سرشناسه:میرحامدحسین کنتوری، 1830 - 1888م.
عنوان قراردادی:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار .برگزیده
تحفه اثنی عشریه .شرح
عنوان و نام پديدآور:عبقات الانوار فی امامه الایمه الاطهار: حدیث نور/ تالیف میر حامدحسین نیشابوری لکهنوی؛ اشراف سیدعلی حسینی میلانی؛ تحقیق، تصحیح و تعلیق رضا امیری سیرجانی؛ [برای] بنیاد فرهنگی امامت.
مشخصات نشر:قم: موسسه فرهنگی هنری امامت اهل بیت(ع)، 1444ق-= 1402 -
مشخصات ظاهری:ج.
شابک:دوره: 978-600-8518-42-6 ؛ ج.1: 978-622-7050-17-2
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
يادداشت:زبان : عربی.
يادداشت:این کتاب برگزیده کتاب "عبقات الانوار" تالیف میرحامدحسین هندی بوده که خود نیز ردیه ای بر کتاب "التحفه الاثنی عشریه" تالیف عبدالعزیزبن احمد دهلوی است.
عنوان دیگر:حدیث نور .
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate
موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. تحفه اثنی عشریه -- نقد و تفسیر
موضوع:احادیث خاص ( نور)
*Hadiths, Special (Nur)
موضوع:امامت
Imamate
امامت -- احادیث
Imamate -- Hadiths
شیعه -- دفاعیه ها
Shi'ah -- Apologetic works
شیعه -- ردیه ها
Shi'ah -- Controversial literature
شناسه افزوده:حسینی میلانی، سیدعلی، 1326 -
شناسه افزوده:امیری، رضا، 1368 خرداد-، مصحح
شناسه افزوده:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. تحفه اثنی عشریه. شرح
شناسه افزوده:بنیاد فرهنگی امامت. مرکز تخصصی امامت اهل بیت(ع)
رده بندی کنگره:BP223
رده بندی دیویی:297/45
شماره کتابشناسی ملی:9281261
اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا
ص: 1
اشراف: آیة الله سید علی حسینی میلانی دامت برکاته
عبقات الأنوار فی امامة الائمة الاطهار
آیة الله العظمى علامه میر حامد حسین نیشابوری لکهنوی رحمة الله علیه
1306-1246
حدیث نور ج 1
تصحیح تحقیق و تعلیق
رضا امیری سیرجانی
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
عبقات الأنوار فی امامة الائمة الاطهار علیهم السلام
ص: 5
ص: 6
تقريظ آية الله ميلانی دامت بركاته 29
سخن بنياد امامت 33
مقدمۀتحقيق 37
مجلّد حدیث نور 39
نسخه حدیث نور 39
شیوۀ تحقیق و تصحیح 40
مقابله 40
مستند سازی 41
تقویم نصّ 41
شكر و سپاس 43
خطبۀ كتاب 47
عبارت تحفه 51
[ردّ و ابطال عبارت تحفه] 57
اسماى صحابه كه حديث نور روايت كرده اند 61
ص: 7
اسمای تابعین که روایت حدیث نور کرده اند 63
اسمای علمای سنّیه که روایت حدیث نور نموده اند 64
اثبات تواتر حدیث نور به سبب روایت هشت صحابه آن را 68
ابن حجر ادعای تواتر امر امامت ابی بکر نموده به زعم ورود آن از هشت صحابه 68
[ابن حزم ادعای تواتر مسئله عدم جواز بيع ماء به روايت دهار صحابه نموده] 69
اثبات قطعیّت حدیث نور و مساوات آن با آیۀ قرآنی به وجوه عدیده از کلام صاحب تحفه که درباره حدیث لا نورث گفته 69
وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 72
وجه اوّل از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن روايت احمد بن حنبل حديث نور را به سند صحيح 72
حدیث نور به روایت احمد بن حنبل از تذکرة خواص الأمة سبط ابن الجوزی 72
مدائح عبدالرزّاق راوی حدیث نور 74
ذکر الیافعي [والسمعاني] أنّه ما رحل الناس إلی أحد بعد رسول الله صلّی الله علیه وسلّم مثل ما رحلوا إلی عبدالرزّاق 75
ص: 8
محامد عبدالرزّاق راوی حدیث نور از کمال عبدالغني بن عبدالواحد المقدسي 76
احمد بن حنبل لا یروي إلّا عن ثقةٍ، ذکره ابن تیمیة واستدلّ به السبکي علی توثیق موسی ابن هلال 78
مدائح معمر راوی حدیث نور از کاشف ذهبی 79
مدائح زهری و خالد بن معدان راویان حدیث نور 80
مدائح زهری راوی حدیث نور از تقریب عسقلانی 81
مدائح خالد بن معدان از کتاب الثقات ابن حبان 81
مدائح خالد بن معدان از کاشف ذهبی 83
مدائح خالد بن معدان از تهذیب التهذیب عسقلانی 83
مدائح خالد بن معدان از رجال مشکاة عبدالحقّ 86
مدائح زاذان کندی راوی حدیث نور 87
توثیق زاذان کندی راوی حدیث نور از کاشف ذهبی 88
توثیق زاذان از اسماء رجال مقدسی 88
فضائل حضرت سلمان راوى حديث نور 89
فضائل حضرت سلمان از استیعاب ابن عبدالبرّ قرطبی 89
ص: 9
فضائل حضرت سلمان از أسد الغابة ابن اثیر جزری 96
وجه دوم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 110
استدلال به فضائل احمد بر عدم جواز تکذیب روایت او 110
ابن المدینی احمد بن حنبل را در قیام في الإسلام بر ابوبکر ترجیح داده، ذکره عبدالحقّ في أسماء رجال مشکاة 111
مدائح احمد بن حنبل 112
وجه سوم آنکه مجرّد روایت احمد بن حنبل حدیثی را، دلیل ثبوت و تحقّق و مزید اعتماد و اعتبار و قبول آن نزد محقّقین فحول است 135
وجه چهارم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 143
توثيق سبط ابن الجوزی رجال سند حدیث نور و ردّ و تضعیف آن 143
مدائح سبط ابن الجوزى 145
وصف ابوالمؤیّد خوارزمی سبط ابن الجوزی را به شیخ و امام 146
وصف ابوالمؤید خوارزمی سبط ابن الجوزی را به امام و حافظ 147
وصف ابوالمؤیّد خوارزمی سبط ابن الجوزی را به حافظ 147
ص: 10
مدائح سبط ابن الجوزی از تاریخ ابن خلّکان 148
مدح ابن خلّکان سبط ابن جوزی را و نقل از او 148
نقل ابن خلّکان از سبط ابن الجوزی و وصف او به شیخ 149
مدائح ابن خلّکان از عبر ذهبی 151
مدائح ابن خلّکان از مختصر ابی الفداء 152
مدائح ابن خلّکان از تتمّة المختصر ابن الوردی 152
مدائح ابن خلّکان از وافی بالوفیات صفدی 153
مدائح ابن خلّکان از مرآة الجنان یافعی 154
مدائح ابن خلّکان از طبقات شافعیه سبکی 155
مدائح ابن خلّکان از طبقات شافعیه اسنوی 156
مدائح ابن خلّکان از طبقات شافعیه اسدی 158
مدائح ابن خلّکان از نجوم زاهره جمال الدین یوسف بن تغری بردی 159
مدائح ابن خلّکان از حسن المحاضرة سیوطی 161
احتجاج فاضل معاصر مولوی حیدرعلی در منتهی الکلام به ابن خلّکان و اثبات تحقیق و تنقیح برای او 162
مدائح [سبط] ابن الجوزی از منظر الإنسان ترجمه وفیات
ص: 11
الأعیان 163
مدح سبط ابن الجوزی از ذیل مرآة الزمان قطب الدین یونینی بعلبکی 163
مدح مرآة الزمان سبط ابن الجوزی از ذیل آن 164
مدائح یونینی از معجم مختصّ ذهبی 164
مدح یونینی از مرآة الجنان یافعی 165
ذکر ذیل مرآة الزمان یونینی از کشف الظنون 165
مدائح تاریخ مختصر ابوالفدا که در آن مدح سبط ابن الجوزی مذکورست از تتمه ابن الوردی 166
ذکر تاریخ مختصر از کشف الظنون 167
مدح سبط ابن الجوزی از تاریخ مختصر في أخبار البشر أبي الفدا 167
مدائح ابوالفدا مادح سبط ابن الجوزی از تتمّة المختصر ابن الوردی 168
مدائح ابوالفدا از روض المناظر ابن شحنه 168
مدائح ابوالفدا از فوات الوفیات صلاح الدین 170
مدائح ابوالفدا از طبقات شافعیه تقی الدین اسدی 171
مدائح ابوالفدا از درر کامنه ابن حجر عسقلانی 173
ص: 12
مدائح ابوالفدا از نجوم زاهره جمال الدّین یوسف بن تغری بردی 176
مدح تتمّة المختصر ابن الوردی که در آن مدائح سبط ابن الجوزی ذکر نموده از اول آن 178
ذکر تتمة المختصر ابن الوردی از کشف الظنون 178
مدح سبط ابن الجوزی از تتمّة المختصر ابن الوردی 179
مدائح ابن الوردی از درر کامنه ابن حجر عسقلانی 180
مدائح ابن الوردی مادح سبط ابن الجوزی [از طبقات شافعیه ابن قاضی شهبه] 180
مدائح سبط ابن الجوزی از عبر ذهبی 181
مدائح سبط ابن الجوزی از مرآة الجنان یافعی 182
مدائح سبط ابن الجوزی از مختصر طبقات حنفیه مجدالدین فیروزآبادی 183
[مدائح سبط ابن الجوزی از طبقات مفسّرین داودی] 185
مدائح سبط ابن الجوزی از کتائب اعلام الاخیار محمود بن سلیمان کفوی 185
مدائح سبط ابن الجوزی از مدینة العلوم ازنیقی 188
مدائح سبط ابن الجوزی از اثمار جنیّه ملّا علی قاری 189
ص: 13
مدح سبط ابن الجوزی از مفتاح النجا تصنیف میرزا محمّد بدخشانی 192
رد کفوی بر قدح سبط ابن الجوزی 193
ردّ علی قاری بر قدح سبط ابن الجوزی 195
نقل صاحب کشف الظنون ردّ بر قدح سبط ابن الجوزی از ذیل مرآة الزمان 195
احتجاج کابلی در صواقع به روایت سبط ابن الجوزی و وصف او به شیخ 195
احتجاج ثنا الله پانی پتی در سیف المسلول به روایت سبط ابن الجوزي 196
احتجاج شاه صاحب به روایت سبط ابن الجوزی 196
نقل فاضل رشید در حمایت امام اعظم عبارت ابوالمؤید را متضمّن مدح سبط ابن الجوزی 197
تصریح فاضل رشید در إیضاح به اینکه سبط ابن الجوزی از ائمه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنّت و جماعت است 198
احتجاج مولوی حیدرعلی در إزالة الغین به افاده سبط ابن الجوزی 198
ص: 14
نقل صاحب إزالة الغین مدح سبط ابن الجوزی از ابوالبقا بعد نهایت تعظیم و تبجیل او 199
مدائح سبط ابن الجوزی از ابجد العلوم مولوی صدّیق حسن خان 200
ذکر مصنّفات عدیده سبط ابن الجوزی از کشف الظنون 200
ذکر محمّد عابد سندی مرآة الزمان را در حصر الشارد و بیان سلسله روایت آن تا به مصنّف 202
نقل صفدی در وافی بالوفیات از سبط ابن الجوزی 203
نقل نورالدین سمهودی در جواهر العقدین از سبط ابن الجوزی 203
نقل نور الدین حلبی در انسان العیون از سبط ابن الجوزی 207
مدائح حصکفی که در حمایت امام اعظم به ذیل سبط ابن الجوزی تشبّث نموده 208
وجه پنجم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 213
روايت محمّد بن ادریس رازی حدیث نور را 213
وجه ششم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 215
ص: 15
روايت عبدالله بن احمد حدیث نور را در زوائد کتاب مناقب جناب امیرالمؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود 215
مدائح عبدالله بن احمد بن حنبل 216
مدائح عبدالله بن احمد بن حنبل از الکمال في معرفة الرجال 217
مدائح عبدالله بن احمد بن حنبل از تذکره ذهبی 219
محامد عبدالله بن احمد از تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی 221
محامد عبدالله بن احمد از عبر ذهبی 223
مدح عبدالله بن احمد از مرآة الجنان یافعی 224
[مدح عبدالله بن احمد از طبقات الحفّاظ سيوطى] 224
وجه هفتم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 225
روایت ابن مردویه حدیث نور را 225
وجه هشتم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 227
روایت نمودن ابن عبدالبرّ نمری قرطبی حدیث نور را در بهجة المجالس 227
ص: 16
ذکر صاحب کشف الظنون بهجة المجالس را و تصریح به اعتبار آن 227
وجه نهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 229
روایت خطیب بغدادی حدیث نور را 229
[مدائح تاريخ بغداد] 230
وجه دهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 236
[روايت نمودن ابن المغازلى حديث نور را در مناقب] 236
[مدائح ابن المغازلى] 238
وجه يازدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 243
[روايت نمودن ديلمى حدیث نور را در فردوس الأخبار] 243
وجه دوازدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 246
روایت نمودن عاصمی حدیث نور را به طرق عدیده در زین الفتی 246
وجه سيزدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 250
ص: 17
روایت نمودن نطنزی حدیث نور را در خصائص علویه 250
[مدائح نطنزى] 252
وجه چهاردهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 253
روایت نمودن شهردار دیلمی حدیث نور را 253
وجه پانزدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 254
حدیث نور از کتاب المناقب اخطب خوارزم 254
وجه شانزدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 258
روایت نمودن ابن عساکر حدیث نور را 258
وجه هفدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 260
روایت نمودن صالحانی حدیث نور را 260
[مدائح صالحانى] 262
وجه هجدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 262
روایت نمودن مطرّزی حدیث نور را 262
ص: 18
وجه نوزدهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 264
احتجاج صدر الافاضل در شرح دیوان أبوالعلاء بحدیث نور 264
مدائح صدرالأفاضل قاسم بن حسین خوارزمی 265
مدائح صدر الافاضل از معجم الادباء 265
مدائح صدر الأفاضل از جواهر مضیئه عبدالقادر حنفی 267
مدائح صدر الأفاضل از بغیة الوعاة سیوطی 267
نقل سیوطی جواب سؤال صواب صوفی ممدوح بمدائح عظیمه از صدر الأفاضل 268
وجه بستم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 270
روایت عبد الكریم رافعی حدیث نور را 270
وجه بست و يكم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 273
نظم عطّار مشتمل بر حدیث نور 273
[مدائح عطّار] 274
وجه بست و دوم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 275
ص: 19
روایت ابن سبع اندلسی كلاعی حدیث نور را 275
مدائح ابوالربیع کلاعی 276
محامد أبوالربیع كلاعی اندلسی از تذكرة الحفّاظ ذهبی 277
محامد أبوالربیع كلاعی از عبر فی خبر من غبر ذهبی 281
محامد أبوالربیع كلاعی از مرآة الجنان یافعی 281
مدائح أبوالربیع كلاعی از طبقات الحفّاظ سیوطی 282
مدح أبوالربیع كلاعی از سبل الهدی محمّد بن یوسف شامی 283
مدائح أبوالربیع كلاعی از نفح الطیب مقری 284
مدح أبوالربیع كلاعی از كفایة المتطلّع 287
وجه بست و سوم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 288
روایت نمودن محمّد بن یوسف كنجی حدیث نور را و عقد باب خاص برای آن 288
اعتماد و اعتبار احادیث كفایة الطالب 296
تصریح محمّد بن یوسف كنجی در صدر كفایة الطالب به اینكه در آن احادیث صحیحه از كتب ائمه و حفّاظ روایت نموده 296
ص: 20
مدائح كنجی 298
وصف ابن صبّاغ المالكى كنجی را به امام و حافظ 298
[وصف صاحب كشف الظنون كنجی را به شيخ و حافظ] 298
عبارات دالّه بر عظمت و جلالت لقب حافظ كه ابن الصبّاغ و صاحب كشف الظنون كنجی را به آن وصف نموده اند از تذکره و مجمع الوسائل علی قاری و لواقح شعرانی 299
عظمت و جلالت لقب شیخ كه به آن وصف نموده 301
مدح صاحب كشف الظنون از سبحة المرجان غلام علی آزاد بلگرامی 302
تمسّک مطیری به افاده كنجی و وصف او به شیخ 304
وجه بست و چهارم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 305
حدیث نور از ریاض النضرة محب الدین طبری 305
وجه بست و پنجم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 307
روایت حمّوئی حدیث نور را به طرق عدیده در فرائد السمطین 307
ص: 21
وجه بست و ششم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 315
حدیث نور از نزل السائرین بواسطۀ بحر المناقب 315
مدائح محمود طالبی 316
مدائح محمود طالبی از طبقات شافعیه اسنوی 316
وجه بست و هفتم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 318
حدیث نور از نظم درر السمطین زرندی 318
صدر كتاب نظم درر السمطین كه از آن اعتقاد و اعتبار مرویات آن ظاهر می شود 321
وجه بست و هشتم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 324
روایت نمودن زرندی حدیث نور را در معارج الوصول 324
اعتماد و اعتبار احادیث معارج الوصول از صدر آن 325
مدائح زرندى 326
مدائح زرندی [از] درر كامنه ابن حجر عسقلانی 326
مدح زرندی از فصول مهمّه ابن الصبّاغ مالکی 327
ص: 22
[مدح زرندی از توضيح الدلائل شهاب الدين احمد] 328
مدح زرندی از سبل الهدی و الرشاد محمّد بن یوسف شامی 328
مدح زرندی از منتهی المقال مفتی صدرالدین خان 329
نقل علمای اهل سنّت از زرندی 330
نقل سمهودی در جواهر العقدین از زرندی 330
نقل صاحب توضيح الدلائل از زرندى 341
نقل احمد بن الفضل بن محمّد باكثیر در وسیلة المآل از زرندی 341
نقل مولوی سلامة الله در معركة الآراء از اعلام زرندی 342
نقل مولوی حیدر علی در منتهی الكلام از زرندی 343
وجه بست و نهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 345
[اثبات سید محمّد گیسو دراز حدیث نور را] 345
وجه سى ام از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 345
احتجاج سیّد محمّد گیسودراز به حدیث نور 345
ص: 23
وجه سى و يكم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 347
احتجاج سیّد محمّد گیسودراز به حدیث نور 347
محامد و مفاخر سيّد محمّد گیسودراز از أخبار الأخیار شیخ عبدالحقّ 347
وجه سى و دوم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 349
حدیث نور از بحر الأنساب سیّد محمّد بن جعفر مكّی حسینی 349
مدائح سیّد محمّد بن جعفر مكّی از أخبار الأخیار شیخ عبدالحقّ 350
وجه سى و سوم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 351
حدیث نور از جلال الدین بخاری 351
مدائح جلال بخاری از جامع السلاسل 352
مدائح جلال الدین بخاری از أخبار الأخیار شیخ عبدالحقّ 355
[مدائح جلال الدین بخاری از انتباه شاه ولی الله] 359
فاضل رشید در إیضاح از مناقب السادات ملک العلماء نقل نموده
ص: 24
كه جلال الدین بخاری در ورع و تقوی از پیران عصر بوده 360
مدائح جلال الدین بخاری از فرع نامی مولوی صدّیق حسن خان 360
وجه سى و چهارم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 363
حدیث نور از مودّة القربی تصنیف سیّد علی همدانی 363
وجه سى و پنجم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 366
روایت نمودن سید علی همدانی حدیث نور را در روضة الفردوس 366
صدر كتاب روضة الفردوس كه از آن عظمت وجلالت مرویات آن ظاهر می شود 367
وجه سى و ششم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 369
احتجاج سیّد علی همدانی به حدیث نور در مشارب الأذواق 369
وجه سى و هفتم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 370
ذكر جلال الدین احمد خجندی حدیث نور را در توجیه حدیث أنا
ص: 25
منه وهو منّي 370
کمال مدح و ثنای جلال خجندی از توضیح الدلائل شهاب الدین احمد 372
وجه سى و هشتم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 374
حدیث نور از توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل شهاب الدین احمد 374
وجه سى و نهم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 376
اثبات ملک العلماء دولت آبادی حدیث نور را و احتجاج به آن 376
وجه چهلم از وجوه اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن 377
اثبات ملک العلماء اتحاد نور جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام با نور جناب رسالت مآب صلّی الله علیه وآله وسلّم 377
مدح ملک العلماء دولت آبادی در رساله مناقب از أخبار الأخیار تصنیف عبدالحقّ 379
مدائح ملک [العلماء] از سبحة المرجان غلام علی آزاد بلگرامی
ص: 26
380
محامد ملک العلماء از تسلیة الفؤاد غلام علی آزاد بلگرامی 382
محامد ملک العلماء از أبجد العلوم مولوی صدّیق حسن خان معاصر 383
[محامد ملک العلماء از كشف الظنون] 384
ذكر ولی الله ملک العلماء را در علماء متقّین في الهند و مدح بلیغ مصنّفات او در مقدّمه سنیّة 385
ذكر فاضل رشید در إیضاح ملک العلماء را در عداد عظمای علمای اهل سنّت 386
تصریح فاضل رشید در غرّة الراشدین به اینكه ملک العلماء از رؤسای علمای اهل سنّت و اكابر مهره كتاب و سنّت بوده 387
تصریح فاضل رشید در غرّة الراشدین به اینكه ملک العلماء از اكابر اهل سنّت كه جامع علوم ظاهری و باطنی بودند می باشد 388
نقل علماى اهل سنّت از ملک العلماء 388
ذكر مولوی حیدر علی ملک العلماء را در عداد علمای كه لاعنین یزید اند در إزالة الغین 396
فهرست مصادر 399
ص: 27
ص: 28
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی خیر خلقه محمّد وآله الطّاهرين لا سيّما بقيّة الله في الأرضين ولعنة الله علی أعدائهم أجمعين امامت حقّۀ ائمۀ اطهار علیهم
السّلام محور مجموعۀ معارف دینی و تمام علوم اسلامی و همۀ مسائل اعتقادی و عملی است، و جایگاه امامت در معرفت مبدأ و معاد، پیامبر شناسی، تفسیر قرآن، احكام حلال و حرام، و غیر ذلك، حقیقتی غیر قابل انكار است.
خدای تعالی در جایجای قرآن مجید به «ایمان» و «عمل صالح» دعوت نموده، و هر فرد مسلمان باید دارای اعتقاد صحیح و عمل صالح باشد، و دین اسلام در همین دو كلمه خلاصه می شود، امّا این دو را در «قرآن» و «سنّت» باید جستجو كرد و پیروی نمود.
ص: 29
قرآن، كلام الله، و به اجماع همۀ مسلمین حجّت است، و در این جهت بحثی نیست، اما احتیاجبه «تبیین» دارد، و در این جهت باید به «سنّت» رجوع شود كه فرموده <وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ>(1) و رسول الله صلّی الله علیه و آله به قول و فعل و تقریر خویش حقایق قرآن كریم را در ابعاد گوناگون «تبیین» فرموده.
و امام بر حقّ -كه جانشین رسول الله است در همۀ وظائف عهده دار «تبیین» است بعد از رسول خدا كه فرموده: «يا علي، أنت تبيّن للنّاس ما اختلفوا فيه من بعدي.»(2)
و نيز فرموده: «بك -يا علي- يهتدي المهتدون من بعدي.»(3) يعنی: در اعتقاد صحیح و عمل صالح به امام بر حقّ باید رجوع كرد و از او باید آموخت، و این است كه امام صادق علیه السّلام فرموده: «بنا عرف الله» اشاره به «اعتقاد صحیح» و «بنا عبد الله» اشاره به «عمل صالح».(4)
و این جایگاه امامت و محوریّت امام بعد از رسول الله است.
و برای همین است كه خود ائمۀ اطهار و اصحابشان از روز اوّل به اثبات امامت امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین علیهم السّلام اهتمام ورزیده، و بزرگان امامیه
ص: 30
در طول تاریخ سعی فراوان مبذول داشته اند، و هموارهبر امّت تأكید شده كه اگر خداشناسی می خواهید، اگر فهم قرآن می خواهید، اگر تفقّه در حلال و حرام شریعت می خواهید، باید به اهل بیت رسول الله مراجعه كنید، و با دلائل عقلی و نقلی عدم صلاحیّت دیگران را برای هدایت امّت بیان نموده، و كتاب هایی كه در باب امامت باقی گذاشته اند -گذشته از آنچه از دست رفته- قابل احصاء نیست.
در این بین «علّامه میر حامد حسین» با منهج خود -كه به نظر اینجانب قوی ترین مناهج امامیّه در اثبات امامت است- راه اثبات امامت اهل بیت و نفی امامت دیگران را روشن و حجّت را بر همگان تمام كرده است.
كتاب «عبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار» كه به گفته شیخ بزرگوار ما مرحوم حاج آقا بزرگ طهرانی: «هو أجلّ ما كتب في هذا الباب من صدر الإسلام إلى الآن.» و به گفته مرحوم علامه امینی: «ذلك الكتاب المعجز المبين الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه.» به آنطوریكه باید منتشر نشده، و مؤلّف بزرگ آن -كه به گفتۀ سیّد الطائفه میرزای شیرازی: «عديم النظیر» بوده- به طور مناسب شناخته و معرفی نشده.
اینجانب كه به توسّط نواده ایشان در جوانی با این كتاب آشنا شدم و تا به امروز با آن زندگی می كنم، مفتخرم كه پس از سالیان متمادی آرزوی بزرگانی را همچون علّامه سیّد محسن امین عاملی كه فرموده: «حبّذا لو ينبري أحد لتعريبها وطبعها بالعربيّة ولكنّ الهمم عند العرب خامدة» تحقّق بخشم، و كتاب «نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار»تألیف گردید.
و خدا را شاكرم كه موفّق شدم مباحث امامت را برای اولین بار طبق منهج
ص: 31
صاحب «عبقات الأنوار» در حوزه های علمیه مطرح و دائر كنم، و جمعی از شیفتگان اهل بیت را برای دفاع از مقام ولایتشان تربیت نمایم.
اكنون تصمیم گرفته ام كه متن كامل كتاب «عبقات الأنوار» را با تحقیق علمی كم نظیر توسط یكی از نور چشمان خود، جناب فاضل ارجمند و محقّق توانا حجة الإسلام آقای امیری منتشر شود، و از مركز حقایق اسلامی و بنیاد فرهنگی امامت خواسته ام حدّ اكثر همكاری را با ایشان داشته باشند تا هر چه سریعتر این اثر در اختیار عموم اهل تحقیق قرار گیرد.
از خداوند متعال دوام توفیقات، و از حضرت ولی عصر عجّل الله فرجه الشریف مزید عنایات را خواستارم.
علي الحسيني الميلاني
ص: 32
بنابر اعتقاد مسلمانان، قرآن کریم و سنّت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دو حجّت معتبری هستند که بایستی در همۀ مسائل اختلافی و بحث برانگیز به آن دو حجّت معتبر مراجعه کرد و این روش اعتقادی، همان آموزۀ قرآن کریم است که می فرماید: <فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ>(1).
رسول خدا صلّی الله علیه و آله اصول و فروع دین را بر محور دو منبع غنی قرآن و سنّت، در عصر خویش بیان و امور الهی را طبق آنها پیاده کرده و دین اسلام را به صورت کامل به پیروان خود رساند.
سرنوشت سازترین اصل دینی که اصول دیگر تحت تأثیر آن قرار دارند، اصل ولایت و امامت اهل بیت علیهم السّلام است که آیات فراوان ازقرآن مجید بر آن
ص: 33
دلالت دارد و پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله با تمام توان آن را از ناحیۀ خدای متعال ابلاغ کرد، مردم را با آن آشنا نمود، و در روز غدیر خم حجّت بر همگان تمام گردید.
امّا با رحلت پیامبر اکرم صلّی
الله علیه و آله آیۀ مبارکۀ <أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ>(1) تحقّق پیدا کرد، و اختلاف بین امّت واقع شد، و امتحان این امّت همچون امم سابقه که خدای تعالی فرموده <أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ 2 وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ>(2) شروع شد.
عالمان بزرگ شیعه در قرون متمادی به پیروی از ائمۀ اطهار علیهم السّلام و بزرگان تشیّع از صحابه و تابعین و با استناد به آیات قرآن کریم و فرمایشات قطعی رسول خدا صلّی الله علیه و آله هماره از امامت و ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین علیهم السّلام دفاع نموده و در این مسیر پژوهشی - علمی، با تحمّل زحمت های طاقت فرسایی، آثار گران بهایی را از خود به یادگار نهاده اند.
اسامی بزرگان علماء شیعه در جاهای مختلف همچون کوفه و بغداد و نجف و حلّه در تاریخ ثبت شده و آثارشان در اختیار اهل تحقیق قرار گرفته است.
و امّا اسامی و احوالات و آثار بزرگان مذهب حقّه در هندوستان هنوز شناخته نشده بود...
در قلب شبه قارّه و در شهر لکهنو به وسیلۀ علّامه سیّد دلدارعلی غفران مآب أعلی الله مقامه -از نوادگان امام هادی علیه السّلام- حوزۀ علمیه تأسیس شد، و این
ص: 34
حوزه به توسّط آن بزرگوار و فرزندان عالیقدر و سایر شخصیتهای علمی دیگر به یکی از قطب های علمی شیعه شهره گشت، و آن گاه به وسیلۀ شاگرد برجستۀ این مکتب، علّامه میر حامد حسین أعلی الله مقامه به اوج خود رسید.
عالمان فرهیختۀ این حوزه با مهرورزی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام به قلم فرسایی در اصل ولایت و امامت و دفاع از این حریم پاک پرداختند، والاترین و شیواترین قلم را در این عرصه خلق کردند، گنجینۀ نگارشی کم نظیری را پیش روی حقیقت جویان قرار دادند و آنان را به مکتب ائمۀ اطهار علیهم السّلام هدایت کردند که موسوعۀ ماندگار و نفیس عبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار علیهم السّلام گواه صدق سخن ماست.
اسفا که بعد از گذشت چندین قرن، این مکتب پربار، مهجور مانده و حتّی در محافل علمی شیعی چندان معرفی نشده و آثار فاخر آن در دسترس عالمان و دانش پژوهان قرار نگرفته است.
در این راستا فقیه والا مقام حضرت آیت الله سیّد علی حسینی میلانی دامت برکاته به معرفی و ترویج این مکتب غنی پرداختند و با تدریس، سخنرانی و نگارش کتاب های ارزشمندی، برگ زرّینی را در شناسایی این مکتب برای حوزه های علم و دانش گشودند، از جمله موسوعۀ ارزشمندعبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار علیهم السّلام را با عنوان نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار احیا کردند.
معظم له -که معتقدند روش مکتب علماء لکهنو قویترین منهج در اثبات امامت و دفع شبهات از ولایت است- با تأسیس بنیاد فرهنگی امامت، حرکتی نو در عرصۀ ولایت و امامت ایجاد کردند، و با تمام توان از سویی، به تبیین گستردۀ این
ص: 35
مسألۀ حیاتی پرداختند، و از سوی دیگر، در دفاع از این حریم پاک با احیای آثار عالمان لکهنو، راه نوی را در حوزه های علمی برای حقیقت جویان گشودند.
اینک معاونت پژوهش بنیاد فرهنگی امامت، احیای تراث امامتی عالمان لکهنو را در دستور کار خود قرار داده، و کلان پروژۀ (سلسلۀ احیای آثار علمای لکهنو) را آغاز کرده است که با رهنمودهای معظم له در تحقیق این سلسله آثار ارزشمند، از دقیق ترین روش های احیای تراث بهره خواهد برد.
کتاب ارزشمند عبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار علیهم السّلام (حدیث نور) فاخرترین اثر از آثار علمای لکهنوست که اینک به تصحیح و تحقیق حجة الإسلام والمسلمین رضا امیری سیرجانی در اختیار پژوهندگان عرصۀ امامت و ولایت قرار می گیرد.
امید است این تلاش اعتقادی - فرهنگی مورد رضا و عنایت حضرت بقیة الله الأعظم امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف قرار بگیرد.
بنیاد فرهنگی امامت
معاونت پژوهش
ص: 36
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّد الأنبياء والمرسلين محمّد وآله الطيّبين الطاهرين واللعن على أعدائهم ومخالفيهم أجمعين امامت حقّۀ ائمّۀ اطهار علیهم
السّلام عنان دین خدا و سامان دنیای خلق است. اصول اعتقادی، فقه و اخلاق، رهین امامت اند. امامت نه چالشی تاریخی و نه نزاع بر حکومت؛ بلکه بنیاد و اساس دین الهی است که پس از تبلیغ عمومی آن خدای متعال فرمود: <الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا>(1).
چگونه می توان از جایگاه و اهمیّت امامت سخن گفت در حالیکه نخستین مبلّغ امامت، پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم، مخاطَب به خطاب: <يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ>(2) شدند؟!
ص: 37
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم در غدیر خمّ امر الهی را اطاعت کرده و امامتِ امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام را ابلاغنمودند. مؤمنانی از یاران رسول خدا که امر خدای عزّ وجلّ را شنیدند با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب بیعت کرده و بر این بیعت باقی ماندند. و مردمی که حرمت مصاحبت با پیامبر نشناختند، بخٍ بخٍ گویانْ نفاق دیرین پیشه کرده و از هدایت محروم گشتند.
جدایی این منافقان مریض دلْ از امامت، شروع ظلمی عالم گیر بود که خاکستر آن نه تنها بر سر مسلمانان بلکه بر تارک عالَم نشست.
از زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم تا عصر دوازدهمین امام عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، همواره عالِمانی حق جو و حق شناس بوده اند که امامت ائمّۀ اطهار علیهم السّلام را شناخته و از صمیم قلب به بیان و بنان به خدمت آن آستان مقدّس در آمده اند.
گنبد گیتی ستارگانی پرفروز دارد؛ مقداد بن الاسود، هشام بن الحکم، شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، علامه حلّی، سیّدشرف الدین، علامه امینی و ... که جملگی به خدمت آستان امیر مؤمنان علیه
السّلام در آمده و اعتلای سپهر یافتند.
و در این گنبد دوّار، آسمان لکهنو بس درخشان است؛ علّامه سیّد دلدار علی غفران مآب، سیّد محمّد سلطان العلماء، مفتی سیّد محمّدقلی، سیّد اعجاز حسین، علّامه میر حامد حسین، سیّد ناصر حسین، سید محمّد سعید و ...
گزافه نیست اگر شمس این آسمان را علّامه میر حامد حسین موسوی لکهنوی بدانیم و یدبیضای او را کتاب شریف عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السّلام.
ص: 38
مجلّد حدیث نور، هشتمين مجلّد از منهج ثانى کتاب شریف عبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار عليهم السّلام بوده که در زمان حیات علّامه میر حامد حسین رحمة الله علیه و سال های پایانی عمر شریف ایشان، به سال 1303 در شهر لکهنو به چاپ رسیده است.
حدیث نور، آخرین حدیثی است که در زمان حیات علّامه میر حامد حسین رحمة الله علیه به چاپ رسید. پیش از آن، حدیث غدیر، حدیث منزلت و حدیث تشبیه در سال های 1293، 1295 و 1301 منتشر شده بود.
اكنون با عنایت حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف همزمان با میلاد هشتمین حجّت الهی حضرت امام علی بن موسی الرضا سلام الله علیه، هشتمین مجلّد از كتاب شريف عبقات الأنوار (حدیث شريف نور)، با تصحیح و تحقیق، به سامان رسیده است. امید است که این چاپ نیز در بلاد عالم منتشر شده و به برکت اخلاص و سوز دل مؤلّفش رحمت و رضوان خدا بر او ایمان اهل ایمان تقویت شده و اهل باطل نیز به صراط مستقیم هدایت شوند یا به غیظشان بمیرند.
