛ طوسی، فهرست، ص169؛ نجاشی، رجال، ص233.
4- . نجاشی، رجال، ص265و266.
5- . ابن ندیم، فهرست، ص243.
6- . نجاشی، همان، ص265.
7- . طوسی، فهرست، ص155؛ همو، رجال، ص 434.
8- . ابن غضائری، رجال، ص82؛ نجاشی، رجال، ص 265.
9- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج2، ص513.
10- . صدوق، کمال الدین، ص443و444.
11- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج2، ص513.

با بررسی عناوین بسیاری از آثار کوفی در می یابیم که او در موضوعات گوناگون و مهم عقیدتی و عقلی صاحب رأی و نظر بوده است. او با نگارش کتاب های فراوان، بسیاری از گروه های اسلامی مخالف امامیه مانند معتزله، اسماعیلیه و حتی جریانات غیر اسلامی مانند هندوها را نقد کرده است.

ابوالقاسم کوفی آثار فراوانی بر جای گذاشت که طوسی عمدۀ آنها را قابل اعتماد می داند،(1) ولی نجاشی دربارۀ تألیفاتش می نویسد: «صنّف کتباً کثیرة اکثرها علی الفساد»(2) با توجه به اینکه به عقیدۀ نجاشی او در اواخر حیات به غلو گراییده، همچنین از مجموع پنجاه کتاب کوفی فقط یکی از آنها را نجاشی مخدوش می داند و نیز با توجه به صراحت سخن شیخ طوسی، احتمال می رود عبارت «اکثرها علی السداد» را ناسخان به اشتباه «اکثرها علی الفساد» کتابت کرده باشند.

عالمان شیعۀ بغداد از اندیشه های کوفی، با آنکه در دسترس بوده، به دلیل اتهام غلو روی برتافتند.ابن غضائری در این باره می نویسد: کتاب های بسیاری از او دیده ام و نباید به وی توجهی کرد.(3) به هرحال، از چرایی و چگونگی گرایش کوفی به غلو گزارشی در دست نیست و هر گونه قضاوت دربارۀ وی به دلیل اطلاعات ناکافی با مشکل مواجه است.

تألیفات کلامی کوفی عبارت اند از: التوحید؛ 2. الابتداء (به نظر می آید که دربارۀ خلقت و آفرینش نوشته شده باشد). 3. الاستدلال فی طلب الحق؛ 4. تحقیق وجوه المعرفه؛ 5. الامامة؛ 6. مختصر فی الامامة؛ 7. فساد الاختیار (منظور فساد اختیار مردم در امر امامت است) 8. الراعی و المرعی (ظاهراً موضوعش امامت و رهبری بر مردم بوده است)؛ 9. الرد علی من یقول ان المعرفة من قبل الموجود؛10. الرد علی اصحاب الاجتهاد فی الاحکام؛ 11. الرد علی الزیدیة؛ 12. الرد علی ارسطاطالیس؛ 13. الرد علی المثبتة؛ 14. الرد علی محمد بن بحر رهنی (رهنی نیز از متکلمان امامیه به شمار می رود)؛(4) 15. الرد علی الاسماعیلیه فی المعاد؛ 16. فساد اقاویل الاسماعیلیة؛ 17. فساد قول البراهمة (رد بر اندیشه های هندوها)؛ 18. تناقض اقاویل المعتزلة؛ 19. ابطال مذهب داوود بن علی اصفهانی (وی مؤسس مذهب ظاهریه بوده است)؛ 20. التبدیل و التحریف (این اثر در رد حشویه و اهل حدیث نگاشته شده است)؛(5) 21. کتاب النفس؛ 22. ماهیة النفس؛ 23. میزان العقل؛ 24. منازل النظر و الاختیار؛ 25. الفحص عن مناهج الاعتبار؛ 26. مناهج الاستدلال؛ 27. الرسالة

ص: 207


1- . طوسی، فهرست، ص155.
2- . نجاشی، رجال، ص265.
3- . ابن غضائری، رجال، ص82.
4- . طوسی، همان، ص208.
5- . تهرانی، الذریعه، ج3، ص311.

فی تحقیق الدلالة؛ 28. مختصر فی الارکان الاربعة؛ 29. تناقض احکام مذاهب الفاسدة (نجاشی فقط به محتوای مخدوش این اثر تصریح می کند)؛ 30. الاصول فی تحقیق المقالات؛ 31. تحقیق ما الفه البلخی من المقالات؛ 32. تثبیت نبوة الانبیاء؛ 33. البدع المحدثة(1) (که یگانه اثر باقیمانده کوفی به شمار می آید و اکنون به نام الاستغاثة فی بدع الثلاثة مشهور است).(2)

9. ابواسحاق الکاتب

ابراهیم بن ابی حفص از اصحاب امام عسکری (علیه السلام)به شمار می رود.(3) ابن حجر به نقل از طوسی دربارۀ او می نویسد: «... کان مقبول القول ما رأیت اعقل منه و لا أحسن من حدیثه».(4) باوجود این سخنانتمجیدآمیز در مصادر روایی هیچ حدیثی از او دیده نشده و حتی طوسی نام او را در رجال خود ذکر نکرده است.

ابواسحاق کتاب هایی نوشت.(5) که فهرست نگاران فقط از یک کتاب او سخن به میان می آورند. نجاشی آن اثر را به اسم کتاب الرد علی الغالیة و ابی الخطاب(6) و طوسی آن را به نام کتاب الرد الغالیة و ابی الخطاب و اصحابه ذکر می کند.(7)

10. ابوالفتح دلفی

هلال بن ابراهیم دلفی از نویسندگان امامیه است که در زمینۀ مباحث کلامی تألیف دارد. از محل سکونت و مدت زندگی وی اطلاعاتی در دست نیست. نجاشی وی را محدثی ثقه معرفی می کند.(8)

رجال شناسان او را در ردیف کسانی همچون ابراهیم بن اسحاق احمری (زنده 269ق) جای داده اند.(9) از این رو، می توان دریافت وی در عصر غیبت صغرا زندگی می کرده است.

نجاشی فقط یک اثر به دلفی نسبت می دهد که آن کتاب الرد علی من رد آثار الرسول و اعتمد

ص: 208


1- . نجاشی، رجال، ص265و266.
2- . تهرانی، همان، ج2، ص28.
3- . طوسی، فهرست، ص40؛ نجاشی، همان، ص19.
4- . ابن حجر، لسان المیزان، ج1، ص49.
5- . طوسی، فهرست، ص40.
6- . نجاشی، رجال، ص19.
7- . طوسی، همان.
8- . نجاشی، رجال، ص440.
9- . بروجردی، طرائف المقال، ج1، ص264.

نتائج العقول نام دارد.(1) از عنوان این کتاب برمی آید دلفی با عقل گرایی برخی از عالمان میانۀ خوبی نداشته است.

11. ابوالقاسم بجلی

جعفر بن محمد بجلی کوفی از تبار خاندان برجستۀ «رباط بجلی» است که راویان و فقهای برجسته ای از این خانواده برخاسته اند.(2) از زندگی و افکار ابوالقاسم بجلی به سبب نبود گزارش اطلاع چندانی نداریم. از آنجا که ابوعبداﷲ صفوانی (زنده 352) از او روایت کرده،(3) می توان دریافت او در اواخر غیبت صغرا زندگی می کرده است.شیخ طوسی در آثارش از او نامی به میان نمی آورد و در مصادر روایی نیز روایتی از او دیده نمی شود، ولی نجاشی سه اثر برای وی برمی شمارد که دو کتاب وی عنوان کلامی دارند که عبارتند از: کتاب الرد علی الواقفة و کتاب الرد علی الفطحیة.(4)

نتیجه گیری

در فاصلۀ میان دو مکتب کلامی پر رونق و شکوفای کوفه و بغداد - از غیبت صغرا تا عصر شیخ مفید - هرچند کلام امامیه از مکتب کلامی منسجم و متمرکز برخوردار نبوده است، در این محدودۀ زمانی متکلمان امامی در مناطق مختلف جهان اسلام به ویژه در عراق و شهر بغداد به رسالت خویش در عرصۀ اعتقادات و کلام ادامه می دادند. آنان حتی برای تبیین و دفاع از اصول و عقاید شیعه گام برداشته، برای رفع دغدغه های جامعۀ آن روز در موضوعات گوناگون نظریه پردازی می کردند و در برابر جریان های فکری مخالف - همچون معتزله و غالیان - موضع گیری می کردند که این امر در بررسی اندیشه و عناوین آثار آنان به خوبی مشهود است. متکلمان امامی در این عصر از طیف های مختلف بودند؛ برخی از آنان مانند ابوالجیش، ناشی اصغر و ابن جبرویه با توجه به اندیشه و تألیف هایشان در طیف عقل گراها و متکلمان نظریه پرداز قرار داشته اند. در مقابل، طیفی از متکلمان امامی قرار دارند که در قالب روایات به مباحث کلامی می پرداختند.

در این دوره شخصیت هایی مانند ابن جبرویه حضور داشتند که مقالات نگاران برخی از نظریات وی را در کنار آرای اندیشورانی همچون هشام بن حکم قرار داده اند. تنها چند نفر محدود از دانشوران

ص: 209


1- . نجاشی، همان.
2- . همان، ص46، 251، 356، 393و448.
3- . همان، ص121.
4- . همان.

مسلمان در این دوره نقد افکار ارسطو کتاب تألیف کردند که یکی از آن نوشته ها، مربوط به ابوالقاسم کوفی (م356ق) متکلم برجستۀ امامیه است. در این بازۀ زمانی عده ای از اندیشوران امامی با متکلمان گروه های مختلف مانند معتزله، مناظره و مراودۀ علمی داشتند و حتی در تغییر آرای برخی از آنها نیز نقش آفرین بودند؛ مانند اثرگذاری شگرف ابن جبرویۀ امامی بر تغییر عقیدۀ ابن مملک اصفهانی معتزلی. از مجموع قراین به دست می آید که در این عصر، اندیشه ورزان امامیه، فعال و در انتقال میراث علمی شیعه به نسل بعدی به ویژه مکتب پرآوازۀ بغداد سهم بسزایی داشته اند؛ هرچند به دلیل فقدان نوشته ها و آثار آنان نقش شان کم رنگ جلوه می نماید.

به نظر می رسد رویکرد و پی ریزی ادبیات جدید کلامی سید مرتضی - یکی از پرچمداران مهم مدرسۀ بغداد - در بی توجهی به مبانی کلامی گذشتگان و آثارشان اثرگذار بوده است. احتمالاً از همین رو، برخی از آثار کلامی شیخ مفید، به عنوان میراث دار اندیشه های عالمان گذشته، مانند الارکان فیدعائم الدین و الکامل فی علوم الدین نیز از بین رفته اند.

ص: 210

کتاب نامه

1. ابن ادریس، محمد بن احمد، السرائر، قم: مؤسسة نشر الاسلامی، چاپ دوم، 1410ق.

2. -------------- ، مستطرفات السرائر، تحقیق: لجنه التحقیق، قم: نشر الاسلامی، 1411ق.

3. ابن حجر، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، چاپ دوم، 1390ق.

4. ابن حزم، علی بن احمد، الفصل، تعلیق: احمد شمس الدین، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1416ق.

5. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، تحقیق: احسان عباس، بیروت: دار الثقافه، بی تا.

6. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، بیروت: دار الاضواء، بی تا.

7. -------------- ، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: لجنة من الاساتذ، نجف: المطبعة الحیدریة، 1376ق.

8. ابن عماد حنبلی، عبد الحی، شذرات الذهب، تحقیق: محمود الأرناووط، دمشق: دار ابن کثیر، 1411ق.

9. ابن غضائری، احمد بن حسین، رجال، تحقیق: محمدرضا جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق.

10. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشر الفقاهه، 1417ق.

11. ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، تحقیق: سوسنه دیفلد، بیروت: دار مکتبة الحیاة، بی تا.

12. ابن نجار، محمد بن محمود، ذیل تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفی عبدالقادر، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.

13. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، فهرست، تحقیق: رضا تجدد، بی جا، 1350.

14. ابوحیان توحیدی، علی بن محمد، اخلاق الوزیرین، تحقیق: محمد بن تاویت الطنجی، دمشق: دار صادر، 1412ق.

15. اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواة، اردبیل: مکتبة المحمدی، بی تا.

16. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، آلمان: فرانس شتاینر، چاپ سوم، 1400ق.

ص: 211

17. بحرالعلوم، محمدمهدی، الفوائد الرجالیه، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.

18. برقی، احمد بن ابی عبداﷲ، المحاسن، تحقیق: جلال الدین ارموی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1370.

19. بروجردی، علی، طرائف المقال، تحقیق: مهدی رجایی، قم: مکتبة مرعشی نجفی، 1410ق.

20. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضره، تحقیق: عبود الشالجی، بی جا، 1393ق.

21. تهرانی، شیخ آقا بزرگ، الذریعه، بیروت: دار الاضواء، الطبعة الثالثه، 1403ق.

22. حلی، حسن بن سلیمان، مختصر بصائرا لدرجات، تحقیق: مشتاق المظفر، بی جا، بی تا.

23. حموی، یاقوت بن عبداﷲ، معجم الادباء، تحقیق: عمر فاروق، بیروت: موسسة المعارف، 1420ق.

24. حمیری، عبداﷲ بن جعفر، قرب الاسناد، قم: آل البیت، 1413ق.

25. حمیری، ابوسعید بن نشوان، الحور العین، تحقیق: کمال مصطفی، تهران، 1972م.

26. خدامیان، مهدی، فهارس الشیعه، قم: تراث الشیعه، 1389.

27. خراز، علی بن محمد، کفایة الاثر، تحقیق: عبداللطیف کوه کمری، قم: بیدار، 1401ق.

28. خطیب، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.

29. ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

30. -------------- ، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: شعیب الارنووط، بیروت: الرساله، الطبعة التاسعه، 1413ق.

31. -------------- ، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407ق.

32. زراری، احمد بن محمد، رسالة فی آل اعین، تحقیق: محمدعلی ابطحی، بی جا، 1399ق.

33. زنجانی، موسی، الجامع فی الرجال، جلد 1، قم: پیروز و جلد 2، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ علوم حدیث، 1394ق.

34. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم: مؤسسة النشر اسلامی، 1419ق.

35. صدوق، محمد بن علی، الامالی، قم: مؤسسة البعثه، 1417ق.

36. -------------- ، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم: جماعة المدرسین، 1398ق.

37. -------------- ، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جماعة المدرسین، 1403ق.

38. -------------- ، ثواب الاعمال، تحقیق: محمدمهدی الخرسان، قم: منشورات الرضی، الطبعة الثانیه، 1368.

ص: 212

39. -------------- ، علل الشرایع، تحقیق: محمد صادق بحرالعلوم، نجف: مکتبه الحیدریه، 1385ق.

40. -------------- ، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، تحقیق: اعلمی، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1404ق.

41. -------------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1405ق.

42. -------------- ، من لایحضره الفقیه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم، بی تا.

43. صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، تحقیق: احمد الارنووط، بیروت: دار احیاء التراث، 1420ق.

44. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، قم: مؤسسة البعثه، 1413ق.

45. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تعلیق: میرداماد، تحقیق: مهدی رجبی، قم: آل البیت، 1404ق.

46. -------------- ، الاستبصار، تحقیق: حسن خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، الطبعة الرابعه، 1363.

47. -------------- ، الامالی، قم: مؤسسة البعثه، 1414ق.

48. -------------- ، الرسائل العشر، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، بی تا.

49. -------------- ، الغیبه، تحقیق: عباداﷲ تهرانی، قم: معارف الاسلامیه، 1411ق.

50. -------------- ، الفهرست، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشر الفقاهه، 1417ق.

51. -------------- ، تهذیب الاحکام، تحقیق: حسن خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1364.

52. -------------- ، الخلاف، قم: جامعۀ مدرسین، 1407ق.

53. -------------- ، رجال طوسی، تحقیق: جواد القیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.

54. -------------- ، مصباح المتهجد، بیروت: فقه الشیعه، 1411ق.

55. علامه حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، تحقیق: جواد القیومی، قم: نشر الفقاهه، 1417ق.

56. -------------- ، منتهی المطلب، مشهد: البحوث الاسلامیه، 1412ق.

57. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ پنچم، 1363.

58. محقق حلی، جعفر بن حسن، المعتبر، تحقیق: عدة من الافاضل، قم: سیدالشهدا (علیه السلام)، 1364.

59. مرتضی، علی بن حسین، الانتصار، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.

60. -------------- ، رسائل، تحقیق: احمد حسینی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

ص: 213

61. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، قم: دارالهجره، الطبعة الثانیه، 1404ق.

62. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تحقیق: آل البیت، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1414ق (الف).

63. -------------- ، الامالی، تحقیق: حسین استادولی، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1414ق (ب).

64. -------------- ، المسائل السروریه، تحقیق: صائب عبدالحمید، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1414ق (ج).

65. -------------- ، المسائل الصاغانیه، تحقیق: محمد قاضی، بیروت: دار المفید، الطبعة الثانیه، 1414ق (د).

66. مکدرموت، مارتین، اندیشه های اسلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1372.

67. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1407ق.

68. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تحقیق: فارس حسون، قم: انوار الهدی، 1422ق.

ص: 214

نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی

اشاره

نوبختیان

در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی

سید علی حسینی زاده خضرآباد (1)

درآمد

ابوسهل اسماعیل بن علی (311ق) و ابومحمد حسن بن موسی (300/310ق) دو متکلم برجستۀ خاندان شیعی نوبختی اند که با نگارش آثار فراوان کلامی، به ویژه در موضوع امامت، نقش برجسته ای در تاریخ کلام امامیه دارند. ابوسهل اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت از بزرگان امامیه در دورۀ غیبت صغراست. او از متکلمان برجستۀ شیعه در این دوره است که نجاشی به حق او را «شیخ المتکلمین» در میان امامیه و غیر امامیه خوانده و او را صاحب جلالت در دین و دنیا دانسته(2) و شیخ طوسی نیز او را بزرگ خاندان نوبختی به شمار آورده است.(3) برخی نیز او را رئیس امامیه دانسته اند.(4) بر خلاف دیگر اندیشوران نوبختی، از زندگی ابوسهل اطلاعات بیشتری در دست است و افزون بر کتب رجالی، منابع تاریخی نیز به گوشه هایی از زندگی او اشاره کرده اند و این به سبب نقش برجستۀ او در میان امامیه در نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری و اوایل سدۀ چهارم است. افزون بر این، او در دربار عباسی چون پیشینیان خود حضوری مؤثر داشته تا جایی که جایگاه او را مانند وزرا دانسته اند.(5)

ابوسهل در سال 237 قمری در دوران حیات امام علی النقی (علیه السلام)به دنیا آمد. او هفده ساله بود که آن

ص: 215


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدهٔ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) sahz.whc@gmail.com
2- . نجاشی، رجال، ص31.
3- . شیخ طوسی، الفهرست، ص31.
4- . ابن تیمیه، شرح العقیدة الاصفهانیة، ص133.
5- . نجاشی، رجال، ص31.

امام بزرگوار به شهادت رسید و در هنگام شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)بیست و سه سال داشت، اما از روابط او با این دو امام اطلاعات چندانی در دست نیست؛ تنها روایتی از او نقل شده که در هنگام شهادت امام عسکری (علیه السلام)بر بالین آن حضرت حاضر بوده و در آن مجلس امام زمان (عج) را زیارت کرده است.(1) در این میان گاه معتزله او را از متکلمان معتزلی به حساب آورده،(2) و برخی او را از وجوه متکلمان معتزلی دانسته اند.(3) جالب اینکه برخی نیز او را از غلات شیعه شمرده اند.(4)

از آنجا که او در علوم مختلفی از جمله علم کلام تألیفات فراوانی دارد(5) وی را از نویسندگان بزرگ شیعه دانسته اند.(6) از دیگر متکلمان برجستۀ خاندان نوبختی در دوران غیبت صغرا، ابومحمد حسن بن موسی - خواهرزادۀ ابو سهل نوبختی - است. او معاصر دایی خود، ابوسهل، بود و همچون او از متکلمان برجستۀ نوبختی به شمار می آید. هرچند صبغۀ فلسفی آثار او پررنگ تر از آثار ابوسهل است، بی شک در علم کلام نیز تبحر داشته است؛ از این رو، او را فیلسوف و متکلمی فرهیخته دانسته اند.(7) ابن مرتضی پس از اینکه نام او را در طبقۀ نهم معتزله ذکر می کند، جایگاه او را در شناخت مذاهب کلامی ویژه و برتر از دیگران می داند.(8)

وی افزون بر فلسفه و کلام، در ادب،(9) نجوم، اصول فقه، تاریخ و علوم اوائل (فلسفه) تخصص داشت و در این علوم کتاب هایی نگاشته که دانشمندان پس از او از آنها بهره برده اند.(10) سید بن طاووس او را با تعبیر «قدوة» در علم نجوم معرفی می کند(11) و خطیب بغدادی او را از فضلای شیعه برمی شمارد.(12) همچنین با دقت در آثار به جا مانده از ابومحمد، از جمله کتاب الآراء و الدیانات درمی یابیم که او از آرای کلامی گروه های مختلف آگاهی کامل داشته و بر اندیشه های فرقه های

ص: 216


1- . شیخ طوسی، الغیبه، ص272.
2- . قاضی عبدالجبار، طبقات المعتزله، ص321.
3- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج15، ص328.
4- . ابن حجر، لسان المیزان، ج1، ص424.
5- . ابن ندیم، الفهرست، ص225؛ نجاشی، همان، ص31 و 32؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص32 و 33.
6- . ذهبی، همان.
7- . ابن ندیم، همان.
8- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص104.
9- . مرزبانی، الموشح، ص96.
10- . آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج1، ص34 و 35.
11- . ابن طاووس، فرج المهموم، ص121.
12- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج6، ص377.

اسلامی و فیلسوفان اشراف کامل داشته است و به خوبی با ادیان مختلف و اندیشه هایشان آشنا بوده است؛ تا جایی که قاضی عبدالجبار معتزلی در وصف او می گوید: «آنچه ابومحمد در علم آرا و دیانات نقل کرده مورد وثوق است»(1) و او را دانشمندی بزرگ در این علوم می داند.(2) در حلقۀ بحث های علمی که در منزل او برگزار می شد، دانشمندانی که او در مقابل آنان بسیار جوان تر بود، شرکت می کردند.(3) همچنین در کتب رجالی او را با الفاظی چون ثقه، امامی و حسن الاعتقاد ستوده اند(4) و با توجه به کلام نجاشی(5) می توان حسن بن موسی را از مشایخ با واسطۀ نجاشی به شمار آورد.(6)

ابن داوود حلی او را از بزرگان امامیه و فقیه دانسته(7) که احتمالاً تصحیف ثقه است.(8) ذهبی از او با عنوان «علامة ذوالفنون» و «متفلسف» یاد کرده است.(9) ابومحمد کتاب های بسیاری را گرد آوری و به خط خود از آنها نسخه برداری می کرده است.(10) افزون بر این، او بیش از چهل کتاب در موضوعات مختلف نگاشته است.(11)

البته، افزون بر این دو متکلم - در میان متکلمان برجستۀ نوبختی - می توان از ابواسحاق ابراهیم نوبختی صاحب الیاقوت نیز نام برد که محققان، دوران حیات او را متأخر از ابو سهل (نیمۀ دوم سدۀ چهارم(12) یا بسیار متأخر تر از آن، یعنی یکی دو سده پس از آن تاریخ) دانسته اند(13) و از آنجا که او تفاوت هایی با پیشینیان خود در اندیشه های کلامی دارد و از نظر زمانی نیز بسیار متأخر از ابوسهل و ابومحمد است، از دایرۀ تحقیق ما خارج است.

ص: 217


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 5، ص9.
2- . همو، شرح اصول الخمسه، ص195.
3- . ابن ندیم، الفهرست، ص225.
4- . شیخ طوسی، الفهرست، ص221.
5- . نجاشی، رجال، ص63.
6- . کلباسی، الرسائل الرجالیه، ص248.
7- . ابن داوود، کتاب الرجال، ص78.
8- . کلبرگ، کتابخانۀ سید بن طاووس، ص498.
9- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج15، ص326.
10- . ابن ندیم، همان؛ شیخ طوسی، همان.
11- . ابن ندیم، الفهرست، ص225؛ نجاشی، رجال، ص63؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص221.
12- . اقبال، خاندان نوبختی، ص168.
13- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص153 و 154.

در تاریخ اندیشۀ امامیه، نوبختیان حلقۀ واسط میان متکلمان شیعی عصر حضور (مانند هشام بن حکم، مؤمن الطاق، زراره، هشام بن سالم، علی بن اسماعیل میثمی، سکاک، فضل بن شاذان و یونس بن عبدالرحمن) و متکلمان عصر غیبت کبرا (مانند شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی) هستند. بی شک، اندیشه های کلامی متکلمان امامیه در عصر غیبت کبرا تفاوت هایی با اندیشه های متکلمان دورۀ حضور دارد که این تفاوت ها می تواند از اثرگذاری سه گروه از متکلمان سرچشمه گیرد: گروه اول، متکلمان معتزلیِ شیعه شده، مانند ابن راوندی، ابوعیسی وراق، ابن مملک و ابن قبه؛ گروه دوم، متکلمان امامی در دورۀ غیبتِ صغرا و اندکی پیش از آن مانند ابن جبرویه، ابوالاحوص، ابوسهل و ابومحمد نوبختی و شاگردان بی واسطۀ نوبختیان مانند ابوالجیش، ناشی اصغر و سوسنجردی؛ و گروه سوم، متکلمان معتزلی.

در دورۀ غیبت صغرا میان این سه گروه ارتباط نزدیکی برقرار بوده است و همین تداخل اندیشه ها و نزدیکی این سه گروه و ارتباط آنان با یکدیگر قضاوت دربارۀ میزان اثرگذاری آنها در کلام امامیه - در عصر شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی - را مشکل ساخته است. با پذیرش اصل اثر پذیری متکلمانی چون شیخ مفید و سید مرتضی از اندیشۀ معتزله و مسلّم دانستن آن (در حالی که خود جای مناقشه دارد و برخی اصل این مدعا را خدشه پذیر دانسته اند) و بدون در نظر گرفتن میزان اثر پذیری متکلمان امامی در عصر غیبت کبرا از اندیشه های معتزلیان، این پرسش به میان می آید که این اندیشه چگونه به فضای فکری امامیه راه یافته است. آیا اندیشه های معتزلی به دست نوبختیان به کلام امامیه وارد شده اند یا معتزلیانِ شیعه شده این نقش را به عهده داشته اند یا اینکه به سبب اثر پذیری مستقیم شیخ مفید و سید مرتضی از معتزله - از طریق استادان معتزلی شان - بوده است؛ البته هر سه احتمال می تواند درست باشد. در این مقاله ابتدا به بررسی میزان اثر پذیری نوبختیان از معتزلیان می پردازیم و در ادامه ضمن ردیابی برخی اندیشه های متکلمان امامیه در عصر حضور، به ویژه هشام بن حکم در میان آرای نوبختیان، اثر پذیری نوبختیان از متکلمان امامی دورۀ اول را بررسی می کنیم و در پایان نیز به بررسی اثرگذاری نوبختیان بر اندیشه های متکلمان امامی پس از غیبت صغرا خواهیم پرداخت.

اتهام اعتزال به نوبختیان

در منابع غیر امامی، بنونوبخت، به ویژه ابومحمد، همواره به اعتزال متهم بوده اند. ابن ندیم یاد آور شدهاست که معتزله مدعی بودند ابومحمد از معتزلیان است.(1) قاضی عبدالجبار نیز حسن بن موسی را در

ص: 218


1- . ابن ندیم، الفهرست، ص225.

طبقۀ نهم معتزله ذکر کرده است(1) و به پیروی از او دیگر کسانی که طبقات معتزله را نگاشته اند، او را در طبقۀ نهم دانشمندان معتزلی آورده اند.(2) ذهبی از ابوسهل با عنوان «الکاتب المعتزلی» یاد کرده(3) و ابن حجر عسقلانی، ابوسهل را از وجوه متکلمان معتزلی به شمار آورده است.(4) اشعری نیز بی آنکه به نام نوبختیان اشاره کند، از آنان با تعبیرهایی همچون «قوم یقولون بالاعتزال و الامامه» یا «القائلون بالاعتزال و الامامه» یاد کرده است.(5)

ابن تیمیه نیز با تصریح به اینکه مراد اشعری ابن نوبخت و امثال اوست، می گوید: «اینان کسانی بودند که وارد اقوال معتزله شدند».(6) بر اساس این گزارش ها مستشرقان و محققانی که مطالعاتی در باب اندیشه های آل نوبخت داشته اند آنان را به اعتزال و عقل گرایی افراطی متهم کرده اند. ویلفرد مادلونگ، بنونوبخت را مظهر گرایش معتزلی و متأثر از آرای معتزله می داند. او همچنین ابوسهل و حسن بن موسی را مؤسس نخستین مکتب اعتقادی -در میان امامیه - می داند که کلام معتزلی را با اندیشه های امامیه درهم آمیختند.(7) برخی همچون: مکدرموت،(8) زابینه اشمیتکه(9) و دانیل ژیماره(10) نیز تحت تأثیر آرای مادلونگ قرار گرفته اند. عباس اقبال نیز چنین اعتقادی دارد(11) و البته برخی دیگر نیز این نظریه را پذیرفته اند.(12)

در نگاه نخست و سطحی - با توجه به فراوانی این گزارش ها - این دیدگاه مقرون به صحت می نماید، اما با دقت در اندیشه های نوبختیان و تحلیل دقیق این گزارش ها می توان به دیدگاهی متفاوترسید. راه دیگر برای بررسی این موضوع، واکاوی تحولاتی است که در این دوره در کلام امامیه رخ داده است. نخست، باید معنا و حدود اعتزال را شناخت و آن گاه مراد از معتزلی بودن را در

ص: 219


1- . قاضی عبدالجبار، المنیة و الأمل، ص88.
2- . ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص104.
3- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج23، ص409.
4- . ابن حجر، لسان المیزان، ج1، ص424.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص41 و 42؛ ابن تیمیه، منهاج السنه، ج1، ص31.
6- . ابن تیمیه، همان.
7- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص153.
8- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص30-32.
9- . اشمیتکه، اندیشه های کلامی علامه حلی، ص160-169.
10- . ژیماره، تاریخ و عقاید معتزله، ص323.
11- . ر.ک: اقبال، خاندان نوبختی، ص102.
12- . حسن انصاری، ابوسهل نوبختی، ج5، ص 581؛ حسینیان مقدم، «نقش نوبختیان در پیشبرد افکار شیعه»، فصلنامۀ تاریخ در آیینۀ پژوهش، شمارۀ 5، ص62.

سخن کسانی که بنونوبخت را معتزلی شمرده اند، تبیین کرد.

معنای اعتزال

در اینکه کدام یک از معتقدات موجب می شود یک متکلم را معتزلی بخوانند دیدگاه های متفاوتی بیان شده است. ابوالحسین خیاط که اثر او از قدیمی ترین متون باقی مانده معتزلی است، می گوید:

گروه بسیاری با ما در باب توحید موافق اند، اما به جبر اعتقاد دارند و بسیاری نیز با ما در توحید و عدل همداستان اند، اما در موضوع وعید و اسماء و احکام با ما موافق نیستند؛ هیچ یک از ایشان شایستگی عنوان اعتزال ندارند، مگر اینکه به اصول خمسه، یعنی توحید، عدل، وعد و وعید، منزلة بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر ایمان داشته باشند.(1)

شیخ مفید ملاک معتزلى بودن را اعتقاد به اصل «المنزلة بین المنزلتین» دانسته است. بنا به باور او، واصل بن عطا بر اساس همین اصل از حلقۀ درس حسن بصرى کناره گرفت. اگر فردى با اعتقاد به این اصل، با همۀ معتزله مخالفت کند، باز معتزلى شمرده مى شود. برای مثال،، ضرار بن عمر با اینکه در مسئلۀ «مخلوق» و «ماهیت» عقیده اى بر خلاف نظر همۀ معتزلیان دارد، معتزلى شمرده مى شود. از سوی دیگر، او اعتقاد به امامتِ بدون فصل امام على (علیه السلام)، پیروى از آن حضرت از سرِ اعتقاد و نفى حکومت خلفاى پیشین را ویژگی اصلى تشیّع می داند و بر این باور است که بنا به این تعریف، کسی که چنین اعتقاداتی دارد و بدان ملتزم است، حتی اگر به مسائلی باور داشته باشد که بیشتر شیعیان آن را رد کرده اند، باز شیعه خوانده مى شود. برای نمونه،، هشام بن حکم، شیعه ای است که در موضوع نام ها و معانى صفات الهى با تمام شیعیان، اختلاف نظر دارد.(2) مسعودی پس از توضیح اصول خمسۀ معتزله می گوید:

این مسائل مورد اتفاق معتزله است و هر که به این پنج اصل معتقد باشد معتزلى است و اگر کم وبیش به بعضى از آنها معتقد باشد، سزاوار عنوان اعتزال نیست؛ زیرا عنوان معتزلى با اعتقاد به پنج اصل محقق مى شود، اما دربارۀ فروع مذهب اعتزال اختلاف هست.(3)

ابوالقاسم بلخی نیز معتقد بود که نام اعتزال شایستۀ کسانی است که در بحث «أسماء مرتکبکبائر» به منزلة بین المنزلتین معتقد باشند.(4) قاضی عبدالجبار و بغدادی نیز همین قول را برگزیده اند.(5)

ص: 220


1- . خیاط، الانتصار، ص126.
2- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص34-38.
3- . مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص222 و 223.
4- . سبحانی، الملل والنحل، ج3، ص240 و 241.
5- . قاضی عبدالجبار، المنیة والأمل، ص14؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص94.

بنابر این گزارش ها تنها کسانی را می توان معتزلی نامید که به تمام اصول خمسه معتقد باشند یا دست کم به اصل منزلة بین المنزلتین باور داشته باشند، اما معتزلیان با وجود تأکید بر این اصول - در عمل - بسیاری را که به برخی از این اصول خمسه اعتقادی نداشته اند، معتزلی خوانده اند.

معنا و مراد از معتزلی انگاشتن نوبختیان

1. سنی معتزلی

شاید مراد از نسبت معتزلی دادن به نوبختیان این بوده که بنونوبخت از اساس، امامی نبوده، بلکه سنّی معتزلی بوده اند. این برداشت با توجه به شناختی که از آل نوبخت داریم به کلی مردود است، اما دست کم، ابن ندیم از ادعای معتزله مبنی بر معتزلی بودن ابومحمد، این برداشت را کرده و از همین رو، با تأکید بر این نکته که خاندان نوبخت به اعتقاد و التزام به ولایت علی و فرزندانش: شهره اند، ادعای معتزله را مردود شمرده است.(1)

2. رویکرد معتزلی در باورهای کلامی

احتمال دیگر این است که بگوییم بنونوبخت همانند برخی «معتزلیان متشیعه» بوده اند؛ یعنی با آنکه به خلافت بدون فصل علی بن ابی طالب (علیه السلام)معتقد بوده اند، در معتقدات کلامی رویکردی معتزلی داشته اند و بنونوبخت، جدا از بحث امامت، به تمام معنا معتزلی اند. با دقت در کتاب مقالات الاسلامیین اشعری درمی یابیم که او متکلمان امامیه ای را که معتزلی مسلک اند به دو گروه تقسیم می کند: گروه نخست، شیعیانی که در برخی آرا با معتزله همراه اند و گروه دوم، معتزلیانی که هم رأی با امامیه، به نص بر امام علی (علیه السلام)اعتقاد دارند. وی از گروه اول با عباراتی چون «قالوا فی التوحید بقول المعتزله»(2) و «یزعمون کما تزعم المعتزله» یاد کرده است. او در کتابش نامی از آنان نمی برد و تنها اشاره می کند که اینها گروهی از متأخران امامیه اند. البته او در یک مورد از ابن جبرویه به عنوان یکی از این متأخرین امامیه یاد می کند.(3)

ابن تیمیه با تصریح به اینکه مراد اشعری از این گروه متأخر ابن نوبخت و امثال اوست، می گوید: «اینان کسانی بودند که وارد اقوال معتزله شدند».(4) گروه دوم که اشعری از آنها با عباراتی چون «قوم

ص: 221


1- . ابن ندیم، الفهرست، ص225.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34.
3- . همان، ص34 - 54.
4- . ابن تیمیه، منهاج السنه، ج1، ص31.

یقولون بالاعتزال و الامامه»، «قائلون بالاعتزال و الامامه» و «القائلون بالاعتزال و النص علی علی بن ابی طالب» یاد می کند،(1) در حقیقت متکلمان معتزلی اند که شیعه شده اند. از این تعبیر اشعری درمی یابیم که این دو گروه تفاوت اساسی با یکدیگر دارند. با نگاه به اندیشه های بنونوبخت و مقایسۀ آن با اندیشه های معتزلیان در می یابیم که بنونوبخت در برخی آرا - از جمله در موضوعاتی چون منزلة بین المنزلتین، استطاعت، وعید، معرفت، تحریف قرآن و استحقاقی بودن نبوت - با معتزلیان اختلاف نظر دارند. بنابراین، بنونوبخت برخی اصول خمسه را نپذیرفته و حتی در ردّ اصل «منزلة بین المنزلتین» و «وعید» کتاب نگاشته اند.(2)

افزون بر این، ابوسهل و ابومحمد مناظراتی با بزرگان معتزله داشته و ردّیه هایی بر ایشان نوشته اند.(3) بنابراین، این معنا نیز در باب معتزلی بودن بنونوبخت پذیرفته نیست. البته بنونوبخت در بحث هایی چون معاصی صغیره و کبیره، موافات و احباط با معتزله هم رأی اند، اما باید دانست که این سه موضوع جزء مسائل اصلی علم کلام نیستند و افزون بر این، هر سه بر یکدیگر مترتب اند و در واقع، یک موضوع به حساب می آیند.(4)

3. معتزلی به معنای اهل العدل و التوحید

معتزلی بودن نوبختیان شاید به این معنا باشد که آنان در برخی مباحث کلامی بر خلاف متکلمان نخستین امامیه به برخی معتقدات معتزله باور داشته اند. با بررسی برخی گزارش ها درمی یابیم که دست کم معتزلی نامیده شدن بنونوبخت از سوی فرقه نگاران و معتزله به همین دلیل بوده است و ویلفرد مادلونگ در همین باره می گوید:

بنونوبخت اصول اعتقادی آیین معتزله را در خصوص صفات و عدل خدا پذیرفتند و با هر نوع تصور انسان انگارانه از خدا مخالفت ورزیده، به اختیار انسان قائل شدند. آنها رؤیت خداوند را مردوددانستند و در رد این عقیده که خداوند افعال بشر را خلق می کند، به استدلال پرداختند.(5)

مکدرموت نیز به این موضوع اشاره کرده است.(6) اینکه کدام یک از معتقدات بنونوبخت این اتهام را در پی داشته، با دقت بیشتر در منابع می توان تبیین کرد.

ص: 222


1- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص40-46.
2- . نجاشی، رجال، ص64.
3- . ر.ک: همان، ص339.
4- . حسینی زاده خضرآباد، «آرای متکلمان نوبختی در میانه مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص18-23.
5- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص154.
6- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص30.

با دقت در این گزارش ها درمی یابیم آنچه موجب شده تا بنونوبخت به اعتزال متهم شوند، دو مسئلۀ مهم کلامی، یعنی توحید و عدل بوده است؛ چون بنونوبخت - بر خلاف متکلمان نخستین امامیه - در این دو مسئله با معتزله هم نوا شدند. شاهد بر این مدعا سخن قاضی عبدالجبار معتزلی است. او پس از ذکر نام متکلمان نخستین امامیه و بیان مخالفت آرای آنان با معتزله و متهم کردن آنان به تشبیه و تجسیم و غیر آن، بنونوبخت و ابو الاحوص را در میان متکلمان امامیه استثنا کرده و ایشان را از معتقدان به عدل و توحید شمرده است.(1) همچنین ابن تیمیه با بیان اینکه هشام بن حکم، هشام جوالیقی، یونس بن عبدالرحمن، ابی مالک حضرمی، زرارة بن اعین، علی بن میثم و بسیاری دیگر از متکلمان امامیه پیش از شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی در توحید و صفات باورهایی چون تشبیه، تجسیم، تنقیص و تمثیل داشته اند، می گوید: در اواخر سدۀ سوم گروهی از متکلمان امامیه مانند ابن نوبخت و امثال او در بحث توحید و عدل با معتزله موافق شدند و بعد از اینان شیخ مفید و اتباعش چون سید مرتضی و شیخ طوسی همین راه را پیمودند. او در ادامه، گفتار اشعری را در مقالات الاسلامیین مبنی بر اینکه هیچ یک از متکلمان شیعه - جز عده ای از متأخران ایشان - در توحید و عدل موافق معتزله نبوده اند، شاهدی بر ادعای خود دانسته است.(2)

او در یکی دیگر از نوشته هایش تأکید می کند که متکلمان نخستین امامیه در توحید و عدل در مقابل معتزله و هم رأی با اهل حدیث بوده اند و در آغازین سال های سدۀ چهارم در این مباحث با معتزله هم رأی شدند.(3) متکلمان نخستین امامیه در حوزۀ توحید و عدل همواره در کانون انتقاد متکلمان معتزلی و فرقه نگاران بوده اند.(4) اما بنونوبخت هیچ گاه در مسائل توحید و عدل مورد اتهام قرار نگرفته اند، بلکه معتزله و فرقه نگاران تصریح کرده اند که آنان در توحید و عدل، بر خلاف پیشینیانخود، با معتزله هم رأی بوده اند.(5)

بنابراین، اساس این ادعا که بنونوبخت معتزلی مسلک بوده اند، بر پایۀ مباحث عدل و توحید است، اما اینکه به این دلیل آنان را معتزلی بخوانند از چند جهت خدشه پذیر است: نخست اینکه صغرای این استدلال - مبنی بر اینکه متکلمان گذشتۀ امامیه در مباحث عدل و توحید به جبر، تشبیه و

ص: 223


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(1)، ص37 و 38.
2- . ابن تیمیه، منهاج السنه، ج1، ص31.
3- . همو، بیان تلبیس الجهمیه، ج1، ص45.
4- . خیاط، الانتصار، ص36؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34؛ اقبال، خاندان نوبختی، ص 75-194.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص9؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(1)، ص37و38؛ ابن تیمیه، منهاج السنه، ج1، ص31.

تجسیم معتقد بوده اند - مناقشه پذیر است و افرادی چون سید مرتضی آن را ساخته و پرداختۀ معتزله دانسته اند و در نظر برخی دیگر این سوء فهم، از تعبیرات مبهمی سرچشمه می گیرد که متکلمان نخستین در مباحث توحید از آن بهره گرفته اند. تفاوت اساسی نوبختیان در این اندیشه ها با متکلمان نخستین نه در ماهیت آن، بلکه در تبیین دقیق آن آراست. بنونوبخت زمانی که سیل اتهامات معتزله به متکلمان امامیه را در این مباحث دیدند، با نگارش کتاب های بسیار در موضوع توحید، در صدد تبیین دیدگاه امامیه برآمدند که البته در این مسیر کامیاب نیز شدند. از همین رو، پس از نوبختیان، دیگر اتهاماتی از این دست بر متکلمان امامی وارد نشد. شاهد این مدعا گزارش حسن بن موسی در کتاب الآراء والدیانات است که می گوید «بسیاری از شیعیان همانند معتزله معتقدند که خداوند دارای جسم، صورت، جزء و عرض نیست و هیچ شباهتی نیز با این موارد ندارد».(1)

اشکال دوم به کبرای استدلال وارد است مبنی بر اینکه بنونوبخت در مباحث توحید و عدل کاملاً با معتزله هم رأی بوده اند. با دقت در اندیشه های نوبختیان درمی یابیم که آنان در مهم ترین اندیشه های معتزله در مباحث عدل مانند استطاعت، دیدگاهی مخالف معتزله و همسان با هشام بن حکم دارند. بنابراین، نوبختیان در بحث «المنزلة بین المنزلتین» و «وعید» که گونه ای وابستگی به بحث عدل دارد، در مقابل معتزله قرار می گیرند و در ردّ اعتقاد معتزله در این موضوعات کتاب نیز نگاشته اند.(2) بنونوبخت در مهم ترین مبحث معتزلی، یعنی المنزلة بین المنزلتین، بر خلاف معتزله، فاسق را به اطلاق مؤمن می نامند(3) و در مباحث وعید نیز شیخ مفید هیچ گاه گزارشی مبنی بر مخالفت بنونوبخت با امامیه بیان نکرده است.(4)

نقد سوم بر نتیجۀ این دیدگاه وارد است؛ چون از این نکته که بنونوبخت در بحث عدل و توحید بامعتزله هم رأی بوده اند نمی توان به این نتیجه رسید که پس آنها معتزلی اند. به بیان دقیق تر، این ادعا از آنجا سرچشمه می گیرد که گمان برده اند جدایی بخش معتزله از دیگر مذاهب کلامی اختصاص اعتقاد به توحید و عدل به آنان است، در حالی که - همان گونه که در تبیین معنای معتزله گفته شد - کسی ادعا ندارد که هر آنکه در توحید هم رأی معتزله باشد، معتزلی نامیده می شود.

شایان توجه است که از میان پنج اصل اعتزال، بنونوبخت تنها در بحث توحید با معتزله هم رأی اند. آنها در بحث استطاعت - که از مهم ترین نتایج بحث عدل است - مخالف معتزله اند و در بحث اسماء

ص: 224


1- . ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه، ج1، ص409 و 410.
2- . حسینی زاده خضرآباد، «آرای متکلمان نوبختی در میانه مدرسۀ کوفه و بغداد»، همان، ص2-24.
3- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص84.
4- . همان.

و احکام اعتقادی به المنزلة بین المنزلتین ندارند. همچنین در باب وعید نیز دیدگاه معتزله را رد کرده اند و در باب امر به معروف و نهی از منکر هم دلیلی بر همراهی آنان با معتزله نداریم. در بحث توحید نیز دلیلی بر وام گیری نوبختیان از معتزله نداریم؛ چون همسانی آرا دلیلی بر اثر پذیری نیست و چه بسا بنونوبخت این دیدگاه ها را از امامان معصوم (علیهم السلام) گرفته باشند.

با دقت در روایات امامیه درمی یابیم که اندیشۀ توحید، نزد امامیه، برگرفته از فرمایش های امامان معصوم (علیهم السلام) بوده است. کلمات معصومین (علیهم السلام) دربارۀ توحید پیش از پیدایش معتزله، بالاترین گواه این مطلب است؛ همان گونه که سید مرتضی می گوید، اصول توحید و عدل از کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام)گرفته شده(1) و به اذعان قاضی عبدالجبار معتزلی، خطبه های امیرمؤمنان (علیه السلام)در نفی تشبیه و اثبات عدل فزون تر از آن است که در شمار آید.(2) دعا های امام سجاد (علیه السلام)و سخنان دیگر معصومان (علیهم السلام) سراسر توحید خالص است و عالمان شیعه بودند که بیشترین اخبار ائمه (علیهم السلام) را در این باب به ما رسانده اند. این نشانۀ آن است که اتهامات معتزلیان در باب توحید و عدل بر متکلمان نخستین امامیه از سر عناد و دشمنی بوده و پایه و اساسی ندارد.(3) با دقت در منابع حدیثی امامیه درمی یابیم که اندیشوران امامیه در محضر ائمه (علیهم السلام) بیشترین انتقادات بر اتهامات منسوب به هشام بن حکم را طرح کرده و درمورد آن از ایشان استفتا نموده اند و امامان شیعه نیز به صراحت در برابر این افکار انحرافی موضع گرفته و شیعیان را از اعتقاد به آن نهی کرده اند.(4)

افزون بر این، حتی اگر اتهامات معتزله را در باب توحید به متکلمان نخستین امامیه بپذیریم، چنان نبوده که آنان در تمام موضوعات توحید و عدل الهی به گونه ای واحد متهم بوده باشند، بلکه برخی تنها به تجسیم، برخی به تشبیه، گروهی به رؤیت و برخی در باب صفات متهم بوده اند. چه بسا ابو سهل وابومحمد اندیشه های صحیح هریک را در باب توحید گرفته و اندیشه های باطل را رها کرده باشند. برای مثال،، محمد بن نعمان جسم بودن خدا را آشکارا نفی کرده و هشام بن حکم دیدگاه ضد تشبیهی داشته است.(5) ضمن اینکه حتی بنابر ادعای معتزله، چنان نبوده که بنونوبخت در میان امامیه، اولین کسانی باشند که به توحید معتزلی باور داشته اند. ابوالحسین خیاط در این باره می گوید:

این اندیشه های توحیدیِ همۀ روافض است، مگر شماری از آنها که با معتزلیان مصاحبت کرده و مباحث توحیدی آنان را پذیرفته اند که این افراد را روافض از خود دور

ص: 225


1- . سید مرتضی، امالی، ص148.
2- . قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، ص150.
3- . ر.ک: جوادی، «تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله»، فرق تسنن، ص353-389.
4- . برای نمونه، ر.ک: کلینی، کافی، ج1، ص104-106.
5- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص177و185.

کرده و از آنها تبری جسته اند.(1)

او همچنین می گوید:

همۀ روافض صورة اللّٰه را قبول دارند، مگر شماری از متقدمین آنها که با معتزلیان مصاحبت داشته اند که روافض آنان را نفی کردند و نزدیک آنان نشدند و آنان را نپذیرفتند.(2)

بی شک در این دو گزارش، مراد خیاط بنونوبخت نیستند؛ زیرا این گزارش به دوران حیات ابن راوندی ناظر است که پیش از نوبختیان است(3) و دیگر اینکه بنا به نقل خیاط، شیعیان آن گروه را از خود رانده اند، در حالی که گزارشی مبنی بر بی مهری امامیان نسبت به بنونوبخت در دست نیست. بنابراین، خود معتزله نیز معترف اند که قبل از نوبختیان هم برخی از امامیه به توحید اعتزالی باور داشته اند. از همین رو، نمی توان گفت که نوبختیان الزاماً آموزۀ توحید را از معتزله دریافت کرده اند. این در حالی است که هیچ شاهدی بر اینکه بنونوبخت استادی معتزلی داشته اند، در دست نیست.(4)

4. عقل گرایی افراطی و بی اعتنایی به روایات

احتمال دیگر اینکه مراد از معتزلی بودن بنونوبخت این است که آنان به امامت بدون فصل علی و فرزندانش (علیهم السلام) قائل بوده اند، ولی در مسائل کلامی روش معتزله را پیش گرفته بودند و بر خلاف متکلمان نخستین امامیه چندان توجهی به نصوص و روایات نداشتند. البته منابعی که بنونوبخت را منسوب به معتزله دانسته اند - همان گونه که در ادامه خواهیم گفت - مرادشان این معنا نبوده، اما برداشت برخی از مستشرقان و محققان از معتزلی بودن نوبختیان، همین است و از همین رو، تصریح کرده اند کهمتکلمان نوبختی اولین کسانی بودند که عقل گرایی معتزلی را وارد کلام شیعه کردند و متکلمان پس از آنان این شیوه را از آنان اخذ نمودند.(5)

این مدعا از دو جهت به اثبات نیاز دارد: نخست اینکه باید ثابت شود متکلمان نخستین امامیه توجهی به عقل نداشته اند و کلام امامیه تنها بر پایۀ نصوص بنا شده بود؛ دوم اینکه باید ثابت شود بنونوبخت اعتنایی به روایات و نصوص نداشته اند و یگانه منبع معرفت را عقل شمرده اند، حال آنکه هر دو مدعا مخدوش و محل تأمل است. شاهد بر این مطلب ادعای قاضی عبدالجبار و پاسخ سید

ص: 226


1- . خیاط، الانتصار، ص36.
2- . همان، ص214.
3- . ر.ک: مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص151-153.
4- . ر.ک: همان، ص154 و 155.
5- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص16.

مرتضی به اوست؛ قاضی عبدالجبار ادعا کرده بود که بنونوبخت و ابوالاحوص، بر خلاف متکلمین نخستین امامیه که به شدت عقل گرا بودند، روشی میانه را در پیش گرفته اند و بیشتر بر مبنای نصوص و روایات استدلال می کنند و جز در مقام اضطرار به ادلۀ عقلی پناه نمی برند.(1) سید مرتضی با نقد این ادعا نوبختیان را در استفاده از ادلۀ عقلی پیرو پیشینیان خود دانسته است.(2)

هرچند این مدعا و نقد آن در باب امامت است، در مجموع نشان می دهد که بنونوبخت در روش استدلال با پیشینیان خود تفاوتی نداشته اند و افزون بر ادلۀ نقلی از استدلال های عقلی نیز بهره می گرفته اند. شاهد و دلیل دیگر این است که قاضی عبدالجبار روش استدلال آنان را همانند روش استدلالی ابوالأحوص می داند(3) و سید مرتضی نیز این ادعا را رد نمی کند؛(4) در حالی که ابوالاحوص فقیهی متکلم است که از راویان حدیث امامیه به شمار می آید.(5) از این رو، بسیار محتمل است که او در کلام خود متأثر از محتوای نصوص و احادیث بوده باشد. همچنین ابوالجیش بلخی - که از مهم ترین شاگردان ابوسهل بوده و از او به عنوان غلمان ابوسهل یاد شده - محدثی بزرگ بوده(6) و از او روایاتی نقل شده(7) که نشان دهندۀ تمایل و همراهی محدثان با نوبختیان است.

شواهد دیگری نیز بر رد این قول وجود دارد، از جمله اینکه با رجوع به باقی ماندۀ التنبیه فی الامامة اثر ابوسهل درمی یابیم که او افزون بر ادلۀ عقلی، بارها بر روایات پای می فشارد و مسائلی چون اعتقادبه دو غیبت برای امام زمان (عج) و مصداق امام را که ابوسهل به آنها اشاره کرده تنها از راه استناد به روایات می توان اثبات کرد.(8) روایت ابوسهل مبنی بر رؤیت امام زمان (عج) و تسلیم در برابر نص امام در باب نائب سوم با وجود شایستگی او برای احراز این مقام از دید شیعیان(9) شواهد دیگری بر این ادعاست. با اینکه آثار نوبختیان در اختیار علمای امامیه بوده، هرگز از سوی آنان به بی اعتنایی به روایات متهم نشده اند و در میان خاندان نوبختی محدثان بسیاری وجود دارند که روایات ائمه (علیهم السلام) را نقل

ص: 227


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(1)، ص37 و 38.
2- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص97.
3- . قاضی عبدالجبار، همان.
4- . سید مرتضی، همان.
5- . نجاشی، رجال، ص157.
6- . همان، ص422؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص473.
7- . ر.ک: شیخ مفید، الإرشاد، ص20-26؛ همو، امالی، ص310، 328، 350 و 354؛ شیخ طوسی، امالی، ج1، ص166-250.
8- . شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص88-94.
9- . شیخ طوسی، الغیبه، ص272و391.

کرده اند.(1) نباید از نظر دور داشت که ابوسهل دست کم در زمان حیاتش، در میان امامیان از جایگاه والایی برخوردار بود و او را مهتر شیعیان می دانستند. از همین رو، حلاج در صدد بود تا با جذب او قلب های امامیان را به خود متمایل سازد.(2) به گمان برخی، شیخ مفید آل نوبخت را به ناآشنایی با روایات متهم کرده است،(3) اما نگاهی به أوائل المقالات روشن می سازد مراد او در بحث وحی بر امامان از عبارت «بنونوبخت آن را انکار کرده اند و جماعتی از اهل امامت که معرفتی به روایات ندارند و بی دقت نظرند»(4) ناآشنایی بنونوبخت با روایات نیست، بلکه عبارت «معرفتی به روایات ندارند و بی دقت نظرند» به «جماعتی از اهل امامت» مربوط است؛ زیرا شیخ مفید در همین کتاب بارها با عبارت احترام آمیزِ «رحمهم اﷲ» بر بنونوبخت رحمت می فرستد(5) و حتی در مواردی که روایات امامان را موافق رأی خود می بیند، متکلمان نوبختی را به نشناختن روایت متهم نمی کند.(6) ضمن اینکه او در بحث انتقال ارواح ائمه و پیامبران (علیهم السلام) پس از مرگ شان می نویسد:

از بنونوبخت در این مطلب قول مخالفی به من رسیده است و همچنین عده ای از منسوبین به امامیه را که در معرفت کوتاهی کرده اند ملاقات نموده ام که آنها نیز این مطلب را انکار می کنند.(7)

این جمله تصریح دارد که صفت «مقصرین از معرفت»، تنها به گروهی از امامیه مربوط است و بنونوبخت را در بر نمی گیرد. در گزارشی از شیخ مفید، از بنونوبخت به عنوان خاندانی یاد می شود که مورد تأیید امام حسن عسکری (علیه السلام)در زمان حیات ایشان بوده اند(8) و با توجه به اینکه در زمان حیات آن حضرت حسین بن روح کم سن و سال بوده است، چه بسا مراد از بنونوبخت - در این گزارش - ابو سهل نوبختی باشد. ضمن اینکه برخی رجال شناسان، همچون شیخ طوسی، ابومحمد را ثقه دانسته اند.(9)

ص: 228


1- . اقبال، خاندان نوبختی، ص3.
2- . ابن ندیم، الفهرست، ص241.
3- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص164.
4- . «قد أباه بنونوبخت وجماعة من أهل الإمامة لا معرفة لهم بالأخبار و لم یمعنوا النظر و لا سلکوا طریق الصواب».
5- . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص33، 66، 67، 73 و 82-84.
6- . همان، ص82 و 83.
7- . «بلغنی عن بنی نوبخت خلاف فیه ولقیت جماعة من المقصرین عن المعرفه ممن ینتمی إلى الإمامة أیضا یأبونه».
8- . شیخ مفید، الفصول العشره، ص78 و 79.
9- . شیخ طوسی، رجال، ص420.

افزون بر این، هم نوایی ایشان با هشام بن حکم در مسائل چیستی انسان(1) و استطاعت(2) که از روایات برداشت شده، شاهدی بر این مدعاست. بنونوبخت کتاب هایی در رد قیاس و اجتهاد به رأی که از عقل گرایی افراطی و بی اعتنایی به روایات سرچشمه می گیرد، نگاشته اند.(3) شیخ مفید نیز اعتقاد آنان را در باب نیازمندی عقل در نتایج و دانش به وحی همانند و هم نوا با دیگر متکلمان امامیه می داند.(4) هرچند نوبختیان در اندیشه های کلامی بیشترین اختلاف ها و تقابل را با معتزله ای داشته اند که عقل را ابزار معرفت می دانستند، در ردّ آنان به ادلۀ عقلی تمسک می کردند؛ چون ابزار روایت در این کارزار چندان کارآمد نبود و حریف آن را نمی پذیرفت و این نه تنها شیوۀ بنونوبخت، بلکه شیوۀ متکلمان امامی متقدم و متأخر از بنونوبخت بوده است. برای مثال،، با مراجعه به فهرست کتاب های هشام بن حکم به کتاب هایی چون التوحید، الرد علی اصحاب الاثنین، الجبر و القدر، المعرفة و الاستطاعة برمی خوریم که بی شک درون مایۀ آنها آکنده از استدلال های عقلی است.(5) اساساً علم کلام آمیخته با عقل گرایی است و بنابر برخی مطالعات، عقل گرایی معتزله چندان تفاوتی با عقل گرایی دیگر متکلمان ندارد.(6) بنابراین در زمان نوبختیان از این جهت تحول شگرفی در کلام امامیه پدید نیامده که دستاویز معتزله برای انتساب بنونوبخت به مکتب اعتزال باشد. از سویی، هم نوایی در برخی موضوعات فرعی - در میان متکلمانی که از دو مذهب کلامی متفاوت اند - امری طبیعی است و نمی تواند دلیل بر انتساب یک متکلم به گروه دیگر باشد.

اثر پذیری بنونوبخت از متکلمان امامی

با بررسی زندگی متکلمان نوبختی درمی یابیم که آنان کمتر از استاد بهره گرفته اند و تقریباً استادی نداشته اند؛ به جز حسن بن موسی که به تصریح برخی منابع از محضر ابوالاحوص داوود بن اسد بصری/ مصری از متکلمان امامیه که کتاب هایی نیز در این علم داشته است، دانش آموخته است.(7) گویا ابومحمد هنگامی که برای زیارت به کربلا رفته بود با ابوالاحوص دیدار و از محضر او کسب علم کرده است.(8) قاضی عبدالجبار معتزلی نیز در بحث امامت شیوۀ استدلال و روش نوبختیان را با

ص: 229


1- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص58 و 59.
2- . نجاشی، رجال، ص63.
3- . ابن ندیم، الفهرست، ص225.
4- . شیخ مفید، همان، ص44 و 45.
5- . شیخ طوسی، الفهرست، ص16.
6- . ژیماره، تاریخ و عقاید معتزله، ص343-348.
7- . نجاشی، رجال، ص157؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی ابیطالب، ص173.
8- . شیخ طوسی، الفهرست، ص277.

ابوالاحوص یکی دانسته و آنان را متفاوت با دیگر متکلمان امامیه شمرده است.(1) بنابراین، می توان گفت که ابوالاحوص در اندیشه های نوبختیان اثرگذار بوده است. از آنجا که او متکلمی فقیه بوده و از اصحاب حدیث به شمار آمده است(2) و قاضی عبدالجبار نیز تأکید دارد که روش وی و بنونوبخت - در بحث امامت - تکیه بر نصوص و گاه استدلال عقلی است،(3) می توان گفت که اگر ادعای قاضی عبدالجبار درست باشد، بنونوبخت در این روش و رویکرد از ابوالاحوص متأثر بوده اند.

اثر پذیری بنونوبخت از هشام بن حکم

هرچند استادی دیگر برای بنونوبخت در علم کلام شناخته نشده است، با بررسی آرای آنان می توان اثر پذیری آنان از هشام بن حکم و مکتب او را محتمل دانست. ابومحمد و ابوسهل در بسیاری از موضوعات کلامی با هشام هم رأی اند؛ از جمله چیستی انسان، ردّ معجزه برای ائمه، استطاعت، تحریف قران و ردّ سماع کلام فرشتگان از سوی امامان که البته برخی از این اندیشه ها در میان متکلمان امامیه پیش از نوبختیان، مختص هشام بن حکم است، همچون بحث انسان که شیخ مفید خود تصریح می کند در تعریف انسان، پیرو بنو نوبخت و هشام است.(4)

افزون بر این،(5) با بررسی گزارش های به جا مانده از نوبختیان درمی یابیم که آنان به آثار واندیشه های هشام دسترسی داشته اند و ابومحمد بارها دیدگاه های هشام را نقل و گاه نقد کرده است.(6) با توجه به گزارش های به جا مانده از اندیشه های هشام بن حکم و متکلمان نوبختی، اثرپذیری بنونوبخت از هشام بن حکم در موضوعات زیر درخور ملاحظه است.

چیستی انسان

در این موضوع بنونوبخت کاملاً پیرو هشام بوده اند. بنابر گزارش شیخ مفید، در این موضوع دیدگاه نوبختیان همان دیدگاه منقول از هشام بن حکم است که روایات اهل بیت (علیهم السلام) آن را تأیید می کند. بنا به باور بنونوبخت، انسان قائم به نفس است و حجم و بُعد ندارد؛ نه ترکیب به ذات آن راه دارد و نه حرکت و سکون و نه اتصال و انفصال، چیزی که فیلسوفان پیشین آن را «جوهر بسیط» نامیده اند و به

ص: 230


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(1)، ص37 و 38.
2- . نجاشی، همان.
3- . قاضی عبدالجبار، همان.
4- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص58 و 59.
5- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص 225، همان، ج 2، ص 551.
6- . همان، ج1، ص225.

همین گونه هر فاعل زنده محدث یک جوهر بسیط است.(1) با اینکه دربارۀ چیستی انسان دیدگاه های مختلفی ارائه شده، بنونوبخت با اثر پذیری از مکتب هشام بن حکم، رأی او را پذیرفته اند.

استطاعت

استطاعت در نظر هشام بن حکم عبارت است از گرد آمدن پنج امر در کنار هم: 1. تندرستی؛ 2. رهایی از شرایط محیط (باز بودن راه)؛ 3. زمان؛ 4. داشتن مهلت زمانی ابزاری که فعل با آن انجام شود؛ 5. سبب وارد (سبب مهیّج) که انگیزۀ رخ دادن فعل است. در نظر او، این امور پیش از فعل وجود دارند و تنها «سبب مهیج» در زمان فعل وجود می یابد؛ وقتی خدا سبب را پدید آورد ضرورتاً فعل به وجود می آید.(2) ابومحمد در تأیید دیدگاه هشام بن حکم کتاب الاستطاعة علی مذهب هشام را نوشت. با توجه به نام این کتاب درمی یابیم که بنونوبخت نیز در مسئلۀ استطاعت، قائل به تفصیل بوده اند.

نجاشی نیز تأکید می کند که حسن بن موسی در موضوع استطاعت، پیرو رأی هشام بن حکم بوده است.(3) از آنجا که متکلمان - چه امامی و چه غیر امامی - در تفسیر استطاعت دیدگاه های متفاوتی داشته اند و این قول تنها به هشام بن حکم منحصر است،(4) هم رأیی بنونوبخت در این موضوع با دیدگاهانحصاری هشام - که پیچیدگی هایی دارد - نشان از عمق آشنایی آنان با مکتب هشام و اهتمام آنان به تبیین اندیشه های او دارد.

ردّ امکان معجزه برای غیر انبیا

با اینکه بیشتر متکلمان امامی وقوع معجزات به دست ائمه را عقلاً ممکن یا واجب دانسته اند، نوبختیان منکر امکان معجزه برای غیر انبیا بودند.(5) آنان در این دیدگاه با هشام بن حکم هم رأی بودند که معجزه را ویژۀ پیامبران می دانست و البته وقوع کرامت (خوارق عادتی که از غیر پیامبر سر بزند) را از غیر انبیا ممکن می دانست.(6)

ص: 231


1- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص58 و 59؛ مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص295.
2- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42 و 43.
3- . نجاشی، رجال، ص63.
4- . اشعری، همان.
5- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص68 و 69.
6- . اشعری، همان، ص63.

ردّ سماع کلام ملائکه برای ائمه (علیهم السلام)

بر خلاف اکثر متکلمان امامیه که معتقدند امامان (علیهم السلام) کلام ملائکه را می شنوند هرچند آنها را نمی بینند، بنونوبخت این مطلب را رد می کنند و معتقدند ائمه (علیهم السلام) کلام فرشتگان را نمی شنوند.(1) در این موضوع آنان از هشام بن حکم و شاگردش یونس بن عبدالرحمن متأثرند.

هرچند آثار به جا مانده از هشام بن حکم به خوبی نشان دهندۀ دیدگاه های او نیست، با تحلیل دقیق شواهد موجود می توان به نظر او پی برد. اشعری در مقالات الاسلامیین گزارشی از دیدگاه هشام دربارۀ عصمت ائمه ارائه کرده است که می تواند ما را به دیدگاه او دربارۀ علم نیز رهنمون سازد. به گفتۀ او، هشام معتقد بود که امام باید معصوم باشد؛ چون امامان - بر خلاف پیامبران - به وحی متصل نیستند و ملائکه بر آنها نازل نمی شوند. پس، برای دور بودن از گناه و خطا باید معصوم باشند.(2) کارکردی که در نظر هشام برای «وحی» بیان شده (یعنی دورماندن انسان از خطا و گناه) و امام فاقد آن دانسته شده است، اختصاص به وحی ندارد؛ بلکه تحدیث (سخن گفتن فرشته با امام) و الهام (القا به قلب) را نیز در بر می گیرد؛ چون برای دورماندن امام از خطا و گناه نیازی نیست که امام فرشته را ببیند؛ بلکه همین که فرشته با او سخن بگوید کافی است. بنابراین می توان گفت که به نظر اشعری، از دیدگاه هشام تحدیث و الهام فرقی با وحی ندارند و امامان (علیهم السلام) فاقد این ویژگی هستند و به همین دلیل باید معصوم باشند.

آنچه در روایات که در منابع امامیه از هشام بن حکم به جا مانده است نیز با این سخن تعارض ندارد و حتی مؤید آن است. در گزارشی که در کتاب اصول کافی از مناظرۀ هشام با مرد شامی نقل شده است، هشام امام صادق (علیه السلام)را آگاه به امور مربوط به آسمان و زمین می داند و البته تأکید می کند که این علم را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)به ارث برده است.(3) در گزارشی دیگر نیز که هشام بن حکم به نقل از آن حضرت ائمه (علیهم السلام) را عالم به کتب انبیای گذشته می داند، بر این نکته تأکید شده است که این کتاب ها به وراثت به ایشان رسیده است.(4) به جز این موارد هیچ شاهد دیگری در منابع امامیه دربارۀ دیدگاه هشام بن حکم در این مسئله وجود ندارد. بنابراین، شواهد موجود نه تنها در تعارض با گزارش اشعری نیست، بلکه مؤید آن است.

ص: 232


1- . شیخ مفید، همان، ص69 و 70.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص48.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص173.
4- . همان، ص227.

یونس بن عبدالرحمن (م 208 ق) از اصحاب امام کاظم (علیه السلام)و امام رضا (علیه السلام)(1) و شاگرد هشام بن حکم است.(2) او نیز همچون استادش الهام و تحدیث را برای ائمه نمی پذیرد و علم ایشان را بر اساس بررسی منابع مکتوبی می داند که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به ایشان رسیده است.(3) اشعری در مقالات الاسلامیین و الفرق در گزارشی که از اختلاف اصحاب ائمه پس از شهادت امام رضا (علیه السلام)ارائه می دهد، دیدگاه یونس را این گونه بیان کرده است:

اما گروه دیگر معتقد بودند که امام باید علوم دین را از راه معمولی کسب کند، نه از راه الهام، تحدیث، القا در قلب و بیان در گوش؛ زیرا وحی در تمام وجوهش، پس از پیامبر و به اجماع امت منقطع شده است و از راه الهام کسی نمی تواند به رموز احکام و فرایض دینی برسد، مگر اینکه پیش تر از راه سمع و بصر به آن آگاهی یافته باشد؛ زیرا الهام یعنی تجدید آگاهی سابق. بنابراین، امام جواد (علیه السلام)بعد از بلوغ علم به شرایع و سنن دینی را از کتب و آثار پدرش به دست می آورد و کسب می کند و برخی از این گروه قیاس در احکام را برای امام جایز می دانند وقائل اند قیاس برای انبیا و رسولان و ائمه جایز است و یونس بن عبدالرحمن به این معتقد بود.(4)

البته اینکه یونس قیاس را برای ائمه جایز می داند بدان دلیل است که به نظر او، ایشان معصوم اند و قیاس آنها نیز معصومانه و بی خطا خواهد بود. ابوسهل نیز همچون هشام بن حکم و یونس بنعبدالرحمن معتقد است که ائمه (علیهم السلام) علوم خود را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ایشان از خداوند متعال دریافت کرده اند.(5)

تحریف قرآن

دربارۀ تحریف قرآن (به زیاده و نقصان) گزارش های مشابهی از بنونوبخت و هشام بن حکم رسیده است. شنیده های شیخ مفید در مورد نوبختیان، حکایت از اعتقاد آنان به تحریف قرآن دارد.(6) خیاط نیز همین اعتقاد را از هشام در مورد قرآن بیان می دارد.(7) البته صحت این گزارش ها و مراد آنان از تحریف خود جای بحث دارد که در این مقال نمی گنجد.(8)

ص: 233


1- . نجاشی، رجال، ص446.
2- . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص278.
3- . ر.ک: صفار، بصائر الدرجات، ص 328.
4- . اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص97 و 98.
5- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص88-94.
6- . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص80-82.
7- . خیاط، الانتصار، ص38 و 39.
8- . ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج6، ص106-142.

معرفت

در بحث معرفت نیز رگه هایی از اثر پذیری بنونوبخت از هشام بن حکم را می یابیم. در میان متکلمان امامیه، هشام بن حکم هرچند معارف را ضروری می داند، تحقق آن را نیازمند نظر و استدلال می شمارد. این در حالی است که دیگران به معرفت اضطراری به حق تعالی معتقد بوده اند. ابومحمد نیز معارف ضروری را پذیرفته و بر امکان اکتسابی بودن برخی معارف تأکید دارد.(1) این مطلب نشان می دهد هر دو در عین اینکه اصل ضروری بودن معارف را پذیرفته اند، به نظر و اکتساب در معارف توجه داشته اند.

مطالبی که اشاره شد تنها مواردی بود از شباهت های اندیشه های بنونوبخت با اندیشه های اختصاصی مکتب هشام بن حکم. افزون بر اینها، نوبختیان و هشام، در موضوعاتی مانند نص بر امام، عصمت، اختصاص امامت به بنی هاشم، نیاز عقل به وحی، عدم نزول وحی بر غیر انبیا و غیر آن آرایی مشابه دارند، اما از آنجا که این اعتقادات به این دو مکتب اختصاص ندارد و عموم متکلمان امامی اعتقادی مشابه دارند و نمی تواند دلیلی بر اثر پذیری بنونوبخت از هشام بن حکم باشد آن را توضیح نمی دهیم.

در تطبیق موضوعاتی که آرای بنونوبخت و هشام بن حکم در آن به ما رسیده کمتر اختلافی میان این دو می یابیم و عمدۀ اختلاف میان هشام و آنان در موضوع توحید است. البته این اختلاف نیز بر پذیرش اتهام تجسیم و تشبیه و رؤیت به هشام متوقف است که جای تأمل و نقد دارد. در نتیجه، مکتبنوبختیان در حقیقت دنباله رو مکتب هشام بن حکم است و نوبختیان عمدۀ اندیشه های خود را از مطالعۀ آثار هشام و تدقیق در آن ارائه کرده اند. احتمالاً بنونوبخت که سیل اتهامات معتزلیان و غیر آنان به هشام را در مباحث توحید دیده بودند، در تبیین مباحث توحید دقت بیشتری به خرج دادند و ناظر به اتهام های وارد شده به هشام به نگارش آثاری در ردّ تجسیم و تشبیه و رؤیت پرداختند و هر گونه شائبۀ این اتهام ها را از خود دور کردند. در مقابل، معتزله چون دیدند نمی توانند آنان را با اتهاماتی در توحید مانند هشام بن حکم از دور خارج کنند و به مقابله با آنان برخیزند به ناچار بنونوبخت را به اخذ دیدگاه های توحیدی شان از معتزله متهم و چنین وانمود کردند که نوبختیان جزئی از میراث کلامی معتزله اند. البته جایگاه سیاسی و قدرت نوبختیان نیز در این میان بی تأثیر نبود؛ زیرا اقتدار سیاسی خاندان نوبختی که سال ها پس از وفات ابوسهل و ابومحمد نیز ادامه داشت مانع از آن بود که بتوان به دروغ متکلمان این خاندان را به انحراف در مباحث توحید متهم کرد.(2)

ص: 234


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص51-53.
2- . ر.ک: اقبال، خاندان نوبختی، ص1-4.

تأثیر بنونوبخت بر متکلمان امامیه

به گمان برخی، متکلمان نوبختی اولین کسانی بودند که عقل گرایی معتزلی را وارد کلام شیعه کردند و متکلمان پس از آنها این شیوه را از آنان اخذ برگرفته اند،(1) ولی این ادعایی سست و سطحی نگرانه است؛ زیرا پیش از این نیز گفته شد که روش بنونوبخت تفاوتی با پیشینیان آنها نداشت. ضمن اینکه اگر ثابت شود شیوۀ متکلمانی چون شیخ مفید و سید مرتضی عقل گرایی معتزلی است، احتمال قوی تر این است که این روش را از استادان معتزلی خود اخذ کرده باشند. شیخ مفید استادان معتزلی ای همچون ابوعبداﷲ بصری و علی بن عیسی رمّانی داشته است(2) و گفته شده که سید مرتضی شاگرد قاضی عبدالجبار بود و تعالیم بهشمیه را در میان متکلمان امامی طرح کرد.(3) شایان توجه است که در بسیاری از مباحثی که نوبختیان با معتزله هم رأی اند، شیخ مفید با آنان مخالف است که مهم ترین این موضوعات بحث احباط و تکفیر و گناهان کوچک و بزرگ است.(4) بنابراین می توان گفت که نظریۀ اثرگذاری عقل گرایی بنونوبخت در همان مسئلۀ توحید است. اندیشۀ توحیدی نوبختیان که برداشتی از روایات معصومان (علیهم السلام) است، چنان در میان متکلمان امامی پس از نوبختیان نشر و گسترش یافت که دیگر متکلمان امامی به تجسیم، رؤیت و تشبیه متهم نشدند.دیگر اثرگذاری بنونوبخت بر امامیه، در مباحث امامت بوده است. شواهد بسیاری بر این مطلب می توان یافت، از جمله اینکه ابن قبه در بسیاری از استدلال های خود بر شیوۀ بنونوبخت سیر می کند. کتاب التنبیه فی الإمامة اثر ابوسهل در اختیار متکلمان امامیه بود و شیخ صدوق از آن بهره می گرفت(5) و شیخ مفید آن را به شاگردان خود می آموخت.(6) سید مرتضی نیز از آن کتاب آگاهی داشته و استدلال های آن را مطالعه کرده است.(7) شیخ مفید در أوائل المقالات بیشتر نظریه های بنونوبخت را در بخش امامت نقل می کند، اما در مباحث لطیف الکلام که یکسره عقلی است، تنها یک بار از آنان یاد می کند.(8)

تأثیر بنونوبخت در اندیشه های امامیه را در گروه ها و افراد زیر می توان بررسی کرد.

ص: 235


1- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص16.
2- . همان.
3- . سید مرتضی، الذخیره، ص78-96.
4- . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص82-84.
5- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص60-94و116-125.
6- . نجاشی، رجال، ص31 و 32.
7- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص97.
8- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص64-73 و100.

شاگردان بنونوبخت

از آنجا که از اندیشه های شاگردان بنونوبخت گزارشی در دست نداریم، نمی توان میزان اثر گزاری نوبختیان بر آنان را بررسی کرد، اما برخی گزارش ها به اجمال نشان می دهند که شاگردان بنونوبخت و پیروان آنان در اندیشه های کلامی پیرو آنها بوده اند. شیخ مفید در بیان برخی از آرای بنونوبخت می گوید: در این تفکر کسانی که پیرو نوبختیان و رهرو آنان اند هم رأی ایشان هستند.(1) ابن ندیم در بیان احوالات ابوجعفر نوبختی او را در اندیشه های کلامی پیرو برادرش ابوسهل می داند.(2) بنابر این گزارش ها، متکلمانی بوده اند که در پی ارتباط با بنونوبخت منهج و آرای کلامی آنان را برگزیده و آن را انتقال داده اند.

هرچند نامی از شاگردان ابومحمد در دست نیست، در برخی منابع به شاگردان ابوسهل در علم کلام اشاره شده است؛ افراد ذیل از جملۀ شاگردان او به شمار می آیند:

ابوالحسین علی بن عبداﷲ بن وصیف الناشی الأصغر(3) (271 - 365):(4) ناشی اصغر شاعری چیره دست بود و اشعار بسیاری در مدح اهل بیت (علیهم السلام) سرود. او در علم کلام و جدل قوی بود و درموضوع امامت مناظرات قوی و نیکویی با مخالفان انجام می داد. ناشی اصغر جدل و مناظره هاى خود را به هزل هاى نمکین مى آمیخت و بدین وسیله خصم خود را شرمنده می کرد. او از میان خلفای عباسی مقتدر، قاهر و راضی را درک کرده است. وی مناظراتی با اشعری و علی بن عیسی رمانی داشت که آنها را مغلوب کرد. مختصری از مناظرات او با این متکلمان نقل شده که نشان دهندۀ قدرت او در علم کلام است. مناظره ای از او با اشعری و جبرگرای دیگری - که نامش ذکر نشده - در موضوع «خلق افعال» نقل شده است که ناشی اصغر در آن، انتساب فعل انسان به خدا را مردود می دانست.(5) هرچند وی بغدادی بود، در مصر ساکن شد(6) و بنابر برخی گزارش ها، در نهایت به دست مخالفان به شهادت رسید.(7) ناشی اصغر علم کلام را از ابوسهل فرا گرفت.(8) او از استادان شیخ مفید و از مشایخ

ص: 236


1- . همان، ص66.
2- . ابن ندیم، الفهرست، ص225.
3- . او از متکلمان امامیه بود و دربارۀ امامت کتابی نوشته است و در فقه بنابر مذهب ظاهریه حکم می کرد (نجاشی، الرجال النجاشی، ص 271؛ طوسی، الفهرست، ص 268؛ ابن داوود، کتاب الرجال، ص 263).
4- . ابن حجر، لسان المیزان، ص237-240.
5- . یاقوت حموی، معجم الأدبا، ج4، ص1784-1787.
6- . ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج7، ص371.
7- . آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج2، ص331.
8- . ابن ندیم، الفهرست، ص225؛ ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج3، ص369؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج26، ص343.

روایت او بوده است؛(1) از همین رو، شیخ مفید از طریق او شاگرد با واسطۀ ابوسهل به شمار می آید. شیخ طوسی نیز به واسطۀ شیخ مفید از او روایت کرده و برخی احتمال داده اند او از مشایخ شیخ صدوق نیز باشد.(2)

ابوالحسن محمد بن بشر سوسنجردﻯ: او منسوب به آل حمدون بوده و از همین رو، او را حمدونی نیز گفته اند. وی کتاب هایی چون الانقاذ و المقنع در موضوع امامت نگاشته است. او را باورمند به وعید دانسته اند. در عین حال، کتب رجالی او را با وصف «حسن الاعتقاد» ستوده اند. سوسنجردی بسیار اهل عبادت بود و پنجاه بار پیاده به حج مشرف شد. او در کلام زبردست بود.(3) وی از شاگردان ابوسهل نوبختی شمرده شده و از آنجا که شیخ طوسی او را غلمان ابوسهل دانسته،(4) می توان گفت که مدت مدیدی شاگرد وی بوده است.

ابوالجیش مظفر بن محمد بن احمد بلخی (م367): شیخ طوسی او را اهل خراسان می داند.(5) او از متکلمان برجستۀ امامیه است. از کتاب های او می توان به کتاب قد فعلت فلا تلم، کتاب نقض العثمانیة على الجاحظ، کتاب فدک، کتاب الرد على من جوز على القدیم البطلان، کتاب النکت و الأغراض فی الإمامة، کتاب الأرزاق والآجال و کتاب الإنسان و أنّه غیر هذه الجملة(6) اشاره کرد. او مناظره هایی با مخالفان امامیه داشته که آنها را در کتابی مکتوب کرده است. ابوالجیش افزون بر اینکهمتکلم است، از محدثان امامیه نیز به شمار می آید و کتب رجالیِ شیعه او را شاگرد ابوسهل ذکر کرده اند.(7) از آنجا که او 56 سال پس از ابوسهل از دنیا رفته، می توان حدس زد که در جوانی از محضر ابو سهل استفاده کرده است. وی از شاگردان خاص ابوسهل بوده و از همین رو شیخ طوسی او را «غلمان» ابی سهل دانسته است. از آنجا که ابوالجیش از استادان شیخ مفید بوده،(8) شیخ از طریق او نیز از علوم ابوسهل استفاده کرده است. افزون بر این، ابوالجیش شاگردی به نام ابو یاسر داشته که شیخ مفید در جوانی - هنگامی که برای طلب دانش به بغداد آمده بود - نزد او در محلۀ باب خراسان دانش آموخت و همو بود که شیخ مفید را برای کسب دانش راهی درس علی بن عیسی رمّانی کرد.(9) در

ص: 237


1- . شیخ طوسی، الفهرست، ص268؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج13، ص233.
2- . علامه امینی، الغدیر، ج4، ص28 و 29.
3- . نجاشی، رجال، ص382.
4- . ر.ک: شیخ طوسی، الفهرست، ص390.
5- . همان، ص473.
6- . از عنوان این کتاب دانسته می شود که او مانند نوبختیان، انسان را غیر از این جسم می دانست.
7- . نجاشی، همان، ص422.
8- . شیخ طوسی، همان.
9- . ابن ادریس، مستطرفات السرائر، ص648.

برخی منابع از این شاگرد ابوالجیش با نام طاهر نیز یاد و گفته شده که شیخ مفید پیش از ورود به درس ابوالجیش، از شاگرد او طاهر بهرۀ علمی برده است.(1) ابوالجیش از محدثان امامیه و عارف به أخبار بود(2) و روایات فراوانی از او نقل شده است.(3)

ابوجعفر محمد بن علی بن اسحاق نوبختی: او از متکلمان نوبختی و برادر ابوسهل بوده است. به گفتۀ ابن ندیم، در اندیشه های کلامی هم رأی و پیرو برادر خود ابوسهل بوده است. او کتاب ها و نوشته هایی داشته که ابن ندیم یا موفق به یافتن اسامی آنها نشده یا از نسخه ای از کتاب وی که دیگر نسخ از روی آن نوشته شده، حذف شده است.(4) او از کارگزاران دیوانی و مانند برادر خود مردی ادیب و شاعردوست بود که ابن رومی را مورد تفقد قرار می داد. از یکی از مدایح ابن رومی در حق او می توان دریافت که او مدتی حاکم قریة النعمان را بوده است.(5)

از آنجا که شاگردان نوبختیان در علم کلام، همگی در موضوع امامت کتاب هایی نگاشته اند، می توان ادعا کرد که بنونوبخت اهتمام ویژه ای به مباحث کلامی امامت داشته اند و با تربیت شاگردان کارآزموده در این موضوع زمینه ساز رشد مباحث امامت در میان متکلمان امامی پس از خود شدند.

ابن قبۀ رازى: وی که تقریباً معاصر بنونوبخت است، نخستین متکلمی است که می توان رگه هایی از آرای بنونوبخت را در اندیشه هایش یافت. شباهت های بسیاری در اندیشه های بنونوبخت و ابن قبه در مبحث امامت وجود دارد. در این باره نمونه هایی از شباهت های کلامی می تواند گره گشا باشد، که بر اساس آرای باقی مانده از آنان به آن اشاره می شود. ابوسهل و ابن قبه بر این اعتقادند که دین جز از راه استدلال و برهان شناخته نمی شود و بر شناخت استدلالی دین تأکید دارند. ابوسهل مانند ابن قبه نصّ بر امامت را بسیار در کانون توجه قرار داده است. او دلیل محکم این مسئله را صحت نصوص راویانی می داند که حتی شبهۀ تبانی و اجماع بر کذب نیز در آنان راه ندارد؛ چون با اختلاف «اوطان و هِمَم» (زیستگاه ها و انگیزه ها) که در آنان وجود دارد، امکان تبانی و اجماع بر کذب وجود ندارد. هم ابوسهل و هم ابن قبه نصوص امامت را متواتر و وجود نص بر امام را واجب عقلی می دانند و ظهور علم امام را از نشانه های امامت برمی شمردند. همچنین به اعتقاد آنها، برای هر امامی از امام پیشین، نصّ صادر می شود و امام از دنیا نمی رود مگر اینکه امام بعد از خود را تعیین می کند.(6) ابوسهل و ابن قبه امر

ص: 238


1- . نجاشی، همان، ص208.
2- . شیخ طوسی، الفهرست، ص473.
3- . شیخ مفید، الإرشاد، ج1، ص29-47؛ همو، الامالی، ص310-354؛ شیخ طوسی، امالی، ج1، ص166-250.
4- . ابن ندیم، الفهرست، ص225.
5- . اقبال، خاندان نوبختی، ص124، به نقل از دیوان ابن رومی.
6- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص60-121.

امامت را استحقاقی می دانند.(1) آنان منشأ علوم ائمه (علیهم السلام) را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه را میراث دار علوم نبوی می دانند.(2)

در باب غیبت (مهم ترین موضوع محور بحث امامیه در آن دوران) ابن قبه همچون ابوسهل معتقد است که اثبات وجود امام زمان بر اساس دیدگاه امامیه مبنی بر نص هر امام بر امام بعدی ممکن است و اخبار و نصوص غیبت از مشهورات و متواترات حدیثی امامیه به شمار می آید. وجود امام زمان را نیز یارانی که مورد تأیید امام عسکری (علیه السلام)بودند به ما رسانده اند. ابوسهل و ابن قبه در تبیین علت غیبت و اینکه غیبت امام خللی به حجیت امام وارد نمی کند، به جریان هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و غیبت ایشان در غار اشاره کرده اند؛ همچنان که وجود وکلا را نیز به روشنی بیان نموده اند.(3)

از آنجا که ابومحمد دو کتاب با عنوان جواباته لابی جعفر بن قبه دارد،(4) بسیار محتمل است که ابن قبه این اندیشه ها را از طریق بنونوبخت آموخته باشد.

شیخ مفید

همان گونه که پیش تر اشاره شد، شیخ مفید از سه طریق (یعنی ناشی اصغر، ابوالجیش بلخی و ابویاسر) شاگرد باواسطۀ ابوسهل نوبختی به شمار می آید. بیشتر اندیشه های نوبختیان از طریق شیخ مفید به ما رسیده است؛ چون او با اندیشه های نوبختیان آشنایی کامل داشته و برخی از کتب آنان رابرای شاگردانش تدریس می کرده است.(5) او در کتاب أوائل المقالات تفاوت دیدگاه های خود با آل نوبخت را برشمرده و با این همه، در برخی موارد مانند بحث از چیستی انسان، به پیروی خود از دیدگاه آل نوبخت تصریح کرده است.(6) بررسی کتاب اوائل المقالات نشان می دهد که شیخ مفید در شانزده مسئلۀ کلامی دیدگاه هایی متفاوت با دیدگاه نوبختیان دارد که بسیاری از آن مسائل ناظر به هم اند. عمدۀ اختلاف او با بنونوبخت در مسئلۀ استحقاقی یا تفضلی بودن نبوت و امامت، نص بر کارگزاران ائمه، علم ائمه، شنیدن کلام فرشتگان توسط ائمه، معجزات ائمه و کارگزارانشان، احوال انبیا و ائمه بعد از وفات، تحریف قرآن، معرفت کفار، اسماء و احکام، موافات و احباط و معاصی صغیره و کبیره، بقای جواهر و مسئلۀ مکان است.

ص: 239


1- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص64؛ شیخ صدوق، همان، ص95.
2- . همان، ص91 و 138.
3- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص60-75 و90-92.
4- نجاشی، رجال، ص63 و 64.
5- . همان، ص31 و 32.
6- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص58 و 59.

در بسیاری از این مسائل نظر شیخ مفید و بنونوبخت با نظر معتزله متفاوت است و البته در برخی موارد نیز دیدگاه شیخ مفید موافق دیدگاه معتزله و در پاره ای موارد دیدگاه بنونوبخت موافق رأی و نظر معتزله است. شایان توجه است که این اختلاف در مجموع هفتاد و دو موضوعی است که شیخ مفید بیان کرده است و از آنجا که او در این کتاب در پی بیان اختلاف دیدگاه های خود با بنونوبخت بوده، نتیجه می گیریم در بسیاری از این دیدگاه ها یا شیخ مفید به دیدگاه بنونوبخت دست نیافته یا با آنان هم رأی بوده است.

دیگر عالمان شیعی

یگانه میراث مکتوب ابوسهل که قسمتی از کتاب التنبیه فی الإمامة است، از طریق شیخ صدوق به جا مانده است. او در کتاب کمال الدین و تمام النعمة بخشی از کتاب ابوسهل را که در موضوع امامت است، نقل کرده است. افزون بر این، شیخ صدوق روایتی از ابوسهل در باب تاریخ ولادت امام زمان (عج) و بیان نام و لقب او نقل کرده(1) که شاید آن را از کتاب الانوار فی تاریخ الائمة ابوسهل که در تاریخ ائمه (علیهم السلام) بوده، نقل کرده باشد.(2) از این دو گزارش درمی یابیم که صدوق با نوشته ها و آثار بنونوبخت آشنا بوده و از آنها، به ویژه در موضوع امامت، استفاده کرده است. افزون بر این، برخی احتمال داده اند که ناشی اصغر که از شاگردان ابو سهل بوده، از مشایخ شیخ صدوق باشد.(3)

علاوه بر شیخ صدوق بی گمان دانشورانی که در مکتب شیخ مفید پرورش یافته اند، از طریق استادخود با میراث نوبختیان آشنا شده اند؛ از همین رو، سید مرتضی در کتاب الفصول المختاره من العیون و المحاسن و المجالس - که منتخباتی از کتاب العیون و المحاسن و المجلس اثر شیخ مفید است - گزارش هایی از کتاب نوبختی دربارۀ فرقه های شیعی بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل می کند.(4) سید مرتضی که نوشته های ابوسهل و ابومحمد نوبختی را در اختیار داشته، در ردّ قاضی عبدالجبار معتزلی می نویسد:

مؤلفات ابوسهل و ابومحمد نه تنها مؤید شروحی است که ابوعیسی ورّاق و ابن راوندی در خصوص امامت نوشته اند، بلکه بیشتر اعتماد ابومحمد و ابوسهل بر ادله ای است که ورّاق و ابن راوندی آورده و ایشان در طیّ طریق امامت همان راهی را رفته اند که آن دو پیموده اند.(5)

ص: 240


1- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص474 و 475.
2- . نجاشی، رجال، ص32.
3- . علامه امینی، الغدیر، ج4، ص28 و 29.
4- . سید مرتضی، الفصول المختاره، ص318-321.
5- . همو، الشافی، ج1، ص97.

نجاشی نیز نگاشته های بنونوبخت را در اختیار داشته و فهرستی از کتاب های آنان ارائه داده و ایشان را ستوده است.(1) با توجه به کلام نجاشی،(2) برخی حسن بن موسی را از مشایخ او به شمار آورده اند.(3) او افزون بر اینکه از محتوای آثار بنونوبخت آگاه بود، کتاب التنبیه فی الإمامه اثر ابوسهل را که در موضوع امامت بود، نیز نزد استادش شیخ مفید فرا گرفت.(4) شیخ طوسی نیز از اندیشه های نوبختیان آگاه بود. او برخی اندیشه های آنان را نقل کرده است.(5) وی پس از آنکه ابو سهل نوبختی را «شیخ المتکلمین امامیه» در بغداد معرفی می کند، فهرست عناوین کتاب های او را برمی شمارد.(6) از آنجا که شیخ طوسی روایاتی از ابوسهل نقل کرده است،(7) برخی او را در سلسلۀ اسناد شیخ طوسی به عنوان کسی که امام زمان (علیه السلام)را ملاقات نموده، ذکر کرده اند.(8) شیخ طوسی از ابومحمد با عنوان متکلمی فیلسوف یاد می کند که اعتقادی نیکو دارد و برخی از کتاب های او را نام برده است.(9) سید بن طاووس و ابن شهر آشوب نیز برخی کتاب های ابوسهل و ابومحمد را در اختیار داشته و با تمجید از آنها یادکرده اند.(10) ابن شهرآشوب از کتاب الجامع فی الإمامه اثر ابومحمد نوبختی، این مطلب را نقل کرده است که عمر در حالی که ام کلثوم نوجوان بود او را به عقد خود درآورد و پیش از ازدواج با او، از دنیا رفت و پس از عمر او به ترتیب با عون بن جعفر، محمد بن جعفر و سپس عبداﷲ بن جعفر ازدواج کرد.(11) در میان آثار دیگر عالمان شیعی نیز به بنونوبخت اشاره هایی شده است که البته بیشتر این گزارش ها از طریق عالمانی چون شیخ مفید به دست آنان رسیده، نه اینکه خود به آثار بنونوبخت دسترسی داشته باشند.

نتیجه گیری

در بررسی اندیشه های نوبختیان و مقایسۀ آن با اندیشه های معتزله درمی یابیم که آنچه موجب شده تا بنونوبخت را معتزلی یا متمایل به اندیشۀ اعتزال بدانند، همسان دانستن اندیشه های آنان در مباحث

ص: 241


1- . نجاشی، رجال، ص31، 32، 63 و 64.
2- . همان، ص63.
3- . کلباسی، الرسائل الرجالیه، ص248.
4- . نجاشی، همان، ص31 و 32.
5- . شیخ طوسی، الاقتصاد، ص113.
6- . همو، الفهرست، ص31 و 32.
7- . شیخ طوسی، الغیبه، ص272، 391 و401.
8- . عاملی، الصراط المستقیم، ج2، ص98.
9- . شیخ طوسی، الفهرست، ص121.
10- . ابن طاووس، فرج المهموم، ص68 و 69؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص68 و 69.
11- . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص89.

توحید و عدل با آرای معتزلیان است که این برداشت نیز چندان درست نیست؛ زیرا از سویی نوبختیان اندیشه های توحیدی خود را از اندیشۀ امامیه که برآمده از آموزه های امامان معصوم (علیهم السلام) است فرا گرفته اند و از سوی دیگر در بحث عدل نیز در مسئلۀ استطاعت - که مهم ترین اعتقاد در مبحث عدل است - دیدگاهی متفاوت با دیدگاه قاطبۀ متکلمان معتزلی داشته اند. از این رو، اثر پذیری بنونوبخت از مدرسۀ اعتزال با این گستردگی مردود است و آنان در اصول خمسۀ معتزلیان کمترین همراهی را با آنان دارند و در اصولی چون «المنزلة بین المنزلتین» که مهم ترین اعتقاد معتزلیان و نقطۀ افتراق آنان با دیگر مکاتب کلامی است، به مخالفت پرداخته و بر آن ردیّه نگاشته اند و هم رأیی شان در مسائلی فرعی چون احباط و موافات و گناهان کوچک و بزرگ نمی تواند نشان هم نوایی آنان با معتزله باشد. همچنین با مقایسۀ اندیشه های بنونوبخت با متکلمان پیشین امامیه، از جمله هشام بن حکم، درمی یابیم که آنان در مسائل مهمی مانند استطاعت و مباحث امامت پیرو مدرسۀ هشام بن حکم بوده اند. افزون بر این، با ردیابی تأثیرات بنونوبخت بر متکلمانی چون شیخ مفید و شاگردانش می توان گفت که مدرسۀ کلامی آنان در تکمیل اندیشه های متکلمان عصر حضور و انتقال آن به متکلمان عصر غیبت کبرا نقش اساسی داشته است..

ص: 242

کتاب نامه

1. ابن ادریس حلی، محمد بن احمد، مستطرفات السرائر، تحقیق: لجنة التحقیق، قم: مؤسسۀ النشر الاسلامی، 1411ق.

2. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، تحقیق: محمد بن عبدالرحمن بن قاسم، مکة المکرمة: مطبعة الحکومة، 1392ق.

3. ------------- ، شرح العقیدة الإصفهانیه، تحقیق: ابراهیم سعیدای، ریاض: مکتبة الرشد، 1415ق.

4. ------------- ، منهاج السنة النبویه، تحقیق: محمد رشاد سالم، مؤسسة القرطبه، بی تا.

5. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1416ق.

6. ابن خلکان، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، تحقیق: احسان عباس، بیروت: دار الثقافه، بی تا.

7. ابن داوود حلی، حسن بن علی، کتاب الرجال، تحقیق: سید محمدصادق آل بحر العلوم، نجف: المطبعة الحیدریه، 1392ق.

8. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تصحیح: لجنة من أساتذه النجف الاشرف، نجف: المکتبة الحیدریه، 1376ق.

9. ------------- (1380)، معالم العلماء، نجف: المطبعة الحیدریه.

10. ابن طاووس، رضی الدین علی بن موسی، فرج المهموم، قم: منشورات الرضی، 1363.

11. ابن ماکولا، اکمال الکمال، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

12. ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، تحقیق: سوسنه دیفلد - فلزر، بیروت: مکتبة الحیاة، بی تا.

13. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تصحیح: رضا تجدد، الطبعة الرابعه، 1350.

14. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388.

15. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، 1950م.

16. اشعری قمی، سعد بن عبداﷲ، المقالات و الفرق، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1360.

ص: 243

17. اشمیتکه، زابینه، اندیشه های کلامی علامه حلی، ترجمه: احمد نمایی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1378.

18. اقبال، عباس، خاندان نوبختی، تهران: طهروبی، چاپ سوم، 1357.

19. امینی، عبدالحسین (علامه امینی)، الغدیر، بیروت: دار الکتاب العربی، 1976م.

20. انصاری، حسن «ابوسهل نوبختی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، تهران: انتشارات دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1383.

21. بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.

22. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الجیل - دار الافاق، 1408ق.

23. تهرانی، شیخ محمدمحسن (آقا بزرگ تهرانی)، الذریعه، بیروت: دار الاضواء، 1403ق.

24. جوادی، قاسم، تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله، فرق تسنن، قم: نشر ادیان، 1386.

25. حسینیان مقدم، حسین، «نقش نوبختیان در پیشبرد افکار شیعه»، فصلنامۀ تاریخ در آیینه پژوهش، شمارهٔ 5، بهار 1384.

26. حسینی زاده خضرآباد، سید علی، «آراء متکلمان نوبختی در میانۀ مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 66، 1391.

27. حموی، یاقوت بن عبداﷲ، معجم الأدبا، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1414ق.

28. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: بی جا، بی تا.

29. خیاط، ابوالحسن، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

30. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق: عمر عبد السلام تدمرى، بیروت: دار الکتاب العربى، الطبعة الثانیه، 1413ق.

31. ------------- ، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: عصیب الارنووط، بیروت: موسسة الرساله، 1993م.

32. ژیماره، دانیل، تاریخ و عقاید معتزله، ترجمه: حمید ملک مکان، قم: نشر ادیان، 1386.

33. سبحانی، جعفر، الملل و النحل، قم: مؤسسة النشر اسلامی، مؤسسۀ امام صادق (علیه السلام)، بی تا.

34. سید مرتضی، علی بن حسین علم الهدی، رسائل الشریف المرتضی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

35. ------------- ، الشافی، تهران: مؤسسة الصادق (علیه السلام)، 1410ق.

36. ------------- ، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: سید احمد الحسینی، قم: موسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

37. ------------- ، الفصول المختاره، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

ص: 244

38. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، أوائل المقالات، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

39. ------------- ، الإرشاد، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

40. ------------- ، الفصول العشره، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

41. ------------- ، المسائل السرویة، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

42. ------------- ، الأمالی، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

43. . صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، کمال الدین و تمام النعمه، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

44. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تصحیح و تعلیق: حاج میرزا حسن کوچه باغی، تهران: مطبعة الاحمدی، 1404ق.

45. صفایی، سید احمد، هشام بن حکم مدافع حریم ولایت، تهران: نشر آفاق، 1359.

46. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1372.

47. طوسی، محمد بن الحسن (شیخ طوسی)، الاقتصاد فی ما یتعلق بالاعتقاد، نجف: منتدی النشر، دار الآداب، 1391ق.

48. ------------- ، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: میرداماد استرآبادی و سید مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1404ق.

49. ------------- ، الغیبة للحجه، قم: دار المعارف الاسلامی، 1411ق.

50. ------------- ، أمالی، قم: دار الثقافه، 1414ق.

51. ------------- ، رجال، قم: جامعۀ مدرسین، 1415ق.

52. ------------- ، الفهرست، قم: کتابخانۀ محقق طباطبایی، 1420ق.

53. عاملی، علی بن یونس ، الصراط المستقیم، تحقیق: محمدباقر بهبودی، نجف: المکتبة الحیدریة، 1384.

54. قاضی عبدالجبار معتزلی، عبدالجبار بن احمد، فضل الاعتزال، تونس: دار التونسیه للنشر، 1393ق.

55. ------------- ، طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، تونس: الجزائر، 1406ق.

56. ------------- ، شرح الاصول الخمسه، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

57. ------------- ، المغنی فی أبواب التوحید والعدل، تحقیق: جرج قنواتی، قاهره: دار المصریه، 1965م.

58. ------------- ، المنیة والأمل، تحقیق: سامى نشار و عصام الدین محمد، اسکندریه: دار المطبوعات الجامعیة، 1972م.

59. ------------- ، تثبیت دلائل النبوه، قاهره: دار المصطفی، بی تا.

ص: 245

60. کلباسی، محمد ابراهیم، الرسائل الرجالیه، تحقیق محمدحسین درایتی، قم: دار الحدیث، 1380.

61. کلبرگ، اتان، کتابخانۀ سید بن طاووس، ترجمۀ سید علی قرایی، رسول جعفریان، قم: کتابخانۀ آیت اﷲ العظمی مرعشی نجفی، 1370.

62. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365.

63. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ترجمه: جواد قاسمی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1387.

64. مرزبانی، ابوعبیداﷲ، الموشح، تحقیق: علی محمد البجاوی، مصر: تحفة مصر، بی تا.

65. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجره، چاپ دوم، 1409ق.

66. معروف الحسنی، هاشم، شیعه در برابر معتزله و اشاعره، ترجمه: سید محمدصادق عارف، مشهد: آستان قدس رضوی، چاپ چهارم، 1386.

67. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمۀ: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1363.

68. نجاشی، احمد بن علی نجاشی، کتاب الرجال، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

69. نعمه، عبداﷲ، هشام بن الحکم، بیروت: دار الفکر، 1405ق.

ص: 246

نقش ابن قبۀ رازی در تاریخ تفکر امامیه

اشاره

نقش ابن قبۀ رازی در تاریخ تفکر امامیه

عباس میرزایی نوکابادی(1)

درآمد

ابن قبۀ رازی یکی از متکلمان مشهور امامیه در شرق جهان اسلام بوده و در اواخر سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم هجری در ری می زیسته است. وی که سابقۀ اعتزال داشته، احتمالاً تحت تأثیر برخی از خاندان های امامی در بغداد، مانند نوبختیان،(2) تشیع امامی را پذیرفت و هم زمان با بزرگان نوبختی در عراق به دفاع از اندیشه های امامیه پرداخت. عمدۀ تلاش های وی در بحث امامت است، به گونه ای که تقریباً تمام گزارش های مرتبط با وی، اعم از آثار، نظریات، مناظره ها، نقل عالمان دیگر از اندیشه های وی، همگی مرتبط با بحث امامت است و اینها صاحب نظر بودنش را در این بحث آشکار می کند. در این مقاله به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت که ابن قبۀ رازی چه نقشی در تاریخ تفکر امامیه و چه جایگاهی میان اندیشوران امامی داشته است؟ آیا متکلمان امامیه در بغداد از اندیشه های وی متأثر بوده اند؟ آیا می توان برای ابن قبه جایگاهی اثرگذار در طول تاریخ تفکر امامیه در سده های چهارم و پنجم رصد کرد؟ در این موضوع تا کنون کاری پژوهشی صورت نگرفته و این مقاله در تلاش است که چهرۀ کلامی ابن قبه و نقش و تأثیر او را در تاریخ کلام امامیه آشکار کند. افزون بر اینکه نشان خواهد داد اندیشه های وی چه تأثیری بر متکلمان امامیه در بغداد داشته است. به نظر می رسد که ابن قبه در طول تاریخ تفکر امامیه از جایگاه رفیعی برخوردار بوده و حتی باید مباحث امامتی متکلمان امامی بغداد را بر پایۀ همان دیدگاه ها و اندیشه های ابن قبه دانست.

ص: 247


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) abbasmirzaei@yahoo.com
2- . نجاشی، رجال، ص63.

زندگی نامه و شخصیت علمی ابن قبۀ رازی

اشاره

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قِبَۀ رازی، معروف به ابن قِبَۀ رازی، از متکلمان امامیه در نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری است. تراجم نگاران هیچ سالی را برای فوت ابن قبه ذکر نکرده اند. با این حال، می توان از مبادلۀ کلامی که بین او و ابوالقاسم بلخی رخ داده تاریخ وفات او را حدوداً قبل از سال فوت بلخی(م 317/319ق) دانست. دربارۀ مذهب ابن قبه نیز باید گفت که به تعبیر نجاشی وی در ابتدا معتزلی بود و سپس به مذهب امامیه گروید و در این مذهب صاحب بصیرت گشت.(1) فهرست نگاران و تراجم نگاران همگی به این گزارش اشاره کرده اند و هیچ گزارش خلافی به دست نرسیده است.

با وجود توصیفات سرگذشت نگاران از ابن قبه و تسلط او بر مباحث و مناظرات کلامی و همچنین توجه علمای بعدی به مباحث کلامی او، آثار و گزارش های چندانی در این خصوص برجای نمانده است. نجاشی فقط به یک مبادلۀ کلامی اشاره می کند که میان ابن قبه و معاصر معتزلی اش ابوالقاسم عبداﷲ بن احمد بن محمود بلخی، معروف به کعبی بلخی(م 319ق) رخ داده است.(2) واسطۀ این مبادلۀ کلامی یک متکلم امامی دیگر به نام ابوالحسین، محمد بن بشر حمدونی سوسنجردی (م قرن چهارم ق)، دانشمندی کثیرالسفر بوده و با هر دو متکلم مزبور رابطه داشته است. سوسنجردی در سفری به زیارت مشهد مقدس، پس از فراغت، به بلخ می رود و با ابوالقاسم بلخی دیدار می کند. او نسخۀ کتاب الانصاف فی الامامه اثر ابن قبه را که به ظاهر در آن روزگار مهم ترین و تازه ترین نوشته با موضوع امامت در تشیع امامی بوده، به وی می دهد. بلخی ردی با نام المسترشد فی الامامه بر آن می نویسد. سوسنجردی این کتاب را به ابن قبه می رساند و او ردی به نام المستثبت بر آن می نگارد. بار دیگر سوسنجردی این کتاب را همراه خود به بلخ می برد. بلخی پس از خواندن آن ردیه ای با نام نقض المستثبت بر آن می نگارد. این بار هنگامی که سوسنجردی به ری باز می گردد تا رد جدید بلخی را به ابن قبه برساند، درمی یابد که آن متکلم بزرگ وفات یافته است.(3)

دربارۀ آثار ابن قبه هم باید گفت که وی در دفاع از تفکرات امامیه نه تنها در عرصۀ مناظره های علمی، که در عرصۀ نگارش آثار، نوشته های کلامی از خود برجای گذاشته است. احتمالاً همین فعالیت های فراوان او بوده است که شهرستانی (م 548ق) وی را جزء ده متکلمِ مؤلف امامیان نام می برد.(4) متون رجالی و فهرست نویسی به بعضی از آثار ابن قبه توجه کرده اند که از این قرار است:

ص: 248


1- . شیخ طوسی، الفهرست، ص38.
2- . نجاشی، رجال، ص 375.
3- . نجاشی، رجال، ص 376؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص243.
4- . شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص329.

1. الانصاف فی الامامه

1. الانصاف فی الامامه(1)

این کتاب اثر عمدۀ ابن قبه در موضوع امامت بوده و جزء آثار شناخته شده و مهم امامیه در بحث امامت به شمار می رفته است. اهمیت این کتاب به اندازه ای است که معتزلیان را در همان دورۀ ابن قبه و حتی در سدۀ پنجم به واکنش واداشته بود. ابوالقاسم بلخی در دوران حیات ابن قبه کتابی با عنوان المسترشد در نقد الانصاف نگاشت.(2) قاضی عبدالجبار در قسمت الامامة المغنی ناظر به الانصاف ابن قبه به نقد اندیشه های امامیه می پردازد.(3) به غیر از معتزلیان زیدیان نیز بر این کتاب ردیه نگاشتند. المؤید باﷲ احمد بن حسین هارونی (333 - 411ق)، از ائمۀ زیدی، ردیه ای با عنوان نقض الامامة علی ابی جعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبة الامامی نگاشته است.(4)

سید مرتضی این کتاب را در اختیار داشته و بندهایی از آن را در الشافی(5) و الفصول المختاره(6) نقل کرده است. الانصاف تا قرن هفتم وجود داشته و قسمت هایی از آن را ابن میثم بحرانی(م679ق) در شرح نهج البلاغه گزارش کرده است،(7) ولی پس از این تاریخ دیگر خبری از آن نیست. ابن ابی الحدید (م 656 ق) هم در شرح نهج البلاغه، کتاب الانصاف ابن قبه را از منابع مهم خطبۀ شقشقیۀ امام علی معرفی می کند که بسیاری از عبارات این خطبه را در آن کتاب یافته است.(8)

2. المستثبت فی الامامه

2. المستثبت فی الامامه(9) ابوالحسین سوسنجردی وقتی کتاب الانصاف ابن قبه را به ابوالقاسم بلخی داد، وی کتابی با نامالمسترشد فی الإمامه در رد الانصاف نگاشت.(10) در مقابل، ابن قبه کتابی با عنوان المستثبت فی

ص: 249


1- . یا به گفتۀ شریف مرتضی، الانصاف یا الانتصاف (سید مرتضی، الشافی، ج 2، ص 323). ر.ک: نجاشی، رجال، ص 375. ابن ندیم، الفهرست، ص225؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص207؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص130. آقابزرگ معتقد است از عبارت ابن ندیم می توان این گونه برداشت کرد که الامامه ادامۀ الانصاف نیست، بلکه خود کتاب مستقلی از ابن قبه است (آقا بزرگ، الذریعه، ج2، ص396).
2- . نجاشی، همان، ص 376.
3- . سید مرتضی، الشافی، ج 2، ص323 و 324.
4- . حسینی، مؤلفات زیدیه، ج3، ص125؛ عباس الوجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، ص101.
5- . سید مرتضی، همان، ص126، 323 و 324.
6- . همو، الفصول المختاره، ص22.
7- . ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 252.
8- .[9] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص205.
9- . نجاشی، رجال، ص 375؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص207؛ ابن شهرآشوب، معالم العلما، ص130.
10- . نجاشی، همان، ص 376.

الامامه در رد این کتاب بلخی و دفاع از کتاب خود نوشت. از این کتاب و ردیۀ بلخی نیز اثری باز نمانده است.

3. الرد علی ابی علی جبایی

3. الرد علی ابی علی جبایی(1)

این کتاب را تنها نجاشی در فهرست آثار ابن قبه آورده است. ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبایی (م 303ق) از متکلمان برجستۀ معتزلۀ بصره به شمار می رود که ابن قبه ردیه ای بر او نگاشته است. بنابر گزارش های بر جای مانده این ردیۀ ابن قبه جزء اولین ردیه های متکلمان امامیه بر ابوعلی جبایی است. روشن نیست که ردیۀ ابن قبه بر چه نظریه یا اثری از ابوعلی جبایی است، ولی به ظن قوی می توان گفت که ممکن است در حوزۀ مسائل امامت بوده باشد؛ هم چنان که خود ابوعلی جبایی تصریح کرده که مهم ترین اختلاف معتزله و شیعه در مسئلۀ امامت است.(2) از طرفی بیشتر فعالیت های ابن قبه نیز در حوزۀ مسائل امامت بوده است. از این اثر ابن قبه، مانند آثار پیش گفته، نشانی در دست نیست.

4. کتاب التعریف علی الزیدیه

4. کتاب التعریف علی الزیدیه(3)

التعریف فی مذهب الإمامیه و فساد مذهب الزیدیه عنوانی است که شیخ طوسی بیان می کند. این اثر ابن قبه در رد فرقۀ زیدیه و اثبات حقانیت مذهب امامیه بوده که ظاهراً همان کتاب الرد علی الزیدیه است که در فهرست آثار او در رجال نجاشی ذکر شده است.(4) این اثر هم از میان رفته است.

5. المسألة المفردة فی الامامه

5. المسألة المفردة فی الامامه(5)

این رسالۀ ابن قبه را تنها نجاشی ذکر کرده است. المسألة المفردة فی الامامه پاسخ های ابن قبه به برخی از شیعیان روزگار خود است که در آن به شبهات معتزله و انتقادات آنان بر امامیه، پاسخ گفته است. شیخ صدوق آن را در کمال الدین و تمام النعمه آورده است.(6)

6. نقض کتاب الاشهاد لابی زید علوی یا کتاب نقض الاشهاد

کتاب الاشهاد اثری در رد اندیشه های امامیه است که آن را یک نویسندۀ زیدی به نام محمد بن احمد،

ص: 250


1- . همان، ص 375.
2- . قاضی عبدالجبار، طبقات المعتزله، ص 291.
3- . شیخ طوسی، الفهرست، ص 207.
4- . نجاشی، رجال، ص 375.
5- . همان.
6- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص60-63.

معروف به ابوزید علوی، در اواخر قرن سوم نوشته است. ابن قبه هدف مؤلف از نوشتن این کتاب را عیب بر امامیه و نکوهش ائمۀ آنان می داند.(1) این اثر ابن قبه را نیز شیخ صدوق به طور کامل با حذف خطبه و دیباچۀ کتاب نقل کرده است.(2) در بین فهرست نویسان تنها ابن شهرآشوب (م 588ق) از نقض الاشهاد ابن قبه یاد کرده است.(3) گفتنی است که ابوالحسین احمد بن حسین بن هارون (م 421ق) از بزرگان و امامان زیدیه، در ردّ نقض الاشهاد ابن قبه و دفاع از ابوزید علوی کتابی با نام نقض الامامه(4) و به تعبیر عبداﷲ بن حمزه زیدی در الشافی، النقض علی ابن قبه فی اصولها نوشته است.(5) ابوالقاسم هوسمی، از شاگردان ابوالحسین هارونی، نیز نقدی با نام کتاب التوفیق بر ابن قبه نگاشته است که ظاهراً بر همین نقض الاشهاد باشد.(6)

7. النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار

این ردیه که هیچ یک از فهرست نویسان به آن اشاره نکرده اند، در نقد رساله ای است که آن را شخصی از هواداران جعفر، پسر امام هادی (علیه السلام)، معروف به جعفر کذّاب، در انتقاد از ادعای امامیه بر وجود و امامت فرزند حضرت عسکری (علیه السلام)نوشته است. در این اثر، ابن قبه پاره ای از عبارات متن اصلی را آورده که شاید از نادرترین میراث بازمانده از فطحیان به شمار آید. این رساله همراه با ردیۀ ابن قبه به طور کامل (با حذف خطبه و دیباچه) در کمال الدین و تمام النعمه آمده است.(7)

8.کتابی در رد بر قرامطه

هیچ یک از منابع فهرستی و رجالی نامی از این کتاب به میان نبرده اند؛ تنها ابوالحسین هارونی درکتاب اثبات نبوة النبی از ردیۀ ابن قبه بر قرامطه یاد کرده است.(8) البته این احتمال هم وجود دارد که ابن قبه در ضمن یکی از آثارش به نقد قرامطه پرداخته باشد.

ص: 251


1- . ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 121.
2- . صدوق، کمال الدین، ص 94-126.
3- . ابن شهرآشوب، معالم العلما، ص130.
4- . عبدالوجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، ص 101؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج3، ص125.
5- . عبداﷲ بن حمزه، الشافی، ج1، ص330.
6- . هوسمی، الافاده فی الفقه، نسخۀ خطی. به نقل از: محمدکاظم رحمتی، «یک ارجاع کهن به ابن قبه و مطلبی دربارۀ او»، ص2.
7- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص54-60.
8- . ابوالحسین هارونی، اثبات نبوة النبی، ص113.

جایگاه علمی ابن قبه

اشاره

ابن قبۀ رازی از متکلمانی است که بزرگان امامیه در قم و بغداد به تعریف و تمجید از وی پرداخته اند. شیخ صدوق(م 381ق)، شیخ مفید(م 413ق)، سید مرتضی(م 436ق)، نجاشی(م 450ق)، شیخ طوسی(م 460ق) و همچنین فهرست نگاران دورۀ بعد همگی به نیکی از وی یاد کرده اند. شیخ طوسی در مورد ابن قبه رازی این چنین آورده است: ابن قبه رازی از متکلمان امامی مذهب و از حاذقان آنان است.(1) نجاشی ابن قبه را این گونه توصیف می کند: ابن قبۀ رازی متکلمی عظیم القدر، نیکو عقیده، نیرومند و قوی پنجه در علم کلام بود و کتاب هایی در این زمینه نگاشت.(2) علامه حلی(3) نیز به مانند ابن داوود(4) نام او را به بزرگی یاد کرده و گفتار شیخ طوسی و نجاشی را دربارۀ وی نوشته است. علامه حلی همچنین او را «شیخ الامامیة فی زمانه» توصیف کرده است.(5) سید مرتضی در حضور شیخ مفید به تمجید از وی می پردازد(6) و در الشافی از او به نیکی یادی می کند.(7) ابن قبه متکلمی زبردست بوده که متون فهرستی و رجالی امامیه همه او را با بیان های مختلف به مهارت در کلام ستوده اند. قوی فی الکلام،(8) من متکلمی الشیعه (الامامیه) وحذاقهم،(9) المتکلم الفحل،(10) متکلم عظیم القدر(11) از جملۀ این عبارت هاست. طبیعتاً چنین شخصیتی در جوامع علمی امامیان و غیر امامیان باید دارای جایگاهی شایسته باشد.

1. جایگاه ابن قبه نزد شیخ صدوق

شیخ صدوق (م 381ق) از نظر رتبۀ زمانی، نخستین عالم شیعی است که در آثار خود از نگاشته های ابن قبه استفاده کرده است. او تقریباً دوازده سال بعد از وفات ابن قبه، آثار و آرای وی را مورد توجه قرار داده است.(12) شیخ در آثار خود بیشترین بهره را از میراث علمی ابن قبه برده است؛ شیخ صدوق در

ص: 252


1- . شیخ طوسی، الفهرست، ص38.
2- . نجاشی، رجال، ص376.
3- . علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص343.
4- . ابن داوود، رجال، ص177.
5- . علامه حلی، همان.
6- . سید مرتضی، الفصول المختاره، ص 22.
7- . همو، الشافی فی الامامه، ج2، ص126 و323.
8- . نجاشی، همان، ص375.
9- . ابن ندیم، الفهرست، ص225؛ شیخ طوسی، همان، ص207.
10- . ابن شهرآشوب، معالم العلما، ص130.
11- . علامه حلی، همان؛ ابن داوود، همان.
12- . سید بن طاووس سال 331ق را سال نگارش معانی الاخبار بیان می کند.( سید بن طاووس، طرائف، ص447) و از ® آنجا که ابن قبه قبل از 319 از دنیا رفته به نظر می رسد تقریباً دوازده سال بعد از وفات او صدوق از آثار ابن قبه استفاده کرده باشد.

کتاب کمال الدین و تمام النعمه سه رسالۀ مهم از ابن قبه را با حذف خطبه و دیباچه آورده است. رسالۀ اول با نام النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، در نقد نوشتۀ یکی از طرفداران جعفر کذاب به نام ابی الحسن علی بن احمد بن بشار می باشد.(1) او دربارۀ امام عسکری (علیه السلام)و غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)اشکالاتی طرح می کند. رسالۀ دوم، در حقیقت پاسخ ابن قبه به نامۀ عده ای از شیعیان است، که در آن دربارۀ انتقادهای معتزله بر نظریۀ امامیه در مورد غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)بحث شده است.(2) رسالۀ سوم که صدوق آن را تتمۀ مقدمۀ کمال الدین و تمام النعمه مطرح کرده، در واقع بزرگ ترین رسالۀ بر جای مانده از ابن قبه نیز به شمار می آید. این اثر در پاسخ به کتاب الاشهاد ابوزید علوی (م 326ق)، که خود از بزرگان زیدیه در ری بوده، با نام نقض کتاب الاشهاد نگاشته شده است. ابوزید انتقادهایی دربارۀ نص بر امام، اختلافات درون گروهی پیروان ائمه و قیام نکردن امامان شیعه طرح می کند.(3) شیخ صدوق در کتاب معانی الاخبار نیز سه متن مهم دربارۀ غدیر خم،(4) حدیث منزلت(5) و عصمت امام(6) از ابن قبه بدون ذکر نام منبع آن نقل کرده است.(7) در این باره باید به این نکته اشاره کردکه قاضی عبدالجبار در کتاب المغنی، قسمت الامامه،(8) ضمن مباحث و نظریات خود

ص: 253


1- . شیخ صدوق، کمال الدین، ص53-60.
2- . همان، ص60 - 63.
3- . همان، ص94-126.
4- . همو، معانی الاخبار، ص 67-74.
5- . همان، ص74-79.
6- . همان، ص133-136.
7- . همان، ص 67-79 و 133-136. در این سه متن همان گونه که مدرسی طباطبایی بیان کرده، عبارت قال ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین مصنف هذا الکتاب ( شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص67)، قال مصنف هذا الکتاب (شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص74) و قال ابو جعفر مصنف هذا الکتاب(شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص133) آمده است. نقل اول با آنچه در قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20 (امامت2)، ص145) آمده از لحاظ محتوا یکسان است. بخش دوم نیز با آنچه در همان مجلد المغنی، (ص 158) نقل شده هماهنگ است. بخش سوم در استدلالات بر لزوم عصمت امام نیز با آنچه در رسالۀ المسالة المفردة فی الامامه اثر ابن قبه در کمال الدین و تمام النعمه آمده یکسان است. بنابراین می توان گفت که عبارت قال ابوجعفر مصنف هذا الکتاب در اوایل این بخش ها، در نسخۀ اصل معانی الاخبار - همانند کمال الدین، ص60 (نیز 53 و 94) - قال ابوجعفر بن قبه بوده و ناسخِ نسخه ای که اساس نسخ متأخر قرار گرفته چون با نام غیر مانوس ابن قبه آشنا نبوده به تصور آنکه منظور از ابوجعفر خود صدوق است، عبارت مصنف هذا الکتاب را بر آن افزوده است (مدرسی، مکتب در فرایند تکامل، ص221).
8- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(امامت1)، ص144.

دربارۀ جریان غدیر، مطالبی همانند آنچه شیخ صدوق در بحث حدیث غدیر(1) معانی الاخبار طرح نموده، بیان کرده است. سید مرتضی در الشافی فی الامامه،(2) در نقدیۀ خود بر همین قسمت از المغنی، تصریح می کند که مطالب قاضی برگرفته از کتاب الانصاف ابن قبه است. بر این اساس باید گفت که شیخ صدوق از الانصاف در معانی الاخبار نیز استفاده کرده است.

2.جایگاه ابن قبه نزد متکلمان امامیه در بغداد

بعد از شیخ صدوق باید از شیخ مفید (م 413ق) نام برد که آثار و آرای ابن قبه را مدار توجه قرار داده است. شیخ مفید در الرسالة الاولی فی الغیبه(3) و الرسالة الثانیة فی الغیبه(4) دربارۀ غیبت و مباحثی چون عدم اخلال غیبت به حجیت امام، بررسی راویان روایات غیبت و علت قبول آنان، تواتر این گونه از اخبار و همچنین امکان اظهار معجزۀ امام غایب هنگام ظهور برای اثبات امامت به مانند آرای ابن قبه مباحثی ایراد کرده است.(5) در باب حجیت نداشتن اخبار آحاد و اخذ اخبار مجمع علیه نیز، شیخ مفید همان راهی را پیموده که قبل از او ابن قبه آن را پیموده است. او خبر واحد را به خودی خود حجت نمی داند(6) و اخذ بما یجمع علیه راجع به روایات را بر غیر آن لازم می داند.(7) شیخ مفید در بحث عصمت و ادلۀ اثبات آن و اینکه عصمت نداشتن امام امکان اعتماد و رسیدن به دقایق دین را سلب می کند، شبیه ابن قبه به بحث پرداخته است. همچنین در این زمینه می توان به مباحث شیخ مفید دربارۀ گسترۀ عصمت و محدودۀ آن در حوزۀ دین، تلازم عصمت و نص بر امام(8) و اینکه منشأ علمامام، رسول خداست،(9) نیز اشاره کرد.

سید مرتضی (م 436ق) نیز بعد از شیخ صدوق، بیشترین بهره را از آثار و آرای ابن قبه برده است. او معروف ترین کتاب ابن قبه - الانصاف - را در اختیار داشته و در نوشته های خود از آن بسیار استفاده کرده است. وی تصریح کرده که عین الفاظ کتاب ابن قبه را نقل کرده است.(10) سید مرتضی در الشافی

ص: 254


1- . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص67-74.
2- . سید مرتضی، الشافی، ج2، ص269.
3- . شیخ مفید، الرسالة الاولی فی الغیبه، ص16.
4- . همان، ص11، 12 و 15.
5- . گفتنی است مصحح این رسائل در مقدمه(ص5) به منبع اصلی مطالب مفید، که ابن قبه باشد نیز اشاره کرده است.
6- . شیخ مفید، التذکره، ص44 و 139.
7- . همو، رسائل الاولی فی الغیبه، ص8؛ همو، رسائل الرابعة فی الغیبه، ص7؛ همو، اوائل المقالات، ص121.
8- . همو، الافصاح، ص 27.
9- . ر.ک: همو، الامالی، ص 23 و123؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص278.
10- . سید مرتضی، الشافی، ج2، ص128.

فی الامامه متن مهمی از نظریات تاریخی ابن قبه دربارۀ سقیفه و حوادث تاریخی این جریان اثرگذار در تاریخ اسلام را مورد توجه قرار داده(1) که به آن اشاره می شود. سید در الطرابلسیات الاولی نظریات ابن قبه را دربارۀ نص جلی و تحریف گزارش کرده است.(2) احتمالاً این اندیشه ها هم برگرفته از کتاب الانصاف ابن قبه باشد. سید مرتضی همچنین در یکی از جلسات علمی خود با شیخ مفید دیدگاه های ابن قبه را محور بحث قرار می دهد و وی را می ستاید. او در کتاب الفصول المختاره شیوۀ استدلال ابن قبه در بیان حدیث غدیر را در مناظره با یکی از بزرگان معتزله بیان می کند.(3) همچنین باید گفت که اهمیت دادن سید مرتضی به مباحث ابن قبه در تبیین، تفسیر و استدلالات حدیث غدیر بر اثبات امامت در الشافی فی الامامه نیز درخور توجه است.(4) هم چنان که نظریات ابن قبه را در مورد غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)و ادلۀ آن می توان در گفتار پایانی کتاب تنزیه الانبیاء نیز رهگیری کرد.(5) افزون بر اینکه سید مرتضی، مانند ابن قبه، معتقد به امکان معجزه برای غیر نبی(6) و اظهار معجزه به دست امام غایب هنگام ظهور و همچنین رؤیت امام در ایام غیبت(7) توجه دارد.(8) او همانند ابن قبه معتقد است برای تعیین امام هیچ راهی جز نص وجود ندارد؛ چرا که وقتی پذیرفته شد امام باید معصوم باشد و عصمت نیز مقامی نیست که در ظاهر افراد مشخص باشد، تعیین نص بر خداوند از طریق پیامبرش واجب است و برای شناخت امام معصوم چاره ای جز رجوع به نص الهی وجود ندارد؛(9) به غیر از آنکه وی درموضوعِ جایگاه امام،(10) دلالت عقل بر وجوب نص(11) و کارکرد و چگونگی آن(12) و همچنین امکان اظهار معجزۀ امام را به مانند ابن قبه به بحث می گذارد.(13)

ص: 255


1- . همان، ص126
2- . همو، الطرابلسیات الاولی، ص 205-207.
3- . همو، الفصول المختاره، ص22.
4- . همو، الشافی، ج2، ص269.
5- . همو، تنزیه الانبیاء، ص 225 و 227.
6- . همو، الذخیره، ص332 و 429؛ همچنین ر.ک: همو، رسائل شریف مرتضی، ج 1، ص282.
7- . همان، ص 423.
8- . همان، ص 418.
9- . همان، ص 432.
10- . همان، ص 43، 410 و 429.
11- . همو، الشافی، ج2، ص7.
12- . همو، الذخیره، ص 435.
13- . همو، الشافی، ج2، ص7.

در بحث علم امام سید مرتضی،(1) مانند ابن قبه،(2) علم امام را در حیطۀ احکام الشریعه و علم در حوزۀ دین تبیین می کند و هر دوی آنان این باور را واجب عقلی می دانند.(3) در این باره باید یادآور شد که سید مرتضی معتقد است با توجه به وظایف امام در تبیین و تفسیر شریعت، لازمۀ علم امام این نیست که امام علم به صنایع و حرفه ها، مهارت ها، آشپزی، طبابت و غیره داشته باشد. چون اینها از لوازم و شأنیت امام نیست و ریاست امام در حوزۀ دین به این امور نیازی ندارد. این بیان سید مرتضی شبیه نظر ابن قبه در موضوع مطرح شده است. ابن قبه هم با توجه به وظایف امام در حوزۀ دین و تبیین مرجعیت دینی ائمه (علیهم السلام)، علم امام را فقط در حیطۀ کتاب و سنت و ناظر به شریعت معرفی می کند.(4)

نظریات سید مرتضی در حوزه های دیگر مانند حیطۀ علم امام(5) - علم امام به دین - حجیت نداشتن اخبار آحاد(6) و اخذ بما یجمع علیه،(7) با دیدگاه های ابن قبه هم آواست. بر همین اساس نیز می توان به استدلال های عقلی سید مرتضی بر عصمت امام اشاره کرد(8) و اینکه امت و نقل سلف نمی تواند جوابگوی نیاز مردم در حوزۀ دین باشد؛ زیرا احتمال خطا و اختلافات در میان آنان زیاد است و این نمی تواند راه قابل اعتمادی در شریعت باشد. از این رو، واجب است که امامی معصوم و به دور هر از گونه اشتباه وجود داشته باشد.(9)

شیخ طوسی هم از دیگر متکلمان امامی در قرن پنجم به نظریات ابن قبه توجه کرده است. دربارۀ شیخ طوسی و بسامد آرای ابن قبه در آثار او باید گفت که شیخ به غیر از کتاب تلخیص الشافی که خلاصۀ کتاب الشافی فی الامامه اثر سید مرتضی است و به تبع آرای ابن قبه در آن وجود دارد،(10) در چهار اثر از آثار دیگر خود نظریات ابن قبه را - گاه با عین عبارت - بیان می کند، با این حال نامی از ابن قبه به میان نمی آورد. او تحلیل تاریخی پیش گفتۀ ابن قبه دربارۀ سقیفه و حوادث پس از آن را، در رسالۀ

ص: 256


1- . همو، الذخیره، ص 43، 429 و 433.
2- . ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 95، 120 و 123.
3- . همان، ص94 و 95؛ سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ص430.
4- . ر.ک: ابن قبه، همان، ص 99، 107 و 120.
5- . سید مرتضی، الشافی، ج2، ص7 و 8.
6- . همو، الذریعة الی اصول الشرعیه، ص 364؛ همو، ابطال العمل باخبار آحاد، ص302.
7- . همو، جوابات المسائل التبانیات، ص106؛ همو، مسألة فی الاجماع، ص201.
8- . همو، الذخیره، ص 424.
9- . همان، ص430.
10- . شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج2، ص119.

المفصح فی الامامه(1) و تمهید الاصول(2) و همچنین در الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد(3) با همان الفاظ ابن قبه در الانصاف، طرح می کند. وی در تمهید الاصول در مباحث مربوط به تبیین طریق امامت، وجوب نص بر امام و اینکه اگر پذیرفته شد امام معصوم است پس بر خداوند واجب است که او را معرفی کند،(4) مانند ابن قبه بحث می کند. شیخ طوسی مشابه ابن قبه و در همان چارچوب راه شناخت امام از غیر امام را نص و اظهار معجزه و همچنین امکان اقامۀ معجزه برای آخرین امام، هنگام ظهور می داند.(5) او در گفتارهای دیگری مانند امکان معجزه برای امام،(6) بررسی و تبیین حدیث منزلت(7) و حدیث غدیر خم،(8) شبیه آنچه را ابن قبه طرح نموده ارائه می کند.

شیخ طوسی در کتاب الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد نیز، در بحث نصّ و تلازم آن با عصمت،(9) افضلیت امام،(10) مبحث مربوط به غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)(11) و علم امام به احکام الشریعه(12) را با همان شیوۀ استدلال ابن قبه بیان می کند. او مانند ابن قبه حیطۀ علم امام را در حوزۀ شریعت قرار می دهد(13)و از آنجا که امام را حاکم بر شریعت می داند معتقد است هیچ گونه نقصی در علم امام در حیطۀ دین نباید وجود داشته باشد.(14) در غیر این صورت رجوع به امام با مشکل روبه رو می شود.(15) ابن قبه هم علم لازم و ضروری امام را فقط در حوزۀ شریعت معرفی می کند.(16) او امام را کسی می داند که عالم

ص: 257


1- . همو، المفصح فی الامامه، ص126.
2- . همو، التمهید الاصول، ص386.
3- . همو، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص315.
4- . همو، التمهید الاصول، ص 313.
5- . همان، ص353؛ همو، الاقتصاد، ص315.
6- . همو، التمهید الاصول، ص 353، 368 و 369.
7- . همان، ص 399-401.
8- . همان، ص397 و 398.
9- . همو، الاقتصاد، ص313.
10- . همان، ص307.
11- . همان، ص371.
12- . همان، ص 189، 310 و 312.
13- . دربارۀ ابن قبه ر.ک: ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 99، 107 و 120. دربارۀ شیخ طوسی ر.ک: تمهید الاصول، ص 359 و 368 ؛ همو، الاقتصاد، ص310 و 312.
14- . دربارۀ ابن قبه ر.ک: ابن قبه، همان، ص94 و 95. دربارۀ شیخ طوسی همان، ص368، همو، الاقتصاد، ص310 و 312.
15- . دربارۀ ابن قبه، ر.ک: همان، ص94؛ همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص61؛ دربارۀ شیخ طوسی ر.ک: تمهید الاصول، ص368 و همو، الاقتصاد، ص 312.
16- . ر.ک: ابن قبه، همان، ص99، 107 و 120.

باشد به تدبیر آنچه در حوزۀ وظایفش است، و مصالح جامعه و رعیت را مورد نظر داشته باشد.(1) شیخ طوسی نیز این مسئله را به حکم عقل بر امام واجب می داند.(2) بر این اساس، شیخ طوسی هیچ لزومی برای علم امام به اموری چون صنایع و حرفه ها نمی بیند.(3) وی مسائل مربوط به بحث غیبت(4) و عصمت(5) را نیز در المسائل الکلامیه هم داستان با آرای ابن قبه، بیان کرده است. شیخ طوسی همچنین در رسالۀ المفصح فی الامامه در اثبات نص و راویان نصوص امامت ائمه، مانند تواتر نصوص، شرایط و ویژگی های این گونه از اخبار و راویان آنان، همان راهی را می پیماید که ابن قبه پیموده است.(6)

3.جایگاه ابن قبه نزد معتزلیان و اشاعره

تا آنجا که نگارنده در کتاب های رجالی و سرگذشتی اهل سنت به جست وجو پرداخته، اثری از ابن قبه نیافته است، ولی از بسامد آثار او میان بزرگان اهل سنت و معتزله می توان مواردی را رصد نمود. در این باره نخست باید به قاضی عبدالجبار (م 415ق) اشاره کرد. وی در قسمت الامامة المغنی در موارد متعددی به نظریات ابن قبه اشاره می کند. او مباحثی دربارۀ نص بر امامت و بررسی طریق نصوص و اثبات آن نزد امامیه،(7) بررسی حدیث غدیر و معنای امامت(8) و تحلیلی تاریخی از سقیفه و حوادث پس از آن از نظر امامیه،(9) بر اساس آنچه ابن قبه بحث کرده، مطرح می نماید، اما او هم نامی از ابنقبه نمی برد؛ ولی سید مرتضی در الشافی فی الامامه اشاره می کند که این مباحث مربوط به شیخنا ابوجعفر بن قبه رازی و از کتاب الانصاف اوست.(10) قاضی عبدالجبار همچنین در بحث وظایف امام و عصمت،(11) تواتر اخبار امت و نیاز نداشتن به امام معصوم،(12) نیازمندی قرآن و سنت به

ص: 258


1- . همان، ص117 و 118.
2- . شیخ طوسی، الاقتصاد، ص 310.
3- . همو، تمهید الاصول، ص 366.
4- . همو، مسائل الکلامیه، ص 98.
5- . همان.
6- . همو، المفصح فی الامامه، ص118 و 119.
7- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20(امامت1)، ص 125 - 127.
8- . همان، ص 145 - 155. دربارۀ ابن قبه ر.ک: ابن قبه، الانصاف، ص68 و 69.
9- . همان، ص 156 - 158. همان، ج20، (قسمت1)، ص117 و 118. دربارۀ ابن قبه ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج1، ص125.
10- . سید مرتضی، همان، ج2، ص323.
11- . قاضی عبدالجبار، همان، ج20، (قسمت1)، ص74، 75، 76 و 78، دربارۀ ابن قبه ر.ک: همین نوشتار قسمت عصمت و وظایف امام. قاضی عبدالجبار، همان، ص78 و دربارۀ ابن قبه ر.ک: نقض الاشهاد، ص125، ابن قبه، الانصاف، ص133-136.
12- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20، (قسمت1)، ص78-84. دربارۀ ابن قبه ر.ک: ابن قبه، الانصاف، ص133-136.

مبین در هر زمان،(1) ضرورت وجود امام،(2) رابطۀ نص و عصمت،(3) علم امام،(4) افضلیت امام،(5) نصوص امامت بعد از نبی و چگونگی انتقال آن به دوره های بعد میان شیعیان،(6) مباحثی را مانند آنچه از نظریات ابن قبه باقی مانده، از قول امامیان نقل کرده است.

فخر رازی (م 606ق) از دیگر بزرگان اشعری نیز در موضوع عصمت از همان منظری که ابن قبه آن را مطالعه کرده است، بحث می کند.(7) او همچنین در نقلی از قول سید مرتضی بیان می کند که ابن قبه معتقد است نصوص جلی دربارۀ امامت به حد تواتر نمی رسد و راویان این دسته از روایات قلیل اند؛(8) نکته ای که باقلانی(م 403ق) در مناظره با شیخ مفید به آن اشاره می کند.(9) قاضی عبدالجبار هم این قول را به برخی از شیوخ امامیه منسوب می کند،(10) ولی هیچ یک از آنها نامی از ابن قبه نمی برند.

اندیشه های کلامی

اشاره

در این قسمت به بررسی آرا و اندیشه های ابن قبه می پردازیم. پیش از سخن در این باره نخست باید به این نکته اشاره کرد که آثار بر جای مانده از ابن قبه محدود و عمدتاً مربوط به بحث امامت است. از وی در مباحث کلامی دیگر تنها موارد اندکی گزارش شده است. او در باب خداشناسی در بحث صفات فقط به این نکته اشاره می کند که خداوند واحد و حکیم است.(11) در بحث جهان شناسی نیز ابن قبه تنها به حدوث عالم اشاره می کند. گفتنی است که در بحث از اندیشه های ابن قبه در حوزۀ کلامِ دقیق به قاعدۀ لطف و قاعدۀ اصلح و در حوزۀ کلامِ جلیل به بحث از بدا، نبوت، معجزه و امامت پرداخته شده است.

ص: 259


1- . همان، ص88. دربارۀ ابن قبه ر.ک: همان، الانصاف، ص33.
2- . قاضی عبدالجبار، همان (قسمت1)، ص91 و 92. دربارۀ ابن قبه ر.ک: همین نوشتار بخش ضرورت وجود امام.
3- . قاضی عبدالجبار، همان، ص93 و 94. دربارۀ ابن قبه ر.ک: ابن قبه، همان، ص136.
4- . قاضی عبدالجبار، همان، ص103 و 104. برای ابن قبه ر.ک: ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 95، 99، 103 و 113.
5- . قاضی عبدالجبار، همان، ص109 و 110. دربارۀ ابن قبه ر.ک: همین نوشتار بخش افضلیت امام.
6- . قاضی عبدالجبار، همان، ص125 و 126. دربارۀ ابن قبه ر.ک: ابن قبه، الانصاف، ص67-67؛ النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ابن قبه، ص55؛ سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج2، ص126.
7- . فخررازی، المحصل، ص 190.
8- . همان، ص 191.
9- . شیخ مفید، مسألتان فی النص على علی (علیه السلام)، ص21.
10- . قاضی عبدالجبار، همان، ص118.
11- . ابن قبه، المسالة المفردة فی الامامه، ص61.

1.خداشناسی

دربارۀ اثبات خدا از ابن قبه تنها یک گزارش رسیده است و آن اینکه می گوید: «أن العالم محدث».(1) این اشاره دارد که ابن قبه حداقل استدلال حدوث عالم را برای اثبات خداوند پذیرفته بوده است؛ به این معنا که عالم محدَث است، یعنی ازلی نیست و هر محدَثى نیازمند به محدِثى است. او، مانند دیگر متکلمان، محدِث را خداوند متعال می دانسته است. وی همچنین حادث بودن عالم را از متغیر بودن آن اثبات می کرده است.

در بحث صفات الهی در آثار برجای مانده از ابن قبه هیچ یک از مباحث مربوط به اسماء وصفات متکلمان وجود ندارد. تنها در یک گزارش وی خداوند متعال را واحد و حکیم معرفی(2) و در گزارش دیگری به نفی تشبیه اشاره می کند.(3) ابن قبه خداوند متعال را منزه از هر تشبیهی می دانسته است. ظاهراً این نظریۀ او در واکنش به گرایش های تشبیهی عده ای از شیعیان در ری بوده است. نجاشی در گزارشی اسدی رازی را از کسانی معرفی می کند که به تشبیه معتقد بوده اند.(4)

بدا از بحث برانگیز ترین مسائل کلامی و از اعتقادات اختصاصاتی امامیه در طول تاریخ تفکر اسلامی است که مباحث بسیاری را در بر دارد. مخالفان امامیه، به ویژه معتزلیان، با برداشت نادرست از این گزارۀ اعتقادی همیشه امامیان را بر این اعتقاد محکوم کرده اند. اینان لازمۀ قول امامیه را تردید و جهلدر خداوند معرفی می کردند.(5) ابن قبه دربارۀ بدا به ظاهر موضع گیری تندی می کند. او بدا را یکی از اقاویلی می خواند که برخی از گروه های امامیه به آن معتقد شده اند و مخالفان امامیه بر این تصورند که همۀ امامیان آن را پذیرفته اند. ابن قبه خود معنایی را که برداشت عمومی متکلمان امامی بغداد است گزارش می کند و می گوید: اعتقاد به اینکه خدا رأی تازه و علم مستفاد پیدا کند، کفر است.(6) موضع گیری شدید ابن قبه دربارۀ بدا از آنجا ناشی می شود که مخالفان امامیه این تصور را داشتند که هر گاه امامیان در امتداد نسل امامت ائمه با مشکل روبه رو شوند، با توسل به بدا خود را رها می کنند. همان گونه که دربارۀ امامت اسماعیل پسر امام جعفر صادق (علیه السلام)و محمد فرزند امام هادی (علیه السلام)این گونه رفتار کردند.(7) با این حال،

ص: 260


1- . همان.
2- . همان.
3- . همو، نقض الاشهاد، ص118.
4- . نجاشی، رجال، ص373.
5- . خیاط، الانتصار، ص194و 195.
6- . ابن قبه، نقض الاشهاد، ص106.
7- . همان، ص 105.

به نظر می رسد که ابن قبه به بدایی که موهم جهل و تردید در خداوند متعال باشد معتقد نیست؛ یعنی همان تصویری که مخالفان امامیه از بحث برداشت می کردند.

2.پیامبرشناسی

در بحث ضرورت وجود نبی ابن قبه بعثت انبیای الهی را واجب و وجوب آن را بر اساس عقل می دانسته است. در این باره گزارش صریحی از ابن قبه در دست نیست، ولی او نبوت را به حکمت الهی باز گردانده است.(1) تبیین این دلیل، از نظر ابن قبه، به این بیان است که خداوند حکیم است(2) و هدف از خلقت، سعادت انسان هاست. از سوی دیگر، انسان به اتکای عقل نمی تواند به هدایت دست یابد و در هر دوره ای نیازمند انسان کاملی است؛(3) از این رو، ارسال رسل بر خداوند واجب است.

ابن قبه نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را یکی از اصول معرفی می کند(4) و می گوید ایشان برای اتحاد کلمه در جامعه به رسالت مبعوث شده اند.(5) او از آنجا که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را فرستادۀ خداوند می داند، اطاعت از ایشان را واجب برمی شمرد.(6) ابن قبه در سخن از رفتار و کردار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)اشاره می کند به اینکه آن حضرت هیچ گاهخلاف عرف و خلاف آنچه شایستۀ مقام نبوت است انجام نمی داد،(7) هیچ گاه کلام بیهوده بیان نمی کرد،(8) تمام فعالیت های حضرت بر پایۀ دیانت بود(9) و هرگز بدون دلیل به کسی متمایل نمی شد و او را مقدم نمی ساخت.(10) ابن قبه بر این اساس، رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در سخن از انتخاب جانشین و تعیین شخصی را با عنوان امام لازم و ضروری می داند. او حدیث غدیر خم(11) و احادیثی مربوط به جانشینی مانند حدیث ثقلین،(12) و بیان فضائل(13) جانشینانش را در همین راستا ارزیابی می کند.

ص: 261


1- . ر.ک: همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص61.
2- . همان.
3- . ر.ک: همان.
4- . ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 108.
5- . همان، ص 110.
6- . همان، ص 97؛ همو، الانصاف، ص67 و70.
7- . همو، الانصاف، ص 71 و73.
8- . همان، ص 73.
9- . ر.ک: همو، نقض الاشهاد، ص 95.
10- . همان.
11- . همو، الانصاف، ص 67 و 68.
12- . همو، نقض الاشهاد، ص 94.
13- . همان، ص 95.

در بحث معجزه ابن قبه با دلیل و برهان خواندن معجزه بر نبوت،(1) معتقد است معجزه امری است که یکی از لوازم و ضروریات آن، اصلحیت است. به بیان او اظهار معجزه اگر اصلح نباشد، چه بسا موجب کفر دیگران گردد و معجزه آورنده به سحر و شعبده متهم شود.(2) بر این اساس، می گوید: انبیا در مواقع خاص معجزه می کردند و هر روز و هر ساعتی و برای هر کسی که تصمیم بر ایمان داشت، اظهار معجزه نمی کردند؛ بلکه هر زمان آن را صلاح می دانستند و در شرایطی خاص، معجزه صورت می پذیرفت.(3) ابن قبه وجود این شرط را زمینۀ دستور معجزه از طرف خداوند متعال برای معجزه آورنده بیان می کند.(4)

از مباحث مربوط به معجزه این بحث است که آیا آورندۀ آن هر گاه اراده کرد و زمینه فراهم بود می تواند معجزه اظهار کند؟ یا اینکه اظهار معجزه فقط به دستور و اجازۀ خداوند متعال است و معجزه آورنده در این مورد هیچ گونه نقشی ندارد؟ ابن قبه بر این باور است که اظهار معجزه حَسَب دستور خاص خداوند است و هر گاه ارادۀ الهی به آن تعلق گیرد، معجزه آورنده توانایی اظهار معجزه را خواهد داشت.(5)

در بحث معجزۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)ابن قبه با اشاره به قرآن و نفی تحریف از آن(6) و تأیید بر معاجز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)(7) یادآور می شود که صحت معجزات ایشان، تنها با نقل اخبار صحیح مسلمانان اثبات پذیر است؛ ولی قرآن برای اثبات معجزه بودنش به نقل ایشان نیازی ندارد و دلیل معجزه بودن آن خودش است.(8) ضمن اینکه وی به تحریف نشدن قرآن معتقد است.(9)

ابن قبه شرط اصلحیت را برای اعجاز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)لازم می داند(10) و اظهار معجزۀ ایشان را نیز بنابر دستور خداوند متعال و ارادۀ او می شمرد.(11) وی بر پایۀ همین دو اصل می گوید: خدای تعالی حال

ص: 262


1- . ابن قبه، المسالة المفردة فی الامامه، ص 62.
2- . همان.
3- . همان، ص 63.
4- . همان، ص 62.
5- . همان.
6- . سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص207.
7- . ابن قبه، المسالة المفردة فی الامامه، ص 63.
8- . همان، ص 61.
9- . سید مرتضی، جوابات المسائل الطرابلسیات، ص207.
10- . ابن قبه، المسالة المفردة فی الامامه، ص 62.
11- . همان، ص 61.

مشرکان را حکایت نموده که آنها از پیامبرش درخواست کردند که به آسمان بالا رود و پاره ای از آن را بر سرشان بیندازد، یا آنکه کتابی برایشان فرو آورد تا قرائت کنند و کارهای دیگری که در آیات شریفۀ قرآن به آنها اشاره شده است؛ اما آن حضرت چنان نکرد. مشرکان از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)درخواست کردند که قصی بن کلاب(1) را زنده کند. یا آنکه کوه های تهامه را از ایشان دور گرداند. اما رسول خدا هیچ یک از خواسته های آنان را اجابت نکرد؛ اگرچه در مواقعی دیگر معجزاتی برای آنان اقامه فرمود.(2)

3.امام شناسی

ابن قبه از متکلمانی است که شهرت او تنها در بحث امامت است؛ هم از این روست که متکلمان امامیه در مدرسۀ بغداد، مانند شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی، تقریباً تمام مباحثی که از ابن قبه نقل کرده اند، در بحث امامت است. ابن قبه نگاه خاصی به بحث امامت دارد. او در تبیین این مسئله بسیار دقیق و منطقی حرکت کرده است. شکل و قالبی عقلی که ابن قبه در این بحث طراحی کرده، تقریباً الگوی متکلمان بعدی است. البته احتمالاً او پیرو هشام بن حکم باشد؛ زیرا دیدگاه های ابن قبه در این باره بسیار شبیه نظریات و اندیشه های هشام است که خود جای بحث دیگری دارد.

دربارۀ جایگاه امامت باید گفت که ابن قبه از متکلمانی است که امامت را از فروع می داند.(3) با اینحال، ظاهراً منکر آن را به کفر و الحاد متهم می کند.(4) وی اندیشۀ امامت شیعی را ادامۀ امر رسالت پیامبر می داند و همان جایگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در تبیین و تفسیر وحی را برای امام ثابت می داند.(5) این مبنا روح حاکم بر مباحث امامت در دیدگاه ابن قبه است که در این بخش محور بحث قرار می گیرد.

ابن قبه در تبیین جایگاه امام از منظر امامیه، امام را ولی خدا،(6) حجت الهی(7) در دین(8) بر تمام جن و انس(9) و به طور کلی بر تمام خلائق(10) معرفی می کند. او معتقد است با بودن امام، حجت خدا بر

ص: 263


1- . قصی بن کلاب از اجداد پیامبر بوده است. أبوالقاسم محمد بن عبداﷲ بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب. دربارۀ او ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص66.
2- . ابن قبه، المسالة المفردة فی الامامه، ص 63.
3- . همو، نقض الاشهاد، ص 108.
4- . ر.ک: همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص60.
5- . همو، الانصاف، ص134.
6- . ر.ک: همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص56.
7- . همان، ص 54، 57 و 58؛ همو، نقض الاشهاد، ص94 و 95.
8- . همو، نقض الاشهاد، ص 125.
9- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص 56.
10- . همان، ص 59.

خلق تمام می شود.(1) امام بر تمام افراد جامعه مقدم است،(2) به گونه ای که دستی بالای دست او نیست.(3) اطاعت(4) و تصدیق(5) چنین کسی واجب است.

در بحث وجوب تعیین امام، متکلمان آرای متفاوتی ارائه کرده اند. اینکه آیا تعیین امام واجب است یا خیر؟ در صورت وجوب، بر عهدۀ چه کسی است: خداوند یا مردم؟ ابن قبه از متکلمانی به شمار می رود که معتقد است تعیین امام به وجوب عقلی بر خداوند واجب است. مباحث ابن قبه در این بحث به دو برهان عدالت و اضطرار اشاره دارد.

در تبیین برهان عدالت می توان گفت به باور ابن قبه هر سخنی که از گوینده ای نقل می شود، می تواند تأویلات مختلفی داشته باشد. آیات قرآن و حتی روایاتی که دربارۀ آن اجماع وجود دارد، از این قاعده مستثنا نیستند. از سوی دیگر، چون مردم از نظر هوش و استعداد و عادات متفاوت اند، در توجیه تأویل و برداشت ها از یک متن یکسان عمل نمی کنند. به همین دلیل، هر کس آیات قرآن و احادیث را بر اساس نگرش خود تفسیر و توجیه می کند. حال اگر خداوند، راهنمایی آگاه و راستگو برای بیان واقعیت قرآن مشخص ننماید، در دین با دست خود اختلاف ایجاد کرده و آن را برای مردمجایز دانسته است؛ زیرا کتابی نازل کرده که قابلیت تأویل دارد و مبیّن و مفسّری نیز برای آن تعیین نفرموده است. پیامبرش هم قوانین و مقرراتی بیان کرده که احتمال تأویل در آن می رود. از طرفی به مردم دستور داده که به کتاب الهی و سنت نبوی عمل کنند. لازمۀ این عمل دو چیز می تواند باشد: اول آنکه خداوند ضد و نقیض عمل کرده است و دوم آنکه معتقد به عمل کردن بر اساس حق و واقعیت باشد و حال آنکه رفتار خلاف آن را نیز جایز دانسته باشد و چون چنین لازمه هایی باطل است، بر خداوند - از باب عدالت و اینکه تکلیف بمالایطاق نکند - واجب است که در هر دوره ای شخصی را راهنمای دین قرار دهد؛ کسی که به مقصود کتاب و سنت آگاهی کامل دانسته باشد.(6) ابن قبه بر این اساس، انتخاب امام از طرف مردم را باطل می شمرد(7) و احتمالاً بر همین پایه کار اصحاب سقیفه در انتخاب امام بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را زشت ترین و منکرترین کار ممکن بعد از شرک و کفر بیان می کند.(8)

ص: 264


1- . همان، ص 58.
2- . ر.ک: ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 95.
3- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 61.
4- . همان؛ همو، الانصاف، ص67، 69، 70، 71 و 73.
5- .[12] ر.ک: همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص61.
6- . همو، الانصاف، ص 133.
7- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 61.
8- . همو، نقض الاشهاد، ص 125.

در تبیین نظر ابن قبه دربارۀ برهان اضطرار هم باید گفت که وی برای امام وظایف و برای منصب امامت کارکرد هایی را بر می شمرد که لازمۀ آن، ضرورت وجود امام در هر زمان و وجوب نصب امام از طرف خداوند است. او معتقد است امام رهبر و راهنمای مردم در میان خلق است،(1) مردم را با حلال وحرام خدا آشنا می سازد،(2) کلام خدا را تقریر و تبیین می کند.(3) و دستورهای الهی را از غیر الهی باز می شناسد.(4) بر این اساس، می توان گفت به باور ابن قبه نصب امام بر خداوند واجب است؛ زیرا جایگاه و وظایفی که ابن قبه برای امام تبیین می کند، همگی در چارچوب شرع و ناظر بر دین است. این موضوع به ناچار تعیین امام از طرف مردم را که خود بر فهم دین نیازمندند با مشکل روبه رو می سازد؛ چرا که تعیین امام با این وظایف باید به عهدۀ کسی باشد که بر همۀ دین اشراف کامل داشته باشد و به یک معنا خالق دین باشد. از سوی دیگر، امام باید معصوم باشد و فقط خدا قادر است او را بشناسد. از این رو، طبیعی به نظر می رسد که خداوند از سر اضطرار، خود، حجت خویش را انتخاب کند.

ابن قبه دربارۀ اصل ضرورت دائم وجود امام معتقد است برای دسترسی به نصوص در هر عصریبه امام نیازمند هستیم(5) و در هر زمان یک امام وجود دارد؛(6) امامی که وظیفه دارد کتاب و سنت را بیان و آن را از تأویلات نابه جا حفظ کند.(7) ضرورت وجود امام در هر دوره ای اقتضا می کند او افضل افراد امت باشد. ابن قبه در تبیین این دو گزاره معتقد است دلیل آنکه در هر عصری امام یکی بیش نیست آن است که امام باید افضل مردم باشد و افضل می تواند دو معنا داشته باشد؛ یا مقصود افضل از جمیع امت است یا افضل از هریک از افراد امت. در هر حال افضل یکی بیش نیست؛ زیرا محال است فردی افضل از جمیع امت باشد یا افضل از هریک از افراد امت باشد و افضل از او نیز وجود داشته باشد. پس اگر چنین چیزی جایز نباشد و این مطلب که امامت به شخص افضل می رسد درست باشد، عقیدۀ امامیه اثبات خواهد شد و امامت در هر زمانی از آنِ یکی خواهد بود.(8) ابن قبه لزوم امامت هر امام در هر عصری را بر همۀ اهل اسلام از دور و نزدیک بیان می کند.(9)

ص: 265


1- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 54 و 61؛ همو، الانصاف، ص133.
2- . همو، نقض الاشهاد، ص 112 و 113.
3- . همان، ص94 و 95.
4- . همان، ص 113.
5- . همان، ص 98؛ همو، الانصاف، ص133 و 134.
6- . همو، نقض الاشهاد، ص98؛ همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص61.
7- . همو، الانصاف، ص133 و 134.
8- . همو، نقض الاشهاد، ص 98.
9- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص 54.

ابن قبه برای تعیین امام معیارهایی را تبیین می کند و معتقد است امامِ به حق نزد امامیه به سبب ویژگی هایی شناخته می شود.(1) وی معتقد است امامت با موافقت موافقى یا مخالفت مخالفى درست نمی شود، بلکه با ادله و براهین حق به اثبات می رسد.(2) او نخستین شرط امام را منصوص بودن ایشان می داند و نص را بر هر امام واجب و لازم می داند.(3) وی به لزوم تواتر خبر امامت برای هر امام نیز معتقد است.(4) او علم و فضل امام را از دیگر ویژگی های و معیارهای امام برشمرده است؛(5) با این شرط که این دو به مرحلۀ ظهور برسد. ابن قبه معجزه را از راه کارهای شناخت امام معرفی می کند.(6) وی معتقد است به طور کلی از امام نباید رفتاری سر زند که نشان دهد اقتدا به وی صحیح نیست. او دوری از قیاس و اجتهاد در واجبات نقلی و فروع آن را یکی از همین نبایدها معرفی می کند که امامیه بر اساس آن امامخود را می شناسد.(7)

در ادامۀ سخن از ملاک ها و معیارهای امامت از نگاه ابن قبه باید به جهاد و رابطۀ امام با آن توجه کرده است. توجه به این بحث از آن روی است که برخی از مخالفان امامیه، مانند زیدیان، جهاد را از معیارهای انتخاب امام برشمرده اند.(8) ابن قبه در پاسخ می گوید: اگر کثرت جهاد دلیل علم و فضل و امامت است، امام حسین (علیه السلام)سزاوارتر از امام حسن (علیه السلام)به امامت است؛ زیرا امام حسن (علیه السلام)معاویه را به حال خود رها کرد، ولی امام حسین (علیه السلام)مجاهده کرد تا آنکه به شهادت رسید. زیدیان در این باره چه می گویند؟(9) افزون بر اینکه اگر ملاک امامت جهاد باشد، باید زید بن علی از حسن بن علی افضل باشد؛ زیرا امام حسن (علیه السلام)با معاویه سازش کرد ولی زید جنگید تا کشته شد، و زشتی مذهبی که زید را بر حسن تفضیل دهد، روشن تر از آن است که به دلیل نیاز داشته باشد.(10)

در بحث وجود اطاعت از امام ابن قبه با توجه به شأن و جایگاه امام و همچنین وظایفی که برای امام برمی شمرد، اطاعت از او را واجب می داند.(11) او معتقد است از آنجا که امام افضل، اولی، احق و

ص: 266


1- . همو، نقض الاشهاد، ص106.
2- . همان، ص101.
3- . ر.ک: همان، ص 109 و 116.
4- . همان، ص 107 و 110.
5- . ر.ک: همان، ص 103، 104 و 115.
6- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص62؛ همو، نقض الاشهاد، ص 121.
7- . همو، نقض الاشهاد، ص 109 و 120.
8- . همان، ص 117.
9- . همان.
10- . همان، ص 126.
11- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 61؛ همو، الانصاف، ص67، 69، 70 و 73.

