سرشناسه :فاطمی، سیدحسین، 1338-
عنوان و نام پدیدآور :كلامكم نور : ششصد و هفتاد حدیث از چهارده معصوم علیه السلام با توضیح واژگانی و ترجمه دقیق و روان/ سیدحسین فاطمی.
مشخصات نشر :مشهد : قلم آذین رضا، 1398.
مشخصات ظاهری :656 ص.
شابک :978-622-6142-60-1
وضعیت فهرست نویسی :فیپا
یادداشت :کتابنامه: ص. [649] - 656؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع :چهارده معصوم -- احادیث
موضوع :*Fourteen Innocents of Shiite -- Hadiths
موضوع :احادیث شیعه -- قرن 14
موضوع :Hadith (Shiites) -- Texts -- 20th century
موضوع :احادیث شیعه -- قرن 14-- واژه نامه ها
موضوع :Hadith (Shiites) -- Texts -- 20th century -- Dictionaries
رده بندی کنگره :BP136/9
رده بندی دیویی :297/212
شماره کتابشناسی ملی :6111987
ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری
آدرس: مشهد مقدس، خیابان آیت ا... بهجت2،
پاساژ گنجینه کتاب
قلم آذین رضا: 09151201962 32255390 -51.
مؤلف: سید حسین فاطمی
ناشر: قلم آذین رضا
چاپ: اول 1399
تیراژ: 1000
تعداد صفحات: 689
قطع: وزیری
شابک: 1-60-6142-622-978
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 2
كَلامُكُمْ نُورٌ
سید حسین فاطمی
ص: 3
ص: 4
فهرست. 5
مقدمه. 15
ویژگی های این کتاب. 21
نود حدیث از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 25
احادیث متنوع. 25
منزلت امام حسین (علیه السلام) 39
فضیلت انتظار 40
زندگی در روشنایی قرآن. 40
احادیث ولایی. 43
منزلت صدیقه طاهره. 49
دو پیش گویی نسبت به آینده. 51
سفارش هایی به ابوذر 52
سفارش هایی به مولا علی. 57
خطبه شعبانیه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 65
صد و هفده حدیث از مولا علي (علیه السلام) 71
احادیث متنوع. 71
ثواب حفظ و قرائت قرآن. 80
چند انتخاب از کلمات قصار مولا. 82
سخن مولا با کمیل بن زیاد. 110
نامه مولا به عثمان بن حنیف.. 115
خطبه شقشقیه. 120
ص: 5
خطبه مولا در اولین روزهای خلافت. 132
بخشی از اولین خطبه نهج البلاغه. 137
سخن مولا در فراق صدقه طاهره. 141
نوزده حدیث از صديقه طاهره (سلام الله علیها) 145
احادیث متنوع. 145
احادیث ولایی صدیقه طاهره 148
دیباچه ای بر خطبه فدکیه 156
يك تصوير و چهار منظره 156
تصویرهای خطبه فدکیه 167
آیات صریحی که در خطبه فدکیه استفاده شده است.. 186
خطبه فدکیه 189
چهل و دو حدیث از امام حسن (علیه السلام) 241
احادیث متنوع. 241
سخنان مولا با جناده بن ابی امیه. 256
سخن مولا با کسانی که به صلح او اعتراض داشتند 260
سخنرانی مولا در مجلسی که معاویه بود. 261
خطبه مولا بین هواداران معاویه. 264
روایت اعمش بن سالم. 265
اندرزهای مولا به انسان ها 266
سخنان مولا با سفیان بن لیلی. 267
پیش گفتاری مجاهد مردی باشکوه. 269
مجاهد مردی با شکوه. 270
ویژگی های امام حسن (علیه السلام) از زبان امام صادق (علیه السلام) 285
ص: 6
پنجاه و یک حدیث از امام حسين (علیه السلام) 287
احادیث متنوع. 287
دنیا در دوره یزید 298
جواب مرد کوفی. 299
یک راهنمایی به مرد عصیان گر 300
یک خاطره مولا از پدرش.. 301
سخنان مولا در رابطه با قرآن. 302
سخن مولا با لشکریان یزید 303
هدف از قیام مولا. 304
سخن مولا با ابوذر هنگامی که تبعید می شد 305
گفت وگوی مولا با محمد حنفیه. 305
دلیل بیعت نکردن مولا. 307
خاطره مصعب بن عبد الله. 308
گرد ذلت تسلیم بر او نمی نشیند 311
وصیتنامه مولا. 313
مرگ با عزت. 315
سخن مولا به عبد الله بن عمر 317
دو روایت از امام زین العابدی (علیه السلام) 318
سخن مولا با سپاه کوفه و شام. 321
جواب نامه مولا به سلیمان بن صرد. 322
احتجاج مولا به نامه معاویه. 324
سخن مولا به عایشه. 326
سخن مولا در رابطه با امام زمان (علیه السلام)
ص: 7
پیش درآمدی بر دعای عرفه. 329
دعای عرفه مولا امام حسین (علیه السلام) 330
پنجاه و یک حدیث از امام سجاد (علیه السلام) 373
احادیث متنوع. 373
مرگ از نظر امام زین العابدین (علیه السلام) 383
شگفتی های مولا. 384
محبوب های خداوند 384
زهد، ده جز دارد. 385
سخت ترین لحظه های انسان. 386
سه مصیبت بزرگ فرزند آدم. 387
چهار چشم برای انسان لازم است. 388
ضرورت حجت های الهی. 389
احادیث مهدوی. 391
کامل کننده های ایمان. 393
درک دین الهی. 393
اهمیت قدردانی. 394
ارزش دانش.. 394
پیش درآمدی بر دعای شانزدهم. 395
دعای شانزدهم صحیفه سجادیه. 396
شصت و پنج حدیث از امام باقر (علیه السلام) 409
احادیث متنوع. 409
اهمیت پدر و مادر 425
دو پیام از طریق جابر جعفی و خیثمه. 425
ص: 8
پایه های اسلام. 427
ضرورت امام معصوم. 428
فرصت های شیطان. 433
بدترین مرد. 434
سرنوشت مرگ. 435
اکرام الهی و انسان مؤمن. 436
احادیث آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 439
یکی از خطبه های شعبانیه. 440
هفتاد و هشت حدیث از امام صادق (علیه السلام) 443
احادیث متنوع. 443
شیعیان ما 464
سفارش های مولا. 465
عرضه اعمال. 467
داوری طاغوت. 468
وقتی کسی را رحمت الهی فراگیرد. 470
قرآن در زندگی. 470
اثر توبه واقعی. 474
خیر بنده مؤمن. 475
ارواح مؤمن و کافر بعد از مرگ. 478
همه خوبی ها 479
روایات مهدوی. 480
حرارت مرگ. 483
علم امام معصوم (علیه السلام) 484
ص: 9
دانشمندان حقیقی شیعه. 484
عبور از مکان نفرین شده. 486
سی و پنج حدیث از امام موسى کاظم (علیه السلام) 491
احادیث متنوع. 491
زیان دیدگی. 500
چند دانه مروارید 500
مؤمن فقیه. 503
سخنی از امام صادق (علیه السلام) 504
اهمیت قرآن. 504
سیزده سرلوحه زندگی. 505
سفارش های مولا به هشام بن حکم. 505
منزلت شیعیان حقیقی. 512
یک داستان سرنوشت ساز 514
یک حدیث تکان دهنده. 516
گفت وگویی در گور 518
سفارش علی (علیه السلام) به یارانش.. 520
چهل و هشت حدیث از امام رضا (علیه السلام) 523
احادیث متنوع. 523
پیروان واقعی. 537
برخی از برجستگی های مولا. 539
وحشتناک ترین لحظه ها 540
عذاب قاتلان امام حسین (علیه السلام) 541
احادیث ولایی. 542
ص: 10
خاطره مسافر 543
مشاهدات اباصلت. 544
هرکس در گرو اعمالش.. 545
حدیث سلسله ذهب. 546
لذت فرو بردن لقمه خشم. 548
بیست و هشت حدیث از امام جواد (علیه السلام) 553
احادیث متنوع. 553
خاطره علی بن اسباط.. 560
قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 561
معنای امّی. 563
سخنی از امام مهدی (علیه السلام) 564
یک معرّفی کامل. 565
پیش درآمدی بر مناظرهای امام جود (علیه السلام) 567
مناظره های امام جواد (علیه السلام) با یحیی بن اکثم. 568
مناظره دوم. 571
بیست و سه حدیث از امام هادي (علیه السلام) 575
احادیث متنوع. 575
اثر زیارت امام رضا (علیه السلام) 580
عرضه عبد العظیم دینش را به امام هادی (علیه السلام) 581
معلم بزرگ. 584
نجات دهنده مردم ستمديده عراق. 584
توضیح کوتاهی بر زیارت جامعه. 589
روایت زیارت جامعه. 591
ص: 11
زیارت جامعه. 592
عنوان اول. 592
عنوان دوم. 596
عنوان سوم. 598
عنوان چهارم. 600
عنوان پنجم. 602
عنوان ششم. 605
عنوان هفتم. 610
عنوان هشتم. 614
عنوان نهم. 615
عنوان دهم. 616
سی و نه حدیث از امام حسن عسكري (علیه السلام) 619
احادیث متنوع. 619
تعاریف دقیق. 627
هرچه کاشته باشی برداشت می کنی. 628
آخرین رنج مؤمن. 629
وصیت مولا به شیعیان. 630
زمین از حجت خداوند خالی نیست. 632
سیزده حدیث از امام زمان (علیه السلام) 637
سخن کوتاهی در رابطه امام زمان (علیه السلام) 637
مرواردهایی از توقیع اول. 638
توقیع دوم. 640
توقیع سوم. 643
ص: 12
توقیع چهارم. 648
توقیع پنجم. 650
دعاهای امام زمن (علیه السلام) 657
سخنی در رابطه با زیارت ناحیه مقدسه. 659
خطبه حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید 663
یادی از بزرگ بانوی کربلا. 663
آغاز خطبه. 664
كتابشناسي مراجع 681
ص: 13
ص: 14
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم
هیچ گاه از یادم نمي رود، آن وقتی که تقریبا جلد اول "تفسیر روشنایی" به پایان رسید بود، قسمتی از آن را جدا نموده به یکی از دوستانم که سر دبیر یک مجله ادبی بود، برای چاپ دادم و گفتم: "شما که کار ادبی می کنید، این مطالب را در مجله تان به چاپ برسانید. گذشته از این که به عنوان یک مسلمان، بی تفاوت محسوب نمی شوید، قرآن کریم هم، سرشار از ادبیات است."
از زحمتی که آن ها می کشیدند، اطلاع داشتم. بسیار خوشحال بودم که هم از نظریات آن ها بهره بگیرم و هم این که این نوشته ها به دست برخی اهل قلم می رسد که در این صورت با یک تیر دو نشان زده می شود.
ایشان به جای این که مطلب مذکور را در مجله به چاپ برساند، در سایت همان مجله انتشار داد. این کار باعث گردید که نان به نرخ روزخوری، بی عقلی هایی داشته باشد و من هم البته آن گونه که سزایش بود، جواب دادم. دیری نپایید که طرفداران او به میدان آمدند. در بین این ها حامد نامی پیدا شد. اگرچه یاوه سرایی می کرد اما چون بویی از منطق به مشامش رسیده بود، به نقطه اشتراک می رسیدیم که دوستان، مطلب بعدی حقیر را منتشر کرد. این باعث گردید که مقداری طرف به لکنت بیفتد و بگوید: "من هم به خدا معتقدم."
ص: 15
در آن جا حرف های زیادی رد و بدل گردید. از چیزهایی که من نوشتم، این بود که: "انسان اگر زیاد آلوده نباشد، بدون پشتوانه فکری زندگی نمی تواند... من نمی توانم باورکنم، انسان با این قدرت و خلاقیت به وجود آمده است که برای همیشه محو و نابود گردد... من معتقد به تفکری هستم که عدالت و امامت از اصول دینش می باشد. تو اگر بهتر از این تفکر را سراغ داری، به من نشان بده که از فردا وارد آن دین بشوم."
حالا که فکر می کنم، در آن حال و هوا، سخنی به گزاف نگفته ام.
اعتقاد به عدالت، یعنی این که بالاخره روزی حق به حق دار می رسد. اعتقاد به امامت، یعنی این که رهرو، نباید راه را بدون راهنما طی کند. زیرا که راه، بسیار طولانی است و خطرهای بیشماری در پیش.
این سخن وقتی واضح می شود که زندگی بعضی از کسانی را که در دنیا مطرح بودند و می توانستند، کارهای بزرگ و شایسته ای را انجام دهند، مورد بررسی قرار بدهیم.
منتها باید مطمئن باشیم که آدرس را عوضی نمی رویم، نقشه راه از راهنمایان اصلی به دست ما رسیده و احتمال شبیه سازی وجود نداشته است و الا با چشم های باز، در پرتگاه سقوط قرار می گیریم. این جملات شسته ورفته در کدام منبع وجود دارند: 1- المؤمن کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف. 2- الصلاة عمود الدين إن قبلت قبلت ما سواها و إن ردّت ردّ ما سواها. 3- الدهر أنزلني ثم أنزلني حتى يقال علي و معاوية. 4- الناس كلّهم هالكون الاّ العالمون و العالمون كلهّم هالكون الاّ العاملون و العاملون كلهم هالكون الاّ المخلصون والمخلصون فی خطر عظیم.
پس باید هشیار باشیم، وقتی از نقشه راهی استفاده می کنیم، بدانیم که آن نقشه، در کدام منبع وجود دارد.
ص: 16
راستش را بخواهید، یکی از انگیزه های مهم تهیه جزوه حاضر، همین مطلب است که روزی بی تامل، فراز اول از این چهار حدیث واره، در ذهنم خطور نمود و با خودم گفتم: "عجب!.. المؤمن کالجبل الراسخ...!"
در آن لحظه، یک مقدار تردید کردم که این حدیث شریف از کدام معصوم به ما رسیده. اجمالا می دانستم که سخن مولا علی (علیه السلام) است اما حالا که خداوند امکاناتی در اختیار من گذاشته، چرا تفصیلا ندانم؟! پس اول سری به دنیای مجازی اینترنت زدم، دیدم صفحه گسترده های فراوانی اختصاص به تحلیل و تفسیر این سخن زیبا پرداخته اند اما یکی می گوید: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین می فرماید! یکی می گوید: امام علی (علیه السلام) چنین می فرماید! یکی می گوید: امام صادق (علیه السلام) چنین می فرماید! هرچه گشتم به مقصد نرسیدم. عناصر جمله فوق در همه جا وجود دارد. مثلا مولا علی (علیه السلام)، در یکی از خطبه هایش می فرماید: وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ(1) و یا در اصول کافی می خوانیم، کسی روز رحلت امیر المؤمنین علی (علیه السلام)، خطاب به او سخنانی گفت. از جمله این عبارت: كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِف(2) اما این که به جای خطاب "كُنْتَ"، "المؤمن" باشد، تقریبا در جایی وجود ندارد و من فکر می کنم، این خطاب، یکی از نشان های انحصاری آن کوه بنیان باشکوه است و نباید این نشان افتخار را به این راحتی، عمومیت بدهیم. چنان که حق نداریم، عنوان "امیر المؤمنین" را در همه جا به کار ببریم.
از شگفتی های بزرگ این که در جلد 8 تفسیر نمونه چنین می خوانیم: "آرى اين ها هستند كه با داشتن اين دو ركن اساسى دين و شخصيت چنان آرامشى در درون جان خود احساس مى كنند كه هيچ يك از طوفان هاى زندگى آن ها را
ص: 17
تكان نمى دهد بلكه به مضمون" المؤمن كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف" همچون كوه در برابر تندباد حوادث استقامت به خرج مى دهند."
در جلد 19 تفسیر نمونه چنین می خوانیم: "آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست"؟! توجه و ايمان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحران هاى شديد آرامش روح او را بر هم نزند،چنان كه در حديث آمده است: المؤمن كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف.(1) توجه دارید که حتی این بزرگواران، گوینده سخن را هم ذکر نمی کنند...
حالا باید به حدیث دوم که از کودکی آن را در ذهن داشتم، مراجعه می کردم. آن هم با این ترکیب وجود ندارد. حدیث سوم هم در جاهای معتبر وجود ندارد. حدیث چهارم را که بارها از خواندن آن به خود لرزیده ام، باور نمی کردم که در جاهای معتبر از امام صادق (علیه السلام) نقل نشده باشد. بعد از جستجوی فراوان، در جایی دیدم که پژوهشگری می گوید: "این کلام به صورت های مختلفی نقل شده... در هیچ کتاب روایی معتبر شیعی این عبارات به عنوان حدیث نیامده..."
بازنگری این گونه، باعث گردید که نسبت به تمام یادداشت های حدیثی ام، تجدید نظر نمایم و یک به یک منابع آن ها را پیدا نمایم و اگر به منبع یادداشتم، نمی رسیدم، آن را از بین نوشته هایم بر می داشتم. تا این که خداوند کریم توفیق داد که آن یادداشت ها به صورت کتاب پیش روی شما بگردد و با خودم فکر کردم: "شاید بی فایده نباشد، اگر آنان را به چاپ برسانم."
ص: 18
توجه داشته باشید که عرض کردیم: حدیث بی منبع یا حدیث بی مدرک. نه حدیث بی سند. چون متاسفانه پیدا کردن حدیث با سند، در زمینه مختلف کاری ساده ای نیست. به این حدیث شریف نگاه کنید:
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ آبَائِهِ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَّا لِرَجُلَيْنِ عَالِمٍ مُطَاعٍ أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ.
این حدیث شریف، هم صحیح است و هم مسند. مسند است چون سند حدیث ذکر شده است: علی بن محمد، سهل بن زیاد، نوفلی و سکونی. صحیح است، به خاطر این که همه راویان ثقه هستند، اگرچه در رابطه با سهل بن زیاد و نوفلی اختلافاتی وجود دارد ولی در مجموع، حدیث شناسان، به صحت آن حکم نموده اند.
غیر از این حدیث و مشابه آن، بسیاری از احادیث، همراه با سند به چاپ نرسیده اند. تمام نهج البلاغه، تحف العقول، بخش بزرگی از بحار الأنوار و بخشی از احتجاج و... مسند نیستند. این ها را به سه دلیل نمی توانیم دور بیندازیم:
اول این که من در مدتی که با سخنان آن ارجمندان سروکار داشتم، این گونه دریافتم که برخی احادیث نقل به معنا شده اند اما برخی به گونه ای هستند که راویت گر پر حافظه، عین سخنان معصوم را نقل نموده است و برای همین از خواندن چنین روایاتی شور و حال وصف ناپذیری برای خواننده دست می دهد. وقتی این سخن مسلم شد، آیا کسی پیدا می شود که نهج البلاغه را بخواند و تحت تاثیر قرار نگیرد. همین اثرگذاری می رساند که این سخنان از دل اقیانوس گونه ای برخاسته که خواننده را دچار طوفان می کند.
عجیب این جا است که امیر المؤمنین (علیه السلام) در دنیای دیگر با نهج البلاغه شناخته می شود. من خود در یکی از تلوزیون های عرب زبان، شاهد بودم، مسیح
ص: 19
مذهبی که ظاهرا رساله دکترا در رابطه باحضرت علی (علیه السلام) تهیه می کرد، می گفت: "برای دست رسی به منابع بهتر، حتی به نجف سفر کردم اما هیچ جا را پربارتر از کتابخانه فلان کلیسا ندیدم."(1)
دوم این که چه کسی می گوید: نهج البلاغه و احادیثی که در کتاب های حدیثی وجود دارند، بی سند هستند؟ بسیاری از این احادیث دارای سندند، منتها سید رضی ها نظرشان این بوده که کتابی برای باورمندان غیر متخصص فراهم نمایند و الا، این حدیث در ظاهر بی سند نهج البلاغه:
"مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ"
در جای دیگر، سند با این محکمی دارد:
"عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَ فِي كِتَابِ عَلِيٍ (علیه السلام) إِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ مَا أَلْيَنَ مَسَّهَا وَ فِي جَوْفِهَا السَّمُّ النَّاقِعُ يَحْذَرُهَا الرَّجُلُ الْعَاقِلُ وَ يَهْوِي إِلَيْهَا الصَّبِيُّ الْجَاهِلُ.(2)
چنان که می بینید، تمام راویان این حدیث، ثقه هستند. حتی سند این روایت، نسبت به روایتی که به عنوان شاهد مثال مطرح شد، با ارزش تر است. آن جا در رابطه با برخی از راویان، قیل و قالی وجود داشت اما این جا را کسی حرفی ندارد. البته، شیک بودن حدیث، در نهج البلاغه، شاید به این خاطر باشد که به طور مستقیم از زبان مولا علی (علیه السلام) نقل شده است و در حدیث دوم، ردپای نقلی به معنا وجود دارد.
ص: 20
سوم این که وضعیت شیعه در تاریخ را هم نادیده نگیریم. یکی از بزرگان می گفت: "بسیاری از مراسمی که شیعیان در دفن جنازه انجام می دهند، سند داشته اما به ما نرسیده."
این سخن سلطان محمود غزنوی، معروف است که می گفت: "من انگشت در جهان کردم و قرمطی می جویم."
در بسیاری جاها، "قرمطی" او مساوی با شیعه می شد.
پس دانشمندان شیعه، آن آرامش دیگران را نداشتند که با نقل و انتقال های فراوان و با آوارگی های پی درپی، همه چیز را نگهداری نمایند. گذشته از این، بارها کتابخانه های آنان طعمه حریق گشته است. می گویند: "وقتی کتابخانه شیخ طوسی را آتش زدند، 80000 کتاب خطی در بین آن ها بودند!"(1)
پس، در چنین شرایط، نقل حدیثی با سند در زمینه های گوناگون، کار دشواری است اما باید حدیثی نقل نماییم که دست کم در یکی از کتاب های حدیثی وجود داشته باشد. این وظیفه متخصصان فناست که اسناد احادیث را پیدا نموده و یا از راه هایی که در اجتهاد شیعه مطرح می شود، ضعف حدیثی را که جز زیبای هیچ ضرری ندارد، جبران نمایند. سید مرتضی ها، طبرسی ها و ابن شعبه حرّانی ها کسانی نبودند که از روی هوای نفس، سخن بگویند. پس ما باید کاری کنیم که نه از این طرف بام بیفتیم و نه از آن طرف.
این گفتار را با سه تذکر به پایان می بریم:
ص: 21
1- کتاب در دست شما، دارای ششصد و هفتاد حدیث از منابع حدیثی است و همانند "تفسیر روشنایی"، بر سه پایه استوار می باشد:
✓ ترجمه روان، ادبی و نزدیک به متن.
✓ واژه شناسی.
✓ توضیح برخی نکته های قابل تأمل.
با توجه به تجربه نگارنده در رابطه با شعر و تکنیک های زبانی، ترجمه این احادیث، نزدیک تر به متن، مفهومی تر و ادبی تر است؛ مخصوصا در جاهایی که متن از آرایه های زبانی استفاده کرده باشد.
هر حدیثی که دارای واژه های نسبتا ناآشنا باشد، آن واژه ها ریشه یابی شده اند. بسیاری از واژه ها، برگردان فارسی دارند اما برخی از آن ها با زبان عربی بسیار ساده توضیح داده شده اند. آن هم به این دلیل که این کار سبب تقویت زبانی می شود. توجه داشته باشیم که مخاطب نویسنده، هم در این کتاب و هم در تفسیر روشنایی افرادی هستند که اندکی با زبان مبدأ، آشنایی داشته باشند و الا، توضیح واژه ها به فارسی هم دردی را دوا نمی کند.
2- کتاب حاضر، هرچند قطره ای از دریای احادیث ما است اما اهمیت آن اولا، در این است که شما با مجموعه گفتار چهارده معصوم (علیهم السلام) روبه رو هستید. در ثانی، چنان که به عرض رسید، با خواندن این کتاب، دایره دانش واژگانی شما به شدت وسعت پیدا می کند و با برخی از اصطلاحات حدیثی آشنا می شوید.
3- بسیاری از احادیث این کتاب، دارای سند های صحیح هستند اما هم به خاطر اختصار و هم به این جهت که بخش بزرگ آن از نهج البلاغه، تحف العقول و کتاب های از این قبیل گرفته شده، پس از آوردن اسناد برخی، صرف نظر شده است. اگر کسی پی گیر مطلب باشد، با آدرس نسبتا دقیقی که داده
ص: 22
شده، به راحتی پی به مقصود می برد. آنچه مهم است، منابع احادیث مورد نظر، قابل اعتنا هستند و بر ماست که اگر کتاب چهارگانه چون اصول کافی، من لا یحضر، تهذیب و استبصار، پیش چشم ما باشند، از کتاب های دیگر، چشم پوشی نکنیم. این را بدانیم که در این روزگار پر آشوب، عبور از کوچه باغ احادیثی که با سرنوشت انسان سروکار دارند، الزامی است. خواندن احادیث این گونه، باعث می شود که یک نگاه به گذشته و حال و آینده مان بیندازیم.
و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین
سید حسین فاطمی
اول فروردین 1395مشهد مقدس
Sh_fatemi2001@yahoo.com
https://shfatemi.persianblog.ir
Mobile: 09157031500
ص: 23
ص: 24
1. ثَلاثَةٌ مِنَ الذُّنُوبِ تُعَجَّلُ عُقُوبَتُها وَ لا تُؤَخَّرُ إلى الآخِرَةِ: عُقُوقُ الْوالِدَيْنِ، وَ الْبَغْيُ عَلَى النّاسِ، وَ كُفْرُ الاْحْسانِ.(1)
کیفر سه گناه به روز قیامت موکول نمی گردد: عاق والدین، بیداد بر مردم و ناسپاسی نسبت به احسان.
عُقُوبَتُها: عقوبة: مجازات، کیفر (المعجم البسیط)
عُقُوقُ الْوالِدَيْنِ: عاق أباه: خالفه (المنجد)./ أصل العَقِ الشق. و إليه يرجع عُقُوق الوالدين و هو قطعهما، لأن الشق و القطع واحد، يقال: عَقَ ثوبه إذا شقه (كتاب العين)./ چنان که می بینید، اصل "عق"، به معنای قطع ارتباط و جدایی است اما در شرع مقدس، "عاق والدین"، در مقابل "برّ" به والدین آمده است. "برّ"، نیکویی کردن به والدین است و "عاق" بدی کردن به والدین، نافرمانی کردن و اذیت کردن آن ها است. چون "عاق والدین"، در زبان فارسی جا افتاده است، ما همین گزینه را انتخاب نمودیم (فاطمی)
الاْحْسانِ: نیکوکاری، نیکی (المعجم البسیط)
2. إذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَزِيراً صَالِحاً إِنْ نَسِيَ ذَكَّرَهُ وَ إِنْ ذَكَرَ أَعَانَهُ.(2)
وقتی که خداوند به بنده اش اراده خیری نماید، برای او یاری کننده صالحی قرار می دهد که اگر فراموش کند، یادآوری اش می کند و اگر به یادش بود، کمکش می کند.
ص: 25
وَزِيراً: الوزیر: المعاون. (المنجد)./ و الوَزَر: الملجأ. و الوِزْر: الإثم، و الوِزْر: الثِّقْل. و وازرَ الرجلُ الرجلَ موازرةً، إذا أعانه... و سُمّي الوزير وزيراً لأنه يَحمل وِزْرَ صاحبه، أي ثِقله (جمهرة اللغة)
3. مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ كَانَ غَدُهُ شَرّاً فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّدِ النُّقْصَانَ فِي عَمَلِهِ كَانَ النُّقْصَانُ فِي عَقْلِهِ وَ مَنْ كَانَ نُقْصَانٌ فِي عَمَلِهِ وَ عَقْلِهِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ حَيَاتِهِ.(1)
هرکس دو روزش مساوی باشد، زیان دیده و هرکس فردایش بدتر باشد، ملعون است. کسی که در پی رفع نقصان عملش بر نیاید، خللی در عقلش وجود دارد و هرکس کمبود عقل و عمل دارد، مرگ برای او بهتر از زندگی اش می باشد.
4. حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة... الدُّنْيَا جِيفَةٌ وَ طَالِبُهَا كِلَاب.(2)
دوستی دنیا سرآمد همه گناهان است... دنیا لاشه گندیده ای است و طلب کنندگان آن سگانند.
5. الدُّنْيَا سَاعَةٌ فَاجْعَلُوهَا طَاعَةً.(3)
دنیا ساعتی است، آن ساعت را طاعت قرار دهید.
6. مَعَ كُلِّ فَرْحَةٍ تَرْحَةٌ.(4)
با هر خوشحالی اندوهی است.
تَرْحَةٌ: ترح: حزن (المنجد)./ ترح: غم و اندوه (المعجم البسیط)
مَنْ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى ذُلِّ التَّعَلُّمِ سَاعَةً بَقِيَ فِي ذُلِّ الْجَهْلِ أَبَداً.(5)
ص: 26
هرکس یک ساعت خواری دانش آموختن را تحمل نکند، برای همیشه در ذلت نادانی زندگی خواهد کرد.
7. اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَةٌ.(1)
رفت و آمد امت من نسبت به همدیگر رحمت است.
این حدیث را بر اساس ظاهر آن نیز معنا می کنند اما ما از برداشت علامه مجلسی استفاده نمودیم. ایشان می گوید: أي تزاورهم و ترددهم و ضيافتهم كما في قوله تعالى "وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ" أى مجي ء كل واحد عقيب الآخر. و كما في قوله "و مختلف الملائكة" أي محل نزولهم و صعودهم -ر.ک. بحار الأنوار، جزء 74، ص164- (فاطمی)
8. مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئا.(2)
هرکس یک روش نیکویی به یادگار بگذارد، پاداش آن روش نیکو و کسانی که به آن عمل می کنند، تا روز قیامت برای او است، بی این که از اجر عمل کنندگان چیزی کم بشود.
سُنَّةً: راه و روش، عرف، طبیعت (المعجم البسیط)
9. حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ مِنْ عِبَادَةِ اللَّهِ.(3)
خوش گمانی به خداوند، از عبادت خداوند است.
10. آتاني القرآن و آتاني من الحكمة مثل القرآن و ما من بيت ليس فيه شي ء من الحكمة إلا كان خرابا ألا فتفقهوا و تعلموا فلا تموتوا هالا.(4)
ص: 27
خداوند قرآن را به من عطا نمود و مانند قرآن، حکمت نیز به من عنایت فرمود و هر خانه ای که خالی از حکمت باشد، رو به خرابی است. پس، تفقه در دین نمایید، کسب دانش کنید و جاهل نمیرید!
الحكمة: حکمت: 1- علم و دانش. 2- راستی و درستی. 3- کلام موافق حق (فرهنگ معین)
11. اذْكُرِ اللَّهَ عِنْدَ هَمِّكَ إِذَا هَمَمْتَ وَ عِنْدَ لِسَانِكَ إِذَا حَكَمْتَ وَ عِنْدَ يَدِكَ إِذَا قَسَمْت.(1)
خداوند را در سه هنگام به یاد آر: آنگاه که تصمیم می گیری، آنگاه که قضاوت می کنی و آنگاه که تقسیم می کنی.
همّ: قصد کرد، نگران ساخت، همت ورزید (المعجم البسیط)
12. لَا يُلْدَغُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ.(2)مؤمن از یک لانه دوبار گزیده نمی شود.
يُلْدَغُ: لدغ: نیش زد، گزید (المعجم البسیط)
جُحْر:
سوراخ یا لانه گزندگان (فاطمی)./ الجُحْرُ بالضم فالسكون: ثقب الحية و نحوها من الحشار، و هو هنا استعارة (مجمع البحرين)
13. مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه.(3)
هرکس خودش را بشناسد، پروردگارش را می شناسد.
14. إِذَا مَاتَ الْإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ صَدَقَةٍ تَجْرِي لَهُ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَه.(4)
ص: 28
وقتی انسان بمیرد، پرونده عملش بسته می شود، مگر از سه چیز: دانشی که مورد بهره برداری قرار گیرد، صدقه ای که به نام او در گردش باشد و فرزند صالحی که برای او دعا کند.
15. عَجَبٌ لِغَافِلٍ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِكٍ مِلْ ءَ فِيهِ وَ هُوَ لَا يَدْرِي أَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ!(1)
شگفت از غافلی که از او غفلت نمی شود، شگفت از کسی که در پی دنیا می دود و مرگ در پی او و شگفت از کسی که با تمام دهان قهقهه سر می دهد و نمی داند که خداوند از او راضی است و یا بر او خشمگین!
16. مِنْ أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَادُ الْأَفْئِدَةِ الْحَارَّةِ وَ إِشْبَاعُ الْأَكْبَادِ الْجَائِعَةِ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَا يُؤْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ.(2)
از بهترین کارها پیش خداوند عزّ و جل، سرد کردن دل های تفتیده و سیر کردن شکم های گرسنه است. قسم به آن کسی که جان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در دست او است، بنده ای به من ایمان نیاورده که سیر بخوابد و برادر او –یا فرمود- همسایه او گرسنه باشد!الْأَكْبَادِ: كَبِدُ كلِّ شي ءٍ: وسطُهُ .. و من الأَرضِ: باطِنُها و مَعدنُها .. و من الجَبَلِ: جوفُهُ من كهفٍ أَو شعبٍ (الطراز الأول)./ آنچه که مشهور است، "کبد" بیشتر به معنای "جگر" فارسی می آید اما چنان که می بینید، گاهی به معنای "وسط" یا "جوف" نیز به کار رفته است. در این جا همین معنای مناسب تر است (فاطمی)
ص: 29
17. صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِي إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِي وَ إِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِي قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هُمَا قَالَ الْفُقَهَاءُ وَ الْأُمَرَاءُ.(1)
دو طایفه از امتم اگر اصلاح شوند، امتم اصلاح می گردند و اگر فاسد شوند، امتم فاسد می شوند. گفته شد: آن ها کیانند یا رسول الله؟ فرمود: فقیهان و حاکمان.
18. إِنَّمَا الْخَوْفُ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي ثَلَاثُ خِصَالٍ أَنْ يَتَأَوَّلُوا الْقُرْآنَ عَلَى غَيْرِ تَأْوِيلِهِ أَوْ يَتَّبِعُوا زَلَّةَ الْعَالِمِ أَوْ يَظْهَرَ فِيهِمُ الْمَالُ حَتَّى يَطْغَوْا وَ يَبْطَرُوا وَ سَأُنَبِّئُكُمُ الْمَخْرَجَ مِنْ ذَلِكَ أَمَّا الْقُرْآنُ فَاعْمَلُوا بِمُحْكَمِهِ وَ آمِنُوا بِمُتَشَابِهِهِ وَ أَمَّا الْعَالِمُ فَانْتَظِرُوا فَيْئَهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا زَلَّتَهُ وَ أَمَّا الْمَالُ فَإِنَّ الْمَخْرَجَ مِنْهُ شُكْرُ النِّعْمَةِ وَ أَدَاءُ حَقِّهِ.(2)
سه چیز بعد از من بر امتم هراس انگیز است: این که قرآن را به غیر تأویل واقعی اش، تأویل کنند یا از اشتباه و لغزش عالم پیروی نمایند و یا ثروتمند شوند و سر به طغیان و گردن کشی بزنند و شما را از برون رفت این پیش آمدها خبر می دهم: در رابطه با قرآن اما محکمات آن را مورد عمل قرار بدهید و به متشابهات آن ایمان آورید. در رابطه با عالم، منتظر بهبودی و بازگشت او باشید و از لغزش و اشتباه او پیروی نکنید. در رابطه با فزونی مال، شکر نعمت نمایید و حق وارد بر آن را ادا کنید.
فَيْئَهُ: فاءَ الرجلُ يَفي ء، إذا رجع فَيْئَةً (جمهرة اللغة)./ فیئة: یک بار، برگشت، وقت (المعجم البسیط)
19. عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ.(3)
دانشمندان امت من مانند پیامبران بنی اسرائیل هستند.
ص: 30
20. الْغَيْرَةُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ الْبَذَاءُ مِنَ النِّفَاق.(1)غیرت از ایمان است و بی غیرتی از نفاق.
البَذَاء: المباذاة، و هى المفاحشة (النهاية في غريب )./ بذاءة: فحش و ناسزاگویی، فحاشی... بذی: فحاش، ناسزاگو... بذی الکلام: حرف زشت، سخن ناپسند (المعجم البسیط)./ شاید در این جا، از "البَذَاء"، لازم آن که بی غیرتی باشد، اراده شده باشد. زیرا هر فحاشی، دارای رگ بی غیرتی است. اگر چنین نباشد، حیا وغیرت جلو زبان او را می گیرد (فاطمی)
21. إنّما المؤمنون في تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد، اذا اشتكى منه عضو واحد تداعى له سائر الجسد بالحمّى و السهر.(2)
مؤمنان در مهربانی و دوستی شان همچون اعضای یک پیکرند. وقتی عضوی دادخواهی نماید، اعضای دیگر، بدن را با تب و لرز و بی خوابی رو به رو می کند.
سعدی اولا این سخن زیبا را به نام خودش ثبت کرد. در ثانی او را به: "بنی آدم" تحریف نمود. در حالی که در بین بنی آدم کسانی هستند که با تمام وجود آلوده اند. این ها نباید عضو پیکر بشری باشند. آنچه که آقا در نظر دارد، انسان های با فطرت سالم و معتقد به آرمان های بلندند، نه هر تن پرور دنیا پرست استفاده کننده ابزاری از دین (فاطمی)
22. مَا يَنْبَغِي لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ أَنْ يَبِيتَ لَيْلَةً إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِه.(3)
برای انسان مسلمان سزاوار نیست که شبی سر بر بالین نهد، مگر این که وصیتنامه او زیر سرش باشد.
عجیب این جا است که برخی معتقدند، وقتی خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، نه تنها جانشین بعد از خودش را معین کرد که خودش هیچ وصیتی بر جای نگذاشت، قرآن در همه جا پراکنده بود
ص: 31
و آن را دیگران از روی دلسوزی جمع آوری نمودند. آیا قابل تصور است کسی با گفتار بالا، چنین سهل انگاری هایی را مرتکب شده باشد؟! (فاطمی)
23. نِعْمَ الرَّجُلُ الْفَقِيهُ فِي الدِّينِ إِنِ احْتِيجَ إِلَيْهِ نَفَعَ وَ إِنْ لَمْ يُحْتَجْ إِلَيْهِ نَفَعَ نَفْسَهُ.(1)
چه نیکو است مرد دانشمند دینی! اگر مردم به او نیاز پیدا کردند، به آن ها نفع برساند و اگر مورد نیاز نبود، به خودش نفع برساند.
24. مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً وَ هُوَ ضَاحِكٌ دَخَلَ النَّارَ وَ هُوَ بَاك.(2)
هرکس با لب خندان گناه کند، با چشم گریان وارد جهنم می شود.
25. مَنْهُومَانِ لَا يَشْبَعَانِ طَالِبُ دُنْيَا وَ طَالِبُ عِلْمٍ فَمَنِ اقْتَصَرَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُ سَلِمَ وَ مَنْ تَنَاوَلَهَا مِنْ غَيْرِ حِلِّهَا هَلَكَ إِلَّا أَنْ يَتُوبَ أَوْ يُرَاجِعَ وَ مَنْ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَ عَمِلَ بِعِلْمِهِ نَجَا وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ الدُّنْيَا فَهِيَ حَظُّهُ.(3)
دو سیری ناپذیرند که سیر نمی شوند: خواستار دنیا و خواستار دانش. پس اگر کسی از دنیا به آنچه که خداوند بر او حلال نموده اکتفا کند، سالم می ماند و اگر کسی از راه غیر حلال لقمه بردارد، هلاک می شود، مگر این که برگردد و توبه کند. کسی که دانش را از اهلش بیاموزد و به آن عمل نماید، نجات پیدا کرده است و کسی که از طریق دانش، دنیا بطلبد، بهره اش همان است.
مَنْهُومَانِ: نهم: اشتهای شدید به پرخوری (المعجم البسیط)
26. إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ.(4)
وقتی بدعت ها در بین امتم پدیدار گردید، عالم باید علمش را آشکار نماید. اگر مبادرت به این کار نکند، لعنت خداوند بر او باد!
ص: 32
27. حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يَدْعُو الْعَبْدَ فَأَوَّلُ شَيْ ءٍ يَسْأَلُ عَنْهُ الصَّلَاةُ فَإِنْ جَاءَ بِهَا تَامَّةً وَ إِلَّا زُخَ بِهِ فِي النَّار.(1)
بر نماز پنجگانه محافظت نمایید. زیرا روز قیامت خداوند عزّ و جلّ بنده را می طلبد و اولین چیزی که از او سوال می کند، نماز است. اگر به طور کامل آن را انجام داده باشد، مشکلات دیگر او کمتر است و الا در آتش افکنده خواهد شد.
فَإِنْ جَاءَ بِهَا تَامَّةً: ظاهرا در این جا جواب شرط حذف شده است: فإن جاء بها تامة فبها... (فاطمی)
زُخَ: دفع و رمى. مثل أهل بيتى مثل سفينة نوح؛ من تخلّف عنها زُخ به فی النار. زخ: دفع و رمى (النهاية في غريب الحديث)
28. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ لَمْ تَزُلْ قَدَمَا عَبْدٍ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَ أَفْنَاهُ وَ عَنْ شَبَابِهِ فِيمَ أَبْلَاهُ وَ عَمَّا اكْتَسَبَهُ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فِيمَ أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.(2)
وقتی روز قیامت به پا گردد، بنده ای قدم از قدم بر نمی دارد، مگر این که از او چهار سوال می شود: از عمرش که در چه چیزی آن را فنا نمود، از جوانی اش که در چه چیزی مبتلا نمود، از درآمدش که از کجا آورد و در کجا مصرف نمود و از دوستی ما خاندان.
29. مَا أَصَابَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نَصَبٍ وَ لَا وَصَبٍ وَ لَا حُزْنٍ حَتَّى الْهَمِّ يُهِمُّهُ إِلَّا كَفَّرَ اللَّهُ بِهِ عَنْهُ مِنْ سَيِّئَاتِه.(3)
ص: 33
مؤمن دچار رنج و تعب، مرض مزمن، اندوه و حتی نگرانی نمی شود مگر این که خداوند توسط هر یک از آن ها گناهان او را پوشانده است.
نَصَب: النَّصَب: الإعياء و التَّعَب (كتاب العين)./ نصب: خسته کرد، بر پا کرد، دشمنی کرد، (المعجم البسیط)./ ظاهرا، "من" زائده است و "نَصَب" فاعل "أصاب" می باشد (فاطمی)
وَصَب: المرض و الوجع. الْوَصَبُ: السّقمُ اللّازم... قال تعالى: وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (مفردات ألفاظ القرآن)./ جر "وصب" و "حزن" به واسطه من زائده است (فاطمی)
همّ: نگران ساخت، همت ورزید، قصد کرد (المعجم البسیط)
30. صَوْتَانِ يُبْغِضُهُمَا اللَّهُ إِعْوَالٌ عِنْدَ مُصِيبَةٍ وَ مِزْمَارٌ عِنْدَ نِعْمَةٍ.(1)
دو صدا است که خداوند را به خشم می آورند: گریه بلند و بی صبرانه در مصیبت و نغمه ناسپاسانه در نعمت.
إِعْوَالٌ: العول و العولة: رفع الصوت بالبكاء (الصحاع)
مِزْمَارٌ: نوعی موسیقی بادی شبیه سرنا (المعجم البسیط)
31. أَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلًا أَخْوَفُهُمْ لِلَّهِ وَ أَطْوَعُهُمْ لَهُ وَ أَنْقَصُ النَّاسِ عَقْلًا أَخْوَفُهُمْ لِلسُّلْطَانِ وَ أَطْوَعُهُمْ لَه.(2)عاقل ترین مردم، بیمناک ترین آن ها از خداوند و فرمانبرترین او است. کم عقل ترین مردم، بیمناک ترین آن ها از سلطان هستند و گوش به فرمان او.
32. إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خِيَاراً مِنْ كُلِ مَا خَلَقَهُ فَأَمَّا خِيَارُهُ مِنَ اللَّيَالِي فَلَيَالِي الْجُمَعِ وَ لَيْلَةُ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ وَ لَيْلَتَا الْعِيدَيْنِ وَ أَمَّا خِيَارُهُ مِنَ الْأَيَّامِ فَأَيَّامُ الْجُمَع.(3)
ص: 34
برای خداوند عزّ و جلّ، از تمام مخلوقاتش گزیده هایی است. پس گزیده او از شب ها، شب های جمعه، شب پانزدهم ماه شعبان، شب قدر و دو شب عید فطر و قربان است و اما گزیده او از ایام، روزهای جمعه می باشد.
33. أَتَى رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ فَأَخْبَرَهُ بِمَوْلُودٍ لَهُ فَتَغَيَّرَ لَوْنُ الرَّجُلِ فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا لَكَ قَالَ خَيْرٌ قَالَ قُلْ قَالَ خَرَجْتُ وَ الْمَرْأَةُ تَمْخَضُ فَأُخْبِرْتُ أَنَّهَا وَلَدَتْ جَارِيَةً فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) الْأَرْضُ تُقِلُّهَا وَ السَّمَاءُ تُظِلُّهَا وَ اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ هِيَ رَيْحَانَةٌ تَشَمُّهَا ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ مَنْ كَانَ لَهُ ابْنَةٌ وَاحِدَةٌ فَهُوَ مَفْدُوح وَ مَنْ كَانَ لَهُ ابْنَتَانِ فَيَا غَوْثَاهْ بِاللَّهِ وَ مَنْ كَانَ لَهُ ثَلَاثُ بَنَاتٍ وُضِعَ عَنْهُ الْجِهَادُ وَ كُلُّ مَكْرُوهٍ وَ مَنْ كَانَ لَهُ أَرْبَعُ بَنَاتٍ فَيَا عِبَادَ اللَّهِ أَعِينُوهُ يَا عِبَادَ اللَّهِ أَقْرِضُوهُ يَا عِبَادَ اللَّهِ ارْحَمُوهُ.(1)
مردی خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و به کسی که در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود از مولودش خبر داد. رنگ از چهره مرد پرید. پیامبر فرمود: تو را چه شده است؟ گفت: چیزی نیست. فرمود: بگو! عرض کرد: وقتی از خانه بیرون می آمدم، خانمم درد زایمان داشت. به من خبر رسید که دختری به دنیا آورده. پیامبر فرمود: سنگینی اش را زمین بر می دارد، آسمان سایه بانش می باشد و خداوند روزی اش را می دهد و او گلی است که آن را می بویی. سپس به اصحاب رو نمود و فرمود: هرکس دارای یک دختر باشد، بار سنگینی بر دوش دارد، هرکس دارای دو دختر باشد، پس خداوند به فریادش برسد، هرکس دارای سه دختر باشد، تکلیف جهاد و هرچیز رنج آور از او برداشته می شود و هرکس که دارای چهار دختر باشد، آی بندگان خدا! کمکش کنید! آی بندگان خدا! به او وام بدهید! آی بندگان خدا! به او رحم کنید!
ص: 35
تُقِلُّهَا: أي تحملها. (هامش الکافی)./ أَقَلَّ الشي ءَ يُقِلُّه و اسْتَقَلَّه يَسْتَقِلُّه إِذا رفعه و حمله (لسان العرب)تُظِلُّهَا: أي ألقت ظلها عليها أي ليس مئونتها عليك بل الله تعالى جعل الأرض و السماء كافلتين لرزقها (هامش الصفحة)
مَفْدُوح: فَدَحَه الدَّيْنُ، أَي أَثقلَه (تاج العروس)./ مفدوح: سنگین بار. مقروح: شکسته خاطر (فاطمی)
34. إِنَّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ (علیه السلام) سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ يَرْزُقَهُ ابْنَةً تَبْكِيهِ وَ تَنْدُبُهُ بَعْدَ مَوْتِه.(1)
پدرم ابراهیم (علیه السلام) از خداوند تقاضا نمود که دختری به او بدهد تا بعد از مرگش برای او گریه و زاری نماید.
35. الْبَنَاتُ حَسَنَاتٌ وَ الْبَنُونَ نِعْمَةٌ فَإِنَّمَا يُثَابُ عَلَى الْحَسَنَاتِ وَ يُسْأَلُ عَنِ النِّعْمَةِ.(2)
دختران حسنه هستند و پسران، نعمت. بر حسنه پاداش داده می شود و از نعمت پرسیده می شود.
36. مَنْ عَالَ ثَلَاثَ بَنَاتٍ أَوْ ثَلَاثَ أَخَوَاتٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ وَ اثْنَتَيْنِ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ وَاحِدَةً فَقَالَ وَ وَاحِدَةً.(3)
هرکس عائله مند سه دختر و یا سه خواهر باشد، بهشت بر او واجب می گردد. گفته شد: اگر دو دختر داشته باشد؟ فرمود: دوتا... گفته شد: اگر یک دختر داشته باشد؟ فرمود: یکی....
37. بَخْ بَخْ خَمْسٌ مَا أَثْقَلَهُنَ فِي الْمِيزَانِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ الْوَلَدُ الصَّالِحُ يُتَوَفَّى لِلرَّجُلِ فَيَحْتَسِبُهُ.(4)
ص: 36
به به! پنج چیز ترازوی ایمان را سنگین می کند: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، سُبْحَانَ اللَّهِ، الحمد لله، اللَّهُ أَكْبَرُ و صبر مردی در مرگ فرزند صالحش.
بخ بخ: اسم فعل یا واژه ای است برای تحسین، اظها خشنودی: به به، آفرین (المعجم البسیط)
يحتسبه: يعنى آن فرزند فوت شده را به حساب خدا بگذارد و براى رضاى خدا صبر كند خدا كفايتش مى كند (ترجمه مسكن الفؤاد)./ احتسَبَ فلانٌ ابناً له أو بنتاً، إذا ما مات و هو كبير، فإن مات صغيراً قيل افترطه (الصحاح)
38. تَزَوَّجُوا فَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى إِنَّ السِّقْطَ لَيَظَلُّ مُحْبَنْطِئاً عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ فَيُقَالُ لَهُ ادْخُلْ يَقُولُ حَتَّى يَدْخُلَ أَبَوَايَ.(1)
ازدواج کنید! من به افزونی شما در روز قیامت به ملت های دیگر مباهات می کنم. حتی کودک سقط شده، بغض در گلو بر دروازه بهشت می ایستد. به او گفته می شود: وارد شو! می گوید: تا پدر و مادرم وارد نشوند، وارد نمی شوم!
مُكَاثِرٌ: چشم و هم چشمى و معارضه كردن در افزونى مال و بزرگى (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)./ اصل این واژه، چنان که در ترجمه مفردات راغب می بینید، چشم و هم چشمی در مال است اما از ضمن آن مباهات و افتخار کردن فهمیده می شود (فاطمی)
مُحْبَنْطِئاً: مُتَغَضِّباً (لسان العرب)
حَتَّى يَدْخُلَ أَبَوَايَ: به نظر می آید، بلاغت اقتضای این را دارد که فعل "لا أدخل" حذف شود: لا أدخل حتی یدخل أبوای (فاطمی)
39. مَنْ لَمْ يُحِبَ عِتْرَتِي فَهُوَ لِإِحْدَى ثَلَاثٍ إِمَّا مُنَافِقٌ وَ إِمَّا لِزَنْيَةٍ وَ إِمَّا امْرُؤٌ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِي غَيْرِ طُهْرٍ.(2)
کسی که عترتم را دوست نداشته باشد، یکی از سه تا است: یا منافق است، یا زنا زاده است و یا مادرش او را در غیر زمان پاکی بار گرفته است.
ص: 37
40. كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَعْيُنٍ عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ أَوْ عَيْنٌ سَهِرَتْ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَوْ عَيْنٌ بَكَتْ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه.(1)
هر چشمی روز قیامت گریان است، مگر سه چشم: چشمی که بر حرام های الهی بسته شده باشد، چشمی که در راه اطاعت الهی بی خوابی کشیده است و چشمی که در دل شب از خوف خداوند اشک ریخته است.
غیر از کتاب "الزهد" در منابع دیگر، به جای واژه "أو"، "واو" و جای واژه "أعین"، "عین" به کار رفته است. به نظر می آید، کتابت "الزهد" با قاعده نحوی نزدیک تر باشد (فاطمی)
41. لَوْ لَا ثَلَاثٌ فِي ابْنِ آدَمَ مَا طَأْطَأَ رَأْسَهُ شَيْ ءٌ الْمَرَضُ وَ الْفَقْرُ وَ الْمَوْتُ كُلُّهُمْ فِيهِ وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ.(2)
اگر سه چیز در فرزندان آدم نبود، هیچ نیرویی گردنش را خم نمی توانست. آن سه عبارتند از: مرض، فقر و مردن. با وجود همه این ها جست و خیز می زند.
طأطأ: خَفَضَ، حَطَّ، وَضَعَ (المكنز العربي المعاصر)./ طَأْطَأَ: پایین افکند (المعجم البسیط)
وثب: برخاست، ایستاد، جهید (المعجم البسیط)
42. مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَ مَعْرِفَتِك.(3)
ما تو را آن چنان که شایسته هستی عبادت نکردیم و آن گونه که هستی تو را نشناختیم!
43. الْمُؤْمِنُ غِرٌّ كَرِيمٌ وَ الْفَاجِرُ خَبٌّ لَئِيمٌ وَ خَيْرُ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ كَانَ مَأْلَفَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَأْلَفُ وَ لَا يُؤْلَف.(4)
ص: 38
مؤمن ساده دل با کرامت است و فاجر حیله گر پست. بهترین مؤمنین کسی است که با انسان های مؤمن الفت داشته باشد و خیری ندارد کسی که نه او با دیگران الفت می گیرد و نه دیگران با او.
غِرٌّ: أي ليس بذي مكر، فهو ينخدع لانقياده و لينه و هو ضد الخب، و في النهاية إن المؤمن المحمود من طبعه الغرارة و قلة الفطنة للشر و ترك البحث عنه، و ليس ذلك منه جهلا و لكنه كرم و حسن خلق (مجمع البحرين)
كَرِيمٌ: الكَرِيم: الجامع لأَنواع الخير و الشرَف و الفضائل (لسان العرب)./ کریم: جوانمرد، بخشنده (فرهنگ معین)
خَبٌّ: و الخب الخداع... خبب فلان فلانا أي خدعه (هامش بحار الأنوار)./ و الخِبّ: الخِداعُ و الخُبْثُ و الغِش (المحكم و المحيط الأعظم)
44. وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ فَإِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ وَ إِمَامٌ غَيْرُ وَهْنٍ وَ عِزٌّ وَ فَخْرٌ وَ بَحْرُ عِلْمٍ وَ ذُخْرٌ.(1)
قسم به آن کسی مرا به عنوان پیامبر برحق فرستاد! حسین بن علی در آسمان بزرگ تر است از آنچه که در زمین می باشد. در سمت راست عرش الهی نوشته شده: چراغ هدایت و کشتی نجات! امام مقاوم، عزت آفرین، مایه افتخار، دریای علم و گنجینه اسرار!
ذُخْرٌ: الذُّخْر: ما ادّخرته من مال و غيره (جمهرة اللغة)./ الذُّخْرُ: إذا أعددته لوقت الحاجة اليه (التحقيق)./ ذخر: انبار کرد -برای وقت نیاز- (المعجم البسیط)
ص: 39
45. أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ انْتِظَارُ الْفَرَج.(1)
بهترین عبادت، انتظار گشایش است.
46. الْمَهْدِيُ مِنْ وُلْدِي اسْمُهُ اسْمِي وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِي أَشْبَهُ النَّاسِ بِي خَلْقاً وَ خُلْقاً تَكُونُ بِهِ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ تَضِلُّ فِيهَا الْأُمَمُ ثُمَّ يُقْبِلُ كَالشِّهَابِ الثَّاقِبِ يَمْلَؤُهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.(2)
مهدی از فرزندان من است. اسمش اسم من است و کنیه اش، کنیه من. از لحاظ خلقت و خلق شبیه ترین مردم به من می باشد. در او غیبت و حیرتی است که در آن امت هایی گمراه می شوند. پس مانند ستاره درخشان طلوع می کند. زمین را پر از عدل و داد خواهد نمود، چونان که مالامال ظلم و ستم شده باشد.
47. فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ1. الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَة.(3)
هنگامی که شبهه ها مانند پاره های شب ظلمانی شما را فرا گرفت، به قرآن روی آورید. او شفاعت گر پذیرفته و شکایت گر صادق است. هرکس او را راهبر
ص: 40
خود قرار دهد، به بهشت جلوداری می کند و هرکس به او پشت کند، به جهنم پیش می راند. او راهنمایی است که به بهترین راه راهنمایی می کند. او کتاب تفصیل، بیان و تحصیل حقایق است. او کتاب جدی و فصل الخطاب است، نه سرگرمی و شوخی. برای او ظاهر و باطن است. ظاهر او حکم است و باطن او دانش. ظاهر آن خوش نما است و باطن آن عمیق دریا! او دارای ستاره آیاتی است و بر هر ستاره اش ستارگانی! عجایب آن قابل شمارش نیست و شگفتی های آن کهنه نمی شود. در آن چراغ های هدایت است و روشنایی حکمت.
توجه داشته باشیم که این حدیث شریف را امام صادق (علیه السلام) از زبان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است (فاطمی)
الْتَبَسَ: لبس: پوشیده و مبهم ساخت (المعجم البسیط)
شَافِعٌ مُشَفَّعٌ: اي مقبول الشفاعة (هامش الکافی)
مَاحِلٌ: الماحل هاهنا: الشاكي، و قد يكون أيضا بمعنى الماكر، يقال: "محل فلان بفلان" إذا مكر به (المجازات النبوية)./ و المَاحِلُ: الساعي؛ يقال: مَحَلْت بفلان أَمْحَلَ إِذا سعيت به إِلى ذي سلطان حتى تُوقِعه في وَرْطة (لسان العرب)
أَنِيقٌ: شیک، خوش آیند، خوش تیپ (النعجم البسیط)
تبلی: کهنه می شود (فاطمی)
سَاقَهُ: ساق الماشیة: حثها علی السیر من خلف، عکس قادها (المنجد)
لَهُ نُجُومٌ: اما مصدر بمعنى الطلوع و الظهور يقال نجم الشي ء ينجم بالضم نجوما اذا طلع و ظهر أو جمع نجم بمعنى الكوكب... و المقصود على التقادير أن معانيه مترتبة غير محصورة يظهر بعضها من بعض و يطلع بعضها عقيب بعض (شرح الكافي-الأصول و الروضة)./ در بعض نسخه ها "لَهُ تُخُومٌ" دارد. تخوم: جمع تُخم یا تَخم: مرز -المعجم البسیط- (فاطمی)
48. الْقُرْآنُ مَأْدُبَةُ اللَّهِ فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ وَ هُوَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ فَاقْرَءُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْجُرُكُمْ عَلَى تِلَاوَتِهِ بِكُلِّ
ص: 41
حَرْفٍ عَشْرَ حَسَنَاتٍ أَمَا إِنِّي لَا أَقُولُ الم حَرْفٌ وَاحِدٌ وَ لَكِنْ أَلِفٌ وَ لَامٌ وَ مِيمٌ ثَلَاثُونَ حَسَنَة.(1)
قرآن دعوت الهی است و تا جایی که می توانید، راه ورود به آن دعوت را فراگیرید. این قرآن ریسمان خداوند است و نور آشکار و شفابخش پر منفعت. پس آن را قرائت نمایید که خداوند در مقابل تلاوت هر حرف آن ده حسنه به شما پاداش می دهد. توجه کنید که من نگفتم: "الم"، یک حرف است بلکه "الف"، "ل" و "م" سی حسنه دارد.
مَأْدُبَةُ: المأدُبة: مصدر بمنزلة الأدَب، و هو الدعاء إلى الطعام كالمَعْتبَة بمعنى العتب (الفائق)./ المَأْدُبَة: ميهمانى با دعوت قبلى... اقَامَ مَأدُبَةً على شَرَفِ فلان: به افتخار فلان ميهمانى بر پا كرد (فرهنگ ابجدی)./ چنان که دیدید، اصل "مأدبة" برای دعوت به مهمانی به کار می رود. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از این واژه در رابطه با قرآن استفاده کرده است. شاید همان طور که جسم ما برای رشد و سلامت احتیاج به غذا دارد، روح ما نیز احتیاج به تغذیه روحی دارد (فاطمی)
49. أَشْرَافُ أُمَّتِي حَمَلَةُ الْقُرْآنِ وَ أَصْحَابُ اللَّيْلِ.(2)
ارجمندان امت من حاملان قرآن و شب زنده دارانند.
50. حَمَلَةُ الْقُرْآنِ عُرَفَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْمُجْتَهِدُونَ قُوَّادُ أَهْلِ الْجَنَّةَ وَ الرُّسُلُ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةَ.(3)
حاملان قرآن، عارفان اهل بهشتند، تلاشگران دینی، پیشگامان اهل بهشتند و پیامبران، سروران اهل بهشتند.
الْمُجْتَهِدُونَ: المبالغون في ارشاد الناس و ترويج الحق (هامش الصفحة)
قواد: جمع قائد، رهبر، فرمانده،... (النعجم البسیط)
ص: 42
51. لِكُلِّ شَيْ ءٍ سَنَامٌ وَ سَنَامُ الْقُرْآنِ سُورَةُ الْبَقَرَةِ وَ مِنْهَا آيَةٌ هِيَ سَيِّدَةُ آيِ الْقُرْآنِ؛ لَا تُقْرَأُ فِي بَيْتٍ فِيهِ الشَّيْطَانُ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ، وَ هِيَ آيَةُ الْكُرْسِي.(1)
هرچیز قله ای دارد و قله قرآن سوره بقره است و در آن آیه ای وجود دارد که آقای قرآن می باشد. در هر خانه ای که قرائت گردد، شیطان از آن جا بیرون می شود و آن آیت الکرسی است.
سنام: سنام كل شي ء أعلاه. سنم الشیء: علّاه و رفعه... سنام البعیر: حدبة فی ظهر البعیر (المنجد)
52. إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض.(2)
من در بین شما دو چیز گران بها می گذارم: "کتاب الهی و عترتم که اهلبیتم باشند. این دو از هم جدا نمی شوند، تا وقتی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
الثَّقَلَيْنِ: سُمِّيا ثَقَلين لأنَّ الأخْذ بهما ثقيل، و العَمَل بهما ثقيل. و أصل الثَّقَل أنّ العَرَب تقول لكلِّ شي ء نفيس مَصُون: ثَقَل، و أصلُه في بَيض النعام المَصُون (تهذيب اللغة)./ سمّاهما ثَقَلَيْن؛ لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثَقِيل. و يقال لكلّ خطير ثَقَل، فسمّاهما ثَقَلَين إعظاما لقدرهما و تفخيما لشأنهما (النهاية في غريب الحديث)./ نا گفته نماند: حديث الثقلين از احاديث متواتره است آقاى شيخ قوام الدين وشنوى قمّى رساله اى بنام حديث الثقلين تأليف نموده و به دار التقريب مصر ارسال كرده، دار التقريب بعد از تصديق، آن را با مقدّمه اضافى چاپ كرده است (قاموس قرآن)
ص: 43
53. إِنَ مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ مَثَلِ بَابِ حِطَّةٍ فِي بَنِي إِسْرَائِيل.(1)
مثل اهلبیت من مانند کشتی نوح در قومش می باشد. هرکس به این کشتی پناه برد، نجات می یابد و هرکس از آن سرپیچی نماید، غرق می گردد و مثل آن ها مانند باب حطه در بنی اسرائیل است.حِطَّةٍ: حَطَّ الشى ء يَحُطُّه إذا أنزله و ألقاه (النهاية في غريب الحديث)./ در دو سوره قرآن –بقره: 58 و اعراف: 161- به واژه "حِطَّة"، اشاره شده است. این دستوری بود که وقتی بنی اسرائیل، وارد دروازه بیت المقدس بشوند، از خداوند بخواهند که گناهان آنان را بریزد و البته، بسیاری نافرمانی نمودند. پس "باب حطه" را اگر دروازه گناه ریز معنا کنیم، به بی راهه نرفته ایم (فاطمی)
54. عَنْ أَبِي عُمَرَ الْبَزَّازِ عَنْ رَافِعٍ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ قَالَ: قَالَ صَعِدَ أَبُو ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى دَرَجَةِ الْكَعْبَةِ حَتَّى أَخَذَ بِحَلْقَةِ الْبَابِ ثُمَّ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ أَنْكَرَنِي فَأَنَا أَبُو ذَرٍّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا هَلَكَ وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ اجْعَلُوا أَهْلَ بَيْتِي مِنْكُمْ مَكَانَ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ مَكَانَ الْعَيْنَيْنِ مِنَ الرَّأْسِ فَإِنَّ الْجَسَدَ لَا يَهْتَدِي إِلَّا بِالرَّأْسِ وَ لَا يَهْتَدِي الرَّأْسُ إِلَّا بِالْعَيْنَيْن.(2)
ابی عمر بزّار از رافع، غلام ابوذر روایت می کند که ابوذر (رضوان الله علیه) بر پله کعبه بالا رفت تا حلقه در را گرفت و به در تکیه داد و گفت: آی مردم هرکس مرا می شناسد که می شناسد و هرکس مرا نمی شناسد، من ابوذر هستم و از رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: مثل اهلبیت من در این امت مانند کشتی نوح است. هرکس به آن پناه برد، نجات می یابد و هرکس خودداری نماید، هلاک می گردد. و شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود:
ص: 44
اهلبیتم را چونان سر بر جسد قرار بدهید و چشم بر سر. چرا که جسد انسان توسط سر هدایت می شود و سر، به کمک دو چشم.
الدَّرَجَة: پلكان، نردبان، طبقه، رتبه (فرهنگ ابجدی)
55. عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى التَّنْزِيلِ وَ ابْنَاهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبْطَايَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا وَ الْأَئِمَّةُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِهِ وَ مِنْهُمُ الْقَائِمُ الَّذِي يَقُومُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ كَمَا قُمْتُ فِي أَوَّلِهِ.(1)
علی با حق است و حق با علی و او امام و جانشین بعد از من است. بر تأویل کتاب الهی پیکار می کند. چنان که من بر نزول آن پیکار کردم. دو فرزند او، حسن و حسین نوه های من از این امتند؛دو رهبر. چه بر پا خیزند و یا بنشینند و پدر این دو تقدم رتبی دارد و امامان بعد از حسین، نه نفر از صلب او می باشند و از آن ها است قائمی که در آخر الزمان قیام می کند. چنان که من در اول زمان قیام نمودم.
قیام و قعود، کنایه از همه حالات است؛ چه علیه بیداد گران به پا خیزند و یا به خاطر مصالح برتر، صلح نمایند (فاطمی)
56. أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلَادَتِهِمْ فَإِنَّنا نُنْقِذُهُمْ إِنْ أَطَاعُونَا مِنَ النَّارِ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ وَ نَلْحَقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخِيَارِ الْأَحْرَارِ.(2)
من و علی، پدران این امت هستیم و حق ما از پدر و مادر نسبی آن ها بزرگتر است. زیرا اگر ما را اطاعت کنند، از آتش جهنم نجات شان می دهیم و به سرمنزل مقصود می رسانیم و از صف بردگی بیرون شان آورده به آزادگان برگزیده ملحق می کنیم.
ص: 45
57. عَلِيٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار.(1)
علی با حق است و حق با علی. هر جا که باشد، حق با او است.
حَيْثُمَا: در ادبیات به "ما"ی ملحق شده به "حیث"، "ما"ی کافّه گفته می شود. ابن هشام، در مغنی اللبیب –ج1، ص178- می گوید: "و إذا اتصلت بها "ما" الکافة ضمّنت معنی الشرط و جزمت فعلین." ما در این جا، دو فعل نمی بینیم، مگر این که در تقدیر بگیریم. اگر چنین شود، گویا این جمله، تأکید مجدّد می شود و این بر زیبایی کلام می افزاید (فاطمی)
دار، یدور: گشت یا دور زد (المعجم البسیط)
58. يَا عَمَّارُ إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي فِي أُمَّتِي هَنَاةٌ حَتَّى يَخْتَلِفَ السَّيْفُ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ حَتَّى يَقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ حَتَّى يَتَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ فَإِذَا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْأَصْلَعِ عَنْ يَمِينِي -يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام)- فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنِ النَّاس.(2)
آی عمار! بعد از من در بین امتم بدی های فراوان پدید می آید. تا آن جا که شمشیرها بر روی هم کشیده می شوند. بعضی، بعضی دیگر را می کشند و برخی از بعضی دیگر، دوری می جویند. وقتی آن زمان را دیدی، با این پیشانی درخشانی که پهلوی من نشسته -یعنی علی بن ابی طالب (علیه السلام)-همراه باش. اگر تمام مردم راه یک دره را در پیش بگیرند و علی راه دره دیگر را، به راهی برو که علی از آن راه می رود و مردم آن گونه را رها کن.
خلّی: رها کن (المنجد)
هنات: خصلتهای شر، لغزش ها (المعجم السیط)./ هَنَاةٌ: أي خصال شر، و لا يقال في الخير (مجمع البحرين)
ص: 46
59. قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ كُلُّهُمْ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍ (علیه السلام) مَا خَلَقْتُ النَّارَ.(1)
خداوند جلّ وعلی فرمود: اگر تمام مردم بر ولایت علی (علیه السلام) اجتماع می کردند، آتش جهنم را خلق نمی کردم.
60. الْجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ حَتَّى أَدْخُلَهَا أَنَا، وَ هِيَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ حَتَّى تَدْخُلَهَا أَنْتَ يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَشَّرَنِي فِيكَ بِبُشْرَى لَمْ يُبَشِّرْ بِهَا نَبِيّاً قَبْلِي، بَشَّرَنِي بِأَنَّكَ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ، وَ أَنَّ ابْنَيْكَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.(2)
بهشت بر انبیاء حرام است، تا وقتی من داخل نشوم و آن بر اوصیا حرام است، تا وقتی تو یا علی وارد نشوی! خداوند تبارک و تعالی در رابطه با تو بشارتی به من داده که به هیچ پیامبری پیش از من بشارت نداده. به من مژده داد که تو سرور اوصیا هستی و دو فرزندت سرور جوانان اهل بهشتند در روز قیامت.
بُشْرَى: مژده، خبر خوشحال کننده (المعجم البسیط)
61. أُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ عَلَى بَابِهَا مَكْتُوباً بِالذَّهَبِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ حَبِيبُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ عَلَى مُبْغِضِيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ."(3)
وقتی وارد بهشتم نمود، دیدم بر دروازه آن با طلا نوشته شده: معبودی جز خداوند وجود ندارد. محمد حبیب خداوند است. علی ولی خداوند است. فاطمه کنیز خداوند است. حسن و حسین برگزیدگان خداوند هستند. بر دشمنان شان لعنت خداوند باد!
صفوة: بر گزیدگان، نخبگان (المعجم البسیط)
ص: 47
62. أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِكَ سَادَاتُ أُمَّتِي مَنْ أَحَبَّنَا فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ وَالانَا فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَانَا فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَطَاعَنَا فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَانَا فَقَدْ عَصَى اللَّه.(1)
من آقای فرزندان آدمم و تو یا علی و امامان بعد از تو، سروران امت من هستید. هرکس ما را دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد و هرکس از ما نفرت داشته باشد، از خداوند نفرت دارد. هرکس سرپرستی ما را قبول کند، سرپرستی خداوند را پذیرفته است و هرکس با ما دشمنی نماید، با خداوند دشمنی نموده است. هرکس ما را اطاعت کند، خداوند را اطاعت کرده و هرکس ما را عصیان نماید، خداوند را عصیان نموده است.
63. لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ نَظَرْتُ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَإِذَا هُوَ مَكْتُوبٌ بِالنُّورِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَيَّدْتُهُ بِعَلِيٍّ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِيٍّ وَ رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ اسْماً مَكْتُوباً بِالنُّورِ عَلَى سَاقِ الْعَرْشِ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلِيّاً عَلِيّاً عَلِيّاً وَ مُحَمَّداً مُحَمَّداً وَ جَعْفَراً وَ مُوسَى وَ الْحَسَنَ وَ الْحُجَّةَ قُلْتُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَكْرَمْتَهُمْ وَ قَرَنْتَ أَسْمَاءَهُمْ بِاسْمِكَ فَنُودِيتُ يَا مُحَمَّدُ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ بَعْدَكَ وَ الْأَئِمَّةُ فَطُوبَى لِمُحِبِّيهِمْ وَ الْوَيْلُ لِمُبْغِضِيهِم.(2)
وقتی مرا به آسمان بالا برد، بر ساق عرش نگریستم. در آن با قلم نور نوشته شده بود: "معبودی جز خداوند نیست. محمد فرستاده خداوند است. او را با علی تأیید کردم و با علی یاری نمودم" و دیدم یازده اسمی را که بعد از علی با قلم نور بر ساق عرش نوشته شده بود: "حسن و حسین، علی علی علی، محمد محمد، جعفر، موسی، حسن، و حجت." عرض کردم: یا الهی و سرورم! این ها
ص: 48
کیانند که اکرام نموده اسامی آن ها را با اسمت قرین کردی؟ ندایی آمد: آی محمد! اینان امامان و اوصیای بعد از تو هستند. سعادتمند باد محبان آن ها و وای بر دشمنان آن ها!
منظور از سه "علی"، امام زین العابدین، امام رضا و امام هادی –علیهم السلام- می باشند و منظور از دو "محمد"، امام باقر و امام جواد –علیهما السلام- هستند (فاطمی)
ساق: ساق: پایین هرچیزی، تنه درخت (فرهنگ معین)./ و سَاقُ الشجرة: جِذْعها (الصحاح)./ السّاق: آن قسمت از پاى كه ميان كعب و زانو است (فرهنگ ابجدي)طوبی: اگر به مترجمین نگاه کنیم، هر جا با کلمه "طوبی" برخورد نمودند، آن را به "خوش به حال..." برگردانده اند اما این معنا ذوقی است. آنچه که از فرهنگ ها به دست می آید، مفهوم "سعادتمند" رساتر است (فاطمی) > طُوبَى فُعْلَى من الطَّيبِ. قال: و المعنَى العيشُ الطيّب لهم، قال: و قيل: إن طُوبَى اسمُ شجرةٍ في الجنَّة، و قيل: طُوبى لَهُمْ: حُسنَى لهم، و قيل: طُوبى لَهُمْ خَيْرٌ لهُمْ (تهذیب اللغة)
64. وَ أَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ هِيَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ هِيَ رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَ وَ هِيَ الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ ظَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا يَظْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ يَا مَلَائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ آمَنْتُ شِيعَتَهَا مِنَ النَّارِ.(1)
و اما دخترم فاطمه، بانوی اول و آخر زنان عالم است! او پاره تن من است! او نور چشم من است! او میوه دل من است! او روحی بین دو پهلوی من است! او
ص: 49
حوریه ای از جنس بشر است! هر وقت در محراب عبادت، در پیشگاه پروردگار جلّ جلاله بایستد، نور او مانند نور ستارگان بر فرشتگان آسمان پدیدار می گردد وخداوند عزّ و جلّ به فرشتگانش می فرماید: نگاه کنید، به کنیزم فاطمه! بانوی کنیزانم! پیش من ایستاده، در حالی که بدنش از شکوه و جلال من به لرزه افتاده و با حضور قلب و تمام وجود، به عبادت من روی آورده! شما را شاهد می گیرم که من شیعیان او را از آتش جهنم ایمن نمودم.
بَضْعَةٌ: قطعه، پاره (المعجم البسیط)
تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا: در متون حدیثی و در ادبیات، با این ساختار زیاد رو به رو می شویم و کنایه از لرزیدن محسوس بدن است (فاطمی)./ ارْتَعَدَ: رَعَشَ، اقْشَعَرَّ، ارْتَعَشَ، ارْتَجَفَ (المكنز)
2. إِنَّمَا سُمِّيَتْ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّار.(1)دخترم فاطمه، فاطمه نام گذاری شد، به خاطر این که خداوند تبارک و تعالی، او و کسانی را که به او محبت می ورزند، از آتش جهنم، جدا کرده است.
فطم: جدا کرد، قطع کرد (المعجم البسیط)./ أصل الفَطْم القطعُ و فَطْمُ الصّبيّ فصله عن ثَدْي أمّه و رَضاعِها (تهذيب اللغة)
66. إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.(2)
خداوند تبارک و تعالی، با غضب فاطمه، غضبناک می شود و با خشنودی او خشنود.
67. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ يَا أَهْلَ الْجَمْعِ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ -عَلَيْهَا السَّلَامُ- عَلَى الصِّرَاطِ فَتَمُرُّ وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ جَارِيَةٍ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ.(3)
ص: 50
وقتی روز قیامت به پا شود، منادی ای از بین عرش، ندا می دهد که آی مردم! سرهاتان را به زیر افکنید و چشم هاتان را ببندید تا فاطمه از صراط عبور نماید. پس از آن جا می گذرد، در حالی که همراه او هفتاد هزار حوریه هستند.
نکس: پایین افکند –سر خود را- واژگون کرد، پایین آورد –پرچم را- (المعجم البسیط)
بُطْنَان العرش: أى من وسطه (النهاية في غريب الحديث)
68. سَيَأْتِي عَلَى أُمَّتِي زَمَانٌ لَا يَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ لَا مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ يُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِيَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِكَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَعُود.(1)
روزگاری بر امتم خواهد گذشت که از قرآن جز نقش و نگار، از اسلام جز اسم آن باقی نماند. خودشان را مسلمان می نامند، در حالی که آن ها دورترین مردم از اسلامند. مسجدهاشان آبادند ولیکن از بنای هدایت خرابند. فقیهان آن زمان بدترین فقهای زیر سایه آسمان هستند. از آن ها فتنه بیرون می آید و به سمت آن ها بر می گردد.
رَسْمُهُ: "رسم" معانی مختلفی دارد. در این جا، "نقاشی"، برگردان مناسبی است (فاطمی)
69. يَأْتِي عَلَى أُمَّتِي زَمَانٌ تَكُونُ أُمَرَاؤُهُمْ عَلَى الْجَوْرِ وَ عُلَمَاؤُهُمْ عَلَى الطَّمَعِ وَ قِلَّةِ الْوَرَعِ وَ عُبَّادُهُمْ عَلَى الرِّيَاءِ وَ تُجَّارُهُمْ عَلَى أَكْلِ الرِّبَا وَ كِتْمَانِ الْعَيْبِ فِي الْبَيْعِ وَ الشِّرَى وَ نِسَاؤُهُمْ عَلَى زِينَةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَ ذَلِكَ يُسَلَّطُ عَلَيْهِمْ شِرَارُهُمْ فَيَدْعُو خِيَارُهُمْ فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ.(2)
ص: 51
بر امتم زمانی خواهد گذشت که حاکمان شان ستم پیشه باشند، علمای شان طمع ورز و کم تقوا، عابدان شان ریایی، تاجران شان ربا خوار و عیب پوش در خرید و فروش و زنان شان بر زینت دنیا. در چنین هنگام، بر آنان بدان شان مسلط می شوند و دعای خوبان شان به اجابت نمی رسد.
70. یا أَبَاذَرٍّ عَلِيٌّ أَخِي وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِ رَبِّي وَ مَا أَعْطَانِي رَبِّي فَضِيلَةً إِلَّا وَ قَدْ خَصَّ عَلِيّاً بِمِثْلِهَا يَا أَبَا ذَرٍّ لَنْ يَقْبَلَ اللَّه لِعَبْدٍ فَرْضاً إِلَّا بِحُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب.(1)
آی اباذر! علی برادر و امین من است در وحی پروردگارم و خداوند فضیلتی بر من عطا نکرده، مگر این که به علی همانند آن فضیلت داده است. آی اباذر! خداوند واجب هیچ بنده ای را نمی پذیرد، مگر این که با دوستی علی بن ابی طالب آمیخته باشد.
71. يَا أَبَا ذَرٍّ، نِعْمَتَانِ مَغْبُونٌ فِيهِمَا كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ: الصِّحَّةُ وَ الْفَرَاغُ.(2)
آی اباذر! بسیاری از مردم فریب خورده دو نعمت هستند. آن دو عبارتند از: سلامتی و امنیت.
غبن: فریب در معامله (المعجم البسیط)
الْفَرَاغُ: اصل "فراغ" به معنای خالی، جای خالی و شغل نداشتن است. در این جا به قرینه "نعمت" مراد از آن "امنیت" است (فاطمی) >الصِّحَّةُ
وَ الْفَرَاغُ: و قيل: هو الأمن و الصحة (مرآة العقول)
72. يَاأَبَا ذَرٍّ، كُنْ فِي الدُّنْيَا كَأَنَّكَ غَرِيبٌ وَ كَعَابِرِ سَبِيلٍ، وَ عُدَّ نَفْسَكَ فِي أَهْلِ الْقُبُورِ.(3)
ص: 52
آی اباذر! در دنیا چنان باش که گویا غریب و مسافر هستی و خودت را در زمره اهل قبور حساب کن.
73. يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً جَعَلَ الذُّنُوبَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مُمَثَّلَةً.(1)
آی اباذر! وقتی خداوند اراده خیر به بنده اش نماید، گناهان او را پیش چشمش مصور می کند.
74. يَا أَبَاذَرٍّ، لَا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيْتَ.(2)
آی اباذر! به خطای کوچکت نگاه مکن و لیکن بنگر که چه کسی را عصیان نمودی!
75. يَا أَبَاذَرٍّ، مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَقُومُ إِلَى الصَّلَاةِ إِلَّا تَنَاثَرَ عَلَيْهِ الْبِرُّ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْعَرْشِ، وَ وُكِّلَ بِهِ مَلَكٌ يُنَادِي: يَا ابْنَ آدَمَ، لَوْ تَعْلَمُ مَا لَكَ فِي صَلَاتِكَ وَ مَنْ تُنَاجِي مَا سَئِمْتَ وَ لَا الْتَفَتَّ.(3)
آی اباذر! هیچ مؤمنی نیست که وقتی به نماز بایستد، مگر این که خوبی از او تا عرش الهی منتشر می شود و فرشته ای به او موکول گردیده ندا می دهد: پسر آدم! اگر می دانستی که در نمازت چه چیزی وجود دارد و با چه کسی مناجات می کنی، هرگز خسته و روی گردان نمی شدی!
تناثر: پراکنده، نثر: پاشید، پراکنده کرد، متفرق کرد، بر خلاف نظم (المعجم البسیط)
سئم: سَئِمْتُ الشي ءَ سَآمَةً: مَلِلْتُهُ (كتاب العين)./ سئم: خسته شد –از جهت روحی- (المعجم البسیط)
الفتّ: ظاهرا از باب "لفت" به معنای روی برگردان و منصرف شدن باشد (فاطمی)
ص: 53
76. يَا أَبَاذَرٍّ، الدَّرَجَةُ فِي الْجَنَّةِ فَوْقَ الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ، وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَيَرْفَعُ بَصَرَهُ فَيَلْمَعُ لَهُ نُورٌ يَكَادُ يَخْطِفُ بَصَرَهُ، فَيَفْرَحُ فَيَقُولُ: مَا هَذَا فَيُقَالُ: هَذَا نُورُ أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ. فَيَقُولُ: هَذَا أَخِي فُلَانٌ، كُنَّا نَعْمَلُ جَمِيعاً فِي الدُّنْيَا، وَ قَدْ فُضِّلَ عَلَيَّ هَكَذَا! فَيُقَالُ: إِنَّهُ كَانَ أَفْضَلَ مِنْكَ عَمَلًا، ثُمَّ يُجْعَلُ فِي قَلْبِهِ الرِّضَا حَتَّى يَرْضَى.(1)
آی اباذر! درجات و مراتب، در بهشت، مانند زمین و آسمان است. گاهی بنده ای چشمش را رو به بالا می گشاید. نوری می درخشد که نزدیک است، بینایی او را از بین ببرد. احساس خوشحالی می کند و می گوید: این چیست؟ به او گفته می شود: این نور برادر مؤمن تو است. می گوید: این برادر مؤمنمن فلانی است. همه ما در دنیا عبادت کردیم، این گونه بر من فضیلت پیدا کرده؟ گفته می شود: او از لحاظ عمل بر تو برتری داشت. پس در قلبش خوشنودی ایجاد می شود و راضی می گردد.
77. يَا أَبَا ذَرٍّ، مَا يَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إِلَى اللَّهِ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ السُّجُودِ.(2)
آی اباذر! هیچ چیز بنده را بهتر از سجده به خداوند نزدیک نمی کند.
78. يَا أَبَا ذَرٍّ، لَوْ أَنَّ رَجُلًا كَانَ لَهُ مِثْلُ عَمَلِ سَبْعِينَ نَبِيّاً لَاحْتَقَرَهُ وَ خَشِيَ أَنْ لَا يَنْجُوَ مِنْ شَرِّ يَوْمِ الْقِيَامَةِ.(3)
آی اباذر! اگر مردی دارای عمل هفتاد پیامبر باشد، کوچکش می شمارد و می ترسد که از شر روز قیامت نجات پیدا نکند!
79. يَا أَبَا ذَرٍّ، وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْيَا كَانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقَى الْكَافِرَ وَ الْفَاجِرَ مِنْهَا شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ.(4)
ص: 54
آی اباذر! قسم به کسی که جان محمد در دست او است! اگر دنیا پیش خداوند عزّ و جلّ به اندازه بال پشه ای برابری داشت، به کافر و فاجر، یک جرعه آب از آن نمی داد.
بَعُوضَةٍ: البَعُوض: پشه ای که در آب هاى راكد و گندآب و مرداب ها تخم ريزى و رشد مى كند. اين حشره با نيش خود بسيارى از بيماري ها را به مردم تزريق مى كند (فرهنگ ابجدى)
80. يَا أَبَا ذَرٍّ، مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ مِنَ الدُّنْيَا، خَلَقَهَا ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا فَلَمْ يَنْظُرْ إِلَيْهَا، وَ لَا يَنْظُرُ إِلَيْهَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ، وَ مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ (تَعَالَى) مِنَ الْإِيمَانِ بِهِ وَ تَرْكِ مَا أَمَرَ أَنْ يُتْرَكَ.(1)
آی اباذر! هیچ چیزی مبغوض تر از دنیا نزد خداوند نیست. آن را خلق کرد و بعد از آن اعراض نمود و به آن نگاه نکرده است و تا روز قیامت به او نگاه نمی کند و هیچ چیز دوست داشتنی تر نزدش از ایمان به او و ترک آنچه فرموده ترک بشود، نیست.
81. يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ جَبْرَئِيلَ -عَلَيْهِ السَّلَامُ- أَتَانِي بِخَزَائِنِ الدُّنْيَا عَلَى بَغْلَةٍ شَهْبَاءَ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ هَذِهِ خَزَائِنُ الْأَرْضِ وَ لَا تَنْقُصُكَ مِنْ حَظِّكَ عِنْدَ رَبِّكَ (تَعَالَى)،1. فَقُلْتُ: حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ، لَا حَاجَةَ لِي فِيهَا، إِذَا شَبِعْتُ شَكَرْتُ رَبِّي، وَ إِذَا جُعْتُ سَأَلْتُه.(2)
آی اباذر! جبرئیل (علیه السلام) با کلید گنجینه های دنیا بر استر خاکستری رنگ، پیش من آمد و گفت: آی محمد! (صلی الله علیه و آله و سلم) اینان کلید گنجیه های زمین است، در صورت گرفتن، چیزی از بهره تو پیش خداوند تبارک و تعالی کم نمی شود. گفتم: دوست من جبرئیل! من به آن ها نیازی ندارم. هر وقت سیر باشم،
ص: 55
پروردگارم را سپاسگذاری می کنم. هر وقت گرسنه گردم، رفع گرسنگی ام را از او می طلبم.
خَزَائِنِ: قرینه دلالت دارد بر این که در این جا کلید خزائن مراد است (فاطمی)
بَغْلَةٍ: بَغْلة ج بَغَلَات و بِغَال: استر، قاطر (فرهنگ ابجدي)
شَهْبَاءَ: الشَّهَب: سفيدى آميخته با سياهى. الشَّهْبَاء مؤنث الأَشْهَب است (فرهنگ ابجدي)./ بَغْلَةٍ شَهْبَاءَ: آوردن این موجود را با این صفت، به خاطر این است که مشخصا بفرماید، با چه ویژگی و خصوصیاتی جبرئیل امین بر او ظاهر گشته بود. البته این تصویر سازی، برای این است که ذهن بشری –مخصوصا بشر آن روز- بتواند آن را مصور نماید و الا درک لحظه پیوند جهان غیب و شهادت، خود دنیای دیگری است (فاطمی)
82. يَا أَبَا ذَرٍّ، لَوْ أَنَّ امْرَأَةً مِنْ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ اطَّلَعَتْ مِنْ سَمَاءِ الدُّنْيَا فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ لَأَضَاءَتْ لَهَا الْأَرْضُ أَفْضَلَ مِمَّا يُضِي ءُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَ لَوَجَدَ رِيحَ نَشْرِهَا جَمِيعُ أَهْلِ الْأَرْضِ، وَ لَوْ أَنَّ ثَوْباً مِنْ ثِيَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ نَشَرَ الْيَوْمَ فِي الدُّنْيَا لَصَعِقَ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ مَا حَمَلَتْهُ أَبْصَارُهُمْ.(1)
آی اباذر! اگر خانمی از خانم های بهشتی از آسمان دنیا در شب ظلمانی سر برآورد، زمین را بهتر از ماه شب چهارده روشن می کند و بوی عطر او را تمام زمینیان احساس می نمایند و اگر امروز جامه ای از جامه های بهشتی پدیدار گردد، چشمان هرکس که به او نگاه کند، صاعقه زده می شود و چشم ها تحمل دیدن آن را ندارند.
ليلة البدر: ليلة أربعَ عشرة (تهذيب اللغة)
نشر: منتشر کرد، پخش کرد (المعجم البسیط)
ص: 56
83. يَا عَلِيُّ ثَلَاثٌ لَا تُطِيقُهَا هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمُوَاسَاةُ لِلْأَخِ فِي مَالِهِ وَ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِهِ وَ ذِكْرُ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ لَيْسَ هُوَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لَكِنْ إِذَا وَرَدَ عَلَى مَا يَحْرُمُ عَلَيْهِ خَافَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَهُ وَ تَرَكَه.(1)
علی جان! این امت تاب سه چیز را ندارد: یاری برادر مؤمن از طریق مالش، قضاوت عادلانه دیگران بر خودش و در هر حال به یاد خدا بودن. یاد خداوند تنها ذکر تسبیحات اربعه نیست. یاد او این است که وقتی وارد چیزی بشود که بر او حرام باشد، از خداوند عزّ و جلّ بترسد و آن را ترک نماید.
الْمُوَاسَاةُ: همدردی، تسلیت گفتن (المعجم البسیط)
84. يَا عَلِيُّ أَبْشِرْ وَ بَشِّرْ فَلَيْسَ عَلَى شِيعَتِكَ حَسْرَةٌ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ لَا وَحْشَةٌ فِي الْقُبُورِ وَ لَا حُزْنٌ يَوْمَ النُّشُورِ وَ لَكَأَنِّي بِهِمْ يَخْرُجُونَ مِنْ جَدَثِ الْقُبُورِ يَنْفُضُونَ التُّرَابَ عَنْ رُءُوسِهِمْ وَ لِحَاهُمْ يَقُولُونَ: "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ."(2)
علی جان! بشارت بده! شیعیان تو هنگام مردن حسرت ندارند، در قبر وحشت ندارند و در روز رستاخیز اندوهگین نیستند. گویا من در برون آمدن از قبرهاشان کمک می کنم. وقت برخاستن، گرد و خاک را از سر و روی شان می تکانند و می گویند: "سپاس خداوندی که اندوه را از ما دور کرد! پروردگار ما
ص: 57
بسیار آمرزنده و سپاسگزار است؛ کسی که از فضل خودش ما را در سر منزل جاودانه جاگزین نمود! در این جا با رنج و خستگی رو به رو نمی شویم!"
لِحَاهُمْ: لِحی: جمع لحیه: ریش (المعجم البسیط)
نَصَبٌ: تعب و مشقة (التفسیر المعین)
لُغُوبٌ: اللَّغَب: الإعياء من التعب و فتور (کلمات القرآن)./ نصب: تعب و مشقت. لغوب: خستگى و تعب در طلب معاش و غير آن است (ترجمه تفسير الميزان)./ النَّصَبُ: التَّعَبُ... اللُّغُوبُ: التّعب و النصب (مفردات ألفاظ القرآن)./ بسیاری از فرهنگ نویس ها، از جمله راغب،"نصب" و "لغوب" را مترادف می بینند اما وجهی ندارد که در فصیح ترین کتاب، مترادف این گونه به کار برود. پس به نظر می آید، برداشت المیزان، قابل تأمل است. از این رو، اگر "نصب" به رنج و مشقت و "لغوب" به خستگی برگردانده شود، راه نادرستی نرفته ایم (فاطمی)
دارَ الْمُقامَةِ: الجنة (کلمات القرآن)./ این دعا در سوره "فاطر" وجود دارد: وَ قَالُواْ الحْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الحْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ (35) [فاطمی]
85. يَا عَلِيُّ لَقَدْ عَاتَبَتْنِي رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَيْكَ فَمَنَعْتَنَا وَ تَزَوَّجْتَ عَلِيّاً فَقُلْتُ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُكُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اللَّهُ تَعَالَى مَنَعَكُمْ وَ زَوَّجَهُ فَهَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقُولُ لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِيّاً لَمَا كَانَ لِفَاطِمَةَ ابْنَتِكَ كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ.(1)
علی جان! برخی از مردان قریش در رابطه با فاطمه سرزنشم نمودند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم و تو ممانعت نموده به ازدواج علی درآوردی. من به آن ها گفتم: به خداوند سوگند! من جلوی ازدواج شما را نگرفتم. بلکه خداوند از شما جلوگیری کرد و به ازدواج او درآورد. جبرئیل بر من
ص: 58
نازل شد و گفت: آی محمد! خداوند جلّ جلاله می فرماید: اگر علی را خلق نمی کردم، برای دخترت فاطمه نظیری در زمین از جن و انس پیدا نمی شد.
كُفْوٌ: کفّ: نظیر، مانند، برابر (المعجم البسیط)./ مصحح عیون اخبار رضا (علیه السلام) در رابطه با این روایت چنین می گوید: "و قد استدلّ بعض المحققين بهذه الفقرة من الحديث على افضليتهما -عليهما السلام- على جميع الأنبياء الا نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله.
این بیست و سه گوهر درخسشان، از نه صفحه من لا یحضر انتخاب شده است و در اصل این گفتار پیوسته می باشد.
86. يَا عَلِيُّ مَنْ خَافَ النَّاسُ لِسَانَهُ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ.
علی جان! کسی که مردم از زبان او می ترسند، او از اهل آتش است.
يَا عَلِيُّ شَرُّ النَّاسِ مَنْ أَكْرَمَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ فُحْشِهِ.
علی جان! بدترین مردم کسی است که مردم او را به خاطر دوری از بد زبانی اش اکرام کنند.
يَا عَلِيُّ شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَا غَيْرِهِ.علی جان! بدترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیا فروخته است و بدتر از او کسی است که آخرتش را برای دنیای دیگری می فروشد.
يَا عَلِيُّ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُتَنَصِّلٍ صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً لَمْ يَنَلْ شَفَاعَتِي.
علی جان! کسی که معذرت خواهی را از کسی که راست یا دروغ معذرت می خواهد، قبول نکند، شفاعت من به او نمی رسد.
مُتَنَصِّلٍ: معتذر سواء کان العذر صحیحا او لا لأن ندامته کاف للقبول (هامش الصفحة)./ تَنَصَّلَ فلان من ذنبه: أي تبرأ منه (مجمع البحرين)
يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِي الصَّلَاحِ وَ أَبْغَضَ الصِّدْقَ فِي الْفَسَادِ.
علی جان! خداوند عزّ و جل، دروغی را که به اصلاح بینجامد، دوست دارد و از راستی که به فساد منجر شود، نفرت.
ص: 59
يَا عَلِيُّ شَارِبُ الْخَمْرِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَاتَهُ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِنْ مَاتَ فِي الْأَرْبَعِينَ مَاتَ كَافِراً.
علی جان! نماز شرابخوار تا چهل روز قبول نمی شود و اگر در چهل روزگی بمیرد، کافر مرده است.
يَا عَلِيُّ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ فِي الْمُؤْمِنِ ثَمَانُ خِصَالٍ: وَقَارٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ. وَ صَبْرٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ شُكْرٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ قُنُوعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ وَ لَا يَتَحَامَلُ عَلَى الْأَصْدِقَاءِ.
علی جان! سزاوار است که مؤمن دارای هشت ویژگی باشد: در فتنه ها با وقار باشد، در بلا صبور، در آسایش، شکور. به آنچه خداوند عزّ وجل روزیش نموده، قانع باشد، به دشمنان ستم نکند و بار دوش دوستان نگردد.
الهزاهز: فتنه ها، جنگ ها، سختیها و مشقت ها (المعجم البسیط)./ و
الهَزَاهِزُ: الفتنُ يَهْتَزُّ فيها الناس (الصحاح)
يَا عَلِيُّ أَرْبَعَةٌ لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ إِمَامٌ عَادِلٌ وَ وَالِدٌ لِوَلَدِهِ وَ الرَّجُلُ يَدْعُو لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ وَ الْمَظْلُومُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَنْتَصِرَنَّ لَكَ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ.
علی جان! دعای چهار کس رد نمی شود: دعای امام عادل، دعای پدر بر پسر، دعای پنهانی مردی که برای برادر مؤمنش می کند و دعای مظلوم. خداوند عزّ و جل می فرماید: به عزت و جلالم قسم! حتما تو را یاری خواهم کرد ولو بعد از مدتی!
يَا عَلِيُّ حَرَّمَ اللَّهُ الْجَنَّةَ عَلَى كُلِّ فَاحِشٍ بَذِيٍّ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ.علی جان! خداوند بهشت را بر هر بد زبان ناسزاگو حرام کرده است؛ کسی که پروای این ندارد، چه می گوید و چه به او گفته می شوند.
بذی: فحاش، ناسزاگو (المعجم البسیط)
ص: 60
يَا عَلِيُّ لَا تَمْزَحْ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لَا تَكْذِبْ فَيَذْهَبَ نُورُكَ وَ إِيَّاكَ وَ خَصْلَتَيْنِ الضَّجَرَ وَ الْكَسَلَ فَإِنَّكَ إِنْ ضَجِرْتَ لَمْ تَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ وَ إِنْ كَسِلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقّاً.
علی جان! شوخی مکن که ارزشت از بین می رود و دروغ مگو که نورت زایل می شود. از دو خصلت بی تابی و تنبلی دور باش. زیرا اگر بی تاب و نگران باشی، در برابر حق شکیبا نیستی و اگر تنبل باشی، ادای حق نمی توانی.
الضَّجَرَ: ضجر: نگران و بی تاب شد، آزرده و دلتنگ شد (المعجم البسط)
الْكَسَلَ: کسل: سستی، تنبلی، سنگینی (المعجم البسیط)
يَا عَلِيُّ لِكُلِّ ذَنْبٍ تَوْبَةٌ إِلَّا سُوءَ الْخُلُقِ فَإِنَّ صَاحِبَهُ كُلَّمَا خَرَجَ مِنْ ذَنْبٍ دَخَلَ فِي ذَنْبٍ.
علی جان! برای هرچیز توبه است مگر بد خلقی. آدم بد اخلاق، از گناهی خارج می شود و در گناهی وارد می گردد.
يَا عَلِيُّ أَرْبَعَةٌ أَسْرَعُ شَيْ ءٍ عُقُوبَةً رَجُلٌ أَحْسَنْتَ إِلَيْهِ فَكَافَأَكَ بِالْإِحْسَانِ إِسَاءَةً وَ رَجُلٌ لَا تَبْغِي عَلَيْهِ وَ هُوَ يَبْغِي عَلَيْكَ وَ رَجُلٌ عَاهَدْتَهُ عَلَى أَمْرٍ فَوَفَيْتَ لَهُ وَ غَدَرَ بِكَ وَ رَجُلٌ وَصَلَ قَرَابَتَهُ فَقَطَعُوهُ...
علی جان! عقوبت چهار چیز بسیار سریع است: مردی که به او احسان کردی و او در برابر احسانت بدی کرد، مردی که تو بر او ستم نمی کنی و او بر تو ستم می کند، مردی که با تو هم پیمان بود و تو به پیمانت وفا کردی و او به تو خیانت کرد و مردی که صله رحم کرد و دیگران با او قطع صله رحم نمودند.
غدر: خیانت کرد، عهد را شکست، نارو زد (االمعجم البسیط)
وَ رَجُلٌ وَصَلَ قَرَابَتَهُ فَقَطَعُوهُ: همه منابعی که این روایت را نقل کرده اند، جمله مذکور، همینطور آمده است. اگر چنین باشد، التفات از خطاب به غیبت شده است و ساده ترین کلام بلغا، از آرایه های زبانی خالی نیست. با این حال، اگر من دست رسی به منابع بیشتری می داشتم، حتما در رابطه با "وَصَلَ" و "فَقَطَعُوهُ" تحقیق می کردم (فاطمی)
ص: 61
يَا عَلِيُّ بَادِرْ بِأَرْبَعٍ قَبْلَ أَرْبَعٍ شَبَابِكَ قَبْلَ هَرَمِكَ وَ صِحَّتِكَ قَبْلَ سُقْمِكَ وَ غِنَاكَ قَبْلَ فَقْرِكَ وَ حَيَاتِكَ قَبْلَ مَوْتِكَ...
علی جان! به چهار چیز، پیش از چهار چیز پیشی بگیر: به جوانی ات، قبل پیری ات، به سلامتی ات، قبل از بیماری ات، به بی نیازی ات، قبل از تهی دستی ات و به زندگی ات، قبل از مردنت.
يَا عَلِيُّ مَنْ خَافَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَافَ مِنْهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ء...
علی جان! هرکس از خداوند عزّ و جل بترسد، همه چیز از او می ترسند و هر کس از خداوند عزّ و جل نترسد، خداوند او را از هر چیزی می ترساند.
يَا عَلِيُّ لَعَنَ اللَّهُ ثَلَاثَةً آكِلَ زَادِهِ وَحْدَهُ وَ رَاكِبَ الْفَلَاةِ وَحْدَهُ وَ النَّائِمَ فِي بَيْتٍ وَحْدَهُ.
علی جان! سه کس را خداوند از رحمتش دور کرده است: کسی که توشه اش را تنها می خورد، کسی که در صحرای بیکرانه، تنها راه می رود و کسی که در خانه ای تنها می خوابد.
فلاة: صحرای وسیع، ج: فلوات (المعجم البسیط)./ مصحح کتاب من لا یحضر، در رابطه با لعنت این جا، این گونه بیان دارد: اللعنة هو البعد من رحمة اللّه و بسبب فعل المكروه يبعد العبد من رحمة اللّه (فاطمی)
يَا عَلِيُّ لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ الصَّلَاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ لِلْمُتَكَلِّفِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ يَتَمَلَّقُ إِذَا حَضَرَ وَ يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَةِ وَ لِلظَّالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ يَقْهَرُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ وَ يُظَاهِرُ الظَّلَمَةَ وَ لِلْمُرَائِي ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ يَنْشَطُ إِذَا كَانَ عِنْدَ النَّاسِ وَ يَكْسَلُ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ وَ يُحِبُّ أَنْ يُحْمَدَ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ وَ لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ.
ص: 62
علی جان! برای مؤمن سه نشانه وجود دارد: اقامه نماز، پرداخت زکات و گرفتن روزه. برای دروغگوی دنیاطلب، سه علامت وجود دارد: پیش رو چاپلوسی می کند، پشت سر غیبت و در مصیبت دیگران خوشحال می شود. برای ظالم سه نشانه وجود دارد: زیر دستش را با سلطه و بالا دستش را با معصیت به ستوه می آورد و از ستمگران پشتیبانی می کند. برای ریاکار سه نشانه وجود دارد: در جمع خودش را فعال نشان می دهد، وقتی تنها شد، سستی می کند و دوست دارد که در تمام کارها مورد ستایش قرار بگیرد. برای منافق سه علامت وجود دارد: هنگام صحبت کردن دروغ می گوید، وقتی وعده بدهد، به وعده اش وفا نمی کند و وقتی امین قرار داده شود، خیانت می کند.لِلْمُتَكَلِّفِ: وَ مَا أَنَا مِنَ المْتَكلَّفِين: المدعیین النبوة کذبا علی الله (التفسیر المعین)./ المتكلّف بالعلم: المنتسب إليه، الذي جمع شيئاً من أقوال العلماء و مذاهب الحكماء، و أخذ الرطب و اليابس من كلّ صنف، و يتكلّف و يدّعي أنّه عالم راسخ في العلم (شرح المازندراني)
تَمَلَّقُ: چاپلوسی کرد (المعجم البسیط)
شمِت: شماتت: در غم دیگران اظهار شادی کردن (المعجم البسیط)
قهر: شکست داد، غلبه کرد (المعجم البسیط)
يُظَاهِرُ: وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ: معناه: و إن تعاونا، يقال: تظاهرَ القومُ على فُلان، و تظافَروا و تضافَروا إذا تعاوَنوا عليه (تهذيب اللغة)./ و المُظَاهَرَةُ: المعاونة. و التَظَاهُرُ: التعاون (الصحاح)
کسل: سست شد، تنبل شد (المعجم البسیط)
يَا عَلِيُّ مَنْ أَطَاعَ امْرَأَتَهُ أَكَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى وَجْهِهِ فِي النَّارِ فَقَالَ عَلِيٌّ وَ مَا تِلْكَ الطَّاعَةُ قَالَ يَأْذَنُ لَهَا فِي الذَّهَابِ إِلَى الْحَمَّامَاتِ وَ الْعُرُسَاتِ وَ النَّائِحَاتِ وَ لُبْسِ الثِّيَابِ الرِّقَاقِ.
علی جان! کسی که زنش را اطاعت کند، خداوند عزّ و جل او را با رو در آتش جهنم می اندازد. علی (علیه السلام) عرض کرد: این اطاعت در چه چیزهایی است؟
ص: 63
فرمود: اجازه بدهد که به حمام ها، عروسی ها، عزاداری ها برود، با پوشیدن لباس نازک.
کبّ: واژگون کرد، کبّ الإناء: محتوای ظرف را ریخت (المعجم البسیط)
النَّائِحَات:نائحة: زنی که با صدای بلند و بی تابی بر میت خود می گرید (المعجم البسیط)
يَا عَلِيُّ إِذَا مَاتَ الْعَبْدُ قَالَ النَّاسُ مَا خَلَّفَ وَ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ مَا قَدَّمَ.
علی جان! وقتی کسی از دنیا برود، مردم می گویند: چه بر جای گذاشته است و فرشتگان می گویند: چه پیش فرستاده است؟
يَا عَلِيُّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ.
علی جان! دنیا زندان مؤمن است و بهشت کافر.
يَا عَلِيُّ الْعَقْلُ مَا اكْتُسِبَتْ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَا الرَّحْمَنِ.
علی جان! عقل چیزی است که توسط آن کسب جنت می شود و خوشنودی خداوند رحمان طلب می گردد.
يَا عَلِيُ نَوْمُ الْعَالِمِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الْعَابِدِ.علی جان! خواب عالم بهتر از عبادت عابد است.
المراد العابد الجاهل لا العابد العالم كما هو الظاهر (هامش الصفحة)
يَا عَلِيُّ رَكْعَتَيْنِ يُصَلِّيهِمَا الْعَالِمُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ رَكْعَةٍ يُصَلِّيهَا الْعَابِد.(1)
علی جان! دو رکعت نمازی که عالم می خواند، بهتر از هزار رکعتی است که عابد آن را می خواند.
از این دو حدیث شریف فضیلت بی چون وچرای عالم برداشت می شود اما مسلما علم با عمل و عالم با تقوا مراد است. نه آنان که در منجلاب دنیا فرو رفته اند (فاطمی)
ص: 64
87. أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ شَهْرٌ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَفْضَلُ الشُّهُورِ وَ أَيَّامُهُ أَفْضَلُ الْأَيَّامِ وَ لَيَالِيهِ أَفْضَلُ اللَّيَالِي وَ سَاعَاتُهُ أَفْضَلُ السَّاعَاتِ وَ هُوَ شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِيهِ مِنْ أَهْلِ كَرَامَةِ اللَّهِ أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ وَ عَمَلُكُمْ فِيهِ مَقْبُولٌ وَ دُعَاؤُكُمْ فِيهِ مُسْتَجَابٌ فَاسْأَلُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ بِنِيَّاتٍ صَادِقَةٍ وَ قُلُوبٍ طَاهِرَةٍ أَنْ يُوَفِّقَكُمْ لِصِيَامِهِ وَ تِلَاوَةِ كِتَابِهِ فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِيمِ وَ اذْكُرُوا بِجُوعِكُمْ وَ عَطَشِكُمْ فِيهِ جُوعَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ عَطَشَهُ وَ تَصَدَّقُوا عَلَى فُقَرَائِكُمْ وَ مَسَاكِينِكُمْ وَ وَقِّرُوا كِبَارَكُمْ وَ ارْحَمُوا صِغَارَكُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ وَ غُضُّوا عَمَّا لَا يَحِلُّ الِاسْتِمَاعُ إِلَيْهِ أَسْمَاعَكُمْ وَ تَحَنَّنُوا عَلَى أَيْتَامِ النَّاسِ كَمَا يُتَحَنَّنُ عَلَى أَيْتَامِكُمْ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ ارْفَعُوا إِلَيْهِ أَيْدِيَكُمْ بِالدُّعَاءِ فِي أَوْقَاتِ صَلَوَاتِكُمْ فَإِنَّهَا أَفْضَلُ السَّاعَاتِ يَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا بِالرَّحْمَةِ إِلَى عِبَادِهِ يُجِيبُهُمْ إِذَا نَاجَوْهُ وَ يُلَبِّيهِمْ إِذَا نَادَوْهُ وَ يَسْتَجِيبُ لَهُمْ إِذَا دَعَوْهُ.
آی مردم! ماه پر برکت و رحمت به سوی شما روی آورده است؛ ماهی که پیش خداوند بهترین ماه ها، روزهای آن بهترین روزها، شب های آن بهترین شب ها و لحظه های آن بهترین لحظه ها است! ماهی است که در آن به ضیافت الهی دعوت شده اید و از کسانی به حساب می آیید که خداوندشما را اکرام می کند! نفس های شما در این ماه تسبیح است، خواب شما در این ماه عبادت است، عمل شما در این ماه مقبول است و دعای شما در این ماه مستجاب! با نیت های صادق و قلب های پاک از خداوند که پروردگار شما است، بخواهید که توفیق روزه این ماه و تلاوت کتابش را به شما عنایت نماید. زیرا بدبخت کسی است که در این ماه بزرگ، از آمرزش خداوند محروم گردد! هنگام گرسنگی و
ص: 65
تشنگی، گرسنگی و تشنگی روز رستاخیز را به یاد آورید، به فقرا و بینوایان تان صدقه دهید، به بزرگان تان احترام بگذارید، به کوچکان تان رحم نمایید و صله رحم به جا آورید. زبان تان را کنترل کنید، چشم ها و گوش هاتان را از آنچه حلال نیست، ببندید. بر یتیمان مردم مهربانی کنید، چونان که دوست دارید، بر یتیمان شما مهربانی بشود. در پیشگاه الهی از گناهان تان توبه نمایید و در هنگام نمازها، دست های تان را به دعا بردارید. زیرا که آن هنگام ها بهترین لحظه هایی هستند که خداوند عزّ وجل به بندگانش نظر رحمت می نماید. آن ها را جواب می دهد، وقتی راز و نیاز نمایند، می پذیرد، وقتی ندا نمایند و اجابت می کند، وقتی دعا نمایند.
شقی: بد بخت، بیچاره، گستاخ (المعجم البسیط)
وقّروا: وقّر: احترام گذاشت و عظیم شمرد (المعجم البسیط)
تحننوا: تَحَنَّنَ عليهِ: بر او ترحّم كرد (فرهنگ ابجدي)./ حنین: دلسوزی و ترحم، شوق واشتیاق (المعجم البسیط)
لبّی: پذیرفت، لبّیک: به روی چشم، اطاعت و دعوت شما را می پذیرم، فرمانبردارم (المعجم البسیط)
نَاجَوْهُ: نجوا: رازو نیاز دل (المعجم البسیط)
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ وَ ظُهُورُكُمْ ثَقِيلَةٌ مِنْ أَوْزَارِكُمْ فَخَفِّفُوا عَنْهَا بِطُولِ سُجُودِكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ أَقْسَمَ بِعِزَّتِهِ أَنْ لَا يُعَذِّبَ الْمُصَلِّينَ وَ السَّاجِدِينَ وَ أَنْ لَا يُرَوِّعَهُمْ بِالنَّارِ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ.
آی مردم! جان هاتان در گرو اعمال شماست، پس آن ها را با استغفار آزاد نمایید و شانه هاتان زیر بار سنگین گناه است، پس آن ها را با طولانی کردن سجده هاتان سبک نمایید و بدانید که خداوند تعالی ذکره، به عزت خودش قسم یاد نموده است که نمازگزاران و سجده کنندگان را عذاب ننماید و آن ها را در
ص: 66
روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان به پا می خیزند، با آتش جهنم نترساند!
وزر: گناه، سنگینی، بار سنگین. ج: أوزار (المعجم البسیط)
روّع: ترساند، در رعب و وحشت افکند، شگفت زده ساخت (المعجم البسیط)أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ فَطَّرَ مِنْكُمْ صَائِماً مُؤْمِناً فِي هَذَا الشَّهْرِ كَانَ لَهُ بِذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِتْقُ رَقَبَةٍ وَ مَغْفِرَةٌ لِمَا مَضَى مِنْ ذُنُوبِهِ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ كُلُّنَا يَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم) اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ
اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ.
آی مردم! هرکس از شما روزه دار مؤمنی را در این ماه افطاری دهد، این کارش پیش خداوند عزّ و جل، ثواب آزاد کردن یک بنده و آمرزش گناهان گذشته را دارد. گفته شد که: یا رسول الله! همه ما قادر بر این کار نیستیم. فرمود: از آتش جهنم دوری کنید، هرچند با نصف خرما! از آتش گدازان جهنم دوری کنید، هرچند با جرعه آبی!
أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ حَسَّنَ مِنْكُمْ فِي هَذَا الشَّهْرِ خُلُقَهُ كَانَ لَهُ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الْأَقْدَامُ وَ مَنْ خَفَّفَ فِي هَذَا الشَّهْرِ عَمَّا مَلَكَتْ يَمِينُهُ خَفَّفَ اللَّهُ عَلَيْهِ حِسَابَهُ وَ مَنْ كَفَّ فِيهِ شَرَّهُ كَفَ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ يَلْقَاهُ وَ مَنْ أَكْرَمَ فِيهِ يَتِيماً أَكْرَمَهُ اللَّهُ يَوْمَ يَلْقَاهُ وَ مَنْ وَصَلَ فِيهِ رَحِمَهُ وَصَلَهُ اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ يَوْمَ يَلْقَاهُ وَ مَنْ قَطَعَ فِيهِ رَحِمَهُ قَطَعَ اللَّهُ عَنْهُ رَحْمَتَهُ يَوْمَ يَلْقَاهُ وَ مَنْ تَطَوَّعَ فِيهِ بِصَلَاةٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ وَ مَنْ أَدَّى فِيهِ فَرْضاً كَانَ لَهُ ثَوَابُ مَنْ أَدَّى سَبْعِينَ فَرِيضَةً فِيمَا سِوَاهُ مِنَ الشُّهُورِ وَ مَنْ أَكْثَرَ فِيهِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَيَّ ثَقَّلَ اللَّهُ مِيزَانَهُ يَوْمَ تَخِفُّ الْمَوَازِينُ وَ مَنْ تَلَا فِيهِ آيَةً مِنَ الْقُرْآنِ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِي غَيْرِهِ مِنَ الشُّهُورِ.
آی مردم! هرکس از شما در این ماه اخلاقش را نیکو نماید، برای او در روزی که قدم ها می لغزند، جواز عبور از پل صراط است، هرکه در این ماه بار زیر
ص: 67
دستانش را سبک نماید، خداوند حسابش را سبک می گیرد، هرکس در این ماه شرش را باز دارد، خداوند روز ملاقات، خشمش را از او باز می دارد، هرکس در این ماه با خویشاوندان خودش ارتباط بر قرار نماید، خداوند روز ملاقات، رحمتش را شامل حال او می گرداند، هرکس در این ماه قطع ارتباط خویشاوندی نماید، خداوند در روز ملاقات، رحمتش را از او قطع می کند، هرکس داوطلبانه نمازی را بر پا نماید، خداوند دوری از آتش را برای او می نویسد، هرکس در این ماه واجبی را انجام دهد، برای او ثواب هفتاد واجب کسی است که در غیر این ماه انجام داده است، هرکس در این ماه درود فرستادنش را بر من زیاد کند، خداوند در روز سبکی اعمال، میزان عملش را سنگین می نماید، هرکس در این ماه یک آیه قرآن تلاوت نماید، ثواب ختم یک قرآن کامل کسی را دارد که در دیگر روزها خوانده است.
ما ملکت یمینه: این واژه در اصل به برده و کنیز اطلاق می شود امروزه امکان دارد کارگران زیر دست، مصداق آن باشد (فاطمی)
جواز: گذشتن و عبور کردن، جواز السفر: گذرنامه (المعجم البسیط)أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَبْوَابَ الْجِنَانِ فِي هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ فَاسْأَلُوا رَبَّكُمْ أَنْ لَا يُغَلِّقَهَا عَلَيْكُمْ وَ أَبْوَابَ النِّيرَانِ مُغَلَّقَةٌ فَاسْأَلُوا رَبَّكُمْ أَنْ لَا يُفَتِّحَهَا عَلَيْكُمْ وَ الشَّيَاطِين مَغْلُولَةٌ فَاسْأَلُوا رَبَّكُمْ أَنْ لَا يُسَلِّطَهَا عَلَيْكُمْ.
آی مردم! در این ماه، دروازه های بهشت باز است. از پروردگارتان بخواهید که آن ها را به روی تان نبندد، درهای جهنم بسته اند، از پروردگارتان بخواهید که آن ها را به روی تان نگشاید و شیاطین در قید غل و زنجیر قرار دارند، از پروردگارتان بخواهید که آن ها را بر شما مسلط نکند.
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَقُمْتُ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ
ص: 68
بَكَى فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَبْكِي لِمَا يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فِي هَذَا الشَّهْرِ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ شَقِيقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِكَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْيَتَكَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي فَقَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ وَ اصْطَفَانِي وَ إِيَّاكَ وَ اخْتَارَنِي لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتَارَكَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْكَرَ إِمَامَتَكَ فَقَدْ أَنْكَرَ نُبُوَّتِي يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ أَبُو وُلْدِي وَ زَوْجُ ابْنَتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي أَمْرُكَ أَمْرِي وَ نَهْيُكَ نَهْيِي أُقْسِمُ بِالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ وَ جَعَلَنِي خَيْرَ الْبَرِيَّةِ إِنَّكَ لَحُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ خَلِيفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ.(1)
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: از جا برخاسته عرض کردم: یا رسول الله! بهترین اعمال در این ماه چیست؟ فرمود: آی ابا الحسن! بهترین اعمال در این ماه پاک دامنی از حرام های خداوند عزّ و جل می باشد. بعد گریه نمود. عرض کردم: یا رسول الله! چه چیزی شما را به گریه درآورد؟ فرمود: علی جان! گریه من برای این است که تو در این ماه با آن روبه رو می شوی. گویا می بینم که تو در حال نماز برای پروردگارت هستی و بدبخت ترین اول و آخر تاریخ، برادر کشنده ناقه ثمود، بر خاسته ضربه ای بر فرق سرت فرود می آورد و از آن ضربه محاسنت خون آلود می شود! عرض کردم: یا رسولالله! آیا در سلامت دینم این اتفاق می افتد؟ فرمود: در سلامت دین تو. بعد فرمود: علی جان! هرکس تو را بکشد، مرا کشته است، هرکس به تو بغض داشته باشد، به من بغض دارد و هرکس تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده است. زیرا تو مانند جان منی. روح تو از روح من
ص: 69
است و گل تو از گل من. خداوند تبارک وتعالی من و تو را خلق کرد و من و تو را برگزید. مرا برای نبوت برگزید و تو را برای امامت. هرکس امامت تو را انکار کند، نبوت مرا انکار نموده است. علی جان! تو وصی منی، پدر فرزندان منی، داماد من و جانشین من بر امتم در زمان حیات و بعد از مرگ من هستی. امر تو امر من است و نهی تو نهی من. سوگند به آن کسی که مرا به عنوان پیامبر فرستاد و بهترین خلق قرارداد، تو حجت خداوند بر مردمی، امین سرّ او هستی و خلیفه او بر بندگانش می باشی!
کأنی بک: متعلق حرف جار شاید "أنظر" مقدر باشد (فاطمی)
بعث: فرستاد، وادار کرد. مالذی بعثه علی هذا: چه چیزی او را وادار به این کار کرد (المعجم البسیط)
عقر: مجروح کرد، سر برید، پاها را قطع کرد، از حرکت بازداشت (المعجم البسیط)
قَرْنِكَ: و القَرْنُ: جانب الرأس (الصحاح)./ القَرْن فِى الإنسان: دو گوشه پيشانى انسان (فرهنگ ابجدي)
سَبَ يَسُبُ سبًّا. و أصل السَبّ القطعُ ثم صار السَبُ شتما لأن السَبَ خَرْق الأعراض (جمهرة اللغة)
بریة: خلق، مردم. ج: برَایا (المعجم البسیط)
ص: 70
1. وَ الَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّه.(1)
قسم به آن کسی که جان پسر ابوطالب در دست او است، تحمل ضربه هزار شمشیر بر من آسان تر است از مردن در بستری که در غیر طاعت خداوند گسترده شود!
أَهْوَنُ: هون: روان و آسان گردید، خوار و کوچک شد (المعجم البسیط)
الْفِرَاش: فراش: رختخواب، فرش. ج: أفرشة، فرش (المعجم البسیط)
2. الْإِيمَانُ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ.(2)
ص: 71
ایمان چهار پایه دارد: راضی بودن به حکم خداوند، اعتماد کردن بر خداوند، واگذاری کارها به خداوند و اطاعت بی چون و چرا از فرمان خداوند.
قَضَاءِ: قَضَى القَاضِي بين الخصمين: حكم. قَضَى الحاكمُ بمنع التظاهرات: أمر. قَضَى عليه: قتله. قَضَى صلاتَهُ: أدّاها بعد فوات وقتها (معجم الأفعال المتداولة)./ چنا ن که می بینید، قضی معانی متعددی دارد. در این جا "حکم کردن"، برگردان مناسبی (فاطمی)أَرْكَانٍ: جمع رکن: ستون، پی و پایه، پشتوانه هرچیز (المعجم البسیط)
التَّوَكُّلُ: إظهارُ العَجْز و الاعتمادُ على على غيرك (الصحاح)
تَفْوِيضُ: واگذار کردن، موکول کردن، منوط کردن، وکالت دادن (المعجم البسیط)
التَّسْلِيمُ: الانقياد له (مجمع البحرين)
3. إِنِّي كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ فِي صَلَاةٍ صَلَّاهَا فَضَرَبَ بِيَدِهِ الْيُمْنَى إِلَى يَدِيَ الْيُمْنَى فَاجْتَذَبَهَا فَضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ضَمّاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ فَقُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ عَقَّنَا قُلْ آمِينَ قُلْتُ آمِينَ قَالَ أَنَا وَ أَنْتَ مَوْلَيَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنَ أَبَقَ عَنَّا قُلْ آمِينَ قُلْتُ آمِينَ ثُمَّ قَالَ أَنَا وَ أَنْتَ رَاعِيَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنَ ضَلَّ عَنَّا قُلْ آمِينَ قُلْتُ آمِينَ -قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- وَ سَمِعْتُ قَائِلَيْنِ يَقُولَانِ مَعِي آمِينَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنِ الْقَائِلَانِ مَعِي آمِينَ قَالَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ.(1)
من با پیامبر در نمازی بودم که به جا آورد. پس با دست راستش، دست راست مرا گرفت و محکم به سینه اش نگه داشت. بعد، فرمود: علی جان! عرض کردم: بلی یا رسول الله! فرمود: من و تو پدر این امت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که آزار بدهد ما را! بگو: آمین! گفتم: آمین! فرمود: من و تو آقای این امت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که از
ص: 72
ما بگریزد! بگو: آمین! گفتم: آمین! فرمود: من و تو اداره کنندگان این امت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که از ما فاصله گرفته در گمراهی قرار گیرد! بگو: آمین! گفتم: آمین! -امیر المؤمنین فرمود:- در این هنگام، صدای دو گوینده ای را شنیدم که با من می گفتند: آمین! عرض کردم: یا رسول الله! این دو گوینده با من کیستند؟ فرمود: جبرئیل و میکائیل.
رَاعِيَا: راعی: حفظ کننده، اداره کننده، زیر نظر گیرنده، چوپان (المعجم البسیط)
4. إِنَ أَهْلَ الْجَنَّةِ يَنْظُرُونَ إِلَى مَنَازِلِ شِيعَتِنَا كَمَا يَنْظُرُ الْإِنْسَانُ إِلَى الْكَوَاكِب.(1)
بهشتیان به منزل های شعیان ما چنان می نگرند که انسان به ستارگان.
5. أَيُّهَا النَّاسُ لَا خَيْرَ فِي دِينٍ لَا تَفَقُّهَ فِيهِ وَ لَا خَيْرَ فِي دُنْيَا لَا تَدَبُّرَ فِيهَا وَ لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ.(2)آی مردم! در دینی که تفقه نشود، در دنیایی که تدبر نشود و در عبادتی که پاک دامنی وجود نداشته باشد، خیری نیست.
تَفَقُّهَ: دین فهمی، دین شناسی (فاطمی)
تَدَبُّرَ: فکر کرد و چاره جست، پیامدها را بررسی کرد، تامل کرد و درک کرد (المعجم البسیط)
نُسُكٍ: عبادت و زهد، قربانی (المعجم البسیط)
6. يَا أَبَا الْحَسَنِ! إِنَ أُمَّةَ مُوسَى (علیه السلام) افْتَرَقَتْ إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّةَ عِيسَى (علیه السلام) افْتَرَقَتِ اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)! وَ مَا النَّاجِيَةُ؟ فَقَالَ: الْمُتَمَسِّكُ بِمَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابُك.(3)
ص: 73
آی ابا الحسن! امت موسی (علیه السلام) به هفتاد و یک دسته پراکنده شدند، یک دسته رستگار است و دیگران در آتش جهنم اند. امت عیسی (علیه السلام) به هفتاد و دو دسته پراکنده شدند، یک دسته رستگار است و دیگران در آتش جهنم اند. امت من به هفتاد و سه دسته پراکنده می شوند، یک دسته رستگار است و دیگران در آتش جهنم اند. عرض کردم: یا رسول الله! دسته رستگار کدام است؟ فرمود: کسی که به تو و اصحاب تو تمسک بجوید.
این سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با امیر المؤمنین (علیه السلام) در حدیث مفصلی آمده است و من به مقدار تشنگی از زلال آن چشمه نوشیده ام (فاطمی)
7. هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ (علیه السلام) فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَيَاءُ وَ الدِّينُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَ الدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاه فَقَالا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَ عَرَج.(1)
جبرئیل امین (علیه السلام) بر حضرت آدم (علیه السلام) فرود آمد و گفت: آی آدم! من مأمور شدم که تو را در انتخاب یکی از سه چیز مخیر نمایم و دوتای دیگر را ترک نمایی. آدم (علیه السلام) گفت: آن سه کدامند؟گفت: عقل، حیا و دین. آدم (علیه السلام) گفت: من عقل را برگزیدم. پس جبرئیل به حیا و دین گفت: شما دوتا برگشته او را ترک نمایید. گفتند: جبرئیلا! به ما دستور داده شده که هرجا عقل باشد، با او باشیم. گفت: این مربوط به خودتان می شود و به آسمان عروج نمود.
عَرَج: عَرَجَ فى الدَرَجة و السُلَّم يَعْرُج عُروجاً، إذا ارْتَقَى (الصحاح)
شأن: "شأن" معانی متعددی دارد. در این جا ظاهرا، "شَأْنَكُمَا"، یک اصطلاح است و مفهوم "به خودتان مربوط می شود"، برداشت می شود (فاطمی)
ص: 74
8. رحم اللَّه امرء أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من أين و في أين و إلى أين.(1)
خداوند انسانی را بیامرزد که خودش را آماده نگهدارد و استعداد رفتن به گور را پیدا کند و بداند که از کجا آمده، در کجا قرار دارد و به کجا می رود؟
این حدیث در غیر کتاب "الوفی" و "شرح کافی ملا صدرا" وجود ندارد. بسیار حدیث شسته رفته ای است اما حیف که در غیر آن دوتا وجود ندارد! (فاطمی)
امْرَأَ: در مقابل امْرَأةٌ است. در قرآن کریم می خوانیم: يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء
(فاطمی)
أعدّ: مهیا کرد، آماده کرد (المعجم البسیط)
استعدّ: آماده شد. استعداد: آمادگی (المعجم البسیط)
رمس: خاک گور (مقدمة الأدب)./ و يقال لما يحثى على القبر من التراب رَمْسٌ، و للقبر نفسه رَمْسٌ (النهاية في غريب الحديث)
9. قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ يَا مُوسَى احْفَظْ وَصِيَّتِي لَكَ بِأَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ أَوَّلُهُنَّ مَا دُمْتَ لَا تَرَى ذُنُوبَكَ تُغْفَرُ فَلَا تَشْتَغِلْ بِعُيُوبِ غَيْرِكَ وَ الثَّانِيَةُ مَا دُمْتَ لَا تَرَى كُنُوزِي قَدْ نَفِدَتْ فَلَا تَغْتَمَّ بِسَبَبِ رِزْقِكَ وَ الثَّالِثَةُ مَا دُمْتَ لَا تَرَى زَوَالَ مُلْكِي فَلَا تَرْجُ أَحَداً غَيْرِي وَ الرَّابِعَةُ مَا دُمْتَ لَا تَرَى الشَّيْطَانَ مَيِّتاً فَلَا تَأْمَنْ مَكْرَهُ.(2)
خداوند تبارک و تعالی به موسی (علیه السلام) فرمود: آی موسی! وصیتم را در رابطه با چهار چیز به خاطر بسپار: اول آن ها این است که تا وقتی نبینی که گناهانت بخشیده شده، به عیوب دیگری مپرداز، دوم این که تا وقتی گنج های من تمام نشود، غصه روزی ات را مخور، سوم این که تا وقتی شاهد زوال ملک من نباشی،
ص: 75
به هیچ کسی جز من امید مبند و چهارم این که تا وقتی مرگ شیطان را نبینی، از مکر او ایمن مباش.
10. جُمِعَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّكُوتِ وَ الْكَلَامِ فَكُلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فِيهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ كُلُّ سُكُوتٍ لَيْسَ فِيهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ كُلُّ كَلَامٍ لَيْسَ فِيهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ نَظَرُهُ عِبْرَةً وَ سُكُوتُهُ فِكْرَةٌ وَ كَلَامُهُ ذِكْراً وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ مِنْ شَرِّهِ.(1)
تمام خوبی ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه و سکوت و سخن. هر نگاهی که در آن پند و عبرت نباشد، غفلت است، هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد، بی توجهی است و هر سخنی که در آن یادآوری نباشد، بیهودگی است. سعادتمند باد کسی که نگاهش پند و اندرز است، سکوتش اندیشه و سخنش یادآوری و بر اشتباهش می گرید و مردم از شرّ او در امان است!
عبرة: پند (المعجم البسیط)
سهو: غفلت و اشتباه. به غفلت زود گذر، سهو گفته می شود (المعجم البسیط)
غفلت: بی توجهی (المعجم البسیط)./ باید توجه کنیم که "غفلت" و "سهو" در بسیاری از موارد، مانند فقیر و مسکین اند که: "إذا اجتمعا، افترقا و إذا افترقا، اجتمعا." منتها غفلت در مقابل تذکر می آید (فاطمی)
11. إِنَ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ ثَلَاثَةَ أَخِلَّاءَ فَخَلِيلٌ يَقُولُ لَهُ أَنَا مَعَكَ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ خَلِيلٌ يَقُولُ لَهُ أَنَا مَعَكَ حَتَّى تَمُوتَ وَ هُوَ مَالُهُ فَإِذَا مَاتَ صَارَ لِلْوَرَثَةِ وَ خَلِيلٌ يَقُولُ لَهُ أَنَا مَعَكَ إِلَى بَابِ قَبْرِكَ ثُمَّ أُخَلِّيكَ وَ هُوَ وَلَدُهُ.(2)
برای انسان مسلمان، سه دوست وجود دارد: دوستی که می گوید: من در زمان حیات و ممات با تو هستم و او عملش می باشد، دوستی که می گوید: من
ص: 76
تا وقت مردن با تو هستم و او مالش می باشد، وقتی مالک بمیرد، مملوک مال ورثه می شود و دوستی که می گوید: تا دروازه گور من با تو هستم، بعد تو را رها خواهم نمود و او فرزندش می باشد.
12. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ فَلَا1. تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِيَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِي دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَن شَيْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا يَكُونُ وَلِيَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ.(1)
خداوند تبارک و تعالی، چهار چیز را در چهار چیز پنهان کرده است: خشنودی اش را در طاعتش پنهان کرده است، پس چیزی از طاعتش را کوچک مشمار! چه بسا همان طاعت خشنودی اش را در پی داشته باشد و تو نمی دانی. خشم خودش را در معصیتش پنهان نموده، پس چیزی از معصیت او را کوچک مشمار! چه بسا همان معصیت خشم او را بر انگیزاند و تو نمی دانی. اجابتش را در دعایش پنهان نموده است، پس چیزی از دعای او را کوچک مشمار! چه بسا همان دعا مورد اجابت قرار گیرد و تو نمی دانی. دوست خودش را در بین بندگانش پنهان نموده است، پس هیچ یک از بندگان او را کوچک مشمار! چه بسا همان بنده دوست ناشناخته او باشد و تو نمی دانی.
سَخَطَهُ: الفرق بين الغضب و السخط: أن الغضب يكون من الصغير على الكبير و من الكبير على الصغير و السخط لا يكون الا من الكبير على الصغير (الفروق فی اللغة)
وَلِيَّهُ: "ولی"، معانی متعددی دارد. در این جا، "دوست"، برگردان مناسبی است (فاطمی)
ص: 77
13. سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) كَمْ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ فَقَالَ أَرْبَعُ أَصَابِعَ وَ وَضَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يَدَهُ عَلَى أُذُنِهِ وَ عَيْنَيْهِ فَقَالَ مَا رَأَتْهُ عَيْنَاكَ فَهُوَ الْحَقُ وَ مَا سَمِعَتْهُ أُذُنَاكَ فَأَكْثَرُهُ بَاطِلٌ.(1)
از امیر المؤمنین (علیه السلام) سوال شد: بین حق و باطل چقدر فاصله است؟ فرمود: چهار انگشت. امیر المؤمنین (علیه السلام) دستش را روی گوش و چشمش گذاشت و فرمود: آنچه را که چشم هایت می بیند حق است و بسیاری از آنچه که گوش هایت شنیده، باطل می باشد.
14. الْفِتَنُ ثَلَاثٌ حُبُّ النِّسَاءِ وَ هُوَ سَيْفُ الشَّيْطَانِ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ هُوَ فَخُّ الشَّيْطَانِ وَ حُبُّ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ هُوَ سَهْمُ الشَّيْطَانِ فَمَنْ أَحَبَّ النِّسَاءَ لَمْ يَنْتَفِعْ1. بِعَيْشِهِ وَ مَنْ أَحَبَّ الْأَشْرِبَةَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَحَبَّ الدِّينَارَ وَ الدِّرْهَمَ فَهُوَ عَبْدُ الدُّنْيَا.(2)
فتنه ها سه تا هستند: زن بارگی و آن شمشیر شیطان است، شرابخواری و آن دام شیطان است و دوستی دینار و درهم و آن تیر شیطان است. هرکس زن باره شود، از زندگی اش نفعی نمی برد، هرکس شرابخوار شود، بهشت بر او حرام می گردد و هرکس محبت درهم و دینار را در دل داشته باشد، پس او بنده دنیا است.
15. شَكَوْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَسَدَ مَنْ يَحْسُدُنِي فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَمَا تَرْضَى أَنَّ أَوَّلَ أَرْبَعَةٍ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ أَنَا وَ أَنْتَ وَ ذَرَارِيُّنَا خَلْفَ ظُهُورِنَا وَ شِيعَتُنَا عَنْ أَيْمَانِنَا وَ شَمَائِلِنَا.(3)
ص: 78
خدمت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) از حسودانی که به من حسد می ورزند، شکایت نمودم. فرمود: علی جان! آیا راضی نمی شوی که اولین چهار کس من و تو هستیم که وارد بهشت می شویم. در حالی که فرزندان و نوادگان ما پشت سر ما حرکت می کنند و شعیان ما در سمت راست و چپ ما.
ذرّیه: نسل: فرزندان و نوادگان (المعجم البسیط)
16. دَعَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ (علیه السلام) عَلَى أَنْ تَضْمَنَ لِي ثَلَاثَ خِصَالٍ قَالَ وَ مَا هِيَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا تُدْخِلُ عَلَيْنَا شَيْئاً مِنْ خَارِجٍ وَ لَا تَدَّخِرُ عَنِّي شَيْئاً فِي الْبَيْتِ وَ لَا تُجْحِفُ بِالْعِيَالِ قَالَ ذَلِكَ لَكَ فَأَجَابَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام).(1)
مردی او را دعوت نمود. پس علی (علیه السلام) به او فرمود: با سه شرط دعوتت را می پذیرم. عرض کرد: آن سه کدامند، یا امیر المؤمنین؟ فرمود: از بیرون چیزی برای ما نیاوری، چیزی که در خانه داری از ما دریغ نکنی و حق خانواده ات هم پایمال نشود. مرد گفت: این شرایط را قبول می کنم. پس علی بن ابی طالب (علیهما السلام) دعوت او را پذیرفت.
اجحاف: پایمال کردن حق کسی. اجحف: پایمال کرد –حق را- (المعجم البسیط)
17. تُفَتَّحُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ فِي خَمْسَةِ مَوَاقِيتَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ وَ عِنْدَ الزَّحْفِ وَ عِنْدَ الْأَذَانِ وَ عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ مَعَ زَوَالِ الشَّمْسِ وَ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ.(2)پنجره های آسمان در پنج هنگام گشوده می شود: هنگام بارش باران، هنگام پیشروی مجاهدان، هنگام اذان، هنگام قرائت قرآن، هنگام زوال خورشید و هنگام طلوع فجر.
زحف: خزید، پیشرفت (المعجم البسیط)
18. النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا.(3)
ص: 79
مردم خوابند. وقتی بمیرند بیدار می گردند.
انْتَبَهُوا: انتباه: توجه، آگاهی، بیداری، تیز هوش شدن (المعجم البسیط)
19. بَعَثَهُ حِينَ لَا عَلَمٌ قَائِمٌ وَ لَا مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لَا مَنْهَجٌ وَاضِحٌ.(1)
او را در هنگامی به رسالت مبعوث فرمود که نه نشانه ای وجود داشت، نه نوری می درخشید و نه راهی پیدا بود!
مَنْهَجٌ: راه و روش روشن، برنامه (المعجم البسیط)./ النَّهْجُ: الطريقُ الوَاضِح (مفردات ألفاظ القرآن)
20. إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا...(2)
به خداوند شکایت می برم از گروهی که جاهل زندگی می کنند و گمراه می میرند!
مَعْشَرٍ: جماعت، گروه (المعجم البسیط)
21. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ فِي الصَّلَاةِ أَفْضَلُ مِنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ فِي غَيْرِ الصَّلَاةِ وَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ فِي غَيْرِ الصَّلَاةِ أَفْضَلُ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ ذِكْرُ اللَّهِ تَعَالَى أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ وَ الصَّدَقَةُ أَفْضَلُ مِنَ الصِّيَامِ وَ الصِّيَامُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ.(3)
رسول خداوند فرمود: قرائت قرآن در نماز، بهتر است از قرائت قرآن در غیر نماز. قرائت قرآن در غیر نماز، بهتر است از ذکر خداوند، ذکر خداوند بهتر است از صدقه، صدقه بهتر است از روزه گرفتن و روزه گرفتن، سپر آتش جنهم است.
ص: 80
جُنَّةٌ: کل ما وقی من السلاح کالترس (المنجد)./ واضح است که روزه های مستحبی مورد نظر است (فاطمی)
22. اقْرَءُوا الْقُرْآنَ وَ اسْتَظْهِرُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُعَذِّبُ قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ.(1)
قرآن را قرائت نمایید و آن را حفظ نمایید. خداوند تبارک و تعالی قلبی را که ظرف قرآن قرار گیرد، عذاب نمی کند.
اسْتَظْهِرُوهُ: استظهر الكتابَ: قرأه ظاهرا. و قرأه من ظهر القَلب: أى قرأه حفظا بلا كتاب (الإفصاح)./ و اسْتَظْهَرَ به، أى استعان به. و استظهر الشى ءَ، أى حفِظَه و قرأه ظاهِراً (الصحاح)
23. مَنِ اسْتَظْهَرَ الْقُرْآنَ وَ حَفِظَهُ وَ أَحَلَّ حَلَالَهُ وَ حَرَّمَ حَرَامَهُ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَ شَفَّعَهُ فِي عَشَرَةٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدْ وَجَبَ لَهُ النَّارُ.(2)
هرکس قرآن را حفظ و تثبیت نماید و حلال آن را حلال بشمارد و حرام آن را حرام، خداوند تبارک و تعالی، توسط این کار او را وارد بهشت می کند و در ده نفر از خانواده اش شفیع قرار می دهد؛ ده نفری که بر همه آن ها آتش جهنم واجب شده باشد.
ظاهرا در اینگونه روایات "استظهار" معادل حفظ فارسی است و "حفظ" عربی معادل "تثبیت" فارسی (فاطمی)
24. مَنِ اسْتَمَعَ آيَةً مِنَ الْقُرْآنِ خَيْرٌ لَهُ مِنْ ثَبِيرٍ ذَهَباً- وَ الْثَبِيرُ اسْمُ جَبَلٍ عَظِيمٍ بِالْيَمَنِ.(3)
هرکس به آیه ای از قرآن گوش دهد، برای او بهتر است از "ثبیر" طلا - و "ثبیر" کوه بزرگی است در یمن.
ص: 81
25. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سُئِلَ أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ وَ أَنْتَ تَمُوتُ وَ لِسَانُكَ رَطْبٌ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ.(1)
از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیده شد: پیش خداوند چه اعمالی با فضیلت تر است؟ فرمود: قرائت قرآن. تو می میری در حالی که زبانت با ذکر خدا مرطوب است..
26. مَنْ قَرَأَ كُلَّ يَوْمٍ مِائَةَ آيَةٍ فِي الْمُصْحَفِ بِتَرْتِيلٍ وَ خُشُوعٍ وَ سُكُونٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الثَّوَابِ بِمِقْدَارِ مَا يَعْمَلُهُ جَمِيعُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ مَنْ قَرَأَ مِائَتَيْ آيَةٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الثَّوَابِ بِمِقْدَارِ مَا يَعْمَلُهُ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ.(2)
هرکس هر روز، صد آیه از قرآن با ترتیل، خشوع و آرامش بخواند، خداوند به اندازه عمل نیک اهل زمین به او اجر و ثواب می نویسد و هرکس دویست آیه قرائت نماید، خداوند به اندازه عمل نیک اهل آسمان و زمین به او اجر و ثواب می نویسد.
ترتیل: آرام و شمرده خواندن (واژه های نهج البلاغه)
27. اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم.(3)
از خداوند در خلوت ها بترسید. زیرا که شاهد جرم، قاضی است!
28. أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْناً مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا وَ أَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْناً مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً مَا.(4)
ص: 82
دوستت را چنان دوست بدار که ممکن است روزی دشمن تو بگردد و دشمنت را چنان دشمن دار که ممکن است روزی دوستت بگردد.
هون: الرفق واللین (مجمع البحری)
29. احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِع!(1)
از یورش کریم، هنگام گرسنگی و از چپاول لئیم، هنگام سیری بترسید!
صولة: جهیدن، حمله (المعجم البسیط)
الْكَرِيمِ: الكَريم: من صفات الله و أَسمائه، و هو الكثير الخير الجَوادُ المُعطِي الذي لا يَنْفَدُ عَطاؤه (لسان العرب)./ کَرَم: بخشش، بخشندگی، سخاوت (المعجم البسیط)./ کریم: جوانمرد، بخشنده (فرهنگ معین)اللَّئِيمِ: الدنئ الأصل الشحيح النفس (الصحاح)./ اللَّئِيم: بخيل، پست فطرت، خسيس، زبون (فرهنگ ابجدي)
30. إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلَاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَ إِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.(2)
وقتی صلاح و نیکوکاری بر روزگار و مردم آن روزگار چیره شود و در این شرایط، اگر مردی به مرد دیگر که از او گناهی ندیده گمان بد برد، ستم نموده است و هنگامی که فساد بر روزگار و اهل آن روزگار حاکم گردد و در این هنگام اگر مردی به مرد دیگر خوش گمان باشد، خودش را در معرض خطر قرار داده است.
حوبة: و الحُوب: الإثم الكبير (كتاب العين)
ص: 83
غرّر: اوقع بنفسه فی الغرر و هو الخطر (صبحی صالح)./ غَرّر بنفسه و ماله تغريرا: عَرَّضها للهلكة من غير أن يُعرف (المحكمس)
31. إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ.(1)
وقتی دنیا به کسی روی آورد، خوبی های دیگری را به او عاریه می دهد و اگر از کسی روی گرداند، خوبی های خود آن کس را نیز منکر می شود.
32. إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ.(2)
وقتی عقل کامل شد، کلام –بیهوده- کم می شود.
33. إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى.(3)
وقتی تو در برگشت باشی و مرگ از رو به رو بیاید. پس برخورد کردن چه با سرعت است!
34. إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْر.(4)وقتی آغاز نعمت ها به شما رسد، پایان آن را با ناسپاسی قطع نکنید.
أطراف: أوائلها (صبحی صالح)
تُنَفِّرُوا: تَنَفَّرَ: رميد، متنفر شد (فرهنگ ابجدي)
أقصا: والمراد آخرها (صبحی صالح)./ چنان که می بینید، صبحی صالح، "اطراف" را به معنای "أوائل"، یعنی آغاز، گرفته و "أقصا" را به معنای "آخر". شاید منظور ایشان معنای استعاری این واژه ها باشد (فاطمی)
ص: 84
35. أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه.(1)
کوچک نمود خودش را کسی که اخلاق آزمندی پیدا کرد، راضی به ذلت شد کسی که راز بد روزی اش را گشود و خوار کرد خودش را کسی که زبانش بر او حکومت کند.
أَزْرَى بِنَفْسِهِ: حقّرها (صبحی صالح)./ خودش را کوچک کرد (ترجمه صبحی صالح)
اسْتَشْعَرَ: تبطنه و تخلق به (صبحی صالح)./ اسْتَشْعَرَ فلانٌ خوفاً، أى أضمره (الصحاح)./ اسْتَشْعَرَ: از "شعار"، یعنی لباسی که مستقیما به بدن تماس دارد، گرفته شده است. در این جا شاید منظور این باشد که انسان طمع و آزمندی را بسیار در دلش بپروراند. به گونه ای که از خلق و خویش بگردد (فاطمی)
ضرّه: سوء حاله (بنیاد نهج البلاغه)
36. أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.(2)
بدترین گناهان آن است که گناه کار آن را کوچک شمارد.
37. لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ وَ1. اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ مَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ.(3)
نباید هیچ یک از شماها بگوید: خدایا از فتنه به تو پناه می آورم! زیرا کسی نیست، مگر این که فتنه او را در بر می گیرد اما اگر کسی تقاضای پناهندگی دارد، باید از گمراهی های فتنه به خداوند پناه برد. خداوند سبحان می فرماید:
ص: 85
بدانید اموال و اولاد شما فتنه هستند. معنای آن این است که او شما را با مال و اولاد آزمایش می کند، تا راضی و ناراضی به رزق و تقسیم خودش را مشخص نماید.
فِتْنَةٍ: الفِتْنَةُ: الامتحان و الاختبار. تقول: فَتَنْتُ الذهبَ، إذا أدخلتَه النار لتنظُرَ ما جَودتُه (الصحاح)./ فِتْنَةٍ: اختبار، امتحان، مصیبة، بلاء، اضطراب، بلبلة، ضلال، کفر، فضیحة (المکنز)./ چنان که می بینید، "فتنة"، معانی متعدی دارد. در این جا "امتحان و آزمایش"، برگردان مناسبی است (فاطمی)
38. أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى.(1)
بهترین بی نیازی، رها کردن آرزوهای دور و دراز است.
39. إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّة.(2)
از دست دادن فرصت، اندوه گلوگیر است.
إِضَاعَةُ: گم کردن، از دست دادن (المعجم البسیط)
الْفُرْصَةِ: موقع مناسب (فرهنگ ابجدی)
غصّة: آنچه در گلو گیر کند، اندوه غم (المعجم البسیط)
40. اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم.(3)
از دیدن این انسان شگفت زده شوید! با کره ای ریشه در پی می نگرد، با بریده گوشتی سخن می گوید، با استخوانی می شنود و از سوراخی نفس می کشد!
شحم: پی –چربی- شحمة العین: سفیدی چشم، کره چشم (المعجم البسیط)
ص: 86
خَرْم: خَرَّمَ زيدٌ القماشَ: شقّه، شقّقه، ثقّبه (معجم الأفعال المتداولة)./ خرم: سوراخ کردن، قطع کردن، کم کردن (المعجم البسیط)./ اگر "خرم"، را در این جا به معنای سوراخ یا شکاف، بگیریم، راهی به اشتباه طی نکرده ایم (فاطمی)
41. إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ.(1)
قومی خداوند را با چشم داشتی پرستش کردند و این عبادت بازاریان است، قومی خداوند را از ترس پرستیدند و این عبادت بردگان است و قومی خداوند را به خاطر سپاسگزاری پرستش نمودند، این عبادت آزادمردان است.
42. إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِض.(2)
برای قلب ها روی آوردن و روی گرداندنی است. وقتی روی آوردند، آن ها را به مستحبات وادار نمایید و هنگامی روی گرداندند، به واجبات اکتفا کنید.
حمل: حمل کرد، وادار نمود، حمله کرد (المعجم البسیط)
43. إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِي.(3)
قلب ها را تمایل، روی آوردن و روی برگرداندنی است. آن ها را هنگام تمایل و روی آوردن به کاری وادارید. زیرا قلب وقتی به کاری مجبور گردد، کور می شود.
44. إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ.(4)
ص: 87
برای خداوند فرشته ای است که هر روز ندا در می دهد: بزایید برای مردن، جمع کنید برای نابودی و بسازید برای ویرانی!
45. إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.(1)
بی تردید، فرزند بر پدر و پدر بر فرزند حقی دارد. حق پدر بر فرزند این است که به جز معصیت خداوند سبحان در هر کاری او را اطاعت کند و حق فرزند بر پدر این است که اسم زیبا روی او بگذارد، ادبش را نیکو نماید و به او قرآن بیاموزد.
46. أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ.(2)
مردم دنیا مانند مسافرانی هستند که در حال خواب عبور داده می شوند.
رَكْبٍ: جمع راکب، سواران، همراهان (المعجم البسیط)./ در زبان عربی، "راکب" بیشتر بر شترسوار اطلاق می شود و "فارس" بر اسب سوار (فاطمی)
47. الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.(3)
ایمان شناخت قلبی، اعتراف زبانی و عمل اندامی است.
48. الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ.(4)
ص: 88
خست ننگ است، بزدلی نقصان، نیازمندی آدم زیرک را از دلیل آوردن لال می کند و انسان فقیر در شهر خودش غریب می باشد.
المقلّ: فقیر (صبحی صالح)
49. أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْ ءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ1. الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ.(1)
شما را به پنج چیز وصیت می کنم که اگر برای به دست آوردن آن ها زیر بغل شتران را به تازیانه ببندید و رنج سفر را متحمل بشوید، می ارزد: 1- هیچ یکی از شما به کسی جز پروردگارش امید نبندد. 2- هیچ یکی از شما از چیزی جز گناهش نترسد. 3- هیچ یکی از شما وقتی از او پرسیده شود و او نمی داند، شرم این نداشته باشد که بگوید: نمی دانم. 4- هیچ یکی از شما وقتی چیزی را نمی داند، از آموختن آن خجالت نکشد. 5- بر شما باد صبر و شکیبایی. زیرا صبر نسبت به پیکر ایمان سر است. خیری در پیکری نیست که با آن سری نباشد و خیری در ایمانی نیست که با آن صبری نباشد.
آباط: جمع إبط، و ضرب الآباط كناية عن شدّ الرّحال و حثّ المسير (صبحی صالح)./ ابط: زیر بغل، جمع: آباط (المعجم البسیط)
50. تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ.(2)
کارها چنان در پنجه تقدیر قرار دارد که گاهی مرگ در چاره اندیشی است.
ص: 89
تَذِلُّ: ذلّ: رام شد و زیر بار رفت، خوار و ذلیل گردید، آسان شد (المعجم البسیط)
المقادر: المِقْدَارُ: اسم القدر إذا بلغ العبد المقدار مات (كتاب العين)./ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: أي بقدر واحد لا يجاوزه و لا يقصر عنه على ما توجبه الحكمة (مجمع البيان)./ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: "مقدار" به معنى حد هر چيزى است كه با آن متعين شده و از غير خود ممتاز مى گردد (ترجمه تفسير الميزان)
الحتف: الهلاک (صبحی صالح)./ حتف: مرگ (المعجم البسیط)
51. الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.(1)
حکمت گمشده مؤمن است. پس حکمت را فراگیر، هرچند که از زبان منافقان سرزند.
52. خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ.(2)با مردم چنان معاشرت نمایید که اگر بمیرید، بر شما بگریند و اگر زنده باشید، مشتاق دیدارتان بگردند.
حنوا: حنین: شوق و اشتیاق، دلسوزی و ترحم (المعجم البسیط)
53. الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا.(3)
دنیا خانه گذرگاه است، نه جای بار گشودن جاودانه و مردم در آن نقش دو مرد را دارد؛ مردی که خودش را در بازار آن فروخت، پس خود فروخته اش را نابود نمود و مردی که خودش را خرید و خود خریده اش را به آزادی رساند.
أوبقها: أهلکها، وبَق: هلَك، أوبقتْه ذنوبُه: أهلكته (المغرب)
ابْتَاعَ: اشْتَرى (المحيط في اللغة)./ اشتری: خرید (المعجم البسیط)
ص: 90
54. رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُه.(1)
بسا دانشمندی که جهلش او را نابود نمود و دانش همراهش به او نفعی نمی رساند.
55. رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّر.(2)
سنگ را از جایی که پرتاب شده برگردانید. زیرا که بدی را جز بدی دفع نمی کند.
56. الرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاك.(3)
رزق و روزی دو گونه است: رزقی که تو آن را می طلبی و رزقی که او تو را می طلبد. پس اگر تو به سراغش نرفتی، او به سراغ تو می آید.
57. سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ.(4)
ایمان تان را با صدقه پایدار نمایید، با زکات دادن گرد اموال تان حصار بکشید و موج های بلا را با دعا کردن دور نمایید.سوسوا: أمر من السياسة و هي حفظ الشي ء بما يحوطه من غيره (صبحی صالح)./ چنان که می بینید، آقای صبحی صالح این واژه را به معنای حفظ کردن معنا کرده است. باید توجه داشته باشیم که این معنایی است که ایشان با توجه به متن برداشت نموده (فاطمی) > سَاسَ زَيْدٌ الْأَمْرَ، يَسُوسُهُ، سِيَاسَةً: دَبَّرَهُ و قَامَ بِأَمْرِهِ (المصباح المنير)
حصّن: مستحکم گردید. حِصن: دژ، قلعه، مکان مستحکم (المعجم البسیط)
ص: 91
58. صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الْأَسَدِ يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِه.(1)
همنشینی با پادشاه، مانند شیر سواری است. موقعیتش آرمانی به نظر می آید اما او بهتر می داند که در چه جایگاهی نشسته.
السُّلْطَان: تسلط، قدرت، شاه، دلیل و حجت (المعجم البسیط)
يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ: یتمنون منزلته لعزته (صبحی صالح)
59. الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ.(2)
شکیبایی دو نوع است: شکیبایی بر آنچه او را خوش نداری و شکیبایی در آنچه او را دوست داری.
60. صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوب.(3)
سینه عاقل جعبه اسرار او است، خوشرویی دام دوستی است و بردباری گورستان عیب ها.
بشاشة: شادی چهره (المعجم البسیط)
حبالة: شبکة الصید (صبحی صالح)./ تور ماهی گیری (ت. صبحی صالح)
الاحتمال: تحمّل الأذی (صبحی صالح)
61. طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّه.(4)
سعادتمند باد کسی که به یاد روز بازگشت است، برای حسابرسی کار کند، به اندازه نیازش قناعت نماید و از خداوند راضی باشد!طوبی: در مجمع فرموده آن تأنيث اطيب است... و موصوف آن حيات است يعنى "حياة طوبى لهم" (قاموس قرآن)
ص: 92
62. عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم.(1)
خداوند را به بی اثر کردن اراده ها، گشودن گره ها و شکستن تصمیم ها شناختم.
فسخ: لغو کرد –معامله یا قرارداد را- فاسد کرد یا شد (المعجم البسیط)./ و فسخ العزائم نقضها (صبحی صالح)
عزائم: جمع العزیمة و هی ما یصمم الإنسان علی فعله (صبحی صالح)./ عزائم: تصمیم های قطعی (ت. صبحی صالح)
العقود: جمع عقد، بمعنى النية تنعقد على فعل أمر (صبحی صالح)
نقض: النَّقْضُ: انْتِثَارُ العَقْدِ مِنَ البِنَاءِ و الحَبْلِ، و العِقْدِ، و هو ضِدُّ الإِبْرَامِ، يقال: نَقَضْتُ البِنَاءَ و الحَبْلَ و العِقْد (مفردات ألفاظ القرآن)./ نقض: شكستن. خواه ظاهرى باشد مثل "نَقَضَ العظم" يعنى استخوانرا شكست... و خواه معنوى مثل شكستن پيمان و در كلام اللّه مجيد بيشتر در معنوى بكار رفته است وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها: عهدها را بعد از تأكيد نشكنيد (قاموس قرآن)
63. عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ.(2)
در نهایت سختی، گشایش است و در تنگ شدن حلقه های بلا، آسایش.
الرَّخَاءُ: زندگی مرفه، رفاه و آسایش (المعجم البسیط)
64. الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.(3)
بی نیازی در غربت وطن است و نیازمندی در وطن غربت.
65. الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ.(4)
ناداری مرگ فاجعه بار است!
ص: 93
66. الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ.(1)
فقیه کامل کسی است که مردم را از رحمت خداوند ناامید نکند، از مهربانی خداوند مأیوس نکند و از عذاب ناگهانی خداوند ایمن ننماید.
الفرق بين القنوط والخيبة واليأس: أن القنوط أشد مبالغة من اليأس وأما الخيبة فلا تكون إلا بعد الامل... فأما اليأس فقد يكون قبل الامل وقد يكون بعده (الفروق اللغویة)
روح الله: لطفه و رأفته (صبحی صالح)
مکر الله: أخذه للعبد بالعقاب من حیث لایشعر (صبحی صالح)
67. فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال.(2)
در دگرگونی پیشامدها، شناختن گوهر شخصیت مردان است.
68. قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِه.(3)
ارزش مرد به اندازه همت او است، راستگویی اش به اندازه جوانمردی او است، شجاعتش به اندازه بلند پردازی او است و پاک دامنی اش به اندازه غیرت او است.
مُرُوءَة: جوانمردی، شهامت، مروت (المعجم البسیط)
أَنَفَتِهِ: عزة النفس (بنیاد نهج البلاغة)./ أَنَفَة: عِزَّة، إِبَاء، حَمِيَّة، تَرَفُّع، شَكِيمَة (المكنز العربي المعاصر)./ به نظر می آید که در این متن، "بلند پردازی" گزینه خوبی باشد. چنان که ریشه این واژه ما را به آن نزدیک می کند: و أرْضٌ أنِفَةٌ و أَنِيْفَةٌ: أسْرَعَتِ النَّبَاتَ. و جَبَلٌ أَنِيْفٌ: يَنْبُتُ قَبْلَ سائِرِ الجِبَال (فاطمی)
ص: 94
69. قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ.(1)ترس با ناامیدی همراه است، حيا با محروميت و فرصت مانند پاره های ابر می گذرد. پس فرصت های نیک را غنیمت بشمارید.
الهیبة: من تهیب أمرا خاف من ادراکه (صبحی صالح)./ الهَيْبَةُ: المَخافَةُ... و هابَهُ يَهابُهُ هَيْباً و مَهابَةً: خافَهُ (القاموس المحيط)./ اگر "هیبة" را در این جا به معنای خود "ترس" بگیریم، مناسب تر است (فاطمی)
الْخَيْبَةِ: یأس و ناامیدی، نافرجامی (المعجم البسیط)
فَانْتَهِزُوا: غنیمت بشمارید (واژه های نهج ابلاغة)./ انْتَهَزَ: اغْتَنَمَ، تَحَيَّنَ، اسْتَغَلَّ، اهْتَبَلَ (المكنز العربي المعاصر)
70. الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ.(2)
قناعت ثروتی است که تمام نمی شود.
قناعة: راضی بودن به آنچه هست، پذیرفتن، باور (المعجم البسیط)
ینفد: نفد الشیء: إذا أفنی (بنیاد نهج البلاغة)./ نَفِد: مصرف شد و به پایان رسید، تمام شد و چیزی از آن نماند، ته کشید (المعجم البسیط)
71. كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه.(3)
هر ظرفی با گذاشتن چیزی در آن پر می گردد مگر ظرف دانش که هرچه در آن بریزی وسعت پیدا می کند.
الوِعَاء: ظَرْفُ الشَّىْ ءِ، و الجمع أوْعِيَة (كتاب الماء)
ص: 95
72. الْكَلَامُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً.(1)
سخن در بند تو است تا هنگامی که به آن تکلم نکنی. وقتی تکلم کردی، تو در بند آن هستی. پس زبانت را حفظ کن، چونان که سکه نقره ات را حفظ می کنی. چه بسا یک کلمه، نعمتی را برداشته و نقمتی را جاگزین نموده است.
وثاق: ما یشدّ به و یربط (صبحی صالح)خزن: حفظ و منع الغیر من وصول إلی مخزونه ((صبحی صالح)
الورق: الفضة (صبحی صالح): سکه نقره (ت. صبحی صالح)
نقمة: خشم و نا رضایتی و میل به انتقام گرفتن (المعجم البسیط)
73. كَمْ مِنْ أَكْلَةٍ مَنَعَتْ أَكَلَات.(2)
چه بسیار لقمه ای که مانع لقمه های فراوان گردید!
أُكْلَةً: لُقْمَةً (تهذيب اللغة)
74. كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْيَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ.(3)
چه بسیار روزه داری که از روزه گرفتنش، جز گرسنگی و تشنگی سودی نمی برد و چه بسیار شب زنده داری که از قیام و قعودش جز رنج بی خوابی چیزی به دست نمی آورد. زیبا است خواب تیزهوشان و افطار آنان!
الظَّمَأُ: العطش (جمهرة اللغة)
السَّهَرُ: امْتِناعُ النَّوْمِ باللَّيْل (المحيط في اللغة)
ص: 96
الأکیاس: جمع کیّس و هم العقلاء (صبحی صالح)./ کیِّس: تیز هوش، لطیف، ظریف متین (المعجم البسیط)
75. كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.(1)
در فتنه مانند بچه شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سوار شوند، نه پستانی دارد که بدوشند.
ضرع: الضَّرْعُ لكل ذات خُفٍّ أو ظِلْفٍ (الصحاح)./ ظاهرا، عرب ها به پستان حیوانات ضرع می گویند. خُفٍّ: قدم شتر. ظِلْفٍ: سم گاه، گوسفند و بز... (فاطمی)
ابْنِ اللَّبُونِ: ابن الناقة إذا اکتمل السنتین (صبحی صالح)
76. كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْه.(2)
وقتی آتش جنگ سرخ شراره می گشت، ما به رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه می بردیم. هیچ یکی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود!
إذا احمرّ البأس: کنایة عن اشتداد الأمر. و قد قیل فی ذالک أقوال أحسنها: أنه (علیه السلام) شبه حمی الحرب بالنار التی تجمع الحرارة والجمرة بفعلها و لونها (سید رضی)
77. لَا تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطا.(3)
نادان را جز تندرو و کندرو نمی بینی.
مُفْرِط: افراط گر، بیش از حد شتاب کار (المعجم البسیط)./ مُفْرِط: هو بالتخفيف المُسرف في العمل، و بالتشديد المقصِّر فيه (لسان العرب)
78. لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْه.(4)
ص: 97
از بخشیدن کم شرم نداشته باش، زیرا که محرومیت کمتر از آن است.
79. لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.(1)
وقتی مستحبات به واجبات ضرر رسانند، موجب تقرب نمی گردند.
80. لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلَاثٍ فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ.(2)
دوستی، دوست شمرده نمی شود، مگر این که از حق برادرش در سه جا محافظت نماید: هنگام مصیبت او، هنگام غیبت او و پس از مرگ او.
نَکبة: مصیبت، خواری و بدبختی (المعجم البسیط)
81. وقال (علیه السلام): لِابْنِهِ الْحَسَنِ يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ.(3)
به پسرش امام حسن (علیه السلام) فرمود: پسرکم! هشت چیز را از من بیادگار نگهدار. تا وقتی به آن ها عمل کنی، در امانی: 1- بالاترین بی نیازی عقل است. 2- بزرگ ترین نیازمندی حماقت است. 3- ترسناک ترین تنهایی خود پسندی است. 4- با کرامت ترین اصل و نژاد خوش خلقی است. پسرکم! 1- از دوستی با احمق بسیار بپرهیز! زیرا او می خواهد به تو نفع برساند اما به تو ضرر می زند. 2-
ص: 98
از دوستی با بخیل بسیار بپرهیز. زیرا او چیزی را که به شدت به او نیازمندی از تو دریغ خواهد کرد. 3- از دوستی با فاجر بسیار بپرهیز. زیرا او تو را به ناچیزی می فروشد. 4- از دوستی با دروغگو بسیار بپرهیز. زیرا او مانند سراب است: دور را به تو نزدیک نشان می دهد و نزدیک را به تو دور.
احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لَا يَضُرُّكَ: در این سخن مولا ایجاز زیبایی به کار رفته است. در واقع مولا هشت اندرز به فرزند برومندش می دهد: چهار چیز در رابطه با پند اخلاقی و فضیلت است و چهار چیز دیگر، در رابطه با هشدار هم نشینی با کسانی (فاطمی)
الْعُجْبُ: عجب: تکبر و خود پسندی (المعجم البسیط)
یقعد عنک: قَعَدَ عَنْ حَاجَتِهِ تَأَخَّرَ عَنْهَا (المصباح المنير)./ قعَد عن الأمر يقعُد: تركه و تراخَى فى إنجازه، و تقاعد عنه:لم يهتمّ به (الإفصاح)
الْفَاجِرِ: منحرف، دروغگو، بی عفت (المعجم البسیط)
تافه:کم، بی ارزش، ناچیز (المعجم البسیط)./ تافه: القلیل (صبحی صالح)
وحشة: تنهایی، ترس، دلتنگی (المعجم البسیط)
حسب: اصل و نسب، نژاد، شرف و اصالت (المعجم البسیط)
82. لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا وَ تَلَا عَقِيبَ ذَلِكَ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ.(1)
دنیا پس از چموشی های فراوان بر ما مهربان خواهد شد، چونان ماده شتر بد اخلاقی که نسبت به بچه اش مهربان است. –بعد، این آیه را تلاوت فرمود- ما می خواهیم بر آن ها که به استضعاف کشیده شدند، منت بگذاریم و آن ها را امام و وارث زمین قرار بدهیم.
شماس: امتناع ظهر الفرس من الركوب (صبحی صالح)./ شَمَسَت الدابة و الفرسُ تَشْمُسُ شِماساً و شُمُوساً و هي شَمُوسٌ: شَرَدتْ و جَمَحَتْ و مَنَعَتْ ظهرها (لسان العرب)./ "شماس"، بسیار نزدیک
ص: 99
با "چموش" فارسی است. به گونه ای که خواننده فکر می کند، اصل این واژه فارسی باشد اما هیچ یک از فرهنگ های عربی، به این مطلب اشاره نکرده است. با این حال، "چموس"، برگردان مناسبی برای "شماس" است (فاطمی)
الضروس: الناقةُ السَّيِّئَةُ الخُلُقِ، تَعَضُّ حالِبَها (القاموس المحيط)./ الضروس: الناقة السيّئة الخلق تعض حالبها، أي إن الدنيا ستنقاد لنا بعد جموحها و تلين بعد خشونتها،كما تنعطف الناقة على ولدها،و إن أبت على الحالب (صبحی صالح)
83. لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.(1)
زبان عاقل پشت قلبش قرار دارد و قلب احمق پشت زبانش.
84. و قال (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً.(2)
وقتی خبر مرگ محمد بن ابی بکر به علی (علیه السلام) رسید، فرمود: اندوه ما بر فقدان او، به اندازه شادی آنان بر مرگش می باشد! جز این که از آن ها دشمنی کم شد و ما دوستی از دست دادیم!
هر وقت با این گفتار مولا رو به رو می شوم، احساس می کنم، شعر زیبایی را به ترنم نشسته ام. این نوع تصرف در وابسته عددی کار فوق العاده زیبا و استثنایی است! (فاطمی)
85. لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى.(3)برای ما حقی است. اگر آن را به ما دادند، حرفی نیست و گرنه بر ترک شتران سوار می گردیم، هرچند که شبگردی ادامه پیدا کند.
فَإِنْ أُعْطِينَاهُ: به نظر می آید که جواب این شرط حذف شده باشد (فاطمی)
ص: 100
أعجاز: جمع عجز: طرف دم (واژه های نهج البلاغه)./ عجزْ: بخش پایانی هرچیز، دنباله، ریشه، ناتوانی، درماندگی (المعجم البسیط)
السُّرَى: سیر اللیل (بنیاد نهج البلاغه)./ السری: در شب و تاریکی راه رفتن (واژه های نهج البلاغه)
86. لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي! وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ.(1)
اگر بیخ بینی مؤمن را با این شمشیرم ببرم تا مرا دشمن بدارد، دشمن من نمی شود و اگر تمام دنیا را در کام منافق بریزم تا مرا دوست به حساب آورد، دوست من نمی شود و این به خاطر قضای الهی است که بر زبان پیامبر امّی جاری شد. فرمود: علی جان! مؤمن دشمن تو نمی شود و منافق دوست تو.
خیشوم: أصل الأنف: بیخ بینی (صبحی صالح)./ خیشوم: آخر بینی و اندرون آن، آبشش ماهی (المعجم البسیط)
جمات: الجَمَّاتُ جمع جَمَّة و هو مجتمع الماء من الأرض أراد: (علیه السلام) بجملتها (مجمع البحرين)./ وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا أي: كثيرا، من: جَمَّةِ الماء، أي: معظمه و مجتمعه الذي جُمَ فيه الماء عن السيلان (مفردات ألفاظ القرآن)./ جمات: همه و تمامی (واژه های نهج البلاغه)
87. مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار.(2)
اندرز ها چه بسیارند و اندرزگیرنده ها چه اندکند!
الْعِبَرَ: جمع عبرة: پند، عبرت (المعجم البسیط)./ العِبْرَةُ: بالكسر الاسم من الاعتبار و هو الاتعاظ (مجمع البحرين)
الِاعْتِبَار: شاید این مصدر به معنای اسم فاعل باشد: معتبر (فاطمی)
ص: 101
88. مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ.(1)
زبیر همواره از ما خاندان بود تا وقتی فرزند بد یمن او عبد الله رشد و نمو نمود!
الْمَشْئُومُ: و الْمَشْئُومُ في مقابل ما كان مباركا ميمونا (التحقيق)./ شوم و بد یمن (المعجم البسیط)
89. مَا زَنَى غَيُورٌ قَط.(2)
انسان با غیرت هرگز مرتکب فاحشه زنا نمی شود.
غَيُورٌ: هو فَعُول من الغَيْرة و هي الحَمِيّة و الأَنَفَة (لسان العرب)./ حمیة: شهامت و مردانگی (المعجم البسیط)
90. مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ.(3)
از وقتی که حق را دیدم، هیچ گاه در آن دچار تردید نشدم.
بسیاری از
مترجمین "أُرِيتُهُ" را مجهول پنداشته اند. اگر مجهول باشد، اینطور معنا می شود: از وقتی که حق بر من آشکار گردید... این ماده، به گونه ای است که باید در معلوم و مجهول آن دقت شود (فاطمی)
91. مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ لَا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ.(4)
فرزند آدم را چه با فخر فروشی! اول او نطفه است و آخر او جیفه. نه می تواند خودش را روزی بدهد و نه می تواند مرگ را از خودش دور نماید.
جِيفَةٌ: لاشه گندیده مرده (فرهنگ ابجدی)
ص: 102
حتْف: مرگ (المعجم البسیط)
92. مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.(1)
مثل دنیا مانند مار است که پوست ملایم بیرون دارد و زهر کشنده درون. جاهل فریفته در هوای او به سر می برد و عاقل دانا از او می گریزد.
لَيِّنٌ مَسُّهَا: ظاهر فریبنده. اگر تحت اللفظی معنا کنیم، ماری که پوست آن هنگام لمس کردن ملایم است (فاطمی)
السَّمُّ: زهر (واژه های نهچ البلاغة)./ نهج البلاغه فیض الاسلام، "السُّمُّ" به ضم سین دارد (فاطمی)
النَّاقِعُ: النقع: کشنده. سمًّ ناقِعٌ: زهر كشنده (فرهنگ ابجدي)
الْغِرُّ: مغرور و فریفته شده (واژه های نهچ البلاغة)
93. وَ قِيلَ لَهُ (علیه السلام): كَيْفَ نَجِدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ (علیه السلام): كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ وَ يَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ؟!(2)
به او گفته شد: چگونه ترا می یابیم، یا امیر المؤمنین؟ فرمود: چگونه است حال کسی که در بودش نابود است، در سلامتی اش بیمار است و در محل امنش ناامن؟!
يَفْنَى بِبَقَائِهِ: كلما طال عمره و هو البقاء تقدم إلى الفناء (صبحی صالح)./ با بقاء خود فانى ميشود،يعنى هر قدر از عمرش ميگذرد به مرگ نزديكتر مى شود (ت. صبحی صالح)
يَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ: با صحتش بيمار ميشود يعنى با گذشت دوران سلامتى به پيرى و بيمارى نزديك مى شود (ت. صبحی صالح)
ص: 103
يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ: مترجم "صبحی صالح"، این فر از را این گونه ترجمه کرده است: "در امن گاهش بر او فرود مى آيد، يعنى مرگ در جائى قرار دارد كه مأمن انسان محسوب مى شود و آن عبارت از بدن و دنياى اوست،كه اسباب مرگ در درون آن نهفته شده است." باید گفت: اگرچه مترجمین و شارحین، این فراز را به زبان معمولی نزدیک کرده اند اما به نظر من این گفتار، دارای پارادوکس شاعرانه قدرتمند و زیبای است (فاطمی)
94. الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.(1)
انسان زیر زبان خودش پنهان است.
مَخْبُوءٌ: خبأ الشّي ء ستره و أخفاه (بنیاد نهج البلاغة)./ خبأ: پوشاند و مخفی کرد (المعجم البسیط)
95. الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ.(2)
سوال شده آزاد است تا وقتی وعده ندهد.
96. مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ وَ مَنْ أُعْطِيَ الِاسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَة.(3)
به هرکس چهار چیز داده شود، از چهار چیز محروم نمی گردد: 1- به هرکس توفیق دعا داده شود، از اجابت محروم نمی گردد. 2- به هرکس توفیق توبه داده شود، از قبول محروم نمی گردد. 3- به هرکس توفیق استغفار داده شود، از آمرزش محروم نمی گردد. 4- به هرکس توفیق شکر گذاری داده شود، از نعمت بیشتر محروم نمی گردد.
97. مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَه.(4)
ص: 104
هرکس با حق زورآزمایی نماید، حق او را بر زمین می زند.
صَارَعَ: پیکار و نبرد کرد، دست و پنجه نرم کرد، کشتی گرفت. صرْع: به زمین افکندن (المعجم البسیط)
98. مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَد.(1)
کسی را که نزدیکان او را واگذارد، بیگانگان فرصتی برای او فراهم می کنند.
ضائع: گم شد، از دست رفته (المعجم البسیط)أتاح: فراهم کرد، میسر ساخت، آماده کرد (المعجم البسیط)
99. منْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.(2)
از پوشش دهندگان گناهان بزرگ، فریادرسی داغ دیده و شاد کردن دل اندوهگین است.
كَفَّارَاتِ: ما يكفّر به اي يغطّى به الإثم (بنياد نهج البلاغه)
إغاثة: کمک کردن و مدد رسانی (المعجم البسیط)
الملهوف: الحزین (بنیاد نهج البلاغه)./ لهف: حسرت خورد... ملهوف: داغ دیده، دلسوخته، در حسرت (المعجم البسیط)
التنفیس: التفريج من الغمّ الّذي يأخذ بنفسه (شرح ابن میثم)./ و النَّفْس: الرُّوح. و النَّفَس: الفَرَج من الكَرْب (تهذيب اللغة)
مکروب: مهموم و مغموم، سخت اندوهگین (المعجم البسیط)
100. مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.(3)
ص: 105
هرکس خودش را در جایگاه های تهمت قرار دهد، پس گمان برندگان بد را به خودش ملامت نکند.
101. النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْيَا وَ لَا يُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّه.(1)
مردم فرزندان دنیایند و مردی در دوستی مادرش ملامت نمی گردد.
102. نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ.(2)
نفس انسان گام های او است به سوی مرگش.
خطوة: مسافت یک گام. جمع آن خطی، خطوات (المعجم البسیط)
103. وَ سَمِعَ (علیه السلام) رَجُلًا مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ فَقَالَ نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِي شَكٍّ.(3)هنگامی که شنید مردی از خوارج حروریه، شب زنده داری دارد و قرآن تلاوت می کند، فرمود: خواب با یقین بهتر از نماز شک زده است.
الحروریة: بفتح الحاء الخوارج الذين خرجوا على عليّ (علیه السلام) بحروراء (صبحى صالح)
یتهجد: یصلی باللیل (صبحی صالح)
104. هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ.(4)
هلاک شد کسی که قدرش را ندانست.
105. وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ.(5)
ص: 106
روزگار دو روز است: روزی به نفع تو است و روزی بر ضرر تو. وقتی به نفعت بود، سر به طغیان مزن و هنگامی که بر ضررت بود، شکیبا باش.
106. وَ قِيلَ لَهُ لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ: الْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم).(1)
به او گفته شد: اگر رنگ محاسن تان را تغییر می دادید، یا امیر المومنین!... فرمود: رنگ کردن محاسن زینت و آراستن است و ما قومی هستیم که در مصیبت به سر می بریم! –مرادش از مصیبت، درگذشت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود!