از این حدیث شریف تنها چاپِ سنگیِ منتشر شده در زمان مؤلّف، موجود است.در صفحۀ نخست این چاپ آمده:
ص: 39
اَللهُ نُوْرُ السَّمٰواتِ وَ الْأرْضِ
الحمد للّه که در این زمان برکت اقتران به یمن توفیق ایزد منّان مجلّد حدیث نور که مجلّد هشتم است از مجلّدات منهج ثانی کتاب عالی نصاب
عَبَقَاتُ الْاَنْوَارِ فيٖ اِمَامَةِ الْاَئِمّةِ الْاَطْهَارِ
سلام الله علیهم مدی الليالي و الأسحار تصنیف اعلی حضرت سميّ المرتبت جلیل المنزلت رکن رکین دین اسلام، حصن حصین ملّت خیر الأنام، علیه و آله آلاف الصّلاة والسّلام، حامی ثغور مذهب ائمّه کرام، شرف متفقّهین عظام، فرمان روای اقلیم شرائع و احکام، رأس و رئیس والا مقام، ضیاء الأمّة، کاشف الغمّة، مضيء الظلم المدلهمّة، نائب الأئمّة، وارث العلوم الجمّة، غوث الدین، سلطان المتکلّمین، صدر یعاسیب الأعلام، المضطلع بأسرار أحادیث الرّسول وأوصیائه الکرام، المقتفي لهدي أجداده المصطفین، المجدّد للدّين المبین، بعد الألف و مائتین، مقتدانا ومقتدی الخافقين، جناب مولانا السیّد حامد حسین، متّع الله الإیمان والإسلام بدوام وجوده، وزاد ببرکة بقائه في فخر الزمان وسعوده. در مطبع مشرق الأنوار لکهنو سنه 1303 هجری مطبوع گردید.
متن پیش رو در دو مرحله به دقّت مقابله شده است:
1.مقابلۀ متن تایپ شده با نسخۀ چاپ سنگی؛
2. مقابلۀ نقل قول ها با متن مصادر و ثبت اختلاف ها.
ص: 40
كثرت ارجاعات در كلام علّامه میر حامد حسین رحمة الله علیه، تنوع مصادر، و مخطوط بودن بخشی از منابع، مرحلۀ مستند سازی را یكی از دشوارترین مراحل تحقیق كتاب عبقات الأنوار قرار داده است.
در این تحقیق، آیات، احادیث، نقل قول ها و دیگر ارجاعات تا حدّ امكان به صورت كامل و از مناسب ترین چاپ ها تخریج و مستند شده است.
به ناخواه، مواردی به علّت هایی همچون یافت نشدن مصدر، ویا ناقص بودن مصدرِ موجود، مستند نشده كه تذکّر داده شده است.
همان طور كه بر اهل فنّ واضح و روشن است، بهترین منهجِ تحقیق و تصحیح تراث، روشی است که نزدیک ترین متن به متن مؤلّف، و مقصود او، و نصّی صحیح و بدون تصحیف با مراعات ذکر ارجح اختلاف ها در متن بر اساس مقصود نویسنده، ارائه شود.
پس از مستند سازی، نقل ها با متن چاپ سنگی مقابله شد و اختلاف ها ثبت گردید. سهو قلم كاتبان از یكسو، و تصحیح انتقادی نداشتن برخی مصادر از سوی دیگر، سبب شد تا اختلاف ها به سه دسته تقسیم شوند:
1. مواردی كه متن عبقات الأنوار صحیح و مصدر غلط است؛
2. مواردی كه متن عبقات الأنوار اشتباه و مصدر صحیح است؛
3. مواردی كه متن عبقات الأنوار و مصدر هر دو اشتباه هستند.
ص: 41
بر اساس سه اصلِ:
أ. اولویت داشتن ارائۀ متن صحیح؛
ب. اولویت داشتن متن عبقات الأنوار؛
ج. گزارش حداكثری اختلاف ها؛
متن مجلّد حدیث نور تقویم نصّ و تصحیح شد، و اختلاف ها نیز در پانوشت ثبت شدند(1).
در مواردی نیز تعلیقاتی به اقتضای ضرورت، در پانوشت اضافه شد.
امید است كه این کار مورد رضایت و دعای خیر علّامه میر حامد حسین رحمة الله علیه قرار گیرد؛ كه ایشان در پایان نسخۀ فتوحات حیدریه می فرمایند: «واجتهدتُ بحسب وسعي في تصحيح عبارات الكتب المنقولة عنها وقابلتُ على أكثرها، لكن لِسُقم النسخ بقي أغلاط وشبهات، فإنْ تيسّرنا النسخ الصحيحة، نصحّحها إن شاء الله تعالى، وإلّا فمن تيسّرته، فعليه تصحيحها وأجره على الله <فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنين>(2).»
در پایان، ذكر دو نكته لازم است:
1. از سربرگ ها و حواشی چاپ سنگی به عنوان عناوین مطالب استفاده شد.
2. رسم الخط قدیم به رسم الخط جدید تغییر یافت.
ص: 42
علائم استفاده شده در این تحقیق عبارتند از:
« » ابتدا و انتهای نقل قول ها
< > زیادی متن عبقات الأنوار بر مصدر
( ) زیادی مصدر بر متن عبقات الأنوار
[ ] زیادی محقّق
ح رمز نسخۀ چاپ سنگی
م رمز مصادر
+ زیادی كلمه/ها
- كمی كلمه/ها
سپاس ویژه دارم از حضرت آیت الله سیّد علی حسینی میلانی دامت بركاته كه از سر لطف مجلّدات اين حديث را مطالعه نموده و با بیان نكات ارزشمند خویش، راقم سطور را مرهون الطافشان كرده اند.
نه تنها اشاعت كتاب شریف عبقات الأنوار، بلكه احیای امر امامت در عصر حاضر مرهون حضرتشان است كه با تلاش طاقت فرسا كتاب عبقات الأنوار را از پس سال ها مهجوریّت زنده نموده، و بنای دانش امامت را در حوزه های علمیه تشیید و تثبیت كرده اند.
همچنین از سروران عزیز، حجج اسلام آقایان محمّدرضا عقیقی، روح الله اعتبار، علیرضا احمدی و مصطفی مرادقلی أدام الله عزّهم کمال تشکر را دارم که
ص: 43
زحمت طاقت فرسای تخریج و مقابلۀ این اثر ارزشمند را با دقت به عهده گرفتند.و نیز سزاوار است از بنياد فرهنگی امامت كه ظلّ عنایات و ارشادات مؤسّس عظیم القدر حضرت آيت الله سیّد علی حسینی میلانی متّعنا الله بطول بقائه وبركاته خدمات ارزشمندی در راه ترویج امر امامت امیرالمؤمنین سلام الله علیه ارائه كرده، تشكر نمایم كه نشر و ترويج این اثر سترگ و ارزشمند را عهده دار شده است.
در پایان:
این تلاش بس خرد را به حامل پرچم امامت، منقذ و معقد آمال بشریّت، حضرت بقيّة الله الأعظم عجّل الله تعالی فرجه الشریف تقدیم داشته و عذر خواهم كه؛ إنّ الهدایا علی قدر مهديها.
اميدوارم كه حضرتش بر راقم سطور منّت نهاده و توفیق انتشار دیگر مجلّدات این اثر شریف را به او عطا كند.
رضا امیری سیرجانی
ذوالقعده 1444
ص: 44

ص: 45

ص: 46
ص: 47
ص: 48
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه الذي خلق النبيّ والوصيّ من نورٍ واحد، وجعل اتّحادَ نورهما علی المساواة والمضاهاة التامّة أصدقَ شاهدٍ، وصلّی اللّه علی نبیّه وآله المزیّنین للمکارم والمحامد، المسلّم لکمال فضلهم وطهارتهم الأقاربُ والأباعد.
و بعد؛
فیقول العبد المُفْتاق حامد حسین ابن العلّامة السیّد محمّد قلي ابن السیّد محمّد ابن السیّد حامد، صانه اللّه عن شرّ کلّ حاسدٍ وحاقد، وحماه ضیر کلّ متعصّبٍ مارد:
إنّ هذا هو المجلّد الثامن من المنهج الثاني من کتاب عبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار نقضتُ فیه علی ما ذکر المولوي عبدالعزیز بن وليّ اللّه في التحفة المنحولة، من الکلمات المدخولة، والشبهات المعلولة، في الجواب عن الحدیث الثامن من الأحادیث الإثني عشر التي ذکرها في باب الإمامة، وحصر استدلال
ص: 49
الشیعة علی إمامة عليّ علیه السّلام فیها جسارةًعلی العَضیهة(1) المنکرة المغسولة، واللّه ولي التوفیق وهو الصّائن عن الاقتحام في المهالك المهولة.
ص: 50
ص: 51
ص: 52
قال المحدّث النحریر:
«حدیث هشتم: روایت کنند که آن حضرت صلّی اللّه علیه وسلّم فرمود: کنت أنا وعليّ بن أبي طالب نوراً بین یدي اللّه قبل أن یخلق آدم بأربعة ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلك النور جزءین؛ فجزء أنا وجزء عليّ بن أبي طالب.
و این حدیث به اجماع اهل سنّت موضوع است. وفي إسناده محمّد بن خَلَف المَرْوزي. قال یحیی بن معین: هو کذّاب. وقال الدّارقطني: متروك لم یختلف أحد في کذبه. ویُروی من طریقٍ آخر وفیه جعفر بن أحمد وکان رافضیّاً غالیاً کذّاباً وضّاعاً، وکان أکثر ما یضع في قدح الصّحابة وسبّهم.
و بر تقدیر فرض صحّت، معارض است به روایتی که از این روایت في الجملة بهتر است، و در اسناد او متّهمین بالکذب والوضع واقع نشده اند. وهو ما روی الشافعي بإسناده إلی النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أنّه قال: کنت أنا وأبوبکر وعمر وعثمان وعليّ بین یدي اللّه تعالی قبل أن یخلق آدم بألف عام، فلمّا خلق اسکننا ظهره، و
ص: 53
لم نزل ننتقل في الأصلاب الطّاهرة حتّی نقلني اللّه تعالی إلی صلب عبداللّه، ونقل أبابکر إلی صلب أبي قحافة، ونقل عمر إلی صلب الخطّاب، ونقل عثمان إلی صلب عفّان، ونقل علیّاً إلی صلب أبي طالب.
و مؤیّد این روایت حدیث دیگر هم هست که مشهور است: الأرواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ایتلف وما تناکر منها اختلف.
وبعد اللتیا والتي، دلالت بر مدّعا ندارد؛ زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصلٍ نمی شود، و ملازمت در این هردو امر بیان باید کرد به وجهی که غبار منع بر آن نه نشیند، ودونه خرط القتاد.
و در قرب نسب حضرت امیر به آن جناب بحثی نیست. اما کلام در این است که این قرب موجب امامت بلا فصل است یا نه؟! و اگر مجرّد قرب نسب موجبِ تقدّم در امامت می شد، حضرت عبّاس اولی می بود به امامت و خلافت؛ لکونه عمّه وصنو أبیه، والعمّ أقرب من ابن العمّ عرفاً وشرعاً.
و اگر گویند عبّاس را به جهت محروم ماندن از نور، لیاقت امامت حاصل نشد؛ زیرا که نور عبدالمطّلب منقسم شد در عبداللّه و ابوطالب، دیگر پسران او را نصیبی نرسید.
گوییم: اگر مدار تقدّم در امامت بر قوّت و کثرت نور است، پس حسنین اولی و احقّ باشند به امامت از حضرت امیر به هر دو جهت قوّت و کثرت. اما قوّت، پس از آن جهت که چون انقسام نور واقع شد و حصّۀ پیغمبر به پیغمبر (صلّى الله عليه وسلّم) رسید، از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد؛ به خلاف حضرت امیر که در اصل نور شریک بودند (نه) در حصّۀ پیغمبر. و پر روشن است که حصۀ پیغمبر صلّی
ص: 54
اللّه علیه وسلّم از نور اقوی است از حصّۀ غیر او. و اما کثرت، پس از آن جهت که حسنین جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی، والاثنان أکثر من الواحد قطعاً.»(1)
ص: 55
ص: 56
ص: 57
ص: 58
أقول مستعیناً بلطف الملهم الخبیر:
جناب مخاطب فَخور و مُتحذلِق جَسور در انکار و ابطال تکذیب حدیث نور، به دستور قدیم دور از زور، و عادت دیرینه و شَنْشِنه(1)
مستحکمه مخالفت خدع و غرور، و غریزه راسخۀ مجانبت فتور و قصور؛ راه رفته و مشابه صنیع بدیع جواب حدیث تشبیه، تسویل و تمویه بر روی کار آورده(2)،
یعنی به قول خود ”روایت کنند“ چنان ظاهر ساخته که -چنانچه به زعم او- حدیث تشبیه از روایات سنّیه نیست، همچنین حدیث نور هم از روایات این حضرات نیست؛ بلکه روایت آن مخصوص به شیعه است.
بلکه من وجه توهین شأن این حدیث شریف، زیاده از توهین حدیث تشبیه نموده؛ زیرا کهبه جواب حدیث تشبیه نسبت علّامه حلّی این حدیث شریف را به
ص: 59
بیهقی ذکر کرده(1)،
گو به جواب آن راه مزید صدق و امانت پیموده، انکار روایت بیهقی آن را به کمال مبالغه و اغراق نموده؛ و ذکر حواله شیعه حدیث نور به اهل سنّت بوجهٍ من الوجوه ننموده لا في مقام نقل کلام الشیعة ولا في مقام الجواب.
و اسناد آن به یکی از علمای سنّیه -ولو بتعقیبه بالرّد والإنکار- هم نکرده؛ تا ظاهر شود که این حدیث به مثابه اى بی اصل است که شیعه هم اسناد آن به اهل سنّت نمی کنند، بلکه خودْ روایت آن می کنند، و باز استدلال به آن بر اهل سنّت می نمایند.
شاباش و آفرین!
این کار از تو آید و مردان چنین کنند!
و اگر چه جناب مخاطب که رئیس المحدّثین و فخر المحقّقین و صدر المنقّدین و بدر المستندین و عمدة المشایخ الأساطین الواصلین إلی الدقائق وإمام الجهابذة الماهرین الخائضین في الدقائق است، به جواب حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلم(2)
به سبب کمال ولا و بلند پروازی و مزید حلم، تکذیب و ابطال و ردّ و توهین و تهجین آن آغاز نهاده، دادِ تحقیق و تنقید و اظهار تبحّر و مهارت و حذق و بصارت داده، لکن به جواب حدیث تشبیه(3) وحدیث نور طرح نو انداخته؛ یعنی به سبب برائت از اضطرام نار عناد و احتدام(4)
سعیر لِداد، و
ص: 60
اشتداد و احتداد مواد اَضغان و اَحقاد، به جواب حدیث تشبیه یکسر انکارِ بودن آن از احادیث اهل سنّت و انکار وجود آن در کتابی از کتب اهل سنّت و لو بطریق ضعیف آغاز نهاده، و حدیث نور را به نسبت روایت آن به شیعه اظهار عدم استسعاد سُنّیه به روایت آن فرموده، بر محض کذب و ابطال آن مثل تکذیب حدیث ولایت و نقل تکذیب حدیث طیر و تکذیب حدیث مدینة العلم از بعض علمای متعصّبین اهل نحل خود اکتفا نفرموده، زبان حقائق ترجمان را به دعوی اجماع سُنّیه بر وضع آن آلوده.
و بر متتبّع خبیر و ناقد نِحْریر انهماک مخاطب معدوم النظیر، در نهایت احتراز از کذب و تزویر، و غایت اجتناب از تدلیس و تلبیس پر تشویر، و عدم تقصیر در تخدیع و تغریر، و کمال متانت در این تقریر و تحریر، و نهایت رزانت این تزویق و تحبیر، و اقصای جسارت و تهوّر در این ابطال و ردّ و نکیر، و منتهای صفا و ولای او با جناب امیر کلّ امیر علیه آلاف التحیة من الملك القدیر، ظاهر و مستنیر است به وجوه عدیده که عن قریبٍ بعون اللّه اللّطیف البصیر مبیّن می شود.
و قبل ذکر آن، اسمای صحابه و تابعین وعلمای ناقلین این حدیث شریف مذکور می شود؛ که به مجرّد ملاحظۀ آن غرابتِ مزعوم مخاطب عمدة القُروم متیقّن و معلوم گردد.
اما صحابه که روایت این حدیث شریف نموده اند:
ص: 61
پس اوّل و افضل ایشان خود جناب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام هستند.
و حدیث نور را به روایت آن حضرت صالحانی، و کَلاعی، و سیّد محمّد بن جعفر مکّی، و ابراهیم وصّابی، و محمّد واعظ هروی، و محمّد صدر عالم ذکر نموده اند.
دوم: حضرت ابوعبداللّه الحسین بن علی بن ابی طالب علیه وعلی جدّه وأبیه وأمّه وأخیه وأبنائه الطّاهرین آلاف سلام ربّ العالمین.
روایت آن حضرت را عاصمی، و اخطب خوارزم، و مُطَرِّزی، و شهاب الدین احمد نقل نموده اند.
سوم: حضرت سلمان.
و روایت اوشان را احمد بن حنبل، و عبداللّه بن احمد(1)،
و ابن المغازلی، و شیرویه دیلمی، و نطنزی، و شهردار دیلمی، و اخطب خوارزم، و ابن عساکر، و حمّوئی(2)،
و شرف الدین محمود طالبی، و علی هَمَدانی، و محمّد بن یوسف کنجی، و محبّ الدین طبری، و ابراهیم بن عبداللّه وصّابی، و محمّد واعظ هروی، و محمّد صدر عالم ذکر نموده اند.
چهارم: ابوذر غفاری.
روایت اوشان را ابن المغازلی نقل نموده.
پنجم: جابر بن عبداللّه انصاری.
و روایت اوشان را ابن المغازلی نقل کرده.
ص: 62
ششم: ابن عبّاس.
و روایت اوشان را خطیب بغدادی، و نطنزی، و محمّد بن یوسف کنجی، و حمّوئی، و زرندی، و شهاب الدین احمد، و جمال الدین محدّث ذکر کرده اند.
هفتم: ابوهریره.
روایت او را أبوالمؤیّد إبراهیم بن محمّد الحمّوئي ذکر کرده.
هشتم: انس بن مالک.
روایت او را ابومحمّد احمد بن محمّد بن علی عاصمی در زین الفتی في شرح سورة هل أتی ذکر نموده.
و امّا تابعین که از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند و صدق و صلاح شان از اعترافِ خود مخاطب در باب مکاید همین کتاب تحفه ثابت و متحقّق است(1)، پس اسمای ایشان این است:
امام زین العابدین سیّد السّاجدین علي بن الحسین بن علي بن أبي طالب علیهم السّلام.و تعدید آن حضرت در تابعین بنابر اصطلاح اهل سنّت است. و چون آن حضرت از اهل بیت طاهرین علیهم السّلام است، و اهل بیت علیهم السّلام افضل
ص: 63
هستند از صحابه، آن حضرت افضل باشد از صحابه. و نیز حسب دلائل ساطعه و براهین قاطعه عصمت این حضرات ثابت است، پس تنها روایت آن حضرت کافی و وافی باشد.
و زاذان أبوعمر الکندي، المتوفّی سنة اثنتین وثمانین.
و ابوعثمان نَهْدى(1).
و سالم بن أبي الجعد الأشجعي، المتوفّی سنة سبع أو ثمان وتسعین أو مائة.
و أبوزبیر محمّد بن مسلم بن تَدْرُس الأسدي المکّي، المتوفّی سنة ستّ وعشرین.
و عِکرمة بن عبداللّه البَرْبَري مولی ابن عبّاس، المتوفّی سنة سبع ومائة.
و عبدالرحمن بن یعقوب الجُهَني المدني.
و أبوعبیدة حُمَید بن أبي حُمَید الطّویل البصري، المتوفّی سنة اثنتین أو ثلاث وأربعین.(2)
امّا اسمای علمای کبار و ناقدین آثار و حاملین اخبار و کاشفین اسرار و فضلای عالیتبار و نُبهای جلیل الفِخار که به روایت و نقل این حدیث شریف، حیازت شرف جمیل و احراز فضل جزیل نموده اند، این است:
ص: 64
أحمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن أسد الشّیباني سنة 211.
و أبوحاتِم محمّد بن إدریس بن المنذر الحنظلي الرّازي سنة 277.
و عبداللّه بن أحمد بن محمّد بن حنبل الشیباني سنة 290.
و أبوبکر أحمد بن موسی بن مردویه الإصبهاني سنة 410.
و أبونعیم أحمد بن عبداللّه الإصبهاني سنة 430.(1)
و أبوعمر یوسف بن عبداللّه المعروف بابن عبدالبرّ النَّمَري القُرطبي سنة 463.
و أبوبکر أحمد بن عليّ بن ثابت البغدادي المعروف بالخطیب سنة 463.
و أبوالحسن عليّ بن محمّد بن الطیّب الجُلّابي المعروف بابن المغازلي سنة 483.
و أبوشجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فنّاخسرو الدیلمي الهَمَداني سنة 509.
و أبومحمّد أحمد بن محمّد بن علي العاصمي صاحب زین الفتی في شرح سورة هل أتی.
و أبوالفتح محمّد بن علي بن إبراهیم النطنزي.و أبومنصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه المعروف بابن الدیلمي سنة 558.
و أبوالمؤیّد موفّق بن أحمد بن أبي سعید إسحاق المکّي المعروف بأخطب
ص: 65
خوارزم سنة 568.
و ثقةالدین أبوالقاسم عليّ بن الحسن بن هبةاللّه المعروف بابن عساکر سنة 571.
و نورالدین أبوحامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحاني تلمیذ أبي موسی المدیني.
و أبوالفتح ناصر بن عبدالسیّد المُطَرِّزي سنة 610.
و أبومحمّد قاسم بن الحسین بن محمّد الخوارزمي سنة 617.
و عبدالکریم بن محمّد بن عبدالکریم بن الفضل القزویني الرافعي سنة 624.
و أبوالربیع سلیمان بن موسی بن سالم البَلَنْسي الکَلاعي المعروف بابن سبع سنة 634.
و محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجي الشافعي صاحب کفایة الطالب سنة 658.
و محبّ الدین أبوالعبّاس أحمد بن عبداللّه بن محمّد الطبري سنة 696.
و أبوالمؤیّد إبراهیم بن محمّد الحَمُّوئي(1) سنة 722.
و شرف الدین محمود بن محمّد بن محمود الدرگزیني(2) الطالبي القرشي سنة 743.
و محمّد بن یوسف الزَّرندي سنة بضع وخمسين وسبع مائة.و سیّد محمّد بن یوسف الحسیني المعروف ب-: گیسودراز.
ص: 66
و سیّد محمّد بن جعفر الحسیني المکّي.
و عمدة عرفائهم جلال الدین البخاري سنة 785.
و رأس أولیائهم السیّد علي بن شهاب الدین الهَمَداني سنة 786.
و جلال الدین أحمد الخُجَندي.
و شهاب الدین أحمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل.
و شهاب الدین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولي الدولت آبادي الملقّب ب-: ملك العلماء سنة 849.
و أحمد بن علي بن محمّد المعروف بابن حجر العسقلاني سنة 852.
و أحمد بن محمّد الحافي الحسیني الشافعي.
و إبراهیم بن عبداللّه الوصّابي الیمني الشافعي صاحب کتاب الاکتفاء.
و جمال الدین عطاءاللّه بن فضل اللّه بن عبدالرحمن الشیرازي النیسابوري سنة 1000.
و شیخ بن عليّ بن محمّد بن عبداللّه العلوي الجفري صاحب کنز البراهین الکسبیة والأسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة سنة 1063.
و شیخ محمّد الواعظ الهروي.
و سیّد محمّد بن سیّد جلال ماه عالم.
و محمّد صدر عالم سبط شیخ أبوالرضا صاحب معارج العلی في مناقب المرتضی.
و حسّان الهند غلامعلي آزاد البلگرامي سنة 1154.
ص: 67
و مخفی نماند که چون این حدیث شریف را جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت فرموده -و آن حضرت حسب ادلّۀ زاهره و براهین قاهره و بنابر افادۀ والد ماجد مخاطب جلیل الفِخار(1)
و اعتراف خود مخاطب عالی تبار(2)
معصوم است- برای ثبوت و تحقّق آن، روایت آن حضرت کفایت می کند.
و قطع نظر از آن، چونکه هفت کس دیگر از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند، تواتر آن کالشمس في رابعة النهار هویدا و آشکار گردید.
ابن حجر مکّی در صواعق بعد ذکر حدیثِ موضوع: ”مروا أبابکر فلیصلّ بالنّاس“ گفته:
«واعلم أنّ هذا الحدیث متواتر؛ فإنّه ورد من حدیث عائشة، وابن مسعود، وابن عبّاس، وابن عمر، وعبداللّه بن زمعة، وأبي سعید، وعليّ بن أبي طالب، وحفصة.»(3)
از این عبارت ظاهر است که ابن حجر ادّعای تواتر حدیث امامت ابی بکر در صلاة می نماید، به زعم آنکه هشت کس از صحابه آن را روایت کرده اند. و چون حدیث نور را هم سوای جنابامیرالمؤمنین علیه السّلام هفت کس از صحابه روایت
ص: 68
کرده اند و با آن جناب عدد ثمانیه تمام می شود، تواتر آن هم حسب افادۀ ابن حجر کالصبح إذا أسفر، روشن و اظهر، و مسلّم اهل فهم و نظر، و مقبول ارباب اثر باشد.
و أبومحمّد عليّ بن أحمد بن سعید بن حزم در محلّی در مسئله عدم جواز بیع ماء، بعد نقل روایاتِ منع بیع از چار(1) صحابه گفته:
«فهؤلاء أربعة من الصّحابة رضي اللّه عنهم؛ فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته.»(2)
از این عبارت ظاهر است که نقل چهار صحابه نقل تواتر است. پس این حدیث شریف که به روایت ضِعف این عدد مرویست بالأولی متواتر خواهد بود.
و خود مخاطب در باب دهم همین کتاب به جواب طعن دوازدهم از مطاعن ابی بکر گفته:
«و آنچه گفته اند که فاطمه را به خبر یک کس -که خودش بود- جواب داد، دروغ محض است؛ زیرا که این خبر در کتب اهل سنّت به روایت حذیفة بن الیمان، و زبیر بن العوام، و ابودَرْدا، و ابوهریره، و عبّاس، و علی، و عثمان، و عبدالرحمن بن عوف، و سعد بن ابی وقّاص صحیح و ثابت است. و اینها اجلّۀ صحابه اند، و بعضی از ایشان مبشّر به بهشت اند.
ص: 69
و در حقّ حذیفه ملّا عبداللّه مشهدی(1) در اظهار الحقّ حدیث پیغمبر آورده که: ”ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه“.
و از جملۀ اینها مرتضی علی است که به اجماع شیعه معصوم و به اجماع اهل سنّت صادق است.
و روایت عائشه و ابوبکر و عمر را در این مقام اعتبار نیست.
أخرج البخاري عن مالك بن أوس بن الحَدَثان النَّصْري:
أنّ عمر بن الخطّاب قال بمحضرٍ من الصّحابة، فیهم: علي، والعبّاس، وعثمان، وعبدالرحمن بن عوف، والزبیر بن العوّام، و سعد بن أبي وقّاص: أَنشُدکم باللّه الذي بإذنه تقوم السّماء والأرض، أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم قال: لا نورث ما ترکناه صدقة؟
قالوا: اللّهم نعم.
ثمّ أقبل علی عليّ والعبّاس وقال(2):
أنشدکما باللّه هل تعلمان أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم (قد) قال ذلك؟
قالا: اللّهم نعم.
پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیت است در قطعیّت؛ زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد، خبر یکی از ایشان مفید یقین است؛ چه جای این جمع کثیر، علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت
ص: 70
معصوم برابر قرآن است در افادۀ یقین نزد ایشان.»(1)انتهی
از این عبارت سراسر غرابت که وجوه خلل و زلل آن از کتاب مستطاب تشیید المطاعن(2)
واضح است، به چند وجه کمال ثبوت و تحقّق حدیث نور ساطع و لامع می شود:
اوّل آنکه: از آن ظاهر است که خبر یکی ازاین جماعت صحابه که اسمای شان ذکر کرده -و از جمله شان ابوهریره است- برابر آیت قرآنی و مفید یقین است. و چونکه ابوهریره راوی حدیث نور نیز هست، این خبر هم برابر آیت قرآنیه مفید یقین باشد.
دوّم آنکه: به هر وجهی که خبر دیگر مذکورین، یعنی: زبیر و عبدالرحمن و سعد و ابودردا و امثال شان مفید یقین و مساوات آن با آیۀ قرآنیه خواهد بود، همان وجه یا اولی از آن برای افاده روایت این صحابه -که حدیث نور روایت کردند- متحقّق خواهد شد.
سوم آنکه: جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام هم روایت حدیث نور فرموده، و افاده روایت آن حضرت قطعیّت خبر و مساوات را با آیۀ قرآنی از کلامش ظاهر است. پس حدیث نور مساوی آیۀ قرآنی و مفید نهایت قطع و ایقان و مثمر اقصای حتم و اذعان باشد.
چهارم آنکه: مزیّت و خصوصیّت امیرالمؤمنین علیه سلام ربّ العالمین در باب افاده روایت آن حضرت برای قطع و یقین و مساوات با کلام مبین أحسن الخالقین
ص: 71
از کلامش ظاهر، لکن تقییدِ خصوصیّت آن حضرت به اعتقاد اهل حقّ ظاهر ساخته، و چون عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او در تفهیمات و افادات او در این کتاب و تفسیر واضح و آشکار است(1)، و نیز عصمت آنحضرت از افادات دیگر سنیّه ظاهر کما في تشييد المطاعن(2)؛ پس خصوصیت آن حضرت نزد والد مخاطب و خود و دیگر هم ثابت باشد.
پنجم آنکه: از کلامش ظاهر است که روایت این صحابه که جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام و ابوهریره از ایشانند، بالاتر از روایت عائشه و ابوبکر و عمر است؛ پس حدیث نور که آن را جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام و ابوهریره و دیگران روایت کرده اند، بالاتر از روایت عائشه و ابوبکر و عمر باشد.
اما وجوه مفصّله ابطال و توهین مزعوم مخاطب فطین، پس جمله از آن بعون اللّه الموفّق المعین به بیان متین و تقریر رزین مذکور می شود.
وجه اوّل آنکه: حدیث نور را امام احمد بن محمّد بن حنبل که یکی از ارکان
ص: 72
اربعه سنّیان است روایت نموده، چنانچه أبوالمظفّر یوسف بن قِزغلي(1)
سبط ابن الجوزي در تذکرة خواصّ الأمةفي معرفة الأئمة(2) در فضائل جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام گفته:
«حدیث فیما خلق منه (عليّ عليه السّلام):
قال أحمد في الفضائل: حدّثنا عبدالرزّاق، عن مَعْمَر، عن الزُّهْري، عن خالد بن مَعْدان، عن زاذان، عن سلمان، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: کنت أنا وعليّ بن أبي طالب نوراً بین یدي اللّه تعالی قبل أن یخلق آدم بأربعة آلاف(3)
عام، فلمّا خلق آدم قسم ذلك النور جزئین؛ فجزء أنا وجزء عليّ.
وفي روایة: خلقت أنا وعليّ من نور واحد.»(4)
ص: 73
و روات این سند همه ممدوحین ثقات و ائمۀ عالی درجات اند.
فضائل و محامد عبدالرزّاق و مَعْمَر و زُهْری نهایت ظاهر است. ارباب صحاح ستّه کافّةً کاسه لیس و زَلّه چین و خوشه بردار از خرمن افادات این حضرات می باشند(1)،
و روایات کثیره از ایشان در صحاح خویش آورده و آن را صحیح دانسته اند. پس طعن بر ایشان در حقیقت طعن وقدح است در صحاح ستّه(2) که از جمله آن است: صحیح بخاری و صحیح مسلم؛ پس چگونه کسی حرف تشکیک رکیک بر زبان توان آورد؟! مگر اینکه بگویند که گو روایات این روات همه جا مقبول است، لیکن هرگاه نوبت به فضایل علویه رسید، آن همه توثیق و تعدیل برگشت و اعتماد از اقوال ارباب رجال و ائمه تنقید و اصحاب صحاح که روایات شان مدار دین و ایمان است برخاست و قواعد اصولیه هم باطل گردید و لعبه اطفال و ضحکه نسوان شد، فلا حول و لا قوّة إلّا باللّه!
در مجلّد حدیث تشبیه بیان کردیم که عبدالرزّاق بن همّام حافظ هُمام، و متبحّر قَمْقام، و محدّث عالی مقام، و از اکابر حذّاق اعلام، و اماثل مشایخ عظام، بلکه امام ائمه فخام، و شیخ اساطین اسلام است.(3)
ص: 74
اصحاب صحاح ستّه از روایات او صحاح خود را مشحون ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق دانسته، به افادات او دامن های خود پر نموده و اکابر منقّدین به مدائح عظیمه و جلائل اوصاف حمیده او را می ستایند(1)؛
تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم به سوی کسی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل رحلت کردنشان به سوی عبدالرزّاق.
أبومحمّد عبداللّه بن أسعد بن علي الیافعي در مرآة الجنان وعبرة الیقظان في معرفة حوادث الزمان گفته:
«وفي السنّة المذکورة <أي: سنة إحدی عشرة ومائتین> توفّي الحافظ العلّامة المرتحل إلیه من الآفاق، الشیخ الإمام عبدالرزّاق بن همّام الیمني الصَّنعاني الحِمْیري، صاحب المصنّفات، عن ستٍّ وثمانین <سنة>.
ص: 75
روی عن: معمر، وابن جریح، والأوزاعي، وطبقتهم.
ورحل إلیه الأئمّة إلی الیمن. قیل ما رحل النّاس إلی أحد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم مثل ما رحلوا إلیه(1).
روی عنه خلائق من أئمّة الإسلام؛ منهم: الإمام سفیان بن عیینة، والإمام أحمد، ویحیی بن معين، إسحاق بن راهویه، وعليّ (بن) المدیني، ومحمود بنغَیْلان.»(2)
و عبدالکریم بن محمّد سمعانی در انساب گفته:
«أبوبکر عبدالرزّاق بن همّام الصنعاني: قیل ما رحل إلی أحد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم مثل ما رحل إلیه.»(3)
و حافظ عبدالغني بن عبدالواحد المَقْدسي الجَماعیلي الحنبلي در کتاب الکمال از محمّد بن اسماعیل ضِراری(4) نقل کرده:
«بلغنا ونحن بصنعاء <عند> عبدالرزّاق أنّ یحیی بن معین وأحمد بن حنبل وغیرهما ترکوا حدیث عبدالرزّاق وکرهوه(5)،فدخلنا من ذلك غمّ شدید، فقلنا: قد انفقنا(6)
ص: 76
(ورحلنا) وتعبنا، وآخر ذلك سقط حدیثه. فلم أزل في غمّ من ذلك إلی وقت الحجّ، فخرجت من صنعاء إلی مکّة، فوافيت(1) <بها> یحیی بن معین، فقلت (له): یا أبا زکریّا، ما الذي (بلغنا عنکم في عبدالرزّاق؟ قال: ما هو؟ فقلت:) بلغنا أنّکم ترکتم حدیثه ورغبتم عنه، فقال: أبا صالح، لو ارتدّ عن الإسلام عبدُالرزّاق ما ترکنا حدیثه.»(2)
و نیز در کمال گفته:«ورُوینا عن عبدالرزّاق أنّه قال: قدمت مکّة، فمکثت ثلاثة أیّام، لا یجیئني أصحاب الحدیث، فمضیتُ وطفت وتعلّقت بأستار الکعبة، فقلت: یا ربّ، ما لي؟! أ کذّاب (أنا) أ مدلّس أنا؟! فرجعت إلی البیت فجاؤوني.