اعلم افراد جامعه است، اطاعت از او بر همۀ مسلمانان واجب است.(1) ابن قبه با وجوب تصدیق امام از طرف امت، معتقد است امام اگر دستوری صادر کند، باید اجرا شود.(2) او بر این عقیده است که اطاعت امامیه از امامان خود و اینکه آنان تمسک به امام را واجب برمی شمرند، به سبب نیاز خودشان به کسی است که مراد از قرآن را از او بیاموزند.(3) نیازمندی امامیه به امام از باب دیانت و اقامۀ احکام شریعت است؛(4) برای اینکه بین احکام الهی و دستورهای شیطانی فرق بگذارند.(5) امامیان به امامان خود رجوع می کنند تا مشکلاتشان در باب دین و از جمله اختلافات در تأویل کتاب الهی و سنت، بر طرف شود.(6)در بحث معجزۀ امام، ابن قبه امکان اظهار امور خارق العاده را برای غیر نبی امام جایز دانسته(7) و تنها به امکان آن اشاره کرده و اینکه معجزه در کنار نص می تواند معیاری برای تعیین امام باشد.(8) او معیار اصلی را همان وجود نص برای امام می داند؛(9) گرچه برخی از متکلمان بر این باورند که معجزه، فقط بدون نص، می تواند ملاک واقع شود.(10) ابن قبه معجزۀ امام را مانند معجزۀ نبی دارای همان شرایط بیان می کند. او شرط اصلحیت را از شروط اساسی برای اظهار معجزۀ امام می داند و بر این عقیده است که امام بدون اذن و ارادۀ الهی، حق اقامۀ امر خارق العاده ندارد. وی بیان می کند که خداوند زمانی به امام اجازۀ اظهار معجزه می دهد که آن را برای خلق صلاح بداند.(11) او معتقد است معجزه می تواند از نشان های امامت باشد و حتی آخرین امام، در صورت طولانی شدن غیبت، موقع ظهور ممکن است معجزه ای اظهار سازد تا بر امامت او دلالت داشته باشد،(12) با این حال، خود ابن قبه برای اثبات امامت امامان دیگر، هیچ گاه به معاجز و دلایل اشاره نمی کند. شیوۀ او بر اساس اثبات

ص: 267


1- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص54 ؛ همو، الانصاف، ص67.
2- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 61.
3- . همو، نقض الاشهاد، ص 113.
4- . همان، ص 102.
5- . همان، ص 113.
6- . همان، ص 113.
7- . همان، ص 121؛ همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص62.
8- . همو، نقض الاشهاد، ص 121.
9- . ر.ک: همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص60 و 61؛ همو، نقض الاشهاد، ص109، 115 و121.
10- . حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج 2، ص 296.
11- . ابن قبه، المسالة المفردة فی الامامه، ص 62.
12- . همان.

نص بر امامت هر امام و ظهور علم به حلال و حرام آنان است.(1)

در بررسی ویژگی های امام از نظر ابن قبه هم باید گفت که این بحث در سه قسمت درخور بررسی است: ویژگی های امام از نظر نسبی [نژاد، قبیله و خاندان]، شخصیتی و دینی. در بحث خاندان، او معتقد است بر اساس فرمایش های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)میان عترت کسی هست که تأویل کتاب خدا را می داند و احکام الهی را می شناسد.(2) وی بر اساس تعالیم شیعی امتداد نسل امامت را در بنی هاشم و در نسل امام حسین (علیه السلام)بیان می کند(3) و می کوشد مدعای امامیه را با ادلۀ عقلی و نقلی به اثبات برساند. ابن قبه با توجه به حدیث ثقلین(4) به خاندان امامت اشاره می کند و معتقد است گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)دلیل روشنی بر درستی قول امامیه است؛ زیرا آن حضرت فرموده است: من در میان شما چیزی را باقی می گذارم کهاگر بدان تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد؛ یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیتم. در واقع این حدیث بیان می کند در میان عترت کسانی هستند که تأویل کتاب را می دانند و احکام الهى را می شناسند.(5) همچنین بر این مطلب دلالت دارد که حجت پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)از عجم و سایر قبایل عرب نیست، بلکه از عترت اوست که همان اهل بیت ایشان اند. آن گاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)جمله ای می افزاید که بر منظور حضرت دلالت دارد: «الا و انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض». حضرت با این بیان اعلام فرموده است که حجت از عترت اوست و عترت از کتاب خدا جدایی ندارد. بنابراین، آن گاه که مردم متمسک شوند به کسی که از کتاب خدا جدایی ندارد، روشن است که گمراه نخواهند شد.(6)

ابن قبه به اینکه چرا امامیه برای فلانی [عباس] و خاندان او حق امامتی قائل نیست، چنین پاسخ می دهد: مبنای عقیدۀ امامیه بر اینکه امامت را فقط مخصوص به یک عده [فرزندان امام حسین] قرار داده، از روی قیاس نیست، بلکه برآمده از عمل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام)و امام حسن (علیه السلام)و امام حسین (علیه السلام)است. اگر رسول خدا با عموی خود نیز این رفتار را می کرد و چنین جایگاه و شخصیتی برایشان ترسیم می نمود، ما جز شنیدن و اطاعت راهی دیگر نداشتیم.(7) از سویی دیگر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)از میان عترت و اهل بیت خود، امیرالمؤمنین، حسن و حسین: را مخصوص گردانیده و به جلالت مقام،

ص: 268


1- . ر.ک: همو، نقض الاشهاد، ص99، ص 103، 104، 109، 113، 116 و 120.
2- . همان، ص113.
3- . همان.
4- . همان، ص 96.
5- . همان، ص113.
6- . همان، ص 94.
7- . همان، ص 97.

بزرگیِ شأن و جایگاه بلندمرتبۀ ایشان نزد خداوند متعال اشاره فرموده است. این اظهار لطف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به ایشان در موارد متعدد و مناسبت های مختلف روی داده و بین امامیه و غیر امامیه مشهور است.(1) همچنین باید گفت که خداوند تعالی در آیات متعدد به اوصاف اهل بیت (علیه السلام)و این سه امام اشاره کرده است که این بیان خداوند نشانۀ جایگاه و منزلت والای اینان نزد اوست. از جملۀ این آیات می توان به آیۀ تطهیر اشاره کرد که خداوند می فرماید: «همانا خداوند اراده کرده است که شما اهل بیت را از هر گونه آلودگی پاک گرداند و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند».(2) همچنین است سورۀ «هَلْ اَتی» و آیات دیگری که در این باره نازل شده است.(3) افزون بر اینها باید به این نکته توجه داشت که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)کسی نبود که بی جهت و بدون دلیل به شخصی متمایل شود و به او ولایت دهد و وی را مقدم سازد، مگر اینکه بر اساس دین و بر پایۀ دیانت بوده باشد. حال باید گفت وقتی پیامبر چنین شخصیتی برای امام علی و امام حسن و امام حسین: در جامعه تبیین کرده اند، و زمانی که می فرمایند من در میان شما کتاب خدا و عترتم را جانشین قرار دادم. فهمیده می شود که مقصود حضرت از عترت فقط همین افراد است و نه کسانی دیگر. تأکید بر این موضوع از آن روست که اگر فرد دیگری از عترت پیامبر دارای چنین مقامی بود، به حتم پیامبر او را مشخص می گردانید و جایگاه و موقعیت رفیع او را نیز اعلام می فرمود. از این دانسته می شود گرایش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به امیرالمؤمنین و حسن و حسین: بدون دلیل نبوده است.(4) ضمن اینکه اخبار بسیاری دربارۀ امامت هریک از امامان شیعه نقل شده است. اینان به اندازه ای در حلال و حرام احکام عالم اند که دیگران در سطح شان قرار ندارند.(5)

در بحث علم امام ابن قبه علم را، در کنار فهم و عقل، از مهم ترین ویژگی های امام، و عالم بودن امام را شرط امامت می داند.(6) به عقیدۀ او امام باید داناترین مردم باشد،(7) هیچ نقصی در علم او وجود

ص: 269


1- . ابن قبه متذکر می شود که شهرت این فضائل و اظهارات پیامبر دربارۀ امام علی و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) ما را از ذکر آنها بی نیاز می کند. از این رو به آن ها اشاره نمی کند. (ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 95).
2- . (إِنَّما یریدُاﷲ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهیراً)؛ احزاب: 33.
3- . اشاره به آیات هفتم و هشتم سورۀ انسان دارد که خداوند می فرماید: (یوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیخافُونَ یوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً * وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً)؛ بندگانی که به عهد و نذر خود وفا می کردند و از حکم خدا در روزی که شر و سختی آن همۀ اهل محشر را فرا می گیرد می ترسیدند و به [پاس] دوستی [خدا]، بینوا و یتیم و اسیر را طعام می دادند.
4- . ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 95.
5- . همان، ص 99، 104، 113، 116 و 122.
6- . همان، ص120.
7- . ر.ک: همان، ص 107؛ همو، المسألة المفردة فی الامامه، ص 61؛ همو، الانصاف، ص75.

نداشته باشد،(1) علم خود را ظاهر کند(2) و از دانشمندان و اعلم اهل زمان باشد.(3) وی علم امام را رکن امامت می داند(4) و علم و فهم را ملاک و معیاری برای تعیین امام نزد امامیه معرفی می کند.(5) ابن قبه تشخیص امام از طریق طرح سؤالات علمی از طرف صحابۀ ائمه را راهی برای تعیین و تشخیص امام واقعی از طرف آنها بیان می کند که مرسوم بوده است.(6) او نقصان علم در مدعیان امامت را از روشن ترین نشانه ها در بی اساس بودن امامت آنان می داند.(7) به عقیدۀ وی امام باید کسی باشد که کتاب و سنت را بشناسد،(8) تأویلات کتاب و احکام الهی را تشخیص دهد(9) و در یک کلام به دین واحکام رب العالمین معرفت داشته باشد.(10) چنین کسی که عالم دین الهی باشد، در مقایسه با کسی که علم دین ندارد، شایسته و سزاوار امامت است.(11) از همین روست که راویان از ائمه علم حلال و حرام روایت می کردند.(12) ابن قبه در سخن از منشأ علم امام آن را از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)می داند.(13) او احقیت بر امامت را در علم به دین می شناسد(14) و بازشناسی حجت از غیر حجت و امام از مأموم و تابع از متبوع را در علم بیان می کند.(15) وی برای ردّ امامت مدعیان امامت به بی علمی آنها استناد می کند.(16)

ابن قبه قائل به علم مطلق برای امام نیست و گسترۀ دانش امام را در محدودۀ دین و معرفت به احکام خداوند می داند. به باور او، منظور از علم برای امام، علم به دین و احکام دین(17) یا به طور کلی

ص: 270


1- . همو، نقض الاشهاد، ص 95.
2- . همان، ص 120.
3- . ر.ک: همان؛ همو، الانصاف، ص 75 و 78.
4- . همو، نقض الاشهاد، ص 99.
5- . همان، ص 116 و 117.
6- . همان، ص 103.
7- . ر.ک: همان، ص107، 113 و 123.
8- . همان، ص 125.
9- . همان، ص 113.
10- . همان، ص 99.
11- . همان، ص 99 و 103.
12- . همان، ص 103.
13- . همان، ص 113.
14- . ر.ک: همان، ص 99 و 107.
15- . همان، ص115.
16- . همان، ص 103.
17- . ر.ک: همان، ص99، 107، 115 و 120.

علم حلال و حرام است.(1) وی از آنجا که امام را در واقع مترجمی برای کتاب الهی می دانست،(2) جامعیت علم امام را فقط در حوزۀ علم به دین تبیین می کرد.(3) او اعلمیت امام را نیز در همین قلمرو معرفی می نمود.(4) ابن قبه در این باره می گفت: «و الامامة لایتم امرها الا بالعلم بالدین و المعرفة باحکام رب العالمین».(5) او در تبیین این گزاره معتقد است آنچه بر امام واجب می باشد این است که همۀ علم دین را بداند تا در موارد اختلاف و منازعه در تأویل کتاب و سنت تمسک به گفتۀ وی ممکن باشد و اگر چیزی از کتاب خدا را نداند، نمی توان به او تمسک جست. امام اگر در چنین جایگاهی نباشد، امین بر قرآن کریم نخواهد بود و نمی توان او را از غلط ایمن دانست و ممکن است ناسخ را در مکان منسوخ و محکم را در جای متشابه و مستحب را در محل واجب قرار دهد، و اگر چنین باشد، حجت و سایر خلائق برابر خواهند بود و هیچ فرقی بین امام و غیر امام نخواهد بود. ابن قبه در توضیح این نکته یادآور می شود که اگر معرفت امام در حوزۀ دین ناقص باشد، اشتباهات و غلط های بسیاری رامرتکب می شود که امکان رجوع به آرای او را با دشواری روبه رو می کند.(6) او لزوم علم کامل امام در دین را موضوعی واجب و عقلی می دانست.(7)

ابن قبه معتقد بود از آنجا که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)دستور داده است به عترت متمسک شویم، عقل، عرف و سیره دلالت دارد که مقصود حضرت، دانشوران عترت است و نه جاهلان آنها، و نیکان و پرهیزکاران آنها را اراده فرموده است نه غیر آنها را. پس آنچه بر ما واجب و لازم است، آن است که در میان عترت بنگریم و کسی را انتخاب کنیم که عالم دین باشد، عقل و فضل و حکمت داشته باشد و در دنیا زاهد باشد. پس به او اقتدا کنیم و به قرآن کریم و او متمسک شویم.(8) همچنین وی امام را کسی می داند که در هیچ صورتی اهل رأی، قیاس و اجتهاد نباشد.(9)

ابن قبه یگانه راه رسیدن به حقیقت دین، در همۀ موضوعات مانند نماز، حج، زکات تا امامت را نصّ و توقیف می داند.(10) وی یگانه راه رسید به این نصوص را از طریق ائمه (علیهم السلام) می داند. هم از این

ص: 271


1- . همان، ص104، 113، 116 و 122.
2- . همان، ص 100.
3- . ر.ک: همان، ص 95.
4- . همان، ص 99.
5- . همان.
6- . همان، ص 94 و 95.
7- . ر.ک: همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص61؛ همو، نقض الاشهاد، ص 94.
8- . همو، نقض الاشهاد، ص 120.
9- . همو، ص 109 و 118.
10- . همان، ص99 و 115.

روست که می گوید در حیطۀ علم امام به دین، هیچ گونه جهل و نقصی نباید وجود داشته باشد؛ چرا که در غیر این صورت تمسک به قول او امکان پذیر نخواهد بود و حجیت قول امام با مشکل مواجه می شود.(1) ابن قبه علم ائمه را در کنار فضل آنان از امور قابل تحدی برای اثبات امامت ائمه، در برابر مخالفان بیان می کند.(2)

از دیگر موضوعات مرتبط با علم امام، علم غیب است. اینکه آیا امام علم غیب می داند یا نه؟ اگر می داند دامنۀ آن چه مقدار است؟ آیا فقط در حوزۀ دین و شریعت الهی است یا اینکه به همۀ امور تعمیم پذیر است؟ ابن قبه در این باره مواضع روشنی بیان کرده که برای فهم آن باید مبانی کلامی وی مطالعه شود. او معتقد است غیب را کسی جز خداوند متعال نمی داند و کسی که آن را برای بشر ادعا کند، کافر است(3) و امام علم غیب ندارد.(4) کسی که علم غیب برای امام قائل باشد کافر و خارج ازاسلام است.(5) ابن قبه علم غیب امام را نظریۀ برخی از غلات می داند که مخالفان به همۀ امامیه نسبت داده اند.(6) وی می گوید: امامیان به علم غیب برای امامان خود معتقد نیستند.(7) ابن قبه معتقد است اگر منظور از اثبات علم غیب برای امام، اثبات امامت اوست، به آن نیاز نیست؛ چرا که امامیه با علم غیب امامت امام را اثبات نمی کنند، بلکه دلیل آنها فهم و علم امام در دین است.(8)

توجه به این بحث از نظر ابن قبه به این علت بوده که مخالفان امامیه بر این باور بودند که گروهی هایی از امامیان این عقیده را برای امامان خود اعتقاد داشتند.(9) با این حال، به نظر می رسد با توجه به قرائن زیر روشن می شود که منظور او از علم غیب این موارد نیست، بلکه وی با علمی غیبی مخالف است که نامحدود و ذاتی برای امام شمرده شود.

در تبیین این رهیافت باید گفت که ابن قبه علم غیب امام را فقط در حوزۀ دین و ناظر به شریعت دانسته است؛ نکته ای که به روشنی آثار و آرای بر جای مانده از او برمی تابد و در ضمن نکاتی می توان آنها را بیان کرد. نخستین نکته ای که می توان بر توجه ابن قبه به علم غیب امام ارائه کرد این است که او

ص: 272


1- . همان، ص 95.
2- . همان، ص 116 و 117.
3- . همان، ص 107 و 116.
4- . همان، ص113.
5- . همان، ص 106.
6- . همان، ص117.
7- . ر.ک: همان، ص 106 و 116.
8- . همان، ص116.
9- . همان، ص105.

نص از امام پیشین و ظهور علم را از نشانه های امامت امام برمی شمرد.(1) اما منظور از ظهور علم چیست؟ ابن قبه خود یکی از مصادیق ظهور علم را بیان علم غیبی امام مطرح می کند. او پیشگویی امام علی (علیه السلام)در جنگ نهروان مبنی بر کشته نشدن بیش از ده تن از یاران خود و زنده نماندن بیش از همین مقدار از نهروانیان را نوعی ظهور علم امام بیان می کند؛(2) علمی که شایستگی این را دارد که فصل فارق، بین مدعیان امامت قرار گیرد.(3) دومین نکته بر دارا بودن علم غیب امام در باور ابن قبه این است که وی در ردیۀ خود بر ابوزید علوی، برای اثبات امامت امام دوازدهم (علیه السلام)بر اساس نقل، به خبر کمیل استناد می کند.(4) این روایت دارای متن طولانی و فصیح دربارۀ علم حقیقی دین است که امام علی (علیه السلام)آن را برای کمیل بن زیاد نخعی (م 82 ق) ایراد فرموده است. امیرالمؤمنین در آن حدیث خود راشامل علوم بسیاری می داند و امامان را، که همان حجت های الهی اند، کسانی معرفی می کند که علم به حقایق امور یک باره بر آنان وارد می شود. آنان می توانند ظاهر و مشهور یا خائف و مغمور باشند.(5) این روایت به روشنی نوعی از علم غیب را برای امام اثبات می کند؛ روایتی که ابن قبه آن را پذیرفته است.

بر پایۀ نکاتی که بیان شد می توان گفت ابن قبه مفهوم علم غیب را برای امام باور دارد و حتی مواردی از آن را بیان می کند. از این رو، علم غیبی که در نظر او بوده، تعریف و چارچوب خاصی داشته است. ابن قبه علم ویژه ای برای امام قائل است، ولی از ذکر تعبیر علم غیب خودداری می کند. او همۀ این علوم خاص ائمه (علیه السلام)را جزء علوم مستفاد می داند که از طریق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به امام رسیده است.(6) او علم غیب را تنها مخصوص خداوند متعال می داند؛ یعنی علمی که هیچ محدوده ای ندارد و ذاتی است. ولی اگر علم خاصی باشد که خداوند به کسی داده و تحت ارادۀ او باشد، می توان آن را به امام نسبت داد.(7) از این روست که او معتقد است امام بنده ای صالح و شایسته است که تنها عالم به کتاب

ص: 273


1- . ر.ک: همان، ص103، 104، 109، 113، 115 و 116.
2- . ابن قبه نقل می کند که امام علی (علیه السلام)در جنگ نهروان فرمودند: واﷲ ما عبروا و لایعبروا و اﷲ مایقتل منکم عشره و لاینجو منهم عشره؛ به خدا سوگند که خوارج از نهر نگذشته و نخواهند گذشت. به خدا سوگند از شما تا ده تن کشته نمی شوند و از ایشان تا ده تن زنده نمی مانند (ابن قبه، نقض الاشهاد، ص 120).
3- . ابن قبه، همان، ص 103.
4- . همان، ص 114.
5- . دربارۀ کمیل و خبر کمیل و منابعی که آن را به صورت کلی یا جزئی نقل کرده اند ر.ک: مدرسی طباطبایی، میراث مکتوب شیعه، دفتر اول، ص114-122.
6- . ر.ک: ابن قبه، همان، ص 113.
7- . گفتنی است همین معنا از علم غیب را شیخ مفید در اوائل المقالات مورد توجه قرار داده و آن را نظریۀ گروهی از امامیه بیان کرده است (شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 67).

خدا و سنت رسول اوست و از مغیبات هر آنچه به او برسد خبردار می شود.(1) بر این اساس، باید گفت که حکم تکفیر و خروج از اسلام کسی که علم غیب را به امام منتسب می کند در نظر ابن قبه مخصوص کسی است که علم امام را هم سنخ با علم خدا بداند؛ یعنی علمی ذاتی و نامحدود.

عصمت امام از دیگر ویژگی هایی است که ابن قبه بر آن بسیار تأکید دارد. او بعد از علم امام، در باب صفات ائمه، بحث عصمت را طرح می کند.(2) او می کوشد تا با ارائۀ براهینی عصمت امام را بر اساس لطف بر خداوند لازم و واجب بیان کند.

او معتقد است که آیات قرآن و روایاتی که مورد اجماع است، تأویلات مختلفی می تواند داشته باشد. از طرفی چون مردم از نظر هوش و استعداد و عادات متفاوت اند، در توجیه و تأویل یکسان نیستند؛ به همین دلیل، هر کس آیات قرآن و احادیث را طبق نگرش خویش توجیه می کند. بنابراین، لازم است یک خبردهندۀ راستگو که خطا مبرّاست همراه آن خبر باشد، تا مردم را از منظور و نیّتصحیح و حق آگاه سازد. حال اگر خداوند راهنمایی آگاه و راستگو را که واقعیت کتاب را بیان نماید تعیین نکند، با دست خود در دین اختلاف ایجاد کرده و آن را برای مردم جایز دانسته است؛ زیرا کتابی فرو فرستاده که تأویل پذیر است، پیامبرش هم قوانین و آدابی را بیان کرده که احتمال تأویل در آن می رود، از طرفی هم به مردم دستور داده که به کتاب و سنت عمل نمایند. بدیهی است در این صورت ضد و نقیض عمل نمودن یا اعتماد داشتن به حق و خلاف آن را جایز دانستن، روا دانسته شده است. از طرفی چون چنین رخصتی محال است، باید در هر دوره، با قرآن و سنت، شخصی باشد که به مقصود کتاب و سنت آگاهی کامل داشته باشد و احتمالات و تأویلات دیگری را که مراد نیست کنار زند و معانی صحیح را که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)در سنن و اخبارش منظور داشته بیان کند. همچنین اختلافاتی را که در اخبار اجماعی منقول از آن حضرت است تبیین و حقیقت را آشکار نماید. حال که ثابت شد خبردهندۀ راستگو لازم است، لازمۀ اعتماد کردن به او، عصمت و دور بودن او از خطاست.(3)

ابن قبه در تبیین علت دیگر از عصمت امام می گوید: مخالفان ما معتقدند خداوند قرآن را فقط بر مردم زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نازل نفرموده، بلکه برای عصرها و دوره های بعد نیز فرستاده است. پیامبر هم در ادوار بعد حضور ندارند تا به تبیین کلام وحی بپردازد. با این حال، مردم را مأمور ساخته تا به آنچه در قرآن هست بر وجه حق و صدقش عمل نمایند. در این صورت جایز نیست که قرآن را بر قومی نازل کند اما هیچ ناطق و مفسر و مبیّنی برای آن مشخص نکند. در این صورت عقل و دین حکم به وجوب

ص: 274


1- . ابن قبه، همان، ص110.
2- . همان، ص95.
3- . همو، الانصاف، ص 133.

می کند که خداوند بر اساس لطف کسی را برای تبیین و تعیین ناسخ و منسوخ، خاص و عام و مقاصدی که کلام وحی در نظر داشته، مشخص نماید؛ همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)برای مردم زمان خود چنین مباحثی را توضیح می داده است.(1) روشن است که چنین شخصی جز امام معصوم نمی تواند باشد.

ابن قبه در تبیین برهان دیگری دربارۀ عصمت معتقد است که خداوند انسان ها را آفرید و وظایفی را بر عهدۀ آنها قرار داد. از جملۀ آن وظایف پرستش خداوند متعال است و از آنجا که در این راه به راهنما و راهبری احساس نیاز می شد، خداوند این مسئولیت را بر عهدۀ امام قرار داد و تبیین دین و رهبری مردم را جزو وظایف او بر شمرد.(2) از سویی دیگر، اطاعت از امام را بر مردم واجب گردانید.(3) لازمۀ اطاعت از امام برای رسیدن به مقصود، مصون بودن او از هر گونه اشتباه است. در غیر اینصورت و امکان اشتباه برای امام، نمی توان در رسیدن به هدفی که خداوند تعیین کرده اطمینان داشت.(4) از این رو، چاره ای جز اعتقاد به عصمت امام وجود ندارد.

از مباحث مهم مربوط به عصمت، دامنه و قلمرو آن است که در این باره متکلمان نظریات و آرای مختلفی طرح کرده اند. عده ای عصمت را در تمام حوزه ها، حتی در آنچه مربوط به وظایف امام نیست، عمومیت داده اند. آنان بر این باورند که امام در تمام شئون زندگی عصمت دارد. برخی دیگر عصمت امام را در نگاه با وظایف و مسئولیت های او تعریف می کنند. آنان بر این باورند که چون وظیفۀ امام تبیین، تفسیر و حفظ شریعت است، عصمت نیز درهمین چارچوب لازم است. این دسته از متکلمان عصمت امام را در تلازم با علم او دانسته اند. آنان حوزۀ علم امام را نیز فقط دین و حلال و حرام خدا بیان کرده اند و در واقع نوعی مرجعیت علمی در دین برای امام معتقدند. ابن قبه از این دسته متکلمان است که عصمت امام را همانند علم امام(5) در چارچوب دین بیان می کند. او از آنجا که وظیفۀ اصلی امام را در حیطۀ دین و تبیین و تفسیر آموزهای دینی می داند، عصمت امام را نیز در همین غالب بیان می کند. او امام را کسی می داند که در این زمینه از هر گونه خطا، به عمد یا سهو، مصون باشد.(6) ادلۀ ابن قبه بر عصمت امام دقیقاً ناظر بر همین رویکرد است، که پیش تر از آن بحث شد.

ص: 275


1- . همان، ص 134.
2- . ر.ک: همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 61؛ همو، نقض الاشهاد، ص 118.
3- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص54؛ همو، الانصاف، ص 67.
4- . ر.ک: همو، همان، ص 107.
5- . ر.ک: همان، ص94، 95 و120.
6- . همان، ص 95؛ همو، المسألة المفردة فی الامامة، ص 61؛ همو، الانصاف، ص133 و 134.

از دیگر مباحث ناظر به عصمت امام این است که آیا امام در عصمت خود صاحب اختیار است یا اینکه شخص معصوم اختیاری از خود ندارد؟ ابن قبه در این باره نظر خاصی را مطرح نکرده، اما می توان بر پایۀ اعتقاد او مبنی بر امامت استحقاقی و اینکه امام در پرتو استحقاق و شایستگی خود به این منصب رسیده(1) احتمال داد که او معتقد به اختیار برای معصوم است و امکان سلب اختیار را برای وی منتفی می داند. توجه به این نکته از آن رو لازم است که عصمت فرع اصل امامت است. زمانی که این اصل بر پایۀ شایستگی فردی و اختیار به افراد داده می شود و نه تفضّل، بدیهی است که عصمت امری اختیاری برای امام شمرده شود.

افزون بر علم و عصمت، یکی دیگر از ویژگی هایی که امام باید داشته باشد، لزوم نص است. ابن قبه نص را بر امام واجب عقلی می داند(2) و معتقد است یگانه راه اثبات امامت، نص می باشد. وی نصرا نخستین عنصر اثبات امامت هر امام برمی شمرد(3) و در نقد نظریه های غیر امامی می گوید که اهل سنت، و از جمله معتزله و مرجئه، امام را از طریق اهل حلّ و عقد امت انتخاب می کنند.(4) اینها امام را بر اساس نظر شورایی بر می گزینند(5) و خود هم هیچ ادعایی که از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)چنین کاری را کرده اند ندارند.(6) ابن قبه دربارۀ این نظریه معتقد است گزینش امام از سوی امت نظریه ای فاسد است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)خلیفۀ خود را انتخاب کرده است.(7)

ابن قبه در تبیین نظریۀ نص معتقد است امر امامت مقامى است که با صرف قرابت و خویشى به دست نمی آید.(8) وی نص را دلیل فارقی توصیف می کند که امامیه برای انتخاب هر امام از میان عترت در اختیار دارند.(9) او این مؤلفه را ملاک اصلی انتخاب امام نزد امامیه معرفی می کند(10) و معتقد است امامیه نصوصی را در اختیار دارند که تصریح به امامت ائمه دارد و به آنها و به وجودشان بشارت داده شده است.(11) اساساً امامیه معتقد است که امام به منصب امامت نمی رسد مگر با وجود نص،(12)

ص: 276


1- . همو، نقض الاشهاد، ص 95.
2- . همو، المسالة المفردة فی الامامه، ص 61.
3- . ر.ک: همو، نقض الاشهاد، ص 115.
4- . ابن قبه، نقض الاشهاد، ص121.
5- . همان، ص124.
6- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص59.
7- . همو، المسألة المفردة فی الامامه، ص61.
8- . ر.ک: همو، نقض الاشهاد، ص 115.
9- . همان، ص116.
10- . همان، ص 121.
11- . همان، ص123.
12- . همو، الانصاف، ص136.

آن هم نصی که من عند اﷲ باشد.(1) ابن قبه معتقد است امامیه همواره بر نص بر امام توجه دارند(2) و آن را با اخبار صحیح اثبات می کنند(3) و وقتی خبر امامت امام برای فردی ثابت شد به گونه ای که عذرش قطع شده باشد برای او پذیرش امامت واجب است و به هیچ عنوانی نمی تواند از آن روی برگرداند. حتی در شرایط خطرناک، مانند مواجهه با ستمکار، نمی تواند به بهانۀ تقیه امامت امام را معتقد نباشد؛ زیرا پذیرش امام امری قلبی است و تقیه در چنین اموری معنا ندارد.(4)

در بحث وظایف امام ابن قبه، هم شأن دینی و هم شأن سیاسی برای امام تعریف می کند. وی دربیان شئون دینی امام معتقد است امام رهبر و راهنمای مردم در میان خلق است(5) و مردم را با حلال و حرام دین خدا آشنا می سازد،(6) احکام الهی را برای مردم بیان کند،(7) کلام خدا را تفسیر و بیان می نماید(8) و دستورهای الهی از غیر الهی را بازمی شناسد.(9) او وظیفه دارد مردم را به دین آگاه سازد.(10) ابن قبه به طور کلی معتقد است شأن دینی این است که هر آنچه را خداوند متعال در دین بیان کرده امام به نحو احسن، به صورت کامل و دقیق تبیین کند.(11) ابن قبه همچنین در تبیین شئون دنیوی و سیاسی امام بر این باور است که امام در داوری ها بین مردم باید به حق حکم دهد،(12) حق را بیان و عدالت را در جامعه حاکم کند،(13) رفع اختلاف نماید و بین جامعه اتحاد برقرار سازد،(14) بنابر امکان امر به معروف و نهی از منکر کند(15) و احکام شرعی(اجرای حدود) خون ها، اموال و فروج را بداند.(16) ابن قبه

ص: 277


1- . همو، المسألة المفردة فی الامامه، ص 61.
2- . همو، نقض الاشهاد، ص 115.
3- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص55؛ همو، الانصاف، ص67.
4- . همو، نقض الاشهاد، ص112.
5- . همو، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ص54؛ همو، المسألة المفردة فی الامامه، ص61.
6- . همو، نقض الاشهاد، ص112 و 113.
7- . همان، ص113.
8- . همان، ص100.
9- . همان، ص113.
10- . همو، المسألة المفردة فی الامامه، ص 61.
11- . همو، نقض الاشهاد، ص94 و 95.
12- . همو، المسألة المفردة فی الامامه، ص61؛ همو، نقض الاشهاد، ص111.
13- . همو، نقض الاشهاد، ص125.
14- . همان، ص110. البته ابن قبه این ویژگی را برای نبی بر می شمرد و از آنجا که امام را ادامه دهندۀ راه نبی می داند، می توان این ویژگی را برای امام نیز برشمرد.
15- . همان، ص118.
16- . همان، ص113.

جهاد را از دیگر وظایف امام برمی شمرد.(1)

او همچنین معتقد است امام باید در امور استقلال داشته باشد،(2) مصالح جامعه را در نظر بگیرد و در تصمیمات وضعیت رعیت و افراد پایین جامعه را در نظر داشته باشد. در مسائل مهم مانند دماء، اموال و فروج تصمیمات مناسب بگیرد و مردم را با تصمیمات نادرست در معرض هلاکت قرارندهد.(3) همچنین امام باید بر اساس سیرۀ حق و عدالت با مردم رفتار کند.(4) همۀ این وظایف لازمۀ داشتن حاکمیت سیاسی است. هم از این روست که ابن قبه امام را کسی می داند که می تواند برای به دست آوردن حکومت قیام کند.(5)

ابن قبه و کتاب مکتب در فرایند تکامل

اشاره

سید حسین مدرسی طباطبایی، شیعه پژوه معاصر، در کتاب مکتب در فرایند تکامل: نظرى بر تطور مبانى فکرى تشیع در سه قرن نخستین که نخستین بار به سال 1993 به همت انتشارات داروین، با عنوان بحران و تثبیت در دورۀ تکوینی اسلام شیعی؛ ابوجعفر بن قبۀ رازی و سهم او در اندیشۀ شیعی در شهر پرینستون چاپ شد، درصدد تحلیل و اثبات تحول تاریخی اندیشۀ امامیه در بستر سیاسى و اجتماعى در سده های نخستین برآمده است. او کوشیده مفهوم امامت و تکامل آن را نزد شیعیان به تصویر بکشد. مدرسی تلاش کرده تا با بیان تاریخی اندیشۀ امامت و برخی مباحث پیرامونی آن نشان دهد که امامیان تلقی یکسانی از بحث امامت نداشته اند و جریان های مختلفی حد فاصل اعتدال و افراط در سه سدۀ نخستین به صورت طولی و عرضی ادامۀ حیات می داده اند.

به اعتقاد مدرسی طباطبایی، اندیشۀ امامت در تفکر شیعه در آغاز یک مفهوم سیاسى بود و به تدریج از زمان امام صادق (علیه السلام)به سبب اوضاع اجتماعى و فرهنگى و برخی مسائل دیگر شکل و قالب مذهبى پیدا کرد. در مفهوم مذهبی امامت دو ویژگی وجود دارد: یکى قول به عصمت و دیگر قول به وصایت و نص که از سدۀ دوم به بعد نهادینه شد. او با پی گیری مفهوم امامت در بُعد علمى و معنوى تلاش دارد تا خط درستی را از تشیع نشان دهد. از این رو، به چهار گروه غالیان ملحد، مفوضه (غالیان غیر ملحد)، مقصره و معتدله/خط میانه اشاره می کند. او با تغییر در معنای تفویض و غلو، این دو

ص: 278


1- . همان، ص 118.
2- . همان، ص 120.
3- . همان، ص 118 و 119.
4- . همان، ص 125.
5- . همان، ص 125 و 126.

اصطلاح را از معنای تاریخی خود جدا و آن را در اوصافی که بنا به باور شیعه به معصومان اطلاق شده است حمل می کند و به دسته ای از صفات امامان در نهایت عنوان غلو و تفویض مى دهد. غیبت امام، علم غیب، قدرت و معجزه، و برخی صفات دیگر از ویژگی ها و صفاتی اند که او آنها را «صفات فوق بشرى» به حساب آورده و بر این باور است که جامعۀ شیعه این صفات فوق بشری را به معصومین نسبت نمی دادند و حتی شیعیان در برابر آن موضع می گرفتند اما به تدریج متأثر از مفوضه این انگاره به ساحت اندیشۀ شیعه وارد شد.(1)مدرسی می کوشد ابن قبه را نماینده ای از خط اعتدال در سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم نشان دهد که مخالف صفات فوق بشری امام است.(2) در این قسمت به بررسی موارد استفاده و درک و دریافت مدرسی طباطبایی از آثار و اندیشۀ ابن قبه پرداخته می شود. گفتنی است که مدرسی بیش از بیست و هفت بار به آثار ابن قبه ارجاع داده است. او در پاره ای از موارد برداشتی ناقص و ناتمام داشته یا با ارزش داوری به تحلیل متن پرداخته است و گاه برداشتی از سخن ابن قبه کرده که مراد او نبوده است.

مورد اول

مدرسی طباطبایی در بخش دوم کتابش می گوید:

ابن قبه، متکلم بزرگی شیعه در اواخر سدۀ سوم، نیز امکان اینکه خداوند بر دست امام معجزه ای را ظاهر کند منتفی نمی دانست؛ هرچند وی نیز با دیگر عقاید مفوضه مانند اعتقاد به علم غیب امام یا وجود هر صفت فوق بشری در او را به شدت رد می کند.(3)

او در این متن دو ادعا را به ابن قبه نسبت داده است: یکی اینکه او به علم غیب امام اعتقاد نداشته(4) و دیگری اینکه وجود هر گونه صفات فوق بشری برای امام را انکار می کرده است. در باب ادعای نخست او برای این انتساب به کتاب نقض الاشهاد در دو بند 34 و 35 ارجاع می دهد. ابن قبه در بند 34 می گوید:

اختلاف امامیه از ناحیۀ دروغ پردازانى است که گاه و بى گاه به تدلیس خود را در میان ایشان جا زده اند تا آنجایی که بلا و مصیبت (و اختلاف میان شیعیان) فراگیر شد و چون شیعیان پیشین مردمى پاکدل و پرهیزگار بودند که تلاش و کوشش آنها در عبادت بود و اهل تمیز و تشخیص مردمان خوب و بد نبودند، وقتی مرد ظاهرالصّلاحى را مى دیدند که

ص: 279


1- . در این باره ر.ک: مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص 57-107.
2- . همان، ص 101.
3- . همان.
4- . مدرسی این ادعا را بار دیگر در صفحۀ 227 کتابش تکرار کرده است.

خبرى را نقل مى کند، به او خوش گمان مى شدند و خبر او را مى پذیرفتند و چون این کار بسیار و آشکارا شد، به امامان خود شکایت بردند، ائمه (علیهم السلام) نیز به آنها دستور دادند که روایات مورد اتفاق را بگیرند، اما چنین نکردند و بنا به عادت خود عمل کردند، پس خیانت (علت اختلاف) از جانب خود ایشان است؛ نه ائمه. امام هم مانند مردم هم واقف بر همۀ این اخبار جعلى نبود؛ زیرا امام عالم الغیب نیست، بلکه عبد صالحى است که کتاب و سنت را مى داند و از اخبار شیعیان نیز آن مقدار که به او خبر می رسد، آگاهاست.(1)

در بند 35 نیز ابن قبه می گوید:

اما این سخن او (ابوزید علوی) که «از کجا معلوم است که اخبار راجع به اصل امامت هم جعلى نباشد» تفاوتش این است که اخبار راجع به امامت متواتر است و تواتر کاشف از کذب نیست، اما آن اخبار دیگر، خبر واحد است که موجب علم نمى شود، و خبر واحد گاهى صادق است و گاهى کاذب و این طریق تواتر نیست. این جواب ماست و هرچه غیر این بگوید از درجۀ اعتبار ساقط است.(2)

در این باره نخست باید گفت که ارجاع به بند 35 و ارتباط آن با بحث علم غیب امام روشن نیست؛ چرا که در این بند بحث دربارۀ نصوص امامت امام است و اینکه این نصوص متواترند یا خبر واحد، و همین فرق اساسی امامیه با دیگر گروه های شیعه است. شاهد اصلی مدرسی قسمت پایانی کلام ابن قبه در بند 34 است که می گوید: «امام عالم الغیب نیست، بلکه عبد صالحى است که کتاب و سنت را مى داند و از اخبار شیعیان نیز آن مقدار که به او اخبار شود آگاه است».

این مورد استفادۀ مدرسی طباطبایی از اندیشۀ ابن قبه از مصادیق مواردی است که وی یک جانبه با آرای ابن قبه برخورد کرده است. همان گونه که پیش تر در بررسی اندیشه های ابن قبه در بحث علم امام مطرح شد، وی برای امام علمی را در حوزۀ دین قائل است که از طرق عادی نمی توان به آن دست یافت. به عقیدۀ او امام باید داناترین مردم باشد؛ کسی که هیچ نقصی در علم او وجود نداشته باشد،(3) علم به دین و احکام دین یا به طور کلی علم حلال و حرام،(4) علمی که در موارد اختلاف و منازعه در تأویل کتاب و سنت تمسک به گفتۀ او ممکن باشد و اگر این چنین نباشد، حجت و دیگر مردم برابر خواهند بود و هیچ فرقی میان امام و غیر امام نخواهد بود. او لزوم علم کامل امام در حوزۀ دین را

ص: 280


1- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص283.
2- . همان.
3- . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص61-107.
4- . همان، ص99-122.

موضوعی واجب و عقلی می دانست و می گفت که اگر معرفت امام در حوزۀ دین ناقص باشد، خطاهای بسیاری از او سر می زند که امکان رجوع به آرای او را با دشواری روبه رو می کند؛ زیرا قول امام از حجیت و اعتبار می افتد. او همچنین احقیت بر امامت را در علم به دین می شناخت(1) و بازشناسی حجت از غیر حجت و امام از مأموم و تابع از متبوع را در همین مؤلفه جست وجو می کرد.(2)ابن قبه در بارۀ علم غیب امام، رأی و نظر روشنی بیان کرده که برای فهم آن باید همۀ سخنان او را مطالعه کرد. پیش تر این موضوع را بررسی کردیم و به این نتیجه دست یافتیم که ابن قبه امامان را عالم به علم غیب می دانسته است، هرچند علم غیب در نظر او تعریف و چارچوب ویژه ای داشته و او از اطلاق تعبیر «علم غیب» پرهیز می کرده است. او علوم خاص ائمه (علیهم السلام) را از زمرۀ علوم مستفاد می داند که از طریق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به امام رسیده است. ابن قبه علم غیب را - یعنی علمی که هیچ محدوده ای ندارد و ذاتی است - تنها مخصوص خداوند متعال می داند، ولی اگر علم خاصی باشد که خداوند به کسی بدهد و تحت ارادۀ او باشد، می توان آن را به امام نسبت داد؛ همان گونه که در روایت کمیل اشاره شد که علم ائمه را خداوند متعال به آنان داده است. بر این اساس، باید گفت در نظر ابن قبه حکم «تکفیر» و «خروج از اسلام» برای کسی که برای امام علم غیب قائل می شود، مخصوص کسی است که علم امام را هم سنخ با علم خدا و ذاتی و نامحدود انگارد. به هر حال، بررسی متون به جا مانده از ابن قبه، به روشنی نشان می دهد که - بر خلاف برداشت خطای مدرسی طباطبایی از بند 35 کتاب نقض الاشهاد - در واقع، ابن قبه در متن مورد بحث در مقام محدودکردن علم غیب امام است نه انکار هر گونه علم غیبی.

مدرسی در اثبات ادعای دوم (انکار هر گونه صفت فوق بشری برای امام) به بند 34 کتاب نقض الشهاده ارجاع داده است. همان گونه که پیش تر اشاره شد، در این بند ابن قبه دربارۀ علم غیب امام و رد گونه ای خاص از علم غیب سخن گفته است. روشن نیست مدرسی طباطبایی از کجای متن این چنین مطلبی را برداشت کرده که ابن قبه منکر هر گونه صفت فوق بشری برای امام بوده است!

مورد دوم

مدرسی طباطبایی در بحث غیبت آخرین امام می گوید:

در روزهای اول که موضوع وجود غیبت آن بزرگوار (حضرت مهدی (عج)) به اطلاع شیعیان رسید، شاید کمتر کسی احتمال می داد که غیبت آن حضرت تا مدت طولانی

ص: 281


1- . همان، ص94-107.
2- . همان، ص99-120.

ادامه یابد. شیعیان می پنداشتند که حضرتشان با رفع مشکلات اضطراری موجود و خطر عاجل، به زودی ظهور فرموده و به قاعدۀ اجداد طاهرین به امور امامت قیام خواهند فرمود و رشتۀ امامانِ حق همچنان در خاندان گرامی آن وجود مقدس تا یوم القیامه استمرار خواهد یافت. باور عمومی آن بود که ایشان در روزگار حیات همان بزرگان و مُعمّرینِ اصحاب حضرت عسکری (علیه السلام)که بر ولایت و امامت ایشان شهادت داده و هم اکنون هنوز در جامعه زنده بودند ظهور خواهند فرمود تا آن معتمدین که پیش تر ایشان را دیده و بهچهره می شناختند، صحت دعوی ایشان را در مورد اینکه همان فرزند حضرت عسکری و جانشین ایشان هستند تأیید کنند و از این راه شیعیان به این حقایق واقف و مطمئن شوند.(1)

او این برداشت هایش را به این کلام ابن قبه - در رسالۀ مسالة فی الامامه، بند پنجم - مستند می سازد که می گوید:

... و اما این قول ایشان (امامیه) که چون (امام غایب) ظاهر شود از کجا معلوم مى شود که او محمد بن حسن بن علی است؟ جواب آن این است که همان اولیایى که نقلشان حجت است، او را معرفى خواهند کرد؛ همچنان که نقل ایشان در درستى امامت او نیز نزد ما حجت است.(2)

در این باره باید گفت که مدرسی طباطبایی با نقل ناقص سخن ابن قبه برداشت نادرستی از کلام او در هم آوایی با پیش فرض ها و انگاره هایش ارائه داده و در ادامه کلام ابن قبه ناتمامی سخن او را روشن می سازد:

و جواب آخر و هو انه قد یجوز ان یظهر معجزاً یدل علی ذلک. و هذا الجواب الثانی و هو الذی نعتمد علیه و نجیب الخصوم به، و ان کان الاول صحیحاً؛ جواب دیگر آن است که امام ممکن است معجزه اى ظاهر سازد تا بر امامت او دلالت داشته باشد و این جواب دوم مورد اعتماد ماست و به مخالفان خود بدان پاسخ مى گوییم، گرچه جواب اوّل نیز صحیح است.

توضیح آنکه ابن قبه در پاسخ به این پرسش که مردم چگونه می توانند امام زمان (عج) و زمان ظهور آن حضرت را بشناسند، دو پاسخ ارائه داده و پاسخ دوم که خود به آن اعتماد می کند، این است که آن حضرت می تواند با نشان دادن معجزه خود را به مردم بشناساند. البته پاسخ جدلی دیگری نیز به

ص: 282


1- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص168.
2- . «وأما قولهم إذا ظهر فکیف یعلم أنه محمد بن الحسن بن علی؟ فالجواب فی ذلک أنه قد یجوز بنقل من تجب بنقله الحجة من أولیائه کما صحت إمامته عندنا بنقلهم».

این پرسش داده است که در زمان نگارش این رساله (یعنی پیش از سال 280 ق)(1) می توانست اقناع کننده باشد و آن اینکه «اگر امام در این عصر ظهور کند، همان اولیایی که نقلشان حجت است او را معرفی خواهند کرد، هم چنان که نقل ایشان در درستی امامت او (امام حسن عسکری) نیز نزد ما حجت است». روشن است که این دادن پاسخ جدلی به مخاطب دلیل بر آن نیست که مردم طولانیبودن غیبت امام عصر(عج) را احتمال نمی دادند و امام در همان ایام ظهور خواهد کرد، بلکه دست کم همین مقدار محتمل است که غیبت امام عصر(عج) طولانی نباشد.

بحث در این است که اگر آن حضرت در زمان بزرگان و معمران اصحاب امام عسکری (علیه السلام)ظهور کند، بر صحت ادعای خود صحه می گذارند. ولی این به آن معنا نیست که شیعیان بر این باور بودند که امام به زودی ظهور خواهد کرد. ضمن اینکه مشخص نیست مدرسی از کجای پاسخ ابن قبه به پرسش کننده «باور عمومی جامعۀ شیعی» را برداشت می کند؛ زیرا هیچ قرینه ای در کلام ابن قبه در تأیید این برداشت یافت نمی شود. ضمن اینکه بر اساس التنبیه فی الامامه اثر ابوسهل نوبختی که در سال 290 نگاشته شده و مدرسی در قسمت ضمائم کتاب به آن اشاره کرده، باید گفت بزرگان امامیه در همان زمان ابن قبه به دو غیبت باور داشتند که دومی طولانی تر از اولی است. افزون بر این، ابن قبه می گوید: پاسخ دوم (یعنی اظهار معجزه موقع ظهور) پاسخ صحیح نزد من است که بنابر مبنای آقای مدرسی باید از پاسخ دوم برداشت شود که بزرگان امامیه، مانند ابن قبه، معتقد بوده اند امام در عصری که بزرگان اصحاب امام عسکری (علیه السلام)در قید حیات اند، ظهور نخواهد کرد و با معجزه خود را معرفی خواهد کرد.

مورد سوم

مدرسی طباطبایی دربارۀ «حدیث اثنی عشر» بر این باور است که اصل حدیث خاستگاهی غیر شیعی دارد و در آثار روایی شیعه مطرح نبوده است. تنها از سدۀ چهارم به بعد و در آغاز دوران غیبت کبرا، شیعیان به اهمیت آن پى برده و در کتاب های خود آن را نقل کرده اند. بر این اساس، تصریح می کند که «نه نوبختیان و نه سعد بن عبداﷲ اشعری و نه ابن قبه - که همه در اواخر سدۀ سوم دورۀ غیبت صغرا می زیسته اند - در هیچ یک از آثار بازمانده، اشاره ای به این حدیث و یا اینکه عدد ائمه منحصر به دوازده است، نکرده اند»(2) و نتیجه می گیرد که «[شیعیان] انتظار داشتند سلسلۀ امامت تا

ص: 283


1- . توجه به سال 280 ق از آن روست که ابن قبه در این متن به زنده بودن اصحاب و معمران امام عسکری (علیه السلام)اشاره می کند. از طرفی بنابر گفتۀ ابوسهل نوبختی، تا بیست سال بعد از وفات امام عسکری (علیه السلام)اصحاب خاص امام در قید حیات بوده اند (ابوسهل نوبختی، التنبیه فی الإمامة، ج1، ص93).
2- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص192.

پایان جهان ادامه یافته و شمارۀ آنان بسیار بیش از این باشد».(1)

در این باره باید گفت که سه رسالۀ باقی مانده از ابن قبه (المسألة المفردة فی الامامه، النقض علی ابی الحسن علی بن احمدبن بشار و کتاب نقض الاشهاد) همگی نوشته های مناظره ای او به شمار می آیند نه نوشته هایی با رویکرد و محوری خاص. از این رو، طبیعی و معلوم است که چرا به این حدیث اشاره نشده است. با تأکید بر این مطلب که عمدۀ آثار ابن قبه از میان رفته است. از میان هفتکتاب ابن قبه حداکثر 56 صفحه به صورت پراکنده به جا مانده است. در این صفحات حدیث اثنی عشر وجود ندارد، ولی نصوص امامت دوازده امام(2) و بحث غیبت امام آخر، مفصل محور بحث قرار گرفته است. نبودن حدیث اثنی عشر در این صفحات به جامانده از آثار ابن قبه نمی تواند نبودن این دسته از روایات را در آثار او اثبات کند. از این رو، نمی توان گفت که وی به حدیث اثنی عشر بی توجه بوده و آن را در منابع خود گزارش نکرده است. ضمن اینکه اگر هم این روایات در آثار ابن قبه وجود داشت، به احتمال بسیار مدرسی آن را به گونه ای توجیه می کرد؛ همان گونه که دربارۀ سه کتاب سلیم بن قیس هلالی و کتاب بصائر الدرجات صفار و تفسیر قمی با ادعای احتمال تصرف، اعتبار این روایت را نیز مخدوش دانسته است. مدرسی دربارۀ کتاب کافی کلینی که این روایت نیز در آن آمده، نیز تشکیک کرده و دربارۀ فصلی که این روایت در آن قرار دارد، می گوید: «آن فصل در جای مناسب آن نیست و چنین می نماید که از الحاقات بعدی است».(3) گویی هرجا میراث و منابع مطابق با نظریۀ مدرسی است، آن را صحیح مى دانند، ولی هرجا که مخالف این نظر باشد، آن را ساخته و افزودۀ دیگران! افزون بر اینکه ابوزید علوی در الاشهاد - که در عصر غیبت صغرا نگاشته شده - از هیچ انتقادی بر امامیه در حوزۀ امامت فروگذار نکرده است. ابوزید در موضوعاتی مانند نص، ویژگی های امام، امامت ائمه، رویکرد جامعۀ شیعه به امامت ائمه، مدعیان امامت و دیگر مباحث مرتبط، نقدهای فراوانی را طرح می کند، ولی هیچ اشاره ای نمی کند به بحث حدیث اثنی عشر و اینکه این روایت در پیشینیان امامیان موضوعیت نداشته و اکنون مورد توجه قرار گرفته است. یا اینکه امامیان پیش از این به امتداد نسل امامت تا قیامت قائل بودند، ولی متأخرین آنها (در دورۀ غیبت صغرا) معتقدند که آخرین امام، دوازدهمین امامی است که غیبت کرده است. این خود نشانه ای است بر اینکه این بحث میان امامیه بحث جدید و مطرحی نبوده و شیعیان به حدیث اثنی عشر توجه داشته اند. ابوزید علوی در هیچ یک از نقدهای خود به اختلاف شیعیان امامی در شمار ائمۀ خود اشاره نمی کند؛ در حالی که اگر این بحث وجود داشت - با توجه به نگاه های انتقادی تند او به امامیان - آن را به شدت در کانون توجه

ص: 284


1- . همان، ص 191.
2- شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص57 و 60؛ پنج مورد؛ ابن قبه، نقض الاشهاد، ص97؛ هفت مورد؛ همان، ص 103، 104 و 115.
3- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص192.

قرار می داد و به مثابۀ ابزاری مناسب در نقد شیعۀ امامی به کار می برد.

همچنین تذکر این نکته لازم است که یکی از نکات مهم و برجسته در آثار ابن قبه -مانند ابوسهل نوبختی - توجه به مسئلۀ غیبت و امامت آخرین امام است که در هر سه اثر باقی مانده از او بدان ها پرداخته است. از سویی دیگر، میان باور به غیبت امام دوازدهم و حصر تعداد ائمه در همین عدد، رابطۀ مستقیمی وجود دارد؛ زیرا در منظومۀ روایی مذهب امامیه که عدد ائمه را دوازده برشمرده اند، به غیبت دوازدهمین امام نیز اشاره شده است.ابن قبه در بحث غیبت می گوید: «اجماع بر آن است که باید امام قائمی از اهل بیت (علیهم السلام) باشد که با وجود او حجت خدا بر خلق تمام شود و ما اقرار داریم که بایستی فردی از فرزندان امام حسن عسکری (علیه السلام)حجت اﷲ باشد. او هم نام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)است. ما به او رجوع می کنیم و به دستور او هستیم. او کسی است که حجتش ثابت و ادلۀ امامتش آشکار شده است و وجود او با ادلۀ قطعی اثبات پذیر است».(1) او همچنین می گوید: زمانی که امام عسکری (علیه السلام)وفات نمود و نص و جانشین خود را ظاهر نکرد، به آثاری که پیشینیان ما پیش از وقوع غیبت روایت کرده اند، رجوع کردیم و دلیل روشنی در امر جانشینی امام عسکری (علیه السلام)در آن روایات یافتیم و اینکه امام از مردم غایب می شود و نهان می گردد.(2)

ابن قبه می گوید در این موضوع بزرگان شیعه از طریق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه (علیهم السلام) روایاتی را در باب غیبت امام دوازدهم(عج) بیان فرموده اند. در این روایات به مباحثی چون احوال امام زمان(عج)، چگونگی غیبت، وضعیت حضرت در آن دوران و وضعیت مردم پس از غیبت، پرداخته شده است.(3) به اعتقاد ابن قبه دربارۀ غیبت امام دوازدهم(عج) اخبار بسیاری نقل شده و امامان شیعه همواره کوشیده اند با بیان غیبت امام دوازدهم(عج) و حوادث پس از آن و چگونگی غیبت، پیش از وقوع آن، جامعۀ امامیه را آماده و زمینه های لازم را فراهم کنند. ابن قبه گزارش می دهد که در مورد غیبت اخبار بسیاری وجود دارد و اساساً امام غایب نشد مگر آنکه پدرانش گوش شیعیان را از رخداد غیبت پر کرده بودند. لازم است یادآوری شود که گفتمان غالب بر مباحث غیبت و مهدویت ابن قبه، حاکی از ترسیم این موضوع به عنوان یک امر واقعی و از پیش تعیین شده است؛ نه مسئله ای که ناگهان برای امامیه رخ داده و آنان بر اثر اتفاقات و شرایط بدان معتقد شده اند.(4)

سرانجام باید گفت که بر پایۀ جست وجو در آثار ابن قبه، او هیچ اشاره ای به حدیث «اثنی عشر»

ص: 285


1- . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص54-58.
2- . فلما مات حسن بن علی و لم یظهر النصّ و الخلف بعده رجعنا الی الکتب التی کان اسلافنا رووها قبل الغیبة فوجدنا فیها ما یدل علی امر الخلف من بعد الحسن و انه یغیب عن الناس و یخفی شخصه (شیخ صدوق، همان، ص113).
3- . شیخ صدوق، همان، ص58-120.
4- . همان، ص61-107.

نکرده است، اما برداشتی که مؤلف از این موضوع کرده با منظور ابن قبه هم داستان نیست. مدرسی طباطبایی خود در مقدمۀ کتاب می گوید: «آنچه در این دفتر آمده تاریخ فکر است نه تجزیه و تحلیل مبانی عقیدتی یا نقد و بررسی باورهای مذهبی»،(1) ولی او - بر خلاف مبنای خود - از تاریخ کلام، گزاره های کلامی استنتاج کرده است. او از نبود حدیث اثنی عشر در آثار به جا مانده از ابن قبه، چنینبرداشت کرده که شیعیان تصور داشتند سلسلۀ امامت تا پایان جهان ادامه می یابد و شمارۀ آنان بسیار بیش از دوازده نفر خواهد بود. این در حالی است که وظیفۀ مورّخ کلام تنها گزارش سیر تحول اندیشه هاست، نه تعیین صحت یا نادرستی گزارها.

مورد چهارم

مدرسی طباطبایی در کتاب مکتب در فرایند تکامل به بیان اختلافات جانشینی پس از امامت امام هادی (علیه السلام)نیز پرداخته و پس از گزارش رذائل اخلاقی جعفر - که در متون تاریخی نقل شده - و توجیه آنها می گوید: «از این پس حضرت امام عسکری (علیه السلام)تا پایان عمر با جعفر به کلی متارکه فرموده و دیگر هرگز با او سخن نگفتند».(2) او این بخش را به فرق الشیعه اثر نوبختی(3) و بند پنج النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار که در ضمائم کتاب آورده شده، ارجاع داده است. ابن قبه می گوید:

ثم رأیت الجعفریة تختلف فی إمامة جعفر من ایّ وجه تجب؟ فقال قوم: بعد أخیه محمد و قال قوم: بعد أخیه الحسن، و قال قوم: بعد أبیه و رأیناهم لایتجاوزون ذلک و رأینا أسلافهم و أسلافنا قد رووا قبل الحادث ما یدل على إمامة الحسن و هو ما روی عن أبی عبداﷲ قال: «إذا توالت ثلاثة أسماء: محمد و علی و الحسن فالرابع القائم» وغیر ذلک من الروایات و هذه وحدها توجب الإمامة للحسن، و لیس إلا الحسن و جعفر. فإذا لم تثبت لجعفر حجة على من شاهده فی أیام الحسن و الامام ثابت الحجة على من رآه و من لم یره فهو الحسن اضطرارا، و إذا ثبت الحسن و جعفر عندکم تبرأ منه و الامام لایتبرأ من الامام و الحسن قد مضى و لابد عندنا و عندکم من رجل من ولد الحسن تثبت به حجة اﷲ، فقد وجب بالاضطرار للحسن ولد قائم.(4)

ص: 286


1- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص22.
2- . همان، ص 149.
3- . همان، ص7.
4- . سپس ما طرفداران امامت جعفر را مى بینیم که با یکدیگر اختلاف دارند. بعضى از ایشان مى گویند او پس از برادرش محمد امام است و بعضى دیگر مى گویند او پس از برادرش حسن امام است و بعضى دیگر معتقدند او پس از پدرش ® امام است و از آن تجاوز نمى کنند. اما پیشینیان ما و ایشان قبل از مسئلۀ امامت ایشان، احادیثى را روایت کرده اند که بر امامت امام حسن عسکری (علیه السلام)دلالت دارد و آن از امام صادق (علیه السلام)چنین نقل شده است: چون سه نام محمد، على و حسن پشت سر یکدیگر واقع شود، چهارمین آنها قائم خواهد بود، و غیر از این هم روایاتى در این باب وجود دارد. همین روایات به تنهایى دلالت دارد که امامت از آن حسن (علیه السلام)است: نه جعفر، و چون مدّعى امامت غیر از حسن (علیه السلام)و جعفر کس دیگرى نیست، و کسانى که او را در دوران حسن (علیه السلام)دیده اند دلیلى بر امامت او ندارند و حجّت امام باید بر کسانى که او را دیده اند یا مشاهده نکرده اند ثابت باشد، به ناچار حسن (علیه السلام)امام است، و چون ثابت شد که حسن (علیه السلام)امام است و جعفر نیز از او تبرّى جسته است و امام از امام تبرّى نمى جوید و حسن (علیه السلام)رحلت کرد به ناچار طبق عقیدۀ ما و شما باید فردى از فرزندان امام حسن (علیه السلام)امام باشد و او فرزندش قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)است.

در متن کتاب النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار به عبارات زیر استناد شده است:و اذا ثبت الحسن و جعفر عندکم تبرأ منه و الامام لایتبرأ من الامام؛ چون ثابت شد که حسن (علیه السلام)امام است و جعفر نیز از او تبرّى جسته است و امام از امام تبرّى نمى جوید.(1)

نخست، باید گفت که در متن نوبختی تنها به جدایی فاصلۀ امام عسکری (علیه السلام)با جعفر اشاره شده است. در متن ابن قبه نیز مدرسی طباطبایی مطلبی برداشت کرده است که متن آن را بر نمی تابد. مدرسی می گوید «امام عسکری (علیه السلام)تا پایان عمر با جعفر به کلی متارکه فرمود و دیگر هرگز با وی سخن نگفتند» و حال آنکه ابن قبه می گوید که جعفر از امام عسکری (علیه السلام)برائت جسته است نه آن حضرت از جعفر. به واقع، ترجمۀ درست و دقیق متن این چنین است: «و چون ثابت شد که امام عسکری (علیه السلام)امام است جعفر از او تبری جسته و هیچ گاه امام از امام تبرّی نمی جوید». در این متن سخن از تبرّی است و نه متارکه. افزون بر این، اگر متارکه مرتبۀ نازلۀ تبرّی دانسته شود - بر خلاف برداشت مدرسی - جعفر است که از امام حسن عسکری (علیه السلام)تبری جسته است.

بررسی متن رسائل ابن قبه

اینک به اجمال به رسائل ابن قبه می نگریم که مدرسی طباطبایی در پایان کتابش آورده است. به گفتۀ مدرسی رسالۀ نقض الاشهاد «بر اساس نسخۀ چاپ شده در کمال الدین و تمام النعمه، چاپ تهران، 1390، با تصحیح آقای علی اکبر غفاری است با چند تصحیح اضافی بر اساس مقابله با چند نسخه دیگر از آن کتاب که در آن طبع مورد مراجعه نبوده است و یکی دو مورد اصلاح قیاسی» است.(2) با این حال، مدرسی دوازده مورد تصحیح، شش مورد اصلاح قیاسی و سه مورد اضافه کردن و شانزده مورد افتادگی متن، نسبت به نسخۀ تصحیح مرحوم غفاری، اعمال کرده که بدان اشاره نشده است. در یکی از این موارد افتادگی ای نزدیک به دویست و شصت کلمه ای، در متن نقض الاشهاد که مدرسی آورده، دیده می شود. عبارت حذف شده بعد از بند دوم در صفحۀ 266 کتاب مکتب در فرایند تکامل این چنین است:

ص: 287


1- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص255.
2- . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص95.

و قال شیخ من الامامیة: إنا لم نقل: إن الحجة من ولد فاطمة (علیها السلام)قولاً مطلقاً و قلناه بتقیید و شرائط، و لم نحتج لذلک بهذا الخبر فقط بل احتججنا به و بغیره، فأول ذلک أنا وجدنا النبی - صلی اللّٰه علیه وآله - قد خص من عترته أهل بیته أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین (علیهم السلام) بما خص به و دل على جلالة خطرهم و عظم شأنهم و علو حالهم عند اللّٰه - عزّ و جل - بما فعله بهم فی الموطن بعد الموطن و الموقف بعد الموقف مما شهرته تغنی عن ذکره بیننا و بین الزیدیة و دل اﷲ - تبارک وتعالى - على ما وصفناه من علو شأنهم بقوله: «إنما یرید اﷲلیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا» و بسورة هل أتى و ما یشاکل ذلک، فلما قدم (صلی الله علیه و آله و سلم)هذه الأمور و قرر عند أمته أنه لیس فی عترته من یتقدمهم فی المنزلة و الرفعة و لم یکن (صلی الله علیه و آله و سلم)ممن ینسب إلى المحاباة و لا ممن یولی و یقدم إلا على الدین علمنا أنهم (علیه السلام)نالوا ذلک منه استحقاقاً بما خصهم به، فلما قال بعد ذلک کله: «قد خلفت فیکم کتاب اللّٰه و عترتی» علمنا أنه عنى هؤلاء دون غیرهم لأنه لو کان هناک من عترته من له هذه المنزلة لخصه (علیه السلام)و نبه على مکانه و دل على موضعه لئلا یکون فعله بأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین (علیهم السلام) محاباة و هذا واضح و الحمد للّٰه، ثم دلنا على أن الامام بعد أمیرالمؤمنین الحسن باستخلاف امیرالمؤمنین (علیه السلام)إیاه و اتباع أخیه له طوعاً.

مدرسی دربارۀ تصحیح دو رسالۀ دیگر ابن قبه یا مقابله با نسخه های دیگر به مطلبی اشاره نکرده، با این حال در رسالۀ المسألة المفردة فی الامامه سه مورد تصحیح و در رسالۀ النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار هفت مورد تصحیح و دو مورد افتادگی متن، نسبت به نسخۀ تصحیح شدۀ مرحوم غفاری، مشاهده می شود که به آنها نیز اشاره نشده است.

در پایان باید گفت که با توجه به مطالب پیش گفته، به نظر می رسد که مدرسی طباطبایی می توانست در استفاده از انگاره های ابن قبه، با دقت بیشتری عمل کند. آموزه های کلامی ابن قبه اگرچه شاهدی مناسب برای متقن کردن مباحث مطرح شده از سوی مؤلف را داراست، بی توجه به سیر جریان شناسی و شخصیت شناسی وی - که در این صورت می توانست شاهد را در برخی از موارد، با ادبار روبه رو کند - به فراموشی سپرده شده است. همان گونه که دیده شد مدرسی با پاره ای از متون ابن قبه برخوردی دوگانه داشته است. او در کنار برداشت های درست از اندیشه های ابن قبه، ارجاعات نادرستی نیز دارد و در واقع با یک سونگری از یکسان نگری بر کنار مانده و با حرکت در چارچوب نظریۀ خود برخورد غیر واقعی با اندیشه ها و آثار ابن قبه داشته است. از این رو، بهتر است در تحلیل تاریخ تفکر شیعه، افزون بر برکناری از قضاوت های اعتقادی، شخصیت های علمی مورد نظر را با تمام آرا و اندیشه ها و فضای علمی مطالعه کرد. تنها در این صورت است که می توان تحلیلی متناسب با تاریخ فکری شیعی ارائه کرد؛ راهی که در یک نگاه کلان کتاب مکتب در فرایند تکامل فاصلۀ بسیار با آن دارد.

ص: 288

نتیجه گیری

ابن قبۀ رازی از معتزلیان شیعه شده ای است که جایگاه متفاوتی نسبت به دیگر معتزلیان شیعه شده، مانند ابن راوندی و ابوعیسی وراق، در کلام امامیه دارد، به گونه ای که در میان این طیف از متکلمان، منابع رجالی و فهرستی امامیه بیشترین توجه را به ابن قبه داشته اند. شهرت کلامی ابن قبه به اندازۀ وراق و ابن راوندی نیست، ولی توجه منابع امامیه به ابن قبه فراتر از این دو متکلم نامدار معتزلی است.ابن قبه از نویسندگان بزرگ امامیه در دوران غیبت صغرا به شمار می رود. او ری را محل فعالیت های علمی خود قرار داده بود و در دفاع از آموزه های امامیه نه تنها در عرصۀ مناظره های علمی، که در عرصۀ نگارش های کلامی، آثار وزینی از خود برجای گذاشته است. شیخ صدوق بیشترین بهره را از آثار ابن قبه برده و در حقیقت می توان او را میراث دار آثار ابن قبه به شمار آورد. همچنین باید گفت توجه فزایندۀ بزرگان شیعی در قرن پنجم به رهیافت کلامی ابن قبه به طور کامل مشهود است؛ شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی همگی در آثار خود از نوشته های ابن قبه سود برده اند. هیچ یک از متکلمان شیعه نقد یا ردیه ای بر وی ننگاشته اند و فهرست نگاران امامیه نیز در دوره های مختلف از او به نیکی یاد کرده اند. نکتۀ شایسته توجه اینکه متکلمان امامیه از نظریات وی در بحث امامت استفاده کرده اند و تراجم نگاران نیز تلاش های وی در بحث امامت را برجسته نموده اند. این توجه خاص، نشان از صاحب نظر بودن ابن قبه در این موضوع است که به نظر می رسد همین تلاش های وی در مباحث امامت و تبیین ساختار منظم و هماهنگ در بحث امامت باعث شده که مورد توجه متکلمان بغدادی قرار گیرد. تمرکز خاص ابن قبه بر مباحث امامت این احتمال را برجسته می کند که وی در اندیشۀ تشیع تنها بحث امامت را پذیرفته و در دیگر مباحث، همان آموزه های معتزلی را باور دارد؛ تمرکز اندیشه ها، آثار و مناظرات او در بحث امامت از این جهت تحلیل پذیر است. هم از این روست که در حوزۀ توحید و عدل تقریباً هیچ گزارشی از اندیشه های ابن قبه، در میراث کلامی متکلمان امامی و غیر امامی یافت نمی شود. ضمن اینکه چارچوبی که ابن قبه در بحث امامت عامه نیز ارائه کرده بی تناسب با ساختار امامتیِ معتزله نیست؛ به این معنا که مثلاً برای امام جایگاه ریاست عامه در دین و دنیا را توصیف می کند. توجه به آثار ابن قبه از این جهت اهمیت بسیار دارد. او ضمن تبیین مبانی امامیه در بحث امامت کوشیده آموزه های امامتی شیعه را در چارچوب بحث های متکلمان معتزلی طرح کند. به همین دلیل، نگاه او به این بحث در مدرسۀ کلام امامیه در بغدادِ با گرایش معتزلی موردپسند واقع شده است. وجه مشترک میان ابن قبه و متکلمان بغداد در دورۀ بعد نگاه حداقلیِ آنان به بحث امامت است که لازمۀ موقعیت دفاعی آنان در مواجهه با مخالفان است.

ص: 289

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابراهیم ابوالفضل، بیروت: دار الاحیاء، 1959م.

2. ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت: دار صادر، بی تا.

3. ابن شهرآشوب، معالم العلماء، نجف: المطبعة الحیدریه، 1380ق.

4. ابن قبه، الانصاف، ضمن معانی الاخبار، شیخ صدوق، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت: دارالمعرفة، 1979م.

5. ---------------- ، المسالة المفردة فی الامامه، ضمن کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

6. ---------------- ، النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار، ضمن کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

7. ---------------- ، نقض الاشهاد، ضمن کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

8. ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، قم: مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامی، 1362.

9. ابن ندیم، فهرست، تصحیح: رضا تجدد، تهران، 1350.

10. ابوالحسین هارونی، اثبات نبوة النبی، تحقیق: خلیل احمد ابراهیم الحاج، (بی جا)، المکتبة العلمیه، بی تا.

11. ابوسهل نوبختی، التنبیه في الامامه، ضمن کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

12. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، بیروت: دار الاضواء، 1403ق.

13. حسینی، سید احمد، مولفات زیدیه، قم: مکتبة مرعشی النجفی، 1413ق.

14. حمصی رازی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

15. خیاط، ابوالحسن، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

16. سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، نسخۀ خطی، مرکز احیاء التراث الاسلامی، شمارۀ فیلم: 1690/3.

17. ---------------- ، الفصول المختاره، تحقیق: سید علی میرشریفی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

ص: 290

18. سید بن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم: خیام، چاپ اول، 1399ق.

19. سید مرتضی، الذریعة الی اصول الشریعه، به کوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، 1398ق.

20. ---------------- ، الشافی، تهران: مؤسسة إسماعیلیان، چاپ دوم، 1410ق.

21. ---------------- ، تنزیه الانبیاء، بیروت: دار الاضواء، 1989ق.

22. ---------------- ، رسائل الشریف المرتضی، تحقیق: سید احمد حسینی، الطبعة الاولی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

23. ---------------- ، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: سید احمد حسینی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، 1411ق.

24. ---------------- ، جوابات المسائل الطرابلسیات، نسخۀ خطی، مرکز احیاء التراث الاسلامی، رقم فیلم 3/1690.

25. شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق: محمد سید کیلانی، بیروت: دار المعرفه، بی تا.

26. شیخ صدوق، معانی الاخبار، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1379.

27. ---------------- ، التوحید، تصحیح وتعلیق: سید هاشم حسینی طهرانی، قم: منشورات جماعة

28. شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، نجف: منتدی النشر، دار الآداب، 1391ق.

29. ---------------- ، المفصح فی الامامه، (ضمن مجموعۀ الرسائل العشر شیخ طوسی)، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

30. ---------------- ، تلخیص الشافی، تحقیق: سید حسین بحر العلوم، قم: دار الکتب الاسلامیه، 1394ق.

31. ---------------- ، فهرست طوسی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

32. ---------------- ، المسائل الکلامیه، (در مجموعۀ المسائل العشر شیخ طوسی) قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

33. المدرسین فی الحوزة العلمیه، بی تا.

34. ---------------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

35. شیخ طوسی، التمهید الاصول فی علم الکلام، تصحیح: عبدالمحسن مشکوة الدینی، تهران: مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول، 1362ق.

36. شیخ مفید، الامالی، تحقیق: حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، بیروت: دار المفید، چاپ دوم، 1414ق.

ص: 291

37. ---------------- ، الاختصاص، ابوعبداﷲ محمد بن محمد بن نعمان العکبری، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمود زرندی، بیروت: دار المفید، چاپ دوم، 1414ق.

38. ---------------- ، الافصاح فی الامامه، ابوعبداﷲ محمد بن محمد بن نعمان العکبری، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسة البعثه، بیروت: دار المفید، چاپ دوم، 1414ق.

39. ---------------- ، اوائل المقالات، قم: مکتبة الداوری، چاپ اول، بی تا.

40. ---------------- ، التذکرة باصول الفقه، تحقیق: مهدی، نجف: دار المفید، 1414ق.

41. ---------------- ، رسائل فی الغیبه، تحقیق: علاء آل جعفر، چاپ دوم، بیروت: دار المفید، 1414ق.

42. ---------------- ، مسألتان فی النص على علی (علیه السلام)، تحقیق: مهدی، بیروت: دار المفید، چاپ دوم، 1414ق.

43. عباس الوجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، عمان: مؤسسة الامام زید بن علی الثقافیه، چاپ اول، 1919م.

44. عبداﷲ بن حمزه، الشافی، یمن: منشورات مکتبة الیمن الکبری، 1406ق.

45. علامه حلی، خلاصة الاقوال، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1417ق.

46. ---------------- ، رجال علامة حلی، تحقیق: سید محمدصادق بحرالعلوم، قم: منشورات الرضی، 1402ق.

47. فخر الدین رازى، المحصل، عمان: دار الرازی، چاپ اول، 1411ق.

48. قاضی عبدالجبار، المغنی، تحقیق: ابراهیم مذکور، الدار المصریه، بی تا.

49. ----------------- ، طبقات المعتزله، ضمن فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، دار التونسیه، 1974م.

50. مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، تهران، انتشارات کویر، چاپ اول، 1384.

51. مدرسی طباطبائی، سیدحسین، میراث مکتوب شیعه در سه قرن نخستین، ترجمه: سید علی قرائی و رسول جعفریان، قم: اعتماد، 1383.

52. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

53. هوسمی، الافاده فی الفقه، نسخه خطی. به نقل از مقالۀ «یک ارجاع کهن به ابن قبه و مطلبی دربارۀ او»، محمدکاظم رحمتی. http://rahmati.kateban.com.

ص: 292

جریان حدیثی امامیه در بغداد (از آغاز تا عصر شیخ مفید)

اشاره

جریان حدیثی امامیه در بغداد

(از آغاز تا عصر شیخ مفید)

سید اکبر موسوی تنیانی(1)

درآمد

حدیث امامیه در طول حیات خود، به سان سایر پدیده های فکری و فرهنگی، تحولات و تطوراتی داشته است. میراث جریان حدیثی امامیه که همانند دیگر جریان های فکری امامی ریشه در مدرسۀ کوفه داشت، در دوره های بعدی از کوفه به سایر جوامع شیعی راه یافت. یکی از مناطقی که بسیار تحت تأثیر جریان های کوفی، به خصوص جریان حدیث محور کوفه قرار داشت، بغداد بود. در اواخر سدۀ دوم هجری، بغداد مرکزی مهم و تاریخ ساز برای امامیه و شاهد مهاجرت طیف گسترده ای از اصحاب امامیه - با اهدافی متفاوت - بود که به شکل گیری تدریجی مرکزی حدیثی در کنار دو مرکز مهم حدیثی در آن دوره، یعنی قم و کوفه، انجامید. در همین زمان، در کنار جریان حدیثی، شاهد رشد و توسعۀ جریان کلامی امامیه در بغداد - که قبلاً در کوفه فعال بود - هستیم. نمایندگان عمدۀ جریان حدیثی، شخصیت هایی همچون عبدالرحمن بن حجاج و محمد بن ابی عمیر و همچنین نمایندگان اصلی جریان کلامی مانند هشام بن حکم و پیروانش، اندیشه های خود در مدرسۀ کوفه را به نحو مؤثری در بغداد تداوم بخشیدند. هرچند جریان کلامی بعد از مدت کوتاهی از رمق افتاد، جریان حدیثیِ شکل گرفته در بغداد تا حدود نیم قرن بعد از آن - یعنی حدود سال250ق - به حیات خود ادامه داد و بعد از آن به افول گرایید. پس از مدت کوتاهی در اواخر قرن سوم (میانۀ غیبت صغرا) بار دیگر کانون حدیثیِ بغداد شاهد حضور محدثان برجسته ای از سراسر مناطق مهم امامی نشین بود که

ص: 293


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن وحدیث (پژوهشکدهٔ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) tanyni_110@yahoo.com

این بار نه صرفاً برایاخذ حدیث، بلکه با هدف نشر و توسعۀ روشمند احادیثی که پیش تر از کوفه و بغداد فراگرفته بودند، در بغداد گرد آمدند. این نوشتار در پی آن است که به تفصیل فرایند این نقل و انتقالِ حدیث از کوفه به بغداد، افول مرکز حدیثی بغداد در دوران حضور، احیای مجدد آن در پایان قرن سوم و در نهایت اتصال آن به مدرسۀ کلامی بغداد در نیمۀ دوم قرن چهارم را بررسی کند.

با توجه به اینکه بغداد برای مدت مدیدی به داشتن عالمان برجسته و تولید آثار علمیِ امامیه ممتاز بوده است، شناخت و بررسی جریان حدیثی امامیه در آن شهر، برای تحلیل زوایای پنهان تاریخ امامیه، بسیار مهم است. همچنین برای تحلیل عوامل زمینه ساز و بسترشناسی فکری مدرسۀ پر آوازۀ کلامی بغداد در اواخر قرن چهارم - با محوریت شیخ مفید - هرچه بیشتر به بازشناسی جریان حدیثی امامیه در بغداد نیازمندیم. پرسش اساسی این نوشتار - که به تطور جریان حدیثی امامیه در بغداد باز می گردد - این است که جریان حدیثی امامیه از چه زمانی در بغداد حضور داشته و از چه جایگاهی در تاریخ فکر امامیه برخوردار بوده است. به همین ترتیب پاسخ به این پرسش ها در این نوشتار حائز اهمیت است که آیا بغداد، فقط محلی برای نشر و عرضۀ حدیث امامیه به شمار می رفته یا آنکه مدرسۀ حدیثی مستقلی محسوب می شده است؟ آیا جریان حدیثی امامیه در بغداد یکدست بوده یا اینکه در درون خود طیف بندی هایی داشته است؟ تعامل مرکز حدیثی بغداد با سایر مراکز حدیثی امامیه - از لحاظ اثرگذاری و اثرپذیری - به چه میزان بوده است؟ حجم محصولات و آثار حدیثی بغدادیان به چه میزان بوده است و در نهایت اینکه این مدرسه حدیثی به کجا انجامید؟

به رغم دیدگاه رایج که کوفه را یگانه آبشخور معرفت حدیثیِ قم و دیگر مناطق امامی نشین می شناسد، به نظر می رسد که مرکز حدیثی بغداد در کنار کوفه - یا شاید مؤثرتر از کوفه - یکی از فعال ترین و ریشه دارترین مراکزی بود که نقش برجسته ای در حفظ، ساماندهی و انتشار حدیث در قالب تألیف آثار حدیثی در تاریخ امامیه ایفا می کرد. مشایخ حدیثی امامیه در بغداد به سبب موقعیت ممتازشان همواره در کنار محدثان کوفه و قم مطرح بوده اند.(1) همچنین به دلیل موقعیت بلند سیاسی و فرهنگی بغداد در جهان اسلام، به طور طبیعی ارتباط و تعامل حدیث پژوهان بغدادی با دیگر مراکز حدیثی امامیه نیز گسترده بود. مرکز حدیثی بغداد ضمن پرورش محدثان بزرگ، در عرصۀ تولید و باز سازی میراث حدیثی نیز فعال بود و در نشر آثار حدیثی امامیه نقش بسزایی داشت. البته جریان حدیثی بغداد در این دوره با فراز و فرودهایی همراه بود؛ اما با توجه به تولید آثاری - دست کم در عرصۀ جامع نگاری، قرب الاسناد نگاری و حدیث شناسی و نیز تعاملات گستردۀ محدثان این حوزۀ حدیثی با

ص: 294


1- . نجاشی دربارۀ محمد بن مسعود عیاشی می نویسد: «سمع ... و جماعة من شیوخ الکوفیین و البغدادیین و القمیین» (نجاشی، رجال، ص351).

یکدیگر و با محدثان مدرسۀ حدیثی قم و کوفه - می توان، با اندکی تسامح، شاخصه های مدرسه را بر این حوزۀ حدیثی امامیه تطبیق کرد(1) و از مدرسۀ حدیثی بغداد سخن به میان آورد. بی گمان این مدرسۀ حدیثی در مقایسه با دو مدرسۀ نامدار حدیثی امامیه، یعنی قم و کوفه، چندان پر فروغ نیست. همچنین متذکر می شود که جریان حدیثی امامیه در بغداد، به سبب تعامل با نحله های گوناگون فکری شیعی و غیر شیعی، از دسته بندی های درونی دور نبوده است.

1 . جریان حدیثی امامیه بغداد در دوران حضور (بغداد اول)

اشاره

1 . جریان حدیثی امامیه بغداد در دوران حضور (بغداد اول)(2)

یک. مهاجرت کوفیان به بغداد

در حدود نیمۀ دوم سدۀ دوم هجری در سال های آغازین بنای شهر بغداد، در پی شکوفایی مدرسۀ کلامی و حدیثی کوفه، اصحاب امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام)رفته رفته از کوفه به این شهر نوبنیاد مهاجرت کردند و اشارات روشن شیخ طوسی شخصیت های کوفی تبار از امامیه همچون عمرو بن جریر بجلی، محمد بن الحجاج اللخمی، محمد بن عبدالملک الانصاری، محمد بن مجیب الصائغ، و یحیی بن سعید القرشی به مرور در بغداد سکنی گزیدند.(3) شاید همین هجرت ها سرانجام به افول مدرسۀ کوفه انجامید. به هر روی، در این مهاجرت تقریباً اغلب جریان های فکری کوفه - از جمله دو جریان عمده کلامی و حدیثی - حضور داشتند. هشام بن حکم سردستۀ متکلمان مهاجرکوفی به بغداد به شمار می رود که شاگردان کلامی وی، نظیر علی بن اسماعیل میثمی(4) و ابوالحسن علی بن منصور کوفی،(5) نیز ظاهراً به همراه وی به آن شهر کوچیدند. همچنین جریان حدیثی کوفه با مهاجرت محدثان برجسته ای چون عبدالرحمن بن حجاج و ظریف بن ناصح کوفی - که به تعبیر دارقطنی «شیخ منالکوفیین من شیوخ الشیعه» بود -(6) به بغداد انتقال یافت.(7)

ص: 295


1- . محمدتقی سبحانی در تعریف مدرسه می نویسد: «مدرسه را به مجموعه ای از متخصصان در یک رشتۀ معین علمی اطلاق می کنیم که در تعامل با یکدیگر و بر محور یک محیط اجتماعی محدود به تولید محصولات نوین علمی دست می زنند» (سبحانی، «کلام امامیه: ریشه ها و رویش ها»، نقد و نظر، شمارهٔ 65، ص9).
2- . برخی از دانشمندان معاصر علم حدیث (آیةاﷲ سید احمد مددی) این دوره را با عنوان «بغداد اول» از دورۀ پسینی بغداد «بغداد دوم» متمایز کرده اند.
3- . طوسی، رجال، ص250، 280، 289، 295 و 322.
4- . بر اساس برخی گزارش ها علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار کوفی قبل از آنکه در بصره ساکن شود (نجاشی، رجال، ص 251) مدتی در بغداد و در زندان هارون عباسی بوده است (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص538).
5- . نجاشی، رجال، ص250.
6- . دارقطنی، المؤتلف و المختلف، ج3، ص1483.
7- . نجاشی، همان، ص209 و 237.

علل مختلفی می توان برای مهاجرت اصحاب کوفی به بغداد برشمرد. برخی از اصحاب به سبب اشتغال در دستگاه خلافت، ناگزیر رهسپار بغداد شدند. با نگاهی در منابع رجال شناسی به خوبی در می یابیم که بسیاری از یاران امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام)در شهر تازه تأسیس بغداد به مناصب مهمی در دستگاه خلافت نوپای عباسی دست یافته بودند. قاسم بن عروه وزیر منصور عباسی،(1) علی بن ابی نصر کوفی وزیرِ مهدی عباسی،(2) عبداﷲ بن سنان کوفی خازنِ منصور و مهدی و هادی و هارون عباسی،(3) فضل بن سلیمان بغدادی کاتبِ منصور و مهدی عباسی،(4) حسن بن راشد کوفی وزیرِ مهدی و هادی و هارون عباسی،(5) عیسی بن روضه حاجب منصور،(6) و محمد بن اسماعیل بن بزیع و احمد بن حمزة بن بزیع از وزرای عباسیان(7) از این دسته اند. چندان عجیب نمی نماید که بعضی از این اصحاب حتی به دستور مستقیم خلیفۀ عباسی از کوفه عازم بغداد می شدند.(8) دلیل دیگر مهاجرت، تمایل جدی به دانش افزایی و علم پراکنی در میان امامیه است. گروهی از اصحاب به سبب مرکزیت یافتن علمی بغداد و اجتماع دانشوران مسلمان و غیر مسلمان در آنجا، با انگیزۀ فعالیت های علمی به بغداد عزیمت کردند. در این باره باید به طور عمده به جریان کلامی امامیه اشاره کرد. هشام بن حکم که شخصیت ممتاز این جریان است، با راه اندازی مجالس مناظره و راهبری آنها - حتی در حضور کارگزاران عباسی -(9) به روشنی ما را با دغدغه های علمی جامعۀ امامیۀ آن روز در بغداد آشنا می کند. البته برخی از اصحاب ظاهراً به علت جاذبه های اقتصادی بغداد برای تجارت بدان شهر عزیمت کرده بودند.(10)

ص: 296


1- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص670.
2- . همو، رجال، ص266.
3- . نجاشی، همان، ص214.
4- . همان، ص306.
5- . برقی، رجال، ص26.
6- . نجاشی، همان، ص294.
7- . همان، ص331.
8- . جعفر بن مازن کاهلی کوفی(م264ق) از محدثان امامیه به فرمان مأمون عباسی به بغداد فراخوانده شد و در آنجا اجازۀ - ظاهراً - فعالیت علمی به وی داده شد (ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص121). وی نیز همچون شاگردان دیگر، مانند حمید بن زیاد نینوایی، حدیث آموخت (همان). دانسته نیست مقصود مأمون از این اقدام چه بوده است. بعید نمی نماید که وی به قصد تضعیف اهل حدیث، به تقویت محدثان دیگر گروه های اسلامی به این اقدام دست زده باشد.
9- . طوسی، فهرست، ص259.
10- . برای نمونه، افرادی مانند عبدالرحمن بن حجاج و محمد بن ابی عمیر از اصحاب ساکن بغداد به بیاع السابری مشهور ® بودند (طوسی، رجال، 236 و 299). ظاهراً این دو در آن شهر به خرید و فروش نوعی البسه به نام سابری یا شاپوری اشتغال داشته اند.

با حضور اصحاب سرشناس ائمه (علیهم السلام) در بغداد و برپایی جلسات علمی به همت آنان، این شهر به یکی از پایگاه های مهم فکری و اجتماعی امامیه مبدل شد. برای نمونه،، حاصل مجالس علمی هشام بن حکم در بغداد(1) تربیت اندیشورانی همچون محمد بن خلیل سکاک بغدادی و یونس بن عبدالرحمن - مولی آل یقطین مقیم بغداد - بوده است.(2) همچنین شخصیت های حدیث گرایی مانند محمد بن ابی عمیر بغدادی از نزد محدثان مهاجر کوفی همچون عبدالرحمن بن حجاج دانش آموخته اند.(3) اصحاب امامیه، افزون بر مباحث علمی و پرورش شاگردان، مهم ترین امور اجتماعی طائفۀ امامیه را نیز در بغداد پیگیری و در آنجا برای رفع مشکلات جامعۀ امامی و چالش های عقیدتی پیش رو چاره جویی و تصمیم گیری می کردند. حتی دربارۀ موضوعاتی اساسی همچون جانشینی امام هشتم (علیه السلام)، در بغداد به بحث و مذاکره می پرداختند.(4) در حالی که پیش از این (حدود سال های 100 تا 170ق) عمدۀ فعالیت های علمی و اجتماعی و حتی سیاسی شیعیان، در کوفه پیگیری می شد.

دو. شکل گیری کانون حدیثی امامیه در بغداد (عضر حضور)

چنان که اشاره شد، با انتقال محدثان کوفی به بغداد (همزمان با تأسیس بغداد) با تلاش های علمی آنان و نیز فعالیت های اصحاب بغدادی تبار،(5) کانون حدیثی بغداد پی ریزی شد و هستۀ آغازین آن شکل گرفت. این کانون حدیثی در دهه های نخستین سدۀ سوم هجری به اوج خود رسید. با شروع نفوذ امامیه و گسترش اندیشۀ آن، کم کم دستگاه خلافت نگران شد و فشارها بر گروه های شیعی آغازگردید؛(6) تاجایی که جریان کلامی امامیه در اواخر قرن دوم در بغداد بر اثر تنگناهای سیاسی به افول

ص: 297


1- . هشام بن حکم در اواخر عمرش (در دهه های پایانی سدۀ دوم هجری) در بغداد فعالیت های علمی خویش را پی می گرفت (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص530-535).
2- . نجاشی، رجال، ص 328؛ طوسی، همان، ج2، ص818.
3- . نجاشی، رجال، ص12و237؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج10، ص346.
4- . پس از شهادت امام رضا (علیه السلام)در سال 202 قمری بسیاری از اصحاب مهم ائمه مانند صفوان بن یحیی، یونس بن عبدالرحمن، ریان بن الصلت قمی، در منزل عبدالرحمن بن حجاج در محلۀ برکه زلزل (از محلات بغداد) برای آگاهی و گفت وگو دربارۀ جانشینی آن حضرت، گرد هم آمدند (مسعودی، اثبات الوصیه، ص220؛ طبری، دلائل الامامه، ص 388).
5- . در این خصوص می توان به افرادی مانند یحیی بن حجاج کرخی، ابوالیسع کرخی بغدادی، قاسم بن عروۀ بغدادی اشاره کرد (نجاشی، همان، ص293، 314 و 445).
6- . برای نمونه، محمد بن ابی عمیر مدتی را در زندان عباسیان گذراند و حتی تازیانه خورد (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص855؛ نجاشی، همان، ص326).

گرایید. با این حال، جریان حدیثی حدود نیم قرن در بغداد ادامه یافت. از آنجا که رویارویی با جریان های فکری رقیب در قالب مناظرات و ردیه نگاری، از مهم ترین کارکردهای دانش کلام است، با تنگتر شدن فضای بیرونی، جریان کلامی عملاً به محاق رفت. اما جریان حدیثی امامیه در بغداد به سبب کارکرد درون مذهبی و انتشار پنهانی تا حد زیادی با چنین موانعی روبه رو نبوده است.

در راه اندازی و ساماندهی جریان حدیثی امامیه در بغداد، شخصیت های مهمی نقش آفرینی کرده اند. عبدالرحمن بن حجاج کوفی (زنده در اوائل قرن سوم) مقیم بغداد،(1) یکی از مهم ترین پایه گذاران کانون حدیثی بغداد است(2) که نقش بسزایی در پویایی و شکوفایی عرصۀ نشر حدیث و پرورش شاگردان داشته است. افراد برجسته ای چون صفوان بن یحیی و ابن ابی عمیر بسیاری از معارف حدیثی را از او فراگرفته اند. اثرگذاری عبدالرحمن بن حجاج بر سایر اصحاب به قدری برجسته بوده است که از وی با عنوان «استادِ» شخصیتی چون صفوان بن یحیی یاد کرده اند.(3) همزمان با عبدالرحمن بن حجاج، برخی از اصحاب امام کاظم (علیه السلام)، مانند علی بن ابی حمزۀ بطائنی کوفی، و ظریف بن ناصح کوفی در بغداد حضور داشتند. شخصیت مؤثر دیگری که در تأسیس و توسعۀ جریان حدیثی بغداد نقش داشته، ابواحمد محمد بن ابی عمیر(د 217ق)، شاگرد عبدالرحمن بن حجاج، است که از او با عنوان «بغدادی الاصل و المقام» یاد کرده اند.(4) این محدث شهیر بغدادی نزد عالمان شیعه و سنی از جایگاه بلندی برخوردار بوده است؛(5) تاجایی که جاحظ معتزلی(د 255ق) از وی با تعبیر «وجهاً من وجوه الرافضه» نام برده است.(6) ابن ابی عمیر افزون بر نقل حدیث از امام رضا (علیه السلام)و امام جواد (علیه السلام)، در نزد بیش از شصت نفر از اصحاب امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام)نیز اخذ روایت کرده بود.(7) با نگاهی به حجمراویان و شاگردانش می توان دریافت که وی نقش پررنگی در گسترش حدیث امامیه در بغداد داشته است. به گفتۀ احمد بن محمد بن خالد برقی، وی 94 کتاب تألیف کرده بود.(8) او

ص: 298


1- . نجاشی، رجال، ص237.
2- . امام صادق (علیه السلام)درباره اش فرموده اند: «یا عبدالرحمن! کلّم أهل المدینة فانی أحب أن یرى فی رجال الشیعة مثلک» (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص741).
3- . طوسی، رجال، ص 236.
4- . نجاشی، همان، ص326.
5- . نجاشی در این باره می نویسد: «جلیل القدر عظیم المنزلة فینا و عند المخالفین» (نجاشی، همان).
6- . نجاشی این مطلب را از کتاب البیان و التبیین جاحظ نقل می کند (همان). البته در کتاب البیان و التبیین که اکنون در دست است، این سخن با قدری تغییر بیان شده است. (جاحظ، البیان و التبیین،ج1، ص88) همچنین جاحظ در کتاب «المفاخرة بین العدنانیة و القحطانیه» (نجاشی، همان) در موضوع برتری عدنانی ها بر قحطانی ها، ابن ابی عمیر را متقی ترین، با ورع ترین، عابدترین و یگانۀ اهل روزگار خویش شمرده است (طوسی، فهرست، ص218).
7- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص299 و 300.
8- . نجاشی، رجال، ص327.

اصول حدیثیِ فراوانی در اختیار داشته که حتی پس از تلف شدن آنها، قریب به چهل دفتر از آن اصول را با تکیه بر حافظۀ قوی خویش احیا کرد.(1) امروزه تنها بیش از ششصد روایت فقهی از او در مصادر روایی امامی یافت می شود(2) که این میزان هم درخور توجه است. شمار کثیری از آثار ابن ابی عمیر از طریق راویان بغدادی و کوفی به میراث داران امامیه انتقال داده شد.(3) همچنین برخی از میراث روایی اش در میان خاندان های امامی بغداد دست به دست می شده است.(4) گفتنی است سعیده و مِنّه، دو خواهر محدثۀ وی، نیز گویا در بغداد فعالیت حدیثی می کرده اند.(5)

فرد شاخص دیگری که تقریباً همزمان با ابن ابی عمیر در حوزۀ حدیثی بغداد ایفای نقش می کرد، یونس بن عبدالرحمن است که افزون بر فعالیت های کلامی، در نشر حدیث امامیه نیز کوشا بوده است و در این عرصه بسیاری نزد او دانش آموخته اند. البته برخی دیگر از اصحاب (طیف ابن ابی عمیر) بر روش نقل حدیث او خرده گرفته اند.(6) به نظر می رسد در نیمۀ اول قرن سوم دو خط حدیثی به رهبری ابن ابی عمیر و یونس بن عبدالرحمن - افزون بر دیدگاه کلامی این دو - در بغداد پدید آمده بود. خط حدیثی ابن ابی عمیر را یعقوب بن یزید انباری در بغداد ادامه داد. یعقوب بن یزید انباری از اصحاب امام هادی (علیه السلام)که رجال شناسان از او با تعبیر «کثیر الروایه» یاد کرده اند،(7) از جمله نقش آفرینان حوزۀ حدیثی بغداد به شمار می رود. وی که از خانواده ای محدث به بغداد کوچیده بود،(8) در آن شهر از محضر ابن ابی عمیر بهره برد.(9) انباری - همانند استادش - با خط حدیثی یونس بن عبدالرحمن اختلاف نظر داشت و سبک و روش نقل حدیث یونس را بر نمی تابید و از این رو، بر یونس خردهمی گرفت.(10) وی کتابی نیز به نام کتاب الطعن علی یونس نگاشته است؛(11) اما نمی دانیم او در

ص: 299


1- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص854.
2- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص298.
3- . بعضی از آثار ابن ابی عمیر از طریق ابن عقده از حمید بن زیاد نینوایی(بغدادی) از ابن نهیک از ابن ابی عمیر به دست نجاشی رسیده است (نجاشی، همان).
4- . کتاب عبیداﷲ بن علی حلبی به روایت ابن ابی عمیر در دست خاندان آل فرات بوده و گویا تلعکبری به واسطۀ فاطمه بنت هارون بن فرات به این اثر دست یافته است (طوسی، رجال، ص452).
5- . طوسی، همان، ص 328؛ کلینی، کافی، ج5، ص526.
6- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص786.
7- . همو، فهرست، ص264.
8- . نجاشی، رجال، ص450. پدرش از اصحاب مورد اعتماد امامیه به شمار می آمد (طوسی، رجال، ص369).
9- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج21، ص158.
10- . یونس سماع مستقیم را در نقل حدیث شرط نمی دانست؛ از این رو یعقوب بن یزید بر او خرده گرفته است (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص 786).
11- . نجاشی، همان.

این کتاب دیدگاه کلامی یونس را نقد کرده است یا نظرگاه حدیثی وی را. گفتنی است علی بن حدید (از مخالفان یونس(1) و استاد انباری) نیز در بغداد(2) و به قولی در ناحیه مدائن (شش فرسخی بغداد) سکونت داشته است،(3) ولی از فعالیت های گستردۀ حدیثی وی در بغداد چیزی دانسته نیست. همچنین به نظر می رسد علی بن حکم انباری که از او با عنوان «تلمیذ ابن ابی عمیر»(4) یاد شده، در بغداد فعال بوده است. با آنکه وی شمار کثیری از اصحاب امام صادق (علیه السلام)را ملاقات کرده بود،(5) از فعالیت های حدیثی وی چندان نمی دانیم.

از دیگر سو، شاگردان یونس بن عبدالرحمن، همانند شاگردان ابن ابی عمیر، در بغداد به نقل و انتشار حدیث اهتمام داشته اند. محمد بن عیسی بن عبید بغدادی، شاگرد نام آور یونس(6) که روایات بسیاری در اختیار داشته،(7) بیش از دیگران در این زمینه نقش آفرین بوده است. جایگاه والای حدیثی محمد بن عیسی، بسیاری از محدثان سایر نواحی امامی نشین را به بغداد کشاند و از این رو منقولات وی در مناطق دوردستی چون ماوراءالنهر منتشر گردید.(8) آثار عبیدی پس از غیبت صغرا نیز در میان حاملان حدیث امامیه در بغداد ترویج می شد و شیخ طوسی از طریق خط بغدادی به آثار وی دست یافت.(9) شاگردان دیگر یونس مانند محمد بن احمد بن مطهر بغدادی(10) و عباس بن موسی وراق (مقیم بغداد)(11) ظاهراً خط حدیثی وی را در بغداد ادامه می دادند. نکتۀ دیگر آنکه ابوهاشم جعفری (د261ق) - مقیم بغداد -(12) از اصحاب سرشناس و مورد اکرام شماری از ائمه (علیهم السلام)(13) و ظاهراً از هواداران

ص: 300


1- . طوسی، همان، ص787 و 563.
2- . خطیب بغدادی در تاریخ بغداد از او و پدرش نام برده است (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج8، ص275 و ج11، ص413).
3- . طوسی، رجال، ص 360.
4- .طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص840.
5- . همان.
6- . طوسی، رجال، ص391.
7- . نجاشی با تعبیر «کثیر الروایه، حسن التصانیف» از او یاد کرده است (نجاشی، رجال، ص333).
8- . محمدتقی سبحانی و موسوی تنیانی، «جریان شناسی فکری امامیه در خراسان و ماوراء النهر» مجلۀ تحقیقات کلامی، شمارۀ 4، ص95.
9- . طوسی، فهرست، ص 216 و 217.
10- . همو، رجال، ص401.
11- . نجاشی، رجال، ص 280 و 281.
12- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج8، ص365.
13- . وی حضرت امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام)، امام هادی (علیه السلام)، امام عسکری (علیه السلام)و امام زمان (علیه السلام)را درک کرده و نزد آنان از جایگاهی رفیع برخوردار بوده است (طوسی، فهرست، ص 124).

یونس، کم وبیش در بغداد به نقل حدیث اهتمام داشته است.(1) البته در مرحلۀ اخیر - یعنی نیمۀ اول قرن سوم - افزون بر دو طیف یاد شده، محدثان دیگری چون محمد بن عمر جرجانی بغدادی،(2) ابوایوب انباری(3) (نزیل بغداد) عبدوس بن ابراهیم بغدادی،(4) احمد بن عبید بغدادی،(5) و احمد بن عائذ(6) در حوزۀ حدیثی بغداد فعال بوده اند. علاوه بر مشخص نبودن وابستگی جریانی این افراد، منقولات آنان نیز به علل نامعلومی در منابع حدیثی کمتر انتشار یافته است.

سه. ارتباط جریان حدیثی بغداد با دیگر مراکز امامی نشین (در دوران حضور)

پس از حضور پررنگ اصحاب برجستۀ ائمه (علیهم السلام) در بغداد و شکل گیری کانون حدیثی امامیه در این شهر، فرهیختگان بسیاری از مناطق امامی نشین خود را به حدیث بغدادیان نیازمند دیدند. لذا بسیاری از محدثان آن نواحی برای فراگیری حدیث رهسپار بغداد شدند. در آغاز، بغداد برای کوفیان محل نشر و عرضۀ حدیث محسوب می شده است، ولی به تدریج در اوائل قرن سوم هجری برای سایر نواحی امامی نشین، حتی برای کوفه، به مرکزی برای صدور حدیث تبدیل شده بود. مهم ترین مناطقی که در این دوره با کانون حدیثی بغداد مرتبط شدند و دریافت حدیث کردند، عبارت اند از:

کوفه: کوفه هماره مهد مهم حدیث امامیه به شمار می رفته است و در آغاز بغداد محل نشر حدیث کوفیان بود. با وجود این، با شکل گیری کانون حدیثی بغداد محدثان کوفی خود را از حدیث و میراث روایی موجود در بغداد بی نیاز نمی دیدند. از این رو، برخی از محدثان آن شهر - از نسل سوم به بعد - با محدثان بغدادی ارتباط برقرار و برای حدیث آموزی به بغداد عزیمت کردند. در این زمینه می توان به بهره مندی حسن بن فضال، محمد بن حسین بن ابی الخطاب (د 262ق) و حسن بن محمد بن سماعه (د 263ق) - محدث کثیرالحدیث شیعه - از محضر محدثان بغدادی همچون محمد بن ابی عمیراشاره کرد.(7) این امر به خودی خود از جایگاه رفیع کانون حدیثی بغداد حکایت دارد. نکتۀ جالب توجه اینکه به نظر می رسد بنوفضال که بعدها از پرچمداران جریان حدیثی کوفه به شمار رفتند، از طرفداران خط ابن ابی عمیر بغدادی در کوفه بوده اند.(8)

ص: 301


1- . نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج3، ص362-364.
2- . طوسی، رجال، ص 448.
3- . طوسی، فهرست، ص272 و 273.
4- . همان، ص 193.
5- . همان، ص 82.
6- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص653.
7- . طوسی، رجال، ص 299؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص300.
8- . علی بن حسن بن فضال همواره ابن ابی عمیر را افقه و افضل و اصلح از یونس برمی شمرد (طوسی، اختیار معرفة ® الرجال، ج2، ص854 و 855).

قم: حوزۀ حدیثی بغداد یکی از مهم ترین منابع حدیث مدرسۀ حدیثی قم محسوب می شود. تقریباً در آستانۀ غیبت صغرا مدرسۀ حدیثی قم در مرحلۀ نضج و شکل گیری بود و قمی ها سخت در تکاپوی گردآوری معارف اهل بیت (علیهم السلام) بودند. آنان از اصحاب امامیه در بغداد، میراث حدیثی را فرا گرفتند و به قم انتقال دادند. گویا قمیان در آغاز (نیمۀ اول قرن سوم هجری) در فراگیری حدیث از اصحاب بغدادی، تفاوتی بین دو طیف عمدۀ آن (طیف ابن ابی عمیر و یونس بن عبدالرحمن) قائل نمی شدند و از هر دو گروه به یکسان نقل حدیث می کردند. ولی در دوره های بعدی (تقریباً در سال های 260 تا 350ق) آنها بیشتر به سوی خط ابن ابی عمیر گرایش یافتند و با روایات خط یونس بن عبدالرحمن روشی سخت گیرانه پیش گرفتند. به هر روی، در این عصر قمی های سرشناسی مانند برقی، صفار، ابوالعباس حمیری، عبداﷲ بن عامر اشعری(1) (عموی حسین بن احمد بن عامر) - استاد کلینی - به بغداد آمدند و از اصحابی چون ابن ابی عمیر، یعقوب بن یزید، محمد بن عیسی بن عبید اخذ حدیث کردند.(2) گفته شده که احمد بن محمد بن عیسی اشعری از طریق ابن ابی عمیر، به کتاب های صد نفر از اصحاب امام صادق دست یافت.(3) ابراهیم بن هاشم نیز که او را نخستین انتشار دهندۀ حدیث کوفیان در قم برشمرده اند، - ظاهراً قبل از ورود به قم - در بغداد از یونس بن عبدالرحمن و ابن ابی عمیر روایات بغدادی ها را فراگرفته و در قم منتشر ساخته است و حتی «تلمیذ یونس بن عبدالرحمن» شناخته می شده است.(4) عبدالعزیز بن مهتدی اشعری (از هواداران یونس) هم در قم فعالیت حدیثی داشته و مشایخ قمی مانند احمد اشعری و محمد بن خالد برقی از او بهره برده اند.(5) نکتۀ دیگر آنکه قمی ها از طریق کوفی های دانش آموخته در بغداد، مانند حسن بن فضال (د 224ق) و محمد بن حسین بن ابی الخطاب (د 262ق)، نیز به حدیث بغدادیان دست یافته بودند.(6) همچنین گاه محدثان قمی آثارمشایخ حدیث گرای بغداد را به نسل های پسینی بغداد منتقل کرده اند.(7)

ص: 302


1- . طوسی، رجال، ص 424.
2- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص300، ج18، ص116 و ج21، ص159.
3- . طوسی، فهرست، ص218.
4- . همو، رجال، ص353.
5- . همان، ص 435.
6- . نجاشی، رجال، ص89، 107، 152، 158، 183، 201، 204، 425، 452 و ... .
7- . برای نمونه، کسانی مانند صفار، سعد بن عبداﷲ اشعری، ابن ماجیلویه و محمد بن احمد بن یحیی کتاب «آداب امیرالمؤمنین (علیه السلام)» مشهور به حدیث الاربعمائه نوشتۀ قاسم بن یحیی راشدی را از محمد بن عیسی یقطینی اخذ کردند و در قم انتشار دادند (راشدی، آداب امیرالمؤمنین، ص 29) یا فهرست نگاران بغدادی در قرن پنجم نیز از طریق ابراهیم بن هاشم آثار ابن ابی عمیر را شناسانده اند (طوسی، فهرست، ص218 و 219).

خراسان و ماوراءالنهر: حدیث بغدادیان به دو منطقۀ خراسان و ماوراءالنهر در شرق اسلامی نیز منتقل شد. نقش فضل بن شاذان در این خصوص بارز و انکارناپذیر است. او با بهره گیری از مشایخ بغدادی، مانند ابن ابی عمیر و یونس بن عبدالرحمن، در غنی سازی کانون حدیثی و کلامی خراسان کمک شایانی کرد.(1) تقریباً در اواخر نیمۀ اول قرن سوم، علاوه بر محدثان خراسانی، محدثان ماوراءالنهری هم با سفر به بغداد، به جمع گردآوران حدیث امامیه در بغداد پیوستند. جبریل بن احمد فاریابی که از او با تعبیر «کثیر الروایة عن علماء العراق ...» یاد شده،(2) یکی از برجسته ترین افراد در این عرصه است. وی در بغداد نزد محمد بن عیسی بن عبید حدیث آموخت(3) و آن را در منطقۀ کش انتشار داد.(4) سه برادر محمد و حمدویه و ابراهیم پسران نصیر کشی که همگی با عنوان «کثیر العلم و الروایه» توصیف شده اند،(5) از جملۀ افرادی هستند که در حوزۀ حدیثی بغداد در محضر افرادی چون محمد بن عیسی بن عبید و یعقوب بن یزید دانش آموخته(6) و در انتقال میراث بغدادی ها به ماوراء النهر نقش آفرین بوده اند.

چهار. آثار و تولیدات حدیثی امامیه در بغداد (در دورۀ حضور)

با توجه به سکونت اصحاب برجسته در بغداد و تکاپوی تحسین برانگیز علمی آنان، آثار فراوانی در زمینه های مختلفی به نگارش درآمد. برای نمونه،، گفته اند که یونس بن عبدالرحمن در عرصۀ کلام هزار جلد کتاب در نقد مخالفان نوشت.(7) تلاش های آنان در عرصۀ حدیث نیز درخور توجه است و دراین زمینه نیز آثار ارزشمند حدیثی در حوزۀ بغداد تدوین شد که بسیاری از این آثار در سده های پسینی در تدوین جوامع حدیثی به کار آمد. کتاب های تولید شده در حوزۀ حدیثی بغداد را می توان به دو گونۀ تک نگاری و جامع نگاری دسته بندی کرد.

به نظر می رسد نخستین جامع نگاری حدیثی امامیه در بغداد صورت گرفته است. کتاب جامع فی

ص: 303


1- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج14، ص319.
2- . طوسی، رجال، ص418.
3- . کشی، رجال، ج1، ص356 و ج2، ص439، 542، 617، 692 و ...).
4- . حلقه های درسی او در کش مشهور بوده است (ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص94و95).
5- . طوسی، رجال، ص 407، 421 و 440.
6- . در این باره ر.ک: طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج1، ص7، 20، 26، 59، 62، 164، 217، 347، 357، 383، 381 و ... .
7- . فضل بن شاذان نقل کرده است که «یونس بن عبدالرحمن ... و ألَّف ألف جلد رداً على المخالفین» (طوسی، همان، ج2، ص780).

ابواب الفقه اثر علی بن ابی حمزۀ بطائنی کوفی بغدادی از نخستین آثار جامع نگاری محسوب می شود.(1) گفته شده که یاران یونس کتابی به نام الجامع در اختیار داشتند که در آن احادیث اهل بیت (علیهم السلام) گردآوری شده بود.(2) احتمال می رود این اثر همان کتاب الجامع الکبیر فی الفقه(3) یا جامع الآثارِ(4) یونس بن عبدالرحمن باشد. این کتاب از طریق ابوالعباس حمیری به قم راه یافته است.(5) البته یونس کتاب دیگری به نام الجامع الصغیر نوشته بوده که سید بن طاووس(د 664ق) از آن بهره برده است؛(6) هرچند فهرست نگاران شیعی به این کتاب اخیر اشاره ای نکرده اند. ظریف بن ناصح (از اصحاب مقیم بغداد) با نگاشتن کتاب الجامع فی سائر ابواب الحلال و الحرام نیز در زمرۀ نخستین جامع نگاران حدیث امامیه قرار دارد.(7) این اثر را هم حمیری به قم منتقل کرده است.(8)

همچنین به نظر می رسد برای نخستین بار کتاب هایی از نوع قُرب الاسناد و بُعد الاسناد در بغداد تألیف شد(9) که بعدها قمی ها به نگارش چنین آثاری توجه نشان دادند.(10) افزون بر این، کتاب هایتک نگاری فراوانی در موضوعات مختلف در بغداد تدوین گردید. ابن ابی عمیر، از ارکان حدیثی امامیه در بغداد، آثار فراوانی از این دست مدون ساخته بود که پس از نابودی آنها، از حفظ چهل مجلد از آنها را با عنوان «نوادر» احیا کرد.(11) شیخ صدوق در تدوین کتاب من لایحضره الفقیه از نوادر ابن

ص: 304


1- . نجاشی، رجال، ص250.
2- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص790.
3- . نجاشی، همان، ص447.
4- . طوسی، فهرست، ص226.
5- . نجاشی، همان، ص447 و 448؛ طوسی، همان.
6- . ابن طاووس، سعدالسعود، ص79 و 80؛ ابن طاووس، فرج المهموم، ص2 و 23.
7- . نجاشی، همان، ص209.
8- . همان.
9- . در این باره بنگرید: کتاب های بعدالاسناد و قرب الاسناد محمد بن عیسی بن عبید بغدادی (نجاشی، رجال، ص 334). البته شیخ طوسی در فهرست کتابی به نام قرب الاسناد به ابوالحسین بن معمر کوفی نسبت داده است (طوسی، فهرست، ص 277). به نظر می رسد این نویسنده همان ابوالحسین محمد بن علی بن معمر کوفی است که هارون بن موسی تلعکبری در سال 329 قمری از او حدیث فرا گرفته است. (طوسی، رجال، ص442) بر این اساس، این کتاب در دورۀ غیبت صغرا و پس از کتاب های بغدادیان تألیف شده است.
10- . در این باره بنگرید: کتاب های قرب الاسناد الی الرضا (علیه السلام)و کتاب قرب الاسناد الی ابی جعفر بن الرضا (علیه السلام)و کتاب قرب الاسناد الی صاحب الامر (علیه السلام)ابوالعباس حمیری قمی (نجاشی، رجال، ص220) و کتاب قرب الاسناد علی بن ابراهیم بن هاشم (همان، ص260) و کتاب قرب الاسناد علی بن بابویه قمی (همان، ص261) و کتاب قرب الاسناد ابن بطه قمی (همان، ص373).
11- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص854.

ابی عمیر بهره برده است.(1)

در موضوع علم الحدیث و دانش رجال نیز اصحاب بغدادی فعال بودند. آنان با نگارش کتاب هایی در دانش حدیث و رجال به نوعی از پیشگامان این عرصه به شمار می روند. در این زمینه می توان به کتاب های اختلاف الحدیث ابن ابی عمیر(2) و علل الاحادیث یا اختلاف الحدیث یونس بن عبدالرحمن اشاره کرد.(3) محمد بن عیسی عبیدی بغدادی نیز در دانش رجال کتابی به نام الرجال تألیف کرده بود.(4)

پنج. خاندان های حدیثی امامیه در بغداد (در دورۀ حضور)

با بررسی پاره ای از منابع رجال شناسی به برخی از بیوتات علمی و حدیثی امامیه بر می خوریم که برخی از آنها در شهر بغداد سکونت داشتند و در آنجا نیز فعالیت های علمی خویش را پیگیری می کردند. البته در این دوران (قبل از غیبت صغرا) شمار این خاندان ها در بغداد مانند دوده های امامی کوفه فراوان نیست، اما حضور آنها در مرکز حدیثی بغداد پررنگ و درخور توجه است. یکی از مشهورترین خاندان های علمی و سیاسی امامیه در بغداد، خاندان آل یقطین است. علی بن یقطین - کارگزار عباسیان و از اصحاب امام کاظم (علیه السلام)- برجسته ترین فرد این دودمان به شمار می آید.(5) برادران وی خزیمه، عبید و یعقوب نیز همگی از اصحاب آن حضرت بودند.(6) فرزندان او احمد، حسن و حسین هم در زمرۀ عالمان و محدثان امامیه قرار داشتند.(7) محمد، احمد و جعفر، فرزندان عیسی بن عبید بن یقطین، نیز از محدثان امامی بغداد بهشمار می روند(8) که محمد سرشناس ترین آنهاست. افزون بر اینان می توان به محدثان دیگری از این خاندان مانند محمد بن عبداﷲ یقطینی بغدادی، ابراهیم بن محمد یقطینی و قاسم بن علی یقطینی (ساکن قم) نیز اشاره کرد.(9) یونس بن عبدالرحمن از اصحاب ممتاز امام رضا (علیه السلام)و فرزند وی محمد بن یونس بن عبدالرحمن از اصحاب امام رضا (علیه السلام)و امام جواد (علیه السلام)- و هم بند محمد بن ابی عمیر در

ص: 305


1- . صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص405، ج2، ص161و393، ج3، ص88 و ج4، ص157.
2- . نجاشی، رجال، ص327.
3- . ابن ندیم، فهرست، ص 276؛ طوسی، فهرست، ص 266.
4- . نجاشی، همان، ص334.
5- . طوسی، همان، ص154و155.
6- . همو، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص 729.
7- . نجاشی، رجال، ص45؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج1، ص371؛ همو، رجال، ص355.
8- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص779؛ نجاشی، همان،ص333؛ صدوق، خصال، ص 388.
9- . خصیبی، الهدایة الکبری، ص353؛ ابن طاووس، فرج المهموم، ص95؛ نجاشی، همان، ص 316.

زندان عباسیان -(1) نیز از از موالی این خانواده بودند.(2)

آل مهران یا آل خانبه کرخی (ایرانی تبار)(3) که ظاهراً در کرخ بغداد سکونت داشتند، از خاندان های بزرگ حدیثی بغداد در این دوره محسوب می شوند. احمد بن عبداﷲ بن مهران بن خانبه، از نویسندگان و از اصحاب موثق امامیه، یکی از مهم ترین افراد این دودمان است.(4) وی در زمرۀ شاگردان ممتاز یونس بن عبدالرحمن قرار داشته و با تعبیر «یونسی» شناخته می شده است.(5) همو کتابی همنام کتاب یوم و لیلۀ استادش یونس نوشته بود.(6) فرزند او محمد بن احمد نیز از اصحاب مورد اعتماد امامیه به شمار می رود که کتاب هایی نیز نوشته بود.(7) برادر وی محمد بن عبداﷲ بن مهران که نجاشی از او با تعبیر «فاسد المذهب و الحدیث» یاد کرده، از محدثان پیرو خط متهم به غلو بوده است(8) و در راستای اندیشۀ این گروه کتاب هایی چون مناقب ابی الخطاب و مقتل ابی الخطاب نوشته بود.(9) با این حال، روایات وی از طریق احمد بن ابی عبداﷲ برقی و محمد بن احمد بن یحیی اشعری، صاحب نوادر الحکمه، به مصادر روایی امامیه راه یافته است.(10) محمد بن اسحاق بن خانبه، از محدثان گمنام و از مشایخ ابوالعباس حمیری، نیز از تبار این خاندان است.(11)

یکی دیگر از خاندان های علمی و سیاسی امامیه، آل بزیع است.(12) اینان که اصالت کوفی داشتند،(13) گویا به سبب وابستگی قبیله ای به منصور عباسی و نیز عهده دارشدن مسئولیت سیاسی در دستگاه عباسی، در بغداد سکنی گزیده بودند.(14) محمد بن اسماعیل بن بزیع شاخص ترین فرد این

ص: 306


1- . ر.ک: نجاشی، همان، ص326.
2- . طوسی، همان ، ج2، ص783 و 855؛ همو، رجال، ص 378 و 366؛ نجاشی، همان، ص376 و 446.
3- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص837.
4- . حلی، خلاصة الاقوال، ص64.
5- . طوسی، همان.
6- . نجاشی، همان، ص91و 448.
7- . نجاشی، همان، ص 346.
8- . همان، ص350.
9- . همان.
10- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج17، ص265.
11- . نجاشی، رجال، ص346.
12- . همان، ص330.
13- . طوسی از محمد بن اسماعیل بن بزیع با عنوان کوفی یاد می کند (طوسی، رجال، ص364).
14- . محمد بن اسماعیل بن بزیع از موالی منصور عباسی بوده (نجاشی، رجال، ص330) و نیز او و عموزاده اش احمد بن حمزه را در زمرۀ وزرا برشمرده اند (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص835 و 836).

خانواده - از اصحاب امام کاظم (علیه السلام)و امام رضا (علیه السلام)(1) و از محدثان نامور امامیه محسوب می شود.(2) عموی وی حمزة بن بزیع هم در جرگۀ راویان امامی قرار دارد.(3)

شش. افول جریان حدیثی بغداد (در دورۀ حضور)

مرکز مهم حدیثی بغداد در آستانۀ غیبت صغرا رفته رفته به افول گرایید و این وضع تقریباً در نیمۀ اول غیبت صغرا نیز ادامه یافت. فشارهای سیاسی و فضای خفقانی که خلفای عباسی برای امامانِ امامیه و پیروان شان ایجاد کرده بودند، در این افول نقش اصلی را برعهده داشته است. البته تنگناهای سیاسی قبل از این دوران نیز وجود داشت، ولی این فضای رعب آور از زمان خلافت متوکل عباسی (خ 232 - 247ق) دو چندان گردید و مدت ها ادامه یافت. متوکل که به شدت تحت تأثیر افکار اهل حدیث قرار داشت، شدیداً با سایر جریان های فکری از جمله امامیه برخورد می کرد. برای نمونه،، او وقتی متوجه شد نصر بن علی جهضمی به اسنادش از امام کاظم (علیه السلام)این حدیث نبوی «من أحبنی وأحب هذین [حسن و حسین] و أباهما و أمهما کان معی فی درجتی یوم القیامة» را نقل کرده است، فرمان داد به وی هزار ضربه تازیانه بزنند. البته با آگاهی از مذهب آن محدث سنی از مجازاتش منصرف شد.(4) همچنین یعقوب بن اسحاق بن سکیت از اصحاب امام جواد (علیه السلام)و امام هادی (علیه السلام)تنها به جرم تشیع به دستور متوکل به شهادت رسید(5) یا علی بن جعفر، از وکلای امام هادی (علیه السلام)- در حوالی بغداد - مدتی را در زندان متوکل گذراند.(6) از این گزارش ها درمی یابیم که نقلاحادیث اهل بیت (علیهم السلام) از سوی ناقلان حدیث امامیه در منطقۀ بغداد با مشکل مواجه بوده است.(7) پس از متوکل خلفای بعدی نیز این سیاست فشار را ادامه دادند. مثلاً ابی هاشم جعفری، از اصحاب برجستۀ امام رضا (علیه السلام)تا امام عسکری (علیه السلام)، در عصر معتز عباسی(8) (خ 252 - 255ق) به بهانۀ برخی از مسائل سیاسی در بغداد دستگیر و به سامرا فرستاده شد.(9)

ص: 307


1- . طوسی، رجال، ص344 و 364.
2- . نجاشی، همان، ص330 و 331.
3- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص827؛ نجاشی، همان، ص 276.
4- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص 289.
5- . نجاشی، رجال، ص 449.
6- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص865 و 866.
7- . خطیب بغدادی می نویسد: متوکل گمان می کرد که علی بن نصر، راوی حدیث یاد شده، پیرو مذهب امامیه است که چنین فرمانی را صادر کرد (خطیب بغدادی، همان).
8- . معتز عباسی به شدت با امام علی (علیه السلام)دشمنی می ورزید و ابن اثیر از او با تعبیر «غالی در نصب» نام برده است (ابن اثیر، الکامل، ج8، ص18).
9- . طبری، تاریخ، ج7، ص512 و 513.

به نظر می رسد بر اثر این اقدامات سخت گیرانۀ دستگاه خلافت بود که محدثان بغدادی پراکنده شدند و مرکز حدیثی بغداد از رونق افتاد. برخی از محدثان از بغداد به سوی دیگر مناطق هجرت کردند که در این باره می توان از انتقال علی بن بلال بغدادی، از اصحاب امام هادی (علیه السلام)و از مشایخ نامور حدیثی امامیه، به شهر واسط سخن به میان آورد.(1) یا آنکه حمید بن زیاد نینوایی (د 310ق) از راویان سرشناس امامی، از ناحیۀ سوراء - در حوالی بغداد - به اطراف کربلای مقدس نقل مکان کرد.(2) دلیل این مهاجرت ها به صراحت بیان نشده است؛ ولی نباید تنگناهای سیاسی را در این زمینه نادیده انگاشت.

2. جریان حدیثی امامیه در بغداد در عصر غیبت صغرا (بغداد دوم)

اشاره

پس از آغاز دورۀ غیبت صغرا نیز جریان حدیثی امامیه - با وجود کم فروغی و ضعف - در بغداد با فراز و نشیب به حیات خویش ادامه داد و محدثانی چون ابن خشاب بغدادی، ابن همام اسکافی و ابن ابی الثلج بغدادی در حوزۀ حدیثی بغداد ایفای نقش می کردند. در اواخر سدۀ سوم بغداد بار دیگر در کانون توجه جدی حدیث گرایان کوفه و قم قرار گرفت. در این عصر مدرسۀ حدیثی امامیه در کوفه همچنان فعال بود و افرادی چون علی بن فضال کوفی در آنجا فعالیت های حدیثی را پی می گرفتند و همچنین مدرسۀ حدیثی قم که تازه پا گرفته بود، در نشر و پالایش حدیث امامیه کوشا بود. محدثان این دو مرکز حدیثی با توجه به فضای نسبتاً مطلوب پیش آمده برای امامیه - با قدرت گرفتن وزرا و امیران شیعی مانند آل فرات، آل بسطام و آل نوبخت و مهم تر از آنان آل بویه در دستگاه خلافت عباسی - در بغداد، در جایگاه پایتخت علمی و فرهنگی و سیاسی جهان اسلام، آن شهر را محلی مناسب برایانتشار و گسترش حدیث امامیه تشخیص دادند و در آنجا حضوری پررنگ پیدا کردند تا بدانجا که کانون حدیثی بغداد و جریان حدیثی آن را تحت شعاع خویش قرار دادند و به نوعی از رکود پیش آمده خارج ساختند. از این رو، نمی توان جریان حدیثی بغداد را - از دورۀ غیبت صغرا تا پیدایش مدرسه کلامی بغداد - بدون نقش آفرینی و اثرگذاری دو مرکز حدیثی کوفه و قم تحلیل و ارزیابی کرد.

یک. تعامل جریان حدیثی بغداد با مرکز حدیثی کوفه

در اواخر قرن سوم هجری و پس از رویداد غیبت صغرا، تعامل و مراودات حدیثی بغداد با کوفه زیادتر و پررنگ تر گردید.(3) حضور گستردۀ محدثان بنام کوفی در بغداد در این دوره نوعی درهم تنیدگی میان

ص: 308


1- . نجاشی، همان، ص278.
2- . همان، ص132.
3- . احتمالاً جعفر بن محمد بن مالک فزاری از مشایخ برجستۀ ابن همام اسکافی (د 336ق) در دهه های نخستین غیبت ® صغرا به بغداد آمد و در آنجا کتابی حدیثی - گویا در موضوع فقه - نگاشت و ابن همام نیز به نقل آن اهتمام ورزید (طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص20).

جریان حدیثی بغداد و کوفه ایجاد کرد. گرچه در اواخر سدۀ دوم هجری جنب وجوش کلامی در کوفه فروکش کرد و اندکی بعد (نیمۀ اول قرن سوم هجری) کانون حدیثی آن شهر نیز تحت شعاع مرکز حدیثی بغداد قرار گرفت. با وجود این، کوفیان هم چنان در عرصۀ حدیث کوشا و به عنوان میراث داران اصیل حدیث امامیه هماره مطرح بوده اند و هم زمان با مرکز حدیثی بغداد - در دوران حضور - کوفه نیز با داشتن محدثان نامداری چون ابن ابی نصر بزنطی، ایوب بن نوح و ابن فضال، همچنان یکی از مراکز صدور معارف امامیه محسوب می شده است. در اواخر سدۀ سوم هجری با توجه به کاهش آزار و اذیت های سیاسی و اجتماعی بر ضد شیعیان بغداد، و نیز موقعیت ممتاز علمی آن شهر و نزدیکی جغرافیایی بغداد به کوفه، محدثان کوفی بیش از هر شهری متوجه بغداد شدند. با سرازیر شدن محدثان کوفی به بغداد نه تنها ارتباطات حدیثی میان کوفه و بغداد گسترش یافت، بلکه در پاره ای از موارد حتی کوفیان امور اجتماعی جامعۀ امامی بغداد را نیز عهده دار شدند.(1) این حضور پررنگ کوفیان در بغداد را می توان تقریباً تا نیمۀ اول قرن چهارم پی جویی کرد.

نکتۀ جالب توجه اینکه حدیث را، اغلب محدثان کوفی به بغداد منتقل می کردند؛ در حالی که میراث حدیثی کوفیان را دیگر عالمان شهرهای شیعه نشین به شهرهای خود منتقل می کردند. علی بن محمد بن زبیر قرشی کوفی (254 - د 348ق) مقیم بغداد، یکی از نشردهندگان میراث کوفیان در بغداد به شمار می رود. او که از جایگاه بالایی در میان محدثان امامیه و حتی اهل سنت بغداد برخورداربود،(2) اصول حدیثی فراوانی را از دانشیان کوفی مانند ابن فضال، محدث شهیر امامیه، فرا گرفت و به بغداد انتقال داد.(3) در اوائل قرن چهارم هجری ابوعبداﷲ احمد بن محمد عاصمی که از یک خاندان حدیث گرای کوفی برخاسته بود،(4) از کوفه به بغداد آمد و در این شهر ساکن شد.(5) وی در نشر آثار(6) و روایات مشایخ کوفی در بغداد کوشید.(7)

ص: 309


1- . محمد بن محمد بن احمد بن اسحاق بن رباط بجلی کوفی در بغداد اقامت گزید و مدتی ریاست محلۀ امامی نشین کرخ را عهده دار بود (نجاشی، رجال، ص393).
2- . نجاشی، همان، ص87؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج4، ص461، ج5، ص274، ج10، ص169 و ج12، ص80.
3- . در بغداد کسانی چون ابن عبدون و تلعکبری از او فرا گرفتند (طوسی، رجال، ص430 و 431).
4- . زراری، رسالة ابی غالب، ص 8 و 9.
5- . نجاشی، رجال، ص93.
6- . همان، ص 31 و 45؛ طوسی، فهرست، ص48.
7- . نجاشی دربارۀ وی گفته است: «روی عن الشیوخ الکوفیین» (نجاشی، رجال، ص93).

علاوه بر بغدادیان،(1) قمی های مقیم بغداد نیز به نقل روایت از وی توجه نشان دادند که در این خصوص می توان به حدیث آموزی کلینی و ابن داوود قمی از او اشاره کرد.(2) ابوغالب زراری(285 - 368ق)(3) که از او با تعابیری چون «شیخ العصابه فی زمنه و وجههم»(4) و «کثیر الروایه»(5) و «شیخ الشیعه و مصنفیهم»(6) یاد شده یکی از چهره های شاخص جریان حدیث گرایی بغداد به شمار می رود.(7) زراری که در نیمۀ نخست سدۀ چهارم هجری از کوفه به بغداد هجرت کرده بود، ضمن نقش آفرینی در انتقال میراث حدیثی کوفه به بغداد،(8) از مشایخ بغدادی، به ویژه از قمیان مقیم بغداد مانند کلینی و ابن داوود قمی، نیز حدیث آموخت. همچنین وی یکی از ممتازترین شاگردان کلینی و از راویان مهم کتاب کافی به شمار می رود.(9) کسانی همانند شیخ مفید، ابن نوح سیرافی، ابن غضائری و ابن عبدون در نزد او حدیث فرا گرفته اند.(10) احمد بن ابراهیم بن ابی رافع صیمری - ساکن بغداد - نیز یکی دیگر از محدثان برجستۀ کوفی می باشد(11) که در تبادلات حدیثی میان دو حوزۀ حدیثی کوفه و بغداد اثرگذار بوده است. گمان می رود او نیز در نیمۀ اول سدۀ چهارم از کوفه به بغداد رفته باشد. وی علاوه بر انتقال آثار و روایات کوفیان به بغداد،(12) کتاب ارزشمند کافی را نیز در آن شهر از کلینی آموخت.(13) نسل پسینی مکتب بغداد نظیر شیخ مفید و ابن غضائری از سرشناس ترین شاگردان صیمری به شمار

ص: 310


1- . ابن جنید اسکافی از او روایت کرده است (طوسی، رجال، ص416).
2- . کلینی، کافی، ج1، ص27، ج3، ص505، ج4، ص 465 و 471 و ج5، ص 298و318 و ... ؛ طوسی، همان.
3- . نام کامل: احمد بن محمد بن محمد بن سلیمان از نوادگان بکیر بن اعین برادر زرارة بن اعین است.
4- . نجاشی، رجال، ص84.
5- . طوسی، رجال، ص410.
6- . ذهبی، سیرالاعلام النبلاء، ج16، ص 289، به اشتباه لقب او به جای زراری، رازی ضبط شده است.
7- . از مشایخ روایی وی می توان به احمد بن ادریس اشعری، ابوالعباس حمیری، احمد بن محمد العاصمی، حمید بن زیاد نینوایی، جعفر بن محمد بن مالک فزاری کوفی و محمد بن جعفر رزاز کوفی اشاره کرد (زراری، رسالة ابی غالب، ص38 و 39).
8- . برای نمونه، او کتاب جامع ابی نصر بزنطی کوفی را که در کوفه فرا گرفته بود، در بغداد به برخی از شاگردانش انتقال داد (نجاشی، رجال، ص 75) افزون بر این بنگرید: همان، ص 77، 118، 127، 189 و ... .
9- . زراری، همان ، ص77 و 78.
10- . طوسی، فهرست، ص64و78؛ نجاشی، همان، ص112.
11- . نجاشی، همان، ص 84.
12- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص93، 267، 305 و 424؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج3، ص 86؛ همو، مصباح المتهجد، ص759.
13- . طوسی، فهرست، ص211؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج15، ص280.

می روند.(1) همچنین نقش ابوعبداﷲ صفوانیِ (زنده352ق) کوفی تبار(2) و از شاگردان کلینی،(3) در شکوفایی حوزۀ حدیثی بغداد انکارناپذیر است. رجال شناسان بغدادی با تعبیر «شیخ الطائفه» او را وصف کرده اند. وی(4) در گردآوری میراث حدیثی و انتقال آن به عالمان بعدی امامیه مانند شیخ مفید و ابن نوح سیرافی اثرگذار بوده است.(5) ابوالمفضل شیبانی کوفی(297 - 387ق) راوی بنام و پر حدیث شیعه در بغداد می زیسته است.(6) شیبانی - با توجه به عمر طولانی اش(7) - در ترویج حدیث و انتشار آثار حدیثی مشایخ گذشته امامیه در بغداد، و نیز توسعه و تقویت کانون حدیثی آن شهر اثرگذار بوده است.(8) روایات وی، به ویژه در موضوع فضائل اهل البیت (علیهم السلام)، در نزد مشایخ امامی مهم بوده است؛ به گونه ای که شیخ طوسی هفده مجلس از مجالس امالی خویش را به منقولات ابوالمفضل اختصاص داده است.(9) ابوالفرج قُنّائی، استاد نجاشی و از نویسندگان امامیه، کتابمعجم رجال ابی المفضل را درخصوص معرفی مشایخ وی تألیف کرد.(10)

افزون بر این افراد، محدثان کوفی دیگری همچون ابن ابی الیاس کوفی، علی بن محمد شیبانی کوفی و هارون بن مسلم در بغداد فعال بوده اند.(11) در این میان نباید از فعالیت های حدیثی احمد بن محمد بن سعید، مشهور به ابن عقدۀ کوفی (249 - 332ق) محدث پرآوازه و زیدی جارودی مسلک، در بغداد چشم پوشی کرد. او با دانش آموزی نزد مشایخ امامی کوفه مانند ابن فضال، حمید بن زیاد و جعفر بن احمد اودی،(12) به بسیاری از آثار و اصول روایی امامیه دست یافته بود(13) که بخشی از این

ص: 311


1- . طوسی، همان، ص78؛ همو، رجال، ص411.
2- . او از نوادگان صفوان جمال است که خاندان او در محلۀ بنی حرام کوفه ساکن بوده اند (نجاشی، همان، ص198).
3- . تهرانی، الذریعه، ج18، ص67 و ج19، ص66.
4- . نجاشی، همان، ص393.
5- . طوسی، همان، ص208؛ همو، الغیبه، ص 310، 315، 394 و ...؛ نجاشی، همان، ص121، 165، 174، 193، 346 و ... .
6- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص86.
7- . او در سال 306 قمری در نه سالگی فراگیری حدیث را آغاز کرده است (خطیب بغدادی، همان).
8- . نجاشی دربارۀ وی می نویسد: «کان سافر فی طلب الحدیث عمره» (نجاشی، رجال، ص396).
9- . طوسی، امالی، ص445 - 642.
10- . نجاشی، رجال، ص 398.
11- . طوسی، رجال، ص 403، 426و 432.
12- . همو، فهرست، ص132، 161و179؛ نجاشی، همان، ص 123، 287 و 453.
13- . طوسی، رجال، ص 409.

میراث با مسافرت های وی به بغداد،(1) به ویژه با برگزاری مجالس حدیثی در مسجد براثا(2) (پایگاه فرهنگی و اجتماعی شیعه) به دانشیان امامی منتقل شد.(3) گمان می رود سماعِ شیخ کلینی از او در بغداد روی داده است.(4)

کوفیان در بغداد علاوه بر نشر و عرضۀ میراث حدیثی کوفه در بغداد، با برخی از محدثان دیگر مناطق امامی نشین در این شهر ارتباط برقرار می کردند. برای نمونه،، بیشتر شاگردان عراقیِ شیخ کلینی –در روایت کتاب کافی - کوفی تباران مقیم بغداد بودند.(5)

مراودات حدیثی میان بغداد و کوفه، تنها به حضور و فعالیت های محدثان کوفی در بغداد منتهی نمی شد، بلکه گاه محدثان بغدادی تبار نیز برای استماع و اخذ حدیث رهسپار مرکز حدیثی کوفه می شدند. یکی از این افراد محمد بن همام اسکافی (258 - 336ق) راوی «کثیر الحدیث» و ازبرجستگان امامیه است که با محدثان کوفی در ارتباط بوده است.(6) همچنین هارون بن موسی تلْعکبری (د 385ق) یکی از افراد پرتلاش در این عرصه به شمار می رود. وی افزون بر حدیث آموزی از کوفی تباران مقیم بغداد، با سفرهای متعدد به کوفه و فراگیری حدیث از مشایخ کوفی، بیش از دیگر بغدادیان در ارتباط حدیثی کوفه و بغداد نقش ایفا کرده است.(7)

دو. تعامل جریان حدیثی بغداد با مدرسۀ حدیثی قم

پیش تر اشاره شد که در دوران حضور، محدثان قمی بخش مهمی از میراث امامی را در حوزۀ حدیثی بغداد فرا گرفتند و به قم منتقل کردند. اما پس از مدتی هم زمان با قدرت گیری امیران و وزیران شیعی

ص: 312


1- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج5، ص 222.
2- . همان، ص225.
3- . در این زمینه می توان به حدیث آموزی افرادی چون ابن ابی زینب نعمانی و تلعکبری از او اشاره کرد (نعمانی، الغیبه، ص32، 34، 41، 42، 59 و...؛ طوسی، همان).
4- . دربارۀ روایات کلینی از او ر.ک: کلینی، کافی، ج5، ص4، 338 و 510.
5- . کوفیانی که کتاب کافی را از کلینی فرا گرفته اند از این قرارند: احمد بن احمد کوفی، اسحاق بن حسن عقرانی (نجاشی، رجال، ص 377 و 74)، احمد بن ابراهیم صیمری کوفی، احمد بن علی بن سعید کوفی، ابوالمفضل شیبانی کوفی(طوسی، فهرست، ص211)، ابوسعد کوفی، علی بن محمد بن عبدوس کوفی (ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج56، ص297)، ابوغالب زراری کوفی (زراری، رساله ابی غالب، ص 77و78)، ابوعبداﷲ صفوانی کوفی (تهرانی، الذریعه، ج18، ص67).
6- . یکی از مهم ترین مشایخ وی جعفر بن محمد بن مالک فزاری کوفی است. (نجاشی، رجال، ص 122). همچنین وی روایاتی از محمد بن محمد بن رباح کوفی فرا گرفته بود (طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص21، 34 و 45).
7- . طوسی، رجال، ص423، 431 و 432.

در دربار عباسی، با فراهم آمدن اوضاع مناسب سیاسی و اجتماعی برای امامیۀ بغداد، قمی ها با تنظیم و پالایش روایات برای عرضۀ آن، راهی بغداد، بزرگ ترین مرکز علمی جهان اسلام، شدند. گویا از دهه های آغازین سدۀ چهارم هجری با هجرت محدثان قمی به بغداد، فعالیت های حدیثی آنان درآن شهر آغاز شد(1) و تا سال های 352 و 355 قمری با سفر شیخ صدوق به بغداد به نقطۀ اوج و نهایی خویش رسید. احمد بن ادریس قمی (306ق) ظاهراً نخستین فرد از محدثان قم می باشد که در بغداد به نقل حدیث قمیان اهتمام ورزیده است.(2) گمان می رود فرزندش حسین نیز در بغداد نقل حدیث می کرده است.(3) علی بن بابویه (د 329ق) یکی دیگر از عرضه کنندگان حدیث قم در بغداد به شمار می رود. او در سفرش به بغداد در سال 328 قمری اجازۀ نقل تمام آثارش را به ابوالحسن کلواذانی، یکی از علمای امامی مذهب آن شهر، داد.(4) کسانی چون ابن ابی الیاس کوفی - مقیم بغداد - و تلعکبری نیز از او حدیث گرفته اند.(5) کلینی نیز با عرضۀ کتاب ارزشمند کافی نقش مهمی در نشر حدیث قم در بغداد داشته است. همچنین سلامة بن محمد ارزنی(د 339ق) از شاگردان علی بن بابویه، ابن ولید و ابن بطه قمی - در اواخر دهۀ بیست قرن چهارم - در بغداد رحل اقامت افکند.(6) او علاوه بر تحدیث وتعلیم حدیث در بغداد،(7) از نزد محدثان بزرگی همچون ابن ابی الثلج بغدادی حدیث آموخت.(8) ظاهراً ابن ولید قمی (د 343ق) محدث ممتاز و اثرگذار قمی نیز به بغداد سفر و با تلعکبری دیدار کرده است.(9) البته دو تن از شاگردان او به نامه ای جعفر بن مؤمن قمی و ابن ابی جید قمی بسیاری از منقولات وی را در بغداد نشر داده اند.(10) افزون بر این، احمد بن محمد، فرزند ابن ولید قمی، نیز در بغداد فعالیت های علمی و حدیثی را پی می گرفته که شیخ مفید از طریق وی به روایات قمی ها(11) و برخی آثار اصحاب نخستین دست یافته است.(12) گویا ابن بطه قمی که بعضی از

ص: 313


1- . در اواخر دهۀ سوم سدۀ چهارم هجری جمع کثیری از قمیان در بغداد حضور داشته اند (همو، الغیبه، ص322).
2- . تلعکبری، راوی شهیر امامیه، در منزل ابن همام از او روایت شنیده است (همو، رجال، ص411).
3- . طوسی، همان، ص423.
4- . نجاشی، رجال، ص261 و262.
5- . طوسی، رجال، ص 426، 427 و 432.
6- . نجاشی، همان، ص192.
7- . تلعکبری به سال 328 در بغداد از او حدیث آموخته است (طوسی، همان، ص427).
8- . نجاشی، همان، ص 382.
9- . طوسی، همان، ص439.
10- . همان.
11- . ناقل اکثر روایات وی شیخ مفید است (خویی، معجم رجال الحدیث، ج3، ص42).
12- . طوسی، فهرست، ص150.

قمیان او را به ضعف و اختلاط در اسناد متهم کرده بودند نیز به بغداد مهاجرت کرد و در محلۀ نوبختیه ساکن گردید.(1) احتمال می رود او به دلیل اتهام یادشده قم را به سوی بغداد ترک کرده باشد.

به هر روی، این موج مهاجرت قمیان به بغداد پس از نسل اول مهاجران نظیر احمد بن ادریس، ابن بابویه و کلینی، با ورود شاگردان آنها به بغداد همچنان ادامه یافت. در اواخر نیمۀ اول چهارم هجری محمد بن احمد بن داوود (د 363ق) فقیه نامور و محدث برجستۀ قمی وارد بغداد شد و تا زمان مرگش در آنجا سکنی گزید.(2) وی در قم از جایگاه بالای علمی برخوردار بوده تا بدانجا که نجاشی از او با تعبیر «شیخ هذه الطائفه و عالمها، و شیخ القمیین فی وقته و فقیههم» یاد کرده است.(3) ابن داوود در پاره ای از مسائل فقهی با برخی از فقهای قمی درگیری داشته است،(4) ولی نمی دانیم وی به سبب این اختلافات به بغداد مهاجرت کرده یا نه. به هر روی، ابن داوود علاوه بر حدیث آموزی در محضر عالمان بغدادی نظیر ابن همام اسکافی،(5) در تعلیم حدیث قم به بغدادیان اهتمام ورزید.کسانی چون شیخ مفید، ابن نوح سیرافی و ابن غضائری به نقل آثار او توجه نشان داده اند.(6) پدر و دایی ابن داوود (محمد بن سلامه ارزنی) نیز از محدثان برجسته و از مصاحبان علی بن بابویه قمی به شمار می رفتند.(7) همچنین احمد بن محمد فرزند ابن داوود قمی نیز در بغداد به نقل روایات پدر اشتغال داشته است.(8) محمد بن جعفر بن قولویه قمی (د 368ق) یکی از مهم ترین ناشران حدیث و فقه قمی ها در بغداد به شمار می رود. روایات و تألیفات او مورد توجه عالمان بغدادی قرار داشته است، تا جایی که نجاشی بیشتر کتاب های ابن قولویه را بر شیخ مفید و ابن غضائری (از شاگردان ابن قولویه) قرائت کرد.(9) حسن بن حمزه طبری مرعشی (د358ق)، عالم سرشناس امامیه و از شاگردان علی بن ابراهیم و احمد بن ادریس،(10) در انتقال حدیث قمیان به حوزۀ بغداد نقش آفرین بوده است. وی به

ص: 314


1- . نجاشی، همان، ص373.
2- . همان، ص 384 و 385.
3- . نجاشی، رجال، ص384.
4- . او کتاب الرد على ابن قولویه فی الصیام را در رد ابن قولویه، عالم برجستۀ قمی، نوشته بود (نجاشی، همان). ابن قولویه نیز در رد وی کتابی به نام کتاب الرد على ابن داوود فی عدد شهر رمضان را نگاشته بود (نجاشی، همان، ص124).
5- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص347.
6- . نجاشی، همان، ص385.
7- . همان، ص95 و 192.
8- . طوسی، رجال، ص 413.
9- . نجاشی، همان، ص 124.
10- . خویی، همان، ج5، ص304.

سال354 یا 356 قمری وارد بغداد شد(1) که بسیاری از عالمان بغدادی نظیر مفید و ابن غضائری از او روایات و آثار امامیه را از او آموختند.(2)

با ورود شیخ صدوق به بغداد در سال های 352 و 355 قمری ارتباط و تعامل حدیثی بین بغداد و قم همچنان ادامه یافت. صدوق نیز مانند اسلاف قمی اش در انتشار میراث حدیثی قمیان در بغداد تلاش کرد. وی افزون بر نشر و املای حدیث در بغداد،(3) در پاسخ به دغدغه های دینی شیعیان آن شهر، آثاری را تألیف کرد.(4) بعضی از کتاب های او نیز در بغداد تدریس می شده است.(5) حسین بن علی بن بابویه برادر پرحدیثِ (کثیر الروایه)(6) شیخ صدوق نیز ظاهراً به بغداد رفته، در آنجا افرادیچون ابن غضائری و سید مرتضی از او روایت اخذ کردند.(7) گفتنی است که علمای پسینی بغداد مانند شیخ مفید از طریق حدیث گرایان قمی حتی به میراث حدیثی مشایخ گذشتۀ بغداد نیز دست یافته بود ند.(8)

مشایخ قمی به میراث روایی موجود در بغداد بی توجه نبوده اند و ارتباط حدیثی میان قم و بغداد گاه دو سویه بوده است و از این رو مشایخ قم برخی از منابع روایی را از عالمان بغدادی اخذ می کردند.(9) محدثان قمی علاوه بر عرضه و نشر حدیث قم در محیط علمی بغداد، نزد عالمان بغدادی نیز حدیث می آموختند. می توان در این زمینه به حدیث آموزی شیخ کلینی از حمید بن زیاد نینوایی - ظاهراً در بغداد - اشاره کرد.(10) همچنین ابن قولویه از ابن همام اسکافی عالم نامدار امامیه در بغداد، حدیث فرا

ص: 315


1- . به گفتۀ نجاشی وی به سال 356 وارد بغداد شده و در سال 358 قمری در گذشته است. (نجاشی، رجال، ص 64). ولی شیخ طوسی در فهرست سماع مشایخ بغدادی از وی را سال 356 و در رجال سال 354 قمری بر می شمارد (طوسی، رجال، ص422؛ همو، فهرست، ص 104). البته تلعکبری بغدادی به سال 328 قمری در مکانی نامعلوم از او استماع داشته است (طوسی، همان، ص 422).
2- . همو، فهرست، ص104.
3- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص303.
4- . در این زمینه می توان به کتاب الرسالة الثانیة إلى أهل بغداد فی معنى شهر رمضان صدوق اشاره کرد (نجاشی، رجال، ص 392).
5- . نجاشی بعضی از کتاب های وی را در نزد پدرش آموخته است (همان).
6- . طوسی از او با تعبیر«کثیر الروایه» یاد کرده است (طوسی، همان، ص423).
7- . نجاشی، همان، ص 68؛ طوسی، رجال، ص 434.
8- . مفید از طریق ابن قولویه قمی به روایات ابن همام اسکافی بغدادی دست یافته است (مفید، الإرشاد، ج1، ص 45؛ همان، امالی، ص300؛ مفید، المزار، ص40، 52 و 137).
9- . برای نمونه، محمد بن احمد بن یحیی اشعری به آثار موسی بن جعفر بغدادی توجه نشان داده است (طوسی، فهرست، ص243).
10- . کلینی، کافی، ج2، ص14، 75، 87، 93، 95، 97، 114 و ... .

گرفته است.(1) شیخ صدوق نیز علاوه بر تحدیث در بغداد، از برخی محدثان بغدادی همچون ابن جعابی و ابن اخی طاهر بهره برده است.(2)

در سایۀ تعاملات حدیثی قم و بغداد، کانون حدیثی بغداد به تدریج از تفکر حدیثی قمیان اثر پذیرفت؛ تا بدانجا که دانشیان نورسیدۀ بغدادی به فراگیری و آموزش کتاب های روایی قمی ها اهتمام می ورزیدند(3) یا حتی با استناد به منقولات مشایخ قمی، دربارۀ دیدگاه های کلامی اصحاب نخستین اظهار نظر می کردند.(4) دانش رجال بغدادیان نیز پس از ارتباط با قمیان از دیدگاه رجال شناسی قم متأثر شد؛ زیرا مشایخ مهاجر قمی علاوه بر انتشار حدیث در بغداد، شیوۀ نقد و ارزیابی حدیث و معیارهای سنجشِ راویان را نیز به حدیث آموزان بغدادی آموختند. از این رو، نسل پسینیِ دانشوران بغدادی تحت تأثیر مبانی رجال شناسی قمیان به خصوص شاگردان و طیف فکری ابن ولید قمی قرار گرفته بودند. از شاخص ترین این افراد می توان به حسین بن عبیداﷲ غضائری و فرزندش احمد بن حسین اشاره کرد. البته از حسین بن عبیداﷲ اظهار نظر صریحی دربارۀ رجال احادیث در دست نیست، ولی می دانیم او نزد شاگردان ابن ولید قمی مانند ابن قولویه، ابن داوود قمی و احمد بن محمد بن ولید تعلیم دیده(5) و بسیار اثرگرفته از ابن داوود قمی (محدث رجال شناس مقیم بغداد) بود تا جایی که در وصف استادش ابن داوود می گوید: «لم یرَ احداً احفظ منه و لا افقه و لا اعرف بالحدیث».(6) گفتنی است او وصی ابن داوود نیز بوده است.(7) ابن غضائری کتاب های ابن داوود از جمله دو کتاب الممدوحین و المذمومین و الحدیثین المختلفین در موضوع رجال شناسی و حدیث شناسی را در اختیار داشته است.(8) گمان می رود وی کتاب الرد علی الغلاة و المفوضه(9) را با اثرپذیری از مشایخ غلوستیز قمی اش نگاشته

ص: 316


1- . ابن قولویه، کامل الزیارات، ص245، 261، 323، 338، 344، 345و431.
2- . صدوق، امالی، ص121، 136، 298، 565 و 566؛ همو، خصال، ص303؛ همو، کمال الدین و تمام النعمه، ص505.
3- . برای نمونه، مفید و ابن غضائری کتاب ها و روایات ابن داوود قمی را به شاگردانشان یاد می دادند (طوسی، فهرست، ص211) یا ابن غضائری کتاب کافی را در نزد بسیاری از شاگردان کلینی فرا گرفته بود. بعدها شیخ طوسی اکثر این کتاب را بر وی قرائت کرد (همان) و نیز مفید و ابن غضائری از طریق ابن قولویه قمی به آثار سعد بن عبداﷲ اشعری و کلینی دست بافتند و آن گاه به شاگردانشان آموختند (نجاشی، رجال، ص 178 و 377). همچنین شیخ مفید اکثر قریب به اتفاق روایات کتاب المزار را از طریق استادش ابن قولویه نقل کرده که بسیار جالب توجه است.
4- . مفید از طریق ابن قولویه در نقد جسم انگاری هشام روایت نقل می نماید (مفید، الحکایات، ص80 و 81).
5- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج7، ص24.
6- . نجاشی، رجال، ص384.
7- . غضائری، شرح تکملة رسالة ابی غالب، ص104.
8- . نجاشی، همان، ص 95 و 384.
9- . همان، ص69.

است. فرزند او احمد بن حسین با نگارش کتاب الضعفاء فی الرجال(1) بیش از پیش به روش رجال شناسی قمیان توجه نشان داد. او علاوه بر فراگیری دانش حدیث نزد پدر (شاگرد برجستۀ مشایخ قم) در نزد برخی از حدیث گرایان قمی مانند حسن بن محمد بن بندار نیز دانش آموخته است.(2) از این رو، وی در کتاب رجالش بسیاری از راویان امامیه را به سبب اتهاماتی چون غلو یا نقل از ضعفا و مجاهیل سلب اعتبار کرد. همچنین به نظر می رسد ابن نوح سیرافی، شاگرد قمی های مقیم بغداد، در جرح و تعدیل راویان امامی، از دیدگاه رجال شناسی قمی ها متأثر بوده تا جایی که وی اغلب استثنائات ابن ولید در رجال نوادر الحکمه را پذیرفته و او را در این سنجش مصیب دانسته است.(3)

نجاشی نیز ظاهراً از اثرگذاری قمی ها دور نمانده و همانند ابن غضائری از منهج و روشِ رجال شناسان قمی پیروی می کرده است.(4) کسانی چون شیخ مفید، حسین بن عبیداﷲ غضائری و ابن نوح سیرافی حلقۀ ارتباطی نجاشی با مشایخ قمی بودند؛ به ویژه وی کتاب رجالی استاد خویش ابن سیرافی را با عنوان المصابیح فی ذکر من روی عن الائمة (علیهم السلام) لکل امام در اختیار داشته است.(5) همچنین با احمد بن حسین بن عبیداﷲ غضائری هم نشین و مرتبط بوده است.(6) افزون بر این، او با ابن ابی جید قمی، شاگرد و ناشر منقولات ابن ولید در بغداد،(7) ارتباط داشته و در فهرست خویش فراوان به اقوال وی توجه نشان داده است.(8) نکتۀ درخور توجه اینکه بغدادیان تنها در جهت گیری کلی و در مبانی رجال شناسی به قمیان تمایل نشان می دادند. ولی به صورت مصداقی و موردی در ارزیابی بعضی از راویان میان رجال شناسان این دو مرکز اختلافاتی یافت می شود.(9)

ص: 317


1- . تهرانی، الذریعه، ج10، ص88.
2- . ابن غضائری، رجال، ص94.
3- . نجاشی، همان، ص348.
4- . نجاشی همانند ابن غضائری، جعفر بن محمد بن مالک فزاری کوفی را که محدثی موثق بوده ضعیف و فاسدالمذهب و الروایه معرفی کرده و حتی به ابن همام اسکافی محدث برجسته بغدادی به سبب نقل روایات و آثار کوفی خرده گرفته است (نجاشی، همان، ص122).
5- . نجاشی، رجال، ص86.
6- . برای نمونه، نجاشی به همراه ابوالحسن ابلی با ابن غضائری دیدار کرده است. (نجاشی، همان، ص269) یا نجاشی به همراه احمد بن حسین غضائری بر حسین بن عبیداﷲ غضائری قرائت کرده است. او در این باره می نویسد: «قراته انا و احمد بن الحسین (علیه السلام)علی ابیه» (نجاشی، همان، ص 83) اعتماد نجاشی به احمد بن حسین غضائری به قدری بود که با استناد به سخن ابن غضائری، جعفر بن محمد فزاری را تضعیف می کند. (همان، ص122).
7- . طوسی، رجال، ص439.
8- . نجاشی، رجال، ص54، 81، 122، 174، 284، 297 و ... .
9- . با آنکه قمیان محمد بن ارومه قمی را به غلو متهم کرده بودند، ابن غضائری منقولات وی را سالم تشخیص داده و ® کوشیده با استناد به نقل از یکی از مشایخ قمی اش از غلظت این اتهام بکاهد (ابن غضائری، رجال، ص93 و 94). همچنین ابن غضائری سخن صدوق مبنی بر وضع دو اصل زید نرسی و زید زراد از سوی محمد بن موسی السمان را اشبتاه می داند (همان، ص 61 و 62) با آنکه او با صدوق در تضعیف السمان هم عقیده است (همان، ص 94 و 95).

