رمان يُمن يَمن
(بر مبنای واقعیت)
سید مهدی مجتهد سیستانی
خیراندیش دیجیتالی: کانون فرهنگی اندیشه اصفهان
ویراستار کتاب: نرگس قربانی
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
رمان يُمن يَمن
https://t.me/sistanymogtahed
ص: 2
به نام خدای امام زمان
ص: 3
رمان يُمنِ يَمن
ص: 4
«سیاه رفتن چشم ها»...6
«تو انتخاب شده ای»...9
«دروغ بود»...20
«نقطه ضعف»...27
«تبلیغ خانواده»...32
«تقلید در بطلان تقلید»...40
«باز گشت»....43
بخش ضمیمه: «ترفند ها»...50
ترفند اول: جدا کردن مردم از علما...50
ترفند دوم: وصیت راه شناخت حجت خداست نه معجزه...57
ترفند سوم: تاویل حدیث، توجیه حدیث، تقطیع حدیث، بازی با حدیث انتخاب سلیقه ای!...62
ترفند چهارم: اطاعت از امام واجب است...69
ص: 5
وقتی از پشت گوشی تلفن این جمله را شنیدم، چشمانم سیاهی رفت، سرم یخ کرد و دیگر نفهمیدم چه شد. باورش برایم شبیه به محال بود، اصلاً نمی توانستم بپذیرم. نه هرگز! هرگز! سه سال به شدت در گیرش بودم. آن قدر با اطمینان جلو رفته و دیگران را با خودم بُرده بودم، که حال امکان نداشت بپذیرم:
܀همه اش خواب و خیال بوده!
܀همه اش دروغ بوده!
܀همه اش پوچ و باطل بوده!!!
منی که به خاطرش با همه اطرافیانم جنگیده بودم.
با پدرم؛
با مادرم؛
با خواهران و برادرانم؛
با دوستانم؛
و از همه مهم تر با همسرم!!!
ص: 6
یعنی چگونه ممکن بود؟! اما شده بود!
صدای همسرم حمید را کم زور شنیدم که به سمتم دوید و گفت: چی شد فاطمه؟
... چشمانم را باز کردم. سرم روی پای حمید بود و با نگرانی چشم به من دوخته بود به شدت گریه ام گرفت. چنان از ته دل هق هق می زدم که می گفتی قلبم در حال کنده شدن است. یک لحظه فکر کردم که در این سه سال چه بلایی سر همسر و دو بچه ام آورده ام؟!
او چقدر پای من سوخت تا بتواند نجاتم دهد. اما من در این سه سال با توهم این که را هم صد در صد درست است گوش به حرف هیچ کس نمی دادم و تمام تلاش های همسرم برای نجاتم را نا کام می گذاشتم!
آری این منم:
܀یک فریب خورده که گمان می کرد هدایت شده!
܀یک بدبخت بیچاره که گمان می کرد در اوج سعادت به سر می برد!
܀یک نادان بی مطالعه که فکر می کرد تنها خودش و هم فکرانش حقیقت را می دانند و در اوج آگاهی هستند و صد ها میلیون هم مذهبش همه گمراه و نادانند و پیرو نادان هایی مثل خود!!!
ص: 7
باورم نمی شد. من چگونه به این جا رسیدم؟ چرا خدا دستم را در این مدت نگرفت؟ یا من دست خدا را که به سمتم دراز شده بود نگرفتم؟!
به هر زوری بود با همان هق هق به همسرم گفتم: الآن فهمیدم همه اش دروغ بوده! تو راست می گفتی حمید. بقیه درست می گفتند حمید. بقیه می دانستند این من بودم که نمی دانستم.
حمید تو را به خدا حلالم کن الآن می فهمم در این سه سال با تو چه کردم!!! و در یک لحظه دیدم چشمان همسرم که در آن نگرانی موج می زد پر از اشک شوق و حسرت شد!
شوق از این که بالاخره خدا جواب دعا هایش را داده بود و من از سیاه راه رفته ام باز گشتم، و حسرت این که سه سال، لحظه لحظه ی زندگی مان را تلخ و سخت و ویران کرده بودم.
آری من بر گشتم. اما با کوله باری از شکست و حسرت و پرونده ای پر از خطا و گناه و رنجاندن عزیز ترین کسانم.
این منم. فاطمه پیرو احمد.
********************
ص: 8
دوازده مهدی بعد از دوازده امام خواهند بود. (1) مهدی اول ظهور کرده است. (2) مهدی اول همان یمانی موعود است که از نشانه های ظهور امام زمان علیه السلام می باشد. (3)
مهدی اول فرزند با واسطه حضرت مهدی است؛ (4) مهدی اول نامش احمد است که در وصیت پیامبر در شب وفات بدان تصریح شده است. (5) مهدی اول احمد بن اسماعیل از اهالی بصره است که طبق روایت در منطقه مدینه به دنیا می آید. (6) او سفیر و فرستاده حضرت مهدی است که هر کس به دعوت او ایمان نیاورد دست رد بر سینه امام زمان زده است. (7)
ص: 9
چگونه دلت می آید به فرستاده امام زمانت پشت کنی؟
تو که این قدر در دعا های ندبه صدایش می زدی. تو که هر جمعه منتظر ظهورش بودی. تو که یکی از دعا های همیشگی ات: اللهم عجل لولیک الفرج بود. حالا دست بیعت به فرزند دلبند امام زمان، فرستاده ایشان، کسی که پیامبر به او وصیت نموده نمی دهی؟
این ها حرف هایی بود که وقتی برای بار اول وجود چنین شخصی و ظهور چنین شخصیتی را انکار کردم از سمیه خانم شنیدم.
قبلا شنیده بودم که بعضی مردم چه راحت گول افراد حیله گر را می خورند و دین و دنیای شان را بر باد می دهند اما هیچ وقت باورم نمی شد من هم روزی یکی از همان افراد گول خورده باشم.
اما چه گول خوردنی؟! امام سیزدهم ظهور کرد!!!
احمد بصری کیست؟ فردی عراقی فارق التحصیل دانشگاه بصره که سال 1999 وارد حوزه علمیه نجف می شود و بعد از بر هم زدن نظم حوزه به ادعای وجود فساد مالی و عدم توجه به قرآن و احادیث، در سال 2002 مدعی می شود فرستاده امام زمان است و آمده تا زمینه را برای ظهور ایشان مهیا کند و این زمینه سازی با اصلاح عقاید آغاز می گردد.
ص: 10
چون مردم در دوره غیبت امام علیه السلام توسط علما گمراه شده اند آن چه الآن بدان معتقد هستند قریب به اتفاق آن باطل و غلط است!
او ادعا های خود را به صورت پلکانی بالا می برد تا جایی که با تمسک به تک حدیثی با سندی بسیار ضعیف و به هم پاشیده و متنی خراب و در هم موسوم به حدیث وصیت، ادعا می کند دارای مقام وصایت و امامت بوده و همان قائم موعود و یمانی عصر ظهور و رسول قبل از قیام است! همچنین با توجیهی ساختگی و خنک دارای نبوت و حتی الوهیت هم می باشد!!!
از آن طرف، مقارن با بالا بردن سطح مقامات خود، تا جایی که می تواند مقام اهل بيت عليهم السلام را پایین می آورد به گونه ای که آن ها برای علم آموزی به مکتب می رفته اند؛ علم شان نسبت به مسائل مختلف دنیوی از جمله فهم زبان مردم بسیار محدود بوده است؛ معصوم نبوده اند و دارای خطا و فراموشی و حتی غلط خواندن قرآن بوده اند؛ امام حسین علیه السلام دارای شرک نفسی بوده؛ حضرت علی عليه السلام همان انسان خاسر در سوره عصر می باشد و ...
روزی در یکی از مجالس روضه ی مادر شوهرم با سمیه خانم آشنا شدم. او در آن مجلس سخنرانی کرد و حرف های احساسی خیلی جالبی از امام زمان علیه السلام و مظلومیت ایشان و علائم ظهور و نوید ظهور زد:
ص: 11
ای مردم هیچ می دانید که ما در عصر ظهور هستیم و کم ترین فاصله تا آمدن منجی عالم به شریت را داریم؟! آن چه که هزاران سال مستضعفان عالم در انتظارش بودند در حال تحقق پیدا کردن است. طبق روایات فراوان، ما در دوره آخر الزمان قرار داریم!
܀اما آیا تا به حال به این فکر کرده اید که اگر امام زمان بیاید او را یاری کنید یا نه؟!حتماً با خود می گویید این چه سوالی است؟ معلوم است که یاریش می کنیم.
اما من می گویم مگر در زمان امام حسین علیه السلام شیعیان امام زمان خود را که سال ها ظاهر و حاضر بود تنها نگذاشتند؟!
܀پس خیلی هم از خود مطمئن نباشید که امام تان را یاری خواهید کرد. یاری کردن امام بسته به این است که از خود بگذرید. از خود گذشتن هم به این نیست که از جان و مال تان مایه بگذارید بلکه به اینست که از تکیه بر عقل و فهم خود و سخن این و آن دست بر دارید و فقط مطیع ثقلین (قرآن و سنّت) باشید که سی که تابع ثقلین نبا شد یقیناً به هنگام ظهور امام زمان ایشان را یاری نخواهد کرد حتی اگر تمام عمر هر جمعه ندبه خوانده و برای پایان یافتن غیبت آن امام اشک ریخته باشد.
از حرف هایش بسیار خوشم آمد، همه اش امید می داد که موقع ظهور رسیده و خوش حال باشید و از این حرف ها!
ص: 12
بعد از روضه رفتم جلو و از حرف هایش تشکر کردم.
خیلی با من گرم بر خورد کرد و طی چند دقیقه صحبت شماره من را گرفت و گفت:
܀ما با هم خواهر هستیم و از این به بعد بیشتر با هم آشنا می شویم!
و اولین بر خورد ما تبدیل شد به تماس های روزانه از طرف او، و در هر تماس و پیامش دم از ظهور امام زمان علیه السلام می زد و کم کم سوالاتی از من می پر سید که ابهاماتی را برایم ایجاد می کرد یا شبهاتی را مطرح می نمود که من از جوابش نا توان بودم:
روز سوم آشنایی:
܀تا به حال فکر کرده ای ممکن است حضرت مهدی قبل از ظهور شان سفیری بفرستند تا برای قیام ایشان زمینه سازی کند؟ درست مانند امام حسین که مسلم را قبل از خود به کوفه فرستادند؟ (1)
܀نه! مگر چنین چیزی ممکن است؟ چرا ممکن نباشد؟ نه تنها ممکن است که این در روایات اهل بیت تصریح شده است! (2)
ص: 13
܀ اِ! پس چرا تا به حال کسی به ما چنین چیزی نگفته؟!