قال ابن (أبي) خیثمة: سئل یحیی بن معین عن أصحاب الثوري؟ فقال: أمّا عبدالرزّاق والفِریابي وعبیداللّه بن موسی(3) وأبوأحمد الزّبیري وأبوعاصم وطبقهم کلّهم في سفیان قریب(4)
بعضهم من بعض، وهم دون یحیی بن سعید وعبدالرحمن بن مهدي ووکیع وأبي نعیم.
وقال أحمد بن صالح: قلت لأحمد بن حنبل: <أ> رأیت أحداً أحسن حدیثاً من عبدالرزّاق؟ قال: لا.
وقال أبوزرعة: عبدالرزّاق أحد من ثبت حدیثه.
قال البخاري: مات سنة <211> إحدی عشرة ومائتین.
ص: 77
روی له الجماعة(1).»(2) انتهی نقلاً عن أصل الکمال من نسخةٍ عتیقةٍ صحیحة، علیها خطّ بعض أهل الکمال(3)، والحمد والمنّة للرّبّ المتعال.
و دیگر عبارات رشاقت آیات، متضمّن مدائح و محامد عبدالرزّاق در مجلّد حدیث تشبیه شنیدی، فارجع إلیه.(4)
و عبد الوهاب سبکی در شفاء الأسقام في زیارة خیر الأنام در مقام توثیق سند حدیث ”من زار قبري وجبت له شفاعتي“ که حدیث اوّل ازباب اوّل کتاب است، گفته:
«وموسی بن هلال: قال ابن عدي: أرجو أنّه لا بأس به.
وأمّا قول أبي حاتِم الرّازي فیه: إنّه مجهول، فلا یضرّه؛ فإنّه إمّا أن یرید جهالة العین أو جهالة الوصف، فإن أراد جهالة العین -وهو غالب اصطلاح أهل هذا الشأن في هذا الإطلاق- فذلك مرتفع عنه؛ لأنّه قد روی عنه أحمد بن حنبل ومحمّد بن جابر المحاربي ومحمّد بن إسماعیل الأحمسي وأبوأمیّة محمّد بن إبراهیم الطّرسوسي وعبید بن محمّد الورّاق والفضل بن سهل وجعفر بن محمّد المروزي(5)، وبروایة الاثنین ینتفي(6) جهالة
ص: 78
العین فکیف بروایة سبعة. وإن أراد جهالة الوصف، فروایة أحمد عنه یرفع(1) من شأنه لا سیّما (مع) ما قاله ابن عدي فیه.
وممّن ذکره في مشایخ أحمد (رحمه الله تعالى) أبوالفرج ابن الجوزي وأبوإسحاق الصَّریفیني. وأحمد رحمه اللّه لم یکن یروي إلّا عن ثقة. وقد صرّح الخصم <یعني ابن تیمیة> بذلك في الکتاب الذي صنّفه في الرّدّ علی البکري بعد عشر کراریس منه. قال: إنّ القائلین بالجرح والتعدیل من علماء الحدیث نوعان، منهم: مَن لم یرو إلّا عن ثقة عنده کمالك وشعبة ویحیی بن سعید وعبدالرحمن بن مهدي وأحمد بن حنبل وکذلك البخاري وأمثاله. وقد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین أنّ أحمد لا یروي إلّا عن ثقة. وحینئذٍ لا یبقی له مطعن فیه.»(2)
از این عبارت ظاهر است که حسب اعتراف ابن تیمیّه، امام احمد بن حنبل روایت نمی کند مگر از ثقه. و علّامه سبکی به این اعتراف ابن تیمیّه احتجاج و استدلال بر وثوق موسی بن هلال کرده و آن را کافی مؤونت توثیق و وافی برای سلوک طریق تحقیق دانسته؛ پس وثوق عبدالرزّاق به مجرّد روایت احمد از او حسب افاده ابنتیمیّه و علّامه سبکی ظاهر و باهر گردید، و حاجت به وجهی دیگر باقی نماند.
امّا مَعْمر پس محامد عظیمه و مناقب فخیمه او در مجلّد حدیث تشبیه شنیدی، بعض عبارات در اینجا هم مذکور می شود.(3)
ص: 79
ذهبی در کاشف گفته:
«ع(1).مَعْمر بن راشد أبوعروة الأزدي مولاهم، عالم الیمن.
عن: الزُّهري، وهمّام.
وعنه: غُنْدر، وابن المبارك، وعبدالرزّاق.
قال معمر: طلبتُ العلم سنة مات الحسن، ولي أربع عشرة سنة.
وقال أحمد: لا تضمّ معمراً إلی أحد إلّا وجدتَه یتقدّمه. کان من أطلب أهل زمانه للعلم.
وقال عبدالرزّاق: سمعت منه عشرة آلاف <حدیث>.
توفّي في رمضان (153) <سنة ثلاث وخمسین ومائة، بالیمن>.»(2)
اما زهری، پس معالی زاهره، و محاسنباهره، و مآثر جلیله، و مفاخر نبیله او هم در مجلّد حدیث تشبیه به تفصیل تمام شنیدی.(3)
ص: 80
در این مقام اکتفا و اقتصار بر بعض عبارات می رود .
ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته:
«ع. محمّد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب بن عبداللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب القرشي الزهري. و<کنیته> أبوبکر، الفقیه الحافظ، متّفق علی جلالته وإتقانه. وهو من رؤوس الطبقة الرابعة(1). مات سنة خمس وعشرین. وقیل: قبل ذلك بسنة أو سنتین.»(2)
امّا خالد بن معدان، پس فقیه راشد جلیل الشأن، و نهایت وثوق و عظمت و نباهت او متّفق علیه بین الأعیان، و غایت جلالت و نبالت او غیر محتاج به اقامت شاهد و اعداد برهان، بل مصداق عیان را چه بیان! و چگونه چنین نباشد که او هم مثل ثلاثه سابقه از روات صحاح ستّهسنّیان
ص: 81
است.(1)
أبوحاتِم محمّد بن حِبّان البُستي در کتاب الثقات گفته:
«خالد بن معدان بن أبي کُریب الکَلاعي.
یروي عن: أبي أمامة، والمقدام بن معدیکرب. ولقي سبعین رجلاً من أصحاب النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم. کنیته: أبوعبداللّه.
وکان من خیار عباد اللّه.
قدم العبّاس بن الولید والیاً علی حمص، فحضر یوم الجمعة الصّلاة وخالد بن معدان في الصفّ، فلمّا رآه إذاً علی العبّاس ثوب حریر، فقام إلیه خالد وشقّ الصّفوف حتّی أتاه وقال(2): یا ابن أخي، إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم نهی الرّجال عن لبس هذا. فقال: یا عمّ، هلّا قلت أخفی من هذا؟! فقال: واللّه(3) لا سکنتُ بلداً أنت فیه. فخرج منها وسکن طرطوس(4). فکتب العبّاس إلی أبیه بخبره(5)، فکتب(6) إلیه: یا بنيّ، ألحقه(7) بعطائه أینما کان، فإنّا نأبی(8) أن یدعو علینا بدعوة فنهلك، فأقام طرطوس(9) متعبّداً مرابطاً إلی أن مات سنة أربع ومائة. وقد قیل: سنة ثمان ومائة. ویقال: سنة ثلاث ومائة.»(10)
ص: 82
و ذهبی در کاشف گفته:«ع. خالد بن معدان الکَلاعي.
عن: معاویة، وابن عمر، و عبداللّه بن عمرو(1)، وثوبان.
وعنه: بحیر، وثور، وصفوان بن عمرو.
فقیهٌ کبیر ثبت مهیب مخلص. یقال: کان یسبّح في الیوم أربعین ألف تسبیحة.
توفّي (104) <سنة أربع ومائة>. یرسل عن الکبار.»(2)
و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته:
«ع. خالد بن معدان بن أبي کُریب الکَلاعي أبوعبداللّه الشامي الحمصي.
روی عن: ثوبان، (وابن عمرو)، وابن عمر، وعُتبة بن عبد السُّلمي، و معاویة بن أبي سفیان، والمقدام بن معدیکرب، و أبي أُمامة، وذي مِخْبَر ابن أخي النجاشي، وعبداللّه بن بسر، وأبي الحجّاج الثمالي(3) وله إدراك، وعبادة بن الصّامت، وأبي الدرداء، ولم یذکر سماعاً منهما، وجُبیر بن نُفَیر، وعبداللّه بن أبي بلال، وحُجْر بن حُجر الکَلاعي، وربیعة بن الغاز(4)، وغیرهم.
وأرسل عن: معاذ، وأبي عبیدة بن الجرّاح، وأبي ذرّ، وعائشة.
ص: 83
وعنه: بَحِیر بن سَعْد(1)، ومحمّد بن إبراهیم بن الحارث التیمي، وثَوْر بن یزید، وحَریز بن عثمان، وعامر بن جَشِیب(2)، وحسّان بن عطیة، و فُضیل بن فَضالة، وجماعة. قال یعقوب بن شیبة: لم یلق أباعبیدة.وهو کَلاعيٌ، یعدّ(3) من الطبقة الثالثة من فقهاء الشام(4) بعد الصّحابة.
وقال العجلي: شاميّ تابعي ثقة.
وقال یعقوب بن شیبة ومحمّد بن سعد و ابن خراش(5)
والنّسائي: ثقة.
وقال أبومُسْهِر عن أسماعیل بن عیّاش: حدّثتنا عَبْدة بنت خالد بن معدان وأم الضحاك بنت راشد: أنّ خالد بن معدان قال: أدرکتُ سبعین رجلاً من أصحاب النبيّ صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم.
وقال بقیّة عن بَحیر بن سعد(6):
ما رأیت أحداً ألزم للعلم منه، کان علمه في مصحف له أزرار وعُری.
<و> قال بقیّة: (و) کان الأوزاعي یعظّم خالداً، فقال لنا: أ له عقب؟ فقلنا: له
ص: 84
ابنة، فقال: ائتوها فسلوها عن هَدْي أبیها. قال: فکان بعد ذلك یبیت(1) أیّاماً عندها(2).(3)
وقال إسماعیل بن عیّاش عن صفوان بن عمرو: رأیت خالد بن معدان إذا کثرت(4) حلقته، قام مخافةَ الشهرة.
وقال یزید بن هارون: مات وهو صائم.
(و) قال ابن سعد: أجمعوا علی أنّه توفّي سنة 103(5).وقال دُحَیم(6)
وغیره: مات سنة 4(7).
وقال یحیی بن صالح عن إسماعیل بن عیّاش: مات سنة 5(8).
وقیل عن إسماعیل: سنة ستّ(9).
وقال أبوعُبید(10) وخلیفة(11):سنة 108(12).
ص: 85
قلت: وذکره ابن حبّان في الثقات وقال: کان من خیار عباد اللّه مات سنة 4(1)، وقیل: سنة 8(2)، و قیل سنة 103(3).
وقال ابن أبي خیثمة عن ابن معین: خالد عن أبي ثَعلبة(4) الخُشَني مرسل.
وقال ابن أبي حاتم في المراسیل عن أبیه: لم یصحّ سماعه من عبادة بن الصّامت، وحدیثه عن معاذ مرسل، ربما کان بینهما اثنان، وأدرك أباهریرة ولا یذکر(5) سماعاً.
وقال أحمد: لم یسمع من أبي الدرداء.
وقال أبوزرعة: لم یلق عائشة.
وقال أبونعیم في الحلیة: لم یلق أباعبیدة(6).وقال الإسماعیلي: بینه وبین المقدام بن معدیکرب، جبیر بن نفیر.
قلت: وحدیثه عن المقدام في صحیح البخاري.»(7)
و شیخ عبدالحقّ در رجال مشکاة گفته:
«خالد بن مَعْدان -بفتح المیم وسکون العین وتخفیف الدال المهملتین- ابن
ص: 86
أبي کریب الشامي الکَلاعي -بفتح الکاف: تابعيٌ فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص.
ویقال: کان یسبّح في الیوم أربعین ألف تسبیحة.
کنیته: أبوعبداللّه.
کان یرسل عن الکبار من أهل حمص عن معاویة، وابن عمر، وعبداللّه بن عمرو، وثوبان.
وعنه: بَحیر، وثور، وصفوان بن عمر.
وقال: لقیتُ سبعین رجلاً من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم.
وکان من ثقات الشامیّین.
مات بطرسوس سنة أربع ومائة، وقیل: سنة ثلاث.»(1)
ذهبی در کاشف گفته:
«م. 4.(1) زاذان أبوعمر الکندي مولاهم الضریر البزّاز. عن: عليّ، وابن عمرو(2).
(و) یقال: سمع عمر. وعنه: عمرو بن مرّة(3)
والمنهال بن عمرو، ثقة، توفّي (82).»(4)
و أبوالفضل محمّد بن طاهر المقدسي در کتاب أسماء رجال صحیحین در بیان افراد مسلم از تفاریق باب الزاي گفته:
«زاذان الکندي مولاهم الکوفي، کنیته: أبوعمرو. ویقال: أبوعبداللّه. سمع: ابن عمر في ملك الیمین والأشربة. روی عنه أبوصالح ذکوان(5)، وعمرو بن مرّة.»(6)
و از صدر کتاب أسماء رجال صحیحین مقدسی واضح است که حفّاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمّد بن طاهر بودند، نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کردند، حدیث او حجّت است به سبب روایت شیخین از او در صحیح؛ زیرا که شیخین اخراجنکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سنّ او و مولد او سماع را از کسی که متقدّم بر اوست.
ص: 88
پس بنابراین یقیناً و قطعاً ظاهر می شود که حدیث زاذان نزد ائمّۀ سُنّیه که بعد شیخین تا زمان محمّد بن طاهر بودند خصوصاً ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجّت است، و خود او ثقه و عدل و حافظ است.(1)
و جلالت قدر و رفعت شأن حضرت سلمان فارسی اعلی و ارفع از آن است که محتاج به توثیق فلان و بهمان باشد، لکن توضیحاً لجلیّة الحال، بعض عبارات علماء مشتمل بر نَبذی از احادیث سرور انس و جان صلّی اللّه علیه وآله ما اختلف الجدیدان برای شرح صدور اهل ایقان مذکور می شود.
حافظ أبوعمر یوسف بن عبداللّه المعروف بابن عبدالبرّ النَّمَري القرطبي در استیعاب گفته:
«سلمان الفارسي(2)،
أبوعبداللّه، یقال: (إنّه) مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم. ویعرف ب-: سلمان الخیر.»
إلی أن قال:
«وکان خیّراً، فاضلاً، حبراً، (عالماً،) <عدلاً،> زاهداً، متقشّفاً.
وذکر هشام بن حسّان عن الحسن قال: کان عطاء سلمان خمسة آلاف، وکان إذا خرج عطاؤه تصدّق به، ویأکل من عمل یده، وکانت له عباءة یفترش بعضها
ص: 89
ویلبس بعضها.
ذکر ابن وهب (و) ابن نافع عن مالك، قال: کان سلمان یعمل الخوص بیده، فیعیش منه ولا یقبل من أحد شیئاً. قال: ولم یکن(1) له بیت، إنّما کان یستظلّ بالجُدُر(2)
والشجر. وإنّ رجلاً قال له: أ لا أبني لك بیتاً تسکن فیه؟ فقال: ما لي به حاجة، فما زال به الرّجل حتّى(3) قال له: إنّي أعرف البیت الذي یوافقك، قال: فصفه لي، قال: أبني لك بیتاً إذا أنت قمتَ فیه أصاب رأسك سقفه وإنْ أنت مددت(4) فیه رجلیك أصابهما(5) الجدار. قال: نعم. فبنی له(6).
وروي عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم من وجوه أنّه قال: لو کان الدّین بالثریا(7) لناله سلمان. وفي روایة أخری: لناله رجال من فارس.
وروینا عن عائشة أمّ المؤمنین (رضي الله عنها) قالت: کان لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یتفرّد(8)
به باللیل حتّی کاد <به> یغلبنا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم.
ص: 90
وروي من حدیث ابن بریدة عن أبیه عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أنّه قال: أمرني ربّي بحبّ أربعة، وأخبرني أنّه (سبحانه) يحبّهم: عليّ، وأبوذرّ <الغفاري>، والمقداد، وسلمان.
وروی قتادة عن خیثمة عن أبي هریرة، قال: سلمان صاحب الکتابین. قال قتادة: یعني الفرقان والإنجیل(1).حدّثنا(2) خلف بن قاسم، حدّثنا ابن المفسّر، (قال:) حدّثنا أحمد بن عليّ بن سعید، (قال:) حدّثنا عثمان بن أبي شیبة، (قال:) حدّثنا جریر، عن الأعمش، عن عمرو بن مرّة، عن أبي البختري، عن عليّ: أنّه سئل عن سلمان؟ فقال: علم علم(3) الأول والآخر، <هو> بحر لا ینزف، (و) هو منّا أهل البیت.
هذه روایة أبي البختري عن عليّ.
وفي روایة زاذان (أبي عمر) عن عليّ، قال: سلمان الفارسي مثل لقمان الحکیم. ثمّ ذکر مثل (خبر) أبي البختري.
وقال کعب الأحبار: سلمان حُشي علماً وحکمةً.
وذکر مسلم: (حدّثنا محمّد بن حاتم،) حدّثنا(4)
بَهْز، حدّثنا(5) حمّاد بن سَلَمة، عن ثابت، عن معاویة بن قُرَّة، عن عائذ بن عمرو: أنّ أباسفیان أتی علی سلمان وصُهَیب وبلال في نفر، فقالوا: ما أخذت سیوف اللّه من عنق عدوّ اللّه مأخذها.
ص: 91
فقال أبوبکر: (أ) تقولون هذا لشیخ قریش وسیّدهم؟!
وأتی النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم (فأخبره)، فقال: یا أبابکر لعلّك أغضبتهم، لئن کنت أغضبتهم لقد أغضبت ربّك (جلّ وعلا). فأتاهم أبوبکر، فقال: یا إخوتاه، أغضبتکم؟ فقالوا(1):
لا یا أبابکر، یغفر اللّه لك.(2)
ص: 92
ص: 93
و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم (قد) آخی بینه وبین أبي الدرداء، وکان(1)
إذا نزل الشام نزل علی أبي الدرداء.و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم (قد) آخی بینه وبین أبي الدرداء، وکان(2)
إذا نزل الشام نزل علی أبي الدرداء.فروی(3) أبوجُحَیفة(4)،(5):
أنّ سلمان جاء یزور أبا الدرداء، فرأی أمّ الدرداء مبتذلة(6)،
فقال: ما شأنك؟ فقالت(7): إنّ أخاك لیست(8) له(9)
حاجة في شيء من الدنیا.
قال: فلمّا جاء أبوالدرداء رحّب لسلمان وقرّب له طعاماً.
قال: <فقال> سلمان: اطعم. قال: إنّي صائم. قال: أقسمتُ علیك إلّا ما طعمتَ، إنّي لستُ بآکلٍ حتّی تطعم.
قال: وبات سلمان عند أبي الدّرداء، فلمّا کان اللّیل قام أبوالدرداء فحبسه سلمان.
ص: 94
فقال(1): یا أبا الدّرداء، إنّ لربّك علیك حقّاً، (وإنّ لأهلك عليك حقّاً،) و(إنّ) لجسدك علیك حقّاً، فاعط کلّ ذي حقّ حقَّه.
(قال:) فلمّا کان وجه الصبح، قال: قم الآن، فقاما فصلّیا، ثمّ خرجا(2) الی الصّلاة فلمّا صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، قام إلیه أبوالدّرداء فأخبره(3) بما قال سلمان، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم مثل ما قال سلمان.
ذکر عليّ بن المدیني، عن جعفر بن عون، عن أبي العُمَیس، عن عون بن أبي جحیفة، عن أبیه: وله أخبار حسان وفضائل جمّة رضي اللّه عنه.
توفّي سلمان (رضي الله عنه) في آخر خلافة عثمان سنة خمس وثلاثین،وقیل: بل توفّي سنة ستّ وثلاثین في أوّلها، وقیل: <بل> توفّي في (آخر) خلافة عمر، والأوّل أکثر واللّه أعلم. <و> قال الشعبي: توفّي سلمان في عُلِیّة(4)
لأبي قُرّة الکندي بالمدائن.
<و> روی عنه من الصّحابة: ابن عمر، وابن عبّاس، وأنس <بن مالك،> وأبوالطفیل.
یعدّ في الکوفیّین.
روینا عن سلمان: أنّه تلا هذه الآیة: <اَلَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ>(5)
ص: 95
فقال له زید بن صوحان: یا أباعبداللّه، وذکر الخبر.»(1)
و عليّ بن محمّد المعروف بابن الأثیر الجزري در أسد الغابة گفته:
«ب. د. ع. سلمان الفارسي، أبوعبداللّه، ویعرف ب-: سلمان الخیر مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم. وسئل عن نسبه، فقال: أنا سلمان بن الإسلام.»
إلی أن قال:
«وأوّل مشاهده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم الخندق، ولم یتخلّف عن مشهدٍ بعد الخندق، وآخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم بینه وبین أبي الدرداء.
أخبرنا عبداللّه بن أحمد بن عبدالقاهر، قال: أخبرنا أبومحمّد جعفر بن أحمد القاري، أخبرنا الحسن بن أحمد بن شاذان، أخبرنا أحمد بن عثمان بن أحمد بن السمّاك، أخبرنا یحیی بن جعفر، أخبرنا حمّاد بن مسعدة، أخبرنا ابن أبي ذئب، عن سعید بن أبي سعید، عن عبداللّه بن ودیعة، عن سلمان الفارسي:
إنّ النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم قال: مَن اغتسل یوم الجمعة فتطهّر بما استطاع من الطهر، ثمّ ادّهن من دهنه أو من طیب بیته، ولم یفرّق بین اثنین،فإذا خرج الأمام أنصت، غُفر له ما بینه وبین الجمعة الأخری.
رواه آدم بن أبي أیاس، عن ابن أبي ذئب، عن سعید، عن أبیه، عن ابن ودیعة، عن سلمان.
ورواه ابن عجلان، عن سعید، عن أبیه، عن ابن ودیعة، (عن) أبي ذرّ.
ص: 96
وأخبرنا إبراهیم بن محمّد بن مهران وإسماعیل بن عليّ بن عبيداللّه(1) وأبوجعفر عبیداللّه بن أحمد بن عليّ بإسنادهم إلی محمّد بن عیسی السُّلمي، قال: حدّثنا سفیان بن وکیع، أخبرنا أبي، عن الحسن بن صالح، عن أبي ربیعة الإیادي، عن الحسن، عن أنس بن مالك، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: إنّ الجنّة تشتاق إلی ثلاثة: <إلی> عليّ وعمّار وسلمان.
وکان سلمان من خیار الصّحابة وزهّادهم وفضلائهم وذوي القرب من رسول اللّه <صلّی اللّه علیه وسلّم>.
قالت عائشة: کان لسلمان(2) مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم باللیل حتّی کاد یغلبنا علی رسول اللّه.
وسئل عليّ عن سلمان؟ فقال: علم علم الأوّل وعلم الآخر(3)،
وهو بحر لا ینزِف، وهو منّا أهل البیت.
وکان رسول اللّه <صلّی اللّه علیه وسلّم> قد آخی بین سلمان وأبي الدرداء.
وسکن أبوالدّرداء الشام وسکن سلمان العراق، فکتب أبوالدرداء إلی سلمان: سلام علیك، أمّا بعد؛ فإنّ اللّه رزقني بعدك مالاً وولداً، ونزلت الأرض المقدّسة.
فکتب إلیه سلمان: سلام علیکم، أمّا بعد؛ فإنّك کتبت إليّ أنّ اللّه رزقك مالاً وولداً، فاعلم أنّ الخیر لیس بکثرة المال والولد، ولکنّ الخیر أن یکثر حلمك وأن ینفعك
ص: 97
علمك، وکتبت إليّ أنّك نزلت الأرض المقدّسة، وإنّ الأرض لا تعمل لأحد، إعمل كأنّك(1) تری، واعدد نفسك من الموتی.وقال حذیفة لسلمان: أ لا نبني لك بیتاً؟ قال: لم؟! لتجعلني ملکاً(2) وتجعل لي داراً مثل بیتك الذي بالمدائن؟! قال: لا، ولکن نبني لك بیتاً من قصب ونسقّفه بالبردی، إذا قمت کاد أن یصیب رأسك وإذا نمت کاد أن یصیب طرفیك. قال: فکأنّك کنت في نفسي.
وکان عطاؤه خمسة آلاف، فإذا خرج عطاؤه فرّقه، وأکل من کسب یده. وکان یسفّ(3) الخوص(4).
وهو الذي أشار علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم بحفر الخندق لمّا جاءت الأحزاب. فلمّا أمر رسول اللّه <صلّی اللّه علیه وسلّم> بحفره احتجّ المهاجرون والأنصار في سلمان، وکان رجلاً قویّاً، فقال المهاجرون: سلمان منّا، وقال الأنصار: سلمان منّا، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: سلمان منّا أهل البیت.
وروی عنه: ابن عبّاس، وأنس، وعقبة بن عامر، وأبوسعید، وکعب بن عجرة، وأبوعثمان النَّهْدي، وشرحبیل بن السِمْط(5)، وغیرهم.
أخبرنا أبومنصور ابن السِّیحي(6)، أخبرنا أبوالبرکات محمّد بن محمّد بن خمیس،
ص: 98
أخبرنا أبونصر بن طوق، أخبرنا أبوالقاسم بن المَرْجی(1)، أخبرنا أبویعلی الموصلي، أخبرنا محمّد بن الصّبّاح، حدّثنا جریر، عن منصور، عن إبراهیم، عن علقمة، عن قَرْثَع(2) الضَّبِّي، عن سلمان الفارسي قال:
قال لي رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: هل تدري ما یوم الجمعة؟
قال: قلت: اللّه و رسوله أعلم.قال: هو الذي جمع اللّه عزّ وجلّ فیه آباءکم(3) أو أباك آدم علیه السّلام، ما من عبد یتطهّر یوم الجمعة ثمّ یأتي الجمعة لا یتکلّم حتّی یقضي الإمام صلاته إلّا کان کفّارةً لما قبلها.
توفّي سنة خمس وثلاثین في آخر خلافة عثمان، وقیل: أوّل سنة ستّ وثلاثین، وقیل: توفّي في خلافة عمر، والأوّل أکثر.
قال العبّاس بن یزید: قال أهل العلم: عاش سلمان ثلاث مائة وخمسین سنة، فأمّا مائتان وخمسون فلا یشکّون فیه.
قال أبونعیم: کان سلمان من المعمّرين. یقال: إنّه أدرك عیسی بن مریم، وقرأ الکتابین.
وکان له ثلاث بنات، بنت بإصبهان، وزعم جماعة أنّهم من ولدها، وابنتان بمصر. أخرجه الثلاثة.»(4)
ص: 99
و هرگاه به عنایت الهی نهایت اعتماد و اعتبار و صحّت اِسناد این حدیث به حلیۀ ثبوت متحلّی گردید، بادِ نخوت و خیلا، و تَغَطْرس و تکبّر، و تبختر و تمطّی و غرور، به سبب انکار و ابطال حدیث نور که در سر مخاطب جسور و کابلی مقهور پیچیده بودْ راکد، و نار تخدیع و ازلال و شعلۀ تلمیع و اضلال شان به این سرد متین النّضد خامد، و اَتباع و اشیاع آن هر دو أمام الهمج الرّعاع به این تبیان بالغ الإسباغ وافي الإشباع ساکت و جامد و صامت و هامد گردیدند، و به سر حدّ <ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَة>(1) رسیدند، فللّه الحمد علی ظهور بطلان خرافات أهل الزّور وثبوت صحّة حدیث النّور، کالنّور علی شاهق الطور، ولکن من لم یجعل اللّه له نوراًفما له من نور، و لقد صدق اللّه تعالی: <فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِي فِي اَلصُّدُورِ>(2).
ولعمري لا یجترئ علی تکذیب مثل هذا الحدیث الصحیح والنّص الصّریح إلّا تائه جائر عن قصد السبیل، حائر مقتحم في أودیة التضلیل، مفتون لابس رداء الخدع والتّسویل، قامش للبدعات، مؤثر للضّلالات، غارّ في إغباش الفتنة، نازح من العقل و الفطنة(3)، مرتو من آجن، متضلّع من آسن، مهیّئ للحشو والرثّ، وملفّق للّغو والغثّ، خاتل خبّاط جهلات، عاش رکاب عشوات، فإنّه قد انهارت دعائم الخدع واللبس، وانهصرت أفنان الختل والألس، ودرست سبل الجحود والتکذیب، وعفت شرك العناد المعیب، وانحنی ظهر المکابرة والتعلیل، وارتعدت فرائص المجادلة
ص: 100
والتهویل، وانتکث فتل التلمیع والمذق، وانجزم نجر الإزلال النزق، وانجابت السرائر لأهل البصائر ووضحت محجّة الحقّ لطالبها، وسطعت حجّة الصّدق لراغبها، ولمعت آیة الصّواب لرائدها، واستنارت أمارة الرّشد لصامدها، واسفر الصّبح لذي عینین، همدت زعازع المین، ورکدت قعاقع الشین، وخمدت نوائر البهت والرّین، و انقشعت ظلمات الزّیغ والغین.
فالعجب من المخاطب الناقب، کیف ذهب به المذاهب، وتاه به الغیاهب، وخدعته الکواذب، فاقتصّ آثار النّواصب، وصدف عن اللّقم اللّاحب،وتنکّب عن أقصد المآرب، وتنحّی عن أحمد المطالب، ورمی بسهم أفوق ناصل، ذي سهم خائب، ولم یزیّل الخاثر من الذائب، وصرم أوداج الإنصاف بسکّین قاضب.
فالحمد للّه في الصّباح والرّواح، حیث ظهر وباح، وانصرح ولاح، بهذا البیان المونق المورث للشفاء والانشراح، المحیي لرمیم الأشباح بالارتیاح، أنّ الحقّ واضح کفلق الصّباح، وأنّ إبطال المخاطب کهشیم تذروه الرّیاح، وأنّه کذب صراح، وبهت بواح، ومن أشنع الصّیاح، وأنکر النّباح، فلا یمتري في الحقّ البیّن الوضاح، إلّا حائدون حائرون هم أشباح بلا أرواح، وأرواح بلا أشباح، ونسّاك بلا صلاح، و تجّار بلا أرباح، ومثل کلام المخاطب المزوّق الذي لا یخاف عذلاً ولا ملاماً <کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ اَلْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً>(1).(2)
ص: 101
ص: 102
ص: 103
ص: 104
ص: 105
ص: 106
ص: 107
ص: 108
ص: 109
وجه دوم آنکه: بعد ملاحظه نفائس مدائح و مفاخر و جلائل فضائل و مآثر احمد بن حنبل، هرگز کسی از عقلا و ارباب حیا جسارت نمی تواند کرد بر آنکه روایتِ چنین امام انام و رکن عظیم اسلام را از قبیل مفتریات و مختلقات کذّابین اغثام قرار دهد.
و نَبذی از مناقب و محامد احمد بن حنبل از کتاب الثقات أبوحاتِم محمّد بن حِبّان البُسْتي، و حلیة الأولیاء ابونعیم احمد بن عبداللّه اصفهانی، و کتاب الإکمال أبونصر علي بن هبةاللّه المعروف بابن ماکولا، و کتاب الأنساب عبدالکریم بن محمّد سمعانی، و وفیات الأعیان ابن خلّکان، و تهذیب الأسماء یحیی بن شرف النووي، و کتاب المختصر في أخبار البشر تصنیف أبوالفداء إسماعیل بن علي الأیّوبي، وتذکرة الحفّاظ و عبر في خبر من غبر ذهبی، و مرآة الجنان یافعی، و تتمّة المختصر ابن الوردي، و رجال مشکاة ولي الدّین الخطیب، و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی، و طبقات شافعیه ابوبکر اسدی، و طبقات الحفّاظ جلال الدّین سیوطی، و کتائب أعلام الأخیار کفوی، و فیض القدیر عبدالرؤوف بن تاج العارفین مناوی، و شرح مواهب لدنیه محمّد بن عبدالباقی زرقانی، و رجال مشکاة شیخ عبدالحقّ، و انصاف شاه ولی اللّه در مجلّد حدیث تشبیه مبیّن شد، فلتکن منك علی ذکر.(1)
و نهایت مدح و ثنای احمد آن است که قیام مقام انبیا برای او ثابت
ص: 110
می سازند، چنانچه از افاده نووی در تهذیب الأسماء ظاهر است که ابراهیم بن الحارث که از اولاد عبادة بن الصامت بود گفت که به بشْر حافی گفتند که اگر تو هم قائم می شدی و می گفتی آنچه احمد گفت، خوب می بود. بشر حافی گفت که من بر این امر قادر نیستم، به تحقیق که احمد قائم شد مقام انبیا.(1)
پس چگونه ممکن است که روایت شخصی که قائم مقام انبیاء علیهم السّلام باشد در فضل جناب امیرالمؤمنین لائق احتجاج و استدلال نباشد؟!
بار الها، مگر آنکه بگویند که در باب فضل جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام -العیاذ باللّه- ارشاد خود انبیا علیهم السّلام را قبولنمی کنم! پس چگونه روایت کسی را که قائم مقام انبیا علیهم السّلام باشد در فضلِ نفسِ رسول قبول کنیم و بیخ و بنیاد فضائل مصنوعه و مناقب منحوته مشایخ خود بر کنیم!
و نیز از روائع بدائع آن است که ابن المدینی امام ائمّۀ سُنّیه علی التحقیق حضرت احمد بن حنبل افیق را بر حضرت صدّیق و شیخ عتیق ترجیح و تفضیل داده، چنانچه شیخ عبدالحقّ در رجال مشکاة گفته:
«قال المیموني: قال لي ابن المدیني بالبصرة بعد المحنة: یا میموني، ما قام أحد في الإسلام ما قام أحمد، فعجبت من هذا وأبوبکر قد قام في الرّدة! قلت: بأيّ شيء؟
ص: 111
قال: إنّ أبابکر وجد أنصاراً وإنّ أحمد لم یجد ناصراً.»(1)
پس جای سر بر سنگ زدن است که روایت چنین بزرگ که بر حضرت یارِ غار غارّ دامن کش از انواع شنار و عار ترجیح دارد، به مقابله اهل حقّ، موضوع و مختلق و مکذوب و مفتری -و آن هم به اجماع اهل سنّت- وانمایند و حظّ وافر از کمال استحیا و انصاف و شرم و آزرم ربایند!
فالعجب کلّ العجب کیف یدّعي المخاطب النّحریر، وضعَ هذا الحدیث الشریف المستنیر، مع أنّ الإمام أحمد بن حنبل البصیر، الذي قام عندهم مقام الأنبیاء، في مقاساة المحنة والبلاء، بل فاق وتقدّم علی الشیخ التیمي الکبیر، أعني ابن أبي قحافة الحائز عندهم لأنواع العلم والفضل والشرافة، یرویه بسندٍ صحیح، ویعدّه من مناقب المنصوص علیه یوم الغدیر، علیه آلاف سلام الملك القدیر، فهل یخرج المخاطب الوحید، هذا الإمام الرّشید، والرکن السّدید، عن أهل السنّة والصّواب، ویولجه في زرافة الهالکین المبتدعین الأوشاب الأقشاب، حتّی یتمّ له دعوی إجماع أهل السنّة علی وضع هذا الحدیث المستطاب، وإنْ کان لا یتمّ إلّا بإخراج جمع کثیر، وجمّ غفیر، من السّنّیة العالیة النصاب، بل ولا یتمّ بعد ذلك أیضاً لعدم ثبوت الإجماع بتقوّل واحد أو اثنین أو جمع من المتعصّبین الدّاخلین في العلم من غیر باب، واللّه وليّ التوفیق في المبدأ و المآب.