سه. ارتباط جریان حدیثی بغداد با دیگر مراکز امامی نشین

در بازهٔ زمانی یاد شده افزون بر تعاملات حدیثی کوفه و قم با بغداد، سایر شهرهای امامی نشین نیز کم وبیش با مرکز حدیثی بغداد مرتبط بودند. از آنجا که کانون حدیثی بغداد محدثان بنامی به ویژه از دو مرکز کهن فکری امامیه یعنی کوفه و قم را در خود جای داده بود، توجه حدیث آموزان سایر مناطق شیعی را به خود جلب می کرد. از این رو، عالمانی از نواحی مختلف از جمله خراسان، قزوین، بصره و ری رهسپار بغداد شدند. در این زمینه می توان به حدیث آموزی علی بن حاتم قزوینی (از عالمان صاحب نام قزوین) از محدثان بغدادی مانند حمید بن زیاد - در سال 306قمری -(1) و ابوعبد اﷲعاصمی اشاره کرد.(2) همچنین علمای بغداد نیز از او بهره برده اند.(3) نمونۀ دیگر عبدالکریم بن عبداﷲ بن نصر بزاز تفلیسی است که ظاهراً از اهالی تفلیس بوده و در بغداد نزد کلینی تمام آثار و روایاتش را فرا گرفته است.(4) از دیگر سو، برخی از حدیث گرایان آن مناطق، به دلیل اوضاع مطلوب سیاسی و نیز اجتماع محدثان برجستۀ امامی در بغداد، آنجا را محلی مناسب برای عرضۀ حدیث و تبادل میراث روایی می دیدند. لذا برای عرضۀ داشته های حدیثی راهیِ مرکز حدیثی بغداد شدند. در این باره می توان به حضور علی بن بلال مهلبی از محدثان ممتاز بصری در بغداد اشاره کرد(5) که میراث روایی آن دیار را در بغداد انتشار داد. شیخ مفید روایات پرشمار و مهمی از وی نقل کرده است.(6) در این عصر حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندی از شاگردان ممتاز عیاشی و میراث دار بسیاری از آثار و اصول حدیثی امامیه(7)(هزار کتاب شیعه)(8) به بغداد آمده و کسانی چون حسین بن احمد بن مغیره عراقی (از مشایخ

ص: 318


1- . نجاشی، رجال، ص132.
2- . همان، ص132؛ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص406 و 522؛ همو، کمال الدین و تمام النعمه، ص668؛ طوسی، استبصار، ج1، ص461؛ همو، امالی، ص228.
3- . تلعکبری در سال 326 قمری و بعد از آن از او حدیث شنیده و اجازه دریافت کرده است (طوسی، رجال، ص432).
4- . طوسی، فهرست، ص211.
5- . نجاشی در وصف وی می نویسد:«...شیخ اصحابنا بالبصره، ثقه، سمع الحدیث فاکثر» (نجاشی، رجال، ص265).
6- . مفید، امالی، ص101، 104، 114، 116، 121، 134، 139، 145، 152، 161 و ... .
7- . طوسی، رجال، ص 420 و 421.
8- . همو، فهرست، ص120.

مفید)(1) و تلعکبری بغدادی در سال 340قمری از او اجازه گرفته و حدیث شنیده اند.(2) همچنین علی بن محمد بن عبداﷲ از محدثان بنام قزوین در سال 356 قمری وارد بغداد شد.(3) او علاوه بر حدیث آموزی نزد بغدادیان،(4) برای نخستین بار پاره ای از کتاب های عیاشی را که از شاگردان وی اخذ کرده بود، با خود به بغداد آورد.(5) افزون بر افراد یاد شده محدثان دیگری همچون ابوعبداﷲشاذانی قزوینی استادِ نجاشی و دانش آموختۀ مدرسه قم،(6) حسین بن احمد قزوینی،(7) محمد بن احمد زعفرانی مصری،(8) حیدر بن شعیب طالقانی از راویان آثار فضل بن شاذان،(9) احمد بن محمد صولی بصری(10) و منصور بن عباس رازی(11) در بغداد سکنی گزیدند و در آنجا به فعالیت های حدیثی اشتغال داشتند.

چهار. طیف شناسی محدثان امامیه در بغداد

اشاره

با نگاهی به تاریخ جریان حدیثی امامیه در بغداد - در بازهٔ زمانی یاد شده - می توان دریافت که این جریان مهم حدیثی همواره یکدست نبوده است؛ بلکه این جریان طیف های حدیثی متنوعی را در درون خویش جای داده بود.

الف. طیف محدثان اصیل

در این دوره طیفی از محدثان امامیِ بغدادی تبار در مرکز حدیثی بغداد بسیار نقش آفرین و اثرگذار بودند. این گروه از محدثان ارتباط تنگاتنگی با حدیث گرایان قمی و کوفی برقرار کردند و دوشادوش محدثان مهاجر مقیم بغداد در گسترش و تقویت پایه های مرکز حدیثی بغداد کوشیدند. گمان می رود

ص: 319


1- . مفید، امالی، ص23؛ طوسی، امالی، ص45 و222.
2- . طوسی، رجال، ص421.
3- . نجاشی، رجال، ص 267.
4- . وی از احمد بن محمد بن قضاعه صفوانی، از محدثان امامی بغداد، حدیث شنیده است (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج12، ص 84 و 85).
5- . نجاشی، رجال، ص267.
6- . دریاب نجفی، مشیخة النجاشی، ص178و 179.
7- . طوسی، رجال، ص423.
8- . همان، ص443.
9- . همان، ص423.
10- . همو، فهرست، ص 78.
11- . نجاشی، رجال، ص413.

ارتباط و همراهی این طیف با خط حدیثی اصیل امامیه (کوفیان و قمیان) موجب شد که اینان در دوره های بعدی مورد تمجید و اقبال عالمان مدرسۀ بغداد قرار بگیرند. حسن بن موسی خشاب از بزرگان اصحاب امامیه یکی از این افراد است که نجاشی از او با تعبیر «کثیر العلم و الحدیث» یاد کرده است.(1) او با قمی ها مرتبط بوده و برخی از روات قمی نیز از وی استماع کرده اند.(2) محمد بن احمد بن ابی الثلج کاتب بغدادی (د325ق) که خاندان حدیثی وی در بغداد مشهور بودند(3) نیز یکیاز مشاهیر حوزۀ حدیثی امامیه بغداد محسوب می شود(4) و در این طیف جای می گیرد. همچنین است ابوعلی محمد بن همام بغدادی (د336ق) از محدثان سرشناس امامیه(5) ابن همام در حوزۀ حدیثی بغداد فعال بوده و روایات فراوانی را در اختیار داشته است.(6) لذا بسیاری از محدثان بغدادی و غیر بغدادی به حدیث آموزی در نزد وی اهتمام داشتند.(7) او با حدیث گرایان کوفی و قمی روابط خوبی داشته است. از این رو، منزلش در بغداد محل برگزاری جلسات حدیثی محدثان آن شهرها بود.(8) هارون بن موسی تلعکبری (د385ق)، محدث پر استماع و رَحّال بغدادی، نیز وابسته به این دسته است که در شکوفایی حوزۀ حدیثی بغداد نقش بسزایی داشته است. شیخ طوسی از تلعکبری با تعابیری چون «عظیم المنزله» و «واسع الروایه» و «عدیم النظیر» یاد کرده است.(9) او حدیث و آثار حدیثی را نزد شمار کثیری از عالمان امامی(10) از جمله شیخ کلینی، ابن ولید و شیخ صدوق فرا

ص: 320


1- . همان، ص 42.
2- . همان.
3- . جد وی ابوبکر محمد بن عبداﷲ بن اسماعیلِ رازی تبار، از محدثان بغداد به شمار می رفته است (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص44). برادرش ابوالحسن عبداﷲ بن احمد بن محمد نیز فردی محدث در بغداد بوده (همان، ج9، ص394). دختر او خدیجه بنت محمد بن احمد نیز از زنان محدث بغداد بوده (همان، ج13، ص443) و خطبۀ حضرت زهرا (علیها السلام)را از صفوانی روایت کرده است (طبری، دلائل الامامه، ص110 و 128).
4- . نجاشی با تعابیری چون «ثقه، عین و کثیرالسماع» از او یاد کرده است (نجاشی، رجال، ص381 و 382).
5- . نجاشی با تعبیر «شیخ أصحابنا ومتقدمهم. له منزلة عظیمة، کثیر الحدیث» از او یاد می کند (نجاشی، همان، ص379).
6- . طوسی، فهرست، ص217؛ همو، رجال، ص 438 و 439.
7- . کسانی چون جعفر بن محمد بن قولویه، ابوالجیش بلخی، هارون بن موسی تلعکبری، ابومحمد حسن بن محمد عطشی معروف به ابن اخی طاهر، ابوحفص عمر بن محمد صیرفی (طوسی، امالی، ص 186).
8- . تلعکبری در منزل وی از احمد بن ادریس قمی حدیث فرا گرفته است (طوسی، رجال، ص411).
9- . همو، رجال، ص 449.
10- . همان، ص409-412، 418و419؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج20، ص 258.

گرفت.(1) وی به بسیاری از اصول و مصنفات امامیه دست یافته(2) و به انتشار آنها در بغداد اهتمام ورزیده است. دانشورانی چون مفید و ابن غضائری از طریق وی با میراث امامیه مرتبط شدند.(3) افزون بر اینان، محدثان کمتر شناخته شده ای نیز در بغداد به نقل حدیث مشغول بودند(4) که به این گروه تعلق داشتند.

ب. طیف محدثان مطرود
اشاره

در میان محدثان امامیه بغداد می توان به گروهی اشاره کرد که با وجود جایگاه حدیثی بالا (از لحاظ در دست داشتن میراث) در کانون توجه خط اصیل امامیه در بغداد - و به طریق اولی در قم - قرار نگرفتند و به نوعی به حاشیه رانده شدند. با پی جویی و ریشه یابی انزوای این قشر از محدثان می توان دریافت که آنان به سبب دیدگاه های علمی و نیز رویکردی که نسبت به احادیث داشته اند از سوی بدنۀ اصلی امامیه پذیرفته نشده اند. اینان نه به اتهام شایعِ غلو، بلکه به عللی همچون نقل از مجاهیل، وضع احادیث، نقل روایات بدون سند و باور به قیاس، متهم گردیده اند. ظاهراً آنان از سوی میراث داران پسینی امامیۀ بغداد - تحت تأثیر قمی های نقاد و خرده گیر - به علت این اتهام ها طرد شده اند. این دسته از محدثان احادیث فراوانی را در اختیار داشته اند تا جایی که مخالفان امامیه نیز بدان اشاره کرده اند. در این مجال بعضی از افراد شاخص این گروه شناسایی و سبب طرد آنان بررسی می شود.

ابن سهل دیباجی

سهل بن احمد بن سهل دیباجی(289 - 380 ق) از محدثان نامدار امامیه - ساکن محلۀ درب زعفرانی بغداد - بوده است که بزرگانی چون تلعکبری،(5) مفید(6) و سید مرتضی(7) از او حدیث فرا

ص: 321


1- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ص886.
2- . طوسی، رجال، ص449.
3- . زنجانی، همان.
4- . مثلاً احمد بن عباس نجاشی صیرفی معروف به ابن الطیالسی - جد نجاشی فهرست نگار - که در محلۀ درب البقر بغداد سکونت داشت، به نقل احادیث می پرداخت و تلعکبری در سال 335 قمری از او استماع کرده است (طوسی، رجال، ص412) یا محمد بن عباس معروف به ابن جحام از نویسندگان و راویان کثیرالحدیث نیز در باب الطاق بغداد می زیست (نجاشی، رجال، ص379؛ قهپایی، مجمع الرجال، ج5، ص 238) و در سال 328 تلعبکری از او حدیث آموخته است (طوسی، رجال، ص443 و 444).
5- . تلعبکری در سال 370 قمری در بغداد ضمن استماع حدیث از دیباجی اجارۀ نقل نیز دریافت کرده است (طوسی، رجال، ص 427).
6- . شیخ مفید از او روایت در نفی جبر - از طریق غیر قمی - نقل می کند. (مفید، الحکایات، ص84 و 85).
7- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج17، ص589.

گرفته اند و شیخ مفید برجنازه اش نماز گزارده است.(1) دیباجی یگانه راوی کتاب پر ارج الاشعثیات می باشد که پس از فراگیری این اثر در مصر آن را در بغداد منتشر ساخته است.(2) همچنین کتاب ایمان ابی طالب از آثار اوست.(3) مخالفان، وی را به دلیل تنقیص خلفای نخستین فردی «کذاب»، «زندیق» و «غالی در رفض» شناسانده اند.(4) برخی از رجال شناسان امامی بغداد نیز او را به مسائلی چون وضعاحادیث و نقل از راویان ناشناخته متهم کرده اند.(5) البته کتاب الاشعثیاتِ وی را از این اتهامات استثنا کرده اند.(6) از این رو، به خلاف سایر روایاتش، این اثر از خطر بی توجهی و اتلاف مصون مانده و امروزه به دست ما رسیده است.

ابوطالب انباری

عبیداﷲ بن احمد بن یعقوب (د356ق) متکلم، ادیب و محدث موثق امامیه است که از مذهب واقفه به امامیه گروید.(7) او کتاب های فراوانی در موضوعات مختلف حدیثی و کلامی نگاشت.(8) وی مدتی به بغداد رفت و شمار اندکی از علمای امامیه نزد وی تلمذ کردند.(9) ولی مشایخ بغدادی او را به اتهام ارتفاع نپذیرفتند. ابوغالب زراری از این برخورد با تعبیر «جفاه اصحابنا» یاد کرده است.(10) حتی اصرار حسین بن عبیداﷲ غضائری، برای استماع و تعلیم در نزد انباری به دلیل ناخرسندی شیوخ شیعۀ بغداد بی نتیجه ماند.(11) از این رو، روایات اندکی از این محدث بزرگ در مصادر امامی باقی مانده است.

ابن جنید بغدادی

محمد بن احمد بن جنید (زنده در نیمۀ سدۀ چهارم) محدث، متکلم، فقیه پرآوازه و نویسندۀ پرکار

ص: 322


1- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج9، ص123.
2- . نجاشی، رجال، ص 26.
3- . همان، ص186.
4- . خطیب بغدادی، همان.
5- . ابن غضائری، رجال، ص67.
6- . همان.
7- . نجاشی، همان ، ص 232.
8- . همان، ص233.
9- . موسوی تنیانی، «متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد»، نقد و نظر، شمارۀ 66، ص74.
10- . نجاشی، رجال، ص 232.
11- . همان، ص 233.

امامیه در بغداد است.(1) وی در موضوعات گوناگون آثار فراوانی نوشت که می توان به برخی از کتاب های حدیثی وی مانند حدیث الشیعه، اظهار ما ستره اهل العناد من الروایة عن ائمة العترة الطاهرة فی امر الاجتهاد اشاره کرد.(2) از آنجا که وی مثل یونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان و بر خلاف جمهور امامیه به نوعی از قیاس باور داشت، مورد انتقاد عالمان امامی در بغداد و قم قرار گرفت. به تصریح شیخ طوسی، مشایخ امامیه به دلیل اعتقاد ابن جنید به قیاس، به آثار وی توجهینشان نداده اند.(3)

ابن عیاش جوهری

احمد بن محمد بن عیاش (د401ق) یکی از محدثان بنام امامیه در بغداد به شمار می رود. پدر و جد وی از شخصیت های مهم امامیه بغداد بودند.(4) خود او نیز از جایگاه رفیعی در میان امامیه برخوردار بوده تا جایی که ذهبی(د748ق) از او با عنوان «رأس الامامیة بالعراق» نام برده است.(5) ابن عیاش احادیث فراوانی از محدثان امامی فراگرفت.(6) از همین رو، وی را «کثیر الروایه» دانسته اند.(7) با وجود این، مشایخ امامی بغداد او را به دلیل اختلال(8) در روایت - البته در اواخر عمرش - متهم و تضعیف کرده اند.(9) نجاشی که در جوانی به سبب دوستی ابن عیاش با پدرش، به استماع از احادیث ابن عیاش تمایل نشان می داد، با آگاهی از تضعیف وی از سوی استادانش، فراگیری حدیث از او را متوقف کرد و از وی دوری گزید.(10) از این رو، احادیث اندکی از ابن عیاش به مصادر امامی راه یافت و اکنون تنها کتاب کم حجم مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشرِ وی در دسترس است.(11)

ابن اخی طاهر

حسن بن محمد بن یحیی (د358ق) معروف به ابن اخی طاهر، محدث امامی ساکن بغداد، در

ص: 323


1- . موسوی تنیانی، متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد، همان، ص66.
2- . نجاشی، همان، ص 387.
3- . طوسی، فهرست، ص209.
4- . نجاشی، همان، ص85.
5- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج17، ص152.
6- . طوسی، همان، ص79.
7- . همو، رجال، ص413.
8- . همو، فهرست، ص79.
9- . نجاشی، رجال، ص86.
10- . همان.
11- . تهرانی، الذریعه، ج22، ص21.

انتشار حدیث در بغداد فعال بوده است(1) و برخی از محدثان بزرگ مانند شیخ صدوق از او احادیث اندکی فرا گرفته اند.(2) وی کتاب هایی - ظاهراً حدیثی - در موضوع مثالب و غیبت قائم (علیه السلام)نیز تألیف کرده بود.(3) با این حال، اصحاب امامیه در بغداد او را تضعیف کرده اند(4) و ابن غضائری - گویا با اثرپذیریاز قمیان - وی را به مسائلی مانند وضع حدیث و اعتماد به راویان مجهول متهم کرده است.(5) از همین رو، بسیاری از منقولات ابن اخی طاهر در منابع حدیثی انعکاس نیافته است.

ج. طیف محدثان مرتبط با اهل سنت
اشاره

بغداد یکی از مهم ترین پایگاه های حدیثی اهل سنت به شمار می رفت و محدثان بزرگی از عامه در این شهر به آموزش و املای حدیث اشتغال داشتند.(6) حاملان حدیث در جامعۀ اهل سنت بغداد نیز از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.(7) با توجه به هم زیستی اجتماعی امامیۀ بغداد با آنان و نیز به دلیل میراث مشترک نبوی، عده ای از محدثان امامی با حدیث گرایان میانه روی اهل سنت تعامل حدیثی برقرار کرده بودند و حتی در پاره ای از موارد میان آنان مباحثاتی در حوزۀ حدیث شناسی رخ می داد.(8) در سایۀ این ارتباطات برخی از احادیث و میراث مکتوب امامی به حوزۀ حدیثی عامه راه یافت.(9) باید تأکید شود که عالمان امامی با محدثان میانه روی اهل سنت تعامل داشتند و به ندرت با جریان افراطیِ اهل حدیثِ سنی ارتباط برقرار می کردند. این داد و ستد روایی امامیه با محدثان اهل سنت، به عالمان امامی بغداد اختصاص نداشته است، بلکه محدثان امامی سایر مناطق نیز با ورود به بغداد با محدثان سنی مذهب این شهر ارتباط برقرار و از آنان روایاتی اخذ می کردند. مثلاً سعد بن عبداﷲ اشعری که

ص: 324


1- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص433.
2- . صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص505؛ همو، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص152.
3- . نجاشی، همان، ص64.
4- . همان.
5- . ابن غضائری، رجال، ص54.
6- . برای نمونه، در مجلس املای حدیث محمد بن اسماعیل بخاری، از محدثان شهیر اهل سنت، در بغداد بیش از بیست هزار نفر شرکت می کردند(خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج2، ص20).
7- . هنگامی که ابوبکر جعفر بن محمد فریابی، از محدثان بزرگ اهل سنت، وارد بغداد شد با استقبال فراوان مردم روبه رو گشت و صدها نفر در پای درس حدیث وی حاضر می شدند (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص 210و211).
8- . در این باره می توان به مناظره أبوبکر جعابی محدث شهیر شیعه در بغداد با طبرانی، از محدثان اهل سنت، اشاره کرد (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق،ج 22، ص166و167).
9- . ابن ماکولا (475ق) به اسنادش از ابن جلین دوری امامی مذهب به کتاب «اربعمائه» قاسم بن یحیی راشدی از اصحاب نخستین امامیه دست یافته است (ابن ماکولا، تهذیب مستمر الاوهام، ص144).

نجاشی با تعبیر «کان سمع من حدیث العامه شیئاً کثیراً» از او یاد کرده،(1) در بغداد از محدثان سنی حدیث برگرفته است.(2) همچنین می توان در این زمینه به حدیث آموزی شیخ صدوق از محدثان سنی مذهب بغداد اشاره کرد.(3) باید افزود عمدۀ این احادیث که امامیه از عامه اخذ می کردند، درموضوع مناقب و فضایل اهل بیت (علیهم السلام) بود. البته برخی از اصحاب امامیه به سبب نگرانی از اختلاط منقولات اهل سنت با احادیث امامیه، از نقل اخبار از طریق اهل سنت، پرهیز می کردند.(4) شاید از این روست که احادیث این طیف از محدثان امامی بغداد با همۀ جایگاه مهم شان، در مصادر امامیه کمتر به چشم آمده است. در این مجال به معرفی بعضی از این محدثان می پردازیم که با وجود برخورداری از موقعیت حدیثی رفیع، کمتر در کانون توجه عالمان مدرسۀ بغداد قرار گرفته اند.

ابوبکر جعابی

محمد بن عمر بن محمد تمیمی (284 - 255ق) محدث پرآوازۀ شیعه(5) - مقیم بغداد - از جایگاه والایی در تاریخ حدیث فریقین برخوردار است. از مشایخ اهل سنت وی می توان به کسانی چون ابن یحیی مروزی، یوسف القاضی و ابن زیاد رازی اشاره کرد.(6) برخی از عالمان امامی مانند شیخ مفید، ابن غضائری و ابن عبدون از شاگردان وی به شمار می روند.(7) با اینکه گفته شده او بیش از چهارصد هزار حدیث را از بر داشته است،(8) احادیث وی در منابع حدیثی امامیه فراوان نیست.

ابوالمفضل شیبانی

محمد بن عبداﷲ بن محمد (297 - د 387ق) از راویان پر استماع شیعه در بغداد است که از نه

ص: 325


1- . نجاشی، رجال، ص177.
2- . صدوق، امالی، ص298.
3- . وی در سفر به عراق که در سال های 352و 355 انجام داد، از محدثان اهل سنت مانند احمد بن ثابت دوالیبی، ابراهیم بن هارون هیتی، محمد بن ابراهیم بغدادی و حتی اصحاب حدیث بغداد مانند علی بن الفضل بغدادی حدیث استماع کرد (صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص264، همو، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص62؛ همو، توحید، ص 157و158؛ همو، معانی الاخبار، ص 15؛ همو، امالی،ص 134و150؛ همو،خصال، ص321).
4- . برای نمونه، ابن ابی عمیر برای آنکه منقولات عامه با احادیث امامیه مخلوط نشود، شنیده های خویش از محدثان سنی را نقل نمی کرد (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص855).
5- . سیف الدوله حمدانی، امیر امامی مذهب جزیره و شام، او را بزرگ می داشته است (طوسی، فهرست، ص185).
6- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص236.
7- . طوسی، فهرست، ص185.
8- . خطیب بغدادی، همان.

سالگی حدیث آموزی را آغاز کرده(1) و تا پایان عمرش به تعلم و تعلیم حدیث اشتغال داشته است.(2) او نزد بسیاری از محدثان اهل سنت از جمله طبری، باغندی، بغوی(3) و از محدثان شیعی مانند حمید بن زیاد نینوایی، کلینی، ابن همام اسکافی و علی بن بابویه حدیث آموخته است.(4) دارقطنی(د385ق) محدث شهیر اهل سنت منقولات وی را گزینش کرده بود.(5) با این حال، وی را هم برخی از نویسندگان اهل سنت(6) و هم بسیاری از علمای امامیه تضعیف کرده اند.(7)

ابن جُلِّین دوری

ابوبکر احمد بن عبداﷲ بن احمد (299 - 379ق) از محدثان موثق امامیه بغداد است.(8) وی از سال313 قمری در چهارده سالگی فراگیری دانش حدیث را آغاز کرد.(9) او با محدثان بزرگ اهل سنت گفت وشنود حدیثی داشته است.(10) از مشایخ سنی مذهب وی، می توان از افرادی مانند ابی القاسم بغوی و ابی سعید عدوی یاد کرد(11) و از امامیان ابن غضائری نزد او روایت فراگرفته است.(12) با این همه، روایتی از او در منابع حدیثی امامیه دیده نمی شود.

افزون بر افراد یاد شده، محدثان دیگری از این طیف مانند ابن ساربان قمی، ابن مروان کلوذانی، ابوبکر قطان، ابن جندی، ابوالحسن نعالی، ابن اشناس حمامی و ابوبکر عطشی در بغداد حضور داشته اند(13) که منقولات آنان در مصادر موجود امامی انعکاس نیافته است.

ص: 326


1- . همان، ص87.
2- . نجاشی دربارۀ وی می نویسد: «کان سافر فی طلب الحدیث عمره» (نجاشی، رجال، ص 396).
3- . خطیب بغدادی، همان، ص86.
4- . زنجانی، الجامع فی الرجال، ج2، ص739.
5- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص87.
6- . همان.
7- . نجاشی، رجال، ص 396؛ ابن غضائری، رجال،ص98و99.
8- . نجاشی، همان، ص85.
9- . خطیب بغدادی، همان، ج4ص457.
10- . نجاشی، همان.
11- .خطیب بغدادی، همان.
12- . طوسی رجال، ص417.
13- . خطیب بغدادی، همان ، ج11، ص351، ج12، ص160، ج3، ص83، ج2، ص459، ج3، ص379و380 و ج5، ص 282؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج1، ص521.
د. طیف محدثان متهم به غلو و غالیان

جریان غالیان و خط متهم به غلو که بخشی از میراث حدیثی امامیه را در اختیار داشتند، در بغداد فعال بودند و در نقل و انتقال احادیث در محیط علمی این شهر اهتمام می ورزیدند. کرخ بغداد، در عصرغیبت صغرا یکی از پایگاه های اصلی جریان غالیان و متهمان به غلو به شمار می رفته است؛ به گونه ای که بخش اعظمی از کرخیان تحت اندیشه های گروه مخمسه قرار داشته اند.(1) افراد مشهوری از متهمان به غلو در بغداد به نقل حدیث اشتغال داشته اند. احمد بن هلال عبرتایی یکی از شاخص ترین افراد این گروه در منزلش در کرخ جلسۀ حدیث داشته است که افرادی چون رجاء بن یحیی عبرتایی در آنجا از او حدیث آموخته اند.(2) ابوجعفر کرخی از نویسندگان این طیف ظاهراً در بغداد به سر می برد. او دو کتاب به نام های مقتل ابی الخطاب و مناقب ابی الخطاب، دربارۀ ابوالخطاب، غالی مطرود، نوشت.(3) او در شناخت رجال حدیث نیز کتاب الممدوحین و المذمومین را نگاشت(4) که نشان اهتمام این خط حدیثی به دانش رجالِ حدیث است. اسحاق بن محمد بصری از برجسته ترین افراد متهم به غلو(5) که عیاشی با تعبیر «و هو احفظ من لقیته» از او یاد کرده،(6) نیز در بغداد حضور داشته است. جایگاه حدیثی وی به قدری مهم بوده است که محدث بزرگی چون عیاشی می کوشیده از روایات وی بهره مند شود.(7) بصری می کوشید منقولات اسلاف خویش مانند مفضل بن عمر جعفی، از سران جریان متهم به غلو، را انتشار دهد.(8)

محدثان این خط فکری با برخی از حدیث گرایان متهم به غلو در دیگر مناطق اسلامی نیز مرتبط بودند. تلاش احمد بن نصر نهروانی (از محدثان مشهور عراقی) برای حدیث آموزی از ابراهیم بن اسحاق نهاوندی احمری (از شخصیت های مشهور متهم به غلو) در نهاوند یکی از این نمونه است.(9) همچنین هم فکران این نحله برای دریافت حدیث از سایر نواحی به بغداد می آمدند و از محدثان این

ص: 327


1- . در این باره گفته اند: «و کان الکرخیون مخمسة لایشک فی ذلک أحد من الشیعة» (طوسی، الغیبه، ص 414).
2- . طوسی، امالی، ص587.
3- . نجاشی، رجال، ص 350.
4- . همان.
5- . کشی دربارۀ وی می نویسد: «غال رکن من أرکانهم» (طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص613).
6- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص813.
7- . همان.
8- . همان.
9- . همو، امالی، ص 479، 481 و 495.

گروه استماع حدیث می کردند.(1) بعضی از محدثان منسوب به فرقۀ انحرافی نصیریه نیز در بغداد فعالبوده اند که فعالیت حدیثی این گروه بیش از پیش با نام حسین بن حمدان خصیبی گره خورده است. خصیبی نقش بسزایی در عرصۀ حدیث متهمان به غلو ایفا کرده است.(2) وی به گردآوری و تدوین منظم روایات مورد اهتمام این جریان همت گماشت و با تألیف کتاب هایی چون الهدایة الکبری موفق شد میراث روایی این دسته را از خطر انقراض نجات دهد.(3)

ه . طیف محدثان واقفی

بغداد یکی از پایگاه های فرقۀ واقفیه به شمار می رفته است. شماری از رهبران اصلی این گروه همچون علی بن ابی حمزۀ بطائنی کوفی بغدادی(4) و زیاد بن مروان قندی بغدادی(5) و فضل بن یونس کوفی(6)در بغداد حضور و فعالیت حدیثی داشته اند. به دلیل میراث مشترک حدیثی، میان این فرقه و خط اصیل امامیۀ بغداد تبادلات حدیثی برقرار بوده است؛ از این رو، روایات واقفیان در مصادر امامی فراوان است. محمد بن حسن شمّون (د285ق)، مطرح ترین محدث واقفی بغداد، در این بازهٔ زمانی زندگی می کرد. وی به دلیل عمر طولانی اش (114 سال) موفق شده بود هشتاد تن از اصحاب امام صادق (علیه السلام)را ملاقات کند(7) و به میراث حدیثی امامیه دست یابد. اما به دلیل رویکرد غالیانه اش،(8) محدثان امامی با احتیاط منقولات وی را روایت می کردند و تنها عدۀ اندکی از راویان به روایات او روی خوش نشان داده اند.(9) حمید بن زیاد نینوایی(د310ق) یکی از پرتلاش ترین محدثان واقفی در این دوره به شمار

ص: 328


1- . برای نمونه، نصر بن صباح بلخی وابسته به خط متهمان غلو (طوسی، رجال، ص449) از محمد بن اسحاق بصری مقیم بغداد روایات قابل ملاحظه ای را اخذ کرده است (همو، اختیار معرفة الرجال، ج1، ص71، 72 و 286 و ج2، ص443،463 و 828).
2- . برای آگاهی از شرح حال وی ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج2، ص236.
3- . برای آگاهی از کتاب های خصیبی ر.ک: تهرانی، الذریعه، ج1، ص382، ج3، ص216، ج10، ص112، ج11، ص76، ج16، ص249.
4- . برقی، رجال، ص25و48.
5- . طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص767.
6- . همو، رجال، ص 342.
7- . نجاشی، رجال، ص 336.
8- . با بررسی تاریخ واقفیه درمی یابیم که شمار قابل توجهی از واقفیان در دوران غیبت به غلو گرایش پیدا کرده بودند.
9- . نجاشی، رجال، ص335و336.

می آید.(1) او نیز شمار کثیری از اصول روایی اصحاب امامیه را در اختیار داشته است(2) که بسیاری ازاین اصول را از احمد بن محمد بن مسلمه رمانی بغدادی - ظاهراً در بغداد - اخذ کرده بود.(3) از این رو، بعضی از محدثان بغدادی برای اخذ این میراث حدیثی از وی توجه نشان می دادند. در این خصوص می توان به حدیث آموزی ابن همام اسکافی(4) و ابن جنید اسکافی از نینوایی اشاره کرد.(5) کلینی نیز - گویا در بغداد - از حمید بن زیاد حدیث استماع کرده است.(6) مراودۀ حدیثی، تنها در میان امامیان و واقفیان ساکن بغداد در جریان نبوده است، بلکه در مواردی، بعضی از محدثان بغدادی از احادیث واقفیان کوفه نیز بهره می بردند.(7) با این حال، برخی از حدیث گرایان قمی از نقل و انتشار روایات واقفیان پرهیز می کردند.(8)

پنج. مجالس حدیثی امامیه در بغداد

محافل نقل حدیث امامیه در بغداد از رونق ویژه ای برخوردار بوده است. محدثان امامی با برگزاری این گونه مجالس در پویایی دانش حدیث در آن شهر نقش بسزایی ایفا کردند. یکی از متداول ترین شیوه های انتقال حدیث در مراکز علمی اسلامی در سده های آغازین، برگزاری مجالس املا بوده است. جریان حدیثی امامیه در بغداد نیز با استفاده از این روش درصدد ترویج و گسترش دانش برآمدند. برخی از محدثان امامی حدیث را در مساجد مهم شهر بغداد املا می کردند. در این زمینه می توان از مجالس املای ابن عقده، محدث شهیر شیعه، در مسجد براثا یاد نمود(9) یا به املای حدیث ابوالمفضل شیبانی در مسجد شرقیۀ بغداد اشاره کرد.(10) گمان می رود کتاب بزرگ الامالیِ شیبانی محصول جلسات املای حدیث وی در این شهر بوده است.(11) همچنین علی بن محمد بن زبیر کوفی

ص: 329


1- . او کوفی بوده و در ناحیۀ سوراء حوالی بغداد سکونت داشت که پس از مدتی سوراء را ترک گفت و اطراف کربلا اقامت گزید (نجاشی، همان، ص132).
2- . طوسی، رجال، ص408؛ همو، فهرست، ص114.
3- . همو، رجال، ص 408.
4- . نعمانی، الغیبه، ص156و 159و211و250و285و 308و325و342و346.
5- . خدامیان آرانی، فهارس الشیعه، ج1، ص457.
6- . کلینی، کافی، ج2، ص14، 75، 87، 93، 95، 97، 114 و ... .
7- . برای نمونه، ابن همام اسکافی بغدادی از محمد بن محمد بن رباح کوفی از بزرگان واقفیان کوفه حدیث فرا گرفته است ( طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص21و34و45).
8- . رحمتی، «عالمان امامی و میراث واقفه»، جشن نامۀ مهدوی راد، ص280و281.
9- . ذهبی، سیر الاعلام النبلاء، ج15، ص354.
10- . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص86.
11- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص 175و176؛ ابن شهرآشوب از این امالی در کتاب مناقب آل ابی طالب بهره برده ® است ( ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب،ج3، ص179).

که از کوفه به بغداد منتقل شده بود، نیز در آن شهر جلسات املا برگزار می کرده است.(1) ظاهراً شیخ صدوق نیز در سفرش به بغداد، محفل املای حدیث داشته است.(2) در دوره های بعدی عالمان امامی بغداد محافل املای حدیث را ادامه دادند. شیخ مفید(د413ق) در واپسین سال های عمرش به تشکیل جلسات املای حدیث اهتمام داشت(3) که حاصلش کتاب ارزشمند الامالی است.گفتنی است شاگرد او شیخ طوسی(د460ق) نیز در سال های پایانی زندگیش در نجف محفل حدیث املا می کرده(4) که کتاب الامالی طوسی محصول آن جلسات است. همچنین بعضی از آثار حدیثی محدثان گذشته مانند کافی شیخ کلینی در برخی از مساجد بغداد قرائت می شده است.(5)

محل برگزاری جلسات حدیثی در بغداد منحصر به مساجد نمی شد بلکه در بعضی از منازل نیز محدثان امامیه، محفل و نقل و نشر احادیث تشکیل می دادند. این گونه مجالس معمولاً در منازل عالمان امامی و در محله های مختلف بغداد برگزار می شد.(6) منزل ابوعلی محمد بن همام در محلۀ سوق العطر بغداد(7) یکی از پایگاه های نشر حدیث امامیه به شمار می رفت.(8) علی بن احمد علوی عقیقی نیز در منزل خویش، واقع در جانب شرقی بغداد، حدیث انشا می کرد.(9) ظاهراً بعدها منزل ابن غضائری نیز یکی از کانون های تبادل حدیثی امامیه به شمار می رفته است.(10) جالب توجه اینکه

ص: 330


1- . خطیب بغدادی، همان، ج10، ص169.
2- . همان، ج3، ص303.
3- . شیخ مفید در رمضان سال 404قمری نخستین جلسۀ املای حدیث را در محلۀ باب رباح بغداد شروع کرده و در رمضان سال411قمری پس از 42جلسه به اتمام رسانده است (مفید، امالی، ص1و350).
4- . طوسی در سال 455قمری در جوار مرقد امیرالمؤمنین (علیه السلام)جلسات املای حدیث را آغاز کرده و در سال 458قمری به پایان رسانده است (طوسی، امالی، ص9و 1011).
5- . نجاشی می گوید: زمانی که برای فراگیری قرآن به مسجد نفطویه می رفتم می دیدم که گروهی از اصحاب امامیه کتاب کافی را بر احمد بن احمد کوفی، از شاگردان کلینی، قرائت می کردند (نجاشی، رجال، ص377).
6- . حسین بن عبیداللّٰه، غضائری از علمای بنام امامیه، در بغداد به سال 335قمری در محلۀ باب الشعیر از شریف علی بن محمد علوی عباسی محدث امامی در منزلش حدیث آموخته است (طوسی، امالی، ص649و 650) یا در منزل تلعکبری شاگردانش کتاب جوامع علوم الدین وی را بر او قرائت می کردند (نجاشی، رجال، ص 439).
7- . طوسی، امالی، ص 415.
8- . ابن ابی زینب نعمانی(د 380قمری) در سال 327قمری در منزل ابن همام در بغداد از وی استماع حدیث کرده است (نعمانی،الغیبه، ص 257) تلعکبری در منزل ابن همام با یکی از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام)ملاقات کرده و از او دربارۀ حالات امام مطالبی فراگرفته است ( طوسی، رجال، ص 444و445).
9- . همو، فهرست، ص162.
10- . شیخ طوسی در سال 413 قمری در این منزل از حمویه بن علی بن حمویه بصری اخذ حدیث کرده است (طوسی، امالی، ص 399).

محدثان امامی سایر شهرها که به بغداد وارد می شدند، در منزل عالمان بغدادی جلسۀ نقل حدیث برپامی کردند.(1)

شش. کتاب ها و آثار حدیثی تولید شده در بغداد (دوران غیبت)

در این بازهٔ زمانی آثار مهمی با همت محدثان بغدادی تولید شد. با توجه به آنکه مرکز حدیثی بغداد محل تلاقی و تعامل محدثان بزرگ امامیه از نواحی مختلف بلاد اسلامی به ویژه از دو حوزۀ حدیثی سترگ امامیه یعنی قم و کوفه به شمار می آمد، آثار تولیدشدۀ حدیثی در این عصر هم شایان توجه است. با هم افزایی عالمان امامی مجموعه های حدیثی ارزشمندی تدوین گردید که سوگمندانه امروزه همۀ آنها در دست نیست و در تلاطم حوادث زمان ها از بین رفته است. البته عالمان بغدادی چون شیخ مفید با تألیف کتاب پر ارج امالی و نیز شاگردش شیخ طوسی با نگارش کتاب های تهذیب الاحکام، استبصار، امالی، مصباح المتهجد و الغیبه موفق شدند با بهره گیری از آثار پیشینیان بغدادی بخشی از میراث حدیثی امامیۀ بغداد را ماندگار سازند. جدا از این آثار یاد شده، برخی از محصولات حدیثی بغدادیان تا سده های میانی در دسترس عالمان امامی چون سید بن طاووس و علامه حلی قرار داشته است.(2)

می دانیم که در بغداد دو دسته کتاب های جامع نگاری و تک نگاری در حوزۀ حدیث امامیه مدون شد. از آثار جامع نگاری می توان از کتاب الجامع فی الفقه ابوعبداﷲ صفوانی نام برد(3) که احتمالاً احادیث فقهی را گردآوری کرده بود. تلعکبری، محدث سرشناس بغدادی، نیز کتاب الجوامع فی علوم الدین را نوشت و در بغداد بر شاگردانش قرائت کرد.(4) حسین بن بشر اسدی، از محدثان گمنام امامیه، - ظاهراً در بغداد - با جمع آوری احادیث مسند امام صادق (علیه السلام)، دست به تألیف کتاب مهم جامع المسانید زد که البته ناتمام ماند.(5) به احتمال بسیار این اثر در دسترس شیخ مفید بوده است.(6)

ص: 331


1- . احمد بن ادریس اشعری قمی در منزل ابن همام اسکافی نقل حدیث داشته است و برخی از محدثان بزرگان امامی در آنجا از او حدیث شنیده اند (طوسی، رجال، ص411).
2- . برای نمونه، ابن طاووس کتاب مهم تأویل ما نزل القرآن ابن حجام و کتاب امالی ابوالمفضل شیبانی را در اختیار داشته است(کلبرگ، کتابخانۀ ابن طاووس، ص184و577) همچنین برخی از آثار ابن جنید در دسترس علامه حلی بوده است.
3- . نجاشی، رجال، ص 393.
4- . همان ، ص439؛ نجاشی - ظاهراً در دوران نوجوانی - در مجلس قرائت این کتاب در منزل وی حضور داشته است (همان).
5- . ابن حجر، لسان المیزان، ج2، ص275.
6- . برخی از روایات وی را، شیخ مفید با دو واسطه نقل کرده است (طوسی، امالی، ص223). همچنین بنابر گزارش نویسندۀ کتاب رجال الشیعة الامامیه شیخ مفید وی را توثیق کرده است (ابن حجر، همان).

نگارش کتاب هایی با عنوان نوادر نیز در بین محدثان امامی بغداد مرسوم بوده است که بخش مهمی از احادیث امامیه در این نوع نوشته ها جای گرفته بود. در این زمینه می توان به کتاب نوادر خشاب بغدادی و انصاری کوفی - ساکن بغداد - و نیز به کتاب غرر الاخبار و نوادر الآثار صفوانی اشاره کرد.(1) افزون بر نوادرنگاری، تک نگاری های روایی فراوان دیگری در موضوعات فقهی، تاریخی، فضائل و تفسیری در مرکز حدیثی بغداد تولید شد(2) که معرفی تفصیلی آنها در این نوشتار نمی گنجد. تألیفات محدثان قمی ساکن بغداد نیز شایان توجه است و در این باره می توان به کتاب های ابن قولویه قمی و ابن داوود قمی (از محدثان سرشناس مقیم بغداد) اشاره کرد(3) که مشایخ بغدادی مانند شیخ مفید و ابن غضائری برخی از آثار آنان را برای شاگردانشان تدریس می کردند.(4) حدیث گرایان بغدادی علاوه بر تولید کتاب های حدیثی، در دانش حدیث و رجال کوشا بوده و در این عرصه هم تألیفاتی داشته اند.(5)

هفت. ارتباط متکلمان امامی با جریان حدیثی امامیه در بغداد

متکلمان عقل گرای امامیۀ بغداد نمی توانستند به طور کلی خویش را از معارف و متون حدیثی امامیه بی نیاز سازند؛(6) چه آنکه برخی از آنان می کوشیدند کلامی جامع بین عقل و منابع وحیانی ارائه

ص: 332


1- . نجاشی، همان، ص42،84 و 393.
2- . در این زمینه می توان به کتاب هایی مانند: ما نزل من القرآن فی امیرالمؤمنین (علیه السلام)، البشرى و الزلفى فی فضائل الشیعه، تاریخ الأئمة (علیهم السلام)، أخبار فاطمة و الحسن والحسین (علیهم السلام) ابن ابی الثلج بغدادی،(نجاشی، رجال، ص 381و382) و الأنوار فی تاریخ الأئمة (علیهم السلام) ابن همام اسکافی (همان، ص380) الأشربة و ما حلل منها و ما حرم، کتاب الفضائل، ابن ابی راافع انصاری (همان، ص84)، دعاء السفر، الافضال، مناسک الحج کبیر مناسک الحج صغیر ابو غالب زراری(همان)، تأویل ما نزل فی النبی و آله (علیهم السلام)، تأویل ما نزل فی شیعتهم، تأویل ما نزل فی أعدائهم، وکتاب التفسیر الکبیر، الناسخ و المنسوخ، قراءة امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قراءة أهل البیت (علیهم السلام)، المقنع فی الفقه ابن جحام (قهپایی، مجمع الرجال، ج5، ص238) اشاره کرد.
3- . نجاشی، رجال، ص 123، 124و384.
4- . نجاشی بیشتر کتاب های ابن قولویه را بر شیخ مفید و ابن غضائری قرائت کرده است (نجاشی، رجال، ص124).
5- . در این زمینه می توان به کتاب المحدثین عیسی بن مهران مستعطف، (طوسی، فهرست، ص188)، «الشیعة من اصحاب الحدیث و طبقاتهم » ابوبکر جعابی(نجاشی، همان، ص 95) الاشتمال على معرفة الرجال و من روى عن إمام إمام ذکر من روى الحدیث من بنی ناشره» ابن عیاش جوهری بغدادی (همان، ص 86) و کتاب الحدیثین المختلفین ابن عبدون اشاره کرد. (همان، ص87).
6- . برای نمونه، شیخ مفید در موارد متعددی در مباحث کلامی به روایات اهل بیت (علیهم السلام) تکیه کرده است (مفید، أوائل المقالات،ص53، 71، 73، 77، 79، 83 و 139).

دهند.(1) از این رو، متکلمان این عصر با محدثان و حاملان نصوص دینی خاصه مشایخ قمی مقیم بغداد ارتباط برقرار کردند و به فراگیری حدیث و متون حدیثی از آنان اهتمام ورزیدند.(2) متکلمان نه تنها حدیث و فقه را از جریان حدیثی فرا گرفتند، بلکه از طریق حدیث گرایان به برخی از آثار اصحاب نخستین،(3) از جمله کتاب های متکلمان پیشینی نیز دست یافتند.(4) می توان گفت که متکلمان بغدادی، مانند شیخ مفید، با بهره گیری از میراث جریان حدیثی بغداد اندیشۀ جدید کلامی خود را بنیان نهادند. دانسته است که متکلمان بغدادی در امانتداری میراث و حدیث شناسی جریان حدیثی به ویژه حدیث گرایان قمی تردیدی نداشتند. ولی با توجه به اوضاع فکری حاکم بر جامعۀ علمی بغداد یا احیاناً با اثرپذیری از عقل گرایان معتزلی، به تبیین و برداشت های اصحاب حدیث امامیه خرده می گرفتند و رویکرد آنان به حدیث را بر نمی تافتند. از این رو، در محافل علمی و آثارشان، محدثان را افرادی سطحی نگر معرفی می کردند.(5) باید افزود - بر خلاف آنچه امروزه شایعه شده - انتقاد کلام ورزان امامی بغداد تنها به حدیث گرایان قمی محدود نمی شد، بلکه آنها همۀ جریان های حدیث گرا را هدف قرار داده بودند. در این زمینه شیخ مفید، شاگرد ممتاز محدثان بغدادی، کتاب المزْوَرّین عن معانی الاخبار(6) (منحرفان از معانی اخبار) و کتاب مقابس الانوار فی الرد علی اهل الأخبار(7) را در نقد رویکرد جریان حدیثی امامیه نگاشت. به هر روی، با شکل گیری و توسعۀ مدرسۀ کلامی بغداد و رویکردعقل گرایانۀ شاگردان و به نوعی میراث داران جریان حدیثی، این جریان به افول گرایید و عمدۀ میراث روایی - اغلب فقهی، اخلاقی، فضایل و مناقب - از معبر عقل گرایان بغدادی به

ص: 333


1- . شیخ مفید دربارۀ رابطۀ عقل با وحی می نویسد: «وأن التکلیف لایصح إلا بالرسل (علیهم السلام) واتفقت الإمامیة على أن العقل محتاج فی علمه و نتائجه إلى السمع و أنه غیر منفک عن سمع ینبه العاقل على کیفیة الاستدلال، و أنه لا بد فی أول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول...» ( مفید،أوائل المقالات، ص 44).
2- . ابوالجیش بلخی متکلم از محدثانی چون ابن ابی الثلج بغدادی و ابن همام اسکافی حدیث فراگرفته است. همچنین شیخ مفید و شاگردش سید مرتضی از کسانی چون ابن داوود قمی، ابن قولویه قمی و شیخ صدوق و برادرش حسین بن بابویه حدیث استماع کرده و حتی شیخ مفید برخی از آثار محدثان یادشده را برای شاگردانش تدریس می کرده است.
3- . طوسی، فهرست، ص40، 41، 54، 61، 118، 128، 150 و ... .
4- . برای نمونه، شیخ مفید از طریق ابن قولویه قمی به آثار کلامی متکلمانی مانند ابن تاجر سمرقندی و ابن ابی عقیل عمانی دست یافت (نجاشی، رجال،ص 48و121).
5- . شیخ مفید دربارۀ حدیث گرایان امامیه می نویسد:« أصحابنا المتعلقین بالأخبار أصحاب سلامة وبعد ذهن و قلة فطنة یمرون على وجوههم فیما سمعوه من الأحادیث و لا ینظرون فی سندها، و لا یفرقون بین حقها و باطلها، و لایفهمون ما یدخل علیهم فی إثباتها، و لایحصلون معانی ما یطلقونه منها» ( مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص88) یا همو در مسئلۀ سهو النبی سخنان شیخ صدوق و استادش ابن ولید را تخطئه می کند (مفید، عدم سهو النبی، ص27).
6- . نجاشی، رجال، ص400.
7- . همان، ص401.

نسل های بعدی انتقال یافت. گفتنی است برخی از نویسندگان این مدرسه در راستای دیدگاه کلامی خویش، آثاری حدیثی پدید آوردند. در این زمینه می توان به کتاب تحف العقول ابن شعبۀ حرّانی اشاره کرد.

نتیجه گیری

1. با انتقال اصحاب برجستۀ ائمه (علیهم السلام) در اوائل قرن سوم به بغداد، و با کوشش آنها مرکز حدیثی بغداد شکل گرفت. این مرکز حدیثی در نیمۀ اول سدۀ سوم هجری با حضور و فعالیت های اصحاب صاحب نام امامیه به قدری اهمیت یافته بود که عمدتاً حدیث امامیه در این دوره از بغداد به سایر مناطق امامی نشین مانند قم، خراسان و ماوراءالنهر و حتی کوفه انتقال می یافت.

2. در کانون حدیثی بغداد - در بغداد اول - دو خط حدیثی فعال بوده اند: طیفی به محمد بن ابی عمیر بغدادی، از اصحاب ممتاز امام کاظم (علیه السلام)و امام رضا (علیه السلام)، گرایش داشتند. می توان گفت این طیف جریان محدثان و محدث متکلمان کوفه را در بغداد نمایندگی می کرد. گروهی نیز تحت تأثیر یونس بن عبدالرحمن، شاگرد هشام بن حکم، از متکلمان و فقهایی نامور امامیه بوده اند. شاگردان یونس به ویژه شخصیت سرشناسی چون محمد بن عیسی بن عبید در حوزۀ حدیثی بغداد نقش آفرین بوده اند.

3. با شکل گیری حوزۀ حدیثی بغداد و فعالیت اصحاب برجستۀ امامیه در آنجا - در دورۀ حضور - آثار حدیثی فراوانی در بغداد تولید شد. افزون بر نوشته های تک نگاری، برای نخستین بار در تاریخ امامیه کتاب های جامع حدیثی در بغداد تدوین گردید. این آثار تدوین شده با ورود به دیگر مناطق امامی نشین مانند قم، درشکل گیری و غنی سازی حوزۀ حدیثی آن نواحی کمک شایانی کرد. همچنین در این دوره خاندان های مهمی از امامیه مانند خاندان آل یقطین و آل خانبه در بغداد حضور داشتند که در ترویج و گسترش حدیث در مرکز حدیثی بغداد نقش آفرین بودند.

4. کانون حدیثی امامیه در بغداد پس از نیم قرن فعالیت سرانجام در اواخر نیمه اول سدۀ سوم هجری و در آستانۀ غیبت صغرا بر اثر تنگناهای سیاسی و فشارهای خلفای عباسی خاصه متوکل بر شیعیان عراق، به ویژه بغدادیان، به افول گرایید.

5. با افول جریان حدیثی در بغداد و تشدید فشارها بر طائفۀ امامیه، تقریباً به مدت نیم قرن (نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری) فعالیت های حدیثی امامیه در بغداد به محاق رفت. البته محدثانی در آنجا حضور داشته اند ولی فعالیت ها و تلاش های حدیثی آنان مشهود و شایان توجه نیست. اما در اواخر سدۀ سوم هجری رفته رفته کانون حدیثی بغداد جانی تازه گرفت که این امر مرهون تلاش های محدثانسایر مراکز حدیثی امامیه به خصوص کوفه و قم بوده است. تا حد زیادی در این دوره حوزۀ حدیثی بغداد تحت شعاع آن مراکز قرار گرفت. از آنجا که بغداد به دلیل اوضاع اجتماعی مطلوب سیاسی و

ص: 334

اجتماعی محلی مناسب برای عرضه و نشر حدیث امامیه به شمار می آمد، محدثان فراوانی - تقریباً در نیمه اول سدۀ چهارم هجری - از شهرهای شیعه نشین برای انتشار و تبادلات حدیثی سرازیر بغداد شدند. در این میان، فعالیت حدیث گرایان دو مرکز حدیثی کوفه و قم در بغداد بیش از پیش آشکار بود..

6. با بازکاوی مرکز حدیثی بغداد می توان دریافت که حدیث گرایان قمی تأثیر فراوانی بر حوزۀ حدیثی بغداد داشته اند و فضای حدیثی بغداد در برهه ای (نیمۀ سدۀ چهارم هجری) تحت تأثیر حدیث گرایی قمیان قرار گرفت. در اوائل قرن چهارم هجری محدثان قمی به تدریج برای عرضۀ حدیث امامیه و بعضاً برای اخذ حدیث روانۀ بغداد شدند. کسانی مانند احمد بن ادریس اشعری، علی بن بابویه قمی و شیخ کلینی و حتی ابن ولید قمی آغازگر این حرکت در نیمۀ دوم غیبت صغرا به شمار می روند و با سکونت ابن قولویه قمی و ابن داوود قمی در بغداد نقش حدیث گرایان قمی بیش از پیش پررنگ شد. این روند با سفر محدثانی چون شیخ صدوق و برادرش حسین بن علی بن بابویه به بغداد به نقطۀ نهایی خود رسید. بنابراین می توان گفت که در نیمۀ سدۀ چهارم هجری زمام جریان حدیثی بغداد در دست مشایخ قمی تبار مقیم بغداد قرار داشته و جریان حدیث گرایی قم - در بخش پایانی حیاتش – در بغداد ادامۀ حیات داده است.

7. بنیانگذاران و دانش آموختگان مدرسۀ کلامی و حدیثی بغداد - از شیخ مفید و ابن غضائری تا سید مرتضی و شیخ طوسی - همگی به نوعی میراث بر حدیثی مشایخ قمی و جریان حدیثی قم به شمار می روند. از این روست که کتاب های روایی نگاشته شده در مدرسۀ بغداد مشحون از روایات قمیان است و در طریق اغلب روایات دو کتاب مهم تهذیب الاحکام و الاستبصار شیخ طوسی مشایخ قمی قرار گرفته اند. بغدادیان به دلیل پالایش دقیق و تنظیم روشمند حدیث قمی ها بدان توجه فراوانی نشان دادند. در حوزۀ رجال شناسی و علم الحدیث نیز عالمان مکتب فکری بغداد تا حد بسیار تحت تأثیر حدیث گرایان قمی قرار گرفتند و با معیارهای مورد قبول قمی ها به سنجش راویان می پرداختند. از این رو، بسیاری از میراث های حدیثی سایر طیف های حدیثی بغداد در آثار عالمان مدرسۀ بغداد انتشار نیافته است.

8. متکلمان مکتب کلامی بغداد مانند شیخ مفید و سید مرتضی از نزد مشایخ محدث قمی حدیث فرا گرفتند و از طریق آنان به منابع حدیثی و حتی کلامی امامیه دست یافتند؛ با این حال، با توجه به داشتنِ رویکرد کلامی - احیاناً تأثیر پذیرفته از معتزله - به نظر گاه های مشایخ قمی در فهمحدیث تن در ندادند و با رویکردی عقل گرایانه تبیین های جدیدی از میراث حدیثی ارائه کردند؛ حتی در پاره ای از موارد، حدیث را به دلیل تعارض با مبانی کلامی شان به کناری وا نهادند.

ص: 335

9. افزون بر فعالیت محدثان مهاجر کوفه و قم در بغداد، طیف های مختلفی از محدثان بغدادی تبار نیز در حوزۀ حدیثی بغداد فعال بودند که هریک از این طیف ها با رویکرد و روش شناسی خاص خود به نشر و ترویج حدیث اهتمام داشتند. این گروه های حدیث محور به دلیل سیطرۀ حدیث گرایی قمی ها در بغداد - که جریان اصیل حدیثی امامیه را در دوران غیبت نمایندگی می کرد - در حاشیه قرار گرفتند و با وجود جایگاه بلند محدثان این گروه ها، منقولات آنان به عللی چون غلو، قیاس، نقل از مجاهیل یا ارتباط با اهل سنت در مصادر پسینی امامیه انعکاس نیافته است.

ص: 336

کتاب نامه

1. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، 1386ق.

2. ابن حجر، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1390ق.

3. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، بیروت: دار الاضواء، بی تا.

4. --------------- ، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: لجنه من الاساتذ، نجف: مطبعة الحیدریه، 1376ق.

5. ابن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود، قم: منشورات الرضی، 1363.

6. --------------- ، فرج المهموم، قم: منشورات الرضی، 1363.

7. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1425ق.

8. ابن غضائری، احمد بن حسین، رجال، تحقیق: محمدرضا جلالی، قم: دار الحدیث، 1422ق.

9. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، جواد قیومی، قم: نشرالفقاهه، 1417ق.

10. ابن ماکولا، علی بن هبة اﷲ، تهذیب مستمر الاوهام، تحقیق: سید کسروی حسن، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1410ق.

11. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، فهرست، رضا تجدد، بی جا، بی تا.

12. برقی، احمد بن محمد، الرجال، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، بی تا.

13. تهرانی، شیخ آقا بزرگ، الذریعه، بیروت: دار الاضواء، 1403ق

14. جاحظ، عمرو بن بحر، البیان والتبیین، بیروت: مکتبه هلال، 1423ق.

15. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، جواد قیومی، قم: نشر الفقاهه، 1417ق.

16. خدامیان، مهدی، فهارس الشیعه، قم: تراث الشیعه، 1389.

17. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، بیروت: مؤسسة البلاغ، 1411ق.

18. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.

19. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی جا، 1413ق.

ص: 337

20. دارقطنی، علی بن عمر، الموتلف و المختلف، تحقیق: موفق بن عبداﷲ بن عبدالقادر، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1406ق.

21. دریاب نجفی، محمود، مشیخه النجاشی، قم: دار الکتاب، 1413ق.

22. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، شعیب الارنووط، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق.

23. --------------- ، میزان الاعتدال، علی محمد البجاوی، بیروت: دار المعرفه، 1382ق.

24. راشدی، قاسم بن یحیی، آداب امیرالمؤمنین (علیه السلام)، تحقیق: مهدی خدامیان آرانی، قم: دار الحدیث، 1385.

25. رحمتی، محمد کاظم، «عالمان امامی و میراث واقفه» جشن نامه مهدوی راد، به کوشش رسول جعفریان، قم: نشر مورخ، 1391.

26. زراری، احمد بن محمد، رسالة ابی غالب، تحقیق: محمدعلی ابطحی، بی جا، 1399ق.

27. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت: دار العلم للملایین، 1980م.

28. زنجانی، موسی، الجامع فی الرجال، جلد 1، قم: پیروز و جلد 2، نسخۀ خطی موجود در کتابخانه علوم حدیث، 1394ق.

29. سبحانی، محمدتقی و موسوی تینانی، «جریان شناسی فکری امامیه در خراسان و ماوراءالنهر»، مجلۀ تحقیقات کلامی، شمارۀ 4، 1393.

30. -------------- ، «کلام امامیه: ریشه ها و رویش ها»، نقد و نظر، شمارۀ 65، 1391.

31. صدوق، محمد بن علی، التوحید، سید هاشم حسینی، قم: مؤسسة النشر اسلامی، بی تا.

32. -------------- ، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جماعة المدرسین، 1403ق.

33. -------------- ، علل الشرایع، محمدصادق بحرالعلوم، نجف: المکتبة الحیدریه، 1385ق.

34. -------------- ، عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، حسین اعلمی، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1404ق.

35. -------------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1405ق.

36. -------------- ، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1379ق.

37. -------------- ، من لایحضره الفقیه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، بی تا.

38. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، تحقیق: نخبه من العلماء، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1403ق.

39. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، قم: مؤسسة البعثه، 1413ق.

40. طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم: دار الثقافه، 1414ق.

41. ------------- ، الامالی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1380.

ص: 338

42. ------------- ، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: مؤسسة آل البیت، 1404ق.

43. ------------- ، الاستبصار، تحقیق: حسن خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1363.

44. ------------- ، تهذیب الاحکام، تحقیق: حسن خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1364.

45. ------------- ، رجال طوسی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.

46. ------------- ، الغیبه، تحقیق: عباداﷲ تهرانی، قم: معارف الاسلامیه، 1417ق.

47. ------------- ، فهرست، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشرالفقاهه، 1417ق.

48. ------------- ، مصباح المتهجد.، بیروت: فقه الشیعه، 1411ق

49. غضائری، حسین بن عبیداﷲ، تکملة رسالة ابی غالب، بی جا، مطبعة ربانی، 1399ق.

50. قهپایی، عنایة اﷲ بن علی، مجمع الرجال، تحقیق: سید ضیاء الدین اصفهانی، اصفهان: مطبعة روشن، 1387ق.

51. کلبرگ، اتان، کتابخانۀ ابن طاووس، ترجمه: سید علی قرائی، قم: کتابخانۀ مرعشی نجفی، 1371.

52. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1363.

53. مسعودی، علی بن حسین،اثبات الوصیه، قم: مؤسسة انصاریان، 1417ق.

54. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تحقیق: آل البیت، بیروت: دار المفید، 1414ق.

55. -------------- ، الامالی، تحقیق: حسین استادولی، بیروت: دار المفید، 1414ق،

56. -------------- ، اوائل المقالات، تحقیق: شیخ ابراهیم انصاری، بیروت: دار المفید، 1414ق.

57. -------------- ، تصحیح الاعتقادات، تحقیق: حسین درگاهی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

58. -------------- ، الحکایات، تحقیق: سید محمد رضا حسینی جلالی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

59. -------------- ، عدم سهو النبی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

60. -------------- ، المسائل السرویه، تحقیق: صائب عبدالحمید، بیروت: دار المفید، 1414ق.

61. -------------- ، المسائل الصاغانیه، تحقیق: محمد القاضی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

62. -------------- ، المزار، تحقیق: سید محمد باقر ابطحی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

63. موسوی تنیانی، سیداکبر، «متکلمان ناشناخته امامی بغداد»، مجلۀ نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

64. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1407ق.

65. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تحقیق: فارس حسون، قم: انوار الهدی، 1422ق.

66. نمازی، علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران: شفق، 1412ق.

ص: 339

آراى کلامى اختلافىِ شیخ مفید با نوبختیان با تکیه بر احادیث الکافى

اشاره

آراى کلامى اختلافىِ شیخ مفید

با نوبختیان با تکیه بر احادیث الکافى

على نقى خدایارى(1)

درآمد

اشاره

کتاب أوائل المقالات مهم ترین اثر کلامى برجاى مانده از شیخ مفید، متکلم، فقیه و حدیث پژوه برجستۀ امامیه در سدۀ چهارم و پنجم هجرى است. وجهۀ همت شیخ مفید در این کتاب، بیان تفاوت هاى اعتقادىِ امامیه با گروه هاى مختلف معتزله است که در ضمن آن، موافقان و مخالفان آموزه هاى اعتقادى امامیه از دیگر گروه هاى کلامى مانند مرجئه، خوارج، اصحاب حدیث و زیدیه را نشان داده است. یکى از اهداف وى - چنان که در مقدمۀ کتاب هم تصریح کرده - بیان مواضع اشتراک و اختلاف وى با متکلمان آل نوبخت است.(2) وى در سراسر متن کتاب نیز به این موضوع اهتمام ورزیده است. این امر، از یک سو نشان اهمیت کلامىِ نوبختیان در آن روزگار و از دیگر سو، بیانگر اختلافات درخور توجه شیخ مفید با آنان است.

آل نوبخت، خاندانى نژاده از تبارى ایرانى بوده اند که نیاى ایشان «نوبخت»، به روزگار منصور عباسى به اسلام گروید.(3) از این خاندان شیعىِ مقیم بغداد، شخصیت هاى علمى و دینى و سیاسى مهمى برخاسته اند. در فهرستِ ابن ندیم، نجاشى و طوسى، رجال نامدار این خاندان معرفى شده اند.(4)

ص: 340


1- استادیار جامعه المصطفی alikhodayari110@yahoo.com
2- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص33.
3- . ابن طاووس، فرج المهموم، ص210.
4- . براى مطالعۀ تفصیلى دربارۀ رجال این خاندان، ر.ک: عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى.

ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى، سومین نائب خاص حضرت حجت (علیه السلام)نیز از این خاندان بوده است. ابن طاووس، رجال آل نوبخت را از اعیان امامیه دانسته و از شمارى از اخترشناسان ایشان یاد کرده است.(1) چنان که از گزارش هاى شیخ مفید آشکار است، متکلمان آل نوبخت، در آراى کلامى خود، پیروانى هم داشته اند.(2)

از رجال نامدار این خاندان مى توان از ابوسهل اسماعیل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت یاد کرد که از برجسته ترین متکلمان این خاندان بوده است. نجاشى وى را پیشواى متکلمان و صاحب شوکت دینى و دنیوى دانسته است. وى آثار بسیارى در موضوعات گوناگون کلامى نگاشته بوده است. نجاشى آورده که کتاب التنبیه فى الإمامة وى را نزد شیخ مفید خوانده است.(3) دیگر عالم بزرگ این خاندان، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى، خواهرزادۀ ابوسهلِ پیش گفته است که متکلم برجستۀ امامیه در پایان سدۀ سوم هجرى و سال هاى آغازین سدۀ چهارم بوده است. نجاشى کتاب الآراء و الدیانات وى را کتابى نیکو و حاوى دانش هاى بسیار یاد کرده که آن را نزد شیخ مفید فراگرفته است. از دیگر آثار پرشمار وى مى توان از این عناوین نام برد: فرق الشیعه، الجامع فى الإمامه، الردّ على الواقفه، الردّ على اهل المنطق، الردّ علی اصحاب المنزلة بین المنزلتین و الردّ على الغلاة.(4)

از دیگر افراد این خاندان، ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت، نویسندۀ الیاقوت است که در منابع رجالى و کتاب شناختىِ متقدّم، از او یاد نشده است و گویا پس از شیخ مفید مى زیسته و بر این پایه، ارجاعات و اشارات مفید به نوبختیان وى را در بر نمی گیرد.(5)

این نوشتار بر آن است تا ابتدا تصویر دقیقى از موضوعات و مسائل اختلافىِ نوبختیان با شیخ مفید نشان دهد. سپس با استناد به احادیث کافى به بررسى آنها بپردازد(6) تا از رهگذر آن، افزون بر

ص: 341


1- . ر.ک: ابن طاووس، فرج المهموم، ص40، 125، 131 و 132.
2- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص96، گفتار 87.
3- . نجاشى، الفهرست، ص31، شمارۀ 68. نیز، ر.ک: طوسى، الفهرست، ص48، شمارۀ 36؛ ابن ندیم، الفهرست، ص330.
4- . نجاشى، همان، ص63، شمارۀ 148؛ نیز، ر.ک: طوسى، همان، ص96، ش 161؛ ابن ندیم، همان، ص331.
5- . دربارۀ نویسندۀ الیاقوت، گفتنى است که اقبال آشتیانى، با استناد به شواهدى، روزگار وى را نیمۀ اوّل سدۀ چهارم هجرى دانسته است (ر.ک: عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، ص166 و 167). از سوى دیگر، مادلونگ احتمال داده که این اثر، یک یا دو قرن پس از تاریخى که اقبال ذکر مى کند، نوشته شده باشد. استدلال وى، ناهماهنگى دیدگاه هاى او با آراى خاص نوبختیان است که مفید، گزارش کرده است (مادلونگ، مکتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى میانه، ص122). نگارنده به این موارد در متن مقاله، به صورت مستند اشاره کرده است. محقّق کتاب الیاقوت نیز بر این باور است که وى در دورۀ بین نیمۀ دوم سدۀ پنجم تا نیمۀ نخست سدۀ هفتم مى زیسته است (ر.ک: ابن نوبخت، الیاقوت فى علم الکلام، مقدمه محقق، ص17).
6- . با توجه به اینکه شیخ مفید، به تصریح خود، در گزینش آرا و مواضع کلامى، به احادیث اهل بیت (علیهم السلام) عنایت داشته است، مطالعۀ حاضر را مى توان استناد یابىِ آراى مفید نیز به شمار آورد. عنوان باب چهارم کتاب أوائل المقالات این است: «وصف ما أجتبیته أنا من الاصول نظراً و وفاقاً لما جاءت به الآثار عن أئمّة الهدى من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)و ذکر من وافق ذلک مذهبه من أصحاب المقالات» (همان، ص51). یاد آور مى شود که این باب، شامل گفتار هجدهم به بعد أوائل المقالات است.

روشن شدن میزان هماهنگى و انطباق هریک از آموزه هاى اختلافى با متون حدیثى (البته در چارچوب این مجال و مکتوب)، مواضع کلامى ثقة الاسلام کلینى هم - آن گونه که در متن کافی بازتاب یافته - دانسته شود.(1) چنان که یاد شد، مستند آراى نوبختیان، گزارش هاى شیخ مفید از ایشان است.(2) ترتیب طرح مسائل، به ترتیب عرضۀ آنها در أوائل المقالات است.

1 . استحقاقى یا تفضلى بودن نبوت و امامت

شیخ مفید دیدگاه خود را در این زمینه در دو گفتار از گفتارهاى أوائل المقالات تبیین کرده است که با توجه به یکسان بودن دیدگاه وى در باب نبوت و امامت، یک جا به نقل دیدگاه وى مى پردازیم. از منظر وى، نبوت و امامت، تفضل خدا بر انسانى است که خداوند متعال او را به دلیل علم خود به عاقبت پسندیدۀ او و گردآمدن صفاتى که بنا به حکمت، موجب نبوت است، به کرامت خود، ویژه ساخته است. بنابراین، اصل نبوت و امامت، تفضل خداست؛ اما تعظیم و بزرگ داشت شخص نبى یا امام، به دلیل تحمل بار نبوت یا امامت و مفروض الطاعة بودن آنان، استحقاقى است. بنا به گزارش شیخ مفید، این مطلب، دیدگاه جمهور امامیه و همۀ فقیهان و محدثان ایشان است و جمهور معتزله و تمام اصحاب حدیث بر این نظرند؛ اما اصحاب تناسخ و نوبختیان و پیروان آنان مخالف این دیدگاه اند.(3)

ص: 342


1- . فرضیۀ مشهورى در برخى آثار خاورپژوهان مطرح است که نوبختیان در مباحث کلامى، گرایشى اعتزالى داشته اند (ر.ک: مادلونگ، مکتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى میانه، ص122؛ مکدرموت، اندیشه هاى کلامى شیخ مفید، ص30). امید است نوشتار حاضر، به محک خوردن این فرضیه نیز مدد رسانَد.
2- . دربارۀ شیوۀ گزارش مفید باید یادآور شد که وى در اغلب موارد - طبعاً به دلیل رواج آرا و در دسترس بودن آثار متکلمان آل نوبخت - دیدگاه مشخصى را به آنان نسبت مى دهد. در بحث گردآورى قرآن کریم، دیدگاه آنان را به قرار مسموع گزارش کرده است (شیخ مفید، أوائل المقالات، ص80، گفتار 59). در باب احوال پیامبران و امامان، پس از وفات مى گوید: «بلغنى عن بنى نوبخت خلاف فیه» (همان، ص72، گفتار 49). در باب مسئلۀ احکام ائمه نیز مى گوید که براى نوبختیان در این زمینه، دیدگاهى نمی شناسد که به طور قطع به ایشان قابل انتساب باشد، نمى شناسد: «لم أر لبنى نوبخت - رحمهم اﷲ - فیه ما أقطع على إضافته إلیهم على یقین بغیر ارتیاب» (همان، ص66، گفتار 39). این تنوع تعابیر در گزارش ها نشانۀ دقت مفید در نقل آراى نوبختیان است.
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص63، گفتار 35؛ نیز، ر.ک: ص64، گفتار 36). فضل اﷲ زنجانى در تعلیقات خود بر أوائل المقالات، ضمن گزارش دیدگاه هاى فیلسوفان مسلمان، یادآور شده است که فلاسفه اسلامى، نبوت را استحقاقى مى دانند و آل نوبخت، به دلیل اشتغال به علوم أوائل و مطالعه کتب فلسفى، گاه به برخى آراى مخالف آراى جمهور امامیه گراییده اند (ر.ک: شیخ مفید، همان، تعلیقات، ص170). گفتنى است که این دیدگاه، در میان برخى معتزله نیز رایج بوده است. ابوالحسن اشعرى، در گزارشى با موضوع ابتدایى یا ثواب بودن نبوّت، به عباد (بن سلیمان) نسبت داده که نبوّت را جزاى اعمال انبیا مى دانسته است و جبایى (ظاهراً ابوعلى) را قائل به جواز ابتدایى بودن نبوّت شمرده است (ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، جزء 2، ص13). در شرح الاصول الخمسة (ص 511) نیز از قول عباد دربارۀ طریق نبوّت آمده: «ان طریقها الجزاء على الأعمال». بنابراین، دربارۀ خاستگاه دیدگاه نوبختیان نمى توان نظر قطعى داد.

به نظر مى رسد با توجه به احادیث کافى (و دیگر متون دینى) در درستىِ دیدگاه شیخ مفید و جمهور امامیه در این مسئله نباید تردید کرد. در این متون، با تعابیرى مانند: جعل، اختیار، اصطفا، اختصاص، ارتضا، انتجاب و اتخاذ، بر موهوبى و تفضلى بودن مقام خلافت و حجیت الهى - اعم از نبوت و امامت - تصریح شده است. با توجه به کثرت روایات کافى در این زمینه، به ذکر چند نمونه بسنده مى کنیم.

امام محمد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیۀ «فَقَدْ آتَینا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً»(1) فرمود:

جَعَل مِنهُم الرُّسُلَ و الأنبِیاءَ و الأئِمَّةَ فَکَیفَ یُقِرُّونَ فى آلِ إبراهِیمَ (علیه السلام)و یِنکِرُونَهِ فى آلِ مُحَمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)؟ قال: قُلت ( وَ آتَیناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً )؟ قال: المُلکُ العَظیمُ أن جَعَلَ فیهِم أئِمَّةً، مَن أَطاعَهُم أطاعَ اﷲ و مَن عَصاهُم عَصَى اﷲ.(2)

آن حضرت در حدیثى دیگر مى فرماید:

إنَّ اﷲ اتَّخَذَ إبراهیمَ عَبداً قَبل أن یتَّخِذَه نَبِیّاً، و اتَّخَذَه نَبِیاً قَبل أن یتَّخِذَه رَسُولاً، و اتَّخَذَه رَسُولاً قَبل أن یتَّخِذَه خَلیلاً، و اتَّخَذَه خَلیلاً قَبل أن یتَّخِذَه إماماً. فَلَمّا جَمَع لَه هذِه الأشیاءَ و قَبَض یَدَهُ قال لَه: یا إبراهیمُ ( إِنِّی جاعِلُك لِلنَّاسِ إِماماً ).(3)

از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است:

إنَّ اﷲ(عز و جلّ) أوضَحَ بِأئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَیتِ نَبِیِّنا عَن دینِهِ ... لِأنَّ اﷲ - تَبارَکَ وَ تَعالى - نَصَبَ الإمامَ عَلَماً لِخَلقِهِ وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أهلِ مَوادِّهِ و عالَمِهِ ... فَلَم یزَلِ اﷲ - تَبارَکَ و تَعالى - یختارُهُم لِخَلقِهِ مِن وُلدِ الحُسَینِ (علیه السلام)مِن عَقِبِ کُلِّ إمامٍ یصطَفیهِم لِذلِکَ وَ یجتَبیهِم وَ یرضى بِهِم لِخَلقِهِ وَ یرتَضیهِم کُلَّ ما مَضى مِنهُم إمامٌ نَصَبَ لِخَلقِهِ مِن عَقِبِهِ إماماً عَلَماً ... جَرَت بِذلِکَ فیهِم مَقادیرُ اﷲ عَلى مَحتُومِها فَالإمامُ هُوَ المُنتَجَبُ المُرتَضى و الهادى المُنتَجى و القائِمُ المُرتَجى اصطَفاهُ اﷲ بِذلِکَ وَ اصطَنَعَهُ عَلى عَینِهِ فى الذَّرِّ حینَ ذَرَأهُ و فى البَرِیّةِ حینَ بَرَأهُ ظِلًاّقَبلَ خَلقِ نَسَمَةٍ عَن یمینِ عَرشِهِ مَحبُوّاً بِالحِکمَةِ فى عِلمِ الغَیبِ عِندَهُ

ص: 343


1- . نساء: 54.
2- . کلینی، کافى، ج1، ص206، ح5.
3- . بقره: 124.

اختارَهُ بِعِلمِهِ و انتَجَبَهُ لِطُهرِهِ ... .(1)

در حدیث جامعى که امام رضا (علیه السلام)درباره جایگاه بلند امامت بیان فرموده، بر این امر، صریح تر تأکید شده است که بخش هایى از آن را در اینجا مى آوریم:

إنَّ الإمَامَةَ خَصَّ اﷲ(عز و جلّ) بِها إبراهیمَ الخَلیلَ (علیه السلام)بَعدَ النُّبُوَّةِ و الخُلَّةِ مَرتَبَةً ثالِثَةً و فَضیلَةً شَرَّفَهُ بِها و أشادَ بِها ذِکرَهُ، فَقالَ: ( إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً ) فَقالَ الخَلیلُ (علیه السلام)سُرُوراً بِها: و مِن ذُرِّیتى قالَ اﷲ - تَبارَکَ و تَعالى - : ( لاینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ) فَأبطَلَت هذِهِ الآیةُ إمامَةَ کُلِّ ظالِمٍ إلى یومِ القِیامَةِ و صارَت فى الصَّفوَةِ ثُمَّ أکرَمَهُ اﷲ تَعالَى بِأن جَعَلَها فى ذُرِّیتِهِ أهلِ الصَّفوَةِ و الطَّهارَةِ ... الإِمامُ واحِدُ دَهرِهِ لایُدانیهِ أحَدٌ و لا یُعادِلُهُ عالِمٌ و لایوجَدُ مِنهُ بَدَلٌ و لا لَهُ مِثلٌ و لا نَظیرٌ مَخصُوصٌ بِالفَضلِ کُلِّهِ مِن غَیرِ طَلَبٍ مِنهُ لَهُ و لا اکتِسابٍ بَل اختِصاصٌ مِنَ المُفضِلِ الوَهّابِ ... رَغِبُوا عَن اختیارِ اﷲ و اختیارِ رَسُولِ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)و أهلِ بَیتِهِ إلى اختیارِهِم....(2)

2. ولایت والیان ائمّه (علیهم السلام) به نص است یا اختیار؟

شیخ مفید، دیدگاه خود را در این باره این گونه گزارش کرده است:

مى گویم: عصمت والیان ائمّه، واجب نیست؛ ولى دانش ایشان به تمامى آنچه سرپرستى آن را برعهده مى گیرند، و برترى ایشان بر رعایایشان در آن (علم) واجب است؛ زیرا ریاست مفضول بر فاضل، در امرى که ریاست وى را در آن برعهده دارد، محال است. در ولایت والیان، نص بر اعیان آنان واجب نیست و جایز است خداى متعال گزینش (اختیار) آنها را به ائمه واگذارد.(3)

شیخ مفید تصریح کرده که این، دیدگاه جمهور امامیه است؛ اما آل نوبخت، همانند نص بر ائمه (علیهم السلام) نص بر اعیان و اشخاص والیان ائمّه (علیهم السلام) را نیز واجب مى شمارند.(4) دربارۀ واجب بودن یا نبودن نصْ بر اشخاص والیان امامان در کافى و دیگر منابع روایى، حدیثى یافت نشد. به نظر مى رسد با توجه به اینکه صفات و شروطى مانند عصمت - که وجود آنها در امامان لازم و مستلزم ضرورت نص الهى برآنهاست -(5) در والیان (آن گونه که شیخ مفید نیز یادآور شده) لازم نیست. از این روى، نمى توان قائل به

ص: 344


1- . ر.ک: کلینی، همان، ص203، ح2.
2- . براى ملاحظه تمام حدیث، ر.ک: کلینی، کافى، ص198، ح1؛ براى احادیث دیگر، ر.ک: همان، ص278، باب «أنَّ الإِمَامَةَ عَهدٌ مِنَ اﷲ - عز و جل - مَعهُودٌ مِن واحِدٍ إلى واحد (علیهم السلام)».
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص65، گفتار 38.
4- . همان.
5- . سید مرتضى در این باره مى گوید: «فاذا وجبت عصمته وجب النص علیه من اﷲ سبحانه» (سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص199).

وجوب نص بر ایشان شد.(1)

3. معرفت امامان به همۀ صناعات و زبان ها

اشاره

از دیدگاه شیخ مفید و گروهى از امامیان، شناخت امامان به همۀ صنایع و زبان ها، امتناع عقلى ندارد؛ البته وجوب عقلى نیز ندارد. به گفتۀ شیخ مفید احادیثى به دستمان رسیده که نشان مى دهند ائمه (علیهم السلام) به این امور علم داشته اند که در صورت ثبوت از طریق احادیث به این مطلب، قطع حاصل مى شود. اما وى در قطع به این امر از طریق احادیث، تأمل دارد. بر پایۀ گزارش مفید، نوبختیان، به همراه همۀ مفوّضه (2) و دیگر غالیان، علم امامان به امور یاد شده را عقلاً واجب مى دانند.(3) احادیث موجود در کافى در باب دانش امامان به زبان ها را مى توان به اقسامى تقسیم کرد:(4)

یک. آگاهى امام از زبانى خاص

مانند امیرمؤمنان (علیه السلام)که با مردى، به زبان فارسى سخن گفته اند.(5)

دو. آشنایى امام به کتاب هاى آسمانى پیشین و علوم و سخنان پیامبران

این آگاهى امام طبعاً نشان مى دهد که به زبان هاى مختلف نیز آشنا بوده اند.(6)

شیخ کلینى در کافى بابى گشوده است زیر عنوان «بابُ أنَّ الأئِمَّةَ (علیهم السلام) عِندَهُم جَمیعُ الکُتُبِ الَّتى نَزَلَت مِن عِندِ اﷲ(عز و جلّ) و أنَّهم یعرِفُونَها عَلى اختِلافِ ألسِنَتِها». در این باب، دو روایت آمده است. در روایت نخست، بریه (یا بریهه) شخصى از اهل کتاب، پس از شنیدن تلاوت انجیل توسط امام کاظم (علیه السلام)

ص: 345


1- . دربارۀ واجب نبودن عصمت در والیان امامان، ر.ک: ابن نوبخت، الیاقوت، ص79؛ علامه حلی، أنوار الملکوت فى شرح الیاقوت، ص209 (متن) و 210- 213 (شرح).
2- . دربارۀ مفوّضه، ر.ک: شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص133و 134.
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص67، گفتار40.
4- . دربارۀ آگاهى امامان از زبان ها در بصائر الدرجات نیز احادیث فراوانى آمده است. ر.ک: همان، ص333، باب 11 (باب فى الأئمّة (علیهم السلام) أنهم یتکلّمون الألسن کلها). در این باب، پانزده حدیث آمده است. نیز، ر.ک: همان، ص337، باب 12 (باب فى الأئمّة (علیهم السلام) أنهم یعرفون الألسن کلها). این باب، شامل هفت حدیث است. نیز باب سیزده که سه حدیث در بردارد.
5- . ر.ک: کلینی، کافى، ج1، ص456، ح7.
6- . همان، ص227، باب «أنَّ الأئِمَّةَ (علیهم السلام) عِندَهُم جَمیعُ الکتُبِ الَّتى نَزَلَت مِن عِندِ اﷲ عز و جل و أنَّهُم یعرِفُونَها عَلى اختِلافِ ألسِنَتِها» و ص223، باب «أنَّ الأئِمَّةَ وَرِثُوا عِلمَ النَّبِىِّ وَ جَمیعِ الأنبِیاءِ و الأوصِیاءِ الَّذینَ مِن قَبلِهِم» و ص265، باب «فى الأئمّة (علیهم السلام) أنهم یقرءون الکتب التى نزلت على الأنبیاء باختلاف ألسنتهم التوراة و الإنجیل و غیر ذلک».

به امام صادق (علیه السلام)گفت:

فَقالَ بُرَیهٌ أنَّى لَکُمُ التَّوراةُ و الإنجیلُ و کُتُبُ الأنبِیاءِ؟ قالَ: هِىَ عِندَنا وِراثَةً مِن عِندِهِم نَقرَؤُها کَما قَرَءُوها و نَقُولُها کَما قَالُوا إنَّ اﷲ لایجعلُ حُجَّةً فى أرضِهِ یسألُ عَن شَى ءٍ فَیقُولُ لا أدرى.(1)

حدیث دوم باب - که از امام صادق (علیه السلام)روایت شده - متضمن قرائت ذکر سجود الیاس نبى، به زبان سریانى توسط آن حضرت است.(2)

سه. عمومات دال بر دامنۀ فراگیر و گستردۀ دانش امام

سه. عمومات دال بر دامنۀ فراگیر و گستردۀ دانش امام (3)

چهار. آگاهى امامان از زبان دیگر موجودات زنده

از این موارد، مى توان به سخن گفتن امام محمد باقر (علیه السلام)با یک جفت کبوتر(4) و سخن گفتن امیرمؤمنان با جنّى به صورت اژدها اشاره کرد.(5)

پنج. امامان، در مقام حجت خدا، جامع تمام کمالات

در حدیثى که در باب «الامور التى توجب حجّة الإمام» آمده است، ابوبصیر از امام کاظم (علیه السلام)دربارۀ ویژگى ها و نشانه هاى امام پرسید:

جُعِلتُ فِداکَ بِمَ یعرَفُ الإِمامُ؟ قالَ فَقالَ: بِخِصالٍ اما أوَّلُها فَإنَّهُ بِشَى ءٍ قَد تَقَدَّمَ مِن أبیهِ فیهِ بِإشارَةٍ إلَیهِ لِتَکُونَ عَلَیهِم حُجَّةً وَ یسألُ فَیجیبُ و إن سُکِتَ عَنهُ ابتَدَأ و یخبِرُ بِما فى غَدٍ و یکَلِّمُ النّاسَ بِکُلِّ لِسانٍ ثُمَّ قالَ لى یا أبا محمد اعطیکَ عَلامَةً قَبلَ أن تَقُومَ فَلَم ألبَث أن دَخَلَ عَلَینَا رَجُلٌ مِن أهلِ خُراسانَ فَکَلَّمَهُ الخُراسانِىُّ بِالعَرَبِیةِ فَأجابَهُ ابوالحسن (علیه السلام)بِالفارِسیةِ فَقالَ لَهُ الخُراسانىُّ و اﷲ جُعِلتُ فِداکَ ما مَنَعَنى أن اکَلِّمَکَ بِالخُراسانِیةِ غَیرُ أنّى ظَنَنتُ أنَّکَ لا تُحسِنُها فَقالَ: سُبحانَ اﷲ إذا کُنتُ لا احسِنُ اجیبُکَ فَما فَضلى عَلَیکَ. ثُمَّ قالَ لى: یا أبا محمد إنَّالإمامَ لایخفَى عَلَیهِ کَلامُ أحَدٍ مِنَ النّاسِ و لا طَیرٍ و لا بَهیمَةٍ و لا شَى ءٍ فیهِ الرُّوحُ فَمَن لَم یکُن هذِهِ الخِصالُ فیهِ فَلَیسَ هُوَ بِإمام.(6)

بر اساس روایت پیش گفته، دانستن زبان موجودات زنده، فضیلت لازم براى امام شمرده شده

ص: 346


1- . همان، ح1.
2- . همان، ح2.
3- . ر.ک:کلینی، کافى، ج1، ص261 (بَابُ أنَّ الأَئِمَّةَ (علیهم السلام) لَوْ سُتِرَ عَلَیهِم لأَخبَرُوا کلَّ امرِئٍ بِما لَهُ و عَلَیهِ) و ص260 (بَابُ أنَّ الأئِمَّةَ (علیهم السلام) یعلَمُونَ عِلمَ ما کانَ وَ ما یکونُ وأنَّهُ لا یخفَى عَلَیهِمُ الشَّى ءُ - صَلَواتُ اﷲ عَلَیهِم -).
4- . ر.ک: همان، ص470.
5- . ر.ک: همان، ص396، ح6.
6- . ر.ک: همان، ص285، ح7.

است. امام کاظم (علیه السلام)در کلامى دیگر مى فرماید:

... إنَّ سُلَیمانَ بنَ داوود قالَ ﷲدهُدِ حینَ فَقَدَهُ وَ شَکَّ فى أمرِهِ فَقالَ: «ما لِی لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ»(1) حینَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَیهِ فَقالَ: «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ»(2) و إنَّما غَضِبَ لِأنَّهُ کانَ یدُلُّهُ عَلى الماءِ فَهذا و هُوَ طائِرٌ قَد اعطِىَ ما لَم یعطَ سُلَیمَانُ وَ قَد کانَتِ الرّیحُ و النَّملُ وَ الإِنسُ و الجِنُّ و الشَّیاطینُ و المَرَدَةُ لَهُ طائِعینَ و لَم یکُن یعرِفُ الماءَ تَحتَ الهَواءِ و کانَ الطَّیرُ یعرِفُهُ و إنَّ اﷲ یقُولُ فى کِتابِهِ: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى»(3) وَ قَد وَرِثنا نَحنُ هَذا القُرآنَ الَّذى فیهِ ما تُسَیرُ بِهِ الجِبالُ و تُقَطَّعُ بِهِ البُلدانُ و تُحیا بِهِ المَوتَى و نَحنُ نَعرِفُ الماءَ تَحتَ الهَواءِ و إنَّ فى کِتابِ اﷲ لآیاتٍ ما یرادُ بِها أمرٌ إلّاأن یأذَنَ اﷲ بِهِ مَعَ ما قَد یأذَنُ اﷲ مِمّا کَتَبَهُ الماضُونَ جَعَلَهُ اﷲ لَنا فى امِّ الکِتابِ إنَّ اﷲ یقُولُ: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»(4) ثُمَّ قالَ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَینا مِنْ عِبادِنا»(5) فَنَحنُ الَّذینَ اصطَفانا اﷲ(عز و جلّ) و أورَثَنا هذا الَّذى فیهِ تِبیانُ کُلِّ شَى ءٍ.(6)

جمع بندى بحث را به تدوینگر دانشور بحار الأنوار مى سپاریم. علامه مجلسى در پایان باب «أنهم (علیهم السلام) یعلمون جمیع الألسن و اللغات و یتکلمون بها» ذیل عنوان «تبیین» پس از نقل کلام شیخ مفید در أوائل المقالات(7) دربارۀ آن مى گوید:

اخبار دربارۀ آگاه بودن ائمه به زبان ها، نزدیک به تواتر است و به انضمام اخبار عام (دال بر علم امام) در این زمینه، شکى بر جا نمى گذارد؛ اما دربارۀ دانش آنان به صناعات، عمومات احادیث، بر آن دلالت دارد؛ احادیثى که در آنها رسیده که حجت خدا را نمى سزد که دربارۀ امرى جاهل باشد و لاادرى بر زبان آرد. به ضمیمۀ احادیثى که واردشده که علم ماکان و مایکون نزد امامان هست و تمام دانش هاى پیامبران به ایشان رسیده است. افزون بر آنکه بیشتر صناعات به انبیا منسوب است و تعلیم اسماء به آدم (علیه السلام)به گونه اى تفسیر شده که همۀ صناعات را شامل است.(8) و بالجمله براى متتبع، تردید در آن نیز

ص: 347


1- . نمل: 20.
2- . همان: 21.
3- . رعد: 31.
4- . نمل: 75.
5- . فاطر: 32.
6- . کلینی، کافى، ج1، ص226، باب «أنَّ الأئِمَّةَ وَرِثُوا عِلمَ النَّبِىِّ وَ جَمِیعِ الْأَنْبِیاءِ وَ الْأَوْصِیاءِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ.»
7- . علّامه مجلسى در مواردى - از جمله در همین جا - از أوائل المقالات با عنوان المسائل، یاد کرده است.
8- . براى نمونه، طبرسى مى گوید: «و معنى تعلیمه أسماء المسمیات أنه أراه الأجناس التى خلقها و علّمه أن هذا اسمه فرس و هذا اسمه کذا و علّمه احوالها و ما یتعلق بها من المنافع الدینیة و الدنیویة» (طبرسی، جوامع الجامع، ج1، ص37).

شایسته نیست و اما حکم عقل به لزوم آن دو، محل توقف است، گو اینکه اعتقاد به آن دور نیست. مى گویم: بسیارى از احادیث این باب، به خواست خداى متعال در تضاعیف معجزات ائمه (علیهم السلام) خواهد آمد.(1)

4. ظهور معجزات و اعلام به دست ائمه (علیهم السلام)

اشاره

بنا به گزارش شیخ مفید دربارۀ ظهور معجزات به دست ائمه (علیهم السلام)، در میان امامیان، سه دیدگاه وجود دارد. دیدگاه شیخ مفید آن است که ظهور معجزات به دست امامان عقلاً واجب و قیاساً ممتنع نیست. دربارۀ وقوع معجزات از ایشان نیز اخبار و گزارش هاى متظاهر و منتشر، نقل شده است و او از جهت سمع و آثار صحیح بر این مسئله، قطع دارد. جمهور اهل امامت (امامیه) با شیخ مفید هم عقیده اند. بسیارى از منسوبان به امامیه صدور معجزه از سوى امامان را، به سان پیامبران، عقلًا واجب مى دانند. آل نوبخت مخالف وقوع معجزه به دست ائمه (علیهم السلام) هستند.(2) احادیث دلالت کنندۀ کافى بر صدور معجزه از امامان را مى توان شامل دسته هاى زیر دانست:

یک. آگاهى هاى ائمه (علیهم السلام) از امور غیبى

یک. آگاهى هاى ائمه (علیهم السلام) از امور غیبى (3)

دو. دارا بودن اسم اعظم توسط ائمه (علیهم السلام)

از امام محمد باقر (علیه السلام)روایت شده است:

إنَّ اسمَ اﷲ الأعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ و سَبعینَ حَرفاً و إنَّما کانَ عِندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالأرضِ ما بَینَهُ و بَینَ سَریرِ بِلقِیسَ حَتّى تَناوَلَ السَّریرَ بِیدِهِ ثُمَّ عادَتِ الأرضُ کَما کانَتأسرَعَ مِن طَرفَةِ عَینٍ وَ نَحنُ عِندَنا مِنَ الإسمِ الأَعظَمِ اثنانِ و سَبعُونَ حَرفاً.(4)

سه. مطیع بودن همه چیز براى ائمه (علیهم السلام)

امام باقر (علیه السلام)به محمد بن مسلم مى فرماید:

ص: 348


1- . مجلسی، بحار الأنوار، ج26، ص193.
2- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص68، گفتار 42.
3- . ر.ک: کلینی، کافى، ج1، ص261 (بَابُ أنَّ الأئِمَّةَ (علیهم السلام) لَو سُتِرَ عَلَیهِم لَأخْبَرُوا کلَّ امرِئٍ بِما لَهُ وَ عَلَیهِ) و ص260 (بَابُ أنَّ الأئِمَّةَ (علیهم السلام) یعلَمُونَ عِلمَ ما کانَ وَ ما یکونُ وَ أنَّهُ لایخفَى عَلَیهِمُ الشَّى ءُ صَلَواتُ اﷲ عَلَیهِم) و ص256 (بابٌ نادِر فیهِ ذِکرُ الغیب) و ص253 (بابٌ فى أنّ الأئمّة (علیهم السلام) یزدادونَ فى لیلة الجُمعَة) و ص253 (بابُ لو لا أنّ الأئمّة (علیهم السلام) یزدادون لنفد ما عِندهم).
4- . ر.ک: کلینی، کافى، ج1، (بَابُ ما اعْطِىَ الأئِمَّةُ (علیهم السلام) مِنِ اسمِ اﷲ الأَعْظَمِ).

یا ابنَ مُسلِمٍ کُلُّ شَى ءٍ خَلَقَهُ اﷲ مِن طَیرٍ أو بَهیمَةٍ أو شَى ءٍ فیهِ رُوحٌ فَهُوَ أسمَعُ لَنا و أَطوَعُ مِن ابنِ آدَمَ.(1)

بر اساس حدیث دیگر، آن گاه که سدیر صیرفى، از دریافت سریع نامۀ امام باقر (علیه السلام)از فاصلۀ دور، اظهار شگفتى کرد، آن حضرت فرمود:

یا سدیرُ إنَّ لَنا خَدَماً مِنَ الجِنِّ فَإذا أرَدنَا السُّرعَةَ بَعَثناهُم.(2)

در حدیث دیگر مى خوانیم:

محمد بنِ سِنانٍ قال: کُنتُ عِند أبى جَعفَرٍ الثَّانى (علیه السلام)فَأجرَیتُ اختِلاف الشّیعَةِ فَقال: یا محمد إنَّ اﷲ - تَبارَک و تَعالى - لَم یزَل مُتَفَرِّداً بِوَحدانِیتِهِ ثُمَّ خَلَق محمداً و عَلِیاً و فاطِمَة فَمَکَثُوا ألف دَهرٍ ثُمَّ خَلَق جَمیع الأشیاءِ فَأشهَدَهُم خَلقَها و أجرَى طاعَتَهُم عَلَیها....(3)

چهار. وجود آیات پیامبران در نزد امامان (علیهم السلام)

چهار. وجود آیات پیامبران در نزد امامان (علیهم السلام)(4)

در احادیث کافى آمده است که آیات و نشانه هاى معجزه گر پیامبران، مانند عصاى موسى، انگشتر سلیمان و پیراهن یوسف، به عنوان مواریث امامت نزد امامان موجود است.(5) امام محمد باقر (علیه السلام)مى فرماید:

کانَت عَصا مُوسى لآِدَمَ (علیه السلام)فَصارَت إلى شُعَیبٍ ثُمَّ صارَت إلى مُوسى بن عِمرانَ و إنَّها لَعِندَنا وَ إنَّ عَهدى بِها آنِفاً و هِىَ خَضراءُ کَهَیئَتِها حِینَ انتُزِعَت مِن شَجَرَتِها و إنَّها لَتَنطِقُ إذا استُنطِقَت....(6)

همو در کلامى دیگر، فرموده است:

خَرَجَ امیرالمؤمنین (علیه السلام)ذاتَ لَیلَةٍ بَعدَ عَتَمَةٍ وهُوَ یقُولُ هَمهَمَةً هَمهَمَةً و لَیلَةً مُظلِمَةً خَرَجَ عَلَیکُمُ الإمامُ عَلَیهِ قَمیصُ آدَمَ و فى یدِهِ خاتَمُ سُلَیمانَ و عَصا مُوسى (علیه السلام).(7)

ص: 349


1- . همان، ص470.
2- . همان، ص395.
3- . همان، ص441.
4- . ر.ک: همان، ص441 (بابُ ما عِندَ الأئِمَّةِ مِن آیاتِ الأَنبِیاءِ (علیهم السلام)). در این باره، شیخ مفید نیز در الإرشاد (ج 2، ص186 و 187) احادیثى نقل کرده است.
5- . چنان که مى دانیم، بر پایۀ احادیث، مواریث علمى و نشانه هاى انبیا و اوصیاى گذشته، به پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم)و توسط آن حضرت، به امیرمؤمنان (علیه السلام)و به همین ترتیب، به امامان (علیهم السلام) بعدى رسیده است.
6- . کلینی، کافى، ج1، ص231.
7- . همان.
پنج. امام و نشان دادن معجزه براى اثبات امامت خود

امام براى اثبات امامت خود و گاه در برابر مدعیان دروغین امامت - به عنوان نشانه صدق - معجزه نشان مى دهد.

مرحوم کلینى بابى گشوده است به عنوان «بابُ ما یفصَلُ بِهِ بینَ دَعوى المُحِقِّ وَ المُبطِلِ فى أمرِ الإمامَه». در این باب، نوزده حدیث نقل شده است؛ از جمله: گواهى دادن حجر الأسود به امامت امام سجاد (علیه السلام)در مقابل ادعاى محمد بن حنفیه (1) و گواهى دادن عصاى امام محمد تقى (علیه السلام)در پى درخواست نشانۀ امامت از سوى یحیى بن اکثم:

فَقُلتُ عَلامَةً فَکانَ فى یدِهِ عَصاً فَنَطَقَت وَ قالَت إنَّ مَولاىَ إِمامُ هذا الزَّمانِ و هُوَ الحُجَّةُ.

شاید با نظر به این گونه احادیث است که شیخ مفید در گفتار سوم أوائل المقالات، دیدگاه امامیه را دربارۀ صدور معجزه از امام، این گونه گزارش کرده است: «و اتفَقَت الإمامیة عَلى أن الإمامَة لاتثبِت مَعَ عَدَم المُعجَز لِصاحِبها إلا بالنص عَلى عَینِه و التوقیف».(2)

بسیارى از متکلمان، مانند سید مرتضى، ابوالصلاح حلبى، ابن نوبخت، راوندى، محقق حلى و علامه حلى، نص الهى بر زبان پیامبر و اظهار معجزه را دو راه شناخت امام معصوم دانسته اند.(3) برخى نیز اساساً اختصاص امام به آیات و کرامات را یکى از صفات امام، و آن را واجب شمرده اند.(4)

شش. وقوع معجزات از ائمّه (علیهم السلام)

شش. وقوع معجزات از ائمّه (علیهم السلام)(5)

در کافى احادیث بسیارى که متضمن معجزات امامان هستند، فرادستِ خوانندگان نهاده شده است که در اینجا به ذکر دو نمونه بسنده مى کنیم. ابوبصیر مى گوید:

دَخَلتُ عَلَى أَبِى جَعفَرٍ (علیه السلام)فَقُلتُ لَهُ: أَنتُم وَرَثَةُ رَسُولِ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)؟ قَالَ: نَعَم قُلتُ: رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)وَارِثُ

ص: 350


1- . ر.ک: همان، ص348.
2- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص39.
3- . سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص199؛ حلبی، تقریب المعارف، ص174؛ ابن نوبخت، الیاقوت، ص77؛ ابن راوندی، عجالة المعرفه، ص38؛ محقق حلی، المسلک فى اصول الدین، ص210؛ علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص168.
4- . بحرانى، قواعد المرام، ص182.
5- . شیخ مفید نیز در الإرشاد، نمونه هاى فراوانى از معجزات و اخبارهاى غیبى امامان (علیهم السلام) را گزارش کرده است. براى نمونه، پس از نقل مواردى از پیشگویى هاى راستین امیرمؤمنان (علیه السلام)مى گوید: «و الذى کان من امیرالمؤمنین (علیه السلام)من هذا الجنس ما لایستطاع إنکاره إلا مع الغباوة و الجهل و البهت و العناد» (شیخ مفید، الإرشاد، ج1، ص332. نیز ر.ک: همان، ج2، ص186).

الأَنبِیاءِ عَلِمَ کُلَّ مَا عَلِمُوا قَالَ لِى نَعَم قُلتُ فَأَنتُم تَقدِرُونَ عَلَى أَن تُحیوا المَوتَى وَ تُبرِءُوا الأَکمَهَ وَ الأَبرَصَ قَالَ: نَعَم بِإِذنِ اﷲ. ثُمَّ قَالَ لِی: ادنُ مِنِّی یا أَبَا محمد فَدَنَوتُ مِنهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجهِى وَ عَلَى عَینَی فَأَبصَرتُ الشَّمسَ وَ السَّمَاءَ وَ الأَرضَ وَ البُیوتَ وَ کُلَّ شَی ءٍ فِی البَلَدِ ثُمَّ قَالَ لِی أَ تُحِبُّ أَن تَکُونَ هَکَذَا وَ لَکَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَیکَ مَا عَلَیهِم یومَ القِیامَةِ أَو تَعُودَ کَمَا کُنتَ وَ لَکَ الجَنَّةُ خَالِصاً قُلتُ أَعُودُ کَمَا کُنتُ فَمَسَحَ عَلَى عَینَی فَعُدتُ کَمَا کُنتُ قَالَ فَحَدَّثتُ ابنَ أَبِی عُمَیرٍ بِهَذَا فَقَالَ أَشهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ کَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ.(1)

در حدیث دیگرى آمده است:

عَنِ الحَسَنِ بنِ مَنصُورٍ عَن أَخِیهِ قَالَ: دَخَلتُ عَلَى الرِّضَا (علیه السلام)فِى بَیتٍ دَاخِلٍ فِى جَوفِ بَیتٍ لَیلًا فَرَفَعَ یدَهُ فَکَانَت کَأَنَّ فِى البَیتِ عَشَرَةَ مَصَابِیحَ وَ استَأذَنَ عَلَیهِ رَجُلٌ فَخَلَّى یدَهُ ثُمَّ أَذِنَ لَهُ.(2)

5. ظهور معجزات به دست منصوبان ائمّه (علیهم السلام) اعم از خواص، سفیران و ابواب

از نظر شیخ مفید این امر جایز است و عقل و سنت و قرآن از آن منع نمى کند. این، مذهبِ گروهى از مشایخ امامیه است. ابن اخشید (از معتزله) و اصحاب حدیث نیز در باب صالحان و نیکان، همین نظر را دارند. نوبختیان، معتزله، زیدیه و خوارج این امر را ممنوع مى دانند.(3) در این باره، تنها حدیث زیر در کافى به نظر رسید که متضمن صدور امور خارق العاده از مؤمنان، به شرط وارستگى کامل و پیوستگى یاد خدا و بیم از اوست. امام باقر (علیه السلام)خطاب به حمران بن اعین - که از دگرگونىِ احوال قلب خود شِکوه کرد - فرمود:

أَمَا إِنَّ أَصحَابَ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)قَالُوا: یا رَسُولَ اﷲ نَخَافُ عَلَینَا النِّفَاقَ قَالَ فَقَالَ: وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِکَ؟ قَالُوا: إِذَا کُنَّا عِندَکَ فَذَکَّرتَنَا وَ رَغَّبتَنَا وَجِلنَا وَ نَسِینَا الدُّنیا وَ زَهِدنَا حَتَّى کَأَنَّا نُعَاینُ الآخِرَةَ وَ الجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحنُ عِندَکَ فَإِذَا خَرَجنَا مِن عِندِکَ وَ دَخَلنَا هَذِهِ البُیوتَ وَ شَمِمنَا الأَولَادَ وَ رَأَینَا العِیالَ وَ الأَهلَ یکَادُ أَن نُحَوَّلَ عَنِ الحَالِ الَّتِى کُنَّا عَلَیهَا عِندَکَ وَ حَتَّى کَأَنَّا لَم نَکُن عَلَى شَى ءٍ أَ فَتَخَافُ عَلَینَا أَن یکُونَ ذَلِکَ نِفَاقاً فَقَالَ لَهُم رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم): کَلَّا إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّیطَانِ فَیرَغِّبُکُم فِى الدُّنیا وَ اﷲ لَو تَدُومُونَ عَلَى الحَالَةِ الَّتِى وَصَفتُم أَنفُسَکُم بِهَا لَصَافَحَتکُمُ المَلَائِکَةُ وَ مَشَیتُم عَلَى المَاء.(4)

ص: 351


1- . کلینی، کافى، ج 1، ص470، ح3.
2- . همان، ص487.
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص69، گفتار 43.
4- . کلینی، کافى، ج2، ص423، ح1. این حدیث، در تفسیر العیاشى (ج 1، ص109) نیز آمده است.

شایان ذکر است که متکلمان امامیه در این مسئله با شیخ مفید هم عقیده اند.

شریف مرتضى ظهور معجزه به دست صالحان و مؤمنان فاضل را جایز شمرده است.(1) ابوالصلاح حلبى نیز این امر را براى غیر نبى و امام، روا دانسته است.(2) علامه حلى ظهور کرامت به دست حضرت مریم (علیها السلام)و اصحاب کهف را دلیل بر جواز آن دانسته است.(3) نویسندۀ الیاقوت نیز ظهور معجزه به دست اولیا و ائمه (علیهم السلام) را روا شمرده و ظهور معجزه به دست آصف و مریم (علیها السلام)و جز اینها را شاهد آورده است.(4)

علامه حلى در شرح آن، نوشته است که امامیه و گروهى از اشاعره (5) - بر خلاف معتزله - بر جواز کرامات و اظهار معجزه به دست امامان و صالحان اتفاق دارند.(6) از نظر علّامه مجلسى، حق آن است که معجزات جارى بر دست اصحاب و نوّاب امامان، در حقیقت، معجزات امامان است که براى بیان صدق ایشان بر دست آن سفیران ظاهر مى شود(7) و کلام شیخ مفید نیز تاب این معنا را دارد. دیدگاهنوبختیان در اینجا در نهایتِ سخافت و غرابت است.(8)

6. امامان (علیهم السلام) و شنیدن سخن فرشتگان، بدون دیدن خود آنها

از نظر شیخ مفید، شنیدن سخن فرشتگان، بدون دیدن اعیان آنها توسط امامان، عقلاً رواست و براى وقوع آن در مورد امامان و شیعیانِ نیک و درستکار و درست آیین، حجت و برهان روشن وجود دارد. این، رأى فقیهان و محدثان امامیه است. آل نوبخت و گروهى از امامیان - که شناختى به احادیث ندارند و امعان نظر نمى کنند و طریق صواب نمى پیماند - از پذیرش این مسئله تن زده اند.(9) با توجه به

ص: 352


1- . سید مرتضی، الذخیرة، ص332.
2- . حلبی، تقریب المعارف، ص178؛ کلینی، همان، ج1، ص101.
3- . حلی، مناهج الیقین، ص430.
4- . ابن نوبخت، الیاقوت، ص68؛ حلی، أنوار الملکوت، ص186. دیدگاه نویسندۀ الیاقوت در اینجا، مغایر با دیدگاهى است که مفید از نوبختیان گزارش مى کند. این اختلاف موضع -- که در ادامه، به برخى دیگر نیز اشاره خواهیم کرد - مى تواند قرینه اى بر تأخّر زمان نگارش الیاقوت از دورۀ شیخ مفید باشد.
5- . از جمله ابوالحسن اشعرى (مقالات الاسلامیین، ج1، ص349)، جوینى (الارشاد، ص316) و شهرستانى (نهایة الاقدام، ص498).
6- . حلی، أنوار الملکوت، ص186.
7- . این کلام علامه مجلسى، یادآور سخن شهرستانى است که کرامات اولیا را مؤید، دلیل و برآمده از معجزات پیامبران دانسته و تصریح کرده است که کرامت هر ولى، به عینه، معجزۀ نبى است (شهرستانی، نهایة الاقدام، ص498).
8- . مجلسی، بحار الأنوار، ج27، ص31.
9- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص60، گفتار 44.

مجموع احادیثى که در ابواب متعلق به موضوع ارتباط امامان (علیهم السلام) با فرشتگان آمده و احادیثى که در فحاوى دیگر ابواب اصول و فروع کافى ذکر شده است، دربارۀ ارتباط ائمه (علیهم السلام) با ملائکه و هم سخنى با آنان - که موضع شیخ مفید و فقیهان و حدیث پژوهان امامیه است - نباید تردید کرد. در اینجا برخى مواضع مناسب را نشان مى دهیم و نمونه هایى از احادیث را مى آوریم.

شیخ کلینى در یکى از آغازین ابواب کتاب الحجة کافى(1) بابى فرانهاده با عنوان «بَابُ الفَرقِ بَینَ الرَّسُولِ و النَّبىِّ و المُحَدَّث». در این باب چهار حدیث آمده که بر این مضمون تصریح دارند که منزلت امام در سنجش با نبى، آن است که صداى ملک را مى شنود و خود او را نمى بیند و از همین رو، محدث نامیده مى شود:

وَ الإِمَامُ هُوَ الَّذِى یسْمَعُ الکَلَامَ وَ لَایرَى الشَّخصَ(2) وَ اما المُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِى یحَدَّثُ فَیسمَعُ وَ لَایعَاینُ وَ لَایرَى فِى مَنَامِهِ».(3)

در بابى مستقل دربارۀ محدّث بودن ائمه (علیهم السلام) با عنوان «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ (علیهم السلام) مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ»، پنج روایت آمده است، مانند:

عُبَیدِ بنِ زُرَارَةَ قَالَ: أَرسَلَ أَبوجَعفَرٍ (علیه السلام)إِلَى زُرَارَةَ أَن یَعلِمَ الحَکَمَ بنَ عُتَیبَةَ أَنَّ أَوصِیاءَ مُحَمَّدٍ - عَلَیهِ وَ عَلَیهِمُ السَّلَامُ - مُحَدَّثُونَ.(4) عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ قَالَ: ذُکِرَ المُحَدَّثُ عِندَ أَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام)فَقَالَ: إِنَّهُ یسمَعُ الصَّوتَ وَ لَایرَى الشَّخصَ فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِدَاکَ کَیفَ یعلَمُ أَنَّهُ کَلَامُ المَلَکِقَالَ: إِنَّهُ یعطَى السَّکِینَةَ وَ الوَقَارَ حَتَّى یعلَمَ أَنَّهُ کَلَامُ مَلَکٍ.(5)

افزون بر این باب، احادیث فراوانى که دربارۀ چگونگى پدید آمدن «مصحف فاطمه» رسیده، بر شنیدن سخن فرشته توسط حضرت فاطمه (علیها السلام)و امیرمؤمنان (علیه السلام)دلالت دارند.(6) در برخى ابواب متعلق به علم امام، احادیثى دال بر «نکت در آذان» و «نقر در اسماع» آمده است، از جمله در «بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام)». حدیث زیر از امام کاظم (علیه السلام)نقل شده است:

«مَبلَغُ عِلمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا المَاضِى فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الغَابِرُ

ص: 353


1- . کلینی، کافى، ج1، ص176، ح1.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان، ص270.
5- . همان، ص271، ح4. دربارۀ محدّث بودن امامان (علیهم السلام) در «بَابُ مَا جَاءَ فِى الاثْنَی عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَیهِمْ (علیهم السلام)» نیز احادیثى آمده است.
6- . ر.ک: همان، ص239 (بَابٌ فِیهِ ذِکرُ الصَّحِیفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ (علیها السلام)و ص457 (بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ3).

فَمَزبُورٌ وَ أَمَّا الحَادِثُ فَقَذفٌ فِى القُلُوبِ وَ نَقرٌ فِى الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِیَّ بَعْدَ نَبِیِّنَا».(1)

نیز احادیث مربوط به شب قدر، بیانگر فرود آمدن فرشتگان بر ولى عصر (علیه السلام)است.(2) احادیث «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ تَدْخُلُ الْمَلَائِکَةُ بُیوتَهُمْ وَ تَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ تَأْتِیهِمْ بِالْأَخْبَارِ»، شامل چهار حدیث و «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ (علیهم السلام) مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ»(3) شامل هفت حدیث، بیانگر ارتباط مستمر فرشتگان با امامان است. دو نمونه از این احادیث را از نظر مى گذرانیم:

قَالَ أَمیرُالمُؤمِنینَ (علیه السلام): إِنَّا أَهلَ البَیتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُختَلَفُ المَلَائِکَةِ وَ بَیتُ الرَّحمَةِ وَ مَعدِنُ العِلمِ.(4)

امام صادق (علیه السلام)به مسمع کردین بصرى فرمود: «یا أَبَا سَیارٍ إِنَّکَ تَأکُلُ طَعَامَ قَومٍ صَالِحِینَ تُصَافِحُهُمُ المَلَائِکَةُ عَلَى فُرُشِهِم. قَالَ قُلتُ: وَ یظهَرُونَ لَکُم قَالَ: فَمَسَحَ یدَهُ عَلَى بَعضِ صِبیانِهِ فَقَالَ: هُم أَلطَفُ بِصِبیانِنَا مِنَّا بِهِم».(5)

در احادیث ابواب دیگر کافى نیز بر این امر، تصریحات و اشاراتى وجود دارد.(6) در پایان این بحث،یادآورى این نکته بایسته است که ارتباط با ملائکه و شنیدن کلام آنان، مستلزم نبوت نیست، همان گونه که در قرآن نیز از وحى به امّ موسى و حواریون حضرت عیسى (علیه السلام)و سخن گفتن فرشته با حضرت مریم (علیها السلام)سخن رفته است. بر این امر در احادیث فراوان کافى نیز تأکید شده است.(7)

7. احوال پیامبران و امامان (علیهم السلام)، پس از وفات

شیخ مفید در این زمینه بر آن است که پیامبران و امامان (علیهم السلام) پس از وفات، با اجسام و ارواح خود به بهشت خداى متعال منتقل مى شوند و در آنجا زنده اند و تا روز قیامت متنعم اند. آنها به افراد صالح از امت و پیروان خود، شادمان اند و با کرامت، به دیدار ایشان مى روند و منتظر دینداران دیگر هستند که

ص: 354


1- . همان، ص264.
2- . ر.ک: همان، ص242 (بَابٌ فِى شَأْنِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَیلَةِ الْقَدْرِ وَ تَفْسِیرِهَا).
3- . همان، ص221.
4- . همان.
5- . همان، ص393، ح1.
6- . گفتنى است که طبق برخى روایات منابع دیگر، از سلمان نیز به عنوان محدث یاد شده است (صفار، بصائر الدرجات، ص322؛ طوسى، الأمالى، ص 407).
7- . در این باره، ر.ک: کلینی، کافى، ج1، ص268 (بَابٌ فِى أَنَّ الأئِمَّةَ بِمَنْ یشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى وَ کرَاهِیةِ الْقَوْلِ فِیهِمْ بِالنُّبُوَّه). نمونۀ احادیث: «قالَ ابوعبداﷲ (علیه السلام): إِنَّما الوُقُوفُ عَلَینا فى الحَلالِ وَ الحَرَامِ فَأمّا النُّبُوَّةُ فَلا».

بر ایشان وارد مى شوند. احوال شیعیان در دنیا - با اخبار مستمر خداى تعالى - بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمّه (علیهم السلام) پوشیده نیست و سخن هر کس را که در مشاهد مشرّفۀ آنان با ایشان نجوا کند، به لطف ویژۀ خدا مى شنوند. همچنان که در روایت آمده، سخنان از دور نیز به آنان مى رسد.

این، مذهب تمام فقیهان و محدثان امامیه است. دربارۀ دیدگاه متکلمان امامیه، شیخ مفید آورده است که براى ایشان در این باب، گفتار و دیدگاهى نمى شناسد و از آل نوبخت در این باره مطلب خلافى به او رسیده است. وى افزوده که به گروهى از منسوبان به امامیه برخورده است که این مسئله را نمى پذیرفته اند. شیخ مفید براى اثبات دیدگاه خود و دیگر فقیهان و محدثان امامیه، به آیات ( وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اﷲ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ ...)(1) و ( قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ* بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ )(2) استناد جسته است.(3)

در تأیید دیدگاه شیخ مفید - افزون بر آیاتى که خود وى به برخى از آنها استدلال کرده - مى توان به احادیث فراوانى استناد کرد که در ابواب کافى به صورت پراکنده آمده است. احادیث با مضامین حیات برزخى انسان ها، شامل ابوابى مانند «بَابُ زِیارَةِ الْقُبُورِ»،(4) «بَابُ أَنَّ الْمَیِّتَ یزُورُ أَهْلَهُ»،(5) «بَابُ الْمَسْأَلَةِفِى الْقَبْرِ وَ مَنْ یسْأَلُ وَ مَنْ لَایسْأَلُ»،(6) «بَابٌ فِى أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ»،(7) و «بَابٌ آخَرُ فِى أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ».(8) باب دیگر در ارتباط با بحث، «باب عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَى النَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم)وَ الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام)» است که شش حدیث در بر دارد.(9) حدیث دیگر در این زمینه، روایتى با مضمون گفت وگوى امیرمؤمنان (علیه السلام)با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)پس از دفن حضرت فاطمه (علیها السلام)است.(10) سرانجام باید به متون زیاراتِ فراوانى اشاره کرد که خواندن آنها

ص: 355


1- . آل عمران: 169- 171.
2- . یس: 26 و 27.
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص72، گفتار 49.
4- . کلینی، کافى، ج3، ص228. نمونۀ احادیث: «عَن أَبِى عبداﷲ (علیه السلام)فِى زِیارَةِ الْقُبُورِ قَالَ: إِنَّهُمْ یأْنَسُونَ بِکمْ فَإِذَاغِبْتُمْ عَنْهُمُ اسْتَوْحَشُوا».
5- . همان، ص230. نمونۀ حدیث: «عَنْ أَبِى عبداﷲ (علیه السلام)قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیزُورُ أَهْلَهُ فَیرَى مَا یحِبُّ وَ یسْتَرُ عَنْهُ مَا یکرَهُ وَ إِنَّ الْکافِرَ لَیزُورُ أَهْلَهُ فَیرَى مَا یکرَهُ وَ یسْتَرُ عَنْهُ مَا یحِبُّ قَالَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یزُورُ کلَّ جُمْعَةٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ یزُورُ عَلَى قَدْرِ عَمَلِهِ».
6- . همان، ص235.
7- . همان، ص243.
8- . همان، ص244.
9- . همان، ج1، ص219. نمونۀ احادیث: «عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عبداﷲ (علیه السلام)قَالَ سَمِعْتُهُ یقُولُ: مَا لَکمْ تَسُوءُونَ رَسُولَ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ رَجُلٌ: کیفَ نَسُوؤُهُ؟ فَقَالَ: أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ أَعْمَالَکمْ تُعْرَضُ عَلَیهِ فَإِذَا رَأَى فِیهَا مَعْصِیةً سَاءَهُ ذَلِک فَلَا تَسُوءُوا رَسُولَ اﷲ وَ سُرُّوهُ».
10- . ر.ک: کلینی، کافى، ج1، ص458، ح3.

در مشاهد مشرّفه، وارد شده و شامل سلام و سخنانى خطاب به معصوم مورد زیارت است.

8. گردآورى و تدوین قرآن

شیخ مفید، هم رأى با جماعتى از امامیان، بر آن است که واژه و آیه و سوره اى از قرآن، کم نشده است؛ بلکه تأویل و تفسیر معانى قرآن، مطابق با حقیقت تنزیل آن که در مصحف امیرمؤمنان (علیه السلام)ثبت بوده، حذف شده است. شیخ مفید افزوده شدن بر قرآن را نیز نمى پذیرد و معتقد به سلامت قرآن موجود، از زیادت است. وى تصریح مى کند که در این باره حدیثى از امام صادق (علیه السلام)مؤید دیدگاه اوست.(1) نوبختیان - بنابر مسموع شیخ مفید - قائل به کاسته شدن و افزوده شدن در قرآن موجود بوده اند.(2) چنان که مى دانیم، دیدگاه مشهور و غالب امامیه، همان است که در کلام مفید آمده است. از جمله مرحوم آیت اﷲ خویى، پس از گزارش دیدگاه بسیارى از بزرگان شیعه در باب تحریف نشدن قرآن، چنین نتیجه گرفته است:

کوتاه سخن آنکه مشهور میان عالمان و محققان شیعه، بلکه متسالم میان آنان، قول به عدم تحریف قرآن است.(3)

9. وعد و وعید

آموزۀ وعد و وعید،(4) از مباحث مهم کلامى و فرقه شناختى است که معتزله، بنا به دیدگاه متفاوتى که دربارۀ وعید طرح کرده اند، آموزۀ یاد شده را یکى از اصول اعتقادى خود برگزیده اند. شیخ مفید، در دو

ص: 356


1- . احتمالاً مقصود شیخ مفید، این حدیث است: «عنْ أبِى بصِیرٍ قال: سألْتُ اباعبداﷲ (علیه السلام)عنْ قوْلِ اﷲ عز و جل: «أَطِیعُوا اﷲ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ»، فقال: نزلتْ فِى علِیِّ بْنِ أَبی طالِبً و الْحَسَنِ و الْحُسَینِ (علیهم السلام) فقُلْتُ لهُ: إِنَّ النَّاس یقُولُون فَما لهُ لمْ یسمِّ عَلِیّاً و أهْل بیتِهِ (علیهم السلام) فِی کِتابِ اﷲX قالَ فَقالَ قُولُوا لهُمْ إِنَّ رسُول اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم) نَزَلَتْ علیهِ الصَّلاةُ و لَمْ یُسَمِّ اﷲ لهُمْ ثَلاثاً و لا أرْبعاً حتَّى کان رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم) هُو الَّذِى فَسَّر ذَلِکَ لهُمْ و نَزَلَتْ عَلَیهِ الزَّکاةُ و لَمْ یُسَمِّ لهُمْ مِنْ کلِّ أرْبعِین دِرْهماً دِرْهمٌ حتَّى کانَ رسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم) هُو الَّذِى فسَّر ذَلِکَ لهُمْ و نَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ یقُلْ لهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حتَّى کان رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم) هُو الَّذِى فسَّر ذَلِکَ لهُمْ و نَزَلَتْ «أَطِیعُوا اﷲ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ» و نَزَلَتْ فِى علِیٍّ و الْحَسَنِ و الْحُسَینِ فقال (علیهم السلام) فِی علِیٍّ مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعلِیٌّ مَوْلاهُ ...» (کلینی، همان، ج1، ص286، ح1). آیت اﷲ خویى، سند حدیث را صحیح دانسته است (البیان، ص251).
2- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص80، گفتار 59.
3- . خویی، البیان، ص219.برای مجموعه ای از آرای عالمان امامیه دربارۀ مصونیت قرآن از تحریف ر.ک: حسینی میلانی، التحقیق فی نفی التحریف عن القرآن الشریف.
4- . از نظر کلامى، وعد عبارت است از اخبار به رسیدن نفع به دیگرى یا دفع ضرر از او در آینده توسط خبردهنده (خداى متعال). وعید عبارت است از اخبار به رسیدن ضرر به دیگرى یا فوت نفع از او در آینده توسط خبردهنده (بحرانى، قواعد المرام، ص157و 158).

گفتار از کتاب ارجمند خود به این بحث پرداخته است. نخست در گفتار یازدهم (گفتار در وعید) دیدگاه اتفاقىِ امامیان را دربارۀ آن، این گونه گزارش کرده است:

امامیه اتفاق دارند که تهدید (وعید) به خلود در آتش جهنم، تنها متوجه کافران است، نه گناهکاران از اهل معرفت به خداى متعال و اقرار به فرائض از اهل نماز.

در این دیدگاه، تمام مرجئه - جز محمد بن شبیب - و همۀ اصحاب حدیث، موافق امامیه اند. معتزله، بر خلاف آن اجماع دارند و مى پندارند که وعید به خلود در آتش، کافران و تمام فاسقان از اهل نماز را در بر مى گیرد.

امامیه اتفاق دارند که هر کس از اهل اقرار و معرفت و نماز که به سبب گناهش عذاب گردد، در عذاب جاودانه نخواهد بود و از آتش، بیرون و به بهشت درخواهد آمد و جاودانه در آن متنعم خواهد بود. گروه هایى که یاد کردیم، با امامیه هم رأى اند و معتزله، بر خلاف آن اجماع دارند و پنداشته اند که هر کس براى عذاب به آتش درآید، از آن بیرون نخواهد آمد.(1)

شیخ مفید پس از گزارش پیش گفته در گفتارى دیگر (گفتار در ابواب وعید) به بخش دیگرى از مباحث وعد و وعید پرداخته و دیدگاه اختصاصىِ خود و گروهى از امامیان را تبیین کرده است. او تصریح کرده است که از نظر وى و گروهى از امامیه و بیشتر مرجئه، هر کس براى خدا عملى و طاعتى انجام دهد، خداوند با نعمت پایدار، در بهشت جاودان به او پاداش مى دهد. نوبختیان بر آن اند که بسیارى از طاعت کنندگان از خدا در سراى دنیا پاداش طاعت خود را دریافت مى کنند و در آخرت،بهره اى نخواهند داشت.(2)

براى تکمیل دیدگاه مفید باید به سخن وى در گفتارى دیگر از أوائل المقالات نیز توجه کرد. وى زیر عنوان «گفتار در ثواب و عقاب دنیا و تعجیل مجازات در آن» مى نویسد:

خداى متعال برخى از بندگان خود را بر طاعتشان در دنیا با بخشى از ثوابى که استحقاق دارند، پاداش مى دهد و جایز نیست که در دنیا تمام پاداش هاى ایشان را بدهد؛ زیرا ادامۀ جزاى اطاعت کنندگان (در آخرت) واجب است. همچنین برخى از بندگان را بر گناهانشان در دنیا با بخشى یا تمام کیفرى که با مخالفت هاى خود استحقاق دارند، عقاب مى کند؛ زیرا هر گناهى موجب استحقاق عذاب دائم نمى گردد، آن گونه که در طاعات گفتیم (که مستوجب ثواب دائم مى گردد).(3)

شیخ مفید براى اثبات دیدگاه خود به آیاتى مانند: ( وَ مَنْ یتَّقِ اﷲ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یرْزُقْهُ مِنْ

ص: 357


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص46، گفتار 11.
2- . همان، ص82، گفتار 60.
3- . همان، ص112، گفتار 116.

حَیثُ لا یحْتَسِبُ )،(1) ( فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً* یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیکُمْ مِدْراراً* وَ یمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً )(2) و ( لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ أَخْزى )(3) و دو حدیث نبوىِ «حُمّى یَومِ کُفّارَةُ ذُنوبَ سَنَةٍ»(4) و «صِلَةُ الرَّحِمِ مُنسِئَةٌ فى الأجَلِ»(5) استناد کرده است.(6) به نظر مى رسد که با توجه به مجموع سخنان شیخ مفید در دو گفتار بالا، اختلاف وى با متکلمان آل نوبخت در آن است که از نظر شیخ مفید مکلف، در مقابل طاعت، استحقاق ثواب دائم دارد.


1- . نوح: 10- 12.
2- . طلاق: 2 و 3.
3- . فصّلت: 16.
4- . طوسی، الامالی، ص 630.
5- . کلینی، کافى، ج2، ص151، ح9. ( از امام صادق (علیه السلام)).
6- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص112، گفتار 116.

خود را دریافت نکند (همان، ص97).

شریف مرتضى (در شرح جمل العلم و العمل، ص143) تصریح کرده که دربارۀ دائم بودن استحقاق ثواب - از جهت سمع - در میان امت، خلافى نیست؛ اما عقاب فسق (گناه کم تر از کفر) از نظر وى دائم نیست. محقق حلى نیز دوام استحقاق ثواب را اجماعى و استحقاق عقاب را منقطع دانسته است (حلی، المسلک فى اصول الدین، ص142). خواجه نصیرالدین طوسى - صریحاً - و علّامه حلّى - ظاهراً - و فاضل مقداد، بر دائم بودن هر دو استحقاق رفته اند. معتزله نیز چنین دیدگاهى دارند (حلی، کشف المراد، ص270؛ همو، مناهج الیقین، ص507 و 508؛ سیوری حلی، النافع یوم الحشر، ص90). از نظر اشاعره، انسان در قبال طاعت و معصیت، استحقاق عقلى واجب ثواب و عقاب را ندارد (فخر رازی، تفسیر رازى، ج2، ص128؛ جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص155، حلی، مناهج الیقین، ص505 و 506). گفتنى است راوندى بر این باور است که طاعت (یعنى فعلى که بنده را در معرض ثواب قرار مى دهد) بر دو گونه است: طاعت علمى و طاعت عملى. طاعت علمى، مانند شناخت خدا و پیامبر و امام و شرائع، دائم است و ثواب دائم دارد. طاعت عملى، مانند نماز گزاردن و صدقه دادن منقطع، داراى ثواب منقطع است. معصیت (فعلى که بنده را به عقاب مى کشاند) نیز بر دو گونه است: معصیت اعتقادى و عملى. عقاب معصیت اعتقادى، مانند شرک به خداوند، دائم، و عقاب معصیت عملى، مانند ترک نماز و ریا، منقطع است (راوندی، عجالة المعرفه، ص42- 44).

10. معرفت و طاعت کفار

اشاره

شیخ مفید و جمهور امامیان بر آن اند که هر کس به خدا شناخت دارد، به او کفر نمى ورزد و هر کس منکر نعمت خداست، از او فرمان نمى برد؛ یعنى اینکه کفار به خداوند معرفت ندارند و اطاعت او را به جا نمى آورند. در حالى که نوبختیان، در موضعى مخالف، بر آن اند که بسیارى از کفار به خداى متعال شناخت دارند و در افعال بسیارى مطیع او هستند و بر این معرفت و طاعت در دنیا پاداش مى بینند.(1) شیخ مفید در برخى دیگر از آثار خویش نیز دیدگاه خود را باز گفته است. در تصحیحالاعتقاد مى گوید:

جایز نیست کسى که به خدا کافر است، او را بشناسد. و کسى که به او ایمان دارد، نسبت به او جاهل باشد. و هر کافرى بر طبق اصول ما جاهل به خداست.(2)

وى در الفصول المختاره نیز دربارۀ منع صدور طاعت از کافر مى نویسد:

من معتقدم که کافر طاعتى ندارد؛ زیرا خداى خود را نمى شناسد و چون نمى شناسد، طاعتى از او درست نمى آید؛ زیرا فعل، تنها در صورتى طاعت خواهد بود که فاعل آن، قصد مطاع کند و هر گاه به مطاع جاهل باشد، آهنگ فعل توسط او به سوى مطاع، ممکن نیست.(3)

ص: 359


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص83، گفتار 62.
2- . همو، تصحیح الاعتقاد، ص119.
3- . همو، الفصول المختاره، ص66. سید مرتضى نیز بر آن است که عمل بدون اعتقاد، نه ثوابى دارد و نه فائده اى؛ زیرا کسى که نماز مى گزارد، در حالى که به وجوب نماز و نزدیکى جستن با آن، به آستان الهى باور ندارد، نمازى ندارد و خیرى در عمل او نیست (سید مرتضی، رسائل المرتضى، ج1، ص302). ردّپاى بحث عارى بودن کافر از معرفت و ® طاعت را مى توان در منابع فقهى، از جمله در مسئله یمین کافر، جست وجو کرد. علامه حلى پس از نقل دیدگاه ابن براج و ابن ادریس، معتقد است که کافر، طاعتى ندارد؛ زیرا استحقاق ثواب، مشروط به ایمان است (حلی، مختلف الشیعه، ج8، ص151).e

براى بررسى اختلافات مفید با نوبختیان در این موضوع، لازم است که آموزه هاى اختلافى را از هم تفکیک و هریک را جداگانه بررسی کنیم. چنان که یاد شد، نوبختیان، بر خلاف دیدگاه شیخ مفید، به سه گزارۀ کلامى زیر اعتقاد دارند:

یک. بسیارى از کفار به خداى متعال شناخت دارند

به نظر مى رسد که دربارۀ شناخت خداى متعال در متون دینى، با دو دسته نصوص روبه رو هستیم. در بسیارى از آیات قرآن کریم (1) و احادیث الکافى - و منابع دیگر - «معرفت اﷲ» امرى فطرى و موهوبى شمرده شده است. بر پایۀ آموزۀ معرفت فطرى مى توان گفت که کفار نیز به خدا شناخت دارند؛ زیرا اصولاً ایمان یا کفر به خداوند، متأخّر از شناخت اوست.(2) خداى منان، با اعطاى معرفت فطرى به انسان ها ایشان را از کسب و تحصیل آن بى نیاز کرده و فقط ایمان به خود را موضوع تکلیف قرار داده است. به دیگر سخن، از منظر متون دینى، تعریف خدا (/ هدایت) فعل و صنع خداست و پذیرش والتزام به آن (/ اهتدا / ایمان) یا نپذیرفتن آن (/ کفر)، فعل اختیارى انسان است.(3)

با توجه به فراوانى احادیث کافى در این زمینه، ابواب مربوط به موضوع را با نمونه هایى از احادیث نشان مى دهیم:

ص: 360


1- . مانند: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اﷲ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اﷲ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ» (روم: 30)؛ «إِنَّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ اما شاکراً وَ اما کفُوراً» (انسان: 3).
2- . در این باره، در بحث احکام و اسما، سخنى از صاحب المیزان خواهد آمد.
3- . ایمان، به معناى تصدیق و التزام، و کفر، به معناى انکار یک شى ء پس از حصول شناخت به آن صورت مى پذیرد. از همین رو، ممکن است انکار یک حقیقت، پس از یقین به حقانیت آن باشد. آن گونه که در قرآن کریم آمده است: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ* وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ» (نمل: 13 و 14). در حدیثى نیز به نقل از امام صادق علیه السلام آمده است: «لَوْ أَنَّ الْعِبَاد إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا و لَمْ یجْحَدُوا لَمْ یکفُرُوا لَهُ» (کلینی، کافى، ج2، ص399، ح3). در حدیث دیگرى نیز کفر، به انکار مشروط شده است (همان، ج2، ص388، ح19؛ نیز، ر.ک: حر عاملی، وسائل الشیعه، ج28، ص356، «باب جملة مما یثبت به الکفر و الایمان»). حدیث زیر، دربارۀ معناشناسى مفاهیم: ایمان، کفر، شرک، ضلال، معرفت و جهل - که به حوزۀ معنایى ایمان تعلق دارند - ، شایان توجه است: «إِنَّ اﷲ (عز و جلّ) نَصَبَ عَلِیاً (علیه السلام)عَلَماً بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکرَهُ کانَ کافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ کانَ ضَالًاّ وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیئاً کانَ مُشْرِکاً وَ مَنْ جَاءَ بِولَایتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّارَ» (کلینی، کافى، ج2، ص388، ح20).

«بَابُ أَنَّهُ لَایعْرَفُ إِلَّا بِه» راه خداشناسى را به معرفت خدا با خدا منحصر کرده است.(1) «بَابُ الْهِدَایةِ أَنَّهَا مِن اﷲ(عز و جلّ)» و «بَابُ الْبَیانِ و التَّعْرِیفِ و لُزُومِ الْحُجَّه»، خداشناسى را فعل و صُنع خدا دانسته است.(2) امام صادق (علیه السلام)در حدیثى مى فرماید: «إِنَّ اﷲ احتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُم و عَرَّفَهُم».(3)

از آن حضرت رسیده است: «لَیس ﷲ عَلَى خَلقِهِ أَن یعرِفُوا و لِلخَلقِ عَلَى اﷲ أَن یعَرِّفَهُم و ﷲ عَلَى الخَلقِ إِذَا عَرَّفَهُم أَن یقبَلُوا».(4)

میرزا رفیعا قزوینى در ذیل حدیث پیش گفته نوشته است:

یعنى معرفت بر ایشان واجب نیست؛ زیرا معرفت، صُنع خداست، نه کار آنان. شیخ انصارى نیز شناخت خدا پیش از تعریف الهى را غیر ممکن دانسته است.(5) احادیثى که در ابواب مربوط به عوالم پیشین، مانند «بَابُ فِطرَةِ الخَلقِ عَلَى التَّوحِید»، «بَابُ کَیفَ أَجَابُوا وَ هُم ذَرٌّ»، «بَابُ طِینَةِ المُؤمِنِ وَ الکَافِر» و «بَابٌ فِى أَنَّ الصِّبغَةَ هِی الْإِسْلَام» که در کتاب ایمان و کفر کافى آمده اند نیز بیانگر فطرىبودن خداشناسى و توحیدند.(6)

عن عَبدِاﷲ بنِ سِنَانٍ عَن أَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام)قَالَ: سَأَلتُهُ عَن قَولِ اﷲ(عز و جلّ): ( فِطْرَتَ اﷲ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها )(7) مَا تِلکَ الفِطرَةُ قَالَ: هِی الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اﷲ حِینَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ (أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ )(8) وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِرُ.(9)

زراره مى گوید: از امام صادق (علیه السلام)دربارۀ آیۀ ( فِطْرَتَ اﷲ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها ) پرسیدم؛ فرمود: «فَطَرَهُم جَمِیعاً عَلَى التَّوحِیدِ».(10)

در ابواب و مواضع دیگرى از کتاب توحید کافى نیز در این باره، احادیثى به چشم مى خورد. ابوهاشم جعفرى مى گوید: از امام جواد (علیه السلام)دربارۀ معناى واحد پرسیدم؛ فرمود:

ص: 361


1- . ر.ک: کلینی، همان، ج1، ص85.
2- . ر.ک: همان، ص162 و 165.
3- . همان، ص163، ح1.
4- . همان، ص164، ح1.
5- . حسینی عاملی، الحاشیة على اصول الکافى، ص515.
6- . دیدگاه شیخ مفید دربارۀ معناى فطرت توحید در تصحیح اعتقادات الإمامیه (ص 60) و المسائل السرویه (ص 47) و دربارۀ احادیث عوالم پیشین، در المسائل السرویه (ص 37 و 52) ملاحظه کنید.
7- . روم: 30.
8- . اعراف: 172.
9- . کلینی، الکافى، ج2، ص12، ح2.
10- . همان، ح3.

إجمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَیهِ بِالْوَحْدَانِیَّةِ کَقَوْلِهِ تَعَالَى: ( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیقُولُنَّ اﷲ).(1)

هم آن حضرت در حدیث دیگرى مى فرماید: «عَارِفٌ بِالمَجهُولِ مَعرُوفٌ عِند کُلِّ جَاهِل».(2)

ملا صالح مازندرانى ذیل حدیثى که معرفت را صُنع خدا مى داند،(3) نوشته است:

احادیث بسیارى در این معنا روایت شده که از کثرت به تواتر معنوى رسیده اند. بخشى از آنها در التوحید صدوق و بخشى در المحاسن برقى و برخى در دیگر کتاب هاى معتبر مذکور است و بر اساس منطوق و مفهوم، دلالت دارند که شناخت خداوند متعال، توقیفى است و بندگان به تحصیل آن با نظر و استدلال، مکلف نیستند و بیان و تعریف به عهدۀ خداست.(4)

بنابراین، اگر این دسته از ادله را لحاظ کنیم، با توجه به همگانى و فراگیر بودن معرفت فطرى (یعنىمعرفتى که بر پایۀ آیۀ میثاق، عرضۀ آن به انسان ها، به منظور اتمام حجت الهى بر ایشان بوده است)(5) مى توان گفت که کفار نیز حامل درجه اى از خداشناسى اند.(6) از سوى دیگر، در برخى از احادیث الکافى معرفت خداوند، به ترکیبى از شناخت و تصدیق و تسلیم نسبت به مجموعه اى از معارف ایمانى، یعنی خداى سبحان، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و امامان معصوم (علیهم السلام)، اطلاق شده است. نمونۀ این متون، حدیث زیر است:

عَن أَبِى حَمزَةَ قَالَ: قَالَ لِى أَبوجَعفَرٍ (علیه السلام): إِنَّمَا یَعبُدُاﷲ مَن یعرِفُ اﷲ فَأَمَّا مَن لَا یعرِفُ اﷲ فَإِنَّمَا یعبُدُهُ هَکَذَا ضلَالًا قُلتُ: جُعِلتُ فِدَاکَ فَمَا مَعرِفَةُ اﷲ؟ قَالَ: تَصدِیقُ اﷲ(عز و جلّ) وَ تَصدِیقُ رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)وَ مُوَالَاةُ عَلِیٍّ (علیه السلام)وَ الِائتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الهُدَى (علیهم السلام) وَ البَرَاءَةُ إِلَى اﷲ(عز و جلّ) مِن عَدُوِّهِم هَکَذَا یُعرَفُ اﷲ(عز و جلّ).(7)

طبعاً اگر این دسته احادیث را در نظر بگیریم، نمى توان از خداشناسى کافران سخن گفت؛ اما به نظر مى رسد که مراد از معرفت در این احادیث، شناخت و آگاهى صرف نسبت به خداوند، موضوع

ص: 362


1- . همان، ج 1، ص118.
2- . همان، ص91، ح2.
3- . ذیل حدیث «عن محمد بْنِ حکیمٍ قَال قُلْتُ لِأَبِى عبداﷲ (علیه السلام): الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِى؟ قَال: مِنْ صُنْعِ اﷲ لَیس لِلْعِبَادِ فِیهَا صُنْعٌ» (کلینی، همان، ج 1، ص163).
4- . ملاصالح مازندرانی، شرح اصول کافى، ج5، ص48. وى بر این پایه، دیدگاه نظرى بودن معرفت اﷲ را باطل دانسته است.
5- . «أَن تَقُولُواْ یوْمَ الْقِیمَةِ إِنَّا کنَّا عَنْ هذَا غفِلِینَ» (ر.ک: اعراف: 172).
6- . براى مطالعه دربارۀ معرفت فطرى خدا، ر.ک: محمدباقر ملکى میانجى، توحید الإمامیه؛ رضا برنجکار، معرفت فطرى خدا.
7- . کلینی، کافى، ج1، ص180، ح1. براى موارد دیگر، ر.ک: همان، ص180، ح1 (باب معرفة الإمام و الرد إلیه).

معرفت فطرى نیست، بلکه معرفت همراه اعتراف و شناخت، با التزام به لوازم آن مقصود است؛ یعنى تصدیق خدا و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و امامت امامان (علیهم السلام) (به عنوان بخشى از ما جاء به النبى). این تبیین از خداشناسى، همان انگاره حدیثىِ ایمان است. شاهد این مطلب حدیث دیگر همان باب است که در آن، لوازم معرفت اﷲ، مؤلفه هاى ایمان معرفی شده است: «لَایَکُونُ العَبدُ مُؤمِناً حَتَّى یَعرِفَ اﷲ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ کُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ یَرُدَّ إِلَیهِ وَ یُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ: کَیفَ یَعْرِفُ الآخِرَ وَ هُوَ یَجهَلُ الْأَوَّلَ».(1)

از این روى، میان دو دسته از احادیث یاد شده، ناسازگارى وجود ندارد.

دو. کفار، در بسیارى از افعال، مطیع خدا هستند
سه. کفار، بر این معرفت و طاعت، در دنیا پاداش مى بینند

بررسى این دو آموزۀ اختلافى بر پایۀ احادیث، دشوار مى نماید؛ زیرا از یک سو در کافى احادیث متعددى هست که ثبوت ثواب را بر ایمان به معناى خاص آن - و نه حتى اسلام - وابسته شمرده اند؛ مانند این حدیث «الْإِسْلَامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَىالْإِیمَانِ».(2)

یا احادیثى که قبولى اعمال را به معرفت کامل، ایمان، تقوا و اخلاص مشروط نموده اند؛ مانند دو حدیث زیر:

إِنَّکُم لَاتَکُونُونَ صَالِحِینَ حَتَّى تَعرِفُوا وَ لَاتَعرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَاتُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبوَاباً أَربَعَةً لَایُصلُحُ أَوَّلُهَا إِلَّا بآخِرِهَا ضَلَّ أَصحَابُ الثَّلَاثَةِ وَ تَاهُوا تَیهاً بَعِیداً إِنَّ اﷲ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَایقبَلُ إِلَّا العَمَلَ الصَّالِحَ وَ لَایقبَلُ اﷲ إِلَّا الوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ العُهُودِ فَمَن وَفَى ﷲ(عز و جلّ) بِشَرطِهِ وَ استَعمَلَ مَا وَصَفَ فِى عَهدِهِ نَالَ مَا عِندَهُ وَ استَکمَلَ مَا وَعَدَهُ ... إِنَّهُ مَن أَتَى البُیوتَ مِن أَبوَابِهَا اهتَدَى وَ مَن أَخَذَ فِى غَیرِهَا سَلَکَ طَرِیقَ الرَّدَى وَصَلَ اﷲ طَاعَةَ وَلِیِّ أَمرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَن تَرَکَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ لَمْ یَطِعِ اﷲ وَ لَارَسُولَهُ وَ هُوَ الْإِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِندِ اﷲ.(3)

تَزَوَّدُوا مِنهَا الَّذِى أَکرَمَکُمُ اﷲ بِهِ مِنَ التَّقوَى وَ العَمَلِ الصَّالِحِ فَإِنَّهُ لَایصِلُ إِلَى اﷲ مِن أَعمَالِ العِبَادِ إِلَّا مَا خَلَصَ مِنهَا وَ لَایتَقَبَّلُ اﷲ إِلَّا مِنَ المُتَّقِینَ وَ قَد أَخبَرَکُمُ اﷲ عَن مَنَازِلِ مَن آمَنَ وَ

ص: 363


1- . همان، ح2. در این زمینه، به ادلۀ تمایز اسلام و ایمان نیز مى توان استناد کرد. بحث اسلام و ایمان، در ادامۀ نوشتار خواهد آمد.
2- . همان، ج2، ص24، ح1 (بَابُ أَنَّ الْإِسْلَامَ یحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الْإِیمَانِ).
3- . همان، ج1، ص181، ح6 (بابُ مَعرِفَة الإِمامِ وَ الرَّد إلَیهِ).

عَمِلَ صَالِحاً وَ عَن مَنَازِلِ مَن کَفَرَ وَ عَمِلَ فِى غَیرِ سَبِیلِهِ.(1)

از سوى دیگر، احادیث فراوانى در ابواب مختلف کافى مى توان یافت که برخى اعمال نیک غیر مؤمنان را داراى اثر و نتیجۀ دنیوى دانسته اند.

دو حدیث زیر، دربارۀ اعمال گونه هاى ناهمگون حج گزاران، وارد شده است:

عَن أَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام)قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبِى بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ المَوقِفِ فَقَالَ: أَ تَرَى یخَیبُ اﷲ هَذَا الخَلقَ کُلَّهُ؟ فَقَالَ أَبِى مَا وَقَفَ بِهَذَا المَوقِفِ أَحَدٌ إِلَّا غَفَرَ اﷲ لَهُ مُؤمِناً کَانَ أَو کَافِراً إِلَّا أَنَّهُم فِى مَغفِرَتِهِم عَلَى ثَلَاثِ مَنَازِلَ مُؤمِنٌ غَفَرَ اﷲ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَعتَقَهُ مِنَ النَّارِ ... وَ کَافِرٌ وَقَفَ هَذَا المَوقِفَ زِینَةَ الحَیاةِ الدُّنیا غَفَرَ اﷲ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ إِن تَابَ مِنَ الشِّرکِ فِیمَا بَقِی مِن عُمُرِهِ وَ إِن لَم یتُب وَفَّاهُ أَجرَهُ وَ لَم یُحرِمهُ أَجرَ هَذَا المَوقِفِ وَ ذَلِکَ قَولُهُ(عز و جلّ): ( مَنْ کانَ یرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیها وَ هُمْ فِیها لا یبْخَسُونَ* أُولئِکَ الَّذِینَ لَیسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یعْمَلُونَ)(2).(3)

مَا وَقَف أَحَدٌ فِى تِلک الجِبَالِ إِلَّا استُجِیب لَهُ فَأَمَّا المُؤمِنُون فَیُستَجَابُ لَهُم فِى آخِرَتِهِم و أَمَّا الکُفَّارُ فَیُستَجَابُ لَهُم فِى دُنیاهُم.(4)

دو حدیث زیر هم در این باره درخور توجه اند:

عن أبى جعفر (علیه السلام)قال: فى کتاب على (علیه السلام)ثَلَاثُ خِصَالٍ لَایمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى یرَى وَبَالَهُنَّ البَغیُ و قَطِیعَةُ الرَّحِمِ و الیَمِینُ الکَاذِبَةُ یُبَارِزُ اﷲ بِهَا و إِنَّ أَعجَل الطَّاعَةِ ثَوَاباً لَصِلَةُ الرَّحِمِ و إِنَّ القَومَ لَیَکُونُون فُجَّاراً فَیتَوَاصَلُون فَتَنمِى أَموَالُهُم و یَثرُون و إِنَّ الیَمِینَ الکَاذِبَة و قَطِیعَة الرَّحِمِ لَتَذَرَانِ الدِّیار بَلَاقِع مِن أَهلِهَا و تَنقُلُ الرَّحِم و إِنَّ نَقل الرَّحِمِ انقِطَاعُ النَّسلِ.(5) قَال أَمیرُالمُؤمِنینَ (علیه السلام)فِى خُطبَتِهِ: أَعُوذُ بِاﷲ مِن الذُّنُوبِ الَّتِى تُعَجِّلُ الفَنَاءَ فَقَام إِلَیهِ عَبدُاﷲ بنُ الکَوَّاءِ الیَشکُرِی فَقَالَ: یا أَمِیرَالمُؤمِنِین أو تَکُونُ ذُنُوبٌ تُعَجِّلُ الفَنَاءَ فَقَالَ نَعَم وَیلَکَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ إِنَّ أَهلَ البَیتِ لَیَجتَمِعُون و یَتَوَاسَون و هُم فَجَرَةٌ فَیَرزُقُهُمُ اﷲ و إِنَّ أَهلَ البَیتِ لَیتَفَرَّقُونَ و یَقطَعُ

ص: 364


1- . همان، ج3، ص422. احادیث دیگرى در این باره در بحث احباط خواهد آمد.
2- . هود: 15.
3- . کلینی، کافى، ج4، ص521.
4- . همان، ص256، ح19.
5- . همان، ج2، ص347، ح4.

بَعضُهُم بَعضاً فَیَحرِمُهُمُ اﷲ و هُم أَتقِیاءُ.(1)

از اطلاق برخى احادیث - که ثبوت اثر بر برخى اعمال صالح، مانند صلۀ ارحام را به صورت مطلق آورده و آن را به مؤمن مقید نکرده اند - نیز مى توان در این بحث استفاده کرد:

مَا أَحسَنَ عَبدٌ الصَّدَقَةَ فِى الدُّنیا إِلَّا أَحسَنَ اﷲ الخِلَافَةَ عَلَى وُلدِهِ مِن بَعدِهِ و قَالَ حُسنُ الصَّدَقَةِ یَقضِى الدَّینَ و یَخلُفُ عَلَى البَرَکَةِ.(2) حُسنُ الجِوَارِ یُزِیدُ فِى الرِّزقِ.(3) صِلَةُ الرَّحِمِ و حُسنُ الجِوَارِ یَعمُرَانِ الدِّیارِ و یَزِیدَانِ فِى الْأَعْمَارِ.(4) إِنَّ أَعجَلَ الخَیرِ ثَوَاباً صِلَةُ الرَّحِمِ.(5)در مجموع به نظر مى رسد با توجه به شروطى که در متون دینى و منابع کلامى(6) و فقهى(7) براى ثبوت ثواب براى طاعت تعیین شده - که مهم ترین آن ایمان است که کافران را در بر نمی گیرد - مى توان گفت آنچه باور نوبختیان بوده و در برخى احادیث نیز از آن سخن رفته است، ثواب به معناى خاص کلامى (یعنى نفع استحقاقى همراه با تکریم و بزرگ داشت) نیست که این امر مختص مؤمنان است؛ بلکه آن را مى توان چیزى از گونۀ عوض دانست که عبارت است از نفع استحقاقى عارى از تکریم و بزرگ داشت.(8) از همین روست که سید رضى در تفسیر آیۀ ( وَ مَنْ یرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ )(9) مى گوید:

مراد از ثواب دنیا در اینجا، منافع و لذات دنیاست که مجازاً و از باب تشبیه، ثواب نامیده شده است.(10)

ص: 365


1- . همان، ح5.
2- . همان، ج4، ص10.
3- . همان، ج2، ص666.
4- . همان، ص152.
5- . همان.
6- . ر.ک: شروط استحقاق ثواب در منابع کلامى که پیش تر یاد کردیم.
7- . مانند این تعبیر علامه حلى: «لا طاعة من الکافر لان استحقاق الثواب مشروط بالایمان» (حلی، مختلف الشیعه، ج8، ص151).
8- . تعریف کلامى ثواب و عوض در منابع متعددى آمده است، از جمله، ر.ک: سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص132؛ طوسى، الاقتصاد، ص108 و 109؛ حلی، کشف المراد، ص264. در برخى منابع (مانند: طوسی، التبیان، ج3، ص13؛ بحرانى، قواعد المرام، ص158) خالص بودن (از شوائب) را هم از قیود ثواب ذکر کرده اند.
9- . آل عمران: 145.
10- . «انما سمیت ثواباً على طریق المجاز و تشبیهاً بالثواب لما کانت فى حکم المستحق عند امور جعلت أسباباً لذلک» (سید رضی، حقائق التأویل، ص258؛ نیز ر.ک: طوسی، همان، ص13).

از آیات دیگرى که در این زمینه در کانون توجه اند، مى توان به این آیات اشاره کرد: (مَنْ کانَ یرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً* وَ مَنْ أَرادَ الآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیهُمْ مَشْکُوراً ).(1)

چنان که برخى مفسران گفته اند، بر پایۀ آیات یاد شده، شروط متعددى براى درخور سپاس بودن عمل انسان لازم است: ارادۀ آخرت، سعى در انجام دادن تکالیف (اعم از فعل و ترک فعل) و ایمان صحیح.(2) سپاس گزارى خدا در برابر کوشش انسان، همانا ثواب در برابر طاعت است.(3) ملا صالح مازندرانى نیز اختصاصى بودن ثواب اخروى برای مؤمنان را اتفاقىِ امامیه دانسته است. وى در ذیل«بَابُ أَنَّ الْإِسْلَامَ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الْإِیمَانِ» - که پیش تر یاد شد - نوشته است:

احادیث این باب، از اثر اختصاصى ایمان، ثواب بر آن را ذکر کرده است و این دلالت دارد که به غیر مؤمن در آخرت ثواب داده نمى شود و به بهشت داخل نمى گردد؛ آن گونه که آیات و روایات معتبر و اتفاق فرقۀ ناجیه بر آن دلالت دارد.(4)

11. احباط و تکفیر

اشاره

شیخ مفید، همسو با گروهى از امامیه و مرجئه، بر آن است که میان معاصى و طاعات و ثواب و عقاب، تحابط وجود ندارد؛ اما آل نوبخت، همسو با معتزله، قائل به تحابط اند.(5) مقصود از تحابط، احباط و تکفیر است. احباط در اصطلاح کلامى عبارت است از: ابطال طاعت توسط معصیت، یا ابطال ثواب طاعت توسط عقاب معصیت.

تکفیر عبارت است از: ابطال معصیت توسط طاعت، یا ابطال عقاب معصیت توسط ثواب طاعت.(6) دیدگاه شیخ مفید، مبنى بر نفى احباط و تکفیر (تحابط)، دیدگاه مشهور متکلمان امامیه است.(7)

ص: 366


1- . اسراء: 20. ادامۀ آیات این است: «کلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّک وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّک مَحْظُوراً».
2- . زمخشری، الکشاف، ج2، ص442؛ طبرسی، جوامع الجامع، ج2، ص322.
3- . طبرسی، جوامع الجامع، ج2، ص322.
4- . ملاصالح مازندرانی، شرح اصول کافى، ج8، ص72.
5- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص82، گفتار 61.
6- . حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص42؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص131 (المتکلمون یسمون إبطال الثواب إحباطاً و إبطال العقاب تکفیراً).
7- . سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص146؛ شیخ طوسی، الاقتصاد، ص117؛ حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص70؛ بحرانى، قواعد المرام، ص 164؛ حلی، کشف المراد، ص276؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج5، ص331. گفتنى است که نویسندۀ الیاقوت نیز قائل به بطلان تحابط است (نوبختی، الیاقوت، ص63؛ حلی، أنوار ® الملکوت، ص172). ادلۀ قائلان به بطلان تحابط را در منابع یاد شده و نیز در المسائل السرویه (ص 98) ببینید. از نظر منابع کلامى، آیات، با مضمون حبط اعمال به معناى عدم ثبوت استحقاق است، نه سقوط استحقاق پس از ثبوت (حلی، المسلک فى اصول الدین، ص121). گفتنى است بسیارى از متکلمانى که احباط و تکفیر را نپذیرفته اند، استحقاق ثواب و عقاب را مشروط به موافات دانسته اند. بیان علامه مجلسى دربارۀ مفهوم موافات، گویاست: «اعلم أن المشهور بین متکلمى الإمامیة بطلان الإحباط و التکفیر. بل قالوا باشتراط الثواب و العقاب بالموافاة بمعنى أن الثواب على الإیمان مشروط بأن یعلم اﷲ منه أنه یموت على الإیمان و العقاب على الکفر و الفسوق مشروط بأن یعلم اﷲ أنه لا یسلم و لایتوب و بذلک أولوا الآیات الدالة على الإحباط و التکفیر». (مجلسی، بحار الأنوار، ج5، ص331). از عالمان قائل به موافات، مى توان از خواجه نصیرالدین طوسى (حلی، کشف المراد، ص274 که شارح در آن آورده که قول به اشتراط موافات در ثواب و عقاب، آموزۀ معتزلۀ بغداد است و دیگر معتزله، به آن اعتقاد ندارند) و فاضل مقداد (سیوری حلی، اللوامع الإلهیه، ص436) یاد کرد. از بیان علامه حلى در مناهج الیقین چنین بر مى آید که از نظر وى موافات شرط نیست؛ بلکه استمرار بر طاعت، شرط استحقاق ثواب است و موافات، دلیل بر آن استمرار است. حمصى رازى، موافات را وجه و شرطى در استحقاق ثواب و عقاب نمى داند؛ زیرا از نظر وى، وجوه و شروط افعال، به هیچ روى روا نیست که متأخر از زمان وقوع آنها باشد (حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص78). تفاوت معناى موافات در این بحث با موافات به معناى زوال ناپذیرى ایمان حقیقى به خدا را- که در ادامه نوشتار خواهد آمد - نباید از نظر دور داشت.