الْخِضَابُ: خضب: رنگین ساخت، سرسبز شد (المعجم البسیط)./ این کمال صدق و وفاداری یک انسان، نسبت یه کسی است که او را دوست می دارد. به نظر می آید که این سوال در زمان خلافت مولا باشد. چون از واژه "امیر المؤمنین" استفاده شده است. اگرچه خاصان در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم او را به عنوان "امیر المؤمنین" می شناختند اما خاصان با روحیه مولا آشنا بودند (فاطمی)
107. إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالًا فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّار.(2)از بزرگترین حسرت ها در روز قیامت، حسرت مردی است که مالی را از طریق غیر طاعت خداوند کسب کرد. پس آن مال را مردی به ارث برد و در راه طاعت خداوند سبحان مصرف نمود. او توسط آن مال وارد بهشت گردید و اولی به خاطر آن مال پا به جهنم گذاشت.
108. يَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ.(3)
ص: 107
پسر آدم! وقتی دیدی که پروردگار تو نعمت هایش را دنبال هم می فرستد و تو او را معصیت می کنی، از او بهراس!
تابع: دنبال کرد، ادامه داد، پیگیری کرد (المعجم البسیط)
109. وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ ضَمْرَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ يَقُولُ يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ.(1)
و در خبر "ضرار بن ضمره ضبابی" است، هنگامی که بر معاویه وارد شد و از او در مورد امیر المؤمنین (علیه السلام) پرسید. ضرار گفت: شهادت می دهم که او را در بعضی جایگاه های عبادتش دیدم، در حالی که شب پرده های سیاهش را فرو می افکند و او در محراب خودش ایستاده بود. محاسنش را در قبضه داشت و چونان مارگزیده بر خود می پیچید و گریه سوزناکی داشت و می گفت: آی دنیا! آی دنیا! از من دور شو! آیا خود را بر من خرامان می کنی و یا شوق دیدار من داری؟! وقت سرزدن تو نیست. این امکان ندارد! برو غیر مرا فریب بده. من به تو محتاج نیستم. تورا سه بار طلاق دادم. زندگی تو کوتاه است، ارزش تو بی ارزشی و آرزوی تو ناچیز! آه! از کمی ره توشه، دوری راه، مسافرت طولانی و ورود در جایگاه بزرگ!
أرخی: إرخاء: شل کرد (المعجم البسیط)./ کنایه از پایین آوردن (واژه ها نهج البلاغه)
ص: 108
إِلَيْكِ عَنِّي: تنحّي عني (مجمع البحرين)./ إلیک: اسم فعل است، به معنا ابتعدی (فاطمی)سُدُول: پرده، ستر: أرخی اللیل سدوله: هوا تاریک شد. شب پرده سیاهش را افکند (المعجم البسیط)./ سدول: جمع سديل و هو ما أسدل على الهودج، و المراد حجب ظلامه (صبحی صالح)
يَتَمَلْمَلُ: لا يستقر من المرض كأنه على ملة، و هي الرماد الحار (صبحی صالح)./ تململ: به این دست و آن دست تکان خورد، این پهلو و آن پهلو شد (المعجم البسیط)
السَّلِيمِ: الملدوغ من حيّة و نحوها (صبحی صالح)
هیهات: اسم فعل است: دور شد، محال است (المعجم البسیط)
110. مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ.(1)
هرکس شب را به روز آورد و اندوهگین دنیا باشد، از قضای خداوند ناراضی است و هرکس از مصیبتی که بر او نازل شده شکایت کند، از پروردگارش شکایت می کند. هرکس ثروتمندی را به خاطر ثروتش کرنش نماید، دو سوم دینش را از دست داده است و هرکس قرآن تلاوت نماید و به جهنم برود، از کسانی است که آیات خداوند را به استهزا گرفته است. هرکس دلش شیفته دنیا گردد، این دل، به سه چیز پیوند می خورد: اندوهی که از او دور نمی شود، آزمندی ای که دست از سرش بر نمی دارد و آرزویی که به آن نمی رسد.
لَهِجَ: شفته شد (المعجم البسیط)./ لَهِجَ فلان بكذا و كذا: أي: أُولِعَ به (كتاب العين)
الْتَاطَ: التصق (صبحی صالح)
ص: 109
لَا يُغِبُّهُ: فرصت نمی دهد (واژه های نهج البلاغه)./ و فُلانٌ لا يُغِبُّنا عَطاؤُهُ، أي يأتينا كُلَّ يَوْم (القاموس المحيط)
111. وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع ) فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ1. ثُمَّ قَالَ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ:
از سخنان آن امام معصوم است به کمیل بن زیاد نخعی. کمیل گفت: امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) دستم را گرفت. پس مرا به سمت قبرستان برد. وقتی به صحرا رسید، نفس عمیقی کشید. بعد فرمود: آی کمیل بن زیاد! این قلب ها، ظرف هایی هستند. بهترین آن ها راز دارترین آن ها است. پس آنچه را که به تو می گویم، از من به یادگار داشته باش: مردم به سه دسته تقسیم می شوند: دانشمندان الهی، دانش پژوهان به دنبال رهایی و اوباش های چون ریز مگس های در مسیر باد؛ پیروان هر بانگی که با بازدم بادی تغییر جهت می دهند، از روشنایی دانش بهره نمی برند و به تکیه گاه محکم تکیه نمی زنند.
الْجَبَّانِ: المقبرة: گورستان (صبحی صالح)
تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ: تنفس تنفسا ممدودا طويلا (صبحی صالح)
أَوْعِيَةٌ: جمع وعاء و هو الإناء و ما أشبهه (صبحى صالح)./ و الوِعَاء: ظَرْفُ الشَّىْ ءِ، و الجمع أوْعِيَة (كتاب الماء)
أَوْعَاهَا: أشدّها حفظا: نگاهدارنده تر (صبحى صالح)
عَالِمٌ رَبَّانِيٌّ: العارف باللَّه، المنسوب إلى الرب (صبحى صالح)
ص: 110
هَمَجٌ: محركة
الحمقى من الناس: مردم نادان و احمق (صبحى صالح)./ همج: نادان، احمق، بی فرهنگ... همجیة: توحش و بی فرهنگی (المعجم البسیط)./ الهَمَجُ: جمع هَمَجَةٍ، و هو ذبابٌ صغير كالبعوض يسقط على وجوه الغنم و الحمير و أعْيُنِها (الصحاح)
رَعَاعٌ: مردمان پست و فرو مایه، اوباش و اراذل (المعجم البسیط)./ هَمَجٌ رَعَاعٌ: این ترکیب، نشانگر قدرت زبانی مولا است (فاطمی)
نَاعِقٍ: مجاز عن الداعي إلى الباطل أو حق: بانگ زننده،كنايه از دعوت كننده بسوى باطل يا حق است (صبحی صالح)
رُكْنٍ: پشتوانه هر چیز، پی و پایه، ستون (المعجم البسیط)
یلجئوا: لجأ: پناه برد (المعجم البسیط)./ لَجِئَ إِلَيْهِ: پناه گرفت بوى (مقدمة الأدب)يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ:
آی کمیل! دانش بهتر از مال است. دانش ترا حراست می کند و تو از مال. مال را انفاق کم می کند و دانش با انفاق افزوده می شود. شخصیت دست پرورده مال با کاهش آن فرو می ریزد.
يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ:
آی کمیل بن زیاد! شناخت دانش آیینی است که به آن پاداش داده می شود. به وسیله آن انسان در زمان حیاتش کسب طاعت می کند و بعد از مرگش خوشنامی برجای می گذارد. علم فرمانده است و مال فرمانبر.
مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ: معرفة فضل العلم أو شرف العلم أو وجوب العلم دين يدان به (شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید)./ این سخن مولا وقتی روشن می شود که علم را از دیدگاه اهلبیت (علیهم السلام)، نگاه کنیم و ببنیم که آن ها واژه "علم" را در کجا به کار می یرند. در مکتب اهلبیت (علیهم السلام)، هرچیزی که به سرنوشت نهایی انسان ربطی نداشته باشد، علم نیست. یک نوع مهارت است (فاطمی)
ص: 111
يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً -وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ- لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَار لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْ ءٍ أَقْرَبُ شَيْ ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ:
آی کمیل! مال اندوزان نابودند، هرچند که زنده هستند و دانشمندان تا همیشه تاریخ جاودانه خواهند ماند. بدن هاشان ناپیدایند و یادمان هاشان در خاطره ها پیدا. این جا مالامال از دانش است، –اشاره به سینه مطهرش نمود- اگر برای او دانش پژوهانی پیدا کرده بودم! آری تیزهوشانی یابیدم اما غیر قابل اعتماد؛ آنانی که ابزار دین را برای دنیا به کار می برند، با نعمت الهی بر بندگان خداوند و با حجت ها و برهان های آن بر اولیای خداوند برتری می جویند. و یا برای برداشتن بار حق سربه راه هستند اما بصیرتی در دریافت نکته های باریک ندارند. برای کوچکترین شبهه، جرقه شک در دل شان روشن می شود. نه آن ها قابل اعتمادند و نهاین ها قابل انتقال علوم. دو استعداد دیگر نیز وجود دارند اما شکم پرست و رام شهوت و یا دنیا طلب و سرگرم جمع آوری و ذخیره سازی مال. این دو هم نمی توانند پاسداران دین باشند. شبیه ترین چیز به این ها حیوانات چرنده اند. این چنین است که دانش، با مرگ دانشمند می میرد!
وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ: أي آثارهم و ما دونوه من العلوم فكأنهم موجودون (ابن ابى الحديد)
أَصَبْتُ: وجدت (صبحی صالح)
حَمَلَةً: بالتحريك جمع حامل... أي لو وجدت له حاملين لأبرزته و بثثته (صبحی صالح)
لَقِناً: من یفهم بسرعة (صبحی صالح)
ص: 112
أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ: هو المنساق المقلّد في القول و العمل، و لا بصيرة له في دقائق الحق و خفاياه، فذاك يسرع الشك إلى قلبه لأقل شبهة (صبحی صالح): كسى كه تقليدوار نه بر اساس آگاهى و بصيرت از حق پيروى مى كند (ت. صبحی صالح)
أَحْنَائِهِ: أي جوانبه، و مفردها حنو (صبحی صالح)./ أَحْنَائِهِ: بفتح الهمزة، أي في جوانبه، أي ليس له غور و تعمق (مجمع البحرين)
يَنْقَدِحُ: روشن می شود. قدح: آتش روشن کرد، دشنام داد، تهمت زد (المعجم البسیط)
مَنْهُوماً: المفرط في شهوة الطعام (صبحی صالح)
سَلِسَ: سهلة (صبحی صالح): آسان، رام و مطیع (ت. صبحی صالح)
الْقِيَاد: افسار (المعجم البسیط)
مُغْرَماً: المولع بجمع المال (صبحی صالح)./ فلان مُغْرَمٌ بكذا أي لازم له مُولَعٌ به (لسان العرب)./ مُغْرَماً: حريص در جمع مال، شيفته و آزمند بچيزى (ت. صبحی صالح)
الْأَنْعَامُ: البهائم (صبحی صالح)
السَّائِمَةُ: التي ترسل لترعى من غير أن تعلف (صبحی صالح)
بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا...: به نظر می آید که مولا در این فراز، چهار دسته از انسان ها را مطمح نظر قرار داده است: 1- آدم های خوش فهم و زیرک که هدف شان برتری جویی و رسیدن به دنیا است اما از دین استفاده ابزاری می کنند. می گویند: البر کامو به دکتر علی شریعتی نامه ای نوشته بود. به این مضمون که روش مبارزاتی شما پسندیده تراست. زیرا ما که دین را محکوم می کنیم، توفیق جذب توده ها را نداریم. 2- آدم های خوش عقیده اما چشم و گوش بسته، با باوری ارثی که با کوچکترین ترفند شیاطین تغییر عقیده می دهند. من خودم کسانی را می شناختم که افتخارشان، شرکت کردن در دوره قرآن بود و یا سوزن را با خواندن آیه قرآنی تا سوراخ آن در بدنش شان فرو می کردند اما همین ها وقتی به جایی رسیدند، به عنوان افراطی ترین دین سیزان پا به صحنه گذاشتند. 3- آدم های لذت پرست و شکم باره که هدف شان، شکم و شهوت است و به این هدف از طریق دین بهتر می رسند. 4- آدم های موش مانندی که صرفا به جمع آوری و ذخیره سازی مشغولند اما برای چه کسی ذخیره می کنند؟ مهم نیست. مثال
ص: 113
چهارپایان صحراچر، بیشتر به این دو گروه اخیر می خورد. زیرا این دو گروه، از لحاظ فکری کشش بیشتر از حیوانات را ندارند (فاطمی)
اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.(1)
مگر این که آری، زمین از کسی که با برهان، دین خداوند را بر پای دارد، خالی نیست؛ یا آشکار و شناخته شده و یا بیمناک و پنهان. تا حجت ها و دلایل روشن الهی باطل نگردد. آنان چه تعدادند و کجایند؟!.. به خداوند سوگند! آنان به شمارش، اندکند و در پیشگاه خداوند از منزلت بزرگ برخوردارند! خداوند به وسیله آن ها حجت ها و دلایل روشنش را حفظ می کند، تا آن هنگام که به همانندشان بسپارد و در قلوب همانند آنان بذر افشانی نماید. علم و دانش با شناخت واقعی به آنان روی می آورد، آنان با جانمایه یقین مرتبطند، آنچه را که ناز پروردگان طاقت فرسا پندارند، آسان می شمارند و به آنچه که جاهلان وحشت دارند، انس می گیرند. بدن هاشان در دنیا است و روان هاشان ستارگان محل بالا. آن ها جانشینان الهی در زمین او و دعوت کنندگان به سوی دین او هستند. آه! چقدر مشتاق دیدار آنانم! کمیلا! هر وقت خواستی برگرد!
ص: 114
اللَّهُمَّ بَلَى: از برخی فرهنگ ها، بر می آید که گاهی از "اللَّهُمَّ" اراده استثنا می شود. منتها گاهی با "إلّا" می آید و گاهی به خاطر اختصار حذف می شود. شارحین، در این زمینه چیزی نگفته اند (فاطمی)
مَغْمُوراً: غمره الظلم حتى غطّاه فهو لا يظهر (صبحی صالح): مجهول، گمنام، يعنى ظلم باعث شده است كه آن ها از انظار پنهان بمانند (ت. صبحی صالح)./ غَمرَ: پوشاند (المعجم البسیط)
اسْتَلَانُوا: عدوّا الشي ء لينا (صبحی صالح)
اسْتَوْعَرَهُ: عدّه وعرا خشنا (صبحی صالح): آن را خشن و ناهموار شمرد (ت. صبحی صالح)./ وعِر: سخت و صعب العبور (المعجم البسیط)
الْمُتْرَفُونَ: رجل مُتْرف: منعَّم (جمهرة اللغة)./ أهل الترف و النعيم (صبحی صالح): اهل ناز و نعمت (ت. صبحی صالح)./ ترف: رفاه، رفاه بیش از حد، ناز و نعمت (المعجم البسیط)
آهِ آهِ: و التحقيق: أنّ آهِ و نظائرها من أسماء الأصوات: و هي ألفاظ تخرج عن فم الشخص المتوجّع الحزين، و اختلاف الصيغ و الألفاظ إنّما يحصل باختلاف الحالات في الحزن و التوجّع (التحقيق)./ آوَّهْ، و أوَّهْ، و آوُوهْ، و أوْهِ، و أوْهَ، و آهَ كُلُّها: كلمةٌ معناها التحزُّنُ... و رجُلٌ أوَّاهٌ: كثيرُ الحُزْنِ (المحكم و المحيط الأعظم)
و من کتابة له علیه السلام
112. أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ:
بعد از حمد و ستایش خداوند، پسر حنیف! به من رسیده است که جوانی از ثروتمندان بصره تو را به مهمانی ای دعوت کرد و تو نیز به سرعت به آ ن سوی شتافتی. در این ضیافت، غذاهای مطبوع و رنگارنگ برایت در نظر گرفته شد و
ص: 115
بشقاب های گوناگون رد و بدل گردید. گمان نمی کردم که تو دعوت قومی را بپذیری که نیازمندان شان دور شده و ثروتمندان شان دعوت. پس بر آنچه از آن می جویی نگاه کن. لقمه های شبهه ناک را از دهان دور بینداز و از آنچه در پاک بودنش یقین داری تناول نما.مَأْدُبَةٍ: الطعام يصنع لدعوة أو عرس (صبحی صالح)./ مهمانى (واژه های نهج البلاغه)
الْجِفَانُ: جَفْنَة يعنى كاسه سفالين كه ويژه طعام است... وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ: كاسه هايى بزرگ چون حوضچه ها و آبگيرها (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
تُسْتَطَابُ لَكَ: يطلب لك طيبها (صبحی صالح): براى تو غذاهاى پاكيزه طلب مى شود (ت. صبحی صالح)
الْأَلْوَانُ: المراد هنا أصناف الطعام (صبحی صالح): رنگارنگ،مقصود غذاهاى مختلف و گوناگون است (ت. صبحی صالح)
عَائِلُهُمْ: (محتاجهم (صبحی صالح)./ عائل: الفقیر (شرح ابن میثم)
مجفوّ: مطرود (صبحی صالح) جفا شده (ت. صبحی صالح)
تَقْضَمُهُ: أكل بطرف أسنانه،و المراد الأكل مطلقا (صبحی صالح)
فَالْفِظْهُ: أطرحه (صبحی صالح)
فَنَلْ مِنْهُ: تناول کن و بخور (واژه های نهج البلاغة)./ به نظر می آید که این لغتنامه، معنای استعاری این واژه را در نظر گرفته است و الا، صحاح اللغة در این زمینه چنین دارد: نَالَ خيراً يَنَالُ نَيْلًا، أى أصاب (فاطمی)
أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ:
بدانید که هر پیروی پیشوایی دارد که به آن اقتدا می کند و از نور دانش او بهره می برد. بدانید که پیشوای شما از دنیای خودش به دو جامه مندرس اکتفا
ص: 116
کرده و از خوردنی های خودش به دو قرص نان. بدانید که شما توان تحمل این زندگی را ندارید اما با پارسایی، تلاش، پاکدامنی و راست کرداری کمکم نمایید!
طِمْرَيْهِ: و الطِّمْرُ: الثَوْبُ الخَلَقُ (الصحاح)./ الطِّمْرُ: لباس پوسيده و كهنه (ت. صبحی صالح)
طُعْمِهِ: ما يطعمه و يفطر عليه (صبحى صالح): خوردنى (ت. صبحی صالح)
سَدَادٍ: صحت و درستی (المعجم البسیط)./س سَدَادٍ: راستى
و درستى در كردار و گفتار (ت. صبحی صالح)فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً:
به خداوند سوگند! از دنیای شما طلا و نقره ای ذخیره نکردم، از غنیمت ها مالی نیندوختم و بر جامه های کهنه ام نیفزودم.
فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ: در این فراز، من به نهج البلاغه فیض الاسلام اعتماد کردم. نهج البلاغه به توضیح صبحی صالح و شرح ابن حدید مقداری اضافه دارد که معلوم نیست سخن مولا باشد (فاطمی)
تِبْراً: قطعه های طلا (واژه های نهج البلاغة)./ تِبْراً: فتات الذهب و الفضة قبل أن يصاغ (صبحی صالح)
وَفْراً: المال (صبحی صالح)
طِمْراً: الثوب البالي (صبحی صالح)
بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ:
ص: 117
آری از آنچه آسمان روی آن سایه افکنده، در دست ما فدک بود. پس قومی بر آن بخل ورزیدند و قوم دیگر از آن سخاوتمندانه چشم پوشی نمودند و خداوند بهترین قضاوتگر است! مرا با فدک و غیر فدک چه کار! در حالی که فردا جایگاه انسان در گور است. در ظلمت آن نشانه هایش از بین می رود و خبرهایش ناپدید می گردد؛ گودالی که اگر دستان گورکن مقداری آن را فراخ تر نماید، سنگ و کلوخ در آن جایگاه فرو ریزد و سوراخ های آن را خاک انبوه مسدود می کند. این نفس من است، آن را با پرهیزکاری رام می کنم تا روز هراس بزرگ در امان باشد و بر کناره های لغزش گاه ها استوار بماند.
شَحَّتْ: بخل ورزید (واژه های نهج البلاغه)
سَخَتْ: آن را ترک نمود، از آن صرف نظر نمود (واژه های نهج البلاغه)مَظَانُّهَا: جمع مظنة و هو المكان الذي يظنّ فيه وجود الشي ء (صبحی صالح): جمع مظنَّة،جائيكه گمان وجود چيزى مى رود (ت. صبحی صالح)
جَدَثٌ: قبر (صبحی صالح)
حُفْرَةٌ: گودال (واژه های نهج البلاغه)
فُسْحَتِهَا: گشادگی. فسیح: وسیع و گسترده، فراخ (المعجم البسیط)
الْمَدَرُ: جمع مدرة مثل قصب و قصبة و هو التراب المتلبد، أو قطع الطين (صبحی صالح): جمع مدرة كلوخ ها، پاره گل هاى بهم چسبيده (ت. صبحی صالح)
فُرَجَهَا: جمع فرجة، مثال غرف و غرفة كل منفرج بين شيئين (صبحی صالح): جمع فرجة،شكافها (ت. صبحی صالح)
أَرُوضُهَا: أذلّلها (صبحی صالح): رام و مطیع کردن (ت. صبحی صالح)
الْمَزْلَق: لغزشگاه (واژه های نهج البلاغه)./ المزلق: و مثله المزلقة موضع الزلل،و هو المكان الذي يخشى فيه أن تزل القدمان و المراد هنا الصراط (صبحی صالح)
وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَ الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ
ص: 118
بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتُ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى.(1)
اگر می خواستم، می توانستم از پالوده عسل، مغز گندم و پارچه ابریشم استفاده کنم اما محال است که هوای نفس بر من غلبه کند و حرص و آزمندی مرا به سمت برگزیدن غذاهای متنوع بکشاند، در حالی که شاید در حجاز یا یمامه کسی باشد که به قرص نانی محتاج است و تجربه سیری را ندارد و یا این که سیر بخوابم در حالی که اطرافم شکم های گرسنه و جگرهای آتش گرفته وجود داشته باشند؟!
مُصَفَّى: صاف و خالص (قاموس قرآن)
لُبَابِ: مغز (واژه های نهج البلاغه)
الْقَزِّ: الحریر (صبحی صالح): ابریشم (ت. صبحی صالح)جَشَع: شدت حرص (صبحی صالح)
الْقُرْصِ: الرغیف (صبحی صالح)
مِبْطَاناً: عظيم البطن لكثرة الأكل (بنیاد نهج البلاغه)
غَرْثَى: جائعة (صبحی صالح): شکم های گرسنه (ت. صبحی صالح)
أَكْبَادٌ: جمع کبد: جگر (واژه های نهج البلاغه)
حَرَّى: مؤنث حران أي عطشان (صبحی صالح)
ص: 119
و من خطبة له علیه السلام و هی المعروفة بالشقشقیة
113. أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا1. أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى:
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا
وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
به خداوند سوگند! فلانی جامه خلافت را در بر نمود و او می دانست که جایگاه من در جانشینی چونان قطبی است که سنگ آسیا را به گردش در می آورد. سیل دانش از بلندای من سرازیر است و پرنده اوج پرواز بر فراز من توان رسیدن ندارد. پس این جامه رسا را از تن برکشیدم و از آن کناره گرفته شروع به اندیشدن کردم که آیا با دست بریده یورش برم و یا بر ظلمت شب، شکیبایی نمایم؛ ظلمتی که پیران در آن فرسوده می شوند، کودکان در آن پیر
ص: 120
می گردند و مؤمنی تا دیدار پروردگارش در زندان رنج به سر می برد؟ دیدم که شکیبای از این دو، عاقلانه تر است. پس با چشم خاشاک نشسته و گلوی استخوان گرفته، شکیبایی کردم، در حالی که میراثم را تاراج رفته می دیدم! تا این که اولی از مسیر خودش گذشت و بعد از خود، طناب این آبشخور را به فلانی سپرد:
چقدر تفاوت است بین امروز من بر پالان خاک آلود این شتر
و روزگار همنشینی با جابر بردار حیان!
تَقَمَّصَهَا: لبسها کالقمیص (صبحی صالح)
الْقُطْبِ: حديدة تدور عليها الرّحى (اعلام سرخسی)./ ميله آهنى وسط آسياب (واژه های نهج البلاغه)./ قطب: ستونه آهنی آسیا و چرخ، آهنی است در سنگ پایین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد، آهنی است که بر گرد آن سنگ بالا گردد (فرهنگ دهخدا)
يَنْحَدِرُ: سرازیر شدن (واژه های نهج البلاغه)./ حدَر الشى ءَ... و أحدره: أنزله من علو إلى سُفل (الإفصاح)
يَرْقَى: بلند نمی شود، ارتفاع نمی یابد (واژ های نهج البلاغه)./ رقِیَ: صعود کرد، بالا رفت (المعجم البسیط)
فَسَدَلْتُ: أرخاه (صبحی صالح)./ فَسَدَلْتُ: أرخاه،كناية عن غض النظر عن الخلافة (بنیاد نهج البلاغه)./ سَدَلَ الشَّعْرَ و الثوبَ... و أَسْدَلَه: أَرْخاه و أَرْسَلَه (لسان العرب)./ سدل: رها کرد یا شل کرد و پایین آورد –پرده را- (المعجم البسیط)طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً: طوی عنها کشحا: مال عنها (صبحی صالح)./ و فلان طوى كشحه إذا أعرض (شرح قرن هشتم)./ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً: از آن دورى گزيد و كناره گرفت (ت. صبحی صالح)
طَفِق: شرع و أخذ (منهاج براعه)
أَرْتَئِي: يعني أتروّى و أرى لنفسي ما هو أصلح لها،و هو افتعل من رأى (منهاج براعة خویی)
أَصُولَ: الوثبة والحملة (منهاج براعة خویی)./ صال: جهید، حمله کرد (المعجم البسیط)
ص: 121
جَذَّاءَ: أي مقطوعة، يريد به قلة الناصر (اعلام سرخسی)
طَخْيَةٍ: ظلمة (صبحی صالح)./ و الطخية قطعة من الغيم و السحاب و قوله عمياء تأكيد لظلام الحال و اسودادها (شرح نهج البلاغة: ابن ابی الحدید)
يَهْرَمُ: شدة کبر السنّ (شرح ابن میثم)./ هرَم: نهایت پیری وسالخوردگی. هرِم: بسیار پیر و سالخورده (المعجم البسیط)
يَكْدَحُ: با زحمت و مشقت تلاش مي كند (واژه های نهج البلاغه)./ کدْح: تلاش (المعجم البسیط)
هَاتَا: اين يكى، اسم اشاره مؤنث است (واژه های نهج البلاغه)./ تا: اسْمٌ يُشارُ به إلى المُؤَنَّثِ، مِثْلُ: ذَا و تِهْ و ذِهْ... و يَدْخُلُ عليها ها، فيقال: هاتا (القاموس المحيط)
أَحْجَى: أَحْجَى بمعنى أجدر و أولى و أحقّ (النهاية في غريب الحديث و الأثر)./ و قيلَ: مَعْناه أَعْقَل (تاج العروس)
قَذًى: القَذَى: كاه و مانند آن كه در چشم افتد (فرهنگ ابجدي)./ هو ما يسقط فيها من غبار و نحوه ممّا يتأذّى به قذيت عينه تقذى قذى إذا سقطت في عينه قذاة (شرح قرن هشتم)
شَجًا: ما اعترض في الحلق من عظم و نحوه (صبحی صالح)./ الشَّجا: ما اعْتَرَضَ في الحَلْقِ من عَظْمٍ و نحوِه (القاموس المحيط)
تُرَاث: المیراث (صبحی صالح)
نَهْباً: غارت و چپاول (واژه های نهج البلاغه)./ السّلب و الغارة و الغنيمة (منهاج البراعة خویی)فَأَدْلَى: ألقی بها: آن را آویخت (صبحی صالح)./ أدلی: پایین فرستاد –سطل یا طناب را در چاه- أدلی بتصریح: سخنی ایراد کرد، أدلی بحجته: دلیل خود را بیان کرد (المعجم البسیط)
شَتَّانَ مَا: أي بعُد ما بینهما (اعلام سرخسی)./ شتان: اسم فعل ماضی است: دور شد (المعجم البسیط)
كُورِهَا: بار و پالان شتر (واژه های نهج البلاغه)./ كور: الرحل الذى يوضع على الناقة و "ها" عائد الى الناقة و "حيان" كان سيدا فى بنى حنيفة مطاعا فيهم و "جابر" اخو حيان اصغر منه يقول
ص: 122
الشاعر و هو اعشى الذى كان ينادم حيان ان هناك فرقا بعيدا بين يومين مرّا علىّ، ففى يوم كنت على كور الناقة فى السفر فى متاعب و زحمات، و فى يوم آخر كنت عند حيان فى رفاه و راحة (شرح و توضيح نهج البلاغه)
و في هذا الفصل من باب البديع في علم البيان عشرة ألفاظ: أولها: لقد تقمصها أي جعلها كالقميص مشتملة عليه و الضمير للخلافة... الثانية: ينحدر عني السيل يعني رفعة منزلته كأنه في ذروة جبل أو يفاع مشرف ينحدر السيل عنه إلى الوهاد... الثالثة: و لا يرقى إلي الطير هذه أعظم في الرفعة و العلو من التي قبلها ... الرابعة: سدلت دونها ثوبا... الخامسة: و طويت عنها كشحا... السادسة: أصول بيد جذاء... السابعة: أصبر على طخية عمياء... الثامنة: و في العين قذى... التاسعة: و في الحلق شجا... العاشرة: أرى تراثي نهبا كنى عن الخلافة بالتراث و هو الموروث من المال (شرح نهج البلاغة: ابن ابى الحديد)./ چنان که می بینید، ابن ابی الحدید، تنها در فراز اول این خطبه، ده تصویر پیدا کرده است که یکی از دیگری شگفت انگیزتر است. چون –بحمد الله- در رابطه با نهج البلاغه به طور عموم و در رابطه با این خطبه به طور خصوص تحقیقات زیادی صورت گرفته، ما از بررسی تصویرها به طور جداگانه صرف نظر نمودیم و به این اکتفا می کنیم که اگر مجموع خطبه را در نظر بگیریم، در یک نگاه گذرا، می توانیم، دوازده تصویر دیگر را بر تصویرهای ابن ابی الحدید اضافه نماییم. اینها عبارتند از: إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا، حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ، لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا، إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ، يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ، وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّجَانِبٍ، مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا، أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.
هم تصویرهای ابن ابی الحدید و هم تصویرهای بعدی را می توان تحت عنوان تشبیه، تشخیص، استعاره، کنایه و مثل به خوانش گرفت (فاطمی)
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ
ص: 123
الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ:
شگفتا! کسی که در زمان حیاتش همواره خواستار استعفا بود، ناگهان بعد از مرگش او را در تصرف دیگری در آورد. تا هردو به شیر تقسیم شده این ناقه برسند. پس آن را در طبیعت ناملایمی قرار داد؛ آن که کلامش پر نیش بود و همنشینی با او پر چندش. دارای لغزش فراوان بود و پوزش دو چندان. همراهی با او چونان سوارکاری را مانند بود که بر جمّاله رمنده سوار شود. اگر مهارش را به سختی بکشد، دماغش دریده گردد. اگر سست بگیرد، خود را با سوارش نگونسار نماید. پس به خداوند سوگند! مردم به سرگردانی، هنجار شکنی، دو رنگی و کج مسیری مبتلا شدند و من در این مدت طولانی و شدت این گرفتاری شکیبایی کردم!
بَيْنَا: فعلى من البين، اشبعت الفتحة فصارت ألفا تقول: "بينا نحن نرقبه أتانا." (اعلام سرخسی)./ "إذ" بعد از "بینا و بینما" برای مفاجات می آید. مغنی اللبیب، در این زمینه چنین می نویسد: الرابع: أن تکون للمفجاة نصّ علیه سیبویه و هی الواقعة بعد بینا و بینما: فبینما العُسْرُ إذ دارت میاسر -ر.ک مغنی اللبیب، ج1، ص115- (فاطمی)
يَسْتَقِيلُهَا: يطلب إعفاءه منها (صبحی صالح)
تَشَطَّرَا: اقتسماه فأخذ كل منهما شطرا. و الضرع للناقة كالثدي للمرأة (صبحی صالح)./ شَطْرُ كلِّ شي ء نِصْفُه... و شَطَرْتُ الشي ءَ: جَعَلْتُهُ نِصْفَيْنِ (تهذيب اللغة)
حَوْزَةٍ: الناحية (اعلام سرخسی)./ حوزة: ناحیه، طرف، نزد (المعجم البسیط)./ فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا: آنهایی که با ادبیات، مخصوصا شعر، سر و کار دارند، می دانند که جا انداختن عناصر طبیعی، در یک مطلب ذهنی و معنوی بسیار مشکل است و اینزبان قدرتمند و شگفت آور مولا است که این عناصر را این گونه طبیعی جا انداخته است. اما انتظار نداشته باشیم که در ترجمه تمام آن زیبایی ها منتقل شوند (فاطمی)
ص: 124
خَشْنَاءَ: سخت و بدخو (واژه های نهج البلاغه)
كَلْمُهَا: جرحها،كأنه يقول خشونتها تجرح جرحا غليظا (صبحی صالح): زخم زبان و جراحت (ت. صبحی صالح)
الْعِثَارُ: السقوط و الكبوة (صبحی صالح)./ عثر: پای کسی به چیزی خورد، تعادلش را از دست داد، سکندری خورد، لغزید (المعجم البسیط)
الصَّعْبَةِ: الصّعْبة من الإبل: ما ليست بذلول (صبحی صالح): شترى كه رام نباشد (ت. صبحی صالح)
أَشْنَقَ: كفه بزمامه حتى ألصق ذفراه -العظم الناتى ء خلف الأذن- بقادمة الرحل (صبحی صالح)./ أَشْنَقَ: مهار شتر را چنان كشيد كه استخوان پشت گوش شتر به قسمت جلو پالان رسيد (ت. صبحی صالح)./ أَشْنَقَ البعيرَ و: شتر را مهار كرد به طورى كه پس گردن آن به جلوى پالان چسبيد (فرهنگ ابجدي)
خَرَمَ: الشقّ (شرح ابن میثم)./ خرم: قطع (صبحی صالح) -بينى شتر را- دريد،پاره كرد (ت. صبحی صالح)
أَسْلَسَ: أرخی (صبحی صالح)./ أَسْلَسَ: افسار را شل و ول نمود (واژه های نهج البلاغه)
تَقَحَّمَ: رمى بنفسه في القحمة أي الهلكة (صبحی صالح): خود را به هلاكت انداخت (ت. صبحی صالح)./ تَقَحَّمَ الفَرَسُ بِرَاكِبِه: اسب سوار خود را از روى برزمين انداخت (فرهنگ ابجدي)
فَمُنِيَ: ابتلوا و أصيبوا (صبحی صالح): مردم مبتلا شدند (ت. صبحی صالح)
خَبْطٍ: سير على غير هدى (صبحی صالح): بيراهه رفتن (ت. صبحی صالح)
لَعَمْرُ اللَّهِ: معناه أحلف ببقاء اللّه (اعلام سرخسی)
شِمَاسٍ: سركشى، اطاعت نكردن (واژه های نهج البلاغه)./ شِمَاسٍ: بالكسر إباء ظهر الفرس عن الركوب (صبحی صالح)
تَلَوُّنٍ: رنگ به رنگ شدن (واژه های نهج البلاغه)
ص: 125
اعْتِرَاضٍ: السير على غير خط مستقيم،كأنه يسير عرضا في حال سيره طولا (صبحی صالح): حركت در راه غير مستقيم، به جاى پيمودن طول جاده در عرض مسير حركت كردن (ت. صبحی صالح)
الْمِحْنَةِ: گرفتاری (واژه های نهج البلاغة خویی)./ الْمِحْنَةِ: البليّة التي يمتحن بها الانسان (منهاج البراعة خویی)
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ:
زمان آن رسید که او نیز امر خلافت را به گروهی موکول نموده پا از دایره دنیا بیرون بگذارد؛ گروهی که فکر می کردند، من یکی از آنانم. خداوندا! چه شورایی!.. از کی نسبت به جایگاه من در مقایسه با اولی تردید پیش آمده که با این ناهمانندها برابر بشوم؟! لیکن من پایین پریدم، وقتی پایین پریدند، بالا پریدم وقتی پالا پریدند. تا این که مردی انتقام کینه گذشته را گرفت و دیگری رعایت خویشاوندی خودش را نمود. چیزهای دیگری هم بود که قابل گفتند نیست. تا این که میدان برای برخاستن سومی آماده گردید؛ کسی که پهلوهایش مانند حیوانی بین آخور و سرگین برجسته می شد و با او وابستگان پدری اش نیز به جست وخیز افتاده بیت المال مسلمین را مانند شترانی که به گیاه تازه بهاری برسند، می بلعیدند. در نهایت، کار را به جایی رساند که رشته اش پنبه گشت، عملش زمینه ساز نابودی اش گردید و پرخوری اش او را سرنگون نمود!
فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى: الواو إمّا زائدة أو للعطف على محذوف مستغاث له أيضا كأنّه قال: فياللّه لعمر و للشورى، أولى و للشورى و نحوه (شرح ابن میثم)./ در استغاثه سه رکن لازم است: 1-
ص: 126
مستغاث که متکلم باشد. 2- مستغاث به یا من أجله که منجی باشد. 3- مستغاث له، کسی است که برای دفع شر او و یا مظلومیت او استغاثه می شود. درضمن این شورا، مرکب از شش نفر بودند: امیر المؤمنین (علیه السلام)، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص، عبد الرحمان بن عوف و عثمان
(فاطمی)
مَتَى: اسم استفهام، نحو"مَتى نَصْرُ اللَّهِ"، و اسم شرط نحو"متى أضع العمامة تعرفوني"، و اسم مرادف للوسط، و حرف بمعنى" من" (مجمع البحرین)
اعْتَرَضَ: إذا صار عارضا كالخشبة المعترضة في النهر (منهاج البراعة خویی)النَّظَائِرِ: جمع نظير أي المشابه بعضهم بعضا دونه (صبحی صالح)
أَسْفَفْتُ: دنا من الأرض (صبحی صالح)./ إذا دنا من الأرض في طيرانه (شرح ابن میثم)
طِرْتُ: أى ارتفعت (منهاج البراعة خویی)
فَصَغَا: مال (صبحی صالح): متمایل شد (ت. صبحی صالح)
لِضِغْنِهِ: الحقد (صبحی صالح) و هو سعد بن أبي وقاص، و كانت أمه أموية، و الإمام (علیه السلام) قاتل الأمويين مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، و قتل صناديدهم على الشرك و محاربة الرسول، و الحقد الذي عند سعد على الإمام جاء من قبل أخواله الذين قتلهم الإمام... الآخر هو عبد الرحمن بن عوف، و كان زوجا لأخت عثمان (فی ظلال نهج البلاغة)
صِهْر: داماد (المعجم البسیط)./ صِهْرُ فُلانٍ: لمَنْ تَزَوَّجَ إِليهِ، و خُصَّ في العُرفِ بزَوْجِ ابنَتِهِ و أُختِهِ (الطراز الأول)
هَنٍ وَ هَنٍ: أي أغراض أخرى أكره ذكرها (صبحی صالح)./ و يطلق الهن على الشي ء، و المراد به هنا الهوى و الغرض (فی ظلال نهج البلاغة)./ قوله مع هن و هن أي مع أمور يكنى عنها و لا يصرح بذكرها و أكثر ما يستعمل ذلك في الشر (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد)
نَافِجاً حِضْنَيْهِ: رافعا لهما، و الحضن ما بين الإبط و الكشح يقال للمتكبر جاء نافجا حضنيه (صبحی صالح): در حالى كه پهلوهايش برجسته و برآمده بود، حضن: ما بين زير بغل و پهلو را مي گويند (ت. صبحی صالح)
نَثِيلِهِ: الرّوث و قذر الدواب (صبحی صالح): سرگين، مدفوع حيوانات (ت. صبحی صالح)
ص: 127
مُعْتَلَفِهِ: موضع العلف (صبحی صالح)
يَخْضَمُونَ: أكل الشي ء الرّطب، و الخضمة بكسر الخاء مصدر هيئة (صبحی صالح): خوردن چيز تر و تازه، "خضمه"، مصدرى است كه براى بيان هيئت و چگونگى است (ت. صبحی صالح)./ يَخْضَمُونَ: الأكل بجميع الفم و يقابله القضم و هو الأكل باطراف الأسنان (منهاج البراعه خویی)
نِبْتَةَ الرَّبِيعِ: گیاه بهاری (ت. صبحی صالح)انْتَكَثَ: انتقض (صبحی صالح): بافته اش واتابيده شد (ت. صبحی صالح)./ انْتَكَثَ الحَبْلُ: از تاب باز شد رسن (مقدمة الأدب)
فَتْلُهُ: فتیل: آنچه تابیده شده (المعجم البسیط)
أَجْهَزَ: تمّم قتله (صبحی صالح): كردار او مرگش را تمام و حتمى ساخت (ت. صبحی صالح)
كَبَتْ: من كبا به الجواد إذا سقط لوجهه (صبحی صالح): با صورت بزمين افتاد (ت. صبحی صالح)
بِطْنَتُهُ: شدّة الامتلاء من الطعام (شرح ابن میثم)./ بِطْنَة: امْتِلَاء، تُخْمَة، شِبَع (المكنز)./ البِطْنةُ: امْتِلاءُ البَطْنِ من الطَّعامِ (المحكم و المحيط الأعظم)./ مراد پرخوری مفرط است (فاطمی)
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: "تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ." بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا:
پس از مرگ او، چیزی بیمناکم نکرد، جز این که مردم چونان ریزش یال کفتار از هر طرف به سوی من سرازیر گشتند؛ آن گونه که نزدیک بود حسنین [علیهما السلام] زیر دست و پا شوند و دو طرف ردایم پاره گردد، این انبوه سیل آسا، مانند گله گوسفند گرد مرا گرفتند! وقتی مسئولیت را قبول کردم، برخی عهد شکنی کردند، برخی رو به بی دینی
نهادند و برخی ستم نمودند! گویا سخن خداوند سبحان را
ص: 128
نشنیدند که می فرماید: "آن خانه دیگر را برای کسانی قرار دادیم که در زمین اراده فساد و سرکشی ننمایند و فرجام نیک مخصوص پرهیز کاران است." آری به خداوند سوگند! آن را شنیدند و حفظ نمودند اما دنیا در دیدگان شان جلوه کرد و زرق و برق و زینت آن، شفته شان نمود!
فَمَا رَاعَنِي: مرا به وحشت نینداخت (واژه های نهج البلاغه)./ روعة: شگفت، وحشت (المعجم البسیط)./ فاعل راعني محذوف أي شي ء أو رايع (فى ظلال نهج البلاغه)
عُرْفِ: موی گردن، یال (واژه های نهج البلاغه)./ ما كثر على عنقها من الشعر، و هو ثخين يضرب به المثل في الكثرة و الازدحام (صبحی صالح): يال كفتار، موهاى زيادى كه بر گردن كفتار است، چون اين موها متراكم و انباشت است لذا ضرب المثلى شده است براى هر چيز كثير و زيادى (ت. صبحی صالح)الضَّبُعِ: کفتار (المعجم البسیط)
يَنْثَالُونَ: يتتابعون مزدحمين (صبحی صالح)./ و قد نَثلها عليه، أي صَبَّها (تهذيب اللغة)
شُقَّ عِطْفَايَ: خدش جانباه من الاصطكاك (صبحی صالح): پهلوهايم در هم فشرده شد، دو طرف جامه ام دريده شد (ت. صبحی صالح)./ عِطْفَا الرَّجُلِ: جَانِبَاهُ دو طرف مرد از شانه تا زانو (قاموس قرآن)./ و العطفان الجانبان من المنكب إلى الورك... و المعنى خدش جانباي لشدة الاصطكاك منهم و الزّحام (شرح نهج البلاغة: ابن ابى الحديد)./ شَقَّ: شکافت، دو نیم کرد، سخت گردید (المعجم البسیط)
رَبِيضَةِ: الطائفة الرابضة من الغنم (صبحی صالح): گله گوسفندى كه در آغل آرميده باشد (ت. صبحی صالح)./ ربِيض: گوسفندان و شبانان كه در آغل گرد هم باشند (فرهنگ ابجدي)
نَكَثَتْ: نقص کرد و شکست –عهد را- (المعجم البسیط)./ نَكَثَتْ: نقضت عهدها، و أراد بتلك الطائفة الناكثة أصحاب الجمل و طلحة و الزبير خاصة (صبحی صالح)
مَرَقَتْ: از دین منحرف شد، گمراه شد، نفوز کرد (المعجم البسیط)./ مَرَقَتْ: خرجت و في المعنى الديني فسقت، و أراد بتلك الطائفة المارقة الخوارج أصحاب النّهروان (صبحی صالح)
ص: 129
قَسَطَ: ظلم و جور کرد، عدالت ورزید (المعجم البسیط)./ قَسَطَ:
جاروا، و أراد بالجائرين أصحاب صفين (صبحی صالح)./ چنان که می بینید، "قسط" از اضداد است؛ هم به معنای عدل می آید و هم به معنای ظلم. در این جا به معنای ظلم آمده است (فاطمی)
وَعَوْهَا: حفظه (منهاج البراعة خویی)./ وَعَوْهَا: آنرا حفظ كرده و ياد گرفته اند (واژه های نهج البلاغه)./ و منه قوله تعالى و تعيها اذن واعية، أي ضابطة (شرع ابن میثم)
حَلِيَتِ: من حليت المرأة إذا تزيّنت بحليّها (صبحی صالح): دنيا خود آرائى كرد (ت. صبحی صالح)
رَاقَهُمْ: خيره نمود، بتعجب آورد (واژه های نهج البلاغه)./ راقه الشي ءُ: أي أعجبه (شمس العلوم)
زِبْرِجُهَا: الزينة من وشي أو جوهر (صبحی صالح): زينت و آرايش با نقش و نگار يا جواهر. (ت. صبحی صالح)./ الزِّبْرِجُ: الزينة و الذهب... و الزَّبَرْجَدُ: جوهر (مجمع البحرين)أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.(1)
این را بدانید! سوگند به آن کسی که دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور این جمعیت نمی بود و حجت به وجود یاری کنندگان تمام نمی گشت و خداوند از دانشمندان تعهد نمی گرفت که بر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستم دیده خاموش ننشینند، مهار این ناقه را روی کوهانش می گذاشتم و آخر آن را با جام اولش آب می دادم و در می یافتید که دنیای پر زرق و برق شما پیش من از آب دماغ بز ماده کم بهاتر است!
ص: 130
أَمَا: به دو معنا می آید. یکی از معانی آن استفتاح است مانند "ألا" که در این جا همین معنا مراد است (فاطمی)
فَلَقَ: شقّ (اعلام سرخسی)./ فلق: شکافت، پاره نمود (واژه های نهج البلاغه)
بَرَأَ: خَلَقَ (اعلام سرخسی)
النَّسَمَةَ: النفس (جمهرة اللغة)./ النسمة: جان، واحد شمارش جاندران بویژه انسان، روح (المعجم البسیط)
أَلَّا يُقَارُّوا: أي لا تصبروا على امتلاء الظالم من مال الحرام، وجوع المظلوم (أعلام سرخسی)
كِظَّةِ: ما يعتري الآكل من الثّقل و الكرب عند امتلاء البطن بالطعام، و المراد استئثار الظالم بالحقوق (صبحی صالح): پرخورى زياد كه موجب ناراحتى و سختى شود، مراد انحصار طلبى ظالم است كه هر حقوق و نعمتى را خاص خود مى داند (ت. صبحی صالح)./ كظّه الطعام: ملأه حتى لا يُطلق النَفَس (الإفصاح)
سَغَب: شدة الجوع، و المراد منه هضم حقوقه (صبحی صالح)./ گرسنگى، منظور تضييع حقوق مظلومان است (ت. صبحی صالح)
غَارِبِهَا: الكاهل، و الكلام تمثيل للترك و إرسال الأمر (صبحی صالح)./ غارب: ميان گردن و پشت حيوان، شانه (واژه های نهج البلاغه)./ غارب: دوش یا شانه (المعجم البسیط)لَأَلْفَيْتُمْ: می یافتید (واژه های نهج البلاغه)
أَزْهَدَ: أي أقل (اعلام سرخسی)./ أَزْهَدَ: أحقر، الشي ء الزهيد أي الحقير... و رجل مزهد أي قليل المال (شرح قرن هشتم)
عَفْطَةِ: ما تنثره من أنفها و أكثر ما يستعمل ذلك في النعجة و إن كان الأشهر في الاستعمال "النّفطة" بالنون (صبحی صالح) آنچه در حالت عطسه از بينى بز خارج مى شود بيشتر اين مثل در مورد ميش بكار مى رود و استعمال مشهور نفطة است (ت. صبحی صالح)./ باید گفت که هنر، این محدویت ها را نمی شناسد و الا سخن را به کلیشه نزدیک می کند (فاطمی)
عَنْز: بز ماده (المعجم البسیط)
ص: 131
و من خطبة له علیه السلام
114. ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ:
بر عهده من است آنچه می گویم و من ضامن و پایبند این گفتارم: کسی که بر او عبرت ها آشکار گردد و از دیدن کیفرها اندرز بگیرد، پرهیزکاری مانع از نگون ساری او در شبهه ها خواهد شد.
ذِمَّتِي: العهد (صبحی صالح)./ ذمة: عهده، ذمه، عهد، امان ضمانت (المعجم البسیط)
رَهِينَةٌ: مرهونة، من الرهن (صبحی صالح)
زَعِيمٌ: الكفيل، يريد أنه ضامن لصدق ما يقول (صبحی صالح)./ زعیم: کفیل، متعهد چیزی (واژه های نهج البلاغه)
صَرَّحَتْ: أظهره و في المثل صرّح الحقّ عن محضه؛ أي انكشف الصريح الّذي له نسب ظاهر، و المراد هنا الانكشاف (شرح قرن هشتم)./ صرّح: بیان کرد، آشکار کرد (المعجم البسیط)
بَيْنَ يَدَيْهِ: كناية عن قدّامه، يقال وقف فلان بين يدي ملك؛ أي قدّامه (شرح قرن هشتم)
الْمَثُلَاتِ: العقوبات (صبحی صالح): كيفرها (ت. صبحی صالح)
حَجَزَتْهُ: منعته (صبحی صالح)تَقَحُّمِ: قَحَّم الفَرَسُ فارسَه على وجهه، إذا رَماه (معجم مقاييس اللغه)./ تَقَحَّمَ الفَرَسُ بِرَاكِبِه: اسب سوار خود را از روى برزمين انداخت (فرهنگ ابجدي)./ "تَقَحُّم" در این جا با "سرنگون شدن" فارسی همخوانی دارد (فاطمی)
أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ:
ص: 132
این را بدانید! گرفتاری ها و امتحان های شما مانند روزی که خداوند پیامبرش را به رسالت مبعوث نمود، برگشته است. به آن کسی که او را به حق برانگیخت، سوگند! مخلوط می شوید، مخلوط شدنی. غربال می شوید، غربال شدنی. چونان محتوای دیگی به هم زده می شوید تا فرازتان فرود آید و فرودتان فراز! پیشگامانی که به انزوا کشیده شدند، سبقت خواهند گرفت و پیش افتادگان فریب کار، بازنده خواهند بود. به خداوند قسم! کلامی را پنهان نکردم، دروغی نمی بندم و به این جایگاه و امروز آگاه بودم.
عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا: رجعت إلى حالها الأولى (صبحی صالح)
لَتُبَلْبَلُنَّ: لتخلطنّ، و منه تبلبلت الألسن: اختلطت (صبحی صالح)./ تَبَلْبَلَ: آميخته شد؛ تَبَلْبَلَتِ الأَلْسُنُ فى بَابِل: زبانها در بابل با هم آميخته شدند (فرهنگ ابجدي)
بَلْبَلَةً: مخلوط کردن، مشوش کردن. بلبلة الافکار: مشوش کردن اذهان (المعجم البسیط)
لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً: لتميّزنّ كما يميّز الدقيق عند الغربلة من نخالته (صبحی صالح): تصفيه خواهيد شد چنانكه هنگام غربال كردن،گندم از نخاله جدا ميشود (ت. صبحی صالح)
لَتُسَاطُنَّ: من السّوط، و هو أن تجعل شيئين في الاناء و تضربهما بيديك حتى يختلطا (صبحی صالح): بهم زده مى شويد و مخلوط مى گرديد، ساط الشى ء: آنچيز را بهم زد و مخلوط كرد (ت. صبحی صالح)
سَوْطَ: السّوط: خلط الشي ء بعضه ببعض (شرح قرن هشتم)./ سَوَّطَ أَمْرَهُ تَسْوِيطاً، أي: خلط فيه (کتاب العین)./ أي كما تختلط الأبزار و نحوها في القدر عند غليانه فينقلب أعلاها أسفلها و أسفلها أعلاها (صبحی صالح): يعنى مانند محتواى ديگ كه در هنگام غليان زير و رو مى شود (ت. صبحی صالح)
الْقِدْرِ: دیگ، قابلمه (المعجم البسیط)./ القدر: إسم لما يطبخ فيه اللّحم، و الجمع قدور، قال اللّه تعالى: وَ قُدُورٍ راسِياتٍ (مفردات ألفاظ القرآن)
ص: 133
وَشْمَةً: الكلمة (صبحی صالح): كلمه، سخن (ت. صبحی صالح)./ الوشمة: بالشّين المعجمة الكلمة الباقية الأثر، يقال: ما كانت بيني و بين فلان و شمة، أي كلام سرّا و عداوة، و أصله من الوشم و هو النّقش الّذي يغرز في اليد (شرح قرن هشتم)
این مطلب مسلم است که احتمال دارد، مرحوم سید رضی خطبه مورد نظر را از کار بلندی گزینش کرده باشد که آن باقی مانده، اکنون در دسترس ما نیست. البته ابن ابی الحدید اضافاتی را نقل می کند که ظاهرا ربطی به سخنان مولا ندارد. زیرا که این گفتار در اوج فصاحت است و آن اضافات، بیگانه از این فصاحتند (فاطمی)
أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْ ءٌ فَأَقْبَلَ:
این را بدانید! گناهان اسبان سرکشی هستند که سواران شان را با لگام های گسسته در آتش جهنم سرنگون می کنند و تقوا چونان سواری رامی است که پرهیزکاران لگام به دست را وارد بهشت می نماید. حق و باطل در برابر همدیگرند و هرکدام طرفدارانی دارد. اگر باطل حکومت کند، از دیرباز چنین بوده است. اگرچه پیروان حق کمند اما امکان تحقق آن وجود دارد اما به ندرت، چیزی از دست رفته باز می گردد.
الْخَطَايَا: جمع خطيئة على وزن فعيلة؛ و هي اسم من خطأ يخطأ خطأ، و الخطأ: الذّنب (شرح قرن هشتم)
شُمُسٌ: جمع شموس و هي من شمس كنصر أي منع ظهره أن يركب (صبحی صالح)
خُلِعَتْ: بيرون كردن لباس از تن و افسار از سر (واژه های نهج البلاغه)
لُجُمُهَا: لجم: جمع لجام، و هو عنان الدّابة الذي تلجم به (صبحی صالح)
فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ:أردته فيها (صبحی صالح)./ تَقَحَّمَ الفَرَسُ بِرَاكِبِه: اسب سوار خود را از روى برزمين انداخت (فرهنگ ابجدي)
ص: 134
مَطَايَا: جمع مطية، و هي الدّابّة الّتي يركب عليها (صبحی صالح)./ المَطِيَّة جمعها مطايا و هي الناقة التي يركب مَطاها أَي ظهرها (لسان العرب)
ذُلُلٌ: جمع ذلول،و هي المروضة الطائعة (صبحی صالح): جمع ذلول، مركب هاى رام و تربيت شده (ت. صبحی صالح)
أَزِمَّتَهَا: جمع زمام افسار و لجام (واژه های نهج البلاغه)
شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ لَا يَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ "وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ" وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ.(1)
آن ها که بهشت و جهنم را پیش رو دارند، سه دسته اند: تلاشگری که به سرعت نجات می یابد، پوینده کندروی که امید رهایی را با خود حمل می کند و سهل انگاری که در آتش جهنم سرازیر خواهد شد. چپ و راست کج روی است و راه میانه، شاهراه هدایت. بر همین راه، کتاب ماندگار آسمانی و آثار نبوی قرار دارد، از همین سرچشمه سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشأت می گیرد و همین مسیر بی خطر است. هرکه ادعا نمود، به هلاکت رسید، هرکه دروغ بست، به ناامیدی دچار شد. هرکس در برابر حق چهره نشان داد، زمین گیر گردید و بر جهالت انسان همین بس که قدر خودش را نداند. ریشه چیزی که بر تقوا استوار باشد، نمی پوسد و کشت قومی که از این جویبار آبیاری گردد، با خشک سالی رو به رو نمی شود. پس در خانه های تان آرام بگیرید و با همدیگر سازش نموده از
ص: 135
گذشته تان اظهار پشیمانی نمایید. کسی جز پروردگارتان را ستایش نکنید و کسی جز خودتان را سرزنش منمایید.
سَاعٍ: إسم فاعل من سعى الرّجل يسعى سعيا (شرح قرن هشتم)
بَطِي ءٌ: کند و تنبل و تأخیر کننده (واژه های نهج البلاغه)
الْجَادَّةُ: الطریق (صبحی صالح)
عَلَيْهَا: اى على الجادة (توضیح نهج البلاغه)بَاقِي الْكِتَاب: أي الأحكام والامور الباقية في الكتاب إلى آخر الدهر، فالإضافة إمّا بتقدير "في"، أو من قبيل إضافة الصفة إلى الموصوف أي الكتاب الباقي (البضاعة المزجاة)
وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ: من هذه الطريق يبتدى ء و عليها يسير حلال محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و حرامه (فی ظلال نهج البلاغه)./ مَنْفَذُ: محل نفوذ (واژه های نهج البلاغه)
خابَ: ناامید شد (المعجم البسیط)
افْتَرى: افترى عليه: أي كذب، قال اللَّه تعالى: لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً (شمس العلوم)./ افتراء: دروغ گفتن و دروغ پردازی (المعجم البسیط)
أَبْدَى: أَبْدَى الشي ءَ: أي أظهره، قال اللَّه تعالى: وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها (شمس العلوم)
صَفْحَتَهُ: صَفْحُ الشي ء و صَفْحَتُه جانبُه و وجْههُ (المغرب)
سِنْخُ: السِّنْخُ: أصل كل شي ء... و رجع فلان إلى سِنْخِهِ الكريم أو الخبيث (كتاب العين)./ سنخ: اصل. جمع آن: اسناخ و سنوخ است (المنعجم البسیط)
أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ: أي أصلحوا ما بينكم من الخصومة و المنازعة و قوله "ذاتَ بَيْنِكُمْ"، كناية عن المنازعة (مجمع البيان)
وَرَائِكُمْ: "وراء" از اضداد است: گاهی بمعنای پشت سر می آید و گاهی به معنای پیش رو. در این جا پیش رو مناسب تر است (فاطمی)
ص: 136
و من خطبة له علیه السلام
115. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجْلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ:ستایش خداوندی را که ستایش گران، به گستره ثنایش نمی رسند، شمارندگان، از شمارش نعمت هایش عاجز آیند و تلاشگران، حق او را ادا نتوانند! کسی که خرد همت های بلند از درک حقیقت او ناتوان است و شناگران دریای دانش، به عمق وجودش پی نبرند! کسی که کرانه کنه او ناپیدا است، صفتی که ذات آن حقیقت را مشخص نماید، وجود ندارد و زمان و مدتی برای آن معین نشده است. موجودات را بدون نمونه قبلی پدید آورد، بادها را به خاطر مهربانی اش منتشر کرد و لرزش های زمینش را با کوبیدن میخ کوه های استوار، آرام نمود!
این خطبه شریفه، اولین خطبه نهج البلاغه است که از عمق و ژرفای خاصی برخوردار می باشد. در آن آغاز پیدایش جهان، خلقت فرشتگان، خلقت حضرت آدم (علیه السلام)، فلسفه ارسال پیامبران، قرآن کریم و مطالبی در رابطه با حج می خوانیم. پس دارای معارف و اطلاعات ویژه ای است اما، ما در صدد ترجمه و یا شرح همه خطبه نیستم. تنها فراز اول آن را انتخاب کردیم. به خاطر این که اگر توحید کسی به همین مقدار برسد، چیزی به نام وحدت وجود، گریبان او را نخواهد گرفت (فاطمی)
بُعْدُ الْهِمَمِ: الْهِمَمُ البعيدة (مجمع البحرين)
ص: 137
فَطَرَ: ابتدعها على غير مثال سبق (صبحی صالح)./ و الفَطْر: الابتداء و الاختراع. و منه حديث ابن عباس... أنه قال: ما كنتُ لأَدْرِي مَا فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ حتى احْتَكَمَ إليَّ أعرابيَّان في بِئْرٍ؛ فقال أحدهما: أنَا فطَرْتُها؛ أي ابتدأت حَفْرَها (الفائق)
وَتَّدَ: ثبّت (صبحی صالح) ثابت و استوار ساخت (ت. صبحی صالح)./ وتد: چوب یا میخی که به زمین یا دیوار کوبند (المعجم البسیط)
مَيَدَانَ: تحرّكها بتمايل (صبحی صالح)./ الْمَيْدُ: اضطرابُ الشي ء العظيم كاضطراب الأرض. قال تعالى: أَنْ تَمِيدَ بِكُم (مفردات ألفاظ القرآن)./ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ: با سنگها اضطراب زمين را ميخكوب كرد (قاموس قرآن)
الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ: بصفته هاهنا كنهه و حقيقته يقول ليس لكنهه حد فيعرف بذلك الحد قياسا على الأشياء المحدودة لأنه ليس بمركب و كل محدود مركب (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد)
وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ: أي و لا يدرك بالرسم كما تدرك الأشياء برسومها و هو أن تعرف بلازم من لوازمها و صفة من صفاتها (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد)وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجْلٌ مَمْدُودٌ: فيه إشارة إلى الرد على من قال إنا نعلم كنه البارئ سبحانه لا في هذه الدنيا بل في الآخرة فإن القائلين برؤيته في الآخرة يقولون إنا نعرف حينئذ كنهه فهو (علیه السلام) رد قولهم و قال إنه لا وقت أبدا على الإطلاق تعرف فيه حقيقته و كنهه لا الآن و لا بعد الآن و هو الحق (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد)./ چنان که می بینید، ابن ابی الحدید، "صفت" را به معنای "کنه و حقیقت" گرفته و "نعت" را به معنای نشانه تصویری و تجسمی آن حقیقت و بر همین اساس "ولا وقت معدود" را هم خوب معنی می کند (فاطمی)
116. أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ:
آغاز دین، شناختن او است، شناختتن کامل باور داشتن به او است، باور داشتن کامل یگانه دانستن او است، یگانه دانستن کامل، اخلاص ورزیدن برای
ص: 138
او است، اخلاص ورزیدن کامل، نفی صفات مخلوق از او است. زیرا هرصفتی شهادت می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت است.
نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ: الصّفات التي وجودها غير وجود الذّات (منهاج البراعة)./ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ: یعنی این که خداوند تبارک و تعالی، دارای صفاتی نیست که از ذات اقدس او جدا باشد. مانند صفات انسان که عین ذات او نیست. بلکه از نشانه های او به حساب می آید. به خاطر نزدیک شدن مطلب به ذهن، یکی از پژوهشگران، آب را مثال می زد که ممکن است کسی آن را به عنوان مایع شفاف تعریف کند و دیگری به عنوان مایع سیال. در حالی که در خارج یک حقیقت بیش نیست. در رابطه با خالق هستنی نیز، علم، قدرت، حیات و... عین ذاتند و نشانگر یک حقیقتند (فاطمی)
فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ. كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَىالْحَرَكَاتِ وَ الآْلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه.(1)
هرکس خداوند تبارک و تعالی را توصیف کند، او را به چیزی نزدیک نموده است، هرکس او را به چیزی نزدیک نماید، دوتایش انگاشته است، هرکس او را دوتا پندارد، برای او اجزایی تصور کرده است، هرکس او را دارای اجزا بداند، جاهل به معرفت او است، هرکس به او جاهل باشد، به سویش اشاره نموده، هرکس به سوی او اشاره نماید، محدودش پنداشته، هرکس او را محدود پندارد، قابل شمارش می داند! هرکس بگوید: در چیزی است، او را در ضمن چیزی به
ص: 139
خاطر آورده و هرکس بگوید: روی چیزی قرار دارد، جای دیگر را از او خالی دیده! او وجودی است نه پیدا شده از پدیده ای. موجودی است، نه از نیستی. با همه چیز است، نه به آمیختگی، غیر همه چیز است، نه با بیگانگی. انجام دهنده است، نه به تحرکات و جنبش. بینا است، از هنگامی که چیزی برای دیدن وجود نداشت. بی همتا است، زیرا هم شأنی برای او قابل تصور نیست که با او انس بگیرد و در فقدانش احساس تنهایی نماید!
این بخش علاوه بر زیبایی های بیانی، از این لحاظ اهمیت دارد که رابطه انسان با خالق هستی و رابطه خالق هستی با دیگر پدیده ها را به خوبی مرزبندی نموده است (فاطمی)
قَرَنَهُ: أي جعل له قرينا (شرح ابن میثم)
ثَنَّاهُ: جعلته اثنين (منهاج البراعة)./ ثَنَّاهُ: دو تا كرد از دو چيز مركب دانست (واژه های نهج البلاغه)
جَزَّأَهُ: تجزأة قسمته، و جعلته أجزاء (منهاج البراعة)
فَقَدْ حَدَّهُ: أى جعله محدودا بحدّ خاص (منهاج البراعة)
فِيمَ: در چه چيز است اصلش "فيما" بود كه الفش افتاده (واژه های نهج البلاغه)
ضَمَّنَهُ: مأخوذ من ضمّنته الشّي ء أى جعلته محتويا عليه فتضمّنه أى فاشتمل عليه و احتوى (منهاج البراعة خویی)./ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ: كسانى كه سؤال كنند و بگويند خدا در چيست او را در ضمن موجودات پنداشته اند (پیام امام شرح تازه)
وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: اگر كسى سؤال كند كه خدا بر چه چيز قرار دارد -بر عرش، بر كرسى، بر فراز آسمانها- او نيز خدا را محدود شمرده، چرا كه مناطق ديگر را از او خالى پنداشته است (پیام امام شرح تازه)كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ: او وجودى است كه همواره بوده و از چيزى به وجود نيامده است (پیام امام)
مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ: موجودى است كه هرگز سابقه عدم ندارد (پیام امام)
ص: 140
بِمُزَايَلَةٍ: المفارقة و المباينة (صبحی صالح)./ مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ: او با همه چيز است، امّا نه اين كه قرين آن ها باشد و غير همه چيز است، امّا نه اين كه از آن ها بيگانه و جدا باشد (پیام امام شرح تازه)
إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ: او بينا بود در آن زمان كه حتّى موجود قابل رؤيتى از خلقش وجود نداشت (پیام امام)
سَكَنَ: وسيله آرامش قلب و توجه دل از قبيل مال و همسر و اولاد (واژه های نهج البلاغه)
يَسْتَوْحِشُ: وحشة: وحشت، تنهایی، ترس، دلتنگی (المعجم البسیط)
117. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ فَ "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ" فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ.(1)
سلام من و دخترت بر شما آی فرستاده خداوند! کسی که در کنار شما منزل می گیرد و پس از مدت کوتاهی به شما می پیوندد. یا رسول الله! شکیبایی ام از دخت گزیده شما کم است و صبرم از دوری او شکننده! مگر این که جدایی طاقت فرسای شما و مصیبت دشوار شما این توان را به من داده
ص: 141
است که بار مصیبت بزرگ تر بردارم! بر روزنه مرقدت تکیه می دهم و لحظه ای را به یاد می آورم که روح نازنین شما بین گلو و سینه ام جاری بود! آری، "ما از خداوندیم و به سوی او باز می گردیم!" امانت شما را برگرداندم و گروگان به جای خودش برگشت اما اندوه من طولانی است و شب های من بیداری تا آن هنگام که خداوند خانه ای را که شما در آن اقامت دارید، برایم برگزیند! دختر شما، شما را از همدستی امت و مظلوم واقع شدنش با خبر خواهد نمود. پس از او سوال پیاپی نمایید! او به شما حقیقت ماجرا را تعریف خواهد کرد. این در زمانی اتفاق افتاد که از رفتن شما چیزی نگذشته بود و یاد شما هنوز در خاطره ها نقش بسته بود. سلام من به هردوی شما! سلام وداع کننده، نه خشمگین و خسته! اگر بر می گردم، از روی ملالت نبوده و اگر ماندن این جا را غنیمت می شمارم، از روی بدبینی به آنچه خداوند به شکیبایان وعده داده نیست!
صَفِيَّتِكَ: دختر انتخاب شده (واژه های نهج البلاغة)
رَقَّ: نازک شد (واژه های نهج البلاغه)
تَجَلُّدِي: خود را به صبر واداشتن (واژه های نهج البلاغه)
التَّأَسِّي: اقتدا و پیروی نمودن (واژه های نهج ابلاغه)
فَادِحِ: المثقل (صبحی صالح): سخت و مشکل (ت. صبحی صالح)
تَعَزٍّ: التصبّر (صبحی صالح): بردباری و خویشتن داری کردن (ت. صبحی صالح)
وَسَّدْتُكَ: تکیه دادم، بالش تهیه کردم (واژه های نهج البلاغه)
مَلْحُودَةِ: الجهة المشقوقة منه (صبحی صالح) شکاف گور (ت. صبحی صالح)
فَاضَتْ: جاری شد (واژه های نهج البلاغه)
نَحْرِي: نحر: گلوگاه (المعجم البسیط)
فَمُسَهَّدٌ: أي ينقضي بالسهاد و هو السهر (صبحی صالح)./ همیشه بیدار (واژه های نهج البلاغه)
ص: 142
سَرْمَدٌ: جاودان (المعجم البسیط)
بِتَضَافُرِ: اجتماع نمودن، دست به دست دادن (واژه های نهج البلاغه)
هَضْمِهَا: ظلمها (صبحی صالح)./ هضم: ظلم و پایمال نمودن (واژه های نهج البلاغه)
فَأَحْفِهَا: الاستقصاء فيه (صبحى صالح): بطور كامل از او سئوال كن، احفى السّؤال: سئوال را تكرار كرد (ت. صبحی صالح)
قَالٍ: المبغض (صبحی صالح)./ قال: دشمن دارنده (واژه های نهج البلاغه)سَئِمٍ: ملول خسته شونده (واژه های نهج البلاغه)./ سئم: من السآمة و هي الضجر (صبحی صالح)
اگرچه سخنان مولا نسبتا زیاد شد اما سر برداشتن از نهج البلاغه کار دشواری است (فاطمی)
ص: 143
ص: 144
1. مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.(1)
هرکس عبادت خالصانه اش را بالا بفرستد، خداوند بهترین مصلحت او را پایین می فرستد.
2. سَأَلْتُ أَبِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: "وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ." قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ بَعْدِي عَلِيٌّ وَ سِبْطَايَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ هُمْ رِجَالُ الْأَعْرَافِ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ يَعْرِفُهُمْ وَ يَعْرِفُونَهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ يُنْكِرُونَهُ لَا يُعْرَفُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِهِمْ.(2)
از پدرم در رابطه با قول خداوند تبارک و تعالی سوال کردم که فرموده: "بر اعراف مردانی هستند که آن ها را از سیمای شان می شناسند." فرمود: "آن ها امامان بعد از من؛ علی، دو نواده ام و نه نفر از صلب حسین هستند؛ آن ها مردان اعرافند! داخل بهشت نمی شود، مگر کسی که آنان را بشناسد و آنان هم او را بشناسند. داخل جهنم نمی شود، مگر کسی که منکر آنان باشد و آنان هم او را انکار کنند. خداوند جز از راه شناخت آن ها شناخته نمی شود."
ص: 145
3. يا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ.(1)یا ابا الحسن! رسول خداوند به من وعده داده است و به من فرموده: من اولین کسی از اهلش هستم که به او ملحق خواهم شد و این وعده شدنی است. پس به امر خداوند شکیبا باش و به قضای او راضی!
4. يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَقَلَ مَكْثِي بَيْنَهُمْ وَ مَا أَقْرَبَ مَغِيبِي مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِهِمْ فَوَ اللَّهِ لَا أَسْكُتُ لَيْلًا وَ لَا نَهَاراً أَوْ أَلْحَقَ بِأَبِي رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ (علیه السلام) افْعَلِي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَدَا لَكِ ثُمَّ إِنَّهُ بَنَى لَهَا بَيْتاً فِي الْبَقِيعِ نَازِحاً عَنِ الْمَدِينَةِ يُسَمَّى بَيْتَ الْأَحْزَانِ وَ كَانَتْ إِذَا أَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (علیه السلام) أَمَامَهَا وَ خَرَجَتْ إِلَى الْبَقِيعِ بَاكِيَةً.(2)
یا ابا الحسن! ماندن من در بین آن ها بسیار کم است و به زودی از دیدگان آن ها پنهان شده رخت بر می بستم! به خداوند سوگند! شب و روز ساکت نخواهم نشست، تا به پدر بزرگوارم ملحق شوم! علی (علیه السلام) به او گفت: کاری را که مصلحت می بینی انجام بده. بعد برای او در بقیع، دور از مدینه، خانه ای بنا نمود که بیت الاحزان نامیده می شد و او هنگامی که صبح می کرد، حسن و حسین (علیهما السلام) را جلو می انداخت و به بقیع می رفت، در حالی که چشمان مطهرش اشک آلود بود!
مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِهِمْ: ظاهرا این عبارت یک نوع اصطلاح است که مرادف "من بینهم" می باشد (فاطمی)
ص: 146
نَازِحاً: دور شده، کوچ کننده، کم آب شد. نزح: دور شد، کوچ کرد، کم آب شد (المعجم البسیط)
5. یا أنس كيف طابت أنفسكم أن تحثوا علي وجه رسول التراب.(1)
انس! چگونه راضی شدید که بر صورت رسول خداوند خاک بپاشید؟!
طابت نفسه بكذا: أي رضي به (شمس العلوم)
تحثوا: حَثَا الترابَ: خاك را پاشيد (فرهنگ ابجدي)./حَثَى التُّرابَ عليه يَحْثُوهُ و يَحْثِيهِ حَثْواً و حَثْياً: هالَهُ و رَماهُ (تاج العروس)
6. دَخَلَ عَلَىَّ رَسُولُ اللّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَدْ إِفْتَرَشْتُ فِراشى لِلنَّوْمِ، فقالَ: يا فاطِمَةُ لا تَنامى إلاّ وَ قَدْ عَمِلْتِ أَرْبَعَةً: خَتَمْتِ القُرآنَ، وَ جَعَلْتِ الاْنْبِياءَ شُفَعائَكِ، وَ أَرْضَيْتِ الْمُؤْمِنينَ عَنْ نَفْسِكِ، وَ حَجَجْتِ وَ اعْتَمَرْتِ، قالَ هذا وَ أَخَذَ فِى الصَّلوةِ، فَصَبَرْتُ حَتّى أَتَمَّ صَلاتَهُ، قُلتُ: يا رَسُولَاللّهِ أَمَرْتَ بِأَرْبَعَة لا أَقْدِرُ عَلَيْها فى هذَا الْحالِ! فَتَبَسَّمَ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قال: إِذا قَرَأْتِ قُل هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ثَلاثَ مَرّات فَكَأنَّكِ خَتَمْتِ القُرْآنَ، وَ إِذا صَلَّيْتِ عَلَىَّ وَ عَلَى الاْنْبِياءِ قَبْلى كُنّا شُفَعاءَكِ يَوْمَ الْقِيمَةِ، وَ إِذا اسْتَغْفَرْتِ لِلْمُؤْمِنينَ رَضُوا كُلُّهُمْ عَنْكِ، وَ إِذا قُلْتِ: سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُ، فَقَدْ حَجَجْتِ وَ اعْتَمَرْتِ.(2)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) بر من وارد شد، در حالی که من رختخواب را پهن کرده بودم. فرمود: فاطمه جان! به رختخواب مرو، مگر این که چهار کار را انجام داده باشی: قرآنی ختم کرده باشی، انبیا را شفیع خودت قرار داده باشی، همه مؤمنین را از خودت خوشنود نموده باشی و حج و عمره ای به جا آورده باشی.
ص: 147
این را فرمود و به نماز ایستاد. منتظر ماندم تا نمازش را تمام نماید. عرض کردم: یا رسول الله! به چهار چیزی امر فرمودید که در این حال برای انجام آن ها قادر نیستم. تبسمی نمود و فرمود: وقتی قُل هُوَ اللّهُ أَحَدٌ را سه بار بخوانی، گویا یک قرآن ختم نمودی، وقتی بر من و پیامبران پیش از من درود بفرستی، ما روز قیامت شفیعان تو خواهیم بود، وقتی بر مؤمنین استغفار نمایی، همه آن ها از تو خوشنود خواهند گشت و هنگامی بگویی: سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُ، حج و عمره انجام دادی!
7. سَمِعْتُ النَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ إِنَّ فِي الْجُمُعَةِ لَسَاعَةً لَا يُوَافِقُهَا رَجُلٌ مُسْلِمٌ يَسْأَلُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا خَيْراً إِلَّا أَعْطَاهُ إِيَّاهُ... فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَيُّ سَاعَةٍ هِيَ قَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِذَا تَدَلَّى نِصْفُ عَيْنِ الشَّمْسِ لِلْغُرُوبِ.(1)
از پدرم شنیدم که می فرمود: در روز جمعه ساعتی است که اگر انسان مسلمان چیزی از خداوند بخواهد، خداوند عز و جل حاجتش را بر آورده می کند. عرض کردم یا رسول الله! آن کدام ساعت است؟ فرمود: هنگامی که نصف گرده خورشید برای غروب پایین آمده باشد.
تَدَلَّى: پایین آمدن، معلق یا آویزان شد (المعجم البسیط)عَيْنِ الشَّمْس: و القُرْصُ عين الشمس، على التشبيه (المحكم)./ "عین"، در عربی معانی زیاد دارد. در این جا "قرص خورشید"، معنای مناسبی است (فاطمی)
8. أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَى لَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: عَلِيٌّ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِيكُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ سِبْطَايَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِينَ مَهْدِيِّينَ وَ لَئِنْ خَالَفْتُمُوهُمْ لَيَكُونُ الِاخْتِلَافُ فِيكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة.(2)
ص: 148
خداوند تبارک و تعالی را شاهد می گیرم! از پدرم شنیدم که می فرمود: علی بهترین کسی است که در بین شما جایگزین گذاشتم. او و دو نواده ام و نه نفر از صلب حسین امام و خلیفه بعد از من هستند؛ امامان نیکو کاری که اگر آن ها را پیروی نمایید، راهنمایان هدایت گر هدایت شده خواهید یافت و اگر مخالفت آن ها را نمایید، تا قیامت در اختلاف به سر می برید.
9. لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي.(1)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مثل امام مانند کعبه –مکرمه- است. مردم به زیارت آن می روند، نه این که او به زیارت مردم بیاید.
10. أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَكُوا الْحَقَّ عَلَى أَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِيِّهِ [نَبِيِّهم] لَمَا اخْتَلَفَ فِي اللَّهِ اثْنَانِ وَ لَوَرِثَهَا سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ وَ خَلَفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْن وَ لَكِنْ قَدَّمُوا مَنْ أَخَّرَهُ اللَّهُ وَ أَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللَّه.(2)
به خداوند سوگند! اگر حق را به اهلش واگذار می کردند و عترت پیامبرشان را پیروی می نمودند، در رابطه با حضرت حق، دو نفر اختلاف نمی کردند و خلافت الهی پشت در پشت در جایگاه خودش قرار داشت تا قائم ما که نهمین فرزند حسین است، قیام می کرد اما کسی را که خداوند پایین قرار داده بود، بالا بردند و کسی را که خداوند اول قرار داده بود، آخر نمودند!
11. هذا جبرئيل يخبرني أنَّ السَّعيدَ کُلَّ السَّعيدِ، حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَلياً فى حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ وأن الشقي كل الشقي من أبغض عليا في حياته و بعد موته.(3)
ص: 149
پیامبر فرمود: این جبرئیل است که به من خبر می دهد: سعادتمند کامل کسی است که علی را در زندگی و پس از مرگش دوست بدارد و بدبخت کامل کسی است که بغض علی را در زندگی و پس از مرگش داشته باشد.
الشقي: بد بخت، بیچاره، گستاخ (المعجم البسیط)
12. وَ قَالَ رَجُلٌ لِامْرَأَتِهِ اذْهَبِي إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَاسْأَلِيهَا عَنِّي أَنِّي مِنْ شِيعَتِكُمْ أَمْ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِكُمْ فَسَأَلَتْهَا فَقَالَتْ قُولِي لَهُ إِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِمَا أَمَرْنَاكَ وَ تَنْتَهِي عَمَّا زَجَرْنَاكَ عَنْهُ فَأَنْتَ مِنْ شِيعَتِنَا وَ إِلَّا فَلَا:
مردی به خانمش گفت: خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) برو و از او بپرس آیا من از شعیان شما هستم یا نه؟ پس آن خانم از حضرت زهرا (سلام الله علیها) این سوال را نمود و حضرت فرمود: به او بگو! اگر به آنچه ما می گوییم، عمل نمایی و از آنچه نهی می کنیم، دست برداری، تو از شیعیان ما هستی و گرنه خیر.
13. فَرَجَعَتْ فَأَخْبَرَتْهُ فَقَالَ يَا وَيْلِي وَ مَنْ يَنْفَكُّ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْخَطَايَا فَأَنَا إِذاً خَالِدٌ فِي النَّارِ فَإِنَّ مَنْ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِهِمْ فَهُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ فَرَجَعَتِ الْمَرْأَةُ فَقَالَتْ لِفَاطِمَةَ مَا قَالَ زَوْجُهَا فَقَالَتْ فَاطِمَةُ قُولِي لَهُ لَيْسَ هَكَذَا شِيعَتُنَا مِنْ خِيَارِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ كُلُّ مُحِبِّينَا وَ مُوَالِي أَوْلِيَائِنَا وَ مُعَادِي أَعْدَائِنَا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ لَنَا لَيْسُوا مِنْ شِيعَتِنَا إِذَا خَالَفُوا أَوَامِرَنَا وَ نَوَاهِيَنَا فِي سَائِرِ الْمُوبِقَاتِ وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ فِي الْجَنَّةِ وَ لَكِنْ بَعْدَ مَا يُطَهَّرُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِالْبَلَايَا وَ الرَّزَايَا أَوْ فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ بِأَنْوَاعِ شَدَائِدِهَا أَوْ فِي الطَّبَقِ الْأَعْلَى مِنْ جَهَنَّمَ بِعَذَابِهَا إِلَى أَنْ نَسْتَنْقِذَهُمْ بِحُبِّنَا مِنْهَا وَ نَنْقُلَهُمْ إِلَى حَضْرَتِنَا.(1)
زن، برگشت و به مردش ماجرا را نقل کرد. مرد گفت: وای بر من! چه کسی مرا از پیامد گناهان و خطاهایم نجات می دهد؟ پس من با این حساب برای
ص: 150
همیشه در آتش جهنم به سر خواهم برد! زیرا اگر کسی از شیعیان آن ها نباشد، در آتش جهنم جاودانه اند! زن به خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) برگشت وآنچه که شوهرش گفته بود را نقل نمود. صدیقه طاهره فرمود: به او بگو: این طور نیست. شیعیان ما از گزیدگان اهل بهشت هستند و تمام دوستان و هواداران ما، اولیای ما و دشمنان اعدای ما هستند و کسانی که از لحاظ قلب و زبان، مسلمانند اما امر و نهی ما را در برخی اعمال خطر آفرین، مخالفت می کنند، با این وجود جایگاه آن ها در بهشت برین است ولیکن بعد از این که توسط بلاها و مصیبت ها و یا در صحرای محشر با انواع گرفتاری ها و یا با سوختن در طبقه بالای جهنم از گناهان شان پاک بگردند تا این که آن ها را با محبت مان نجات بدهیم و به حضورمان منتقل نماییم.
الْمُوبِقَاتِ: اعمالی که انسان را به هلاکت می رساند، معاصی و گناهان (المعجم البسیط)
عَرَصَاتِ: عرصة: زمینی که بنا نشده است، صحن حیاط منزل (المعجم البسیط)./ العَرَصَات: جمع عَرْصَة، و هي كلّ موضع واسع لا بناء فيه (النهاية في غريب الحديث)./ این هایی که عرض شد، معانی تحت اللفظی "عرصات" است. در اصطلاح حدیثی، منظور صحرای محشر است (فاطمی)
14. أَخْبَرَنِي أَبِي وَ هُوَ ذَا مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ أَوْ عَلَيَّ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ.(1)
پدرم به من خبر داد و آن خبر این است: هرکس بر او یا بر من سه روز سلام بفرستد، خداوند بر او بهشت را واجب می کند.
15. قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَا فَاطِمَةُ مَنْ صَلَّى عَلَيْكِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِي حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ.(2)
ص: 151
پدرم، رسول خداوند به من فرمود: فاطمه جان! هرکس به تو درود بفرستد، خداوند گناهان او را می پوشاند و او را در جوار من قرار می دهد. هرجای بهشت که باشم!
16. كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ لِعَلِيٍّ (علیه السلام) يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ أَنْتَ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَيْتَ فَابْنُكَ الْحَسَنُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى الْحَسَنُ فَالْحُسَيْنُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِيٌ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ 1. فَإِذَا مَضَى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِيٌ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ الْحَسَنُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى الْحَسَنُ فَالْقَائِمُ الْمَهْدِيُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَفْتَحُ اللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ أَئِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُم.(1)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) می فرمود: علی جان! تو امام و جانشین بعد از من هستی و تو بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها هستی. وقتی از دنیا بروی، فرزندت حسن (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی حسن (علیه السلام) از دنیا رفت، حسین (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی حسین (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش علی بن الحسین (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی علی بن الحسین (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش محمد (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی محمد (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش جعفر (علیه السلام) بر
ص: 152
مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی جعفر (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش موسی (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی موسی (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش علی (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی علی (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش محمد (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی محمد (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش علی (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی علی (علیه السلام) از دنیا رفت، پسرش حسن (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. وقتی حسن (علیه السلام) از دنیا رفت، پس مهدی منتظر (علیه السلام) بر مؤمنین سزاوارتر از خود آن ها است. خداوند توسط او شرق و غرب زمین را فتح می کند. آن ها امامان برحق و زبان صدق هستند. پیروز است کسی که آن ها را یاری کند. تنها مانده است، کسی که آ ن ها را تنها بگذارد.
117. وَاللّهِ يابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا أنّى أکْرهُ أنْ يصيبَ الْبَلاءُ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ أنّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ أجِدُهُ سَريعَ الاْجابَهِ.(1)
به خداوند قسم! پسر خطاب! اگر کراهت از این که بلاها به بی گناهان اصابت کند نمی داشتم، می فهمیدی که خداوند را سوگند می دادم و او را اجابت کننده آنی می یابیدم!
ثُمَّ أجِدُهُ سَريعَ الاْجابَهِ: در این جمله، التفات از خطاب به غایب شده است؛ یعنی به جای این که بفرماید: ثُمَّ تجدک... فرمود: ثُمَّ أجِدُهُ. التفات در زمان عربی زیبای های خاصی دارد و مفهوم خاصی را القا می کند اما در فارسی متاسفانه خوب جا نیفتاده است (فاطمی)
18. فَقَالَتْ نَشَدْتُكُمَا بِاللَّهِ أَ لَمْ تَسْمَعَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ رِضَا فَاطِمَةَ مِنْ رِضَايَ وَ سَخَطُ فَاطِمَةَ مِنْ سَخَطِي وَ مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِي فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَرْضَى فَاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضَانِي وَ مَنْ أَسْخَطَ فَاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنِي قَالا نَعَمْ سَمِعْنَاهُ مِنْ
ص: 153
رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَتْ فَإِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلَائِكَتَهُ أَنَّكُمَا أَسْخَطْتُمَانِي وَ مَا أَرْضَيْتُمَانِي وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَأَشْكُوَنَّكُمَا إِلَيْه.(1)
فرمود: شما دوتا را به خداوند قسم می دهم! آیا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیده اید که می فرمود: رضای فاطمه رضای من است و غضب او غضب من است؟ هرکس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است و هرکس فاطمه را خوشنود کند، مرا خشنود کرده است و هرکس فاطمه را خشمگین کند، مرا خشمگین نموده است؟ گفتند: آری این مطلب را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ایم. فرمود: خداوند و فرشتگان او را شاهد می گیرم که شما دوتا مرا به خشم آوردید و خشنودم نکردید! اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کنم، حتما از شما دوتا به او شکایت خواهم کرد!
نَشَدْتُكُمَا: نشد: قسم داد، پرسش کرد، درخواست کرد (المعجم البسیط)
19. هَلْ سَمِعْتُمَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي قَالا نَعَمْ فَرَفَعَتْ يَدَهَا إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَتِ اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَدْ آذَيَانِي فَأَنَا أَشْكُوهُمَا إِلَيْكَ وَ إِلَى رَسُولِكَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَرْضَى عَنْكُمَا أَبَداً حَتَّى أَلْقَى أَبِي رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أُخْبِرَهُ بِمَا صَنَعْتُمَا فَيَكُونَ هُوَ الْحَاكِمَ فِيكُمَا قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ دَعَا أَبُو بَكْرٍ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ وَ جَزِعَ جَزَعاً شَدِيداً فَقَالَ عُمَرُ تَجْزَعُ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ قَوْلِ امْرَأَةٍ؟(2)
فرمود: آیا شما دوتا شنیده اید که رسول خداوند می فرمود: فاطمه پاره ای از وجود من است! هرکس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده؟! گفتند: آری. پس دست هایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! این دو مرا اذیت کردند! من از این دو به تو و فرستاده تو شکایت می کنم! هرگز از این دو راضی
ص: 154
نخواهم شد تا هنگامی که پدرم رسول خداوند را ملاقات کنم و او را از آنچه انجام داده اید، خبر بدهم! پس او نسبت به شما دوتا قضاوت خواهد کرد! در آن هنگام صدای ابو بکر به ویل ثبور بلند شد و عمر گفت: از سخن یک زن جزع و فزع می کنی خلیفه رسول خدا!
بَضْعَةٌ: قطعه، پاره (المعجم البسیط)
الْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ: ویل: وای، دعایی است برای نازل شدن شر و بلا. ثبور: مرگ و هلاکت، غم و اندوه (المعجم البسیط)
ص: 155
حالا می رسیم به یکی از خطبه های صدیقه طاهره (سلام الله علیها) اما پیش از رسیدن به خطبه، باید از سه مطلب بگذریم. این ها عبارتند از: 1- نگاه گذرا به خطبه بی بی (سلام الله علیها)، تحت عنوان "یک تصویر و چهار منظره". 2- دیدن بخشی از تصویرهای این خطبه. 3- دیدن آیاتی که در این خطبه استفاده شده اند. آیات را از این لحاظ جداگانه آوردیم که اولا انس و تسلط بانو (سلام الله علیها) را بر قرآن کریم بنگریم. ثانیا، بی بی مطهره (سلام الله علیها) به بخشی از این آیات اشاره نموده است و جا دارد که ما آیات را به صورت کامل ببینیم.
صفات پسنديده انساني، گاهي به تنهايي تحسين برانگيز است و انسان را تحت تاثير قرار مي دهد. مثلا علم خوشايند هركس است و عالم در چشم هركس بزرگ مي آيد. پيش از دست يابي به موبايل، برخي حتي براي يك تماس تلفني، مسافت طولاني اي طي مي كردند اما اكنون چنين نيست. هر وقت كه خواسته باشند، با هر كس و در هر كشوري كه بخواهند، تماس برقرار مي نمايد. آدم چقدر تحسين مي كند كس يا كساني را كه به فكر رفاه بشريت بودند و شب و روز تلاش كردند كه به دانشی از اين قبيل، دست بيابند.(1)
تازه اين وسايل پاسخ به نياز زود گذري است كه به زودي، آدم بايد تمام اين ها را بگذارند و خودش را براي يك مسافرت به ظاهر بي برگشت آماده نمايد. گاهي سطح انسان به جايي مي رسد كه وسايل مدرن و پيشرفته دنيا را اسباب بازي هايي بيش نمي بيند. پس مي خواهد كاري كند كه در بازي زندگي، بازنده
ص: 156
نباشد. اگر واقعا جدي به سرنوشتش بينديشد، ممكن است بخت يارش باشد و با كسي رو به رو شود كه فلسفه زيستن را براي او تشريح نمايد و از آن پس در عين برخورداري از امكانات مادي، قلم سرنوشتش را نیز به دست بگيرد. در تاريخ نمونه هاي فراوان از اين گونه انسان ها داريم كه با برداشتن "غشاوه" از چشم و پرده غفلت از گوش، الگوي ديگران قرار گرفتند. "بشر حافي" و كساني ديگر، با ديدن عالمي، مسير زندگي شان را تغيير دادند.
شجاعت هم همين حالت را دارد. گاهي يك انسان شجاع براي ملتي مدال افتخار تقديم مي كند. يادم نمي رود كه در جنگ سي و يك روزه حزب الله و اسرائيل، با اين كه تلاش سفير عربستان سعودي، هم راستا با سياست هاي صهيونيست بود اما متعصب ترين تحليل گر عرب از حسن نصرالله با احترام ياد مي كرد و احساس مي شد كه او بر بلنداي لبنان، پرچم به خاك افتاده آن ها را بر دوش گرفته است.
ارزش هنر و تقدير از هنرمند بر كسي پوشيده نيست. هنرمند حافظ ذوق، زبان و فرهنگ جامعه است. هر كسي از هر نژادي، اين پيراهن زيبا را در بر كند، خوش نما است. يك رمضان در مدرسه اي در بندر انزلي، به عنوان مبلغ به سر مي بردم. استاد آن مدرسه از اين لحاظ احترام مضاعف داشت كه مي گفتند: ادبيات را پيش مدرس افغاني خوانده است. اين در صورتي بود كه اگر خود ايشان به صورت ناشناخته در آن جا مي آمد، شايد با مشكلات عديده اي روبه رو مي شد.
غربت يك انسان هم سخت احساس بر انگيز است. مخصوصا كسي كه شايستگي دارد اما روزگار اين غبار را از چهره او نمي زدايد. حتما شنيده ايد كه
ص: 157
وقتي "شتران حامل بارهاي طلا، از یک دروازه طوس وارد مي شدند، تابوت فردوسي را از دروازه ديگر بيرون مي بردند"(1)
اين يعني غربت و ناشناخته ماندن شاعر در زمان حياتش كه نتوانست به سلطان محمود بقبولاند كه بزرگترين شاعر عصر خودش مي باشد.شايد باور نكنيد كه بيست سال آزگار كسي از آقا امام حسين (علیه السلام) يك سوال شرعي نپرسيد.(2) این در حالی است که پیش از این، در همین کتاب، از زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، خواندیم که یکی از ویژگی های امام حسین (علیه السلام)، دریای علم است: "وَ بَحْرُ عِلْمٍ"
اگر تك تك صفات ياد شده، تاثيرگذار است، صحنه اي كه در آن علم، شجاعت، هنر و غربت با هم تصوير شوند، هيجان انگيزتر خواهد بود. در رابطه با بانوي نمونه اسلام (سلام الله علیها)، شاهد اين چهار تصوير در يك منظره هستيم. كافي است، خطبه او را ولو گذرا بخوانيم و پي ببريم كه او در چه سطح علمي قرار دارد، چطور شجاعانه از ديدگاهش دفاع مي كند، قله هنرش چقدر مرتفع است و چگونه غربت او انسان آزاده را به صحراي جنون مي برد.
خطبه بانو داراي زيبايي هاي فراوان است اما عجالتا دريافتم را در هشت نكته خلاصه مي كنم:
اولين نكته آغاز خطابه است كه مبتكرانه و پر شكوه شروع مي شود و توحيد را به بهترين وجه، تلقين مي نمايد. آغاز هر خطبه، فصل الخطاب بين مؤمن واقعي و مؤمن زباني است. اگر مي خواهي بلنداي معرفت كسي را محك بزني، به آغاز خطابه اش بنگر كه چگونه با تمام احساس، از خالق نفس هايش دم مي زند و راه را براي تو انسان موحد، مي گشايد و كبوتر خيالت را در اوج ها به
ص: 158
پرواز در مي آورد. مولا علي (علیه السلام) در اين زمينه سرآمد جهان است. دعاي عرفه آقا امام حسين (علیه السلام) را كه ببيني، با چند سطر خواندن، نمي تواني آن را بر زمين بگذاري. حقيقتا اگر كسي بخواهد مغز توحيدي اش را وسعت بدهد، بايد آغاز خطبه هاي دعوت کنندگان به اسلام را بخواند. من زمانی قصدم اين بود كه ابتداي خطبه برخي از معروفين را جمع آوري نمايم. به خاطر اين كه وقتي اين آغازها را در كنار هم بگذاري، سندهايي مي شوند كه عمق معرفت ايراد كننده سخن در رابطه با خالق هستي را نشان مي دهد. شايد اين موضوع، در اوايل تاريخ اسلام از اهميت والايي برخوردار بوده كه ما در تاريخ ادبيات عرب، خطبه مشهور به خطبه "البتراء" داريم . زياد بن ابيه آلوده به اين بدعت است.(1) آری کسی که می داند با خالق هستی آشنایی ندارد، بهتر این که بدون حمد و ستایش، سخنش را آغاز نماید.
آغاز خطبه بي بي (سلام الله علیها) بوي نهج البلاغه را مي دهد. اگر بدون نام در اختيار كسي قرار بگيرد، نمي تواند قضاوت نمايد كه اين آغاز در نهج البلاغه وجود ندارد. پس از اين جا فهميده مي شود كه اوج دانش و معرفت بانو بيرون از تصور ما است:
"الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا."
اين درّ واژه ها، سرشار از معارف اسلامي و توحيدي است.
ص: 159
دومين نكته، اصل نبوت است. بانو (سلام الله علیها)، پدر را چنان معرفي مي كند كه امروزه زيرساخت فكري شيعه را تشكيل مي دهد و آن عصمت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، پيش از بعثت او است:
"وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَاهُ وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ."
سومين نكته، مطرح كردن دو ثقل اسلام بعد از پيامبر است. به عترت بسيار گذرا و هنري اشاره مي شود: "وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ." اما نسبت به قرآن ضمن معرفي مجدد اين صحيفه آسماني، به بخشي از فلسفه احكام مي پردازد. از فلسفه ايمان، نماز، زكات، روزه، حج، عدل، جهاد، صله رحم، قصاص، وفاي به نذر، رعايت ميزان و عدالت در معاملات، نهي از شرب خمر، حد قذف، سرقت و پيامد شرك سخن مي گويد. جالب اين جا است كه در اين گفتار بعد از عدل، از نياز جامعه انساني به امامت معصوم و فلسفه آن دم زده مي شود:
"فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ... وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة."
چهارمين نكته، معرفي خودش مي باشد كه از آفتاب مشهورتر است:
" أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً..."
اما وفا و معرفت باعث مي شود كه با ذكر نام پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خودش را گم كند. اگر نام او به ميان نمي آمد، معلوم نبود، چه اسرار ناگفته اي فاش مي شد اما نام او عنان سخن را به سمت ديگر مي كشد:
"لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ!..."
با اين سرآغاز، اين بار از زاويه ديگر آن معلم بشريت را معرفي مي كند و زندگي نكبت بار حاضرين را ياد آور مي شود كه چگونه در جهنم دنيا به سر
ص: 160
مي بردند: "شما در حالی به کلمه توحید در بین سپید رویان روزه دار زبان گشودید که بر لب پرتگاه جهنم به سر می بردید! شربت چشندگان بودید، فرصت آزمندان بودید، آتش شتاب زدگان بودید و پایمال هرکس و ناکس! آب آمیخته سرگین سر می کشیدید و پوست دباغی نشده قوت زندگی تان را تشکیل می داد! ذلت زدگان مطرود بودید! هراسان از این که مردم گرداگردتان شما را به بردگی بربایند!"
پنجمين نكته پيگيري سه مطلبي است كه به احتمال زياد، بسياري از شنوندگان او نمي خواستند، كار به آن جا بكشد اما توان گرفتن زبان شعله ور ممكن نبود. خطابه در اوج بود و باران واژه هاي با صلابت مغزهاي توطئه را نمناك مي كرد. نمي توانستند، تدبيري بينديشند. اين سه مطلب عبارت بودند از: رشادت هاي مولا در صحنه هاي جنگ، غصب خلافت و ميراثی که از پیامبر به او می رسد.
در رابطه با اول، تعبيرش اين است كه اگر شمشير علي (علیه السلام) نبود، اسلام به آن بالندگي نمي رسيد. او بود كه هر وقت اژدهاي شرك دهان باز مي كرد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به آن سمت مي فرستاد.تازه همان طور كه از رشادت هاي آن مرد ميدان، سخن مي گويد، عافيت طلبي و حتي فرار برخي از مستمعين را گوشزد مي كند: "هر زمانی که آتش جنگ را پرشراره می کردند، خداوند آن را خاموش می فرمود و هر زمانی که شاخ شیطان قد می کشید و یا اژدر های شرک دهان می گشودند، برادرش را در حلقوم آن ها می افکند! برادری که عرق ریز راه خداوند، سخت کوش فهم امر خداوند، مقرب رسول خداوند، سرور اولیای خداوند، آماده دفاع، نصیحت گر، جدی و زحمت کش بود و در راه تحقق دین الهی از هیچ ملامتگری هراس نداشت! پس او بر نمی گشت مگر این که اندام شان را لگد مال می کرد و با شمشیرش آتش خشم شان را فرو می نشان! شما در آن
ص: 161
هنگام ها در آسایش به سر می بردید، در حالی که روحیه بی خیالی و خوشگذرانی همراه تان بود. منتظر رسیدن پیش آمدهای ناگوار برای ما بودید، اخبار را از دور پیگیری می کردید، در نبردهای تن به تن عقب نشینی می کردید و از میدان های جنگ می گریختید!"
در رابطه با دوم که غصب خلافت باشد، زبان كنايي و استعاري است اما از هزاران تصريح گوياتر است: "هنگامی که خداوند، برای پیامبرش خانه انبیا و سرای برگزیدگانش را اختیار نمود، تیغ های نفاق در بین شما سر بر کشید، جامه دین کهنه شد، گمراهان بی تفاوت زبان گشودند، اوباش های بی نام و نشان پا به میدان گذاشتند، گردن کشان دشمن حق، ماغ زدند و چونان گاوهای وحشی در دشت حیرت تان دم جنباندند! شیطان در حالی که شما را به سمت خود می خواند، سرش را از مخفی گاهش بیرون آورد. شما را اجابت کننده دعوتش یابید و تماشاگر نیرنگش فهمید. آنگاه به جنب و جوش تان درآورد، احساس کرد که بسیار سبک مغزید و غضبناک تان نمود، فهمید که آتش خشم حقارت های گذشته در شما نهفته است. بدینسان شتر غیر خودتان را داغ نمودید و وارد آبشخور دیگران گشتید!"
در رابطه با سوم که مسئله میراث باشد، مناعت طبع اقتضا دارد كه حتي نام فدك را هم نبرد اما با استدلال هاي محكم، يكي از مسايل مهم حقوقي اسلام یعنی "ارث" را ثابت مي كند. بي اين كه يادداشتي در دست داشته باشد، في البداهه، پنج آيه قرآني را از جاهاي مختلف اين كتاب آسماني تلاوت مي نمايد: "پسر ابی قحافه؟! آیا در کتاب خداوند، تو از پدرت ارث می بری و من از پدرم ارث نمی برم؟! چیزی شگفت آوردی! آیا از روی عمد، دست از کتاب خداوند بر می دارید و آن را پشت سرتان پرتاب می کنید؟ در حالی که این کتاب با صدای رسا می گوید: "سلیمان از داوود ارث برد." و آن جا که حکایت خبر یحیی بن
ص: 162
زکریا را می کند، می فرماید: "پس از جانب خودت، جانشینی برای من عطا بفرما! تا از من و آل یعقوب ارث برد" و فرمود: "خداوند به شما در باره فرزندان تان سفارش می کند، سهم پسر، دو برابر سهم دختر است." و فرمود: "اگر مالی بر جای گذاشتید، برای پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک به طور شایسته وصیت نمایید. این حقی است برگردن پرهیزکاران." و گمان کردید، جایگاهی برای من نیست، از پدرم ارث نمی برم و خویشاوندی بین ما وجود ندارد؟ آیا خداوند شما را به آیه ای اختصاص داده که من و پدرم را از آن خارج کرده است؟ یا می گویید: اهل دو ملت از هم ارث نمی برند؟ آیا من و پدرم، اهل یک ملت نیستیم؟ یا شما به عموم و خصوص قرآن از پدر و پسر عم من داناترید؟ ناقه فدک را مهار شده و رحل بسته بردار! روز رستاخیز با تو ملاقات خواهد کرد! پس نیک داوری است، خداوند، نیکو سرور دادخواهی است محمد و نیکو دادگاهی است قیامت! در آن روز باطل اندیشان زیان خواهند دید، وقتی پشیمان شوید، سودی ندارد! "برای هر خبری هنگام وقوع است" و "به زودی خواهید فهمید، چه کسی با عذابی که رسوایش کند، روبه رو می شود و بر او عذاب جاودانه سکونت خواهد گزید!"
تلسط اين گونه بانو، نسبت به كلام الله مجيد و ديگر نكات مطرح شده در اين خطبه، نشانگر اين است كه علم بي كرانه بانو سرچشمه در جاي ديگر دارد و الا محال است، كسي براي اولين بار در مجمع عمومي ای که سابقه سخنرانی در آن ندارد، چنين خطابه بي عيب و نقصي ارائه دهد. من كه سال ها در رابطه با اين كتاب الهي، مي انديشم، بر اين باورم كه حتي تواناترين خطيب نمي تواند، در يك نفس آيات متعددي را براي شاهد مثالش قرائت نمايد. مسأله تزاحم كلمات و يادداشت ها، يك باور علمي است. در اين خطبه اما علاوه بر اين توانايي، از
ص: 163
ابتدا تا انتهاي آن، آيات متعددي تضمين شده است كه اعجاب هر صاحب عقلي را بر مي انگيزد.
ششمين نكته، شجاعت بي نظير و حيرت آور بانو است. شايد بگويي طرح سه مسأله بالا خالي از اين مطلب نيست. اين درست است اما نه به اندازه اين كه مستقيما قبيله اوس و خزرج را مورد خطاب داده، در آن فضاي كاملا امنيتي، تقاضاي ياري نمايد: "از شما به شدت بعید است، فرزندان قیله! آیا میراث پدری من، پای مال گردد، در حالی که در دیدرس من قرار دارید، سخنان شما را در این مجلس و جمع، می شنوم، زیر پوشش دعوت به سر می برید و از خبرها بی اطلاع نیستید. این اتفاق در زمانی شکل می گیرد که شما دارای عدد، نیروی انسانی، ادوات جنگی و نیروی نظامی هستید و در بین شما سلاح و سپر فراوان وجود دارد؟! دعوت پیاپی به شما می رسد، اجابت نمی کنید، فریادهای مظلومیت بلند است، فریادرسی را از سر بیرون آوردید!"
شايد همين موضوع باعث شده باشد كه ديگر سكوت را جايز ندانند و جلو ادامه اين خطابه استدلالي، علمي و هنري را بگيرند. پس اوّلی، با زبان بسيار چاپلوسانه حديثي نقل مي كند كه شايد به پاس احترام حديث پدر و يا ترس از جعل احاديث، بانو ادامه سخن را به وقت ديگر موكول نمايد:
"يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ... وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ لَا دَاراً وَ لَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورَثُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ."
بانو درگير پاسخ به اين شبه مي شود و به احتمال زياد خطبه ناتمام مي ماند اما اين پاسخ صريح، دست آويز بزرگي براي فقهاي شيعه در هر عصري به حساب مي آيد و امامان معصوم، بر آن مهر تأييد مي زنند. پاسخ اين است كه اگر حديثي صد در صد مخالف قرآن بود، از معصوم صادر نشده است و بايد به ديوار
ص: 164
زد: "سبحان الله! پدرم رسول خداوند که درود و رحمتش بر او و خاندانش باد، از کتاب الهی روی گردان نبود و مخالفت احکامش نمی کرد. بلکه همواره در راه قرآن قدم می گذاشت و سوره هایش را دنبال می کرد. آیا در حالی نسبت دادن حدیث دروغی به او، بر خیانت اجماع می کنید؟! تهمت این گونه بعد از مرگ، مانند مظلومیت او و بروز کینه هایی زمان حیاتش می باشد! این کتاب الهی است که به عدل قضاوت می کند و قول فصل را به عهده دارد! می فرماید: "از من و آل یعقوب ارث ببرد." و می فرماید: "سلیمان میراث بر داوود گردید." خداوند عزّ و جلّ در جایی که تقسیم سهام می کند، بیان احکام نمود، فرایض و میراث را قانونی کرد و سهم دختر و پسر را مشخص فرمود. با این بیان، جلو علت جویی باطل اندیشان را گرفت و شبهه افکنی و گمانه زنی را از فراروی آیندگان برداشت. نه، این طور نیست! بلکه هوای نفس تان کار زشت را برای شما زینت داده! پس شکیبایی نیکو می طلبم و در برابر آنچه می گویید، از خداوند یاری می جویم!
هفتمين نكته، شكوه هنري اين خطبه است. اين خطبه هم از لحاظ گستره واژگاني بسيار وسيع و ارزشمند است و هم از لحاظ زباني. فرهنگ هاي چون "العين"، "لسان العرب"، "تاج العروس" و "مجمع البحرين" و... نتواسته اند خودشان را بي نياز از واژه هاي اصيل آن بدانند. اين خطبه خدمت بزرگي به جهان اسلام به طور عموم و به فرهنگ و زبان عربي به طور خصوص، نموده است. اگر واژگان قرآن، احادیث نبوی، نهج البلاغه و سایر سخنان معصومین و اين خطبه را از اين زبان برداريد، زبان عربی به این غنای فعلی نمی رسید. اين البته تعريضي است بر عرب هاي ناسپاس كه نمك مي خورند و نمكدان مي شكنند. من حدس مي زنم، بسياری از واژه های این خطبه براي خود عرب ها هم احتياج به توضيح دارد. اگر يك عرب بر تمام واژگان اين خطبه تسلط پيدا
ص: 165
كند، از ديگران اديب تر و با سوادتر خواهد بود. خطبه از لحاظ تكنيك هاي زباني هم بسيار مدرن و پيشرفته است و تصویرهای بدیعی در آن وجود دارند.
هشتمين نكته، این که بانوي با شكوه اسلام (سلام الله علیها) با وجود اين خطبه غرا، چقدر غريب و ناشناخته مانده است. بايد اين اثر جاودانه در دانشگاه هاي اسلامي به عنوان يك مضمون مستقل تدريس شود و پايان نامه هاي متعددي در باره آن نوشته شود اما چنين نيست. خطبه شقشقيه حتي در دانشگاه عربي به عنوان متن برتر ادبي تدريس مي شود(1)
اما این خطبه سرشار از فصاحت و بلاغت و و زیبایی های بیانی نادیده انگاشته مي شود.
خوب... اين را هم به حساب مظلوميت هاي ديگر بانو بايد گذاشت! من فكر مي كردم، در عالم از علي (علیه السلام) مظلوم تر وجود ندارد اما حالا به ديدگاه ديگري مي رسم. مي گويند: در منابع مثل صحيح بخاري، يك حديث از اين بانو نقل شده است.(2) بي بي بيست و پنج ساله بود كه شربت شهادت نوشيد و تقريبا هر روز پدر را مي ديد، آيا درست است كه تنها يك حديث از پدر شنيده باشد؟! اين در حالي است كه همین منبع بیش از صدها حدیث از عائشه نقل می کند. با اين كه او بعد از هجرت، با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ازدواج كرده است!
این قطره ای بود از اقیانوس بی کرانه و احساسی بود، نسبت به داغ سوزان قرن ها و باید به عرض رسانده شود که این مقاله، پیش از نگاه جدی تر به خطبه فدکیه بود اما اگر بخواهیم، مقداری از خطبه بانو (سلام الله علیها) بهره ای ببریم، باید در حد امکان، تصویرهای خطبه را جداگانه، واژه های آن را جداگانه و آیات آن را جداگانه مورد بررسی بدهیم. این مطلب را به خاطر داشته باشیم که ما با اثری
ص: 166
روبه رو هستیم که اولا خود آن دارای ژرفای عمیقی است. در ثانی متاسفانه، این اثر جاودانه کمتر مورد کنکاش و پژوهش قرار گرفته است. تا آن جا که حقیر اطلاع دارد، کار زیادی صورت گرفته اما به جز مرحوم علامه مجلسی در "بحار" و مرحوم آیت الله منتظری، "در خطبه فاطمه زهرا (علیه السلام)" کمتر کسی به خودش رنج تامل دقیق را داده است. این حقیر، در حد توانایی تلاش نموده که نسبت به این خطبه عمیق تر نگاه شود. اگر کار در خوری ارائه نشود، لا اقل این پیام را به مردم برساند که خطبه بی بی (سلام الله علیها) مثل خودش مظلوم مانده است.
وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا: اصل "سبغ" به معنا گسترش پیداکردن و طولانی شدن به کار می رود. تاج عروس در این زمینه چنین می گوید: "سَبَغَ الشَّيْ ءُ سُبُوغًا: طالَ إِلَى الأَرْض... كالثَّوْبِ، و الشَّعَرِ. "آلاء " عبارت از نعمت است. نعمت کلی و ذهنی است. خواننده و یا شنونده به راحتی نمی تواند آن را در ذهن خودش مصور کند. سبوغ باعث می شود که نعمت را به طور عینی در ذهن خودمان مصور نماییم. ترکیب "سبوغ آلاء" سبب می شود که واژه ها، خودشان را نشان بدهند. "أسدی" چندین معنا دارد. در این جا معنای "أعطی" مناسب است. پس ترکیب بالا را می توان چنین معنا نمود: نعمت های گسترده ای که عطا فرمود.
شاید در حال حاضر شما فکر کنید که این ترکیب تازه نیست. در جاهای مختلف با چنین ترکیبی رو به رو می شوید اما فراموش نکنید که می گویند: اولین کسی که صورت زیبا را به گل تشبیه کرد، هنرمند بود و دیگران هرکس که از چنین ترکیبی استفاده کنند، مقلدند. با توجه به تصویرهای بدیع این خطبه، این سخن اغراق نیست که بگوییم، شاید صدیقه طاهره اولین کسی بوده که چنین ترکیب زیبایی را وارد زبان و ادبیات نموده است.
وَ ضَمَّنَ –ضُمِّنَ- الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَهَا: ما در متن، در رابط با معلوم یا مجهول بودن "ضمَّنَ" صحبت کرده ایم. اگر آن را مجهول بخوانیم، با تصویر قدرتمندی رو به رو می شویم؛ قلب به عنوان فضاهای بی کرانه تصور می شوند که خورشید توحید را در
ص: 167
بر دارد و این خورشید بر جوانه های عقل نور افشانی می کند. البته ما در متن به خاطر صعوبت ترجمه، صورت معلوم این ماده را برگزیدیم. در این صورت ضمیر "ضمّن" و "أنار" به خداوند تبارک و تعالی بر می گردد.
إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِيلِ مَصُونَةٌ: "اهاویل"، جمع "اهوال" و "اهوال"، جمع "هول". پس "اهاویل" جمع جمع می باشد. "ستر اهاویل" ترکیب برجسته ای است که با خواندن آن، ذهن انسان به جستجوی تصویر چنین جایی می افتد، هرچند که نتواند به جاییبرسد. بانو در رابطه با پدرش می فرماید که او فرد اختیار شده بود، در وقتی که مخلوقات، در جهان غیب پنهان بودند و در پرده های وحشت به سر می بردند.
فَأَنَارَ اللَّهُ بِأَبِي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ظُلَمَهَا: استعاره بسیار زیبایی است؛ رسول اکرم به خورشید درخشان تشبیه شده است که فضای ظلمانی امت ها را روشن می کند.
أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ: در این جا کسانی چونان تابلوهای در مسیر قرار دارند که راه درست و نادرست، در آن ها نقش بسته باشد.
وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ: دین به عنوان بنایی تصور شده است که مصالح حج آن را استوارتر و با شکوه تر نشان می دهد.
حَتَّى تَفَرَّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ: در این جا، تشخیص شب بسیار چشمگیر است. آن گونه که از دیدن سپیده می گریزد. تازه سپیده یک جوری مربوط به خود شب است. پس چیزی از دیدن خودش راه گریز در پیش گرفته. این تصویر دیدنی، تأمل بر انگیز و تفسیر بردار است. هرچه که در این زمینه بیندیشی، به پایان نمی رسی.
وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّيَاطِينِ: "خَرِسَ"به معنای لال شدن است و "شَقَاشِق" جمع "شقشقه" و شقشقه، شُش مانندی است که در هنگام هیجان شتر از دهانش بیرون می آید. تا این جای کار را همه شنیده ایم و خوانده ایم اما این که شقشقه ها لال بشوند، چیزی شگفت آوری است. این بیان بی بی (سلام الله علیها) از تصویرهای مدرن امروزی هم مدرن تر است: تشبیه شیاطین به شترهای عصیانگر و مست، فضایی که نعره های پیاپی آنان را منعکس بکند و
ص: 168
ناگهان با هیهای حقیقت، این نعره های مستانه نه تنها خاموش گردند که درجا لال شوند و بخشکند!
وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ فِي نَفَرٍ مِنَ الْبِيضِ الْخِمَاصِ:
"نفر" به معنای جمعیت، "بیض" به معنای سپیدی و سپید روی. "خماص" به کسی یا کسانی به کار می رود که از گرسنگی، گویا پوست شان به پشت شان چسپیده اند. این حالت گاهی از بدی روزگار است و گاهی در عین توان برخورداری از تمام نعمت، کس یا کسانی راه پرهیز از غذاهای آن چنانی را در پیشمی گیرد. این خویشتن داری، فضیلت و بزرگواری و انسانیت است. در همین کتاب نامه مولا علی (علیه السلام) به عثمان بن حنیف را خواندید که چنین فرمود: "وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَ الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ..."
پس "نَفَرٍ مِنَ الْبِيضِ الْخِمَاصِ" یک بیان کنایی است و منظور از آن روزه داران روشن اندیشی هستند که در کنار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مولا علی (علیه السلام) به سر می بردند. ممکن است خود آنان را نیز این توصیف در بر بگیرد. بی بی (سلام الله علیها) می فرماید: شما کسانی بودید که در حضور این گونه انسان ها توحید را بر زبان جاری نمودید؛ آن ها که روزها روزه بودند و شب ها در محراب عبادت. آیا درست است که این چنین به دنیا تکیه نمایید؟
مَذْقَةَ الشَّارِبِ وَ نَهْزَةَ الطَّامِعِ وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ: من همواره نسبت به جا انداختن چنین تصویرها در شگفت بوده ام؛ این که قدرت زبانی برخی به جایی می رسد که موجود خارجی ای را به آب و آتش تشبیه می کنند و تصویرهای مورد نظر، سوال انگیز هم نمی شوند. بانوی مطهره آنان را در زمان جاهلیت به آب تشبیه می کند که شربت نوشندگان بودند. هرکه از راه می رسید، بدون این که بپرسد، این کوزه مال کیست، جامی از آن سر می کشید: مَذْقَةَ الشَّارِبِ. به بازار مصرفی تشبیه می کند. هرکس به آن ها می رسید، اگر چیزی هم لازم نداشته، از بس متاع را ارزان می دید که چیزی می خرید و این فرصت را غنیمت می شمرد: نَهْزَةَ الطَّامِعِ. به هیزم آتش گرفته ای تشبیه می کند که هرکس از راه
ص: 169
می رسیده، چیزی از آن برای خودش بر می داشته و برای صاحب آتش چیزی باقی نمی مانده: قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ.
گفتم که جا انداختند چنین تصویرها، کاری آسانی نیست. آن ها که در حوزه شعر استخوان خورد کرده اند، متوجه می شوند که من چه می گویم. البته برای آن ها که با زبان هنر آشنا نیستند، می توان توجیه کرد که گوینده، زندگی آنان را به چنین چیزهایی تشبیه می کند. این جان خلاصی است. حقیقت این است که بانو از بیان قدرتمندی برخوردار است و زبانبسیار توانایی دارد. اگر زندگی آنان را "مشبه" بدانیم، بازهم بیان استعاری است اما نه به قدرت اولی.
داستان پشت " قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ" را مرحوم آیت الله منتظری این گونه توضیح می دهد: "قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ: محل اقتباس آدم های شتابزده بوديد. آتش معمولا با هيزم بود. كسي كه مى خواست آتش روشن كند، مقداری چوب را به زحمت جمع آوری می كرد. آتش درست مي كرد. از اطراف كسانی از همين چوب ها با عجله بر می داشتند كه برای صاحب آتش چيزی نمی ماند."
تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ: "وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ"، در قرآن وجود دارد و "مِنْ حَوْلِكُمْ" مال بی بی (سلام الله علیها) می باشد. پس در کلام تضمینی اتفاق افتاده است. تضمین اگر در کلام جا بیفتد، سخن را شیرین تر می کند. بانو از تکنیک تضمین، استفاده بسیار نموده و این یکی از نمونه های آن است. گذشته از این، خود "يَتَخَطَّفَكُمُ" استعاره زیبایی را تشکیل می دهد و استفاده بانو سبب می شود که ما در برابر تصویر در تصویر قرار بگیریم.
بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي: این ضرب المثل را وقتی به کار می برند که اتفاقات کوچک و بزرگی افتاده باشند و در آن اتفاقات گوینده به نوعی نقشی داشته باشد. مرحوم علامه مجلسی در این باره چنین می گوید: "هما كنايتان عن الداهية الصّغيرة و الكبيرة." مولا علی (علیه السلام) نیز از این ضرب المثل، استفاده نموده است: "هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ
ص: 170
بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه!" داستان پشت این ضرب المثل را نیز مرحوم آیت الله منتظری بیان کرده است که در متن می خوانید. ضرب المثل را چون مردم عادی می سازند، لازم نیست رویداد آن بسیار مهم باشد. مثلا پشت "فی الصّیف ضیّعت اللبن"، چیز مهم نهفته نیست اما حتی امروزه هم از آن استفاده می شود. استفاده از ضرب المثل در گفتار و نوشتار، تصویر ایجاد می کند و خوانند با گوینده ارتباط بهتری بر قرار می کند. بانو (سلام الله علیها) در این خطبه از ضرب المثل ها هم بهره های فراوان برده است.وَ بَعْدَ أَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ: آنچه که از مفردات الفاظ قرآن بر می آید، خود "بُهَمِ" یک تشبیه است. "بُهْمَةٌ" عبارت است از سنگ سخت و آدم شجاع و ظاهرا پر قساوت به آن تشبیه می شود: "الْبُهْمَةُ: الحجر الصلب، و قيل للشجاع بُهْمَةٌ تشبيها به." پس، "بُهَمِ" یک تصویر قدرتمندی است که حتی گاهی ذهن انسان را به سمت "بهیمة" می برد. آیا این بیان استعاری وجود داشته و بی بی (سلام الله علیها) از آن استفاده کرده و یا بعد از بیان او این واژه وارد فرهنگ ها شده است؟ اگر وجود داشته حسن انتخاب او را نشان می دهد و اگر ساخته او باشد، خلاقیتش را. تصویر دوم اما بی تردید، مال خود بی بی (سلام الله علیها) است: ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ. یعنی گرگان درنده عرب. بهترین تشبیه عرب آن روز به گرگان درنده است. زیرا خاصیت گرگ درنده این است که به مقدار نیاز خودش، گوسفندان را نمی درد. بانو می فرماید: خداوند شما را توسط رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نجات داد، بعد از این که او را با شجاعان بی باک و گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب مبتلا نمود.
أَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطَانِ أَوْ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَذَفَ أَخَاهُ فِي لَهَوَاتِهَا: ظاهر شدن شاخ شیطان، تصویر قابل توجهی است. شیطان به موجود وحشتناکی تشبیه شده که مانند گاوهای وحشی دارای شاخ های آن چنانی است: نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطَانِ.
به نظر می آید، به خاطر ابهام و خیال انگیزی هرچه بیشتر، از "فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ" چیزی حذف شده است. باید گفته می شد، "فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ فاها" اما بیان هنری ایجاز را اقتضا می کند و خیال شنونده را آزاد می گذارد. تا "فاها" را خودش اضافه نماید و احساس لذت
ص: 171
کند. در این جا مشرکین همانند اژدرهای هراس آوری تصویر شده اند که هر از گاهی دهان باز می کنند، برای بلعیدن چیزهایی و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برادرش امیر المؤمنین (علیه السلام) را در حلقوم آنان پرتاپ می کند. تا افراد جامعه اسلامی از گزند این هیولاهای خون آشام در امان باشند. تازه از "حلق و حلقوم" استفاده نشده. فرموده: "فِي لَهَوَاتِهَا." لهوات، جمع "لَهاة" است. "لَهاة" یعنی زبان کوچک. یعنی این که در آن ته ته حلقوم ها، برادرش را پرتاب می کرده. که به کلی قدرت بلعیدن چیزی دیگر را نداشته باشند.
فَلَا يَنْكَفِئ حَتَّى يَطَأَ جَنَاحَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ يُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ: "ینکف"، یعنی برگشتن. یطأ: زیر پا نمودن. جناح: بال. أخمص: گودی زیر پا. منظور این است که امیر المؤمنین (علیه السلام) بر نمی گشت، مگر این که دشمنان قسم خورده اسلام را نابود می فرمود اما بیان به گونه ای است که خواننده به سادگی از آن نمی گذرد. بلکه شاید بارها و بارها به جمله بنگرد و بر گوینده اش آفرین بگوید! پیش خودش فکر کند: اگر به جای "ینکفیء" یرجع می بود، با همین تصویر رو به می شدی؟ اگر به جای "أخمص" أقدام می بود؟ اگر از مجاز "جناح" استفاده نمی شد؟ حقیقتا این ساختار لیاقت آن را دارد که روی تک تک واژه ها به طور عمیق اندیشه شود. شما را نمی دانم. من در این ساختار، کرکس های آدم نمایی می توانم تصور کنم که امیر المؤمنین (علیه السلام)، بالهای آنان را زیر گودی پاهایش قرار داده است.
آنچه در فرهنگ ها می خوانیم، "لهب" یعنی زبانه آتش. اگر جایی آتش بگیرد، شما اولین چیزی را که مشاهده می کنید، زبانه های سرکش آن است که به هرسوی شراره می کشد. حال آتش این گونه را با آب خاموش کنند، جای پرسشی باقی نمی ماند اما بی بی (سلام الله علیها) می فرماید: زبانه آتش آن را با شمشیرش خاموش می کرد و جا انداختن چنین تصویری، هنرمند واقعی را می طلبد. در مجموع، دو تصویر زیبا در این جا وجود دارد: 1- يَطَأَ جَنَاحَهَا بِأَخْمَصِهِ. 2- يُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ.
تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ: راغب اصفهانی، در رابطه با "دائرة"، چنین می گوید: "وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، أي: يحيط بهم السّوء إحاطة الدّائرة بمن فيها، فلا سبيل لهم
ص: 172
إلى الانفكاك منه بوجه." با توجه به این معنا، "دایره" فارسی، برگرفته از همان "دائرة" عربی است. دایره، یعنی چیزی حلقه مانند که گرد اشیایی کشیده می شود. وقتی اطراف چیزهایی دایره ای وجود داشته باشد، امکان بیرون افتادن بعضی از آن وجود ندارد، به همین لحاظ، این واژه کم کم معنای استعاری پیدا کرده و در حادثه های سخت و طاقت فرسا به کار گرفته می شد و لذا، صحاح اللغة آن را چنین معنا می کند: "الدائِرَةُ: الهزيمة. يقال: عليهم دائرةُ السَوءِ." پس با توجه به خط سیر معنایی "دائرة"، بیان بی بی (سلام الله علیها)، یک بیان استعاری کنایی است؛می فرماید: شما تماشاچی بودید و منتظر بودید که ما را در حلقه ها و دایره های سختی ها و مصیبت ها ببینید. اگر بگویید: پیش از او در قرآن کریم هم چنین کاربردی را داریم. می گوییم بازهم، حسن انتخاب و تضمین، تصویر را زنده تر نشان می دهد.
ظَهَرَ فِيكُمْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّينِ وَ نَطَقَ كَاظِمُ الْغَاوِينَ وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّينَ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَر فِي عَرَصَاتِكُمْ وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ: ترکیب "حَسَكَةُ النِّفَاقِ"، ترکیب زیبایی است و زیباتر این که خود "حَسَكَةُ" معانی گوناگونی دارد. از خارهای متنوع گرفته تا تیغ و جوجه تیغی. لسان العرب، یکی از معانی آن را چنین می نویسد: "نبات له ثمرة خشنة تَعْلَقُ بأَصواف الغنم." اگر در کوهستان زندگی کرده باشی، شاید دیده باشی که گاهی گوسفندانی از صحرا بر می گردند که هم باعث دردسر صاحب شان می شوند و هم خودشان در عذابند. دو چیز آن ها را به این روز گرفتار کرده است: 1- زیاده خواهی. 2- نفهمی. زیاده خواهی به این معنا که برای سیرکردن هرچه بیشتر شکم شان، خودشان را در بین روییدنی هایی قرار داده اند که از ثمره های خودشان به عنوان دفع مزاحم استفاده می کنند. نفهمی این که شکم باعث نشده از چنین جاها عبور کنند. استفاده نکردن از راهنمای درونی و بیرونی ای که برای آنان وجود دارد، آن ها را به این روز انداخته. در هر دو صورت، حالا باید با باری از گلوله های خار برگردند.
ص: 173
من فکر می کنم، از بین معانی "حَسَكَةُ"، این معنا رساتر است و بعید نیست که بانو همین معنا را لحاظ کرده باشد؛ یعنی این که در بیان بانو (سلام الله علیها) تنها ظهور خارهای نفاق گوش زد نمی شود. بلکه سبب ظاهر شدن خارهای نفاق هم یاد آوری می گردد.
در نگاه اول شاید "سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّينِ" توجه شما را جلب نکند و با خودت بگویی: جامه دین کهنه شد، یعنی چه؟ این اندیشه بسیار موقتی است. دیری نمی پاید که سیلی از معانی از قله ذهنت سرازیر می گردد و علت همه نابسامانی آن روز و امروز جامعه بشری را در همین کهنگی جامه دین می بینی. این را وقتی خوب می فهمیم که وظیفه جامه را در رابطه با انسان بدانیم. آن هم جامه چون "جلباب". جامه چیزی است که اولا انسان را از گرما وسرما حفظ می کند. پس یکی از اسباب مهم تندرستی انسان جامه است. جامه اگر نباشد، انسان دچار امراض گوناگون می گردد و در نهایت، پا از دایره دنیا بیرون می گذارد. در ثانی، جامه سبب زینت انسان است. اگر انسان جایی دعوت شود، سعی می کند، بهترین جامه اش را انتخاب نماید. آن هم جامه مانند جلباب. المعجم البسیط جلباب را چنین معنا می کند: "جلباب: جامه یا پیراهن بلند و گشاد." اگر چنین باشد، بیشترین استفاده آن در رابطه با خانم ها وجود دارد. خانم های با وقار، از چنین جامه ها استفاده می کنند. تا علاوه بر وظایف عمومی جامه، خودشان را از چشم چرانی های فرومایگان شکمباره در امان نگهدارند. وقتی اینطور شد، از جامه کهنه، بی جامگی بهتر است. چون اگر کسی جامه مناسب نداشته باشد، در هرجا قدم نمی گذارد اما وای از آن روزی که انسان از پوسیدگی جامه اش بی اطلاع باشد. مفهوم سخن بانو (سلام الله علیها) این است که دین هم به خاطر مصون ماندن از گزند حوادث احتیاج به جامه دارد. باید مواظب آن جامه بود ولیکن در شرایط فعلی، جامه دین به ژندگی رسیده است و شما متوجه آن نیستید و پیامد وحشت بار آن را نمی دانید. نمی دانید که ممکن است، پیکر دین در اثر فرسودگی جامه آن دچار آسیب های جبران ناپذیری بگردد.
ص: 174
نَطَقَ كَاظِمُ الْغَاوِينَ: اصل "کَظَمَ" به معنای فرونشاندن خشم به کار می رود اما هم بحار و هم کسانی دیگری که خطبه بانو (سلام الله علیها) را شرح داده اند، "كَاظِمُ" را "ساکت" معنا می کنند. شاید منظور بانو (سلام الله علیها) هم همین باشد ولیکن به هیچ عنوان معنای استعاری آن را نمی توان نادیده گرفت. در اوج شکوفایی اسلام، کسانی به ظاهر مسلمان شدند و دست از لجاجت این که درخت اسلام را ریشه کن نمایند بر داشتند و به گوشه ها خزیدند اما با خشم فرو خورده، گلوی پر از عقده و سینه پر از کینه. حالا همان گمراهان، زبان گشوده اند و از دهان شان بزرگتر حرف می زنند.
نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّينَ: "نبغ" به معنای ظاهر شدن. "خمل" به معنای خاموش بودن. "اقلّین" از قلیل گرفته شده. به معنای ذلیل ها. اگر این ها را نزدیک به معنای اصلی بدانیم، در اینجمله تصویری نهفته نیست اما واژه ها آن چنان دقیق انتخاب شده اند که از آن احساس تصویر می کنیم. همین مطلب است که من اعتقاد دارم، گاهی زبان به کمالی می رسد که گوینده و یا نویسنده قصد ایجاد تصویری ندارد اما ما از آن احساس تصویر می کنیم و کلمات پیش چشم ما مصور می شوند. این در صورتی بود که معانی یاد شده نزدیک به معانی اصلی باشند. اگر چنین نباشد، بدون شک ما با بیان استعاری رو به رو هستیم.
وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَر فِي عَرَصَاتِكُمْ وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ: "هَدَرَ" به معنای آواز شتر است. البته در آواز بعضی از پرندگان نیز به کار می رود. "فَنِيق" به شتری گفته می شود که بسیار شجاع است و به همین علت برای تولید نسل نگهداری می شود. البته در این جا چون با "الْمُبْطِلِينَ" ترکیب شده است، آن ویژگی مثبت خودش را ندارد. پس معنای فعلی "فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ" می شود، شتران مست بی باک. "خَطر" در این جا به معنای دُم است. "عَرَصَات" به زمینی گفته می شود که هنوز در آن بنایی صورت نگرفته است. گاهی این واژه به معنای صحن حیاط به کار می رود و اگر ما آن را میدان معنا کنیم، به بی راهه نرفته ایم. معنای استعاری جمله این است که شتران مست و بی باک به صدا در آمدند و در میدان حیرت شما دم جنباندند و معنای حقیقی آن این است که شما زمینه فراهم نمودید،
ص: 175
کسانی که هدف جز شکم و شهوت ندارند، لا أبالی و بی باکند، پا به صحنه بگذارند و نعره های مستانه سر دهند و همین هرج و مرج باعث گردید که شیطان سر از مخفی گاهش بیرون آورد: وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ.
حقیقت ماجرا نیز چنین است: با ورود "فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ" و بی باکان از این دست در صحنه، شیطان جرأت پیدا کرد که پس از آن شکست های جانانه، دو باره دست به ماجرا جویی بزند و الا گوشه نشینان گمراه -كَاظِمُ الْغَاوِينَ- و اوباش های خاموش -خَامِلُ الْأَقَلِّينَ-، بارها و بارها او را سر افکنده نموده بودند.
فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ: قاعده این است که انسان در مال خودش تصرف کند و شتر خودش را علامت گذاری نماید اما گاهی بر اثر اغوای شیطان و بی باکانجاده صاف کن شیطان، تصرف در مال دیگری را عین تصرف در مال خودش می پندارد. پس "فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ: شتر دیگری را علامت گذاری نمودید"، یک بیان کنایی است. و بی بی مطهره (سلام الله علیها) غیر مستقیم به آنان گوشزد می کند که شما در مال دیگران تصرف می کنید. همچنان که "وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ"، نیز یک بیان کنایی است و به غاصبان هشدار داده می شود که راه درستی نمی پیمایند. پس خلاصه کلام، در مطلب بالا دو بیان کنایی وجود دارد. مرحوم آیت الله منتظری، ماجرای پست کنایه دوم را چنین تعریف می کند: "آن روزها به این صورت بوده که مثلاً قناتی یا شطّی که در یک محلی قرار داشته، از آن جا برای آشامیدن یا دیگر احتیاجات خود آب بر می داشتند، و چون از همه جا نمی شده آب بردارند، یک مکان های به خصوصی را درست می کردند که حیوان ها بروند و آب بخورند و یا انسان ها از آن جا آب بردارند؛ به این مکان ها، "منهل" یا "مشرب" و یا "شِرب" می گفتند، و مشخص می کردند که این مشرب مربوط به مردم این آبادی است و آن نقطه ی دیگر، مال دسته ی دیگر می باشد."
هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ وَ الْكَلْمُ رَحِيبٌ وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ: "کلم" به معنای زخم و جراحت است. "جرح" نیز به همین معنا است. منتها از عبارت فوق، به نکته مهمی پی
ص: 176
می بریم و آن این که "کلم" به زخم های عمیق و دیر بهبود به کار می رود و "جرح" به زخم های نسبتا سطحی به کار می رود. این که می گویم، به نکته مهمی پی می بریم، از این لحاظ است که حتی اگر ما، جاهای دیگر چنین کاربردهایی نبینیم، بازهم می گوییم، معنای دقیق همین است. زیرا اهل زبان قابل استشهاد، این گونه به کار برده است. می گویند: به شعر و نثر عرب ها تا زمان امام سجاد (علیه السلام) می توان استدلال نمود و از شعر و نثر آنان به عنوان شاهد مثال بهره جست و زمان صدیقه طاهره، بسیار پیشتر از زمان امام سجاد (علیه السلام) بود. متاسفانه از آن جایی که طاغوتیان زمان، سعی می کردند، معصومین ما در حاشیه باشند، لذا بیشترین شاهد مثال ها از آثار جاهلی است. در حالی که تا زمان عدم اختلاط زبان عربی با دیگر زبان ها، در صورت صحت اسناد، به همه اهل زبان می توان استدالال کرد. "رَحِيبٌ"، یعنیوسیع و گسترده. "يَنْدَمِلْ" یعنی بهبود یافتن. پس هر دو بیان بی بی (سلام الله علیها) استعاری می باشد. معنای سخن این است که: این تاخت و تاز و غارت و چپاول شما در زمانی اتفاق افتاد که هنوز آب غسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نخشکیده و زخم های عمیق فراق او روز به روز گسترده تر می شود و هنوز جراحات های سطحی آن بهبود نیافته است.
وَ كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ: این تصویر از بس طبیعی به کار رفته است که در نگاه اول شما متوجه تکنیک زبانی آن نمی شوید اما در باز خوانی نمی توانید به همین سادگی از آن بگذرید. در این جا کتاب الهی به گوهری بسیار گران بهایی تشبیه شده است که برای حفظ آن از دست غارت گران، دلیر مردانی آن را در بین شان قرار داده اند و حلقه وار از هر طرف مواظب آن هستند. پس گویا پشت بر آن گوهر نایاب و رو به دشمن در حال نبردند.
ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلَّا رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا وَ يُسْلَسَ قِيَادُهَا ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُون وَقْدَتَهَا وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهُتَافِ الشَّيْطَانِ الْغَوِيِّ: بیان اول این فراز، استعاری کنایی است؛ یعنی این که اول خلافت به توسن سرکشی تشبیه می شود، بعد ارکان تشبیه حذف می گردد، تا به استعاره می رسد و آنگاه زمام گرفتن چنین مرکب سرکش را کنایه از عجله
ص: 177
نمودن و شتاب کردن قرار می دهد: ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلَّا رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا وَ يُسْلَسَ قِيَادُهَا: شما به اندازه رام شدن توسن رمیده خلافت و آسان گیری مهارش درنگ نکردید.
بیان دوم، سوم و چهارم، استعاری و مرتبط با همند؛ اول فتنه غصب خلافت به خرمن آماده آتش گرفتن تشبیه می گردد، بعد بیان استعاری می شود، بعد با آن بیان استعاری می فرماید: شما بر هیزم فتنه آتش زدید و آن آتش را شعله ورتر نمودید و با این کار، به فریاد های شیطان کج مسیر گوش می دادید: ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُون وَقْدَتَهَا وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهُتَافِ الشَّيْطَانِ الْغَوِيِّ.
معنای حقیقی این است که شما به غصب خلافت اکتفا نکردید. آتش این فتنه را چنان گسترده نمودید که حالا به غصب فدک رسیده و معلوم نیست که دامنه های آن به کجاها کشیده خواهد شد.
تَشْرَبُونَ حَسْواً فِي ارْتِغَاءٍ وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الْخَمْرَةِ وَ الضَّرَاءِ وَ نَصْبِر مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ الْمُدَى وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِي الْحَشَا: در این فراز هم با چند تصویر رو به رو می شویم. بیان اول اشاره به ضرب المثلی است که به زیبایی جا افتاده است اما قبل از آن باید معنای "حسو" و "ارتغاء" را بدانیم. "حسو" به معنای چشیدن اندک اندک است. "ارتغاء" به کف روی شیر و نوشیدنی های از این قبیل گفته می شود. حکایت پشت آن را نویسنده "خطبه های حضرت فاطمه زهرا" خوب بیان کرده است. ایشان می گوید: "حسو، به آشامیدنی می گویند که انسان به تدریج و به خوشمزگی می خورد. "ارتغاء" به آن چربی کف مانندی می گویند که روی دوغ و کشک و امثال آن است؛ اگر کسی بخواهد حقّه و نیرنگ بزند، می گوید من کمی از این چربی های روی آن را می خورم... اما همین که کاسه را دست گرفت، کم کم تا آخر آن را می خورد!
پس بی بی مطهره با استفاده از این ضرب المثل، مطلب را به خوبی رسانده است: "تَشْرَبُونَ حَسْواً فِي ارْتِغَاءٍ: شما به اسم این که می خواهیم اسلام و نظام اسلام را حفظ کنیم و
ص: 178
به دین خدا خدمت نماییم، در پوشش این جملات، کم کم از منافع خلافت سوءاستفاده کرده و به همه جا دست درازی می کنید."
"الْخَمْرَةِ" وَ "الضَّرَاءِ"، هردو به مکان های پر درخت به کار می روند. منتها، ظاهرا "خمرة" به مکان های پر درختی گفته می شود که نسبتا هموار است و "ضرّاء" به مکان های پر درخت ناهموار گفته می شود؛ یعنی جاهایی که پستی و بلندی و تپه و دشت دارند. با توجه به این مطالب، دشمنان دین به کسانی تشبیه شده اند که در بیشه زارها و پست و بلندی ها، برای نابودی مؤسس نظام توحیدی، اهل و فرزندان او در کمین نشسته اند: وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الْخَمْرَةِ وَ الضَّرَاءِ. طبیعی است، آن هایی در کمین می نشینند، ابزار قتاله همراه دارند. باید آنان را در جایی به کار برند. شکارهای این دژخیمان را بانو (سلام الله علیها) مشخص تر بیان می کند: وَ نَصْبِر مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ الْمُدَى وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِي الْحَشَا."حزّ"، به معنای بریدن است، "مدی"، به معنای کارد، "وخز"، به معنای فرو بردن و "حشا"، به معنای اعضای درونی بدن است. می فرماید: این شکار ما هستیم که برای مصلحت برتر، بر کاردهای برّان و خنجرهای فرو رفته در بدن شکیبایی می کنیم!
قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ: "ضاحیة" از ماده "ضحى" است و ضحی در زمانی استعمال می شود که اوج روشنایی خورشید باشد. به اصطلاح، خورشید نیمه روز یا چاشتگاه. راغب در این زمینه چنین می گوید: "الضُّحَى: انبساطُ الشمس و امتداد النهار." با توجه به این ریشه یابی، "الشمس الضاحیة" تشبیه بسیار دقیقی است. به گونه ای که بی بی وقتی می فرماید: قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ! انگار ما درخشنگی خورشید را می بینیم.
فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ: "دونک" اسم فعل است، به معنای گرفتن. "خطام" به چیزی گفته می شود که در بینی شتر وصل می شود. برای این که به راحتی تحت کنترل باشد و شتربان را به هر طرف فرمان بری نماید. "مخطومة" اسم مفعول "خطام" است. شتر مخطومه، یعنی شتر آماده برای کار. "مرحولة" از "رحل" گرفته شده. "رحل" در شتر مانند "زین" در رابطه با اسب است. پس "مرحولة" مانند "مخطومه" اسم مفعول است و به
ص: 179
شتری اطلاق می شود که آماده باربری است. بانو (سلام الله علیها) فدک را این گونه تشبیه نموده است و با بیان استعاری می فرماید: ناقه فدک را مهار شده و رحل بسته بردار! اما این را بدان روز رستاخیز با آن برخورد خواهی کرد و از تو در این باره سوال خواهد شد. روزی که در آن روز این دغلبازی ها، روسیاهی های بیشتری برایت به ارمغان خواهد آورد.
يَا مَعْشَرَ النَّقِيبَةِ وَ أَعْضَادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَة الْإِسْلَامِ مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي: "أعضاد" جمع "عضد" است. "عضد" به معنای بازو می آید. پس "أعضاد الملّة" یک بیان استعاری است که از آن یاوران دین اراده شده است. "حضنة الإسلام" هم یک بیان استعاری است. اسلام مانند کودکی تصور شده است که در دامن انصار، رشد و نمو نموده و به کمال رسیده است. اصل "ظلامة" به معنای حق طلبی است؛ یعنی این که ظالمی از کسی چیزی را به زور گرفته و مظلوم هم در صدد استرداد حقش برآید. "سنة" در فارسی به معنایچرد زدن می آید. بی بی (سلام الله علیها) به جایی این که مستقیما بفرماید: حقم را از ظالم بگیرید، کلامش را با بیان زیبا و تصویرها دیدنی می آمیزد، تا بیشترین نفوز را داشته باشد: آی گروه بزرگان، یاوران دین و دامنه های رشد اسلام! سبب این سستی و خواب آلودگی در مطالبه و گرفتن حق من چیست؟!
سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلَانَ ذَا إِهَالَةٍ: "عَجْلَانَ ذَا إِهَالَةٍ" یک ضرب المثل است. آنچه که از متن بر می آید، این ضرب المثل، در مرگ زود رس و نابودی آرمان های بزرگ به کار می رود. داستان پشت این ضرب المثل را علامه مجلسی در بحار الانوار نقل کرده است و به احتمال زیاد، نویسنده "خطبه حضرت فاطمه زهرا" از آن جا برداشت نموده است. ایشان می گوید: "وجه این تمثیل این است که نقل کرده اند فردی یک بزی داشت که خیلی لاغر و مردنی بود و از بینی آن، آب و خلط می ریخت، به او گفتند: بز تو خیلی لاغر است، این چیست که از بینی آن بیرون می آید؟ گفت: این چربی اوست که از بینی اش بیرون آمده! و به همین علت لاغر شده است! در جواب آن مرد گفته شد: عجلان ذا إِهالة: یعنی چقدر
ص: 180
چربی های بدنش، زود به زود می آید و به مُردن نزدیک می شود." منظور بی بی مطهره (سلام الله علیها) این است که چه زود حادثه آفریدید و به سوی نابودی مکتب توحیدی پیش می روید.
فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْیُهُ وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ وَ أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ وَ كَسَفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ وَ أَكْدَتِ الْآمَالُ وَ خَشَعَتِ الْجِبَالُ وَ أُضِيعَ الْحَرِيمُ وَ أُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِه: "خطب" به معنای دشواری، و مصیبت می آید. "جلیل" به معنای بزرگ است. معمولا گفته می شود، مصیبت غیر قابل تحمل، مصیبت دشوار. با این حساب، در مصیبت بزرگ، یک نوع هنجار شکنی است. پس "خَطْبٌ جَلِيلٌ" یک ترکیب هنجار شکن است و بالاتر از زبان کلیشه ای.
"وهی" به معنای شکافتن و پارگی است، "نهر" به معنای وسعت یافتن است، "فتق" به معنای جدایی است، "رتق" به معنای پیوستگی و "کسوف" به معنای خورشید گرفتگی است اما از راه قاعده تغلیب بر "خسوف" که ماه گرفتگی است، هم به کار رفته است. بانو(سلام الله علیها) در این ده جمله، چنان هنر نمایی می کند که هرکس غیر از آن شوندگان می بودند، شمشیر بر کف می گرفتند و نعره یا لثارات الزهرا! سر می دادند. افسوس که این انفجار واژه ها قرن ها پیش از زمان خودشان به تشعشع در آمدند. بانو (سلام الله علیها) فراق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به زخم ناسوری تشبیه کرده است که هر روز بر جان انسان بیدار و آگاه از لحاظ شخصی و درونی، بر دهان باز کردن، جدایی و گشودگی آن افزوده می شود و از لحاظ بیرونی این انسان رسالت به دوش، زمین را با رفتنش تاریک می بیند، خورشید و ماه را چهره گرفته، ستارگان را فرو ریخته، آرزوها را برباد رفته، کوه ها را کوچک، حریمش را شکسته و حرمتش را نا دیده می بیند. من در فارسی اصطلاح تصویر کوچک و تصویر بزرگ را ندیده ام اما در یکی از کتاب های آموزشی عربی -نمی دانم در دوره دبیرستان بود یا دانشگاه- دیدم که در آن جا تصویر کوچک و بزرگ توضیح داده می شد. به این معنا که تصویر کوچک از یک بیان مجازی مانند استعاره و... به وجود می آید. تصویر بزرگ از جمله دارای بیان مجازی به وجود می آید و این تصویر بزرگ از این لحاظ اهمیت دارد که شعاع همه آن تصویرها را
ص: 181
گسترده تر می کند و در نهایت با یک فضای مشعشع رو به رو می شویم. بیان بانو (سلام الله علیها) در این جا این گونه است؛ تک تک تصویرها خواننده را تحت تأثیر قرار می دهد اما هنگامی که همه این ها در یک جا جمع می شوند و پیام اصلی را برجسته می کنند، سخت دیدنی و شگفت انگیز می گردند. می ترسم از این که بانو (سلام الله علیها) بفرماید: چرا پیام را به درستی نرساندی؟ پس هرچند که تکرار بشود، این ترکیب های زیبا را به فارسی بر می گردانم. خَطْبٌ جَلِيلٌ: مصیبت بزرگ. اسْتَوْسَعَ وَهْیُهُ: گشادگی آن زخم گسترده شد. اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ: بر جدایی آن زخم افزوده شد. انْفَتَقَ رَتْقُهُ: پیوستگی آن زخم گسسته شد. أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ: زمین از غیبتش تاریک گردید! كَسَفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ: خورشید و ماه چهره گرفتند. انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ: از غم مصیبت او ستارگان پراکنده گشتند! اگر معنا کنیم که: ستارگان به قطره های زلال اشک تبدیل گشتند و فرو ریختند، به بی راه نرفته ایم. أَكْدَتِ الْآمَالُ: آرزوها بهبی خیری رسید و بر باد رفت. خَشَعَتِ الْجِبَالُ: کوه ها کوچک گشتند. أُضِيعَ الْحَرِيمُ: حریم او ضایع و پایمال شد! أُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِه: هنگام مردن او حرمتش را نگه نداشتند!
آری، مصیبتش بزرگ است، گشادگی زخمش گسترده، شکاف ناشی از این غم وسعت یافته و پیوستگی پیروانش از هم گسسته! زمین از نبودنش تاریک شد، خورشید و ماه بر صورت شان پرده های خسوف و کسوف کشیدند و ستارگان پراکنده گشتند! آرزوها بر باد رفت، کوه ها کوچک شدند، حریمش نادیده گرفته شد و حرمتش را هنگام مرگ، نگه نداشتند!
أَيها بَنِي قَيْلَةَ أَ أُهْضِمَ تُرَاثُ أَبِي وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًى مِنِّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدًى وَ مَجْمَعٍ تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخِبْرَةُ: لباس به معنای پوشش است و معمولا در رابطه انسان به کار می رود و "خبرة" به معنای آگاهی است. پس"تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ" و "تَشْمَلُكُمُ الْخِبْرَةُ" دارای بیان استعاری هستند و تنوع گفتاری پیش از این دو تصویر کمتر از تصویر پردازی نیستند. منظورم از تنوع در گفتار، پیاپی بودن استبعاد، جمله ندائی و جمله سوالی می باشد.
ص: 182
از شما به شدت بعید است، فرزندان قیله! آیا میراث پدری من، پای مال گردد، در حالی که در دیدرس من قرار دارید، سخنان شما را در این مجلس و جمع، می شنوم، زیر پوشش دعوت به سر می برید و از خبرها بی اطلاع نیستید.
وَ نَاطَحْتُمُ الْأُمَمَ وَ كَافَحْتُمُ الْبُهَمَ: "نطح" به معنای شاخ زدن است و بیشتر در حیوانات، مخصوصا قوچ به کار می رود. پس "ناطحتم الأمم"، بیان استعاری کنایی است که جای مبارزه و نبرد با دشمن را گرفته است. در "کافحتم البهم" تصویری به کار نبرفته اما احساس می شود، در این واژه ایهامی وجود دارد. پیش از این هم گفتیم که "بهم" ذهن ما را به سمت "بهیمه" و چیزهای از این قبیل می برد. مخصوصا در ساختار بالا که بعد از "ناطح" آمده است.
لَا نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ: چنان که در بخش واژه شناسی این خطبه به عرض رسانده ام، این جمله دارای تلخیص زیبایی است. اصل آن شاید چنین باشد: لَا نَبْرَحُ نَأْمُرُكُمْ ولَا تَبْرَحُونَ تَأْتَمِرُونَ: همواره ما فرمان می دادیم و شما همیشه اطاعت می کردید. پس تلخیص هنری گاهی، نقش تصویر خوب را بازی می کند.
حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى الْإِسْلَامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ: تقریبا همه این هفت جمله دارای تصویر هستند. به جای این که گفته شود، اسلام به واسطه ما رشد و نمو نمود، می فرماید: آسیاب اسلام به واسطه ما به گردش در آمد: دَارَتْ بِنَا رَحَى الْإِسْلَامِ. به جای این که گفته شود: در آن روزگار عدالت اسلامی و انسانی بر قرار گردید و روزگار دارای خیر و برکت بود، کنایه قدرتمند "دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ" به کار می رود. "ثغرة" معانی مختلفی دارد. از جمله به معنای زیر گلو و دهان به کار رفته است. پس منظور از "خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ"، همان دها ن به خاک مالیدن است. "إفک" به معنای دروغ آمده اما این که دروغ ها به گونه انباشته گردد که از زمین فواره زند و بعد فرو بنشیند، ذهن خلاقی می طلبد که بفرماید: وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ.
ص: 183
از همین قبیل است: خاموش گشتن آتش افروزی کفر و آرام گرفتن دعوت به هرج و مرج و فتنه افکنی: وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ.
حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى الْإِسْلَامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ: تا بوسیله ما سنگ آسیاب اسلام به گردش در آمد، خیرات و برکات روزگار سرازیر شد، پیشانی شرک به خاک افتاد، فوراه های دروغ فرو نشست، آتش کفر خاموش گشت، دعوت به فتنه و هرج و مرج قطع گردید و نظام دین استوار گردید.
أَلَا وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ هَذَا عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْخَذْلَة الَّتِي خَامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ وَ خَوَرُ الْقَنَاةِ وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ: "الْخَذْلَة" به معنای یاری نکردن، "خَامَرَ" به معنای در آمیختن، "الْغَدْرَةِ" به معنای خیانت، "اسْتَشْعَرَ" به معنای لباس زیر، "فَيْضَةُ" به معنای سرازیر شدن، سر رفتن و لبپر زدن، "نَفْثَةُ" به معنای آه کشیدن و فوت کردن، "خَوَرُ" به معنای کندی سر نیزه و "بَثَّةُ" به معنای افشا کردن، پخش کردن ومنتشر کردن آمده اند. این ها مفردات متن بالا بود. صورت ترکیب آن چنین است: وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ هَذَا عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْخَذْلَة الَّتِي خَامَرَتْكُمْ: آنچه را که گفتم، با آگاهی کامل از تنها گذاشتنی بود که در تمام وجودتان ریشه دوانده است. وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ: و خیانتی که قلب هاتان پنهان کرده اند! وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ وَ خَوَرُ الْقَنَاةِ وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ: این سخنان اما لبپر زدن کاسه شکیبایی بود، فواره خشم بود، کندی سرنیزه در هنگام نبرد بود، پرده کشیدن از اندوه بزرگ و اتمام حجت بود!
پس پوشیدن قلب، لبپر زدن جان، فوّاره خشم، کندی سر نیزه در هنگام نبرد، و انتشار اندوه سینه، استعاره های قدرتمندی هستند که کلمات را به جنب و جوش و رستاخیز رسانده اند.
فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَةَ الظَّهْرِ نَقِبَةَ الْخُفِ بَاقِيَةَ الْعَارِ مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنَارِ الْأَبَدِ مَوْصُولَةً بِ"نَارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة: "حقب" تنگی است که بر کمر
ص: 184
شتر می بندند. همین کاربرد خاص، باعث می شود که خواننده احساس کند که "حقب" اسم جامد است. اگر چنین باشد، در زبان عربی، اسم جامد اشتقاق پذیر نیست اما گاهی زبان به درجه از تکامل می رسد که در اسم جامد هم تصرف می کند و اهل زبان، زبان اعتراض نمی گشایند. نمونه این مورد را ما در قرآن کریم، شاهدیم که از "بیت" به معنای خانه، فعل ساخته شده است: وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُون. پس در "فَاحْتَقِبُوهَا" دو زیبایی نهفته است: 1- زبان قدرتمند در اسم جامد تصرف نموده است. آنهم در بین اهل زبانی که نسبت به زبان شان بسیار سخت گیر بودند. 2- این واژه، استعاره پیش از خودش را برجسته تر نشان می دهد. وقتی جمله را تحت اللفظی معنا کنیم، اینطور می شود: پس بگیرید ناقه فدک را و بند کمرش را محکم ببندید: فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا. این ناقه اما برای شما آرمانی نخواهد مان. زیرا پشت آن زخمی است: دَبِرَةَ الظَّهْرِ. پاهای آن نازک است: نَقِبَةَ الْخُفِ. ننگ ابدی است: بَاقِيَةَ الْعَارِ. نشانه خشم الهی است: مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ. عار جاودانه است: شَنَارِ الْأَبَدِ.متصل به آتش بر افروخته خداوند است که بر دل ها شراره می کشد: مَوْصُولَةً بِ"نَارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة!
نوع ترکیب های چون: دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِ، بَاقِيَةَ الْعَارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ، شَنَارِ الْأَبَدِ و مَوْصُولَةً بِ"نَارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة. استعاره هایی هستند که علاوه بر درخشش خودشان، اولین استعاره را –فَدُونَكُمُوهَا- به کمال رسانده اند. به یاد داشته باشیم که زبان عربی بیشتر اشتقاقی است. به راحتی فارسی نمی توان در آن ترکیب سازی نمود. در این جا اما فصاحت و بلاغت بی نظیر، سخن را آن چنان به سهل و ممتنع رسانده که آدم خیال می کند، این زبان آن چنان انعطاف پذیر است که هرکس می تواند به این جایگاه برسد و ترکیب سازی نماید اما از من بشنو، مبادا در این بحر بیکرانه هوای شنا کردن بر سرت بزند. من که سال های آزگار ساحل نشینم، می دانم که زبردستان به نام در این اقیانوس دست به شنا زدند اما غرق گشتند. آنانی که می خواستند، سخنان نامفهوم آنان را بفهمند، نیز مفقود اثرند.
ص: 185
وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيهٌ بِمَا بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوَائِلِ فِي حَيَاتِهِ: "بغی" به معنای ظلم و ستم است. در این جا صورت مجهول آن را می بینیم. "غوائل" جمع غائله است. "غائله" معانی گوناگون دارد اما فکر می کنم، فتنه افکنی و شرارت، بهترین گزینه ها باشد. از لحاظ ساختاری، جمله بالا، تشبیه صریح است و در آن زندگی پیش از رحلت و پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد مقایسه قرار می گیرد. از دیدگاه بانو (سلام الله علیها) غائله و شرارت بعد از وفات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند غائله ها و شرارت های زمان حیاتش می باشد. همانطور که در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کسانی او را نافرمانی و اذیت می کردند و در حقیقت مورد ستم قرار می دادند، بعد از وفات او نیز دست به شرارت زدند و غائله جدیدی آفریدند. بلکه این بار به تمام بشریت خیانت نمودند.
استفاده بیش از بیست و سه آیه کریمه، در یک خطبه، ما را به دو مطلب راهنمایی می کند: 1- ممکن است خطیب زبردستی پیدا شود که در یک جلسه، چندین آیه را تلاوت کند اما محال است، کسی هرچند بسیار ورزیده سر بزنگاه از بخش بزرگ آیات بهره ببرد. این را کسانی متوجه می شوند که دوست دارند، در گفته هاشان شاهد مثال دقیق بیاورند اما مسئله ای به نام تزاحم، جلو این آرزو را می گیرد. بانو نمونه اسلام (سلام الله علیها) بی این که برگه ای در دست داشته باشد، از جای جای قرآن شاهد می آورد. پس خاستگاه دانش وی باید در جای دیگر ریشه داشته باشد. 2- آیات جدا شده، آن برجستگان می باشند؛ آن هایی که بدون تأمل به چشم می آید و الا جمله به جمله باید در پی مقصود گشت.
لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (الأنعام/67)
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ (هود/39)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (آل عمران/102)
ص: 186
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ غَفُورٌ (فاطر/28)
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (التوبة/128)
ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (النحل/125)
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ (التوبة/49)
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً (الکهف/50)
وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (آل عمران/85)
أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (المائدة/50)وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ (النمل/16)
وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5)./ يَرِثُنِي
وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (6) [مریم]
وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ (الأنفال/75)
يُوصيكُمُ اللَّهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ
ص: 187
وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَريضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً (النساء/11)
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (البقرة/180)
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ (آل عمران/144)
أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤُمِنِينَ (اتوبة/13)
وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ (ابراهیم/8)
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) [الهمزة]
إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (الشعراء/227)
وَ قُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ (هود/121)هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (الأنعام/158)
وَ جاؤُ عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (یوسف/18)
ص: 188
بسم الله الرحمن الرحیم
حالا می رسیم به اصل خطبه و این یادگار بانوی بزرگ صدر اسلام را (سلام الله علیها) به خوانش می نشینیم اما با این یاد آوری که خطبه چنان پر محتوا و عمیق است که انگار تا اکنون ما چیزی در رابطه با آن نگفته ایم.
20. رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ آبَائِهِ أَنَّهُ لَمَّا أَجْمَعَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ عَلَى مَنْع فَاطِمَةَ (علیه السلام) فَدَكاً وَ بَلَغَهَا ذَلِكَ لَاثَتْ خِمَارَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ اشْتَمَلَتْ بِجَلْبَابِهَا وَ أَقْبَلَتْ فِي لُمَةٍ مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا تَطَأُ ذُيُولَهَا مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَا مِشْيَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَ هُوَ فِي حَشَدٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ غَيْرِهِمْ فَنِيطَتْ دُونَهَا مُلَاءَةٌ فَجَلَسَتْ ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ الْقَوْمُ لَهَا بِالْبُكَاءِ فَارْتَجَّ الْمَجْلِسُ ثُمَّ أَمْهَلَتْ هُنَيْئَةً حَتَّى إِذَا سَكَنَ نَشِيجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأَتْ فَوْرَتُهُمْ افْتَتَحَتِ الْكَلَامَ بِحَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ فَعَادَ الْقَوْمُ فِي بُكَائِهِمْ فَلَمَّا أَمْسَكُوا عَادَتْ فِي كَلَامِهَا:
عبد الله، پسر حسن مثنی، با سند خودش از پدرانش علیهم السلام روایت کرده: هنگامی که ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند که مالکیت صدیقه طاهره بر فدک را انکار نمایند و این خبر به بی بی مطهره رسید، روسری اش را بر سر پیچید، جامه بلندش را بر تن نمود و با عده ای از زنان همسایه وبانوان هم اندیش قوم، در حالی که دامن پیراهنش زیر پا می شد، به سوی مسجد روی آورد. در این حال، راه رفتنش عین راه رفتن رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. تا این که بر ابوبکر وارد شد و او در بین جمعی از مهاجرین و انصار و دیگران نشسته بود. پس پرده ای پیش روی آن ها کشیده شد و بانو پشت آن پرده قرار گرفت. داغ فقدان پیامبر باعث گردید، بانو ناله سوزناکی بزند و از شنیدن آن ناله، تمام اهل مجلس به گریه افتادند آن چنان که از دریا موج خروشان برخیزد! پس مقداری
ص: 189
درنگ نمود، تا مردم از گریه آرام گیرند و فواره خروش فرو نشیند! سخنش را با حمد و ثنای خداوند و درود بر رسول او آغاز نمود. باز گریه پر تلاطم مردم برگشت! وقتی آرام گرفتند، کلامش را از سر گرفت.
عبدا لله بن الحسن: هو عبد اللّه المحض بن الحسن المثنى بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام... و إنّما سمي المحض لأنّ أباه الحسن بن الحسن (علیه السلام) و أمه فاطمة بنت الحسين (علیه السلام) و كان يشبه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله (الإحتجاج)
لَاثَ: پيچيد (خطبه حضرت...)./ لَاثَ العمامة على رأسه يَلُوثُهَا لَوْثاً: أي تعصب بها و أدارها على رأسه (مجمع البحرين)
خِمَار: رو سری، حجاب (المعجم البسیط)./ و الخِمار: المقنعة، سميت بذلك لأنّ الرأس يخمر بها أي يغطى (الإحتجاج)
جَلْبَاب: جامه یا پیراهن بلند و گشاد (المعجم البسیط)./ و الجلباب: الرداء و الإزار (الإحتجاج)./ و الْجِلْبَابُ: يطلق على الملحفة و الرّداء و الإزار و الثّوب الواسع للمرأة دون الملحفة، و الثّوب كالمقنعة تغطّي بها المرأة رأسها و صدرها و ظهرها (بحار الأنوار)
لُمَةٍ: أي جماعة (الإحتجاج)./ اللُّمَةُ: الجماعة... أي في جماعة من نسائها، قيل: هي ما بين الثّلاثة إلى العشرة، و قيل: اللُّمَةُ: المثل في السّن و التّرب... أقول: و يحتمل أن يكون بتشديد الميم. قال الفيروزآبادي: اللُّمَّةُ بالضّم- الصّاحب و الأصحاب في السّفر و المونس للواحد و الجمع (بحار الأنوار)./ لُمَة: هم سن و سال، همفكر (خطبه حضرت...)
حَفَدَتِهَا: الأعوان و الخدم (الإحتجاج)
وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا: در معيت جماعتي از ياران و اعوان خويش: گروهي از زنان خويشاوند خود (خطبه حضرت...)
ذُيُولَهَا: ذیل: پایان هرچیزی (المعجم البسیط)./ تَطَأُ ذُيُولَهَا: أي كانت أثوابها طويلة تستر قدميها، و تضع عليها قدمها عند المشي، و جمع الذيل باعتبار الأجزاء أو تعدّد الثياب (البحار الأنوار)./ حضرت در حال راه رفتن، بر پايين و ذيل لباس خود پا مي گذاشت. پيراهن يا چادر، زير پا قرا مى گرفت. در اثر شتاب يا بلندي لباس (خطبه حضرت...)
ص: 190
الْخَرْمُ: التّرك، و النّقص و العدول. مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَا مِشْيَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): أي لم تنقص مشيها من مشيه صلّى اللّه عليه و آله شيئا كأنّه هو بعينه (بحار الأنوار)./ مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَا مِشْيَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): راه رفتن آن حضرت از راه رفتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ کم نداشت. (خطبه حضرت...)
حَشد: الجماعة (الإحتجاج)
نِيطَتْ: علقت و ناط الشي ء: علقه (الإحتجاج)./ ناطَ الشي ءَ يَنُوطُه نَوْطاً: عَلَّقه (لسان العرب)
مُلَاءَةٌ: المُلَاءَةُ: الملحفة (الصحاح)./ چنان که می بینید، صحاح اللغه، "ملائة" را به معنای "مِلحفة" گرفته. "مِلحفة" به معنای روپوش، -مانند: عبا وغیره-، ملافه و هرچیزی که به خود بپیچند، می آید. در این جا "پرده"، برگردان مناسبی است. فَنِيطَتْ دُونَهَا مُلَاءَةٌ: پس بین مردان و خانم ها پرده ای کشیده شد (فاطمی)
أَجْهَشَ: مهيا شد -براي گريستن- گريه اش گرفت، بغض کرد، گریست (المعجم البسیط)./ إِذَا تَهَيَّأَ الرجل للبكاء، قيل: أَجْهَشَ، فإن امتلأت عينه دموعاً، قيل: اغْرَوْرَقَتْ عينه، و تَرَقْرَقَتْ. فإذا سالت، قيل، دَمَعَتْ وَ هَمَعَتْ. فإذا حاكت دموعها المطر، قيل: هَمَّت، فإذا كان لبكائه صوت، قيل: نَحَبَ و نَشَجَ. فإذا صاح مع بكائه، قيل: أَعْوَلَ (فقه اللغة)
فَارْتَجَّ: رجَ: تکان داد. رجّ قنية الدواء: شيشه دارو را تكان داد. (المعجم البسیط)./ و الِارْتِجَاجُ: الاضطراب (بحار الأنوار)./ إذا رجّت الأض رجّا (خطبه حضرت...)
هُنَيْئَةً: صبرت زمانا قليلا (بحار الأنوار)./ هُنَيْئَةً: وقت كوتاهي، لحظه ای (خطبه حضرت...)
نَشِيجُ: صوت معه توجّع و بكاء كما يردّد الصّبيّ بكاءه في صدره (بحار الأنوار)./ نَشَجَ نَشْجاً و نَشِيجاً الباكي: بى آنكه صدا را بلند كند گريه كرد (فرهنگ ابجدي)./ النَّشِيج: أن يغصَّ بالبكاء معصَوْتٍ، و منه نشيجُ الطَّعْنَة عند خروج الدم و القِدْرِ عند الغَليان. و سميت مجاري الماء أَنْشَاجاً (الفائق)
فَوْرَتُهُمْ: فوران: جوشيدن -آب در ديگ يا چشمه-، بيرون زدن خون از رگ (المعجم البسیط)./ فَوْرَةُ الشَّيْ ءِ شِدَّتُهُ، وَ فَارَ الْقِدْرُ أي جاشت (بحار الأنوار)
ص: 191
فَقَالَتْ (علیه السلام) الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا:
پس فرمود: سپاس خداوند را بر آنچه انعام نمود و تشکر از او بر آنچه الهام نمود و ستایش او بر همه نعمت های باطنی ای که بی تقاضا عنایت کرد و نعمت های ظاهری ای که وسعت بخشید و بر تمام عطایای چشم گیری که تفضل نمود! دهش هایی که در شعاع شمردن نمی گنجد، آغازش جبران ناپذیر است و پایانش دور از تصور! انسان ها را به شکر گزاری دعوت کرد تا به خاطر اظهار امتنان پیوسته، بر عنایاتش بیفزاید و از خلایق طلب سپاسگزاری نمود تا با کثرت نعمت ها روبه رو گردند و دعوتش را تکرار کرد، تا ریزش نعمت ها را دوچندان کند!
وقتی آغاز خطبه را می خوانی، واژه هایی می بینی که بسیار نزدیک همند اینها عبارتند از: 1- حمد، شکر و ثنا. 2- نعم، آلا، منن. 3- أسدی، أولا. 4- نأی، تفاوت.
باید معانی دقیق این واژه ها را بدانیم، تا اندکی به دانش بی بی (سلام الله علیها) پی ببریم. متاسفانه در زبان فارسی، معادل دقیق این ها وجود ندارد. پس در ترجمه با ریزش زیادی رو به رو می شویم. ما این واژه ها را در چهار دسته، دسته بندی نمودیم، تا مقدار فهم مطلب آسان تر بشود (فاطمی)
ثناء: مدح و ستودن (المعجم البسیط)
ابْتَدَأَهَا: نعمت هايي كه ابتدءا داده. بدون اين كه كسي تقاضاكند (خطبه حضرت...)
سبغ: گسترش پیدا کرد، طول پیدا کرد، مرفه شد (المعجم البسیط)./ سَبَغَ الشي ءُ يَسْبُغُ سُبُوغاً: طالَ إلى الأَرض و اتَّسَع (لسان العرب)
أَسْدَی: أعطي؛ أَسْدَى و أَوْلَى و أَعْطَى بمعنى واحد (بحار الأنوار)
ص: 192
آلاء: و قيل:" الآلَاء" هي النعم الظاهرة، و" النَّعْمَاء" هي النعم الباطنة (مجمع البحرين)./ و الْآلَاءُ: النّعماء جمع أَلَى بالفتح و القصر و قد يكسر الهمزة (بحار الأنوار)منن: جمع: منة: بخشش، منت، نیکی (المعجم البسیط)
أَوْلَاهَا: بذلها. اعطاها. أَعْطَى: وَهَبَ، مَنَحَ، وَصَلَ، حَبَا، بَرَّ، نَحَلَ، آتَى، خَوَّلَ، آسَى، أَوْلى، رَفَدَ، أَتْحَفَ، رَزَقَ، أَسْدَى (المكنز العربي المعاصر)
جمّ: كثر؛ جَمَّ الشَّيْ ءُ أي كثر (بحار الأنوار)./ آنقدر نعمت ها خدا زياد است كه نمي توانيم بشمريم: و إن تعدوا نعمة الله... (خطبه حضرت...)
نَأَى: النَّأْيُ: البعد (كتاب العين)./ نائی: دور، دورافتاده (المعجم البسیط)
تفاوت: التّفاوت: البعد (بحار الأنوار)./ تفاوت: تباعد بینهما (بلاغات النساء)
أمد: ابتدا، آغاز. "أمد و أبد" از لحاظ معنا نزدیک به هم هستند. با این تفاوت که وقتی واژه "أبد" را به کار می بریم، حدی بر آن معین نشده است. وقتی واژه "أمد" را به کار می بریم، حد نامتعینی دارد. در بین فرهنگ ها، لسان العرب می گوید که گاهی "أمد" به معنای ابتدا هم به کار می رود. بحار الانوار، مطلب لسان العرب را خلاصه کرده همان را می پسندد. ماهم این معنا را مناسب تر می دانیم. در ضمن، مرحوم آیت الله منتظری نیز نظر به همین معنا دارد (فاطمی)
أَبَد: آخر، به قرینه أمد (خطبه حضرت...)
ندب: دعاه فأجاب (بحار الأنوار)./ نَدَبْتُهُ إلى الأمر نَدْباً: دعوته (مجمع البحرين)
إجزال: إكثار. أجزلت له من العطاء .. أي أكثرت (بحار الأنوار)./ جزیل: زیاد، فراوان، بسیار (المعجم البسیط)
ثَنَّى: تكرار كرد.( خطبه حضرت...)./ ثَنَّى الشي ءَ: آن كار را دوباره كرد، ثَنَّى بالأَمرِ: آن كار را انجام داد و سپس كارى ديگر بر آن افزود (فرهنگ ابجدي)
امثالها: مراد نعمت هاي اخروي است (خطبه حضرت...)
وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ كَلِمَةٌ جَعَلَ الْإِخْلَاصَ تَأْوِيلَهَا وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ ءٍ كَانَ قَبْلَهَا وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ
ص: 193
أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا إِلَّا تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبِيهاً عَلَى طَاعَتِهِ وَ إِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ وَ إِعْزَازاًلِدَعْوَتِهِ ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ وَ وَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِه وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ:
و شهادت می دهم که معبودی جز خداوند یگانه بی همتا وجود ندارد. لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، کلمه ای است که خداوند اخلاص را تفسیر آن قرار داد، پرنده دل ها را در پی رسیدن آن به پرواز درآورد و تعقل را در پرتوی تفکر آن درخشان نمود. بی همتایی که چشم ها توان دیدنش را ندارند، زبان ها از توصیفش عاجزند و چگونگی اش در اوهام نمی گنجد! پدیده ها را پدید آورد، نه از چیزهای مشابه پیش از آن ها، و آن ها را ایجاد نمود، بدون پیروی از نمونه هایی که الگو برداری کند. آن ها را با قدرت خودش ایجاد نمود و با اراده خودش آفرید، بی این که نیاز به وجود آن ها داشته باشد و نفعی از شکل دادن آن ها ببرد. هستی را مصور نکرد، مگر این که می خواست حکمتش را به اثبات رساند و اطاعتش را اعلام نماید و قدرتش را به نمایش بگذارد و مخلوقاتش را به بندگی وا دارد. پس ثواب را بر طاعتش وضع نمود و عقاب را بر معصیتش. تا بندگان خود را از فراگرفتن خشمش بر حذر نماید و آن ها را در بهشت جاودانه اش مستقر نماید.
در این فراز، با واژه های زیاد رو به رو نمی شویم اما درک مطالب بلند بانو، احتیاج به تامل عمیق دارد. در جمله "كَلِمَةٌ جَعَلَ الْإِخْلَاصَ تَأْوِيلَهَا"، برداشت ما این است که بانو (سلام الله علیها) می خواهد بفرماید که توحید، سر چشمه اخلاص است. هرچقدر انسان به توحید نزدیک تر باشد، از اخلاص بالاتری برخوردار است. در متن بحار و احتجاج، "جُعِلَ الْإِخْلَاصُ" اعراب گذاری شده است. ما چون در "وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ" با مشکل رو به رو شدیم، صورت معلوم آن را طبق بعضی متون و حواشی انتخاب نمودیم. اگرچه، در بخش تصویرهای خطبه، صورت مجهول بودن آن هم مطمح نظر قرار گرفته است (فاطمی)
ص: 194
وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا: این جمله را مرحوم آیت الله منتظری این گونه معنا می کند: "خدا تضمین کرده است در دل ها، جای داده است در دل ها معنای توحید را اما هرکس معنای آن را به همان اندازه ای که یافته و به آن رسیده درک می کند. درك افراد از كلمه توحيد متفاوت است. درك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متفاوت از درك ديگران است." (خطبه حضرت...)./ هم در متن بحار و هم در احتجاج، "وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ" به ضم ضاد، اعراب گذاری شده. در حالی که در بحث واژه های بحار، "ضَمَّنَ الْقُلُوبُ" به فتح ضاد اعراب گذاری شده است. اگر این واژه معلوم باشد، ما با مشکل زیاد رو به رو نمی شویم اما اگر مجهول باشد، درک مطلب دشوارتر خواهد بود (فاطمی)
وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا: این جمله را مرحوم آیت الله منتظری این طور ترجمه می کند: نورانی کرده است فکرها را به همان اندازه که از این کلمه تعقل می کنند... تعقل هرکسی به اندازهاستعدادش است، به همان اندازه خداوند نور در دل افراد قرار داده که از کلمه توحید تعقل می کنند (خطبه حضرت...)
تأويلها: خدا اخلاص در اعمال را تأويل كلمه توحيد قرارداده؛ يعني بازگشت و نتيجه كلمه توحيد، لااله الا الله، اخلاص در عمل است (خطبه حضرت...)
من الأوهام كيفيته: كيفيت او در واهمه ها نمي گنجد. چون خدا كيفيت ندارد. كم و كيف مربوط به موجود ممكن است. واجب الوجود از خواص ممكن مبرا است (خطبه حضرت...)