و هر چند معالی زاهره و مکارم باهره احمد بن حنبل که سابقاً در مجلد
ص: 112
حدیث تشبیه مذکور شده برای تنکیل و تخجیل مخاطب نبیل کافی و وافی است(1)، لکن بعضی از آن علاوه بر ما سبق در اینجا هم مسطور می شود.
پس باید دانست که احمد بن محمّد بن عثمان ذهبی در کتاب سیر النبلاء در مدح و اطراء و وصف و ثناء احمد بن حنبل قریب شانزده جزء نوشته، چون ایراد آن بالتمام و الکمال موجب املال است، ناچار بر بعض آن اکتفا می رود.
قال الذهبي في الکتاب المسطور:«<الإمام> أحمد بن حنبل:
هو الإمام حقّاً وشیخ الإسلام صدقاً، أبوعبداللّه أحمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن أسد بن إدریس بن عبداللّه بن حیّان بن (عبدالله بن) أنس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذُهل بن ثعلبة بن عُکابة بن صعب بن عليّ بن بکر بن وائل الذُّهْلي الشیباني المروزي ثمّ البغدادي.
أحد الأئمّة الأعلام. هکذا ساق نسبه ولده عبداللّه واعتمده أبوبکر الخطیب في تاریخه وغیره.»
إلی أن قال:
«رحلتُه وحفظه:
قال صالح: سمعت أبي یقول: خرجت إلی الکوفة فسکنتُ(2) في بیت، <و> تحت رأسي لبنة، فحممت(3)، فرجعت إلی أمّي، فلم أکن(4) استاذنتُها.
ص: 113
وقال حنبل: سمعت أباعبداللّه یقول: تزوّجتُ وأنا ابن أربعین سنة، فرزق اللّه خیراً کثیراً.
قال أبوبکر الخلّال في کتاب أخلاق أحمد وهو مجلّد: أملی عليَّ زهیر بن صالح بن أحمد، قال: تزوّج جدّي عباسة بنت الفضل من العرب، فلم یولد له منها غیر أبي، وتوفّیت، فتزوّج بعدها ریحانة، فولدت عبداللّه عمّي، ثمّ توفّیت، فاشتری أمّ حسین(1)
فولدت أمّ علي زینب، وولدت الحسن والحسین توأمین وماتا بقرب ولادتهما، ثمّ ولدت الحسن ومحمّداً، فعاشا حتّی صارا من السنّ إلی نحو من أربعین سنة، ثمّ ولدت سعیداً.
قیل: کانت والدة عبداللّه عوراء، وأقامت معه سنین.
قال المروذي(2): قال لي أبوعبداللّه اختلفتُ إلی الکتّاب ثمّ اختلفت إلی الدیوان وأنا ابن أربع عشرة سنة.وذکر الخلّال حکایات في عقل أحمد وحیائه(3) في المکتب، وورعه في الصغر.
أنبأنا(4) المروذي(5): سمعت أباعبداللّه یقول: مات هُشیم ولي عشرون سنة، فخرجت أنا والأعرابي رفیق کان لأبي عبداللّه، قال: خرجنا(6) مشاة، فوصلنا الکوفة، یعني
ص: 114
في سنة ثلاث وثمانین، فأتینا أبامعاویة، وعنده الخلق، فأعطی الأعرابيّ حجّة بستّین درهماً، فخرج وترکني في بیت وحدي، فاستوحشتُ، ولیس معي إلّا جِراب فیه کتبي، کنتُ أضعُه فوق لبنة، وأضع رأسي علیه. وکنتُ أُذاکر وکیعاً بحدیث الثوري، وذکر مرّة شیئاً، فقال: هذا عند هشیم؟ فقلت: لا. وکان ربّما ذکر العشر أحادیث فأحفظها، فإذا قام، قالوا لي، فأُملیها علیهم.
وأنبأنا(1) عبداللّه بن أحمد: قال لي أبي: خذ أيّ کتاب شئتَ من کتب وکیع من المصنّف، فإن شئتَ أن تسألني عن الکلام حتّی أخبرك بالإسناد، وإن شئت بالإسناد حتّی أخبرك (أنا) بالکلام.
وأنبأ(2) عبداللّه بن أحمد: سمعت سفیان بن وکیع یقول: أحفظ عن أبیك مسألة من نحو أربعین سنة. سُئل عن الطلاق قبل النکاح، فقال: یُروی عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم وعن عليّ وابن عبّاس ونیّف وعشرین من التابعین لم یروا به بأساً. فسألتُ أبي عن ذلك، فقال: صدق کذا قلتُ.
قال: وحفظتُ أنّي سمعت أبابکر بن حمّاد یقول: سمعت أبابکر بن أبي شیبة یقول: لا یقال لأحمد بن حنبل: من أین قلتَ!
وسمعت أبا إسماعیل الترمذي یذکر عن ابن نُمیر قال: کنت عند وکیع فجاءه رجل أو قال جماعة من أصحاب أبي حنیفة، فقالوا له: ههنا رجل بغدادي یتکلّم في بعض الکوفیّین، فلم یعرفه وکیع، فبینا نحن إذ طلع أحمد بن حنبل، فقالوا: هذا هو، فقال وکیع: ههنا یا أباعبداللّه، فأفرجوا (له) فجعلوا یذکرونعن أبي عبداللّه الذي
ص: 115
یُنکرون، وجعل أبوعبداللّه یحتجّ بالأحادیث عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم، فقالوا لوکیع: هذا بحضرتك تری ما یقول؟ فقال: رجل یقول: قال رسول اللّه، أیش أقول له؟! ثمّ قال: لیس القول إلّا کما قلت یا أباعبداللّه، فقال القوم لوکیع: خدعك واللّه البغدادي.(1)
قال عارِم: وضع أحمد عندي نفقتَه، فقلت له یوماً: یا أباعبداللّه بلغني أنّك من العرب. فقال: یا أبا النّعمان، نحن قوم مساکین. فلم یزل یدافعني حتّی خرج، ولم یقل لي شیئاً.
قال الخلّال: أنبأ(2)
المروذي(3) أنّ أباعبداللّه قال: ما تزوجت إلّا بعد الأربعین.
وعن أحمد الدّورقي، عن أبي عبداللّه قال: نحن کتبنا الحدیث من ستّة وجوه وسبعة <و> لم نضبطه، فکیف یضبطه من کتبه من وجه واحد؟!
قال عبداللّه بن أحمد: قال لي أبوزُرعة: أبوك یحفظ ألف ألف حدیث. فقیل له: وما یدریك؟ قال: ذاکرتُه فأخذت علیه الأبواب.
فهذه حکایة صحیحة في سَعة علم أبي عبداللّه، وکانوا یعدّون في ذلك المکرَّر، والأثر، وفتوی التّابعي، وما فسّر، ونحو ذلك. وإلّا فالمتون المرفوعة القویة لا تبلغ عشر معشار ذلك.
قال ابن أبي حاتم: قال سعید بن عمرو: یا أبازرعة، (أ) أنت أحفظ أم أحمد؟ قال: بل أحمد. قلت: کیف علمتَ؟ قال: وجدت کتبه لیس في أوائل الأجزاء أسماء الذین حدّثوه، فکان یحفظ کلّ جزء ممّن سمعه، وأنا لا أقدر علی هذا.
ص: 116
وعن أبي زرعة قال: حُرزت(1)کتب أحمد یوم مات، فبلغت اثني عشر حملاً وعِدلاً. ما کان علی ظهر کتاب منها حدیث فلان ولا في بطنه حدّثنا فلان، کلّ ذلك کان یحفظه.
وقال حسن بن مُنبّه: سمعت أبازرعة یقول: أخرج إليّ أبوعبداللّه أجزاءکلّها سفیان سفیان، لیس علی حدیث منها: ثنا(2) فلان. فظننتها عن رجل واحد، فانتخبت منها، فلمّا قرأ ذلك عليّ جعل یقول: ثنا(3) وکیع ویحیی وأنبأ(4) فلان، فعجبت ولم أقدر أنا علی هذا.
قال إبراهیم الحربي: رأیت أباعبداللّه کأنّ اللّه جمع له علم الأوّلین (و) الآخرین.
وعن رجل قال: ما رأیت أحداً أعلم بفقه الحدیث ومعانیه من أحمد.
أحمد بن سَلَمة: سمعت ابن راهویه یقول: کنتُ أجالس أحمد وابن معین، ونتذاکر فأقول: ما فقهه؟ ما تفسیره؟ فیسکتون إلّا أحمد.
قال أبوبکر الخلّال: کان أحمد قد کتب کتب الرّأي وحفظها، ثمّ لم یلتفت إلیها.
قال إبراهیم بن شمّاس: سألنا وکیعاً عن خارجة بن مصعب، فقال: نهاني أحمد أن أحدّث عنه.
قال العبّاس بن محمّد الخلّال: أنبأ(5) إبراهیم بن شمّاس، سمعت وکیعاً وحفص بن
ص: 117
غیاث یقولان: ما قدم الکوفة مثل ذاك الفتی یعنیان أحمد بن حنبل.
وقیل: إنّ أحمد أتی حسیناً الجعفي بکتاب کبیر یشفع في أحمد، فقال حسین: یا أباعبداللّه لا تجعل بیني وبینك منعِماً، فلیس تَحمّل عليّ بأحد إلّا وأنت أکبر منه.
الخلّال: أنبأ(1) المروذي(2)، أنبأ(3) خضر المروذي(4) بطرسوس، سمعت ابن راهویه: سمعت یحیی بن آدم یقول: أحمد بن حنبل إمامنا.الخلّال: أنبأنا(5)
محمّد بن علي، ثنا(6) الأثرم، حدّثني بعض من کان مع أبي عبداللّه أنّهم کانوا یجتمعون عند یحیی بن آدم، فیتشاغلون عن الحدیث بمناظرة أحمد یحیی بن آدم، ویرتفع الصّوت بینهما، وکان یحیی بن آدم واحد أهل زمانه في الفقه.
الخلّال: أنبأ(7) المروذي(8) سمعت محمّد بن یحیی القطّان یقول: رأیت أبي مکرِّماً لأحمد بن حنبل، لقد بذل له کتبه أو قال: حدیثه.
وقال القواریري: قال یحیی القطّان: ما قدم علینا مثل هذین؛ أحمد <بن حنبل> ویحیی بن معین. وما قدم عليّ من بغداد أحبّ إليّ من أحمد بن حنبل.
ص: 118
وقال عبداللّه بن أحمد: سمعت أبي یقول: شقّ علی یحیی بن سعید یوم خرجتُ من البصرة.
عمرو بن العبّاس: سمعتُ عبدالرحمن بن مهدي ذکر أصحاب الحدیث، فقال: أعلمهم بحدیث الثوري أحمد بن حنبل. قال: فأقبل أحمد، فقال ابن مهدي: من أراد أن ینظر إلی ما بین کتفي الثوري فلینظر إلی هذا.
قال المروذي(1): قال أحمد: عُنیت بحدیث سفیان حتّی کتبته عن رجلین، حتّی کلّمنا یحیی بن آدم، فکلّم لنا الأشجعي، فکان یخرج إلینا الکتب، فنکتب من غیر أن نسمع.
وعن ابن مهدي قال: ما نظرت إلی أحمد إلّا ذکرت به سفیان.
قال عبداللّه بن أحمد: سمعت أبي یقول: خالف وکیع ابن مهدي في نحو من ستّین حدیثاً من حدیث سفیان. فذکرت ذلك لابن مهدي، وکان یخفیه(2)
عنّي.
عباس الدُّوري: سمعت أباعاصم یقول لرجل بغدادي: من تعدّون عندکم الیوم من أصحاب الحدیث؟ قال: عندنا أحمد بن حنبل ویحیی بن معینوأبوخیثمة والمُعَیطي(3)
والسُّویدي حتّی عدّ له جماعة بالکوفة أیضاً وبالبصرة. فقال أبوعاصم: قد رأیتُ جمیع من ذکرتَ، ولجؤوا(4) إليّ، <و> لم أر مثل ذاك الفتی، یعني: أحمد بن حنبل.
قال شجاع بن مَخْلد: سمعت أبا الولید الطیالسي یقول: ما بالمصرَیْن رجل أکرم
ص: 119
عليّ من أحمد بن حنبل.
وعن سلیمان بن حرب أنّه قال لرجل: سل أحمد بن حنبل ما یقول في مسألة کذا؛ فإنّه عندنا إمام.
الخلّال: أنبأ(1) عليّ بن سهل قال: رأیت یحیی بن معین عند عفّان ومعه أحمد بن حنبل، فقال: لیس هنا الیوم حدیث، فقال یحیی: تردّ أحمد بن حنبل، وقد جاء(2)؟
فقال: الباب مقفل، والجاریة لیست هنا. قال یحیی: أنا أفتح، فتکلّم علی القفل بشيء، ففتحه. فقال عفّان: أ فشّاش(3) أیضاً، وحدّثهم.
قال: وأنبأ(4) المروذي(5) قلت لأحمد: أ کان أغمي علیك أو غُشي علیك عند ابن عیینة؟ قال: نعم في دهلیزه، زحمني الناس فأغمي عليّ.
وروي أنّ سفیان قال یومئذ: کیف أحدّث وقد مات خیر النّاس؟
وقال مُهنّا بن یحیی: قد رأیت ابن عیینة ووکیعاً وبقیّة وعبدالرزّاق وضَمْرة والنّاس، ما رأیت رجلاً أجمع من أحمد في علمه وزهده وورعه وذکر أشیاء.
وقال نوح بن حبیب القُومَسي: سلّمت علی أحمد بن حنبل في سنة ثمان وتسعین ومائة بمسجد الخیف، وهو یفتي فتیا واسعة.
وعن شیخ أنّه کان عنده کتاب بخطّ أحمد بن حنبل، فقال: کنّا عند ابن عیینة
ص: 120
سنة، ففقدت أحمد بن حنبل أیّاماً، فدُللت علی موضعه، فجئتُ فإذا هو في شبیهٍ بکهف في جياد، فقلت: سلام علیکم، أَدخل؟ فقال: لا. ثمّ قال: أُدخل، فدخلت وإذا علیه قطعة لِبدٍ خَلق، فقلت: لم حجبتني؟ فقال: حتّی أستتر(1)، فقلت: ما شأنك؟ قال: سرقت ثیابي، قال: فبادرت إلی منزلي فجئته بمائة درهم، فعرضتها علیه، فامتنع، فقلت: قرضاً، فأبی حتّی بلغت عشرین درهماً، فأبی(2)، (فقمت) وقلت: ما یحلّ لك أن تقتل نفسك. قال: ارجع، فرجعت فقال: أ لیس قد سمعت معي من ابن عیینة، قلت: بلی، قال: تحبّ أن أنسخه لك؟ قلت: نعم، قال: اشتر لي ورقاً، قال: فکتب بدراهم اکتسی منها بثوبین.
الحاکم: سمعتُ بَکران بن أحمد الحنظلي الزاهد ببغداد، سمعت عبداللّه بن أحمد، سمعت أبي یقول: قدمت صنعاء أنا ویحیی بن معین، فمضیت إلی عبدالرزّاق (في قريته) <قدمته> وتخلّف یحیی، فلمّا ذهبتُ أدقّ الباب، قال لي بقّال تجاه داره: مه، لا تدقّ؛ فإنّ الشیخ یهاب. فجلست حتّی إذا کان قبل المغرب، خرج فوثبت إلیه وفي یدي أحادیث ابتعتها(3)، فسلّمت وقلت: حدِّثني بهذه رحمك اللّه، فإنّي رجل غریب، قال: ومن أنت؟ وزبرني. قلت: أنا أحمد بن حنبل، قال: فتقاصر وضمّني إلیه وقال: باللّه أنت أبوعبداللّه؟! ثمّ أخذ الأحادیث وجعل یقرؤها حتّی أظلم، فقال للبقّال: هلمّ المصباح حتّی خرج وقت المغرب، وکان عبدالرزّاق یؤخّر صلاة المغرب.
ص: 121
الخلّال: (حدّثنا) الرمادي(1): سمعت عبدالرزّاق وذکر أحمد بن حنبل، فدمعت عیناه، فقال: (بلغني) أنّ نفقته نفدت، فأخذتُ بیده، فأقمته خلف الباب، وما معنا أحد، فقلت له: إنّه لا یجتمع(2)
عندنا الدنانیر، إذا بعنا الغلة، أشغلناها في شيء، وقد وجدت عند النساء عشرة دنانیر فخذها، وأرجو أن لا تنفقها حتّی یتهیّأ شيء، فقال لي: یا أبابکر لو قبلت من أحد شیئاً قبلت منك.»
ثمّ قال الذّهبي بعد نحو من ورقة:«قال أحمد بن سنان القطّان: ما رأیت یزید(3) لأحد أشدّ تعظیماً منه لأحمد بن حنبل، ولا أکرم أحداً مثله، کان یقعده إلی جنبه ویوقّره ولا یمازحه.
وقال عبدالرزّاق: ما رأیت أحداً أفقه ولا أورع من أحمد بن حنبل.
قلت: قال هذا وقد رأی مثل الثوري ومالك وابن جریج.
وقال حفص بن غیاث: ما قدم الکوفة مثل أحمد.
وقال أبوالیمان: کنت أُشبّه أحمد بأرطاة بن المنذر.
وقال الهیثم بن جمیل الحافظ: إن عاش أحمد سیکون حجّةً علی أهل زمانه.
وقال قتیبة: خیر أهل زماننا ابن المبارك، ثمّ هذا الشابّ، یعني: أحمد بن حنبل. وإذا رأیت رجلاً یحبّ أحمد فاعلم أنّه صاحب سنّة. ولو أدرك عصر الثوري والأوزاعي واللّیث لکان هو المقدّم علیهم. فقیل: لقتیبة: تضمّ(4) أحمد إلی التابعین؟ قال: إلی کبار
ص: 122
التابعین.
وقال قتیبة: لولا الثوري لمات الورع، ولولا أحمد لأحدثوا في الدّین، أحمد إمام الدنیا.
قلت: قد روی أحمد في مسنده عن قتیبة کثیراً.
وقیل لأبي مُسهر الغسّاني: تعرف من یحفظ علی الأمّة أمر دینها؟ قال: شابّ في ناحیة المشرق. یعني أحمد.
قال المُزَني: قال لي الشافعي: رأیتُ ببغداد شابّاً إذا قال: أنبأ(1)، قال النّاس کلّهم: صدق. قلت: ومن هو؟ قال: أحمد بن حنبل.
وقال حرملة: سمعت الشافعي یقول: خرجت من بغداد، فما خلفتُ بها رجلاً أفضل ولا أعلم ولا أفقه ولا أتقی من أحمد بن حنبل.
وقال الزعفراني: قال لي الشّافعي: ما رأیت أعقل من أحمد وسلیمان بن داود الهاشمي.
<و> قال محمّد بن إسحاق بن راهویه: حدّثني أبي (قال:) قال لي أحمدبن حنبل: تعال حتّی أریك من لم تر(2)
مثله، فذهب بي إلی الشافعي. قال أبي: وما رأی الشافعي مثل أحمد بن حنبل، ولولا أحمد وبذل نفسه لذهب الإسلام. یرید المحنة.
وروی عن إسحاق بن راهویه قال: أحمد حجّة بین اللّه وبین خلقه.
وقال محمّد بن عبدویه: سمعت عليّ بن المدینی یقول: أحمد أفضل عندي من سعید بن جبیر في زمانه؛ لأنّ سعیداً کان له نظراء.
ص: 123
وعن ابن المدیني قال: أعزّ اللّه الدّین بالصدّیق یوم الردّة وبأحمد یوم المحنة.
وقال أبوعبید: انتهی العلم إلی أربعة: أحمد بن حنبل وهو أفقههم، وذکر الحکایة.
وقال أبوعبید: إنّي لأتزیّن(1)
بذکر أحمد، <و> ما رأیت رجلاً أعلم بالسنّة منه.
وقال الحسن بن الرّبیع: ما شبهتُ أحمد بن حنبل إلّا بابن المبارك في سمته و(هيئته) [و] <تقاه.>
الطبراني: أنبأ(2)
محمّد بن الحسین الأنماطي قال: کنّا في مجلس فیه یحیی بن معین وأبوخثیمة، فجعلوا یثنون علی أحمد بن حنبل، فقال رجل: فبعض هذا(3)، فقال یحیی: وکثرة الثناء علی أحمد تستنکر؟ لو جلسنا (مجالسنا) بالثناء علیه، ما ذکرنا فضائله بکمالها.
وروی عبّاس عن ابن معین قال: ما رأیت مثل أحمد.
وقال النفیلي: کان أحمد بن حنبل من أعلام الدّین.
وقال المروذي(4):
حضرت أباثور، سئل عن مسألة، فقال: قال أبوعبداللّه أحمد بن حنبل شیخنا وإمامنا فیها کذا وکذا.
وقال ابن معین: ما رأیت من یحدّث للّه إلّا ثلاثة: یعلی بن عُبید والقَعْنبي(5)
ص: 124
وأحمد بن حنبل.
وقال ابن معین: أرادوا أن أکون مثل أحمد، واللّه لا أکون مثله أبداً.
وقال أبوخیثمة: ما رأیت مثل أحمد ولا أشدّ منه قلباً.
وقال عليّ بن خَشْرم: سمعت بِشر بن الحارث یقول: أنا أُسأل عن أحمد بن حنبل؟! إنّ أحمد دخل(1)
الکیر، فخرج ذهباً أحمر.
وقال عبداللّه بن أحمد: قال أصحاب بشر الحافي له حین ضرب أبي: لو أنّك خرجت فقلت: إنّي علی قول أحمد، فقال: أ تریدون أن أقوم مقام الأنبیاء؟!(2)
القاسم بن محمّد الصائغ: سمعت المروذي(3)
یقول: دخلت علی ذي النون السجن، ونحن بالعسکر، فقال: أيّ شيء حال سیّدنا. یعني: أحمد بن حنبل.
وقال محمّد بن حمّاد الطّهراني: سمعت أبا ثور الفقیه، یقول: أحمد بن حنبل أعلم و(4) أفقه من الثوري.
وقال نصر بن علي الجَهْضَمي: أحمد أفضل أهل زمانه.
قال صالح بن علي الحلبي: سمعت أباهمام السَّکوني یقول: ما رأیت مثل أحمد بن حنبل، ولا رأی هو مثله.
وعن حجّاج بن الشاعر، قال: ما رأیت أفضل من أحمد <بن حنبل>، وما کنت
ص: 125
أحبّ أن أقتل في سبیل اللّه ولم أصلّ(1) علی أحمد، بلغ واللّه في الإمامة أکثر(2) من مبلغ سفیان ومالك.وقال عمرو الناقد: إذا وافقني أحمد بن حنبل علی حدیث لا أبالي من خالفني.
قال ابن أبي حاتم: سألت أبي عن عليّ بن المدیني وأحمد بن حنبل: أیّهما أحفظ؟ فقال: کانا في الحفظ متقاربین، وکان أحمد أفقه. إذا رأیت من یحبّ أحمد فاعلم أنّه صاحب سنّة.
وقال أبوزرعة: أحمد بن حنبل أکبر من إسحاق وأفقه، ما رأیت أحداً أکمل من أحمد.
وقال محمّد بن یحیی الذُّهْلي: جعلت أحمد إماماً فیما بیني وبین اللّه <تعالی>.
و(3) قال محمّد بن مهران الجمّال(4): ما بقي غیر أحمد.
قال إمام الأئمّة ابن خُزیمة: سمعت محمّد بن سحتویه: سمعت أباعُمیر بن النحّاس الرّملي، وذکر أحمد بن حنبل فقال: رحمه اللّه عن الدّنیا ما کان أصبره، وبالماضین ما کان أشبهه، وبالصّالحین ما کان ألحقه، عرضت له الدنیا فأباها والبدع فنفاها.
قال أبوحاتِم: کان أبوعمیر من عبّاد المسلمین. قال لي: أمل عليّ شیئاً عن أحمد بن حنبل.
ص: 126
وروي عن أبي عبداللّه البوشنجي قال: ما رأیت أجمع في کلّ شيء من أحمد بن حنبل ولا أعقل منه.
وقال ابن وارة: کان أحمد صاحب فقه، صاحب حفظ، صاحب معرفة.
وقال النّسائي: جمع أحمد بن حنبل المعرفة بالحدیث والفقه والورع والزهد والصّبر.
وعن عبدالوهّاب الورّاق قال: لمّا قال النّبي صلّی اللّه علیه وسلّم: فردّوه إلی عالمه. رددناه إلی أحمد بن حنبل، وکان أعلم أهل زمانه.
وقال أبوداود: کانت مجالس أحمد مجالس الآخرة، لا یذکر فیها شيء من أمر الدنیا، ما رأیته ذکر الدنیا قطّ.
قال صالح بن محمّد جَزَرة: أفقه من أدرکت في الحدیث أحمد بن حنبل.قال علي بن خلف: سمعت الحمیدي یقول: ما دمت بالحجاز وأحمد بالعراق وابن راهویه بخراسان لا یغلبنا أحد.
الخلّال: أنبأنا(1)
محمّد بن یاسین البلدي، سمعت ابن أبي أویس، وقیل له: ذهب أصحاب الحدیث، فقال: ما أبقی اللّه أحمد بن حنبل فلم یذهب أصحاب الحدیث.
وعن ابن المدیني: قال أمرني سیّدي أحمد بن حنبل أنْ لا أحدّث إلّا من کتاب.
الحسین بن الحسن أبومعین الرّازي: سمعت ابن المدیني یقول: لیس في أصحابنا أحفظ من أحمد، وبلغني أنّه لا یحدّث إلّا من کتاب، ولنا فیه أسوة. وعنه قال: أحمد الیوم حجّة اللّه <تعالی> علی خلقه.
ص: 127
أخبرنا عمر بن عبدالمنعم، عن أبي الیمن الکندي، أنبأنا(1)
عبدالملك بن أبي القاسم، أنبأنا(2) أبوإسماعیل الأنصاري، أنبأنا(3) أبویعقوب القرّاب، أنبأنا(4)
محمّد بن عبداللّه الجوزقي، سمعت أباحامد الشرقي، سمعت أحمد بن سلمة، سمعت أحمد بن عاصم، سمعت أباعبید القاسم بن سلّام یقول: انتهی العلم إلی أربعة؛ أحمد بن حنبل وهو أفقههم فیه، وإلی ابن (أبي) شیبة وهو أحفظهم (له)، وإلی عليّ بن المدیني وهو أعملهم به، وإلی یحیی بن معین وهو أکتبهم له.
إسحاق المنجنیقي: أنبأنا(5)
القاسم بن محمّد المؤدّب، عن محمّد بن أبي بشر، قال: أتیت أحمد بن حنبل في مسألة، فقال: إئت (أبا) عبید؛ فإنّ له (بياناً) لا تسمعه من غیره، فأتیته فشفاني جوابه. فأخبرته بقول أحمد، فقال: ذاك رجل من عمّال اللّه، نشر اللّه <تعالی> رداء علمه(6)، وذخر له عنده الزّلفی، أما تراه محبّباً مألوفاً، ما رأت عیني بالعراق رجلاً اجتمعت فیه خصال هي فیه، فبارك اللّه <تعالی> له فیما أعطاه من الحلم والعلم والفهم؛ فإنّه لکما قیل:
یریك إذا ما غاب(7) عنك فإن دنا***رأیت له وجهاً یریك(8) مقبلا
یعلّم هذا الخلق ما شذّ عنهم***من الأدب المجهول کهفاً و معقلا
ص: 128
و یحسن في ذات الإله إذا رأی***مضیماً لأهل الحقّ لا یسأم البلا
و إخوانه الأدنون کلّ موفّق بصير*** بأمر اللّه یسمو علی العُلا
وبإسنادي إلی أبي إسماعیل الأنصاري: أنبأ(1)
إسماعیل بن إبراهیم، أنبأ(2) نصر بن أبي نصر الطّوسي، سمعت عليّ بن أحمد بن خُشَیش(3)،
سمعت أبا الحديد(4) الصّوفي بمصر، عن أبیه، عن المزني یقول: أحمد بن حنبل یوم المحنة، <و> أبوبکر یوم الردّة، وعمر یوم السقیفة، وعثمان یوم الدار، وعليّ یوم صفّین.
قال أحمد بن محمّد الرُّشْدیني: سمعت أحمد بن صالح المصري، یقول: ما رأیت بالعراق مثل هذین؛ أحمد بن حنبل ومحمّد بن عبداللّه بن نمیر، رجلین جامعین لم أر مثلهما بالعراق.
وروی أحمد بن سلمة النیسابوري، عن ابن وارة، قال: أحمد بن حنبل ببغداد وأحمد بن صالح بمصر وأبوجعفر النُّفیلي بحرّان، وابن نُمیر بالکوفة، هؤلاء أرکان الدین.
وقال عليّ بن الجنید الرّازي، سمعت أباجعفر النُّفیلي یقول: کان أحمد بن حنبل من أعلام الدّین.
وعن محمّد بن مُصعب العابد، قال: لسوط ضرب به(5)
أحمد بن حنبل في اللّه <تعالی> أکبر من أیام بِشر بن الحارث <الحافي>.
ص: 129
قلت: بشر عظیم القدر کأحمد ولا ندري وزن الأعمال، إنّما اللّه <تعالی> یعلم ذلك.قال أبوعبدالرحمن النّهاوندي: سمعت یعقوب الفسوي یقول: کتبت عن ألف شیخ، حجّتي فیما بیني وبین اللّه رجلان؛ أحمد بن حنبل وأحمد بن صالح.
وبالإسناد إلی الأنصاري شیخ الإسلام، أنبأ(1) أبویعقوب، أنبأ(2) منصور بن عبداللّه الذّهلي، أنبأ(3) محمّد بن الحسن بن علي البخاري، سمعت محمّد بن إبراهیم البوشنجي -وذکر أحمد بن حنبل- فقال: هو عندي أفضل وأفقه من سفیان الثوري، وذلك أنّ سفیان لم یمتحن بمثل ما امتحن به أحمد، ولا علم سفیان ومن تقدّم(4) من فقهاء الأمصار كعلم(5) أحمد بن حنبل؛ لأنّه کان أجمع بها(6) وأبصر بأغالیطهم وصدوقهم وکذوبهم. قال: ولقد بلغني عن بِشر بن الحارث أنّه قال: قام أحمد مقام الأنبیاء، وأحمد عندنا امتحن بالسّراء والضرّاء، فکان فیهما معتصماً باللّه <تعالی>.(7)
قال أبویحیی الناقد: کنّا عند إبراهیم بن عرعرة، فذکروا علي(8) بن عاصم، فقال
ص: 130
رجل: أحمد بن حنبل یضعّفه، فقال رجل: وما یضرّه إذا کان ثقة. فقال ابن عرعرة: واللّه لو تکلّم أحمد في علقمة والأسود لضرّهما(1).
وقال الحُنيني(2): سمعت إسماعیل بن الخلیل یقول: لو کان أحمد بن حنبل في بني إسرائیل لکان آیة.
وعن علي بن شعیب قال: عندنا المثل الکائن في بني إسرائیل من أنّأحدهم کان یوضع المنشار علی مفرق رأسه، ما یصرفه ذلك عن دینه. ولولا أنّ أحمد قام بهذا الشأن لکان عاراً علینا أنّ قوماً سبکوا(3) فلم یخرج منهم أحد.
قال ابن أسلم(4): سمعت محمّد بن نصر المروزي یقول: صرت إلی دار أحمد بن حنبل مراراً، وسألته عن مسائل، فقیل له: أ کان أکثر حدیثاً أم إسحاق؟ قال بل أحمد أکثر حدیثاً وأورع، أحمد فاق أهل زمانه.
قلت: کان أحمد عظیم الشّأن، رأساً في الحدیث وفي الفقه وفي التّألّه، أثنى(5) علیه خلق من خصومه(6)، فما الظنّ بإخواته وأقرانه؟! وکان مهیباً في ذات اللّه حتّی قال(7) أبوعبید: ما هبت أحداً في مسألة ما هبت أحمد بن حنبل.
ص: 131
وقال إبراهیم الحربي: عالم وقته؛ سعید بن المسیِّب في زمانه، وسفیان الثّوري في زمانه، وأحمد بن حنبل في زمانه.
قرأت علی إسحاق الأسدي: أخبرکم ابن خلیل، أنبأ(1) اللّبان، عن أبي علي الحدّاد، أنبأ(2) أبونعیم، أنبأ(3) أبوبکر بن مالك، أنبأ(4) محمّد بن یونس، حدّثني سلیمان الشّاذکوني، قال: یُشبّه علي بن المدیني بأحمد بن حنبل؟! هیهات(5) ماأشبه السُّك(6) باللُّك. لقد حضرت من ورعه شیئاً بمکّة أنّه رهن(7) سطلاً عند فاميّ(8) فأخذ منه شیئاً لیقوته، فجاء فأعطاه فکاکه، فأخرج إلیه سطلین، فقال: انظر أیّهما سطلك، فقال: لا أدري أنت في حلّ منه وممّا أعطیتك(9) ولم یأخذه. قال الفامي: واللّه إنّه سطله(10) وإنّما أردت أن أمتحنه فیه.
ص: 132
وبه إلی أبي نعیم: أنبأ(1) سلیمان بن أحمد، أنبأنا(2) الأبّار، سمعت محمّد بن یحیی النیسابوري حین بلغه وفاة أحمد، یقول: ینبغي لکلّ أهل دار ببغداد أن یقیموا علیه النیاحة في دورهم.
قلت: تکلّم الذّهلي بمقتضی الحزن لا بمقتضی الشّرع.
قال أحمد بن القاسم المقري: سمعت الحسین الکرابیسي (يقول:) مثل الذین یذکرون أحمد بن حنبل مثل قوم یجیئون إلی أبي قُبیس یریدون أن یهدموه بنعالهم.
الطّبراني: أنبأ(3) إدریس بن عبدالکریم المقري قال: رأیت علماءنا(4) مثل الهیثم بن خارجة ومصعب الزّبیري ویحیی بن معین وأبي بکر بن أبي شیبة وأخیه وعبدالأعلی بن حمّاد وابن أبي الشوارب وعلي بن المدیني والقواریريوأبي خیثمة وأبي معمر والورکاني وأحمد بن محمّد بن أیّوب ومحمّد بن بکّار وعمرو الناقد ویحیی بن أیّوب المقابري وسریج(5) بن یونس و خلف بن هشام و أبي الرّبیع الزّهراني فیمن لا أحصیهم، یعظّمون أحمد ویجلّونه ویوقّرونه ویبجّلونه ویقصدونه(6) للسّلام علیه.
قال أبوعلي بن شاذان: قال (لي) محمّد بن عبداللّه الشافعي: لمّا مات سعید بن أحمد بن حنبل جاء إبراهیم الحربي إلی عبداللّه بن أحمد، فقام إلیه عبداللّه، فقال: تقوم
ص: 133
إليّ؟ قال: واللّه لو رآك أبي لقام إلیك، فقال إبراهيم: واللّه لو رأی ابن عیینة أباك لقام إلیه.
قال محمّد بن أیّوب العُکبري: سمعت إبراهیم الحربي یقول: التابعون کلّهم وآخرهم أحمد بن حنبل -وهو عندي أجلّهم- یقولون: من حلف بالطّلاق أن لا یفعل شیئاً ثمّ فعله ناسیاً کلّهم یلزمونه الطلاق.