܀نگفته ها زیاد است عزیزم. این که من آن روز گفتم باید تابع ثقلین باشیم برای همین است. ما ها خیلی چیز ها را نمی دانیم چون به ما نگفته اند که بدانیم اما در روایات هست!
܀پس یعنی واقعاً ممکن است قبل از ظهور، کسی از طرف حضرت برای زمینه سازی بیاید؟
܀بله! بله که ممکن است! فقط ما باید خود مان را آماده کنیم که خدایی نکرده مثل مردم کوفه سفیر امام زمان را تنها نگذاریم!
روز پنجم آشنایی:
܀اگر امام زمان سفیری از طرف خود بفرستند از چه راهی باید او را شناخت؟!
܀نمی دانم؟!
܀اگر نمی دانی پس چطور منتظر ظهور امام زمان هستی؟
܀راستش من تا حالا منتظر ظهور خود شان بودم نه فرستاده شان. خود امام زمان را که با صیحه آسمانی و معجزه خواهیم شناخت اما سفیرش را نمی دانم.
ص: 14
܀نام سفیر امام زمان احمد است. این در روایت صحیح السندی! آمده که توسط شیخ طوسی در معتبر ترین کتاب او یعنی غیبت ثبت شده است. کتاب غیبت را خوانده ای؟
܀نه!
܀این روایت را تا به حال شنیده بودی؟!
܀نه!
܀بيا من فايلش را توی گوشیم دارم، این جاست، خودت ببین.
܀من تا به حال این روایت را نشنیده بودم.
܀به نظرت چرا علمای ما هیچ وقت این روایت را برای ما نخوانده اند؟! با این که هم سندش صحیح است و هم در مهم ترین کتاب توسط بزرگ ترین عالم شیعه نوشته شده. (1)
܀نمی دانم؛ واقعاً چرا؟
܀چرایش را کم کم می فهمی.
روز هشتم آشنایی:
تا به حال این روایت را دیده ای که بزرگ ترین دشمنان قائم علما و فقها هستند؟!
ص: 15
܀علما و فقها؟!
܀بله! من که این را از خودم نمی گویم از روایت گفتم. بیا خودت ببین!
܀آخر علمای ما که آدم های خوبی هستند.
܀خوبند؟ اگر خوبند پس چرا تقلید را رواج می دهند؟! کدام آیه یا روایت گفته تقلید کنید؟! (1)
܀نمی دانم، من که همه روایت ها را ندیده ام.
܀نه عزیزم. در هیچ روایتی نیامده.
܀یعنی همه شان دروغ می گویند؟!!!
܀باز که از ثقلین یادت رفت. شما چکار داری این ها دروغ می گویند یا راست. شما باید ببینی اهل بیت چه گفته اند.
و این سخنان پیوسته ادامه داشت و هر روز جدید تر و جدی تر می شد تا این که بعد از دو سه هفته برای من یک پیام عجیب فرستاد:
܀می خواهم به تو یک بشارت بدهم: تو انتخاب شده هستی؛ منجی قائم و فرزند امام زمان علیه السلام و یمانی ظهور کرده!
ص: 16
اولش کمی خنده ام گرفت و پیام را به مسخره و شوخی گرفتم، تا این که ساعتی بعد ایشان تماس گرفت و شروع کرد به تو ضیح دادن در مورد احمد! هر چه بیشتر گفت بیشتر کنجکاو شدم تا این که پیشنهاد داد حضوری هم دیگر را ببینیم.
سمیه خانم فردا آمد منزل ما و چند ساعت برای من صحبت کرد و نکته مهم صحبت هایش این بود که من انتخاب شده احمد و امام زمان علیه السلام هستم! شاید بیشترین چیزی که برای من جذابیت پیدا کرد همین حرف ها بود.
آری این شگرد شان است:
(1) سوء استفاده از احساسات و تحریک آن ها به سمت و سویی که ظاهرش به نام توست و باطنش به کام آن ها؛
(2) محک خلأ های احساسی تو و پر کردن آن ها با حرف ها و رفتار های شان به گونه ای که وابسته آن حرف ها شوی؛
(3) محک زدن خود کمتر بینی یا خود بزرگ بینی تو و پس تعامل کردن با تو به گونه ای که آن بینشت ارضا شود و آرام بگیری و خمار این رفتار ها گردی؛
(4) سوق دادن تو به سمت توهم گرایی و خیال پردازی تا با خواب و خیال توهم تو را مطیع خود کنند؛
ص: 17
(5) فاصله دادن تو از عقل گرایی و عقلا منشی به سمت گوش و چشم بسته قبول کردن هر آن چه که آن ها می گویند حتی اگر پا گذاشتن بر روی عفت و حیا باشد؛
آری من انتخاب شده بودم اما یک بار از خودم نپرسیدم چرا من؟ مگر من چه درجه ای از ایمان داشته ام یا چقدر اعمال صالح انجام داده ام که از میان صد ها میلیون شیعیان مومن و با تقوا و خدا ترس و نیکو سیرت، من باید انتخاب شوم ؟؟؟!!!
این همان ارضای حس خود برتر بینی من بود! من انتخاب شده ام.
بعضی افراد گمان می کنند گول خوردن تنها به علت نا آگاهی است، اما من که خود تجربه ای تلخ در این زمینه دارم می گویم مهم ترین علت گول خوردن، نقص و عیب های روانی و درونی است:
܀این که فکر کنی از بقیه برتری؛
܀این که دوست داشته باشی همیشه با بقیه فرق کنی؛
܀این که دوست داری پیوسته مورد توجه قرار بگیری و در چشم باشی؛
܀این که بخواهی خلا های احساسی ات را با تصمیمات احساسی پر کنی؛
܀غرور و تکبر؛
ص: 18
܀ریاست طلبی و شهرت گزینی؛
܀عقده های روانی؛
܀ریاء و خود نمایی؛
܀عجب و خود پسندی؛
܀لجباز بودن و ...
تمام این ها گاهی به جای این که تو را از دین دور کند بر عکس، به تو یک تعصبی می دهند که به فرقه ای باطل بپیوندی تا تمام این نقص ها و عیب ها در آن جا ارضا شوند و تو به آرامش برسی!
ص: 19
حمید همان طوری که سرم را در آغوش گرفته بود و اشک می ریخت، پرسید از کجا فهمیدی این همه وقت به بی راهه می رفتی؟ پشت تلفن کی بود؟ چه چیزی به تو گفت که هم این قدر بد حال شدی و هم یک دفعه حقیقت را فهمیدی؟!
برای خودم هم سوال بود. من چطوری به آن سمت رفتم و سه سال شبانه روز هر چه توانستم به آن ها خدمت کردم و چگونه بر گشتم؟
یعنی می شود یک انسان این قدر ساده دل باشد؟ اما حالا که شده بود!
سميه خانم هر روز با من ارتباط می گرفت و از احمد صحبت می کرد. یواش یواش از جریان خوشم آمد و او هم من را وارد گروه های تلگرامی جریان کرد. دیگر کارم شده بود سر کشی به گروه ها و کانال های تلگرامی این جریان. تا این که او من را به جلسات خانگی خود شان برد.
در همان جلسه اول ایشان من را به عنوان تازه ایمان آورده معرفی کرد و همه به من تبریک گفتند و یکی از خانم ها گفت: اتفاقاً دیشب خواب سید را دیدم که در جلسه ما حضور پیدا کردند و یک عدد سیب آوردند و تعبیرش شما هستید!
ص: 20
من همان جا از خودم نپرسیدم:
(1) چرا سمیه خانم دروغ می گوید؟ من که هنوز ایمان نیاورده ام! آیا می شود فردی دروغ گو واسطه هدایت من، واسطه انتخاب شدن من، واسطه بین من و امام زمانم باشد؟؟!!
اما با همین تلقین او گویی من در همان لحظه باور کردم که ایمان آورده ام و ایمان آوردم!
(2) تو که سید یمانی را در بیداری ندیدی، از کجا فهمیدی آن کسی که در خواب دیده ای خودِ سید بوده است؟ بلکه نه تو هیچ کس از پیروان احمد بصری در ایران او را در بیداری ندیده! و هر کس هم که ادعا می کند او را دیده، یا دروغ می گوید و یا توهم زده است. درست مثل همان هایی که توهم می کنند امام زمان علیه السلام را دیده اند!
یادم نمی رود شبی در جلسه ای شرکت کرده بودم که مداحش با سوز و گداز از امام زمان علیه السلام می گفت و شعر می خواند که ناگهان وسط آن سوز و گداز گفت دیشب که می خواستم وارد این هیأت شوم یک جوان رعنای زیبایی را دم در دیدم گفتم آقا نمیان داخل؟
ص: 21
گفت شما برو من هم خواستم می آیم چه کسی می داند شاید او امام زمان بوده است که به جلسه شما نظر داشته!!!
اما چون این سخن مسخره، وسط احساسی ترین حالت مخاطبان بیان شد، تقریباً همگی پذیرفتند و نه تنها اعتراضی نکردند که صدای گریه شان هم بلند تر شد.
خدا را شکر، حاج آقای مسجد بر خلاف بعضی منبری ها که پس از منبر، مجلس را ترک می کنند و برای مداحی نمی مانند، ایشان همیشه بعد از منبر می آمد پایین گوشه ای می نشست و تا آخر مداحی حضور داشت، و آن شب هم بود و شنید که مداح چگونه با احساسات مردم و شأن امام زمان علیه السلام بازی کرد.
اما آن شب کاری نمی شد کرد چون نه امکان داشت جلسه را از وسط به هم ریخت و نه بعد از جلسه کسی گوشی برای شنیدن داشت، لذا اج اقا بر خلاف میل باطنی انتقاد خود را برای منبر فردا شب گذاشت.
فردا شب حاج آقا واقعاً منبرى عالمانه رفت و گوش زد کرد:
هر خوشگلی امام زمان نیست و تا نشانه ای قطعی بر این همانی بودن در دست نباشد نمی توان ادعای تشرف کرد.