ابتدع: البَدْعُ: إحداث شي ء لم يكن له من قبل خلق و لا ذكر و لا معرفة. و الله بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: ابْتَدَعَهُما، و لم يكونا قبل ذلك شيئا يتوهمهما متوهم (كتاب العين)./ ابتدع: نو آوری کرد، چیزی جدید را به وجود آورد. ابتداع: ابتکار (المعجم البسیط)
احتذاء: پيروي كردن، اقتدا کردن، کفش پا کردن (المغجم البسیط)
ذرأ: آفريد (المعجم البسیط)./ الفرق بين الذرء و الخلق: أن أصل الذرء الاظهار و معنى ذرأ الله الخلق أظهرهم بالايجاد بعد العدم، و منه قيل للبياض الذرأة لظهوره و شهرته (الفروق في اللغة)
برية: خلق، مردم. ج: برایا (المعجم البسیط)
ذيادة: و الذِّيَادُ: الطرْدُ، تقول: ذُدْتُه عن كذا (الصحاح)./ ذود: دفاع كرد، طرد كرد، دوری كرد. (المعجم البسیط)./ الذود و الذيّاد: السّوق و الطّرد و الدّفع و الإبعاد (بحار الأنوار)
ص: 195
نقم: خشم، نارضايتي و ميل به انتقام نشان دادن (المعجم البسیط)
حِيَاشَةً: جمع كردن (خطبه حضرت...)./ حَاشَ زيدٌ الأغنام: جمعها و ساقها (معجم الأفعال المتداولة)
وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَاهُ وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِيلِ مَصُونَةٌ وَ بِنِهَايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ عِلْما مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآيِلِ الْأُمُورِ وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُور:
شهادت می دهم که پدرم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و پیامبر او است. او را اختیار نمود، پیش از این که پیام رسانش نماید، نامگذاری اش نمود، پیش از این که انتخابش نماید، و گزیده اش نمود، پیش از این که به رسالتش برانگیزاند. این انتخاب ها آن زمان اتفاق افتاد که مخلوقات در جهان غیب پنهانبودند و در پرده های وحشت به سر می بردند و با دورترین دنیای نیستی همسایگی داشتند. به خاطر این که خداوند تبارک و تعالی عالم به عواقب امور است، به رویدادهای روزگار احاطه دارد و خط سیر سرنوشت را می داند.
اصْطَفَاهُ، اجْتَبَاهُ، اخْتَارَهُ، مانند واژه هایی هستند که در اول خطبه تذکر داده شد. در فارسی، معادل دقیق این ها را نداریم و همه را به معنای برگزیدن معنا می کنیم (فاطمی)
مکنونة: أَكنَنْتُ. و كَنَنْتُ الشي ءَ: سَتْرتُه و صُنْتُه من الشمس... مَكْنُونٌ؛ أَي مستور من الشمس و غيرها (لسان العرب)
مَصُونَةٌ: صانَهُ: حَفظَهُ (القاموس المحيط)
الأهاویل: جمع الأهوال، و هو جمع الهول، و هو الخوف و الأمر الشديد (بحار الأنوار)./ هول: وحشت بزرگ، سختی وحشتناک، دشواری عظیم (المعجم البسیط)
مَآيِل الأمور: عواقبها: آل الشي ء يؤول أولا و مآلا: رجع، و الإيال اسم منه (بحار الأنوار)./ آلَ الشي ء يَؤُولُ إلى كذا: أى رجع (النهاية في غريب الحديث)
ص: 196
المقدور: و يحتمل أن يكون المراد بالمقدور: المقدر، بل هو أظهر ((بحار الأنوار)./ مقدور: همان مقدرات خدا: خداوند متعال از همان ابتدا علم داشته مثلا یکی پیغمبر می شود و یکی ابوسفیان... (خطبه حضرت زهرا...)./ دراحتجاج طبرسی، "وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْأُمُورِ" وجود دارد که "الْأُمُورِ" تکرار می شود و این از بانوی بلیغه چون صدیقه طاهره بعید است (فاطمی)
ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَ عَزِيمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ حَتْمِه فَرَأَى الْأُمَمَ فِرَقاً فِي أَدْيَانِهَا عُكَّفاً عَلَى نِيرَانِهَا عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا فَأَنَارَ اللَّهُ بِأَبِي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ظُلَمَهَا وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا وَ قَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايَةِ فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَايَةِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَايَةِ وَ هَدَاهُمْ إِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ:
او را خداوند به خاطر کامل کردن امرش، تصمیم گرفتن بر امضای حکمش و اجرای مقدرات حتمی اش مبعوث نمود. این در زمانی بود که ملت ها را گروه های گوناگون در آیین های شان، اعتکاف کنندگان گرد آتش های شان، پرستندگان بت هاشان و انکار کنندگان خالق یگانه در عین شناختن شان دید. پس فضا های تاریک امت ها را با طلوع پدرم، محمد که درود خداوند بر او و خاندانش باد، روشن نمود، به پرسش های ابهام بر انگیز دل ها پاسخ داد و پرده غفلت را از رویچشم ها برداشت. او در بین مردم با مشعل هدایت بر خاست. آن ها را از گمراهی نجات بخشید، چشم بصیرت شان را باز نمود، به سوی دین استوار راهنمایی کرد و به رفتن از راه مستقیم فراخواند.
إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ: یعنی آن کمالاتی که باید در نظام آفرینش به وجود آید، به واسطه ی بعثت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تحقق پیدا کند، پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله بیاید و دیگران را هدایت و رهبری کند و آن امری را که خداوند از ازل داشته است، تمام و کامل نماید (خطبه حضرت زهرا...)
عَزِيمَةً: اراده و تصمیم، ترقّی (المعجم البسیط)
ص: 197
إِنْفَاذاً: نفذ: به اجرا در آمد، نفوذ کرد و گذشت (المعجم البسیط)./ إِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ حَتْمِه: خداوند مقدرات حتمی خود را به وسیله پیامبر اجرا و تنفیذ نمود. در این عبارت، موصوف به صفت اضافه شده است، یعنی مقادیر که موصوف است به صفت خود که حتمه باشد، اضافه شده است... مقدّرات حتمی این بوده که رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله بیاید و پیامبر شود، پس پیامبری حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله از مقدرات حتمی خدا بوده و مبعوث شدن آن حضرت، تنفیذی برای این تقدیر حتمی خداوند بوده است (خطبه حضرت...) ./ در احتجاج "إِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ رَحْمَتِهِ" وجود دارد (فاطمی)
عُكَّفاً: عكف يعكف و يعكف .. لزم المكان (لسان العرب)./ عکف: پیوسته کاری را انجام داد، پرداخت و مشغول شد (المعجم البسیط)
بُهَمَهَا: مبهماتها: خداوند به وسيله پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقاط مبهمي كه در دلها بود، برطرف كرد. اگر كسي به مسايلي مثل مرگ و زندگي، مبدأ خلقت، جهان آخرت سوالاتي داشت، اين ابهامات را بر طرف كرد (خطبه حضرت...)
غُمَمَهَا: پوشش، حيرت: از چشم هاشان، آن پوشش ها را كنارزد آن حيرت را بر طرف كرد (خطبه حضرت...)./ ظُلَمَهَا: و الضمير "في ظلمها" راجع إلى الأمم، و الضميران التاليان له يمكن إرجاعهما إليها و إلى القلوب و الأبصار (بحار الأنوار)
الْغَوَايَةِ: گمراهی هلاکت، فریفتگی (المعجم البسیط)
الْعَمَايَةِ: الجهل (شمس العلوم)./ العَمايةُ: الضَّلالُ، و هي فَعالَة من العَمَى (لسان العرب)./ آنچه که از فرهنگ ها بر می آید، این که فرق چندانی بین "غوایة" و "عمایة" نیست. چون "عمایة"، "عمی" را تداعی می کند، نسبت به آن، جهل و نابینایی برگردان مناسبی است (فاطمی)
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيَارٍ وَ رَغْبَةٍ وَ إِيْثَارٍ فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَةٍ قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِكَةِ الْأَبْرَارِ وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى أَبِي نَبِيِّهِ وَ أَمِينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ:
ص: 198
سپس خداوند او را با مهربانی به سوی خود فراخواند و با اختیار، رغبت و خود گذشتگی او قبض روحش نمود. محمد که درود خداوند بر او و خاندانش باد، از رنج این دنیا آسوده گردید! هم اکنون در بین فرشتگان نیکوکار، در رضوان پروردگار خطاپوش و در جوار مَلِک با جلال و جبروت قردارد. سلام و درود و رحمت و برکات خداوند بر پدرم، نبی، امین و بهترین برگزیده از مخلوقات او باد!
در رابطه با اختیار دو احتمال است: یکی این که خدا پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را اختیار کرد و او را برگزید و لذا قبض روحش کرد؛ و احتمال دوم این که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله به اختیار خودش قبض روح شد، چون در روایات هم نقل شده که عزرائیل برای قبض روح افراد از هیچکس اجازه نمی گرفته است، اما از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله اجازه گرفته است و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به اختیار خود، اجازه دادند تا عزرائیل قبض روحشان کند (خطبه حضرت...)
إِيْثَار: ترجیح دادن، برتر دانستن کسی یا چیزی را بر خود (المعجم البسیط)./ رغبة و إیثار: با رغبت و خودگذشتگي قبض روح شد (خطبه حضرت...)
تَعَبِ: خسته شدن، خستگی (المعجم البسیط)
حُفَّ: احاطه کرد، کند و برطرف کرد –موی صورت را- (المعجم البسیط)
ثُمَّ الْتَفَتَتْ إِلَى أَهْلِ الْمَجْلِسِ وَ قَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَمِ زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّيَاءُ اللَّامِعُ بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ مُنْجَلِيَةٌ ظَوَاهِرُهُ مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْيَاعُهُ قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ أَتْبَاعُهُ مُؤَدٍّ إِلَى النَّجَاةِ اسْتِمَاعُهُ بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ وَ مَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ وَ بَيِّنَاتُهُ الْجَالِيَةُ وَ بَرَاهِينُهُ الْكَافِيَةُ وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ وَ شَرَائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ:
ص: 199
سپس توجه به اهل مجلس نموده فرمود: شما آی بندگان خداوند! برای امر و نهی الهی منصوب شدید، حاملان دین و وحی او، امینان خداوند بر خودتان و مبلغان او بر امت های دیگر هستید! بزرگی که حق برای او است و شما نسبت به او تعهدی دارید، با یادگار دیگری که پیامبر به عنوان خلیفه برای تان معرفی نمود، در بین شما قرار دارد. آن یادگار دیگر کتاب ناطق خداوند است؛ قرآن راست گفتار، نور رخشان، روشنایی تپنده؛ کتابی که حجت های آن دلیل، اسرار آن قابل انکشاف، ظاهر آن آشکار، پیروان آن مورد حسرت دیگران است؛ کتابی که رهبری کننده پیروانش به سوی بهشت است و شنیدن آن موجب نجات انسان ها می شود و به وسیله آن رسیدن به برهان های نورانی خداوند میسر می گردد؛ کتابی که واجبات آن تفسیر شده، به محرماتش هشدار داده شده، محکمات آن در پیش اهلش واضح است، برهان هایش کافی است، سنت هایش مستحب، مباحاتش بخشیده و سایر احکام و شرایع آن به رشته تحریر در آمده است!
نُصْبُ: منصوب. مصدر گاهی به معنای اسم فاعل و گاهی به معنای اسم مفعول می آید (فاطمی)./ نُصْبُ أَمْرِهِ: شما منصوب هستيد براي امر و نهي خدا (خطبه حضرت...)./ أي نصبكم اللّه لأوامره و نواهيه... و عباد اللّه منصوب على النداء (بحار الأنوار)
واژه های چون: النُّورُ، الضِّيَاءُ، السَّاطِعُ، اللَّامِعُ، بَيِّنَةٌ، بَصَائِرُ، مُنْكَشِفَةٌ، مُنْجَلِيَةٌ... نشان می دهند که بانو (سلام الله علیها) تا چه اندازه بر زبان و رموز زبانی، آشنا است و همین طور بر واژه های علمی چون: "عَزَائِم، بَيِّنَاتُ، فَضَائِل، رُخَص، شَرَائِع" مسلط است. هم تفاوت دقیق دسته اول را می داند و هم کاربرد دسته دوم را (فاطمی)
بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَمِ: رساننده دين خدا (خطبه حضرت...)./ و بلغاؤه إلى الأمم: أي تؤدّون الأحكام إلى سائر الناس لأنكم أدركتم صحبة الرسول صلّى اللّه عليه و آله (بحار الأنوار)
زَعِيمُ: بزرگ قوم، فرمانروا، رئیس (المعجم البسیط)./ در احتجاج " زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ " ثبت شده است اما مرحوم علامه و به تبع آن مرحوم آیت الله منتظری، احتمال "زعمتم" را برجسته
ص: 200
نموده اند. به نظر می آید "زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ"، رساتر باشد. زیرا به دو امانت تذکر داده می شود (فاطمی)
وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ: يك احتمال است که مراد از آن عهد نسبت به عترت پیامبر باشد؛ همان عهدی که در زمان حیاتش گرفت. دوم این که مراد قرآن باشد (خطبه حضرت زهر...)
البَقِيَّة: آنچه كه مانده باشد. البَقِيَّةُ الْبَاقِيَةُ: بهترين بازمانده؛ فلانٌ بَقِيَّةُ قَومِهِ: فلانى از بهترين بازمانده ى خانواده ى خود است (فرهنگ ابجدي)
ساطع: درخشان یا درخشنده، منتشر -در هوا- (المعجم البسیط)لامع: براق، رخشان (المعجم البسیط)./ لَمَعَ البرقُ و غيرُه، إذا أضاء، فهو لامعٌ... و يقال للسَّرابِ يَلْمَعٌ. كأنّه سمِّي بحركته و لَمَعانه (معجم مقاييس اللغه)./ چنان که می بینید، در فارسی، واژه دقیقی که فرق بین "ساطع" و "لامع" بگذارد، نداریم (فاطمی)
بَيِّنَةٌ: دلیل و حجت (المعجم البسیط)
أَشْيَاعُهُ: پیروانش. اشیاع جمع شیعه: پیرو (خطبه حضرت...)
قَائِدٌ: رهبر، فرمانده (المعجم البسیط)
بصائره: يعني حجت ها و براهين قرآن واضح است (خطبه حضرت...)./ و البصائر- جمع بصيرة- و هي الحجّة (بحار الأنوار)
عزايم: المراد بالعزائم: الفرائض (بحار الأنوار)
بَيِّنَاتُهُ: المراد بالبينات: المحكمات (بحار الأنوار)
الفضائل: السنن (بحار الأنوار)
رُخَص: المباحات (بحار الأنوار)
الشرائع: ما سوى ذلك من الأحكام كالحدود و الديات أو الأعم (بحار الأنوار)
فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكَاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَمَاءً فِي الرِّزْقِ وَ الصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلْإِخْلَاصِ وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الْأَجْرِ وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ وَ بِرَّ الْوَالِدَيْنِ وِقَايَةً
ص: 201
مِنَ السُّخْطِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِي الْعُمُرِ وَ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ وَ تَوْفِيَةَ الْمَكَايِيلِ وَ الْمَوَازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ فَ "اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ" وَ أَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ فَإِنَّهُ "إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء":پس خداوند ایمان را وسیله تطهیر شما از نجاست شرک، نماز را وسیله دوری شما از تکبر، زکات را سبب تزکیه نفس و افزایش روزی، روزه را سبب ثبوت اخلاص، حج را سبب ارتفاع قله دین، عدل را وسیله هماهنگی دل ها، طاعت ما را سبب نظم جامعه، امامت ما را سبب دوری از تفرقه، جهاد را سبب عزت اسلام، شکیبایی را سبب رسیدن به پاداش الهی، امر به معروف را وسیله اصلاح عمومی، نیکویی به پدر و مادر را وسیله پیشگیری از غضب خودش، صله ارحام را سبب افزایش عمر و کثرت عدد، قصاص را وسیله جلوگیری از خون ریزی، وفای به نذر را سبب عروض مغفرت، رعایت صحیح پیمانه و وزن را سبب منع از کم فروشی، نهی از شرابخواری را سبب آلوده نشدن به پلیدی، دوری از نسبت ناروا را سپر تیر لعنت و دوزدی نکردن را موجب پاک دامنی قرار داد و خداوند شرک را حرام نمود تا ربوبیتش آمیزه چیزی نگردد. پس "تقوای الهی را آن چنان که حق تقوای او است، رعایت نمایید و تن به مرگ ندهید مگر این که وقت مردن مسلمان باشید." و خداوند را در آنچه امر نموده و از آنچه نهی نموده اطاعت کنید. آری، "از بندگان خداوند تنها دانشمندانند که از او می ترسند."
در احتجاج "أمانا لِلْفُرْقَةِ" دارد؛ یعنی به جای "من"، "ل" ثبت شده است (فاطمی)
ص: 202
تَشْيِيداً: شَیَّدَ: ساخت، بر پا کرد، بنا کرد (المعجم البسیط)./ شيّدتُ البناء تشييداً و أَشَدْتُ الحديثَ إشادةً، إذا نمّيته و رفعته (جمهرة اللغة)./ شَيَّدَ البناءَ: ساختمان را بالا برد و ساخت (فرهنگ ابجدي)
تَنْسِيقاً: التنسیق: التنظیم (بحار الأنوار)./ تنسیق: هماهنگي، هماهنگی کردن (المعجم البسیط)./ وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ: خداوند عدالت را قرار داده است برای این که دل ها را با هم وابسته و هماهنگ کند (خطبه حضرت...)
نِظَاماً لِلْمِلَّةِ: خداوند طاعت از ما اهلبیت را واجب قرار داده است. زیرا موجب نظم شريعت می شود (خطبه حضرت...)
الْمِلَّةِ: الدين و الشريعة (مجمع البحرين)./ از توضیح مجمع البحرین بر می آید که گاهی دين، ملت و شریعت مترادف هم هستند (فاطمی)
حَقْناً: بازداشتن، منع کردن، حفظ کردن (المعجم البسیط)
مَنْسَأَةً: مِفْعَلَةٌ من النَّسْ ءِ، أي سببٌ لتأْخير (الطراز الأول)./ مَنْسأة به فتح میم باشد، اسم مکان می شود، یعنی محل نسأ و تأخیر افتادن در عمر؛ و اگر مِنْسَأة به کسر میم باشد، اسم آلت است، یعنی آلت و وسیله ی تأخیر در عمر؛ و در هر دو صورت دلالت بر طولانی شدن عمر می کند (خطبه حضرت...)مَنْمَاةً: اسم مكان أو مصدر ميمي .. أي يصير سببا لكثرة عدد الأولاد و العشائر (بحار الأنوار)
لِلْبَخْس: بخس: بهای کم، زیر قیمت، ناچیز، اندک (المعجم البسیط)
للعفّة: عِفَّة: پاکدامنی (المعجم البسیط)
ثُمَّ قَالَتْ أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً "لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ!" فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ إِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ صَادِعاً بِالنِّذَارَةِ مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ضَارِباً ثَبَجَهُمْ
ص: 203
آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ دَاعِياً إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ "بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ" يَكْسِر الْأَصْنَامَ وَ يَنْكُثُ الْهَامَ حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ حَتَّى تَفَرَّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ نَطَقَ زَعِيمُ الدِّينِ وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّيَاطِينِ وَ طَاحَ وَشِيظُ النِّفَاقِ وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقَاقِ:
آنگاه، فرمود: آی مردم! من فاطمه هستم و پدرم محمد است که درود خداوند بر او و خاندانش باد! تناقضی در آغاز و پایان سخنم نیست، به اشتباه تکلم نمی کنم و از حق فاصله نمی گیرم. برای شما پیامبری از نوع خودتان آمد که تحمل رنج تان بر او دشوار بود! بر هدایت شما حرص می ورزید و نسبت به اهل ایمان مهر و دلسوزی فراوان داشت! اگر او را نسب سنجی نمایید و مورد شناسایی قرار دهید، پدر من و برادر پسر عموی من می یابید، نه پدر زنان و مردان تان و چه افتخار بزرگ است، نسبت داشتن به او! سلام و درود خداوند بر او و خاندانش باد! پس رسالتش را به خوبی به فرجام رساند، در حالی که اظهار کننده خطرهای پیش رو بود، دور شونده از راه مشرکین بود، هدف گیرنده کمرگاه شان بود، سد کننده گلوگاه شان بود و دعوت کننده به راه پروردگارش با حکمت و موعظه حسنه بود. بت ها را ریز ریز می نمود و سرهای آنان را هدف قرار می داد. تا این که جمع شان با شکست مواجه شدند و وادار به عقب نشینی گردیدند. بر شب دیر پای سپیده دمید، گوهر حق درخشید، رهبر دین زبان گشود، زبان عربده شیاطین لال شد، سفله های نفاق به هرسو خزیدند و پیوند کفر و شقاوت از هم گسست.
عَوْداً وَ بَدْواً: أي أوّلا و آخر (بحار الأنوار)./ عودا و بدوا: مكرر مي گويم (خطبه حضرت...)شَطَطاً: و الشَّطَطُ: الجور و الظلم و البعد عن الحق (مجمع البحرين)./ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ: كلمه " شطط" به معناى جور است و معناى جمله اين است كه: اى داوود بين ما حكمى كن كه به حق باشد، و در حكم كردنت جور مكن (ترجمه تفسير الميزان)
ص: 204
تَعْزُوهُ: يقال: عزوته إلى أبيه: أي نسبته إليه. أي إن ذكرتم نسبه و عرفتموه تجدوه أبي (بحارالأنوار)
وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ إِلَيْهِ: چه سعادتمند است كسي كه به او نسبت داده مي شود (خطبه حضرت...)
عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ: شدید علیه عنتکم أي مشقتکم (تفسیر شبر)./ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ: أي شاق عليه عنتكم و لقاؤكم المكروه، فهو يخاف عليكم سوء العاقبة و الوقوع فى العذاب (الموسوعة القرآنية)./ "ما" در "ما عنتم" حرفیه مصدریه غیر زمانیه است -ر.ک. مغنی اللبیب، ج1، ص399- (فاطمی)
صَادِعاً: الصّدع: الإظهار، تقول: صدعت الشّي ء، أي أظهرته، و صدعت بالحقّ: إذا تكلّمت به جهارا. قال اللّه تعالى: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَر (بحارالأنوار)./ فاصدع بما تؤمر: أظهر بما تؤمر: آنچه را که مأمور شده ای اظهار و بیان کن (خطبه حضرت...)./ الصَّدْع: شكاف و شكستگى در اجسام سخت، مثل شيشه آهن و مانند آن ها (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
النِّذَارَةِ: الإنذار و هو الإعلام علي وجه التخويف (بحار الأنوار)./ أنذر: هشدار داد، بیمناک گردانید. صافرة الإنذار: آژیر خطر (المعجم البسیط)
مَدْرَجَةِ: المذهب والمسلك (بحار الأنوار)./ مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ: در حالي به طريق مشركين، پشت پا زده است (خطبه حضرت...)
ثَبَجَهُمْ: وسط الشيئ و معظمه (بحار الأنوار)./ ثبج: وسط و كمر (خطبه حضرت...)
أَكْظَامِهِمْ: مخرج النفس من الحلق (بحار الأنوار)./ ضَارِباً ثَبَجَهُمْ آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ: در حالي كه بر كمر مشركين زده و گلوگاه آنان را گرفته بود (خطبه حضرت...)
يَكْسِر: نسخه بیروت بحار همین "یکسر" می باشد و معنای "کسر" واضح است. منتها در احتجاج و در واژه شناسی بحار، چند احتمال دیگر هم وجود دارد. در احتجاج مطلب را این گونهمی خوانیم: يجف الأصنام و في بعضها "يجذ" أي يكسر. در بحار، ای نطور می خوانیم: و في الكشف و غيره: يجذّ الأصنام، من قولهم: جذذت الشّي ء .. أي كسّرته، و منه قوله تعالى: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً (فاطمی)
ص: 205
ینکث: نَكَثَ: الرَّجُلُ العَهْدَ نَكْثاً مِنْ بَابِ قَتَلَ نَقَضَهُ و نَبَذَه (المصباح المنير)./ چنان که می بینید، "نکث" به معنای "نقض" است و "نقض" به معنای شکستن خاص می آید. امکان دارد زبان قدرتمند بانو، این هنجار را شکسته باشد و از آن عموم شکستن اراده کرده باشد (فاطمی)
الْهَامَ: و الهام جمع الهامة- بالتخفيف فيهما- و هي الرّأس (بحار الأنوار)./ هامة: رأس یا قله هر چیزی (المعجم البسیط)
وَلَّوُا الدُّبُرَ: عقب نشيني كردند: تا اين كه جمعيت مشركين را از بين برد و همه عقب نشينيى كردند (خطبه حضرت...)./ فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ يعني فلا تجعلوا ظهوركم مما يليهم أي فلا تنهزموا (مجمع البیان)
تَفَرَّى اللَّيْلُ: تا اين كه شب كنار رفت و صبح آشكار شد (خطبه حضرت...)./ معنای استعاری آن در بخش تصویرها توضیح داده شد. در کتاب بالا، معنای کنایی اراده شده است (فاطمی)
وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ: و أسفر الحق عن محضه و خالصه. و يقال: أسفر الصّبح: أي أضاء (بحار الأنوار)./ وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ: حق از موضع خالصش ظاهر شد (خطبه حضرت...)
خَرِسَ: گنگ شد (المعجم البسیط)
شقاشق الشياطين: و الشقاشق جمع شقشقة و هي شي ء كالرية يخرجها البعير من فيه إذا هاج... و إسناد الخرس إلى الشقاشق مجازي (بحارالأنوار)./ شَقَاشِقُ: جمع: شقشقه است. وقتی شتر غضبناک می شود و می خواهد نعره بکشد، دهانش کف می کند و چیزی مانند شش از دهانش خارج می شود... در این جا کفار به آن شتر تشبیه شده اند؛ منظور این است که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سخن در آمد، صدای نعره شیاطین بریده و خاموش شد (خطبه حضرت...)
طَاحَ: يقال: طاح فلان يطوح إذا هلك أو أشرف على الهلاك و تاه في الأرض و سقط (بحار الأنوار)./ طَاحَ: افتاد، سقوط کرد. إطاحه: سرنگوني (المعجم البسیط)
ص: 206
وَشِيظُ: و الوشيظ: الرّذل و السّفلة من النّاس، و منه قولهم: إيّاكم و الوشائظ. و قال الجوهري الوشيظ: لفيف من النّاس ليس أصلهم واحدا (بحار الأنوار)./ وشيظ النفاق: جمعيت نفاق. در لغت به افراد پست و فرو مایه و بی اصل و نصب گفته می شود (خطبه حضرت...)
وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ فِي نَفَرٍ مِنَ الْبِيضِ الْخِمَاصِ وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ مَذْقَةَ الشَّارِبِ وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ وَ تَقْتَاتُونَ الْقِدَّ أَذِلَّةً خَاسِئِينَ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ:
شما در حالی به کلمه توحید در بین سپید رویان روزه دار زبان گشودید که بر لب پرتگاه جهنم به سر می بردید! شربت چشندگان بودید، فرصت آزمندان بودید، آتش شتاب زدگان بودید و پایمال هرکس و ناکس! آب آمیخته با سرگین سر می کشیدید و پوست دباغی نشده قوت زندگی تان را تشکیل می داد! ذلت زدگان مطرود بودید! هراسان از این که مردم گرداگردتان شما را به بردگی بربایند!
فُهْتُمْ: فاهَ الرّجُلُ يَفِيهُ؛ يَفُوهُ: إِذا تَكَلَّمَ (تاج العروس)
كَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ: كلمة التوحيد، و فيه تعريض بأنه لم يكن إيمانهم عن قلوبهم (بحار الأنوار)
نَفَر: کل مردم، گروهی از سه تا ده نفر (المعجم السیط)
الْبِيضِ الْخِمَاصِ: و البيض جمع أبيض و هو من النّاس خلاف الأسود و الْخِمَاصُ: جمع خميص، و الخماصة تطلق على دقة البطن خلقة و على خلوّه من الطّعام، يقال: فلان خميص البطن من أموال النّاس أي عفيف عنها والمراد بالبيض الخماص: إمّا أهل البيت عليهم السلام و يؤيده ما في كشف الغمة... (بحار الأنوار)./ بيض، جمع ابيض: سفيد. خماص، جمع خميص: شكم خالي اشاره به آن هايي كه اهل روزه هستند: شما در ميان عده أي از انسان هاي آبرومند سفيد روي روزه دار بوديد (خطبه حضرت...)./ در بخش تصویرها به این نکته اشاره شده است (فاطمی)
شَفا: لب. شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ: شما بر لب حفره آتش بودید (خطبه حضرت...)
مَذْقَةَ: المَذْقة: الشربة من اللبن (لسان العرب)./ مذقة الشّارب: شما محل چشيدن تشنگان بوديد (خطبه حضرت...)
ص: 207
النُّهْزَةُ: الفرصة: أي كنتم قليلين أذلّاء يتخطّفكم الناس بسهولة (بحار الأنوار)./ در احتجاج "نَهْزَةَ" دارد اما "نَهْزَةَ" به فتح "ن"، به معنای فرصت، در فرهنگ ها وجود ندارد (فاطمی)قَبْسَة: شعلة من نار يقتبس من معظمها (بحار الأنوار)./ قبس: شعله ای که از آتش انبوه گرفته شود، پاره آتش، اخگر (المعجم البسیط)./ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ: محل اقتباس آدم هاي شتابزده بوديد (خطبه حضرت...)./ قَبْسَةُ العَجْلَانِ: ضرب المثلى است در شتاب به كسى كه داخل خانه اى مى شود و توقف نمى كند مگر به اندازه آتش بردن (فرهنگ ابجدي)./ بعید نیست که این ضرب المثل، از همین اثر گرفته شده باشد. داستان پشت آن را در بخش تصویرها بخوانید (فاطمی)
الطَّرْقَ: ماء السماء الذي تبول به الابل و تبعر (بحار الأنوار)./ الطَّرْق: الماء الذي طَرَقَتْه الدوابّ؛ أي خاضَته، و بالَت فيه، و بعرت؛ فتغيّر و اصفرَّ (الفائق)./ طَرَق: گودال هايي در وسط راه از آب باران پر مي شده و حيوانات مختلف در آن ادرار مي كرد (خطبه حضرت...)
تَقْتَاتُونَ: قوت، اصل آن اقتوت در باب افتعال، اقتات، تقتات، تقتاتون: قوت شما، غذاي شما (خطبه حضرت...)
الْقِدَّ: پوست دباغي نشده (خطبه حضرت...)./ و القِدَّةُ: القطعة من الشي ء... و القِد سَيْرٌ يُقَدُّ من جلد غير مدبوغ (لسان العرب)./ السَّيْر: القطعة المستطيلة من الأدم (جمهرة اللغة)./ القِدّ: دوال چرمى، پوست بريده شده، تازيانه، هر چيز بريده شده (فرهنگ ابجدي)
خاسیء: الخاسئ: المبعد المطرود (بحار الأنوار)./ خاسیء: سگ یا خوک طرد شده. خسأ: راند و طرد کرد –سگ- را. إخسأ: خفه شو (المعجم السیط)
يَتَخَطَّفَكُمُ: الْخَطْفُ و الِاخْتِطَافُ: يعنى ربودن چيزى با شتاب و سرعت، فعلش- خَطِفَ يَخْطَفُ و خَطَفَ يَخْطِفُ است كه بهر دو صورت خوانده شده (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)./ التّخطّف: استلاب الشّي ء و أخذه بسرعة... اقتبس من قوله تعالى: وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ (بحار الأنوار)
فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ بَعْدَ أَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتَابِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ أَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطَانِ أَوْ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَذَفَ أَخَاهُ فِي لَهَوَاتِهَا فَلَا
ص: 208
يَنْكَفِئ حَتَّى يَطَأَ جَنَاحَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ يُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ مَكْدُوداً فِي ذَاتِ اللَّهِ مُجْتَهِداً فِي أَمْرِ اللَّهِ قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ سَيِّداً فِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ مُشَمِّراً نَاصِحاً مُجِدّاً كَادِحاً لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَأَنْتُمْ فِي رَفَاهِيَةٍ مِنَ الْعَيْشِ وَادِعُونَ فَاكِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبَارَ وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتَالِ:
سپس خداوند تبارک و تعالی شما را از آن روزگار طاقت فرسا توسط محمد که درود خداوند بر او و خاندانش باد، نجات داد. بعد از این که او را با شجاعان بی باک و گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب مبتلا نمود. هر زمانی که آتش جنگ را شعله ور می کردند، خداوند آن را خاموش می فرمود و هر زمانی که شاخ شیطان پدیدار می گشت و یا هر زمانی که اژدر های شرک دهان می گشودند، برادرش را در حلقوم آن ها می افکند! برادری که عرق ریز راه خداوند، سخت کوش فهم امر خداوند، مقرب رسول خداوند، سرور اولیای خداوند، آماده دفاع، نصیحت گر، جدی و زحمت کش بود و در راه تحقق دین الهی از هیچ ملامتگری هراس نداشت! پس او بر نمی گشت مگر این که اندام شان را لگد مال می کرد و با شمشیرش آتش خشم شان را فرو می نشان! شما در آن هنگام ها در آسایش به سر می بردید، در حالی که روحیه بی خیالی و خوشگذرانی همراه تان بود. منتظر رسیدن پیش آمدهای ناگوار برای ما بودید، اخبار را از دور پیگیری می کردید، در نبردهای تن به تن عقب نشینی می کردید و از میدان های جنگ می گریختید!
بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي: هما كنايتان عن الداهية الصّغيرة و الكبيرة... و اللَّتَيَّا: بفتح اللام و تشديد الياء تصغير الّتي (بحار الأنوار)./ ضرب
المثلي است: یعنی بعد این همه اتفاقات (خطبه حضرت...)./ از این ضرب المثل مولا هم استفاده کرده است: هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه (فاطمی)
مُنِيَ: مُنِيَ بِكَذَا- على صيغة المجهول- أي ابْتُلِي (بحار الأنوار)./ مبتلا شد (خطبه حضرت..)
ص: 209
بُهَمِ الرجال: و بُهَمُ الرِّجَالِ: الشّجعان منهم لأنّهم لشدّة بأسهم لا يدري من أين يؤتون (بحار الأنوار)./ بُهَمِ جمع بهمة است و به آدم های شجاعی که منطق و استدلال سرشان نمی شوند، می گویند (خطبه حضرت...)./ و رجل بُهْمَةٌ: شجاع لا يُدرى من أين يُؤتى، و الجمع بُهَم (جمهرة اللغة)
ذُؤْبَانِ: جمع ذئب. و ذُوْبَانُ الْعَرَبِ: لُصُوصُهُمْ وَ صَعَالِيكُهُمْ الذين لا مال لهم و لا اعتماد عليهم (بحار الأنوار)
مَرَدَةِ: العتاة المتكبّرون المجاوزون للحدّ. (بحار الأنوار)./ مارد: عاصی، سرپیچی کننده، سرکش، نافرمان: ج: مرّاد، مردة (المعجم البسیط)
نَجَمَ: ظهر و طلع (بحار الأنوار)./ نجم: پدید آمد، ظاهر شد (المعجم البسیط)قَرْنُ الشَّيْطَانِ: امته و تابعوه (الإحتجاج)./ قَرْنُ الشّيطانِ: همسان و پيرو شيطان، تمام اين عبارات به شباهت همان قرن، در معنى شاخ است (مفردات الفاظ قرآن)
فَغَرَ: باز کرد (المعجم البسیط)./ و فغرفاه .. أي فتحه، و فغرفوه .. أي انفتح - يتعدّى و لا يتعدّى- (بحار الأنوار)
فَاغِرَةٌ: و الفاغرة من المشركين: الطائفة العادية منهم تشبيها بالحية أو السبع، و يمكن تقدير الموصوف مذكرا على أن يكون التاء للمبالغة (بحار الأنوار)
قذف: پرتاب کرد، تهمت زد (المعجم البسیط). و القذف: الرّمي، و يستعمل في الحجارة كما أنّ الحذف يستعمل في الحصا، يقال هم بين حاذف و قاذف (بحار الأنوار)
لَهَوَاتِهَا: جمع لَهَاة، و هي اللّحمة في أقصى سقف الفم... (بحار الأنوار)./ لَهَاة: گوشت سقف آخر دهان، زبان کوچک. جمع: لهوات، لهی (المعجم البسیط)./ قَذَفَ أَخَاهُ فِي لَهَوَاتِهَا: بردارش را در حلقوم و دهان آن ها می انداخت. دهان ابوسفیان را چه کسی باید ببندد (خطبه حضرت)
يَنْكَفِئ: يرجع. أي رجع، من قولهم: كفأت القوم كفأ: إذا أرادوا وجها فصرفتهم عنه إلى غيره فانكفئوا .. أي رجعوا (بحار الأنوار)
أَخْمَص: أَخْمَصُ القدم: باطنها الذي لا يصيب الأرض (مجمع البحرين)./ أَخْمَصُ القدم: گودى كف پا (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
ص: 210
يُخْمِدَ: خاموش می کرد. خَمد: خاموش شد، فرو نشست. خمدت انفاسه: مرد (المعجم البسیط)
لَهَب: زبانه آتش. لهیب: زبانه آتش و شدت حرارت آن (المعجم البسیط)
مَكْدُوداً: کدْ: تلاش شدید در کار. کدّ: تلاش کرد و عرق ریخت (المعجم السیط)./ مکدود از ماده "کدّ" است: شدت سختی و فشار: در حالی كه در راه خدا در فشار و سختی و در انجام دستورات خدا سخت كوش تلاشگر بود (خطبه حضرت...)
مُشَمِّراً: شمّر: براي كار مهيا شد. شمر عن صاعد الجد: به كاری همت گماشت (المعجم البسیط)./ مشمرا ناصحا: مهیا و خیر خواه مردم بود (خطبه حضرت...)
كَادِح: تلاشگر، زحمتکش (المعجم البسیط)./ الکدح: العمل و السعی (بحار الأنوار)وَادِعُونَ: وَدُعَ الرجل بالضم، فهو وَدِيعٌ، أى ساكنٌ (الصحاح)./ الدَّعَةُ: الخفض. تقول: منه ودع الرّجل .. فهو وديع أي ساكن (بحار الأنوار)./ وادعون: ساكت و آرام بودید؛ خودتان را گرفتار جنگ نمي كرديد (خطبه حضرت...)
فَاكِهُونَ: ناعمون (بحار الأنوار)./ فَاكِهُونَ: اهل خوشگذرانی (خطبه حضرت)
الدَّوَائِرَ: صروف الزّمان و حوادث الأيام و العواقب المذمومة، و أكثر ما تستعمل الدائرة في تحوّل النعمة إلى الشّدة، أي كنتم تنتظرون نزول البلايا علينا و زوال النعمة و الغلبة عنّا (بحار الأنوار)./ الدَّوَائِرَ: جمع دائرة: مصيبت و سختی (خطبه حضرت)./ وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ أي: يحيط بهم السّوء إحاطة الدّائرة بمن فيها، فلا سبيل لهم إلى الانفكاك منه بوجه (مفردات ألفاظ القرآن)
تَتَوَكَّفُونَ: التَّوَكُّفُ: التّوقّع، و المراد أخبار المصائب و الفتن (بحار الأنوار)./ توکّف: توقع و انتظار: از دور منتظر شنيدن اخبار و وقايع بوديد (خطبه حضرت)
تَنْكِصُونَ: نَكَص الرجلُ يَنْكِص: رجع إلى خلفه (المحكم و المحيط الأعظم)./ النُّكُوصُ: الإحجام و الرّجوع عن الشّي ء (بحار الأنوار./ تَنْكِصُونَ: در مواقع بحراني عقب نشيني مي كرديد (خطبه حضرت...)
ص: 211
النِّزَالِ: نبرد تن به تن (المعجم السیط)./ و النِزال: أن ينزل القرنان عن إبلهما إلى خيلهما فيتضاربا (بحار الأنوار)
فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ وَ مَأْوَى أَصْفِيَائِهِ ظَهَرَ فِيكُمْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّينِ وَ نَطَقَ كَاظِمُ الْغَاوِينَ وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّينَ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَر فِي عَرَصَاتِكُمْ وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هَاتِفاً بِكُمْ فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ وَ لِلْغِرَّة فِيهِ مُلَاحِظِينَ ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفَاكُمْ غِضَاباً فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ:
هنگامی که خداوند، برای پیامبرش خانه انبیا و سرای برگزیدگانش را اختیار نمود، تیغ های نفاق در بین شما سر بر کشید، جامه دین کهنه شد، گمراهان بی تفاوت زبان گشودند، اوباش های بی نام و نشان پا به میدان گذاشتند، گردن کشان دشمن حق، نعره زدند و چونان گاوهای وحشی در دشت حیرت تان دم جنباندند! شیطان در حالی که شما را به سمت خود می خواند، سرش را از مخفی گاهش بیرون آورد. شما را اجابت کننده دعوتش یابید و تماشاگر نیرنگش فهمید. آنگاه به جنب و جوش تاندرآورد، احساس کرد که بسیار سبک مغزید و غضبناک تان نمود، فهمید که آتش خشم حقارت های گذشته در شما پنهان است. بدینسان شتر غیر خودتان را داغ نمودید و وارد آبشخور دیگران گشتید!
مَأْوَى: سرپناه (المعجم البسیط)
حَسَكَةُ: الحَسَكُ: نبات له ثمرة خشنة تَعْلَقُ بأَصواف الغنم، و كل ثمره تشبهها نحو ثمرة القُطْب و السَّعْدَان و الهَرَاسِ و ما أَشبهه (لسان العرب)./ گياه خاردار، استخوان ريز ماهى... السعدان: گياهى است خاردار كه از بهترين علف آذوقه ى شتر است... الهراس: نام گياهى است با خارهاى بزرگ. (فرهنگ ابجدي)./ حسکة: تیغ و خار. در کلام حضرت استعاره به کاررفته است (خطبه
ص: 212
حضرت...)./ الحَسَكُ: نَبَاتٌ له ثَمَرٌ خَشِنٌ يَتَعَلَّقُ بالشَّيْ ءِ... و القُنْفُذُ الضَّخْمُ أيضاً (المحيط في اللغة)
سَمَلَ: الثَّوْبُ الخَلَق (المحيط في اللغة)./ سَمِل: ژنده، کهنه (المعجم البسیط)
جِلْبَابُ: و الجلباب- بالكسر- الملحفة و قيل: ثوب واسع للمرأة غير الملحفة و قيل: هو إزار و رداء. و قيل: هو كالمقنعة تغطّي به المرأة رأسها و ظهرها و صدرها (بحار الأنوار)./ جَلباب: جامه یا پیراهن بلند و گشاد (المعجم البسیط)
كَاظِمُ: الكظوم: السكوت (بحار الأنوار)./ نطق كاظم الغاوين: گمراهان ساكت بي تفاوت به سخن درآمدند (خطبه حضرت...)./ الكاظِم: خاموش، ساكت (فرهنگ ابجدي)./ کظم: فرونشان –خشم را- (المعجم البسیط)
نَبَغَ: ظهر. و نَبَغَ الشّي ءُ كمنع و نصر أي ظهر (بحار الأنوار)
خَامِلُ: من خفي ذكره و صوته و كان ساقطا لا نباهة له (بحار الأنوار)./ خامل: فرو نشسته و خاموش، بی جنب و جوش، تنبل، سست و ضعیف (المعجم االبسیط)
الْأَقَلِّينَ: المراد بالأقلين: الأذلّون (بحار الأنوار)./ وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّينَ: فرومایگان گمنام به صحنه آمده و ظاهر شدند (خطبه حضرت...)
هَدَرَ: الهَدْرُ: ترديد البعير صوته في حنجرته ( بحار الأنوار)./ به صدا در آمدند (خطبه حضرت...)./ هدر: صدای بلند ایجاد کرد، آواز خوان –کبوتر- باطل و مهدور کرد –خون را- (المعجم البسیط)فَنِيقُ: هو الفحل المُكرّم عند أهله المُقْرَم لا يؤذَى و لا يُركب (أساس البلاغة)./ چنان که می بینید، اصل "فنیق"، شتری است که برای تولید نسل نگهداری می شود و و خیلی هم پیش اهلش قابل احترام است. این جا اما استعاره از شجاع می باشد و بار منفی دارد. چون با "المبطلین" ترکیب شده است (فاطمی)
فَخَطَر: خطر البعير بذنبه يخطر بالكسر خطرا و خطرانا إذا رفعه مرّة بعد مرّة و ضرب به فخذيه (بحار الأنوار)./ خَطَر: دم جنباندن. (خطبه حضرت...)
ص: 213
عَرَصَات: عرصة: صحن حیاط منزل، زمینی که بنا نشده است (المعجم البسیط) ./ العَرَصَات: جمع عَرْصَة، و هي كلّ موضع واسع لا بناء فيه (النهاية)./ فخطر في عرصاتكم: در عرصه و جمعيت شما دم مي جنبانند. مثل عمر و ابابكر كه پيش آن كاملا در صحنه نبودند (خطبه حضرت...)
مَغْرَزِهِ: ما يختفى فيه تشبيها بالقنفذ فإنه يطلع رأسه بعد زوال الخوف (بحار الأنوار)./ مخفی گاه معنای "استعاری "مغرز" است. اصل آن به معنای داخل کردن مثلا سوزن در چیزی است (فاطمی)
هَاتِفاً: صائحا. الْهَتَّافُ: الصّياح (بحارالأنوار)./ هتف: صدا زد، داد زد، شعار داد. هاتِف: کسی که صدایش شنیده شود و شخصا دیده نشود (المعجم البسیط)
أَلْفَاكُمْ: أي وجدكم (بحار الأنوار)
لِلْغِرَّة: و الغِرَّةُ- بالكسر- الاغترار و الانخداع. و الضمير المجرور راجع إلى الشيطان (بحار الأنوار)./ در احتجاج " لِلْعِزَّةِ " است، با این حال علامه "للغرة" را بهتر می پسندد. من هم همین واژه را مناسب می بینم (فاطمی)./ این عبارت به دو صورت نقل شده است. اگر "للغرة" باشد، یعنی شما گول شیطان خوردید و به او نظر کردید و جواب مثبت به او دادید. اگر "للعزة" باشد، یعنی شما برای این که می خواستید خودتات عزیز شوید، به شیطان نظاره کردید (خطبه حضرت...)
خِفَافاً: جمع خفیف: سبک، کم وزن (المعجم البسیط)./ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً: أي مسرعين إليه. (بحار الأنوا)
أَحْمَشَكُمْ: و أَحْمَشْتُ الرّجلَ: أَغْضَبْتُهُ، و أحمشت النّار ألهبتها، أي حملكم الشيطان على الغضب فوجدكم مغضبين لغضبه (بحار الأنوار)./ أَحْمَشَ النارَ: آتش را با هيزم افزود و افروخته كرد،أَحْمَشَ الحربَ: آتش جنگ را برافروخت، أَحْمَشَهُ: او را به خشم آورد (فرهنگ ابجدي)./ شيطان شما را تحريك كرد، پس ديد كه غضبناك هستيد؛ كينه گذشته از بدر و خيبر در دل داريد (خطبه حضرت...)
وَسم: علامت گذاشتن به وسیله داغ کردن یا سوزاندن، علامت و نشانه (المعجم البسیط)
مَشْرَبِكُمْ: مکان نوشیدن (المعجم البسیط)./ آن روزها به این صورت بوده که مثلاً قناتی یا شطّی که در یک محلی قرار داشته، از آن جا برای آشامیدن یا دیگر احتیاجات خود آب
ص: 214
برمی داشتند، و چون از همه جا نمی شده آب بردارند، یک مکان های به خصوصی را درست می کردند که حیوانها بروند و آب بخورند و یا انسان ها از آنجا آب بردارند؛ به این مکان ها، "منهل" یا "مشرب" و یا "شِرب" می گفتند، و مشخص می کردند که این مشرب مربوط به مردم این آبادی است و آن نقطه ی دیگر، مال دسته ی دیگر می باشد (خطبه حضرت...)
هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ وَ الْكَلْمُ رَحِيبٌ وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرْ ابْتِدَاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ "أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ" فَهَيْهَاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ وَ أَحْكَامُهُ زَاهِرَةٌ وَ أَعْلَامُهُ بَاهِرَةٌ وَ زَوَاجِرُهُ لَائِحَةٌ وَ أَوَامِرُهُ وَاضِحَةٌ وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ أَ رَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ أَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ "بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا" "وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ":
این آشوب، زمانی پدید آمد که فاصله با میثاق اندک است، زخم ها دهان گشوده، جراحت ها التیام نیافته و مراسم خاک سپاری پیامبر به پایان نرسیده! به گمان تان برای هراس از فتنه به این کار شتاب نمودید "بدانید که در فتنه سقوط کردید و جهنم بر کافران احاطه دارد!" از شما بعید بود! شما را چه شده؟ و چه زمانی منحرف می شوید؟ بیراهه روی را در حالی انتخاب می نمایید که کتاب خداوند بین شما قرار دارد؛ کتابی که معارف آن روشن است، احکامش درخشنده، نشانه هایش پر تلألوء، نواهی اش پیدا است و اوامرش آشکار. شما آن را پشت سرتان گذاشتید. آیا می خواهید از آن دوری نمایید و یا قضاوت با غیر آن را در سر می پرورانید؟ "چه بد است برای ستمگران بدل آوردن!... هر که در جستجوی دینی غیر از اسلام باشد، از او پذیرفته نیست و در روز رستاخیز در جمع زیان دیدگان خواهد بود."
الْعَهْدُ: عصر و زمان، وفا، میثاق (المعجم البسیط)
ص: 215
الْكَلْمُ: الجرح، و الجمع: الكُلُومُ (كتاب العين)./ کَلْم: زخم. ج: كُلُوم، کِلام. کَلَمَ: مجروح ساخت (المعجم البسیط)
رَحِيبٌ: الرُّحْبُ، بالضم: السَّعة (لسان العرب)./ رحْب: گسترده (المعجم البسیط)
لَمَّا يَنْدَمِلْ:لم يصلح بعد (بحار الأنوار)./ اندَملت القَرْحة: بَرأت و صلَحت (المغرب)./ دَمِلَ- دَمَلًا الجرحُ: زخم رو به بهبودى رفت (فرهنگ ابجدي)
يُقْبَرْ: و قد قبرته: إذا دفنته (تهذيب اللغة)
ابْتِدَاراً: بدر: شتافت، سبقت گرفت (المعجم اللبسیط)./ در این جا ممکن است "إبْتِداراً"، مفعول مطلق باشد، به این معنا که در اصل"ابتدرتم ابتداراً" بوده، یعنی شما عجله کردید، عجله کردنی؛ و ممکن است مفعولٌ لَه باشد،
یعنی برای اینکه شما عجله داشتید، سراغ سقیفه رفتید و دست به این کار زدید (خطبه حضرت...)
هيهات: اسم فعل ماضی است به معنای دور شد، محال است (المعجم البسیط)./ هيهات: للتّبعيد و فيه معنى التّعجّب كما صرّح به الشيخ الرضي، و كذلك كيف و أنّى تستعملان في التعجب (بحار الأنوار)
و أني تؤفكون: به كدام سوي منحرف مي شويد (خطبه حضرت...)./ این ساختار، ریشه قرآنی دارد: إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الحْبّ ِ وَ النَّوَى يخُرِجُ الحْىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مخُرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىّ ِ ذَالِكُمُ اللَّهُ فَأَنىَ تُؤْفَكُون: فکیف تصرفون عنه إلی غیره -الأنعام/95- (فاطمی)
بین أظهرکم: و الحال إنّ كتاب اللّه بينكم، و فلان بين أظهر قوم و بين ظهرانيهم .. أي مقيم بينهم محفوف من جانبيه أو من جوانبه بهم (بحار الأنوار)
زاهرة: الزّاهر: المتلألئ المشرق (بحار الأنوار)./ زاهر: شکوفا، درخشنده، درخشان (المعجم البسیط)
باهرة: الباهِر: نورانى و درخشان (فرهنگ ابجدي)./ بَهَرَه الأمرُ يبهَره بَهْرا، إذا غلبه. و من ذلك قيل: بَهَرَ القمرُ النجومَ، إذا غلبها بنوره، و القمر باهر (جمهرة اللغة)
زواجر: نواهی. زَجَرْتُهُ فانْزَجَرَ أي نهيته (كتاب العين)./ زواجره لايحة و أوامره واضحة: نهی ها و امرهای قرآن واضح و روشن است (خطبه حضرت...)
ص: 216
لَائِحَةٌ: لاحَ الرجلُ و أَلاحَ، فهو لائح و مُلِيحٌ إِذا برز و ظهر (لسان العرب)
أَ رَغْبَةً عَنْهُ: زمانى كه گفته شود: رَغِبَ فيه و رَغِبَ إليه: علاقه و تمايل شديد را در آن اقتضاء مي كند. خداى تعالى گويد: إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ. ولى اگر گفته شود- رَغِبَ عنه- دورى و بى ميلى نسبت به چيزى را مى رساند (خطبه حضرت...)
ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلَّا رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا وَ يُسْلَسَ قِيَادُهَا ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُون وَقْدَتَهَا وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهُتَافِ الشَّيْطَانِ الْغَوِيِّ وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّينِ الْجَلِيِّ وَ إِهْمَالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ تَشْرَبُونَ حَسْواً فِي ارْتِغَاءٍ وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الْخَمْرَةِ وَ الضَّرَاءِ وَ نَصْبِر مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ الْمُدَى وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِي الْحَشَا:
شما به اندازه رام شدن توسن رمیده خلافت و آسان گرفتن مهارش درنگ نکردید. پس به آتش زدن هیزم فتنه اقدام نمودید و اخگر آن را بر افروختید! به عربده های شیطان گمراه گر گوش دادید، روشنایی تپنده مشعل دین را خاموش نمودید و سنت پیامبر برگزیده را مهمل گذاشتید! به بهانه برداشتن کف پرچرب، شیر را سرکشیدید و برای ضربه زدن به خاندانش، در بیشه زارها به سر بردید، در گودال ها و پشت تپه ها مخفی گشتید و ما برای مصلحت برتر، بر زخم کاردهای برّان و خنجرهای فرو رفته در بدن شکیبایی نمودیم!
ترجمه کردن این فراز از گفتار بانو، تجربه برتر می طلبد. این فراز سرشار از آرایه های زبانی است و باعث می شود که به راحتی پی به مقصود نبریم. ما در حد توان، در بخش تصویرهای این خطبه، به این موضوع پرداخته ایم (فاطمی)
لَمْ تَلْبَثُوا: لبِث: ماند، اقامت گزید؛ ما لبث أن قال: فورا گفت (المعجم البسیط)
رَيْثَ: قَدْر (بحار الأنوار)./ ریث: به معنای قدر و مقدار است (خطبه حضرت...)./ ریثما: تا زمانی که (المعجم البسیط)
نَفْرَتُهَا: نفرت الدابة: عدم انقيادها (بحار الأنوار)./ نفور یعنی دور شدن چهارپا، و کنایه از چموشی آن است؛ افراد وقتی می خواستند بر شتر سوار شوند، چون شتر اوّل مقداری چموشی
ص: 217
می کند و از انسان دور می شود، کمی صبر می کنند تا چموشی آن برطرف شود (خطبه حضرت...)
يُسْلَسَ: شي ءٌ سَلِسٌ، أى سَهْلٌ (الصحاح)./ و السَّلِسُ: السّهل اللّيّن المنقاد... سَلِسَ سَلْساً من باب تعب: سهل و لان (بحار الأنوار)قِيَادُهَا: ما يقاد به الدّابّة من حبل و غير (بحار الأنوار)./ قِيَاد: افسار حيوان. لَمْ تَلْبَثُوا إِلَّا رَيْثَ...: درنگ نکرديد، مگر به اندازه أي كه افسار شتر آرام و روان گردد (خطبه حضرت...)
تُورُون: توقدون (التحقیق)
وَقْدَتَهَا: لهبها (هامش الاحتجاج)./ وَقَدَتِ النارُ: اشتعل (جمهرة اللغة)./ وقود: سوخت (المعجم البسیط)
جَمْرَتَهَا: جمرة النار: القطعة الملتهبة (مجمع البحرین)./ جمر: آتش شعله ور شده، ذغال سرخ، ریگ (المعجم البسیط)
الْغَوِيِّ: گمراه. تستجبيبون لهتاف الشيطان الغوي: استجابت مي كنيد فرياد شيطان گمراه را (خطبه حضرت...)./ غوی: گمراه شد یا گمراه کرد (المعجم البسیط)
إِهمال: در بحار "إهماد" دارد. ما اهمال را بر اساس برخی از نسخه ها برگزیدیم (فاطمی)
حَسْواً: هو الشرب شیئا فشیئا (الإحتجاج)./ شرب المرق و غيره شيئا بعد شي ء (بحار الأنوار)./ در بخش تصویر ها این مطلب توضیح داده شده (فاطمی)
ارْتِغَاءٍ: شرب الرغوة، و هو زبد اللبن... أصله الرّجل يؤتى باللّبن فيظهر أنّه يريد الرّغوة خاصّة و لا يريد غيرها فيشربها و هو في ذلك ينال من اللّبن (بحار الأنوار)./ در بخش تصویر ها این مطلب توضیح داده شده (فاطمی)
الْخَمْرَةِ: ما واراك من شجر و غيره، يقال توارى الصّيد عنّي في خمر الوادي، و منه قولهم دخل فلان في خمار النّاس- بالضم- أي ما يواريه و يستره منهم (بحار الأنوار)./ الْخَمْرَةِ: اغلب به بیشه زارها گفته می شود؛ وقتی دشمن علنی نیاید، بلکه از میان درختها و به صورتی که شما متوجه او نشوید حمله کند و ضربه اش را بزند، این را در اصطلاح "خمره" می گویند، "خمره" در اصل به معنای پوشش است (خطبه حضرت...)
ص: 218
الضرّاء: الشّجر الملتفّ في الوادي... قال ابن الأعرابي: الضّراء ما انخفض من الأرض (بحار الأنوار)./ الضرّاء: به دو معنا می باشد: یکی به معنای بیشه و جنگل، و دیگری به
معنای گودال ها؛ دشمن گاهی در پوشش درخت ها و جنگل ها و در میان علفزارها مخفی می شود و یک وقت هم در پستی ها و بلندی ها می رود و خود را در داخل گودالها مخفی می نماید؛ حال اگر معنایاوّل در نظر باشد، "ضراء" عطف تفسیری برای "خمرة" می شود؛ و اگر به معنای "گودال" باشد، معنای جمله این است که شما گاهی در بین درختها و گاهی در میان گودالها مخفی می شوید و ضربه ی خود را وارد می کنید. آن وقت ضربه هایی را که وارد می کنید (خطبه حضرت...)
حَزِّ: القطع، أو قطع الشّي ء من غير إبانة (بحار الأنوار)./ حَزِّ: قطع کردن و بریدن (خطبه حضرت...)./ حزَ: برید، اثر بریدگی یا خراشیدگی. حازم: شدید و قاطع و مصمم (المعجم البسیط)
المدی: السکاكين. (الإحتجاج)./ المدی: جمع مُدْیَة به معنای کارد می باشد (خطبه حضرت...)
وَخْزِ: و الْوَخْزُ: الطّعن بالرّمح... يقال و خزه بالخنجر (بحار الأنوار)./ وخز: فرو بردن سر سوزن و مانند آن در بدن (المعجم البسیط)./ وَخْزِ: به تیغ یا نیزه ای که در بدن انسان فرومی رود، و خز می گویند (خطبه حضرت)
الْحَشَا: آنچه در شكم است -از اعضا- جمع آن أحشاء است (المعجم البسیط)./ حِشاء و حُشاء، هر دو به معنای اندرون انسان می باشد (خطبه حضرت...)
نَصْبِر: در احتجاج "يَصِيرُ" دارد (فاطمی)
وَ أَنْتُمُ الْآنَ تَزْعُمُونَ أَنْ لَا إِرْثَ لَنَا "أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ" أَ فَلَا تَعْلَمُونَ؟ بَلَى قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنِّي ابْنَتُهُ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ أَ أُغْلَبُ عَلَى إِرْثِي يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ أَ فِي كِتَابِ اللَّهِ أَنْ تَرِثَ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثَ أَبِي؟! لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًّا أَ فَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يَقُولُ "وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ" وَ قَالَ فِيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا إِذْ قَالَ "فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ" وَ قَالَ "وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي
ص: 219
كِتابِ اللَّهِ" وَ قَالَ "يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ" وَ قَالَ "إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ" وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِي وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِي وَ لَا رَحِمَ بَيْنَنَا أَ فَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ مِنْهَا أَبِي أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَمِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ لَا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ وَ "لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ... مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ!":
و اکنون شما گمان می کنید که میراثی برای ما نیست "آیا خواستار حکم جاهلیت هستید؟ برای آنان که یقین دارند، قضاوت چه کسی بهتر از خداوند است؟" آیا نمی دانید؟ آری بر شما چونان خورشید درخشان روشن است که من دختر او هستم، آی مسلمانان! میراث مرا انکار می کنی، پسر ابی قیافه؟! آیا در کتاب خداوند، تو از پدرت ارث می بری و من از پدرم ارث نمی برم؟! چیزی شگفت آوردی! آیا از روی عمد، دست از کتاب خداوند بر می دارید و آن را پشت سرتان پرتاب می کنید؟ در حالی که این کتاب با صدای بلند می گوید: "سلیمان از داوود ارث برد." و آن جا که حکایت خبر یحیی بن زکریا را می کند، می فرماید: "پس از جانب خودت، جانشینی برای من عطا بفرما! تا از من و آل یعقوب ارث برد" و فرمود: "خداوند به شما در باره فرزندان تان سفارش می کند، سهم پسر، دو برابر سهم دختر است." و فرمود: "اگر مالی بر جای گذاشتید، برای پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک به طور شایسته وصیت نمایید. این حقی است برگردن پرهیزکاران." و گمان کردید، جایگاهی برای من نیست، از پدرم ارث نمی برم و خویشاوندی بین ما وجود ندارد؟ آیا خداوند شما را به آیه ای اختصاص داده که من و پدرم را از آن خارج کرده است؟ یا می گویید: اهل دو
ص: 220
ملت از هم ارث نمی برند؟ آیا من و پدرم، اهل یک ملت نیستیم؟ یا شما به عموم و خصوص قرآن از پدر و پسر عم من داناترید؟ ناقه فدک را مهار شده و رحل بسته بردار! روز رستاخیز با تو ملاقات خواهد کرد! پس نیک داوری است، خداوند، نیکو سرور دادخواهی است محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و نیکو دادگاهی است قیامت! در آن روز باطل اندیشان زیان خواهند دید، وقتی پشیمان شوید، سودی ندارد! "برای هر خبری هنگام وقوع است" و "به زودی خواهید فهمید، چه کسی با عذابی که رسوایش کند، روبه رو می شود و بر او عذاب جاودانه سکونت خواهد گزید!"
بیش از هشت آیه کریمه از جاهای مختلف قرآن کریم، در این فراز وجود دارد. همین فراز بود که دکتر تیجانی، از آن در مناظره مشهور "الحوار الصریح بعد التراویح" بهره برد. با این که خواننده؛ یعنی کسی که آن را قرائت می کرد، با اشتباهاتی آن را قرائت نمود اما بهت و حیرت و سرگشتگی در چشمان مجری برنامه –کسی به نام هاشمی- و دو مناظره گر دیگر -عثمان الخمیس و ابوالمنتصر البلوجی- موج می زد. سی دی این سند تاریخی را من دارم و ایکاش در کتاب ها امکان گذاشتن صدا وجود می داشت که آن را برای شما می گذاشتم... از لحاظ فنی، در این جا با چند التفات رو به رو هستیم. بی بی مطهره (سلام الله علیها) در این فراز، سه بار عموم شوندگان را مورد خطاب قرار داده است و دو بار، فرد به خصوصی را (فاطمی)
أَ أُغْلَبُ عَلَى إِرْثِي: آیا من مغلوب شوم بر ارثم (خطبه حضرت...)
الضَّاحِيَةِ: أي الظاهرة البيّنة، يقال: فعلت ذلك الأمر ضاحية أي علانية (بحار الأنوار)
عَلَى إِرْثِي: در بعض منابع "عَلَى إِرْثِيه" دارد و "ها" را سکت می دانند. علامه در بحار چنین می گوید: و الهاء في إرثيه... للسكت، كما في سورة الحاقة: "كِتابِيَهْ" و "حِسابِيَهْ" و "مالِيَهْ" و "سُلْطانِيَهْ"، تثبت في الوقف و تسقط في الوصل، و قرئ بإثباتها في الوصل أيضا (فاطمی)
در احتجاج "أن" ندارد و عبارت بدین صورت است" تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي" (فاطمی)
فَرِيًّا: أى مصنوعا مختلَقاً، و قيل عظيما (الصحاح)./
فَرِيًّا: أي أمرا عظيما بديعا، و قيل: أي أمرا منكرا قبيحا، و هو مأخوذ من الافتراء بمعنى الكذب (بحار الأنوار)
ص: 221
حُظْوَةَ: المكانة و المنزلة (بحار الأنوار)./ حظوة: جاه و منزلت (المعجم البسیط)./ گاهی مضاعف و ناقص در جای هم قرار می گیرند، مثلاً در آیه ی قرآن که می فرماید: ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ القُرآن لِتَشْقی، اصل "لِتَشْقی" که ناقص می باشد، "لِتَشُقَّ" بوده، یعنی مضاعف بوده، ولی ناقص به جای مضاعف آمده است؛ در کلام حضرت هم "حظوة" و "حظَّ" هر دو به معنای "بهره و سود" می باشند، ولی اوّلی که ناقص می باشد، به جای دوّمی که مضاعف است به کار برده شده است (خطبه حضرت...)
أَ فَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ مِنْهَا أَبِي أَمْ هَلْ تَقُولُونَ: تقریبا، همه کتاب هایی که به این خطبه مزین شده است، واژه "هل" را دارد. به جز مستدرک الوسائل و دلائل الإمامة. تنها در این دو کتاب، واژه "هل" را نداریم. –ر.ک. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص142، دلائل الإمامة، ط - الحديثة، ص117- من هم فکر می کنم، این واژه نباشد، بهتر است. بود و نبود آن از لحاظ معنا،اشکال ندارد اما به نظر می آید، با بلاغت این خطبه سازگاری نداشته باشد (فاطمی)
دُونَكَ: اسم فعل: خذ (فاطمی)
مَخْطُومَةً: و الْخِطَامُ: بالكسر كلّ ما يوضع في أنف البعير ليقاد به (بحار الأنوار)./ الخِطَام- ج خُطُم: آنچه را كه در بينى شتر براى كشانيدن آن قرار دهند، طنابى است كه بر گردن شتر نهند و سر آن را در بينى آن (فرهنگ ابجدي)مَرْحُولَةً: الرحل للناقة كالسرج للفرس (بحار الأنوار)./ فدونكها مختومة مرحولة تلقاك يوم حشرك: پس بگير اين فدك را در حالی كه افسار آن به دستت هست و جهاز آن آماده است. روز قيامت تورا ملاقات خواهد كرد (خطبه حضرت...)
الزَّعِيمُ: في بعض الروايات: و الغريم أي طالب الحق (بحار الأنوار)./ زعیم: رهبر. غريم: طلب كننده (خطبه حضرت...)
لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ: أي لكلّ خبر -يريد نبأ العذاب أو الإيعاد به- وقت استقرار و وقوع (بحار الأنوار)./ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ: برای هر خبری وعدگاهی وجود دارد (خطبه حضرت...)
حلول: سکونت گزیدن، فرا رسیدن (المعجم البسیط)
ص: 222
ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِهَا نَحْوَ الْأَنْصَارِ فَقَالَتْ يَا مَعْشَرَ النَّقِيبَةِ وَ أَعْضَادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَة الْإِسْلَامِ مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي؟ أَ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه أَبِي يَقُولُ الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلَانَ ذَا إِهَالَةٍ وَ لَكُمْ طَاقَةٌ بِمَا أُحَاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلَى مَا أَطْلُبُ وَ أُزَاوِلُ أَ تَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْیُهُ وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ وَ أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ وَ كَسَفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ وَ أَكْدَتِ الْآمَالُ وَ خَشَعَتِ الْجِبَالُ وَ أُضِيعَ الْحَرِيمُ وَ أُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِهِ فَتِلْكَ وَ اللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرَى وَ الْمُصِيبَةُ الْعُظْمَى لَا مِثْلُهَا نَازِلَةٌ وَ لَا بَائِقَةٌ عَاجِلَةٌ أَعْلَنَ بِهَا كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ فِي أَفْنِيَتِكُمْ فِي مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ هُتَافاً وَ صُرَاخاً وَ تِلَاوَةً وَ ألْحَاناً وَ لَقَبْلَهُ مَا حَلَّ بِأَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضَاءٌ حَتْمٌ "وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ":
و آنگاه به سمت انصار رو نموده فرمود: آی گروه بزرگان، یاوران دین و دامنه های رشد اسلام! سبب این سستی و خواب آلودگی در مطالبه و گرفتن حق من چیست؟ آیا پدرم، رسول خداوند که درود و رحمتش بر او و خاندانش باد، نمی فرمود: "شخصیت مرد به احترام فرزندانش حفظ می شود؟"چه زود در گرداب فساد افتادید و چه با شتاب چربی های بزغاله زیر بال گرفته تان از دماغش فرو می ریزد! شما توان آنچه که من در پی آن هستم را دارید و نیرویی بر آنچه من می طلبمو دنبالش را گرفتم، در شما وجود دارد. آیا می گویید: محمد که درود خداوند بر او و خاندانش باد، مرده است؟!.. آری، مصیبتش بزرگ است، گشادگی زخمش گسترده، شکاف ناشی از این غم وسعت یافته و پیوستگی پیروانش از هم گسسته! زمین از نبودنش تاریک شد، خورشید و ماه بر
ص: 223
صورت شان پرده های خسوف و کسوف کشیدند و ستارگان پراکنده گشتند! آرزوها بر باد رفت، کوه ها کوچک شدند، حریمش نادیده گرفته شد و حرمتش را هنگام مرگ، نگه نداشتند! به خداوند سوگند! آن مصیبتی بزرگ بود و ماتم فراگیر! هیچ سوگی به پای آن نرسیده و هیچ داغی مانند آن سوزان نیست! به این مصیبت بزرگ، کتاب خداوند عزّ و جل اشاره نموده. کتابی که شما در هر صبح و شام به صورت های گوناگون تلاوتش می کنید و آن این که پیش از او انبیا و پیامبرانش با چنین حکم قطعی و قضای حتمی روبه رو بوده اند اما وظیفه شما چیست؟ و قتی این گونه تلاوت می کنید: "محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جز پیامبری نیست که پیش از او پیامبرانی بودند و در گذشتند. آیا اگر بمیرد و یا کشته شود، به گذشته بر می گردید؟ و هرکس به گذشته اش برگردد، هیچ ضرری به خداوند نزده است و خداوند شاکران را پاداش خواهد داد."
أَ تَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فَخَطْبٌ جَلِيلٌ...: چنان که می بینید، وقتی نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به میان می آید، روی گفتار بانو به شدت اثر می گذارد. آنچنان که نزدیک است، رشته سخن از کفش بیرون برود. هرکس دیگری جز او می بود، به طور قطع چنین می شد اما بانو با مهارت ویژه، سخن را به سرانجام می رساند (فاطمی)
رَمَتْ بِطَرْفِهَا: الطّرف، مصدر طرفت عين فلان: إذا نظرت و هو أن ينظر ثمّ يغمض، و الطّرف- أيضا- العين (بحارالأنوار)
معشر: المعشر: الجماعة (بحارالأنوار)
النَّقِيبَةِ: نقیب: بزرگ قوم، بزرگ خاندان، رئیس اتحادیه یا سندیکا (المعجم البسیط)./ در نسخه های دیگر، به جای "النَّقِيبَةِ"، "الفتیة" و "البقیة" وجود دارند. در "بحار"، "الفتیة" را توضیح داده است (فاطمی)./ اگر "یا مَعْشَر النَّقیبة" باشد، معنای آن "گروه صاحب نفوذ" می شود، "نقباء" هم که می گویند، به همین معناست، یعنی: صاحبان نفوذ (خطبه حضرت...)
أَعْضَادَ: جمع عضد، الأعوان، يقال: عضدته كنصرته (بحار الأنوار)./ عضد: بازو (المعجم البسیط)
ص: 224
حَضَنَة: حِضن: آغوش، طرف و جانب (المعجم البسیط)./ حضن: یعنی حصن و پناهگاه... حضرت می خواهد بفرماید: کأنه اسلام به واسطه شما و در دامن شما بزرگ شد (خطبه حضرت...)الْغَمِيزَةُ: ضعفة في العمل (الإحتجاج)./ غمیزه: یعنی ضغف (خطبه حضرت...)./ در بعض نسخه ها به جای "الْغَمِيزَةُ"، "ما هذه الفترة" وجود دارد (فاطمی)
السِّنَةُ: نُعاسٌ يبدأُ في الرأْس، فإِذا صار إِلى القلب فهو نوم. و الوَسَنُ: أَول النوم... و قيل: النُّعاس، و هو أَول النوم (لسان اللسان)./ سنة: چرت زدن، چرت و خواب (المعجم البسیط)
ظُلَامَتِي: و الظُّلَامَة و الظَّلِيمَة و الْمَظْلِمَة: ما تطلبه عند الظَّالِم و هو اسم ما أخذ منك بغير حق (مجمع البحرين)./ وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي: چرا از ظلمی که به من وارد شده در چرت به سر برده و خوابیده اید (خطبه حضرت...)
الْمَرْءُ يُحْفَظُ: مرد به اولادش حفظ می شود؛ یعنی اگر می خواهید حقوق و موقعیت آن شخصی که فوت کرده است محفوظ باشد به اولاد او احترام کنید، حرمت فرزندانش را رعایت کنید، زیرا اولاد، یادگاران او هستند (خطبه حضرت...)
سرعان، عجلان: كلاهما من أسماء الأفعال بمعنى سرع و عجل، و فيهما معنى التّعجّب أي ما أسرع و أعجل (بحار الأنوار)
إِهَالَةٍ: الودك: و هو دسم اللّحم، و قال الفيروزآبادي: قولهم سرعان ذا إهالة أصله أنّ رجلا كانت له نعجة عجفاء و كانت، رعامها يسيل من منخريها لهزالها، فقيل له: ما هذا الّذي يسيل؟ فقال: ودكها، فقال السّائل: سرعان ذا إهالة (بحار الأنوار)./ و الإهالةُ: ما أذَبْتَ من الشَّحْم، و قيل: الإهالة: الشَّحْمُ و الزَّيتُ، و قيل: كُلُّ دُهْنٍ ائْتُدِم به إهالةٌ (المحكم و المحيط الأعظم)
أُحَاوِلُ: حاول: كوشيدن، تلاش كردن (المعجم البسیط)./ ولكم الطاقة بما أحاول: در حالي كه شما را كه من مى خواهم، توانايى داريد (خطبه حضرت...)
مزاولة: در پیش گرفتن، به کار گرفتن (المعجم البسیط)./ مزاولة: یعنی
ادامه دادن در طلب کردن چیزی؛ حضرت می فرمایند: شما می توانید در آنچه که من دنبالش را گرفته ام از من دفاع کنید، ولی ساکت نشسته اید (خطبه حضرت...)
ص: 225
فَخَطْبٌ: الخطب: الشّأن و الأمر عظم أو صغر (بحار الأنوار)./ خَطْب: هر امری، سختی و دشواری، مصیبت و هر امر مکروه، شأن (المعجم البسیط)./ خَطْب: مسأله مهم. فخطب جليل: رحلت پيامبر مصيبت بزرگ است (خطبه حضرت...)جليل: الْجَلِيلُ: العظيم القدر (مفردات ألفاظ القرآن)./ جلیل: با وقار، محترم، سالمند (المعجم البسیط)
وَهْیُهُ: علامه مجلسی، در شرح این خطبه، در بحار "وَهْیُهُ" را انتخاب کرده است. با توجه به فضای خطبه، به نظر می آید، انتخاب با ذوقی است: و الوهي، كالرّمي: الشّقّ و الخرق، يقال: و هي الثّوب إذا بلي و تخرّق. در احتجاج ""وَهْنُهُ" وجود دارد که به معنای سستی است (فاطمی)
اسْتَنْهَرَ: اتسع. و سمّی النَّهَرَ لاتِّسَاعِه (المحيط في اللغة)./ استنهر: از "نَهَر" است، به معنای وسعت و زیادی (خطبه حضرت...) نهر: رود، رودخانه، تشر زد (المعجم البسیط)
انْفَتَقَ: انشقّ. الفتق: الشّقّ و الرتّق ضدّه (بحار الأنوار)
الرَّتْقُ: ضدّ الفَتْق... الرَّتْقُ إِلحام الفَتْق و إِصلاحُه (لسان العرب)./ فتق: شکافت... رتق: شکافی را اصلاح کرد یا خلأی را بر طرف کرد (المعجم البسیط)./ "أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما: رتق در آيه مصدر بمعنى مفعول است و فتق چنانكه گذشت بمعنى گشودن و باز كردن و ضدّ رتق است. و اين می رساند كه آسمان ها و زمين ابتدا بسته و درهم فرو رفته و بالاخره مثل يك گلوله و يك چيز بوده است و سپس بوسيله فتق و باز كردن و ايجاد فواصل ميان ذرّات بدين صورت در آمده اند (قاموس قرآن)
كَسَفَتِ: كسف النّجوم: ذهاب نورها (بحار الأنوار)
أَكْدَتِ: أكدى فلان أي بخل أو قلّ خيره (بحار الأنوار)./ أكدت الآمال: آرزوها به بی خيری و نااميد كشيد (خطبه حضرت...)
أُضِيعَ الحریم: یعنی سیاست بازان حاکم، کاری کردند که حریم پیامبر که همان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند، در معرض هتک و توهین قرار بگیرند؛ کسانی که باید حامی و مدافع مکتب و حقایق اسلام و قرآن باشند و خطر دشمن را دفع نمایند، خود در معرض خطر هجوم و توهین قرار گرفتند (خطبه حضرت...)
ص: 226
نَازِلَةٌ: مصیبت بزرگ (المعجم البسیط)
بَائِقَةٌ: الدّاهية (بحار الأنوار)./ داهية: مصيبت، رويداد عظيم و حادثه ناگوار زيرك و تيزبين (المعجم البسیط)أَفْنِيَتِكُمْ: فناء الدّار: العرصة المتّسعة أمامها (بحار الأنوار)./ فِناء: حياط منزل، میدان (المعجم البسیط)
فِي أَفْنِيَتِكُمْ فِي مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ
هُتَافاً وَ صُرَاخاً وَ تِلَاوَةً وَ ألْحَاناً: به احتمال زیاد، "فی" در این دو جا، متعلق به عامل مقدراست. شاید در اصل چنین باشد: أَعْلَنَ بِهَا كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ الّذی تَقْرَئُونَ فِي أَفْنِيَتِكُمْ و تَقْرَئُونَ فِي مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ... (فاطمی)
مُمْسَاكُمْ: و المُمْسَى و المُصْبَح: مصدران و موضعان من الإصباح و الإمساء (بحار الأنوار)./ مُمْسَاكُمْ: در شبانگاه و صبحگاهتان (خطبه حضرت...)
هُتَافاً وَ صُرَاخاً وَ تِلَاوَةً وَ إِلْحَاناً: یعنی یک عدّه از شما با صدای بلند قرآن را تلاوت می کردند و عدّه ی دیگر با ناله و همراه با فریاد، و عدّه ای دیگر به صورت معمولی و عده ای نیز با صوت و ألحان قرآن را می خواندند (خطبه حضرت...)./ هتف: صدا زد. صرخ: فریاد کشید. تلا: قرائت کرد. نسخه "احتجاج"، مقداری فرق دارد (فاطمی)
حُكْمٌ فَصْلٌ: الحكم الفصل: هو المقطوع به الّذي لا ريب فيه و لا مردّ له، و قد يكون بمعنى القاطع الفارق بين الحقّ و الباطل (بحار الأنوار)./ حُکْمٌ فصلٌ وَ قَضاءٌ حتمٌ: و این مرگ، حکم قطعی و قضا محتوم الهی است. مرگ حکم و قضاء حتمی خداوند است و همه انسان ها محکوم به مرگ هستند (خطبه حضرت...)
أَيها بَنِي قَيْلَةَ أَ أُهْضِمَ تُرَاثُ أَبِي وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًى مِنِّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدًى وَ مَجْمَعٍ تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخِبْرَةُ وَ أَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْأَدَاةِ وَ الْقُوَّةِ وَ عِنْدَكُمُ السِّلَاحُ وَ الْجُنَّةُ تُوَافِيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلَا تُجِيبُونَ وَ تَأْتِيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلَا تُغِيثُونَ وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفَاحِ مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلَاحِ وَ النُّخْبَةُ الَّتِي انْتُخِبَتْ وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتِيرَتْ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قَاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ وَ نَاطَحْتُمُ الْأُمَمَ وَ كَافَحْتُمُ الْبُهَمَ لَا نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى الْإِسْلَامِ وَ دَرَّ
ص: 227
حَلَبُ الْأَيَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّينِ فَأَنَّى حُرْتُم بَعْدَ الْبَيَانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ وَ نَكَصْتُمْبَعْدَ الْإِقْدَامِ وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْإِيمَانِ بُؤْساً لِقَوْمٍ "نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ" مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ "وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" أَلَا وَ قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ وَ نَجَوْتُمْ بِالضِّيقِ مِنَ السَّعَةِ فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمُ الَّذِي تَسَوَّغْتُمْ فَ "إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ":
از شما به شدت بعید است، فرزندان قیله! آیا میراث پدری من، پای مال گردد، در حالی که در دیدرس من قرار دارید، سخنان شما را در این مجلس و جمع، می شنوم، زیر پوشش دعوت به سر می برید و از خبرها بی اطلاع نیستید. این اتفاق در زمانی شکل می گیرد که شما دارای عدد، نیروی انسانی، ادوات جنگی و نیروی نظامی هستید و در بین شما سلاح و سپر فراوان وجود دارد؟! دعوت پیاپی به شما می رسد، اجابت نمی کنید، فریادهای مظلومیت بلند است، فریادرسی را از سر بیرون آوردید. شما با مبارزه توصیف می شدید. به خیر و صلاح شناخته می شدید. گزیدگانی بودید، تک چین شده و منتخب هایی که از ما خاندان نمی گذشتید. با عرب جاهلی پیکار کردید، رنج و تعب را تحمل نمودید، در برابر گردن کشان دیگر قد بر افراشتید و با قهرمانان گرد نبرد بر افکندید. همواره ما به شما فرمان می دادیم و شما اطاعت می نمودید. تا بوسیله ما سنگ آسیاب اسلام به گردش در آمد، خیرات و برکات روزگار سرازیر شد، پیشانی شرک به خاک افتاد، فوراه های دروغ فرو نشست، آتش کفر خاموش گشت، دعوت به فتنه و هرج و مرج قطع گردید و نظام دین استوار گردید. پس چگونه بعد از بیان حیرانید، بعد از اعلان مخفی کار، بعد از پیشروی عقب رو و بعد از ایمان در سایه شرک پناه می برید؟! بیچاره باد! قومی که پس از پیمان،
ص: 228
"سوگندهای شان را شکستند و بر آن شدند که پیامبر را بیرون کنند و همان ها بودند که نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند. آیا از آنان می ترسید؟ اگر ایمان دارید، خداوند سزاوارتر است که از او بترسید!" این را بدانید، من می دانم که به رفاه و خوشگذرانی روی آوردید، کسی را که سزاوار قبض و بسط بود، دور نمودید، تن به راحت طلبی دادید و از افق های باز به تنگنا پناه بردید. آنچه در ذهن داشتید، بیرون افکندید و آنچه که به آسانی نوشیدید، استفراغ کردید! پس "اگر شما و همه آن هایی که در زمین هستند، کافر بشوند، خداوند بی نیاز ستوده است!"
أَيْهاً: بفتح الهمزة بمعنى هيهات (مجمع البحرين)./ أَيْهاً: این عبارت در بحار با شرح علامه، به همین صورت آمده اما در متن بحار، احتجاج و منابع دیگر "إِيهاً" اعراب گذاری شده است. من "إِيهاً" را در لغت پیدا نتوانستم و فکر می کنم این کلمه به فتح همزه باشد. در ضمن، آیت الله منتظری هم، آن را به فتح همزه می پسندد و می گوید: "أيهاً: اسم فعل است، یعنی: هیهات که به معنای بعید بودن ودور بودن امر دلالت می کند." (فاطمی)بَنِي قَيْلَةَ: الأوس و الخزرج - قبيلتا الأنصار- و قَيْلَةَ: اسم أمّ لهم قديمة: و هي قيلة بنت كاهل (بحار الأنوار)
أُهْضِمَ: و الهضم: الكسر، يقال: هضمت الشّي ء أي كسرته، و هضمه حقّه و اهتضمه إذا ظلمه و كسر عليه حقّه (بحار الأنوار)./ هضم: پایمال کرد یا کاهش داد –حق- را، هضم کرد –غذا- را (المعجم البسیط)
التّراث: الميراث، و أصل التّاء فيه واو (بحار الأنوار)
و أنتم بمرأى منّي و مسمع: أي بحيث أراكم و أسمعكم كلامكم (بحار الأنوار)./ و أنتم بمرأى منّي و مسمع: شما در جلو ديدگان من هستيد و صدايتان را مى شنوم (خطبه حضرت...)
مُنْتَدًى: مجلس، باشگاه، انجمن. (المعجم البسیط)./ منتدا: محل اجتماع (خطبه حضرت...)./ مُنْتَدَى: نَادٍ، مُجْتَمَع، مَحْفِل، مَجْمَع (المكنز العربي المعاصر)
ص: 229
تَلْبَسُكُمُ: تغطيكم و تحيط بكم (عوالم العلوم و المعارف)./ تَلْبَسُكُمُ: زیر پوشش دعوت من قرار می گیرید و از خبرها مطلع هستید (خطبه حضرت...)
الْخِبْرَةُ: العِلْمُ بالشي ء (لسان العرب)
الْعُدَّةِ: ابزارآلات و وسایل (المعجم البسیط)./ عِدَّة:
یعنی عدد و جمعیت، و "عُدَّة" به چیزی که وسیله ی نیروی انسان باشد می گویند، مانند نفوذ کلمه و اعتبار اجتماعی (خطبه حضرت...)
الْجُنَّةُ: سپر، ستر و پوشش (المعجم البسیط)./ الْجُنَّةُ: الدرع، و كل ما وَقَاك فهو جُنَّتُك (كتاب العين)
تُوَافِيكُمُ الدَّعْوَةُ: پشت سر هم دعوت به طرف شما می آید، امّا اجابت نمی کنید: از این جمله معلوم می شود که مولا علی علیه السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام، خیلی مردم را دعوت کرده بودند، ولی آنان گوش ندادند و لبیک نگفتند (خطبه حضرت...)
الْكِفَاحِ: استقبال العدوّ في الحرب بلا ترس و لا جنّة (بحار الأنوار)./ کفاح: مبارزه و پیکار (المعجم البسیط)
النُّخْبَةُ: المنتخب المختار (بحار الأنوار)./ نخبة: برگزیده (المعجم البسیط)ناطحتم الأمم: أي حاربتم الخصوم و دافعتموهم بجدّ و اهتمام كما يدافع الكبش قرنه بقرنه (بحار الأنوار)
الْبُهَمَ: الشّجعان (بحار الأنوار)./ و رجل بُهْمَةٌ: شجاع لا يُدرى من أين يُؤتى، و الجمع بُهَم (جمهرة اللغة)
الْكَدَّ: تلاش شدید در کار (المعجم البسیط)
لَا نَبْرَحُ: لا نزال (الإحتجاج)./ لَا نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ: شاید اصل این عبارت بسیار هنری و موجز چنین باشد: لَا نَبْرَحُ نَأْمُرُكُمْ و لَا تَبْرَحُونَ تَأْتَمِرُونَ: همواره ما فرمان می دادیم و شما همیشه اطاعت می کردید. در ضمن، "زال" بمعنی انفصل است و "برح" بمعنی زال (فاطمی)./ و لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ: پيوسته مى روم تا به محلّ تلاقى دو دريا برسم (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
رحی: آسیاب، میدان جنگ (المعجم البسیط)./ حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى: تا آنجا که به سبب ما، سنگ آسیای اسلام به گردش درآمد (خطبه حضرت...)
ص: 230
دَرَّ: زیاد شد –شیر یا خیر و برکت-، سود رساند، جاری و سرازیر شد. لله درّه: آفرین و احسنت بر او (المعجم البسیط)./ وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ: بركات روزگار همچون شير جريان و كثرت پيدا كرد؛ خير و بركت در اسلام پيدا شد (خطبه حضرت...)
ثَغْرَةُ: دهان، دندان های پیشین، مرز، بندر (المعجم البسیط)./ در این که این واژه، "ثغرة" است یا "نعرة"، علامه در بحار، دو احتمال داده است و خودش، بیشتر روی "نعره" متمرکز است (فاطمی)
الإفك: الكذب، و فورة الإفك: غليانه و هيجانه (عوالم العلوم و المعارف)
الْهَرْجِ: الهرج: الفتنة و الاختلاط، و في الحديث: الهرج: القتل (بحار الأنوار)./ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ: و موج فتنه و طغیان -تا حدودی- آرام گرفت (خطبه حضرت...)
اسْتَوْسَقَ: اجتمع و انضمّ من الوسق- بالفتح- و هو ضمّ الشّي ء إلى الشي ء، و اتّساق الشّي ء: انتظامه (بحار الأنوار)./ الْوَسْقُ: جمع المتفرّق. يقال: وَسَقْتُ الشي ءَ: إذا جمعته (مفردات ألفاظ القرآن)
أنّى: ظرف مكان بمعنى أين، و قد يكون بمعنى كيف (بحار الأنوار)حُرْتُم: أي من أين حرتم، حرتم: إما- بالجيم- من الجور و هو الميل عن القصد و العدول عن الطّريق، أي لما ذا تركتم سبيل الحق بعد ما تبيّن لكم؟ أو بالحاء المهملة المضمومة من الحور بمعنى الرّجوع أو النّقصان، يقال: نعوذ باللّه من الحور بعد الكور .. أي من النّقصان بعد الزيادة، و أما بكسرها من الحيرة (بحار الأنوار)./ در احتجاج"فَأَنَّى حُزْتُمْ" دارد. ظاهرا علامه وجهی برای آن ندیده و لذا سه احتمال را مطمح نظر قرار داد (فاطمی)./ فَأَنَّى حُرْتُم بَعْدَ الْبَيَانِ: پس شما بعد از این بیانات از چه چیز متحیّر شدید: این جا، در بعضی نسخه ها "جُرتم" آمده است، به این معنا که چرا شما بعد از آنکه حق روشن شد، این همه ظلم می کنید؛ ولی این معنا خلاف ظاهر است و بهتر همان نقل "حُرْتُمْ بَعْدَ الْبَیان" می باشد؛ "حُرتم" از مادّه ی "حار" است، حور یعنی تحیّر؛ "حار، یحور" و "حار یحار" به یک معناست (خطبه حضرت)
نَكَصْتُمْ: و النّكوص: الرّجوع إلى خلف (بحار الأنوار)./ نكص: دست كشيد و خوددارى كرد (المعجم البسیط)
ص: 231
نكث العهد: بالفتح نقضه بعد إحكامه (کتاب العین)./ نکث: نقض کرد و شکست –عهد را- (المعجم البسیط)
الْخَفْضِ: سعة العیش (بحار الأنوار)./ الْخَفْضُ: الراحة و السكون، يقال هو في خَفْضِ من العيش أي في سعة و راحة (مجمع البحرين)./ أَلَا وَ قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ: همانا من می بینم که شما پناه آورده اید به رفاه و خوشگذرانی (خطبه حضرت...)
وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ: و دور کردید از صحنه ی خلافت، کسی را که سزاوار به بسط و قبض کشور اسلامی بود (خطبه حضرت...)
بِالدَّعَةِ: الراحة و السکون (بحار الأنوار)./ وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ: و شما خلوت کردید با سکون و آرامش و خوشگذرانی (خطبه حضرت...)
فَمَجَجْتُمْ: مج: از دهان بيرون افكند، بد مزه يافت (المعجم البسیط)./ مجّ الشراب من فيه: رمى (عوالم العلوم)
وَعَيْتُمْ: حفظتم (عوالم العلوم)دَسَعْتُمُ: الدسع: الدفع و القي ء، و إخراج البعير جرّته إلى فيه (عوالم العلوم)./ دسعت الذي تسوغتم: آنچه خورده بوديد، بالا آورديد (خطبه حضرت...)
تَسَوَّغْتُمْ: تسوّغه: شربه بسهولة (بحار الأنوار)./ساغ الشراب يسوغ سوغا، إذا سهل مدخله في الحلق و تسوّغه شربه بسهولة (عوالم العلوم)
أَلَا وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ هَذَا عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْخَذْلَة الَّتِي خَامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ وَ خَوَرُ الْقَنَاةِ وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَةَ الظَّهْرِ نَقِبَةَ الْخُفِ بَاقِيَةَ الْعَارِ مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنَارِ الْأَبَدِ مَوْصُولَةً بِ"نَارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ" فَبِعَيْنِ اللَّهِ مَا تَفْعَلُونَ "وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" وَ أَنَا ابْنَةُ نَذِيرٍ لَكُمْ "بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ" فَ"اعْمَلُوا إِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ!":
این را بدانید! آنچه را که گفتم، با آگاهی کامل از تنها گذاشتنی بود که در تمام وجودتان ریشه دوانده و خیانتی که قلب هاتان در بر نموده اند! این سخنان
ص: 232
اما لبریز گشتن کاسه شکیبایی بود، فواره خشم بود، کندی سرنیزه در هنگام نبرد بود، پرده برداری از اندوه بزرگ و اتمام حجت بود! پس ناقه فدک را بگیرید و بند کمرش را محکم ببندید! ناقه ای که در پشت زخم فراوان دارد، با پاهای ضعیف، همراه با ننگ دامنه دار، علامت زده با مهر غضب خالق جبار، عار جاودانه، متصل "با آتش بر افروخته خداوند که بر دل ها شراره می کشد!" آنچه مرتکب می شوید، در برابر دیدگان الهی است! "به زودی آن هایی که ستم نمودند خواهند فهمید که به کدام بازگشت گاه بر خواهند برگشت!" و من دختر هشدار دهنده شما هستم. "روبه رو عذاب طاقت فرسا است! پس "انجام دهید، ما هم به کارمان ادامه خواهیم داد! منتظر باشید، ما هم منتظر می مانیم!"
در احتجاج "بِالْجِذْلَةِ " دارد. متنی را که من برگزیدم، از احتجاج است اما در چنین جاها، انتخاب علامه و انتخاب های دیگر را قابل ستایش می بینم (فاطمی)./ الخذلة، أي ترك النصر (عوالم العلوم و المعارف)
خَامَرَتْكُمْ: خالطتم (بحار الأنوار)./ خامَرَ الشي ءَ: قاربه و خالطه (لسان العرب)./ و خَامَر الرَجُل المكانَ، أى لَزِمه (الصحاح)./ مخامرة: مخلوط شدن با چیز دیگر. حضرت می فرماید: من می دانم که شما به کمک ما نمی آیید و این جزو روح و مخلوط با ذاتتان شده است (خطبه حضرت...)
اسْتَشْعَرَتْهَا: و استشعره: أي لبسه، و الشّعار: الثّوب الملاصق للبدن (بحار الأنوار)الْغَدْرَةِ: ضد الوفاء (بحار الأنوار)./ غدر: خیانت، عهد شکنی، نارو زدن (المعجم البسیط)
فَيْضَةُ النَّفْسِ: و الفيض- في الأصل- كثرة الماء و سيلانه... و المراد به هنا إظهار المضمر في النفس لاستيلاء الهم و غلبة الحزن (بحار الأنوار)./ فیضان: لبریز شدن، سر رفتن، طغیان آب (المعجم البسیط)
نَفْثَةُ: و النّفث بالفم شبيه بالنّفخ، و قد يكون للمغتاظ تنفس عال تسكينا لحرّ القلب و إطفاء لنائرة الغضب (بحار الأنوار)./ النَّفْثُ: شبيه بالنفخ، و هو أقل من التَفْلِ (الصحاح)./ انسان وقتی غیظ پیدا کند تا یک مدتی ناراحتیش را مخفی می کند، ولی وقتی بیش از اندازه ناراحت شد، شروع
ص: 233
می کند به نفس عمیق کشیدن، فوت کردن و آه کشیدن، این را در اصطلاح "نفث" و "نفخ" گویند؛ البته "نفث" و "نفخ" یک اختلاف جزئی با هم دارند، اگر انسان طوری فوت کند که کمی از آب دهانش هم بیرون آید، به آن "نفث" می گوید، ولی اگر فقط فوت باشد، آن را "نفخ" گویند. نفثة الغیظ: یعنی این سخنان از روی تراوش و به جوش آمدن غیظ و ناراحتی درونی ام می باشد (خطبه حضرت...)
خَوَرُ: الضعف (بحار الأنوار)./ خور: ضعف و سستی (المعجم البسیط)
الْقَنَاةِ: الرّمح (بحار الأنوار)./ قناة: یعنی سر نیزه. خور: یعنی شکستگی، ضعف و کندی، خور القناة: یعنی کُند شدن و از کار افتادن سرنیزه (خطبه حضرت...)
بَثَّةُ الصَّدْرِ: و البثّ: النّشر و الإظهار، و الهمّ الّذي لا يقدر صاحبه على كتمانه فيبثّه: أي يفرّقه (بحار الأنوار ج)./ بث: یعنی این که انسان ناراحتی درونیش را علنی کند و بیان نماید؛ در قرآن هم آمده: إِنَّما أَشْکوبَثی وَ حُزْنی إلَی اللَّهِ: همانا درد دلم و حزن و اندوهم را به خدا بازگو می کنم (خطبه حضرت...)./ بثّ: منتشر کردن، پخش کردن –خبر- (المعجم البسیط)
تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ: اتمام حجت (خطبه حضرت...)./ تقدمة الحجة: إعلام الرجل قبل وقت الحاجة قطعا لاعتذاره بالغفلة (بحار الأنوار)
فَاحْتَقِبُوهَا: حقب: تنگ که بر شتر بندند نوار ميان بند شتر تنگ پالان شتر (فرهنگ دهخدا)./ الحقب- بالتحري: حبل يشدّ به الرحل إلى بطن البعير... (عوالم العلوم و المعارف)./ حقب: طنابی است که از زیر شکم شتر، روی بار می بندند تا بار شتر محکم شود (خطبه حضرت...)دَبِرَةَ الظَّهْرِ: و الدَّبَر- بالتحريك: الجرح في ظهر البعير (بحار الأنوار)./ دَبِرَةَ الظَّهْرِ: پشت این شتر مجروح است. یعنی شتر خلافت آن طور هم که شما می خواهید به شما سواری نمی دهد. (خطبه حضرت...)
نَقِبَةَ الْخُفِ: رقّة خفّ البعير (بحار الأنوار)./ خُفُ البعير: سم شتر (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)./ الْخُفِ: پای شتر را "خفّ" می گویند و "نقَب" به معنای سستی است؛ وقتی پای شتر سست و ضعیف باشد، می گویند: نقبة الخف، یعنی پای شتر ضعیف است و نمی تواند زیاد راه برود (خطبه حضرت...)
ص: 234
موسومة: وسمته و سما و سمة، إذا أثرت فيه بسمة و كي (عوالم العلوم و المعارف)./ مَوْصُولَةً بِ"نَارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ: داغ غضب خدا، به این فدک یا خلافت غصب شده خورده است. وسم: داغ کردن است (خطبه حضرت...)
شَنَارِ: العیب و العار (بحار الأنوار)./ شنار: ننگ (المعجم البسیط)
الموقدة: المؤجّجة على الدوام (عوالم العلوم و المعارف)./ أجّج: شعله ور ساخت، افروخت (المعجم البسیط)
أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ: أیّ مرجع یرجعون بعد الموت (التفسیر المعین)
فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُثْمَانَ وَ قَالَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنِينَ عَطُوفاً كَرِيماً رَءُوفاً رَحِيماً وَ عَلَى الْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً وَ عِقَاباً عَظِيماً إِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّسَاءِ وَ أَخَا إِلْفِكِ دُونَ الْأَخِلَّاءِ آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمِيمٍ وَ سَاعَدَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ جَسِيمٍ لَا يُحِبُّكُمْ إِلَّا سَعِيدٌ وَ لَا يُبْغِضُكُمْ إِلَّا شَقِيٌ بَعِيدٌ فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّيِّبُونَ الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتُنَا وَ إِلَى الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا وَ أَنْتِ يَا خِيَرَةَ النِّسَاءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ صَادِقَةٌ فِي قَوْلِكِ سَابِقَةٌ فِي وُفُورِ عَقْلِكِ غَيْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ وَ لَا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ وَ اللَّهِ مَا عَدَوْتُ رَأْيَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ الرَّائِدُ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ لَا دَاراً وَ لَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورَثُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَ مَا كَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ يَحْكُمَ فِيهِ بِحُكْمِهِ وَ قَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِي الْكُرَاعِ وَ السِّلَاحِ يُقَاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجَاهِدُون الْكُفَّارَ وَ يُجَالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ وَ ذَلِكَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَمْ أَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدِي وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ الرَّأْيُ عِنْدِي وَ هَذِهِ حَالِي وَ مَالِي هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ لَا نَزْوِي عَنْكِ وَ لَا نَدَّخِرُ دُونَكِ وَ إِنَّكِ وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ أُمَّةِ أَبِيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنِيكِ لَا نَدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ
ص: 235
وَ لَا يُوضَعُ فِي فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ حُكْمُكِ نَافِذٌ فِيمَا مَلَكَتْ يَدَايَ فَهَلْ تَرَيْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِي ذَاكِ أَبَاكِ؟
پس ابوبکر که عبد الله پسر عثمان باشد، جواب داده گفت: "ای دختر رسول خدا! پدرت بر مؤمنین دلسوز، سخی و مهربان بود و بر کافران عذاب دردناک و عقاب بزرگ بود. اگر او را نسب سنجی کنیم، پدر شما است، نه پدر زنان دیگر و برادر همسر شما است، نه برادر دوستان دیگر. او را از بین دوستان صمیمی دیگر انتخاب کرد و در کارهای بزرگ کمکش کرد. شما را جز خوشبخت ها دوست نمی داره و جز بدبخت های دور از خدا دشمنی نمی کنه. شما عترت پاک و برگزیده رسول خدایید. راهنمای ما بر خیر و خوبی و راهنمای ما به سمت راه بهشت هستید. و تو ای بهترین خانم ها و دختر بهترین پیغمبرها! در گفتارت صادقی، در عقل و درایت از پیش کسوتانی، نباید حقت پایمال شود و نباید سخن حقت ناشنیده بماند. به خدا! از رأی و نظر رسول خدا عدول نکردم و بی اجازه او دست به هیچ کاری نزدم. آب پیدا گر قافله که نباید به قافله و قافله سالار دروغ بگوید! خدا را شاهد می گیرم. شاهدی خدا کفایت می کنه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می گفت: "ما انبیا مردم، طلا، نقره، خانه، و زمین به ارث نمی گذاریم. تنها کتاب، حکمت، علم و پیغمبری به ارث می گذاریم و هرچه از ما بماند، برای ولی امر بعد از ما است. هرجوری که بخواهد مصرف کند." آنچه را که شما می گویید، ما غصب کردیم، صرف خرید خر و قاطر و اسب و اسلحه می شود. با آن ها مسلمانان باید جنگ کنه. با شیاطین و کفار جهاد کنه. این تصمیم به اجماع مسلمین گرفته شده. من تنها تصمیم گیرنده نیستم. آنقدرها استبداد رای ندارم. حال و روز من اینه! هرچه من دارم برای شما! قابل شما را نداره! تو خانم امت پدرت هستی. شجره طیبه فرزندانت هستی. ما منکر فضیلت شما نیستیم و از اصل و فرع شما کم
ص: 236
نمی کنیم. قضاوت شما در اموال شخصی من نافذه. آیا مرا در این خرید، مخالف پدرتان می بینید؟!"
تا این جا، خطبه بانو ما را به دو چیز راهنمایی می کند: اول این که: این خطبه هم مانند خطبه شقشقیه، ناتمام مانده است. چون بی بی مطهره، از کسی سوال نکرد که با جمله "فأجابها" روبه رو بشویم. جواب، از "جابَ" گرفته شده و در فرهنگ ها این چنین می خوانیم: جَوْبُ الأرض: قَطْعُها. پس حقیقت این است که این خطبه ناتمام ماند و گفتار بانو عمدا قطع گردید: فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْرٍ...دوم این که شاید یکی از حکمت های غصب فدک همین باشد که بانو با این خطبه شگفت انگیز، دانش، ذوق هنری، فصاحت و بلاغت بی نظیری را به یادگار بگذارد. تا یاوه سرایان، چال دهان باز نکنند که: "معقول نیست یک زن خانه دار، دارای فضیلت های آنچنانی باشد." (فاطمی)
عَزَوْنَاهُ: عَزَو: عَزَوْته إلى أبيه: لغة في عزيته: إذا نسبته (شمس العلوم)./ و العَزْو: مصدر عزوتُ الشي ءَ إلى الشي ء أعزوه عَزْواً، إذا نسبتَه إليه (جمهرة اللغة)./ عزی: نسبت داد (المعجم البسیط)
إِلْفِكِ: الإلف: هو الأليف بمعنى المألوف، و المراد هنا، الزوج لأنّه إلف الزوجة و في بعض النسخ ابن عمك (الإحتجاج)./ الأليف: دوست و همدم و همنشين (فرهنگ ابجدي)
حَمِيمٍ: صمیمی، داغ (المعجم البسیط)
مَصْدُودَةٍ: صدّ: مانع شد، دفع کرد. صدّ الهجوم: حمله را دفع کرد (المعجم البسیط)
وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)... این حدیث را کسی دیگر نقل نکرده است. گفته می شود که عائشه هم آن را دامن می زد (فاطمی)
الرَّائِدُ: و الرائد لا يكذب أهله .. فهو مثل استشهد به في صدق الخبر الذي افتراه على النبي صلّى اللّه عليه و آله (بحار الأنوار)./ و الرائد: طالب الكلأ، و هو الأصل، ثم صار كلّ طالب حاجة رائداً. و المثل السائر: الرائدُ لا يَكْذِبُ أهلَه (جمهرة اللغة)./ الرائد: پيشگام، پيشكسوت، راهنما (المعجم البسیط)
عَقَار: ملک –منزل یا زمین- اثاث منزل (المعجم البسیط)
ص: 237
طُعْمَةٍ: الطُّعْمَة: رزق و روزى، ميهمانى، دعوت به غذا خوردن (فرهنگ ابجدي)./ طُعْمَةٍ: به چیزی می گویند که در زندگی از آن استفاده می کنند (خطبه حضرت...)
الْكُرَاعِ: اسم يطلق علي الخيل والبغال و الحمير (المنجد)./ کراع: استعمالات گوناگونی دارد اما با توجه به آن فضا و زبان چاپلوسانه، بهترین برگردان آن همان "حمیر" است (فاطمی)
يُجَالِدُونَ: المجادلة: المضاربة بالسّيوف (بحار الأنوار)لَا نَزْوِي: أي لا نقبض و لا نصرف (بحار الأنوار)./ لانزوی عنکِ و لا ندّخر دونکِ: من این مال ناچیزم را از شما دور نمی کنم و نمی خواهم مالم را بدون شما ذخیره کنم (خطبه حضرت...)./ در احتجاج " لَا تُزْوَى" دارد (فاطمی)
وَ ذَلِكَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ: اجماعی که از آن دم زده شد، عبارت بودند از: ابو عبیده جراح، اسیدبن حضیر، بشربن سعد، سالم، عمر و خودش (فاطمی)
لا ندفع مالکِ مِنْ فَضْلِک...: منکر فضیلت شما نیستیم و از اصل و فرع شما کم نمی گذاریم (خطبه حضرت...)
تَرَيْنَ: من الرّأي: الاعتقاد (بحار الأنوار)
فَقَالَتْ (علیه السلام) سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كَانَ أَبِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه عَنْ كِتَابِ اللَّهِ صَادِفاً وَ لَا لِأَحْكَامِهِ مُخَالِفاً بَلْ كَانَ يَتْبَعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُوَرَهُ أَ فَتَجْمَعُونَ إِلَى الْغَدْرِ اعْتِلَالًا عَلَيْهِ بِالزُّورِ وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيهٌ بِمَا بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوَائِلِ فِي حَيَاتِهِ هَذَا كِتَابُ اللَّهِ حَكَماً عَدْلًا وَ نَاطِقاً فَصْلًا يَقُولُ: "يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ" وَ يَقُولُ: "وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ" وَ بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فِيمَا وَزَّعَ مِنَ الْأَقْسَاطِ وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ الْمِيرَاثِ وَ أَبَاحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرَانِ وَ الْإِنَاثِ مَا أَزَاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلِينَ وَ أَزَالَ التَّظَنِّيَ وَ الشُّبُهَاتِ فِي الْغَابِرِينَ كَلَّا "بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُون!"
پس فرمود: سبحان الله! پدرم رسول خداوند که درود و رحمتش بر او و خاندانش باد، از کتاب الهی روگردان نبود و مخالفت احکامش نمی کرد. بلکه
ص: 238
همواره در راه قرآن قدم می گذاشت و سوره هایش را دنبال می کرد. آیا در حالی نسبت دادن حدیث دروغی به او، بر خیانت اجماع می کنید؟! تهمت این گونه بعد از مرگ، مانند مظلومیت او و بروز کینه هایی زمان حیاتش می باشد! این کتاب الهی است که به عدل قضاوت می کند و قول فصل را به عهده دارد! می فرماید: "از من و آل یعقوب ارث ببرد." و می فرماید: "سلیمان میراث بر داوود گردید." خداوند عزّ و جلّ در جایی که تقسیم سهام می کند، بیان احکام نمود، فرایض و میراث را قانونی کرد و سهم دختر و پسر را مشخص فرمود. با این بیان، جلو علت جویی باطل اندیشان را گرفت و شبهه افکنی و گمانه زنی را از فراروی آیندگان برداشت. نه، این طور نیست! " بلکه هوای نفس تان کار زشت را برای شما زینت داده است! پس شکیبایی نیکو می طلبم و در برابر آنچه می گویید، از خداوند یاری می جویم!.."
صَادِفاً: معرضا. الصّادف عن الشّي ء: المعرض عنه (بحار الأنوار)يَقْفُو: و القفو: الاتّباع (بحار الأنوار ج)./ و القَفْوُ: مصدر قولك: قَفَا يَقْفُو، و هو أن يتبع شيئا... و تَقَفَّيْتُهُ، أي: اتبعته. قال الله جل و عز: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ (كتاب العين)
الْغَدْرِ: ضد الوفاء (جمهرة اللغة)./ غدر: خیانت، عهد شکنی، نارو زدن (المعجم البسیط)
اعْتِلَالًا: إبداء العلّة و الاعتذار (بحار الأنوار)
بِالزُّورِ: قول الکذب (کتاب العین)./ الزور: دروغ و باطل. اعتلالا عليه بالزور والبهتان: براي خيانتي كه مي كنيد، به حرف باطل و تهمت به پيامبر دليل مي آوريد؟ (خطبه حضرت)./ زور: دروغ، باطل، شرک (المعجم البسیط)
الْغَوَائِلِ: المهالك و الدّواهي، أشارت عليها السلام بذلك إلى ما دبروا- لعنهم اللّه- في إهلاك النبي صلّى اللّه عليه و آله و استئصال أهل بيته عليهم السلام في العقبتين و غيرهما (بحار الأنوار)./ و الْغَوَائِلُ جمع غَائِلَةٍ و هي الحقد (مجمع البحرين)./ غائلة: مهلکه، شرّ، فساد، کینه (المعجم البسیط)
ص: 239
وَزَّعَ الشى ءَ: قَسَمَه و فَرَّقَه (المحكم)./ وزع: توزيع كرد: خداي عزوجل در قرآن در آن جا كه ارث را توزيع كرده است از اقساط سهم هاي دختر و پسر را مشخص نموده و فرايض ميراث را تشريح نموده است (خطبه حضرت...)
اباح: مجاز كرد، افشا كرد -راز را- (المعجم البسیط)
أَزَاحَ: الإزاحة: الإذهاب و الإبعاد (بحار الأنوار)./ أزاح: كنار زد. أزاح الستار: پرده برداري كرد (المعجم البسیط)
التّظنّي: إعمال الظّن، و أصله: التّظنّن (بحار الأنوار)./ تظنن: گمان؛ در كلام عرب مضاعف به صورت ناقص هم به كار مي رود. در قرآن: لتشقي= لتشقّ (خطبه حضرت...)
الْغَابِرِينَ: الباقین. و الغَابِرُ: الباقي من قوله تعالى: إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (كتاب العين)
التّسويل: تحسين ما ليس بحسن و تزيينه و تحبيبه إلى الإنسان ليفعله أو يقوله (بحار الأنوار)./ سوّل: دلپذير و جذاب كرد، مزين كرد (المعجم البسیط)
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ: فَصَبْرٌ جَمِيلٌ أي فصبري صبر جميل لا جزع فيه و لا شكوى إلى الناس (مجمع البيان)./ فصبری صبر جمیل. مصدر به جای تلفظ فعلش قرار گرفته و واجب است که مبتدا حذف شود. –ر.ک سیوطی، باب مبتدا و خبر، ص97- (فاطمی)
ص: 240
1. يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ اتَّقُوا اللَّهَ فِينَا فَإِنَّا أُمَرَاؤُكُمْ وَ ضِيفَانُكُمْ وَ أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ سَمَّى اللَّهُ فِي كِتَابِهِ "إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا."(1)
آی مردم عراق! در رابطه با ما از خداوند بترسید! ما امیران و مهمانان شما هستیم و خاندانی که خداوند در کتابش این گونه از آن ها یاد می کند: "خداوند می خواهد آلودگی را از شما خاندان بزداید و پاک و مطهرتان نماید."
ضِيفَانُكُمْ: و يجمع الضَّيْف على ضُيُوف و ضِيفان (كتاب العين)./ شواهد التنزیل، روایت را به طور کامل چنین نقل می کند: "خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُصَلِّي بِالنَّاسِ وَ هُوَ بِالْكُوفَةِ، فَطُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِي فَخِذِهِ فَمَرِضَ شَهْرَيْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ اتَّقُوا اللَّهَ فِينَا فَإِنَّا أُمَرَاؤُكُمْ وَ ضِيفَانُكُمْ وَ أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ سَمَّى اللَّهُ فِي كِتَابِهِ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا." ما سند روایت را به خاطر اختصار، حذف کردیم (فاطمی)
إِنَّما: از ادات حصر است؛ یعنی این که خداوند به طور انحصاری از شما خاندان آلودگی را می زداید. در ضمن، برخی تلاش دارند که "عن" را به معنای "با" بگیرند. اگر چنین چیزی ثابت شود، با رویکرد خوبی رو به رو می شویم (فاطمی)
ص: 241
2. وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنِ الصَّمْتِ فَقَالَ هُوَ سِتْرُ الْعَمَى وَ زَيْنُ الْعِرْضِ وَ فَاعِلُهُ فِي رَاحَةٍ وَ جَلِيسُهُ آمِنٌ.(1)از او که سلام خداوند بر او باد، در رابطه با خاموشی سوال شد. فرمود: خاموشی پوشش بر نادانی است، زینت بدن است، انجام دهنده اش در راحتی به سر می برد و همنشینش در ایمنی.
الْعَمَى: به احتمال زیاد، در این جا معنای استعاری "العمی"، یعنی جهل و نا بخردی مراد است (فاطمی)
عِرْضُ الرجل: نَفْسُه و بَدَنُه... في الحديث: كلُّ المُسْلِم على المسلِم حَرام دَمُه و مالُه و عِرْضُه (لسان العرب)./ العِرض: الجَسد (كتاب الماء)./ عِرض: شرف، ناموس (المعجم البسیط)./ چنا نکه می بینید، آنچه که کاربرد زیاد دارد، "عرض" با شرف، ناموس و آبرو برگردانده می شود اما در این جا، معنای بدن رساتر است (فاطمی)
3. إِذَا لَقِيَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.(2)
وقتی یکی از شما برادر مؤمنش را ملاقات نماید، جای نور یعنی پیشانی او را ببوسد.
4. إنّ هذَا الْقُرْآنَ فيهِ مَصابيحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.(3)
در این قرآن چراغ های نور است و شفای سینه ها.
5. مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَى رُشْدِهِمْ.(4)
هیچ قومی مشورت نکردند، مگر این که به رشدشان رسیدند.
6. الْمَصَائِبُ مَفَاتِيحُ الْأَجْر.(5)
ص: 242
مصیبت ها کلیدهای پاداشند.
7. صَاحِبِ النَّاسَ مِثْلَ مَا تُحِبُّ أَنْ يُصَاحِبُوكَ بِهِ.(1)
با مردم مانند آنچه که دوست داری با تو همنشینی شود، همنشینی نما.
8. إنّما يُجْزى الْعِبادُ يَوْمَ القيامة عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.(2)به بندگان در روز قیامت، به اندازه عقل هاشان پاداش داده می شود.
واژه عقل در روایات ما زیاد آمده است. به احتمال زیاد، منظور از آن تعقل و بهره بردن از عقل است و الا خداوند کریم، به جز افراد استثنایی، عقل را در اختیار همه بشریت قرار داده است (فاطمی)
9. الْخَيْرُ الَّذِي لَا شَرَّ فِيهِ الشُّكْرُ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّازِلَة.(3)
خیری که در آن هیچ شری راه وجود ندارد، سپاسگذاری با نعمت است و شکیبایی در مصیبت های بزرگ.
النَّازِلَة: مصیبت بزرگ، ج: نازلات، نوازل (المعجم البسیط)
10. الْعَارُ أَهْوَنُ مِنَ النَّار.(4)
تحمل ننگ آسان تر از ورود در آتش جهنم است!
و برادر باشکوهش رجز اینگونه دارد: الموت أولی من رکوب العار/ والعار أولی من دخول النار (فاطمی)
11. الْفُرْصَةُ سَرِيعَةُ الْفَوْتِ بَطِيئَةُ الْعَوْد.(5)
ص: 243
فرصت زود می گذرد، دیر بر می گردد.
12. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (علیه السلام) فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ هُوَ مُعْتَكِفٌ وَ هُوَ يَطُوفُ بِالْكَعْبَةِ فَعَرَضَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِهِ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً لِفُلَانٍ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَقْضِيَهُ عَلَيَّ فَقَالَ وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ مَا أَصْبَحَ عِنْدِي شَيْ ءٌ قَالَ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَسْتَمْهِلَهُ عَنِّي فَقَدْ تَهَدَّدَنِي بِالْحَبْسِ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَقَطَعَ الطَّوَافَ وَ سَعَى مَعَهُ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ نَسِيتَ أَنَّكَ مُعْتَكِفٌ1. فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ سَمِعْتُ أَبِي (علیه السلام) يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ مَنْ قَضَى أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ حَاجَةً كَانَ كَمَنْ عَبَدَ اللَّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَيْلَهُ.(1)
ابن عباس می گوید: با حسن بن علی (علیه السلام) در مسجد الحرام بودم و او در حال اعتکاف، طواف می کرد. پس مردی از شیعیانش خود را به او رساند و عرض کرد: یا ابن رسول الله! فلان کس بر گردن من دینی دارد. اگر با دیدن آن قرضم را ادا نمایید!.. امام فرمود: قسم به صاحب این خانه چیزی پیشم نیست! عرض کرد: اگر با دیدنش مهلتی بخواهید!... او مرا تهدید به زندان کرده است. ابن عباس می گوید: امام طوافش را قطع کرد و همراه او شتافت. عرض کردم: یا ابن رسول الله! آیا فراموش کردید که در حال اعتکاف به سر می برید؟ فرمود: نه اما از پدرم (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: از رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: هرکس حاجت برادر مؤمنش را برآورده کند، مانند کسی است که نه هزار سال خداوند را عبادت کرده است، در حالی که روزها روزه دار باشد و شب ها نماز گذار!
برادر بزرگوارش، امام حسین (علیه السلام) هم حدیث این گونه دارد، ما به خاطر اهمیت مطلب آن را از زبان هردو برادر می کنیم... باید توجه داشته باشیم که حتی در طواف واجب، بعد از کامل
ص: 244
کردن چهار شوط، قطع آن برای نماز واجب، و قضای حاجت مؤمن، جایز است. –ر.ک. اللمعة الدمشقیة، ج1، ص279- (فاطمی)
13. الْقَرِيبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ وَ الْبَعِيدُ مَنْ بَاعَدَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ لَا شَيْ ءَ أَقْرَبُ مِنْ يَدٍ إِلَى جَسَدٍ وَ إِنَّ الْيَدَ تُفَلُّ فَتُقْطَعُ وَ تُحْسَم.(1)
نزدیک کسی است که دوستی او را نزدیک کرده است، هرچند از لحاظ نسب دور باشد و بیگانه کسی است که دوستی او را دور کرده باشد، هرچند که از لحاظ نسب نزدیک باشد. هیچ چیزی نزدیک تر از دست به بدن نیست. همین دست اگر فاسد شد، قطع می گردد و جای زخم آن داغ می شود.
تُفَلُّ: تَفَل جلده من داء أو غيره: أنْتَن (كتاب الماء)
تُحْسَم: حَسَمه: قَطَعه و حَسَم العِرْقَ، قَطَعه ثم كَواه لئلا يَسيلَ دَمُه (المحكم)./ حَسْمُ الداء: از بين بردن اثر بريدگى و درد با داغ كردن -براى جلوگيرى از خونريزى (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
14. اللُّؤْمُ أَنْ لَا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.(2)
آدم پست، شکر نعمت نمی کند.
اللُّؤْمُ: ضد العِتْقِ و الكَرَمِ. و اللَّئِيمُ: الدَّني ءُ الأَصلِ الشحيحُ النفس (لسان العرب)
15. لَا أَدَبَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا هِمَّةَ لَهُ وَ لَا حَيَاءَ لِمَنْ لَا دِينَ لَهُ وَ رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِيلِ وَ بِالْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.(3)
کسی که عقل ندارد، ادب ندارد، کسی که جوانمردی ندارد، اراده ندارد و کسی که حیا ندارد، تکیه گاهی فکری ندارد. قله عقل، معاشرت نیکو با مردم
ص: 245
است. با عقل نعمت های هر دو جهان درک می شود و کسی که از موهبت عقل محروم است، محروم از رسیدن به نعمت های هر دو جهان خواهد بود.
الأدَبُ، بفتحتَينِ: حسنُ الأخلاقِ، و الكِياسةُ، و رياضةُ النفسِ، و يَقَعُ على كلِّ رياضةٍ محمودةٍ يتخرّجُ بها الإنسانُ في فضيلةٍ من الفضائلِ (الطراز الأول)
مُرُوَّةَ: جوانمردی، شهامت (المعجم البسیط)
الْهِمَّةُ: العزم الجازم (مجمع البحرين)./ و الْهِمَّةُ: أوّل العزم، و قد تطلق على العزم القويِّ. فيقال له: هِمَّةٌ عالية (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم)
16. مَا رَأَيْتُ ظَالِماً أَشْبَهَ بِمَظْلُومٍ مِنْ حَاسِد.(1)
ظالمی شبیه تر به مظلوم ندیدم و آن آدم حسود است.
الحاسد: الذي يتمنى زوال النعمة عن صاحبها و إن لم يردها لنفسه، فَالْحَسَدُ مذموم و الغبطة محمودة، و هي أن يريد من النعمة لنفسه مثل ما لصاحبه و لم يرد زوالها عنه (مجمع البحرين)
17. مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ بِحَقِّهِمَا عَارِفاً وَ لَهُمَا فِي كُلِّ أَحْوَالِهِ مُطِيعاً يَجْعَلُهُ اللَّهُ مِنْ أَفْضَلِ سُكَّانِ جِنَانِهِ وَ يُسْعِدُهُ بِكَرَامَاتِهِ وَ رِضْوَانِهِ.(2)
محمد و علی [علیهما السلام] پدران این امت هستند. پس خوش به حال کسی که عارف به حق این دو باشد و در همه حال اطاعت شان نماید! اگر چنین باشد، خداوند او را در بهترین باغ بهشتی اش مسکن می دهد و او را با کرم و رضوانش، سعادتمند می نماید.
18. مَنِ اتَّکَلَ عَلی حُسْنِ الاِخْتِيارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ يتَمَنَّ اَنَّهُ فی غَيرِ الْحالِ الَّتی إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.(3)
ص: 246
کسی که بر زیبایی اختیار خداوند اعتماد داشته باشد، غیر از حالتی که خداوند برایش برگزیده است را آرزو نمی کند.
اتّكَل عليه فى العمل: اعتمد عليه و وثِق به (الإفصاح)
19. مَنْ عَبَدَ اللّهَ، عبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شيء.(1)
کسی که خداوند را بندگی نماید، خداوند همه چیز را بنده و فرمانبرش می گرداند.
در این جمله مولا، زیبایی بیانی آن نادیده گرفته نشود. زیرا که "عبد" اول، به معنای بندگی است و "عبد" دوم، به معنای خضوع و ذلت است. به عبارت دیگر، در "عبد" اول معنای تشریعی آن مراد است و در "عبد" دوم، معنای لغوی و اصلی آن مطمح نظر است (فاطمی)
20. مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ كانَتْ لَهُ دَعْوَهٌ مُجابَهٌ، إمّا مُعَجَّلهٌ وَإمّا مُؤجَلَّهٌ.(2)
هرکس قرآن تلاوت کند، دیر یا زود، برای او یک دعای اجابت شده است.
21. الْوَحْشَةُ مِنَ النَّاسِ عَلَى قَدْرِ الْفِطْنَةِ بِهِم.(3)
وحشت از مردم به اندازه آگاهی از حال آن ها است.
الْفِطْنَةِ: هوش و ذکاوت (المعجم البسیط)
22. النِّعْمَةُ مِحْنَةٌ فَإِنْ شَكَرْتَ كَانَتْ نِعْمَةً فَإِنْ كَفَرْتَ صَارَتْ نَقِمَة.(4)
نعمت، گرفتاری است، اگر شکر گذاری نمایی، نعمت می شود و اگر کفران نمایی، نقمت می گردد.
مِحْنَةٌ: بلا، گرفتاری، مصیبت (المعجم البسیط)
نَقِمَة: خشم و نارضایتی و میل به انتقام (المعجم البسیط)
ص: 247
23. مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَ خَيْرُ الْغِنَى الْقُنُوعُ وَ شَرُّ الْفَقْرِ الْخُضُوعُ.(1)هرکس فقیر شد، ذلیل شد، بهترین ثروت، قناعت است و بدترین فقر، فروتنی است.
خضوع: تسلیم شدن و فروتنی نشان دادن، رام شدن، زیر بار رفتن، تن دردادن (المعجم البسیط)
24. مَا أَعْرِفُ أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ أَحْمَقُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَبِّه.(2)
کسی را نمی شناسم، مگر این که بین خود و پروردگارش احمق است.
این سخن مولا بسیاری را به وادی حیرت برده است و ژرفای آن ناپیدا است. آنچه مسلم است، این که "احمق" مترافات متعددی دارد، از جمله آن جهل و نادانی. شاید در این جا، همین جهل و نادانی مراد باشد؛ به این معنا که هرکس غیر از معصوم، مقام الهی را آنچنان که باید، در نمی یابد (فاطمی)
أَحْمَق: أَخْرَق، سَخِيف، أَبْلَه، جَاهِل، سَفِيه، أَفِين، مَأْفُون، تَافِه، أَرْعَن (المكنز العربي المعاصر)
25. وَ قِيلَ لَهُ فِيكَ عَظَمَةٌ فَقَالَ (علیه السلام) بَلْ فِيَّ عِزَّةٌ قَالَ اللَّهُ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِين.(3)
و به او گفته شد: در شما عظمت است. فرمود: بلکه در من عزت است. خداوند می فرماید: عزت مخصوص خداوند، پیامبرش و مؤمنین می باشد.
26. هَلاكُ الْمَرْءِ في ثَلاث: اَلْكِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ؛ فَالْكِبْرُ هَلاكُ الدّينِ، وَبِهِ لُعِنَ إبْليسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الجنة. وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ.(4)
ص: 248
نابودی انسان در سه چیز است: کبر، حرص و حسد. کبر بنای دین را نابود می کند و به خاطر کبر، ابلیس از رحمت خداوند دور شد. حرص، دشمن جان انسان است و به خاطر آن، آدم از بهشت رانده شد. حسد، پیشگام بدی است و از همین طریق قابیل به کشتن هابیل راضی شد.
27. مَنْ أَدَامَ الِاخْتِلَافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَى ثَمَانٍ آيَةً مُحْكَمَةً وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً وَ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدَى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَيَاءً أَوْ خَشْيَةً.(1)
کسی که همواره به مسجد رفت و آمد داشته باشد، با یکی از هشت چیز رو به رو خواهد شد: 1- نشانی استوار و محکم 2- برادر سودمند 3- دانش تازه پرطراوت 4- رحمتی در انتظار نشسته. 5- سخنی که او را هدایت و راهنمایی نماید 7- ترک گناه به خاطر ترس یا حیا.
طَرُف، یَطرُف طرافة... استطرف: آن را نوبر و جالب توجه یافت (المنجد: عربی به فارسی)./ و اسْتَطْرَفَ الشَيْ ءَ: اسْتَحْدَثَه و منه المالُ المُسْتَطْرَفُ (تاج العروس)
28. كَانَتْ جَمَاجِمُ الْعَرَبِ بِيَدِي يُسَالِمُونَ مَنْ سَالَمْتُ وَ يُحَارِبُونَ مَنْ حَارَبْتُ فَتَرَكْتُهَا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ حَقْنَ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ.(2)
جمجمه های عرب در دستم بود. آشتی می کردند، با آن ها که من آشتی می کردم، پیکار می کردند، با آن ها که من پیکار می کردم. نها که من آشتی می کردمآنهاپس به خاطر حفظ خون مسلمانان و رضای خداوند، پا از فتنه بیرون کشیدم.
حَقْنَ: بازداشتن و منع کردن، حفظ کردن (المعجم البسیط)
ص: 249
29. وَ قِيلَ لَهُ (علیه السلام) كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ أَصْبَحْتُ وَ لِيَ رَبٌّ فَوْقِي وَ النَّارُ أَمَامِي وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُنِي وَ الْحِسَابُ مُحْدِقٌ بِي وَ أَنَا مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِي لَا أَجِدُ مَا أُحِبُّ وَ لَا أَدْفَعُ مَا أكْرِهُ وَ الْأُمُورُ بِيَدِ غَيْرِي فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِي وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّي فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي؟(1)
از مولا پرسیده شد: پسر رسول خداوند! چگونه شب را به روز آوردی؟ فرمود: "صبح کردم در حالی که پروردگاری بالای سرم دارم، آتشی پیش رو، مرگی در جستجو، حساب گردم حلقه نموده و من در گرو اعمالم هستم. نه به آنچه دوست دارم، می رسم و نه از آنچه کراهت دارم، دوری می توانم. کارها به دست غیر من است. اگر بخواهد، شکنجه ام خواهد نمود، اگر نخواهد از من می گذرد. پس چه کسی بیچاره تر از من به سر می برد؟!"وَ لِيَ رَبٌّ فَوْقِي: در این جمله مجازی به کار رفته است. معنای اصلی این است: ولی ربّ عظمته و آثاره فوقی (فاطمی)
برادر بزرگوارش، امام حسین (علیه السلام) هم حدیث این گونه دارد، ما به خاطر اهمیت مطلب، از زبان هردو برادر نقل می کنیم (فاطمی)
30. و من کلامه أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ فِيهِ مَصَابِيحُ النُّورِ وَ شِفَاءُ الصُّدُورِ فَلْيَجْلُ جَالٍ بِضَوْئِهِ وَ لْيُلْجِمِ الصِّفَةَ فَإِنَّ التَّلْقِينَ حَيَاةُ الْقَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ.(2)
از کلام آن بزرگوار است که در این قرآن چراغ های نور است و شفای صدور. پس جولان دهنده ای باید در روشنایی آن جولان دهد و صفت آن را برخود ببندد.
ص: 250
زیرا تلقین، سبب زندگی دل با بصیرت است و موجب می شود که قرآن مونس چونان کسی گردد که در ظلمات با چراغ راه می رود.
أَلجْمَ: لگام را در دهان نهاد، ساکت کرد (المعجم البسیط)./ جمله "وَ لْيُلْجِمِ الصِّفَةَ" یک استعاره است و شاید منظور بستن صفات اهل قرآن بر خویشتن باشد. منتها بستن خاصی همانند لگام که نفس را از سرکشی باز دارد (فاطمی)
التَّلْقِين: كالتَّفْهِيم. (لسان العرب)./ لقّن: تلقین کرد، یاد داد (المعجم البسیط)./ الفرق بين التعليم و التلقين: أن التلقين يكون في الكلام فقط، و التعليم يكون في الكلام و غيره (الفروق في اللغة)
31. اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ جِدُّوا فِي الطَّلَبِ وَ تُجَاهَ الْهَرَبِ وَ بَادِرُوا الْعَمَلَ قَبْلَ مُقَطَّعَاتِ النَّقِمَاتِ وَ هَاذِمِ اللَّذَّاتِ فَإِنَّ الدُّنْيَا لَا يَدُومُ نَعِيمُهَا وَ لَا تُؤْمَنُ فَجِيعُهَا وَ لَا تَتَوَقَّى فِي مَسَاوِيهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ فَاتَّعِظُواعِبَادَ اللَّهِ بِالْعِبَرِ وَ اعْتَبِرُوا بِالْأَثَرِ وَ ازْدَجِرُوا بِالنَّعِيمِ وَ انْتَفِعُوا بِالْمَوَاعِظِ فَكَفَى بِاللَّهِ مُعْتَصِماً وَ نَصِيراً وَ كَفَى بِالْكِتَابِ حَجِيجاً وَ خَصِيماً وَ كَفَى بِالْجَنَّةِ ثَوَاباً وَ كَفَى بِالنَّارِ عِقَاباً وَ وَبَالًا.(1)آی بندگان خدا! تقوای الهی را در پیش گیرید! در پی هدف و در گریز از زندان دنیا تلاش نمایید و به عمل خیر پیش از پوشیدن جامه های تنگ نقمت و دیدن نیش های مرگ، پیشی بگیرید. نعمت های دنیا دائمی نیست، از درد و رنج آن کسی ایمن نمانده و بدی های آن غیر قابل اجتناب است. دنیا فریب زود گذر است و تکیه گاهی نامطمئن. پس آی بندگان خدا! از عبرت هایش پند بگیرید و ازنمونه هایش عبرت. با نعمت خرد از دنیا دور گردید و با گوش سپردن به موعظه ها بهره مند شوید. خداوند، در حالی که پناه دهنده و کمک کننده است، قرآن در حالی که شاهد و شکایت کننده است و بهشت و جهنم در حالی که پاداش و پیامد است، کفایت می کند.
ص: 251
وَ جِدُّوا فِي الطَّلَبِ: به احتمال زیاد، این الف و لام، جانشین مضاف الیه شده است؛ شاید منظور "طلب السعادة" باشد. چنان که الف و لام "الْعَمَلَ" هم شاید چنین باشد: عمل الصالح (فاطمی)
تُجَاهَ: التُّجَاهُ: ما استقبل شي ء شيئا. تقول: دار فلان تُجَاهُ دار فلان (كتاب العين)./ تِجاه: در مقابل، در برابر (المعجم البسیط)
بَادِرُوا: بشتابید، سبقت بگیرید (المعجم البسیط)
مقطعات: المُقَطَّعَات: جامه هاى كوتاه (فرهنگ ابجدي)./ وَ فِي الدُّعَاءِ" وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعَاتِ النِّيرَانِ (مجمع البحرين)./ و المُقَطَّعاتُ: القِصارُ من الثِّيَابِ، اسمٌ واقِعٌ على الجِنْسِ، لا يُفْرَدُ له واحِد (تاج العروس)
النَّقِمَاتِ: النقمات: جمع نقمة: اسم من الانتقام (بحار الأنوار)
هَاذِمِ: هاذِمُ اللَّذاتِ: المَوْتُ (تاج العروس)./ هَذَمْتُ: الشَّىْ ءَ هَذْماً مِنْ بَابِ ضَرَبَ قَطَعْتُهُ بِسُرْعَةٍ (المصباح المنير)
فَجِيعُهَا: الفجيعة: الرزيئة الموجعة (تهذيب اللغة)
تَتَوَقَّى: توقّی فلانا: حذره و خافه، تجنبه (المنجد)./ این واژه از ماده "وقی، یقی" است (فاطمی)
مَسَاوِي: القبیح من الفعل و القول، المساوی: العیوب و النقایص (المنجد)./ مساوی، ریشه در "ساء، یسوء" دارد. آن را با "مساوی" فارسی اشتباه نگیرید. "مساوی"، جمع مصدر "مساءة" می باشد (فاطمی)
حَائِلٌ: و حالَ الشَّيْ ءُ يَحُوْلُ حُؤُوْلًا: تَغَيَّرَ. و تَحَوَّلَ أيضاً. و الْحَائِلُ: المُتَغَيِّر (المحيط في اللغة)
سِنَادٌ: تساند إلیه: اعتمد علیه... ناقة سناد: طویلة قوام مستند السنام: قویة (المنجد)
مَائِلٌ: کج و غیر عمودی، خمیده (المعجم البسیط)
الأثر: شاید منظور آقا، نمونه و نشانه عبرت باشد. و الآثارُ: الأَعْلَامُ، واحِدُه الأَثَرُ (تاج العروس)
ص: 252
ازْدَجِرُوا: الزَّجْرُ: المَنْعُ و النَهْىُ (الصحاح)./ و ازْدَجَرَ كان في الأصل ازتجر فقُلبت التاء دالًا لقرب مَخْرَجَيْهما، و اخْتِيَرت الدال لأنها أليق بالزاي من التاء (تهذيب اللغة)./ وازدجروا بالنعیم... علامه مجلسی، در این زمینه عبارت این گونه دارد: "كذا، و الظاهر "بالنقم". اگر ما این توجیه را بپذیریم، هرچند که "نقمت" تکرار می شود، با "وازدجروا" سازگارتر است. احتمال دیگر این که همین عبارت؛ یعنی "وَ ازْدَجِرُوا بِالنَّعِيمِ" مورد نظر مولا باشد. در این صورت، عبارت عمق بیشتری پیدا می کند؛ یعنی این که با وجود نعمت های چون عقل و... از فریب دنیا حذر کنیم (فاطمی)
حَجِيجاً وَ خَصِيماً... شاید منظور این باشد که قرآن در دادگاه عدل الهی هم حجت است و هم شاکی. حجت است برای آن هایی که بر اساس گفته های او زندگی شان را سامان داده اند. شاکی است از آن هایی که به او اعتنا نکردند. در ضمن، شاید فعیل های این جا به معنای فاعل باشد (فاطمی)
وَبَالًا: وَبَال: وَخَامَة، ثَقَل، سُوءُ عَاقِبَةٍ، سُوءُ مَغَبَّةٍ (المكنز العربي المعاصر)./ چنان که می بینید، "وبال" معانی متعددی دارد. ظاهرا، در این جا پیامد تنها معنی بشود، بهتر است (فاطمی)
32. وَ مَرَّ (علیه السلام) فِي يَوْمِ فِطْرٍ بِقَوْمٍ يَلْعَبُونَ وَ يَضْحَكُونَ فَوَقَفَ عَلَى رُءُوسِهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضَانَ مِضْمَاراً لِخَلْقِهِ فَيَسْتَبِقُونَ فِيهِ بِطَاعَتِهِ إِلَى مَرْضَاتِهِ فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا وَ قَصَّرَ آخَرُونَ فَخَابُوا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِنْ ضَاحِكٍ لَاعِبٍ فِي الْيَوْمِ الَّذِي يُثَابُ فِيهِ الْمُحْسِنُونَ وَ يَخْسَرُ فِيهِ الْمُبْطِلُونَ وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ لَعَلِمُوا أَنَّ الْمُحْسِنَ مَشْغُولٌ بِإِحْسَانِهِ وَ الْمُسِي ءَ مَشْغُولٌ بِإِسَاءَتِهِ ثُمَّ مَضَى.(1)
روز عید فطری، از جمعی که در حال بازی و شادی بودند، می گذشت. بالای سرشان ایستاد و فرمود: خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه برای خلقش قرار داده است. داوطلبان در این میدان باید از فرمانبری به خشنودی او برسند. پس گروهی پیش می افتند و برنده می شوند و گروهی عقبمی مانند و بازنده می گردند. شگفتی، تمام شگفتی از خندان بازیگر، در روزی که نیکوکاران
ص: 253
پاداش می گیرند و باطل اندیشان زیان می بینند. به خداوند سوگند! اگر پرده ها برداشته شوند، خواهید دید که نیکو کار مشغول بهره برداری از خوبی هایش می باشد و بدکار مشغول بازنگری بدی هایش و سپس به راهش ادامه داد.
مِضْمَاراً: المضمار: المدة و الأيّام التي تضمر فيها للسباق. و موضع السباق أيضا (بحار الأنوار)
فَخَابُوا: ناامید شدن (المعجم البسیط)
ايْمُ اللَّهِ: ايْم اللّهِ: قَسَم. و أصله أيمن اللّه فحذفت النون للاستخفاف (الفائق)./ و أَيْمَنُ: حَرْفٌ وُضِعَ للقَسَمِ، تقول: أَيْمُ اللَّهِ و أَيْمُنُ اللَّهِ؛ و لَيْمَنُكَ و أَيْمُنُكَ (المحيط في اللغة)
33. اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً و لَيْسَ بِتَارِكِكُمْ سُدًى كَتَبَ آجَالَكُمْ وَ قَسَمَ بَيْنَكُمْ مَعَايِشَكُمْ لِيَعْرِفَ كُلُّ ذِي لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ وَ أَنَّ مَا قُدِّرَ لَهُ أَصَابَهُ وَ مَا صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يُصِيبَهُ قَدْ كَفَاكُمْ مَئُونَةَ الدُّنْيَا وَ فَرَغَكُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ حَثَّكُمْ عَلَى الشُّكْرِ وَ افْتَرَضَ عَلَيْكُمُ الذِّكْرَ وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ التَّقْوَى بَابُ كُلِّ تَوْبَةٍ وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَةٍ وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَلٍ بِالتَّقْوَى فَازَ مَنْ فَازَ مِنَ الْمُتَّقِينَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: "إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً." وَ قَالَ: "وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ." فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ "مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً" مِنَ الْفِتَنِ وَ يُسَدِّدُهُ أَمْرِهِ وَ يُهَيِّئُ لَهُ رُشْدَهُ وَ يُفْلِجُهُ بِحُجَّتِهِ وَ يُبَيِّضُ وَجْهَهُ وَ يُعْطِيهِ رَغْبَتَهُ مَعَ "الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً."(1)
بدانید که خداوند شما را بیهوده نیافرید و بی هدف رهاتان نکرد! روزهای مرگ شما را نوشت و روزی تان را قسمت نمود. تا هر خردمند، جایگاه خودش را بداند و به آنچه مقدر است، برسد و به آنچه مصلحت نبود، نرسد. قوت دنیاتان را تضمین کرد و زمینه عبادت تان را فراهم. بر شکر گذاری تشویق تان کرد و ذکر
ص: 254
را برای تان واجب نمود. شما را به تقوا سفارش فرمود و تقوا را آخرین رضایت خویش قرار داد. تقوا درِ قبولی هر بازگشتی است، سر هر حکمت و شرف هر کردار به تقوا است. رستگار گشتند کسانی از پرهیزکاران که رستگاری را مقصد خویش قرار دادند. خداوند تبارک و تعالی می فرماید: "رستگاری مخصوص پرهیزکاران است." و فرمود: "خداوند آنانی را که تقوا پیشه نمودند، به خاطر رستگاری شان نجات می دهد. نه به آن ها بدی می رسد و نه غمگین می شوند." آی بندگانخدا! تقوای الهی پیشه نمایید و بدانید: "هرکس تقوای الهی پیشه نماید، خداوند، راه برون رفت" از فتنه ها را به روی او می گشاید. کارهایش را رو به راه می کند، او را برای رشد و تکامل آماده می نماید، با حجتش پیروز می گرداند، صورتش را سفید و شوق دیدار خوبان را به او عنایت می نماید: "کسانی که خداوند نعمت را ارزانی شان نمود؛ آن ها عبارتند از پیامبران، راستگویان، شهدا و صالحان و چه زیبا دوستانند آنان!"
سُدًى: ول و رها، بی هدف، بیهوده و بی نتیجه (المعجم السیط)./ سُدًى: المهمل... قال اللّه تعالى: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً أي: يُهمل فلا يجازى (شمس العلوم)
وَ افْتَرَضَ عَلَيْكُمُ الذِّكْرَ: بعضی از مترجمین، ذکر را به نماز ترجمه کرده اند (فاطمی)
مَئُونَةَ: آذوقه، قوت، توشه، سختی و سنگینی، کمک نقدی و غیر نقدی (المعجم البسیط)./ و المُؤْنَةُ: القُوتُ (المحكم و المحيط الأعظم)
يُفْلِجُهُ: الفُلْجُ: الظَّفَرُ بمَنْ تُخَاصِمُه (المحيط في اللغة)
مفازا: فوزا (مجمع البیان)./ الفَوزُ: النَّجاءُ و الظَّفَرُ بالأُمْنِيَّةِ و الخَير (المحكم و المحيط الأعظم)./ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً: أي: فَوْزاً، أي: مكان فوز (مفردات ألفاظ القرآن)./ امروزه عرب ها، "فوز" را در برنده شدن به کار می برند (فاطمی)
يُسَدِّد: سَدَّدَ الرجلُ: إذا لزم الطريقة المستقيمة (مجمع البحرين)./ و وكل به ملك يسدده: و يلهمه الحق، و يدفع عنه استيلاء الشيطان بالشبهات (مرآة العقول)./ سِداد: صحت و درستی (المعجم البسیط)
ص: 255
34. مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْهَيْثَمِ عَنْ جَدِّهِ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ بُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ الرَّقِّيِّ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ مَانِي الْعَبْسِيِّ عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَسْتٌ يُقْذَفُ عَلَيْهِ الدَّمُ وَ يَخْرُجُ كَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِي أَسْقَاهُ مُعَاوِيَةُ فَقُلْتُ يَا مَوْلَاي مَا لَكَ لَا تُعَالِجُ نَفْسَكَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ قُلْتُ: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ." ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ عَهِدَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ1. فَاطِمَةَ مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّسْتُ وَ بَكَى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
محمد بن وهبان با سند بالا از جناده بن ابی امیه روایت می کند که بر حسن بن علی بن ابی طالب (علیهما السلام) در آن هنگامی که مریض بود و به همان مرض از دنیا رفت، وارد شدم. پیش رویش طشتی قرار داشت که خون و لخته های جگر در آن ریخته می شد. این لخته ها، ناشی از زهر فرستاده شده معاویه علیه الهاویه بود. عرض کردم: مولای من، چرا خودت را معالجه نمی کنید؟! فرمود: آی بنده خدا! مرگ را با چه دارویی می توان معالجه کرد؟ گفتم: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ." پس به من التفات نموده فرمود: به خداوند سوگند! وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما این است که دوازده امام از فرزندان علی و فاطمه [علیهما السلام] متولی امر امامت می شوند و هیچ یکی از ما جز مسموم و مقتول از دنیا نمی رویم. سپس طشت برداشته شد و آقا که درود خداوند بر او و خاندانش باد، گریه نمود.
أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ: توجه داریم که باب مجاز در زبان عربی بسیار وسیع است. وقتی گفته می شود: دوازده امام از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام)
ص: 256
می باشند، با یک نوع مجاز روبه رو هستیم و الا احادیث از این دست کم نداریم: َ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) أَعْطَاهُمُ اللَّهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي... -ر.ک. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص166- پس وقتی گفته می شود: فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام)، به این اعتبار است که این ستارگان از نسل آن دو بزرگوار می باشند (فاطمی)
عَهِدَ إلىَّ: أي أوصى. و منه قول اللَّه جلّ و عزّ: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ: يعني الوصيّة. قال: و العَهد: الأمان... من العهد أيضاً اليمين... من العهد أيضاً أن تَعهد الرجلَ على حالٍ أو في مكان... (تهذيب اللغة)
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ عِظْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَا تَكْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِكَ إِلَّا كُنْتَ فِيهِ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ فِي الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ فَأَنْزِلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ الْمَيْتَةِ خُذْ مِنْهَا مَا يَكْفِيكَ فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ حَلَالًا كُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِيهَا وَ إِنْ كَانَ حَرَاماً لَمْ يَكُنْ فِيهِ وِزْرٌ فَأَخَذْتَ كَمَا أَخَذْتَ مِنَ الْمَيْتَةِ وَ إِنْ كَانَالْعِتَابُ فَإِنَّ الْعِتَابَ يَسِيرٌ وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً وَ إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذَا نَازَعَتْكَ إِلَى صُحْبَةِ الرِّجَالِ حَاجَةٌ فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَكَ وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَكَ وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَكَ وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَكَ وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَكَ وَ إِنْ مَدَدْتَ يَدَكَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا وَ إِنْ بَدَتْ عَنْكَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا وَ إِنْ رَأَى مِنْكَ حَسَنَةً عَدَّهَا وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاكَ وَ إِنْ سَكَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَكَ وَ إِنْ
ص: 257
نَزَلَتْ إِحْدَى الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَك مَنْ لَا تَأْتِيكَ مِنْهُ الْبَوَائِقُ وَ لَا يَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْهُ الطَّرَائِقُ وَ لَا يَخْذُلُكَ عِنْدَ الْحَقَائِقِ وَ إِنْ تَنَازَعْتُمَا مُنْقَسِماً آثَرَكَ.(1)
به او عرض کردم: موعظه ام نما یا بن رسول الله! فرمود: آری، برای مسافر شدن آمادگی داشته باش و پیش از این که مرگت فرا رسد، ره توشه ات را فراهم نما. این را بدان که تو در جستجوی دنیایی و مرگ در جستجوی تو! در روزی که در آن به سر می بری، بار غم روز نیامده را بر مدار! این را بدان که چیزی بیش از روزی ات را نمی توانی به دست بیاوری، مگر این که انباردار دیگری باشی. بدان که در حلال مال دنیا حساب است، در حرام آن عقاب و در شبهات آن سرزنش. دنیا را مانند مرداری بپندار و به اندازه کفایت از آن بهره بردار. زیرا اگر حلال بود، در آن زهد ورزیدی، اگر حرام بود، گناهی مرتکب نشدی. پس از آن به قدری برخوردار شو که در ضرورت از لاشه به زمین افتاده. در این صورت، اگر مورد سرزنش قرار بگیری، اندک خواهد بود. برای دنیایت چنان تلاش کن که گویا همواره زنده می مانی و برای آخرتت چنان آماده باش که انگار فردا می میری. اگر عزتی بدون عشیره می خواهی، اگر هیبتی بدون قدرت می خواهی، از ذلت معصیت الهی در پناه عزت او درآی و اگر مشتاق همنشینی کسانی گشتی، با کسی همنشینی نما که هنگامی با او هستی، آرایه ات باشد، وقتی خدمتش نمایی، سپاسگزارت، وقتی از او یاری بخواهی، یاری ات کند، اگر بگویی، سخنت را تصدیق کند، اگر حمله بری، بر استقامتت بیفزاید، اگر دستی برای احسان به سویش دراز نمایی، دستش را دراز نماید، اگر شکستی در تو بیفتد، التیام بخشد، اگر خوبی ای از تو ببیند، به شمار آورد، اگر از او چیزی بخواهی، عطایت نماید، اگر تو ساکت باشی، او سر صحبت بگشاید و اگر سختی هایی بر او فرود آید، تو را بد حال کند. این دوست باید کسی باشد که
ص: 258
شرارت هایی از او به تو نرسد، مسیر دین و دنیایش از تو جدا نباشد، در برخورد با واقعیت ها تنهایت نگذارد و اگر در چیزی اختلاف پیدا نمایید، تو را برخودش مقدم بدارد.
هَمَّ: نگرانی، غم (المعجم البسیط)خَازِن لِغَيْرِكَ: حافظ مال دیگری (فاطمی)./ خزن: جمع کرد، پس انداز کرد، انباشت (المعجم البسیط)
وِزْرٌ: گناه سنگین، بار سنگین (المعجم البسیط)
الْعِتَابُ: گله کردن، ملامت کردن (المعجم البسیط)
هَيْبَةً: الهَيْبَةُ: الإِجلالُ، و المَخَافَة (تاج العروس)./ الهَيبة و المَهابة: المخافة و الحَذر و الإجلال (الإفصاح)
نازع: نزاع، اگرچه در فارسی به معنای درگیری می آید اما در اصل لغت به معنای کندن و مشتاق بودن است: نَزَعْتُ الشي ء من مكانه أَنْزِعْهُ نَزْعاً: قَلَعْتُهُ... و نَزَعَ فلان إلى أهله يَنْزِعُ نِزاعاً، أى اشتاق –ر.ک. الصحاح- در این جا، مشتاق بودن، برگردان مناسب است (فاطمی)
صَانَ: حفظ کرد، نگهداری کرد (المعجم البسیط)
صُلْتَ: صولة: حمله، جهیدن، قدرت (المعجم البسیط)
ثُلْمَةٌ: و الثُّلْمة: الخَلَل في الحائط و غيره. و الثُّلْمة: فُرْجة الجُرْف المكسور (لسان اللسان)
الْمُلِمَّاتِ: الشدائد: و منه الْحَدِيثُ الْقُدْسِيُ يَا مُوسَى اتَّخِذْنِي حِصْناً لِلْمُلِمَّات (مجمع البحرين)
سَاءَك: ساءَه يَسوءُه سُوءاً بالضم و سَوْءاً بالفتح (تاج العروس)
الْبَوَائِقُ: الشّرُورِ. و فلانٌ يعملُ البَوَائِقَ و هي عِظامُ الذّنُوبِ (أساس البلاغة)./ بوائقُه غَوائلُه و شرُّه أو ظُلْمه و غَشَمُه (لسان العرب)
الطَّرَائِقُ: جمع طريقه چنانكه طرق جمع طريق مي باشد و آن دو بار در قرآن آمده است... الميزان طرائق را جمع طريقه و آن را بمعنى راه گرفته (قاموس قرآن)./ در این جا اگر "طرائق" را به معنای راه بگیریم، مناسب تر است (فاطمی)
ص: 259
35. لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّاسُ فَلَامَهُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَيْعَتِهِ فَقَالَ الْحَسَنُ (علیه السلام) وَيْحَكُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِي عَمِلْتُ خَيْرٌ لِشِيعَتِي مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّي إِمَامُكُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَدُ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ1. اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) عَلَيَّ قَالُوا بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخَضِرَ لَمَّا خَرَقَ السَّفِينَةَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ كَانَ ذَلِكَ سَخَطاً لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) إِذْ خَفِيَ عَلَيْهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ وَ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ حِكْمَةً وَ صَوَاباً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ يَقَعُ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ رُوحُ اللَّهِ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ (علیه السلام) فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُخْفِي وِلَادَتَهُ وَ يُغَيِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ.(1)
هنگامی که امام حسن (علیه السلام) با معاویه، پسر ابو سفیان صلح نمود، عده ای از مردم بر او وارد شدند و برخی از آنان او را به خاطر بیعتش ملامت نمودند. امام فرمود: افسوس بر شما که از حکمت آنچه من انجام دادم، اطلاع ندارید. به خداوند سوگند! آنچه که من برای شیعیانم انجام دادم، بهتر است از تمام روز هایی که آفتاب بر آنان طلوع و غروب نماید. آیا نمی دانید که من امام و واجب الطاعه شما و یکی از سرور جوانان اهل بهشت به تصریح رسول خداوند هستم؟ آنان عرض نمودند: آری درست است. فرمود: آیا نمی دانید که خضر وقتی کشتی را سوراخ کرد، دیوار باغ را از نو ساخت و کودک را به قتل رساند، آن اعمال خشم موسی بن عمران (علیه السلام) را بر انگیخت زیرا که وجه حکمت را نمی دانست، در حالی که کار او پیش خداوند حکیمانه و درست بود؟ آیا
ص: 260
نمی دانید که هیچ یک از ما نیست، مگر این که بر گردنش بیعت یکی از طاغیان زمانش قرار دارد؟ البته به جز قائمی که پشت سرش روح الله؛ عیسی بن مریم (علیه السلام) نماز می گذارد. خداوند عزّ و جلّ ولادت او را مخفی نگه می دارد و خودش را در پرده غیبت می برد تا برای هیچ کس بر گردن او بیعتی نباشد.
وَيْحَكُمْ: ویح: واژه ای است برای بیان اظهار رنج و دلسوزی برای دیگران یا برای مدح و تعجب، وای. ویل: وای، دعایی است، برای نازل شدن شر و بلا (المعجم البسیط)./ وَيْحٌ: كلمة رحمةً. و ويلٌ كلمة عذابٍ (الصحاح)./ در فارسی، کلمه "وای" را هم در برابر "ویح"، به کار می بریم و هم در برابر "ویل". در حالی که در عربی، کاربرد این دو واژه کاملا فرق می کند (فاطمی)
خَرَقَ: پاره پاره کرد، شکافت، نقض کرد (المعجم البسیط)
36. قَامَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) عَلَى الْمِنْبَرِ حِينَ اجْتَمَعَ مَعَ مُعَاوِيَةَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَ مُعَاوِيَةَ زَعَمَ أَنِّي رَأَيْتُهُ لِلْخِلَافَةِ أَهْلًا وَ لَمْ1. أَرَ نَفْسِي لَهَا أَهْلًا وَ كَذَبَ مُعَاوِيَةُ أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّ اللَّهِ فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّاسَ بَايَعُونِي وَ أَطَاعُونِي وَ نَصَرُونِي لَأَعْطَتْهُمُ السَّمَاءُ قَطْرَهَا وَ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا وَ لَمَا طَمِعْتَ فِيهَا يَا مُعَاوِيَةُ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ أَمْرَهَا رَجُلًا قَطُّ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مِلَّةِ عَبَدَةِ الْعِجْلِ وَ قَدْ تَرَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ هَارُونَ وَ اعْتَكَفُوا عَلَى الْعِجْلِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ أَنَّ هَارُونَ خَلِيفَةُ مُوسَى وَ قَدْ تَرَكَتِ الْأُمَّةُ عَلِيّاً (علیه السلام) وَ قَدْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُول لِعَلِيٍّ (علیه السلام) أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ النُّبُوَّةِ فَلَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ قَدْ هَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ قَوْمِهِ وَ هُوَ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ حَتَّى فَرَّ إِلَى الْغَارِ وَ لَوْ وَجَدَ عَلَيْهِمْ أَعْوَاناً مَا هَرَبَ مِنْهُمْ وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنَا أَعْوَاناً مَا
ص: 261
بَايَعْتُكَ يَا مُعَاوِيَةُ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ هَارُونَ فِي سَعَةٍ حِينَ اسْتَضْعَفُوهُ وَ كَادُوا يَقْتُلُونَهُ وَ لَمْ يَجِدْ عَلَيْهِمْ أَعْوَاناً وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ النَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِي سَعَةٍ حِينَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لِمَا لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً عَلَيْهِمْ وَ كَذَلِكَ أَنَا وَ أَبِي فِي سَعَةٍ مِنَ اللَّهِ حِينَ تَرَكَتْنَا الْأُمَّةُ وَ بَايَعَتْ غَيْرَنَا وَ لَمْ نَجِدْ أَعْوَاناً وَ إِنَّمَا هِيَ السُّنَنُ وَ الْأَمْثَالُ يَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ لَوِ الْتَمَسْتُمْ فِيمَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَمْ تَجِدُوا رَجُلًا مِنْ وُلْدِ نَبِيٍّ غَيْرِي وَ غَيْرَ أَخِي.(1)
در مجلسی که معاویه نیز در آن جا بود، امام حسن (علیه السلام) بر فراز منبر نشست. حمد و ثنای الهی را به جا آورد. سپس فرمود: آی مردم! معاویه خیال می کند که من اهلیت خلافت را در او دیدم و خودم را شایسته نمی بینم و این البته دروغی است که از معاویه سر می زند! من در کتاب الهی و در زبان پیامبر الهی، سزاوارترین کس به مردمم! به خداوند سوگند! اگر مردم با من بیعت می کردند و از من اطاعت می نمودند، آسمان بارانش را به آن ها می داد و زمین برکاتش را و تو آی معاویه دندان طمع تیز نمی کردی! رسول خداوند فرمود: هیچ جامعه ای نیست که زمام امور آن را مردی به دست بگیرد، در حالی که کسی داناتر از او وجود داشته باشد، مگر این که آن جامعه همواره رو به پستی می رود تا آن جا که پیش گوسالگان پیشانی ذلت بر خاک می سایند. بنی اسرائیل، آنگاه معتکف دیر گوساله گشتند، که هارون را رها کردند و می دانستند هارون خلیفه موسی است. امت اسلامی، علی (علیه السلام) را تنها گذاشتند، در حالی که شنیده بودند که رسول خدا، در رابطه با او می فرمود: تو پیش من همه جایگاه هارون با موسی را داری، به جز مقام نبوت، زیرا من خاتم پیامبرانم. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از دست قومش آوارگی را برگزید، در حالی که آن ها را به راه الهی دعوت می فرمود، تا
ص: 262
آن جا که به غار پناهنده شد. اگر در برابر آن ها یاورانی پیدا می کرد، هجرت را بر نمی گزید و اگر من یاوری می یابیدم، به معاویه بیعت نمی کردم. خداوند، هارون را معذور داشت، وقتی قومش او را به استضعاف کشاند و قصد کشتنش نمودند و یاورانی علیه آنان پیدا نکرد. خداوند، پیامبرش را معذور داشت، هنگامی که از دست قومش مهاجر شد و یاورانی علیه آنان پیدا نکرد. همینطور، من و پدرم پیش خداوند معذوریم، هنگامی که امت ما را رها نمودند و دست بیعت در دست غیر ما گذاشتند و ما یاورانی پیدا نکردیم. آری، این سنت ها و مانند آنان پی درپی هم هستند. آی مردم! اگر در شرق و غرب عالم به جستجو بیفتید، کسی را غیر از من و برادرم، از فرزندان پیامبر نمی یابید!
قَطْرَهَا: القَطْرُ: المطرُ (الصحاح)
سَفَالًا: السَّفْلُ بالفتح: نقيض العلو (مجمع البحرين)
وَ كَذَلِكَ أَنَا وَ أَبِي فِي سَعَةٍ مِنَ اللَّهِ حِينَ تَرَكَتْنَا الْأُمَّةُ وَ بَايَعَتْ غَيْرَنَا وَ لَمْ نَجِدْ أَعْوَاناً وَ إِنَّمَا هِيَ السُّنَنُ وَ الْأَمْثَالُ يَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً: یکی از مترجمین این فراز را اینگونه ترجمه کرده است: "چون امّت بيرويّت مرا و پدرم أمير المؤمنين على عليه السّلام و التّحيّة را گذاشتند ما نيز در سعت تنگى مانديم زيرا كه أعوان و أنصار بلكه هيچ كسى معين و مددكار ما نشد مع هذا بيعت بهر أحدى نموده در پى دفع و آزار ما شدند و الحال در ميان شما رجال اين سنّت مبتدعه أمر لازم الامتثال گرديد كه بعضى در آن خلاف و اضلال بتوسّط دواعى نفس و آمال تابع بعضى ديگر از جهّال ميگردند و أصلا از آن فساد و ضلال بر نميگردند.(1)
ما از این شارح و مترجم، از این که به قول ابن مالک: "وهو بسبق حائزا تفضیلا..." است سپاسگذاریم اما متاسفانه، چنین ترجمه ها باعث شده است که کسی در فارسی، رغبت خواندن چنین احادیث زیبا را نداشته باشد. گذشته از این شاید، با خودشان فکر کنند که این امام محبوب یعنی آقا امام حسن علیه السلام، حرف زدن معمولی را نیز بلد نبوده! چه قدر از این لحاظ دلم خون است!... (فاطمی)
ص: 263
37. وَ لَقَدْ قِيلَ لِمُعَاوِيَةَ ذَاتَ يَوْمٍ لَوْ أَمَرْتَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ لِيَتَبَيَّنَ لِلنَّاسِ نَقْصُهُ فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ اصْعَدِ الْمِنْبَرَ وَ تَكَلَّمْ بِكَلِمَاتٍ تَعِظُنَا بِهَا1. فَقَامَ (علیه السلام) فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَا ابْنُ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْفَضَائِلِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْمُعْجِزَاتِ وَ الدَّلَائِلِ أَنَا ابْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَنَا الْمَدْفُوعُ عَنْ حَقِّي أَنَا وَ أَخِي الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَنَا ابْنُ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنًى أَنَا ابْنُ الْمَشْعَرِ وَ عَرَفَاتٍ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ خُذْ فِي نَعْتِ الرُّطَبِ وَ دَعْ هَذَا فَقَالَ (علیه السلام) الرِّيحُ تَنْفُخُهُ وَ الْحَرُورُ يُنْضِجُهُ وَ الْبَرْدُ يُطَيِّبُهُ ثُمَّ عَادَ (علیه السلام) فِي كَلَامِهِ فَقَالَ أَنَا إِمَامُ خَلْقِ اللَّهِ وَ ابْنُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ فَخَشِيَ مُعَاوِيَةُ أَنْ يَتَكَلَّمَ بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا يَفْتَتِنُ بِهِ النَّاسَ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ انْزِلْ فَقَدْ كَفَى مَا جَرَى فَنَزَل.(1)
روزی به معاویه گفته شد: اگر به حسن بن علی بن ابی طالب [علیهما السلام] اجازه سخنرانی بدهی تا بالای منبر برود و برای مردم نقطه ضعفش آشکار گردد... معاویه او را فراخواند و گفت: بالای منبر بروید و ما را موعظه بفرمایید! پس بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: آی مردم! هرکه مرا می شناسد که می شناسد و هرکه مرا نمی شناسد، من حسن بن علی بن ابی طالب و فرزند سرور بانوان، فاطمه دختر فرستاده خداوند هستم! من پسر بهترین مخلوقات خداوندم! من فرزند پیامبر الهی هستم! من صاحب فضایل کراماتم! من دارای دلایل و معجزاتم! من پسر امیر المؤمنینم! من دور شده از حقم هستم! من و برادرم حسین، جوانان اهل بهشت هستیم! من پسر
ص: 264
رکن و مقامم! من پسر مکه و منایم! من پسر مشعر الحرام و عرفاتم!... معاویه به او گفت: این سخن را به زمان دیگر بگذار و مقداری از کیفیت رسیدن خرما به ما بگو! فرمود: نسیم بارورش می کند، حرارت موجب رسیدگی آن می شود و سرما به گوارایی می رساند و آنگاه سخنش را از سر گرفت و فرمود: من امام خلق خداوندم و پسر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خداوندم! پس معاویه ترسید که سخنش موجب بیداری مردم گردد و گفت: آی ابا محمد فرود آی! امروز کفایت است و آقا از منبر پایین آمد.
38. عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ قَالَ حَدَّثَنِي رَجُلٌ مِنَّا قَالَ: أَتَيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ (علیه السلام) فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَذْلَلْتَ رِقَابَنَا وَ جَعَلْتَنَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ عَبِيداً مَا بَقِيَ مَعَكَ رَجُلٌ فَقَالَ وَ مِمَّ ذَاكَ قَالَ قُلْتُ بِتَسْلِيمِكَ الْأَمْرَ لِهَذَا الطَّاغِيَةِ قَالَ وَ1. اللَّهِ مَا سَلَّمْتُ الْأَمْرَ إِلَيْهِ إِلَّا أَنِّي لَمْ أَجِدْ أَنْصَاراً لَوْ وَجَدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ لَيْلِي وَ نَهَارِي حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ لَكِنِّي عَرَفْتُ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ بَلَوْتُهُمْ وَ لَا يَصْلُحُ لِي مِنْهُمْ مَنْ كَانَ فَاسِداً إِنَّهُمْ لَا وَفَاءَ لَهُمْ وَ لَا ذِمَّةَ فِي قَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ إِنَّهُمْ لَمُخْتَلِفُونَ وَ يَقُولُونَ لَنَا إِنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَنَا وَ إِنَّ سُيُوفَهُمْ لَمَشْهُورَةٌ عَلَيْنَا.(1)
اعمش از سالم بن جعد و او از مردی از شیعیان نقل کرده است که می گوید: خدمت امام حسن (علیه السلام) رفتم و عرض کردم: پسر رسول خداوند! گردن های ما را به ذلت کشاندی و ما طایفه شیعیان را برده قرار دادی. کسی با تو نماند. فرمود: برای چه؟ عرض کردم: به خاطر تسلیم کردن تو امر خلافت را به این طاغوت. فرمود: به خداوند سوگند، خلافت را به او واگذار نمی کردم، اگر یاورانی می یافتم. اگر یارانی می یابیدم، شب و روزم صرف پیکار با او می شد تا
ص: 265
خالق هستی بین من و او داوری می کرد! من اهل کوفه را می شناسم و آزمایش شان نمودم، فاسدان آنان صلاحیت با من بودن را ندارند. آنان وفادار نیستند و تعهد در گفتار و کردارشان دیده نمی شود. آنان دچار اختلافند. به ما می گویند: قلب هاشان با ما است، در حالی که شمشیرها شان علیه ما از غلاف بیرون برآمده اند!
مَا سَلَّمْتُ الْأَمْرَ إِلَيْهِ إِلَّا أَنِّي لَمْ أَجِدْ أَنْصَاراً: ساختاری است که اولین بار با آن برخورد می کنم و هنوز به جایی نرسیده ام (فاطمی)
ذِمَّةَ: عهد، امان، ضمانت. اهل الذمة: یهود و نصاری که در بلاد اسلام به سر می برند (المعجم البسیط)
مَشْهُورَةٌ: شهر: از غلاف بیرون کشید –شمشیر...-، آشنا ساخت (المعجم البسیط)
39. يَا ابْنَ آدَمَ عِفَّ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ تَكُنْ عَابِداً وَ ارْضَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ تَكُنْ غَنِيّاً وَ أَحْسِنْ جِوَارَ مَنْ جَاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً وَ صَاحِبِ النَّاسَ بِمِثْلِ مَا تُحِبُّ أَنْ يُصَاحِبُوكَ بِهِ تَكُنْ عَدْلًا إِنَّهُ كَانَ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ أَقْوَامٌ يَجْمَعُونَ كَثِيراً وَ يَبْنُونَ مَشِيداً وَ يَأْمُلُونَ بَعِيداً أَصْبَحَ جَمْعُهُمْ بَوَاراً وَ عَمَلُهُمْ غُرُوراً وَ مَسَاكِنُهُمْ قُبُوراً يَا ابْنَ آدَمَ إِنَّكَ لَمْ تَزَلْ فِي هَدْمِ عُمُرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ أُمِّكَ فَخُذْ مِمَّا فِي يَدَيْكَ لِمَا بَيْنَ يَدَيْكَ1. فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ يَتَزَوَّدُ وَ الْكَافِرَ يَتَمَتَّعُ وَ كَانَ (علیه السلام) يَتْلُو بَعْدَ هَذِهِ الْمَوْعِظَةِ "وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى."(1)
پسر آدم! اگر از حرام های الهی دوری نمودی، عابد خواهی بود. اگر به آنچه خداوند قسمت نموده راضی باشی، ثروتمند خواهی بود. اگر با همسایه ات خوشرفتاری نمودی، مسلمان خواهی بود. اگر با مردم به گونه همنشینی نمودی
ص: 266
که دوست داری با تو همانگونه باشند، عادل خواهی بود. پیش از شما کسانی بودند که بسیار می اندوختند، بناهای استوار می ساختند و آرزوهای دور و درازی داشتند اماجمع شان پراکنده شد، عمل شان سراب و خانه هاشان قبرستان! پسر آدم! هنگامی که از مادر به دنیا آمدی، همواره در پی نابودی عمرت به سر برده ای! پس از آنچه در اختیار داری، برای آنچه در پیش است، پس انداز نما! زیرا که مؤمن ره توشه فراهم می کند و کافر سر در آخور لذت پرستی فرو می برد. بعد از این بیان، همواره این آیه را به عنوان موعظه تلاوت می فرمود: "زاد و توشه فراهم نمایید! بهترین ره توشه تقوا است."
بَوَاراً: بَارَ: إِذا هلك، بَوَاراً، قال اللَّه تعالى: وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ. بَارَ الشي ء بَوَاراً: إِذا كسد، قال اللَّه تعالى: تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (شمس العلوم)./ الْبَوَارُ: فرط الكساد، و لمّا كان فرط الكساد يؤدّي إلى الفساد كما قيل: كسد حتى فسد، عبّر بالبوار عن الهلاك (مفردات ألفاظ القرآن)
40. جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ الْحَسَنِ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ سُفْيَانُ بْنُ لَيْلَى وَ هُوَ عَلَى رَاحِلَةٍ لَهُ فَدَخَلَ عَلَى الْحَسَنِ وَ هُو مُحْتَبٍ فِي فِنَاءِ دَارِهِ فَقَالَ لَهُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ انْزِلْ وَ لَا تَعْجَلْ فَنَزَلَ فَعَقَلَ رَاحِلَتَهُ فِي الدَّارِ وَ أَقْبَلَ يَمْشِي حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ مَا قُلْتَ قَالَ قُلْتُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ وَ مَا عِلْمُكَ بِذَلِكَ قَالَ عَمَدْتَ إِلَى أَمْرِ الْأُمَّةِ فَخَلَعْتَهُ مِنْ عُنُقِكَ وَ قَلَّدْتَهُ هَذَا الطَّاغِيَةَ يَحْكُمُ بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام) سَأُخْبِرُكَ لِمَ فَعَلْتُ ذَلِكَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي (علیه السلام) يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَنْ تَذْهَبَ الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ رَجُلٌ وَاسِعُ الْبُلْعُومِ رَحْبُ الصَّدْرِ يَأْكُلُ وَ لَا يَشْبَعُ وَ هُوَ مُعَاوِيَةُ فَلِذَلِكَ فَعَلْتُ مَا جَاءَ بِكَ قَالَ حُبُّكَ قَالَ اللَّهَ قَالَ اللَّهَ فَقَالَ الْحَسَنُ (علیه السلام)
ص: 267
وَ اللَّهِ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ أَبَداً وَ لَوْ كَانَ أَسِيراً فِي الدَّيْلَمِ إِلَّا نَفَعَهُ حُبُّنَا وَ إِنَّ حُبَّنَا لَيُسَاقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنِي آدَمَ كَمَا يُسَاقِطُ الرِّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(1)
مردی از اصحاب امام حسن (علیه السلام) که به نام سفیان بن لیلی یاد می شد، خدمت مولا رسید. این در حالی بود که آقا در حیاط منزل از جامه یا عمامه اش تکیه گاهی درست کرده بود. پس به امام این گونه سلام داد: سلام بر تو ای خوارکننده مؤمنان! امام فرمود: فرود آی و شتاب مکن! پس مرد از شترش پایین آمد و زانوان آن را بست و خودش را نزد آقا رساند. امام فرمود: چند لحظه پیش، چه گفتی؟ عرض کرد: گفتم: سلام بر تو ای خوارکننده مؤمنان! امام فرمود: به چه دلیل این حرف را می گویی؟ عرض کرد: در پی سامان بخشیدن به کار این امت برآمدی اما مسؤلیت آن را از گردن برداشتی و به گردن این طاغوت انداختی تا به غیر آنچه خداوند نازل نموده، حکم نماید. امام به او فرمود: از علت این کار با خبرت خواهم نمود. فرمود: از پدرم شنیدم که می فرمود: رسول خداوند می فرمود: شب و روز سپری نمی شود، مگر این که سرپرستی این امت را مردی گلو گشاد، سینه فراخ، کسی که بسیار می خورد و سیر نمی شود، به عهده بگیرد و آن کس معاویه است. ما در چنین زمانی به سر می بریم. امام ادامه داده فرمود: چه چیز باعث شد که این جا بیایی؟ عرض کرد: دوستی شما. خداوند فرموده. خداوند فرموده. امام فرمود: به خداوند سوگند! ما را بنده ای هرچند اسیر دیلم باشد، دوست نمی دارد، مگر این که این دوستی به او نفع می رساند و دوستی ما گناهان را از بنی آدم چنان فرو می ریزد که باد برگ را از درختان!
مُحْتَبٍ: أي كان محتبيا: جمع بين ظهره و ساقيه بيديه أو بازاره (بحار الأنوار)./ احْتَبَى الرجل، إذا جمع ظهره و ساقيه بعمامته (الصحاح)./ احْتَبَى: هر دو ساق پاى خود را با عمامه يا دستار به
ص: 268
پشت خود بست، احْتَبَى بالثّوب: جامه را بر خود پيچيد (فرهنگ ابجدي)./ از این عبارات بر می آید که "احتبی" یک نوع نشستن مخصوص است. مخصوصا برای آدم هایی که بی تکلفند و نمی خواهند در هر مکانی از پشتی و وسایل این گونه استفاده نمایند. راوی می خواهد با جزئیات مطلب را نقل کند (فاطمی)
فِنَاءِ: حیاط منزل، میدان (المعجم البسیط)
عَقَلَ:با طناب بست، درک کرد (المعجم البسیط)
عَمَدْتَ: قصد کرد، متوسل شد (المعجم البسیط)
الْبُلْعُومِ: البُلعُوم: مرى (فرهنگ ابجدی)./ البُلْعُوم: گلو که مجرای غذا است (ترجمه المنجد)./ واسع البلعوم: گلو گشاد (فاطمی)رَحْبُ الصَّدْرِ: اي واسع الصدر (بحار الأنوار)
آن روزها که گاهی سعادت نصیب می شد، در رابطه معصومین (علیهم السلام) با مردم سخن بگویم، چیزی که برایم مشکل بود، این که در رابطه با امام حسن (علیه السلام) نمی توانستم مطلبی آماده کنم. زیرا پیدا کردن کلمات او برایم دشوار بود. فکر می کردم: شاید اثر نقلی از این بزرگوار آنچنان که باید برجای نمانده است. حالا که می بینم، سخنان فراوانی از او به یادگار مانده است اما مانند خودش در زاویه های غربت به سر می برند. اگر اولین احتجاج امام حسن (علیه السلام) را در کتاب "احتجاج طبرسی" برای مردم بازگو نماییم، دارای دنیای از مطالب و اطلاعات است اما افسوس که چنین مطالبی کمتر بازگو می شوند و بسیاری مانند گذشته من فکر می کنند. من تمام آن مطالب را نمی توانم در این جا بیاورم. زیرا بنای این حقیر در این کتاب بر اختصار است. پس فراز های بسیار کوچک از اولین احتجاج امام حسن (علیه السلام) را انتخاب نمودم و از این مطالب به دست می آید، بر خلاف ذهنیت هایی که داریم، امام حسن (علیه السلام) مجاهد مردی
ص: 269
باشکوهی بوده است. اگر فرصتی پیش می آمد، حق را به بهترین وجه بیان می کرد و در این زمینه از هیچ کس، جز خداوند تبارک و تعالی هراسی بر دل راه نمی داد.