وعن الأثرم قال: ناظرت رجلاً فقال: من قال بهذه المسألة؟ قلت: من لیس في شرق ولا غرب مثله، قال: من؟ قلت: أحمد بن حنبل.
وقد أثنی علی أبي عبداللّه جماعة من أولیاء اللّه (و) تبرّکوا به. روی ذلك أبوالفرج ابن الجوزي وشیخ الإسلام، ولم یصحّ سند بعض ذلك.
أخبرنا إسماعیل بن عُمیرة، أنبأ(1)
ابن قدامة، أنبأ أبوطالب ابن خُضیر، أنبأ أبوطالب الیوسفي، أنبأ أبوإسحاق البرمکي، أنبأ علي بن عبدالعزیز، أنبأ عبدالرحمن بن أبي حاتم، أنبأ(2)
أبوزرعة، وقیل له: اختیار أحمد وإسحاق أحبّ إلیك أم قول الشافعي؟ قال: بل اختیار أحمد وإسحاق(3). ما أعلم في أصحابنا أسود الرّأس أفقه من أحمد بن حنبل وما رأیت أحداً أجمع منه.»(4)
إلی آخر ما ذکر الذهبي من الفضائل الجمیلة والمحاسن الطّویلة.
ص: 134
اخطب خوارزم در مناقب جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام گفته:
«ذکرُ فضائل أمیرالمؤمنین أبي الحسن علي بن أبي طالب بل ذکر <شيء منها، إذ ذکرُ جمیعها یقصر عنه باع الإحصاء، بل ذکر> أکثرها یضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء.
یدلّك علی صدق ما ذکرتُ ما:(1)
أنبأني الإمام الحافظ صدر الحفّاظ أبوالعلاء الحسن بن أحمد العطّار الهَمَداني، (قال: أنبأني)(2) قاضي القضاة الإمام الأجلّ نجم الدین أبومنصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادي، قال أنبأنا الشریف الإمام الأجلّ نورالهدی أبوطالب الحسین بن محمّد بن علي الزینبي رحمه اللّه، عن الإمام محمّد بن أحمد بن علي بن الحسین(3) بن
ص: 135
شاذان، قال: حدّثنا(1) المعافی بن زکریا أبوالفرج(2)، عن محمّد بن أحمد بن أبي الثلج، عن الحسن بن محمّد بن بهرام، عن یوسف بن موسی القطّان، عن جریر، عن لیث، عن مجاهد، عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: لو أنّ الغیاض(3) أقلام، والبحر مداد، والجنّ حسّاب، والإنس کتّاب: ما أحصوا فضائل عليّ بن أبي طالب علیه السّلام.
وبهذا الإسناد عن ابن شاذان، قال: حدّثني أبومحمّد الحسن بن أحمد بن مخلد(4) المخلدي من(5) کتابه، عن الحسین بن إسحاق، عن محمّد بن زکریّا، عن جعفر بن محمّد ابن عمّار(6)، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن علي بن الحسین، عن أبیه، عن أمیرالمؤمنین <علي بن أبي طالب> قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: إنّ اللّه <تعالی> جعل لأخي عليّ فضائل لا تحصی کثرةً(7)، فمن ذکر فضیلةً من فضائله مقرّاً بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر، ومن کتب فضیلةً من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقي لتلك الکتابة(8) رسم، ومن استمع إلی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التي اکتسبها بالاستماع،
ص: 136
ومن نظر إلی كتاب(1) من فضائله غفر اللّه له الذنوب التي اکتسبها بالنظر.
ثمّ قال: النظر إلی عليّ بن أبي طالب عبادة، وذکره عبادة، ولا یقبل اللّه إیمان عبد إلّا بولایته والبراءة من أعدائه.
وأنبأني أبوالعلاء الحافظ <هذا>، قال: أخبرنا(2) الحسن بن أحمد المقري، أخبرنا أحمد بن عبداللّه الحافظ، حدّثنا(3) أحمد بن یعقوب بن المهرجان، حدّثنا علي بن محمّد النخعي القاضي، (قال:) حدّثنا الحسین بن الحکم، حدّثنا حسنبن الحسین، عن عیسی بن عبداللّه، عن أبیه، عن جدّه، قال:
قال رجل لابن عبّاس: سبحان اللّه، ما أکثر مناقب علي وفضائله، إنّي لأحسبها ثلاث آلاف.
فقال ابن عبّاس: أ ولا تقول إنّها إلی ثلاثین ألفاً أقرب.
قال رضي اللّه عنه(4): ویدلّك علی ذلك أیضاً ما یروی عن الإمام الحافظ أحمد بن حنبل -وهو کما عرف أصحاب الحدیث في علم الحدیث، قریع أقرانه، وإمام زمانه، والمقتدی به في هذا الفنّ في إبّانه، والفارس الذي یکبّ(5) فرسان الحفّاظ في میدانه، وروایته فیه رضي اللّه عنه مقبولة، وعلی کاهل التصدیق محمولة(6)، لما علم أنّ الإمام
ص: 137
أحمد بن حنبل ومن احتذی علی مثاله، ونسج علی منواله، وحطب(1) في حبله، وانضوی إلی حفله(2)، مالوا إلی تفضیل الشیخین رضوان(3) اللّه علیهما (وأرضاهما وأظلّنا يوم القيامة بظلّ رضاهما)، فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح، لا یمکن ستره بالراح، وهو:
ما رواه(4) الشیخ الإمام الزاهد فخر الأئمّة أبوالفضل بن عبدالرحمان الحفربندي الخوارزمي رحمه اللّه <تعالی> إجازةً، <قال:> أخبرنا(5)
الشیخ الإمام أبومحمّد الحسن بن أحمد السمرقندي، قال: أخبرنا أبوالقاسم عبدالرحمان بنأحمد بن محمّد بن عبدان العطّار، وإسماعیل بن أبي نصر عبدالرحمان الصّابوني(6)، وأحمد بن الحسین البیهقي، قالوا جمیعاً: أخبرنا أبوعبداللّه الحافظ، قال:(7)
سمعت القاضي الإمام أبا الحسن علي بن الحسین(8) وأبا الحسن محمّد بن المظفّر(9) الحافظ، یقولان: سمعنا أباحامد محمّد بن هارون الحضرمي، یقول: سمعت محمّد بن منصور الطوسي، یقول: سمعت أحمد بن حنبل، یقول:
ما جاء لأحد من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم من الفضائل ما جاء
ص: 138
لعلي بن أبي طالب.»(1)
از این عبارت سراسر رَشاقت بلاغت شعار، و اشارت سراپا بشارت متانت وَثار، بر ناظر سلیم الاعتبار، و متأمّل هوشیار، هویدا و آشکار است که روایت احمد بن حنبل در باب جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام مقبول و بر کاهل تصدیق محمول است؛ زیرا که احمد بن حنبل و اَتباع و اشیاع او از مفضّلین شیخین اند، پس امام همام محلّ ارتیاب و اتّهام اصحاب وساوس و اوهام نیست، پس روایت او در حقّ جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام من اللّه الملك العلّام مثل عمود صباح در کمال وضوح و افصاح است، که ممکن نیست ستر آن به راح، فاطف المصباح، فقد طلع بحمد اللّه الفتّاح المنّاح الصّباح، وانقشع سحاب التشکیك وانزاح، وانکشف ضَباب الارتیاب وراح، ولمع نور الحقّ ولاح، وسطع ضیاء الصّدق وباح، وثبت أنّ همهمة المنکرین من أشنعالصّیاح وأنکر النّباح.
و محمّد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته:
«قلت: ذکرُ فضائل أمیرالمؤمنین عليّ بن أبي طالب من آیات القرآن، لا یمکن جعله إلّا في کتاب(2)
واحد (بل ذكر شيء منها،) وذکرُ جمیعها یقصر عنه باع الإحصاء. ویدلّك علی صدق ما ذهب إلیه مؤلّف الکتاب محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجي الشافعي عفى اللّه عنه (هو):
ما أخبره(3) الشیخ المقري أبوإسحاق إبراهیم بن برکة الکتبي بالموصل، عن الإمام
ص: 139
الحافظ صدر الحفّاظ أبي العلاء الحسن بن أحمد بن الحسن العطّار، عن الشریف الأجلّ نور الهدی أبي طالب الحسین بن محمّد بن علي الزینبي، عن محمّد بن أحمد بن علي بن الحسین(1)
بن شاذان، حدّثنا المعافی بن زکریّا، عن محمّد بن أحمد بن أبي الثلج(2)، عن الحسن بن محمّد بن بهرام، عن یوسف بن موسی القطّان، عن جریر، عن اللیث، عن مجاهد، عن ابن عبّاس، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: لو أنّ الغیاض أقلام، والبحر مداد، والجنّ حسّاب، والإنس کتّاب: ما أحصوا فضائل عليّ بن أبي طالب.
وبهذا الإسناد عن ابن شاذان، قال: حدّثني أبومحمّد الحسن بن أحمد المخلدي من کتابه، عن الحسین بن إسحاق، عن محمّد بن زکریّا، عن جعفر بن محمّد بن عمّار، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن عليّ بن الحسین، عن أبیه، عن أمیرالمؤمنین عليّ بن أبي طالب، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: إنّ الله تعالى جعل لأخي عليّ فضائل لا تحصی کثرةً، فمن ذکر فضیلةً من فضائله مقرّاً بها، غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه، ومَن کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقي لتلك الکتابة رسم، ومَن استمع إلی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب التي اکتسبها بالاستماع، ومَن نظر إلی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذنوب التياکتسبها بالنظر. ثمّ قال: النظر إلی عليّ عبادة، وذکره عبادة، ولا یقبل اللّه إیمان عبد إلّا بولایته، والبراءة من أعدائه.
قلت: ما کتبناه إلّا من حدیث ابن شاذان. رواه الحافظ الهَمَداني في مناقبه،
ص: 140
وتابعه الخوارزمي.
وأخبرنا أبوإسحاق إبراهیم بن یوسف بن برکة الکتبي بالموصل، عن الحافظ أبي العلاء الحسن بن أحمد (المقري)، أخبرنا الحسین(1) بن أحمد المقري(2)، أخبرنا أحمد بن عبداللّه الحافظ، أخبرنا أحمد بن یعقوب المهرجان(3)، حدّثنا عليّ بن محمّد النخعي القاضي، حدّثنا الحسین بن الحکم، حدّثنا حسن بن الحسین، عن عیسی بن عبداللّه، عن أبیه، عن جدّه، قال:
قال رجل لابن عبّاس: سبحان اللّه، ما أکثر مناقب علي وفضائله، إنّي لأحسبها ثلاثة آلاف.
فقال ابن عبّاس (رضي الله عنه): أ ولا تقول: إنّها إلی ثلاثین ألفاً أقرب؟!
خرّج هذا الأثر <عن ابن عبّاس>، الأئمّة(4) في کتبهم.
قلت: ویدلّك علی ذلك ما روینا(5) عن إمام أهل الحدیث أحمد بن حنبل، وهو أعرف أصحاب (أهل) الحدیث في علم الحدیث، قریع أقرانه(6)، وإمام زمانه، والمقتدی به في هذا الفنّ في إبّانه، والفارس الذي یکبّ فرسان الحفّاظ في میدانه، وروایته مقبولة وعلی کاهل التصدیق محمولة(7)، ولا یُتّهم في دینه، ولا یشكّ أنّه یقول بتفضیل الشیخین
ص: 141
أبي بکر وعمر (رضي الله عنهما وأرضاهما وأظلّنا بظلّ رضاهما،) فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح، (و) لا یمکن ستره بالراح، وهو:
ما أخبرنا العلّامة مفتي الشام أبونصر محمّد بن هبةاللّه ابن (قاضيالقضاة شرقاً وغرباً أبي نصر) محمّد بن جمیل(1)
الشیرازي، أخبرنا الحافظ أبوالقاسم علي بن الحسن الشافعي، أخبرنا أبوالمظفّر عبدالمنعم بن الإمام عبدالکریم، أخبرنا (الإمام) الحافظ علی التحقیق أحمد بن الحسین البیهقي، قال: سمعت محمّد بن عبداللّه الحافظ، یقول: سمعت القاضي أبا الحسن علي بن الحسن الجراحي، وأبا الحسین محمّد بن المظفّر الحافظ، یقولان: سمعنا أبا حامد محمّد بن هارون الحضرمي، یقول: سمعت محمّد بن منصور الطّوسي، یقول: سمعت الإمام أحمد بن حنبل یقول:
ما جاء لأحد من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم ما جاء لعليّ بن أبي طالب.
قال الحافظ البیهقي: وهو أهل کلّ فضیلة ومنقبة، ومستحقّ لکل سابقة ومرتبة، ولم یکن أحد في وقته أحقّ بالخلافة منه.
قلت: هکذا أخرجه الحافظ الدمشقي في ترجمته من التاریخ.»(2)
و یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی در تذکرة خواصّ الأمّة به جواب قدح حدیث مؤاخات مروی از مجدوح بن زید الباهلی گفته:
«وأحمد مقلَّد في الباب، متی روی حدیثاً وجب المصیر إلی روایته(3)؛ لأنّه إمام
ص: 142
زمانه، وعالم أوانه، والمبرّز في علم النقل علی أقرانه، والفارس الذي لا یجاری في میدانه، وهذا هو الجواب عن جمیع ما یرد في الباب (و) في أحادیث الکتاب.» انتهی(1).
فثبت بحمد اللّه الوهّاب، الموفّق للصّواب، من هذا الکلام الرشیق المستطاب، المزیح لکلّ شبهة وارتیاب، الفائح منه نشر المسك والمَلاب، أنّ أحمد مقلّد ومتبوع لذوي الأبصار والألباب في هذا الباب، متی روی حدیثاً وجب المصیر إلیه، ومتی نقل خبراً لزم الاعتماد علیه؛ لأنّه إمام زمانه، وملاذ أوانه، والمبرّز الفائق في علم النقل على أمثاله وأقرانه، والفارس الذي لا یجاری في میدانه، ولا یباری في رهانه، وهذا جواب کاف، وتحقیق شاف، لتسخیف جمیع تشکیکات المنکرین، وتوهین عامّة شبهات المبطلین، في الروایات التي رواها أحمد الفطین، في شأن أمیرالمؤمنین، علیه سلام الملك الحقّ المبین، <فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَاَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ>(2).
وجه چهارم آنکه: علّامه نِحریر و ناقد بصیر و محقّق خبیر سبط ابن الجوزی جزاه اللّه خیراً، بعد نقل این حدیث شریف از احمد، ردّ توهم تضعیف آن فرموده، و تصریح به اینکه رجال آن ثقات اند، و اثبات عظمت و جلالت عبدالرزّاق، به کمال ظهور و وضوح نموده، منّت عظیم بر اهل حقّ نهاده، و او احراق قلوب منکرین و
ص: 143
ایجاع صدور جاحدین داده؛ چنانچه در تذکرة خواص الأمة گفته:
«حدیث فیما خلق منه (عليّ):
قال أحمد في الفضائل: حدّثنا عبدالرزّاق، عن مَعْمر، عن الزُّهري، عن خالد بن معدان، عن زاذان، عن سلمان، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: کنت أنا وعليّ بن أبي طالب نوراً بین یدي اللّه تعالی قبل أن یخلق آدم بأربعة آلاف(1) عام، فلمّا خلق آدم، قسم ذلكالنور جزئین؛ فجزء أنا وجزء عليّ.
وفي روایة: خلقت أنا وعليّ من نور واحد.
فإن قیل: فقد ضعّفوا هذا الحدیث. فالجواب: إنّ الحدیث الذي ضعّفوه غیر هذه الألفاظ وغیر <هذا> الإسناد.
أمّا اللفظ: خلقت أنا وهارون بن عمران ویحیی بن زکریّا وعلي بن أبي طالب من طینة واحدة.
وفي روایة: خلقت أنا وعليّ من نور، وکنّا عن یمین العرش قبل أن یخلق اللّه آدم بألفي عام، فجعلنا نتقلّب في أصلاب الرّجال إلی عبدالمطّلب.
<و> أمّا الإسناد: فقالوا في إسناده محمّد بن خلف المروزي، وکان مغفّلاً، وفیه أیضاً: جعفر بن أحمد بن بیان، وکان شیعیّاً. والحدیث الذي رویناه یخالف هذا اللّفظ والإسناد؛ لأنّ رجاله ثقات(2).
فإن قیل: فعبد الرزّاق کان یتشیّع.
ص: 144
قلنا: هو أکبر شیوخ أحمد بن حنبل، ومشی إلی صنعاء من بغداد حتّی سمع منه، وقال: ما رأیت مثل عبدالرزّاق. ولو کان فیه بدعة لما روی عنه، وما زال إلی أن مات یروي عنه، ومعظم الأحادیث التي في المسند رواها من طریقه، و قد أخرج عنه (أيضاً) في الصحیحین(1).»(2) انتهی
فهذا سبط ابن الجوزي، قد نصب نفسه لإرغام أنف جَدّه، فبالغ في ردّه، وفلّ شبا حدِّه، وقصر منکر تطاوله ومدِّه، وأضعف قاصر إغراقه وشدّه، ولم یأل جهداً في الانتهاض والانتداب لخلافه، وإیثار ضدّه، والإبانة عن فظیع استنکافه، وشنیع صدّه.
و سبط ابن الجوزی از اَفاخم ثقات اعیانو اعاظم اثبات ارکان و مهره و حذّاق اين شأن، و حائز فضل تنقید و اتقان، و فائز به مرتبه عالیۀ تحقیق و عرفان است.
و بسیاری از اکابر ائمّۀ سنّیه او را به محامد ناصعه و مناقب بارعه و فضائل رائعه ستوده اند؛ مثل: أبوالمؤیّد محمّد بن محمود الخوارزمي، وشمس الدین أبوالعبّاس أحمد بن محمّد المعروف بابن خلّکان، ویوسف بن أحمد بن محمّد بن عثمان، وموسی بن محمّد بن أبي الحسین الیونیني البعلبکي، وأبوالفداء إسماعیل ابن علي بن محمود الأیّوبي، وعمر بن مظفّر الشهیر بابن الوردي، ومحمّد بن أحمد الذهبي، وعبداللّه بن أسعد الیافعي، ومجدالدّین أبوطاهر محمّد بن یعقوب
ص: 145
الفیروزآبادي الشیرازي، ومحمّد بن علي الداودي المالکي تلمیذ جلال الدّین السیوطي، ومحمود بن سلیمان الکفوي، وازنیقی صاحب مدینة العلوم، وعلي بن سلطان محمّد القاري، ومیرزا محمّد بن معتمدخان البدخشاني، و غیر ایشان.
امّا مدح و ثنای ابوالمؤیّد محمّد بن محمود خوارزمی سبط ابن الجوزی را، پس در جامع مسانید ابی حنیفه گفته:
«أمّا المسند الأوّل -وهو مسند الأستاذ أبي محمّد الحارثي البخاري-: فقد أخبرني به الأئمة (الأربعة) بقراءتي علیهم:
الإمام، أقضی قضاة الأنام، أخطب خطباء الشام، جمال الدّین أبوالفضائل عبدالکریم بن عبدالصمد بن محمّد بن أبي الفضل الأنصاري الحرستاني،والشیخ الثقة تقي الدّین(1)
إسماعیل بن إبراهیم بن یحیی الدّاجي(2)
القرشي المقدسي بقراءتي علیهما بجامع دمشق، والشیخ الإمام شمس الدّین یوسف بن عبداللّه (قزأغلي) سبط الإمام (الحافظ) أبي الفرج <ابن> الجوزي بقراءتي علیه.»(3) إلخ.
از این عبارت ظاهر است که ابوالمؤیّد خوارزمی سبط ابن الجوزی را به وصف شیخ و امام می ستاید، و حظّ وافر از تعظیم و تبجیل او می رباید. و چرا چنین نباشد که سبط ابن الجوزی شیخ و استاد ابوالمؤیّد است، که بر او مسند ابوحنیفه خوانده، و او را از مأخذ این مسند که جهد بلیغ در جمع اشتات آن فرموده گردانیده.
ص: 146
و نیز ابوالمؤیّد در جامع المسانید به مقام جواب از لحن ابی حنیفه گفته:
«والجواب الثاني: أنّه ذکر الإمام الحافظ سبط ابن الجوزي أنّه افتراء علی أبي حنیفة، وإنّما المنقول <عنه> بأبي قبیس. کذا قاله الثقات من أرباب النقل.»(1)
و نیز ابوالمؤیّد در ذکر موانع از تفضیح و تقبیح خطیب لبیب به جزای تحقیر و تعییر او حضرات ابی حنیفه را گفته:
«والمانع الثالث: إنّ سبّ الخطیب وذکر ما قیل فیه، اشتغال بما لا یعنینا،وقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم: من حُسن إسلام المرء ترکه ما لا یعنیه. ومَن أحبّ(2) أن یعرف سریرة الخطیب <عفا اللّه عنه> فلیطالع ترجمته من کتاب التاریخ الکبیر(3) لدمشق الذي جمعه الحافظ أبوالقاسم علي بن الحسن(4) بن هبةاللّه الشافعي، وکتاب الانتصار لإمام أئمّة الأمصار الذي جمعه الحافظ یوسف سبط ابن الجوزي رحمه الله، فیری(5) من سیرته وسریرته ما یقضى منه العجب، کیف یتکلّم مثله في الإمام أبي حنیفة رضي اللّه عنه(6)؟!»(7)
ص: 147
امّا مدح و ثنای أحمد بن محمّد المعروف بابن خلّکان، سبط ابن جوزی را پس در وفیات الأعیان بعد ذکر عبدالرّحمن بن علي المعروف بابن الجوزي گفته:
«وکان سبطه شمس الدّین أبوالمظفّر یوسف بن قزغلي الواعظ المشهور حنفيّ المذهب، وله صیت وسمعة في مجالس وعظه، وقبول عند الملوك و غیرهم. وصنّف تاریخاً کبیراً، رأیته بخطّه في أربعین مجلّداً، سمّاه: مرآة الزّمان <في تاریخ الأعیان>.
وتوفّي لیلة الثلاثاء الحادي والعشرین(1)
<من> ذي الحجّة، سنة أربع وخمسین وستّمائة بدمشق بمنزله بجبل قاسیون، و دفن هناك. ومولده <في> سنة إحدی وثمانین وخمسمائة ببغداد (رحمه الله تعالى).
وکان هو یقول: أخبرتني أمّي أنّ مولدي سنة اثنتین وثمانین <رحمه اللّه تعالی>.»(2) انتهی نقلاً عن أصل نسخةٍ عتیقةٍ من تاریخ ابن خلّکان.
و نیز ابن خلّکان به ترجمۀ حسین بن منصور الحلّاج که در آن ذکر ابن المقفّع استطراداً وارد نموده، گفته:
«قلت: ذکر صاحبنا شمس الدین أبوالمظفّر یوسف الواعظ سبط الشیخ جمال الدین أبي الفرج ابن الجوزي الواعظ المشهور في تاریخه الکبیر الذي سمّاه مرآة الزمان أخبار ابن المقفّع وما جری له وقتله في سنة خمس وأربعین ومائة. ومن عادته أن یذکر کلّ واقعة في السنة التي کانت فیها، فیدلّ علی أنّ قتله (كان) في السنة
ص: 148
المذکورة.»(1)
و نیز ابن خلّکان در وفیات الأعیان به ترجمۀ یحیی بن محمّد بن هُبیرة الشیباني گفته:
«وذکر الشیخ شمس الدین أبوالمظفّر یوسف بن قزغلي بن عبداللّه سبط الشیخ جمال الدین أبي الفرج (ابن) الجوزي في تاریخه الذي سمّاه مرآة الزمان. ورأیته بدمشق في أربعین مجلّداً، وجمیعه بخطّه.
وکان أبوه قزغلي مملوك عون الدین بن هبیرة المذکور، (و) زوجه بنت الشیخ (جمال الدين) أبي الفرج المذکور، فأولدها شمس الدین <المذكور> (فولاؤه له).
إنّه سمع مشایخه ببغداد یحکون أنّ عون الدین قال: کان سبب ولایتي المخزن أنّني ضاق ما بیدي حتّی فقدت(2)القوت أیّاماً، فأشار عليّ بعض أهلي أن أمضي إلی قبر معروف الکرخي رضي اللّه عنه وأسأل(3) اللّه تعالی عنده؛ فإنّ الدّعاء عنده مستجاب.
قال: فأتیت قبر معروف، فصلّیت عنده ودعوت، ثمّ خرجت لأقصد البلد -یعني بغداد- فاجتزت بقَطُفْتا(4).
(قلت:) وهي محلّة من محال بغداد.
قال: فرأیت مسجداً مهجوراً فدخلت لأصلّي فیه رکعتین، وإذا بمریض ملقی علی
ص: 149
باریة، فقعدت عند رأسه، (و) قلت: ما تشتهي؟
فقال: سفرجلة.
قال: فخرجت إلی بقّال هناك، فرهنت عنده مئزري علی سفرجلتین (وتفاحة)، وأتیته بذلك(1).
فأکل من السفرجلة، ثمّ قال: اغلق باب المسجد. فغلقته(2)،
فتنحّی عن الباریة وقال: احفر ههنا، فحفرت فإذا(3)
بکوز، فقال: خذ هذا، فأنت أحقّ به.
فقلت <له>: أ ما لك وارث؟
فقال: لا، وإنّما کان لي أخ، وعهدي به بعید، وبلغني أنّه مات، ونحن من الرصافة.
قال: فبینما(4) هو یحدّثني إذ قضی (نحبه). فغسّلته وکفنته ودفنته. ثمّ أخذت الکوز وفیه مقدار خمسمائة (دينار).
وأتیت إلی دجلة لأعبرها، فإذا(5)
بملّاح في سفینة عتیقة وعلیه ثیاب رثّة، فقال: معي معي، فنزلت معه، فإذا(6)
به(7)
من أکثر النّاس شبهاً بذلك الرّجل.
فقلت: من أین أنت؟
ص: 150
فقال: من الرصافة، ولي بنات، وأنا صعلوك.
قلت: فما لك أحد؟قال: لا، کان لي أخ ولي عنه زمان، <و> ما أدري ما فعل اللّه به.
قال: فقلت: ابسط حجرك، فبسطه، فصببت المال فیه، فبهت. فحدّثته الحدیث، فسألني أن آخذ نصفه، فقلت: (لا) واللّه ولا حبّة.
ثمّ صعدت إلی دار الخلیفة، وکتبت رقعة، فخرج علیها إشراف المخزن، ثمّ تدرّجت إلی الوزارة.»(1)
و جلالت و نبالت و براعت و حذاقت و مهارت و وثاقت و مزید اعتبار و اعتماد و علوّ مقدار و سموّ فخار و نقد و اتقان ابن خلّکان بر ناظر اسفار محقّقین کبار هویدا و آشکار است.
شمس الدّین ابوعبداللّه محمّد بن احمد ذهبی در عبر في خبر من غبر به مدح او در سنۀ إحدی وثمانین وستّمائة گفته:
«ابن خلّکان: قاضي القضاة، شمس الدّین، أبوالعبّاس أحمد بن محمّد بن إبراهیم بن أبي بکر الإربلي الشافعي.
ولد سنة ثمان وستّمائة.
وسمع البخاري من ابن مکرّم، وأجاز له المؤیّد الطوسي وجماعة. وتفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس، وبالشام علی ابن شدّاد، ولقي کبار العلماء، وبرع في الفضائل
ص: 151
والآداب، وسکن مصر مدّة، وناب في القضاء، ثمّ ولّي قضاء الشام عشر سنین، وعزل بابن الصّایغ سنة تسع وستّین، فأقام سبع سنین معزولاً بمصر، ثمّ ردّ إلی قضاء الشّام.
وکان کریماً جواداً سریّاً ذکیاً أخباریّاً(1) عارفاً بأخبار(2) النّاس. توفّي في رجب.»(3)
و أبوالفداء عمادالدین إسماعیل بن علي در مختصر في أخبار البشر در سنۀ مذکوره گفته:
«وفیها توفّي القاضي الفاضل المحقّق شمس الدّین أحمد بن محمّد بن أبي بکر بن خلّکان البرمکي.
وکان فاضلاً عالماً. تولّی القضاء بمصر والشام. وله مصنّفات جلیلة مثل وفیات الأعیان في التاریخ وغیره.
وکان مولده یوم الخمیس بعد صلاة العصر، حادي عشر ربیع الآخر، سنة ثمان وستّمائة بمدینة إربل بمدرسة سلطانها(4) مظفّرالدّین صاحب إربل.
نقلت ذلك من تاریخه في ترجمة زینب في آخر حرف الزاء.»(5)
و عمر بن مظفّر بن محمّد الشهیر بابن الوردي الشافعي در تتمّة المختصر
ص: 152
في أخبار البشر در سنۀ مذکوره گفته:
«وفیها توفّي القاضي شمس الدّین أحمد بن محمّد بن أبي بکر بن خلّکان البرمکي.
وکان فاضلاً عالماً.
تولّی القضاء بمصر والشام. وله مصنّفات جلیلة، مثل: وفیات الأعیان في التاریخ وغیرها. ومولده یوم الخمیس بعد العصر حادي عشر ربیع الآخر، سنة ثمان وستّمائة بإربل بمدرسة سلطانها مظفرالدّین صاحب إربل.»(1)
و صلاح الدّین خلیل بن اَیبک الصفدی در وافي بالوفیات گفته:«أحمد بن محمّد بن إبراهیم بن خلّکان، قاضي القضاة، شمس الدین، أبوالعبّاس البرمکي الإربلي الشافعي.
ولد بإربل سنة ثمان وستّمائة.
وسمع بها صحیح البخاري من أبي محمّد هبةاللّه بن مکرّم(2) الصوفي، وأجاز له المؤیّد الطوسي، وعبدالمعزّ(3)
الهروي، وزینب الشعرية(4).
روی عنه المِزّي والبِرْزالي والطبقة.(5) وکان فاضلاً، بارعاً، متفقّهاً(6)، عارفاً بالمذهب، حسن الفتاوی، جیّد القریحة،
ص: 153
بصیراً بالعربیّة، علّامة بالأدب(1)
والشعر وأیّام النّاس، کثیر الاطّلاع، حلو المذاکرة، وافر الحرمة، فیه ریاسة كبيرة(2).
له کتاب: وفیات الأعیان، وقد اشتهر کثیراً. وله مجامیع أدبیّة. قدم الشام في شبیبته وقد تفقّه بالموصل علی کمال الدین بن یونس، وأخذ بحلب عن القاضي بهاءالدّین بن شدّاد وغیرهما، ودخل مصر وسکنها مدّة (وتأهّل بها) وناب بها في القضاء عن القاضي بدرالدّین السنجاري.» إلخ(3).
و أبومحمّد عبداللّه بن أسعد بن علي الیافعي الیمني الشافعي در مرآة الجنان گفته:
«سنة إحدی وثمانین وستّمائة:
(وفيها) توفّي قاضي القضاة شمس الدین أبوالعبّاس أحمد بن محمّد الإربلي الشافعي المعروف بابن خلّکان، صاحب التاریخ.
ولد سنة ثمان وستّمائة.وسمع البخاري من ابن مکرّم. و أجاز له المؤیّد الطوسي وجماعة، وتفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس، وبالشام علی ابن شدّاد.
ولقي کبار العلماء وبرع في الفضائل والآداب، وسکن مصر مدّة، وناب في القضاء ثمّ ولّي قضاء الشام عشر سنین <بعد ولایة> عزّالدین ابن الصّائغ، (وعزل بعزّالدین
ص: 154
المذکور، فأقام سبع سنین معزولاً بمصر، ثمّ ردّ إلی قضاء الشّام، وعزل به ابن الصبّاغ) وتلقّاه یوم دخوله نائب السلطنة وأعیان البلد، وکان یوماً مشهوداً قلّ أن رأی قاضٍ مثله.
وکان عالماً، بارعاً، عارفاً بالمذهب وفنونه، سدید الفتاوی(1)، جیّد القریحة، وقوراً، رئیساً، حسن المذاکرة، حلو المحاضرة، بصیراً بالشعر، جمیل الأخلاق، سریّاً، ذکیّاً، أخباریّاً، عارفاً بأیام النّاس.
له کتاب وفیات الأعیان وهو من أحسن ما صنّف في هذا الفنّ.
قلت: ومن طالع تاریخه المذکور، اطّلع(2)
علی کثرة فضائل مصنّفه. وما رأیته یتتبّع في تاریخه إلّا الفضلاء، ویطنب في تعدید فضائلهم من العلماء خصوصاً ذوي الأدب(3)
والشعراء، وأعیان أولي الولایات وکبراء الدولة من الملوك والوزراء والأمراء، ومن له شهرة وصیت (في الورى.) لکنّه لم یذکر فیه أحداً من الصحابة رضي اللّه (تعالى) عنهم ولا من التابعین رحمهم اللّه(4) إلّا جماعة یسیرة تدعو حاجة کثیر(5) من النّاس إلی معرفة أحوالهم.
کذا قال في خطبته، قال: وکذلك الخلفاء لم أذکر أحداً منهم.» إلخ(6).
و عبدالوهّاب بن علي بن عبدالکافي الشافعي السبکي در طبقات شافعیه
ص: 155
وسطی -علیما نقل- گفته:
«شمس الدین قاضي القضاة ابن خلّکان الإربلي الشافعي. هو: أحمد بن محمّد ابن إبراهیم بن أبي بکر بن خلّکان بن يامك(1) بن عبداللّه بن شاکك(2) -بفتح الکاف ابن الحبر(3) بن مالك بن جعفر بن یحیی بن خالد البرمکي.
کان أحنف وقته حلماً، وشافعي زمانه علماً، وحاتم عصره إلّا أنّه لا یقاس به حاتم. من بقایا البرامکة الکرام والسّادة الذین لیّنوا جانب الدهر العرام. وکان زمنه مثل ذلك الزمان الذاهب، وعلی منوال ذلك الإحسان وتلك المواهب، مع التخلّق بتلك الخلائق التي کأنّما بات یشبّ عنبرها أو أصبح یتخیّر من إکلیل جواهر الثریّا جوهرها بحلم ما داوی معاویة سورة غضبه بمثله، ولا داری بشبهه أبومسلم في مکایده وفعله، وکرم ما دانی السّفاح غمامه، ولا دان به المأمون وقد طلب الامامه. هذا إلی أدب خفّ به جانب الخفاجي، واستصغر الولید، وطوی ذکر الطائي، مع إتقان في ذکر الوقائع وحفظ البدائع. أحد علماء عصره المشهورین، وسیّد أدباء دهره المذکورین.»(4) إلخ.
و جمال الدین عبدالرحیم بن الحسن بن علي الإسنوي الشافعي در طبقات شافعیه گفته:
ص: 156
«شمس الدّین أحمد -صاحب التاریخ المعروف وهو ولد(1) الشهاب محمّد المذکور قبله، <و> بیته کما تراه من أجلّ البیوت، لکن لعب الدهر(2) بناره مابین لهوب(3) وخبوت، وتقلّب بتذکاره(4) ما بین ظهور وخفوت، وقد أوضح هو حاله في تاریخه المعروف في مواضع(5)، فقال: إنّه ولد بمدینة إربل سنة ثمان وستمائة، ثمّ انتقل بعد موت والده إلی الموصل، وحضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس، ثمّ انتقل إلی حلب فقرأ الفقه علی قاضیها ابن شدّاد -الآتي ذکره- والنحو علی ابن یعیش، ثمّ قدم دمشق وأخذ عن ابن الصّلاح، ثمّ ارتحل إلی مصر وناب في الحکم بالقاهرة عن بدرالدّین السِّنجاري(6)، ثمّ ولّي(7) قضاء المحلة ثمّ قضاء القضاة بالشام سنة تسع وخمسین، وعزل بابن الصّائغ في سنة تسع وستّین. قال: فکانت مدّة تلك الولایة عشر سنین لا تزید یوماً ولا تنقص یوماً. ثمّ عزل ابن الصّائغ بعد (سبع) سنین وأعید هو إلیها، ثمّ عزل أیضاً مرّة أُخری بابن الصّائغ واستمرّ معزولاً، مدرّساً بالأمینیة والنجیبیة، إلی أن توفّي یوم السبت <عشیّة السادس والعشرین من رجب سنة إحدی وثمانین وستّمائة> بالمدرسة النجیبیّة (بإيوانها). ذکره الذهبي في العبر والتاریخ.