امام زمان در هر لباسی دیده نمی شوند.
ص: 22
اصلاً دیدن امام زمان علیه السلام این طور آبکی نیست و اگر قرار بود این قدر راحت بتوان ایشان را دید که دیگر غائب بودن آن حضرت مسخره می شد.
حاج آقا تذکر داد که اشک باید عالمانه و عارفانه ریخته شود نه احساسی و بی منطق و الا انسان پای فیلم سوزناک هم گریه اش می گیرد!
نباید کسی از احساسات مردم سوء استفاده کند.
نباید به هر قیمتی از مردم اشک گرفت.
نباید مردم را توهم گرا بار آورد و ...
منبر حاج آقا کار خودش را کرد و بسیاری از افراد از خواب غفلت بیدار شدند و البته نظر شان هم از آن مداح بر گشت، اما حاج آقا که نمی خواست چنین شود، سخنان محبت آمیز و احترام انگیزی هم در مورد مداح جلسه زد تا آبروی ایشان هم حفظ شود.
خوب بنده خدا چکار می کرد؟
سکوت می کرد تا این همه مستمع به کج راهه بروند؟؟؟
خدا می داند اگر همین حرف های بیهوده و بی خود را کمی پر رنگ کنند می بینی چند وقت بعد بر سر زبان ها افتاد که در فلان هیأت امام زمان دیده شده است، و باز اگر پر رنگ تر شود آن هیأت به مکان مقدسی تبدیل می شود که افراد بیایند
ص: 23
و حاجت بگیرند و باز اگر پر رنگ تر شود عده ای خواب می بینند که این هیأت مورد توجه امام زمان است و به دیگران می گویند هیأت های دیگر نروید بیایید این جا که فلان است.
البته حاج آقا هیچ اشاره ای به سخنانی که مداح در شب گذشته زده بود نکرد و اسم او را هم نیاورد، فقط به صورت کلی گوش زد کرد که بعضی حرف ها و بر داشت ها و گریه گرفتن ها غلط است و این سخنان را تنها از سر وظیفه و احساس مسئولیت زد، اما مداح که شاید باطنش را تزکیه نکرده بود، بلا فاصله بعد از تمام شدن سخنرانی حاج آقا بلند گو را گرفت و گفت: من ادعا نکردم امام زمان را دیده ام، بلکه فقط گفتم شاید آن جوان خوشگل امام زمان بوده است!
و همین سخن سطحی او آبی شد بر آن همه آتش حقیقتی که حاج آقا افروخته بود!
حاج آقا دید اگر این دفعه هم صبر کند و جواب مداح را برای فردا بگذارد تنور حواس ها سرد شده و مسئله به فراموشی سپرده می گردد لذا مجبور شد همان جا جواب مداح را با صدای بلند بدهد که بیان احتمالش هم غلط است، و با همین "شاید کردن ها:" بسیاری از افراد گمراه شده اند.
ص: 24
می دانید! خیلی از مردم قدرت تحلیل و تشخیص حق از باطل را ندارند و این مسائل هم که پیش می که پیش می آید نمی فهمند طرف منبری را بگیرند یا مداح را و احساسات پاک شان هم با این بحث ها فرو کش می کند.
چقدر سخنم به حاشیه رفت.
(3) تو که تعبیر خواب بلد نیستی پس از کجا فهمیدی تعبیر سیب می شود حضور من در این جلسه؟؟!!!
بگذریم، فقط همین قدر بگویم که آن خواب از بیخ دروغ بود! اصلاً او سیبی ندیده بود که بخواهد تعبیرش حضور من باشد!
اما این آخرین باری نبود که به من درباره دیدن خواب دروغ می گفتند، بلکه بار ها و بار ها در این باره به من دروغ گفتند و من این را آن روزی فهمیدم که پشت تلفن چشمانم سیاهی رفت و بر زمین خوردم و از همه رفته هایم بر گشتم. راستش خودم با گوشی همسرم به نیلوفر زنگ زدم. چند وقتی بود که از او خبری نداشتم.
اما وقتی سلام کردم و صدای من را شنید شوکه شد و با کمی مکث گفت: دیگر با من تماس نگیر! وقتی علتش را پرسیدم گفت: دیگر نمی خواهم ارتباطی با کسی داشته باشم و از دعوت خارج شده و توبه کردم!
ص: 25
خیلی تعجب کردم. نیلوفر از ایمان به احمد دست بر داشته؟! او که یکی از مبلغان پر تلاش در این زمینه بود و چقدر خواب از احمد می دید و نقل می کرد!
از او پرسیدم آخر چرا بر گشتی؟ چطور کافر شدی؟ پای تو چگونه لغزید؟
܀اولین حرف هایی که طبق عادت مان به کسانی که از دعوت یمانی بر می گشتند می گفتیم.
܀و البته اگر واقعاً کسی بر گشته بود و با این حرف ها تردیدی به خود راه نمی داد، نوع گویش مان عوض می شد و جز فحش و نا سزا و تهمت چیزی نثارش نمی کردیم!
گفت: نمی خواهم حرف بزنم فقط همین قدر بگویم: از من راضی باش چون زیاد به تو دروغ گفته ام!
با تعجب گفتم: چه دروغی؟ گفت: چند بار برایت خواب تعریف کردم که سید را دیدم و در مورد تو این حرف ها را زده، همه اش دروغ بود! سمیه خانم به من گفت این دروغ ها را بگویم تا تو دل گرم شوی! و این دروغ گفتن گناه ندارد که ثواب هم دارد! دیگر نفهمیدم چه می گوید. این حرف هایش مثل پتک توی سرم خورد. چون خود من هم به سفارش سمیه خانم چندین بار خواب دروغ برای دیگران تعریف کرده بودم!
********************
ص: 26
من ذاتاً انسانی هستم که خیلی از تعریف و تمجید خوشم می آید و شاید علت بد بختی من هم همین بود. این خانم نقطه ضعف من را فهمیده بود لذا خیلی سریع در جمع به من جای گاه دادند و من را ادمین گروه تلگرامی خود شان کردند و همچنین مسئول صندوق وام که بین خانم ها بود.
این قدر در گیر این جریان و تبلیغ شده بودم که از خانواده خودم فراموش کرده بودم و رابطه من و همسرم در این ایام به شدت سرد شده بود و طبق دستور العمل این خانم حق بیان ماجرا را هم نداشتم تا به من اعلام کنند و چندین بار به خاطر بی توجهی به مسائل زندگی و دو فرزندم با همسرم دعوایم شد.
چقدر احساس بزرگی می کردم:
܀من ادمین گروهی بودم که به فرستاده امام زمان ایمان آورده اند.
܀لابد فرستاده امام زمان همه این خدمات من را مو به مو نظاره می کند و حتماً مورد رضایت اوست!
܀خدایا شکرت. باورم نمی شد روزی برسد که این قدر به امام زمان علیه السلام نزدیک شوم که ادمین گروه مربوط به پسرش باشم.
܀چه شرفی!
܀چه لیاقتی!
ص: 27
اطرافیان هم هر چه می توانستند این را برایم بزرگ می کردند. تیر شان کاملاً به هدف خورده بود. من همچون اسبی راهوار شده بودم که روز و شب به این ها سواری می دادم! یا نه چون خری بار کش شده بودم که شبانه روز برای این کانال ها زحمت می کشیدم و همسر و دو فرزندم را فدای این خام فکری ها کرده بودم و اصلاً:
܀انگار نه انگار که آن ها هم در خانه هستند.
܀انگار نه انگار که آن ها شریک زندگی من هستند.
܀انگار نه انگار که من در قبال آن ها شرعاً وظایفی دارم.
خوب این چجور فرستاده ای است که به جای هدایت دارد من را به ضلالت می برد؟
این چه هدایت شدنی است که آدمی را از وظایف شرعی خود دور می کند و در عوض تشویقت می کند ساعت ها بنشینی و یک خواب دروغ اما جذاب ببافی تا افراد تازه ایمان آورده را دل قرص و مردّدین در امر دعوت را جذب جریان کنی؟
اما خوب توجیهش به راحتی فراهم بود چون:
܀اولاً همسر و فرزندان من که به دعوت سید ایمان نیاورده اند تا آدم حساب شوند و حق و حقوقی داشته باشند.
ص: 28
ثانیاً امام زمان مهم تر است یا همسر و فرزند؟! من دارم برای فر ستاده امام زمان این قدر وقت می گذارم نه برای کاری بیهوده. پس هر چقدر هم به همسر و دو فرزندم کم توجهی کنم اشکالی ندارد بلکه اگر اصلاً آن ها بمیرند – ای وای نه! – فدای یک تار موی سر امام زمان!
دیگر زندگی من شده بود گوشی موبایل و تلگرام و جلسات. نه از همسرم یادی بود نه از دو فرزندم تمام هم و غم من این بود که بچه ها را بفرستم مهد و مدرسه تا بتوانم به کار هایم برسم. از نظر من همسر و فرزندانم مزاحم بودند نه خانواده.
هر چه جلو تر می رفتیم زندگی من جهنمی تر می شد ولی من به واسطه خواب های خوبی که بعضی از زنان اتباع برای من می دیدند! یک برده محض بودم در دستان سمیه خانم. البته خودم هم خواب هایی می دیدم که همیشه سمیه خانم این خواب ها را با تعبیر خوب برای من تعریف می کرد!
یک بار هم به من گفت: از طرف خادم پیام رسیده که احمد به من سلام رسانده گفته تو مانند حضرت زینب هستی که در دفاع از امام، حب همسر را فراموش کردی! و به خواست عمه ام حضرت زینب تو در بهشت کنیز ایشان خواهی بود.
ص: 29
بله تا بوده همین توجیهات بوده که افراد را در گمراهی نگه داشته است. خود امام زمان علیه السلام راضی نیست که تو حق همسر و فرزندت را پای مال کنی تا خدمتی به ایشان کرده باشی. امام زمان امام شرع و دین است، امام عقل و منطق است، حجت خدای عادل است.
ولی این حرف ها در گوش کسی که به دعوت ایمان آورده نمی رود همان گونه که چشمش حقایق را نمی بیند و قلبش واقعیت را نمی پذیرد.
گاهی هم فکر می کنم که من گاوی بودم که خوب برای شان شیر می دادم برای همین تحویلم می گرفتند که از دست شان در نروم!