اکثر معتزله تحابط را مى پذیرند؛ البته در تفسیر آن، اختلاف نظر دارند.(1) در باب احباط و تکفیر، احادیث فراوانى در ابواب مختلف اصول و فروع کافى وجود دارد که به نظر مى رسد ظهور چشمگیری در اثبات آن دو - یا دست کم تکفیر - دارند. در مجموع چنین مى نماید که مفهوم حدیثى آن دو، ظاهراً گسترده تر و فراگیرتر از اصطلاح کلامى است. در این احادیث، ضمن یادکرد اعمال موجبِ حبط حسنات و تکفیر سیئات، شروط وقوع آن دو نیز بیان شده و به این دو آموزه، عمدتاً از منظر تربیتى و اخلاقى - در کنار نگاه کلامى - نگریسته شده است. با توجه به فراوانى روایات، چند نمونه را از نظر مى گذرانیم:

ص: 367


1- . در میان معتزله، نظر ابوعلى جبایى، با دیدگاه ابوهاشم جبایى متفاوت است. ابوعلى بر آن است که احباط و تکفیر، در طاعت و معصیت واقع مى شود که مى توانند در هم مؤثر باشند، نه ثواب و عقاب که با هم یافت نمى شوند تا اثرگذارى یکى بر دیگرى صحیح باشد. از نظر ابوهاشم، احباط و تکفیر، در ثواب و عقاب واقع مى شود. از سوى دیگر، ابوعلى، منکر موازنه و ابوهاشم، قائل به موازنه است. موازنه بدین معناست که هر گاه مکلف با طاعتى مستحق مثلاً ده جزء ثواب و با معصیتى مستحق بیست جزء عقاب باشد، ده جزء از عقاب، برابر ده جزء ثواب کسر مى شود و فرد، مستحق ده جزء عقاب مى گردد. از نظر ابوعلى، متأخر - اعم از طاعت یا معصیت - متقدم را اسقاط مى کند و بر حال خود مى مانَد (ر.ک: همدانی اسدآبادی، شرح الاصول الخمسه، ص424 و 425؛ حلی، کشف المراد، ص276).
یک. تکفیر

امام صادق (علیه السلام)در تفسیر آیۀ «إِنَّ الْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیئاتِ»(1) مى فرماید:

صَلَاةُ المُؤمِنِ بِاللَّیلِ تَذهَبُ بِمَا عَمِلَ مِن ذَنبٍ بِالنَّهَار.(2) قال رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم): الحَجَّةُ ثَوَابُهَا الجَنَّةُ و العُمرَةُ کَفَّارَةٌ لِکُلِّ ذَنبٍ.(3) قال أَبوعَبدِاﷲ (علیه السلام): الحُجَّاجُ یَصدُرُون عَلَى ثَلَاثَةِ أَصنَافٍ صِنفٌ یُعتَقُ مِن النَّارِ و صِنفٌ یَخرُجُ مِن ذُنُوبِهِ کَهَیئَةِ یَومَ وَلَدَتهُ أُمُّهُ و صِنفٌ یُحفَظُ فِى أَهلِهِ و مَالِهِ فَذَاکَ أَدنَى مَا یَرجِعُ بِهِ الحَاجُّ.(4) عَن سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلتُ أَباعَبدِاﷲ (علیه السلام)عَن رَجُلٍ أَصَابَ مَالاً مِن عَمَلِ بَنِى أُمَیَّةَ وَ هُوَ یتَصَدَّقُ مِنهُ وَ یصِلُ مِنهُ قَرَابَتَهُ وَ یَحُجُّ لِیُغفَرَ لَهُ مَا اکتَسَبَ وَ هُوَ یقُولُ: «إِنَّالْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیئاتِ» فَقَالَ أَبُوعَبدِاﷲ (علیه السلام): إِنَّ الخَطِیئَةَ لَاتُکَفِّرُ الخَطِیئَةَ وَ لَکِنَّ الحَسَنَةَ تَحُطُّ الخَطِیئَةَ ثُمَّ قَالَ إِن کَانَ خَلَطَ الحَلَالَ بِالحَرَامِ فَاختَلَطَا جَمِیعاً فَلَایعرِفُ الحَلَالَ مِنَ الحَرَامِ فَلَا بَأسَ.(5) عَن أَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام)قَالَ قَالَ: مَشیُ الرَّجُلِ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ المُؤمِنِ یُکتَبُ لَهُ عَشرُ حَسَنَاتٍ و یُمحَى عَنهُ عَشرُ سَیئِّاتٍ و یُرفَعُ لَهُ عَشرُ دَرَجَاتٍ.(6) عن أبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام): ... و قَالَ مَن نَظَرَ إِلَى الکَعبَةِ کُتِبَت لَهُ حَسَنَةٌ و مُحِیت عَنهُ عَشرُ سَیِّئَاتٍ.(7) قَالَ رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم): أَربَعٌ مَن کُنَّ فِیهِ لَم یَهلِک عَلَى اﷲ بَعدَهُنَّ إِلَّا هَالِکٌ یَهُمُّ العَبدُ بِالحَسَنَةِ فَیعَمَلُهَا فَإِن هُوَ لَم یَعمَلهَا کَتَبَ اﷲ لَهُ حَسَنَةً بِحُسنِ نِیِّتِهِ وَ إِن هُوَ عَمِلَهَا کَتَبَ اﷲ لَهُ عَشراً وَ یَهُمُّ بِالسَّیِّئَةِ أَن یَعمَلَهَا فَإِن لَم یَعمَلهَا لَم یُکتَب عَلَیهِ شَى ءٌ وَ إِن هُوَ عَمِلَهَا أُجِّلَ سَبعَ سَاعَاتٍ وَ قَالَ صَاحِبُ الحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّیِّئَاتِ وَ هُوَ صَاحِبُ الشِّمَالِ لَاتَعجَل عَسَى أَن یتبِعَهَا بِحَسَنَةٍ تَمحُوهَا فَإِنَّ اﷲ(عز و جلّ) یَقُولُ: ( إِنَّ الْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیئاتِ ).(8) قال أَمِیرُالمُؤمِنِینَ (علیه السلام): اعلَمُوا أَنَّ صُحبَةَ العَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اﷲ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَکسَبَةٌ لِلحَسَنَاتِ مَمحَاةٌ لِلسَّیئَاتِ.(9) مَن رَبَط فَرَساً عَتِیقاً مُحِیت عَنهُ ثَلَاثُ سَیِئَاتٍ فِى کُلِّ یومٍ و کُتِب لَهُ إِحدَى عَشرَة حَسَنَةً و مَنِ ارتَبَطَ هَجِیناً مُحِیَت عَنهُ فِى کُلِّ یومٍ سَیئَتَانِ و کُتِب لَهُ سَبعُ حَسَنَاتٍ و مَنِ ارتَبَط بِرذَوناً یُرِیدُ بِهِ جَمَالاً أَو

ص: 368


1- . هود: 114.
2- . کلینی، کافى، ج3، ص266، ح10.
3- . همان، ج4، ص253، ح4.
4- . همان، ص254.
5- . همان، ج5، ص126.
6- . همان، ج2، ص196.
7- . همان، ج4، ص240.
8- . همان، ج2، ص429.
9- . همان، ج1، ص188.

قَضَاءَ حَوَائِجَ أَو دَفعَ عَدُوٍّ عَنهُ مُحِیتَ عَنهُ کُلَّ یومٍ سَیِّئَةٌ وَاحِدَةٌ و کُتِبَ لَهُ سِتُّ حَسَنَاتٍ.(1) عَن أَبِى جَعفَرٍ (علیه السلام)قَال: مَا مِن عَبدٍ یُصَابُ بِمُصِیبَةٍ فَیَستَرجِعُ عِند ذِکرِهِ المُصِیبَةَ و یَصبِرُ حِینَ تَفجَأُهُ إِلَّا غَفَرَ اﷲ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ، و کُلَّمَا ذَکَرَ مُصِیبَتَهُ فَاستَرجَعَ عِندَ ذِکرِ المُصِیبَةِ غَفَرَ اﷲ لَهُ کُلَّ ذَنبٍ اکتَسَب فِیمَا بَینَهُمَا.(2)

در احادیث دیگر، آموختن و خواندن قرآن قرآن و گوش دادن به آن،(3) و اینکه بیمار دیگران را از بیماری خود آگاه کند تا به عیادت او بیایند و از حسنه برخوردار شوند، از اسباب محو سیئات شمرده شده است.(4) در برخى روایات الکافی، از تبدیل شدن سیئات، به حسنات، سخن به میان آمده است:قَال رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم): أَربَعٌ مَن کُنَّ فِیهِ و کَان مِن قَرنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اﷲ حَسَنَاتٍ: الصِّدقُ و الحَیاءُ و حُسنُ الخُلُقِ و الشُّکرُ.(5) عَن أَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام)قَال: إِنَّ رَسُولَ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)قَالَ: ... إِنَّ رَبِّى وَعَدَنِى فِى شِیعَةِ عَلِیٍّ خَصلَةً. قِیلَ: یا رَسُول اﷲ و مَا هِیَ؟ قَال: المَغفِرَةُ لِمَن آمَن مِنهُم و أَن لَایُغَادِر مِنهُم صَغِیرَةً و لَاکَبِیرَةً و لَهُم تُبَدَّلُ السَّیِّئَاتُ حَسَنَاتٍ.(6)

امام باقر (علیه السلام)در دعاى سجده مى فرماید: «أَسألُکَ بِحَقِّ حَبِیبِکَ مُحَمَّدٍ إلَّا بَدَّلت سَیِّئَاتِى حَسَنَاتٍ و حَاسَبتَنِى حِسَاباً یَسِیراً».(7) حتى مفاد حدیثى، تبادل حسنات و سیئات افراد در روز رستاخیز است.(8)

دو. احباط

از برخى احادیث بر مى آید که مقصود از حبط در مواردى، ثابت نشدن یا تعلق نگرفتن ثواب براى عمل یا وضعیت کنونى است، نه سقوط ثواب عمل گذشته: «قَالَ رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم): ضَربُ المُسلِمِ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِندَ المُصِیبَةِ إِحبَاطٌ لِأَجرِهِ».(9)

از این حدیث مى توان استفاده کرد که اظهار جَزَع، هنگام مصیبت، موجب از بین رفتن پاداش آن

ص: 369


1- . همان، ج5، ص48.
2- . همان، ج3، ص224، ح5.
3- . همان، ج2، ص611 و 612.
4- . ر.ک: همان، ج3، ص117. از این حدیث بر مى آید که صرفاً کسب طاعات، موجب تکفیر گناهان نمى شود؛ بلکه برخى بلایا نیز مى توانند گاه سبب ساز این امر گردند.
5- . کلینی، الکافى، ج2، ص107.
6- . همان، ج1، ص443.
7- . همان، ج3، ص322.
8- . ر.ک: همان، ج8 ، ص104.
9- . همان، ج 3، ص224، ح4.

مى شود؛ به این معنا که پاداش، مشروط به صبر است و با فقدان شرط، مشروط نیز تحقق نمى یابد. همین گونه است در دو حدیث زیر:

مَن عَرَفَ اﷲ(عز و جلّ) و مَن رَضِىَ بِالقَضَاءِ أَتَى عَلَیهِ القَضَاءُ و عَظَّم اﷲ أَجرَهُ و مَن سَخِطَ القَضَاءَ مَضَى عَلَیهِ القَضَاءُ و أَحبَطَ اﷲ أَجرَهُ.(1)

سیف بن لیث گوید:

«... کَتَبتُ إلَى أبِى مُحَمَّدٍ (علیه السلام)أسألُهُ الدُّعَاءَ لِابنِىَ العَلِیلِ فَکَتَبَ إلَیَّ قَد عُوفِیَ ابنُکَ المُعتَلُّ وَ مَاتَ الکَبِیرُ وَصِیُّکَ وَ قَیِّمُکَ فَاحمَدِ اﷲ وَ لَاتَجزَع فَیَحبَطَ أجرُکَ».(2)

ظاهراً در روایات زیر، احباط به معناى قبول نشدن اعمال است:

امام باقر (علیه السلام)خطاب به گروهى از شیعیان مى فرماید:«وَ اﷲ لَولَا مَا فِى الأَرضِ مِنکُم مَا أَنعَمَ اﷲ عَلَى أَهلِ خِلَافِکُم وَ لَاأَصَابُوا الطَّیِّبَاتِ مَا لَهُم فِى الدُّنیا وَ لَالَهُم فِى الآخِرَةِ مِن نَصِیبٍ کُلُّ نَاصِبٍ وَ إِن تَعَبَّدَ وَ اجتَهَدَ مَنسُوبٌ إِلَى هَذِهِ الآیَةِ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصلى ناراً حامِیةً فَکُلُّ نَاصِبٍ مُجتَهِدٍ فَعَمَلُهُ هَبَاءٌ».(3)

امام صادق (علیه السلام)در تفسیر آیۀ ( وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً )(4) فرمود: «أَمَا وَ اﷲ إِن کَانَت أَعمَالُهُم أَشَدَّ بَیاضاً مِنَ القَبَاطِیِّ وَ لَکِن کَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمُ الحَرَامُ لَم یَدَعُوهُ».(5)

ایشان در کلامى دیگر مى فرماید: «لَا یُبَالِى النَّاصِبُ صَلَّى أَم زَنَى وَ هَذِهِ الآیةُ نَزَلَت فِیهِم عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصلى ناراً حامِیَةً».(6)

سَمِعتُ أَبَاعَبدِاﷲ (علیه السلام)یَقُولُ: مَن شَکَّ أَو ظَنَّ و أَقَام عَلَى أَحَدِهِمَا أَحبَط اﷲ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّة اﷲ هِى الحُجَّةُ الوَاضِحَةُ».(7)

در حدیث بعدى، از تبدیل چند مرحله اى حسنه به سیئه، سخن رفته است:

«عَن أَبِى جَعفَرٍ (علیه السلام)أَنَّهُ قَالَ: الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ یصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ وَ ینْفِقُ نَفَقَةً ﷲ وَحدَهُ لَاشَرِیکَ لَهُ فَکُتِبَ لَهُ سِرّاً ثُمَّ یذکُرُهَا وَ تُمحَى

ص: 370


1- . همان، ج2، ص62.
2- . همان، ج1، ص511، ح18.
3- . همان، ج8، ص212، ح259.
4- . فرقان: 23.
5- . کلینی، کافى، ج2، ص81 . این مضمون، در ج 5، ص126 به اسنادى دیگر نیز آمده است.
6- . همان، ج8 ، شمارۀ 160.
7- . همان، ج2، ص400.

فَتُکتَبُ لَهُ عَلَانِیَّةً ثُمَّ یذکُرُهَا فَتُمحَى وَ تُکتَبُ لَهُ رِیاءً».(1)

چنان که یاد شد، متون دینى در باب احباط و تکفیر، فراوان و گوناگون است و دیدگاه مشهور امامیه، نفى آن دوست. در اینجا جمع بندى شیخ حرّ عاملى از این متون را مى آوریم که نظریۀ بینابینى را برگزیده است. وى در این باره مى گوید:

آیات و روایات در ثبوت احباط و تکفیر، بى شمار است و آیات معارض آنها نیز بسیار و (در ابواب مختلف) پراکنده است. آنچه از مجموع آنها در وجه جمع میان این متونْ ظاهر است، آنکه کفرى که صاحب آن بر آن بمیرد، ثواب طاعات پیشین او را از بین مى برد و ایمانى که دارندۀ آن بر آن بمیرد، کیفر گناهان گذشته او را مى پوشانَد. در غیر این دو، احباط و تکفیر، واجب و کلى نیست؛ آن گونه که برخى از مخالفان، با اختلافدیدگاه هاى نادرستشان مى گویند که لاحق، سابق را مطلقاً اسقاط مى کند.(2)

وى پس از اشاره به دیدگاه کلى گرایانۀ معتزله دربارۀ حبط و تکفیر مى نویسد:

دیدگاه درست که آیات و روایات متواتر بر آن دلالت دارد، آن است که هر کس طاعتى انجام دهد، مستحق ثوابى است و آن ثواب مى تواند اسقاط کیفر پیشین یا پسین باشد. و هر کس گناهى انجام دهد، مستحق کیفرى است که ممکن است اسقاط ثواب باشد یا گونۀ دیگرى از کیفر. و اندازه هاى آن ثواب و عقابى را که احیاناً ساقط مى شوند، جز خدا نمى داند. از ادلۀ این مطلب آنکه بر برخى طاعات معین، وعده داده شده که کفارۀ گناهان گذشته یا گونۀ خاصى از گناهان است یا (کفارۀ) گناهان گذشته و آینده است. در کیفر گناهان نیز وعد و وعید، به این ترتیب است.(3)

12. موافات

شیخ مفید، همسو با بسیارى از فقیهان و محدثان امامیه، بر آن است که هر کس در مقطعى از دوران عمرش، خدا را شناخت و به او ایمان آورْد، جز بر حال ایمان نخواهد مُرد، و هر کس با حال کفر به خداى سبحان از دنیا برود، هیچ گاه به او ایمان نیاورده بوده است. شیخ مفید احادیثى را مؤید دیدگاه خود دانسته؛ اما متون یا منابع احادیث مورد استناد را نیاورده است. وى این دیدگاه را مذهب برخى از متکلمان در ارجا شمرده است؛ در حالى که آل نوبخت، همسو با معتزله، مخالف این دیدگاه اند.(4)

ص: 371


1- . همان، ج2، ص296، ح16.
2- . حرّ عاملى، الفصول المهمّه، ج1، ص284.
3- . کلینی، الکافى، ص285.
4- . «و أقول: إن من عرف اﷲ تعالى وقتاً من دهره و آمن به حالاً من زمانه فإنه لایموت إلّا على الإیمان به و من مات على الکفر باﷲ تعالى فإنه لم یؤمن به وقتاً من الأوقات و معى بهذا القول أحادیث عن الصادقین (علیهم السلام) و إلیه ذهب کثیر من فقهاء الإمامیة و نقلة الأخبار و هو مذهب کثیر من المتکلمین فى الإرجاء و بنونوبختیخالفون فیه و یذهبون فى خلافه مذاهب أهل الاعتزال» (شیخ مفید، أوائل المقالات، ص83، گفتار 63). دربارۀ موافات نیز ر.ک: همان، ص106، گفتار 109، با عنوان «القول فى البدل».

چنان که از کلام شیخ مفید آشکار است، موافات به معناى زوال ناپذیرىِ ایمان حقیقى به خداست. در بحث موافات، گفت وگو در این است که آیا مؤمن، پس از اتصاف به ایمان حقیقى، با عارض شدن ضد آن به کفر مى گراید، یا این امر امکان ناپذیر است و او با ایمان به خدا به دیدار مرگ خواهد شتافت؟

سدیدالدین حمصى رازى، متکلم بزرگ امامیه، در تبیین این آموزۀ کلامى آورده است:

نزد ما ایمان پس از کفر، جایز است و رواست که کافر، مؤمن گردد ...؛ اما دیدگاه عالمانما دربارۀ کفر پس از ایمان، اختلافى است. برخى از ایشان جایز دانسته اند که مؤمن کافر شود؛ اما کفرى که با آن نمى میرد.(1) و وقوع آن کفر از مؤمن را جایز ندانسته اند که با آن، به دم مرگ رسد و بر آن بمیرد؛ زیرا نزد تمام ایشان (عالمان امامیه) ایمان هر گاه واقع شود، از موافات به آن، گریزى نیست.

برخى از علماى ما وقوع هر گونه کفر پس از ایمان را اصلًا و رأساً ناممکن (ممنوع) دانسته اند و این، نزد ما صحیح است.(2)

استدلال مدافعان موافات، تعذر اجتماع استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم است.(3) توضیح استدلال آن است که فاعل ایمان، اجماعاً مستحق ثواب دائم است. حال اگر پس از ایمان، کفرى براى او عارض شود که از آن برنگردد و آن کفر تا لحظۀ مرگ ادامه داشته باشد، این فرد، به دلیل ایمان متقدم، مستحق ثواب دائم است و به سبب کفرى که با آن از دنیا رفته - با توجه به بطلان احباط که دیدگاه قائلان موافات است - مستحق عقاب دائم است و اجتماع این دو در یک حالت، اجماعاً باطل است.(4) حمصى در باب آیاتى مانند ( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً )،(5)

ص: 372


1- . «کفرا لایوافى به».
2- . حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص73.
3- . سید مرتضى در جمله اى کوتاه مى گوید: «و إذا بطل التحابط فلابد فى من کان مؤمناً فى باطنه أن یوافى بالایمان و الّا أدى الى تعذر استیفاء حقه من الثواب» (سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص158).
4- . سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص158.
5- . نساء: 137.

معتقد است که مقصود، اظهار ایمان است، نه کسى که تحقیقاً ایمان آورده است.(1) آن گونه که در دو آیۀ زیر نیز ایمان حقیقى مراد نیست: ( فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ)(2) و ( فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ )؛(3) زیرا در این امور، ایمان حقیقى معتبر نیست.(4) از دیگر عالمان قائل به موافات - افزون بر مفید و حمصى -مى توان به سید مرتضى،(5) شیخ طوسى،(6) حلبى،(7) طبرسى (8) و ابن شهرآشوب(9) اشاره کرد. نویسندۀ الیاقوت نیز - بر خلاف نوبختیانى که دیدگاه ایشان در سخن شیخ مفید گزارش شده - قائل به موافات است.(10) در برخى منابع، این دیدگاه به مرجئه نسبت داده شده است.(11)

گفتنى است که موافات به مثابۀ اصلى کلامى، هم در مباحث امامت و هم در تفسیر برخى آیات قرآن کریم به کار رفته است.(12) در منابع فقهى نیز از جمله در مباحث مرتبط با ارتداد در ابواب گوناگون (مانند وضو و حج)، مى توان کاربرد این قاعده را ملاحظه کرد.(13) بررسى آموزۀ موافات با توجه به جنبه هاى مختلف آن، نیازمند مطالعۀ گسترده با عنایت به ابعاد گوناگون موضوع و با رویکرد جامع قرآنى، روایى، کلامى و فقهى است.

ص: 373


1- . چنان که از کلام حمصى رازى آشکار است، قائلان به موافات، مواردى مانند ارتداد را کاشف از ایمان نداشتن شخص مرتد مى دانند، نه بازگشت از ایمان حقیقى.
2- . ممتحنه: 10.
3- . نساء: 92.
4- . حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص73.
5- . سید مرتضی، همان.
6- . شیخ طوسی، الاقتصاد، ص134.
7- . حلبی، تقریب المعارف، ص369.
8- . طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص188 و ج 2، ص77.
9- . ابن شهرآشوب، متشابه القرآن و مختلفه، ج1، ص111.
10- . ابن نوبخت، الیاقوت، ص65؛ حلی، أنوار الملکوت، ص179: «المؤمن لایصح منه الکفر و إلّا أدى إلى تعذّر استیفاء الحق منه لانعقاد الاجماع على انه لاینفک عن إحدى النفعین». علامه حلى در شرح آن، استدلالى با مضمون استدلال حمصى آورده است. ایشان در اینجا به شرح دیدگاه نویسندۀ الیاقوت پرداخته و از بیان دیدگاه خود، خوددارى کرده است. خواهیم گفت که علامه حلى از مخالفان موافات است.
11- . آمدی، ابکار الأفکار، ج3، ص335.
12- . براى کاربرد در مباحث امامت، ر.ک: سید مرتضی، الشافى فى الامامه، ج4، ص13 و 224؛ همو، رسائل المرتضى، ج1، ص336. در پاسخ به پرسشى در باب وضعیت ایمانى منکران نص بر امامت امیرمؤمنان (علیه السلام)ر.ک: حلبی، تقریب المعارف، ص369. براى کاربرد در تفسیر، ر.ک: شیخ طوسی، التبیان، ج1، ص192 و ج 2، ص552.
13- . ر.ک: شیخ طوسی، المبسوط، ج1، ص305؛ شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج2، ص146.

آنچه در اینجا مى توان گفت، آن است که در کافى چند باب مرتبط به این بحث وجود دارد. در «بابُ ثُبُوتِ الْإِیمَانِ و هَلْ یجُوزُ أَنْ ینْقُلَهُ اﷲ»، تنها یک حدیث زیر آمده است:

عَن حُسَینِ بنِ نُعَیمٍ الصَّحَّافِ قَالَ قُلتُ لِأَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام): لِمَ یکُونُ الرَّجُلُ عِندَاﷲ مُؤمِناً قَد ثَبَتَ لَهُ الإِیمَانُ عِندَهُ ثُمَّ ینقُلُهُ اﷲ بَعدُ مِنَ الإِیمَانِ إِلَى الکُفرِ؟ قَالَ فَقَالَ: إِنَّ اﷲ(عز و جلّ) هُو العَدلُ إِنَّمَا دَعَا العِبَاد إِلَى الإِیمَانِ بِهِ لَاإِلَى الکُفرِ و لَایدَعُو أَحَداً إِلَى الکُفرِ بِهِ فَمَن آمَن بِاﷲ ثُمَّ ثَبَتَ لَهُ الإِیمَانُ عِندَاﷲ لَم ینقُلهُ اﷲ(عز و جلّ) بَعد ذَلِک مِن الإِیمَانِ إِلَى الکُفرِ قُلتُ لَهُ فَیَکُونُ الرَّجُلُ کَافِراً قَد ثَبَتَ لَهُ الکُفرُ عِندَاﷲ ثُمَّ ینقُلُهُ بَعد ذَلِکَ مِن الکُفرِ إِلَى الإِیمَانِ. قَالَ فَقَالَ: إِنَّ اﷲ (عز و جلّ) خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُم عَلَى الفِطرَةِ الَّتِى فَطَرَهُم عَلَیهَا لَایعرِفُون إِیمَاناً بِشَرِیعَةٍ و لَاکُفراً بِجُحُودٍ ثُمَّ بَعَثَ اﷲ الرُّسُلَ تَدعُوا العِبَاد إِلَى الإِیمَانِ بِهِ فَمِنهُم مَن هَدَى اﷲ و مِنهُم مَن لَم یَهدِهِ اﷲ.(1)

ظاهر روایت پیش گفته مى تواند مؤید دیدگاه شیخ مفید باشد و شاید منظور وى از احادیث مورد استناد، از جمله همین حدیث باشد. از احادیث باب بعدى، با عنوان «بَابُ الْمُعَارِین» بر می آید که ایمان افراد، بر دو نوع است: ایمان ثابت (مستقر) و ایمان عاریتى (مستودع). ایمان ثابت، زوال ناپذیر است؛ اما ایمان عاریتى، همواره در معرض دگرگونى است. شیخ کلینى دو باب در این باره گشوده است. در «بَابُ الْمُعَارِین»، احادیث صریحى در تأکید بر دو گونه بودن ایمان به چشم مى خورد.

نمونۀ این احادیث، دو حدیث زیر است:

إِنَّ اﷲ(عز و جلّ) خَلَق خَلقاً لِلإِیمَانِ لَازَوَال لَهُ و خَلَقَ خَلقاً لِلکُفرِ لَازَوَال لَهُ و خَلَقَ خَلقاً بَینَ ذَلِکَ و استَودَع بَعضَهُمُ الإِیمَانَ فَإِن یَشَأ أَن یُتِمَّهُ لَهُم أَتَمَّهُ و إِن یَشَأ أَن یَسلُبَهُم إِیّاهُ سَلَبَهُم و کَانَ فُلَانٌ مِنهُم مُعَاراً.(2)

إِنَّ اﷲ ... جَبَلَ بَعضَ المُؤمِنِینَ عَلَى الإِیمَانِ فَلَا یَرتَدُّون أَبَداً و مِنهُم مَن أُعِیرَ الإِیمَانَ عَارِیةً فَإِذَا هُو دَعَا و أَلَحَّ فِى الدُّعَاءِ مَاتَ عَلَى الإِیمَانِ.(3)

آن گونه که از حدیث مذکور بر می آید، «ایمان عاریتى»، در سایۀ دعا مى تواند به «ایمان مستقر» بدل شود و تا دم مرگ انسان ادامه یابد. از یکى از احادیث باب نیز بر مى آید که گناهى مانند دروغ بستن به ائمه (علیهم السلام) مایۀ سلب ایمان عاریتى است.(4) در یگانه حدیث باب «فِى عَلَامَةِ الْمُعَارِ»، هماهنگى

ص: 374


1- . کلینی، کافى، ج2، ص416، ح1.
2- . همان، ص417، ح1. مقصود از «فلان» در متن حدیث - آن گونه که از حدیث سوم همین باب بر مى آید و شارحان کافى هم یادآورى کرده اند - ابوالخطاب است.
3- . کلینی، کافى، ج2، ص419، ح5.
4- . «إِنَّ فُلَاناً کان مُسْتَوْدَعاً إِیمَانُهُ فَلَمَّا کذَب عَلَینَا سُلِب إِیمَانُهُ ذَلِک» (کلینی، همان، ج2، ص418، ح4). گفتنى است که ثقة الاسلام کلینى، به مناسبت، در مقدّمۀ کافى نیز از اسباب ثبات و عدم ثبات ایمان سخن گفته است (ر.ک: همان، ج1، ص7 و 8).

کردار با گفتار، نشانۀ ثبات ایمان، و ناهماهنگى کردار با گفتار، نشانه عاریتى بودن آنْ شمرده شده است.(1) احادیث باب بعدى یعنى «بابُ سَهْو الْقَلْب» نیز در این بحث شایان توجه است. از این احادیث متعدد بر می آید که در برخى اوقات، قلب انسان در حالت عارى از کفر و ایمان قرار مى گیرد و آن گاه با توفیق یا خذلان الهى، ایمان یا کفر در آن جاى مى گیرد.(2) جای گیرىِ ایمان در قلب مى تواندنشانۀ ثبات آن و جای گیرى کفر، نشانۀ عاریتى بودن ایمان پیشین باشد.

از سوى دیگر، ظاهر آیات(3) و احادیث باب ارتداد(4) و نیز ظاهر نص گونۀ حدیث زیر از امام باقر (علیه السلام)مى تواند دلیل بر امکان زوال ایمان باشد:

مَن کَانَ مُؤمِناً فَعَمِلَ خَیراً فِى إِیمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتهُ فِتنَةٌ فَکَفَرَ ثُمَّ تَابَ بَعدَ کُفرِهِ کُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِکُلِّ شَى ءٍ کَانَ عَمِلَهُ فِى إِیمَانِهِ وَ لَایبطِلُهُ الکُفرُ إِذَا تَابَ بَعدَ کُفرِهِ.(5)

به نظر مى رسد که در بحث موافات، در کنار احادیث پیش گفته، باید از احادیث دیگرى یاد کرد که از اسباب حصول کفر پس از اسلام یا ایمان (6) سخن گفته اند.

ملاحظه اجمالىِ احادیث کافى، بیانگر تکثر و تنوع این متون است. چنین مى نماید که اطلاق این احادیث مى تواند مستندى بر امکان زوال ایمان باشد. ظاهراً تنوع این احادیث که اسباب گوناگون اعتقادى و عملى را موجب زوال ایمان دانسته اند، به ترکیبى بودن حقیقت ایمان باز مى گردد. بخشى از این اسباب - که با نگاهى گذرا به دست آمده اند - عبارت اند از: در دسته اى از احادیث کافى، ارتکاب معاصی کبیره با اعتقاد به حلال بودن، آن را سبب حصول کفر و خروج از اسلام دانسته اند. از جمله امام صادق (علیه السلام)در حدیثى مى فرماید: «مَنِ ارتَکَبَ کَبِیرَةً مِنَ الکَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخرَجَهُ ذَلِکَ مِنَ الإِسلَامِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ العَذَابِ وَ إِن کَانَ مُعتَرِفاً أَنَّهُ أَذنَبَ وَ مَاتَ عَلَیهِ أَخرَجَهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یخْرِجْهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ کَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ».(7)

ص: 375


1- . همان، ج2، ص419.
2- . ر.ک: همان، ص420.
3- . مجموعه اى از آیات متعلق به ارتداد را در بحار الأنوار (ج 76، ص215، باب 97) ببینید.
4- . ر.ک: کلینی، همان، ج6، ص174.
5- . کلینی، کافى، ج2، ص462، ح1 (بَابُ أَنَّ الْکفْرَ مَعَ التَّوْبَةِ لا یبْطِلُ العَمَلَ). به این حدیث، از طریق الحدائق الناضرة (ج 14، ص158) دست یافتم. بحرانى سند حدیث را صحیح ارزیابى کرده است.
6- . برخى از اسباب، مایۀ خروج از ایمان و برخى دیگر، موجب خروج از ایمان و اسلام هستند.
7- . کلینی، همان، ص285، ح23؛ نیز ر.ک: همان، ص280 (باب الکبائر).

تعابیر «أَخرَجَهُ ذَلِکَ مِنَ الْإِسْلَام» و «أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِیمَانِ» نشانۀ ثبوت پیشین اسلام و ایمان است که با ارتکاب گناه بزرگ از آن دو بیرون مى آید.

عَن عُبَیدِ بنِ زُرَارَةَ قَالَ دَخَلَ ابنُ قَیسٍ المَاصِرِ وَ عَمرُو بنُ ذَرٍّ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُوحَنِیفَةَ عَلَى أَبِى جَعفَرٍ (علیه السلام)فَتَکَلَّمَ ابنُ قَیسٍ المَاصِرِ فَقَالَ إِنَّا لَانُخرِجُ أَهلَ دَعوَتِنَا وَ أَهلَ مِلَّتِنَا مِنَ الإِیمَانِ فِى المَعَاصِى وَ الذُّنُوبِ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُوجَعفَرٍ (علیه السلام): یا ابنَ قَیسٍ اما رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)فَقَد قَالَ لَایزنِى الزَّانِىوَ هُوَ مُؤمِنٌ وَ لَایسرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَاذهَب أَنتَ وَ أَصحَابُکَ حَیثُ شِئتَ.(1)

در برخى دیگر از روایات، از گناهان خاصى مانند زنا، مى گسارى و کشتن مؤمن، به نام یاد شده است: «مَن زَنَى خَرَجَ مِنَ الإِیمَانِ وَ مَن شَرِبَ الخَمرَ خَرَجَ مِنَ الإِیمَانِ»،(2) «مَن شَرِبَ النَّبِیذَ عَلَى أَنَّهُ حَلَالٌ خُلِّدَ فِى النَّارِ وَ مَن شَرِبَهُ عَلَى أَنَّهُ حَرَامٌ عُذِّبَ فِى النَّارِ».(3)

در برخى دیگر از روایات، حلال شمردن حرام و حرام شمردن حلال، سبب کفر معرفى شده است: «إِذَا أَتَى العَبدُ کَبِیرَةً مِن کَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِیرَةً مِن صَغَائِرِ المَعَاصِى الَّتِى نَهَى اﷲ(عز و جلّ) عَنهَا کَانَ خَارِجاً مِنَ الإِیمَانِ سَاقِطاً عَنهُ اسمُ الإِیمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَیهِ اسمُ الإِسلَامِ فَإِن تَابَ وَ استَغفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الإِیمَانِ وَ لَایُخرِجُهُ إِلَى الکُفرِ إِلَّا الجُحُودُ وَ الاستِحلَالُ أَن یقُولَ لِلحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِکَ فَعِندَهَا یکُونُ خَارِجاً مِنَ الإِسلَامِ وَ الإِیمَانِ دَاخِلاً فِى الکُفرِ ...»،(4) «مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ قَالَ سَمِعتُ أَبَاجَعفَرٍ (علیه السلام)یقُولُ: کُلُّ شَى ءٍ یجُرُّهُ الإِقرَارُ وَ التَّسلِیمُ فَهُوَ الإِیمَانُ وَ کُلُّ شَى ءٍ یجُرُّهُ الإِنکَارُ وَ الجُحُودُ فَهُوَ الکُفرُ».(5)

ترک فرائضى مانند نماز، روزه، حج و زکات، با شرایطى، سبب دیگر کفر است: «إِنَّ اﷲ(عز و جلّ) فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى العِبَادِ فَمَن تَرَکَ فَرِیضَةً مِنَ المُوجَبَاتِ فَلَم یَعمَل بِهَا وَ جَحَدَهَا کَانَ کَافِراً»،(6) «مَن أَفطَرَ یَوماً مِن شَهرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الإِیمَانِ»،(7) «مَن مَاتَ وَ لَم یَحُجَّ حَجَّةَ الإِسلَامِ لَم یَمنَعهُ مِن ذَلِکَ حَاجَةٌ تُجحِفُ بِهِ أَو مَرَضٌ لَا یُطِیقُ فِیهِ الحَجَّ أَو سُلطَانٌ یمنَعُهُ فَلیَمُت یَهُودِیاً أَو نَصرَانِیاً»،(8) «عن زُرَارَة قَالَ سَأَلتُ أَبَاعَبدِاﷲ (علیه السلام)عَن قَولِ اﷲ(عز و جلّ): ( وَ مَنْ یکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ )

ص: 376


1- . کلینی، همان، ح22.
2- . همان، ص278.
3- . همان، ج6، ص398. نیز ر.ک: همان، ج7، ص273، ح9 (دربارۀ کشتن مؤمن).
4- . همان، ج2، ص27، ح1.
5- . همان، ص387.
6- . همان، ص383.
7- . همان، ص278.
8- . همان، ج4، ص268.

فَقَالَ: مَن تَرَکَ العَمَلَ الَّذِى أَقَرَّ بِهِ قُلتُ فَمَا مَوضِعُ تَرکِ العَمَلِ حَتَّى یدَعَهُ أَجمَعَ قَالَ مِنهُ الَّذِى یَدَعُ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً لَامِن سُکرٍ و لَامِن عِلَّةٍ».(1)

ممکن است یکى از ادلۀ موافات، تعریف ایمان به معرفت باشد؛(2) به این معنا که هر گاه معرفتصریح و قطعى به خدا صورت گرفت، زوال آن ممکن نیست.

چنان که در بحث معرفت و طاعت کفار گذشت، ایمان، متأخر از معرفت است و لزوماً انسان به امر مورد شناخت ایمان نمى آورد. افزون بر آنچه در آن بحث گفته شد، در اینجا مى توان به احادیثى استناد کرد که دربارۀ گونه هاى مختلف کفر وارد شده و بیانگر آن است که دست کم برخى گونه هاى کفر، مبتنى بر معرفت اند.

حدیث زیر در این باره، متضمن استدلال به چند آیۀ قرآنى است:

عَن أَبِى عَمرٍو الزُّبَیرِی عَن أَبِی عَبدِاﷲ (علیه السلام)قَالَ قُلتُ لَهُ: أَخبِرنِی عَن وُجُوهِ الکُفرِ فِی کِتَابِ اﷲ(عز و جلّ) قَالَ: الکُفرُ فِی کِتَابِ اﷲ عَلَى خَمسَةِ أَوجُهٍ فَمِنهَا کُفرُ الجُحُودُ وَ الجُحُودُ عَلَى وَجهَینِ وَ الکُفرُ بِتَرکِ مَا أَمَرَ اﷲ ... وأَمَّا الوَجهُ الآخَرُ مِنَ الجُحُودِ عَلَى مَعرِفَةٍ وَ هُوَ أَن یَجحَدَ الجَاحِدُ وَ هُوَ یَعلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ استَقَرَّ عِندَهُ وَ قَد قَالَ اﷲ(عز و جلّ): ( وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا )(3) وَ قَالَ اﷲ(عز و جلّ): ( وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اﷲ عَلَى الْکافِرِینَ ).(4) فَهَذَا تَفسِیرُ وَجهَیِ الجُحُودِ وَ الوَجهُ الثَّالِثُ مِنَ الکُفرِ کُفرُ النِّعَمِ وَ ذَلِکَ قَولُهُ تَعَالَى یَحکِى قَولَ سُلَیمَانَ (علیه السلام): ( هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یشْکُرُ لِنَفْسِهِ )(5).(6)

ظاهراً با ملاحظۀ مجموع ادله بوده است که عالمان پسین امامیه، از دیدگاه رایج شیخ مفید و شیخ طوسى در باب موافات دست شسته و پس از محقق حلى(7) مسیرى مخالف پیموده اند. از دیگر عالمان مخالف این آموزه، مى توان از علامه حلى،(8) شهید ثانى،(9) سید محمد عاملى،(10) نراقى،(11) بحرانى،(12)

ص: 377


1- . همان، ج2، ص387، ح12.
2- . گو اینکه سخن صریحى از پیشینیان در این باب دیده نشد. دیدگاه شیخ مفید نیز دربارۀ ایمان خواهد آمد.
3- . نمل: 14.
4- . بقره: 89.
5- . نمل: 40.
6- . کلینی، کافى، ج2، ص389، ح1.
7- حلی، المعتبر، ج2، ص757.
8- . حلی، منتهى المطلب، ج2، ص657؛ نیز ر.ک: همو، تذکرة الفقهاء، ج7، ص93.
9- . کلام وى در این باره خواهد آمد.
10- . عاملی، مدارک الأحکام، ج7، ص71.
11- . نراقی، مستند الشیعه، ج11، ص86.
12- . بحرانی، الحدائق الناضره، ج14، ص157.

فاضل هندى (1) و صاحب جواهر(2) یاد کرد.

شهید ثانى در حقیقة الإیمان به تفصیل به بررسى موضوع موافات پرداخته است. وى پس از طرح مسئله مى گوید:

بیشتر اصولیان (/ متکلمان) به جواز، بلکه وقوع آن رفته اند؛ زیرا از میان رفتن یک امر، با عارض شدن ضد آن، ممکن است.(3)

وى پس از بررسى دیدگاه سید مرتضى - که قائل به موافات است و با تبیین معلوماتى که ایمان با علم به آنها تحقق مى یابد - این گونه نتیجه مى گیرد:

بالجمله، ظواهر بسیارى از آیات کریم و سنت مطهر، بر امکان عروض کفر بر ایمان دلالت دارد و احکام مرتدین، بر این پایه استوار است و این، دیدگاه بیشتر مسلمانان است.(4)

علامه مجلسى پس از نقل کلام شهید ثانى و با یادآورى مراتب شناخت انسان به متعلقات ایمان و گونه هاى متفاوت حصول کفر، این گونه نتیجه گرفته است:

هر گاه در [حصول] ایمان به ظن حاصل از تقلید یا جز آن بسنده شود، تردیدى نیست که دگرگونى ایمان به کفر، جایز است و هر گاه در آن، علم قطعى شرط گردد، در جواز زوال آن، اشکال وجود دارد. از آنجا که دلیل تامى بر جایز نبودن [زوال] قائم نیست، با توجه به اینکه ظواهر آیات و احادیث، بر جواز دلالت دارد، جواز اقواست. افزون بر آنکه بسا براى انسان پیش مى آید که به امرى قطع مى کند، به گونه اى که نزد او احتمال خلاف نمى رود، آن گاه با شبهۀ نیرومندى که بر او عارض مى شود، سست مى گردد. و این [احتمال] که آن [قطع] ظنّ قوى بوده که وى آن را قطع مى پنداشته، بعید است.

آرى، اگر در ایمان یقین را شرط بدانیم و آن را به اعتقاد جازم، ثابت و مطابق با واقع تفسیر کنیم، زوال آن ناممکن است و پس از زوال، کشف مى شود که مؤمن نبوده است؛ اما شرط بودن آن، آغاز سخن است.(5)

ص: 378


1- . فاضل هندی، کشف اللثام، ج5، ص131.
2- . نجفی، جواهر الکلام، ج17، ص203. وى موافات را مخالف وجدان و ظواهر کتاب و سنت دانسته است.
3- . شهید ثانی، حقیقة الایمان، ص374.
4- . همان، ص375.
5- . مجلسی، بحار الأنوار، ج66، ص218.

علامه مجلسى سپس به تحقیق دیگرى از این مسئله - که در مرآة العقول ارائه کرده است- ارجاع مى دهد. براى تکمیل بحث، سخن وى در این کتاب را نیز مى آوریم:حق آن است که اگر ایمان به حد یقین برسد، زوال آن ممکن نیست. لکن رسیدن آن به این حد، نادر و تکلیف عامۀ مردم بر آن، حَرَج است؛ بلکه ظاهر آن است که در ایمان بیشتر مردم، ظن قوى - که نفس بدان آرامش مى یابد - کافى است و زوال مانند آن، ممکن است. درجات ایمان بسیار است. در بعضى از آنها زوال و بازگشت به شک، بلکه بازگشت به انکار، ممکن است و آن، ایمان عاریتى است.(1)

در برخى درجات زوال [ایمان] در گفتار ممکن است، نه در اعتقاد و عمل. در برخى درجات، امکان دارد که زوال در گفتار و عمل باشد؛ اما نه در اعتقاد؛ مانند گروهى از کافران - چون ابوجهل - که در عین اعتقاد به صدق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به سبب اغراض فاسد و اهداف دنیوى، عناد مى ورزیدند و به شدت [نبوت آن حضرت را] انکار مى کردند ... .(2)

13. معاصی صغیره و کبیره

یکى از اختلافات شیخ مفید با متکلمان آل نوبخت، در تعریف گناهان کوچک و بزرگ است. شیخ مفید و بیشتر امامیه و مرجئه معتقدند هیچ گناهى فى نفسه کوچک نیست؛ بلکه در سنجش با گناه دیگر، کوچک به شمار مى رود. به تعبیر دیگر، همۀ گناهان، بزرگ اند؛ اما در سنجش با گناه بزرگ تر صغیره نامیده مى شوند. مفهوم این سخن نسبى بودن کبیره و صغیره است. در حالى که آل نوبخت، همسو با اهل وعید و معتزله، مخالف این رأى اند؛(3) یعنى برخى معاصی را فى نفسه صغیره و برخى دیگر را کبیره مى دانند.

بحث کبائر، در اصل، موضوعی قرآنى و روایى است. از همین رو، مفسران در ذیل آیات متعلق به آن (4) و شارحان متون حدیثى در ذیل ابواب و احادیث مربوط، به این بحث مى پردازند.(5) در منابع فقهى نیز در مباحث مربوط به عدالت (مثلًا در صفات شاهد) یا ایمان (مانند شرایط دریافت کنندۀ زکات)،

ص: 379


1- . در متن «المعاد» آمده است که تصحیف «المعار» است.
2- . مجلسی، مرآة العقول، ج7، ص242. «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ* وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ» (نمل: 13 و 14). علامه مجلسى در حق الیقین اعتقاد به زوال پذیرى، بلکه وقوع زوال ایمان را به بیشتر متکلمان خاصه و عامه نسبت داده و ظواهر بسیارى از آیات را دلیل این امر دانسته است (ر.ک: مجلسی، حق الیقین، ص632).
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص83، گفتار 64.
4- . ر.ک: نساء: 31؛ نجم: 32.
5- . ر.ک: مجلسی، مرآة العقول، ج10، ص1 به بعد.

این بحث مطرح مى شود و انصافاً فقیهان امامیه در این باره پژوهش هاى ارجمندى را سامان داده اند.(1) در دانش کلام و فِرَق نیز بحث کبائر، از مباحث مرتبط با آموزۀ اسما و احکام و وعد و وعید است. در حقیقت، دیدگاه خوارج، مبنى بر کافر بودن مرتکب کبیره و دیدگاه معتزله در قول به منزلة بین المنزلتین، بحث از کبائر و احکام مرتکب آن را در ردۀ مباحث مهم کلامى و فرقه شناختى نهاد.(2) دیدگاه شیخ مفید در نسبى بودن گناه بزرگ و کوچک، چندین سده پس از وى در میان عالمان شیعه، مدافعان بسیارى داشته است. سید مرتضى نیز همۀ گناهان را بزرگ دانسته که گاه در مقام مقایسه کبیره و صغیره گفته مى شود.(3) شیخ طوسى و ابن ادریس نیز بر این رفته اند.(4) طبرسى این قول را به مطلق امامیه نسبت داده است که نشان رواج و اشتهار این دیدگاه تا سدۀ ششم است.(5) از نظر این گروه از عالمان، همۀ گناهان از این نظر که مخالفت امر و نهى خداى متعال اند، یکسان اند و وصف به بزرگى و کوچکى، نسبى است.(6) در تقریر حمصى رازى از این دیدگاه، برخى مبانى آن تبیین گشته است. وى معتقد است که فسق در عرف شرع، عبارت از فعلى است که فاعل آن، مستحق عقاب است. بنابراین، هر گونه معصیت خداى تعالى، فسق است، چه صغیره نامیده شود چه کبیره؛ زیرا هریک از آنها به دلیل بطلان احباط و تکفیر، استحقاق عقاب مى آورد.

از این رو، صغیره بودن گناه، نسبى است. برخى معاصی، در مقایسه با گناهى که عقاب آن از گناه یادشده، افزون تر است، صغیره و گناهى که عقاب آن افزون تر است، کبیره نامیده مى شود. یک گناه، ممکن است در سنجش با دو گناه دیگر که عقابى کمتر و بیشتر از آن دارند، صغیره و کبیره باشد.(7)

ص: 380


1- . ر.ک: فخر المحققین، ایضاح الفوائد، ج1، ص198 و ج 4، ص421؛ شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج14، ص165؛ اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان، ج12، ص315. در این باره بحثى گسترده و مستدل در جواهر الکلام (ج 13، ص305) نیز وجود دارد.
2- . براى تعریف معتزله از معاصی کبیره و صغیره و احکام مرتکبان آن دو، ر.ک: همدانی اسدآبادی، شرح الاصول الخمسة، ص471 به بعد. خوارج، منکر وجود معصیت صغیره اند (ر.ک: همان، ص427).
3- . سید مرتضی، الذخیره، ص533 و 534.
4- . طوسی، التبیان، ج3، ص182؛ ابن ادریس حلی، السرائر، ج2، ص118.
5- . طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص70؛ همو، جوامع الجامع، ج1، ص252. براى تفسیر آیه، بر مبناى نسبى بودن کبیره وصغیره، به این دو منبع مراجعه شود.
6- . همو، جوامع الجامع، ج1، ص252.
7- . ر.ک: حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص160 و 161. براى گونۀ دیگرى از نسبى و مطلق در تعریف کبیره و صغیره، ر.ک: حلی، مناهج الیقین، ص511.

ظاهراً پس از محقق حلى بیشتر فقیهان امامیه دیدگاه بخش پذیرىِ ذاتىِ معاصی به کبیره و صغیره را با متون دینى، سازگارتر یافته و بر این پایه، به نقد دیدگاه نسبى گرایانه در تعریف کبائر و صغائر پرداخته اند.(1) شهید ثانى در بیان استدلال گروه، با استناد به ظاهر آیۀ «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیئاتِکُمْ»(2) آورده است که مفهوم آیه دلالت دارد که پرهیز از برخى گناهان (یعنى کبائر) موجب تکفیر سیئات مى گردد و این، مقتضى تغایر کبائر با سیئات است. در آیۀ «الَّذِینَ یجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ»،(3) خداى متعال دورى کنندگان از کبائر را بدون آنکه دربارۀ گناهان کوچک بر ایشان تنگ بگیرد، ستوده است. در حدیث نیز از تکفیر گناهان کوچک با اعمال نیک، سخن رفته است.(4) از دیگر مدافعان مطلق بودن کبائر مى توان محقق اردبیلى، شیخ نجفى و شیخ انصارى را نام برد.(5) میرزاى قمى نیز - که این دیدگاه را اقوا دانسته - از جملۀ ادلۀ خود را فقره اى از نیایش امام زین العابدین (علیه السلام)برشمرده است.(6) علامه مجلسى، به مناسبت شرح احادیث کبائر نوشته است:

این دیدگاه - که همۀ گناهان را کبیره مى داند - مخالف بسیارى از آیات و احادیث است و شاید مقصود قائل این دیدگاه، منع از سَبُک انگارى و کوچک شمارى گناهان است، چنان که در احادیث نیز این مطلب گذشت؛ زیرا نافرمانى خداى عظیم، بزرگ و مخالفت پروردگار شکوه مند، سترگ است. این امر (بزرگى گناه) با اینکه برخى از گناهان فى نفسه موجب قدح در عدالت باشند و برخى با اصرار، منافات ندارد. چنان که پرهیز از برخى،

ص: 381


1- . محقق حلی، شرائع الإسلام، ج4، ص911؛ علامه حلی، مختلف الشیعه، ج8، ص484؛ شهید اول، القواعد و الفوائد، ج1، ص224؛ سیوری حلی، نضد القواعد الفقهیه، ص527.
2- . نساء: 31.
3- . نجم: 32.
4- . ر.ک: شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج14، ص166. وى در ادامه افزوده است که قائلان به تمایز کبیره و صغیره. در تعریف کبیره، وجوهى را ذکر کرده اند: 1. کبیره، گناهى است که موجب حد است؛ 2. گناهى است که در قرآن یا سنت، وعید شدید به آن شده؛ 3. گناهى که خداوند سبحان بر آن وعید آتش داده است. گفتنى است که شهید اوّل و فاضل مقداد، در ضمن ذکر تعاریف متعدد تعریف کبیره، هر آنچه را شرع در خصوص آن وعید (تهدید) کرده است، پذیرفته اند. براى تعاریف کلامى و فرقه شناختی، ر.ک: حلی، مناهج الیقین، ص511؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص162.
5- . اردبیلی، مجمع الفائده، ج12، ص315؛ نجفی، جواهر الکلام، ج13، ص306؛ شیخ انصاری، کتاب الصلاة، ج1، ص266.
6- . قمی، غنائم الأیام، ج2، ص32. کلام مورد استناد وى این است: «و قد هربت الیک من صغائر ذنوب موبقة و کبائر اعمال مردیة» (صحیفۀ سجادیه، دعاى 32).

مایۀ گذشت از برخى دیگر است، آن گونه که صریح آیه است.(1)

از مجموع مطالب یاد شده، آشکار است که عالمان پیشین امامیه، با شیخ مفید هم رأى بوده اند و عالمان پسین، از این دیدگاه برگشته اند و با نوبختیان هم داستان شده اند.(2) شیخ کلینى، احادیث مربوط به گناهان بزرگ را در بابى با عنوان «بَابُ الْکَبَائِرِ» گرد آورده که 24 حدیث در بردارد. احادیث این باب، شامل مطالب گونه گونى دربارۀ این موضوع است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم. دربارۀ نسبى یا مطلق بودن کبائر - که موضوع اختلافىِ شیخ مفید با نوبختیان است - به نظر مى رسد که ظاهر این احادیث مى تواند مطلق بودن کبیره و صغیره را برساند. چنان که محقق اردبیلى، «اخبار بسیار کافى» را یکى از ادلّۀ نسبى نبودن معاصی کبیره و صغیره دانسته است.(3) از نظر برخى دیگر از عالمان، تعریف کبائر در روایات و شمارش آنها نشانۀ نسبى نبودن آنهاست.(4) از دیگر مطالب باب کبائر، تعریف آن است که چند حدیث در این باره رسیده است:

الکَبَائِرُ الَّتِى أَوجَبَ اﷲ(عز و جلّ) عَلَیهَا النَّارَ.(5) «وَ مَنْ یؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کَثِیراً»(6) قَالَ: مَعرِفَةُ الإِمَامِ وَ اجتِنَابُ الکَبَائِرِ الَّتِی أَوجَبَ اﷲ عَلَیهَا النَّارَ.(7)

دربارۀ شمار گناهان بزرگ نیز باید گفت که در برخى احادیث، نمونه هایى از آنها یاد شده است، مانند این حدیث: «إِنَّ مِنَ الکَبَائِرِ عُقُوقَ الوَالِدَینِ وَ الیأسَ مِن رَوحِ اﷲ وَ الأَمنَ لِمَکرِ اﷲ».(8)

نیز در احادیث متعددى، شمار گناهان بزرگ، هفت مورد ذکر شده است، مانند این حدیث: «الکَبَائِرُ سَبعٌ: قَتلُ المُؤمِنِ مُتَعَمِّداً وَ قَذفُ المُحصَنَةِ وَ الفِرَارُ مِنَ الزَّحفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجرَةِ وَ أَکلُ

ص: 382


1- . مجلسی، مرآة العقول، ج10، ص4.
2- . البته توجه داریم که اشتراک در اصل آموزه است و از آنجا که از مبنا و خاستگاه دیدگاه نوبختیان تبیینى در دست نیست، نمى توان هماهنگى را به مبناى نظریه نیز سرایت داد. گفتنى است که در میان اشاعره نیز هر دو دیدگاه دربارۀ ® مفهوم کبیره مطرح شده است. در حالى که جوینى، از پیشینیان، کبیره و صغیره بودن را نسبى دانسته (جوینی، الإرشاد، ص391) تفتازانى، از پسینیان، از مطلق بودن آن دو، دفاع کرده است (تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص162).
3- . اردبیلی، مجمع الفائده، ج12، ص315.
4- . ر.ک: نجفی، جواهر الکلام، ج13، ص306.
5- . کلینی، کافى، ج2، ص277، ح1.
6- . بقره: 269.
7- . کلینی، همان، ص284، ح20.
8- . همان، ص278، ح4.

مَالِ الیتِیمِ ظُلماً وَ أَکلُ الرِّبَا بَعدَ البَینَةِ وَ کُلُّ مَا أَوجَبَ اﷲ عَلَیهِ النَّارَ».(1)

شیخ انصارى دربارۀ ملاک شناخت کبائر، چنین نتیجه گرفته که حکم به کبیره بودن یک معصیت دائر مدار نص معتبر یا حکم مستقل عقل، بر این است که آن معصیت، مانند یکى از کبائر منصوص یا بزرگ تر از آن است.(2) وى به این نکتۀ مهم نیز تذکر داده است که کبائر، بیش از موارد منصوص در احادیث است و آنچه در نصوص آمده، کبائرِ نوعى است؛ یعنى گناهانى که انجام دادن نوع آنها مورد وعید به آتش است.(3)

یکى دیگر از مطالب مطرح در احادیث، مفارقت روح ایمان از مرتکب کبیره و به بیان دیگر، سلب ایمان از مرتکب کبیره - و برطبق برخى احادیث، حتى از مرتکب صغیره - است.(4) با توجه به اینکه شمارى از احادیث مربوط، در بحث موافات گذشت، در اینجا به دو حدیث دیگر بسنده مى کنیم:

عن ابنِ بُکَیرٍ قَالَ قُلتُ لِأَبِى جَعفَرٍ (علیه السلام): فِى قَولِ رَسُولِ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم): إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الْإِیمَانِ قَالَ: هُوَ قَوْلُهُ: «وَ أَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» ذَاکَ الَّذِى یفَارِقُهُ.(5)

عَن محمد بنِ حَکِیمٍ قَالَ قُلتُ لِأَبِى الحَسَنِ (علیه السلام): الکَبَائِرُ تُخرِجُ مِنَ الإِیمَانِ فَقَالَ: نَعَم وَ مَا دُونَ الکَبَائِرِ.(6)

بر اساس احادیث کافى، اصرار بر گناه کوچک موجب الحاق آن به گناه بزرگ مى شود.(7) مفاد احادیث «باب اسْتِصْغَار الذَّنْب»، ضرورت خوددارى از سَبُک شمردن هر نوع گناهى است.(8)

14. اسما و احکام

اسما و احکام، از مباحث مهم کلامى و فرقه شناختى است. مقصود از این بحث آن است که هر

ص: 383


1- . همان، ص277، ح3؛ نیز ر.ک: ص276، ح2، ص278، ح8 و ص281، ح14.
2- . انصاری، کتاب الصلاة، ج1، ص266.
3- . همان.
4- . البته توجه داریم که ارتکاب گناه بزرگ از روى حلال شمردن آن، موجب خروج از اسلام مى گردد (ر.ک: کلینی، کافى، ج2، ص285، ح23).
5- . انصاری، کتاب الصلاة، ج2، ص280، ح11.
6- . همان، ص284، ح21.
7- . ر.ک: همان، ص288 (بَابُ الْإِصْرَارِ عَلَى الذَّنْبِ).
8- . همان، ص287.

مکلفى، بنابر عقیده و عمل خود، مستحق چه نام و احکام دنیوى و اخروى است. در این آموزه، دربارۀمرتکب گناه بزرگ دیدگاه هاى متفاوتى وجود دارد که یکى از نقاط افتراق برخى فرقه ها - به ویژه خوارج و معتزله - از دیگر فرقه هاست. خاستگاه اختلاف نیز در تعریف ویژۀ هر فرقه از مفهوم ایمان نهفته است. بنابر داده هاى منابع کلامى، اطلاق فاسق بر مرتکب گناه بزرگ، مورد اتفاق فرقه هاى اسلامى است؛ اما در باب اطلاق نام کافر یا مؤمن، اختلاف وجود دارد.

سه دیدگاه عمده در این باره پدید آمده است. از نظر بیشتر خوارج، مرتکب گناه بزرگ، کافر نامیده مى شود. از نظر معتزله، مرتکب گناه بزرگ، نه مؤمن است نه کافر؛ بلکه در وضعیتى میان ایمان و کفر، به نام «منزلة بین المنزلتین» قرار دارد.(1) دیدگاه مشهور امامیه و اشاعره آن است که مرتکب معصیت کبیره، از نام ایمان خارج نمى گردد و مؤمنِ فاسق نامیده مى شود و به کاربردن نام کافر و منافق دربارۀ او روا نیست.(2) شیخ مفید دیدگاه خود دربارۀ اسلام و ایمان و اسما و احکام را در مواضعى از أوائل المقالات گزارش کرده است. یک بار در گفتار چهاردهم، با عنوان «القول فى الإسلام و الایمان» بر دوگانگى ایمان و اسلام از نظر امامیه، این گونه تصریح مى کند:

امامیه اتفاق دارند که اسلام غیر از ایمان است و هر مؤمنى مسلم است، اما هر مسلمی مؤمن نیست. چنان که در زبان و لغت میان این دو تفاوت هست، در دین نیز میان آن دو فرق هست. معتزله و بسیارى از خوارج و زیدیه، بر خلاف این مطلب، اجماع دارد و بر آن اند که هر مسلمى، مؤمن است و از نظر دینى میان اسلام و ایمان فرقى نیست.(3)

شیخ مفید دیدگاه خود در باب اسلام و ایمان را در گفتار 81 با عنوان «القول فى حکم الدار» بیشتر توضیح داده است:

در عالَم، سه دار (سرا) وجود دارد که دربارۀ آنها بر مبناى اغلبیت، حکم داده مى شود. هر مکانى که کفر در آن غالب باشد، «دار کفر» است و هر مکانى که ایمان در آن غالب باشد، «دار ایمان» و هر مکانى که اسلام در آن غلبه داشته باشد، «دار اسلام» است ... هر منطقه اى از بلاد اسلام که شهادتین و نمازهاى پنج گانه و روزۀ ماه رمضان و زکات و اعتقاد به وجوب حج، ظاهر باشد و اعتقاد به امامت آل محمد (علیهم السلام) پدیدار نباشد، دار اسلام

ص: 384


1- . همدانی اسدآبادی، شرح الاصول الخمسه، ص471.
2- . برخى فرقه هاىِ زیدیه، ارتکاب معصیت کبیره را موجب کفر نعمت (و نه کفر ملت) دانسته اند. ازارقه (تندروترین فرقه خوارج)، مرتکب گناه بزرگ را مشرک شمرده اند و حسن بصرى مرتکب آن را منافق نامیده است (دربارۀ این بحث، ر.ک: بحرانى، قواعد المرام، ص170- 172؛ محقق حلی، المسلک فى اصول الدین، ص146 و 147؛ علامه حلی، مناهج الیقین، ص533؛ سیوری حلی، اللوامع الإلهیه، ص441؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص200).
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص48، گفتار 14.

است، نه دار ایمان. هر منطقه اى از بلاد اسلام - پرجمعیت یا کم جمعیت - که در آن،شرایع اسلام و اعتقاد به امامت آل محمد (علیهم السلام) آشکار باشد، دار اسلام و دار ایمان است. از نظر شیخ مفید دار اسلام ممکن است در عین حال دار کفر ملّى باشد؛ اما اجتماع دار کفر با دار ایمان، ممکن نیست.(1)

در گفتار سیزدهم مى گوید:

امامیه اتفاق دارند که مرتکب کبائر، از اهل معرفت و اقرار با ارتکاب کبیره، از اسلام بیرون نمى رود و مسلم است، گرچه با انجام دادن کبائر و گناهان، فاسق است. گروه هاى یاد شده، بر خلاف آن، اجماع دارند و گمان برده اند که مرتکب کبائر، نه مؤمن است و نه مسلم؛ بلکه فاسق است.(2)

در دو گفتار مذکور سخنى از نوبختیان به میان نیامده است که مى تواند دلیل بر هماهنگى و همسانىِ رأى آنان با دیدگاه عمومىِ امامیه در این باره باشد. شیخ مفید در گفتار 66 کتاب یادشده نیز دیدگاه خود و امامیه را در مسئلۀ اسما و احکام، این گونه تبیین کرده است که مرتکبان کبائر، از اهل معرفت و اقرار، به دلیل ایمان به خدا و رسول و آنچه از نزد خدا آمده، مؤمن و به دلیل گناهان بزرگی که مرتکب شده اند، فاسق اند. وى مى افزاید:

من دربارۀ آنان، نام فسق و نام ایمان را مطلق به کار نمى برم؛ بلکه هر دو را مقید مى کنم و از کاربرد مطلق نام فاسق و مؤمن دربارۀ آنان خوددارى مى ورزم؛ اما نام اسلام را مطلقاً و در همه حال دربارۀ آنان به کار مى برم.(3)

چکیدۀ سخن شیخ مفید، آن است که اهل معرفت و اقرار - که مرتکب کبیره مى شوند - از جهتى مؤمن اند و از جهتى فاسق. از این روى، نمى توان آنان را به صورت مطلق، مؤمن یا فاسق خواند؛ بلکه در کاربرد هر دو اسم باید جهت آن را ذکر کرد؛ اما صفت اسلام (و نام مسلم) در هر حال دربارۀ آنان رواست. این در حالى است که بنا به گزارش شیخ مفید، نوبختیان رأیى مخالف این نظر دارند و دربارۀ اهل فسق (مرتکبین کبیره) اسم ایمان و مؤمن را به کار مى برند. یعنى از نظر آنان، مسلمانانِ فاسق و اهل گناهان بزرگ، مؤمن هم نامیده مى شوند.(4) گویا دیدگاه مشهور امامیان، با نظرگاه نوبختیان،

ص: 385


1- . همان، ص94، گفتار 81.
2- . همان، ص47، گفتار 13.
3- . همان، ص84، گفتار 66.
4- . و أقول: إن مرتکبى الکبائر من أهل المعرفة و الإقرار مؤمنون بإیمانهم باﷲ و برسوله و بما جاء من عنده و فاسقون بما معهم من کبائر الآثام و لا أطلق لهم اسم الفسق و لا اسم الإیمان بل أقیدهما جمیعاً فى تسمیتهم بکل واحد منهما و أمتنع من الوصف لهم بهما من الإطلاق و أطلق علیهم اسم الإسلام بغیر تقیید و على کل حال، و هذا مذهب الإمامیة إلا بنى نوبخت فإنهم خالفوا فیه و أطلقوا للفساق اسم الإیمان (شیخ مفید، أوائل المقالات، ص84، گفتار 66).

هماهنگ تر است. براى نمونه، علامه حلى در این باره نوشته است: «ذهب أصحابنا الإمامیة إلى أن المؤمن إذا فسق لایخرج عن إسم الایمان، بل یسمّى مؤمناً فاسقاً».(1)

از سوى دیگر، چنین مى نماید که دیدگاه شیخ مفید در تعریف ایمان و آموزۀ اسما و احکام، با احادیث کافى هم خوانى بیشترى دارد.

بایسته است براى تحلیل بیشتر رأى شیخ مفید، تعریف وى را از ایمان در کانون توجه قرار دهیم. در آثار موجود وى، تعریف ایمان به چشم نمى خورد؛ اما دیدگاه او را شاگرد نامدارش، شیخ طوسى، این گونه گزارش کرده است:

شیخ ما ابوعبداﷲ - که خدایش بیامرزاد! - بدان رفته است که ایمان، راست شمردن (تصدیق) به دل و زبان است و انجام دادن آنچه با اندام ها انجام مى گیرد، و روایت هاى ما که از امامان - بر ایشان درود بادا! - شناخته شده است، همین را مى رسانند.(2)

شیخ طوسى تصریح کرده که شیخ مفید قائل به این دیدگاه بوده است. البته در برخى آثار معاصر، با استناد به برخى از سخنان وى چنین استظهار شده است که این تعریف، از برداشت نادرست شیخ طوسى از کلام شیخ مفید در أوائل المقالات برخاسته و این گونه استنتاج شده که وى قائل به نظریۀ برابرى ایمان و معرفت بوده است.(3) گویا این استظهار، تمام نیست؛ زیرا شیخ طوسى منبع نقل خود را ذکر نکرده است و احتمال دارد که آن را در مقام درس از استاد فراگرفته یا از آثار فراوان مفقود شیخ مفید بهره جسته است. به هر روى، با توجه به مرجعیت علمىِ مفید در روزگار خود و رواج اندیشه هاى کلامى و فقهىِ وى در جامعۀ شیعى آن روزگار - به ویژه در میان انبوه شاگردان وى - بسیار دور است که شیخ طوسى در گزارش دیدگاه استاد خود، آن هم در مسئلۀ مهمى مانند حقیقت ایمان، به خطا رفته باشد. نویسندۀ محترم اثر پیش گفته، در ایضاح برداشت خود آورده است که ایمان از نظر

ص: 386


1- . حلی، أنوار الملکوت، ص179 و 180.
2- . طوسی، تمهید الاصول، ترجمه مشکاة الدینى، ص640. گفتنى است که عبارت «روایت هاى ما ...» مشخص نیست که از مفید است یا کلام طوسى است. در هر حال، از مایه هاى حدیثى این تعریف نشان دارد. شیخ طوسى در الاقتصاد، این دیدگاه را به برخى از امامیه نسبت داده که به قرینۀ کلام وى در تمهید الاصول، مقصود شیخ مفید است. وى معتقد است که بسیارى از احادیث ائمه، بر این مطلب دلالت دارد. علامه حلى نیز در گزارش تعاریف موجود از ایمان، تعریف آن به اعتقاد قلبى و اقرار زبانى و عمل جوارح را به جماعت سلف و شیخ مفید، نسبت داده است (حلی، مناهج الیقین، ص533). ابن میثم بحرانى نیز این دیدگاه را به بیشتر سلف نسبت داده است (بحرانى، قواعد المرام، ص170). شیخ یوسف بحرانى نیز این تعریف را به شیخ صدوق و شیخ مفید، نسبت داده است (همو، الحدائق الناضره، ج22، ص201).
3- . محسن جوادی، نظریۀ ایمان در عرصۀ کلام و قرآن، ص120.

شیخ مفیدخصوصیتى عقلى و بنابراین محوناشدنى دارد.(1) آن گاه در استدلال بر این مطلب، سخن شیخ مفید در باب موافات را نقل کرده است.

به نظر مى رسد اگر هم ثابت شود که شیخ مفید ایمان را به معرفت تفسیر مى کرده است، استدلال نویسندۀ محترم، صحیح نیست؛ زیرا آموزۀ موافات - آن گونه که مدافعان آن گفته اند و پیش تر بیان شد - مبنا و دلیل دیگرى دارد که عبارت است از تعذر اجتماع استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم.(2) افزون بر اینها، کلام دیگرى از شیخ مفید در دست است که مى تواند مؤیدى بر درستىِ گزارش شیخ طوسى باشد. شیخ مفید در بیان مسئله اى در باب وقف تصریح مى کند که اگر واقف، بر مؤمنان وقف کند، تنها بر آن دسته از شیعیان امامى تعلق مى گیرد که از کبائر دورى مى کنند، نه اهل فسق از ایشان.(3) با توجه به اینکه باب وقف خصوصیتى ندارد، مى توان این فتواى مفید را نشانۀ مدخلیت ترک کبائر در عنوان مؤمن از دیدگاه وى دانست.(4)

به هر روى، باید دانست که با نظرداشتِ فراوانى و ناهمگونىِ بسیارِ متون دینى در باب ایمان، عالمان فِرَق مختلف کلامى در باب تعریف آن، دیدگاه هاى متفاوتى برگزیده اند. البته مبانى کلامى مقبول هریک از فِرَق در نحوۀ رویکرد به متون، کاملاً مؤثّر بوده است.(5) مى توان گفت که در میان

ص: 387


1- . همان، ص121. مکدرموت نیز همانند این جمله را بیان کرده؛ اما وى اساساً به گزارش شیخ طوسى از تعریف شیخ مفید از ایمان نپرداخته است (ر.ک: مکدرموت، اندیشه هاى کلامى شیخ مفید، ص319).
2- . استدلال سید مرتضى و حمصى در باب موافات، پیش تر ذکر شد. در اینجا کلام ابن شهرآشوب را نیز مى آوریم. وى ® نوشته است: «المؤمن عندنا لایجوز أن یکفر لأنه یؤدى إلى اجتماع استحقاق الثواب الدائم و العقاب الدائم معا لبطلان التحابط» (ابن شهرآشوب، متشابه القرآن و مختلفه، ج1، ص111). گفتنى است که شیخ مفید در اثر دیگر خود، خداشناس موحّد را مستحق ثواب دائم دانسته است: «ان العارف الموحد یستحق بالعقول على طاعته و قربته ثواباً دائماً» (مفید، المسائل السرویه، ص98). از این جمله نمى توان استفاده کرد که ایمان، همان معرفت است؛ زیرا با توجه به اکتسابى بودن معرفت خدا از منظر مفید، مکلف در برابر همین طاعت، استحقاق ثواب دائم دارد؛ زیرا اساساً دوام استحقاق ثواب، اجماعى است: «اجمعت الامة على أنّ الثواب یستحق دائماً» (طوسی، الاقتصاد، ص110؛ سید مرتضی، شرح جمل العلم، ص143).
3- . شیخ مفید، المقنعة، ص654. قاضى ابن براج نیز همین فتوا را دارد (ابن براج، المهذّب، ج2، ص89؛ نیز، ر.ک: ابن حمزه طوسی، الوسیله، ص371).
4- . چنان که علامه حلى، پس از گزارش دیدگاه شیخ مفید و ابن براج مى گوید: «تحقیق آن است که اگر ایمان را مرکب از اعتقاد قلبى و عمل جوارح قرار دهیم، فاسق، مؤمن نخواهد بود و اگر آن را عبارت از اعتقاد قلبى بدانیم، مؤمن خواهد بود و این، نزد ما حق است» (حلی، مختلف الشیعه، ج8، ص484). گفتنى است که شیخ مفید در أمالى خود، حدیثى را از امام رضا(علیه السلام) از پدران گرامى خود از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است که بر سه مولفه ای بودن ایمان دلالت دارد: «الإیمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول» (مفید، الأمالى، ص275).
5- . براى تعاریف مختلف از ایمان، ر.ک: سیوری حلی، اللوامع الإلهیه، ص439؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ص175.

اندیشوران امامى، سه دیدگاه عمده در این باره وجود دارد:

1. حقیقت ایمان، تصدیق قلبى است؛(1) 2. حقیقت ایمان، تصدیق قلبى و اقرار زبانى است؛(2) 3. حقیقت ایمان، تصدیق قلبى و اقرار زبانىِ همراه با عمل جوارح است.(3) آنچه در اینجا باید با عنایت به دیدگاه شیخ مفید و احادیث کافى اندکى به بررسى آن بپردازیم، موضوع نسبت ایمان با عمل است؛ زیرا پاسخ به این پرسش، افزون بر آنکه به ایضاح مفهوم ایمان مدد مى رسانَد، اطلاق یا عدم اطلاق مؤمن به فاسق (مرتکب کبیره) را نیز معلوم مى گرداند. علامه حلى پس از گزارشى فشرده از آرا و اقوال موجود دربارۀ تعریف ایمان، تصریح مى کند که تمام اقوال و مذاهب در دو گروه حصر مى گردد: گروهى که عمل را جزوِ ایمان مى دانند، و گروهى که عمل را جزوِ آن نمى دانند.(4) با تأمل در دیدگاه هاى یادشده و بررسى هاى ایمان پژوهان در باب نسبت عمل با ایمان، نظریه هاى فراوانى به چشم مى خورد. عالمانى که ایمان را به تصدیق قلبى یا اعم از تصدیق قلبى و اقرار زبانى، تفسیر کرده اند، طبعاً عمل را داخل در حقیقت ایمان نمى دانند.(5) بسیارى از ایشان عمل را شرط کمال ایمان دانسته اند. ملاصالح مازندرانى، در گزارش دیدگاه این گروه مى نویسد:

متکلمانِ قائل به اینکه ایمان نفس تصدیق است، اخبار دال بر جزئیت اعمال جوارح در ایمان را بر کمال حمل کرده اند. به این معنا که عمل، جزء ایمان نیست، به گونه اى که با عدم عمل، ایمانْ معدوم گردد؛ بلکه اضافۀ عمل به ایمان، اضافۀ کمال است. همین طور

ص: 388


1- . از قائلان این نظریه مى توان به سید مرتضى (الذخیرة، ص536)، شیخ طوسى (الاقتصاد، ص140)، ابن شهرآشوب (متشابه القرآن، ج1، ص109)، ابن میثم بحرانى ( قواعد المرام، ص170)، محقق اردبیلى (زبدة البیان، ص9)، و سید على خان مدنى (ریاض السالکین، ج3، ص266) نام برد. اشاعره نیز ایمان را به تصدیق تعریف کرده اند (ر.ک: باقلانی، تمهید الأوائل، ص389؛ جوینی، الإرشاد، ص397؛ آمدی، ابکار الأفکار، ج3، ص312). گفتنى است که در تحلیل تصدیق، دیدگاه هاى متفاوتى وجود دارد (ر.ک: حلی، مناهج الیقین، ص533؛ آمدی، ابکار الأفکار، ج3، ص312؛ باقلانی، همان).
2- . از مدافعان این نظریه مى توان خواجه نصیر الدین طوسى در تجرید الاعتقاد (حلی، کشف المراد، ص304)، علامه ® حلى (حلی، مناهج الیقین، ص533)، فخر المحققین (ایضاح الفوائد، ج2، ص386)، محقق کرکى (جامع المقاصد، ج2، ص372)، شهید ثانى (مسالک الأفهام، ج5، ص339؛ حقیقة الایمان، ص359 نقل و بررسى اقوال گوناگون در باب ایمان را در همین کتاب ببینید) و سید بدرالدین بن احمد حسینى عاملى، شاگرد شیخ بهایى و صاحب معالم (الحاشیة على اصول الکافى، ص43) را نام بُرد.
3- . قائلان این نظریه خواهد آمد.
4- . حلی، الالفین، ص331.
5- . هر گاه عمل جزء ایمان نباشد، اطلاق ایمان به آن را در متون دینى باید با استفاده از الگوى هاى زبانى - مانند مجاز - توجیه کرد؛ مثل آنکه گفته مى شود افعال فلان کس، گفتارش را تصدیق مى کند (ر.ک: مجمع البیان، ج1، ص86 و 87).

احادیث دال بر جزئیت اقرار زبانى را شرط ایمان دانسته اند، نه جزوِ آن.(1)

برخى عمل را از آثار و پیامدهاى تأکیدکنندۀ ایمان دانسته اند.(2) برخى دیگر عمل را بیرون از حقیقت ایمان و البته شرط آن شمرده اند. برخى نیز عمل را نه جزوِ ایمان دانسته اند و نه شرط آن و توضیح بیشترى نداده اند که احتمالاً عمل را به عنوان آثار ایمان پذیرفته اند.

علامه مجلسى پس از یادآورى و بیان اطلاقات فراوانِ هریک از واژگان اسلام و ایمان در متون دینى، راه کارهایى در تبیین آیات و روایاتِ بیانگر داخل بودن اعمال در ایمان مطرح کرده که به نحوى شامل دیدگاه هاى مختلفى است که در این باره عرضه شده اند. راه کارهاى پیشنهادى وى عبارت اند از: 1. متون را بر ظواهر خود حمل کنیم و بگوییم که عمل در برخى معانى ایمان داخل در حقیقت آن است؛ 2. ایمان، اصل عقاید باشد؛ اما نام گذارى عقاید به ایمان، مشروط به اعمال باشد؛ 3. قائل به مراتب متفاوت ایمان باشیم که اعمال بسیار یا کم، کاشف از حصول مرتبه اى خاص از آن باشد؛ زیرا بى گمان، شدت یقین در کثرت اعمال نیک و ترک گناهان مدخلیت دارد.(3)

چنان که یاد شد، گروهى از عالمان امامیه، عمل را داخل در حقیقت ایمان دانسته اند. از منظر ایشان، ایمان حقیقتى است مرکّب از تصدیق قلبى و عمل جوارح. افزون بر شیخ مفید - که موضع وى نقل شد - از ملاحظۀ عنوان دهى ابواب و گزینش احادیث در آثار صدوق چنین بر مى آید که وى نیز قائل به این دیدگاه است.(4) ابن بطریق حلى، با بیان اینکه معناى واژگانىِ ایمان، تصدیق است، تصریح

ص: 389


1- . وى خود نیز تصدیق همراه با عمل را فرد کامل ایمان دانسته است (شرح اصول کافى، ج8، ص73 و 75؛ همچنین ر.ک: مدنی شیرازی، ریاض السالکین، ج3، ص354). نویسندۀ حقیقة الایمان عمل را جزء ایمان کامل دانسته است (شهید ثانی، حقیقة الایمان، ص326). محقّق اردبیلى نیز معتقد است که عمل داخل در ایمان نیست و اخبار وارد در این باره محمول است بر ایمان کامل که از آن مؤمنان پرهیزگار و پارسا و مخلص و مقبول (پذیرفته در آستان الهى) است (اردبیلی، زبدة البیان، ص9).
2- ابن میثم بر آن است که ایمان، تصدیق قلبى است که اقرار زبانى سبب ظهور آن، و سایر طاعات، ثمرات مؤکد آن است. علّامه حلّى نیز عمل صالح را اثر ایمان شمرده است (بحرانى، قواعد المرام، ص170؛ حلی، الالفین، ص331).
3- . مجلسی، بحار الأنوار، ج66، ص128. سید عبداﷲ شُبّر نیز این راه کارها را پیشنهاد داده است. گفتنى است که راه کار سوم در بیان وی، این گونه آمده است که بگوییم ایمان، مراتب و درجات دارد. ایمان، عبارت است از عقاید حقّه و اعمال شرط کمال آن یا جزء ایمان کامل است، نه اصل ایمآنکه مراتب کمال ایمان با اختلاف مراتب طاعات و ترک معاصى، مختلف مى گردد (ر.ک: شبر، حق الیقین، ج2، ص229 و 230).
4- . وى در عیون أخبار الرضا (علیه السلام)(ج 1، ص266) بابى گشوده با عنوان «باب ما جاء عن الرضا فى الإیمان و أنه معرفة بالجنان و إقرار باللسان و عمل بالأرکان». در این باب، شش حدیث آمده است. در الخصال (ص 178) باب «الایمان ثلاثة أشیاء» و در معانى الأخبار، (ص 186) باب «معنى الاسلام و الایمان» متضمن احادیثى در این باره است. گفتنى است که بحرانى نیز این دیدگاه را به شیخ صدوق نسبت داده است (بحرانی، الحدائق الناضرة، ج22، ص201). اگر عنوان هاى کافى مانند «باب فى أن الإیمان مبثوث لجوارح البدن» (کلینی، کافی، ج2، ص33) را نشانۀ برداشت نویسنده آن از احادیث و حاکى از دیدگاه وى بدانیم، طبعاً شیخ کلینى نیز از طرفداران نظریه جزئیت عمل در ایمان خواهد بود. از غیر امامیان نیز قاضى نعمان مغربى، بر پایۀ حدیثى از امام صادق (علیه السلام) بر سه مؤلفه اى بودن ایمان، تأکید و دیدگاه هاى دیگر را نقد کرده است (تمیمی مغربی، دعائم الإسلام، ج1، ص2).

کرده که حقیقت ایمان اعتقاد قلبى به خدا و پیامبر و امام و گفتار با زبان (اظهار شهادتین و اقرار به امامت) و عمل به جوارح (نماز، زکات، روزه، حج و جهاد) است.(1) محقق نراقى عمل را جزوِ ایمان و اسلام دانسته است.(2) فیض کاشانى نیز در این باره سخنى درخور توجه دارد. وى معتقد است که فسق، با اصل ایمان ناسازگار نیست و در صورتى که شخص با علم به زشتى گناه مرتکب آن شود، با کمال ایمان ناسازگار است.(3) از این کلام فیض برمى آید که وى عمل را داخل در حقیقت ایمان نمى داند؛ اما در ادامۀ بحث تصریح مى کند که تحقیق آن است که هر گاه امر ترک شده یکى از اصول پنج گانه اى باشد که اسلام بر آنها استوار است، یا عمل ارتکابى یکى از کبائر باشد، صاحب آن، مادام که توبه نکرده یا در اندیشۀ توبه نباشد، از اصل ایمان بیرون است؛ زیرا این امر، با تصدیق قلبى جمع نمی شود. چنین کسى کافر است به کفر استخفاف، و روایاتِ داخل بودن عمل در اصل ایمان، بر این تفسیر حمل مى شود.

بر همین اساس، نویسندۀ کنز الدقائق نیز با اینکه مسمّاى ایمان را تصدیق دانسته، گونه اى از فسق را عامل خروج از ایمان مى داند. از نظر وى، اگر فرد باایمان گاه به گاه و با زشت شمردن معصیت کبیره، مرتکب آن شود یا آن را به صورت عادت آمیز و از روى بى مبالاتى انجام دهد، در این دو مرتبه، مؤمن، فاسق نامیده مى شود؛ زیرا این دو مرتبه، با مسمّاى ایمان - که تصدیق است - قابل جمع است؛ اما اگر ارتکاب کبیره از سر صواب دانستن آن صورت پذیرد، موجب خروج از ایمان و اتصاف به وصف کفر مى گردد.(4) بَحرانى نیز از قائلان به جزئیت عمل در ایمان است.(5) از معاصران نیز به نظر مى رسد که دیدگاه نویسندۀ المیزان در باب ایمان، در گروه نظریه هاى عمل گرایانه جاى مى گیرد. وى بر آن است که مجرد علم، ایمان نیست؛ چرا که آیات متعدد قرآن، ارتداد و کفر و انکار و ضلال را همراه با علم، ثابت دانسته است.(6) پس مجرد علم به یک شى ء و جزم به حقانیت آن، در حصول ایمان

ص: 390


1- . ابن بطریق، العمده، ص67و 68.
2- . نراقی، عوائد الأیام، ص97. وى این دیدگاه را در ضمن بحث از اینکه آیا کفار به فروع مکلف اند یا نه، طرح کرده است.
3- . فیض کاشانی، الوافى، ج3، ص102.
4- . مشهدی قمی، کنز الدقائق، ج1، ص205.
5- . بحرانی، الحدائق الناظره، ج22، ص206.
6- . استناد وى به آیات 25 و 32 سورۀ محمد و آیۀ 14 سورۀ نمل و آیۀ 23 سورۀ جاثیه است.

و اتصاف شخص به وصف ایمان، بسنده نیست؛ بلکه ناگزیر از التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مؤدّاى آن است، به گونه اى که آثار عملى بر آن - هر چند فى الجمله - مترتّب شود. بنابراین، کسى که براى او علم حاصل شد که خدایى جز خداى متعال نیست و به مقتضاى آن - که بندگى و پرستش خداى یگانه است - ملتزم گشت، مؤمن است، و اگر شناخت یافت و ملتزم نگشت و چیزى از اعمال آشکار کنندۀ عبودیت را انجام نداد، عالم (خداشناس) است؛ اما مؤمن نیست.(1)

وى پس از این بیان، بطلان تعریف ایمان به مجرد علم و تصدیق را نتیجه گرفته است (چرا که علم گاه با کفر جمع مى شود)؛ همچنان که دیدگاهى که ایمان را عمل مى داند، نادرست است (زیرا عمل، با نفاق قابل جمع است (2) و منافق، عمل دارد).(3) نویسندۀ تفسیر مناهج البیان نیز در بحثى که دربارۀ ایمان مطرح کرده، پس از بیان دو دیدگاه که یکى ایمان را امرى مرکّب از اعتراف قلبى و اعمال جوارحى مى داند، و دیدگاهى که ایمان را امر بسیط قلبى، یعنى اعتراف و اذعان به امور ضرورى اعتقادى مى داند و اعمال را از شرایط قبول و صحت آن، دیدگاه نخست را درست و مطابق با کتاب و سنت دانسته است.(4) دربارۀ شمار احادیث مربوط به تعریف ایمان و بیان مؤلفه هاى آن، یادآور مى شود که شیح حرّ عاملى در الفصول المهمّه بابى گشوده است زیر عنوان «بابُ أنَّ الإسلام الإقرار بالاعتقادات الصحیحة و الإیمان الإقرار بالقلب و اللسان و العمل». در این باب، 28 حدیث نقل شده است.(5) علامه مجلسى نیز در بابى با عنوان «بابُ أنَّ الإیمانَ جِزءُ الإیمانِ و أَنَّ الإیمانَ مَبثوثٌ عَلَى الجَوارِح»، سى حدیث نقل کرده است.(6) از احادیث پرشمار کافىِ دربارۀ ایمان، مطالب بسیارى

ص: 391


1- . طباطبایى، المیزان، ج18، ص259.
2- . این سخن علامه، دست کم در حوزۀ دیدگاه امامیه، جاى تأمل دارد؛ زیرا منافق بنابر آنچه در منابع کلامى آمده، شرعاً کسى است که اظهار ایمان مى کند و کفر خود را پوشیده مى دارد (حلی، مناهج الیقین، ص536). بنابر این، با صِرف انجام دادن اعمال دینى و بدون تصدیق قلبى، ایمان حاصل نمى شود. گو اینکه اساساً منافق عملى نیز ندارد؛ زیرا کسى که مثلًا نماز مى گزارد در حالى که به وجوب نماز و نزدیکى جستن با آن به آستان الهى باور ندارد، نمازى ندارد (سید مرتضی، رسائل المرتضى، ج1، ص302). در میان امامیه، کسى به صرف اعمال جوارح بدون معرفت و تصدیق قلبى ایمان اطلاق نکرده است تا عمل داشتن منافق نقضى بر دیدگاه عمل گرایانه در باب ایمان باشد. به دیگر سخن، مقصود قائلان به اینکه ایمان عمل است، تأکید بر جزئیت عمل در ایمان است، نه اخراج تصدیق قلبى از حقیقت ایمان.
3- . طباطبایى، المیزان، ج18، ص259.
4- . ر.ک: ملکی میانجی، مناهج البیان، جزء اوّل، ص147؛ همو، توحید الإمامیه، ص98.
5- . ر.ک: حرّ عاملى، الفصول المهمّة، ج1، ص429.
6- . مجلسی، بحار الأنوار، ج66، ص18.

چون: تمایز اسلام از ایمان، تأخر ایمان بر اسلام، اخص بودن و برترى ایمان بر اسلام، ذومراتب بودن ایمان،و ربط وثیق عمل با ایمان، استفاده مى شود(1) که پرداختن به آنها نیازمند مکتوبى مستقل و مبسوط است. با توجه به کثرت احادیث، در اینجا چند روایت در تعریف ایمان و نسبت عمل با آن ذکر مى کنیم.

امام صادق (علیه السلام)در پاسخ به پرسش عبد الرحیم قصیر از چیستىِ ایمان، نوشتند:

سَأَلتَ - رَحِمَکَ اﷲ - عَنِ الإِیمَانِ وَ الإِیمَانُ هُوَ الإِقرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقدٌ فِى القَلبِ وَ عَمَلٌ بِالأَرکَانِ وَ الإِیمَانُ بَعضُهُ مِن بَعضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ کَذَلِکَ الإِسلَامُ دَارٌ وَ الکُفرُ دَارٌ فَقَد یکُونُ العَبدُ مُسلِماً قَبلَ أَن یکُونَ مُؤمِناً وَ لَایکُونُ مُؤمِناً حَتَّى یکُونَ مُسلِماً فَالإِسلَامُ قَبلَ الإِیمَانِ وَ هُوَ یُشَارِکُ الإِیمَانَ فَإِذَا أَتَى العَبدُ کَبِیرَةً مِن کَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِیرَةً مِن صَغَائِرِ المَعَاصِى الَّتِى نَهَى اﷲ(عز و جلّ) عَنهَا کَانَ خَارِجاً مِنَ الإِیمَانِ سَاقِطاً عَنهُ اسمُ الإِیمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَیهِ اسمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِیمَانِ وَ لَایخرِجُهُ إِلَى الْکُفرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَن یَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِکَ فَعِندَهَا یکُونُ خَارِجاً مِنَ الإِسلَامِ وَ الإِیمَانِ دَاخِلًا فِى الکُفرِ.(2)

امام باقر (علیه السلام)در تبیین تفاوت ایمان و اسلام مى فرماید:

الإِیمَانُ مَا استَقَرَّ فِى القَلبِ وَ أَفضَى بِهِ إِلَى اﷲ(عز و جلّ) وَ صَدَّقَهُ العَمَلُ بِالطَّاعَةِ ﷲ وَ التَّسلِیمِ لِأَمرِهِ، وَ الإِسلَامُ مَا ظَهَرَ مِن قَولٍ أَو فِعلٍ وَ هُوَ الَّذِى عَلَیهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الفِرَقِ کُلِّهَا وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیهِ جَرَتِ المَوَارِیثُ ... .(3)

احادیث زیر، بر جزئیت عمل در ایمان تصریح دارند:

عَن أَبِى الصَّبَّاحِ الکِنَانِیِّ عَن أَبِی جَعفَرٍ (علیه السلام): قَالَ قِیلَ لِأَمِیرِالمُؤمِنِینَ (علیه السلام)مَن شَهِدَ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اﷲ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)کَانَ مُؤمِناً قَالَ فَأَینَ فَرَائِضُ اﷲ قَالَ وَ سَمِعتُهُ یقُولُ: کَانَ عَلِیٌّ (علیه السلام)یقُولُ لَو کَانَ الإِیمَانُ کَلَاماً لَم ینزِل فِیهِ صَومٌ وَ لَاصَلَاةٌ وَ لَاحَلَالٌ وَ لَاحَرَامٌ قَالَ وَ قُلتُ لِأَبِى جَعفَرٍ (علیه السلام): إِنَّ عِندَنَا قَوماً یقُولُونَ إِذَا شَهِدَ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اﷲ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)فَهُوَ مُؤمِنٌ قَالَ: فَلِمَ

ص: 392


1- . دربارۀ این مباحث، ر.ک: کافى، ج2، کتاب الایمان و الکفر، ابواب مناسب مانند «بَابُ دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ»، «بَابُ فَضْلِ الْإِیمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ الْیقِینِ عَلَى الْإِیمَانِ»، «بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَ فِیهِ أَنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِیمَانِ» و «بَابٌ فِى أَنَّ الْإِیمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَنِ کلِّهَا» و «بَابُ أَنَّ الْإِیمَانَ یشرک الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَایشرک الْإِیمَانَ».
2- . کلینی، کافى، ج2، ص27، ح1.
3- . همان، ص26.

یضرَبُونَ الحُدُودَ وَ لِمَ تُقطَعُ أَیدِیهِم وَ مَا خَلَقَ اﷲ(عز و جلّ) خَلقاً أَکرَمَ عَلَى اﷲ(عز و جلّ) مِنَ المُؤمِنِ ... .(1)عَن أَحَدِهِمَا (علیهما السلام)قَالَ: الإِیمَانُ إِقرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الإِسلَامُ إِقرَارٌ بِلَا عَمَلٍ.(2)

بر اساس حدیث زیر، ایمان به خداوند، سراسر عمل و برترین اعمال نزد خدا و مایه پذیرش اعمال دیگر است:(3)

أَبُوعَمرٍو

الزُّبَیرِىُّ عَن أَبِى عَبدِاﷲ (علیه السلام)قَالَ قُلتُ لَهُ أَیُّهَا العَالِمُ أَخبِرنِى أَىُّ الأَعمَالِ أَفضَلُ عِندَاﷲ قَالَ مَا لَاَیقبَلُ اﷲ شَیئاً إِلَّا بِهِ قُلتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الإِیمَانُ بِاﷲ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعلَى الأَعمَالِ دَرَجَةً وَ أَشرَفُهَا مَنزِلَةً وَ أَسنَاهَا حَظّاً قَالَ قُلتُ: أَ لَاتُخبِرُنِى عَنِ الإِیمَانِ أَ قَولٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَم قَولٌ بِلَا عَمَلٍ فَقَالَ الإِیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ القَولُ بَعضُ ذَلِکَ العَمَلِ بِفَرضٍ مِنَ اﷲ بَیَّنَ فِى کِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ یشهَدُ لَهُ بِهِ الکِتَابُ وَ یَدعُوهُ إِلَیهِ قَالَ قُلتُ صِفهُ لِى جُعِلتُ فِدَاکَ حَتَّى أَفهَمَهُ قَالَ الإِیمَانُ حَالَاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ....(4)

دیگر اختلافات

اختلاف دیگر شیخ مفید با نوبختیان در دو آموزۀ مربوط به «اللطیف من الکلام» (امور عامه و مباحث مقدماتى کلام) است. یکى از آن دو، سبب فناى جواهر و دیگرى، تعریف مکان است. از نظر شیخ مفید، بقا بر جواهر جایز است و جواهر، پس از به وجود آمدن، تنها با رفع بقا از آنها، از جهان فانى مى شوند و از بین مى روند. این، رأى کلىِ بیشترِ یگانه پرستان و مذهب ابوالقاسم بلخى است. دربارۀ سبب فناى جواهر، ابوعلى جبایى و پسرش ابوهاشم و آل نوبخت از امامیان و پیروان آنان دیدگاهى مخالف دارند.(5) از منظر شیخ مفید، مکان عبارت است از آنچه از تمام جهات شى ء را احاطه کرده و حرکت جواهر، تنها در اماکن صحیح است. این، مذهب ابوالقاسم بلخى و دیگر بغدادیان و گروهى از متکلمان پیشین است. جبایى و پسرش و نوبختیان و منسوبان به کلام، از اهل

ص: 393


1- . همان، ص33.
2- . همان، ص24، ح2.
3- . با توجه به تأکیدهاى بلیغ در احادیث بر عمل، این احتمال درخور بررسى وجود دارد که یکى از دلیل های این امر، مقابلۀ امامان معصوم (علیهم السلام) با اندیشه هاى ارجایى و پندارهاى غالیانه برخى افراد عمل گریز مبنی بر کفایت معرفت امام از عمل به شریعت بوده است.
4- . کلینی، کافى، ج2، ص33.
5- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص96، گفتار 87. دربارۀ سبب فناى جواهر، ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص146 به بعد؛ حلی، مناهج الیقین، ص489.

جبر و تشبیه، مخالف این دیدگاه اند.(1) با توجه به اینکه کلام پژوهان دیدگاه هاى مختلفى دربارۀ سبب فناى جواهر و تعریفمکان طرح کرده اند، دیدگاه نوبختیان، مشخصاً دانسته نیست تا بررسى شود.

نتیجه گیری

این نوشتار به مناسبت نکوداشتى از مرزبان بزرگ معارف شیعه، ثقة الاسلام کلینى - رضوان اﷲ علیه - و یادکردى ارج گزارانه از کتاب ماندگار او نگارش یافت؛ کتاب ارجمندى که احادیث آن را مى توان نمایانگر مبانى، آموزه ها و اندیشه هاى خدامحورانه و خردگرایانۀ شیعه در دو مقام «شناخت» و «عمل» براى انسان هاى اندیشه ورز و حقیقت جو دانست. بررسى اختلافات کلامىِ شیخ مفید با متکلمان آل نوبخت - که در این مقال از آن سخن رفت - بخشى از تاریخ کلام شیعه است. این بزرگان، باوجود وابستگى کامل به آموزه هاى مکتب امامیه و برخوردارى از اشتراکات فراوان در اصول اعتقادى، در برخى مسائل فرعى کلامى، اختلاف نظر و تفاوت موضع هم داشته اند. در مجموع، مى توان آموزه هاى اختلافىِ مفید با نوبختیان را با رده بندى موضوعى، شامل برخى مسائل فرعىِ نبوت و امامت، برخى زیرشاخه هاى وعد و وعید، برخى مسائل آموزۀ اسما و احکام و دو بحث از امور عامۀ کلام دانست.

در سنجش این اختلافات، با آراى عالمان سده هاى پسین امامیه، این امر کاملًا روشن است که در روند مباحث سنتى کلام، برخى مسائل اختلافى، مانند موافات (زوال ناپذیرى ایمان حقیقى) به سود دیدگاه نوبختیان انجامیده و برخى، مانند منع صدور معجزه از امامان (علیهم السلام) و منع هم سخنى امامان با فرشتگان - که موضع نوبختیان بوده است - از همان آغاز و بى هیچ ملاحظه اى در پى استدلال هاى کلامى عالمان پس از مفید رنگ باخته است.

در بررسى اختلافات بر پایۀ متون حدیثى کافى چنین مى نماید که در برخى موارد، مى توان دیدگاه صریحى را به سود یا زیان یکى از طرفین استفاده کرد.

در برخى موارد، برداشت هر دو طرف اختلاف از احادیث کافى، امکان پذیر مى نماید. چرخش موضع عالمان امامى پس از سده ها در مسائلى مانند تعریف کبیره و صغیره و موافات مى تواند دلیل بر این امر باشد.

سخن آخر آنکه به نظر مى رسد در ضرورت مطالعات مقایسه اى در کلام و نیز تحلیل و ارزیابى آموزه هاى کلامى بر پایۀ نصوص دینى، نباید تردید روا داشت؛ چرا که از رهگذر بررسى هریک از آموزه هاى اختلافى، خاستگاه، مبانى و ادلۀ آن آموزه، روشن مى شود و با بررسى سیر تاریخى آن، فراز و نشیب و دگرگونى هاى آن آشکار مى گردد. آگاهى از ماجراى مباحث کلامى فِرَق در کشاکش تعاملات مذهبى و تنازعات فرقه اى، به روشن شدن حقیقت مدد مى رسانَد.

ص: 394


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص100، گفتار 98.

سرانجام باید گفت که بازشناسى و ارزیابى آموزه هاى کلامى، با تکیه بر متون دینى، میزان اثرپذیرىِ مستقیم یا غیر مستقیم متکلمان از آنها و میزان هماهنگى آموزه هاى کلامى و فرقه اى را با نصوص دینى، معلوم مى دارد و آگاهى از این امر ما را به تنقیح مبانى و استنباط درست تر از متونرهنمون مى گردد. از منظر روش شناسى مطالعات اسلامى نیز این مطلب مهم است. براى نمونه، دیدیم که رویکرد کلامى به یک مسئله، با رویکرد فقهى یا روایى مى تواند به نتایج متفاوتى بینجامد. چنان که به نظر مى رسد در بحث نسبى بودن یا نبودن کبائر(1) یا مفهوم ایمان، این اتفاق رخ داده است. از زاویۀ دیگرى مى توان به این موضوع نگریست: تفاوت در مبانىِ کلامى مى تواند در نتیجۀ اجتهاد در متون دینى و استنباط هاى کلامى و حتى فقهى اثرگذار باشد.

ص: 395


1- . یکى از دغدغه هاى فقیهان متأخّر، این بوده که اگر در تعریف عدالت، اجتناب از کبائر اخذ شود و از سوى دیگر، همۀ گناهان نیز - بر مبناى پیشینیان - کبیره باشد، این امر، به عسر و حرج مى انجامد.

کتاب نامه

1. آمدی، علی بن محمد، ابکار الأفکار فى اصول الدین، تحقیق: احمد فرید المزیدى، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1424 ق.

2. ابراهیم بن نوبخت، ابو اسحاق، الیاقوت فى علم الکلام، تحقیق: على اکبر ضیائى، قم: کتابخانۀ آیة اﷲ مرعشى، 1386.

3. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، بیروت: دار احیاء الکتب العربیة.

4. ابن ادریس حلی، السرائر، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین.

5. ابن براج، المهذّب، قم: جامعۀ مدرسین.

6. ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى.

7. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن و مختلفه، قم: بیدار، 1328.

8. ابن طاووس، رضی الدین علی بن موسی، فرج المهموم، قم: دار الذخائر.

9. ابن ندیم، الفهرست، ترجمه: رضا تجدّد، کتابخانۀ ابن سینا، 1343.

10. اردبیلی، احمد، زبدة البیان فى أحکام القرآن، مکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة.

11. اردبیلی، احمد، مجمع الفائدة و البرهان، قم: جامعۀ مدرسین.

12. اسکافی، محمد بن همام، کتاب التمحیص، قم: مدرسة الإمام المهدى.

13. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، بیروت: المکتبة العصریه، 1419 ق.

14. اقبال آشتیانی، عباس، خاندان نوبختى، تهران: کتاب خانه طهورى، 1357.

15. الانصاری، مرتضی، فرائد الاصول، قم: مجمع الفکر الإسلامى، 1419 ق.

16. الانصاری، مرتضی، کتاب الصلاة، قم: مؤسسۀ باقرى.

ص: 396

17. الباقلانی، محمد بن طیب، تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل، تحقیق: عماد الدین احمد حیدر، بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیه، 1414 ق.

18. البحرانی، میثم بن علی بن میثم البحرانی، قواعد المرام فى علم الکلام، تحقیق: سید احمد حسینى، قم: کتابخانۀ آیة اﷲ مرعشى.

19. البحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة فى احکام العترة الطاهرة، تحقیق: محمدتقى ایروانى، قم: جامعۀ مدرسین.

20. برنجکار، رضا، معرفت فطرى خدا، تهران: موسسۀ فرهنگى نبأ، 1379.

21. التفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، تحقیق: عبد الرحمان عمیره، قم: منشورات الشریف الرضى.

22. التمیمی المغربی، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، قاهره: دارالمعارف، 1383 ق.

23. الجرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1419 ق.

24. جوادی، محسن، نظریۀ ایمان در عرصه کلام و قرآن، قم: معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، 1376 ش.

25. الجوینی، عبدالملک بن عبداﷲ، الإرشاد إلى قواطع الأدلّة فى اصول الإعتقاد، عبدالملک بن عبداﷲ الجوینى، تحقیق: محمد یوسف موسى و على عبدالمنعم عبدالحمید، قاهره: مکتبة الخانجى، 1422 ق.

26. الحر العاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمة فى اصول الأئمّة، تحقیق: محمد بن محمد حسین قائینى، قم: مؤسسۀ معارف اسلامى امام رضا، 1418 ق.

27. الحر العاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة إلى تحصیل مسائل الشریعه، قم: مؤسسۀ آل البیت.

28. الحسینی العاملی، سید بدرالدین بن احمد، الحاشیة على الاصول الکافى، جمع و ترتیب: سید محمدتقى موسوى، تحقیق: على فاضلى، قم: دار الحدیث، 1382 ش.

29. الحلبی، ابوالصلاح، الکافى فى الفقه، اصفهان: مکتبة امیرالمؤمنین.

30. الحلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، تحقیق: فارِس تبریزیان الحسّون، 1417 ق.

31. حلی، حسن بن یوسف، الالفین الفارق بین الصدق و المین، حسن بن یوسف الحلى، کویت: مکتبة الالفین، 1405 ق.

32. الحلی، حسن بن یوسف، أنوار الملکوت فى شرح الیاقوت، تحقیق: محمد نجمى زنجانى، انتشارات رضى و بیدار، 1362.

33. الحلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، قم: مؤسسۀ آل البیت، 1414 ق.

ص: 397

34. الحلی، حسن بن یوسف، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق: جعفر سبحانى، قم: مؤسسۀ امام صادق (علیه السلام)، 1424 ق.

35. الحلی، حسن بن یوسف، مختلف الشیعه، قم: مؤسسه انتشارات اسلامى.

36. الحلی، حسن بن یوسف، مناهج الیقین فى اصول الدین، تحقیق: یعقوب جعفرى مراغى، دار الاسوة للطباعة و النشر، 1415 ق.

37. الحلی، حسن بن یوسف، منتهى المطلب، تبریز: حاج احمد.

38. الحلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، تعلیق: عین اﷲ حسنى ارموى، قم: دار الهجره.

39. الحلی، محمد بن حسن بن یوسف، إیضاح الفوائد فى شرح إشکالات القواعد، قم: اسماعیلیان، 1363 ش.

40. الحلی، نجم الدین جعفر بن حسن، المسلک فى اصول الدین، تحقیق، رضا استادى، مشهد.

41. الحلی، نجم الدین جعفر بن حسن، المعتبر فى شرح المختصر، مؤسسۀ سیدالشهداء.

42. الحلی، نجم الدین جعفر بن حسن، شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، تهران: استقلال.

43. الحمصی الرازی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى.

44. خویی، سید ابوالقاسم، البیان فى تفسیر القرآن، قم: امید، 1416 ق.

45. الراوندی،هبةاﷲ بن حسن، عجالة المعرفة فى اصول الدین، تحقیق: سید محمدرضا حسینى جلالى، قم: مؤسسه آل البیت، 1417 ق.

46. الزمخشری، محمد بن عمر، الکشاف عن حقائق التنزیل، قاهره: شرکة مکتبة مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1966 م.

47. سید مرتضی، الذخیرة فى علم الکلام، تحقیق: سید احمد حسینى، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى، 1411 ق.

48. سید مرتضی، الشافى فى الامامة، تهران: مؤسسۀ صادق، 1410 ق.

49. سید مرتضی، حقائق التأویل فى متشابه التنزیل، بیروت: دار مهاجر.

50. سید مرتضی، رسائل المرتضى، تحقیق: سید مهدى رجایى، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

51. سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، تحقیق: یعقوب جعفرى مراغى، دار الاسوة للطباعة و النشر، 1414 ق.

52. السیوری الحلی، مقداد بن عبداﷲ، اللوامع الإلهیة فى المباحث الکلامیة، تحقیق: سید محمدعلى قاضى طباطبایى، قم: جامعۀ مدرسین، 1422 ق.

ص: 398

53. السیوری الحلی، مقداد بن عبداﷲ، النافع یوم الحشر، قم: انتشارات علامه، 1369.

54. السیوری الحلی، مقداد بن عبداﷲ، نضد القواعد الفقهیة على مذهب الامامیة، قم: کتابخانۀ آیة اﷲ مرعشى.

55. الشبّر، السید عبداﷲ، حق الیقین فى معرفة اصول الدین، بیروت: مؤسسة الاعلمى.

56. الشهرستانی، محمد بن عبدالکریم، نهایة الاقدام فى علم الکلام، تصحیح: الفرد گیوم، مکتبة الثقافة الدینیه.

57. شهید ثانی، حقیقة الإیمان، تحقیق: محمد الحسّون، قم: بوستان کتاب، 1380.

58. شیخ صدوق، الخصال، تصحیح: على اکبر غفّارى، قم: جامعۀ مدرسین، 1387 ق.

59. شیخ صدوق، علل الشرائع، نجف: المکتبة الحیدریه، 1386 ق.

60. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، تهران: انتشارات جهان، 1378 ق.

61. شیخ صدوق، معانى الأخبار، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى.

62. شیخ طوسی، الاقتصاد الهادى إلى طریق الرشاد، اصفهان: مکتبة جامع چهلستون.

63. شیخ طوسی، الأمالى، تحقیق: مؤسسه بعثت، قم: دار الثقافة، 1414 ق.

64. شیخ طوسی، التبیان، تحقیق: احمد حبیب قصیر العاملى، قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1409 ق.

65. شیخ طوسی، الفهرست، تحقیق: جواد قیومى، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، اول، 1417 ق.

66. شیخ طوسی، المبسوط فى فقه الإمامیه، تهران: المکتبة المرتضویة، 1363.

67. شیخ طوسی، تمهید الاصول، ترجمه: عبدالمحسن مشکاةالدینى، تهران: انجمن اسلامى حکمت و فلسفۀ ایران، 1358.

68. شیخ مفید، الإرشاد فى معرفة حجج اﷲ على العباد، قم: کنگرۀ جهانى هزارۀ شیخ مفید، 1413 ق.

69. شیخ مفید، الأمالی، تحقیق: حسین استاد ولى و على اکبر غفارى، قم: جامعۀ مدرسین.

70. شیخ مفید، الفصول المختاره، قم: کنگرۀ جهانى هزارۀ شیخ مفید، 1413 ق.

71. شیخ مفید، المسائل السرویه، قم: کنگره جهانى هزاره شیخ مفید، 1413 ق.

72. شیخ مفید، المقنعه، قم: جامعۀ مدرسین، 1410ق.

73. شیخ مفید، أوائل المقالات، قم: کنگرۀ جهانى هزارۀ شیخ مفید، 1413 ق.

74. شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الإمامیة، قم: کنگرۀ جهانى هزارۀ شیخ مفید، 1413 ق.

75. الصفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات الکبرى فى فضائل آل محمد، تصحیح و تعلیق.

76. طباطبایی،سید محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1390 ق.

ص: 399

77. الطبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، تصحیح: ابوالقاسم گرجى، تهران: دانشگاه تهران و سمت، 1377.

78. الطبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1415 ق.

79. الطوسی، محمد بن علی بن حمزه، الوسیلة الى نیل الفضیلة، قم: کتابخانۀ آیة اﷲ مرعشى و مطبعة خیام.

80. العاملی، السید محمدعلی، مدارک الأحکام فى شرح شرائع الإسلام، مشهد: مؤسسۀ آل البیت، 1410 ق.

81. العاملی، محمد بن مکی، القواعد والفوائد فى الفقه والاصول والعربیه، قم: مکتبة المفید.

82. علامه مجلسی، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة وفاء، 1403 ق.

83. علامه مجلسی، حق الیقین، قم: کتاب فروشى اسلامیه.

84. العیاشی السمرقندی، تفسیر العیاشى، تهران: المکتبة العلمیة الاسلامیه.

85. فاضل هندی، کشف اللثام، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى.

86. الفخر الرازی، محمّد بن عمر، التفسیر الرازى، بیروت: دار إحیاء التراث العربى، 1422 ق.

87. فیض کاشانی، الوافى، تحقیق: ضیاء الدین حسینى، اصفهان: کتابخانۀ عمومى امیرالمؤمنین، 1370.

88. قمی، ابوالقاسم، غنائم الأیام فى مسائل الحلال و الحرام، قم: دفتر تبلیغات اسلامى.

89. الکرکی، علی بن حسین، جامع المقاصد فى شرح القواعد، قم: مؤسسة آل البیت.

90. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافى، تحقیق: على اکبر الغفّارى، تهران: مکتبة الصدوق، 1381ق.

91. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى میانه، ترجمه: جواد قاسمى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1375 ش.

92. مازندرانی،ملاصالح، شرح اصول الکافى، تعلیقات: ابوالحسن شعرانى، تصحیح: على عاشور، بیروت: دار احیاء التراث العربى.

93. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1370.

94. مدنی شیرازی، سیدعلی خان، ریاض السالکین، تحقیق: سید محسن حسینى امینى، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى، 1415 ق.

95. مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام، قم: مؤسسة المعارف الاسلامیة.

96. مشهدی قمی، محمد، تفسیر کنز الدقائق، قم: مؤسسۀ انتشارات اسلامى.

ص: 400

97. مکدرموت، مارتین، اندیشه هاى کلامى شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1372.

98. ملکی میانجی، محمدباقر، توحید الإمامیة، تنظیم: محمد بیابانى اسکویى، به کوششِ على ملکى میانجى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373.

99. ملکی میانجی، محمدباقر، مناهج البیان (جزء اوّل)، تنظیم: محمد بیابانى اسکویى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1375.

100. النائینی، محمد بن حیدر، الحاشیة على اصول الکافى، تحقیق: محمدحسین درایتى با همکارى نعمة اﷲ جلیلى، قم: دار الحدیث، 1382.

101. النجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشى، تحقیق: سید موسى شبیرى زنجانى، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق.

102. النجفی، محمدحسن، جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، قم: دار الکتب الاسلامیة.

103. نراقی، احمد، عوائد الأیام، قم: مکتبة بصیرتى.

104. نراقی، احمد، مستند الشیعة فى أحکام الشریعة، مشهد: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث.

105. الهمدانی الاسدآبادی، عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسة، تعلیق: احمد بن حسین بن ابى هاشم، بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1422 ق.

ص: 401

مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی

اشاره

مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان

با شیخ مفید و سید مرتضی

(در بستر میراث کلامیِ امامیه و معتزله)

سید علی حسینی زاده خضرآباد(1)

درآمد

ابوسهل و ابومحمد نوبختی و در ادامه شیخ مفید و سید مرتضی بزرگ ترین پرچمداران کلام امامیه در مدرسۀ بغداد از غیبت صغرا تا افول آل بویه اند. مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد شاخصه هایی دارد که آن را در محتوا و روش از مدرسۀ کلامی کوفه و مدرسۀ کلامی - حدیثی قم متمایز می سازد. آشکار ترین این شاخصه ها هم گرایی بیشتر با کلام معتزله و تقلیل گرایی در برخی معارف عمیق امامیه است. البته این مطلب بدین معنا نیست که همۀ متکلمان بغداد در محتوا و روش کلامی شباهت تام با یکدیگر دارند، بلکه هم در محتوا هم در روش تفاوت های آشکاری میان متکلمان امامی در بغداد از نیمۀ دوم سدۀ سوم تا اوایل نیمۀ دوم سدۀ پنجم، به ویژه نوبختیان و شیخ مفید و شاگردانش، وجود دارد.

ابو سهل اسماعیل بن علی و خواهر زاده اش ابو محمد حسن بن موسی نوبختی از بنام ترین متکلمان امامیه، از میانۀ قرن سوم تا دهۀ اول قرن چهارم در بغداد به تدوین اندیشه ها و آثار کلامی در حوزۀ امامیه پرداخته و آثار فراوانی تألیف کرده اند.(2) شیخ مفید نیز با یک نسل فاصله در همان محیط بغداد آرای کلامی خود را بر اساس آموزه های کلام امامیه تبیین و عرضه کرد و با تربیت شاگردان

ص: 402


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) sahz.whc@gmail.com
2- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص31، 32، 63، 64؛ طوسی، الفهرست، ص31، 32 و 121.

فراوان وتألیفات پر شمار مدرسۀ کلامی خود را بنا نهاد.(1) پس از وی سید مرتضی، در مقام برجسته ترین شاگرد شیخ مفید، نمایندگی کلام امامیه را بر عهده گرفت و در عصر وی کلام امامیه در مدرسۀ بغداد به اوج خود رسید و سال ها هیمنۀ خود را بر کلام امامیه گستراند. نوبختیان، شیخ مفید و سید مرتضی با نحله های مختلف کلام امامیه، مخصوصاً مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه و هردو مدرسۀ بصری و بغدادی معتزله و دیگر مکاتب کلامی اسلام آشنا بوده اند و به اندیشه های اهل حدیث و فلاسفه و ادیان مختلف و اندیشوران آنها شناخت داشته اند؛ از این رو، می توان گفت این متکلمان امامی، ناظر به همۀ اندیشه های کلامی مطرح در دوران خود، منظومۀ فکری خویش را تدوین کرده اند و هر گونه تفاوتی در روش و محتوای اندیشۀ نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی در تاریخ کلام امامیه اهمیت دارد.

اگر چه شیخ مفید نزد دانش آموختگان مدرسۀ کلامی نوبختیان علم کلام را آموخته(2) و آثار کلامی بنو نوبخت را مطالعه و گاه تدریس کرده،(3) در نگاه ابتدایی تفاوت هایی بنیادین در اندیشۀ شیخ مفید و نوبختیان در موضوعات مختلف جلیل الکلام و لطیف الکلام دیده می شود. از همین رو، یکی از اهداف وی از تألیف کتاب اوائل المقالات، بیان تفاوت دیدگاه های کلامی اش با متکلمان نوبختی است.(4) با مراجعه به این کتاب درمی یابیم، گاه اندیشۀ شیخ مفید هم سان با رأی معتزله و گاه اندیشۀ نوبختیان در راستای تفکر معتزلی است.

هرچند شیخ مفید معتقد است اندیشه های کلامی خود را بر اساس نصوص نقل شده از جانب معصومان (علیهم السلام) تدوین کرده،(5) نمی توان ثابت کرد که در موارد اختلافی با نوبختیان، بنو نوبخت در مسیر اخبار و روایات ائمه نبوده اند؛ زیرا اختلاف روایات و برداشت از آنها گاه می تواند محمل دو اندیشۀ کلامی متفاوت باشد که صاحبان آن هردو ادعای هم سویی با نصوص دارند. شاهد آشکار این مدعا، اختلافات روشی و محتوایی شیخ مفید و شیخ صدوق است که هر دو به هم نوایی با روایات امامان شیعه تصریح دارند که منتهی به تألیف کتاب تصحیح الاعتقاد از سوی شیخ مفید گردید. از سوی دیگر، در مبنای انتساب متکلمان نوبختی به معتزله تردید جدی وجود دارد.(6) سید مرتضی نیز اگرچه شاگرد شیخ مفید است و در یک نگاه کلی، هم راستا با شیخ مفید مدرسۀ بغداد را به بلوغ خود رساند،

ص: 403


1- . ر.ک: مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص1- 66.
2- . طوسی، الفهرست، ص268و 473؛ ابن ادریس، مستطرفات السرائر، ص648.
3- . برای نمونه، ر.ک: نجاشی، رجال، ص31.
4- . مفید، أوائل المقالات، ص33.
5- . همان، ص51.
6- . حسینی زاده خضرآباد، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، نقد و نظر، شمارۀ 67، ص7-22.

تفاوت دیدگاه های کلامی وی با استادش شیخ مفید فراوان است(1) و بر همین اساس، با نوبختیان نیز تفاوت های اندیشه ای دارد. سید مرتضی با هر دو مکتب بصری و بغدادیِ معتزله آشنا بوده و در بسیاری از آرای کلامی با آنان هم گرایی دارد. البته، بر خلاف استادش شیخ مفید، در تعارض این دو مکتب، اندیشه های معتزله بصره را بر آرای کلامی معتزلیان بغداد ترجیح می دهد.(2) او همچنین به آثار و اندیشه های نوبختیان توجه داشته است.(3)

از این رو، به جاست علاوه بر مقایسۀ دقیق آرای نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی، اندیشه های اختلافی هر یک از آنان را در بستر کلام امامیه و معتزله ریشه یابی کنیم تا علاوه بر شناخت میزان اختلاف آرای نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی، مقدار هم نوایی هریک از آنان با مدرسۀ کلامی امامیه در کوفه و مدرسۀ معتزلیان بصره و بغداد در این اختلافات آشکار گردد. در این نوشتار، فقط اندیشه هایی مقایسه می شوند که گزارش یا شاهدی بر رأی بنو نوبخت، شیخ مفید و سید مرتضی دربارۀ آنها در دست باشد، و موضوعاتی که رأی نوبختیان، شیخ مفید یا سید مرتضی در دست نیست، از محدودۀ تحقیق خارج اند.

معرفت و ابزار شناخت

تفاوت اساسی معرفت شناسیِ مدرسۀ کلامی بغداد با مدرسۀ کوفه، روی گردانی از معرفت اضطراری به معرفت اکتسابی است. در این میان، نظریۀ معرفت شناسی ابو محمد حسن بن موسی نوبختی اندیشه ای متفاوت با اندیشۀ هر دو گروه است و با هر دو دیدگاه پیش گفته جهات اشتراک و اختلافی دارد. وی بر آن بود که تمام معارف الزاماً اضطراری نیست و معرفة اﷲ می تواند اکتسابی یا اضطراری باشد. بنا بر این دیدگاه، اصلِ علم آور بودن نظر و استدلال پذیرفته شده، و در عین حال بر اضطراری بودن برخی از معارف تأکید گردیده است. غالب کسانی که به اکتسابی بودن معرفت معتقدند، محسوسات و بدیهیات را اضطراری می دانند، اما ابو محمد دامنۀ معارف اضطراری را گسترده تر می داند و معرفة اﷲ را از طریق معرفت اضطراری ممکن می شمارد؛(4) در حالی که قائلان به اکتسابی بودن معارف، معرفة اﷲ را در این دنیا جز از طریق استدلال و نظر ممکن نمی دانند.(5) دیدگاه ابو سهل دربارۀ اکتسابی یا اضطراری بودن، به روشنی گزارش نشده، اما با توجه به گفتار وی مبنی بر اینکه همۀ

ص: 404


1- . ر.ک: مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص 492-519.
2- . ر.ک: همان.
3- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج1، ص97؛ همو، الطرابلسیات الاولی، ص237-245، 206 و 207.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص51-53.
5- جاحظ، رسائل الجاحظ، ص109-124؛ سید مرتضی، الذخیره، ص166 و 167.

اموردین با استدلال دانسته می شود،(1) می توان حدس زد وی نظر و استدلال را راه کسب معرفت می داند، اما اینکه معرفت خدا را الزاماً اکتسابی می دانسته یا مانند ابو محمد از هر دو راه ممکن می دانسته، معلوم نیست.

در مقابلِ اندیشۀ معرفتی حسن بن موسی، شیخ مفید معتقد است شناخت امور غایب -از جمله معرفت به خدا و پیامبران - تنها از راه اکتساب ممکن است و در این امور معرفت اضطراری وجود ندارد. وی تأکید می کند دیدگاه او با دیدگاه معتزلۀ بغداد هم نواست. شیخ مفید به نظریۀ اضطراری بودن معارف در میان متکلمان امامیه اشاره ای نمی کند و تنها بسیاری از امامیان را هم رأی خود می شمارد.(2) شیخ مفید معتقد است همان گونه که علم به محسوسات و بدیهیات ضروری است و از طریق استدلال و نظر حاصل نمی شود، علم به غیر اینها تنها از طریق استدلال و قیاس پدید می آید.(3) با توجه به اینکه در میان متکلمان امامیه در زمان نوبختیان و پیش از آنان متکلمانی بوده اند که معارف را اکتسابی می دانسته اند،(4) نمی توان ابو محمد را سر پل ورود معرفت اکتسابی به امامیه دانست؛ بلکه وی پیونددهندۀ این دو نظریه در باب معرفت است.

اختلاف دیگر شیخ مفید و نوبختیان در این است که شیخ مفید مانند بسیاری از معتزله به وجوب نظر معتقد است و نخستین واجب را نظر در ادلۀ معرفت خدا می داند. وی چنین استدلال می کند: خداوند معرفت خود را بر بندگان واجب کرده است و از آنجا که راهی جز نظر و استدلال در ادله برای شناخت او نیست، نخستین واجب، نظر در ادلۀ خداشناسی است.(5) اما حسن بن موسی امر به معرفة اﷲ را، چه اکتسابی باشد و چه اضطراری، ممکن نمی داند.(6) هرچند ادلۀ حسن بن موسی در این مورد گزارش نشده، بسیار محتمل است وی امر به معارف را از این باب مردود می دانسته؛ که اگر این معرفت اضطراری باشد، امر به آن تحصیل حاصل است و اگر اکتسابی باشد، خدا نمی تواند به معرفت امر کند، چون هنوز به او معرفت پیدا نکرده ایم تا اوامرش برای ما حجت باشد.

قاضی عبدالجبار در باب وجوب نظر در بیان دیدگاه های مختلف در باب معرفت، از دیدگاه شخصیتی که به نظر می رسد حسن بن موسی نوبختی است، چنین یاد می کند: وی اگرچه امکاناکتسابی بودن معارف را پذیرفته بود، معتقد بود جایز نیست خداوند اکتساب معارف را بر ما واجب کند.

ص: 405


1- . صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 92.
2- . مفید، أوائل المقالات، ص61.
3- . همان، ص88.
4- . ر.ک: حمیری، قرب الاسناد، ص356؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52.
5- . مفید، المسائل السرویه، ص20.
6- . اشعری، همان.

او عقیده داشت ممکن است انسان به صورت اتفاقی استدلال کند و معرفت اکتسابی به خداوند را به دست آورد که در این صورت مکلف است، اما اگر این اتفاق برای انسان پیش نیاید، وی مکلف نیست و به سبب فقدان نظر و نشناختن خداوند سرزنش نمی شود؛ لذا دربارۀ خدا وجوب نظر امکان ندارد. اما پس از معرفت خدا که ممکن است حتی اتفاقی یا از طریق بخت آزمایی (تبخیت) پدید آید، اکتساب دیگرِ معارف وجوب دارد.(1)

می توان گفت به خلاف شیخ مفید که نظریۀ معرفت معتزله را پذیرفته است، حسن بن موسی در عین حال که بر خلاف معتقدان به اکتسابی بودن معارف - مانند متکلمان امامی مدرسۀ کوفه - امکان اضطراری بودن معرفت اﷲ را پذیرفته، از آنجا که اکتسابی بودن همۀ معارف را ممکن می داند، با اصحاب معارف معتزلی که معارف را اضطراری می دانستند و معتقدان به فطری بودن معارف، اختلاف دیدگاه دارد.(2) سید مرتضی(3) نیز به اکتسابی بودن معارف باور دارد. البته در تبیین این دیدگاه در میان معتقدان به آن، اختلافاتی وجود دارد که بیشتر در میان دو مکتب معتزلی بصره و بغداد نمود می یابد.(4) سید مرتضی در میان معتزله در باب معرفت به خلاف استادش شیخ مفید که به معتزله بغداد نزدیک است، اندیشۀ معتزله بصره را برگزیده است.(5)

سید مرتضی با تقسیم معارف به ضروری و اکتسابی، بر خلاف ابو محمد نوبختی، علم به خداوند را تنها از راه اکتساب ممکن می داند.(6) البته وی معرفت اهل آخرت را اضطراری می داند.(7) همچنین علوم اکتسابی را فعل ما و علوم اضطراری را فعل خداوند می شمارد.(8)

از مهم ترین اختلافات سید مرتضی با حسن بن موسی این است که وی، بر خلاف ابو محمد، به وجوب نظر معتقد است و آن را نخستین واجب می داند.(9) دیدگاه معرفتی ابومحمد نوبختی هرچند با دیدگاه معرفت اکتسابی معتزله اختلاف بنیادین دارد، در میان دو مکتب معتزلی بصره و بغداد، بهمعتزلۀ بصره - که سید مرتضی بر رأی آنان است - نزدیک تر است؛ زیرا بر خلاف معتزلۀ بغداد که

ص: 406


1- . قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج12، ص321.
2- . جاحظ، رسائل الجاحظ، ص109-120.
3- . سید مرتضی، الذخیره، ص166 و 167.
4- . قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص20-33؛ نیشابوری، المسائل الخلاف، ص330-351.
5- . مقایسه کنید: سید مرتضی، همان، ص156-185را با قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص20-33.
6- . سید مرتضی، همان، ص166 و 167.
7- . همان، ص526-528.
8- . همان، ص156، 157، 165 و 166.
9- . همان، ص167-171.

اضطراری بودن معرفت به هیچ یک از غایبات را ممکن نمی دانند،(1) بسیاری از معتزلۀ بصره اضطراری بودن معرفة اﷲ و انبیا و دیگر معارف را پذیرفته اند.(2) همچنین به اعتقاد معتزلۀ بصره همۀ معارفی که با اکتساب حاصل شده اند، ممکن است از راه اضطرار حاصل شوند و برخی از معارف اضطراری ممکن است از راه استدلال به دست آیند. همچنین بصریان معرفة اﷲ را در آخرت اضطراری می دانند.(3) این دیدگاه به نظریۀ ابومحمد نوبختی که معتقد بود معرفة اﷲ ممکن است به طور اضطراری یا اکتسابی حاصل شود، نزدیک تر است؛ چون به عقیدۀ معتزلۀ بغداد امکان ندارد معرفتی که اکتسابی است - چه در این دنیا و چه در آخرت - از طریق اضطرار حاصل شود. آنان اکتساب معرفتی را که از راه اضطرار پدید می آید نیز ممکن نمی دانستند.(4)

رابطۀ عقل و وحی و ابزار شناخت

شیخ مفید در تبیین رابطۀ عقل و وحی، دیدگاه خود و عموم متکلمان امامی تا عصر خویش را بر پایۀ جدایی ناپذیریِ عقل از سمع دانسته که بنا بر این اندیشه، عقل در دانش خود و نتایج آن به سمع نیازمند است و از سمعى که غافل را بر چگونگى استدلال آگاه مى کند، جدا نیست. شیخ مفید این دیدگاه را در مقابل اندیشۀ معتزله، خوارج و زیدیه دانسته که معتقدند عقل ها مستقل از سمع و توقیف عمل مى کنند. در نتیجۀ این تفکر، امامیه به ضرورت ارسال رسل در ابتدای تکلیف معتقد بودند.(5) اگر اجماع شیخ مفید را بپذیریم باید بگوییم او در تبیین رابطۀ عقل و وحی تفاوتی با نوبختیان نداشته و تا زمان وی تحولی در این دیدگاه میان متکلمان امامیه پدید نیامده و نیازمندی عقل به وحی از شاخص های کلام امامیه در مقابل کلام معتزلی بوده است. اما سید مرتضی جایگاه بیشتری برای عقل قائل است. از نظر او، عقل در معرفت خداوند مستقل است و به وحی و تنبیه رسولان الهی و امامان نیازی ندارد. او برای اثبات سخن خود، استناد به ادلۀ سمعی را برای کسب معرفت مستلزم دورمی داند.(6) این دیدگاه سید مرتضی با اندیشۀ معتزله هم نواست.(7)

همچنین در باب ابزار شناخت، بنونوبخت، مانند جمهور علمای امامیه از جمله شیخ مفید، به

ص: 407


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص60.
2- . جاحظ، رسائل الجاحظ، ص109-124.
3- . قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص20-33؛ نیشابوری، المسائل الخلاف، ص330-334.
4- . مفید، أوائل المقالات، ص61و88.
5- . همان، ص 44 و 45.
6- . سید مرتضی، رسائل، ج1، ص127.
7- . مفید، همان، ص44 و 45.

حجیت خبر واحدِ محفوف به قرائن باورمند بوده اند.(1) شواهدی در دست است که نشان می دهد سید مرتضی تفاوت هایی با نوبختیان و شیخ مفید داشته است.(2) سید مرتضی همواره در حجیت اخبار آحاد تردید جدی رواداشته و در اثبات احکام به اجماعات امامیه و قرآن پناه برده است.(3)

توحید و صفات

معتزله و دیگران اندیشۀ نوبختیان در توحید و صفات را با رأی معتزله در این باب هم سو دانسته اند و آنها را در شمار «اهل التوحید» شمرده و توحید نوبختیان را با توحید معتزله هم رأی دانسته اند.(4) عنوان آثار بنو نوبخت در توحید، مؤید این معناست.(5)

در مجموع می توان گفت مراد اشعری از گروهی از متکلمان متأخر امامیه که قائل به نفی تشبیه و تجسیم بودند و خدا را فاقد مکان و صورت می دانستند و در باب توحید مانند معتزله و خوارج سخن می گفتند،(6) بنو نوبخت و برخی دیگر از متکلمان شیعیِ هم عصر آنان است.(7) این گروه از متکلمان امامی در بحث توحید از هر گونه تشبیه و تجسیمی در توحید و صفات دوری جسته و در باب توحید با معتزله هم رأی اند؛(8) این در حالی است که آنان به متکلمان امامیه در مدرسۀ کوفه در باب توحید و صفات، اتهاماتی چون تشبیه و تجسیم را نسبت داده اند.(9)

از این رو، می توان ادعا کرد از دوران نوبختیان، معتزله و دیگران برداشت متفاوتی از اندیشه های کلامی امامیه در باب توحید و عدل داشتند و رویکرد کلامی مدرسۀ بغداد را متفاوت با رویکرد کلامی مدرسۀ کوفه و همسو با دیدگاه معتزله در نفی صفات و ردّ هر گونه تشبیه و تجسیم می دانستند.در مقابل معتزله و غیر آنان که همواره متکلمان امامیِ نخستین را به تشبیه و تجسیم متهم می کردند، متکلمان امامیه علاوه بر ردّ این اتهامات همواره تأکید داشته اند که مبانی اهل توحید همگی برگرفته از امام علی (علیه السلام)است و معتزلیان اند که میراث شیعی را به نام خود منتشر کرده اند.(10) اما فارغ از

ص: 408


1- . همان، ص122.
2- . ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص114-127.
3- . برای نمونه، ر.ک: سید مرتضی، رسائل، ج3، ص309-316.
4- . قاضی عبد الجبار، المغنی، ج 20(1)، ص37 و 38؛ ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه، ج 1، ص409 و 410.
5- . اقبال، خاندان نوبختی، ص117-123 و 129-131.
6- . ر.ک: همان، ص116-123 و 128-135.
7- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص35.
8- . ر.ک: ابن تیمیه، منهاج السنه، ج1، ص72.
9- . برای آشنایی با اندیشۀ معتزله در توحید و صفات ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص155 و 156.
10- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص31-39.

صحت مدعای معتزله، به هر حال، اندیشۀ توحیدی نوبختیان با دیدگاه عمومیِ گزارش شده از متکلمان امامی کوفه متفاوت است و خود نوبختیان نیز این دیدگاه متفاوت را، به خصوص از هشام بن حکم گزارش کرده اند.(1)

البته این به معنای اختراع نظریه ای جدید در میان امامیه یا وام گیری از معتزله نیست.(2) ابو محمد نوبختی در کتاب الآراء و الدیانات در باب «قول الموحدین و المشبهین» تأکید می کند که بسیاری از امامیه مانند معتزله هر گونه اندیشۀ تشبیهی را از خدا نفی می کنند و معتقدند خداوند نه جسم دارد نه صورت و نه جزء و عرض، و شباهتی به اینها ندارد.(3)

شیخ مفید نیز از متکلمانی است که در توحید و صفات معتقد به نفی صفات زاید بر ذات است و در این اندیشه خود را در شمار اهل توحید می داند و اساساً در توحید و صفات بین امامیه و عموم معتزله تفاوتی نمی داند و هر دو گروه را در شمار اهل توحید می آورد.(4) همچنین سید مرتضی در آثار خود در مباحث توحید و صفات، همان اندیشۀ توحیدی منسوب به معتزله را تبیین کرده است.(5)

جهان شناسی

با دقت در اندیشه های بنو نوبخت در باب جهان شناسی که بیشتر آن مباحث لطیف الکلام است، می توان گفت آنان در این مباحث بیشتر به تفکر معتزلۀ بصره، از جمله ابو علی جبایی، نزدیک اند؛ به خلاف شیخ مفید که در این مباحث بیشتر دیدگاه معتزلۀ بغداد، مخصوصاً ابو القاسم بلخی را برگزیده است. از جملۀ شواهد این ادعا، هم رأییِ بنو نوبخت در بقای جواهر و مکان با ابو علی جبایی است که در تقابل با دیدگاه شیخ مفید و معتزلۀ بغداد و در رأس آنان ابو القاسم بلخی است. همچنین در بحث ترکیب اجسام از طبایع اربعه ابو محمد همچون معتزلۀ بصره دیدگاهی در مقابل شیخ مفید وابو القاسم بلخی دارد و این انحصار را مردود می داند. در دیگر مباحث لطیف الکلام متأسفانه شیخ مفید گزارشی دربارۀ نوبختیان ندارد تا بتوانیم این احتمال را تقویت کنیم.

هم رأییِ بنو نوبخت با ابو علی جبایی در مباحث لطیف الکلام می تواند به دلیل هم نشینی های آنان با ابو علی بوده باشد. ابو سهل کتابی با عنوان مجالسة مع ابی علی جبایی نوشته(6) که از تعدد جلسات

ص: 409


1- . سید مرتضی، رسائل، ج 1، ص148.
2- . قاضی عبد الجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج 1، ص225؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص228.
3- . ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه، ج 1، ص409 و 410.
4- . مفید، أوائل المقالات، ص51-53.
5- . ر.ک: سید مرتضی، الملخص فی اصول الدین، ص41-480.
6- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص32 ؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص31.

این دو اندیشور حکایت دارد. با توجه به هم عصریِ بنو نوبخت با ابو علی جبایی نمی توان ادعا کرد بنو نوبخت این آرا را از او اخذ کرده اند؛ مخصوصاً با توجه به اینکه ابو محمد نوبختی خود متخصص مباحث لطیف الکلام بوده و اندیشۀ او در این موضوعات مورد استفادۀ معتزلیان بصری بوده است.(1) سید مرتضی مانند نوبختیان و بر خلاف شیخ مفید، با معتزلۀ بصره هم نواست. اندیشۀ سید مرتضی در باب بقای جواهر(2) و چیستی مکان(3) شاهدی بر این مدعاست.

حرکت و سکون عالم

حسن بن موسی دربارۀ حرکت زمین، چون دیگر متکلمان مسلمان، معتقد بود زمین ساکن است و حرکتی ندارد. وی با بیان ادله ای معتقد بود ما به علم اضطراری درمی یابیم زمین حرکتی ندارد.(4)

شیخ مفید نیز مانند نوبختیان معتقد به سکون زمین است، اما علت سکون آن را -به خلاف نوبختیان - قرار داشتن زمین در مرکز فلک می داند و در این دیدگاه، خود را هم نوا با بلخی و منجمان و فلاسفه می داند.(5) در مقابلِ این دیدگاه، علت سکون زمین در اندیشۀ معتزلۀ بصره آن است که خدا آن را پیوسته (حالاً بعد حال) نگه می دارد.(6) ظاهراً حسن بن موسی نوبختی مانند معتزلۀ بصره معتقد بود خداوند زمین را پیوسته نگه داشته است، و اقوال مخالف را مردود می دانست.(7) در این موضوع تصریحی از سید مرتضی در دست نیست.

طبایع اربعه

حسن بن موسی، مانند بسیاری از معتزلۀ بصره، از اساس طبایع اربعه و دیدگاه های مختلفِ معتقدانبه آن را باطل می داند.(8) وی پس از نقل دیدگاه های مختلفِ معتقدان به طبایع، بر ردّ اعتقادات این گروه ها استدلال می کند و ادلۀ آنان را مردود می داند.(9) در مقابل، شیخ مفید و معتزلۀ بغداد، مانند فلاسفۀ یونان، ترکیب اجسام از طبایع اربعه را می پذیرفتند و آن را با توحید و عدل و آموزه های انبیا در

ص: 410


1- . ر.ک: ملاحمی، کتاب المعتمد، ص599 -602 و 647 - 683.
2- . ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص135-139.
3- . سید مرتضی، رسائل، ج4، ص23.
4- . ر.ک: ملاحمی، کتاب المعتمد، ص673-677.
5- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص100.
6- . نیشابوری، المسائل الخلاف، ص192.
7- . ر.ک: ملاحمی، کتاب المعتمد، ص673-677.
8- . ر.ک: همان، ص599 -602.
9- . ر.ک: همان، ص648.

تعارض نمی دانستند.(1) ظاهراً سید مرتضی در این مسئله با استادش مخالفتی ابراز نکرده است.

بقای جواهر

نوبختیان، مانند شیخ مفید و ابو القاسم بلخی، بر آن اند که جواهر از چیز هایی است که بقا و دوام بر آنها صدق می کند و در زمان های طولانی موجود می ماند. در این میان، بنو نوبخت، جبایی و پسرش - به خلاف بلخی و شیخ مفید - علت فانی شدن را عدم بقا (ارتفاع البقاء) نمی دانند،(2) بلکه معتقدند علت فانی شدن پدید آمدن ضد آن است.(3) در این مسئله نیز سید مرتضی با معتزلۀ بصره و نوبختیان هم رأی است.(4)

مکان

بنو نوبخت دربارۀ چیستیِ مکان با جبایی و پسرش هم رأی بودند. آنان مکان را چیزی می دانستند که جسم سنگین، وزن خود را روی آن می نهد و این مکان مانع فرو افتادن جسم می شود. در مقابلِ این دیدگاه، شیخ مفید در پیروی از ابو القاسم بلخی دربارۀ مکان معتقد بود مکان چیزی است که شیء را از هر طرف فرا می گیرد و ذره ها نمی توانند جز در مکان ها حرکت کنند.(5) اساس این اختلاف در این است که معتزلیان بصره به وجود خلأ معتقد بودند؛ در صورتی که بلخی منکر آن بود. اگر چیزی به عنوان خلأ نباشد، آن گاه یک جسم همیشه مماس با سطح اجسام دیگر محیط بر آن خواهد بود. اگر خلأ وجود داشته باشد، آن گاه جسم به آن نیازمند نیست که از همۀ جوانب مماس با چیزهای دیگر باشد و بهترین چیزی که در پاسخ سؤال «آن کجاست؟» می توان گفت اگر در حال سکون باشد، نشاندادن چیزی است که بر آن آرام گرفته است.(6) با توجه به این مقدمات می توان گفت بنو نوبخت به خلأ نیز اعتقاد داشتند، هرچند شیخ مفید به مخالفت خود با بنو نوبخت در این موضوع اشاره ای نکرده است.(7) در این موضوع سید مرتضی با نوبختیان هم رأی است.(8)

ص: 411


1- . مفید، همان، ص102.
2- . همان، ص96 و 97.
3- ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص368؛ نیشابوری، المسائل الخلاف، ص260.
4- ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص135-139.
5- . مفید، أوائل المقالات، ص100؛ و نیز ر.ک: اشعری، همان، ص442؛ نیشابوری، همان، ص188-190.
6- . نیشابوری، همان، ص 190 و 191.
7- . مفید، همان، ص100؛و نیز ر.ک: مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص256- 258.
8- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج4، ص23.

عدل الهی و معاد

در کنار بحث توحید، عدل نیز از مهم ترین مباحث کلامی بود که موضوعات گسترده ای را دربر می گرفت که در ادامه اندیشه های متکلمان امامیِ بغداد در برخی از این موضوعات مقایسه می شود.

حقیقتِ انسان

در باب چیستیِ انسانی که مکلف و مورد امر، نهی، وعد و وعید است، میان متکلمان اختلاف هست.(1) بنا بر گزارش شیخ مفید، دیدگاه بنو نوبخت در این موضوع همان دیدگاه منقول از هشام بن حکم است که مورد تأیید روایات اهل بیت (علیهم السلام) است. بنابر این دیدگاه، انسان قائم به نفس است و حجم و بعد ندارد؛ نه ترکیب به آن راه دارد، نه حرکت و سکون و نه اتصال و انفصال. چیزی است که فلاسفۀ پیشین آن را «جوهر بسیط» نامیده اند و هر فاعل زندۀ محدث یک جوهر بسیط است. شیخ مفید نیز در این مسئله در مقابل اقوال بسیاری که دربارۀ چیستی انسان میان متکلمان مسلمان رایج بود، قول نوبختیان را برگزیده است. وی با این مدعا که انسان همان حقیقتی است که گاهى از آن حقیقت به «روح» تعبیر می کنند، ادلۀ سمعی از قرآن و روایات در تأیید این دیدگاه می آورد.(2) دیدگاه بنو نوبخت و شیخ مفید در باب انسان از جملۀ مهم ترین اعتقاداتی است که در آن علاوه بر اشتراک نظر، در مقابل دیدگاه معتزله موضع گرفته اند و بر درستی اندیشۀ هشام بن حکم پای فشرده اند. متکلمی شیعی معتزلی، در کتاب خلاصة النظر می گوید: عدلیه انسان را همین پیکرۀ جسمانی که مشاهده می شود، می دانند. وی در ادامه با بیان قول بنو نوبخت دربارۀ انسان، این دیدگاه را به فلاسفه نسبت می دهد و خاندان «طأطری» را در میان شیعیان با نوبختیان هم رأی می داند. وی انتساب این دیدگاه به شیخ مفید را مردود می داند. استدلال وی بر نفی این دیدگاه از شیخ مفید این است که دیدگاه شیخ مفید در باب توحید و عدل با این تعریف از انسان منافات دارد.(3) با توجه به تصریح شیخ مفید در المسائل السرویه مبنی بر هم نواییِ او با نوبختیان(4) و تأکید بر این دیدگاه در دیگر آثارش(5) این ادعا مردود است. البته علامه مجلسی در حق الیقین می گوید: برخی گفته اند شیخ مفید در اواخر عمرش از این دیدگاه توبه کرده است(6) که این می تواند شاهدی بر گفتار صاحب خلاصه النظر باشد. اما در مجموع این گزارش

ص: 412


1- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص113 - 121.
2- . مفید، المسائل السرویه، ص57- 61.
3- . ناشناخته، خلاصه النظر، ص81.
4- . مفید، همان، ص57- 61.
5- . همان، ص77.
6- . مجلسی، حق الیقین، ص378.

گویای آن است که از مهم ترین اختلافات بنو نوبخت و شیخ مفید با معتزله، موضوع چیستی انسان است که یکی از مبانی بحث عدل می باشد و آنان دیدگاه هشام بن حکم را که روایات ائمه (علیهم السلام) نیز آن را تأیید می کند، پذیرفته اند.

سید مرتضی - بر خلاف استادش - مانند معتزلۀ بصره انسان را همین هیکلِ جسمانیِ مشاهده شده می داند.(1) وی قول نوبختیان را دربارۀ انسان مردود می شمارد.(2) او در پاسخ به آنچه از او در مورد انسان پرسیده شده، با اشاره به کتاب ابوسهل نوبختی در مورد انسان درصدد نقد دیدگاه بنو نوبخت دربارۀ انسان بر می آید و ادلۀ خود را مبنی بر بطلان دیدگاه بنو نوبخت درمورد چیستی انسان به تفصیل بیان می کند و در نهایت با رد اقوال دیگر در مورد انسان می گوید: انسان مجموعۀ جسم مشاهد است نه بعض آن؛ زیرا احکام عقلی مانند مدح و ذم به مجموع انسان برگشت دارد.(3) بنابر قول سید مرتضی نوبختیان انسان را جوهر غیر متحیزی می دانند که عَرَض بر جسم نیست، ولی در این جسم عمل می کند و آن را از فعلی باز می دارد.(4) بنابر این دیدگاه، قدرت و استطاعت از آنِ روح است که افعال را در جسم تولید می کند و این جسمِ مشاهَد، تنها ابزار آن روح است.(5) از این رو، تفاوت دیدگاه نوبختیان و سید مرتضی درمورد حقیقت روح بسیار جدی است. سید مرتضی، مانند معتزله، معتقد است روح هوایی است که در منفذ های بدن ما که موجود حی هستیم در تردد و رفت وآمد است؛ به گونه ای که زنده بودن منوط به آن است و روح را جسم می داند.(6)یکی از مهم ترین اشکالات سید مرتضی به دیدگاه نوبختیان تعارض آن با دیدگاه عدلی معتزلی است؛ زیرا بنابر تعریف نوبختیان، مدح و ذم بر افعال به انسان مشاهَد تعلق نمی گیرد.(7) سید مرتضى در پاسخ به این پرسش که آیا حساب بر ارواح است یا ابدان، مى گوید: حساب بر موجود زنده مکلفى است که امر و نهى شده است و چون ارواح قائم به خود نیستند بلکه تابع اند، حساب نیز بر کسى است که ارواح تابع اویند نه بر ارواح.(8) پیش از سید مرتضی برخی از معتزلیان شیعه شده این دیدگاه معتزلی را درمورد انسان پذیرفته اند.(9)

ص: 413


1- . برای آشنای با دیدگاه سید مرتضی در این باب ر.ک: اسعدی، هشام بن حکم، ص255-276.
2- . سید مرتضی، الذخیره، ص114.
3- . همو، الطرابلسیات الاولی ص 237-245.
4- . همان، ص238.
5- . همان، ص239 و 240.
6- . همو، رسائل، ج 1، ص130و ج4، ص30؛ نیز ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص259.
7- . سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص242.
8- . همو، رسائل،ج 4، ص30.
9- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.

استطاعت

هرچند معتزله و غیر آنان نوبختیان را از عدلیه شمرده اند(1) و شیخ مفید نیز خود و جمهور امامیه را چون معتزله از اهل عدل دانسته است،(2) با دقت در گزارش ها می توان تفاوت هایی بین دیدگاه عدلی مدرسۀ نوبختی با شیخ مفید و سید مرتضی دید که در این میان گاه نوبختیان در مقابل مفید و سید مرتضی، هم سو با معتزله اند و گاه مفید و سید مرتضی هم نوا با معتزله دیدگاهی متفاوت با دیدگاه نوبختیان اختیار کرده است.

نجاشی پس از ذکر کتابی با عنوان الاستطاعه علی مذهب هشام در شمار تألیف های حسن بن موسی تأکید می کند وی در موضوع «استطاعت» بر رأی هشام بن حکم بوده است.(3)

از میان متکلمان امامیه هشام بن حکم، بر خلاف دو گروه جبرگرایان (استطاعت مع الفعل) و اختیارگرایان (استطاعت قبل الفعل) نظریۀ سومی را مطرح کرد و قائل به تفصیل شد. هشام استطاعت را به گونه ای دانست که هر دو بخش پیش از فعل و همراه آن را شامل می شود. او معتقد بود استطاعت عبارت است از: گرد آمدن پنج امر در کنار هم: 1. تندرستی، 2. رهایی از شرایط محیط (باز بودن راه)، 3. زمان (داشتن مهلت زمانی)، 4. ابزاری که فعل با آن انجام شود، 5. سبب وارد (سبب مهیّج) که انگیزۀ رخ دادن فعل می شود.

به نظر هشام، برخی از اینها پیش از فعل وجود دارد و تنها سبب مهیّج در زمان فعل وجود می یابدو وقتی خدا سبب را پدید آورد، ضرورتاً فعل به وجود می آید.(4) ظاهراً این دیدگاه هشام برداشتی از برخی روایات امامان شیعه است.(5) هشام بن حکم کوشیده است برای استطاعت مفهومی ارائه کند که سامان دهندۀ پنج رکن پیش گفته باشد. البته زمانی این مفهوم محقق است که هر پنج مورد گرداگرد یکدیگر جمع باشند؛ گویی این موارد، نقش اجزای علت، برای وقوع فعل را ایفا می کنند که چهار جزء از این علل پیش از فعل و یکی، که همان سبب وارد باشد، حین الفعل محقق می شود و هنگامی که خدا سبب را پدید آورد، فعل ضرورتاً محقق می شود. استطاعت در این معنا همان چیزی است که فعل با آن تحقق می یابد.(6) فهم دیدگاه هشام، به خصوص مراد وی از سبب مهیّج، پیچیدگی خاصی

ص: 414


1- . قاضی عبد الجبار، المغنی، ج20(1)، ص37؛ ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه، ج 1، ص409.
2- . مفید، أوائل المقالات، ص57 و 58.
3- . نجاشی، رجال، ص63.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42 و 43.
5- . مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص157.
6- . اسعدی، هشام بن حکم، ص186.

دارد؛ از همین رو، برخی به اشتباه یا از روی غرض وی را به جبر متهم کرده اند؛(1) البته بزرگانی چون سید مرتضی این ادعا را مردود دانسته اند.(2) بنابراین می توان گفت بنو نوبخت در بحث استطاعت علاوه بر رد کردن دیدگاه مجبره، با معتزله نیز مخالفت کرده اند و دیدگاه هشام بن حکم الگوی فکری آنان بوده است. این دیدگاه دربارۀ ابو سهل تردیدآمیز است، اما از آنجا که معتزله و غیر آنان، ابو سهل و ابو محمد را بدون اینکه بین آنان در «عدل» تمایزی بنهند، اهل عدل دانسته اند،(3) احتمال می رود اندیشۀ ابو سهل و ابو محمد هر دو در باب استطاعت مانند هشام بوده، اما دیدگاه هشام بن حکم را به گونه ای تقریر می کردند که به جبر نینجامد.

شیخ مفید در باب استطاعت، دیدگاهی متفاوت با دیدگاه نوبختیان ارائه می دهد و می گوید: استطاعت در حقیقت همان صحت و سلامت است. هر تندرست، قدرتمند و مستطیع است، و چون تندرستى او از میان برود، استطاعت او نیز از میان خواهد رفت. ممکن است کسى توانا (مستطیع) بر انجام دادن فعل باشد، ولى ابزار آن را نیابد، یا در عین استطاعت کسى مانع آن شود که وى فعل مورد نظر خود را به انجام برساند. منع استطاعت را از میان نمى برد، بلکه فعل را از میان مى برد.(4)

اعتقاد شیخ مفید در باب استطاعت هر چند یکی از اقوال معتزله است،(5) این نظریه پیشینه ای درباور برخی از متکلمان امامی مدرسۀ کوفه، مانند زرارة بن اعین، هشام بن سالم و مؤمن الطاق دارد که معتقد بودند استطاعت پیش از فعل پدید می آید و همان تندرستی است.(6)

سید مرتضى نیز - بر خلاف ابومحمد نوبختی - به استطاعت پیش از فعل باور دارد.(7) به عقیدۀ او، قدرت بر فعل مقدم است، ولی آن چنان که علت معلول را یا سبب مسبب را ضرورى مى کند، ایجاب کنندۀ فعل نیست؛ زیرا اگر چنین باشد، اختیار قادر در انجام دادن فعل از میان مى رود. از این رو، قدرت باید بر فعل مقدم باشد؛ چون قادر براى ایجاد فعل به آن نیازمند است.(8)

اختلاف مهم دیگری که بین شیخ مفید و نوبختیان می توان در این باب حدس زد، دربارۀ اعمال بندگان است. نوبختیان از آنجا که در باب استطاعت بر مذهب هشام بوده اند، مشیت و ارادۀ خدا را

ص: 415


1- . اشعری، همان، ص40؛ بغدادی،الفرق بین الفرق، ص74.
2- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج 1، ص86 و 87.
3- . قاضی عبد الجبار، المغنی، ج 20(1)، ص37؛ ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه، ج 1، ص409.
4- . مفید، تصحیح الاعتقاد، ص63 و 64.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص229.
6- . همان، ص43.
7- . برای آشنایی بیشتر با اندیشۀ سید مرتضی در باب استطاعت ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص271-276.
8- سید مرتضی، جمل العلم والعمل، ص97و 98؛ نیز ر.ک: همو، الذخیره، ص83 و 84؛ همو، رسائل، ج 1، ص144.

در فعل انسان دخیل می دانند؛(1) اما شیخ مفید، در تقابل با اندیشۀ عموم متکلمان امامی مدرسۀ کوفه، مشیت الهی را در اعمال انسان دخیل نمی داند و فاعل افعال انسان را تنها خود او می داند.(2)

سید مرتضی تعریف قدرت به سلامت اعضا را مردود دانسته و به نقد آن پرداخته است(3) و آن گونه که علامه حلی به سید مرتضی نسبت داده، او بر این باور است که قدرت آن حالت و ویژگی در موجود زنده است که برای او، در صورت فقدان موانع، امکان انجام دادن فعل را فراهم می آورد.(4) از این رو، وی تعریفی متفاوت با تعریف استادش مفید و نوبختیان ارائه داده است.

می توان ادعا کرد که اندیشۀ نوبختیان در باب استطاعت، در مجموع به میراث کلامی امامیه که غالباً از اختیار معتزلی گریزان بوده اند، نزدیک تر است.(5)

ایمان و اسما و احکام

بنو نوبخت معتقد بودند کسانی که به خدا و پیامبر ایمان آورده و به آنچه پیامبر از سوی خدا آورده معتقدند، هرچند مرتکب گناهان بزرگ شوند، باز به طور مطلق بر آنان نام مؤمن اطلاق می شود.(6) باتوجه به اینکه نوبختیان معتقد به احباط اند،(7) علی القاعده نباید مرتکب معاصی کبیره را مؤمن بدانند، مگر اینکه بگوییم نوبختیان عمل را رکن ایمان نمی دانند، بلکه ایمان را معرفت و تصدیق قلبی و اقرار به لسان می دانند و از این جهت در نتیجۀ احباط با معتزله مخالفت کرده اند و از آنجا که نوبختیان معرفت اضطراری را ممکن می دانند، قاعدتاً نمی توانند معرفت را در تعریف ایمان داخل کنند، چون بر آن ثواب بار می شود. بنابراین، آنها باید ایمان را احتمالاً تصدیق بدانند و از آنجا که تصدیق لسانی در زمرۀ اعمال است، بسیار محتمل است که آنان ایمان را تصدیق قلبی تعریف کرده باشند. دیدگاه نوبختیان دربارۀ مسلمان مرتکب کبیره با دیدگاه معتزله - که او را نه کافر می خواندند نه مؤمن، بلکه فاسق می نامیدند و به منزلة بین المنزلتین معتقد بودند -(8) در تضاد و به دیدگاه مرجئه نزدیک است.(9)

ص: 416


1- . ر.ک: اشعری، همان، ص41.
2- . مفید، تصحیح الاعتقاد، ص46-53.
3- . سید مرتضی، الذخیره، ص8182.
4- . حلی، مناهج الیقین، ص141.
5- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص43.
6- . مفید، أوائل المقالات، ص84.
7- . همان، ص82.
8- . اشعری، همان، ص266-270.
9- . قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، ص88.

شیخ مفید نیز در دیدگاهی متفاوت با دیدگاه معتزله، معتقد است هیچ یک از دو نام «فاسق» و «مؤمن» برای مسلمان مرتکب کبیره به صورت مطلق به کار برده نمی شود و هر گاه نام مؤمن یا فاسق برای وی به کار می رود، باید مقید شود و جهت ایمان یا فسق وی ذکر گردد؛ ولی نام مسلمان به صورت مطلق دربارۀ او به کار می رود. شیخ مفید این دیدگاه را اندیشۀ عمومی امامیه ذکر می کند که در تقابل با اندیشۀ نوبختیان است.(1) این تفکر شیخ مفید در نتیجۀ دیدگاه وی دربارۀ چیستی ایمان است. بنابر گزارش علامه حلی، از نظر شیخ مفید ایمان، تصدیق به دل و زبان و انجام دادن اعمال با جوارح است؛(2) از این رو، شیخ مفید اعمال را - به خلاف نوبختیان - در تعریف ایمان دخیل می داند.

بنابراین، نوبختیان در این موضوع با شیخ مفید تفاوت اندیشه دارند، اما این بدین معنا نیست که اندیشۀ معتزله را پذیرفته باشند؛ بلکه این تفکر نتیجۀ اندیشۀ جدایی عمل از ایمان است که قول جمهور امامیه می باشد.(3) اما شیخ مفید، مانند معتزله، عمل را در ایمان دخیل دانسته، از این رو، اطلاق نام مؤمن بر مسلمان مرتکب کبیره را جایز نمی داند؛ هرچند بر خلاف معتزله و هم نوا با نوبختیان، اطلاق نام فاسق و در نتیجه منزلة بین المنزلتین را نیز بر چنین مسلمانی جایز نمی داند.(4)سید مرتضی نیز، مانند شیخ مفید، جمع میان ایمان و معصیت را ممکن می داند و معتقد است هر گاه مؤمنى گناه بزرگی انجام دهد، «مؤمن فاسق» نامیده مى شود.(5) دلیل این امر آن است که هر گاه مؤمنى مرتکب معصیتى شود، از دو حال خارج نیست یا «مؤمن» مشتق از فعل ایمان است، که در این صورت پس از ارتکاب کبیره همچنان این نام بر او صادق است و او فاعل ایمان شمرده مى شود، یا اینکه مؤمن از معنایى که براى آن وضع شده عرفاً یا شرعاً منتقل شده و به معناى کسى است که استحقاق ثواب دارد. در این صورت نیز، باز نام مؤمن بر او صادق است؛ زیرا او مستحق ثواب است و گناه، بر مبناى نفى تحابط، موجب اسقاط و بطلان ثواب نیست.(6) در تعریف ایمان نیز سید مرتضی آن را تصدیق قلبی می داند(7) که از این جهت با تعریف احتمالی نوبختیان از ایمان هماهنگ است.

ص: 417


1- . مفید، أوائل المقالات، ص84.
2- . علامه حلی، مناهج الیقین، ص533.
3- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص53 و 54.
4- . دربارۀ دیدگاه معتزله در مورد ایمان ر.ک: همان، ص266-270.
5- . برای آشنایی بیشتر با دیدگاه سید مرتضی در این موضوع ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص366.
6- . سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص160-162.
7- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص535.