در احتجاج مطلب از جایی آغاز می شود که روزی معاویه، با چند کس از یاران صمیمی اش نشسته بود و هوای دست انداختن امام حسن (علیه السلام) بر سرشان می زند. از اول روایت بر می آید که علاوه بر افراد مورد نظر، کسان زیادی در آن مجلس حضور داشته اند. در این مجلس، پنج نفر از یاران معاویه، آغاز سخن نمودند و نسبت به مولا علی و امام حسن (علیهما السلام) بی احترامی های فراوان نمودند. من تنها اول ماجرا را آوردم و گزییده پاسخ امام حسن (علیه السلام) را به تک تک آن ها اما از ترجمه هتاکی های آنان نسبت به امیر المؤمنین علی (علیه السلام) خود داری نمودم. زیرا نه این دل یاری می کند که هتاکی های بنی امیه را بازگو نماید و نه این مختصر اجازه مي دهد.
از این پاسخ های گذرای امام، به دو مطلب مهم می رسیم: 1- سکوت نکردن امام معصوم، در برابر کتمان حق. 2- افشاگری ماندگار مولا، نسبت به کسانی که به نام اسلام بر مردم حکومت می کردند. باید این افشاگری ها صورت می گرفت. این افشاگری ها بسیار حیاتی و سرنوشت ساز است. مخصوصا برای پویندگان راه حقیقت و آنان که در راه خداوند سخت ترین اعمال را انجام می دهند اما متاسفانه بازهم به معاویه ها احترام می گذارند.
41. رُوِيَ عَنِ الشَّعْبِيِّ وَ أَبِي مِخْنَفٍ وَ يَزِيدَ بْنِ أَبِي حَبِيبٍ الْمِصْرِيِ أَنَّهُمْ قَالُوا: لَمْ يَكُنْ فِي الْإِسْلَامِ يَوْمٌ فِي مُشَاجَرَةِ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَحْفِلٍ أَكْثَرَ ضَجِيجاً وَ لَا أَعْلَى كَلَاماً وَ لَا أَشَدَّ مُبَالَغَةً فِي قَوْلٍ مِنْ يَوْم اجْتَمَعَ فِيهِ عِنْدَ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ عَمْرُو بْنُ
ص: 270
عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ وَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ وَ عُتْبَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ وَ الْوَلِيدُ بْنُ عُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ أَبِي شُعْبَةَ وَ قَدْ تَوَاطَئُوا عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ...(1)
از شعبی، ابی مخنف و یزید بن ابی حبیب مصری روایت شده است که آن ها گفتند: در اسلام روزی پر مشاجره تر، پر هیاهوتر، بلندبلند صحبت کردن تر و گفتن سخنان مبالغه آمیزتر از روزی نبود که پیش معاویه بن ابی سفیان، عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عقبه بن ابی معط و مغیره بن ابی شعبه جمع شدند و بر یک امر توافق نمودند.
مُشَاجَرَةِ: شاجَرَ فُلانٌ فلاناً مُشَاجَرَةً: نازَعَه و خاصَمَه (تاج العروس)./ و سمِّيت مشاجرةً لتداخُلِ كلامِهم بعضِه فى بعض (معجم مقاييس اللغه)
ضَجِيجاً: سروصدا، هیاهو، داد و فریاد (المعجم البسیط)
تَوَاطَئُوا: تَوَاطَأ: توافق کرد، توطیئه کرد (المعجم البسیط)
فَتَكَلَّمَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (علیه السلام) فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَى أَوَّلَكُمْ بِأَوَّلِنَا وَ آخِرَكُمْ بِآخِرِنَا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى جَدِّي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اسْمَعُوا مِنِّي مَقَالَتِي وَ أَعِيرُونِي فَهْمَكُمْ وَ بِكَ أَبْدَأُ يَا مُعَاوِيَةُ إِنَّهُ لَعَمْرُ اللَّهِ يَا أَزْرَقُ مَا شَتَمَنِي غَيْرُكَ وَ مَا هَؤُلَاءِ شَتَمُونِي وَ لَا سَبَّنِي غَيْرُكَ وَ مَا هَؤُلَاءِ سَبُّونِي وَ لَكِنْ شَتَمْتَنِي وَ سَبَبْتَنِي فُحْشاً مِنْكَ وَ سُوءَ رَأْيٍ وَ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ حَسَداً عَلَيْنَا وَ عَدَاوَةً لِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَدِيماً وَ حَدِيثاً وَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتُ أَنَا وَ هَؤُلَاءِ يَا أَزْرَقُ مُشَاوِرِينَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ حَوْلَنَا الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ مَا قَدَرُوا أَنْ يَتَكَلَّمُوا بِهِ وَ لَا اسْتَقْبَلُونِي بِمَا اسْتَقْبَلُونِي بِهِ.
سپس ابو محمد، حسن بن علی [علیهما السلام] آغاز سخن نموده فرمود: "خداوندی را ستایش می گویم که اول شما را به اول ما و آخر شما را به آخر ما هدایت نمود و درود و سلام خداوند بر جدم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نبی اکرم و اهلبیتش
ص: 271
باد! حالا سخن من را بشنوید و فهم تان را به من عاریه بدهید! معاویه! اول از تو شروع می کنم. به بقای ذات الهی سوگند، آی چشم ازرق! کسی غیر از تو ناسزایم نگفت، این ناسزا از جانب اینان نبود، غیر از تو کسی ناسزایم نگفت، اینان دشنامم ندادند اما تو ناسزایم گفتی و دشنامم دادی! به خاطر زیاده طلبی و زشت کاری ات، به خاطر ظلم و تجاوز و حسدی که نسبت به ما داری و دشمنی ای که با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از گذشته و حال داشته بودی! قسم به خداوند! اگر من و اینان -آی چشم ازرق!- در مسجد رسول خداوند بودیم و اطراف ما مهاجر و انصار می بودند، جرأت این که این گونه تکلم کنند و این گونه از من استقبال کنند، نداشتند!
أَزْرَقُ: الزُّرْقَةُ: بعض الألوان بين البياض و السواد... و قوله تعالى: زُرْقاً يَتَخافَتُونَ، أي: عميا عيونهم لا نور لها (مفردات ألفاظ القرآن)./ قوله تعالى وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً، المراد بِالزُّرْقِ: العمى. و قيل العطاش يظهر في عيونهم كالزرقة... ثم إن الزُّرْقَةَ أبغض شي ء من ألوان العيون عند العرب. و العين إذا ذهب نورها ازْرَقَّتْ. و يقال رجل أَزْرَقُ العين و امرأة زَرْقَاءُ العين (مجمع البحرين)./ چنان که می بینید و با توجه به "مفردات" و "مجمع البحرین" "ازرق"ی که مولا اراده نموده است، همان کبود بی نور نفرت آور است و بعید نیست که مولا با استفاده از این واژه، سرنوشت فردای معاویه را نیز مشخص نموده باشد. برای آن دسته از کسانی که با عربی زیاد سروکار ندارند، قسمتی از "مجمع البحرین" را ترجمه می کنم: "مراد به ازرق، کوری است. گفته شده که در چشم تشنگان کبودی پیدا می شود... چشم کبود، نفرت آورترین رنگ پیش عرب ها است و هنگامی که نور چشم گرفته شود، کبود می گردد و گفته می شود: مرد کبود چشم و زن کبود چشم." البته امروزه برخی از فرهنگ ها، ازرق را آبی معنا می کنند که این معنا، در چنبن مواردی صدق نمی کند. زیرا آبی، رنگ آسمانی است و در حقیقت دارای نور ویژه می باشد اما رنگ چشمی این گونه، حکایت از یک نوع بیماری دارد (فاطمی)
ص: 272
لَعَمْرُ اللَّهِ: أحلف ببقاء اللَّهِ و دَوامِه. و اللام لتوكيد الابتداء، و الخبر محذوف، و التقدير لَعَمْرُ اللَّهِ قَسَمِى و لَعَمْرُ اللَّه ما أقسم به... و معنى لَعَمْرُ اللَّهِ و عَمْرَ اللَّهِ: أحلف ببقاء اللَّهِ و دَوامِه (الصحاح)
شَتَمَنِي: شتم: سبّ و لعن کردن، ناسزا گفتن (المعجم البسیط)
هَؤُلَاءِ: جمع اسم اشاره قریب، برای مذکر و مؤنث است: هذا، هذان، هؤلاء. هذه، هاتان، هؤلاء (فاطمی)
فُحْشاً: اصل فحش، به معنای کار قبیح و زشت است. گاهی به معنای زیاده طلبی هم می آید. در این جا هردو معنا قابل تصور است (فاطمی)
مُشَاوِرِينَ: اصل مشورت به معنای نظر خواهی است. ظاهرا این جا هم صحبت شدن مراد باشد (فاطمی)
فَاسْمَعُوا مِنِّي أَيُّهَا الْمَلَأُ الْمُجْتَمِعُونَ الْمُتَعَاوِنُونَ عَلَيَّ وَ لَا تَكْتُمُوا حَقّاً عَلِمْتُمُوهُ وَ لَا تُصَدِّقُوا بِبَاطِلٍ إِنْ نَطَقْتُ بِهِ وَ سَأَبْدَأُ بِكَ يَا مُعَاوِيَةُ وَ لَا أَقُولُ فِيكَ إِلَّا دُونَ مَا فِيكَ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ الرَّجُلَ الَّذِي شَتَمْتُمُوهُ صَلَّى الْقِبْلَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا وَ أَنْتَ تَرَاهُمَا جَمِيعاً وَ أَنْتَ فِي ضَلَالَةٍ تَعْبُدُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا بَيْعَةَ الرِّضْوَانِ وَ بَيْعَةَ الْفَتْحِ وَ أَنْتَ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْأُولَى كَافِرٌ وَ بِالْأُخْرَى نَاكِثٌ... هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّمَا أَقُولُ حَقّاً إِنَّهُ لَقِيَكُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَوْمَ بَدْرٍ وَ مَعَهُ رَايَةُ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَعَكَ يَا مُعَاوِيَةُ رَايَةُ الْمُشْرِكِينَ وَ أَنْتَ تَعْبُدُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ تَرَى حَرْبَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَرْضاً وَاجِباً وَ لَقِيَكُمْ يَوْمَ أُحُدٍ وَ مَعَهُ رَايَةُ النَّبِيِّ وَ مَعَكَ يَا مُعَاوِيَةُ رَايَةُ الْمُشْرِكِينَ وَ لَقِيَكُمْ يَوْمَ الْأَحْزَابِ وَ مَعَهُ رَايَةُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ مَعَكَ يَا مُعَاوِيَةُ رَايَةُ الْمُشْرِكِينَ...
پس از من بشنوید، آی جماعتی که در این جا جمع شده اید و علیه من دست توطئه به هم داده اید! اگر به حق رسیدید، کتمان نکنید و اگر به باطل سخن گفتم، تصدیق منمایید. از تو آغاز می کنم، معاویه! در رابطه با تو کمتر از آنچه که در تو وجود دارد، می گویم. شما را به خداوند قسم می دهم! آیا به یاد
ص: 273
می آورید، مردی را که شما دشنامش دادید، به سمت دو قبله نماز خوانده است و تو–معاویه!- همه آن دو دوره را دیده ای و در گمراهی پرستش لات و عزّی بودی؟! آیا به یاد می آورید، مردی را که شما دشنام دادید، دستش را به سوی دو بیعت؛ بیعت رضوان و فتح دراز کرد و تو آی معاویه! در بیعت اول کافر بودی و در بیعت دوم، پیمان شکن هستی؟!.. آیا به یاد می آورید این که راست می گویم: مردی را که شما دشنام دادید، همراه رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم)، در روز بدر با شما رو به رو شد، در حالی که پرچم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین در دست او بود و با تو آی معاویه! پرچم مشرکین بود و لات و عزّ را می پرستیدی و جنگ با رسول خداوند را (صلی الله علیه و آله و سلم) واجب عینی می دانستی؟ روز احد با شما روبه رو شد، در حالی که با او پرچم نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و با تو آی معاویه! پرچم مشرکین بود و در جنگ احزاب با شما روبه رو شد، در حالی که با او پرچم رسول خداوند بود و با تو آی معاویه پرچم مشرکین بود...
الْمَلَأُ: جماعت (المعجم البسیط)./ ملأ به معنای اشراف و بزرگان قوم هم می آید (فاطمی)
الْمُتَعَاوِنُونَ عَلَيَّ: معنای "علی" که گاهی بر ضرر می آید را در نظر داشته باشیم (فاطمی)
أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ: نشد: قسم داد، درخواست کرد، پرسش کرد (المعجم البسیط)./ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ: شما را به خداوند قسم می دهم (فاطمی)
بَيْعَةَ الْفَتْح: منظور از "بَيْعَةَ الْفَتْح"، بیعت فتح مکه می باشد که حتی زنان مکه –با گذاشتن ظرف آبی- با پیامبر اکر م(صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت نمودند. پس به طور مسلم، معاویه یکی از کسانی است که در آن بیعت عمومی شرکت کرد و نقض آن پیمان نمود (فاطمی)
هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَاصَرَ بَنِي قُرَيْظَةَ وَ بَنِي النَّضِيرِ ثُمَّ بَعَثَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ وَ مَعَهُ رَايَةُ الْمُهَاجِرِينَ وَ سَعْدَ بْنَ مُعَاذٍ وَ مَعَهُ رَايَةُ الْأَنْصَارِ فَأَمَّا سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ فَخَرَجَ وَ حُمِلَ جَرِيحاً وَ أَمَّا عُمَرُ فَرَجَعَ هَارِباً وَ هُوَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُهُ أَصْحَابُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّارٌ
ص: 274
غَيْرُ فَرَّارٍ... وَ أَعْطَاهُ الرَّايَةَ فَمَضَى وَ لَمْ يَثْنِ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِمَنِّهِ وَ طَوْلِهِ وَ أَنْتَ يَوْمَئِذٍ بِمَكَّةَ عَدُوٌّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَهَلْ يَسْتَوِي بَيْنَ رَجُلٍ نَصَحَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ رَجُلٍ عَادَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ أُقْسِمُ بِاللَّهِ مَا أَسْلَمَ قَلْبُكَ بَعْدُ وَ لَكِنَّ اللِّسَانَ خَالَفَ فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا لَيْسَ فِي الْقَلْبِ...
آیا به یاد می آورید که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) بنی قریضه و بنی نضیر را در محاصر در آورد. پس عمر بن خطاب را که با او پرچم مهاجرین بود و سعد بن معاذ را که با او پرچم انصار بود، در نبرد با آنان فرستاد. سعد بن معاذ اما از معرکه بیرون آمد، در حالی که مجروح حمل می شد و عمر در حالی که پا به فرار گذاشته بود، برگشت. او یارانش را می ترساند و یارانش او را! پس رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: "فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خداوند و فرستاده خداوند را دوست می دارد و خداوند و فرستاده خداوند او را دوست می دارد! پیاپی در قلب دشمن یورش می برد و فرار را در ذهنش خطور نمی دهد!.. فردا پرچم را به دست علی (علیه السلام) داد. او به میدان رفت و پرچم را خم نکرد و خداوند با منت و فضلش، پیروزی را نصیب او نمود و تو آن روز در مکه دشمن خداوند و پیامبر او بودی! آیا بین مردی که برای خداوند و پیامبر او اندرز می دهد و مردی که دشمن خداوند و پیامبر او بود، مساوی است؟! و آنگاه به خداوند سوگند می خورم که هرگز قلب تو ایمان نیاورده است. آری، زبانت مخالف قلب تو است. زبانت به چیزی تکلم می کند که در قلبت وجود ندارد!...
رَايَةُ: پرچم (المعجم البسیط)
كَرَّارٌ: بسیار حمله کننده، تکرار کننده حمله (المعجم البسیط)
لَمْ يَثْنِ: ثنی: خم کرد، تا کرد منصرف ساخت (المعجم البسیط)
بِمَنِّهِ: منّة: منت، نیکی بخشش (المعجم البسیط)
طَوْلِهِ: الطَّوْلُ: القُدْرَةُ. و الفَضْلُ، إنَّه لَذُوْ طَوْلٍ يَتَطَوَّلُ عَلَيَّ بفَضْلِهِ (المحيط في اللغة)
ص: 275
هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بَعَثَ إِلَيْكَ لِتَكْتُبَ لَهُ لِبَنِي خُزَيْمَةَ حِينَ أَصَابَهُمْ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ فَانْصَرَفَ إِلَيْهِ الرَّسُولُ فَقَالَ هُوَ يَأْكُلُ فَأَعَادَ الرَّسُولَ إِلَيْكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ كُلَّ ذَلِكَ يَنْصَرِفُ الرَّسُولُ إِلَيْهِ وَ يَقُولُ هُوَ يَأْكُلُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَا تُشْبِعْ بَطْنَهُ فَهِيَ وَ اللَّهِ فِي نَهْمَتِكَ وَ أَكْلِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ... هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّمَا أَقُولُ حَقّاً إِنَّكَ يَا مُعَاوِيَةُ كُنْتَ تَسُوقُ بِأَبِيكَ عَلَى جَمَلٍ أَحْمَرَ يَقُودُهُ أَخُوكَ هَذَا الْقَاعِدُ وَ هَذَا يَوْمَ الْأَحْزَابِ فَلَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ الْقَائِدَ وَ الرَّاكِبَ وَ السَّائِقَ فَكَانَ أَبُوكَ الرَّاكِبَ وَ أَنْتَ يَا أَزْرَقُ السَّائِقَ وَ أَخُوكَ هَذَا الْقَاعِدُ الْقَائِدَ... هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَعَنَ أَبَا سُفْيَانَ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ... هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ دَخَلَ عَلَى عُثْمَانَ حِينَ بُويِعَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي هَلْ عَلَيْنَا مِنْ عَيْنٍ فَقَالَ لَا فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ تَدَاوَلُوا الْخِلَافَةَ يَا فِتْيَانَ بَنِي أُمَيَّةَ فَوَ الَّذِي نَفْسُ أَبِي سُفْيَانَ بِيَدِهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَ لَا نَارٍ وَ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ أَخَذَ بِيَدِ الْحُسَيْنِ حِينَ بُويِعَ عُثْمَانُ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اخْرُجْ مَعِي إِلَى بَقِيعِ الْغَرْقَدِ فَخَرَجَ حَتَّى إِذَا تَوَسَّطَ الْقُبُورَ اجْتَرَّهُ فَصَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا أَهْلَ الْقُبُورِ الَّذِي كُنْتُمْ تُقَاتِلُونَّا عَلَيْهِ صَارَ بِأَيْدِينَا وَ أَنْتُمْ رَمِيمٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (علیه السلام) قَبَّحَ اللَّهُ شَيْبَتَكَ وَ قَبَّحَ وَجْهَكَ ثُمَّ نَتَرَ يَدَهُ وَ تَرَكَهُ فَلَوْ لَا النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ رَدَّهُ إِلَى الْمَدِينَةِ لَهَلَك...
آیا به یا می آورید که رسول خداوند به دنبالت فرستاد تا غنائم بنی خزیمه، را یادداشت نمایی؟ پس پیام رسان به او برگشت و عرض کرد: او در حال خوردن است. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سه بار پیام رسان را فرستاد و همین سخن را عرض نمود. آنگاه پیامبر الهی، عرض کرد: خداوندا! شکم او را سیر مگردان! سوگند می خورم که این پرخوری تا روز قیامت با تو خواهد بود... آیا به یاد می آورید که راست می گویم: تو آی معاویه! از پشت، شتر سرخ موی پدرت را می راندی و این برادرت که در این جا نشسته، جلو آن شتر حرکت می کرد. روز
ص: 276
جنگ احزاب بود. رسول خداوند، جلو دار، سواره و راننده را لعن نمود؛ پدرت سوار شتر بود، تو آی چشم ازرق! راننده بودی و این برادرت جلو دار... آیا به یاد می آورید که رسول خداوند، ابوسفیان را در هفت جایگاه لعن فرمود... آیا به یاد می آورید که ابوسفیان وقتی بر عثمان وارد شد، آن هنگامی که در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای او بیعت گرفته می شد؟ پس گفت: پسر برادر آیا بر ما جاسوس گماشته ای؟ گفت: نه. پس ابوسفیان گفت: آی جوانان بنی امیه! خلافت را دست به دست نمایید! قسم به آن کسی که جان ابوسفیان در دست او است، نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی! و شما را به خداوند سوگند می دهم! به یاد می آورید، هنگامی که ابوسفیان با عثمان بیعت نمود دست حسین (علیه السلام) را گرفت و گفت: پسر برادرم! با من به قبرستانبقیع بیا. پس با او بیرون رفت. وقتی میانه بقیع رسید، با بلندترین صدا فریاد زد که آی اهل گورستان! چیزی را که برای او کشتار نمودید، در دست ما است و شما استخوان های پوسیده ای بیش نیستید! حسین بن علی [علیهما السلام] گفت: خداوند پیریت را بدنما تر نماید! پس دستش را به شدت کشید. آن گونه که اگر نعمان بن بشیر، دستش را نمی گرفت و به مدینه باز نمی گردان، در همان جا به درک واصل می شد...
نَهْمَتِكَ: نَهَمَ: غذاى بسيار خورد (فرهنگ ابجدی)./ نهِم: پرخور (المعجم البسیط)
السائق: معمولا در زبان فارسی بین "سائق" و "قائد" خوب فرق گذاری نمی شود اما این متن، مشکل را برطرف می کند: السائق: الراعي الذي يسوق أغنامه من الخلف. القائد: الراعي الذي يقود أغنامه من الأمام (فاطمی)
تَدَاوَلُوا: تَدَاوَلُوا الشَّىْ ءَ از يكديكر ستدند چيز را، دست بدست كردند، از يكديكر فرا گرفتند (مقدمة الأدب)
عَيْنٍ: جاسوس (فاطمی)
الْغَرْقَدِ: الغَرْقَدُ: كبار العَوسج، و به سُمِّي بقيعُ الغَرْقَدِ لأنه كان فيه غَرْقَدٌ (تهذيب اللغة)./ العوسج: تمشك (فرهنگ ابجدي)./ و البَقيع: موضع فيه أروم شجر من ضروب شَتَّى. و به سُمِّى بَقيعُ
ص: 277
الغَرْقد بالمدينة. و الغَرْقدُ؛ شجر له شَوْك، كان ينبُت هناك، فذهب، و بقى الاسمُ لازماً للموضع (المحكم)
اجْتَرَّهُ: جرّه (لسان العرب)./ جرّ: کشید، جذب کرد، مرتکب گناه شد (المعجم البسیط)
رَمِيمٌ: پوسیده (المعجم البسیط)
نَتَرَ: نَتَرَ- نَتْراً الشي ءَ: آنرا به سختى گرفت و كشيد، نَتَرَ القوسَ: زه كمان را كشيد (فرهنگ ابجدي)
وَ أَمَّا أَنْتَ يَا عَمْرَو بْنَ عُثْمَانَ فَلَمْ تَكُنْ لِلْجَوَابِ حَقِيقاً بِحُمْقِكَ أَنْ تَتَّبِعَ هَذِهِ الْأُمُورَ فَإِنَّمَا مَثَلُكَ مَثَلُ الْبَعُوضَةِ إِذْ قَالَتْ لِلنَّخْلَةِ اسْتَمْسِكِي فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَنْزِلَ عَنْكَ فَقَالَتْ لَهَا النَّخْلَةُ مَا شَعَرْتُ بِوُقُوعِكَ فَكَيْفَ يَشُقُّ عَلَيَّ نُزُولُكَ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا شَعَرْتُ أَنَّكَ تَجْسُرُ أَنْ تُعَادِيَ لِي فَيَشُقَّ عَلَيَّ ذَلِكَ وَ إِنِّي لَمُجِيبُكَ فِي الَّذِي قُلْتَ إِنَّ سَبَّكَ عَلِيّاً (علیه السلام) أَ يَنْقُصُ فِي حَسَبِهِ أَوْ يُبَاعِدُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ أَوْ يَسُوءُ بَلَاءَهُ فِي الْإِسْلَامِ أَوْ بِجَوْرٍ فِي حُكْمٍ أَوْ رَغْبَةٍ فِي الدُّنْيَا فَإِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً مِنْهَا فَقَدْ كَذَبْت...
اما تو آی عمرو بن عثمان! به خاطر حماقتی که این کارها را دنبال می کنی، سزاوار جواب دادن نبوده ای. مثل تو مانند ریز پشه گنداب ها است، آن هنگام که به درخت خرما گفت: خود را محکم نگهدار، می خواهم پایین بیایم. در خت خرما به او گفت: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه از پایین آمدنت دچار درد سر گردم؟! به خداوند سوگند! احساس نمی کردم که جرأت دشمنی با من را داشته باشی و مرا با این ناسزاهایت به زحمت بیندازی. من پاسخ گفته هایت را این گونه می دهم: آیا دشنام دادنت به علی (علیه السلام) از شرف او کم می کند؟ یا او را از رسول خداوند دور می نماید؟ یا گرفتاری هایش را در اسلام بد جلوه می دهد؟... اگر یکی از این ها را ادعا نمایی، دروغ گفته ای...
ص: 278
الْبَعُوضَةِ: پشه كه از حشرات دو بال است و در آب هاى راكد و گندآب و مرداب ها تخم ريزى و رشد مى كند. اين حشره با نيش خود بسيارى از بيماريها را به مردم تزريق مى كند. نام ديگر آن -البَرْغَش- است (فرهنگ ابجدي)
اسْتَمْسِكِي: استمسک: چنگ زد و محکم گرفت، متوسل شد، امتناع ورزید (المعجم البسیط)
تَجْسُرُ: جسر الرَّجُلُ: آن مَرد پُررويى كرد، جُرأت كرد، تعدّى كرد (فرهنگ ابجدي)
وَ أَمَّا أَنْتَ يَا عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ الشَّانِئِ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ فَإِنَّمَا أَنْتَ كَلْبٌ أَوَّلُ أَمْرِكَ أَنَّ أُمَّكَ بَغِيَّةٌ وَ أَنَّكَ وُلِدْتَ عَلَى فِرَاشٍ مُشْتَرَكٍ فَتَحَاكَمَتْ فِيكَ رِجَالُ قُرَيْشٍ مِنْهُمْ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ الْحَرْبِ وَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ عُثْمَانُ بْنُ الْحَارِثِ وَ النَّضْرُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ كَلْدَةَ وَ الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّكَ ابْنُهُ فَغَلَبَهُمْ عَلَيْكَ مِنْ بَيْنِ قُرَيْشٍ أَلْأَمُهُمْ حَسَباً وَ أَخْبَثُهُمْ مَنْصَباً وَ أَعْظَمُهُمْ بُغْيَةً... وَ قَالَ الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ إِنَّ مُحَمَّداً رَجُلٌ أَبْتَرُ لَا وَلَدَ لَهُ فَلَوْ قَدْ مَاتَ انْقَطَعَ ذِكْرُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى "إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ"... وَ أَمَّا قَوْلُكَ فِي عُثْمَانَ فَأَنْتَ يَا قَلِيلَ الْحَيَاءِ وَ الدِّينِ أَلْهَبْتَ عَلَيْهِ نَاراً ثُمَّ هَرَبْتَ إِلَى فِلَسْطِينَ تَتَرَبَّصُ بِهِ الدَّوَائِرَ فَلَمَّا أَتَاكَ خَبَرُ قَتْلِهِ حَبَسْتَ نَفْسَكَ عَلَى مُعَاوِيَةَ فَبِعْتَهُ دِينَكَ يَا خَبِيثُ بِدُنْيَا غَيْرِكَ وَ لَسْنَا نَلُومُكَ عَلَى بُغْضِنَا وَ لَمْ نُعَاتِبْكَ عَلَى حُبِّنَا وَ أَنْتَ عَدُوٌّ لِبَنِي هَاشِمٍ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ قَدْ هَجَوْتَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِسَبْعِينَ بَيْتاً مِنْ شِعْرٍ فَقَالَ رَسُولُاللَّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي لَا أُحْسِنُ الشِّعْرَ وَ لَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَقُولَهُ فَالْعَنْ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ بِكُلِّ بَيْتٍ أَلْفَ لَعْنَة...
اما تو آی عمرو بن عاص، کینه توز ملعون بی دنباله! تو سگی بیش نیستی! اولین مشکل تو این است که مادرت بدکاره بود. تو در بستر مشترک به دنیا آمدی. در رابطه با تو مردان قریش پیش قاضی رفتند. از آن جمله، ابوسفیان بن حرب، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل بودند. همه آن ها ادعا می کردند که تو پسر او هستی. پس از بین این افراد
ص: 279
قریش، پست ترین کس از لحاظ اصالت، منفورترین کس از لحاظ مقام و بزرگترین کس از لحاظ زناکاری، نسبت به تو، بر آنان غالب شد... و عاص بن وائل می گفت: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بی دنباله است؛ پسری ندارد. اگر بمیرد، یادش از خاطره ها محو می گردد. پس خداوند تبارک و تعالی"إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ" را نازل فرمود... اما گفتارت در باره عثمان، آی بی دین بی حیا! تو آتش را بر افروختی و سپس به فلسطین فرار نموده از دور گرفتاری مسلمانان را دنبال می کردی. وقتی خبر مرگ او به تو رسید، خودت را وقف معاویه نمودی. پس آی پست فطرت! دینت را به او فروختی؛ دینت را به دنیای غیر خودت فروختی! ما تو را بر دشمنی ما ملامت نمی کنیم و بر دوستی ما سرزنش. تو در جاهلیت و اسلام، دشمن بنی هاشم بودی و رسول خداوند را در هفتاد بیت هجو نمودی! پیامبر الهی عرض کرد: خداوندا! من شعر به نیکویی نمی دانم و شعر گفتن سزاوار من نیست. پس عمرو بن عاص را به هر بیتی هزار بار لعن بفرما!..
الشَّانِئِ: كينه توز، دشمن (فرهنگ ابجدى)
الْأَبْتَرِ: الذي لا عقب له (مجمع البحرين)./ بی دنباله و مقطوع النسل (فاطمی)
أَمْر: موضوع یا مسأله مهم، مشکله، دستور، دستور دادن (المعجم البسیط)
تَحَاكَم: طلب قضاوت و داد رسی کردن، دادخواهی کردن، داوری پیش قاضی بردن (المعجم البسیط)
أَخْبَثُهُمْ: خبیث: فاسد و منفور، بد، پست و ناپاک (المعجم البسیط)
حَبَس: وقف کرد، ضبط کرد، زندانی کرد، منع کرد (المعجم البسیط
مَشْهَدٍ: محضر و جاى حضور (ترجمه مفردات ألفاظ قرآن)
وَ أَمَّا أَنْتَ يَا وَلِيدَ بْنَ عُقْبَةَ فَوَ اللَّهِ مَا أَلُومُكَ أَنْ تُبْغِضَ عَلِيّاً وَ قَدْ جَلَدَكَ فِي الْخَمْرِ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَ قَتَلَ أَبَاكَ صَبْراً بِيَدِهِ يَوْمَ بَدْرٍ أَمْ كَيْفَ تَسُبُّهُ وَ قَدْ سَمَّاهُ اللَّهُ مُؤْمِناً فِي عَشَرَةِ آيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ سَمَّاكَ فَاسِقاً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ "أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ
ص: 280
فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ" وَ قَوْلُهُ "إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُواعَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ"... وَ أَمَّا زَعْمُكَ أَنَّا قَتَلْنَا عُثْمَانَ فَوَ اللَّهِ مَا اسْتَطَاعَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ وَ عَائِشَةُ أَنْ يَقُولُوا ذَلِكَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَكَيْفَ تَقُولُهُ أَنْتَ وَ لَوْ سَأَلْتَ أُمَّكَ مَنْ أَبُوكَ؟..
اما تو آی ولید بن عقبه! به خداوند سوگند! تو را ملامت نمی کنم بر این که بغض علی (علیه السلام) در دل داشته باشی. او بر تو حد شرابخواری جاری نموده هشتاد تازیانه زد و روز بدر، پدرت را بعد از دستگیری به درک واصل نمود! چگونه او را دشنام می دهی، در حال که خداوند او را در ده آیه قرآن مؤمن نامیده و تو را فاسق. این سخن خداوند عزّ و جلّ است که می فر ماید: "ن مؤمنآنآیا کسی که مؤمن بوده مانند فاسق است؟ هرگز برابر نیستند." و سخن او که فرمود: "اگر فاسقی خبری آورد، در باره آن تحقیق نمایید، تا مبادا ناآگاهانه بر قومی آسیب برسانید و بر کارتان پشیمان بگردید."... و اما این گمان تو که ما عثمان را کشتیم، به خداوند سوگند! طلحه، زبیر و عایشه نتوانستند چنین حرفی را نسبت به علی بن ابی طالب [علیهما السلام] بگویند. پس تو چگونه این حرف را می گویی؟ برو از مادرت بپرس که پدرت چه کسی بوده؟!..
صَبْراً: الصَّبْر: الحَبْس، قُتل فلان صبراً، أي حُبس حتى قُتل (جمهرة اللغة)./ و يقال: قتل فلان صبراً: إِذا حُبس على القتل حتى يقتل (شمس العلوم)./ اصل "قتل صبرا" یک اصطلاح است؛ یعنی این که کسی زندانی بشود و در همان زندان بمیرد. در این جا شاید منظور این باشد که پدر وی بعد از اسارت کشته شده است و این دلیل بر خبث ذاتی عقبه می کند؛ یعنی این که این آدم فوق العاده فاسد بوده که چنین حکمی، آن هم به دست امام معصوم چون علی (علیه السلام) و با اجازه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در حق وی به اجرا در می آید (فاطمی)
وَ أَمَّا أَنْتَ يَا عُتْبَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِحَصِيفٍ فَأُجَاوِبَكَ وَ لَا عَاقِلٍ فَأُعَاقِبَكَ وَ مَا عِنْدَكَ خَيْرٌ يُرْجَى وَ مَا كُنْتُ وَ لَوْ سَبَبْتَ عَلِيّاً لِأُعَيِّرَ بِهِ عَلَيْكَ لِأَنَّكَ
ص: 281
عِنْدِي لَسْتَ بِكُفْؤٍ لِعَبْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَأَرُدَّ عَلَيْكَ وَ أُعَاتِبَكَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَكَ وَ لِأَبِيكَ وَ أُمِّكَ وَ أَخِيكَ لَبِالْمِرْصَادِ فَأَنْتَ ذُرِّيَّةُ آبَائِكَ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِي الْقُرْآنِ فَقَالَ: "عامِلَةٌ ناصِبَةٌ. تَصْلى ناراً حامِيَةً. تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ" إِلَى قَوْلِهِ مِنْ جُوعٍ وَ أَمَّا وَعِيدُكَ إِيَّايَ أَنْ تَقْتُلَنِي فَهَلَّا قَتَلْتَ الَّذِي وَجَدْتَهُ عَلَى فِرَاشِكَ مَعَ حَلِيلَتِكَ وَ قَدْ غَلَبَكَ عَلَى فَرْجِهَا وَ شَرِكَكَ فِي وَلَدِهَا حَتَّى أَلْصَقَ بِكَ وَلَداً لَيْسَ لَكَ وَيْلًا لَكَ لَوْ شَغَلْتَ نَفْسَكَ بِطَلَبِ ثَأْرِكَ مِنْهُ كُنْتَ جَدِيراً وَ لِذَلِكَ حَرِيّاً إِذْ تُسَوِّمُنِي الْقَتْلَ وَ تَوَعَّدُنِي بِهِ وَ لَاأَلُومُكَ أَنْ تَسُبَّ عَلِيّاً وَ قَدْ قَتَلَ أَخَاكَ مُبَارَزَةً وَ اشْتَرَكَ هُوَ وَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فِي قَتْلِ جَدِّكَ حَتَّى أَصْلَاهُمَا اللَّهُ عَلَى أَيْدِيهِمَا نَارَ جَهَنَّمَ وَ أَذَاقَهُمَا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ وَ نَفَى عَمَّكَ بِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ...
اما تو آی عتبه بن ابوسفیان! سوگند به خداوند، تو بی عقل تر از آن هستی که جوابت را کف دستت بگذارم، بی عقل تر از آن هستی که کیفرت دهم، خیری در تو نیست که امیدی به آن بسته شود و من از تو در دشنام دادنت به علی (علیه السلام) عیب جویی نمی کنم. زیرا تو پیش من به پای غلام علی بن ابوطالب [علیهما السلام] نمی رسی تا جوابت را بدهم و سرزنشت نمایم اما خداوند عزّ و جلّ در کمین پدرت، مادرت و برادرت نشسته است! تو نواده کسانی هستی که خداوند تبارک و تعال در قرآن کریمش چنین فرموده: "رنجبران بارکش غل و زنجیرها، وارد آتش سوزان می گردند، از آب جوشان رفع تشنگی می کنند، طعامی جز خار خشک بدبو ندارند، نه فربه می شوند و نه بی نیاز از گرسنگی می گردند." اما تهدید تو به این که مرا می کشی، اگر چنین پهلوان باشی، چرا کسی را که با زنت همبستر دیدی، نکشتی؛ کسی که با فرزندت همخون او است و فرزند خودش را به تو ملحق نمود! وای بر تو! اگر در پی انتقامی، انتقام از چنان کسی سزاواتر است تا مرا برای کشتن نشانه نمایی و تهدید بکنی. من تو را به دشنام دادن بر علی (علیه السلام) سرزنش نمی کنم. زیرا او برادرت را در جنگ تن به تن کشت
ص: 282
و او و حمزه بن عبد المطلب [علیهما السلام]، پدر بزرگت را از پای در آوردند. تا آن دو را خداوند تبارک و تعالی با دستان علی و حمزه [علیهما السلام] وارد آتش جهنم نمود و از عذاب دردناک چشاند و به دستور رسول خداوند عمویت را تبعید نمود!...
حّصِيفٍ: خردمند، صاحب نظر نیک و محکم (المعجم البسیط)
لِأُعَيِّرَ: عیّر: عیب جویی کرد، به چیزی یا کسی عیب نسبت داد (المعجم البسیط)
مِرْصَادِ: کمین گاه (المعجم البسیط)
عامِلَةٌ: تجرّ سلاسل ولأغلال فی النار (کلمات القرآن)
ناصِبَةٌ: تعبة مما تعمل فیها (کلمات القرآن تفسیر)
ضَرِيعٍ: شیء فی النار کالشوک مرْ منتن (کلمات القرآن)
تَصْلى: تدخل (الموسوعة القرآنیة)./ قال ابن مسعود: تخوض في النار كما تخوض الإبل في الوحل (الكشف و البيان)
وَيْلًا: ویل: دعایی است برای نازل شدن شر و بلا (المعجم البسیط)
تُسَوِّمُنِي: تَسَوَّمَ: نشانى براى خود برگزيد (فرهنگ ابجدي)
لِإِهْرَاقِهِ: أهرق: ریخت (المعجم اذلبسیط)
وَ أَمَّا أَنْتَ يَا مُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ فَإِنَّكَ لِلَّهِ عَدُوٌّ وَ لِكِتَابِهِ نَابِذٌ وَ لِنَبِيِّهِ مُكَذِّبٌ وَ أَنْتَ الزَّانِي وَ قَدْ وَجَبَ عَلَيْكَ الرَّجْمُ وَ شَهِدَ عَلَيْكَ الْعُدُولُ الْبَرَرَةُ الْأَتْقِيَاءُ فَأُخِّرَ رَجْمُكَ وَ دُفِعَ الْحَقُّ بِالْأَبَاطِيلِ وَ الصِّدْقُ بِالْأَغَالِيطِ وَ ذَلِكَ لِمَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ وَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذابُ الْآخِرَة أَخْزى وَ أَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا اسْتِذْلَالًا مِنْكَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ مُخَالَفَةً مِنْكَ لِأَمْرِهِ وَ انْتِهَاكاً لِحُرْمَتِهِ وَ قَدْ قَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): "يَا فَاطِمَةُ أَنْتِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ." وَ اللَّهُ مُصَيِّرُكَ إِلَى النَّارِ!..
ص: 283
و اما تو آی مغیره بن شعبه! تو دشمن خداوند، دوراندازنده کتاب او و تکذیب کننده پیامبر او هستی! تو زناکاری بودی که حد رجم بر تو واجب شد و عادلان نیکوکار با تقوا علیه تو شهادت دادند. پس حد رجمت به تأخیر افتاد و حق با باطل ها و راستی با دروغگویی ها برطرف شد و این بدان سبب است که خداوند برای تو عذاب دردناک و سرافکندگی در زندگی دنیا وعده نموده است و عذاب روز دیگر ذلت بارتر خواهد بود! تو کسی بودی که فاطمه دختر رسول خداوند [علیهما السلام] را کتک زدی به گونه ای خون آلود نمودی و کودکش را سقط کرد! این نامردی را برای خواری رسول خداوند، مخالفت امر او و برای هتک حرمتش نمودی و رسول خداوند در رابطه با او فرموده: "فاطمه جان! تو سرور زنان اهل بهشت هستی!" به خداوند سوگند که جایگاه تو آتش جهنم است!..
نَابِذٌ: نبذ: انداخت، پرت کرد –به علت بی ارزشی- نادیده گرفت، شکست –عهد- را (المعجم البسیط)
الْأَبَاطِيلِ: و البَاطِل: نقيض الحق، و الجمع أَبَاطِيل، على غير قياس، كأَنه جمع إِبْطَال أَو إِبْطِيل؛ هذا مذهب سيبويه؛ و في التهذيب: و يجمع البَاطِل بَوَاطِل (لسان العرب)
أغالیط: جمع غلط (تهذيب اللغة)
أَدْمَيْتَهَا: أَدْمَى الرجُلَ: خون آن مرد را ريخت (فرهنگ ابجدي)
مُصَيِّرُكَ: شاید اسم زمان یا اسم مکان صیّر باشد (فاطمی)
بازهم، با عرض معذرت از مولا امام حسن (علیه السلام) که ناخواسته از گوهر دریای دانش او گزینش گردید. کسانی که می خواهند، سخنان مولا را به طور کامل بخوانند، می توانند، به احتجاج، بحار ومنابع دیگر مراجعه نمایند. همین مقدار هم به نظر من، معاویه و دارودسته او را به خوبی معرفی می کند (فاطمی)
ص: 284
42. عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ النَّخَعِيِّ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ (علیه السلام) أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) كَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ كَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِياً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِياً وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْمَوْتَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْقَبْرَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْمَمَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْعَرْضَ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً يُغْشَى عَلَيْهِ مِنْهَا وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرَابَ السَّلِيمِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ تَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ كَانَ (علیه السلام) لَا يَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا قَالَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَ لَمْ يُرَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِ إِلَّا ذَاكِراً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ وَ كَانَ أَصْدَقَ النَّاسِ لَهْجَةً وَ أَفْصَحَهُمْ مَنْطِقاً.(1)
مفضل بن عمر، از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: پدرم از پدرش نقل می نمود که حسن بن علی بن ابی طالب (علیهما السلام) عابدترین، زاهدترین و فاضل ترین کس در زمان خودش بود. وقتی مراسم حج می رسید، پای پیاده به حج می رفت و گاهی پا برهنه راه می پیمود. وقتی به یاد مرگ می افتاد، گریه می کرد، وقتی به یاد قبر می افتاد، گریه می کرد، وقتی به یاد روز قیامت می افتاد، گریه می کرد، وقتی به یاد گذشتن از پل صراط می افتاد، گریه می کرد، وقتی به یاد حضور در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی می افتاد، فریاد بر می کشید و غش می کرد! وقتی به نماز می ایستاد، بدن او در برابر پروردگارش به لرزه می افتاد، وقتی به یاد بهشت و جهنم می افتاد، چونان مارگزیده ای بی تابی می کرد، از خداوند در خواست بهشت می نمود و از آتش سوزان جهنم به او پناه
ص: 285
می برد! هنگامی که کتاب خداوند عزّ و جلّ را تلاوت می نمود و به "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا" می رسید، می فرمود: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ! در هیچ حالی دیده نشد، مگر این که زبانش به ذکر خداوند سبحان جاری بود و صادق ترین کس از لحاظ لهجه و فصیح ترین کس از لحاظ بیان بود!
شَهَقَ: یک فریاد کشید، بغض و گریه گلویش را گرفت (المعجم البسیط)
يُغْشَى عَلَيْهِ: غشی علیه: بیهوش شد (المعجم البسیط)
تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ: ترجف من الخوف (النهاية في غريب الحديث)./ رجف: تکان خورد، لرزید (المعجم البسیط)
السَّلِيمِ: لَدْغُ الحية. و السلِيمُ: اللَّدِيغُ، فَعيلٌ من السَّلْمِ (لسان اللسان)
لَبَّيْكَ: إجابة بعد إجابة (البهجة المرضیّة)
اللَّهْجَة: اللّسان (النهاية)./ اللَّهْجَة: زبان، زبان گفتگو، نوع گفتار (فرهنگ ابجدي)
ص: 286
1. مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُلٍ.(1)
مرگ با عزت، بهتر است از زندگی ذلت آور.
این رجز مولی بسیار دلپذیر است: الْمَوْتُ أولی مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ/ وَ الْعَارُ أولی مِنْ دُخُولِ النَّار. در کتاب شریف بحار، به جای "أولی"، "خیر"، ضبط شده است ولی مشهور، "أولی" است (فاطمی)
2. لا يکْمِلُ الْعَقْلُ إلاّ بِاتّباعِ الْحَقِّ.(2)
عقل انسان، جز با پیروی حق تکمیل نمی شود.
3. إنَّ شيعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلّ وَ دَغَل.(3)
شیعیان ما کسانی هستند که قلب هاشان از تقلب، کینه و نیرنگ سالم باشند.
غِشٍّ، غِلّ و دَغَل بسیار نزدیک هم اند. به طوری که به راحتی به جای یکدیگر به کار می روند. انگار مانند فقیر و مسکین هستند. حال این سه یک جا جمع شده اند. پس حتی المقدور باید آن ها را به گونه ای برگردانیم که متفاوت باشند (فاطمی)
ص: 287
غِشٍّ: تقلب و فریب و خیانت (المعجم البسیط)
غِلّ: کینه (المعجم البسیط)
دَغَل: مکر و نیرنگ (فاطمی)
4. وَ قَالَ (علیه السلام) لِرَجُلٍ اغْتَابَ عِنْدَهُ: يَا هَذَا كُفَّ عَنِ الْغِيبَةِ فَإِنَّهَا إِدَامُ كِلَابِ النَّار.(1)
و به کسی که پیش او غیبت می کرد، فرمود: آهای! زبان غیبت بربند! غیبت، خورش غذای سگان اهل جهنم است.
الإدَام: نان و خورش، خوشبو كننده (فرهنگ ابجدى)./ الإِدام، بالكسر، و الأُدْمُ، بالضم: ما يؤكل بالخبز أَيَّ شي ء كان. و في الحديث: سَيِّدُ إِدامِ أَهْل الدُّنيا و الآخرة اللحمُ (النهایة فی غریب الحدیث)
5. لا تَقُولَنَّ فِي أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ إِذَا تَوَارَى عَنْكَ إِلَّا مَا تُحِبُّ أَنْ يَقُولَ فِيكَ إِذَا تَوَارَيْتَ عَنْه.(2)
در باره برادر مؤمنت، وقتی از نظرت پنهان شد، چیزی مگو مگر این که دوست داری وقتی از چشمش پنهان می شوی، در باره تو بگوید.
تَوَارَى عَنْكَ: تواری عنه: استتر (شمس العلوم)./ و وَارَيْتُه: أَخْفَيْتُه (لسان العرب)
6. الِاسْتِدْرَاجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يُسْبِغَ عَلَيْهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْر.(3)
امتحان استدراج خداوند سبحان برای بنده اش این است که بر او نعمت را گسترش دهد و شکر نعمت را از او بگیرد.
سَبَغَ الشي ءُ يَسْبُغُ سُبُوغاً: طالَ إلى الأَرض و اتَّسَعَ... و كلُّ شي ءٍ طالَ إلى الأَرض، فهو سابِغٌ (لسان العرب)./ سَبَغَ: گسترش پیدا کرد و مرفه شد، طول پیدا کرد (المعجم البسیط)
ص: 288
7. يَا ابْنَ آدَمَ تَفَكَّرْ وَ قُلْ أَيْنَ مُلُوكُ الدُّنْيَا وَ أَرْبَابُهَا الَّذِينَ عَمَرُوا خرابها وَ احْتَفَرُوا أَنْهَارَهَا وَ غَرَسُوا أَشْجَارَهَا وَ مَدَّنُوا مَدَائِنَهَا فَارَقُوهَا وَ هُمْ كَارِهُونَ وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ وَ نَحْنُ بِهِمْ عَمَّا قَلِيلٍ لَاحِقُونَ...(1)
فرزند آدم! بیندیش و بگو! کجایند مالکان و پرورندگان دنیا؟! آن هایی که خرابی های دنیا را آباد کردند، جویبارانی در آن جاری نمودند، درختان بیشماری در آن نشاندند و شهرهای آن را گسترش دادند. در حالی که نمی خواستند، از آن جدا شوند و ما هم به زودی به آنان می پیوندیم.
8. النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.(2)
مردم بنده دنیایند و از دین لیسیده ای بر زبان دارند. دور دین تا وقتی حلقه می زنند که زندگی شان سودمند باشد. پس همین که با بلای تزکیه کننده امتحان روبه رو گردند، دینداران کمی در صحنه باقی می مانند.
لَعِقٌ: لَعِقَ الشي ءَ يَلْعَقُه لعْقاً: لحسه (لسان العرب)./ تحف العقول "لَعْقٌ" به سکون عین دارد. چنان که می بینید، اصل " لَعْقٌ" یا "لَعِقٌ" به معنای لیسدن است. پس با تصویر زیبایی رو به رو هستیم. دین در زبان برخی، لیسیده ای بیش نیست که با اندک آب دهانی شسته می شود (فاطمی)
يَحُوطُونَهُ: حاطَ بهِ: بر گِرد وى حلقه زد،- حاطهُ: او را نگهدارى و محافظت كرد (فرهنگ ابجدي)./ حَاطَ يَحُوطُ حَوْطاً (به) حَاطَ الجيشُ بالمدينة: أحاط بها، أحدق بها (معجم الأفعال المتداولة)
ص: 289
اصل "درّ" به معنای زیادی و سود رساندن است. المنجد می نویسد: درّت حلوبته ای کثرت خیراته. منظور مولا این است که برخی از مردم، تا وقتی به دین پای بندند که سودی در زندگی شان داشته باشد و الا از هیچ بی دینی ای نمی گذرند (فاطمی)
اصل "محص" به معنای خالص کردن و پاک نمودن است. از سخن مولا برداشت می شود که انسان با برخورد بلاها و امتحان ها تزکیه می شود. راغب، در مفردات، چنین می گوید: مَحْص خالص شدن چيزى است از عيبى كه در آن هست... مَحَصْتُ الذهب و محصته: در وقتى است كه من طلا را از ناخالصى خالص كنم و مواد زائدش را دور سازم... مَحَصَ الثوبُ: لباس از آلودگى پاك شد –ت. مفردات- (فاطمی)
9. إِيَّاكَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُسِي ءُ وَ لَا يَعْتَذِرُ وَ الْمُنَافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسِي ءُ وَ يَعْتَذِر!(1)
هرگز کاری مکن که معذرت بخواهی! زیرا که انسان مؤمن نه بدی می کند و نه معذرت می خواهد و انسان منافق، هر روز بدکرداری می کند و معذرت می خواهد.
10. وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) أَيْ بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ جَلَّ وَ عَز!(2)
به پسرش امام زین العابدین فرمود: پسرم! از ستم کردن بر کسی بترس که در برابر تو یاری کننده جز خداوند بزرگ و شکست ناپذیر ندارد!
جَلَّ: جَلَ في عيني أي عظم (كتاب العين)
عزّ، معانی متعددی دارد. مترجم های با ذوق فارسی، در قرآن و احادیث آن را به "شکست ناپذیر" ترجمه کرده اند. وقتی به فرهنگ ها مراجعه می کنیم، معانی چون: کمیاب، نیرومند، کریم بخشنده را نیز می بینیم (فاطمی)
ص: 290
11. أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ جَادَ سَادَ وَ مَنْ بَخِلَ رَذُلَ وَ إِنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ أَعْطَى مَنْ لَا يَرْجُوهُ وَ إِنَّ أَعْفَى النَّاسِ مَنْ عَفَا عَنْ قُدْرَةٍ.(1)
آی مردم! کسی که دست بخشش بیرون بیاورد، سروری نموده است و کسی که بخل ورزد، راه ذلت و خواری در پیش گرفته است و بخشش گرترین مردم کسی است که بی چشم داشت ببخشد و با گذشت ترین مردم کسی است که در عین قدرت انتقام، از حقش بگذرد.
رَذَل: پست و فرومایه شد (المعجم البسیط)./ این فراز، بخشی از یک خطبه مولا است. در این جا، عبارت زیبای "من جاد ساد" باعث شد که شما را جداگانه به دیدن آن دعوت کنم (فاطمی)
12. اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَتَحَوَّلَ إِلَى غَيْرِكُم.(2)
بدانید که رجوع نیازمندانه مردم به سوی شما، از نعمت های الهی است. پس آن را ملال انگیز نکنید که به غیر شما رو می آورد.
مَلّ: از جهت روحی خسته شد و یا خسته کرد، ملول و آزرده خاطر شد (المعجم البسیط)./ ملّ الشیء و من الشیء: سئیمه و ضجر منه (المنجد)./ برخی از مردم، گمان می کنند که رجوعمردم به آنها دایمی است. پس تنها شماره موبایل دوستان شان را پاسخ می گویند. مولا از این کار منزجر کننده نهی می کند (فاطمی)
13. لِکُلِّ داء دَواءٌ، وَ دَواءُ الذُّنُوبِ الاستغفار.(3)
برای هر دردی دارویی وجود دارد و دوای بیماری گناه استغفار است.
14. اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِي بِالْإِحْسَانِ وَ لَا تُؤَدِّبْنِي بِالْبَلَاءِ.(4)
ص: 291
پروردگارا! مرا با احسان به استدراج گرفتار مکن و با بلای های قدرت شکن پرورش مده!
الْأَدَبُ: حُسْنُ الأَخْلاق... و أَدَبْتُهُ أَدْباً: علَّمْتُه رِيَاضة النفس و محاسنَ الأخلاق (مجمع البحرين)./ الأدَبُ، بفتحتَينِ: حسنُ الأخلاقِ، و الكِياسةُ، و رياضةُ النفسِ، و يَقَعُ على كلِّ رياضةٍ محمودةٍ يتخرّجُ بها الإنسانُ في فضيلةٍ من الفضائلِ (الطراز الأول)./ الأَدَب: رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش (فرهنگ دهخدا)./ ادب آنچنان فارسی شده است که اگر کسی از شما بپرسد، ادب یعنی چه؟ به شما می خندد اما به نظر من درک مفهوم فارسی شده ها مشکل تر از واژه ای است که تا کنون نشنیده باشی. از توضیحات بالا در می یابیم که ادب نوعی پرورش یافتن است، تا طرف آمادگی برخی از پیش آمدها و قوانین ورود در برخی جاها را پیدا کند. با این حساب، از سخن مولا به دو نکته مهم پی می بریم: 1- احسان چیزی خوبی است؛ احسان الهی باعث می شود، کسی از نعمت های او برخوردار گردد اما اگر بنده ای در اثر غفلت، شکر نعمت نکند، همین احسان، انسان را گرفتار عقوبت استدراج می کند. 2- ادب هم چیزی خوبی است. انسان با ادب، در همه جا، جا دارد اما فرق است بین کسی که با نرمی ادب شود و کسی که درون مایه تربیتی اش با سختی ها و درشتی ها همراه باشد (فاطمی)
15. لِلسَّلَامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِئِ وَ وَاحِدَةٌ لِلرَّادِّ.(1)
برای سلام، هفتاد حسنه نوشته می شود. شصت و نه حسنه مخصوص آغازگر است و یک حسنه مال جواب دهنده.
16. مَنْ عَرَفَ حَقَّ أَبَوَيْهِ الْأَفْضَلَيْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ أَطَاعَهُمَا حَقَّ طَاعَتِهِ قِيلَ لَهُ تَبَحْبَحْ فِي أَيِّ الْجِنَانِ شِئْت.(2)
ص: 292
هرکس حق دو پدر مهربان چون محمد و علی [علیهما السلام] را بشناسد و به بهترین وجه آن دو را اطاعت نماید، به او گفته می شود: "در هر باغ زیبای بهشت که بخواهی وارد شو!"
تَبَحْبَحَ: تَمَكَّنَ في المَقامِ و الحُلول (القاموس المحيط)./ بحبوحة: رفا و آسایش، ناز و نعمت. بحبوحة العیش: بهترین زندگی مرفه (المعجم البسیط)./ ظاهرا، "تبحبح" واژه ای است که در رابطه با مهمانان صمیمی به کار می رود و تداعی گر این تعارف فارسی است: خانه خانه شما است (فاطمی)
17. مَنْ نَفَّسَ کُرْبَة مُؤْمِن، فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ کَرْبَة الدُّنْيا والأخرة.(1)
کسی که اندوهی از دل مؤمنی بردارد، خداوند در دنیا و آخرت غم های او را برطرف می کند.
نَفَّسَ کُرْبَة مُؤْمِن: نَفَّسَ عنهُ الكربةَ: او را از دل گرفتگى و ناراحتى بيرون آورد و خوشحال كرد (فرهنگ ابجدي)
کَرْبَة: الغم الذي يأخذ بالنفس (مجمع البحرين)
فَرَّجَ: فَرَج: گشایش، برطرف شدن، باز شدن (المعجم البسیط)
18. سَمِعْتُ أَبِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): مَنْ سَعَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فَكَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَيْلَهُ.(2)
از پدرم امیر المؤمنین شنیدم که می گفت: رسول خداوند فرمود: "کسی که برای برآوردن حاجت مؤمن خود تلاش کند، گویا نه هزار سال خداوند تبارک و تعالی را عبادت کرده است، در حالی که روزها روزه دار باشد و شب ها بر سجاده نماز بایستد!"
ص: 293
این حدیث زیبا را امام حسن (علیه السلام) هم نقل کرده است. با این تفاوت که در آن جا "قضی" داشت و در این جا "سعی" (فاطمی)
19. لا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشتروا مَرْضاتِ الْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.(1)
رستگار نمی شود، مردمی که خشنودی مخلوق را با خشم خالق معاوضه می کنند.
20. إِنَّ الْحِلْمَ زِينَةٌ وَ الْوَفَاءَ مُرُوَّةٌ وَ الصِّلَةَ نِعْمَةٌ وَ الِاسْتِكْبَارَ صَلَفٌ وَ الْعَجَلَةَ سَفَهٌ وَ السَّفَهَ ضَعْفٌ وَ الْغُلُوَّ وَرْطَةٌ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الدَّنَاءَةِ شَرٌّ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْفِسْقِ رِيبَةٌ.(2)
بردباری زینت است، پای بندی به تعهد مردانگی است، صله رحم و رسیدگی به خویشاوندان، نعمت است، تکبر لاف زدن تو خالی است، عجله بی عقلی است، بی عقلی نشانه ضعف است و افراطی گری افتادن در گمراهی و هلاکت است. همنشینی با اهل دنیا بدی است و همنشینی با فاسقان بد گمانی را در پی دارد.
صَلِفَ الرَّجُلُ: لاف زد مرد (مقدمة الأدب)./ صلف، صَلَفاً: به چيزى كه ندارد خود را ستايش نمود و علاوه بر اين نيز ادّعا كرد (فرهنگ ابجدي)
الورطة: الهَلَكةُ (لسان العرب)./ الورْطةُ الوَحَلُ و الرَّدَعَةُ تقَعُ فيها الغنم فلا تقدر على التَّخلُّص منها يقال: تَورَّطَتِ الغنم إذا وقعتْ في ورْطة، ثم صارت مَثلا لِكل شدَّة وقع فيها الإنسان (تهذيب اللغة)./ الْوَرْطَةِ، و هى الهوّة العميقة فى الأرض، ثم استعير للنّاس إذا وقعوا فى بليّة يعسر المخرج منها (النهاية)./ الهوّة: گودال (فاطمی)
الشَّرُّ: السوء (كتاب العين)
21. أنَا قَتيلُ العبرة، لا يذْکُرُنى مُؤْمِنٌ إلاّ اِسْتَعْبَرَ.(3)
ص: 294
من کشته اشک های جاری ام. هیچ مؤمنی مرا به خاطر نمی آورد، مگر این که اشک دور چشمانش حلقه زند.
22. سُئِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (علیه السلام) فَقِيلَ لَهُ كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ أَصْبَحْتُ وَ لِي رَبٌّ فَوْقِي وَ النَّارُ أَمَامِي وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُنِي وَ الْحِسَابُ مُحْدِقٌ بِي وَ أَنَا مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِي لَا أَجِدُ مَا أُحِبُّ وَ لَا أَدْفَعُ مَا أُكْرِهُ وَ الْأُمُورُ بِيَدِ غَيْرِي فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِي وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّي فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي؟(1)از امام حسین پسر امیر المؤمنین علی (علیهما لسلام) پرسیده شد: پسر رسول خداوند! چگونه شب را به روز آوردی؟ فرمود: "صبح کردم در حالی که پروردگاری بالای سرم دارم، آتشی پیش رو، مرگی در جستجو، حساب و کتاب گردم حلقه نموده و من در گرو اعمالم هستم. نه به آنچه دوست دارم، می رسم و نه از آنچه کراهت دارم، دوری می توانم. کارها به دست غیر من است. اگر بخواهد، شکنجه ام خواهد نمود، اگر نخواهد از من می گذرد. پس چه کسی بیچاره تر از من به سر می برد؟!"
جمله "وَ لِي رَبٌّ فَوْقِي" فکر تجسم را در ذهنت خطور ندهد. امام حسین (علیه السلام) بلیغ است. این جا در عین استفاده از صنعت مشاکله، علو و فوق معنوی مراد است (فاطمی)
این حدیث شریف را پیشتر، از زبان برادر بزرگوارش، امام حسن (علیه السلام) هم نقل کردیم. فراموش نکنیم که کثرت طرق در حدیثی، وزنه آن حدیث را سنگین تر می کند (فاطمی)
23. لا يأمَنُ يوم القيامة إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ فی الدُّنْيا.(2)
روز قیامت جز کسی که در دنیا از عقاب خداوند ترسیده باشد، ایمن نیست.
ص: 295
24. مَا أَخَذَ اللَّهُ طَاقَةَ أَحَدٍ إِلَّا وَضَعَ عَنْهُ طَاعَتَهُ وَ لَا أَخَذَ قُدْرَتَهُ إِلَّا وَضَعَ عَنْهُ كُلْفَتَه.(1)
خداوند نیروی کسی را نمی گیرد، مگر این که بار اطاعتش را از دوش او بر می دارد. و توانایی کسی را نمی گیرد، مگر این که از برداشتن بار تکلیفش صرف نظر می نماید.
آنچه که از گشت و گذار فرهنگ ها عربی به دست می آید، این که "طاقت" در جایی به کار برده می شود که نهایت توانایی باشد و قدرت به این مرحله نمی رسد (فاطمی)
25. دِرَاسَةُ الْعِلْمِ لِقَاحُ الْمَعْرِفَةِ وَ طُولُ التَّجَاربِ زِيَادَةٌ فِي الْعَقْلِ وَ الشَّرَفُ التَّقْوَى وَ الْقُنُوعُ رَاحَةُ الْأَبْدَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ نَهَاكَ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَغْرَاكَ.(2)
دانش آموزی باروری معرفت است و تجربه طولانی موجب افزایش خرد می شود. عزت و شرف با تقوا است و قناعت پیکرها را به آرامش می رساند. هرکس تو را دوست دارد، بازت می دارد و هرکه از تو نفرت دارد، وادارت می نماید.
دراسة: درس خواندن، تحصیل کردن، بررسی کردن (المعجم البسیط)لقاح: ماده باردار کننده (المعجم البسیط)./ و اللَّقاح: ماء الفحل. و ما يُلقح به الشجر و النبات (الإفصاح فی فقه اللغة)
اغراء: فریفتن، تحریک کردن، بر انگیختن، جذب کردن (المعجم البسیط)./ "اغراء"، در مقابل "تحذیر" می آید. اصل آن به معنای وادار کردن است. چه وادار کردن به بدی باشد و یا خوبی: أخاک أخاک... –ر.ک. سیوطی، ج2، ص111- اما در این جا به قرینه "نهاک"، می فهمیم که که اغرای به بدی مراد است (فاطمی)
ص: 296
26. وَ لَا تَرْفَعْ حَاجَتَكَ إِلَّا إِلَى أَحَدِ ثَلَاثَةٍ إِلَى ذِي دِينٍ أَوْ مُرُوَّةٍ أَوْ حَسَبٍ فَأَمَّا ذُو الدِّينِ فَيَصُونُ دِينَهُ وَ أَمَّا ذُو الْمُرُوَّةِ فَإِنَّهُ يَسْتَحْيِي لِمُرُوَّتِهِ وَ أَمَّا ذُو الْحَسَبِ فَيَعْلَمُ أَنَّكَ لَمْ تُكْرِمْ وَجْهَكَ أَنْ تَبْذُلَهُ لَهُ فِي حَاجَتِكَ فَهُوَ يَصُونُ وَجْهَكَ أَنْ يَرُدَّكَ بِغَيْرِ قَضَاءِ حَاجَتِكَ.(1)
نیازمندیت را جز به سه کس مگو: دیندار، با مروت و نجیب زاده. انسان دین مدار اما دینش را با برآوردن نیاز تو حفظ می کند. صاحب مروت اگر تو را دست خالی برگرداند، پیش مردانگی اش شرمنده می شود. نجیب زاده می داند که تو با گشودن سفره دلت، آبرویت را در خطر انداختی و او با برطرف کردن نیاز، از ریزش آبرویت جلوگیری می کند.
حَسَب: اصل و نسب، شرف و اصالت، نژاد (المعجم البسیط)
يَصُونُ: صانَ: آن را نگهدارى نمود،- صانَ العِرْضَ: آبروى خود را حفظ كرد (فرهنگ ابجدي)
27. وَ لَمَّا بَلَغَ الْحُسَيْنَ قَتْلُ قَيْسٍ اسْتَعْبَرَ بَاكِياً ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا عِنْدَكَ مَنْزِلًا كَرِيماً وَ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ!"(2)
وقتی به حسین (علیه السلام) خبر شهادت قیس رسید، اشک های نازنینش جاری شد و فرمود: "پروردگارا! برای ما و شیعیان ما در نزد خودت جایگاه پسندیده عنایت بفرما و ما و آن ها را در قرارگاه رحمتت جمع نما! تو بر هر کاری قادری!
"اسْتَعْبَرَ: عَبَرَ: اندوهگين شد و اشك او جارى گرديد، اسْتَعْبَرَتِ الْعَيْنُ: چشم او اشك ريخت (فرهنگ ابجدي)./ و العَبْرَةُ: الدَّمعةُ (الطراز الأول)
ص: 297
الكَرِيم: الجامع لأَنواع الخير و الشرَف و الفضائل... الكَرَم نقيض اللُّؤْم يكون في الرجل بنفسه... و يستعمل في الخيل و الإِبل و الشجر و غيرها من الجواهر إذا عنوا العِتْق (لسان العرب)./ الكَرِيم: از نام هاى مقدس خدا، بخشنده؛ رَجُلٌ كريمٌ: مرد سخاوتمند، مرد با گذشت، واژه الكريم بر بهترين هر چيزى اطلاق مى شود؛ رِزْقٌ كريمٌ روزى بسيار؛ قَوْلٌ كريمٌ: سخن موجز و پر معنى و قانع كننده؛ وَجْهٌ كريمٌ: چهره اى زيبا و خوب (فرهنگ ابجدي)
28. إِنَ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ!..(1)
این دنیا تغییر کرده، بیگانه گشته و خیر و برکات آن پشت نموده است! از خوبی های آن چیزی جز مقدار ته مانده آب گندیده و قوت حقیرانه چون چراگاه آفت زده باقی نمانده. مگر نمی بینید، به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی گردد، تا به راستی مؤمن مشتاق لقای خداوند باشد؟! من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمگران را جز ملالت نمی پندارم! مردم بنده دنیایند و از دین لیسیده ای بر زبان دارند. دور دین تا وقتی حلقه می زنند که زندگی شان سودمند باشد. پس همین که با بلای تزکیه کننده امتحان رو به رو گردند، دینداران کمی در صحنه باقی می مانند.
الصُّبَابَةٌ: باقيمانده آب و مانند آن در ته ظرف و يا ليوان (فرهنگ ابجدي)./ "الصبابة و الصبّة: البقیة التی من شأنها أن تصب (مفردات ألفاظ القرآن)./ این خطبه را امام (علیه السلام)، در راه
ص: 298
کربلا ایراد فرمود. چنان که می بینید، اصل "صبّ" به معنای ریختن است و صبابه به ته مانده چیز ریختنی چون آب و شیر استعمال می شود و ما با توجه به فضای این گفتار، گندیده را هم اضافه کردیم (فاطمی)
خسیس: بی ارزش، کم وزن یا مقدار، پست و رذل (المعجم البسیط)./ خسیس عیش: احتمالا از باب اضافه صفت به موصوف است. در اصل عیش خسیس بوده. یعنی زندگی پست و حقیرانه (فاطمی)
مرعی: چراگاه، چراندن یا چریدن (المعجم البسیط)./ مرعیً وبيلٌ: چراگاه سخت و پر خطر؛ طَعَامٌ وبيل: غذاى زيان آور و ناگوار (فرهنگ ابجدي)./ و الْوَبِيلُ: الوخيم ضد الطري. و عذاب وَبِيلٌ أي شديد. قوله فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلًا أي شديدا (مجمع البحرين)
بَرَماً: برم: ملالت و بی تابی (المعجم البسیط)
فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ. دنیا در نظر آقا خالی از تمام برکات است. به طوری که نوشیدنی او ته مانده آب گندیده و خوراک آن را غذای فاسد تشکیل می هد. آیا زندگی این گونه با کسانی که به چنین خوردنی ها و آشامیدنی ها عشق می ورزند، ملال آور نیست؟! "طعام و بیل" به غذایی گفته می شود که زیان آور و فاسد باشد اما، قدرت زبانی ایجاب می کند، سخن استوار به کار رود تا چند لایه شود و ما از این استعاره زیبا به این نتیجه برسیم که انسان اگر بعد انسانی اش را پرورش ندهد، با حیوان تفاوت ندارد. پس نسبت به انسان های از این دست، اصطلاح چراگاه آفت زده بهتر از غذای فاسد است. به خاطر همین مولا می فرماید: "وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ." نه "طعام وبیل." در ضمن ادامه این گفتار بسیار زیبا را جداگانه بررسی کرده ایم، شما را به چند سخن پیشتر ارجاع می دهیم (فاطمی)
29. قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ (علیه السلام) أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ كَتَبَ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (علیه السلام) يَا سَيِّدِي أَخْبِرْنِي بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَكَتَبَ (علیه السلام) بِسْمِ اللَّهِ
ص: 299
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَى اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَّهُ أُمُورَ النَّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رَضِيَ النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ وَ السَّلَامُ.(1)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: پدرم از پدرش [علیهما السلام] نقل کرد که مردی از اهل کوفه به حسین بن علی [علیهما السلام] نامه ای نوشت: سرور من! مرا از خیر دنیا و آخرت با خبر بفرمایید. امام (علیه السلام) نوشت: "به نام خداوند بخشنده مهربان. بعد از حمد و سپاس الهی، هرکس رضای الهی را بر خشم مردم ترجیح دهد، خداوند او را از گزند خشم مردم در امان داشته کفایت امر او می کند و هرکس رضایت مردم را بر خشم الهی ترجیح دهد، خداوند او را به مردم واگذار می نماید. والسلام."
السَّخَطُ: السُّخْطُ و السَّخَطُ: ضدّ الرِّضا مثل العُدْمِ و العَدَمِ، و الفعل منه سَخِطَ يَسْخَطُ سَخَطاً... و سَخِطَ أَي غضب، فهو ساخِط. و أَسْخَطَه: أَغْضَبَه (لسان العرب)
كَفَاهُ: كفاه الشي ء يكفيه كِفاية: استغنى به عن غيره... و اكتفَى بالشي ء: استغنَى به و قَنِع (الإفصاح)
30. رُوِيَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (علیه السلام) جَاءَهُ رَجُلٌ وَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَاصٍ وَ لَا أَصْبِرُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ فَعِظْنِي بِمَوْعِظَةٍ فَقَالَ (علیه السلام) افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِكَ لَا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّانِي اخْرُجْ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا يَرَاكَ اللَّهُ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَكَ مَالِكٌ فِي النَّارِ فَلَا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ.(2)
ص: 300
روایت شده که مردی خدمت امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: "من مردی عصیان گرم و در مقابل گناه شکیبایی ندارم. پس اندرزی به من بده." امام (علیه السلام) فرمود: "پنج کار را انجام بده و هرچه دلت می خواهد، معصیت نما. اول این که: روزی خداوند را نخور و هرچه دلت می خواهد معصیت نما. دوم: از سایه رحمت و سرپرستی الهی بیرون رو و هرچه دلت می خواهد، معصیت نما. سوم: جایی را بیاب که خداوند تو را نبیند و هرچه دلت می خواهد معصیت نما. چهارم: وقتی فرشته مرگ بیاید تا جانت را از تنت بیرون بیاورد، از خودت دفاع کن و هرچه دلت می خواهد معصیت نما. پنجم: وقتی مالک جهنم تو را به سوی آتش می کشاند، پا به جهنم مگذار و هرچه دلت می خواهد معصیت نما."
31. و قال (علیه السلام): الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ نَجَاةٌ مِنَ النَّارِ. وَ قَالَ (علیه السلام): بُكَاءُ الْعُيُونِ وَ خَشْيَةُ الْقُلُوبِ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ. و قَالَ (علیه السلام): مَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي قَطُّ إِلَّا وَجَدْتُهُ بَاكِياً.(1)
و فرمود: "گریه از ترس الهی، رهایی از آتش جهنم است." و فرمود: "چشم های اشک آلود و دل پریشی از رحمت خداوند است." و فرمود: "هر وقت بر پدرم وارد شدم، او را اشک آلوده دیدم."
این سخن مولا، چشم آدم را در اشک می نشاند و باید رهبری بشریت را انسان های با این رقت قلب به عهده داشته باشند (فاطمی)
ص: 301
32. كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ.(1)
کتاب خداوند بزرگ و شکست ناپذیر، دارای چهار چیز است: عبارت، اشارت، لطائف و حقایق. عبارت مال عموم مردم است، اشاره مال خواص و فرهیختگان است، لطیفه ها مال اولیای الهی است و حقایق مال پیامبران است.
33. مَنْ قَرَأَ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي صَلَاتِهِ قَائِماً يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِائَةُ حَسَنَةٍ فَإِذَا قَرَأَهَا فِي غَيْرِ صَلَاةٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ عَشْرَ حَسَنَاتٍ وَ إِنِ اسْتَمَعَ الْقُرْآنَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ حَسَنَةً وَ إِنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ لَيْلًا صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ حَتَّى يُصْبِحَ وَ إِنْ خَتَمَهُ نَهَاراً صَلَّتْ عَلَيْهِ الْحَفَظَةُ حَتَّى يُمْسِيَ وَ كَانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجَابَةٌ وَ كَانَ خَيْراً لَهُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ.(2)
هرکس یک آیه از کتاب خداوند تبارک و تعالی را در حال ایستاده در نمازش قرائت نماید، برای او در برابر هر حرف صد حسنه نوشته می شود. وقتی آن آیه را در غیر نماز بخواند، خداوند برای او در برابر هر حرفی، ده حسنه می نویسد و اگر کسی گوش به قرآن بسپارد، خداوند، در برابر هر حرفی یک حسنه برای او می نویسد و اگر آن را در شب ختم نماید، فرشتگان تا صبح بر او درود می فرستند و اگرآن را در روز ختم کند، فرشتگان محافظ، تا شب بر او درود می فرستند و او -پیش خداوند- یک دعای مستجاب شده دارد که برای او ارزشمندتر است از آنچه که بین زمین و آسمان قرار دارد.
ص: 302
34. وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً! فَنَادَاهُ شِمْرٌ فَقَالَ مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ قَالَ أَقُولُ أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونِّي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتُاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّا!(1)
وای برشما، شیعیان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازگشت نمی ترسید، در دنیاتان آزاد مرد باشید و به اصالت گذشته بازگردید؛ وقتی که عرب بودید. شمر صدازد: "پسر فاطمه! چه می گویی؟" فرمود: "من با شما پیکار می کنم و شما با من. بانوان چه جرمی مرتکب شدند؟! تا وقتی من زنده هستم، از یورش جیره خواران تان به حرمم جلوگیری نمایید!"
وَيْح: واژه ای است برای اظهار رنج و دلسوزی برای دیگران یا برای مدح و تعجب، وای (المعجم البسیط)./ قد تكرر ذكر وَيْحٍ في الكتاب و السنة، قيل هي اسم فعل بمعنى الترحم، فَوَيْحٌ كلمة رحمة كما أن ويل كلمة عذاب، و بعض اللغويين يستعمل كلا منهما مكان الأخرى، و عن سيبويه وَيْحٌ زجر لمن أشرف على الهلكة و ويل لمن وقع فيها (مجمع البحرين)
الحَسَب: الشرف الثابت فى الآباء (الإفصاح)./ حسب: اصل و نسب، نژاد، شرف و اصالت (المعجم البسیط)./ عرب ها، حتی اعراب جاهلی روح جوانمردی داشتند اما آن نامردها با عرب جاهلی هم فرسنگ ها فاصله داشتند و به یک مشت هرزه بی اصل و نسب بدل شده بودند (فاطمی)
إِذْ: ظاهرا، این واژه در این جا به صورت "مفعول به" به کار رفته است. مثل آیه کریمه: وَ اذْكُرُواْ إِذْ كُنتُمْ قَلِيلًا فَكَثرَّ كُمْ (فاطمی)
عُتُات: آنچه برای امری مهیا شود، مهمّات جنگی (المعجم البسیط)./ چنان که می بینید، عتات به چیزی گفته می شود که برای کاری آماده گردد. امروزه بیشتر، به مهمات جنگی به کار
ص: 303
می رود. شاید در گذشته نیز به همین معنا به کار می رفته. این جا مولا به جای لشکریان از چنینواژه ای استفاده می کند، چون بلیغ است و واژه های انسان بلیغ، مخصوصا در شرایط بحرانی، چند پهلو و رسا به کار می رود. در این جا می توان گفت، مولا، آن اشباح الرجال را به حساب انسان نمی آورد. مهمات جنگی ای می بیند که در دست یزیدها، ابن زیاد و ابن سعدها قرار دارند (فاطمی)
35. اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ- فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونَا وَ تُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.(1)
خداوندا! تو می دانی آنچه از ما بروز نمود، رقابت در حکومت و رسیدن به دنیا نبود و لیکن برای این بود که نشانه های روشن دین تو را استوار ببینیم و در شهرهایت رنگ اصلاح ظاهر نماییم تا ستمدیدگان از بندگانت احساس امنیت کنند و به واجبات و مستحبات تو عمل شود.- اگر ما را یاری نکنید و در حق ما انصاف روا ندارید، ظلمت شب بر شما چیره خواهد شد و در پی خاموشی نور پیامبرتان بر خواهند آمد. خداوند کفایت کننده امر ما است، بر او توکل می کنیم و به سوی او بر می گردیم و راه برگشت به سوی او است.
این گزیده ای از خطبه بلند مولا در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر است. در این فراز، برخی از انگیزه های قیام مولا را می بینیم. درضمن، الف و لام "الحطام" گویا جا نشین مضاف الیه شده است. اصل آن شاید چنین باشد: حطام الدنیا (فاطمی)
تَنَافُساً: تنافس: با یکدیگر رقابت کردن، رقابت (المعجم البسیط)
ص: 304
سُلْطَان: قدرت و حکومت (فاطمی)
الْتِمَاساً: التمس: طلب کرد –با گرمی و خواهش- (المعجم البسیط)
الْحُطَام: هر چیزی که خورد و تکه تکه شده باشد، قطعه. حطام الطائرة، یعنی قطعات هواپیما که سقوط کرده باشد (المعجم البسیط)
أَنَبْنَا: الإِنَابَةُ: الطّاعَةُ و الرُّجُوْعُ، أَنابُوا إِلَى اللَّهِ (المحيط في اللغة)
36. يَا عَمَّاهْ إِنَ اللَّهَ تَعَالَى قَادِرٌ أَنْ يُغَيِّرَ مَا قَدْ تَرَى وَ اللَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ وَ قَدْ مَنَعَكَ الْقَوْمُ دُنْيَاهُمْ وَ مَنَعْتَهُمْ دِينَكَ فَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ فَاسْأَلِ اللَّهَ الصَّبْرَ وَ النَّصْرَ وَ اسْتَعِذْ بِه مِنَ الْجَشَعِ وَ الْجَزَعِ.(1)
عموجان! خداوند تبارک و تعالی قادر است بر تغییر آنچه که می بینی. خداوند هر روز در کاری است. این ها دنیای شان را از تو دریغ کردند و تو دینت را به آنان نفروختی. چه بی نیاز بودی تو از آنچه آنان نسبت به تو دریغ داشتند و چه نیازمند بودند آنان به چیزی که تو به آنان ندادی! از خداوند صبر و پیروزی طلب نما و به او از آزمندی و بی تابی پناه ببر.
الْجَشَعِ: حرص و طمع (المعجم البسیط)./ و الجَشَعُ: أَسْوَأُ الحِرْصِ، و قيل: هو أَشدُّ الحِرْص على الأَكل و غيره (لسان العرب)
الْجَزَع: بی تابی و نا راحتی (المعجم البسیط)
37. فَقَالَ الْحُسَيْنُ (علیه السلام) يَا أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ!... ثُمَّ قَالَ يَا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي
ص: 305
وَ أَمْرُهُمْ أَمْرِي وَ رَأْيُهُمْ رَأْيِي وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً لَا تُخْفِي عَنِّي شَيْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ.(1)
پس، حسین (علیه السلام) فرمود: "برادر! به خداوند سوگند! اگر هیچ مکانی برای زیستن نبود، به یزید پسر معاویه بیعت نمی کردم."... سپس فرمود: "خداوند جزای خیرت بدهد. زبان نصیحت گشودی و به راه های درستی اشاره نمودی. من عازم مکه هستم. برای این کار، من، برادرانم، فرزندان برادرم و پیروانم آمادگی گرفته ایم. نظر آن ها، نظر من است و اما تو برادر! مشکلی در ماندن مدینه نداری. گزارشگر من باش، از عملکرد آنان چیزی بر من مخفی مگذار."
فرازی از گفتگوی مولا، با محمد معروف ابن حنفیه. حنیفه از نام قبیله ای گرفته شده که مادر بزرگوار ایشان، منسوب به آن قبیله است. این نوشته را از یک فضای مجازی کپی کردم. خواندن آنخالی از فایده نیست: "محمد بن علی بن ابی طالب معروف به محمد [بن] حنفیه از طبقه اول تابعین است. گاه از او با نام محمد بن علی یاد می شود و او را محمدِ اکبر هم گفته اند. وی در جنگ های صفین و جمل حضور داشته و در جنگ جمل پرچمدار سپاه علی (علیه السلام) بوده است. در واقعه کربلا در مدینه ماند. پس از تسلط مختار بر کوفه، نامه ای به مختار نوشت و مختار گروهی را به مکه فرستاد و او را از دست عبدالله بن زبیر نجات داد. کیسانیه، او را امام خود می دانند. او اولین کسی است که مهدی موعود دانسته شده است. مشی سیاسی او در زندگی، بسیار مسالمت آمیز بوده است." (فاطمی)
عَيْناً: عین: چشم، چشمه، جاسوس، خود یک چیز، طلا (المعجم البسیط)
فَلَا عَلَيْكَ: از موارد نادری است که اسم "لا" با قرینه حذف می شود: فلا بأس علیک (فاطمی)
ص: 306
38. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَان.(1)
ما از خداوندیم و به سوی او باز می گردیم و یاد اسلام گرامی باد زیرا که امت اسلامی به زمامدار مانند یزید گرفتار شدند! من از جدم رسول خداوند شنیدم که می فرمود: "جانشینی من بر خاندان ابی سفیان حرام است."
شاید شما ترجمه ای را نبینید که "و علی اسلام السلام" را، به فاتحه اسلام را باید خواند، بر نگردانده باشد. من هرچه گشتم، اصطلاح این گونه را پیدا نکردم؛ یعنی ندیدم که معنای استعاری "و علی... السلام"، فاتحه خواندن برای آن چیز باشد. این اصطلاح زیبا، مخصوص مولا است که مفهوم وسیع تری را منتقل می کند و دایره آن وسیع تر از فاتحه خواندن است. به نظر من این جمله، تداعی چیزی است که ما در فارسی با افسوس از آن یاد می کنیم. مثلا می گوییم: "یادش بخیر، یادش گرامی باد!" در این صورت، فاتحه خواندن برای آن از دست رفته لازمه این احساس است (فاطمی)راع: در اصل "راعی" بوده، در هر زمینه، معنای خودش را دارد. نویسنده "التحقیق در باره آن چنین می نویسد: أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الحفظ مع تولية الأمر و هو ما يقابل الإهمال... فيقال انّه راع للماشية إذا كان حافظا لها و مراعيا... و انّه رَاعٍ لِلرَّعِيَّةِ إذا كان حافظا لما يلزم لهم في معاشهم و حارسا لنظم أمورهم. و انّه راع للنجوم إذا كان حافظا لقواعد جريانها و قوانين نظامها و ضابطا لما يدرك من أمورها ر.ک. التحقيق فى كلمات القرآن الكريم- (فاطمی)
39. إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ.(2)
ص: 307
ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل آمد و رفت فرشتگان هستیم. خداوند کریم با ما آغاز نموده است و با ما خاتمه خواهد داد. یزید مرد فاسق شرابخوار، قاتل انسانیت، متظاهر به فسق و فجور است. مانند من، دست بیعت بر کف او نمی گذارد.
40. عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا اسْتَكَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَيْنِ (علیه السلام) رَكِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ: ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَكُمْ وَ تَعْساً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْدِينَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً أَضْرَمْنَاهَا عَلَى عَدُوِّكُمْ وَ عَدُوِّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً لِأَعْدَائِكُمْ مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ:
مصعب بن عبد الله می گوید: هنگامی که مردم امام حسین (علیه السلام) را محاصره کردند، بر اسب خود سوار شد و مردم را به سکوت واداشت. پس حمد خداوند تبارک و تعالی را به جای آورد و او را ستایش نمود. سپس فرمود: نفرین، غم و اندوه، بینوایی و درماندگی بر شما جماعت باد! در حالی که شیدا بودید، ما را به فریادرسی خواندید. پس ما مضطربانه به فریادتان رسیدیم و شما شمشیرهایی که در دست بیعت ما بود، علیه ما برّان نمودید و بر ما آتشی افروختید که آن را بر دشمن مشترک شعله ور نموده بودیم. پس دشمن دوستان تان گشتید و دست قدرت دشمنان تان!بی این که عدل و دادی در بین تان بگسترانند و چشم امید به آنان داشته باشید و بدون این که ما نسبت به شما کوتاهی کرده باشیم!
اسْتَكَفَّ: اسْتَكَفَ القومُ بالشي ء: احدقوا به (كتاب العين)
ص: 308
اسْتَنْصَتَ: اسْتَنْصَتَ الناس: طلب سكوتهم. و الْإِنْصَاتُ: السكوت و الاستماع للحديث، (مجمع البحرين)
ثناء: مدح و ستودن (المعجم البسیط)
تبّا لک: لعنت بر تو -نفرین است- (المعجم البسیط)
بُؤْساً: بؤس: تهی دستی، فقر، بینوایی (المعجم السیط)
تَرَحاً: ترح: غم و اندوه (المعجم البسیط)
تعس: بدبخت شد، درمانده شد (المعجم السیط)
اسْتَصْرَخْتُمُونَا: استصرخ: فریاد کشید و کمک طلبید (المعجم البسیط)
وَلِهِينَ: وَلَهَ: بسیار مشتاق و دلتنگ شد، شیفته و متحیر گردید (المعجم البسیط)
مُوجِفِينَ: وجف: مضطرب شدن، تپیدن قلب (المعجم البسیط)./ وَجَفَ الشئ، أى اضطرب (الصحاح)
فَشَحَذْتُمْ: شَخَذّ: تیز کرد، تکدی و گدایی کرد و در گدایی اصرار نمودن (المعجم البسیط)
حَششتم: حَشَشْتُ النار: أوقدتها (الصحاح)
أَضْرَمنَاهَا: شعله ور ساخت، افروخت (المعجم البسیط)
أَلْباً: صاروا عليه أَلْباً واحداً إذا اجتمعوا على عداوته (أساس البلاغة)./ در برخی منابیع، غیر از بحار "إلبا" به کسر آمده است که گویا همین معنا را دارد (فاطمی)./ إِلْباً: الإِلْب بالفتح و الكسر: القوم يجتمعون على عداوة إنسان (النهاية في غريب الحديث)
فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْيُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنَّكُمُ اسْتَسْرَعْتُمْ إِلَى بَيْعَتِنَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى وَ تَهَافَتُّمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضِلَّةً بُعْداً وَ سُحْقاً لِطَوَاغِيتِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْكِتَابِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ مُوَاخِي الْمُسْتَهْزِءِينَ "الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ" وَ عُصَاةِالْأُمَمِ وَ مُلْحِقِ الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ "لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ" أَ فَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ:
ص: 309
رسوایی ها نصیب تان باد! چرا آنگاه که شمشیرها در غلاف، قلب ها آرام و نظرها به بلوغ نرسیده بود، رهامان نکردید و مانند ملخ های نو پرواز به بیعت ما شتافتید و چونان پروانه های کور به سوی ما ریزش نموده به آتش زدید و بعد از روی بی عقلی و گمراهی نقض بیعت نمودید؟! لعنت بر طاغیان این امت، بازماندگان جنگ احزاب، دور افکنان کتاب الهی، خاموش کنندگان سنت پیامبر و همدست استهزا کنندگان باد! "آن هایی که به بعضی قرآن عمل کردند و برخی را رها نمودند" آن ها که عاصیان این امتند و ملحق کنندگان زنا زادگان به خویشتن! "چه زشت است آنچه که برای خودشان پیش فرستادند و خداوند بر آنان غضب نمود و در عذاب جاودانه گرفتار شدند!" آیا به آنان کمک می رسانید و دست از یاری ما بر می دارید؟!
هَلَّا: ترکیبی است از –هل+لا- بر سر فعل ماضی اگر آمد، به معنای ملامت است. بر سر فعل مضارع اگر بیاید، به معنای تشویق (المعجم البسیط)./ حروف التحضيض: هلّا، و ألّا، و لو لا، و لو ما، لها صدر (شرح الرضي على الكافية)./ چنان که ملاحظه کردید: در این که مدخول "هلا" فعل ماضی یا مضارع باشد، از لحاظ معنا فرق می کند. آنچه در این جا قابل تذکر است این که: 1- "هلّا" حتما بر سر فعل داخل شود و در این جا چیزی مانند "کان" در تقدیر است. 2- کلام مولا آن چنان به پختگی رسیده است که باید مجموع "فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ" را معنا کنیم، تا یک مقدار به زیبایی ترکیب گونه برسیم (فاطمی)
در احتجاج، " لِمَا يُسْتَحْصَفُ" ثبت شده است (فاطمی)
الْوَيْلَاتُ: و الوَيْلَةُ: الفَضِيْحَةُ و البَلِيَّةُ، و الجَمِيْعُ الوَيْلَاتُ (المحيط في اللغة)./ الْوَيْلُ: حلول الشر. و الْوَيْلَةُ: الفضيحة و البلية (كتاب العين)
مَشِيمٌ: جمع مشیمه: کیسه ای که جنین را حفظ می کند. این جا استعاره از شمشیر در غلاف کردن است (فاطمی)
الْجَأْشُ: سينه، قلب (فرهنگ ابجدی)./ الجَأْش، النفْس و قيل القَلْب (لسان العرب)
طَامِنٌ: و طَمْأَنَ ظَهْرَه: بمعنى طَامَنَ، و طَأْمَنْتُ نَفْسي: سَكَّنْتُها (المحيط في اللغة)
ص: 310
يُسْتَحْصَفُ: حصف: به درجه کمال عقل رسید، صاحب نظر و رأی درست شد، خردمند گردید (المعجم البسیط)./ حَصُفَ، بالضم، حَصافةً إذا كان جَيِّدَ الرأْيِ مُحْكَم العقل، و هو حَصِفٌ و حَصِيفٌ بَيِّنُ الحَصافةِ. و الحَصِيفُ: الرجل المُحْكَمُ العقل (لسان العرب)الدَّبَى: الجَرادُ قَبل أَن يَطِير، و قيل: الدَّبى أَصغرُ ما يكون من الجراد و النمل (لسان العرب)
تَهَافَتُّمْ: تهافتَ الفَراشُ في النّار: تساقط متتابعاً (أساس البلاغة)
الْفَرَاشِ: به فتح: پروانه، به کسر: فرش، رختخواب (المعجم البسیط)
سُحْقاً له: از رحمت خدا دور باد (المعجم السیط)
نَبَذَةِ: نَبْذ دور افكندن چيزى كه مورد توجّه نيست، مثل دور افكندن كفش كهنه، نَبْذ النَّعْلِ الْخَلِقِ: دور انداختن مثل كفش كهنه (مفردات الفاظ قرآن)
الْعَهْرَةِ: جمع عاهر: العَاهِر الفاجر الزاني، من العَهْرِ بالسكون و التحريك أيضا: الزنا و الفجور (مجمع البحرين)./ مُلْحِقِ الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ: اشاره به ابن زیاد است که چندین نفر ادعای پدری او را داشت ولی در نهایت معاویه او را به پدرش ملحق کرد. زینب کبرا (سلام الله علیها)، او را در مجلس آنچنانی، "ابن مرجانه" خطاب نمود. شاید بعضی نتوانستد جلو تبسم شان را بگیرند. زیارت عاشورا هم او را به همین عنوان معرفی می کند: وَ لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانّة! (فاطمی)
أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَجَرٍ لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ "أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ" النَّاكِثِينَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ "الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا" أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيْهَاتَ مِنِّي الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ أَلَا وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ كَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَ خِذْلَةِ النَّاصِر(1)
ص: 311
آری، به خداوند سوگند! بی وفایی و ترک یاری تان مشهور است. ریشه ها تان بر آن رشد نموده اند و رگ هاتان از آن نیرو گرفته اند. شما منفورترین و گلوگیرترین میوه درختی برای باغبانید و لقمه گوارا برای غاصبان! "لعنت خداوند بر ستمگران باد!"، پیمان شکنان! "آنانی که سوگندهاشان را بعد از استواری می شکنند، با این که خداوند را بر خود گواه قرار داده اند." کاش می دانستید که زنا زاده، پسر زنا زاده، دو گزینه پیش روی من گذاشته است: کشیدن شمشیر و ذلت تسلیم! او هرگز به خواسته اش نمی رسد. محال است که گَرد ذلت بر چهره من بنشیند! خداوند، رسول خداوند، مؤمنان، اجداد بزرگوارو دامن های پاک ابا دارند که اطاعت فرومایگان را بر کشته شدن با کرامت ترجیح بدهیم و من اکنون با این خاندان و تعداد اندک از لحاظ نیرو و ابزار جنگی در برابر دشمن بسیار، پا پیش می گذارم، هرچند که دنیا طلبان ترک یاریم نمودند.
الْخَذْلُ: خَذَلَ: از یاری کردن سرباز زد (المعجم البسیط)./ خَذَلَ يَخْذُلُ خَذْلًا و خِذْلَاناً، و هو تركك نصرة أخيك (كتاب العين)
تَأَزَّرَتْ: أزر: القوّة و الشدّة، يقال تأزَّر النَّبت، إذا قوى و اشتدّ (معجم مقاييس اللغه)
أُصُولُكُمْ: أصل: پايه و بن هر چيزى (فرهنگ ابجدي)./ أَصْل: 1: جِذْر، جَذْم، أَثْل، مَنْبِت، جَذْى. 2: نُجَار، عِرْق، حُجْز، مَحْتِد، أُرُومَة، وَشِيجَة (المكنز العربي المعاصر)
عروق: ج: عٍرق: رگ، ریشه، تیره، اصل (المعجم البسیط)
خبیث: فاسد و منفور، بد، پست و پلید و نا پاک (المعجم البسیط)
النَّاكِثِينَ: نکث: نقض کرد و شکست –پیمان را- (المعجم البسیط)
الدَّعِيَّ: فرزند خوانده، کسی که در نسبش شک و شبهه باشد (المعجم البسیط)./ إذا كان الرجل مدخولًا في نسبه مُضَافاً إلى قوم ليس منهم فهو: دَعِيٌ (فقه اللغة)./ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ: منظور از این لقب هم ، ابن زیاد است. چنان که به عرض رسید، ابن زیاد در بستر زنا به دنیا آمد و بعد ها، معاویه او را به پدر خودش ملحق نمود. امام حسین (علیه السلام) در یکی از نامه هایش به معاویه،
ص: 312
این نکته را یاد آور می شود: أوَ لَستَ المُدَّعي زِيادَ بنَ سُميَّةَ، المَولودَ علَى فِراشِ عُبَيدٍ عَبدِ ثَقيفٍ، فَزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أَبيكَ (فاطمی)
قَدْ تَرَكَنِي: در تحف العقول، لهوف و بعضی جلدهای بحار، عبارت "رکز" آمده است و با جمله های این چنین رو به رو می شویم: أَلَا وَ إِنَ الدَّعِيَ ابْنَ الدَّعِيِ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ -ر.ک. تحف العقول، ص241-./ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ -ر.ک. ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف، ص97-، أَلَا إِنَ الدَّعِيَ ابْنَ الدَّعِيَ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ -بحار الأنوار، ج45، ص9- (فاطمی)
جُدُودٌ: و الجَدُّ: أَبُ الأبِ معروف، و جمعه: جُدُودٌ، و جُدُودَةٌ و أَجْدَادٌ. و أُمُّ الأمِّ، و أُمُّ الأبِ يقال لها: جَدَّةٌ، و جمعُها: جَدَّاتٌ (تهذيب اللغة)./ چنان که می بینید: جمع "جدّ"، "أجداد و جدود" می آید و جمع "جدّة"، "جدّات" می آید. بنا بر این ظاهرا، منظور از "جدود" در این جاهمان "أجداد" است. اگر با فعل مؤنث "طابت" رو به رو هستیم، به این خاطر است که "جدود" جمع مکسر می باشد (فاطمی)
ألا: حرفی است برای شروع سخن، به نام ألا الاستفتاحیة، هان، کاش (المعجم البسیط)
مَصَارِع: مصرع: به زمین افکندن، کشته شدن (المعجم البسیط)
زَاحِفٌ: زحف: خزیدن، پیشروی کردن (المعجم البسیط)
41. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌ "وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي (صلی الله علیه و آله و سلم) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ
ص: 313
حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ قَالَ ثُمَّ طَوَى الْحُسَيْنُ الْكِتَابَ وَ خَتَمَهُ بِخَاتَمِهِ وَ دَفَعَهُ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ خَرَجَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ.(1)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. این وصیت نامه ای است که حسین بن علی بن ابی طالب، به بردارش محمد، معروف به ابن حنفیه نموده است: حسین شهادت می دهد که خدایی جز خداوند تبارک و تعالی وجود ندارد، در حالی که بی مانند و بی شریک است و این که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده او است؛ با حق از نزد حق آمد و این که بهشت و جهنم حق است و شکی در وقوع روز رستاخیز نیست و این که همه آن هایی را که بمیرند، دوباره به زندگی بر می گرداند. من از روی تکبر، ناسپاسی، فساد و ستمگری در جامعه قیام نکردم. من تنها برای اصلاح امت جدم رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) پا پیش گذاشتم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جد و پدرم رفتار نمایم. پس هرکس از راه حق جویی مرا پذیرفت، خداوند سزاوار حق است و هرکس این را بر من خورده گیرد، راهشکیبایی در پیش می گیرم، تا خداوند بین من و این قوم به حق قضاوت نماید و او بهترین قضاوت کنندگان است. بردارم! این وصیتی من است بر تو. توفیق را جز از خداوند نمی طلبم. بر او توکل می کنم و بر درگاه او توبه. راوی گفت: پس حسین (علیه السلام) نامه را پیچید و با خاتم خودش مهر کرد و آن را به برادرش محمد سپرد و بعد با او وداع نمود و در دل شب بار سفر بر بست.
أَشِر: خود پسند. متكبر. طاغى (قاموس قرآن)./ الْأَشَرُ: شدّة البطر... فالأشر أبلغ من البطر، و البطر أبلغ من الفرح، فإنّ الفرح و إن كان في أغلب أحواله مذموما لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ فقد يحمد تارة إذا كان على قدر ما يجب، و في الموضع الذي يجب، كما قال تعالى: فَبِذلِكَ
ص: 314
فَلْيَفْرَحُو، و ذلك أنّ الفرح قد يكون من سرور بحسب قضية العقل، و الأَشَرُ لا يكون إلا فرحا بحسب قضية الهوى (مفردات ألفاظ القرآن)
بطِر: البَطَرُ: الطُّغيان في النِّعْمَةِ (تهذیب اللغة)./ بَطَرَ: اسْتَخَفَّ (النِّعْمَةَ)، كَفَرَ، أَنْكَرَ، اسْتَقَلَّ (المكنز العربي المعاصر)./ بطِر: بی خیال و متکبر گردید (المعجم البسیط)
42. الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ، وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ، وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَحْمَةٌ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ، وَ يُنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ- مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً، إِنْ شَاءَ اللَّه.(1)
ستایش مخصوص خداوند است و آنچه خداوند بخواهد، انجام می گیرد و هیچ نیروی جز نیروی الهی وجود ندارد و درود و سلام خداوند بر پیامبر و آل پیمبر باد! مرگ با عزت بر فرزندان آدم چونان گردنبندی آویخته بر گردن دختران زیبا است! من بیشتر از شیدایی یعقوب به یوسف، مشتاق دیدار گذشتگانم هستم! برای من قتلگاهی اختیار شده که آن را ملاقات خواهم کرد. گویا گرگان پیس و گرسنه بیابان نواویس و کربلا بندبند اعضایم را از هم جدا می کنند و شکم ها شان را مالامال! از روزیکه قلم تقدیر رفته است، گریزی نیست. ما خاندان، راضی به رضای الهی هستیم! به بلای او صبر می کنیم و او
ص: 315
پاداش صابران را به ما عطا خواهد نمود. خویشاوندان رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز از او دور نمی مانند. آن ها در بهشت جاودان نزد او خواهند بود و چشمش از دیدن آن ها روشن خواهد شد و به وعده های داده شده عمل می شود- هرکس خونش را می بخشد و خودش را آماده دیدار الهی نموده است، آماده رفتن باشد. من فرادا اگر خداوند بخواهد بار سفر بر می بندم!
خُطَّ: الْخَطُّ: كالمد (مفردات ألفاظ القرآن)./ چنان که از مفردات راغب، بر می آید، ظاهرا معنای پرکاربرد "خط"، به معنای کشیدن است و نوشتن روی چیزی معنای استعاری آن می باشد. با این حساب، در سخن مولا (علیه السلام)، یک نوع تشبیه وجود دارد؛ در این جا پیش انسان های بزرگ و با غیرت -یعنی فرزندان آدم (علیه السلام)، نه حیوانات آدم نما- مرگ با عزت، در جامعه پر از نیرنگ و فریب و فساد، آنچنان زیبا است که در چشم دیگران، گردنبند زیبا بر گردن دختران زیبا روی (فاطمی)
قلادة: گردنبند (المعجم البسیط)
جِيدِ: گردن (المعجم البسیط)
أَوْلَهَنِي: وله: بسیار مشتق و دلباخته شد (المعجم البسیط)
أَسْلَاف: جمع سلف: گذشتگان از آبا و اجداد و نیاکان (المعجم البسیط)
مَصْرَعٌ: کشته شدن، مکان به زمین افکندن (المعجم البسیط)
بِأَوْصَالِي: الاوصال: المفاصل و قيل مجتمع العظام (كشف الغمة)./ الوُصْل، الوِصْل، ج أَوْصَال: هر عضوى جداگانه از بدن (فرهنگ ابجدي)./ أَوْصَالِي: شاید "بند بند استخوان ها" برگردان خوبی باشد (فاطمی)
عُسْلَانُ: العَسَلانِ: عَدْوُ الذئب (لسان العرب)./ و العسلان: عدو الذئب بسرعة و اضطراب و أراد عليه السلام بالعسلان الذئاب (كشف الغمة)
الْفَلَوَاتِ: جمع فلاة: صحرای وسیع (المعجم البسیط)./ الفَلَاةُ: المَفَازَةُ (المحيط في اللغة)./ مفازه: صحرای بی آب و علف، مهلکه، گریزگاه و مکان نجات (المعجم البسیط)
ص: 316
النَّوَاوِيسِ: نواويس: مقبره عمومى نصارى قبل از فتح اسلامى بود كه در اراضى نواحى حسينى نزديك نينوا قرار داشت (ر.ک. لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، ص111)أَكْرَاشاً: ج: کرش: معده دام، سیرابی، شکمبه (المعجم البسیط)./ الكَرِش: لذوات الأربع من الخُفّ و الظِّلف مثل المعدة للإنسان (جمهرة اللغة)./ الكَرِش: شكمبه حيوانات سم دار بمنزله معده در انسان است (فرهنگ ابجدي)
جُوفاً: جَوْفُ الإِنسان: بطنه (لسان العرب)
أَجْرِبَةً: به احتمال زیاد، این واژه جمع "جَرَب" باشد (فاطمی)./ الجَرَبُ، بفتحتَينِ: بُثورٌ تَظهَرُ في سطحِ الجلدِ تَصحَبُها حكّةٌ شديدةٌ، جَرِبَ جَرَباً، فهو جَرِبٌ، و أَجْرَب (الطراز الأول)./ جَرِبَ، جَرَباً: به بيمارى پيسى دُچار شد، السيْفُ: شمشير زنگ خوردگى پيدا كرد (فرهنگ ابجدي)./ بثر: دانه، جوش در صورت یا پوست (المعجم البسیط)
سُغْباً: السَّاغِبُ: الجائع (كتاب العين )./ قال تعالى: أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ، من السَّغَبِ، و هو الجوع مع التّعب (مفردات ألفاظ القرآن)
تَشُذَّ: شَذَّ الرجل من أصحابه، أي: انفرد عنهم. و كل شي ء منفرد فهو شاذٌّ (كتاب العين)
لُحمة: پود –در برابر تار- خویشاوندی (المعجم البسیط)
حَظِيرَةِ الْقُدْسِ: أراد بحظيرة القدس الجنّة. و هى في الأصل: الموضع الذى يحاط عليه لتأوى إليه الغنم و الإبل، يقيهما البرد و الرّيح (النهاية في غريب الحديث)
مُهْجَة: خون، خون دل، روح، بهترین جزء یک چیز (المعجم البسیط)
43. يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ وَ
ص: 317
يَشْتَرُونَ كَأَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً فَلَمْ يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيْهِمْ بَلْ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ اتَّقِ اللَّهَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ لَا تَدَعْ نُصْرَتِي.(1)
و به پدر عبد الرحمان فرمود: آی ابی رحمان، مگر نمی دانی دنیا در نزد خداوند آن چنان پست و حقیر است که سر بریده یحیی بن زکریا، به یکی از زنان بدکاره بنی اسرائیل اهدا شد! آیا نمی دانی کهدر فاصله طلوع فجر تا طلوع خورشید، هفتاد پیامبر را شهید نمودند و بعد دم مغازهای شان نشستند و داد و ستد نمودند. آن چنان که گویا اتفاقی نیفتاده است. پس خداوند در عذاب آنان شتاب نفرمود اما بعد از چندی چونان زورمندی شکست ناپذیر انتقام کشید. آی ابی عبد الرحمان! از خداوند بترس و دست از یاری من بر مدار!
بَغِيٍّ: المرأة الفاجرة... و هو وصف يختص بالمرأة الفاجرة و لا يقال للرجل بَغِي (مجمع البحرین)./ اصل بغی، به معنای طلب و ظلم کردن، آمده است اما بیشتر برای زن فاجره به کار می رود (فاطمی)
أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَر (بحار الأنوار)
44. قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (علیه السلام): لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ (علیه السلام): "صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ يَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى
ص: 318
سِجْنٍ وَ عَذَابٍ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ."(1)
امام زین العابدین (علیه السلام) روایت می کند: وقتی کار بر حسین بن علی [علیهما السلام] مشکل شد. برخی از کسانی که با او بودند، او را بر خلاف خودشان دیدند. زیرا وقتی کار بر آنان دشوار گردید، رنگ صورت شان پرید، اندام شان به لرزه در آمد و قلب هاشان بتپیدند و حسین (علیه السلام) و برخی از یاران ویژه او چهره هاشان درخشان تر، بدن هاشان آرام تر و دل هاشان مطمئن تر می گشتند. برخی از آنان با برخی دیگر گفتند: بنگرید! پروای مردن ندارد!پس حسین (علیه السلام) به آنان فرمود: "بزرگ زادگان! شکیبایی در پیش گیرید. مرگ پلی بیش نیست که شما را از رنج و سختی به بهشت پهناور و نعمت جاودانه عبور می دهد. کدام یک از شما کراهت دارد که از زندانی به قصری منتقل بشود؟! همین مرگ بر دشمنان تان مانند این است که از قصری به زندان شکنجه انتقال پیدا کنند. پدرم از رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیثی برایم روایت نموده فرمود: دنیا زندان مؤمن است و بهشت کافر و مرگ پل اینان به سمت بهشت شان می باشد و پل آنان به سمت جهنم شان. نه دروغ گفتم و نه دروغ شنیدم."
به نظر می آید، امام زین العابدین (علیه السلام) یاران مولا (علیه السلام) را به دو دسته نموده است: یاران خاص و یاران عام. آن ها که آن گونه می دیدند، یاران عام مولا بودند (فاطمی)
ارْتَعَدَتْ: ارتعد: لرزید. از ترس و وحشت (المعجم البسیط)
فَرَائِصُهُمْ: فریصه: گوشت مابین پهلو و کتف، رگ گردن (المعجم البسیط)./ ارتَعَدتْ فَرِائصَه: از ترس بدنش به لرزه افتاد (فاطمی)
ص: 319
وَجِلَتْ: وجل: ترسید (المعجم البسیط)
جَوَارِحُهُمْ: ج: جارحة: اعضای انسان –به خصوص دست و پا- (المعجم السیط)
قنطرة: پل (المعجم البسیط)
45. فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ (علیه السلام) أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ الْمَسَاءِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ زَيْنُ الْعَابِدِينَ (علیه السلام) فَدَنَوْتُ مِنْهُ لِأَسْمَعَ مَا يَقُولُ لَهُمْ وَ أَنَا إِذْ ذَاكَ مَرِيضٌ فَسَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلَا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.(1)
پس امام حسین (علیه السلام) شب هنگام یارانش را جمع نمود. امام زین العابدین (علیه السلام) روایت می کند: من خودم را نزدیک تر کشیدم تا بهتر بشنوم که به آنان چه می گوید و من در آن هنگام مریضبودم. پس شنیدم که پدرم به اصحابش آغاز سخن نموده فرمود: خداوند را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در آسایش و گرفتاری سپاسگزارم! پروردگارا! من تو را می ستایم بر این که ما را به نبوت اکرام نمودی و به ما قرآن آموختی و متخصص دین گرداندی و ما را از نعمت گوش و چشم و دل بهره مند فرموی! ما را از سپاسگزاران قرار بده! بعد از بسم الله و ثنای حضرت حق، من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم و اهل بیت مهربان تر و پیوندشناس تر از اهل بیت من پیدا نمی شود. خداوند به همه شما از طرف
ص: 320
من پاداش نیکو عنایت بفرماید! بدانید، من گمان می کنم، این آخرین روز رویارویی من با اینان است و بدانید که من به شما اجازه دادم. پس همه شما رها از بیعت و تعهدی که داشتید، هستید. از این لحاظ حقی به گردن شما ندارم. این شب را غنیمت بشمارید و آن را شتر باربر قرار بدهید!
حِلٍّ: رفع العقد و الحرمة (التحقيق)./ شاید منظور همان بیعت برداشتن باشد (فاطمی)
ذِمَامٌ: جمع الذِّمَّة: العَهد (تهذيب اللغة)
46. أَيُّهَا النَّاسُ انْسُبُونِي وَ انْظُرُونِي مَنْ أَنَا ثُمَّ ارْجِعُوا أَنْفُسَكُمْ وَ عَاتِبُوهَا فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ سَفْكُ دَمِي وَ انْتِهَاكُ حُرْمَتِي أَ لَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ ابْنَ ابْنِ عَمِّهِ وَ ابْنَ أَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ أَ وَ لَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّي أَ وَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مُسْتَفِيضاً فِيكُمْ لِي وَ لِأَخِي أَنَّا سَيِّدا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَ مَا فِي هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِي وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِي قَالُوا مَا نَعْرِفُ شَيْئاً مِمَّا تَقُولُ فَقَالَ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ سَأَلْتُمُوهُ لَأَخْبَرَكُمْ أَنَّهُ سَمِعَ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِيَّ وَ فِي أَخِي الْحَسَنِ سَلُوا زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ وَ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ يُحَدِّثُكُمْ أَنَّهُ سَمِعَ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِيَّ وَ فِي أَخِي فَإِنْ كُنْتُمْ تَشُكُّونَ فِي هَذَا فَتَشُكُّونَ فِي أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَوَ اللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَرَفْتُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَمْقُتُ عَلَى الْكَذِبِ أَهْلَهُ.(1)
آی مردم! نسب شناسی نمایید و ببینید که من کیستم؟ بعد به خودتان برگردید و خودتان را مورد عتاب قرار بدهید، آیا ریختن خون من و هتک حرمتم بر شما حلال است؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر پسر عم رسول
ص: 321
اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و پسر اولین ایمان آورنده به خداوند نیستم؟ آیا حمزه سید الشهدا عموی من نیست؟ آیا سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در باره من و بردارم نزدیک به تواتر به شمانرسیده است که ما سروران جوانان بهشت هستیم؟ آیا این حدیث مانع از ریختن خون و هتک حرمتم به دست شما نمی شود؟
آن ها گفتند: "ما چیزی از آنچه گفتی نفهمیدیم."
امام فرمود: "در بین شما کسانی هستند که اگر از آن ها بپرسید، جواب خواهند داد که این مطلب را از رسول خدا در باره من و برادرم شنیده اند. از زید بن ثابت، براء بن عازب و انس بن مالک بپرسید. آن ها به شما خواهند گفت که این حدیث را در باره من و بردارم شنیده اند. اگر به این حدیث تردید کنید، پس در این که پسر دختر پیامبر شما هستم نیز تردید نمایید. قسم به خداوند از وقتی که فهمیدم، خداوند از دروغ گویان نفرت دارد، دروغ نگفته ام!"
مُسْتَفِيضاً: اصل "مستفیض"، به معنای پخش شد و انتشار یافته است. در اصطلاح فقها، "حدیث مستفیض"، به حدیثی گفته می شود که در حد تواتر نرسیده اما راویانی آن به اندازه هستند که موجب اطمینان صدور خبر از معصوم گردد (فاطمی)
يَمْقُتُ: مقت: نفرت، بیزاری (المعجم البسیط)
47. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدَ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَالٍ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ
ص: 322
اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ ءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ وَ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي مَعَ أَهَالِيكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ فَلَكُمْ بِي أُسْوَةٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَكُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هِيَ مِنْكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي وَ1. ابْنِ عَمِّي وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ "فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ" وَ سَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلَامُ.(1)
بسم الله الرحمن الرحیم، از طرف حسین بن علی [علیهما السلام] به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجمه، رفاعه بن شداد، عبد الله بن وال و عده ای از مؤمنین. بعد از سلام، بر شما روشن است که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیاتش فرمود: هرکس سلطان بیدادگری را ببیند که حرام خداوند را حلال می کند، پیمان الهی را می شکند، مخالف سنت رسول خداوند رفتار می نماید و بر بندگان خداوند با ظلم و گناه حکم می راند، پس اگر نه با گفتار و نه با کردار، در پی تغییر و اصلاح بر نیاید، سزاوار است که خداوند او را از راه همان بیدادگر وارد کند. می دانید که این طائفه طوق اطاعت شیطان بر گردن انداخته و از اطاعت رحمان روی برتافته اند. تخم فساد می پاشند، حدود الهی را تعطیل می نمایند، بیت المال مسلمین را به خودشان اختصاص دادند، حرام خداوند را حلال و حرام خداوند را حلال کردند. با این وضع، من سزاوارتر به اصلاح هستم. چرا که به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از هر لحاظ نزدیک ترم. نامه های تان به من رسید و پیام رسانان تان بیعت شما را مبنی بر این که من را به دشمن تسلیم نمی کنید و
ص: 323
تنهایم نمی گذارید، بر من عرضه نمودند. پس اگر به بیعت تان وفا کردید، نشانه رشد و حق جویی شما است. من با شمایم و خاندان و بچه هایم با خاندان و بچه های شما و برای شما هستند و من الگوی شما می باشم. اگر این کار را نکردید و نقض عهد نمودید و جامه بیعت از تن بیرون آوردید، پس به جان خودم سوگند، این چیزی غیر معمولی از طرف شما نیست. شما این بی وفایی را در حق پدر، برادر و پسر عمویم نمودید. مغرور کسی است که به شما غره شود. در این صورت، بهره شما، همان اشتباه خودتان خواهد بود و فرصت از دست دادن نصیب شما خواهد شد. "هرکس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند" و خداوند ما را از شما بی نیاز خواهد نمود. والسلام.
در بعض نسخه ها "كَانَ حَقاًّ" دارد (فاطمی)
اسْتَأْثَرُوا: اسْتَأْثَر: بر خود اختصاص دادن، برای خود بر گزیدن (المعجم السیط)
ضیّع: ازدست داد، گم کرد (المعجم البسیط)
الفیء: غنیمت، مالیات، سایه (المعجم السیط)./ الفرق بین الغنيمة و الفي ء: أن الغنيمة اسم لما أخذ من أموال المشركين بقتال، و الفي ء ما أخذ من أموالهم بقتال و غير قتال إذا كان سبب أخذه الكفر و لهذا قال أصحابنا ان الجزية و الخراج من الفي ء (الفروق في اللغة)
48. وَ قَالَ (علیه السلام) فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ عَلَى طَرِيقِ الِاحْتِجَاج... ألَستَ قاتِلَ حُجْرِ بنِ عَديٍ أخي كِندَةَ وَأَصحابِهِ الصَّالِحينَ المُطيعين العابِدينَ، كانوا يُنكِرونَ الظُّلمَ، وَيَستَعظِمونَ المُنكَرَ والبِدَعَ، ويُؤثِرونَ حُكمَ الكِتابِ، ولا يَخافونَ فِي اللَّهِ لَومَةَ لائِمٍ، فَقَتَلتَهُم ظُلماً وَعُدواناً مِن بَعدِ ما كُنتَ أعطَيتَهم الأمانَ والأَيمانَ المُغَلَّظَةَ، وَالمَواثيقَ المُؤَكَّدَةَ، لا تَأخُذُهُم بِحَدَثٍ كانَ بَينَكَ وَبَينَهُم، وَلا بِإِحنَةٍ تَجِدُها في صَدرِكَ عَلَيهِم. أوَلَستَ قاتِلَ عَمرو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)، العَبدِ الصَّالِحِ
ص: 324
الَّذي أبْلَتهُ العِبادَةُ فَصَفِرَت لَونُهُ، ونَحِلَت جِسمُهُ، بَعدَ أنْ أمَّنتَهُ وَأعطَيتَهُ مِن عُهُودِ اللَّهِ عز و جل وَمِيثاقَهُ ما لَو أَعطَيتَهُ العُصَم فَفَهِمَتهُ لَنَزَلَت إِلَيكَ مِن شَعَفِ الجبالِ، ثُمَّ قَتَلتَهُ جُرأةً علَى اللَّهِ عز و جل، واستخِفافاً بِذلِكَ العَهدِ. أوَ لَستَ المُدَّعي زِيادَ بنَ سُميَّةَ، المَولودَ علَى فِراشِ عُبَيدٍ عَبدِ ثَقيفٍ، فَزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أَبيكَ، وَقَد قالَ رَسولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): الوَلَدُ لِلفرِاشِ، وَللعاهِرِ الحَجَر فَتَركتَ سُنَّةَ رسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، واتَّبَعتَ هَواكَ بِغَيرِ هُدى مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلى أَهلِ العِراقِ، فَقَطَعَ أيدِي المُسلِمينَ وَأَرجُلَهُم وَسَمَلَ أعيُنَهُم، وَصَلَبَهُم علَى جُذُوعِ النَّخلِ، كَأنَّكَ لَستَ مِن هذِهِ الأُمَّةِ، ولَيسوا مِنكَ.(1)
و در جواب نامه ای که معاویه به او نوشته بود، چنین احتجاج نمود: ... آیا تو قاتل حجر بن عدی، برادر کِنده و یاران صالح فرمان بردار و نماز گزار او نیستی؟ آن هایی که ظلم را نپذیرفتند، منکر بیداد بودند، بدعت ها را بزرگ شمردند، حکم کتاب الهی را برگزیدند و در راه خداوند از هیچ ملامت گری هراس بر دل راه ندادند. پس آن ها را بعد از امان دادن و قسم سفت و سخت و پیمان های مؤکد از روی ستم و تجاوز، به شهادت رساندی. بی هیچ اتفاقی که بین تو و آنان بیفتد و احساس کینه ای که نسبت به آن ها داشته باشی. آیا تو قاتل عمر بن حمق، صحابی رسول خداوند نبودی؛ بنده صالحی که عبادت او را فرسوده کرد، رنگش زرد شد و جسمش ناتوان. بعد از این که به او امان دادی و چنان خودت را به پیمان و عهد الهی پایبند نشان دادی که اگر چنین تعهد را به پرندگان نایاب داده بودی از فراز کوه فرود می آمدند. بعد، او را با بی باکی تمام در برابر خداوند و ناچیز شمردن آن تعهد به شهادت رساندی. آیا تو زیاد بن سمیه، کسی که در بستر عبید، برده ثقیفی به دنیا آمد، به پدرت ملحق نکردی؟ در
ص: 325
حالی که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بچه مال صاحب فراش است و زناکار سنگسار بشود. پس تو سنت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) را ترک کردی و بدون هدایت الهی، پیرو هوای نفست گشتی. بعد همین -زنا زاده- را بر مردم عراق مسلط نمودی. او نیز، دست و پای مسلمانان را قطع نمود و چشم شان را با آهن گداخته از حدقه بیرون آورد و بر تنه درخت خرما به دارشان کشید. گویا تو از این امت نیستی و راه این امت از تو جدا است.
با توجه به محدودیت این دفتر، مقداری از اول نامه مولا را نیاوردیم (فاطمی)
إِحنَةٍ: إحْنَةٌ، أى حقدٌ... و الجمع إحَنٌ (الصحاح )./ أحن الرجل: من باب تعب: حَقَد وأضمر العداء، والإحنة إسم منه (مكاتيب الأئمة عليهم السلام)
بلی: ژنده و کهنه شد (المعجم البسیط)
نحُل: ضعیف و لاغر (المعجم البسیط)
العُصم: و هذا الوصف في الغِربان عزيز لا يكاد يوجد و إنما أرجلها حمر.. معنى قول النبي صلّى اللّه عليه و سلّم: إلّا مثل الغراب الأعصم، أنه أراد الأحمر الرجلين لقلّته في الغربان، لأن أكثر الغربان السُود و البُقْع (تهذيب اللغة)
شَعَف: الشَعَفَةُ بالتحريك: رأسُ الجبل. و الجمع شَعَفٌ و شُعُوفٌ... و هى رءوس الجِبال (الصحاح)
سَمَلَ: خارج کردن چشم از حدقه (المعجم ابسیط)./ سَمّل أَعينهم: أي فَقأها بحديدة مُحْمَاة أو غيرها و سَمَرها: أحمى لها مسامير فكحلهم بها (الفائق فی غریب الحدیث)
49. قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ إِنَّ أَخِي أَمَرَنِي أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً وَ اعْلَمِي أَنَّ أَخِي أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يَهْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ: "يا
ص: 326
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ" وَ قَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) الرِّجَالَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِ" وَ لَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ1. أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) الْمَعَاوِلَ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: "إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى" وَ لَعَمْرِي لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَ فَارُوقُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذَى وَ مَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً وَ تَاللَّهِ يَا عَائِشَةُ لَوْ كَانَ هَذَا الَّذِي كَرِهْتِيهِ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَ إِنْ رَغِمَ مَعْطِسُك.(1)
پیش از این، تو و پدرت هتک حرمت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) نمودی و کسی را وارد خانه او کردی که نزدیک بودن با او را دوست نداشت. خداوند در این باره از تو بازخواست خواهد کرد، آی عائشه! برادرم به من دستور داد که او را نزد پدرش رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) ببرم، تا با او تجدید عهد نماید و بدان که او، داناترین کس به احکام الهی و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دانشمندترین فرد به تأویل کتاب الهی است. او می داند که هتک حرمت پیامبر الهی، چه پیامدی دارد. زیرا که خداوند تبارک و تعال می فرماید: "آی کسانی که ایمان آورده اید! وارد خانه های پیامبر نشوید، مگر این که به شما اجازه دهد" و تو خودت، مردانی را بدون اجازه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خانه اش نمودی و حال آن که خالق یکتا فرمود: "آی کسانی که ایمان آورده اید، صدای تان را روی صدای پیامبر بلند نکنید" و به جان خودم سوگند! تو به خاطر پدرت و فاروق او، بیخ گوش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کلنگ ها فرود آوردی. در حالی که خداوند فرمود: "آن هایی که صداشان را پیش
ص: 327
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) پایین می آورند، آنان همان هایی هستند که خداوند دل هاشان را برای تقوا آزمایش می کند" و به جان خودم سوگند! تو پدرت و فاروق او را به قصد اذیت بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد کردی و آن دو حقی که خداوند به زبان پیامبر به آن ها امر فرمود، رعایت نکردند. خداوند همچنان که بر زنده مؤمنین حرمت گذاشته، بر مرده آن ها نیز حرمت می گذارد. به خداوند سوگند، آی عائشه! اگر آنچه را که تو کراهت داری -و آن دفن حسن (علیه السلام) نزد پدرش رسول خداوند است- در واقع جایز بود، می فهمیدی که بر خلاف میل تو، او در این جا دفن می شد.
الْمَعَاوِلَ: جمع معول: کلنگ (المعجم البسیط)./ و المِعْوَلُ: الفأسُ العظيمة التى يُنْقَرُ بها الصخر، و الجمع المَعَاوِلُ (الصحاح)
مَعْطِسُك: و الْمَعْطِسُ: الأنف، و ربما جاء بفتح الطاء (مجمع البحرين)./ عَطَس يَعْطُس. و يقال للأنف مِعَطْسَ، بالكسر و الفتح فى الطاء (معجم مقاييس اللغه)./ و فى الحديث: كان صلّى الله عليه و سلّم يُحِبّ العُطاس و يكره التّثاؤب (كتاب الماء)./ ظاهرا، "رَغِمَ مَعْطِسه" نسبت به "رَغْمَأنْفِهِ" کار برد کمتری دارد. زیرا در فرهنگ های دم دستی، با این عبارت کمتر برخورد می کنیم. در حالی که هردو به یک معنا است (فاطمی)./ رغم أنفه: با اجبار، ناخواسته (المعجم البسیط)
50. مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً أَوَّلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي وَ هُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ يُحْيِي اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ يُظْهِرُ بِهِ دِيْنَ الْحَقِ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ لَهُ غَيْبَةٌ يَرْتَدُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَ يَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الدِّينِ آخَرُونَ فَيُؤْذَوْنَ وَ يُقَالُ لَهُمْ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ أَمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِي غَيْبَتِهِ عَلَى الْأَذَى وَ التَّكْذِيبِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِ بِالسَّيْفِ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم).(1)
ص: 328
از ما خاندان داوزده هدایت گرند. اول آن ها امیر المؤمنین علی بن ابی طالب [علیهما السلام] است و آخر آن ها نهمین فرزندم. و او امام بر پا کننده حق است. زمین را خداوند، بعد از مرگش، توسط او زنده می کند و توسط او دین حق را بر تمام ادیان ظاهر می کند، هرچند که بیدادگران نپسندند. برای او غیبتی است که قبایلی از دین بر می گردند و دیگرانی بر این دین پا برجا می مانند و مورد اذیت قرار می گیرند و به آن ها از روی تمسخر گفته می شود: اگر راست می گویید، آن وعده چه زمانی است؟! شکیبایان در آزار غیبت و تکذیب او مانند شمشیر به دستان جهادگر پیشاپیش رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند.
یکی از زیباترین دعاها، دعای مولا امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه است و من در جایی گفته ام: اگر هیچ اثری به جز این دعا ازامام حسین (علیه السلام) باقی نمی ماند، بازهم این دعا امام را در جایگاهی نشان می داد که پرنده ذهن انسان بر بلندای آن نمی رسید. این دعای شریف، در بسیاری از منابع اسلامی از جمله در "الإقبال بالأعمال الحسنة" سید بن طاووس، در "البلد الأمین والدرع الحصین" کفعمی، در جلد 95 "بحار الأنوار" علامه مجلسی، در "زاد المعاد" مجلسی و در "مفاتیح الجنان" شیخ عباس قمی وجود دارد. اگرچه از لحاظ متن این منابع، اندکی باهم متفاوتند اما به گونه ای نیستند که بر خلاف یکدیگر عرض اندام نمایند. چنان که بارها به عرض رسید، نقل متفاوت طرق متعدد را می رساند و طرق متعدد، نه تنها سبب ضعف حدیث می شوند که موجب تقویت سند می گردند. من این دعای شریف را با توجه به منابع دیگر، از مفاتیح الجنان انتخاب نموده ام. زیرا همین منبع در دسترس عموم قرار دارد البته حتی در همین کتاب هم، دعای مورد نظر، خالی از اختلاف قرائت نیست و من آن
ص: 329
قرائتی را که احساس می کردم، نزدیک تر به واقع باشد، برگزیدم و از آوردن قرائت های دیگر صرف نظر نمودم.یاد آوری این نکته لازم است که حقیر تا کنون یک ترجمه رسا در رابطه با این دعا ندیده است و بسیاری که این دعا را ترجمه نمودند، زحمت تأمل در واژه های آن را به خودشان نداده اند. پس بازنگری در ترجمه و واژه شناسی این اثر ماندگار، خالی از دشواری نیست...
دعای مورد نظر، در اول زاد المعاد، این گونه آغاز می شود:
وَ مِنْ جُمْلَةِ الْأَدْعِيَةِ الْمَشْهُورَةِ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ دُعَاءُ الْإِمَامِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ الَّذِي رَوَاهُ بَشِيرٌ وَ بِشْرٌ وَلَدَا غَالِبٍ الْأَسَدِيِّ حَيْثُ قَالا: كُنَّا عِنْدَ الْإِمَامِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَصْرَ يَوْمِ عَرَفَةَ فِي عَرَفَاتٍ إِذْ خَرَجَ مِنَ الْخَيْمَةِ مَعَ جَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَبْنَائِهِ وَ شِيعَتِهِ فِي غَايَةِ التَّذَلُّلِ وَ الْخُشُوعِ فَوَقَفَ إِلَى الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ مِنَ الْجَبَلِ وَ تَوَجَّهَ إِلَى الْكَعْبَةِ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَيْهِ قُبَالَةَ وَجْهِهِ كَمِسْكِينٍ يَطْلُبُ طَعَاماً، وَ قَرَأَ هَذَا الدُّعَاءَ:
از جمله دعاهای مشهور در روز عرفه، دعای امام حسین (علیه السلام) است. دعایی که آن را بشیر و بشر، دو فرزند غالب اسدی روایت نموده اند. این دو روایت کردند که ما در عصر روز عرفه، خدمت امام حسین (علیه السلام) در عرفات بودیم؛ آن هنگام که با عده ای از اهلبیت، فرزندان و شیعیانش از خیمه اش بیرون آمد؛ با نهایت خضوع و خشوع! پس در طرف چپ کوه قرار گرفته رو به کعبه نمود و دو دستش را برابر صورتش قرار داد. مانند فقیری که طعام طلب نماید و این دعا را قرائت نمود:
51. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ وَ لاَ لِعَطَائِهِ مَانِعٌ وَ لاَ كَصُنْعِهِ صُنْعُ صَانِعٍ وَ هُوَ الْجَوَادُ الْوَاسِعُ فَطَرَ أَجْنَاسَ الْبَدَائِعِ وَ أَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنَائِعَ لاَ تَخْفَى عَلَيْهِ الطَّلاَئِعُ
ص: 330
وَ لاَ تَضِيعُ عِنْدَهُ الْوَدَائِعُ جَازِي كُلِّ صَانِعٍ وَ رَائِشُ كُلِّ قَانِعٍ وَ رَاحِمُ كُلِّ ضَارِعٍ وَ مُنْزِلُ الْمَنَافِعِ وَ الْكِتَابِ الْجَامِعِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ وَ هُوَ لِلدَّعَوَاتِ سَامِعٌ وَ لِلْكُرُبَاتِ دَافِعٌ وَ لِلدَّرَجَاتِ رَافِعٌ وَ لِلْجَبَابِرَةِ قَامِعٌ فَلاَ إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لاَ شَيْ ءَ يَعْدِلُهُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ!
سپاس خداوندی را که بر حکم او دفع کننده ای نیست، بر بخشش او منع کننده ای نیست و مانند ساخته او ساخته سازنده ای نیست! او بخشنده ای کرانه ناپیدا است! اجناس بی سابقه پدید آورد و با حکمت خودش سازه ها را محکم و استوار نمود! بر او کار مخلوقات جهان پوشیده نیست و امانت های پیش او از بین نمی رود! هر عمل کننده خوب را پاداش می دهد، هر قناعت پیشه را به کمال می رساند، به هر ذلیلی رحم می کند! کسی که نازل کننده منافع و کتاب جامعی با نور درخشان است! او به نیایش ها گوش می سپارد، غم ها را زایل می کند، رتبه ها را بالا می برد و جباران راسرکوب می کند! پس هیچ الهی غیر از او پیدا نمی شود، هیچ چیزی با او برابر نیست و مانند او چیزی وجود ندارد! او شنوا، بینا، مهربان، دانا و بر هرچیزی توانا است!
فَطَرَ: فَطَرَ الله الخلق: خلقهم (كتاب العين)./ فطر: ایجاد کرد، شکست، صبحانه خورد، روزه را باز کرد (المعجم البسیط)
الطَّلاَئِعُ: الجماعات (لسان العرب)./ الطَّلَائِع: الجماعات في السرية، يوجهون ليطالعوا العدو و يأتون بالخبر (كتاب العين)./ الطَّلِيعَة- ج طَلَائِع من الجيش: پيش قراول لشكر، اين كلمه در مفرد و جمع يكسان بكار رود (فرهنگ ابجدي)
أَجْنَاسَ: جمع "جنس" و "جنس"، کلی ذاتی است که افرادش از حیث ماهیت و حقیقت باهم متفاوتند؛ به عبارت دیگر، جنس کلی ذاتی است که شامل افراد مختلف الحقیقه می شود. مانند حیوان که جنس است برای تمام گونه های حیوانات از ریزترین جاندار تک سلولی گرفته، تا بزرگترین
ص: 331
نفس کش جهان. این یک اصطلاح منطقی است. مسلما در زبان امام (علیه السلام)، منطق ارسطویی وجود نداشت اما "جنس" این جا، تقریبا نزدیک به این اصطلاح استعمال می شده (فاطمی)
أَتْقَنَ: کامل و محکم انجام داد یا فرا گرفت. أتقن اللغة: زبان را کامل فرا گرفت، یتقن عمله: کار خود را دقیق انجام می دهد (المعجم البسیط)
رَائِشُ: راش يرِيش رَيشا: استغنى. وراش فلانا: قوّاه و أعانه على معاشه، و أصلح حاله، و نفعه (الإفصاح)./ رَاشَ رَيْشاً: توانگر و بى نياز شد، اموال و اثاث را گردآورى كرد، رَاشَهُ: او را كمك كرد و بى نياز گردانيد (فرهنگ ابجدي)
ضَارِعٍ: ضَرَعَ الرّجلُ ضَرَاعَةً: ضَعُفَ و ذَلَّ (مفردات ألفاظ القرآن)
قَامِعٌ: سرکوب کرد، شکست داد و خوار کرد (المعجم البسیط)
كُرُبَاتِ: الكَرْبُ: الحُزْنُ، و الغَمُّ الَّذِي يَأْخُذُ بالنَّفْسِ... جَمْعُ الكَرْبِ كُرُوبٌ، كَفلْسٍ و فُلُوسٍ. و أَما الكُرْبَةُ، فجمعه كُرَبٌ، كصُرَدٍ (تاج العروس)./ کرْب: اندوه و مشقت، ج: کَرُوب (المعجم البسیط)./ چنان که می بینید: جمع "کربْ"، "کروب" است و جمع "کربة"، "کُرَب". پس به نظر می آید که منظور از "کروبات"، همان "کروب" باشد. منتها به خاطر زیبایی و تناسب داشتن با "دعوات" و "درجات" از این ساختار استفاده شده و در کلام فصیحان بزرگ از این ساختار شکنی ها فروان است (فاطمی)
اللَّهُمَّ إِنِّي أَرْغَبُ إِلَيْكَ وَ أَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ مُقِرّاً بِأَنَّكَ رَبِّي وَ أَنَّ إِلَيْكَ مَرَدِّي ابْتَدَأْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئًا مَذْكُوراً وَ خَلَقْتَنِي مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الْأَصْلاَبَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلاَفِ الدُّهُورِ وَ السِّنِينَ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِي تَقَادُمٍ مِنَ الْأَيَّامِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِي وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوَابِغِ نِعَمِكَ فَابْتَدَعْتَ خَلْقِي مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى وَ أَسْكَنْتَنِي فِي ظُلُمَاتٍ ثَلاَثٍ بَيْنَ لَحْمٍ وَ دَمٍ وَ جِلْدٍ لَمْ تُشْهِدْنِي خَلْقِي وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَيَّ شَيْئًا مِنْ أَمْرِي ثُمَّ أَخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي
ص: 332
مِنَ الْهُدَى إِلَى الدُّنْيَا تَامّاً سَوِيّاً وَ حَفِظْتَنِي فِي الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِيّاً وَ رَزَقْتَنِي مِنَ الْغِذَاءِ لَبَناً مَرِيّاً وَ عَطَفْتَ عَلَيَّ قُلُوبَ الْحَوَاضِنِ وَ كَفَّلْتَنِي الْأُمَّهَاتِ الرَّوَاحِمَ وَ كَلَأْتَنِي مِنْ طَوَارِقِ الْجَانِ وَ سَلَّمْتَنِي مِنَ الزِّيَادَةِ وَ النُّقْصَانِ فَتَعَالَيْتَ يَا رَحِيمُ يَا رَحْمَانُ حَتَّى إِذَا اسْتَهْلَلْتُ نَاطِقاً بِالْكَلاَمِ أَتْمَمْتَ عَلَيَّ سَوَابِغَ الْإِنْعَامِ وَ رَبَّيْتَنِي زَائِداً فِي كُلِّ عَامٍ حَتَّى إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي وَ اعْتَدَلَتْ مِرَّتِي
أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ وَ رَوَّعْتَنِي بِعَجَائِبِ حِكْمَتِكَ وَ أَيْقَظْتَنِي لِمَا ذَرَأْتَ فِي سَمَائِكَ وَ أَرْضِكَ مِنْ بَدَائِعِ خَلْقِكَ وَ نَبَّهْتَنِي لِشُكْرِكَ وَ ذِكْرِكَ وَ أَوْجَبْتَ عَلَيَّ طَاعَتَكَ وَ عِبَادَتَكَ وَ فَهَّمْتَنِي مَا جَاءَتْ بِهِ رُسُلُكَ وَ يَسَّرْتَ لِي تَقَبُّلَ مَرْضَاتِكَ وَ مَنَنْتَ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ بِعَوْنِكَ وَ لُطْفِكَ!
خداوندا! من به تو مشتاقم و به پروردگاری ات اعتراف می کنم؛ تو پروردگار من هستی و بازگشت من به سوی تو است! پیش از این که چیزی قابل توجهی باشم، مرا با نعمتت آغاز کردی. از خاک خلقم کردی و آنگاه در صلب ها به خاطر ایمن از پیش آمدهای روزگار و دگرگونی های زمانه و گردش سال ها، جاگزینم نمودی. پس همواره از صلبی به رحمی در مرور روزهای گذشته و قرن های پیشین در نقل و انتقال بودم. از مهربانی، لطف و احسانی که بر من داری، مرا در زمان سلطه پیشوایان کفر به دنیا نیاوردی؛ آنانی که پیمان تو را شکستند و پیامبرانت را تکذیب نمودند. در وقتی اجازه دادی، پا به دنیا بگذارم که پیش از من هدایتگری فرستادی و از آن هدایت بر من هم میسر نمودی، در آن فضا بنیانم نهادی و پیش از آن هم به من مهربان بودی، با زیبایی نیکوکاری ات وگستره نعمت هایت! سپس از ماده ای به نام منی نو آوریم نمودی و در تاریکی های سه گانه بین گوشت، خون و پوست مسکنم دادی. کیفیت خلقتم را به من نشان ندادی و چیزی از بار خلقت بر عهده من نگذاشتی. پس اجازه دادی در زمانی که هدایت گری پیش از من وجود داشت، آنگاه که صورت
ص: 333
تکامل یافته انسان را داشتم، پا به دنیا بگذارم. در حالی که کودک شیرخواری بودم، در گهواره نگهداری ام نمودی، روزی ام را از شیر گوارا قرار دادی، در قلب های دایگان مهرم را نقش بستی، مادران مهربان را بر من گماشتی و از بلاهای ناگهانی شیاطین حفظم نمودی و از زیادی و نقصان سالمم نگه داشتی! پس بلند مرتبه ای آی مهربان بر مؤمنین! آی مهربان بر مؤمن و کافر! آن لحظه که لب به سخن گشودم، نعمت هایت را بر من گسترده نمودی و هر سال بیشتر بارورم کردی. آن گاه که فطرتم کامل شد و توانایی هایم به اعتدال رسید، اطاعت حجتت را بر من واجب نمودی و معرفت خودت را بر من الهام. با شگفتی های حکمتت، شگفت زده ام کردی و به آنچه از بی سابقه های مخلوقاتت در آسمان و زمین پدید آوردی، بیدارم نمودی. با یاد و سپاسگذاریت آگاهم نمودی و طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودی. به درک آنچه پیامبرانت آورده بودند، رساندی و بر من پذیرش و خوشنودی ات را آسان نمودی و با یاری و لطفت نسبت به همه این ها بر من منت گذاشتی!
مَرَدِّي: ظاهرا اسم مکان و یا اسم زمان از ماده "ردّ" است (فاطمی)./ ردّ: برگرداند، پاسخ داد، رد کرد (المعجم البسیط)
الأَصْلابُ: جَمْعُ صُلْب و هو الظهر. و الصَّلابَةُ: ضدُّ اللِّين (لسان العرب)./ صلب: سخت و محكم... در نهج البلاغه: أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً (قاموس قرآن)
رَيْبِ الْمَنُونِ: حوادثُ الدهرِ (الصحاح)./ "منون" به معنای مرگ هم می آید. در این جا "حوادثُ الدهرِ" با موضوع سازگارتر است (فاطمی)
ظَاعِناً: ظَعَنَ كوج كرد (مقدمة الأدب)./ ظَعَنَ يَظْعَنُ ظَعْناً و ظَعَناً: ذهب و سار (لسان العرب)
تَقَادُمٍ: مرور زمان، گذشت اعصار (المعجم البسیط)
القرون الخالية: الموَاضى. و المكان الخَلاء: الذى لا شى ءَ به (معجم مقاييس اللغه)
ص: 334
لَمْ تُشْهِدْنِي: شَهِدّ: دید و مشاهده کرد، حاضر شد، شهادت داد (المعجم البسیط)./ لَمْ تُشْهِدْنِي خَلْقِي وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَيَّ شَيْئًا: "کیفیت خلقتم را به من نشان ندادی و چیزی از بار خلقت بر عهده من نگذاشتی." این جمله ها احتیاج به توضیح و تفسیر بیشتردارند. متاسفانه از این لحاظ، دست ما خالی است. همین ترجمه گونه هم، در حقیقت رفتن از راه نارفته است (فاطمی)
مَرِيّاً: مریّ: لذتبخش و گوا را شد. هنیئا مریئا: نوش جان، گوارای وجودت (المعجم البسیط)
الْحَوَاضِنِ: جمع الحَاضِنَة: زنى كه سرپرستى كودكى را بنمايد (فرهنگ ابجدي)كَلَأْتَنِي: كَلَأتُ الرجلَ، إذا حفظته (جمهرة اللغة)
فَتَعَالَيْتَ: تعالى: ارتفع (المنجد)./ باب افتعال از ماده – علو=على- است (فاطمی)
طَوَارِقِ: أَعُوذُ بِكَ مِنْ طَوَارِقِ الْآفَاتِ: و هي التي تأتي على غفلة بالليل... و يقال لكل آت بالليل: طَارِقٌ (مجمع البحرين)./ الطَّارِقَة: بلاى ناگهانى (فرهنگ ابجدي)
اسْتَهْلَلْتُ: الاسْتهلال: أول صياح المولود إذا وُلِد (فقه اللغة)./ و التَّهْلِيل: قول لا إله إلا الله. و الاستِهْلَال: الصوت. و كل مُتَهَلِّل رافع الصوت أو خافضه فهو مُهِلّ و مُسْتَهِلّ (كتاب العين)
مِرَّتِي: و المِرّة: القُوّة؛ و جمعها: المِرَر. قال اللَّه تعالى: ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (تهذيب اللغة)./ و رجلٌ ذو مِرَّة، إذا كان سليم الأعضاء صحيحَها (جمهرة اللغة)
رَوَّعْتَنِي: روّع: شگفت زده ساخت، ترساند، در رعب و وحشت افکند (المعجم البسیط)
ذَرَأْتَ: ذرأ: آفرید (المعجم البسیط)
ثُمَّ إِذْ خَلَقْتَنِي مِنْ خَيْرِ الثَّرَى لَمْ تَرْضَ لِي يَا إِلَهِي نِعْمَةً دُونَ أُخْرَى وَ رَزَقْتَنِي مِنْ أَنْوَاعِ الْمَعَاشِ وَ صُنُوفِ الرِّيَاشِ بِمَنِّكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ عَلَيَّ وَ إِحْسَانِكَ الْقَدِيمِ إِلَيَ حَتَّى إِذَا أَتْمَمْتَ عَلَيَّ جَمِيعَ النِّعَمِ وَ صَرَفْتَ عَنِّي كُلَّ النِّقَمِ لَمْ يَمْنَعْكَ جَهْلِي وَ جُرْأَتِي عَلَيْكَ أَنْ دَلَلْتَنِي إِلَى مَا يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ وَ وَفَّقْتَنِي لِمَا يُزْلِفُنِي لَدَيْكَ فَإِنْ دَعَوْتُكَ أَجَبْتَنِي وَ إِنْ سَأَلْتُكَ أَعْطَيْتَنِي وَ إِنْ أَطَعْتُكَ شَكَرْتَنِي وَ إِنْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنِي كُلُّ ذَلِكَ إِكْمَالاً لِأَنْعُمِكَ عَلَيَّ وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَ فَسُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ مِنْ مُبْدِئٍ مُعِيدٍ حَمِيدٍ مَجِيدٍ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ وَ عَظُمَتْ آلاَؤُكَ فَأَيُّ نِعَمِكَ يَا إِلَهِي أُحْصِي عَدَداً وَ ذِكْراً أَمْ أَيُّ عَطَايَاكَ أَقُومُ بِهَا شُكْراً وَ
ص: 335
هِيَ يَا رَبِّ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحْصِيَهَا الْعَادُّونَ أَوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحَافِظُونَ ثُمَّ مَا صَرَفْتَ وَ دَرَأْتَ عَنِّي اللَّهُمَّ مِنَ الضُّرِّ وَ الضَّرَّاءِ أَكْثَرُ مِمَّا ظَهَرَ لِي مِنَ الْعَافِيَةِ وَ السَّرَّاءِ!
سپس آنگاه که مرا از بهترین خاک شبنم زده آفریدی، به خاطر منت بزرگت بر من و احسان گذشته ات، -آی معبود من!- به یک نعمت در آسایشم اکتفا نکردی بلکه از انواع روزی ها برخوردارم کردی و زیباترین لباس ها را بر تنم نمودی! تا این که همه نعمت هایت را بر من تمام کردی و همه خشمت را از من دور. جهل و جرأتم بر تو مانع از راهنمایی ات به آنچه که مرا به تو نزدیک می کند، نشد و مرا به آنچه که به تو نزدیک می کند، توفیق دادی. اگر در پیشگاهت دست دعا برداشتم، اجابت کردی و اگر چیزی از تو درخواست نمودم، عطا نمودی و اگر اطاعتت کردم، سپاسگزارینمودی و اگر سپاسگزاری ات نمودم، بیشتر عنایت فرمودی! همه این ها به خاطر کامل کردن نعمت و احسانت بر من است! پس پاک و منزهی! تو آغازگری! تو برگرداننده ای! تو ستوده ای! تو بزرگواری! اسم هایت مقدسند و نعمت هایت بزرگ! پس کدام نعمتت را –آی معبود من!- به شماره گرفته ذکر کنم و یا بر کدام بخششت سپاسگزاری نمایم؟! و آن ها –آی پروردگار من!- بیشتر از آن هستند که شمارشگران آن ها را بشمارند و یا از لحاظ علمی، حساب نگهداران به آنان برسند! و آنگاه –خداوندا!- بیماری ها و سختی هایی که از من دور نمودی، بسیار بیشترند از سلامتی و رفاهی که بر من ظاهر فرمودی!
الثَّرَى: التُّرابُ النَّدِىُّ (المحكم و المحيط الأعظم)./ الثَّرِيّ من التراب: خاك كه پس از خشك شدن خيس و نرم شده باشد (فرهنگ ابجدي)
الْمَعَاشِ: رزق و روزى، وسيله زندگى، زمان يا مكان بدست آوردن روزى (فرهنگ ابجدي)
ص: 336
الرِّيَاشِ: اللباس الحسن (کتاب العین)./ قوله تعالى: وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى. الرِّيشُ و الرِّيَاشُ واحد، و هو ما ظهر من اللباس الفاخر (مجمع البحرين)./ الرِّيَاشِ: اثاث مجلل و اعیانی، مال، جمع ریش: پر (المعجم لبسیط)
النِّقَمِ: نَقَمَ: خشم و نا رضایتی، و میل به انتقام نشان دادن (المعجم البسیط)
يُزْلِفُنِي: زلف: نزدیک شد، تقدیم کرد (المعجم البسیط)
آلاَؤ: هي النعم الظاهرة، و النَّعْمَاء هي النعم الباطنة... قوله تعالى: آلاءَ اللَّهِ أي نعمه... و منه الْحَدِيثُ:" تَفَكَرُّوا فِي آلَاءِ اللَّهِ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِي اللَّهِ" (مجمع البحرين)
دَرَأْ: دفع کرد، برطرف کرد، دور کرد (المعجم البسیط)
الضُّرِّ وَ الضَّرَّاءِ: به قرینه "الْعَافِيَةِ وَ السَّرَّاءِ" بیماری و سختی (فاطمی)
فَسُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ مِنْ مُبْدِئٍ مُعِيدٍ حَمِيدٍ مَجِيدٍ: احتمال دارد "من" زائده برای تأکید باشد و "مُبْدِئ" خبر برای مبتدایی مانند أنت: أنت مُبْدِئ (فاطمی)
وَ أَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي وَ عَقْدِ عَزَمَاتِ يَقِينِي وَ خَالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيدِي وَ بَاطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِي وَ عَلاَئِقِ مَجَارِي نُورِ بَصَرِي وَ أَسَارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي وَ خُرْقِ مَسَارِبِ نَفَسِي
وَ خَذَارِيفِ مَارِنِ عِرْنِينِي وَ مَسَارِبِ صِمَاخِ سَمْعِي وَ مَا ضُمَّتْ وَ أَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتَايَ وَ حَرَكَاتِ لَفْظِ لِسَانِي وَ مَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَ فَكِّي وَ مَنَابِتِأَضْرَاسِي وَ مَسَاغِ مَطْعَمِي وَ مَشْرَبِي وَ حِمَالَةِ أُمِّ رَأْسِي وَ بَلُوعِ فَارِغِ حَبَائِلِ عُنُقِي وَ مَا اشْتَمَلَ عَلَيْهِ تَامُورُ صَدْرِي وَ حَمَائِلِ حَبْلِ وَتِينِي وَ نِيَاطِ حِجَابِ قَلْبِي وَ أَفْلاَذِ حَوَاشِي كَبِدِي وَ مَا حَوَتْهُ شَرَاسِيفُ أَضْلاَعِي وَ حِقَاقُ مَفَاصِلِي وَ قَبْضُ عَوَامِلِي وَ أَطْرَافُ أَنَامِلِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ عَصَبِي وَ قَصَبِي وَ عِظَامِي وَ مُخِّي وَ عُرُوقِي وَ جَمِيعُ جَوَارِحِي وَ مَا انْتَسَجَ عَلَى ذَلِكَ أَيَّامَ رضَاعِي وَ مَا أَقَلَّتِ الْأَرْضُ مِنِّي وَ نَوْمِي وَ يَقَظَتِي وَ سُكُونِي وَ حَرَكَاتِ رُكُوعِي وَ سُجُودِي أَنْ لَوْ حَاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَى
ص: 337
الْأَعْصَارِ وَ الْأَحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّيَ شُكْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِكَ إِلاَّ بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرُكَ أَبَداً جَدِيداً وَ ثَنَاءً طَارِفاً عَتِيداً أَجَلْ وَ لَوْ حَرَصْتُ أَنَا وَ الْعَادُّونَ مِنْ أَنَامِكَ أَنْ نُحْصِيَ مَدَى إِنْعَامِكَ سَالِفِهِ وَ آنِفِهِ مَا حَصَرْنَاهُ عَدَداً وَ لاَ أَحْصَيْنَاهُ أَمَداً هَيْهَاتَ أَنَّى ذَلِكَ وَ أَنْتَ الْمُخْبِرُ فِي كِتَابِكَ النَّاطِقِ وَ النَّبَإِ الصَّادِقِ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا صَدَقَ كِتَابُكَ اللَّهُمَّ وَ إِنْبَاؤُكَ وَ بَلَّغَتْ أَنْبِيَاؤُكَ وَ رُسُلُكَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَحْيِكَ وَ شَرَعْتَ لَهُمْ وَ بِهِمْ مِنْ دِينِكَ غَيْرَ أَنِّي يَا إِلَهِي أَشْهَدُ بِجَهْدِي وَ جِدِّي وَ مَبْلَغِ طَاعَتِي وَ وُسْعِي وَ أَقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً فَيَكُونَ مَوْرُوثاً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي مُلْكِهِ فَيُضَادَّهُ فِيمَا ابْتَدَعَ وَ لاَ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيمَا صَنَعَ فَسُبْحَانَهُ سُبْحَانَهُ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا وَ تَفَطَّرَتَا سُبْحَانَ اللَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ حَمْداً يُعَادِلُ حَمْدَ مَلاَئِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى خِيَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمُخْلَصِينَ وَ سَلَّمَ!
و من آی معبودم! با حقیقت ایمانم، با گره تصمیم های استوار یقینم، با خلوص بی شبهه یکتاپرستی ام، با نهانی ترین نهان گاه وجدانم، با پیوندهای نور بینایی ام، با خطوط پیشانی ام، با مجرای نفسم، با پژواک پرده های بینی ام، با مجرای شنوایی ام، با آنچه که لب هایم را به هم آورد و زبانم را به گفتار واداشت، با بن آرواره هایم، با ریشه دندان هایم، با ذائقه خوردن و آشامیدنم، با جمجمه ام، باگلوگاهم، با آنچه که شامل ضربان قلب سینه ام می شود، با نگهبان های شاهرگ حیاتی ام، با رگ های محافظ قلبم، با پاره های اطراف جگرم، با رویش پیوسته دنده هایم، با تو رفتگی های مفصلم، با دستگاه گوارشم، با بند انگشتانم، با گوشت، خون، مو، و پوستم، با اعصابم، با نای و نایژه هایم، با استخوان هایم، با مغزم، با رگ هایم، با همه اعضای بدنم و آنچه بر آن روزگار شیرخوارگی ام بافته
ص: 338
و آنچه که زمین از من برداشته، با خوابم، با بیداریم، با سکونم، با حرکاتم و با رکوع و سجودم شهادت می دهم که اگر به اندازه همه عصرها و دوره ها عمر کنم و تلاش و سخت کوشی نمایم، توان به جای آوردن شکر یکی از نعمت هایت را ندارم، مگر با منتی که بر من می گذاری؛ منتی که شکر همواره جدید و ستایش تازه دیگر را موجب می شود! آری، هرچند من و شمارندگانی از مخلوقاتت حرص بورزیم که مقداری از نعمت های گذشته و حال آن را بشماریم، نمی توانیم آن را در عدد محصور نماییم و نهایتش را مشخص کنیم! چه محال است و دور! این کار چگونه ممکن است؟! در حالی که خودت در کتاب ناطق و سخن صادق خبر داده ای: "اگر نعمت های خداوند را بشمارید، توان شمردن آن را ندارید." راست گفت کتابت، خداوندا! سخنت صادق است و خبر رسانان و پیامبرانت وحیی را که تو بر آنان نازل فرمودی و شریعتی را که تو بر آنان تشریع نمودی، ابلاغ نموده اند! جز این که من –آی معبودم!- با تمام تلاش و جدیت و نیرو و توان شهادت می دهم و در حالی که به طور یقین ایمان دارم، می گویم: سپاس خداوندی را که فرزندی نگزید، تا وارث او باشد و شریکی در ملک او نیست، تا با او در آنچه نو آوری می کند، مخالف باشد و یاوری به خاطر ضعف و ناتوانی او نیست تا در آنچه می آفریند، کمکش نماید! پس پاک پاک منزهی! اگر در آسمان و زمین خدایانی غیر از خداوند می بودند، زمین و آسمان سست و بی بنیان گشته رو به خرابی می رفتند. منزه هست خداوند یگانه بی همتای جاودانه ای که نه کسی را زاده و نه از کسی به دنیا آمده و برای او همانندی نیست! سپاس خداوندی را، سپاسی همانند سپاس فرشتگان مقرب او و پیامبران مرسل او و درود و سلام خداوند بر برگزیده او محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین پیامبر و خاندان خوب و خالص شده و مطهر او باد!
ص: 339
در این فراز، بیست ترکیب هنری وجود دارد که بدون فهم آن ها، بخشی بزرگی از بار علمی این دعای، نادیده گرفته می شود. متاسفانه، من تا کنون به منبعی برنخوردم که نسبت به چنین موضوعات حساسیتی داشته باشد(1) و این همان نظر همیشگی من است که شیعه را حقانیت آن به جلو می برد و الا مخصوصا در این دوره های اخیر، هیچ کار علمی و عملی ای در رابطه با این باور شگفت انگیز نمی بینم. این دعای عرفه ما است که وقتی روز عرفه، از سرزمین های شیعه نشین بگذری مانند، روز سیزده بدر برخی از ملت ها، کوچه ها را خلوت می بینی اما خود این دعا به اندازه غربت امام حسین (علیه السلام) غریب مانده است. دعا در اوج زیبایی و پر محتوایی است اما افسوس که ما تنها الفاظ آن را، آن هم با قرائات آنگونه که احیانا خالی از غلط هم نیست، می خوانیم. یکبارتوجه نمی کنیم که امام (علیه السلام) چه می گوید. گستره ادبی و علمی این سند افتخار آمیز، تا کجا است. یکی از جاهای نسبتا مهم دعای عرفه، در همین جا است. چون سخن از نعمت الهی به میان آمده، مولا نکات حیاتی نعمت های الهی را گوش زد می کند که اگر ما بفهمیم که مولا چه می گوید، قدر آن نعمت ها را می دانیم اما چه فایده، ما که نمی دانیم، آقا چه می گوید تا قدر آن نعمت ها را بدانیم.
من فکر می کنم، در ضمن این که به تک تک واژه های این فراز پرداخته شود، باید این بیست ترکیب به طور جداگانه، مورد بررسی قرار بگیرد. هرچند که ممکن است، برخی از این ترکیب ها اصطلاح شده باشند و برخی عَلَم که در این صورت ترجمه کردن تحت اللفظی آن ها کاری درستی نیست اما به خاطر تقریب ذهن، ما به این کار مبادرت نمودیم (فاطمی)
عَقْدِ عَزَمَاتِ يَقِين: گره تصمیم های پایداری شک و گمان ناپذیر. خَالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيد: خلوص بی شائبه یکتا پرستی. بَاطِنِ مَكْنُونِ ضَمِير: نهانی ترین نهانگاه وجدان. عَلاَئِقِ مَجَارِي نُورِ بَصَر: پیوند های ارتباطی جریان نور بینایی. أَسَارِيرِ صَفْحَةِ جَبِين: خطوط صفحه پیشانی. خُرْقِ مَسَارِبِ نَفَس: سوراخ مجرای تنفس. خَذَارِيفِ مَارِنِ عِرْنِين: انعکاس پژواک پرده های بینی. مَسَارِبِ صِمَاخِ سَمْع: مجرای سوراخ شنوایی. مَنَابِتِ أَضْرَاس: بن دندان ها. أُمِّ رَأْس: پوسته روی مغز.
ص: 340
حِمَالَةِ أُمِّ رَأْس: ظاهرا جمجمه. بَلُوعِ فَارِغِ حَبَائِلِ عُنُقِي: فرو بردن لقمه از خالی گاه بین رگ های گردن: چنبره گردن. تَامُورُ صَدْر: قلب درون سینه. حَمَائِلِ حَبْلِ وَتِين: محافظ شاهرگ. نِيَاطِ حِجَابِ قَلْب: رگ حیاتی پرده قلب. أَفْلاَذِ حَوَاشِي كَبِد: قطعه های اطراف جگر. شَرَاسِيفُ أَضْلاَع: غضرف های سر استخوان دنده ها. حِقَاقُ مَفَاصِل: حفره های سر مفصل ها. قَبْضُ عَوَامِل: انقباض اعضای بدن. أَطْرَافُ أَنَامِل: بند انگشتان. أَيَّامَ رضَاع: دوره شیرخوارگی.
عقد: گره زدن، تشکیل دادن، قراردادن، عهدنامه (المعجم البسیط)
عَزَمَاتِ: عزم: اراده، تصمیم، ترقی (المعجم اذلبسیط)
مَكْنُونِ: پوشیده شده، مخفی شده، نهفته، حفظ شده(المعجم البسیط)
ضَمِير: باطن، وجدان (العجم البسیط)
عَلاَئِقِ: ارتباط و همبستگى (فرهنگ ابجدی)البَصَر: حس بينائى، چشم (فرهنگ ابجدي)
أَسَارِيرِ: الخُطُوطُ التي في الجَبْهَةِ (المحيط في اللغة)./ أَسَارِير الجبهة: خطوط پيشانى (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
خُرْقِ: احتمالا، این واژه باید "خَرق"به فتح "قاف" باشد. المنجد، در این باره می نویسد: "الخّرق، ج: خروق: الثقبة" (فاطمی)./ و الْخَرْقَاءُ من الغنم: التى فى أذنها خَرْقٌ، و هو ثَقْبٌ مستديرٌ (الصحاح)
مَسَارِبِ: المَسْرَبَة- ج مَسَارِب: مجراى اشك و مانند آن (فرهنگ ابجدي)
خَذَارِيفِ: الخُذْرُوْف: السريع في جَرْيِه. و الخُذْرُوْف: لعبةٌ للصبيان، و هي قصبة أو عود يفرض في وسطه و يشد بخيط، فإِذا شُدَّ دار و سمعت له حفيفاً في الهواء (شمس العلوم)
مَارِنِ: المارِن- ج مَوَارِن: پرده بينى رُمْحٌ مارِنٌ: نيزه محكم و نرم (فرهنگ ابجدي)./ و مارِن الأنف: ما لان منه (جمهرة اللغة)
عِرْنِينِي: و عِرْنَينُ كل شي ء: أَوَّله. و عِرْنينُ الأَنف: تحت مُجْتَمَع الحاجبين، و هو أَول الأَنف حيث يكون فيه الشَّمَمُ. يقال: هم شُمُ العَرانينِ، و العِرْنينُ الأَنف كله (لسان العرب)./ عِرْنِينٌ بن بينى (مقدمة الأدب)
ص: 341
صِمَاخِ: الصِّمَاخ: سوراخ داخل گوش (فرهنگ ابجدي)./ اگر "سماخ" با "س" باشد، شاید لغتی از "صماخ" به حساب آید (فاطمی)
مَغْرَزِ: و مَغْرِزُ الضِّلع، و الضرس، و الرِّيشة: أصلها (المحكم و المحيط الأعظم)
حَنَكِ: چانه صورت، سقف دهان (المعجم البسیط)./ الحَنَكُ من الإِنسان و الدابة: باطن أَعلى الفم من داخل، و قيل: هو الأَسفل في طرف مقدّم اللَّحيْين من أَسفلهما (لسان العرب)
فَك: هر يک از دو استخواني که در تشکيل آرواره پائين و آرواره بالا شرکت مي کنند آرواره پايين فقط از يک استخوان به نام فک اسفل تشکيل شده است، اما آرواره فوقاني از سيزده استخوان به وجود آمده (فرهنگ دهخدا)
أَضْرَاسِي: جمع ضِرس: دندان آسیا (المعجم البسیط)حِجَابِ: حجاب: پرده و هر چه كه با آن خود را پوشانند، آنچه كه فاصل ميان دو چيز باشد... حِجابُ القلبِ: پرده ای كه ميان قلب و شكم قرار گرفته است حِجابُ الشمس: روشنايى آفتاب (فرهنگ ابجدي)
مَسَاغِ: وَ يُقَالُ: سُغْ في الأَرْضِ ما وَجَدْت مُساغًا، أي: ادْخُلْ فِيها ما وَجَدْتَ مَدْخَلًا. وَ يُقَالُ: هذَا لا أَجِدُ لَهُ مَسَاغًا، أيْ: جَوَازًا، أَوْ مَدْخَلًا، وَ هُوَ مَجَازٌ (تاج العروس)
حِمَالَةِ: الحِمَالَة، ج حَمَائِل: باربرى؛ حِمَالَةُ البَنْطُلُون: گيره يا بند شلوار (فرهنگ ابجدي)./ حِمَالَةِ: علاقة السيف (الإقبال)
أُمِّ رَأْسِي: أُمُ الرَّأْس: پوسته ى روى مغز سر (فرهنگ ابجدي)./ أُمُ الرأْسِ: هي الخَرِيطةُ التي فيها الدِّماغ (لسان اللسان)./ حِمَالَةِ أُمِّ رَأْسِي: ظاهرا جمجمه (فاطمی)
بَلُوعِ: بَلْع فرو بردن و بلعيدن... بَلَعْتُ الشّي ء و ابْتَلَعْتُهُ: آنرا بلعيدم و فرو دادم (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
تَامُورُ: تَامُورُ الرجل قَلْبُه (تهذيب اللغة)./ التامور: الوعاء و النفس و حيوتها و القلب و صوته و دمه (الإقبال بالأعمال الحسنة)
حَمَائِلِ: حِمالة السيف: محمله و الجميع: الحمائل (شمس العلوم)
ص: 342
وَتِينِي: الوَتِين: شاهرگ يا سرخ رگ دل كه خون از آن به تمام رگها روان باشد (فرهنگ ابجدي)./ الوَتِينُ عِرقٌ لاصِقٌ بالصُّلب من باطنه أَجمع، يَسْقي العُروقَ كلَّها الدمَ و يَسْقي اللَّحْمَ و هو نَهْرُ الجَسد (لسان العرب)./ وَتِين رگى است كه از كبد مايه مي گيرد و اگر قطع شود صاحبش مي ميرد (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
نِيَاطِ: و النِّيَاطُ: عِرْقٌ غليظ قد عُلِّقَ به القلب من الوتين، و جمعه: أَنْوِطَةٌ (كتاب العين)./ نِيَاطُ القلب، و هو العرق الذى القلب معلّق به (النهاية)./ النياط: عرق علق به القلب من الوتين فإذا انقطع مات صاحبه (الإقبال بالأعمال الحسنة)./ النِّيَاط: هر چيز آويخته، رگى درشت كه به قلب پيوسته است و هرگاه بريده شود شخص مى ميرد (فرهنگ ابجدي)
أَفْلاَذِ: فِلذة: قطعه از جگر یا گوشت (المعجم البسیط)./ الأفلاذُ جمعُ الفِلْذةِ، و هي القطعة من اللحم تُقطعُ طولا (تهذيب اللغة)حَوَاشِي: حاشیة: کناره، اطرافیان (المعجم البسیط)./ و حَاشِيَةُ كل شي ءٍ: جانبه و طَرَفُه (لسان العرب)
شَرَاسِيفُ: الشُّرْسُوفُ: غُضْرُوفٌ مُعَلَّق بكل ضِلَعٍ مثل غُضْروفِ الكَتِف (لسان العرب)./ الشُّرْسُوف، ج شَرَاسِيف: سر استخوان دنده به طرف شكم (فرهنگ ابجدي)
أَضْلاَعِي: ضِلع: دنده (المعجم البسیط)
حِقَاقُ: الحُقّ- ج حِقَاق: سر استخوان ران، حفره ى سر شانه، زمين گرد و هموار (فرهنگ ابجدي)
مَفَاصِلِي: مفصل: بند اندام و هر جاي پيوستگي دو استخوان ج، مفاصل (فرهنگ دهخدا)
قَصَبِي: قصب: نای، القصبة الهوائیة: نای، القصبات الهوائیة: نایژه ها (المعجم البسیط)./ القصب: راههاى حلق و گلو و بينى، مجراى اشك چشم (فرهنگ ابجدي)
انْتَسَجَ: انْتَسَجَ: اين واژه مطاوع "نَسَجَ" است بمعناى پارچه را بافت (فرهنگ ابجدي)
أَقَلَّ: کم کرد، بلند کرد. أقلّته السیّاره: ماشین او را برد (المعجم البسیط)
الْأَحْقَابِ: جمع الْحُقُبِ، أي: الدهر (مفردات ألفاظ القرآن)./ الحقب: ثمانون سنة أو أكثر، الدهر (الإقبال بالأعمال الحسنة)
ص: 343
طَارِفاً: الطرف: الحديث من المال (الإقبال بالأعمال الحسنة)./ و هذا من طرائف مالي. و هذه طُرفة من الطُّرَف: للمستحدَث المعجِب (أساس البلاغة)
عَتِيداً: حاضر و مهیا، آماده، تنومند، درشت (المعجم البسیط)./ قال اللَّه جلّ و عزّ: هذا ما لَدَيَ عَتِيدٌ، قال بعض المفسّرين: عَتِيدٌ أي حاضر. و قال بعضهم: قريبٌ (تهذيب اللغة)
حَاوَل: کوشید، تلاش کرد (المعجم البسیط)
أَنَامٌ: خَلْق، خَلِيقَة، بَرِيَّة، نَاس، بَشَر، إِنْس، أُنَاس، وَرَى (المكنز العربي المعاصر)./ الْأَنَامُ: الجنّ و الانس (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم)
مَدَى: طول، برد، گستره، سطح و اندازه. مِدفع بعید المدی: توپ دور برد (المعجم البسیط)./ در این جا "مَدَى الْأَعْصَارِ" به معنای همه عصرها و زمان است و "مَدَى إِنْعَامِكَ" به معنای گستره نعمت ها (فاطمی)أَمَدٌ: مَدَى، غَايَة، شَأْوٌ، أَجَل، نِهَايَة (المكنز العربي المعاصر)
فَيُرْفِدَهُ: الإرفاد: الإعطاء و الإعانة و الاسترفاد و الاستعانة (الإقبال بالأعمال الحسنة)./ الإِرفاد: أرفده: لغةٌ في رَفَدَه: إِذا أعطاه (شمس العلوم)
تَفَطَّرَتَا: فَطَر: شکست و ترک ایجاد کرد (المعجم البسیط)./ انْفَطَرَ الثوبُ و تَفَطَّرَ، أي: انشق (كتاب العين)
ثُمَّ شَرَعَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِالسُّؤَالِ وَ الِاهْتِمَامِ فِي الدُّعَاءِ وَ دُمُوعُهُ جَارِيَةٌ عَلَى خَدَّيْهِ، ثُمَّ قَالَ:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ وَ لاَ تُشْقِنِي بِمَعْصِيَتِكَ وَ خِرْ لِي فِي قَضَائِكَ وَ بَارِكْ لِي فِي قَدَرِكَ حَتَّى لاَ أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لاَ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِي وَ الْإِخْلاَصَ فِي عَمَلِي وَ النُّورَ فِي بَصَرِي وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي وَ مَتِّعْنِي بِجَوَارِحِي وَ اجْعَلْ سَمْعِي وَ بَصَرِي الْوَارِثَيْنِ مِنِّي وَ انْصُرْنِي عَلَى مَنْ ظَلَمَنِي وَ أَرِنِي فِيهِ ثَارِي وَ مَآرِبِي وَ أَقِرَّ بِذَلِكَ عَيْنِي اللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتِي وَ اسْتُرْ عَوْرَتِي وَ اغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي وَ اخْسَأْ شَيْطَانِي وَ فُكَّ رِهَانِي وَ اجْعَلْ لِي يَا إِلَهِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيَا فِي الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَمَا خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي سَمِيعاً بَصِيراً وَ لَكَ الْحَمْدُ كَمَا
ص: 344
خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي خَلْقاً سَوِيّاً رَحْمَةً بِي وَ قَدْ كُنْتَ عَنْ خَلْقِي غَنِيّاً رَبِّ بِمَا بَرَأْتَنِي فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِي رَبِّ بِمَا أَنْشَأْتَنِي فَأَحْسَنْتَ صُورَتِي رَبِّ بِمَا أَحْسَنْتَ إِلَيَّ وَ فِي نَفْسِي عَافَيْتَنِي رَبِّ بِمَا كَلَأْتَنِي وَ وَفَّقْتَنِي رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَهَدَيْتَنِي رَبِّ بِمَا أَوْلَيْتَنِي وَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَعْطَيْتَنِي رَبِّ بِمَا أَطْعَمْتَنِي وَ سَقَيْتَنِي رَبِّ بِمَا أَغْنَيْتَنِي وَ أَقْنَيْتَنِي رَبِّ بِمَا أَعَنْتَنِي وَ أَعْزَزْتَنِي رَبِّ بِمَا أَلْبَسْتَنِي مِنْ سِتْرِكَ الصَّافِي وَ يَسَّرْتَ لِي مِنْ صُنْعِكَ الْكَافِي صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِنِّي عَلَى بَوَائِقِ الدُّهُورِ وَ صُرُوفِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ نَجِّنِي مِنْ أَهْوَالِ الدُّنْيَا وَ كُرُبَاتِ الْآخِرَةِ وَ اكْفِنِي شَرَّ مَا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ فِي الْأَرْضِ اللَّهُمَّ مَا أَخَافُ فَاكْفِنِي وَ مَا أَحْذَرُ فَقِنِي وَ فِي نَفْسِي وَ دِينِي فَاحْرُسْنِي وَ فِي سَفَرِي فَاحْفَظْنِي وَ فِي أَهْلِي وَ مَالِي فَاخْلُفْنِي وَ فِيمَا رَزَقْتَنِي فَبَارِكْ لِي وَ فِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي وَ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ فَعَظِّمْنِي وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فَسَلِّمْنِي وَ بِذُنُوبِي فَلاَ تَفْضَحْنِي وَ بِسَرِيرَتِي فَلاَ تُخْزِنِي وَ بِعَمَلِي فَلاَ تَبْتَلِنِي وَ نِعَمَكَ فَلاَ تَسْلُبْنِي وَ إِلَى غَيْرِكَ فَلاَ تَكِلْنِي إِلَهِي إِلَى مَنْ تَكِلُنِي إِلَى قَرِيبٍ فَيَقْطَعُنِي أَمْ إِلَى بَعِيدٍ فَيَتَجَهَّمُنِي أَمْ إِلَى الْمُسْتَضْعَفِينَ لِي وَ أَنْتَ رَبِّي وَ مَلِيكُ أَمْرِي أَشْكُو إِلَيْكَ غُرْبَتِي وَ بُعْدَ دَارِي وَ هَوَانِي عَلَى مَنْ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي إِلَهِي فَلاَ تُحْلِلْ عَلَيَّ غَضَبَكَ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَيَّ فَلاَ أُبَالِي سُبْحَانَكَ غَيْرَ أَنَّ عَافِيَتَكَ أَوْسَعُ لِي فَأَسْأَلُكَ يَا رَبِّ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ وَ السَّمَاوَاتُ وَ كُشِفَتْ بِهِ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ بِهِ أَمْرُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ أَنْ لاَ تُمِيتَنِي عَلَى غَضَبِكَ وَ لاَ تُنْزِلَ بِي سَخَطَكَ لَكَ الْعُتْبَى لَكَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى قَبْلَ ذَلِكَ!
خداوندا! مرا آن گونه به مقام خشیت برسان که گویا تو را می بینم، با تقوایت سعادتمندم نما و با معصیتت در رنجم مینداز! در قضایت خیرم را برگزین و در قدَرت با برکتم بفرما! تا آن جا که پیش افتادن چیزی را که پس انداخته ای و پس انداختن چیزی را که پیش انداخته ای دوست نداشته باشم! خداوندا! بی نیازی ام را در جانم، باور را در قلبم، اخلاص را در رفتارم، نور را در بینایی ام و
ص: 345
خرد را در دینم بگذار! از تمام اعضای بدنم بهره مندم نما و دیده و شنیده ام را بازماندگانم قرار بده! بر کسی که بر من ستم نموده یاری ام نما و در این یاری کردن به من انتقام گرفتنم را نشان بده! حاجتم را برآورده کن و با گرفتن این انتقام، چشمم را روشن بفرما! خداوندا! اندوهم را برطرف کن، عیوبم را پنهان کن، گناهم را بپوشان، شیطانم را با خواری دور نما، ذمه ام را از هر حقی آزاد نما و آی معبود من! مرا در دنیا و آخرت در بالاترین مرتبه قرار بده! خداوندا! تو را سپاس، به خاطر این که مرا آفریدی و شنوا و بینایم قرار دادی! تو را سپاس، به خاطر این که مرا آفریدی و از لطفی که به من داری، بی عیب و نقصم خلق کردی، در حالی که از آفریدنم بی نیاز بودی! پروردگارم! به سپاس این که مرا آفریدی و فطرتم را معتدل کردی، به سپاس این که ایجادم نمودی و صورتم را زیبا ساختی، به سپاس این که به من احسان نمودی و وجودم را صحت کامل بخشیدی، به سپاس این که حفظم نمودی و توفیقم دادی، به سپاس این که نعمتت را بر من ارزانی نمودی و هدایتم کردی، به سپاس این که مرا برگزیدی و از هر خوبی ای عطایم نمودی، به سپاس این که اطعام و سیرابم فرمودی، به سپاس این که بی نیازم کردی و راضی ام نگه داشتی، به سپاس این که یاریم کردی و عزتم دادی، به سپاس این که مرا از لباس ستر ویژ ه ات پوشاندی و به دست ساخته های فراوانت دست رسی ام دادی، بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) درود بفرست و بر بدی های روزگار و دگرگونی های شب و روز کمکم نما و مرا از هراس های دنیا و غم های آخرت نجات بده و از شر آنچه که ستمگران انجام می دهند، حفظم بفرما! خداوندا! از آنچه هراس دارم کفایت کننده ام باش، از آنچه نگرانم دور نما، از جان و دینم حراست بفرما، سفرم را بی خطر بگردان، در اهل و مالم جانشین بگذار، به روزی ام برکت بده، پیش خودم خوارم کن، در چشم مردم بزرگ، از جن و انس سالمم بدار، به خاطر گناهانم رسوایم منما، به
ص: 346
سبب رفتارم خوار مکن، به سبب کردارم گرفتار مکن، نعمتت را از من مگیر و مرا به غیر خودت وا مگذار! معبود من! به چه کسی وا می گذار؟ به خویشاوندی که قطع رابطه بر سر دارد یا بهبیگانه ای که عبوسانه طردم می کند یا به کسانی که خواستار ضعف و ناتوانی منند؟! تو مالک امر منی! غربتم را، دور بودن از خانه ام را و خواری ام را از کسی که کارهایم را در دیدرس او قرار دادی، به تو شکایت می کنم! معبود من! بر من خشم مگیر! اگر تو بر من خشم نگیری، باکی از دیگران ندارم! منزهی تو! تو قادر بر هرکاری هستی، مگر این که عافیت تو بر من وسیع تر است! پس از تو تقاضا دارم -آی پروردگار من!- و تو را به نور رویت؛ نوری که زمین و آسمان ها را روشن نمود و پرده های ظلمت را برطرف کرد و کار اولین و آخرین را سامان داد، قسم می دهم که مرا با خشمت از دنیا مبر و غضبت را بر من نازل مکن!ن پرده های تاریکی بر طرفآن از تو پوزش و رضایت می طلبم! از تو پوزش و رضایت می طلبم، تا پیش از غضبت از من راضی باشی!