یا طوطی میمون صفتی بودم که هر چه آن ها می گفتند بدون ذره ای اندیشه برای دیگران تکرار می کردم و هر کاری آن ها می کردند من هم همان کار ها نجام می دادم:
܀دروغ گفتن برای جذب افراد بیشتر؛
܀تهمت زدن به انسان های پاکی که منکر دعوت بودند؛
܀تمسخر و استهزای مومنانی که از این دعوت بی اطلاع بودند؛
܀فحاشی و لعن کردن کسانی که با جواب های علمی و منطقی به مخالفت با دعوت بر می خاستند.
ص: 30
اما نه؛ من در واقع سگ تربیت شده آن ها بودم که هر جا می گویند پارس کنم و هر جا می گویند دم تكان دهم. دشمن، کسی بود که آن ها می گفتند، و دوست کسی بود که همان ها تشخیص می دادند. ما فقط و فقط نا خواسته و با روان شناسی پیچیده آن ها آموزش دیده بودیم که وفا داری کنیم.
اسب، خر، گاو، میمون، سگ! عجب عاقبتی دارند گروندگانی که در عقاید باطل خود تعصب هم دارند!
********************
ص: 31
مدت کوتاهی از ایمان من نگذشته بود که سمیه خانم به من گفت: الآن وقتش شده جریان را به همسرت بگویی و او را هم دعوت کنی.
من شب به همسرم جریان را گفتم. شوهرم با تعجب به حرف های من گوش کرد و در آخر گفت: دیوانه شده ای و فریب شیاد ها را خورده ای. و کلی آن شب سر و صدا کرد و سمیه خانم و احمد بصری را فحش داد؛ من هم تا فحاشی او را شنیدم بی اختیار زدم توی گوش همسرم!!!!!
همسرم شوکه شده بود.
البته خود من هم باورم نمی شد که چنین کاری کرده باشم!
همسرم از خانه قهر کرد و رفت و من تا صبح خوابم نبرد.
سمیه خانم به من زنگ زد که چه شد؟
و من هم جریان را برایش تعریف کردم در جواب گفت: مخالفت همسرت طبیعی است ولی تو نباید او را می زدی.
او دعوتم کرد بروم پیشش و من هم رفتم. سمیه خانم دیگر مربی من شده بود و چشم و گوش بسته هر چه می گفت انجام می دادم.
ص: 32
چند روزی با همسرم کلنجار رفتم ولی قبول نمی کرد تا این که با چک کردن گوشی موبایلش فهمیدم با بعضی اساتید نقد جریان احمد بصری تماس گرفته است. حسابی از کوره در رفتم، چون نزد ما آن اساتید از هر حیوانی پست تر بودند. این مسئله را به سمیه خانم گفتم، خیلی عصبانی شد و گفت: خبرت می کنم.
فردا به من زنگ زد که بیا کارت دارم.
من هم رفتم.
دیدم خیلی خندان و خوشحال است.
پرسیدم: چه شده؟
گفت: دیشب یکی از خانم ها خواب احمد را دیده و سید گفته است به تو بگویم نگران نباش همسرت ایمان می آورد به شرطی که این دستورات را گوش کنی.
نمی دانم چرا می گفتند سید؟! مگر ما اعتقاد نداشتیم او دارای مقام امامت است؟ خوب ما کدام امام را این گونه یاد می کردیم که این دومیش باشد؟! کدام شیعه مثلاً به امام حسین می گوید سید حسین؟!! مگر داریم از بقال سر کوچه یاد می کنیم ؟!
ص: 33
خوب اگر امام است مثل آدم بگوییم امام احمد یا لا اقل: حضرت احمد. ولی تکه کلام همه بزرگ تر های جریان سید یا احمد الحسن يا سيد احمد الحسن بود.
بعد ها فهمیدم چون آن ها نمی توانند به جنگ صد ها روایت در مورد حصر عدد ائمه و اوصیا و خلفای پیامبر در دوازده نفر بروند و از طرفی واقعاً به امامت احمد عقیده دارند و در واقع بیست و چهار امامی شده اند، برای در غفلت نگه داشتن این تناقض بزرگ، خیلی کم لفظ امام را برای او به کار می برند و به همان «سید» اکتفا می کنند!
بگذریم. من پرسیدم: چه دستوری؟
گفت: سید گفته از مسائل زناشویی با همسرت پرهیز کن و دیگر با او نخواب اگر هم اعتراض کرد بگو تا ایمان نیاوری نمی توانم با تو هم بستر شوم! در کنار این مسئله در منزل به خودت خوب برس تا همسرت تحریک شود!
شما را به خدا کدام حجت خدا برای ایمان آوردن فردی از این راه استفاده کرده یا به کسی آن را توصیه نموده است؟!
من عقل داشتم تحصیل کرده بودم و با این که اطلاعات مذهبی ام زیاد نبود ولی باطل بودن این مطلب هم چیزی نبود که بر آدم عاقل پوشیده بماند.
ص: 34
اما من این ها را نمی فهمیدم چون هم کور شده بودم و هم کر، بعد از این که هم اسب شده بودم و هم خر! سید فرموده مگر می شود مخالفت کرد؟ سید در خواب این را به کسی گفته و عالم خواب عالم ملکوت است که شیطان در آن دست بردی ندارد! (1) سید گفته با این کار شوهرم ایمان می آورد پس چرا از این توصیه رو گردان شوم؟
اما هیچ وقت همسرم به این جریان ایمان نیاورد و این من بودم که از ایمان به احمد بر گشتم!
ولی تا او ایمان نیاورده بود هیچ وقت از خودم نپرسیدم پس وعده سید چه شد؟ چرا او ایمان نمی آورد؟
و حال که خودم بر گشته ام کسی از افراد جریان حرفم را باور نمی کند که سید گفته بوده شوهرم ایمان می آورد و نیاورده است! و چه دلیلی واضح تر از این برای دروغ گویی احمد؟
بگذریم. من برای ایمان آوردن همسرم از همان شب شروع کردم به پیاده کردن دستوری که به من گفته بودند!
ص: 35
به خاطر این رفتارم چندین بار با همسرم دعوایم شد و کار به کتک کاری رسید. هر چند:
الآن می فهمم که من با او چه کرده ام!
الآن می فهمم که چقدر او را زجر داده ام!
الآن می فهمم که او حتی زمانی که دست روی من بلند کرد دوستم داشت و می خواست با کتک هم شده مرا و زندگیش را نجات دهد.
اما افسوس که من به هدایتی رسیده بودم که به هیچ وجه نمی خواستم از دستش بدهم! برای همین باز هم شوهرم را تحت فشار قرار دادم و خودم را از او مضایقه نمودم تا جایی که پای خانواده ها وسط کشیده شد.
دیگر همه اقوام از مسئله من خبر دار شده بودند. خانواده من مذهبی نبودند و مرا مسخره می کردند و این تمسخر آنان من را در عقیده ام متعصب تر می کرد. اما باز هم همسرم مقاومت کرد و ایمان نیاورد ولی پایم ایستاد و رهایم هم نکرد.
خوب این هم نتیجه تبلیغ من در خانواده:
܀به صورت شوهرم سیلی زدم؛
܀او را در تنگنای شدید زناشویی قرار دادم؛
܀بعد از چندی به خاطر عدم تمکین های مکرر از او سیلی خوردم؛
ص: 36
܀خودم را از همه لذت های زندگی مشترک محروم کردم؛
܀در تمام فامیل مضحکه عام و خاص شدم؛
܀آبرویم پیش فامیل های شوهرم رفت و ... .
این تنها وضع من نبود. وضع تمام کسانی بود که به دعوت احمد بصری لبیک گفته بودند و هنگام تبلیغ خانواد شان با مخالفت آن ها رو به رو گشته بودند.
܀چقدر زندگی های زن و شوهری که به طلاق منجر شده بود؛
܀چه زندگی های مشترک شیرینی که به تلخی شدید گراییده بود؛
܀چقدر پسر هایی که در روی پدر یا دختر هایی که در روی مادر خود ایستاده بودند؛
܀برادر ها از هم جدا شده بودند و خواهر ها از هم جدا؛
܀همه در روی هم؛
و تازه بعضی افراد متعصب یا قلدر جریان، خیلی شدید تر از این بر خورد می کردند:
܀تصور کنید پسری را که چاقو بگذارد زیر گلوی پدرش و بگوید یا به احمد ایمان می آوری یا گردنت را می برم.
܀تصور کنید برادری را که به مو های خواهرش چنگ زده و او را بر زمین کوبیده که چرا به فرستاده امام زمان ایمان نمی آوری کافر؟!
ص: 37
܀تصور کنید دختری را که به مادرش بگوید تو از نظر من نجس هستی و من نمی توانم از دست پخت تو بخورم!
܀چه اشک ها که مادر ها ریختند و چه بغض ها که در گلوی پدر ها شکست و تبدیل به هق هق شد!
در این خانواده ها همه چیز به هم ریخته بود. فقر و بی کاری و بی همسری فرزندان کم بود که این مشکل هم بر دیگر مشکلات به شدت افزوده بود. اما همه آن ها را می شد تحمل کرد بر خلاف این یکی.
و این هم که وضع من بود.
اما همه این ها برای ما افتخار بود! چون:
܀ما تمام این فشار ها و سختی ها را در راه ایمان مان متحمل می شدیم، در راه حمایت از فرستاده و فرزند امام زمان!
܀و قطعاً بالا ترین پاداش های خداوند در انتظار ما بود!
܀ اصلاً مگر چه اشکالی دارد؟؟!! مگر مسلمان ها در صدر اسلام همین مشکلات خانوادگی را پیدا نکردند؟ مگر پدر بت پرست، فرزند مسلمان خود را کتک نمی زد؟ مگر مادر بت پرست فرزند خود را تهدید به مرگ نمی کرد؟ مگر به خاطر اسلام بین زن و شوهر ها اختلاف نیافتاده بود؟ خوب ما هم مثل آن ها!
ص: 38
قیاس های باطلی که 1400 سال فرقه های مختلف به پیروی رهبر قیاس کنندگان، شیطان بزرگ، به خورد پیروان خود می دادند.
منتها در مورد ما معمولاً امر بر عکس بود! یعنی این ما بودیم که مخالفان دعوت را تهدید می کردیم یا کتک می زدیم و یا هر کار دیگر!