وعید

دربارۀ اعتقاد نوبختیان به وعید و خلودِ مرتکبان کبیره در جهنم مکدرموت معتقد است از آنجا که از دیدگاه نوبختیان اختلاف مطلقی بین گناهان کوچک و بزرگ وجود دارد و چون اعمال نیک و بد یکدیگر را جبران می کنند، آنان باید منطقاً - همچون معتزله - مرتکب کبیره را در آتش مخلّد بدانند، هرچند مانند معتزلیان در این جهان قائل به منزلتی میان دو منزلت نیستند.(1) اما مادلونگ با اشاره به اختلاف بنو نوبخت با معتزله در پذیرش قول به المنزلة بین المنزلتین معتقد است بنو نوبخت نظر معتزله در اجرای بدون شرط «وعید» خداوند دربارۀ مسلمان گناه کار را مردود می دانستند.(2)

در این میان، دیدگاه مادلونگ با توجه به گزارش شیخ مفید به درستی نزدیک تر است. شیخ مفید تأکید می کند همۀ امامیه (اتفقت الامامیه) بر خلاف معتزله معتقدند وعید الهی به خلود در آتش، مختص کفار است، اما کسانی که خدا را شناخته و فرایض دین را پذیرفته اند، هرچند مرتکب گناهان شده اند، در آتش جاودان نمی مانند و در این اعتقاد، اهل حدیث و مرجئه - جز محمد بن شبیب - با امامیه همراه اند.(3) بنابراین باید گفت بنو نوبخت، مانند شیخ مفید و دیگر امامیان، اندیشۀ وعید معتزلی را مردود و خلود در جهنم را مختص کفار می دانند. امامیه اجماع داشتند مسلمان مرتکب کبیره پس ازآنکه به کیفر گناهش عذاب شد، از جهنم به بهشت منتقل و از نعمت های الهی جاویدان برخوردار می شود.(4) شاهد دیگر بر این مدعا این است که حسن بن موسی کتابی با عنوان الرد علی اصحاب المنزله بین المنزلتین فی الوعید نوشته(5) که گویای مخالفت وی با اندیشۀ معتزله در باب وعید است.

اعتقاد به وعید، ارتباط مستقیمی با تعریف ایمان دارد. اشعری امامیه ای را معتقد به وعید معرفی می کند که ایمان را جمیع طاعات و کفر را جمیع معاصی می دانند. وی معتقدِ به این قول را ابن جبرویه، که معاصر نوبختیان است، معرفی می کند(6) و همان گونه که پیش تر گفته شد، نوبختیان عمل را در ایمان دخیل نمی دانستند. سید مرتضی نیز مانند دیگر امامیه اندیشۀ وعید معتزلی را مردود دانسته و آن را نقد کرده است.(7)

ص: 418


1- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص32.
2- . مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ص155.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص46.
4- . همان، ص47.
5- . نجاشی، رجال، ص64.
6- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص54.
7- . مفید، أوائل المقالات، ص83.

موافات

نوبختیان معتقد بودند ممکن است کسی که حقیقتاً خدا را شناخته و به او ایمان آورده است، بار دیگر کافر شود. در این دیدگاه، نوبختیان با معتزله هم رأی اند و شیخ مفید و مرجئه در مقابل آنها هستند و معتقدند کسی که در عمر خود یک بار خدا را بشناسد، با ایمان از دنیا می رود و ممکن نیست کافر شود.(1) نکتۀ دیگری که در این بحث اهمیت دارد این است که ایمان، معرفت است یا تصدیق؟ بنو نوبخت - به خلاف شیخ مفید - معرفت را ملازم با ایمان نمی دانستند و معتقد بودند امکان دارد کسی در عین معرفت به خداوند، ایمان نداشته باشد؛(2) لذا امر به ایمان امکان دارد؛ به خلاف امر به معرفت که چه اضطراری باشد چه اکتسابی، ممکن نیست.(3) کسانی که ایمان را معرفت می دانند، معتقدند کسی که معرفت به خدا کسب کرد، دیگر ممکن نیست کافر شود؛ اما کسانی چون نوبختیان که ایمان را تصدیق و کفر را انکار خدا می دانند، معتقدند ممکن است کسی که خدا را در گذشته تصدیق کرده است منکر خدا گردد؛ از این رو، کفر بعد از ایمان را ممکن می دانند.(4) از گفتار شیخ مفید برمی آید که جمهور امامیه، مانند او و بر خلاف نوبختیان، معرفت را همان ایمان می دانند واجتماع کفر با معرفت را ممکن نمی دانند؛ اما گزارش اشعری از اقوال امامیه دربارۀ ایمان تصریح دارد که جمهور امامیه معتقد بوده اند ایمان همان اقرار است نه معرفت، و معرفت را مقدمۀ اقرار می دانستند نه مساوی ایمان.(5)

قول به موافات از جهتی دیگر نیز برای قائلان به آن اهمیت داشته و آن اینکه کسی که ایمان آورده محال است کافر شود؛ لذا احباط برای وی معنا ندارد. از این رو، کسانی که به موافات معتقدند، احباط را نمی پذیرند،(6) اما معتزله و بنو نوبخت از آنجا که موافات را نمی پذیرند، قائل به احباط اعمال نیک به وسیلۀ اعمال نا شایست هستند. سید مرتضی و علامه حلی بدون نام بردن از نوبختیان می گویند: برخی از امامیه که به احباط اعتقاد داشتند، کفر بعد از ایمان را ممکن می دانستند.(7)

سید مرتضى ضمن بررسى علل انکار نص از سوی برخی، تصریح مى کند که انکار نص بر امام

ص: 419


1- . سید مرتضی، شرح جمل العلم و العمل، ص150-155.
2- . مفید، همان.
3- . ر.ک: اشعری، همان، ص51 و 52.
4- . ر.ک: همان، ص132-136.
5- . همان، ص53.
6- . حلبی، تاریخ علم کلام، ص488.
7- . سید مرتضی، جمل العلم و العمل، ص159؛ اشمیتکه، اندیشه های کلامی علامه حلی، ص226 و 227.

کفر است و بر مبناى موافات چنین کسى از اول مؤمن نبوده است.(1)

سید مرتضی با توجه به این دو مقدمه که مؤمن بالاجماع مستحق ثواب دائم است و تحابط باطل است، نتیجه می گیرد که موافات شرط ایمان است و مؤمن هرگز کافر نمی شود؛ زیرا کفر موجب استحقاق عقاب دائم و ایمان موجب ثواب دائم است و تحقق این دو با هم ممکن نیست. البته به عقیدۀ او ایمان آوردن کافر مشکلى ندارد؛ چون ایمان موجب اسقاط عقاب کفر است.(2)

احباط

نوبختیان - بر خلاف شیخ مفید - هم نوا با معتزله به تحابط اعمال اعتقاد داشتند؛(3) به این معنا که اعمال خوب و بد انسان یکدیگر را از بین می برند و اگر بدی ها غلبه کرد، آن فرد مستحق عقاب است، بی آنکه در مقابل اعمال نیک او پاداشی داشته باشد، و اگر اعمال نیک او غلبه کرد، تنها مستحق ثواب است که در صورت دوم «تکفیر» نامیده می شود.(4) بنو نوبخت معتقد بودند بسیاری از کسانی که اطاعت خدا کرده و کارهای نیکی داشته اند در آخرت پاداشی به آنها نمی رسد، ولی در این دنیا پاداش کارهای نیک خود را می بینند؛ در مقابل، شیخ مفید معتقد بود اگر کسی حتی یک طاعت انجام دهد،در بهشت جاودانه می شود.(5) البته این اختلاف دیدگاه از آنجا ناشی می شود که شیخ مفید - به خلاف بنو نوبخت- اساساً انجام دادن طاعت را از کافر ناممکن می داند.(6)

باید دقت کرد که این دیدگاه معتزلیان بر این پایه استوار بود که کسی که وارد آتش شود، از آن رهایی ندارد و در آن خالد خواهد بود.(7) با توجه به اینکه بنو نوبخت - بر خلاف معتزله - منزلة بین المنزلتین و خلود مسلمان مرتکب کبیره در جهنم را مردود می دانستند، باید احباط نوبختیان به گونه ای تبیین شود که به خلود مسلمان فاسق - که گناهان وی بر اعمال نیکش برتری دارد -یا مسلمان مرتکب کبیره در جهنم نینجامد.

در بحث احباط، نوبختیان - در مقابل شیخ مفید و هم نوا با معتزله - معتقد به احباط اند، اما این اعتقاد در میان امامیه منحصر به نوبختیان نیست و شیخ مفید تصریح می کند تنها جماعتی از امامیه و

ص: 420


1- . سید مرتضی، رسائل، ج 1، ص336.
2- . ر.ک: همو، شرح جمل العلم والعمل، ص158 - 160.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص82.
4- . طوسی، الاقتصاد، ص193- 206.
5- . مفید، أوائل المقالات، ص82 و 83.
6- . ر.ک: همان، ص83.
7- . قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، ص422-425.

مرجئه با وی در ردّ احباط هم رأی اند.(1) از این رو، می توان گفت گروهی از متکلمان امامیه به احباط معتقد بوده اند و این تفکر منحصر به معتزله نبوده است تا نوبختیان را در این اندیشه وامدار آنان بدانیم.

سید مرتضی که مانند استادش شیخ مفید احباط را مردود می داند،(2) می گوید: میان ذم و مدح و تعظیم و استخفاف، تنها در صورتی که بر یک فعل وارد شوند تنافى وجود دارد، اما وقتى بر دو فعل وارد مى شوند اجتماع استحقاق آن دو، هرچند متقابل باشند، جایز است. به همین جهت، در فاسق استحقاق هر دو ممکن است. فاسق به دلیل ایمان و طاعت مستحق مدح و تعظیم و به دلیل فسق و معصیت مستحق ذم و استخفاف است. در مورد کافر، دلایلى وجود دارد که هر گونه طاعتى را از او نفى مى کند. به همین دلیل به باور ما، استحقاق ثواب و عقاب، ذم و مدح و تعظیم و استخفاف براى او با هم جمع نمى شوند. در حالی که اگر این دلایل وجود نداشت، اجتماع استحقاق ثواب و عقاب، ذم و مدح و تعظیم و استخفاف را در کافر نیز جایز می دانستیم.(3)

سید مرتضی در پاسخ به این پرسش که «آیا چیزى هست که ثواب و عقاب را زایل کند یا خیر؟» مى گوید: از نظر ما بعد از ثبوت ثواب هیچ چیز آن را زایل نمى کند و عقاب بعد از ثبوت تنها با عفو مالک عفو و کسى که استحقاق آن را دارد زایل مى شود و جز این راه دیگرى وجود ندارد. بنابراین، ازدیدگاه سید مرتضی نظریۀ تحابط باطل است. قائلان به این نظریه مدعى اند که ثواب با پشیمانى بر طاعت و با عقاب کبیره اى که افزون بر ثواب فاعل آن است، زایل مى شود و عقاب با تفضل و با پشیمانى، یعنى توبه و نیز با زیادت طاعات بر عقاب معصیت (در معصیت صغیره) زایل مى شود. وی دلیل های عقلى قائلان به تحابط را نقد و بررسى می کند و در نقد تمسک به ادلۀ نقلى به سود تحابط می گوید: احباط در آیات قرآن متعلق به اعمال است نه جزاى بر اعمال؛ درحالى که قائلان به تحابط و معتزله به تحابط میان جزاى بر اعمال باور دارند. وی در تعریف «احباط عمل» می نویسد: مراد از آن این است که عمل به گونه ای انجام شود که نفعی برای ما نداشته باشد.(4)

نتیجۀ این بحث آن است که سید مرتضی احباط در اصل عمل را می پذیرد، اما احباط جزایی را که ثابت شده، جایز نمی داند. همچنین وی احباط را درمورد کفار قبول دارد و معتقد است

ص: 421


1- . مفید، همان، ص82.
2- . برای آشنایی بیشتر با دیدگاه سید مرتضی در این موضوع ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص 356.
3- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 2، ص375 و 376.
4- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص302 - 321؛ همو، رسائل، ج1، ص147- 149؛ نیز ر.ک: همو، شرح جمل العلم والعمل، ص146- 148.

اعمال نیک آنان به سبب کفرشان باطل می شود.

گناهان کوچک و بزرگ

معتقدانِ به احباط، تنها معاصی کبیره را موجب احباط می دانستند و گناهان را به صغیره و کبیره تقسیم می کردند؛(1) از همین رو، بنو نوبخت که به احباط باور داشتند، مانند معتزله، گناهان را به خودی خود، صغیره و کبیره می دانستند.(2) در مقابلِ این دیدگاه، شیخ مفید و برخی از امامیه و مرجئه معتقد بودند همۀ گناهان بنفسه بزرگ اند، و کوچک نامیده شدن برخی از گناهان به نسبت دیگر گناهان است.(3) سید مرتضی نیز مانند شیخ مفید فرقى میان گناهان کوچک و بزرگ قائل نیست و معتقد است معاصى خداوند همه کبیره اند و تقسیم آنها به کبیره و صغیره از نسبت و مقایسه میان آنها حاصل مى شوند.(4)

با توجه به کارکرد متفاوت احباط در اندیشۀ نوبختیان، که به خلود مسلمان مرتکب کبیره در جهنم اعتقادی نداشتند، می توان گفت کارکرد گناهان بزرگ و کوچک نیز احتمالاً در اندیشۀ نوبختیان متفاوت با اندیشۀ معتزله بوده است.

معرفت و طاعت کفار

در موضوع «معرفت و طاعت کفار» این سؤال بین متکلمان مطرح بوده که «آیا ممکن است کافری معرفت به خدا داشته باشد؟ و در این صورت، آیا طاعتی از وی پذیرفته می شود یا نه؟» مخالفان معرفتِ کفار معتقد بودند که ممکن نیست کافری به خداوند معرفت داشته باشد؛ زیرا شناخت خداوند بالاترین ثواب ها و مدح و تعظیم را در پی دارد و کافر در حال کفرش سزاوار مدح و ثنا و ثوابی نیست. این دسته از متکلمان دربارۀ طاعت کفار نیز همین دیدگاه را داشتند و معتقد بودند از کافر طاعتی سر نمی زند؛ زیرا در این صورت مستحق مدح و ثواب است و مدح و ثنا با کفر قابل جمع نیست.

در مقابلِ این دیدگاه، گروهی از متکلمان که به احباط معتقد بودند، امکان معرفت کفار را می پذیرفتند و معرفت اهل کتاب به خداوند را بر ادعای خود شاهد می آوردند و معتقد بودند کسی که در ادلۀ اثبات خدا نظر کند معرفت می یابد.(5) این گروه مدح و ثواب را متوجه مجموع اعمال

ص: 422


1- . قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، ص434.
2- . مفید، أوائل المقالات، ص84.
3- . همان.
4- . سید مرتضی، الذخیره، ص534.
5- . همو، رسائل، ج 1، ص162-165.

می دانستند و چون معتقد بودند کافر طاعاتش در آخرت احباط می شود، لازمۀ این طاعت را مدح و ثنا نمی دانستند.(1)

بنو نوبخت معتقد بودند بسیارى از کافران به خدا عارف اند و در بسیارى از کارهاى خود فرمان او مى برند و در مقابلِ آن طاعت، در دنیا به پاداش و ثواب خود مى رسند. شیخ مفید می گوید: «معتزله در پاره اى از این گفتار با بنو نوبخت موافق اند و گروهی از مرجئه در پاره اى دیگر».(2)

نکتۀ شایان توجه این است که نوبختیان معتقدند کفار به سبب طاعات خود در دنیا ثواب می بینند و این به تحابط اعمال در آخرت ربطی ندارد. به نظر می رسد این دیدگاهِ بنو نوبخت با دیدگاه گروهی از مرجئه هم خوانی دارد که معتقد بودند کفار در دنیا ثواب طاعات خود را می بینند.(3)

در بخش اول این موضوع، بنو نوبخت هم نوا با معتزله معتقد بودند طاعت با کفر جمع می شود. این مسئله فرع آن است که آیا کفار ممکن است به خداوند معرفت داشته باشند؛ لذا بنو نوبخت که معتقد بودند بسیاری از کفار به خدا معرفت دارند، به امکان جمع بین کفر و اطاعت خداوند رأی داده اند.از مجموع دیدگاه بنو نوبخت در باب معرفت و طاعت کفار می توان حدس زد آنان، مانند برخی از مرجئه، ایمان را تصدیق و کافر را منکر خدا می دانند؛ لذا ممکن است کسی کافر باشد و در عین حال به خدا نیز معرفت داشته باشد. همچنین دانسته می شود آنان کفر را انکار خدا می دانند.(4)

از دیدگاه سید مرتضی، بنابر نفى تحابط میان ثواب و عقاب، درمورد کسى که مى دانیم کافر و مستحق عقاب دائم است، ممکن نیست ایمان، عبادت یا طاعتى که موجب استحقاق ثواب است، همراه او باشد؛ زیرا استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم با هم جمع نمى شوند.(5)

همچنین کسى که نبوت پیامبر را نیز انکار کند، کافر و مستحق عقاب دائم است. حال اگر به خدا و صفات و عدل او عارف باشد، با توجه به فساد تحابط، باید دو استحقاق دائم براى او حاصل شود، و این بالاجماع باطل است.

در اینجا این پرسش مطرح مى شود که «اساساً آیا براى کافران - مانند منکران نبوت - معرفتى به خدا حاصل مى شود یا خیر؟» به نظر سید مرتضی اساساً براى آنان معرفتى حاصل نمى شود و نظر در

ص: 423


1- . ر.ک: طوسی، الاقتصاد، ص193.
2- . مفید، أوائل المقالات، ص83.
3- . آمدی، ابکار الأفکار، ج 4، ص360.
4- . ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص62- 66.
5- . ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص352.

ادله براى آنان مولد علم نیست. در نتیجه برخى شرایط تولید علم درمورد آنان تحقق ندارد و بر فرض اینکه برخى معارف براى آنان حاصل شود، این معرفت موجب استحقاق ثواب نیست؛ زیرا معرفتى مایۀ استحقاق ثواب است که به وجه وجوب انجام شود نه به گونه اى دیگر، مانند رد امانت که ردکنندۀ آن مستحق مدح و ثواب نیست مگر آنکه آن را به دلیل وجوبش رد کند نه از روى ریا و... . بنابراین، از دیدگاه سید مرتضی بر فرض اینکه معرفتى براى کافران حاصل شود، استحقاق ثواب به دست نمی آید. پس مشکلى نیز رخ نخواهد داد؛ چون آنچه ممتنع است اجتماع ثواب و عقاب دائمى است و در اینجا اساساً معرفت حاصل برای کافران، موجب استحقاق ثواب نیست.(1) سید مرتضی جای دیگر در پاسخ به پرسشی دربارۀ چگونگی جمع میان بطلان احباط و لزوم پاداش کافر بر طاعتش، می گوید: درمورد کافر دلیل هایی وجود دارد که هر گونه طاعتى را از او نفى مى کند. از همین رو، معتقدیم که استحقاق ثواب و عقاب، ذم و مدح و تعظیم و استخفاف براى او با هم جمع نمى شوند؛ در حالی که اگر این ادله وجود نداشت، اجتماع استحقاق ثواب و عقاب و ذم و مدح و تعظیم و استخفاف را در کافر نیز جایز می دانستیم.(2) در عین حال، وی معرفت برخی از کفار به خدا را می پذیرد، ولی این معرفت را مستحق پاداش نمی داند؛ زیرا این کفار معرفت را به دلیل وجوب آن کسب نکرده اند و تنها معرفتی که به دلیلواجب بودن کسب شود، مستحق پاداش است.(3)

اختلاف نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی در این مسئله نیز به اختلاف رأی آنان در مسائلی مانند چیستیِ ایمان، و احباط اعمال باز می گردد.

أعواض

شیخ مفید دربارۀ لذت و اَلَم و عوض سخنانی دارد که با توجه به آن می توان دیدگاه بنو نوبخت و اختلاف آنان با شیخ مفید را گمانه زنی کرد. وی پس از تبیین دیدگاه خود مبنی بر اینکه خدا رنج را تنها از آن جهت به شخص بالغ مى دهد که خیر شخص دیگرى در آن است، و رنجی که به کافر تحمیل شده، شایستۀ هیچ عوضى نیست (زیرا کیفر کفر اوست و ممکن است به او در شناختن گمراهى و خطایش کمک کند) تأکید کرده دیدگاه او مخالف دیدگاه کسانی است که به احباط اعتقاد دارند.(4) در مقابل، بنو نوبخت که به احباط معتقدند، مانند معتزله، معتقدند رنج دنیوی که سودمند است، متفاوت

ص: 424


1- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 2، ص327-329؛ همان، ج 1، ص162-164.
2- . همان، ص375 و 376.
3- . همان، ص 329 و 330.
4- . ر.ک: مفید، أوائل المقالات، ص 108 - 110.

با عقاب و کیفر می باشد؛ لذا رنجی که به انسان می رسد، همواره شایستۀ عوض است. از این رو، کافر نیز مستحق عوض آلامی است که در دنیا می بیند.(1) سید مرتضی همسو با متکلمان معتزلی عوض را به نفع استحقاقى خالی از تعظیم و اجلال تعریف کرده است. به عقیدۀ وی عوضِ دو دسته از آلام بر خداوند واجب است: نخست آلام ابتدایى که به عاقل مکلف یا غیر مکلف (خردسالان و حیوانات و...) برسد و بر حسب عادت نباشد؛ دوم عوض آلامى که به امر یا تجویز و اباحۀ خداوند صورت پذیرد و استحقاقى در کار نباشد؛ زیرا این قسم نیز جارى مجراى فعل الهى است.(2)

اختلاف شیخ مفید با نوبختیان در ادامۀ اختلاف آنها در دیگر مباحث وعید است. نوبختیان در این موضوع نیز تقریباً با معتزله هم نوا هستند، اما چون گزارشی مبنی بر دیدگاه امامیان کوفی در این باب در دست نداریم و شیخ مفید نیز دیدگاه خود را به امامیه نسبت نمی دهد، بلکه آن را از مخترعات خود می داند،(3) نمی توان اختلاف نوبختیان و مفید و سید مرتضی را در بستر کلام امامیه ردیابی کرد.

نبوت

نوبختیان معتقد بودند مقام نبوت «استحقاقی» است(4) و بر همین اساس نوبختیان امامت را نیز استحقاقی می دانستند.(5) آنان معتقد بودند از آنجا که مقام امامت و نبوت، نوعی ثواب است باید نتیجۀ اعمال باشد؛ لذا امام و پیامبر در پی اعمال نیک مستحق این مقام شده است. آنان ادله ای عقلی بر ثواب بودن مقام امامت بیان کرده و به آیاتی از قرآن در اثبات استحقاقی بودن مقام نبوت و امامت تمسک جسته اند.(6) هواداران تناسخ نیز امامت و نبوت را استحقاقی، و تفضلی بودن آن را منجر به جبر می دانستند.(7) در مقابلِ این دیدگاه، شیخ مفید با هم رأی دانستن نوبختیان با اهل تناسخ، نظر خود را مبنی بر تفضلی بودن مقام نبوت بیان می دارد و بیشتر امامیه و جمهور معتزله و همۀ محدثان را با خود هم رأی می داند.(8) سید مرتضی نیز در رد دیدگاه استحقاقی بودن نبوت، معتقد است ثواب و پاداش بودن مقام نبوت پذیرفتنی نیست؛ زیرا ثواب، نفع خالص همراه با تعظیم است، در حالى که تکلیف

ص: 425


1- . ر.ک: قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، ص325-343.
2- . سید مرتضی، الذخیره، ص239.
3- . مفید، همان، ص109 و 110.
4- . همان، ص63 و 64.
5- . همان، ص64.
6- . ر.ک: دیلمی، المحیط بالامامه، ج 1، ص114-120.
7- . نشوان حمیری، الحور العین، ص264.
8- . مفید، أوائل المقالات، ص63 و 64.

رسالت داراى مشقت هاى بسیار است. از این رو، ممکن نیست که استحقاق رسالت، ثواب طاعات گذشته باشد. اشکال دیگرِ سید مرتضی بر استحقاقی بودن نبوات این است که لازمۀ این دیدگاه وجوب رسالتِ کسی است که استحقاق رسالت یافته است، هرچند که رسالت و پذیرش شرع او برای هیچ کسی فایده ای نداشته باشد.(1)

دیدگاه شیخ مفید و سید مرتضی - همان گونه که اشاره شد - با معتزله همراه است. هر چند شیخ مفید همۀ محدثان امامیه را هم رأی خود گزارش کرده، دیگر منابع در کنار نوبختیان، استحقاقی بودن امامت و نبوت را به برخی از محدثان امامیه نسبت داده اند.(2) پس این مسئله نیز از اختلافات امامیه بوده است که در فهم روایات و آیات قرآن ریشه دارد.

قرآن

از گزارش شیخ مفید دربارۀ تحریف قرآن دانسته می شود نوبختیان اندیشه ای متفاوت با اندیشۀ او داشته اند. شیخ مفید بر اساس شنیده هایش، قول به زیاده و نقصان را به نوبختیان نسبت می دهد ومی گوید: گروهى از متکلمان و اندیشوران مدقق و معتبرِ امامی مذهب نیز این قول را پذیرفته اند.(3)

شیخ مفید معتقد است علاوه بر وقوع تحریف در چینش آیات و سوره ها، نقصان قرآن نیز امکان عقلی دارد و روایات مستفیض هم بر وقوع آن دلالت دارند؛ اما قول به زیاده را عقلاً ممکن نمی داند و حتی زیاد شدن یک یا دو حرف در قرآن را نمی پذیرد.(4) وی معتقد است گرچه نقصان قرآن امکان عقلی دارد و روایات نیز بر وقوع این حذف دلالت دارند، اما تمام ما بین الدفتین، کلام خداست و روایات بر حجیت آن دلالت دارند و ما حق تعدی از آن را نداریم و امام بر آنچه از قرآن حذف شده آگاه است و هنگام ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، وی قرآن منزَل را بر ما قرائت می کند.(5) به اعتقاد سید مرتضی هیچ زیاده و نقصانی در قرآن پدید نیامده و این قرآن، همان قرآنی است که در دست رسول اﷲ (صلی الله علیه و آله و سلم)بوده است و هرگز محل تردید نیست. سید مرتضى تصریح مى کند که قرآن در همان زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)به صورت مجموعه اى مدوّن جمع آورى شده است.(6) سید مرتضی، بر خلاف گزارش شیخ مفید، در الطرابلسیات الاولی بدون اشاره به قول به زیاده، تأکید می کند:

ص: 426


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص325 و 326؛ و نیز ر.ک: اسعدی، سید مرتضی، ص280.
2- . ر.ک: دیلمی، همان، ص114.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص80 و 82.
4- . همان.
5- . همو، المسائل السرویه، ص78-82.
6- . سید مرتضی، الذخیره، ص360-364.

در نظریات فقیهان، متکلمان و مناظره گرانِ مذهب ما چون: ابو جعفر بن قبه، ابوالاحوص، نوبختیان و اعقاب و اسلافشان، هیچ گاه به چنین عقیده اى دربارۀ تأیید نقصان قرآن برنمى خوریم و از آنان نفیاً و اثباتاً سخنی دربارۀ نقصان قرآن به ما نرسیده است.(1)

این تصریحِ سید مرتضی با توجه به آشنایی وی با کتاب اوائل المقالات نشان آن است که وی شنیدۀ استادش دربارۀ دیدگاه نوبختیان را معتبر نمی دانسته است.

شاهد دیگر بر این مدعا که نوبختیان تحریف قرآن را مردود می دانسته اند، گفتۀ قاضی عبد الجبار است. وی بعد از نقل قول ابو علی جبایی در متهم کردن متکلمان شیعی به عقایدی باطل، از جمله قول به تحریف قرآن، می گوید: اما امامیانی چون ابو الاحوص، نوبختیان و دیگران که به توحید و عدل معتقدند، از این نسبت ها مبرّا هستند.(2) بنابر این گزارش باید گفت سید مرتضی نوبختیان را، هم رأی با خود، باورمند به نفی هر گونه تحریفی در قرآن می دانسته است.

علاوه بر تحریف قرآن، به نظر می رسد چگونگی اعجاز قرآن نیز مورد اختلاف نوبختیان با شیخمفید و سید مرتضی باشد. هرچند دیدگاه نوبختیان در این باره گزارش نشده، اما از آن جهت که شیخ مفید دیدگاه خود را مبنی بر «صرفه» بنا نهاده و تأکید می کند تنها هم نوای وی در این اعتقاد نظّام معتزلی است،(3) می توان گفت نوبختیان اعجاز قرآن را در «صرفه» نمی دانستند و این دیدگاه شیخ مفید در میان متکلمان امامی هم نوایی ندارد. سید مرتضی نیز در اعجاز قرآن نظریۀ صرفه را برگزیده است.(4)

امام شناسی

بنابر نقل سید مرتضی، بنو نوبخت، مانند متکلمان پیشین امامیه، امامت و صفات آن را علاوه بر ادلۀ سمعی با ادلۀ عقلی ثابت می کردند و به وجوب عقلیِ امامت معتقد بودند و قاعدۀ لطف را در اثبات وجوب عقلی امامت به کار می بستند و روشی متفاوت نداشتند.(5) این شیوه در آثار شیخ مفید(6) و سید مرتضی نیز کاملاً مشهود است.(7) علاوه بر این، شیخ مفید از آثار نوبختیان در باب امامت استفاده و

ص: 427


1- . همو، الطرابلسیات الاولی، ص206 و 207.
2- . قاضی عبد الجبار، المغنی، ج20(1)، 37 و 38.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص63.
4- . سید مرتضی، الذخیره، ص378.
5- . همو، الشافی فی الامامه، ج 1، ص97.
6- . مفید، همان، ص39 و 40.
7- . سید مرتضی، الذخیره، ص409-435.

حتی برخی کتاب های آنان را برای شاگردانش تدریس می کرد.(1)

با توجه به آثار بنو نوبخت در می یابیم آنان نیز مانند شیخ مفید و سید مرتضی علاوه بر دفاع از مباحث کلامی امامت، در تاریخ ائمه (علیهم السلام) نیز تألیفاتی داشته اند؛(2) البته بیشتر مباحث تاریخیِ مربوط به زندگانی ائمه (علیهم السلام)، در مباحث کلامی به کار می رفت. آرای تاریخیِ نوبختیان در برخی موارد با آرای شیخ مفید در تاریخ ائمه متفاوت است. از جملۀ آرای ابو سهل در تاریخ امامان، اعتقاد به نابالغ بودن امام سجاد (علیه السلام)در کربلاست.(3) اما شیخ مفید معتقد است آن حضرت در سال 38 قمری متولد شده؛ از این رو، در کربلا بیست و سه ساله بوده است.(4) همچنین ابو سهل نوبختی تولد امام زمان را در سال 256 قمری و نام مادرش را «صقیل» ذکر می کند،(5) اما شیخ مفید تولد امام زمان را در سال 255 قمری ونام مادر آن حضرت را «نرجس» می داند.(6)

ابو سهل در کتاب التنبیه فی الامامه می گوید: «اکنون 105 سال از وفات امام موسی بن جعفر (علیهما السلام)می گذرد» و در جای دیگر کتاب می گوید: «اکنون سی سال از غیبت امام می گذرد»؛ لذا می توان گفت وی زمان شهادت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام)را در سال 185 قمری می دانسته، اما شیخ مفید شهادت آن حضرت را در سال 183 قمری می داند.(7)

ابن شهر آشوب از کتاب الجامع فی الامامه اثر ابو محمد نوبختی مطلبی نقل کرده مبنی بر اینکه عمر در حالی که ام کلثوم صغیره بود، وی را به عقد خود درآورد و پیش از عروسی با وی از دنیا رفت و پس از عمر، ام کلثوم به ترتیب با عون بن جعفر، محمد بن جعفر و عبد اﷲ بن جعفر ازدواج کرد.(8) در مقابلِ این دیدگاه، شیخ مفید در المسائل السرویه می گوید: اخبار ازدواج ام کلثوم و عمر از اساس باطل و غیر ثابت است و اقوال گوناگون دربارۀ این ازدواج، از جمله قول منسوب به حسن بن موسی را دلیل بر ضعف این خبر می داند و در نهایت، به تأویل اخبار ازدواج و توجیه این شبهه می پردازد.(9)

ص: 428


1- . نجاشی، رجال، ص31.
2- . اقبال، خاندان نوبختی، ص116-123 و 128-135.
3- . صدوق، کمال الدین، ج 1، ص91.
4- . مفید، الإرشاد، ج2، ص137.
5- . طوسی، الغیبه، ص271-273.
6- . مفید، الإرشاد، ج 2، ص339.
7- . همان، ص215.
8- . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی ابیطالب، ج 3، ص89.
9- . مفید، المسائل السرویه، ص87 - 92؛ همو، تصحیح الاعتقاد، ص61-63.

راه شناخت امام

بنابر آنچه شیخ مفید نقل کرده است، امامیه بر لزوم نص بر امامتِ فردی که معجزه ندارد، اجماع دارند(1) و چون نوبختیان ظهور معجزه را از غیر انبیا ممکن نمی دانند،(2) یگانه راه شناخت امام از دید آنان نص می باشد؛ از این رو، ابو سهل با ادلۀ عقلی لزوم وجود امام منصوصی را ثابت می کند که به کتاب و سنت عالم است و در علم او به کتاب و سنت، خطا و نسیان راه ندارد. اما شیخ مفید معتقد است از آنجا که صدور معجزه از ائمه امکان دارد و روایات نیز بر وقوع آن دلالت دارند، می توان امام را از طریق معجزه شناخت.(3) سید مرتضی نیز چون معجزه را برای امام جایز، بلکه در مواردی واجب می داند، شناخت امام را طریق معجزه ممکن می داند.(4)

علمِ امام

ابو سهل علم ائمه را از جانب خدا می دانست و معتقد بود آنان علوم خود را نزد کسی نیاموخته اند، بلکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آن را از خدا و امام علی (علیه السلام)آن علوم را از پیامبر و هر امامی از امام پیش از خود دریافت کرده است. همچنین در علوم آنان خطا راه ندارد و آنان در شناخت قرآن و سنت بر دیگران برتری دارند.(5) اما شیخ مفید علاوه بر این طریق، معتقد است علوم ائمه (علیهم السلام) ممکن است از راه تحدیث و شنیدن صدای فرشتگان باشد.(6) سید مرتضی نیز علوم ائمه (علیهم السلام) را میراث نبوی می داند و تصریحی درمورد تحدیث و شنیدن صدای فرشتگان توسط امام ندارد، اما از آنجا که این امور را از طرق علم امام ذکر نکرده، بعید نیست در این اندیشه با نوبختیان هم رأی باشد.(7)

گستردگىِ علم امام نیز محل اختلاف متکلمان امامى مذهب مدرسه بغداد است. نوبختیان به وجوب عقلى علم امام به لغات، صنایع و فنون گوناگون اعتقاد دارند؛ در مقابل، شیخ مفید معتقد است که علم امام به لغات، صنایع و فنون گوناگون، نه ممتنع است و نه وجوب عقلى دارد؛ از این رو، در صورتى که روایات صحیحى در این باره وجود داشته باشد، گستردگى علم امام را از طریق نقل خواهیم پذیرفت؛ ولى در خور توجه است که در صحت روایات موجود، تردید وجود دارد. سید

ص: 429


1- . مفید، أوائل المقالات، ص40.
2- . همان، ص68.
3- . همان.
4- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص332.
5- . صدوق، کمال الدین، ج 1، ص89 -92.
6- . مفید، همان، ص69 و 70؛ همو، تصحیح الاعتقاد، ص120-122.
7- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج 2، ص26-32.

مرتضی نیز دانستن علومی نظیر صنعت ها و حرفه هاى مختلف مانند بافندگى و رنگرزى را بر امام واجب نمی داند و لازمۀ واجب دانستن این علوم را براى امام احاطۀ وی به همۀ معلومات الهی می داند. این امر مستلزم آن است که محدَث همچون قدیم، تعالى عالم لنفسه و نیز داراى معلومات نامتناهى باشد، که هر دوی این امور براى محدَث محال است.(1)

دیدگاه نوبختیان و شیخ مفید و سید مرتضی در موضوع علم امام، از اندیشه های مطرح در میان متکلمان امامی بوده است. بنابر گزارش اشعری، متکلمان امامیه دربارۀ علم امام دو دیدگاه مختلف دارند: به باور گروه اول، امام به همۀ «ما کان و ما یکون» علم دارد و چیزی از علوم دنیا و علوم دین از دایرۀ معارف وی خارج نیست. از این رو، معتقد بودند پیامبر توانایی نوشتن داشته و به زبان های مختلف آگاه بوده است. اما گروه دوم معتقد بودند امام اگرچه همۀ امور دین را می داند، به همۀ امور عالم آگاه نیست؛ زیرا وی حافظ شریعت است؛ از این رو، آنچه مردم برای دانستن آن به امام نیازندارند، جایز است که امام آن را نداند.(2)

اعجازِ امام

شیخ مفید در باب معجزات ائمه (علیهم السلام) می گوید:

دربارۀ ظهور معجزات و آیات از امامان (علیهم السلام) باید گفت امکان آن هست، ولى وجوب عقلى و نیز امتناع قیاسى ندارد. اخبار آشکار و فراوانى در این باره که معجزاتى از امامان (علیهم السلام) صادر شده، به ما رسیده است، و من به آن از جهت وحى و اخبار صحیح معتقدم. و اکثریت امامیان در این خصوص نظر مرا دارند، و نوبختیان با این نظر مخالف اند و آن را رد مى کنند. و بسیارى از پیروان امامیه آن را عقلاً همان گونه واجب مى دانند که بر پیامبران واجب مى دانند. و همۀ معتزله مخالف ما نظر دارند، جز ابن اخشید و پیروان وى که معجزه را بر غیر انبیا روا مى دانند. و همۀ اصحاب حدیث معجزه را براى هر شخص صالح از اهل تقوا و ایمان روا مى دارند.(3)

طبیعى است که نوبختیان وقتى اعجاز را براى ائمه اطهار (علیهم السلام) نپذیرند، براى کارگزاران، وکیلان و سفیرانِ آنان نیز نخواهند پذیرفت، اما شیخ مفید ظهور معجزات را برای آنها عقلاً ممکن می داند و معتقد است نصوص نیز با آن منافاتی ندارد. وی گروهی از مشایخ امامیه را با خود هم رأی می داند.(4)

ص: 430


1- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج 1، ص104- 108.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص50.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص68.
4- . همان، ص69.

سید مرتضی نیز پس از تعریف معجزه و راه شناخت آن،(1) در مورد امکان صدور معجزه از غیر انبیا بحث مفصلی می کند و در آن به اشکالات مخالفان از جمله ابوهاشم پاسخ داده، ادلۀ خود را بیان می نماید.(2)

شاید دلیل بنو نوبخت بر ممتنع بودن معجزۀ غیر انبیا، همانند دلیل معتزله این باشد که ظهور کرامت و معجزه از غیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، موجب ابطال معجزات نبوى است؛(3) اما شواهد فراوانی چون درخواست ابو سهل از حلاج مبنی بر روییدن مو بر سر ابو سهل(4) در دست است که نشان می دهد بنو نوبخت انجام کار های خارق العاده از امام و نایبان ایشان را ممکن می دانستند. همچنینابو سهل ظهور علوم فراوان از امامان شیعه را از طریق تعلیم مردود و آن را از جانب خدا می داند و معتقد است این چیزی غیر از نشانۀ الهی و خرق عادت نیست.(5) با توجه به اینکه از هشام بن حکم نیز روایت شده: معجزه از غیر پیامبر صادر نمی شود و از سویی، او راه رفتن غیر پیامبر را بر آب ممکن می دانست(6) و از او روایاتی دربارۀ معجزات امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام)نقل شده،(7) احتمال داده می شود هشام و نوبختیان ظهور این خوارق عادات را از امام جایز می دانستند، اما نام معجزه بر آن نمی نهادند. بنابراین، می توان این اختلاف را ناشی از اختلاف در تعریف معجزه دانست.(8)

مادلونگ مدعی شده نوبختیان در ردّ معجزه برای غیر پیامبر در میان تشیع، استثنا بوده و در این اعتقاد تحت تأثیر معتزله اند؛(9) این در حالی است که احتمال اثرپذیری آنان از هشام بن حکم بیشتر است. علاوه بر این، اشعری نیز امتناع ظهور معجزات از ائمه را یکی از چهار قول مطرح در میان متکلمان امامیه در این باب آورده(10) که نشان دهندۀ پیشینۀ این دیدگاه در میان متکلمان امامیه است.

ص: 431


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص328-332.
2- . همان، ص332-337.
3- . همان، ص333-337.
4- . طوسی، الغیبه، ص401 و 402.
5- . صدوق، کمال الدین، ج 1، ص91.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص63.
7- . راوندی، الخرائج والجرائح، ج1، ص325.
8- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص333-337؛ همو، رسائل، ج 2، ص283.
9- . مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه» همان، ص155.
10- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص51.

ارتباط امام با فرشتگان

دیدگاه به دست آمده از نوبختیان در این باره بیانگر آن است که ایشان بر این باور بوده اند که امام، نه سخن فرشتگان را مى شنود و نه مى تواند آنان را ببیند.(1) شیخ مفید پس از اینکه نزول وحی بر ائمه (علیهم السلام) را بنابر اجماع مسلمانان - که معتقدند بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)وحی قطع شده - ممتنع می داند، می گوید: عقلاً ممکن است ائمه (علیهم السلام) سخن فرشتگان را بشنوند، بدون آنکه آنان را ببینند و براى شیعیان صدّیق نیز ممتنع نیست، و بر صحت این مطلب دربارۀ امامان و برخی از شیعیان نیکوکار و صالح، اخباری با حجت روشن و برهان آشکار آمده است. وی فقیهان و اصحاب حدیث امامیه را با خود هم رأی و نوبختیان را مخالف نظر خود می داند.(2) بنابراین، شیخ مفید برای توجیه این دو امر یقینی که به ظاهر با هم تعارضدارند، معتقد شده وحی به انبیا اختصاص دارد، ولی شنیدن صدای فرشته ها برای غیر انبیا نیز ممکن است؛ البته بر آن نام وحی نمی نهد، و این نام ننهادن به وحی به دلیل اجماع مسلمین است، وگرنه در معنا، وحی ای که با شنیدن صدای فرشتگان بر انبیا نازل می شود، با شنیدن صدای فرشتگان برای غیر انبیا تفاوتی ندارد. البته ممکن است علاوه بر نام گذاری، تفاوت دیگری نیز بین سماع کلام ملائکه و وحی از دید شیخ مفید باشد و آن این است که وحیِ بر انبیا احکام تشریعی را در بر می گیرد، ولی فرشتگان برای غیر نبی احکام تشریعی نمی آورند و ائمه، تنها اخبار (ما یکون) را از فرشتگان می شنوند.(3) همان گونه که اشاره شد، ظاهراً سید مرتضی دربارۀ تحدیث و شنیدن صدای فرشتگان توسط امام تصریحی ندارد و بعید نیست در این اندیشه با نوبختیان هم رأی باشد.(4)

این مسئله، چه در کلام شیخ مفید و چه در گزارش اشعری، ذیل موضوع اعجاز ائمه (علیهم السلام) بحث شده که مهم ترین تفاوت انبیا و ائمه به شمار می آید. هر دو دیدگاه پیش گفته را اشعری تفکر گروهی از متکلمان امامیه معرفی کرده است.(5) علاوه بر نوبختیان، در میان متکلمان کوفی نیز عده ای الهام و تحدیث فرشتگان بر ائمه را منکر بودند. از جملۀ افراد این گروه می توان به هشام بن حکم، سدیر صیرفی، یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان اشاره کرد.(6) بنابراین، اندیشۀ نوبختیان در باب سماع کلام ملائکه و

ص: 432


1- . مفید، أوائل المقالات، ص69 و 70.
2- . همان، ص68-70.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص120-122.
4- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج2، ص 26-32.
5- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص50 و 51.
6- . ر.ک: رضایی، «تبیین معنایی اصطلاح علمی ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه»، اندیشۀ نوین دینی، شمارۀ 31، ص67 -70.

اعجاز ائمه، بستری معتزلی ندارد، بلکه این مسئله از ابتدا در میان امامیه به عنوان موضوعی درون مذهبی محل اختلاف بوده است.

پیامبران و امامان پس از رحلت

دیدگاه بنو نوبخت دربارۀ احوال انبیا و امامان پس از رحلت، چندان روشن نیست. شیخ مفید با استناد به قرآن و احادیث نتیجه گرفته آنان با روح و جسم در بهشت زندگى کرده، از نعمت هاى الهى برخوردار مى شوند. آنان افراد نیکوکار و شیعیان امت خود را که از دنیا مى روند، ملاقات کرده، بشارت مى دهند و با آنان برخوردى کریمانه دارند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) با برخوردارى از عنایت الهى - و نه به طور مستقل - پیوسته از احوال پیروان خود در دنیا باخبرند. همچنین آنان کلام زائرانى را که در حرم هاى مطهرشان یا از راه هاى دور با ایشان گفت وگو مى کنند می شنوند. شیخ مفید سپس می گوید:«این، مذهبِ فقیهان و محدثان امامیه است. از متکلمان گذشتۀ ایشان در این باره گفتاری به من نرسیده و خبری که به من رسیده آن است که بنو نوبخت با من اختلاف نظر دارند».(1)

از عبارت شیخ مفید برمی آید که دیدگاه نوبختیان در این مورد در کتاب های آنها نبوده است. احتمالاً شیخ مفید از استادان خود، که شاگردان ابو سهل بوده اند، با این دیدگاه نوبختیان آشنا شده است. همچنین نمی دانیم بنو نوبخت در کدام قسمت از دیدگاه بیان شدۀ شیخ مفید در این موضوع با وی مخالف بوده اند. نکتۀ مهم این است که شیخ مفید تأکید می کند از متکلمان پیشین امامیه گفتاری به وی نرسیده؛ از این رو، نمی توان این اختلاف دیدگاه نوبختیان و شیخ مفید را در بستر اندیشۀ متکلمان نخستین امامیه ردیابی کرد. در این باره تصریحی از سید مرتضی در دست نیست.

انتخاب کارگزاران امام

بنو نوبخت نصّ بر وکلا را مانند نصّ بر امام از سوی خداوند می دانستند؛ بنابراین، بنو نوبخت معتقد بودند وکلا و نواب ائمه مانند خود امام از جانب خدا انتخاب شده اند و نصّ الهی بر اعیان آنان وجود دارد. شیخ مفید نصّ ائمه بر وکلا را لازم می داند، اما می گوید: جایز است خداوند اختیار انتخاب آنان را به امام واگذار کند.(2) احتمال دارد شیخ مفید که در غیبت کبرا می زیسته، چون دیده نص بر شخص (عین) کارگزاران امام از جانب خدا، آن گونه که در غیبت صغرا بوده وجود ندارد، معتقد شده نصّ بر شخص کارگزار لازم نیست و خداوند انتخاب آنان را به اختیار ائمه قرار داده است. در این

ص: 433


1- . مفید، أوائل المقالات، ص72 و 73.
2- . همان، ص65 و 66.

مسئله نیز تصریحی از سید مرتضی در دست نیست.

نتیجه گیری

جدا از هم سانیِ اندیشه های نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی در بسیاری از اندیشه های کلامی، تفاوت های اندیشه ای آنان در برخی آرای کلامی گویای آن است که مدرسۀ کلامی نوبختیان و شیخ مفید و سید مرتضی، مدارسی اجتهادی در علم کلام بوده که بسیاری از دیدگاه ها در آن تأسیسی است و آنان ناظر به اندیشه های کلامی رایج - اعم از مدارس کلامیِ امامیه و معتزله - آرایی را برگزیده اند؛ از این رو، علاوه بر مشابهت های فراوانی که هریک از آنان با مدرسۀ کلامیِ امامیه در کوفه دارند، در برخی موارد اندیشۀ کلامی نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی، در نتیجه هم نوا با معتزله و حتی مرجئه و از اندیشۀ عمومی مدرسۀ کوفه دور بوده؛ هرچند در همین موارد نیز در میان متکلمان پیشینامامیه رگه های این تفکر وجود داشته است.

در مباحث مهمی چون معرفت و استطاعت که از بنیان های تفکر امامیه است، نوبختیان هم گرایی بیشتری با متکلمان پیشین امامیه دارند و در تقابل جدی با معتزله اند و اندیشۀ شیخ مفید و سید مرتضی در این مباحث هم نواییِ بیشتری با معتزله دارد. البته این هم نوایی با معتزله، در سید مرتضی نمود بیشتری دارد و او در تبیین رابطۀ عقل و وحی و مسائلی مانند تعریف انسان گام، فراتری نسبت به استاد خود در نزدیکی با معتزله برداشته است. در خداشناسی، نوبختیان و مفید و سید مرتضی در اندیشه ای مشترک با واگرایی از دیدگاه عمومیِ متکلمان کوفی، توحید معتزلی را که نشانه هایی از وجود آن در میان امامیۀ پیش از نوبختیان دیده می شود، برگزیده اند. در مباحث جهان شناسی نیز که مجادله در آن، نتیجۀ آشنایی متکلمان مسلمان با آثار فلاسفۀ یونان بود و ریشه در کلام اولیۀ مسلمانان نداشت، نوبختیان، به خصوص ابو محمد، در نتیجۀ داشتن توانایی در علوم اوائل، آرایی را ارائه کردند که در کانون توجه شیخ مفید - که در این مباحث به شدت از ابو القاسم بلخی اثر پذیرفته است - قرار نگرفت. برعکس؛ معتزلۀ بصره به آرای نوبختی توجه نشان داده، در تبیین اندیشۀ خود از آن بسیار سود بردند. سید مرتضی نیز در هم گرایی کلی با معتزلۀ بصره، بر خلاف شیخ مفید، به اعتزال بصری نزدیک شده است.

در باب وعید و اسما و احکام، نوبختیان با اینکه در فروعاتی مانند احباط، موافات و گناهان کوچک و بزرگ نوعی هم نوایی با معتزله نشان می دهند، در مسائل ریشه ای مثل اصل وعید و تعریف ایمان و نام گذاری مسلمانِ مرتکب کبیره، در تقابل جدی با اندیشۀ معتزلی اند؛ و در جهت دیگر، شیخ مفید و سید مرتضی در مسائلی که نوبختیان با معتزله هم رأی اند، برداشت آنان در مسائلی مانند احباط، موافات و معاصی صغیره و کبیره را برنمی تابند، اما دیدگاه آن دو در تعریف ایمان و نام گذاری

ص: 434

مسلمانِ مرتکب کبیره با اندیشۀ معتزله شباهت هایی دارد. البته این تفاوت اندیشه ها می تواند ریشه در اختلاف آرای متکلمان پیشین امامیه داشته باشد.

سرانجام، در باب امامت و نبوت، نوبختیان حد فاصل مقام امامت با نبوت را نفی ارتباط امام با فرشتگان و صدور معجزه از وی دانسته اند و در این اندیشه، با گروهی از امامیه هم نوا هستند که حد فاصل مشخصی بین این دو مقام قائل اند. شیخ مفید در پیروی از گروهی دیگر از امامیان، نوعی ارتباط بین امام و فرشتگان را اثبات می کند و صدور معجزه از امامان را ممکن می داند؛ هرچند این دو مقام را منحصر در ائمه نمی کند و آن را برای اولیا و خواص نیز ممکن می شمارد. سید مرتضی نیز معجزه را برای امامان جایز می داند. البته تصریحی مبنی بر دیدگاه سید در تحدیث و ارتباط امام با فرشتگان در دست نیست. شاید در نتیجۀ همین تفکر، نوبختیان که ارتباط امام را با ماوراء از طریقفرشتگان نمی پذیرفتند، در تقابل با اندیشۀ شیخ مفید، عقلاً به لزوم گسترۀ علم امام در همۀ علوم و فنون معتقد شدند. البته هر دو دیدگاه در میان متکلمان پیشین امامیه معتقدانی داشته است.

هرچند هریک از نوبختیان و شیخ مفید و سید مرتضی در برخی اندیشه های کلامی هم نوا با معتزله اند، در مجموع، آرای مشترک نوبختیان با معتزله بیشتر در موضوعاتی است که در میان متکلمان امامیۀ پیشین نیز همانندی دارد و نزدیکیِ مفید و مرتضی به معتزله در مباحث ریشه ای، مانند معرفت و استطاعت، نمود بیشتری دارد.

ص: 435

کتاب نامه

1. اشمیتکه، زابینه و دیگران، خلاصة النظر، تحقیق و مقدمه: حسن انصاری، تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1385.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم: مکتبه آیه اﷲ المرعشی، 1378 - 1383.

3. ابن تیمیه، احمد بن عبد الحلیم، شرح العقیدة الاصفهانیه، ریاض: مکتبة الرشد، 1415ق.

4. ----------- ، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، تحقیق:محمد بن عبد الرحمن بن قاسم، مکة المکرمه: مطبعة الحکومه، 1392ق.

5. -------------- ، منهاج السنة النبویه، تحقیق: محمد رشاد سالم، مصر: مؤسسة القرطبه، چاپ اول، 1406ق.

6. ابن ادریس حلی، محمد بن احمد، مستطرفات السرائر، تحقیق: لجنة التحقیق، قم: مؤسسۀ نشر اسلامی، 1411ق.

7. ابن شهر آشوب، ابوجعفر محمد، مناقب آل ابی طالب، تصحیح: لجنة مناساتذة النجف الاشرف، نجف اشرف: المکتبة الحیدریه، 1376ق.

8. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388.

9. ---------------- ، سید مرتضی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1391.

10. اشعری، ابو الحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، آلمان ویسبادن، فرانس شتاینر، 1400ق.

11. اشمیتکه، زابینه، اندیشه های کلامیِ علامه حلی، ترجمه: احمد نمایی، مشهد: آستان قدس رضوی.

12. اقبال، عباس، خاندان نوبختی، تهران: طهروبی، 1357.

13. آمدی، سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، تحقیق: احمد محمدمهدی، قاهره: دار الکتب، 1386ق.

14. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الجیل دار الآفاق، 1408ق.

15. جاحظ، رسائل الجاحظ، تقدیم و شرح: دکتر علی بو ملحم، دار مکتبة الهلال، 2002م.

16. جوادی، قاسم، تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله، فرق تسنن، قم: نشر ادیان، 1386.

ص: 436

17. حسینی جلالی، سید محمدرضا، «فرق الشیعه او مقالات الامامیه للنوبختی ام للاشعری؟»، تراثنا، سال اول، ش1.

18. حسینی زاده، سید علی، 1392، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و شیخ مفید در بستر میراث کلامی امامیه و معتزله»، تحقیقات کلامی، سال اول، شمارۀ 2، 1392.

19. -------------------- ، «مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان و سید مرتضی»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 66، 1391.

20. ---------------- ، «نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 67، 1391.

21. حلبی، علی اصغر، تاریخ علم کلام در ایران و جهان، تهران: اساطیر، چاپ دوم، 1376.

22. حمیری، عبداﷲ بن جعفر، قرب الاسناد، قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1413ق.

23. دیلمی، علی بن الحسین بن محمد، المحیط بالامامه (نسخۀ خطی)، موجود در مرکز التراث و البحوث الیمنی.

24. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم: مدرسة الإمام المهدی(عج)، 1409ق.

25. رضایی، محمدجعفر، «تبیین معنایی اصطلاح علمی ابرار با تأکید بر جریانات فکری اصحاب ائمه»، مجلۀ اندیشۀ نوین دینی، سال هشتم، شمارۀ 31، 1391.

26. سبحانی، محمدتقی وحسینی زاده خضرآباد، سید علی، «آراء متکلمان نوبختی در میانۀ مدرسۀ کوفه و بغداد»، نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 66، 1391.

27. سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

28. ---------------- ، الشافی فی الامامة، تحقیق وتعلیق: سیدعبد الزهراء حسینی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

29. -------------- ، شرح جمل العلم والعمل، تصحیح و تعلیق: شیخ یعقوب جعفرى مراغی، تهران: دار الاسوه، 1419ق.

30. ---------------- ، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: سیداحمدحسینی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

31. ---------------- ، (نسخۀخطی)، الطرابلسیات الاولی، مرکز احیاء التراث الاسلامی، شمارۀ فیلم: 1690/3.

32. ---------------- ، جمل العلم و العمل، نجف اشرف: مطبعة الآداب، 1387ق.

33. ---------------- ، الملخص فی اصول الدین، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1381.

ص: 437

34. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، قم: کتابخانۀ محقق طباطبایی، 1420ق.

35. ---------------- ، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دار الاضواء، 1406ق.

36. ---------------- ، الغیبة للحجه، قم: دار المعارف الاسلامی، چاپ اول، 1421ق.

37. شیخ مفید، محمد بن نعمان، اوائل المقالات، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

38. ---------------- ، المسائل السرویه، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

39. ---------------- ، تصحیح الاعتقاد، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

40. ---------------- ، الارشاد، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

41. ---------------- ، مسائل العکبریه، قم: کنگرۀ جهانی شیخ مفید، 1413ق.

42. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین وتمام النعمه، تهران: اسلامیه، 1395ق.

43. علامه حلی، حسن بن یوسف، مناهج الیقین فی أصول الدین، تهران: دار الاسوه، چاپ اول، 1415ق.

44. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، تحقیق: جرج قنواتی، قاهره: دار المصریه، 1962 - 1965م.

45. ---------------- ، شرح الاصول الخمسه، تعلیق: احمد بن حسین ابی هاشم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

46. ---------------- ، تثبیت دلائل النبوه، قاهره: دار المصطفی، 2006م.

47. مادلونگ، ویلفرد، «کلام معتزله وامامیه»، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ترجمه: جواد قاسمی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1387.

48. مجلسی، محمد باقر، حق الیقین، تهران: انتشارات اسلامیه، بی تا.

49. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1363.

50. ملاحمی خوارزمی، محمود بن محمد، کتاب المعتمد فی اصول الدین، تحقیق: ویلفرد مادلونگ، تهران: میراث مکتوب، 1390.

51. نجاشی، احمد بن علی، رجال، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1416ق.

52. نشوان حمیری، ابو سعید، الحور العین، تحقیق: کمال مصطفی، قاهره: مکتبة الخانجی، 1972م.

53. نیشابوری، ابو رشید، المسائل الخلاف بین البصریین و البغدادیین، تحقیق و تقدیم: دکتر معن زیاده و دکتر رضوان السید، طرابلس: معهد الانماء العربی، الطبعة الاولی، 1972م.

ص: 438

جایگاه اجتماعی و سیاسی سید مرتضی و خاندان وی

اشاره

جایگاه اجتماعی و سیاسی

سید مرتضی و خاندان وی

سید علی حسینی زاده خضرآباد(1)

سید اکبر موسوی تنیانی(2)

درآمد

توانایی سید مرتضی در تثبیت مدرسۀ کلامی بغداد و ماندگاری آن در میان امامیه، از دو جهت می تواند در کانون مطالعه قرار گیرد: جهت اول، توجه به محتوا و روش کلامی وی که به پذیرش این آرا در میان شاگردانش و ادامۀ بخش هایی از آن در دیگر مدارس کلامی امامیه انجامید؛ جهت دیگر، تبیین و بررسی جایگاه سیاسی - اجتماعیِ منحصر به فرد او در میان دیگر متکلمان امامیه که فارغ از محتوا و روش کلامی سید نقش ویژه ای در گسترش اندیشه ها و پذیرش آرای وی داشته است. البته چگونگی و میزان اثرگذاری این جایگاه اجتماعی و سیاسی بر کلام سید مرتضی و تثبیت آرای کلامی او در میان امامیه تحقیق جدایی می طلبد که این پژوهش برای آن راه گشاست.

در روزگار سید مرتضى چند چیز ملاک شرافت شمرده مى شد: 1. شرافت خاندانی؛ برخى خاندان ها نظیر علویان، عباسیان، بویهیان و مهلبى ها به خاندان، شرف، نسبت و خون خویش مى بالیدند و آن را مایۀ افتخار خود مى دانستند. 2. مناصب و سمت هاى حکومتى؛ مدیران، فرماندهان و منشیان حکام به جایگاه خود در دستگاه حکومت افتخار مى کردند. 3. دین و دانش و ادبیات؛

ص: 439


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) sahz.whc@gmail.com
2- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) tanyani-110@yahoo.com

شخصیت هاى دینى نظیر فقیهان و متکلمان و شخصیت هاى ادبى نظیر شاعران و نویسندگان، دین و دانش و ادبیات را مایۀ مباهات خود قرار مى دادند.(1)

سید مرتضی علاوه بر در اختیار داشتن میراث علمی و جایگاه اجتماعی شیخ مفید، برخی ویژگی ها نسبت به استادش شیخ مفید داشته که توانایی بیشتری در رهبری اجتماعی و فکری شیعیان برای وی فراهم کرده است. از جملۀ این اختصاصات، جایگاه بالای خاندانی سید مرتضی و شرافت نسبی وی بوده که با پیوندهای سببی خاندان او با خاندان های بنام آن دوران این امتیاز بیشتر نمود یافته است. در رأس این انتسابات، پیوند سببی وی با کانون های قدرت مانند عباسیان و زیدیه و آل بویه قرار دارد. سید مرتضی از نظر اقتصادی نیز از توانایی بالایی برخوردار بوده که این امر برای شیخ مفید چندان فراهم نبوده است. دیگر تفاوت سید با استادش جایگاه و مناصب سیاسی او و خاندان اوست. عمده ترینِ آن مناصب، نقابت، امارت حج و ریاست دیوان مظالم می باشد که مدتی طولانی نزدیک به یک قرن در اختیار شریف مرتضی و خاندانش بوده است. از سوی دیگر، در صحنۀ علمی نیز در دوران زعامت سید مرتضی بر امامیه، مدرسۀ قم چندان فروغی نداشت و پیش تر شیخ مفید با تألیف کتاب تصحیح الاعتقادات در عمل تأثیر روش مدرسۀ قم را در محاق قرار داد. سید مرتضی بر جایگاهی که استادش برای وی مهیا نموده بود تکیه زد و عالمِ بنامی که در مقابل سید مرتضی قد علم نماید، در آن دوره در قم ظهور نکرد. با توجه به این زمینه ها و جامعیت سید مرتضی در علوم مختلف و تلاش های وی در دفاع از مباحث امامت و دیگر موضوعات کلامی همراه با زهد و تقوا در رفتار، موجب گردید او بتواند در دوران سی و سه سالۀ زعامت علمی و اجتماعی خود، علاوه بر رهبری جامعۀ شیعی، در تثبیت مدرسه ای کلامی که به نوعی مؤسس آن شیخ مفید بود، موفق باشد. با توجه به تأثیر و اهمیت این موضوع، در این مقاله با جمع آوری گزارش ها، درصدد تبیین جایگاه سیاسی اجتماعی سید مرتضی هستیم.

جایگاه اجتماعی

در جامعۀ عصر سید مرتضی جایگاه اجتماعی افراد بر اساس اشرافیت نسبی و جایگاه خاندانی، دانش و جایگاه فرهنگی و همچنین قدرت و جایگاه سیاسی سنجیده می شد.(2)

شرح حال نگاران، از ابو احمد موسوی و فرزندانش سید مرتضی و سید رضی به عنوان ارکان شیعه

ص: 440


1- . احمد امین، ظهر الاسلام، ج1، ص92و 93.
2- . ر.ک: متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص 176-184 و219-244.

(محط رحال الشیعه فی زمانهم) در دوران حیاتشان یاد کرده اند(1) که گویای جایگاه اجتماعی والای سید مرتضی و خاندان اوست. سید مرتضی علاوه بر توانایی های علمی، با برخورداری از شاخصه های فراوانی مانند جایگاه والای خاندانی، وضعیت اقتصادی مناسب، جایگاه فرهنگی و قدرت سیاسی که در اختیار داشت، در میان امامیه و غیر امامیه - خاصه در بغداد - از جایگاه اجتماعی ویژه ای برخوردار بود. این جایگاه او را در کانون احترام عموم دانشمندان و مردم بغداد و حتی حاکمان قرار داد. از این رو، برای نشان دادن جایگاه اجتماعی سید مرتضی، به بررسی جایگاه خاندانی، فرهنگی و علمی و اقتصادی سید مرتضی و خاندان وی می پردازیم.

جایگاه خاندانی

برای شناخت جایگاه اجتماعی یک شخصیت تاریخی در جهان اسلام و به ویژه در جامعۀ شیعی، توجه به شرافت نسبی و جایگاه خاندن نسبی و سببی وی بسیار مهم است.(2) خاندان سید مرتضی از نامدارترین خاندان های عصر خود می باشد که با خاندان های مهم و شخصیت های برجستۀ اسلام و کانون های قدرت ارتباط نسبی و سببی داشت. از همین رو، علمای انساب خاندان سید مرتضی را برجسته ترین خاندان منسوب به امام موسی بن جعفر (علیه السلام)دانسته اند.(3) این جایگاه نسبی و سببی به گونه ای بود که سلطان بویهی که مدتی پدر سید مرتضی، ابو احمد موسوی، را حبس کرده بود، با اشاره به نسب شریف وی این عمل خود را امری عظیم می شمرد.(4)

نسبت با ائمه (علیهم السلام)

اجداد سید مرتضی از طریق پدر و مادر همگی از شرفا بودند و نَسَب به امامان پاک (علیه السلام)می برند. نسب پدری وی با پنج واسطه به امام موسی کاظم (علیه السلام)می رسد. پدر وی ابو احمد حسین فرزند محمد اعرج فرزند موسی أبرش فرزند موسی ابو سبحه فرزند ابراهیم مرتضی فرزند امام موسی کاظم (علیه السلام)است.(5) از آنجا که مادر ابو احمد موسوی، فاطمه دختر احمد بن علی بن إبراهیم بن موسى کاظم (علیه السلام)بوده، سید مرتضی از جهتی دیگر نیز نسب به آن حضرت می برد.(6) مادر سید مرتضی و برادرش سید رضی نیز

ص: 441


1- . ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج 4، ص56.
2- . ر.ک: متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص176و 177.
3- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص125-127.
4- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص33.
5- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص201-204.
6- . رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص83.

فاطمه دختر ابو محمد حسن معروف به «ناصرصغیر» فرزند احمد بن حسن اطروش معروف به «ناصر کبیر» فرزند علی بن حسن بن علی بن عمر الاشرف فرزند امام سجاد (علیه السلام)است. مادر فاطمه بنت ناصر صغیر نیز ملیکه دختر حسن معروف به «داعی صغیر» از نوادگان حسن بن زید فرزند امام حسن (علیه السلام)می باشد.(1) در نتیجه سید مرتضی از جهات مختلفی به ائمه (علیهم السلام) نسب برده و این تبار والا، شرافت ویژه ای برای وی در میان فرق مختلف شیعی و حتی غیر شیعی که به منسوبان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)احترام می گذاشتند، در پی داشت.(2)

نسبت با زیدیه

در دوران حیات سید مرتضی زیدیه از مهم ترین جریان های سیاسی - مذهبی بودند که علاوه بر اقتدار سیاسی از جایگاه اجتماعی والایی برخوردار بودند. در تبار سید مرتضی برخی امامان زیدیه و بزرگان این مذهب جای دارند. جد اعلای سید مرتضی از جانب پدر ابراهیم المرتضی فرزند امام موسی بن جعفر (علیه السلام)از امامان زیدی به شمار آمده(3) و جد مادری وی امام و اندیشور بزرگ زیدی ناصر اطروش، یکی از استوانه های علمی زیدیه است که وی را صاحب مقاله (دیدگاه خاص) «ناصریه» معرفی کرده اند.(4) همچنین داعی صغیر جانشین اطروش، متکلم اعتزال گرا و امام زیدیان گیلان، پدربزرگِ مادر سید مرتضی می باشد و فرزند داعی صغیر یعنی ابو عبداﷲ دیلمی محمد بن حسن معروف به المهدی لدین اﷲ امام برجستۀ زیدی نیز دایی مادر سید مرتضی است.(5)

البته این ارتباط با زیدیه، تنها در نسب نبوده و خاندان سید مرتضی پیوندهای سببی نیز با خاندان های زیدی داشته اند. از جمله همسر سید رضی فاطمة بنت أبی الحسن التقی النهرشابوسی و مادر همسرش ظاهراً از خاندانی زیدی بوده اند.(6) این پیوند های سببی و نسبی با بزرگان زیدی قطعاً جایگاه اجتماعی سید مرتضی را در میان زیدیه برجسته می نمود.

نسبت با بنی عباس

هرچند با قدرت یابی آل بویه اقتدار سیاسی بنی عباس کاهش چشمگیری یافت، جایگاه خلافت اعتبار

ص: 442


1- . همان، ص83 و 84.
2- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص125-127.
3- . امین، اعیان الشیعه، ج2، ص229.
4- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص308.
5- . رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص83 .
6- . همان، ص83 و 84.

فراوانی برای خاندان عباسی فراهم کرده بود. از همین رو، آل بویه ناگزیر در ظاهر به پذیرش مشروعیت خلافت عباسیان تن دادند. همسر سید مرتضی، دختر قاضی ابو التّمام حسین بن محمد زینبی، از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بود.(1) خاندان زینبی از برجسته ترین خاندان های عباسی به شمار می آیند.(2) پدر همسر سید مرتضی سال ها نقابت بنی عباس را بر عهده داشت(3) و پس از وی فرزندش ابو الحسن که برادر همسر سید مرتضی بود، به نقابت عباسیان رسید.(4)

نسبت با آل بویه و دیلمیان

در دوران حیات سید مرتضی و پدرش ابو احمد موسوی مهم ترین قدرت سیاسی در پهنۀ حکومت عباسی، آل بویه بودند.(5) سید مرتضی با آل بویه نیز نسبت سببی داشته است. جد سید مرتضی، ناصر فرزند اباالحسین احمد، پسر خالۀ سلطان بویهی، عزّالدوله بختیار می باشد؛ زیرا ابو الحسین احمد و معزالدوله پدر عزالدوله، هر دو دامادِ سهلان کساء دیلمی بوده اند. گفته شده همسر ابو الحسین یعنی جدۀ سید مرتضی، در دیلم از خاندانی بزرگ و با شرافت بوده است.(6)

جایگاه علمی و فرهنگی

برای بررسی جایگاه علمی و فرهنگی سید مرتضی ابتدا این جایگاه را در میان خاندان وی تبیین و در ادامه مختصری از فعالیت های علمی و فرهنگی وی را گزارش می کنیم. در این بخش رفتارهای فرهنگی مانند اخلاق نیک، دینداری و سیرۀ پسندیدۀ این خاندان نیز در جایگاه فرهنگی آنان دیده می شود.

مقام علمی و فرهنگی خاندان مرتضی

در عهد سید مرتضی دانشمندان رشته های مختلف در جامعۀ اسلامی از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار و مورد احترام مردم و صاحبان قدرت و منصب بودند(7) و خاندان سید مرتضی از

ص: 443


1- . همان، ص84.
2- . سمعانی، الانساب، ج6، ص361 و 362.
3- . ذهبی،تاریخ الاسلام، ج 26، ص517.
4- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص25.
5- . احمد امین، ظهر الاسلام، ج1، ص41-47.
6- . سید مرتضی، الناصریات، ص63و 64.
7- . متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص200-218.

برجسته ترین دانشمندان و علما بودند که در این نوشتار به آن اشاره می کنیم.

در مورد جایگاه علمی و فرهنگی جد پدری سید مرتضی، ابراهیم بن موسی بن جعفر (علیه السلام)گفته شده: او سیدی بزرگوار، عالمی عابد و زاهد بوده است.(1) سید مرتضی در دیباچۀ کتاب الناصریات با عظمت از اجداد مادری خود یاد کرده است. وی با اشاره به اینکه جد مادریش، ابو محمد حسن ملقب به ناصر بن أبی الحسین احمد، را درک کرده، او را مردی دانشمند، کریم النفس، دیندار، دارای اخلاق والا، پاک سرشت، خوش نیت و نیکوکار معرفی می کند که از جایگاه والایی در دوران معزالدولۀ بویهی و غیر او برخوردار بوده است. سید در ادامه در بارۀ دیگر اجداد مادریش می گوید: فضل علمی و فقاهت و زهد ناصر اطروش روشن تر از خورشید تابان و رفتار های نیک او شمارش ناپذیر است. او مردم دیلم را به اسلام فراخواند و در میان آنان اسلام را رواج داد. ابو الحسن علی بن الحسن، فرزند ناصر اطروش و از اجداد مادری سید مرتضی، نیز دانشمند بوده. حسن بن علی هم سروری شناخته شده و سیدی بنام بوده و علی بن عمر الاشرف عالم و راوی حدیث بوده است. همچنین عمر فرزند امام زین العابدین، معروف به اشرف، در دوران بنی امیه و بنی عباس جایگاهی بلند و منزلتی عظیم داشته و عالمی راوی حدیث بوده است. سید مرتضی به نقل از ابو الجارود از امام باقر (علیه السلام)روایت کرده که جایگاه عمر الاشرف نزد آن حضرت مانند چشمی است که با آن می بیند.(2)

مادر سید مرتضى نیز همچون اجدادش بانویى دانشمند بوده است. گفته شده شیخ مفید کتاب احکام النساء را براى او تألیف کرده و در مقدمۀ آن از وى با عنوان «السیدة الجلیلة الفاضلة - ادام اﷲ اعزازها -» یاد کرده است.(3)

دربارۀ جایگاه علمی و فرهنگی ابو احمد موسوی، پدر سید مرتضی، می توان گفت با توجه به اینکه وی مدت مدیدی نقیب النقبا و قاضی و امیرالحاج بوده و این مناصب شایستگی علمی بالایی را می طلبیده - تا جایی که لازمۀ آن را اجتهاد در فقه و شناخت دقیق انساب بنی هاشم دانسته اند -(4) می توان گفت وی در علومی مانند انساب و فقه توانا بوده است. دربارۀ جایگاه اجتماعی ابو احمد موسوی گفته شده وی جلیل القدر، عظیم المنزله، باهیبت، مطاع و بسیار نیکوکار بود و در هر اختلافاجتماعی دخالت می کرد، آن امر ختم به خیر می شد. وی دارای تدبیری نیکو و تمام اخلاق نیک بود.(5)

ص: 444


1- . امین، اعیان الشیعه، ج2، ص228-230.
2- . سید مرتضی، الناصریات، ص62-64.
3- . آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج1، ص203.
4- . خالقی،دیوان نقابت، ص243-245.
5- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 124 و 125؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 203 و 204؛ همچنین ر.ک: امین، اعیان الشیعه، ج6، ص183.

عبادت و زهد ابو احمد زبانزد بود تا جایی که صاحب بن عباد آرزو می کرد به بغداد بیاید تا عبادت او را ببیند.(1) با اینکه ابو احمد نماز میت را بر اساس فقه امامی با پنج تکبیر اقامه می کرد، او را برای اقامۀ نماز بر جنازۀ بزرگان حتی بر جنازۀ دانشمندان معتزلی غیر امامی دعوت می کردند.(2) رفتار و اخلاق او به گونه ای بود که حتی اشرار و راه زنان در پی توبه به او پناهنده می شدند.(3) او بسیار بخشنده بود و با سادات کریمانه رفتار می کرد.(4) وی در ساخت مکان های فرهنگی اهتمام داشت(5) و هنگام مرگ ثلث اموال خود را که بسیار فراوان بود، وقف بر کارهای نیک نمود.(6) ابو عبداﷲ موسوی، برادر تنی ابو احمد، نیز جایگاه بلندی داشت و اهل نیکی بود.(7)

سید رضی، برادر کوچک تر سید مرتضی، نیز از جایگاه فرهنگی والایی برخوردار و شخصیتی شناخته شده بود. وی عالم و مردی پاکدامن و بلند همت و بسیار دیندار بود که از محاسن بسیاری بهره داشت.(8) سید رضی از معروف ترین شاعران عرب بود تا جایی که وی را برترین شاعر قریش دانسته اند. وی بر سادات مهربان و دلسوز بود. او را صاحب جلالت و هیبت معرفی کرده اند و گفته شده بر مجرمان سخت می گرفت. وی در شعر بر برادرش سید مرتضی برتری داشت و از آنجا که سید مرتضی چندان به امور سیاسی علاقه نداشت و بیشتر به تربیت شاگردان و علم آموزی مشغول بود، پس از فوت ابو احمد سید رضی که کوچک تر بود نقابت را به عهده گرفت. از این رو، مقام و جایگاه سید رضی در میان مردم و خواص برتر بود.(9)

سید رضی در کودکی قرآن را در مدت کوتاهی از بر نمود(10) و بسیار زاهد و اهل عبادت بود و درمورد شدت تقوای وی داستان هایی نقل شده است.(11) او هرگز از کسی حتی پدرش صله و هدیه قبول نمی کرد و هنگامی که استادش، ابو اسحاق ابراهیم بن احمد طبری، متوجه شد وی در خانۀ پدر سکونت دارد خانه ای به او هدیه نمود و آن گاه که با استنکاف سید رضی روبه رو شد، مقام استادی

ص: 445


1- . رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص131.
2- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص359.
3- . همدانی، تکملة تاریخ الطبری، ج1، ص217.
4- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص124.
5- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص339.
6- . صفدی، الوافی بالوفیات، ج13، ص49.
7- . عمری، همان، ص125.
8- . ابن جوزی، همان، ج15، ص115.
9- . عمری، همان، ص125-127؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص207-209؛ ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص45.
10- . ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص45.
11- . عمری، همان.

خود را که برتر از مقام پدر است، بدو یاد آوری کرد و سید رضی به ناچار هدیه استاد را پذیرفت.(1) سید رضی حتی در ایام تنگدستی بسیار بخشنده بود.(2) جایگاه وی در میان مردم به گونه ای بود که حتی کسانی که با وی اختلاف فکری داشتند، از بی اعتنایی به او شرم می نمودند.(3)

وی با گردآوری کتاب نهج البلاغه نام خود را جاودانه نمود. از دیگر آثار اوست: المتشابه، مجازات الآثار النبویة، تلخیص البیان عن مجازات القرآن، الخصائص، سیرة والده الطاهر، الحسن من شعر الحسین، أخبار قضاة بغداد، کتاب رسائله و دیوان شعر.(4) سید رضی شاگردان بسیاری به ویژه در ادبیات عرب تربیت کرد و با بسیاری از دانشمندان عصر خود مانند صاحب بن عباد، ابو علاء معری، ابن حجاج بغدادی، ابو اسحاق صابی، شاپور بن اردشیر و فخر الملک وزیران بهاء الدولۀ دیلمی، ابو بکر باقلانی و ابو الحسن عمری در ارتباط بود.(5) وی خانه ای را به «دار العلم» اختصاص داده بود که در آن بر طالبان علم گشوده بود و نیاز هایشان برآورده می شد. دار العلم در آن روزگار فراتر از یک کتابخانه بوده و تنها بخشی از آن، کتابخانه بوده است.(6)

عدنان، فرزند سید رضی، نیز دانشمندی بزرگ و اهل علم و فضیلت بوده و به لقب جدّش طاهر ذی المناقب ملقب بود. او عالمی شریف و پاکدامن و برجسته در درستیِ اندیشه و صیانت نفس و عالم به دانش عروض معرفی شده است.(7)

سید مرتضی فرزندی به نام ابو محمد حسن داشته که ذهبی از وی با عنوان شیعه ای استوار (جلد) و رافضی با گرایش های معتزلی یاد می کند که تألیفاتی داشته است.(8) وی به طاهر و ذو المحتدینملقب بود.(9) همچنین سید مرتضی دختری به نام فاطمه داشته که عالم و فاضل بوده و راوی کتاب نهج البلاغه از عمویش سید مرتضی است و شیخ عبدالرحیم بغدادی، معروف به ابن الاخوه، نهج البلاغه را از فاطمه روایت کرده است.(10)

ص: 446


1- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص38.
2- . همان، ص115 و 116.
3- . یاقوت حموی، معجم الادباء، ج1، ص377.
4- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص207 و 208.
5- . اسعدی، سید رضی، ص26-28.
6- . متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص206.
7- . ابن عنبه، همان، ص240.
8- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 30، ص61.
9- . رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص83 و 84.
10- . حسینی جلالی، دراسة حول نهج البلاغه، ص93.

مقام علمی و فرهنگی سید مرتضی

در عصر سید مرتضی متکلمان، فقیهان، مفسران و دیگر عالمان جایگاه اجتماعی بالایی داشته اند(1) و سید مرتضی به عنوان عالمی که در رشته های مختلف علوم آن روزگار صاحب رأی و تألیف بود، بی گمان مورد احترام جامعۀ اسلامی و حاکمان عصر خود بود. برای شناخت جایگاه علمی و فرهنگی سید مرتضی شناخت استادان، شاگردان، آثار، اقدامات فرهنگی و مناسبات وی با اندیشوران دیگر راه گشاست.

سید مرتضی در علوم مختلف از استادان بنام و برجستۀ روزگار خود بهره برده که برخی آنان از اندیشوران غیر امامی بوده اند.(2) اما برترین استاد سید مرتضی شیخ مفید است که می توان گفت نقش اصلی را در شکل گیری شخصیت علمی سید داشته است.(3) علم آموزی نزد این دانشمندان بنام بی گمان در شکل گیری جایگاه علمی سید مرتضی مؤثر بوده است.

سید مرتضى خانۀ خود را در بغداد دار العلم قرار داده بود که درِ آن به روى طالبان علم گشوده بود و آن دو همۀ نیازهای دانش آموزان را برآورده می ساختند.(4) وی کتابخانه ای داشت که بیش از هشتاد هزار جلد کتاب داشت. کتابخانه ای به این وسعت در آن دوران برای کسی جز صاحب بن عباد گزارش نشده است.(5) از جملۀ فعالیت های علمی و فرهنگی سید مرتضی برپایی مدرسه ای علمی و نو بر پایۀ مدرسۀ شیخ مفید می باشد که بر اساس جایگاه علمی شاگردانش برای آنان شهریه مقرر نمود.(6) در مدرسۀ سید مرتضی شاگردانی از شهر های مختلف جهان اسلام و حتی شاگردانی غیر شیعی و گاه غیر مسلمان توشۀ علمی می اندوختند و بسیاری از آنان اندوخته های علمی خود را که میراث شان ازشریف مرتضی بود، به مناطقی غیر از بغداد بردند و منتشر کردند. علاوه بر علم آموزی حضوری شاگردان در مجتمع علمی سید، بسیاری از شاگردان وی نیز از طریق مکاتبه و ارسال نامه، اشکالات و موضوعات علمی غامض خود را از استاد می پرسیدند. شماری از رسائل سید مرتضی شاهدی بر این مدعاست.(7) او با اندیشه وران فرق و ادیان مختلف مراوده داشت و با سعۀ صدر پذیرای آنان بود و آنان

ص: 447


1- . متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص219-238.
2- . رشید صفار، مقدمة الذخیره، ص23 و 24.
3- . ابن حجر، لسان المیزان، ج4، ص223 و 224.
4- . همان، ص223؛ امین، اعیان الشیعه، ج9، ص217.
5- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص206.
6- . افندی، ریاض العلماء، ج4، ص30.
7- . همان، ص34-38.

نیز به سید احترام می گذاشتند؛ چنان که ابو اسحاق صابی و بسیاری دیگر در رثای ابو احمد موسوی مرثیه سروده، به سید مرتضی و رضی تسلیت گفتند.(1)

این مراودۀ علمی و اجتماعی به گونه ای بود که گاه از سید مرتضی به عنوان «رأس فی الاعتزال» و گاه به عنوان «رافضی» یاد شده است. با این حال، هیچ گاه کسی از دانشمندان اسلامی به سید جسارت ننموده مگر صاحب البدایة و النهایه که از شدت تعصب پس از اینکه بیان می کند سید مرتضی صحابه را ذم می نمود، او را شماتت می کند.(2) ابن جوزی تصریح می کند در محضر شریف مرتضی صاحبان مذاهب و مقالات مختلف مناظره می کردند.(3) گزارش هایی از محتوای مناظرات متکلمان در محضر سید، وجود دارد.(4) عمری نسابه که سید را زیارت نموده، او را با صفاتی مانند باقی ماندۀ اندیشوران و دانشمند یگانه، تیز هوش، نویسنده، فصیح اللسان و بسیار مناظره کننده یاد کرده است.(5) ثعالبی که هم دورۀ سید است، در یتیمة الدهر می گوید: در این دوران ریاست در علم و کرم و ادب و شرافت به سید مرتضی ختم می شود.(6) ابن بسام اندلسی دربارۀ سید مرتضی می نویسد: پیشوای پیشوایان عراق در اختلاف و اتفاق و دستگیر علمای بغداد و صاحب مدارس این شهر است و در ادامه با جملاتی زیبا وی را می ستاید.(7) صفدی نیز سید را با وصف کثیر الاطلاع، فاضل، ماهر و کثیر الجدال می ستاید.(8)

سید مرتضی از سیرتی نیکو برخوردار و بسیار بخشنده و کریم بود. سید با آنکه اموال فراوانیداشت، همچون پدرانش، از دنیاطلبی گریزان و زهد پیشه کرده بود.(9) وی اهل شب زنده داری و تلاوت قران بود و با اینکه در کمتر از بیست سالگی به مناصب سیاسی دست یافت چیزی مانند علم آموزی برای وی اهمیت نداشت.(10) از همین رو، سید را رئیس شیعیان عراق و شیخ الشیعه نامیده اند(11) و

ص: 448


1- . امین، اعیان الشیعه، ج6، ص187.
2- . ابن کثیر،البدایة و النهایه، ج12، ص53.
3- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص294.
4- . ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، ج7، ص253.
5- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص125-127.
6- . ثعالبی، یتیمة الدهر، ج5، ص69.
7- . ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج3، ص313 و 314.
8- . صفدی، الوافی بالوفیات، ج21، ص6و 7.
9- . رشید صفار، مقدمة الذخیره، ص20.
10- . ابن حجر، لسان المیزان، ج4، ص223.
11- . ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص186.

توصیفات بلند شاگردان سید مرتضی دربارۀ وی گویای جایگاه او نزد شاگردانش می باشد.(1)

سید مرتضی کتب بسیاری در کلام، فقه، اصول و تفسیر قرآن نوشت. آثار سید مرتضی از طرق مختلف روایت(2) و در شهر های مختلف منتشر شد.(3) قاضی ابو القاسم علی بن محسّن تنوخی بصری (م447ق) که معتزلی و از شاگردان قاضی عبدالجبار بوده، ملازم و مصاحب سید مرتضی بوده و تعداد کتب سید را گزارش کرده است.(4) همچنین محمد بن محمد بصروی(443ق) از شاگردان سید مرتضی که مدتی طولانی ملازم وی بوده و علم کلام از او آموخته است، فهرست کتب سید را با اجازه اش نقل نموده است.(5) شاگردان برجستۀ امامی سید که هریک خود در همان دوران از بزرگان و ارکان اثنی عشریه به حساب می آمدند، از دیگر نشانه های جایگاه علمی سیدند.

از جملۀ این شاگردان ابو یعلی جعفری(465ق)، داماد و جانشین شیخ مفید است که از عابدان و عالمان بوده و جایگاه اجتماعی بالایی داشته است؛ چنان که در تشیع جنازه اش جمعیت کثیری حضور یافتند.(6) وی کتاب تتمیم الملخص را در تکمیل کتاب الملخص سید نوشت.(7) ابو الصلاح حلبی شارح کتاب الذخیرۀ سید و جانشین وی در بلاد حلب بود.(8)

از برجسته ترین شاگردان سید مرتضی قاضی ابو الفتح کراجکی(449ق) فقیه، منجم، طبیب، متکلم و ریاضی دان امامی است که مدتی طولانی در شهر هایی چون قاهره، میافارقین، حلب، مکه،طرابلس، بغداد و رمله اقامت گزید. وی برخی کتب استادش سید مرتضی را تلخیص و شرح کرد.(9)

سلار دیلمی از متولیان غسل و کفن و از جملۀ شاگردان سید است که بر خلاف روش معمول و برای اینکه دیگران نیز منتفع شوند، برخی مطالب را به صورت مکتوب از استادش می پرسید. وی که در بلاد حلب جانشین سید بود، به امر استادش ردّی بر ردیۀ ابو الحسین بصری بر کتاب الشافی نگاشت.(10) وی از چنان جایگاهی برخوردار بود که گاه بر کرسی تدریس استاد تکیه می زد و به جای

ص: 449


1- . نجاشی، رجال، ص270؛ شیخ طوسی، فهرست، ص99.
2- . مجلسی، بحار الأنوار، ج105، ص25.
3- . ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص52.
4- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص353.
5- . افندی، تعلیقة امل الآمل، ص293 و 294.
6- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج18، ص141 و 142.
7- . آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج3، ص343 و 344.
8- . همان، ص57.
9- . ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص153؛ سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، ج5، ص319 و 320.
10- . آقا بزرگ تهرانی، همان، ج2، ص83 و 84.

وی فقه تدریس می کرد.(1)

شیخ طوسی که نامدارترین شاگرد سید است، پس از وفات استاد بر کرسی تدریس نشست و اندیشه های او را تدریس نمود و در همین راستا کتاب الشافی استاد را تلخیص کرد.(2)

ابو عبداﷲ بصری، معروف به ضریر و از شاگردان خوش حافظه سید، مدعی بود می تواند محتوای تمام جلساتی را که از محضر سید بهره برده از حفظ بیان کند.(3) شاگردان سید علاوه بر اینکه از رجال نامی دوران بوده اند، هریک، از گوشه ای از جهان اسلام خدمت سید رسیده و بسیاری از آنان به بلاد خود بازگشته و آوازۀ سید را در میان مردم منتشر نموده و برخی از آنان به نیابت از استاد جامعۀ شیعیان را در بلاد خود رهبری کرده اند.

از دیگر نشانه های جلالت جایگاه علمی سید در میان شیعیان، استفتائات و سؤالاتی است که از شهرهای مختلف برای سید فرستاده می شد. برای نمونه،، از رسّ، عالم شیعی شریف ابو الحسین محسن بن محمد حسینی رسی حدود سی مطلب در دو مرحله از سید می پرسد. شیخ ابراهیم بن حسن ابانی طرابلسی در چهار مرحله موضوعات بسیاری از سید به صورت نامه نگاری از طرابلس پرسیده است.(4) جوابات المسائل التباتیات در جواب سؤالات ابی عبداﷲ التبان از سید نگاشته شد. جوابات مسائل الحلبیه و مسائل الرازیه و مسائل رملیه، پاسخ پرسش های اهل حلب و ری و رمله از سید بوده است. طرابلس، طوس، طبرستان، میافارقین و موصل از دیگر شهر هایی است که از آنها سؤالاتی به محضر سید مرتضی ارسال شده است.(5) همچنین سید به پرسش هایی که از جرجان، دیلمو واسط ارسال شده بود، پاسخ داده است.(6) سؤالات ارسالی به سید مرتضی موضوعات مختلفی را در بر می گیرد که بیشتر صبغۀ کلامی دارد و از آنجا که بسیاری از کسانی که این سؤالات را از سید کرده اند از اندیشوران آن بلاد بوده اند، پرسش هایی دقیق و تخصصی طرح شده است و سائلان پاسخ های سید را فصل الخطاب می دانستند.

جایگاه اقتصادی

مسئولیت هایی مانند نقابت و امارت حج که سال های پیوسته در دست خاندان سید مرتضی بود،

ص: 450


1- . سبحانی، همان، ص122-124.
2- . آقا بزرگ تهرانی، همان، ج4، ص423.
3- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج30، ص43.
4- . آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج2، ص89.
5- . همان، ج5، ص216-238.
6- . همان، ج20، ص343، 347و372.

توانایی اقتصادی بالایی را برای آنان پدید آورده بود.(1) اموال ابو احمد به میزانی بوده که ثلث مالش را که وقف بر امور خیر کرده بود، بسیار فراوان دانسته اند.(2) وی از اموال خود مسجد قطیعه را در بغداد بنا کرد که یکی از مساجد جامع بغداد بود و در آن، نماز جمعه بر پا می گشت.(3)

گزارش های تاریخی از تمکن مالی بالای سید مرتضی نیز خبر می دهند، به گونه ای که گفته شده وی مالک هشتاد روستا بوده است و ارزش مادی کتابخانۀ وی را بیش از سی هزار دینار دانسته اند. از شواهد توانایی مالی سید، شهریه ای است که وی از اموال خود به دانشجویان پر تعدادش می پرداخت.(4) سید مرتضی و برادرش سید رضی در یکی از سفرهای حج به دست ابن جراح، امیر عرب های بادیه نشین که راهزن بودند، بازداشت شدند و با پرداخت فدیه ای به مبلغ نه هزار دینار خود را رهانیدند(5) که این فدیۀ سنگین نشان از ثروت بسیار آنان است.

همچنین شواهد گویای آن است که آنان در مناطق مختلف خانه هایی داشته اند.(6) گفته شده در دوران بنی عباس وقتى به دلیل تعدد فِرَق و مذاهب خلیفه تصمیم گرفت بر چند مذهب اجماع کنند، از پیروان هر فرقه مبلغ فراوانی درخواست شد؛ حنفیه، شافعیه، مالکیه و حنبله، به دلیل کثرت پیروان، مبلغ درخواست شده را پرداخت کردند و رسمیت یافتند. مذهب شیعه نیز مى بایست چنین مبلغى را پرداخت می کرد. سید مرتضى که رئیس شیعیان بود، بسیار کوشید تا این مبلغ را جمع کند ولى نتوانست. حتى خود وى حاضر شد نصف آن مبلغ را از اموال خود بپردازد. به همین دلیل مذهب شیعهرا در ردیف آن مذاهب قرار ندادند و بر صحت همان مذاهب اربعه اجماع شد.(7)

جایگاه سیاسی

در میان امامیه همواره خاندان هایی از دانشمندان بوده اند که از جایگاه و مناصب سیاسی برخوردار بوده اند. از جملۀ این خاندان ها آل یقطین، خاندان نوبختی، آل فرات و آل بسطام اند.(8) بی گمان این جایگاه سیاسی در نقش آفرینی این عالمان در عرصۀ اجتماعی و فرهنگی بسیار اثرگذار بوده است.

ص: 451


1- . ر.ک: خالقی، دیوان نقابت، ص171 و 172.
2- . صفدی، الوافی بالوفیات، ج13، ص49.
3- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص339.
4- . افندی، ریاض العلماء، ج4، ص21-30.
5- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص326.
6- . ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص45 و 46.
7- . افندی، همان، ص33-34.
8- . صادقی، دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی، ص53-190.

سید مرتضی و خاندان وی نیز دارای مناصب مختلف سیاسی بوده اند تا جایی که برخی از اجداد پدری و مادری سید توانسته اند حکومتی برای خود تشکیل دهند. از جملۀ آنان ابراهیم المرتضی جد پدری وی که حکومت یمن را به دست آورد و ناصر اطروش جد مادری سید حکومت طبرستان را در اختیار داشت. خاندان سید مرتضی علاوه بر این مدت ها دیوان نقابت، امارت حج، ریاست دیوان مظالم و غیر آن را در اختیار داشته اند. در ادامه جایگاه سیاسی سید مرتضی و خاندان سببی و نسبی وی با عنایت به این مناصب بررسی می گردد.

فرماندهی نظامی و تشکیل حکومت

جد اعلای پدری سید مرتضی، ابراهیم فرزند امام موسی الکاظم، ملقب به مرتضی ساکن مکه بوده(1) و در پی قیام ابن طباطبا از جانب وی به حکومت یمن منصوب گردید و در سال 200 قمری پس از فرار حاکم عباسیان اسحاق بن موسی به مکه ابراهیم به صعده وارد شد و بر یمن تسلط یافت(2) و لباس سفید که علامت علویان بود بر تن نمود.(3) وی در این سال یکی از فرزندان عقیل را به عنوان امیرالحاج با سپاهی به مکه فرستاد که لشکر عباسیان وی را شکست دادند.(4) سپس وی به سوی مکه لشکر کشید و با قتل یزید بن حنظلۀ مخزومی بر مکه نیز مسلط گردید.(5) پس از ولایت عهدی امام رضا مأمون،ابراهیم المرتضی را حاکم مکه نمود(6) و او پس از مأمون خطبه به نام برادرش امام رضا (علیه السلام)خواند.(7) گفته شده وی پس از شهادت امام رضا (علیه السلام)مأمون را به قتل برادر متهم نموده و قیام کرده است.(8) در نهایت او در سال 210 قمری در بغداد به دستور مأمون مسموم شد و به شهادت رسید.(9)

ناصر اطروش، جد مادری سید مرتضی، نیز پس از حضوری طولانی مدت در طبرستان و گیلان و تلاش های بسیار موفق گردید حکومت گیلان و طبرستان را در اختیار گیرد و سه سال بر آن مناطق حکم راند و در این راه نبرد های بسیاری خاصه با سامانیان داشت و در نهایت موفق شد آنان را

ص: 452


1- . امین، اعیان الشیعه، ج2، ص228-230.
2- . طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج8، ص535.
3- . مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص110.
4- . طبری، همان، ج8، ص540.
5- . فسوی، کتاب المعرفة و التاریخ، ج1، ص194.
6- . مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص309.
7- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج1، ص249.
8- . ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج4، ص148.
9- . امین، اعیان الشیعه، ج2، ص228-230.

شکست دهد.(1)

همچنین ابو الحسین احمد بن حسن، پسر ناصر اطروش که پدر بزرگ مادر سید مرتضی است، مردی جنگ آور و فرمانده لشکر پدرش ناصر اطروش بوده است.(2)

دایی مادر سید مرتضی، ابو عبداﷲ دیلمی محمد بن حسن، معروف به المهدی لدین اﷲ، پس از آنکه برخی از دیلمیان با وی بیعت کردند، در دوران آل بویه قیام نمود، اما معزالدوله او را حبس و پس از مدتی آزاد کرد و او در بصره سکنی گزید. پس از مدتی به بغداد بازگشت و در سال 353 قمری در پی خروج معزالدوله از بغداد برای نبرد با حمدانیان مخفیانه از این شهر به سوی دیلم رفت و با استقبال مردم روبه رو شد و تا سال 359 در آنجا به نیکی و درستی حکومت و حدود الهی را در میان مردم جاری کرد.(3) معزالدوله در مجالس خصوصی بنا به مصلحت خلافت را حق او می شمرد و او را امام می خواند و حتی رکن الدوله در ری دعوت او را پذیرفت و او را امام خواند.(4)

ابو احمد موسوی، پدر سید مرتضی، نیز در سال 368قمری از سوی عضدالدولۀ بویهی مأمور فتح دیار مضر گردید و با لشکری بدانجا رفته، موفق به فتح آن منطقه شد. از این رو، می توان او را از فرماندهان نظامی بویهیان نیز به شمار آورد.(5)

نقابت

مهم ترین سِمَتِ سیاسی خاندان سید مرتضی نقابت سادات بوده است و جد مادری، پدر، برادر، برادرزاده، دایی، و فرزند سید - علاوه بر خود او - نقیب بوده اند. نقیبان از جایگاه اجتماعی ویژه ای برخوردار بودند، اما از آنجا که نقابت جایگاهی حکومتی بود و احکام آن را خلیفه یا امیر بویهی صادر می کرد، جایگاهی سیاسی شمرده می شود.(6)

دیوان نقابت از نهاد هایی بود که حکومت عباسیان به عللی آن را برای رسیدگی به امور سادات تأسیس کرد. گفته شده است این نهاد حکومتی در دوران مستعین یا معتضد در پی نارضایتی سادات از برخورد ترکان دیوان سالار و لشکریان که شأن آنان را رعایت نمی کردند و برای پیش گیری از شورش بنی هاشم در پی برخورد نامناسب با آنان پدید آمد.(7)

ص: 453


1- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص152 و 153.
2- . سید مرتضی، الناصریات، ص62-64.
3- . عمری، همان، ص32؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج16، ص114-116.
4- . خالقی، دیوان نقابت، ص191 و 192.
5- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج6، ص441.
6- . خالقی، دیوان نقابت، ص134.
7- . همان، ص91-97.

در این میان، غالباً برای هریک از دو گروه طالبیان و عباسیان که از بنی هاشم بودند، نقیبی جدا از سوی حکومت تعیین می شد که هریک از این دو، نقیب النقباء خوانده می شدند و هریک دارای جانشینانی در شهر های مختلف بودند که آنان نیز نقیب خوانده می شدند. نقیب النقباء در عین حال نقابت سادات در بغداد را شخصاً به عهده داشت و در این جایگاه مسئول و پاسخ گوی حکومت بود. گاه نقیب عباسیان و طالبیان یک نفر بود که او را نقیب النقباء هاشمیان می خواندند. این مقام غالباً به دست نقیب عباسی بود که طالبیان نیز از او استقبال می کردند. نقیب در دربار عباسیان در دار الخلافۀ بغداد از جایگاه عالی برخوردار بود و در مراسم رسمی و بار عام و خاص سمت راست خلیفه جلوس می کرد.(1)

نقیبان برای خود افرادی با عناوینی چون وزیر، وصی، شریک، حاجب، باب، عامل، خادم، عین، نسّابه، وکیل، خازن و کاتب تعیین می کردند و حکومت مجموعه ای از بنا های دار الخلافه با عنوان بیت النقابه را در اختیار آنان قرار می داد که در آن، خزانة النقابه قرار داشت و اموالی را که می بایست به صورت مقرری بر سادات تقسیم می شد، در آن نگهداری می کردند.(2)

به علت جایگاه برجستۀ سیاسی و اجتماعی نقیبان، مأموریت های خطیری به آنان واگزار می شد. از جملۀ این مناصب جانشینی سلطان، ریاست دیوان مظالم، وزارت، ریاست دیوان اوقاف، امارتحج، امارت حرمین، آباد نگه داشتن مساجد، ریاست مخزن، سفارت، رسالت و وساطت از سوی حکومت است.(3) همواره به نقبا از سوی حکومت القاب رسمی - تشریفی خاصی اعطا می شد.(4)

نقابت از دیدگاه علمای اهل سنت از ولایات دینی و بر عهدۀ امام مسلمانان است و تصدّی آن بدون اذن امام جایز نیست. آنان منشأ مشروعیت تصرّفات و اقدامات و اعمال حکومتی نقیب را اذن خلیفه می دانند.(5) در حالی که امامیه آن را ناشی از اذن کلی امام معصوم می دانستند و آن را بر اساس مصالح می پذیرفتند.(6) فقیهان مسلمان برای نقیب شروطی را لازم دانسته اند که برخی از آنها عام است و در هر نقیبی باید باشد؛ مثل اینکه از بیتی جلیل برخوردار و از صفات ناپسندِ بخل و عیاشی و مانند اینها به دور باشد. نقیب باید به علم و فضل و ادب شناخته شده باشد و از حساب و کتاب سر در

ص: 454


1- . همان، ص157-159.
2- . همان، ص163-173.
3- . همان، ص179-187.
4- . همان، ص155 و 156.
5- . همان، ص152.
6- . همان، ص123.

بیاورد و مدیر و منضبط باشد. او باید سیاستمدار و از روابط با حکام و صاحبان قدرت و ثروت و قواعد مردم داری و مصالحه و میانجی گری مطلع باشد. نقیب باید عادل و متقی و در میان سادات مقبول و مطاع باشد و رازدار و بی کینه و اهل گذشت باشد و در عین حال شجاعت و اقتدار لازم را در برخورد با خطاکاران داشته باشد. علاوه بر این شروط عام، نقیب النقباء دارای ویژگی های دیگری نیز باید باشد که از جملۀ آنها فقیه بودن و اطلاع از احکام قضاوت، برخورداری از فنون قضاوت و کشف حقیقت، آگاهی از امور حسبه و احکام و فنون آن است.(1)

برای نقیبان وظایف بسیاری شمرده شده که از جملۀ آنهاست: شناخت انساب سادات و محافظت از آن و ثبت آن به گونه ای که تداخلی در انساب آنان پدید نیاید، ثبت موالید و وفیات سادات، تعلیم و تأدیب کودکان و نوجوانان هاشمی، ایجاد مشاغل مناسب برای جوانان سید، باز داشتن سادات از معاصی و رفتار دون شأن سیادت و توصیۀ آنان به عمل صالح، بازداشتن سادات از ظلم و زورگویی و نهی آنان از فخرفروشی به خاطر نسبشان، استیفای حقوق سادات، یافتن همسران صالح برای دختران و پسران تحت تکفل و نهی آنان از ازدواج با غیر هم کفو، تقسیم عطایا و هدایا و موقوفات و خمس در میان سادات، محافظت از اموال و املاک و موقوفاتِ در معرض خطر سادات، جلوگیری از اختلاف و افتراق سادات، تعیین افرادی برای خبرگیری از احوال سادات، شناخت مدعیان دروغین نسب هاشمی و تنبیه آنان.(2)

دایی مادر سید مرتضی، ابو عبداﷲ دیلمی، در زمان معزالدولۀ دیلمی نقابت طالبیان را بر عهده داشت و پس از آنکه برخی از دیلمیان با وی بیعت کردند قیام نمود؛ اما معزالدوله او را حبس و پس از مدتی آزاد و بار دیگر به نقابت طالبیان منسوب کرد. گفته شده در دوران نقابت وی وضع معیشتی طالبیین بهبود یافت. گویا وی تا سال 353 قمری این مقام را در بغداد در اختیار داشت.(3)

ابو احمد موسوی از سال 354 قمری تا هنگام مرگ در سال 400 پنج مرتبه به نقابت طالبیان منصوب شد.(4) او در سال 354 قمری همزمان به عنوان نقیب النقبای طالبیان از سوی دیوان خلافت انتخاب شد، اما در سال 362 در پی درگیری با ابو الفضل شیرازی، وزیر عباسی که به حقوق شیعیان بی توجه بود، از نقابت معزول گشت.(5) همزمان با عزل ابو احمد موسوی، پدربزرگ مادری سید

ص: 455


1- . همان، ص143-145.
2- . همان، ص144-148.
3- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص32؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج16، ص114-116.
4- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج15، ص72.
5- . طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص429.

مرتضی، یعنی ابو محمد حسن ملقب به ناصر بن أبی الحسین احمد، در سال 362 نقیب علویان در بغداد شد.(1) عداوت ابو الفضل شیرازی با ابو احمد در نهایت باعث تلاش ابو احمد برای عزل این وزیر شد و ابو احمد با زیرکی در مدت کوتاهی بدین کار موفق شد(2) و بار دیگر در سال 364 به نقابت منصوب گردید.(3) او در سال 369 از سوی عضدالدوله از این مقام عزل و به همراه برادرش ابو عبداﷲ به فارس منتقل و زندانی شد.(4) در سال 372 شرف الدوله، فرزند عضدالدوله، ابو احمد را از بند رهانید و املاک وی را به او باز گرداند.(5) ظاهراً تا سال 376 که شرف الدوله بر برادرش صمصام الدوله پیروز شد، ابو احمد در شیراز بود و پس از تسلط شرف الدوله بر بغداد، بار دیگر توانست به بغداد وارد شود.(6) در سال 380 بار دیگر ابو احمد به نقابت طالبیان منصوب گردید و فرزندانش سید مرتضی وسید رضی به جانشینی پدر در این امر منصوب گردیدند.(7) در ذی القعدۀ 384 بار دیگر ابو احمد و فرزندانش سید رضی و سید مرتضی که نائب پدر در نقابت بودند، از مقام خود عزل شدند.(8) ابو احمد بار دیگر در سال 394 نقابت علویان در عراق را به عهده گرفت و تا هنگام مرگ در سال 400 این مقام را در اختیار داشت.(9)

سید رضی متولد 359 قمری و از برادر خود سید مرتضی که در سال 355 به دنیا آمده بود، چهار سال کوچک تر بود؛ اما از آنجا که سید مرتضی درگیر مباحث علمی بود و چندان رغبتی به امور سیاسی نداشت، بعد از وفات ابو احمد مسئولیت های سیاسی وی را سید رضی بر عهده گرفت.(10) البته برخی گزارش ها از آن حکایت دارد که سید رضی در زمان حیات پدر در سال380 یا 383 نقابت را رأساً به عهده گرفته است.(11)

پس از وفات سید رضی در سال 406 در حکمی که القادر باﷲ عباسی برای سید مرتضی نوشت و

ص: 456


1- . سید مرتضی، الناصریات، ص63.
2- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج6، ص351-354.
3- . طبری، همان، ج11، ص439.
4- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج6، ص449.
5- . همان، ج7، ص102، 163و 164.
6- . زکی مبارک، عبقریة الشریف الرضی، ج1، ص104 و 105.
7- . ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج4، ص157.
8- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص369.
9- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص336؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص182.
10- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص207.
11- . ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص44.

فخرالملک آن را در حضور اشراف و فقها و علما و قضات قرائت کرد، منصب نقابت طالبیان بر عهدۀ سید مرتضی نهاده شد.(1) گفته شده تنها طالبیی که توانست مقام نقیب النقباء (نقابت همزمان طالبیان و عباسیان) را به دست آورد، سید مرتضی بوده است که گویا پس از وفات دوست و برادر همسرش ابن ابی التمام محمد بن علی عباسی که نقیب عباسیان بود، این مقام را بر عهده گرفت.(2)

ابو محمد حسن، فرزند سید مرتضی،(3) در زمان پدر جانشین او در مقام نقابت بود و به علت اشتغال علمی پدرش وی عملاً امور نقابت را به عهده داشت. اما پس از وفات سید مرتضی، ابو محمد عدنان، پسر سیدرضی که ملقب به عزالهدی بود، در رقابت با ابو محمد حسن پسر سید مرتضی که از طریق تطمیع خلیفه درصدد دریافت نقابت بود، برتری یافت؛ زیرا علویان با اجتماع در مقابل دارالخلافه بر نقابت عدنان اصرار کردند و در نهایت خلیفۀ عباسی حکم نقابت را به نام عدنان صادر نمود.(4)برخی اقوام سببی سید مرتضی نیز از نقیبان عباسیان بودند؛ از جمله پدر همسر سید مرتضی، ابو التمام زینبی که تا هنگام مرگ در سال384 قمری، نقابت عباسیان را بر عهده داشت(5) و پس از وی فرزندش ابو الحسن به نقابت رسید.(6)

می توان گفت از اوایل نیمۀ دوم قرن چهارم تا انتهای نیمۀ اول قرن پنجم، یعنی بیش از یکصد سال خاندان سید مرتضی جایگاه مهم نقابت طالبیان را در اختیار داشتند و در همین دوران، مدتی طولانی نقابت عباسیان برعهدۀ اقوام سببی سید مرتضی یعنی پدر و برادرِ همسر وی بود.

دیوان مظالم

از دیگر مسئولیت های خاندان مرتضی ریاست دیوان مظالم بود که در پی نقابت به آنان واگذار شد. علاوه بر ابو احمد پسرانش سید مرتضی و سید رضی نیز این مقام را در دوره هایی در اختیار داشتند. دیوان مظالم کار حل و فصل نزاع ها و داورى میان دو طرف نزاع و احقاق حقوق را بر عهده داشت؛ نظیر آنچه امروزه دادستان بر عهده دارد.(7) دارندۀ چنین سمتى مى بایست قدر و منزلت، نفوذ، هیبت و

ص: 457


1- . ابن جوزی، همان، ج15، ص111.
2- . خالقی، دیوان نقابت، ص158.
3- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج30، ص61.
4- . رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص83 و 84.
5- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 26، ص517.
6- . طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص439.
7- . امین، اعیان الشیعه، ج9، ص216.

عفت می داشت و از طمع به دور و اهل ورع و پارسایى می بود.(1)

ابو احمد موسوی همزمان با منصب نقابت در دوره های مختلف، مقام دیوان مظالم را نیز بر عهده داشت. البته در سال 394 قمری هنگامی که او بار دیگر نقابت علویان در عراق را به عهده گرفت، بهاء الدولۀ بویهی علاوه بر آن در حکمی که از شیراز برای ابو احمد صادر کرد، وی را به ریاست قضا و مظالم منصوب نمود؛ اما خلیفۀ عباسی مقام قضاوت را برای ابو احمد نپذیرفت.(2)

بعد از وفات ابو احمد، سید رضی مقام های پدر از جمله ریاست دیوان مظالم را بر عهده گرفت(3) و پس از وفات سید رضی در سال 406 قمری سید مرتضی تمام مناصب برادر را بر عهده گرفت و در حکمی که القادر باﷲ عباسی برای سید مرتضی نوشت، ریاست دیوان مظالم - علاوه بر نقابت طالبیان - بر عهدۀ سید نهاده شد.(4) همچنین پدرِ همسرِ سید مرتضی، ابو التمام زینبی، علاوه بر نقابتعباسیان، قاضی بصره بود.(5)

امارت حج

از دیگر مناصب خاندان مرتضی امارت حج بود که سال های متمادی در اختیار ابو احمد و پسرانش بود. امارت حج منصبی مهم بود که امیر حاج به نیابت از خلیفه در ایام حج سرپرستی حجاج را بر عهده می گرفت و با ارتباطاتی که با رؤسای قبایل ساکن در مسیر حج داشت، سعی بر سالم رساندن کاروان حجاج به مکه داشت و در ایام حج در مکه و مدینه خطبه می خواند و نظارت بر امور حج را بر عهده داشت.(6) ماوردی دربارۀ امارت حج می گوید: امارت دو گونه است: 1. سرپرستى بر امرِ بردنِ حاجیان به حج؛ 2. سرپرستى بر برپایى حج. سرپرستى بر امر بردن افراد به حج، نوعى ولایت سیاسى و مدیریت است. سرپرست باید مطاع، اندیشور، شجاع و کاردان باشد. ماوردى تفصیل شرایط و احکام هریک از این دو گونه سرپرستى را در الاحکام السلطانیه آورده است.(7)

جد پدری سید مرتضی، ابراهیم بن موسی بن جعفر (علیهما السلام)در سال 222 قمری اولین طالبی بود که از سوی مأمون عباسی امیر الحاج شد و مراسم حج را برگزار کرد(8) و پس از مأمون خطبه به نام برادرش

ص: 458


1- . ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، ص125.
2- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص333؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص182.
3- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص207.
4- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص111.
5- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص517.
6- . زکی مبارک، عبقریة الشریف الرضی، ج1، ص156 و 157.
7- . ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، ص169-176.
8- . مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص309.

امام رضا (علیه السلام)خواند.(1) ابو احمد در دوران نقابت خود، امارت حج را نیز در اختیار داشت(2) و در احکامی که حکومت برای وی صادر کرده، بر تصدی وی بر این مقام تأکید شده است.(3)

ابو احمد نایبانی در امارت حج داشت که در بسیاری از مواقع امارت حج را به نیابت از او به عهده می گرفتند. از جملۀ این نایبان ابو عبداﷲ احمد بن محمد، معروف به «امیر الحاج»، نقیب کوفه بود که تا هنگام وفات در سال 389 قمری، سیزده سال به نیابت از ابو احمد این منصب را بر عهده داشت.(4) در برخی سال ها نیز خود ابو احمد شخصاً امارت حج را به عهده می گرفت. مثلاً هنگامی که المطیع ﷲ خلیفۀ عباسی قندیلی گرانبها به کعبه اهدا کرد، آن را به ابو احمد سپرد تا به مکه ببرد.(5) در سال 361 قمری اعراب بنی هلال متعرض حجاج شدند و بسیاری را کشتند. در این میان، تنها ابو احمد وهمراهانش جان به در بردند.(6) بعضی سال ها نیز به عللی حج تعطیل می شد؛ مثلاً در سال 367 قمری در پی درگیری عضدالدوله با پسر عمویش بختیار، از عراق کسی به حج نرفت. در سال 368 ابو احمد در مکه خطبه به نام بنی عباس خواند و از آن پس برای مدت مدیدی در مکه خطبه به نام خلفای عبیدی مصر خوانده شد.(7) گاهی نیز در مکه خطبه به نام دو خلیفه خوانده می شد؛ مانند سال 359 که در مکه خطبه به نام خلیفۀ عباسی المطیع ﷲ و قرمطیان خوانده شد. همچنین در مدینه خطبه به نام المعز لدین اﷲ فاطمی خوانده شد، ولى در خارج از شهر مدینه ابو احمد موسوى خطبه به نام المطیع ﷲ خواند.(8)

بعد از وفات ابو احمد این مسئولیت نیز مانند دیگر مناصب وی در اختیار فرزندش سید رضی قرار گرفت(9) و پس از وفات سید رضی امارت حج در حکمی که از سوی دیوان خلافت صادر شد، به سید مرتضی واگذارشد(10) که ابو الحسن محمد بن حسن اقساسی سال های متمادی به نیابت از وی امارت حج را به عهده داشت.(11)

ص: 459


1- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج10، ص249.
2- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص72.
3- . طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص429.
4- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص328.
5- . ابن جوزی، همان، ج14، ص46.
6- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص245.
7- . ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج4، ص130.
8- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 21، ص22.
9- . ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 207.
10- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص111.
11- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص18.

دیگر مناصب

علاوه بر مناصب پیش گفته که در اختیار سید مرتضی و خاندان وی بوده است، مناصب سیاسی رسمی و غیر رسمی دیگری نیز برای آنان ذکر شده است. مثلاً ابو احمد موسوی در زمان طائع، خلیفۀ عباسی، در سال 369 قمری از سوی حکومت مسئولیت موقوفات بصره را نیز به عهده داشت.(1)

از دیگر مسئولیت های سیاسی ابو احمد میانجی گری(2) و بازرسی(3) در درگیری ها و حوادث سیاسی و سفارت و نمایندگی(4) از سوی حکومت ها و حاکمان بوده است. همچنین وی میانجی گری دردرگیری های اجتماعی ناشی از درگیری های مذهبی و قومی را بر عهده داشت.(5)

در سال 358 قمری در پی پناهنده شدن حمدان، پسر ناصرالدولۀ حمدانی، به بهاء الدولۀ بویهی و شکایت وی از تجاوزگری برادرش ابو تغلب، سلطان بویهی ابو احمد را برای وساطت بین دو برادر به موصل فرستاد.(6) عزل ابو احمد از نقابت به معنی کناره گیری کلی وی از سیاست نبود. مثلاً در سال 363 قمری در پی درگیری بین بختیار و ابو تغلب حمدانی و قتل عده ای از هواداران بختیار در موصل، ابو احمد در حالی که در سال قبل از نقابت عزل شده بود، از جانب بختیار برای بررسی این موضوع به نزد ابو تغلب در موصل رفت و از جنگ پیشگیری کرد.(7) در سال 380 قمری درگیری عظیمی بین سنیان باب البصره و شیعیان کرخ درگرفت که با وساطت ابو احمد موسوی غائله پایان یافت.(8)

ابو احمد در سال 382 از جانب بهاء الدولۀ بویهی پیامی برای برادرش صمصام الدوله که با وی درگیر بود، به شیراز برد و در پی قتل صمصام الدوله به دست فرزندان بختیار، در شیراز ماند و شاهد درگیری نیرو های دو طرف بود و آن گاه که خبر رسید بهاء الدوله غلبه یافته است، به مسجد جامع شیراز رفت و خطبه به نام بهاء الدوله خواند و چون کذب خبر آشکار شد، مخفی گردید و پنهانی از شیراز خارج شد.(9)

در همین سال ابو احمد پیامی از سوی بهاء الدوله برای ابی الذواد حاکم موصل و امیر بنی عقیل که

ص: 460


1- . ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص63.
2- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص317-319؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص594.
3- . ابن خلدون، همان، ج3، ص530؛ ابن اثیر، همان، ج8، ص630.
4- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص384 و ج9، ص93.
5- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص344.
6- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص594.
7- . ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج3، ص530؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص634.
8- . ابن جوزی، همان.
9- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص384.

به تازگی با بویهیان صلح کرده بود برد. وی در میانۀ راه به دست عرب های بادیه نشین دستگیر شد، اما در نهایت آنان وی را آزاد کردند و او توانست به موصل برود.(1) در سال 383 سکینه، دختر بهاء الدوله، به عقد القادر خلیفۀ عباسی درآمد که در این ازدواج ابو احمد موسوی وکیل بهاء الدوله بود.(2) هنگامی که اختلاف وزیر ابو القاسم علی بن احمد با بهاء الدوله بالا گرفت، میانجی بین وزیر و سلطان، ابو احمد بود که در این راه اهتمامی ویژه نمود.(3)

با توجه به گزارش هایی که دربارۀ سیاست و تدبیر ابو احمد در امور سیاسی و جایگاه وی در دربار ذکر شد، این سخن که گفته شده «او شخصیتی نظامی و سیاسی بود که دولت ها را به بازی می گرفت و درانجام دادن کارها پر جرأت بود»،(4) دور از باور نیست. همچنین گفته شده هیبت ابو احمد بیش از خلفا بود و سلاطین آل بویه بسیار او را اکرام می کردند و برخی از آنان از او می هراسیدند(5) و در مهم ترین امور مانند خلع و نصب خلیفه شهادت او اهمیت داشت.(6) جایگاه سیاسی ابو احمد به گونه ای بوده که وی را در میان طالبیان بی رقیب می دانستند.(7)

سید رضی نیز مانند پدر، علاوه بر مناصب سیاسی پیش گفته، در امور سیاسی بسیار فعال بود. با توجه به اشعار سید رضی می توان گفت وی از دوران کودکی و در پی حوادثی که در پی آن ابو احمد حبس شد، در جریان امور سیاسی بوده و از همان زمان اشعار او رنگ و بوی سیاسی دارد و برجسته ترین اندیشه های سیاسی سید رضی را می توان در اشعار او جست و زبان سیاسی وی در اشعار او جلوه گر است.(8) وی گاه خود را برتر از خلیفه عباسی می شمارد که به ناحق خلافت در اختیار اوست و گاه از رنج هایی که بر وی در بغداد به واسطۀ حکومت عباسیان می رفت، شکوه می کرد. این رویکرد وی تا جایی ادامه یافت که خلیفۀ عباسی او را به هواداری از خلفای فاطمی متهم کرد.(9) بی گمان بسیاری از اشعار سید رضی رنگ و بوی سیاسی داشته و او را به دردسر انداخته است.(10) همین نکته

ص: 461


1- . ابن اثیر، همان، ج9، ص93.
2- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص312.
3- . ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص317-319.
4- . عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص124.
5- . ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج4، ص223.
6- . ابن مسکویه، همان، ص330.
7- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج6، ص292.
8- . ر.ک: جعفری، احیاگر بلاغت، ص122-132.
9- . ر.ک: صابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص118 و 119؛ امین، اعیان الشیعه، ج9، ص218.
10- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص2.

می تواند باعث توجه خلفای عباسی به او بوده باشد تا جایی که برخی احتمال قتل او را از جانب دستگاه خلافت بعید نمی دانند.(1) ارتباط سید رضی با برخی از خلفای عباسی بهتر بود، به گونه ای که گفته شده طائع عباسی علاقۀ بیشتری نسبت به قادر عباسی به سید رضی داشته است و سید نیز متقابلاً بیشتر به او مایل بوده است.(2) سید رضی از سوی بهاء الدوله در سال 388 به لقب «الشریف الاجل»، در سال 392 به «ذوالمنقبتین» و در سال 397 (یا 396 یا 398) به «الرضی ذوالحسبین» ملقب شد. بهاء الدوله همچنین در سال 401 دستور داد که همۀ مکاتبات و مخاطبات با وی با عنوان «الشریفالاجل» صورت بگیرد.(3) در سال 402 به امر خلیفۀ عباسی مکتوبی در رد نسب خلفای فاطمی صادر شد که بزرگان، از جمله سید رضی و سید مرتضی، بر آن شهادت دادند.(4) چنان که از شرح ابن ابی الحدید بر می آید، سید رضی از جانب قادر عباسی (422ق)، بر حرمین شریفین و حجاز به خلافت منصوب گردید.(5) سید رضی از چنان جایگاهی برخوردار بود که در مراسم خاکسپاری وی عموم طبقات مردم، اشراف و اعیان، قضات و وزیر فخرالملک حاضر شدند و فخرالملک بر او نماز گزارد.(6)

سید مرتضی نیز علاوه بر منصب نقابت، و ریاست دیوان مظالم و نیز امارت حج، مسئولیت های دیگری را از سوی حاکمان بر عهده داشته است.(7) البته او نسبت به برادر، بیشتر به امور علمی توجه داشته؛ اما این بدین معنا نیست که وی در امور سیاسی دخالتی نداشته است.

بهاءالدولۀ بویهی سید مرتضی را در سال 397 به «مرتضی ذوالمجدین» ملقب کرد.(8) در محرم سال 406 درگیری شدیدی بین شیعیان و اهل سنت در بغداد پدید آمد که سید مرتضی از سوی فخر الملک، وزیر بهاءالدولۀ بویهی، مأمور حل و فصل منازعه گردید که با تدبیر او آتش فتنه خاموش شد.(9) هنگامی که در سال 414 القادر خلیفۀ عباسی برای استقبال از مشرف الدولۀ بویهی از بغداد

ص: 462


1- . نوری طبرسی، خاتمة المستدرک، ج3، ص210 و 211.
2- . مدنی شیرازی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص470.
3- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص54.
4- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج28، ص12.
5- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص38.
6- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص5و 6.
7- . همان، ص2.
8- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج27، ص236.
9- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص111.

خارج شد، سید مرتضی او را همراهی کرد.(1) در سال 415 هنگامی که وزیر حسین بن علی مغربی تصمیم داشت تا امیران لشکری و ترکان بر وفاداری به مشرف الدولۀ بویهی سوگند یاد کنند، دستور داد مراسم سوگند در حضور سید مرتضی و برخی دیگر از اشراف برگزار شود.(2) در همین سال سید مرتضی متولی عقد دختر علاء الدوله برای مشرف الدوله گردید.(3) در سال 416 هنگامی که شرف الدولۀ بویهی در گذشت، آشوبی در بغداد پدید آمد و عیاران خانۀ سید مرتضی را به آتشکشیدند.(4) در سال بعد هنگامی که در آشوب میان عیاران و لشکریان، کرخ بغداد در معرض نابودی بود، او به دربار رفت و از ادامۀ درگیری ها ممانعت کرد.(5) در پی درگیری در مسجد براثا بین شیعیان تندرو و خطیب منصوب خلیفه، در سال 420 نماز جمعه در مسجد براثا ممنوع شد که در نهایت در پی مذاکرۀ سید مرتضی با دربار بار دیگر نماز جمعه در این مسجد برپا گردید.(6) در همین سال در پی خوابی که وزیر ابوسعید محمد بن عبدالرحیم دید، سید از سوی القادر باﷲ به «علم الهدى» ملقب گردید.(7) در سال 422 پس از مرگ القادر عباسی سید نخستین کسی بود که با القائم بامراﷲ عباسی بیعت کرد و ابیاتی در مدح وی سرود.(8) در سال 422 در پی درگیری بین شیعیان و اهل سنت خانۀ سید مرتضی هدف هجوم قرار گرفت و به آتش کشیده شد و یکی از کنیزان سید در آتش سوخت و در نهایت ترک ها که همسایۀ سید بودند، به دفاع از او پرداختند.(9) در سال 423 هنگامی که خلیفۀ عباسی و امیر بویهی به هم مظنون شدند، در محضر سید مرتضی سوگند وفاداری خوردند.(10) در سال 424 هنگامی که سربازان ترک بر جلال الدوله شوریدند، امیر بویهی به منزل سید مرتضی پناه برد.(11) در سال425 او عیاران و راه زنان را به منزل خود دعوت و آنان را نصیحت کرد و از آنان خواست توبه کنند و اگر خواستند، به لشکر سلطان بپیوندند؛ در غیر این صورت از بغداد خارج شوند که عیاران در پی این دیدار از شهر خارج

ص: 463


1- . همان، ص158.
2- . همان، ص163.
3- . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص341.
4- . ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص81.
5- . ابن جوزی، همان، ص175.
6- . ابن اثیر، همان.
7- . افندی، ریاض العلماء، ج4، ص18-19.
8- . ابن اثیر، همان، ص415.
9- . ابن جوزی، همان، ص214.
10- . همان، ص226 و 227.
11- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص35.

شدند.(1) در سال 427 بار دیگر ترک ها بر جلال الدوله شوریدند. وی پس از مشورت با سید مرتضی به خانۀ او گریخت و در پناه سید قرار گرفت.(2) در همین سال وزیر ابو القاسم بن ماکولا پس از برکناری بازداشت و در اختیار سید مرتضی قرار داده شد تا بازخواست شود.(3)

بسیاری از اشعار سید مرتضی نیز در همین بستر جایگاه سیاسی وی سروده شده است. الطائعلامراﷲ (خلافت 363 - 381)، القادر (خلافت 381 - 422) و فرزند وى القائم بامراﷲ (خلافت 422 - 467) از خلفایی هستند که سید از آنها در دیوانش نیز یاد کرده است. او همچنین از امیران آل بویه بهاءالدوله و فرزندانش شرف الدوله و سلطان الدوله و رکن الدین جلال الدوله و نیز از ابوکالیجار مرزبان بن سلطان بن بهاءالدوله یاد کرده است. از میان وزرا نیز از ابوغالب محمد بن خلف، ابوعلى، رخجى، ابوعلى حسن بن حمد، ابوسعد بن عبدالرحیم، ابوالفتح، ابوالفرج محمد بن جعفر بن فسانجس ابوطالب محمد بن ایوب بن سلیمان بغدادى، ابومنصور بهرام بن مافنة وزیر ملک ابوکالیجار و... یاد کرده است. بسیاری از این اشعار در مدح سیاستمداران و در برخی موارد نیز این اشعار طعنه آمیز است.(4)

سید مرتضی در پاسخ به شبهاتی که در مورد همراهی وی با حاکمان و پذیرش مناصب حکومتی مطرح بود رسالۀ العمل مع السلطان را نوشت. او این رساله را در سال 415 قمری که اوج فعالیت های سیاسی اوست - در پی گفت وگویی که دربارۀ جایز بودن یا نبودن پذیرش مسئولیت از سوی حاکم جائر در مجلس ابو القاسم حسین بن علی مغربی، وزیر شیعی مشرف الدولۀ بویهی، پیش آمد - تألیف کرد. سید در این رساله با استدلال عقلی و روایی و استناد به سیرۀ معصومان (علیهم السلام) در صدد اثبات این امر است که مسئولیت پذیرى از سوى حاکمان جور - اگر در آن وجه نیکویى مانند یاری شیعیان و مستضعفان وجود داشته باشد - هرچند در ظاهر از سوى حاکم ستمگر است، در باطن از سوى امامان حق مى باشد؛ چرا که وقتى آنان این نوع پذیرش مسئولیت را با شرط هایى که بیان شد، رخصت داده اند، شخص درحقیقت به امر آنها آن را پذیرفته است. بدین دلیل که روایت صحیحى وارد شده است مبنى بر اینکه کسى که در چنین وضعیتى باشد، برپایى حدود و قطع دست دزدان بر او جایز است و او هر کارى را که شریعت مقتضى انجام دادن آن است، می تواند به جا آورد.(5) این رساله به نوعی اهداف سید مرتضی را از پذیرش مناصب حکومتی روشن می نماید و گویای این است که وی

ص: 464


1- . ابن جوزی، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص241و 242.
2- . همان، ص54.
3- . همان، ص253 و 254.
4- . رشید صفار، مقدمة الذخیره، ص20و 45.
5- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج2، ص87-97.

در صدد احقاق حقوق شیعیان (مؤمنان) بوده و این مسئولیت ها را درحقیقت به امر امام معصوم (علیه السلام)می دانسته و از این رو، از پذیرش امور حکومتی ابایی نداشته است. بی گمان این رساله با توجه به عملکرد سید مرتضی در دوران زعامتش اهمیت بسیاری دارد.

نتیجه گیری

فعالیت ها و توانایی های علمی و فرهنگی سید مرتضی و خاندانش، نسب والا و انتسابات خاندانی او، همچنین تمکن مالی وی و خاندانش جایگاه اجتماعی برجسته ای برای سید پدید آورده بود. علاوه برآن، مناصب سیاسی مهم وی و خاندانش در آن عصر، در میان دیگر عالمان شیعی ممتاز بود و امکانات ویژه ای را در اختیار او قرار داد و این عامل علاوه بر تثبیت روش و آرای کلامی وی در میان امامیه در آن دوران، هیمنۀ فکری سید مرتضی را سال ها پس از او در میان جامعۀ شیعی ماندگار کرد. وی با استفاده از این جایگاه، جامعۀ شیعی عصر خود را مدیریت کرد و درصدد بود از درگیری های اجتماعی میان امامیه و اهل سنت بغداد بکاهد. همچنین او با استفاده از موقعیت سیاسی و ثروتی که برایش فراهم آمده بود، مدرسه ای نو بر پایه های مدرسۀ علمی استادش شیخ مفید بنا کرد، بدون اینکه مانند سلفش شیخ مفید یا خلفش شیخ طوسی از سوی حکومت تبعید یا مجبور به ترک بغداد گردد. همچنین با استفاده از این موقعیت به تربیت شاگردان فراوانی پرداخت که در جغرافیای تشیع اندیشه های او را گسترش دادند و باعث ماندگاری آرا و روش کلامی او تا سال ها پس از وفاتش در میان مدارس کلامی امامیه و جامعۀ شیعی شدند. بی گمان علاوه بر جایگاه برجستۀ سیاسی - اجتماعیِ سید مرتضی، عوامل دیگری نیز در این موفقیت سهم داشته اند.

ص: 465

کتاب نامه

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم: کتابخانۀ آیةاﷲ مرعشی نجفی، 1378.

2. ابن اثیر، عزالدین أبوالحسن على بن ابى الکرم، الکامل فی التاریخ ، بیروت: دار صادر - دار بیروت، 1965م.

3. ابن اثیر، مجدالدین أبوالسعادات المبارک بن محمد الجزری، جامع الاصول فی احادیث الرسول، عبدالقادر الأرنؤوط، مکتبة الحلوانی - مطبعة الملاح - مکتبة دار البیان، 1972م.

4. ابن تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، مصر: وزارة الثقافه و الارشاد القومی - المؤسسة المصریة العامه، بی تا.

5. ابن جوزی، أبوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولى، 1992م.

6. ابن حجر، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1971م.

7. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، تحقیق: لجنة من العلماء، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولى، 1983م.

8. ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، تحقیق: احسان عباس و بکر عباس، بیروت: دار صادر، 1996م.

9. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر، تحقیق: خلیل شحادة، بیروت: دار الفکر، الطبعة الثانیه، 1988م.

10. ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق: احسان عباس، بیروت: دار الثقافه، بی تا.

11. ابن شهرآشوب، معالم العلماء، قم، بی تا.

12. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1415ق.

13. ابن عماد، شهاب الدین ابوالفلاح عبد الحی بن احمد العکری الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق: الأرناؤوط، دمشق - بیروت: دار ابن کثیر، الطبعة الأولى، 1986م.

14. ابن کثیر، أبوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقى، البدایة و النهایه، بیروت: دار الفکر، 1986م.

15. ابن مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، دار سروش للطباعة و النشر، 1421ق.

ص: 466

16. ابن بسام اندلسی، الذخیرة فی محاسن اهل الجزیره، تحقیق: احسان عباس، لیبیا - تونس: الدار العربیه للکتاب، 1979م.

17. ابن عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، تحقیق: محمدحسن طالقانی، نجف: المطبعة الحیدریه، 1380ق.

18. احمد امین، ظهر الاسلام، بیروت: دار الکتب العلمیه، الطبعة الثانیه، 2007م.

19. اسعدی، علی رضا، سید رضی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.

20. افندی، میرزا عبداﷲ، ریاض العلماء، ترجمه: محمدباقر ساعدی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1386.

21. ---------------------- ، تعلیقة امل الآمل، قم: کتابخانۀ آیةاﷲ مرعشی نجفی، 1410ق.

22. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، تحقیق: حسن امین، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، بی تا.

23. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت: دار الاضواء، 1983م.

24. بحر العلوم، سید مهدی، تحقیق: محمدصادق بحر العلوم و حسین بحرالعلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.

25. ثعالبی، عبدالملک، یتیمة الدهر، تحقیق: مفید محمد قمحیه، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1983م.

26. جعفری، سید محمدمهدی، احیاگر بلاغت علوی، تهران: نشر همشهری، 1389.

27. حسینی جلالی، سید محمدحسین، دراسة حول نهج البلاغه، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 2001م.

28. خالقی، محمدهادی، دیوان نقابت، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1387.

29. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، بیروت: سیر اعلام النبلاء، مؤسسة الرساله، 1993م.

30. --------------------- ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت: دار الکتاب العربى، الطبعة الثانیه، 1993م.

31. رازی، فخر الدین، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: مکتبة آیةاﷲ مرعشی النجفی العامه، 1409ق.

32. رشید صفار، مقدمة الذخیره، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

33. زکی مبارک، عبقریة الشریف الرضی، لبنان: المطعبة العصریه، بی تا.

34. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، قم: مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1418ق.

35. سمعانی، أبوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی، الأنساب، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدرآباد: مجلس دائرة المعارف العثمانیه، الطبعه الأولى، 1962م.

ص: 467

36. سید مرتضی، علی بن الحسین، رسائل الشریف المرتضی، قم: دار القران الکریم، 1405ق.

37. --------------------- ، الناصریات، مؤسسة الهدی، 1997م.

38. شیخ طوسی، فهرست، تحقیق: شیخ جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417ق.

39. صادقی، مصطفی، دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.

40. صفدی، الوافی بالوفیات، بیروت: دار احیاء التراث، 2000م.

41. طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت: دار التراث، الطبعة الثانیه، 1967م.

42. عمری، علی بن محمد علوی، المجدی فی انساب الطالبیین، تحقیق: احمد مهدوی دامغانی - سید محمود مرعشی، قم: مکتبة آیةاﷲ مرعشی النجفی العامه، 1409ق.

43. فسوی، أبویوسف یعقوب بن سفیان، کتاب المعرفة و التاریخ، تحقیق: اکرم ضیاء العمرى، بیروت: مؤسسة الرساله، الطبعة الثانیه، 1981م.

44. ماوردی، علی بن محمد البغدادی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، مکه: دار التعاون، 1966م.

45. متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه: علی رضا ذکاوتی، تهران: مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1388.

46. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: مؤسسه الوفا، 1404ق.

47. مدنی شیرازی، سید علی خان، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، تقدیم: محمدصادق بحر العلوم، قم: منشورات مکتبة بصیرتی، 1397.

48. مسعودی، أبوالحسن على بن الحسین بن على، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق.

49. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

50. موسوی تنیانی، سید اکبر، «مناسبات امامیه و زیدیه»، نقد و نظر، شمارۀ 2، 1391.

51. نجاشی، رجال نجاشی، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1416ق.

52. نوری طبرسی، میرزا حسین، خاتمه المستدرک، قم: مؤسسة اهل البیت لاحیاء التراث، 1415ق.

53. همدانی، محمد بن عبد الملک، تکملة تاریخ الطبری، بیروت: دار التراث، 1967م.

54. یاقوت حموی، معجم الادباء، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1414ق.

ص: 468

رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیانِ شیعه شده

اشاره

رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیانِ شیعه شده

(با تأکید بر سید مرتضی، ابن راوندی و ابوعیسی وراق)

عباس میرزایی نوکابادی(1)

درآمد

معتزلیانِ شیعه شده از جریان های فکری اثر گذار در میانۀ دو مدرسۀ کلام امامیه در کوفه و بغدادند که ابوعیسی وراق، ابن راوندی، ابن قبه رازی و ابن مُملک از شخصیت های برجستۀ این جریان به شمار می روند. اینان در ابتدا معتزلی بودند، ولی در ادامه مذهب شیعه را پذیرفتند و از مدافعان جدی تفکر شیعه شدند. بررسی میزان اثرگذاری آنان در تاریخ تفکر شیعه و نوع مواجهۀ امامیه با میراث آنان در دوره های گوناگون، از جنبه های درخور پژوهش در این حوزه است. شهرت دو شخصیت نخست این جریان، یعنی وراق و ابن راوندی به سبب جایگاه علمی، فعالیت های گسترده در حوزۀ نقد معتزله و دفاع از آموزه های امامیه باعث شده تا جایگاه مهمی بیابند. همین موضوع سبب شده تا نوع رویارویی متکلمان امامیه در بغداد با میراث وراق و ابن راوندی، اثباتاً یا نفیاً، موضوع بحث باشد.

توجه به مدرسۀ بغداد که از نوبختیان تا شیخ طوسی می توان آن را بسط داد، نیز از این روست که در این مدرسه نخستین بار منظومۀ کلام امامیه به صورت نظری شکل گرفت که این خود ثمرۀ تحلیل جامع کلام امامیه بر اساس مبانی و اندیشه های سازماندهی شدۀ خاص کلامی بود و همین باعث چندین قرن اثرگذاری مدرسۀ بغداد در طول تاریخ کلام امامیه شد. در واقع، بررسی نوع رویکرد مدرسۀ بغداد به شخصیت و میراث وراق و ابن راوندی از این جهت است که این مدرسه نقطۀ عطفی در تاریخ کلام امامیه محسوب می شود؛ به این معنا که کلام امامیه با قرائتی متفاوت با قرائت مدرسۀ

ص: 469


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) abbasmirzaei@yahoo.com

کوفه مطرح شد.

این مقاله در مقام پاسخ گویی به این سؤال است که با توجه به جایگاه مدرسۀ بغداد در تاریخ کلام امامیه، متکلمان این مدرسه چه رویکردی دربارۀ معتزلیان شیعه شده داشته اند؟ این مقاله در واقع تلاشی برای بازمعرفی جایگاه معتزلیانِ شیعه شده در سده های چهارم و پنجم است. تا آنجا که نگارنده مطلع است، دربارۀ این پرسش بحثی صورت نگرفته و خاستگاه این بحث به مطالعات نویسنده در باب معتزلیان شیعه شده باز می گردد. نویسنده در سلسله مقالاتی این جریان را تبارشناسی و از نظر نوع مواجهه با آموزه های امامیه و معتزله به چند گروه تقسیم کرده است. در دو مقاله نیز به وارسی فکری ابوعیسی وراق و ابن راوندی با مدرسۀ کلام امامیه در کوفه پرداخته است. در این مقاله تلاش می شود تا دربارۀ نوع رویارویی متکلمان امامیه در بغداد با میراث دو شخصیت شاخص معتزلیانِ شیعه شده، یعنی وراق و ابن راوندی، بحث شود. ابوسهل، ابومحمد نوبختی، شیخ مفید و سید مرتضی متکلمانی هستند که از مدرسۀ بغداد محور بحث قرار گرفته اند. البته با توجه به ظرفیت محدود مقاله در مقام مقایسۀ تفصیلی اندیشه ها عمدتاً نظریات سید مرتضی با ابن راوندی محور بحث قرار گرفته است؛ هرچند دربارۀ شخصیت های دیگر تا آنجا که گزارش ها یاری می کرده اند، بحث شده است. توجه به سید مرتضی هم از این روست که وی در اوج مدرسۀ بغداد قرار دارد و در واقع، میراث کلامیِ اوست که در دوره های بعد، یعنی در مدرسۀ ری و حله، امتداد می یابد. محور قرار گرفتن ابن راوندی هم از این روست که افزون بر شهرت علمی بیشترِ وی در میان معتزلیانِ شیعه شده، اندیشه های بیشتری از او بر جای مانده است. در این راه مترصد این نکته هستیم که افزون بر تبیین نوع رویکرد متکلمان بغدادی امامی به معتزلیانِ شیعه شده، جایگاه معتزلیان شیعه شده در تاریخ تفکر امامیه را نیز نشان دهیم. همچنین باید گفت به نظر نمی توان از گزارش های موجود در آثار بغدادیان، چهرۀ غیر مثبتی از ابوعیسی وراق و ابن راوندی ترسیم کرد، ولی در حوزۀ اندیشه ها زاویه های علمی جدی، به ویژه در مباحث توحید و عدل، به خلاف مبحث امامت دیده می شود.

رابطۀ نوبختیان با وراق و ابن راوندی

ظاهراً جز گزارش هایی که نشان دهندۀ تشابهات نظری و در بعضی موارد نقدهای نوبختیان دربارۀ میراث علمی وراق و ابن راوندی است، راه دیگری برای پی بردن به دیدگاه نوبختیان دربارۀ شخصیت و میراث علمی این دو وجود ندارد. در تبیین این مسئله باید گفت با توجه به گستردگی مبحث امامت این سخن سید مرتضی که وراق را مرجع عقیدۀ نوبختیان در بارۀ امامت معرفی می کند، می تواند بیانگر این باشد که وراق در این بحث تأثیر بسزایی در نوبختیان داشته است. سید بر این باور است که نوبختیان در آثار خود همان مباحثی را که وراق در بحث ادلۀ عقلی امامت

ص: 470

طرح کرده است، تقویت و به اندیشه های وی در این بحث اعتماد کرده اند. سید بر اساس مقایسۀ آثار نوبختیان و وراق می گوید نوبختیان در این بحث توجه فراوانی به نظریات وراق داشته اند و در واقع، نوبختیان در یاری اصول امامیه دقیقاً همان راهی را رفته اند که وراق رفته است؛(1) بدین ترتیب با توجه به زندگی ابوسهل و ابومحمد در طبقۀ بعدی وراق و محوریت علمی وراق، این احتمال تقویت می شود که این اثرپذیری در حوزه های بیشتری از مباحث کلامی بوده است. البته شواهد بر جای مانده آن قدر نیست که بتوان این اثر پذیری را مستند کرد و حتی عناوین کتاب هایی که نوبختیان در نقد پاره ای از اندیشه های وراق نوشته اند، فضا را مبهم تر می کند. شیخ طوسی کتابی از ابوسهل نوبختی با عنوان کتاب نقض على مسألة ابی عیسى الوراق فی قدم الاجسام مع اثباته الاعراض گزارش کرده که ظاهراً ابوسهل در این کتاب به ردّ نظریۀ وراق در باب قدم عالم و اثبات حدوث آن پرداخته است.(2) ابومحمد نوبختی نیز دو اثر با عنوان کتاب الردّ على اهل التعجیز و هو نقض کتاب أبی عیسى الوراق(3) و کتاب نقض کتاب أبی عیسى فی الغریب المشرقی(4) در نقد وراق نوشته است. ردیۀ نخست دربارۀ بحث صفات و قدرت الهی بوده که ابومحمد نوبختی به نقد اندیشه های وراق در این موضوع پرداخته و کتاب الغریب المشرقی نیز از کتاب هایی است که معتزله آن را الحادی معرفی و به وراق منسوب می کنند.(5) نویسندۀ این کتاب در نقد عذاب الهی و خلود کافران در جهنم مباحثی طرح کرده است.(6)

دربارۀ ارتباط نوبختیان با ابن راوندی هم باید گفت: گزارش هایی که دربارۀ آنها وجود دارد، نمی تواند نوع نگاه به شخصیت ابن راوندی را ترسیم کند؛ تنها می تواند به طور ناقص رویکرد نوبختیان به میراث ابن راوندی را بیان کند که حاکی از تشابه در پاره ای از مواضع علمی و نقدهایی است که بر برخی از آثار منسوب به ابن راوندی نگاشته اند. در این باره نخست باید گفت: سید مرتضی گزارشی دربارۀ شیوۀ علمی نوبختیان در بحث امامت طرح می کند که به نظر می رسد، اینان با ابن راوندی در تعامل علمی بوده اند. این گزارش می گوید که نوبختیان در بحث امامت، ناظر به نظریات و روشعقلی و استدلالیِ ابن راوندی مباحث خود را طرح کرده اند.(7)

ص: 471


1- . در این باره ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج1، ص 97 و 98.
2- . شیخ طوسی، فهرست، ص49؛ نیز ر.ک: نجاشی، رجال، ص32.
3- . نجاشی، رجال، ص63 و 64.
4- . شیخ طوسی، همان، ص96.
5- . قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ج2، ص374.
6- . توحیدی، الامتاع و المؤانسه، ص395.
7- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص98.

با این حال باید گفت: ابوسهل به ردّ نظریه های ابن راوندی در موضوعاتی مانند قِدَم عالم و تکلیف الهی می پردازد؛ در حالی که ابن راوندی از این نظریه ها بازگشته است.

دربارۀ تغییر آرای ابن راوندی باید به این نکته توجه شود که به طور کلی، هرچند احتمال بازگشت از اندیشه های سابق را نمی توان انکار کرد، به نظر می رسد بهتر این است که گفته شود: ابن راوندی برای نشان دادن برتری علمی خود یا برای نشان دادن برخورد سطحی دیگران در عرصه های فکری، به نقد آرای رایج می پرداخت و این نقدها نشان از اعتقاد واقعی او نبود. سید مرتضی تقریباً نزدیک به چنین نظری را طرح کرد که به آن اشاره می شود. نمونۀ این کار در بین متفکران مسلمان و غیر مسلمان در ضمن مباحث الهیاتی و دین پژوهی وجود دارد که مؤلف با نقد یک رأی یا یک استدلال، در نهایت خودش با تقریر دیگری یا با دلیل دیگری آن را می پذیرد. نمونۀ غربی آن شاید در دورۀ اخیر کتاب هایی باشد که کیرکگور با نام مستعار در نقد برخی اندیشه ها می نوشت. به هر حال، ابوسهل کتابی نیز در ردّ نظریۀ ابن راوندی در موضوع اجتهاد الرأی(1) و حقیقت انسان نگاشته است. همچنین باید اشاره کرد که ابومحمد کتابی با عنوان کتاب النکت على ابن الراوندی نگاشته است.(2)

رابطۀ شیخ مفید با وراق و ابن راوندی

گزارش های اندکی از شیخ مفید دربارۀ وراق و ابن راوندی در میراث بر جای مانده از شیخ در اختیار است که نمی توان بر اساس آنها درک درستی از موضع شیخ مفید دربارۀ نوع نگاه وی به شخصیت و میراث علمی آنان به دست آورد؛ مثلاً دربارۀ وراق تنها در یک گزارش، مفید وی را احتمالاً جزء اصحاب امامیه دانسته و گزارشی از کتاب السقیفۀ وی نقل کرده است. شیخ معتقد است با وجود این کتاب، تألیف اثر دیگری در این موضوع نیاز نیست.(3) دربارۀ ابن راوندی نیز تنها در الفصول المختاره در قالب گزارشی از یک معتزلی، به کتاب الامامه اثر ابن راوندی و بحث نص اشاره می کند.(4) همچنین در المسائل السرویه به نقد نظریۀ ابن راوندی در باب حقیقت انسان پرداخته است. این گزارش ها اجمالاً نشان می دهند که مفید نگاه منفی به شخصیت علمی این دو نداشته است. البته تنها به عنوان تحلیلی می توان گفت اینکه شیخ مفید به اندیشۀ آنان عنایتی ندارد و با وجود اهمیتشان کمتر به آنها اشاره می کند، معلوم است دربارۀ شخصیت علمی آنان تردید داشته است.

ص: 472


1- . شیخ طوسی، فهرست، ص50.
2- . نجاشی، رجال، ص63.
3- . شیخ مفید، الافصاح، ص207.
4- . همو، الفصول المختاره، ص 22.

رابطۀ سید مرتضی، وراق و ابن راوندی

سید مرتضی (م 446 ق) از موضع و جایگاهی متفاوت نسبت به نوبختیان و شیخ مفید، به ابوعیسی وراق و ابن راوندی نگاه می کند؛ نگاهی که با توجه به منابع موجود یگانه و بی همتاست، به گونه ای که سید مُهر بطلانی بر همۀ آنچه معتزلیان بر ضد این دو بافته اند می زند، با این حال آشکارا از انتساب آنان به امامیه یاد نکرده است. در این قسمت به جایگاه وراق و ابن راوندی در آثار و نظریات سید پرداخته می شود تا بحث به شکل آشکارتری تبیین شود.

نخست دربارۀ وراق باید گفت که سید مرتضی در مقابل ایرادها و اتهامات قاضی عبدالجبار از وراق حمایت می کند. قاضی از قول ابوعلی جبایی، وراق را متهم می کند که پذیرش اندیشه های امامیه از سوی وی تنها به سبب اهداف الحادی است و هدف واقعی وی ضربه زدن به دین و اسلام است. ابوعلی بر این گمان است که اگر وراق بدون پذیرش اندیشۀ اسلامی می خواست به نقد اسلام وارد شود و اظهارات کفر آمیز و الحادی بزند، کسی از او نمی پذیرفت، ولی او تشیع را لوایی برای اهداف شوم خود قرار داده است. در ادامه، جبایی طرف داری وراق از اندیشه های ثنوی را آشکار می داند؛ به همین علت است که او در خلوت در بارۀ امام علی (علیه السلام)می گفت:

به یاری و دفاع از کسی ناچار شده ام که دشمن ترینِ مردم بر من است. او کسی است که بیشتر از همه به کشتن مردم اقدام کرد، ولی ضرورت سبب شده است که خود را در زیر حمایت از او بپوشانم تا از کشته شدن نجات یابم.(1)

سید مرتضی در دفاع از وراق، ثنوی بودن وی را از اتهاماتی می داند که معتزلیان به وراق زده اند و پیش از این نیز همین اتهام را ابن راوندی از روی دشمنی مطرح کرده است. علت این اتهام هم این است که وراق در کتاب معروف خود، یعنی المقالات اندیشه و شبهات ثنویان را با اطناب مطرح کرده است. اگر این مقدار بحث مفصل از ثنویان دلالت می کند که وراق خود به اندیشۀ آنان معتقد بوده، پس برای جاحظ و دیگر کسانی که در تمحض و تهذیب اندیشه های مبطلان تأکید کرده اند نیز همین سخن را باید گفت.(2)

سید در ادامه به ردّ کتاب های مشهور به الحادِ وراق می پردازد و می گوید که دو کتاب المشرقی والنوح على البهائم را نمی توان برای وراق اثبات کرد و بعید نیست که برخی از ثنویان این کتاب را نوشته و به وراق نسبت داده باشند. وی در چراییِ این مسئله می گوید:

بسیار مرسوم است که آثاری در نصرت مذهبی به شخصی نسبت داده شود که دربارۀ آن مذهب شناخت دارد. سید در ادامه می گوید:

ص: 473


1- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج20(امامت1)، ص37.
2- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص98.

ما این مذاهب قبیح را برای کسی که متظاهر به آن نبوده و دربارۀ اندیشه های آنان اظهاری نداشته است نسبت نمی دهیم، حتی اگر از آن اندیشه ها و پیروان آنها برائت هم نجسته باشد؛ زیرا در دین چنین چیزی وجود ندارد و حتی مانع آن نیز شده و ما هم تنها بر ظاهر مأمور شده ایم. سپس می افزاید: بر فرض که یک یا دو نفری که منتسب به تشیع اند و از آن دفاع می کنند حتی اگر در باطن هم شاک ملحد باشند، آیا لازمه اش این است که همۀ آن مذهب و پیروانش را به آن اندیشه های باطنی نسبت داد، در حالی که اهل آن مذهب چنین افرادی را به سبب اعتقاداتشان خطاکار می دانند و کسی که آن عقیده را داشته باشد کافر می خوانند؟ این شیوۀ عیب جویی و نقد مذهب شامل همۀ مذاهب می شود؛ زیرا در هر مذهبی افرادی هستند که اندیشه های آن مذهب را نداشته باشند.(1)

به غیر از این گزارش تفصیلی، خرده گزارش هایی نیز می توان مربوط به وراق در آثار سید مرتضی یافت. گفتنی است توجه به این گزارش ها از این روست که در مقام بیان نوع مواجهۀ سید با میراث وراق به طور عام هستیم؛ به این معنا که سید چه برخوردی با میراث علمی وراق داشته است؟ چه اندازه به آنها توجه داشته است و اینکه تا چه مقدار آنها را گزارش یا نقد کرده است؟

دربارۀ ابن راوندی نیز باید گفت: سخنان سید در الشافی حاوی نکات تازه ای است. در آثار بر جای مانده، سید نخستین عالمِ امامی مذهب است که به روشنی به دفاع از ابن راوندی می پردازد. از عبارتی در الشافی می توان احتمال داد که سید مرتضی ابن راوندی را جزء اصحاب امامیه دانسته است.(2) سید همچنین ابن راوندی را از متکلمانی می داند که دربارۀ «امامت» کتاب هایی نگاشت(3) و در این باب با مخالفان احتجاج می کرده است.(4) وی کتاب الامامه اثر ابن راوندی را در اختیار داشته و حتی می توان برخی از گزارش های این کتاب را در الشافی موارد پژوهی کرد. سید مرتضی ابن راوندی را متکلمی می داند که از شیوه های استدلالی و عقلی در تبیین آموزه های امامی استفاده می کرده است.(5) وی همچنین ابن راوندی را شخصیتی معرفی می کند که متکلمان برخی از نظریه های وی رامورد اعتنا و نقد قرار می دادند.(6)

سید مرتضی ابن راوندی را از اتهامات معتزله مبرّا می دارد و در برابر آنان از او دفاع می کند. سید

ص: 474


1- . همان، ص89 و 90.
2- . همان، ج2، ص143.
3- . همان، الشافی، ج1، ص98.
4- . ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص464.
5- . همو، الشافی، ج1، ص98.
6- . ر.ک: همو، الذخیره، ص94.

در برابر معتزلیان، اتهام الحاد ابن راوندی را به روشنی انکار می کند. او معتقد است که نسبتِ بی جا دادن، و فحش و تهمت، شیوۀ عوام نادان است که در مذمت مذاهب دیگر و بی احترامی به اهل آن مذهب استفاده می کنند. سید همۀ اینها را خروج از بحث می داند و به ردّ نسبت های معتزلیان می پردازد.(1) او سپس به طور خاص در بارۀ ابن راوندی چنین به مدافعه می پردازد که برخی از کتاب هایی که ابن راوندی نگاشته و سبب بدنامی او شده، آثاری بوده که وی در معارضه با معتزله و در مقام تحدی با آنان نگاشته است؛ زیرا معتزله با وی بدرفتاری و او را به قصور فهم و معرفت متهم کردند. این رفتار معتزله ابن راوندی را بر آن داشت تا کتاب هایی در نقد آنها بنویسد و ناتوانیِ معتزله را در نقض آنها آشکار کند؛ در واقع، ابن راوندی با این کار معتزلیان را دربارۀ اتهاماتی که به وی زده بودند، مانند کمیِ فهم و ناآگاهی، به زحمت انداخت. این رفتار ابن راوندی در حالی است که وی آشکارا از این کتاب ها تبری می جست و تألیف این کتاب ها را انکار می کرد و به دیگری نسبت می داد، در حالی که در خطا بودن تألیف این کتاب ها شکی نیست؛ خواه به آنها اعتقاد داشته و خواه معتقد نبوده است. کتاب هایی که ابن راوندی نوشته، مانند یا نزدیک به کتاب هایی است که جاحظ نگاشته است. جاحظ کتاب هایی مانند العثمانیه، المروانیه، الفتیا، العباسیه، الإمامیه، الرافضه و الزیدیه را نگاشته و کسی که این آثار را می بیند متوجه می شود که مؤلف بر اثر اظهار نظرهای متضاد و مختلف به چه حد از شک، الحاد و کمی تفکر در دین رسیده است. هیچ کس نمی تواند مدعی شود که چون جاحظ در مقام نقل اندیشه ها و احتجاجات گروه های مختلف بوده، معتقد به محتوای این آثار نبوده است؛ از این رو، نمی توان بر او جرمی را مترتب دانست و او را به پیروی یکی از این گروه ها متهم کرد. سید مرتضی نتیجه می گیرد که اگر این سخن درست باشد و بتوان با آن مخالفان جاحظ را قانع کرد، نظیر همین دفاع را می توان از ابن راوندی ابراز داشت؛ با این تفاوت که ابن راوندی در کتاب هایی که سبب بدنامی او شده هیچ گاه نمی گوید که من به این مذاهبی که حکایت کرده ام، معتقدم و به صحت آنها ایمان دارم، بلکه می گوید دهریه یا موحدان یا براهمه یا مؤمنان به اصل رسالت چنین و چنان می گویند. سید می گوید: اگر بتوان گفت که جاحظ در نقل گزارش هایی مانند سبّ صحابه و ائمه (علیهم السلام) و شهادت دادن به گمراهی و خروج ایشان از دین، تنها ناقل و حکایت گر بوده و هیچ گونه اعتقادی نداشته، به همینترتیب ابن راوندی هم مجرم نیست، زیرا می توان گفت وی هم تنها ناقل بوده و اعتقادی به محتوای کتاب های خود نداشته و تنها در مقام نقل فضائح معتزلیان بوده است. بر این اساس، تهمت هایی که به وی نسبت داده اند، از بین می رود.(2)

ص: 475


1- . سید مرتضی، الشافی، ج1، ص81 و 82.
2- . همان، ص87 و 89.

سید مرتضی با همۀ دفاعیاتی که از ابن راوندی می کند، وی را در رسالۀ مسالة فی علة خذلان اهل البیت و عدم نصرتهم ملحد معرفی کرده است.(1) در قسمتی از این رساله سید اشکالی دربارۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)طرح می کند و آن را به ابن راوندی و ملاحده نسبت می دهد. این موضع گیریِ متفاوت سید بر ضد ابن راوندی بر خلاف مبنای او در الشافی است. البته صرفاً در تحلیل می توان گفت: به نظر می رسد دفاعیات مرتضی از ابن راوندی بر اثر مجادلات وی با معتزله بوده است و سید از بی انصافی آنان در بارۀ او سخن می گوید تا آنان را مفتضح کند، نه آنکه او را در عداد علمای امامیه برشمارد و بخواهد اندیشه های وی را موجّه نشان دهد؛ به این معنا که سید در کتاب الشافی در مقام دفاع از امامت است و ناگزیر ابن راوندی در جبهۀ اوست و باید از وی دفاع کند.

مقایسۀ اندیشه های سید مرتضی و ابن راوندی

در این قسمت برخی از اندیشه های سید مرتضی و ابن راوندی در حوزۀ توحید و عدل و همچنین امامت مقایسه می شود تا اقبال و ادبار سید مرتضی به ابن راوندی آشکارتر شود. گفتنی است: اندیشه هایی محور بحث قرار گرفته اند که از آنها برای ابن راوندی گزارش هایی وجود داشته است.

علم الهی: در علم الهی یکی از موضوعات مطرح، ازلیت علم الهی و نحوۀ علم خداوند بر اشیای غیر مخلوق است. ابن راوندی معتقد بود اشیا زمانی شئیت می یابند که در خارج محقق شوند؛ از این رو، نمی توان برای شیئی که وجود خارجی ندارد، نامی نهاد.(2) این مبنای ابن راوندی در بحث علم الهی از سوی مخالفان به نفی علم پیشینی خداوند منجر می شد؛ با این بیان که اگر شی ء فقط به موجود گفته شود، باید خداوند به آنچه هنوز موجود نشده است و شی ء نیست، علم نداشته باشد. ابن راوندی برای حل این مسئله این گونه بحث را طرح می کند که علم خداوند به اشیا ازلی است؛ به این معنا که خداوند به اشیا علم دارد که در آینده شیء خواهند شد. او معتقد بود که اساساً برای تحقق دیگر صفات الهی نیز به ما به ازای خارجی نیازی نیست.(3) این نظریه در کنار لازمه ای که ایجاد کرده،برای مخالفانِ ابن راوندی این دستاویز را فراهم آورده که وی را متهم کنند که علم خداوند به اشیا متوقف بر حدوث آنهاست و قائل به حدوث علم الهی شده است.(4)

این مطلب نکته ای را رهنمون می کند که احتمالاً وی نیز مانند متکلمان امامیه در کوفه، قائل به

ص: 476


1- . سید مرتضی، رسائل الشریف مرتضی، ج3، ص213.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص160.
3- . همان، ص159 و 160.
4- . حسنی رازی، تبصرة العوام، ص201.