ص: 157
وکان رحمه اللّه خیّراً دیّناً کریماً وقوراً.
ومن مؤلّفاته: التاریخ المشهور، وللّه درّ القائل:
ما زلتَ تلهج بالأموات تکتبها*** حتّی رأیتك في الأموات مکتوباً.»(1)
و تقى الدین ابوبکر بن احمد دمشقی اسدی در طبقات شافعیه گفته:
«أحمد بن محمّد بن إبراهیم بن أبي بکر بن خلّکان، قاضي القضاة، شمس الدین، أبوالعبّاس البرمکي الإربلي، ولد بإربل سنة ثمان وستّمائة.تفقّه بالموصل علی کمال الدّین ابن یونس، وأخذ بحلب عن القاضي بهاءالدین ابن شدّاد وغیرهما، وقرأ النحو علی أبي البقاء یعیش بن علي النحوي، وسمع من جماعة، وقدم الشام في شبیبته، وأخذ عن ابن الصّلاح، ودخل الدّیار المصریة وسکنها وناب في القضاء عن القاضي بدرالدین السنجاري، ثمّ قدم الشام علی القضاء في ذي الحجّة سنة تسع وخمسین منفرداً بالأمر، ثمّ أقیم معه القضاة الثلاثة في سنة أربع وستّین، ثمّ عزل سنة تسع وستّین، ثمّ أعید بعد سبع سنین في أوّل(2)
سنة سبع وسبعین(3)، ثمّ عزل ثانیاً في أوائل سنة ثمانین واستمرّ معزولاً، وبیده الأمینیة والنجیبیّة.
قال الشیخ تاج الدّین الفزاري في تاریخه: کان قد جمع حسن الصّورة، وفصاحة المنطق، وغزارة الفضل، وثبات الجأش، ونزاهة النفس.
وقال قطب الدّین في تاریخ مصر: <و> کان إماماً (عالماً، و) أدیباً بارعاً، وحاکماً
ص: 158
عادلاً، ومؤرّخاً جامعاً. وله الباع الطویل في الفقه والنحو والأدب، غزیر الفضل، کامل العقل.
قال: وأخبرني مَن أثِق به عنه أنّه قال: أحفظ سبعة عشر دیواناً من الشعر.
وقال البِرْزالي في معجمه: أحد علماء عصره المشهورین، وسیّد أدباء دهره المذکورین، جمع بین علوم جمّة: فقه وعربیّة وتاریخ ولغة وغیر ذلك، وجمع تاریخاً نفیساً اقتصر (فيه) علی المشهورین مِن کلّ فنّ، وکانت له ید طولی في علم اللغة، لم یر في وقته من یعرف دیوان المتنبّي کمعرفته، وکان مجلسه کثیر الفوائد والتحقیق <والبحث>.
وقال الذهبي: (و) کان إماماً فاضلاً بارعاً متقناً(1)، عارفاً بالمذهب، حسن الفتاوی، جیّد القریحة، بصیراً بالعربیة، علّامة في الأدب والشعر وأیّام النّاس، کثیر الاطّلاع، حلو المذاکرة، وافر الحرمة، من سَروات النّاس، کریماً جواداً ممدّحاً. وقد جمع کتاباً نفیساً في وفیات الأعیان.
توفّي في رجب سنة إحدی وثمانین وستّمائة، ودفن بالصّالحیّة.»(2)
و جمال الدین یوسف بن تَغْری بردی در نجوم زاهره في تاریخ مصر والقاهرة گفته:
«السنة الرابعة من ولایة (الملك) المنصور قَلاوون علی مصر، وهي سنة إحدی وثمانین وستّمائة:
ص: 159
فیها توفّي قاضي القضاة شمس الدّین أبوالعبّاس أحمد بن محمّد بن إبراهیم بن أبي بکر بن خلّکان بن يامك(1)
بن عبداللّه بن شاکك(2) بن الحبر(3) بن مالك بن جعفر ابن یحیی بن خالد بن برمك البرمکي (الإربلي) الشافعي، قاضي قضاة دمشق وعالمها ومؤرّخها.
مولده في لیلة الأحد حادي عشر جُمادی الآخرة سنة ثمان وستّمائة بإربل، وبها نشأ.
ذَکَره ابن العدیم في تاریخه، فقال: مِن بیت معروف بالفقه والمناصب الدّینیّة.
وقال غیره: کان إماماً عالماً فقیهاً أدیباً شاعراً مفنّناً(4)، مجموع الفضائل، معدوم النظیر في علوم شتّی، حجة فیما ینقله، محقّقاً لما یورده، منفرداً في علم الأدب والتاریخ، وکانت وفاته في شهر رجب وله ثلاث وسبعون سنة.
قلت: وهو صاحب التاریخ <المذکور> المشهور. وقد استوعبنا من حاله نبذة جیّدة في تاریخنا المنهل الصّافي والمستوفی بعد الوافي. انتهی.
وکان ولّي قضاء دمشق مرّتین؛ الأولی في حدود الستّین وستّمائة، وعزل وقدم القاهرة وناب في الحکم بها عن قاضي القضاة بدرالدّین السنجاري وأفتی بها ودرّس ودام بها نحو سبع سنین، ثمّ أعید إلی قضاء دمشق بعد عزّالدّین ابن الصّائغ، وسرّ النّاس بعوده ومدحته الشعراء بعدة قصائد؛ من ذلك ما أنشده الشیخ رشیدالدّین
ص: 160
عمر بن إسماعیل(1) الفارقي، فقال:
أنت في الشام مثل یوسف في مص*** ر وعندي أنّ الکرام جناس
ولکلّ سبع شداد وبعد ال*** سّبع عام فیه یغاث النّاس
وقال فیه أیضاً نورالدین علي بن مصعب:
رأیت أهل الشام طرّاً***ما فیهم (قطّ) غیر راض
أتاهم الخیر بعد شرّ***فالوقت بسط بلا انقباض
وعوّضوا فرحة بحزن***قد انصف الدهر في التقاضي
وسرّهم بعد طول غمّ***قدوم قاض وعزل قاض
فکلّهم شاکر وشاك***لحال مستقبل و ماض.»(2)
و جلال الدین عبدالرحمن بن الکمال السیوطي در حسن المحاضرة گفته:
«ابن خلّکان قاضي القضاة شمس الدّین أبوالعبّاس أحمد بن محمّد بن إبراهیم ابن أبي بکر الإربلي الشافعي صاحب وفیات الأعیان.
ولد سنة ستّمائة، وأجاز له المؤیّد الطوسي، وتفقّه بابن یونس وابن شدّاد، ولقي کبار العلماء، وسکن مصر مدّة، وناب في القضاء بها، ثمّ ولّي قضاء الشام عشر سنین، ثمّ عزل فأقام بمصر سبع سنین، ثمّ ردّ إلی قضاء الشام.
قال في العبر: کان سریّاً ذکیّاً أخباریّاً عارفاً بأیّام الناس.
ص: 161
مات في رجب سنة إحدی وثمانین وستّمائة.»(1)
و فاضل معاصر مولوی حیدرعلی در کتاب منتهی الکلام در مقام حمایت یحیی مَصْمودی بعد نقل عبارت بستان المحدّثین گفته:«دوم آنکه: تحقیق و تنقیح قاضي القضاة شمس الدین ابن خلّکان أسکنه اللّه بحبوحة الجنان در کتاب وفیات الأعیان دربارۀ توثیق و تعدیل و ستایش مَصمودی زیاده تر از این کلام و در دلالت سابق الاقدام است؛ حیث أفاد وأجاد(2):
أبومحمّد یحیی بن یحیی بن کثیر بن وِسْلاس -وقیل: وسلاسن(3)- ابن شمّال بن منقایا(4) اللیثي. أصله من البربر من قبیلةٍ یقال لها: مَصمودة، مولی بني لیث فنسب إلیهم، وجدّه کثیر یکنّی أبا عیسی. وهو رحل إلی الأندلس وسکن قرطبة، سمع بها من زیاد بن عبدالرحمن بن زیاد المعروف ب-: سَیْطون القرطبي راوي موطّأ مالك بن أنس رضي اللّه عنه.»(5) إلخ.
ص: 162
امّا مدح و ثنای یوسف بن أحمد بن محمّد بن عثمان سبط ابن الجوزي را پس در منظر الإنسان ترجمه وفیات الأعیان بعد ذکر ترجمه ابن الجوزی گفته:
«و نیز شمس الدین ابوالمظفّر یوسف بن قزغلى(1) سبط ابوالفرج مذکور، واعظ مشهور، حنفی مذهب، با جاه بود نزدیک ملوک و اکابر، رواج(2) سخن داشت.
کتابی در تفسیر و کتابی در تاریخ تصنیف کرد، و نام تاریخ مرآة الزمان داشت. مصنّف گوید: من آن را به خطّ او در چهل مجلّد دیدم.
مولد او سنة اثنتین(3)
وثمانین وخمسمائة، و وفات او شب سه شنبه بست(4) <و> یکم ماه ذي الحجّة سنة أربع وخمسین وستّمائة.»(5)
«وکان(1) له القبول التام عند(2)
الخاصّ والعامّ من أبناء الدنیا وأبناء الآخرة(3).»(4)
و نیز قطب الدّین یونینی کتاب مرآة الزّمان سبط ابن الجوزی را به مدح عظیم و اطرای فخیم که مثبت افضلیت آن از جمیع تواریخ است یاد نموده؛ چنانچه در ذیل مرآة الزمان بعد ذکر تواریخ گفته:
«فرأیت(5) أجمعها مقصداً، وأعذبها مورداً، وأحسنها بیاناً، وأصحّها روایةً.»(6)
و قطب الدین یونینی از اعاظم مشاهیر و اجلّه ائمّه و اکابر رؤسای حائزین محامد جمّه است.
ذهبی در معجم مختصّ گفته:
«موسی بن محمّد بن أبي الحسین الإمام المؤرّخ قطب الدّین ابن الشیخ الفقیه، سمع من أبیه، وبدمشق من ابن عبدالدائم وشیخ الشیوخ، وبمصر من ابن صارم.
<و> اختصر (كتاب) مرآة الزمان وذیّل علیه، فأجاد.
روی الکثیر ببعلبك.
ص: 164
ولد سنة أربعین وستّمائة، وتوفّي في (شهر) شوّال سنة 726.
وکان رئیساً محترماً.»(1)
و عبداللّه بن أسعد الیافعي در مرآة الجنان در سنة ستّ وعشرین وسبعمائة گفته:
«و (فيها) مات ببعلبك شیخُها الصّدر الکبیر قطب الدّین موسی ابن الفقیه الشیخ محمّد الیونیني(2)
صاحب التاریخ(3). سمع وأخبر من(4) جماعة.»(5)
و در کشف الظنون بعد ذکر مرآة الزمان گفته:
«واختصره قطب الدّین موسی بن محمّد البعلبکي المؤرّخ المتوفّی سنة 726 ستّ وعشرین وسبعمائة، وذیّله في أربع مجلّدات.
أوّل ذیله: الحمد للّه مصرّف الدهور إلخ.قال: رأیت أن أجمع التواریخ مقصداً، وأعذبها مورداً: مرآة الزّمان، فشرعت في اختصاره، فوجدته قد انقطع إلی سنة 654 أربع وخمسین وستّمائة، وهي التي توفّي المصنّف في أثنائها، فأثرت أن أُذیّله بما یتّصل به إلی حیث یقدّره اللّه تعالی من الزّمان.
ص: 165
ولعلّ بعض مَن یقف علیه ینتقد الإطالة في بعض الأماکن، والاختصار في بعضها، وإنّما جمعته لنفسي وأذکر ما اتّصل بعلمي، وسمعته من أفواه الرّجال ونقلته من خطوط الفضلاء.»(1)
امّا مدح و ثنای أبوالفداء إسماعیل بن علي، سبط ابن الجوزي را، پس در مختصر في أخبار البشر که عمر بن مظفّر المعروف بابن الوردي در ذیلش که مسمّی است به تتمة المختصر به وصف آن گفته:
«وبعد؛ فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن مظفّر بن عمر بن محمّد بن أبي الفوارس الوردي المعرّي الشافعي أنجح اللّه مسعاه وأصلح له أمر آخرته ودنیاه: إنّي رأیت المختصر في أخبار البشر تألیف مولانا السلطان الملك المؤید صاحب حماة قدّس اللّه سرّه وأکرم مثواه من الکتب التي لا یقع مثلها ولا یسع جهلها؛ فإنّه اختاره من التواریخ التي لا تجتمع إلّا للملوك، ونظمه في سلوك الحسن بحسن السلوك، فانجلی کالعروس التي حُسنها المغرب، وجمالها الکامل، وثغرها العقد، وضرّاتها الدول المنقطعة، وخیالها لذّة الأحلام، ولفظها المنتظم، وخدّها ابن أبي الدم، ومحبّتها تجارب الأمم، وحسّادها بنو إسرائیل، ونظرها مفرّج الکروب، ودلالها وفیات الأعیان، ووصلها الأغاني، وقربها مروج الذهب، وعطرها من الیمن، وذکرها مجاوز في المشرق إصفهان وفي المغرب القیروان، وفصاحتها البیان، ووجهها مرآة الزمان. رتّبه رحمه اللّه <تعالی> ترتیباً رفع به إسماعیل
ص: 166
القواعد من البیت الأیّوبي، وشیّد وضمّنهکنوزاً، وهل یعجز عن الکنوز من هو ملك مؤیّد؟!»(1)
و مصطفی بن عبداللّه القسطنطیني در کشف الظنون ذکر آن به این نهج نموده:
«المختصر في أخبار البشر في مجلّدین للملك المؤیّد إسماعیل بن علي الأیّوبي المعروف بصاحب حماة المتوفّی سنة 732 اثنتین وثلاثین وسبعمائة.
أوّله: الحمد للّه الذي حکم علی الأعمار بالآجال إلخ.
أورد فیه أشیاء(2) من التواریخ القدیمة والإسلامیّة لیکون تذکرة <و> مغنیة عن مراجعة الکتب المطوّلة، واختصره(3) من الکامل وغیره من نحو عشرین مجلّداً، ورتّب التواریخ القدیمة علی مقدّمة وخمسة فصول، والتواریخ الإسلامیّة علی السنین حسب تألیف الکامل.»(4) إلخ.
در سنه أربع وخمسین وستّمائة گفته:
«وفیها توفّي الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین ابن الجوزي، وکان مِن
ص: 167
الوعّاظ الفضلاء، ألّف تاریخاً جامعاً سمّاه مرآة الزمان.»(1) انتهی ما في مختصر أبي الفداء.
و علّامه ابوالفداء حائز انواع فضل و علا، و حاوی اقسام شرف و سنا، و از مشاهیر اساطین کبرا، و اعاظم سلاطین نبلاست. عمر بن مظفّر المعروف بابن الوردي در تتمّة المختصر فيأخبار البشر در سنة اثنتین وثلاثین وسبعمائة گفته:
«ومات السّلطان الملك المؤیّد إسماعیل ابن الملك الأفضل عليّ، صاحب حماة، وله تصانیف حسنة مشهورة؛ منها: أصل هذا الکتاب، ونظم الحاوي. وشَرَحه شیخنا قاضي القضاة شرف الدین ابن البارزي شرحاً حسناً. وله کتاب تقویم البلدان وهو حسن في بابه.
تسلّط(2) بحَماة في أوّل سنة عشرین بعد نیابتها رحمه اللّه تعالی. وکان سخیّاً محبّاً للعلم و العلماء، مفنّناً(3)،
یعرف علوماً. ولقد رأیت جماعةً من ذوي الفضل یزعمون أنّه لیس في الملوك -بعد المأمون- أفضل منه رحمه اللّه تعالی.»(4)
و محمّد بن محمّد المعروف بابن الشحنة الحلبي در روض المناظر گفته:
ص: 168
«سنة اثنتین وثلاثین وسبعمائة: توفّي <السّلطان> الملك المؤیّد إسماعیل ابن الملك الأفضل(1) <عليّ بن> المظفّر (تقي الدين) محمود ابن (السلطان الملك) المنصور محمّد ابن السّلطان (الملك) المظفّر عمر بن شاهنشاه بن أیّوب بن شادي.
کان من أعیان الأُمراء، قائماً بأمر السلطنة(2) في مهماتها، حضر فتحَ المَرْقَب في خدمة (السلطان) الملك المنصور قَلاوون سنة أربع وثمانین وستّمائة، وفتحَ قلعة الروم في خدمة الملك الأشرف خلیل بن قلاوون، وفتحَ طرابلس، وفتح عکّا، ثمّ صار نائباً لحَماة(3)، ثمّ سلطاناً کما حکیناه.وکان(4) عالماً أدیباً، له الید الطولی في الریاضیّة(5) والهندسة والهیئة. <و> أخذ ذلك عن الشیخ أثیرالدین(6) الأبهري، وامتدحه الشعراء من البلاد، ووفدوا(7) علیه، وأجری علیهم الجوائز.»
إلی أن قال بعد ذکر نبذ من الأشعار:
«وللشیخ جمال الدین أبي بکر محمّد بن محمّد (بن محمّد) بن نباتة المصري کتب مفردة في مدائحه، منها: منتخب الهدیة في المدائح المؤیّدیة لم ینظم <مثله> بعده(8) في
ص: 169
طبقته. وللسلطان عماد الدین رحمه اللّه تعالی عدّة مؤلّفات في أنواع العلوم وأشعار رائقة، فمن مؤلّفاته: نظم الحاوي الصغیر وشَرَحه(1)
قاضي القضاة شرف الدّین أبوالقاسم هبةاللّه ابن البارزي(2)، ومنها <کتاب> نوادر العلم(3) في مجلّدین، ومنها کتاب الکنّاس(4) في مجلّدین، وکتاب تقویم البلدان(5)، وکتاب الموازین، وکتاب التاریخ المسمّی ب-: المختصر في أخبار البشر، <وغیرها>.»(6)
و صلاح الدین محمّد بن شاکر بن أحمد الخازن در کتاب فوات الوفیات -که ذیل تاریخ ابن خلّکان است- گفته:«الملك المؤیّد(7) إسماعیل بن علي، الإمام الفاضل العالم(8)، السلطان الملك المؤیّد عمادالدّین، أبوالفداء ابن الأفضل ابن (الملك) المظفّر ابن (الملك) المنصور، صاحب حماة.»
و بعد ذکر سلطنت او گفته:
ص: 170
«کان الأمیر سیف الدین تنکز(1) رحمه اللّه تعالی یکتب إلیه: یقبل الأرض بالمقام العالي الشریف المولوي السلطاني الملکي المؤیّدي العمادي، وفي العنوان: صاحب حماة. ویکتب إلیه السلطان أخوه(2)
محمّد بن قَلاوون: أعزّ اللّه أنصار المقام الشریف العالي السلطاني(3)
الملکي المؤیّدي العمادي، بلا مولوي.
وکان الملك المؤیّد فیه مکارم وفضیلة تامّة من فقهٍ وطبّ وحکمة وغیر ذلك، وأجود ما کان یعرفه علم الهیئة؛ لأنّه أتقنه وإنْ کان قد شارك في سائر العلوم مشارکةً جیّدة، وکان محبّاً لأهل العلم مقرّباً لهم.»(4) إلخ.
و تقى الدّین ابوبکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته:
«إسماعیل بن عليّ بن محمود بن عمر(5) بن شاهنشاه بن أیّوب بن شادي(6)، العالم العلّامة المفنّن المصنّف السلطان (الملك) المؤیّد عمادالدّین أبوالفداء ابن الملك الأفضل نورالدّین ابن الملك المظفّر تقي الدّین ابن الملك المنصور ناصرالدّین ابن (الملك) المظفّر تقي الدّین الأیّوبي.
مولده في جمادی الأولى(7) سنة اثنتین وسبعین -بتقدیم السین- وستّمائة،کما
ص: 171
ذکره في تاریخه.
واشتغل في العلوم وتفنّن فیها، وصنّف التصانیف المشهورة، منها: التاریخ في ثلاث مجلّدات، والعروض والأطوال والکلام علی البلدان في مجلّد، وله نظم الحاوي الصغیر، وکتاب الکنّاس(1) مجلّدات کثیرة.
ولّي مملکة حماة في سنة عشر(2)، وحجّ مع السلطان سنة تسع عشرة، فلمّا عاد خلع علیه ومشی کبار الأمراء في خدمته، ولقّبه بالمؤیّد، وکان یلقّب أوّلاً بالصّالح، ورسم أن یخطب <له> علی منابر حماة وأعمالها، واستمرّ علی ذلك إلی أن توفّي.
وکان الملك الناصر یکرّمه ویحترمه ویعظّمه.
وله شعر حسن. وکان جواداً ممدّحاً، امتدحه غیر واحد. قال ابن کثیر: له فضائل کثیرة في علوم متعدّدة من الفقه والهیئة والطّب وغیر ذلك، وله مصنّفات عدیدة، وکان یحبّ العلماء ویقصدونه لفنون کثیرة، وکان من فضلاء بني أیّوب الأعیان منهم.
وذکر له الإسنوي في طبقاته ترجمةً عظیمة، و(قال:) کان جامعاً لأشتات العلوم، أعجوبةً من أعاجیب الدنیا، ماهراً في الفقه والتفسیر والأصلین والنحو وعلم المیقات والفلسفة والمنطق والطبّ والعروض والتاریخ وغیر ذلك من العلوم، شاعراً ماهراً کریماً إلی الغایة، صنّف في کلّ علم تصنیفاً(3)، توفّي في المحرّم سنة اثنتین وثلاثین وسبعمائة.»(4)
ص: 172
الخ.
و أحمد بن علي المعروف بابن حجر العسقلاني که محامد زاهره و مدائح باهره او از ضوء لامع سخاوی وطبقات الحفّاظ ونظمالعقیان وحسن المحاضرة(1)
سیوطی واضح و ظاهرست، در درر کامنه گفته:
«إسماعیل (بن علي) بن محمود بن محمّد بن عمر بن شاهنشاه بن أیّوب، الملك المؤیّد عمادالدّین ابن الأفضل ابن المظفّر ابن المنصور تقي الدّین الأیّوبي، السلطان عمادالدّین صاحب حماة.
ولد سنة بضع وسبعین، وبخطّ المؤرّخ بحلب سنة اثنتین.
وأمر بدمشق فخدم الناصر لمّا کان بالکرك، فبالغ، فلمّا عاد إلی السّلطنة وعده بسلطنة حَماة ثمّ سَلْطنه بعد مدّة یفعل فیها ما یشاء(2) من إقطاع(3) وغیره، ولا یؤمر ولا ینهی إلّا أن جرّد من الشام ومصر عسکر، فإنّه مجرّد(4) من مدینته وأرکب في القاهرة بشعار المملکة وأبّهة السلطنة(5)، ومشی النّاس في خدمته حتّی أرغون النائب فمن دونه، وجهّزه کریم الدّین بجمیع ما یحتاج إلیه. ولقّب أوّلاً الصّالح، ثمّ المؤیّد. وأذن أن یخطب
ص: 173
له بحماة وأعمالها.
وقدم سنة ستّ عشرة فأنزل الکبش وأجریت علیه الرواتب. وبالغ السلطان في إکرامه إلی أن سافر. وقدم مرّة أخری، ثمّ حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة، فلمّا عاد عظم في عین السّلطان لِما رآه مِن آدابه وفضائله، وأرکبه في المحرّم سنة عشرین بعد العود من المنصوریّة بین القصرین بشعار السّلطنة، وبین یدیه فجلس(1)
السّلاحدار بالسّلاح، والدویدار(2)
الکبیر بالدواة، والغاشیة، والعصائب، وجمیع دست السّلطنة؛ فطلع إلی السّلطان وجلس رأس المیمنة، ولقّبه السلطان یومئذٍ المؤیّد. وکان جملة ما وصل إلی أهل الدّولة بسببه في هذا الیوم مائة وثلاثین تشریفاً، منها: ثلاثة عشر أطلس.وتوجّه في سنة 22 مع السلطان إلی الصعید. وکان یزوره بمصر کلّ سنة غالباً ومعه الهدایا والتّحف، وأمر السّلطان جمیع النوّاب أن یکتبوا له یقبل الأرض، وکان السّلطان یکتب إلیه.
وکان جواداً شجاعاً عالماً في عدّة فنون، نظم الحاوی في الفقه، وصنّف تاریخه المشهور، وتقویم البلدان(3)، ونظم الشعر و الموشحات، وفاق في معرفة علم الهیئة، واقتنی کتباً نفیسة، ولم یزل علی ذلك إلی أن مات في المحرّم سنة 732 و لم یکمل الستّین. ورثاه ابن نباتة وغیره.
ص: 174
ومن شعره: ما أنشدنا أبواليسر(1) ابن الصّائغ إجازةً، أنشدنا خلیل بن أیبك، أنشدنا جمال الدین ابن نباتة، أنشدنا المقرئ محمود بن حمّاد، أنشدنا الملك المؤیّد لنفسه في وصف فرس:
أحسن به طرفاً أفوت به القضاء***إن رمته في مطلب أو مهرب
مثل الغزالة ما بدت في مشرق*** إلّا بدت أنوارها في المغرب
قال الذهبي: کان محبّاً للفضیلة وأهلها، له محاسن کثیرة، وله تاریخ علّقت منه أشیاء. انتهی.
ولا أعرف في أحد من الملوك من المدائح ما لابن نباتة والشهاب محمود وغیرهما فیه إلّا سیف الدولة، فقد(2) مدح النّاس غیرهما من الملوك کثیراً، لکن اجتمع لهذین من الکثرة والإجادة من الفحول ما لم یتّفق لغیرهما.
ولمّا بلغ السّلطان موته أسف علیه جدّاً وحزن علیه، وقرّر ولده الأفضل محمّداً في مکان أبیه.
وکان المؤیّد کریماً فاضلاً عارفاً بالفقه والطّب والفلسفة، وله ید طولی في الهیئة، ومشارکة في عدّة علوم. وکان یحبّ أهل العلم ویقرّبهم ویؤویهم <إلیه> وانقطع(3) إلیه الأمین(4) الأبهري عبدالرحمن بن عمر فأجری له ما یکفیه، وکان لابن نباتة علیه راتب في کلّ سنة یصل إلیه سوی ما یتحفه به إذا قدمعلیه. وکان الناصر یکتب إلیه أخوه
ص: 175
محمّد بن قَلاوون: أعزّ اللّه أنصار المقام الشریف العالي السّلطاني الملکي المؤیّدي العمادي، وکان تنکز(1)
یکتب إلیه: یقبّل الأرض بالمقام الشریف العالي المولوي. وأمّا غیر تنکُّر فیکاتبه: یقبّل الأرض وینهی. وقدم مرّة القاهرة ومعه ولده، فمرض فأمر السلطان جمال الدین ابن المغربي رئیسَ الأطبّاء بملازمته، فحکی أنّه لازمه بکرةً وعشیّاً(2)، فکان المؤیّد یبحث معه ویستحضر ذلك المرض(3)،
ویقرّر(4) معه الدّواء، ویباشر طبخه بیده حتّی کان ابن المغربي یقول: واللّه لولا أمر السّلطان ما لازمتُه؛ فإنّه لا یحتاج إليّ، ثمّ عوفي الولد، فأفرط المؤیّد في الإحسان لابن المغربي وأعطاه فرساً بکُنبوش(5) زرکش وعشرة آلاف، واعتذر إلیه مع ذلك ووعده أنّه إذا توجّه إلی حماة يکافیه(6).
ولمّا مرض فرّق کثیراً من کتبه ووقف بعضها، وله وقف علی جامع ابن طولون وهو خان کامل بحوانیته بدمشق رحمه اللّه.»(7)
و جمال الدّین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره در سنۀ اثنتین و ثلاثین وسبعمائة گفته:
ص: 176
«وتوفّي الملك المؤیّد عمادالدّین أبوالفداء إسماعیل صاحب حَماة ابن الملك الأفضل عليّ ابن الملك المظفّر محمود ابن الملك المنصور محمّد(1) ابن الملك المنصور عمر ابن شاهنشاه بن أیّوب الأیّوبي في ثالث عشري(2) المحرّم. وتولّی حماة بعده ابنه الملك الأفضل. وقد تقدّم ذکر قدومه علی الملك الناصرو ولایته لحماة بعد وفاة أبیه المؤیّد هذا. انتهی.
وکان مولد الملك المؤیّد في جمادی الأولی سنة اثنتین وسبعین وستّمائة.
وحفظ القرآن العزیز، وعدّة کتبٍ، وبرع في الفقه والأصول (و) العربیّة والتاریخ والأدب والطّبّ والتفسیر والمیقات والمنطق والفلسفة -مع الاعتقاد الصحیح-. وکان جامعاً للفضائل، وصار من جملة أمراء دمشق إلی أن خدم الملك الناصر محمّد عند خروجه من الکرك في سلطنته الثالثة، فلمّا تمّ أمره أنعم علیه بسلطنة حماة بعد الأمیر أسندمُر(3) کرجي. وقد تقدّم ذلك کلّه في صدر ترجمة الملك الناصر.
وجعله صاحب حماة وسلطانها، و قدم علی <الملك> الناصر القاهرة غیر مرّة، وحجّ معه، وحظي عنده إلی الغایة حتّی أنّ الملك الناصر رسم إلی نوّاب البلاد الشامیة بأن یکتبوا (له)، یقبّل الأرض، فصار تنکز(4) مع جلالة قدره، یکتب له: یقبّل الأرض (و) بالمقام الشریف العالي المولوي السلطاني العمادي الملکي المؤیّدي -وفي العنوان- صاحب حماة. ویکتب السلطان الملك الناصر (له) أخوه(5) محمّد بن قلاوون: أعزّ اللّه
ص: 177
أنصار المقام الشریف العالي السّلطاني (الملكي) المؤیّدي العمادي بلا مولوي.
وکان الملك المؤیّد مع هذه الفضائل عاقلاً متواضعاً جواداً، وکان للشعراء به سوق نافق، وهو ممدوح الشیخ جمال الدّین ابن نباته، مدحه بغرر القصائد ثمّ رثاه بعد موته.»(1) إلخ.
امّا مدح و ثنای زین الدّین أبوحفص عمر بن مظفّر المعري الحلبي الشهیر بابن الوردي، سبط ابن الجوزی را پس در تتمة المختصر که خود ابن الوردی در اول آن بعد ذکر مختصر في أخبار البشر به وصف آن گفته:«فاختصرته في نحو ثلثیه اختصاراً زاده حسناً، وکفل بوجازة اللفظ وکمال المعنی، أقمت به إعرابه وذللت صعابه ونمّقته بياناً، وألحقته أعیاناً، وکللت حلّته بجواهر، وکملت روضته بأزاهر، وأودعته شیئاً من نظمي ونثري، ورجوت دعوة صالحة عند ذکري، وحذفت منه ما حذفُه أسلم، وقلت في أوّل ما زدتُه: قلت، وفي آخره: واللّه أعلم.»(2)
و حاج مصطفی بن عبداللّه چلپی در کشف الظنون بعد ذکر مختصر في أخبار البشر ذکر آن به این نهج نموده:
«واختصره الشیخ الإمام زین الدّین عمر ابن المظفّر المعروف بابن الوردي
ص: 178
الشافعی (توفّي سنة 750).
قال: رأیت المختصر في أخبار البشر من الکتب التي لا یقع مثلها ولا یسع الإنسان جهلها؛ فإنّه اختاره من التواریخ التي لا تجتمع إلّا للملوك، فاختصرتُه في نحو ثلثیه اختصاراً زاده حسناً، وألحقته أعیاناً، وحذفت منه ما حذفه أسلم، وقلت في أوّل ما زدته: قلت، وفي آخره: واللّه سبحانه و تعالی أعلم. (انتهى.
وسمّاه تتمّة المختصر) وذیّله من حیث وقف المصنّف إلی آخر سنة 749(1) تسع وأربعين وسبعمائة(2).»(3)
در وقائع سنۀ ستّ وخمسین وستمائة گفته:
«وفیها توفّي(4)
الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین ابن الجوزي،واعظ فاضل، له مرآة الزمان تاریخ جامع. قلت: وله تذکرة الخواصّ من الأمة في ذکر مناقب الأئمّة، واللّه أعلم.»(5) انتهی ما في تتمّة المختصر.
و ابن الوردی از اکابر واردین مرابع فضل و کمال و اتقان، و اَجلّه وافدین مشارع
ص: 179
نقد و تحقیق و عرفان است.
ابن حجر عسقلانی در درر کامنه في أعیان المائة الثامنة گفته:
«عمر بن مظفّر بن عمر بن محمّد بن أبي الفوارس المعرّي زین الدّین ابن الوردي، الفقیه الشافعي، الشاعر المشهور. نشأ بحلب وتفقّه بها، ففاق الأقران. وأخذ عن القاضي شرف الدّین البارزي بحماة، وعن الفخر خطیب جبرين بحلب، ونظم البهجة الوردیة في خمسة آلاف بیت وثلاث وستّین بیتاً.»(1) إلخ.
و تقی الدّین ابوبکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته:
«عمر بن المظفّر بن عمر بن محمّد بن أبي الفوارس بن علي، الإمام العلّامة الأدیب المؤرّخ زین الدّین أبوحفص المعرّي الحلبي الشهیر بابن الوردي. فقیه حلب ومؤرّخها وأدیبها. تفقّه علی الشیخ شرف الدین البارزي.
له مصنّفات جلیلة نظماً ونثراً، من تلك(2): البهجة نظم الحاوی الصغیر (في خمسة آلاف بيت)، ومقدّمة في النّحو اختصر فیها الملحة سمّاها النفحة،وشرَحها، وله تاریخ حسن مفید، وأرجوزة في تعبیر المنامات، ودیوان شعر لطیف، ومقامات مستظرفة.
وناب في الحکم في حلب(3) في شبیبته عن الشیخ شمس الدّین ابن النقیب، ثمّ
ص: 180
عزل نفسه وحلف أن لا یلي القضاء لمنامٍ رآه.
وکان ملازماً للأشغال والتصنیف، شاع ذکره واشتهر بالفضل اسمه.
ذکر له الصّلاح الصّفدي في تاریخه ترجمةً طویلة. وقال: أحد فضلاء العصر وفقهائه وأدبائه وشعرائه، تفنّن في العلوم(1)،
وأجاد في منثوره ومنظومه، شعره أسحر من عیون الغید وأبهی من الوجنات ذوات التورید.
وقال السّبکي في الطبقات الکبری: وشعره أحلی من السکّر المکرّر وأعلى(2) قیمةً من الجوهر.(3) توفّي بحلب شهیداً في آخر سنة <749> تسع وأربعین وسبعمائة.»(4)
امّا مدح و ثنای محمّد بن احمد ذهبی -که حسب افاده صاحب صواقع و مخاطب منیع البدائع امام اهل حدیث است(5)- سبط ابن الجوزی را، پس در کتاب العبر فی خبر من غبر در وقائع سنۀ أربع وخمسین وستمائة گفته:
«ابن الجوزي: العلّامة الواعظ المؤرّخ شمس الدّین أبوالمظفّر یوسفبن قزأغلي(6)
ص: 181
الترکي ثمّ البغدادي العوني الهبیري الحنفي سبط الشیخ جمال الدّین أبي الفرج ابن الجوزي. أسمعه(1) جدّه منه ومن ابن کلیب وجماعة، وقدم دمشق سنة بضع(2)
وستّمائة، فوعظ بها، وحصل له القبول العظیم؛ للطف شمائله وعذوبة وعظه.