یادم نمی رود یکی از مبلغان سر شناس دعوت می گفت: استخاره کردم خواهرم را که مخالف احمد بود سر ببرم اما استخاره بد آمد! إن شاء الله وقتى سيد قيام کنند حتماً این کار را خواهم کرد!!!
********************
ص: 39
احمد بصری به شدتِ هر چه تمام تر مخالف تقلید از علماست. چه در مسائل اعتقادی و چه در مسائل شرعی. بلکه اصلاً مخالف جدی شخص علماست و شديداً بر آن ها حمله می کند و همه علما را فاسق و فاجر و کافر می شمرد. ما پیروان او نیز با تمام علمای دین دشمنی سخت داشتیم و همه را از دم لعن و نفرین می کردیم.
چرا که آن ها به احمد ایمان نیاورده بودند بلکه به مخالفت با او بر خاسته و حتى شنيده بودیم که فتوا به قتل او داده اند. هر چند که هیچ وقت یکی از ما مدرک این ادعا را نپرسید!
بله ما شدیداً تقلید را باطل می دانستیم و شبهات زیادی در مورد آن در کانال خود می گذاشتیم، اما حالا که نگاه می کنم می بینم ما خود مان از همه مردم دنیا مقلد تر بودیم:
܀ هر چه بالا تری ها می گفتند بی چون و چرا می پذیرفتیم.
܀هر ادعایی.
܀هر دستور العملي.
܀هر توصیه ای.
ص: 40
܀هر بکنی.
܀هر نکنی.
ما حتی در نحوه رفتار مان در خانواده و با دوستان و غیره تقلید می کریم!
سید را خواب دیدم این طور گفته؛ سید را خواب دیدم آن طور گفته.
حتى گاهی چیز هایی به ما می گفتند که یا مخالف عقل بودنش کاملاً روشن بود و یا مخالف شرع بودنش.
اما همه را بی چون و چرا می پذیرفتیم هر چند در مورد بعضی مسائل دل من یکی کمی می لرزید و نمی توانست قبول کند.
به عنوان مثال: همسر من انسان با غیرتی است و روی نحوه تعامل با نا محرم حساس هست، اما طبق دستور سمیه خانم و به خاطر تحریک کردن همسرم، در جلوی او با اتباع مرد تلفنی صحبت می کردم و گاهی هم به طور عمدی شوخی می کردم که چندین بار سر همین قضیه از همسرم کتک خوردم و چند موبایل را هم همسرم شکست ولی باز دوباره یکی دیگر می خریدم!
زندگی من جهنم شده بود ولی من هیچ چیز نمی فهمیدم، یک مقلد محض و برده ای در دست سمیه خانم تا این که دستور جدیدی برای من بیاورد.
ص: 41
زندگی من به جایی رسید که همه با من قطع رابطه کردند و همسرم هم دم از طلاق و جدایی زد، طلاق هم هیچ اهمیتی برای من نداشت اما وقتی به سمیه خانم گفتم به من گفت: چه بهتر! در بین اتباع احمد مرد های بسیار مومن و با وقاری هستند، خودم برایت همسر پیدا . می کنم.
این حرف سمیه خانم برای اولین بار باعث شد کمی جا بخورم.
ترسیده بودم.
انگار تازه فهمیده بودم چه اتفاقی دارد می افتد.
یک جور عذاب وجدان در دلم سو سو می زد.
نه می توانستم از احمد و دینم بر گردم و نه می توانستم باور کنم باید از همسرم و بچه هایم جدا شوم.
در برزخی عجیب گیر کرده بودم.
تازه داشتم متوجه می شدم که چطور من و امثال من اسیر دست این خانم دقیقاً مثل یک برده دیگران را تمسخر می کردیم که مقلد هستند و تقليد باطل هست ولی خود مان غلام حلقه به گوش بالا دستی ها و به اصطلاح خادم بودیم.
********************
ص: 42
حدود یک سال مردی از تهران با من تماس می گرفت و از من راهنمایی می خواست.
همسر او جزء اتباع احمد بصری شده بود و او بسیار ناراحت بود.
اوائل آشنایی، بیشتر سوال هایش در مورد آشنایی با این فرقه و جریان شناسی بود و بعد از مدتی در مسائل علمی و شبهاتی که اتباع احمد مطرح می کنند سوال می پرسید و من جواب می دادم.
چند ماهی از این تماس ها گذشت و من از لا به لای حرف های ایشان متوجه شده بودم که رابطه وی با همسرش به کدورت کشیده شده است تا این که خود او مسئله را باز کرد و گفت که دیگر نمی تواند همسرش را تحمل کند و قصد دارد با وجود دو فرزند از همسرش جدا شود.
نمی دانستم چه بگویم.
اولین باری نبود که از این خبر ها می شنیدم.
در ر آخرین تماسی که داشتیم از باب تجربه ی این چند ساله و شناختی که از اتباع احمد پیدا کرده ام به ایشان پیشنهاد دادم همسرش را راضی کند تا به یک روان شناس زبده رجوع کنند.
ص: 43
چند ماه از آخرین تماس گذشت تا این که عصر یک روز وی با من تماس گرفت و اصرار زیادی نمود که همین امشب بیا تهران همسرم می خواهد شما را ببیند.
هر چه دلیل آوردم که سرم شلوغ است او بیشتر اصرار و حتی التماس می کرد و آخر هم قسمم داد؛ بالاخره قبول کردم و راه افتادم سمت تهران و حدود ساعت 11 شب رسیدیم به آدرسی که برایم فرستاده بود.
از منطقه و ظاهر منزل مشخص بود وضعیت مالی خوبی دارند. زنگ در را زدم و جناب حمید آمد و بعد از کلی تشکر و خوش آمد گویی رفتیم داخل.
چند دقیقه ای نگذشته بود که همسر ایشان هم وارد شد، و بعد از کمی تعارف صحبت را شروع کردم:
خوب ما در خدمتیم؛
چه کمکی از من ساخته است؟
چه شده که این قدر برای آمدن من اصرار داشتید؟
آقا حمید شروع کرد به صحبت: یاد تان هست در آخرین تماس به من گفتید همسرم را ببرم پیش یک روان شناس؟ من چون همسرم را می شناختم و
ص: 44
می دانستم قبول نخواهد کرد، به این بهانه که اگر روان شناس حق را به تو بدهد من هم ایمان می آورم وی را راضی کردم که پیش روان شناس و مشاور برویم. دوست روان شناسی داشتم و رفتم پیشش و با او مفصل صحبت کردم. جالب این بود که گفت کمی از این فرقه آشنایی دارد چون دو مورد دیگر مشاوره مربوط به همین جریان داشته است. خلاصه با هم قراری گذاشتیم و من با همسرم پیش او رفتم و از این به بعد بهتر است خود همسرم توضیح بدهد.
ادامه ماجرا را خانم ایشان این گونه تعریف کرد:
ما رفتیم پیش روان شناس، خلاصه و چکیده عرض کنم، چند جلسه صحبت کردیم و طبق سخن روان شناس به این نتیجه رسیدیم که من مدتی، حداقل سه ماه كلاً جریان احمد را فراموش کنم و فقط به زندگی برسم البته زرنگی روان شناس این بود که این راهکار را برای جذب شوهرم و به دست آوردن دل او به من پیشنهاد داد.
شرط خیلی سختی بود و شاید غیر ممکن.
از روز بعد این تعهد تازه فهمیدم چه قولی داده ام.
همسرم برای این که فضا را آماده کند ما را برد ویلای شمال و حدود یک ماه شمال بودیم.
ص: 45
می دانید چرا می گویم تازه فهمیدم تعهدی دادم که برای من غیر ممکن بود؟
همان طور که گفتم طبق وعده در مشاوره رفتیم شمال و قرار شد سه ماه همه چیز را فراموش کنم فقط خودم و زندگی و زندگی و همسرم و بچه هایم.
روز های اول خیلی سخت بود. عین یک معتاد بودم. همسرم طبق توافق موبایلم را از من گرفته بود، چند باری یواشکی گوشی همسرم را بر داشتم و با سمیه خانم تماس گرفتم، او خیلی نگران من بود چون بی خبر رفته بودم، به من می گفت سید کلی برایت پیام رسانده! گفته سریع ول کن بیا، فرار کن و ...!
چند روزی گذشت.
کمی وضعم بهتر شده بود.
مدت زیادی بود که این طور راحت زندگی نکرده بودم.
تازه داشتم مزه زندگی را می فهمیدم.
آرامش اولیه زندگی به من بر گشته بود، کنار همسر و فرزندان، دریا و جنگل و... .
سه هفته ای از سفر ما گذشته بود که از گوشی همسرم به نیلوفر زنگ زدم و با شنیدن حرف هایش از حال رفتم که همسرم به کمکم امد.
܀برای اولین بار بود که احساس گناه می کردم.
܀بغض کردم و نتوانستم جلوی گریه خودم را بگیرم.
ص: 46
܀زار زار گریه می کردم و جریان را برای همسرم تعریف می کردم.
܀از این که چطور به سفارش سمیه خانم به دیگران دروغ می گفتم و خواب جعل می کردم و الآن فهمیدم همین بلا سر خود من هم امده و من متوجه نبودم.
همسرم دل داریم داد و گفت خدا را شکر کن که متوجه شدی و از این کج راهه بر گشتی.
܀چند روز در فکر بودم؛
܀وقتی یاد جلسات و دعوا های اتباع بر سر رسیدن به قدرت در گروه های خود مان می افتادم دیوانه می شدم.
܀عده ای به سر کردگی و طرف داری از فتحیه و عده ای هم به حمایت از کهندل به جان هم می افتادند و این وسط عده ای نیز مدام دم از مکتب نجف می زدند!
وقتی فکر می کنم می بینم همه این دعوا ها بر سر قدرت و منصب بوده، این ها مثلاً همان یاران امام زمان علیه السلام بودند!
܀از اتباع متنفر شده بودم؛
܀از سمیه خانم متنفر بودم؛
܀از این همه دروغ و فریب در راه ایمان به کسی که اصلاً او را ندیده بودم و حتی زنده و مرده بودنش هم معلوم نبود.
ص: 47
اما با این که از این خانم متنفر شده بودم، ولی هنوز به دعوت ایمان داشتم، چند روز بعد از این مسئله حرف های شوهرم باعث تعجبم شد.