علم فعلی (علم الهی در مرحلۀ فعل) حق تعالی نیز بوده است. هم از این روست که اتهام حدوث علم الهی برای وی مطرح شده است؛ زیرا اشعری در باب اختلاف روافض در بحث اسما و صفات از گروهی نام می برد که معتقد بودند: «نمی توان از ازل خداوند را به قادر، سمیع و بصیر بودن وصف کرد تا اینکه خدا اشیایی را ایجاد کند».(1) اینان می گفتند که اساساً جایز نیست که قدرت و علم را بر چیزی که وجود خارجی ندارد، اطلاق کرد. پیروان این نظریه در مرحلۀ فعل - و نه در مرحلۀ ذات - صفات را این گونه باور داشتند؛ بر همین اساس است که اشعری در ادامه برای ادعای خود از باب بدا شاهدی می آورد. در واقع، متکلمان امامیه برای خداوند دو نوع علم باور داشتند: علم ذاتی و علم فعلی؛ و این بر خلاف نظر سید مرتضی بود که تنها برای خداوند یک نوع علم، آن هم علمِ ازلی ای که جزء صفات ذات بود، باور داشت. وی معتقد بود علم، صفت ذات خداست و صفات، زاید بر ذات نیستند و عین ذات اند. سید همچنین به نقد نظریۀ ابن راوندی و امامیان نخستین پرداخته است.(2)

بدا: یکی از مباحثی که ذیل بحث علم الهی مطرح می شود، بحث بدا است. ابن راوندی و سید مرتضی هر دو بدا را به معنای نسخ گزارش کرده اند.(3) البته گزارش متفاوت دیگری از بدا می توان برای ابن راوندی یافت که با این نظر سید کاملاً متفاوت است. ابن راوندی در مناظره با جاحظ دربارۀ مفهوم «خدای تغییرناپذیر» می گوید: فاعلى که براى او اندیشه هاى تازه حاصل مى شود (تعرض له البدوات) و افعال براى او ناممکن نیست، تواناتر و درخور توجه تر از فاعلى است که نمى تواند چیزى بر فعل خود بیفزاید یا از آن بکاهد، و نمى تواند به پیش برود یا به پس بازگردد.(4) این نظر ابن راوندی با نظر پیشین - که بدا را همان نسخ ترجمه کرده - بسیار متفاوت است و کاملاً در نقطۀ مقابل سید مرتضی قرار می گیرد.کلام الهی: ابن راوندی در موضوع ماهیت کلام خدا، الفاظ و عبارات قرآن کریم را حادث مى داند، ولی اصل کلام اﷲ را معنای قائم به ذات خدا و قدیم دانسته است.(5) سید مرتضى - بر خلاف ابن راوندی - بر این باور است که فاعل کلام، همان متکلم است؛ یعنی همان کسی که حروف و اصوات را ایجاد می کند. خداوند هم کلامش از همین حروف و اصوات است؛ با این تفاوت که

ص: 477


1- . اشعری، همان، ص36.
2- . در این باره ر.ک: سید مرتضی، جمل العلم و العمل، ص29 و 30؛ همچنین ر.ک: همو، الملخص فی أصول الدین، ص123-129.
3- . دربارۀ ابن راوندی ر.ک: خیاط، الانتصار، ص191؛ دربارۀ سید مرتضی ر.ک: سید مرتضی، الشافی، ج1، ص87؛ همو، رسائل الشریف مرتضی، ج1، ص116-119.
4- . خیاط، الانتصار، ص195.
5- . نسفی، تبصرة الادله، ج1، ص282.

حروف و اصوات قائم به خداوند نیست. بنابراین، متکلم بودن خداوند به معناى ایجاد حروف و اصوات است.(1)

ایمان و کفر: در بحث ایمان و کفر ابن راوندی و سید مرتضی هردو در چارچوب لغت شناسی بحث را پیش می بردند و ایمان را تصدیق قلبی می دانستند که مؤمن باید دربارۀ اندیشه هایی باور قلبی داشته باشد و انکار این باورها را کفر می شمردند. البته در نتیجۀ عملی بحث، تفاوتی وجود دارد و آن اینکه طبق نظر ابن راوندی و سید در جایی که انکار صریح نباشد، کفر صادق نیست. ابن راوندی بر همین اساس می گفت سجده بر خورشید کفر نیست، ولی نشانۀ کفر است،(2) ولی سید مرتضی در این فرض می گفت: سجده کننده بر خورشید کافر است.(3)

قدرت: در بحث رابطۀ قدرت و مقدور، سید مرتضی،(4) مانند معتزلیان،(5) بر این باور است که استطاعت قبل الفعل است و آن، قدرت بر انجام دادن فعل و ضد آن است که برای فعل الزامی ایجاد نمی کند. همۀ آنها پذیرفته اند که خداوند هیچ گاه بنده ای را بر فعلی که توانایی ندارد، مکلف نمی کند؛ در مقابل، ابن راوندی معتقد به استطاعت مع الفعل (یعنی معیت قدرت با اجرای فعل) بود.(6) سپس بحثی دیگر مطرح می شود که آیا شخص توانایی بر انجام دادن ضد مقدور را دارد یا خیر؟ سید مرتضی و معتزلیان چون قدرت را مقدم بر مقدور می دانستند، برای پاسخ مثبت دادن مشکلی نداشتند. آنان می گفتند قدرتی که حادث شده این توانایی را دارد که به مقدور متضاد یا غیرمتضاد نیز تعلق گیرد،(7) اما ابن راوندی در این بحث نظریۀ دیگری داشت. او مانند کسانی که در نگاه معتزلیان جبری بودند،می گفت قدرت مقارن با مقدور صورت می پذیرد، ولی در برابر آنان و برای فرار از لوازم منفی نظریه شان معتقد بود قدرتی که حادث شده به متضاد بر سبیل بدل تعلق می گیرد.(8)

بحث دیگر دربارۀ قدرت و مقدور این بود که چه کسی مقدور را خلق می کند؟ ابن راوندی در بحث خلق افعال ارادی معتقد بود خداوند افعال اختیاری انسان را می آفریند، ولی انسان است که آنها

ص: 478


1- . سید مرتضی، رسائل الشریف مرتضی، ج4، ص27.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص141 و 142؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص166 و 167.
3- . سید مرتضی، الذخیره، ص541 و 542.
4- . همان، ص83 و 84.
5- . اشعری، همان، ص230 و 231؛ همچنین ر.ک: خیاط، الانتصار، ص113.
6- . خیاط، همان.
7- . سید مرتضی، همان، ص85 - 88.
8- . آمدی، ابکار الأفکار، ج2، ص308.

را کسب می کند؛(1) در مقابل، سید مرتضی، مانند معتزله، برای انسان قائل به اختیار و استناد افعال به خود بندگان بود.(2)

حقیقت انسان: بررسی تطبیقی نظر ابن راوندی و سید مرتضی در بحث حقیقت انسان نشان می دهد که اگرچه هر دوی آنها به مادی گرایان حقیقت انسان گرایش دارند، تفاوت هایی در لایه های مختلف نظریۀ آنان می توان مشاهده کرد. سید مرتضی،(3) مانند اکثر معتزلیان،(4) قائل به هیکل مشاهَد بود، ولی ابن راوندی حقیقت انسان را جزئی می دانست که در قلب انسان است و آن روح نیست؛ روح در این بدن بی حرکت/ ساکن است؛(5) یعنی در واقع، ابن راوندی حقیقت انسانِ مختارِ مأموربه و منهی عنه را شیء واحدی می داند که در قلب جای دارد.(6) هم از این روست که سید مرتضی نیز خود در الطرابلسیات الاولی به نقد این نظریۀ ابن راوندی پرداخته است.(7)

نکتۀ دیگر اینکه سید مرتضی بر نظریۀ خود این گونه استدلال می کند که ادراک انسان با اجزاى همین مجموعه ای که ما از انسان مشاهده می کنیم، حاصل مى شود و تألم و تلذذ تابع ادراک اند؛ در نتیجه، چون ادراک با اجزای همین مجموعه امکان پذیر است، می توان دریافت که حى فعال همین مجموعه است.(8) در مقابل، ابن راوندی معتقد بود در بدن ارواح زنده ای وجود دارد که احساسات و تألمات بدن به سبب آنها صورت می گیرد و همۀ قسمت های بدن دارای روح است؛ ولی تفاوتش باسید در این بود که ابن راوندی روحِ قلب را متفاوت با روح اعضای دیگر می دانست. او می گفت همۀ بدن در تسخیر روح قلب قرار دارد و بدن هیچ اقدام یا امساکی نمی کند مگر بعد از اقدام یا امساک قلب.(9) در واقع ابن راوندی - بر خلاف نظر سید مرتضی - ارواح بدن را غیر «جسم مشاهَد» می دانسته است. البته در نگاه سید همان امری که در جسم مدرک تألم و تلذذ است، همان چیزی است که ابن راوندی نام روح بر آن می گذارد.

ص: 479


1- . حسنی رازی، تبصرة العوام، ص116.
2- . سید مرتضی، رسائل الشریف مرتضی، ج1، ص135 - 139.
3- . همان.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص332.
5- . همان.
6- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 11، ص311.
7- . سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص241.
8- . در این باره ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص114 - 121.
9- . قاضی عبدالجبار، همان، ص311 و 331.

در بحث ماهیت این روح مادی نیز میان سید و ابن راوندی اختلاف هست. سید، مانند معتزله،(1) روح را جسم می دانست و نه عَرَض؛(2) در مقابل، ابن راوندی روح را عَرَض می دانست و انسان را مجموعه ای از اعراض؛(3) در واقع روح، جسم لطیفی است که سراسر بدن را پوشش داده است.(4)

نکتۀ دیگر دربارۀ روح اینکه آیا مرده پس از جدا شدن روح از بدن چیزى را احساس مى کند یا نه؟ در این مسئله هم سید مرتضی، مانند معتزلیان، معتقد بود مردگان تا روز قیامت هیچ چیزی را احساس نمی کنند و اساساً احساس از آنِ موجود زنده است؛(5) ولی ابن راوندی معتقد بود وقتی انسان از دنیا می رود بدن است که احساس می کند، و روح چون جزء اعراض است، از بین می رود.(6)

ثواب و عقاب: در بحث استحقاق ثواب و عقاب، در اینکه خاستگاه معرفتی این استحقاق عقل است یا شرع یا ترکیبی از هردو، اختلاف هست. سید مرتضی در این موضوع، نظری نزدیک به ابن راوندی و در مقابلِ معتزلیان دارد. ابن راوندی یگانه راه کشف این استحقاق را «شرع» می داند.(7) سید هم همین نظر را دارد و معتقد است، عقل تنها تجویز استحقاق را اقتضا می کند. به عقیدۀ وى، در اثبات استحقاق عقاب باید بر سمع و اجماع تکیه کرد؛(8) ولی معتزلیان می گفتند تنها از طریق «عقل» استحقاق فهمیده می شود و شرع آن را تأکید می کند.(9)

امامت: بررسی گزارش های موجود در آثار سید نشان می دهد در این بحث بیشترین توجه را به ابن راوندی داشته است. وی در کنار دفاع از ابن راوندی در برابر اتهامات مخالفان، به نقد حاشیه ای پاره ای از آرای او در موضوع امامت نیز پرداخته است. سید در بحث نص می گوید: مخالفان امامیه مدعی شده اند نخستین کسی که مدعی نص جلی شد، ابن راوندی بود؛ در حالی که این ادعایی بدون دلیل است. سپس به نقد آن می پردازد و می گوید: بر فرض هم که ابن راوندی این را نخستین بار طرح کرده باشد، وی جلی بودن نصوص امامت را از خود این نصوص با دقت و نظر برداشت کرده است.(10) قاضی عبدالجبار در بحث نص و تلازم آن با بحث عصمت، از قول برخی از امامیه گزارش

ص: 480


1- . ر.ک: علامه حلی، مناهج الیقین فی أصول الدین، ص74.
2- .سید مرتضی، رسائل الشریف مرتضی، ج1، ص130 و ج4، ص31.
3- . مقدسی، البدء و التاریخ، ج2، ص121.
4- . همان، ص120.
5- . سید مرتضی، همان، ج4، ص3.
6- . مقدسی، البدء و التاریخ، ج2، ص122 و 123.
7- . صلاح شرفی، عدة الأکیاس فی شرح معانی الأساس، ج2، ص 314.
8- . در این باره ر.ک: سید مرتضی، الذخیره، ص296- 299.
9- . حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص18.
10- . سید مرتضی، الذخیره، ص464؛ همچنین ر.ک: همو، الشافی، ج1، ص119 و 120.

می دهد: اینان برای اثبات نص و عصمت به آیۀ «أَطِیعُوا اﷲ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکم» استناد می کرده اند؛ به این گونه که خداوند اطاعت از رسول و اولی الامر را واجب کرده است. لازمۀ این اطاعت منصوص و معصوم بودن است، به گونه ای که خطا برای آنها جایز نباشد. سید مرتضی می گوید: کسی از اصحاب امامیه را نمی شناسد که برای اثبات نص علی بن ابی طالب (علیه السلام)به این آیه اعتماد کرده باشد و فقط ابن راوندی در کتاب الامامه این گونه استدلال کرده و به نقد نظر وی می پردازد. سید مرتضی در جایی دیگر در الشافی به نقد نظریۀ دیگری از ابن راوندی در بحث مقتدا بودن امام نیز پرداخته است.(1)

در پایان نیز باید اشاره کرد که قاضی به روایات ضرب حضرت زهرا (علیها السلام)اشاره می کند و معتقد است که کسانی مانند ابن راوندی و وراق که غرضشان الحاد است، این گزارش ها را با هدف قدح در اسلام، بدون اینکه توجیه و تأویل کنند، نقل کرده اند. سید مرتضی طی چند صفحه به ردّ این ادعای قاضی می پردازد و بحث ضرب حضرت زهرا (علیها السلام)را بر اساس منابع تاریخی اهل سنت و ادلۀ دیگر اثبات می کند.(2)

نتیجه گیری

رویکرد مدرسۀ کلام امامیه در بغداد به معتزلیانِ شیعه شده و دو شخصیت شاخص آنها، یعنی وراق و ابن راوندی، میان همۀ آنها یک سان نیست. نوبختیان افزون بر تشابهات نظری در بحث امامت، نقد هایی هم بر برخی از اندیشه های منسوب به وراق و ابن راوندی دارند، ولی دربارۀ نوع نگاه شخصیت آنها به وراق و ابن راوندی نمی توان گزارش صریحی یافت. گزارش های مفید هم آن قدر گویا نیست تا بتوان چهره ای از وراق و ابن راوندی به روشنی ترسیم کرد؛ ولی همین چند گزارش اندک نکتۀ سیاهی را، چه دربارۀ شخصیت و چه دربارۀ اندیشه ها، روایت نمی کنند. داستان سید مرتضیبسیار متفاوت است. وی از نظر شخصیتی با وراق و ابن راوندی با نرمی برخورد می کند و اتهاماتی را که معتزلیان در طول چند قرن طرح می کرده اند، انکار می کند و آن را ساخته و پرداختۀ مخالفان معتزلیِ وراق و ابن راوندی می داند. البته دربارۀ شخصیت این دو نیز موضعی محتاطانه دارد و از انتساب صریح آنان به امامیه می پرهیزد. مقایسۀ اندیشه های غیر امامتی سید مرتضی و ابن راوندی نشان داد در نظریاتی که سید مرتضی به معتزله نزدیک شده، از ابن راوندی فاصله گرفته است. شاید بتوان این شاخصه را معیاری برای بررسی دیگر نظریات سید و ابن راوندی قرار داد؛ البته سید بر

ص: 481


1- . همو، الشافی، ج2، ص309-311.
2- . همان، ص113-120.

اندیشه های امامتی نیز حاشیه هایی زده است.

به طور کلی می توان گفت: در کنار تلاش های محتاطانه ای که سید مرتضی برای تطهیر چهرۀ وراق و ابن راوندی از اتهامات معتزله انجام داده است، اندیشه های اینان تنها در حوزۀ امامت خوشایند متکلمان مدرسۀ بغداد واقع شده و این هم سویی نمی تواند شاهدی بر هم آوایی در حوزۀ توحید و عدل باشد. همچنین به نظر می رسد مواضع دفاعی بغدادیان از شخصیت وراق و ابن راوندی اعتقادی نیست و بیشتر در مقام توجیه گری هستند؛ به این معنا که وراق و ابن راوندی از نظر اندیشه ای متأثر و وابسته به مدرسۀ کوفه اند و از سوی دیگر، مدرسۀ بغداد در دو حوزۀ توحید و عدل رویکرد تقابلی به مدرسۀ کوفه دارد. از این روست که نمی توان میان اندیشه های معتزلیانِ شیعه شده و متکلمان امامیه در بغداد پیوندی دید. ضمن اینکه در دورۀ سید مرتضی کلام شیعه دارای هویتی شده است که دیگر نمی توان آن را با اتهامات گذشته محکوم کرد و به حاشیه برد؛ از این روست که سید مرتضی سعی در رفع اتهامات فکری می کند و می کوشد تا شخصیت های امامی را به نحوی از اتهامات بری کند. این رویکرد توجیه گرانۀ سید مرتضی احتمالاً با هدف تعامل با جامعۀ مخالفان و از بین بردن تقابل ها پی گیری می شده است. در واقع، واکنش های سید مرتضی به نقش معتزلیانِ شیعه شده در تاریخ کلام امامیه را باید در پرتو موقعیت علمی سید، جایگاه کلام امامیه در بغداد و نوع رابطه و نگاه کلام امامیه با معتزله جست وجو کرد.

ص: 482

کتاب نامه

1. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، رضا تجدد، تهران: بی نا، 1350.

2. اسفراینى، ابو المظفر، التبصیر فی الدین، تحقیق: محمد زاهد کوثرى، قاهره: المکتبة الأزهریة للتراث، بی تا.

3. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تحقیق: هلموت ریتر، بیروت: دار النشر، 1400ق.

4. آمدى، سیف الدین، أبکار الأفکار، تحقیق: احمد محمد مهدى، قاهره: دار الکتب، 1423ق.

5. بغدادى، عبد القاهر، أصول الإیمان، تحقیق: ابراهیم محمد رمضان، بیروت: مکتبة الهلال، 2003م.

6. ---------------، الفرق بین الفرق، بیروت: دار الآفاق الجدیده، 1978م.

7. توحیدی، ابوحیان، الامتاع و المؤانسه، بیروت: مکتبة عنصریه، 1424ق.

8. حسنى رازى، سید مرتضى بن داعى، تبصرة العوام، تهران: اساطیر، بی تا.

9. حمصی رازی، سدید الدین محمود، المنقذ من التقلید، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1414ق.

10. خیاط، ابوالحسن، الانتصار، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

11. سید مرتضی، ابوالقاسم علی بن حسین، الشافی، تهران: مؤسسة الصادق، 1410ق.

12. ---------------، الملخص فی أصول الدین، تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1381.

13. ---------------، رسائل الشریف مرتضی، سید احمد حسینی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

14. ---------------، الذخیرة فی علم الکلام، سید احمد حسینى، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1411ق.

15. ---------------، جمل العلم و العمل، نجف: مطبعة الآداب، 1387.

16. ---------------، الطرابلسیات الاولی (نسخۀ خطی)، مرکز احیاء التراث الاسلامی، شمارۀ فیلم:1690/3.

17. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق: احمد فهمی محمد، قاهره: مطبع حجازی، 1386.

18. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1417ق.

19. علامه حلى، حسن بن یوسف بن مطهر، مناهج الیقین فی أصول الدین، تهران: دار الأسوة، 1415ق.

ص: 483

20. فاضل مقداد، مقداد بن عبداﷲ، اللوامع الإلهیه، تحقیق: قاضى طباطبایى، قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1422ق.

21. قاضی عبدالجبار، احمد بن خلیل، المغنی، تحقیق: جرج قنواتی و دیگران، قاهره: دار المصریه، 1965م.

22. ---------------، تثبیت دلائل النبوه، بیروت: دار العربیه، بی تا.

23. صلاح شرفى، احمد بن محمد، عدة الأکیاس فی شرح معانی الأساس، صنعاء: دار الحکمة الیمانیه، 1415ق.

24. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، تحقیق: محمد باقر بهبودی، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1983م.

25. مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، تحقیق گروهی، بیروت: دار المفید، 1414ق.

26. ---------------، المسائل السرویه، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

27. ---------------، أوائل المقالات، شیخ إبراهیم أنصاری، بیروت: دار المفید، 1414ق.

28. ---------------، رسالة فی معنی المولی، بیروت: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1423ق.

29. ---------------، الافصاح فی الامامه، مؤسسة البعثه، بیروت: دار المفید، 1414ق.

30. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدأ و التاریخ، بی جا: مکتبة الثقافة الدینیه، بی تا.

31. مکدرموت، مارتین، اندیشه هاى کلامى شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: انتشارات دانشگاه، 1372.

32. میرازیی، عباس، «نقش معتزلیانِ شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال»، مجلۀ نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 2.

33. میرازیی، عباس، ابوعیسی وراق، «رویگردانی از اعتزال و گرایش به مدرسۀ کلام امامیه در کوفه»، مجلۀ نقد و نظر، سال هفدهم، شمارۀ 1.

34. میرازیی، عباس، «ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامی کوفه»، مجلۀ تحقیقات کلامی، سال دوم، شمارۀ 4، بهار 93.

35. نجاشی، احمد بن علی، کتاب الرجال، تحقیق: موسی شبیری زنجانی، قم: النشر الاسلامی، 1416ق.

36. نسفی، ابومعین، تبصرة الادله، تحقیق: کلد سلامه، دمشق: المعهد العلمی الفرنسی، 1407ق.

ص: 484

میزان اثرپذیری سید مرتضی از معتزلۀ بصره در موضوع توحید و عدل

اشاره

میزان اثرپذیری سید مرتضی

از معتزلۀ بصره در موضوع توحید و عدل

حیدر بیاتی(1)

درآمد

مرزبندی و جداسازی فرقه ها از یکدیگر، همواره از دغدغه های مهم بزرگان هر فرقه، برای حفظ استقلال و اصالت فرقۀ مورد پسند خود بوده است. در واقع، تعامل اندیشه ها و تأثیر و تأثر فرقه ها از یکدیگر، از راه مناظره ها، شاگردی نزد بزرگان دیگر فِرَق و مطالعۀ کتاب های آنان، امری طبیعی و معمول است. البته اگر این اثرپذیری به حدی برسد که استقلال فکری فرقه ها و اصالت آن از دست رود، امری نکوهیده به شمار می آید. این امر در صورتی که فرد اثرپذیر از بزرگان و از مهره های اصلی یک فرقه باشد، باعث حساسیت بیشتری می شود.

سید مرتضی از بزرگان امامیه و نقطۀ تحول مهمی در تاریخ تفکر این فرقه است. او که اندیشه هایش تا قرن ها در میان امامیه ادامه داشت، در کانون اتهام پیروی از معتزلۀ بصره واقع شده است. می توان گفت بیشترین اتهام معتزلی گری در میان علمای امامیه، منسوب به سید مرتضی است. اندیشوران معتزلی و فرقه نگاران از دیرباز این اتهام را به سید مرتضی نسبت داده اند و مستشرقان این اتهام را پی گرفته اند و حتی برخی نویسندگان معاصر شیعی و غیر شیعی آن را پذیرفته اند.

در این مقاله تلاش می شود، با بررسی صحت و سقم این مدعا، میزان این پیروی تبیین گردد. البته این ادعا بیشتر به بحث های توحید و عدل معطوف بوده است؛ زیرا بی شک سید مرتضی در بسیاری از

ص: 485


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت: (علیهم السلام)) ha.bayati@yahoo.com

مباحث نبوت، امامت و معاد (وعد و وعید)، مانند مسائل اعجاز قرآن، عصمت انبیا (علیه السلام)، وجوب امامت به عقل یا سمع، تعیین شخص امام (علیه السلام)، نص جلی، شفاعت امامان (علیه السلام)، کفر منکران امامت، رجعت، حقیقت ایمان، خلود مرتکب کبیره، احباط و موافات، و وجوب امر به معروف و نهی از منکر با معتزلۀ بصره و بلکه با همۀ معتزله درگیر بود و با آنان به مخالفت برخاست و توانست همچنان در سنگر امامیه استوار بماند؛ ولی چون در برخی از مسائل توحید و عدل با معتزله بصره همراه بود، اتهام پیروی از آنان در خصوص بحث های توحید و عدل به او بسته شد. از همین رو، مطالب این مقاله بر دو بحث توحید و عدل متمرکز شده است.

مراد ما از «معتزلۀ بصره» در این مقاله، همۀ طیف معتزلیان بصری نیست، بلکه خصوص ابوهاشم جبائی و نمایندۀ او در زمان سید مرتضی، یعنی قاضی عبدالجبار مراد است. این تخصیص از آن جهت است که تشابه میان اندیشه های سید مرتضی و این دو متکلم معتزلی بصری، باعث پدید آمدن اتهام پیروی سید مرتضی از معتزلیان بصره گردیده است. این جریان اعتزال بصری که به «بهشمیه» شهرت یافته مهم ترین جریان اعتزال در عصر سید مرتضی حتی در بغداد بوده است.(1)

پیشینۀ اتهام اثرپذیری متکلمان امامی از معتزله

اتهام اثرپذیری بزرگان شیعه از اعتزال، پیشینۀ دیرینه ای دارد. رگه های این اتهام به اواخر دوران حضور و آغاز غیبت صغرا باز می گردد و پیش از این، چنین اتهامی به امامیه مشاهده نمی شود؛ بلکه بر عکس، در دورۀ حضور می توان نمونه هایی از پیروی معتزله از امامیه را رصد کرد؛ از جمله شاگردیِ نظام معتزلی نزد هشام بن حکم،(2) به نحوی که می توان آثار این شاگردی را در برخی از اندیشه های نظام، مانند ردّ حجیت اجماع و قیاس و نقد فتاوی برخی از صحابه، مشاهده کرد.(3) همچنین بغدادی، معتزلیان بصره را در بحث حدوث کلام الهی متأثر از زرارة بن اعین می داند.(4)

با آغاز دورۀ غیبت با دو پدیدۀ نسبتاً متعاکس روبه رو می شویم:

پدیدۀ نخست گرویدن برخی از معتزلیان به امامیه است. در این دوره، برخی از معتزله با پذیرفتن اندیشه های امامی، به ویژه در مباحث امامت، به صف متکلمان امامی پیوستند. از جملۀ شخصیت های این طیف می توان به ابن قبۀ رازی و ابن مملک اصفهانی اشاره کرد(5) این استبصار در

ص: 486


1- . کراجکی، کنز الفوائد، ص52.
2- . قاضی عبدالجبار، طبقات المعتزله، ص254.
3- . بغدادی، الفرق بین الفرق، ص120.
4- . همان، ص76.
5- . نجاشی، رجال، ص236 و 375.

میان معتزلیان چنان گسترده بود که اشعری به گرایش گروهی (قوم) از «نظامیه» و پیروان ابوهذیل به امامیه اشاره می کند.(1)

پدیدۀ دوم که نسبتاً بر عکس پدیدۀ نخست است، اتهام اثرپذیری برخی از متکلمان امامیه از معتزله در ابواب توحید و عدل از سوی معتزلیان و فرقه نگاران می باشد. این پدیده که عمدتاً با آغاز عصر غیبت هم زمان بود و تا چند قرن امتداد یافت، برخی از بزرگان امامیه را که نامشان در ادامه این مقاله خواهد آمد، شامل شد.

شاید قدیمی ترین گزارش دربارۀ اتهام شیعۀ امامیه به طور کلی به پیروی از معتزله، اتهام خیاط(م300) باشد. او برخی از شیعیان را به هم نشینی با معتزله و تبعیت از آنان در برخی از مسائل مهم توحیدی متهم کرد.(2) از آنجا که او کتاب الانتصار را حدوداً در سال 269 قمری نوشته،(3) می توان گفت آغاز این اثرپذیری از نظرگاه خیاط اواخر عصر حضور بوده است. پس از او اشعری(م324)، برخی از شیعیان را به تبعیت از معتزله متهم کرد. وی در موارد متعددی در کتاب مقالات الاسلامیین این موضوع را یادآوری کرده است.(4) او این کتاب را در اوخر قرن سوم نگاشته است.(5) جای شگفتی است که بنابر گزارش سید مرتضی، برخی از محدثان امامیه نیز اندیشۀ متکلمان امامی در نفی تشبیه (توحید) را متأثر از معتزله می دانستند.(6) البته شیخ مفید بر این باور نادرست انتقاد جدی وارد و اندیشۀ توحیدی متکلمان عصر غیبت را برگرفته از روایات اهل بیت (علیهم السلام) معرفی می کند.(7) اتهام اثرپذیری امامیه از معتزله در منابع دوره های بعدی پیگیری شد.(8) اتهام پیروی از معتزله به برخی از شخصیت های مهم

ص: 487


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص61.
2- . خیاط، الانتصار، ص36، 37 و 214.
3- . قدیمی ترین سند موجود در این باره گفتار خیاط معتزلی در کتاب الانتصار است. برای تحلیل این گزارش و زمان تألیف کتاب الانتصار ر.ک: مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، مکتب ها و فرقه های اسلامی درسده های میانی، ص151-153.
4- . برای نمونه، ر.ک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص34، 35 و 40.
5- . ریتر، مقدمۀ مقالات الاسلامیین، ص17.
6- . سید مرتضی می گوید: «قلتُ: فإنی لا أزال أسمع المعتزلة یدَّعون على أسلافنا: أنهم کانوا کلهم مشبّهة. و أسمع المشبّهة من العامة یقولون مثل ذلک. و أرى جماعة من أصحاب الحدیث من الإمامیة یطابقونهم على هذه الحکایة، و یقولون: إن نفی التشبیه إنما أخذناه من المعتزلة!» (شیخ مفید، الحکایات، ص77)
7- . شیخ مفید، الحکایات، ص77-81.
8- . ر.ک: شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص165؛ ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه، ج1، ص72؛ ایجی، المواقف، ص423؛ أمین، ظهر الاسلام، ص483- 684؛ مدرسی، مکتب در فرایند تکامل، ص213.

شیعی به طور خاص وارد شده؛ از جمله: ابوسهل و ابومحمد نوبختی، شیخ مفید و در ادامه سید مرتضی.(1) بر همین اساس، کتاب هایی به نگارش درآمد؛ از جمله: اصول العقیدة بین المعتزلة والشیعة الامامیه،(2) نوشتۀ د.عائشه یوسف المناعی، تأثیر المعتزلة فی الخوارج و الشیعه،(3) نوشتۀ عبداللطیف عبدالقادر الحفظی، اندیشه های کلامی شیخ مفید،(4) نگارش مارتین مکدرموت و اندیشه های کلامی علامه حلی،(5) نوشتۀ زابینه اشمیتکه. دو کتاب نخست به اتهام شیعه به طور کلی به پیروی از معتزله اهتمام ورزیده، در حالی که کتاب سوم بر اتهام پیروی شیخ مفید از معتزلۀ بغداد و سید مرتضی از معتزلۀ بصره (بهشمیه) و کتاب آخر بر اتهام پیروی علامه حلی از سنت معتزلی ابوالحسین بصری متمرکز شده است.

در این میان، باورمندان به این اتهام، سید مرتضی را بیش از دیگر متکلمان امامی به این اثرپذیری متهم کرده اند. نویسندگان اهل تسنن، مستشرقان و برخی نویسندگان معاصر سنی و حتی شیعی به صورتی گسترده به این اتهام دامن زده اند.(6)

متکلمان امامی از زمان انتشار این اتهام برای دفاع از استقلال اندیشۀ کلامی امامیه دست به تلاش هایی زدند. از قدیمی ترین این تلاش ها، مطالبی است که سید مرتضی از شیخ مفید دربارۀ اتهام شیعه به تبعیت از معتزله پرسیده و شیخ مفید به پاسخ و رد این اتهام همت گماشت. این مجموعه پرسش و پاسخ در رسالۀ الحکایات درج شده است. همچنین یکی از اهداف شیخ مفید از نگارش کتاب اوائل المقالات دفع این اتهام است.(7) در دورۀ معاصر نیز تلاش هایی گرچه اندک برای رد این

ص: 488


1- . ر.ک: قاضی عبدالجبار، طبقات المعتزله، ص321؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج1، ص424؛ مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص490، 491 و 522.
2- . المناعی، اصول العقیدة بین المعتزلة والشیعة الامامیه.
3- . الحفظی، تأثیر المعتزله فی الخوارج و الشیعه.
4- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید.
5- . اشمیتکه، اندیشه های کلامی علامه حلی.
6- . برای نمونه، ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص63؛ ذهبی، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج3، ص124؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص66؛ ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص117؛ زرکلی، الاعلام، ج4، ص278؛ ذهبی، التفسیر والمفسرون، ج1، ص440؛ خشیم (نقل از گولد زیهر)، الجبائیان، ص225، پاورقی 2؛ ابن مرتضی (مقدمۀ سوسنه دیفلد)، طبقات المعتزله، صفحۀ (م)؛ مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، همان، ص166-169، مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص490؛ خراشی (مقدمه حسن انصاری)، کتاب التفصیل لجمل التحصیل، صفحۀ (ل)؛ جبرئیلی، سیر تطور کلام شیعه، ص215؛ المَدَن، تطور علم الکلام الامامی، ص64.
7- . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص37.

اتهام صورت گرفته است؛ از جمله کتاب الشیعة بین الاشاعرة و المعتزله(1) نوشتۀ سید هاشم معروف الحسنی، مقالۀ «تأثیر اندیشه هاى کلامى شیعه بر معتزله» نگارش قاسم جوادی(2) و مقالۀ «اعتزالیة الشریف المرتضى بین الوهم و الحقیقة»(3) نگارش رؤوف الشِمَّری.

تبیین فرضیۀ رقیب

برخی به صورت سربسته به اتهام پیروی سید مرتضی از معتزلۀ بصره،(4) و برخی دیگر با تفصیل بیشتری به آن پرداخته و نمونه های عینی از تأثّر سید مرتضی در مسائل توحید و عدل ارائه کرده اند. از جملۀ این نمونه ها، حقیقت ارادۀ الهی، نظریۀ احوال، حقیقت سمع و بصر، لطف و اصلح، حقیقت انسان و استدلال به شاهد بر غائب است.(5) از مثال هایی که آنان ذکر کرده اند، می توان حدس زد که این محققان بیشترین موارد تأثر سید مرتضی از معتزلیان بصره را در مسائل توحید و عدل دانسته اند.

پیش از ورود به بحث، تبیین چند نکته ضروری به نظر می رسد:

1. تا چندی پیش شناخت جامعۀ علمی از اندیشۀ کلامی سید مرتضی از راه کتاب الشافی، یا تنزیه الانبیاء (علیهم السلام) بود که در هیچ یک شائبۀ همراهی و اثرپذیری سید مرتضی از بهشمیه نیست و حتی کتابی مانند الشافی در تقابل جدی با اندیشۀ معتزلی به ویژه جریان بهشمیه است. اگرچه برخی رسائل بزرگ و کوچک کلامی سید مرتضی غالباً به صورت نسخه هایی خطی موجود بوده، از آنجا که رجوع به این رسائل برای اثبات پیروی سید از بهشمیه زحمت بسیار می طلبید، کمتر محققی به این امر همت نموده است و تنها نمونه، تلاش مکدرموت در این زمینه است. البته وی نیز برای اثبات اثرپذیری سید مرتضی از معتزله به رسائلی مانند مقدمة فی الاصول الاعتقادیه ارجاع داده(6) که در اصل انتساب آن به

ص: 489


1- . هاشم معروف الحسنی، الشیعة بین الاشاعرة و المعتزله.
2- . این مقاله در شمارۀ اول مجلۀ هفت آسمان به چاپ رسید و پس از آن در کتاب فِرَق تسنن تجدید چاب شد.
3- . این مقاله در شمارۀ 25 مجلۀ رسالة التقریب، دورۀ 7 چاپ شده است. همچنین از این نویسنده کتاب الشریف المرتضی متکلما منتشر شد. هدف اصلی آن، معرفی اندیشه های کلامی سید مرتضی بوده، که در ضمن به دفاع از وی پرداخته شده است (مشخصات کتاب بدین شرح است: الشمری، رؤوف، الشریف المرتضی متکلما، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیه).
4- . برای نمونه، مادلونگ تنها به اثرپذیری سید مرتضی از بهشمیه در بحث توقیفی بودن اسمای الهی در مباحث توحید و عدل اشاره کرده است (مادلونگ، همان، 167).
5- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص495-506؛ المَدَن، تطور علم الکلام الامامی، ص64.
6- . همان، ص495.

سید تردید هست. یگانه دلیل انتساب این اثر به سید مرتضی، نسبت آن به سید در نسخه هایخطی می باشد. همچنین او از رسالۀ انقاذ البشر بهره برده است(1) که در انتساب آن نیز به سید مرتضی تردید هست.(2)

پس از به چاپ رسیدن کتاب های جدید سید مرتضی، به ویژه کتاب الذخیرة و الملخص در چند دهۀ اخیر از یک سو، و کشف و چاپ منابع جدید معتزلی، خاصه کتاب المغنی از سوی دیگر، می توان گفت این موضوع باعث شد اتهام پیش گفته قوت یابد؛ زیرا این کتاب ها مفصل و مستدل است و جنبه های فراوانی از اندیشه های کلامی سید مرتضی و معتزله را که پیش از این شناخته شده نبود آشکار می کند. همچنین با دقت در این کتاب ها، شباهت هایی میان اندیشۀ سید مرتضی و معتزله، به ویژه معتزلۀ بصره، می توان رصد کرد.

2. مراد از اثرپذیری سید مرتضی از معتزلۀ بصره، تقلید کورکورانه نیست؛ زیرا او تقلید را مساوی با جهل و کفر می داند.(3) همچنین اثرپذیری در این بحث به معنی پذیرفتن همۀ اقوال معتزلۀ بصره در همۀ مسائل کلامی نیست؛ زیرا همان طور که گذشت، با نگاهی گذرا به اندیشۀ کلامی سید مرتضی درمی یابیم که او در انبوهی از مسائل - مخصوصاً در مباحث مربوط به نبوت، امامت و وعید - با معتزلۀ بصره اختلاف جدی داشت و همچنان در سنگر امامی استوار ماند. بر این مطلب کسانی که مدعی تأثر او از معتزلۀ بصره شده اند، اذعان کرده اند.(4) از سوی دیگر، مراد از اثرپذیری، هیمنۀ فکری معتزلۀ بصره بر ذهن سید مرتضی که باعث پیروی ناخودآگاه او از آنان و پذیرش نظریاتشان شود نیست؛ چون با توجه به شناختی که از سید مرتضی داریم - که با اذعان خاص و عام او از نوابغ امامیه بوده است(5) بعید به نظر می رسد که شخصی یا مکتب خاصی بتواند خود را بر اندیشۀ او تحمیل کند.

معنی دیگر اثرپذیری آن است که اندیشوری در ارتباط و تعامل با اندیشۀ دیگر از سنت فکری خودش یا میراث گذشتگان خود عدول می کند و اندیشۀ جدیدی را می پذیرد. در این گونه از اثرپذیری که با شاخص های عینی و ملموس قابل اندازه گیری است، شخص اثرپذیر از نظریه های قبلی خود یا نظامی که درون آن تفکر می کرد دست می کشد و به نظریۀ دیگری متعلق به اندیشه وری وابسته به دستگاه فکری دیگر، رو می آورد.

برای کشف این گونه از تأثّر باید به سه شاخص عینی توجه شود:

اوّل - نظریۀ جدیدی که اتخاذ می شود، باید مخالف باشد با سنت فکری که اندیشورِ اثرپذیر به آنتعلق دارد. در غیر این صورت، اگر آن نظریه ناشی از تفکر در درون همان سنت فکری قبلی خودش

ص: 490


1- . همان، ص500.
2- . انصاری، مشکل انتساب کتاب انقاذ البشر من الجبر والقدر به شریف مرتضی.
3- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج2، ص316.
4- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص518 و 519.
5- . فخر رازی، محصل افکار المتقدمین والمتأخرین، ص191.

بوده باشد، به آن تبعیت و اثرپذیری گفته نمی شود؛ زیرا طبیعی است که پژوهشگر در درون نظام فکری خودش سیر کند و به نتایجی برسد که مقتضای آن نظام باشد که در این صورت به آن پیروی گفته نمی شود.

دوّم - نباید نظریۀ جدید از ابداعات شخصِ اثرپذیر باشد؛ یعنی باید آن را از دیگران وام گرفته باشد وگرنه مصداق تبعیت نخواهد بود.

سوّم - باید شخصی یا نظامی وجود داشته باشد که به آن نظریه قبلاً اعتقاد داشته و فردِ اثرپذیر به نحوی در ارتباط با آن بوده و احتمال تأثر از آن وجود داشته باشد. البته نباید احتمال تأثر، تنها یک احتمال عقلی صرف باشد، بلکه باید شواهد مساعدی که آن احتمال را تأیید کند موجود باشد.

اگر آن سه شاخص عینی به دست آید، تبعیت و اثرپذیری به راحتی قابل اثبات و ردیابی است.(1)

3. صرف شباهت میان اندیشۀ دو دانشور نمی تواند دلیل تأثر فرد متأخر نسبت به متقدم باشد، بلکه برای اثبات آن باید احراز شود که علت انتخاب این نظریه از سوی دانشور متأخر صرفاً تبعیت از متقدم بوده است؛ یعنی او با مطالعۀ آثار آن شخص متوجه این نظریه شد، که اگر چنین مطالعه ای صورت نمی گرفت متوجه این نظریه نمی شد. ولی اگر چنین احتمال رود که علت توجه به این نظریه و انتخاب آن از سوی او، داشتن منابع مستقل دیگر، مانند روایات اهل بیت (علیهم السلام) یا اجماعات و دیگر منابع است، نمی توان تبعیت را ثابت کرد؛ زیرا امکان دارد که علت توجه به این نظریه، منابع مستقل بوده باشد، نه تبعیت از اندیشور متقدم. بنابراین، صرف هم رأی بودن نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای اثبات تبعیت باشد.

4. بحث پیش رو، ناظر به بررسی اثرپذیری در محتوا و نظریه هاست و باید آن را از تأثر در استدلال ها و ادبیات تفکیک کرد، که فعلاً این گونه تأثر ها در این مقاله مد نظر نیست.

بررسی میزان اثرپذیری سید مرتضی

در این بخش از مقاله به بررسی میزان اثرپذیری سید مرتضی از معتزلۀ بصره می پردازیم. در وهلۀ اول می توان گفت که سید مرتضی فی الجمله و به صورت جزئی و موردی از معتزلۀ بصره اثر پذیرفت؛ زیرا شکی نیست که او در برخی از مسائل کلامی با آنان هم داستان بوده است. ولی باید قبل از شروع، بهاین نکته توجه کرد که برخی از مسائل کلامی، مورد قبول همۀ معتزله چه بصری ها و چه بغدادی هاست؛ مانند کسبی بودن معرفت، اولین واجب، برهان حدوث اجسام، تقدم قدرت بر فعل،

ص: 491


1- . در مطالب مربوط به معنی اخیر از تبعیت و شاخص های آن، از سخنان استاد دکتر محمدتقی سبحانی استفاده شده است.

حقیقت کلام، نفی تجسیم و تشبیه، نفی رؤیت و دیگر موارد. همچنین مواردی هست که اختلاف معتزلۀ بغداد با معتزلۀ بصره محرز نشده است؛ همچون تعریف عقل و علم. این گونه مسائل را باید در بحث اثرپذیری سید مرتضی از معتزله به طور عموم در کانون توجه قرار داد، که پژوهشی مستقل می طلبد.

منطقة الفراغ

اشاره

هنگام بررسی اندیشۀ کلامی سید مرتضی درمی یابیم که او در پی این بود که ساختاری معقول و قابل دفاع از آموزه های امامیه ارائه دهد. او با توجه به تعالیم قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دربارۀ ضرورت پیروی از علم و یقین، سعی داشت تا ساختار اعتقادات امامیه را بر این اساس استوار سازد. بدین علت او به استفاده از ابزارهای علمی (یقینی) روی آرود و ابزارهای غیر علمی (ظنی) را کنار گذاشت.(1) از سوی دیگر، او مانند هر متکلم امامی اعتقاد راسخ داشت که همۀ اعتقادات امامیه بدون استثنا بر حق است.(2)

بر این اساس، هر جا موضع امامیه و ائمه (علیهم السلام) مشخص بود – چه از راه اجماع یا خبر متواتر که هر دو نزد سید مرتضی از ابزارهای مفید علم و یقین اند - او از این موضع دفاع می کرد.(3) این مسئله طیف وسیعی از اعتقادات مربوط به توحید و عدل را در بر می گیرد، که می توان آنها را از راه اجماع یا خبر متواتر اثبات کرد؛ مانند توحید در ذات، عینیت ذات و صفات، علم پیش از ایجاد، حدوث کلام، نفی رؤیت و اینکه خداوند ظلم، کار بیهوده و تکلیف ما لایطاق انجام نمی دهد.(4) در این گونه از مسائل توحیدی و عدلی سید مرتضی موضعی همسان با بقیۀ امامیه دارد و از آنان – نه از معتزله یا معتزلۀ بصره - پیروی می کند و در واقع نمی تواند موضع دیگری بگیرد؛ زیرا باعث ایجاد تناقض با مبانی حقانیت اعتقادات امامیه می شود.

بنابراین هر جا موضع امامیه که کاشف از نظر امام معصوم (علیه السلام)است معلوم باشد، سید مرتضی از آن تبعیت می کند، که در این زمینه مجالی برای طرح بحث تبعیت از معتزلۀ یا معتزله بصره وجود نخواهد داشت. ولی در صورتی که نظر امامیه معلوم نباشد، که می توان آن را «منطقة الفراغ» نامید، سیدمرتضی می تواند مواضع گوناگونی بگیرد که امکان دارد با معتزلۀ بصره همسویی داشته باشد. در این صورت می توان بحث پیروی از آنان را طرح کرد.

ص: 492


1- . بیاتی، «نقش اجماع در اندیشۀ کلامی سید مرتضی» نقد و نظر، شمارۀ66، ص108.
2- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص205.
3- . سید مرتضی: و نقطع ایضاً علی ان الحق فی الاصول کلها مع الامامیة دون مخالفیها، و کان الامام لابد ان یکون محقاً فی جمیع الاصول (رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص205).
4- . شیخ مفید، أوائل المقالات: ص51، 52، 54، 55، 57 و 58.

سید مرتضی در مواردی که به گمان خویش رأیی آشکار و مستند از امام معصوم در اختیار ندارد، در مواجهه با آرا و اندیشه های معتزلۀ بصره سه موضعِ پذیرش، توقف یا رد را انتخاب می کند. در مورد دو موضع آخر بدیهی است که بحث تبعیت مطرح نیست. تنها در موضع اول بحث تبعیت قابل تصور می باشد که البته ثابت کردن تبعیت، نیازمند بحث و بررسی است که در ادامه به آن می پردازیم.

در این قسمت از مقاله بر این هستیم تا با آوردن نمونه هایی از هر سه موضع به بررسی میزان تأثر سید مرتضی از معتزلۀ بصره در خصوص مسائل توحید و عدل بپردازیم:

موضع اول: پذیرش آرای معتزلۀ بصره

سید مرتضی برخی از نظریه های مخصوص معتزلۀ بصره را قبول داشته و از آن دفاع کرده است. این نظریه ها عبارت اند از:

1. توقیفی نبودن اسما: از مواردی که سید مرتضی با معتزلۀ بصره همسوست، بحث روشِ شناخت اسما و صفات خداوندی است. وی به صراحت از قدرت عقل برای شناخت نام های الهی سخن می گوید.(1) به نظر برخی از پژوهشگران، سید مرتضی هماهنگ با برداشت عقلانی خود، در این بحث از معتزلۀ بصره أثر پذیرفته است.(2) توضیح مطلب آنکه از دیدگاه سید مرتضی، عقل در رسیدن به علم و یقین و استدلال کردن از سمع بی نیاز است، همچنین در استنباط نام های پروردگار از سمع بی نیاز است و می تواند به طور مستقل اسمای الهی را استنباط کند و به خداوند نسبت دهد.

نقد و بررسی: به نظر می رسد بحث توقیفی بودن اسما با نوع نگاه به رابطۀ سمع و عقل ارتباط ندارد؛ زیرا کسانی که قائل به توقیفیت اسما هستند، بدون اشاره به بحث رابطۀ عقل و سمع، به روایاتی تمسک کرده اند که مانع از اسم گذاری برای خداوند بدون اذن شرعی بوده است؛(3) چون امکان دارد قائل به بی نیازی عقل از سمع بود و در عین حال قائل به توقیفیت اسما، به دلیل روایات دال بر توقیف یبودن، شد. بنابراین کسی مانند سید مرتضی که روایاتِ توقیفیت اسما را به دلیل آحاد بودن غیر قابل استناد می داند، طبیعی است که به نظر مقابل روی آورد؛ زیرا به نظر او، عقل دلیلی بر نفی آن ندارد

ص: 493


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص571 و 572.
2- . مادلونگ، «کلام معتزله و امامیه»، همان، ص167، مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص495.
3- . شیخ مفید می گوید: «و اقول: انه لایجوز تسمیة الباری تعالی الّا بما سمّی به نفسه فی کتابه، او علی لسان نبیه (صلی الله علیه و آله و سلم)، او سماه به حججه من خلفاء نبیه (صلی الله علیه و آله و سلم)، و کذلک اقول فی الصفات، و بهذا تطابقت الاخبار عن آل محمد (علیهم السلام)» (أوائل المقالات، ص53).

بلکه بر حسن آن نیز تأکید می کند.(1) شاهد دیگر بر این مدعا این است که همۀ معتزله - چه بغدادی و چه بصری - قائل به بی نیازی عقل از سمع بوده اند، ولی در بحث توقیفیت اسما معتزلۀ بغداد قائل به توقیفیت اسما شده اند.(2) با وجود این می توان گفت سید مرتضی در اندیشۀ توقیفی نبودن اسما، تابع معتزلۀ بصره بوده است.

2. احوال: از بحث های مهم دیگری که سید مرتضی با معتزله بصره هم رأی و از آنان متأثر بوده، بحث احوال است.(3) طبق این نظریه که از ابداعات ابوهاشم جبائی است،(4) ذات الهی مختص به مجموعه ای از حالت هاست که به خاطر این حالت ها به صفات مختلف متصف می شود.(5) سید مرتضی نیز به این نظریه عقیده داشت.(6) در این صورت می توان او را از پیروان ابوهاشم در این نظریه دانست؛ زیرا وی مبدع این نظریه بود. بنابراین هرکس به آن ایمان داشته باشد، از او تبعیت کرده است.

3. سمع و بصر: بحث دیگری که در میان متکلمان در آن اختلاف شده، حقیقتِ دو صفت سمع و بصر است. معتزلۀ بغداد حقیقت سمع و بصر را به صفت علم باز می گرداندند. بنابر این معنی، سمع و بصر، علم به مسموعات و مبصرات است.(7) ولی معتزلۀ بصره معنی سمیع و بصیر را با تکیه بر اندیشۀ «احوال» معنی می کردند و معتقد بودند صفت سمع و بصر با صفت علم مغایرت دارد. آنان همچنین اظهار می داشتند که این دو صفت در واقع به صفت حیات باز می گردد.(8) سید مرتضی در این باره با معتزلۀ بصره هم داستان شد.(9)

4. اراده: معتزلۀ بصره حقیقت اراده را «حادث لا فی محل» دانسته اند.(10) سید مرتضی نیز چنیننظری را برگزیده است.(11) بنابراین می توان وی را در این مسئله تابع اندیشۀ معتزلۀ بصره دانست.

ص: 494


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص571و 572.
2- . مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص493-495.
3- . همان، ص495 و 496.
4- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص52.
5- علامه حلی می گوید: و قال ابوهاشم و اصحابه: انه یوصف بهذه الصفات لاجل اختصاص من ذاته باحوال، فیوصف بانه قادر لانه مختص بحالة لولاها لم یصح منه الفعل...الخ (أنوار الملکوت، ص73).
6- . سید مرتضی، الملخص، ص91، 130، 131 و 164.
7- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص54.
8- . مشهدانی، الفلسفة الالهیة عند المعتزله، ص89.
9- . سید مرتضی، الملخص، ص99.
10- . علامه حلی، کشف المراد، ص288.
11- . سید مرتضی، الملخص، ص370 به بعد.

5. وجوب «لطف» در دین و «اصلح» در دنیا: معتزلۀ بصره و بغداد در اینکه آیا بر خداوند واجب است بهترین مقدرات را برای انسان رقم بزند یا نه؟ اختلاف کرده اند. معتزلۀ بصره وجوب «لطف» را منحصر در امور دین دانسته اند؛ یعنی بر خداوند واجب است که آنچه را در نزدیک تر شدن مکلف به انجام دادن تکلیف و دور شدن او از ترک آن دخالت دارد، برای او میسر سازد. بنابراین «لطف» تنها پس از تکلیف (سن بلوغ) قابل تصور است؛ زیرا قبل از تکلیف، مصلحت در دین قابل تصور نیست. از این منظر وجوب لطف از باب عدل (حسن و قبح) خواهد بود؛ زیرا کسی که شخصی را به ولیمه دعوت کند و وسایل آمدن او به ولیمه را مهیا نسازد، کار قبیح و بیهوده ای انجام داده است. همچنین اگر خداوند انسان را مکلف کند ولی وسایل نزدیک شدن به انجام دادن تکلیف را مهیا نسازد، کاری بر خلاف عدالت انجام داده است.

اما معتزلۀ بغداد لطف را منحصر در امور دین ندانسته و آن را به امور دنیوی نیز سرایت داده اند. بنابر اندیشۀ آنان بر خداوند واجب است که بهترین مقدرات دینی و دنیوی را برای انسان رقم زند. آنان بهترین مقدرات دنیوی را اصطلاحاً «اصلح» نامیده اند. از همین رو، انجام دادن بهترین مقدرات آن گونه که معتزله بصره می اندیشیدند، منحصر در زمان تکلیف نیست، بلکه از آغاز تولد و شاید پیش از آن قابل تصور باشد. از آنجا که بنابر اندیشۀ «عدل»، معتزلیان بغداد توجیهی برای وجوب «اصلح» در آغاز تولد نداشتند؛ همچنین از آنجا که آنان قائل به جهان پیش از این جهان که بتوان بر اساس آن، استحقاقی بودن وجوب اصلح را توجیه کرد، نبودند، وجوب اصلح را از باب جود، کرم و تفضل دانسته اند.(1)

سید مرتضی در این موضوع نیز نظر معتزلۀ بصره را انتخاب کرد و قائل به وجوب لطف در دین پس از تکلیف شد.(2) بنابراین می توان در این موضوع نیز او را تابع معتزلۀ بصره دانست.

6. حقیقت انسان: نظریات متعددی دربارۀ حقیقت انسان میان متکلمان مطرح شده است.(3) نظریۀ سنتی امامیه این است که انسان حقیقتی مجرد و ماورائی دارد که با بدن مادی او تفاوت دارد. طبق این نظریه، حقیقت انسان قائم به ذات می باشد، که حجم و حیز ندارد، مرکّب نیست، حرکت و سکونندارد، اجتماع و افتراق هم ندارد، که از آن به جوهر بسیط تعبیر می شود.(4) از متکلمان امامیه که

ص: 495


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص59؛ محقق حلی، المسلک فی اصول الدین، ص100؛ مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص101.
2- . سید مرتضی، الذخیره، ص190،191 و 201.
3- . همان، ص114.
4- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص58 و 59.

قائل به این نظریه اند می توان به هشام بن حکم،(1) ابوسهل و ابومحمد نوبختی،(2) ابوالجیش بلخی(3) و شیخ مفید(4) اشاره کرد. این سنت در برخی از شاگردان شیخ مفید، مانند ابویعلی جعفری (خلیفۀ شیخ مفید)(5) نیز ادامه یافت.

از سوی دیگر، نظریۀ معتزلۀ بصره (جبائیان و قاضی عبدالجبار) این است که حقیقت انسان همان جسم مادی مشاهَد است؛ یعنی همۀ بدن انسان فی الجمله حقیقت انسان را تشکیل می دهد.(6) به نظر می رسد نظریۀ اخیر از هنگامی که مطرح شد، به شاخص ترین نظریه دربارۀ حقیقت انسان تبدیل شد. شاید بدین علت چند رساله در رد آن از سوی متکلمان امامیه، مانند ابومحمد نوبختی، ابوالجیش بلخی و ابویعلی جعفری با این عنوان الانسان غیر هذه الجمله یا الفعّال غیر هذه الجمله(7) به نگارش در آمد.

سید مرتضی از نظریۀ سنتی امامیه دور شد و به نظریۀ معتزلۀ بصره روی آورد. او بر این مسئله تأکید داشت که حقیقت انسان تنها این جسم مادی مشاهده شده است.(8)

بنابراین باید گفت که سید مرتضی در بحث حقیقت انسان از معتزلۀ بصره تبعیت کرد؛ زیرا این نظریه در سنت فکری امامیه مطرح نبود و آن را معتزلۀ بصره طرح کردند و سید مرتضی پذیرفت.

نقد و بررسی: در اینجا به دو نکته بسنده می کنیم:

نخست: با توجه به اینکه مهم ترین دلیل نظریۀ سنتی امامیه - یعنی تجرد حقیقت انسان - آیات قرآنی و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) است،(9) این امر باعث تضعیف این نظریه از نگاه سید مرتضی شد؛ زیرا آیات قابل تأویل و روایات اخبار آحادند که در منظومۀ فکری او بی ارزش است. شاهد این مطلب اینکه برخی از پیروان سید مرتضی که به مادی بودن انسان اعتقاد داشته اند، نظریۀ رقیب - یعنی تجرد انسان - را نظریۀ حشویه (کسانی که به ظاهر آیات و روایات تمسک می کنند) و اصحاب ظاهردانسته اند.(10)

ص: 496


1- . همان، ص58.
2- . همان، ص58 و 59؛ نجاشی، رجال، ص63.
3- . نجاشی، همان، ص422.
4- . شیخ مفید، همان، ص58.
5- . نجاشی، همان، ص404.
6- . قاضی عبدالجبار، المغنی (التکلیف)، ج11، ص311.
7- . نجاشی، رجال، ص63، 404 و 422.
8- . سید مرتضی، الذخیره، ص144.
9- . شیخ مفید، المسائل السرویه، ص60 و 61.
10- . نیسابوری مقری، التعلیق، ص108.

همچنین نظریۀ منتخب سید مرتضی (مادی بودن انسان) با مبانی او در عدل سازگار است؛ زیرا دلیل او بر این نظریه که عبارت از توجه مدح و ذم، و أمر و نهی به شخصِ مادیِ مُشاهَد است، همان دلیلی است که بر اختیاری بودن انسان اقامه شده است. در واقع عین این دلیل برای اثبات نظریات متعددی به کار رفته است، مانند اختیار انسان، کسبی بودن معرفت و مادی بودن انسان.(1) این دلیل در تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) نیز آمده است.(2) بنابراین کسی که قائل به اختیار انسان از روی این دلیل است، باید به دو نظریۀ دیگر - که عبارت اند از کسبی بودن معرفت و مادی بودن انسان - روی آورد. پس می توان گفت نظریۀ سنتی امامیه با عدل و اختیار انسان سازگار نیست. شاید بدین علت، برخی از متکلمان، نظریه مجرد بودن انسان را که منسوب به شیخ مفید است، منافی با مبانی و استدلال او بر عدل دانسته اند؛(3) زیرا کسی که از راه توجه مدح و ذم، و أمر و نهی به خودِ انسان بر مختار بودن او استدلال می کند، باید به همان دلیل مادی بودن انسان را نیز بپذیرد، چون مدح و ذم، همچنین أمر و نهی به انسان مشاهده شده متوجه است، بنابراین انسان همین بدن مُشاهَد می باشد.

بنابراین، نظریۀ تجرد انسان در دستگاه فکری سید مرتضی دلیل قانع کننده ای ندارد؛ بلکه مخالف است با مبانی عدلی که او بدان ایمان داشت، و دلیل مادی بودن انسان همسو با دلیل اختیار انسان است. به این پایه، اندیشۀ سید مرتضی بنای فکری سامان یافته ای داشت و نمی توانست نظریه ای مخالف با مبانی خود برگزیند. بنابراین بحث تبعیت از معتزلۀ بصره در این موضوع مطرح نیست، بلکه بحث از مبانی فکری سید مرتضی است که ریشه در تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) دارد؛ زیرا گرچه سید مرتضی دلیلی مشابه با ادلۀ معتزله در این مسئله به کار برده است، چون این دلیل در اندیشۀ اهل بیت (علیهم السلام) نیز بوده، می توان گفت که دلیل او بر مادی بودن انسان از تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) گرفته شده است، نه معتزله.

دوم: نکتۀ دیگر اینکه سید مرتضی دو دلیل از دلیل های معتزلۀ بصره بر مادی بودن انسان را - که به قول سید یکی از این دو دلیل، از روشن ترین ادلۀ آنان بوده است - باطل دانست.(4) همچنین دلیلدیگری را پذیرفت(5) که ابوهاشم رد کرده بود.(6) سید تنها دو دلیل از دلیل های آنان را پذیرفت.(7) بنابر این

ص: 497


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص114 و 166.
2- حضرت علی (علیه السلام)هنگام بازگشتن از جنگ صفین در جواب آن پیرمرد که از جبر واختیار پرسید، به این دلیل اشاره کردند و فرمودند: «...فلم تکن لائمة للمذنب، ولا مَحمَدة للمحسن» (کافی، ج1، ص120).
3- . ناشناخته، خلاصة النظر، ص88 و 89.
4- . سید مرتضی، أجوبة المسائل الطرابلسیة الاولی، ص233؛ قاضی عبدالجبار، المغنی (التکلیف)، ج11، ص326.
5- . همو، الذخیره، ص114 و 117.
6- . همو، الملخص، ص453.
7- . همو، الذخیره، ص114 و 118؛ قاضی عبدالجبار، المغنی (التکلیف)، ج11، ص314 و 318.

او دلیل آنان را رد و دو دلیل دیگر را قبول و خود یک دلیل اقامه کرد. بنابراین نمی توان به سادگی تبعیت او از معتزلۀ بصره را در این مسئله پذیرفت.

7 . روش استدلال به شاهد بر غائب: از روش های استدلالی معتزلۀ بصره و سید مرتضی، استدلال به شاهد بر غائب، یا قیاس غائب بر شاهد است. یکی از پژوهشگران ادعا کرده است که سید مرتضی در به کارگیری این روش از معتزلۀ بصره پیروی کرده است.(1) او بر این نکته تأکید کرده که نظر قاضی عبدالجبار دربارۀ این روش و تقسیم چهارگانۀ آن(2) عیناً در نوشته های سید مرتضی یافت می شود؛(3) بنابراین سید مرتضی از پیروان مکتب اعتزال بصری می باشد.(4)

نقد و بررسی: این روش استدلالی، مخصوص معتزلۀ بصره نبوده، بلکه معتزلۀ بغداد نیز از آن بهره می بردند.(5) همچنین ابوالقاسم بلخی سرآمد معتزلیان بغداد، کتابی در این زمینه دارد به نام الاستدلال بالشاهد علی الغائب.(6) بنابراین بر فرضِ تأثر سید مرتضی از معتزله در این نوع از روش استدلال، نباید آن را به حساب اثرپذیری وی از معتزلۀ بصره گذاشت؛ زیرا این روش نزد همۀ معتزله معمول بوده است.

موضع دوم: توقف در برابر آرای معتزلۀ بصره

سید مرتضی گاهی در رد یا پذیرش نظریات معتزلۀ بصره توقف می کرد، به نحوی که همۀ دلیل های مؤید یا ردکنندۀ نظریۀ آنان را رد می نمود. البته چون او همۀ ادلۀ بصریان را باطل می دانست، توقف او، در حکمِ ردّ اصل نظریۀ آنان است. در این قسمت به مواردی از توقف وی اشاره می کنیم:

1. بقای قدرت: این، یکی از بحث های مورد نزاع معتزلۀ بصره و بغداد بوده است. معتزلۀ بصره قائل به بقای قدرت در زمان دوم (پس از زمان اول که زمان حدوث قدرت است) بودند؛ در حالی که معتزلۀ بغداد بر باقی نماندن آن تأکید می کردند.(7)

ص: 498


1- . المَدَن، تطور علم الکلام الامامی، ص64.
2- . قاضی عبدالجبار، المحیط فی التکلیف، ص167.
3- . سید مرتضی، الملخص، ص135.
4- . المَدَن، تطور علم الکلام الامامی، ص62-64.
5- . مشهدانی، الفلسفة الالهیة عند المعتزله، ص81.
6- . همان، ص43.
7- . سید مرتضی، الذخیره، ص96؛ نیسابوری، مسائل الخلاف بین البصریین و البغدادیین، ص257.

سید مرتضی در میان این دو قول توقف کرد؛ زیرا به نظر او دلیلی برای انتخاب یکی از این دو قول وجود ندارد و هیچ یک از ادلۀ دو طرف نزاع قابل دفاع نیست.(1) در این صورت منطقی آن است که توقف شود.

2. حقیقت علمِ ناشی از خبر متواتر: معتزله بر سر تبیین حقیقت علمِ ناشی از خبری که برای هر عاقل هنگام شنیدن آن علم حاصل می شود، مانند أخبار متعلق به کشورها و حوادث بزرگ که از گونه های خبر متواتر است، اختلاف نظر پیدا کرده اند. معتزلۀ بصره بر این شدند که آن علم ضروری است و آن را خداوند ایجاد می کند. در مقابل، معتزلۀ بغداد به اکتسابی بودن این علم اعتقاد داشتند.(2) سید مرتضی در مورد این مسئله توقف نموده و همۀ ادلۀ دو گروه بزرگ معتزلی - از جمله سه دلیل معتزلۀ بصره - را رد کرده است.(3)

موضع سوم: رد آرای معتزلۀ بصره

سید مرتضی در برخی از مسائل مربوط به توحید و عدل از معتزلۀ بصره دوری کرد و به نقد آرای آنان پرداخت؛ از جمله در موارد ذیل:

1. فعلِ سهوکننده: متکلمان در اینکه آیا فاعلِ از روی سهو مستحق مدح و ذم است؟ و آیا فعل او موصوف به حسن و قبح می شود یا نه؟ اختلاف کرده اند. ابوعلی و ابوهاشم جبایی هر گونه مدح و ذم، یا حسن و قبح از فعل فردِ ساهی را منتفی دانسته اند،(4) ولی سید مرتضی این نظر را رد کرده و معتقد بوده فعلِ سهوکننده در برخی موارد به حسن و قبح متصف می شود؛ گرچه فعل قبیح او مستحق ذم و نکوهش نیست.(5)

2. عوض: از مسائل کلامیِ مهم مرتبط با عدل، موضوع آلامی است که از شرور ناشی می شود و عوضی که باید در مقابل ألم داده شود.

متکلمان در تبیین موضوع عوض می گویند: هنگامی که ظالم مرتکب ستمی می شود، باید عوضآن را به مظلوم بدهد. ولی خداوندی که ظالم را بر انجام دادن ظلم تمکین کرد، از راه دادن قدرت به او، نباید عوض را به جای ظالم بدهد؛ زیرا در این صورت سازندگان شمشیر، مسئول جنایت هایی خواهند بود که توسط شمشیرهایی که ساخته اند، انجام شده است. بنابراین، تمکین ظالم نسبت به

ص: 499


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص96-100.
2- . همان، ص345.
3- . همان، ص345-348.
4- . سید مرتضی، همان، ص475.
5- . همان.

ارتکاب جرم مستلزم عوض بر تمکین کننده نیست، گرچه مستلزم وجوب انتصاف از ظالم است؛ یعنی گرفتن عوض از ظالم و دادن آن به مظلوم.(1) در این صورت این پرسش مطرح می شود که اگر ظالم مرتکب جنایت های فراوانی شد و آن جنایت ها به حدی رسید که می دانیم او عوض هایی در مقابل آن ندارد و نمی تواند عوض همۀ جنایت های خود را بپردازد، انتصاف چگونه امکان پذیر خواهد بود؟

ابوهاشم جبائی و قاضی عبدالجبار در پاسخ این پرسش گفته اند اگر خداوند می داند که ظالم، عوض هایی در مقابل جنایت هایی که مرتکب شده ندارد، او را از ارتکاب جنایت باز می دارد، ولی اگر ظالم هنگام ارتکاب ظلم دارای عوض های مناسب نباشد اما خدا می داند که او در آینده به چنین اعواضی دست خواهد یافت، خداوند او را از ارتکاب جرم منع نخواهد کرد.(2)

سید مرتضی در این مسئله، در نقطۀ مقابل معتزله بصره می ایستد. او بر این نقطه تأکید دارد که خداوند کسی را در ارتکاب جرم تمکین نمی کند، مگر اینکه آن ظالم در حین ارتکاب جرم اعواضی مساوی با جرمش دارا باشد.(3)

از سوی دیگر، سید مرتضی در مسئلۀ دیگری از مسائل اَعواض با معتزلۀ بصره مخالفت کرده است. آنان بر این باور بودند که چنانچه کسی شخص دیگری را بکشد که آن شخص اگر کشته نمی شد، برای مدتی زنده می ماند، قاتل باید اعواض منافعی را که بر مقتول تفویت کرده بپردازد؛ منافعی که اگر کشته نمی شد می توانست به آنها دست یابد.(4)

سید مرتضی در این مسئله نیز با معتزلۀ بصره مخالف است. از دیدگاه او تفویت این منافع مستلزم وجوب پرداخت عوض نیست، بلکه تنها مستلزم نکوهش قاتل است، زیرا انجام دادن هر بدی مستلزم عوض نیست. وی معتقد است تنها در یک صورت می توان وجوبِ دادنِ عوض را متصور شد و آن اینکه مقتول براثر از دست دادن آن منافع دچار اندوه می شد، که در این صورت در مقابل آن غم مستحق عوض است، نه در مقابل از دست دادن منافع، و این نظر با آنچه معتزلۀ بصره اظهار داشته اندتفاوت دارد.(5)

موارد دیگری از بحث عوض هست که سید مرتضی با معتزلۀ بصره به مخالفت برخاسته است،

ص: 500


1- . سید مرتضی، الذخیره، ص242.
2- . قاضی عبدالجبار، المغنی (اللطف)، ج13، ص472 و 494؛ سید مرتضی، همان، ص243.
3- . سید مرتضی، همان، ص244.
4- . قاضی عبدالجبار، المغنی (اللطف)، ج13، ص547؛ سید مرتضی، الذخیره، ص255.
5- . سید مرتضی، همان، ص257.

ولی چون این موارد، مانند انقطاع و دوام عوض،(1) با بحث تحابط و وعید در ارتباط است، از پرداختن به آن در این مقاله که موضوع آن توحید و عدل است، خودداری می کنیم.

نتیجه گیری

1. بنابر روش سید مرتضی، که بر پیروی از راه و روش علمی و یقینی در استنباط مسائل کلامی مبتنی است، می توان گفت: جایی که نظر امامیه و ائمه (علیهم السلام) معلوم باشد، او از آن تبعیت می کند و به آرای معتزلۀ بصره توجهی نمی کند. ولی در جایی که نظر آنان مشخص نیست -که نام این حالت را «منطقة الفراغ» نامیدیم - هنگام روبه رو شدن با آرای معتزلۀ بصره یکی از سه موضعِ پذیرش، توقف یا رد را بر می گزیند.

2. بیشتر موارد أثرپذیری سید مرتضی از معتزلۀ بصره، بر تبیین حقیقتِ برخی از صفات الهی و برخی از ابداعات معتزله، مانند بحث لطف و أصلح، متمرکز شده است.

3. هرچند سید مرتضی در برخی مسائل توحید و عدل با معتزلۀ بصره هم رأی بوده است، میزان اثرپذیری وی از آنان به آن اندازه نبوده که بتوان وی را به صورت مطلق متکلمی بهشمی یا حتی متأثر از معتزله در توحید و عدل دانست؛ به ویژه با وجود مواردی که او نسبت به برخی اندیشه های معتزلۀ بصره در توحید و عدل توقف و در مواردی آن را رد کرده است.

ص: 501


1- . همو، الذخیره، ص248 و 250؛ قاضی عبدالجبار، المغنی (اللطف)، ج13، ص508 و 524.

کتابنامه

1. ابن المرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، تصحیح: سوسنه دیفلد - فلزر، بیروت: دار المنتظر، چاپ دوم، 1409ق.

2. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویه، تصحیح: محمد رشاد سالم، مؤسسة قرطبه، چاپ اول، 1406ق.

3. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1390ق.

4. ابن حزم، علی بن احمد اندلسی، جمهرة انساب العرب، تصحیح: لجنة من العلماء باشراف الناشر، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1424ق.

5. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایه، تصحیح: علی شیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1408ق.

6. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، آلمان - ویسبایدن، فرانس شتاینر، 1400ق.

7. امین، احمد، ظهر الاسلام، بیروت: دار الکتاب العربی، چاپ سوم، بی تا.

8. انصاری، حسن، مشکل انتساب کتاب انقاذ البشر من الجبر و القدر به شریف مرتضی، www.kateban.com.

9. ایجی، عبدالرحمن بن احمد، المواقف فی علم الکلام، بیروت: عالم الکتب، بی نا، بی تا.

10. بغدادی، عبد القاهر بن محمد، الفرق بین الفِرق، تحقیق: نعیم حسین زرزور، صیدا - بیروت: المکتبة العصریه، 1430ق.

11. جبرئیلی، محمدصفر، سیر تطور کلام شیعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، 1389.

12. خراشی، سلیمان بن عبداﷲ، کتاب التفصیل لجمل التحصیل، مقدمه: حسن انصاری، تهران: انتشارات مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران، 1390.

13. خشیم، علی فهمی، الجبائیان، بی نا، 1968م.

14. خیاط، ابوالحسین، قاهره: مکتبة الثقافه الدینیه، بی تا.

ص: 502

15. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، تصحیح: علی محمد البجاوی، بیروت: دار المعرفه، بی تا.

16. ذهبی، محمد حسین، التفسیر والمفسرون، بی نا، بی تا.

17. ریتر، هلموت (1400 ق)، مقدمة مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، آلمان - ویسبادن: فرانس شتاینر، 1400ق.

18. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، بیروت: دار العلم للملایین، 1980م.

19. سید مرتضی، أجوبة المسائل الطرابلسیة الاولی (نسخه خطی)، نگهداری شده در مرکز احیاء میراث اسامی - قم، بی تا.

20. _________ ، الذخیرة فی علم الکلام، تصحیح: سید احمد حسینی، قم: جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، 1411ق.

21. _________ ، رسائل الشریف المرتضی، تصحیح: سید مهدی رجائی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

22 . _________ ، شرح جمل العلم والعمل، تصحیح: یعقوب جعفری مراغی، دار الاسوة للطباعة و النشر، 1414ق.

23. _________ ، الملخص فی أصول الدین، تصحیح: محمدرضا انصاری قمی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی و کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، 1381.

24. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تصحیح: محمد سید گیلانی، بیروت: دار المعرفه، بی تا.

25. شیخ مفید ، أوائل المقالات، دار المفید، 1413ق.

26. _________ ، المسائل السرویه، تصحیح: صائب عبدالحمید، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.

27. _________ ، الحکایات، چ 2، تصحیح: سید محمد رضا جلالی، بیروت: دار المفید.

28. علامه حلی، حسن بن یوسف بن المطهر، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، تصحیح: محمد نجمی زنجانی، قم: انتشارات الرضی، بیدار، چاپ دوم، 1363.

29. _________ ، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح: علامه حسن حسن زاده آملی، قم: جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه قم، 1416ق.

30. فخر رازی، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من العلماء و الحکماء و المتکلمین، تقدیم وتعلیق: د. سمیح دغیم، بیروت: دار الفکر اللبنانی، بی تا.

31. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، تصحیح: سمیر مصطفی رباب، بیروت: دار الحیاء التراث العربی، 1422ق.

ص: 503

32. _________ ، طبقات المعتزله، ضمن کتاب: فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، تحقیق: فؤاد سید، تونس: الدار التونسیة للنشر، 1974م.

33. _________ ، المحیط فی التکلیف، تصحیح: عمر السید عزمی، قاهره: المؤسسة المصریة العامة للتألیف و الطباعة و النشر، 1965م.

34. _________ ، المغنی فی التوحید و العدل (التکلیف)، جلد 11، تصحیح: محمد علی النجار، بی نا، بی تا.

35. _________ ، المغنی فی التوحید و العدل (اللطف)، جلد 13، تصحیح: ابوالعلاء عفیفی، بی نا، بی تا.

36. کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، بی نا، 1369ق.

37. مادلونگ، ویلفرد، کلام معتزله و امامیه، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانی، ترجمه: جواد قاسمی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1387.

38. محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن سعید، المسلک فی اصول الدین، تصحیح: رضا استادی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1414ق.

39. مدرسی طباطبایی، حسین، مکتب در فرایند تکامل، ترجمه: هاشم ایزدپناه، تهران: کویر، 1386.

40. المَدَن، علی، تطور علم الکلام الامامی، بغداد: مرکز دراسات فلسفه الدین، چاپ اول، 1431ق.

41. مشهدانی، د. یحیی، الفلسفة الالهیة عند المعتزله، دراسة فی فلسفة ابی القاسم الکعبی، بغداد: مرکز دراسات فلسفة الدین، 1432ق.

42. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل - شعبۀ تهران، 1363.

43. ناشناخته، خلاصة النظر، تصحیح: زابینه اشمیتکه، حسن انصاری، مؤسسۀ پژوهش حکمت و فلسفه ایران - مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین - آلمان، 1385.

44. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم: جامعۀ مدرسین، 1427ق.

45. نیسابوری مقری، محمد بن الحسن، التعلیق فی علم الکلام، تصحیح: د. محمود یزدی مطلق (الفاضل)، قم: قسم الدراسات الفلسفیة و الکلامیة الاسلامیه، 1385.

46. نیشابوری، ابو رشید، مسائل الخلاف بین البصریین و البغدادیین، تحقیق و تقدیم: دکتر معن زیاده و دکتر رضوان السید، طرابلس: معهد الانماء العربی، 1979م.

ص: 504

فصل سوم :روش شناسی و موضوعات کلامی

ص: 505

نگاه حوزۀ بغداد به راویان و آرای رجالی مدرسۀ حدیثی قم

اشاره

نگاه حوزۀ بغداد

به راویان و آرای رجالی مدرسۀ حدیثی قم

علی رضا بهرامی(1)

سید علی رضا حسینی(2)

درآمد

تطور اندیشۀ شیعه از دورۀ اهل بیت (علیهم السلام) و انتقال آن از کوفه تا قم و سپس بغداد، با فراز و نشیب های گوناگونی همراه بوده است. اوضاع حاکم بر هریک از این دوره ها، راه کارهای مختلفی را در مواجهه با مشکلات و مسائل پیش رو رقم زده است. در این میان، حوزۀ قم با ویژگی های منحصر به فرد خود، به اخذ و انتشار و تدوین حدیث پرداخته است. تعامل مدرسۀ بغداد با آرای قمی ها در مسائل مختلفی شایان بررسی است. رجالیان بغداد، در مقام اولین فهرست نگارانی که امروزه آثارشان در دسترس ماست، به نقد و بررسی آرا و اندیشه های رجالی مدرسۀ قم پرداخته اند.

دو انگاره برای تقابل میان این دو حوزه مطرح شده است: یکی تقابل به سبب اختلاف در بحث خبر واحد، دیگری تقابل به سبب تساهل در پذیرش روایات.

تقابل به سبب اختلاف در بحث خبر واحد

بحث از خبر واحد، از مسائل ریشه دار اصول فقه شیعه است. خبر واحد به عنوان حاکی از سنت، نخستین مخالفان جدی خود را در میان بزرگان بغداد می شناسد و شواهدی از کلمات سید مرتضی

ص: 506


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) Alirezab 60@Gmail.com
2- استادیار دانشگاه قرآن و حدیث.

و شیخ طوسی برای آن آورده شده است. گرچه سردمداران مخالفت با خبر واحد معتزلیان معرفی شده اند،(1) برخی شیعیان مانند ابن قبه - که خود پیشینه ای معتزلی دارد -(2) نیز در این زمره جای دارند.(3)

پی جویی مخالفت با خبر واحد نشان می دهد این موضوع موجب تقابلی میان این دو حوزه نبوده و نپذیرفتن خبر واحد، به دو راهبرد مدرسۀ بغداد اشاره دارد: یکی برای جدا نشان دادن مسیر انتقال معارف در شیعه با آنچه در میان اهل تسنن در حجیت بخشی به گفتۀ غیر معصوم رواج داشته، بوده است.(4) عبارات سید مرتضی در الذریعه و شیخ طوسی در العده نیز نشان می دهد اگر خبر از طریق امام معصوم و به واسطۀ راویان طائفۀ محقه منتقل شده باشد پذیرفتنی است، و همۀ مخالفت ها ناظر به روش خطای مخالفان است.(5) دیگری شواهدی است که نشان می دهد بغدادی ها اگر نتوانند روایتی را با منظومۀ عقیدتی پذیرفته شدۀ خود تبیین کنند - هرچند خیر واحد هم نباشد، مثل روایات بدا - با این مستند که خبر واحد است، آن را نمی پذیرند.(6)

تقابل به سبب تساهل در پذیرش روایات

عقل گرایی و نص گرایی از جملۀ مباحث مهم کلام اسلامی است که ریشه در اختلاف بر سر شیوۀ برخورد با متون دینی دارد.(7) برخی دیدگاه ها ضمن پیوند میان نص گرایی و اخباری گری، تساهل در پذیرش روایات را استمرار این شیوه می دانند. نتیجۀ این نگاه آن است که گفته شود: «اخباریان به تک تک روایات نمی پردازند؛ از این روست که دانش رجال را قبول ندارند و با دلایلی آن را رد می کنند».(8) فارغ از اینکه نقطۀ ارتباط نص پژوهی شیعه با رجال و طرح خبر واحد کجاست، باید توجه داشت نص گرایی شیعی با نظام پذیرفته شدۀ ثبت و انتقال حدیث در میان اصحاب امامیه، متفاوت با شیوۀ رائج در میان اهل سنت است که در آن، عقل ستیزی و عقل گریزی معنایی ندارد. با همینتوضیح، صدوق (نماد نص گرایی در قم) بحث و استدلال در رد منکران را نه تنها جائز بلکه واجب

ص: 507


1- . حسین پوری، «حدیث ضعیف و چگونگی تعامل با آن بر پایه رویکرد قدما»، ص 18 - 35.
2- . نجاشی، رجال، ص375، شمارۀ 1023.
3- . محقق حلی، معارج الأصول، ص142.
4- . بروجردی، نهایة الأصول، ص 522.
5- . سید مرتضی، الذریعة إلی أصول الشیعه، ج2، ص 60؛ طوسی، عدة الأصول، ج1، ص100.
6- . ر.ک: مفید، أوائل المقالات، ص80.
7- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، سرچشمه حکمت، ص 205 به بعد.
8- . مهریزی، درسنامۀ حوزه ها و مکاتب حدیثی، ص 30 و 31.

می شمارد.(1)

این پژوهش در صدد رفع این گمانه است. رفتار بغدادیان در مواجهه با آرای مدرسۀ قم در قالب نقد و قبول ترسیم می شود. دفاع بغداد از برخی راویان مورد مناقشه در قم، با تأکید بر سلامت میراث ایشان - بر خلاف نسبت ناروای تساهل به مدرسۀ قم - نشان از تلاش بغداد برای تقویت میراث حدیثی و توسعه آن دارد. در حوزۀ قبول نیز تعابیر فهرست نگاران، گویای تأثیر انکارناپذیر مشایخ عمدۀ قم در مدرسۀ بغداد و وامداری ایشان نسبت به تراث عظیم این مدرسه است. این نکته مخفی نیست که حوزۀ بغداد - به مقتضای اوضاع حاکم بر آن و تعامل با جامعۀ غیر شیعی و فضای اعتزال - بیشتر رویکرد کلام نظری را پیش گرفته؛ اما از انصاف به دور است که این مدرسه را - دست کم در نقطۀ پیدایش - غریبه با میراث نقلی و بریده از مدرسه قم که پرچم دار کلام نقلی به شمار می رود، بدانیم. سه محور اصلی این تعامل یعنی تغذیۀ علمی بغداد توسط قمی ها و بلندای توصیف بزرگان قم از جانب رجالیان و فهرست نگاران بغدادی به همراه مخالفت با برخی تضعیفات ایشان به روشنی نشان می دهد اولاً قم حوزه ای برخوردار از ضوابط خاص پذیرش، پالایش و نقد راویان و روایات بوده است و ثانیاً در این روند تساهل در ایشان راه نداشته است. این نوشتار بر پایۀ این سه محور، از رهگذر ترسیم نگاه حوزۀ بغداد به راویان و آرای رجالی محدثان قم، نظر به دفع شبهۀ پذیرش همراه با تساهل روایات توسط قمی ها از سویی، و شبهۀ فاصله داشتن مدرسۀ بغداد از میراث روایی و کم توجهی ایشان به آن از دیگر سو پرداخته است.

معیارهای اعتبارسنجی قم و بغداد

اشاره

بی شک مدرسۀ حدیثی قم مرکز اصلی حدیث شیعه پس از کوفه به شمار می رود. فضای ایجاد شده در این مدرسه به قدری مناسب شد که شخصیت هایی همچون ابراهیم بن هاشم و حسین بن سعید اهوازی بخش عظیمی از میراث حدیثی کوفیان را به این شهر منتقل کردند. علاوه بر این، تلاش برای جذب راویان و اخذ کتب و روایات ایشان نیز در نزد محدثان قم دیده می شود.(2)

این حجم گسترده به همراه فضای شیعی خالی از چالش های برون مذهبی، بزرگان حدیثی این شهر را به ساماندهی نظامِ خاصِ اعتبارسنجی روایات سوق داد. این نظام به همین دلیل، حساسیت ویژه ای نسبت به جریان غلو و تضعیف گروهی از راویان بر پایۀ آن پدید آورد. این موضع بزرگان قم به معنای مخالفت با ایجاد جریانی در روند حدیث شیعه که مهم ترین آثار آن گرایش به اباحی گری

ص: 508


1- . سبحانی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، ص 219 و 220.
2- . ن.ک: نجاشی، رجال، ص 17، شمارۀ 19، شرح حال إبراهیم بن محمد بن سعید ثقفی.

است، قابل تعریف است، وگرنه نقل فضائل یا حتی معارفی بالاتر از اصول پذیرفته شدۀ جامعه - بر خلاف روش حاکم بر مدرسۀ کوفه - موجبات تضعیف را در پی نداشت. رصد میراث بزرگ ترین غلوستیز قم، یعنی احمد اشعری، و بازگشت او از تضعیف و اخراج متهمان به غلو، صحت این نکته را تأیید می کند. نگارندگان بر این باورند که اخراج بزرگانی همچون سهل بن زیاد و احمد برقی نیز نمی تواند توجیهی جز این داشته باشد؛ چرا که سهل بن زیاد در ری مورد وثوق و اعتماد کلینی واقع می شود و کتاب النوادر او از طریق علی بن محمد علان کلینی به شیخ کلینی و سپس جعفر بن محمد بن قولویه و در نهایت شیخ مفید و نجاشی منتقل می شود.(1) نیز طبق گزارش طوسی، احمد برقی کتاب سهل را به سعد اشعری و حمیری و ایشان به ابن ولید منتقل می کنند.(2) در مورد احمد برقی نیز گونۀ برخورد اشعری در برگرداندن او و عذرخواهی از او(3) و گزارش حجم عظیمی از میراث او (قریب به صد اثر از مجموعۀ محاسن و غیر آن) از طریق ثقاتی همچون حسین بن عبیداﷲ غضائری، ابوغالب زراری و علی بن حسین سعدآبادی در دو فهرست عمدۀ شیعه(4) کافی می نماید.

در نقطۀ مقابل، مدرسۀ بغداد با میراثی تدوین شده مواجه است و تبیین اندیشه را بر عهده می گیرد. محیط حاکم بر این مدرسه - در ادوار میانی و پایانی آن - باعث می شود علاوه بر تکیه بر کلام نظری، گاه بی توجهی به میراث روایی در آثار کلامی ایشان انعکاس یابد. انکار برخی باورهای پذیرفته شده در کلام نقلی شیعه، باور تعامل متفاوتِ این مدرسه با احادیث و جمع میان اخبار گوناگون را در ذهن تقویت می کند.

با وجود این روش، حوزۀ بغداد و به ویژه ابن غضائری و نجاشی با تکیه بر میراث پژوهی راویان به تکمیل حلقۀ راوی شناسیِ شیعه پرداخته اند. در این نوشتار ضمن اشاره به دفاع ایشان از راویان، به نگاه این حوزه به راویان و بزرگان مدرسۀ قم و آرای ایشان اشاره شده است.

1 . دفاع از راویان تضعیف شده

اشاره

مدرسۀ بغداد با دو روش به دفاع از برخی راویان تضعیف شده توسط قمی ها پرداخته است:

یک. جست وجو در آثار راوی
اشاره

پذیرش این عده بر پایۀ نقد محتوایی میراث راویان انجام شده و تأکید راوی شناسان بغدادی بر این

ص: 509


1- . نجاشی، همان، ص 185، شمارۀ 490.
2- . طوسی، الفهرست، ص 228، شمارۀ 339.
3- . ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 39.
4- . نجاشی، همان، ص76، شمارۀ 182؛ طوسی، الفهرست، ص 51 - 54، شمارۀ 65.

است که نکته ای بیانگر تضعیف یاد شده، در مجموعه روایات ایشان نیافته اند. در این بین، نکتۀ مهم این است که کسانی که قمی ها تضعیف شان کرده اند، قمی تبار نیستند. نتیجۀ این مطلب می تواند حاکی از تربیت خاص حاکم بر این مدرسه و حساسیت ویژه نسبت به راویان هجرت کرده به این شهر باشد. به نمونه های زیر توجه فرمایید:

الف. حسین بن یزید بن محمد بن عبدالملک نوفلی

او از جملۀ ادیبان و شاعران کوفی است که در ری سکنی گزیده و گروهی از قمی ها به او نسبت غلو در آخر عمرش داده اند. نجاشی بر این باور است که هیچ روایتی از او نیافته است که نشان دهندۀ این مطلب در او باشد.(1)

ب. احمد بن حسین بن سعید اهوازی

او فرزند یکی از بزرگ ترین مبادی ورودی حدیث به قم به شمار می رود. نکته ای که باعث تأمل قمی ها در او شده، غلو بوده و احادیثش مشوب به صحیح و سقیم معرفی شده است.(2) اما به باور ابن غضائری احادیثی از او که به دستش رسیده از این اتهام مبراست (و حدیثه فیما رأیته سالم).(3) با این حال، علامه توقف در مورد روایات او را ترجیح می دهد.(4)

ج. محمد بن اورمه

داستان اتهام غالی بودن او و تصمیم قمی ها برای سوء قصد به جانش در منابع نخسین آمده است. جدا از نکات مهمی که در پیوند با مسئلۀ غلو و قاعده مند بودن مواجهه با غالیان وجود دارد، گزارش شیخ در فهرست نشان می دهد اندک تراث آمیخته با غلو او در تفسیر باطن - که به باور ابن غضائری، دیگران به نام او جعل کرده اند - نیز توسط خود قمی ها پالایش شده و سپس به بغداد انتقال یافته است. صحیح خواندن همۀ کتب او جز تفسیر باطن از جانب نجاشی و پاکیزه دانستن احادیث وی در کلام ابن غضائری و نیافتن هیچ ایرادی که اضطراب شخصیت او را نتیجه دهد، نشانه های این دفاع به شمارمی رود.(5) عبارت نجاشی در حق او که کتاب هایش را صحیح می خواند، حاوی نکتۀ مهمی است.

ص: 510


1- . نجاشی، رجال، ص 38، شمارۀ 78.
2- . همان، ص 77، شمارۀ 183.
3- . ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص40.
4- . حلی، خلاصة الاقوال، ص202.
5- . نجاشی، رجال، ص 329، شمارۀ 891؛ طوسی، الفهرست، ص 407، شمارۀ 621؛ ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 93 و 94.

وصف صحت نسبت به روایات احمد بن ادریس و یونس بن عبدالرحمن وارد شده است.(1) نیز در مورد کتب حسین بن عبیداﷲ سعدی و کتاب یوم و لیلۀ یونس این نسبت آمده است.(2) دو عبارت «صحیحة یعتمد علیها» و «صحیح ینبغی ان یعمل» پیوند محکم میان واژۀ صحت و ملازمت آن با پذیرش و عمل بر طبق مفاد آن را نشان می دهد؛ پس وصف صحت همراهی پذیرش و عمل را در خود نهفته دارد، که نشان پذیرش کتب محمد بن اورمه است.

د. حسین بن عبیداﷲ سعدی

به تصریح سمعانی، نسبت سعدی مربوط به نُه قبیله است که اصالتاً از قریش و بصره و کوفه اند. مهاجرت گروه ها و بزرگانی از این قبائل به نیشابور و مرو و اندلس نیز ثبت شده است.(3) در میان راویان شیعی این نسبت گاه با نسبت کوفی نیز همراه شده است. شیخ در رجال و کشی نسبت قمی به وی می دهند.(4) خود قمی ها نیز در دورۀ استقامت وی احادیثش را سماع کرده اند؛(5) با این حال، در دورۀ اخراج متهمان به غلو، او با همین اتهام از قم اخراج شده است. اما در هر حال به باور نجاشی کتاب هایی که احادیث آن صحیح خوانده شده، از خود به جا گذاشته است.(6)

ه . قاسم بن حسن بن علی بن یقطین

وی از جمله کسانی است که در قم سکنی گزیده و اصالت بغدادی دارد. نجاشی نظرش دربارۀ او مثبت نیست و تضعیف ابن ولید را در حق او را پذیرفته است. کشی نیز به دو گزارش از نامۀ احمد اشعری و ردّ احادیث تأویلی او پرداخته است؛ ولی ابن غضائری با آنکه احادیثش را «نعرفه و ننکره» می خواند و اتهام قمی ها مبنی بر غلو او را نقل می کند، در نهایت و در قضاوت پایانی دربارۀ اومی گوید: «والاغلب علیه الخیر». علامه این جمله را نشان از توثیق او از جانب ابن غضائری می شمرد.(7)

ص: 511


1- . طوسی، الفهرست، ص 64، شمارۀ 81 و ص 513، شمارۀ 813.
2- . کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 537 - 537، شمارۀ 1023.
3- . سمعانی، الانساب، ج3، ص 255 - 257.
4- . طوسی، رجال، ص386، شمارۀ 5682؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص512، شمارۀ 990.
5- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص 61، شمارۀ 141.
6- . نجاشی، ص 42، شمارۀ 86؛ کشی، همان.
7- . همان، ص316، شمارۀ 865؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 517، شمارۀ 994 و 995؛ ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 87، شمارۀ 115؛ حلی، خلاصة الاقوال، ص 248.
و. علی بن محمد قاسانی

احمد بن محمد عیسی برپایۀ عقاید باطلی که از او شنیده، وی را تضعیف می کند؛ اما نجاشی او را محدثی پُر روایت و فقیهی فاضل می خواند و بر این باور است که در کتاب های او شاهدی از این تضعیف یافت نمی شود.(1) این در حالی است که علامه به ضعیف خواندن او اکتفا کرده است.(2) شیخ نیز او را گاهی ضعیف و در جای دیگری ثقه می خواند.(3) این تفاوت که برآمده از اختلاف در مصادر شیخ است، ابن داوود و علامه را بر آن داشته که بر نسبت اضطراب دیدگاه شیخ به وی، اصرار ورزند و جانب نظر نجاشی را تقویت کنند.(4)

دو. تثبیت شخصیت راوی
اشاره

در مواردی راوی پژوهان بغدادی به دفاع از برخی راویان در مقابل تضعیفات قمی ها پرداخته اند. این دفاع با تصریح به برجسته بودن شخصیت راویان همراه است. این تقابل آرا به معنای دوگانگی معیارهای سنجش راویان نیست؛ بلکه نقد محتوایی، اساس هر دو معیار به شمار می رود و فقط گستره و ضیق مفاهیم نزد دو مدرسه باعث پیدایش برخی اختلافات شده است تا جایی که در مواردی بر اثرپذیری گستردۀ بغدادی ها از مشایخ قمی تصریح شده است. این شیوۀ ارزیابی شخصیت راویان به دو صورت انعکاس می یابد: یکی تصریح بر وثاقت و تقابل با تضعیف قمی ها، و دیگری ابراز تردید و رد جهت خاص تضعیف. شکل اول در مورد یونس بن عبدالرحمن به چشم می خورد. تصریح شیخ در کتاب رجال خود بر تضعیف و خرده گیری مشایخ قمی و در عین حال «ثقه» خواندن اوست. به نظر می رسد این تضعیف نیز - چنان که که خواهد آمد - از جملۀ تضعیفات جهتی باشد که به زاویه ای از ابعاد شخصیت راوی اشاره دارد. ارجاع عبدالعزیز بن مهتدی به عنوان یکی از سرشناسان قم به وی و داوود بن قاسم جعفری از اعاظم بغداد و نیز حضور گستردۀ مشایخ مشهور قم مانند حمیری، ابنبابویه، ابن ولید، صفار، محمد بن علی ماجیلویه و سعد بن عبداﷲ و علی بن ابراهیم و پدرش در مجموع پنج طریق نجاشی و شیخ به کتب او نمی تواند با تضعیف مطلق او سازگار باشد.(5) این در حالی است که شکل دوم دربارۀ بسیاری راویان دیده می شود که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

ص: 512


1- . نجاشی، رجال، ص 255، شمارۀ 669.
2- . حلی، خلاصة الاقوال، ص232.
3- . طوسی، رجال، ص 388، شمارۀ 5713 و 5714.
4- . ابن داوود، رجال، ص 245، شمارۀ 1037.
5- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص446، شمارۀ 1208؛ طوسی، رجال، ص346، شمارۀ 5167 و ص 368، شمارۀ 5478.
الف. محمد بن عیسی بن عبید

او از ثقات بغدادی است و در یکی از چهار طریق شیخ به کتاب ها و روایات یونس بن عبدالرحمن قرار دارد. ابن ولید متفردات محمد بن عیسی بن عبید از یونس را استثنا می کند و اعتمادناپذیر می خواند. با آنکه نیروهای مدرسۀ بغداد اثرپذیری شدیدی از استثنائات ابن ولید دارند و ابن نوح سیرافی با همۀ آنها موافق است، تنها درمورد محمد بن عیسی بن عبید مقاومت می کنند. نجاشی مخالفت اصحاب امامیه با این نظر را این گونه بیان می کند: «دیدم اصحاب ما این نظر را انکار می کنند و می گویند: چه کسی مانند ابوجعفر (محمد بن عیسی) در مقام و منزلت است؟».(1) نیز در نقد ابن ولید می گوید: «نمی دانم چه چیز او را به تردید انداخته است؛ چرا که وی (محمد بن عیسی بن عبید) بر ظاهری از عدالت و وثاقت قرار داشت؟».(2)

ب. نسبت دادن وضع به محمد بن موسی الهمدانی

صدوق به تبع استادش ابن ولید وی را به وضع سه کتاب اصل زید نرسی و زید زراد و کتاب خالد بن عبداﷲ بن سدیر متهم می کند و بر همین اساس از روایت این سه کتاب اجتناب می ورزد. اما از آنجا که کتاب زید نرسی و زید زراد را ابن ابی عمیر نقل کرده، ابن غضائری قضاوت صدوق را اشتباه می خواند و نجاشی نیز با عبارت «واﷲ أعلم» تردید خود را دربارۀ دیدگاه ابن ولید ابراز می دارد.(3)

سایر قمی ها نیز موضعی مانند صدوق دارند و روایات او را از کتاب نوادر الحکمه استثنا کرده اند.(4) از طرف دیگر، علامه مجلسی بر این باور است که هرچند ارباب رجال دو کتاب زید نرسی و زید زراد را توثیق نکرده اند، اعتماد بزرگان حتی صدوق در معانی الاخبار و دیگر مصنفاتش، اخذ از این دوکتاب را آسان می سازد.(5)

همچنین از شخصیت محمد بن موسی دفاع نشده و حتی ابن غضائری او را ضعیف و راوی از ضعفا می داند، اما آنچه از این عبارات به دست می آید، اعتماد بر سه کتاب یاد شده و نسبت اشتباه در برداشت به صدوق است. صدوق نیز به روایت ابن ابی عمیر - که مورد تصریح ابن غضائری و شیخ

ص: 513


1- . نجاشی، رجال، ص 333.
2- . همان، ص 348.
3- . همان، ص 338، شمارۀ 904؛ طوسی، الفهرست، ص 174، شمارۀ 269 و ص 201، شمارۀ 299 و ص 300؛ ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص62، شمارۀ 53.
4- . ابن غضائری، همان، ص 95، شمارۀ 136.
5- . مجلسی، بحار الأنوار، ج1، ص43.

است - اعتماد می کند و حدیثی را از زید نرسی می آورد.(1) اگر به این نکته صحت طریق صدوق به ابن ابی عمیر را نیز بیفزاییم،(2) برداشته شدن نسبت وضع از محمد بن موسی با تلاش ابن غضائری حاصل می شود؛ چرا که همان محتوای نقل شده توسط وی به نقل ابن ابی عمیر، به اصحاب و حتی صدوق رسیده است. این، نشان اعادۀ نسبی حیثیت از اوست که روایات او را در حد شاهد قابل پذیرش می نماید.(3)

2 . تعابیر منحصر به فرد در تعظیم مشایخ قم

اشاره

وامداری حوزۀ بغداد نسبت به قم در ابعاد متعددی قابل تصویر است. این اثرپذیری از واسطه در انتقال میراث حدیثی و کتب اصحاب گرفته تا سِمَت استادی ایشان استمرار دارد. این تأثیر عظیم - که غالباً با یک واسطه به نجاشی و طوسی منتهی می شود - تعابیر بلند و منحصر به فردی در توصیف شخصیت این بزرگان را در این منابع در پی داشته است که از نقاط برجسته و درخور دقت در این پیوند به شمار می رود. مطالعۀ توصیف این بزرگان از جانب بغدادی ها علاوه بر ترسیم نگاه عمیق و وامداری ایشان نسبت به مدرسۀ قم و راویان آن، می تواند بخش عمدۀ مسیر انتقال میراث حدیثی شیعه به بغداد را نیز روشن کند.

یک. احمد بن محمد بن عیسی

اعتماد نجاشی در نقل میراث عظیم حسین بن سعید بر اوست، و شیخ او را ثقه و شیخ القمیین و وجه و فقیه ایشان و اشعریان می داند که هیچ خرده ای بر او وارد نیست. جایگاه علمی و اجتماعی او در میان شیعیان، به تقویت جایگاه سیاسی او در نزد والیان نیز انجامیده است.(4)

دو. جعفر بن محمد بن قولویه

او از ثقات اصحاب امامیه و اجلای ایشان در حدیث و فقه معرفی شده و پدرش از بهترین اصحاب سعد بن عبداﷲ اشعری به شمار می رود. شیخ مفید بر جناب ابن قولویه قرائت داشته و از ایشان ره توشۀ علمی بسته است. در یک کلام، او بالاتر و برتر از هر وصف برجسته ای از وثاقت و

ص: 514


1- . صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص 207.
2- . همان، ص 460.
3- . ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 62، شمارۀ 53.
4- . نجاشی، رجال، ص 58 و 83، شمارۀ 198؛ طوسی، الفهرست، ص 60، شمارۀ 75؛ همو، رجال، ص 351، شمارۀ 5197.

برخورداری از حدیث اهل بیت (علیهم السلام) است که در حق کسی قابل گفتن است. کتب فراوان او نزد مفید و ابن غضائری بوده و نجاشی بیشتر آنها را بر این دو استادش قرائت کرده است. طوسی نیز به روایات و فهرست کتب او طریق دارد. در میان سرشناسان بغداد تلعکبری، مفید، ابن غضائری، ابن عبدون و ابن عزور از او دانش آموخته و روایت نقل کرده اند.(1)

سه. احمد بن اسحاق

فهرست نگاران بغدادی او را - که از اصحاب امام جواد (علیه السلام)تا صاحب الامر (علیه السلام)است - دارای منزلتی بلند و شیخ قمی ها خوانده اند و او فرستادۀ ایشان به خدمت امام بوده است. احمد از خواص امام عسکری (علیه السلام)بوده که توفیق زیارت حضرت ولی عصر (علیه السلام)را نیز به دست آورده است.(2)

چهار. محمد بن حسن صفار

او نیز از وجوه اصحاب قمی امامیه به شمار می رود که علاوه بر وثاقت، جایگاهی بزرگ در نزد اصحاب داشته و او و روایاتش بر دیگران برتری داشته اند و سقط به ندرت در روایاتش رخ داده است. مجموعۀ طرق نجاشی و طوسی به کتب فراوان او - که حتی بیشتر از کتب حسین بن سعید خوانده شده - ابن ولید، صدوق، احمد بن محمد بن یحیی و پدرش و ابن ابی جید - یعنی طرق کاملاً قمی - بوده است.(3)

پنج. محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)

بلندای تعابیر نجاشی و طوسی دربارۀ وی کم سابقه و نشان عمق تأثیر او در حوزۀ بغداد و پذیرشمطلق ایشان نسبت به شیخ صدوق است. نجاشی از او به «شیخنا و فقیهنا» تعبیر می کند که شیوخ طائفۀ امامیه هنگام ورود او به بغداد در سال 355 قمری - با وجود کمی سنش - به سماع حدیث از او و اخذ اجازۀ نقل کتبش پرداخته اند. طوسی او را صاحب جلالت و حافظ احادیث و آگاه بر رجال می داند که در میان قمی ها مانندی در رتبۀ حفظ و علمش یافت نمی شود. تألیف بیش از سیصد اثر به قلم او اعجاب فهرست نگاران بغداد را بر می انگیزد، به طوری که نجاشی همۀ آنها را روایت و برخی از

ص: 515


1- . نجاشی، همان، ص 123، شمارۀ 318؛ طوسی، همان، ص109؛ همو، رجال، ص 418؛ حلی، خلاصة الاقوال، ص 31.
2- . نجاشی، همان، ص 91، شمارۀ 225؛ طوسی، همان، ص 63، شمارۀ 87؛ ابن داوود، رجال، ص 24، شمارۀ 59؛ حلی، همان، ص15، شمارۀ 8.
3- . نجاشی، رجال، ص 354، شمارۀ 948؛ طوسی، الفهرست، ص408، شمارۀ 622.

آنها را برای پدرش قرائت کرده است. واسطۀ طوسی هم سه تن از استادانش یعنی شیخ مفید، ابن غضائری و ابن حسکه قمی بوده اند.(1)

شش. محمد بن احمد بن داوود

او از جملۀ قمیانی است که در بغداد اقامت گزیده و در آنجا به القای حدیث و تألیف کتاب پرداخته است. وی شیخ الطائفه و سرآمد قمی ها و فقیه ایشان معرفی شده که در زمان خود کسی همطراز او در حفظ، فقه و آشنایی با حدیث یافت نمی شد. محمد بن احمد نیز از جملۀ مشایخ مفید و ابن غضائری است که در طریق انتقال کتب بسیاری از اصحاب به بغداد حضور داشته است.(2)

هفت. محمد بن ابی القاسم (ماجیلویه)

او که داماد و تربیت یافتۀ احمد برقی است، به «سید من أصحابنا القمیین، ثقة، عالم، فقیه، عارف بالأدب و الشعر و الغریب» شناخته شده است.(3) فرزند وی علی نیز از راویان بزرگ به شمار می رود. او که از مشایخ صدوق، ابن ولید، محمد بن یحیی العطار و ابن بطه به شمار می رود، بخشی از میراث شیعه را از ابوسمینه گرفته و به ایشان منتقل کرده است.(4) نیز ابن ولید میراث حدیثی سلیم بن قیس(5) وحسن بن راشد مولی بنی العباس(6) و ابوسمینه(7) را از ایشان دریافت کرده است. این در حالی است که طرد جدی ابن غضائری در مورد کتاب سلیم(8) و شخصیت پر تنش ابوسمینه و ضعف روایات حسن بن راشد فرایند پالایش میراث ایشان را مهم می نماید. مطالعۀ طرق موجود نشان می دهد این پالایش به همت ماجیلویه یا ابن ولید انجام شده است؛ گرچه باور نگارندگان بر آن است که حضور گستردۀ

ص: 516


1- . نجاشی، همان، ص 389، شمارۀ 1049؛ طوسی، همان، ص 442، شمارۀ710.
2- . نجاشی، رجال، ص 385، شمارۀ 1045.
3- . همان، ص 353، شمارۀ 947.
4- . ر.ک: همان، ص 8، شمارۀ 4 سلیم بن قیس و ص 27، شمارۀ 49 اسماعیل بن مهران و ص129، شمارۀ 332 جابر بن یزید و ص 136، شمارۀ 349 حفص بن عاصم و ص 165، شمارۀ 434 ربیع بن زکریا و ص 189، شمارۀ 503 سلام بن عبداﷲ و ص 436، شمارۀ 1171 هیثم بن واقد؛ طوسی، الفهرست، ص 34، شمارۀ 40 اسماعیل بن ابان و ص 231، شمارۀ 346 سلیم بن قیس و ص 346، شمارۀ 547 عبیس بن هشام و ص 406، شمارۀ 619 محمد بن علی الهمدانی و ص 407، شمارۀ 620 محمد بن سنان.
5- . نجاشی، رجال، ص8، شمارۀ 4؛ طوسی، فهرست، ص231، شمارۀ 346.
6- . طوسی، فهرست، ص 137، شمارۀ 200.
7- . نجاشی، رجال، ص 332، شمارۀ 984.
8- . ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 63، شمارۀ 55.

ماجیلویه در اخذ و انتقال میراث اصحاب از ابوسمینه، نقش او را پررنگ تر می کند. اهمیت نقش او در پالایش میراث غلو به اندازه ای است که روایات منتقل شده توسط او از این خط فکری خالی از تخلیط، غلو، تدلیس و منفردات معرفی شده و روایاتی که مفاد آن در سایر منابع اندیشۀ فکری شیعه یافت نمی شود، توسط وی از این مجموعه حذف شده است.(1) همین نقش برجسته دو اثر مهم در پی داشته است: یکی پذیرش این روایات توسط اَعلامی که نام ایشان گذشت و دیگری تمجید فوق العاده از وی.

هشت. عبداﷲ بن جعفر حمیری

او شیخ قمی ها و وجه ایشان معرفی شده است. همچنین از جملۀ طبقات نخستین راویان قمی به شمار می رود که احادیث نزد خود را به کوفه انتقال داده است. وی در دهۀ پایانی قرن سوم وارد کوفه می شود و برای ایشان حدیث نقل می کند؛ کوفیان به صورت گسترده احادیث ایشان را می شنوند و می پذیرند. نجاشی در شرح حال او به این گزارش پرداخته است.(2) حضور او در انتقال تراث گروه بزرگی از صاحبان آثار شیعه (79 نفر در رجال نجاشی و 80 نفر در فهرست طوسی) گویای نقش پررنگ او در عرصۀ حدیث است. بی شک می توان او را حامل کتب قمی ها دانست که به دیگران منتقل کرده است.(3)

نه. محمد بن علی بن محبوب

او شیخ قمی ها در زمان خویش بوده و با تعابیری همچون «ثقة، عین، فقیه، صحیح المذهب» معرفی شده است. وی که از همترازان صفار و ماجیلویه به شمار می رود، از استادان محمد بن یحیی العطار وابن بطه است که در طریق نقل آثار و روایات فراوانی قرار گرفته است.(4)

ده. محمد بن حسن بن ولید (ابن ولید قمی)

او علاوه بر آنکه شیخ قمی ها و فقیه و سرآمد و وجه ایشان معرفی شده، با عبارت «ثقة ثقة عین مسکون الیه» - که از جملۀ منحصر به فردترین واژگان توثیق و تعظیم راویان به شمار می رود - توصیف شده است.(5) فرزند او احمد، ابن ابی جید و شیخ صدوق حلقۀ کاملاً قمی اتصال فهرست نجاشی و

ص: 517


1- . طوسی، الفهرست، ص 412، شمارۀ 625.
2- . نجاشی، رجال، ص 219، شمارۀ 573.
3- . طوسی، رجال، ص441، شمارۀ 6102 شرح حال حسن بن عبدالسلام.
4- . نجاشی، رجال، ص 349، شمارۀ 940.
5- . همان، ص383، شمارۀ 1042.

طوسی به این شخصیت گران قدر و آگاه به رجال و فقه و مورد اطمینان به شمار می روند.(1)

3 . تضعیف راویان مورد پذیرش و نقد آرای رجالی قم

اشاره

از جمله محورهای دیگری که در مطالعۀ منابع رجالی و فهرستی بغداد نظر پژوهشگر را به خود جلب می کند، نقد برخی آرای رجالی بزرگان این حوزه است که به تضعیف راویان مورد اعتنا و پذیرش حوزۀ قم و گاه تخطئۀ دیدگاه های قمی انجامیده است. در توضیح این مطلب توجه به مفهوم ضعف و بازخوانی مفاهیمی همچون غلو - که تفصیل آن از عهدۀ این نوشتار خارج است - ضروری به نظر می رسد. با تذکر این نکته که انتساب ضعف به یک راوی همواره به معنای نپذیرفتن همۀ میراث حدیثی او نیست؛ و اینکه واژۀ غلو طیف معنایی را در برمی گیرد که هم در قم و بغداد به بخشی از آن نظارت دارند، به برخی موارد موجود در منابع نخستین اشاره می کنیم که راویان مورد پذیرش قم و برخی آرای ایشان به بوتۀ نقد کشیده شده اند.

یک. طرد روایات عبدالرحمان بن ابی حماد

او از کوفه به قم آمد و در خانۀ احمد بن محمد بن خالد برقی سکنی گزید. قمی ها از وی نقل حدیث کرده اند، اما به سبب رهیافت غلو در میراث وی ضعیف خوانده شده و بنا به نظر نجاشی و ابن غضائری از درجۀ اعتنا و اعتماد ساقط گردیده است. بازخوانی میراث انعکاس یافته از او در منابع اولیه (کتب اربعه و المحاسن و بصائر) نشان می دهد تمام قمی هایی که از او نقل حدیث کرده اند از مشایخ مهم قم به شمار می روند. حجم اصلی روایات او را احمد برقی، ابراهیم بن هاشم و محمد بن عبدالجبار نقل کرده اند که از اعلام و ثقات برجستۀ قم به شمار می روند. در نقطۀ مقابل، مشایخ بی واسطۀ او، بیشتر ابراهیم بن عبدالحمید، زیاد بن مروان و حنان بن سدیر هستند که هر سه از واقفیانبه شمار می روند؛ اما چند نکته این انگاره را تقویت می کند که بر خلاف پندار نجاشی و ابن غضائری، در حقیقت مشایخ سرشناس قم به پالایش و پیرایش احادیث او پرداخته و میراث پذیرفتنی وی را منتشر ساخته اند: یکی تصریح شیخ بر وثاقت ابراهیم و حنان(2) و نیز تأکید مرحوم خویی بر کفایت شهادت ابن قولویه بر وثاقت زیاد بن مروان به رغم پذیرش اینکه وی از سران واقفه بوده و به خبث سریره مبتلا بوده است.(3) نکتۀ دیگر اینکه جریان وقف به جهت تمایز از جامعۀ شیعه پس از

ص: 518


1- . طوسی، الفهرست، ص 442، شمارۀ 709؛ ابن داوود، رجال، ص 304، شمارۀ 1319.
2- . طوسی، الفهرست، ص 17، شمارۀ 12 و ص 164، شمارۀ 254.
3- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج7، ص 319، شمارۀ 4801.

انحراف با عدم پذیرش مواجه شد. البته ابن داوود بر پذیرش روایاتی از ایشان از امام صادق (علیه السلام)تأکید می کند. اکثر روایات حنان نیز این چنین است.(1)

دو. تضعیف جهتی ابن بطۀ قمی

او در قم دارای منزلتی عظیم و ادب و فضل و علم او شناخته شده بوده است، اما به تساهل در حدیث و تعلیق اسانید بر اجازات و اشتباه در فهرست متهم شده است. ابن ولید نیز او را ضعیف و دچار خلط در اسناد کتب به صاحبانش معرفی می کند. توجه به ترجمۀ او در نجاشی نشان می دهد ابن نوح سیرافی، استاد نجاشی، کتاب تفسیر اسماء اﷲ تعالی و ما یدعی به وصفه را که از جملۀ تصنیفات اوست کتابی نیکو، پر از مضامین منحصر به فرد و استوار می خواند. در نتیجه تضعیف او جهتی و از بابت ضعف وی در فهرست نگاری خواهد بود، اما مضامین میراثی او قوی و پذیرفتنی خوانده شده است.(2) یعنی ابن بطه را به فرایند پذیرفته شدۀ انتقال میراث اصحاب ملتزم نمی دانستند.

توجه به گزارش های پیش گفته نشان می دهد مدرسۀ قم نگاهی جامع به راویان داشته است و جهات مختلفِ ایشان را در قضاوت لحاظ می کردند. همین نکته تصریح ابن ولید بر خلط وی در اسانید به همراه بلندای جایگاه ابن بطه در میان قمی ها را توجیه می کند. اما یک نکته همچنان به قوت خود باقی می ماند. از آنجا که فهرست ابن بطه از منابع مهم نجاشی و خصوصاً منبع عمدۀ طوسی بوده است، سؤال این است که اعتماد این دو فهرست نگار با وجود نسبت خلط و غلط در اسانید چگونه امکان پذیر است؟

سه. قمی خواندن امیة بن علی قیسی

نجاشی وی را شامی و ضعیف می داند.(3) اما ابن غضائری با عبارت «ضعیف الروایه، فی مذهبه ارتفاع» هر دو جنبۀ روایی و شخصیتی او را مخدوش می کند و او را در عداد قمی ها به حساب می آورد.(4) این در حالی است که در میان مشایخ و حتی شاگردان وی، غیر از حسن بن علی زیتونی که نجاشی او را اشعری می خواند(5) نشانی از مشایخ قمی نیستند. مطالعۀ شخصیت حسن بن علی بن

ص: 519


1- . نجاشی، رجال، ص 238، ش633؛ ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص81؛ ابن داوود، رجال، ص 472، ش285.
2- . نجاشی، رجال، ص 373، شمارۀ 1019.
3- . همان، ص 105، شمارۀ 264.
4- . ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 38، شمارۀ 6.
5- . نجاشی، همان، ص 62، شمارۀ 143.

ابی عثمان نیز نشان می دهد وی از جملۀ کوفیانی است که به ضعف و غلو متهم شده است و گویا علامه بدان جهت که برخی شاگردان وی یعنی حسین بن عبیداﷲ سهل سعدی، احمد بن محمد بن خالد برقی، محمد بن احمد، حسن بن عبدالصمد اشعری، ابوعبداﷲ الجامورانی و محمد بن حسین بن ابی الخطاب قمی اند، او را در زمرۀ قمی ها خوانده است. اما عدد گستردۀ مشایخ عراقی او و حضور برخی راویان کوفی در زمرۀ شاگردانش، از جمله محمد بن الحسین الصائغ الکوفی و حسن بن حسین لؤلؤی این انتساب را - هرچند به جهت تربیت علمی باشد - تضعیف می کند. یگانه احتمالی که این گفته را موجه می کند، مقصود خاص از این لفظ و نمایندۀ طرز تفکر خاص است، که پژوهشی مستقل می طلبد.

نکته

تذکر این نکته شایسته است که با وجود اختلافات یاد شده، گاهی هم نوایی و تأیید یا تضعیف مشایخ قم نسبت به راویان قمی در منابع فهرستی و رجالی بغداد دیده می شود. احمد بن محمد بن سیار از آن جمله است که ابن غضائری او را «ضعیف متهالک غال منحرف» می خواند و بزرگان قم نیز روایات او را از کتاب نوادر الحکمه استثنا کرده اند.(1) همچنین شخصیت و روایات سلمة بن خطاب براوستانی ضعیف خوانده شده است.(2)

4. تحسین آثار قم

اشاره

از نشانه های نگاه مثبت و برامده از وامداری مدرسۀ بغداد به حوزۀ حدیثی قم، توصیفات بلندی است که دربارۀ آثار این مدرسه در نوشته های فهرستی انعکاس یافته است. این انعکاس در دو قالبِ توصیفکثرت تألیفات برخی محدثان قم، و تمجید از برخی آثار خاص این مدرسه دیده می شود.

یک. تمجید فراوانی تألیف

نجاشی به یادکرد بیش از 166 اثر صدوق شامل کتب، مجالس و مصابیح و نگاشته هایی از او در زهد می پردازد.(3) همۀ این نگاشته ها در سفر او به بغداد منتقل شده و اجازۀ نقل آن به علی بن احمد نجاشی، پدر نجاشی صاحب فهرست، داده شده است. آثار احمد بن محمد بن دؤل قمی نیز بالغ بر صد اثر معرفی شده است.(4)

ص: 520


1- . ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص40.
2- . نجاشی، رجال، ص 187، شمارۀ 498؛ ابن غضائری، همان، ج1، ص 66، شمارۀ 64.
3- . نجاشی، رجال، ص 389، شمارۀ 1049.
4- . همان، ص 89، شمارۀ 223.

دو. تحسین برخی نگاشته های قمیان

در دو فهرستِ نجاشی و طوسی، توصیف خاص برخی آثار دیده می شود. در نگاه اول موضوع و نویسندۀ اثر حائز اهمیت و جایگاه ویژه خواهد بود.

در میان قمی ها و آثار ایشان کتاب العباسی و کتاب الامثالِ احمد بن اسماعیل سمکه این گونه اند. کتاب العباسی بالغ بر ده هزار ورقه در احوال خلفا و دولت عباسی بوده است که نجاشی از آن به «کتاب عظیم» یاد می کند. خود وی بخش اخبار امین را دیده و آن را «حسن» خوانده است. کتاب دیگر وی الامثال است که «حسن مستوفی» است.(1) توجه به عنوان دو کتاب که یکی در تاریخ و دیگری ادبیات است، نشان از غنای مدرسۀ قم در ابعاد گوناگون و جای خالی چنین آثار و موضوعاتی در مدرسۀ بغداد است.

کتاب تفسیر اسماء اﷲ تعالی و ما یدعی به نیز از جملۀ تألیفات محمد بن جعفر بن بطه است که در عبارتی منحصر به فرد ابن نوح سیرافی آن را به «حسن، کثیر الغریب، سدید» توصیف کرده است.(2) موضوع کتاب که در مهم ترین بخش مباحث توحیدی جای دارد، باعث می شود استاد نجاشی آن را کتابی نیکو، مشتمل بر مفاهیم برجسته و ناب و دارای انسجام و نظام وار معرفی کند.

شخصیت دیگری که مصنفاتی ستایش شده دارد، محمد بن احمد بن داوود قمی است که طوسی دو کتاب المزار و الذخائر او را «حسن» معرفی می کند.(3)

5. پذیرش استثنا و رد استثنا شدگان

اشاره

سه نفر از بزرگان قم به استثنای کتاب و راوی و روایت یا مفاهیم خاص در میراث برخی راویان پرداخته اند. ابن ولید و به تبع او صدوق، محمد بن علی ماجیلویه و صفار شخصیت هایی هستند که انعکاس استثنای ایشان در منابع فهرستی دیده می شود.

24 نفر از راویان امامیه را ابن ولید از راویان نوادر الحکمه نوشتۀ محمد بن احمد بن یحیی استثنا کرده است.(4) دقت در شرح حال این راویان نشان می دهد یکی از ایرادات زیر بر ایشان وارد است:

ص: 521


1- . همان، ص97، شمارۀ 242؛ طوسی، الفهرست، ص74، شمارۀ 93.
2- . همان، ص372.
3- . طوسی، الفهرست، ص 395 و 396، شمارۀ 604.
4- . نجاشی، رجال، ص348، شمارۀ 939؛ طوسی، الفهرست، ص 408 - 411، شمارۀ 633.
یک. ناشناخته بودن

این وضعیت در مورد محمد بن هارون، ممویة بن معروف، عبداﷲ بن محمد الشامی، محمد بن یحیی المعاذی، عبداﷲ بن احمد الرازی، ابوعلی النیشابوری و وهب بن منبه دیده می شود.(1)

دو. ضعیف بودن

این عبارت دربارۀ برخی راویان آمده است. این راویان گاه به جهت شخصیت و گاه از حیث روایات یا بخشی از میراث تضعیف شده اند. در این بین محمد بن موسی الهمدانی، ابوعبداﷲ الرازی الجامورانی، ابوعبداﷲ السیاری، محمد بن علی ابوسمینه، محمد بن عبداﷲ بن مهران، یوسف بن السخت و یوسف بن الحارث با اتهامات عقیدتی چون غلو و فساد مذهب مواجه اند.(2) ابویحیی واسطی و احمد بن بشیر ضعیف و غیر ثبت در امر حدیث خوانده شده اند. دو شخصیت دیگر این فهرست یعنی احمد بن هلال عبرتایی و احمد بن حسین بن سعید با آنکه غالی معرفی شده اند، در میان تراثشان احادیث پذیرفتنی نیز یافت می شود. عبارت «یعرف و ینکر» گویای همین نکته است.(3) نفی کلی نجاشی راجع به سهل بن زیاد آدمی از همه شدیدتر است و او غیر معتمد در حدیث خوانده شده که احمد اشعری بر غلو و کذب او شهادت داده است.(4)

این گزارش در مورد محمد بن عیسی بن عبید و حسن بن حسین لؤلؤی به گونۀ دیگری است. چه آنکه تنها روایات با اسناد منقطع محمد بن عیسی و منفردات یا متفردات لؤلؤی پذیرفته نشده است. مشکل محمد بن عیسی روایات متفرد از یونس و سن کم برای روایت از ابن محبوب است(5) که دفاع نجاشی از او گذشت. حسن بن حسین لؤلؤی نیز اگرچه کوفی ثقه خوانده شده، طریقی به آثار او ثبت نشده است.(6) نکتۀ پایانی تعارض توثیق نجاشی نسبت به جعفر بن محمد بن مالک با توثیق طوسی است.(7) مرحوم خویی در قضاوت میان این دو نظر، ممکن نبودن حکم به وثاقت او را نتیجه می گیرد.(8)

ص: 522


1- . ر.ک: طوسی، رجال، ص 438، شمارۀ 6265 و 6266 و ص 401، شمارۀ 58 و ص402، شمارۀ 5859، و ص 433، شمارۀ 6202 و ص451، شمارۀ 6413؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج19، ص 209، شمارۀ 13197.
2- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص333، شمارۀ 894 و 350، شمارۀ 942 و ص 338، شمارۀ 904؛ ابن غضائری، کتاب الضعفاء، ج1، ص 97، شمارۀ 145؛ کشی، ص 103، شمارۀ157؛ و ص 390، شمارۀ 733.
3- . همان، ص 77، شمارۀ 183 و ص83، شمارۀ 199 و طوسی، الفهرست، ص 55، شمارۀ 67 و ص83، شمارۀ 107.
4- . همان، ص185، شمارۀ 490.
5- . همان، ص333، شمارۀ 896.
6- . همان، ص40، شمارۀ 83.
7- . همان، ص 122، شمارۀ 313؛ طوسی، همان، ص 418، 6037.
8- . خویی، معجم رجال الحدیث، ج4، ص 117 و 118، شمارۀ 2279.

دو گونۀ دیگر استثنا نیز در کانون توجه قرار گرفته است. یکی استثنای مفهوم غلو و تخلیط در میراث که در مورد احمد بن محمد سیاری و محمد بن حسن بن جمهور توسط محمد بن یحیی و ابن ولید اتفاق افتاده(1) و دیگری استثناء یک حدیث از مجموعه روایات علی بن ابراهیم بن هاشم که گویا توسط ماجیلویه و ابن ولید صورت گرفته است.(2)

گفتنی است در مورد استثنای کتاب بصائر نمی توان این کتاب را در زمرۀ رد استثناشدگان درج نمود؛ چه آنکه گرچه ابن ولید این کتاب را نقل کرده، اما برقراری طریق به آن به واسطۀ محمد بن یحیی نشان از اعتنای نجاشی به دریافت این کتاب است.(3)

6. اعتماد بر طرق قمی در دسترسی به آثار

مشایخ قم مسیر مهم انتقال تراث روایی شیعه به بغداد به شمار می روند. گرچه مطالعۀ دقیق و کامل طرق آثار و میزان حضور و تأثیر مشایخ قم در آن از حوصلۀ چنین نوشتار مختصری خارج است، اشارۀ کوتاهی به برخی آثار و اندکی از مؤلفان برجستۀ امامی ضروری به نظر می رسد.

تصریح نجاشی بر اختصار در یادکرد طرق انتقال کتب (ذکرت لرجل طریقاً حتی لایکثر الطرق فیخرج عن الغرض) و مشی بر طبق آن(4) () قضاوت را به گزارش های موجود منحصر می کند. شایدهمین نکته وجود حجم بیشتری از طرق و راویان قمی در فهرست طوسی را تقویت می کند. بخش مهمی از میراث موجود در قم را صدوق و احمد بن محمد بن یحیی العطار منتقل کرده اند.

در نگاهی گذرا به برخی راویان برجسته مثل حریز بن عبداﷲ، معاویة بن عمار، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، جمیل بن دراج، محمد بن ابی عمیر، عبیداﷲ بن علی حلبی و برادرش محمد و نیز هشام بن حکم حضور راویان قمی مشهود است.(5)

بخشی از این طرق از صدوق آغاز می شود و به واسطۀ مشایخ او همچون پدرش و ابن ولید به

ص: 523


1- . نجاشی، همان، ص 80، شمارۀ 192 و طوسی، همان، ص 413، شمارۀ 627.
2- . طوسی، همان، ص 267، شمارۀ 380.
3- . نجاشی، همان، ص 354، شماره 948.
4- . نجاشی، رجال، ص 116، شماره 297، شرح حال ثابت بن شریح و ص 230 - 231، عبیداﷲ علی حلبی و ص 411، شماره 1096، شرح حال معاویة بن عمار.
5- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص144، شمارۀ375 و ص 411، شمارۀ1096 و ص 75، شمارۀ180 و ص 126، شمارۀ 328 و ص 326، شمارۀ887 ؛ طوسی، الفهرست، ص 162، شمارۀ 249 و ص 462، شمارۀ 737 و ص 50، شمارۀ 63 و ص 404، شمارۀ618 و ص 123، شمارۀ 164و ص 305، شمارۀ 467 و ص 385، شمارۀ 588 و ص 493 - 495، شمارۀ783.

طبقۀ سعد، حمیری و صفار می رسد و توسط احمد اشعری و محمد بن حسین بن ابی الخطاب به راویان کوفی می رسد. بخش دیگری نیز از احمد بن محمد بن یحیی آغاز می شود و راهی شبیه قبل را می پیماید. نیز مسیر علی بن ابراهیم و پدرش در فرایند انتقال به چشم می خورد.

نقل همۀ کتب و روایات برخی از اصحاب امامیه از دیگر امتیازات مشایخ قم به شمار می رود. صدوق همۀ تراث حسن بن محبوب، حسن بن علی فضال، سعد بن عبداﷲ، محمد بن ابی عمیر، صفار - به جز بصائر - و یونس بن عبدالرحمن را در فرایند انتقال به طوسی می رساند. نیز ابن بطه میراث محمد بن احمد بن یحیی و ابن ابی جید میراث محمد بن علی بن محبوب را به شیخ منتقل کرده اند.(1)

نتیجه گیری

شهرت رویکرد متفاوت دو مدرسۀ قم و بغداد در تعامل با حدیث و معارف نقلی و معیارهای آنها در اعتبارسنجی روایات، فضایی کاملاً متفاوت ومتقابل از این دو مدرسه ترسیم کرده است. پرداخت گستردۀ مدرسه بغداد به علوم عقلی و گاه تفسیر روایات با شیوۀ عقل گرای حاکم بر آن، ضوابط خاصی برای این الگو تعریف می کند. بر اساس این تعریف و با تحلیلی پسینی، مدرسۀ حدیثی قم به تساهل در تعامل و پذیرش روایات متهم شده است. قم به عنوان حلقۀ وسط میان کوفه (نقطۀ پیدایش) و بغداد (مرکز تحلیل و تضارب آرای امامیه و مخالفان) به پالایش و تدوین و تبویب احادیث پرداخته است. مطالعۀ منابع فهرستی و طرق انتقال آن به مدرسۀ بغداد نشان می دهد:1. نقد محتوایی میراث برخی راویان که فضای قم ایشان را برنتافته، مهر تأییدی بر شخصیت و میراثشان را در پی دارد.

2. تعابیر منحصر به فرد در تعظیم مشایخ قم - که استاد بی واسطه یا با واسطۀ اندک بزرگان بغداد بوده اند - نشان دهندۀ وامداری بغداد از قم است.

3. گرچه همۀ آرای رجالی قم مورد تأیید بغداد نیست، تحسین برخی آثار و تسلیم در برابر برخی آرا مانند استثنا گویای تأثیر قوی مدرسۀ قم بر بغداد است.

حضور گستردۀ مشایخ قم در طرق مهم بغداد، از نقش فعال ایشان در فرایند میراث پژوهی شیعه حکایت دارد.

ص: 524


1- . طوسی، الفهرست، ص 123، شمارۀ 162 و ص124، شمارۀ 164 و ص 216، شمارۀ 316 و ص 405، شمارۀ 618 و ص408، شمارۀ 622 و ص 410، شمارۀ 623 و ص 413، شمارۀ 624 و ص 512، شمارۀ 813.

کتاب نامه

1. ابن غضائری، احمد بن حسین، کتاب الضعفاء (رجال ابن غضائری)، قم: اسماعیلیان، 1364ق.

2. برقی، أحمد بن محمد بن خالد (م247ق)، المحاسن، تصحیح و تعلیق: سید جلال الدین حسینی، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1370ق.

3. بروجردی، محمدحسین (1292 - 1380 ق)، نهایة الاصول، تقریر حسینعلی منتظری، قم: تفکر، 1415ق.

4. حسین پوری، امین، حدیث ضعیف و چگونگی تعامل با آن بر پایۀ رویکرد قدما، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، دانشکدۀ علوم حدیث، بهمن 1385ش.

5. حلی، جعفر بن حسن (602 - 676ق)، معارج الاصول، تحقیق: محمدحسین رضوی، قم: آل البیت، چاپ اوّل، 1403ق.

6. حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، خلاصة الأقوال، قم: دار الذخائر، 1411ق.

7. حلی، حسن بن سلیمان بن محمد، مختصر البصائر، تحقیق: مشتاق مظفر، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، چاپ اوّل، 1421ق.

8. حلی، ابن داوود، رجال ابن داوود، تهران: دانشگاه تهران، 1383ق.

9. خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم: مرکز نشر آثار شیعه.

10. سبحانی، محمدتقی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، مجلۀ نقد و نظر، شمارۀ 3 و 4، ص 205 - 232.

11. سمعانی، عبدالکریم بن محمد (م562ق)، الانساب، تحقیق: عبداﷲ عمر البارودی، بیروت: دار الجنان، چاپ اوّل، 1408ق.

12. سید مرتضی، علی بن الحسین (355 - 436 ه)، الذریعة الی اصول الشیعه، تهران: دانشگاه تهران، 1376.

13. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الامالی، تهران: کتابچی، چاپ ششم، 1376.

14. ---------- ، التوحید، تحقیق: سید هاشم حسینی، قم: جامعۀ مدرسین، چاپ اول، 1398ق.

15. ---------- ، ثواب الاعمال، قم: دارالشریف الرضی، چاپ دوم، 1406ق.

16. ---------- ، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، 1362.

ص: 525

17. ---------- ، علل الشرایع، قم: کتابفروشی داوری، چاپ اوّل، 1385.

18. ---------- ، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، تحقیق: مهدی لاجوردی، تهران: نشر جهان، چاپ اوّل، 1378ق.

19. ---------- ، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جامعۀ مدرسین، چاپ اوّل، 1403ق.

20. ---------- ، من لایحضره الفقیه، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اوّل، 1413ق.

21. صفار، محمد بن حسن م 290ه، بصائر الدرجات، تحقیق: میرزاحسن کوچه باغی، تهران: اعلمی، 1404ق.

22. طوسی، محمد بن حسن م460ه، اختیار معرفة الرجال، تحقیق: میرداماد، قم: آل البیت (علیهم السلام)، 1404ق.

23. ---------- ، تهذیب الاحکام، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چهارم، 1407ق.

24. ---------- ، رجال الطوسی، نجف: انتشارات حیدریه، 1381ق.

25. ---------- ، العدة فی اصول الفقه، قم: ستاره، 1417ق.

26. ---------- ، الفهرست، نجف: المکتبة المرتضویه.

27. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تحقیق: سید طیب جزایری، قم: مکتبة الهدی، چاپ سوم. 1404ق.

28. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: دار الحدیث، قم: دار الحدیث، چاپ دوم. 1430ق.

29. مهریزی، مهدی، درسنامۀ حوزه ها و مکاتب حدیثی، دانشکدۀ مجازی علوم حدیث. 1387.

30. نجاشی، احمد بن علی، فهرست مصنفی رجال الشیعه (رجال نجاشی)، قم: جامعۀ مدرسین، 1407ق.

ص: 526

چگونگی مواجهۀ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه

اشاره

چگونگی مواجهۀ شیخ مفید

با میراث حدیثی امامیه

عبدالهادى اعتصامی(1)

درآمد

شیخ مفید متکلم، فقیه، مورخ و حدیث شناس برجستۀ امامیه و یکی از اثرگذارترین عالمان در حوزۀ معارف شیعی است. نگاه انتقادی وی به اقوال مشهور میان متکلمان و محدثان و رویکرد خاص وی در استفاده از احادیث معصومان (علیهم السلام) به شکل گیری رهیافت جدیدی در تاریخ اندیشۀ امامیه انجامید که بعدها شاگردانش، از جمله سید مرتضی و شیخ طوسی، آن را بسط و تعمق دادند. از این رو، شیخ مفید نقطۀ عطفی در تاریخ کلام امامیه به حساب می آید. اندیشه های کلامی شیخ مفید از جنبه های گوناگون شایستۀ بحث و مطالعه است که از مهم ترین آنها مقایسۀ اندیشه های وی با میراث حدیثی امامیه است. در این نوشتار ابتدا مستندات روایی شیخ مفید در مباحث کلامی ذکر و سپس به میزان اشتراکات و اختلافات دیدگاه کلامی شیخ مفید با میراث حدیثی اشاره می شود. در این زمینه، این پرسش ها به انتظار پاسخ مطرح می شوند که شیخ مفید در تبیین نظریات متناسب با زمان اولاً تا چه اندازه از میراث حدیثی - کلامی استفاده کرده است و در کدام موضوع از میراث حدیثی فاصله گرفته است؟ ثانیاً نحوۀ بهره گیری شیخ مفید از میراث حدیثی چگونه بوده؟ آیا به همۀ احادیث وارد شده در تمام موضوعات یاد شده متعبد بوده است یا اینکه به صورت انتقادی و گزینشی با این احادیث برخورد کرده است؟ با عرضۀ مهم ترین آرای کلامی شیخ مفید بر میراث حدیثی امامیه، برآنیم تا میزان و نحوۀ استفادۀ او از این منبع معرفتی را نشان دهیم.

ص: 527


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام) ) he1432@yahoo.com

زندگی نامه

ابوعبداﷲ محمد بن محمد بن نعمان حارثی بغدادی عکبری،(1) معروف به «ابن معلم»(2) و «شیخ مفید»،(3) در سال 336 قمری(4) در قریۀ «سویقة ابن البصری عکبرا» از توابع بغداد متولد شد.(5) در دوران کودکی به همراه پدر به بغداد آمد و فراگیری علم را از دانشمندان بزرگی همچون ابوعبداﷲ حسین بن علی بصری، از شیوخ بزرگ معتزله در عصر خویش و سرآمد در فقه و کلام،(6) و ابویاسر، شاگرد متکلم نامی ابوالجیش مظفر بن محمد خراسانی بلخی، آغاز کرد. افزون بر این، شیخ مفید در نزد متکلمان و فقیهان و محدثان و ادیبان فراوانی همچون علی بن عیسی الرمانی، ابوالقاسم بن قولویه، شیخ صدوق قمی، ابوغالب زراری، ابو عبداﷲ صمیری و ابوالحسن احمد بن الحسن بن ولید علوم مختلف از جمله ادبیات، فقه، کلام، تفسیر و رجال را فرا گرفت و در همۀ این علوم سرآمد اهل نظر شد.(7) علمای بزرگی همچون سید مرتضی، سید رضی، شیخ طوسی، نجاشی، ابویعلی جعفری (دامادشیخ)، ابوالفتح کراجکی، سلار بن عبدالعزیز دیلمی، ابن قدامه، جعفر بن محمد دوریستی و برخی از علمای فرقه های مختلف، همگی نزد شیخ مفید دانش آموختند(8) و به تعبیر علامه حلی همۀ متأخران به نوعی از محضر شیخ مفید استفاده کرده اند.(9) شیخ مفید پس از تألیفات ارزشمند و گران بها و تربیت شاگردان برجسته در روز جمعه دوم یا سوم رمضان سال 413(10) در بغداد دار فانی را وداع گفت. هشتاد هزار تشییع کننده در میدان بزرگ بغداد بر جنازۀ وی به امامت سید مرتضی نماز گزاردند.(11) در روز رحلت شیخ مفید، موافق و مخالف بر وی گریستند و بغداد روزی مثل آن روز به خود ندید.(12) پیکر وی را پس از سال ها که در خانه اش در زیر خاک بود، به کاظمین در پایین پای امامجواد (علیه السلام)در کنار قبر استادش ابن قولویه انتقال دادند.(13)

ص: 528


1- . نجاشی، رجال، ص 399.
2- .ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج5، 368.
3- .ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص112.
4- . نجاشی، رجال، ص399.
5- .حلی، خلاصة الاقوال، ص 648.
6- .خطیب بغدادی، تاریخ بغداد،ج8، ص73.
7- .ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص112.
8- .ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج12، ص15؛ بحرالعلوم، الالفوائد الرجالیه، ج 34، ص311.
9- .حلی، خلاصة الاقوال، ص249.
10- . نجاشی، رجال، ص399 .
11- . همان.
12- . طوسی، الفهرست، ص711.
13- . همان.

معرفت فطری از منظر شیخ مفید

یکی از منابع مهم در خداشناسی، فطرت است. امامیه بنابر نصوص وحیانی، فطرت را یکی از منابع مستقل در معرفت می دانستند.(1) فطرت به معنای آغاز و ابتدا و حالت خاصی از شروع و آغاز است.(2) از آنجا که معرفت قلبی و اعطایی خداوند نخستین معرفت انسان نسبت به اوست و در هنگام تولد و قبل از هر شناختی با انسان همراه است، به آن، «معرفت فطری» گفته می شود. در حقیقت خلقت آغازین انسان بدین گونه است که او خدا را قلباً می شناسد و معرفتی از خدا در نهادش قرار دارد و مبدأ معرفت های قلبی انسان به خدا همین معرفت ابتدایی و فطری است.(3) در روایات امامیه احادیث فراوانی با بیان های گوناگون آمده است که ویژگی های معرفت فطری را بیان کرده اند؛ از جمله اینکه این معرفت کجا و چگونه شکوفا می شود؟ این معرفت قبلاً چه بوده و الآن چیست و چه تأثیری در معرفت دینی انسان دارد؟ در روایات شیعه، بر منبع بودن و حجیت معرفت فطری تصریح و این نکته بیان شده که این سنخ از معرفت، کسبی نیست و انسان ها ابزار و اختیاری برای کسب آن ندارند.(4) شیخ صدوق در کتاب اعتقادات به معرفت فطری و عالم ذر اشاره می کند و این دو را جزو اعتقادات مسلم امامیه می داند. اما شیخ مفید بر خلاف وی معرفت اضطراری (فطری) را قبول ندارد و معرفت را عقلی و اکتسابی دانسته، می گوید: «شناخت خدا اکتسابی است، و چنین است شناخت پیامبرانش و هرچه غایب و نادیدنی باشد و هیچ اضطراری برای شناختن هریک از این چیزها که یاد کردیم نیست».(5)

شیخ مفید در جای دیگر مطلب را با تفصیل بیشتری بیان کرده، می گوید: «علم پیدا کردن به خدای(عز و جلّ) و درستیِ دینی که پسندیده است و علم به هرچه حقیقت آن با حواس درک نمی شود یا شناخت آن بی واسطه و بدیهی نیست بلکه از طریق گونه ای از قیاس حاصل می شود، نمی تواند ضروری باشد، و جز از طریق اکتساب به دست نمی آید».(6)

شیخ مفید ضمن اثبات معرفت اکتسابی در کتاب تصحیح الاعتقادات، به صراحت عالم ذر ومعرفت فطری را انکار می کند. او در انتقاد از شیخ صدوق می گوید: «شیخ ابوجعفر ”فطرت“ را ذکر

ص: 529


1- . برنجکار،کلام و عقاید، ص42.
2- . ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج4، ص510.
3- . برنجکار،کلام و عقاید،ص42-43.
4- . همان.
5- . مفید، أوائل المقالات، ص61.
6- . همان، ص88.

کرده، ولی معنای آن را بیان نفرموده و حدیثی در توجیه آن آورده ولی فایدۀ آن را ذکر نفرموده است و قول آن حضرت که فرموده است: ”فطر اﷲ الخلق“ یعنی آغاز پیدایش و آفرینش و معنای فطرت آفریدن است ...».(1) وی در تفسیر آیۀ شریفۀ «فطرة اﷲ التی فطر الناس علیها»، واژۀ فطر را هم معنا با «خلق» در نظر می گیرد. همچنین با تفسیر کردن حرف جر «علی» به «لام» و با در تقدیرگرفتن واژۀ «یکتسبوا» معنای دیگری از آیه و روایت برداشت می کند. لذا گزارۀ «خداوند سرشت مخلوقات را بر توحید آفرید» را به «خداوند مخلوقات را خلق کرد تا معرفت او را کسب کنند» تبدیل می نماید. بنابراین، از نظر شیخ مفید، آیۀ فطرت و تمام روایات ذیل آن که به نوعی بر فطری بودن معرفت خداوند دلالت دارند، بر مبنای اکتسابی بودن معرفت حمل می شوند. بدین سان از نظر شیخ مفید، معرفت خداوند در سرشت هیچ انسانی از ابتدا قرار داده نشده است.

دلیل شیخ مفید بر تأویل آیۀ فطرت و روایات مرتبط با آن اشکال عقلی است که بر معنای ظاهری آیه وارد است؛ چون لازمۀ فطری بودن معرفت خدا و اینکه در ابتدای خلقت انسان ها به آنان چنین معرفتی عطا شده آن است که نباید در میان انسان ها کسی وجود داشته باشد که وجود خداوند را انکار کند؛ در حالی که در میان آدمیان کسانی هستند که خداوند را به وحدانیت نمی شناسند و منکر وجود اویند.(2)

ناگفته نماند که دلیل بنیادین قائلان به معرفت فطری این بود که خداوند در عالم ذر به هنگام پیمان گرفتن از انسان ها، معرفت خود را به آنان عطا کرده است. شیخ مفید با مجاز خواندن میثاق الهی در عالم ذر، به دلیل اشکالاتی که به معنای ظاهری این آیات وارد می داند، منکر اندیشۀ معرفت فطری می شود.

با توجه به اینکه روایات متعددی در تفسیر آیۀ میثاق(3) نقل شده است، برخورد شیخ مفید با این دسته از آیات و روایات دو گونه است. وی گروهی از ادلۀ قطعی و انکارناپذیر را تأویل و بر خلاف معنای ظاهری حمل می کند و دسته ای دیگر از منقولات تأویل ناپذیر و صریح را به دلیل اشکالات عقلی و کلامی، مخدوش دانسته، اصل وجود آن را انکار می کند.

با توجه به مطالب بیان شده از شیخ مفید دربارۀ فطرت، می توان گفت که نه تنها شیخ به منبع بودنفطرت قائل نیست، بلکه با تفسیری که از معنای فطرت ارائه داده، از اساس منکر معرفت فطری است. نکته ای که اینجا باید در مد نظر قرار گیرد این است که آیا در روایات اهل بیت (علیهم السلام) علاوه بر روایات دال بر

ص: 530


1- . مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص60.
2- . همان، ص61.
3- . اعراف: 82.

معرفت فطری، روایاتی وجود دارد که بتوان از آنها معرفت اکتسابی را استظهار کرد؟ آیا چنین دوگانگی ظاهری در روایات وجود داشته که متکلم - محدثی مانند شیخ مفید قائل به معرفت اکتسابی شده است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش مهم می توان گفت که در سخنان توحیدی اهل بیت (علیهم السلام) دو دسته از روایات دیده می شود: دستۀ اول احادیث متواتری است که در آنها معروف بودن خدای متعال برای عموم بشر مفروض است و بیانات قرآن و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و اهل بیت (علیهم السلام) تذکار به خدای شناخته شده به شمار می آید؛ مانند روایات فطری بودن معرفت خدا، روایاتی که معرفت را فعل خدا می شمارد، روایاتی که آشکارا بر اکتسابی نبودن معرفت دلالت می کند و روایاتی که در تفسیر و تبیین آیۀ ذر وارد شده است. برای نمونه، به چند روایت اشاره می کنیم:

1. زراره از امام باقر (علیه السلام)نقل می کند که در تفسیر آیۀ «فِطْرَةَ اﷲ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها» فرمودند: «فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ عِنْدَ الْمِیثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ قُلْتُ وَ خَاطَبُوهُ قَالَ فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا ذَلِک لَمْ یعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُمْ».(1)

2. محمد بن حکیم از امام صادق (علیه السلام)می پرسد: «الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِی؟ قَالَ مِنْ صُنْعِ اﷲ لَیسَ لِلْعِبَادِ فِیهَا صُنْعٌ».(2)

3. ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام)در خصوص اکتسابی بودن معرفت می پرسد: «... سُئِلَ عَنِ الْمَعْرِفَةِ أَ هِی مُکتَسَبَةٌ فَقَالَ لَا فَقِیلَ لَهُ فَمِنْ صُنْعِ اﷲ(عز و جلّ) وَمِنْ عَطَائِهِ هِی قَالَ نَعَمْ وَلَیسَ لِلْعِبَادِ فِیهَا صُنْعٌ وَلَهُمْ اکتِسَابُ الْأَعْمَال...».(3)

4. زراره می گوید: «سَأَلْتُ اباعبداﷲ (علیه السلام)عَنْ قَوْلِ اﷲ ”وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلى“ قَالَ ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَیذْکرُونَهُ یوْماً مَا وَ لَوْلَا ذَلِک لَمْ یدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ».(4)

دستۀ دوم، احادیثی هستند که در آنها در مورد معروف بودن خدای متعال سکوت شده و ائمه (علیهم السلام) بنابر فرض عدم تذکار مخاطب به خداوند، در صدد اثبات عقلی صانع برآمده اند:

1. در مناظره ای زندیقی از امام می پرسد: فَمَا الدَّلِیلُ عَلَیهِ؟ امام می فرماید: «وُجُودُ الْأَفَاعِیلِ دَلَّتْ عَلى أَنَ صَانِعاً صَنَعَهَا، أَلَا تَرى أَنَّک إِذَا نَظَرْتَ إِلى بِنَاءٍ مُشَیدٍ مَبْنِی، عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ بَانِیاً ...».(5)

ص: 531


1- . صدوق، التوحید، ص330.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص163.
3- . صدوق، همان، ص416.
4- . برقی، المحاسن، ج1، ص241.
5- . کلینی، همان، ص199.

2. شاهد دوم مندرج در گفت و گوی منتسب به امام صادق (علیه السلام)با مفضل است که حضرت می فرماید: «... فَإِنَّک إِذَا تَأَمَّلْتَ الْعَالَمَ بِفِکرِک وَخَبَرْتَهُ بِعَقْلِک وَجَدْتَهُ کالْبَیتِ الْمَبْنِی الْمُعَدِّ فِیهِ جَمِیعُ مَا یحْتَاجُ إِلَیهِ عِبَادُهُ ...».(1)

3. در گفت و گوی امام رضا (علیه السلام)با زندیقی در باب توحید، حضرت در پاسخ او که می گفت: فما الدلیل علیه؟ می فرمایند: «إِنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِی وَ لَمْ یمْکنِّی فِیهِ زِیادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِی الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَکارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَیهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْیانِ بَانِیاً فَأَقْرَرْتُ بِهِ».(2)

4. شاهد چهارم: سخنان امام صادق (علیه السلام)دربارۀ عقل که فرمودند: «... فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ...».(3)

شیخ مفید نیز در آغاز مباحث توحیدی هم راستا با روایات دستۀ دوم بر ضرورت نظر در ادله و اکتسابی بودن معرفت تأکید می کند و به اثبات صانع می پردازد. وی دربارۀ وجوب نظر می گوید:

نخستین واجب بر بندگان نظر در ادلۀ خداشناسی است و چون خداوند سبحان معرفتش را واجب کرده است، راهی به سوی معرفتش جز با نظر در ادله اش نیست. سپس در مقام تعریف نظر می گوید: نظر، استعمال عقل در وصول به غایب به اعتبار دلالت حاضر است.(4)

به نظر می رسد ادلۀ شیخ مفید در وجوب نظر و معرفت اکتسابی علاوه بر پیش فرض های کلامی، احادیثی هستند که وی در وجوب معرفت خداوند ذکر می کند. مفید کوشیده دیدگاه خود را در خصوص وجوب نظر و کسب معرفت با روایات اهل بیت (علیهم السلام) همسان کند و نشان دهد که امامان معصوم (علیهم السلام) نیز بر وجوب نظر و لزوم کسب معرفت تأکید داشته اند. برای مثال، در الارشاد ضمن اشاره بر حدیثی از امام صادق (علیه السلام)دربارۀ وجوب معرفت خدا که فرمودند: «وجدتُ علمَ الناس کلِّهم فی اربع اوّلها معرفة اﷲ...»، می گوید: مفروضِ حدیث، کسب معرفت خداست؛ زیرا طبق مضمون آن اولچیزی که بر عبد واجب می شود، معرفت و شناخت پروردگار است.(5)

همچنین شیخ برای اثبات وجوب معرفت خدا از طریق عقل به حدیث امام علی (علیه السلام)اشاره می کند که فرمودند: «أَوَّلُ عِبَادَةِ اﷲ مَعْرِفَتُهُ و أَصْلُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِیدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِیدِهِ نَفْی التَّشْبِیهِ عَنْهُ... بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ

ص: 532


1- . مفضل، توحید المفضل، ص47.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص78 .
3- . همان، ص29.
4- . مفید، النکت فی مقدمات الاصول، ص121 و 122.
5- . همو، الإرشاد، ج2، ص203.

مَعْرِفَتُهُ وَ بِالنَّظَرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ».(1) از ظاهر این حدیث بر می آید که راه شناخت خداوند عقل و نظر است؛ اما از این حدیث انکار معرفت پیشینی قابل برداشت نیست. شیخ مفید کسانی را که با وجود عقل و توانایی بر نظر و استدلال در پی کسب معرفت خداوند نیستند، کافر و مستحق خلود در جهنم می داند.(2)

جبر و تفویض

شیخ مفید در بیان معنای حدیث: «لَا جَبْرَ و لَا تَفْوِیضَ، وَ لکنْ أَمْرٌ بَینَ الأَمْرَین» تفویض را به اباحی گری معنا می کند. از نظر شیخ مفید، نفی تفویض در این حدیث نفی تفویض تشریعی است. وی جبر را به واداشتن کسی به عملی تعبیر می کند و حقیقت آن را ایجاد فعل در او می داند. سپس می گوید:

تفویض، اعتقاد به برداشته شدن منهیات از افعال انسان ها و مباح بودن هر عملی است که بخواهند؛ که البته این، قول زنادقه و طرفداران اباحی گری است. واسطه میان جبر و تفویض این است که خداوند، انسان ها را بر افعال خویش قادر ساخته و در عین حال، حدودی را نیز برای افعال در نظر گرفته است... پس به دلیل متمکن ساختن انسان ها بر اعمالشان، آنها را مجبور نساخته و به دلیل منع و نهی از اکثر افعال، امور را به انسان ها تفویض نکرده است.(3)

در متون دینی و احادیث اسلامی تفویض بر معانی مختلفی اطلاق شده است که برای نمونه، به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1. تفویض به معنای واگذاری تشریع احکام به انسان ها و اباحی گری، مانند حدیث امام صادق (علیه السلام)که فرمودند: «... لَوْ فَوَّضَ إِلَیهِمْ لَمْ یحْصُرْهُمْ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْی».(4)

2. تفویض تکوینی خلق و رزق به عده ای خاص، مانند حدیث امام رضا (علیه السلام)که فرمودند: «مَنْ زَعَمَأَنَّ اﷲ(عز و جلّ) فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إِلَى حُجَجِهِ فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِیضِ وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ کافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِیضِ مُشْرِک».(5)

3. تفویض تکوینی افعال به انسان ها، مانند حدیث امام صادق (علیه السلام)که فرمودند: «... إِنَّ النَّاسَ فِی

ص: 533


1- . همان، ج1، ص224.
2- .همو، الفصول المختاره، ص110.
3- .مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص46و 47.
4- .کلینی، کافی، ج1، ص159.
5- .صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص124.

الْقَدَرِ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ رَجُلٌ یزْعُمُ أَنَّ اﷲ(عز و جلّ) أَجْبَرَ النَّاسَ عَلَى الْمَعَاصِی فَهَذَا قَدْ ظَلَمَ اﷲ فِی حُکمِهِ فَهُوَ کافِرٌ وَ رَجُلٌ یزْعُمُ أَنَّ الْأَمْرَ مُفَوَّضٌ إِلَیهِمْ فَهَذَا قَدْ أَوْهَنَ اﷲ فِی سُلْطَانِهِ فَهُوَ کافِرٌ».(1)

در حدیثی دیگر فرمودند: «اﷲ أَکرَمُ مِنْ أَنْ یکلِّفَ النَّاسَ مَا لَایطِیقُونَ وَ اﷲ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یکونَ فِی سُلْطَانِهِ مَا لَایرِیدُ».(2)

به نظر می رسد که معنای اصلی تفویض در افعال که در مقابل جبر در افعال مطرح می شود، همین معنای سوم است؛ چون اکثر روایات نفی تفویض، ناظر به نفی تفویض تکوینی است. با توجه به اینکه شیخ مفید در توضیح حدیث «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لکنْ أَمْرٌ بَینَ الأَمْرَین» تفویض را به معنای اول، یعنی اباحی گری (نفی تفویض تشریعی) تفسیر کرده، بر طبق این معنا، معتزله را نمی توان اهل تفویض دانست. افزون بر این، خود شیخ مفید نیز معتزله - جز ضرار و پیروانش - را در بحث از جبر وتفویض، هم رأی جمهور امامیه معرفی می کند.(3)

اراده

یکی از مهم ترین مسائلی که در میان متکلمان همواره محور بحث و گفت و گو بوده، مسئلۀ «ارادۀ خداوند» است. در اینکه خداوند متعال مرید است، میان فیلسوفان و متکلمان و فرقه های اسلامی اختلافی نیست. اختلاف در معنای ارادۀ خداست؛ برخی اراده را صفت ذات و برخی صفت فعل خداوند می گیرند.(4)

در روایات اهل بیت (علیهم السلام) اراده صفت فعل است. برای مثال،، امام رضا (علیه السلام)در حدیثی می فرماید: «الْمَشِیةُ وَ الْإِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الْأَفْعَالِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اﷲ تَعَالَى لَمْ یزَلْ مُرِیداً شَائِیاً فَلَیسَ بِمُوَحِّدٍ».(5)شیخ مفید نیز به تبعیت از روایات اهل بیت (علیهم السلام) اراده را جزو صفات فعل می داند. او می گوید که خدا از جهت سمع و پیروی از قرآن و تسلیم به چیزهایی که در آن آمده مرید است، و این مسئله را به استدلال عقلی واجب نمی داند و قائل است که ارادۀ خدای تعالی برای افعالش خود آن افعال است.(6) دلیل شیخ مفید می تواند چنین حدیثی باشد: «فَإِرَادَةُ اﷲ هِی الْفِعْلُ لَا غَیرُ ذَلِک؛ یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ

ص: 534


1- .صدوق، التوحید، ص361.
2- . کلینی، کافی، ج1، ص160.
3- .مفید، أوائل المقالات، ص58.
4- . تفتازانی، شرح المقاصد، ج4، ص124.
5- .صدوق، همان، ص148.
6- . مفید، أوائل المقالات، ص53.

بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمَّةٍ وَ لَا تَفَکرٍ وَ لَا کیفَ لِذَلِک کمَا أَنَّهُ بِلَا کیفٍ».(1) شیخ مفید در ادامه می گوید: ارادۀ خدا برای افعال آفریدگانش، فرمان دادن او به این افعال است.(2) مؤید کلام شیخ می تواند این حدیث باشد: «فَأَمَّا الطَّاعَاتُ، فَإِرَادَةُ اﷲ وَ مَشِیتُهُ فِیهَا الْأَمْرُ بِهَا وَ الرِّضَا لَهَا وَ الْمُعَاوَنَةُ عَلَیهَا وَ إِرَادَتُهُ وَ مَشِیتُهُ فِی الْمَعَاصِی النَّهْی عَنْهَا وَ السَّخَطُ لَهَا و الْخِذْلَانُ عَلَیهَا».(3) ناگفته نماند که تعریف شیخ مفید از اراده و روایتی که در مؤید آن آمده، تنها ناظر به ارادۀ تشریعی خداوند است؛ زیرا ارادۀ تشریعی خداوند در افعال آفریدگان همان امر و نهی خداوند است که در حدیث پیش گفته به آن اشاره شده است.