وله تفسیر في تسعة وعشرین مجلّداً، وشرح الجامع الکبیر، وجمع مجلّداً في مناقب أبي حنیفة، ودرّس وأفتی، وکان في شبیبته حنبلیّاً.
توفّي في الحادي والعشرین من ذي الحجّة. وکان وافر الحرمة عند الملوك.»(3)
و بمفاد کلّ الصید في جوف الفرا، محض مدح و ثنا، و وصف و اطرای ذهبی باهر السنا، کافی و بسنده است در دفع توهّمات ارباب مکابره و مرا، و موجب نهایت تسلیه و اروا، و سبب کمال اطمینان و شفا، و برای ازاحه داء وسواس انفع و انجع دوا، واللّه الموفّق لسلوك سبیل السوا، و المنقذ من الاقتحام في مجاهل الردی، و الایضاع في سباسب الهوی.
امّا مدح و ثنای عبداللّه بن اسعد یافعی، سبط ابن الجوزی را، پس در مرآة الجنان گفته:
«العلّامة الواعظ المؤرّخ شمس الدّین أبوالمظفر یوسف الترکي ثمّ البغدادي المعروف بابن الجوزي سبط الشیخ جمال الدّین أبي الفرج ابن الجوزي.
أسمعه جدّه منه ومن جماعة، وقدم دمشق سنة بضع وستّمائة، فوعظ بها،
ص: 182
وحصل له القبول العظیم للطف شمائله وعذوبة وعظه. وله تفسیر فيتسعة وعشرین مجلّداً، وشرح الجامع الکبیر، وجمع مجلّداً في مناقب أبي حنیفة (رضي الله عنه) ودرّس وأفتی. وکان في شبیبته حنبلیّاً، ولم یزل وافر الحرمة عند الملوك.»(1)
و نیز یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنۀ ستّ و تسعین و خمسمائة بعد ذکر ابن الجوزی گفته:
«وکان سبطه شمس الدین(2) أبوالمظفّر یوسف، الواعظ المشهور، له صیت وسمعة في مجالس وعظه، وقبول عند الملوك وغیرهم. وصنّف تاریخاً کبیراً. قال ابن خلّکان: رأیته بخطّه في أربعین مجلّدا سمّاه(3) مرآة الزّمان في تاریخ الأعیان.»(4)
امّا مدح و ثنای مجدالدین ابوطاهر محمّد بن یعقوب فیروزآبادی شیرازی صاحب قاموس، سبط ابن الجوزی را، پس در مختصر جواهر مضیّه که مصطفی بن عبداللّه قسطنطینی ذکر آن در کشف الظنون بعد ذکر طبقات الحنفیه شیخ عبدالقادر قرشی به این نهج نموده:
«وفي هامش نظم الجمان بخطّ بعض العلماء: أنّ الشیخ مجدالدّین اختصر طبقات الحافظ عبدالقادر، فهو مختصر لا مبتکر، لکنّه زاد علیه قلیلاً. و هذا الرّجل -یعني ابن دقماق- لم یزد علی ذلك إلّا قلیلاً (جدّاً). انتهی.»(5)
ص: 183
علی ما نقل عنه عليّ القاري به ترجمۀ سبط ابن الجوزی گفته:«کان والده مملوکاً(1) للوزیر عون الدّین بن هبیرة بمنزلة الولد فأعتقه، وخطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه إلّا إجابته، (فزوّجها منه،) فولدت(2) یوسف المذکور، فأشغله جدّه وفقّهه،(3) وطلع أوحد زمانه في الوعظ (وحسن الأداء)، ترقّ له القلوب وتذرف بسماع(4) کلامه العیون، وفاق فیه مَن عاصره وکثیراً ممّن تقدّم(5)، وکانت مجالسه نزهة القلوب والأبصار، یحضرها الصلحاء والعلماء والأمراء والوزراء(6)، ولا یخلو مجلس من مجالسه من جماعة یتوبون (وينيبون إلى الله تعالى).
وفي کثیر من مجالسه یسلم(7) أهل الذمّة، (فانتفع بمجالسه خلق كثير). وکان النّاس یبیتون في مسجد دمشق <من> لیلة یعظ من غدها یتسابقون إلی موضع الجلوس. (وكان يجري فيه من الظرف والرقاق الغريبة المستحسنة ما لم يتّفق في مجالس من سواه من معاصره، هذا مع الحرمة الوافرة والوجاهة التامّة. والأكابر لا ينقطعون عن التردّد إليه.)
وکان حنبليّ المذهب، فلمّا تکرّر اجتماعه بالملك الأعظم(8) اجتذبه إلیه ونقله
ص: 184
إلی مذهب أبي حنیفة، وکان الملك المعظّم شدید التغالي(1) في المذهب.»(2)
امّا مدح و ثنای شمس الدین محمّد بن عليّ بن أحمد الداودي(3) المالکي تلمیذ سیوطی، سبطابن الجوزی را، پس در طبقات المفسّرین گفته:
«یوسف بن قزغلي(4) الواعظ المؤرّخ شمس الدّین أبوالمظفّر سبط الحافظ (أبي الفرج) ابن الجوزي.
روی عن: جدّه وطائفة، وألّف کتاب مرآة الزّمان، وله تفسیر (على) القرآن العظیم في سبعة وعشرین مجلّداً، وشرح الجامع الکبیر.
وکان في شبیبته حنبلیّاً، ثمّ صار حنفیّاً.
وکان بارعاً في الوعظ، وله القبول التّامّ عند الخاصّ والعامّ من أبناء الدنیا وأبناء الآخرة.
مات بدمشق سنة أربع وخمسین وستّمائة.»(5)
امّا مدح و ثنای محمود بن سلیمان الکفوي، سبط ابن الجوزى را، پس در کتائب أعلام الأخیار گفته:
ص: 185
«(الشيخ الإمام العلّامة أبوالمظفّر) يوسف بن قزغلي(1) بن عبداللّه البغدادي، سبط الحافظ أبي الفرج ابن الجوزي الحنبلي صاحب مرآة الزّمان في التاریخ، ذکره الحافظ شرف الدّین(2) (الدمياطي) في معجم شیوخه.
کان والده من موالي الوزیر عون الدّین بن هبیرة. ویقال في والده: زغلي(3)، بحذف القاف، وبالقاف أصحّ.
ولد في سنة إحدی وثمانین وخمسمائة ببغداد، (ونشأ ببغداد) وتفقّه وبرع وسمع من جدّه لأمّه.
وکان حنبلیّاً، فتحنبل في صغره لتربیة جدّه ثمّ رحل(4) إلی الموصل، (وسمع بالموصل،) ثمّ رحل إلی دمشق وهو ابن نیّف وعشرین سنة، وسمع بها وتفقّهعلی جمال الدّین الحصیري، وتحوّل حنفیّاً لمّا <بلغه> أنّ (أباه) قزغلي(5) بن عبداللّه کان علی مذهب الحنفیة.
وکان إماماً عالماً فقیهاً واعظاً جیّداً نبیهاً تلتقط(6) الدرر(7) من کلمه، ویتناثر الجوهر(8) من حکمه، یصلح المذنب القاصي
ص: 186
عند ما یلفظ(1)، ویتوب الفاسق العاصي حین ما یعظ(2)، یصدع القلب (القاسي) بخطابه(3)، ویجمع العظام النخرة جنابه(4)، لو استمع له الصّخرة لانفلق، والکافر الجحود لآمن وصدّق.
وکان طلق الوجه، دائم البشر، حسن المجالسة، ملیح المحاورة، یحکي الحکایات الحسنة، وینشد الأشعار الملیحة. وکان فارساً في البحث، عدیم النظیر، مفرط الذکاء، إذا سلك طریقاً ینقل فیها أقوالاً ویخرّج أوجهاً. وکان من وحداء الدهر لوفور(5) فضله وجودة قریحته وغزارة <علمه> وحدّة ذکائه وفطنته، وله مشارکة (تامّة) في العلوم، ومعرفة بالتواریخ، وکان من محاسن الزّمان وتواریخ الأیّام، وله القبول التّام عند العلماء والأمراء والخاصّ والعامّ.
وله تصانیف معتبرة مشهورة، منها: شرح الجامع الکبیر، وکتاب إیثار الإنصاف، وتفسیر القرآن العظیم، ومنتهی السؤول في سیرة الرسول، واللوامع في أحادیث المختصر والجامع، وله کتاب التاریخ(6) المسمّی ب-: مرآة الزّمان.
مات لیلة الثلاثاء الحادي والعشرین من ذي الحجّة سنة أربع وخمسین وستّمائة بجبل قاسیون (وصلّي علیه بباب جامع جبل قاسیون الشمالي) وصلّی علیه السّلطان الملك الناصر(7) صلاح الدین یوسف بن محمّد بن الملك الطاهر(8) غازي بن
ص: 187
یوسف بن أیّوب.
تفقّه علیه وأخذ العلوم عنه ابنه عبدالعزیز بن یوسف بن قزغلي(1)، فدرّس بعده مکانه بالمدرسة المعروفة التي تعرف بالمیدان الکبیر.
ومات في سلخ شوال سنة <666> ستّ وستّین وستّمائة، ودفن عند أبیه بجبل قاسیون.»(2) إلخ.
امّا مدح و ثنای ازنیقی، سبط ابن الجوزی را، پس در مدینة العلوم گفته:
«شمس الدّین أبوالمظفّر یوسف بن قزغلي(3) الواعظ المشهور، حنفيّ المذهب، وله صیت وسمعة في مجالس وعظه وقبول عند الملوك وغیرهم.
روی عن جدّه ببغداد. وسمع: أبا الفرج بن کلیب، و ابن طبرزد. سمع بالموصل، ودمشق، وحدّث بها وبمصر.
وله کتاب إیثار الإنصاف، ومنتهی السؤول في سیرة الرسول، واللّوامع في أحادیث المختصر، والجامع، وتفسیر القرآن العزیز، وصنّف تاریخاً کبیراً. قال ابن خلّکان: رأیته بخطّه في أربعین مجلّداً، سمّاه: مرآة الزّمان. قلت: أنا رأیته في ثمان مجلّدات ضِخام وبخطّ دقیق.
وتوفّي في الحادي والعشرین من ذي الحجّة، سنة أربع وخمسین وستّمائة
ص: 188
بدمشق. ومولده في سنة إحدی وثمانین وخمسمائة ببغداد. وکان یقول: أخبرتني أمّي أنّ مولدي سنة اثنتین وثمانین.»(1)
امّا مدح و ثنای علیّ بن سلطان محمّدالقاری، سبط ابن الجوزی را، پس در أثمار جنیّة في أسماء الحنفیّه که در اول آن گفته:
«الحمد للّه ربّ الأرض والسّماء، ذي الفضل والطول والنعماء، رفیع الدرجات في الصّفات والأسماء، ورافع مراتب العلماء من الأنبیاء والأولیاء والصدّیقین والشهداء، والصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء وسند الأصفیاء(2)، وعلی آله وصحبه نجوم الاهتداء، وعلی أتباعهم بحسن الاقتداء، في الملّة الحنفیّة الشمّاء(3).
أمّا بعد؛ فیقول الواثق بکرم ربّه الباري عليّ بن سلطان محمّد القاري: إنّي لمّا وفّقني اللّه سبحانه بلطفه الخفيّ وتوفیقه الوفيّ علی کتابة سند الإمام(4) شرح مسند الإمام، أحببت أن أذکر بعض مناقبه وأشهر نبذة من مراتبه؛ تنبیهاً للجاهلین بمقامه والغافلین عن دقائق مرامه، وأذیّله بذکر أصحابه العلیّة المشاهیر من طبقات الحنفیّة وما لهم مِن اللطائف الخفیّة والعوارف الجلیّة والمعارف السنیّة؛ رجاءَ أن أتخلّق بفوائد(5) أخلاقهم
ص: 189
وأترزّق من موائد أرزاقهم، فعند ذکر الصالحین تنزل الرّحمة وببرکاتهم تحصل النعمة وتزول النقمة.»(1) گفته:
«یوسف بن قزغلي(2) البغدادي سبط الحافظ أبي الفرج ابن الجوزي.
روی عن جدّه ببغداد، تفقّه علی الشیخ محمود الحصیري، وأعطي القبول بین(3) الملوك والأمراء والمشایخ والعلماء في الوعظ وغیره. ذکر في مرآة الزّمان له: أنّ الشیخ موفّق الدّین ابن قدامة الحنبلي حضر مجلس وعظه.
وله تصانیف، منها: شرح الجامع الکبیر، وله: إیثار الإنصاف، وله کتابضخم في مناقب أبي حنیفة.
مات سنة أربع وخمسین وستّمائة».
إلی أن قال بعد ما یجيء نقله:
«وقد ذکر مجدالدّین الشیرازي في طبقاته أنّ والده کان مملوکاً للوزیر عون الدین ابن هبیرة بمنزلة الولد، فأعتقه، وخطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه إلّا إجابته، فزوّجها منه، فأولدها یوسف المذکور.
فأشغله جدّه وفقّهه وأسمع، وطلع أوحد زمانه في الوعظ وحسن الآداب(4)، ترقّ
ص: 190
له القلوب وتذرف بسماع(1) کلامه العیون، وفاق فیه من عاصره وکثیراً ممّن تقدّمه(2)، وکانت مجالسه(3) نزهة القلوب والأبصار، یحضرها الصلحاء والعلماء(4) والملوك والأمراء والوزراء، ولا یخلو مجلسه من جماعة یتوبون (وينيبون) إلی اللّه تعالی. وفي کثیر من مجالسه <یحضر> مَن یسلم مِن أهل الذمّة، فانتفع بمجالسه خلق کثیر. وکان النّاس یبیتون في مسجد دمشق لیلة یعظ مِن غدها، یتسابقون إلی مواضع الجلوس، وکان یجري فیه من الطرف(5) والرقاق الغریبة <المهیجة> المستحسنة ما لم یتّفق في مجالس من سواه من معاصریه(6)، هذا مع الحرمة الوافرة والوجاهة التامّة. (والأکابر لا ینقطعون عن التردّد إلیه.) وکان حنبليّ المذهب، فلمّا تکرّر اجتماعه بالملك المعظّم عیسی، اجتذبه إلیه ونقله إلی مذهب أبي حنیفة، وکان الملك المعظّم شدید التغالي في المذهب.
انتهی.
ومن شعره:
علیك اعتمادي یا مفرّج کربتي***ویا مونسي في وحدتي عند شدّتي
ویا من نقضت العهد بیني وبینه***مراراً فلم یظهر عليّ فضیحتي
أغثني فإنّي قد عصیتك جاهلاً***أغثني فقد طالت بذنبي بلیّتي
ص: 191
فلو أنّ لي عیناً تسحّ بدمعة(1)***لسحت(2) علی نفسي وطالت نیاحتي
ولکن ذنوبي أخنقتني(3)جراحها***فقلّت دموعي من شقائي وقسوتي
فأصبحت مأسوراً بذنبي مقیّداً***فیا(4) سوء حالي من بلائي وغفلتي.»(5)
امّا مدح و ثنای میرزا محمّد بن معتمدخان البدخشي، سبط ابن الجوزی را، پس در مفتاح النجا في مناقب آل العبا بعد ذکر حدیث ردّ شمس گفته:
«قال العلّامة یوسف بن قزغلي(6) سبط ابن الجوزي: وفي الباب حکایة عجیبة حدّثني بها جماعة من مشایخنا بالعراق أنّهم شاهدوا أبامنصور المظفّر بن أردشیر العبادي الواعظ، ذکر بعد العصر هذا الحدیث و نمّقه بألفاظه وذکر فضائل أهل البیت <رضي اللّه عنهم>، فغطّت سحابة الشمس حتّی ظنّ النّاس أنّها قد غابت، فقام على المنبر وأومیء إلی الشمس وأنشد:
لا تغربي یا شمس حتّی ینتهي***مدحي لآل المصطفی ولنجله
وأثني عنانك إنْ أردت ثناءهم***أ نسیت إذ کان الوقوف لأجله
إن کان للمولی وقوفك فلیکن***هذا الوقوف لخیله ولرجله
ص: 192
قالوا: فانجاب السحاب عن الشمس وطلعت.»(1)
و محتجب نماند که صفدی و ذهبی حسب عادت خود که اکابر ائمّه و اساطین خویش را زیر مشق طعن و قدح و جرح می سازند، در حقّ سبط ابن الجوزی هم زباندرازی آغاز نهاده اند؛ لکن علّامه کفوی و علی قاری و مصطفی بن عبداللّه القسطنطینی -کما ینبغي- در ردّ و ابطال آن مساعی جمیله به تقدیم رسانیده اند.
چنانچه کفوی در کتائب أعلام الأخیار بعد عبارت سابقه گفته:
«قال الشیخ صلاح الدّین الصّفدي بعد أن أثنی علی أبي المظفّر یوسف بن قزغلي(2): وهو صاحب مرآة الزّمان، وأنا ممّن حسده علی هذه التسمیة؛ فإنّها لائقة بالتاریخ، کأنّ الناظر في التاریخ یعاین من ذکر فیه في مرآة إلّا أنّ المرآة فیها(3)
صدء، والمجازفة منه رحمه الله تعالى في أماکن معروفة. انتهی.
وقال الذهبي في کتابه المسمّی ب-: المیزان: إنّ یوسف بن قزغلي(4) ألّف مرآة الزمان فتراه یأتي بمناکیر الحکایات، و ما أظنّه بثقة بل یحیف(5)
ویجازف، ثمّ إنّه یترفّض. وقال في موضع آخر: کان حنبلیّاً وتحوّل حنفیّاً للدنیا. (انتهى.)
واعلم أنّ صاحب مرآة الزّمان قد کان ناقلاً عمّن تقدّمه في التاریخ، ووظیفته
ص: 193
الروایة، والعهدة علی الرّاوي. ونسبته إلی المجازفة جورٌ علیه؛ فإنّ غالب التاریخ لا یشترط فیه الأسانید التي(1) لا غبار علیها، علی أنّ صلاح الدّین الصّفدي <و> الشیخ الحافظ شمس الدّین الذّهبي ومن بعدهما، تطفّلوا علی تاریخه ونقلوا من مرآة الزّمان شیئاً کثیراً، فإن لم یکن ثقةً فهم لیسوا بثقات.»(2)از این عبارت ظاهرست که نسبت مجازفت به سبط ابن الجوزی جور است. و نیز صلاح الدین صفدی و ذهبی و کسانی که بعد ایشان اند، تطفّل کرده اند بر تاریخ او و نقل نموده اند از مرآة الزمان شیء کثیر را؛ پس اگر سبط ابن الجوزی ثقه نباشد، صفدی و ذهبی و امثالشان هم ثقات نباشند. پس به کمال وضوح و ظهور محقّق گردید که به قدح سبط ابن الجوزی قیامت عظمی بر سر حضرات سُنّیه قائم می گردد. یعنی: قدح و جرح و عدم وثوق صفدی و ذهبی و دیگر اکابر علما -که ناقل از سبط ابن الجوزی اند- لازم می آید.
و نیز سابقاً دانستی که خود ذهبی در عبر سبط ابن الجوزی را به مدائح جلیله و محاسن جمیله ستوده لکن در میزان الاعتدال انحراف از میزان انصاف و اعتدال نموده، یافه درای(3) در حقّ چنین امام جلیل الشأن آغاز نهاده، داد تناقض و تهافت داده.
ص: 194
و علی قاری در أثمار جنّیة في أسماء الحنفیة در ترجمۀ سبط ابن الجوزی گفته:
«قال الذهبي في المیزان: وألّف مرآة الزمان فتراه یأتي (فيه) بمناکیر الحکایات، وما أظنّه بثقة(1) فیما ینقله بل یحیف(2) ویجازف، ثمّ إنّه یترفّض وله مؤلّف في ذلك. انتهی.
وهذا بعیدٌ جدّاً کما لا یخفی.»(3)
و مصطفی بن عبداللّه القسطنطیني در کشف الظنون بعد نقل قدح ذهبی و صفدی در مرآة الزّمان گفته:
«قال في الذیل: وهذا من الحسد؛ فإنّه في غایة التحریر، ومن أرّخ بعده فقد تطفّل علیه، لا سیّما الذهبي والصفدي، فإنّ نقولهما منه في تاریخهما.»(4)
و علاوه بر این همه به عنایت الهی اعتماد و جلالت سبط ابن الجوزی از کلام مقتدای شاه صاحب أعني خواجه کابلی و کلام خودشان و کلام قاضی ثناءاللّه(5)
و رشیدالدین خان به اثبات می رسانم، و لسان کلام معاندین و مکابرین
ص: 195
از اصل مقطوع می سازم که بعد از این اگر آسمان به زمین دوزند و مدّت عمر دماغ خود سوزند کلامی در اعتبار و وثاقت سبط ابن الجوزی نتوانند کرد.
پس مخفی نماند که نصر اللّه کابلی در صواقع به جواب طعن درء حدّ از مغیره ابن شعبه گفته:
«ودعوی أهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطّبري، والإمام البخاري، والحافظ عمادالدّین ابن کثیر، والحافظ جمال الدّین أبوالفرج ابن الجوزي، والشیخ شمس الدّین أبوالمظفّر سبط ابن الجوزي في تواریخهم: أنّمغیرة کان أمیر البصرة.»(1) إلخ.
و ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول در جواب این طعن گفته:
«حقّ آن است آنچه طبری، و امام بخاری، و ابن الجوزی، و سبط ابن الجوزی در تواریخ خودها نقل کرده اند.»(2) إلخ.
از این هر دو عبارت ظاهر است که سبط ابن الجوزی نزد صاحب صواقع و ثناء اللّه پانی پتی معتمد و معتبر است که او را قرین دیگر ائمّه کبار خود مثل بخاری و طبری و ابن الجوزی کرده، به روایت او احتجاج و استدلال نموده اند.
و خود شاه صاحب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر فرموده اند که:
«ابن جریر طبری، و محمّد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود، (و حافظ
ص: 196
عمادالدین ابن اثیر،) و حافظ جمال الدین ابوالفرج ابن الجوزی، و شیخ شمس الدین ابوالمظفّر سبط ابن الجوزی، و دیگر مورّخین ثقات، نقل کرده اند که مغیره بن شعبه امیر بصره بود و مردم بصره با او بد بودند.»(1) إلخ.
از این عبارت ظاهر است که خود شاه صاحب هم به روایت سبط ابن الجوزی احتجاج و استدلال می نمایند و او را قرین بخاری و ابن جریر و ابن الجوزی گردانیده بر دیگر مورّخین ثقات تقدیم می بخشند.
و فاضل رشید در شوکت عمریه گفته:
«حافظ ابوالمؤیّد خوارزمی در اوائل مسند امام اعظم در جوابات اشکالات خطیب بغدادی می فرماید: وأمّا قوله: إنّ أباحنیفة لحن حیث قال في مسألة القتل بالمثقل ولو رماه بأباقبیس. فالجواب عنه بوجوه ثلاثة: الأوّل أنّه ذکر الإمام الحافظ سبط ابن الجوزي أنّه افتراء علی أبي حنیفة.»(2) إلخ.
از این عبارت فاضل رشید ظاهر است که نزد او سبط ابن الجوزی ثقة و معتمد است، و امامت و جلالتش نزدش مسلّم که افاده ابوالمؤیّد خوارزمی -که مشتمل بر وصف او به لفظ امام و اعتماد و وثوق بر کلام اوست- نقل کرده بر خود می بالد و آن را دافع طعن از امام اعظم می گرداند.
ص: 197
و نیز فاضل رشید در إیضاح لطافة المقال گفته:
«ای ناظران فنّ قویم سِیَر و حدیث و ای ماهران قول قدیم و حدیث، برای خدا اندکی تأمّل را کار فرمایند تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل، و امام المحدّثین ابن جوزی، و سبط او، و قاضی ابویعلی، و حمّاد بن علقمه، و سیّد جلال الحقّ والدین البخاری، و ملک العلماء شهاب الدین عمر دولت آبادی، و علّامه سعدالملّة والدّین تفتازانی، و غیرهم که مصرّح به کفر و لعن مطرود معهود بودند، از عوام اهل هند و جاهل به حال مسلک خود و قریب العهد به مخاطب شامخ المجد بودند یا از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزداهل سنّت و جماعت.»(1) انتهی.
از این عبارت ظاهر است که حسب افاده فاضل رشید سبط ابن الجوزی مثل امام احمد بن حنبل، و امام المحدّثین ابن الجوزی، و قاضی ابویعلی، و حمّاد ابن علقمه، و امثالشان از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنّت و جماعت است.
و از افادات صاحب إزالة الغین هم اعتماد و اعتبار و وثوق سبط ابن الجوزی و تسلیم امامتش و اعتقاد به جلالت او واضح است، چنانچه در إزالة الغین گفته:
ص: 198
«امّا طعنی که بر عربیّت امام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت نموده، پس ظاهر السقوط است به چند وجه:
اوّل آنکه سبط ابن الجوزی گفته که ثقات ارباب نقل قول ابی حنیفه را: ولو رماه بأبي قبیس، بر طبق مذهب جمهور نحات به حرف ”یا“ نقل کرده اند نه به واو و الف. و خلاف این نقل هر چند محکی است، لیکن قابل اعتبار نیست. و بر این تقدیر حاجت به تجشّم تحریر جواب از طرف ابوحنیفه رحمه اللّه نمی افتد، و باطل می شود آنچه حضرت مخاطب در ضربت حیدریه دعوی شهرت و دائر بودنش بر اَلسنه جمهور اهل سنّت نموده اند؛ زیرا که به تصریح فاضل مذکور، خلاف نقل مخاطب از ثقات دریافت شد و معلوم گردید که غیر ثقات این حکایت آورده اند که ابوحنیفه بأباقبیس به الف(1) فرموده.»(2)
و نیز در آن گفته:
«و حالِ این نقل در اکثری از کتب خصوصاً کتاب علّامه انام شیخ الإسلام رئیس(3) الفضلاء المحقّقین رأس(4) العلماء الراسخین ابوالبقاء بهاءالدین این است: ذکر الإمام الحافظ سبط ابن الجوزي أنّه افتری(5) علی أبي حنیفة.»(6) إلخ.
ص: 199
و مولوی صدّیق حسن خان، سبط ابن الجوزی را به مدائح عظیمه و محامد فخیمه یاد فرموده، و اعتنا به قدح و جرح ذهبی در حقّ او ننموده؛ چنانچه در أبجد العلوم گفته:
«سبط ابن الجوزي شمس الدّین أبوالمظفّر یوسف بن قزأوغلي(1) الواعظ المشهور، حنفي المذهب، له صیت وسماع في مجالس وعظه، وقبول عند الملوك وغیرهم. روی عن جدّه ببغداد، و سمع ابن طبرزد، وسمع بالموصل ودمشق، وحدّث بها وبمصر، وله تاریخ مرآة الزّمان. قال ابن خلّکان: رأیته بخطّه في أربعین مجلّداً. وقال صاحب مدینة العلوم: وأنا رأیته في ثمان مجلّدات لکن ضخام بخطّ دقیق. وله کتاب إیثار الإنصاف، ومنتهی السؤول في سیرة الرّسول، واللّوامع في أحادیث المختصر والجامع، وتفسیر القرآن.
توفّي سنة 654(2) بدمشق. ومولده في سنة 581 ببغداد. وکان یقول:أخبرتني أمّي أنّ مولدي سنة اثنتین وثمانین. واللّه أعلم.»(3)
و مصنّفات سبط ابن الجوزی معروف و مشهور است، بعض آنها را مصطفی ابن عبداللّه القسطنطیني در کشف الظنون یاد کرده، چنانچه گفته:
«الانتصار لإمام أئمّة الأمصار: مجلّدان(4) لأبي المظفّر یوسف بن عبداللّه سبط ابن
ص: 200
الجوزي، المتوفّی سنة <654> أربع وخمسین وستّمائة.»(1)
و نیز در آن گفته:
«اللّوامع في أحادیث المختصر والجامع: لأبي المظفّر یوسف بن قزأغلي(2) سبط ابن الجوزي المتوفّی سنة 654 أربع وخمسین وستّمائة.»(3)
و نیز در کشف الظنون در ذکر مصنّفین مناقب ابی حنیفه گفته:
«والشیخ المؤرّخ أبوالمظفّر یوسف بن قزأغلي(4)
البغدادي: ألّف کتاباً في ترجیح مذهبه علی غیره، وذکر فیه أنّ مَن قلّده کان أحوط له وأحفظ لدینه، وذکر الردّ علی مَن یخالفه. فجاء مشتملاً علی نیّف وثلاثین باباً لیس له نظیر فیه، وصنّف أیضاً کتاب الانتصار لإمام أئمّة الأمصار في مجلّدین کبیرین. کذا ذکره ابن وهبان في أوّل منظومته.»(5)
و نیز در کشف الظنون در ذکر شروح جامع کبیر ابی عبداللّه محمّد بن الحسن الشیبانی الحنفی گفته:
«ومنها شرح أبي المظفّر یوسف بن قزأغلي(6) المعروف بسبط ابن الجوزي الحنفي المتوفّى سنة 654 أربع وخمسین وستّمائة.»(7)
ص: 201
و نیز در آن گفته:
«إیثار الإنصاف(1): لأبي المظفّر یوسف بن قزأغلي(2) المعروف بسبط ابن الجوزي المتوفّی سنة <654> أربع وخمسین وستّمائة.»(3)
و نیز در آن گفته:
«تفسیر ابن الجوزي المسمّی ب-: زاد المسیر یأتي في الزاء، ولسبطه شمس الدّین أبي المظفّر یوسف بن قزأغلي(4)
الحنفي المتوفّی سنة 654 أربع وخمسین وستّمائة تفسیر کبیر في سبعة وعشرین مجلّداً.»(5)
و نیز در آن گفته:
«منتهی السؤول في سیرة الرّسول: لأبي المظفّر یوسف بن قزأغلي(6) سبط ابن الجوزي المتوفّی سنة 654 أربع وخمسین وستّمائة.»(7)
و محمّد عابد بن أحمد علي السندي در حصر الشارد ذکر مرآة الزمان سبط
ص: 202
ابن الجوزی نموده، و اسناد متّصل اجازه روایت آن که برای او حاصل شده وارد نموده، چنانچه گفته:
«وأمّا مرآة الزمان لسبط ابن الجوزي، فأرویه بالسّند المتقدّم إلی الحافظ ابن حجر عن أحمد بن أبي بکر المقدسي عن سلیمان عن(1) یوسف بن قزغلي(2) سبط ابن الجوزي.»(3)
و علاوه بر این همه، علمای عالیشان و مهره اعیان از کتب سبط ابن الجوزی در تصانیف دینیه نقل ها می آرند. آنفاً شنیدی که ابن خلّکان در وفیات الأعیان و مرزا محمّد بدخشانی در مفتاح النجا از او نقل نموده اند.
و علّامه صفدی در وافی بالوفیات در ترجمه محمّد بن کرّام بن عراق بن حُزابة السجستاني گفته:
«قال سبط ابن الجوزي في المرآة: کان بالقدس رجل یقال له: هجّام، یحبّ الکرّامیّة ویحسن الظنّ بهم، فنهاه الفقیه نصر بن إبراهیم المقدسي عنهم.»(4) إلخ.
و سمهودی در جواهر العقدین در ذکر روایات دالّه بر اسعاف معاونین اهل
ص: 203
بیت علیهم السّلام گفته:
«ومن ذلك ما رواه سبط ابن الجوزي بسنده إلی عبداللّه بن المبارك -وکان یحجّ سنة ویغزو سنة- (قال:) فلمّا کانت(1) السنة التي أحجّ(2) فیها خرجت(3) بخمسمائة دینار إلی موقف الجمّال بالکوفة؛ لأشتري جمالاً، فرأیت امرأة علی بعض المزابل تنتف ریش بطّة منتنة، فتقدّمت إلیها فقلت: لم تفعلین هذا؟ فقالت: یا عبد اللّه، لا تسأل عمّا لا یعنیك. قال: فوقع في خاطري <من کلامها> شيء، فألححتُ علیها. فقالت: یا عبد اللّه، قد ألجأتني إلی کشف سرّي إلیك، أنا امرأة علویّة ولي أربع بنات یتامی، مات أبوهنّ من قریب، وهذا الیوم الرابع ما أکلنا شیئاً، وقد حلّت لنا المیتة، فأخذت هذه البطّة أصلحها وأحملها إلی بناتي فنأکلها(4).
(قال:) فقلتُ في نفسي: ویحك یا ابن المبارك، أین أنت من(5) هذه! فقلت: افتحي حجرك، ففتحتْه فصببتُ الدنانیر في طرف إزارها وهي مطرقة لا تلتفت.
قال: ومضیت إلی المنزل، ونزع اللّه من قلبي شهوة الحجّ (في) ذلك العام، ثمّ تجهّزت إلی بلادي وأقمت حتّی حجّ النّاس وعادوا، فخرجت أتلقّی(6)
جیراني وأصحابي، فجعلت کلّ مَن أقول له: قبل اللّه حجّك وشکر سعیك، یقول (لي:) وأنت قبل اللّه
ص: 204
حجّك وشکر سعیك، أ ما قد اجتمعنا بك في مکان کذا وکذا؟! وأکثر عليّ النّاس في القول. فبتُّ متفکّراً(1) في ذلك، فرأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه(وآله) وسلّم في المنام وهو یقول: یا عبد اللّه، لا تعجب؛ فإنّك أغثت ملهوفة من ولدي، فسألت اللّه أن یخلق علی صورتك ملکاً یحجّ عنك <في> کلّ عام إلی یوم القیامة، فإنْ شئت أن تحجّ وإنْ شئت أن لا تحجّ.
قال سبط ابن الجوزي عقبه: وقد روي لنا من طریق آخر: أنّ ولداً صغیراً لابن المبارك دخل بیت بعض الأشراف، فوجدهم یأکلون لحماً ولم یطعموه(2).
فجاء إلی ابن المبارك وهو یبکي، فسأله، فقال: دخلت بیت فلان وهم یأکلون لحماً فلم یطعموني، وکانوا جیرانه. فأرسل إلیهم ابن المبارك یعتبهم، فأرسلت إلیه العجوز تقول له: قد احوجتنا إلی کشف أحوالنا، قد مات صاحب الدارة(3) وخلّف أیتاماً ولنا خمسة أیّام ما أکلنا طعاماً، وإنّني قد خرجت إلی مزبلة، فوجدت علیها بطّة میتة، فأخذتها وأصلحتها، ودخل ابنك ونحن نأکل، فما جاز لي أن أطعمه وهو یجد الحلال ویقدر علیه(4).
فبکی ابن المبارك، فبعث(5) إلیهم بخمسمائة دینار و لم یحجّ في ذلك العام، ورأی <في> المنام.»(6) إلخ.
ص: 205
و نیز در جواهر العقدین در ذکر روایات مسطوره گفته:
«ومن ذلك ما رواه سبط ابن الجوزي أیضاً، قال: قرأتُ علی عبداللّه بن أحمد المقدسي سنة أربع وستمائة، قال: وجدت في کتاب الجوهري عن ابن أبي الدّنیا أنّ رجلاً رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم في منامه وهو یقول: امض إلی فلان المجوسي(1) وقل له: قد أجیبت الدّعوة.»(2) إلخ.