او برای اولین بار شروع کرد در مورد دعوت صحبت کردن و اشکالات را یکی یکی مطرح می کرد.
واقعاً تعجب کرده بودم و اصلاً فکر نمی کردم که این قدر اطلاعات داشته باشد.
تنفر من از رفتار اتباع و مهربانی همسرم و صحبت هایش در این که باید روی این سوالات فکر کنم باعث شد برای اولین بار ذهنم را روی سوالات و اشکالات متمرکز کنم؛ شاید باور نکنید من این سوالات را هزاران بار در فضای مجازی شنیده بودم و اصلا برایم ایجاد شبهه نکرده بود ولی نمی دانم چه شد که این بار تمام سوالات و اشکالات را وارد می دانستم؛ هر چه همسرم سوالات را بیشتر می کرد بیشتر متوجه پوچی دعوت می شدم.
܀تازه فهمیدم چرا قبلاً این سوالات و اشکالات را نمی فهمیدم و حتی به اشکالات اساتید نقد می خندیدم و مسخره می کردم.
܀آن موقع من کور و کر بودم؛
܀یک متوهم به تمام معنا؛
܀من هیچ چیز نمی فهمیدم جز آن چه که دیگران به من می گفتند؛
ص: 48
تازه آن موقع بود که فهمیدم من یک بیمار بودم، یک بیمار سحر شده.
شما نمی توانید درک کنید که من چه می گویم، من به مانند یک معتاد بودم که به جز مواد مخدر هیچ چیزی سرش نمی شود.
من و امثال من که جذب این جریان می شویم یک بیمار هستیم و درمان بیماری ما فقط بيان روایت و استدلال نیست. بیشتر ما عقده دیده شدن داریم، می خواهیم با دیگران متفاوت باشیم، مدعی هستیم از دیگران بهتریم و بیشتر می فهمیم و برای همین اصلاً ردیه های مخالفان را نمی بینیم و حتی نمی خوانیم و همین گونه هم به ما دستور می دهند که سخنان معارضین دعوت را گوش ندهید.
هر چه بیشتر می گذشت، بیشتر از جریان متنفر می شدم تا این که به سفارش شوهرم شروع کردم به خواندن چند کتاب پیرامون نقد دعوت. خیلی از مسائل برایم روشن شد و تازه داشتم به حماقت های خودم پی می بردم.
الآن که دارم این حرف ها را می زنم دیگر به احمد بصری ایمان ندارم. کاملاً آزادم و تمام آن مشکلات خانوادگی بر طرف شده و من در کنار همسر و فرزندانم احساس خوش بختی می کنم.
نفرین بر دورغ؛ نفرین بر دو رویی؛ نفرین بر بازی دادن احساسات؛ نفرین بر کبر و غرور؛ نفرین بر فریب کاری و حیله گری.
ص: 49
܀مبلغ: تا به حال این حدیث را شنیده ای که پیامبر فرموده اند بعد از دوازده امام دوازده مهدی خواهند بود که مهدی اول نامش احمد است؟
عوام: نه، نشنیده بودم. اگر بود علما می گفتند.
܀مبلغ: علما؟! مگر فکر کردی علما همه چیز را به مردم می گویند؟ اگر چنین حدیثی بود و برایت آوردم چه؟ آن وقت قبول می کنی که دوازده مهدی خواهیم داشت؟
عوام: نه.
܀مبلغ: چرا مگر تو مسلمان نیستی؟ مگر تابع احادیث اهل بیت نیستی؟ اصلاً تو دینت را از چه منبعی می گیری؟ ثقلین یا علما؟ کجا پیامبر فرموده به علما مراجعه کنید؟ خوب وقتی خود حدیث موجود است و ما هم عقل داریم و می توانیم معنای حدیث را بفهمیم چرا به علما مراجعه کنیم؟
عوام: خوب این حدیث کجا آمده؟
ص: 50
܀مبلغ: در کتاب شیخ طایفه شیعه، رئیس مذهب تشیع، شیخ طوسی رحمة الله علیه. این حدیث هم سندش صحیح است و هم معنایش واضح و روشن. بیا خودت نگاه کن.
عوام: پس چرا علما تا به حال چیزی درباره این حدیث به ما نگفته اند؟ حتماً این حدیث باطل بوده که چیزی نگفته اند.
܀مبلغ: باز که گفتی علما. کجای قرآن گفته برید سراغ علما؟ کجا پیامبر گفت هر چه علما گفتند درست و هر چه نگفتند باطلست؟ اصلاً مگر تو خودت فهم نداری که بروی از علما بپرسی؟ تو معلومست شيعه اهل بیت نیستی شیعه علما هستی.
عوام: نمی دانم چه بگویم ولی علما متخصص در دین هستند حتماً این حدیث یک ایرادی داشته که برای ما نگفته اند.
܀مبلغ: من می گویم شیخ طوسی رئیس مذهب شیعه در کتاب بسیار معروف غیبت این حدیث را آورده، سندش هم صحیح است و معنایش هم واضح؛ باز تو می گویی علما؟ ببین چقدر تو را شست شوی مغزی داده اند که بین حدیث اهل بیت و حرف علما، حرف آن ها برایت ملاک شده. اصلاً مگر علما معصومند؟ آن هم این علما که خود اهل بیت گفته اند علمای آخر الزمان فاسقند و دشمن حضرت قائم.
عوام: این که نمی شود؛ من خودم از نزدیک بسیاری از علما را می شناسم که انسان های بسیار خوب و مومنی هستند.
ص: 51
܀مبلغ: اهل بیت گفته اند این ها فاسقند تو نمی پذیری؟ اصلا مگر خوب بودن به چیست؟ به نماز و روزه است؟ خوب شمر و معاویه هم اهل نماز و روزه بودند. مهم اینست که در برابر اهل بیت متواضع باشی و حرف شان را بپذیری. اگر پذیرفتی می شوی مومن و اگر نپذیرفتی می شوی فاسق حتی اگر اسمت باشد علما.
تازه اصلاً چه کسی گفته علما چیزی از این حدیث نگفتند؟ این حدیث را علامه مجلسی نقل کرده، فیض کاشانی آورده، شیخ حر آورده، علامه بحرانی آورده. تو این ها را قبول داری؟ از علما بودند دیگر. حالا اگر علمای فعلی مخفی کاری می کنند و این حدیث را به مردم نمی گویند خوب معلوم است دشمن اهل بیتند دیگر.
حالا باز می گویی علما خوبند؟ باز می گویی بروم از علما بپرسم؟
تازه مگر خود همین علما نمی گویند تقلید در عقاید باطل است؟ خوب مسئله مهدیین مسئله شرعی نیست که بروی از علما بپرسی، خودت باید به آن برسی.
و این گونه و با این سخنان سخیف و آمیخته به دروغ، عوامی که تا به حال به هیچ کتاب حدیثی مراجعه نداشته و هیچ سر رشته ای از حدیث و سند و محتوا ندارد را از مراجعه به علمای دین باز می القا دارند و چنین می کنند که تو
ص: 52
خودت با هر سطح دانش بلکه حتی اگر بی سواد با شی توانایی تشخیص حق از باطل را داری و نباید به علما مراجعه کنی.
اما جواب حرف های این مبلغ درباره حدیث وصیت:
اولاً این حدیث دارای ضعیف ترین سند هاست به گونه ای که چهار نفر از سلسله راویان آن به شدت مجهولند (علی بن سنان، على بن الحسين، الحسن بن علی، علی بن بیان) و نام سه تن از آن ها فقط و فقط در سند این حدیث آمده و نه هیچ حدیث دیگر (جعفر مصری، الحسن بن علی، علی بن بیان)؛ و دو نفر از آن ها کذاب و جعال حدیث معرفی شده اند (احمد بن محمد بن الخليل، جعفر مصری) پس این که مبلغ گفت سندش صحیح است دروغی شاخ دار از نوع بد ترین دروغ هاست.
همچنین آن را تنها و تنها شیخ طوسی نقل نموده و نه قبل از وی و نه بعد از وی، احدی از علمای شیعه در هیچ کتاب حدیثی، طریقی به این حدیث نداشته و آن را ذکر نکرده، مگر عده بسیار کمی از علما که جهت رد کردن آن را در کتاب خود آورده اند نه جهت تایید. اما این مبلغ با فریب کاری تمام، نام آن ها را به عنوان ناقلان این حدیث ذکر کرد بدون این که اشاره کند آن ها برای چه حديث وصيت را نقل کرده اند.
ص: 53
بله شیخ طوسی در فصلی به نام: ابطال شبهات هفت امامی ها، در باب اثبات این که عدد ائمه عليهم السلام منحصر در دوازده نفر است این حدیث را در لا به لای احادیث دیگر فقط برای اثبات عدد ائمه دوازده گانه ثبت نموده، نه این که به خصوص این حدیث برای اثبات دوازده مهدی یا حتی دوازده امام استناد کرده باشد.
برای همین شما می بینید ایشان در دو کتابی که در عقاید شیعه به نام «العقائد الجعفريه» و «الإقتصاد فيما يتعلق بالإ عتقاد» نگاشته، کوچک ترین اشاره ای به
مسئله مهدیین ندارد. و از این معلوم می شود حتی خود شیخ که تنها ناقل این روایت می باشد، به مضمون آن مبنی بر دوازده مهدی بعد از دوازده امام اعتقادی نداشته و آن را صحیح نمی دانسته است.
لذا این سخن مبلغ که: آن را رئیس طایفه شیعه و مذهب جعفری، شیخ طوسی در یکی از معروف ترین کتاب های خود یعنی کتاب غیبت ثبت نموده، تنها برای گنده نمایی است و هیچ چیزی را ثابت نمی کند.
اما این که همه علما فاسقند و این را اهل بیت علیهم السلام گفته اند دروغی آشکار است، و اکثر احادیثی که این فرقه به آن استناد می کند بی سند یا دارای سند ضعیف می باشد و نوعاً هم درباره فقها نه علما سخن گفته، و مراد شان هم فقهای اهل سنت هستند که به معارضه با حضرت مهدی
ص: 54
عليه السلام بر می خیزند نه علمای شیعه که خود را سرباز امام زمان علیه السلام می دانند.