اما نکتۀ شایستۀ تأمل دربارۀ دیدگاه شیخ این است که وی متعلق ارادۀ خداوند را تنها افعال خیر انسان ها می داند و می گوید: خداوند افعال قبیح بندگان را اراده نمی کند. مفید در کتاب تصحیح الاعتقادات با استناد به آیات قرآنی آشکارا این موضوع را بیان می کند و نظر شیخ صدوق را در بحث اراده نقد جدی می نماید؛ چون شیخ صدوق بر خلاف نظر مفید، متعلق اراده را تمام افعال آدمی، اعم از خیر و شر می داند.(4) شیخ مفید در نقد این ادعا، می گوید: خدا تنها افعال حسن را اراده می کند و فقط کارهای زیبا را می خواهد، قبیح را اراده نمی کند و خواستار بدی نیست.(5)

برای روشن شدن این مسئله روایات را می توان در دو دسته جای داد: یکی روایاتی که آشکارا می گویند معاصی بندگان تحت اراده و مشیت خداوند است، مانند حدیث «وَ أَمَّا الْمَعَاصِی فَلَیسَتْ بِأَمْرِ اﷲ وَ لَکنْ بِقَضَاءِ اﷲ وَ بِقَدَرِ اﷲ وَ بِمَشِیتِهِ وَ بِعِلْمِهِ ...».(6) دیگری روایاتی که به طور ضمنی دلالت می کنند بر اینکه ارادۀ خداوند شامل معاصی هم می شود، مانند حدیث «لَا یکونُ شَی ءٌ فِی السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِی الْأَرْضِ إِلَّا بِسَبْعٍ بِقَضَاءٍ وَ قَدَرٍ وَ إِرَادَةٍ وَ مَشِیئَةٍ وَ کتَابٍ وَ أَجَلٍ وَ إِذْنٍ فَمَنْ زَعَمَ غَیرَ هَذَا فَقَدْکذَبَ عَلَى اﷲ أَوْ رَدَّ عَلَى اﷲ(عز و جلّ)».(7) شئ در این حدیث مطلق است و همه چیز را در بر می گیرد، یعنی شامل تمام افعال انسان ها - اعم از طاعات و معاصی - می شود. یا حدیث «... یا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیتِی کنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِک مَا تَشَاءُ».(8) این دو دسته از احادیث ظاهراً مخالف قول شیخ مفید است.

ص: 535


1- . صدوق، التوحید، ص147.
2- . مفید، همان.
3- . صدوق، التوحید، ص346.
4- .همو، الاعتقادات، ص30.
5- . مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص49و50.
6- .صدوق، التوحید، ص370.
7- .کلینی، کافی، ج1،ص150.
8- . صدوق، همان، ص338.

به هر حال، دلیل شیخ مفید در معنای اراده، برگرفته از روایات است. اما دلیل وی در عدم ارادۀ خداوند نسبت به معاصی و افعال قبیح، آیات قرآنی است و حدیثی در اثبات این معنا در آثار وی نیافتیم.

قدر و قضا

شیخ مفید در بحث قدر و قضا در کتاب تصحیح الاعتقاد(1) با استناد به آیۀ 12 سورۀ فصلت، آیات 4 و32 سورۀ بنی اسرائیل و آیات 20 و 69 سورۀ زمر، برای قضا چهار معنا ذکر می کند: خلق، امر، اعلام و داوری نهایی. این معانی دربارۀ قضا دقیقاً مطابق حدیث امیرالمؤمنین (علیه السلام)است که وقتی از ایشان دربارۀ اراده و مشیت سؤال شد، این معانی را ذکر کردند. در این حدیث حضرت چهار معنا برای قضا بیان فرموده اند: «مِنْهَا قَضَاءُ الْخَلْقِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ مَعْنَاهُ خَلَقَهُنَ وَ الثَّانِی قَضَاءُ الْحُکمِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ قُضِی بَینَهُمْ بِالْحَقِ مَعْنَاهُ حُکمَ وَ الثَّالِثُ قَضَاءُ الْأَمْرِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ قَضى رَبُّک أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ مَعْنَاهُ أَمَرَ رَبُّک وَ الرَّابِعُ قَضَاءُ الْعِلْمِ...».(2) شیخ مفید مطابق حدیث امام صادق (علیه السلام)که در آن فرموده اند: «إِنَّ الْقَضَاءَ وَ الْقَدَرَ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اﷲ وَ اﷲ یزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یشاءُ».(3) قضا و قدر را مخلوق خدا می داند، و قضای خدا در افعال نیک را امر به آن، و قضا در افعال قبیح را نهی از آن می داند. چنان که امام علی (علیه السلام)در حدیثی در تفسیر قضا و قدر فرموده اند: «الامر بالطاعه و النهی عن المعصیه... کل ذلک قضاءاﷲ فی افعالنا و قدره لأعمالنا».(4)

شیخ مفید قضا در خود انسان ها را خلق و ایجاد خداوند می داند. تعبیر «و منها قضاء الخلق» در فرمایش امیرمؤمنان (علیه السلام)گویای همین مدعاست. وی همچنین قدر در افعال خداوند را به قراردادن هر چیزی در جایگاه و موضع خودش و قدر در افعال انسان را قراردادن حکم امر و نهی و ثواب و عقاب -یعنی محدود کردن دایرۀ افعال انسانی با شرایط خاص - معرفی می نماید. پس به تعبیر امروزی می توان گفت که شیخ مفید به دو نوع قدر و قضای الهی معتقد بوده است:

1. قدر تکوینی: قرار دادن هر چیزی در جایگاه خودش؛

2. قدر تشریعی: قرار دادن حکم امر و نهی و ثواب و عقاب برای افعال عباد؛

3. قضای تکوینی: ایجاد و خلق توسط خداوند (فعل الهی)؛

ص: 536


1- . مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص54.
2- . فقه الرضا (علیه السلام)، ص410.
3- . صدوق، التوحید، ص346.
4- . مفید، الإرشاد، ج1، ص225.

4. قضای تشریعی: حکم امر و نهی و ثواب و عقاب در افعال (حکم کردن به احکام شرعی معین شده).

در خصوص معنای قضای تشریعی، حدیثی از امام رضا (علیه السلام)نقل شده است که می تواند مؤید تعریف شیخ مفید باشد. در این حدیث، امام در پاسخ به پرسش راوی دربارۀ معنای قضا می فرماید: «الْحُکمُ عَلَیهِمْ بِمَا یسْتَحِقُّونَهُ عَلَى أَفْعَالِهِمْ مِنَ الثَّوَابِ وَالْعِقَابِ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ».(1)

از نظر شیخ مفید، قدر و قضای تکوینی در حوزۀ افعال اختیاری انسان ها هیچ نقشی ندارد. دلیل وی حدیث امام صادق (علیه السلام)است که در پاسخ به سؤال زراره فرموده اند: «إِنَّ اﷲ تَبَارَک وَ تَعَالَى إِذَا جَمَعَ الْعِبَادَ یوْمَ الْقِیامَةِ سَأَلَهُمْ عَمَّا عَهِدَ إِلَیهِمْ وَ لَمْ یسْأَلْهُمْ عَمَّا قَضَى عَلَیهِمْ»؛(2) یعنی خداوند از آنچه به بندگان عهد کرده، سؤال می کند، نه آنچه بر ایشان قضا روا داشته است. شیخ می گوید: قرآن هم گویای آن است که خلق مسئول اعمال خودشان هستند، پس اگر اعمال مردم به قضای الهی بود، نباید خدا از آنان سؤال کند و همین دلیل بر آن است که قضای الهی یعنی خلقت بندگان و آنچه در آنهاست. وی در نهایت می گوید: این حدیث معنای قضا و قدر را واضح کرده، پس ما نمی توانیم بگوییم قضا و قدر معنای معقولی ندارد.(3) در تبیین این سخن می توان گفت: آنچه شیخ در معنای قضا و قدر الهی بیان کرده، تنها یکی از معانی قضا و قدر الهی است.

از سوی دیگر، حدیث مورد استناد شیخ مفید (حدیث زراره) منافاتی با قضای تکوینی خداوند در افعال اختیاری انسان ها ندارد. چون قدر و قضای تکوینی خداوند، تفویض و رها بودن انسان در نظام خلقت را نفی می کند و سلطنت خداوند را بر افعال انسان حکمفرما می سازد و با این حال، با آزادی و اختیار انسان منافاتی ندارد.

اکنون برای تبیین این امر، به شواهدی از روایات اشاره می کنیم: در حدیثی امام کاظم (علیه السلام)فرموده اند:«لَایکونُ شَی ءٌ فِی السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِی الْأَرْضِ إِلَّا بِسَبْعٍ بِقَضَاءٍ وَ قَدَرٍ وَ إِرَادَةٍ وَ مَشِیئَةٍ وَ کتَابٍ وَ أَجَلٍ وَ إِذْنٍ فَمَنْ زَعَمَ غَیرَ هَذَا فَقَدْ کذَبَ عَلَى اﷲ أَوْ رَدَّ عَلَى اﷲ(عز و جلّ)».(4) مطابق این حدیث تمام افعال اختیاری انسان ها مورد قضا و قدر الهی است.

در حدیثی دیگر امام رضا (علیه السلام)فرموده اند: «... إِنَّ اﷲ(عز و جلّ) لَمْ یطَعْ بِإِکرَاهٍ وَ لَمْ یعْصَ بِغَلَبَةٍ وَ لَمْ یهْمِلِ

ص: 537


1- . صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص124.
2- .همو، التوحید، ص365.
3- .مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص59.
4- .کلینی، کافی، ج1، 150.

الْعِبَادَ فِی مُلْکهِ هُوَ الْمَالِک لِمَا مَلَّکهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ».(1) تعبیر «هُوَ الْمَالِک لِمَا مَلَّکهُمْ وَالْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ عَلَیهِ» به معنای این است که تمام افعال اختیاری انسان ها تحت اراده و مشیت و قضا و قدر تکوینی خداوند است. افزون بر این، احادیثی که آشکارا معاصی انسان ها را به قضا و قدر الهی می داند، بهترین دلیل بر این است که فعل اختیاری انسان ها تحت اراده و قدر و قضای تکوینی خداوند است.

استطاعت

متکلمان دربارۀ اینکه استطاعت چیست و فاعل چه هنگام مستطیع می شود، اختلاف نظر دارند. برخی از متکلمان قائل اند که استطاعت به همراه فعل است و برخی به استطاعت قبل از فعل معتقدند.(2) شیخ مفید، مانند معتزله و برخی متکلمان امامیه، قائل به استطاعت قبل از فعل است. از نظر شیخ مفید استطاعت در حقیقت، همان تندرستی است. از نظر او هر شخص تندرست مستطیع است و انسان تنها در صورتی ناتوان و بی استطاعت می شود که تندرست نباشد.(3) به گفتۀ شیخ مفید، در بعضی از احادیث استطاعت به معنای تندرستی است. برای مثال،، امام صادق (علیه السلام)می فرماید: «... فِی قَوْلِ اﷲ(عز و جلّ) - وَﷲ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا - مَا یعْنِی بِذَلِک قَالَ مَنْ کانَ صَحِیحاً فِی بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَرَاحِلَة».(4) در حدیثی دیگر وقتی از امام دربارۀ استطاعت سؤال می شود، حضرت می فرماید: «فَإِنَّ اﷲ(عز و جلّ) خَلَقَ الْعَبْدَ وَ جَعَلَ لَهُ الآلَةَ وَ الصِّحَّةَ وَ هِی الْقُوَّةُ الَّتِی یکونُ الْعَبْدُ بِهَا مُتَحَرِّکاً مُسْتَطِیعاً لِلْفِعْلِ».(5) شیخ در ادامه می گوید: گاه می شود که کسی استطاعت انجام دادن کاری را دارد، ولی وسیلۀ اجرای آن را ندارد. در این صورت، این شخص مستطیع است، ولی چیزی مانع اوشده و منع تضادی با استطاعت ندارد، بلکه منع ضد فعل است. بدین جهت، گاه می شود که انسان استطاعت ازدواج را دارد ولی همسری نمی یابد. قرآن نیز همین را می گوید: «ومن لم یستطع منکم طولاً ان ینکح المحصنات المؤمنات...».(6) این آیه روشن می سازد که انسان استطاعت ازدواج را دارد، ولی ازدواج نمی کند... .(7) نیز ممکن است پیش از گزاردن حج و رهسپار شدن برای جهاد، استطاعت

ص: 538


1- .صدوق، همان، ص361.
2- .اشعری، مقالات الاسلامیین، ص42 و 43.
3- .مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص63.
4- . صدوق، التوحید، ص351.
5- . همان، ص228.
6- . نساء: 25.
7- . مفید، همان.

این دو کار را داشته باشد اما به آنها مبادرت نورزد. دلیلش هم این است که خداوند فرمود: «سیحلفون باﷲ لو استطعنا لخرجنا معکم».(1) بر این اساس، خداوند خبر می دهد که آنان استطاعت رهسپار شدن را داشتند ولی نرفتند.(2) برای تبیین قول شیخ مفید می توان روایاتی را که دربارۀ استطاعت هست، به چند دسته تقسیم کرد:

1. روایاتی که استطاعت به معنای عام را ثابت می کند و مربوط به تحقق فعل در خارج است.(3) در این روایات عباراتی چون «لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اﷲ» به کار رفته است.

2. روایاتی که ناظر به استطاعت همراه با فعل است و استطاعت پیش از فعل را نفی می کند(4) و عباراتی مانند «فَهُمْ مُسْتَطِیعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ» یا «لَیسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِیلٌ وَ لَا کثِیرٌ وَ لَکنْ مَعَ الْفِعْلِ» در آنها به کار رفته است.

3. روایاتی که ناظر به استطاعت قبل از فعل است.(5) در این روایات عباراتی همانند «الِاسْتِطَاعَةُ قَبْلَ الْفِعْلِ» یا «فَلَایکونُ الْعَبْدُ آخِذاً وَ لَا تَارِکاً إِلَّا بِاسْتِطَاعَةٍ مُتَقَدِّمَةٍ قَبْلَ الْأَمْرِ وَ النَّهْی» به کار رفته است.

4. روایاتی که استطاعتِ مستقل از خداوند را نفی می کند.(6) در این روایات عباراتی مثل «إِنْ زَعَمْتَ أَنَّک مِنْ دُونِ اﷲ تَسْتَطِیعُ فَقَدِ ادَّعَیتَ الرُّبُوبِیةَ» به کار رفته است.

5. روایاتی که می گوید استطاعت شرط تکلیف است.(7) در این روایات «إِنَّمَا وَقَعَ التَّکلِیفُ مِنَ اﷲ تَبَارَک وَ تَعَالَى بَعْدَ الِاسْتِطَاعَةِ» یا «لَمْ یکلِّفِ الْعِبَادَ مَا لَا یسْتَطِیعُونَ» و مانند اینها به کار رفته است.با توجه به این دسته بندی از روایات، می توان گفت که شیخ مفید در بحث استطاعت به روایاتی تمسک کرده است که استطاعت را پیش از فعل ثابت می کند. به نظر می رسد که قائل شدن شیخ مفید به استطاعت پیش از فعل با دیدگاه دیگر وی در خصوص شامل نبودن ارادۀ تکوینی خداوند نسبت به افعال اختیاری کاملاً سازگاری دارد؛ زیرا از نظر مفید استطاعت در حال انجام دادن فعل، معنا ندارد و تا استطاعت پیش از فعل نباشد، فعل انجام نمی شود. اما روایات ناظر به استطاعت همراه با فعل بهترین شاهد برای اثبات شمول ارادۀ تکوینی خداوند نسبت به افعال اختیاری انسان است. به نظر

ص: 539


1- . توبه: 42.
2- . همان، 64.
3- . کلینی، کافی، ج1، ص160.
4- . همان، ج1، ص161.
5- . صدوق، التوحید، ص352.
6- . همان.
7- . همان، ص 345، 346 و 352.

می رسد چون مفید افعال اختیاری انسان را مشمول ارادۀ تکوینی خداوند نمی داند، در بحث استطاعت نمی تواند قائل به استطاعت همراه با فعل شود. بنابراین، ناگزیر است مطابق پیش فرض کلامی خود، از میان روایات مختلفی که دربارۀ استطاعت وارد شده، روایاتی را برگزیند که ناظر به استطاعت پیش از فعل است. شایان ذکر است که دربارۀ توضیح و تفسیر روایاتی که ناظر به استطاعت همراه با فعل اند، از شیخ مفید توضیحی نیافتیم.

افعال بندگان

شیخ مفید در تبیین افعال بندگان، دیدگاه شیخ صدوق را دربارۀ افعال بندگان نقد می کند. صدوق می گوید: افعال عباد مخلوق اند به خلق تقدیر، نه خلق تکوین؛ زیرا خداوند از ازل به مقادیر افعال آگاه است.(1) از نظر شیخ صدوق خالقیت خداوند نسبت به افعال بندگان، خالقیت علمی است که هیچ ربطی به خلق و ایجاد فعل خارجی انسان ندارد، و فاعل حقیقی افعال به واسطۀ استطاعتی که خداوند به آنها داده، انسان ها هستند. شیخ مفید می گوید: در حدیث صحیحی از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)آمده است که افعال بندگان مخلوق خدا نیستند و آنچه صدوق نقل کرده، حدیثی است که به آن عمل نمی شود و سند درستی ندارد و اخبار صحیحی به خلاف آن وجود دارد. از آن گذشته، در زبان عربی این طور نیست که علم به چیزی به معنای خلق آن باشد. اگر علم به چیزی خلق آن چیز بود، باید هرکس هرچیز می داند، آن را خلق کرده باشد. بعد می گوید: تقدیر در لغت، به معنای «خلق» است؛ چرا که تقدیر فقط به فعل تعلق می گیرد و به علم به چیزی تعلق نمی گیرد.

شیخ در ادامه حدیثی را از امام رضا (علیه السلام)در جواب شخصی که پرسیده بود: «آیا افعال بندگان مخلوق خداست؟» نقل می کند که پاسخ امام چنین است: «لو کان خالقاً لها لما تبرأ منها» سپس شیخ با استناد به آیۀ یکِ سورۀ توبه (أَنَّ اﷲ بَرِيءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ) می گوید: برائت از ذات افراد نیست،بلکه برائت از افعال آنهاست. شیخ آن گاه در تأیید سخن خود به حدیث امام کاظم (علیه السلام)استناد می جوید که در آن ابوحنیفه از آن حضرت پرسید: آیا افعال بندگان مخلوق خداست؟ امام در جواب فرمودند: از سه حالت خارج نیست: اول اینکه از جانب خدا باشد، دوم اینکه از جانب خدا و خلق باشد و سوم اینکه از جانب خلق باشد. اگر افعال از جانب خدا باشد، مدح و ذم آن نیز به خدا تعلق می گیرد. اگر از جانب خدا و مخلوق باشد، ذم و مدح به هردو تعلق می گیرد؛ و چون این دو وجه باطل است، ثابت می شود که وجه سوم درست است، یعنی افعال مخلوق بنده است.(2)

ص: 540


1- . صدوق، معانی الاخبار، ص29.
2- .مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص40و 44.

نتیجۀ سخن شیخ این است که علم به چیزی را نمی توان «خلق» نامید، مگر اینکه به فعل منتهی شود که در این صورت، «خلق تقدیری» نامیده می شود. اما علم خدا به افعال بندگان سبب صدور فعل از آنان نمی شود تا به آن خلق تقدیری گفته شود. این تحلیل شیخ با کلام وی در بحث تقدم ارواح بر ابدان در المسائل السرویه(1) ناسازگار است؛ زیرا شیخ در آنجا حدیث «انَّ اﷲ تَبَارَک وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَی عَامٍ» را در فرض ثبوت حدیث، به خلق در تقدیر در علم خدا معنا کرده است؛ به این معنا که خداوند متعال پیش از خلق ابدان، ارواح را در علم خود تقدیر کرد و سپس ابدان را آفرید. حال باید دید که از منظر روایات آیا افعال عباد مخلوق تقدیری خداوند هستند یا خیر؟ در این معنا، روایات را می توان به چند دسته تقسیم کرد:

1. در برخی روایات آشکارا به خلق تقدیری افعال توسط خداوند اشاره شده است؛ مانند حدیث «أَفْعَالُ الْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ خَلْقَ تَقْدِیرٍ لَا خَلْقَ تَکوِینٍ»(2) و «أَفْعَالُ الْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ فَقُلْتُ لَهُ یا ابْنَ رَسُولِ اﷲ وَ مَا مَعْنَى مَخْلُوقَةٌ قَالَ مُقَدَّرَةٌ»(3) و «أَفْعَالُ الْعِبَادِ مُقَدَّرَةٌ فِی عِلْمِ اﷲ قَبْلَ خَلْقِ الْعِبَادِ بِأَلْفَی عَامٍ».(4)

2. در برخی از روایات به طور ضمنی به خلق تقدیری تمام افعال، اعم از خیر و شر، توسط خداوند اشاره شده است، مانند حدیث «قَالَ اﷲ(عز و جلّ) أَنَا اﷲ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا خَالِقُ الْخَیرِ وَ الشَّرِّ فَطُوبَى لِمَنْ أَجْرَیتُ عَلَى یدَیهِ الْخَیرَ وَ وَیلٌ لِمَنْ أَجْرَیتُ عَلَى یدَیهِ الشَّرَّ»(5) و «إِنَّ اﷲ یقُولُ أَنَا اﷲ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا خَالِقُ الْخَیرِ وَ الشَّرِّ وَ هُمَا خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِی فَطُوبَى لِمَنْ قَدَّرْتُ لَهُ الْخَیرَ وَ وَیلٌ لِمَنْ قَدَّرْتُ لَهُ الشَّرَّ»(6) و «وَ أَمَّاالْمَعَاصِی فَلَیسَتْ بِأَمْرِ اﷲ وَ لَکنْ بِقَضَاءِ اﷲ وَ بِقَدَرِ اﷲ وَ بِمَشِیتِهِ وَ بِعِلْمِهِ ثُمَّ یعَاقِبُ عَلَیهَا».(7)

با توجه به احادیث ذکرشده و احادیث دیگری که در خصوص مشیت عام خداوند نسبت به تمام افعال انسان در کتاب های روایی موجود است، می توان گفت که افعال عباد، اعم از خیر و شر، مخلوق تقدیری خداوند هستند و حدیثی که شیخ بیان کرده، مبنی بر خلق افعال توسط انسان ها، ناظر به تحقق خارجی افعال انسانی است که در این مسئله نزاعی وجود ندارد و خود شیخ صدوق نیز به آن معتقد است. به هر صورت، اشکال عقلی شیخ مفید در خصوص خلق تقدیری بر این حدیث وارد

ص: 541


1- . همو، المسائل السرویه، ص53.
2- . صدوق، التوحید، ص407.
3- . همو، معانی الاخبار،ج1، ص379.
4- . همو، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص136.
5- . کلینی، الکافی، ج1، ص154.
6- . برقی، المحاسن، ج1، ص273.
7- . صدوق، التوحید، ص370.

نیست؛ چون خود مفید آن را در کتاب المسائل السرویه نقض کرده است.

بدا

«بدا» از نظر لغت شناسان از ریشۀ «ب د و» مشتق شده که معنای آن ظهور و پیدایش است و اگر با حرف اضافۀ «لام» همراه شود، غالباً بر پیدا شدن رأی جدید دلالت دارد.(1) این ترکیب با همین معنا یک بار در قرآن آمده است: «ثم بدا لهم».(2) شیخ مفید نیز بدا را در لغت به معنای ظهور می داند، اما توضیح می دهد که «بدا ﷲ» به معنای «بدا من اﷲ» است؛ یعنی امری از جانب خداوند ظاهر می شود نه اینکه برای خدا رأی جدیدی حاصل شود. شیخ مفید دربارۀ بدا می گوید: «عقیدۀ امامیه دربارۀ بدا به روش سمع است نه عقل، و امامیه هم تعبیر ”بدا ﷲ“ را در معنای ”بدا من اﷲ“ به کار می برند و مراد این نیست که برای خدا نظر تازه ای پیدا شده یا چیزی که برای او معلوم نبوده، آشکار گردیده، بلکه مراد از بدا ظهور چیزی است که به ظن غالب گمان نمی رفت واقع شود و دربارۀ آنچه معلوم است که آشکار می شود یا احتمال قوی بر ثبوتش می رود، لفظ بدا به کار نمی برند. و حدیث امام صادق (علیه السلام)که فرمود: «مَا بَدَا ﷲ فِی شَی ءٍ کمَا بَدَا لَهُ فِی ابْنِی إِسْمَاعِیلَ» اشاره به آن است که دو بار نزدیک بود اسماعیل به قتل برسد و به دعای امام، لطف خدا در دفاع از جان اسماعیل ظاهر شد».

شیخ مفید در ادامه به بررسی اجل مسمی و معلق می پردازد و می گوید: بدا در مواردی است که تقدیر مشروط به شرطی باشد نه اینکه تغییر رأی خدا صورت پذیرد و در ادامه می گوید آن دسته از شیعه که بدا را به معنای تغییر رأی گرفته اند، استعمال شان مجازی و استعاری است؛ همچنان که کلمات رضا و غضب نیز درمورد خدا بدین گونه به کار می رود. وی می گوید این استعمالات جنبۀسمعی دارد و مستند به بیانات حجت های الهی است و اگر جز این بود، ما مجاز به کاربرد چنین تعبیری برای خدا نبودیم.(3)

شیخ در اوائل المقالات بدا را به معنای «نسخ» می داند و می گوید: «بدا همان چیزی است که همۀ مسلمانان دربارۀ نسخ و مانند آن می گویند؛ همچون دادن فقر پس از توانگری، بیماری پس از تندرستی، و مرگ پس از زندگی و نیز آنچه اهل عدل به ویژه دربارۀ زیاده و نقصان در روزی و زندگی بنابر اعمالی که شخص انجام می دهد، می گویند».(4) چنان که از ظواهر قرآن و روایات بر می آید بدا و

ص: 542


1- . ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص65.
2- . یوسف: 5.
3- .مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص65-67.
4- .همو، أوائل المقالات، ص80 .

نسخ از یک مقوله اند و در هر دو مورد حق متعال حکم را حقیقتاً تغییر می دهد، در یکی حکم تشریعی و در دیگر حکم تکوینی (مقدرات)، که منشأ هر دو، اختیار مطلق خداوند است؛ چون در هر دو محو و اثبات صورت می گیرد. در این معنا حدیثی از امام باقر (علیه السلام)دربارۀ آیۀ شریفۀ «ما نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» رسیده که می فرماید: «الناسخ ما حول و ما ینسیها؛ مثل الغیب الذی لم یکن بعد کقوله ”یمْحُوا اﷲ ما یشاءُ وَیثْبِتُ وَعِنْدَهُ ام الْکتابِ“ قال: فیفعل اﷲ ما یشاء و یحول ما یشاء، مثل قوم یونس إذا بدا له فرحمهم، و مثل قوله ”فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ “ قال أدرکتهم رحمته».(1)

با تعریفی که شیخ مفید از بدا ارائه داد و آن را با نسخ هم معنا دانست، معلوم می شود که او تغییر در حوزۀ تکوین را به منزلۀ تغییر رأی و آن را باطل می داند. از این رو، بدا را به معنای نسخ می گیرد تا این محذور رخ ندهد. بنابراین، بدا از منظر شیخ مفید - مثل نسخ- یعنی ظاهرشدن امری جدید برای انسان ها از ناحیۀ خداوند و برداشتن حکم قبلی. پس شیخ مفید تنها بدا به معنای ظهور را قبول می کند. حال باید دید که مطابق دیدگاه او، حقیقت بدا در روایات نیز تنها به معنای ظهور من اﷲ به کار رفته است یا اینکه به معنای تغییر در اراده نیز استعمال شده است؟ به عبارت دیگر، آیا کاربرد لفظ «بدا ﷲ» به نحو حقیقت است یا مجاز؟ در پاسخ باید گفت که در احادیث معصومان (علیهم السلام) بدا در هر دو معنای لغوی به کار رفته است. در مناظرۀ امام رضا (علیه السلام)با سلیمان مروزی، متکلم معروف خراسان، امام به هر دو معنای بدا اشاره فرموده اند. آن حضرت در مقام اثبات بدا به آیات و احادیث متعدد استدلال فرموده اند، از جمله: «هُوَ الَّذِی یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ»(2) و «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ».(3) در این دو آیه سخن دربارۀ آغاز آفرینش و تعلق قضا و قدر الهی به آن است. این همان معنای اول بداست.امام رضا (علیه السلام)در ادامۀ استناد خود به آیات برای اثبات بدا، به معنای دوم اشاره می کنند و می فرمایند: «قَوْلُ اﷲ(عز و جلّ) لِنَبِیّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)”فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ“ أَرَادَ هَلَاکهُمْ ثُمَّ بَدَا ﷲ فَقَالَ ”وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ“»(4) در این قسمت از روایت، معنای دوم بدا (تغییر اراده) قصد شده است. همین معنای دوم بدا مورد اختلاف نظر است و در معنای نخست (ظهور و پیدایش) اختلاف مهمی نیست.

در روایات امامان معصوم (علیهم السلام) - بر خلاف نظر شیخ مفید که تنها معنای اول را پذیرفته است - بر معنای دوم بسیار تأکید شده است. معصومان در اثبات بدا به آیاتی استدلال کرده اند، از جمله آیۀ

ص: 543


1- .عیاشی، تفسیر، ج1، ص55.
2- . روم: 27.
3- . سجده: 7.
4- . صدوق، التوحید، ص443.

«یمْحُوا اﷲ ما یشاءُ وَیثْبِتُ وعنده ام الکتاب»(1) ظاهر آیۀ شریفه این است که خداوند برخی امور را محو و برخی امور دیگر را محکم می کند. امام صادق (علیه السلام)دربارۀ این آیه فرموده اند: «هَلْ یمْحَى إِلَّا مَا کانَ ثَابِتاً وَهَلْ یثْبَتُ إِلَّا مَا لَمْ یکن».(2) بنابراین، معنای آیۀ شریفه بر اساس تفسیر امام صادق (علیه السلام)این است که مشیت و تقدیر الهی به برخی امور تعلق گرفته و در لوح و کتابی تثبیت شده بود. آن تقدیرات محو می شود و به جای آن، تقدیر جدیدی ثبت می گردد که قبلاً وجود نداشته است.

روایات ما لفظ بدا را در جایی استعمال کرده اند که تغییر قضا و قدر را به خداوند متعال نسبت داده اند. به عبارت دقیق تر، روایات ما به تغییر واقعی قضا و قدر قائل اند و آن را به خداوند متعال نسبت می دهند و ضمناً آن را مستلزم جهل نمی دانند؛ چون تغییر عقیده در میان انسان ها معمولاً ناشی از جهل است، اما درمورد خداوند مسئله به این صورت نیست. خداوند قبل از تغییر تقدیر به این تغییر نیز آگاه است. با توجه به مطالبی که دربارۀ معانی بدا در روایات ذکر شد، می توان گفت که «بدا ﷲ» به معنای حقیقی خودش، یعنی تغییر در اراده به کار رفته است. بنابراین، از نظر شیخ مفید، بدا به معنای نسخ است و معنای آن ظهور من اﷲ است نه تغییر در ارادۀ خداوند.

خلقت ارواح

در روایات فراوانی تصریح شده است که خداوند متعال ارواح انسان ها را دو هزار سال پیش از بدن هایشان خلق فرمود. در تواتر معنوی روایات خلقت ارواح پیش از ابدان جای شک و شبهه ای نیست؛ بلکه در برخی موارد، ادعای تواتر لفظی نیز وجود دارد. با این حال، شیخ مفید هنگامی که شیخ صدوق روایتی از امام صادق (علیه السلام)مبنی بر خلقت ارواح دو هزار سال پیش از اجساد نقل می کند، آنرا خبر واحد می شمارد و برداشت شیخ صدوق را در تفسیر آن نادرست ارزیابی کرده، می گوید: «مقصود از ارواح در این حدیث فرشتگان اند که دو هزار سال پیش از انسان آفریده شده اند».(3) سپس شیخ مفید پس از اشکال سندی حدیث، با استدلال عقلی مضمون حدیث را هم نقد می کند. وی در تصحیح اعتقادات می گوید: «اگر ارواح پیش از اجساد خلق شده بودند، بی شک ما آنچه را قبلاً دیده بودیم، در خاطر داشتیم و اگر به یادمان می آوردند، متذکر می شدیم و هیچ گاه آن منظره ها بر ما مخفی نبود. آیا نمی بینید که اگر کسی به شهری برود و پس از مدتی آن شهر را ترک کند و به جای دیگری رود، علمی که دربارۀ آن شهر نخستین دارد از یاد وی محو نمی شود و اگر از یادش برود، می تواند هر

ص: 544


1- . رعد: 39.
2- .کلینی، الکافی، ج1، ص147.
3- .مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص81.

وقت که بخواهد دوباره آن را به یاد آورد. اگر چنین نبود، آن گاه امکان داشت که شخصی در بغداد به دنیا بیاید و مدت بیست سال در آن زندگی کند و بزرگ شود و چون پس از آن به شهر دیگری کوچ کند، بودن در بغداد از یاد وی برود و هرگز نتواند آن را به خاطر آورد و از بودن در آن شهر هیچ چیز به یاد وی نماند».(1)

دومین اشکال محتوایی شیخ مفید به خلقت ارواح پیش از ابدان این است که این قول مستلزم تناسخ است.(2) شیخ در کتاب المسائل السرویه نیز به بحث تقدم آفرینش ارواح بر ابدان می پردازد و اشکال دیگری به این عقیده وارد کرده، می گوید: خلقت ارواح به نحو پیدایش و اختراع - نه تقدیر در بُعد علم خدا - بعد از خلق اجسام و صوری است

که ارواح، تدبیر و ادارۀ آنها را به عهده دارند و اگر چنین نباشد، ارواح قائم به ذات خود خواهند بود و دیگر به هیچ وجه، به آلات و ابزاری که بدان وسیله عمل کنند، نیازی نخواهند داشت.(3)

شیخ مفید در این اثر پس از واحد و غیر قطعی دانستن صحت حدیث «انَّ اﷲ تَبَارَک وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَی عَامٍ»، آفرینش پیشین ارواح را در صورت ثبوت حدیث، به «خلق تقدیر» در علم خدا معنا کرده است؛(4) به این معنا که خداوند متعال پیش از اختراع و ابداع ابدان، ارواح را در علم خود تقدیر کرد و سپس ابدان را آفرید و آن گاه برای ابدان ارواح را پدید آورد. بنابراین، آفرینش ارواح پیش از ابدان، خلق در تقدیر علم است نه آفرینش ذوات آنها.

این تحلیل شیخ مفید با تفسیر وی در تصحیح الاعتقادات کاملاً متفاوت است. در تصحیحالاعتقادات، منظور از «روح» را همان فرشتگان می داند که دو هزار سال پیش از خلق انسان ها آفریده شده اند، ولی در المسائل السرویه روح را همین روح انسانی می داند که خلقت تقدیری (نه خلقت خارجی) آنها در علم خدا صورت پذیرفته است. از سوی دیگر، در آنجا خلق را به معنای آفریدن گرفته و در اینجا به معنای تقدیر و اندازه کردن! ناگفته نماند که شیخ مفید صحت روایاتی را که دلالت دارد بر وجود اشباح معصومان (علیهم السلام) در عرش می پذیرد که بر طبق این روایات حضرت آدم (علیه السلام)اشباحی نورانی بر عرش دید و از خداوند متعال دربارۀ آنها پرسید و خداوند به او وحی کرد اینها اشباح رسول خدا و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) است.(5) شیخ در تبیین این حدیث تصریح می کند که

ص: 545


1- . همان، ص84 و 85.
2- . همان، ص87.
3- . مفید، المسائل السرویه، ص53.
4- . همان، ص53.
5- . همان، ص39.

اشباح در آن حال صورت های زنده و ارواح صاحب نطق نبودند، بلکه تصویرهایی همانند شکل بشری آیندۀ خود بودند و نوری که خدا بر ایشان نهاده بود، بر فروغ بخشیدن به دین به وسیلۀ ایشان، و روشنایی حق با براهین ایشان دلالت می کند.(1) شیخ مفید در ادامۀ بحث دربارۀ عوالم پیشین، بیرون کشیدن ذریۀ حضرت آدم به صورت ذر را می پذیرد و می گوید برخی از آنها دارای نور خالص بودند و برخی دارای ظلمت محض و بر برخی نور و ظلمت بود.(2) او دربارۀ هویت این ذرات خارج شده، احتمال داده که اینها اصول و مواد ابدان انسان ها بوده است نه ارواح آنها. وی بر همین اساس گفت و گوی انسان ها با خدا را انکار می کند و می گوید روایاتی که دربارۀ گفت و گوی ذریۀ آدم و اخذ میثاق از او وارد شده، از روایات اهل تناسخ است که حق را با باطل آمیخته اند.(3)

در اینجا ممکن است گفته شود گفت و گوی ذریۀ آدم در عالم ذرّ تنها در روایات مطرح نشده، بلکه در قرآن مجید هم این مسئله مطرح شده است و آیۀ شریفۀ ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ)(4) شاهد این مدعاست. شیخ در پاسخ به این اشکال می گوید: آنچه در این آیۀ شریفه آمده مجاز در لغت است و مانند این گونه مجازها و استعاره ها در موارد دیگر نیز وجود دارد.

شیخ سپس در ضمن انتقاد از دیدگاه حشویه و اهل تناسخ دربارۀ معنای این آیه، نظر خود را ابراز می دارد و می گوید: معنای گرفتن عهد و میثاق از ذریۀ آدم این است که خداوند عقل آنان را کامل کردو بر اثر کمال عقل همۀ اهل تکلیف، با توجه به صنع پروردگار، حدوث مخلوقات را ادراک کردند و فهمیدند که این حوادث و پدیده ها بدون پدید آورنده نخواهد بود. اهل تکلیف که از ذریۀ آدم (علیه السلام)بودند، این حقیقت را نیز دریافتند که صانع و پروردگار جهان شبیه و نظیر ندارد و چون صاحب نعمت است، سزاوار پرستش نیز می باشد.(5)

نتیجه گیری

از مقایسۀ اندیشۀ کلامی شیخ مفید با روایات در موضوعات مختلف به این مهم دست یافتیم که او می کوشد در تبیین و اثبات آموزه های کلامی از میراث حدیثی استفاده کند. اما بهره مندی وی از

ص: 546


1- . همان، ص39 و 40.
2- . همان، ص44.
3- . همان، ص46.
4- . اعراف: 172.
5- . مفید، المسائل السرویه، ص46.

روایات به این معنا نیست که همۀ آنها را پذیرفته و به آنها پایبند باشد. وی در برخی موضوعات همچون اراده و مشیت، قدر و قضا، معنای تفویض، معنای استطاعت، افعال الهی، بدا و معنای آن، با میراث حدیثی به صورت گزینشی و انتقادی برخورد می کند و از میان گزینه های به ظاهر متفاوت در روایات، یک رویکرد خاص را برمی گزیند. شاید علت گزینشی برخورد کردن شیخ مفید را بتوان در خود احادیث اهل بیت (علیهم السلام) جست و جو کرد که در موضوعاتی مانند قدر و قضا، اراده، معانی تفویض، استطاعت و رابطۀ آن با فعل انسان سنت واحدی وجود نداشته است.

علت دیگر به واسطۀ رویکرد خاص شیخ مفید به برخی از موضوعات کلامی بوده است. وی همچنین روایات معرفت فطری، عالم ذر و عالم ارواح را به دلیل اشکالات عقلی که به ظواهر آنها وارد است، تأویل می کند و در نهایت با مطرح کردن معرفت اکتسابی در مباحث توحیدی، به خصوص معرفت خداوند، از میراث حدیثی و قول مشهور فاصله می گیرد.

ص: 547

کتاب نامه

1. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، نجف: المطبعة الحیدریه، 1380ق.

2. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، تحقیق: علی اکبرغفاری، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، چاپ دوم، 1404ق.

3. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، تصحیح: هارون عبدالسلام محمد، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

4. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ریاض: مکتبة النصر، 1966م.

5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: نشر دار صادر، الطبعة الثالثه، 1414ق.

6. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تصحیح: هلموت ریتر، بیروت: مکتبه العصریه، الطبعة الثالثه، 1400ق.

7. بحرالعلوم، سید مهدی، الفوائد الرجالیه، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.

8. برنجکار، رضا، کلام و عقاید، تهران: انتشارات سمت (دانشکدۀ علوم حدیث)، 1378.

9. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تصحیح: محدث ارموی، قم: دار الکتب الاسلامیه، الطبعة الثالثه، 1371ق.

10. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، تحقیق: عبدالرحمن عمیره، قم: انتشارات شریف رضی، 1409ق.

11. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تصحیح: عطار، احمد عبدالغفور، بیروت: دارالعلم للملایین، 1376ق.

12. حلی، ابن ادریس، السرائر، تحقیق: لجنة تحقیق: قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1411ق.

13. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، تحقیق: جواد قیومی، قم: انتشارات فقاهت، 1417ق.

14. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، بیروت: دار الکتاب العربی، 1350ق.

15. ذهبی، محمد بن احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء، بیروت: مؤسسة الرساله، 1403ق.

16. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الاعتقادات، قم: انتشارات دار المفید (سلسلة مؤلفات شیخ مفید)، 1431ق.

ص: 548

17. -------------- ، التوحید، قم: مؤسسة النشرالاسلامی، 1398ق.

18. -------------- ، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، تحقیق: مهدی لاجوردی، تهران: انتشارات نشر جهان، 1378ق.

19. -------------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تهران: انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، 1395ق.

20. -------------- ، معانی الاخبار، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1431ق.

21. طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، تحقیق: جواد قیومی، قم: نشر فقاهت، 1429ق.

22. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، تحقیق: هاشم رسولی محلاتی، تهران: المطبعة العلمیه، 1380ق.

23. فقه الرضا، تحقیق: مؤسسة آل البیت، مشهد: انتشارات مؤسسة آل البیت، 1406ق.

24. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تصحیح: علی اکبرغفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق.

25. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

26. -------------- ، الامالی، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

27. -------------- ، المسائل السرویه، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

28. -------------- ، الفصول المختاره، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

29. -------------- ، النکت فی مقدمات الاصول، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

30. -------------- ، اوائل المقالات، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

31. -------------- ، تصحیح اعتقادات الامامیه، قم: انتشارات دار المفید، 1431ق.

32. مفضل بن عمر، توحید المفضل، تحقیق: کاظم مظفر، قم: انتشارات داوری، چاپ سوم، بی تا.

33. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1429ق.

ص: 549

نقش اجماع در اندیشۀ کلامی سید مرتضی

اشاره

نقش اجماع

در اندیشۀ کلامی سید مرتضی

حیدر بیاتی(1)

درآمد

بررسی روش اندیشه ورزی هر اندیشوری نقش بسزایی در روشن ساختن عمق اندیشه اش ایفا می کند. با شناختن روش ها و ابزار های تفکر، گوشه های تاریک اندیشۀ متفکران روشن، و بسیاری از اشکالات برطرف می شود. سید مرتضی از بزرگ ترین متکلمان شیعۀ امامی در طول تاریخ به شمار می رود که سزاوار است اندیشه و روش شناسی او در کانون بحث قرار گیرد. از جمله ابزار هایی که مورد اعتماد وی بوده، اجماع است. او با تکیه بر این دلیل و ابزار توانست از یک سو جانشین خوبی برای خبر واحد - که حجیت آن را منکر شد - بیابد، و از سوی دیگر توانست با بهره گیری از اجماع، از اندیشۀ معتزلی در بسیاری از بحث های کلامی فاصله بگیرد.

سید مرتضی با انتخاب «علم» و «یقین» به عنوان پایۀ بنیادین هر گونه ابزار پژوهشی و نپذیرفتن حجیت خبر واحد به علت غیر علمی و یقینی بودن آن، به دنبال منابع جانشین رفت. مهم ترین خصوصیت این منابع جدید، علمی و یقینی بودن است. از جملۀ این منابع «اجماع» است. او با به کار بردن این ابزار در استنباطات کلامی توانست جانشین خوبی برای خبر واحد انتخاب کند.

همچنین او با به کار بردن اجماع توانست از معتزله بسیار فاصله بگیرد. این واقعیت را می توان در بسیاری از اندیشه های کلامی وی یافت؛ از جمله بحث وعد و وعید، ایمان و کفر، احباط و موافات، عصمت پیامبران از صغائر، و ده ها بحث دیگر که سید مرتضی به علت پیروی از برخی ابزار های

ص: 550


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) ha.bayati@yahoo.com.

علمی، از جمله اجماع، با معتزله اختلاف نظر پیدا کرد. علت این اختلاف نظر - با اینکه معتزله هم از اجماع در برخی از بحث ها بهره می بردند - در ادامۀ این مقاله بیان می شود.

نکتۀ دیگر اینکه سید با تکیه بر اجماع توانست ابزار مناسبی برای آشنایی با آرای کلامی امام غایب در عصر غیبت بیابد. به علت غیبت امام زمان(عج) و انقطاع ارتباط با ایشان در عصر غیبت، اجماع - با تبیینی که خواهد آمد - توانست روزنه ای به سوی شناسایی نظریات ایشان در مسائل کلامی و غیر کلامی بگشاید.

با توجه به مطالب پیش گفته، اهمیت بحث از اجماع و نقش آن در اندیشۀ سید مرتضی نمایان می شود. پیش از شروع بحث، این نکته را باید یادآور شویم که درست است نکاتی که گذشت مخصوص اندیشۀ سید مرتضی نیست و آنها را می توان در شخصیت ها و دانشمندان دیگر رصد کرد، ولی با توجه به کاربرد فراوان اجماع در بحث های کلامی سید مرتضی، اثرگذار بودن او در تاریخ کلام امامیه، ضرورت بررسی اندیشه ها و روش های کلامی او به دید شخصیت کلامی شاخص قرن های چهارم و پنجم و سعی در دور کردن اتهام پیروی بی چون و چرای وی از معتزله به اندازۀ ممکن، اهمیت بررسی روش اجماع از نظر سید مرتضی روشن می شود.

روش شناسی کلامی سید مرتضی

میان صاحب نظران معروف و مشهور این است که عقل در منظومۀ فکری سید مرتضی جایگاه ممتازی دارد، اما گفتنی است که پیروی او از عقل و نتایج آن به این معنا نیست که یگانه منبع و ابزاری که سید از آن بهره می برده، عقل بوده است؛ بلکه منابع دیگری مانند اجماع وجود دارد که او آنها را در بررسی های کلامی خود به کار می برد. علت این امر، وجود خصوصیت مشترک میان عقل، اجماع و دیگر منابع معتبر مانند خبر متواتر است که آن خصوصیت مشترک، علم آور بودن آنهاست. به نظر سید مرتضی علت پیروی از عقل و دیگر منابع معتبر، علم زا بودن آنهاست. در واقع «علم» چتر بزرگی است که هر منبعی که زیر آن واقع شود، حجیت می یابد و از طرف دیگر هر منبعی که از آن خارج شود، از حجیت می افتد. بنابراین، چون اجماع علم آور است، حجیت می یابد و در مباحث کلامی می توان از آن بهره برد. برای تبیین این مطلب باید به بررسی اهمیت عقل و دیگر منابع از نظر سید مرتضی بپردازیم تا اهمیت اجماع از نظر وی مشخص شود.

عقل و دیگر منابع معتبر

همان طور که گذشت، عقل از دیدگاه سید مرتضی از اهمیت بالایی برخوردار است. او دلالت عقل را

ص: 551

از دلالت دیگر منابع قوی تر می داند.(1) به عقیدۀ وی، هر خبری که با ادلۀ عقلی ناسازگار باشد، مردود شمرده می شود.(2) این مطلب هنگام مراجعه به کتاب های کلامی سید کاملاً مشهود است. او در بحث های توحید، صفات، نبوت و حتی امامت و معاد از عقل به مثابۀ ابزار قطعی و یقینی (علمی) بهره می برد.

نگارنده نیز با این اظهار نظر دربارۀ روش سید مرتضی موافق است؛ زیرا اهمیت عقل نزد او انکارپذیر نیست، اما برای بررسی عمیق تر این مسئله و تلاش برای رسیدن به ژرفای اندیشۀ سید دو پرسش مطرح می شود:

پرسش اوّل: اعتماد سید مرتضی به عقل باعث می شود یک گام به عقب بازگردیم و این سؤال را مطرح سازیم که علت اعتماد سید به عقل چیست؟ و به عبارتی دیگر، ریشۀ ارزش عقل در کجا نهفته است؟ و چرا سید به عقل اعتماد کامل دارد؟

پرسش دوم: آیا عقل یگانه ابزاری است که سید مرتضی در مباحث کلامی از آن پیروی می کند، یا اینکه ابزار های دیگری هم در کارند که می توانند نتایج عقل را تأیید کنند، یا در جاهایی که عقل توانایی ورود به آنها را نداشته باشد، آن ابزار ها وارد عمل شوند؟

پاسخ به این دو پرسش، ضمن بحث های زیر روشن می شود:

1. ریشۀ اعتماد به عقل: با توجه به اینکه سید مرتضی در پی پایه ریزی ساختمانی فکری - کلامیِ استواری بوده که از استحکام کافی برخوردار و احتمال متزلزل شدن آن بسیار ناچیز باشد، پایۀ این ساختمان فکری باید از یقین، وضوح، اطمینان و استحکام لازم برخوردار باشد. سید مرتضی این پایۀ محکم را «علم» می دانست. در واقع علم اساسی ترین و پایه ای ترین مبنای اندیشۀ سید بوده است. او هر ابزاری را که آدمی را به علم می رساند، می پذیرفت؛ اما از پذیرفتن هر ابزار فکری که به علم منجر نمی شود، خودداری می کرد. برای اثبات این مدعا و آشنایی با علت انتخاب علم به عنوان اساس اندیشۀ کلامی از سوی سید مرتضی، باید در ابتدا به تحلیل و بررسی مفهوم علم بپردازیم.

مراد از علم چیست؟ آیا مراد از آن علم ریاضی، برهانی و یقینی بالمعنی الاخص است، یا معنای کاملاً متفاوتی در مد نظر سید مرتضی بوده است؟ گزینۀ دوم صحیح است؛ زیرا سید مرتضی علم را به آنچه مستلزم سکون و آرامش نفس می شود، تعریف کرده است.(3) مراد از سکون نفس این است کههر گاه عالِم با شبهه ای در مورد آنچه به آن علم دارد، روبه رو می شود، شک به خود راه نمی دهد و

ص: 552


1- . سید مرتضی، تنزیه الانبیاء (علیهم السلام)، ص70.
2- . همان، ص246.
3- . سید مرتضی، الذریعة الی اصول الشریعه، ج1، ص20.

می تواند هر شبهه ای را رد کند.(1) حالت سکون نفس در صورت ظن، شک یا تقلید تحقق نمی یابد؛ زیرا در این حالات همیشه طرف مقابل ممکن دانسته می شود، که در این صورت به جای اینکه استقرار، آرامش و سکون نفس پیش آید، تردید و دودلی در نفس راه می یابد، ولی در صورت تحقق علم، طرف مقابل ممکن دانسته نمی شود، و به آن توجه نمی گردد، بلکه تنها به طرف موافق نگاه می شود.(2) البته این نکته را هم باید یادآوری کرد که علم بُعد روان شناختی ندارد؛ یعنی هر گونه سکون نفس علم نامیده نمی شود، بلکه سکون نفسی می تواند علم باشد که ناشی از دلیل باشد، به نحوی که عالِم بتواند هر شبهه ای را رد کند. این سکون نفس با اعتقاد جزمیِ ناشی از تقلید یا هر علت دیگر، که با کم ترین شبهه زایل می شود، تفاوت اساسی دارد. این مطلب را می توان از توضیحی که از شیخ طوسی پیش تر ذکر شد، استنباط کرد.

می توان ریشۀ اعتماد سید مرتضی به علم را در آموزه های قرآنی و حدیثی اهل بیت (علیهم السلام) یافت؛ مانند آیات نهی کننده از پیروی از غیر علم، از جمله آیۀ شریفۀ «ولا تقفُ ما لیس لک به علم»،(3) یا احادیث اهل بیت (علیهم السلام)، مانند روایت «من دخل فی الایمان بعلم ثبت فیه، و من دخل فیه بغیر علم خرج منه کما دخل فیه».(4) در واقع احادیث دال بر نهی از «ایمان بدون علم» بسیار است که شاید به حد تواتر برسد. این امر می تواند توجیه مناسبی برای گرایش سید به «علم» باشد، و لزومی ندارد علت این گرایش را در اثرپذیری وی از معتزله دانست؛ زیرا منابع درون مذهبی برای راه یابی او به این مطلب کافی بود، گرچه ممکن است در برخی دیدگاه ها با معتزله همخوانی داشته باشد.

بنابراین، اساس و شالودۀ نظام کلامی سید مرتضی علم بوده است. او در پیِ برپا کردن نظامی فکری مبتنی بر علم بوده، که هیچ گونه ظن یا شکی در آن راه نداشته باشد. بنابراین، می توان گفت هر ابزاری که علم زا باشد، به نظر او حجیت دارد. البته باید یاد آور شویم که این مطلب مخصوص سید مرتضی نیست و آن را می توان در متکلمان مکاتب دیگر مانند معتزله و حتی اشاعره نیز یافت؛ ولی چون محور این مقاله بررسی اندیشه های سید مرتضی است، در آن به اندیشه های مکاتب دیگر به جز در صورت نیاز پرداخته نمی شود.

با توجه به این مطالب می توان به پرسش اول بدین شکل پاسخ داد که علت توجه سید مرتضی به عقل، علمی و یقینی بودن این منبع فکری است؛ چون عقل، انسان را به نتایج علمی و یقینی می رساند

ص: 553


1- . طوسی، الرسائل العشر، ص74.
2- . ابن ملاحمی، کتاب الفائق فی اصول الدین، ص2و 3.
3- . اسراء: 36.
4- . کلینی، الکافی، ج1، ص7.

و این امر سبب می شود که عقل ارزش علمی بیابد، و بتوان از آن در استنباطات کلامی بهره بُرد.

برای توضیح این مطلب، یعنی علم آور بودن عقل، به سه نمونه اشاره می کنیم:

1. سید مرتضی در تعریف عقل، آن را مجموعه ای از علوم (دقت شود) می داند که برای مکلف حاصل می شود.(1) او تصریح می کند که هدف از به کارگیری عقل، خود عقل نیست؛ بلکه هدف، علومی است که به مدد عقل به دست می آیند.(2)

2. از سوی دیگر، سید مرتضی در توضیح علمی بودن قیاس عقلی و تفاوت آن با قیاس شرعی می گوید: «باید دانسته شود که حقیقت قیاس در عقل و شرع تفاوت نمی کند، بلکه این دو در احکامی که به علت باز می گردند، اختلاف دارند؛ زیرا علت عقلی موجِب و مؤثر به نحو ایجاب است؛ در حالی که علت سمعی چنین نیست. علت در قیاس عقلی باید معلوم (دقت شود) باشد، ولی در سمعی می تواند ظنی باشد».(3)

3. او در تبیین روش عقلیِ استدلال به شاهد بر غایب که در بیشتر استدلال های عقلی کلامی دخیل است، می گوید: بدان، مراد از گفتۀ ما دربارۀ یک چیز که «او شاهد است»، این است که او معلوم (دقت شود) است. و مراد از گفتۀ ما که «او غایب است» این است که او غیر معلوم است؛ زیرا ما تنها با آنچه معلوم (دقت شود) است بر آنچه غیر معلوم است، استدلال می کنیم. لازم نیست آنچه توسط آن استدلال می شود، مُشاهَد یا حاضر باشد؛ بلکه باید از آن جهت که بدان استدلال می شود، معلوم باشد.(4)

از مطالب پیش گفته نقش علم و یقین در ارزش دادن به عقل و قیاس عقلی دریافت می شود؛ زیرا به نظر سید مرتضی علت ارزش دادن به عقل و اعتماد به آن این است که ما را به علم و یقین می رساند.

در پایان این بخش می توان گفت: بر خلاف آنچه معروف است که سید مرتضی متکلمی عقل گراست، یعنی شالودۀ اندیشۀ او عقل است، باید گفت: او پیش از اینکه عقل گرا باشد، علم گراست. به عبارت دیگر، علم گرایی ریشه و شالودۀ عقل گرایی اوست. با توجه به این مطلب، باب جدیدی گشوده می شود که آیا در کنار عقل، ابزار های علمی دیگری وجود دارد که بتوانند در

ص: 554


1- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص121؛ همو، الشافی فی الامامه، ج1، ص424-425 و ج2، ص 322 و ج4، ص 31.
2- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص121.
3- . همو، الذریعة الی اصول الشریعه، ج2، ص670 و 671.
4- . همو، الملخص فی اصول الدین، ص135.

استنباطات کلامی به کار آیند؟ پاسخ این پرسش در بخش بعدی می آید.

2. ابزارهای علمی غیر عقلی: با توجه به مبنای علمی سید مرتضی، آیا به نظر او ابزارهای علمی دیگری در کنار عقل وجود دارند که بتوانند در بحث های کلامی کاربرد داشته باشند؟ در پاسخ به این پرسش می توان به دو منبع و ابزار علمی دیگر اشاره کرد: یکی خبر متواتر و دیگری اجماع.

خبر متواتر

مهم ترین تقسیم خبر، تقسیم آن به «واحد» و «متواتر» است. درمورد خبر واحد نظریات مختلفی میان شیعه وجود دارد که مهم ترین آنها به این شرح است:

نظریۀ اول: نفی امکان جعل حجیت برای خبر واحد می باشد.(1) این نظریه به ابن قبۀ رازی، از متکلمان امامی قرن سوم، نسبت داده شده است.(2) طبق این نظر حتی امکان جعل حجیت برای خبر واحد هم نفی شده است.

نظریۀ دوم: امکان جعل حجیت برای خبر واحد منتها با شروطی خاص است. این نظر از آنِ شیخ مفید است. او می پذیرد که خبر واحد مستلزم علم نیست و نمی توان تنها به آن اعتماد کرد؛ ولی با داشتن قرائن دال بر صدق راوی می توان بدان اعتماد کرد.(3) او در برخی از رسائل خود این قرائن را تبیین کرده است که عبارت اند از: موافقت با دلیل عقلی، تأیید عرف و وجود اجماع بر طبق مفاد خبر.(4)

نظریۀ سوم: امکان جعل حجیت برای خبر واحد است؛ ولی دلیلی بر حجیت آن وجود ندارد. طبق این نظریه خبر واحد می تواند ویژگی تنبیه، آگاهی دادن، ترساندن و برانگیختن افراد برای تأمل و نظر در ادله را داشته باشد.(5) این، نظر سید مرتضی است که نتیجۀ عملی آن بی اعتمادی به خبر واحد است.

نظریۀ چهارم: مانند نظریۀ سوم است که جعل حجیت را برای خبر واحد امکان پذیر می داند؛ با این تفاوت که دلیلی بر حجیت خبر واحد در فروع (فقه) وجود دارد.(6)

علت اصلی اینکه سید مرتضی خبر واحد را یکی از منابع اعتقادیِ دارای حجت به شمار نمی آورد

ص: 555


1- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص24.
2- . ر.ک: محقق حلی، معارج الأصول، ص141.
3- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص122.
4- . همو، التذکرة باصول الفقه، ص44.
5- . سید مرتضی، همان، ج1، ص34.
6- . طوسی، العدة فی اصول الفقه، ج1، ص100و126.

این است که خبر واحد مفید علم نیست.(1) در جای جای رسائل و کتاب های سید مرتضی می توان نمونه هایی از نپذیرفتن بسیاری از اخبار به دلیل خبر واحد بودن، یافت. حدیث «مَن رآنی فقد رآنی... الخ»،(2) حدیث غسل دادن امام توسط امام بعدی،(3) احادیث نسبت دادن بدا به خداوند(4) و حدیث «لاتجتمع امتی علی خطأ»،(5) همگی از جملۀ احادیثی هستند که سید مرتضی آنها را تنها به دلیل خبر واحد بودن، نپذیرفته است. از سوی دیگر، به این علت او قائل به حجیت خبر متواتر است که مفید علم است.(6) بنابراین، یکی از منابع استنباط عقاید خبر متواتر است.

اجماع

آیا می توان از اجماع به مثابۀ ابزاری علمی در مباحث کلامی بهره گرفت؟

پیشینۀ تاریخی اجماع

اجماع از نظر تاریخی، پدیده ای سُنّی است که در بستر تفکر اهل تسنن پدید آمد و رشد و نمو یافت. در قرن دوم، رفته رفته اجماع به عنوان روشی برای دفاع از برخی آموزه های شیعی(7) یا برای رفع اختلاف میان امامیه، وارد اندیشۀ شیعی شد. در برخی برهه ها، امامان شیعه دستور دادند که هنگام بروز اختلاف در نقل قول ها و روایات، به قول مجمع علیه تمسک جویند.(8)

با آغاز غیبت کبرا، اجماع اهمیت بیشتری یافت و بدین علت نظریه پردازی دربارۀ اجماع نزد شیعه در این دوره شروع شد. یکی از علت های این امر قطع ارتباط مستقیم شیعیان با امام معصوم (علیه السلام)در دورۀ غیبت کبراست. آنان به این فکر افتادند که برای پرکردن این خلأ باید به دنبال راهی جدید برای برقراری ارتباطی، گرچه ضعیف، با امام باشند و این راه اجماع بود.

بررسی تاریخ شیعه امامیه نشان می دهد که شیعیان در طول تاریخ از روش های مختلفی برایارتباط با ائمه (علیهم السلام) استفاده می کردند. در عصر حضور هر پرسشی که پیش می آمد که پاسخ آن را

ص: 556


1- . سید مرتضی، همان، ج4، ص336.
2- . همان، ج2، ص13.
3- . همان، ج3، ص155.
4- . همان، ج1، ص117.
5- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص427.
6- . رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص11.
7- . مبلّغی، «نگرشی تاریخی به اجماع»، مجلۀ فقه، شمارۀ 31 و32، ص271.
8- . صدوق، کمال الدین، ص110.

نمی دانستند، به مدینه یا مکه می رفتند تا پاسخ آن را از ائمه (علیهم السلام) دریافت کنند.(1) هشام بن حکم در مناظره با ابوالهذیل علاف آشکارا به این روش اشاره می کند. او می گوید: «با تو به این شرط مناظره می کنم که اگر من بر تو فائق آمدم، باید از مذهب من تبعیت کنی، ولی در صورتی که تو مرا مغلوب ساختی، به امامم رجوع می کنم [تا جواب را از او بگیرم]».(2)

پس از آغاز دوران خفقان - که حکومت ها کوشیدند ائمه (علیهم السلام) را از راه های مختلف از تودۀ مردم جدا سازند، مانند زندانی کردن آنان یا فرا خواندن آنان به پایتخت های مختلف دولت عباسی - در مرو، بغداد و سامرا، راه دیگری برای ارتباط شیعه با ائمه (علیهم السلام) یعنی راه مکاتبات و مراسلات معمول شد.(3) شیعیان با ارسال نامه به ائمه (علیهم السلام) با آنان ارتباط برقرار و پاسخ پرسش های خود را دریافت می کردند.

پس از غیبت صغرا، ارتباط مستقیم شیعه با امام دوازدهم(عج) قطع شد. در این دوره نقش وکلا که از زمان عصر حضور به خصوص از زمان آن حضرت اثرگذار بودند، کاملاً برجسته شد. آنان که به نام «نواب اربعه» شناخته شدند، توانستند در طول هفتاد سال وسیلۀ بسیار خوب و مطمئنی برای ارتباط شیعیان با امام باشند. آنان پرسش ها و مشکلات شیعیان را به آن حضرت منتقل می ساختند و پاسخ آنها را دریافت کرده، به شیعیان می رساندند.(4)

اما پس از شروع غیبت کبرا در سال 329، هر نوع ارتباط با امام قطع شد. شیعیان دیگر نمی توانستند با امام ملاقات کنند یا از راه نامه، نایب و وکیل ارتباط برقرار و از دیدگاه های امام درموارد مختلف اطلاع پیدا کنند. در این دوره، علمای شیعۀ امامیه به فکر یافتن روش های جدیدی برای آگاهی از نظر امام غایب افتادند؛ زیرا به عقیدۀ شیعیان امام غایب زنده است. از سوی دیگر، شکی نیست که او از علمای این امت بلکه عالم ترین شخص در میان امت اسلامی است. به نظر امامیه، او رهبر مسلمانان و شخصیت بی همتایی است که نمی توان نظیری برای او یافت. همچنین او در میان امت حاضر و ناظر اعمال آنان است. به دلیل اعتقاد به عصمت آن حضرت، باید گفت که نظر او دربارۀ همۀ مسائل، چه در اصول و چه در فروع، قطعاً با واقع مطابقت دارد.(5) بنابراین، شناختن نظر او درموارد مختلف بهترین وسیله برای شناختن دین است. در واقع امام (علیه السلام)همانند گنجینۀ بسیار ارزشمندی است که باید به هر نحوی به آن دست یافت. ولی از چه راهی می توان این مسئله مهم را

ص: 557


1- . برای نمونه، ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص62.
2- . صدوق، الاعتقادات فی دین الامامیه، ص43.
3- . ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص75.
4- . ر.ک: نوبختی، التنبیه فی الامامه، ص90؛ طوسی، الغیبه، ص373.
5- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص205.

عملیاتی ساخت؟ متکلمان امامی روش اجماع را پیشنهاد کردند تا از این راه بتوان از نظر امام زنده ولی غایب آگاه شد. گرچه متکلمان امامیه مبدع اصلی اندیشۀ اجماع نبودند، ولی آن را وسیلۀ خوبی برای کشف قول امام غایب دانستند. در واقع، آنان توانستند از روش اجماع برای هدف جدیدی که مورد توجه ابداع کنندگان آن نبود بهره گیرند و این خودش یک ابداع به شمار می رود. سید مرتضی دربارۀ این هدف جدید می گوید:

اگر پیامبر و امام ظاهر و متعین بود، می توان نظرها و گفته های آنها را از راه مشافهه یا تواتر شناخت، ولی اگر غایب و شخصیت او ناشناخته باشد، چون می دانیم که او هست و در میان ما حضور دارد، می توان گفته های او را از راه اجماع طائفه، که یقین (علم) داریم گفته های او در میان گفته های علمای طائفه مخلوط گشته، شناخت.(1)

بنابراین، اجماع از نگاه متکلمان شیعه و سید مرتضی یکی از مهم ترین روش ها برای دستیابی به نظر امام معصوم و غایب است. ناگفته نماند که علت دیگرِ روی آوردن آنان به اجماع، انکار حجیت خبر واحد است. این مسئله درمورد سید مرتضی نمود بیشتری می یابد؛ زیرا او حجیت خبر واحد را به هر شکلی انکار کرد و با از دست دادن این منبع بسیار غنی، روی آوردن به منابع جانشین اهمیت بیشتری می یابد.

متقدمان از امامیه در دورۀ غیبت کبرا، حجیت اجماع را مبتنی بر اسناد وظیفه ای به امام معصوم می دانستند؛ به این صورت که اگر اجماع علمای امامیه مخالف با واقعیت باشد، باید امام برای آگاه ساختن آنان وارد عمل شود و به هر نحوی آن اجماع را بشکند؛ در غیر این صورت سکوت امام دلیل بر رضایت است. این نکته را رسّی در مسائل رسّیه هنگام پرسش از سید مرتضی دربارۀ حجیت اجماع بیان کرد.(2) این روش به «اجماع لطفی» معروف و بعدها به شیخ طوسی نسبت داده شد؛ در حالی که قائلان به آن متقدم بر او بودند.(3)

گزارش های به جا مانده از شیخ مفید نشان می دهد که او دلیل حجیت اجماع را دخول امام معصوم در میان اجماع کنندگان می داند،(4) اما از ایشان بحثی دربارۀ اجماع لطفی گزارش نشده است.

سید مرتضی همانند استادش اجماع را مبتنی بر دخول امام معصوم در میان اجماع کنندگان می دانست. او برای دستیابی به قول امام به روشی تمسک جست که به نظریۀ «دخول مجهول

ص: 558


1- . همان، ج1، ص11.
2- . همان، ج2، ص367.
3- . مبلّغی، «نگرشی تاریخی به اجماع»، همان، ص282.
4- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص121؛ التذکرة باصول الفقه، ص45.

النسب»(1) شناخته شد.

شیخ طوسی بر نظریۀ اجماع لطفی پافشاری کرد، به صورتی که اگر قول حق بر علمای امامیه مخفی ماند، وظیفۀ امام معصوم است که آنان را از قول حق آگاه سازد؛ حتی اگر این مسئله باعث ظهور امام و مخالفت با تقیه شود. او انکار وجوب ظهور امام برای تبیین قول حق را مساوی با انکار حجیت اصل اجماع می دانست.(2)

پس از آن دوره، اقوال و نظریه های مختلفی دربارۀ اجماع پدید آمد، که تفصیل آن فرصت دیگری می طلبد.(3)

سید مرتضی و اجماع

پیش از پرداختن به دیدگاه سید مرتضی دربارۀ اجماع باید نشان داد که میان دیدگاه او دربارۀ اجماع با دیدگاه معتزله در بسیاری از نقاط مهم و اساسی ناهم سویی دیده می شود. این ناهم سویی سبب می شود سید مرتضی که به پیروی بی چون و چرا از معتزله متهم است، از آنان در بسیاری از موارد فاصله بگیرد و مواضع مخالف با آنان اتخاذ کند. البته وجود هم سویی میان آنان در برخی از نقاط را نباید نادیده گرفت. در ادامه به بررسی اجماع از نظر سید مرتضی و مقایسۀ آن با دیدگاه معتزله می پردازیم:

1. از نظر سید مرتضی اجماعی که از نظر امام حکایت می کند، می تواند اجماع امت اسلامی یا به خصوص اجماع شیعیان باشد؛ زیرا همان طور که امام داخل در شیعیان است، داخل در امت اسلامی نیز می باشد. پس اگر نظر امام از ما مخفی گشت، می توان با تمسک به اجماع مسلمانان یا امامیه به هم خوانی نظر او با آنان پی برد.(4) این روش، یعنی کشف نظر فرد غایب یا گروهی ناشناخته از راه اجماع، مورد توجه معتزله قرار گرفت. آنان از راه اجماع امت، نظر (اجماع) مؤمنان را هنگامی که نظر آنان ناشناخته بوده باشد، استکشاف می کنند.(5)

2. از آنچه گذشت روشن می شود که اجماع از نظر سید مرتضی در حد ذات خود ارزشی ندارد،مگر به مقداری که کاشف از نظر امام معصوم باشد. بنابراین، هدف اصلی از شناختن اجماع، شناختن نظر امام است و اجماع وسیله ای بیش نیست. در واقع، اجماع دلیل مستقلی در برابر کتاب،

ص: 559


1- . مبلّغی، همان، ص286.
2- . طوسی، العدة فی اصول الفقه، ج2، ص631.
3- . برای اطلاع بیشتر ر.ک: نراقی، عوائد الایام، ص671؛ کاظمی، کشف القناع عن وجوه حجیة الاجماع.
4- . سید مرتضی، الذریعة الی اصول الشریعه، ج2، ص623.
5- . قاضی عبدالجبار، المغنی (الشرعیات)، ج17، ص167 و 168؛ بصری، المعتمد فی اصول الفقه، ج2، ص12.

سنت و عقل نیست، اما معتزله به اجماع نگاه استقلالی داشتند. آنان به اجماع امت یا اجماع مؤمنان (بنابر نظر های متفاوت در این زمینه) به دید دلیلی مستقل در کنار کتاب، سنت و عقل می نگریستند. آنان به دلایلی از جمله حدیث «لاتجتمع امتی علی خطأ»(1) تمسک جستند تا برای اجماع ارزش مستقلی قائل شوند. این حدیث در کانون توجه معتزلیان از جمله معتزلۀ بصره - که سید مرتضی متهم به پیروی از آنان است - مانند ابوعلی و فرزندش ابوهاشم جبائی بود.(2) سید مرتضی همۀ آن دلایل را مردود دانسته است.(3) او در مخالفت روشن با معتزله، از جمله معتزلۀ بصره، آشکارا ارزش ذاتی اجماع را رد می کرد. این اختلاف میان سید و معتزله بسیار بنیادی است.

3. چگونه می توان از راه اجماع به نظر امام غایب دست یافت؟ برای یافتن این راه حل معمولاً دو راه مطرح می شود:

راه اول: علمای هر فرقه، منحصر به تعداد معیّن و شناخته شده اند و اقوال آنان مدوّن است و می توان اقوال همۀ آنان را مانند هر فرقۀ دیگر به دست آورد. از سوی دیگر، امام برترین عالِم مسلمان است و مانند هریک از علمای امامیه میان ما حضور و با مردم اختلاط دارد و با آنان زندگی می کند؛ گرچه او را نمی شناسند. بنابراین، اگر می توان اقوال همۀ علمای امامیه را به دست آورد، می توان قول امام را، مانند هر عالم امامی دیگر، هم به دست آورد.(4)

این راه حل با این اشکال روبه رو می شود که چگونه می توان اجماع امامیه را شناخت، حال آنکه آنان در نقاط مختلف سرزمین اسلامی حضور دارند، به نحوی که نمی توان با همۀ آنها دیدار کرد و از قول آنها آگاه شد؟ و اگر برای اثبات اجماع به اقوال علمای شناخته شده بسنده شود، اجماع حجت نخواهد بود؛ زیرا امام داخل در زمرۀ علمای شناخته شده نیست.

سید مرتضی در پاسخ به این سؤال می گوید: برخی از علومِ بسیار بدیهی و روشن وجود دارد که سرچشمۀ آن علوم مشخص نیست؛ مانند آگاهی ما از وجود کشوری به نام چین. اگر کسی از ما بپرسد دلیل شما بر وجود چنین کشوری چیست؟ و چه کسی از بودن این کشور به شما خبر دادهاست؟ نمی توانیم پاسخ مشخصی بدهیم، ولی در عین حال، علم و یقین ما به وجود کشور چین پا بر جا می ماند. همچنین ما به اجماع همۀ علمای نحو بر اینکه فاعل مرفوع است، آگاهی داریم. در حالی که ما با همۀ علمای نحو دیدار نکرده ایم و اقوال همۀ آنان را نمی شناسیم. همچنین ما به اقوال

ص: 560


1- . قاضی عبدالجبار، همان، ص160؛ بصری، همان، ج2، ص4.
2- . همان، ص171، 180.
3- . سید مرتضی، همان، ج2، ص607-625.
4- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص11.

ابوحنیفه و شافعی آگاهی داریم و می دانیم که همۀ حنفی ها و شافعی ها از آن اقوال پیروی می کنند، با اینکه ما همۀ حنفی ها و شافعی ها را ندیده ایم. اگر کسی در این علوم بدیهی شک کند، به گروه سمنیه (که منکر علم ناشی از هر خبر بودند) و سوفیست ها (که منکر مشاهَدات بودند) ملحق می شود. بنابراین، می توان به اجماع همۀ علمای امامیه به طور یقین پی برد و به شناختن همۀ آنان نیازی وجود ندارد.(1) این مسئله مستلزم آن است که ما به شناخت علمی و یقینی نسبت به قول امام معصوم دست یابیم. بنابراین، اجماع روش و ابزار علمی و یقینی برای شناخت قول امام در مسائل کلامی و غیر کلامی است.

سید مرتضی در ادامه می گوید: ممکن است کسی اشکال کند که چون شما شخص امام را نمی شناسید، ممکن است او مخالف قول علمای امامیه باشد، ولی شما از مخالفت آن حضرت آگاه نباشید.

در جواب نیز می گوید: اگر چنین است، پس ما در واقع به اجماع امامیه علم نداریم؛ زیرا شناختن قول امام مانند شناختن قول هریک از علمای امامیه در تحقق اجماع دخالت دارد. حالا اگر ما از قول امام معصوم بی اطلاع باشیم، در حقیقت از اجماع امامیه بی اطلاع هستیم و چون ادعای علم به اجماع داریم، پس باید از قول امام هم آگاه باشیم.(2)

اگر گفته شود: شاید یکی از علمای امامیه قول مخالف داشته باشد ولی به علت مشهور نبودن در گوشه ای از دنیا زندگی می کند و کتاب های زیادی تألیف نکرده است. این امر باعث می شود که از قول او آگاه نباشیم. اگر چنین چیزی امکان داشته باشد، پس ممکن است که امام معصوم هم قول مخالف داشته باشد و ما از آن بی اطلاع باشیم.

سید مرتضی در جواب می گوید: عادت بر این جریان دارد که هر کسی قول مخالف داشته باشد، در انتشار آن می کوشد تا مردم از آن آگاه شوند و از او پیروی کنند و اینکه کسی قول مخالفی داشته باشد و هیچ کس از آن آگاه نباشد، به نحوی که آن قول در تاریخ به فراموشی سپرده شود، مخالفعادت است.(3)

البته این راه حل یک شرط دارد و آن اینکه باید میان علمای امامیه افراد گمنام هم وجود داشته باشند، تا بتوان احتمال داد که امام معصوم میان آنان است؛ ولی اگر نام و نسب همۀ آنان معلوم و

ص: 561


1- . همان، ج1، ص11 و 13 و ج2، ص367.
2- . همان، ج2، ص368؛ شیخ مفید، التذکرة باصول الفقه، ص45.
3- . همان، ص369.

معروف باشد نمی توان دخول امام میان آنان را احراز نمود؛ زیرا شخصیت ایشان بر ما پوشیده است. بنابراین، باید میان اجماع کنندگان افراد مجهول الاسم و النسب (گمنام) باشند تا دخول امام معصوم میان آنان امکان پذیر شود. بدین دلیل این راه همان طور که گذشت به نظریۀ «دخول مجهول النسب» معروف است.

از سوی دیگر، اگر علمای امامیه بر یک قول اجماع کرده باشند و تنها یک یا چند عالم امامی شناخته شده مانند شیخ صدوق یا شیخ مفید با آن قول مخالفت کرده باشند، مخالفت آنان به اجماع ضرر نمی زند؛ زیرا می دانیم که آنها امام معصوم نیستند و چون تنها مخالفت امام معصوم با اجماع باعث سقوط آن از حجیت می شود، مخالفت علمای شناخته شده لطمه ای به اجماع نمی زند.

این دو نکته پایانی به صراحت از گفته های سید مرتضی با توجه به جست وجویی که در آثار او انجام شده به دست نیامد. البته با مبانی او هم خوانی دارند، ولی می توان آنها را در گفته های علمای امامیه هم فکر با سید به دست آورد.(1)

راه دوم: اگر یکی از علمای امامیه با اجماع مخالفت کند و ما شخص او را نشناسیم، از دو حال خارج نیست: یا اینکه آن فرد امام غایب معصوم نیست و در نتیجه مخالفت او با اجماع زیانی به آن نمی رساند یا اینکه او خود امام غایب است و در این صورت باید شیعیان از نظر او آگاه شوند و نباید نظر او مخفی بماند؛ زیرا در صورتی که نظر درست از شیعیان مخفی بماند، باید امام غایب آنان را از دیدگاه درست آگاه سازد، حتی اگر این مسئله باعث ظهور امام و مخالفت با تقیه شود، چون جایز نیست شیعیان از شناختن قول حق - که در این فرض تنها در قول امام منحصر است - محروم بمانند.(2)

بنابر گزارش شیخ طوسی، سید مرتضی این راه حل را قبول نداشت و خاطرنشان ساخت که ممکن است امام غایب بسیاری از علوم را نزد خود نگاه دارد و لزومی ندارد برای آگاه ساختن مردم از آن علوم ظهور نماید؛ زیرا غیبت از رفتار بد مردم سرچشمه می گیرد، بنابراین هر زیانی ناشی از غیبت که بهمردم می رسد، ناشی از بدرفتاری خود آنان است و امام وظیفه ای در این زمینه ندارد.(3)

بنابراین، از نظر سید مرتضی، فقط راه حل اول، یعنی شناختن مستقیم قول امام معصوم از راه شناختن اقوال همۀ علمای امامیه، پذیرفتنی است.

4. پس از اینکه معلوم شد اجماع به طور قطعی و علمی (به معنای آنچه باعث سکون و آرامش نفس می شود) از نظر امام غایب کشف می شود و چون می دانیم که امام معصوم به همۀ جزئیات دین

ص: 562


1- . ر.ک: ابن ادریس، السرائر، ج2، ص529 و 530. برای اطلاع بیشتر ر.ک: نراقی، عوائد الایام، ص671.
2- . طوسی، العدة فی اصول الفقه، ج2، ص630.
3- . همان، ج2، ص631؛ همو، الغیبه، ص97.

چه در اصول و چه در فروع آگاهی تام دارد، اجماع می تواند راه بسیار مناسبی برای شناخت اصول و آموزه های کلامی گوناگون باشد و هیچ دلیلی بر منحصر کردن کاربرد اجماع در فروع (فقه) وجود ندارد؛ زیرا آگاهی امام معصوم به اصول یا فروع هیچ تفاوتی ندارد. علاوه بر این، کاشفیت اجماع از قول امام، چه در اصول و چه در فروع، باز هم هیچ تفاوتی ندارد. البته حجیت اجماع حد و مرزی دارد که در ادامه خواهد آمد.

5. تنها حد و مرز حجیت اجماع در اعتقادات این است که به دور نینجامد؛ یعنی می توان بر هر آموزۀ دینی از راه اجماع استدلال کرد، مگر اینکه به دور منتهی شود. استدلال به اجماع برای اثبات وجود خداوند، یا برخی از صفاتی که برای اثبات نبوت و امامت (مانند علم، حکمت و صدق) ضروری اند، از موارد دور است؛ زیرا حجیت قول معصوم متوقف بر اثبات وجود خداوند و این صفات است. بنابراین، نمی توان از قول امام برای اثبات آن آموزه ها بهره برد؛ زیرا مستلزم دور است.(1)

پس می توان با اجماع بر اعتقادات گوناگون مانند معرفت، قَدَر، حقیقت ایمان، رجعت، وعد و وعید و معاد استدلال کرد.

سید مرتضی پا را از این فراتر می گذارد و مدعی می شود که می توان از اجماع برای اثبات نبوت و حجیت قرآن بهره برد.(2) او توضیح بیشتری برای این ادعای عجیب نمی دهد، ولی شیخ طوسی این مطلب را به این صورت توضیح می دهد که می توان چنین فرض کرد که امامت امام (قبل از اثبات نبوت پیامبر یا حجیت قرآن) از راه معجزه - نه نص - ثابت شود. در این صورت، می توان به قول امامی که حجیت قول او از راه معجزه ثابت شده است، برای اثبات نبوت پیامبر و حجیت قرآن تمسک کرد؛ زیرا در این صورت حجیت قول امام ناشی از قول پیامبر (نص) نبوده، بلکه حجیت آن از راه معجزه اثبات شده است. آن امام می تواند به ما بگوید که فلان شخص، پیامبر خدا و قرآن او حجت است. اگر قول آن امام به علت غیبت یا هر علت دیگری بر پیروان او مخفی شد، برای شناختن آن می توان بهاجماع تمسک کرد.(3) بنابراین، می توان از اجماع برای اثبات نبوت و حجیت قرآن بهره برد. البته معتزله نمی توانند از اجماع برای اثبات نبوت و حجیت قرآن بهره ببرند؛ زیرا دلیل آنان بر حجیت اجماع، آیات قرآنی و روایات نبوی است. بنابراین، اگر بخواهند از اجماع برای اثبات نبوت یا حجیت قرآن استفاده کنند، به دور صریح بر می خورند.(4)

6. نکتۀ پایانیِ بسیار مهم این است که حجیت اجماع مخصوص اجماع همۀ اعصار بر یک

ص: 563


1- . سید مرتضی، الذریعة الی اصول الشریعه، ج2، ص626.
2- . همان، ج2، ص626 و 627.
3- . طوسی، العدة فی اصول الفقه، ج2، ص634.
4- . سید مرتضی، همان، ج2، ص627.

مسئله نیست، بلکه اجماع علمای یک عصر هم حجیت دارد؛ زیرا امام معصوم در هر عصر وجود دارد و هیچ زمانی از او خالی نیست. بنابراین، اجماع هر عصر حجت می شود.(1) این نکته می تواند نقشی کلیدی در تبیین و فهم ماهیت اجماع از نظر سید مرتضی داشته باشد؛ چون بنابر آن برای اثبات حجیت اجماع، لزومی ندارد اجماع علمای امامیه همۀ اعصار احراز شود، بلکه کافی است که اجماع علمای امامیۀ یک عصر محرز شود. با توجه به این مطلب، می توان چنین فرض کرد که اجماع عصر سید مرتضی می تواند حجت باشد، گرچه مخالفانی در عصرهای گذشته داشته باشد.

تا کنون ارزش و حد و مرز کاربرد اجماع از نگاه سید مرتضی معلوم شد. اجماع از نظر او می تواند در کنار منابع علمی دیگر مانند عقل و خبر متواتر منبع مهمی برای استنباط مباحث کلامی باشد. دلیل اعتماد به اجماع داخل شدن آن زیر چتر «علم» است؛ یعنی علم به دخول امام معصوم در میان اجماع کنندگان.

از سوی دیگر، گرچه روش اجماع سید مرتضی در صورت و فرم ظاهری با اجماع معتزلی شباهت دارد، چون ماده و مصالح تشکیل دهندۀ آن با اجماع معتزلی اختلاف دارد، تفاوت بسیاری می یابد. در واقع مهم ترین ماده تشکیل دهندۀ اجماع سید، قول امام معصوم شیعیان است که معتزله به آن توجه نمی کنند. این مسئله سبب شد تا سید مرتضی در بسیاری از مباحث کلامی - که نمونۀ آن در اول مقاله گذشت - با معتزله و به خصوص معتزلۀ بصره اختلاف نظر پیدا کند.

نمونه هایی از کاربرد اجماع در اعتقادات

با وجود آنچه پیش تر بدان اشاره شد، شاید قبول کاربرد اجماع در اعتقادات (اصول) برای برخی از خوانندگان دشوار به نظر برسد؛ زیرا معروف است که اجماع تنها در فقه کاربرد دارد، نه در کلام و بحث های اعتقادی. برای رفع این توهم به نمونه هایی از کاربرد اجماع در اعتقادات که در کتاب ها ورسائل سید مرتضی آمده، اشاره می کنیم:

سید مرتضی به اجماع امت بر مطالب زیر استدلال کرده است:

1. یکسان بودن احکام بهشتیان و دوزخیان. بنابراین، اگر ثابت شود که بهشتیان مکلف نیستند، ثابت می شود دوزخیان نیز مکلّف نیستند؛(2)

2. یکسان بودن معارف اهل آخرت؛(3)

3. ایمان، مستوجب پاداش دائم است؛(4)

ص: 564


1- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص435؛ الذریعة الی اصول الشریعه، ج2، ص633.
2- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج2، ص134.
3- . همان، ص138.
4- . همان، ج1، ص148.

4. کسی که وارد بهشت شود و در آن استقرار یابد، هرگز به جهنم نمی رود؛(1)

5. نبودِ حیات در فلک و کواکبِ پیرامون آن؛(2)

6. همیشگی بودن عقاب کفر؛(3)

7. خداوند مستحق صفت ظالم، کاذب و کافر نیست؛(4)

8. کفار بدون شک معاقَب اند؛(5)

9. خدا راضی به کفر، شتم اولیا و تکذیب پیامبران خود نیست؛(6)

10. کسی که کبائر را حلال می داند، کافر است؛(7)

11. مرتکب کبیره کافر نیست و مخالفت خوارج، متأخر از اجماع است، بنابراین، مخالفت آنان آسیبی به اجماع نمی رساند؛(8)

12. خداوند جواهر را معدوم (فانی) و سپس آنها را اعاده می کند؛(9)

13. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)شفاعتِ پذیرفته شده ای در امت خود دارد؛(10)14. استحقاق عقاب به علت ارتکاب فعل قبیح؛(11)

15. سقوط عقاب پس از توبه؛(12)

16. اثبات عذاب قبر؛(13)

17. اجماع مانع از اثبات امامتِ بالنص برای حضرت علی (علیه السلام)پس از عثمان (یعنی به عنوان خلیفۀ

ص: 565


1- . همان، ص150.
2- . همان، ج2، ص303.
3- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص300.
4- . همان، ج3، ص192.
5- . همان، ص505؛ همو، رسائل الشریف المرتضی، ج3، ص17.
6- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص142.
7- . همان، ص155.
8- . همان، ص156.
9- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص145.
10- . همان، ص505؛ همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص150.
11- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص298.
12- . همان، ص320.
13- . همان، ص529.

چهارم) است؛(1)

18. عمومیتِ تکلیفِ به معرفت برای همۀ مکلفان، حتی معصومان (علیهم السلام)؛(2)

19. حضرت علی (علیه السلام)به باطل ادعای امامت نکرد؛(3)

20. درست بودن برداشت امامیه از حدیث «هذا امامکم من بعدی».(4)

همچنین سید مرتضی به اجماع امامیه بر مطالب زیر استدلال کرده است:

1. افضل بودن پیامبران بر فرشته ها؛(5)

2. اثبات رجعت؛(6)

3. شناختن امامت ائمه (علیهم السلام) ایمان، و انکار آن، کفر و رجوع از ایمان است؛(7)

4. هر کس امامان را زیارت کند آنان او را می بینند و صدای او را می شنوند؛(8)

5. حضرت فاطمه3 افضل زنان است؛(9)

6. حضرت علی (علیه السلام)بهترین فرد امت پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)است؛(10)

7. کافر بودن محاربینِ حضرت علی (علیه السلام)؛(11)

8. جاهلِ به ولایت حضرت علی (علیه السلام)مرتد است؛(12)

9. کفر کسانی که با امامیه در اصول مانند توحید، عدل، نبوت و امامت مخالفت می کنند.(13)

همچنین سید مرتضی به اجماع، بدون اینکه مشخص سازد که آیا مراد او اجماع امت یا خصوص امامیه است، بر موارد زیر استدلال کرده است:

ص: 566


1- . همان، ص452.
2- . همو، الشافی فی الامامه، ج1، ص292.
3- . همان، ج2، ص188.
4- . همان، ج2، ص197.
5- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص109 و 284 و ج2، ص156.
6- . همان، ج1، ص125 و 126 و ج3، ص136 و 138.
7- . همان، ج2، ص252.
8- . همان، ج1، ص208.
9- . همان، ج3، ص148.
10- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص491.
11- . همان، ص495.
12- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص225.
13- . همان، ج3، ص271.

1. خالص بودنِ پاداش بهشت از هر شائبه ای؛(1)

2. وجوب وجود یک امام در هر عصر؛(2)

3. وجوب عصمت امام.(3)

مخالفت سید مرتضی با اجماع: با توجه به مطالب پیش گفته دربارۀ اجماع، کاشفیت آن از قول امام معصوم غایب (علیه السلام)و کاربردهای آن در اعتقادات، نمی توان تصور کرد که سید مرتضی با اجماع مخالف باشد، بلکه ایشان حتی جرأتِ مخالفت با اجماع را هم ندارد؛ زیرا مخالفت با اجماع بنابر مبنای گذشتۀ او مساوی با مخالفت صریح با قول امام معصوم است. بدین دلیل هنگام وجود اجماع امامیه بر یک مسئله، سید مرتضی از آن قول پیروی می کند و به راحتی با همۀ شاخه های معتزله، بصری ها و بغدادی ها بلکه با همۀ متکلمان دیگر مذاهب مخالفت می کند.

البته ممکن است گاهی او از وجود اجماع غفلت کرده باشد. این امر به اعتراف خود سید در یک مسئلۀ فقهی اتفاق افتاده و سبب شده تا او پس از توجه به وجود اجماع، از نظر قبلی خود که مخالف با اجماع بوده است، صرف نظر کند. او در جوابات المسائل الموصلیات الثانیه قائل به حرمت ربا میان پدر و پسر شد،(4) سپس در الانتصار پس از اشاره به نظر خود در موصلیات، به اجماع امامیه بر نفی ربا میان پدر و پسر توجه و از نظر قبلی خود رجوع کرد. او در این باره می گوید: «ثم لمّا تأملتُ ذلک، رجعتُ عن هذا المذهب، لأنی وجدتُ اصحابنا مُجمعین علی نفی الربا بین مَن ذکرناه، و غیر مُختلفین فیه فی وقت من الاوقات. و اجماعُ هذه الطائفة قد ثبت أنه حجة».(5)بنابراین، با توجه به احتمال توجه نکردن سید مرتضی به برخی از اجماعات، اگر کسی ادعای اجماع کرد و سید مرتضی با این اجماع مخالفت نمود، باید در نسبت دادن نظر مخالفِ با اجماع به سید احتیاط کرد؛ زیرا ممکن است مخالفت سید با اجماع برگرفته از بی اطلاعی وی از آن بوده باشد.

نتیجه گیری

نتایجی که از بحث های پیشین می توان گرفت، عبارت اند از:

1. «علم» و یقین اساسی ترین پایۀ تشکیل دهندۀ ساختمان فکری سید مرتضی است. او پیش از آنکه عقل گرا باشد، علم گراست. این مطلب روزنه ای به روی وی گشود تا بتواند از منابع علمی دیگر

ص: 567


1- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص285.
2- . همان، ص412، 414، 430.
3- . همان، ص435.
4- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص181-185.
5- . همو، الانتصار، ص442.

مانند اجماع و خبر متواتر در بحث های مختلف از جمله بحث های کلامی بهره بگیرد.

2. «اجماع» بهترین روش برای آگاهی از نظرها و اقوال امام معصوم غایب (علیه السلام)است. با این روش می توان به طور علمی و یقینی از اقوال ایشان در حال غیبت آگاه شد.

3. روش کشف قول امام با اجماع از راه تتبع و شناخت اقوال همۀ علمای امامیه می باشد، نه از راه «اجماع لطفی» که مورد تأکید شیخ طوسی بوده است.

4. اجماع نه تنها در فقه کاربرد دارد، بلکه می تواند در کلام نیز نقش مهمی ایفا کند. این مطلب را می توان در نمونه هایی که پیش از این گذشت به وضوح دید.

5. توجه سید مرتضی به اجماع در بحث های کلامی، سبب دور شدن ایشان از معتزله در بسیاری از مسائل کلامی گردید.

6. از نکات مهمی که در فهم و درک ماهیت اجماع از نظر سید مرتضی نقش اساسی دارد، این است که اجماع علمای امامیۀ یک عصر حجت است و لزومی ندارد اجماع همۀ امامیه محرز شود.

ص: 568

کتاب نامه

1. ابن ادریس، ابوجعفر محمد بن منصور حلی، کتاب السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، تصحیح: لجنة التحقیق، قم: جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، چاپ دوم، 1410ق.

2. ابن ملاحمی، رکن الدین خوارزمی، کتاب الفائق فی اصول الدین، تصحیح: ویلفرد مادلونگ، مارتین مکدرموت، تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران، مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه آزاد برلین - آلمان، 1386.

3. اسعدی، علی رضا، سید مرتضی، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1391.

4. بصری، ابوالحسین محمد بن علی بن الطیب، المعتمد فی اصول الفقه، تصحیح: خلیل المیس، بیروت: دار الکتب العلمیه، بی تا.

5. سید مرتضی، علی بن الحسین موسوی، الانتصار، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415ق.

6. -------------- ، تنزیه الانبیاء و الائمة (علیه السلام)، تصحیح: فارس حسون کریم، بی نا، 1418ق.

7. -------------- الذخیرة، تصحیح: سید احمد حسینی، قم: جامعۀ مدرسین، 1411ق.

8. -------------- الذریعة الی اصول الشریعة، تصحیح: ابوالقاسم گرجی، تهران: دانشگاه تهران، 1348.

9. -------------- ، رسائل الشریف المرتضی، تصحیح: سید مهدی رجایی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

10. -------------- ، الشافی فی الامامه، تصحیح: سید عبدالزهراء خطیب، قم: مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، 1410ق.

11. -------------- ، الملخص فی اصول الدین، تصحیح: محمدرضا انصاری قمی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی و کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، 1381.

12. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری، اوائل المقالات، تصحیح: ابراهیم انصاری، بیروت: دار المفید، 1414ق.

13. -------------- ، التذکرة باصول الفقه، تصحیح: مهدی نجف، بیروت: دار المفید، 1414ق.

ص: 569

14. صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی ، الاعتقادات فی دین الامامیه، تصحیح: عصام عبدالسید، بیروت: دار المفید، 1414ق.

15. طوسی، محمد بن الحسن، الرسائل العشر، تصحیح: استاد دانش پژوه، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، بی تا.

16. -------------- ، العدة فی اصول الفقه، تصحیح: محمدرضا انصاری قمی، 1417ق - 1376ش.

17. -------------- الغیبه، تصحیح: عباداﷲ طهرانی و علی احمد ناصح، قم: مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1411ق.

18. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، جلد 17، (الشرعیات)، اشرف على احیائه: د. طه حسین، بی نا، بی تا.

19. کاظمی، اسداﷲ تستری، کشف القناع عن وجوه حجیة الاجماع، ناشر: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، بی تا.

20. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، بی تا.

21. مبلّغی، احمد، «نگرشی تاریخی به اجماع»، مجلۀ فقه، سال نهم، شمارۀ 31 و 32، 1381.

22. محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن حسن هُذلی (1403ق)، معارج الاصول، تصحیح: محمدحسین رضوی، قم: انتشارات مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، 1403ق.

23. نراقی، احمد، عوائد الایام، تصحیح: مرکز الابحاث و الدراسات، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1417ق - 1375ش.

24. نوبختی، ابوسهل، التنبیه فی الامامه (ضمن کتاب اکمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق)، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، 1405 ق.

ص: 570

جایگاه عقل در کلام امامیه در مدرسۀ کلامی بغداد

اشاره

جایگاه عقل

در کلام امامیه در مدرسۀ کلامی بغداد

محمدجعفر رضایی(1)

درآمد

یکی از موضوعات بنیادی و بحث برانگیز در تفکر کلامیِ مذاهب اسلامی، جایگاه عقل در معرفت دینی است. عمدۀ مسلمانان در دورۀ نخست چندان توجهی به مباحث عقلانی پیچیده نداشتند و می توان ادعا کرد که بیشتر آنها در قرن اول نص گرا بودند. این نص گرایی گاه به افراط نیز کشیده می شد و سر از جبرگرایی، تشبیه و تجسیم در می آورد.(2) از اوایل قرن دوم به آرامی جریانی در برابر نص گرایی افراطی شکل گرفت که بعدها به «معتزله» مشهور شد. تقابل ابتدایی این جریان با نص گرایان در مسائل کلامی - مانند انکار نظریات جبر و تشبیه - بود، ولی کم کم پرده از اختلاف اصلی این دو گروه برداشته شد؛ نص گرایان (اهل حدیث) به ظاهر متون دینی پایبند بودند و هیچ گونه تأویلی را در متون دینی روا نمی دانستند، در حالی که معتزله با استفاده از عقل دست به تأویل متون دینی می زدند.

کمی بعد با شکل گیری نظام های کلامی، معتزلیان ادعا کردند که همۀ معارف اعتقادیِ عقلی(3) باید از طریق عقل و استدلال عقلی به دست آید. متون دینی نیز اگر سخنی در این امور داشته باشد، ارشادی است. در این بین، امامیه نگاهی متفاوت به عقل داشت. امامیان در میانۀ این دو گروه، هرچند

ص: 571


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) jafarrezaei61@gmail.com
2- . دربارۀ عقل گرایی و نص گرایی در جهان اسلام رک: سبحانی، «عقل گرایی و نقل گرایی در کلام اسلامی»، سرچشمه حکمت، ص77 - 112.
3- . برخی از معارف اعتقادی سمعی است و عقل راهی برای دستیابی به آنها ندارد. بنابراین، مقصود ما از معارف اعتقادیِ عقلی آنهایی است که عقل توان اثبات و فهم آنها را دارد و معارف اعتقادیِ سمعی آنهایی است که عقل به آنها - نفیاً و اثباتاً - دستیابی ندارد.

بر حجیت استقلالی عقل تأکید می ورزیدند، عقل را نیازمند وحی می دانستند. از دیدگاه آنان، عقل نیازمند معلمی الهی است که شیوه و نحوۀ استدلال را به او گوشزد کند (نه اینکه تعلیم دهد).(1) بنا به تعابیر روایاتِ امامیه، این معلم (پیامبر و امام) است که دفینه های عقل را «اثاره» می کند و بیرون می کشد.(2) برخی برپایۀ این گزارش ها پنداشته اند امامیه در این دوره از عقل تنها برای دفاع از آموزه های دینی (سخنان امامان) بهره برده اند،(3) ولی همان گونه که گفتیم، امامیۀ نخستین حجیت استقلالی عقل را قبول داشتند و دیدگاه امامیه دربارۀ امامت و جایگاه آن در معرفت به معنای نفی حجیت عقل نبود.

بنابراین، با سه موضع متفاوت در بحث عقل روبه رو هستیم: 1. اهل حدیث که عقل را منبع معرفت نمی دانستند؛ 2. معتزله که عقل را منبع معرفت و بی نیاز از وحی می دانستند؛ 3. امامیه که هرچند عقل را منبع معرفت می شمردند، آن را نیازمند وحی می دانستند.

امامیه از اوایل قرن چهارم و به خصوص در مدرسۀ کلامی بغداد(4) روابط نزدیک تری با معتزله پیدا کرد. گاه نیز برخی معتزلیان با پذیرش نظریۀ امامت به امامیه پیوستند. مسلماً این روابط نزدیک، تأثیراتی در علم کلام امامیه گذاشته است. این تأثیرات سبب شده است که برخی این دیدگاه را طرح کنند که امامیه با ظهور مدرسۀ کلامی بغداد، عقل گرایی معتزلی را ترجیح داد. البته تفاوت هایی در تبیین این پژوهشگران از دیدگاه امامیه در دورۀ حضور و همچنین عالمان مدرسۀ کلامی بغداد وجود دارد، ولی اتفاق نظری که بین آنان دیده می شود، تحول دیدگاه امامیه در این مسئله در مدرسۀ کلامی بغداد است. برای مثال،، محمدعلی امیرمعزی در نظریۀ خود معتقد است تا قرن چهارم عقل در اندیشۀ امامیه نوعی خِرَد قدسی است، نه عقل منطقی؛ در حالی که در مدرسۀ کلامی بغداد شیخ مفید و شاگردان او عقل را به عقل منطقی فروکاستند و به همین دلیل، جهان بینی امامیه دچار تحول بنیادین شد.(5) در مقابل، مدرسی طباطبایی معتقد است عقل در دورۀ نخست، ابزاری برای دفاع از سخنان ائمه (علیهم السلام) بود، در حالی که در مدرسۀ کلامی بغداد با نزدیک شدن به معتزله، عقل به عنوان منبع نیز پذیرفته شد.(6) مادلونگ نیز هرچند سخنی دربارۀ دیدگاه متکلمان امامیه در دورۀ نخست نمی گوید،

ص: 572


1- . مفید، اوائل المقالات، ص44 و 45.
2- . شریف رضی، نهج البلاغه، ص43.
3- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص207- 210.
4- . مقصود ما از مدرسۀ بغداد دورۀ متأخر بغداد است؛ دوره ای که با نوبختیان شروع می شود و به شیخ طوسی خاتمه می یابد.
5- . امیرمعزی، «ملاحظاتی دربارۀ یک نقد»، ایران نامه، ش54، ص305. وی جریان نخست را جریان اولیۀ عرفانی و فرامنطقی و جریان دوم را جریان منطقی فقهی و کلامی می نامد.
6- . مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص205- 215.

معتقد است در مدرسۀ کلامی بغداد تحول مهم در عقل گرایی توسط سید مرتضی اتفاق افتاده است، نه شیخ مفید. به نظر او، شیخ مفید مانند گذشتگانش عقل را تنها ابزاری برای دفاع از اندیشه های امامیه می دانسته است.(1)

با این حال، آثار موجود به طور کامل به همۀ جوانب بحث عقل نپرداخته اند؛ ضمن اینکه به نظر نویسنده، نتایج مطرح شده کامل نیست. بنابراین، این مقاله در پی آن است که به جایگاه عقل در مدرسۀ کلامی بغداد بپردازد و به این پرسش پاسخ دهد که «عقل در اندیشۀ متکلمان امامیه در بغداد چه جایگاهی داشت و آیا همۀ آنها با یکدیگر هم نظر و کاملاً تحت تأثیر معتزله اند یا خیر؟» با توجه به اینکه نخستین متکلمان امامیه در این دوره نوبختیان اند،(2) نقطۀ آغاز این پژوهش دیدگاه های آنان خواهد بود. پس از آنان به شیخ مفید(م 413ق) و در نهایت سید مرتضی(م436ق) خواهیم پرداخت. اگر افراد دیگری (از مدرسۀ کلامی بغداد) نیز در این بین نظر مهمی داشته باشند، به آن اشاره خواهیم کرد. در این پژوهش برای پاسخ به مسئلۀ مورد نظر، نخست دربارۀ میزان توانایی عقل در تولید معرفت و بعداً رابطۀ عقل و وحی بحث خواهیم کرد.

جایگاه عقل در بحث معرفت

در این بخش می کوشیم به این پرسش پاسخ دهیم که «از دیدگاه متکلمان مدرسۀ کلامی بغداد، آیا معرفت اضطراری است یا اکتسابی؟»(3) به عبارت دیگر، «آیا معرفت دینی مولود تلاش عقلانی انسان است یا اینکه معرفت اساساً امری خارج از اختیار انسان است؟» به گفتۀ اشعری، عمدۀ متکلمان امامیه در دورۀ نخست، معرفت را اضطراری می دانستند و از نظر آنان، معرفت زاییدۀ استدلال عقلی انسان نیست.(4) هشام بن حکم و پیروانش تنها کسانی بودند که در عین اعتقاد به اضطراری بودن معرفت، شرط تحقق آن را استدلال و تلاش عقلی می دانستند.(5) بنا به گزارش اشعری، حسن بن موسی

ص: 573


1- . مادلونگ، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، ص163. مکدرموت شاگرد وی نیز این نظریه را در کتاب خود به تفصیل طرح کرده است. رک: مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص 519.
2- . مقصود ما از نوبختیان علی بن اسماعیل نوبختی معروف به ابوسهل نوبختی(م311ق) و حسن بن موسی نوبختی(م310ق) خواهر زادۀ ابوسهل است. اینکه به ابوسحاق نوبختی نویسندۀ کتاب الیاقوت اشاره ای نمی کنیم از این روست که بنا به مطالعات جدید وی به دوره ای متأخرتر تعلق داشته است.
3- . این بحث از مجموعه درس های استاد، محمدتقی سبحانی در انجمن کلام حوزه گرفته شده است.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص51. «جمهورهم یزعمون ان المعارف کلها اضطرار و ان الخلق جمیعاً مضطرّون و ان النظر و القیاس لایؤدّیان الى علم و ما تعبداﷲ العباد بهما».
5- . همان، ص52. «اصحاب هشام بن الحکم یزعمون ان المعرفة کلها اضطرار بایجاب الخلقة و انها لاتقع الا بعد النظر و الاستدلال یعنون بما لایقع منها الا بعد النظر و الاستدلال العلم باﷲ عز و جل».

نوبختی با پذیرش معرفت اکتسابی تحولی در این نظریه ایجاد کرد. وی معتقد بود همۀ معارف اضطراری نیست و معرفة اﷲ ممکن است اضطراری یا اکتسابی باشد.(1) اینکه وی معرفت اکتسابی را ممکن می داند، تأییدی است بر اینکه از نظر او استدلال های عقلی انسان معرفت زاست؛ هرچند ممکن است این معرفت از طرق دیگر نیز حاصل شود.

از ابوسهل نوبختی مطلبی در بحث معرفت نقل نشده است؛ با این حال، عباراتی از وی در بازمانده های کتاب التنبیه فی الامامۀ وی وجود دارد که می تواند نشان دهندۀ دیدگاه او در معرفت باشد. نوبختی در پاسخ به این پرسش که «چگونه حضرت مهدی(عج) را که به گفتۀ امامیه غایب است، شناختید؟» این گونه پاسخ می دهد: «إن أمر الدین کله بالاستدلال یعلم، فنحن عرفنا اﷲ(عز و جلّ) بالأدلة و لم نشاهده و لا أخبرنا عنه من شاهده».(2) این عبارت بیانگر آن است که از دیدگاه وی، معرفت امور مربوط به دین اکتسابی است، نه اضطراری. ممکن است گفته شود این عبارت به اندازۀ کافی در بحث کسبی بودن معرفة اﷲ صراحت ندارد؛ ولی نوع بیان وی، استدلال شیخ مفید در لزوم کسبی بودن معرفت را به ذهن می آورد. شیخ مفید، معرفت به خداوند و انبیای الهی و هر آنچه را ناپیداست اکتسابی و اضطراری بودن معرفت در این امور را غیرممکن می داند.(3)

بنابراین، هرچند در مورد حسن بن موسی نوبختی شواهد موجود می تواند بیانگر پذیرش امکان اضطراری بودن معرفة اﷲ باشد، دربارۀ ابوسهل شاهدی بر این ادعا وجود ندارد و عبارات موجود، بیشتر حاکی از اعتقاد وی به لزوم اکتسابی بودن معرفت است.

شیخ مفید نیز - همان گونه که بیان شد - معرفة اﷲ را اکتسابی می داند.(4) او به همین دلیل، معارف غیرعقلی - مانند معرفت فطری - را آشکارا انکار می کند و همۀ آیات و روایات موجود در این بحث رابه گونه ای دیگر معنا می کند.(5) پس از شیخ مفید، سید مرتضی نیز همین دیدگاه را پذیرفت و معرفة اﷲ را اکتسابی دانست.(6) وی نیز مانند شیخ مفید، آیات و روایات مربوط به فطرت و همچنین آیات و

ص: 574


1- . همان، ص 52.
2- . صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص92. امر دین به کلی با استدلال شناخته می شود. ما خداوند را از طریق مشاهده یا اِخبار کسی که خداوند را دیده است، نشناخته ایم؛ بلکه صرفاً از طریق استدلال و ادله این معرفت به دست می آید.
3- . مفید، أوائل المقالات، ص61 و88.
4- . همو، النکت فی مقدمات الاصول، ص20.
5- . همو، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص60 و 62.
6- . شریف مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص167- 171.

روایات ناظر به عالم ذر را تأویل و طوری معنا کرد که بر معرفت پیشینی انسان دلالتی نداشته باشد.(1) دیگر عالمان بغداد، مانند ابوالصلاح حلبی(2) و شیخ طوسی،(3) نیز معارف را اکتسابی و تولید تلاش عقلی انسان ها دانستند.

به نظر می رسد مهم ترین تحول در بحث عقل گرایی امامیه در دورۀ مدرسۀ کلامی بغداد، همین پذیرش معرفت اکتسابی و انکار معرفت اضطراری باشد؛ چرا که پایۀ علم کلام امامیه در مدرسۀ بغداد بر همین اصل استوار است.

وجوب نظر (استدلال عقلی)

معتزله و همۀ کسانی که معرفت دینی را انحصاراً اکتسابی می دانستند، کسب این معرفت (نظر و استدلال) را بر همۀ انسان ها واجب می دانستند؛ در مقابل، باورمندان به اضطراری بودن معرفت چنین وجوبی را نمی پذیرفتند. حسن بن موسی نوبختی از آن روی که معرفت اضطراری را نیز می پذیرفت، امر به معرفت را به هیچ نحوی جایز نمی دانست.(4) استدلال نوبختی در دست نیست، ولی می توان ادلۀ وی را چنین فرض کرد: اگر این امر شرعی باشد، منوط به پذیرش و معرفت به خداوند است؛ بنابراین، معنایی برای امر به معرفت (دوبارۀ خداوند) باقی نمی ماند و اگر این امر عقلی باشد، در صورتی که مأمور به (معرفت خداوند) مجهول باشد، تکلیف بما لایطاق است و در صورتی که معلوم باشد، تحصیل حاصل خواهد بود.(5)

مهم ترین مسئلۀ پیش روی معتزلیان در وجوب نظر آن بود که چه منبعی استدلال عقلی را بر انسان ها واجب کرده است. مسلماً این وجوب به دلیل امر الهی نیست؛ چراکه مکلف اگر خداوند را پیش از نظر و استدلال بشناسد که دلیلی برای شناخت دوبارۀ او ندارد، و اگر خدا را نشناسد، دلیلی برای اطاعت از اوامر الهی ندارد. از نظر معتزله، عقل است که نظر و استدلال را بر انسان واجب

ص: 575


1- . دربارۀ عالم ذر ر.ک: شریف مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 1، ص 113- 116 و همچنین دربارۀ بحث فطرت ر.ک: همو، الامالی، ج2، ص 83 – 85.
2- . حلبی، تقریب المعارف، ص65 و 66.
3- . طوسی، الاقتصاد، ص25و 26.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص52.
5- . قاضی عبدالجبار چنین نظریه ای را بدون اشاره به حسن بن موسی نقل و به ادلۀ آنها اشاره کرده است:«حتى أن فى الناس من دعاه ذلک الى أن قال: ان المعارف و ان کانت مکتسبة کما یقولون، فلن یجوز منه تعالى أن یوجبها علینا، و ان اتفق أن ینظر الانسان و تقع له المعرفة باﷲ، تعالى، کلف الأفعال؛ و ان لم یتفق ذلک منه، فهو غیر ملوم. و جعلوها من شرائط التکلیف فیما عداها، و جوزوا وقوعها على سبیل الاتفاق و التبخیت، و منعوا لأجل ذلک دخولها تحت التکلیف.» ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ج12، ص230 و 231.

می کند. از نظر آنها، عقل نه تنها توانایی استدلال و کشف امور نظری را دارد، بلکه بایدها و نبایدهایی نیز برای انسان طرح می کند؛ به عبارت دیگر، عقل، خودْ حسن و قبح افعال را درک و به آن حکم می کند. عقل در نظر معتزله، مجموعه ای از علوم ضروری است.(1) قواعدی کلی، مانند «لزوم و وجوب شکر منعم» و «دفع ضرر محتمل» از جملۀ این علوم اند. با این حال، انسان از کجا به وجود منعمی باور کند که به شکر او - که شناخت، مقدمۀ این شکر است - اقدام کند؟ به عبارت دیگر، انسان ها هیچ انگیزه ای برای ورود به فرایند شناخت خداوند در خود نمی بینند؛ بنابراین، باید در انسان هراسی از خطر احتمالی ایجاد شود که به سبب آن، انگیزۀ ورود به فرایند شناخت خداوند در او ایجاد شود. حل این مشکل با تکیه بر عقل عملی نیز میسر نبود؛ از این رو، معتزلیان به ناچار پذیرفتند که محرک آغازین برای ورود به فرایند معرفت خداوند، بیرون از عقل انسان است. این محرک ممکن است بر اثر انذار باورمندان به خداوند یا هر اتفاق دیگری برای انسان پدید آید. پیامبران نیز ممکن است یکی از این محرک ها باشند؛ با این حال، وجود آنها از ابتدای تکلیف لازم نیست؛ چراکه خداوند می تواند این تحریک بیرونی را با عوامل دیگری نیز فراهم آورد. گذشته از آن، پیش از پذیرش خداوند، پیامبران با دیگر انسان ها تفاوتی ندارند و تنبیه آنان مانند دیگران خواهد بود.(2)

همان گونه که پیش تر گفته شد، شیخ مفید معارف دینی را اکتسابی می داند. وی نیز مانند معتزله، به وجوب نظر باور دارد و نخستین واجب را نظر و استدلال عقلی می داند؛ با این حال، اختلاف وی با معتزله آن است که در اندیشۀ وی وجوب نظر به دلیل امر الهی است، نه حکم عقل.(3) با توجه به مطالب پیش گفته، نمی توان امر الهی را دلیل وجوب نظر دانست؛ چرا که در نهایت به دور می انجامد. حل این چالش در نظام فکری شیخ مفید در گرو فهم دیدگاه او در رابطۀ عقل و وحی خواهد بود که در آینده به آن خواهیم پرداخت. به اختصار می توان گفت شیخ مفید عقل را در تمام مراحل استدلال ونتیجه گیری محتاج وحی می داند؛ به عبارت دیگر، وحی هم محرک نخستین عقل است و هم کیفیت استدلال را به مکلف می آموزد. در مجموع، بر خلاف معتزله که پایه های علم کلام را بر بحث وجوب نظر استوار می کردند، شیخ مفید علم کلام را بر پایۀ نیازمندی انسان ها به وحی و هدایت الهی استوار می کند.(4) البته مهم ترین چالش این دیدگاه شیخ مفید، پذیرش حجیت عقل در کنار نیازمندی عقل به

ص: 576


1- . قاضی عبدالجبار، همان، ج11، ص 375 و 379.
2- . ملاحمی خوارزمی، المعتمد، ص378 و 379.
3- . مفید، النکت فی مقدمات الاصول، ص20. البته شیخ مفید در جایی دیگر نخستین واجب را معرفت خداوند می داند نه نظر. رک: شیخ مفید، المسائل العکبریه، ج2، ص203.
4- . در این باره ر.ک: مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص79- 85.

وحی بود که در آینده به آن خواهیم پرداخت. بنابراین، از نظر شیخ مفید عقل نمی تواند از اساس پیش از ورود شرع، امر و نهی داشته باشد. شیخ مفید در جایی دیگر به این نکته تصریح می کند که تصور زمانی که پیامبری در میان انسان ها نباشد، غیر واقعی است.(1)

این دیدگاه در کلام شاگرد وی، ابوالفتح کراجکی آشکارتر می شود. وی در توضیح روایت: «مَن ماتَ و لم یَعرفْ امامَ زمانِه...»، به روشنی معرفت خداوند را نیز در گرو معرفت امام می داند. به نظر او، بنابر این روایت، از آنجا که معرفت خداوند بدون معرفت امام سودی ندارد و معرفت امام و اطاعت از او تنها بعد از معرفة اﷲ سودمند است، می توان معرفت خداوند را همان معرفت امام دانست. از نظر وی، دلیل این ادعا آن است که معارفِ عقلی و سمعیِ دین، تنها از طریق امام حاصل می شود و امام است که امرکننده و برانگیزاننده به آنهاست؛ بنابراین، شناخت و اطاعت از امام در حقیقت همان شناخت و اطاعت از خداوند است.(2)

عبارات وی تا حدودی می تواند برطرف کنندۀ چالش دور نیز باشد. به گفتۀ او، پیامبر و امام هم خواطر(3) انسانی را برای شناخت و معرفت خداوند تحریک و هم کیفیت استدلال عقلی درست را برای مکلفان عرضه می کنند؛(4) بنابراین محرک نخستین، پیامبران و امامان (علیهم السلام) هستند. پس از آن هم عقل، بی نیاز از آنها نیست، بلکه پیامبران اند که کیفیت استدلال را به انسان ها عرضه می کنند. البته سخن امام نیز در نهایت به حکم عقل پذیرفته می شود؛ هرچند عقل به تنهایی توان رسیدن به این استدلال را ندارد.

شاگردان شیخ مفید، جز کراجکی، سخن او را در برابر معتزله نپذیرفتند. سید مرتضی در بحث وجوب نظر به کلی نظر استاد خود را کنار گذاشته و همان دیدگاه معتزله را بیان کرده است. به گفتۀ او، نظر و استدلال عقلی بر انسان ها برای کسب معرفت واجب است و این وجوب به حکم عقل است، نهامر الهی. وی سپس با تکرار سخن معتزله در بحث معرفت ادعا می کند انسان ها هنگامی که اختلافات در ادیان و سخنِ بیشتر آنها دربارۀ وجود خداوندی در عالم را ببینند و بشنوند، با توجه به برخی احکام عقلی، معرفة اﷲ را بر خود واجب و ترک آن را موجب عقاب می دانند. به نظر او اگر اموری از بیرون این ترس و انگیزه را در وی ایجاد نکند، ممکن است از درون خودش این امارات

ص: 577


1- . مفید، المسائل العکبریه، ص87.
2- . کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص328.
3- . خاطر کلامی است که خداوند در گوش عاقل ایجاد می کند که متضمن اَماراتی است که به واسطۀ آنها ترس از ترک نظر و استدلال در قلب عاقل ایجاد می شود. برای مثال، ر.ک: شریف مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص128.
4- . کراجکی، همان، ج1، ص224 و 225. همچنین دربارۀ تحریک خواطر توسط رسول ر.ک: همان، ج1، ص260.

برایش ایجاد شود و اگر این نیز واقع نشود، ممکن است از طریق ایجاد «خاطر» این ترس در وی ایجاد شود.(1) به گفتۀ او، عقل انسان در معارف دینی هیچ نیازی به سمع ندارد و اصلاً پیش از پذیرش توحید و عدل نمی توان حجیت وحی را پذیرفت.(2) بنابراین حجیت وحی بر پایه های استدلال عقلی بنا شده است؛ پس نمی توان عقل را در این حیطه به وحی نیازمند دانست. پس از سید مرتضی، شیخ طوسی نیز همین دیدگاه را پذیرفت(3) و سخنان شیخ مفید در این امر به کلی به فراموشی سپرده شد.

رابطۀ عقل و وحی (نیازمندی عقل به وحی یا بی نیازی از آن)

ارتباط عقل و وحی، مهم ترین مسئله در تعیین جایگاه عقل در کلام است. اهل حدیث، وحی را یگانه منبع معرفت دینی می دانستند و عقلِ نظری و عقل عملی را نمی پذیرفتند. در مقابل، معتزله معتقد بودند معرفت دینی باید از طریق عقل حاصل شود. از نظر آنها، نمی توان پایه های اعتقادی را بر وحی استوار کرد؛ چرا که به «دور» خواهد انجامید.(4)

همان گونه که پیش تر گفتیم، امامیه موضعی بین اهل حدیث و معتزله اتخاذ کردند. اگر عبارت شیخ مفید را در اوائل المقالات بپذیریم، امامیه تا دوران وی اتفاق نظر داشته اند که عقل در علم و نتایجش، نیازمند وحی است و حتی عقل کیفیت استدلال را از وحی می آموزد: «و اتفقت الإمامیة على أن العقل محتاج فی علمه و نتائجه إلى السمع و أنه غیر منفک عن سمع ینبه العاقل على کیفیة الاستدلال و أنه لابد فی أول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول، و وافقهم فی ذلک أصحابالحدیث و أجمعت المعتزلة و الخوارج و الزیدیة على خلاف ذلک و زعموا أن العقول تعمل بمجردها من السمع و التوقیف».(5)

ص: 578


1- . شریف مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص128؛ همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص171- 179.
2- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص127.
3- . طوسی، الاقتصاد، ص 161-168.
4- . چندی بعد در اهل سنت اشاعره با پذیرش عقل نظری و انکار عقل عملی راهی بین اهل حدیث و معتزله گشودند. ماتریدیه نیز با پذیرش عقل نظری و عقل عملی کمی به معتزله نزدیک تر شدند. هرچند ماتریدیه عقل را یگانه منبع معارف اعتقادی نمی دانند و اخبار را نیز در کنار عقل یکی از منابع معرفت اعتقادی می شمارند. ماتریدی معتقد بود که لازم نیست همۀ عقاید کلامی را با عقل اثبات کرد، بلکه اگر کسی با معجزات پیامبر، رسالت او را پذیرفت، می تواند اعتقادات خودش - مانند حدوث عالم، ثبوت صانع و وحدانیت خداوند - را بر اخبار پیامبر اکرم بنا کند. ر.ک: نسفی، تبصرة الادله، ج1، ص159.
5- . مفید، أوائل المقالات، ص44. امامیه اتفاق نظر دارند که عقل در علم و نتایجش به سمع (وحی) نیازمند است و دلیل عقل از دلیل سمعی که عاقل را به شیوۀ استدلال رهنمون می شود، جدا نیست؛ بنابراین باید در ابتدای تکلیف در عالم رسولی از سوی خداوند وجود داشته باشد. در این بحث امامیه با اصحاب حدیث هم نظرند و معتزله، خوارج و زیدیه با این دیدگاه مخالف اند و می پندارند که عقل انسان ها بدون نیاز به سمع و توقیف عمل می کند.

این عبارت، گویای آن است که همۀ امامیه در مقابل معتزله معتقدند عقل در استدلال هایش به سمع نیازمند است. هرچند شیخ مفید ادعا می کند همۀ امامیان در این نظر هم داستان اند، ولی اشعری - که نزدیک به نیم قرن پیش از شیخ مفید زندگی می کرده - در مقالات الاسلامیین سه دیدگاه متفاوت در این مسئله را به امامیه نسبت داده است:

1. گروهی که مانند شیخ مفید معتقد بودند عقل پس از ارسال رسل حجت است و پیش از آن توانایی استدلال ندارد؛

2. گروهی که عقل را پیش از ارسال رسل و پس از آن حجت می دانستند و معتقد بودند عقلِ انسان ها در همۀ احوال در مسائل مربوط به توحید، حجت است و به کمک وحی نیازی ندارد؛

3. گروهی که معتقد بودند عقل در هیچ حالتی توانایی استدلال ندارد و معارف دینی تنها از طریق پیامبران و امامان دانسته می شود.

در حقیقت، گروه دوم که اشعری به اعتقادشان اشاره کرده، با اتفاق نظری که شیخ مفید نقل کرده است همراه نیستند. اگر فرض کنیم این گروه بخشی از معتزلیان شیعه شده در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم باشند، می توان این طور حدس زد که سخن شیخ مفید به جریان غالب تشیع بازمی گردد.

سخنان شیخ مفید در این مسئله، از دو بخش تشکیل شده است: بخش ابتدایی که به نیازمندی عقل به وحی و بخش پایانی که به ضرورت ارسال رسل در ابتدای تکلیف اشاره می کند. در حقیقت، بخش نخست، علت بخش پایانی است؛ بنابراین، تکلیف انسان بدون ارسال رسول ممکن نیست؛ چرا که عقل انسان در علم و نتایجش به وحی محتاج است.

دربارۀ بخش نخست می توان به نکات زیر اشاره کرد:

1. عقل در استدلال هایش به سمع محتاج است.

2. این سمع هر سمعی نیست، بلکه سمعی است که تنبیه دهنده به شیوه و کیفیت استدلال عقلی باشد. در بین آیات و روایات، برخی از آنها تنبیه دهنده - چه از نوع تحریک ابتدایی باشد و چه خود متضمن استدلالی عقلی - به استدلال و حکم عقل اند و برخی این گونه نیستند. به نظر امامیه (تا دورانشیخ مفید)، عقل به سمعی محتاج است که تنبیه دهنده به استدلال عقلی باشد؛ اگر دلیل نقلی این گونه نباشد، پذیرش آن به شناخت خداوند و پذیرش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و قرآن منوط است.

3. حال این پرسش مطرح است که احتیاج عقل به سمعِ مُنَبِّه، چگونه است؟ آیا عقل بدون این سمع نمی تواند استدلال نماید یا اینکه تواناییِ استدلال را دارد، ولی سمع منبّه، قوی ترین استدلال را ارائه می کند؟

ص: 579

پاسخ به این پرسش، به فهم دقیق از «تنبیه سمع نسبت به استدلال عقلی» وابسته است. عبارتی از کراجکی، شاگرد مفید، نقل شده است که در عین تأیید موضع شیخ مفید، این دیدگاه را آشکارتر می کند. وی در بحث از ضرورت حجت در هر دوره، چنین می گوید: «إن اﷲ قد اوجد للناس فی کل زمان مسمعاً لهم من انبیائه و حججه بینه و بین الخلق ینبههم علی طریق الاستدلال فی العقلیات و یفقههم علی ما لایعلمونه الا به من السمعیات».(1) این عبارت بیانگر آن است که در سمعیات، عقل انسان امکان دستیابی به آنها را ندارد و بدون وجود پیامبران و امامان (علیهم السلام)، دستیابی به آنها برای انسان ها ممکن نیست؛ ولی در عقلیات این امکان وجود دارد، اما پیامبران، انسان ها را به شیوه های استدلال متنبه می کنند. کراجکی در جایی دیگر، در بحث با براهمه دربارۀ ضرورت ارسال رسل، امور را نسبت به حکم عقل به سه دسته تقسیم می کند: واجب، جایز و ممتنع. وی سپس اموری مانند عبادات و علم به خواص ادویه را از نظر عقل جایز می داند و معتقد است یگانه راه برای قطع به آنها وحی است. با این حال، وی نیازمندی به وحی را مختص به این امور نمی داند و می گوید: حتی اگر از این امور نیز صرف نظر کنیم، باز انسان ها به پیامبران نیازمندند؛ چرا که پیامبران شیوۀ استدلال را به انسان ها گوشزد و خواطر انسان را بیدار می کنند.(2) به گفتۀ وی، مشاهدۀ احوال انسان ها حاکی از آن است که آنها همیشه نیازمند کسی هستند که باب استدلال را برای آنان بگشاید.(3) بنابراین می توان ادعا کرد که در این نظریه، پیامبران و ائمه (علیهم السلام) دو جایگاه جداگانه دارند: 1. تعلیم اموری که عقل به آنها دست نمی یابد (سمعیات)؛ 2. تنبیه به اموری که عقل بالقوه می تواند آنها را دریابد (عقلیات). این دیدگاه کراجکی همچنین در تفسیر وی از روایت امام حسین (علیه السلام)که معرفت اﷲ را معرفت امام دانسته اند،(4) آشکارمی شود. به گفتۀ او، از آن روی که معارف عقلی و سمعیِ دین تنها از طریق امام به دست می آید، می توان ادعا کرد که معرفت و اطاعت از امام، همچون معرفت و اطاعت از خداست.(5)

ص: 580


1- . کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص242. خداوند در هر زمان شنونده ای (کسی که سخنان خدا را می شنود و به مردم منتقل می کند) برای مردم از انبیا و حجت های خود قرار داده است. این انبیا و حجت های خدا شیوۀ استدلال در عقلیات را به مردم گوشزد و آنها را به آنچه در سمعیات نمی دانند آگاه می کنند.
2- . کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص225 «لأنهم ینبهون على طریق الاستدلال المسترشدین و یحرکون الخواطر بالتذکار إلى سنن التأمل و الاعتبار»
3- . همان. «و هذا أمر یدل علیه ما نشاهده من أحوال العقلاء و افتقارهم إلى من یفتح لهم باب الاستدلال أولاً».
4- . الإمام الصادق (علیه السلام)قال خرج الحسین بن علی (علیه السلام)ذات یوم على أصحابه فقال بعد الحمد ﷲ - جل و عز - و الصلاة على محمد رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم)یا أیها الناس! إن اﷲ [و اﷲ] ما خلق العباد إلا لیعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته من سواه. فقال له رجل: بأبی أنت و أمی یا ابن رسول اﷲ! ما معرفة اﷲ؟ قال: معرفة أهل کل زمان إمامهم الذی یجب علیهم طاعته.
5- . کراجکی، همان، ج1، ص328 «لما کانت أیضاً المعارف الدینیة العقلیة و السمعیة تحصل من جهة الإمام و کان الإمام آمرا بذلک و داعیاً إلیه صح القول إن معرفة الإمام و طاعته هی معرفة اﷲ سبحانه».

بنابراین، از دیدگاه نوبختیان، مفید و کراجکی عقل در عین حال که حجیت دارد و کاشف از واقع است، بی نیاز از نبوت و شرع نیست؛ بلکه پیامبران و حجت های الهی که معلمان بشرند، آنها را با کیفیت استدلال عقلی آشنا می کنند و عقل همیشه به آنها نیازمند است.

بر خلاف کراجکی، دیگر شاگرد شیخ مفید، سید مرتضی، جایگاه بیشتری برای عقل قائل شد و تا حدودی با معتزله و گروه دومی که اشعری به آنها اشاره کرده بود، در این مسئله همراهی کرد. از دیدگاه وی، عقل در معرفت خداوند مستقل است و به وحی و تنبه رسولان الهی و امامان (علیهم السلام) نیازی ندارد. وی برای اثبات سخن خود، استناد به ادلۀ سمعی را برای کسب معرفت مستلزم دور می داند.(1) به گفتۀ او، سخن افرادی مانند شیخ مفید و کراجکی درست نیست؛ زیرا شناخت مقام امامت در گرو معرفت به خدا و مباحث توحید است.(2) وی به سخنان استادش شیخ مفید نیز بی توجه نیست و می کوشد مدعای شیخ مفید و دیگر امامیه مبنی بر نقش تنبیهی وحی نسبت به عقل را بدون نام بردن از وی نقد کند. استدلال وی در ردّ این دیدگاه آن است که تنبیه امام در حالی که امامت او عقلاً اثبات نشده، مانند دیگران است و فرقی با دیگران ندارد.(3)

وی سپس با تکرار سخن معتزله در بحث معرفت ادعا می کند که انسان عاقل با مشاهدۀ اختلاف ادیان و سخنان آنها دربارۀ خداوند و ثواب و عقاب الهی، ترسی در او شکل می گیرد و عقل او برای دفع ضرر محتمل، به وجوب نظر، استدلال و شناخت خداوند حکم می کند. به نظر او، اگر اموری ازبیرون، این ترس را در وی ایجاد نکند، ممکن است از درون خودش این اَمارات برایش ایجاد شود و اگر این نیز واقع نشود، ممکن است از طریق ایجاد «خاطر» این ترس در وی ایجاد شود. به نظر او خاطر، کلامی است که خداوند در گوش عاقل ایجاد می کند که متضمن اَماراتی است که به واسطۀ آنها ترس از ترک نظر و استدلال در قلب عاقل ایجاد می شود.(4) بنابراین، از نگاه سید مرتضی در

ص: 581


1- . شریف مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص127 «الطریق إلى معرفة اﷲ تعالى هو العقل، و لایجوز أن یکون السمع، لان السمع لایکون دلیلاً على الشی ء إلا بعد معرفة اﷲ و حکمته و أنه لایفعل القبیح و لایصدق الکذابین فکیف یدل السمع على المعرفة».
2- . همان. «و رددنا على من یذهب من أصحابنا الى أن معرفة اﷲ تستفاد من قول الإمام، لأن معرفة کون الإمام إماماً مبنیة على المعرفة باﷲ تعالى».
3- . شریف مرتضی، همان، ج1، ص127و 128 «و بینا انهم عولوا فی ذلک علی أن الامام ینبه علی النظر فی الادلة فهو غیرصحیح».
4- . همان، ج1، ص128.

عقلیات به امام و رسولان الهی نیازی وجود ندارد.

این بحث از سویی دیگر، در بحث ضرورت ارسال رسل قابل پی گیری است. سید مرتضی ارسال رسولان را واجب می داند، ولی به نظر او نیازمندی انسان ها به پیامبران فقط در امور شرعی است که عقل تنها به اجمال از آنها آگاهی دارد و برای تفصیلات امور، نیازمند شرع است.(1) سید مرتضی در تبیین ضرورت ارسال رسولان، در عین حال که نیازمندی انسان ها به پیامبران را به حیطۀ سمعیات محدود می کند، انجام دادن این تکالیف سمعی (مانند نماز و روزه) را شرط تکالیف عقلی (مانند ترک ظلم، ردّ امانت) می داند؛ برای مثال،، ما عقلاً می دانیم که ظلم قبیح است، اما ظالمانه زندگی نکردن در صورتی ممکن است که تکالیفی از سوی خداوند برای انسان قرار داده شود. انسان با انجام دادن این تکالیفِ سمعی است که می تواند از ستم کردن دوری کند.(2) این مشابه همان چیزی است که معتزله در حسن و وجوب بعثت گفته اند.(3)

سید مرتضی هرچند یگانه دلیل وجوب بعثت را آنچه گفته شد می داند، ممکن می داند که برخی از پیامبران تنها برای تأکید بر واجبات عقلی مبعوث شوند؛ چرا که ممکن است تأکید آنها تأثیر بیشتری در انجام دادن این امور داشته باشد. از نظر سید مرتضی، این تنها بر حُسن بعثت دلالت می کند نه وجوب آن. امور دیگر مانند بیان لغات یا بیان خواص ادویه نیز دلیلی بر حسن بعثت است، نه وجوب آن.(4)

حال، آیا در همه حال، ارسال پیامبران واجب است یا خیر؟ معتزله - بر خلاف امامیه - تصریح می کنند که ارسال پیامبران در همه حال و همیشه واجب نیست؛(5) به عبارت دیگر، ارسال پیامبران تنها در صورتی واجب است که خداوند بداند مصالحی در این کار برای مکلفان وجود دارد. به سخن دیگر، چون مصالح به اقتضای افراد و اوضاع زمان و مکان متفاوت است، لزوم ارسال پیامبران نیز همیشگی نیست. این سخنان در حقیقت، در ردّ دیدگاه قائلان به وجوب رسالت و امامت در همۀ

ص: 582


1- . همو، جمل العلم و العمل، ص40.
2- . «اعلم انه غیر ممتنع ان یعلم اﷲ تعالی أن فی افعال المکلّف ما اذا فعله اختار عنده فعل الواجبات العقلیة او الامتناع من القبائح العقلیة، و فیها ما اذا فعله اختار فعل القبیح او الاخلال بالواجب و اذا علم اﷲ تعالی ذلک فلابد من اعلام المکلف به لیفعل ما یدعوه الی فعل الواجب و یعدل ما یدعوه الی فعل القبیح». ر.ک: شریف مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 323.
3- . قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص381 و 382؛ ملاحمی خوارزمی، الفائق، ص298و 299.
4- . شریف مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص323و 324.
5- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج15، ص97و 98؛ ملاحمی خوارزمی، همان، ص325و 326.

دوران ها - به طور خاص امامیه - بیان شده است.

سید مرتضی هرچند در دلیل وجوب بعثت با معتزله هم نظر است، اصلاً به این پرسش نمی پردازد و آن را طرح نمی کند. مسلماً سید مرتضی نیز نباید ارسال پیامبران را همیشگی بداند؛ با این حال، وی برای اثبات ضرورت امامت - و نه نبوت - در همۀ دوره ها طرحی نو در می اندازد. وی در عین حال که به استقلال و انحصار عقل در شناخت معارف معتقد است و ارسال پیامبران را همیشگی نمی داند، قائل به وجوب امامت (گاه این امام، پیامبر است و گاه غیر پیامبر) در همۀ ادوار تاریخ می شود. به نظر سید مرتضی آنچه این وجوب را همیشگی می کند، نه بیان احکام و شرایع (مانند پیامبران)، نه تنبیه عقل (همچون دیدگاه شیخ مفید) و... است، بلکه نیازمندی انسان ها به رئیسی است که با وجود وی از اختلافات و ستم جلوگیری شود و به وسیلۀ آن انسان ها به طاعت نزدیک و از معصیت دور شوند. به نظر وی، این وجوب به دو شرط بستگی دارد: 1. ثبوت تکلیف عقلی؛ 2. معصوم نبودن انسان ها.(1) بنابراین، در نگاه سید مرتضی، در صورت عدم تکلیف سمعی (نبودن شریعت و رسالت) نیز نصب امام از سوی خداوند واجب است و سخنان معتزله دربارۀ امامیه نادرست است؛ چرا که امامیه قائل به وجوب ارسال پیامبران در همۀ دوره های تاریخ نیستند. البته سید مرتضی در صورت وجود تکلیف سمعی و شریعت، ادلۀ دیگری نیز برای وجوب امامت اقامه کرده است که از آن جمله می توان به نبود حجتی قاطع بر شرایع در همۀ موارد (از قرآن، سنت متواتر و اجماع) و حفاظت از شرع و ممانعت از تحریف آن اشاره کرد.(2)

بنابراین، از نگاه سید مرتضی دلیل وجوب امامت هیچ ربطی به شرایع ندارد و حتی اگر زمانی فرض شود که شریعتی نباشد، باز هم به نصب امامی (رئیسی معصوم) از سوی خداوند نیازمندیم؛ با این حال، در دورۀ کنونی که شریعت اسلام وجود دارد و تا قیامت نیز ادامه خواهد داشت، ضرورت امامت و علت نیازمندی انسان ها به امام، به حوزۀ سمعیات (حفظ، تبیین و تفسیر شریعت) نیز مرتبطاست.

بنابراین، از نگاه سید مرتضی می توان در بحث رابطۀ عقل و وحی به نکات زیر اشاره کرد:

1. عقل در علم و نتایجش، نیازمند سمع نیست و یگانه راه اکتساب معارف (عقلانی) عقل است؛

2. نیازمندی انسان ها به وحی، تنها به حیطۀ سمعیات مربوط می شود. البته تنبیه انبیا و ائمه (علیهم السلام) نسبت به ادله، تأثیر بیشتری نسبت به مُنَبِّهان دیگر دارد، ولی وجود آن ضرورت ندارد؛

3. از ابتدای تکلیف، به ارسال پیامبران نیازی نیست. ممکن است زمانی فرض شود که پیامبری

ص: 583


1- . شریف مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص409.
2- . همان، ص424.

وجود نداشته باشد؛

4. با این حال، تفاوت سید مرتضی با معتزله در آن است که او امامت را در همۀ دوره ها لازم می داند. اگر زمانی باشد که شریعتی وجود نداشته باشد، امام، یگانه رئیس معصومی است که انسان ها را به اجرای تکالیف عقلی نزدیک تر می کند و اگر زمانی باشد که شریعتی وجود داشته باشد، برای حفظ دین و تبیین درست از شریعت، به امام نیازمندیم. مسلماً نیازمندی به امام در این امور، تنها در حیطۀ سمعیات است، نه عقلیات.

نتیجه گیری

از آنچه در مقاله مطرح شد، می توان نتیجه گرفت که مدرسۀ کلامی بغداد - اگر حسن بن موسی نوبختی را نادیده بگیریم - با پذیرش نظریۀ اکتسابی بودن معرفت و ردّ معرفت اضطراری، گام نخست را به سمت عقل گرایی معتزله برداشت. از نظر آنان معرفت، نتیجه و متولد از استدلال عقلی انسان است و معارف اساسی دین نیز باید از طریق عقل حاصل شود. در این میان، شیخ مفید عقل انسان را در کسب معرفت نیازمند راهنمایی و تنبیهِ وحی می دانست و معتقد بود عقل انسان به خودی خود نمی تواند معارف دینی را کسب کند. گفته شد این نیازمندی از نوع «تنبیه به شیوه و کیفیت استدلال» است و نه «تعلیم و آموزش»؛ به عبارت دیگر، بر خلاف گمان برخی مانند مکدرموت، شیخ مفید تنها برای دفاع از سخنان ائمه (علیهم السلام) از عقل استفاده نمی کرد، بلکه از دیدگاه مفید - و به احتمال زیاد نوبختیان- عقل در عین حال که حجیت دارد و کاشف از واقع است، از نبوت و شرع بی نیاز نیست، بلکه پیامبران و حجت های الهی که معلمان بشرند، آنها را با کیفیت استدلال عقلی آشنا می کنند و عقل همیشه به آنها نیازمند است. استفاده از اصطلاح «یُنَبِّه» در برابر «یُفَقِّه» برای تمایز نقش و کارکرد حجت های الهی در عقلیات و سمعیات به همین دلیل بود. این اصطلاح (تنبیه) همچنین تلقی معتزله را نیز نقد می کرد؛ چرا که از نظر معتزله انسان ها در عقلیات به حجت های الهی و وحی نیازی ندارند و اگر در متون مقدس دینی در این باره سخنی گفته شده «ارشادی» است. این در حالی است که سید مرتضیدر این بحث اندیشه های استاد خود را به نقد کشید و عقل را بی نیاز از وحی دانست. این تفاوت دیدگاه سبب شد که نظام کلامی این دو نیز تا حدودی متمایز گردد. به نظر شیخ مفید، وجوب نظر سمعی است، در حالی که سید مرتضی به وجوب عقلیِ نظر معتقد است. در همۀ این مباحث، ابوالفتح کراجکی یگانه شخص در متکلمان بغداد است که با شیخ مفید همراهی کرد؛ در حالی که دیگر شاگردان مفید اندیشۀ او را کنار گذاشتند و با سید مرتضی همراه شدند. بررسی نتایج این دو دیدگاه در روش کلامی شیخ مفید و سید مرتضی و تفاوت های آنها در تبیین آرای کلامی شان می تواند موضوع کار دیگری باشد که به نحوی به تکمیل این مقاله کمک خواهد کرد.

ص: 584

کتاب نامه

1. اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تصحیح: هلموت ریتر، ویسبایدن: دار النشر فرانز شتاینر، 1400ق.

2. امیرمعزی، محمدعلی، «ملاحظاتی دربارۀ یک نقد»، ایران نامه، شمارۀ 54، 1375.

3. حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، قم: الهادی، 1404ق.

4. سبحانی، محمدتقی، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، در: سرچشمۀ حکمت، جستارهایی در باب عقل، به کوشش: علی نقی خدایاری، تهران: نبأ، 1388.

5. شریف رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم: هجرت، 1404ق.

6. شریف مرتضی، علی بن حسین، رسائل الشریف المرتضی، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

7. ------------------ ، الذخیرة فی علم الکلام، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

8. ------------------ ، الامالی، قاهره: دار الفکر العربی، 1998م.

9. ------------------ ، جمل العلم و العمل، نجف: مطبعة الآداب، 1387ق.

10. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: اسلامیه، 1395ق.

11. طوسی، محمد بن الحسن، الاقتصاد، بیروت: دارالاضواء، 1406ق.

12. قاضی عبدالجبار، عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاهره: الدار المصریه، 1962م.

13. کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، قم: دار الذخائر، بی تا.

14. مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1387.

15. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرایند تکامل، تهران: کویر، 1386.

16. مفید، محمد بن نعمان، اوائل المقالات، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، 1413ق.

17. ------------------ ، النکت فی مقدمات الاصول، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، 1413ق.

18. ------------------ ، تصحیح اعتقادات الامامیة، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، 1413ق.

ص: 585

19. ------------------ ، المسائل العکبریه، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، 1413ق.

20. ------------------ ، الارشاد فی معرفة حجج اﷲ علی العباد، قم: کنگرۀ هزارۀ شیخ مفید، 1413ق.

21. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1384.

22. ملاحمی خوارزمی، محمود بن محمد، الفائق فی اصول الدین، تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه، 1386.

23. نسفی، ابی المعین میمون، تبصرة الادلة فی اصول الدین، تحقیق: محمد الانور حامد عیسی، قاهره: المکتبة الازهریة للتراث، 2011م.

ص: 586

تطوّر معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد

اشاره

تطوّر معرفت اضطراری

در مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد

علی امیرخانی(1)

مقدمه

موضوع معرفت شناسی - به ویژه معرفة اﷲ - و چگونگی دستیابی به آن و به تعبیر دیگر، اکتسابی یا اضطراری بودن معارف، در محافل علمی مسلمانان و در بین طیف ها و جریان های فکری آنان، همواره مسئله و دغدغۀ جدی بوده است. در نگاه کلی، بین اندیشوران اسلامیِ سده های نخستین دربارۀ معارف دست کم پنج دیدگاه اصلی وجود داشته است: 1. برخی همۀ معارف از جمله معرفة اﷲ را اضطراری و غیراکتسابی می دانستند؛(2) 2. عده ای، چون بشر بن معتمر، بر اکتسابی و اختیاری بودن همۀ معارف معتقد بودند؛(3) 3. شماری، مانند ابوالهذیل علاف، معرفت و شناخت خداوند را اضطراری می دانستند و به اکتسابی بودن بقیۀ معارف باور داشتند؛(4) 4. گروهی چون نظّام، معرفة اﷲ و معرفت به هر چیزی را که طریقش استدلال و نظر است، اکتسابی و معارف به دست آمده از راه حواس را اضطراری می دانستند؛(5) 5. برخی چون ابومحمد نوبختی، هم به اضطراری بودن و هم به اکتسابی بودن معرفة اﷲ نظر داشتند.(6)

ص: 587


1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) alia1198@yahoo.com
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 51.
3- . جاحظ، المسائل و الجوابات فی المعرفه، ص110.
4- . بغدادی، اصول الایمان، ص 32.
5- . جاحظ، المسائل و الجوابات فی المعرفه، ص112.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 52.

دربارۀ دیدگاه امامیه در موضوع معرفت باید گفت جمهور امامیان در دوران حضور - چه محدثان و چه متکلمان - به اضطراری بودن همۀ معارف باور داشتند،(1) اما این اعتقاد راسخ امامیان، پس از دوران حضور با قرائتی جدید و با تغییرهایی، ابتدا در میان برخی از دانشوران خاندان نوبخت در مدرسۀ کلامی بغداد، مواجه شد و کم کم جهت گیری عالمان شیعی در بغداد به سمت و سوی پذیرش معرفت اکتسابی (عقلی) و انکار معرفت اضطراری و فطری تغییر کرد، تا جایی که در دوران اوجِ پویایی و شکوفایی مدرسۀ کلامی بغداد و در اندیشۀ کلامی متکلمانی چون شیخ مفید و سید مرتضی، معرفت اضطراری کاملاً جایگاه خویش را به معرفت اکتسابی داد.

شایستۀ ذکر است که در کنار اکثریت قریب به اتفاق اندیشوران امامیه در دوران حضور که معارف را اضطراری می دانستند، ظاهراً کسانی هم از امامیه بودند که به نوعی، به اکتسابی بودن و نیازمندی معارف به تعقل و نظر، باور داشتند. شاید بتوان برخی شاگردان هشام بن حکم را که حصول بالفعلِ معارف را نیازمند به استدلال و نظر می دانستند،(2) از آن دسته دانست. دیدگاه احتمالی اقلیت امامیه، پس از دوران حضور به خامۀ متکلمان نامدار خاندان نوبخت (ابوسهل و ابومحمد) که جایگاه ویژه ای برای عقل و استدلال عقلی در مباحث دینی از جمله معرفة اﷲ قائل بودند، استمرار و استکمال یافت؛ با این حال، تبیین اصلی اندیشۀ اکتسابی بودن معرفت و انکار معرفت فطری و اضطراری، در بیان علمی شیخ مفید و سید مرتضی انجام گرفت و آنان علاوه بر آنکه ادلۀ عقلی و نقلی اعتقاد به اکتسابی بودن معرفت را تبیین کردند، دلیل های معتقدان به معرفت اضطراری - یعنی آیات و روایات - را توجیه یا تأویل کردند.

نوشتار حاضر در پی آن است که با بررسی شواهد به جا مانده، تطور اندیشۀ معرفت در بین اندیشوران امامی مدرسۀ کلامی بغداد در بازۀ زمانی نوبختیان تا شیخ طوسی - از شکل گیری تا افول مدرسۀ بغداد - را بررسی و واکاوی کند.

مفهوم شناسی

اشاره

پیش از بررسی تطور معرفت اضطراری، شایسته است اصطلاحات پرکاربرد این حوزۀ معرفتی واکاوی و مفهوم شناسی شود.

1 . معرفت اضطراری/ ضروری

معرفت اضطراری، معرفت و شناختی است که فرایند آن در قلمرو اراده و اختیار انسان نیست (در

ص: 588


1- . همان، ص 51 و 52.
2- . همان، ص52.

مقابل اکتسابی). چون حصول چنین معرفتی تخلف ناپذیر است و به عبارت دیگر، این معرفت خودبه خود حاصل است، به آن «معرفت ضروری» هم گفته شده است؛ یعنی معرفتی که لزوماً و بالضروره در همۀ انسان ها وجود دارد و امکان نفی آن در نفوس نیست و ما آن را تحصیل نمی کنیم.(1)

با این بیان معلوم می شود معرفت اضطراری، مقولۀ عامی است که شامل امور حسی، امور عقلی و امور فطری می شود؛ یعنی ممکن است معرفت در امور حسی اضطراراً حاصل شود؛ چنان که نظّام معتقد بوده(2) و ممکن است قلمرو معرفت اضطراری علاوه بر امور حسی، در امور عقلی نیز باشد؛ چنان که جاحظ معتقد بوده(3) یا اینکه معرفت به امور فطری، اضطراری است؛ چنان که بسیاری از امامیان نخستین معتقد بودند.(4)

پیداست «ضروری» در اینجا لزوماً مرادف ضروری در اصطلاح منطق ارسطویی و به معنای «بدیهی» نیست؛ زیرا همان گونه که دانسته است، در منطق ارسطویی، ضروری همان بدیهی است که نیازمند فکر و استدلال نیست، برعکسِ اکتسابی که نیازمند فکر و نظر است. به تعبیر دیگر، اصطلاح «ضروری» در استعمال متکلمان دوران نخستین، معنایی اعم از اصطلاح ضروری در اصطلاح منطق ارسطویی داشته است که علاوه بر بدیهی، فطریات و طبعیات را هم در بر می گیرد.(5)

2 . معرفت فطری

منظور از اصطلاح «معرفت فطری» که بیشتر، امامیانِ نخستین و اهل حدیث آن را به کار گرفته اند، نوع خاصی از معرفت اضطراری است که خداوند متعال آن را در ضمیر و نهاد انسان به ودیعت گذاشته است. به تعبیر دیگر، خداوند متعال انسان را بر معرفت و شناخت خویش آفریده است.(6) باورمندان به معرفت فطری معتقد بودند خداوند در عالَمی پیش از عالم دنیا (موسوم به عالَم ذر) خود را بر انسان ها عرضه داشته و از همۀ آنها به ربوبیت خویش اقرار گرفته، به طوری که همۀ بنی آدم در آن عالَم به ربویت حضرت حق شهادت داده اند و از آنجا که این گواهی، مبتنی بر شناخت بوده است، معلوم می شود همۀ انسان ها معرفت و شناخت به خداوند پیدا کرده اند و این معرفت در ذات انسان

ص: 589


1- . عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص 48؛ ملاحمی، المعتمد، ص23.
2- . جاحظ، المسائل و الجوابات فی المعرفه، ص 109.
3- . همان. نیز ر.ک: عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص57.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 51 و 52.
5- . حلی، الجوهر النضید، ص200.
6- . ر.ک: صدوق، التوحید، ص 329.

نهادینه شده است؛ به گونه ای که اگر نبود، هیچ گاه معرفة اﷲ برای انسان حاصل نمی شد.(1) از این رو، معرفت به امور فطری که طبق روایات امامیه شامل معرفت به خدا، رسول و امام است،(2) اضطراری و در واقع، فاعل آن خداوند متعال است.

از همین جا معلوم می شود اصطلاح «فطری» و «فطریات» در بیان متکلمانِ نخستین، لزوماً به معنای اصطلاح منطق ارسطویی نیست؛ زیرا در منطق ارسطویی فطریات یکی از اقسام بدیهیات است،(3) در حالی که فطری در لسان متکلمان نخست، یعنی معرفت و شناختی از خداوند که در عوالم پیشین رخ داده و در سرشت انسان نهادینه شده است.

3 . معرفت اکتسابی/ اختیاری

اصطلاح معرفت اکتسابی، در مقابل معرفت فطری، اضطراری و ضروری کاربرد دارد. قائلان به معرفت اکتسابی معتقدند معارف در انسان خودبه خود حاصل نمی شود، بلکه بر اساس اراده و اختیار آدمی و با به کارگیری تعقل و اندیشه ورزی حاصل می شود؛ در نتیجه، امکان نفی آن در نفوس ما وجود دارد.(4) از این رو، معتقدان به معرفت اکتسابی، نظر و استدلال را واجب می دانستند؛ چرا که یگانه طریق وصول به معرفت را تفکر و نظر می شمردند.(5)

سیر تاریخی تطوّر معرفت اضطراری در بغداد

1. بنونوبخت

دربارۀ نظر دو اندیشور مطرح خاندان نوبخت (ابوسهل و ابومحمد) در خصوص معرفة اﷲ، گزارشی از نظر ابومحمد نوبختی در کتاب مقالات الاسلامیین اشعری (م333 ق) که تقریباً هم زمان با ایشان به شمار می آید، ذکر شده است. عبارت ابوالحسن اشعری چنین است: «الفرقة الخامسة منهم یزعمون أن المعارف لیس کلُّها اضطراراً و المعرفة باﷲ یجوز أن تکون کسباً و یجوز أن تکون اضطراراً و إن کانت کسباً او کانت اضطراراً فلیس یجوز الامر بها على وَجهٍ من الوجوه و هذا قول الحسن بن موسى».(6)

ص: 590


1- . ر.ک: صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص71؛ کلینی، کافی، ج2، ص13.
2- . صفار، همان، ج1، ص 89؛ کلینی، همان، ج1، ص 436.
3- . حلی، همان، ص199-201.
4- . ملاحمی، المعتمد، ص 24.
5- . همان، ص 76.
6- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص52.

نظر ابوسهل هم در بخش پایانی کتابش التنبیه ذکر شده که شیخ صدوق در کمال الدین آن را آورده است. عبارت ابوسهل چنین است: «إن أمرَ الدین کلّه بالاستدلال یُعلم، فنحن عرفنا اﷲ(عز و جلّ) بالادلة و لم نشاهده و لا اخبرنا عنه مَن شاهده...».(1)

از ظاهر کلام ابوسهل بر می آید که او بر خلاف نظر جمهور اندیشوران امامیه در دوران حضور، به اکتسابی بودن همۀ معارف دینی از جمله معرفة اﷲ اعتقاد دارد؛ اما از ظاهر عبارت اشعری بر می آید که ابومحمد به اضطراری بودن همۀ معارف معتقد نیست. او جایز می داند معرفة اﷲ اضطراری باشد یا اکتسابی؛ با این حال از دیدگاه ابومحمد تکلیف و امر به معرفة اﷲ - چه اضطراری باشد و چه اکتسابی - جایز نیست. برای فهم دقیق تر دیدگاه ابومحمد نوبختی با توجه به آنکه او کتابی در ردّ نظریۀ ابوالهذیل علاف دربارۀ معرفت نوشته(2) و به احتمال بسیار، دیدگاهش ناظر به نظریۀ ابوالهذیل و دیگر معتزلیان بوده است، بررسی دیدگاه او دربارۀ معرفة اﷲ شایسته می نماید.

از نظرگاه ابوالهذیل در هر شخصی ضرورتاً معرفتی دربارۀ خداوند از طریق «تجربه و احساس مخلوق بودن و آفریده بودن» حاصل است؛ یعنی هر کس بالضروره می فهمد که خودش خودش را پدید نیاورده و مصنوع و مخلوق است و این معرفت و شناخت، او را ضرورتاً به شناخت صانع و خدا رهنمون می سازد، اما سایر معارف چنین نیستند و معرفت به آنها اکتسابی است؛ چه از راه حس به دست آمده باشند و چه از راه غیرحس. بر این اساس، او معتقد است: اطفال پس از بلوغِ عقلی و شناخت نفس خویش، بی درنگ به جمیع معارف توحید و عدل می رسند. پس بر آنان واجب است که به دیگر تکالیف الهی، معرفت پیدا کنند - و به تعبیر دیگر آنها را کسب کنند - به گونه ای که اگر به تکالیف الهی معرفت پیدا نکنند و بمیرند، در جایگاه کافر و دشمن خدا استحقاق خلود در آتش را دارند.(3)

در مقابلِ دیدگاه ابوالهذیل، نظرگاه شاگرد برجسته اش نظّام است که بر خلاف او، فقط معرفت به خدا و رسل، تأویل کتاب و استنباط شریعت را اکتسابی (از راه نظر و استدلال)، و بقیۀ علوم را اضطراری می داند.(4) اما بشر بن معتمر معتقد است جمیع معارف - حتی معارف حاصل از راه حواس پنج گانه - اکتسابی است؛(5) از این رو، از دیدگاه بشر، کودک پس از معرفت به خویش، مرحلۀ تفکر و

ص: 591


1- . صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص92.
2- . نجاشی، رجال، ص63.
3- . بغدادی، اصول الایمان، ص 111.
4- . جاحظ، المسائل و الجوابات فی المعرفه، ص 112.
5- . همان، ص 109- 111.

استدلال را دارد و پس از آن به معرفت توحید و عدل می رسد؛ در نتیجه در مرحلۀ چهارم سایر تکالیف بر او واجب می شود.(1)

حال با توجه به دیدگاه ابوالهذیل و اینکه ابومحمد با او مخالف بوده است، و با توجه به عبارت اشعری، می توان دو احتمال طرح کرد:

الف. او به احتمال، دو فرایند طولی برای معرفة اﷲ قائل بود؛ یعنی سطحی از معرفت را که معرفت اجمالی به اصل وجود حق تعالی - به عنوان صانع و خالق جهان - است، اضطراری می دانست، اما لایۀ عمیق تر از آن (معرفت به مراتب توحید)، را اکتسابی می شمرد و از آنجا که معرفت به اصل وجود خدا را اضطراری می دانست، به وجوب نظر معتقد نبود.

ب. شاید هم معرفة اﷲ را برای عده ای ضروری و برای عده ای دیگر غیرضروری و اکتسابی می دانست؛ یعنی بر خلاف ابوالهذیل و نظّام که معرفة اﷲ را برای همۀ انسان ها اضطراری یا اکتسابی می دانستند، ابومحمد قائل به تفصیل بوده و معتقد شده ممکن است معرفت خداوند برای برخی انسان ها اضطراری باشد و برای شماری دیگر اکتسابی. این دیدگاه که معرفة اﷲ برای عده ای اکتسابی است و برای عده ای اضطراری، یکی از اقوال مطرح دربارۀ معرفة اﷲ بوده و پیروانی هم داشته است؛ مثلاً برخی معرفت و شناخت خدا را برای انبیا و اولیا اضطراری می دانستند، اما برای انسان های عادی معرفت خداوند را اکتسابی و نیازمند کسب از راه نظر و استدلال می دانستند.(2)

در هر صورت، از اینکه ابومحمد در معرفة اﷲ قائل به تفصیل شد، به دست می آید که «اضطراری» در دیدگاه او به معنای معرفت فطری نیست که امامیانِ دوران حضور بدان اعتقاد داشتند؛ چه آنکه اگر معرفت، فطری و سرشته شده در نهاد آدمی باشد، عمومیت و در همۀ انسان ها وجود خواهد داشت؛ بنابراین، ابومحمد بر خلاف امامیان نخستین، گویا به معرفت فطری اعتقادی نداشته است.

اما اینکه چرا ابومحمد معتقد بوده تکلیف و امر به معرفة اﷲ جایز نیست - چه معرفت اکتسابی باشد و چه اضطراری - احتمالاً به جهت آن است که معتقد بود اگر معرفة اﷲ اضطراری باشد (چنان که از دیدگاه او ممکن است برای عده ای اضطراری باشد؛ یا در یک سطح اضطراری باشد)، دیگر امر به آن معنا ندارد؛ زیرا معرفت حاصل است. اگر هم معرفة اﷲ اکتسابی باشد، دو صورت دارد: یا همان گونه که گفته شد، لایه ای از معرفت را اضطراری و لایۀ دیگر را اکتسابی می داند، که چون اصل وجود خداوند متعال اضطراری است، امر به معرفت و وجوب نظر بی معنا خواهد بود، یا آنکه

ص: 592


1- . بغدادی، اصول الایمان، ص 111.
2- . ر.ک: ابن صلاح، شرح اساس الکبیر، ج 1، ص 188.