اجْعَلْنِي: جعل به چهار معنا می آید: اعتقد، خلق، صیّر و شرع. در این جا معنای"صیّر" مناسب تر است (فاطمی)
تُشْقِنِي: شَقِیّ: بدبخت شد، رنج برد (المعجم البسیط)
خِرْ لِي: اخْتَرْ لي (لسان العرب)./ و خِرْ لِي و اخْتَرْ لي: أي اجعل من أمري خيرا و ألهمني فعله و اختر لي الأصلح (مجمع البحرين)./ خار: انتخاب کرد، برگزید، سست و ضعیف گردید، فروریخت، به تحلیل رفت (المعجم البسیط)./ وَ خِرْ لِي فِي قَضَائِكَ وَ بَارِكْ لِي فِي قَدَرِكَ: مسأله قضا و قدر، یکی از مسایل پیچیده و مهمی است. هرچند برخی از بار خوف آن کم می کنند اما این سخن مولا علی (علیه السلام) را هیچ وقت فراموش نکنیم: تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ (فاطمی)
الْبَصِيرَةَ: خِرد... عَنْ بَصِيرَةٍ: از روى عمد، عمدا (فرهنگ ابجدي)./ بصیرة: عقل، هوش، عبرت، حجت، شاهد (المعجم البسیط)
مَتِّعْنِي: متَّعَ: لذت بخشید، بهره مند ساخت (المعجم البسیط)
ص: 347
سَمْعِي وَ بَصَرِي: من احتمال می دهم که این دو مصدر، به معنای اسم مفعول باشند و منظور این است که شنیده ها و دیده های مرا به عنوان عبرت و اندرز به یادگار بگذار (فاطمی)
ثَارِي: انتقام، ثَأّرَ: انتقام گرفت، ثأرْ: انتقام گرفتن (المعجم البسیط)
مَآرِبِي: جمع "مأرب و مأربة": مراد و خواسته، حاجت، هدف (المعجم البسیط)./ الإِرْبة، و الإِرْب: الحاجةُ، و هي المَأْرُبة، و جمعها: مآرب؛ قال تعالى: وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى (تهذيب اللغة)
الْكُرْبَةُ: الغم الذي يأخذ بالنفس (مجمع البحرين)عَوْرَتِي: أراد بِالْعَوْرَةِ كل ما يستحيا منه و يسوء صاحبه أن يرى ذلك منه (مجمع البحرين)./ الْعَوْرَةِ: و التحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يستقبح بروزه و يلزم ستره عرفا. و من مصاديقه: مرض و عيب في العين. و نقاط ضعف و موارد لنفوذ الأعداء في الثغور. و أعضاء في بدن الإنسان ذكرا أو أنثى يحكم عرفا بسترها (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم)
غَفَرَ: آمرزید، بخشید، پوشاند (المعجم البسیط)
خَطِيئَة: گناه (المعجم البسیط)
اخْسَأْ: خَسَأْتُ الكلب فَخَسَأَ، أي: زجرته مستهينا به فانزجر، و ذلك إذا قلت له: اخْسَأْ، قال تعالى في صفة الكفّار: اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ، و قال تعالى: قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (مفردات ألفاظ القرآن)
كَمَا: الكاف المفردة، جاءت لمعان: للتشبيه و هو كثير. و التعليل كقوله تعالى: وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ، كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا: أي لأجل إرسالي فيكم رسولا منكم، وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ (مجمع البحرين)./ چنان که می بینید، "کاف" این جا برای تعلیل است و "ما" مصدریه می باشد. مانند: وَدُّوا ما عَنِتُّم... (فاطمی)
سَوِيّاً: بی عیب و نقص، راست و درست، آراسته (المعجم لبسیط)
رَبِّ بِمَا بَرَأْتَنِي...: من فکر می کنم، تفاوت اصلی زبان عربی و فارسی، در همین جاها باید باشد. اگر در این بند از دعای زیبا مولا، تکرار "ربّ" را ترجمه نماییم، خواننده خودش را در لابلای این نیایش هنری گم خواهد کرد و پیام اصلی را در نخواهد یافت. پیام اصلی این است که امام (علیه السلام) به خاطر این الطاف بی نهایت الهی از خداوند می خواهد که درود و رحمتش را بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل
ص: 348
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بفرستد و این پیام باید برجسته بماند و در قلب و روح خواننده این اثر را بگذارد که درود فرستادن چقدر اهمیت دارد. پس بهتر این که ما در برگردان این اثر ماندگار بخشی از ریزش ترجمه را بپذیریم و راه میانبری انتخاب نماییم. چنان که در اول این دعا (جَازِي كُلِّ صَانِعٍ وَ رَائِشُ كُلِّ قَانِعٍ وَ رَاحِمُ كُلِّ ضَارِعٍ) ما مجبور بودیم، تلخیص زیبای دعا را به اطناب تبدیل نماییم، تا خواننده زبان فارسی، احساس کمبود نکند.
البته در زبان اصلی این گونه نیست. چنان که در اول دعا، تلخیص جا افتاده بود، در این جا تکرار "ربّ" به زیبایی جا افتاده است اما در زبان مقصد، ما با چنین مشکلی رو به رو هستیم.این را هم اضافه کنم که دست زدن به این شگردها موقتی است. کسی که چندین بار دعای عرفه را با ترجمه و تعمق بر لغات آن، بخواند، توفیق ارتباط با زبان اصلی را پیدا خواهد کرد. این روش ها برای کسانی پیشنهاد می شود که برای اولین بار می خواهند بدانند، امام حسین (علیه السلام) چگونه دعا کرده است (فاطمی)
كَلَأْتَنِي: كَلَأتُ الرجلَ، إذا حفظته (جمهرة اللغة)
أَوْلَيْتَنِي: و الوَلْيُ: القُرْبُ. و أَوْلَيْتُ أنْ أفْعَلَ كذا: أي دَنَوْتُ أنْ أفْعَلَه (المحيط في اللغة)
أَقْنَيْتَنِي: و قال جل و عزَّ: وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى... قيل في أَقْنى قولان: أحدهما: أَقْنى: أرْضَى، و الآخر: جُعِل الغِنى أصلًا لصاحبه ثابتاً (تهذيب اللغة)
الصَّافِي: خالص، صاف (المعجم البسیط)
بَوَائِقِ: لا يَدْخُل الجنَّةَ مَنْ لَا يأمَنُ جَارُه بَوَائقَه. أي غَوائِله و شُرُوره (الفائق)./ البائِقة، ج بَوَائِق: شرّ؛ رَفَعْتُ عَنْكَ بَائِقَةَ فُلانٍ: شرّ فلانى را از تو مرتفع كردم. بلا و آفت (فرهنگ ابجدي)
فَاحْرُسْنِي: حَرَسَ: حفظ کرد، نگهبانی کرد (المعجم البسیط)
بِسَرِيرَتِي: سریرة: راز، قصد یا نیت (المعجم البسیط)./ و السَّرِيرَةُ: عمل السر من خير أو شر، و يقال: سَرِيرَتُهُ خير من علانيته (کتاب العین)
فَلاَ تُخْزِنِي: خزی: خواری و ذلت، مجازات (المعجم البسیط)
فَيَتَجَهَّمُنِي: يَتَجَهَّمُنِي أي يعبس وجهه إذا واجهني (مجمع البحرين)./ جَهَمَهُ: با قيافه عبوس و گرفته با او روبه رو شد (فرهنگ ابجدي)
ص: 349
تُحْلِلْ: سکونت گزید، بازکرد –گره را- حلال شد، از احرام بیرون آمد (المعجم البسیط)./ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي: بكسر الحاء أي يجب و بضمها أي ينزل (تفسير الجلالين)
عَافِيَتَكَ: عافیه: صحت کامل، بهبودی کامل (فرهنگ دهخدا)
غَيْر: به جز، مگر؛ جاءَ القومُ غيرَ فلانٍ: آن قوم به جز فلانى همه آمدند، و گاهى به معناى الّا مى آيد مانند لَيْسَ غَيرَ كه به معناى ليسَ الّا است... و گاهى به معناى لا مى آيد مانند فَمَنْ اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَ لا عادٍ: يعنى لا باغياً و به معناى دون نيز مى آيد مانند مِنْ غيرِ عِلْم مِنهُ... غَيْرَ انَّ و الّا انَّ: كه هر دو عبارت به معناى ولى در فارسى مى باشد (فرهنگ ابجدي)./ به نظر می آید، دراین جا از هنر تلخیص استفاده شده است؛ شاید تقدیر چنین باشد: أنت قادر علی کلّ ذالک غیر أن... در ضمن، به این تکنیک، "مدح شبیه ذم" گفته می شود. یک بار دیگر به مجموع این ساختار بنگرید: فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَيَّ فَلاَ أُبَالِي سُبْحَانَكَ غَيْرَ أَنَّ عَافِيَتَكَ أَوْسَعُ لِي (فاطمی)
الْعُتْبَى: أي الرّجوع عن الذّنب و الإساءة (النهاية)./ یسْتَعْتَبُونَ: أي يطلبون الْعُتْبَى، الْعُتْبَى الاسم من أَعْتَبَنِي فلان إذا عاد إلى مسرتي راجعا عن الإساءة... و اسْتَعْتَبْتُهُ فَأَعْتَبَنِي: أي استرضيته فأرضاني (مجمع البحرين)./ عتَب: گله و ملامت (المعجم البسیط)
لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ وَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَ الْبَيْتِ الْعَتِيقِ الَّذِي أَحْلَلْتَهُ الْبَرَكَةَ وَ جَعَلْتَهُ لِلنَّاسِ أَمْناً يَا مَنْ عَفَا عَنْ عَظِيمِ الذُّنُوبِ بِحِلْمِهِ يَا مَنْ أَسْبَغَ النَّعْمَاءَ بِفَضْلِهِ يَا مَنْ أَعْطَى الْجَزِيلَ بِكَرَمِهِ يَا عُدَّتِي فِي شِدَّتِي يَا صَاحِبِي فِي وَحْدَتِي يَا غِيَاثِي فِي كُرْبَتِي يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي يَا إِلَهِي وَ إِلَهَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ رَبَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ آلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقَانِ وَ مُنَزِّلَ كهيعص وَ طه وَ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ فِي سَعَتِهَا وَ تَضِيقُ بِيَ الْأَرْضُ بِرُحْبِهَا وَ لَوْ لاَ رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ الْهَالِكِينَ وَ أَنْتَ مُقِيلُ عَثْرَتِي وَ لَوْ لاَ سَتْرُكَ إِيَّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ وَ أَنْتَ مُؤَيِّدِي بِالنَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِي وَ لَوْ لاَ نَصْرُكَ إِيَّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِينَ يَا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَ الرِّفْعَةِ فَأَوْلِيَاؤُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ يَا مَنْ جَعَلَتْ لَهُ الْمُلُوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلَى أَعْنَاقِهِمْ فَهُمْ مِنْ سَطَوَاتِهِ
ص: 350
خَائِفُونَ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَ غَيْبَ مَا تَأْتِيَ بِهِ الْأَزْمِنَةُ وَ الدُّهُورُ يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ إِلاَّ هُوَ يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ مَا هُوَ إِلاَّ هُوَ يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُهُ إِلاَّ هُوَ يَا مَنْ كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى الْمَاءِ وَ سَدَّ الْهَوَاءَ بِالسَّمَاءِ يَا مَنْ لَهُ أَكْرَمُ الْأَسْمَاءِ يَا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِي لاَ يَنْقَطِعُ أَبَداً يَا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ لِيُوسُفَ فِي الْبَلَدِ الْقَفْرِ وَ مُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ وَ جَاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِيَّةِ مَلِكاً يَا رَادَّهُ عَلَى يَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ يَا كَاشِفَ الضُّرِّ وَ الْبَلْوَى عَنْ أَيُّوبَ وَ مُمْسِكَ يَدَيْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ وَفَنَاءِ عُمُرِهِ يَا مَنِ اسْتَجَابَ لِزَكَرِيَّا فَوَهَبَ لَهُ يَحْيَى وَ لَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحِيداً يَا مَنْ أَخْرَجَ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ يَا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ فَأَنْجَاهُمْ وَ جَعَلَ فِرْعَوْنَ وَ جُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقِينَ يَا مَنْ أَرْسَلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ يَا مَنْ لَمْ يَعْجَلْ عَلَى مَنْ عَصَاهُ مِنْ خَلْقِهِ يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَ قَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَ يَعْبُدُونَ غَيْرَهُ وَ قَدْ حَادُّوهُ وَ نَادُّوهُ وَ كَذَّبُوا رُسُلَهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا بَدِي ءُ يَا بَدِيعُ لاَ نِدَّ لَكَ يَا دَائِماً لاَ نَفَادَ لَكَ يَا حَيّاً حِينَ لاَ حَيَ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى يَا مَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ يَا مَنْ قَلَّ لَهُ شُكْرِي فَلَمْ يَحْرِمْنِي وَ عَظُمَتْ خَطِيئَتِي فَلَمْ يَفْضَحْنِي وَ رَآنِي عَلَى الْمَعَاصِي فَلَمْ يَشْهَرْنِي يَا مَنْ حَفِظَنِي فِي صِغَرِي يَا مَنْ رَزَقَنِي فِي كِبَرِي يَا مَنْ أَيَادِيهِ عِنْدِي لاَ تُحْصَى وَ نِعَمُهُ لاَ تُجَازَى يَا مَنْ عَارَضَنِي بِالْخَيْرِ وَ الْإِحْسَانِ وَ عَارَضْتُهُ بِالْإِسَاءَةِ وَ الْعِصْيَانِ يَا مَنْ هَدَانِي لِلْإِيمَانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الاِمْتِنَانِ يَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِيضاً فَشَفَانِي وَ عُرْيَاناً فَكَسَانِي وَ جَائِعاً فَأَشْبَعَنِي وَ عَطْشَانَ فَأَرْوَانِي وَ ذَلِيلاً فَأَعَزَّنِي وَ جَاهِلاً فَعَرَّفَنِي وَ وَحِيداً فَكَثَّرَنِي وَ غَائِباً فَرَدَّنِي وَ مُقِلاًّ فَأَغْنَانِي وَ مُنْتَصِراً فَنَصَرَنِي وَ غَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنِي وَ أَمْسَكْتُ عَنْ جَمِيعِ ذَلِكَ فَابْتَدَأَنِي فَلَكَ الْحَمْدُ وَ الشُّكْرُ يَا مَنْ أَقَالَ عَثْرَتِي وَ نَفَّسَ كُرْبَتِي وَ أَجَابَ دَعْوَتِي وَ سَتَرَ عَوْرَتِي وَ غَفَرَ ذُنُوبِي وَ بَلَّغَنِي طَلِبَتِي وَ نَصَرَنِي عَلَى عَدُوِّي وَ إِنْ أَعُدَّ نِعَمَكَ وَ مِنَنَكَ وَ كَرَائِمَ مِنَحِكَ لاَ أُحْصِيهَا!
ص: 351
هیچ الهی جز تو وجود ندارد! تو پروردگار مکه معظمه، پروردگار مشعر الحرام و پروردگار خانه عهد عتیق هستی! خانه ای که برکت در آن فرود آوردی و برای مردم مکان امنی قرار دادی! آی کسی که با حلمش از گناهان بزرگ چشم پوشی کرد! آی کسی که با فضلش نعمت ها را گسترش داد! آی کسی که با کرمش بسیار بخشید! آی وسیله من در لحظه های دشواری ام! آی همنشین من در تنهایی ام! آی فریاد رس من در اندوه و سختی ام! آی ولی نعمتی من! آی معبود من و معبود پدرانم: ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب! آی پروردگار جبرئیل، میکائیل و اسرافیل! آی پروردگار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران و خاندان برگزیده او! آی فرود آورنده تورات، انجیل، زبور و فرقان! آی فرود آورنده كهيعص، طه، يس و قرآن سرشار از حکمت! تو پناهگاه منی هنگامی که همه راه ها در فراخی اش مرا به رنج می اندازند و زمین با گستردگی اش بر من تنگ می شود! اگر رحمت تو نبود، از نابود شدگان بودم! تو لغزش هایم را اقاله می کنی، اگر پرده پوشی ات بر من نبود، از رسواشدگان بودم! تو تأیید کننده پیروزی ام بر دشمنانم هستی و اگر کمک تو بر من نبود، از شکست خوردگان بودم! آی کسی که خودش را به علو و بلند مرتبگی اختصاص داد! پس دوستان او با عزتش عزتمند می شوند! آیکسی که به خاطر عظمت او پادشاهان یوغ خواری برگردن نهادند و از خشم او هراسانند! کسی که چشم های خیانت پیشه را می شناسد، از مخفی گاه سینه ها با خبر است و از ناپیدای آنچه که هنگام ها و روزگاران می آورند، اطلاع دارد! آی کسی که هیچ کس غیر از خودش چگونگی او را نمی داند! آی کسی که هیچ کس غیر از خودش نمی داند که او کیست! آی کسی که هیچ کس غیر از خودش از او چیزی نمی داند! آی کسی که زمین را در آب فشرد و هوا را بر آسمان بست! آی کسی که برای او گرامی ترین اسم ها است! آی دارای خوبی هایی که هرگز به پایان نمی رسد! آی فراهم کننده
ص: 352
سوارانی برای نجات یوسف در بیابان شهر بی شهروند، نجات دهنده او از چاه عمیق و گرداننده او بعد از پرستش به عنوان پادشاه! آی برگرداننده یوسف به یعقوب، بعد از این که چشمانش از اندوه سفید گردید، در حالی که همواره غم آلود بود! آی برطرف کننده بیماری و بلا از ایوب! آی نگهدارنده دستان ابراهیم از سر بریدن فرزندش، بعد از پیری و روزگار پایان عمر او! آی کسی که دعای زکریا را اجابت نمود و یحیی را برای او عطا فرمود و او را تنهای تنها رها ننمود! آی کسی که یونس را از شکم نهنگ بیرون آورد! آی کسی که دریا را برای بنی اسرائیل از هم گشود، آنان را رهایی بخشید و فرعون و لشکر او را از غرق شدگان قرارداد! آی کسی که بادها را پیشاپیش رحمتش به عنوان بشارت دهندگان به جریان انداخته! آی آنکه بر عقاب بنده ای که او را عصیان کرده است، شتاب نمی کند! آی کسی که ساحران را بعد از انکار طولانی نجات داد! این در حالی بود که روزی او را می خوردند، دیگری را می پرستیدند، با او مخالفت و ضدیت می کردند و پیامبران او را تکذیب می نمودند. آی خداوند! آی خداوند! آی پدید آورنده! آی نو آوری که شریکی برای تو قابل تصور نیست! آی همیشه ای که پایانی برای تو نیست! آی وجود زنده، آنگاه که هیچ موجود زنده ای نبود! آی زنده کننده مردگان! آی کسی که قائم بر هرکسی است، تا دست آوردش را ببیند! آی کسی که سپاسگزاریم برای او کم است و محرومم نمی کند! گناهانم بزرگ است و رسوایم نمی کند! مرا در صحنه گناه دیده و انگشت نمایم نمی کند! آی کسی که مرا در کودکی حفظ کرد! آی کسی که در بزرگی روزی ام داد! آی کسی که نعمت های او پیش من در شمارش نمی گنجد و غیر قابل جبران است! آی کسی که بر من خیر و احسان عرضه نمود و من با بی ادبی، سرپیچی و مخالفتش کردم! آی کسی که مرا به راه ایمان هدایت کرد، پیش از این که شکر منت گذاری را بدانم! آی کسی که دربیماری او را خواندم،
ص: 353
شفایم داد، در برهنگی جامه ام داد، در گرسنگی سیرم نمود، در تشنگی سیرابم کرد، در ذلت عزتم داد، در نادانی معرفتم داد، در تنهایی تکثیرم نمود، در غیبت حضورم داد و در تنگ دستی بی نیازم کرد! دنبال یاور می گشتم یاریم نمود، ثروتمند بودم سلب نعمت از من نکرد و اگر غافلانه چیزی نمی خواستم، ریزش باران رحمتش را بر من از سر گرفت! سپاس و شکر سزاوار تو است، آی کسی که لغزشم را اقاله نمود، اندوهم را از دل زدود، دعایم را مستجاب کرد، عیبم را پوشاند، گناهانم را بخشید، خواسته ام را داد، بر دشمنم پیروز نمود و اگر من نعمت ها، منت ها و سخاوت بخشش های تو را بشمارم، توان شمردن آن ها را ندارم!
أَحْلَلْتُهُ، أى أنزلته (الصحاح)
الْعَتِيقِ: کهن، قدیمی، دارای قدمت (المعجم البسیط)./ و العَتِيق القديم من كل شي ء... و البيت العَتِيق: هو الكعبة لأنه أول بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ (كتاب العين)
أَسْبَغَ: سّبّغّ: گسترش پیدا کرد طول پیدا کرد، مرفه شد (المعجم البسیط)الْجَزِيلَ: زیاد، فراوان بسیار، عظیم، بلیغ (المعجم البسیط)
عُدَّتِي: عُدَّة: وسیله (فاطمی)
الْمُنْتَجَبِينَ: منتجب: برگزیده (المعجم البسیط)./ و انْتَجَبَهُ: اختاره و اصطفاه، و الْمُنْتَجَبُ: المختار (مجمع البحرين)
كَهْفِي: الكَهْف: كالمَغارة في الجبل إلا أنه واسع، فإذا صغر فهو غار، و جمعه: كُهُوف (كتاب العين)./ الْكَهْفُ كالبيت المنقور فى الجبل، و الجمع الكُهُوفُ و يقال: فلان كَهْفٌ، أى ملجأ (الصحاح)./ كهف: غار وسيع. و اگر كوچك باشد بآن غار گويند نه كهف... در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قيد "المنقور" ذكر شده يعنى غار كنده شده. از اين بنظر ميايد كه كهف غار طبيعى نيست (قاموس قرآن)./ چنان که از "الصحاح" بر می آید، از این واژه در بسیاری از موارد معنای استعاری آن که پناه دهنده باشد، اراده می شود (فاطمی)
ص: 354
تُعْيِينِي: يقال" عَيِيَ" من باب تعب: عجز عنه (مجمع البحرين)./ أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ: أ فعجزنا عن الخلق الأول فلا نستطيع إعادتهم (الموسوعة القرآنية)
بِرُحْبِهَا: رَحْب: گسترده (المعجم البسیط)./ ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ، أي على رُحْبِها و سعَتِهَا (فاطمی)
مُقِيلُ: الإقَالة: فسخ عقد يا قرار داد (فرهنگ ابجدي)./ إقاله: فسخ کردن معامله با رضایت، بخشیدن، گذشت (فرهنگ معین)./ إقاله فسخ معامله ای است که در آن هیچ گونه خیاری وجود نداشته باشد و کسی که اقاله کند، ثواب بسیاربه دست آورده. فرهنگ معین خوب معنی کرده است اما این نکته فقهی باید تذکر داده می شد. به نظر حقیر اگر واژه اقاله جا بیفتد، دست مترجمین بازتر می شود (فاطمی)
عَثْرَتِي: عّثّرّ: لغزید، پای کسی به چیزی خورد و تعادلش را از دست داد، سکندری خورد (المعجم البسیط)
الْمَفْضُوحِينَ: فّضّحّ: رسوا کرد (المعجم البسیط)
بِالسُّمُوِّ: سموّ: والایی، صاحب السموّ: ولاحضرت (المعجم البسیط)نِيرَ: یوغ. ج: أنیار، نیران (المعجم البسیط)./ نِيرُ الثور: الخشبة التي على عنقه، و جمعه: أَنْيَار (كتاب العين)
سَطَوَاتِهِ: يقال: سَطَا عليه و به يَسْطُو سَطْواً و سَطْوَةً: قهره و أذله، و هو البطش بشدة، و الجمع: سطوات (مجمع البحرين)./ سطو: حمله و گرفتن بشدّت: تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا: در چهره كفّار بهنگام خوانده شدن آيات ما انكار مى بينى نزديك است بسوى كسانيكه آيات ما را بر آنها ميخوانند حمله كنند و دست بگشايند (قاموس قرآن)./ سطْو: دستبرد زدن، چیره شدن. السطو المسلح: دسبرد مسلحانه (المعجم البسیط)
كَبَسَ: فشرد، منگنه کرد (المعجم البسیط)
سَدَّ: بست، سدّ الباب: در را بست (المعجم البسیط)
مُقَيِّضَ: قَیّض: مقدر کرد، فراهم کرد. قیّض الله له: خداوند برای او مقدر و فراهم کرد (المعجم البسیط)
ص: 355
الرَّكْبِ: أصحابُ الإبل فى السفَر دون الدواب، و هم العَشَرَةُ فما فوقها، و الجمع أَرْكُبٌ (الصحاح)./ رکب: سواران، همراهان –جمع راکب: سواره- (المعجم البسیط)
الْقَفْرِ: مفازةٌ لا ماءَ فيها و لا نبات، و الجمع قِفَارٌ (الصحاح)./ قفر: سرزمین خشک و لم یزرع و خالی از سکنه (المعجم لبسیط)
الْجُبِّ: چاه عمیق (المعجم البسیط)
كَظِيمٌ: مکروب. و رجُلٌ كَظيمٌ و مَكْظومٌ: مَكْروبٌ (القاموس المحيط)
فَنَاءِ: نیستی و نابودی. فِناء: حیاط منزل، میدان (المعجم البسیط)
حَادُّوهُ: حادَّهُ: غاضَبهُ، و عاداهُ، و خالَفهُ (القاموس المحيط)./ حَادَّهُ دشمنى كرد با وى، خالَفه (مقدمة الأدب)
نَادُّوهُ: نَادَّنِي زيدٌ في الانتخابات حيث كان لي نِدّاً فيها. خالفني (معجم الأفعال المتداولة)./ الْأَنْدَادُ: جمع نِدّ، بالكسر، و هو مثل الشي ء الذى يضادّه فى أموره و يُنَادُّهُ: أى يخالفه. و يريد بها ما كانوا يتّخذونه آلهة من دون اللّه (النهاية)بَدِي ءُ: بدأ: شروع کرد (المعجم البسیط)./ بَدِي ءُ: احتمالا فعیل به معنای فاعل است (فاطمی)
مُقِلاًّ: فقیرا (فاطمی)
لاَ تُجَازَى: تجازَى دَيْنَه: تقاضاه (المحكم و المحيط الأعظم)
أَمْسَكْتُ: يقال: أَمْسَكْتُ عنه كذا، أي: منعته (مفردات ألفاظ القرآن)
کَرَم: بخشش، بخشندگی، سخاوت (المعجم البسیط)
مِنَحِكَ: المَنْحُ: العطاء (الصحاح)
يَا مَوْلاَيَ أَنْتَ الَّذِي مَنَنْتَ أَنْتَ الَّذِي أَنْعَمْتَ أَنْتَ الَّذِي أَحْسَنْتَ أَنْتَ الَّذِي أَجْمَلْتَ أَنْتَ الَّذِي أَفْضَلْتَ أَنْتَ الَّذِي أَكْمَلْتَ أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَ أَنْتَ الَّذِي وَفَّقْتَ أَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ أَنْتَ الَّذِي أَغْنَيْتَ أَنْتَ الَّذِي أَقْنَيْتَ أَنْتَ الَّذِي آوَيْتَ أَنْتَ الَّذِي كَفَيْتَ أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَ أَنْتَ الَّذِي عَصَمْتَ أَنْتَ الَّذِي سَتَرْتَ أَنْتَ الَّذِي غَفَرْتَ أَنْتَ الَّذِي أَقَلْتَ أَنْتَ الَّذِي مَكَّنْتَ أَنْتَ الَّذِي أَعْزَزْتَ أَنْتَ الَّذِي أَعَنْتَ أَنْتَ الَّذِي عَضَدْتَ أَنْتَ
ص: 356
الَّذِي أَيَّدْتَ أَنْتَ الَّذِي نَصَرْتَ أَنْتَ الَّذِي شَفَيْتَ أَنْتَ الَّذِي عَافَيْتَ أَنْتَ الَّذِي أَكْرَمْتَ تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ فَلَكَ الْحَمْدُ دَائِماً وَ لَكَ الشُّكْرُ وَاصِباً أَبَداً ثُمَّ أَنَا يَا إِلَهِي الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِي فَاغْفِرْهَا لِي أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ أَنَا الَّذِي هَمَمْتُ أَنَا الَّذِي جَهِلْتُ أَنَا الَّذِي غَفَلْتُ أَنَا الَّذِي سَهَوْتُ أَنَا الَّذِي اعْتَمَدْتُ أَنَا الَّذِي تَعَمَّدْتُ أَنَا الَّذِي وَعَدْتُ وَ أَنَا الَّذِي أَخْلَفْتُ أَنَا الَّذِي نَكَثْتُ أَنَا الَّذِي أَقْرَرْتُ أَنَا الَّذِي اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَ عِنْدِي وَ أَبُوءُ بِذُنُوبِي فَاغْفِرْهَا لِي يَا مَنْ لاَ تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَنِيُّ عَنْ طَاعَتِهِمْ وَ الْمُوَفِّقُ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْهُمْ بِمَعُونَتِهِ وَ رَحْمَتِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي إِلَهِي أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ وَ نَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ فَأَصْبَحْتُ لاَ ذَا بَرَاءَةٍ لِي فَأَعْتَذِرَ وَ لاَ ذَا قُوَّةٍ فَأَنْتَصِرَ فَبِأَيِّ شَيْ ءٍ أَسْتَقْبِلُكَ يَا مَوْلاَيَ أَ بِسَمْعِي أَمْ بِبَصَرِي أَمْ بِلِسَانِي أَمْ بِيَدِي أَمْ بِرِجْلِي أَ لَيْسَ كُلُّهَا نِعَمَكَ عِنْدِي وَ بِكُلِّهَا عَصَيْتُكَ يَا مَوْلاَيَ فَلَكَ الْحُجَّةُ وَ السَّبِيلُ عَلَيَ يَا مَنْ سَتَرَنِيمِنَ الْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ أَنْ يَزْجُرُونِي وَ مِنَ الْعَشَائِرِ وَ الْإِخْوَانِ أَنْ يُعَيِّرُونِي وَ مِنَ السَّلاَطِينِ أَنْ يُعَاقِبُونِي وَ لَوْ اطَّلَعُوا يَا مَوْلاَيَ عَلَى مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي إِذًا مَا أَنْظَرُونِي وَ لَرَفَضُونِي وَ قَطَعُونِي فَهَا أَنَا ذَا يَا إِلَهِي بَيْنَ يَدَيْكَ يَا سَيِّدِي خَاضِعٌ ذَلِيلٌ حَصِيرٌ حَقِيرٌ لاَ ذُو بَرَاءَةٍ فَأَعْتَذِرَ وَ لاَ ذُو قُوَّةٍ فَأَنْتَصِرَ وَ لاَ حُجَّةٍ فَأَحْتَجَّ بِهَا وَ لاَ قَائِلٌ لَمْ أَجْتَرِحْ وَ لَمْ أَعْمَلْ سُوءاً وَ مَا عَسَى الْجُحُودُ وَ لَوْ جَحَدْتُ يَا مَوْلاَيَ يَنْفَعُنِي كَيْفَ وَ أَنَّى ذَلِكَ وَ جَوَارِحِي كُلُّهَا شَاهِدَةٌ عَلَيَّ بِمَا قَدْ عَمِلْتُ وَ عَلِمْتُ يَقِيناً غَيْرَ ذِي شَكٍّ أَنَّكَ سَائِلِي مِنْ عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ أَنَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ الَّذِي لاَ تَجُورُ وَ عَدْلُكَ مُهْلِكِي وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي فَإِنْ تُعَذِّبْنِي يَا إِلَهِي فَبِذُنُوبِي بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّي فَبِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ وَ كَرَمِكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْخَائِفِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْوَجِلِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرَّاجِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرَّاغِبِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ
ص: 357
أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ السَّائِلِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُكَبِّرِينَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ رَبِّي وَ رَبُّ آبَائِيَ الْأَوَّلِينَ!
آی آقای من! تو همانی که منت نهاده ای! تو همانی که نعمت داده ای! تو همانی که احسان کرده ای! تو همانی که زیبایی داده ای! تو همانی که برتری داده ای! تو همانی که به کمال رسانده ای! تو همانی که روزی داده ای! تو همانی که موفق نموده ای! تو همانی که بخشیده ای! تو همانی که بی نیاز نموده ای! تو همانی که راضی کرده ای! تو همانی که پناه داده ای! تو همانی که کفایت کرده ای! تو همانی که هدایت کرده ای! تو همانی که پاکدامنی داده ای! تو همانی که پرده پوشی نموده ای! تو همانی که آمرزیده ای! تو همانی که اقاله نموده ای! تو همانی که قدرت داده ای! تو همانی که عزت داده ای! تو همانی که اعانت نموده ای! تو همانی که کمک نموده ای! تو همانی که تأیید نموده ای! تو همانی که یاری نموده ای! تو همانی که شفا بخشیده ای! تو همانی که عافیت داده ای! تو همانی که گرامی داشته ای! تو همانی که برکت داده ای! پاک و بلند مرتبه ای تو! برای تو است، سپاس همواره و برای تو است شکر همیشه جاودانه! آنگاه من، آی معبود من! کسی هستم که به گناهانم اعتراف می کنم! پس آن ها را بر من ببخش! منم که اسائه ادب نمودم! منم که اشتباه کردم! منم که نقشه کشیدم! منم که جاهل بودم! منم که غافل بودم! منم که سهو نمودم! منم که اعتماد کردم! منم که تعمد کردم! منم که وعده دادم! منم که خلف وعده نمودم! منم که نقض عهد کردم! منم که اقرار کردم! منم که به نعمت تو بر علیه خودم، پیش خودم و به گناهان خودم، اعتراف نمودم! پس آن ها را بر من ببخش! آی کسی که گناه بندگان به او ضرر نمی رساند، در حالی که او بی نیاز از طاعت آنان است و در حالی که به یاری و رحمت خودش، عامل عمل شایسته را توفیق
ص: 358
می دهد! پس حمد و ستایش ویژه تو است! معبود و آقای من! به من امر فرمودی، سرپیچی نمودم، نهی کردی، مرتکب جرم شدم! پس اکنون بی گناهی ام به پایه ای نیست که پوزش بطلبم و صاحب نیرویی نیست که از وی کمک بخواهم! پس آی آقای من! با کدام روی با شما روبه رو شوم؟! با قوه شنوایی ام؟ یا با قوه بینایی ام؟ یا با زبانم؟ یا با پایم؟ مگر نه این که است که همه اینان نعمت شما پیش من بود و با همه اینان معصیتت نمودم! آی آقای من! برای شما علیه من بینه و حجت است! آی کسی که کار مرا از پدران و مادران پنهان کردی که بر من پرخاش کنند، از قبیله ها و برادران پنهان کردی که بر من خورده گیرند، از پادشاهان پنهان کردی که تحت پیگردم قرار دهند و اگر آی آقای من! آنان بر آنچه تو اطلاع داری، آگاهی پیدا می کردند، مهلتم نمی دادند، دست رد بر سینه ام می زدند و قطع رابطه ام می نمودند! پس اینک این منم آی معبود من! پیش روی شما! آی سرور من!- فروتن، خوار، زندانی و کوچک! خالی از عیب نیستم که پوزش بطلبم، صاحب نیرویی نیست که از وی کمک بخواهم، گوینده ای نیستم که بگویم: "کسب ناروایی نکرده ام و کار زشت انجام نداده ام!" پس امیدی به انکار نمی رود و اگر انکار بکنم، آی آقای من! چگونه به من نفع برساند؟! چگونه این امکان دارد؟! در حالی که همه اعضای بدنم، بر آنچه انجام داده ام، شاهدند! بدون شک و به طور یقین می دانم که تو از کارهای بزرگ سوال خواهی کرد و تو قاضی عادل هستی که ستم نمی کنی! عدل تو کشنده من است و آیا از گستره وسیع عدالتت گریزگاهی برای من است؟ اگر شکنجه ام نمایی، آی معبود من! به خاطر گناه من است، بعد از حجت تو بر من و اگر عفوم کنی، به خاطر بردباری، بخشش و کرم تو است! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از ستم کاران بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از پوزش طلبان بودم! هیچ معبودی
ص: 359
جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از موحدان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از دلواپسان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از به هراس افتادگان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از امیدواران بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از مشتاقان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از "لاإله إلّا الله" گویان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از گدایان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از تسبیح کنندگان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو منزّهی، من از تکبیرگویان بودم! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد؛ تو پاک و منزّهی! تو پروردگار من و پروردگار پدران نخستین من هستی!
مَوْلاَ: مالک و آقا، ولی نعمت، دوست، هم پیمان، پیرو، برده (المعجم البسیط)
مَنَنْتَ: مِنَّة: منت، نیکی، بخشش (المعجم البسیط)
آوَيْتَ: آوى: سر پناه داد (المعجم البسیط)./ الحمد لله الذي كفانا و آوَانا. أَي ردَّنا إِلى مأْوىً لنا و لم يجعلنا منتشرين كالبهائم، و المَأْوَى: المنزلُ (لسان العرب)مَكَّنْ: قادر ساخت (المعجم البسیط)
عَضَدْتَ: العضد فيه ثلاث لغات: عَضُد، و عُضُد، و عُضْد. و عَضُدان و أَعضاد، و هو من المرفق إلى الكتف. و فلان يَعْضُدُ فلانا: يعينه (كتاب العين)./ عَضُد: بازو (المعجم البسیط)
تَبَارَكَ: پاک و مقدس است –خدا- (المعجم البسیط)
وَاصِباً: و الواصب: الدائم. و في التنزيل: وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً، أي دائما (جمهرة اللغة)
هَمَمْتُ: هَمَمْتُ بالشئ أَهُمُ هَمًّا، إذا أردته (الصحاح)./ همّ: قصد کرد، همت ورزید، نگران ساخت (المعجم البسیط)
أَبُوءُ: بُؤْتُ بالذَّنْب أبُوء به بَوْءًا: إذا اعْتَرَفْتَ به (تهذيب اللغة)
بَرَاءَة: پاک شدن، بی گناهی، بیزار شدن، از قرض و عیب و نقص رهایی یافتن (المعجم البسیط)
ص: 360
فَأَصْبَحْتُ لاَ ذَا بَرَاءَةٍ لِي فَأَعْتَذِرَ: ذا: يكون بمعنى هذا، و منه قول الله عز و جل: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ؛ أَي مَنْ هذا الذي يَشْفَع عِنده... و يكون ذا بمعنى الذي: يقال هذا ذو صَلاحٍ (لسان العرب)
العَشِيرَة: ايل، عَشِيرَةُ الرَّجُل: فاميل و خويشاوندان پدرى مرد (فرهنگ ابجديس)
يَزْجُرُونِي: زجْر: پرخاش کردن، منع کردن. زَجَرَ: منع کرد، نهی کرد، طرد کرد (المعجم البسیط)
يُعَيِّرُونِي: عَیّر: عیب جویی کرد، به چیزی یا کسی عیب نسبت داد (المعجم البسیط)./ عار فلانا يَعِيره عَيرا: عابه، فهو عائر و عَيّار. و عيّره: نسبه إلى العار (الإفصاح)
أَنْظَرُونِي: الإِنظار: التأْخير و الإِمهال (لسان اللسان)
حَصِيرٌ: و الحَصِيْرُ: المَحْصُوْرُ المَحْبُوْسُ (المحيط في اللغة)
أَجْتَرِحْ: به دست آورد، مرتکب شد (المعجم البسیط)./ و في التنزيل: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ: أَي اكْتَسبوا (تاج العروس)
وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي:احتمالا در این جمله تلخیصی اتفاق افتاده است. شاید با تحلیل چنین باشد: و هل یکون من کلّ عدلک مهرب لی؟ (فاطمی)
الْوَجِلِينَ: وَجِلَ: ترسید (المعجم البسیط)
اللَّهُمَّ هَذَا ثَنَائِي عَلَيْكَ مُمَجِّداً وَ إِخْلاَصِي لِذِكْرِكَ مُوَحِّداً وَ إِقْرَارِي بِآلاَئِكَ مُعَدِّداً وَ إِنْ كُنْتُ مُقِرّاً أَنِّي لَمْ أُحْصِهَا لِكَثْرَتِهَا وَ سُبُوغِهَا وَ تَظَاهُرِهَا وَ تَقَادُمِهَا إِلَى حَادِثٍ مَا لَمْ تَزَلْ تَتَعَهَّدُنِي بِهِ مَعَهَا مُنْذُ خَلَقْتَنِي وَ بَرَأْتَنِي مِنْ أَوَّلِ الْعُمُرِ مِنَ الْإِغْنَاءِ مِنَ الْفَقْرِ وَ كَشْفِ الضُّرِّ وَ تَسْبِيبِ الْيُسْرِ وَ دَفْعِ الْعُسْرِ وَ تَفْرِيجِ الْكَرْبِ وَ الْعَافِيَةِ فِي الْبَدَنِ وَ السَّلاَمَةِ فِي الدِّينِ وَ لَوْ رَفَدَنِي عَلَى قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَتِكَ جَمِيعُ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ مَا قَدَرْتُ وَ لاَ هُمْ عَلَى ذَلِكَ تَقَدَّسْتَ وَ تَعَالَيْتَ مِنْ رَبٍّ كَرِيمٍ عَظِيمٍ رَحِيمٍ لاَ تُحْصَى آلاَؤُكَ وَ لاَ يُبْلَغُ ثَنَاؤُكَ وَ لاَ تُكَافَى نَعْمَاؤُكَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَتْمِمْ عَلَيْنَا نِعَمَكَ وَ أَسْعِدْنَا بِطَاعَتِكَ سُبْحَانَكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تُجِيبُ الْمُضْطَرَّ وَ تَكْشِفُ السُّوءَ وَ تُغِيثُ الْمَكْرُوبَ وَ تَشْفِي السَّقِيمَ وَ تُغْنِي الْفَقِيرَ وَ تَجْبُرُ الْكَسِيرَ وَ تَرْحَمُ الصَّغِيرَ وَ تُعِينُ
ص: 361
الْكَبِيرَ وَ لَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ وَ لاَ فَوْقَكَ قَدِيرٌ وَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الْأَسِيرِ يَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ يَا مَنْ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ لاَ وَزِيرَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِي فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ أَفْضَلَ مَا أَعْطَيْتَ وَ أَنَلْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ مِنْ نِعْمَةٍ تُولِيهَا وَ آلاَءٍ تُجَدِّدُهَا وَ بَلِيَّةٍ تَصْرِفُهَا وَ كُرْبَةٍ تَكْشِفُهَا وَ دَعْوَةٍ تَسْمَعُهَا وَ حَسَنَةٍ تَتَقَبَّلُهَا وَ سَيِّئَةٍ تَتَغَمَّدُهَا إِنَّكَ لَطِيفٌ بِمَا تَشَاءُ خَبِيرٌ وَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَقْرَبُ مَنْ دُعِيَ وَ أَسْرَعُ مَنْ أَجَابَ وَ أَكْرَمُ مَنْ عَفَا وَ أَوْسَعُ مَنْ أَعْطَى وَ أَسْمَعُ مَنْ سُئِلَ يَا رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْئُولٌ وَ لاَ سِوَاكَ مَأْمُولٌ دَعَوْتُكَ فَأَجَبْتَنِي وَ سَأَلْتُكَ فَأَعْطَيْتَنِي وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فَرَحِمْتَنِي وَ وَثِقْتُ بِكَ فَنَجَّيْتَنِي وَ فَزِعْتُ إِلَيْكَ فَكَفَيْتَنِي اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ وَ تَمِّمْ لَنَا نَعْمَاءَكَ وَ هَنِّئْنَا عَطَاءَكَ وَ اكْتُبْنَا لَكَ شَاكِرِينَ وَ لِآلاَئِكَ ذَاكِرِينَ آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ!
خداوندا! این ستایش من است بر تو، در حالی که با شکوهت می شمارم، اخلاص من با یادکرد تو است، در حالی که یگانه ات می دانم و اعتراف من به نعمت های تو است، در حالی که آن ها را به شماره می گیرم! هرچند که اعتراف می کنم، به خاطر کثرت، گستردگی و پیاپی بودن آنان در همهعصرها تا این لحظه از شمارش شان عاجزم! تو از وقتی که مرا آفریدی و تشخّصم دادی، همواره متعهدم کردی که با این نعمت ها به سربرم؛ نعمت های چون بی نیازی از فقر، بهبودی از بیماری، اسباب آسانی، دوری از دشواری، برداشتن اندوه، عافیت در بدن و سلامتی در دین و اگر همه جهانیان از اولین و آخرین کمکم کنند، نه من می توانم موهبت هایت را بشمارم و نه آنان! پاک و بلند مرتبه تو! پروردگار بخشنده و بزرگ و مهربان! داده هایت در ظرف شمارش نمی گنجد، به بلندای ستایش تو رسیده نمی شود و هیچ یک از نعمت هایت قابل جبران نیست! الهی!
ص: 362
بر محمد و خاندانش درود بفرست، نعمتت را بر ما تمام نما و به طاعت خودت سعادتمندمان بگردان! پاک و منزهی تو! هیچ معبودی جز تو وجود ندارد! خداوندا! تو درمانده را پاسخ می گویی، تو بدی را برطرف می کنی، تو به فریاد غم زده می رسی، تو بیمار را شفا می دهی، تو بی نوا را بی نیاز می کنی، تو استخوان شکسته را می بندی، تو به صغیر رحم می کنی، تو به کبیر کمک می کنی، غیر از تو یاری کننده ای نیست، برتر از تو قدرتی وجود ندارد و تو بلند مرتبه و بزرگی، آی آزاد کننده اسیر در بند! آی روزی دهنده کودک شیرخوار! آی پناه دهنده پناه جوی هراسان! آی کسی که نه شریکی برای او وجود دارد و نه همکاری! بر محمد و خاندانش درود بفرست و در این لحظه های غروب بهترین هدیه ای را که به هر یک از بندگانت می بخشی و عنایت می کنی، به من هم ببخش! خواه این هدیه نعمت باطنی ای باشد که نزدیک می کنی، نعمت های ظاهری ای باشد که تجدید می کنی، بلایی باشد که دفع می کنی، غمی باشد که دور می کنی، دعایی باشد که می شنوی، حسنه ای باشد که می پذیری و بدی ای باشد که می پوشانی! تو مهربان مداراگری! بر هرچه بخواهی آگاهی و بر هر چیزی توانایی! خداوندا! تو نزدیکترین کسی هستی که خوانده می شوی، پرسرعت ترین کسی هستی که اجابت می کنی، کریم ترین کسی هستی که عفو می کنی، گشاده دست ترین کسی هستی که می بخشی، شنونده ترین کسی هستی که سوال می شوی! آی رحم کننده در دنیا و آخرت و مهربان این دو دوره! مانند تو سوال شده ای وجود ندارد و به غیر تو امید بستن بی حاصل است! تو را خواندم، اجابتم نمودی، از تو سوال نمودم، عطا فرمودی، به تو مشتاق شدم، مهربانی ام نمودی، به تو اعتماد کردم، نجاتم دادی و به سوی تو بی تابی ام را بردم، کفایتم نمودی! خداوندا! بر محمد، بنده خودت، فرستاده خودت، پیامبر خودت و جمیع خاندان پاک و مطهرش درود بفرست! نعمتت را بر ما کامل نما،
ص: 363
بخشندگی ات را گوارا نما، ما را در زمره سپاسگذاران بنویس و از یادکنندگان نعمت هایت قرار بده! آمین! آمین! یا رب العالمین!
تَقَادُمِهَا: تقادم: مرور زمان گذشت اعصار (المعجم البسیط)
بَرَأْتَنِي: الفرق بين البرء و الخلق أن البرء هو تمييز الصورة... برأ الله الخلق أي ميز صورهم (الفروق في اللغة)
رَفَدَنِي: رَفَدَنِي أي أعانني بلسانه، و تَرَافَدُوا على فلان بألسنتهم إذا تناصروا (كتاب العين)./ رِفْد: کمک، بخشش. رفد العیش: گشایش در زندگی (المعجم البسیط)
قَدْر: "قدر" هم به معنای اندازه و مقدار می آید و هم به معنای شأن و منزلت. با توجه به این مطلب، "وَ لَوْ رَفَدَنِي عَلَى قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَتِكَ جَمِيعُ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ مَا قَدَرْتُ وَ لاَ هُمْعَلَى ذَلِكَ" را می توان چنین ترجمه کرد: "و
اگر همه جهانیان از اولین و آخرین کمکم کنند، نه من می توانم نعمتت هایت را بشمارم و نه آنان!" ونیز می توان چنین ترجمه کرد: "و اگر همه جهانیان از اولین و آخرین کمکم کنند، نه من می توانم یک نعمتت را ارزش گذاری کنم و نه آنان!" هرچند که ترجمه دوم بسیار تازه است و غیر تکراری (فاطمی)
تَقَدَّسْتَ وَ تَعَالَيْتَ مِنْ رَبٍّ:
احتمالا "مِنْ" در "مِنْ رَبٍّ" زائده برای تأکید است (فاطمی)
تَجْبُرُ: جبر: جبران کرد، التیام بخشید (المعجم البسیط)./ جَبَرَ- جَبْراً و جُبُوراً و جِبَارَة العَظْمَ: استخوان را شكسته بندى كرد (فرهنگ ابجدي)
الْمُكَبَّل: در بند –دست و پا بسته- کَبَّل: در بند نهاد –دست و پا را بست- (المعجم البسیط)./ كَبَّلَ: قَيَّدَ، رَبَطَ، غَلَّ (المكنز العربي المعاصر)
أَنَلْتَ: أَنَالَهُ الشي ءَ و بالشي ءِ: آن چيز را به او داد (فرهنگ ابجدي)./ و يقال: نالني من فلانٍ معروفٌ، ينالني، أي وصل إليّ و منه قول اللَّه عزّ و جلّ: لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ: أي: لن يصل إليه (تهذيب اللغة)
تُولِيهَا: احتمالا از ماده "ولی" باشد. وَلَى فلاناً: به فلانى نزديك شد... بدنبال او روان شد؛ جلستُ مِمَّا يَلِيهِ: نزديك او نشستيم -فرهنگ ابجدي- (فاطمی)
ص: 364
تَتَغَمَّدُهَا: غمد: پوشاند، در غلاف نهاد (المعجم البسیط)./ تغمَّد اللَّه فلاناً برحمته، كأنه ستره بها (جمهرة اللغة)
فَزِعْتُ: الْفَزَعُ: انقباض و نفار يعتري الإنسان من الشي ء المخيف، و هو من جنس الجزع (مفردات ألفاظ القرآن)./ فَزِع: ترسید، وحشت کرد (المعجم البسیط)./ و فَزِعَ، إذا استنصر، فَزِعْتُ إلى فلان فأفزعني، أي لجأت إليه فنصرني (جمهرة اللغة)
آمين: بالقَصر و المدّ، و معناه استَجِبْ (المغرب)./ آمِين: اسم فعل است بمعناى اسْتَجبْ (فرهنگ ابجدي)
اللَّهُمَّ يَا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ وَ قَدَرَ فَقَهَرَ وَ عُصِىَ فَسَتَرَ وَ اسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ الرَّاغِبِينَ وَ مُنْتَهَى أَمَلِ الرَّاجِينَ يَا مَنْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً وَ وَسِعَ الْمُسْتَقِيلِينَ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ حِلْماً اللَّهُمَّ إِنَّا نَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ الَّتِي شَرَّفْتَهَا وَ عَظَّمْتَهَا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَرَسُولِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ الَّذِي أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ وَ جَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا مُحَمَّدٌ أَهْلٌ لِذَلِكَ مِنْكَ يَا عَظِيمُ فَصَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ وَ تَغَمَّدْنَا بِعَفْوِكَ عَنَّا فَإِلَيْكَ عَجَّتِ الْأَصْوَاتُ بِصُنُوفِ اللُّغَاتِ فَاجْعَلْ لَنَا اللَّهُمَّ فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ بَيْنَ عِبَادِكَ وَ نُورٍ تَهْدِي بِهِ وَ رَحْمَةٍ تَنْشُرُهَا وَ بَرَكَةٍ تُنْزِلُهَا وَ عَافِيَةٍ تُجَلِّلُهَا وَ رِزْقٍ تَبْسُطُهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ أَقْلِبْنَا فِي هَذَا الْوَقْتِ مُنْجِحِينَ مُفْلِحِينَ مَبْرُورِينَ غَانِمِينَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِينَ وَ لاَ تُخْلِنَا مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لاَ تَحْرِمْنَا مَا نُؤَمِّلُهُ مِنْ فَضْلِكَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومِينَ وَ لاَ لِفَضْلِ مَا نُؤَمِّلُهُ مِنْ عَطَائِكَ قَانِطِينَ وَ لاَ تَرُدَّنَا خَائِبِينَ وَ لاَ مِنْ بَابِكَ مَطْرُودِينَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ وَ أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ إِلَيْكَ أَقْبَلْنَا مُوقِنِينَ وَ لِبَيْتِكَ الْحَرَامِ آمِّينَ قَاصِدِينَ فَأَعِنَّا عَلَى مَنَاسِكِنَا وَ أَكْمِلْ لَنَا حَجَّنَا وَ اعْفُ عَنَّا وَ عَافِنَا فَقَدْ مَدَدْنَا إِلَيْكَ أَيْدِيَنَا فَهِيَ بِذِلَّةِ الاِعْتِرَافِ مَوْسُومَةٌ اللَّهُمَّ فَأَعْطِنَا فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ مَا سَأَلْنَاكَ وَ اكْفِنَا مَا اسْتَكْفَيْنَاكَ فَلاَ كَافِيَ لَنَا سِوَاكَ وَ لاَ رَبَّ لَنَا
ص: 365
غَيْرُكَ نَافِذٌ فِينَا حُكْمُكَ مُحِيطٌ بِنَا عِلْمُكَ عَدْلٌ فِينَا قَضَاؤُكَ اقْضِ لَنَا الْخَيْرَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَهْلِ الْخَيْرِ اللَّهُمَّ أَوْجِبْ لَنَا بِجُودِكَ عَظِيمَ الْأَجْرِ وَ كَرِيمَ الذُّخْرِ وَ دَوَامَ الْيُسْرِ وَ اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا أَجْمَعِينَ وَ لاَ تُهْلِكْنَا مَعَ الْهَالِكِينَ وَ لاَ تَصْرِفْ عَنَّا رَأْفَتَكَ وَ رَحْمَتَكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِي هَذَا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَأَلَكَ فَأَعْطَيْتَهُ وَ شَكَرَكَ فَزِدْتَهُ وَ تَابَ إِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَنَصَّلَ إِلَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ كُلِّهَا فَغَفَرْتَهَا لَهُ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ اللَّهُمَّ وَ نَقِّنَا وَ سَدِّدْنَا وَ اقْبَلْ تَضَرُّعَنَا يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَ يَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ يَا مَنْ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ إِغْمَاضُ الْجُفُونِ وَ لاَ لَحْظُ الْعُيُونِ وَ لاَ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْمَكْنُونِ وَ لاَ مَا انْطَوَتْ عَلَيْهِ مُضْمَرَاتُ الْقُلُوبِ أَلاَ كُلُّ ذَلِكَ قَدْ أَحْصَاهُ عِلْمُكَ وَ وَسِعَهُ حِلْمُكَ سُبْحَانَكَ وَ تَعَالَيْتَ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً تُسَبِّحُ لَكَ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ وَ الْمَجْدُ وَ عُلُوُّ الْجَدِّ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعَامِ وَ الْأَيَادِيالْجِسَامِ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ الْكَرِيمُ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ اللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلاَلِ وَ عَافِنِي فِي بَدَنِي وَ دِينِي وَ آمِنْ خَوْفِي وَ أَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ اللَّهُمَّ لاَ تَمْكُرْ بِي وَ لاَ تَسْتَدْرِجْنِي وَ لَا تَخْذُلْنِي وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ!
خداوندا! آی کسی که مالک بودی و از قدرتت استفاده نموده همه را تحت اراده خودت درآوردی! کسی که وقتی معصیت می شود، می آمرزد و کسی که وقتی از او پوزش طلبیده می شود، می بخشد! آی هدف درخواست کنندگان مشتاق و نهایت آرزوی امیدواران! آی کسی که آگاهی اش بر هرچیزی احاطه دارد و رأفت، رحمت و بردباری اش بر پشیمانان اقاله گر کرانه ناپیدا است! خداوندا! در این لحظه های غروب به سوی تو روی می آوریم؛ لحظه هایی که به محمد، نبی، رسول و بهترین خلق خودت شرافتمند و با عظمتش نمودی؛ محمدی که امین وحی تو، بشارت دهنده، هشدار دهنده و چراغ روشنی در مسیر است! کسی که به وسیله او بر مسلمانان نعمت فرستادی و او را رحمت
ص: 366
جهانیان قرار دادی! خداوندا! بر محمد و خاندانش درود بفرست! زیرا محمد اهلیت این درودها را از جانب تو دارد! آی با عظمت! بر او و همه خاندان برگزیده و پاک و مطهرش درود بفرست و پرده عفو خودت را بر ما بینداز! تو باعث این صداها و استغاثه های تنیده با گویش های گوناگونی! خداوندا! برای ما در این لحظه های غروب از هر خیری که بین بندگانت تقسیم می کنی، روشنایی که به وسیله آن راهنمایی می کنی، رحمتی که آن را منتشر می کنی، برکتی که آن را فرود می آوری، عافیتی که آن را بزرگ می شماری و روزی ای که آن را توسعه می دهی، نصیبی مقرر بفرما، آی مهربان ترین مهربانان! خداوندا! ما را در این لحظه از جمله توفیق یافتگان، رستگاران، نیکوکاران و غنیمت به دستان قرار بده و از جمله مأیوسان قرار مده! ما را نومید برمگردان و از در خودت دور مکن، آی بخشنده ترین بخشندگان! آی گرامی ترین گرامیان! به سوی تو با یقین کامل روی آوردیم و مسجد الحرامت را به همین منظور مقصد قرار دادیم! پس بر انجام عبادات مان یاری نما، حج ما را کامل بفرما، از ما درگذر و به ما سلامتی کامل عطا بفرما! این ماییم که دستان مان را به سوی تو بالا برده ایم و همین نشانه اعتراف ذلیلانه است! خداوندا! در این لحظه های غروب، آنچه را که از تو خواسته ایم، عطا بفرما، ما را کفایت نما، آنگاه که از تو طلب کفایت می کنیم! زیرا کفایت کننده ای غیر از تو وجود ندارد و ما پروردگاری جز تو نداریم! حکم تو بر ما قابل اجرا است، علم تو بر ما احاطه دارد و قضاوت تو بر ما عادلانه است! بر ما با خیر و برکت قضاوت نما و ما را از اهل خیر و برکت قرار بده! خداوندا! با جود خودت اجر بزرگ، پس انداز آبرومند و آسانی دائمی را سزاوار ما بگردان! همه گناهان ما را بریز، ما را با نابود شدگان نابودمان مفرما و رأفت و رحمتت را از ما مگیر، آی مهربان ترین مهربانان! خداوندا! در این لحظه، ما را از آنانی قرار بده که وقتی از تو بخواهند، عطای شان می فرمایی، وقتی
ص: 367
سپاسگزاریت نمایند، زیادتر بدهی، وقتی توبه کنند، بپذیری و هنگامی که از گناهان شان بیزاری بجویند، پرونده های جرم شان از بین ببری، آی صاحب جلالت و کرامت! ما را پاک بگردان، به راه راست راهنمایی مان بفرما و تضرّع ما را بپذیر، آی بهترین کسی که مورد سوال قرار می گیرد و آی رحیم ترین کسی که از او طلب رحمت می شود! آی کسی که پلک زدن پلک ها، نگاه های گوشه چشمی، آرزوهای نهفته و آنچه را که پرده قلب ها در خود پنهان کرده اند، بر وی پوشیده نیست! همه این ها را دانش تو محاسبه کرده و در گستره بردباری تو قرار دارد. پاک و بزرگ و بلند و بلند مرتبه تو از این که ستمگران می گویند! تو را هفت آسمان و زمین و تمام کسانی که در آن هاوجود دارند، تسبیح می کنند! چیزی وجود نمی گیرد، مگر این که تسبیح و ستایش تورا می گوید! پس ستایش، بزرگواری، شکوه و جبروت شایسته تو است، آی صاحب جلالت، صاحب کرم، صاحب فضل، صاحب احسان و صاحب نعمت های فوق تصور! تو بخشنده ای، کریمی، مهربان و رحیمی! خداوندا! رزق حلالت را بر من وسعت ببخش، سلامتی را در بدن و دینم قرار بده، نگرانی را از من بزدای و از آتش جهنم آزادم نما! به عذابت گرفتارم مکن، دچار عقوبت استدراج منما، تنهایم مگذار و فاسقان جن و انس را از من دور نما!
تَغَمَّدْنَا: غّمّدّ: پوشاند، در غلاف نهاد (المعجم البسیط)بر او پنهان نیست
عَجَّتِ: عجّ: داد و فریاد کشید (المعجم البسیط)./ و يقال عج القوم يَعِجّون، و ضجُّوا يَضِجُّون، إذا رفعوا أصواتهم بالدُّعاء و الاستغاثة (تهذيب اللغة)
قَانِطِينَ: قَنِطَ يَقْنَطُ: و هو اليَأْسُ من الخَيْرِ (المحيط في اللغة)
خَائِبِينَ: خاب الرجل خَيبةً، إذا لم ينل ما يَطلُب (الصحاح)./ ظاهرا، "خاب" در جایی به کار برده می شود که طرف به چیزی امیدوار باشد اما با ناامیدی رو به می شود. "قنط" در جایی به کار برده می شود که طرف از اول امید به چیزی ندارد (فاطمی)
الذُّخْرِ: ما ادّخرته من مال و غيره (جمهرة اللغة)
ص: 368
تَنَصَّلَ: تَنَصَّلَ فلانٌ من ذنبه، أى تَبَرَّأَ (الصحاح)./ نصل: خارج شد، تغییر پیداکرد، تثبیت شد (المعجم البسیط)
نَقِّنَا: نقّی: پاک ساخت، خالص کرد (المعجم البسیط)
سَدِّدْنَا: سدّد: راست گرداند، به راه صحیح هدایت کرد، نشانه گرفت (المعجم البسیط)
تَضَرُّعَنَا: تضرّع: خود را خوار کرد، نیایش کرد (المعجم البسیط)
إِغْمَاضُ: چشم بستن، چشم پوشی کردن (المعجم البسیط)
الْجُفُونِ: ج: جفن و أجفان: پلک. (المعجم البسیط)
لَحْظُ: لَحَظ فلان يَلْحَظُ لَحَظاناً إذا نَظرَ بمُؤْخِرِ عَيْنِه (تهذيب اللغة)./ لحظ: از گوشه چشم نگاه کرد زیر چشمی نگاه کرد زیر نظر گرفت (المعجم البسیط)
الْمَكْنُونِ: نهفته، پوشانده شده، حفظ شده، مخفی شده (المعجم البسیط)./ و كَنَ الشي ءَ يَكُنُّه: ستره (لسان العرب)
الْجَدِّ: الجلال و العظمة. تعالی جدّنا ربّنا: تعالی جلال ربّنا و عظمته (التفسیر المعین)الْأَيَادِي: اليَدُ: من المَنْكِب إلى أطراف الأصابع، و الجمع "أَيْد"، و الأيادي جمعُ الجمع إلا أنها غلبت على جمع "يَدِ" النِّعمة (المغرب)
وَ لَا تَخْذُلْنِي: بسیاری از مفاتیح های فعلی "وَ لاَ تَخْدَعْنِي" دارد. همین مطلب باعث شد که مدت ها در این زمینه بیندیشم و راه به جایی نبرم. خوشبختانه، اقبال الأعمال ابن طاووس، چاپ قدیم و جدید و بحار الأنوار، چاپ بیروت "وَ لَا تَخْذُلْنِي" دارد.(1) من فکر می کنم، شاید همین عبارت صحیح باشد. ما اصطلاح "مکر" را در رابطه با خداوند داریم اما بعید است که اصطلاح "خدعة" در رابطه با خداوند تبارک و تعالی به کار برود. از این گذشته، واژه " لاَ تَمْكُرْ بِي" در همین سطر، استفاده شده است، پس لازم نیست که دوباره از واژه "وَ لاَ تَخْدَعْنِي" استفاده شود. متاسفانه هیچ کس در این زمینه پاسخ گو نیست. من دو مفاتیح چاپ لبنان دارم و آنان را با قیمت گزافی خریدم. با کمال تعجب در همین ها هم عبارت "وَ لاَ تَخْدَعْنِي" وجود دارد. این گونه مطالب را اهل زبانی که دارای مذهب دیگر هستند می خوانند. چون اهل زبانند، می دانند که این
ص: 369
اشتباه چاپیی بیش نیست و با این فضا نمی خورد اما ممکن است مطلب را پوشیده نگه دارند و به دیگران بگویند: ببنید، شیعیان، چه نسبت هایی را به خداوند می دهند؟ (فاطمی)
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ بَصَرَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ وَ كَانَتْ دُمُوعُهُ تَجْرِي كَالْقِرَبِ، وَ قَالَ بِصَوْتٍ عَالٍ:
يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ وَ يَا أَسْرَعَ الْحَاسِبِينَ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ السَّادَةِ الْمَيَامِينِ وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ حَاجَتِيَ الَّتِي إِنْ أَعْطَيْتَنِيهَا لَمْ يَضُرَّنِي مَا مَنَعْتَنِي وَ إِنْ مَنَعْتَنِيهَا لَمْ يَنْفَعْنِي مَا أَعْطَيْتَنِي أَسْأَلُكَ فَكَاكَ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ وَحْدَكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَكَ الْمُلْكُ وَ لَكَ الْحَمْدُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يَا رَبُّ يَا رَبُّ!(1)
آی شنواترین شنوایان، آی بیناترین بینایان، آی سریع ترین حسابرسان و آی مهربان ترین مهربانان! بر محمد و خاندان بزرگ و خجسته او درود بفرست! من از تو، خداوندا! حاجتم را می طلبم! حاجتی که اگر عطا بفرمایی، آنچه را که منع نمایی به من ضرر نمی رساند و اگر جلوگیری نمایی، نفعی به حالمندارد. از تو آزادی ام را از آتش می خواهم! هیچ معبودی جز تو که یگانه و بی شریک هستی، وجود ندارد! فرمانروایی شایسته تو است و ستایش مخصوص تو! تو بر هرچیزی توانایی، آی پروردگار من! آی پروردگار من!
الْمَيَامِينِ: جمع "میمون" است و "میمون" به معنای خجسته و مبارک می آید (فاطمی)
فَكَاكَ: و فَكَ الرقبةَ، اْى أعتقها (الصحاح)./ أَسْأَلُكَ فَكَاكَ رَقَبَتِي: دراین جا مجازی به کار فته است و علاقه جز و کل در آن وجود دارد (فاطمی)
يَا رَبُّ يَا رَبُّ: در منادای مضاف به سوی یای متکلم، شش وجه جایز است.(2) شارح الفیه ابن مالک، "رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ" را شاهد آورده و مدعی است که برخی قاریان، "رَبِّ" را به
ص: 370
ضم قرائت نموده اند. از این جا فهمیده می شود که امامان معصوم (علیهم السلام)، چقدر نادیده گرفته می شدند. شاهد مثالی به این راحتی را رها کرده، دنبال قرائت های آن چنانی بودند (فاطمی)
ص: 371
ص: 372
1. سُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ الِاعْتِرَافَ بِالنِّعْمَةِ لَهُ حَمْداً سُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ الِاعْتِرَافَ بِالْعَجْزِ عَنِ الشُّكْرِ شُكْراً.(1)
منزه است کسی که اعتراف به نعمتش را سپاسگزاری قرار داد! منزه است کسی که اعتراف به ناتوانی از شکرش را، شکر قرار داد!
2. لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَنْ يَصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْ يَقْدِرُوا .(2)
اگر تمام اهل آسمان ها و زمین جمع شوند که خداوند را به عظمتش وصف کنند، قدرت ندارند.
3. مَنْ قَنِعَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ.(3)
کسی که به آنچه خداوند قسمت نموده قانع باشد، ثروتمندترین مردم است.
4. الْمُؤْمِنُ مِنْ دُعَائِهِ عَلَى ثَلَاثٍ إِمَّا أَنْ يُدَّخَرَ لَهُ وَ إِمَّا أَنْ يُعَجَّلَ لَهُ وَ إِمَّا أَنْ يُدْفَعَ عَنْهُ بَلَاءٌ يُرِيدُ أَنْ يُصِيبَهُ.(4)
دعای مؤمن، سه خاصیت دارد: یا برای او ذخیره می شود، یا در همین دنیا، مورد اجابت قرار می گیرد و یا از او بلایی دفع می کند که قرار بود، دچار آن بشود.
ص: 373
5. وَ رَأَى عَلِيلًا قَدْ بَرِئَ فَقَالَ لَهُ يَهْنَؤُكَ الطَّهُورُ مِنَ الذُّنُوبِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ ذَكَرَكَ فَاذْكُرْهُ وَ أَقَالَكَ فَاشْكُرْه.(1)
بیماری را دید که از بستر بیماری بر خاسته بود. به او فرمود: پاک شدن از گناهان مبارکت باد! خداوند تو را یاد کرد، پس او را یاد نما و پشیمانی ات را پذیرفت، پس از او تشکر نما!عَلِيلًا: علیل: معلول، مریض (المعجم البسیط)
أَقَال: أقاله يُقِيله إِقالة، و تَقَايَلَا إذا فسخا البيع، و عاد المبيع إلى مالكه و الثمن إلى المشترى، إذا كان قد ندم أحدهما أو كلاهما، و تكون الإقالة فى البيعة و العهد (النهاية)./ إقاله: در جایی است که بعد از معامله و به هم خوردن مجلس بایع یا مشتری پشیمان شود و طرف مقابل بدون هیچ چشم داشتی به فسخ معامله راضی شود. این در جایی صدق می کند که هیچ خیاری وجود نداشته باشد (فاطمی)
6. مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا.(2)
هرکس خودش را ارجمند شمارد، دنیا در چشمش حقیر است.
7. الْكَرِيمُ يَبْتَهِجُ بِفَضْلِهِ وَ اللَّئِيمُ يَفْتَخِرُ بِمِلْكِهِ.(3)
انسان کریم در سرور بذل و بخشش به سر می برد و لئیم به دارایی اش می نازد.
يَبْتَهِجُ: بهجة: شادی، سرور (المعجم البسیط)
8. عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) قَالَ: وَ اللَّهِ مَا بَرَأَ اللَّهُ مِنْ بَرِيَّةٍ أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ مِنِّي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَلَبَةِ الْعِلْمِ مِنْ شِيعَتِنَا.(4)
ص: 374
مولا از پدرش، از جدش امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: به خداوند سوگند! حضرت باری تعالی کسی بهتر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، من و اهلبیتم خلق نکرده است و فرشتگان بال های شان را برای دانش آموز شیعه ما می گسترانند.
9. الرِّضَا بِمَكْرُوهِ الْقَضَاءِ أَرْفَعُ دَرَجَاتِ الْيَقِين.(1)
خوشنودی به مکروه قضای الهی، عالی ترین درجات یقین است.
10. وَ قِيلَ لَهُ مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً؟ فَقَالَ (علیه السلام) مَنْ لَمْ يَرَ الدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِه.(2)به او گفته شد: بزرگترین مردم از لحاظ قدر و منزلت چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که دنیا را برای خودشان با ارزش ندانند.
الخطر: القدر (المحکم)./ الخَطِير: بلند مرتبه، عاليقدر، بزرگوار، مُهمّ؛ خَطِيرُ الشأْن: بسيار مهم و عاليقدر، مثل و مانند؛ ليس لهُ خطيرٌ: او همانندى ندارد (فرهنگ ابجدي)
11. وَ قَالَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ اللَّهُمَّ أَغْنِنِي عَنْ خَلْقِكَ فَقَالَ (علیه السلام) لَيْسَ هَكَذَا إِنَّمَا النَّاسُ بِالنَّاسِ وَ لَكِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنِي عَنْ شِرَارِ خَلْقِكَ.(3)
مردی در حضور او گفت: خداوندا، مرا از خَلقت بی نیاز نما! امام فرمود: این طور نیست. مردم نیازمند همدیگر هستند. بگو! خداوندا، مرا از اشرار و بدان خلقت بی نیاز بفرما!
12. اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبِيرِ .(4)
ص: 375
از دروغ، کوچک باشد یا بزرگ، جدی باشد یا شوخی، خودداری نمایید. زیرا انسان وقتی در کارهای کوچک دروغ بگوید، جرأت دروغ گفتن در کارهای بزرگ پیدا می کند.
هَزْلٍ: مزاح و شوخی (المعجم البسیط)
13. كَفَى بِنَصْرِ اللَّهِ لَكَ أَنْ تَرَى عَدُوَّكَ يَعْمَلُ بِمَعَاصِي اللَّهِ فِيك.(1)
نشانه یاری الهی برای تو همین بس که می بینی دشمنت در رابطه با تو مشغول معصیت خداوند است.
14. مَنْ رَمَى النَّاسَ بِمَا فِيهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَيْسَ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ دَاءَهُ أَفْسَدَهُ دَوَاؤُه.(2)
هرکس مردم را به آنچه در آن ها هستند، نسبت بدهد، مردم او را در آنچه در او نیست، نسبت بدهند و هرکس دردش را نمی شناسد، دوایی که به کار می برد، نابودش خواهد نمود!
شاید منظور مولا، همان طوری که بعضی از مترجمین دریافت کرده اند، این باشد که هرکس در پی عیب جوی دیگران باشد، ممکن است تهمتی متوجه او شود که بسیار بزرگ تر از عیجویی باشد (فاطمی)
15. خَفِ اللَّهَ تَعَالَى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْكَ وَ اسْتَحْيِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْكَ.(3)از خداوند به خاطر این که بر تو مسلط است بترس و به خاطر این که به تو نزدیک است، حیا کن!
16. قِيلَ تَشَاجَرَ هُوَ (علیه السلام) وَ بَعْضُ النَّاسِ فِي مَسَائِلَ مِنَ الْفِقْهِ فَقَالَ (علیه السلام) يَا هَذَا إِنَّكَ لَوْ صِرْتَ إِلَى مَنَازِلِنَا لَأَرَيْنَاكَ آثَارَ جَبْرَئِيلَ فِي رِحَالِنَا أَ فَيَكُونُ أَحَدٌ أَعْلَمَ بِالسُّنَّةِ مِنَّا.(4)
ص: 376
گفته می شود که با برخی در مسائل فقهی بحث و گفتگو نمود و فرمود: آی فلانی! اگر به منزل ما بیایی، آثار جبرئیل را به تو نشان می دهم. آیا کسی داناتر از ما به سنت پیامبر وجود دارد؟
رِحَالِنَا: و الرَّحْل: مسكن الرجل و ما يصحبه من الأَثاث (لسان العرب)
17. طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ مَذَلَّةٌ لِلْحَيَاةِ وَ مَذْهَبَةٌ لِلْحَيَاءِ وَ اسْتِخْفَافٌ بِالْوَقَارِ وَ هُوَ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ وَ قِلَّةُ طَلَبِ الْحَوَائِجِ مِنَ النَّاسِ هُوَ الْغِنَى الْحَاضِرُ.(1)
درخواست نیازمندی از مردم، موجب ذلت در زندگی، از بین رفتن حیا، نابودی شخصیت و فقر زمان حاضر است و کم کردن طلب حاجت از مردم، ثروتمندی زمان حاضر است.
وَقَار: سكون و آرامش و بردبارى (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)./ وَقَار: حِلْم، رَزَانَة، أَنَاة، تَحَفُّظ، احْتِرَام (المكنز العربي المعاصر)./ "وقار"، از آن فارسی شده هایی است که به جز خودش، تصویری در ذهن خواننده ایجاد نمی کند. به نظر من، امروزه "شخصیت" فارسی نزدیک ترین برگردان به آن خواهد بود. با وقار: با شخصیت (فارطمی)
18. عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ: الْوَرَعُ فِي الْخَلْوَةِ وَ الصَّدَقَةُ فِي الْقِلَّةِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ الصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْف.(2)
نشانی های مؤمن پنج تا است: پارسایی در خلوت، صدقه دادن در تنگ دستی، شکیبایی در مصیبت، بردباری هنگام خشم و راستگویی هنگام هراس.
19. احْفَظْ عَلَيْكَ لِسَانَكَ تَمْلِكْ بِهِ إِخْوَانَك.(3)
زبانت را کنترل نما تا برادرانت را در اختیار داشته باشی!
20. مَنْ لَمْ يَكُنْ عَقْلُهُ مِنْ أَكْمَلِ مَا فِيهِ كَانَ هَلَاكُهُ مِنْ أَيْسَرِ مَا فِيه.(4)
ص: 377
کسی که عقلش از کامل ترین چیز در او نباشد، نابودیش از ناقص ترین چیزی در او خواهد بود.
21. ابْنَ آدَمَ لَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا كَانَ لَكَ وَاعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ وَ مَا كَانَتِ الْمُحَاسَبَةُ مِنْ هَمِّكَ وَ مَا كَانَ الْخَوْفُ لَكَ شِعَاراً وَ الْحُزْنُ لَكَ دِثَاراً ابْنَ آدَمَ إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ مَبْعُوثٌ وَ مَوْقُوف بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْئُولٌ فَأَعِدَّ جَوَابا.(1)
آی پسر آدم! همواره به خیری تا هنگامی که سه ویژگی داشته باشی: 1- از خودت وعظ کننده ای بر خودت باشد 2- محاسبه نفس از هدف هایت باشد 3- هراس، زیرپوش و اندوه بالاپوشت باشد. پسر آدم! تو می میری، بر انگیخته می شوی و در پیشگاه خداوند عزّ و جلّ مورد پرسش قرار می گیری، پس جوابی آماده نما!
ابْنَ آدَمَ: به خاطر اختصار، حرف ندا حذف شده است (فاطمی)
شِعَاراً: الشِّعار: ما استشعرتَ من الثِّياب تحتها. قال: و سمِّي شعاراً لأنّه يلي شعَر الجسد دون ما سواه من اللِّباس (تهذيب اللغة)
دِثَاراً: هر پوشش یا پوشاکی که بدن را گرم نگه دارد. مانند پیراهن، لحاف وپتو... (المعجم البسیط)./ الدِّثارُ: هو الثوب الذي يكون فوق الشِّعار (لسان العرب)./ مولا از این دو استعاره، بسیار زیبا استفاده نموده، گویا می فرماید: راه طولانی و دشوار است و پیچ و خم های فراوان دارد. اگر می خواهی به سلامت به مقصد برسی، باید هراس و اندوه، چونان لباس زیر و رو، با تو نزدیک باشد. شاید با این احتیاط فراوان، راه را گم نکنی و گرفتار گردنه گیرهای شیطان نگردی (فاطمی)
22. ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ لِلْمُؤْمِن: كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَاغتِيابِهِمْ، وَ إشْغالُهُ نَفْسَهُ بِما يَنْفَعُهُ لآخرته وَدُنْياهُ، وَطُولُ البكاء عَلی خَطيئَتِهِ.(2)
ص: 378
سه چیز نجات دهنده مؤمن هستند: نگهداری زبان از مردم و غیبت آن ها، مشغول کردن مؤمن نفسش را به آنچه که نفع دنیا و آخرتش در او است و گریه طولانی بر لغزش هایش!
23. سادَةُ النّاسِ فی الدُّنْيا الأسخياء، وَ سادَةُ الناسِ فی الآخرة الأتقياء.(1)سروران مردم دنیا سخاوتمندانند و سروران مردم جهان دیگر، پرهیزکاران.
24. مَنْ زارَ أخاهُ فی اللّهِ طَلَبا للإنجاز مَوْعُودِ اللّهِ، شَيّعَهُ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ، وَ هَتَفَ بِهِ هاتِفٌ مِنْ خَلْفٍ ألا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، فَإذا صافَحَهُ غَمَرَتْهُ الرَّحْمَةُ.(2)
هرکس برادر مؤمنش را به خاطر رضای خداوند و به خاطر وفای وعده الهی زیارت کند، هفتاد هزار فرشته او را همراهی می کنند و صدایی از پشت سرش بلند می شود: خوش به حال تو و باغ بهشت گوارایت باد! وقتی با او مصافحه نماید، تمام وجودش را رحمت می پوشاند!
إنجاز: أنجزَ الوعد إنجازا: وَفى به، و نجزل الوعدُ و هو ناجزٌ: إذا حصل و تمَّ (المغرب)
غَمَرَتْهُ: الغَمْرُ: الماء الكثير المغرق (كتاب العين)./ أصل الْغَمْرِ: إزالة أثر الشي ء، و منه قيل للماء الكثير الذي يزيل أثر سيله (مفردات ألفاظ القرآن)
25. قَالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) مَا أَشَدَّ بُغْض قُرَيْشٍ لِأَبِيكَ قَالَ لِأَنَّهُ أَوْرَدَ أَوَّلَهُمُ النَّارَ وَ أَلْزَمَ آخِرَهُمُ الْعَارَ قَالَ ثُمَّ جَرَى ذِكْرُ الْمَعَاصِي فَقَالَ عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمِي عَنِ الطَّعَامِ لِمَضَرَّتِهِ وَ لَا يَحْتَمِي مِنَ الذَّنْبِ لِمَعَرَّتِهِ.(3)
مردی به علی بن حسین (علیه السلام) عرض کرد: قریش نسبت به پدر شما چقدر بغض و کینه دارد! فرمود: زیرا پیشینیان آنان را به جهنم فرستاد و بر پیشانی
ص: 379
بازماندگان شان مهر ننگ و نفرت کوبید! راوی گفت: سپس صحبت به معاصی کشیده شد و امام فرمود: شگفت از کسی که به طعام به خاطر ضررش نزدیک نمی شود و از ضرر پر مشقت گناه خودداری نمی نماید!
يَحْتَمِي: و احْتَمَى من الطعام: لم يقربه (مجمع البحرين)./ احْتَمَى المَريضُ پرهيز كرد بيمار (مقدمة الأدب)./ و حَمَيْتُ المريضَ ممّا يَضرُّه، حِمْيَة: مَنعته إيّاه (كتاب الماء)
مَعَرَّتِهِ: مَعَرَّتهُ: فسادهُ و عنتهُ... و المَعَرَّةُ: المشَقَّةُ، و الشِّدّةُ، و المَساءَةُ، و الأمرُ القبيحُ و المكرُوهُ، و الإِثمُ، و الخِيانةُ (الطراز الأول)./ المَعَرَّة: بدى و گناه و آزار، غرامت دادن، جنايت، عيب، كار بد، دشنام، رنگ پريده از خشم (فرهنگ ابجدي)
26. مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ.(1)کسی که مؤمنی را در گرسنگی اطعام کند، خداوند او را از میوه های بهشتی بهره مند می نماید و هرکس مؤمنی را از تشنگی نجات دهد، خداوند او را از شراب سر بسته بهشتی می نوشاند.
الرَّحِيقِ: من أَسماء الخمر معروف؛ قال ابن سيدة: و هو من أَعْتَقِها و أَفضَلها، و قيل: الرَّحِيقُ صَفُوة الخمر. و قال الزجاج في قوله تعالى: مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ، قال: الرَّحِيق الشراب الذي لا غِشّ فيه (لسان العرب)
27. مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ أنْ يَكُونَ مَتْجَرُهُ فی بِلادِهِ، وَ يَكُونَ خُلَطاؤُهُ صالِحينَ، وَ تَكُونَ لَهُ أوْلادٌ يَسْتَعينُ بِهِمْ.(2)
از سعادت انسان این است که محل تجارت او در کشورش باشد، با صالحان رفت و آمد نماید و دارای پسرانی باشد که از آن ها کمک بگیرد.
مَتْجَر: مغازه، دکان (المعجم البسیط)
ص: 380
28. آياتُ الْقُرْآنِ خَزائِنُ الْعِلْمِ، كُلَّما فُتِحَتْ خَزانَةٌ، فينبغي لَكَ أنْ تَنْظُرَ فيها.(1)
آیه های قرآن، گنجینه های دانش است. هر زمان گنجینه ای گشوده شود، بر تو است که به آن گنجینه به دقت نگاه نمایی.
29. مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّة لَمْ يَمُتْ حتى يَری رَسُولَ اللّهِ صَلّی اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ، وَ يَرَی مَنْزِلَهُ فی الْجَنَّةِ.(2)
کسی که قرآن را در مکه ختم کند، از دنیا نمی رود، مگر این که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببیند و منزلش را در بهشت مشاهده نمایید.
30. يا مَعْشَرَ مَنْ لَمْ يَحِجَّ اسْتَبْشَرُوا بِالْحاجِّ إذا قَدِمُوا فَصافِحُوهُمْ وَ عَظِّمُوهُمْ، فَإنَّ ذلِكَ يَجِبُ عَلَيْكُمْ تُشارِكُوهُمْ فی الأجر.(3)
آی آنانی که به حج مشرف نشده اید! با صورت گشاده به استقبال کسانی که از زیارت حج بر می گردند، بروید، دست آنان را به مهربانی بفشارید و به آنان احترام بگذارید. اگر چنین کنید، در پاداش آنان شریک خواهید بود.
31. إِنَ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلى جَمِيعِ جَوَارِحِهِ كُلَّ صَبَاحٍ، فَيَقُولُ: كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا، وَ يَقُولُونَ: اللَّهَ اللَّهَ فِينَا، وَ يُنَاشِدُونَهُ وَ يَقُولُونَ: إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِك.(4)
زبان فرزند آدم، بر همه اعضای او اشراف دارد. هر روز می گوید: "چگونه صبح کردید؟" می گویند: "به خوبی، اگر ما را رها نمایی!" می گویند: "در رابطه با ما از خداوند بترس!" او را قسم می دهند و می گویند: "به خاطر تو به ما پاداش و کیفر داده می شود!"
ص: 381
وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا: أى أحذر اللّه او أثق اللّه أو خف اللّه فى حقنا و أمرنا (شرح الكافيالأصول و الروضة للمولى صالح المازندراني)
يُنَاشِدُونَهُ: يحلّفونه باللّه (شرح الكافي الأصول و الروضة)
32. ما مِنْ شيء أحبُّ إلى اللّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ، وَ ما شيء أحَبُّ إلى اللّهِ مِنْ أنْ يُسْألَ.(1)
هیچ چیزی دوست داشتنی تر پیش خداوند، بعد از معرفتش از عفت شکم و دامن نیست و هیچ چیزی مجبوب تر پیش خداوند از این نیست که تو از او درخواست نمایی!
33. وَ قَالَ لِابْنِهِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) افْعَلِ الْخَيْرَ إِلَى كُلِّ مَنْ طَلَبَهُ مِنْكَ فَإِنْ كَانَ أَهْلَهُ فَقَدْ أَصَبْتَ مَوْضِعَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِأَهْلٍ كُنْتَ أَنْتَ أَهْلَهُ وَ إِنْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ يَمِينِكَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إِلَى يَسَارِكَ وَ اعْتَذَرَ إِلَيْكَ فَاقْبَلْ عُذْرَه.(2)
و به فرزندش، امام محمد باقر (علیه السلام) می فرمود: هرکس از تو در خواست خیری نماید، ناامیدش مکن. پس اگر اهل آن بود، تو وظیفه ات را انجام دادی و اگر اهلیت نداشت، تو خودت اهل آن هستی! اگر کسی در جانب راستت به تو ناسزا گفت و بعد به جانب چپ تو آمد و پوزش طلبید، معذرتش را بپذیر!
34. إِنَّ الْمَعْرِفَةَ وَ كَمَالَ دِينِ الْمُسْلِمِ تَرْكُهُ الْكَلَامَ فِيمَا لَا يَعْنِيهِ وَ قِلَّةُ مِرَائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلُقِه.(3)
نشان معرفت و کامل بودن دین انسان مسلمان، رها کردن کلامی که ربطی به او ندارد، کم جدالی او، بردباری او، شکیبایی او و اخلاق نیکوی او است.
ص: 382
ما لا يعنيه: ما لا يَعْنِيهِ: أى ما لا يهمُّه (الصحاح )./ نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة، هو مثل و يراد به التعريض للشي ء، يعني أن القرآن خوطب به النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) لكن المراد به الأمة... و عَنَيْتُهُ عَنْياً من باب رمى: قصدته (مجمع البحرين)
مِرَاء: و المِراء: مصدر ماريتُه مِراءً و مماراةً، من المجادلة. و من أمثالهم: دع المِراء لقلَّة خيره. (جمهرة اللغة)
35. قِيلَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) مَا الْمَوْتُ قَالَ لِلْمُؤْمِنِ كَنَزْعِ ثِيَابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَ فَكِّ قُيُودٍ وَ أَغْلَالٍ ثَقِيلَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ الثِّيَابِ وَ أَطْيَبِهَا رَوَائِحَ وَ أَوْطَإِ الْمَرَاكِبِ وَ آنَسِ الْمَنَازِلِ وَ لِلْكَافِرِ كَخَلْعِ ثِيَابٍ فَاخِرَةٍ وَ النَّقْلِ عَنْ مَنَازِلَ أَنِيسَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَوْسَخِ الثِّيَابِ وَ أَخْشَنِهَا وَ أَوْحَشِ الْمَنَازِلِ وَ أَعْظَمِ الْعَذَابِ.(1)
به امام زین العابدین (علیه السلام) گفته شد: مرگ چیست؟ فرمود: برای مؤمن مانند بیرون آوردن جامه های چرکین شپش زده، گشودن قید و بندهای سنگین از دست و پا و گردن و عوض کردن آن ها را با عالی ترین و خوشبوترین جامه ها، سوار شدن بر رام ترین سواری ها و وارد شدن در مأنوس ترین منازل است. برای کافران مانند بیرون آوردن جامعه های پر زرق و برق، منتقل شدن از منازل مأنوس و عوض کردن آن ها را با لباس های درشت و کثیف و ورود به دلگیر ترین منازل با شکنجه های سرسام آور خواهد بود!
قید: بند (المعجم البسیط)
وَسِخَةٍ: وسِخ: کثیف (المعجم البسیط)
فَاخِر: عالی، بهتر از بقیه (المعجم البسیط)
36. الْخَيْرُ كُلُّهُ صِيَانَةُ الْإِنْسَانِ نَفْسَه.(2)
ص: 383
تمام خیر در نگهداری انسان از خودش می باشد.
37. عَجَباً لِلْمُتَكَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِيفَةٌ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى الْخَلْقَ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَمُوتُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءِ وَ تَرَكَ دَارَ الْبَقَاءِ.(1)
شگفت از خودبزرگ بین فخرفروشی که دیروز نطفه بود و فردا مردار و شگفتی تمام شگفتی از کسی که در رابطه با خداوند تردید دارد، در حالی که آفریده های او را می بیند و شگفتی تمام شگفتی از کسی که مرگ را منکر است اما در هر شب و روز می میرد و شگفتی تمام شگفتی از کسی که زندگی روز دیگر را منکر است، در حالی که زندگی اول را می بیند و شگفتی تمام شگفتی از کسی که برای خانه روبه نابودی تلاش می کند و خانه جاودانه را رها نموده است!
الْفَخُورِ: الكثير الفخر (شمس العلوم)./ الفَخُور: المتكبر (لسان العرب)
النَّشْأَةَ: أَنْشَأَه اللّه: خَلَقَه... و في التنزيل العزيز: وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى أَي البَعْثةَ (لسان العرب)
الْخَلْقَ: ممکن است این مصدر به معنای مفعول باشد: خلق: مخلوق (فاطمی)
38. مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ خُطْوَتَيْنِ خُطْوَةٍ يَسُدُّ بِهَا صَفّاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ خُطْوَةٍ إِلَى ذِي رَحِمٍ قَاطِعٍ يَصِلُهَا وَ مَا مِنْ جُرْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ جُرْعَتَيْنِ
ص: 384
جُرْعَةِ غَيْظٍ يَرُدُّهَا مُؤْمِنٌ بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةِ جَزَعٍ يَرُدُّهَا مُؤْمِنٌ بِصَبْرٍ وَ مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ قَطْرَتَيْنِ قَطْرَةِ دَمٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَطْرَةِ دَمْعٍ فِي سَوَادِ اللَّيْلِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ.(1)
هیچ گامی پیش خداوند محبوب تر از دو گام نیست: گامی که به وسیله آن صفی در راه خداوند تبارک و تعالی تشکیل شود و گامی که به سوی خویشاوند نسبی به خاطر ارتباط مجدد گذاشته شود! هیچ جرعه ای پیش خداوند از دو جرعه محبوب تر نیست: جرعه خشمی که مؤمن آن را به بردباری تبدیل کند و جرعه بیتابی ای که مؤمن آن را به شکیبایی تبدیل کند! هیچ قطره ای پیش خداوندمحبوب تر از دو قطره نیست: قطره خونی که در راه خداوند به زمین بچکد و قطره اشکی که در سیاهی شب از خوف خداوند بر گونه بغلتد!
خُطْوَةٍ: یک گام برداشتن (المعجم البسیط)
جُرْعَةٍ: و الجُرْعَة من الماء كاللُقْمَة من الطعام حسوة منه، و هو ما يَجْرَعُ مرة واحدة، و الجمع جُرَع كغرفة و غُرَف (مجمع البحرين)./ جرعة: یک بار نوشیدن آب (فاطمی)
يَسُدُّ: سدّ: بست، درست شد. سدّ الباب: در را بست (المعجم البسیط)
39. الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ فَأَعْلَى دَرَجَاتِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَاتِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَاتِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَاتِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَاتِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَاتِ الرِّضَى وَ إِنَّ الزُّهْدَ فِي آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم."(2)
زهد، ده جزء دارد. بالاترین درجه زهد، پایین ترین درجه پارسایی است، بالا ترین درجه پارسایی، پایین ترین درجه یقین است و بالاترین درجه یقین،
ص: 385
پایین ترین درجه رضا و خوشنودی است. زهد در آیه ای از قرآن کریم چنین آمده است: "تا بر آنچه از دست می دهید، اندوهگین مباشید و بر آنچه که به شما می دهد، شادمانی نکنید."
الْوَرَعِ: پاک، متقی، پارسا (المعجم البسیط)
40. أَشَدُّ سَاعَاتِ ابْنِ آدَمَ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ السَّاعَةُ الَّتِي يُعَايِنُ فِيهَا مَلَكَ الْمَوْتِ وَ السَّاعَةُ الَّتِي يَقُومُ فِيهَا مِنْ قَبْرِهِ وَ السَّاعَةُ الَّتِي يَقِفُ فِيهَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَإِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِمَّا إِلَى النَّارِ ثُمَّ قَالَ إِنْ نَجَوْتَ يَا ابْنَ آدَمَ عِنْدَ الْمَوْتِ فَأَنْتَ أَنْتَ وَ إِلَّا هَلَكْتَ وَ إِنْ نَجَوْتَ يَا ابْنَ آدَمَ حِينَ تُوضَعُ فِي قَبْرِكَ فَأَنْتَ أَنْتَ وَ إِلَّا هَلَكْتَ وَ إِنْ نَجَوْتَ حِينَ يُحْمَلُ النَّاسُ عَلَى الصِّرَاطِ فَأَنْتَ أَنْتَ وَ إِلَّا هَلَكْتَ وَ إِنْ نَجَوْتَ حِينَ "يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ" فَأَنْتَ أَنْتَ وَ إِلَّا هَلَكْتَ ثُمَّ تَلَا "وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى 1. يَوْمِ يُبْعَثُونَ" قَالَ هُوَ الْقَبْرُ وَ إِنَّ لَهُمْ فِيهِ لَمَعِيشَةً ضَنْكاً وَ اللَّهِ إِنَّ الْقَبْرَ لَرَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ.(1)
سخت ترین لحظه های فرزندان آدم سه هنگام است: هنگامی که در آن هنگام، فرشته مرگ را می بیند، هنگامی که در آن هنگام، از گورش بر می خیزد، هنگامی که در آن هنگام، در محضر خداوند تبارک و تعالی قرار می گیرد! پس یا راه بهشت، پیش رو دارد و یا راه جهنم! بعد فرمود: اگر هنگام مرگ نجات پیدا کردی، سعادتمندی و الا نابودی ات حتمی است! اگر هنگامی که در قبرت گذاشتند، نجات پیدا کردی، سعادتمندی و الا نابودی ات حتمی است! اگر هنگامی که مردم، به سوی صراط برده می شوند، نجات پیدا کردی، سعادتمندی و الا نابودی ات حتمی است! اگر هنگامی که مردم، در برابر پروردگار جهان بر
ص: 386
می خیزند، نجات پیدا کردی، سعادتمندی و الا نابودی ات حتمی است! بعد این آیه کریمه را تلاوت نمود: پیش روی آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته خواهند شد. فرمود: این برزخ، همان قبر است. برای آنان، در قبر، زندگی تنگ و طاقت فرسایی خواهد بود. قسم به خداوند! قبر یا باغ زیبایی از باغ های بهشت است و یا گودالی از گودال های جهنم.
يُعَايِنُ: عَايَنْتُ الشي ء عيانا إذا رأيته بعينك. وَ فِي الْحَدِيثِ" مَنْ تَابَ قَبْلَ أَنْ يُعَايِنَ فَكَذَا" أَيْ قَبْلَ أَنْ يَرَى مَلَكَ الْمَوْتِ (مجمع البحرين)
ضَنْكاً: معيشة ضنكا، أي عيشا ضيقا (الموسوعة القرآنية)./ ضنك: در هر چيزى كه به كار رود تنگى آن را مى رساند... اين كلمه در اصل مصدر از باب" شرف، يشرف" و به معناى تنگ كردن بوده بعدها در صفت استعمال شده (ترجمه تفسير الميزان)
فَأَنْتَ أَنْتَ: این یک جمله مختصر شده زیبایی است که در اصل یک جمله کامل شرط و جرا را تشکیل می دهد. اگرچه ما یک جمله شرط داریم و همین جمله جواب آن است -إِنْ نَجَوْتَ يَا ابْنَ آدَمَ عِنْدَ الْمَوْتِ فَأَنْتَ أَنْتَ- اما خود "فَأَنْتَ أَنْتَ" بازهم تجزیه می شود به یک جمله شرط و جزا: فإن نجوت عند الموت فأنت وفّقت. حال چرا با دو جمله شرطیه رو به می شویم، شاید تأکید مستقیم و غیر مستقیم یکی از فلسفه های آن باشد (فاطمی)
وَراء: بیشترین کاربرد این واژه، به معنای پشت سر بودن است اما گاهی به معنای پیش رو هم می آید. مثل همین جا و این آیه کریمه (فاطمی)
الرَّوْضةُ: الأَرض ذات الخُضْرةِ. و الرَّوْضةُ: البُسْتانُ الحَسَنُ... و الجمع: رَوْضاتٌ و رِياضٌ و رَوْضٌ (لسان اللسان)./ الرَّوْضَة: زمين سبز و خرم و پر گياه (فرهنگ ابجدي)
41. جَاءَ رَجُلٌ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) يَشْكُو إِلَيْهِ حَالَهُ فَقَالَ مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ لَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثُ مَصَائِبَ لَا يَعْتَبِرُ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ وَ لَوِ اعْتَبَرَ لَهَانَتْ عَلَيْهِ الْمَصَائِبُ وَ أَمْرُ الدُّنْيَا فَأَمَّا الْمُصِيبَةُ الْأُولَى فَالْيَوْمُ الَّذِي يَنْقُصُ مِنْ عُمُرِهِ قَالَ وَ إِنْ نَالَهُ نُقْصَانٌ
ص: 387
فِي مَالِهِ اغْتَمَّ بِهِ وَ الدِّرْهَمُ يَخْلُفُ عَنْهُ وَ الْعُمُرُ لَا يَرُدُّهُ شَيْ ءٌ وَ الثَّانِيَةُ أَنَّهُ يَسْتَوْفِي رِزْقَهُ فَإِنْ كَانَ حَلَالًا حُوسِبَ عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ حَرَاماً عُوقِبَ عَلَيْهِ قَالَ وَ الثَّالِثَةُ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ قِيلَ وَ مَا هِيَ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ يُمْسِي إِلَّا وَ قَدْ دَنَا مِنَ الْآخِرَةِ مَرْحَلَةً لَا يَدْرِي عَلَى الْجَنَّةِ أَمْ عَلَى النَّارِ.(1)
مردی خدمت مولا علی بن حسین (علیه السلام) آمد، در حالی که از حال و روزش شکایت داشت! مولا فرمود: بیچار فرزند آدم! در هر روز با سه مصیبت رو به رو می شود اما از هیچ یکی از آن ها عبرت نمی گیرد و اگر عبرت می گرفت، مصائب و دشواری های دنیا برایش آسان می شد. مصیبت اول این که یک روز از عمرش کم می شود! فرمود: اگر نقصانی در مالش احساس کند، غمگین می شود، در حالی که دِرهم جانشین دارد اما از عمر رفته چیزی باز نمی گردد. دوم این که روزی اش را دریافت نموده است. اگر حلال بود، بر آن محاسبه می شود و اگر حرام بود، به خاطر آن عقاب می گردد. فرمود: مصیبت سوم بزرگ تر از آن ها است. عرض شد: آن چیست؟ فرمود: هیچ روزی نیست که به شب برسد، مگر این که یک مرحله، به جهان دیگر نزدیک شده است، در حالی که نمی داند این نزدیک شدن به سمت بهشت است یا به سوی آتش جهنم!
42. أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ فِي أَمْرِ آخِرَتِهِ وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيهِ.(2)
ص: 388
این را بدانید که برای بنده چهار چشم لازم است: دو چشم که توسط آن ها امر دین و دنیایش را ببیند و دو چشم که توسط آن ها امر آخرتش را ببیند. هنگامی که خداوند به بنده ای ارداه خیر نماید، برای او دو دیده در دلش می گشاید. پس به وسیله آن دو، جهان غیب و کار آخرتش را می بیند و اگر اراده غیر آن را نماید، دل را به همان حال وا می گذارد.
43. نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ سَادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ مَوَالِي الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْنُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ نَحْنُ الَّذِينَ بِنَا "يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ" وَ بِنَا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا وَ بِنَا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَ تَخْرُجُ بَرَكَاتُ الْأَرْضِ وَ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا ثُمَّ قَالَ وَ لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غَائِبٍ مَسْتُورٍ وَ لَا تَخْلُو إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ.(1)
ما پیشوایان مسلمان ها، حجت های الهی بر جهانیان، سروران و ولی نعمت های انسان های مؤمن و رهبران پاکیزگان سپید رو هستیم. ما سبب ایمنی زمینیانیم، چونان که ستارگان سبب ایمنی اهل آسمانند. ما کسانی هستیم که به وسیله ما "آسمان را نگه می دارد که بر زمین فرود آید، مگر با اراده او" و به وسیله ما زمین را نگه می دارد که اهلش را دچار زلزله ننماید. به وسیله ما باران را فرو می ریزاند، رحمتش را منتشر می کند و برکات زمین را بیرون می آورد. اگر ما نمی بودیم، زمین ساکنانش را در کام می کشید. سپس فرمود: از وقتی که خداوند، آدم را خلق نمود، زمین از حجت الهی خالی نبوده
ص: 389
است؛ حجتی پیدا و آشکار و یا پنهان و پشت پرده غیبت. تا روز رستاخیز، زمین از حجت الهی خالی نخواهد ماند و اگر آن حجت نبود، خداوند پرستیده نمی گردید.
الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ: راستش من هم تا پیش از این پژوهش، از واژه "الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ" خوشم می آمد اما هیچ وقت آن را ریشه یابی نکرده بودم. اکنون متوجه می شوم، این ترکیب، یک استعاره بسیار زیبا است. "غرّ" به معنای سپیدی پیشانی و "محجل" به اسبی گفته می شود که چهار دست و پای آن سفیدی به اندازه معینی داشته باشد. اگر دست و پای اسبی به اندازه معین سپید باشد و یک سپیدی معین دیگر، بر پیشانی او بیفتد، این اسب بسیار زیبا و دیدنی می شود. وجه شبه، در رابطه با مؤمن، محل های وضو است که در روز رستاخیز، سبب سپیدی و نورانیت او می شود. اگر در آن روز، از نعمت ولایت واقعی برخوردار باشد، زیبایی بر زیبایی مصور خواهد شد. پس "الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ"، کنایه از مؤمنان حقیقی هستند و مولا علی (علیه السلام)، رهبر این انسان ها وارسته می باشد. باید توجه داشته باشیم که حتما در تکرار مؤمنین، دو بار به لفظ صریح و یک بار بهصورت کنایی، عنایتی است ولو ذهن ما به عمق آن نرسد. همینطور است، تکرار "ساده"، "قادة" و "موالی". حالا مفردات این ترکیب را دنبال نماییم (فاطمی) >
الْغُرِّ: جمع أَغَرَّ من الغُرَّة و هي بياض في الوجه، يريد بياض وجوههم بنور الوضوء (مجمع البحرين)
الْمُحَجَّلِينَ: المُحَجَّل: اسب كه چهار پاى آن سفيد باشد (فرهنگ ابجدي)./ التَّحْجِيلُ: بياض يكون في قوائم الفرس الأربع... وَ فِي حَدِيثِ عَلِيٍّ (علیه السلام) قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ. أي مواضع الوضوء من الأيدي و الأقدام، إذا دعوا على رءوس الأشهاد أو إلى الجنة كانوا على هذا النهج. استعار أثر الوضوء في الوجه و اليدين و الرجلين للإنسان من البياض الذي يكون في وجه الفرس و يديه و رجليه (مجمع البحرين)
تَمِيدَ: تَحَرَّكَ و تَزَلْزَلَ، و مَاد يَمِيدُ إذا تَثَنَّى و تَبَخْتَر (تهذيب اللغة)./ قوله تعالى: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: يعني لئلا أن تميد بكم، أي تتحرك و تميل بكم، يقال مَادَ الشي ءُ يَمِيدُ مَيْداً من باب باع و مَيَدَاناً بفتح الياء: إذا تحرك (مجمع البحرين)
ص: 390
لَسَاخَتِ: ساخَ يسوخ سُؤوخا و سَوَخانا في الأرض، إذا غاب فيها (جمهرة اللغة)./ سَاخَتْ قوائمه في الأرض تَسُوخُ سَوْخاً و تَسِيخُ سَيْخاً من باب قال و باع: دخلت فيها و غابت. و سَاخَتْ فرسي: غاصت في الأرض. و سَاخَتْ بهم الأرض: خسفت (مجمع البحرين)
44. يَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَيْبَتِهِ الْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَةِ وَ جَعَلَهُمْ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِالسَّيْفِ أُولَئِكَ الْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِيعَتُنَا صِدْقاً وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِ اللَّهِ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ (علیه السلام) انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ.(1)
آی ابا خالد! همانا اهل زمان غیبت او، آن هایی که قایل به امامت او هستند و در انتظار ظهورش نشسته اند، بهترین اهل هر زمانند. زیرا خداوند تعالی ذکره، آن ها را عقل و فهم ومعرفتی داده است که پنهان پیش آن ها همانند پیدا است و آنان را در آن زمان چونان مجاهدانی
قرار دادند که با شمشیرهای آخته پیش روی پیامبر الهی جهاد می کنند. آنان حقیقتا انسان های مخلص اند، شعیان راستین ما هستند و دعوت کنندگان دین الهی در خفا و آشکارند. و فرمود: انتظار گشایش از بزرگترین گشایش ها است.
45. يَا أَبَا خَالِدٍ لَتَأْتِيَنَّ فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ يُنْجِيهِمُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ كَأَنِّي بِصَاحِبِكُمْ قَدْ عَلَا فَوْقَ نَجَفِكُمْ بِظَهْرِ كُوفَانَ فِي ثَلَاثِمِائَةٍ وَ بِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا جَبْرَئِيلُ
ص: 391
عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهِ وَ إِسْرَافِيلُ أَمَامَهُ مَعَهُ رَايَةُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَدْ نَشَرَهَا لَا يَهْوِي بِهَا إِلَى قَوْمٍ إِلَّا أَهْلَكَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.(1)
آی ابا خالد! فتنه ها چونان پاره های شب تاریک پیش رو است. کسی نجات پیدا نمی کند، مگر آن ها که خداوند پیمانش را از آنان گرفته است. آنان چراغ های هدایتند و چشمه ساران دانش. آنان را خداوند از هر فتنه ای نجات می دهد. گویا من یاور شما را می بینم که بر بلندای نجف، پشت کوفه همراه سیصد و اندی پیکارگر قد کشیده اند! جانب راست او جبرئیل، طرف چپ او میکائیل و پیشاپیش او اسرافیل قرار دارد. با او پرچم رسول خداوند است که آن را به اهتزاز در می آورد! آن را بر هیچ قومی فرود نیاورد، مگر این که خداوند عزّ و جل نابودشان نمود!
46. إِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَذْهَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ شِيعَتِنَا الْعَاهَةَ وَ جَعَلَ قُلُوبَهُمْ كَزُبَرِ الْحَدِيدِ وَ جَعَلَ قُوَّةَ الرَّجُلِ مِنْهُمْ قُوَّةَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا وَ يَكُونُونَ حُكَّامَ الْأَرْضِ وَ سَنَامَهَا.(2)
وقتی قائم ما به پا خیزد، خداوند آفت مظلومیت را از شیعیان ما بر می گیرد، قلب های آنان را مانند قطعه های آهن قوی می سازد، قوت هر مرد از آنان به اندازه چهل نفر می رسد و آنان حاکمان و برجستگان زمین می گردند!
الْعَاهَةَ: الآفة (المغرب)./ العاهَة: آفت كه در كشتزار و يا دام و جز آن افتد؛ "اهْلُ العاهاتِ": آنان كه آفت زده شده اند، مردم آفت زده (فرهنگ ابجدي)
زُبَر: زُبَر الحديد، و هي القطعة منهٌ (التحقيق)./ الزُّبْرَة: تكّه بزرگى از آهن، جمع آن زُبَر (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
ص: 392
سَنَام: و سَنَامُ كل شى ء أعلاه (النهاية في غريب الحديث)./ سَنَامُ البَعير و الناقةِ: أعْلَى ظَهْرِها (المحكم و المحيط الأعظم)./ کوهان شتر (المعجم البسیط)./ سَنَام: در این جا معنای استعاری آن مراد است. "برجسته"، برگردان مناسبی است (فاطمی)
47. أَرْبَعٌ مَنْ كُنَ فِيهِ كَمَلَ إِسْلَامُهُ وَ مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ وَ لَقِيَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ مَنْ وَفَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا يَجْعَلُ عَلَى نَفْسِهِ لِلنَّاسِ وَ صَدَقَ لِسَانُهُ مَعَ النَّاسِ وَ اسْتَحْيَا مِنْ كُلِّ قَبِيحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ أَهْلِهِ.(1)
چهار چیز اگر در کسی باشد، اسلامش کامل است، گناهانش فرو می ریزد و پروردگا عزّ وجلّ را در حالی ملاقات می کند که از او راضی است: 1- کسی که با خودش تعهد ببندد که با مردم به خاطر خداوند وفاداری نماید. 2- کسی که با مردم با زبان راستگویی برخورد نماید. 3- کسی که از انجام هر قبیحی پیش خداوند و مردم حیا نماید. 4- کسی که با اهلش حسن خلق داشته باشد.
أَرْبَعٌ مَنْ كُنَ: صفت "أربع"، حذف شده. در اصل "أربع خصال" بوده است. پس ضمیر "كُنَ"، به "خصال" بر می گردد (فاطمی)
مُحِّصَ: مَحّص: کم کرد عیب ها را، بر طرف کرد و پاک کرد (المعجم البسیط)./ در رابطه با این واژه، به سخنان پدر این امام معصوم برگردید (فاطمی)
48. إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اهْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ دَانَ بِالْقِيَاسِ
ص: 393
وَ الرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ.(1)
دین خداوند با عقل های ناقص، آرای باطل، و معیارهای فاسد درک نمی شود و کسی جز به وسیله تسلیم به آن نمی رسد. هرکه تسلیم ما شد، سالم می ماند و هر که راه هدایت ما را بجوید، هدایت می یابد و هر که نزدیک قیاس و رأی گردید، هلاک می شود و هر که از چیزی که ما می گوییم یا قضاوت می کنیم در خود احساس دشواری نماید، به آن کسی که سوره حمد و قرآن عظیم را نازل نموده، کافر شده است، در حال که خودش نمی داند.
49. إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزِينٍ وَ يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَ شَكَرْتَ فُلَاناً فَيَقُولُ بَلْ شَكَرْتُكَ يَا رَبِّ فَيَقُولُ لَمْ تَشْكُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْكَرُكُمْ لِلَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنَّاسِ.(2)
خداوند دل غم زده و بنده سپاسگزار را دوست دارد. روز قیامت، خداوند تبارک و تعالی از بنده ای می پرسد: آیا از فلانی سپاسگزاری کردی؟ می گوید: بلکه شما را سپاسگزاری نمودم، پروردگارمن! می فرماید: مرا سپاسگزاری نکردی، زیرا که از او سپاسگزار نبودی! امام (علیه السلام) ادامه داده فرمود: قدردان ترین شما از مردم، سپاسگزارترین خداوند است.
50. لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَانِيَالَ أَنَّ أَمْقَتَ عَبِيدِي إِلَيَّ الْجَاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ
ص: 394
أَهْلِ الْعِلْمِ التَّارِكُ لِلِاقْتِدَاءِ بِهِمْ وَ أَنَّ أَحَبَّ عَبِيدِي إِلَيَّ التَّقِيُّ الطَّالِبُ لِلثَّوَابِ الْجَزِيلِ اللَّازِمُ لِلْعُلَمَاءِ التَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ الْقَابِلُ عَنِ الْحُكَمَاءِ.(1)
اگر مردم می دانستند، در طلب دانش چه چیزی نهفته است، هر چند با ریختن خون دل و فرو رفتن در عمق دریاها، به جستجوی آن بر می خاستند! خداوند تبارک و تعالی به دانیال پیامبر وحی فرمود که منفورترین بندگانم نزد من، جاهلانی هستند که حق اهل دانش را سبک می شمارند و به آنان اقتدا نمی کنند و محبوب ترین بندگانم نزد من پرهیزگاران جستجوگر ثواب بسیارند؛ کسانی که با دانشمندان به سر می برند؛ پیروان بردبارند و قبول کننده های سخن حکما.
الْمُهَجِ: جمع مهجة: خون، خون دل، روح، بهترین جزء یک چیز (المعجم البسیط)
اللُّجَجِ: جمع لجة: آب زیاد انبوه، گروه انبوه (المعجم البسیط)
أَمْقَتَ: مقت: نفرت، بیزاری (المعجم البسیط)
امام سجاد (علیه السلام) در دنیای دیگر با "صحیفه سجادیه" شناخته می شود. صحیفه سجایه سرشار از زیبایی است. هر یک از دعاهای امام (علیه السلام) دنیای از معرفت را در خود دارد و ما به خاطر اختصار، دعای شانزدهم امام (علیه السلام) را به نیایش می نشینیم. منتها پیش از آن، به دو نکته توجه نماییم: 1- خوشبختانه، این کتاب مانند دعای عرفه امام حسین (علیه السلام) غریب نمانده است. توجه بسیاری به اینکتاب جلب شده است. تا آن جایی که من می دانم، فیض الاسلام، ترجمه دقیق کرده و آیتی، ترجمه ادبی روانی دارد و بسیاری دیگر در این زمینه ذوق آزمایی نموده اند. حتی "المزار الكبير، لابن المشهدي" برخی از واژه های آن را
ص: 395
هم جستجو نموده است. از این گذشته، این کتاب، به زبان های دیگر نیز ترجمه شده است. 2- در دعای معصومین، مخصوصا در دعای امام زین العابدین (علیه السلام) نشانه های تربیتی فراوانی نهفته است. مولا با این روش دعا کردن، راه را برای همه انسان ها، حتی برای کسانی که از سر تا قدم آلوده اند، باز گذاشته است که اگر آنان روزی به فطرت شان برگردند، امکان تکامل وجودی دارد. زیرا خداوند، آفریدگار همه انسان ها است؛ انسان فقیر و بی نوا، انسان ثروتمند بی درد، انسان پاک و معصوم و انسان آلوده پر از گناه. پس اگر در پیشگاه او سر کرنش فرود آورده شود، امکان ندارد که آن مهربان ترین مهربان ها و کریم ترین کریم ها کسی را ناامید کند و این دعا حال و هوای نیایش گری را مصور می کند که انگار هیچ بدی نبوده که مرتکب نشده باشد و هیچ خیری نبوده که از آن دوری نکرده باشد اما بازهم فطرت اصیل، او را بر سجاده دعا نشانده است و این بار می خواهد برای همیشه دور اعتیاد گناه را خط بکشد. 3- این دعا مصداق بارز "ِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة" است؛ یعنی این که گویا، این دعا، به زبان حال به ما می گوید: امامی که معصوم است، وقتی در برابر خالق هستی قرار می گیرد، چنین حال و هوایی دارد، پس وای بر حال ما غافلانی که عمری به غفلت به سر برده ایم!
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا اسْتَقَالَ مِنْ ذُنُوبِهِ، أَوْ تَضَرَّعَ فِي طَلَبِ الْعَفْوِ عَنْ عُيُوبِهِ:
51. اللَّهُمَّ يَا مَنْ بِرَحْمَتِهِ يَسْتَغيثُ الْمُذْنِبُونَ، وَ يَا مَنْ إِلَى ذِكْرِ إِحْسَانِهِ يَفْزَعُ الْمُضْطَرُّونَ، وَ يَا مَنْ لِخِيفَتِهِ يَنْتَحِبُ الْخَاطِئُونَ، يَا أُنْسَ كُلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِيبٍ، وَ يَا فَرَجَ كُلِّ مَكْرُوبٍ كَئِيبٍ، وَ يَا غَوْثَ كُلِّ مَخْذُولٍ فَرِيدٍ، وَ يَا عَضُدَ كُلِّ مُحْتَاجٍ طَرِيدٍ، أَنْتَ الَّذِي وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً، وَ أَنْتَ الَّذِي جَعَلْتَ لِكُلِّ مَخْلُوقٍ فِي نِعَمِكَ سَهْماً، وَ أَنْتَ الَّذِي عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ، وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ
ص: 396
غَضَبِهِ، وَ أَنْتَ الَّذِي عَطَاؤُهُ أَكْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ، وَ أَنْتَ الَّذِي اتَّسَعَ الْخَلَائِقُ كُلُّهُمْ فِي وُسْعِهِ، وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يَرْغَبُ فِي جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ، وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يُفْرِطُ فِي عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ، وَ أَنَا، يَا إِلَهِي، عَبْدُكَ الَّذِي أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ فَقَالَ: لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ، هَا أَنَا ذَا، يَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، أَنَا الَّذِي أَوْقَرَتِ الْخَطَايَا ظَهْرَهُ، وَ أَنَا الَّذِي أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ، وَ أَنَا الَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ، وَ لَمْ تَكُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاكَ، هَلْ أَنْتَ، يَا1. إِلَهِي، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاكَ فَأُبْلِغَ فِي الدُّعَاءِ أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَكَاكَ فَأُسْرِعَ فِي الْبُكَاءِ أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَكَ وَجْهَهُ تَذَلُّلًا أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَكَا إِلَيْكَ، فَقْرَهُ تَوَكُّلًا، إِلَهِي لَا تُخَيِّبْ مَنْ لَا يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَكَ، وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا يَسْتَغْنِي عَنْكَ بِأَحَدٍ دُونَكَ، إِلَهِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّي وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَيْكَ، وَ لَا تَحْرِمْنِي وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ، وَ لَا تَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ، أَنْتَ الَّذِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِالرَّحْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْحَمْنِي، وَ أَنْتَ الَّذِي سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنِّي!
خداوندا! آی کسی که گناه کاران به خاطر رحمت او به استغاثه نشسته اند، آی کسی که به بن بست رسیدگان با یاد احسان او بی تابی می کنند، آی کسی که از ترس او خطاکاران با صدای بلند می گریند، آی مونس هر وحشت زده غریب، آی گشایش دهنده هر غم زده افسرده، آی فریادرس هر تنهای تنها و آی یاری دهنده هر نیازمند رانده شده! تو کسی هستی که بر هر چیز، رحمت و دانایی ات را گسترش دادی، تو کسی هستی که برای هر مخلوق در نعمت خودت سهمی گذاشته ای، تو کسی هستی که گذشتش برتر از کیفر است، تو کسی هستی که رحمتش پیشاپیش غضبش می دود، تو کسی هستی که بخشیدن او بیشتر از نبخشیدن او است، تو کسی هستی که همه مخلوقات در ملک توانایی او می گنجند، تو کسی هستی که میلی به جبران بخشیده شده
ص: 397
نداری، تو کسی هستی که زیاده روی در مجازات کسی که سرپیچی اش کرده است، نمی کند و من آی معبود من! بنده تو هستم؛ کسی که تو به دعا کردن امر فرمودی! پس عرض می کنم: به روی چشم و فرمانبردارم! اینک این منم، آی پروردگارم! افتاده پیش روی تو! من کسی هستم که بار گناه بر پشتش سنگینی می کند، من کسی هستم که گناهان عمرش را به نابودی برده اند، من کسی هستم که از روی نادانی تو را عصیان کرد و تو لایق این برخورد نبودی! آیا تو آی معبودم! به کسی که تو را بخواند رحم می کنی، تا در دعا کردن مبالغه کند؟! آیا تو گریه کننده را می بخشی، تا به گریه کردن بشتابد؟! آیا تو از کسی که برای تو ذلیلانه صورتش را بر خاک می ساید، می گذری؟! آیا تو کسی را که از روی توکل فقرش را به تو شکایت کرد، بی نیاز می کنی؟! معبود من! کسی را که غیر از تو بخشنده ای نمی شناسد، ناامید مکن و کسی را که به هیچ کس جز تو احساس بی نیازی نمی کند، تنها مگذار! معبودم! بر محمد و آل محمد درود بفرست، از من روی بر متاب، من به سوی تو روی آوردم، محرومم مکن، من به تو مشتاقم، با پاسخ ندادن استقبالم مکن و من در پیشگاه تو ایستاده ام! تو کسی هستی که خودت را به رحمت توصیف کرده ای! پس بر محمد و آل محمد درود بفرست و به من رحم نما! تو کسی هستی که خودت را به گذشت توصیف نموده ای! پس از من بگذر!
يَسْتَغيثُ: استغاثة: کمک خواستن، یاری جستن (المعجم البسیط)
الْمُضْطَر: مجبور، ناچار (المعجم البسیط)./ المُضْطَرّ: مفتعل من الضّر، و أصله مضترر، فأدغمت الراء و قلبت التّاء طاء لأجل الضّاد (النهاية في غريب الحديث)يَنْتَحِبُ: النَّحْبُ و النَّحِيبُ: رَفْعُ الصَّوتِ بالبكاءِ، و في المحكم: أَشدُّ البكاءِ (لسان العرب)./ نحب: با صدای بلند گریست (المعجم البسیط)
كَئِيبٍ: گرفته، افسرده (المعجم البسیط)./ الكَأْبَةُ: سوء الهيئة، و الانكسار من الحزن في الوجه خاصة (كتاب العين)
ص: 398
عِقَاب: مجازات، کیفر (المعجم البسیط)
تَسْعَى: السَّعْي: عَدْوٌ غيرُ شديد، قال اللّه تعالى: حَيَّةٌ تَسْعى (شمس العلوم)
وُسْع: توانایی (المعجم البسیط
لَبَّيْكَ: إجابةً لك بعد إجابة (تهذيب اللغة)./ لَبَّيْكَ: فرمانبردارم، به روی چشم، اطاعت و دعوت تو را پذیرفتم (المعجم البسیط)
سَعْدَيْكَ: قيل و لم يسمع سَعْدَيْكَ مفردا عن لبيك (مجمع البحرين)./ "لبّی" از اسمای لازم اضافه است. منتها باید به ضمیر مخاطب اضافه شود و اضافه شدن آن به اسم ظاهر و ضمیر غائب، بسیار نادر است. معنای "لبّیک"، "إجابةً لك بعد إجابة" می باشد. یعنی همان "بلی بلی" فارسی خودمان. البته سیبویه نظرش این است که این کلمه، در لفظ تثنیه است اما برای تکثیر. با این حساب می توان آن را به بیش از دو "بلی" ترجمه نمود:بلی بلی بلی. "سعدیْ" هم از اسمای لازم الاضافه است. با این تفاوت که بدون "لبیک" دیده نشده است. معنای اصلی آن طلب کمک مکرر است اما استاد حجت هاشمی در شرح سیوطی اش از خود سیوطی؛ یعنی شارح الفیه ابن مالک، در "مزهر اللغة" نقل می کند که معنای آن "أنا متابع لأمرک متقرب منه" می باشد. این نظر قابل تأمل است. مخصوصا وقتی دو واژه مورد نظر در کنار هم قرار بگیرند و بگوییم: لبیک و سعدیک (فاطمی)
أَوْقَرَتِ: و أَوْقَرَتِ النخلةُ، أى كَثُرَ حملها (الصحاح)./ أوقَرَتِ النَّخْلةُ: خرماى نخل بسيار شد، أوقَرَتِ الدَّينُ فُلاناً: افزونى بدهى فلانى را سنگين بار كرد (فرهنگ ابجدي)
عَفَّرَ: به خاک مالید (المعجم البسیط)./ العَفَرُ، بالتحريك: التراب (الصحاح)
تَجْبَهْنِي: تستقبلني (المزار الكبير، لابن المشهدي)./ وَ لَا تَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ: پارادوکس بسیار زیبایی است. استقبال و ردّ، نقیض همدیگرند. از قبیل سلطنت فقر (فاطمی)
انْتَصَبْتُ: و انتصب للأمر: أي قام (شمس العلوم)
قَدْ تَرَى يَا إِلَهِي، فَيْضَ دَمْعِي مِنْ خِيفَتِكَ، وَ وَجِيبَ قَلْبِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِي مِنْ هَيْبَتِكَ، كُلُّ ذَلِكَ حَيَاءٌ مِنْكَ لِسُوءِ عَمَلِي، وَ لِذَاكَ خَمَدَ صَوْتِي عَنِ الْجَأْرِ إِلَيْكَ، وَ كَلَّ لِسَانِي عَنْ مُنَاجَاتِكَ، يَا إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ فَكَمْ مِنْ عَائِبَةٍ سَتَرْتَهَا عَلَيَّ فَلَمْ
ص: 399
تَفْضَحْنِي، وَ كَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّيْتَهُ عَلَيَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِي، وَ كَمْ مِنْ شَائِبَةٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِكْ عَنِّي سِتْرَهَا، وَ لَمْ تُقَلِّدْنِي مَكْرُوهَ شَنَارِهَا، وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ يَلْتَمِسُ مَعَايِبِي مِنْ جِيرَتِي، وَ حَسَدَةِ نِعْمَتِكَ عِنْدِي، ثُمَّ لَمْ يَنْهَنِي ذَلِكَ عَنْ أَنْ جَرَيْتُ إِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّي، فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّي، يَا إِلَهِي، بِرُشْدِهِ وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّي عَنْ حَظِّهِ وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّي مِنِ اسْتِصْلَاحِ نَفْسِهِ حِينَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَيْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ فِيمَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِي الْبَاطِلِ، وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى السُّوءِ مِنِّي حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ الشَّيْطَانِ فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَيْرِ عَمًى مِنِّي فِي مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لَا نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِي لَهُ، وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَي النَّارِ، سُبْحَانَكَ! مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي، وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي، وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ أَنَاتُكَ عَنِّي، وَ إِبْطَاؤُكَ عَنْ مُعَاجَلَتِي، وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِي عَلَيْكَ، بَلْ تَأَنِّياً مِنْكَ لِي، وَ تَفَضُّلًا مِنْكَ عَلَيَّ لِأَنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ الْمُسْخِطَةِ، وَ أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِيَ الْمُخْلِقَةِ، وَ لِأَنَّ عَفْوَكَ عَنِّي أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عُقُوبَتِي، بَلْ أَنَا، يَا إِلَهِي، أَكْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالًا، وَ أَشَدُّ فِي الْبَاطِلِ تَهَوُّراً، وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً، وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِي، وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِي طَمَعاً فِي رَأْفَتِكَ الَّتِي بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِينَ، وَ رَجَاءً لِرَحْمَتِكَ الَّتِي بِهَا فَكَاكُ رِقَابِ الْخَاطِئِينَ، اللَّهُمَّ وَ هَذِهِ رَقَبَتِي قَدْ أَرَقَّتْهَا الذُّنُوبُ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْهَا بِعَفْوِكَ، وَ هَذَا ظَهْرِي قَدْ أَثْقَلَتْهُ الْخَطَايَا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ خَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّكَ!آی الهی من! اشک طوفانی، قلب تپنده و شکستن اعضایم را از بیم و ترس و هیبتت می بینی! این ها همه، دلیل شرمندگی از تو و سوء کردار من است، به خاطر همین صدایم گرفته و زبانم از راز و نیاز با تو از تحرک بازمانده! الهی! ستایش ویژه تو است! چه عیب هایی که آن ها را بر من پوشاندی و رسوایم نکردی، چه گناهانی که بر آن ها پرده کشیدی و مشهورم نکردی، چه
ص: 400
پلیدی هایی که به آنان نزدیک شدم، پرده آن را ندریدی و زشتی ننگ آن را بر گردنم آویزان ننمودی و قباحت آن را برای همسایه و حاسدان نعمت خودت که در جستجوی عیوب منند، بر من آشکار نکردی! این همه مهربانی، من را از رفتن به سمت فسادی که تو از من میدانی باز نداشت، پس آی معبودم! چه کسی نادان تر از من به کمالش، چه کسی غافل تر از من به نصیبش و چه کسی دورتر از من به اصلاحش می باشد، آنگاه که روزی تو را در نافرمانی و عصیان بر تو به مصرف می رسانم؟! چه کسی فرو رفته تر از من در باطل و اقدام کننده تر از من در بدی است، آنگاه که بین دعوت تو و دعوت شیطان قرار می گیرم، پس دعوت او را با چشم باز و دانستن حال و گذشته او، می پذیرم، در حالی که شک ندارم، آخر دعو تو بهشت است و نهایت دعوت او آتش سوزان جهنم؟! منزهی تو! چه شگفت است که علیه خودم شهادت می دهم و پنهان کاری هایم را بر می شمارم و شگفت انگیزتر، بردباری تو بر من و درنگت از کیفر دادن من است! این مهلت دادن به خاطر کرامت من پیش تو نیست، بلکه به خاطر بردباری و تفضل تو بر من است، تا از معصیت خشم آور تو دست بردارم و از گناهان پوسیده کننده دور شوم و به خاطر این که گذشتن از من پیش تو محبوب تر است از کیفر دادنم! من اما معبودم! گناهانم بیشتر، نشانه هایم قبیح تر، کردارم شنیع تر، بی باکی ام در رفتن به سمت باطل شدیدتر، بیداری ام به طاعتت ضعیف تر و هوشیاری ام به تهدید ها و زیر نظر گرفتن هایت کمتر از این است که برای شما عیب هایم را بشمارم و یا قدرت بر یادآوری گناهانم داشته باشم و به خاطر همین خودم را سرزنش می کنم و چشم طمع بر مهربانی تو می بندم؛ مهربانی ای که با آن، حال خراب گنه کاران اصلاح می شود و امید به رحمت تو می بستم؛ رحمتی که با آن خطاکاران از بند اسارت آزاد می گردند! خداوندا! این گردن من است که رنج گناهان آن را باریک نموده است، پس بر محمد و آل
ص: 401
محمد درود بفرست و این گردن گروگان را با عفو خودت آزاد نما! این پشت من است که بار اشتباهات آن را سنگین نموده است، پس بر محمد و آل محمد درود بفرست و با منت گذاشتن خودت آن را سبک نما!
فَيْضَ: زیاد، لبریز شدن، بسیار نیکوکار (المعجم البسیط)
وَجِيبَ: خفقان و اضطراب (المزار الكبير)./ وَ أَمَّا وَجِيبُ القَلْب فمن الإبدال، و الأصل الوجيف (معجم مقاييس اللغه)./ وَجَفَ الشي ءُ: إِذا اضطرب. قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أي متحركة خوفاً (شمس العلوم)
انْتِقَاضَ: انْتِقَاض صدا نيست بلكه شكستن است كه هر شكستنى با صدا همراه است و صدا را به آن تعبير كرده اند در آيه فرمود: الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ، يعنى وزر و وبالى كه پشتت و كمرت را شكست (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)هَيْبَتِكَ: هَابَهُ يَهَابُهُ هَيْباً، و هَيْبَةً، و مَهَابةً: خافَهُ، و أجَلَّهُ، و وقَّرهُ، و اتَّقاهُ، و ما سوى الأوَّل مجازٌ (الطراز الأول)./ هابَهُ: از او ترسيد و پرهيز كرد و بر حذر شد (فرهنگ ابجدي)./ هَيْبَتِكَ: چنان که می بینید، "هیبت" معانی متعددی دارد. در این جا، خوف و ترس، معنای نزدیکتر است (فاطمی)
خَمَدَ: خاموش شد، فرو نشست. خمدت أنفاسه: مرد (المعجم البسیط)
الْجَأْرِ: رفع الصّوت و الاستغاثة (المزار الكبير)
كَلَّ: خسته شد و از حال رفت (المعجم البسیط)
شَائِبَةٍ: شَائِبَة: شوب: كَدَر، وَسَخ، قَذَى (المكنز العربي المعاصر)./ ناخالصی، عیب و نقص، هر چیزی که باعث ناخالصی شود (المعجم البسیط)
أَلْمَمْتُ: أَلْمَمْتُ بكذا. أي: نزلت به، و قاربته من غير مواقعة (مفردات ألفاظ القرآن)
شَنَارِهَا: الشّنَارُ: أقْبَحُ العَيْبِ و العارِ، يُقال: عارٌ و شَنَارٌ (المحكم و المحيط الأعظم)./ شنار: ننگ (المعجم البسیط)
سُوءِ: بدی، شرّ، فساد، آفت (المعجم البسیط)
ص: 402
حَظِّهِ: الحَظّ: نصيب و قسمت از هر چيز خوبى، و گاهى بر نصيب از شر نيز اطلاق مى شود، شانس، بخت، سعادت و آسايش (فرهنگ ابجدي)./ ِ" مَنْ أَرَادَ بِالْعِلْمِ الدُّنْيَا فَهُوَ حَظُّهُ". أي نصيبه و ليس له حظ في الآخرة (مجمع البحرين)./ الحَظّ: شانس، بخت. من حسن الحظ: خوشبختانه، از خوش شانسی (المعجم البسیط)
غَوْراً: فرو رفتن، گود شدن، عمق، قعر (المعجم البسیط)
أَنَاتُكَ: حلمك (المزار الكبير)./ الأَنَاة- أني: وقار و خويشتن دارى. طويلُ الأناة: مرد شكيبا (فرهنگ ابجدى)
إِبْطَاؤ: درنگ كردن و يا دير كردن، دُونَ إِبطَاء: فوراً، بى درنگ... أبطأ: دیر کرد (فرهنگ ابجدي)
تَأَنَّى: تَأَنَّى فى الأَمْرِ و بهِ: در آن كار تأمل و درنگ كرد (فرهنگ ابجدي)
أَرْتَدِعَ: ردع: منع کرد، مانع شد، بازداشت (المعجم البسیط)الْمُسْخِطَةِ:سخِطَ: خشمگین شد (المعجم البسیط)
الْمُخْلِقَةِ: احتمالا از ماده "خلق" به معنای کهنگی است (فاطمی) > و الخَلَقُ: البالي (المحيط في اللغة)
أُقْلِعَ: قلع: از ریشه کند، کند، کنار زد (المعجم البسیط)
أَشْنَعُ: شنیع: زشت، قبیح، رسواگر (المعجم البسیط)
تَهَوُّراً: بی درایتی، حماقت، کله شقی (المعجم البسیط)./ تَهَوَّرَ الرَّجُلُ: آن مرد در اثر بى باكى به دردسر افتاد (فرهنگ ابجدي)
تَيَقُّظاً: تَيَقَّظَ: براى آن كار هوشيار و بيدار شد؛ "تَيَقظَ للأمر: براى آن كار آماده و هوشيار شد (فرهنگ ابجدي)
ارْتِقَاباً: ارْتَقَبَهُ: او را زير نظر قرار داد،- ارْتَقَبَ الْمَكَانَ: بر آن مكان بالا رفت و ديده بانى كرد (فرهنگ ابجدي)
إِنَّمَا: إنما إثباتٌ لما يذكر بعدها و نفيٌ لما سواه كقوله:و إنما يُدافعُ عن أَحسابهم أَنا و مِثْلي المعنى: ما يُدافع عن أَحسابِهم إلا أَنا أَو مَنْ هو مِثْلي (لسان العرب)
ص: 403
أُوَبِّخُ: وبُخّ: سرزنش یا توبیخ کرد، نکوهش کرد (المعجم البسیط)
الأَمْرُ: بمعْنَى الحالِ جَمْعُهُ: أُمُورٌ. الأَمْرُ: بمعْنَى الطَّلَبِ جَمْعُهُ: أَوَامِرُ (المصباح المنير)./ در این جا معنای اول مناسب تر است (فاطمی)
يَا إِلَهِي لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِي، وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَايَ، وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِي، وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَايَ، وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمُرِي، وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِي، وَ ذَكَرْتُكَ فِي خِلَالِ ذَلِكَ حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِي، ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِي إِلَى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْيَاءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئَاتِي، وَ إِنْ كُنْتَ تَغْفِرُ لِي حِينَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَكَ، وَ تَعْفُو عَنِّي حِينَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَكَ فَإِنَّ ذَلِكَ غَيْرُ وَاجِبٍ لِي بِاسْتِحْقَاقٍ، وَ لَا أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِيجَابٍ، إِذْ كَانَ جَزَائِي مِنْكَ فِي أَوَّلِ مَا عَصَيْتُكَ النَّارَ، فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَنْتَ غَيْرُظَالِمٍ لِي، إِلَهِي فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِي بِسِتْرِكَ فَلَمْ تَفْضَحْنِي، وَ تَأَنَّيْتَنِي بِكَرَمِكَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِي، وَ حَلُمْتَ عَنِّي بِتَفَضُّلِكَ فَلَمْ تُغَيِّرْ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ، وَ لَمْ تُكَدِّرْ مَعْرُوفَكَ عِنْدِي، فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِي وَ شِدَّةَ مَسْكَنَتِي، وَ سُوءَ مَوْقِفِي، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِنِي مِنَ الْمَعَاصِي، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِالطَّاعَةِ، وَ ارْزُقْنِي حُسْنَ الْإِنَابَةِ، وَ طَهِّرْنِي بِالتَّوْبَةِ، وَ أَيِّدْنِي بِالْعِصْمَةِ، وَ اسْتَصْلِحْنِي بِالْعَافِيَةِ، وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الْمَغْفِرَةِ، وَ اجْعَلْنِي طَلِيقَ عَفْوِكَ، وَ عَتِيقَ رَحْمَتِكَ، وَ اكْتُبْ لِي أَمَاناً مِنْ سُخْطِكَ، وَ بَشِّرْنِي بِذَلِكَ فِي الْعَاجِلِ دُونَ الْآجِلِ، بُشْرَى أَعْرِفُهَا، وَ عَرِّفْنِي فِيهِ عَلَامَةً أَتَبَيَّنُهَا، إِنَّ ذَلِكَ لَا يَضِيقُ عَلَيْكَ فِي وُسْعِكَ، وَ لَا يَتَكَأَّدُكَ فِي قُدْرَتِكَ، وَ لَا يَتَصَعَّدُكَ فِي أَنَاتِكَ، وَ لَا يَئُودُكَ فِي جَزِيلِ هِبَاتِكَ الَّتِي دَلَّتْ عَلَيْهَا آيَاتُكَ، إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ، وَ تَحْكُمُ مَا تُرِيدُ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.(1)
ص: 404
آی معبود من! اگر آنچنان در پیشگاهت بگریم تا پلک چشم هایم فروریزند، آنچنان فریاد برکشم تا صدایم در حنجره بخشکد، آنچنان بر عبادت بایستم تا قدم هایم ورم کنند، آنچنان به رکوع بمانم تا ستون فقراتم از هم دور شوند، آنچنان سر به سجده بگذارم تا چشم هایم از حدقه بیرون بیفتند و در تمام عمر خوردنی ام خاک باشد و آشامیدنی ام آب خاکستر و در این بین آنچنان به ذکرت مشغول باشم که زبانم از گفتار بماند و در طول این مدت سرم را از شرم تو برندارم و پلکی بر آسمان نگشایم، با این همه، نمی توانم گناهی از گناهانم را محو نمایم! هرچند که تو وقتی سزاوار بخشیدنت گشتم، می بخشی و هنگامی که مستحق عفو تو گشتم، عفو می کنی اما این عفو و گذشت به خاطر شایستگی و اهلیت من نیست، تا الزام آور باشد. زیرا مجازات من از جانب تو، در همان اولین سرپیچی، آتش جهنم بود. پس اگر شکنجه ام نمایی، ستمی بر من نکرده ای! معبود من! از آن جا که پرده پنهانی ات را بر من کشیدی و رسوایم نکردی، با کرمت مهلتم دادی و به کیفرم شتاب نکردی، با فضلت بر من بردباری نموده نعمتت را بر من تغییر ندادی و زلال احسانت را بر من گل آلود ننمودی، پس بر تضرع طولانی، بیچارگی و بد جایگاهی ام رحم کن! خداوندا! بر محمد و آل محمد درود بفرست! مرا از معصیت ها نگهدار، به طاعت وادارم کن، بازگشت خوب روزی ام نما، با توبه تطهیرم نما، با عصمت تأییدم نما، با عافیت اصلاحم نما و شیرینی آمرزش را بر من بچشان! مرا رها شده گذشت خودت و آزاد شده رحمت خودت قرار بده! امان نامه ای از عذابت برایم بنویس و به آن در آینده نزدیک، نه دور، بشارت بده؛ بشارتی که آن را بشناسم و برایم در آن نشانه ای بگذار که متوجهش بگردم! این خواسته، وسیع رحمتت را تنگ نمی کند، تو را در قدرت بی نهایت به زحمت نمی اندازد، کاسه بردباری ات را لبریز نمی کند و بر تو در برابر بخشش های فروانی که نشانه هایت بر آن ها دلالت
ص: 405
دارند،بار سنگین نمی گذارد! تو هرچه بخواهی انجام می دهی و هرگونه که بخواهی قضاوت می نمایی! تو بر هر چیزی توانایی!
إِلَيْكَ: "إلی"، گاهی به معنای "عند" می آید و در این جا معنای "عند" مناسب تر است (فاطمی)
أَشْفَارُ: شُفْر العين: مَنبِت الأهداب (المغرب)./ الشفر ج أشفار: بیخ پلک چشم که مژه ها از آن می روید (المنجد، ترجمه بندر ریگی)./ امام (علیه السلام) بسیار دقیق فرموده است اما برگردان آن در فارسی با این دقت امکان ندارد. پس به ناچار "تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ" را به ریزش پلک های چشم ترجمه نمود (فاطمی)
انْتَحَبْتُ: النَّحْبُ و النَّحِيبُ: رَفْعُ الصَّوتِ بالبكاءِ، و في المحكم: أَشدُّ البكاءِ... و الانْتِحابُ مثله (لسان العرب)
تَتَنَشَّرَ: تنفتخ (المزار الكبير)./ و الانتِشَارُ: الانتفاخ فى عصَب الدابة، و قد يكون ذلك من التعب. و العَصَبَةُ التى تَنْتَشِرُ هى العُجَايَة (الصحاح)
يَنْخَلِعَ: خَلَعَ- خَلْعاً الشي ءَ: آن چيز را بر كند يا خلع كرد (فرهنگ ابجدي)
تَتَفَقَّأَ: فقأ: از حدقه درآورد (المعجم البسیط)
حَدَقَتَايَ: حَدَقَة العين في الظاهر هي سواد العين، و في الباطن خرزتها (كتاب العين)./ حدقه: کاسه چشم، سیاهی چشم (فرهنگ دهخدا)
طَرْفِي: تَحْرِيْكُ الجُفُوْنِ في النَّظَر (المحيط في اللغة)./ و الطَّرْفُ: تحريك الجفن، و عبّر به عن النّظر إذ كان تحريك الجفن لازمه النّظر، و قوله: قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ (مفردات ألفاظ القرآن)
اسْتَوْجَبَ: اسْتَوْجَبَ الشي ءَ: سزاوار آن چيز شد، آن چيز را واجب و لازم شمرد (فرهنگ ابجدي)
فَإِذْ: به احتمال زیاد، "إذ" در این جا برای تعلیل است (فاطمی) > والثالث أن تکون للتعلیل: و لن ینفعکم الیوم إذ ظلمتم أی لأجل ظلمکم فی الدنیا (ر.ک. مغنی اللبیب، ج1، ص112)
تغمّدتني: غمرتني (المزار الكبير)
ص: 406
تأنّيتني: أمهلتني (المزار الكبير)
مَعْرُوفَكَ: مَعْرُوف: جَمِيل، صَنِيعَة، فَضْل، مِنَّة، إِحْسَان، يَد (المكنز العربي المعاصر)./ المَعْرُوفُ: اسم جامع لكل ما عرف من طاعة الله، و التقرب إليه و الإحسان إلى الناس، و كل ما يندب إليه الشرع من المحسنات و المقبحات و إن شئت قلت: المَعْرُوفُ اسم لكل فعل يعرف حسنه بالشرع و العقل من غير أن ينازع فيه الشرع (مجمع البحرين )
تُكَدِّرْ: تَكَدَّرَتْ مَعيشَتُهُ: تيره شد زندگانی او (مقدمة الأدب)./ طَرْقُ الدّوابِ الماء بالأرجل حتّى تكدّره: بهم زدن ستوران آب را با پاها تا اين كه گل آلودش كنند (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
مسكنتي: خضوعي و ذلّي (المزار الکبیر)
الْإِنَابَةِ: و الإِنَابَةُ: الطّاعَةُ و الرُّجُوْعُ، أَنابُوا إِلَى اللَّهِ (المحيط في اللغة)
يَتَكَأَّدُكَ: يشقّ عليك (المزار الكبير)./ و لا يَتَكَاءَدُك عفو عن مذنب: أى يصعب عليك و يشقّ. و منه العقبة الكَؤُود: أى الشاقّة (النهاية في غريب الحديث و الأثر)
يَتَصَعَّدُكَ: يشتدّ عليك (المزار الكبير)./ و تَصَعَّدَ النَّفَسُ: صَعُبَ مَخْرَجُه (تاج العروس)
يَئُودُكَ: يثقل عليك (المزار الكبير)
ص: 407
ص: 408
1. الْكَمَالُ كُلُ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ.(1)
تمام کمال در سه چیز خلاصه می شود: دین فهمی، شکیبایی بر مصیبت و میانه روی در زندگی.
النَّائِبَةِ: مصیبت (المعجم البسیط)
تَقْدِيرُ الْمَعِيشَة: التعديل بين الإفراط و التفريط (مجمع البحرين)
2. عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) حَدِّثْنِي بِمَا أَنْتَفِعُ بِهِ فَقَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يُكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِي الدُّنْيَا.(2)
ابو عبیده کفاش می گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: به من از پرمنفعت ترین چیز بگو! فرمود: آی ابا عبیده! بسیار به یاد مرگ باش! زیرا کسی که زیاد به یاد مرگ باشد، نسبت به دنیا بی رغبت است.
3. وَيْحَكَ يَا أَبَا الرَّبِيعِ لَا تَطْلُبَنَّ الرِّئَاسَةَ وَ لَا تَكُنْ ذِئْباً وَ لَا تَأْكُلْ بِنَا النَّاسَ فَيُفْقِرَكَ اللَّهُ وَ لَا تَقُلْ فِينَا مَا لَا نَقُولُ فِي أَنْفُسِنَا فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْئُولٌ لَا مَحَالَةَ فَإِنْ كُنْتَ صَادِقاً صَدَّقْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً كَذَّبْنَاكَ.(3)
ص: 409
وای بر تو ابا ربیع! دنبال ریاست مرو، گرگی مباش و به نام ما مردم را مدر! زیرا که خداوند تو را محتاج می کند. درباره ما چیزی را که ما نسبت به خودمان نمی گوییم، مگو. تو ناگزیر، متوقف گشته بازخواست می شوی. اگر راست بگویی، ما تأییدت می کنیم و اگر دروغ بگویی، تکذیبت می کنیم.
فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْئُولٌ: ظاهرا این سخن مولا، به این آیه کریمه اشاره دارد: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون -الصافّات/24- (فاطمی)
4. يَا مَالِكُ إِنَّ اللَّهَ يُعْطِي الدُّنْيَا مَنْ يُحِبُّ وَ يُبْغِضُ وَ لَا يُعْطِي دِينَهُ إِلَّا مَنْ يُحِبُّ.(1)
آی مالک! خداوند دنیا را به دوست و دشمن می دهد ولی دینش را به کسی می دهد که دوستش داشته باشد.
5. بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِي أَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ.(2)
بدترین بنده، بنده دو رو و دو زبان است. روبه رو برادرش را ستایش می کند و پشت سر، به خوردن او مشغول می شود! اگر به برادرش چیزی داده شود حسد می ورزد و اگر گرفتار گردد، تنهایش می گذارد.
يُطْرِي: یمدح، الفرق بين المدح و الإطراء: أن الاطراء هو المدح في الوجه... و المدح يكون مواجهة و غير مواجهة (الفروق في اللغة)./ مَدَحَ: أَثْنَى عَلَى، زَكَّى، قَرَّظَ، حَمَدَ، مَجَّدَ، أَطْرَى، شَكَرَ، نَوَّهَ (المكنز العربي المعاصر)
يَأْكُلُهُ غَائِباً: استعاره قدرتمندی است (فاطمی)
6. الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عِنْدَ اللَّهِ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكُونُ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لَا
ص: 410
مَلَائِكَتَهُ وَ لَا رُسُلَهُ وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ مَا يَشَاءُ.(1)
علم الهی دو گونه است: علمی که پیش خداوند مخزون است و هیچ یک از مخلوقاتش بر او اطلاع ندارد و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده است. پس آنچه را که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده، به وقوع خواهد پیوست، نه خودش را تکذیب می کند و نه فرشتگان و پیامبرانش را و علمی که پیش او مخزون است، از آن علم، آنچه را که بخواهد، مقدم می کند و آنچه را که بخواهد، مأخر می کند و آنچه را که بخواهد، ثابت نگه می دارد.
7. إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا.(2)خداوند بندگان را در روز قیامت، به اندازه عقلی که به آن ها عنایت نموده است، مورد حساب، باز پرسی و باریک بینی قرار می دهد.
يُدَاقُّ: المداقّة مفاعلة من الدّقة يعني أن مناقشتهم في الحساب و أخذهم على جليله و دقيقه (شرح الكافي)
8. مَنْ لَمْ يَعْرِفْ سُوءَ مَا أُوتِيَ إِلَيْنَا مِنْ ظُلْمِنَا وَ ذَهَابِ حَقِّنَا وَ مَا نُكِبْنَا بِهِ فَهُوَ شَرِيكُ مَنْ أَتَى إِلَيْنَا فِيمَا وُلِّينَا.(3)
کسی که زشتی ظلم، حق کشی و مصیباتی که بر ما وارد شده اند را نداند، با کسانی که بر ما ظلم کردند و حکومت ظالمانه نمودند، هم دست است.
فِيمَا وُلِّينَا: فيما ولينا به: أي استولى علينا، أو على بناء المجهول من التفعيل، أي فيما جعلنا الله به واليا (بحار الأنوار)
ص: 411
نُكِبْنَا: نَكَبَ عنهُ: از او روى گردانيد، نکب الدّهرُ فلاناً: زمانه با او نساخت... نُكِبَ: مصيبت و اندوه بر او وارد شد (فرهنگ ابجدي)./ نَکَبَ: در مصیبت افکند... نکبة: مصیبت و خواری (المعجم البسیط)./ این حدیث شریف در ثواب الأعمال چنین روایت شده است: مَنْ لَمْ يَعْرِفْ سُوءَ مَا أُوتِيَ إِلَيْنَا مِنْ ظُلْمِنَا وَ ذَهَابِ حَقِّنَا وَ مَا نُكِبْنَا بِهِ فَهُوَ شَرِيكُ مَنْ أَبَى إِلَيْنَا فِيمَا وَلَّيْنَاهُ -ر.ک. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص208- (فاطمی)
9. الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ مَثَلُهَا كَمَثَلِ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الْأَوْتَادُ وَ الْأَطْنَابُ وَ إِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَ انْكَسَرَ لَمْ يَثْبُتْ وَتِدٌ وَ لَا طُنُبٌ.(1)
نماز ستون دین است. مثَل آن مثَل ستون خیمه است که اگر استوار باشد، میخ ها و ریسمان ها استوار می مانند و اگر ستون کج شود و یا بشکند، میخ ها و ریسمان ها استوار نمی مانند.
عَمُودُ: ستون. العمود الفقری: ستون فقرات (المعجم البسیط)
الْفُسْطَاطِ: خیمه و چادر مویین (المعجم البسیط)./ الفُسْطَاطُ: بيتٌ من شَعَرٍ (الصحاح)
الْأَوْتَادُ: جمع: وتد: چوب یا میخی که بر دیوار کوبند (المعجم البسیط)
الْأَطْنَابُ: الأطناب جمع الطنب و هو حبل الخباء و الخيمة، (لسان العرب)./ ریسمان، رسن (فرهنگ معین)
10. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: شِيعَتُنَا الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلَايَتِنَا، الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا، الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إِحْيَاءِ أَمْرِنَا؛ الَّذِينَ إِنْ غَضِبُوا لَمْ يَظْلِمُوا، وَ إِنْ رَضُوا لَمْ يُسْرِفُوا، بَرَكَةٌ عَلى مَنْ جَاوَرُوا، سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا.(2)
امیر المؤمنین فرمود: شیعیان ما کسانی هستند که به خاطر ولایت ما بذل و بخشش می کنند، به خاطر دوستی ما محبت می ورزند و برای احیای امر ما به دیدن همدیگر می روند؛ آنان کسانی هستند که وقتی خشمگین گردند، بیداد
ص: 412
نمی کنند، وقتی راضی و خوشحال باشند، اسراف نمی کنند؛ آنان برکت همسایگانند و قابل اطمینان برای ارتباط بر قرار کردن.
الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلَايَتِنَا: الظاهر أن في للسببية (مرآة العقول)./ چنان که می بینید، مرحوم علامه "فی" را سببیه گرفته است. ظاهرا "فی" در "الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا" هم سببیه می باشد. در ضمن مرحوم مازندرانی از این حدیث، هفت ویژگی برای شیعه برداشت کرده است: 1- شیعیان به خاطر سرپرستی اهلبیت (علیه السلام) بذل و بخشش می کنند. 2- به خاطر دوستی آنها، دوستی می ورزند. 3- برای احیای امر آن ها به دیدن همدیگر می روند. 4- آن ها کسانی هستند که اگر خشمگین گردند، بیداد نمی کنند. 5- اگر راضی و خوشحال باشند، اسراف نمی کنند. 6- آنان برکت همسایگانند. 7- برای کسانی که با آن ها مراوده دارند، قابل اعتمادند –ر.ک. شرح الکافی- (فاطمی)
الْمُتَزَاوِرُونَ: التزاور: زيارة بعضهم بعضا (مرآة العقول)
فِي إِحْيَاءِ أَمْرِنَا: أي لإحياء ديننا و ذكر فضائلنا و علومنا و إبقائها لئلا تندرس بغلبة المخالفين و شبهاتهم (مرآة العقول)
11. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ زَارَ قَبْرِي بَعْدَ مَوْتِي كَانَ كَمَنْ هَاجَرَ إِلَيَّ فِي حَيَاتِي فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوا فَابْعَثُوا إِلَيَّ بِالسَّلَامِ فَإِنَّهُ يَبْلُغُنِي.(1)
رسول خداوند فرمود: کسانی که قبر مرا بعد از مرگم زیارت کنند، مانند آن هایی هستند که در زمان زندگی ام، به سوی من هجرت نموده اند. اگر توان زیارتم را نداشتند، به من سلام بفرستند. آن سلام به من می رسد.
12. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) دَعَا عَلِيّاً (علیه السلام) فِي الْمَرَضِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ ادْنُ مِنِّي حَتَّى أُسِرَّ إِلَيْكَ مَا أَسَرَّ اللَّهُ إِلَيَّ وَ أَئْتَمِنَكَ عَلَى مَا ائْتَمَنَنِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَفَعَلَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِعَلِيٍّ (علیه السلام) وَ فَعَلَهُ عَلِيٌّ (علیه السلام) بِالْحَسَنِ (علیه السلام) وَ فَعَلَهُ حَسَنٌ (علیه السلام)
ص: 413
بِالْحُسَيْنِ (علیه السلام) وَ فَعَلَهُ الْحُسَيْنُ (علیه السلام) بِأَبِي (علیه السلام) وَ فَعَلَهُ أَبِي (علیه السلام) بِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين.(1)
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مرضی که در آن مرض رحلت نمود، علی (علیه السلام) را فرا خواند و فرمود: علی جان! به من نزدیک شو تا رازی را که خداوند با من در میان گذاشت، با تو در میان بگذارم. علی (علیه السلام) این راز را با حسن (علیه السلام) در میان گذاشت، حسن (علیه السلام) این راز را با حسین (علیه السلام) در میان گذاشت، حسین (علیه السلام) این راز را با پدرم (علیه السلام) در میان گذاشت و پدرم (علیه السلام) این راز را با من در میان گذاشت. درود خداوند بر همه آنان باد!
13. الْمُؤْمِنُونَ يُبْتَلَوْنَ ثُمَ يُمَيِّزُهُمُ اللَّهُ عِنْدَهُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُؤْمِنِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ مَرَائِرِهَا وَ لَكِنَّهُ آمَنَهُمْ مِنَ الْعَمَى وَ الشَّقَاء فِي الْآخِرَة.(2)
مؤمن امتحان می شود، بعد خداوند آن ها را نزد خودش مشخص می فرماید. خداوند مؤمن را از بلای دنیا و تلخی های آن ایمن نکرده است اما آن ها را از نابینایی و بد بختی روز قیامت در امان قرار داده است.
14. أَيَّامُ اللَّهِ ثَلَاثَةٌ يَوْمُ يَقُومُ الْقَائِمُ وَ يَوْمُ الْكَرَّةِ وَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ.(3)
روز های خداوند سه تا است: روزی که قائم ما قیام کند، روز رجعت و روز قیامت.
الكرّة: الرجعة (الخصال)./ از فرزندش امام صادق (علیه السلام) در تفسیر قمی چنین می خوانیم: أَيَّامُ اللَّهِ ثَلَاثَةٌ: يَوْمُ الْقَائِمِ وَ يَوْمُ الْمَوْتِ وَ يَوْمُ الْقِيَامَة –ر.ک. تفسير القمي، ج 1، ص367- (فاطمی)
15. يَا عَبْدَ اللَّهِ مَا مِنْ عِيدٍ لِلْمُسْلِمِينَ أَضْحًى وَ لَا فِطْرٍ إِلَّا وَ هُوَ يُجَدِّدُ لآِلِ مُحَمَّدٍ فِيهِ حُزْناً قُلْتُ وَ لِمَ ذَاكَ قَالَ لِأَنَّهُمْ يَرَوْنَ حَقَّهُمْ فِي يَدِ غَيْرِهِمْ.(4)
ص: 414
آی عبد الله! هیچ عیدی مانند عید قربان و فطر برای مسلمانان پیش نمی آید، مگر این که در آن روز اندوه خاندان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تکرار می شود. عرض کردم: برای چه؟ فرمود: به خاطر این که آنان حق شان را در دست دیگران می بینند!
16. عَنْ زُرَارَةَ عَنْ حُمْرَان سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ "قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ" قَالَ هُمَا أَجَلَانِ أَجَلٌ مَحْتُومٌ وَ أَجَلٌ مَوْقُوفٌ.(1)
زراه از حمران نقل می کند که از او در باره گفتار خداوند عزّ و جلّ پرسیدم که فرموده: "اجل را برای همه مقرر فرمود و اجل معین پیش او است" فرمود: آن ها دو اجل و مدت است: اجل حتمی و اجل معلق.
17. عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ.(2)
عالمی که از علمش بهره برد، برتر از هفتاد هزار عابد است!
18. إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ! وَلكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلى عَظَمَتِهِ، فَانْظُرُوا إِلى عَظِيمِ خَلْقِه.(3)
از تفکر در ذات خداوند بپرهیزید! اگر خواستید به شکوه و عظمت او تأمل نمایید، به بزرگی خلقش بنگرید!
19. كُلَّمَا مَيَّزتُمُوهُ بِأوهامِكُم في أدقِّ مَعانِيه مَخلُوق مَصْنُوع مِثلُكم مردود إليكم و لَعَلَّ النَمْلُ الصِّغارُ تتوهم أن لله تعالى زبانِيَتَيْن فإن ذلك كمالها و يَتوهم أن عدمها نقصان لمن لا يتصف بهما و هذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به.(4)
ص: 415
هرچقدر که شما او را توسط اوهام تان مشخص می کنید، در دقیق ترین معنایش، ساخته و پرداخته مثل خود شما است و به خود شما بر می گردد. شاید مورچه های کوچک خیال می کنند که خداوند تبارک و تعالی دو شاخک دارد. زیرا آن دو کمال آن ها هستند و گمان می کنند، نبود آن دو، نقصی در وجود می باشد و این حال عاقلانی است که خداوند تبارک و تعالی را موصوف به صفتی می کنند.
زبانِيَتَيْن: زُبانَيَا العَقْرَبِ: قَرْناها (القاموس المحيط)
20. لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لَا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ.(1)هنگامی که خداوند عقل را پدید آورد و بازجویی اش نمود، به او فرمود: بیا! آمد. فرمود: برگرد! برگشت. پس فرمود: به عزت و جلالم قسم! مخلوقی محبوب تر از تو پیش خودم خلق نکردم و تو را جز به کسی که دوست دارم کامل نمی کنم. امر، نهی، عقاب و ثوابم متوجه تو خواهد بود.
اسْتَنْطَقَ الحاكمُ المتّهم: طلب منه أن يتكلّم (معجم الأفعال المتداولة)
21. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ الصَّابِرُونَ فَيَقُومُ فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ أَيْنَ الْمُتَصَبِّرُونَ فَيَقُومُ فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الصَّابِرُونَ وَ الْمُتَصَبِّرُونَ فَقَالَ (علیه السلام) الصَّابِرُونَ عَلَى أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ الْمُتَصَبِّرُونَ عَلَى تَرْكِ الْمَحَارِمِ.(2)
وقتی قیامت بر پا گردد، منادی ای ندا می هد: "شکیبایان کجایند؟" پس عده ای از مردم به پا خیزند. بار دیگر منادی، ندا در دهد: "سخت کوشان شکیبا
ص: 416
کجایند؟!" پس عده ای از مردم به پا خیزند. راوی عرض کرد: "فدایت بشوم! چه فرقی است بین شکیبا و سخت کوشان شکیبا؟" فرمود: "شکیبایان، بر انجام واجبات می کوشند و سخت کوشان شکیبا، بر ترک محرمات."
فِئَامٌ: الجماعة من الناس (هامش تحف العقول)
الْمُتَصَبِّرُونَ: مَراتِبُ الصَّبْرِ خَمْسَةٌ، صابِرٌ، و مُصْطَبِرٌ، و مُتَصَبِّرٌ، و صَبُورٌ (تاج العروس)
22. إِنَ اللَّهَ كَرِهَ إِلْحَاحَ النَّاسِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ فِي الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذَلِكَ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مَا عِنْدَهُ.(1)
خداوند اصرار برخی از مردم بر بعض دیگر را نمی پسندد و آن را نسبت به خودش می پسندد. خداوند جلّ ذکره، دوست دارد که از او درخواست شود و آنچه که پیش او است مطالبه گردد.
23. مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ أَرْجَحَ مِنْ بَاطِنِهِ خَفَّ مِيزَانُهُ.(2)
کسی که ظاهرش از باطن او بهتر باشد، میزانش سبک خواهد بود.
24. مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظاً فَإِنَّ مَوَاعِظَ النَّاسِ لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُ شَيْئاً.(3)کسی را که خداوند برای او از خودش پند دهنده ای قرار ندهد، موعظه مردم هرگز در او اثر نمی کند.
25. الْإِيمَانُ حُبٌ وَ بُغْض.(4)
ایمان عشق و نفرت است.
منتها نه هر عشق و نفرتی؛ عشق و نفرتی که جهت داشته باشد و انسان را به کمال برساند (فاطمی)
ص: 417
26. إِيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقّاً وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى حَق.(1)
از تنبلی و بی تابی دور باش! آن دو کلید تمام بدی ها است. تنبل، حقی را ادا نکرده است و بی تاب، بر حقی پایدار نمانده است.
الْكَسَلَ: سستی، تنبلی، سنگینی (المعجم البسیط)
الضَّجَرَ: نگران و بی تاب، آزرده و دلتنگ (المعجم البسیط)./ ضَجِرَ من الشي ء ضَجَراً: أي اغتم و قلق منه (مجمع البحرين)
27. الْحَيَاءُ وَ الْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُه.(2)
حیا و ایمان چونان دو نیمه ریسمان تنیده در همند. وقتی نیمه ای فرسوده گردد، نیم دیگر استقامت نمی تواند.
قَرَن: الحبل (مجمع البحرين)
28. الظُّلْمُ ثَلَاثَةٌ ظُلْمٌ لَا يَغْفِرُهُ اللَّهُ وَ ظُلْمٌ يَغْفِرُهُ اللَّهُ وَ ظُلْمٌ لَا يَدَعُهُ اللَّهُ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يَغْفِرُهُ اللَّهُ فَالشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي يَغْفِرُهُ اللَّهُ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يَدَعُهُ اللَّهُ فَالْمُدَايَنَةُ بَيْنَ الْعِبَاد.(3)
ظلم بر سه دسته تقسیم می شود: ظلمی که خداوند آن را نمی بخشد، ظلمی که خداوند آن را می بخشد و ظلمی که خداوند از آن نمی گذرد اما ظلمی که خداوند آن را نمی بخشد، شرک ورزیدنبه خالق هستی است. ظلمی که خداوند آن را می بخشد، ظلم کسی بین خود و خدا بر خویشتن است و ظلمی که خداوند از آن نمی گذرد، حقوق و دیونی هستند که بندگان بر همدیگر دارند.
ص: 418
29. ثَلَاثٌ مِنْ أَشَدِّ مَا عَمِلَ الْعِبَادُ إِنْصَافُ الْمُؤْمِنِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مُوَاسَاةُ الْمَرْءِ أَخَاهُ وَ ذِكْرُ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ هُوَ أَنْ يَذْكُرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِيَةِ يَهُمُّ بِهَا فَيَحُولُ ذِكْرُ اللَّهِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ: "إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون."(1)
سه چیز از مشکل ترین کارهایی هستند که بندگان انجام می دهند: 1- انصاف مؤمن از طرف خودش نسبت به دیگران 2- همدردی مؤمن با برادر مؤمنش 3- در هر حال به یاد خداوند بودن و آن این است که خداوند عزّ و جلّ را چنان در خاطر داشته باشد که هنگامی قصد معصیتی نماید، یاد خداوند بین او و آن معصیت حایل گردد و آن سخن خداوند عزّ و جلّ است: "آنانی که تقوا پیشه نمودند، هنگامی که طائفه های از شیاطین با او تماس گیرند، متذکر شوند و ناگهان چشم حق بین آنان گشوده گردد."
مُوَاسَاةُ: همدردی، تسلیت گفتن (المعجم البسیط)
30. "أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ" خَمْسَةٌ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مُحَمَّدٌ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.(2)
پیامبرانی که شریعت تازه آوردند، پنج نفرند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد که درود خداوند بر همه آنان باد!
أُولُوا الْعَزْمِ: فقيل أولو العزم من الرسل من أتى بشريعة مستأنفة نسخت شريعة من تقدمه و هم خمسة أولهم نوح ثم إبراهيم ثم موسى ثم عيسى ثم محمد علیهم السلام (مجمع البيان)
ص: 419
31. إِنَ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا يَعْمَى عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ أَوْ يُعَيِّرَ النَّاسَ بِمَا لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيه.(1)
خیری که سریع ترین پاداش دارد، نیکویی است و شرّی که سریع ترین کیفر دارد، ظلم است. در عیب مرد همین بس که در مردم چیزی را ببیند که خودش دارای آن است و آن را نبیند و یا مردم را بهچیزی سرزنش بکند که خودش توان ترک آن را ندارد و یا همنشین خودش را به چیزی که به او نفعی ندارد، اذیت کند.
يُعَيِّرَ: عار فلانا يَعِيره عَيرا: عابه (الإفصاح)
لَا يَعْنِيه: لا يهمه و لا ينفعه (هامش الکافی)
32. كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ وَ وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةُ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِه.(2)
رسول خداوند در خطبه اش می فرمود: ناسزا گفتن مؤمن فسق است، پیکار با او کفر است، غیبت کردن او معصیت است و حرمت مال او مانند حرمت خونش می باشد.
أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةُ: به جای غیبت، از حقیقت آن استفاده شده است (فاطمی)
33. صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِكَ وَ أَخْلِصْ وُدَّكَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَكَ يَهُودِيٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ.(3)
با منافق به زبان سازگار باش، مؤمن را خالصانه دوست بدار و اگر با یهودی هم همنشین شدی، حسن همنشینی با او را رعایت نما!
ص: 420
صَانِعِ: صُنع: ساختن، نیکوکاری (المعجم البسیط)
34. مَا شِيبَ شَيْ ءٌ بِشَيْ ءٍ أَحْسَنَ مِنْ حِلْمٍ بِعِلْم.(1)
هیچ آمیزه ای زیباتر از دانش و بردباری نیست!
شِيبَ: شابَ الشَّرَابَ يَشُوْبُه: إذا خَلَطَه بماءٍ. و كُلُّ خَلْطٍ: شَوْبٌ (المحيط في اللغة)
35. قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ بَهَائِي وَ عُلُوِّ ارْتِفَاعِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ هَوَايَ عَلَى هَوَاهُ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا إِلَّا جَعَلْتُ غِنَاهُ فِي نَفْسِهِ وَ هِمَّتَهُ فِي آخِرَتِهِ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ.(2)
خداوند عزّ و جلّ می فرماید: به عزت، جلال، عظمت، ارزش، بلندی و رفعت جایگاهم قسم! بنده مؤمنی خواست مرا بر خواست خودش در چیزی از امور دنیا برتری نمی دهد، مگر این که بی نیازیاو را در خودش قرار بدهم، همت او را متوجه آخرتش نمایم، آسمان و زمین را ضامن رزقش بگردانم و من خود، برای او از پس هر تاجر و تجارتی باشم!
ضَمَّنْتُ: على صيغة المتكلم من باب التفعيل أي جعلت السماوات و الأرض ضامنتين لرزقه، كناية عن تسبب الأسباب السماوية و الارضية (هامش الکافی)
كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ: أي كنت له عوضا من تجارة كل تاجر، فان كل تاجر يتجر لمنفعة دنيوية أو اخروية و لما أعرض عن جميع ذلك كنت انا ربح تجارته أو كنت له بعد حصول تجارة كل تاجر (هامش الکافی)
36. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): جَاءَنِي مَلَكٌ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنْ شِئْتَ جَعَلْتُ لَكَ بَطْحَاءَ مَكَّةَ رَضْرَاضَ ذَهَبٍ قَالَ فَرَفَعَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَشْبَعُ يَوْماً فَأَحْمَدُكَ وَ أَجُوعُ يَوْماً فَأَسْأَلُك.(3)
ص: 421
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرشته ای پیش من آمد و عرض کرد: آی محمد! پروردگارت سلام می رساند و می فرماید: اگر می خواهی بطحای مکه را برای تو شن ریزه های طلا نمایم! نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سرش را به سمت آسمان بالا نموده عرض کرد: پروردگارا! روزی که سیر باشم، ستایش تو را می نمایم و روزی که گرسنه گردم، از تو درخواست می کنم!
بَطْحَاءَ: مسيل فيه دقاق الحصى، فإن عرض و اتسع سمي أَبْطَح (كتاب العين)./ البَطْحَاء: جمع آن: بِطَاح و بَطَائِح و بَطْحَاوَات: دشت، زمين پهن و گسترده، سيل گاه فراخ كه در آن شن و ماسه و سنگريزه باشد (فرهنگ ابجدي)
رَضْرَاضَ: شن ريزه ى كوچك، سنگريزه كه بر روى زمين ريخته شده و روان باشد (فرهنگ ابجدي)./ رَضْرَاضَ: الحَصَى، و أكثر ما يُستعمل في الحصى الذي يجري عليه الماء. يقال: نهرٌ ذو سِهْلَة و ذو رَضْراضٍ (جمهرة اللغة)
قَالَ: این "قال" سخن امام باقر (علیه السلام) است که راوی در لابلای مطلب آورده است (فاطمی)
37. مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَمَلٍ يُدَاوَمُ عَلَيْهِ وَ إِنْ قَلَّ.(1)
هیچ چیزی دوست داشتنی تر پیش خداوند از عملی نیست که پیوسته انجام شود، هرچند که اندک باشد.
38. ثَلَاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَحَدٍ فِيهِنَّ رُخْصَةً أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كَانَا أَوْ فَاجِرَيْنِ.(2)
سه چیز است که خداوند عزّ و جلّ در آن ها سهل انگاری را جایز نمی داند: ادای امانت نسبت به نیکو کار و بد کردار، وفای به عهد، نسبت به نیکو کار و بد کردار و خوبی به پدر و مادر؛ نیکوکار باشند یا بد کردار.
ص: 422
الرُّخْصَةُ: الرُّخْصَةُ فى الأمر: خِلاف التشديد فيه (الصحاح)./ الرُّخْصَةُ: تَرْخِيصُ اللَّه للعَبْد في أَشْياءَ خفَّفها عنه و تقول: رَخَصْتُ لفلان في كذا و كذا أي: أذِنْتُ له بعد نَهْيي إيَّاه عنه (تهذيب اللغة)
39. تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِي وَجْهِ أَخِيهِ حَسَنَةٌ وَ صَرْفُ الْقَذَى عَنْهُ حَسَنَةٌ وَ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ.(1)
لبخند مؤمن در چهره برادرش حسنه است، زدودن گرد و غبار از وی حسنه است و خداوند به چیزی محبوب تر از ادخال سرور بر مؤمن عبادت نشده است.
القَذَى: ما يقع في العين (كتاب العين)./ قَذِيَ عينُهُ: در چشم او خاشاك افتاد (فرهنگ ابجدي)./ چنان که می بینید، اصل "قذی" به معنای چیزی است که بر چشم می افتد اما ظاهرا در این جا معنای عام تری اراده شده است (فاطمی)
40. يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ.(2)
نصیحت و خیر خواهی مؤمن بر مؤمن واجب است.
يَجِبُ: و يحتمل أن يكون الوجوب في بعض الأفراد محمولا على السنة المؤكدة وفقا للمشهور بين الأصحاب (مرآة العقول)
41. إِنَّمَا جُعِلَتِ التَّقِيَّةُ لِيُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ فَإِذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَيْسَ تَقِيَّةٌ.(3)
تقیه تا هنگامی است که به وسیله آن از خون ریزی جلوگیری شود. وقتی در حد خون رسد، تقیه ای نیست.
42. يَا سُلَيْمَانُ أَ تَدْرِي مَنِ الْمُسْلِمُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ ثُمَّ قَالَ وَ تَدْرِي مَنِ الْمُؤْمِنُ قَالَ قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ
ص: 423
قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ حَرَامٌ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ يَظْلِمَهُ أَوْ يَخْذُلَهُ أَوْ يَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُه.(1)
آی سلیمان! آیا می دانی مسلمان چه کسی است؟ عرض کردم: فدایت بگردم، شما داناترید. فرمود: مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشد. سپس فرمود: می دانی مؤمن چه کسی است؟ عرض کردم: شما داناترید. فرمود: مؤمن کسی است که مسلمانان او را بر مال و جان شان امین قرار دهند و بر مسلمان حرام است که نسبت به مسلمان دیگر ستم کند یا تنهایش بگذارد و یا چنان دست رد به سینه اش بزند که دچار رنج و سختی گردد!
أَوْ يَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُه: أي إذا لم يقدر على نصرته يجب عليه أن يعتذر منه برده ردّ جميل و لا يدفعه دفعة تلقيه تلك الدفعة في العنت و المشقة و يحتمل أن يكون كناية عن مطلق الضرر الفاحش (هامش الکافی)./ العَنَت: الوقوع فى أمر شاقَّ. و قيل: دخول المشقة على الإنسان. عَنِت يعنَت عَنَتا: دخَلَت عليه مشقّة (الإفصاح)
43. عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: قَالَ لِي: "أَ لَا أَدُلُّكَ عَلى شَيْ ءٍ لَمْ يَسْتَثْنِ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؟" قُلْتُ: بَلى، قَالَ: "الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً" وَ ضَمَّ أَصَابِعَهُ.(2)
زراره از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که امام فرمود: تو را بر چیزی راهنمایی نکنم که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن استثنایی قرار نداده است؟ عرض کردم: چرا. فرمود: دعا قضای به امضا رسیده و محکم شده را بر می گرداند و به نشانه استحکام، انگشتانش را جمع کرد.
ص: 424
لَمْ يَسْتَثْنِ: أي لم يقل إنشاء الله لانحلال الوعد و عدم لزوم العمل به كما مر في باب الوعد، أو لم يستثن فردا منه و ضم الأصابع إلى الكف لبيان شدة الإبرام كما هو الشائع في العرف (مرآة العقول)
أُبْرِمَ: بَرَمَ: تابید –ریسمان را- محکم کرد (المعجم البسیط)./ أَبْرَمَ الأمرَ أي أحكمه، و أَبْرَمَ الحبلَ: إذا أحكم فتله، و منه القضاء المُبْرَم (مجمع البحرين)
44. يَا فُضَيْلُ إِنَّ حَدِيثَنَا يُحْيِي الْقُلُوبَ.(1)
آی فضیل! سخنان ما دل ها را زنده می گرداند!
45. إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ بَارّاً بِوَالِدَيْهِ فِي حَيَاتِهِمَا ثُمَّ يَمُوتَانِ فَلَا يَقْضِي عَنْهُمَا دُيُونَهُمَا وَ لَا يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا فَيَكْتُبُهُ اللَّهُ عَاقّاً وَ إِنَّهُ لَيَكُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِي حَيَاتِهِمَا غَيْرَ بَارٍّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى دَيْنَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَيَكْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً.(2)
بنده ای نسبت به پدر و مادر، در زمان حیات آن ها نیکو کار به حساب می آید. وقتی آن دو از دنیا رفتند، دیون آن ها را نمی پردازد و برای آن دو طلب آمرزش نمی کند. پس خداوند او را در زمره نافرمایان پدر و مادر می نویسد. همین بنده، اگر در زمان حیات پدر و مادر، از نافرمایان آن ها باشد اما وقتی پدر و مادرش بمیرد، دیون آن ها را ادا بکند و برای آنان طلب آمرزش بکند، خداوند او را در زمره نیکوکاران ثبت می کند.
46. عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ: خَدَمْتُ سَيِّدَنَا الْإِمَامَ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ (علیه السلام) ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً، فَلَمَّا أَرَدْتُ الْخُرُوجَ وَدَّعْتُهُ، وَ قُلْتُ: أَفِدْنِي. فَقَالَ: بَعْدَ ثَمَانِيَ
ص: 425
عَشْرَةَ سَنَةً، يَا جَابِرُ! قُلْتُ: نَعَمْ إِنَّكُمْ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ وَ لَا يُبْلَغُ قَعْرُهُ. فَقَالَ: يَا جَابِرُ، بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ، وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا، وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ حُبُّنَا. يَا جَابِرُ، مَنْ هَذَا الَّذِي يَسْأَلُ اللَّهَ فَلَمْ يُعْطِهِ، أَوْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكْفِهِ، أَوْ وَثِقَ بِهِ فَلَمْ يُنْجِهِ! يَا جَابِرُ، أَنْزِلِ الدُّنْيَا مِنْكَ كَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ تُرِيدُ التَّحْوِيلَ عَنْهُ، وَ هَلِ الدُّنْيَا إِلَّا دَابَّةٌ رَكِبْتَهَا فِي مَنَامِكَ فَاسْتَيْقَظْتَ وَ أَنْتَ عَلَى فِرَاشِكَ غَيْرُ رَاكِبٍ وَ لَا آخِذٍ بِعِنَانِهَا.(1)
جابر بن بن یزید جعفی می گوید: آقایم امام باقر (علیه السلام) را هیجده سال خدمت نمودم. هنگامی که اراده بیرون رفتن داشتم، برای خدا حافظی، حضور ایشان رسیدم و عرض کردم: بر دانشم بیفزای! فرمود: جابرا! بعد از هیجده سال؟! عرض کردم: آری! شما دریایی هستید بی کرانه و دارای ژرفای دست نایافتنی! فرمود: جابرا! از من به شیعیانم سلام برسان و آگاه شان نما که خویشاوندی ای بین ما و خداوند عزّ وجلّ وجود ندارد و کسی جز با اطاعت به او تقرب پیدا نمی کند. آی جابر! کسی که اطاعت خداوند نماید و ما را دوست داشته باشد، او ولی ما است و کسی که عصیان الهی کند، دوستی ما به او نفع نمی رساند. آی جابر! چه کسی است که از خداوند بخواهد و خداوند به او عطا ننماید یا بر او توکل نماید و او کفایت امرش ننماید و یا بر او اعتماد نماید و او نجاتش ندهد؟! آی جابر! دنیا را مانند سرایی قرارده که می خواهی از آن جا بروی و آیا دنیا جز سواری ای است که آن را در خواب سوار گشته ای؟ وقتی بیدار می شوی، خودت را در رختخواب می بینی، در حالی که سوار چیزی نیستی و بند افسار آن را در دست نداری!
ص: 426
لَا يُنْزَفُ: لا يَفْنى ماؤها (لسان العرب)./ نزف: تخلیه کرد –آب را- (المعجم ابسیط)./ نَزَفَ ماءَ البئرِ: همه آب چاه را بيرون كشيد (فرهنگ ابجدي)
أَفِدْنِي: أَفَادَ فلاناً مالًا او علماً: به فلانى مال داد يا دانش آموخت (فرهنگ ابجدي)
47. قَالَ لِخَيْثَمَةَ أَبْلِغْ شِيعَتَنَا أَنَّا لَا نُغْنِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أَبْلِغْ شِيعَتَنَا أَنَّهُ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ أَبْلِغْ شِيعَتَنَا أَنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ أَبْلِغْ شِيعَتَنَا أَنَّهُمْ إِذَا قَامُوا بِمَا أُمِرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.(1)
به خیثمه راوی فرمود: به شیعیان ما برسان که در برابر خداوند کاری از دست ما بر نمی آید، به شیعیان ما برسان، به آنچه که پیش خداوند است، جز با عمل صالح نمی توان رسید، به شیعیان ما برسان که حسرت زده ترین مردم در روز قیامت، کسانی هستند که عدل را توصیف نمودند اما نسبت به برقراری آن به دیگری مخالفت کردند و به شیعیان ما برسان، وقتی اطاعت اوامر نمودند، در روز قیامت از رستگاران خوهند بود!
مَنْ: از موصولات حرفی است که دالالت بر مفرد، تثنیه و جمع می کند اما ضمیری که بر او بر می گردد، مفرد است. در این جا برگردان جمع مناسب تر به نظر می آید (فاطمی)
48. بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْوَلَايَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَجُعِلَ فِي أَرْبَعٍ مِنْهَا رُخْصَةٌ وَ لَمْ يُجْعَلْ فِي الْوَلَايَةِ رُخْصَةٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ لَمْ يَكُنْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مَالٌ فَلَيْسَ عَلَيْهِ
ص: 427
حَجٌّ وَ مَنْ كَانَ مَرِيضاً صَلَّى قَاعِداً وَ أَفْطَرَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ الْوَلَايَةُ صَحِيحاً كَانَ أَوْ مَرِيضاً أَوْ ذَا مَالٍ أَوْ لَا مَالَ لَهُ فَهِيَ لَازِمَةٌ وَاجِبَةٌ.(1)
اسلام بر پنچ پایه بنا شده است: اقامه نماز، دادن زکات، حج خانه خداوند، روزه گرفتن ماه رمضان و ولایت ما خاندان. پس در چهارتای از آن ها تخفیفی است و در ولایت تخفیفی وجود ندارد؛ هرکه مالی ندارد، زکات بر او واجب نیست، هر که دارایی ندارد، حج بر او واجب نیست، هرکه مریض است، نشسته نماز می خواند و یا روزه ماه رمضان را افطار می نماید. ولایت اما در هر حال واجب است: سالم باشد یا مریض، ثروتمند باشد یا فقیر.
رُخْصَةٌ: الرُّخْصَةُ في الأمر: خلاف التشديد فيه (شمس العلوم)./ ظاهرا "رخصة" این جا در مقابل "عزیمه" است. رخصت، یعنی در شرایط خاص تکلیفی از گردن انسان ساقط است. عزیمت، یعنی آن تکلیف، تحت هیچ عنوان از گردن انسان ساقط نمی شود. چنان که از خود حدیث هم به روشنی این مطلب بر می آید (فاطمی)
49. إِنَ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ -وَ قَبَضَ يَدَهُ- قَالَ لَهُ يَا إِبْرَاهِيمُ "إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً" فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ (علیه السلام) قَالَ يَا رَبِ "وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ".(2)
خداوند ابراهیم (علیه السلام) را بنده قرار داد، پیش از این که اورا به عنوان نبی برگزیند، او را نبی قرار داد، پیش از این که به عنوان رسول برگزیند، او را رسول
ص: 428
قرار داد، پیش از این که به عنوان دوست برگزیند و او را دوست قرار داد، پیش از این که به عنوان امام برگزیند. وقتی همه شرایط برایش جمعشد، –در این هنگام، امام (علیه السلام) انگشتان دستش را به علامت جمیع ویژگی ها، نزدیک هم آورد- به او فرمود: "من تو را برای مردم امام قرار دادم." پس از بزرگی منصب امامت در چشم ابراهیم (علیه السلام)، عرض کرد: "در نسل من؟! فرمود: عهد من به ستم کاران نمی رسد."
وَ قَبَضَ يَدَهُ: إما من كلام الراوي اي قبض الباقر (علیه السلام) اصابعه الخمسة حكاية عن اجتماع تلك المقامات الخمس في إبراهيم (علیه السلام) و إما من كلام الامام (علیه السلام)... (هامش البحار)./ وَ قَبَضَ يَدَهُ: اگرچه در حاشیه بحار، چنان که می بینید، دو احتمال داه شده اما به نظر می آید، نظر اول نزدیک به ذهن تر باشد (فاطمی)
50. وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَمَ (علیه السلام) إِلَّا وَ فِيهَا إِمَامٌ يُهْتَدَى بِهِ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى عِبَادِهِ.(1)
به خداوند سوگند! خالق هستی، زمینی را از هنگامی که جان آدم (علیه السلام) را گرفت، به حال خودش رها نکرد، مگر این که در آن امامی بود که توسط او مردم راه الهی را می یابیدند، او حجت خداوند بر بندگانش بود و زمین، بدون امامی که حجت خداوند بر بندگان او باشد، پایدار نمی ماند.
51. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) يَقُول: كُلُ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ بَصُرَتْ بِقَطِيعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ
ص: 429
بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِي مَرْبِضِهَا فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِي قَطِيعَهُ أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِي الْحَقِي بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَأَنْتِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ يَرُدُّهَا فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا فَأَكَلَهَا وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ1. إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا "كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ."(1)
محمد بن مسلم روایت می کند که امام باقر (علیه السلام) می فرمود: هرکس با تلاش و عبات خودسرانه، به خداوند عزّ و جلّ تقرب بجوید و امامی از جانب خداوند برای او نباشد، زحمت او مورد قبول نمی باشد و او گمراه سرگردان است و خداوند از اعمال او متنفر! مثَل او مانند گوسفندی است که از شبان و گله اش گم شده باشد. روزش را این طرف و آن طرف بدود. هنگامی که او را شب در بر گیرد، گله گوسفندی با شبانش ببیند، پس به آن سمت مشتاق شود و فریب بخورد. شب را با آن ها در خابگاه شان به سر برد. هنگامی که شبان گوسفندان را پیش براند، شبان و گله او را بیگانه بیابد. پس متحیر و سرگردان، این طرف و آن طرف هجوم آورد و در جستجوی شبان و گله خودش باشد. از دور گله گوسفند وشبانی به نظر آید و بدان سمت مشتاق گردد و فریب بخورد. شبان ناشناس بر او بانگ بر آورد: "به شبان و گله خودت بپیوست! تو گمشده
ص: 430
سرگران دور مانده از شبان و گله ات هستی!" پس وحشت زده و سرگردان و گمشده، این طرف و آن طرف هجوم آورد! شبانی برای او نباشد که او را به چراگاهش راه نمایی نماید و یا او را به سمت گله برگرداند! در هنگامی که او با این سرگردانی به سر می برد، گرگی فرصت را غنیمت شمرده در دم نابودنش نماید و لقمه های گوشت او را به شکم فرو برد! آی محمد! به خداوند سوگند! هرکس از این امت، شب را به روز آورد و امام آشکار و عادل از طرف خداوند برای او نباشد، گمراه و گمشده سر از بستر خواب برداشته است و اگر در این حالت بمیرد، به مرگ کفر و نفاق مرده است! آی محمد! این را بدان که امامان ستمگر و پیروان آن ها از دین خداوند دورند! گمراه شده اند و گمراه می کنند. اعمالی که آن ها انجام می دهند، "چونان خرمن خاکستری است که گردبادی در روز طوفانی بر آن بپیچد و از آنچه کسب نمودند، هیچ بهره ای نمی توانند ببرند! این است همان گمراهی پیچاپیچ و دور و دراز!
فَهَجَمَتْ: أي دخلت في السعى و التعب بلا روية و علم (هامش الکافی)./ هجم: تَقَحَّمَ، اقْتَحَمَ، تَوَرَّدَ، تَسَلَّقَ، تَسَوَّرَ، حَمَلَ، كَرَّ، شَدَّ، أَغَارَ، غَزَا (المكنز العربي المعاصر)./ الْهُجُومُ على القوم: الدخول فيهم من غير استيذان، يقال هَجَمْتُ عليه: دخلت عليه بغتة على غفلة منه (مجمع البحرين)
حَنَّ: شوق و اشتیاق نشان داد، اظهار دلسوزی و ترحم کرد (المعجم البسیط)
شَانِئٌ: نشان دهنده نفرت و دشمنی، دشمن دارنده (المعجم البسیط)./ شَنأَه: أَبغضَه، و هو شانى ءٌ و هي شانِئة (المغرب)./ قال الفرَّاء: إِنَ شانِئَكَ، أي مُبْغِضُك و عدوّك (تهذيب اللغة)قَطِيع: گله، رمه، بخش (المعجم البسیط)
مَرْبِض: موضع رَبْضِ الغنم، و هو كالجلوس للإنسان... وَ فِي حَدِيثِ عَلِيٍّ (علیه السلام) "وَ النَّاسُ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ" أي الغنم الرَّبِضْ، أي الباركة (مجمع البحرين)./ مربض: مکان استقرار یا مستقر شدن، مسکن، پناه گاه (المعجم البسیط)
تَائِهَةٌ: تائه: گمراه (المعجم البسیط)
ذَعِرَةً: وحشت زده. ذَعر: ترساند (المعجم البسیط)
ص: 431
52. لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ يَوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَعَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِأَشَدِّ عَذَابِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَنَا حُجَّةً فِي أَرْضِهِ وَ أَمَاناً فِي الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ لَنْ يَزَالُوا فِي أَمَانٍ مِنْ أَنْ تَسِيخَ بِهِمُ الْأَرْضُ مَا دُمْنَا بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُهْلِكَهُمْ وَ لَا يُمْهِلَهُمْ وَ لَا يُنْظِرَهُمْ ذَهَبَ بِنَا مِنْ بَيْنِهِمْ وَ رَفَعَنَا اللَّهُ ثُمَّ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ أَحَبَ.(1)
اگر تنها یک روز، زمین خالی از ما امامان باشد، همه را در حلقوم خود فرو می برد و خداوند اهل آن را به شدیدترین عذاب ها دچار می کند! خداوند تبارک و تعالی ما را در زمینش حجت و سبب ایمنی زمین برای اهل زمین قرار داد. تا آن هنگام که ما بین اهل آن قرار داشته باشیم، همواره از فرورفتن در امانند و اگر خداوند اراده هلاک آنان را بنماید و مهلت شان ندهد، ما را از بین آنان بر می دارد و بالا می برد و بعد هرطوری که بخواهد و دوست داشته باشد، عمل می نماید.
لَسَاخَتْ: سَاخَتْ قوائمه فى الأرض: دخلتْ فيها و غابت (الصحاح)./ ساخ في الطين: در ميان گِل افتاد، ساختْ بِهمُ الأَرضُ: زمين آن ها را در خود فرو برد (فرهنگ ابجدي)
53. يَا أَبَا حَمْزَةَ يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا وَ أَنْتَ بِطُرُق السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلا.(2)
آی ابا حمزه! کسی از شما که چند فرسخ دور می شود، راهنمایی برای خودش انتخاب می کند و تو به راه آسمان ناآشناتر از راه زمینی. پس برای خودت راهنمایی بیاب!
ص: 432
54. لَمَّا دَعَا نُوحٌ (علیه السلام) رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى قَوْمِهِ أَتَاهُ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا نُوحُ إِنَّ لَكَ عِنْدِي يَداً أُرِيدُ أَنْ أُكَافِئَكَ عَلَيْهَا فَقَالَ نُوحٌ وَ اللَّهِ إِنِّي لَبَغِيضٌ إِلَيَّ أَنْ يَكُونَ لَكَ عِنْدِي يَدٌ فَمَا هِيَ قَالَ بَلَى دَعَوْتَ اللَّهَ عَلَى قَوْمِكَ فَأَغْرَقْتَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ أُغْوِيهِ فَأَنَا مُسْتَرِيحٌ حَتَّى يَنْشَأَ قَرْنٌ آخَرُ فَأُغْوِيَهُمْ فَقَالَ لَهُ نُوحٌ مَا الَّذِي تُرِيدُ أَنْ تُكَافِئَنِي بِهِ قَالَ لَهُ اذْكُرْنِي فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ فَإِنِّي أَقْرَبَ مَا أَكُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا كَانَ فِي إِحْدَاهُنَّ اذْكُرْنِي إِذَا غَضِبْتَ وَ اذْكُرْنِي إِذَا حَكَمْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ وَ اذْكُرْنِي إِذَا كُنْتَ مَعَ امْرَأَةٍ خَالِياً لَيْسَ مَعَكُمَا أَحَدٌ.(1)
هنگامی که نوح (علیه السلام) بر قومش نفرین نمود، ابلیس –که لعنت خداوند بر او باد- خدمتش رسید و عرض کرد: نوح! تو بر گردن من طوق احسان گذاشتی. می خواهم آن را بر تو جبران نمایم. حضرت نوح فرمود: به خداوند سوگند! چیزی نفرت انگیزتر از این پیش من نیست که بر گردن تو طوق احسان بگذارم! آن احسان چیست؟ عرض کرد: چرا، طوق احسان گذاشتی! تو بر قومت نفرین نمودی. خداوند همه آن ها را غرق نمود. کسی باقی نماند که رنج گمراهی او را بکشم. تا ایجاد نسل دیگر استراحت می کنم. نوح به او فرمود: آنچه که می خواهی به آن جبران کنی، چیست؟ عرض کرد: در سه جا، مرا به یاد آر! من در این سه جا، نزدیگ ترین کس به بنده هستم: 1- هنگامی که خشمگین گشتی، مرا به یاد آر! 2- هنگامی که بین دو کس قضاوت می کنی، مرا به یاد آر!
3- هنگامی که با زن نامحرم خلوت کردی و کسی بین شما نباشد، مرا به یاد آر!
ص: 433
لَكَ عِنْدِي يَداً: ید، معانی متعددی دارد. یکی از معانی آن، نعمت و احسان می باشد (فاطمی)
تُكَافِئَنِي: کافأ: پاداش داد، برابر شد (المعجم البسیط)
مصحح دو جلدی، کتاب خصال، در پاورقی این مطلب را دارد: كذا و لعلّ الصواب: "أن يكون لي عندك يد." من هم فکر می کنم، این نظر خالی از صواب نیست. مگر این که بگوییم: حضرت نوح (علیه السلام) سخن شیطان را به طور تمسخر آمیز، تکرار کرده باشد (فاطمی)
بَغِيضٌ: منفور و نفرت انگیز (المعجم البسیط)
55. خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) النَّاسَ فَقَالَ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِشِرَارِكُمْ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الَّذِي يَمْنَعُ رِفْدَهُ وَ يَضْرِبُ عَبْدَهُ وَ يَتَزَوَّدُ وَحْدَهُ فَظَنُّوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً هُوَ شَرٌّ مِنْ هَذَا ثُمَّ قَالَ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الَّذِي لَا يُرْجَى خَيْرُهُ وَ لَا يُؤْمَنُ شَرُّهُ فَظَنُّوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً هُوَ شَرٌّ مِنْ هَذَا ثُمَّ قَالَ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمُتَفَحِّشُ اللَّعَّانُ الَّذِي إِذَا ذُكِرَ عِنْدَهُ الْمُؤْمِنُونَ لَعَنَهُمْ وَ إِذَا ذَكَرُوهُ لَعَنُوهُ.(1)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در خطبه ای که برای مردم ایراد نمود، فرمود: آیا به بدترین تان خبر ندهم! عرض کردند: چرا یا رسول الله! فرمود: کسی که از جود خودش جلوگیری می کند، غلامش را کتک می زند و طعامش را تنها می خورد. آنان گمان کردند که خداوند موجودی شریرتر از او نیافریده است. بعد، فرمود: بدتر از او را برای شما خبر ندهم؟ عرض کردند: چرا یا رسول الله! فرمود: کسی که امیدی به خیرش نمی رود و نیش شرارت او پیدا است. آنان گمان کردند که خداوند موجودی شریرتر از او نیافریده است. سپس فرمود: بدتر از او را برای
ص: 434
شما خبر ندهم؟ عرض کردند: چرا یا رسول الله! فرمود: فحاش و لعّانی که وقتی ایمان آورندگان پیش او یاد شود، لعنت شان کند و هنگامی که او پیش اهل ایمان یاد شود، بر او لعنت فرستند!
رِفْد: کمک، بخشش. رِفدالعیش: گشایش در زندگی (المعجم البسیط)
يَتَزَوَّدُ: زَادُ المسافر طعامه المتّخذ لسفره (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم)
56. إِذَا أَدْخَلَ اللَّهُ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ جِي ءَ بِالْمَوْتِ فِي صُورَةِ كَبْشٍ حَتَّى يُوقَفَ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ قَالَ ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ يَسْمَعُ أَهْلُ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ يَا أَهْلَ النَّارِ فَإِذَا سَمِعُوا الصَّوْتَ أَقْبَلُوا قَالَ فَيُقَالُ لَهُمْ أَ تَدْرُونَ مَا هَذَا هَذَا هُوَ الْمَوْتُ الَّذِي كُنْتُمْ تَخَافُونَ مِنْهُ فِي الدُّنْيَا قَالَ فَيَقُولُونَ أَهْلُ الْجَنَّةِ اللَّهُمَّ لَا تُدْخِلِ الْمَوْتَ عَلَيْنَا قَالَ وَ يَقُولُ أَهْلُ النَّارِ اللَّهُمَّ أَدْخِلِ الْمَوْتَ عَلَيْنَا قَالَ ثُمَّ يُذْبَحُ كَمَا تُذْبَحُ الشَّاةُ قَالَ ثُمَّ يُنَادِي مُنَادلَا مَوْتَ أَبَداً أَيْقِنُوا بِالْخُلُودِ قَالَ فَيَفْرَحُ أَهْلُ الْجَنَّةِ فَرَحاً1. لَوْ كَانَ أَحَدٌ يَوْمَئِذٍ يَمُوتُ مِنْ فَرَحٍ لَمَاتُوا قَالَ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ "أَ فَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولىَ وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ، إِنَّ هَاذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ، لِمِثْلِ هَاذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُونَ"، قَالَ وَ يَشْهَقُ أَهْلُ النَّارِ شَهْقَةً لَوْ كَانَ أَحَدٌ يَمُوتُ مِنْ شَهِيقٍ لَمَاتُوا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ "وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ."(1)
هنگامی که خداوند بهشتیان را وارد بهشت نماید و جهنمیان را وارد جهنم، مرگ به صورت قوچی آورده می شود تا این که بین بهشت و جهنم قرار می گیرد. بعد، منادی ای چنان ندا می دهد که صدای: "آی بهشتیان! آی جهنمیان!" را تمام اهل بهشت و جهنم می شنوند. وقتی همه صدا را شنیدند، به آن سمت روی می آورند. پس به آنان گفته می شود: "آیا می دانید، این چیست؟ این همان
ص: 435
مرگی است که از آن در دنیا می ترسیدید." بهشتیان می گویند: "خداوندا! مرگ را بر ما وارد مکن! دوزخیان می گویند: خداوندا! مرگ را بر ما وارد نما!" مرگ مانند گوسفندی، سر بریده می شود. بعد، منادی ندا می دهد: دیگر برای همیشه مرگی نیست و یقین به جاودانگی داشته باشید. پس بهشتیان آن چنان خوشحال می شود که اگر کسی در آن روز از خوشحالی بمیرد، همه آنان می مردند! بعد، امام (علیه السلام) این آیات را قرائت نمود: "آیا ما به جز مرگ اول دیگر نمی میریم و ما عذاب شوندگان نیستیم؟! این همان رستگاری بزرگ است! برای چنین پاداشی باید تلاش کنندگان تلاش کنند!" جهنمیان اما چنان نعره ای می زنند که اگر کسی اجازه مردن از نعره ای می داشت، همه آنان می مردند و این سخن خداوند عزّ و جلّ است: "آنان را از روز حسرت بیم ده هنگامی که داوری صورت گیرد!"
قَالَ: در این روایت هم مثل حدیث پیشین، شش "قال" وجود دارد. به جز یکی از آن ها دیگران ترجمه نشده است (فاطمی)
الشَّهِيقُ: شَهِقَ يَشْهَقُ، أى ارتفع... الشَّهِيقُ: رَدُّ النَفَسِ. و الزفيرُ: إخراجُه. و الشَّهْقَةُ كالصيحة. يقال: شَهِقَ فلانٌ شَهْقَةً فمات (الصحاح)./ شّهّقّ: یک فریاد کشید، بغض و گریه گلویش را گرفت. شهیق: دم. و الزفیر: بازدم (المعجم البسیط)
57. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ يُكْرِمَ عَبْداً وَ لَهُ ذَنْبٌ ابْتَلَاهُ بِالسُّقْمِ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ لَهُ ابْتَلَاهُ بِالْحَاجَةِ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ بِهِ ذَلِكَ شَدَّدَ عَلَيْهِ الْمَوْتَ لِيُكَافِيَهُ بِذَلِكَ الذَّنْبِ قَالَ وَ إِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ يُهِينَ عَبْداً وَ لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَةٌ صَحَّحَ بَدَنَهُ
ص: 436
فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ بِهِ ذَلِكَ وَسَّعَ عَلَيْهِ فِي رِزْقِهِ فَإِنْ هُوَ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ بِهِ هَوَّنَ عَلَيْهِ الْمَوْتَ لِيُكَافِيَهُ بِتِلْكَ الْحَسَنَةِ.(1)
از تدبیر خداوند این است که وقتی بنده گناه آلودی را اکرام نماید، او را به بیماری مبتلایش می کند. اگر آن کار را نکرد، به نیازمندی مبتلایش می کند. اگر آن را مصلحت ندید، جان دادن او را مشکل می کند تا با آن کارها، آلودگی های گناه را بردارد و اگر مصلحتش بر این قرار گیرد که بنده ای را خوار و ذلیل نماید و او پیش خداوند حسنه ای داشته باشد، بدنش را نیازمند طبیب نمی کند. اگر آن کار را نکرد، بر روزی اش توسعه می دهد. اگر آن کار را نکرد، مرگش را آسان می کند تا با آن کارها آن حسنه را جبران کند.
مِنْ أَمْرِهِ: من شأنه و تدبيره (مرآة العقول)
لِيُكَافِيَهُ: در التمحيص "لِيُكَافِئَهُ" دارد. (ر.ک. التمحيص، ص38)./ كافأه على الشى ء مكافأة، و كِفَاء: جازاه (المحكم)./ مکافاة مکافأة: پاداش مطلقاً، اعم از نيکي و بدي (فرهنگ دهخدا)
58. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ ثَجَّهُ بِالْبَلَاءِ ثَجّاً فَإِذَا دَعَاهُ قَالَ لَبَّيْكَ عَبْدِي لَئِنْ عَجَّلْتُ لَكَ مَا سَأَلْتَ إِنِّي عَلَى ذَلِكَ لَقَادِرٌ وَ لَكِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ فَمَا ادَّخَرْتُ لَكَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ.(2)
خداوند تبارک و تعالی وقتی بنده ای را دوست داشته باشد، در گرداب بلا فرو می برد و سیل گرفتاری را به سوی او سرازیر می کند! وقتی به درگاهش دعا کند، می فرماید: بنده ام! لبیک! اگر دعایت را مستجاب کنم، دیگر چنین توفیقی نمی یابی و دست حاجت بر نمی داری! من برای استجابت دعایت توانایم اما برایت ذخیره کردم و آنچه را برای تو ذخیره کنم، در خیر و صلاحت می باشد!
ص: 437
غَتّاً: غَتَ الشي ءَ في الماء: آن چيز را در آب فرو برد (فرهنگ ابجدي)./ غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً: أي غمسه فيه غمسا متتابعا، و يقال غَتَّهُ بالماء أي غطه (مجمع البحرين)
ثَجَّهُ: الثج: شدة انصباب المطر و الدم (كتاب العين)./ الثَّجُ: الصَّبُّ الكثيرُ، و خص بعضهم به صَبَّ الماء الكثير (لسان العرب)وَ لَكِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ: تعبیر "وَ لَكِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ" تنها در بحار، جلد (ج 78، ص196) وجود دارد اما در اصول کافی و بحار، جلد (ج 64 ؛ ص208)، "وَ لَئِنِ " دارد. من فکر می کنم، نسخه "وَ لَكِنِ" بهتر است (فاطمی)
59. إِنَّمَا يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ فِي الدُّنْيَا عَلَى قَدْرِ دِينِهِ أَوْ قَالَ عَلَى حَسَبِ دِينِه.(1)
مؤمن در دنیا به اندازه دینش مبتلا می شود.
60. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي إِثْمٍ وَ لَا بَاطِلٍ وَ إِذَا سَخِطَ لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَ الَّذِي إِذَا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إِلَى التَّعَدِّي إِلَى مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ.(2)
مؤمن کسی است که وقتی شاد و سرخوش گردد، سرخوشی اش او را در منجلاب گناه و باطل فرو نبرد و هنگامی که خشمگین شد، خشمش او را از گفتن سخن حق دور نکند و مؤمن کسی است که وقتی قدرت پیدا کرد، قدرتش به چیزی که برای او حق نیست، وادار به تعدی وتجاوز نکند.
61. الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْ ءٌ.(3)
مؤمن استوارتر از کوه است! از کوه کم می شود اما از دین انسان مؤمن چیزی کم نمی شود!
يُسْتَقَلُّ: من القلة أي ينقص (هامش الکافی)
ص: 438
62. إِنَّ اللَّهَ لَيَدْفَعُ بِالْمُؤْمِنِ الْوَاحِدِ عَنِ الْقَرْيَةِ الْفَنَاءَ.(1)
خداوند به خاطر یک مؤمن از نابودی یک شهر جلوگیری می کند.
الْقَرْيَةِ: المصر الجامع. و قيل: كل مكان اتّصلَت به الأبنية و اتُّخذ قرارا، و تقع على المدن و غيرها. و قيل: هى أصغر من المدينة (الإفصاح)
حَسَبِ. الشك من الراوي و حَسَبِ بالتحريك: المقدار (هامش الکافی)
63. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ1. آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدِّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ.(2)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حدیث آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دشوار و دور از دسترس است. به آن ایمان نیاورده، مگر فرشته مقرب و یا پیامبر مرسل و یا بنده ای که خداوند قلب او را بر ایمان آزمایش نماید. پس آنچه که بر شما از حدیث آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و قلب های شما نسبت به آن احساس آرامش و آشنایی نمودند، بپذیرید و آنچه را که قلب های شما نسبت به آن گریزانند و نا آشنایش یابیدید، به خداوند، پیامبر و یا دانشمند آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برگردانید. نابود کسی است که به یکی از شماها چیزی گفته شود و او تحمل آن را نداشته باشد و بگوید: "به خدا این طور نیست! به خدا این طور نیست!" و انکار، کفر است.
ص: 439
صَعْبٌ: سخت و دشوار (المعجم البسیط)
مُسْتَصْعَبٌ: و المستصعب بكسر العين، أو بفتحها مبالغة في الصعب، أو الصعب ما يكون صعبا في نفسه، و المستصعب ما يعده الناس صعبا (مرآة العقول)
فَلَانَتْ: لان: نرم شد، انعطاف پذیر شد (المعجم البسیط)
اشْمَأَزَّتْ: اشمأزَّ: اظهار تنفر کرد (المعجم البسیط)
يَحْتَمِلُهُ: احتمل: حمل کرد، تحمل کرد، احتمال داد (المعجم البسیط)
64. عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) النَّاسَ فِي آخِرِ جُمُعَةٍ مِنْ شَعْبَانَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَظَلَّكُمْ شَهْرٌ فِيهِ لَيْلَةٌ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ فَرَضَ اللَّهُ صِيَامَهُ وَ جَعَلَ قِيَامَ لَيْلَةٍ فِيهِ بِتَطَوُّعِ صَلَاةٍ كَتَطَوُّعِ صَلَاةِ سَبْعِينَ لَيْلَةً فِيمَا سِوَاهُ مِنَ الشُّهُورِ وَ جَعَلَ لِمَنْ تَطَوَّعَ فِيهِ بِخَصْلَةٍ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ الْبِرِّ كَأَجْرِ مَنْ أَدَّى فَرِيضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَدَّى فِيهِ فَرِيضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ كَانَ كَمَنْ أَدَّى سَبْعِينَ فَرِيضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ فِيمَا سِوَاهُ مِنَ1. الشُّهُورِ وَ هُوَ شَهْرُ الصَّبْرِ وَ إِنَّ الصَّبْرَ ثَوَابُهُ الْجَنَّةُ وَ شَهْرُ الْمُوَاسَاةِ وَ هُوَ شَهْرٌ يَزِيدُ اللَّهُ فِي رِزْقِ الْمُؤْمِنِ فِيهِ وَ مَنْ فَطَّرَ فِيهِ مُؤْمِناً صَائِما كَانَ لَهُ بِذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عِتْقُ رَقَبَةٍ وَ مَغْفِرَةٌ لِذُنُوبِهِ فِيمَا مَضَى قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ كُلُّنَا يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يُفَطِّرَ صَائِماً فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ كَرِيمٌ يُعْطِي هَذَا الثَّوَابَ لِمَنْ لَمْ يَقْدِرْ إِلَّا عَلَى مَذْقَةٍ مِنْ لَبَنٍ يُفَطِّرُ بِهَا صَائِماً أَوْ شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ عَذْبٍ أَوْ تَمَرَاتٍ لَا يَقْدِرُ عَلَى أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ وَ مَنْ خَفَّفَ فِيهِ عَنْ مَمْلُوكِهِ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْهُ حِسَابَهُ وَ هُوَ شَهْرٌ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ أَوْسَطُهُ مَغْفِرَةٌ وَ آخِرُهُ الْإِجَابَةُ وَ الْعِتْقُ مِنَ النَّارِ وَ لَا غِنَى بِكُمْ عَنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ خَصْلَتَيْنِ تُرْضُونَ اللَّهَ بِهِمَا وَ خَصْلَتَيْنِ لَا غِنَى بِكُمْ عَنْهُمَا فَأَمَّا اللَّتَانِ تُرْضُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا فَشَهَادَةُ
ص: 440
أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمَّا اللَّتَانِ لَا غِنَى بِكُمْ عَنْهُمَا فَتَسْأَلُونَ اللَّهَ فِيهِ حَوَائِجَكُمْ وَ الْجَنَّةَ وَ تَسْأَلُونَ الْعَافِيَةَ وَ تَعُوذُونَ بِهِ مِنَ النَّار.(1)
امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در آخر جمعه ماه شعبان برای مردم خطبه ای ایراد فرمود. بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: آی مردم! ماهی که در آن یک شب بهتر از هزار ماه است، بر شما سایه افکنده است و آن ماه رمضان است! خداوند روزه آن ماه را واجب کرده است و یک نماز داوطلبانه در آن را برابر هفتاد نماز داوطلبانه دیگر در غیر این ماه قرار داده است و برای کسی که یک خصلت از خصلت های خیر و نیکویی را داوطلب بشود، پاداش کسی را دارد که یکی از فرایض خداوند عزّ و جلّ را انجام داده است و هرکس در این ماه یکی از فرایض الهی را انجام دهد، مانند کسی است که هفتاد فریضه از فرایض الهی را در غیر این ماه انجام داده است. این ماه شکیبایی و همدردی است و پاداش شکیبایی و همدردی بهشت است. این ماهی است که خداوند بر رزق مؤمن می افزاید. هرکس در این ماه مؤمن روزه داری را افطار دهد، پیش خداوند پاداش آزاد کردن یک بنده و بخشایش گناهان در گذشته او را دارد. عرض شد: یا رسول الله! همه ما قدرت بر افطار روزه دار نداریم! فرمود: خداوند کریم است! این ثواب را برای کسی که با جرعه شیری یا با جرعه آبی گوارا یا با دانه های خرما روزه داری را افطاری دهد، عطا می نماید! هرکس در این ماه بار زیر دستش را سبک نماید، خداوند حساب او را آسان می کند. این ماهی است که اولش رحمت، میانش مغفرت و آخرش اجابت دعا و آزادی از آتش است! از چهار خصلت بی نیاز نیستید: دو خصلتی که توسط
ص: 441
آن دو خداوند را راضی می نمایید و دو خصلتی که شما از آن دو بی نیاز نیستید اما آندوچیزی که خداوند عزّ و جلّ به آن دو راضی می شود، شهادت: "أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ" است و آن دوتای دیگری که از آن دو بی نیاز نیستید، این که در این ماه از خداوند حوائج تان را همراه با بهشت بطلبید و از او طلب عافیت نمایید و به او از آتش جهنم پناه برید!
تَطَوُّعِ: داو طلب شد، داو طلبی (المعجم البسیط)./ التَّطَوُّع: ما تَبَرَّعَ به مِنْ ذاتِ نَفْسِه مِمّا لا يَلْزَمُه فَرْضُه (تاج العروس)./ تطوع، به کاری گفته می شود که از روی میل و رغبت انجام می شود. امروزه اصطلاح "داوطلبانه" بهترین برگردان آن است (فاطمی)
الْمُوَاسَاةِ: همدردی، تسلیت گفتن (المعجم البسیط)
مَذْقَةٍ: الشربة من اللبن (لسان اللسان)
ص: 442
1. الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ.(1)
خشم، کلید همه بدی ها است.
2. مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ.(2)
کسی که برای خداوند دوستی کند، برای خداوند دشمنی کند و برای او ببخشد. او از کسانی است که ایمانش به کمال رسیده.
3. إِنَّ فِي جَهَنَّمَ لَوَادِياً لِلْمُتَكَبِّرِينَ يُقَالُ لَهُ سَقَرُ شَكَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شِدَّةَ حَرِّهِ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَأْذَنَ لَهُ أَنْ يَتَنَفَّسَ فَتَنَفَّسَ فَأَحْرَقَ جَهَنَّمَ.(3)
در جهنم، درّه ای است که جایگاه متکبرین است. به آن "سقر" گفته می شود. از حرارت شدیدش به خداوند شکایت برد و اجازه نفس کشیدن نمود. وقتی نفس کشید، جهنم را در آتش کشاند!
4. مَنْ ظَلَمَ مَظْلِمَةً أُخِذَ بِهَا فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي مَالِهِ أَوْ فِي وُلْدِهِ.(4)
هرکس، ستمی را مرتکب شود، به آن ستم، یا خودش، یا مالش و یا فرزندانش گرفتار می شود.
ص: 443
مَظْلِمَةً: الظُّلْم (المغرب)./ يقال: ظَلَمَه يَظْلِمُهُ ظَلْماً و ظُلْماً و مَظْلِمةً، فالظَّلْمُ مَصْدرٌ حقيقيٌّ (لسان العرب)./ از لسان العرب، به دست می آید که "مظلمة"، در این جا مصدر میمی است (فاطمی)
5. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْ ءٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَهُ.(1)هرکس کار زشتی را فاش کند، مانند کسی است که آن را آغاز نموده است و هرکس مؤمنی را به چیزی عیب جویی نماید، نمی میرد، مگر این که خود مرتکب آن می شود.
عَيَّرَ: عیبجویی کرد، به کسی عیب نسبت داد (المعجم البسیط)
6. إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ.(2)
وقتی مؤمنی به برادر مؤمنش تهمت بزند، ایمان از دلش ذوب می شود، چونان که نمک در آب ذوب می گردد.
انْمَاثَ: ماثَ يَمِيْثُ و يَمُوْثُ مَيْثاً: أي ذاب (المحيط في اللغة)
7. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كُشِفَ غِطَاءٌ مِنْ أَغْطِيَةِ الْجَنَّةِ فَوَجَدَ رِيحَهَا مَنْ كَانَتْ لَهُ رُوحٌ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ إِلَّا صِنْفٌ وَاحِدٌ قُلْتُ مَنْ هُمْ قَالَ الْعَاقُّ لِوَالِدَيْهِ.(3)
وقتی روز رستاخیز گردد، پرده از پرده های بهشت برداشته می شود. هر موجود زنده ای، بوی آن را از فاصله پانصد سالگی، استشمام می کند، مگر یک طائفه. راوی عرض کرد: آن ها کیانند؟ فرمود: عاق والدین.
8. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبُهُ مِنْ حَقٍّ وَ إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَأْخُذْ أَكْثَرَ مِمَّا لَه.(4)
ص: 444
مؤمن کسی است که وقتی خشمگین گردد، خشمش او را از حق دور نمی کند و هنگامی خوشنود گردد، خوشنودی اش او را در باطل فرو نمی برد و هنگامی قدرت پیدا کرد، بیشتر از حق خودش بر نمی دارد.
9. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ خَامَةِ الزَّرْعِ تُكْفِئُهَا الرِّيَاحُ كَذَا وَ كَذَا وَ كَذَلِكَ الْمُؤْمِنُ تُكْفِئُهُ الْأَوْجَاعُ وَ الْأَمْرَاضُ وَ مَثَلُ الْمُنَافِقِ كَمَثَلِ الْإِرْزَبَّةِ الْمُسْتَقِيمَةِ الَّتِي لَا يُصِيبُهَا شَيْ ءٌ حَتَّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ فَيَقْصِفَهُ قَصْفاً.(1)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مثل مؤمن مانند جوانه کشتزار است. همچنان که باد آن را به این سوی و آن سوی می کشاند، مؤمن را نیز گرسنگی ها و دردها، منقلب می نماید و مثل منافق مانند عصای راست آهنین است، هیچ آسیبی به آن نمی رسد، مگر این که مرگش فرا رسد و یکباره بشکند.خَامَةِ الزَّرْعِ: الخَامَةُ: الزَّرْعَةُ أوَّلَ ما تَنْبُتُ على ساقٍ واحِد (المحيط في اللغة)./ در عربی، "خامة" به معنای گياه سبز و تازه آمده است و "زرع" به معنای کشتزار. پس "خَامَةِ الزَّرْعِ"، یک ترکیب اضافی است. نا گفته نماند، از این که عرب ها، عبارت "المواد الخام" را به کار می برند، ممکن است، "خام"ی را که ما در فارسی از آن استفاده می کنیم، در اصل عربی باشد. مگر این که بگوییم، این واژه معرب است (فاطمی)
تُكْفِئُهَا: تقلبها (مرآة العقول)
الْإِرْزَبَّةِ: عصية من حديد (مرآة العقول)
فَيَقْصِفَهُ: قصفت العود قصفا فانقصف، مثل كسرته فانكسر لفظا و معنى (مرآة العقول)
10. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قَامَ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ حَتَّى يَأْتُوا بَابَ الْجَنَّةِ فَيَضْرِبُوا بَابَ الْجَنَّةِ فَيُقَالُ لَهُمْ مَنْ أَنْتُمْ فَيَقُولُونَ نَحْنُ الْفُقَرَاءُ فَيُقَالُ لَهُمْ أَ قَبْلَ الْحِسَابِ فَيَقُولُونَ مَا أَعْطَيْتُمُونَا شَيْئاً تُحَاسِبُونَّا عَلَيْهِ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَدَقُوا ادْخُلُوا الْجَنَّةَ.(2)
ص: 445
وقتی روز رستاخیز گردد، گروهی از مردم راه می افتند، تا به در دروازه بهشت می رسند. پس در بهشت را می زنند. گفته می شود: "شما چه کسانی هستید؟"
می گویند: "ما نیازمندان بودیم."
گفته می شود: "آیا پیش از حساب؟..."
می گویند: "چیزی به ما ندادید که ما را بر آن محاسبه نمایید!"
خداوند عزّ و جلّ می فرماید: "راست می گویند. وارد بهشت شان نمایید!"
عُنُقٌ: و الأَعْنَاقُ: الجَمَاعاتُ، الواحدُ عُنُقٌ (المحيط في اللغة)./ وَ فِي حَدِيثِ الذَّرِّ: فَخَرَجَ عُنُقٌ إِلَى الْجَنَّةِ وَ عُنُقٌ إِلَى النَّار: أي طائفة و جماعة و العُنُق: الرقبة (مجمع البحرين)./ و من المستعار: أتاني عُنُقٌ من النّاس و جُمَّة: للجماعة المتقدّمة (أساس البلاغة)
11. فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى (علیه السلام) يَا مُوسَى اشْكُرْنِي حَقَّ شُكْرِي فَقَالَ يَا رَبِّ وَ كَيْفَ أَشْكُرُكَ حَقَّ شُكْرِكَ وَ لَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أَشْكُرُكَ بِهِ إِلَّا وَ أَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ قَالَ يَا مُوسَى الْآنَ شَكَرْتَنِي حِينَ عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِكَ مِنِّي.(1)از چیزهایی که خداوند به موسی بن عمران (علیه السلام) وحی نمود، این است که فرمود: آی موسی! حق شکر مرا ادا نما! عرض کرد: پروردگار من! چگونه حق شکر شما را ادا نمایم، در حالی که هر گونه شکری نمایم، آن هم نعمنی است که شما بر من عنایت نمودید؟ فرمود: موسی! وقتی این نکته را دریافتی، حالا شکر مرا به جا آوردی.
12. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) يَقُولُ مَنْ طَافَ بِالْبَيْتِ أُسْبُوعاً كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ
ص: 446
جَلَّ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ سِتَّةَ آلَافِ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ دَرَجَةٍ... ثُمَّ قَالَ وَ قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّى عَدَّ عَشْراً.(1)
ابان بن تغلب گفت که از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: هرکس یک هفته گرد کعبه مکرمه طواف کند، خداوند عزّ و جلّ برای او هزار حسنه می نویسد، هزار گناه را از او محو می کند و هزار درجه او را بالا می برد... بعد فرمود: قضای حاجت مؤمن، برتر است از طواف و طواف و تا ده بار این کلمه را تکرار نمود.
13. الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أَجَّلَهُ اللَّهُ سَبْعَ سَاعَاتٍ فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ إِنْ مَضَتِ السَّاعَاتُ وَ لَمْ يَسْتَغْفِرْ كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُذَكَّرُ ذَنْبَهُ بَعْدَ عِشْرِينَ سَنَةً حَتَّى يَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ فَيَغْفِرَ لَهُ وَ إِنَّ الْكَافِرَ لَيَنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِهِ.(2)
بنده مؤمن، وقتی گناهی مرتکب شود، خداوند او را هفت ساعت مهلت می دهد. اگر استغفار کرد، چیزی علیه او نمی نویسد. اگر هفت ساعت گذشت و اسغفار نکرد، یک گناه بر او می نویسد. مؤمن بعد از بیست سال، گناهش را به یاد می آورد و از پروردگارش طلب استغفار می نماید و خداوند او را می بخشد ولی کافر، در همان لحظه اول جرمش را فراموش می کند.
14. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَعْلَمُ مَا يُرِيدُ الْعَبْدُ إِذَا دَعَاهُ وَ لَكِنَّهُ يُحِبُّ أَنْ تُبَثَّ إِلَيْهِ الْحَوَائِجُ فَإِذَا دَعَوْتَ فَسَمِّ حَاجَتَكَ.(3)
خداوندتبارک و تعالی می داند که بنده وقتی او را می خواند، چه می خواهد اما دوست دارد که حاجتش را مشخصا بیان کند. وقتی دعا کردی، حاجتت را نام ببر.
ص: 447
بثّ: پخش کرد، منتشر کرد (المعجم البسیط)
15. خَمْسُ دَعَوَاتٍ لَا يُحْجَبْنَ عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى دَعْوَةُ الْإِمَامِ الْمُقْسِطِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَأَنْتَقِمَنَّ لَكَ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ وَ دَعْوَةُ الْوَلَدِ الصَّالِحِ لِوَالِدَيْهِ وَ دَعْوَةُ الْوَالِدِ الصَّالِحِ لِوَلَدِهِ وَ دَعْوَةُ الْمُؤْمِنِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ فَيَقُولُ وَ لَكَ مِثْلُهُ.(1)
پنج دعا است که مستجاب می شود: 1- دعای امام عادل. 2- دعای مظلوم که خداوند عزّ و جلّ می فرماید: "انتقام ترا خواهم گرفت، هرچند بعد از مدتی!" 3- دعای فرزند صالح برای پدر و مادر. 4- دعای پدر صالح برای فرزند. 5- دعای غیابی مؤمن برای برادر مؤمنش. پس می فرماید: "برای تو هم مثل همین است."
يُحْجَبْنَ: والحجب: كناية عن عدم الاستجابة (مرآة العقول)
16. إِنَّ الْعَبْدَ لَفِي فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكَيْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِي هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اكْتُبَا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ.(2)
بنده تا چهل سال، در معرض عفو و بخشش قرار دارد. وقتی به چهل سالگی رسید، خداوند عزّ و جلّ، به دو فرشته گماشته بر او وحی می فرماید که: بنده ام را به این مرحله از عمر رساندم، پس با خشونت، شدت و ریزبینی رفتار نمایید و کم و زیاد و کوچک و بزرگ اعمالش را بنویسید!
فِي فُسْحَةٍ: في سعة من عفو الله و غفرانه (مرآة العقول)
ص: 448
17. إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا عِنْدَ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ.(1)
وقتی یکی از شما از پروردگارش حاجتی بطلبد که حتما بر آورده شود، باید از همه مردم قطع امید نماید و امیدی جز به خداوند نداشته باشد. آنگاه که خداوند عزّ و جلّ حاجتی را برخاسته از قلبش بداند، در این حالت، حاجتمندی از خداوند چیزی نطلبیده، مگر این که به او عطا فرموده است!
18. قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ.(2)
راوی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: عقل چیست؟ فرمود: چیزی است که خداوند مهربان توسط آن عبادت می شود و توسط آن بهشت به دست آورده می شود. عرض کردم: آنچه که در معاویه بود؟ فرمود: آن زرنگی و شیطنت بود، آن شبیه عقل بود و عقل نبود.
مصحح نسخه ای که من دیدم، می گوید: در بعض نسخه ها "فَما الَّذِي" دارد. اگر این طور باشد، از لحاظ برگردانی راحت تر است: فَما الَّذِي فی معاویة: پس آنچه که در معاویه بود، چه چیزی بود؟ من فکر می کنم، تعبیر این متن هم زیبایی خودش را دارد. زیرا ممکن است راوی سوال لحنی کرده باشد (فاطمی)
النَّكْرَاءُ: الدَّهاءُ و الفِطنة (لسان العرب)./ النَّكْرَاءُ: الدهاء و الفطنة و هي جودة الرأى و حسن الفهم و إذا استعملت في مشتهيات جنود الجهل يقال لها الشيطنة و نبه (علیه السلام) عليه بقوله تلك الشيطنة بعد قوله تلك النكراء (هامش الکافی)
ص: 449
19. الْبَنَاتُ حَسَنَاتٌ وَ الْبَنُونَ نِعْمَةٌ فَإِنَّمَا يُثَابُ عَلَى الْحَسَنَاتِ وَ يُسْأَلُ عَنِ النِّعْمَةِ.(1)
دختران حسنه هستند و پسران نعمت. بر حسنات پاداش داده می شود و از نعمت پرسیده خواهد شد.
20. كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُسُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهَا تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ.(2)
امیر المؤمنین که درود خداوند بر او باد، هیزم می آورد، آب از چاه بیرون می کشید و خانه را جارو می کرد و فاطمه که درود خداوند بر او باد، آسیاب را می چرخاند، خمیر می کرد و نان می پخت.
تَعْجِنُ: عَجَنَ عَجْناً الدقيقَ: آرد را با مُشت خود به هم زد و آن را خمير نمود (فرهنگ ابجدي)
21. مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ وَ أَنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ.(3)
هیچ پیامبری را خداوند مبعوث نکرد، مگر این که سه تعهد از او گرفت: اقرار به عبودیت، برچیدن شریک ها و این که خداوند هرچه را بخواهد، مقدم نماید و هرچه را بخواهد مأخر نماید.
22. إِنَ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ.(4)
ص: 450
برای خداوند دو علم است: علم نهفته و پنهان که هیچ کس غیر از او نمی داند، بداء ازهمین علم است و علمی که به فرشتگان، انبیا و پیامبرانش تعلیم نموده و ما آن علم را می دانیم.
23. مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاءٌ.(1)
هیچ بستن و گشودن و جمع کردن و گستردنی نیست، مگر این که برای خداوند در آن خواستن، حکم نمودن و امتحان کردن است.
24. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ "فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماء."(2)
خداوند عزّ وجلّ هنگامی که برای بنده ای خیری اراده نماید، در دلش نقطه ای از نور قرار می دهد، گوش های قلب او را می گشاید و فرشته ای به او می گمارد که او را به راه درست هدایت نماید. وقتی بنده ای را بر بدی اش بگذارد، در قلبش نقطه سیاهی ایجاد می کند، گوش های دلش را کور می کند و شیطانی بر او مسلط می گرداند که گمراهش نماید. بعد این آیه را تلاوت فرمود: "هر که را خداوند هدایت نماید، سینه اش را برای پذیرش اسلام می گشاید و هر که را به گمراهی اش بگذارد، سینه اش را آنچنان تنگ می کند که گویا به آسمان بالا می رود."
نَكَتَ: النُّكْتَةُ في الشي ء كالنقطة (مجمع البحرين)
سدّد: راست گرداند، به راه صحیح هدایت کرد، نشانه گرفت (المعجم البسیط)
ص: 451
حَرَجاً: أضيق الضيق (مجمع البيان)./ و الحَرَج: الضيِّق. و مكان حَرِج و حَرِيج: ضيّق (جمهرة اللغة)
25. يَا ثَابِتُ مَا لَكُمْ وَ لِلنَّاسِ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِكُمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَهْدُوا عَبْداً يُرِيدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ يَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يُضِلُّوا عَبْداً يُرِيدُ اللَّهُ هِدَايَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُضِلُّوهُ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا يَقُولُ أَحَدٌ عَمِّي وَ أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ جَارِي فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ فَلَا يَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْكَراً إِلَّا أَنْكَرَهُ ثُمَّ يَقْذِفُ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ.(1)
آی ثابت! شما را با مردم چکار. دست از سر مردم بردارید. کسی را به مذهب خودتان دعوت نکنید. به خداوند سوگند! اگر تمام اهل آسمان ها و زمینیان جمع بشوند، تا بنده ای را که اراده خداوند بر گمراهی او است، هدایت کند، توان این کار را ندارند و اگر تمام اهل آسمان ها و زمینیان جمع شوند بر این که بنده ای را که خداوند هدایتش را می خواهد، گمراه کنند، توان این کار را ندارند. دست از سر مردم بردارید و نگویید: کسی عموی من است، برادر من است، پسر عموی من است و همسایه من است. خداوند هنگامی به بنده ای خیری اراده نماید، روحش را پاک می کند. معروفی را نمی شنود، مگر این که می شناسد و منکری را نمی شنود، مگر این که زشتش می پندارد. سپس خداوند در قلبش کلمه ای القا می کند که توسط آن کارهایش را سروسامان بدهد.
أَمْرِكُمْ: و المعنى ما تصنعون أنتم و الناس و المقصود هو الحثّ على التباعد منهم و ترك المبالغة و المخاصمة معهم في أمر الدّين (شرح الکافی)
ص: 452
يُرِيدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ: أي عذابه و إرشاده في الآخرة إلى طريق جهنّم بسبب كفره و عصيانه اختيارا في الدّنيا، هذا إن اريد بالإرادة معناها المعروف و أمّا إن اريد بها العلم الأزلي و الذّكر الأوّلي و قد أشرنا سابقا إلى أنّها تجي ء لهذا المعنى أيضا فلا حاجة إلى ذلك التوجيه، لأنّ من علم اللّه تعالى ضلالته في الأزل باختياره فهو يموت ضالا و لا ينفعه نصح الناصح (شرح الكافي)كَلِمَةً: المراد بالكلمة ولاية الأئمة عليهم السلام و وجوب متابعتهم... أو الإخلاص و صدق النية في طلب الحق، و ترك الأغراض الباطلة، و قيل: أي كلمة التقوى و هي المعرفة الكاملة (مرآة العقول)
26. إِنَ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ أَ لَا تَرَى أَنَّ امْرَأَةً تَقْضِي صَوْمَهَا وَ لَا تَقْضِي صَلَاتَهَا يَا أَبَانُ إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ.(1)
سنت قیاس نمی شود. مگر نمی بینی که زن روزه اش را قضا می کند و نمازش را قضا نمی نماید. آی ابان! وقتی سنت قیاس گردد، دین از بین می رود.
27. إِنَّ الْقَلْبَ إِذَا صَفَا ضَاقَتْ بِهِ الْأَرْضُ حَتَّى يَسْمُوَ.(2)
قلب وقتی تصفیه گردد، زمین آنچنان برایش تنگ می گردد که می خواهد بال پرواز بگشاید.
يَسْمُوَ: سَمَا الشي ءُ يَسْمُو سُمُوّاً، أي: ارتفع (كتاب العين)
28. يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ.(3)
مردم به سه دسته تقسیم می گردند: دانشمند، دانشجو و پوسیده برگ های روی کف آب. ما دانشمندانیم، شیعیان ما دانشجو هستند و دیگران پوسیده برگ های روی کف آبند.
ص: 453
يَغْدُو: "غدا" معانی مختلفی دارد. در این جا "صار" معنای مناسب است (فاطمی) > غَدَا زيدٌ إلى بيت والديه: ذهب إليه غُدْوَةً، أي بين الطلوعين، غَدَا الطّفلُ يَمْشِي: شَرَعَ بِالْمَشْيِ، غَدَا الجوُّ حَارّاً: صار (معجم الأفعال المتداولة)
غُثَاءٌ: کف روی آب، برگ های پوسیده همراه با کف روی آب (المعجم البسیط)
29. اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ وَ لَا تَكُنْ رَابِعاً فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ.(1)
یا عالم باش یا متعلم و یا اهل علم را دوست بدار. دسته چهارم مباش که به خاطر بغض آنان هلاک می گردی!اغْدُ: مثل ادع أمر من غدا يغد و غدوا و هو الذهاب غدوة، و المراد هنا مطلق الصيرورة أي صر (شرح الكافي)
30. وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ الثَّانِي أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ وَ الثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ.(2)
دانش سودمند برای همه مردم را در چهار چیز دیدم: 1- پروردگارت را بشناسی. 2- بدانی که با تو چه کرده است. 3- بدانی که از تو چه می خواهد. 4- بدانی که چه چیزی تو را از دینت دور می کند.
عِلْمَ: أي العلم النافع في الآخرة منحصر في أربع لا يزيد و لا ينقص، و المراد بالعلم العلم النافع الّذي لا يحصل النجاة إلّا به (شرح الكافي)
31. يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ.(3)
از جاهل هفتاد گناه بخشیده می شود، پیش از این که از عالم تنها یک گناه بخشیده شود!
32. حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ.(4)
ص: 454
حجت خداوند بر بندگان پیامبر است و حجت بین بندگان و بین خداوند، عقل.
33. قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ فَقَالَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) حَدَّدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ كَيْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ.(1)
مردی پیش او گفت: خداوند بزرگ تر است. فرمود: بزرگ تر از چه چیزی؟ عرض کرد: بزرگ تر از همه چیز. امام صادق (علیه السلام) فرمود: او را محدود کردی. عرض کرد: چگونه بگویم؟ فرمود: بگو! خداوند بزرگ تر از آن است که توصیف گردد.
34. يَا ابْنَ آدَمَ لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ وَ بَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إِبْرَةٍ لَغَطَّاهُ تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِهِمَا مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فَهَذِهِ الشَّمْسُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تَمْلَأَ عَيْنَيْكَ مِنْهَا فَهُوَ كَمَا تَقُولُ.(2)پسر آدم! اگر قلبت را پرنده ای بخورد، سیر نمی شود و اگر روی چشمت، سوراخ سوزنی گذاشته شود، می پوشاند، می خواهی با این دو، گستره ملک مطلقه خالق هستی را درک نمایی؟! راست می گویی، یکی از آثار عظمت خداوند، همین خورشید است، اگر توانستی به آن چشم بدوزی، همانطور است که تو می گویی.
خَرْقُ: سوراخ، پاره کردن، شکافتن (المعجم البسیط)
إِبْرَةٍ: سوزن (المعجم البسیط)
ص: 455
مَلَكُوت: در اصل از ريشه" ملك" به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه" واو" و" ت" به آن براى تاكيد و مبالغه مى باشد و معمولا به حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى گفته مى شود (تفسير نمونه)
35. لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ شَيْ ءٌ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِكَ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ.(1)
به طولانی بودن رکوع و سجود مرد ننگرید. آن چیزی است که به آن عادت کرده است. اگر ترک نماید، احساس هراس می کند اما به راستگویی و امانت داری اش بنگرید.
36. مَنِ ابْتُلِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ عَلَيْهِ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ أَلْفِ شَهِيدٍ.(2)
هرکس از مؤمنین به بلایی امتحان شود و بر آن صبر نماید، برای او شبیه اجر هزار شهید است.
37. كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ.(3)
دعوت کننده مردم با غیر زبان تان باشید! مردم باید از شما پاک دامنی، تلاش، نماز و نیکوکاری را بنگرند. هر یک آن ها یک دعوت گر است.
38. إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مَلَكاً يُنَادِي مَهْلًا مَهْلًا عِبَادَ اللَّهِ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَلَوْ لَا بَهَائِمُ رُتَّعٌ وَ صِبْيَةٌ رُضَّعٌ وَ شُيُوخٌ رُكَّعٌ لَصُبَّ عَلَيْكُمُ الْعَذَاب.(4)
خداوند را فرشته ای است که در هر شب و روز ندا می دهد: بندگان خدا! این گونه با شتاب به سمت معصیت الهی مروید! اگر چهارپایان چرنده، کودکان
ص: 456
شیرخوار و پیران نماز گذار نمی بودند، سیل بنیان کن عذاب به سمت شما سرازیر می شد!
مَهْلًا: آهسته، صبر کن، فرصت بده (المعجم البسیط)
بَهَائِمُ: جمع بهیمة: چهار پا، دام (المعجم البسیط)
رُتَّعٌ: الرَّتْعُ: أصله أكل البهائم (مفردات ألفاظ القرآن)./ رتّع: جمع تکسیر راتع است (فاطمی)./ أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ... در مجمع از ابن زيد نقل كرده كه رتع بمعنى گردش است. خودش نيز رفت و آمد كه عبارت اخراى گردش است معنى كرده على هذا معنى آيه چنين است: او را فردا با ما بفرست تا گردش و بازى نمايد (قاموس قرآن)
رُكَّعٌ: جمع تکسیر "راکع" است (فاطمی)
39. لَيْسَتْ لِبَخِيلٍ رَاحَةٌ وَ لَا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ وَ لَا لملوك وَفَاءٌ وَ لَا لِكَذَّابٍ مُرُوءَةٌ وَ لَا يَسُودُ سَفِيه.(1)
بخیل به راحتی نمی رسد، حسود به لذت، پادشاهان وفا ندارند، دروغگو جوانمردی ندارد و کم عقل بزرگی نمی تواند.
40. ثَلَاثَةٌ كَانُوا يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ أَبُو هُرَيْرَةَ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ وَ امْرَأَةٌ.(2)
سه کس بر رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ می بست: ابو هریره، انس بن مالک و یک زن.
41. رَنَّ إِبْلِيسُ أَرْبَعَ رَنَّاتٍ أَوَّلُهُنَّ يَوْمَ لُعِنَ وَ حِينَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ حِينَ بُعِثَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ حِينَ أُنْزِلَتْ أُمُّ الْكِتَابِ وَ نَخَرَ نَخْرَتَيْنِ حِينَ أَكَلَ آدَمُ مِنَ الشَّجَرَةِ وَ حِينَ أُهْبِطَ مِنَ الْجَنَّة.(3)
ص: 457
ابلیس، چهار بار فریاد ناله برکشید: 1- روزی که مورد لعن قرار گرفت. 2- روزی که به زمین رانده شد. 3- روزی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در وقفه بین پیامبران به رسالت مبعوث گردید. 4- روزی که سوره فاتحه نازل شد. دوبار باد غرور در بینی افکند: 1- هنگامی که آدم (علیه السلام) از درخت ممنوعه خورد. 2- هنگامی که از بهشت به زمین فرود آمد.
رَنَّ: گریست، به صدا درآمد (المعجم البسیط)./ رنّ: آواز داد، صداى خود را با گريه بلند كرد (فرهنگ ابجدي)فَتْرَةٍ: مدت، وقت، وقفه (المعجم البسیط)./ الفَتْرَةُ: ما بين الرسولين من رسُل اللَّه عز و جل (الصحاح)
نَخَرَ: نَخَرَ الإِنسانُ و الحمار و الفرس بأَنفه يَنْخِرُ و يَنْخُرُ نَخِيراً: مدّ الصوت و النفَس في خَياشِيمه (لسان العرب)./ و من مصاديقه: الصوت الخارج من مجرى الأنف (التحقيق)
هَبَطَ: نزل. و هَبَطَهُ هَبْطاً، أى أنزله، يتعدَّى و لا يتعدَّى (الصحاح)./ و يقال: هَبَطَ الشي ءُ يهبِط هُبوطا، إذا انحدر (جمهرة اللغة)
42. لَيْسَ لِلْبَحْرِ جَارٌ وَ لَا لِلْمَلِكِ صَدِيقٌ وَ لَا لِلْعَافِيَةِ ثَمَنٌ وَ كَمْ مِنْ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَم.(1)
برای دریا همسایه ای نیست، برای سلطه گر دوستی، برای سلامتی بهایی و چه بسیارند کسانی که دارای نعمتند و نمی دانند.
43. دُعِيَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِلَى طَعَامٍ فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَ الرَّجُلِ نَظَرَ إِلَى دَجَاجَةٍ فَوْقَ حَائِطٍ قَدْ بَاضَتْ فَتَقَعُ الْبَيْضَةُ عَلَى وَتِدٍ فِي حَائِطٍ فَثَبَتَتْ عَلَيْهِ وَ لَمْ تَسْقُطْ وَ لَمْ تَنْكَسِرْ فَتَعَجَّبَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْهَا فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَ عَجِبْتَ مِنْ هَذِهِ الْبَيْضَةِ فَوَ الَّذِي بَعَثَكَ
ص: 458
بِالْحَقِّ مَا رُزِئْتُ شَيْئاً قَطُّ قَالَ فَنَهَضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ لَمْ يَأْكُلْ مِنْ طَعَامِهِ شَيْئاً وَ قَالَ مَنْ لَمْ يُرْزَأْ فَمَا لِلَّهِ فِيهِ مِنْ حَاجَةٍ.(1)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای طعامی دعوت شد. وارد منزل میزبان گردید. به مرغی نگاه کرد که بالای دیوار تخم گذاشته بود. ناگهان تخم مرغ روی میخی در دیوار افتاد، همان جا ماند، نه به زمین افتاد و نه درهم شکست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن حالت تعجب نمود. میزبان عرض کرد: از این تخم مرغ، تعجب کردید؟ قسم به آن کسی که شما را به حق مبعوث نمود، هرگز با چیزی از نوع بلا و مصیبتی رو به رو نشده ام! امام، ادامه داده گفت: رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) برخاست و چیزی از طعام او نخورد و فرمود: کسی که با نقص و مصیبتی روبه رو نشده باشد، خداوند به او نیازی ندارد.
رُزِئْتُ: الرزية النقص و المصيبة (شرح الكافي)./ الرَّزِيَّةُ: الْمُصِيبَةُ وَ الْجَمْعُ: رَزَايَا (المصباح المنير)./ فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ (بحار الأنوار)فَمَا لِلَّهِ فِيهِ مِنْ حَاجَةٍ: استعمال الحاجة في الله سبحانه مجاز (مرآة العقول)
44. مَنْ قَالَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِائَةَ مَرَّةٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ غَفَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ سَبْعَمِائَةِ ذَنْبٍ وَ لَا خَيْرَ فِي عَبْدٍ يُذْنِبُ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعَمِائَةِ ذَنْبٍ.(2)
هرکس در هر روز صد مرتبه "أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ" بگوید، خداوند عزّ و جلّ هفتصد گناه او را می بخشد و خیری در بنده ای که هر روز هفتصد گناه مرتکب شود، وجود ندارد.
45. إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُهَوَّلُ عَلَيْهِ فِي نَوْمِهِ فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ إِنَّهُ لَيُمْتَهَنُ فِي بَدَنِهِ فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ.(3)
ص: 459
مؤمن اگر در خوابش ترسانده بشود، گناهش بخشیده می شود و اگر در اثر بیماری ضعفی به بدنش رسد، گناهش بخشیده می شود.
لَيُهَوَّلُ: هوّل: ترساند، عظیم و وحشتناک شمرد (المعجم البسیط)
لَيُمْتَهَنُ: امتهن: تحقیر کرد، حرفه و شغل خود قرار داد (المعجم البسیط)./ و رجل مَهِينٌ، أي: حقير ضعيف (كتاب العين)
46. مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ يَنَلْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الْآخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِي قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ.(1)
کسی که صبح و شام نماید و دنیا بزرگ ترین هم و غم او باشد، خداوند نیازمندی را بین دو چشمش قرار می دهد، کارش را پراکنده می نماید و به دنیا جز به اندازه چیزی که خداوند برای او مقرر نموده است، نمی رسد و کسی که صبح و شام نماید و جهان دیگر هم و غم او باشد، خداوند بی نیازی را در قلب او نهادینه می کند و کارش را منظم می نماید.
47. مَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ مُحْتَسِباً لَا أَشَراً وَ لَا بَطَراً وَ لَا رِيَاءً وَ لَا سُمْعَةً مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ كَمَا يُمَحَّصُ الثَّوْبُ بِالْمَاءِ فَلَا يَبْقَى عَلَيْهِ دَنَسٌ وَ يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حِجَّةٌ وَ كُلِّ مَا رَفَعَ قَدَماً عُمْرَةٌ.(2)
هرکس امام حسین (علیه السلام) را به امید ثواب و رضای خداوند زیارت کند و قصدش طغیان، تکبر، ریا و شهرت نباشد، از گناهان چنان پاک می شود که پیراهنی در آب. پس در او چرک گناه باقی نمی ماند و برای هر قدم او یک حج و برای برداشتن هر قدمش یک عمره نوشته می شود.
ص: 460
مُحْتَسِباً: أي طالباً لوجه اللَّه تعالى و ثوابه (هامش الکافی)./ الاحْتِسابُ: طَلَبُ الأَجْر، و الاسم: الحِسْبةُ بالكسر، و هو الأَجْرُ... و في الحديث: مَن صامَ رمضانَ إيماناً و احْتِساباً. أَي طلَباً لوجهِ اللّهِ تعالى و ثَوابِه (لسان العرب)
أَشِر: خود پسند. متكبر. طاغى (قاموس قرآن)./ الْأَشَرُ: شدّة البطر... فالأشر أبلغ من البطر، و البطر أبلغ من الفرح، فإنّ الفرح و إن كان في أغلب أحواله مذموما لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ فقد يحمد تارة إذا كان على قدر ما يجب، و في الموضع الذي يجب، كما قال تعالى: فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُو، و ذلك أنّ الفرح قد يكون من سرور بحسب قضية العقل، و الأَشَرُ لا يكون إلا فرحا بحسب قضية الهوى (مفردات ألفاظ القرآن)
بطِر: البَطَرُ: النشاط، و قيل: التبختر... و قيل: البَطَرُ الطُّغيان في النِّعْمَةِ (لسان العرب)./ بطِر: بی خیال و متکبر گردید (المعجم البسیط)
سُمْعَةً: شهرت و آوازه، خوشنامی یا بدنامی. حسن السمعة: خوشنامی. سوء السمعة: بدنامی (المعجم البسیط)
مُحِّصَتْ: و مَحَصْتُ الذهبَ بالنار، إذا خلّصته مما يشُوبه. و التَّمْحِيصُ: الابْتِلَاءُ و الاختِبارُ (الصحاح)
48. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ دُعِيَ الْخَلَائِقُ بِأَسْمَاءِ أُمَّهَاتِهِمْ إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا فَإِنَّهُمْ يُدْعَوْنَ بِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ.(1)
وقتی روز رستاخیز به پا شود، مردم به نام مادران شان خوانده می شوند. به جز ما و شیعیان مان. پس آنان به اسم پدران شان صدا زده می شوند!
49. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَشَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى رَحْمَتَهُ حَتَّى يَطْمَعَ إِبْلِيسُ فِي رَحْمَتِهِ.(2)وقتی قیامت به پا شود، خداوند تبارک و تعالی رحمتش را چنان فراگیر می کند که حتی ابلیس چشم طمع به رحمتش می بندد.
ص: 461
50. ثَلَاثَةٌ يَشْكُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا يُصَلِّي فِيهِ أَهْلُهُ وَ عَالِمٌ بَيْنَ جُهَّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُغْلَقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ الْغُبَارُ لَا يُقْرَأُ فِيهِ.(1)
سه چیز در پیشگاه خداوند شکایت می برند: مسجد ویرانی که اهلش در آن نماز نمی گذارند، دانشمندی که بین جاهلان قرار دارد و قرآن باز نشده ای که غبار روی آن نشسته و قرائتی در آن صورت نمی گیرد.
مُغْلَقٌ: در کافی، بحار، خصال و بسیاری از منابع معتبر دیگر، "مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ" آمده. من فکر می کنم، شاید "روضة الواعظين و بصيرة المتعظين"، به نسخه دست اول تری دسترسی داشته. تنها در همین کتاب، عبارت "مُصْحَفٌ مُغْلَقٌ" وجود دارد و همین عبارت، قابل تصور تر است (فاطمی)
51. حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنْ زُحَلَ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، قَالَ: ذَكَرْنَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) رَحِمَهُ اللَّهُ وَ صَلَّى عَلَيْهِ، قَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ ابْسُطْ يَدَكَ أُبَايِعْكَ! فَقَالَ أَ وَ مَا فَعَلْتَ قَالَ بَلَى، فَبَسَطَ يَدَهُ، فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامٌ مُفْتَرَضٌ طَاعَتُكَ وَ أَنَّ أَبِي فِي النَّارِ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) كَانَ النَّجَابَة مِنْ قِبَلِ أُمِّهِ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهَا لَا مِنْ قِبَلِ أَبِيهِ.(2)
محمد طیار روایت می کند که ما پیش امام صادق (علیه السلام) یادی از محمد بن ابی بکر کردیم. امام فرمود: خداوند رحمتش کند و درود بر او! روزی به امیر المؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: دستت را بگشا تا بیعت کنم! فرمود: مگر بیعت نکردی؟ عرض کرد: چرا. پس دستش را گشود و گفت: شهادت می دهم که تو امامی هستی که طاعت تو واجب است و پدرم در آتش قرار دارد! امام صادق
ص: 462
فرمود: نجابت او از طرف مادرش اسما بن عمیس رحمت الله علیها بود نه از طرف پدرش.
النَّجَابة: مصدر النَّجِيب من الرجال، و هو الكريم ذو الحسب إذا خرج خروج أبيه في الكرم (كتاب العين)
در رجال کشی، "کان إِنْجَابُهُ" وجود دارد (فاطمی)
52. سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) عَنِ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَنِ الْعِتْرَةُ فَقَالَ أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ تَاسِعُهُمْ مَهْدِيُّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ لَا يُفَارِقُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَوْضَهُ.(1)
از امیر المؤمنین (علیه السلام) در باره معنای سخن رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: "إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي."، سوال شد که منظور از عترت چه کسانی هستند؟ فرمود: من، حسن، حسین و امامان نه گانه از فرزندان حسین. نهم آن ها مهدی و قائم شان می باشد. آن ها از کتاب خداوند جدا نمی شوند و کتاب خداوند از آنان، تا هنگامی که بر رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) بر لب حوض کوثرش وارد بگردند.
53. الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّه.(2)
قلب، حرم خداوند است، در حرم خداوند، کسی غیر خداوند را مسکن مده.
54. نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ أَهْلُ دِينِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا نَزَلَ كِتَابُ اللَّهِ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ نَبِيِّ اللَّهِ وَ عِتْرَتُه.(3)
ص: 463
ما والیان فرمان خداوند، خزانه داران دانش خداوند، رازداران وحی خداوند و اهل دین خداوندیم. بر ما کتاب خداوند نازل شد و توسط ما خداوند پرستش گردید. اگر ما نبودیم، خداوند شناخته نمی شد. ما وارثان پیامبر خداوند و فرزندان پیامبر او هستیم.
عَيْبَةُ: فلانٌ عَيْبَةُ فلان: إذا كان موضع سره (شمس العلوم)./ و" الْعَيْبَةُ" بالفتح: مستودع الثياب أو مستودع أفضل الثياب. و عَيْبَةُ العلم، على الاستعارة و مِنْهُ: "الْأَنْصَارُ كَرِشِي وَ عَيْبَةُ عِلْمِي" (مجمع البحرين)
عِتْرَة: اولاد و نوادگان (المعجم البسیط)
55. الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً.(1)
عمل کننده بدون دانایی و برهان، مانند رونده ای است که در بی راهه راه می رود. سرعت سیر او پیامدی جز دور شدن از مقصد ندارد.
بَصِيرَةٍ: و البَصِيرَةُ: الحُجَّةُ و الاسْتِبْصَارُ فى الشى ء (الصحاح)./ بَصِيرَةٍ: عقل، هوش، حجت، شاهد، عبرت (المعجم البسیط)./ و فلان حَسَنُ البصيرة، إذا كان مُستبصِرا في دينه (جمهرة اللغة)
56. شِيعَتُنَا أَهْلُ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ أَهْلُ الْوَفَاءِ وَ الْأَمَانَةِ وَ أَهْلُ الزُّهْدِ وَ الْعِبَادَةِ أَصْحَابُ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ رَكْعَةً فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ الْقَائِمُونَ بِاللَّيْلِ الصَّائِمُونَ بِالنَّهَارِ يُزَكُّونَ أَمْوَالَهُمْ وَ يَحُجُّونَ الْبَيْتَ وَ يَجْتَنِبُونَ كُلَّ مُحَرَّم.(2)
شیعیان ما اهل پاکدامنی، تلاش، اهل وفا، اهل امانت، اهل زهد و عبادتند؛ یاران پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز هستند. آنان نمازگذران شب و روزه
ص: 464
داران روزند. مال شان را تزکیه می کنند، به زیارت حج می روند و از هر حرامی اجتناب می نمایند.
57. امْتَحِنُوا شِيعَتَنَا عِنْدَ ثَلَاثٍ عِنْدَ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ كَيْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْهَا وَ عِنْدَ أَسْرَارِهِمْ كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوِّنَا وَ إِلَى أَمْوَالِهِمْ كَيْفَ مُوَاسَاتُهُمْ لِإِخْوَانِهِمْ فِيهَا.(1)
شیعیان ما را در سه هنگام آزمایش نمایید: 1- هنگام نماز که چگونه از آن پاس می دارند و مراقب وقت آن هستند. 2- هنگام رازداری هاشان که چگونه پیش دشمنان ما رازداری را رعایت می کنند. 3- هنگام مال اندوزی شان که چگونه در آن با برادران شان همدردی دارند.
مُوَاسَاة: همدردی، تسلیت گفتن (المعجم البسیط)
58. أَبْلِغْ مَوَالِيَنَا السَّلَامَ وَ أَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ أَنْ يَعُودَ صَحِيحُهُمْ مَرِيضَهُمْ وَ لْيَعُدْ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقِيرِهِمْ وَ أَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنَازَةَ مَيِّتِهِمْ وَ أَنْ يَتَلَاقَوْا فِي1. بُيُوتِهِمْ وَ أَنْ يَتَفَاوَضُوا عِلْمَ الدِّينِ فَإِنَّ ذَلِكَ حَيَاةٌ لِأَمْرِنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا وَ أَعْلِمْهُمْ يَا خَيْثَمَةُ أَنَّا لَا نُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِلا بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ فَإِنَّ وَلَايَتَنَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْوَرَعِ وَ إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَاباً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ.(2)
به دوستان ما سلام برسان و آنان را به تقوای الهی و عمل صالح وصیت نما! وصیت نما به این که تندرستان شان از بیماران عیادت کنند، ثروتمندان شان دست فقیران را بگیرند، زندگان شان بر جنازه مردگان حضور به هم رسانند، به
ص: 465
قصد دیدن به خانه های همدیگر بروند و دانش دین را با هم مذاکره نمایند. زیرا دین پژوهی باعث زندگی دستورات ما است. خداوند بنده ای را بیامرزد که در پی زنده ماندن دستورات ما باشد! آی خیثمه! آنان را آگاه نما که ما آن ها را از خداوند بی نیاز نمی توانیم و تنها چیزی که آنان را از غیر خداوند بی نیاز می کند، عمل صالح است! کسی جز به پاکدامنی به ولایت ما نمی رسد. این را بدانند که بدترین عذاب در روز قیامت مال کسانی است که عدل را می ستایند اما چشم دید آن را به دیگران ندارند.
59. وَ قَالَ (علیه السلام) لِلْمُفَضَّلِ أُوصِيكَ بِسِتِ خِصَالٍ تُبْلِغُهُنَ شِيعَتِي قُلْتُ وَ مَا هُنَّ يَا سَيِّدِي قَالَ (علیه السلام) أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ أَنْ تَرْضَى لِأَخِيكَ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلْأُمُورِ أَوَاخِرَ فَاحْذَرِ الْعَوَاقِبَ وَ أَنَّ لِلْأُمُورِ بَغَتَاتٍ فَكُنْ عَلَى حَذَرٍ وَ إِيَّاكَ وَ مُرْتَقَى جَبَلٍ سَهْلٍ إِذَا كَانَ الْمُنْحَدَرُ وَعْراً وَ لَا تَعِدَنَّ أَخَاكَ وَعْداً لَيْسَ فِي يَدِكَ وَفَاؤُهُ.(1)
به مفضل فرمود: ترا به شش خصلت وصیت می کنم. آنان را به شیعیانم برسان. عرض کردم: آنان کدامند، سرور من؟! فرمود: 1- برگرداندن امانت به کسی تو را امین قرارداد. 2- برای برادرت چیزی را بپسند که برای خودت می پسندی. 3- این را بدان که کارها به آخر می رسد، از عاقبت کار بترس! 4- این را بدان که برخی اتفاق ها ناگهانی هستند، پس مواظب باش! 5- بپرهیز از بالا رفتن کوهی که هموار است، وقتی که سراشیب آن صعب العبور باشد! 6- به برادرت وعده ای مده که قدرت وفای آن را نداری!
بَغَتَاتٍ: تقول: بَغَتَهُ، أى فاجأهُ. و لقيته بَغْتَةً (الصحاح)
الْمُنْحَدَرُ: انحدر: أي نزل (شمس العلوم)./ مُنْحَدَرُ: سرازیری (المعجم البسیط)
ص: 466
مُرْتَقَى: رَقِيَ يَرْقَى رُقِيّاً: صعد و ارتقى (كتاب العين)./ رَقِيَ: صعود کرد، بالا رفت (المعجم کرد، البسیط)
سَهْلٍ: هموار، دشت، آسان (المعجم البسیط)
وَعْراً: الوَعر: طريق وَعرٌ وَ وعِير: صَعب، ضدّ السَهل (الإفصاح)./ وعِر: سخت و صعب العبور (المعجم البسیط)
60. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ لَكُمْ فِي حَيَاتِي خَيْراً وَ فِي مَمَاتِي خَيْراً قَالَ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حَيَاتَكَ فَقَدْ عَلِمْنَا فَمَا لَنَا فِي وَفَاتِكَ فَقَالَ أَمَّا فِي حَيَاتِي فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: "وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ" وَ أَمَّا فِي مَمَاتِي فَتُعْرَضُ عَلَيَّ أَعْمَالُكُمْ فَأَسْتَغْفِرُ لَكُمْ.(1)
رسول خداوند فرمود: زندگی و مرگ من برای شما خیر و برکت است. گفته شد: یا رسول الله! زمان زندگی شما را می دانیم. پس در زمان مرگ شما چه چیزی به ما می رسد. فرمود: اما نفع زمان حیات من سخن خداوند عزّ و جلّ است که فرمود: "وقتی تو در بین آنان باشی، ما آنان را عذاب نمی کنیم." اما در زمان مرگم، اعمال شما بر من عرضه می شود و من برای شما طلب مغفرت می کنم.
61. تُعْرَضُ الْأَعْمَالُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَعْمَالُ الْعِبَادِ كُلَّ صَبَاحٍ أَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا فَاحْذَرُوهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: "اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ".(2)
هر صبح گاهان، اعمال همه بندگان نیکوکار و منحرف، به رسول خداوند عرضه می شود. پس از اعمال بد، دوری نمایید و همین سخن خداوند تبارک و
ص: 467
تعالی است که فرمود: "هرکاری که می خواهید، انجام دهید! خداوند و رسول او، اعمال تان را می بیند."
62. عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ1. قَالَ مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:" يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ." قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ قَالَ يَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْك...(1)
عمر بن حنظله می گوید: از امام صادق (علیه السلام)، در رابطه با دو نفر از یاران خودمان که نزاعی در قرض و یا میراث دارند و برای داوری پیش والی و قاضیان حاکم بر جامعه مراجعه می کنند، سوال نمودم که آیا این مراجعه، جایز است؟ فرمود: هرکس به آنان در حق یا باطل، مراجعه نماید، طاغوت را به داوری گرفته است و آنچه که به نفع او داوری می شود، هرچند حق مسلم او باشد، گویا حرامی را برگرفته. زیرا آن را به قضاوت طاغوت تصاحب نموده است. در حالی که خداوند امر فرموده که نسبت به طاغوت کافر باشد و می فرماید: "می خواهند برای داوری پیش طاغوت بروند، در حالی که مأمورند که به آن کفر بورزند." عرض کردم: "پس چه کار کنند؟" فرمود: "به یکی از شماها که
ص: 468
حدیث ما را روایت می کند، به حلال و حرام ما نظر دارد و احکام ما را می داند، مراجعه نماید. پس به حکم او به عنوان داور، راضی باشد. زیرا من او را بر شما قاضی قرار دادم. وقتی به حکم ما قضاوت نمود و آن را از او قبول نکند، حکم خداوند را سبک شمرده و ما را رد نموده است و کسی که ما رد نماید، خداوند را رد نموده است و این برابر شرک است..."
این حدیث شریف، برگرفته از یک حدیث نسبتا طولانی است و ما به مقدار رفع تشنگی برداشتیم (فاطمی)
الطَّاغُوت: طَغَا يَطْغَى و يَطْغُو طُغْيَاناً، أى جاوَز الحدّ و كلُّ مجاوزٍ حدَّه فى العِصيان فهو طاغٍ... و الطَّاغُوتُ: الكاهن و الشيطان، و كلُّ رأسٍ فى الضلالة (الصحاح)./ چنان که می بینید، ریشه "طاغوت"، به معنای تجاوزگر از حد و حدود است و خود آن عبارت است از: جادوگر، شيطان، سردار هر گمراهی که جباران تاریخ چهره برجسته آن است و در بعضی جاها به معنای بت هم می آید. در قرآن کریم هفت بار استفاده شده و این ها را در سوره های چون: البقر،، النساء، المائدة، النحل و الزمر می بینیم (قاطمی)سُحْتاً: السُّحُتُ: كلُّ حرام قبيح الذِّكر؛ و قيل: هو ما خَبُثَ من المَكاسب و حَرُم فلَزِمَ عنه العارُ، و قَبيحُ الذِّكْر، كَثَمن الكلب و الخمر و الخنزير (لسان العرب)./ سحت: مال حرام، مال رشوه، هر دستاوردی که باعث ننگ و شرمندگی باشد (المعجم البسیط)
يَنْظُرَانِ: ماده "نظر"، در قرآن کریم به چند معنا آمده است: 1- دیدن: وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ. 2- دقت و تأمل: أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ. 3- رحمت الهی: وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ. 4- انتظار کشیدن: فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ. به نظر می آید، در این جا گاهی به معنای نگاه کردن و جستجو باشد که البته جستجو از لازمه نگاه کردن است و گاهی به معنای تأمل و اندیشیدن (فاطمی)
ص: 469
63. قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَرْحَمَهُ حَتَّى أَسْتَوْفِيَ مِنْهُ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا إِمَّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ إِمَّا بِضِيقٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِخَوْفٍ فِي دُنْيَاهُ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ شَدَّدْتُ عَلَيْهِ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُعَذِّبَهُ حَتَّى أُوَفِّيَهُ كُلَّ حَسَنَةٍ عَمِلَهَا إِمَّا بِسَعَةٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِصِحَّةٍ فِي جِسْمِهِ وَ إِمَّا بِأَمْنٍ فِي دُنْيَاهُ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ هَوَّنْتُ عَلَيْهِ بِهَا الْمَوْتَ.(1)
خداوند عزّ و جل فرمود: به عزت و جلالم قسم! بنده ای را که اگر بخواهم به او رحم کنم، از دنیا بیرون نمی برم، مگر این که تمام گناهان انجام داده او را یا با بیماری در جسمش، یا با فقر در زندگی اش و یا با ترس در دنیایش، عوض نموده، از او دور می نمایم. اگر مقداری باقی بماند، وقتی جان دادن، بر او سخت می گیرم. و باز، به عزت و جلالم قسم! بنده ای را که بخواهم عذاب نمایم، از دنیا بیرون نمی برم، مگر این که تمام حسنات عمل او را یا با رزق فراوان او، یا با سلامتی در جان او و یا با امنیت در زندگی او، جبران می کنم. اگر حسنه ای از او باقی بماند، مرگ را بر او آسان می نمایم.
اسْتَوْفَى حَقَّهُ: حق خود را تمام و كمال گرفت (فرهنگ ابجدي)
64. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) الْبَيْتُ الَّذِي يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ يُذْكَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّيَاطِينُ وَ يُضِي ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا
ص: 470
تُضِي ءُ الْكَوَاكِبُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ إِنَّ الْبَيْتَ الَّذِي لَا يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ لَا يُذْكَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ تَقِلُّ بَرَكَتُهُ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّيَاطِينُ.(1)
امیر المؤمنین فرمود: خانه ای که در آن قرآن قرائت شود و نام خداوند عزّ و جلّ برده شود، برکت آن خانه زیاد می شود، فرشتگان در آن جا حضور پیدا می کنند، شیاطین از آن جا دور می شوند و برای اهل آسمان، چنان روشنایی می دهد که ستارگان برای زمینیان و خانه ای که در آن نام خداوند عزّ و جلّ برده نشود، فرشتگان از آن جا کوچ می کنند و شیاطین در آن جا حضور به هم می رسانند.
65. عَنْ مِنْهَالٍ الْقَصَّابِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَال مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ وَ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ كَانَ الْقُرْآنُ حَجِيزاً عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَقُولُ يَا رَبِّ إِنَّ كُلَّ عَامِلٍ قَدْ أَصَابَ أَجْرَ عَمَلِهِ غَيْرَ عَامِلِي فَبَلِّغْ بِهِ أَكْرَمَ عَطَايَاكَ قَالَ فَيَكْسُوهُ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ حُلَّتَيْنِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ وَ يُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْكَرَامَةِ ثُمَّ يُقَالُ لَهُ هَلْ أَرْضَيْنَاكَ فِيهِ فَيَقُولُ الْقُرْآنُ يَا رَبِّ قَدْ كُنْتُ أَرْغَبُ لَهُ فِيمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا فَيُعْطَى الْأَمْنَ بِيَمِينِهِ وَ الْخُلْدَ بِيَسَارِهِ ثُمَّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَيُقَالُ لَهُ اقْرَأْ وَ اصْعَدْ دَرَجَةً ثُمَّ يُقَالُ لَهُ هَلْ بَلَّغْنَا بِهِ وَ أَرْضَيْنَاكَ فَيَقُولُ نَعَمْ قَالَ وَ مَنْ قَرَأَهُ كَثِيراً وَ تَعَاهَدَهُ بِمَشَقَّةٍ مِنْ شِدَّةِ حِفْظِهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ هَذَا مَرَّتَيْنِ.(2)
منهال قصاب از امام صادق روایت می کند که امام فرمود: هرکس قرآن را تلاوت کند، در حالی که جوان مؤمن باشد، قرآن با گوشت و خون او مخلوط می شود و خداوند عزّ و جلّ او را با فرشتگانی که عنوان "سفیران ارجمند
ص: 471
نیکوکار" دارند، همنشین می کند و قرآن در روز قیامت، مانع او از آتش جهنم می شود. می گوید: پروردگارا! هر عاملی به پاداش عملش رسید، جز کسی که به من عمل کرد. پس به عامل من بهترین پاداش هایت را برسان! امام فرمود: پس خداوند عزیز جبار، به عامل قرآن دو جامه از جامه های بهشتی می پوشاند و تاج کرامت بر سرش می گذارد. سپس به قرآن گفته می شود: آیا در رابطه با او، تو را راضی کردیم؟ قرآن می گوید: پروردگارا! تمایل پاداش بیشتر ازاین برای او داشتم! پس امان نامه ای از آتش جهنم را به دست راست عمل کننده قرآن می دهد و جاودانگی در بهشت را به دست چپش و آنگاه او را وارد بهشت می نماید. به او گفته می شود: بخوان و یک درجه بالاتر صعود نما! بعد، به قرآن گفته می شود: آیا پاداش شایسته به او رساندیم و تو را راضی کردیم؟ می گوید: آری. امام فرمود: هرکس زیاد قرآن تلاوت نماید و با او تعهد ببندد که علی رغم دشواری او را به ذهن بسپارد، خداوند عزّ وجلّ، اجر این عامل را دو چندان می کند.
حَجِيزاً: مانعا (مرآة العقول)./ حجز: منع کرد، جدا کرد (المعجم البسیط)
تَعَاهَدَهُ: و التَّعاهُد و التعهُّد واحد، و هو إحداث العهد بما عهِدته (تهذيب اللغة)./ تعهدته و تعاهدته، بمعنى. و قال بعض أهل اللغة: هما بمعنى، و لكنَّ محذوفَ الألف أفصح (شمس العلوم)./ "تعاهد"، معمولا بین دو طرف است اما گاهی، چنان که می بینید، به معنای "تعهد" هم می آید (فاطمی)
66. نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة.(1)
قرآن کریم به طریق: "به تو می گویم، همسایه بشنو" نازل شده است.
ص: 472
إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة: این یک ضرب المثلی است. "معادل "به در می گویم، دیوار بشنود" (فاطمی)./و منه قوله تعالى خطابا لنبيه (صلی الله علیه و آله و سلم) "لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ" فانه تعريض لغيره (شرح الكافي)
67. وَ كَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقْرَأُ أَحَدُهُمُ الْقُرْآنَ فِي شَهْرٍ أَوْ أَقَلَّ إِنَ الْقُرْآنَ لَا يُقْرَأُ هَذْرَمَةً وَ لَكِنْ يُرَتَّلُ تَرْتِيلًا فَإِذَا مَرَرْتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكْرُ الْجَنَّةِ فَقِفْ عِنْدَهَا وَ سَلِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكْرُ النَّارِ فَقِفْ عِنْدَهَا وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ.(1)
برخی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، قرآن را در یک ماه یا کمتر ختم می کردند. با شتاب قرائت نمی شد. بلکه با ترتیل خوانده می شد. وقتی به آیه ای گذر کردی که در آن یادی از بهشت شود، در آن جا توقف نما و از خداوند بهشت را بطلب و هنگامی که به آیه ای گذر کردی که در آن یادی از جهنم شود، در آن جا توقف نما و از آتش سوزان جهنم به خداوند پناه ببر.
هَذْرَمَةً: هي السُّرْعَةُ في الكلام و المَشي (الفائق)./ هَذْرَمَ، هَذْرَمَةً: سخن بسيار گفت، در خواندن و يا گفتن شتاب كرد (فرهنگ ابجدي)
68. وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: "الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ" قَالَ يُرَتِّلُونَ آيَاتِهِ وَ يَتَفَقَّهُونَ فِيهِ وَ يَعْمَلُونَ بِأَحْكَامِهِ وَ يَرْجُونَ وَعْدَهُ وَ يَخَافُونَ وَعِيدَهُ وَ يَعْتَبِرُونَ بِقِصَصِهِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِأَوَامِرِهِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ نَوَاهِيهِ مَا هُوَ وَ اللَّهِ حِفْظَ آيَاتِهِ وَ دَرْسَ حُرُوفِهِ وَ تِلَاوَةَ سُوَرِهِ وَ دَرْسَ أَعْشَارِهِ وَ أَخْمَاسِهِ حَفِظُوا حُرُوفَهُ وَ أَضَاعُوا حُدُودَهُ وَ وَ إِنَّمَا هُوَ تَدَبُّر آيَاتِهِ وَ الْعَمَلُ بِأَحْكَامِه قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: "كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِه".(2)
ص: 473
امام صادق (علیه السلام) در رابطه با قول خداوند تبارک و تعالی که می فرماید: "کسانی که کتاب آسمانی به آن ها دادیم، آن گونه که حق آن است، تلاوتش می کنند"، فرمود: حق تلاوت این است که آیات قرآن را با ترتیل قرآئت نمایند، در آن به دنبال دین فهمی باشند، به احکامش عمل کنند، به وعده های آن امیدوار باشند، از تهدیدهای آن بهراسند، از داستان هایش عبرت بگیرند، به فرمان هایش گردن نهند و از نواهی آن بپرهیزند. سوگند به خداوند! حق تلاوت حفظ آیات آن، درس حروف آن، تلاوت سوره های آن، درس یک دهم و یک پنجم نیست. حروف قرآن را حفظ کردند و حدود آن را نابود نمودند! حق تلاوت تنها تدبر آیات آن است. خداوند تبارک و تعالی فرمود: "کتابی است مبارک! آن را به تو نازل کردیم تا در باره آیات آن تدبر نمایند."
وَعِيد: وعدتُه الخيرَ وَعْداً؛ و أوعدتُه بالشرّ إيعاداً و وعيداً (جمهرة اللغة)./ وعید: تهدید. اصل این حدیث شریف، در "ارشاد القلوب دیلمی" است. ظاهرا منبع البرهان و مجمع البحرین، همین کتاب می باشد. هرچند که این حدیث، در غیر "ارشاد القلوب دیلمی"، دیده نشده است اما نمی شود البرهان و مجمع البحرین را نادیده گرفت (فاطمی)
تَدَبُّر: فکر کرد و چاره جست، تأمل کرد و درک کرد پیامد را (المعجم البسیط)
69. إِذَا تَابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللَّهُ فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ قَالَ يُنْسِي مَلَكَيْهِ مَا كَتَبَا عَلَيْهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ يُوحِي إِلَى جَوَارِحِهِ اكْتُمِي عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ وَ يُوحِي إِلَى بِقَاعِ الْأَرْضِ اكْتُمِي مَا كَانَ يَعْمَلُ عَلَيْكِ مِنَ الذُّنُوبِ فَيَلْقَى اللَّهَ حِينَ يَلْقَاهُ وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَيْ ءٍ مِنَ الذُّنُوبِ.(1)
ص: 474
وقتی بنده ای صادقانه و خالصانه توبه نماید، خداوند او را دوست می دارد و در دنیا و آخرت او را پرده پوشی می کند. راوی گفت، عرض کردم: چگونه پرده پوشی می کند؟ فرمود: دو فرشته ای که گناهان او را نوشته اند را دچار فراموشی می نماید، به اعضای بدن او و به قطعه های زمین، وحی می کند که گناهان او را کتمان کنند. پس وقتی خداوند تبارک و تعالی را ملاقات نماید، چیزی نیست که بر ارتکاب گناه او شهادت بدهد.
تَوْبَةً نَصُوحاً: أي خالصة لوجه الله و قال ابن مسعود: التوبة النصوح هي التي تكفر كل سيئة... و قيل أن التوبة النصوح هي التي يناصح الإنسان فيها نفسه بإخلاص الندم مع العزم على أن لا يعود إلى مثله في القبح و قيل هي أن يكون العبد نادما على ما مضى مجمعا على أن لا يعود فيه... و قيل هي أن يستغفر باللسان و يندم بالقلب و يمسك بالبدن... و قيل هي التوبة المقبولة و لا تقبل ما لم يكن فيها ثلاث خوف أن لا تقبل و رجاء أن تقبل و إدمان الطاعة... و قيل هي أن يكون الذنب نصب عينيه و لا يزال كأنه ينظر إليه (مجمع البيان)
70. عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِي مَرْضَةٍ مَرِضَهَا لَمْ يَبْقَ مِنْهُ إِلَّا رَأْسُهُ فَقَالَ يَا فُضَيْلُ إِنَّنِي كَثِيراً مَا أَقُولُ مَا عَلَى رَجُلٍ عَرَّفَهُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ لَوْ كَانَ فِي رَأْسِ جَبَلٍ حَتَّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ إِنَّا وَ شِيعَتَنَا هُدِينَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ أَصْبَحَ لَهُ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ كَانَ ذَلِكَ خَيْراً لَهُ وَ لَوْ أَصْبَحَ مُقَطَّعاً أَعْضَاؤُهُ كَانَ ذَلِكَ خَيْراً لَهُ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يَفْعَلُ بِالْمُؤْمِنِ إِلَّا مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ لَوْ عَدَلَتِ الدُّنْيَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقَى عَدُوَّهُ مِنْهَا شَرْبَةَ
ص: 475
مَاءٍ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّهُ مَنْ كَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِي كُلِّ وَادٍ لَمْ يُبَالِ اللَّهُ بِأَيِّ وَادٍ هَلَكَ.(1)
فضیل بن یسار می گوید: بر امام صادق (علیه السلام)، در مرضی که بسیار ضعیف و ناتوان شده بود، وارد شدم. فرمود: آی فضیل! من مکرر گفته ام: بر کسی که خداوند این امر را بر او شناسانده است، چیزی نیست، حتی اگر تا وقتی مردن، بر سر کوهی زندگی کند. آی فضیل بن یسار! مردم راه راست و چپ را گرفته اند و شیعیان ما به راه راست هدایت شدند. آی فضیل بن یسار! مؤمن اگر به گونه ای باشد که شرق و غرب، مال او گردد، خیرش در آن است و اگر به جایگاهی رسد که بدنش پاره پاره شود، بازهم خیرش در همان است. آی فضیل بن یسار! خداوند هر کاری را که نسبت به مؤمن انجام دهد، خیر آن مؤمن در همان است. آی فضیل بن یسار! اگر دنیا پیش خداوند عزّ و جلّ، به اندازه بال پشه ای ارزش می داشت، دشمنش را یک نوشیدنی آب نمی داد. آی فضیل بن یسار! کسی که یک مقصد سرنوشت ساز را دنبال کند، خداوند او را در رسیدن به آن مقصود، یاری می کند و کسی که قصدش رسیدن به همه هواهای نفس باشد، خداوند اهمیت نمی دهد که در کدام دره هوای نفس هلاک می شود.
لَمْ يَبْقَ مِنْهُ إِلَّا رَأْسُهُ: ظاهرا این یک اصطلاح و کنایه از بسیار نحیف و لاغر بودن است. "مرآة العقول"، در این زمینه چنین می نویسد: و المعنى أنه نحف جميع أعضائه و هزلت حتى كأنه لم يبق منها شي ء إلا رأسه... أو المراد أنه لم تبق قوة الحركة في شي ء. -ر.ک. مرآة العقول، ج 9، ص294- (فاطمی)
كَثِيراً مَا: ما زائدة للإبهام (مرآة العقول)
مَا عَلَى رَجُلٍ: نافية أو استفهامية للإنكار، و حاصلهما واحد، أي لا ضرر أو لا وحشة عليه (مرآة العقول)
ص: 476
هَذَا الْأَمْرَ: شرح وشروح در این زمینه چیزی نگفته اند اما مترجمین از آن، امر امامت را برداشت نموده اند و با توجه به ادامه گفتار، این مطلب دور از ذهن نیست (فاطمی)
مَنْ كَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً: الهم القصد و العزم و الحزن، و الحاصل أنه من كان مقصوده أمرا واحدا و هو طلب دين الحق و رضا الله تعالى و قربه و طاعته و لم يخلطه بالأغراض النفسانية و الأهواء الباطلة فإن الحق واحد و للباطل شعب كثيرة، " كفاه الله همه" أي أعانه على تحصيل ذلك المقصود، و نصره على النفس و الشيطان و جنود الجهل" و من كان همه في كل واد" من أوديةالضلالة و الجهالة" لم يبال الله بأي واد هلك" أي صرف الله لطفه و توفيقه عنه، و تركه مع نفسه و أهوائها حتى يهلك باختيار واحد من الأديان الباطلة، أو كل واد من أودية الدنيا و كل شعبة من شعب أهواء النفس الأمارة بالسوء، من حب المال و الجاه و الشرف و العلو و لذة المطاعم و المشارب و الملابس و المناكح و غير ذلك من الأمور الباطلة الفانية (مرآة العقول)
71. فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي فَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لْيَرْضَ بِقَضَائِي أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي وَ أَطَاعَ أَمْرِي.(1)
از چیزهایی که خداوند به موسی بن عمران (علیه السلام) وحی نمود، این است که فرمود: آی موسی! نزد خودم، کسی محبوب تر از بنده مؤمنم خلق نکرده ام. من او را مبتلا می کنم، به خاطر این که این ابتلا خیر او است و سلامتی می دهم، به خاطر این که این سلامتی خیر او است و از او بدی را دور می کنم، به خاطر این که این دوری در خیر او است. من داناتر به مصلحت بنده ام هستم. پس باید بر بلای من شکیبایی کند، بر نعمت هایم شکر گزاری نماید و باید راضی به
ص: 477
قضای من باشد. وقتی به رضای من عمل کند و اطاعت امر مرا نماید، او را در زمره صدیقین می نویسم.
أَزْوِي: أي أضم و أقبض (مجمع البحرین)./ زويت الشي ء: قبضته و جمعته (مرآة العقول)
72. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ فِي حُجُرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ يَأْكُلُونَ مِنْ طَعَامِهَا وَ يَشْرَبُونَ مِنْ شَرَابِهَا وَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَقِمِ السَّاعَةَ لَنَا وَ أَنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا وَ أَلْحِقْ آخِرَنَا بِأَوَّلِنَا.(1)
ابو بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) در رابطه ارواح مؤمنین پرسیدم. فرمود: در حجره ها بهشتی به سر می برند. از طعام آن می خورند و از شراب آن می نوشند و می گویند: پروردگارا! رستاخیز را بر ما برپا نما، به وعده ای که به ما دادی، وفا نما و آخر ما را به اول ما ملحق بفرما!حُجُرَاتٍ: جمع حجرة: اتاق (المعجم البسیط)./ حُجْرَة: غُرْفَة، مَشْرَبَة، قُبَّة، مَقْصُورَة، مِحْرَاب (المكنز العربي المعاصر)./ از تعبیر "حجرة"، فهمیده می شود که امکانات بهشت برزخی، نسبت به بهشت جاودانه، باید بسیار کم باشد (فاطمی)
أَنْجِزْ: أنجز وعدَه: إِذا وفى به (شمس العلوم)./ أنجز: انجام داد، به اتمام رساند (المعجم البسیط)
73. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَرْوَاحِ الْمُشْرِكِينَ فَقَالَ فِي النَّارِ يُعَذَّبُونَ يَقُولُونَ رَبَّنَا لَا تُقِمْ لَنَا السَّاعَةَ وَ لَا تُنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا وَ لَا تُلْحِقْ آخِرَنَا بِأَوَّلِنَا.(2)
ص: 478
ابو بصیر می گوید: از او در رابطه با ارواح مشرکین سوال نمودم. فرمود: در آتش عذاب می شوند و می گویند: پروردگارا! رستاخیز را بر ما برپا منما، به وعده ای که به ما دادی وفا مکن و آخر ما را به اول ما ملحق منما!
74. نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا.(1)
ما ریشه همه خوبی ها هستیم و همه شاخه های وجود ما خوبی است. از خوبی ها، یکتا پرستی، نماز، روزه، فرو بردن خشم، دلسوزی به نیازمند، سرزدن از همسایه و اعتراف فضل اهل فضل را می توان برشمرد و دشمنان ما ریشه همه بدی ها است و شاخه های وجودشان همه زشتی ها و قباحت است. برخی از آن بدی ها، دروغ، بخل، سخن چینی، قطع صله رحم، رباخواری، خوردن بدون حق مال یتیم، عبور از مرزهایی که خداوند تعیین نموده است، ارتکاب ظاهر و باطن زشتی ها، زنا، دزدی و هر فعل بدنمای شبیه این ها هستند. پس دروغ گفته است، کسی که گمان می کند با ما است ولی به شاخه های غیر ما چنگ زده است!
كَظْمُ: کَظَمَ: فرو نشاند –خشم را- (المعجم البسیط)
ص: 479
تَعَهُّدُ الْجَارِ: تَعَهَّدَهُ: از او نگهدارى و دلجوئى كرد، تَعَهَّدَ الشَّيْ ءَ: با آن چيز تجديد عهد كرد، تَعَهَّدَ أَمْلَاكَهُ: به املاك خود سركشى و آنها را ترميم كرد، تَعَهَّدَ بِكذا. خود را ملزم و متعهد به چيزى كرد (فرهنگ ابجدي)
75. عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) يَقُولُ إِنَّ لِلْغُلَامِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قَالَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ الَّذِي يُشَكُّ فِي وِلَادَتِهِ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ بِلَا خَلَفٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ يَا زُرَارَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ أَيَّ شَيْ ءٍ أَعْمَلُ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ: اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي.(1)
زراره روایت می کند که شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: برای آن نوجوان، پیش از این که قیام نماید، غیبتی است. عرض کردم: برای چه؟ فرمود می ترسد و با دستش به شکم خودش اشاره نمود و فرمود: او منتظَر است. او کسی است که در ولادت او تردید می کنند. بعضی می گویند: پدر او بدون جانشین از دنیا رفته، بعضی می گویند: در زمان بارداری از دنیا رفته و برخی می گویند: دو سال پیش از مرگ پدر از دنیا رفته. در حالی که او منتظَر واقعی است. خداوند دوست دارد که شیعیان را امتحان نماید و در همان زمان باطل اندیشان به شک می افتند. زراره می گوید، عرض کردم: فدایت بگردم، اگر آن زمان را درک نمایم،
ص: 480
چه کار باید بکنم؟ فرمود: آی زراره! اگر در آن زمان زیستی، با این دعا ملازم باش: خداوندا! خودت را به من معرفی نما! اگر خودت را معرفی نکنی، پیامبرت را نمی شناسم! خداوندا! پیامبرت را به من معرفی نما! اگر پیامبرت را به من معرفی نکنی، حجتت را نمی شناسم! خداوندا! حجت خودت را به من معرفی نما! اگر حجت خود را به من معرفی ننمایی، از جاده دینم منحرف می شوم!غُلَام: صَبِيّ، يَافِع، مُرَاهِق، نَاشِئ (المكنز العربي المعاصر)
76. عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) كَيْفَ أَنْتَ إِذَا وَقَعَتِ الْبَطْشَةُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ فَيَأْرِزُ الْعِلْمُ كَمَا تَأْرِزُ الْحَيَّةُ فِي جُحْرِهَا وَ اخْتَلَفَتِ الشِّيعَةُ وَ سَمَّى بَعْضُهُمْ بَعْضاً كَذَّابِينَ وَ تَفَلَ بَعْضُهُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ فَقَالَ لِي الْخَيْرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً.(1)
ابان بن تغلب روایت می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمود: چه حال خواهی داشت، هنگامی که یورش بهت آوری بین دو مسجد روی دهد، دانش دینی چونان ماری که به سوراخ خود می خزد، جمع گردد، شیعیان اختلاف نمایند و برخی بعضی دیگر را دروغگو نامند و به صورت هم تف بیندازند؟! عرض کردم: فدایت بگردم! در آن زمان خیری نیست. به من فرمود: تمام خیر در آن رویدادها است! سه بار این جمله را تکرار فرمود.
الْبَطْشَةُ: و البطشة الاخذ القوى الشديد (شرح الكافي)./ الْبَطْشَةُ: قلع و قمع کردن، یورش بردن (المعجم البسیط)
الْمَسْجِدَيْنِ: و المسجدين مسجد مكة و مسجد المدينة (شرح الكافي)./ قال بعض شراح الحديث: كأنه إشارة إلى وقعة عسكر السفياني بين المسجدين و إلى الفتنة التي من عسكره في عراق العرب... (مجمع البحرين)
ص: 481
يَأْرِزُ: يجتمع بعضه إلى بعض فيها (تهذيب اللغة)./ أَرَزَ يَأْرِزُ أُرُوزاً: تَقَبَّضَ و تَجَمَّعَ و ثَبَتَ (لسان العرب)
تَفَلَ: تف کرد، بزاق دهان را بیرون ریخت (المعجم البسیط)
در شیعه "توقیت" جایز نیست. توقیت؛ یعنی وقت معین کردن برای ظهور امام زمان (علیه السلام). اگر چنین نمی بود، زمانی که ما در آن زندگی می کنیم، یکی از مصادق آن است. اگر از زادگاه داعش بگذزیم، شبکه های ماهواره ای شیعیان را نمی توان نادیده گرفت. این شبکه ها، کارهای برجسته ای دارند و من خود شاهد شیعه شدن برخی از پژوهشگران اهل سنت، از این طرق بوده ام. هرکدام این ماهواره ها، شیعه را از زاویه خاصی مورد بررسی قرار می دهند. یک انسان شیعی بی طرف، هرکدام این ها را مکمل همدیگر می داند اما اگر روزی کارکنان این شبکه ها، همدیگر راببینند، بی هیچ تردیدی به صورت هم تف می اندازند. از سوی دیگر، در این زمان نسبت به علوم دینی، بسیار بی توجهی می شود. همه دنبال مدرکند، تا دین فهمی. بسیاری از کتاب های درسی حوزه علمیه شیعه، تغییر کرده اند و آن غنای کافی را ندارند. من خود "مغنی الأدیب" که بر گرفته از "مغنی اللبیب" است را درس گفته ام. وقتی بین این دو کتاب به مقایسه می نشینم، تفاوت زمین و آسمان را می بینم. پس خدا کند که این زمان از مصداق های بارز آن زمان باشد و وارث اصلی زمین بیاید و بشریت را از این سردرگمی نجات دهد! اللهم عجّل لولیک الفرج! (فاطمی)
77. خَمْسٌ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ خُرُوجُ الْيَمَانِيِّ وَ السُّفْيَانِيِّ وَ الْمُنَادِي يُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ وَ خَسْفُ الْبَيْدَاءِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ.(1)
پنج چیز پیش از قیام قائم به وقوع می پیوندد: 1- خروج یمانی. 2- خروج سفیانی. 3- ندای آسمانی. 4- فرورفتن زمین بیدا. 5- کشته شدن نفس زکیه.
الْبَيْدَاءِ: أرض مخصوصة بين مكة و المدينة على ميل من ذي الحليفة نحو مكة، كأنها من الإِبَادَةِ و هي الإهلاك. وَ فِي الْحَدِيثِ" نَهَى عَنِ الصَّلَاةِ فِي الْبَيْدَاءِ" و علل بأنها من الأماكن المغضوب عليها (مجمع البحرين)./ و البَيْدَاءُ: مَفَازَةٌ، و جَمْعُها بِيْدٌ. و مَوْضِعٌ بَيْنَ مَكَّةَ و المَدِيْنَةِ (المحيط في اللغة)
ص: 482
78. لِلْقَائِمِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ وَ الْأُخْرَى طَوِيلَةٌ الْغَيْبَةُ الْأُولَى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ شِيعَتِهِ وَ الْأُخْرَى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ مَوَالِيهِ.(1)
برای قائم ما دو غیبت است. یکی کوتاه و دیگری بلند. در غیبت اول، جز شیعیان مخصوص او مکانش را نمی دانند و در غیبت دوم، جز دوستان مخصوص او مکانش را نمی دانند.
79. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ أَنْكَرَ الْقَائِمَ مِنْ وُلْدِي فَقَدْ أَنْكَرَنِي.(2)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرکس قائم از فرزندانم را منکر بشود، مرا منکر شده است.
80. إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ جَاءَ إِلَى قَبْرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا (علیه السلام) وَ كَانَ سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ يُحْيِيَهُ لَهُ فَدَعَاهُ فَأَجَابَهُ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ مِنَ الْقَبْرِ فَقَالَ لَهُ مَا تُرِيدُ مِنِّي فَقَالَ لَهُ أُرِيدُ أَنْ تُؤْنِسَنِي 1. كَمَا كُنْتَ فِي الدُّنْيَا فَقَالَ لَهُ يَا عِيسَى مَا سَكَنَتْ عَنِّي حَرَارَةُ الْمَوْتِ وَ أَنْتَ تُرِيدُ أَنْ تُعِيدَنِي إِلَى الدُّنْيَا وَ تَعُودَ عَلَيَّ حَرَارَةُ الْمَوْتِ فَتَرَكَهُ فَعَادَ إِلَى قَبْرِهِ.(3)
حضرت عیسی (علیه السلام) بر سر قبر یحیی (علیه السلام) آمد و از پروردگارش خواسته بود که او را برایش زنده کند. خداوند دعایش را مستجاب کرد و از قبرش بیرون آمد. به او گفت: از من چه می خواهی؟! جوابش داد: می خواهم مونس من باشی، چنان که پیش از این در دنیا بودی. به او گفت: آی عیسی! هنوز گرمای مرگ در من فرو ننشسته، تو می خواهی به دنیا بر گردم و دو باره حرارت مرگ به سراغم بیاید؟! پس او را رهایش کرد و به قبرش بازگشت.
ص: 483
81. أَيُّ إِمَامٍ لَا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ.(1)
هر امامی که نداند، چه بر سرش می آید و سرنوشتش به کجا خاتمه پیدا می کند، او حجت خداوند بر خلقش نیست.
82. إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ.(2)
وقتی امام اراده دانستن چیزی را داشته باشد، خداوند او را بر آن چیز آگاه می کند.
83. عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي الثَّغْرِ الَّذِي يَلِي إِبْلِيسُ وَ عَفَارِيتُهُ يَمْنَعُوهُمْ عَنِ الْخُرُوجِ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا وَ عَنْ أَنْ يَتَسَلَّطَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ شِيعَتُهُ وَ النَّوَاصِبُ أَلَا فَمَنِ انْتَصَبَ لِذَلِكَ مِنْ شِيعَتِنَا كَانَ أَفْضَلَ مِمَّنْ جَاهَدَ الرُّومَ وَ التُّرْكَ وَ الْخَزَرَ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ لِأَنَّهُ يَدْفَعُ عَنْ أَدْيَانِ مُحِبِّينَا وَ ذَلِكَ يَدْفَعُ عَنْ أَبْدَانِهِمْ.(3)
دانشمندان شیعه ما در مرزی قرار دارند که ابلیس و عفریت های او در آن نزدیکی ها صف آرایی نموده اند. آنان را از یورش بر شیعیان بی دفاع ما و از این که بر آنان ابلیس و پیروان او و ناصبی ها مسلط شوند، جلوگیری می کنند. این را بدانید! هرکس از شیعیان ما در این سنگر دانش بایستد، برتر از کسی است که با کفار حربی روم، ترک و خزر، یک میلیون بار جهاد نماید. زیرا او از دین دوستان ما دفاع می کند و مرزبانان از جان آنان.
مُرَابِطُونَ: مرابطة: مستقر شدن، موضع گرفتن (المعجم البسیط)
ص: 484
الثَّغْرِ: مرز، بندر، دندانهای پیشین (المعجم البسیط)
يَلِي: الوَلْيُ: حصولُ الثاني بعد الأوّل من غير فصْلٍ، فالأوّل يلي الثاني، و الثاني يلي الثالثَ (المغرب)
عَفَارِيت: الناقد القوي من خبث و دهاء (مجمع البحرين)./ عفریت: ديو و اهريمن (فرهنگ دهخدا)./ و العفريت الخبيث المنكر و النافذ في الأمر المبالغ فيه مع دهاء (بحار الأنوار)
النَّوَاصِبُ: ناصبیّ: کسی که پیوسته دشمنی می کند (المعجم البسیط)
انْتَصَبَ: ایستاد، راست و بر پا شد (المعجم البسیط)
الْخَزَرَ: و الخزر بالتحريك اسم جبل، خزر العيون أي ضيقها (البحار)./ الْخَزَرَ: تنگى و گودى چشم، نژادى از مردم كه داراى چشمهاى ريز و تنگ مى باشند (فرهنگ ابجدي)./ خزر: اسم قومی بوده که ظاهرا در زمان ما منقرض شده اند و یا شاید منظور "تاتار" باشد که در بعضی مقاتل به چنین نامی یاد می شود (فاطمی)
84. إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِينُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَيَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ.(1)
هنگامی که روز رستاخیز گردد، خداوند عزّ و جلّ، مردم را در یک سرزمین گرد می آورد و میزان هایی گذاشته می شوند. پس خون شهدا با جوهر قلم دانشمندان سنجیده می شوند و جوهر قلم دانشمندان بر خون شهدا سنگینی می کند!
صَعِيد: قيل هي أرض واسعة مستوية (مجمع البحرين)./ الصَّعِيدُ الأَرضُ، و قيل: الأَرض الطَّيِّبَةُ، و قيل: هو كل تراب طيب. و في التنزيل: فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً و قال الفراء في قوله: صَعِيداً جُرُزاً: الصعيد التراب؛ و قال غيره: هي الأَرض المستوية (لسان العرب)./ صعید: سرزمین بلند، خاک، زمینه (المعجم البسیط)
ص: 485
المداد: جوهر يا مركب، سَجَّلَهُ بِمَدادِ الْفَخر: با مركب طلائى آنرا نوشت (فرهنگ ابجدي)./ از بس Pencil، مشهور به مداد شده است که باید تذکر داده شود که این مداد آن مداد نیست (فاطمی)
85. مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ.(1)
پیش شیطان مرگ هیچ یک از مؤمنین، به اندازه مرگ دانشمند دینی دوست داشتنی تر نیست.
86. إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْ ءٌ.(2)
وقتی فقیه مؤمن از دنیا برود، در اسلام رخنه ای پدید می آید که چیزی آن را ترمیم نمی تواند.
ثُلْمَةٌ: ثَلَمَ الحائطَ: در ديوار رخنه ايجاد كرد،ثلم الإناءَ: لب جام را شكست (فرهنگ ابجدي)./ ثلمة: تَرَک، سوراخ، رخنه (فرهنگ دهخدا)
87. مَرَّ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ (علیه السلام) عَلَى قَرْيَةٍ قَدْ مَاتَ أَهْلُهَا وَ طَيْرُهَا وَ دَوَابُّهَا فَقَالَ أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ يَمُوتُوا إِلَّا بِسَخْطَةٍ وَ لَوْ مَاتُوا مُتَفَرِّقِينَ لَتَدَافَنُوا فَقَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا رُوحَ اللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يُحْيِيَهُمْ لَنَا فَيُخْبِرُونَا مَا كَانَتْ أَعْمَالُهُمْ فَنَجْتَنِبَهَا فَدَعَا عِيسَى (علیه السلام) رَبَّهُ فَنُودِيَ مِنَ الْجَوِّ أَنْ نَادِهِمْ فَقَامَ عِيسَى (علیه السلام) بِاللَّيْلِ عَلَى شَرَفٍ مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ يَا أَهْلَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ فَأَجَابَهُ مِنْهُمْ مُجِيبٌ لَبَّيْكَ يَا رُوحَ اللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ فَقَالَ وَيْحَكُمْ مَا كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ قَالَ عِبَادَةُ الطَّاغُوتِ وَ حُبُّ الدُّنْيَا مَعَ خَوْفٍ قَلِيلٍ وَ أَمَلٍ بَعِيدٍ وَ غَفْلَةٍ فِي لَهْوٍ وَ لَعِبٍ فَقَالَ كَيْفَ كَانَ حُبُّكُمْ لِلدُّنْيَا قَالَ كَحُبِّ الصَّبِيِّ لِأُمِّهِ إِذَا أَقْبَلَتْ عَلَيْنَا فَرِحْنَا وَ سُرِرْنَا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنَّا بَكَيْنَا وَ حَزِنَّا قَالَ كَيْفَ كَانَتْ عِبَادَتُكُمْ
ص: 486
لِلطَّاغُوتِ قَالَ الطَّاعَةُ لِأَهْلِ الْمَعَاصِي قَالَ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ أَمْرِكُمْ قَالَ بِتْنَا لَيْلَةً فِي عَافِيَةٍ وَ أَصْبَحْنَا فِي الْهَاوِيَةِ فَقَالَ وَ مَا الْهَاوِيَةُ فَقَالَ سِجِّينٌ قَالَ وَ مَا سِجِّينٌ قَالَ جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَيْنَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَ فَمَا قُلْتُمْ وَ مَا قِيلَ لَكُمْ قَالَ قُلْنَا رُدَّنَا إِلَى الدُّنْيَا فَنَزْهَدَ فِيهَا قِيلَ لَنَا كَذَبْتُمْ قَالَ وَيْحَكَ كَيْفَ لَمْ يُكَلِّمْنِي غَيْرُكَ مِنْ بَيْنِهِمْ قَالَ يَا رُوحَ اللَّهِ إِنَّهُمْ مُلْجَمُونَ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ بِأَيْدِي مَلَائِكَةٍ غِلَاظٍ شِدَادٍ وَ إِنِّي كُنْتُ فِيهِمْ وَ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ فَلَمَّا نَزَلَ الْعَذَابُ عَمَّنِي مَعَهُمْ فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَةٍ عَلَى شَفِيرِ جَهَنَّمَ لَا أَدْرِي أُكَبْكَبُ فِيهَا أَمْ أَنْجُو مِنْهَا فَالْتَفَتَ عِيسَى (علیه السلام) إِلَى الْحَوَارِيِّينَ فَقَالَ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ أَكْلُ الْخُبْزِ الْيَابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِيشِ وَ النَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ كَثِيرٌ مَعَ عَافِيَةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.(1)
حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) از شهرکی می گذشت که اهل و پرندگان و چهارپایان آن مرده بودند. فرمود: بدانید که این ها جز به وسیله خشمی نمرده اند! اگر تک تک می مردند، همدیگر را دفن می کردند. حواریون عرض کردند: ای روح خداوند و کلمه او! از خداوند بخواه که آنان را به خاطر ما زنده کنند تا ما را از اعمال شان خبر دهند و از آن اعمال اجتناب نماییم. حضرت عیسی (علیه السلام) از پروردگارش تقاضا نمود. ندایی از آسمان رسید که از آنان بخواه! حضرت عیسی (علیه السلام) شب هنگام بر بلندای زمین ایستاد و گفت: آی اهل این قریه! پس پاسخ دهنده ای پاسخ داد: لبیک یا روح الله و کلمه او! عیسی (علیه السلام) فرمود: وای بر شما! اعمال شما چه بود؟ عرض کرد: بندگی طاغوت، دنیا دوستی با ترس اندک و آرزوی های دور و دراز، غفلت در بیهودگی و بازی گوشی. فرمود: دوستی شما برای دنیا چگونه بود؟ عرض کرد: مانند دوستی کودک به مادرش. وقتی به ما روی می آورد، خوشحال می شدیم و هنگامی که از ما روی
ص: 487
می گرداند، گریان بودیم. فرمود: طاغوت را چگونه پرستش می کردید؟ عرض کرد: آلودگان را اطاعت می کردیم. فرمود: آخر کار شما به کجا کشید؟ عرض کرد: شب در خواب سلامت بودیم و صبح در هاویه وحشت! فرمود: هاویه چیست؟ عرض کرد: سجین است. فرمود: سجین چیست؟ عرض کرد: کوهی از آتش گداخته که تا روز قیامت به سوی ما شراره می کشد! فرمود: شما چه گفتید و به شما چه گفته شد؟ عرض کرد: گفتیم: ما را به دنیا برگردانید، تا در آن زاهدانه زندگی کنیم. به ما گفته شد: دروغ می گویید. فرمود: وای بر تو! چرا غیر از تو کسی دیگر با من صحبت نکرد؟ عرض کرد: آی روح خدا! آنان زیر نظر فرشتگان سختگیر و با خشونت، لگام های از آتش در دهان دارند و من در بین آنان بودم و از آنان نبودم. وقتی عذاب نازل شد، مرا هم با آنان در بر گرفت. من در تار مویی آویزان بر لب پرتگاه جهنمم. نمی دانم که با روی در آن خواهم افتاد و یا از آن نجات پیدا می کنم. حضرت عیسی رو به حواریون نموده فرمود: آی اولیای خداوند! خوردن نان خشک با نمک نیمه ساییده و خوابیدن در خاک روبه ها، همراه با سلامتی دنیا و آخرت، بسیار بهتر است از زندگی این چنینی!
پیش از این در روایتی از امام سجاد (علیه السلام) خواندیم که قبر یا باغ زیبای از باغ های بهشت است و یا گودالی از گودال های جهنم. ظاهرا در این روایت اشاره به جهنم برزخی شده است (فاطمی)
أَمَا: علی وجهین: أحدها أن تکون حرف استفتاح بمنزلة "ألا" والثانی: أن تکون بمعنی حقا أو أحقا (مغنی اللبیب)
سَخْطَةٍ: خشم و غضب (المعجم البسیط)شَرَفٍ: الشَّرف: المكان المُشْرِف المرتفع (المغرب)./ و الشَّرَف: علوّ الحسب. و شَرَف الإنسان: أعلى جسمه (جمهرة اللغة)
وَيْحَكُمْ: ويْحَك و وَيْسَك و وَيلك بمعنى واحِدٍ... و قال نصير النحويّ: و ليس بَيْنَه و بين الوَيْل فُرْقَانٌ إلا كأنه أَلْيَنُ قليلًا (تهذيب اللغة)
ص: 488
الْهَاوِيَةِ: جهنم، درّه (المعجم البسیط)
تُوقَدُ: وقدتِ النَّارُ: آتش شعله ور شد (فرهنگ ابجدي)
شَفِيرِ: لبه. شفیر الهاویه: لبه پرتگاه (المعجم البسیط)
أُكَبْكَبُ: كَبَ الشى ءَ يكُبُّه كَبّا، و كَبْكَبه: قَلبه (المحكم و المحيط الأعظم)
الْجَرِيشِ: جرَش: نیم کوب کرد، بلغور کرد (المعجم البسیط)
الْمَزَابِلِ: و المَزْبَلة: الموضع الذي يُطرح فيه الزِّبل (جمهرة اللغة)./ المَزْبَلَة- ج مَزَابِل: جائيكه در آن زباله ريزند... الزُّبَالَة: خاكروبه ى خانه ها (فرهنگ ابجدي)
ص: 489
ص: 490
1. مَا مِنْ شَيْ ءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَة.(1)
چیزی نیست که آن را چشمت ببیند، مگر این که در آن پند و اندرزی نهفته است.
2. مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ كِفَّتَيِ الْمِيزَانِ، كُلَّمَا زِيدَ فِي إِيمَانِهِ زِيدَ فِي بَلَائِهِ، لِيَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا خَطِيئَةَ لَهُ.(2)
مثل مؤمن مانند دو کفه ترازو است؛ هرچقدر بر ایمانش افزوده شود، بر گرفتاری اش افزوده می شود تا خداوند عزّ و جلّ را به گونه ای ملاقات نماید که گناهی به گردن نداشته باشد.
3. مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ لِلَّهِ لَا لِغَيْرِهِ يَطْلُبُ بِهِ ثَوَابَ اللَّهِ وَ تَنَجُّزَ مَا وَعَدَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَكَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ حِينِ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتَّى يَعُودَ إِلَيْهِ يُنَادُونَهُ أَلَا طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلا.(3)
هرکس برادر مؤمنش را برای خداوند، نه غیر او، زیارت کند و با این کار، ثواب و وفای به وعده خداوند عزّ و جلّ را خواستار باشد، خداوند عزّ و جلّ، از وقت بیرون رفتن از منزل، تا برگشتن، هفتاد هزار ملک را بر او موکل می کند. در حالی که ندا می دهند: هلا! پاکیزه گشتی و بهشت گوارایت باد! خانه ای در بهشت برای خودت تهیه نمودی!
ص: 491
تَنَجُّزَ: التَّنَجُّزُ: طلبُ شي ءٍ قد وُعِدْتَهُ (لسان العرب)./ أنجزَ الوعد: وَفى به (المغرب)
4. إِذَا مَرِضَ الْمُؤْمِنُ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى صَاحِبِ الشِّمَالِ لَا تَكْتُبْ عَلَى عَبْدِي مَا دَامَ فِي حَبْسِي وَ وَثَاقِي ذَنْباً وَ يُوحِي إِلَى صَاحِبِ الْيَمِينِ أَنِ اكْتُبْ لِعَبْدِي مَا كُنْتَ تَكْتُبُهُ فِي صِحَّتِهِ مِنَ الْحَسَنَاتِ.(1)وقتی مؤمنی مریض گردد، خداوند عزّ و جلّ، به فرشته سمت چپ انسان وحی می فرماید: بر بنده من تا وقتی که در بند و زندان من است، گناهی ننویس و به فرشته سمت راست انسان وحی می فرماید: آن حسناتی را که در زمان تندرستی بنده ام می نوشتی، بنویس.
5. كُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ يَكُونُوا يَعُدُّونَ.(2)
هر زمانی که مردم گناه جدیدی که پیش از آن مرتکب نشده بودند، پدید بیاورند، خداوند برای آنان بلایی به وجود می آورد که چنین بلایی را تجربه نکرده باشند.
6. مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا الْمَاضِي فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا.(3)
علم ما سه گونه است: گذشته، برجای مانده و جدید. علم گذشته اما برای ما توضیح داده شده، برجای مانده، به صورت مکتوب باقی مانده و دانش جدید، یا در قلب های ما الهام می شود و یا برای ما گفته می شود و این بهترین دانش ما است اما بعد از پیامبر ما، هیچ پیامبری مبعوث نمی شود.
ص: 492
لازم به تذکر است که این سخن مولا امام موسی کاظم (علیه السلام) از زیر ساخت های تفکر شیعی است. اگر در سلسله سند این روایت، یک "واقفی" وجود دارد، روایتی از پدر بزرگوارش امام صادق (علیه السلام)، به سند صحیح این گونه نقل شده است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ قَالَ وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ مِنْ عَلِيٍّ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ إِنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ يُقْذَفُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ يُنْكَتُ فِي آذَانِكُمْ قَالَ أَوْ ذَاكَ -ر.ک. الکافی، ج1، ص264- (فاطمی)
غَابِرٍ: و الغابِرُ من الليل: ما بقي منه (لسان العرب)./ الغابر الباقى و الماضى من الاضداد و المراد به هنا الثانى (شرح الكافي)./ چنان که می بینید، مرحوم مازندرانی، می گوید: "غابر" از ااضداد است؛ هم به معنای باقی مانده می آید و هم به معنای گذشته و خود ایشان معنای دوم را ترجیح می دهد اما به نظر می آید، معنای اول صحیح تر باشد. زیرا ظاهرا امام (علیه السلام)می فرماید: بخشی از علوم ما مربوط به گذشته است و برخی به صورت مکتوب برجای مانده است. مثل "جفر" و چیزهایی از این قبیل (فاطمی)
مَزْبُورٌ: و زَبَرْتُ الكتابَ، إذا كتبته، فهو مَزبور (جمهرة اللغة)
قَذْفٌ: فقذف في القلوب: بالإلهام من الله تعالى بلا توسط ملك (مرآة العقول)
نَقْرٌ: نقر في الإسماع، بتحديث الملك و كونه من أفضل علومهم لاختصاصه بهم و لحصولهم (مرآة العقول)./ نَقَرَ: نوك زد، با انگشت ضربه زد (المعجم البسیط)
7. الْمُصِيبَةُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَةٌ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَانِ.(1)
مصیبت برای شکیبا یکی است و برای بی تاب دوتا.
لِلْجَازِعِ: جزع: بی تابی و ناراحتی (المعجم البسیط)
8. عَوْنُكَ لِلضَّعِيفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.(2)
کمک تو به ضعیف، از بهترین صدقه ها است.
ص: 493
9. إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ أَكْفَانُنَا مِنْ طَهُورِ أَمْوَالِنَا.(1)
ما خاندانی هستیم که هزینه اولین حج، مهریه زنان مان و پول کفن هامان از پاک ترین دارایی های ما هستند.
صَرُورَتِنَا: و رجلٌ صَرُورٌ و صَرُورَة: لم يَحُجَّ قطُّ... (لسان اللسان)./ و الصَّرُورَة يقال للذي لم يحج بعد، و مثله امرأة صَرُورَة للتي لم تحج بعد (مجمع البحرين)
10. لَا تَصْلُحُ الْمَسْأَلَةُ إِلَّا فِي ثَلَاثَةٍ فِي دَمٍ مُنْقَطِعٍ أَوْ غُرْمٍ مُثْقِلٍ أَوْ حَاجَةٍ مُدْقِعَةٍ.(2)
گدایی جز در سه مورد شایسته نیست: 1- خون بهایی که قاتل توان پرداختن آن را ندارد. 2- وام سنگین و کمر شکن. 3- نیازی که سبب زمین گیری گردد.
الْمَسْأَلَةُ: اصل این واژه به معنای طلبیدن هر نوع حاجتی است اما در این جا گدایی نزدیک به ذهن تر است (فاطمی)دَمٍ مُنْقَطِعٍ: أي دم من ليس لقاتله مال حتّى يؤدى دينه (هامش الصفة)
غُرْمٍ: الغُرْمُ: الدَّيْن (لسان اللسان)
المدقعة: الشديدة يفضى صاحبه الى الدقعاء اى التراب او يفضى صاحبه الى الدقع و هو سوء احتمال الفقر (هامش الصفة)./دقع: الدَّقْع: أصل بناء الدَّقْعاء، و هو التراب الدقيق، و منه قولهم: فقير مُدْقِع، كأنه لَصِقَ بالأرض (جمهرة اللغة)
11. إِذَا كَانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ مِنَ الْحَقِ لَمْ يَحِلَّ لِأَحَدٍ أَنْ يَظُنَّ بِأَحَدٍ خَيْراً حَتَّى يَعْرِفَ ذَلِكَ مِنْهُ.(3)
وقتی ستم بیشتر از حق بود، برای کسی جایز نیست که به کسی گمان نیکو برد تا آنگاه که نیکویی را از او ببیند.
ص: 494
12. قال رَجُلٌ سَأَلْتُهُ عَنِ الْيَقِينِ فَقَالَ (علیه السلام) يَتَوَكَّلُ عَلَى اللَّهِ وَ يُسَلِّمُ لِلَّهِ وَ يَرْضَى بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ يُفَوِّضُ إِلَى اللَّه.(1)
مردی گفت: از او در باره یقین سوال کردم. فرمود: توکل به خداوند نماید، تسلیم و فرمان بردار خداوند بشود، به قضای الهی راضی باشد و کارها را به او واگذار کند.
اگر این سخن زیبا را دسته بندی نماییم، یقین چهار مرحله دارد: 1- توکل بر خداوند. 2- تسلیم ارداه خداوند. 3- راضی شدن به قضای الهی. 4- واگذار کردن کارها به خداوند (فاطمی)
13. تَعَجُّبُ الْجَاهِلِ مِنَ الْعَاقِلِ أَكْثَرُ مِنْ تَعَجُّبِ الْعَاقِلِ مِنَ الْجَاهِلِ.(2)
شگفتی جاهل از عاقل، بیشتر است از شگفتی عاقل از جاهل.
14. إِنَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَتْبَاعَ الْأَنْبِيَاءِ خُصُّوا بِثَلَاثِ خِصَالٍ السُّقْمِ فِي الْأَبْدَانِ وَ خَوْفِ السُّلْطَانِ وَ الْفَقْرِ.(3)
پیامبران، فرزندان پیامبران و پیروان پیامبران، به سه ویژگی مخصوص گشته اند: بیماری بدنی، هراس از سلطه گر و تهی دستی.
15. إِنَّ لِلَّهِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ أَلْفَ نَفْخَةٍ مِنْ رَحْمَتِهِ يُعْطِي كُلَّ عَبْدٍ مِنْهَا مَا يَشَاءُ فَمَنْ قَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ بَعْدَ الْعَصْرِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مِائَةَ مَرَّةٍ وَهَبَ اللَّهُ لَهُ تِلْكَ الْأَلْفَ وَ مِثْلَهَا.(4)
خداوند در روز جمعه، هزار دمیدن رحمت دارد! به هر بنده ای که بخواهد، از آن می بخشد و هرکس صد مرتبه "إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ" را بعد از عصر روز جمعه بخواند، آن تعداد و مانند آن را به او عنایت می فرماید!
ص: 495
نَفْخَةٍ: انتشار بوی خوش، وزیدن، بخشش و کرم... نفخ: فوت کرد، دمید (المغجم البسیط)
16. مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) عَارِفاً بِحَقِّهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ.(1)
هرکس امام حسین (علیه السلام) را زیارت کند در حالی که عارف به حق او باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می بخشد.
17. كَانَ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى (علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَجَعَلَ يَذْكُرُ قُرَيْشاً وَ الْعَرَبَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) عِنْدَ ذَلِكَ دَعْ هَذا النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَرَبِيٌّ وَ مَوْلًى وَ عِلْجٌ فَأَمَّا الْعَرَبُ فَنَحْنُ وَ أَمَّا الْمَوْلَى فَمَنْ وَالانَا وَ أَمَّا الْعِلْجُ فَمَنْ تَبَرَّأَ مِنَّا وَ نَاصَبَنَا.(2)
مردی از قریش خدمت امام موسی کاظم (علیه السلام) لاف قریش و عرب را می زد. امام فرمود: این را بگذار. مردم سه دسته اند: عرب، وابسته به عرب و کافران زبان نفهم. عرب ما هستیم، وابستگان به عرب کسانی هستند که ما را دوست دارند و کافران زبان نفهم آن هایی هستند که از ما بیزاری جستند و همواره با ما دشمنی می ورزند.
مَوْلًى: الموالى هنا غير العربى الصليب الذي صار حليفا لهم و دخل بينهم و صار في حكمهم و و ليس منهم (شرح الكافي)
عِلْجٌ: الكافر العجمى الّذي لا يفهم المقاصد (شرح الكافي)
نَاصَبَنَا: ناصب: دشمنی کرد، اظهار دشمنی کرد. ناصبی: کسی که پیوسته دشمنی می کند (المعجم البسیط)
18. إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ مَطْوِيَّةً مُبْهَمَةً عَلَى الْإِيمَانِ فَإِذَا أَرَادَ اسْتِنَارَةَ مَا فِيهَا نَضَحَهَا بِالْحِكْمَةِ وَ زَرَعَهَا بِالْعِلْمِ وَ زَارِعُهَا وَ الْقَيِّمُ عَلَيْهَا رَبُّ الْعَالَمِينَ.(3)
ص: 496
خداوند قلب های اهل ایمان را پیچیده و سربسته به ایمان آفریده. وقتی روشنی آنچه که در آن وجود دارد را بخواهد، باران حکمت بر آن می پاشد و دانه دانش در آن می کارد. بذر افشان و عهده دار آن پروردگار جهان است.
مَطْوِيَّةً: استعار الطي هنا لكمون الإيمان فيها كناية عن استعدادها لكمال الإيمان و أنه لا يعلم ذلك غير خالقها كالثوب المطوي أو الكتاب المطوي لا يعلم ما فيهما غير من طواهما (مرآة العقول)
مُبْهَمَةً: فالمراد بالمبهمة هنا المغلقة و المقفلة على التشبيه بالبيت، فلا يعلم ما فيها إلا هو، أو المعضلة التي لا يعلم حالها و وضعها إلا هو، من أبهم الأمر فهو مبهم إذا لم يجعل عليه دليلا (مرآة العقول)
نَضَحَهَا: النَّضْح: الرشُّ (الصحاح)./ النَّضْح: آب پاش و مانند آن، آبى كه كشت را وسيله آب پاش آبيارى كند، آنچه كه مانند آب مايع باشد (فرهنگ ابجدي)
القَيِّم على الأَمر: متولى و عهده دار امرى مانند سرپرست اوقاف و غيره، هر چيز با ارزش (فرهنگ ابجدی)
19. مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِي حَاجَةٍ فَإِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَاقَهَا إِلَيْهِ فَإِنْ قَبِلَ ذَلِكَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَايَتِنَا وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَايَةِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَغْفُورٌ لَهُ أَوْ مُعَذَّبٌ فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ كَانَ أَسْوَءَ حَالًا.(1)
هرکس که برادر مؤمنش پیش او برای حاجتی بیاید، این حاجت رحمتی است از طرف خداوند عزّ و جلّ که به سوی او سوق داده است. اگر آن حاجت را برآورده کند، این برآوردن او را به ولایت ما پیوند می دهد؛ ولایتی که به ولایت خداوند پیوند دارد. اگر در حالی که قادر به برآوردن حاجت باشد و حاجت او را برآورده نکند، خداوند ماری آتشین قوی هیکل، در قبرش بر او مسلط می کند
ص: 497
که تا روز قیامت نیشش بزند؛ آمرزیده باشد یا در عذاب های دیگر به سر برد. اگر حاجتمند، عذر او را بپذیرد، حال او بدتر خواهد بود.الشُّجَاع: الذَّكَر من الحيّات (الفائق)./ الشُّجَاعُ بالكسر و الضم الحية العظيمة التي تواثب الفارس و الرجل و تقوم على ذنبها، و ربما قلعت رأس الفارس، تكون في الصحاري (مجمع البحرين)
يَنْهَشُهُ: نَهَشَتْهُ الحيّةُ: لسعته (الصحاح)./ نهش: گزید، دندان گرفت (المعجم البسیط)
فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ كَانَ أَسْوَءَ حَالًا: "علامه در توجیه این عبارت می فرماید: دست رد زدن به سینه صاحب حاجت از دو حال بیرون نیست: یا رد شده از کسانی است که ایمانش به کمال رسیده در این صورت هرچند ممکن است حق خود را بخشیده باشد اما رد چنین انسان وارسته کار قبیح و شنیعی است و یا کسی است که در اثر رد کردن زبان غیبت و شکایت نمی گشاید. پس حق او تا روز قیامت باقی خواهد ماند." با همه این احوال، درک جمله "فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ كَانَ أَسْوَءَ حَالًا"، کار ساده ای نیست. یک احتمال بعید این است که منظور از "عذر"، در این جا اصرار کردن باشد؛ یعنی این که اگر صاحب حاجت، اصرار به برآوردن حاجتش نماید و کسی که به او روی آورده، بازهم رد کند، وضع ردکننده بدتر خواهد بود. این مطلب از این عبارت صحاح اللغة به دست می آید: "و فى الحديث: لن يَهلِكَ الناسُ حتَّى يُعْذِرُوا من أنفسهم: أى تكثر ذنوبهم و عيوبُهم." -ر.ک. الصحاح- (فاطمی)
20. سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا حَقُّ الْوَالِدِ عَلَى وَلَدِهِ قَالَ لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ.(1)
مردی از رسول خداوند سوال نمود که که حق پدر بر فرزندش چیست؟ فرمود: او را به اسم صدا نزند، پیشاپیش او راه نرود، جلوتر از او ننشیند و سبب لعن او نگردد.
ص: 498
يَسْتَسِبُّ: أي لا يفعل ما يصير سببا لسب الناس له (هامش الکافی)./ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ: یعنی کاری نکند که مردم به خاطر کار ناشایست او پدرش را لعن کنند. مثلا بگویند: بر پدرش لعنت! (فاطمی)
21. السَّخِيُّ الْحَسَنُ الْخُلُقِ فِي كَنَفِ اللَّهِ لَا يَسْتَخْلِي اللَّهُ مِنْهُ حَتَّى يُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيّاً وَ لَا وَصِيّاً إِلَّا سَخِيّاً وَ مَا كَانَ أَحَدٌ مِنَ الصَّالِحِينَ إِلَّا سَخِيّاً وَ مَا زَالَ أَبِي يُوصِينِي بِالسَّخَاءِ حَتَّى مَضَى.(1)بخشنده خوش اخلاق، در سایه رحمت خداوند است. خداوند تا او را وارد بهشت نفرماید، رهایش نمی کند. خداوند عزّ و جلّ، هیچ پیامبر و و صی ای نفرستاد، مگر این که بخشنده بوده است و کسی از صالحین نبوده مگر این که بخشندگی داشته است. پدرم تا هنگام رفتن همواره مرا به بخشندگی سفارش می کرد.
السَّخِيُّ: الجوادُ الكَرِيمُ (تاج العروس)
كَنَفِ: كَنَفُ اللَّه: رحمته. و اذهب فى كَنَف اللَّه، و كَنَفَته: أى فى حِفْظه و كِلاءَته (المحكم و المحيط الأعظم)./ کَنَفَ: حفظ کرد، نگه داشت (المعجم البسیط)
لَا يَسْتَخْلِي: لا يتركه (هامش الکفی)
22. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): مَنْ أَصْبَحَ وَ هُوَ لَايَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا اجْتَرَمَ.(2)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرکس که صبح کند و قصد ستم به کسی نداشته باشد، خداوند گناه سرزده از او را می آمرزد.
اجْتَرَمَ: أى ما اكتسب من الجرم و الاثم فى ذلك اليوم بقرينة السابق، أو مطلقا على احتمال (شرح الكافي)
ص: 499
23. مَنِ اسْتِوى يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الزِّيادَةَ فى نَفْسِهِ فَهُوَ فى نُقْصان، وَ مَنْ كانَ إِلَى النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَياةِ.(1)
هرکس دو روزش مساوی باشد، فریب خورده است و کسی که آخر روزش بدتر باشد، ملعون است و کسی که در پی تکامل نفسش نباشد، رو به نقصان و نابودی است و کسی که رو به نابودی باشد، مرگ از زندگی برای او بهتر است!
مَغْبُونٌ: غبن: فریب دادن در معامله (المعجم البسیط)این حدیث شریف، طرق متعدد دارد. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را خواندیم و از امام صادق (علیه السلام) این گونه نقل شده است: مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ كَانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ خَيْرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ كَانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَرَ الزِّيَادَةَ فِي نَفْسِهِ فَهُوَ إِلَى النُّقْصَانِ وَ مَنْ كَانَ إِلَى النُّقْصَانِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَيَاةِ -ر.ک. وسائل الشيعة- (فاطمی)
در "تحف العقول" قطعه ای وجود دارد که آن را تحت عنوان حکمت های آن بزرگوار ذکر نموده است. در آن جا مطالب را پیوسته و دنبال هم آورده است اما من فکر می کنم که تک تک این فرازها، مانند کلمات قصار مولا علی (علیه السلام) می باشند. تنها وجود "واو" باعث می شود که خواننده فکر کند، این ها کلام پیوسته اند. ما از بین آن مجموعه چند گفتار را جدا کردیم و "واو"ها را نیاورده ایم:
24. صَلَاةُ النَّوَافِلِ قُرْبَانٌ إِلَى اللَّهِ لِكُلِّ مُؤْمِنٍ وَ الْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْجَسَدِ صِيَامُ النَّوَافِلِ.
ص: 500
نماز نافله ها وسیله تقرب هر مؤمن به سوی خداوند است و حج، جهاد ضعیفان است. برای هرچیزی زکات وجود دارد و زکات بدن، روزه های مستحبی می باشد.
أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ.
برترین عبادت، بعد از شناخت الهی، انتظار گشایش است.
مَنْ دَعَا قَبْلَ الثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) كَانَ كَمَنْ رَمَى بِسَهْمٍ بِلَا وَتَرٍ.
هرکس قبل از مدح و ستودن خداوند و درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعا کند، مانند کسی است که تیری از کمان بدون زه رها کند.
وَتَر: و الوَتَرُ، محرَّكةً: شِرْعَةُ القَوسِ، و مُعَلَّقُها (القاموس المحيط)./ وتر: زه کمان (المعجم البسیط)./ وتر: رودهء تابيده که بر کمان بندند و به خاصيت ارتجاعي آن تير را پرتاب کنند (فرهنگ دهخدا)
وَ مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ وَ مَا عَالَ امْرُؤٌ اقْتَصَدَ.
هرکس یقین به عوض دارد، به بذل و بخشش می کوشد و کسی که میانه روی نماید، به بلندی نمی رسد.
الْخَلَفِ: الخَلَفُ بالتحريك و السكون: من يجي ء بعد من مضى إلا أنه بالتحريك في الخير و بالتسكين في الشر (مجمع البحرين)اقْتَصَدَ: اصل اقتصاد میانه روی است و چیزی پسندیده ای می باشد اما ظاهرا بلندی و جاودانگی، با این معیار سر سازش ندارد (فاطمی)
التَّدْبِيرُ نِصْفُ الْعَيْشِ وَ التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ وَ كَثْرَةُ الْهَمِّ يُورِثُ الْهَرَمَ.
دور اندیشی، نصف زندگی است، دوستی با مردم، نصف خردمندی است و غم زیاد، پیری را به ارث می گذارد.
مَنْ أَحْزَنَ وَالِدَيْهِ فَقَدْ عَقَّهُمَا.
ص: 501
هرکس پدرو مادرش را اندوهگین کند، آن دو را نافرمانی کرده است.
عَقَّ: عَقَ الْولدُ والِدَه: آن فرزند نافرمانى از پدر كرد و از وى اطاعت ننمود (فرهنگ ابجدي)./ عَقَ الولد أباه يَعُقُّهُ عُقُوقاً: إذا آذاه و عصاه و ترك الإحسان إليه و هو البر به. و أصله من العَقِ و هو الشق و القطع (مجمع البحرين)
مَنْ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى فَخِذِهِ أَوْ ضَرَبَ بِيَدِهِ الْوَاحِدَةِ عَلَى الْأُخْرَى عِنْدَ الْمُصِيبَةِ فَقَدْ حَبِطَ أَجْرُهُ.
کسی که در مصیبت، دستش را به رانش بزند و یا دستش را به دست دیگرش بزند، اجرش را هدر داده است.
حَبِطَ: هدر رفت، بیهوده شد (المعجم البسیط)./ و أصل الحبط من الْحَبَطِ، و هو أن تكثر الدابة أكلا حتى ينتفخ بطنها (مفردات ألفاظ القرآن)
مَنِ اقْتَصَدَ وَ قَنِعَ بَقِيَتْ عَلَيْهِ النِّعْمَةُ وَ مَنْ بَذَّرَ وَ أَسْرَفَ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ الصِّدْقُ يَجْلِبَانِ الرِّزْقَ وَ الْخِيَانَةُ وَ الْكَذِبُ يَجْلِبَانِ الْفَقْرَ وَ النِّفَاقَ.
کسی که میانه روی کند و قناعت ورزد، نعمت بر او پایدار می ماند و کسی که ریخت و پاش کند و میانه روی نکند، نعمت از او زایل می شود. ادای امانت و راستگویی روزی آورند و خیانت و دروغگویی، فقر و نفاق در پی دارند.
بَذَّرَ: اسراف کرد، پخش و پراکنده نمود مال خود را (المعجم البسیط)
أَسْرَفَ: جَازَ الْقَصْدَ (المصباح المنير)./ "اسراف" و "تبذیر"، در فارسی به کار می رود اما کمتر بین این دو تفاوت گذاشته می شود. "اسراف"، یعنی زیاده روی. مثلا با ماشین بیست میلیونی، کار کسی راه می افتد و او ماشین چند صد میلیونی تهیه می کند. "تبذیر"، یعنی ریخت و پاش. مثلامهمانی هرچند عزیز با صد هزار تومان خوب پذیرایی می شود و میزبان چند صد هزار تومان را مصرف می کند. به گونه ای که بسیاری از آن غذاها دور ریخته شود (فاطمی)
يَجْلِب: جلب: آورد (المعجم البسیط)./ جلب: الإتيان بالشئ من موضعٍ إلى موضع (معجم مقاييس اللغه)
ص: 502
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِالذَّرَّةِ شَرّاً أَنْبَتَ لَهَا جَنَاحَيْنِ فَطَارَتْ فَأَكَلَهَا الطَّيْرُ.(1)
وقت خداوند خیر مورچه را نخواهد، بر او دو بال می رویاند. پس بال پرواز می گشاید و پرنده ای برای خوردن او را می رباید.
الذَّرَّةِ: الذَّرُّ: النّمل الأحمر الصّغير، واحدتها ذَرَّةٌ... و قيل الذَّرَّةُ ليس لها وزن، و يراد بها ما يرى فى شعاع الشمس الدّاخل فى النّافذة (النهاية في غريب الحديث)./ امروزه عرب ها به "اتم" هم "ذرّ" می گویند : القنبلة الذرّیة (فاطمی)
25. إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْ ءٌ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا.(2)
وقتی مؤمن از دنیا برود، فرشتگان، قطعه های زمینی که روی آن ها خداوند را عبادت می کرد و دریچه های آسمانی که اعمالش از آن جا بالا می رفت، برای او گریه می کنند و در اسلام رخنه ای پدید می آید که آن را چیزی مرمت نمی تواند. زیرا مؤمنان فقیه، دژهای مستحکم اسلامند، چونان باروی استواری گرداگرد شهر.
بِقَاعُ: بكسر الباء: جمع بقعة و هي قطعة من الأرض (هامش الحدیث)./ البُقْعَةُ قطعة من الأرض على غير هيئة الّتى الى جنبها، و جمعها بِقَاع (التحقيق)
حِصْن: قلعه، دژ (المعجم البسیط)
26. مُحَادَثَةُ الْعَالِمِ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ الْجَاهِلِ عَلَى الزَّرَابِي.(3)
ص: 503
گفتگو با عالم، روی خاک روبه ها، بهتر است از گفتگو بانادان برفرش های فاخر.الزَّرَابِيُ: در مجمع آمده زرابىّ جمع زريبه و آن بمعنى فرش فاخر است يعنى پشتى هاى رديف هم و فرشهاى گسترده... راغب گويد: زرابى جمع زرب -بر وزن قفل- نوعى از لباس راحت و منسوب است بمحلى. و بر سبيل تشبيه و استعاره آمده (قاموس قرآن)
27. عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى (علیه السلام) قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ.(1)
امام کاظم (علیه السلام) از پدر بزرگوارش روایت می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند عزّ و جلّ ما را آفرید. پس آفرینش ما را نیکو نمود و ما را مصور نمود. پس صورت های ما را به زیبایی تصویر کرد. ما را خزانه داران آسمان و زمینش قرار داد. پیش ما درخت زبان تکلم گشود و با پرستش ما خداوند عزّ و جلّ پرستیده می شود. اگر ما نبودیم، خداوند پرستیده نمی شد.
28. عَنْ حَفْصٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ (علیه السلام) يَقُولُ لِرَجُلٍ أَ تُحِبُّ الْبَقَاءَ فِي الدُّنْيَا فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ وَ لِمَ قَالَ لِقِرَاءَةِ "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" فَسَكَتَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ بَعْدَ سَاعَةٍ يَا حَفْصُ مَنْ مَاتَ مِنْ أَوْلِيَائِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ الْقُرْآنَ عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اللَّهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى قَدْرِ آيَاتِ الْقُرْآنِ يُقَالُ لَهُ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَيَقْرَأُ.(2)
ص: 504
حفص گفت: شنیدم که امام موسی کاظم (علیه السلام) به مردی می فرمود: آیا بودن در دنیا را دوست داری؟ عرض کرد: بلی. فرمود: برای چه؟ عرض کرد: به خاطر خواندن "قل هو الله أحد". امام ساکت شد. بعد از مدتی فرمود: آی حفص! هرکس از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را خوب نیاموخته باشد، قرآن به او تعلیم داده می شود. تا خداوند بدان وسیله، درجات او را بالا ببرد. زیرا درجات بهشت، به میزان قرآن خواندن است. به او گفته می شود: بخوان و بالا برو! پس قرآن تلاوت می کند و بالا می رود.
ارْقَ: فعل امری از ماده :رَقِيَ يَرْقَى رُقِيّاً: صعد و ارتقى (فاطمی)
یکی از زیباترین سفارش ها، سفارش امام موسی کاظم (علیه السلام) به هشام بن حکم است که می بایست، پایان نامه های فراوان در رابطه با آن نوشته شود. در این مختصر اما من حدود سیزده گفتار از اصول کافی و تحف العقول انتخاب نمودم. دلیل انتخاب از دو کتاب، این است که برخی از این سخنان در اصول کافی وجود ندارد.
29. يَا هِشَامُ إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ وَ إِنَّ الْكَيِّسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللَّهِ وَ حَشْوُهَا الْإِيمَانَ وَ شِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ وَ قَيِّمُهَا الْعَقْلَ وَ دَلِيلُهَا الْعِلْمَ وَ سُكَّانُهَا الصَّبْر.
آی هشام! لقمان به پسرش گفت: در برابر حق فروتنی نما تا عاقل ترین مردم باشی و انسان زیرک خودش را در برابر حق کوچک می شمارد. به پسرش گفت: پسرم! دنیا دریای ژرفی است که در آن خلایق بسیاری غرق گشته اند!
ص: 505
پس باید در این دریای کرانه ناپیدا، کشتی ات تقوای الهی، اندرون آن ایمان، بادبان آن توکل، کشتی ران آن عقل، راهنمای آن دانش و لنگر آن شکیبایی باشد.
غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ: در این سخن مولا عناصر چون واژه های: حشو، شراع، قیّم، دلیل و سکّان، به کار رفته است. پیش از رسیدن به تک تک این واژه ها، باید بدانیم که کشتی های آن زمان به تجهیزات از این قبیل نیاز داشتند: حشو: به چیزی می گویند که درون آن را پر نمایید مثلا بالشی را با پنبه پرکند. این جا مسافرین مورد نظر است. شراع: بادبان، قیّم: ملوان، دلیل: راهنما. سکّان: لنگر. امروزه اما در زبان عربی برخی از این واژه ها مورد استفاده قرار نمی گیرند. به "ملوان"، "ملاّح" یا "بحّار" می گویند. به "سکّان" "مرساة" می گویند و کار راهنما را هم که قطب نما به عهده گرفته است (فاطمی)
الْكَيِّسَ: ظریف و متین و با هوش (المعجم البسیط)
حَشْوُهَا: الحَشْو: ما حَشَوْتَ به فراشا و غيره... و احْتَشَيْتُ: بمعنى امتلأت (كتاب العين)./ آنچه كه درون چيزى را با آن پُر كنند... أَحْشَاء: آنچه كه درون شكم باشد مانند جگر و اسپرز و شكنبه و جز آن ها (فرهنگ ابجدي)./ در این جا به قرینه می فهمیم که مسافر مراد است (فاطمی)
شِرَاعُهَا: الملاءة الواسعة فوق خشبة تصفقها الريح فتمضى بالسفينة (هامش)./ شراع: بادبان کشتی (المعجم البسیط)قَيِّمُهَا: مدبر أمر السفينة (هامش الصفحة)./ قیّم: متولی، سرپرست، با ارزش (المعجم البسیط)./ این جا، "ملوان" مراد است (فاطمی)
سُكَّانُهَا: سُكّان السفينة: سمى سكاناً لأنها تسكن به عن الحركة و الاضطراب (تهذيب اللغة)./ سُكَّانُ السّفينة: ما يسكّن به (مفردات ألفاظ القرن)./ با توجه به این دو واژه نامه، شاید منظور از "سکّان"، همان "مرساة" و یا "لنگر" فارسی باشد. اگرچه در فارسی سکان جور دیگر معنی می شود. سکان: 1- دنباله هواپیما یا کشتی. 2- آلتی در دنباله کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر –فرهنگ عمید- (فاطمی)
ص: 506
يَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاه.
آی هشام! کسی که سه چیز را بر سه چیز مسلط نماید، گویا بر نابودی عقلش کمک نموده است: 1- کسی که نور تفکرش را با آرزوهای دور و دراز تاریک نماید. 2- کسی که لطیفه های حکمتش را با زیاده گویی هایش محو نماید. 3- کسی که چراغ عبرت خود را با شهوت خواهی هایش خاموش نماید. هرکس چنین کند، هوای نفس، دست همکاری بر کف نابود کننده عقلش می گذارد و هرکه عقلش را فاسد کند، دین و دنیایش را خراب کرده است.
طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ: أي لطائفها و غرائبها المعجبة للنفس اللذيذة لها (مجمع البحرين)./ طرائف الحديث: سخنان لطيف (فرهنگ ابجدي)./ طَرَائِفَ: جمع طرفة: لطیفه (المعجم البسیط)
يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ (علیه السلام) وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول.
آی هشام! خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجت ظاهری و حجت باطنی. حجت ظاهری، رسولان، انبیا و أئمه -علیهم السلام- هستند و حجت های باطنی عقل های انسان هایند.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيَا فَلِذَلِكَ رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ.
آی هشام! انسان های عاقل به کمتر از دنیا راضی می شوند، در صورتی که با حکمت باشند و با دنیای بدون حکمت راضی نمی شوند. به همین لحاظ تجارت شان سود آور است.
ص: 507
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا وَ رَغِبُوا فِي الْآخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّى يَسْتَوْفِيَ مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَتْهُ الْآخِرَةُ فَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ وَ آخِرَتَهُ.
آی هشام! خردمندان دنیا را ترک کردند و به آخرت روی آوردند. زیرا آنان می دانند که دنیا در پی انسان و انسان در پی او است. هر که آخرت را بطلبد، دنیا او را می طلبد تا از آن روزی اش را به طور کامل بگیرد و هر که دنیا را بطلبد، آخرت او را می طلبد. پس مرگش فرا می رسد و دنیا و آخرتش فاسد می گردد.
زَهِدُوا: هو ما يقابل الرغبة، أى الميل الشديد و الرغبة الى الترك (التحقيق)./ زهد في الشي ء و عنهُ: از آن چيز روى گردان شد؛ زَهَدَ فى الدُّنيَا: از دنيا روى گردانيد و به عبادت و نيايش گرائيد (فرهنگ ابجدي)
يَا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِي الدِّينِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكْمِلَ عَقْلَهُ فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِمَا يَكْفِيهِ لَمْ يُدْرِكِ الْغِنَى أَبَدا.
آی هشام! هرکس ثروت بدون مال، راحتی دل از حسد و سلامتی دین بخواهد، باید پیش خداوند تضرع نماید و از او بخواهد که عقلش را کامل کند. هرکس خرد ورزی نماید، به آنچه کفایتش می کند، قانع می شود و هرکس به قدر کفایتش، قانع باشد، بی نیاز است و هرکس به اندازه کفایتش، قانع نباشد، هرگز به بی نیازی نمی رسد.
ص: 508
يَا هِشَامُ لَا دِينَ لِمَنْ لَا مُرُوءَةَ لَهُ وَ لَا مُرُوءَةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا.(1)
آی هشام! کسی که دین ندارد، جوانمردی ندارد. کسی که جوانمردی ندارد، عقل ندارد. با منزلت ترین انسان کسی است که دنیا را برای خودش با ارزش نداند. این را بدانید که ارزش بدن های شما کمتر از بهشت نیست. پس آن را کمتر از آن بها نفروشید!
مُرُوءَةَ: جوانمردی، شهامت (المعجم البسیط)./ مُرُوءَة: سَمَاحَة، رُجُولَة، نَخْوَة، أَصَالَة، كَرَم، نُبْل (المكنز العربي)خَطَراً: خَطَراً: هو بالتحريك القدر و المنزلة. و مِنْهُ فِي وَصْفِ الْأَئِمَّةِ (علیه السلام) مَا أَجَلَ خَطَرَكُمْ أي: ما أعظم قدركم و منزلتكم عند الله (مجمع البحرين)./ خطِر: مهم، خطرناک (المعجم البسیط)
از این جا به بعد، در اصول کافی نیامده است و از کتاب تحف القعول نقل می شود:
يَا هِشَامُ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ لُؤْلُؤَةٌ مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ وَ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَةٌ.
آی هشام! اگر در دست تو گردویی باشد و تمام مردم بگویند: مروارید است، در حالی که خودت می دانی آن گردویی بیش نیست، نفعی به حالت ندارد و اگر در دست تو مرواریدی باشد و تمام مردم بگویند: گردو است، در حالی که خودت می دانی آن مروارید است، ضرری به حالت ندارد.
جَوْز: گردو (المعجم السیط)
لُؤْلُؤَ: مروارید (المعجم السیط)
ص: 509
يَا هِشَامُ رَحِمَ اللَّهُ مَنِ اسْتَحْيَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَى وَ ذَكَرَ الْمَوْتَ وَ الْبِلَى وَ عَلِمَ أَنَّ الْجَنَّةَ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَ النَّارَ مَحْفُوفَةٌ بِالشَّهَوَاتِ.
آی هشام! خداوند رحمت کند کسی را که به طور واقعی از خداوند خجالت بکشد. پس سر و شکم و آنچه که در آن ها وجود دارند را از حرام نگه بدارد. همواره مرگ و پوسیدگی را به خاطر بیاورد و بداند که راه بهشت از بین سختی ها است و راه جهنم از بین لذت جویی ها.
حَوَى: و ما حوى: أي ما حواه الرأس من الاوهام و الأفكار بأن يحفظها و لا يبديها و يمكن أن يكون المراد ما حواه الرأس من العين و الاذن و سائر المشاعر بأن يحفظها عمّا يحرم عليه (هامش الصفحة)./ حوی: در بر گرفت (المعجم البسیط)
وَعَى: و ما وعى أي ما جمعه من الطعام و الشراب بان لا يكونا من حرام (هامش الصفحة)./ الوَعْيُ: حِفْظ القلبِ الشي ءَ. وعَى الشي ء و الحديث يَعِيه وَعْياً و أَوْعاه: حَفِظَه و فَهِمَه و قَبِلَه، فهو واعٍ، و فلان أَوْعَى من فلان أَي أَحْفَظُ و أَفْهَمُ (لسان العرب)./ الوعی: آگاه و مدبر (المعجم البسیط)
مَحْفُوفَةٌ: احاطه شده. حفّ: احاطه کرد (المعجم البسیط)
الْبِلَى: الاندراس و الاضمحلال (هامش الصفحة)يَا هِشَامُ تَعَلَّمْ مِنَ الْعِلْمِ مَا جَهِلْتَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عَلِمْتَ وَ عَظِّمِ الْعَالِمَ لِعِلْمِهِ وَ دَعْ مُنَازَعَتَهُ وَ صَغِّرِ الْجَاهِلَ لِجَهْلِهِ وَ لَا تَطْرُدْهُ وَ لَكِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ.
آی هشام! از دانش آنچه را نمی دانی بیاموز و از آنچه می دانی به جاهل تعلیم بده. دانشمند را به خاطر علمش بزرگ بشمار و از منازعه با او بپرهیز. جاهل را به خاطر جهلش کوچک بشمار ولیکن از خود نران بلکه به خود نزدیک نموده به او آموزش بده.
لَا تَطْرُدْهُ: الطرد الإبعاد (الصحاح)
ص: 510
يَا هِشَامُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ مِنْهُ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْه.
آی هشام! از ما نیست کسی که خودش را در هر روز مورد محاسبه قرار ندهد. پس اگر عمل نیکی انجام داده بود، بر آن بیفزاید و اگر عمل بدی انجام داده بود، از خداوند طلب استغفار نماید و به سوی او برگردد.
يَا هِشَامُ إِنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِي السَّهْلِ وَ لَا يَنْبُتُ فِي الصَّفَا فَكَذَلِكَ الْحِكْمَةُ تَعْمَرُ فِي قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمَرُ فِي قَلْبِ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّكَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ مَنْ شَمَخَ إِلَى السَّقْفِ بِرَأْسِهِ شَجَّهُ وَ مَنْ خَفَضَ رَأْسَهُ اسْتَظَلَّ تَحْتَهُ وَ أَكَنَّهُ فَكَذَلِكَ مَنْ لَمْ يَتَوَاضَعْ لِلَّهِ خَفَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ.
آی هشام! دانه پاشیده برای کشاورزی، در سرزمین نرم و هموار می روید، نه بر تخته سنگ سخت. همینطور حکمت در قلب متواضع ادامه حیات می دهد، نه در قلب متکبر سلطه گر. زیرا خداوند تواضع را ابزار عقل قرارداده است و تکبر را ابزار جهل. آیا نمی دانی اگر کسی در سقف کوتاهی گردن فرازی کند، سرش را می شکند و اگر کسی سرش را پایین بگیرد، از سایه آن استفاده می نماید و از سرما و گرما خودش را در امان نگه می دارد؟ کسی که در برابر خداوند تواضع نکند، خداوند او را بر خاک می نشاند و کسی که برای خداوند فروتنی نماید، بلندش می کند.
الزَّرْعُ: و قد غلب على البُرّ و الشَّعِير، و جمعه زُرُوع، و قيل: الزرع نبات كل شي ء يحرث (لسان العرب)
تَعْمَرُ: العَمْرُ و العُمْرُ: الحَيَاةُ. و البَقَاءُ (المحيط في اللغة)
الصَّفَا: حَجَر صُلْب أملس (كتاب العين)
الجبَّار: المُتَكبِّرُ عن عبادة اللّه تعالى، و منه قول اللّه تعالى: وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا (تهذيب اللغة)./ این صفت در رابطه با انسان مذموم است اما وقتی به معنای اصلی اش به کار رود، مرحوم
ص: 511
طبرسی این چنین توضیح می دهد: الْجَبَّارُ: و هو العظيم الشأن في الملك و السلطان و لا يستحق أن يوصف به على هذا الإطلاق إلا الله تعالى فإن وصف به العباد فإنما يوضع اللفظ في غير موضعه و يكون ذما و قيل هو الذي يذل له من دونه و لا تناله يد و قيل هو الذي يقهر الناس و يجبرهم على ما أراد... و قيل هو الذي يجبر الفقير من قولهم جبر الكسير إذا أصلحه -مجمع البیان- (فاطمی)
شَمَخَ: بالا برد (المعجم البسیط)
شَجَّهُ: شجّ: شکست یا مجروج کردن سر (المعجم البسیط)
أَكَنَّهُ: كنَنْتُ الشي ءَ في كِنِّهِ، إذا جعلتَه فيه و صُنتَه. و أكننتُ الشّي ءَ: أخفيتُه (معجم مقاييس اللغه)./ و الْأَكْنَانُ: جمع كِنٍ و هو ما كَنَ و ستر من الحر و البرد (مجمع البحرين)
يَا هِشَامُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِذَا رَأَيْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ يُلْقِي الْحِكْمَةَ وَ الْمُؤْمِنُ قَلِيلُ الْكَلَامِ كَثِيرُ الْعَمَلِ وَ الْمُنَافِقُ كَثِيرُ الْكَلَامِ قَلِيلُ الْعَمَلِ.
آی هشام! رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وقتی مؤمن کم سخن را دیدید، نزدیک او بروید. زیرا او حکمت را دریافته است. مؤمن کم حرف می زند، زیاد عمل می کند و منافق، زیاد حرف می زند و کم عمل می کند.
يَا هِشَامُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ قُلْ لِعِبَادِي لَا يَجْعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا فَيَصُدَّهُمْ عَنْ ذِكْرِي وَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي وَ مُنَاجَاتِي أُولَئِكَ قُطَّاعُ الطَّرِيقِ مِنْ عِبَادِي... (1)
آی هشام! خداوند به داوود وحی فرمود که به بندگانم بگو: بین من و آن ها عالم فریفته دنیا را قرار ندهند. زیرا شما را از یاد من، راه دوستی با من و از راز و نیاز با من، منع می کنند. آنان دزدانی در مسیر بندگان منند...
30. مَنْ عَادَى شِيعَتَنَا فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانَا لِأَنَّهُمْ مِنَّا خُلِقُوا مِنْ طِينَتِنَا مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَيْسَ مِنَّا شِيعَتُنَا يَنْظُرُونَ بِنُورِ اللَّهِ وَ
ص: 512
يَتَقَلَّبُونَ فِي رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يَفُوزُونَ بِكَرَامَةِ اللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا يَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا اغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لَا يَفْرَحُ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ وَ لَا يَغِيبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا أَيْنَ كَانَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ أَوْ غَرْبِهَا وَ مَنْ تَرَكَ مِنْ شِيعَتِنَا دَيْناً فَهُوَ عَلَيْنَا وَ مَنْ تَرَكَ مِنْهُمْ مَالًا فَهُوَ لِوَرَثَتِهِ شِيعَتُنَا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يَحُجُّونَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ وَ يَصُومُونَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ يُوَالُونَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ أُولَئِكَ أَهْلُ الْإِيمَانِ وَ التُّقَى وَ أَهْلُ الْوَرَعِ وَ التَّقْوَى مَنْ رَدَّ عَلَيْهِمْ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ طَعَنَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ طَعَنَ عَلَى اللَّهِ لِأَنَّهُمْ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً وَ أَوْلِيَاؤُهُ صِدْقاً وَ اللَّهِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَشْفَعُ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ فَيُشَفِّعُهُ اللَّهُ فِيهِمْ لِكَرَامَتِهِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ.(1)
هرکس با شیعیان ما دشمنی کند، با ما دشمنی نموده است و هرکس آنان را دوست بدارند، ما را دوست داشته اند. چرا که آنان از ما هستند؛ از زیادی گل ما پدید آمده اند. هرکس آنان را دوست بدارند، از ما هستند و هرکس با آنان دشمنی نمایند، از ما نیستند. شیعیان ما به نور الهی می نگرند، در رحمت الهی حال به حال می شوند و به کرامت الهی رستگار می شوند. کسی از شیعه ما نیست که بیمار بشود، مگر این که ما به بیماری او مبتلا می شویم، غم زده نمی شود، مگر این که ما به غم او گرفتار می آییم و خوشحال نمی شود مگر این که ما به خوشحالی او خوشحال می شویم. هیچ یک از شیعیان از دید ما پنهان نیستند؛ هرجا که باشند؛ در شرق زمین یا در غرب زمین. هرکس بر شیعیان ما دینی بگذارد، ادای آن به گردن ما است و هر یک از آنان مالی بر جای بگذارد، برای ورثه او است. شیعیان ما نماز را بر پای می دارند، زکات را می پردازند، حج می روند، روزه ماه رمضان را می گیرند، اهلبیت را دوست دارند و
ص: 513
از دشمنان آنان بیزاری می جویند. آنان اهل ایمان، تقوا و پاکدامنی هستد. هرکه آنان را رد کند، خداوند را رد کرده است و هرکه بر آنان خورده گیرند، بر خداوند خورده گرفته است. زیرا آنان به یقین بندگان خداوند هستند و دوستان راستین اویند. به خداوند سوگند! یکی از آنان به اندازه قبیله های "ربیعه و مُضر" شفاعت می کند و خداوند عزّ و جلّ، به خاطر بزرگواری اش، شفاعت آنان را می پذیرند.
رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ: يضرب المثل بهما في الكثرة (مجمع البحرين)./ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ: نام دو قبیله بودند که از لحاظ کثرت ضرب المثل بودند (فاطمی)
31. مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ أَنْ يَزُورَنَا فَلْيَزُرْ صَالِحِي شِيعَتِنَا يُكْتَبْ لَهُ ثَوَابُ زِيَارَتِنَا وَ مَنْ لَمْ يَقْدِرْ أَنْ يَصِلَنَا فَلْيَصِلْ صَالِحِي إِخْوَانِهِ يُكْتَبُ لَهُ ثَوَابُ صِلَتِنَا.(1)
کسی از شما اگر توانایی نداشت که ما را زیارت کند، شیعه صالح ما را زیارت کند. همین ثواب برای او نوشته می شود و کسی که قدرت ندارد به ما برسد، پیش برادر صالحش برود. ثواب همنشینی با ما برای او نوشته می شود.
32. كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ صَالِحٌ وَ كَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ صَالِحَةٌ فَرَأَى فِي النَّوْمِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ وَقَّتَ لَكَ مِنَ الْعُمُرِ كَذَا وَ كَذَا سَنَةً وَ جَعَلَ نِصْفَ عُمُرِكَ فِي سَعَةٍ وَ جَعَلَ النِّصْفَ الْآخَرَ فِي ضِيقٍ فَاخْتَرْ لِنَفْسِكَ إِمَّا النِّصْفَ الْأَوَّلَ وَ إِمَّا النِّصْفَ الْأَخِيرَ فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّ لِي زَوْجَةً صَالِحَةً وَ هِيَ شَرِيكِي فِي الْمَعَاشِ فَأُشَاوِرُهَا فِي ذَلِكَ وَ تَعُودُ إِلَيَّ فَأُخْبِرُكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ الرَّجُلُ قَالَ لِزَوْجَتِهِ رَأَيْتُ فِي النَّوْمِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَتْ يَا فُلَانُ اخْتَرِ النِّصْفَ الْأَوَّلَ وَ تَعَجَّلِ الْعَافِيَةَ لَعَلَّ اللَّهَ سَيَرْحَمُنَا وَ يُتِمُّ لَنَا النِّعْمَةَ فَلَمَّا كَانَ فِي اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ أَتَى الْآتِي فَقَالَ مَا اخْتَرْتَ فَقَالَ اخْتَرْتُ النِّصْفَ الْأَوَّلَ فَقَالَ ذَلِكَ لَكَ
ص: 514
فَأَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ وَجْهٍ وَ لَمَّا ظَهَرَتْ نِعْمَتُهُ قَالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ قَرَابَتُكَ وَ الْمُحْتَاجُونَ فَصِلْهُمْ وَ بِرَّهُمْ وَ جَارُكَ وَ أَخُوكَ فُلَانٌ فَهَبْهُمْ فَلَمَّا مَضَى نِصْفُ الْعُمُرِ وَ جَازَ حَدَّ الْوَقْتِ رَأَى الرَّجُلُ الَّذِي رَآهُ أَوَّلًا فِي النَّوْمِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ شَكَرَ لَكَ ذَلِكَ وَ لَكَ تَمَامَ عُمُرِكَ سَعَةٌ مِثْلُ مَا مَضَى.(1)
در بین بنی اسرائیل، مرد صالحی زندگی می کرد و خانم صالحه ای داشت. شبی در خواب دید که خداوند عمر او را در مدت چند سالی زمان گذاری نمود. به او گفته شد: نصف عمرت در راحتی هستی و نصف دیگر را در تنگنایی و سختی. برای خودت انتخاب کن. نصف اول را می خواهی یا دوم را؟ مرد گفت: من زن صالحه ای دارم و او شریک زندگی من است. با او در این زمینه مشورت کنم، بعد از من بپرسید. وقتی صبح شد، به زوجه اش گفت: من در خواب چنین و چنان دیدم. او گفت: فلانی نصف اول عمرت را انتخاب کن و در عافیت تعجیل نما. شاید خداوند به ما رحم کند و نعمتش را بر ما تمام نماید. شب دیگر همین خواب را دید. به او گفته شد: انتخابت چه بود؟ گفت: نصف اول را. گفت: باشد. پس دنیا از هر طرف به او روی آورد. وقتی آثار نعمت بر وی ظاهر شد، خانمش به او گفت: به خویشاوندان، نیازمندان، همسایه و برادرت فلانی برس و به آن ها نیکویی نما. پس به سمت همه آنان دست سخاوت دراز نمود. وقتی نصف عمرش به سر آمد و از حد معین گذشت، همان خواب اول را دید. به او گفته شد: خداوند تبارک و تعالی، از تو تشکر نمود و تو در یک عمر کامل با چنین بی نیاز زندگی خواهی کرد.
سَعَةٌ: بی نیازی، قدرت و توانایی (المعجم البسیط)
ص: 515
33. عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ يَقُولُ فِيهِ يَا إِسْحَاقُ إِنَّ فِي النَّارِ لَوَادِياً يُقَالُ لَهُ سَقَرُ لَمْ يَتَنَفَّسْ مُنْذُ خَلَقَهُ اللَّهُ لَوْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِي التَّنَفُّسِ بِقَدْرِ مِخْيَطٍ لَأَحْرَقَ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَعَوَّذُونَ مِنْ حَرِّ ذَلِكَ الْوَادِي وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِيهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِي ذَلِكَ الْوَادِي لَجَبَلًا يَتَعَوَّذُ جَمِيعُ أَهْلِ ذَلِكَ الْوَادِي مِنْ حَرِّ ذَلِكَ الْجَبَلِ وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِيهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِي ذَلِكَ الْجَبَلِ لَشِعْباً يَتَعَوَّذُ جَمِيعُ أَهْلِ ذَلِكَ الْجَبَلِ مِنْ حَرِّ ذَلِكَ الشِّعْبِ وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِيهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِي ذَلِكَ الشِّعْبِ لَقَلِيباً يَتَعَوَّذُ أَهْلُ ذَلِكَ الشِّعْبِ مِنْ حَرِّ ذَلِكَ الْقَلِيبِ وَ نَتْنِهِ وَ قَذَرِهِ وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِيهِ لِأَهْلِهِ وَ إِنَّ فِي ذَلِكَ الْقَلِيبِ لَحَيَّةً يَتَعَوَّذُ جَمِيعُ أَهْلِ ذَلِكَ الْقَلِيبِ مِنْ خُبْثِ تِلْكَ الْحَيَّةِ وَ نَتْنِهَا وَ قَذَرِهَا وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِي أَنْيَابِهَا مِنَ السَّمِّ لِأَهْلِهَا وَ إِنَّ فِي جَوْفِ تِلْكَ الْحَيَّةِ لَسَبْعَةَ صَنَادِيقَ فِيهَا خَمْسَةٌ مِنَ الْأُمَمِ السَّالِفَةِ وَ اثْنَانِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَنِ الْخَمْسَةُ وَ مَنِ الِاثْنَانِ قَالَ وَ أَمَّا الْخَمْسَةُ فَقَابِيلُ الَّذِي قَتَلَ هَابِيلَ وَ نُمْرُودُ الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ فَ "قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ" وَ فِرْعَوْنُ الَّذِي قَالَ "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى" وَ يَهُودُ الَّذِي هَوَّدَ الْيَهُودَ وَ بُولَسُ الَّذِي نَصَّرَ النَّصَارَى وَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْرَابِيَّانِ.(1)
در روایت طولانی، امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) به اسحاق راوی فرمود: آی اسحاق! در جهنم وادی ای است که به آن سقر گفته می شود. از وقتی که خداوند آن را پدید آورده، ندمیده است. اگر خداوند به اندازه سر سوزن اجازه دمیدنش بدهد، تمام اهل زمین را می سوزاند و اهل جهنم از سوزندگی آن وادی، تعفن آن، آلودگی و آنچه که خداوند برای اهلش آماده کرده است، پناه می برند! در آن وادی، کوهی است که اهل آن وادی، از
ص: 516
سوزندگی آن کوه، تعفن آن، آلودگی و آنچه که خداوند برای اهلش آماده کرده است، پناه می برند! در آن کوه، دامنه وسیعی است که اهل آن کوه از سوزندگی آن، تعفن آن، آلودگی و آنچه که خداوند برای اهلش آماده کرده است، پناه می برند! در آن دامنه، چاهی است که اهل آن دامنه، از سوزندگی آن چاه، تعفن آن، آلودگی و آنچه که خداوند برای اهلش آماده کرده است، پناه می برند! در آن چاه ماری است که اهل آن چاه از پلیدی، تعفن، آلودگی وآنچه خداوند در نیش آن برای اهلش آماده کرده است، پناه می برد و در شکم آن مار، هفت صندوق وجود دارد و در بین آن صندوق ها پنج نفر از امت های پیشین قرار دارند و دو نفر از این امت. راوی گفت: عرض کردم: فدایت بگردم! آن پنج نفر چه کسانی هستند و آن دو نفر کیانند؟ فرمود: اما آن پنج نفر عبارتند از: 1- قابیل؛ قاتل هابیل. 2- نمرود؛ کسی که با ابراهیم (علیه السلام) احتجاج نمود و گفت: من هم زنده می کنم و می میرانم. 3- فرعون؛ کسی که گفت: من پروردگار بلند مرتبه شما هستم. 4- یهود که دین منسوخ یهودی را رواج داد. 5- پولیس که دین منسوخ نصرانی را رواج داد و از این امت دو عرب تبارند.
وَادِياً: وادی: دره، زمینی پست بین دو کوه که غالبا آب در آن جریان دارد (المعجم البسیط)
مِخْيَط: سوزن –به خصوص بزرگ آن، کوچک آن: إبرة- (المعجم البسیط)./ مِخْيَط: با توجه به علاقه کل و جزء، شاید منظور از سوزن، سر سوزن باشد (فاطمی)
نَتْنِهِ: النَّتْنُ: الرائحة الكريهة، نقيضُ الفَوْحِ (لسان العرب)./ نَتِن: گندیده، متعفن (المعجم البسیط)
قَذَرِهِ: کثیف، ناپاک، آلوده (المعجم البسیط)
شِعْباً: و الشِّعْبُ: ما انفَرَجَ بين الجبلين، أَو الطّريقُ في الجبل، و مسيلُ الماءِ في الأَرض... (الطراز الأول)./ الشِّعْب: راه در كوهستان، آبراهه در زير زمين، شكاف ميان دو كوه، ناحيه (فرهنگ ابجدي)./ شعب: راه کوهستانی (المعجم البسیط)
ص: 517
قَلِيباً: البئر (بحار الأنوار)./ و القَلِيبُ: البِئرُ قَبْلَ أَنْ تُطْوَى، فإِذا طُوِيَتْ فهي الطَّوِيُّ (تاج العروس)
بُولَسُ: این عبارت، در بیشترین منابعی که من دیدم، حتی در "خصال" یک جلدی ای که من دارم، وجود دارد. تنها در نرم افزار "جامع الأحادیث3"، با عبارت "يُونُسُ" رو به رو می شویم که فکر می کنم، اشتباه چاپی باشد (فاطمی)
34. يُقَالُ لِلْمُؤْمِنِ فِي قَبْرِهِ مَنْ رَبُّكَ قَالَ فَيَقُولُ اللَّهُ فَيُقَالُ لَهُ مَا دِينُكَ فَيَقُولُ الْإِسْلَامُ فَيُقَالُ لَهُ مَنْ نَبِيُّكَ فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ فَيُقَالُ مَنْ إِمَامُكَ فَيَقُولُ فُلَانٌ فَيُقَالُ كَيْفَ عَلِمْتَ بِذَلِكَ فَيَقُولُ أَمْرٌ هَدَانِي اللَّهُ لَهُ وَ ثَبَّتَنِي عَلَيْهِ فَيُقَالُ لَهُ نَمْ نَوْمَةً لَا حُلُمَ فِيهَا نَوْمَةَ الْعَرُوسِ ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى الْجَنَّةِ فَيَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ رَوْحِهَا وَ رَيْحَانِهَا فَيَقُولُ يَا رَبِّ1. عَجِّلْ قِيَامَ السَّاعَةِ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى أَهْلِي وَ مَالِي وَ يُقَالُ لِلْكَافِرِ مَنْ رَبُّكَ فَيَقُولُ اللَّهُ فَيُقَالُ مَنْ نَبِيُّكَ فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ فَيُقَالُ مَا دِينُكَ فَيَقُولُ الْإِسْلَامُ فَيُقَالُ مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ ذَلِكَ فَيَقُولُ سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ فَقُلْتُهُ فَيَضْرِبَانِهِ بِمِرْزَبَةٍ لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْهَا الثَّقَلَانِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ لَمْ يُطِيقُوهَا قَالَ فَيَذُوبُ كَمَا يَذُوبُ الرَّصَاصُ ثُمَّ يُعِيدَانِ فِيهِ الرُّوحَ فَيُوضَعُ قَلْبُهُ بَيْنَ لَوْحَيْنِ مِنْ نَارٍ فَيَقُولُ يَا رَبِّ أَخِّرْ قِيَامَ السَّاعَةِ.(1)
به مؤمنی که در قبر گذاشته شده، گفته می شود: "پروردگار تو کیست؟" می گوید: "الله." گفته می شود: "پیامبر تو که بود؟" می گوید: "محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)." گفته می شود: "از چه دینی پیروی می کردی؟" می گوید: "اسلام." گفته می شود: "امام تو کیست؟" می گوید: "فلانی." گفته می شود: "چگونه به این اطلاعات دسترسی پیدا کردی؟" می گوید: "دستوری که خداوند مرا به آن هدایت کرد و به آن پابرجایم نگه داشت." می گوید: "بخواب! خوابی که در آن
ص: 518
آشفتگی نخواهی دید! چونان خواب تازه عروسان!" بعد، دری به سمت بهشت به روی او باز شده آرامش و نعمت های متنوع بهشتی بر وی وارد می شود. پس می گوید: "پروردگارا! روز قیامت را نزدیک بگردان! شاید خانواده و آنچه برای من بود، به من برگردند!" به کافر گفته می شود: "پروردگار تو کیست؟" می گوید: "الله." گفته می شود: "پیامبر تو که بود؟" می گوید: "محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)." گفته می شود: "از چه دینی پیروی می کردی؟" می گوید: "اسلام." گفته می شود: " چگونه به این اطلاعات دسترسی پیدا کردی؟" می گوید: "شنیدم، مردم این طور می گفتند. من همان را گفتم." پس او را چنان با گرز آتشین می زنند که اگر تمام انس و جن جمع شوند، طاقت آن ضربه را ندارند و ذوب می شود، مانند ذوب شدن سرب گداخته. بعد روح او را بر می گردانند و قلب او را بین دو پاره آتش قرار می دهد و این جا است که منکر حق می گوید: "آی پروردگار من! روز رستاخیز را به تأخیر بینداز!"
حُلُمَ: الحُلُم: الرؤيا (كتاب العين)./ حُلُمَ: خواب و رؤیا، خواب دیدن، به سن بلوغ رسیدن (المعجم البسیط)
أَمْرٌ: دستور، موضوع یا مسأله مهم (المعجم البسیط)
رَوْح: و هو الراحة و الاستراحة (مجمع البیان)
رَيْحَان: يعني الرزق في الجنة (مجمع البيان)./ در رابطه با "روح" و "ریحان"، معانی زیادی وجود دارند اما محسوس ترین معانی، همین دو معنایی است که در ضمن معانی دیگر، در مجمع البیان آمده است (فاطمی)
الرَّصَاصُ: سرب (فرهنگ ابجدي)
بِمِرْزَبَةٍ: و المِرْزَبة، بالتخفيفِ: المِطْرَقةُ الكبيرةُ التي تكون للحدَّادِ (لسان اللسان)./ المِطْرَقةُ الكبيرةُ: پتک. ظاهرا همان گرز آهنین باشد (فاطمی)
ص: 519
35. كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُوصِي أَصْحَابَهُ وَ يَقُولُ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا غِبْطَةُ الطَّالِبِ الرَّاجِي وَ ثِقَةُ الْهَارِبِ اللَّاجِي وَ اسْتَشْعِرُوا التَّقْوَى شِعَاراً بَاطِناً وَ اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً خَالِصاً تَحْيَوْا بِهِ أَفْضَلَ الْحَيَاةِ وَ تَسْلُكُوا بِهِ طَرِيقَ النَّجَاةِ انْظُرُوا فِي الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِ الْمُفَارِقِ لَهَا فَإِنَّهَا تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الْآمِنَ لَا يُرْجَى مِنْهَا مَا تَوَلَّى فَأَدْبَرَ وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ وُصِلَ الْبَلَاءُ مِنْهَا بِالرَّخَاءِ وَ الْبَقَاءُ مِنْهَا إِلَى فَنَاءٍ فَسُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ الْبَقَاءُ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ فَهِيَ كَرَوْضَةٍ اعْتَمَّ مَرْعَاهَا وَ أَعْجَبَتْ مَنْ يَرَاهَا عَذْبٌ شُرْبُهَا طَيِّبٌ تُرْبُهَا تَمُجُّ عُرُوقُهَا الثَّرَى وَ تَنْطُفُ فُرُوعُهَا النَّدَى حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْعُشْبُ إِبَّانَهُ وَ اسْتَوَى بَنَانُهُ هَاجَتْ رِيحٌ تَحُتُّ الْوَرَقَ وَ تُفَرِّقُ مَا اتَّسَقَ فَأَصْبَحَتْ كَمَا قَالَ اللَّهُ "هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً" انْظُرُوا فِي الدُّنْيَا فِي كَثْرَةِ مَا يُعْجِبُكُمْ وَ قِلَّةِ مَا يَنْفَعُكُمْ.(1)
امیر المؤمنین (علیه السلام) همواره به اصحابش می فرمود: شما را به تقوای خداوند سفارش می کنم. آن رشک جوینده امیدوار است و محل اطمینان فراری پناه جو. تقوا را جامه تن باطن خود نمایید و خداوند را خالصانه یاد کنید. با آن بهترین زندگی را انتخاب نمایید و به وسیله آن از راه نجات بروید. به دنیا چونان بی میل جدا شده بنگرید. دنیا، پا برجای پایدار را از بن می کند و مرفه ایمن را به مشقت می اندازد. آنچه که از او گذشته است، امید برگشتش نیست و آنچه می آید، پیش بینی نمی شود. پس امکان وقوع بلا در آسایش است و امکان نابودی در بودن. شادی آن آمیخته با اندوه است و قوت آن با ضعف. دنیا مانند مرغزاری است که درخت و گیاهان آن قد برافراشته و کسی که آن زیبایی را ببیند، به وجد می آید؛ مرغزاری که آب آن گوارا، خاکش عطر آگین باشد و
ص: 520
درختانش به هر طرف ریشه دوانیده و از شاخه هاشان شبنم فرو می ریزد. آنگاه که سبزه ها و درختان به کمال رسند و بنیان هاشان قوی گردند. ناگهان تند بادی بر می خیزد و برگ ها را فرو می ریزد و شکل زیبایی را برهم می زند. پس چنان گردد که خداوند فرمود: "خشک و شکسته که باد آنان را به هر طرف پراکنده می کند و خداوند بر هر چیزی توانا است." به دنیا آن گونه بنگرید که زیبایی های زیاد نشان تان می دهد و سود کمتری به شما می رساند.غِبْطَةُ: رشک. غبطه در جایی به کار برده می شود که فردی، آرزوی رسیدن به امکانات دیگری را داشته باشد اما زوال نعمت از او را نخواهد (فاطمی)
ثِقَةُ: اطمینان، یقین، مورد اطمینان (المعجم البسیط)
شِعَاراً: و الشِّعَارُ بالكسر ما تحت الدِّثَار من اللباس، و هو ما يلي شعر الجسد... و منه اتَّخَذُوا الْقُرْآنَ شِعَاراً: أي اتخذوه لكثرة ملازمته بالقراءة بمنزلة الشعار (مجمع البحرين)./ شِعَار: جامه اي که بر تن سايد مانند پيراهن و ازار ضد دثار. دثار: جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و آن بر روي شعار قرار گيرد (فرهنگ دهخدا)
الثَّاوِيَ: ثوى، الثَّوَاءُ: الإقامة مع الاستقرار (مفردات ألفاظ القرآن)
الْمُتْرَفَ: مرفه (المعجم البسیط)
تَفْجَعُ: فُجع: مصیبت زده شد، در درد و رنج افکنده شد (المعجم البسیط)
تُزِيلُ: الزَّوَال: الذَّهاب و الاسْتِحالة و الاضْمِحْلال (لسان العرب)
الرَّخَاءِ: زندگی مرفه، رفاه و آسایش (المعجم البسیط)
رَوْضَةٍ: باغ (المعجم البسیط)./ الرَّوْضةُ: الأَرض ذات الخُضْرةِ. و الرَّوْضةُ: البُسْتانُ الحَسَنُ... و الرَّوْضةُ: الموضِع يجتمع إِليه الماء يَكْثُر نَبْتُه (لسان العرب)
اعْتَمَّ: يقال: اعتمّ النبت إذا اكتهل، أي تمّ طوله، وظهر نوره، ويقال للشابّ إذا طال: اعتمّ (البضاعة المزجاة)
تَمُجُّ: مَجَّ الرَّجل الشرابَ من فِيه، إذا رَمَى به (الصحاح)
عُرُوق: ج: عِرق: رگ، ریشه، تیره، اصل (المعجکم البسیط)
ص: 521
تَنْطُفُ: تصبّ (مرآة العقول)./ نَطَفَ الماءُ يَنْطُفُ و يَنْطِفُ إذا قطر قليلًا قليلًا (لسان العرب)
فُرُوعُهَا: فَرْعُ الشّجر: غصنه، و جمعه: فُرُوعٌ. قال تعالى: أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (مفردات ألفاظ القرآن)
النَّدَى: شبنم، سخاوت، برکت (المعجم البسیط)
العُشْب:
علف و گياه تازه (فرهنگ ابجدي)إِبَّانَهُ: و إبّان الشي ء حينه أو أوله (هامش الکافی)./ وإبّان الشي ء بالكسر والتشديد: وقته وحين ظهوره وكماله (البضاعة المزجاة)
وَ اسْتَوَى بَنَانُهُ: تم قوته (شرح الكافي)
هَاجَتْ: هَاجَ الشّعبُ ضدَّ سلطانه الجائر: انتفض، ثار (معجم الأفعال المتداولة)./ قوله تعالى: ثُمَ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا: أي ييبس و يصفر (مجمع البحرين)
تَحُتُّ: تسقط (مرآة العقول)
هَشِيماً: مهشوما مكسورا (مرآة العقول)
تَذْرُوهُ: تفرّقه (مرآة العقول)
الرِّياحُ: و الرِّيح: واحدةُ الرِّياح و الأَرْياح، و قد تُجْمع على أرواحٍ، لأنَّ أصلها الواو (الصحاح)
مُقْتَدِرٍ: قادر (کتاب العین)
ص: 522
1. صَدِيقُ كُلِ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ.(1)
دوست هرکس عقل او است و دشمنش نادانی او.
امْرِئٍ: مَرْء و امْرَءٌ: بمعنى انسان و مرد آيد يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ... بقرينه "صاحِبَتِهِ" مراد از مرء در آيه مرد است... وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ: مراد مطلق انسان است (قاموس قرآن)
2. لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمَانُ سِرِّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: "عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ" وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُدَارَاةُ النَّاسِ فَإِنَّ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِمُدَارَاةِ النَّاسِ فَقَالَ:" خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ" وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ "فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ."(2)
مؤمن، مؤمن نیست مگر این که سه روش و ویژگی در او وجود داشته باشد: روشی از پروردگارش، روشی از پیامبرش و روشی از ولی پیامبرش اما روش
ص: 523
پروردگار او، پنهان کردن راز خودش می باشد. خداوند عزّ و جلّ فرمود: دانای غیب است و غیبش را جز بر کسی که مورد رضای او باشد، آشکار نمی کند. روش پیامبر او، حسن رفتار با مردم است. خداوند پیامبرش را به حسن رفتار بامردم امر نموده فرمود: عفو پیشه کن و امر به معروف نما. روش ولیّ او شکیبایی در سختی فقر و ضرر و مصیبت است.
سُنَّةٌ: عرف، راه و روش، طبیعت (المعجم البسیط)./ و السُّنَّةُ في اللغة: الطريقة و السيرة و الجمع سُنَنٌ كغرفة و غرف. و في الصناعة هي طريقة النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) قولا و فعلا (مجمع البحرين)
مُدَارَاةُ النَّاسِ: ملاينة الناس و حسن صحبتهم (النهاية)./ مدارات: باکسی ملایمت و نرمی کردن، نرمی، لطف، مهربانی (فرهنگ معین)
3. يَكُونُ الرَّجُلُ يَصِلُ رَحِمَهُ فَيَكُونُ قَدْ بَقِيَ مِنْ عُمُرِهِ ثَلَاثُ سِنِينَ فَيُصَيِّرُهَا اللَّهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ. (1)
مردی صله رحم می کند، در حالی که سه سال از عمرش باقی مانده است. پس خداوند، آن سه سال را به سی سال تبدیل می فرماید. خداوند هر آنچه بخواهد، انجام می دهد.
4. قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ (علیه السلام) لِلْحَوَارِيِّينَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ مِنَ الدُّنْيَا كَمَا لَا يَأْسَى أَهْلُ الدُّنْيَا عَلَى مَا فَاتَهُمْ مِنْ دِينِهِمْ إِذَا أَصَابُوا دُنْيَاهُمْ.(2)
حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریون فرمود: آی بنی اسرائیل بر آنچه از دنیا از دست دادید، اندوهگین مگردید، چونان که اهل دنیا وقتی به دنیا برسند، بر دین از دست رفته شان، اندوهگین نمی گردند!
تَأْسَوْا: لِكَيْلا تَأْسَوْا: لكيلا تحزنوا (الموسوعة القرآنية)
ص: 524
5. رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ قَالَ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا.(1)
خداوند رحمت کند بنده ای را که امر ما را زنده نگه دارد! راوی گفت، به او عرض کردم: چگونه امر شما را زنده نگهدارد؟ فرمود: علوم ما را بیاموزند و به مردم بیاموزاند. چرا که مردم وقتی زیبایی سخن ما را بدانند، از ما پیروی خواهند کرد.
6. عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا (علیه السلام) فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا حَدُّ التَّوَكُّلِ فَقَالَ لِي أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ أَحَداً قَالَ قُلْتُ فَمَا حَدُّ التَّوَاضُعِ قَالَ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ1. مِنْ نَفْسِكَ مَا تُحِبُّ أَنْ يُعْطُوكَ مِثْلَهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَشْتَهِي أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ فَقَالَ انْظُرْ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ.(2)
حسن بن جهم روایت می کند که از امام رضا (علیه السلام) سوال کردم: فدایت بگردم! حد و مرز توکل تا کجا است؟ فرمود: این که با وجود خداوند از کسی نترسی. عرض کردم: حد و مرز تواضع و فروتنی تا کجا است؟ فرمود: به مردم طوری برخورد کنی که دوست داری، همان طور با تو برخورد شود. حسن گفت: عرض کردم: فدایت بگردم! دوست دارم که بدانم، من پیش شما چگونه هستم؟! فرمود: ببین! من پیش تو چگونه هستم؟!
وقتی با حدیث "لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا"، اولین بار برخورد کردم، شگفت زده شدم و با خودم فکر کردم که به راستی که چنین است! چه کسی مثلا نهج البلاغه را بخواند و زانوی ادب پیش مولا علی (علیه السلام) نزند؟ وقتی با این سخن "انْظُرْ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ" برخورد کردم، زیبایی "لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا" را فوق تصور دیدم! (فاطمی)
ص: 525
تُعْطِيَ: امام (علیه السلام) در این جا از واژه "تُعْطِيَ" استفاده کرده است. عطا کردن به معنای بذل و بخشش است. در واقع این همان سخن تصویری است که بارها از آن دم زده ام. زندگی روزمره انسان را همین داد و ستد ها تشکیل می دهد. شما به اندازه گذشت و بذل و بخشش از شخصیت طرف توقع داشته باش که خودت اگر بذل بخشش می کردی، چه اندازه بود (فاطمی)
7. إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُعْرَفُ فِي السَّمَاءِ كَمَا يَعْرِفُ الرَّجُلُ أَهْلَهُ وَ وَلَدَهُ وَ إِنَّهُ لَأَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّب.(1)
انسان مؤمن در آسمان چنان شناخته شده است که مرد را خانواده و بچه هایش می شناسد و او پیش خداوند از فرشته مقرب گرامی تر است.
8. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) صِلْ رَحِمَكَ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ وَ أَفْضَلُ مَا تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الْأَذَى عَنْهَا وَ صِلَةُ الرَّحِمِ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ مَحْبَبَةٌ فِي الْأَهْل.(2)
امام صادق (علیه السلام) می فرمود: با رحِم خودت بپوند، هرچند به وسیله جرعه آبی باشد، بهترین صله رحم دست اذیت برداشتن از او است و صله رحم سبب تأخیر مرگ و دوستی در خاندان است.
مَنْسَأَةٌ: مِفْعَلَةٌ من النَّسْ ءِ: أي سببٌ لتأْخيرِ الأجل (الطراز الأول)
9. مَنْ زَارَنِي عَلَى بُعْدِ دَارِي أَتَيْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي ثَلَاثِ مَوَاطِنَ حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَايَرَتِ الْكُتُبُ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ.(3)
هرکس مرا در دوری خانه ام زیارت کند، روز قیامت در سه جا به فریادش می رسم تا او را از هراس های وحشت آور آن روز نجات دهم: هنگامی که نامه های اعمال، چپ و راست به پرواز در می آیند، هنگام گذشتن از پل صراط و هنگام سنجش اعمال.
ص: 526
أَهْوَالِهَا: ج: هول: وحشت بزرگ، سختی وحشتناک، دشواری عظیم (المعجم البسیط)
المَوْطِن: ج مَوَاطِن: موضع ، وطن، ميهن (فرهنگ ابجدي)
10. تَعَلَّمُوا مِنَ الْغُرَابِ خِصَالًا ثَلَاثاً اسْتِتَارَهُ بِالسِّفَادِ وَ بُكُورَهُ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ وَ حَذَرَهُ.(1)
سه ویژگی را از کلاغ بیاموزید: جفت گیری دور از انظار، سحرخیزی در طلب روزی و مواظب بودن در زندگی.
الْغُرَابِ: کلاغ (المعجم البسیط)
حَذَرَ: مواظب بودن، پرهیز و احتیاط (المعجم البسیط)
السِّفَادِ: السِّفادُ: نَزْوُ الذكر على الأُنثى (لسان العرب)
11. عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) فَقُلْتُ أَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ حُجَّةٍ فَقَالَ لَوْ خَلَتْ مِنْ حُجَّةٍ طَرْفَةَ عَيْنٍ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا.(2)
سلیمان جعفری می گوید: از امام هشتم (علیه السلام) سوال نموده عرض کردم: آیا زمین از حجت الهی خالی می ماند؟ فرمود: اگر یک چشم زدنی بدون حجت باشد، اهلش را در کام فرو می برد.
سَاخَتِ الأرضُ: انخسفت. و كذلك تَسُوخُ الأقدامُ في الأرض (كتاب العين)./ سَاخَتْ قوائمُ الفرس في الأرض: غاصت و دخلت فيها (معجم الأفعال المتداولة)
12. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَنْتَفِعُونَ بِهَا بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً.(3)
رسول خداوند فرمود: هرکس از امت من، چهل حدیثی که مردم از آن ها نفع برند، حفظ نماید، خداوند روز قیامت او را فقیه دانشمند محشور می نماید.
ص: 527
13. سَأَلْتُ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ: كُلُّ مَنْ قَرَأَ "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" وَ آمَنَ بِهَا، فَقَدْ عَرَفَ التَّوْحِيدَ. قُلْتُ: كَيْفَ يَقْرَؤُهَا؟ قَالَ: كَمَا يَقْرَؤُهَا النَّاسُ، وَ زَادَ فِيهِ: كَذلِكَ اللَّه.(1)
راوی می گوید: از امام رضا (علیه السلام) درباره توحید سوال کردم. فرمود: هرکس "قل هو الله أحد" را قرائت کند و به آن ایمان داشته باشد، توحید را شناخته است. عرض کردم: چگونه آن را قرائت کند؟ فرمود: چنان که مردم قرائت می کنند و در آن "کذالک الله" را اضافه نمود.
14. لَا يَجْتَمِعُ الْمَالُ إِلَّا بِخِصَالٍ خَمْسٍ بِبُخْلٍ شَدِيدوَ أَمَلٍ طَوِيلٍ وَ حِرْصٍ غَالِبٍ وَ قَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَ إِيثَارِ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ.(2)
مال جمع نمی شود، مگر با بخل شدید، آرزوی دور و دراز، علاقه زیاد، قطع صله رحِم و برتری دادن دنیا بر آخرت.
بِبُخْلٍ: بخیل: خسیس، تنگ چشم (المعجم البسیط)
حِرْصٍ: نشان دادن علاقه شدید، بخل ورزیدن (المعجم البسیط)
إِيثَارِ: ترجیح دادن، برتر دانستن کسی یا چیزی را بر خود (المعجم البسیط)
15. عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ وَ الْعَمَلُ كُلُّهُ رِيَاءٌ إِلَّا مَا كَانَ مُخْلَصاً وَ الْإِخْلَاصُ عَلَى خَطَرٍ حَتَّى يَنْظُرَ الْعَبْدُ بِمَا يُخْتَمُ لَه.(3)
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: دنیا همه اش نادانی است مگر جایگاه های دانش و دانش همه اش حجت است مگر آن ها که مورد عمل قرار گیرند. عمل همه اش
ص: 528
خودنمایی است مگر آن هایی که خالصانه انجام شوند و اخلاص در معرض خطر است مگر این که بنده بنگرد، سرانجام آن به کجا ختم خواهد شد.
16. مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا فَبَكَى وَ أَبْكَى لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِي الْعُيُونُ وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيَا فِيهِ أَمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقَلْبُ.(1)هرکس مصیبت ما را به یاد بیاورد و گریه کند و یا بگریاند، چشمش روزی که چشم ها گریانند، نمی گرید و هرکس در مجلسی بنشیند که در آن امر ما زنده می شود، روزی که دل ها می میرند، دلش نمی میرد.
17. مَا قَالَ فِينَا مُؤْمِنٌ شِعْراً يَمْدَحُنَا بِهِ إِلَّا بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْيَا سَبْعَ مَرَّاتٍ يَزُورُهُ فِيهَا كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ كُلُّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ.(2)
مؤمنی در باره ما، شعر مدحی نسروده است مگر این که خداوند تعالی برای او شهری در بهشت بنا نموده که بزرگ تر از هفت برابر دنیا است. در آن خانه وسیع، هر فرشته مقرب و پیامبر مرسل به دیدار او می آیند.
البته، قید ایمان، از قیود مهم است و با توجه به آن مطلب قابل فهم تر می شود. زیرا مؤمن، با ایمانش، لیاقت رفتن به بهشت را پیدا می کند و شعر او، اگر پذیرفته گردد، مزید بر علت خواهد بود (فاطمی)
18. مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى مَا يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً وَ قَالَ الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبِيحَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّكْبِيرَ.(3)
ص: 529
کسی که قادر نیست، گناهانش را محو نماید، باید صلوات بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او بسیار بفرستد. زیرا صلوات، بنیان گناه را ویران می کند. صلوات بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او، پیش خداوند عزّ و جلّ، معادل تسبیح، تهلیل و تکبیر است.
التَّسْبِيحَ: سبحان الله.
التَّهْلِيلَ: لا إله إلا الله.
19. سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها فَقَالَ الْأَمَانَةُ الْوَلَايَةُ مَنِ ادَّعَاهَا بِغَيْرِ حَقٍّ فَقَدْ كَفَرَ.(1)راوی می گوید: از ابالحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در باره قول خداوند عزّ و جلّ که می فرماید: "ما امانت را بر آسمان ها، زمین و کوه ها عرضه نمودیم، پس از برداشتن آن ابا نمودند"، پرسیدم. فرمود: امانت، همان ولایت است. هرکس به غیر آن ادعا نماید، کافر شده است.
20. إِذَا نَامَ الْعَبْدُ وَ هُوَ سَاجِدٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْمَلَائِكَةِ انْظُرُوا إِلَى عَبْدِي قَبَضْتُ رُوحَهُ وَ هُوَ فِي طَاعَتِي.(2)
وقتی بنده ای در حال سجده به خواب رود، خداوند عزّ وجلّ به فرشتگانش می فرماید: به بنده ام بنگرید! قبض روحش نمودم و او در طاعت من است!
21. الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا أَحْسَنَ اسْتَبْشَرَ وَ إِذَا أَسَاءَ اسْتَغْفَرَ وَ الْمُسْلِمُ الَّذِي يَسْلَمُ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَأْمَنْ جَارُهُ بَوَائِقَه.(3)
ص: 530
مؤمن کسی است که وقتی نیکویی بکند، خوشحال می شود و هنگامی بدی کند، پوزش می طلبد. مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند و از ما نیست، کسی که همسایه اش از شر او امنیت ندارد!
اسْتَبْشَرَ: خوشحال شد (المعجم البسیط)
بَوَائِقَه: غوائله و شرّه. و يقال للداهية و البليَّة تنزل بالقوم: أصابتهم بائقة (تهذيب اللغة)./ قال الكسائي و غيره: بوائقُه غَوائلُه و شرُّه أو ظُلْمه و غَشَمُه (لسان العرب)
22. قَالَ رَسُولُ اللَّه أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي وَ الْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ وَ السَّاعِي لَهُمْ فِي أُمُورِهِمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ.(1)
رسول خداوند فرمود: چهار کس را من در روز قیامت شفاعت می کنم: کسی که ذریه مرا اکرام کند، کسی که نیازهای آنان را برآورده کند، کسی که سعی در کارهاشان به هنگام ناچاری آنان بنماید و کسی که با قلب و زبان به آنان محبت بورزد.
23. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ وَ حَدَّثَهُمْ فَلَمْ يَكْذِبْهُمْ وَ وَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَتْ مُرُوَّتُهُ وَ ظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَ وَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَ حَرُمَتْ غِيبَتُهُ.(2)
رسول خداوند فرمود: هرکس با مردم داد و ستد کند و به آنان ستم ننماید، با آنان گفتگو کند و دروغ نگوید، و وعده دهد و خلف نکند، پس او از کسانی است که جوانمردی اش کامل شده و عدالتش آشکار گشته. برادری او واجب است و غیبت کردنش حرام.
ص: 531
24. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ رَجُلًا يُدْخَلُ عَلَيْهِ فِي بَيْتِهِ وَ لَا يُقَاتِلُ.(1)
پیامبر فرمود: خداوند عزّ و جلّ مردی را که بیگانه در خانه او وارد شود و پیکار نکند، دشمن می دارد.
25. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ يُؤْجَرُ فِيهِ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُعَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُم.(2)
رسول خداوند فرمود: دانش گنجینه های در بسته هستند و کلیدهای آن پرسیدن. بپرسید –خداوند شما را بیامرزد!- زیرا در پرسیدن چهار کس پاداش می برد: پرسنده، تعلیم دهنده، گوش کننده و دوستدار آنان.
الْمُحِبُّ لَهُم: در "عیون"، "وَ الْمُجِيبُ لَهُ" دارد اما در بحار و تحف العقول، "وَ الْمُحبُّ لَهُم" دارد. من فکر می کنم، نسخه علامه و عبارت تحف العقول، به جا باشد. زیرا معلم، همان پاسخ دهنده است (فاطمی)
26. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ وُلْدِي مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ يُؤْخَذُ بِمَا عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ.(3)
رسول خداوند فرمود: هرکس بمیرد و برای او امامی از فرزندان من نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است و به آنچه که در جاهلیت و اسلام عمل کرده است، مؤاخذه می شود.
27. مَنْ قَالَ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ سَبْعِينَ مَرَّةً أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ كَتَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ وَ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ وَ أَحَلَّهُ دَارَ الْقَرَارِ.(4)
ص: 532
هرکس در هر روز شعبان، هفتاد مرتبه "أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ" بگوید، خداوند تبارک و تعالی برای او برائت از آتش، جواز عبور از پل صراط و ورود به بهشت را می نویسد.
أَحَلَّهُ: أدخله (هامش الصفحة)
دَارَ الْقَرَارِ: یکی از اسمای بهشت است (فاطمی)
كَتَبَ: در قرآن کریم، بسیاری جاها، از "کتب"، وجوب فهمیده می شود. این جا هم شاید همان معنا را بدهد (فاطمی)
28. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ يَا رَبِّ أَ بَعِيدٌ أَنْتَ مِنِّي فَأُنَادِيَكَ أَمْ قَرِيبٌ فَأُنَاجِيَكَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي.(1)
رسول خداوند فرمود: موسی بن عمران از پروردگارش سوال نموده عرض کرد: پروردگارا! آیا از من دوری تا ندایت کنم یا نزدیکی تا آهسته راز و نیاز نمایم؟ خداوند تبارک و تعالی به او وحی فرمود: آی موسی پسر عمران! من همنشین کسی هستم که مرا به یاد آورد!
فَأُنَاجِيَكَ: نجوی: بيخ گوشى حرف زدن و سخن سرّى -راز و راز گفتن- (قاموس قرآن)./ نجوی: راز و نیاز دل (المعجم البسیط)./ النَّجْو: كلام بين اثنين كالسر و التَّسارّ (كتاب العين)
29. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنِّي سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.(2)
رسول خداوند فرمود: من دخترم فاطمه [س] را فاطمه [س] نامیدم. زیرا خداوند عزّ و جلّ او و دوستانش را از آتش جدا نموده است.
فَطَمَ: جدا کرد، قطع کرد (المعجم البسیط)
ص: 533
30. عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُول: إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمُ اسْتِخْفَافاً بِالدِّينِ وَ بَيْعَ الْحُكْمِ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ وَ أَنْ تَتَّخِذُوا الْقُرْآنَ مَزَامِيرَ وَ تُقَدِّمُونَ أَحَدَكُمْ وَ لَيْسَ بِأَفْضَلِكُمْ فِي الدِّينِ.(1)
علی (علیه السلام) فرمود: از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: من بر شما از بی اعتنایی به دین، رشوت بر قضاوت، قطع صله رحِم، گرفتن قرآن را همچون وسیله موسیقی و پیشی گرفتن یکی از شما در دین، در حالی که فاضل تر نیست، می ترسم.
بَيْعَ الْحُكْمِ: بيع الحكم أي لا يحكمون إلا بالرشوة (بحار الأنوار)
مَزَامِيرَ: مزمار: نوعی آلت موسیقی بادی شبیه سرنا (المعجم البسیط)./ قوله مزامير أي يتغنون به كأنهم جعلوه مزمارا و المراد بالتقديم التقديم في إمامة الصلاة أو في الخلافة الكبرى (بحار الأنوار)
31. عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) عَنِ الْغُلَاةِ وَ الْمُفَوِّضَةِ فَقَالَ الْغُلَاةُ كُفَّارٌ وَ الْمُفَوِّضَةُ مُشْرِكُونَ مَنْ جَالَسَهُمْ أَوْ خَالَطَهُمْ أَوْ آكَلَهُمْ أَوْ شَارَبَهُمْ أَوْ وَاصَلَهُمْ أَوْ زَوَّجَهُمْ أَوْ تَزَوَّجَ مِنْهُمْ أَوْ آمَنُهُمْ أَوِ ائْتَمَنَهُمْ عَلَى أَمَانَةٍ أَوْ صَدَّقَ حَدِيثَهُمْ أَوْ أَعَانَهُمْ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ خَرَجَ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَلَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ وَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.(2)
ابی هاشم جعفری روایت می کند که از امام رضا (علیه السلام) در باره غالی ها و مفوضه سوال کردم. فرمود: غالی ها کافرند و مفوضی ها مشرک. هرکس با آنان بنشیند، یا مباشرت داشته باشد، یا با آنان بخورد و یا بیاشامد، یا ارتباط داشته باشد، یا پیوند سببی برقرار کند، یا به آنان امان دهد، یا امانت دار شان نماید، یا سخن آنان را قبول کند و یا به جزء از گفتار کمک شان
ص: 534
نماید، از ولایت خداوند عزّ و جلّ و ولایت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایت ما اهلبیت خارج شده است!
الْغُلَاةُ: هم الذين يغالون في على و يجعلونه ربا، و التخميس عندهم لعنهم الله و هو أن سلمان الفارسي و المقداد و أبا ذر و عمار و عمر بن أمية الضمري هم الموكلون بمصالح العالم عن علي (علیه السلام) و هو رب (مجمع البحرين)
الْمُفَوِّضَةِ: اصطلاحی است که در مقابل "جبر" به کار می رود؛ به عبارت دیگر، مسلمانان از لحاظ کلامی به سه دسته تقسیم شده اند: 1- کسانی مقتعدند که همه کارها را خداوند انجام می دهد و بنده هیچ اختیاری از خودش ندارد: جبر. 2- شاخه ای از مسلمانان معتقدند که خداوند همه کارهارا بعد از خلقت، به بنده اش واگذار نموده است: تفویض. 3- یک شاخه از مسلمان ها، اعتقاد به "لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ" دارند. شیعه دوازده امامی، متعلق به راه سوم است.
"مفوضة" این جا، ظاهرا در مقابل غلات است که برخی امامان معصوم (علیهم السلام) را به درجه خدایی می رسانند و برخی می گویند: خداوند همه کارهای خودش را به امامان معصوم (علیهم السلام) واگذار نموده خود نظاره گر صرف است. البته شاید امروزه غلات و مفوضه به این معنا وجود نداشته باشند. به فرض وجود، هردو گروه اینان از نظر شیعه دوازده امامی مطرودند (فاطمی)
32. الْخُلُقُ السَّيِّئُ يُفْسِدُ الْعَمَلَ كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ.(1)
اخلاق بد، عمل نیک را فاسد می کند، چنان که سرکه عسل را.
33. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَا عَلِيُّ مِنْ كَرَامَةِ الْمُؤْمِنِ عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَجْعَلْ لِأَجَلِهِ وَقْتاً حَتَّى يَهُمَّ بِبَائِقَةٍ فَإِذَا هَمَّ بِبَائِقَةٍ قَبَضَهُ إِلَيْهِ قَالَ وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) تَجَنَّبُوا الْبَوَائِقَ يُمَدَّ لَكُمْ فِي الْأَعْمَارِ.(2)
ص: 535
رسول خداوند فرمود: یا علی! از کرامت مؤمن بر خداوند این است که برای مرگ او زمانی معین نکرده است. وقتی قصد گناه بزرگ نماید، قبض روحش می کند. امام در ادامه از پدرش امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: از معصیت ها بپرهیزید، تا عمرهاتان طولانی گردد.
بَائِقَةٍ: ج: البَوَائِقَ و هي: عِظامُ الذّنُوبِ (أساس البلاغة)
34. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ النَّظَرُ إِلَى ذُرِّيَّتِنَا عِبَادَةٌ فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ1. رَسُولِ اللَّهِ النَّظَرُ إِلَى الْأَئِمَّةِ مِنْكُمْ عِبَادَةٌ أَوِ النَّظَرُ إِلَى جَمِيعِ ذُرِّيَّةِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ بَلِ النَّظَرُ إِلَى جَمِيعِ ذُرِّيَّةِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) عِبَادَةٌ مَا لَمْ يُفَارِقُوا مِنْهَاجَهُ وَ لَمْ يَتَلَوَّثُوا بِالْمَعَاصِي.(1)
حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند که آن حضرت فرمود: نظر کردن به نسل ما عبادت است. به او گفته شد: یا ابن رسول الله! نظر کردن به امامان شما یا همه نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؟ فرمود: نظر کردن به همه نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عبادت است، تا آنگاه که از راه و روش او دور نشود و آلوده به گناهانی نگردد.
ذُرِّيَّةِ: نسل –فرزندان و نوادگان- (المعجم البسیط)
مِنْهَاج: برنامه و راه و روش (المعجم البسیط)
لّوثْ: آلودگی (المعجم البسیط)
ص: 536
35. إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) كَانَ يَقُولُ لِمُحْسِنِنَا كِفْلَانِ مِنَ الْأَجْرِ وَ لِمُسِيئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ الْعَذَاب قَالَ الْحَسَنُ الْوَشَّاءُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي يَا حَسَنُ كَيْفَ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الْآيَةَ "قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ" فَقُلْتُ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ فَمَنْ قَرَأَ "إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ" فَقَدْ نَفَاهُ عَنْ أَبِيهِ فَقَالَ (علیه السلام) كَلَّا لَقَدْ كَانَ ابْنَهُ وَ لَكِنْ لَمَّا عَصَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَفَاهُ عَنْ أَبِيهِ كَذَا مَنْ كَانَ مِنَّا لَمْ يُطِعِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَيْسَ مِنَّا وَ أَنْتَ إِذَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ.(1)
علی بن حسین (علیه السلام) می فرمود: "برای نیکوکاران ما دو پاداش است و برای بدان ما دو برابر عذاب."حسن وشّا گفت: بعد، امام رضا (علیه السلام) به من التفات نموده فرمود: آی حسن! این آیه را چگونه تلاوت می کنند: "قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمل غَيْر صَالِحٍ." عرض کردم: برخی "عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ" تلاوت می کنند و برخی "عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ" تلاوت می کنند. فرمود: هرگز چنین نیست. او پسر واقعی نوح (علیه السلام) بود اما وقتی خداوند عزّ و جلّ را معصیت نمود، او را از پدرش دور کرد. همین طور است، آن هایی که منسوب به ما باشند و خداوند عزّ و جلّ را اطاعت ننمایند، از ما نیستند و تو وقتی خداوند را اطاعت نمایی، از ما خاندانی.
الْكِفْلُ: الضعف و الحظ و النصيب. و منه قوله: كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ: أي نصيبين منها (مجمع البحرین)/ كِفْلَانِ من الأجْر أي: مِثلان، و الكِفْلُ: النصِيب، و الأجْر يقال: له كِفْلان أي جزآن و نصيبان (تهذيب اللغة)
ص: 537
36. حَدَّثَنَا أَبُو الْخَيْرِ صَالِحُ بْنُ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا (علیه السلام) وَ عِنْدَهُ زَيْدُ بْنُ مُوسَى أَخُوهُ وَ هُوَ يَقُولُ يَا زَيْدُ اتَّقِ اللَّهَ فَإِنَّهُ بَلَغْنَا مَا بَلَغْنَا بِالتَّقْوَى فَمَنْ لَمْ يَتَّقِ اللَّهَ وَ لَمْ يُرَاقِبْهُ فَلَيْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ يَا زَيْدُ إِيَّاكَ أَنْ تُعِينَ عَلَى مَنْ بِهِ تَصُولُ مِنْ شِيعَتِنَا فَيَذْهَبَ نُورُكَ يَا زَيْدُ إِنَّ شِيعَتَنَا إِنَّمَا أَبْغَضَهُمُ النَّاسُ وَ عَادُوهُمْ وَ اسْتَحَلُّوا دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ لِمَحَبَّتِهِمْ لَنَا وَ اعْتِقَادِهِمْ لِوَلَايَتِنَا فَإِنْ أَنْتَ أَسَأْتَ إِلَيْهِمْ ظَلَمْتَ نَفْسَكَ وَ أَبْطَلْتَ حَقَّكَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ الْجَهْمِ ثُمَّ الْتَفَتَ (علیه السلام) إِلَيَّ فَقَالَ لِي يَا ابْنَ الْجَهْمِ مَنْ خَالَفَ دِينَ اللَّهِ فَابْرَأْ مِنْهُ كَائِناً مَنْ كَانَ مِنْ أَيِّ قَبِيلَةٍ كَانَ وَ مَنْ عَادَى اللَّهَ فَلَا تُوَالِهِ كَائِناً مَنْ كَانَ مِنْ أَيِّ قَبِيلَةٍ كَانَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الَّذِي يُعَادِي اللَّهَ تَعَالَى قَالَ مَنْ يَعْصِيه.(1)
حسن بن جهم روایت می کند که خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم و نزد او زید بن موسی برادرش نشسته بود. امام (علیه السلام) می فرمود: آی زید از خدا بترس! ما به این جایگاه به تقوای الهی رسیده ایم. هرکس تقوا پیشه نکند و مراقب آن نباشد، از ما نیست. آی زید! مبادا به کسانی کمک کنی که شیعیان ما را مورد پیگیری قرار بدهند. زیرا که نور ایمانت از بین می رود. آی زید محبت شیعیان به ما و اعتقاد آنان به ولایت ما باعث می شود که مردم با آنان دشمنی نمایند و خون و مال شان را حلال بشمارند. پس اگر تو از این طریق با شیعیان ما بدی نمایی، بر خودت ستم کرده ای و حق خودت را ضایع نموده ای. حسن بن جهم گفت: بعد امام (علیه السلام) به من التفات نموده فرمود: پسر جهم! هرکس مخالفت دین الهی کند، از او بیزاری بجو؛ هرکس که باشد؛ به هر قبیله ای که منسوب گردد و هرکس دشمنی خداوند کند، با او دوستی مکن؛ هرکس که باشد؛ به هر قبیله ای که
ص: 538
منسوب گردد. عرض کردم: یابن رسول الله! چه کسی دشمنی خداوند تبارک و تعالی می کند؟ فرمود: هرکس که او را معصیت نماید.
أَنْ تُعِينَ عَلَى مَنْ بِهِ تَصُولُ مِنْ شِيعَتِنَا: در "بحار" ط: بيروت، ج 46، ص176- همین عبارت وجود دارد اما "عیون" که منبع اصلی است، عبارت این گونه می باشد: أَنْ تُهِينَ مَنْ بِهِ تَصُولُ مِنْ شِيعَتِنَا. به نظر می آید، نسخه "بحار" با دقت تر باشد (فاطمی)صولة: جهیدن، حمله کردن، قدرت (المعجم البسیط)./ در این جا به احتمال زیاد معنای استعاری آن مورد نظر است؛ شاید منظور از "تَصُولُ" تحت تعقیب قرار دادن شیعیان باشد (فاطمی)
37. حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو ذَكْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ الْعَبَّاسِ يَقُولُ مَا رَأَيْتُ الرِّضَا (علیه السلام) سُئِلَ عَنْ شَيْ ءٍ قَطُّ إِلَّا عَلِمَهُ وَ لَا رَأَيْتُ أَعْلَمَ مِنْهُ بِمَا كَانَ فِي الزَّمَانِ إِلَى وَقْتِهِ وَ عَصْرِهِ وَ كَانَ الْمَأْمُونُ يَمْتَحِنُهُ فِي كُلِّ ثَلَاثَةٍ بِالسُّؤَالِ عَنْ كُلِّ شَيْ ءٍ فَيُجِيبُ فِيهِ وَ كَانَ كَلَامُهُ وَ جَوَابُهُ وَ تَمْثِيلُهُ بِآيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ كَانَ يَخْتِمُهُ فِي كُلِّ ثَلَاثٍ وَ يَقُولُ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أَخْتِمَهُ فِي أَقَلَ مِنْ ثَلَاثٍ لَخَتَمْتُ وَ لَكِنْ مَا مَرَرْتُ بِآيَةٍ قَطُّ إِلَّا فَكَّرْتُ فِيهَا وَ فِي أَيِّ شَيْ ءٍ نَزَلَتْ وَ فِي أَيِّ وَقْتٍ فَلِذَلِكَ صِرْتُ أَخْتِمُ فِي ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ.(1)
ابراهیم بن عباس می گفت: هرگز ندیدم که از امام رضا (علیه السلام) چیزی سوال شود و او پاسخ آن را نداند و در عصر خودش داناتر از او ندیدم. مأمون در هر سه روز با سوالی درباره هرچیز او را امتحان می کرد و او جوابش را می داد. جمله ها، جواب ها و مثال هایش با آیات قرآن بود. هر سه روز یک قرآن ختم می کرد و می فرمود: اگر بخواهم، کمتر از سه روز ختم می کنم اما هرگز به
ص: 539
آیه ای نمی گذرم، مگر این که پیرامون آن تفکر می کنم و می اندیشم که در کدام زمان و در باره چه چیزی نازل شده است. به خاطر همین سه روز ختم یک قرآن طول می کشد.
قَطُّ: ابدا، هرگز، به هیچ وجه (المعجم البسیط)
38. إِنَّ أَوْحَشَ مَا يَكُونُ هَذَا الْخَلْقُ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ يَوْمَ يُولَدُ وَ يَخْرُجُ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ فَيَرَى الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَمُوتُ فَيَرَى الْآخِرَةَ وَ أَهْلَهَا وَ يَوْمَ يُبْعَثُ فَيَرَى أَحْكَاماً لَمْ يَرَهَا فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ قَدْ سَلَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى يَحْيَى فِي هَذِهِ الثَّلَاثَةِ الْمَوَاطِنِ وَ آمَنَ رَوْعَتَهُ فَقَالَ: "وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا" وَ قَدْ سَلَّمَ عِيسَى ابْنُ1. مَرْيَمَ (علیه السلام) عَلَى نَفْسِهِ فِي هَذِهِ الثَّلَاثَةِ الْمَوَاطِنِ فَقَالَ: "وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا."(1)
هراس انگیز ترین لحظه های بنی آدم، در سه جایگاه است: 1- روزی که از مادر متولد گشته دنیا را ببیند. 2- روزی که می میرد و جهان دیگر و اهلش را ببیند. 3- روزی که دوباره برانگیخته می شود و احکام و مقرراتی می بیند که در صحنه دنیا ندیده بود. خداوند عزّ و جلّ بر یحیی (علیه السلام) در این سه جایگاه سلام فرستاده است و وحشتش را به امنیت تبدیل نموده می فرماید: "سلام و امنیت بر او باد! روزی که از مادر متولد شد، روزی که از دنیا رفت و روزی که زنده بر انگیخته می شود." و حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) در این سه جایگاه بر خودش آرزوی سلامتی و امنیت نموده می گوید: "سلام و امنیت بر من باد! روزی که از مادر متولد شدم، روزی که می میرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم."
رَوْعَة: ترس و وحشت، شگفتی، زیبایی (المعجم البسیط)
ص: 540
39. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ قَاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (علیه السلام) فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ عَلَيْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ قَدْ شُدَّتْ يَدَاهُ وَ رِجْلَاهُ بِسَلَاسِلَ مِنْ نَارٍ مُنَكَّسٌ فِي النَّارِ حَتَّى يَقَعَ فِي قَعْرِ جَهَنَّمَ وَ لَهُ رِيحٌ يَتَعَوَّذُ أَهْلُ النَّارِ إِلَى رَبِّهِمْ مِنْ شِدَّةِ نَتْنِهِ وَ هُوَ فِيهَا خَالِدٌ ذَائِقُ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ مَعَ جَمِيعِ مَنْ شَايَعَ عَلَى قَتْلِهِ كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِمُ الْجُلُودَ حَتَّى يَذُوقُوا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ سَاعَةً وَ يُسْقَوْنَ مِنْ حَمِيمِ جَهَنَّمَ فَالْوَيْلُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ تَعَالَى فِي النَّارِ.(1)
رسول خداوند فرمود: قاتل حسین بن علی (علیه السلام) در تابوتی از آتش جا دارد. نصف عذاب اهل دنیا را بر گردن دارد. دست و پایش در زنجیری از آتش است. با سر در آتش افکنده می شود، تا به قعر جهنم سقوط کند. چنان بوی تعفن دارد که از گندیدگی او اهل جهنم به پروردگارشان پناه می برند و او در آن جا با همه آنانی که در کشتن حسین (علیه السلام) مشارکت داشتند، برای همیشه شکنجه دردناک می چشند. هرگاه پوست های بدن شان بسوزند، خداوند عزّ و جلّ آن را با پوست دیگر تبدیل می کند تا شکنجه طاقت فرسا را حس کنند! شکنجه یک لحظه از آن ها قطع نمی گردد و برای رفع تشنگی از آب جوشان جهنم به آنان داده می شود. پس وای بر آن ها از عذاب خداوند تبارک و تعالی در آتش!مُنَكَّسٌ: نکس، نکّس: واژگون کرد، پایین افکند –سر خود را- پایین آورد –پرچم را- (المعجم البسیط)./ نَكَسْتُهُ: قلبته (كتاب العين)
قَعْرِ: قَعْرُ كل شي ء: أقصاه و مبلغ أسفله (كتاب العين)./ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ: معنى المنقعر المنقلع من أصله. و قال ابن السكّيت: يقال قعرتُ النخلةَ، إذا قلعتَها من أصلها حتّى تسقُط (تهذيب اللغة)
نَتْن: گندیدگی (المعجم البسیط)
ص: 541
نَضِجْ: پخته شد یا جا افتادن -غذا- رسید –میوه- (المعجم البسیط)
يُفَتَّرُ: قوله: لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ كأنه أراد لا يسكن و لا ينقطع عنهم العذاب (مجمع البحرين)
حَمِيمِ: داغ (المعجم البسیط)
40. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ (علیه السلام) مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ لَا يُحِبُّ هَذَا فَقَدْ كَذَبَ.(1)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که دست علی (علیه السلام) گرفته بود، فرمود: کسی که گمان کند، مرا دوست دارد و این را دوست ندارد، دروغ گفته است.
41. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَا عَلِيُّ خُلِقَ النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ أَنَا أَصْلُهَا وَ أَنْتَ فَرْعُهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أَغْصَانُهَا وَ شِيعَتُنَا أَوْرَاقُهَا فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ.(2)
رسول خداوند فرمود: یا علی! مردم از درختان گوناگون خلق شدند و من و تو از یک درخت خلق شده ایم؛ من ریشه آن درختم، تو تنه آن، حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) شاخه های آن و شیعیان ما برگ های آن هستند. پس هرکس به شاخه ای از شاخه های آن چنگ زند، خداوند وارد بهشتش می کند.
42. حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَال سَأَلْتُهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) لِمَ لَمْ يَسْتَرْجِعْ فَدَكَ لَمَّا وَلِيَ أَمْرَ النَّاسِ فَقَالَ لِأَنَّا أَهْلُ1. بَيْتٍ إِذَا وَلَّانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَأْخُذُ لَنَا حُقُوقَنَا مِمَّنْ ظَلَمَنَا إِلَّا هُوَ وَ نَحْنُ
ص: 542
أَوْلِيَاءُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّمَا نَحْكُمُ لَهُمْ وَ نَأْخُذُ لَهُمْ حُقُوقَهُمْ مِمَّنْ يَظْلِمُهُمْ وَ لَا نَأْخُذُ لِأَنْفُسِنَا.(1)
علی بن فضال از پدرش و او از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند که از آن حضرت پرسیدم: چرا امیر المؤمنین (علیه السلام) هنگامی که سرپرستی مردم را به عهده گرفت، فدک را بر نگرداند؟ فرمود: زیرا ما خاندانی هستیم که وقتی خداوند عزّ و جلّ ما را ولایت داد، حقوق ما را از کسانی که بر ما ستم نمودند، جز او نمی ستاند و ما سرپرستان مؤمنین هستیم؛ بر آنان حکومت می کنیم و حق شان را از کسانی که بر آنان ستم نمودند، باز می ستانیم و برای خودمان چیزی بر نمی گردانیم.
43. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَكِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ مُسَافِرٍ قَال كُنْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) بِمِنًى فَمَرَّ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ مَعَ قَوْمٍ مِنْ آلِ بَرْمَكَ فَقَالَ (علیه السلام) مَسَاكِينُ هَؤُلَاءِ لَا يَدْرُونَ مَا يَحُلُّ بِهِمْ فِي هَذِهِ السَّنَةِ ثُمَّ قَالَ هَاهْ وَ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا هَارُونُ وَ أَنَا كَهَاتَيْنِ وَ ضَمَّ بِإِصْبَعَيْهِ قَالَ مُسَافِرٌ فَوَ اللَّهِ مَا عَرَفْتُ مَعْنَى حَدِيثِهِ حَتَّى دَفَنَّاهُ مَعَهُ.(2)
مسافر می گوید: با امام رضا (علیه السلام) در منی بودم. یحی بن خالد با عده ای از آل برمک می گذشتند. امام فرمود: بیچاره اینان! نمی دانند که امسال بر اینان چه خواهد گذشت؟! بعد، فرمود: آه! شگفت تر از این، داستان من و هارون است، مانند "این دو" و انگشتانش را به هم نزدیک نمود! مسافر می گوید: به خداوند سوگند! معنای سخنش را نفهمیدم، تا این که او را در کنار هارون دفن نمودیم!
ص: 543
يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ: یحیی بن خالد، یکی از فززندان خالد برمکی است. خالد برمکی که در دربار بنی عباس، از نفوذ و اقتدار فراوان برخوردار بود، سه پسر به نام: یحیی، فضل و جعفر داشت. جعفر در دربار هارون به جایگاهی رسیده بود که هارون حرم سراهایش را زیر نظارت او قرار داده بود و بدون او نمی توانست به سر ببرد. از طرفی این خلیفه بی عقل، خواهرش "عباسه" را نیز بسیار دوست می داشت. پس عیش او، بدون این دو ناتمام بود. راه چاره محرم کردن "عباسه" به جعفر برمکی بود. همین طرح را اجرا نمود. منتها به شرطی که محرمیت آن دو، بیرون از دربار قابل اجرانباشد. جعفر ابتدا تن به این کار نمی داد و به فراست دریافته بود که نه دوستی این خلیفه پایدار است و نه حیای این خواهر. با اصرار هارون راضی به این کار گردید اما دیری نپایید که در دام وسوسه های "عباسه" می افتد و در حال مستی از خواهر خلیفه کام می گیرد و خواهر خلیفه از جعفر باردار می شود. بچه را به دنیا می آورد و دور از چشم خلیفه به دایه داده بزرگش می کند. سفت بگیری های جعفر نسبت به حرم سراها مخصوصا "زبیده"، باعث می شود که این وصلت لو برود. وقتی هارون از ماجرا با خبر می شود، تمام آل برمک را از ادارات دولتی بیرون بیرون نموده، به خاک سیاه می نشاند.
یحیایی که امام رضا (علیه السلام) از آن سخن گفته است، برادر همین جعفر برمکی است. این مرد، بعد از گردن زدن جعفر، با برادر دیگرش که فضل باشد، زندانی می شود و در همان زندان از دنیا می رود.
ماجرای "جعفر" و "عباسه" بسیار مشهور است. بهترین نقل قول آن را در "تتمة المنتهی"، نوشته مرحوم شیخ عباس قمی، می بینید. البته برخی از نویسندگان مصری، از این حادثه، داستان های دنباله داری درست نموده اند (فاطمی)
هَاهْ: و تكون هاهْ في موضع آهْ من التَّوَجُّعِ (لسان العرب)
44. حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ قَالَ: كَانَ الرِّضَا (علیه السلام) يُكَلِّمُ النَّاسَ بِلُغَاتِهِمْ وَ كَانَ وَ اللَّهِ أَفْصَحَ النَّاسِ وَ أَعْلَمَهُمْ بِكُلِّ لِسَانٍ وَ لُغَةٍ فَقُلْتُ لَهُ يَوْماً يَا ابْنَ رَسُولِ
ص: 544
اللَّهِ إِنِّي لَأَعْجَبُ مِنْ مَعْرِفَتِكَ بِهَذِهِ اللُّغَاتِ عَلَى اخْتِلَافِهَا فَقَالَ يَا أَبَا الصَّلْتِ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَتَّخِذَ حُجَّةً عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُ لُغَاتِهِمْ أَ وَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) أُوتِينَا فَصْلَ الْخِطابِ فَهَلْ فَصْلُ الْخِطَابِ إِلَّا مَعْرِفَةُ اللُّغَاتِ.(1)
علی بن ابرهیم از اباصلت هروی روایت کرده که می گفت: به خداوند سوگند! امام رضا (علیه السلام) با مردم به زبان های خودشان تکلم می کرد و فصیح ترین و داناترین مردم به هر زبان و گویش بود. روزی به او عرض کردم: یا ابن رسول الله! من از شناخت شما به این زبان ها با همه اختلافی که دارند، در شگفتم! فرمود: آی اباصلت! من حجت خداوند بر خلقش می باشم و خداوند حجتی را بر قومی بر نمی گزیند، که او آشنا به زبان های شان با اختلاف آن زبان ها نباشد. آیا سخن امیر المؤمنین (علیه السلام) به تو نرسیده است که فرمود: "به ما فصل خطاب داده شده است." آیا فصل خطاب بدون شناخت زبان ها ممکن است؟
فَصْلَ الْخِطابِ: نصب "فَصْلَ" به خاطر این است که فعل به کار رفته، دو مفعولی است. در ضمن، تسلط بر زبان قومی، یکی از تأویلات "فصل الخطاب است". در آیه 20 سوره ص چنین می خوانیم: وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (فاطمی)
45. مَنْ أَحَبَّ عَاصِياً فَهُوَ عَاصٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُطِيعاً فَهُوَ مُطِيعٌ وَ مَنْ أَعَانَ ظَالِماً فَهُوَ ظَالِمٌ وَ مَنْ خَذَلَ عَادِلًا فَهُوَ ظَالِمٌ إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ لَا يَنَالُ أَحَدٌ وَلَايَةَ اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِبَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ايتُونِي بِأَعْمَالِكُمْ لَا بِأَحْسَابِكُمْ وَ أَنْسَابِكُمْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: "فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا
ص: 545
أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ."(1)
هرکس عصیانگری را دوست داشته باشد، خود عصیانگر است و هرکس فرمان بری را دوست داشته باشد، خود فرمان بر است. هرکس به ستمگری کمک کند، خود ستمگر است و هرکس عادلی را تنها بگذارد، ظالم است. خداوند با هیچ کس خویشاوندی ندارد و به هیچ کس ولایت الهی نمی رسد، مگر از راه اطاعت و بندگی. رسول خداوند به فرزندان عبدالمطلب فرمود: با اعمال تان پیش من بیایید، نه با حسب و نسب تان! خداوند تبارک و تعالی فرمود: هنگامی که صور دمیده گردد، آن روز، نسب ها در بین شان وجود ندارد و از حال هم نمی پرسند. پس، کسانی که میزان عمل شان سنگین بود، آنان رستگارند و کسانی که میزان عمل شان سبک بود، آنان به خودشان زیان زده در جهنم جاودانه خواهند ماند!
حسب: اصل، نژاد، شرف و اصالت، نسب (المعجم البسیط)
النَّسَبُ: القَرَابَة (تاج العروس)./ النَّسَبُ و النِّسْبَةُ: اشتراك من جهة أحد الأبوين، و ذلك ضربان: نَسَبٌ بالطُّول كالاشتراك من الآباء و الأبناء. و نَسَبٌ بالعَرْض كالنِّسْبة بين بني الإِخْوة، و بني الأَعْمام (مفردات ألفاظ القرآن)
46. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ رَاهَوَيْهِ قَالَ: لَمَّا وَافَى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) نَيْسَابُورَ وَ أَرَادَ أَنْ يَرْحَلَ مِنْهَا إِلَى الْمَأْمُونِ اجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَصْحَابُ الْحَدِيثِ فَقَالُوا لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَرْحَلُ عَنَّا وَ لَا تُحَدِّثُنَا بِحَدِيثٍ فَنَسْتَفِيدَهُ مِنْكَ وَ قَدْ كَانَ قَعَدَ فِي
ص: 546
الْعَمَّارِيَّةِ فَأَطْلَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا.(1)
از اسحاق بن راهویه نقل شده است که وقتی امام رضا (علیه السلام) به نیشابور تشریف آورد و از آن جا به سمت مأمون حرکت می کرد، اهل حدیث خدمت ایشان اجتماع نموده عرض کردند: یا ابن رسول الله! از نزد ما می روید و روایتی هم برای ما نقل نفرمودید، تا از آن بهره ببریم و امام (علیه السلام) در کجاوه نشسته بود. پس سرش را از آن بیرون آورد و فرمود: از پدرم موسی بن جعفر (علیه السلام) شنیدم که می گفت: از پدرم جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که می گفت: از پدرم محمد بن علی (علیه السلام) شنیدم که می گفت: از پدرم علی بن حسین (علیه السلام) شنیدم که می گفت: از پدرم حسین بن علی (علیه السلام) شنیدم که می گفت: از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب [علیهما السلام] شنیدم که می گفت: از رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می گفت: از جبرئیل شنیدم که می گفت: از خداوند عزّ و جل شنیدم که می گفت: لا إله إلّا الله، باروی من است. هرکس در باروی من داخل شود، از عذاب من در امان است. وقتی شتر حامل کجاوه در حرکت شد، با صدای بلند به ما فرمود: این امان نامه، شرط دارد و من یکی از شرایط آن هستم.
ص: 547
این حدیث، مشهور به حدیث سلسلة الذهب است. حدیث سلسله ذهب، به احادیث گفته می شود که راوی حدیث و کسانی که از آن ها روایت می شود همه معصوم باشند (فاطمی)
وَافَى: و وَافَى فلانٌ: أتَى (الصحاح)
الْعَمَّارِيَّةُ: الْكَجَاوَةُ (المصباح المنير)
حِصْن: دژ، قلعه، مکان مستحکم (المعجم البسیط)
الرَّاحِلة: المركب من الإبل ذكرا كان أو أنثى (كتاب العين)./ الرَّاحِلة- ج رَوَاحِل من الإبل: شتر باربر و نيرومند. اين واژه در مذكر و مؤنث يكسان به كار مى رود و تاء براى مبالغه است (فرهنگ ابجدي)
47. أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ إِذَا أَصْبَحْتَ فَأَوَّلُ شَيْ ءٍ يَسْتَقْبِلُكَ فَكُلْهُ وَ الثَّانِي فَاكْتُمْهُ وَ الثَّالِثُ فَاقْبَلْهُ وَ الرَّابِعُ فَلَا تُؤْيِسْهُ وَ الْخَامِسُ فَاهْرُبْ مِنْهُ قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ مَضَى فَاسْتَقْبَلَهُ جَبَلٌ أَسْوَدُ عَظِيمٌ فَوَقَفَ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ آكُلَ هَذَا وَ بَقِيَ مُتَحَيِّراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ إِنَّ رَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ لَا يَأْمُرُنِي إِلَّا بِمَا أُطِيقُ فَمَشَى إِلَيْهِ لِيَأْكُلَهُ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ صَغُرَ حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ فَوَجَدَهُ لُقْمَةً فَأَكَلَهَا فَوَجَدَهَا أَطْيَبَ شَيْ ءٍ أَكَلَهُ ثُمَّ مَضَى فَوَجَدَ طَسْتاً مِنْ ذَهَبٍ فَقَالَ أَمَرَنِي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَكْتُمَ هَذَا فَحَفَر لَهُ وَ جَعَلَهُ فِيهِ وَ أَلْقَى عَلَيْهِ التُّرَابَ ثُمَّ مَضَى فَالْتَفَتَ فَإِذَا الطَّسْتُ قَدْ ظَهَرَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ مَا أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فَمَضَى فَإِذَا هُوَ بِطَيْرٍ وَ خَلْفَهُ بَازِي فَطَافَ الطَّيْرُ حَوْلَهُ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَقْبَلَ هَذَا فَفَتَحَ كُمَّهُ فَدَخَلَ الطَّيْرُ فِيهِ فَقَالَ لَهُ الْبَازِي أَخَذْتَ مِنِّي صَيْدِي وَ أَنَا خَلْفَهُ مُنْذُ أَيَّامٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا أُويِسَ هَذَا فَقَطَعَ مِنْ فَخِذِهِ قِطْعَةً فَأَلْقَاهَا إِلَيْهِ ثُمَّ مَضَى فَلَمَّا مَضَى فَإِذَا هُوَ بِلَحْمِ مَيْتَةٍ مُنْتِنٍ مَدُودٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَهْرُبَ مِنْ هَذَا فَهَرَبَ مِنْهُ وَ
ص: 548
رَجَعَ فَرَأَى فِي الْمَنَامِ كَأَنَّهُ قَدْ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ قَدْ فَعَلْتَ مَا أُمِرْتَ بِهِ فَهَلْ تَدْرِي مَا ذَا1. كَانَ قَالَ لَا قِيلَ لَهُ أَمَّا الْجَبَلُ فَهُوَ الْغَضَبُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يَرَ نَفْسَهُ وَ جَهِلَ قَدْرَهُ مِنْ عِظَمِ الْغَضَبِ فَإِذَا حَفِظَ نَفْسَهُ وَ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ سَكَنَ غَضَبُهُ كَانَتْ عَاقِبَتُهُ كَاللُّقْمَةِ الطَّيِّبَةِ الَّتِي أَكَلْتَهَا وَ أَمَّا الطَّسْتُ فَهُوَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ إِذَا كَتَمَهُ الْعَبْدُ وَ أَخْفَاهُ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ يُظْهِرَهُ لِيُزَيِّنَهُ بِهِ مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ مِنْ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الطَّيْرُ فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأْتِيكَ بِنَصِيحَةٍ فَاقْبَلْهُ وَ اقْبَلْ نَصِيحَتَهُ وَ أَمَّا الْبَازِي فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأْتِيكَ فِي حَاجَةٍ فَلَا تُؤْيِسْهُ وَ أَمَّا اللَّحْمُ الْمُنْتِنُ فَهِيَ الْغِيبَةُ فَاهْرُبْ مِنْهَا.(1)
خداوند به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود: وقتی که صبح کردی، اولین چیزی را که در برابرت قرار گرفت، بخور، دومی را پنهان کن، سومی را بپذیر، چهارمی را ناامید مکن و از پنجمی بگریز. امام فرمود: پیامبر خدا هنگامی که صبح کرد، کوه سیاه بزرگی در برابر چشمش قرار گرفت. ایستاد و گفت: پروردگار عزّ و جلّ مرا امر فرموده که این کوه را بخورم! اندکی در حیرت فرو رفت و بعد به خود آمده گفت: پروردگار من، مرا بالاتر از توانم امر نمی کند. پس برای خوردنش، به سوی آن گام برداشت. هرقدر به او نزدیک می شد، کوچکتر می گردید. تا این که به او رسید و او را به اندازه یک لقمه یافت و خورد؛ آن را لذیذترین غذای یابید که در عمرش خورده بود. بعد به راه خود ادامه داد. طشتی از طلا پیداکرد و گفت: پرودگار عزّ و جلّ، به من امر فرموده که این را پنهان کنم. چاله ای کند و آن را در میانش گذاشت و روی آن را با خاک پوشاند. بعد به راه خودش ادامه داد. چند قدمی نرقته بود که متوجه شد، طشت روی زمین پدیدار گردید. گفت: آنچه که پروردگار عزّ و جلّ فرموده بود، انجام
ص: 549
دادم و به راهش ادامه داد. ناگهان پرنده ای دید که بازی آن را دنبال کرده است. پرنده گرد او چرخید. مرد با خودش گفت: پروردگار من امر فرموده که این را پناه دهم. پس آستین خودش را باز نمود و پرنده در آن فرو رفت. باز گفت: شکاری که روزها به دنبال او بودم، از من گرفتی. مرد با خودش گفت: پروردگار عزّ و جلّ به من امر فرموده که این را ناامید نکنم. پس قطعه گوشتی پیش او انداخت و به راهش ادامه داد. ناگهان لاشه گندیده کرم زده ای دید. با خودش گفت: پروردگارم امر فرموده که از این بگریزم. پا به فرار نهاد و برگشت. در خواب دید که گویا به او گفته می شود: آنچه امر نمودیم، انجام دادی. آیا می دانی آن ها چه بودند. گفت: نه. گفته شد: اما کوه، پس آن خشم است؛ بنده وقتی در خشم فرو می رود، خودش را نمی بیند و از بزرگی خشم، قدر و منزلتش را نمی داند. وقتی خویشتن داری نماید و قدرش را بداند، خشمش فرو می نشیند. نهایت این کوه خشم، لقمه لذیذی است که آن را فرو بلعیده است. طشت طلا اما عمل صالح است. هنگامی که بنده آن را پنهان نماید، خداوند عزّ و جلّ آن را ظاهر می نماید، تا زینت بخش او همراه با ثواب روز دیگر باشد که برای او ذخیره می کند. پرنده اما مردی است که براینصیحت پیش تو می آید. پس او را بپذیر و نصیحتش را گوش بده. باز اما مردی است که به دنبال حاجتی پیش تو می آید. او را نا امید مکن. گوشت گندیده کرم زده، اما غیبت است. پس از آن بگریز!
طَسْت: الطَّسْت: فارسية معرَّبة (جمهرة اللغة)
بَازِي: باز. بازِيٌ: ضَرْبٌ من الصُّقُورِ التي تَصِيدُ (تاج العروس)./ بازیّ: پرنده شکاری معروف (المعجم البسیط)
كُمّ: دهانه آستین (المعجم البسیط)
فَخِذ: ران (المعجم البسیط)
ص: 550
مُنْتِنٍ: نتین: گندیده، متعفن (المعجم البسیط)
مَدُودٍ: طعام مُدَوِّد و مُدَيِّد، و قد ادَّادَ أي وقع فيه الدُّودُ (كتاب العين)./ طَعامٌ مَدُودٌ: غذائيكه در آن كرم افتاده است (فرهنگ ابجدي)
این حدیث شریف را از کودکی شنیده بودم و تصویرهای خارجی آن هیچ وقت از خاطرم نمی رفت.اکنون که به آن دقیق تر می نگرم، همان زیبایی سال ها پیش را برایم تداعی می کند. با این تفاوت که فکر می کنم در عبارت "فَقَطَعَ مِنْ فَخِذِهِ قِطْعَةً" نوعی مجازی به کار رفته باشد. چون گاهی این واژه در سلسله قبیله ای نیز به کار می رود. صحاح اللغة، پیوند قبیله ای را این چنین دسته بندی می کند: "و الفَخِذُ فى العشائر: أقلُّ من البطن، أوّلُها الشَعْبُ، ثم القبيلة، ثم الفصيلة، ثم العِمارة، ثم البطن، ثم الفَخِذُ." پس با توجه به این مطلب، "فَقَطَعَ مِنْ فَخِذِهِ" را می توان در وادی مجاز برد که شاید منظور: "فَقَطَعَ مِنْ –طعام- فَخِذِهِ" باشد. هرچند که در رابطه با پیامبران الهی ظاهر این واژه هم مشکلی را ایجاد نمی کند. زیرا اینان با همین اطاعت صددرصد، به این جایگاه رسیده اند (فاطمی)
ص: 551
ص: 552
1. الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِيقٍ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.(1)
مؤمن به توفیق خداوند، اندرز دهنده ای از جانب خودش و پذیرش خیرخواهی کسی که او را نصیحت می کند، احتیاج دارد.
2. عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) "لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ" فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ وَ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ.(2)
ابی هاشم جعفری روایت می کند که به امام جواد (علیه السلام) این آیه را عرض نمودم: "چشم ها او را نمی بینند و او چشم ها را می بیند." فرمود: آی ابا هاشم!
ص: 553
شعاع تخیل، دقیق تر و وسیع تر از دیدن چشم ها است. تو با خیالت سند،(1) هند و شهرهای دیگری را که وارد آن ها نشده ای می بینی اما با چشمت نمی توانی آن ها را ببینی. خیال های وسیع و خطور دل، خداوند را درک نمی توانند پس چگونه چشم ها او را در معرض دیدشان قراردهند؟!تَوَهَّمَ الشى ءَ: تَخَيَّلَه و تَمثَّلَه، كان فى الوجود أو لم يكُنْ (المحكم و المحيط الأعظم)./ وَهَمَ الشي ءَ: آن چيز را خيال و تصور كرد (فرهنگ ابجدي)
3. عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلّيا عَلَيْهِ السَّلامُ ألْفَ كَلِمَةٍ، كُلُّ كَلِمَةٍ يَفْتَحُ ألْفُ كَلِمَةٍ.(2)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) هزار کلمه آموخت. هر کلمه باب هزار کلمه دیگر را می گشاید.
ظاهرا "كَلِمَةٍ" به معنای اصلی خودش به کار نرفته است. آنچه در این جا از آن برداشت می شود، کلمه عبارت است از سر فصل های دانش (فاطمی)
4. مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ.(3)
هرکس قبر عمه ام را در قم زیارت کند، بهشت برای او است.
5. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) عَقَدَ عَلَيْهِمْ لِعَلِيٍّ بِالْخِلَافَةِ فِي عَشَرَةِ مَوَاطِنَ.(4)
رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در ده جا از آن ها نسبت به جانشینی علی (علیه السلام) تعهد گرفت.
ص: 554
در تفسیر قمی، این گونه می خوانیم: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (علیه السلام) فِي قَوْلِهِ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) عَقَدَ عَلَيْهِمْ لِعَلِيٍّ بِالْخِلَافَةِ فِي عَشَرَةِ مَوَاطِنَ، ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ الَّتِي عُقِدَتْ عَلَيْكُمْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام).
6. مَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ (علیه السلام) لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ هِيَ اللَّيْلَةُ الَّتِي يُرْجَى أَنْ تَكُونَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ "فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ" صَافَحَهُ رُوحُ أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ نَبِيٍّ كُلُّهُمْ يَسْتَأْذِنُ اللَّهَ فِي زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ.(1)
هرکس حسین (علیه السلام) را در شب بیست سوم ماه رمضان - شبی که امید می رود، شب قدر در آن شب باشد و "در آن شب هر امری حکیمانه جدا و تدبیر می شود"- زیارت کند، روح صد و بیست و چهار هزار فرشته و پیامبری که همه آن ها در آن شب از خداوند اذن زیارت حسین (علیه السلام) را می طلبند، با او مصافحه خواهند کرد.
7. مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي (علیه السلام) بِطُوسَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ بِحِذَاءِ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) حَتَّى يَفْرُغَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ حِسَابِ الْعِبَادِ.(2)
هرکس قبر پدرم (علیه السلام) را در طوس زیارت نماید، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می آمرزد. هنگامی که روز رستاخیز گردد، منبری برای او در برابر منبر رسول خداوند، گذاشته می شود، تا این که خداوند تبارک و تعالی، از حساب بندگانش فارغ گردد.
مِنْبَرٌ: کرسی پله دار (فرهنگ معین)
حِذَاءِ: مقابل، کفش، نعل (المعجم البسیط)
ص: 555
نصب: بر پا کرد، منصوب کرد، تعیین کرد، دشمنی کرد، خسته کرد، آخر کلمه را فتحه داد (المعجم البسیط)
8. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي خَالِدٍ شَيْنُولَةَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (علیه السلام) جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ مَشَايِخَنَا رَوَوْا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) وَ كَانَتِ التَّقِيَّةُ شَدِيدَةً فَكَتَمُوا كُتُبَهُمْ وَ لَمْ تُرْوَ عَنْهُمْ فَلَمَّا مَاتُوا صَارَتِ الْكُتُبُ إِلَيْنَا فَقَالَ حَدِّثُوا بِهَا فَإِنَّهَا حَقٌّ.(1)
ابی خالد شینوله گفت: به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: فدایت بگردم! مشایخ ما از امام باقر و امام صادق (علیهما السلا) روایت کرده اند و در آن زمان تقیه به شدت حاکم بود. پس کتاب های خودشان را کتمان نمودند و از آن ها چیزی بازگو نتواستند. وقتی از دنیا رفتند، کتاب ها به ما رسید. فرمود: از آن ها روایت کنید که آن ها حقند.
9. عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (علیه السلام) جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الصَّمَدُ قَالَ السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَ الْكَثِيرِ.(2)
داوود بن قاسم جعفری گفت: به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: فدایت بگردم! صمد، یعنی چه؟ فرمود: آقایی که در کم و زیاد به او روی آورده می شود.الْمَصْمُودُ: المقصود في الأمور من قولهم: صمدته، أي قصدته (جمهرة اللغة)./ صمد: بزرگ قوم که همه به او نیازمند باشد و فرمانش را اطاعت کنند، جاوید، همیشه. صَمَدَ: پایداری و مقاومت نشان داد (المعجم البسیط)
10. رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (علیه السلام) قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى وَ مَا أَشْبَهَ
ص: 556
هَذَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا يَشَاءُ وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ يُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ عَزَّ وَ جَل.(1)
از علی بن مهزیار روایت شده که از امام جواد (علیه السلام) در رابطه با قسم های خداوند از قبیل "وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى... وَ النَّجْمِ إِذا هَوى" پرسیدم. فرمود: خداوند عزّ و جلّ، هر مقدار که بخواهد به مخلوق خودش قسم یاد می کند اما هیچ مخلوق او حق ندارد که به غیر از خداوند عزّ و جلّ قسم بخورد.
11. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) يَا سَيِّدِي إِنَّ النَّاسَ يُنْكِرُونَ عَلَيْكَ حَدَاثَةَ سِنِّكَ فَقَالَ وَ مَا يُنْكِرُونَ مِنْ ذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) "قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي" فَوَ اللَّهِ مَا تَبِعَهُ إِلَّا عَلِيٌّ (علیه السلام) وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ وَ أَنَا ابْنُ تِسْعِ سِنِينَ.(2)
علی بن حسان روایت می کند که به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: "آقای من! مردم به شما به خاطر نوجوانی تان خورده می گیرند." فرمود: "با این انکارشان، سخن خداوند عزّ و جلّ را زیر سوال می برند. خداوند عزّ و جلّ به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بگو! این راه من است؛ راه من و کسی که پیرویم کرد، با بصیرت به سوی خداوند دعوت می کنم. سوگند به خداوند! او را در آن زمان، جز علی (علیه السلام) پیروی نکرد بود، در حالی که نه ساله بود و من هم نه ساله هستم."
ص: 557
12. أَوْحَى اللَّهُ إِلَى بَعْضِ الْأَنْبِيَاءِ أَمَّا زُهْدُكَ فِي الدُّنْيَا فَتُعَجِّلُكَ الرَّاحَة وَ أَمَّا انْقِطَاعُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بِي وَ لَكِنْ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً وَ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً.(1)خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود: اما بی میلی ات به دنیا تو را زودتر به راحتی رساند اما روی آوردنت به سوی من، تو را با عزت نمود ولیکن آیا به خاطر من با دشمنم دشمنی کردی و با دوستم دوستی نمودی؟!
13. مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ.(2)
کسی که به گوینده ای گوش فرا دهد، او را پرستش نموده است. اگر گوینده از خداوند سخن بگوید، خداوند را عبادت نموده است و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن بگوید، ابلیس را عبادت نموده است.
14. تَأْخِيرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَ طُولُ التَّسْوِيفِ حَيْرَةٌ وَ الِاعْتِلَالُ عَلَى اللَّهِ هَلَكَةٌ وَ الْإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَكْرِ اللَّهِ "فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ."(3)
تأخیر انداختن توبه، فریب است، امروز و فردا کردن، سر درگمی است و علت تراشیدن بر خداوند، هلاکت است و اصرار بر گناه ایمنی از عذاب الهی است که" به جز قوم زیانکار کسی خود را از عذاب الهی در امان نمی داند."
اغْتِرَارٌ: غرّ: فریب داد و گمراه کرد، (المعجم البسیط)./ اغْتَرَّ بكذا: به چيزى فريب خورد (فرهنگ ابجدي)
التَّسْوِيفِ: امروز و فردا کردن، تعلل کردن (المعجم البسیط)./ التَّسْوِيفُ: التأخير من قولك: سَوْفَ أفعل كذا (كتاب العين)
ص: 558
مَكْرَ اللَّهِ: عذاب الله (مجمع البیان)./ مَكْرَ اللَّهِ: أخذه للعبد بالعقاب من حيث لا يشعر (صبحی صالح)
15. مَنْ قَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ عَشْرَ مَرَّاتٍ مَرَّتْ لَهُ عَلَى مِثَالِ أَعْمَالِ الْخَلَائِق.(1)
هرکس ده مرتبه "إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ" را بعد از نماز عصر قرائت نماید، مانند کسی است که اعمال نیک خلایق را انجام داده است.
16. الثِّقَةُ بِاللَّهِ تَعَالَى ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَى كُلِّ عَالٍ.(2)اعتماد کردن به خداوند تبارک و تعالی، بهایی برای هر گرانی است و نردبانی به سوی هر بلندی.
غالی: گران (المعجم البسیط)
الثِّقَةُ: مصدر قولك وَثِقَ به يَثِقُ، بالكسر فيهما، وثاقةً و ثِقَةً: ائتمنه (لسان العرب)./ الثِّقَة: آنكه مورد اعتماد باشد، اين كلمه در مذكر و مؤنث و مفرد و جمع با يك لفظ به كار برده مى شود ولى گاهى جمع مى شود مانند؛ ثِقَات: كه نيز براى مذكر و مؤنث است (فرهنگ ابجدي )
17. لَا تَكُنْ وَلِيّاً لِلَّهِ فِي الْعَلَانِيَةِ عَدُوّاً لَهُ فِي السِّرِّ.(3)
دوست آشکار خداوند و دشمن نهان او مباش!
الْعَلَانِيَةِ: آشکار (المعجم البسیط)
18. نِعْمَةٌ لَا تُشْكَرُ كَسَيِّئَةٍ لَا تُغْفَرُ.(4)
نعمتی که سپاسگذاری نگردد مانند گناهی است که بخشیده نمی شود.
19. رَاكِبُ الشَّهَوَاتِ لَا تُقَالُ عَثْرَتُهُ.(5)
ص: 559
لغزش های سوار مرکب لذت ها، نادیده گرفته نمی شود.
لَا تُقَالُ: أقاله يُقِيله إِقالة، و تَقَايَلَا إذا فسخا البيع، و عاد المبيع إلى مالكه و الثمن إلى المشترى (النهاية في غريب الحديث و الأثر)./ إقاله: در جایی است که متعاقدین شرط خیار را نکرده باشند و بعد از معامله و به هم خوردن مجلس یکی از آن ها پشیمان شود و طرف مقابل بدون هیچ چشم داشتی به فسخ معامله راضی شود (فاطمی)
عَثْرَة: یک لغزش، خوردن پا به چیزی و از دست دادن تعادل، سکندری خوردن (المعجم البسیط)
20. التَّحَفُّظُ عَلَى قَدْرِ الْخَوْفِ.(1)
احتیاط به اندازه ترس است.
التَّحَفُّظ: قلة الغفلة حذرا من السقطة في الكلام و الأمور (كتاب العين)
21. إِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ ضَاقَ الْفَضَاءُ.(2)
هنگام که قضا فرود آید، فضا تنگ می گردد.
22. عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ قَدْ خَرَجَ عَلَيَّ فَأَخَذْتُ النَّظَرَ إِلَيْهِ وَ جَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ لِأَصِفَ قَامَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّى قَعَدَ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَ اللَّهَ احْتَجَّ فِي الْإِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ بِهِ فِي النُّبُوَّةِ فَقَالَ "وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا"، "وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ"، "وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً" فَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ وَ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَاهَا وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً.(3)
ص: 560
علی بن اسباط گفت: امام جواد (علیه السلام) را دیدم که بیرون آمد. چشم به او دوختم و به سر تا قدمش می نگریستم تا قامت او را پیش همنشینان شیعه در مصر، توصیف کنم. من در چنین حال بودم، تا این که نشست و فرمود: آی علی! خداوند به امامت همانند نبوت احتجاج می کند. فرمود: "به او حکم عطا کردیم، در حالی که کودک بود"، "و هنگامی که به رشد رسید..."، "و چهل ساله شد..." پس بعدی ندارد که حکمت را به کسی که او کودک باشد، عطا نماید و نیز، جایز است که آن را به چهل ساله ای ببخشد.
23. عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى (علیه السلام) يَا مَوْلَايَ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ الْقَائِمَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً فَقَالَ (علیه السلام) مَا مِنَّا إِلَّا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ هَادٍ إِلَى دِينِ اللَّهِ وَ لَكِنَّ الْقَائِمَ الَّذِي يُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ أَهْلِ الْكُفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا هُوَ الَّذِي يَخْفَى عَلَى النَّاسِ وِلَادَتُهُ وَ يَغِيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ وَ يَحْرُمُ عَلَيْهِمْ تَسْمِيَتُهُ وَ هُوَ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَنِيُّهُ وَ هُوَ الَّذِي تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ وَ يُذَلُّ لَهُ كُلُّ صَعْبٍ يَجْتَمِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا1. مِنْ أَقَاصِي الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ: "أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ." فَإِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هَذِهِ الْعِدَّةُ مِنْ أَهْلِ الْإِخْلَاصِ أَظْهَرَ اللَّهُ أَمْرَهُ فَإِذَا كَمَلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَا يَزَالُ يَقْتُلُ أَعْدَاءَ اللَّهِ حَتَّى يَرْضَى عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ عَبْدُ الْعَظِيمِ فَقُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِي فَكَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ
ص: 561
قَدْ رَضِيَ؟ قَالَ يُلْقِي فِي قَلْبِهِ الرَّحْمَةَ فَإِذَا دَخَلَ الْمَدِينَةَ أَخْرَجَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى فَأَحْرَقَهُمَا."(1)
عبد العظیم حسنی –رضی الله عنه- گفت، به محمد بن علی (علیه السلام) عرض کردم: مولای من! امیدوارم که شما قائم اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) باشید؛ کسی که زمین را پر از عدل و داد می کند، چنان که لبریز ظلم و ستم شده باشد! فرمود: از ما نیست مگر قائم به امر الهی و هدایت کننده به دین الهی اما قائمی که خداوند زمین را به وسیله او از کفر و انکار پاک می کند و آن را سرشار از عدل و داد می نماید، ولادتش بر مردم مخفی است و شخص او از آن ها غائب. برمردم اسم بردن او حرام است و او همنام و هم کنیه رسول خداوند است؛ او کسی است که زمین برای او در نوردیده می شود و همه دشواری برای او آسان می گردد. از دورترین زمین اصحابش که به اندازه جهادگران بدر است؛ یعنی سیصد و سیزده نفر، دور او گرد می آیند و این سخن خداوند است که فرمود: "هرجا که باشید، خداوند همه شما را گرد می آورد. خداوند بر هرکاری قادر است." وقتی این تعداد از اهل اخلاص گرد او جمع شدند، خداوند امرش را ظاهر می فرماید. وقتی هسته مرکزی ده هزار نفری برای او تشکیل شد، به فرمان الهی بر حاکمان جور خروج می کند. همواره دشمنان خداوند را به درک می فرستد، تا خداوند عزّ و جلّ را راضی نماید. عبد العظیم –رضی الله عنه- می گوید، به او عرض کردم: چطور می داند که خداوند از او راضی گشته است؟ فرمود: خداوند در دلش رحمت می افکند. هنگامی که وارد مدینه گردید، لات و عزّی را بیرون آورده می سوزاند!
قسط: عدل، سهم، مقدار، پیمانه (المعجم البسیط)./ به احتمال زیاد، قسط و عدل در این جا عطف تفسیری هستند (فاطمی)
ص: 562
جور: ظلم و ستم، بی عدالتی (المعجم البسیط)
الْجُحُودِ: کفر ورزیدن، منکر حق شدن (المعجم البسیط)
تُطْوَى: طوی: تاکرد، خم کرد (المعجم البسیط)
يُذَلُّ: ذَلُّ: خوارو ذلیل گردید، آسان شد، رام شد زیر بار رفت (المعجم البسیط)
الْعَقْدُ: تشکیل دادن، گره زدن، قرارداد عهدنامه (المعجم البسیط)
34. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصُّوفِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا (علیه السلام) فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّيَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) الْأُمِّيَّ فَقَالَ مَا يَقُولُ النَّاسُ قُلْتُ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ سُمِّيَ الْأُمِّيَ لِأَنَّهُ لَمْ يَكْتُبْ فَقَالَ (علیه السلام) كَذَبُوا عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ أَنَّى ذَلِكَ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ "هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ" فَكَيْفَ كَانَ يُعَلِّمُهُمْ مَا لَا يُحْسِنُ وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقْرَأُ وَ يَكْتُبُ بِاثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ أَوْ قَالَ بِثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ لِسَاناً وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْأُمِّيَّ لِأَنَّهُ كَانَ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ مَكَّةُ مِنْ أُمَّهَاتِ الْقُرَى وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ "لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها".(1)
جعفر بن محمد صوفی می گوید، از ابا جعفر محمد بن علی الرضا (علیهما السلام)، سوال نموده عرض کردم: یا ابن رسول الله! برای چه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امی نامیده شد؟ فرمود: مردم چه می گویند؟ عرض کردم: گمان می کنند که او امّی نامیده شد، به خاطر این که ننوشته است. فرمود: از رحمت الهی دور باد! دروغ گفته اند. چطور این ممکن است، در حالی که خداوند عزّ و جلّ در کتاب استوارش می فرماید: "او کسی است که در جامعه ای درس نخوانده پیامبری از خودشان برانگیخت تا بر آنان آیاتش را
ص: 563
تلاوت کند و پاکشان بگرداند و کتاب و حکمت بر آنان بیاموزد." پس چطور چیزی را که خود بلد نیست، بر آن ها بیاموزد؟ به خداوند سوگند! پیامبر الهی به 72 زبان –یا فرمود- به 73 زبان می خواند و می نوشت. امّی نامیده شد، به خاطر این که از اهل مکه بود و مکه یکی از امّ القری به حساب می آمد و این سخن خداوند است که می فرماید: "تا به امّ قری و اطراف آن هشدار بدهی."
انذار: هشدار، بیمناک ساختن، اولتیماتوم. صافرة الإنذار: آژیر خطر (المعجم البسیط)
25. حَدَّثَنَا الصَّقْرُ بْنُ أَبِي دُلَفَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا (علیه السلام) يَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ بَعْدِي ابْنِي عَلِيٌّ أَمْرُهُ أَمْرِي وَ قَوْلُهُ قَوْلِي وَ طَاعَتُهُ طَاعَتِي وَ الْإِمَامُ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ أَمْرُهُ أَمْرُ أَبِيهِ وَ قَوْلُهُ قَوْلُ أَبِيهِ وَ طَاعَتُهُ طَاعَةُ أَبِيهِ ثُمَّ سَكَتَ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحَسَنِ فَبَكَى (علیه السلام) بُكَاءً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِنْ بَعْدِ1. الْحَسَنِ ابْنَهُ الْقَائِمَ بِالْحَقِّ الْمُنْتَظَرَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّيَ الْقَائِمَ قَالَ لِأَنَّهُ يَقُومُ بَعْدَ مَوْتِ ذِكْرِهِ وَ ارْتِدَادِ أَكْثَرِ الْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِهِ فَقُلْتُ لَهُ وَ لِمَ سُمِّيَ الْمُنْتَظَرَ قَالَ لِأَنَّ لَهُ غَيْبَةً يَكْثُرُ أَيَّامُهَا وَ يَطُولُ أَمَدُهَا فَيَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَ يُنْكِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَ يَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِ الْجَاحِدُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ يَنْجُو فِيهَا الْمُسْلِمُونَ.(1)
سقر بن ابی دلف گفت که از امام جواد (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: امام بعد از من پسرم علی (علیه السلام) است. امر او امر من، سخن او سخن من و طاعت او طاعت من است. امام بعد از او پسرش حسن (علیه السلام) است. امر او امر پدرش، سخن او سخن پدرش و طاعت او طاعت پدرش می باشد. پس سکوت نمود. عرض کردم:
ص: 564
یا ابن رسول الله! امام بعد از حسن کیست؟ گریه شدید نمود و فرمود: بعد از حسن (علیه السلام) پسرش قائم به حق، کسی که کسانی انتظار آمدنش را می کشند. عرض کردم: چرا قائم نامگذاری شد؟ فرمود: به خاطر این که بعد از مرگ یاد او و مرتد شدن بسیاری از باورمندان به امامتش قیام می کند. عرض کردم: چرا منتظَر نامیده شد؟ فرمود: به خاطر این که برای او غیبتی است که روزگار زیادی از آن خواهد گذشت و مدت آن طولانی خواهد شد. پس خروج او را اخلاص مندان انتظار می کشند، تردید کنندگان انکار می کنند و منکران حق مسخره. در رابطه با او وقت معین کنندگان، دروغ می گویند، عجله کنندگان نابود می شوند و تسلیم شدگان نجات می یابند.
الْجَاحِدُونَ: جاحد: کافر، منکر حق (المعجم البسیط)
الْوَقَّاتُونَ: کسانی هستند که در رابطه با ظهور مولا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعیین وقت می کنند (فاطمی)
36. أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا بْنِ مُوسَى الْكَاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ بْنِ عَلِيٍّ سَيِّدِ الْعَابِدِينَ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ ابْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ابْنِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين أَ فِي مِثْلِي يُشَكُّ وَ عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَلَى جَدِّي يُفْتَرَى وَ أُعْرِضَ عَلَى الْقَافَةِ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْلَمُ مَا فِي سَرَائِرِهِمْ وَ خَوَاطِرِهِمْ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْلَمُ النَّاسِ أَجْمَعِينَ بِمَا هُمْ إِلَيْهِ صَائِرُونَ أَقُولُ حَقّاً وَ أُظْهِرُ صِدْقاً عِلْماً قَدْ نَبَّأَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَبْلَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ1. وَ بَعْدَ بِنَاءِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا تَظَاهُرُ الْبَاطِلِ عَلَيْنَا وَ غَوَايَةُ ذُرِّيَّةِ الْكُفْرِ وَ تَوَثُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ وَ الشَّكِّ وَ الشِّقَاقِ عَلَيْنَا لَقُلْتُ قَوْلًا يَعْجَبُ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى فِيهِ ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ اصْمُتْ كَمَا صَمَتَ آبَاؤُكَ وَ اصْبِرْ
ص: 565
"كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُون".(1)
آی مردم! من محمد (علیه السلام) پسر [علی] مشهور به رضا بن موسی کاظم (علیه السلام) بن جعفر (علیه السلام) بن محمد باقر (علیه السلام) بن علی سید العابدین (علیه السلام) بن حسین شهید (علیه السلام) بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، ابن فاطمه زهراء [س] دختر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) که درود خداوند بر همه آنان باد، هستم! آیا در مانند من شک می کنید و بر خداوند تبارک و تعالی و جدم افترا می بندید و بر نسب شناسان عرضه می شوم؟! به خداوند سوگند! من داناتر بر اسرار و قلب و روان آنان هستم. به خداوند سوگند! من داناترین مردمم به این که به کدام سمت می روند. حق می گویم و راستی را از روی آگاهی اظهار می دارم. خداوند تبارک و تعالی به آن، پیش از همه مخلوقات و بعد از بنای آسمان ها و زمین آگاهم نموده است. قسم به ذات اقدس الهی! اگر اهل باطل و فرزندان گمراه کفر علیه ما آشکار نمی گشتند و اگر اهل شرک و شک و فتنه علیه ما به جست و خیز نمی افتادند، سخنی می گفتم که از آن اولین و آخرین به شگفت می آمدند! آنگاه دستش را روی دهان گذاشت و فرمود: محمد! خاموش باش، چونان که پدرانت خاموشی گزیدند! و شکیبا باش، "چونان که پیامبران اولو العزم، شکیبایی نمودند! در باره آنان شتاب مکن! روزی را که به آنان وعده شده خواهند دید! در آن روز احساس خواهند کرد که لحظه ای از روز را درنگ نکرده اند! این رساندن پیام است. آیا جز قوم بیرون آمده از پوسته اسلام هلاک می شوند؟!"
الْقَافَةِ: قَائِفٍ: هو الذي يعرف الآثار و يلحق الولد بالوالد و الأخ بأخيه، و الجمع قَافَةٌ من قولهم قُفْتُ أثرَهُ إذا تبعته مثل قَفَوْتُ أثرَهُ و قَافَ الرجلُ يَقُوفُ قَوْفاً من باب قال: تبعه (مجمع
ص: 566
البحرين)./ القائِف: آنكه آثار را پيگيرى كند و آن را بشناسد، نسب شناس كه با نظر تيزبين خود با يك نگاه به اندام نوزاد نسب او را در مى يابد (فرهنگ ابجدى)
خاطِر: آنچه در قلب خطور کند، آنچه ذهن را مشغول کند، قلب و روان (المعجم البسیط)
غَوَايَةُ: الغَىُ: الضلال و الخيبة... و قد غَوَى بالفتح يَغْوِى غَيًّا و غَوَايَةً (الصحاح)
الشِّقَاقِ: اختلاف، فتنه، پراکندگی (المعجم البسیط)
صَمَتَ: سکوت، خموشی (المعجم البسیط)
شاید به خاطر چنین ادعاهای به حق بود که شکاکان، مناظرات پر جنب وجوشی برگذار می کردند، تا بدین وسیله به خیال خام شان مشت امام را باز نموده به دنیا بگویند که ببینید، اینان چه ادعاهایی دارند اما در پاسخ به مسایل علمی این گونه عاجز می مانند. متاسفانه تمام آن مناظرات را تاریخ ثبت نکرده است اما همان هایی که به ثبت تاریخ رسیده اند، بسیار شگفت انگیزند. برخی از این ها را در "احتجاج" می بینیم. یک طرف امام جواد با آن سن نوجوانی است و در طرف دیگر تمام دانشمندان اهل خلاف که در رأس آن قاضی القضات وقت، یحی بن اکثم.
اولین مناظره هنگامی است که برخی از بنی عباس، پیش مأمون رفته او را از دادن دخترش منع کردند. مأمون از فضایل امام جواد می گوید و راه حل گرفتن تلألوء نور امامت را از این طریق امکان پذیر می داند. آنان به مناظره ای راضی می گردند که اگر در این مناظره امام را آنچنان دیدند که مأمون می گوید، حق با مأمون است.
ص: 567
27. وَ اجْتَمَعَ رَأْيُهُمْ عَلَى مَسْأَلَةِ يَحْيَى بْنِ أَكْثَمَ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ قَاضِي الزَّمَانِ عَلَى أَنْ يَسْأَلَهُ مَسْأَلَةً لَا يَعْرِفُ الْجَوَابَ فِيهَا وَ وَعَدُوهُ بِأَمْوَالٍ نَفِيسَةٍ عَلَى ذَلِكَ وَ عَادُوا إِلَى الْمَأْمُونِ فَسَأَلُوهُ أَنْ يَخْتَارَ لَهُمْ يَوْماً لِلِاجْتِمَاعِ فَأَجَابَهُمْ إِلَى ذَلِكَ وَ اجْتَمَعُوا فِي الْيَوْمِ الَّذِي اتَّفَقُوا عَلَيْهِ وَ حَضَرَ مَعَهُمْ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ أَمَرَ الْمَأْمُونُ أَنْ يُفْرَشَ لِأَبِي جَعْفَرٍ دَسْتٌ وَ يُجْعَلَ لَهُ فِيهِ مِسْوَرَتَانِ فَفُعِلَ ذَلِكَ وَ خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ ابْنُ تِسْعِ سِنِينَ وَ أَشْهُرٍ فَجَلَسَ بَيْنَ الْمِسْوَرَتَيْنِ وَ جَلَسَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَامَ النَّاسُ فِي مَرَاتِبِهِمْ وَ الْمَأْمُونُ جَالِسٌ فِي دَسْتٍ مُتَّصِلٍ بِدَسْتِ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام)
نظرهای شان را در رابطه با "یحیی بن اکثم" یکی کردند. او در آن زمان قاضی روزگارش بود. می بایست سوالی بپرسد که جوابش را نداند. به او وعده مال فراوان دادند و پیش مأمون برگشتند و از او خواستند که روز گردهم آیی را تعیین کند. مأمون آن روز را مشخص نمود و در روزی که قرار گذاشتند، یحیی بن اکثم با آنان بود. مأمون امر کرد که برای امام جواد (علیه السلام) فرشی مخصوصی گسترانده شود و روی آن دو متکا بگذارند. همین کار را کردند. امام جواد (علیه السلام) بیرون آمد. او در آن هنگام نه سال و چند ماه داشت. پس بین دو متکا نشست. یحیی بن اکثم رو به رویش نشست. مردم در جایگاهای خودشان قرار گرفتند و مأمون بر فرش مخصوصی، متصل به فرش مخصوص امام جواد (علیه السلام) نشست.
دَسْتٌ: این واژه چون فارسی است، مفهوم آن ناروشن مانده. حاشیه بحار آن را "شاه نشین" معنا کرده است اما از آن جایی که مامون در "دست" دیگر متصل به امام (علیه السلام) می نشیند، احساسمی شود که آن چیز قابل حمل باشد. از این رو برخی از مترجمین آن را "توشک" معنی کرده اند. شاید همین معنا، در این جا رساتر باشد (فاطمی)
مِسْوَرَتَانِ: و الْمِسْوَرَةُ: متكأ من أدم، و جمعها: الْمَسَاوِر (كتاب العين)
ص: 568
فَقَالَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ لِلْمَأْمُونِ تَأْذَنُ لِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْ أَسْأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ الْمَأْمُونُ اسْتَأْذِنْهُ فِي ذَلِكَ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ فَقَالَ أَ تَأْذَنُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) سَلْ إِنْ شِئْتَ فَقَالَ يَحْيَى مَا تَقُولُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فِي مُحْرِمٍ قَتَلَ صَيْداً فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَتَلَهُ فِي حِلٍّ أَوْ حَرَمٍ عَالِماً كَانَ الْمُحْرِمُ أَوْ جَاهِلًا قَتَلَهُ عَمْداً أَوْ خَطَأً حُرّاً كَانَ الْمُحْرِمُ أَوْ عَبْداً صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً مُبْتَدِئاً بِالْقَتْلِ أَوْ مُعِيداً مِنْ ذَوَاتِ الطَّيْرِ كَانَ الصَّيْدُ أَمْ مِنْ غَيْرِهَا مِنْ صِغَارِ الصَّيْدِ أَمْ مِنْ كِبَارِهِ مُصِرّاً عَلَى مَا فَعَلَ أَوْ نَادِماً فِي اللَّيْلِ كَانَ قَتْلُهُ لِلصَّيْدِ أَمْ بِالنَّهَارِ مُحْرِماً كَانَ بِالْعُمْرَةِ إِذْ قَتَلَهُ أَوْ بِالْحَجِّ كَانَ مُحْرِماً فَتَحَيَّرَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ بَانَ فِي وَجْهِهِ الْعَجْزُ وَ الِانْقِطَاعُ وَ تَلَجْلَجَ حَتَّى عَرَفَ جَمَاعَةُ أَهْلِ الْمَجْلِس...
یحیی بن اکثم به مأمون گفت: "امیر المؤمنین اجازه می دهد که مسأله ای از ابی جعفر سوال کنم؟ مأمون گفت: "از خودش اجازه بخواه!" یحیی بن اکثم رو به امام جواد نموده عرض کرد: "فدایت بگردم! اجازه پرسش می دهید؟" امام جواد (علیه السلام) فرمود: "هرچه می خواهی بپرس!" یحیی عرض کرد: "فدایت بگردم! در باره محرمی که صیدی را کشته است، چه نظر دارید؟" امام (علیه السلام) فرمود: "در حال احرام آن را کشته یا در غیر احرام؟ اگر در حال احرام بوده، محرم عالم بوده یا جاهل؟ از روی عمد آن را کشته یا خطا؟ محرم آزاد بوده یا بنده؟ کودک بوده یا بزرگسال؟ بار اولش بوده یا بار دومش؟ کشته شده از جنس پرندگان بوده یا شکاری از غیر پرندگان؟ شکار، کوچک بوده یا بزرگ؟ کشنده اصرار بر کارش داشته یا پشیمان بوده؟ کشتن شکار در شب اتفاق افتاده یا در روز؟ هنگامی که او را کشت، احرام عمره بسته بوده یا حج؟! یحیی بن اکثم متحیر ماند و در صورتش عجز پیدا شد و زبانش بند آمده بود. مِن مِن می کرد. آنچنان که همه اهل مجلس فهمیدند!...
ص: 569
تَلَجْلَجَ: لجلج في كلامه: إِذا لم يُبِنْ (شمس العلوم)./ علي رضي اللّه تعالى عنه: خُذِ الحكمة أَنَّى أَتَتْك؛ فإِن الكَلِمة من الحكمة تكون في صَدْر المنافق فتَلَجْلَجُ حتى تسكنَ إِلى صاحبها.أي تتحرك و تقلق في صَدْره لا تستقرّ فيه حتى يسمعَها المؤمن، فيأخذها و يَعِيها (الفائق)فَقَالَ الْمَأْمُونُ أَحْسَنْتَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَسْأَلَ يَحْيَى عَنْ مَسْأَلَةٍ كَمَا سَأَلَكَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لِيَحْيَى أَسْأَلُكَ قَالَ ذَلِكَ إِلَيْكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ عَرَفْتُ جَوَابَ مَا تَسْأَلُنِي عَنْهُ وَ إِلَّا اسْتَفَدْتُهُ مِنْكَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ نَظَرَ إِلَى امْرَأَةٍ فِي أَوَّلِ النَّهَارِ فَكَانَ نَظَرُهُ إِلَيْهَا حَرَاماً عَلَيْهِ فَلَمَّا ارْتَفَعَ النَّهَارُ حَلَّتْ لَهُ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ حَرُمَتْ عَلَيْهِ فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الْعَصْرِ حَلَّتْ لَهُ فَلَمَّا غَرَبَتِ الشَّمْسُ حَرُمَتْ عَلَيْهِ فَلَمَّا دَخَلَ وَقْتُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ حَلَّتْ لَهُ فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ انْتِصَافِ اللَّيْلِ حَرُمَتْ عَلَيْهِ فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ حَلَّتْ لَهُ مَا حَالُ هَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ بِمَا حَلَّتْ لَهُ وَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَهْتَدِي إِلَى جَوَابِ هَذَا السُّؤَالِ وَ لَا أَعْرِفُ الْوَجْهَ فِيهِ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُفِيدَنَا.(1)
مأمون گفت: "احسنت، ابا جعفر! خداوند به تو احسان کند! اگر خواستی، از یحیی مسأله ای بپرس، همانطور که از شما پرسید. امام (علیه السلام) به یحیی فرمود: "بپرسم؟" عرض کرد: "هر طور میل شما است، فدایت بگردم! اگر جواب را بلد بودم، پاسخ می دهم و الا از شما استفاده می کنم." امام (علیه السلام) فرمود: "از مردی خبر بده که در اول صبح به زنی نگاه کرد، نگاه او حرام بود. وقتی آفتاب بالا آمد، بر او حلال شد. هنگام زوال خورشید، بر او حرام شد، هنگام عصر حلال شد. وقتی خورشید غروب کرد، حرام شد هنگام عشا بر او حلال شد. نصف شب بر او حرام گشت، وقتی فجر طلوع نمود، بر او حلال گشت. حال این زن چگونه است و برای چه بر او حلال و حرام گشت؟" یحیی بن اکثم گفت: "نه، به خدا
ص: 570
قسم! جواب این سوال در ذهنم نمی آید و وجوه آن را نمی دانم. اگر خواستی، افاده بفرمایید."
این جلسه این گونه گذشت. یحیی بن اکثم، به اندازه ساحران دربار فرعون هم انصاف نداشت که اعتراف کند، این خاندان شایسته رهبری هستند. مأمون هم اگرچه، در ظاهر چه چه و به به می زد اما می دانست که پرده از راز بزرگی برداشته و می بایست هرچه زودتر، جلو گسترش این حقیقت گرفته شود. پس مناظره دیگری ترتیب داد و این بار یحیی بن اکثم، دست از طرح سوال های شرعی برداشت و در پی سوال های سیاسی برآمد. می دانست، جلو تابش نور الهی را با این دغل بازی ها به خوبی می توان گرفت. اکنون، توجه شما را به مناظره بعدی جلب می کنم. البته با اندک تلخیصی:
28. وَ رُوِيَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعْدَ مَا زَوَّجَ ابْنَتَهُ أُمَّ الْفَضْلِ أَبَا جَعْفَرٍ كَانَ فِي مَجْلِسٍ وَ عِنْدَهُ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ جَمَاعَةٌ كَثِيرَةٌ فَقَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ مَا تَقُولُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فِي الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ أَنَّهُ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ (علیه السلام) عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ سَلْ أَبَا بَكْرٍ هَلْ هُوَ عَنِّي رَاضٍ فَإِنِّي عَنْهُ رَاضٍ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) لَسْتُ بِمُنْكِرٍ فَضْلَ أَبِي بَكْرٍ وَ لَكِنْ يَجِبُ عَلَى صَاحِبِ هَذَا الْخَبَرِ أَنْ يَأْخُذَ مِثَالَ الْخَبَرِ الَّذِي قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ بَعْدِي فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ عَنِّي فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ لَيْسَ يُوَافِقُ هَذَا الْخَبَرُ كِتَابَ اللَّهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ
ص: 571
بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" فَاللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَفِيَ عَلَيْهِ رِضَاءُ أَبِي بَكْرٍ مِنْ سَخَطِهِ حَتَّى سَأَلَ عَنْ مَكْنُونَ سِرِّهِ؟ هَذَا مُسْتَحِيلٌ فِي الْعُقُولِ.
روایت شده. بعد از این که مأمون دخترش ام فضل را به ازدواج امام جواد (علیه السلام) در آورد، در مجلسی بود که کنارش امام جواد (علیه السلام)، یحیی بن اکثم و عده زیادی نشسته بودند. یحیی بن اکثم عرض کرد: "یابن رسول الله! چه می گویید در خبری که جبرئیل (علیه السلام) به رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و عرض کرد: "آی محمد! خداوند عزّ و جلّ به تو سلام می رساند و می فرماید: از ابی بکر بپرس، آیا از من راضی است؟ زیرا که من از او راضی هستم." امام جواد (علیه السلام) فرمود: "من منکر فضل ابی بکر نیستم اما راوی این خبر باید به خبری که رسول خداوند در حجة الوداع فرمود، نیز بنگرد. پیامبر اکرم فرمود: دروغ گویان بر من زیاد شده است و بعد از من به زودی زیاد خواهد شد. پس هرکس از روی عمد به من دروغ ببندد، باید جایگاهش را در جهنم آماده کند! اگر حدیثی از من به شما رسید، آن را بر کتاب خداوند و سنت من عرضه نمایید. اگر موافق کتاب خداوند و سنت من بود، به کار ببندید و اگر مخالف کتاب الهی و سنت من بود، دور بیندازید. این خبر موافق کتاب خداوند نیست. خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ما انسان را آفریدیم و آنچه را که نفسش به او وسوسه می کند، می دانیم و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم. پس طبق این حدیث، رضایت و خشم ابی بکر بر خداوند مخفی مانده است، به گونه ای که از اندرون ابی بکر سوال می کند. این عقلا محال است."
يَتَبَوَّأْ: تَبَوَّأَ: جا گرفت، تَبَوَّأَ مکانه: جای خود را گرفت (المعجم البسیط)
الْوَرِيدِ: سیاه رگ (المعجم البسیط)./ الْوَرِيدُ: عرقٌ يتّصل بالكبد و القلب، و فيه مجاري الدّم و الرّوح (مفردات ألفاظ القرآن)./ الوَرِيد: رگ گردن كه آنرا "حَبْلُ الْوَرِيد" نيز گويند (فرهنگ ابجدي)
ص: 572
ثُمَّ قَالَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ مَثَلَ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فِي الْأَرْضِ كَمَثَلِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِي السَّمَاءِ؟ فَقَالَ وَ هَذَا أَيْضاً يَجِبُ أَنْ يُنْظَرَ فِيهِ لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ مَلَكَانِ لِلَّهِ مُقَرَّبَانِ لَمْ يَعْصِيَا اللَّهَ قَطُّ وَ لَمْ يُفَارِقَا طَاعَتَهُ لَحْظَةً وَاحِدَةً وَ هُمَا قَدْ أَشْرَكَا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَسْلَمَا بَعْدَ الشِّرْكِ فَكَانَ أَكْثَرُ أَيَّامِهِمَا الشِّرْكَ بِاللَّهِ فَمُحَالٌ أَنْ يُشْبِهَهُمَا بِهِمَا قَالَ يَحْيَى وَ قَدْ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُمَا سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَمَا تَقُولُ فِيهِ؟ فَقَالَ (علیه السلام) وَ هَذَا الْخَبَرُ مُحَالٌ أَيْضاً لِأَنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ كُلَّهُمْ يَكُونُونَ شُبَّاناً وَ لَا يَكُونُ فِيهِمْ كَهْلٌ وَ هَذَا الْخَبَرُ وَضَعَهُ بَنُو أُمَيَّةَ لِمُضَادَّةِ الْخَبَرِ الَّذِي قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) بِأَنَّهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ رُوِيَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ سِرَاجُ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ (علیه السلام) وَ هَذَا أَيْضاً مُحَالٌ لِأَنَّ فِي الْجَنَّةِ مَلَائِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ آدَمَ وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ لَا تُضِي ءُ الْجَنَّةُ بِأَنْوَارِهِمْ حَتَّى تُضِي ءَ بِنُورِ عُمَرَ؟.. فَقَالَ يَحْيَى قَدْ رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ لَوْ لَمْ أُبْعَثْ لَبُعِثَ عُمَرُ؟ فَقَالَ (علیه السلام) كِتَابُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ هَذَا الْحَدِيثِ يَقُولُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ "وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ" فَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ فَكَيْفَ يُمْكِنُ أَنْ يُبَدِّلَ مِيثَاقَهُ وَ كُلُّ الْأَنْبِيَاءِ (علیه السلام) لَمْ يُشْرِكُوا بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ فَكَيْفَ يُبْعَثُ بِالنُّبُوَّةِ مَنْ أَشْرَكَ وَ كَانَ أَكْثَرَ أَيَّامِهِ مَعَ الشِّرْكِ بِاللَّهِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) نُبِّئْتُ وَ آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ...(1)
بعد، یحیی بن اکثم گفت: "روایت شده است که جایگاه ابی بکر و عمر در زمین، مانند جایگاه جبرئیل و میکائیل در آسمان است." امام فرمود: "در این خبر هم باید تأمل شود. زیرا جبرئیل و میکائیل، دو فرشته مقرب خداوند هستند. هرگز خداوند را معصیت نکرده اند و یک لحظه از طاعت او دور نبوده اند اما آن دو به خداوند عزّ و جلّ شرک ورزیدند، هرچند که بعد از مشرک بودن، مسلمان شدند ولیکن بیشترین روزگار آن دو با شرک به خداوند سپری شد.
ص: 573
پس محال است که آن دو به فرشتگان الهی تشبیه شوند." یحیی گفت: "بازهم روایت شده که آن دو پیران اهل بهشتند. در اینباره چه می گویید؟" فرمود: "قبول این خبر هم محال است. زیرا همه اهل بهشت جوانند و پیری در بین آنان نیست. این خبر را بنی امیه در مقابل خبری که رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) در رابطه با حسن و حسین (علیهما السلام) فرمود، -به این که آن دو سروران جوانان اهل بهشت هستند- جعل کردند." یحیی بن اکثم گفت: "روایت شده که عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است." فرمود: "این هم محال است. زیرا در بهشت فرشتگان مقرب خداوند، حضرت آدم، پیامبر اسلام و همه انبیا و مرسلین هستند، بهشت به نور آنان روشن نمی گردند، به نور عمر روشن می شود؟!.." یحیی گفت: "روایت شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر من مبعوث نمی شدم، عمر به پیامبری برانگیخته می شد." فرمود: "کتاب خداوند راست تر از این حدیث است. خداوند در کتابش می فرماید: هنگامی که از پیامبران، از تو و از نوح پیمان گرفتم. پس خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، چطور ممکن است پیمانش را عوض کند؟ همه پیامبران چشم برهم زدنی به خداوند شرک نورزیدند، چطور کسی را به پیامبری برگزیند که به خداوند شرک ورزیده و بیشترین روزگارش با شرک به خداوند سپری شد. رسول خداوند فرمود: من پیامبر بودم، آن زمان که آدم بین روح جسد به سر می برد..."
وَضَع: دروغ بافی کرد (المعجم البسیط)
ص: 574
1. مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ.(1)
هرکس شخصیتش پیش او ارزش ندارد، از شرش در امان مباش!
هان: خوار و کوچک شد، روان و آسان گردید (المعجم البسیط)
2. الْمَقَادِيرُ تُرِيكَ مَا لَمْ يَخْطُرْ بِبَالِكَ.(2)
سرنوشت، چیزهایی به تو نشان می دهد که در ذهنت خطور نکرده باشد.
الْمَقَادِيرُ: و الأُمورُ تَجْرِي بقَدَرِ اللَّه و مِقْدَارِه و تَقْدِيرِه (تاج العروس)./ و يقال: لكلِّ شي ءٍ مقدارٌ و أجل (تهذيب اللغة)./ قدر: مقدار، قضا و قدر (المعجم البسیط)./ تقدیر: اندازه گرفتن، سرنوشت (فرهنگ معین)
بال: یاد و ذهن و حافظه (المعجم البسیط)./ و يقال: خَطَرَ ببَالي و على بالي كذا و كذا يَخْطُرُ خُطُوراً: إذا وقع ذلك في بالكَ و همِّك (تهذيب اللغة)
3. الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.(3)
دنیا بازاری است که طائفه ای در آن سود می برند و طائفه دیگری زیان می بینند.
ص: 575
4. مَنْ جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأْيَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طَاعَتَكَ.(1)
کسی که دوستی و نظر خیرخواهانه اش را برای تو جمع کند، تو با تمام وجود از او اطاعت نما.
5. مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَيْه.(2)
کسی که از خود راضی باشد، غضب کنندگان بر او زیاد است.
6. الرَّاكِبُ الْحَرُونِ أَسِيرُ نَفْسِهِ وَ الْجَاهِلُ أَسِيرُ لِسَانِه.(3)
سوار اسب چموس هوس، اسیر نفس خودش هست و انسان نادان اسیر زبان خودش.
الْحَرُونِ: الفرس الْحَرُونُ: الذي لا ينقاد، و إذا اشتد به الجري وقف (مجمع البحرين)./ الحرون: الشموش، معرب چموش (هامش الصفحة)
7. النَّاسُ فِي الدُّنْيَا بِالْأَمْوَالِ وَ فِي الْآخِرَةِ بِالْأَعْمَال.(4)
مردم در دنیا با اموال شان سنجیده می شوند و در آخرت با اعمال شان.
8. وَ مَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هَانَتْ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ لَوْ قُرِّضَ وَ نُشِرَ.(5)
هرکس با حجت پروردگارش باشد، مصیبت های دنیا بر او آسان می گردد، هرچند با قیچی ریز ریز گردد و با ارّه پراکنده!
بَينَة: دلیل و حجت (المعجم البسیط)
قُرِّضَ: قَرَض: برید، قطع کرد، جوید –موش و امثال آن- (المعجم البسیط)
نُشِرَ: اصل "نشر" به معنای منتشر کردن و پخش کردن است اما از آن جایی که "منشار" از آن گرفته شده است، احتمال دارد که منظور، ارّه کردن باشد (المعجم السیط)
ص: 576
9. إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ يکادُ أَنْ يعْفى عَلَيهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الْمحِقَّ السَّفيهَ يکادُ أَنْ يطفئ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.(1)
نزدیک است که ستمگر با بردبار به خاطر بردباری اش، بخشیده شود و صاحب حق ناشکیبا با بی صبری اش، نور حق خودش را خاموش نماید.
سفیه: جاهل، بی صبر، بدخوی (المعجم البسیط)
10. الْمِرَاءُ يُفْسِدُ الصَّدَاقَةَ الْقَدِيمَةَ وَ يُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثِيقَةَ وَ أَقَلُّ مَا فِيهِ أَنْ تَكُونَ فِيهِ الْمُغَالَبَةُ وَ الْمُغَالَبَةُ أُسُّ أَسْبَابِ الْقَطِيعَةِ.(2)
جدال و مخاصمه، دوستی قدیمی را از بین می برد و گره پیمان را می گشاید و کمترین چیزی در او برتری جویی است و برتری جویی، زیر بنای جدایی می باشد.
الْمِرَاءُ: و المِراء: مصدر ماريتُه مِراءً و مماراةً، من المجادلة. و من أمثالهم: "دع المِراء لقلَّة خيره". (جمهرة اللغة )./ مراء: ستیزه کردن، جدال کردن (فرهنگ معین)./ و قيل: المِرَاء مخاصمةٌ في الحق بعد ظهوره... و ليس كذلك الجدال (الفائق)
الْعُقْدَةَ: گره (المعجم البسیط)
أُسُّ: أصْلُ التَّأْسِيْسِ في البِنَاء (المحيط في اللغة)
11. اذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَيْ أَهْلِكَ وَ لَا طَبِيبَ يَمْنَعُكَ وَ لَا حَبِيبَ يَنْفَعُكَ.(3)
در برابر دیدگان اهل و عیال خود، به خاک افتادنت را به یاد آر، در حالی که هیچ طبیبی نمی تواند مانع از افتادنت گردد و هیچ حبیبی به دردت نمی خورد!
ص: 577
مَصْرَع: به زمین افکندن، مکان به زمین افتادن، کشته شدن. لقی مصرعه: کشته شد (المعجم البسیط)
12. الْعِتَابُ مِفْتَاحُ الثِّقَالِ وَ الْعِتَابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.(1)
ملامت و سرزنش، کلید سنگینی است و سرزنش بهتر از کینه ورزی است.
الْعِتَابُ: عتب: گله و ملامت کرد (المعجم البسیط)./ عاتَبَهُ على كذا: او را بر چيزى مَلامت و سرزنش كرد، او را نكوهش كرد (فرهنگ ابجدي)
13. الْمُصِيبَةُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَةٌ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَانِ.(2)
مصیبت برای شکیبا یکی است و برای ناشکیبا دوتا.
14. ألْحِکْمَةُ لا تَنْجَعُ في الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.(3)حکمت در طبیعت های فاسد اثر نمی کند.
تَنْجَعُ: نَجَعَ فيه الأمر و الخطاب و الوعظ: إذا أثر فيه و نفع (مجمع البحرين)./ نَجَعَ الدواءُ في المريض نفعه و أفاده (معجم الأفعال المتداولة)
15. اذْكُرْ حَسَرَاتِ التَّفْرِيطِ بِأَخْذِ تَقْدِيمِ الْحَزْمِ.(4)
افسوس های کوتاهی ناشی از عدم دور اندیشی را به یاد آر!
حسرة: افسوس، دریغ، حسرت (المعجم البسیط)
التفريط: التَّقصير (معجم مقاييس اللغه)
الْحَزْمِ: ضَبْطُ الإنسانِ أمرَه، و الأخْذ فيه بثقةٍ. مأخوذٌ من الحَزْم و هو الشَّدّ بالحِزام (كتاب الماء)./ از این واژه نامه بر می آید که "حزم" تقریبا مترادف "محکم کاری" فارسی است که شامل دور اندیشی، احتیاط و قاطعیت می شود (فاطمی)
16. إِيَّاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ يَبِينُ فِيكَ وَ لَا يَعْمَلُ فِي عَدُوِّكَ.(5)
ص: 578
از حسد دوری کن! زیرا در تو ظاهر می شود و بر دشمنت اثر نمی گذارد.
17. لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدَرْتَ علیه، وَ لا الوفاء لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إِلَيهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَيْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ.(1)
پاک دلی را از دلی که مکدر کردی، وفا را از کسی که به او خیانت کردی و نصیحت را از کسی که به او سوء ظن داری، مطلب. این را بدان که قلب دیگری مانند قلب تو با او است.
غَدَرَ: خیانت کرد، عهد را شکست، نارو زد (المعجم البسیط)
18. الْقَوُا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجَاوَرَتِهَا وَ الْتَمِسُوا الزِّيَادَةَ فِيهَا بِالشُّكْرِ عَلَيْهَا وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَيْ ءٍ لِمَا أُعْطِيَتْ وَ أَمْنَعُ شَيْ ءٍ لِمَا مُنِعَتْ.(2)
نعمت ها را با حسن مجاورت ملاقات کنید، زیادی آن را با شکر بطلبید و بدانید که نفس، پذیرنده ترین چیزی است که به او عطا شود و منع کننده ترین چیزی است از آنچه منع گردد.
19. مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ وَ مَنْ أَطَاعَ الْخَالِقَ لَمْ يُبَالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِينَ وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ فَلْيَيْقَنْ أَنْ يَحُلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقِينَ.(3)
هرکس از خداوند پروا کند، از او پروا می شود، هرکس خداوند را اطاعت نماید، از او اطاعت می شود، هرکس سر کرنش در برابر آفریدگار جهان فرود آورد، باکی از خشم آفریدگان نداشته باشد و هرکس آفریدگار جهان را به خشم آورد، یقین بداند که دچار خشم آفریدگان خواهد شد.
لَمْ يُبَالِ: واژه "لا أبالی" را زیاد شنیده ایم؛ "لا أُبالي به" أي لا أهتم به"
ص: 579
ظاهرا این زبان قدرتمند مولا است، که در اصطلاح هم تصرف می کند و می فرماید: "لم یبال" (فاطمی)
20. يَا دَاوُدُ إِنَ الْحَرَامَ لَا يَنْمِي وَ إِنْ نَمَى لَا يُبَارَكُ لَهُ فِيهِ وَ مَا أَنْفَقَهُ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ وَ مَا خَلَّفَهُ كَانَ زَادَهُ إِلَى النَّارِ.(1)
آی داوود! حرام رشد نمی کند، اگر رشد کند، برکتی در آن نیست، اگر از آن انفاق کند، پاداشی بر آن ندارد و اگر بر جای بگذارد، باعث بیشتر ماندنش در آتش خواهد بود.
دَاوُدُ: در این جا، اسم راوی است (فاطمی)
21. مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ حَاجَةٌ فَلْيَزُرْ قَبْرَ جَدِّيَ الرِّضَا (علیه السلام) بِطُوسَ وَ هُوَ عَلَى غُسْلٍ وَ لْيُصَلِّ عِنْدَ رَأْسِهِ رَكْعَتَيْنِ وَ لْيَسْأَلِ اللَّهَ حَاجَتَهُ فِي قُنُوتِهِ فَإِنَّهُ يَسْتَجِيبُ لَهُ مَا لَمْ يَسْأَلْ فِي مَأْثَمٍ أَوْ قَطِيعَةِ رَحِمٍ وَ إِنَّ مَوْضِعَ قَبْرِهِ لَبُقْعَةٌ مِنْ بِقَاعِ الْجَنَّةِ لَا يَزُورُهَا مُؤْمِنٌ إِلَّا أَعْتَقَهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ وَ أَحَلَّهُ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ.(2)
هرکس به خداوند حاجتی دارد، باید قبر جدم حضرت رضا (علیه السلام) را در طوس در حالی که با غسل باشد، زیارت کند و باید بالای سر او دو رکعت نماز بخواند و در قنوت خودش از خداوند طلب حاجت نماید. در این صورت، حاجت او بر آورده است، مگر این که معصیتی را طلبیده باشد و یا قطع رحمی را آرزو کرده باشد. جای قبر او سرزمینی از سرزمین های بهشت است. مؤمنی او را زیارت نمی کند، مگر این که خداوند او را از آتش جهنم آزاد نموده وارد سرای جاودانه نماید.
ص: 580
بُقْعَةٌ: تکه ای یا پاره ای، سرزمین، لکه (المعجم البسیط)
أَحَلَّهُ: أدخله (هامش الصفحة)
دَارِ الْقَرَارِ: یکی از اسمای بهشت است (فاطمی)
22. عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي عَلِيِّ بْنَ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَلَمَّا بَصُرَ بِي قَالَ لِي مَرْحَباً بِكَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّاً قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَيْكَ دِينِي فَإِنْ كَانَ مَرْضِيّاً ثَبَتُّ عَلَيْهِ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ هَاتِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقُلْتُ إِنِّي أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ خَارِجٌ عَنِ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ وَ إِنَّهُ لَيْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ وَ لَا عَرَضٍ وَ لَا جَوْهَرٍ بَلْ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَ خَالِقُ الْأَعْرَاضِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مَالِكُهُ وَ جَاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ وَ إِنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ شَرِيعَتَهُ خَاتِمَةُ الشَّرَائِعِ فَلَا شَرِيعَةَ بَعْدَهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ وَ الْخَلِيفَةَ وَ وَلِيَّ الْأَمْرِ بَعْدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنْتَ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ (علیه السلام) وَ مِنْ بَعْدِي الْحَسَنُ ابْنِي فَكَيْفَ لِلنَّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا مَوْلَايَ قَالَ لِأَنَّهُ لَا يُرَى شَخْصُهُ وَ لَا يَحِلُّ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّى يَخْرُجَ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً قَالَ فَقُلْتُ أَقْرَرْتُ وَ أَقُولُ إِنَّ وَلِيَّهُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوُّ اللَّهِ وَ طَاعَتَهُمْ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِيَتَهُمْ مَعْصِيَةُ اللَّهِ وَ أَقُولُ إِنَّ الْمِعْرَاجَ حَقٌّ وَ الْمُسَاءَلَةَ فِي الْقَبْرِ حَقٌّ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِيزَانَ حَقٌّ وَ إِنَ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ إِنَ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَقُولُ إِنَّ الْفَرَائِضَ الْوَاجِبَةَ بَعْدَ الْوَلَايَةِ الصَّلَاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ
ص: 581
الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) يَا أَبَا الْقَاسِمِ هَذَا وَ اللَّهِ دِينُ اللَّهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِعِبَادِهِ فَاثْبُتْ عَلَيْهِ ثَبَّتَكَ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ.(1)
عبد العظیم بن عبد الله حسنی (علیه السلام) گفت: بر آقایم امام هادی (علیه السلام) وارد شدم. وقتی مرا دید، فرمود: خوش آمدی! ابا قاسما! تو واقعا دوستدار ما هستی! به او عرض کردم: یا ابن رسول الله! می خواهم دینم را به شما عرضه کنم. اگر پسندیده بود، تا آنگاه که خداوند عزّ و جلّ را ملاقات نمایم، بر آن پایدار بمانم. فرمود: ابا قاسم! آنچه را که می خواهی بازگو نما! عرض کردم: من می گویم خداوند تبارک و تعالی یگانه است. هیچ چیزی مانند او نیست، بیرون از حد ابطال و تشبیه است و این که او نه جسم است، نه صورت دارد، نه عرَض است و نه جوهر. بلکه او مجسم کننده اجسام است، تصویر کننده صورت ها است، پدید آورنده عرَض ها و جوهرها است. او پروردگار هر چیز است، مالک هر چیز است، آغازگر هر چیز است، نو آور هر چیز است و بی تردید، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده او، فرستاده و زینت و خاتم پیامبران است. تا روز قیامت، هیچ پیامبر بعد از او نخواهد آمد و شریعت او پایان همه شرایع است. بعد از آن تا روز قیامت، هیچ شریعتی نخواهد آمد. می گویم: امام، جانشین، و ولی امر بعد از او، امیر المؤمنین علی بن آبی طالب (علیه السلام) است. بعد، حسن (علیه السلام)، بعد، حسین (علیه السلام)، بعد، علی (علیه السلام)، بعد، محمد بن علی [علیهما السلام]، بعد، جعفر بن محمد [علیهما السلام]، بعد، موسی بن جعفر [علیهما السلام]، بعد، علی بن موسی [علیهما السلام]، بعد، محمد بن علی [علیهما السلام]، بعد خود شما، مولایم! فرمود: بعد از من حسن (علیه السلام) پسرم و چگونه است مردم با جانشین بعد از او؟ عرض کردم: آن چگونه است، مولای من؟! فرمود: برای این که شخص او دیده نمی شود و اسم
ص: 582
بردنش حرام است. تا این که خروج بکند و زمین را سرشار از عدل و داد نماید، چونان که مالامال از جور و ستم شده باشد. عرض کردم: اعتراف نموده می گویم: ولیّ آن ها ولیّ خداوند است، دشمن آنان دشمن خداوند است، طاعت آنان طاعت خداوند است و معصیت آنان معصیت خداوند است. می گویم: معراج حق است، سوال در قبر حق است، بهشت حق است، جهنم حق است، میزان حق است، ساعتی که می آید، در آن شکی نیست و خداوند کسانی را که در گورها وجود دارند، بر می انگیزاند. می گویم: واجبات، بعد از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکرند. پس امام هادی (علیه السلام) فرمود: ابا قاسم! قسم به خداوند! این دین خداوند است که برای بندگانش پسندیده است. پس بر آن استوار بمان! خداوند ترا به گفتار استوارت در زندگی دنیا و آخرت، پایدار بدارد!
مَرْحَباً بكَ: أي انْزِلْ في الرُّحْبِ و السَّعَةِ (المحيط في اللغة)./ مَرْحَباً بكَ: یک اصطلاح که در خوش آمد گویی ها به کار می رود (فاطمی)
ثَبَتُّ عَلَيْهِ: پایدار ماندن بر آن (فاطمی)
هَاتِ: الإتِيَاء الإعطاء، آتى يُؤاتي إيتاء، قال و تقول: هات معناه: آتِ على فاعِلْ، فدخلت الهاء على الألف (تهذيب اللغة)
حَدِّ الْإِبْطَالِ: حدّ الإبطال هو أن لا تثبت له صفة (بحار الأنوار)./ حد ابطال این است که در رابطه با خداوند هیچ فکری نکنیم. حتی در رابطه با صفات ثبوتی او که البته درست نیست. حضرت عبد العظیم (علیه السلام)، در این جا "حد ابطال" را در مقابل "حد تشبیه" قرار داده است. از این روایت بر می آید که انسان نسبت به ذات اقدس الهی، نه آن چنان بیندیشد که سر از شرک و تحیر، بیرون بیاورد و نه آن چنان باشد که نسبت به آثار بی مانند او، بی توجهی نماید. من بارها به این مطلب اشاره نموده ام که ابزار ارتباطی انسان با هستی بسیار محدود است. چشم انسان به اندازه معین می بیند. اگر از آن اندازه معین، دور یا نزدیک شود، نمی بیند. گوش انسان صداهای معینی را دریافت می کند. اگر از آن مقدار کم یا زیاد بشود، نمی شنود. همینطور است، ابزار شناختی انسان،
ص: 583
در رابطه با خالق هستی. ما با عقل مان، از آثار خلقت، پی به آفریدگاری می بریم. وحی، این دریافت را وسیع تر می کند اما این دریافت حدّ معیّنی دارد و نباید ذهن را به چیزی که توان درک واقعی آن را ندارد، وادار به شبیه سازی نمود (فاطمی)
امام هادی (علیه السلام) حق بزرگی بر گردن بشریت دارد. اگر او نمی بود، شاید بسیاری با امام شناسی دچار مشکل می شدند. چرا که استفاده از منابع دست اول مثل اصول کافی کار همگان نیست. او کاری کرد که با زبان زیارتنامه، ما را با امامان معصوم -علیهم السلام- آشنا نمود و هرکس امام معصومی را به اندازه معرفی زیارت جامعه بشناسد، در سطح بلندی از معرفت رسیده است.
این زیارتنامه بسیار زیبا را بعد از دستور العمل آن، می توان تحت ده عنوان بررسی کرد.
اما پیش از آن توجه شما را به مطلبی جلب می کنم. این مطلب، در وقتی نوشته شد که آهنگ سازی به نام شاهین نجفی در حق آقا هتک حرمتی نمود و من در همان زمان مطلب را نوشتم و از مظلومیت آن امام همام دفاع نمودم. البته در روزگار ما، امام هادی برای دومین بار مورد هتک حرمت قرار گرفت. در هتک حرمت اول امام حسن عسکری (علیه السلام) هم شریک بود. بمب گذاری تکفیری ها در حرم این دو بزرگوار، شعله سوزانی است در قلب شیعیان که تا ظهور منجی حقیقی، پرشراره خواهد ماند. آن زمان من دسترسی به رسانه ای نداشتم، تا بی تابی ام را منعکس نمایم اما در حادثه دوم، مطلبی را که از زیر چشمان شما می گذرد، نوشتم:
زياد در جريان نيستم كه چه اتفاق افتاده است و چه كسي از تحقير شده هاي آسيا در آرزوي لقب شواليه دوم به سر مي برد. اصلا هم دوست ندارم
ص: 584
كه اسم اين نفرت ها را بشنوم و یا در رابطه باآن ها کنجکاو باشم. بارها عرض كرده ام كه مثل اين ها همانند كسي است كه –بسيار با عرض معذرت- در معبر عمومي معده شان را خالی نمایند، تا از اين طريق نامش شان سرزبان ها بيفتد و به بدي هم كه شده مشهور بشوند. عرضه هنر واقعي كار ساده اي نيست. پس به شهرت رسيدن از طريق هنر و هنرمندي، طاقت فرسا است. شواليه اول دربار انگليس بود كه پي به راه كوتاه برد. او خيلي راحت با نوشتن اثري كه جانمايه اي هنري نداشت، به ثروت ميلياردي رسيد. ثروتي نه از راه هنر كه به خاطر اهانت به ساحت كسي كه امروزه نزديك به دو ميليارد انسان پيرو دارد. استعمار پير انگليس در بند هنر و غير هنر نبود. اهانتي مي خواست كه پست ترين جاندار به نام سلمان رشدی آن را قبول كرد.
اين كه مي گويم: دوست ندارم اسم اين ذليل شده ها را بشنوم، به اين معنا نيست كه اسامي اين گونه گاهي ذهنم را مشغول نكنند. آيا به اين فكر كرده ايد كه "نجفي" يعني چه؟ اگر يك لحظه سر به تأمل بگذاريم، مي فهميم كه اين ها همان زالوهايي هستند كه در هر دوره نان به نرخ روز مي خورند. در هر دوره، لباس ويژه اي داشته اند. از اين رو، خوب مي دانند كه به ساحت چه كسي جسارت كنند، تا زودتر در دربار شاهانه انگليس پذيرفته شوند. امام هادي عليه السلام را انتخاب مي كنند. چون مي دانند، هنوز شعله هاي غربت اين فرزند پيامبر فروزان است. هنوز زخم كاري تروريست هاي جهاني التيام نيافته است و هنوز نشان دست قاتلان بر بارگاه باشكوهش پيدا است. آري قاتلان همزادند. خوب مي دانند كه با اين كار سر و صدايي ايجاد مي شود. آنوقت ملكه انگلیس مي گويد: "چه خبر است؟" آنوقت رسيدن به مقام شواليه دوم حتمي است.
ص: 585
اگرچه با اين كارها ممكن است لبخندي بر لب درباریان استعمار پير بنشيند اما در دراز مدت حرف مولا امام صادق (علیه السلام)، صدق خواهد کرد: "الحمد لله الذي جعل أعدائنا من الحمقى!"
زيرا اين گونه برخوردها باعث مي شود كه نگاه ها عميق تر گردند و حوادث تحليل بشود:
* بازتاب هتاكي اول چه بود؟
* امام هادي عليه السلام چه كسي است؟
همه ما شاهد بوده ايم كه عراق در چنگال القاعده قرار داشت. روزي نبود كه چندين انفجار پياپي صورت نگيرد. در اردن و جاهای دیگر، بيش از هزار وكيل مدافع براي جاني عراق، پيدا شده بود. تاريكي همه جا را فرا گرفته بود و هيچ روزنه اميدي وجود نداشت. زرقاوي، حاكم بلا منازع عراق بود و حكومت عراق بر بخشي از بغداد حاكم. هرجا مثلث مرگ بود و شيعيان در بدترين شرايط به سر مي بردند. بمباران آمريكايي ها تا نزديكي هاي حرم مطهر امير المومنين (علیه السلام) رسيده بود و وادي السلام هيچ وقت با چنین جناياتي رو به رو نگشته بود. ناگهان باد غرور بر دماغ القاعده پيچيد و به كمك وهابي هاي ناصبي حرم امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام را مورد هتاكي قرار دادند. ويراني بارگاه ملكوتي اين دو امام شهيد همان و فرو باشي باروي القاعده در عراق همان. بعد از چند روز، زرقاوي به درك واصل شد و بسياري از سران اين فتنه، دستگير شده روانه زندان ها گرديدند. كار به جايي رسيد كه سني هاي مسلمان هم راه شان را جدا نمودند. هرجا مجالس "الصحوة" يا بيداري پديد مي آمد. آري امام هادي (علیه السلام) با نمايش اين غربت، شيعيان را متحد كرد و دشمنان را به دسته هاي گوناگون تقسيم نمود.
ص: 586
امام هادي (علیه السلام)، دهمين ستاره روشن امامت است. انساني است، معصوم و واجب الاطاعه. سخنانی دارد كه بايد با آب طلا نوشت. اين فراز از سخنان او خواندیم که چقدر زيبا و آرمانی: "و مَن کانَ علی بَیّنَة مِن رَبّه هانَت عَلَیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَ لَو قَرَضَ وَ نَشَر."
او علاوه بر دارا بودن شرايط عصمت و طهارت، آموزگاريِ جلوه هاي زيارت جامعه را نيز به عهده دارد. اگر اين زيارتنامه نمي بود، حجت بر جامعه انساني تمام نبود. زيارت جامعه باعث مي شود كه انسان با خواندن آن از مرز حيوانيت فاصله بگيرد. اين چيزي است كه شكمبارگان دنيا به هيچ عنوان به آن رضايت نمي دهند. زيارت جامعه باعث مي شود كه چشم و گوش انسان باز شود و دست به هر اقدامي نزند.
جاي مطرح كردن بعضي از فرازهاي جامعه در اين جا بود. مي خواستم با اين بهانه، همين كار را بكنم اما وقتي در برابر آن آبشار نور قرار گرفتم، جرأت آن را به خود نديدم.(1) زيرا كلمه كلمه و واژه واژه اين سند افتخار آفرين، احتياج به تفكر عميق دارد. بايد يك فرهنگ سرای ویژه به وجود آيد، تا حق آن ادا شود. من با چه زباني بگويم كه امامان معصوم ما كوه هاي سر به فلك كشيده صبر و بردباري: "مُنْتَهَى الْحِلْمِ" هستند؟ و از طرفي "وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ".
اگر همين دو عبارت كمي واضح بشود، ژرفاي اين اثر ماندگار را احساس خواهي كرد.
شايد با اين مثال بتوانم شما را به مفهوم ذهني ام نزديك تر بنمايم. بنی امیه، به سرکردگی معاويه، نزدیک هشتاد سال آزگار بر امير المؤمنين علی (علیه السلام) اهانت كردند. روي منبر ها، در عقد و عروسي ها، در مجالس خصوصي و عمومي لعن بر مولا را جا انداخته بودند. تا آن جا كه مي گويند، يكي از خطيبان درباري
ص: 587
در يكي از نمازهاي جمعه اين سنت را از ياد مي برد. وقت بازگشتن در مكان ياد آوري، مسجد ذكر بنا مي كند كه ديگر هرگز اين ذكر مهم فراموش نشود. عجيب اين جا است كه در طول اين تقریبا هشتاد سال، آب از آب تكان نمي خورد. بخشي عظيم از مردم هم به اين كار عادت مي كنند.
آدم وقتي در اين برهه از تاريخ قرار مي گيرد، كاسه صبرش لبريزلبريز مي شود. خونش به جوش مي آيد. نمي تواند اين همه هتاكي ها را تحمل كند. مي خواهد غرور شكسته را ترميم نمايد. دست به توجيه مي زند. شايد چنين چيزي واقعيت نداشته باشد. شاید در منابع چون بحار و... اشتباهی رخ داده که از زبان زمخشری نقل می شود: علی (علیه السلام) از بالای منبر هفتاد هزار مسجد لعن شد!"(1)
شاید زمخشری اشتباه کرده است که چنین چیزی را در ربیع الابرار خودش نوشته است: "عامر بن عبد الله بن الزبير: ألا أن الدنيا لم تبن شيئاً إلا هدمته الآخرة، وأن الآخرة لم تبن شيئاً فهدمته الدنيا، وأن بني أمية لعنو عليا على منابرهم سبعين سنة فما زاده الله إلا رفعة ونبلاً."(2)شايد، دست دشمنان اسلام و خارجي ها در كار باشد اما نه، چنين چيزي هم واقعيت دارد و هم هتاكان بني اميه، در وقت اداي اين كلمات، دچار حتی يك سرفه خشكي نمي شدند. آيا معاويه بر حق بود؟ هرگز! نبايد با عجله قضاوت شود. بايد دندان بر جگر بگذاري تا مفهوم "مُنْتَهَى الْحِلْمِ." را بفهمي. از طرف ديگر، بني اميه بر صندلي هاي امتحان نشسته بودند، بايد عبارت "وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ" هم معنا می شد.
رفوزگي بني اميه كه مسلم شد، زيارت عاشورا تعيين نمود، ملعون واقعي چه كساني هستند. همين لحظه كه اين مطالب را مي نويسم، شايد صدها هزار انسان، مشغول خواندن آن باشد. تازه، نه تنها معاويه كه همه بني اميه، آل زياد،
ص: 588
آل مروان، و طيف بزرگي از جباران و جنايت كاران و قداره بندان تاريخ لعن مي شوند. نه يك روز كه هر روز. نه هر روز كه هر لحظه. آري "مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار!"
پس با اين بيان، صدق زيارت جامعه به اثبات مي رسد و اين كه اگر امامان معصوم ما عكس العمل فوري نشان نمي دهند، دليل ضعف شان نيست. ظرفيت فوق تصور و بردباري بي انتها گاهي به نمايش گذاشته مي شود.
در این مختصر، مجال شرح این زیارت شگفت نیست اما می توان آن را تحت ده عنوان بخوانیم. اگر چنین شود، در حین خواندن متوجه خواهیم شد که چه می گوییم. این ده عنوان عبارتند: 1- پنج سلام جانانه! این پنج سلام به منزله جام های زلالی هستند که در گرمای طاقت فرسای تابستان، سرکشیده شوند. 2- شهادت اول. در این شهادت، گام نخستین، شرک زدایی است و آن جز از طریق اعتراف به وحدانیت خالق هستی امکان پذیر نیست. بعد، شهادت به بندگی و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می دهی. بعد، امامان معصوم را در نظر گرفته حدود دوازده ویژگی بارز آنان را ذکر می کنی و شایستگی انتخاب آنان را به یاد می آوری و عنایات خداوند نسبت به آنان را متذکر می شوی. به عبارت مختصرتر، در شهادت اول، اعتراف به توحید، نبوت و امامت می کنی، منتها، با بیان زیبای امام هادی. 3- حالا که اعتراف های آن چنانی نمودی، وقت آن است که دلیل ستایش هایت را بیان نمایی. 4- وقتی آن سخنان را بر زبان جاری نمودی، باورت را نیز نوسازی می کنی. می دانی که در مسیر حقیقی قرار گرفته ای و مسیر دشمنان معصوم روبه رویت، رو به نابودی است. جوشش ایمان سبب می شود که دوباره زبان ثنا گویی بگشایی و بسیاری از ناگفته ها را بر زبان بیاوری. 5- همین نگرش مجدد، باعث می شود که کار به شهادت دوم بکشد.
ص: 589
شهادتی که خاص آنان است. در این شهادت، علاوه بر این که طیب ولادت آنان گوشزد می گردد، باید این طهارت ذاتی به گونه ای بازتاب داشته باشد که اساس و پایه اعتقادی زائر را این گونه مصور نماید: "وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُهَا مِنْ بَعْض." شاید پرتویی از این نور یگانه در دل زائر دردمند می افتد که عنان اختیار از کف داده، از ته دل دعا می کند که این نور افشانی جهانی گردد و خداوند تبارک و تعالی، درهمین دنیا صدای حق طلبانه امامان معصوم (علیهم السلام) را به گوش جهانیان برساند. به گونه ای که هیچ موجود ذی شعوری در دنیا نباشد، مگر این که پی به حقانیت آنان ببرد. 6- نوبت تجدید میثاق می رسد. پس این بار خود خالق هستی را شاهد می گیرد که به آنچه آنان ایمان آورده اند، ایمان آورده ای و به آنچه آنان کافر شده اند، کفر می ورزی. دوست کسانی هستی که آنان را دوست دارند. دشمن کسانی هستی که آنان را دشمن می دارند. مسأله رجعت را مطرح می کنی. سال ها انتظارت را به خاطر می آوری. خودت را آواره ای می بینی که به آن جا پناه برده ای. پس دست کم، ده حاجت از خداوند می طلبی: ثبات قدم، توفیق اطاعت، رزق شفاعت، عنوان بهترین دوستدار، روایت گر گفته های آنان، پیروی از راه هدایت آنان، همنشینی با آنان در بهشت، مشارکت در زمان رجعت، دارای پست و مقام در دولت کریمه، طلب عافیت، قدرتمندی در روزگار دولت کریمه و دیدن آن عزیزان از نزدیک و با چشم سر. 7- معصومی را که به قصد زیارتش رفته ای، باید تعیین نمایی؛ آیا با زیارت جامعه امیر المؤمنین (علیه السلام) را زیارت می کنی. اگر چنین باشد، عنوان برادر رسول گرامی اسلام را به کار ببر. اگر سایر امامان معصوم هستند، عنوان پدر بزرگ را به کار ببر و آنگاه برای آخرین بار، زبان تمجید و تحسین و ستایش می گشایی. 8- حالا دو آیه از اوایل و اواخر سوره آل عمران و یک آیه از سوره إسراء را انتخاب نموده به عنوان دعا در پیشگاه حضرت حق می خوانی. 9-
ص: 590
وقت آن می رسد که از خود زیارت شده تقاضای شفاعت نمایی. 10- آخرین فراز این که به خالق نفس هایت بگویی: غیر از آنان حجت های ناطق دیگر سراغ نداری. پس خداوند را به حق آنان سوگند می دهی که معرفتت را نسبت به آنان و حق آنان بیشتر نماید و شفاعت آنان را نصیب تو بگرداند.
این اجمال مطالب ذکره شده در زیارت جامعه است و ما از باب "وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين"، همین گفته ها را با مقدار توضیح بیشتر، در هر بخش انتخاب شده تکرار می کنیم تا انشاء الله ابهامی در خوانش این زیارت رسیده از امام معصوم، باقی نماند. پس فعلا به سراغ اصل مطلب برویم:
23. رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِيُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) عَلِّمْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلًا أَقُولُهُ بَلِيغاً كَامِلًا إِذَا زُرْتُ وَاحِداً مِنْكُمْ فَقَالَ إِذَا صِرْتَ إِلَى الْبَابِ فَقِفْ وَ اشْهَدِ الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَنْتَ عَلَى غُسْلٍ فَإِذَا دَخَلْتَ وَ رَأَيْتَ الْقَبْرَ فَقِفْ وَ قُلْ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ ثَلَاثِينَ مَرَّةً ثُمَّ امْشِ قَلِيلًا وَ1. عَلَيْكَ السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ قَارِبْ بَيْنَ خُطَاكَ ثُمَّ قِفْ وَ كَبِّرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلَاثِينَ مَرَّةً ثُمَّ ادْنُ مِنَ الْقَبْرِ وَ كَبِّرِ اللَّهَ أَرْبَعِينَ مَرَّةً تَمَامَ مِائَةِ تَكْبِيرَةٍ ثُمَّ قُل.(1)
موسی بن عبد الله نخعی می گوید: به امام هادی (علیه السلام) عرض کردم: یا ابن رسول الله! وقتی یکی از شماها را زیارت کنم، سخن کامل و بلیغی به من تعلیم بفرما! فرمود: وقتی به دروازه حرم معصومی رسیدی، توقف نما و شهادتین بگو. این در حالی است که پیش از آن غسل کرده باشی. وقتی وارد شدی و چشمت به قبر معصوم افتاد، بایست و 30 بار "الله اکبر" بگو. بعد مقداری با وقار و
ص: 591
سکینه، در حالی که گام هایت را کوتاه بر می داری، حرکت نما و 30 بار "الله اکبر" بگو. بعد نزدیک قبر برو و 40 بار "الله اکبر" بگو. مجموعا صدبار "الله اکبر" می گویی و بعد شروع به خواندن زیارت نما.
چنان که به عرض رسید، آغاز زیارت را پنج سلام پرشکوه تشکیل می دهد. این پنج سلام به منزله جام های زلالی هستند که در گرمای طاقت فرسای تابستان، سرکشیده شوند. زائر، در سلام اول بیست ویژگی، در سلام دوم، ده ویژگی، در سلام سوم، هفت ویژگی، در سلام چهارم شش ویژگی و در سلام پنجم، چهارده ویژگی امامان معصوم را ذکر می کند:
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِيَاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْيَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلادِ وَ أَبْوَابَ الْإِيمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلالَةَ النَّبِيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ!
السَّلامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلامِ التُّقَى وَ ذَوِي النُّهَى وَ أُولِي الْحِجَى وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ!السَّلامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ وَ أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّهِ وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ!
السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللَّهِ وَ التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ وَ الْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ الْمُظْهِرِينَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ "الَّذِينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ"!
ص: 592
السَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الدُّعَاةِ وَ الْقَادَةِ الْهُدَاةِ وَ السَّادَةِ الْوُلاةِ وَ الذَّادَةِ الْحُمَاةِ وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّهِ وَ خِيَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ نُورِهِ وَ بُرْهَانِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ!
سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما، خاندان پیامبر! محل پیام رسانی، حرم آمدورفت فرشتگان، فرودگاه وحی الهی، معدن مهربانی، خزانه داران دانش، بردباران بی نهایت، ریشه های کرم، فرمان روایان ملت ها، ولی نعمت ها! نژاد نیکان! استوانه های برگزیده، سیاستمداران حقیقی، پایه های تمدن، پنجره های ایمان، امینان الهی، فرزندان پیامبران، نخبگان پیام آوران و نوادگان بهترین گزیده پروردگار عالم!
سلام و رحمت و برکات خداوند بر امامان هدایت گر! چراغ های در ظلمت، کوه های پارسایی، صاحبان عقل کامل، خردمندان تیز فهم، پناه گاه مردم، وارثان پیامبران، نمونه های برتر، دعوت های زیبا و حجت های خداوند بر اهل دنیا و آخرت و روزگار نخستین!
سلام و رحمت و برکات خداوند بر محل های معرفت خداوند! جایگاه های برکت خداوند، معدن های حکمت خداوند، نگهداران اسرار خداوند، حاملان کتاب خداوند، اوصیای پیامبر خداوند و نوادگان رسول خداوند! صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ!
سلام و رحمت و برکات خداوند بر دعوت کنندگان به سوی خداوند! راهنمایان به خشنودی خداوند، ثابت قدمان در فرمان خداوند، دوستداران کامل خداوند، اخلاص مندان در توحید خداوند، ظاهر کنندگان امر و نهی خداوند و
ص: 593
بندگان گرامی خداوند؛ آن هایی که با گفتارشان بر او پیشی نمی گیرند و تحت فرمان او کارها را انجام می دهند!
سلام و رحمت و برکات خداوند بر امامان دعوت گر! پیشگامان هدایت گر، بزرگان سرپرست، مدافعان حمایت گر، اهل ذکر، صاحبان امر، باقی مانده حجت خداوند، برگزیدگان او، سران حزب او، محل دانش پر راز و رمز او، حجت او، راه او، روشنایی او و دلیل و برهان او!
مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ: محل رفت و آمد فرشتگان (فاطمی)خُزَّانَ: اسم مبالغه "خازن" بر وزن "فُعّال" است. یعنی بسیار بسیار ذخیره کنندگان و حافظان دانش (فاطمی)
عَنَاصِرَ: العُنْصُرُ: الأصل و النسب، و الجمع العَنَاصِر (مجمع البحرين)./ عنصر را می توان به نژاد نیز بر گرداند. امروزه عرب ها می گویند: التمییز العنصری: تبعیض نژادی (فاطمی)
دَعَائِمَ: دعامة: ستون و پایه، مرجع و رهبر (امعجم البسیط)
أَرْكَانَ: جمع رُکن: پشتوانه هرچیز، پی و پایه، ستون (المعجم البسیط)
سَاسَةَ: جمع "سائس" سیاستمداران واقعی (فاطمی)
سُلالَةَ: نسل و فرزندان (المعجم البسیط)
صَفْوَةَ: برگزیدگان، نخبگان (المعجم البسیط)
عِتْرَةَ: اولاد و نوادگان (المعجم البسیط)
خِيَرَةِ: الْخِيرَةُ: مَصْدَرُ "اخْتَارَ" مِثْلُ ارْتَابَ رِيبَةً (تهذيب اللغة)
الدُّجَى: الظلمة. يقال: ليلةٌ دَاجِيَةٌ (الصحاح)
أَعْلامِ: الْعَلَمُ: الأثر الذي يُعْلَمُ به الشي ء كعلم الطّريق و علم الجيش، و سمّي الجبل عَلَماً لذلك (مفردات ألفاظ القرآن)
النُّهَى: النَّهيَة العَقْل، و كذلك النُّهى جمع نُهْيَة. و نُهية كلِّ شي ء: غايته... و سمي العقل نهية لأنه يُنتَهى إلى ما أَمَرَ به، و لا يُعْدَى أمرَه (تهذيب اللغة)
ص: 594
الْحِجَى: الحِجا: العَقْل و الفِطْنَة (كتاب الماء)./ آنچه که از این دو عبارت به دست می آید، این است که "النَّهيَة" چون از یک طرف نهایت چیزی را تداعی می کند، برگردان عقل کامل، نسبت به آن مناسب است. "الحِجا" با عقل توام با تیزهوشی و زرنگی مناسبت دارد. زیرا ممکن است کسی دارای عقل قدرتمندی باشد و برای همین اگر مقداری به او فرصت داده شود، تحلیلی به جایی ارائه دهد اما آن تیزهوشی لازم را نداشته باشد. امامان معصوم ما (علیه السلام) هم دارای عقل کامل هستند و هم دارای عقلی توام با تیزهوشی (فاطمی)
الْوَرَى: خلق و مردم (المعجم البسیط)الْمَثَلِ الْأَعْلَى: این ترکیب را در این جا می توان به عنوان الگوها و یا نمونه های برتر معنی کرد. زیرا "الْمَثَلِ" به معنای صفت است و "الْأَعْلَى" صفت برتر است. در قرآن کریم، با چنین آیه ای برخورد می کنیم: "لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى" که اکثر مفسرین، "مثل" را به معنای "صفة" گرفته اند (فاطمی)
مَحَالِّ: جمع "محل" (امعجم البسیط)
كهف الورى: أي ملجأ الخلائق في الدين و الدنيا و الآخرة (هامش الصفحة)
ذُرِّيَّةِ: نسل -فرزندان و نوادگان- (امعجم البسیط)
الْمُسْتَقِرِّينَ: القارُّون (فاطمی)
الذَّادَةِ: الذَّادَةُ جمع ذَائِدٍ: و هو الحامى الدّافع (النهاية في غريب الحديث)./ الذادة جمع ذائد و هو: الحامي الدافع (لسان العرب)
الْحُمَاةِ: حَمی: حمایت کرد، حفظ کرد. حِمی: آنچه مورد دفاع قرار می گیرد (المعجم البسیط)
بَقِيَّةِ اللَّهِ: مقصود باقيمانده از حجج خداوند و كسى كه دنيا از بركت وجود او باقيمانده است (فاطمی)
عَيْبَةِ عِلْمِهِ: موضعُ سِرِّه (لسان اللسان)./ و من المستعار: هو عَيْبة فلانٍ إذا كان موضع سرّه (أساس البلاغة)./ و منه قَوْلُهُ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: الْأَنْصَارُ كَرِشِي وَ عَيْبَتِي أي: موضع سرّي (مفردات ألفاظ القرآن)
ص: 595
چنان که به عرض رسید، بعد از پنج سلام جانانه، زائر باید شهادت اول را بدهد. در این شهادت، گام آغازین، شرک زدایی است و آن جز از طریق اعتراف به وحدانیت خالق هستی امکان پذیر نیست. بعد، شهادت به بندگی و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می دهد. بعد، امامان معصوم را در نظر گرفته حدود دوازده ویژگی برجسته دیگر آنان را ذکر می کند که هر یکی از آنان دنیای از معرفت است:
"الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُون، الْمَهْدِيُّونَ، الْمَعْصُومُون، الْمُكَرَّمُون، الْمُقَرَّبُون، الْمُتَّقُون، الصَّادِقُون، الْمُصْطَفَوْن، الْمُطِيعُونَ لِلَّه، الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِه، الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ، الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ."
بعد از شمردن این ویژگی ها، شایستگی انتخاب آنان را به یاد می آورد و عنایات خداوند نسبت به آنان را متذکر می شود. به طور کلی در این فراز، سه اصل از اصول دین، یعنی توحید، نبوت و امامت، یاد آوری می شود:أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ كَمَا شَهِدَ اللَّهُ لِنَفْسِهِ وَ شَهِدَتْ لَهُ مَلائِكَتُهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ "لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَ رَسُولُهُ الْمُرْتَضَى أَرْسَلَهُ "بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ" وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِيعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ، الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجا عَلَى بَرِيَّتِهِ وَ أَنْصَارا لِدِينِهِ وَ حَفَظَةً لِسِرِّهِ وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعا لِحِكْمَتِهِ وَ تَرَاجِمَةً لِوَحْيِهِ وَ أَرْكَانا لِتَوْحِيدِهِ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَعْلاما لِعِبَادِهِ وَ مَنَارا فِي بِلادِهِ وَ أَدِلاءَ عَلَى صِرَاطِهِ عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيرا!
ص: 596
شهادت می دهم، خدایی جز خداوند بی همتا و بی شریک، وجود ندارد. چونان که خداوند بر خودش و فرشتگان و دانشمندان خلقش بر وحدانیت او این شهادت را داده اند: "هیچ معبودی جز او وجود ندارد، در حالی که شکست ناپذیر و حکیم است!" و شهادت می دهم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده برگزیده و پیامبر پسندیده او است." او را با هدایت و دین حق فرستاد، تا دین حق را بر تمام ادیان مسلط نماید، هرچند که مشرکان نپسندند." و شهادت می دهم که شما امامان ارشادگر، هدایت گران، معصومان، گرامیان، مقربان، پارسایان، راستگویان، برگزیدگان و اطاعت کنندگان خداوند هستید؛ آن هایی که به امرش قیام کردند، به اراده اش عمل نمودند و به گرامی داشتنش پیروز گشتند! شما را با علم خودش برگزید، با اطلاع از غیبش مسرورتان نمود، به رازداری تان پذیرفت، با قدرتش گزیده تان کرد، با هدایتش عزیزتان نمود، با برهانش اختصاص تان داد، شما را برای نور خودش اختیارتان نمود، با روحش تأییدتان فرمود و به منصب جانشینانی بر زمینش، حجت هایی بر خلقش، یاری رسانان بر دینش، حافظان سرّش، خازنان علمش، امانت داران حکمتش، ترجمه کنندگان وحیش، استوانه های توحیدش، شاهدانی بر آفریده هایش، بزرگانی برای بندگانش، نشانه های نورانی در شهرهایش و راهنمایان راهش، خوشنودتان نمود! شما را از هر لغزشی نگهداشت، از هر فتنه ای ایمن نمود، از هر آلوگی پاک تان کرد، هر پلیدی ای را از شما برداشت و شما را پاک و مطهر نمود!
الْمُنْتَجَبُ: انتجب: برگزید (المعجم البسیط)الْمُرْتَضَى: رَضِيتُ الشَّىْ ءَ و رَضِيتُ بِهِ رِضًا: اخْتَرْتُهُ و ارْتَضَيْتُهُ مِثْلُه (المصباح المنير)./ در فارسی اگر "مرتضی" را به پسندیده برگردانیم، شاید مناسب تر باشد. در مقابل "مصطفی" که آن را برگزیده معنا می کنیم (فاطمی)
مُسْتَوْدَع: انبار، مخزن، به امانت سپرده شده (المعجم البسیط)./ اسْتَوْدَعَ فلاناً مالًا: نزد فلانى مالى به وديعه سپرد... المُسْتَوْدَع: انبار، جاى نگهدارى و حفاظت از چيزى (فرهنگ ابجدي)
ص: 597
أَعْلاما لِعِبَادِهِ: و أعلام القوم: ساداتهم (جمهرة اللغة)./ أَعْلَام: أَعْيَان، أَفَاضِل، أجِلَّة، مَشَاهِير، فُحُول، خَوَاصّ، أَئِمَّة (المكنز العربي المعاصر)
مَنَارا: أى علامات و شرائع يعرف بها (النهاية في غريب الحديث)./ مَنَاراً فِي بِلَادِكَ: أي هُدَاةً يَهْتَدَى بهم (مجمع البحرين)./ و المَنَار، بالفتح: العَلَم و ما يُوضَع بينَ الشَّيْئَيْن من الحُدُود، و رَوَى... المَنَار: العَلمُ يُجْعَل للطَّريق، أَو الحدّ للأَرَضينَ من طِينٍ أَو تُرَابٍ، و منه الحديث: "لعَنَ اللَّه مَنْ غيَّرَ مَنَارَ الأَرْض" (تاج العروس)./ مناره مسجد از این جا گرفته شده که هم از آن اذان بگویند، تا صدا به دور دست ها برسد و هم احتمالا چیزی را در آن روشن می کرده ، تا نمازگزاران ومسافران آن جا را به راحتی بیابند (فاطمی)
الدَّنَسِ: کثافت و آلودگی، چرک (المعجم البسیط)
بعد از شهادت اول، وقت آن می رسد که زائر، دلیل آنهمه ستایش ها را بیان نماید. چهارده دلیل روشن در این زمینه می آورد که آخرین آن جهاد حقیقی در راه خداوند است و پیامد این جهاد خالصانه، اعلان دعوت الهی، بیان واجبات الهی، اقامه حدود الهی، انتشار شرایع و احکام الهی و روش مند کردن سنت الهی است که منجر به رضای او و تسلیم به قضا و قدر او شده است:
فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ وَ أَدَمْتُمْ ذِكْرَهُ وَ وَكَّدْتُمْ مِيثَاقَهُ وَ أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ وَ نَصَحْتُمْ لَهُ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ وَ دَعَوْتُمْ إِلَى سَبِيلِهِ "بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ" وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَى مَا أَصَابَكُمْ فِي جَنْبِهِ وَ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ بَيَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ شَرَائِعَ أَحْكَامِهِ وَسَنَنْتُمْ سُنَّتَهُ وَ صِرْتُمْ فِي ذَلِكَ مِنْهُ إِلَى الرِّضَا وَ سَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضَاءَ وَ صَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضَى!
ص: 598
شما بزرگی او را بزرگ شمردید، مقام و منزلتش را باشکوه نشان دادید، کرمش را ستایش کردید، یادش را جاودانه نمودید، پیمانش را دوچندان نمودید، قرارداد طاعتش را محکم نمودید، در پنهان و آشکار برای او خیر خواهی نمودید، به سوی راه او با حکمت و موعظه نیکو دعوت نمودید، جان شیرین تان را برای رضای او بخشیدید، به مصیبت های رسیده در راه او، شکیبایی نمودید، نماز را بر پای داشتید، زکات را پرداخت نمودید، امر به معروف کردید، نهی از منکر نمودید و در راه خداوند جهاد حقیقی نمودید! تا آن جا که دعوتش را آشکار کردید، واجباتش را بیان کردید، حدود او را بر پا کردید، احکام شریعتش را منتشر کردید، راه و روشش را مصور کردید، با این کارها خوشنودی او را جلب نمودید، به قضای او تسلیم شدید و پیامبران گذشته او را تصدیق کردید!