در پایان عرض می کنم: حرف همان عوام درست است که اگر حدیث وصیت صحیح بود و اشکال سندی و محتوایی نداشت، خود علما به به مردم می گفتند. مخصوصاً در این 1000 سال که از ثبت آن حدیث توسط شیخ طوسی می گذرد هیچ انگیزه ای در آن ها برای مخفی نگه داشتن چنین حدیثی وجود نداشته است و الان هم که ده ها سال است خود علما کتاب غیبت طوسی را چاپ کرده اند، خود شان ترجمه کرده اند و خود شان نیز نشر داده اند.
پس هیچ مخفی کاری در کار نیست، اما این را همه می دانند که هر حدیثی در هر کتابی بود صحیح نیست و اگر علما این حدیث را برای مردم نخوانده اند فقط از این جهت بوده که به اتفاق نظر جميع علما، محتوای آن باطل بوده است.
اما این که پیامبر و اهل بیت علیهم السلام هیچ کجا مردم را به علما ارجاع نداده اند نیز دروغی شاخ دار است و علما خود مبلغان اصلی ثقلین بوده و هستند لذا مراجعه به آن ها دقیقاً به معنای مراجعه به ثقلین است نه در مقابل آن.
امام هادی علیه السلام می فرمایند: «اگر بعد از غیبت قائم شما، عالمانی نبودند که به سوی او دعوت کنند و او را اثبات نمایند و از دین وی توسط دلیل های
ص: 55
الهی دفاع کنند و بندگان ضعیف خدا را از دام های شیطان و یارانش و دشمنان ائمه نجات دهند احدی باقی نمی ماند الا این که از دین خدا مرتد می شد، ولی علما همان کسانی هستند که افسار قلوب شیعیان ضعیف را در دست می گیرند همان گونه که نا خدا سکان کشتی را نگه می دارد. این علما نزد خدای عز و جل بر ترین ها هستند». (1)
هم چنان که تقلید در عقاید عقلی باطل است اما در مورد عقاید نقلی یعنی چیز هایی که در احادیث بیان شده، مثل همین مسئله مهدیین، فرد عامی که هیچ تخصصی در زمینه تشخیص سند و متن احادیث صحیح ندارد، راهی جز مراجعه به علمای متخصص برایش نیست، و هر آن چه این فرقه منحرف به خورد مخاطب خود می دهد، به نوعی مقلد قرار دادن مردم برای خویش است.
ص: 56
܀مبلغ: اگر امام زمان بیاید چطوری او را می شناسی؟
عوام: با معجزه.
܀مبلغ: معجزه ؟! آخر کدام امام برای اثبات امامتش معجزه داشته؟!
عوام: خوب با صیحه آسمانی.
܀مبلغ: صيحه؟!! آن صیحه در آسمان است و تو در زمینی. مراد از صیحه، خواب دیدن است جانم.
عوام: پس راه شناخت قائم چیست؟
܀مبلغ: ببین در این حدیث تصریح شده: راه شناخت امام و صیت است، منظورش از وصیت هم وصیت پیامبر است، خوب در وصیت پیامبر آمده که دوازده مهدی بعد از دوازده امام، و مهدی اول پسر امام زمان ست که اسمش احمد می باشد.
عوام: خوب مگر نمی گویی بعد از دوازده امام؟ امام دوازدهم که هنوز نیامده، هر وقت آمد و گفت این حدیث صحیح است، به روی چشم، ما هم قبول می کنیم دیگر، مشکلی نداریم با این حدیث.
܀مبلغ: نه، اشتباه فهمیدی؛ مهدی اول قبل از امام زمان می آید تا زمینه ظهور ایشان را فراهم کند چون او همان یمانی موعود است.
ص: 57
عوام: زمینه سازی کند؟ چه زمینه ای بسازد؟ وقتی صیحه زده شود امام ظهور می کنند دیگر. مهدی اول همان یمانی موعود است؟!
܀مبلغ: نه، همین جوری که نمی شود قیام کنند. باید قبلش مردم از خواب غفلت بیدار شوند تا به کمک حضرت بیایند، و الآن مهدی اول توسط امام زمان فرستاده شده و اسمش هم که در وصیت هست.
بله مهدی اول همان یمانی موعود است و یمانی قبل از امام مهدی می آید.
عوام: خوب ما از کجا بدانیم راست می گوید؟ معجزه دارد؟
܀مبلغ: آخر کجای دین گفته راه شناخت حجت خدا معجزه است؟ در قرآن گفته یا در روایات؟ تو همین جوری یک چیزی شنیدی و چشم بسته قبول کردی! معجزه نوح چه بوده؟ معجزه یعقوب چه بوده؟ اصلاً معجزه امام حسین چه بوده که آن جوری در کربلا شهیدش کردند؟ خوب اگر آن ها معجزه داشتند پس کو؟ و اصلاً اگر معجزه داشتند دیگر چه کسی با دیدنش می توانست مخالفت کند؟
عوام: یعنی می گویی یکی بدون معجزه بیاید ادعا كند من حجت خدا هستم باید قبول کنیم؟
܀مبلغ: بله اگر با وصیت آمده با شد باید قبول کنیم، چون پیامبر گفتند این وصیت مانع از گمراهی است، پس نمی شود کسی بیاید با همین وصیت ادعای دروغ نموده و مردم را گمراه کند.
ص: 58
تازه اگر شک داری استخاره کن ایشان امامست یا نه. یا اصلاً این دستور العمل را انجام بده خودت خواب می بینی که ایشان بر حقست.
و با این شبهات سبک و حرف های بی ارزش، اعتقاد 1400 ساله شیعه مبنی بر این که معجزه یکی از راه های شناخت حجت خداست را از ذهن عوام پاک می کنند و به جای آن مدام روی وصیت و البته خواب و استخاره تاکید می کنند!
معجزه را بگذار کنار برو خواب ببین برو استخاره کن، اگر خوب آمد که یعنی: ایشان امام است و باید ایمان بیاوری و اگر بد آمد که یعنی: اگر ایمان نیاوری بد است پس باز باید ایمان بیاوری!
اصلا چرا تو خواب ببینی؟ خودم برایت خواب می بینم، بلکه دیگران خواب دیده اند و همان بس است!
اما این که مبلغ گفت: راه شناخت امام وصیت است:
اولاً کدام امام؟ یازده امام قبلی یا امام دوازدهم؟ چون ایشان یک فرقی با دیگر امامان دارد، این که آن ها همگی ظاهر بوده اند و ایشان از اول غائب. حال فرض که وصیت راه شناخت امام زمان هم باشد اما در چه زمانی؟ با آغاز غیبت صغری یا هنگام ظهور شان؟ چون ایشان به علت رخداد غیبت، دو بار باید خود را اثبات کنند: یکی در ابتدای غیبت صغری برای مردمی که با وفات
ص: 59
امام یازدهم عليه السلام مواجه شدند و دیگری به هنگام ظهور برای مردمی که هیچ چیز از ایشان نمی شناسند.
یازده امام قبلی که هیچ کدام با این وصیتی که جریان احمد ادعایش را دارند، به امامت خود تمسک نکرده اند؛ امام دوازدهم که از اول امامت خود غائب بوده اند چه بر سد به این که بخواهند به این وصیت استدلال کنند، و در آخرین توقيعات شان هم هیچ سخنی از این وصیت نیست.
ثانياً كدام وصيت؟ وصیت هر امام به امام بعدی که در روایات توصیف به ظاهره شده یعنی روشن و آشکار بوده یا وصیت پیامبر؟
امام صادق علیه السلام فرمودند: «سه چیز است که در کسی جمع نمی شود الا این که صاحب این امر است: ... و این که صاحب وصیت ظاهره باشد وصیتی که وقتی به مدینه بیایی درباره آن از عموم مردم و بچه ها بپرسی که فلانی به چه کسی وصیت کرده؟ بگویند به فلانی پسر فلانی». (1)
حال بر فرض که وصیت پیامبر مراد بوده، اما آیا منظور نقل این وصیت در کتابی است که بعد از گذشت 180 سال از رخداد غیبت نوشته شده؟ بر فرض مراد نقل وصیت پیامبر در کتب حدیثی بوده، اما آیا از پیامبر تنها همین یک وصیت نقل شده که آن را تنها راه شناخت حجت خدا می دانند یا نقل های
ص: 60
دیگری هم درباره وصیت مکتوب پیامبر در کتاب های معتبر دیگر وجود دارد که هیچ سخنی از دوازده مهدی به میان نیاورده است؟
امام صادق علیه السلام فرمودند: «ما صحیفه ای به املای رسول خدا و خط امیر المومنين يافتيم که در آن آمده است: بسم الله الرحمن الرحیم این نوشته ای است از جانب خدای عزیز حکیم ... وصی تو را بر تمام اوصیا برتری دادم؛ و تو را به دو نوه ات پس از او تکریم نمودم؛ دو نواده ات حسن و حسین ... و علی سرور عابدان ... و پسرش محمد ...
و جعفر ... پس از او موسی را بر گزیدم ... علی .... چشم علی را به جمال محمد پسرش و خلیفه پس از او روشن نمودم .... و سعادت را برای پسرش علی رقم زدم ... از او ... حسن بر آید ... سپس آن را به فرزند حسن که رحمت برای عالمین است کامل می کنم ... این ها صاحبان ولایت من هستند و به واسطه این ها هر فتنه ای را دفع می کنم ... این ها هستند که بر آن ها صلوات و رحمت پروردگار شان می باشد و این ها همان هدایت یافتگانند». (1)
این ها سوال های بسیار کلیدی است که پیروان احمد هیچ جواب منطقی برای آن ها ندارند و تنها به صرف استناد به یک یا چند حدیث، و نادیده گرفتن تمام احادیث مخالف یا تاویل و توجیه کردن آن ها، مثلاً این سوال های مهم را پاسخ می دهند؟!