معرفة اﷲ را برای گروهی کاملاً اکتسابی می داند که در این صورت وی مانند آن دسته از کسانی است که تکلیفبه معرفة اﷲ را غیر جایز می دانند؛ با این استدلال که مکلف در حال تکلیف، یا علم به مأمورٌبه (معرفة اﷲ) دارد یا ندارد؛ اگر علم به آن نداشته باشد تکلیف و امر به آن تکلیف ما لایطاق است (تکلیف بما لایُعلم، تکلیفٌ بما لایطاق) و اگر علم به مأمورٌ به داشته باشد، به نوعی تحصیل حاصل است؛ در نتیجه امر و تکلیف در هر حال ممکن نیست.(1) احتمال هم دارد چون معرفت و شناخت خدا را غیر از ایمان به خدا می داند،(2) امر به ایمان به خدا را جایز، اما امر و تکلیف به معرفة اﷲ را غیر جایز می شمارد.

بر این اساس، نظر بنی نوبخت دربارۀ معرفة اﷲ با دیدگاه امامیان نخستین هماهنگ نیست. در این میان، گویا ابوسهل به کسبی بودن همۀ معارف و معرفة اﷲ از طریق تعقل و استدلال اعتقاد دارد، اما دیدگاه ابومحمد - همان گونه که تبیین شد - از جهاتی با دیدگاه امامیۀ نخستین موافق است و از جهاتی مخالف؛ از آن جهت که معرفة اﷲ اضطراری است، با امامیۀ نخستین هم سوست و از آن جهت که معرفة اﷲ را فطری نمی داند و نیز از آن جهت که قائل به اکتسابی بودن معرفت است، مخالف دیدگاه آنان است؛ همچنین از آن جهت که امر و تکلیف به معرفة اﷲ را به هیچ وجه جایز نمی شمارد، با اندیشۀ بسیاری از معتزلیان مخالفت دارد.

2. از بنی نوبخت تا شیخ مفید

در میان شاگردان ابوسهل نوبختی، همچون ناشی اصغر (م 365 ق)، سوسنجردی (زنده در نیمۀ اول قرن چهارم) و ابوالجیش بلخی (م 367 ق) که از متکلمان نامدار شیعی در دوران خویش بودند و با آنکه روش عقل گرایی را در مباحث کلامی در پیش داشتند، عنوان کتابی که دربارۀ معرفت و حاکی از دیدگاه آنان دربارۀ معرفت اکتسابی یا اضطراری باشد، یافت نشد؛ با این حال، احتمال دارد آنان نیز به واسطۀ شاگردی ابوسهل، مانند او معرفت را اکتسابی می دانستند.

همچنین در بازهٔ زمانی بین نوبختیان و شیخ مفید، متکلمانی مانند ابوبکر بن فلاس، طاهر غلام ابوالجیش، ابوالقاسم کوفی (م 356ق) و حسن بن حسین نوبختی (م 402ق) بوده اند(3) که غیر از ابوالقاسم کوفی، از نظرگاه دیگران اطلاعی به دست نیامد. ابوالقاسم کوفی - که در دوران خود، متکلمی برجسته به شمار می آمد و کتاب های متعددی در این باره داشت -(4) ظاهراً دو کتاب در

ص: 593


1- . ر.ک: ملاحمی، المعتمد، ص57.
2- . مفید، أوائل المقالات، ص83.
3- . ر.ک: موسوی تنیانی، «متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد»، نقد و نظر، ش66، ص 65 - 76.
4- . ر.ک: نجاشی، رجال، ص 225.

موضوع معرفت نوشته است؛ یکی با عنوان تحقیق وجوه المعرفه و دیگری با نام الردّ علی مَن یقول ان المعرفةمن قبل الموجود ضبط شده است.(1) اگر این عنوان، صحیح ضبط شده باشد، چند احتمال وجود دارد:

1. کتاب او در ردّ دیدگاه کسانی بوده که معرفت را اکتسابی و از جانب مخلوق می دانند؛ یعنی عبارت دقیقاً این گونه بوده است: «الرد علی مَن یقول أن المعرفةَ مِن قبل الموجود»؛ بر این اساس ظاهراً ابوالقاسم کوفی، به معرفت اضطراری معتقد بوده است.

2. احتمال دیگر آن است که کتاب در ردّ بر معرفت پیشینی بوده و شاید عبارت این گونه بوده است: «الردّ علی من یقول أن المعرفةَ [تکون] مِن قبل الموجود».

3. نیز احتمال می رود در نسخ این عنوان، اشتباهی رخ داده و الف و لام بر واژۀ «موجود» اضافه شده است؛ لذا احتمالاً عنوان کتاب در واقع این گونه بوده است: «الرد علی مَن یقول المعرفة مِن قبلُ، موجودٌ» یا اینکه الف و لام از آنِ «قبل» و عبارت در واقع چنین بوده: «الرد علی من یقول أن المعرفةَ من القبل، موجودٌ». در این صورت نیز ابوالقاسم کوفی معرفت پیشینی را رد کرده و احتمالاً قائل به معرفت اکتسابی بوده است.

3. شیخ مفید

شیخ مفید به اکتسابی بودن معرفت تصریح دارد: «ان المعرفة باﷲ تعالی اکتسابٌ و کذلک المعرفة بأنبیائه و کل غائب»(2)؛ همان گونه که اضطراری بودن معرفة اﷲ و معرفت رسول و صحت دین را آشکارا انکار کرده و حصول معرفت به آنها را به قسمی از اقسام قیاس و استدلال و نظر دانسته است.(3)

از آنجا که شیخ مفید منکر معرفت فطری است، دلایل باورمندان به معرفت فطری از آیات و روایات را به گونه ای دیگر تفسیر کرده است؛ برای مثال،، او عهد بنی آدم به ربوبیت حضرت حق را که در آیۀ میثاق ذکر شده و یکی از مستندات قائلان به معرفت فطری است، به «اکمال عقلِ» آنان و نیز به دلالت آثار صنع حضرت حق بر حدوثشان و اینکه محدَثات، صانعی دارند، تفسیر کرده است.(4) در این رهگذر از منظر شیخ مفید، معنای آیه با اکتسابی بودن معرفت، نه تنها تضادی ندارد، بلکه به نوعی در تأیید آن است. او از روایات مطرح در این موضوع نیز - برای مثال، - روایت: «فَطَرَهم علی

ص: 594


1- . همان.
2- . مفید، أوائل المقالات، ص 61.
3- . همان، ص 88.
4- . مفید، المسائل السرویه، ص 48.

التوحید»(1) را به معنای «فَطَرَهم للتوحید» می داند؛ یعنی منظور روایت آن است که خداوند مخلوقاترا آفرید تا به توحید برسند، نه آنکه همۀ انسان ها را فطرتاً بر توحید خلق کرده است؛ وگرنه از دیدگاه شیخ، اگر خداوند همۀ مخلوقات را بر توحید آفریده بود، هیچ یک از عباداﷲ نمی بایست غیر موحد و منکر خدا باشند، در حالی که بالوجدان برخی از آنان غیرموحد یا منکر خدا هستند.(2)

مفید کوشیده است دیدگاهش را دربارۀ وجوب نظر و کسب معرفت با روایات اهل بیت (علیهم السلام) هم سو کند و نشان دهد که ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز بر وجوب نظر و لزوم کسب معرفت تأکید داشته اند؛ مثلاً در الارشاد ضمن اشاره به حدیثی از امام صادق (علیه السلام)دربارۀ وجوب معرفة اﷲ که در آن فرموده اند: «وجدتُ علمَ الناس کلّهم فی اربع اوّلها أن تعرف ربک...»،(3) می گوید: مفروضِ حدیث، کسب معرفة اﷲ است؛ زیرا طبق مفاد آن اول چیزی که بر عبد واجب است، معرفت و شناخت پروردگارش است.(4) همچنین مفید برای اثبات وجوب معرفة اﷲ با عقل، به حدیثی از امیرمؤمنان (علیه السلام)اشاره می کند که حضرت فرموده اند: «أَوَّلُ عِبَادَةِ اﷲ مَعْرفَتُهُ وَ أَصلُ مَعْرفَتِهِ تَوْحیدُهُ» و در ادامه می فرمایند: «وَ بِالْعُقُولِ تُعْتقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بالنَّظَرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ، جَعَلَ الخَلْقَ دَلِیلاً عَلیْهِ فَکشَفَ بِهِ عَنْ رُبُوبِیَّتِه...».(5) مفید به قدری به وجوب کسب معرفت اعتقاد راسخ دارد که آشکارا کسانی از آنان را که با وجود کمال عقل و توانایی بر استدلال، از نظر و استدلال دوری می جویند، کافر و مستحق خلود در جهنم می داند.(6)

دیدگاه مفید دربارۀ معرفت، معلوم و ظاهر است؛ با این حال نباید فراموش کرد او با آنکه معرفت و شناخت خداوند متعال را با نظر و استدلال و در یک جمله با تعقل می داند، عقل را در دانش و نتایجش، نیازمند به راهنمایی های سمع می داند؛ سمعی که عاقل را به کیفیت و چگونگی استدلال رهنمون می کند.(7) بنابراین، معرفت عقلی شیخ مفید به نوعی محتاج راهنمایی های وحی و سمع است و این نوع معرفت عقلی، اساساً با معرفت عقلی معتزلیان متفاوت است.

4. سید مرتضی

سید مرتضی نیز، معارف را غیر اضطراری و غیر فطری می داند. او در ردّ دلایل معتقدان به معرفت

ص: 595


1- . کلینی، کافی، ج2، ص13؛ صدوق، التوحید، ص 329.
2- . مفید، تصحیح الاعتقادات، ص61.
3- . همو، الإرشاد، ج 2، ص 203.
4- . همان.
5- . همان، ج 1، ص 223.
6- . همو، تصحیح الاعتقادات، ص 113.
7- . همو، أوائل المقالات، ص 44.

فطری از امامیان نخستین و دربارۀ عالم ذر و اقرار بنی آدم بر ربوبیت حضرت حق، بیان می کند: 1. اخبار این باب، اخبار آحاد است و مفید یقین نیست؛ لذا حجیت ندارد. علاوه بر این، از دیدگاه اوظاهر این اخبار با ادلۀ عقلی و بیّنات واضح در تعارض است؛ در نتیجه، انسان به کاذب بودن راویان آنها و نیز به واجب الطرح بودن آنها قطع پیدا می کند؛ مگر آنکه ظاهر اخبار به گونه ای تأویل برده شود که با دلایل عقلی متعارض نباشد که البته در این صورت، قطع بر کذب راویان حاصل نمی شود؛ 2. سید در توجیه آیاتی که به عالم ذر اشاره دارند، می گوید: از آنجا که آیات کتاب اﷲ قطعی الصدورند، باید ظاهر آنها را به گونه ای تأویل برد که مخالف ادلۀ عقلی نباشند. سپس در توجیه و تأویل آیۀ شریفۀ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ ألَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کنَّا عَنْ هذا غافِلینَ»(1) بیان می کند: ظاهر آیه با قول اهل تناسخ (قائلان به عالم ذر) در تعارض است؛ چرا که آیه فرموده است: «مِن بنی آدم» و نگفته است «مِن آدم»، و همچنین فرموده: «مِن ظهورهم» و نگفته «من ظهره»؛ همان گونه که فرموده: «ذریاتهم» و نفرموده «ذریته»؛ از این رو، امتناعی ندارد خداوند متعال، از جماعتی از بنی آدم بر آنچه از معارف بر آنان واجب است، اقرار گرفته و سپس از خودشان بر آن شهادت گرفته باشد؛ علاوه بر آن، اطلاق اصطلاح «ذرّیه» بر بالغان و عاقلان هم جایز است و استعمال هم می شود.(2)

شریف مرتضی همچنین در تبیینی دیگر - که آن را بهتر از توجیه اول می داند - بیان کرده است: نوع خلقت ذریۀ انسان به گونه ای است که برای ناظر متأمل، بر خداوند دلالت دارد و به معرفت او می انجامد، که از آن مجازاً به اقرار گرفتن تعبیر شده است. این نوع استعمال نه تنها در عرب کاربرد دارد، بلکه به لحاظ بلاغت و فصاحت هم نیکوست؛ وگرنه اگر عالم ذری بود و در آنجا شناخت خدا و اقرار بر آن رخ می داد، نباید فراموش می شد.(3)

سیر استدلال سید مرتضی آن است که: اولاً نظر و تفکر، علم تولید می کند نه ظن و شک؛ ثانیاً مردم قادر بر کسب معارف اند؛ ثالثاً نظر، همان فکر است و فکر، تامّل در چیزی است که دربارۀ آن فکر می شود؛ رابعاً اگر هنگام نظر، شرایط کامل باشد حتماً علم تولید می شود، نه اینکه عادتاً علم تولید شود؛ خامساً جهت وجوب نظر، خوفی است که در ترک آن وجود دارد؛ سادساً راه های حصول خوف را بررسی و بحث خاطر را تبیین می کند؛ سابعاً نتیجه می گیرد که نظر و تأمل واجب است، بلکه نخستین واجب است.(4)

ص: 596


1- . اعراف: 172.
2- . سید مرتضی، جوابات المسائل السرویه، ص 193 و 194.
3- . همان.
4- . همان.

وی در اینکه مردم، قادر بر کسب معارف اند می گوید: از آنجا که ما بر جهل قدرت داریم، معلوممی شود بر ضدش (علم) هم قدرت داریم و از آنجا که حصول نظر به حسب احوال و انگیزه های ما واجب و به حسب نخواستن های ما منتفی می شود، معلوم می گردد «نظر» فعل ما و پدید آمدۀ (محدَث) ماست؛ مانند دیگر افعال ما. همچنین چون پیش تر اثبات شد که نظر علم تولید می کند، پس قطعاً علم و معارف از افعال ما هستند؛ چرا که از اسبابی تولید می شوند که فعل ما و در اختیار ما هستند. سید مرتضی با این بیان، در واقع حصول معارف بالطبع (دیدگاه جاحظ) را رد می کند؛ زیرا اگر معارف، بالطبع حاصل شود دیگر به نظر، تأمل و تدبر نیاز نخواهد بود.(1)

جهت وجوب نظر در نظام فکری شریف مرتضی، خوف ضرر در ترک کردن آن و امید به دفع ضرر در انجام دادن آن است؛ به تعبیر دیگر، برای اجتناب از ضرر، «نظر» واجب است. فرقی هم ندارد ضرر معلوم باشد یا مظنون؛ در هر دو صورت، وجوب نظر را در پی دارد.(2) سید معتقد است این خوف، برای اکثر مردم از طریق دعاة الی اﷲ (انبیا و اولیا) حاصل می شود. با این حال، احتمال دارد برای عده ای خاص این طریق، وصول نشده باشد و اینان چیزی از طریق آنان نشنیده باشند. این افراد اتفاقی به فکر فرو می روند و در حدوث خود و پیرامون خود به اندیشه می افتند و اگر این هم اتفاق نیفتاد، بر خداوند واجب است فکر آنها را بر چیزی که مقتضای وجوب نظر است، متوجه سازد که آن را «خاطر» می نامد.(3)

نکتۀ دیگری که در لابه لای مطالب سید بسیار بر آن تأکید شده، آن است که از دیدگاه او علم به وجوب نظر، اکتسابی است نه ضروری؛ از این رو، نظر در طریق معرفة اﷲ نخستین واجب است.(4) سرانجام آنکه، خداوند متعال معرفتش را بر هر عاقلی واجب می گرداند تا آن را کسب کند، و اگر جهت وجوب معرفة اﷲ را لطف در تکلیف بدانیم، این لطف فقط در معرفت اکتسابی است نه معرفت اضطراری؛ زیرا معرفت اکتسابی مشقت دارد؛ ولی معرفت ضروری مشقت ندارد، و کسی که مشقت بزرگی متحمل می شود تا به غرضی برسد، از کسی که چنین مشقتی را متحمل نمی شود، بر فعل آن غرض، اقرب و نزدیک تر است؛ از این رو، معرفت اضطراری جای معرفت اکتسابی را در لطف نمی گیرد.(5)

ص: 597


1- . همو، الذخیره، ص 166.
2- . همان، ص 167.
3- . همان، ص 171 و 172.
4- . همان، ص 170.
5- . همان، ص 179 و 180.

5. شیخ طوسی

شیخ طوسی نیز معتقد است راهی جز طریقِ استدلال و نظر، به معرفت بر اصول اعتقادی - و از جمله معرفة اﷲ - نیست و بدون نظر و فکر، وصول به معرفت ممکن نیست. او راه های معرفت به اشیا را منحصر در چهار طریق می داند: 1. بداهت و ضرورت؛ 2. ادراک به وسیلۀ حواس؛ 3. از طریق خبررسانی و اِخبار؛ 4. از طریق استدلال و نظر. سپس بیان می کند هیچ یک از راه های مزبور - جز استدلال - در مباحث اعتقادی مفید نیست و تک تک آنها باطل است. وی تبیین می کند علم و معرفت به خدا، بدیهی و ضروری نیست؛ زیرا اگر معرفت به خدا ضروری بود، هیچ گاه عقلا در آن اختلاف نمی کردند.(1)

طوسی در تفسیر التبیان در موارد متعددی شواهد این مطلب را ذکر می کند؛ مثلاً ذیل آیات 76 تا 79 سورۀ مبارکۀ انعام، در ماجرای پرستش ظاهری حضرت ابراهیم (علیه السلام)، یعنی پرستش ستارگان، ماه و سپس بر خورشید و در نهایت، روی برگرداندن از آنان می گوید: «و فی الآیة دلالةٌ على ان معرفة اﷲ لیست ضروریة»؛(2) زیرا اگر معرفة اﷲ ضروری بود، آن حضرت پس از انکار الوهیت ستارگان و ماه و خورشید، به استدلال احتیاجی نداشت، بلکه با آنان می بایست می گفت: چگونه ستارگان را می پرستید، در حالی که بالضروره می دانید آنها حادث اند؟!(3)

طوسی دربارۀ تقلید هم می گوید: راه تقلید اگر بدون استدلال و حجت باشد، عقلاً قبیح است و اگر از راه حجت و استدلال باشد، همان راه «نظر و استدلال» خواهد بود؛ بنابراین، تقلید بدونِ دلیل حتی اگر از موحد هم باشد، ارزش مندتر از تقلیدکردنِ ملحد نخواهد بود.(4) همچنین وی با اشاره به شبهات معتقدان به ضروری بودن خداشناسی و اینکه اگر خدا فقط از راه استدلال نظری و تفکر شناخته می شد، لازمه اش آن بود که ایمان بسیاری از عوام و حتی برخی از فقها، ادبا و... و نیز ایمان اکثر صحابه و تابعین ناصحیح و باطل باشد؛ (چون از راه استدلال نظری به خداشناسی نرسیده اند، و لازمه اش آن است که تنها عده ای از متکلمان، ایمان درست و صحیح داشته باشند) چنین پاسخ می گوید: این غلط فاحش و مغالطه است؛ چرا که منظور از استدلال و نظر، مناظره و محاجه نیست که متکلمان انجام می دهند، بلکه منظور وجوب نظر و فکر در ادلۀ توحید، عدل و دیگر اصول اعتقادی است که در قرآن تنبّه به آن فراوان آمده و در بسیاری از موارد، به تفکر و نظر سفارش کرده است و اینکه مؤمن در درون خود با حجت و دلیل به اعتقادش رسیده باشد؛ در حالی که در کلامِ

ص: 598


1- . طوسی، الاقتصاد، ص 38 و 39.
2- . همو، التبیان، ج 4، ص 186.
3- . همان، ص 107 و 438.
4- . همو، الاقتصاد، ص40.

بسیاری از صحابه و تابعین و حتی مردمِ عوام، استدلال هایی برای اثبات توحید دیده می شود.(1)

اما اینکه بسیاری از استدلال های متکلمان در زمان صحابه و تابعین نبوده، این استدلال دربارۀ بسیاری از فروعات فقهی نیز صادق است؛ یعنی بسیاری از استدلال های فقها در زمان صحابه و تابعین نبوده است. بنابراین، باید بگوییم برای عوام و غیرمتخصصان، علم اجمالی کفایت می کند و تا زمانی که شبهات آنها را به شک و تحیّر نیندازند، همین مقدار کفایت می کند و اگر شبهه ای وارد شود، در حد رفع همان شبهه باید بکوشند و پی گیر باشند و این در مورد افراد، به اختلاف احوال آنان متفاوت است.(2)

طوسی در تبیین اکتسابی و عقلی بودن معرفت می گوید: «معرفت» همان «علم» است و علمْ آن چیزی است که سکون و آرامش نفس را به همراه دارد و علم بر دو نوع است: ضروری و اکتسابی. علم ضروری فعلِ غیرِ ما در ماست و در اختیار ما نیست، اما علم مکتسب از افعال خود ماست.(3) سپس می افزاید: «نظر» همان «تفکر» است و تفکر یعنی تأمل کردن در یک چیز. اما دربارۀ اینکه چرا نظر و تفکر بر انسان واجب است، مانند سید مرتضی می گوید: دلیل وجوب نظر و فکر، خوف و ترس از ضرری است که در ترکِ آن وجود دارد، به گونه ای که این ترسِ نفسانی، فقط با نظر و تفکر برطرف می شود. این ترس، احتمال دارد از خارج، از طریق شنیدنِ تهدیدى که یکى به دیگرى مى کند، یا از طریق گوش دادن به سخنان مردمان که یکدیگر را به بى ایمانى و کیفرى که نتیجۀ آن است بیم مى دهند، یا در نفسِ خودش هنگامی که امارات و نشانه های خوف را می بیند، حاصل شود. بنابراین، خوف موجب می شود معرفة اﷲ بر هر مکلفی واجب گردد و چون معرفت خدا جز از طریق نظر و تفکر حاصل نمی شود، نخستین تکلیف بندگان، وجوب نظر و استدلال برای شناخت خداوند است.(4)

با این حال، در نظام فکری طوسی، اگر به صورت عادی این خوف در شخصی ایجاد نگردد، خداوند متعال به نوعی خوف را در دل آن شخص خطور می سازد که به آن اصطلاحاً «خاطر» گفته می شود. خاطر یا از طریق کلامی است که در گوشش می شنود، یا در هوا ایجاد می شود یا از طریق ارسال شخصی است که او را می ترساند و خوف را در او ایجاد می کند؛ به هر حال خوف که حاصل شد، نظر و تفکر واجب می گردد.(5) بنابراین، معرفة اﷲ بر هر مکلفی واجب است؛ زیرا علم به

ص: 599


1- . همان، ص 41-44.
2- . همان، ص 45-47.
3- . همان، ص 179 و 180.
4- . همان، ص187.
5- . همان، ص 188 و 189.

استحقاق ثواب و عقاب - که برای مکلفان لطف است - فقط با معرفت خداوند و صفاتش تمام می شود.

طوسی پس از آنکه معرفة اﷲ را به جهت آنکه لطف در تکالیفْ فقط با آن تمام می شود، واجب دانست، می گوید: «معرفت ضروری» در لطف بودن جانشین «معرفت اکتسابی» نمی شود. سپس بیان می کند: اگر هم معرفت اضطراری لطف باشد، لطف بودن معرفتِ اکتسابی مؤکد است؛ زیرا مشقت و تکلّفش بیشتر است.(1)

نتیجه گیری

نتیجۀ بررسی تطور و تحول اندیشۀ معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد در بازهٔ زمانی نوبختیان تا شیخ طوسی این است که ابوسهل نوبختی به اکتسابی بودن همۀ معارف اعتقاد دارد؛ اما ابومحمد - فقط دربارۀ معرفة اﷲ - به جواز کسبی و اضطراری بودن آن اعتقاد دارد که احتمالاً به دو فرایند طولی برای معرفة اﷲ معتقد بوده یا اینکه معرفة اﷲ را برای عده ای اضطراری و برای برخی اکتسابی و نیازمند تأمل و استدلال می دانسته است. در بین شاگردان نوبختیان (ناشی اصغر، سوسنجردی و ابوالجیش)، با در نظر گرفتن رویکرد عقل گرایانۀ آنان و با توجه به دیدگاه استادشان (ابوسهل) که به اکتسابی بودن همۀ معارف باور داشت، به احتمال فراوان آنان نیز، مانند استاد، به معرفت اکتسابی باور داشتند. البته در فاصلۀ زمانی نوبختیان تا شیخ مفید، ابوالقاسم کوفی، متکلم نامدار شیعی، ظاهراً از باورمندان به معرفت اضطراری بوده است.

با آغاز دوران شکوفایی کلام امامیه در بغداد، شیخ مفید و شاگردان برجسته اش سید مرتضی و شیخ طوسی، به اکتسابی و عقلی بودن معارف اعتقاد راسخ دارند و از منکران و مخالفان جدی اندیشۀ معرفت فطری و اضطراری اند، به گونه ای که در مدرسۀ بغداد، معرفت فطری که یکی از منابع معرفتی امامیانِ نخستین به شمار می آمد، رد و انکار می شود؛ اما دو منبع معرفتی امامیه (وحی و عقل) هم چنان در باور آنان پذیرفتنی است. البته در قلمرو معرفتی هریک از منابع معرفتی یاد شده و نیز دربارۀ رابطۀ منبع وحی و عقل و نیز تقدم عقل یا وحی، بین شیخ مفید و سید مرتضی اختلاف هایی وجود دارد: شیخ مفید عقل را در پرتو راهنمایی های وحی قبول می کند، اما سید مرتضی در مباحث اصول اعتقادی به حجیت انحصاری عقل معتقد است. شیخ طوسی نیز پیرو و هم رأی سید مرتضی است.

ص: 600


1- . همان، ص 190- 191.

کتاب نامه

1. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: انتشارات جامعۀ مدرسین، چاپ دوم، 1363.

2. ابن صلاح شرفی، احمد بن محمد، شرح الاساس الکبیر، تحقیق: احمد عارف، صنعا: دار الحکمة الیمانیه، 1411ق.

3. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، آلمان: انتشارات فرانس شتاینر، چاپ سوم، 1400ق.

4. بغدادی، عبدالقاهر، اصول الایمان (اصول الدین)، تحقیق: ابراهیم محمد رمضان، بیروت: دار و مکتبة الهلال، 2003م.

5. جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، «المسائل و الجوابات فی المعرفة»، در: رسائل الجاحظ، تقدیم و شرح: علی بوملحم، بیروت: دار و مکتبة الهلال، 2002م.

6. حسینی زاده خضرآباد، سیدعلی، آرای متکلمان نوبختی و تأثیر آن بر اندیشه های امامیه، پایان نامۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه ادیان و مذاهب، 1390.

7. حموی، یاقوت، (1414ق)، معجم الادباء، بیروت: دار الغرب الاسلامی، چاپ اول.

8. حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (1363)، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، قم: بیدار.

9. سید مرتضی، علی بن الحسین، جوابات المسائل الطرابلسیه، نسخۀ خطی به شمارۀ 3/1690، کتابخانۀ مرکز احیاء التراث الاسلامی، بی تا.

10. -----------------، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: احمد الحسینی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة الثالثه، 1431ق.

11. -----------------، الشافی فی الامامه، تحقیق: سید عبدالزهرا حسینی، تهران: مؤسسة الصادق، الطبعة الثانیة، 1410ق.

12. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم: جامعۀ مدرسین، چاپ اول، 1398ق.

ص: 601

13. ----------------- ، کمال الدین و تمام النعمه، تهران: اسلامیه، چاپ دوم، 1395ق.

14. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تحقیق: محسن کوچه باغی، قم: مکتبة آیت اﷲ مرعشی نجفی، چاپ دوم، 1404ق.

15. طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، تحقیق: سید محمدکاظم موسوی، قم: دلیل ما، الطبعة الاولی، 1430ق.

16. ----------------- ، الامالی، تصحیح مؤسسة البعثه، قم: دار الثقافه، چاپ اول، 1414ق.

17. ----------------- ، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

18. عبدالجبار، احمد بن خلیل، شرح الاصول الخمسة، تعلیق: احمد بن حسین بن ابی هاشم، تحقیق: عبدالکریم عثمان، مصر: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 2009م.

19. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق.

20. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج اﷲ علی العباد، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، الطبعة الاولی، 1413ق.

21. ----------------- ، الامالی، تصحیح: حسین ولی و علی اکبر غفاری، قم: کنگرۀ شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.

22. ----------------- ، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، الطبعة الاولی، 1413ق.

23. ----------------- ، تصحیح الاعتقادات، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، الطبعة الاولی، 1413ق.

24. ----------------- ، الفصول المختاره، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، الطبعة الاولی، 1413ق.

25. ----------------- ، المسائل السرویه، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، الطبعة الاولی، 1413ق.

26. ملاحمی خوارزمی، محمود بن محمد، کتاب المعتمد فی اصول الدین، تحقیق و تقدیم: ویلفرد مادلونگ، تهران: میراث مکتوب، 1390.

27. موسوی تنیانی، سید اکبر، «متکلمان ناشناخته امامی بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید»، نقد و نظر، شمارۀ 66، 1391.

28. نجاشی، احمد بن علی بن احمد، (1424ق)، رجال النجاشی، تحقیق: سیدموسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة السابعه.

ص: 602

حیات پیشین انسان از دیدگاه متکلمان بغداد

اشاره

حیات پیشین انسان

از دیدگاه متکلمان بغداد

امداد توران(1)

درآمد

در جوامع حدیثی نخستین، روایات فراوانی دربارۀ حیات پیشین اهل البیت (علیهم السلام) و عموم انسان ها نقل شده است که در طریق آنها هم راویان کوفی حضور دارند، و هم راویان قمی وفور این روایات و تنوع و تکرر راویان واقع در طریق آنها می تواند نشانی باشد از اینکه محدثان کوفی و قمی - صرف نظر از تفاصیلی که در برخی از روایات خاص آمده است - مضمون کلی این روایات، یعنی اصل حیات پیشین اهل البیت (علیهم السلام) و عموم انسان ها را پذیرفته و اعتقاد ورزیده اند. شیخ صدوق علاوه بر نقل روایات دال بر حیات پیشین، اعتقاد به حیات پیشین ارواح اهل البیت (علیهم السلام) به عنوان نخستین مخلوق و نیز به تقدم ارواح انسان ها بر ابدانشان را جزو اعتقادات امامیه برشمرده است.(2)

در مقابل، سه متکلم بزرگ بغداد، شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی در قبال حیات پیشین عمدتاً موضع نفی و انکار اتخاذ کرده اند. از آنجا که بسیاری از نظریات این متکلمان در ردّ حیات پیشین در ذیل روایات دال بر آن صورت گرفته، لازم است که به مضمون این روایات نگاهی بیفکنیم. در یک دسته بندی غیر حصری می توان روایات ناظر به حیات پیشین را در سه دسته گنجانید:

یکم دسته ای که اختصاصاً از حیات پیشین اهل البیت (علیهم السلام) سخن می گویند. به موجب این روایات، ایشان نخستین مخلوقات خداوند هستند که همچون نور یا اشباح نور یا روح از نور خداوند آفریده

ص: 603


1- * پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب imdatt(عز و جلّ)ran@gmail.com
2- . صدوق، اعتقادات الامامیه، ص 47و 48.

شدند و با استقرار در اطراف یا جانب راست عرش الهی به حمد و تسبیح خداوند پرداختند. پس از آفرینش حضرت آدم، انوار اهل البیت (علیهم السلام) به صورت نوری یکپارچه در صلب حضرت آدم قرار گرفت تا آنکه با انتقال در اصلاب و ارحام پاک در نهایت همۀ اهل البیت (علیهم السلام) از مادر متولد شدند.(1)

دستۀ دیگر روایات از تقدم دو هزار سالۀ خلقت ارواح بر ابدان سخن می گویند و تأکید می کنند که ارواح انسان ها قبل از حیات دنیوی با یکدیگر آشنا بودند و موالفت و مخالفت دنیوی بین انسان ها در موالفت و مخالفت ارواحشان در حیات پیشین ریشه دارد. این روایات همچنین بیان می دارند که این ارواح بر اهل البیت (علیهم السلام) عرضه شدند و ایشان از همان زمان دوستان خود را می شناختند(2).

دستۀ سوم روایات که به نظر می رسد ناظر به آفرینش ابدان انسان ها هستند، از خلقت ذری انسان ها سخن می گویند. در این روایات، آمده است که خداوند انسان ها را از طینتی خاص به صورت موجودات ریز و ذره وار آفرید و خود را به ایشان معرفی کرد و از ایشان پیمان بندگی گرفت. این ذرات هریک در زمان معین از صلب پدر به رحم مادر منتقل می شوند تا متولد گردند.(3)

از آنجا که هیچ گزارش مستقیمی دربارۀ مخالفت محدثان و متکلمان پیش از شیخ مفید با حیات پیشین نقل نشده، وی را می توان سرآغاز رسمی مخالفت با این عقیده دانست؛ با این حال در سخن وی روزنه هایی برای قول به وجود پیشین - اگر نه حیات پیشین - وجود دارد. اما سید مرتضی - به عللی که به تفصیل مطرح خواهند شد - این روزنه ها را مسدود کرده و حیات پیشین را یکسره و به قول مطلق مردود اعلام کرده است. شیخ طوسی که در پایان این خط فکری قرار دارد، در عین تکرار سخنان دو استادش، به صورت محدود قول به حیات پیشین را روا دانسته است و از این حیث به شیخ مفید نزدیک شده است. البته کراجکی و ابوالصلاح حلبی، همانگونه که خواهیم دید، موضع مثبت تری دربارۀ حیات پیشین اهل البیت (علیهم السلام) برگزیده اند در ادامه می کوشیم هم تأویل بغدادیان را از روایات و آیات مربوط به حیات پیشین بازگوییم و هم مبانی و استدلال های ایشان را در رد حیات پیشین و در حد مجالِ این مقال بررسی کنیم.

ص: 604


1- . برای نمونه، ر.ک: کلینی، کافی، ج1، ص440- 442؛ دربارۀ روایات خلقت نوری اهل البیت (علیهم السلام) ر.ک: داوری، مسلم، النبی الاعظم و وجوده النوری، قم: دار الانصار.
2- . برای نمونه، ر.ک: صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلّى اﷲ علیهم، ص 87- 89؛ برای بحثی دربارۀ ارواح ر.ک: بیابانی اسکویی، «عالم اظله و ارواح، آرای دانشمندان از قرن 4 تا قرن 8»، سفینه، شمارۀ 16، ص 10 - 23؛ همو، «عالم اظله و ارواح، بررسی اقوال دانشمندان، قرن 11 تا 13»، همان، شمارۀ 17، ص 10 - 30.
3- . برای نمونه، ر.ک: کلینی، کافی، ج 2، ص 6-12.

تفسیر و تأویل روایات بیانگر حیات پیشین

روایات خلقت نوری

روایاتی که اختصاصاً از جود پیشین اهل البیت (علیهم السلام) و تقدم خلقت ایشان بر سایر موجودات سخن گفته اند، عمدتاً چهار تعبیرِ انوار، اظله، ارواح و اشباح نور را به کار برده اند.

در میان متکلمان بغداد شیخ مفید بیشترین بحث را در این باره طرح کرده است. وی عمدۀ بحث خود را معطوف به روایات اشباح نور نموده و از طرح بحثی مستقل دربارۀ روایات مشتمل بر واژگان انوار و اظله و ارواح اهل البیت (علیهم السلام) خودداری کرده است. وی در میان روایات «اشباح نور»، روایتی را صحیح می داند که می گوید حضرت آدم اشباحی نورانی را در عرش خداوند دید. خداوند به او وحی کرد که اینان اشباح پیامبر و اهل البیتش (علیهم السلام) هستند که اگر نبودند خداوند نه او را می آفرید و نه آسمان و زمین را. به نظر شیخ مفید خداوند به این وسیله صرفاً می خواست حضرت آدم را آگاه کند که چنین فرزندانی خواهد داشت و باید ایشان را تعظیم کند. وی تأکید می کند که اشباحی که حضرت آدم دید، ذوات اهل البیت (علیهم السلام) و به تعبیر دیگر، صورت هایی دارای حیات یا ارواح دارای نطق نبودند، بلکه تمثال های ایشان در قالب صور (أمثلتهم فی الصور) بودید. به تعبیر دیگر، صوری بودند مشابه صورت های بشری ایشان در آینده و حاکی از آنکه اهل البیت (علیهم السلام) پس از آفرینش دارای چنین صوری خواهند بود.(1)

تا آنجا که نگارنده بررسی کرده است، سید مرتضی و شیخ طوسی بحثی در تفسیر و تأویل روایات خلقت نوری اهل البیت (علیهم السلام) طرح نکرده اند. لکن شیخ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام به صورت تأییدآمیز زیارت جامعه را نقل کرده است. این زیارت فضایل والای بسیاری برای اهل البیت (علیهم السلام) بیان می دارد که از جملۀ آنها آفرینش اهل البیت (علیهم السلام) همچون انوار و استقرار ایشان بر گرد عرش الهی است.(2)

ابوالصلاح حلبی(متوفی 447 ق) در مقام بیان ادلۀ نقلیِ امامتِ امامان دوازده گانه حدیثی نقل کرده بدین مضمون که خداوند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و دوازده نفر از اهل البیت (علیهم السلام) را از نور عظمت خود آفرید و ایشان را به عنوان اشباحی در ضیاء نور خود قرار داد و ایشان در این زمان مشغول عبادت و تسبیح پروردگار بودند.(3) از نقل این حدیث می توان دریافت که وی قائل به خلقت نوری و حیات پیشین اهل البیت (علیهم السلام) بوده است و ایشان را در این هنگام دارای حیات و نطق می دانسته است.

محمد بن علی بن عثمان کراجکی (متوفی 449 ق) نیز از جملۀ عالمانی است که روایات ناظر به

ص: 605


1- . مفید، المسائل السرویه، ص 39- 42؛ همو، المسائل العکبریه، ص 27 و 28.
2- . طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص 98.
3- . ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص 425.

اشباح اهل البیت (علیهم السلام) را نقل کرده است. وی می گوید شیعه و برخی از عامه روایت کرده اند آن گاه که حضرت آدم (علیه السلام)آفریده شد، اشباحی را دید که می درخشیدند و این اشباح پنج اسمِ محمد، علی، فاطمه، حسن، و حسین (علیهم السلام) بودند که بر عرش نوشته شده بودند. آدم (علیه السلام)از خداوند پرسید که اینان کیان اند؟ خداوند فرمود که ایشان بهترین مخلوقات من اند که اگر ارادۀ خلق ایشان را نداشتم تو را نیز نمی آفریدم.(1) وی همچنین روایت دیگری نقل می کند بدین مضمون که خداوند به آدم وحی کرد که اگر نبود که اراده کرده ام دو بنده از بندگانم [محمد و علی (علیهما السلام)] را در دنیا بیافرینم، تو را نیز نمی آفریدم، آن گاه آدم اسامی محمد و علی (علیهما السلام)را که بر عرش نقش بسته بودند مشاهده کرد.(2)

از مضمون روایاتی که کراجکی نقل می کند نمی توان استنتاج کرد که وی اشباح اهل البیت (علیهم السلام) را که حضرت آدم دیده، انسان های دارای حیات و روح می داند؛ چرا که در هر دو روایت تأکید شده که خداوند به هنگام خلق آدم (علیه السلام)صرفاً ارادۀ خلق ایشان را داشت. با این حال، وی روایاتی را گزارش می کند که می گویند نور پیامبر در پیشانی حضرت آدم بود و از او به نسلش منتقل شد تا آنکه در نهایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)متولد شدند.(3) علاوه بر آن، وی روایتی نقل می کند مبنی بر اینکه نور ابو طالب برگرفته از نور اهل البیت (علیهم السلام) است که خداوند آن را دو هزار سال قبل از آدم آفرید.(4) در مجموع می توان گفت که وی موضعی منفی دربارۀ وجود پیشین و خلقت نوری اهل البیت (علیهم السلام) نگرفته است و حتی برپایۀ روایت اخیر می توان گفت که وی قائل به تقدم خلقت انوار ایشان است، لکن در اینکه آیا وی این انوار را دارای حیات و نطق می داند یا نه تردید هست.

روایات خلقت ارواح پیش از ابدان

در این موضوع نیز بیشترین بحث را شیخ مفید طرح کرده است. وی روایات دال یا مشعر بر خلقت ارواح پیش از ابدان را در آثار خود به سه نحو متفاوت تفسیر می کند: در یکی از تفاسیر خود مدعی می شود که مقصود از خلقت ارواح قبل از ابدان «خلق تقدیر در علم الهی» است و نه خلق ایجاد و اختراع؛ یعنی خداوند قبل از آفرینش ابدان، ارواح را در علم خود مقدر کرد، بدون آنکه به آنها وجود خارجی ببخشد.(5) بدین ترتیب، شیخ مفید با اعطای معنای جدیدی به واژۀ «خلق»، و منصرف کردن این واژه در روایات از معنای ظاهری به معنای جدید، می کوشد حیات پیشین ارواح را نفی کند. اما

ص: 606


1- . کراجکی، الرسالة العلویة فی فضل امیرالمؤمنین علیه السلام على سائر البریه، ص 37 و 38.
2- . همان، ص 39.
3- . همو، کنز الفوائد، ج1، ص 164 و 165.
4- . همان، ج1، ص 183.
5- . مفید، المسائل السرویه، ص 53.

گویا شیخ مفید از یاد برده است که خود در جایی دیگر، سخن شیخ صدوق را که افعال عباد مخلوق خداوند اند به «خلق تقدیر» و نه خلق تکوین با این دلیل ساده رد کرده که در لغت عرب علم به شیء را خلق نمی نامند.(1)

شیخ مفید در تفسیر دیگر خود از این حدیث، به جای تصرف در معنای خلقت، در معنای واژۀ «ارواح» تصرف می کند و ارواح را به معنای ملائکه می داند. در نتیجه، وی حدیث مورد استناد شیخ صدوق برای اثبات حیات پیشین ارواح، یعنی حدیث «ان الأرواح مخلوقة قبل الأجساد بألفی عام فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» را چنین تفسیر می کند که ملائکه ای که قبل از آفرینش بشر با یکدیگر آشنا بودند، بعد از آفرینش بشر با یکدیگر الفت می یابند و ملائکه ای که قبل از آفرینش بشر با یکدیگر آشنا نبودند، بعد از آفرینش بشر با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.(2)

روشن است که هر دو تفسیر، یعنی هم تفسیر خلق به «تقدیر در علم الهی» و هم تفسیر ارواح به ملائکه، حذف ظاهرند و معنای خلاف ظاهر به خودی خود قابل انتساب به آیه یا روایت نمی تواند باشد، مگر آنکه قرینه ای قطعی از عقل یا نقل ما را بدان ملزم کند. لکن شیخ مفید چنین قرینه ای ارائه نکرده است.

تفسیر سوم وی از این روایات، آن است که اصولاً این روایات ربطی به خلقت ارواح قبل از ابدان ندارند. این تفسیر در حقیقت به دسته ای از این روایات اختصاص دارد که در آنها تصریحی به حیات پیشین ارواح نشده و صرفا بیان شده که «الارواح جنود مجنده؛ فما تعارف منها ائتلف و ما تخالف اختلف؛ ارواح لشکریانی گردهم آمده اند، آن دسته از ارواح که با یکدیگر آشنا شده باشند، با هم انس می گیرند، و آن دسته که ناسازگار باشند، با هم اختلاف می یابند». وی این روایت را چنین معنا می کند: «ارواح که جوهرهای بسیط اند از نظر جنس به یاری یکدیگر می پردازند و از نظر عوارض از یاری هم اجتناب می ورزند. لذا ارواحی که به موجب یکی بودن رأی و میلشان آشنای هم باشند، با یکدیگر انس می گیرند و ارواحی که به موجب ناهمگونی در رأی و میل ناآشنای هم باشند، با یکدیگر اختلاف می یابند. و این چیزی است محسوس و مشاهد».(3) بدین ترتیب، وی در اینجا مدعی می شود که این روایت از جوهر های بسیط در همین دنیا سخن می گویند و نه جوهر های بسیطی که وجودی مقدم بروجود دنیوی انسان دارند.

بعد از شیخ مفید، تنها متکلم بغدادی که بحث حیات پیشین ارواح را در کانون توجه قرار داده،

ص: 607


1- مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 42 و 43.
2- . همو، تصحیح الاعتقاد، ص81.
3- . همو، المسائل السرویه، 53 و 54.

سید مرتضی است. وی نیز خلقت ارواح دو هزار سال پیش از ابدان را رد می کند.(1) در ادامه به دیدگاه وی بازخواهیم گشت.

روایات عالم ذر

هر سه متکلم بزرگ بغداد: شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی دربارۀ روایات عالم ذر موضعی کمابیش مشابه دارند. شیخ مفید پس از نقل روایتی صحیح که می گوید: خداوند ذریۀ حضرت آدم را به صورت ذر از صلب او خارج کرد، توضیح می دهد که مراد روایت آن است که خداوند ذر را از صلب آدم بیرون آورد تا ذریۀ بعدی او را به آن ذر از جهت کثرت تشبیه کند. شیخ مفید به صورت قاطع نمی گوید دقیقاً چه نسبتی بین ذریۀ بعدی آدم و ذری که از پشت او بیرون آورده شد وجود دارد، لکن این احتمال را طرح می کند که آنچه از صلب حضرت آدم بیرون آورده شدند «اصول اجسام ذریۀ حضرت آدم» بودند نه ارواحشان.(2) گویا مقصود وی آن است که ذراتی که از صلب آدم بیرون آورده شدند، بُن یا بخش بنیادین ابدان ذریۀ آدم اند که با انتقال در نسل حضرت آدم، در نهایت در رحم مادر قرار می گیرند و با جذب مواد بیرونی رشد می کنند تا به شکل یک انسان کامل در آیند. در هر صورت، از نظر شیخ مفید این بخش بنیادین ابدان ذریۀ آدم، فاقد روح بودند و با ایشان گفت وگویی صورت نگرفته است.(3) بدین ترتیب، به نظر شیخ مفید قائل شدن به عالم ذرِ نمادین که در آن فرزندان آدم به صورت ذر از پشت او بیرون آورده شده باشند، منعی ندارد؛ به شرط آنکه این ذر را دارای شعور و نطق ندانیم.

سید مرتضی در انکار عالم ذری که در آن استنطاق و نطقی بین خداوند و انسان ها صورت گرفته باشد، با شیخ مفید هم نواست.(4) وی با اشاره به روایاتی که از طریق امامیه در تفسیر آیۀ الست (اعراف: 172) وارد شده اند و ایمان و کفر انسان ها را در دنیا تابع ایمان و کفرشان در عالم ذر می دانند، پس از بیان حجیت نداشتن این روایات، این احتمال را طرح می کند که مقصود این روایات علم پیشین خداوند باشد؛ یعنی خدا به هنگام خلقت می دانست که چه کسی مؤمن و چه کسی کافر خواهد بود.در نتیجه، آنچه در دنیا اتفاق می افتد مطابق علم خدا خواهد بود.(5) وی همچنین روایتی را که در آن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با ذکر آیۀ «الست» از سبقتش بر انبیا در اقرار به وجود خداوند سخن می گوید؛ دال بر مدعای

ص: 608


1- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 4، ص 30 و 31.
2- . مفید، المسائل السرویه، 45 و 47.
3- . همان.
4- . شریف، سید مرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص 192- 194.
5- . همان، ص 195.

قائلان به عالم ذر نمی داند؛ چرا که مقصود از این روایت سبقت در فضیلت است و نه سبقت زمانی. به نظر وی، در این صورت نیز استشهادی که در روایت به آیۀ مذکور صورت گرفته، وجه یا توجیه دارد؛ زیرا مقصود آن است که خداوند از ازل سبقت پیامبر را بر دیگر انبیا می دانست.(1) روشن است که این تفسیر نیز از روایات عالم ذر خلاف ظاهر است؛ زیرا این روایات از خلقت پیشین سخن می گویند و نه علم الهی پیشین.

تفسیر و تأویل آیۀ الست

تعدادی از روایات عالم ذر در ذیل آیۀ الست یا اخذ ذریه، یعنی آیۀ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ»(2) وارد شده است، و قائلان به عالم ذر برای اثبات مدعای خود به این آیه تمسک جسته اند؛ از این رو، هر سه متکلم بزرگ بغداد کوشیده اند نشان دهند این آیه بر عالم ذر دلالتی ندارد. شیخ مفید با اشاره به استدلال یا امکان استدلال قائلان به عالم ذر به این آیه، آن را از قبیل مجاز در لغت می داند. به نظر وی معنای آیه این است که خداوند از هر مکلفی که از صلب آدم و ذریه اش بیرون می آید، بر ربوبیت خویش پیمان می گیرد. پیمان گرفتن بدین معناست که خداوند عقل او را کامل کرده و از طریق نشانه هایی که در آفرینش قرار داده او را به وجود خالق و مُحدِث راه می نماید. شاهد گرفتن ایشان بر خودشان همان نشانه های آفرینش است که در وجود انسان ها نمایان است. مقصود از اینکه ایشان «بلی» گفتند این نیست که ایشان لفظ بلی بر زبان جاری کردند، بلکه این است که ایشان با وجود این نشانه های آفرینش نمی توانستند منکر وجود مُحدِث شوند، لذا مثل کسی هستند که لفظاً بلی گفته باشد.(3)

سید مرتضی در مقام رد تفسیر قائلان به عالم ذر از این آیه، تفسیر کسانی را مستند قرار می دهد که ایشان را «اهل الکتاب و التأویل» می نامد. به گفتۀ وی ایشان در تفسیر خود روشن کرده اند که تفسیر اهل تناسخ (تعبیری که سید مرتضی در اینجا بر قائلان به عالم ذر اطلاق می کند) از این آیه درستنیست؛ چرا که خداوند در آیه تعبیر «بنی آدم» و «ظهورهم» و «ذریتهم» را به کار برده و نه «آدم» و «ذریته» و «ظهره»، آن گونه که قائلان به عالم ذر فهمیده اند. همچنین «اهل الکتاب و التأویل» در تفسیر این آیه بیان کرده اند که امکان دارد خداوند عدۀ معدودی از افراد را - در همین دنیا - بر خودشان

ص: 609


1- . همان.
2- . اعراف: 172.
3- . مفید، المسائل السرویه، ص 47و 48.

شاهد گرفته باشد تا هم حجت بر ایشان تمام تر باشد و هم «لطف» باشد در حق مابقی انسان ها. اما به نظر سید مرتضی از این آیه می توان تفسیر بهتری ارائه داد که مربوط به همۀ انسان ها باشد و نه اندکی از آنها و آن اینکه مقصود از استشهاد در آیۀ «الست بربکم» همین است که خداوند ذریه را طوری آفریده که می تواند فرد ناظر و متأمل را به معرفت خداوند و وجوب عبادتش دلالت کند و شهادت دادن ایشان (قالو بلی) این است که ایشان نیز دلالتگری بر معرفت و وجوب عبادتش را پذیرفته و مسخر این کار شده اند.(1) سید مرتضی از زبان مخالفان، این اشکال را بر تفسیر خود وارد می کند که بنابر روایات، پاسخ انسان ها در عالم ذر به استشهاد خداوند یکسان نبوده، بلکه بعضی اقرار و بعض دیگر انکار کرده اند و اقرار و انکار انسان ها در دنیا تابع اقرار و انکارشان در عالم ذر است. سید مرتضی جواب می دهد که آیۀ قرآن که قطعی و قابل احتجاج است، صرفاً از اقرار سخن می گوید و نه از انکار. روایات نیز در این باب مورد اعتنا نیستند. اضافه بر آن، این قبیل اخبار را - همان طور که اشاره شد - می توان ناظر بر علم خداوند دانست؛ یعنی این روایات در حقیقت علم خداوند به اقرار و انکار آتی را به مثابۀ وقوع اقرار و انکار شمرده و از آن خبر داده اند.(2)

شیخ طوسی گرچه در انکار عالم ذر از دو سلف خود تبعیت کرده است، در پایان آن را به صورت محدود پذیرفته است. وی در تفسیر آیۀ الست پس از انکار کلی عالم ذر(3) در نهایت به نقل از گروهی دیدگاهی دیگر را در تفسیر آیۀ مذکور طرح می کند و آن را مروی در اخبار امامیه و وجهی قریب می داند که کلام - که احتمالاً مقصود از آن خود آیه است - تاب آن را دارد و آن عبارت است از اینکه آنچه آیه از آن خبر می دهد به عدۀ معینی اختصاص دارد که خداوند عقل ایشان را کامل کرد و ایشان را بر خودشان شاهد گرفت و ایشان نیز بلی گفتند، و ایشان امروز [در دنیا] این ماجرا را به یاد می آورند و از آن غافل نیستند.(4) بدین ترتیب، وی هرچند به صورت احتمال، عالم پیشین ذر را به نحوی که مختص تعداد معینی از انسان ها باشد، می پذیرد.

حجیت نداشتن روایات حیات پیشین

هر سه متکلم بزرگ بغداد متذکر حجیت نداشتن روایات حیات پیشین شده اند. مهم ترین دلیل ایشان بر اعتبار نداشتن این روایات، خبر واحد بودن آنهاست. هریک از شیخ مفید و سید مرتضی دست کم یک دسته از سه دسته روایات ناظر به حیات پیشین را به دلیل آنکه خبر واحدند غیر قابل احتجاج

ص: 610


1- . الشریف المرتضی، همان، ص 193و 194.
2- . همان، ص 195.
3- . شیخ طوسی، التبیان، ج 5، ص 28و 29.
4- . همان، ج 5، ص 29.

دانسته اند. می دانیم که شیخ مفید خبر واحد را نه موجب علم می داند و نه موجب عمل، مگر آنکه قرینه ای از عقل، یا عرف، یا اجماع همراه آن باشد که موجب علم به صدق راوی آن شود.(1) وی این قاعدۀ کلی را بر روایات دال بر خلقت ارواح دو هزار سال قبل از ابدان تطبیق می کند و آنها را اخبار آحاد می داند.(2) سید مرتضی نیز در در پاسخ به سؤالی دربارۀ روایات عالم ذر بر همین اصل تأکید می کند که اخبار آحاد و هر خبری که موجب علم یقینی نباشد حجت نیست، تا چه رسد به اخباری که ظاهرشان مخالف ادلۀ عقل باشد که در این صورت باید روات آن را کاذب دانست، مگر آنکه در لغت و شرع تأویلی برای آن پیدا شود که موافق عقل باشد.(3) شیخ طوسی با دو سلف خود موافق است که خبر واحد موجب علم نمی شود، گرچه انجام دادن عمل عبادی را بر اساس خبر واحد عقلاً جایز و شرعاً وارد می داند.(4) در نتیجه بر مبنای وی نیز نمی توان روایات ناظر به حیات پیشین را مستند اعتقاد قرارداد؛ چرا که وی با مفروض گرفتن اینکه روایات مربوط به ذر یکی بیش نیست، یا بیش از یک طریق ندارد، روایت ذر را مبتلی به اشکال سندی می داند؛ زیرا راوی این روایت سلیمان بن بشار جهنی و به قولی مسلم بن بشار از عمر بن خطاب است، و یحیی بن معین راجع به او اظهار بی اطلاعی کرده است.(5) شیخ طوسی در اینجا از فراوانیِ روایات ذر که به طرق امامی نقل شده اند سخنی به میان نمی آورد. گویا روی سخن ویدر اینجا با عامه و روایات ایشان است و هم از این رو با استناد به عالم رجالی و عاملی مذهب به تعضیف راوی روایت عالم ذر می پردازد؛ در حالی که بر مبنای خودش روایاتی که از طریق امامیه نقل نشده باشند از اصل فاقد حجیت اند و نیازی به تضعیف سندی آنها نیست.(6)

در هر حال، ادعای خبر واحد بودن روایات حیات پیشین در منابع امامی مقبول نمی نماید؛ کثرتو تنوع طرق این روایات به اندازه ای است که به آسانی می توان از تواتر معنوی یا دست کم تواتر اجمالی مضمون آنها سخن گفت.(7)

دلیل یا شاهد دیگر بر حجیت نداشتن روایات حیات پیشین - که تنها شیخ مفید بدان اشاره کرده -

ص: 611


1- . مفید، المسائل السرویه، ص72؛ همو، المسائل العکبریه، ص 52؛ همو، أوائل المقالات، ص 122؛ همو، التذکرة باصول الفقه، ص 44.
2- . مفید، تصحیح الاعتقاد، ص93؛ المسائل السرویه، ص 52.
3- . الشریف المرتضی، همان، ص 192و 193.
4- . شیخ طوسی، العدة فی أصول الفقه، ج 1، ص 100.
5- . همو، التبیان، ج 5 ص29.
6- . طوسی، العدة فی الاصول، ج 1، ص 100.
7- . استاد برنجکار در کتاب خود، مبانی خداشناسی در فلسفۀ یونان و ادیان الهی، مأخذ دویست روایت دال بر حیات پیشینی را ذکر کرده است (برنجکار، مبانی خداشناسی در فلسفۀ یونان و ادیان الهی، ص 118 و 119).

عبارت است از اختلاف الفاظ و معانی روایات اشباح(1) و نیز روایات ذر؛(2) گرچه وی تصریحی ندارد به اینکه اختلاف این احادیث در حد تناقض باشد. از این رو، اشارۀ وی به اختلاف الفاظ و معانی این روایات، صرفاً تعریضی است بر اعتبار نداشتن فی الجمله و نه بالجملۀ آنها. لذا خود، تقریر یا متنی بی اشکال از روایات اشباح(3) و نیز روایات ذر(4) را نقل می کند که متضمن حیات پیشین نیستند.

قائم به نفس نبودن روح

یکی از زمینه های نظری انکار حیات پیشین توسط متکلمان بغداد مبنای انسان شناختی و روح شناختی ایشان(5) است. شیخ مفید در مقام تعریف روح، آن را عرضی می داند که بر جسد یا جسم عارض می شود؛ در نتیجه چنانچه این عرض از بین برود و شخص بمیرد، اصلاً روحی وجود ندارد. لذا خداوند به هنگام احیای مردگان، در ابدان حیات پدید می آورد که همان روح است.(6) شیخ مفید در اینجا، از روحی دیگر یا روح به معنایی دیگر سخنی به میان نمی آورد. لکن وی در مقام تعریف حقیقت انسان، او را چیزی می داند که قائم به نفس است، و حجم و حیز ندارد. قابلیت ترکیب، حرکت و سکون اجتماع و افتراق ندارد و در افعال خود محتاج ابزاری است که همان جسد است و در حقیقت همان چیزی است که حکمای نخستین جوهر بسیط می نامیدند. وی این تعریف از انسان را به هشام بن حکم و نوبختیان نسبت می دهد و آن را موافق روایات می داند.(7) شیخ مفید با تعبیر «قد یسمی الروح»(8) گویا با مقداری کراهت، اطلاق واژۀ روح را بر این جوهر بسیط می پذیرد. وی در نتیجه این تفکیک بین دو معنا از روح (روح به عنوان عارض بر بدن و روح به عنوان جوهر بسیط که وجودمستقل از بدن دارد) دو گونه از حیات را ترسیم می کند: حیاتی عارض بر بدن که با مرگ از بین می رود، و حیاتی که به حقیقت انسان (جوهر بسیط یا روح به معنایی غیر از معنای نخست) تعلق دارد و بعد از مرگ انسان باقی است.(9)

شیخ مفید از هر دو معنایی که برای روح کرده است نتیجه ای را در نظر دارد: از معنای نخست

ص: 612


1- . مفید، المسائل السرویه، ص37.
2- . همان، ص 44.
3- . همان، ص 39.
4- . همان، ص 44.
5- . در این باره ر.ک: علینقی خدایاری، «نظریه های نفس شناسی متکلمان امامی سده های میانی و کارکرد آنها در تبیین آموزۀ معاد»، نقد و نظر، شمارۀ 61، ص 69 - 108.
6- . همان، ص 55.
7- . همان، ص 57-59.
8- . همان، ص 60.
9- . همان، ص 55، 56، 60 و 65.

روح (روح عارض بر بدن است و با مرگ از بین می رود) نتیجه می گیرد که نمی توان به حیات پیشین و تقدم وجود ارواح بر ابدان قائل شد؛ چرا که لازمۀ قائل شدن به آن این است که ارواح قائم به خود باشند؛(1) و از معنای دوم روح (روح به عنوان جوهر بسیط قائم به خود) برای تبیین حیات و نعیم و عقاب برزخی استفاده می کند.(2) به نظر وی آن جوهر بسیط بعد از مرگ انسان، همچنان به حیات خود ادامه می دهد و با قرار گرفتن در قالبی مشابه قالب دنیوی، بسته به ایمان و کفرش، منعم یا معذب می گردد تا آنکه در قیامت باز در بدن دنیوی ای که از آن مفارقت کرده بود قرار بگیرد.(3) به نظر شیخ مفید، بین قول به تنعم و تعذیب اهل قبور (با قرار گرفتن ارواح مردگان در اجسامی مشابه اجسام دنیوی) و قول برگزیده اش مبنی بر اینکه نفس انسان و مخاطب تکلیف شئ محدث قائم به نفس است که بیرون از صفات جواهر(4) و اعراض است، مناسبت وجود دارد.(5)

جمع بین دو تعریف شیخ مفید از روح (روح به عنوان عرضِ بدن و روح به عنوان جوهر بسیط قائم به نفس) دشوار می نماید. آیا او انسان را دارای دو روح یا دو مرتبه از روح به عنوان عرض بدن، با مرگ از بین می رود و دیگری، یعنی روح قائم به نفس، بعد از مرگ نیز به حیات خود هر چند در بدنی دیگر ادامه می دهد؟ شاهد گویایی برای این احتمال نیافتیم. لکن خواه بتوان جمعی مقبول از مجموع سخنان شیخ مفید دربارۀ روح ارائه داد یا نه، روشن است که که او حیات پیشین انسان را به این دلیلِ ساده رد می کند که روح عرض است و عرض نمی تواند قائم به نفس باشد. در اینجا طبعاً این سؤال مطرح می شود که آیا می توان حیات پیشین را بر اساس قول به جوهر بسیط و قائم به نفس بودن روح انسان پذیرفت؟ پاسخ مقدّر شیخ مفید می تواند این باشد که روح به عنوان جوهر بسیط نیز گرچه قائم به نفس است، همواره برای افعال خود به بدن نیاز دارد و باید همراه آن باشد. از این رو، اگر قرار باشد

ص: 613


1- . همان، ص 53.
2- . همان، ص 60-69.
3- . همان، ص 58- 64.
4- . بین دو سخن شیخ مفید (نفس جوهر بسیط است و نفس جوهر و عرض نیست) تناقضی نیست؛ زیرا مقصود از جوهر نبودن نفس آن است که نفس جوهر جسمانی نیست و مقصود از جوهر بسیط که در تعریف نفس آورده امری غیر جسمانی است. در اصطلاح شناسی شیخ مفید تعریف جسم متفاوت با تعریف جوهر است: جسم چیزی است که دارای طول و عرض و عمق است و جوهر چیزی است که اجسام از آن تشکیل شده اند (مفید، النکت فی مقدّمات الاصول، ص 28). در نظر شیخ مفید جوهر بسیط غیر از جوهر است؛ چرا که جوهر با آنکه قابل انقسام نیست حجم و مساحت دارد (مفید، اوائل المقالات، ص 95 و 96)؛ لکن جوهر بسیط دارای حجم و مساحت نیست (مفید، المسائل السرویه ، ص37).
5- . مفید، أوائل المقالات، ص 77.

ارواح قبل از ابدان دنیوی وجود داشته باشند، باید تصور کرد که قبلاً در ابدانی غیر از ابدان دنیوی قرار داشتند. در این صورت، گرچه اشکال نخست (روح عرضی نمی تواند قائم به نفس باشد) پیش نمی آید، اشکال دیگری در نظر وی پیش می آید و آن عبارت است از لزوم تناسخ لکن در ادامه نشان خواهم داد که حیات پیشینی ارواح که قائم به نفس در قالب ابدان در عوالم پیشینی مستلزم تناسخ نیست. گذشته از آن نیازمند بودن ارواح قائم به نفس به ابدان در افعال، این احتمال را نفی نمی کند که این ارواح در عوالم پیشین حتی بدون داشتن ابدان حیات داشته اند. خود شیخ مفید به تمایز حیات ارواح از حیاتی که درا بدان است تصریح است.(1)

سید مرتضی مکلف را همان «زنده» می داند که در اینجا مقصود از آن انسان است؛ گرچه موجودات زندۀ دیگری نیز وجود دارند. وی زنده را همین مجموعۀ محسوس می داند و نه بخش هایی از آن (هو هذه الجملة التی نشاهدها دون أبعاضها). به نظر او قول نوبختیان (که انسان و زنده را ذاتی می دانستند که نه جوهر متحیز است، نه عرض و حال در این مجموعه محسوس) باطل است.(2) وی همچنین سخن فلاسفه را که نفس انسان را جوهر بسیط می دانند، بی معنا و فاسد می خواند.(3) سید مرتضی روح را عبارت می داند از هوایی که در مجاری انسان زنده جریان دارد (الهواء المتردد فی مخارق الحی). روح قائم به نفس نیست، لذا در صورتی که از بدن مفارقت کند، حس و حیات و ادراک نخواهد داشت.(4) به نظر وی، روح خود حیات نیست، بلکه چیزی و در واقع هوایی است جاری در بدن که حیات بدن و استمرار حیات بدن به آن وابسته است. از این رو، نمی توان گفت که ارواح مؤمنان بعد از مرگ همدیگر را زیارت می کنند.(5) بر همین مبنا وی تفسیر آیۀ دال بر حیات برزخی شهدا را به صورت احتمال چنین می داند که خداوند قبل از محشر عده ای از مؤمنان را زنده و در بهشت های خود منعم خواهد کرد. در هر صورت، وی بر اساس همین مبنا خلقت ارواح دو هزار سالپیش از ابدان را رد می کند؛ چرا که ارواح به خودی خود حیات ندارند تا بتوانند پیش از ابدان خلق شده باشند.(6)

دیدگاه و عبارات شیخ طوسی دربارۀ مکلف و انسان و روح با دیدگاه و عبارات سید مرتضی تفاوت فراوانی ندارد. وی در مقام بیان اینکه مکلف کیست، مکلف را همان «حی» (زنده) و حی را همان انسان

ص: 614


1- . مفید، المسائل السرویه، ص 60.
2- . شریف مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 114.
3- . شریف مرتضی، طیف الخیال، ص 39 به نقل از : حسینی، مقدمۀ الذخیرة فی علم الکلام، ص 32.
4- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج 4، ص30.
5- . همو، الطرابلسیات الاولی، ص 195.
6- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج4، ص 30.

می داند و حی را «این مجموعۀ تناسب دار محسوس» (هذه الجملة «المتناسبة» المشاهده) می داند که امر و نهی و تکلیف بدان تعلق می گیرد.(1) وی قول معمر، بنی نوبخت و شیخ مفید را که حی را غیر از این مجموعه و ذاتی می دانستند که نه جوهر است نه عرض و نه حال، در این مجموعه رد می کند.(2) شیخ طوسی روح را جسمی رقیق از جنس هوا می داند که حیات حی به آن است؛ زیرا در مجاری انسان جریان دارد (فالروح جسم رقیق هوائی بها یتم کون الحی حیاً لتخرقه فی مخارق الإنسان).(3) او نیز روح را غیر از حیات می داند.(4)

بدین ترتیب، می توان گفت با آنکه انسان شناسی سید مرتضی و شیخ طوسی در نقطۀ مقابل یکی از دو تعریف شیخ مفید از روح انسان قرار دارد، هر سه در ردّ حیات پیشین ارواح با یکدیگر اتفاق نظر دارند: شیخ مفید بر اساس عرضی دانستن روح و سید مرتضی بر اساس اینکه روح قائم به نفس نیست، خلقت ارواح پیش از ابدان را رد کرده اند. شیخ طوسی، تا آنجا که نگارنده مطالعه کرده، دربارۀ رد قول به حیات پیشین ارواح سخنی نگفته است، لکن با لحاظ یکسانی یا مشابهت دیدگاه انسان شناختی او با دیدگاه مرتضی می توان نتیجه گرفت که او نیز حیات پیشین ارواح را قبول ندارد؛ خاصه با توجه به اینکه وی دربارۀ عالم ذر نیز موضعی تقریباً منفی گرفته است.

خلاف عقل بودن حیات پیشین

یاد نیاوردن ماجرای عوالم پیشین از جمله استدلال های مشترک متکلمان بغداد برای رد قول به حیات پیشین انسان هاست. شیخ مفید در مقام ردّ ادعای وجود ارواح قبل از ابدان بیان می دارد که اگر ارواح قبل از اجساد خلق شده بودند، ما باید به احوالمان پیش از آفرینش اجساد آگاهی می داشتیم؛ همان طور که به احوالمان بعد از آفرینش اجساد آگاهی داریم، و در فرضی که یادمان رفته باشد، بایددر صورت یادآوری به یاد می آوردیم.(5)

سید مرتضی در نقد ادعای قائلان به عالم ذر دو احتمال را طرح می کند: یکی آنکه این استشهاد و گواهی به ربوبیت در زمانی بوده که «ذر» عاقل و مکلف بودند، دوم آنکه در زمانی بوده که ذر غیر زنده و غیر عارف بودند. در صورت نخست همه یا اکثر ما باید این ماجرا را یاد می آوردیم. اگر حوادث دوران کودکی را به یاد نمی آوریم به دلیل آن است که در آن زمان از کمال عقل برخوردار نبوده ایم. به نظر سید مرتضی تخلل عدم بین حیات فرضی ما در عالم ذر و حیات ما در دنیا و نیز گذشت زمانی

ص: 615


1- . شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص113.
2- . همان، ص 113 و 114.
3- . شیخ طوسی، التبیان، ج 8، ص 581.
4- . همان، ج 2، ص 468.
5- . مفید، المسائل السرویه، ص 53؛ همو، تصحیح الاعتقاد، ص 85 و 86.

طولانی از ماجرای عالم ذر نمی تواند توجیه کنندۀ فراموشی عالم ذر باشد؛ چرا که تخلل عدم و گذشت زمان طولانی نظیر حالاتی از قبیل خواب و مستی و اغماست که مانع یادآوری حوادث گذشته نمی گردند. و در فرض دوم، خطاب کردن به موجود غیر زنده و استشهاد او قبیح است و نمی توان آن را به خدا نسبت داد.(1)

شیخ طوسی نیز همین دو احتمال ( عاقل بودن و عاقل نبودن انسان ها در عالم ذر) را در نظر داشته است؛ زیرا وی از طرفی مضمون روایت ناظر به اخراج ذریه به صورت ذر از پشت حضرت آدم را غیر جایز می داند؛ چرا که حجتی بر اطفال نیست و خطاب ایشان در امور متعلق به تکلیف حسن نیست تا چه رسد به موجودی که به مثابۀ ذر است.(2) ظاهراً وی در اینجا احتمال غیر عاقل بودن ذر را در نظر دارد. از طرف دیگر، در ادامۀ عبارتش این احتمال را که ماجرای عالم ذر به دلیل گذشت زمان طولانی و کوتاه بودن مدت بودن ماجرا فراموش شده باشد، رد می کند؛ زیرا انسان امور بزرگ خارق عادت را فراموش نمی کند، همان طور که انسان در قیامت احوال دنیا را به یاد می آورد و اصحاب کهف بعد از بیداری ماجرای چند صد سال پیش را به یاد می آوردند.(3)

یاد نیاوردن عوالم پیشین دلیلی است بر اینکه قول به عوالم پیشین خلاف عقل است. خلاف عقل بودن یک دیدگاه موجب طرد آن است، حتی اگر روایاتی بر آن دلالت کنند. به نظر شیخ مفید و سید مرتضی روایاتی که خلاف عقل باشند حجت نیستند و باید کنار گذاشته شوند، مگر آنکه معنای صحیحی برای آن یافت شود.(4)

لکن برخلاف متکلمان بغداد، به نظر می رسد که یاد نداشتن حیات پیشینی نمی تواند دلیلی برنبودن آن باشد؛ زیرا می توان گفت، همان طور که در روایت آمده است(5) خود خداوند حیات پیشین را از یاد انسان ها برده است. اصولاً هدف از حیات پیشین این نبود که انسان ها در این دنیا «ماجرای» عالم پیشین را به یاد بیاورند، بلکه آن بود که در نتیجه دیدار یا «معاینه»ای که در عوالم پیشین صورت گرفت بذر معرفت به خدا در دل انسان کاشته شود تا انبیا در عالم دنیا بتوانند همان معرفت را بارور سازند.(6)

ص: 616


1- . الشریف المرتضی، الطرابلسیات الاولی، ص194.
2- . شیخ طوسی، التبیان، ج 5، ص 28.
3- . همان، ج 5، ص 29.
4- . شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 149؛ الشریف المرتضی، همان، ص193،
5- . برقی، المحاسن، ج 1، ص 181.
6- . برنجکار، مبانی خداشناسی در فلسفۀ یونان و ادیان الهی، ص 247.

بطلان تناسخ

از جملۀ مبانی یا ادلۀ مشترک بغدادیان برای رد عوالم پیشین، بطلان تناسخ است. شیخ مفید در مقام رد عالم ذر، اخباری را که می گویند در عالم ذر از فرزندان آدم استنطاق شد و ایشان نطق کردند و از ایشان پیمان گرفته شد، از اخبار تناسخیه(1) (و نیز عامه و حشویه) می داند.(2) وی همچنین در مقام رد دیدگاه شیخ صدوق مبنی بر خلقت ارواح قبل از ابدان، شیخ صدوق را متهم می کند که عیناً قول تناسخیان را پذیرفته است بدون اینکه خود بداند.(3) از آنجا که شیخ مفید برای ابطال هر دو عالم ارواح و عالم ذر به بطلان تناسخ استناد می کند، می توان احتمال داد که به نظر وی قول به هر گونه حیات پیشین انسان، چه ارواح بدون ابدان و چه ارواح در ابدان، مستلزم تناسخ است.

سید مرتضی در پاسخ به پرسشی که در آن استناد اصحاب تناسخ به روایات دال بر خلقت ارواح قبل از ابدان بازگوشده، تأکید می کند خود و استادانش بطلان تناسخ را با ادلۀ قوی روشن کرده اند.(4) جالب توجه است که یکی از ادلۀ سید مرتضی بر بطلان تناسخ همین یادنداشتن عوالم پیشین است و آن را دلیلی بر بطلان قول به عالم ذر دانسته است. وی در رد قائلان به تناسخ که می گویند دردهایی که بر کودکان وارد می شود در حقیقت جزای اعمال بد ایشان در زندگانی پیشین است، استدلال می کندکه اگر زندگانی پیشینی در کار بود، انسان ها باید آن را به یاد می آوردند.(5) خود سید مرتضی تعریف مستقلی از تناسخ ارائه نکرده است، لکن در سؤالی که به دست وی رسیده تعریفی ضمنی از تناسخ دیده می شود؛ شخصی در ضمن پرسش خود می پرسد: «گفت وگویی که (در عالم ذر) صورت گرفته با ارواح بدون ابدان بوده است یا ارواح با ابدان؟ در صورت نخست چگونه ارواح قائم به نفس بودند، در حالی که ارواح اعراض اند و نیازمند محل و ابزار؛ و در صورت دوم تناسخ لازم می آید».(6) بدین ترتیب، به نظر این سائل، تناسخ در صورتی لازم می آید که در حیات پیشین، ارواح و ابدان با هم باشند و نه ارواح به تنهایی. سید مرتضی در پاسخ، بطلان تناسخ را مبنایی برای بطلان قول حیات

ص: 617


1- . از عبارات شیخ مفید (اصحاب التناسخ المعتزین الی الایامیه و غیرهم) (مفید، اوائل المقالات، 64) می توان دریافت که وی اصحاب تناسخ را فرقه ای جداگانه همانند امامیه، معتزله و اصحاب الحدیث نمی داند، بلکه منسوب به امامیه و غیر امامیه می داند، اشعری نیز در مقالات الاسلامیین تناسخیه را فرقه ای مستقل محسوب نمی دارد، لکن قول به تناسخ را به چند فرقه از فرق غلات نسبت می دهد (اشعری، مقالات الاسلامیین، ص11، 14).
2- . مفید، المسائل السرویه، ص 46 و 47.
3- . همو، تصحیح الاعتقاد، ص87.
4- . الشریف المرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج 4، ص 30.
5- . همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص 36 .
6- . شریف مرتضی، همان، ص 192.

پیشین قرار می دهد، لکن به تفکیکی که در سؤال صورت پذیرفته اشاره نمی کند.

به نظر شیخ طوسی نیز پذیرفتن عالم ذر مستلزم پذیرفتن تناسخ است؛ چرا که تناسخ همین است که خداوند قبلاً انسان ها را مکلف کرده باشد و سپس آنها را برای پاداش و عذاب اعاده کند؛ در حالی که خودِ انسان ها آن تکلیف قبلی را فراموش کرده باشند.(1)

خلاصه متکلمان بغداد بدون اینکه به روشنی بین دو فرض حیات پیشین (ارواح بدون ابدان و ارواح با ابدان) تفکیک کنند، آن را بر مبنای بطلان تناسخ، باطل دانسته اند. اما به نظر می رسد بین هر دو فرض حیات پیشین با تناسخ تفاوت وجود دارد؛ زیرا تناسخ عبارت است از خارج شدن روح انسان از یک بدن و قرار گرفتن در بدنی غیر از بدن قبلی که می توان در طول زمان چندین بار تکرار گردد. روشن است که این تعریف نه بر حیات پیشین ارواح بدون ابدان صدق می کند ونه بر حیات پیشین ارواح در قالب ابدان ذری؛ زیرا در فرض نخست اصولاً بدنی در کار نیست؛ و در فرض دوم گرچه ارواح در عالم پیشین در ابدان قرار گرفته اند، این ابدان همان ابدانی هستند که ارواح در عالم دنیا نیز در آنها قرار می گیرند. به تعبیر دیگر، روح انسان در عالم دنیا وارد همان بدن ذری ای می شود که در عالم پیشین وارد شده بود، با این تفاوت که بدن ذری در دنیا با قرار گرفتن در نطفه قابلیت رشد و نمو پیدا می کند. اما این رشد و نموّ هویت جدیدی بدان نمی بخشد؛ درست همان گونه که رشد و نموّ تدریجی فرد در دنیا موجب نمی شود که در طول زمان به چند فرد متفاوت تبدیل گردد.(2)

بطلان غلو

بحث غلو تنها دربارۀ روایات ناظر به حیات پیشین اهل بیت (علیهم السلام) مطرح است. تا آنجا نگارنده بررسیکرده، تنها شیخ مفید به بررسی این روایات پرداخته است. گویا غلات در زمان شیخ مفید احیاناً با استناد به روایاتی که خود نقل می کردند، تقریری غالیانه و خارج از چارچوب اعتقادی امامیه از ماجرای حیات پیشین ارائه می کردند و احیاناً برخی امامیان را تحت تأثیر قرار می دادند. شاهد این مدعا پرسشی است دربارۀ آیۀ تطهیر که به شیخ مفید رسیده است. سائل در ضمن سؤالش تأکید می کند «ما اجماع داریم که امامان همواره مطهر بودند و اشباح ایشان قدیم بوده است».(3) روشن است که قول به قدمت اشباح اهل بیت (علیهم السلام) قولی غالیانه است و با قول به حادث یا مُحدَث بودن ایشان که مورد اتفاق امامیه است، سازگار نیست. شیخ مفید پس از اشاره به روایات اشباح تأکید می کند که غلات اباطیل بسیاری را بر این روایات مبتنی کرده و در این باره کتاب هایی نوشته اند که مشتمل بر لغو و

ص: 618


1- . شیخ طوسی، التبیان، ج5، ص 29.
2- . ر.ک: برنجکار، مبانی خداشناسی در فلسفۀ یونان و ادیان الهی، ص 242 - 244.
3- . شیخ مفید، المسائل العکبریه، ص 26.

هذیان است. وی غلات را متهم می کند که نوشته های خود را به دروغ به مشایخ روایی اهل حق (امامیه) نسبت داده اند؛ از جمله کتاب الاشباح و الاظله که غلات تألیف آن را به محمد بن سنان نسبت داده اند. شیخ مفید با تردید در صحت انتساب اخبار این کتاب به وی تصریح می کند که در صورت صحت انتساب، باید او را که متهم به غلو است، ضال و مضل دانست.(1) شیخ مفید این قول را که ذوات اهل بیت (علیهم السلام) پیش از آفرینش در عرش بوده اند، به غلات جهال و نیز حشویۀ شیعه منسوب می کند.(2) وی همچنین قول به قدیم بودن اشباح را قول طوایفی از غلات می داند.(3)

اما می توان گفت گرچه غالیان تقریری و غالیانه از حیات پیشین اهل بیت (علیهم السلام) داشته اند، روایات فراوانی از طریق روات امامی وارد شده که در عین سخن گفتن از حیات پیشین اهل البیت، ایشان را مخلوقاتی غیر ازلی معرفی می کنند که در همان عوالم پیشین به عبادت خداوند مشغول بودند.(4)

نتیجه گیری

بر خلاف محدثان کوفه و قم که بر مبنای روایاتی که نقل می کردند، قائل به حیات پیشین اهل بیت (علیهم السلام) و عموم انسان ها بودند، متکلمان بزرگ بغداد: شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی در انکار حیات پیشین اتفاق نظر دارند. با این حال، شیخ طوسی، هم روایت دال بر خلقت نوری را به طور تأییدآمیز نقل می کند و هم بر اساس روایات، علم و حیات پیشین را برای تعداد محدودی از انسان ها می پذیرد. در مقابل، کراجکی و روشن تر از او ابوالصلاح حلبی موضع مثبتی در قبال حیات پیشین اهل بیت (علیهم السلام)گرفته اند. از این رو، نمی توان ایشان را در خط آن سه متکلم دیگر محسوب داشت.

عوامل متعددی این سه متکلم بزرگ بغداد را به انکار حیات پیشین اهل بیت (علیهم السلام) و انسان ها سوق داده است: از جملۀ این عوامل نوعی عقل گرایی است که به موجب آن مضمون روایات در صورتی پذیرفتنی اند که مخالف عقل نباشند و در صورتی که مخالف عقل به شمار آیند، باید آنها را بر معنای صحیحی غیر از معنای ظاهری آنها حمل کرد. متکلمان بغداد دقیقاً همین مواجهه را با روایات حیات پیشین داشته اند؛ ایشان برداشت قائلان به حیات پیشین از روایات را خلاف عقل دانسته اند؛ چرا که اگر حیات پیشینی در کار بوده باشد، عقلاً لازم است که آن را به یاد بیاوریم. از این رو، این متکلمان معنایی برای روایات در نظر گرفته اند که لازمۀ آن، قول به حیات پیشین نباشد.

از دیگر اسباب مخالفت ایشان با قول به حیات پیشین، تعریف ایشان از روح انسان است؛ شیخ

ص: 619


1- . همان، ص 37 و 38.
2- . همان، ص 28.
3- . همان، ص 68.
4- . برای نمونه، ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 5 و 6.

مفید روح را عرض جسم دانسته که نمی تواند قائم به نفس باشد، و سید مرتضی و شیخ طوسی روح را هوا یا جسمی از جنس هوا دانسته اند که در بدن جاری است و با آنکه حیات بدن بدان قوام دارد، خودش حیات نیست. روشن است که بر مبنای هیچ یک از این دیدگاه ها دربارۀ روح انسان نمی توان قائل شد که ارواح قبل از ابدان به عنوان موجوداتی زنده تحقق داشته اند.

تعریف انسان در بغداد از «جوهر بسیط» در سخن شیخ مفید، به «این مجموعۀ محسوس» در سخن سید مرتضی و شیخ طوسی تغییر کرده است. جوهر بسیط دانستن انسان می تواند با قول به حیات پیشین انسان جمع گردد، لکن با تعریف انسان به «این مجموعۀ محسوس» دشوار بتوان به حیات پیشین انسان قائل شد. مقتضای این مبانی انسان شناختی هرچه باشد، هر سه متکلم بزرگ بغداد در انکار حیات پیشین هم نوایند.

تعریف بغدادیان از تناسخ یکی دیگر از عوامل انکار حیات پیشین است؛ هر سه متکلم بزرگ بغداد قول به حیات پیشین را همان قول به تناسخ دانسته اند. در مقام بیان یکی بودن یا متلازم بودن قول به حیات پیشین و قول به تناسخ بین دو فرض حیات پیشین (حیات ارواح به تنهایی و حیات ارواح با ابدان) فرق نگذاشته اند.

گریز از غلو یا رد آن شاید مهم ترین عاملی باشد که شیخ مفید را به رد قول به حیات پیشین اهل بیت (علیهم السلام) به عنوان اشباح نوری سوق داده است. احتمالاً هر سه متکلم بغداد آن گاه که قول به حیات پیشین را با استناد به بطلان تناسخ رد می کردند، رد غلات را در نظر داشتند؛ چرا که تناسخ از اقوال برخی از طوایف غلات بوده است.

در این مقاله به صورت گذرا به برخی از نقدهای قابل طرح بر موضع منفی متلکمان بغداد در قبال حیات پیشین اشاره شد. بیان شد که روایات دال بر حیات پیشین چنان فراوان اند که برخلاف دیدگاهمتکلمان بغداد، نمی توان با ادعای خبر واحد بودنشان آنها را کنار گذاشت و نیز نمی توان بدون شاهد و دلیل آنها را حمل برخلاف ظاهر یا تأویل کرد. همچنین روشن شد که برخلاف نظر متکلمان بغداد، قول به حیات پیشین عقلاً ممکن است با فراموشی آن در دنیا جمع گردد. در نهایت بیان شد که قول به حیات پیشین نه قول به تناسخ است و نه لزوماً غالیانه.

ص: 620

کتاب نامه

1. ابوالصلاح حلبى، تقى بن نجم، تقریب المعارف، قم: انتشارات الهادی، 1404ق.

2. اشعرى، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، بی جا، بی نا، بی تا.

3. افضلی، علی، «پاسخ به اشکالات کلامی و فلسفی دربارۀ عالم ذر»، مجلۀ فلسفۀ دین، سال ششم، شمارۀ چهارم، 1388.

4. ----------------- ، «اقسام بدن انسان و نفش آنها در دنیا، برزخ و قیامت»، مجلۀ علوم حدیث، شمارۀ 59 و 60، 1390.

5. بیابانی اسکویی، محمد، «عالم اظله و ارواح، آرای دانشمندان از قرن 4 تا 8»، مجلۀ سفینه، شمارۀ 16، 1386.

6. حسینی، سید احمد، در: شریف مرتضى، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1411ق.

7. خدایاری، علی نقی، «نظریه های نفس شناسی متکلمان امامی سده های میانی و کارکرد آنها در تبیین آموزه معاد»، مجلۀ نقد و نظر، شمارۀ 61، 1390.

8. داوری، مسلم، النبی الاعظم و وجود النوری، قم: دار الانصار، 1388.

9. شریف مرتضى، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

10. ----------------- الطرابلسیات الاولی، نسخۀ خطی، مرکز احیاء التراث الاسلامی، شمارۀ فیلم: 1690/3.

11. ----------------- ، رسائل الشریف المرتضی، 4 جلد، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

12. ----------------- ، طیف الخیال، مصر: طبع عیسی حلبی، 1374.

13. شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، اعتقادات الإمامیه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1414ق.

14. ----------------- (1385)، علل الشرایع، قم: داوری.

15. شیخ طوسى، محمد بن الحسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دار الاضواء، 1406ق.

ص: 621

16. ----------------- ، التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربى، بی تا.

17. ----------------- ، العدة فی أصول الفقه، 2جلد، قم: ستاره، 1417ق.

18. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، التذکرة بأصول الفقه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

19. ----------------- ، المسائل السرویه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

20. ----------------- ، المسائل العکبریه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

21. ----------------- ، النکت فی مقدمات الأصول من علم الکلام، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

22. ----------------- ، أوائل المقالات، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

23. ----------------- ، تصحیح الاعتقاد، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

24. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلّى اﷲ علیهم، قم: بی نا، 1404ق.

25. طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام، 10جلد، تهران: اسلامیه، 1365.

26. کراجکى، محمد بن على، الرسالة العلویة فی فضل امیرالمؤمنین (علیه السلام)على سائر البریه، قم: بی نا، 1427ق.

27. ----------------- ، کنز الفوائد، قم: بی نا، 1410ق.

28. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، تهران: اسلامیه، 1362.

29. ----------------- ، تهذیب الاحکام، 10 جلد، تهران: اسلامیه، 1365.

ص: 622

آموزۀ بدا در اندیشۀ امامیه از آغاز غیبت تا پایان مدرسۀ بغداد

اشاره

آموزۀ بدا در اندیشۀ امامیه

از آغاز غیبت تا پایان مدرسۀ بغداد

سیدجمال الدین موسوی(1)

درآمد

با مطالعه در عناوین و موضوعات کلامی به تغییر و تحولاتی در آن برمی خوریم که گاه موجب فرسنگ ها فاصله میان دیدگاه های نخستین با نظریۀ دانشمندان دوره های بعدی است. مطالعات تاریخی و روش مند می تواند ما را در تبیین و تحلیل بهتر این تغییرات یاری دهد.

اندیشۀ ناب شیعی بدا نیز در دوره های گوناگون دست خوش تغییر و تبدیل بوده است. جوهرۀ تفکر بدا در میان مسلمانان نخستین وجود داشت، هرچند در آن دوره به پختگی کامل نرسید. شاهد بر این مدعا، وجود روایات بسیار محدود در تصریح به بدا و نپرسیدن راویان از این آموزه است؛ گرچه روایات فراوانی مانند تغییر مدت عمر به واسطۀ اعمالی مانند صدقه و صلۀ رحم و به طور کلی تغییر قضا و قدر وجود دارد که از آن به جوهرۀ بدا تعبیر می شود.

در میان متکلمان و محدثان امامیه در کوفه، در این باره اختلافی وجود نداشته و همگی آنان قائل به جواز بدا دربارۀ خداوند بوده اند. معنای بدا نزد آنان «تغییر در ارادۀ خداوند است، به گونه ای که در وقتی از اوقات ارادۀ انجام دادن کاری را دارد و به علت حدوث بدا از آن خودداری می کند».(2)

این عقیده که در اصطلاح متکلمان قرن چهارم از آن به «بداء در اخبار» تعبیر می شد،(3) به متکلمان کوفه و هم فکران آنها اختصاص داشت و از اواسط قرن سوم رفته رفته متکلمان شیعی، تبیین

ص: 623


1- پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدۀ کلام اهل بیت (علیهم السلام)) Sjm900979@yahoo.com
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص39.
3- . همان، ص206.

جدیدی ازبدا ارائه کردند که در آن بدا را مساوی با نسخ و به تعبیری بدا در اوامر و نواهی می دانستند. بعدها متکلمان مدرسۀ بغداد نظیر شیخ مفید و سپس شاگردانش با اندکی تغییر، این تبیین را ادامه دادند. به طور کلی، متکلمان بغداد به اصول کلامی و معرفتی شیعه پایبند بودند، اما در مقام تبیین آنها به عللی، از جمله جریان غالب و عقل گرای معتزلی به حداقل اکتفا کردند؛ از این رو، در بسیاری از آموزه ها با متکلمان پیشین امامیه هم رأی اند و فقط در پاره ای از جزئیات با هم تفاوت دارند. در بحث بدا نیز افرادی مانند شیخ مفید و شیخ طوسی روایات بدا را پذیرفته و در صدد توجیه آنها بر آمده اند، به گونه ای که با علم پیشین خداوند منافات نداشته باشد و آنها را بر تغییر اوضاع و مصالح حمل کرده اند؛ گرچه برخی مانند سید مرتضی با ناصحیح خواندن روایات بدا، فاصلۀ بیشتری با متکلمان کوفه گرفته اند. این مقاله به متکلمان بغدادی محدود نیست و احیاناً افرادی مانند شیخ صدوق را نیز که از متکلمان مدرسۀ قم و دیدگاهش دربارۀ بدا شبیه به دیدگاه بغدادیان است، در برمی گیرد.

این مقاله با نگاهی تاریخی به مسئله، درصدد یافتن چیستی، چگونگی و چرایی این تغییر است.

نقطۀ آغازین

شواهد بسیاری بر اختلاف و تغییر در اندیشۀ بدا میان متکلمان کوفه و متکلمان بغداد وجود دارد؛ از جمله گزارش خیاط معتزلی است که در آن، قول به بدا را به همۀ شیعه نسبت داده و آن را نزد آنان به این معنا دانسته که خداوند خبر می دهد کاری را انجام خواهد داد و سپس بدا برای او حاصل شده و آن را انجام نمی دهد.(1)

اشعری نیز اندیشۀ بدا را به تمام شیعه نسبت می دهد و می افزاید: برخی از آنان می گویند خداوند اراده می کند کاری را انجام دهد و سپس به علت بدا آن را انجام نمی دهد، و این به معنای نسخ نیست.(2)

در این گزارش تصریح شده که بدا با نسخ تفاوت دارد و این از بهترین شواهد بر اختلاف تبیین کوفی و بغدادی بدا است. ممکن است قسمت انتهایی گزارش، کلام خود اشعری باشد که در این صورت نیز شاهد خوبی بر مدعاست؛ زیرا فهم متکلم بزرگی چون اشعری و همچنین خیاط معتزلی - چنان که به آن اشاره شد - در حوالی سال 300 هجری قمری، بر اختلاف میان این دو تبیین استوار است.

کهن ترین گزارشی که دربارۀ تبیین جدید از مفهوم بدا به دست ما رسیده، مربوط به گزارش خیاط

ص: 624


1- . خیاط، الانتصار، ص6.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص492.

معتزلی در ردّ بر ابن راوندی در کتاب الانتصار است. عبارت چنین است: «ثم قال صاحب الکتاب:فاما البداء فان حذاق الشیعة یذهبون الی ما یذهب الیه المعتزلة فی النسخ، فالخلاف بینهم و بین هولاء فی الاسم دون المسمی».(1)

از این گزارش دو نکته به دست می آید: اول اینکه در این زمان، یعنی اواخر قرن سوم، هنوز این قول در جامعۀ شیعه فراگیر نشده و عدۀ کمی به آن قائل اند. نظریۀ مقابل نیز نظر متکلمان کوفه در این باب است که تا اوایل قرن چهارم ادامه داشته و نظر اکثریت جامعۀ شیعه در آن زمان بوده است. نگارش کتاب های روایی با موضوع بدا در این دوره از شواهد بر این مطلب است. محمد بن حسین بن ابی الخطاب (م 262ق) و شلمغانی (م 323ق) دارای کتاب در زمینۀ بدا و با تفکر کوفی بوده اند. در قم نیز که به نوعی ادامه دهندۀ مکتب کوفه است، محمد بن ابی زاهر (متوفای قبل از سال 300 ق) و حمیری (زنده به سال 290 ق) دربارۀ بدا کتاب تألیف کرده اند. از دیگر شواهد ادامۀ تفکر کوفی در باب بدا در اوایل قرن چهارم، گزارش اشعری است. وی از یکی از مشایخ شیعه به نام حسن بن محمد بن جمهور شنیده است که در مواردی که خداوند خبری را به بندگان ابلاغ نکرده باشد، بدا صورت می گیرد و در مواردی که اطلاع داده باشد، بدا نیست.(2)

از دیگر شواهد بر این مطلب، پاسخی است که خیاط معتزلی به ابن راوندی داده و در آن تبیین جدیدی از بدا را به عده ای که با معتزله هم صحبت بوده اند، نسبت می دهد و قول همۀ شیعه را بدا در اخبار می داند و این معنای از بدا هیچ گونه ارتباطی به نسخ در اوامر و نواهی ندارد.(3)

شاهد دیگر بر این مطلب، گزارش اشعری در حوالی سال 300 قمری است. در این گزارش سه قول به شیعه نسبت داده شده که دو قول اول، نظر متکلمان کوفه و نظر سوم که در آن بدا نفی شده است، مربوط به متکلمان عقل گرای بغداد است.(4)

نکتۀ دوم اینکه قائلان این نظریه از افراد نخبه و به اصطلاح روشن فکر شیعه بوده اند که کلمۀ «حذاق» بر آن دلالت دارد. از این رو، این نظریه مربوط به متکلمان عقل گرای امامیه است. برای یافتن این افراد کافی است نگاهی به متکلمان نیمۀ دوم قرن سوم و معاصران ابن راوندی بیندازیم. این دانشمندان همان کسانی هستند که خیاط معتزلی در جای جای کتاب خود از آنان به عنوان افرادی که با معتزله نشست و برخاست و ارتباط علمی داشته اند، یاد می کند و می کوشد افکار و آرای آنان را متأثر از معتزله جلوه دهد؛ افرادی مانند ابو الاحوص مصری، ابوعیسی وراق، ابن جبرویه، ابن مملک

ص: 625


1- . خیاط، همان، ص 127.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص492.
3- . خیاط، الانتصار، ص 127.
4- . اشعری، همان، ص 39.

اصفهانی، ابن قبه رازی، محمد بن بشر حمدونی سوسنجردی، ابوسهل و حسن بن موسی نوبختی و ثبیت بن محمد عسکری.

ابو الاحوص مصری به تصریح نجاشی فردی فقیه، متکلم و از اصحاب حدیث بوده است. پدرش اسد بن اعفر نیز از مشایخ حدیثی است و هر دوی آنها ثقه اند.(1) ظاهراً وی مسلک حدیثی داشته و نمی تواند از متکلمان عقل گرایی باشد که بدا را به معنای نسخ دانسته اند.

محمد بن هارون ابو عیسی وراق از متکلمان معتزلی است که شیعه شده و متوفای 247 قمری در بغداد است.(2) وی یکی از افرادی است که به احتمال قوی، مورد نظر ابن راوندی و استاد او بوده است.(3)

ابن جبرویه نیز از متکلمانی است که با معتزله در ارتباط بوده و با عباد بن سلیمان و افراد هم طبقۀ وی مباحثاتی داشته است.(4)

ابن مملک اصفهانی از دانشمندان معتزلی است که به دست ابن جبرویه شیعه شده و مجالس و مناظراتی با ابوعلی جبایی داشته است.(5)

محمد بن بشر حمدونی سوسنجردی نیز از متکلمانی است که با معتزله حشر و نشر داشته و کتاب ابن قبه را نزد بلخی برده و سپس نقض آن توسط بلخی را به ابن قبه تحویل داده است، و این اتفاق بار دیگر تکرار شده تا اینکه ابن قبه از دنیا رفته است؛ بر این اساس، وی تا زمان وفات ابن قبه در قید حیات بوده است.

ابوسهل و حسن بن موسی نوبختی نیز که تقریباً در یک زمان می زیسته اند، از متکلمان عقل گرا در این دوره بوده و مناظرات بسیاری با معتزلیان زمان خود داشته اند. این دو، معاصر ابن راوندی بوده و به احتمال فراوان، از جملۀ حذاق شیعه ای هستند که ابن راوندی در کتاب خود ذکر کرده است.

چراییِ تغییر در تبیین اندیشۀ بدا

با توجه به ارتباط علمی متکلمان امامیه در نیمۀ دوم قرن سوم با معتزله، بررسی اشکالات آنان بر بحث بدا می تواند در تحلیل چرایی این تغییر ما را یاری کند.

عمدۀ ایراد معتزله بر بدا دو مطلب است که گزارش آن در منابعی مانند مقالات الاسلامیین و

ص: 626


1- . نجاشی، رجال، ص 157.
2- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج18، ص 477.
3- . همان.
4- . نجاشی، رجال، ص 236.
5- . همان، ص 381.

الانتصار آمده است. اشکال اول اینکه معتزله نسخ در اوامر و نواهی را قبول داشته اند و این مطلب راهمۀ مسلمانان می پذیرند، اما نسخ در اخبار را که همان بدا است منکر شده اند؛ زیرا هر گاه خداوند خبر دهد کاری را انجام می دهد و سپس آن را نسخ کند و انجام ندهد، مستلزم کذب یکی از دو خبر است و کذب در ساحت خداوند راه ندارد.(1)

اشکال دوم در کتاب الانتصار انعکاس یافته و در آن بدا مستلزم جهل به امور دانسته شده و هنگامی که خداوند از فعلی خبر دهد یا کاری را انجام دهد و سپس برای او روشن شود که درست نبوده است، کار دیگری را انجام می دهد، و چنین خدایی دارای کاستی است و خداوند از این امور به دور است.(2)

با توجه به این اشکالات، طبیعی به نظر می رسد عده ای از متکلمان شیعیِ عقل گرا که با جریان معتزلی بحث علمی دارند و از سوی دیگر، اصطلاحات و دستگاه مفهومی جریان متکلمان نظریه پرداز به حاشیه رفته است، در این مسئله با معتزله هم رأی شده باشند.

اساساً سنگ بنای بحث بدا دو مطلب است: علم و ارادۀ خداوند. در باب علم، بدا در مدرسۀ کوفه با تقسیم علم خداوند به «ذاتی» و «فعلی» تبیین می شد؛ بدین گونه که خداوند عالم به تمام امور است و اموری که در آن بدا صورت می گیرد نیز معلوم خداوند است. این علم، ذاتی است که از سنخ علوم بشری نیست و تنها معرفت ما به آن این است که جاهل نیست و ضد آن را از او نفی می کنیم.

مرتبۀ دیگر از علم خداوند، علم فعلی است که بسته به شرایط مختلف قابل تغییر است و بدا در این مرحله اتفاق می افتد. همۀ اشکالاتی که منکران بدا طرح می کردند، متوجه علم ذاتی بوده است.

در سال های پایانی قرن سوم، با توجه به اوج گیری معتزله و از رونق افتادن تبیین متکلمان کوفه از علم خداوند، متکلمان بغداد نیز فقط علم ذاتی را برای خداوند قائل شدند که بر اساس این تبیین، دو اشکال سابق بر بحث بدا وارد بود و از این رو، بدا را به معنای نسخ دانستند؛ اما با این حال، با توجیهاتی، تغییر در برخی تقدیرات الهی را پذیرفتند و در واقع بدا را به گونه ای تبیین کردند که مستلزم جهل در ساحت خداوند نشود. این همان تبیین حداقلیِ متکلمان بغدادی از آموزۀ بدا است که هدف از آن، دفاع از این آموزه در مقابل حملات معتزلیان است. این اشکال پیشینۀ بیشتری نیز داشته است؛ به گونه ای که از خود ائمه (علیهم السلام) نیز دربارۀ علم خداوند سؤال شده و

ص: 627


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 206.
2- . خیاط، الانتصار، ص130.

آنان نیز در پاسخ های خود همواره بر عالم بودن خداوند به تمام امور، قبل الخلق و بعد الخلق تأکید کرده اند و بدا را مستلزم جهل خداوند ندانسته اند.(1)

در اشکالات مطرح شده به بدا از سوی معتزله و پاسخ های آن توسط متکلمان امامیه، اثری از بحث «اراده» دیده نمی شود. تنها ردپای این بحث در گزارش های پراکنده ای است که در آنها عقیدۀ متکلمان کوفه در باب بدا گزارش شده است؛ عباراتی مانند «یجوز ان یبدو له اذا اراد شیئا» و «یرید ان یفعل الشئ فی وقت من الاوقات ثم لایحدثه».(2)

اراده نزد معتزله، صفت فعل است و خداوند مرید افعال خودش است به ارادۀ محدثِ لا فی محل. ارادۀ او در تکوینیات، ایجاد آنها و در تشریعیات امر به آنهاست. آنان ارادۀ خداوند را همان افعال او می دانند.(3) متکلمان امامی بغداد نیز اراده به معنای کوفی آن را قائل نشدند؛ چنان که شیخ مفید ارادۀ خداوند را در افعالش، خود آن افعال می داند و مرید بودن خداوند را فقط از جهت سمع می پذیرد و آن را قابل تبیین عقلی نمی داند.(4) بنابراین، تمام اشکالات و پاسخ های داده شده در باب بدا فقط بر پایۀ علم بوده، در حالی که علاوه بر علم، اراده نیز در این بحث دخیل است.

اندیشۀ شیخ صدوق

شیخ صدوق از محدثان و متکلمان قرن چهارم است و در زمان حیاتش، تغییر در تبیین بدا حدود یک قرن قبل اتفاق افتاده بود و بسیاری از متکلمان در این دوره این گونه می اندیشیدند. فضای ری نیز از این امر مستثنا نبود و علاوه بر این، شاهد حضور برخی از متکلمان معتزلی نیز بود.

گرچه شیخ صدوق از محدثان و متکلمان مدرسۀ قم به حساب می آید، با توجه به مقطع زمانی حیات ایشان که در میانۀ عصر نوبختیان و معتزلیانِ شیعه شده و مدرسۀ کلامی شیخ مفید قرار دارد و نیز تفکر ایشان در باب بدا که به تفکر شیخ مفید بسیار نزدیک است، بررسی اندیشۀ ایشان ضروری به نظر می رسد.

قاضی عبدالجبار همدانی، دانشمند برجستۀ معتزلی، به دعوت صاحب بن عباد در سال 367 قمری وارد ری شد و سمت قاضی القضاتی این شهر را عهده دار گشت.(5) هم زمان با ورود وی، بسیاری از شاگردان او و افراد متعددی از نقاط دور و نزدیک به ری آمدند و حوزۀ درسی مستحکمی با اندیشۀ

ص: 628


1- . کلینی، کافی، ج1، ص 148.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 39.
3- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج6، ص 5.
4- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 53.
5- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج14، ص 291.

معتزلی در ری پدید آمد. این زمان مصادف با سال های اوج فعالیت علمی شیخ صدوق در ری است. در چنین فضایی فردی مانند شیخ صدوق که قصد ندارد از چارچوب روایات خارج شود و در عین حال دغدغۀ تبیین معارف شیعی و دفاع از آنان در فضایی آکنده از اندیشۀ معتزلی را دارد، در بحث بدا به گونه ای موضع می گیرد که اشکالات کمتری از ناحیۀ معتزله به او وارد باشد، اما هم چنان از اصل این آموزه فاصله نمی گیرد و بر آن پافشاری می کند. تبیین شیخ صدوق اندکی با تبیین متکلمان کوفه فاصله دارد و می توان گفت به نوعی شبیه دیدگاه شیخ مفید است.(1) از همین روست که شیخ مفید در تصحیح الاعتقاد در باب بدا فقط درصدد تبیین و توضیح آن برآمده و بر خلاف بسیاری از موارد، اشکال اساسی بر شیخ صدوق وارد نکرده است.(2)

شیخ مفید و بدا

شیخ مفید را مؤسس مدرسۀ کلامی بغداد دانسته اند. این بدان معنا نیست که در دوره های پیش از ایشان چنین تفکری وجود نداشته و این اندیشه به ناگاه در جامعۀ شیعه پدید آمده است، بلکه ریشه های این اندیشه را می توان در افکار نوبختیان و متکلمان عقل گرای نیمۀ دوم قرن سوم و نیمۀ اول قرن چهارم یافت. روش کلامی ایشان در واقع، راه میانه ای بین مدرسۀ کوفه و مدرسۀ عقل گرای بغداد است؛ از این رو، اندیشۀ مفید در برخی مسائل با اندیشۀ شاگردان ایشان مانند سید مرتضی و شیخ طوسی اندکی تفاوت دارد و توجه به روایات اعتقادی و احیاناً استدلال به آنها در اندیشۀ وی وجود دارد.

مسئلۀ بدا از بهترین شواهد بر این مطلب است. شیخ مفید در جای جای آثار خود اطلاق لفظ «بدا» دربارۀ خداوند را صحیح و علت آن را فقط طریق سمع و آثار صحیح نقل شده از ائمه هدی (علیهم السلام) می داند؛(3) در حالی که شاگردان ایشان، مانند سید مرتضی، اساساً اطلاق آن را بر خداوند صحیح نمی دانند.(4)

دربارۀ اندیشۀ شیخ مفید در باب بدا با دو مطلب مواجهیم: نخست چیستی بدا در نزد ایشان و سپس حیطه و محدودۀ آن.

دربارۀ چیستی بدا، وی آن را مساوی با نسخ دانسته و هر آنچه را تمام مسلمانان در بارۀ نسخ

ص: 629


1- . شیخ صدوق، التوحید، ص 335.
2- . شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص 65.
3- . همان.
4- . سید مرتضی، رسائل شریف مرتضی، ج1، ص 116.

می گویند، در باب بدا قائل بوده است. و تمام کسانی که با بدا مخالف اند، در واقع با نام آن اختلاف دارند و در معنا آن را قبول دارند.(1)

در جایی دیگر «بدا ﷲ فی کذا» را به معنای «ظهر له فیه» و «فیه» را به معنای «منه» می داند. مراد از «ظهر منه» معنایی معادل رأی جدید و وضوح امری نیست که پیش تر بر خداوند مخفی بوده؛ زیرا تمام افعال خداوند از ازل معلومِ اوست.(2)

در این استدلال، تفکیک نکردن علم خداوند به ذاتی و فعلی کاملاً نمایان است و شیخ مفید غیر از علم ذاتی که در آن خداوند از ازل، عالم به تمام افعال خویش است، علم دیگری را برای خداوند سراغ ندارد.

شیخ مفید قول دیگری را به نقل از فردی با تعبیر «و قد قال بعض اصحابنا» نقل می کند که در آن اطلاق بدا بر خداوند به نحو استعاره و اطلاق مجازی است، همان گونه که «رضا» و «غضب» به نحو مجازی به خداوند اسناد داده می شود.(3)

از ظاهر کلمات شیخ مفید چنین بر می آید که ایشان اِسناد بدا به خداوند را بدون تأویل و توجیه صحیح نمی داند. شیخ طبق دیدگاه مختار خود در اوائل المقالات که درصدد بیان اقوال و نظریات خود در هر باب است، بدا را به معنای نسخ دانسته و در واقع از معنای ظاهری آن دست کشیده و آن را به معنای نسخ حمل کرده است. این نظریه درست معادل همان چیزی است که یک قرن پیش، ابن راوندی به حذاق شیعه نسبت داده بود و در آن زمان عدۀ اندکی قائل به آن بودند و در زمان شیخ مفید به نظریۀ غالب متکلمان تبدیل شد، به گونه ای که شیخ مفید نیز، در مقام متکلم برجستۀ بغداد، با تمام تلاش خود بر حرکت در مسیری میانه بین تفکر بغداد و متکلمان کوفه، نتوانست از آموزۀ بدا به معنای کوفی آن دفاع کند و به ناچار آن را معادل نسخ دانست.

تبیین بدا بر اساس نسخ به این گونه است که در نسخ، حکم از ابتدا دارای مدت معین و مشخصی است، اما به حسب ظاهر بدون مدت و به صورت مطلق به بندگان ابلاغ می شود و پس از پایان مدت حکم پیشین، حکم جدید ابلاغ می شود. در بدا نیز از ابتدا امری محدود به زمان خاص یا شرایط خاصی مقدر می شود و پس از فرا رسیدن زمان یا تحقق آن شرط، تقدیر عوض می شود و در نظر بندگان حکم تغییر می کند؛ در حالی که خداوند از ابتدا به هر دو تقدیر عالم بوده و علم ذاتی او تغییری نکرده است.

ص: 630


1- . شیخ مفید، أوائل المقالات، ص80.
2- . همو، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص 65.
3- . همان، ص 67.

البته تفاوت ظریفی میان نظریۀ مفید و معتزله وجود دارد و آن اینکه معتزله اساساً منکر بدا بودند و به تعبیری دیگر، بدا در اخبار را نمی پذیرفتند، در حالی که بدا در اوامر و نواهی یا همان نسخ را قبول داشتند، اما به هر روی از اطلاق لفظ بدا بر خداوند امتناع می ورزیدند؛ ولی شیخ مفید با توجه به روایات صحیح در باب بدا، اصل آن را می پذیرد و اطلاق آن را بر خداوند با توجیهاتی که ذکر کرده، روا می داند.

شاهد بر این مطلب، سخن ایشان در باب علت اطلاق لفظ بدا بر خداوند است که یگانه راه آن را سمع و وجود روایات صحیح در این زمینه می داند: «و اتفقوا علی إطلاق لفظ البداء فی وصف اﷲ تعالى و أن ذلک من جهة السمع دون القیاس».(1)

در جایی دیگر، اطلاق لفظ بدا بر خداوند را به علت روایات صحیحی می داند که از واسطه های میان خدا و بندگان رسیده است و اگر این روایات وجود نداشت، اطلاق این لفظ بر خداوند جایز نبود.(2)

دربارۀ محدودۀ بدا نیز آن را مربوط به امور مشروط می داند و هرگز در تصمیمی قطعی اتفاق نمی افتد. علاوه بر این، بدا در اموری است که دور از انتظار و گمان بندگان است.(3) ظاهراً این دیدگاه به علت آیۀ شریفۀ «و بدا لهم من اﷲ ما لم یکونوا یحتسبون» است.

شیخ مفید در کتاب مسائل عکبریه در پاسخ به سؤالی دربارۀ روایت بدا در امامت اسماعیل و اینکه آیا خداوند کاری را آغاز می کند و قبل از پایان آن از اجرای آن صرف نظر کند یا نه، به این آیه استناد می جوید و بدا را در اموری می داند که دور از انتظار بندگان است.(4)

در ضمنِ روایات بدا، روایات متعددی دربارۀ بدا در امامت اسماعیل، فرزند امام صادق (علیه السلام)وجود دارد. شیخ مفید در این باره موضع گرفته و این روایات را به دلیل برخی شواهد در روایات این باب بر این معنا حمل کرده که ابتدا قتل اسماعیل مقرر شده بود و سپس با دعای امام صادق (علیه السلام)این حکم برطرف شد و اسماعیل به مرگ طبیعی از دنیا رفت. علاوه بر این، به دلیل وجود روایتی از امام رضا (علیه السلام)که بدا را در تغییر پیامبر و امام و مؤمن به کافر، ممکن ندانسته و محدودۀ بدا را خارج از این امورمعرفی کرده، این روایات را نپذیرفته است.(5)

ص: 631


1- . همو، أوائل المقالات، ص 46.
2- . همان، ص80.
3- . همو، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص 65.
4- . همو، المسائل العکبریه، ص 100.
5- . همو، الفصول المختاره، ص3 - 9.

سید مرتضی

سید مرتضی نیز مانند استاد خود شیخ مفید، تبیین متفاوتی با متکلمان کوفی دارد و بدا را به معنای نسخ می داند. در عبارات شیخ مفید توضیح بیشتری برای این مدعا وجود نداشت و به جوانب آن نیز اشاره ای نشده بود، اما سید مرتضی منظور خود را با صراحت و بیان جزئیات بیشتری طرح کرده است. سید بدا را بر خداوند محال دانسته و همان اشکالاتی را که معتزله بر بدا داشتند، طرح کرده است. تفاوت میان بدا و نسخ را نیز به وضوح بیان کرده است.

در باب وجوب لطف، اشکالی مطرح شده و آن اینکه: به علت جواز بدا و تغییر در ارادۀ خداوند، ممکن است در مواردی لطف منقطع شود؛ بنابراین، پیوسته لطف بر خداوند واجب نخواهد بود. سید پاسخ می دهد که بدا دربارۀ خداوند امکان ندارد و او پیوسته به بندگان ارادۀ بر لطف دارد.(1)

یهود ادعا کرده است که شریعت موسی منسوخ نشده و اساساً نسخ شریعت توسط خداوند جایز نیست؛ زیرا موجب بدا است که بر خداوند محال است. سید پاسخ می دهد که نسخ مستلزم بدا نیست و این دو با هم تفاوت اساسی دارند. برای تحقق بدا چهار شرط لازم است که عبارت اند از: اتحاد فعل مأموربه و منهی عنه، اتحاد وجه و جهت حکم، وحدت وقت و وحدت مکلف. در نسخ - دست کم - یکی از این شروط وجود ندارد و آن، وحدت فعل مأموربه و منهی عنه است؛ بنابراین، نسخ مستلزم بدا و امر محال نیست و جایز است.(2)

تبیینِ نسبتاً جامع و کاملی از بدا در رسائل سید مرتضی وجود دارد. در این کتاب، وی نیز مانند شیخ مفید بدا را در لغت عرب به معنای «ظهور» می داند. سپس می افزاید: متکلمان بدا را در موردی می دانند که خداوند به شیئی در وقت مخصوص و بر وجه معین و در مورد مکلف واحد امر کند و سپس با همین شرایط از آن نهی کند، اما در نسخ این گونه نیست و ناسخ و منسوخ در وقت با هم اختلاف دارند. با توجه به معنایی که از بدا بیان شد، اطلاق آن بر خداوند صحیح نیست؛ زیرا او بنفسه عالم است و علم جدیدی برای او حاصل نمی شود.

اخبار آحادی در این باب وجود دارد که در آن بدا به خداوند نسبت داده شده است، اما این روایات تماماً خبر واحدند و موجب علم و قطع نمی شوند و محققان از اصحاب امامیه آن را بر معنای نسخشرایع حمل کرده اند (بنابراین، قطعاً معنای ظاهری آن مراد نیست).(3)

استعمال لفظ بدا در معنای نسخ، به نحو حقیقت است نه اینکه مجازگویی و تعبیر استعاری

ص: 632


1- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 192.
2- . همان، ص357.
3- . سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص 116.

باشد.(1)

در بررسی نظریۀ سید مرتضی در باب بدا باید گفت معتزلیانِ معاصر اشعری و پیش از او، نسخ در اخبار یا همان بدا را به علت تجدید نشدن علم برای خداوند محال می دانستند. از سوی دیگر، اگر بدا در اخبار جایز باشد، لازمۀ آن کذب بودن یکی از دو خبر است که دربارۀ خداوند امکان ندارد. اما نسخ در اوامر و نواهی خداوند جایز است و اشکالی متوجه آن نیست.(2)

بعدها و در طبقات بعدیِ معتزله، افرادی مانند قاضی عبد الجبار که معاصر سید مرتضی است، در این مطلب تفصیل قائل شدند. وی نسخ در اوامر و نواهی را به صورت مطلق جایز نمی شمارد و جواز آن را مشروط به وارد نشدن اشکالات بدا در آن می داند. به بیان دیگر، او مانند مشایخ خود، نسخ در اخبار را جایز نمی داند و در نسخ اوامر و نواهی نیز پا را فراتر می نهد و اگر اشکال تغییر در علم ذاتی خداوند یا تجدیدپذیر بودن آن لازم بیاید، آن را نیز نمی پذیرد. در مثالی که سید مرتضی به تبع قاضی عبدالجبار برای بدا طرح کرده است، این اشکالات وجود دارد و با اینکه نسخ در امر و نهی است، اما آن را نمی پذیرند و آن را از مصادیق بدا می دانند؛ چنان که سید مرتضی خود به این نکته اشاره کرده و بعد از بیان مثال یادشده، آن را به علت علم ذاتی خداوند و تجدیدناپذیر بودن آن، از مصادیق بدا دانسته است.

سید مرتضی در کتاب الذخیره چهار شرط را برای بدا ذکر کرده و یادآور شده که در نسخ، فعلِ نهی شده و فعلِ امرشده با هم تفاوت دارند؛ بنابراین، نسخ بر خلاف بدا جایز است.(3) سید در رسائل خود بار دیگر شروط چهارگانۀ بدا را یاد آور می شود و تفاوت نسخ با بدا را در تفاوت زمان امر و نهی در نسخ می داند.(4) با توجه به عبارات یادشده، هریک از چهار شرط بدا که تحقق نیابد، محال و از محدودۀ بدا خارج خواهد بود.

این در حالی است که قاضی عبدالجبار معتزلی بدا در اوامر و نواهی را در وقتی می داند که مأموربهو منهی عنه واحد بوده و بر وجه و جهت واحد و بر مکلف واحد در دو زمان باشند؛ به این صورت که ابتدا امر و سپس نهی شده باشد یا برعکس، اما اگر هر دو مقارن باشند بدا نیست.(5) بنابراین، به نظر سید هر گاه زمان متحد باشد، بدا است و به نظر قاضی عبدالجبار بدا نیست. البته در

ص: 633


1- . همان.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 206.
3- . سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 357
4- . همو، رسائل الشریف المرتضی، ج1، ص 116.
5- . قاضی عبدالجبار، المغنی، ج16، ص63.

عبارت سید «ثم نهی عنه علی هذه الوجوه» وجود دارد که بر تأخر نهی از امر دلالت دارد، اما با توجه به فرقی که میان نسخ و بدا می گذارد و ناسخ و منسوخ را در دو وقت تصور می کند، در بدا قائل به تقارن زمانی امر و نهی است.

نکتۀ دیگر اینکه شیخ مفید بدا را به معنای نسخ می داند، اما روایات این باب را صحیح و به علت همین اخبار، اطلاق لفظ بدا دربارۀ خداوند را جایز می شمرد، در حالی که سید مرتضی روایات بدا را خبرهای واحدی می داند که موجب علم و قطع نمی شود و اساساً اطلاق بدا دربارۀ خداوند را جایز نمی داند. با عنایت به این نکته باید گفت سید فاصلۀ بیشتری با نظر متکلمان کوفی در باب بدا داشته و نظر وی همان نظر معتزلیان معاصر خودش است، اما شیخ مفید با متکلمان کوفه زاویۀ کمتری داشته و در اصل تبیین بدا با آنان اختلاف نظر دارد؛ اما به هر روی، از روایات بدا دست برنمی دارد و آنها را توجیه می کند.

علاوه بر این، سید مرتضی نظر هشام بن حکم و اکثر شیعه را نیز مانند معتزله بر نسخ انگاریِ بدا دانسته است. تفاوت دیدگاه آنان با معتزله در این است که هشام و بسیاری از متکلمان کوفی با توجه به روایاتی که در این زمینه وجود دارد، از لفظ بدا استفاده می کنند، در حالی که مراد آنان همان نسخ معتزلی است، و تا زمانی که در الفاظ اختلاف وجود دارد، اعتباری به آنها نیست.(1) این بیان سید مرتضی شاهد دیگری است بر اعتبار نداشتن احادیث بدا نزد وی و اساساً انکار این روایات، همان گونه که پیش تر به آن اشاره شد.

در نقد کلام سید باید گفت: این عبارت در دفاع از اتهاماتی است که قاضی عبدالجبار بر ضد هشام بن حکم و ابن راوندی و برخی دیگر از متکلمان طرح کرده و آنان را به جبر، تشبیه، قول به حدوث علم خداوند و بدا متهم کرده است. دفاع از اتهام جبر و تشبیه پذیرفتنی است، اما در باب بدا صحیح نیست؛ زیرا همان گونه که پیش تر اشاره شد، متکلمان کوفه و از جمله هشام بن حکم قائل به بدا به معنای حقیقی آن دربارۀ خداوند بودند و با توجه به مبنای آنان در باب علم فعلی، بدا را قابل دفاع می دانستند. شاهد بر این مدعا، گزارش های فراوانی است که در منابع فرقه نگاری و مقالات آمده و در آنها قول به بدا به معنای حقیقی آن و به تعبیری بدا در اخبار را به متکلمان شیعه نسبت داده اند.

افزون بر اینکه طبق گزارش اشعری، متکلمان کوفی نسخ در شرایع را از باب بدا می دانستند و کاملاً به عکس نظر متکلمان بغداد قائل بودند.(2) بلخی نیز در تفسیر خود قول افرادی را نقل می کند که قائل به نسخ قرآن توسط ائمه اند و آنان پا را فراتر نهاده، نسخ را نیز از باب بدا جایز می دانند و با این

ص: 634


1- . سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج1، ص87.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 39.

قول خود از دین خارج شده اند.(1) بنابراین، چگونه می توان نظر متکلمان کوفه را همان نظر معتزله در باب نسخ دانست و نزاع میان آنان را نزاع لفظی در نظر گرفت؟!

شیخ طوسی

در نگاهی کلی، شیخ طوسی نیز مانند استاد خود سید مرتضی، منکر بدا شده و تغییر در حکم شرعی یا همان نسخ را پذیرفته است.

نکتۀ شایان توجه این است که سید مرتضی در کتاب های الذخیره و الملخص - که به نوعی کتاب جامع کلامی است - باب مستقلی برای بدا قرار نداده و در ضمن باب لطف و نسخ، مطالبی در زمینۀ بدا طرح کرده و منکر آن شده است؛ این در حالی است که شیخ مفید در اوائل المقالات باب «القول فی البداء و المشیه» و در تصحیح الاعتقاد «فصل فی معنی البداء» را طرح کرده است.

شیخ طوسی نیز در کتاب الاقتصاد به پیروی از استاد خود سید مرتضی، باب مستقلی را به بدا اختصاص نداده و در ضمن باب لطف و نسخ، به این بحث اشاره کرده است. در العده که کتابی در اصول فقه است، در باب عام و خاص و نسخ مطالبی در این زمینه ذکر و در همۀ موارد بدا امری محال و قبیح برای خداوند شمرده شده است.

بررسی مواردی که شیخ طوسی در آنها به بحث بدا اشاره کرده، ما را در شناخت بهتر دیدگاه وی یاری خواهد رساند.

وی در باب وجوب لطف در انسان ها، استمرار داعی و اراده بر لطف را شرط دانسته؛ زیرا در غیر این صورت ممکن است ارادۀ فرد تغییر کند، اما دربارۀ خداوند بدا یا همان تغییر اراده به هیچ وجه جایز نیست.(2)

در باب عام و خاص، هر گاه کلامی به صورت عام بیاید و سپس شرط یا دلیل دیگری متضاد با حکم اولی ذکر شود، در حق خدای متعال قبیح است؛ مانند اینکه گفته شود: «اقتلوا المشرکین» وسپس گفته شود: «و لاتقتلوا الکفار»، زیرا لازمۀ آن بدا و تناقض است که هر دو دربارۀ خداوند محال است.(3) در این کلام، بدا و تناقض هم وزن یکدیگر معرفی شده که هر دو نیز در حق خداوند محال است.

شیخ طوسی نیز مانند سید مرتضی چهار شرط برای بدا ذکر می کند و تفاوت نسخ با بدا را در

ص: 635


1- . شیخ طوسی، التبیان، ج1، ص 14.
2- . همو، الاقتصاد، ص 137.
3- . همو، العدة فی اصول الفقه، ج1، ص 386.

تخلف یکی از شروط یادشده می داند.(1)

در باب تفاوت نسخ و بدا بعد از ذکر شروط چهارگانۀ بدا، علت محال بودن آن، قبح آن معرفی شده است، اما اگر یکی از این شروط منتفی شود آن فعل حُسن شمرده می شود و بدا نخواهد بود.(2)

علت قبح بدا در این صورت، مصلحت و مفسده داشتن فعل واحد در زمان واحد است؛ زیرا طبق مبنای عدلیه امر از مصلحت، و نهی از مفسده سرچشمه می گیرد و اگر در زمان واحد به یک فعل امر و نهی شود، لازمۀ آن، اجتماع مصلحت و مفسده در فعل واحد است.(3) با توجه به علت یادشده، محل این بحث در اوامر و نواهی است که معتزله و متکلمان امامی بغداد بر بطلان آن اتفاق نظر دارند.

در بحث بدا در اخبار نیز دو نظر میان متکلمان وجود دارد که سید مرتضی و شیخ طوسی از متکلمان امامیه و قاضی عبدالجبار و ابوعبداﷲ بصری از معتزله به جواز بدا در اخبار معتقدند. البته مراد آنان خبر از کائنات و حوادث نیست، بلکه اخبار و روایاتی است که متضمن حکم شرعی است، اما به لسان امر و نهی نیست.(4)

شاهد بر این مطلب گفتۀ سید مرتضی است که در این باب می گوید: نسخ، چه در اوامر و نواهی و چه در اخبار، در واقع بر مقتضا و متعلَّق آنهاست، نه بر خود امر و نهی و خبر. و علت جواز نسخ در امر و نهی تغییر مصلحتی است که در ناحیۀ فعل پدید می آید، نه اینکه وصف آمر و ناهی تغییر کرده باشد. همین علت و ملاک در اخبار هم جاری است. بنابراین، میان امر و نهی یا خبر در جواز نسخ فرقی نیست.(5)

شیخ طوسی در باب نسخ در اخبار در کتاب العده همین مطلب را پذیرفته و با تفصیل بیشتری وارد بحث شده است. وی در ابتدا قول به جواز نسخ در اخبار را به اکثر معتزله و از جمله ابوعلی وابوهاشم جبایی نسبت می دهد؛ زیرا از دیدگاه آنان لازمۀ نسخ در اخبار کذب بودن یکی از دو خبر است که در حق خدای متعال جایز نیست.(6) این دیدگاه دقیقاً همان چیزی است که اشعری به معتزلیان نسبت می دهد و آنان را قائل به جایز نبودن نسخ در اخبار به دلیل کذب احد الخبرین

ص: 636


1- . همو، الاقتصاد، ص 266.
2- . همو، العدة فی اصول الفقه، ج2، ص 496.
3- . همان، ص 497.
4- . سید مرتضی، الذریعه، ج1، ص 427.
5- . همان، ج1، ص 426.
6- . شیخ طوسی، العدة فی اصول الفقه، ج2، ص 503.

می داند(1) که پیش تر نیز به این مطلب اشاره شد. در ادامه، ابتدا اخبار به دو دسته تقسیم شده است: اخباری که متضمن معنای امر و نهی اند، اما به صورت خبر هستند و اخباری که خبر محض از وصف شیء فی نفسه اند و هیچ گونه معنای امر یا نهی در بر ندارند. دستۀ دوم نیز بر دو نوع است: در نوع اول تغییر آن صفت «عما هو علیه» ممکن نیست و در نوع دوم، این تغییر ممکن است. در هر سه صورت نسخ جایز است و هیچ گونه محذوری ندارد.(2)

از ظاهر این کلام می توان جواز نسخ در اخبار در کائنات یا همان بدا را استفاده کرد. البته نه به معنای کوفی آن، بلکه با تبیینی که به حدوث و تغییر در علم خداوند منجر نشود. در حالی که این مطلب از کلام سید مرتضی بر نمی آید؛ زیرا او آشکارا گفته مراد متکلمان از نسخ در اخبار، نسخ در خبرهایی است که متضمن حکم شرعی باشد، و تقسیم بندی شیخ طوسی را طرح نکرده است.(3)

در واقع، متکلمان امامی بغداد و معتزلیان معاصر با آنان، ملاک در امکان و عدم امکان نسخ را تغییر در علم خداوند می دانند و چه در احکام و چه در اخبار از کائنات، هر گاه به گونه ای باشد که با علم ذاتی خداوند منافات نداشته باشد، محال نخواهد بود، و اگر مستلزم تغییر و تبدل در علم خداوند باشد محال است و معتزلیان این صورت را بدا می دانستند و علت اصرار آنان بر محال بودن بدا نیز همین نکته است؛ در حالی که متکلمان معتزلی معاصر اشعری و پیش از آن چنین تفصیلی را قائل نبودند و طبق گزارش اشعری نسخ در اخبار را نمی پذیرفتند؛ زیرا لازمۀ آن، کذب احد الخبرین است.(4)

این تغییر دیدگاه را می توان تطوری در اندیشۀ نسخ دانست که نشان از دقت بیشتر نسل های بعدی معتزله دربارۀ این مسئله دارد.

شیخ طوسی نیز دیدگاه معتزلیان متأخر را پذیرفته است. شاهد بر این مدعا، بیان وی در تبیین روایاتی است که «مهدی» را فردی غیر از امام دوازدهم و فردی از ائمۀ پیشین معرفی می کند.

در روایاتی که بر افزونیِ عمر در صورت صدقه و صلۀ رحم و دعا دلالت می کنند، خداوند از ابتدا عالِم به هر دو امر است، اما ممکن است یکی از آنها مشروط و دیگری بدون شرط باشد. روایاتی که متضمن لفظ بدا است نیز بر همین مطلب حمل شده و در مواردی که نسخ در آن جایز باشد (در اوامر و نواهی) حمل بر نسخ شده و در مواردی که خبر از کائنات باشد (همان مواردی که معتزلیان پیشین

ص: 637


1- . اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 206.
2- . شیخ طوسی، همان.
3- . سید مرتضی، الذریعه، ج1، ص 427.
4- . اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 206.

به طور مطلق آن را نفی می کردند) بر تغییر شروط حمل می گردد.(1) در ادامه نیز بعد از بیان چند روایت دربارۀ تغییر زمان ظهور امام عصر (علیه السلام)، آنها را بر تغییر شرایط و مصلحت حمل و بار دیگر تأکید می کند که در این گونه موارد، تغییر به هیچ وجه به معنای پیدایش امر جدیدی برای خداوند نیست.(2)

با توجه به موارد یادشده، دیدگاه شیخ طوسی در باب بدا را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

- روایات بدا پذیرفته است، اما نه به گونه ای که موجب حصول علم جدیدی برای خداوند باشد. در مواردی که امکان حمل بر معنای نسخ دارد، بر همین معنا حمل می شود و در مواردی مانند خبر از کائنات که نسخ امکان ندارد، بر تغییر شرط و مصلحت حمل می شود.

- اطلاق بدا و ارادۀ نسخ به معنای مجازی و توسعه در معنای بدا، امکان پذیر است و اطلاق حقیقی نیست.

- بدا در اخبار امکان دارد (تا اینجا با متکلمان کوفه هم سخن است)، اما در تبیین آن اختلاف وجود دارد. کوفیان آن را از باب بدا می دانستند و شیخ طوسی آن را از باب تغییر شرایط و مصالح می داند.

ابو الفتح کراجکی

کراجکی از متکلمان برجستۀ مدرسۀ بغداد و متوفای 449 قمری است. دیدگاه کلی وی دربارۀ بدا مانند دیدگاه متکلمان بغداد است. او بر این باور است که بدا را باید به گونه ای تقریر کرد که موجب تغییر در علم خداوند نشود و اگر این مشکل حل شود، محذور دیگری به غیر از اطلاق واژۀ بدا باقی نمی ماند و به علت وجود روایاتی که لفظ بدا در آنها وجود دارد، اطلاق آن بر خداوند اشکالی نخواهد داشت.

با توجه به این نکته، دیدگاه کراجکی در پذیرش روایات بدا مانند دیدگاه شیخ مفید و شیخ طوسی است. علاوه بر این، وی قول به بدا را به اصحاب امامیۀ غیرمتکلم نسبت داده و آنان در باب این قولدارای روایات و استدلال هایی نیز هستند.(3)

اگر مراد از کلمۀ «اصحابنا» در عبارت کراجکی را معاصران وی بدانیم، در نیمۀ قرن پنجم تمام متکلمان شیعه قول بغدادیان را پذیرفته اند و هیچ یک از آنان بدا به معنای کوفیِ آن را قائل نیستند. البته غیرمتکلمان - که همان محدثان اند - در این زمان، هم چنان با تکیه بر روایات بدا با نظر بغدادیان

ص: 638


1- . شیخ طوسی، الغیبه، ص 429.
2- . همان، ص 431.
3- . کراجکی، کنز الفوائد، ص 227.

مخالف اند. تغییر در تبیین بدا که از نیمه های قرن سوم آغاز شد و در آن زمان طرفداران اندکی در میان متکلمان عقل گرا و به تعبیر ابن راوندی «حذاق» شیعه داشت، در نیمۀ قرن پنجم فراگیر شد، به گونه ای که طبق ادعای کراجکی، متکلمان امامیه همگی این نظریه را پذیرفته اند.

اما اگر مراد از «اصحابنا» را مطلق اصحاب امامیه، اعم از معاصران و متکلمان پیشین بدانیم، منظور این است که از ابتدا متکلمان امامیه قائل به بدا نبوده و فقط محدثان طرفدار این نظریه بوده اند، اما با توجه به اینکه متکلمان برجستۀ امامیه مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم و بسیاری از متکلمان شیعه قائل به بدا بوده اند، این مطلب نادرست است.

به هر حال طبق معنای اول، عبارت یادشده شاهد خوبی برای فراگیر شدن تبیین بغدادی بدا در قرن پنجم است.

در عبارات کراجکی، فرق میان نسخ و بدا بیان نشده و همچنین تفاوتی میان بدا در اخبار و بدا در اوامر و نواهی دیده نمی شود، گرچه مثال های مطرح شده دربارۀ امر و نهی است.

نتیجه گیری

متکلمان نخستین امامیه در پرتو روایات ائمه (علیهم السلام) قائل به جواز بدا دربارۀ خداوند بودند و میان متکلمان شیعه در عصر حضور امام، اختلافی در تبیین آن وجود نداشت. در سال های پایانی قرن سوم، متکلمان عقل گرا و برخی از معتزلیان شیعه شده تبیین جدیدی از بدا ارائه کردند که با نظر متکلمان دورۀ حضور تفاوت داشت.

با توجه به پاره ای از قرائن به نظر می رسد در ابتدای تغییر یاد شده، بدا به طور کلی انکار شد و در نسل های بعدی مانند شیخ مفید و برخی از شاگردان ایشان با عنایت به روایات بدا، اصل این آموزه انکار نشد و تبیینی از آن ارائه شد که با مبانی عقلی رایج در آن دوره منافاتی نداشته باشد که به نوعی تبیین حداقلی از این مسئله است.

در میان بغدادیان، سید مرتضی با انکار روایات بدا فاصلۀ بیشتری با متکلمان نخستین گرفته است. شیخ طوسی نیز، مانند شیخ مفید، روایات بدا را پذیرفته و آنها را توجیه کرده است.

ص: 639

کتاب نامه

1. ابوالصلاح حلبى، تقى بن نجم، تقریب المعارف، قم: انتشارات الهادی، 1404ق.

2. اشعرى، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، بی جا، بی نا، بی تا.

3. افضلی، علی، «پاسخ به اشکالات کلامی و فلسفی در بارۀ عالم ذر» مجلۀ فلسفۀ دین، سال ششم، شمارۀ 4، ص 85 - 112، 1388.

4. _______ ، «اقسام بدن انسان و نفش آنها در دنیا، برزخ و قیامت» مجلۀ علوم حدیث، شمارۀ 59 و 60، ص 110 - 128، 1390.

5. بیابانی اسکویی، محمد، «عالم اظله و ارواح، آرای دانشمندان از قرن 4 تا 8» مجلۀ سفینه، شمارۀ 16، ص10 - 23، 1386.

6. حسینی، سید احمد، در: شریف مرتضى، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

7. خدایاری، علی نقی، نظریه های نفس شناسی متکلمان امامی سده های میانی و کارکرد آنها در تبیین آموزۀ معاد، مجله نقد و نظر، شمارۀ 61، ص 69 - 108، 1360.

8. داوری، مسلم، النبی الاعظم و وجود النوری، قم: دار الانصار، 1429ق.

9. شریف مرتضى، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

10. _______ ، الطرابلسیات الاولی، نسخۀ خطی، مرکز احیاء التراث الاسلامی، شمارۀ فیلم: 1690/3.

11. _______ ، رسائل الشریف المرتضی، 4 جلد، قم: دار القرآن الکریم، 1405ق.

12. _______ ، طیف الخیال، مصر: طبع عیسی حلبی، 1374.

13. شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، اعتقادات الإمامیه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1414ق.

14. شیخ طوسى، محمد بن الحسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دار الاضواء، 1406ق.

15. _______ ، التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربى، بی تا.

ص: 640

16. _______، العدة فی أصول الفقه، 2جلد، قم: ستاره، 1417ق.

17. _______، تهذیب الأحکام، 10جلد، تهران: اسلامیه، 1365.

18. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، التذکرة بأصول الفقه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

19. _______ ، المسائل السرویه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

20. _______ ، المسائل العکبریه، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

21. _______ ، النکت فی مقدمات الأصول من علم الکلام، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

22. _______ ، أوائل المقالات، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

23. _______ ، تصحیح الاعتقاد، قم: کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

24. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلّى اﷲ علیهم، قم: بی نا، 1404ق.

25. کراجکى، محمد بن على، الرسالة العلویة فی فضل امیرالمؤمنین (علیه السلام)على سائر البریه، قم: بی نا، 1427ق.

26. _______ ، کنز الفوائد، قم: بی نا، 1410ق.

27. کلینى، محمد ین یعقوب، کافی، تهران: اسلامیه، 1362.

28. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران: انتشارات دانشگاه، 1372.

ص: 641

فهرست تفصیلی

فصل اوّل: زمینه ها و بسترها

مناسبات

امامیه و زیدیه؛ از آغاز غیبت صغرا تا افول آل بویه / سید اکبر موسوی تنیانی.......... 14

درآمد.......... 14

1. تعامل اجتماعی و سیاسی .15

یک.پیوندهای خانوادگی.......... 15

دو.همکاری در عرصۀ سیاسی.......... 17

سه.همکاری در عرصه های اجتماعی.......... 18

چهار.همکاری در برابر مخالفان تشیع.......... 19

2. تعامل علمی و فرهنگی.......... 20

یک.داد و ستد میراث حدیثی.......... 20

دو.توجه به دستاوردهای علمی یکدیگر.......... 22

3. تقابل علمی.......... 23

یک. ردّیه نگاری زیدیان بر ضد امامیه.......... 26

دو.ردّیه نگاری امامیان بر ضد زیدیه.......... 28

4. روی آوری زیدیان و امامیان به مذهب یکدیگر.......... 29

یک.روی آوری زیدیان به امامیه.......... 30

دو.روی آوری امامیان به زیدیه.......... 31

نتیجه گیری.......... 33

کتاب نامه.......... 35

ص: 642

مناسبات فرهنگی - اجتماعی اهل حدیث و امامیه در بغداد .../ علی امیرخانی.......... 40

درآمد.......... 40

مناسبات اهل حدیث و امامیه در بغداد قبل از آل بویه (دوران طلایی اهل حدیث).......... 42

مناسبات اهل حدیث و امامیه در بغداد بعد از آل بویه.......... 46

سقوط آل بویه و ورود سنیان سلجوقی به بغداد.......... 53

نتیجه گیری.......... 55

کتاب نامه 56

کلام امامیه پس از دوران حضور؛ نخستین واگرایی ها / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 59

درآمد.......... 59

معرفت و رابطۀ عقل و وحی.......... 64

توحید و صفات.......... 65

علم و دیگر صفات الهی.......... 68

ارادۀ الهی.......... 69

بدا و نسخ.......... 71

انسان.......... 72

قرآن.......... 73

مقام امام.......... 75

ایمان و کفر و وعید.......... 76

استطاعت و اعمال عباد.......... 77

آلام کودکان.......... 80

نتیجه گیری.......... 81

کتاب نامه.......... 83

نقش معتزلیان شیعه شده در گرایش کلام امامیه به اعتزال / عباس میرزایی نوکابادی.......... 86

درآمد.......... 86

ابوعیسی وراق.......... 89

جایگاه و تأثیر ابوعیسی وراق در کلام امامیه.......... 92

ابن راوندی.......... 95

جایگاه و تأثیر ابن راوندی در کلام امامیه.......... 99

ص: 643

ابن قبه رازی.......... 104

جایگاه و اثرگذاری ابن قبه در کلام امامیه.......... 105

ابن مملک.......... 108

جایگاه و تأثیر ابن مملک در کلام امامیه.......... 109

نتیجه گیری.......... 110

کتاب نامه.......... 114

ابوعیسی وراق؛ از اعتزال تا گرایش به مدرسۀ کوفه / عباس میرزایی نوکابادی.......... 118

درآمد.......... 118

ابوعیسی وراق.......... 119

مدرسۀ کوفه و هشام بن حکم.......... 121

ابوعیسی وراق و کلام امامیه در کوفه.......... 122

شواهد غیر محتوایی.......... 122

شواهد محتوایی.......... 127

توحید و عدل.......... 127

استطاعت.......... 128

کلام الهی.......... 129

علم الهی.......... 130

تحریف قرآن.......... 131

امامت.......... 131

نتیجه گیری.......... 134

کتاب نامه.......... 136

ابن راوندی و دفاع از اندیشۀ کلامیِ کوفه / عباس میرزایی نوکابادی.......... 138

درآمد.......... 138

ابن راوندی.......... 139

مدرسۀ کوفه و هشام بن حکم.......... 140

ابن راوندی و هشام.......... 141

تشابه های غیر محتوایی.......... 142

تشابه های محتوایی.......... 145

ص: 644

نتیجه گیری.......... 154

کتاب نامه.......... 156

عوامل شکل گیری مدرسۀ کلامی بغداد / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 159

درآمد.......... 159

افول مدرسۀ کوفه.......... 162

خصوصیات متفاوت بغداد و کوفه.......... 165

غیبت امام معصوم.......... 167

تحولات در جریان حدیثی امامیه.......... 169

درگیری اجتماعی امامیه و اهل حدیث در بغداد.......... 172

حمایت حاکمیت از گفتمان اعتزالی.......... 173

حاکمیت گفتمان معتزله.......... 173

تغییرات درون معتزله.......... 175

تعاملات علمی امامیه و معتزله.......... 178

نهضت ترجمه.......... 179

نتیجه گیری.......... 182

کتاب نامه.......... 183

فصل دوم: جریان ها

متکلمان ناشناختۀ امامی بغداد از غیبت صغرا تا دوران شیخ مفید / سید اکبر موسوی تنیانی.......... 188

درآمد.......... 188

شاخصه های متکلم.......... 189

متکلمان.......... 190

1. ابومحمد عسکری.......... 190

2. ابن جبرویه.......... 191

3. ابن ابی عقیل عمانی.......... 192

4. ابن فلاس.......... 193

5. ابن جنید اسکافی.......... 193

6. ناشی اصغر.......... 195

ص: 645

7. ابوعبداﷲ صفوانی.......... 196

8. ابوالجیش بلخی.......... 197

9. طاهر غلام ابوالجیش.......... 198

10. حسن بن حسین نوبختی.......... 199

11. ابوبکر بغدادی.......... 199

12. فضل بن عبدالرحمن بغدادی.......... 199

متکلم - محدثان.......... 200

1. ابن سعدان سامرائی.......... 200

2. معلی بصری.......... 200

3. سمّان همدانی.......... 202

4. ابوالعزاقر شلَمغانی.......... 203

5. ابن ابی هراسه.......... 204

6. ابن شمّون.......... 204

7. ابوطالب انباری.......... 205

8. ابوالقاسم کوفی.......... 206

9. ابواسحاق الکاتب.......... 208

10. ابوالفتح دلفی.......... 208

11. ابوالقاسم بجلی.......... 209

نتیجه گیری.......... 209

کتاب نامه.......... 211

نوبختیان در رویارویی با متکلمان معتزلی و امامی / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 215

درآمد.......... 215

اتهام اعتزال به نوبختیان.......... 218

معنای اعتزال.......... 220

معنا و مراد از معتزلی انگاشتن نوبختیان.......... 221

1. سنی معتزلی.......... 221

2. رویکرد معتزلی در باورهای کلامی.......... 221

3. معتزلی به معنای اهل العدل و التوحید.......... 222

ص: 646

4. عقل گرایی افراطی و بی اعتنایی به روایات.......... 226

اثر پذیری بنونوبخت از متکلمان امامی.......... 229

اثر پذیری بنونوبخت از هشام بن حکم.......... 230

چیستی انسان.......... 230

استطاعت.......... 231

ردّ امکان معجزه برای غیر انبیا.......... 231

ردّ سماع کلام ملائکه برای ائمه (علیهم السلام).......... 232

تحریف قرآن.......... 233

معرفت.......... 234

تأثیر بنونوبخت بر متکلمان امامیه.......... 235

شاگردان بنونوبخت.......... 236

شیخ مفید.......... 239

دیگر عالمان شیعی.......... 240

نتیجه گیری.......... 241

کتاب نامه.......... 243

نقش ابن قبۀ رازی در تاریخ تفکر امامیه / عباس میرزایی نوکابادی.......... 247

درآمد.......... 247

زندگی نامه و شخصیت علمی ابن قبۀ رازی.......... 248

1. الانصاف فی الامامه.......... 249

2. المستثبت فی الامامه.......... 249

3. الرد علی ابی علی جبایی.......... 250

4. کتاب التعریف علی الزیدیه.......... 250

5. المسألة المفردة فی الامامه.......... 250

6. نقض کتاب الاشهاد لابی زید علوی یا کتاب نقض الاشهاد.......... 250

7. النقض علی ابی الحسن علی بن احمد بن بشار.......... 251

8.کتابی در رد بر قرامطه.......... 251

جایگاه علمی ابن قبه.......... 252

1. جایگاه ابن قبه نزد شیخ صدوق.......... 252

ص: 647

2.جایگاه ابن قبه نزد متکلمان امامیه در بغداد.......... 254

3.جایگاه ابن قبه نزد معتزلیان و اشاعره.......... 258

اندیشه های کلامی.......... 259

1.خداشناسی.......... 260

2.پیامبرشناسی.......... 261

3.امام شناسی.......... 263

ابن قبه و کتاب مکتب در فرایند تکامل.......... 278

مورد اول.......... 279

مورد دوم.......... 281

مورد سوم.......... 283

مورد چهارم.......... 286

بررسی متن رسائل ابن قبه.......... 287

نتیجه گیری.......... 289

کتاب نامه.......... 290

جریان حدیثی امامیه در بغداد (از آغاز تا عصر شیخ مفید) / سید اکبر موسوی تنیانی.......... 293

درآمد.......... 293

1 . جریان حدیثی امامیه بغداد در دوران حضور (بغداد اول).......... 295

یک. مهاجرت کوفیان به بغداد.......... 295

دو. شکل گیری کانون حدیثی امامیه در بغداد (عضر حضور).......... 297

سه. ارتباط جریان حدیثی بغداد با دیگر مراکز امامی نشین (در دوران حضور).......... 301

چهار. آثار و تولیدات حدیثی امامیه در بغداد (در دورۀ حضور).......... 303

پنج. خاندان های حدیثی امامیه در بغداد (در دورۀ حضور).......... 305

شش. افول جریان حدیثی بغداد (در دورۀ حضور).......... 307

2. جریان حدیثی امامیه در بغداد در عصر غیبت صغرا (بغداد دوم).......... 308

یک. تعامل جریان حدیثی بغداد با مرکز حدیثی کوفه.......... 308

دو. تعامل جریان حدیثی بغداد با مدرسۀ حدیثی قم.......... 312

سه. ارتباط جریان حدیثی بغداد با دیگر مراکز امامی نشین.......... 318

چهار. طیف شناسی محدثان امامیه در بغداد.......... 319

ص: 648

الف. طیف محدثان اصیل.......... 319

ب. طیف محدثان مطرود.......... 321

ابن سهل دیباجی.......... 321

ابوطالب انباری.......... 322

ابن جنید بغدادی.......... 322

ابن عیاش جوهری.......... 323

ابن اخی طاهر.......... 323

ج. طیف محدثان مرتبط با اهل سنت.......... 324

ابوبکر جعابی.......... 325

ابوالمفضل شیبانی.......... 325

ابن جُلِّین دوری.......... 326

د. طیف محدثان متهم به غلو و غالیان.......... 327

ه . طیف محدثان واقفی.......... 328

پنج. مجالس حدیثی امامیه در بغداد.......... 329

شش. کتاب ها و آثار حدیثی تولید شده در بغداد (دوران غیبت).......... 331

هفت. ارتباط متکلمان امامی با جریان حدیثی امامیه در بغداد.......... 332

نتیجه گیری.......... 334

کتاب نامه.......... 337

آراى کلامى اختلافىِ شیخ مفید با نوبختیان با تکیه بر احادیث الکافى / على نقى خدایارى.......... 340

درآمد.......... 340

1 . استحقاقى یا تفضلى بودن نبوت و امامت.......... 342

2. ولایت والیان ائمّه (علیهم السلام) به نص است یا اختیار؟.......... 344

3. معرفت امامان به همۀ صناعات و زبان ها.......... 345

یک. آگاهى امام از زبانى خاص.......... 345

دو. آشنایى امام به کتاب هاى آسمانى پیشین و علوم و سخنان پیامبران.......... 345

سه. عمومات دال بر دامنۀ فراگیر و گستردۀ دانش امام.......... 346

چهار. آگاهى امامان از زبان دیگر موجودات زنده.......... 346

پنج. امامان، در مقام حجت خدا، جامع تمام کمالات.......... 346

ص: 649

4. ظهور معجزات و اعلام به دست ائمه (علیهم السلام).......... 348

یک. آگاهى هاى ائمه (علیهم السلام) از امور غیبى.......... 348

دو. دارا بودن اسم اعظم توسط ائمه (علیهم السلام).......... 348

سه. مطیع بودن همه چیز براى ائمه (علیهم السلام).......... 348

چهار. وجود آیات پیامبران در نزد امامان (علیهم السلام).......... 349

پنج. امام و نشان دادن معجزه براى اثبات امامت خود.......... 350

شش. وقوع معجزات از ائمّه (علیهم السلام).......... 350

5. ظهور معجزات به دست منصوبان ائمّه (علیهم السلام) اعم از خواص، سفیران و ابواب.......... 351

6. امامان (علیهم السلام) و شنیدن سخن فرشتگان، بدون دیدن خود آنها.......... 352

7. احوال پیامبران و امامان (علیهم السلام)، پس از وفات.......... 354

8. گردآورى و تدوین قرآن.......... 356

9. وعد و وعید.......... 356

10. معرفت و طاعت کفار.......... 359

یک. بسیاری از کفار به خدای متعال شناخت دارند.......... 360

دو. کفار، در بسیارى از افعال، مطیع خدا هستند.......... 363

سه. کفار، بر این معرفت و طاعت، در دنیا پاداش مى بینند.......... 363

11. احباط و تکفیر.......... 366

یک. تکفیر.......... 367

دو احباط.......... 369

12. موافات.......... 371

13. معاصی صغیره و کبیره.......... 379

14. اسما و احکام.......... 383

دیگر اختلافات.......... 393

نتیجه گیری.......... 393

کتاب نامه.......... 395

مقایسۀ اندیشه های کلامی نوبختیان با شیخ مفید و سید مرتضی / سید علی حسینی زاده خضرآباد.......... 401

درآمد.......... 401

معرفت و ابزار شناخت.......... 403

ص: 650

رابطۀ عقل و وحی و ابزار شناخت.......... 406

توحید و صفات.......... 407

جهان شناسی.......... 408

حرکت و سکون عالم.......... 409

طبایع اربعه.......... 409

بقای جواهر.......... 410

مکان.......... 410

عدل الهی و معاد.......... 411

حقیقتِ انسان.......... 411

استطاعت.......... 413

ایمان و اسما و احکام.......... 415

وعید.......... 417

موافات.......... 418

احباط.......... 419

گناهان کوچک و بزرگ.......... 421

معرفت و طاعت کفار.......... 421

أعواض.......... 423

نبوت.......... 424

قرآن.......... 425

امام شناسی.......... 426

راه شناخت امام.......... 428

علمِ امام.......... 428

اعجازِ امام.......... 429

ارتباط امام با فرشتگان.......... 431

پیامبران و امامان پس از رحلت.......... 432

انتخاب کارگزاران امام.......... 432

نتیجه گیری.......... 433

کتاب نامه.......... 435

ص: 651

جایگاه اجتماعی و سیاسی سید مرتضی و .../ سید علی حسینی زاده خضرآباد -- سید اکبر موسوی تنیانی.......... 438

درآمد.......... 438

جایگاه اجتماعی.......... 439

جایگاه خاندانی.......... 440

نسبت با ائمه (علیهم السلام).......... 440

نسبت با زیدیه.......... 441

نسبت با بنی عباس.......... 441

نسبت با آل بویه و دیلمیان.......... 442

جایگاه علمی و فرهنگی.......... 442

مقام علمی و فرهنگی خاندان مرتضی.......... 442

مقام علمی و فرهنگی سید مرتضی.......... 446

جایگاه اقتصادی.......... 449

جایگاه سیاسی.......... 450

فرماندهی نظامی و تشکیل حکومت.......... 451

نقابت.......... 452

دیوان مظالم.......... 456

امارت حج.......... 457

دیگر مناصب.......... 459

نتیجه گیری.......... 464

کتاب نامه.......... 465

رویکرد متکلمان امامیه در بغداد به معتزلیانِ شیعه شده / عباس میرزایی نوکابادی.......... 468

درآمد.......... 468

رابطۀ نوبختیان با وراق و ابن راوندی.......... 469

رابطۀ شیخ مفید با وراق و ابن راوندی.......... 471

رابطۀ سید مرتضی، وراق و ابن راوندی.......... 472

مقایسۀ اندیشه های سید مرتضی و ابن راوندی.......... 475

نتیجه گیری.......... 480

کتاب نامه.......... 482

ص: 652

میزان اثرپذیری سید مرتضی از معتزلۀ بصره در موضوع توحید و عدل / حیدر بیاتی.......... 485

درآمد.......... 485

پیشینۀ اتهام اثرپذیری متکلمان امامی از معتزله.......... 486

تبیین فرضیۀ رقیب.......... 489

بررسی میزان اثرپذیری سید مرتضی.......... 491

منطقة الفراغ.......... 492

موضع اول: پذیرش آرای معتزلۀ بصره.......... 493

موضع دوم: توقف در برابر آرای معتزلۀ بصره.......... 498

موضع سوم: رد آرای معتزلۀ بصره.......... 499

نتیجه گیری.......... 501

کتابنامه.......... 502

فصل سوم: روش شناسی و موضوعات کلامی

نگاه حوزۀ بغداد به راویان و آرای رجالی مدرسۀ حدیثی قم / علی رضا بهرامی -- سید علی رضا حسینی.......... 506

درآمد.......... 506

تقابل به سبب اختلاف در بحث خبر واحد.......... 506

تقابل به سبب تساهل در پذیرش روایات.......... 507

معیارهای اعتبارسنجی قم و بغداد.......... 508

1 . دفاع از راویان تضعیف شده.......... 509

یک. جست وجو در آثار راوی.......... 509

الف. حسین بن یزید بن محمد بن عبدالملک نوفلی.......... 510

ب. احمد بن حسین بن سعید اهوازی.......... 510

ج. محمد بن اورمه.......... 510

د. حسین بن عبیداﷲ سعدی.......... 511

ه .قاسم بن حسن بن علی بن یقطین.511

و. علی بن محمد قاسانی.......... 512

دو. تثبیت شخصیت راوی.......... 512

الف. محمد بن عیسی بن عبید.......... 513

ص: 653

ب. نسبت دادن وضع به محمد بن موسی الهمدانی.......... 513

2 . تعابیر منحصر به فرد در تعظیم مشایخ قم.......... 514

یک. احمد بن محمد بن عیسی.......... 514

دو. جعفر بن محمد بن قولویه.......... 514

سه. احمد بن اسحاق.......... 515

چهار. محمد بن حسن صفار.......... 515

پنج. محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق).......... 515

شش. محمد بن احمد بن داوود.......... 516

هفت. محمد بن ابی القاسم (ماجیلویه).......... 516

هشت. عبداﷲ بن جعفر حمیری.......... 517

نه. محمد بن علی بن محبوب.......... 517

ده. محمد بن حسن بن ولید (ابن ولید قمی).......... 517

3 . تضعیف راویان مورد پذیرش و نقد آرای رجالی قم.......... 518

یک. طرد روایات عبدالرحمن بن ابی حماد.......... 518

دو. تضعیف جهتی ابن بطه قمی.......... 519

سه. قمی خواندن امیة بن علی قیسی.......... 519

نکته.......... 520

4.تحسین آثار قم.......... 520

یک. تمجید فراوانی تألیف.......... 520

دو. تحسین برخی نگاشته های قمیان.......... 521

5.پذیرش استثنا و رد استثنا شدگان.......... 521

یک. ناشناخته بودن.......... 522

دو. ضعیف بودن.......... 522

6.اعتماد بر طرق قمی در دسترسی به آثار.......... 523

نتیجه گیری.......... 524

کتاب نامه.......... 525

چگونگی مواجهۀ شیخ مفید با میراث حدیثی امامیه / عبدالهادى اعتصامی.......... 527

درآمد.......... 527

زندگی نامه.......... 528

ص: 654

معرفت فطری از منظر شیخ مفید.......... 529

جبر و تفویض.......... 533

اراده.......... 534

قدر و قضا.......... 536

استطاعت.......... 538

افعال بندگان.......... 540

بدا.......... 542

خلقت ارواح.......... 544

نتیجه گیری.......... 546

کتاب نامه.......... 548

نقش اجماع در اندیشۀ کلامی سید مرتضی / حیدر بیاتی.......... 550

درآمد.......... 550

روش شناسی کلامی سید مرتضی.......... 551

عقل و دیگر منابع معتبر.......... 551

خبر متواتر.......... 555

اجماع.......... 556

پیشینۀ تاریخی اجماع.......... 556

سید مرتضی و اجماع.......... 559

نمونه هایی از کاربرد اجماع در اعتقادات.......... 564

نتیجه گیری.......... 567

کتاب نامه.......... 569

جایگاه عقل در کلام امامیه در مدرسۀ کلامی بغداد / محمدجعفر رضایی.......... 571

درآمد.......... 571

جایگاه عقل در بحث معرفت.......... 573

وجوب نظر (استدلال عقلی).......... 575

رابطۀ عقل و وحی (نیازمندی عقل به وحی یا بی نیازی از آن).......... 578

نتیجه گیری.......... 584

کتاب نامه.......... 585

ص: 655

تطوّر معرفت اضطراری در مدرسۀ کلامی امامیه در بغداد / علی امیرخانی.......... 587

مقدمه.......... 587

مفهوم شناسی.......... 588

1 . معرفت اضطراری/ ضروری.......... 588

2 . معرفت فطری.......... 589

3 . معرفت اکتسابی/ اختیاری.......... 590

سیر تاریخی تطور معرفت اضطراری در بغداد.......... 590

1. بنونوبخت.......... 590

2. از بنی نوبخت تا شیخ مفید.......... 593

3. شیخ مفید.......... 594

4. سید مرتضی.......... 595

5. شیخ طوسی.......... 598

نتیجه گیری.......... 600

کتاب نامه.......... 601

حیات پیشین انسان از دیدگاه متکلمان بغداد / امداد توران.......... 603

درآمد.......... 603

تفسیر و تأویل روایات بیانگر حیات پیشین.......... 605

روایات خلقت نوری.......... 605

روایات خلقت ارواح پیش از ابدان.......... 606

روایات عالم ذر.......... 608

تفسیر و تأویل آیۀ الست.......... 609

حجیت نداشتن روایات حیات پیشین.......... 610

قائم به نفس نبودن روح.......... 612

خلاف عقل بودن حیات پیشین.......... 615

بطلان تناسخ.......... 617

`بطلان غلو.......... 618

نتیجه گیری.......... 619

کتاب نامه.......... 621

ص: 656

آموزۀ بدا در اندیشۀ امامیه از آغاز غیبت تا پایان مدرسۀ بغداد / سیدجمال الدین موسوی.......... 623

درآمد.......... 623

نقطۀ آغازین.......... 624

چراییِ تغییر در تبیین اندیشۀ بدا.......... 626

اندیشۀ شیخ صدوق.......... 628

شیخ مفید و بدا.......... 629

سید مرتضی.......... 632

شیخ طوسی.......... 635

ابو الفتح کراجکی.......... 638

نتیجه گیری.......... 639

کتاب نامه.......... 640

ص: 657

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109