الجَلال: العظمة. و جَلَالُ الله: عظمته تعالى. و منه الدُّعَاءُ" أَسْأَلُكَ بِجَلَالِكَ" (مجمع البحرين)./ جلالة: بزرگی و عظمت (المعجم البسیط)
شَأْن: مقام و منزلت (المعجم البسیط)
وَكَّدْتُم: وَكَّدْتُ القولَ و الفعلَ، و أَكَّدْتُهُ: أحكمته (مفردات ألفاظ القرآن)./ وَكَّدْتُ العَهْدَ و السَرْجَ توكِيداً، و أَكَّدْتُهُ تَأْكِيداً بمعنىً، و بالواو أفصحُ (صحاح)
مِيثَاق: عهد یا عهد نامه (المعجم البسیط)
عَقْدَ: قرارداد، گره زدن، عهدنامه (المعجم البسیط)
جَنْب: طرف، ناحیه، سو (المعجم البسیط)
أَقَمْتُمْ: أقام: بر پا کرد، راست کرد، وادار به ایستادن کرد، اقامت کرد (المعجم البسیط)
سُنَّة: عرف، راه و روش، سنت، طبیعت (المعجم البسیط)
ص: 599
زائر بعد از اقامه دلیل بر ستایش ها، باورش را نیز نوسازی می کند. می داند که در مسیر حقیقی قرار گرفته است. پس دوباره زبان ثناگویی گشوده سخن از راه استوار، شاهدان دار فانی، شافعان دار باقی، رحمت موصوله، آیات مخزونه، باب امتحان مردم و بسیاری از ناگفته های دیگر به میان می آورد:
فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللازِمُ لَكُمْ لاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ وَ مِيرَاثُ النُّبُوَّةِ عِنْدَكُمْ وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَكُمْ وَ آيَاتُ اللَّهِ لَدَيْكُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِيكُمْ وَنُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أَمْرُهُ إِلَيْكُمْ مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ وَ الرَّحْمَةُ الْمَوْصُولَةُ وَ الْآيَةُ الْمَخْزُونَةُ وَ الْأَمَانَةُ الْمَحْفُوظَةُ وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ سَعِدَ مَنْ وَالاكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ وَ هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ
پس روی گردان از شما بیرون از دایره دین است، ملازم با شما روزی هم نشین است، تقصیر کننده حق شما از بین رونده است، حق با شما است، در بین شما است، از شما است و به سوی شما باز می گردد، شما اهل آن هستید، معدن آن هستید، میراث پیامبری پیش شما است، بازگشت مردم به سوی شما
ص: 600
است، حساب مردم با شما است، فصل خطاب و تشخیص حق و باطل پیش شما است، آیات خداوند نزد شما است، تصمیم های او در بین شما است، نور و برهانش نزد شما است و امرش به شما است! هرکس شما را دوست داشته باشد، حتما خداوند را دوست دارد، هرکس با شما دشمنی کند، حتما با خداوند دشمنی می کند، هرکس محبت شما را در دل داشته باشد، حتما محبت خداوند را در دل دارد، هرکس کینه شما را داشته باشد، حتما کینه خداوند را در دل دارد، هرکس به شما متوسّل شود، حتما به خداوند متوسّل می شود، شما استوارترین راه هستید، شاهدان دیار فانی هستید، شفیعان دیار باقی هستید، رحمت پیاپی هستید، نشانه های ذخیره شده هستید، امانت های حفظ شده هستید و دروازه بیت المقدس آزمایش مردم هستید! هرکس به سوی شما بیاید، نجات یافته است و هرکس به سمت شما نیاید هلاک شده است! به سوی خداوند دعوت می کنید، به سمت او راهنمایی می کنید، به او ایمان می آورید، به فرمان او عمل می کنید، به راه او ارشاد می کنید و به گفتار او قضاوت می کنید! سعادتمند گردید، کسی که شما را دوست داشته باشد، هلاک شد کسی که شما را دشمن داشته باشد، ناامید شد کسی که انکارتان نمود، گمراه شد، کسی که از شما جدا گردید، پیروز شد، کسی که به شما توسل جست، ایمن است، کسی که به شما پناه برد، سالم ماند، کسی که شما را تصدیق کرد و هدایت یافت، کسی که به شما امید بست! هرکس پیروی شما نماید، جایگاهش بهشت است، هرکس با شما مخالفت کند، جایگاهش جهنم است، هرکس انکارتان نماید، کافر است، هرکس با شما بجنگد، مشرک است و هرکس شما را رد کند، در قعر جهنم قرار دارد!
فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ: رغب وقتی با "عن" تعدی کند، به معنای اعراض کردن می آید (فاطمی)
مَارِقٌ: از دین خارج شده، گمراه، نفوز کننده (المعجم البسیط)
ص: 601
زَاهِقٌ: زهق: مضمحل شد، از بین رفت (المعجم البسیط)
إِيَابُ: الرجوع (الميزان فى تفسير القرآن)./
إِيابَهُمْ: أي مرجعهم و مصيرهم بعد الموت (مجمع البيان)
فَصْلُ الْخِطَابِ: فصل الْخِطَابِ چيزى است كه بوسيله آن خطاب و گفتگو فيصله مى يابد و پايان مى پذيرد ( ترجمه مفردات ألفاظ القرآن)
عَزَائِمُهُ: عزیمة: اراده، تصمیم، ترقّی (المعجم البسیط)
أَبْغَضَ: بَغِضَ- بَغَاضَةً: مورد بغض و كينه قرار گرفت (فرهنگ ابجدي)./ بغیض: منفور و نفرت انگیز (المعجم البسیط)
اعْتَصَمَ: به چیزی چنگ زد و به آن متوصل شد، پناه برد، تحصن کرد (المعجم البسیط)
الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ: استعاره ای است، برگرفته از قرآن که در رابطه با دروازه بیت المقدس است، آنگاه که بنی اسرائیل مأمور به انجام آن تکلیف شدند: وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (فاطمی)
خَابَ: ناامید شد (المعجم البسیط)
جَحَد: آگاهانه حق را انکار کرد، کفر ورزید، دروغگو شمرد (المعجم البسیط)
مَأْوَاهُ: مأوی: سرپناه (المعجم البسیط)./ مَأوى اسم مكان است از اوى يعنى جايگاهى كه در آن مسكن ميگيرند (قاموس قرآن)
مَثْوَاهُ: مثوی: منزل، مکان همیشگی، جایگاه. ج: مثاوی (المعجم البسیط)
دَرْك: ته، قعر (المعجم البسیط)
این نگاه مجدد، باعث می شود که کار به شهادت دوم بکشد. شهادتی که خاص آنان است. در این شهادت، علاوه بر این که طیب ولادت آنان گوشزد می گردد، باید این طهارت ذاتی به گونه ای بازتاب داشته باشد که اساس و پایه اعتقادی زائر را این گونه مصور نماید:
ص: 602
"وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُهَا مِنْ بَعْض."
شاید پرتویی از این نور یگانه در دل زائر دردمند می افتد که عنان اختیار از کف داده، از ته دل دعا می کند که این نور افشانی جهانی گردد و خداوند تبارک و تعالی، در همین دنیا صدای حقطلبانه امامان معصوم (علیهم السلام) را به گوش جهانیان برساند. به گونه ای که هیچ موجود ذی شعوری در دنیا نباشد، مگر این که پی به حقانیت آنان پی ببرد:
أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ "فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ" وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طِيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لا يَلْحَقُهُ لاحِقٌ وَ لا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ حَتَّى لا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لا صِدِّيقٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ لا عَالِمٌ وَ لا جَاهِلٌ وَ لا دَنِيٌّ وَ لا فَاضِلٌ وَ لا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لا جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لا خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ، وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ!
گواهی می دهم که این ویژگی ها در گذشته تان وجود داشتند و در آینده تان جاری هستند و این که روح شما، نور شما، خلقت شما یگانه است و بعضی از بعض دیگر پاک و مطهرند! خداوند شما را پرتوافشان آفرید. پس گرد عرش خودش به درخشش در آورد، تا این که به وسیله شما بر ما منت گذاشت! پس
ص: 603
شما را در خانه هایی ساکن نمود که خداوند اجازه فرموده، مرتفع گردند و یادش در آن مکان ها برده شود، دعاها و درودهای ما را برای شما قرار داد و آنچه که از ولایت شما ویژه ما نمود، باعث پاکی طینت ما، جان ما، وجود ما و موجب ریزش گناهان ما است! پس ما پیش او تسلیم شونده برتری شما و سرشناسان باورمند تان بوده ایم! خداوند شما را به ارجمند ترین جایگاه گرامیان، بالاترین منزلت مقربان، رفیع ترین درجات پیامبران برساند! جایگاهی که ملحق شونده ای به آن ملحق نشود، بالا رونده ای بالاتر از آن نرود، پیشی گیرنده ای از آن پیشی نگیرد و طمع کننده ای به درک آن نرسد! تا آن جا که فرشته مقربی، پیامبر مرسلی، راستگویی، شهیدی، دانشمندی، جاهلی، پستی، برتری، مؤمن نیکوکاری، فاسق بدکاری، ستمگر لجبازی، شیطان عصیان گری و هیج مخلوقی بین این ها به شهادت بر نخیزد، مگر این که جلالت امر شما را، بزرگی مقام شما را، عظمت منزلت شما را، همه روشنی شما را، جایگاه صدق شما را، ثبات قدم شما را و ارجمندی محل شما را به آن ها بشناساند و به آن ها بشناساند منزلت شما را پیش خودش، کرامت شما را بر خودش، ویژه بودن تان را نزد خودش و قرب منزلت تان را به خودش!
طِينَتَكُمْ: طِينَة: خِلْقَة، جِبِلَّة، طَبْع، سَجِيَّة (المكنز العربي المعاصر)./ الطِّينَة: گِلْ، يك مشت گل، خلقت و طبيعت (فرهنگ ابجدي)
مُحْدِقِينَ: حدّق: احاطه کرد، چشم دوخت (امعجم اللسیط)
فَاجِرٌ: منحرف، دروغگو، بی عفت (امعجم اللسیط)
طَالِحٌ: بد كار، نابكار (فرهنگ ابجدي)
جَبَّارٌ: جبّار اگر در انسان به كار رود معنايش ظالم و تحميل كننده اراده خود بر ديگرى به ناحق، مي باشد ولى جبّار در خدا بمعنى مصلح است، مصلحى كه بر اصلاح تواناست و يا بمعنى مقتدرى است كه مشيّت او در عالم جاريست و در او ظلم نيست و يا به معنى بسيار ترميم و جبران كننده است (قاموس قرآن)
ص: 604
فضّل: چیزی را بر چیزی برتر دانست، ترجیح داد، باقی گذاشت (المعجم البسیط)
عَنِيدٌ: کسی که آگاهانه با حق مخالفت کند، لجباز، سرسخت، خودسر، کله شق (المعجم البسیط)
مَرِيدٌ: مارید: عاصی، سرپیچی کننده، سرکش، نافرمان (المعجم البسیط)./ مريد و مارد بمعنى عارى از خير و بى فايده است و اين كه آن را طاغى و عاصى گفته اند ظاهرا بدان جهت است كه از طاعت حق عارى و خالى است (قاموس قرآن)
أَمْر: دستور، فرمان، موضوع یا مسأله مهم، مشکله (المعجم البسیط)
خَطَرِكُمْ: خَطَراً: هو بالتحريك القدر و المنزلة. و مِنْهُ فِي وَصْفِ الْأَئِمَّةِ (علیه السلام) مَا أَجَلَ خَطَرَكُمْ: أي ما أعظم قدركم و منزلتكم عند الله (مجمع البحرين)
شَأْن: مقام و منزلت (المعجم البسیط)
شَرَفَ: ارجمندی، شرافت، شرف. علی شرف: به افتخاری. أقیمت مأدبة عّشاء علی شرف الضیف: ضیافت شامی به افتخار مهمان بر پا شد (المعجم البسیط)
بعد از شهادت دوم، نوبت تجدید میثاق می رسد. زائر این بار خود خالق هستی را شاهد می گیرد که به آنچه آنان ایمان آورده اند، ایمان آورده است و به آنچه آنان کافر شده اند، کفر می ورزد. دوست کسانی است که آنان را دوست دارند. دشمن کسانی است که آنان را دشمن می دارند. مسئله رجعت را مطرح می کند. سال ها انتظار را به خاطر می آورد. خودش را آواره ای می بیند که جز آن جا،جایی برای نفس کشیدن پیدا نمی کند. بعد از درد دل های دیگر، دست کم، ده حاجت از خداوند می طلبد. این ها عبارتند از: 1- ثبات قدم. 2- توفیق اطاعت. 3- روزی شفاعت. 4- عنوان بهترین دوستدار. 5- روایت گر گفته های آنان. 6- پیروی ازراه هدایت آنان. 7- همنشینی با آنان در بهشت عنبر سرشت. 8- مشارکت در زمان رجعت. 9- دارای پست و مقام در دولت
ص: 605
کریمه. 10- طلب عافیت، قدرتمندی در روزگار دولت کریمه و دیدن آن عزیزان از نزدیک و با چشم سر:
بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ وَ مُعَادٍ لَهُمْ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ مُعْتَرِفٌ بِكُمْ مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ زَائِرٌ لَكُمْ لائِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُمْ مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ وَ مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلانِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ غَيْرِكُمْ! آمَنْتُ بِكُمْ وَ تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَكُمْ وَ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ الْجَاحِدِينَ لِحَقِّكُمْ وَ الْمَارِقِينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ وَ الْغَاصِبِينَ لِإِرْثِكُمْ الشَّاكِّينَ فِيكُمْ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْكُمْ وَ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَكُمْ وَ كُلِّ مُطَاعٍ سِوَاكُمْ وَ مِنَ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَدا مَا حَيِيتُ عَلَى مُوَالاتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ وَ رَزَقَنِي شَفَاعَتَكُمْ وَ جَعَلَنِي مِنْ خِيَارِ مَوَالِيكُمْ التَّابِعِينَ لِمَا دَعَوْتُمْ إِلَيْهِ وَ جَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثَارَكُمْ وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ وَ يَهْتَدِي بِهُدَاكُمْ وَ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ وَ يُشَرَّفُ فِي عَافِيَتِكُمْ وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ وَ تَقَرُّ عَيْنُهُغَدا بِرُؤْيَتِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ مَوَالِيَّ لا أُحْصِي
ص: 606
ثَنَاءَكُمْ وَ لا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ "يُنَزِّلُ الْغَيْثَ" وَ بِكُمْ "يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ" وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ!
پدر، مادر، خویش و قوم، دارایی و خانواده ام فدای شما باد! خداوند تبارک و تعالی و شما را گواه می گیرم که من به شما و به آنچه ایمان آوردید، ایمان دارم! به دشمن شما و به آنچه شما به آن کفر ورزیدید، کفر می ورزم! به قدر و منزلت شما و گمراهی کسانی که مخالفت شما کردند، بینایم! دوست شما و دوست دوستان شمایم! کینه دشمنان شما را در دل می پرورم و دشمن آن هایم! آشتی دارم با کسانی که با شما آشتی دارند و در جنگم با کسانی که با شما می جنگند! حق می شمارم، آنچه را شما حق شمردید! باطل می شمارم، آنچه را شما باطل شمردید! پیرو شما هستم! دانا به حقوق شما هستم! اقرار کننده به برتری شما هستم! بردارنده دانش شما هستم! در پناه ضمانت شما هستم! به بزرگی شما اعتراف می کنم! ایمان به برگشت شما دارم! رجعت شما را تصدیق می کنم! منتظر فرمان شما هستم! در انتظار دولت شما نشسته ام! گیرنده گفتار شما هستم! عمل کننده فرمان شما هستم! همسایگی شما را می خواهم! زیارت کننده شما هستم! پناهنده قبرهای شما هستم! به وسیله شما از خداوند عزّ و جلّ طلب شفاعت می کنم، به وسیله شما به او تقرب می جویم، شما را در هر حالی پیشاپیش حاجات، مشکلات و خواسته هایم قرار می دهم! ایمان به پنهان شما، آشکار شما، شاهد شما، غایب شما، اول شما، و آخر شما دارم و در همه احوال، کارها را به شما وا می گذارم، در این زمینه از شما پیروی می کنم، قلبم تسلیم شما است، نظرم تابع نظر شما است، یاری کردنم برای شما آماده است، تا خداوند تعالی دینش را به وسیله شما زنده کند، در روزگارش شما را
ص: 607
برگرداند، شما را به خاطر عدلش ظاهر نماید و در زمینش قدرت دهد! پس با شما هستم! با شما هستم! نه با غیر شما! به شما ایمان آوردم، آخرتان را به همان معیار اول تان دوست دارم، به خداوند عزّ و جلّ از دشمنان شما، از "جبت" و "طاغوت"، شیطان ها و احزاب آن ها که به شما ستم نمودند، برائت می جویم! برائت می جویم از طاغوتیانی که حق شما را انکار نمودند، از ولایت شما خارج گردیدند، حق شما را غصب کردند، درباره شما تردید روا داشتند و از راه مستقیم شما منحرف گشتند! برائت می جویم از هر دارودسته ای که غیر شما هستند، از هر پیرو غیر شما و از پیشوایانی که به سوی جهنم دعوت می کنند! پس تا زنده هستم خداوند همواره مرا بر دوستی شما و دین شما ثابت قدم نگهدارد، به من توفیق طاعت شما را عنایت نماید، شفاعت شما را روزی ام بگرداند، مرا از دوستان برگزیده شما قرار دهد؛ از دنبال کنندگان بر آنچه شما به سوی او دعوت کردید، مرا از کسانی قرا دهد که آثار شما را بازگو می کنند، راه شما را می پیمایند، با راهنمایی شما راه می یابند، در گروه شما محشور می گردند، در زمان رجعت شما به دنیا بر می گردند، در دولت شما اقتدار می یابد، در سلامت و عافیت شما مشرف می شوند، در روزگارتان توانایی پیدا می کنند و فردا چشم هاشان به نور جمال شما روشن می شوند! پدر، مادر، خویش و قوم، دارایی و خانواده ام فدای شما باد! هرکس خداوند را اراده نماید، با شما آغاز می کند، هرکس توحیدش را بپذیرد، از ناحیه شماپذیرفته است و هرکس آهنگ او نماید، به شما رو می آورد! سروران من! مدح شما قابل شماره نیست، از ستایش کردن به حقیقت شما، از توصیف کردن به منزلت شما نمی رسم، شما نور برگزیده هستید، هدایت گران نیکوکار هستید و حجت های خالق جبّار هستید! خداوند با شما آغاز کرد، با شما پایان می دهد، به وسیله شما باران را فرو می ریزد، به وسیله شما "آسمان را از افتادن بر زمین
ص: 608
نگهداشت، مگر به فرمان خودش." به وسیله شما غم زایل می شود، زیان بر طرف می گردد، پیش شما است آنچه که به خاطر آن پیامبران بر انگیخته شدند و فرشتگان فرود آمدند!
مُعَادٍ: معادی: خصمانه، خصومت کننده (المعجم البسیط)./ عَادَى: شَاحَنَ، ضَاغَنَ، حَاقَدَ، خَاصَمَ (المكنز)
مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ: شاید منظور، تعلیم علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام باشد. چنان که مولا امام رضا (علیه السلام) اشاره نموده است: "رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ قَالَ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا." (فاطمی)
مُحْتَجِبٌ: مستتر أو داخل في الداخلين تحت أمانكم (هامش من لا يحضره الفقيه)
بِذِمَّتِكُمْ: الذمّة: العهد و الأمان و الحق و الحرمة (هامش من لا يحضره الفقيه)./ ذمه: ضمانت، امان، عهد و عهده، ذمه (المعجم البسیط)
مُرْتَقِبٌ: مرتَقب: در انتظار است (المعجم البسیط)./ خائِفاً يَتَرَقَّبُ أي: ينتظر الأخبار في قتل القبطي و يتجسس (مجمع البحرين)
مُسْتَجِيرٌ: پناه برده یا امان خواه (المعجم البسیط)
لائِذٌ: لوذ: پناه برد (المعجم البسیط)./ لاذَ- لَوْذاً و لَوَاذاً بالجبل: به كوه پناه برد و در آن جا پنهان شد (فرهنگ ابجدى)
عَائِذٌ: عوذ: پناه بردن. عاذَ بِهِ: لَجَأَ وَ اعْتَصَمَ (قاموس قرآن)
مُفَوِّضٌ: واگذار کننده، سپارنده (فاطمی)
يُمَكِّنَكُمْ: مکّن: قادر ساخت (المعجم البسیط)
الْجِبْتِ: بت، جادو، جادوگر، بی فایده (المعجم البسیط)./ احتمال این وجود که در این جا این دو کنایه باشند (فاطمی)
وَلِيجَةٍ: الوَلِيجَة: درون، دوستان و ياران مورد اعتماد بجز خويشاوندان (فرهنگ ابجدي)./ وليج و وليجة بمعنى داخل شونده است. مراد از آن كسى است كه از خود انسان نيست ولى آنرا محرم
ص: 609
اسرار خويش قرار داده است گويند: فلان وَلِيجَةٌ فى القوم و اين در صورتى است كه از قوم نيست بلكه لاحق شده است (قاموس قرآن)./ امروزه شاید، دار و دسته، برگردان مناسبی باشد (فاطمی)
زُمْرَتِكُمْ: زمرة: گروه (المعجم البسیط)
يَكِرُّ: الكَرُّ: الرجوع (لسان العرب)
التَّابِعِينَ: تابع: وابسته، دنبال کننده، پیرو، منتسب (المعجم البسیط)
ثَنَاءَكُمْ: ثناء: مدح، ستودن (المعجم البسیط)
كُنْهَكُمْ: اصل و حقیقت یک چیز، لب و خلاصه و اصل یک چیز (المعجم البسیط)
يُمْسِكُ: أمسک: گرفت، چنگ زد و محکم گرفت، امتناع ورزید (المعجم البسیط)
يُنَفِّسُ: نَفَّسَ عنهُ الكربةَ: او را از دل گرفتگى و ناراحتى بيرون آورد و خوشحال كرد (فرهنگ ابجدي)
الْهَمَّ: نگرانی، غم (المعجم البسیط)
يَكْشِفُ: کشف: کنار زد –پوشش را-، پوشش را برداشت و آشکار کرد (المعجم البسیط)
بعد از تجدید میثاق، زائر باید، معصومی را که به قصد زیارتش رفته است، تعیین نمایید. آیا با زیارت جامعه امیر المؤمنین (علیه السلام) را زیارت می کند؟ اگر چنین باشد، عنوان برادر رسول گرامی اسلام را به کار ببرد. اگر سایر امامان معصوم هستند، عنوان پدر بزرگ را به کار ببرد. در همین جا است که زائر تنها سخنان این شکوهمندان را درخشش نور، فرمان شان را نشانه رشد، سفارش شان را تقوا، کارشان را نیکویی، عادت شان را احسان و طبیعت شان را کرم می بیند:
وَ إِلَى جَدِّكُمْ -وَ إِنْ كَانَتِ الزِّيَارَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَقُل وَ إِلَى أَخِيكَ- بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدا مِنَ الْعَالَمِينَ طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لَكُمْ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُمْ وَ فَازَ الْفَائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَى الرِّضْوَانِ وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ
ص: 610
غَضَبُ الرَّحْمَنِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّخَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ وَ أَصْدَقَ وَعْدَكُمْ كَلامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ، وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ وَ شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلائِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ وَ بِمُوَالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الدَّرَجَاتُ الرَّفِيعَةُ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكَانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْجَاهُ الْعَظِيمُ وَ الشَّأْنُ الْكَبِيرُ وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ!
به سوی جد شما –اگر زیارت أمیر امؤمنین، علی (علیه السلام) بود، بگو: به سوی برادر شما- روح الأمین فرستاده شد! خداوند به شما چیزهایی عطا نموده است که به هیچ یک از جهانیان عطا ننموده! هر ارجمندی به خاطر ارجمندی شما سر تعظیم فرود آورد، هر متکبری به طاعت شما اعتراف نمود، هر خون آشامی به برتری شما تسلیم شد، هرچیز برای شما رام گردید، زمین با نور شما درخشان گردید و رستگاران به ولایت شما رستگار شدند! با شما راهی به سوی رضوان الهی پیموده می شود و بر کسی که منکر ولایت شما است، خشم خداوند رحمان باد! پدر، مادر، خویش و قوم، دارایی و خانواده ام فدای شما! یاد شما در زبان یاد کنندگان است، نام شما در بین نام ها است، جسم شما در بین جسم ها
ص: 611
است، روح شما در بین ارواح است، جان شما در بین جان ها است، یادمان شما در بین یادمان ها است و مرقد شما در بین مرقدها است! چه شیرین است نام شما، چه گرامی است جان شما، چه بزرگ است قدر شما، چه باشکوه است منزلت شما، چه کامل است پیمان شما، چه راست است وعده شما! کلام شما روشنایی است، فرمان شما رشد و تکامل است، وصیت شما تقوا است، عمل شما خیر و برکت است، عادت شما نیکوکاری است، سرشت شما کرم است، مقام شما حق، راستی و مدارا است، سخن شما حکم و قطعیت است، رأی شما دانش، بردباری و دور اندیشی است! اگر سخن از خیری به میان آید، شما اول آن، ریشه آن، شاخه آن، معدن آن، جایگاه آن و نهایت آن هستید! پدر و مادرم و جانم فدای شما! چگونه زیبایی مدح شما را توصیف کنم و زیبایی امتحان دادن تان را بشمارم؟! به وسیله شما خداوند ما را از ذلت و خواری بیرون آورد، سختی های مرگ بار را برطرف کرد و از لب ساحل سیل جویده نابودی و آتش نجات داد! پدر و مادر و جانم فدای شما! با دوستی شما خداوند ما را به نشانه های دین مان آشنا کرد، آنچه را که از دنیای ما فاسد شد، اصلاح نمود، با دوستی شما کلمه توحید فراگیر گردید، نعمت بزرگ شمرده شد، جدایی به هم پیوست، با دوستی شما طاعت واجب شده قبول گردید، برای شما است، دوستی الزام آور، رتبه های بلند، جایگاهپسندیده، مقام مشخص در نزد خداوند عزّ و جلّ، برای شما است، آبروی پر حرمت، منزلت بزرگ و شفاعت قبول شده!
طَأْطَأَ: پایین افکند (المعجم البسیط)
شَرِيفٍ: رَجُلٌ شَريف، و رجل ماجِدٌ: له آباء مُتَقَدِّمون في الشَّرف (تهذیب اللغة)./ شَرِيف: سَرِيّ، أَغَرّ، مَاجِد، خَطِير، وَجِيه، رَفِيعُ المَنْزِلَةِ، سَامِي الرُّتْبَةِ، عَالِي الذِّرْوَةِ، جَلِيلُ الْقَدْر (المكنز العربي المعاصر)./ شریف: بزرگوار، بلند قدر، پاک نژاد (فرهنگ معین)
بَخَعَ: بخعَ- بُخُوعاً و بَخَاعَةً بالحقِّ: به حق اقرار و اعتراف كرد و به آن تن در داد (فرهنگ ابجدي)
ص: 612
خَضَعَ: تسلیم شد، فروتنی نشان داد، رام شد، زیر بار رفت، تن در دادن (المعجم البسیط)
أَشْرَقَت: طلوع کرد و نور افکند (المعجم البسیط)
ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ: متاسفانه در رابطه با این زیارتنامه شگفت، نه شرح در خوری دیدم و نه ترجمه رسایی. لذا فکر می کنم، شاید این فراز اشاره به مطرح بودن آن بزرگواران در هر زمان و مکان داشته باشد و سخن زیبای عالمه غیر معلمه، حضرت زینب کبرا -علیها السلام- را تداعی می کند که خطاب به یزید نموده فرمود: "وَ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا!" آری، پلشتان تاریخ بسیار تلاش کردند که نام و یاد خاندان پر فضیلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از یاد و خاطره ها محو کنند اما نه تنها به هدف شان رسیدند که این نادیده گرفتن ها و سانسورها، آنان را مطرح تر نمود. پس با همه آن تلاش های نامردانه، این عزیزان در هر جا حضور دارند و نقل هر مجلسی هستند.
البته وقتی از کم کاری، شکایت می شود، به این معنا نیست که علمای گذشته ما نسبت به این زیارت رسیده از معصوم بی اعتنا بودند. پدر علامه مجلسی، در این زمینه چنین می نویسد: "ذكركم في الذاكرين: أي إذا ذكر الذاكرون فأنتم فيهم أو ذكركم الله في جنب ذكر الذاكرين ممتاز كالشمس أو إذا ذكروا فأنتم داخلون فيهم."(1) همین گفتار باعث می شود که پر جرأت تر حرف زده شود (فاطمی)
يُسْلَكُ: سلک: پیمود، سیر کرد، وارد شد، در پیش گرفت (المعجم البسیط)
أَوْفَى: وفی: کامل و کافی گردید، وفا کرد (المعجم البسیط)سَجِيَّتُكُمُ: سجیة: خصلت و سرشت، خوی و طبیعت (المعجم البسیط)
شَأْنُكُمُ: مقام و منزلت (المعجم البسیط)
حَزْمٌ: قاطع و مصمم (المعجم البسیط)./ الحَازِم مردى كه در كارهاى خود هوشيار و دور انديش باشد (فرهنگ ابجدي)
فَرَّجَ: برطرف کرد، گشایش داد، باز کرد (المعجم البسیط)
غَمَرَاتِ: غمرة: سختی، اوج و شدت، بحبوحه، غلغله، یک بار فرو رفتن (المعجم البسیط)./ الغمرة : الشدة (مجمع البحرین)./ غَمَرَاتِ الموتِ: شدائدهُ (الصحاح)
ص: 613
الْكُرُوبِ: کرب: اندوه و مشقت (المعجم البسیط)
شَفَا: كنار، حاشيه. شَفَا الْبِئْرِ: يعنى كنار چاه... وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها: يعنى در كنار گودالى از آتش بوديد از آن نجات تان داد غرض از كنار آتش هلاكت است (قاموس قرآن)
جُرُفِ: جرْف: ساحل یا کنار روخانه (المعجم البسیط)./ شَفا جُرُفٍ هارٍ: شفا به معنى لبه چيزى است، و"جرف" به معنى" حاشيه" نهر و يا چاه است كه آب زير آن را خالى كرده باشد، و"هار" به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است (تفسير نمونه)
مَعَالِمَ: جمع معلم: اثر، نشانه، ویژگی (المعجم البسیط)
ائْتَلَفَتِ: الائتلاف أى الاجتماع (التحقيق)./ الائْتِلاف: پيمان بستن و متحد شدن ائْتَلَفَ القومُ: آن قوم گردهم آمدند (فرهنگ ابجدي)
الْجَاهُ: الوَجَاهَةُ و الجاهُ: المَنْزِلَةُ عند السُّلْطان، رَجُلٌ وَجِيْهٌ: ذو جاهٍ (المحيط في اللغة)
زائر، بعد از تعیین کسی که به زیارت او رفته است و حرف دلش را با او در میان گذاشته است، حالا دست نیایش به پیشگاه خالق این پاکان جاودانه بر می دارد که این نعمت بزرگ را از او نگیرد و زیباتر این که از کتاب خودش، آیاتی برای دعا انتخاب نماید. پس دو آیه از اوایل و اواخر سوره آل عمران و یک آیه از سوره إسراء را برگزیده، از ته دل دعا می کند:
"رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا"
پروردگارا! به آنچه نازل فرمودی ایمان آوردیم و پیامبر را پیروی نمودیم. پس ما را در زمره شاهدان بنویس! پروردگارا! قلب های ما را بعد از این که هدایت نمودی، دستخوش انحراف مفرما و از نزد خودت رحمتی به ما عنایت
ص: 614
بفرما! تو بسیار عنایت گر هستی! پاک و منزه است پروردگار ما! وعده پروردگا ما حتما انجام شدنی است!
لا تُزِغْ: زاغ: کج شد، منحرف شد، مضطرب شد (المعجم البسیط)
تفصیل آیات انتخاب شده برای دعا این است: رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ(آل عمران/53)./ رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ (آل عمران/8)./ وَ يَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كاَنَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا (الإسراء/108)
زائر، بعد از نیایش و خواسته هایی از درگاه احدیت و بر اساس مضمون آیات 27 و 28 سوره انبیاء،(1) به این نتیجه رسیده است که کار این پاکان باید مورد رضایت حضرت حق باشد. پس بی تردید از خود آن عزیزی که به قصد زیارت او، شهرها را طی نموده است، تقاضای شفاعت می کند. می داند که او در پیشگاه خداوند، بسیار آبرومند است:
يَا وَلِيَّ اللَّهِ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوبا لا يَأْتِي عَلَيْهَا إِلا رِضَاكُمْ فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ وَ قَرَنَ طَاعَتَكُمْ بِطَاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِي وَ كُنْتُمْ شُفَعَائِي فَإِنِّي لَكُمْ مُطِيعٌ مَنْ أَطَاعَكُمْ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاكُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ!
آی ولی خداوند! بین من و خداوند عزّ و جلّ گناهانی است که فرو نمی ریزد مگر به رضای شما. پس به حق کسی که شما را ایمن سرّ خودش قرار داد، کار خلقش را به ولایت شما سپرد، طاعتش را قرین طاعت شما نمود، قسم تان می دهم که ریزش گناهانم را از خداوند بخواهید! شما شفیعان من هستید و من فرمانبر شمایم! هرکس شما را فرمانبری کند، خداوند را فرمانبری نموده است،
ص: 615
هرکس عصیان شما را بکند، خداوند را عصیان نموده است، هرکس شما را دوست داشته باشد، خداوند را دوست دارد و هرکس کینه شما را در دل داشته باشد، کینه خداوند را در دل دارد!وَلِيَّ: دوست و یار، سرپرست، هم پیمان، همسایه، مطیع و فرمانبر، پیرو (المعجم البسیط)
لا يَأْتِي عَلَيْهَا: لا يمحوها. و أتى عليه الدهر أي أهلكه (هامش من لا يحضره الفقيه)./ أَتَى عليه الدهرُ: أهلكه (مجمع البحرين)
اسْتَرْعَاكُمْ: أي جعلكم ولاة على خلقه و جعلهم رعية لكم تحكم بهم بما أمرتم (مجمع البحرين)./ و قد استرعاه إياهُمْ: اسْتَحفظه، و فى المثل: مَنِ اسْتَرْعَى الذّئْبَ فَقَدْ ظَلَمَ أى من ائتمن خائنا فقد وضع الأمانةَ غيرَ موضِعِها (المحكم و المحيط الأعظم)
خلْق: صفت مشبّهه است؛ فعْل به معنای مفعول (فاطمی)
لَمَّا: لما مشددة بمعنى إلا أي لا يقع منكم شي ء إلا استيهاب ذنوبي منه تعالى أو مخففة و اللام لتأكيد القسم و "ما" زائدة للتأكيد (روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه)./ لَمَّا بر سه وجه باشد يكى آنكه مخصوص مضارع است و مثل "لم" جزم مي دهد و معنى آنرا بماضى قلب مي كند و غالبا منفى آن نزديك بحال است مثل بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ. بلكه هنوز عذاب را نچشيده اند. دوّم: ظرف است بمعنى حين و بقول ابن مالك بمعنى "اذ" و مخصوص است بماضى مثل: فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ. سوّم حرف استثنا است بمعنى "الّا" و بر جمله اسميّه داخل شود مثل إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (قاموس قرآن)
آخرین فراز این که زائر، پیش خالق نفس هایش، از صمیم قلب اعتراف می کند، شفیعان نزدیکتر به او، از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان او سراغ ندارد و اگر آدرس دیگری می داشت، به همان سمت می رفت. پس خداوند را به حق آنان سوگند می دهد که معرفتش را نسبت به آن ها و حق آنان بیشتر نماید و شفاعت آنان را بپذیرد:
ص: 616
اللَّهُمَّ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَيْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي جُمْلَةِ الْعَارِفِينَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفَاعَتِهِمْ إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ كَثِيرا "وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ"
خداوندا! اگر من شفیعانی نزدیک تر به شما از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان برگزیده او و امامان نیکوکار، می یابیدم، آنان را شفیعان خود قرار می دادم! پس به آن حقی که برای آنان بر خودت واجب نمودی از تو می خواهم که مرا از جمع آشنایان به آنان، به حق آنان و در گروه رحمت شدگان بهشفاعت آنان قرار بده! تو مهربان ترین مهربانان هستی! و درود خداوند و سلام بی شمار بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان مطهّرش باد! و خداوند ما را کفایت می کند و نیکو مدافع است!
الجُمْلة: جماعة كُلِّ شي ء بكمالة من الحساب و غيره (تهذيب اللغة)./ جمله: اجزاء جمع شده (قاموس قرآن)
زُمْرَة: گروه (المعجم البسیط)
الْوَكِيلُ: الْوَكِيلُ على الشي ء: هو القائم بحفظه و الذي يدفع الضرر عنه (مجمع البحرين)
ص: 617
ص: 618
1. لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصِّيَامِ وَ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فِي أَمْرِ اللَّهِ.(1)
عبادت، زیادی روزه و نماز نیست. عبادت کامل، تنها اندیشیدن در کارهای خداوند است.
أَمْر: امر معانی زیادی دارد. یکی از معانی شأن و کار است. این جا شاید همین معنا مراد باشد. باید توجه داشته باشیم که سخن امام (علیه السلام)، چنانچه در ترجمه هم سعی بر آن شده، ناظر بر کمال عبادت است؛ از قبیل: لا صلاة إلا فی المسجد. با این حال، این نکته را نباید فراموش کرد که یک لحظه تفکر حقیقی در رابطه با کارهای خداوند، انسان را به بیداری دائمی می رساند. وقتی انسان از خواب غفلت بیدار شود، سرنوشتش را عوض خواهد کرد (فاطمی)
ص: 619
2. قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكِيمِ فِي قَلْبِهِ.(1)
قلب احمق در دهانش قرار دارد و دهان حکیم در قلبش!
3. لَا يَشْغَلْكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوض.(2)
روزی تضمین شده، تو را از عمل واجب باز ندارد!
4. الْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْكَافِرِ.(3)مؤمن بر مؤمن برکت است و بر کافر حجت.
5. صَدِيقُ الْجَاهِلِ تَعِبٌ.(4)
دوست نادان رنج و خستگی است.
6. الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ.(5)
خشم کلید همه بدی ها است.
7. مَا تَرَكَ الْحَقَّ عَزِيزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلَّا عَزَّ.(6)
عزیزی حق را رها نکرد مگر این که به ذلت افتاد و ذلیلی به آن تمسک نجست مگر این که به عزت رسید.
8. خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا شَيْ ءٌ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ الْإِخْوَانِ.(7)
برتر از دو ویژگی چیزی وجود ندارد. آن دو عبارتند از ایمان به خداوند و سود رساندن به برادر مؤمن.
ص: 620
9. جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ فِي صِغَرِهِ تَدْعُو إِلَى الْعُقُوقِ فِي كِبَرِهِ.(1)
شجاعت فرزند بر پدر در کودکی اش، منجر به نافرمانی در بزرگی او می شود.
جُرْأَةُ: شجاعت، جرأت (المعجم البسیط)
الْعُقُوقِ: عَقَ الولد أباه يَعُقُّهُ عُقُوقاً: إذا آذاه و عصاه و ترك الإحسان إليه و هو البر به (مجمع البحرين)./ عقّ فلانٌ: فلانى نافرمانى كرد (فرهنگ ابجدي)./ عاق: آزار دهنده پدر و مادر و نافرمان (فرهنگ دهخدا)
10. لَيْسَ مِنَ الْأَدَبِ إِظْهَارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الْمَحْزُونِ.(2)
اظهار شادی در نزد غم زده از رفتار پسندیده دور است.
11. خَيْرٌ مِنَ الْحَيَاةِ مَا إِذَا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَيَاةَ وَ شَرٌّ مِنَ الْمَوْتِ مَا إِذَا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.(3)
بهتر از زندگی چیزی است که وقتی آن را از دست بدهی، زندگی برایت نفرت انگیز شود و بدتر از مرگ چیزی است که وقتی فرود آید، مرگ را دوست بداری!
12. مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَةً فَقَدْ شَانَهُ.(4)
هرکس برادر مؤمنش را پنهانی اندرز دهد، او را آراسته است و هرکس آشکار را او را موعظه اش نماید، شخصیت او را زشت نشان داده است.
شَانَهُ: او را زشت گردانيد... شانَ سُمْعَتَهُ: آبروى او را ريخت و لكه دار كرد. الشَّانِئ: كينه توز، دشمن (فرهنگ ابجدي)
13. مَا مِنْ بَلِيَّةٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهَا نِعْمَةٌ تُحِيطُ بِهَا.(5)
ص: 621
هیچ بلایی نیست، مگر این که از جانب خداوند در آن نعمتی است که گرد آن را گرفته است.
14. مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.(1)
چه زشت است برای مؤمن، دل به چیزی ببندد که او را ذلیلش نماید!
15. لَا تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لَا تُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.(2)
بگو مگو مکن که ارزش تو از بین می رود و شوخی مکن که مورد گستاخی قرار می گیری.
تُمارِ: المِرَاءُ: الجدال، و التَّمارِي و المُمَارَاةُ: المجادلة (النهاية)./ قوله تعالى: أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى: أي تجادلونه و الْمُمَارَاةُ: المجادلة، و منه قوله تعالى: فَلا تُمارِ فِيهِمْ: أي لا تجادل في أمر أصحاب الكهف (مجمع البحرين)
16. مِنَ الْجَهْلِ الضَّحِكُ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ.(3)
از نادانی است، خندیدن بدون سبب و شگفتی.
17. بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذا وَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ، يَطْري أخاهُ شاهِداً وَ يَأكُلُهُ غائِباً، إنْ أُعْطِي حَسَدَهُ، وَ إنْ ابْتُلِي خَذَلَهُ.(4)
بد بنده است، بنده ای که دارای دو صورت و دو زبان باشد! پیش رو برادرش را مبالغه آمیز می ستاید و پشت سر، گوشت بدنش را به دندان می کشد! اگر چیزی به او داده شود، حسادت می ورزد و اگر گرفتار گردد، تنهایش می گذارد.
ص: 622
يَطْري: الْإِطْرَاءُ مجاوزة الحد في المدح، يقال:" طَرَأْتُ فلانا" مدحته بأحسن ما فيه، و قيل: بالغت في مدحه و جاوزت الحد (مجمع البحرين)
18. مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي لَا تُغْفَرُ لَيْتَنِي لَا أُؤَاخَذُ إِلَّا بِهَذَا.(1)
از گناهان نابخشیدنی این است که گنه کار بگوید: "ای کاش جز به این گناه، مورد مؤاخذه قرار نمی گرفتم."
این حدیث شریف در خصال، از امام صادق (علیه السلام) هم نقل شده است. در پاورقی دلیل نگفتن این سخن چنین بیان می شود: لان هذا الكلام يدلّ على استصغار الذنب و عدم الندامة عليه و هو جرأة على اللّه سبحانه قال أبو الحسن عليه السلام: "لا تستقلوا قليل الذنوب." و قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: "اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لا تغفر." (فاطمی)
19. الْإِشْرَاكُ فِي النَّاسِ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ عَلَى الْمِسْحِ الْأَسْوَدِ فِي اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَة.(2)
شرک ورزیدن در بین مردم مخفی تر از جنبیدن مورچه ای است بر پلاس سیاه در شب ظلمانی!
الْمِسْحِ: واحد الْمُسُوحِ، و يعبر عنه بالبلاس، و هو كساء معروف (مجمع البحرين)./ قال أبو عبيدة: و مما دخل في كلام العرب من كلام فارس: المسح، تسميه العرب البلاس، و هو فارسي معرّب (هامش مفردات ألفاظ القرآن)
20. مِنَ الْفَوَاقِرِ الَّتِي تَقْصِمُ الظَّهْرَ جَارٌ إِنْ رَأَى حَسَنَةً أَخْفَاهَا وَ إِنْ رَأَى سَيِّئَةً أَفْشَاهَا.(3)
از مصیبت های عظیمی که کمر را می شکند، همسایه ای است که اگر خوبی ای ببیند، پنهان می کند و اگر بدی ای ببیند، فاش می کند.
ص: 623
الْفَوَاقِرِ: الفَوَاقِرُ: الدواهي، واحدتها فَاقِرَة كأنها تحطم فقار الظهر كما يقال قاصمة الظهر (مجمع البحرين)
تَقْصِمُ: قَصَمَ- قَصْماً الشي ءَ: آن چيز را شكست (فرهنگ ابجدي)
أَفْشَاهَا: فَشَا الخبر يَفْشُو فُشُوًّا، أى ذاع. و أَفَشَاهُ غيره (الصحاح)./ أفشی: فاش کرد، برملا کرد (المعجم البسیط)
21. أَضْعَفُ الْأَعْدَاءِ كَيْداً مَنْ أَظْهَرَ عَدَاوَتَهُ.(1)
ضعیف ترین دشمن، از لحاظ مکر و حیله کسی است که دشمنی اش را اظهار می کند.
كَيْداً: مکر و حیله (المعجم البسیط)
22. مَنْ آنَسَ بِاللَّهِ اسْتَوْحَشَ النَّاسَ وَ عَلَامَةُ الْأُنْسِ بِاللَّهِ الْوَحْشَةُ مِنَ النَّاسِ.(2)
هرکس با خداوند انس گرفت، از مردم دوری می کند و نشانه انس به خداوند دوری کردن از مردم است.
اسْتَوْحَشَ: وحشت، در فارسی به معنای ترس جا افتاده است و لذا، آن هایی که شبیه این حدیث شریف را ترجمه کرده اند، بی درنگ، آن را به ترس برگردانده اند. در حالی که این واژه بار معانی زیادی دارد. یکی از معانی آن دوری کردن است و در این جا، همین معنا مناسب تر است (فاطمی)
23. إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ.(3)
رسیدن به خداوند عزّ و جلّ سفری است که جز با سوار شدن بر مرکب شب میسر نیست.
ص: 624
امْتِطَاء: امْتَطَى الدابَّةَ: سوار بر ستور شد (فرهنگ ابجدي)./ مَطِيَّة: مركب سوارى، امْتِطَاء: سوار شدن بر مركب (ترجمه مفردات الفاظ القرآن)./ امْتِطَاء اللَّيْلِ: استعاره بسیار زیبایی است (فاطمی)
24. مَنْ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يَمْنَعَ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يُعْطِي. (1)کسی که خوب نگهداشتن را بلد نباشد، خوب بخشیدن را نیز بلد نیست.
25. أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ عَلَى الْفَرَائِضِ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرَامَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ.(2)
پارسا ترین مردم کسی است که در جای شبهه عنان توقف کشد. عابدترین مردم کسی است که واجبات را بر پا دارد. زاهدترین مردم کسی است که حرام را رها کند. سخت کوش ترین مردم کسی است که گناهان را ترک نماید.
26. لَا تُكْرِمِ الرَّجُلَ بِمَا يَشُقُّ عَلَيْه.(3)
مرد را آن گونه اکرام مکن که بر او دشوار آید.
27. خَيْرُ إِخْوَانِكَ مَنْ نَسِيَ ذَنْبَكَ وَ ذَكَرَ إِحْسَانَكَ إِلَيْهِ.(4)
بهترین برادرانت کسی است که گناهت را فراموش کند و احسانت را به خاطر بیاورد.
28. مَنْ رَكِبَ ظَهْرَ الْبَاطِلِ نَزَلَ بِهِ دَارَ النَّدَامَةِ.(5)
هرکس بر الاغ باطل سوار شد، دم خانه پشیمانی پیاده اش می کند!
ص: 625
29. مَنْ كَانَ الْوَرَعُ سَجِيَّتَهُ وَ الْكَرَمُ طَبِيعَتَهُ وَ الْحِلْمُ خَلَّتَهُ كَثُرَ صَدِيقُهُ وَ الثَّنَاءُ عَلَيْهِ وَ انْتَصَرَ مِنْ أَعْدَائِهِ بِحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ.(1)
هرکس پاکدامنی خصلتش بگردد، جود و بخشش طبیعتش بگردد، بردباری رفیقش بگردد، دوست و ستایشگر او زیاد می شود و بر دشمنانش به خاطر این حسن ستایش پیروز می گردد.
سَجِيَّتَهُ: سَجِيَّة: عَادَة، دَأْب، طَرِيقَة، وَتِيرَة، طَبْع، خَلْق، شِيمَة (المكنز العربي المعاصر)
طَبِيعَة: فِطْرَة، خِلْقَة، جِبِلَّة، طِينَة، مَشْرَب، خَصْلَة، خَلَّة، شِيمَة، سَجِيَّة، شَمِيلَة، عَرِيكَة، سَلِيقَة، مِزَاج (المكنز العربي المعاصر)./ آنچه که از واژه نامه مذکور به دست می آید، "طبیعت"، جزء خمیر مایه اصلی انسان است و "سجیت"، به این مرحله نمی رسد (فاطمی)
30. لا يَعْرِفُ النِّعْمَةَ إلاَّ الشّاكِرُ وَلا يَشْكُرُ النِّعْمَةَ إلاَّ الْعارِفُ.(2)نعمت را جز سپاسگزار نمی داند و شکر نعمت را جز دانا به جای نمی آورد.
31. لَوْ جَعَلْتُ الدُّنْيَا كُلَّهَا لُقْمَةً وَاحِدَةً ثُمَّ لَقَّمْتُهَا مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ خَالِصاً لَرَأَيْتُ أَنِّي مُقَصِّرٌ فِي حَقِّهِ وَ لَوْ مَنَعْتُ الْكَافِرَ مِنْهَا حَتَّى يَمُوتَ جُوعاً وَ عَطَشاً ثُمَّ أَذَقْتُهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ لَرَأَيْتُ أَنِّي قَدْ أَسْرَفْتُ.(3)
اگر دنیا را یک لقمه نمایم و آن را به کسی که خداوند را خالصانه عبادت می کند، بدهم، می بینم که در حق او کوتاهی نموده ام و اگر کافری را از آن جلوگیری نمایم، تا این که از گرسنگی و تشنگی بمیرد، بعد یک جرعه آب به او بدهم می بینم که اسراف نموده ام.
ص: 626
باید توجه نماییم که سخن مولا، در رابطه با سپاس و ناسپاسی است؛ یعنی انسان سپاسگزار و مخلص، ارزش آن چنانی دارد و انسان ناسپاس و حق ناشناس، ارزش این چنینی و الا در وصیت مولا به شیعیان می خوانید که دیدگاه امام، نسبت به دیگران چگونه است (فاطمی)
32. حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الرَّيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ (علیه السلام) فَقَالَ أَيْنَ كُنْتَ فَقُلْتُ زُرْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (علیه السلام) فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ (علیه السلام).(1)
محمد بن یحیی عطار از بعض اهل ری روایت کرد که گفت: بر امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شدم. فرمود: کجا بودی؟ عرض کردم: زیارت حسین بن علی [علیهما السلام]. فرمود: بدان که تو اگر قبر عبد العظیم را که نزد شما است زیارت نمایی، مانند کسی هستی که حسین (علیه السلام) را زیارت نماید.
33. إِنَّ لِلسَّخَاءِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ سَرَفٌ وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ جُبْنٌ وَ لِلِاقْتِصَادِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ بُخْلٌ وَ لِلشَّجَاعَةِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَيْهِ فَهُوَ تَهَوُّر.(2)بخشندگی اندازه ای دارد که اگر از آن بگذرد، اسراف است، احتیاط اندازه ای دارد که اگر از آن بگذرد، بزدلی است، میانه روی اندازه ای دارد که اگر از آن بگذرد، خست است و شجاعت اندازه ای دارد که اگر از آن بگذرد، حماقت و بی باکی است.
السَّخَاءِ: بخشش و بخشندگی، سخاوت (المعجم البسیط)
ص: 627
سَرَفٌ: السَّرَف: تجاوز از حد و اعتدال، زياده روى (فرهنگ ابجدي)./ السَّرَف: تجاوز ما حُدَّ لك (تهذيب اللغة)
الحَزْمُ: ضبط الرجل أمره و الحذر من فواته (مجمع البحرين)./ "حزم"، معانی زیادی دارد. حتی به معنای قاطعیت هم آمده است اما در این جا، معنای دور اندیشی و احتیاط، مناسب تر به نظر می آید (فاطمی)
تَهَوُّر: بی درایتی و حماقت، کله شقی (المعجم البسیط)
34. إِنَّكُمْ فِي آجَالٍ مَنْقُوصَةٍ وَ أَيَّامٍ مَعْدُودَةٍ وَ الْمَوْتُ يَأْتِي بَغْتَةً مَنْ يَزْرَعْ خَيْراً يَحْصُدْ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّاً يَحْصُدْ نَدَامَةً لِكُلِّ زَارِعٍ مَا زَرَعَ لَا يُسْبَقُ بَطِي ءٌ بِحَظِّهِ وَ لَا يُدْرِكُ حَرِيصٌ مَا لَمْ يُقَدَّرْ لَهُ مَنْ أُعْطِيَ خَيْراً فَاللَّهُ أَعْطَاهُ وَ مَنْ وُقِيَ شَرّاً فَاللَّهُ وَقَاهُ.(1)
شما در زمان های مشخصی رو به نابودی هستید و روزگارتان قابل شمارش است. مرگ ناگهانی در می زند. کسی که بذر خیری پاشیده باشد، خوشحالی درو می کند و کسی که بذر بدی پاشیده باشد، محصول پشیمانی برداشت خواهد نمود. برای هر کشاورزی چیزی است که کاشته است. کندرو از روزی اش باز نمی ماند و حریص به چیزی که برای او مقدر نشده نمی رسد. به هرکس خیری داده شده، خداوند عطا نموده است و هرکس از شری نگهداشته شده، خداوند نگهش داشته است.
غِبْطَةً: فرحا و سرورا (مجمع البحرين)./ غبطه: 1- شادمانی، خوشحالی. 2- رشک بردن بر سعادت کسی بدون بدخواهی نسبت به آن کس (فرهنگ معین)
الْأَجَلُ: مُدَّةُ الشئِ (الصحاح)
بَطِي ءٌ: کند (المعجم البسیط)
ص: 628
این حدیث شریف، با اندک اختلافی از جد بزرگوارش امام صادق (علیه السلام) نیز نقل شده است: إِنَّكُمْ فِي آجَالٍ مَقْبُوضَةٍ وَ أَيَّامٍ مَعْدُودَةٍ وَ الْمَوْتُ يَأْتِي بَغْتَةً مَنْ يَزْرَعْ خَيْراً يَحْصُدْ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّاًيَحْصِدْ نَدَامَةً وَ لِكُلِّ زَارِعٍ مَا زَرَعَ وَ لَا يَسْبِقُ الْبَطِي ءَ مِنْكُمْ حَظُّهُ وَ لَا يُدْرِكُ حَرِيصٌ مَا لَمْ يُقَدَّرْ لَهُ مَنْ أُعْطِيَ خَيْراً فَاللَّهُ أَعْطَاهُ وَ مَنْ وُقِيَ شَرّاً فَاللَّهُ وَقَاهُ –ر.ک. الكافي، ط: الإسلامية، ج 2، ص458- (فاطمی)
35. دَخَلَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَلَى رَجُلٍ قَدْ غَرِقَ فِي سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ هُوَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً فَقَالُوا لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَدِدْنَا لَوْ عَرَفْنَا كَيْفَ الْمَوْتُ وَ كَيْفَ حَالُ صَاحِبِنَا فَقَالَ الْمَوْتُ هُوَ الْمِصْفَاةُ تُصَفِّي الْمُؤْمِنِينَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ فَيَكُونُ آخَرُ أَلَمٍ يُصِيبُهُمْ كَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِيَ عَلَيْهِمْ وَ تُصَفِّي الْكَافِرِينَ مِنْ حَسَنَاتِهِمْ فَيَكُونُ آخِرُ لَذَّةٍ أَوْ رَاحَةٍ تَلْحَقُهُمْ هُوَ آخِرَ ثَوَابِ حَسَنَةٍ تَكُونُ لَهُم وَ أَمَّا صَاحِبُكُمْ هَذَا فَقَدْ نُخِلَ مِنَ الذُّنُوبِ نَخْلًا وَ صُفِّيَ مِنَ الْآثَامِ تَصْفِيَةً وَ خُلِّصَ حَتَّى نُقِّيَ كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ مِنَ الْوَسَخِ وَ صَلُحَ لِمُعَاشَرَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي دَارِنَا دَارِ الْأَبَدِ.(1)
امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) بر مردی وارد شد که در گرداب جان کندن دست و پا می زد و کسی را پاسخ نمی داد. به امام (علیه السلام) عرض کردند: یا بن رسول الله! دوست داریم که بدانیم مرگ چگونه است و همنشین ما در چه حال است؟ حضرت فرمود: مرگ وسیله تصفیه کننده مؤمنین از گناهانش می باشد. مرگ آخرین رنجی است که به مؤمنین به عنوان آخرین کفاره گناهی که بر آنان مانده است، اصابت می کند و کافران را از آخرین حسنات شان تصفیه می کند و آخرین لذت یا راحتی ای است که به عنوان پاداش آخرین حسنه به آنان می رسد. این همنشین شما اما از گناهانش به شدت غربال، تصفیه، خالص،
ص: 629
پاک و با صفا گردید چونان که لباس از چرک و آلودگی پاک گردد و صلاحیت معاشرت با ما خاندان در خانه جاودانگی را پیدا کرد.
سَكَرَاتِ الموت: لحظه پایان زندگی (المعجم البسیط)
الْمِصْفَاةُ: المِصفاة: ما يصفَّى به (الإفصاح)./ دستگاه تصفیه کردن، صافی، آب کش (المعجم البسیط)
وِزْرٍ:گناه، سنگینی، بارسنگین (المعجم البسیط)
نُخِلَ: نَخَل: غربال کرد، الک کرد (المعجم البسیط)
الْوَسَخِ: کثافت، آلودگی، چرکین (المعجم البسیط)لِمُعَاشَرَتِنَا: و العِشْرَةُ: المخالطة (لسان العرب)
36. أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْوَرَعِ فِي دِينِكُمْ وَ الِاجْتِهَادِ لِلَّهِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ فَبِهَذَا جَاءَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا وَرِعَ فِي دِينِهِ وَ صَدَقَ فِي حَدِيثِهِ وَ أَدَّى الْأَمَانَةَ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ النَّاسِ قِيلَ هَذَا شِيعِيٌّ فَيَسُرُّنِي ذَلِكَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا شَيْناً جَرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَ ادْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ فَإِنَّهُ مَا قِيلَ فِينَا مِنْ حُسْنٍ فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ مَا قِيلَ فِينَا مِنْ سُوءٍ فَمَا نَحْنُ كَذَلِكَ لَنَا حَقٌّ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ قَرَابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ تَطْهِيرٌ مِنَ اللَّهِ لَا يَدَّعِيهِ أَحَدٌ غَيْرُنَا إِلَّا كَذَّابٌ أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ تِلَاوَةَ الْقُرْآنِ وَ الصَّلَاةَ عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَإِنَّ الصَّلَاةَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ عَشْرُ حَسَنَاتٍ احْفَظُوا مَا وَصَّيْتُكُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلَامَ.(1)
ص: 630
شما را به تقوای الهی، پارسایی در دین تان، سخت کوشی برای خداوند، راست گفتاری، ادای امانت به کسی که شما را از نیکوکار و بدکار امین قرار داده است، به طول سجود و حسن همسایگی سفارش می کنم. به خاطر همین ها محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث گشته است. در مسجد قبایل شان نماز بگذارید، در تشییع جنازه هاشان شرکت نمایید، از مریض هاشان عیادت نمایید، حقوق آن ها را پرداخت نمایید. پس اگر مردی از شما هنگامی که در دینش پارسایی نماید، در گفتارش راستگویی نماید، ادای امانت بکند و حسن خلق با مردم داشته باشد، گفته می شود: این شیعه است. نام این گونه مرا مسرور می نماید! از خداوند بترسید و زینت ما باشید، نه لکه ننگ ما! تمام دوستی را به سوی ما بکشانید و تمام پلشتی را از ما دور نمایید. زیرا آنچه از زیبایی ها که درباره ما گفته شده، ما اهل آن هستیم و نازیبایی های نسبت داده شده، از ما فاصله دارد. برای ما حقی است در کتاب خداوند، قرابتی است به رسول خداوند و تطهیری است از جانب خداوند که غیر از ما کسی آن را جز دروغگو ادعا نکرده است، خداوند را زیاد یاد کنید، به یاد مرگ باشید، قرآن تلاوت نمایید و صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بفرستید. صلوات بر رسول خداوند، ده حسنه دارد. آنچه که شما را به آن وصیت کردم، حفظ نمایید، شما را به خداوند می سپارم و بر شما سلام می فرستم!وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ: الضمير يرجع الى المخالفين أو مطلق الناس (هامش البحار)./ این سفارش امام معصوم ما است که نسبت به اهل تسنن چنین باشیم. یعنی این که خون و مال و ناموس آن ها بر شیعه حرام و محترم است که هیچ، بلکه باید در مساجد آن ها نماز بگذاریم، در تشییع جنازه هاشان شرکت نماییم و حقوق آنان را بپردازیم اما ابن تیمیه ها چه می گویند؟ این را وجدان های پاک باید قضاوت نمایند (فاطمی)
شَيْناً: شَانَهُ يَشِينُهُ شَيْناً: ضِدُّ زَانَهُ أَي عابَهُ (تاج العروس)./ شانَهُ: او را زشت گردانيد (فرهنگ ابجدي)
ص: 631
37. أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ إِنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ فَقِيلَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَكَ فَقَالَ ابْنِي مُحَمَّدٌ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي فَمَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.(1)
زمین از حجت خداوند بر خلقش خالی نیست و هرکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است، فرمود: این مطلب حق است، چنان که وجود روز قابل انکار نیست. گفته شد: یا بن رسول الله! حجت و امام بعد از شما چه کسی است؟ فرمود: پسرم محمد [عج]. او امام و حجت بعد از من است. هرکس بمیرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.
38. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَرَانِيَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِي ما أَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) خَلْقاً وَ خُلُقاً يَحْفَظُهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي غَيْبَتِهِ وَ يُظْهِرُهُ فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.(2)
سپاس خداوندی که مرا از دنیا بیرون نبرد تا این که جانشین بعد از من را به من نشان داد! چه مانند است به رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) از لحاظ خلقت و اخلاق! خداوند تبارک و تعالی او را در پنهان ماندنش نگهدارد و بعد به او اذن خروج عنایت بفرماید، تا زمین را پر از عدل و داد نماید چونان که مالامال از جور و ستم شده باشد!
39. عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ (علیه السلام) وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَهُ فَقَالَ لِي مُبْتَدِئاً يَا
ص: 632
أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يُخْلِ الْأَرْضَ مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ وَ لَا تَخْلُو إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بِهِ يَدْفَعُ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ بِهِ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِهِ يُخْرِجُ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ قَالَ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدَكَ فَنَهَضَ (علیه السلام) فَدَخَلَ الْبَيْتَ ثُمَّ خَرَجَ وَ عَلَى عَاتِقِهِ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ مِنْ أَبْنَاءِ ثَلَاثِ سِنِينَ فَقَالَ يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ لَوْ لَا كَرَامَتُكَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى حُجَجِهِ مَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ ابْنِي هَذَا إِنَّهُ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ كَنِيُّهُ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ مَثَلُهُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ مَثَلُ الْخَضِرِ (علیه السلام) وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ ذِي الْقَرْنَيْنِ وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ غَيْبَةً لَا يَنْجُو فِيهَا مِنَ التَّهْلُكَةِ إِلَّا مَنْ يُثْبِتُهُ اللَّهُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَ وَفَّقَهُ لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِيلِ فَرَجِهِ قَالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ فَقُلْتُ لَهُ يَا مَوْلَايَ هَلْ مِنْ عَلَامَةٍ يَطْمَئِنُّ إِلَيْهَا قَلْبِي فَنَطَقَ الْغُلَامُ (علیه السلام) بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ فَصِيحٍ فَقَالَ أَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِهِ فَلَا تَطْلُبْ أَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ قَالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ فَخَرَجْتُ مَسْرُوراً فَرِحاً فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ عُدْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَ سُرُورِي بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَمَا السُّنَّةُ الْجَارِيَةُ فِيهِ مِنَ الْخَضِرِ وَ ذِي الْقَرْنَيْنِ فَقَالَ طُولُ الْغَيْبَةِ يَا أَحْمَدُ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِنَّ غَيْبَتَهُ لَتَطُولُ قَالَ إِي وَ رَبِّي حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ أَكْثَرُ الْقَائِلِينَ بِهِ فَلَا يَبْقَى إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ عَهْدَهُ بِوَلَايَتِنَا وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ اكْتُمْهُ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ تَكُنْ غَداً فِي عِلِّيِّينَ.(1)
احمد بن اسحاق روایت می کند که بر امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شدم و می خواستم از جانشین بعدش بپرسم. پس بی مقدمه فرمود: آی احمد بن
ص: 633
اسحاق! خداوند تبارک و تعالی از وقتی که آدم (علیه السلام) را آفرید، تا روز قیامت زمین را از حجت الهی بر خلقش خالی نگذاشته است. به خاطر او بلا را از زمین دفع می کند، به خاطر او باران فرو می ریزد و به خاطر او برکات زمین را بیرون می آورد. احمد بن اسحاق گفت: عرض کردم: یا ابن رسول الله! چه کسی امام و جانشین بعد از شما است؟ پس از جا برخاست. داخل خانه شد. سپس بیرون آمد، در حالی که بر دوشش کودکی بود که صورتش چونان ماه شب چهارده می درخشید. سه ساله به نظر می آمد. فرمود: آی احمد بن اسحاق! اگر ارجمندیت پیش خداوند و حجت های او نبود، این کودکم را به تو نشان نمی دادم. کودکی که هم نام و هم کنیه رسول خداوند است. کسی که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، چونان که پر از ظلم و ستم شده باشد. آی احمد بن اسحاق! مثل او در این امت مثل خضر (علیه السلام) است. مثل او مثل ذی القرنین است. به خداوند سوگند! غیبت طولانی ای در پیش دارد. در این غیبت کسی از نابودی نجات پیدا نمی کند مگر آنکه خداوند او را بر عقیده امامتش ثابت قدم نگهدارد و توفیق دعا برای تعجیل در فَرَجش دهد. احمد بن اسحاق گفت: به او عرض کردم: مولای من! آیا نشانی ای وجود دارد، تا قلبم اطمینان پیدا کند؟ ناگهان کودک به زبان فصیح عربی لب به سخن گشوده فرمود: من باز مانده خوبان خداوند بر زمین و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم! پس در جستجوی نشانه ای بعد از دیدن مباش، آی احمد بن اسحاق! احمد بن اسحاق گفت: در حالی که شادمان و خوشحال بودم، بیرون آمدم. فردا برگشتم و به امام (علیه السلام) عرض کردم: یا ابن رسول الله! نسبت به آنچه که بر من منت نهادی، از خوشحالی در پوست نمی گنجم! اما سنت جاریه خضر و ذی القرنین چیست؟ فرمود: غیبت طولانی! به او عرض کردم: یا ابن رسول الله! غیبت او طول خواهد کشید؟ فرمود: آری، به پروردگارم قسم! آنسان که از این اعتقاد بسیاری از
ص: 634
باورمندان به او برگردند. کسی پا بر جا نمی ماند، مگر آن که که خداوند به ولایت ما از او پیمان گرفته باشد، ایمان را در قلبش نوشته باشد و با روح خودش او را تأیید نموده باشد. آی احمد بن اسحاق! این فرمانی از فرمان های خداوند است، رازی از رازهای خداوند است و غیبی از غیوب خداوند است! آنچه به تو عطا نمودم بگیر، کتمانش نما و از سپاسگزاران باش! تا فردا در علّیین مسکن گزینی!
عَاتِق: دوش، کتف (المعجم البسیط)
ص: 635
ص: 636
اما در رابطه با آخرین معصوم (علیه السلام)، متاسفانه، سخنان همانند سخنان دیگر معصومین (علیه السلام) نداریم. دلیل آن واضح است. زیرا مصلحت ایجاب نموده که پرده قرون حایل گردد و ما نتوانیم، مستقیما از درخشش این خورشید پشت ابر استفاده نماییم. آنچه که از این معصوم چهاردهم، به یادگار داریم، تعداد توقیع و برخی دعاهایی است که البته ویژگی های چون صلابت بیان، بی نیازی از غیر خالق، لا یسبقونه بالقول و زبان قدرتمند عاطفی، باعث می گردند که نتوانیم آنان را نادیده بگیریم. پس در این جا از این طریق به راهنمایی های آن امام همام گوش جان می سپاریم... پیش از آن باید اول بدانیم که:
این امام معصوم (علیه السلام)، در 15 شعبان سال 255 هجری، در شهر سامرا، چشم به جهان گشوده.
در سن 5 سالگی به امامت رسید.
غیبت صغرای امام (علیه السلام) هفتاد سال طول کشید. در این مدت، نائبان خاص ایشان عبارت بودند از: 1- عثمان بن سعید عَمْری. 2- محمد بن عثمان. 3- حسین بن روح نوبختی. 4- علی بن محمد سمیری یا سمُری.
غیبت کبرا، بعد از هفتاد سال آغاز می گردد و تا کنون که 20/12/ 1394 شمسی است، ما چشم به راه نشسته ایم!
دوم این که ما توقیع ها را به عنوان توقیع بررسی نمی کنیم. بلکه از این دریای زلال مرواریدهای مورد نظر خودمان را بیرون می آوریم.
ص: 637
در توقیع اول، راوی اسحاق بن یعقوب است که از امام عصر (علیه السلام) سوال هایی نموده است و ما تنها به فراز اول آن و جواب های امام زمان (علیه السلام) اکتفا می کنیم:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْكُلَيْنِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنْ يُوصِلَ لِي كِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِيهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْكَلَتْ عَلَيَّ فَوَرَدَتْ فِي التَّوْقِيعِ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ (علیه السلام)اسحاق بن یعقوب گفت: از محمد بن عثمان عَمْری -رضی الله عنه- درخواست نمودم که نامه ام را -که در آن از مسایل دشواری پرسیده بودم- به آقا برساند. پس این پاسخ ها در توقیعی با خط مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسید.
1. فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ مَنْ أَنْكَرَنِي فَلَيْسَ مِنِّي وَ سَبِيلُهُ سَبِيلُ ابْنِ نُوحٍ (علیه السلام)
بدان که بین خداوند عزّ و جلّ و هیچ کس قرابتی وجود ندارد و هرکس مرا انکار کند، راهش راه پسر نوح است.
2. وَ أَمَّا أَمْوَالُكُمْ فَلَا نَقْبَلُهَا إِلَّا لِتَطَهَّرُوا فَمَنْ شَاءَ فَلْيَصِلْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَقْطَعْ "فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ."
و اما مال شما را نمی پذیرم، مگر این که پاک نمایید. هرکه بخواهد ارتباط بر قرار کند و هرکه بخواهد قطع رابطه نماید. آنچه خداوند به من عطا می فرماید، بهتر از اموالی است که شما به من می دهید.
3. وَ أَمَّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَى اللَّهِ وَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ.
و اما هنگامه فرج به حکم الهی است و زمان معین کنندگان دروغ گفته اند.
ص: 638
4. وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ.
اما در رویدادهایی که واقع می شوند، به راویان حدیث ما رجوع کنید. آنان حجت من بر شما است و من حجت خداوند بر آنانم.
5. وَ أَمَّا الْمُتَلَبِّسُونَ بِأَمْوَالِنَا فَمَنِ اسْتَحَلَّ شَيْئاً مِنْهَا فَأَكَلَهُ فَإِنَّمَا يَأْكُلُ النِّيرَانَ وَ أَمَّا الْخُمُسُ فَقَدْ أُبِيحَ لِشِيعَتِنَا وَ جُعِلُوا مِنْهُ فِي حِلٍّ إِلَى وَقْتِ ظُهُورِ أَمْرِنَا لِتَطِيبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لَا تَخْبُثَ.
اما مخلوط کنندگان با مال ما، اگر چیزی از مال ما را حلال شمارند و بخورند، در واقع، آتش می خورند و اما خمس بر شیعیان ما مباح شده است و بخشی از آن تا وقت ظهور امر ما بر آنان حلال است تا ولادت شان پاک باشد و به خبث ولادت گرفتار نگردند.
الْمُتَلَبِّسُونَ: لَبَسْت الأمر بالفتح أَلْبِسُه، إذا خلطت بعضه ببعض (النهاية في غريب الحديث)
الحِلّ: الحلال. و منه قولهم: هذا لك حِلٌ و بِلٌّ. (جمهرة اللغة)./ حِلٌ: بَلّ، طَلْق، حَلَال، مُبَاح، مُرَخَّص، مُطْلَق. (المکنز)تَخْبُثَ: خبْث: فاسد و منفور گردید، نجس شد... خباثة: فساد و نفرت، پستی و پلیدی (المعجم البسیط)
6. وَ أَمَّا عِلَّةُ مَا وَقَعَ مِنَ الْغَيْبَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ."
اما در رابطه با سبب غیبت، خداوند عزّ و جلّ می فرماید: آی کسانی که ایمان آورده اید! از چیزهایی مپرسید که اگر آشکار گردد، اندوهناک تان می کند.
7. إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ آبَائِي إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَتْ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِهِ وَ إِنِّي أَخْرُجُ حِينَ أَخْرُجُ وَ لَا بَيْعَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الطَّوَاغِيتِ فِي عُنُقِي.
ص: 639
هیچ یک از پدران من نبود مگر این که در بیعت طاغوت زمانش به سر می برد و من هنگامی بیرون می آیم که بیعت هیچ طغیانگری را بر گردن ندارم.
8. وَ أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ بِي فِي غَيْبَتِي فَكَالانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّي لَأَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ فَأَغْلِقُوا أَبْوَابَ السُّؤَالِ عَمَّا لَا يَعْنِيكُمْ وَ لَا تَتَكَلَّفُوا عِلْمَ مَا قَدْ كُفِيتُمْ وَ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُمْ.(1)
اما راه بهره بردن از من در غیبتم چونان بهره بردن از خورشید است، آن هنگام که ابر آن را از چشم ها پنهان می کند و من امان اهل زمینم چونان که ستارگان امان اهل آسمانند. پس درِ پرسش را از آنچه که به شما مربوط نیست، ببندید، به دانستن بیش از آنچه که شما را کافی است، خودتان را به تکلف نیندازید و بسیار برای فرج دعا کنید. زیرا در آن گشایش، گشایش گره کارهای شما نیز وجود دارد.
در توقیع دوم، راوی محمد بن عبد الله بن جعفری حمیری است که زیارت مشهور "آل یس" را از مولا روایت می کند و ما تنها به بخش اول آن زیارت اکتفا نمودیم:
وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ أَنَّهُ قَالَ: خَرَجَ التَّوْقِيعُ مِنَ النَّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ حَرَسَهَا اللَّهُ بَعْدَ الْمَسَائِلِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ...
9. إِذَا أَرَدْتُمُ التَّوَجُّهَ بِنَا إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْنَا فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:
هنگامی به وسیله ما به خداوند توجه نمودید، پس بگویید آن گونه که خداوند فرموده:
ص: 640
سَلَامٌ عَلَى آلِ يس. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ وَ دَيَّانَ دِينِهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِكَ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُتُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي. السَّلَامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الْمَأْمُونُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ. السَّلَامُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ السَّلَامِ...(1)
سلام بر خاندان یاسین! سلام بر تو آی دعوت کننده به سوی خداوند و نشانه های قدرت الهی! سلام بر تو آی پنجره معرفت خداوند و قاضی دین او! سلام بر تو آی خلیفه خداوند و یاری کننده حق او! سلام بر تو آی حجت خداوند و راهنمای اراده او! سلام بر تو آی تلاوت کننده کتاب خداوند و مترجم آن! سلام بر تو در لحظه های شبت و چشم اندازهای روزت! سلام بر تو آی بازمانده خوبان خداوند بر زمین! سلام بر تو آی پیمان خداوند؛ پیمانی که آن را گرفت و تأکیدش نمود! سلام بر تو آی وعده خداوند؛ وعده ای که ضمانت کرده است! سلام بر تو آی نشانی نصب شده، باران دانش باریده، فریادرس، رحمت بی کرانه و وعده راستین! سلام بر تو هنگامی که بر می خیزی! سلام بر تو هنگامی می نشینی! سلام بر تو هنگامی که قرائت می کنی و بیان می فرمایی!
ص: 641
سلام بر تو هنگامی که نماز می خوانی و دست دعا بر می داری! سلام بر تو هنگامی که به رکوع می روی و سجده می نمایی! سلام بر تو هنگامی که سپاسگذاری می نمایی و زبان استغفار می گشایی! سلام بر تو هنگامی که لا اله الا الله بر زبان داری و تکبیر می گویی! سلام بر تو هنگامی که صبح می کنی و شب می نمایی! سلام بر تو در شب، هنگامی که بال تاریکی می گشاید و در روز، هنگامی روشنایی آشکار می گردد! سلام بر تو آی امام در امان از گزند حوادث! سلام بر تو آی پیشگام آرمانی! سلامی به تعداد همه زبان های فطرت فرزندان آدم در همه عصرها و نسل ها بر تو باد!..چنان که به عرض رسید، این زیارتنامه زیبا، به دو بخش تقسیم می شود: بخش اول، سلام و درود ها را تشکیل می دهد. بخش دوم، اعتراف نمودن زائر، به امامت دوازده امام معصوم است. چون، خوشبختانه، این زیارتنامه در دسترس عموم قرار دارد، ما به خاطر اختصار، قسمت دوم آن را به خواننده واگذار نمودیم که از منابع معتبر بخواند. در مفاتیح شیخ عباس قمی هم این زیارتنامه وجود دارد (فاطمی)
حَرَسَ: حفظ کرد، نگهبانی کرد (امعجم البسیط)
رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ: ظاهرا از باب اضافه موصوف به صفت است: آیات ربّانی (فاطمی)
دَيَّانَ دِينِهِ: و الدَّيَّانُ: القاضِي؛ و منه الحدِيثُ: كانَ عليٌ دَيَّانَ هذه الأُمَّةِ بعْدَ نَبيِّها. أَي قاضِيها، كما في الأساسِ (تاج العروس)
آناء الليل: ساعاته. واحدها: إنْيٌ، و إنًى (تهذيب اللغة)./ و الْإِنْيُ و الْإِنَى، مقصور: ساعة من ساعات الليل، و الجميع: آنَاءٌ، و كل إني ساعة (كتاب العين)
يَغْشى: غَشِی: آمد، پوشاند، تاریک شد، فرا گرفت، وارد شد. غشی علیه: بیهوش شد (المعجم البسیط)
بِجَوَامِعِ السَّلَامِ: متاسفانه من توضیح یا شرحی در رابطه با این جمله ندیده ام اما احساس می کنم که منظور یک سلام جامع و کامل باشد و لذا، "السَّلَامُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ السَّلَامِ" را به "سلامی به تعداد همه زبان های فطرت فرزندان آدم در همه عصرها و نسل ها" ترجمه نموده ام (فاطمی)
ص: 642
در توقیع سوم، راوی ابی عمرو عَمری است که از او چنین نقل شده است:
وَ عَنِ الشَّيْخِ الْمَوْثُوقِ أَبِي عَمْرٍو الْعَمْرِيِّ (ره) قَالَ: تَشَاجَرَ ابْنُ أَبِي غَانِمٍ الْقَزْوِينِيُّ وَ جَمَاعَةٌ مِن الشِّيعَةِ فِي الْخَلَفِ فَذَكَرَ ابْنُ أَبِي غَانِمٍ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ (علیه السلام) مَضَى وَ لَا خَلَفَ لَهُ ثُمَّ إِنَّهُمْ كَتَبُوا فِي ذَلِكَ كِتَاباً وَ أَنْفَذُوهُ إِلَى النَّاحِيَةِ وَ أَعْلَمُوهُ بِمَا تَشَاجَرُوا فِيهِ فَوَرَدَ جَوَابُ كِتَابِهِمْ بِخَطِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم:
از ابی عمرو عَمْری نقل شده است که میان ابن ابی غانم قزوینی و عده ای از شیعیان در جانشینی درگیری لفظی ای در گرفت. ابن ابی غانم یاد آور شد که که ابا محمد (علیه السلام) از دنیا رفته و جانشینی از او برجای نمانده است. بعد آن ها در این زمینه نامه ای نوشتند و به ناحیه مقدسه فرستادندو او را از مشاجرات در آن زمینه آگاه نمودند. پس جواب نامه آن ها با خط مبارکش که درود خداوند بر او و پدرانش باد، چنین بود:
10. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم: عَافَانَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ وَهَبَ لَنَا وَ لَكُمْ رُوحَ الْيَقِينِ، وَ أَجَارَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنْ سُوءِ الْمُنْقَلَبِ، إِنَّهُ أُنْهِيَ إِلَيَّ ارْتِيَابُ جَمَاعَةٍ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ، وَ مَا دَخَلَهُمْ مِنَ الشَّكِّ وَ الْحَيْرَةِ فِي وُلَاةِ أَمْرِهِمْ، فَغَمَّنَا ذَلِكَ لَكُمْ لَا لَنَا، وَ سَاءنَا فِيكُمْ لَا فِينَا، لِأَنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَلَا فَاقَةَ بِنَا إِلَى غَيْرِهِ، وَ الْحَقُّ مَعَنَا فَلَنْ يُوحِشَنَا مَنْ قَعَدَ عَنَّا، وَ نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدَ صَنَائِعِنَا.
خداوند ما و شما را از فتنه ها در امان نگهدارد، برای ما و شما روح یقین عنایت بفرماید و ما و شما را از بدی های دگرگون شده نجات دهد! پیام تردید گروهی از شما در دین به من رسید و از این که نسبت به اولیاء امرتان در شک و سر گردانی به سر می برند، اندوهگین شدیم، نه برای خودمان که برای شما! زیرا که خداوند با ما است. نیازی به غیر او نداریم و حق با ما است. پس کسی که
ص: 643
دست از یاری ما بردارد، ما را به وحشت نمی اندازد، ما پرورش یافتگان پروردگارمان هستیم و مردم از فیض وجود ما لیاقت تربیت و پروراندن پیدا کردند.
أَبِي عَمْرو الْعَمْرِيِّ: هو عثمان بن سعيد الْعَمْرِيِّ، أول النواب الأربعة يكنى أبا عمرو السمان و يقال له الزيات (الإحتجاج)
عَافَانَا: عفو: بخشیدن، بخشش. العفو العام: عفو عمومی، بخشودگی همگانی (المعجم البسیط)
أَجَارَنَا: أجار: پناه داد، نجات داد (المعجم البسیط)
أُنْهِيَ: أَنْهَى إِلَيْهِ القَوْلَ: رسانيد باو سخن را (مقدمة الأدب)./ أنهَى الكتابَ أو الخبر إليه: أبلغه و أوصله إليه (الإفصاح)
فَاقَةَ: الفَاقَة: الحاجة و الفقر. (النهاية في غريب الحديث و الأثر)
صَنَائِعُ: اصْطَنَعْتُه و رَبَّيْتُه و خَرَّجْتُه (القاموس المحيط)./ الصَّنِيْعَة: احسان و نيكوئى؛ هو صَنِيعتى: يعنى او را به كار خوب آموزش داده و تربيت كردم (فرهنگ ابجدي)
يَا هَؤُلَاءِ مَا لَكُمْ فِي الرَّيْبِ تَتَرَدَّدُونَ وَ فِي الْحَيْرَةِ تَنْعَكِسُونَ أَ وَ مَا سَمِعْتُمُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" أَوَ مَا عَلِمْتُمْ مَا جَاءَتْ بِهِ الْآثَارُ مِمَّا يَكُونُ وَ يَحْدُثُ فِي أَئِمَّتِكُمْ عَلَى الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ مِنْهُمْ (علیه السلام)؟ أَ وَ مَا رَأَيْتُمْ كَيْفَ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ مَعَاقِلَ تَأْوُونَ إِلَيْهَا، وَ أَعْلَاماً تَهْتَدُونَ بِهَا، مِنْ لَدُنْ آدَمَ علیه السلام إِلَى أَنْ ظَهَرَ الْمَاضِي (علیه السلام)، كُلَّمَاغَابَ عَلَمٌ بَدَا عَلَمٌ، وَ إِذَا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ، فَلَمَّا قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ أَبْطَلَ دِينَهُ، وَ قَطَعَ السَّبَبَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، كَلَّا مَا كَانَ ذَلِكَ وَ لَا يَكُونُ، حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ وَ يَظْهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كَارِهُونَ،
آی کسان! شما را چه شده که در حیرت و تردید سرنگون می شوید؟! آیا نشنیده اید که خداوند عزّ و جلّ می فرماید: "آی کسانی که ایمان آورده اید! خداوند، رسول خداوند و صاحبان امرتان را اطاعت کنید!" آیا از اخبار و حوادثی که در رابطه با امامان گذشته و آینده تان (علیهم السلام) اتفاق می افتد، خبر ندارید؟ آیا یقین ندارید که خداوند از حضرت آدم (علیه السلام) تا امام پیش از من (علیه السلام)-
ص: 644
که اکنون روحش به شاخسار جنان پرواز نموده-، چگونه پناه گاه هایی قرار داده که به آن ها پناه برید و نشانه هایی قرار داده که به وسیله آن ها هدایت بشوید؟ هرگاه نشانه ای ناپدید گردید، نشانه دیگر پدیدار شد و هرگاه ستاره ای غروب کرد، ستاره دیگر طلوع نمود. وقتی خداوند او را قبض روح فرمود، تصور کردید که خداوند دینش را مهمل گذاشته و وسیله ارتباط بین خود و خلقش را قطع نموده است. هرگز! تا روز قیامت، این گونه نبوده و نخواهد بود و خداوند فرمانش را آشکار می کند، هرچند که ناخوشایندشان باشد.
تَتَرَدد: رفت و آمد، دو دلی و تحیر، نوسان (المعجم البسیط)
تَنْعَكِسُونَ: در بحار "تنتكسون" دارد. ظاهرا، گزینه بحار قابل قبول تر است. هرچند که انعکاس را هم می توان به معنای انتکاس گرفت. علامه در بحار چنین می فرماید: "و الظاهر "تنتكسون" يقال: انتكس: أى وقع على رأسه و انقلب على رأسه حتّى جعل أسفله أعلاه(1) (فاطمی)
مَعَاقِلَ: جمع معقل: پناهگاه، دژ، کوه بلند (امعجم البسیط)
وَ إِنَّ الْمَاضِيَ (علیه السلام) مَضَى سَعِيداً فَقِيداً عَلَى مِنْهَاجِ آبَائِهِ علیهم السلام حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ، وَ فِينَا وَصِيَّتُهُ وَ عِلْمُهُ وَ مَنْ هُوَ خَلَفُهُ وَ مَنْ يَسُدُّ مَسَدَّهُ وَ لَا يُنَازِعُنَا مَوْضِعَهُ إِلَّا ظَالِمٌ آثِمٌ، وَ لَا يَدَّعِيهِ دُونَنَا إِلَّا كَافِرٌ جَاحِدٌ، وَ لَوْ لَا أَنَّ أَمْرَ اللَّهِ لَا يُغْلَبُ وَ سِرَّهُ لَا يَظْهَرُ وَ لَا يُعْلَنُ لَظَهَرَ لَكُمْ مِنْ حَقِّنَا مَا تَبْهَرُ مِنْهُ عُقُولُكُمْ وَ يُزِيلُ شُكُوكَكُمْ لَكِنَّهُ مَا شَاءَ اللَّهُ كَانَ، وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ سَلِّمُوا لَنَا وَ رُدُّوا الْأَمْرَ إِلَيْنَا فَعَلَيْنَا الْإِصْدَارُ كَمَا كَانَ مِنَّا الْإِيرَادُ وَ لَا تُحَاوِلُوا كَشْفَ مَا غُطِّيَ عَنْكُمْ وَ لَا تَمِيلُوا عَنِ الْيَمِينِ وَ تَعْدِلُوا إِلَى الْيَسَارِ وَ اجْعَلُوا قَصْدَكُمْ إِلَيْنَا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُنَّةِ الْوَاضِحَةِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَكُمْ، وَ اللَّهُشَاهِدٌ عَلَيَّ وَ عَلَيْكُمْ، وَ لَوْ لَا مَا عِنْدَنَا مِنْ مَحَبَّةِ صَلَاحِكُمْ وَ رَحْمَتِكُمْ وَ الْإِشْفَاقِ عَلَيْكُمْ، لَكُنَّا عَنْ مُخَاطَبَتِكُمْ فِي شُغُلٍ مِمَّا قَدِ امْتُحِنَّا مِنْ مُنَازَعَةِ الظَّالِمِ الْعُتُلِّ
ص: 645
الضَّالِّ الْمُتَابِعِ فِي غَيِّهِ، الْمُضَادِّ لِرَبِّهِ الْمُدَّعِي مَا لَيْسَ لَهُ الْجَاحِدِ حَقَّ مَنِ افْتَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ، الظَّالِمِ الْغَاصِبِ وَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِي أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ وَ سَيُرَدَّى الْجَاهِلُ رِدَاءَ عَمَلِهِ وَ سَيَعْلَمُ الْكَافِرُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ. عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الْمَهَالِكِ وَ الْأَسْوَاءِ وَ الْآفَاتِ وَ الْعَاهَاتِ كُلِّهَا بِرَحْمَتِهِ فَإِنَّهُ وَلِيُّ ذَلِكَ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا يَشَاءُ، وَ كَانَ لَنَا وَ لَكُمْ وَلِيّاً وَ حَافِظاً، وَ السَّلَامُ عَلَى جَمِيعِ الْأَوْصِيَاءِ وَ الْأَوْلِيَاءِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً.(1)
امام درگذشته (علیه السلام)، سعادتمند و رحمت شده بر راه و روش قدم به قدم پدرانش -علیهم السلام- در گذشت و وصیت و دانش او پیش ما است؛ کسی که جانشین او است و در مسند او قرار دارد. ما را در این جانشینی خصومت نمی کند مگر ظالم آلوده و غیر از ما آن را ادعا ندارد مگر کافر منکر حق. اگر فرمان خداوند نادیده گرفته نمی شد و سرّ او هویدا نمی گشت، چنان حق مان را بر شما ظاهر می کردیم که عقل ها تان به پرواز در می آمدند و تردیدهاتان از بین می رفتند اما آنچه را که خداوند بخواهد، همان است و برای هر مدت، سرامدی است. پس از خداوند بترسید و تسلیم فرمان ما شوید و کارها را به ما واگذارید. بر ما است صدور و ورود. تلاش بر برداشتن پرده ای که از شما پوشیده است، مکنید و به چپ و راست تمایل منمایید و ما را با دوستی بر راه روشن، مقصدتان قرار بدهید. خداوند شاهد بر ما و شما است که نصیحت تان نمودم و اگر دوستی و دلسوزی صلاح و آمرزش شما پیش ما نبود، به خاطر امتحان ما با کشمکش ظالم بد رفتار خشن و گمراه فرو رفته در هلاکت، فرصت گفتگو با شما را نداشتیم؛ کسی که مخالف پروردگارش می باشد، کسی که مدعی چیزی است که مال او نیست، منکر حقی است که خداوند اطاعت آن را واجب نموده،
ص: 646
ستمگری است، غصب کننده. برای من دختر رسول خداوند (علیهما السلام) الگوی زیبا است و به زودی نادان به سزای پستی عملش خواهد رسید و پوشنده حق خواهد فهمید که در نهایت، این منزل گاه مال کیست. خداوند ما وشما را با رحمت خودش از همه مهلکه ها، بدی ها، آسیب و آفات نگهدارد! او سرپرست این امور است و بر آنچه بخواهد، توانا است و برای ما و شما ولی و نگهبان بوده است. سلام و رحمت و برکات خداوند بر همه اوصیا و اولیا و مؤمنین باد و درود و سلام خداوند بر محمد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان مطهر او!
مِنْهَاجِ: برنامه، راه و روش روشن (المعجم البسیط)
فَقِيداً: از دست رفته، مرحوم (المعجم البسیط)حَذْوَ: پیروی کردن، مانند دیگران عمل کردن (امعجم البسیط)
تَبْهَرُ: بَهَرَ: شگفت زده ساخت (المعجم البسیط)
وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ: برخی از مترجمین، این مطلب را مربوط به لوح محفوظ می دانند (فاطمی)
الْإِصْدَارُ: صادر کردن، منتشر کردن (لمعجم البسیط)
وَ لَوْ لَا مَا عِنْدَنَا مِنْ مَحَبَّةِ صَلَاحِكُمْ: در احتجاج "مِنْ مَحَبَّةِ صَاحِبِكُم" دارد (فاطمی)
شُغُلٍ: شُغْلٌ شاغِلٌ: كارى كه صاحبش را بخود معطوف دارد و فرصتى براى كارى ديگر نداشته باشد. اين تعبير را براى مبالغه گويند (فرهنگ ابجدي)./ شغل را -بر وزن عنق و قفل- خوانده اند هر دو بمعنى مشغوليّت اند يعنى: اهل بهشت آنروز در مشغوليّت بخصوصى متنّعم اند (قاموس قرآن)
الْعُتُلِّ: بدرفتار و خشن (قاموس قرآن)./ العتل: جافّ فظّ غلیظ (التفسیر المعین)./ عُتُلّ: جفاكار و گردنكش و پرخورى كه ديگران را از نعمات الهى بازمى دارد و هر چيزى را با قهر و زور به سوى خويش مى كشد (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
الظَّالِمِ الْعُتُلِّ: در پاورقی بحار چنین می خوانیم: "و الظالم العتل جعفر الكذاب و يحتمل خليفة ذلك الزمان. اگر احتمال اول مراد باشد، با گفته بعضی ها که در شبکه های اجتماعی می گویند: جعفر، در ظاهر کاری می کرده که ذهن جباران از وجود امام زمان (علیه السلام) منصرف بشود، در تناقض است. از این گذشته، در توقیع اول، نبست به جعفر، از جانب مولا، این عبارت را داریم: "أَمَّا
ص: 647
سَبِيلُ عَمِّي جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِيلُ إِخْوَةِ يُوسُفَ (علیه السلام)." برادران یوسف (علیه السلام)، مورد عفو حضرت یوسف قرار گرفتند (فاطمی)
غَيِّهِ: غیّ: گمراهی، گمراه شدن یا گمراه کردن، هلاکت (المعجم البسیط)
وَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِي أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ: صدقه طاهره، بدون شک الگوی همه انسان های پاک فطرت است. در این جا اما شاید مصداق روشن، شکیبای بی نظیر آن بانو (سلام الله علیها) در مصیبت ها باشد. چنان که فرمود: "وَاللّهِ يابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا أنّى أکْرهُ أنْ يصيبَ الْبَلاءُ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ أنّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ أجِدُهُ سَريعَ الاْجابَهِ." و در دعای ندبه، این جمله را بارها تکرار می کنیم: "أَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجَابُ إِذَا دَعَا!" (فاطمی)رِدَاءَ: احتمال دارد این واژه از "رداءة" یعنی پستی گرفته شده باشد. نه از "رداء"ی به معنای رو پوشی مانند عبا یا قبا (فاطمی)
الآفَة: آفت، آسيب، آنچه كه باعث فساد و تباهى باشد (فرهنگ ابجدي)
الْعَاهَاتِ: العاهَة: الآفة (المغرب)./ العاهَة: آفتی كه در كشتزار و يا دام و جز آن افتد (فرهنگ ابجدي)./ چنان که می بینید، "آفت و عاهت" مترادف همند اما مسلما تفاوت هایی بین این دو وجود دارد اگرچه ما فعلا به آن نرسیده ایم (فاطمی)
در توقیع چهارم، ابو محمد حسن بن احمد، ماجرای از دنیا رفتن "عَلِيَ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيَ"، آخرین نائب خاص امام زمان (علیه السلام) را روایت می کند:
حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُكَتِّبُ قَالَ: كُنْتُ بِمَدِينَةِ السَّلَامِ فِي السَّنَةِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا الشَّيْخُ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيُّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فَحَضَرْتُهُ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِأَيَّامٍ فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ تَوْقِيعاً نُسْخَتُهُ:
ابو محمد حسن بن احمد، معروف به مکتّب گفت: من در سالی که در آن سال شیخ علی بن محمد سمّری -قدس الله روحه- از دنیا رفت، در بغداد بودم.
ص: 648
چند روز قبل از این که وفاتش فرا رسد، محضر ایشان رسیدم. پس برای مردم نسخه ای از توقیع را نشان داد:
11. بسم الله الرحمن الرحيم يَا عَلِيَ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيَ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَكَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ يَقُومُ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التَّامَّةُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِكَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَيَأْتِي شِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشَاهَدَةَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.(1)
بسم الله الرحمن الرحیم. علی بن محمد سمّری! خداوند پاداش دوستانت را در رابطه با تو زیاد کند! تو در مدت شش روز از دنیا خواهی رفت. پس کارهایت را جمع وجور کن و راضی به رضای الهی باش! به کسی دیگر که بعد از مردن جانشین تو باشد، وصیت مکن. غیبت کبرا آغاز شد.ظهوری در کار نیست، مگر بعد از فرمان خداوند عزّ و جلّ و این اتفاق بعد از مدت طولانی، قساوت دل ها و لبریز شدن زمین از بی عدالتی خواهد بود. بر شیعیانم روزگاری خواهد گذشت که کسانی ادعای مشاهده می کنند. این را بدانید! هرکس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعای مشاهده نماید، دروغ گوی دروغ پرداز است وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ!
قَالَ فَنَسَخْنَا هَذَا التَّوْقِيعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ السَّادِسُ عُدْنَا إِلَيْهِ وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقِيلَ لَهُ مَنْ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ لِلَّهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ مَضَى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَهَذَا آخِرُ كَلَامٍ سُمِعَ مِنْهُ.
ص: 649
ابو محمد حسن بن احمد گفت: ما از آن توقیع شریف، نسخه برداری کردیم و از نزد او بیرون رفتیم. وقتی روز ششم رسید، به سمت او برگشتم اما او در حال جان کندن بود. به او گفته شد: وصی بعد از خودت، چه کسی است؟ گفت: برای خداوند امری است که او رساننده خواهد بود. با این گفته چشم از جهان فرو بست. رضوان خداوند بر او باد! این آخرین کلامی بود که از او شنیده شد.
الْغَيْبَةُ التَّامَّةُ: در کمال الدین "الْغَيْبَةُ الثَّانِيَة" دارد (فاطمی)
الْأَمَدِ: اجَل مَرگ، هنگام، زمان، طَالَ عليهمُ الْأَمَد: زمان درازى بر آن ها گذشت (فرهنگ ابجدي)
يَجُودُ بِنَفْسِهِ: أى يخرجها و يدفعها كما يدفع الإنسان ماله يَجُود به. و الجُود: الكرم. يريد أنه كان في النّزع و سياق الموت (النهاية في غريب الحديث)./ و أَجاده: قتله. و جاد بنفسه عند الموت: قارب أَن يَقْضِيَ... و العرب تقول: هو يَجُود بنفسه، معناه يسوق بنفسه، من قولهم: إِن فلاناً لَيُجاد إِلى فلان أَي يُساق إِليه (لسان العرب)
در توقیع پنجم، مخاطب ابی عبد الله محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شیخ مفید است. سه چیز باعث شد که این توقیع شریف را مورد مطالعه قرار بدهیم. آن سه را، بعد از ترجمه و کنکاش واژگانی، پی می گیریم. فعلا به اصل توقیع شریف بپردازیم:
لِلْأَخِ السَّدِيدِ وَ الْوَلِيِّ الرَّشِيدِ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ أَدَامَ اللَّهُ إِعْزَازَهُ مِنْ مُسْتَوْدَعِ الْعَهْدِ الْمَأْخُوذِ عَلَى الْعِبَادِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم:
از امانت پیمان گرفته بر بندگان، به برادر به حق رسیده و دوست کمال یافته، شیخ مفید ابی عبد الله محمد بن نعمان که خداوند عزتش را مستدام بدارد! بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم:
ص: 650
السَّدِيدِ: درست و محکم، صائب (المعجم البسیط)
مُسْتَوْدَعِ: مخزن، به امانت سپرده شده (المعجم البسیط)
12. نَحْنُ وَ إِنْ كُنَّا ثَاوِينَ بِمَكَانِنَا النَّائِي عَنْ مَسَاكِنِ الظَّالِمِينَ، حَسَبَ الَّذِي أَرَانَاهُ اللَّهُ تَعَالَى لَنَا مِنَ الصَّلَاحِ وَ لِشِيعَتِنَا الْمُؤْمِنِينَ فِي ذَلِكَ مَا دَامَتْ دَوْلَةُ الدُّنْيَا لِلْفَاسِقِينَ فَإِنَّا نُحِيطُ عِلْما بِأَنْبَائِكُمْ، وَ لَا يَعْزُبُ عَنَّا شَيْ ءٌ مِنْ أَخْبَارِكُمْ، وَ مَعْرِفَتُنَا بِالذّلِ الَّذِي أَصَابَكُمْ مُذْ جَنَحَ كَثِيرٌ مِنْكُمْ إِلَى مَا كَانَ السَّلَفُ الصَّالِحُ عَنْهُ شَاسِعاً، وَ نَبَذُوا الْعَهْدَ الْمَأْخُوذَ مِنْهُمْ "وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ."
هرچند ما از مسکن ستمگران، تا وقتی که در دنیا فاسقین حکومت دارند، بنا بر آنچه که خداوند برای ما و شیعیان مان صلاح دیده است، دوریم اما به خبرهای تان احاطه داریم، چیزی از اخبار شما بر ما مخفی نمی ماند و خوار شدن تان را از هنگامی که بسیاری از شما از راه گذشته صالح دور شدند و پیمان الهی را به گونه ای که نمی دانند پشت سر گذاشتند، می دانیم.
ثَاوِينَ: مقمین (الخرائج و الجرائح)./ در احتجاج "نائینَ" دارد (فاطمی)
النَّائِي: دور (المعجم البسیط)
يَعْزُبُ: یعزب. قوله تعالى: لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ: أي لا يغيب عن عمله و لا يخفى (مجمع البحرین)./
العَازِب: كسى كه بخاطر يافتن چراگاه و گياه از نظر خانواده اش دور شده (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
جَنَحَ: میل پیدا کرد، منحرف شد، (المعجم البسیط)
شَاسِعاً: بعید، دور (المعجم البسیط)./ إنى رجل شَاسِعُ الدّار" أى بعيدها (النهاية في غريب الحديث)
إِنَّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ، وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ، وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأْوَاءُ، وَ اصْطَلَمَكُمُ الْأَعْدَاءُ، فَاتَّقُوا اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ وَ ظَاهِرُونَا عَلَى انْتِيَاشِكُمْ، مِنْ فِتْنَةٍ قَدْ أَنَافَتْ
ص: 651
عَلَيْكُمْ، يَهْلِكُ فِيهَا مَنْ حُمَّ أَجَلُهُ، وَ يُحْمَى عَلَيْهِ مَنْ أَدْرَكَ أَمَلَهُ، وَ هِيَ أَمَارَةٌ لِأُزُوفِ حَرَكَتِنَا، وَ مُبَاثَّتِكُمْ بِأَمْرِنَا، وَ نَهْيِنَا "وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ"
ما در رعایت حال شما سهل انگاری نمی کنیم، یاد تان را از دل نمی بریم، اگر این گونه نمی بود، سختی ها بر شما فرود می آمد و دشمنان ریشه کن تان می کردند. پس تقوای خداوند جلّ جلاله را پیشه نمایید، ما را بر نجات تان بر فتنه ای که سر بر افراشته است، یاری نمایید. در این فتنه کسی که اجلش نزدیک است نابود می شود، کسی که آرزومند است، حمایت می شود و این نشانی نزدیک شدن قیامما و پراکندگی شما در برابر امر و نهی ما است و خداوند نورش را کامل می کند، هرچند که کافران کراهت داشته باشند.
اللَّأْوَاءُ: الشدة و ضیق المعیشة (هامش الصفحة)./ اللأْواءُ: المَشَقَّةُ وَ الشِّدَّةُ. وَ قِيْلَ: القَحْطُ (المحكم و المحيط الأعظم)
اصْطَلَمَكُمُ: اصطلمه: استأصله (هامش الصفحة)./ اصْطَلَمَهُ از بُن بركَند او را: اسْتأْصَلَهُ (مقدمة الأدب)
ظَاهِرُونَا: عاونونا (فاطمی)
انْتِيَاشِكُمْ: انتاشه من الهلکة: أنقذه (هامش الصفحة)./ انْتَاشَهُ: آن را گرفت، بيرون كشيد. (فرهنگ ابجدي)
أَنَافَتْ: اناف علی الشیء: طال وارتفع علیه (هامش الصفحة)./ أَنَافَتِ الدراهم على المائة: زادت و أَنَافَ على الشي ء: أشرف. (مجمع البحرين)
حُمَّ: حمّ أجله: قرب (هامش الصفحة)./ الأَحَمّ: نزديكتر و صميمى تر، سياه، سفيد -اين كلمه از اضداد- است (فرهنگ ابجدي)
لِأُزُوفِ: الأزوف: الاقتراب ( هامش الصفحة)./ أَزِفَتِ الْآزِفَةُ: يَعْنِي دَنَتِ الْقِيَامَةُ. (تاج العروس)
مُبَاثَّتِكُمْ: مُبَاثٌ: مُفَرَّقٌ مُبَدَّدٌ. "مباثة" را چه از ماده: "بثث" بگیریم یا از ماده "بوث"، هر دو به معنای تفرق و پراکندگی می آید (فاطمی)
ص: 652
اعْتَصِمُوا بِالتَّقِيَّةِ مِنْ شَبِّ نَارِ الْجَاهِلِيَّةِ يَحْشُشْهَا عَصَبٌ أُمَوِيَّةٌ، تَهُولُ بِهَا فِرْقَةً مَهْدِيَّةً، أَنَا زَعِيمٌ بِنَجَاةِ مَنْ لَمْ يَرُمْ فیهَا الْمَوَاطِنَ الْخَفِيَّة، وَ سَلَكَ فِي الظَّعْنِ مِنْهَا السُّبُلَ الرَّضِيَّةَ، إِذَا حَلَّ جُمَادَى الْأُولَى مِنْ سَنَتِكُمْ هَذِهِ فَاعْتَبِرُوا بِمَا يَحْدُثُ فِيهِ وَ اسْتَيْقِظُوا مِنْ رَقْدَتِكُمْ لِمَا يَكُونُ مِنَ الَّذِي يَلِيهِ.
از شعله ور شدن آتش جاهلیتی که اطرافیان بنی امیه بر می فروزند و گروه هدایت شده را از آن می ترسانند، به تقیه پناه برید. من ضامنم به نجات کسی که با تقیه جایگاه های پنهان را جستجو کند و راه های پسندیده طی نماید. وقتی ماه جمادی الاول، از این سال شما فرا رسد، از آنچه که در آن اتفاق می افتد، عبرت بگیرید و نسبت به پیامد آن بیدار شوید.شَبِّ: شعله ور شد، رشد کرد و جوان شد. شبّ حریق: آتش سوزی ایجاد شد (المعجم البسیط)
يَحْشُشْهَا: حشّ النار: أوقدها و هیّجها (هامش الصفحة)
عَصَبٌ: آقای استاد حجت هاشمی -حفظه الله!- "عصب" را جمع "عصبة" می داند و می گوید: "عصبة" بین ده تا چهل مرد باشد و جمع آن بر "عصب" است (ر.ک. مهدی الاریب، ج6، ص263)./ عصبة: گروه، جماعت... عصابة: باند، دسته، بند، عمامه (المعجم البسیط)
لَمْ يَرُمْ: من فکر می کنم، این اعراب گذاری غلط است. باید "لَمْ يَرِمْ" باشد. چون "رام، یروم" نداریم. آنچه که در فرهنگ ها وجود دارد، "رامَ يَرِيمُ" است. چنان که "لسان اللسان"، در این باره چنین می گوید: الرَّيْمُ: البَراحُ، و الفعل رامَ يَرِيمُ رَيْماً إذا بَرِحَ. (فاطمی)
الظَّعْنِ: هم احتجاج و هم بحار الأنوار، واژه "الطَّعْنِ" دارد اما مفهوم آن با متن نمی خورد. تنها کسی که به نظر من در این زمینه با دقت تر نگاه کرده است، مرحوم فیض کاشانی است. در "نوادر الاخبار" ایشان، واژه "الظعن" وجود دارد. من فکر می کنم، همین عبارت مناسب تر باشد. زیرا چنان که عرض کردم، "طعن" با متن سازگاری ندارد. شاید به همین علت، مترجمین، عبارت "أَنَا زَعِيمٌ بِنَجَاةِ مَنْ لَمْ يَرُمْ فیهَا الْمَوَاطِنَ الْخَفِيَّة، وَ سَلَكَ فِي الطَّعْنِ مِنْهَا السُّبُلَ الرَّضِيَّةَ" را ترجمه نکرده اند.
ص: 653
در ضمن، "الطَّعْن"، به معنا نیزه زدن، غیر قانونی شمردن و... می آید و "الظَّعْنِ" به معنای ترحیل و کوچ کردن می آید (فاطمی)
رَقْدَتِكُمْ: رقد: خوابید، بستری شد (المعجم البسیط)
سَتَظْهَرُ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةٌ جَلِيَّةٌ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلُهَا بِالسَّوِيَّةِ وَ يَحْدُثُ فِي أَرْضِ الْمَشْرِقِ مَا يَحْزُنُ وَ يُقْلِقُ وَ يَغْلِبُ مِنْ بَعْدُ عَلَى الْعِرَاقِ طَوَائِفُ عَنِ الْإِسْلَامِ مُرَّاقٌ، يَضِيقُ بِسُوءِ فِعَالِهِمْ عَلَى أَهْلِهِ الْأَرْزَاقُ، ثُمَّ تَتَفَرَّجُ الْغُمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ بِبَوَارِ طَاغُوتٍ مِنَ الْأَشْرَارِ، يُسَرُّ بِهَلَاكِهِ الْمُتَّقُونَ الْأَخْيَارُ وَ يَتَّفِقُ لِمُرِيدِي الْحَجِّ مِنَ الْآفَاقِ مَا يَأْمُلُونَهُ عَلَى تَوْفِيرِ غَلَبَةٍ مِنْهُمْ وَ اتِّفَاقٍ، وَ لَنَا فِي تَيْسِيرِ حَجِّهِمْ عَلَى الِاخْتِيَارِ مِنْهُمْ وَ الْوِفَاقِ شَأْنٌ يَظْهَرُ عَلَى نِظَامٍ وَ اتِّسَاقٍ.بر شما از آسمان نشانه ای آشکار و از زمین مانند آن پدیدار خواهد شد، در شرق اتفاق حزن آور و نگران کننده می افتد و بر عراق طائفه های از دین بیرون برآمده غلبه پیدا می کند که با سوء رفتارشان دایره روزی اهل آن را تنگ می نمایند. پس از به هلاکت رسیدن طاغوتی از اشرار که از به درک واصل شدن او پارسایان برگزیده خوشحال خواهند شد، سختی بر طرف می شود و برای کسانی که از اطراف و دور دست ها اراده حج دارند و زیارت آن را آرزومندند، فراهم شدن پیروزی و اتحاد برخی از آنان روی می دهد و برای ما در آسان نمودن زیارت حج اختیاری و اتحاد آنان عنایاتی است که منظم و هماهنگ ظاهر می شود.
مُرَّاقٌ: مَارِقٌ: أي خارج عن الدين. و جمع المَارِقِ مُرَّاقٌ (مجمع البحرين)
الْغُمَّةُ: الغَمَّة: اندوه؛ ليلةٌ غَمَّةٌ: شبى سخت گرم و اندوهگين (فرهنگ ابجدي)./ الْغُمَّةُ: الكربة (مجمع البحرين)
بَوَارِ: و نَزَلَتْ بَوَارٌ على النّاسِ: أي بَلَاءٌ و هَلَاكٌ (المحيط في اللغة)
تَوْفِيرِ: فراهم ساختن، جمع کردن، پس انداز کردن (المعجم البسیط)
ص: 654
شَأْنٌ: لَه شَأْنٌ فِي ذَلِكَ: در آن كار علاقه دارد (فرهنگ ابجدي)
نِظَامٍ: اتِّسَاقٌ (المحيط في اللغة)./ و هو على نِظَامٍ واحد أي على نهج واحد غير مختلف (مجمع البحرين)./ ما زالَ على نِظَامٍ واحدٍ: همچنان بر يك روش و ترتيب است، نظم و ترتيب، اسلوب و سازمان، روش و سيستم (فرهنگ ابجدي)
فَيَعْمَلُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا وَ لِيَتَجَنَّبَ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهِيَتِنَا وَ سَخَطِنَا فَإِنَّ أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَة حِينَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا يُنَجِّيهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَة.(1)
پس باید هرکس از شما به آنچه که دوستی ما را نزدیک می کند، عمل نماید و از آنچه که او را پست و ما را ناخشنود می کند، دوری بجوید. امر ما بسیار ناگهانی است! هنگامی است که نه توبه و بازگشت به کسی نفع می رساند و نه پشیمانی بر گناه از کیفر ما او را نجات می دهد.
حَوْبَةٍ: الحَوْب: الإثم. قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً و حَوْباً كبيرا. و الحَوْبة: ما يَأْثم الإنسانُ فى عقوقه، كالأمِّ و نحوها (معجم مقاييس اللغه)
فَإِنَّ أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَة: در بحار "فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فَجْأَةٌ" دارد (فاطمی)
این توقیع شریف، به طور سربسته چیزهایی را یاد آور می شود که به نظر می آید، مخاطب خاص باشد و دیگران بیرون از این گفتگو هستند. همین ابهام باعث گردیده که در بین حدیثشناسان، اصل توقیع مورد بحث و گفتگو قرار گیرد. ما در پی صحت و سقم نیستیم. سه چیز باعث گردید که از آن نگذریم:
1- متن عمیق و ادبی است و بوی نهج البلاغه می دهد.
2- تا کنون ترجمه قانع کننده ای از آن ندیده ام. به این فراز و ترجمه آن نگاه کنیدو قضاوت نمایید: "وَ يَتَّفِقُ لِمُرِيدِي الْحَجِّ مِنَ الْآفَاقِ مَا يَأْمُلُونَهُ عَلَى تَوْفِيرِ غَلَبَةٍ مِنْهُمْ وَ اتِّفَاقٍ، وَ لَنَا فِي تَيْسِيرِ حَجِّهِمْ عَلَى الِاخْتِيَارِ مِنْهُمْ وَ الْوِفَاقِ شَأْنٌ يَظْهَرُ عَلَى نِظَامٍ وَ اتِّسَاقٍ: باتّفاق حاجيان قاصدان طواف بيت اللَّه الملك المنّان از
ص: 655
أكناف و أطراف جهان بودند ايذا مينمودند و توقير تمام ميفرمودند مردم را اندوه و غم و ايذا و ألم أهل ستم آسودند و ما را در تيسير حجّ ايشان باخبار و وفاق آن أعيان بغايت عظيم بود كه آيا بر نظام أحوال انسان ظاهر گردد."(1)
3- شیخ مفید هم استوانه ای است که نمی توان او را نادیده گرفت. مترجم کتاب "ارشاد" او می گوید: "شیخ مفيد حدود دويست كتاب و رساله در فنون مختلفه بويژه در علم كلام و مناظره تأليف و تصنيف نموده و عده ای از آن ها كه از گزند روزگار محفوظ مانده در دست اعلام شيعه و اركان شريعه بوده و از آن ها استفاده مي كردند چنانچه مرحوم مجلسى در هنگام تدوين مجلدات بحار الانوار هيجده كتاب از كتب او را دارا بوده و اسامى كتاب ها و رسائل نامبرده را نجاشى در رجال خود متجاوز از صد و هفتاد مجلد ياد کرده است..."
همین نویسنده جریان فتوای معروف شیخ را چنین نقل می کند: "يكى از روستائيان بحضور شيخ آمده سؤال كرد هر گاه زن آبستنى كه بچه رحمش زنده باشد و خود آن زن بميرد مى توان پهلوى او را شكافت و آن بچه را بيرون آورد يا او را با همان بچه بايد دفن كرد شيخ پاسخ داد او را با همان بچه دفن كنند آن مرد پذيرفته بيرون رفت در راه سوارى با عجله خود را به وى رسانيد كه شيخ مى گويد شكم مادر را شكافته بچه را بيرون آوريد آنگاه زن را بخاك سپاريد نامبرده بمحل خود رفته و به دستور ثانوى عمل كرد پس از چندى شيخ را از اين پيش آمد اطلاع دادند گفت من كسى را بچنين كارى مأمور نداشتم... الحال كه در فتاواى شرعيه خطا مى كنم ديگر فتوا نمى دهم بهمين مناسبت بخانه نشست و درب فتوا را به روى خود بست تا آن كه توقيعى به
ص: 656
مضمون: "بر شما لازم است فتوا بدهيد و بر ماست كه شما را از خطاكارى نگهدارى كنيم"، صادر شد و شيخ بار ديگر برمسند فتوا نشست."(1)
پس با توجه به این جایگاه، بسیار بعید است که چنین کسی به امام زمان خودش توقیعی را به دروغ نسبت بدهد. (فاطمی)
چند دعا هم منصوب به آقا و سرور ما می باشد. این دعاها بسیار مشهورند اما متاسفانه به طریق مرسل. اول آن را آقای کفعمی در "المصباح" و "البلد الأمین" نقل کرده است و در مفاتیح الجنانهم وجود دارد. متن دعا بسیار استوار است و با دل مهربان و دریایی مولای و صاحب امر ما (علیه السلام) سازگاری دارد. باید امام معصوم نسبت به همه انسان ها این چنین عطوفت داشته باشد.
1. اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ وَ أَكْرِمْنَا بِالْهُدَى وَ الِاسْتِقَامَةِ وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ طَهِّرْ بُطُونَنَا مِنَ الْحَرَامِ وَ الشُّبْهَةِ وَ اكْفُفْ أَيْدِيَنَا عَنِ الظُّلْمِ وَ السَّرِقَةِ وَ اغْضُضْ أَبْصَارَنَا عَنِ الْفُجُورِ وَ الْخِيَانَةِ وَ اسْدُدْ أَسْمَاعَنَا عَنِ اللَّغْوِ وَ الْغِيبَةِ وَ تَفَضَّلْ عَلَى عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَ الرَّغْبَةِ وَ عَلَى الْمُسْتَمِعِينَ بِالاتِّبَاعِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ عَلَى مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفَاءِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى مَوْتَاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ عَلَى مَشَايِخِنَا بِالْوَقَارِ وَ السَّكِينَةِ وَ عَلَى الشَّبَابِ بِالْإِنَابَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ عَلَى النِّسَاءِ بِالْحَيَاءِ وَ الْعِفَّةِ وَ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَةِ وَ عَلَى الْفُقَرَاءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَنَاعَةِ وَ عَلَى الْغُزَاةِ بِالنَّصْرِ وَ الْغَلَبَةِ وَ عَلَى الْأُسَرَاءِ بِالْخَلَاصِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى الْأُمَرَاءِ بِالْعَدْلِ وَ الشَّفَقَةِ وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ وَ بَارِكْ
ص: 657
لِلْحُجَّاجِ وَ الزُّوَّارِ فِي الزَّادِ وَ النَّفَقَةِ وَ اقْضِ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ بِفَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.(1)
خداوندا! توفیق اطاعت و بندگی، دوری از گناه، راستی در نیت و شناخت حرام را روزی ما بفرما! ما را به هدایت و پایداری گرامی بدار! زبان های ما را با درست کاری و حکمت استوار بدار! قلب های ما را با دانش و معرفت مالامال بفرما! اندرون ما را از حرام و شبهه پاک بگردان! دست های ما را از ستم و دزدی باز دار! چشم های ما را از گناه و خیانت بپوشان! گوش های ما را از بیهودگی و غیبت ببند! بر دانشمندان ما رو ی گردانی از دنیا و خیرخواهی عنایت نما! بر دانش پژوهان ما تلاش و علاقه مندی عنایت نما! بر شوندگان ما پیروی از حق و نصیحت پذیری عنایت نما! بر بیماران اهل اسلام شفا و صحت عنایت نما! بر رفتگان شان مهربانی و رحمت عنایت نما! بر پیران ما وقار و آرامش عنایت نما! بر جوانان بازگشت از گناه و روی آوردن به حقیقت عنایت نما! بر زنان حیا و پاکدامنی عنایت نما! بر ثروتمندان تواضع و سعه صدر عنایت نما! بر فقیران شکیبایی و رضایتمندی عنایت نما! بر رزمندگان پیروزی و چیرگی عنایت نما! بر اسیران خلاصی و راحتی عنایت نما! بر دولت مداران عدل و شفقت عنایت نما! بر رعیت انصاف و حسن رفتار عنایت نما! در خرجی حاجیان و زائران خیر و برکت عنایت نما! دربرگ آنچه بر آن ها از حج و عمره واجب نمودی، به فضل و مرحمتت آی مهربان مهربانان امضای قبولی بفرما!
سَدِّدْ: سدَّدَ: راست گرداند، به راه صحیح هدایت کرد، نشانه گرفت، پرداخت کرد –بها را- (المعجم البسیط)
الْغُزَاةِ: غازی: جنگجو، حمله کننده (المعجم البسیط)
ص: 658
اقْضِ: و قال الزّهرى: القَضاءُ فى اللّغة على وجوه، مرجعها إلى انقطاع الشى ء و تمامه. و كلّ ما أحكم عمله، أو أتمّ، أو ختم، أو أدّى، أو أوجب، أو أعلم، أو أنفذ، أو أمضى. فقد قُضِيَ. و قد جاءت هذه الوجوه كلّها فى الحديث (النهاية في غريب الحديث)./ در این جا به نظر می آید، معنای امضا کردن، مترادف خوبی برای "قضی" است (فاطمی)
من می خواستم، زیارت معروف به "زیارت ناحیه مقدسه" را نیز در این جا بیاورم اما هنگامی که چشمم به گفتار علاّمه افتاد، از ترجمه آن صرف نظر نمودم. علامه در رابطه با آن زیارت چنین می نویسد:
"زِيَارَةٌ أُخْرَى لَهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْرَدَهَا السَّيِّدُ(1) وَ غَيْرُهُ وَ الظَّاهِرُ أَنَّهُ مِنْ تَأْلِيفِ السَّيِّدِ الْمُرْتَضَى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ فِي مِصْبَاحِ الزَّائِرِ زِيَارَةً بِأَلْفَاظٍ شَافِيَةٍ يُذْكَرُ فِيهَا بَعْضُ مَصَائِبِ يَوْمِ الطَّفِّ يُزَارُ بِهَا الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ سَلَامُهُ زَارَ بِهَا الْمُرْتَضَى عَلَمُ الْهُدَى رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ."(2)
با این حال، "واحد تحقیقاتی مسجد مقدس جمکران"، این زیارتنامه را در چاپ پانزدهم آن، به تیراژ 2000 نسخه منتشر نموده است و در رابطه با سند آن چنین می نویسند: "علامه مجلسی آن را به نقل از چندین نفر از بزرگوارترین فقهای شیعه مانند سید شریف رضی –علم الهدی- و شیخ مفید در "المزار" و شیخ محمد بن مشهدی در "المزار الکبیر" در "بحار الأنوار" آورده و در خاتمه زیارت بعد از نقل قول مؤلف المزار الکبیر مبنی بر خارج شدن این زیارت از ناحیه مبارکه امام زمان (علیه السلام) به سوی یکی نواب خاصه آن حضرت
ص: 659
می نویسد: روشن شد که این زیارت دارای سند روایتی و نقل شده از از سوی امام معصوم است..."(1)حالا این نائب خاص چه کسی بوده؟ معلوم نیست. متن گفتار علامه را هم ملاحظه نمودید. مگر این که علامه بیان دیگری داشته باشد که ما به آن دسترسی پیدا نکرده باشیم.
زیارتنامه، دارای سوز و گدازهای فراوان است. حقیقتا من خودم با خواندن آن بارها گریسته ام. اگر مال سید مرتضی هم باشد، در حال و هوای خاصی آن را نوشته است. فراز های آن چنین است:
أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الَّذی سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ فی سِرِّهِ وَ عَلانِیَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشِّفآءَ فی تُرْبَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الإجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الأ ئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ!
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوکِ الْخِبآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسْآءِ، أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ، أَلسَّلامُ عَلى شَهیدِ الشُّهَدآءِ، أَلسَّلامُ عَلى قَتیلِ الأدْعِیآءِ، أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَةُ السَّمآءِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّیَّتُهُ الأزْکِیآءُ، أَلسَّلامُ عَلى یَعْسُوبِ الدّینِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهینِ، أَلسَّلامُ عَلَى الأئِمَّةِ السّاداتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الأرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الأجْسادِ الْعارِیاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الأعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ.
ص: 660
أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبیرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیعِ الصَّغیرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الأبْدانِ السَّلیبَةِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ، أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الأوْطانِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان، أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الأبْدانِ.
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُرى، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین، أَلسَّلامُ عَلَىالشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، أَلسَّلامُ عَلَى الأجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ، تَنْهِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّارِیاتُ.
فَهَوَیْتَ إِلَى الأرْضِ جَریحاً، تَطَؤُک َ الْخُیُولُ بِحَوافِرِها، وَ تَعْلُوکَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها، قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک،َ وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُک َ وَ یَمینُک َ، تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِکَ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک َ عَنْ وُلْدِک َ وَ أَهالیکَ، وَ أَسْرَعَ فَرَسُک َشارِداً، إِلى خِیامِک َ قاصِداً ، مُحَمْحِماً باکِیاً، فَلَمّا رَأَیْنَ النِّسآءُ جَوادَک َ مَخْزِیّاً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَک َ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات، وَ بِالْعَویلِ داعِیات، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات، وَ إِلى مَصْرَعِک َ مُبادِرات، وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک َ، قابِضٌ عَلى شَیْبَتِک َ بِیَدِهِ، ذابِحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّکَ، وَ خَفِیَتْ أَنْفاسُکَ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُکَ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبیدِ، وَ صُفِّدُوا فِى الْحَدیدِ.
فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ، وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَک َ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَةَ مُناصِباً، فَلأنْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً، وَ لأبْکِیَنَّ لَک َ
ص: 661
بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَیْکَ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً، حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ.
ص: 662
ما به پایان سخنان معصومین علیهم السلام رسیدیم اما یکی از کسانی که دارای عصمت اکتسابی گردید، باقی مانده است. گفتاری از او را اگر انتخاب نکنیم به تمام تاریخ خیانت کرده ایم و آن کسی است که زبان علی (علیه السلام) در کام دارد. آن کسی است که پرچم خون آلود حسین (علیه السلام) را از کربلا تا شام به دوش گرفته است. آن زهرای سقیفه کربلا زینب کبرا (سلام الله علیها) است!
از این بانوی مکرمه، آثاری بر جای مانده است. از جمله، خطبه های آن دختر صدقه طاهره. بانوی اسیر، هم در کوفه خطبه خوانده است و هم در شام. ما خطبه در مجلس یزید را انتخاب نمودیم. این خطبه با اندک اختلافی در منابع متعددی وجود دارد. از جمله در "بلاغات النساء"، "احتجاج"، "لهوف"، "بحار الأنوار" و "عوالم العلوم".
ص: 663
ما از احتجاج مرحوم طبرسی، این متن را انتخاب کردیم و به جز یک مورد، در همین متن متعهد مانده ایم. منتها، پیش از این که وارد بحث بشویم، به یاد داشته باشیم، خطبه کسی را بررسی می کنیم که نگذاشت حادثه کربلا، در کربلا بماند. از این روی، آرایه های شگفت انگیز و گستره وسیع واژگانی، دست به دست هم داده، متنی را پیش چشم خواننده می گذارد که اگر اندک دانش ادبی و ذوق هنری داشته باشد، نمی توان آن را ناخوانده بر زمین بگذارد. پس به همان نسبت که متن زیبا و هنری است، به همان نسبت پیدا کردن معانی انبوه واژگانی و درک آرایه های ادبی آن زمان بر است. در این خطبه، گذشته از واژه های ریشه دار، حدود پنج بیان کنایی وجود دارد که هنوز به کاربرد دقیق برخی از آن ها نرسیده ام. اگرچه با تلاش فروان، هیچ یک از اینان را بدون توضیح مختصری از فرهنگ های عربی نگذاشته ام اما حقیقت این است که رسیدن به برخی از آن ها، مسافرت به یکی از کشورهای عربی را می طلبد و چانه زدن با ادیبان مطرح آنان که مثلا، منظور از این اصطلاح و یا بیان کنایی چیست؟ این پنج بیان کنایی این ها هستند: "فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ، نَظَرْتَ فِي عَطْفِكَ، تَضْرِبُ أَصْدَرَيْكَ فَرَحاً، تَنْفُضُ مِذْرَوَيْكَ مَرَحاً، اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ."
چنان که می بینید، درک بیان کنایی دوم، سوم و چهارم این مجموعه کار آسانی نیست.
با این تذکر، به خوانش این خطبه با شکوه می نشینیم:
رَوَى شَيْخٌ صَدُوقٌ مِنْ مَشَايِخِ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرُهُ مِنَ النَّاسِ: أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) وَ حَرَمُهُ عَلَى يَزِيدَ وَ جِي ءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) وَ وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي طَسْتٍ فَجَعَلَ يَضْرِبُ ثَنَايَاهُ بِمِخْصَرَةٍ كَانَتْ فِي يَدِهِ وَ هُوَ يَقُولُ:
ص: 664
لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا/ خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ
لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا/ جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً/ وَ لَقَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تَشَلَ
فَجَزَيْنَاهُ بِبَدْرٍ مَثَلًا/ وَ أَقَمْنَا مِثْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ/ مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ
قَالُوا فَلَمَّا رَأَتْ زَيْنَبُ ذَلِكَ فَأَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ تُقْرِعُ الْقُلُوبَ يَا حُسَيْنَاهْ يَا حَبِيبَ رَسُولِ اللَّهِ يَا ابْنَ مَكَّةَ وَ مِنًى يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ يَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى! قَالَ فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ مَنْ كَانَ وَ يَزِيدُ سَاكِتٌ. ثُمَّ قَامَتْ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ أَشْرَفَتْ عَلَى الْمَجْلِسِ وَ شَرَعَتْ فِي الْخُطْبَةِ إِظْهَاراً لِكَمَالاتِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ إِعْلَاناً بِأَنَّا نَصْبِرُ لِرِضَاءِ اللَّهِ لَا لِخَوْفٍ وَ لَا دَهْشَةٍ.
شیخ صدوق از بزرگان بنی هاشم و دیگران روایت کرده است: هنگامی که امام زین العابدین (علیه السلام) را با اسیران آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مجلس یزید نمودند. در آن هنگام، سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را آوردند و در طشتی پیش یزید گذاشتند. یزید با چوبی که در دست داشت، به دندان های پیشین آقا اشاره نموده، ابیات "زِبَعری" را می خواند:
بنی هاشم با ملک بازی کردند. نه خبری آمده و نه وحی نازل شده است.
ای کاش شیوخ بدر شاهد می بودند، بی تابی قوم خزرج را در واقعه روز سر نیزه ها.
به هلهله می افتادند و شادی کنان می گفتند: یزیدا دستت شل مباد!
ما او را مانند روز بدر جزا دادیم و موبه مو روز بدر را بر پا نمودیم.
از خندف جاهلی نباشم، اگر من از بنی احمد انتقام روزی را که بر سر ما آوردند نگیرم!
ص: 665
گفته اند: وقتی زینب کبرا سلام الله علیها، آن حالت را مشاهده نمود، عنان اختیار از کف داد و با صدای غم انگیزی -واحسینا! ای حبیب رسول خداوند! پسر مکه و منی! پسر بانوی زنان جهان فاطمه زهرا! پسر محمد مصطفی!- قلب ها را به تپش آورد. راوی گفت: قسم به خداوند! هرکه در مجلس بودند به گریه افتاد و یزید حیرت زده ساکت مانده بود. سپس زینب (سلام الله علیها) روی قدم هایش ایستاد،نگاهی به مجلس نمود و خطبه ای ایراد فرمود که در آن ویژگی های کمالات رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و خاطر نشان نمود که: "شکیبایی مایان نه به خاطر ترس و هراس از قاتلان که برای رضای خداوند مهربان است."
ثَنَايَاهُ: ثنِيَّة، ج ثَنَايَا: دندانهاى جلوى دهان كه دو عدد آن در فكِّ بالا و دو عدد در فكِّ پائين است (فرهنگ ابجدي)./ للإنسان أربع ثَنَايا، و أربع رَبَاعِيَّات؛ و أَرْبَعَةُ أَنْيَاب و أَرْبَعُ ضَوَاحك؛ و ثِنْتَا عشرة، رحىً، في كلِّ شِقٍّ سِتٌ؛ و أربعُ نَوَاجِذَ، و هي أقصاها (فقه اللغة)
بِمِخْصَرَةٍ: المِخْصَرَةُ، كمِلْعَقَة: قضيبٌ كان يُشير بهِ المَلِكُ إذا خاطَبَ و الخَطِيبُ إذا خَطَبَ؛ قال الجَاحِظُ: كانتِ العرَبُ تخطِبُ بِالْمَخَاصِرِ و تعتمدُ على الأَرضِ بالقِسِيِّ و تُشير بالعِصِيِّ، حتّى كانتِ المَخَاصِرُ لا تفارِقُ أيدي الملوكِ في مجالِسِها (الطراز الأول)
لَعِبَتْ هَاشِمُ: شعر که نه، این نظم واره، از شاعر مشرک "ابن الزِبَعرى" می باشد. این پلشت مرد، تا فتح مکه شاعر مشرکین بود و ابوسفیان پرچمدار شرک. وقتی مکه فتح شد و از رحمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاهی پیدا کرد، پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و مسلمان شد. نظم بعد از مسلمان شدنش را برای اسلام سرود اما از آن جا که نظم بالا مورد بهره برداری یزید قرار گرفت و آن ملعون با استفاده از این نظم یکی دو تا مصرع بر آن افزود، معلوم نیست که توبه اش قبول شده باشد و در اسفل السافلین قرار نداشته باشد. این که می گویم نظم بالا شعر نیست، به این دلیل است که یک ذره تخیل در آن به کار نرفته است و شعر بی تخیل همان نظم است. تنها تصویر کدری که به کار رفته است، "وَقْعِ الْأَسَلِ" می باشد که به نظر می آید همین هم حکایت از بی هنری گوینده می کند. چون واقعه های نیزه ها یعنی چه؟ اگر حادثه "احد" مشهور نمی بود، این ترکیب، منظور را نمی رساند و شفافیت نداشت (فاطمی)
ص: 666
بِبَدْرٍ: در جنگ بدر، پدر بزرگ مادری یزید، به نام "عتبه"، دایی او به نام "شیبه" و عمویش به نام "حنظله"، علاوه بر ابوجهل و تعداد زیادی از مشرکین، به دست مجاهد مردان اسلام به درک واصل شدند. بهتر است که این طور بگویم: در جنگ بدر، پدر هند جگر خوار، برادر هند جگر خوار و پسر هند جگر خوار، علاوه بر تعداد زیادی از مشرکین راهی جهنم شدند. هند که در ابتدا زن "خوص بن مغیره" بود و بعدا به زنی ابوسفیان در آمد، با به دندان کشیدن جگر سید الشهدا حضرت حمزه (علیه السلام) خودش را به عنوان یک زن جگرخواره، در تاریخ ثبت کرد و یزید نوه این زن ملعونه است چنان که ابوسفیان ملعون شوهر آن ملعونه بود (فاطمی)الْخَزْرَجِ: طائفه معروفی از مردم مدینه بودند که در جنگ بدر کنار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داشتند. قاعدتا باید می گفت: "جزع الهاشم" اما وزن این نظم را به هم می زد، لذا قافیه چون تنگ آید، شاعر این گونه به جفنگ آید، مجبور شده از "خزرج" استفاده کند (فاطمی)
الْأَسَلِ: الأسَل الرِّماح. و سمِّيت بذلك تشبيهاً لها بأسَل النبات. و كلُّ نبتٍ له شوكٌ طويل فشوكه أَسَلٌ (معجم مقاييس اللغه)
لَأَهَلُّوا: و أَهَلَ الرجلُ و استَهلَ: إذا رفع صوته (تهذيب اللغة)./ شاید هلهله فارسی از آن گرفته شده باشد (فاطمی)
خِنْدِفَ: چنان که از لغتنامه ها بر می آید، "خندف، علم برای زن جاهلی ای از این دودمان بوده و کسی که یزید ملعون به او فخر می کند (فاطمی)
فَأَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا: ظاهرا یک اصطلاح است که در مصیبت های بزرگ، به کار می رفته است. اصل "جیب" به معنا گریبان و یا یخه پیراهن است. البته این برداشت راوی است و الا با صبر زینبی نمی سازد (فاطمی)
أَشْرَفَتْ: بلند گردید، سر پرستی و نظاره کرد، مشرف شد (المعجم البسیط)
إِعْلَان: آشکار کردن، آگهی، بیانیه، اعلانیه (المعجم البسیط)
ص: 667
فَقَامَتْ إِلَيْهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ وَ أُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَالَتْ "الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" وَ الصَّلَاةُ عَلَى جَدِّي سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ صَدَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَذَلِكَ يَقُولُ: "ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون."(1)
أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حِينَ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا لَكَ فِي إِسَارٍ نُسَاقُ إِلَيْكَ سَوْقاً فِي قِطَارٍ وَ أَنْتَ عَلَيْنَا ذُو اقْتِدَارٍ أَنَّ بِنَا مِنَ اللَّهِ هَوَاناً وَ عَلَيْكَ مِنْهُ كَرَامَةً وَ امْتِنَاناً وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ وَ جَلَالَةِ قَدْرِكَ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عَطْفِكَ تَضْرِبُ أَصْدَرَيْكَ فَرَحاً وَ تَنْفُضُ مِذْرَوَيْكَ مَرَحاً حِينَ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ لَدَيْكَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ خَلَصَ لَكَسُلْطَانُنَا فَمَهْلًا مَهْلًا لَا تَطِشْ جَهْلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: "وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ!"(2)
پس زینب (سلام الله علیها) همان کسی که پدرش علی (علیه السلام) و مادرش فاطمه (سلام الله علیها) دختر رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، به پاخاست و فرمود: حمد و ستایش ویژه خداوند پرورش دهنده جهان است و درود بر جدم، سرور پیامبران باد! راست گفته است خداوند سبحان که این گونه می فرماید: "پس عاقبت کار کسانی که بدی کردند، بدتر بود. چرا که آیات خداوند را تکذیب نمودند و آن ها را مورد استهزا قرار دادند." یزید! هنگامی که رفتن به سوی سرزمین های دیگر را به روی ما بستی و افق ها را بر ما تنگ نمودی، گمان کردی ما اسیران در رسن بسته ای که به سوی تو آورده می شویم، این از اقتدار تو و خواری ای از جانب خداوند بر ما است و این که خداوند تاج کرامت بر سر تو نهاده و این که اسارت ما به خاطر اهمیت به سزای تو و جلال و قدرت می باشد؟ پس هنگامی
ص: 668
که دیدی دنیا به کام تو است و همه چیز بر وفق مرادت هست، تکبر ورزیدی و با چشم حقارت نگاه کردی. گردن خوشحالی کشیدی و گرد و خاک به پا نمودی. ملک ما را خالص خودت قرار دادی و سلطنت شرعی ما را ملک شخصی ات پنداشتی. آهسته آهسته! از روی نادانی دیوانگی مکن! آیا سخن خداوند عزّ و جلّ را نشنیده ای که می فرماید: کافران گمان مبرند مهلت دادن ما بر نفع آنان است! ما به آنان مهلت می دهیم که بر بار گناه شان بیفزایند و آنان با عذاب خفت باری رو به رو خواهند شد!
السُّوأى: و السُّوآى نقيضُ الحُسْنَى، و في القرآن: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى يَعْنِى النَّارَ (الصحاح)
أَن كَذَّبُواْ بِآيات اللَّهِ: لتكذيبهم بآيات الله و استهزائهم بها (مجمع البيان فى تفسير القرآن)
أَقْطَارَ: نَواحِيْهَا، واحِدُها: قُطْرٌ (تهذيب اللغة)./ قُطْرٌ: منطقه، کشور (المعجم البسیط)
آفَاقَ: جمع افق: الأُفُق: ناحيه، كرانه ى دور دست، آفَاقُ البِلاد و آفاقُ الأَرض: كرانه هاى كشور، سرزمينهاى دور (فرهنگ ابجدي)
إِسَارٍ: الإِسَار بالكسر مصدر أَسَرْتُهُ أَسْراً و إِسَاراً. و هو أيضا الحبل و القدّ الذى يشدّ به الأسير (النهاية)
فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ: شَمَخَ الرجلُ بأنفه يشمَخ شَمْخا و شُموخا، إذا تعظّم و تكبّر (جمهرة اللغة)./ این یک اصطلاح است (فاطمی)
نَظَرْتَ فِي عَطْفِكَ: نظر في عطفه: اخذه العجب (عوالم العلوم)./ این هم یک اصطلاح است (فاطمی)
تَضْرِبُ أَصْدَرَيْكَ فَرَحاً: و جاء يَضْرِبُ أصْدَرَيْه: إذا جاء فارِغاً (المحكم و المحيط الأعظم)./ این هم یک اصطلاح است (فاطمی)
تَنْفُضُ مِذْرَوَيْكَ مَرَحاً: جاء ينفض مِذْرويْهِ: يختال (أساس البلاغة)./ این هم یک اصطلاح است. در مجموع، بانوی کربلا از چهار اصطلاح کنایی استفاده نموده است. تا این اصطلاحها
ص: 669
به خوبی پی گیری نشود، بخشی از زیبایی های این خطبه در غربت خواهد ماند. متاسفانه، در این زمینه، ما در فرهنگ ها توضیح بیشتری نمی بینیم (فاطمی)
مَرَحاً: مَرَحَ: شادی و نشاط شدید، شادمانی، سرمستی (المعجم البسیط)
مُسْتَوْسِقَةً: مجتمعة (هامش اصفحه)./ قال الفرّاء في قوله: وَ ما وَسَقَ، أي: و ما جَمَع و ضَمّ (تهذيب اللغة)
تَطِشْ: الطَّيْش: خفة العقل. و الفعل: طاشَ يَطِيش (كتاب العين)
نُمْلِي: الإملاء: إطالة المدة (مجمع البيان)./ أملاه اللّهُ العيشَ و ملَّاه: أمهله و طوّل له. يقال أملَى اللّه له، و أملى له فى غَيّه: أطال له و أمهله (الإفصاح)
أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ تَسْتَشْرِفُهُنَّ الْمَنَاقِلُ وَ يَتَبَرَّزْنَ لِأَهْلِ الْمَنَاهِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الْغَائِبُ وَ الشَّهِيدُ وَ الشَّرِيفُ وَ الْوَضِيعُ وَ الدَّنِيُّ وَ الرَّفِيعُ لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيٌّ عُتُوّاً مِنْكَ عَلَى اللَّهِ وَ جُحُوداً لِرَسُولِ اللَّهِ وَ دَفْعاً لِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ لَا غَرْوَ مِنْكَ وَ لَا عَجَبَ مِنْ فِعْلِكَ وَ أَنَّى تُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الشُّهَدَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ السُّعَدَاءِ وَ نَصَبَ الْحَرْبَ لِسَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ وَ جَمَعَ الْأَحْزَابَ وَ شَهَرَ الْحِرَابَ وَ هَزَّ السُّيُوفَ فِي وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَشَدِّ الْعَرَبِ جُحُوداً وَ أَنْكَرِهِمْ لَهُ رَسُولًا وَ أَظْهَرِهِمْ لَهُ عُدْوَاناً وَ أَعْتَاهُمْ عَلَى الرَّبِّ كُفْراً وَ طُغْيَاناً!
آی پسر بردگان آزاد شده فتح مکه! آیا عادلانه است که زنان آزاد و کنیزان تو، پرده نشین باشند و در بازارت دختران رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان اسیر، این طرف و آن طرف برده شوند؟! هتک حرمت آنان نمودی و نقاب از صورت آنان بر افکندی! از شهری به شهری دشمنان شتربان برای آنان آواز خواندند، رهگذران بر آنان چشم دوختند، بر آب برداران آبشخوران ظاهر گشتند و بر چهره آنان نزدیکو دور، پیدا و پنهان و آبرومند و بی آبرو، نگاه نمودند. به خاطر
ص: 670
دشمنی ات با خداوند، انکارت به رسول خداوند و به آنچه که از جانب خداوند آورده است، نه مردان سرپرستی با آنان بودند و نه کسانی که از آنان حمایت کنند. تعجبی از تو و کار تو نیست و چگونه امید به نظارت و دلسوزی کسانی بست که جگر شهیدان را جویده از دهان بیرون انداختند، گوشت شان از مکیدن خون سعادتمندان رویید، جنگ بر علیه سرور پیامبران بر پا نمودند، احزاب را گرد آوردند، دشنه ها را بیرون کشیدند و شمشیرها را به روی رسول خداوند تکان دادند! کسانی که منکرترین اعراب به حق، آشکاراترین دشمنان به رسول خداوند، سرکش ترین، کافرترین و طاغی ترین کسان به پروردگار عالم بودند!
يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ: در فتح بود که ابو سفیان کسی که تا آخرین نفس پرچم کفر را بر دوش داشت، کاری از دستش بر نمی آمد اما پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جوانمردانه فرمود: "أنتم الطلقاء!" و گذشته های ابو سفیان را به رویش نیاورد. بانو همان واژه کلیدی را تکرار می کند. تا پیش چشمان باز مردم، مرد و نامرد را مقایسه نمایند (فاطمی)
تَخْدِيرُكَ: خِدْر: مکان محفوظ و دور از دید (المعجم البسیط)./ الخِدْرُ: سِتْرٌ يُمَدُّ للجارية في ناحية البيت ثم صار كلُّ ما واراك من بَيْتِ و نحوه خِدْراً، و الجمع خُدُورٌ و أَخْدارٌ، و أَخادِيرُ جمع الجمع (لسان العرب)
حَرَائِرَكَ: الحُرُّ: أحد الأَحْرَار، و الأنثى حُرَّةٌ، و جمعها حَرَائِرُ (النهاية في غريب الحديث)
تَحْدُو: حَدَا- حَدْواً و حِدَاءً و حُدَاءً: آواز خود را با حُداء بلند كرد،- حَدَا الإبلَ و بالإبِلِ: شتران را با خواندن آواز راند (فرهنگ ابجدي)./ حَدَا بالإبل حَدْواً و حُدَاءً: إذا زجرها و غنى لها ليحثها على السير (مجمع البحرين)
تَسْتَشْرِفُهُنَّ: تنظر (هامش الصفحه)
الْمَنَاقِلُ: شاید رهگذران مورد نظر باشند (فاطمی)
الْمَنَاهِلِ: مواضع شرب الماء فی الطریق (هامش الصفة)
الوَضِيع: پست و فرومايه (فرهنگ ابجدي)
ص: 671
يَتَصَفَّحُ: تَصَفَّحَ الشي ءَ: در آن چيز تأمل كرد و نگريست،- تَصَفَّحَ الكتابَ: بر مطالب كتاب آگاهى يافت (فرهنگ ابجدى)
حُمَاتِهِنَّ: و كل شي ء دفعت عنه فقد حَمَيْتَه (كتاب العين)
عُتُوّاً: عَتا عُتُوّا و عُتِيّا: استكبر و جاوز الحَدَّ (المحكم)غَرْوَ: لا غَرْوَ، أي: لا عجب (كتاب العين)
مُرَاقَبَةُ: نظارت، زیر نظر گرفتن (المعجم البسیط)
لَفَظَ: از دهان بیرون انداخت، تلفظ کرد. لفظ أنفاسه: مرد، درگذشت (المعجم البسیط)
شَهَرَ: از غلاف بیرون آورد، بلند کرد –شمشیر یا هر سلاحی را- آشنا ساخت (المعجم البسیط)
الْحِرَابَ: الحَرْبَةُ دون الرُّمْحِ و الجميع الحِرَابُ (تهذيب اللغة)./ الحَرْبَة، ج حِرَاب: دِشنه كه از نيزه كوتاهتر است (فرهنگ ابجدي)
هَزَّ: تکان داد (المعجم البسیط)
أَعْتَاهُمْ: هو أفعل التفضيل من العاتي، و هو الجبَّار الذي جاوز الحدّ في الاستكبار (المغرب)
أَلَا إِنَّهَا نَتِيجَةُ خِلَالِ الْكُفْرِ وَ صَبٍّ يُجَرْجِرُ فِي الصَّدْرِ لِقَتْلَى يَوْمِ بَدْرٍ فَلَا يَسْتَبْطِئُ فِي بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ كَانَ نَظَرُهُ إِلَيْنَا شَنَفاً وَ إِحَناً وَ أَضْغَانَا يُظْهِرُ كُفْرَهُ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ يُفْصِحُ ذَلِكَ بِلِسَانِهِ وَ هُوَ يَقُولُ فَرِحاً بِقَتْلِ وُلْدِهِ وَ سَبْيِ ذُرِّيَّتِهِ غَيْرَ مُتَحَوِّبٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ يَهْتِفُ بِأَشْيَاخِهِ مُنْحَنِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ كَانَ مُقَبَّلُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِهِ قَدِ الْتَمَعَ السُّرُورُ بِوَجْهِهِ لَعَمْرِي لَقَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دَمَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنِ يَعْسُوبِ الْعَرَبِ وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هَتَفْتَ بِأَشْيَاخِكَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَى الْكَفَرَةِ مِنْ أَسْلَافِكِ ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدَائِكَ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ نَادَيْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوكَ وَ وَشِيكاً تَشْهَدُهُمْ وَ لَنْ يَشْهَدُوكَ وَ لَتَوَدُّ يَمِينُكَ كَمَا زَعَمْتَ شَلَّتْ بِكَ عَنْ مِرْفَقِهَا وَ جُذَّتْ وَ أَحْبَبْتَ أُمَّكَ لَمْ تَحْمِلْكَ وَ إِيَّاكَ لَمْ تَلِدْ أَوْ حِينَ تَصِيرُ إِلَى سَخَطِ اللَّهِ وَ مُخَاصِمُكَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)!
ص: 672
آری، این بد مستی ها نتیجه کفر درونی است و صدای ریزش انتقام کشتگان روز بدر در سینه! کسی که به ما به دیده نفرت می نگرد و بغض و کینه وجودش را پر نموده، نمی تواند در دشمنی ما خاندان شتاب نکند! نمی تواند کفرش را به رسول خداوند اظهار ننماید و این کفریات را بر زبانش جاری نباشد! بی این که احساس شرم و گناه نماید و کارش را غیر قابل تصور بداند، می گوید از کشته شدن فرزند او و اسارت نوادگان او احساس شادمانی می کند! این در حالی است که به سمت دندان های ابی عبد الله (علیه السلام) خم می شود و بوسه گاه رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) را با چوب دستی اش نشانه قرارمی دهد و با خوشحالی سران گذشته اش را به هلهله وا می دارد! به جان خودم سوگند! زخم هنوز التیام نیافته را پوست کندی و بنیاد فضیلت و تقوا را با ریختن خون سرور جوانان اهل بهشت، فرزند بزرگ عرب، خورشید آل عبد المطلب ویران نمودی، به سران گذشته ات مباهات نمودی، با خون او (علیه السلام) به کافران پیش از خودت تقرب جستی و به آنان ندا دردادی! به جان خودم سوگند! آنان را ندا در دادی! اگر آنان را ببینی -که به زودی می بینی و آنان هرگز تو را نمی بیند- آرزو خواهی کرد، ای کاش دستت از مرفق جدا می شد! و هنگامی که در برابر خشم الهی و دادخواهی رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار بگیری، آرزو خواهی کرد که ای کاش تو را مادرت وضع حمل نمی کرد!
خِلَالَهُ: باطنه (مجمع البحرين)./ خلال: هنگام، بین، قید زمان یا مکان (المعجم البسیط)
صَبٍّ: ریختن (المعجم البسیط)
يُجَرْجِرُ: يَحْدُرُ فيه (تهذيب اللغة)./ في الحديث: الذي يشرب في الإِناء الفضة و الذهب إِنما يُجَرْجِرُ في بطنه نار جهنم (فرهنگ ابجدي)
يَسْتَبْطِئُ: استبطأه: طلب منه أن يُبطى ء (الإفصاح)./ بطیء: کند المعجم البسیط)
شَنَفاً: الشَّنَف: البغض (جمهرة اللغة)
ص: 673
إِحَناً: أحن: الإِحْنَة: الحقد في الصدر، و ربما قالوا: حِنَة (كتاب العين)
مُتَحَوِّبٍ: متأثم (هامش الصفحة)
يَهْتِفُ: هتف: داد زد، صدا زد، شعار داد (المعجم البسیط)
يَنْكُتُهَا: نَكَتَ الأَرضَ بقضيبٍ أو بإصبعهِ: در حال تفكّر چوب يا انگشت خود را بر زمين كوبيد و در آن اثر گذاشت (فرهنگ ابجدي)./ النَّكْتُ: أن تَنْكُتَ فى الأرض بقضيبٍ، أى تضرب بقضيب فتؤثّر فيها. و يقال أيضاً: طعنه (الصحاح)
بِمِخْصَرَتِهِ: قضيبٌ كان يُشير بهِ المَلِكُ إذا خاطَبَ و الخَطِيبُ إذا خَطَبَ (الطراز الأول)
نَكَأْتَ: قشرت قبل أن تبرأ (هامش الصفحة)./ نَكَأْتُ الجُرْحَ و القَرْحَةَ أنْكَؤها: إِذا قَرَفْتَها و قَشَرْتَها حتّى تَدْمى (المحيط في اللغة)./ قشر: پوست کند (المعجم البسیط)./ اصل قَرْف و اقْتِرَاف: كندن پوست درخت و كندن پوست از روى جراحت است. قِرْف: پوست هر چيزى است (ترجمه مفردات الفاظ قرآن)
اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ: استأصل الشأفة: بنیادش را برکند، ریشه اش را کند (ترجمه المنجد)./ استأصل الشأفة: أزاله من أصله، و شأفة الرجل: أهله و ماله (عوالم العلوم و المعارف)يَعْسُوبِ: سيّد الناس في الدين و أصل اليعسُوب: فَحْل النحل و سيّدها (تهذيب اللغة)./ اليَعْسُوب: ملكه زنبور عسل كه به گمان عرب اين ملكه مذكر است، رئيس بزرگ، هو يَعْسُوب قَومِهِ: او بزرگ خاندان خويش است (فرهنگ ابجدي)./ در احتجاج، عبارت "ابْنِ يَعْسُوبِ دِينِ الْعَرَبِ" دارد (فاطمی)
مَرْفَق: آرنج، آنچه مورد استفاده قرار گیرد (المعجم البسیط)
جُذَّتْ: جَذَّ الشي ءَ يَجُذُّه جذًّا إذا استأصله قطعا. قال أبو عبيدة في قوله جَلَّ و عَزَّ: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ أي: غير منتقَص (جمهرة اللغة)./ جَذّاًهُ: آن چيز را بُريد يا شكست (فرهنگ ابجدي)
اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ احْلُلْ غَضَبَكَ عَلَى مَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ نَفَضَ ذِمَارَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا وَ هَتَكَ عَنَّا سُدُولَنَا "وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ" وَ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ مَا جَزَرْتَ إِلَّا لَحْمَكَ وَ سَتُرَدُّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ دَمِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَكْتَ مِنْ دِمَاءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ بِهِ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ بِهِ
ص: 674
شَعَثَهُمْ وَ يَنْتَقِمُ مِنْ ظَالِمِهِمْ وَ يَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ فَلَا يَسْتَفِزَّنَّكَ الْفَرَحُ بِقَتْلِهِمْ "وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ"(1) وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ وَلِيّاً وَ حَاكِماً وَ بِرَسُولِ اللَّهِ خَصْماً وَ بِجَبْرَائِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ بَوَّأَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ "بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا"(2)
وَ أَيُّكُمْ "شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا"(3) وَ مَا اسْتِصْغَارِي قَدْرَكَ وَ لَا اسْتِعْظَامِي تَقْرِيعَكَ تَوَهُّماً لِانْتِجَاعِ الْخِطَابِ فِيكَ بَعْدَ أَنْ تَرَكْتَ عُيُونَ الْمُسْلِمِينَ بِهِ عَبْرَى وَ صَدْرَهُمْ عِنْدَ ذِكْرِهِ حَرَّى فَتِلْكَ قُلُوبٌ قَاسِيَةٌ وَ نُفُوسٌ طَاغِيَةٌ وَ أَجْسَامٌ مَحْشُوَّةٌ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ لَعْنَةِ الرَّسُولِ قَدْ عَشَّشَ فِيهَا الشَّيْطَانُ وَ فَرَخَ وَ مَنْ هُنَاكَ مِثْلُكَ مَا دَرَجَ
!خداوندا! حق ما را بستان، از ستمگرما انتقام بگیر و خشمت را بر کسی که خون ما را ریزاند، میوه های دل ما را تکاند، حامیان ما را به شهادت رساند و هتک حرمت ما نمود، سرازیر نما! کاری پلشتی که نمی بایست، انجام دادی، جز پوست خودت را نبریدی، جز گوشت خودت را قطع نکردی و به زودی در حضور رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) برده می شوی، با بار خون فرزندان و نوادگان او! تو حرمت او را هتک نمودی، خون فرزندان و نوادگان و خویشاوندان او را بر زمین ریختی. به زودی جایی خواهی رفت که خداوند به واسطه او آنان را گرد خواهد آورد، پراکنده های او را جمع خواهد کرد، از ظالم آنان انتقام خواهد کشید و حق آنان را از دشمنان شان خواهد گرفت! پس خوشحالی تو را با کشتن آنان به سرمستی جنون آمیز نبرد. "هرگز گمان مبر آنانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده اند! آنان زنده اند، در حالی که نزد پروردگارشان از نعمت روزی برخوردارند. به آنچه خداوند از فضل خودش به آنان عطا نموده شادمانند!" تو را
ص: 675
همین بس که خداوند سرپرست و دادستان است، رسول خداوند دادخواه و جبرئیل دستیار و به زودی آنانی که تو را آماده جنایت نمودند و امکان سوار شدنت را بر گردن مسلمانان فراهم نمودند، خواهند فهمید که "چه جاگزین بدی است برای ستمگران و کدام یک از شما بدترین جا را دارد و گمراه ترین فرد است!" اسارت من نشان منزلت تو نیست، ترس از خشونت تو ندارم! بعد از این که چشم های مسلمانان را اشک بار نمودی و سینه آنان را سوزان کردی، سخن اندرزگون بر تو اثر نخواهد کرد. آن قلب های راضی به این جنایت، قلوه های سنگ اند، آن ارواح، نمرودی اند و آن اجسام، پر از خشم خداوند و لعنت پیامبر! در آن ها شیطان لانه نموده، جوجه نموده و از آن جا کسی مانند تو سر بر آورده است!
نَفَضَ: تکان داد (المعجم البسیط)
ذِمَارَنَا: الذِّمارُ: الحَرَمُ و الأَهل... ذِمارُ الرجل و هو كل ما يلزمك حفظه و حياطته و حمايته و الدفع عنه و إِن ضَيَّعه لزمه اللَّوْمُ... و الذِّمار: الحَشَمُ، و الذِّمار: الأَنساب (لسان العرب)./ الذِّمَار: آنچه كه از آن حمايت و نگهدارى و دفاع كنند، اندرون خانه، خانواده (فرهنگ ابجدي)
فَرَيْتَ: فَرَيْتُ الشى ء أَفْرِيهِ: قطعتُه لأصلحَه (الصحاح)
لُحْمَتِهِ:خویشاوندی، پود –در برابر تار- (المعجم البسیط)
ذُرِّيَّة: فرزندان و نوادگان (المعجم البسیط)
شَمْل: جمع، اجتماع (المعجم البسیط)./ يقال: جمع اللَّه شملهم: إِذا دُعي لهم بالاجتماع. و فرَّق شملهم: إِذا دُعي عليهم بالتفريق (شمس العلوم)./ جَمَعَ اللّهُ شَمْلَهُم: خداوند اتحاد و اتّفاق آنان را برقرار سازد، فَرَقَ اللّهُ شَمْلَهم: خداوند آنها را متفرق و پراكنده كند (فرهنگ ابجدي)
يَلُمُّ: يَلُمُّ القوم أي: يجمعهم (لسان العرب)
شَعَثَهُمْ: شَعَّثَ الشي ءَ: آن چيز را پراكنده كرد... الشَّعْث: پخش شدن و پراكندگى امرى (فرهنگ ابجدي)./ شَعِثَ الشَّعَرُ: پريشان شد موى (مقدمة الأدب)
ص: 676
يَسْتَفِزَّنَّكَ: لا يَسْتَفِزُّه. أَي لا يستخفه... و في التنزيل العزيز: وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ؛ قال الفراء: أَي استخف بصوتك و دعائك (لسان العرب)./ استفزاز: تحریک کردن، عصبانی کردن (المعجم البسیط)./ امروزه عرب ها، به کارهای تحریک آمیز، استفزاز می گویند (فاطمی)
بَوَّأَكَ: بوَّأ لهُ منزلًا و بوّأَه منزلًا: أي هيّأه له (المغرب)./ بَوَّأَهُ وَ لَهُ مَنْزِلًا: براى او خانه اى آماده كرد و او را سكونت داد (فرهنگ ابجدي)
"بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا" و "شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا": مربوط به دو آیه کریمه است: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلا (الکهف/50)./ الَّذِينَ يحُشَرُونَ عَلىَ وُجُوهِهِمْ إِلىَ جَهَنَّمَ أُوْلَئكَ شَرٌّ مَّكاَنًا وَ أَضَلُّ سَبِيلا (الفرقان/34)
تَقْرِيعَكَ: التقريع: التعنيف (هامش الصفة)./ و التَّقْرِيعُ: التَّعْنِيفُ و التَّثْرِيبُ (تاج العروس)
لِانْتِجَاعِ: الانتجاع: الانتفاع (هامش الصفحة)./ النُّجْعة: طلب الكلأ و الخير (كتاب العين)
عَبْرَى: العَبْرَةُ: الدَّمْعة (المحكم)./ رجل عَبْران و امرأة عَبْرى إذا كانا حزينين (تهذيب اللغة)
مَحْشُوَّةٌ: و الاحْتِشاءُ: الامتلاءُ (لسان العرب)./ و الحَشْوُ: مل ءُ الوِسادَةِ و غَيْرِها بشي ءٍ، كالقُطْنِ و نحوِهِ، و قد حَشاها يَحْشُوها حَشْواً؛ و ما يُجْعَلُ فيها حَشْوٌ أَيْضاً على لَفْظِ المصْدَرِ (تاج العروس)
عَشَّشَ: عَشَّشَ الطائر: اتخذ عُشّاً (مجمع البحرين)./ عُشُ الطَّائر: الذى يَجْمع من حُطام العِيدان و غيرها، فيبيض فيه، يكون فى الجبل و غيره. و جمعه: أعْشاش، و عِشاش، و عُشوش (المحكم)
دَرَجَ: دَرَجَ دُروجاً و دَرَجَاناً: مشى (القاموس المحيط)./ دَرَجَ الصبيُّ، إذا مشى (جمهرة اللغة)
فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ الْأَتْقِيَاءِ وَ أَسْبَاطِ الْأَنْبِيَاءِ وَ سَلِيلِ الْأَوْصِيَاءِ بِأَيْدِي الطُّلَقَاءِ الْخَبِيثَةِ وَ نَسْلِ الْعَهَرَةِ الْفَجَرَةِ تَنْطِفُ أَكُفُّهُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ تَتَحَلَّبُ أَفْوَاهُهُمْ مِنْ لُحُومِنَا تِلْكَ الْجُثَثُ الزَّاكِيَةُ عَلَى الْجُيُوبِ الضَّاحِيَةِ تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تَعْفِرُهَا أُمَّهَاتُ الْفَوَاعِلِ فَلَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لِتَجِدَ بِنَا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ مَا اللَّهُ "بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" فَإِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ الْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهِ الْمَلْجَأُ وَ الْمُؤَمَّلُ ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَ
ص: 677
اجْهَدْ جُهْدَكَ فَوَ اللَّهِ الَّذِي شَرَّفَنَا بِالْوَحْيِ وَ الْكِتَابِ وَ النُّبُوَّةِ وَ الِانْتِخَابِ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لَا تَبْلُغُ غَايَتَنَا وَ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا يُرْحَضُ عَنْكَ عَارُنَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلَّا بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي الْمُنَادِي أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمَ الْعَادِيَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي حَكَمَ لِأَوْلِيَائِهِ بِالسَّعَادَةِ وَ خَتَمَ لِأَصْفِيَائِهِ بِالشَّهَادَةِ بِبُلُوغِ الْإِرَادَةِ نَقَلَهُمْ إِلَى الرَّحْمَةِ وَ الرَّأْفَةِ وَ الرِّضْوَانِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ لَمْ يَشْقَ بِهِمْ غَيْرُكَ وَ لَا ابْتِلُيَ بِهِمْ سِوَاكَ وَ نَسْأَلُهُ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الْأَجْرَ وَ يُجْزِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ الذُّخْرَ وَ نَسْأَلُهُ حُسْنَ الْخِلَافَةِ وَ جَمِيلَ الْإِنَابَةِ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ.(1)
شگفتا و همه شگفتی برای کشتن پاکان، نوادگان پیامبران، فرزندان اوصیای رسولان به دست بردگان آزاد شده منفور و نسل بدنام آلوده زنا که خون ما از سر پنجه آنان می چکد و گوشت ما از دهان آنان سرازیر می شود! بر آن بدن های مطهّر دور از آبادی، گرگان گرسنه عبور نمودند و کفتارهای ماده به جست وخیز افتادند! پس اگر تو غنیمت از ما برداشتی، به زودی غرامت خواهی داد، آن هنگام که پیش خداوند با آمار جنایت از پیش فرستاده بروی و خداوند "به بندگان ستم نمی کند." خداوند مرجع شکایت، تکیه گاه، پناه گاه وانتقام گیرنده آرمانی است! پس تمام نیرنگت را به کار ببر، آخرین تلاشت را بکن! به خداوندی که ما را به وحی، کتاب، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و گزینش مفتخر نمود، سوگند! آغاز ما را درک نمی توانی، به پایان ما نمی رسی، توان محو کردن یاد ما را نداری و نمی توانی ننگ و عار را از خودت دور نمایی! آیا نظرت جز کوته نظری است،
ص: 678
روزگارت جز چند روزی و جمعیتت جز پراکندگی است! روزی را به خاطر بسپار که منادی ندا در دهد: آهای تمام انسان ها! خداوند، ستمگر بی بند و بار را لعنت کرده است! سپاس خداوندی را که برای اولیاء خودش حکم به سعادت نمود و برای گزیدگانش اراده رسیدن به شهادت فرمود! آنان را مشمول رحمت، مهربانی، خوشنودی و مغفرت خود قرار داد و غیر تو را گرفتار شقاوت و امتحان به آنان ننمود! از او می خواهیم که پاداش آنان را کامل دهد، ثواب و اندوخته بسیار به آنان عنایت نماید و از او نیکویی جانشینی و زیبایی نیابت را تمنا داریم! او مهربان و با محبت است!
أَسْبَاطِ: سِبط: نوه –غالبا پسرِ دختر- نواده دختری، ج: أسباط (المعجم البسیط)سَلِيلِ: فرزند (المعجم البسیط)./ سَلُ الشي ء من الشي ء: نزعه، كسلّ السّيف من الغمد، و سل الشي ء من البيت على سبيل السّرقة، و سل الولد من الأب، و منه قيل للولد: سَلِيلٌ (مفردات ألفاظ القرآن)
الْخَبِيثَةِ: خبیث: فاسد و منفور، بد، پست و پلید و ناپاک، نجس، حرام (المعجم البسیط)
نَسْل: ذُرِّيَّة، سُلَالَة، خَلَف، نَشْ ء، ثَمَر (المكنز)
الْعَهَرَةِ: العَهْر: الزِّنا، و هو العِهار أيضاً؛ و رجل عاهر و امرأة عاهرة (جمهرة اللغة)./ این سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشهور است: "الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر" (فاطمی)
تَنْطِفُ: تقطر (هامش الصفحة)./ و القِربَةُ تَنْطِفُ: أى تَقْطُرُ (المحكم)
تَتَحَلَّبُ: تسیل (هامش الصفحة)./ تَحَلَّبَ العَرَقُ أو الدمعُ أو الماءُ أو النَّدَى: عرق يا اشك يا آب يا شبنم روان شد، تَحَلَّبَتْ عينُهُ: چشم او اشك ريخت، تَحَلَّبَ فَمُهُ: آب دهان او روان شد (فرهنگ ابجدي)
الْجُيُوبِ: وَجْهُ الأرض (المحيط في اللغة)./ و الجَبُوب: وجه الأرض الصلبة (كتاب العين)
الضَّاحِيَةِ: ناحیه، طرف. ضواحی المدینه: اطرف شهر (المعجم البسیط)
تَنْتَابُهَا: تأتي مرة بعد اخرى (هامش الصفحة)./ تَنْتابها، أي ترجع إليها مرةً بعد أخرى (المغرب)
ص: 679
الْعَوَاسِلُ: الذئاب (عوالم العلوم)./ و الذئبُ عَاسِلٌ، و الجمع العُسَّلُ و العَوَاسِلُ (الصحاح)./ الذئبُ أو الفرسُ يَعْسِلُ عَسَلًا و عَسَلاناً: اضْطَرَبَ في عَدْوِه، و هَزَّ رأسَه (القاموس المحيط)
تَعْفِرُهَا: تمرغها في التراب (هامش الصفحة)./ عفر: به خاک مالید و زیر پا گذاشت... مرغ: مالید (المعجم البسیط)
الفواعل: أولاد الضباع (هامش الصفحة)./ ضبْع، ج: ضباع: کفتار (المعجم البسیط)
مَغْرَماً: غرُم: جریمه کرد، غرامت گرفت (المعجم البسیط)
شَرَّفَ: مفتخر کرد، افتخار داد (المعجم البسیط)
يُرْحَضُ: رَحَضَ الإناءَ و الكوبَ و غَيرَهما يَرْحَضُهما و يَرحِضُهما رَحْضاً: غَسْلَهُمَا (المحكم)فَنَدٌ: و الفَنَد من قولهم: فَنِدَ يفنَد فَنَداً، إذا ضعف رأيُه من سنّ أو كبر. و أفندتُه إفناداً، إذا خطّأت رأيه (جمهرة اللغة)
بَدَدٌ: و بَدَّد الشي ءَ فتَبَدَّدَ: فرّقه فتفرّق. و تبدّد القوم إِذا تفرّقوا (لسان العرب)
الْإِنَابَةِ: کسی را نائب یا وکیل خود قرار داد، به عهده کسی گذاشت، روی آورد و توبه کرد (المعجم البسیط)
يُجْزِلَ: جَزَلَ لي من ماله، أي أعطاني قطعة منه (جمهرة اللغة)./ جزیل: زیاد، فراوان، عظیم، بسیار، بلیغ (المعجم البسیط)
الذُّخْرَ: الذُّخْر: ما ادّخرته من مال و غيره (جمهرة اللغة)./ الذُّخْر: آنچه كه اندوخته شده باشد (فرهنگ ابجدي)
ص: 680
1. القرآن الكريم
2. نهج البلاغة
3. الصحيفة السجادية
4. . دیلمی، حسن بن محمد: إرشاد القلوب إلى الصواب، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1412 ق.
5. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله: شرح نهج البلاغة، نشر کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق.
6. ابن شعبة: الحرّانی، ابی محمد الحسن بن علی بن الحسین: تحف العقول، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1400 ق.
7. ابن شهر آشوب، محمد بن علی: مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، انتشارات علامه، قم، 1379
8. ابن طاووس، اللّهوف علی قتلی الطفوف، انتشارات جهان، تهران، 1364
9. ابن طاووس، علی بن موسی: فلاح السائل و نجاح المسائل، بوستان کتاب، قم،
10. ابن قولویه، جعفر بن محمد: كامل الزيارات، انتشارات پیام حق، تهران، 1389
ص: 681
11. ابن همام اسكافى، محمد بن همام بن سهيل، التمحیص، مدرسة الإمام المهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، قم، 1404 ق.
12. اردبیلی، علی بن عیسی: كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج:2، تبریز، 1381
13. الاصفهاني، الراغب: مفردات ألفاظ القرآن، دارالقلم- دمشق 1412ق
14. آل اعتماد، سيد مصطفی: بلاغة الحسين (علیه السلام) ...، 1394 ق.
15. بحرانی اصفهانی، عبد الله بن نور الله: عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال، ج 11، مؤسسة الإمام المهدی، قم، 1413
16. بحرانى اصفهانى، عبد الله بن نور الله، عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال، ج11، مؤسسة الإمام المهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، 1382
17. التفسیر المنسوب إلی الامام الحسن العسکرى (علیه السلام)، مدرسة الإمام المهدی (علیه السلام)، قم، 1409 ق.
18. جامع الأحادیث 5/3، مرکز تحقیقات کامپوتری علوم اسلامی، قم، 1391
19. الحر العاملی، محمد بن حسن: وسائل الشيعة، ج: 1، 12، المکتبة الاسلامیة، طهران، 1403
20. حسکانی، عبد الله بن عبد الله: شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 2، مجمع احیاء ثقافة الاسلامیة، تهران، 1411
ص: 682
21. خزاز راضی، علی بن محمد: كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، نشر بیدار، قم، 1401 ق.
22. دانشنامه علوی، مرکز تحقیقات کامپوتری علوم اسلامی، نسخه جدید، قم، ،
23. شریف الرضی، محمد بن الحسین: خصائص الأئمة عليهم السلام، آستان قدس رضوی، مشهد، 1406 ق.
24. شریف الرضی، محمد بن حسین: المجازات النبوية، دار الحدیث، 1380
25. شعیری، محمد بن محمد: جامع الأخبار، مطبعة حیدیة، نجف، ،
26. ابن قارياغدي، البضاعة المزجاة، دار الحدیث، قم، 1387
27. شهید الثانی، زین الدین بن علی: مسكّن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، بصیرتی، قم، ،
28. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، کنگره جهانی امام رضا (علیه السلام)، مشهد، 1406
29. صدوق: ابن بابویه، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال و عقاب الأعمال، کتابفروشی صدوق، ، 1363
30. صدوق: ابن بابویه، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین: عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج:1، 2، تهران، 1378
31.صدوق: ابن بابویه، محمد بن علی: الأمالي، انتشارت کتابچی، تهران، 1376
ص: 683
32. صدوق: ابن بابویه، محمد بن علی: الخصال، جامعه مدرسین، قم، 1362
33. صدوق: ابن بابویه، محمد بن علی: كمال الدين و تمام النعمة، اسلامیه، تهران، 1395
34. صدوق: ابن بابویه، محمد بن علی: معاني الأخبار، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.
35. صدوق: ابن بابویه، محمد بن علی: من لا يحضره الفقيه، ج:2، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم، 1413
36. الطبرسی، ابی منصور احمد بن علی بن ابی طالب: الإحتجاج على أهل اللجاج، منشورات مؤسسة الأعلمی، بیروت- لبنان، 1430 ق.
37. طبرسی، علی بن حسین: مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، المکتبة الحیدریة، نجف، 1385
38. الطبرسي، الشيخ أبي علي الفضل بن الحسن: مجمع البيان في تفسيرالقرآن، دارالمعرفة، بيروت- لبنان
39. طوسی، محمد بن حسن، الأمالي، دارالثقافة، 1414 ق.
40. فتال نیشابوری، محمد بن احمد: روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، انتشارات رضی، قم، 1375
41. فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی: الوافي، ج: 1، کتابحانه امام امیر المؤمنین (علیه السلام)، اصفهان، 1406 ق.
ص: 684
42. فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی: نوادر الأخبار فيما يتعلق بأصول الدين، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1371
43. قرشی بنایی، علی اکبر: قاموس قرآن، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1412
44. القزوینی، السید الحسینی: موسوعة الإمام الجواد، مؤسسه ولی عصر، قم، 1419 ق.
45. قمی، شیخ عباس: سفیتة البحار، ج:1، نشر اسوه، قم، 1414
46. قمی، شيخ عباس: مفاتيح الجنان، انتشارات اسوه،...،...
47. کشی، محمد بن عمر: رجال الكشي، مؤسسه آل البیت، قم، 1363
48. کفعمی، ابراهیم بن علی عاملی: المصباح للكفعمي: جنة الأمان الواقية، دار الرضی، قم، 1405
49. کلینی، محمد بن یعقوب: الكافي: ج1، 2، 8، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1407 ق.
50. کوفی اهوازی، حسین بن سعید: الزهد، المطبعة العلمیه، قم، 1402
51. مازندرانی، محمد هادی بن محمد صالح: شرح الكافي: الأصول و الروضة، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1382
52. مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی: بحار الأنوار، ج: 1، 2، 6، 7، 8، 14، 16،22، 23، 26، 27، 28، 30، 31، 36، 38، 39، 43، 44، 45، 50، 51، 52، 53، 54، 57، 65، 66، 67، 70، 71، 74، 79، 80، 83، 86، 89، 94، 95، 97،99، 100، 108، 110
ص: 685
53. مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی: زاد المعاد- مفتاح الجنان، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1323
54. مصطفوی، حسن: التحقیق فی کلمات قرآن الکریم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1368
55. مفید، محمد بن محمد: الأمالي، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق.
56. مفید، محمد بن محمد: الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1376
57. مفید، محمد بن محمد: المقنعة، کنگره هزاره شیخ مفید، قم، 1413
58. منتظری: خطبه حضرت فاطمه زهرا (س)، چاپ باقری، قم، 1374
59. منسوب به امام صادق (علیه السلام): مصباح الشريعة، نشر اعلمی، بیروت، 1400 ق.
60. نوری، حسین بن محمد تقی: مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج: 7، 11، مؤسسه آل البیت، قم، 1408
61. ابن اثیر، مبارک بن محمد: النهایة فی غریب الحدیث والأثر، قم، 1367
62. ابن درید، محمد بن حسن: جمهرة اللغة، دار العلم للملایین، بیروت، 1988 م.
63. ابن سیده، علی بن اسماعیل: المحکم والمحیط الأعظم، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1431 ق.
ص: 686
64. ابن طیفور، احمد بن أبی طاهر، بلاغات النساء، انتشارات الشریف الرضی، قم ،
65. ابن منظور، محمد بن مکرم: لسان العرب، انتشارت دار صادر-بيروت، 1414ق.
66. ابن هشام الأنصاری، جمال الدین، مغنی اللبیب، مکتبة سید الشهداء، قم، 1412 ق.
67. ابيارى ابراهيم، الموسوعة القرآنية، موسسه سجل العرب، القاهرة، 1405 ق.
68. ازدی، عبد الله بن محمد: کتاب الماء، تهران، 1387
69. ازهری، محمد بن احمد: تهذیب اللغة، دار الاحیاء التراث العربی- بیروت، 1421 ق.
70. اسماعیل صینی، محمود: المکنّز العربی المعاصر، مکتبة لبنان ناشرون- بیروت، 1414 ق.
71. بستانی، فواد افرام: فرهنگ ابجدی، اسلامی، تهران، 1375
72. ثعالی، عبد الملک بن محمد، فقه اللغة، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1414 ق.
73. جوهري، اسماعیل بن حماد: صحاح اللغة، دار العلم للملایین، بیروت، 1376
ص: 687
74. حیدری، محمد: معجم الأفعال المتداولة، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، قم، 1381
75. زمخشری، محمد بن عمر: الفائق فی غریب الحدیث، بیروت، 1417 ق.
76. زمخشری، محمد بن عمر: مقدمة الأدب، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران، تهران، 1386
77. طريحی، فخر الدين بن محمد: مجمع البحرين و مطلع النيرين، انتشارات كتابفروشی مرتضوی، تهران 1375
78. عسکری، حسن بن عبد الله: الفروق فی اللغة، دار الافاق الجیدة، بیروت، 1400 ق.
79. الفاخوری، حنا، تاريخ ادبيات زبان عربی، ترجمه عبد المحمد آيتی، انتشارات توس، تهران 1374
80. فراهیدی، خلیل بن احمد: کتاب العین، قم، 1409 ق.
81. فیروز آبادی، ممد بن یعقوب: القاموس المحیط، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415، ق.
82. قاموس النور2، مرکز تحقیقات کامپوتری علوم اسلامی، قم، ،
83. قمی، شیخ عباس، تتمة المنتهی در تاریخ خلفا، انتشارات داوری، قم، ،
84. لغت نامه دهخدا، روايت دوم، انتشارات دانشگاه تهران، مؤسسه لغت نامه دهخدا: CD
85. لویس معطوف: المنجد، انتشارات اسماعلیان، ، 1342
ص: 688
86. مدنی، علی خان بن احمد: الطراز الأول، مؤسسه آل البیت، مشهد، 1384
87. مرتضی زبیدی، محمد بن محمد: تاج العروس، بیروت، 1414 ق.
88. مهنا، عبد الله علی: لسان اللسان، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1413 ق.
89. ناصر عبد الله، (ناصر حکمت): المعجم البسیط، انتشارت آستان قدس رضوی، مشهد، 1377
90. سایت آیت الله سیدان http://www.seyyedan.com
91. سایت آیت الله بهجتhttp://bahjat.ir
ص: 689