ص: 61
(1) تاویل حدیث:
عوام: من راستش رفتم از چند عالم پرسیدم احادیثی را به من نشان دادند که می گوید تعداد اوصیای پیامبر تا روز قیامت دوازده تاست:
(الف) «من و برادرم و یازده امام که او صیای من تا روز قیامتند همگی هدایت گر هدایت شده هستند. اولین اوصیا پس از برادرم حسن سپس حسین و سپس نه تن از فرزندان حسین اند؛ همگی در بهشت در یک جایگاه هستند». (1)
ب) «ابوبکر و عمر بر خاسته و گفتند: یا رسول الله! آیا این آیات به طور خاص درباره علی نازل شده است؟ فرمود: بلکه در حق او و دیگر او صیائم تا روز قیامت؛ هر دو گفتند: ای رسول خدا آنان را برای ما بیان کن؛
فرمود: علی ... سپس فرزندم حسن سپس فرزندم حسین و سپس نه تن از نسل فرزندم حسین یکی بعد از دیگری، قرآن با ایشان و ایشان با قرآنند، نه آن ها از او جدا می شوند و نه قرآن از ایشان تا در کنار حوض بر من وارد شوند». (2)
ص: 62
ج) «سلمان فارسی گفت: ای رسول خدا! آیا این آیات به طور ویژه در حق على نازل شده است؟ رسول خدا فرمود: در حق علی و دیگر او صیائم تا روز قیامت ... سلمان گفت: ای رسول خدا آنان را برای من بیان فرما، فرمود: علی ... و یازده امام از فرزندان ،او اولین شان فرزندم حسن و سپس حسین و سپس نه تن از فرزندان حسین یکی پس از دیگری؛ قرآن با ایشان است و ایشان با قرآنند تا در کنار حوض بر من وارد شوند». (1)
܀مبلغ: این ها که جوابش معلوم است، تا روز قیامت یعنی قیامت صغری یعنی تا روز قیام قائم. (2)
عوام: خوب قائم که هنوز قیام نکرده، پس تا قیام نکند تعداد اوصیا دوازده تاست.
܀مبلغ: مراد از قائم در این روایات، فرستاده امام مهدی است که همان سید احمد می باشد!
عوام: اما سید احمد که هنوز قیام نکرده پس تا قیام نکند تعداد اوصيا همان دوازده تاست و این خودش ناقض ادعای امامت سید احمد است!
܀مبلغ: مراد از قیام، ظهورست نه خروج. یعنی قیام به امامت!
ص: 63
و این عوام بیچاره نمی داند که بعد از اولین جواب مبلغ دارد در زمین او بازی می کند، برای همین نمی تواند حق را تشخیص دهد. او اگر به فن مناظره واقف بود، نباید می گذاشت این مبلغ پایش را از ادعای اول فرا تر بگذارد و سریع مچش را می گرفت و می گفت: از ثقلین برای من ثابت کن دو تا قیامت داریم قیامت کبری و قیامت صغری و ثابت کن تعبیر «تا روز قیامت» لا اقل معنا دارد و به معنای قیام قائم هم آمده است.
و این گونه به راحتی دروغی که مبلغ در تاویل روایات حصر عدد اوصیا گفته بود آشکار می شد. چون حتی در یک حدیث بی سند هم عنوان قیامت کبری و قیامت صغری نیامده، و اگر بعضی علما از این تعبیر استفاده می کنند به جهت رخداد رجعت، هم زمان یا مقداری پس از قیام امام زمان علیه السلام است و رجعت یعنی زنده شدن بخشی از مردم که چون تنها در مورد بعضی افراد اتفاق می افتد از آن به قیامت صغری تعبیر کرده اند. و البته طبق تفکر احمد به صری که علما فاسق و گمراه هستند و نیز طبق اعتراف پیروانش که فقط تابع ثقلین می باشند، این تعبیر توسط علما باطل است نه این که آن قدر اعتبار داشته باشد که بتواند مفسر احادیث اهل بیت علیهم السلام هم قرار گیرد! همچنین حتی در یک حدیث بی سند هم نیامده که تعبیر تا روز قیامت را درباره غیر معاد به کار برده باشند.
ص: 64
(2) توجيه حديث
عوام: کسی دیروز حدیثی به من نشان داد که امام صادق عليه السلام درباره دوازده مهدی به ابو بصیر می گویند: «پدر من فقط فرمود دوازده مهدی و نفرمود دوازده امام. لکن آن ها قومی از شیعیان ما هستند که به ولایت و معرفت حق ما دعوت می کنند»، (1) این حدیث چطوری با ادعای امامت سید احمد سازگار است؟
܀مبلغ: امام این جا تقیه کردند! تازه اصلاً شرط امام بودن شیعه بودن است، مگر حضرت ابراهیم با این که امام بود شیعه اهل بیت نبود؟!
و این گونه حدیثی که معنایش در رد امامت مهدیین روشن و آشکار است، با توجیهی سبک و مسخره، بر معنای حقیقیش پرده می افکنند تا عوام نا آگاه همچنان در جهل خود، شیعه احمد باقی بماند.
(3) تقطيع حديث:
عوام در روایت گفته از بصره احمد بن مُلیح یار امام زمان خواهد بود، (2) خوب چرا شما کلمه «بن ملیح» را از حدیث می اندازید و فقط می گویید: از بصره احمد؟ احمد بن ملیح چه ربطی به احمد بن اسماعیل دارد؟
ص: 65
܀مبلغ: مليح صفت پدر سید احمد بوده؟ ملیح هم نیست و ملیح است چون صورت پدرش اسماعیل با مزه بوده!
و این گونه عوام نا آگاه که حتی خود احمد را هم ندیده تا بداند چه شکلی است باید بپذیرد پدر نا دیده اش دارای چهره ای با مزه بوده!
اما نه مُليح، مَلیح است و نه ملیح توصیف پدر احمد است و نه اصلا این حديث ربطی به احمد بصری دارد و از همه مهم تر اگر این توجیهات نزد احمد بصری رنگی داشت، بن ملیح را از حدیث حذف نمی کرد و جایش سه نقطه نمی گذاشت!
(4) بازی با حدیث
عوام: مگر احادیث نگفته اند خروج یمانی از یمن است، (1) پس چرا احمد از بصره آمده؟!
܀مبلغ: نه نگفته اند چون در بعضی نسخه ها کلمه «از یمن» وجود ندارد، بلکه یمانی از یمن گرفته شده یعنی با برکت یا از یمین گرفته شده یعنی دست راست امام زمان است یا اصلاً از یمن گرفته شده اما بداء رخ داده و از بصره آمده! تازه شاید مراد از یمن همان بصره باشد چون در حدیثی
ص: 66
یکی از نام های به صره یمن دانسته شده است. بماند که مکه جزو یمن بوده و همه اهل بیت می شوند یمانی.
اما این دروغ است که در بعضی نسخه ها نام یمن وجود ندارد و نیز این دروغ است که در حدیثی نام بصره یمن دانسته شده است و نیز از نظر علم لغت، یمانی از یمن و یمین گرفته نشده است بلکه یمانی تنها یک معنی دارد و آن یعنی کسی که اهل یمن است، و بداء هم توسط خود معصوم خبر داده می شود نه این که غیر معصوم بیاید ادعای رخداد بداء کند. همچنان که مکه جزء یمن نبوده و به اهل مکه یمانی نمی گفته اند، و اصلاً کسی که اجدادش در 1400 سال پیش اهل جایی بوده اند منسوب به آن مکان نمی شود.
(5) انتخاب سلیقه ای:
عوام: بسیاری از احادیثی که شما می خوانید نسخه بدل دارد، به چه دلیلی شما یک نسخه را می گیرید و چندین نسخه مخالف آن را کنار می گذارید؟
܀مبلغ: برای این که سید احمد الحسن در کتاب هایش این نسخه ها را درست دانسته نه آن نسخه ها را!
عوام: اگر امامت سید ثابت بود که کسی بر سر نسخه بحث نمی کرد، حرف اینست که سید احمد با همین روایاتی که در کتاب های شیعه
ص: 67
ثبت شده بر امامت خودش و دیگر سخنانش استدلال نموده، پس باید طبق نسخه ای که شیعه قبول دارد بر آن ها احتجاج کند نه طبق نسخه ای که خودش بدون ارائه دلیل قبول دارد.
܀مبلغ: خوب امامت سید که با حدیث وصیت ثابت است لذا هر نسخه ای را که ایشان بگویند همان صحیح می باشد!
و این گونه کسی که همه علمای شیعه را متهم به پیروی از هوا و هوس می کند، پیرو هوای خود، هر نسخه ای را که مطابق میلش هست صحیح می داند!
ص: 68
عوام: این حدیث هایی که بر ضد ادعای سید می خوانند چیست؟ مثل توقیع سمری، یا: هر کس بگوید سیزده تا امام ملعون است:
«هشدار که هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحه، ادعای مشاهده می کند، دروغ گوی افترا زننده است». (1)
«و گوینده ای با این سخنش از دین خارج می شود که امامت به سیزده نفر و بیشتر رسیده است». (2)
܀مبلغ: وقتی حجت خدا را شناختی دیگر حدیث حجیت ندارد، چون می روی از خود امام می پرسی دیگر. با چهار تا حدیث که نمی شود به جنگ حجت خدا رفت؛ این احادیث باطل است.
عوام: شما که می گفتید علم رجال بدعت است و به واسطه همین علم بسیاری از احادیث اهل بیت کنار گذاشته شده. حالا هر حديثى من خلاف ادعای سید می آورم می گویید باطل است؟
܀مبلغ: عزيز من علم رجال با سخن امام زنده فرق دارد. علم رجال بعد از ائمه درست شده پس بدعت است لذا نمی شود با آن تشخیص داد کدام روایت صحیح است و کدام روایت باطل. اما سخن امام زنده خودش
ص: 69
حجت است و با آن تشخیص می دهیم چه حدیثی درست است. پس اگر هزار تا حدیث هم مخالف امامت سید باشد همه اش باطل می باشد چون سید با وصیت آمده است.
عوام: بعضی از آیه هایی که سید تفسیر می کند خلاف تفسیری است که در روایات آمده.
مبلغ: خوب مخالف باشد. آن روایت ها که معلوم نیست از ائمه رسیده باشد، امام خودش زنده است می گوید تفسیرش اینست.
عوام: مگر روایت نگفته یمانی از یمن می آید:
امام صادق عليه السلام فرمودند: «از علامت های خروج قائم، خروج سفیانی از شام است و خروج یمانی از یمن». (1)
پس چرا احمد از بصره آمده؟ اصلاً چطوری یمانی هست؟
܀مبلغ: وقتی سید می گوید من یمانیم یمانی است دیگر، حالا از هر کجا که بیاید. بالای حرف حجت خدا که نمی شود حرف زد.
و این گونه عوام بیچاره را به جنگ احادیث اهل بیت می فرستند تا هر حدیثی که با ادعای احمد به مصری نخواند تاویل ببرد یا بگوید مخالف حجت خداست پس باطل است!
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و عجل فرجهم
ص: 70