و نیز در جواهر العقدین در ذکر روایات مسطوره گفته:
«ومن ذلك ما رواه سبط ابن الجوزي (أيضاً)، قال: حدّثني محمّد بنعبدالوهّاب المقرئ، قال: حدّثني جار لي، <قال:> کان لي صاحب من أولاد الحسین، وکان رقیق الحال، فکنت أبرّه. قال: فحجّ في بعض السنین، فعاد وقد حسنت حاله، فسألته(3) عن ذلك.»(4) إلخ.
و نیز در جواهر العقدین گفته:
«وقال ابن الجوزي فیما حکاه عنه سبطه(5):
لیس العجب من قتال ابن زیاد للحسین، وإنّما العجب من خذلان یزید وضربه بالقضیب ثنایا الحسین وحمل آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وعليهم) <وسلّم> سبایا علی أقتاب الجمال.»(6) إلخ.
ص: 206
و نورالدّین علي بن إبراهیم برهان الدّین الحلبي الشافعي در إنسان العیون في سیرة الأمین المأمون در ذکر حفر بئر زمزم گفته:
«کانت جرهم قد دفنتها، أي فإنّ جرهماً لمّا استخفت بأمر البیت الحرام وارتکبوا الأمور العظام، قام فیهم رئیسهم مِضاض -بکسر المیم، وحکی ضمّها ابن عمرو- خطیباً ووعظهم فلم یرعووا، فلمّا رأی ذلك عمد إلی غزالتین من ذهب کانتا في الکعبة وما وجد فیها من الأموال أي السیوف والدروع -علی ما سیأتي- التي کانت تهدی إلی الکعبة، ودفنها في بئر زمزم.
وفي مرآة الزّمان: أنّ هاتین الغزالتین أهداهما للکعبة وکذا السیوف ساسان أوّل ملوك الفرس الثانیة. وردّ بأنّ الفرس لم یحکموا علی البیت ولاحجوه(1). هذا کلامه.
وفیه: إنّ هذا لا ینافي ذلك، فلیتأمّل.
وکانت بئر زمزم نضب ماؤها، أي ذهب، فحفرها مضاض باللیل وأعمق الحفر ودفن فیها ذلك، أي ودفن الحجر الأسود أیضاً کما قیل، وطمّ البئر واعتزل قومه فسلّط اللّه تعالی علیهم خزاعة فأخرجتهم من الحرم وتفرّقوا وهلکوا کما تقدّم ثمّ لا زالت زمزم مطمومة لا یعرف محلّها مدّة خزاعة ومدّة قصي ومن بعده إلی زمن عبدالمطّلب ورؤیاه التي أمر فیها بحفرها.»(2)
و نیز در آن گفته:
«ونقل سبط ابن الجوزي: أنّ عبداللّه لم یتزوّج قطّ غیر آمنة، و لم تتزوّج آمنة
ص: 207
قطّ غیره.»(1)
و نیز در آن گفته:
«وفي کلام سبط ابن الجوزي وسبب غناء عثمان بن عفّان: أنّ أباه عفّان وعبدالمطّلب وأبامسعود الثقفي، لمّا هلك أبرهة وقومه، کانوا أوّل من نزل مخیم الحبشة، فأخذوا من أموال أبرهة وأصحابه شیئاً کثیراً ودفنوه عن قریش، فکانوا أغنی قریش وأکثرهم مالاً، ولمّا مات عفّان ورثه عثمان رضي اللّه (تعالى) عنه.»(2)
و محمّد بن علي بن محمّد بن علي الحصکفي نیز تشبّث به ذیل سبط ابن الجوزی در حمایت امام اعظم نموده، و حصکفی از اعاظم و اجلّۀ اعلام سُنّیه است.
محمّد امین الشهیر بابن عابدین در ردّ المحتار به مدح او گفته:«وهو رحمه اللّه تعالی کما في شرح ابن عبدالرزّاق علی هذا الشرح: محمّد بن عليّ ابن محمّد بن عليّ بن عبدالرّحمن بن محمّد بن جمال الدّین بن حسن بن زین العابدین الحصني الأثري المعروف بالحَصْکفي، صاحب التصانیف في الفقه وغیره؛ منها: هذا الشرح، وشرح المنتقی(3)، وشرح المنار في الأصول، وشرح القطر في النحو، ومختصر الفتاوی الصوفیّة، والجمع بین فتاوی ابن نجیم جمع التمرتاشي(4)
وجمع ابن صاحبها، وله
ص: 208
تعلیقة علی صحیح البخاري تبلغ نحو ثلاثین کرّاساً، وعلی تفسیر البیضاوي من سورة البقرة إلی سورة الإسراء، وحواش علی الدرر، وغیر ذلك من الرسائل والتحریرات.
وقد أقرّ له بالفضل والتحقیق مشایخه وأهل عصره، حتّی قال (شيخه) الشیخ خیرالدّین الرّملي في إجازته له: وقد بدأني بلطائف أسئلة وقفت بها علی کمال روایته وسعة ملکته، فأجبته غیر موسّع علیه، فکرّر عليّ ما هو أعلی، فزدته، فزاد، فرأیت جواد رهانه في غایة المکنة والسبق، فبعدت له الغایة فأتاه(1)
مستریحاً لا یخفق <و> مستبصراً لا یطرق، فلمّا تبیّن لي أنّه الرّجل الذي حدّثت عنه، وصلت به إلی حالة یأخذ منّي وآخذ منه.
إلی أن قال في شأنه:
فیا من له شكّ فدونك فاسأل***تجد جبلاً في العلم غیر مخلخل
یباري فحول الفقه فیما یرونه***و یبرز للمیدان غیر مزلزل
یقشّر عن لبّ العلوم(2) قشوره***و یأتي بما یختاره من مفصّل
و یقوی علی الترجیح فیه بثاقب***من الفهم و الإدراك غیر محوّل
و فکر إذا ما حاول الصّخر حلّه(3)***وإن رمت حلّ الصعب في الحال ینجلي
و ما قلت هذا القول إلّا بعید ما***سبرت خبایاه بأفحم مقول
وقال شیخه العلّامة محمّد أفندي المحاسني في إجازته له أیضاً:
وإنّه ممّن نشأ والفضائل تعلّه وتنهله، والرغبة في العلم تقرب له مایحاوله من
ص: 209
ذلك وتسهّله، حتّی نال من قِداح الکمال القدح المعلّی، وفاز بما وشح به صدر النباهة وحلّی، وکان لي علی الغوص علی غرر الفوائد أعظم معین، فأفاد واستفاد وفهم وأجاد. انتهی.
وترجمه تلمیذه خاتمة البلغاء المحبّي في تاریخه، فقال ما ملخّصه: إنّه کان عالماً محدّثاً فقیهاً نحویّاً کثیرَ الحفظ والمرویّات، طلق اللّسان، فصیح العبارة، جیّد التقریر والتحریر، وتوفّي عاشر شوّال سنة 1088 عن ثلاث وستّین سنة، ودفن بمقبرة باب الصغیر.»(1)
و هرگاه مدائح منیفه و محامد حصیفه حصکفی شنیدی، پس باید دانست که همین حصکفی در ردّ مختار که محمّد امین الشهیر بابن عابدین در اوّل ردّ المحتار به مدح آن گفته:
«أمّا بعد؛ فیقول أحوج المفتقرین إلی رحمة أرحم الراحمین محمّد أمین الشهیر بابن عابدین:
إنّ کتاب الدرّ المختار شرح تنویر الأبصار قد طار في الأقطار وسار في الأمصار وفاق في الاشتهار علی الشمس في رابعة النهار، حتّی أکبّ الناس علیه وصار مفزعهم إلیه وهو الحريّ بأن یطلب ویکون إلیه المذهب؛ فإنّه الطراز المذهّب في المذهب، فلقد حوی من الفروع المنقّحة والمسائل المصحّحة ما لم یحوه غیره من کبار الأسفار، ولم تنسج علی منواله ید الأفکار، بید أنّه لصغر حجمه، ووفور علمه، قد بلغ في الإیجاز إلی حدّ الإلغاز، وتمنع بإعجاز المجتاز في ذلك المجاز عن إنجاز الإفراز بین الحقیقة والمجاز، وقد کنت صرفت في معاناته برهة من الدهر، وبذلت له مع المشقّة شقة من جدید
ص: 210
العمر، واقتنصت بشبکة الأفهام أجلّ شوارده، وقیّدت بأوتاد الأقلام جلّ أوابده، وصرت في اللیل والنهار سمیره، حتّی أسرّ إليّ سرّه وضمیره، وأطلعني علی حوره المقصورات(1) في الخیام، وکشف لي عن وجوه مخدّراته اللثام، فطفقت أوشي حواشي صفائح(2)
صحائفه اللطیفة بما هو في الحقیقة بیاض للصّحیفة، ثمّ أردتجمع تلك الفوائد وبسط سمط هاتیك الموائد من متفرّقات الحواشي والرّقاع(3) خوفاً علیها من الضّیاع.»(4) إلخ.
می فرماید:
«وروی الجرجاني في مناقبه بسنده لسهل(5) بن عبداللّه التستري أنّه قال: لو کان في أمّة موسى وعیسی مثل أبي حنیفة لَما تهوّدوا ولَما تنصّروا. ومناقبه أکثر من أن تحصی(6) وصنّف فیها سبط ابن الجوزي مجلّدین کبیرین، وسمّاه الانتصار لإمام أئمّة الأمصار.»(7)
و محمّد امین الشهیر بابن عابدین به شرح این قول در رد محتار گفته:
«قوله: وسمّاه الانتصار:
إنّما سمّي(8) بذلك؛ لأنّ الإمام رضي اللّه عنه لمّا شاعت فضائله وعمت الخافقین
ص: 211
فواضله، جرت علیه العادة القدیمة من إطلاق ألسنة الحاسدين فیه حتّی طعنوا في اجتهاده وعقیدته بما هو مبرّأ منه قطعاً لقصد <أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ <بِأَفْواهِهِمْ> وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ>(1) کما تکلّم بعضهم في مالك، وبعضهم في الشافعي، وبعضهم في أحمد، بل (قد) تکلّمت فرقة في أبي بکر وعمر، وفرقة في عثمان وعليّ، وفرقة <قد> کفرت کلّ الصحابة.
(و من ذا الذي ینجو من الناس سالماً*** و للناس قال بالظنون و قیل)
وممّن انتصر للإمام رحمه اللّه تعالی العلّامة السیوطي في کتاب سمّاه تبییض الصحیفة، والعلّامة ابن حجر في کتاب سمّاه الخیرات الحسان، والعلّامة یوسف بن عبدالهادي الحنبلي في مجلّد کبیر سمّاه تنویر الصّحیفة، و ذکر فیهعن ابن عبدالبرّ: لا تتکلّم(2)
في أبي حنیفة بسوء ولا تصدقنّ أحداً یسيء القول فیه؛ فإنّي -واللّه- ما رأیت أفضل ولا أورع ولا أفقه منه.
ثمّ قال: ولا یغترّ أحد بکلام الخطیب؛ فإنّ عنده العصبیّة الزائدة علی جماعة من العلماء کأبي حنیفة والإمام أحمد وبعض أصحابه، وتحامل علیهم بکلّ وجه، وصنّف فیه بعضهم السهم المصیب في کبد الخطیب.
وأمّا ابن الجوزي فإنّه تابع الخطیب، وقد عجب سبطه منه حیث قال في مرآة الزّمان: ولیس العجب من الخطیب؛ فإنّه طعن في جماعة من العلماء، وإنّما العجب من الجدّ! کیف سلك أسلوبه وجاء بما هو أعظم؟!
قال: ومن المتعصّبین علی أبي حنیفة، الدارقطني وأبونعیم؛ فإنّه لم یذکره في الحلیة
ص: 212
وذکر من دونه في العلم والزّهد.»(1) إلخ.
و هر چند بعد ثبوت صحّت این حدیث شریف و آن هم به سندی که روات آن همه ثقات و از روات صحاح سُنّیه اند، و آن هم به روایت امام احمد بن حنبل حاجتی به طرف ذکر دیگر طرق حدیث شریف و نقل آن از دیگر اجلّه و اعاظم محدّثین باقی نماند، لکن بحمد اللّه وحسن توفیقه بنابر مزید تحقیق و تصدیق و نهایت ابطال تزویر و تزویق ارباب تعزیر و تلفیق در وجوه آتیه طرق دیگر هم مذکور و مسطور می شود و مصداق <نُورٌ عَلَىٰ نُور>(2) به وضوح و ظهور می رسد.
وجه پنجم آنکه أبوحاتِم محمّد بن إدریس الحنظلي الرازي این حدیث شریف را روایت کرده، چنانچه أحمد بن محمّد العاصمي در زینالفتی في شرح سورة هل أتی گفته:
«أخبرنا الحسین بن محمّد، قال: حدّثنا عبداللّه بن أبي منصور، قال: حدّثنا محمّد ابن بشر، قال: حدّثنا محمّد بن إدریس الرّازي، قال حدّثنا محمّد بن عبداللّه بن المثنّى، قال: حدّثني حُمید الطّویل، عن أنس بن مالك، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: خلقتُ أنا وعليّ بن أبي طالب من نور واحد، نسبّح اللّه عزّ وجلّ في یمنة العرش قبل خلق الدنیا، ولقد سکن آدم الجنّة ونحن في
ص: 213
صلبه، ولقد رکب نوح السفینة ونحن في صلبه، ولقد قذف إبراهیم في النار ونحن في صلبه، فلم نزل یقلّبنا اللّه عزّ وجلّ من أصلاب طاهرة إلی أرحام طاهرة حتّی انتهی بنا إلی عبدالمطّلب، فجعل ذلك النور بنصفین؛ فجعلني في صلب عبداللّه وجعل علیّاً في صلب أبي طالب، وجعل فيّ النّبوة والرّسالة، وجعل في عليّ الفروسیّة والفصاحة. واشتقّ لنا اسمین من أسمائه، فربّ العرش محمود وأنا محمّد، وهو الأعلی وهذا عليّ.»(1)
فهذا الجهبذ العلّامة ابن إدریس إمام أهل التحقیق والتأسیس، قد روی هذا الحدیث الشریف، فنضا حجاب التلبیس، وأبطل کید کلّ مدغل منهمك في التدلیس، وأیّد الحقّ السدید النفیس، ونصر الصّدق الصحیح علی رغم کلّ جاحد خسیس، وزعزع أرکان التعمیس، وأخزی سعي کلّ من في قلبه حبّ الباطل رسیس، وذرّ القذی في عین کلّ من رام التخدیع والتدسیس.
و محاسن فاخره و مناقب زاهره و محامد باذخه و مآثر شامخه ابوحاتم را از زبان اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم سُنّیه معترف، و اساطین نقّاد و محقّقین والا نژادشان از بحر زاخر فضل باهر او مغترف، و نبذی از مدائح او در مجلّد حدیث تشبیه شنیدی(2) و به کنه جلالتو عظمت او وارسیدی(3)، و کفی له شرفاً أنّه کان
ص: 214
جاریاً في مضمار البخاري العالي النجار کما صرّح به غیر واحد من أئمّتهم الکبار(1).
وجه ششم آنکه عبداللّه بن أحمد بن محمّد بن حنبل الشیباني این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه در زوائد مناقب جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام تصنیف والد خود -علی ما نقل عنه- گفته:«حدّثنا الحسن(2)، قال: حدّثنا(3) أحمد بن المقدام العجلي(4)، قال: حدّثنا الفضیل ابن عیاض، قال: حدّثنا ثور بن یزید، عن خالد بن مَعْدان، عن زاذان، عن سلمان، قال:
ص: 215
سمعتُ حبیبي رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یقول: کنتُ أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ قبل أن یخلق <اللّه> آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلك النّور جزئین، فجزء أنا وجزء عليّ.»(1) انتهی.
فهذا عبداللّه الخلف السعید و النجل الرّشید، لأحمد الإمام القرم الصّندید، الفارع صهوة التحقیق والتنقید، الحائز للشرف الطارف والتلید، قد حذا حذو والده المجید، واقتفی أثره السّدید، فروی الحدیث الشریف عن خالد العمید، من طریق آخر جدید، مؤیّد الإفادة شیخه وإمامه المجید، وکسر فقرات ظهر کلّ منکر جاحد عنید، وحصد نواجم شرور کلّ متعصّب مرید، وقطع مِن کلّ حاقد متعسّف الورید، وأقحمه في العذاب الوبیل الشّدید، وأذاقه علز الحمیم ومضض الصّدید، فالعجب کلّ العجب کیف یدّعي المخاطب العمید، هذا الإجماع المنکر الباطل الطّرید، ولا یدري ممّا یعلم شناعته کلّ من ألقی السّمع وهو شهید، فاستبصر واستیقن ولا تزلّ قدمك عن المنهج الحمید، فقد دللناك علی الصّواب الزاهر بأبلغ التأيید، وکشفنا عنك غطاءك فبصرك الیوم حدید.
و فضائل و محامد عبداللّه فرزند ارجمند امام احمد از افادات اکابر ائمّه ماهرین و اجلّه اساطین حاذقین و افاخم محدّثین منقّدین و اعاظم شیوخ محقّقین ظاهر است.(2)
ص: 216
در مجلّد حدیث غدیر شنیدی که علّامه حافظ عبدالغنی بن عبدالواحد حنبلی مقدسی در الکمال في معرفة الرجال گفته:
«عبداللّه بن أحمد بن حنبل أبوعبدالرحمن(1)
الشیباني البغدادي.
سمع: أباه، ویحیی بن معین، وأبابکر وعثمان ابني أبي شیبة، وأباخیثمة.»
إلی أن قال:
«أبوبکر الخطیب: کان ثقةً ثبتاً فهماً.
وقال بدر بن أبي بدر البغدادي: عبداللّه بن أحمد جَهبذ ابن جهبذ.
وقال أبوالحسین ابن المنادي: لم یکن في الدنیا أروی عن أبیه منه؛ لأنّه سمع المسند وهو ثلاثون ألفاً، والتفسیر وهو مائة وعشرون ألفاً، سمع منهاثمانین ألفاً والباقي وجادة، والناسخ والمنسوخ، والتاریخ، وحدیث شعبة، والمقدّم والمؤخّر في کتاب اللّه <تعالی>، والجوابات في القرآن، والمناسك الکبیر والصغیر، وحدیث الشیوخ وغیر ذلك. قال: وما زلنا نری أکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرجال وعلل الحدیث
ص: 217
والأسماء والکنی، والمواظبة علی طلب الحدیث في العراق وغیرها، ویذکرون عن أسلافهم الإقرار له بذلك، حتّی أنّ بعضهم لیسرف في تقریظه إیّاه بالمعرفة وزیادة السّماع للحدیث علی أبیه.
أخبرنا أبوالیمن الکندي، أنبأ أبومنصور، أنبأ أبوبکر الخطیب، حدّثني أبویعلی محمّد بن الحسین الفرّاء، قال: وجدت علی ظهر کتابٍ رواه أبوالحسن السّوسنجردي، عن إسماعیل الخُطَبي، قال: بلغني عن أبي زرعة أنّه قال: قال لي أحمد بن حنبل: ابني عبداللّه محظوظ من علم الحدیث و(1) من حفظ الحدیث لا یکاد یذاکرني إلّا بما أحفظ(2). و به أنبأ(3)
الخطیب، حدّثني محمّد بن علي الصّوري، أنبأ(4) عبدالرحمن بن عمر (المصري،) ثنا محمّد بن إسحاق الملحمي(5)، حدّثني إبراهیم بن محمّد، قال: سمعت عبّاساً الدوري یقول: کنت یوماً عند أبي عبداللّه أحمد بن حنبل، فدخل علیه(6) ابنه عبداللّه، فقال لي أحمد: یا عبّاس، إنّ أباعبدالرحمن قد وعی علماً کثیراً.
وقال عبدالرحمن بن أبي حاتِم: سمعت معه من إبراهیم بن مالك، وکتب إليّ بمسائل أبیه وبعلل الحدیث.
وقال أبوأحمد ابن عدس: عبداللّه بن أحمد بن حنبل أبوعبدالرّحمن نبل بأبیه،
ص: 218
وله في نفسه محلّ في العلم، فأحيى علم أبیه من مسنده الذي قرأه علیه أبوه <خصوصاً فلم یقرأه علی غیره>. وممّا سأل أباه عن رواة الحدیث، فأخبرهبه ما لم یسأله غیره، ولم یکتب عن أحد إلّا مَن(1)
أمره أبوه أن یکتب عنه.
<و> قال أبوعلي (ابن) الصّوّاف: ولد عبداللّه بن أحمد سنة ثلاث عشرة ومائتین. ومات سنة تسعین ومئتین.
وقال إسماعیل الخطبي: صلّی علیه زهیر بن صالح ابن أخیه، ودفن في مقابر باب التبن، وکان الجمع کثیراً فوق المقدار.»(2)
و أبوعبداللّه محمّد بن أحمد الذهبي در تذکرة الحفّاظ گفته:
«عبداللّه بن أحمد بن محمّد بن حنبل، الإمام الحافظ الحجّة أبوعبدالرحمن، محدّث العراق، ولد إمام العلماء أبي عبداللّه الشیباني المروزيّ الأصل البغدادي.
ولد سنة ثلاث عشرة ومائتین.
وسمع من أبیه فأکثر، ومن: یحیی بن عبدویه صاحب شعبة، والهیثم بن خارجة، ومحمّد بن أبي بکر المقدمي، وشیبان بن فرّوخ، و طبقتهم.
ومنعه أبوه (من) السّماع من علي بن الجعد.
حدّث عنه: النّسائي، (وابن صاعد،) وأبوبکر النجّاد، ودعلج، وإسحاق الکاذي، وأبو علي ابن الصوّاف، وأبوبکر الشافعي، وأحمد بن محمّد اللنباني(3)،
وأبوبکر
ص: 219
القطیعي، وخلائق.
قال الخطیب: کان ثقةً ثبتاً فهماً.
وقال أحمد بن المنادي في تاریخه: لم یکن أحد أروی في الدنیا عن أبیه من عبداللّه بن أحمد؛ لأنّه سمع منه المسند وهو ثلاثون ألفاً، والتفسیر وهو مائة وعشرون ألفاً سمع ثلثه(1) والباقي وجادة، وسمع منه(2) التاریخ، والناسخ والمنسوخ، وحدیث شعبة، والمقدّم والمؤخّر من کتاب اللّه، وجوابات القرآن، والمناسك الکبیر، وغیر ذلك، وحدیث الشیوخ. وما زلنا نری أکابر شیوخنا یشهدون لعبداللّه بمعرفة الرّجال ومعرفة علل الحدیث والأسماء، والمواظبة علی الطلب، حتّی أفرط بعضهم وقدّمه علی أحمد(3) (في الكثرة والمعرفة.
قال إسماعيل بن محمّد بن حاجب: سمعت مهيب بن سليم يقول: سألت عبدالله بن أحمد،) قلت: کم سمعت من أبیك؟ قال: مائة ألف وبضعة عشر ألفاً.
ویروی عن (أبي) زرعة: قال لي أحمد: ابني عبداللّه محظوظ من علم الحدیث، لا یذاکرني إلّا بما أحفظ(4).(5)
ص: 220
قال عبّاس الدوري: قال لي أبوعبداللّه: يا عبّاس، قد وعی عبداللّه علماً کثیراً.
وقال أبوعلي ابن الصوّاف عنه، قال: کلّ شيء أقول قال أبي، قد سمعتُه منه مرّتین أو ثلاثة(1)، وأقلّه مرّة.
قلت: مات عبداللّه في سنّ أبیه في شهر جُمادی الآخرة، سنة تسعین ومائتین، وکان جنازته مشهودة رحمه اللّه تعالی.»(2)
و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیبگفته:
«عبداللّه بن أحمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیباني أبوعبدالرحمن البغدادي.
روی عن: أبیه، وإبراهیم بن الحجّاج السامي، وأحمد بن مَنیع البغوي، وأبي إبراهیم إسماعیل بن إبراهیم الترجماني، والحسن بن حمّاد سجّادة، والحکم بن موسی، وداود بن رشید، وأبي الربیع الزهراني، وداود بن عمر، والضبّي، وعبدالأعلی بن حمّاد النرسي، وعبیداللّه بن معاذ العنبري، وسريج(3)
بن یونس، وأبي بکر بن أبي شیبة، وکامل بن طلحة الجحدري، والهیثم بن خارجة، ویحیی بن عبدویه مولی ابن المهدي، ومنصور بن أبي مزاحم، ومحمّد بن جعفر الورکاني، ومحمّد بن الصبّاح الدولابي، ویحیی ابن معین، وخلق کثیر.
ص: 221
روی عنه: النسائي حدیثین، وأبوبکر بن زیاد، وأبوبکر النّجاد، وأحمد بن کامل، والمحاملي، وأبوالقاسم البغوي، ویحیی بن صاعد، ومحمّد بن مخلد، ودعلج بن أحمد، وأبوبکر الشافعي، وأبوسهل بن زیاد القطّان، وأبوالحسین بن المنادي، وأبوالقاسم الطبراني، وأبوأحمد العسّال(1)
الإصبهاني، وأبوعوانة الإسفرایني، وأبوعلي الصوّاف، وأبوبکر القطیعي، وجماعة.
قال عبّاس الدوري: سمعت أحمد یقول: قد وعی عبداللّه علماً کثیراً.
وقال الخُطبي(2): بلغني عن أبي زُرعة قال: قال لي أحمد: ابني عبداللّه محظوظ من علم(3)
الحدیث، لا یکاد یذاکر(4) إلّا بما لا أحفظ.
وقال أبوعلي الصوّاف: قال عبداللّه بن أحمد (بن حنبل:) کلّ شيء أقول: قال أبي، فقد سمعتُه مرّتین أو ثلاثة.
وقال ابن أبي حاتم: کتب إليّ بمسائل أبیه وبعلل الحدیث.
وقال أبوالحسین ابن المنادي: لم یکن في الدنیا أحد أروی عن أبیه منه؛ لأنّه سمع منه المسند وهو ثلاثون ألفاً، والتفسیر وهو مائة وعشرون ألفاً سمعمنه ثمانین ألفاً والباقي وجادة، والناسخ والمنسوخ، والتاریخ، وحدیث شعبة، وجوابات القرآن، والمناسك وغیر ذلك من التّصانیف، وحدیث الشیوخ.
قال: وما زلنا نری أکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرّجال وعلل الحدیث
ص: 222
والأسماء والکنی، والمواظبة علی الطلب حتّی أنّ بعضهم أسرف في تقریظه(1) إیّاه بالمعرفة وزیادة السّماع علی أبیه.
وقال ابن عدي: نبل بأبیه وله في نفسه محلّ في العلم، ولم یکتب عن أحد إلّا مَن أمره أبوه أن یکتب عنه.
وقال بدر بن أبي بدر البغدادي: عبداللّه بن أحمد جهبذ ابن جهبذ.
وقال الخطیب: کان ثقةً ثبتاً فهماً.
وقال أبوعليّ ابن الصوّاف: ولد سنة 213 ومات سنة 90 (تسعين ومأتين). وکذا أرّخه إسماعیل الخطبي(2)،
وزاد: في جمادی الآخرة.
قلت:
وقال النّسائي: ثقة.
وقال السُّلمي: سألت الدارقطني عن عبداللّه بن أحمد وحنبل بن إسحاق، فقال: ثقتان نبیلان.
وقال أبوبکر الخلّال: کان عبداللّه رجلاً صالحاً صادق اللهجة کثیر الحیاء.»(3)
و ذهبی در عبر در وقائع سنۀ تسعین ومائتین گفته:
«وفیها <توفّي> الحافظ أبوعبدالرحمن عبداللّه ابن (الإمام) أحمد بن محمّد بن
ص: 223
حنبل الذُّهلي الشّیباني ببغداد في جُمادی الآخرة، وله سبع وسبعون سنة کأبیه.
وکان إماماً، خبیراً بالحدیث وعلله، مقدّماً فیه، وکان من أروی النّاسعن أبیه، وقد سمع من صغار شیوخ أبیه، وهو الذي رتّب مسند والده.»(1)
و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنۀ تسعین ومائتین گفته:
«وفي السنة المذکورة (توفّي) الحافظ أبوعبدالرحمن عبداللّه بن أحمد بن حنبل الشیباني، کان إماماً خبیراً بالحدیث وعلله، مقدّماً فیه.»(2)
و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته:
«عبداللّه بن أحمد بن حنبل (أبوعبدالرحمن) البغدادي الحافظ (ابن الحافظ).
روی عن أبیه، وابن معین، وخلق. وعنه النّسائي، وابن صاعد، وأبوعوانة، والطبراني، وأبوبکر النجّار، والقطیعي، وأبوبکر الشافعي، وخلق.
قال أبوزرعة: قال لي أحمد بن حنبل: ابني عبداللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکرني إلّا بما لا أحفظ.
و(قال:) قال ابن عدي: نبل بأبیه(3)، وله في نفسه محلّ في العلم، فأحیی علم أبیه، ولم یکتب عن أحد إلّا عمّن أمره أبوه أن یکتب (عنه).
ص: 224
وقال الخطیب: کان ثقةً ثبتاً فهماً.
ولد سنة ثلاث عشرة ومائتین. ومات سنة تسعین ومائتین.»(1)
وجه هفتم آنکه این حدیث شریف را احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی که از اعاظم وافاخم اساطین محدّثین سنّیه است(2)، روایت نموده. چنانچه اخطب
ص: 225
خوارزم در کتاب المناقب گفته:«أخبرنا(1)
شهردار هذا(2)
إجازةً، أخبرنا (أبوالفتح) عبدوس بن عبداللّه بن عبدوس الهَمَداني کتابةً، حدّثنا الشریف أبوطالب الجعفري، حدّثنا ابن مردویه الحافظ، حدّثنا إسحاق بن محمّد بن عليّ بن خالد، حدّثنا أحمد بن زکریّا، حدّثنا ابن طهمان(3)، حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمي، حدّثنا الحسن(4)
بن إسماعیل بن حمّاد، عن أبیه، عن زیاد بن المنذر، عن محمّد بن عليّ بن الحسین، عن أبیه، عن جدّه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه تعالی من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلك ذلك النّور في صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، فقسمه نصفین(5)؛
قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه ومن أبغضه فببغضي أبغضه.»(6)
ص: 226
فهذا ابن مردویه إمام الحفّاظ، رئیس الصدر والإیقاظ، بالغ في الإرشاد والتنبیه والإیقاظ، حیث روی الحدیث الشریف ناصراً للحقّ سالکاً سويّ الصراط، مرغماً آناف أرباب الجحود والالطاط، محترزاً عن الزیغ والاختلاط، غیر معرّج علی مجازفات الأنکاس السقاط، فاللّه وليّ التوفیق والصّائن عن الاختباط.
وجه هشتم آنکه حافظ أبوعمر یوسف بن عبداللّه المعروف بابن عبدالبرّ النمري القرطبي در کتاب بهجة المجالس وأنس الجالس که مصطفی بن عبداللّه القسطنطینى چلپی در کشف الظنون به ذكر آن گفته:
«بهجة المجالس وأنس الجالس(1): للحافظ أبي عمر یوسف بن عبداللّه بن عبدالبرّ النمريّ القرطبي، المتوفّی سنة ثلاث وستّین وأربعمائة، وهو في مجلّد، من الکتب المعتبرة، في المحاضرات، مرتّب علی مائة وأربعة وعشرین باباً.
أوّله: أمّا بعد؛ فإنّ أولی إلخ.»(2)
بعد ذکر فضائل عدیده جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام که از جمله آن حدیث طیر است، گفته:
ص: 227
«وقال صلّی اللّه علیه وسلّم: خلقت أنا وعليّ من نور واحد، نسبّح اللّه تعالی یمنة العرش قبل أن یخلق آدم بألفي عام، فلمّا انتهی النور إلی عبدالمطّلب جعله نصفین؛ نصف في عبداللّه ونصف في صلب أبي طالب، وشقّ لنا من اسمه، فاللّه محمود وأنا محمّد واللّه الأعلی وهذا عليّ.»(1)
فللّه درّ ابن عبدالبرّ حیث صدق و برّ، وبان عن صحّة هذا الحدیث الشریف الذي هو قذی عین کلّ معاند نائح هرّ، فظهر أنّ المنکر له والرادّ علیه والمکذّب له لا یمیز الهرّ من البرّ، وأنّه بهذه الخسارة والجسارة أعظم جریرة جرّ،وأفحش طعن علی نفسه جرّ، وخدع معتقدیه بتلبیس الحقّ وتدلیس الباطل وغرّ، وما نفعهم بهذا التلمیع بل أعظم ضرر ضرّ، وأنّه وإن سرّهم ظاهراً ولکنّه حقیقةً أخزاهم وأقحمهم في الوبال والنکال وما سرّ، فیا للعجب من المخاطب الحاذق، والفاضل الماهر الصّادق، کیف یدّعي إجماع السُّنیة علی وضع هذا الحدیث الشریف؟! وابن عبدالبرّ إمامهم الفائق، الواصل إلی الحقائق، المدرك للدقائق، یظهر صحّته بنسبته حتماً وجزماً إلی أفضل الخلائق، علیه وآله أفضل صلاة وسلام ما ذرّ شارق، وبرق بارق، وأضاء بازق، وجنّ غاسق، فهل یقول أتباع المخاطب أنّ ابن عبدالبرّ والعیاذ باللّه متهوّر مائق، أو متهجّم فاسق، أو معاند مارق، لإجماع السنّیة خارق، أو یندمون علی کذبه وفریته وافترائه فیرجعون إلی الحقّ الحقیق بالاتّباع الواثق.
ص: 228
وجه نهم آنکه أبوبکر أحمد بن علي بن ثابت الخطیب البغدادي این حدیث شریف را در تاریخ بغداد -که ممدوح ائمّه نقّاد است- روایت نموده، چنانچه محمّد ابن یوسف الکنجي در کفایة الطالب في مناقب علي بن أبي طالب گفته:
«الباب السّابع والثمانون في أنّ علیّاً خلق من نور النّبيّ:
أخبرنا إبراهیم بن برکات الخشوعي بمسجد الرّبوة من غوطة دمشق،أخبرنا الحافظ عليّ بن الحسن(1)، أخبرنا أبوالقاسم هبةاللّه، أخبرنا الحافظ أبوبکر الخطیب، أخبرنا عليّ بن محمّد بن عبداللّه العدل <العدلي>، أخبرنا أبوعلي الحسن بن صفوان، حدّثنا محمّد بن سهل العطّار، حدّثني أبوذکوان، حدّثني حرب بن بیان الضریر من أهل قیساریة(2)، حدّثني أحمد بن عمرو، حدّثنا أحمد بن عبداللّه، عن عبیداللّه بن
ص: 229
عمرو، عن عبدالکریم الجزري، عن عکرمة، عن ابن عبّاس، قال:
قال النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم: خلق اللّه قضیباً من نور قبل أن یخلق الدنیا بأربعین ألف عام، فجعله أمام العرش حتّی کان أوّل مبعثي، فشقّ منه نصفاً، فخلق منه نبیّکم، فالنّصف(1) الآخر عليّ بن أبي طالب.
قلت: هکذا أخرجه إمام أهل الشام عن إمام أهل العراق -کما سقناه- وهو في کتابیهما.»(2)
فیا للعجب العجیب، یروي هذا الحدیث الشریف النّقّاد الخطیب، الذي هو إمامهم البارع الحسیب، وملاذهم الجهبذ المحقّق الأریب، ومنتجع أهل الحدیث وفخر أرباب السیر والتنقیر والتنقیب، وممیّز السلیم من السقیمومزیل المقبول من المعیب، وهو الثافي للکذب عن الدّین الحنیف والشرع الشریف المنادي بذلك على جنازته الحافلة المكثر فيها العويل والنحيب، ثمّ یکون موضوعاً بإجماع السنّیة عند المخاطب اللبیب، هل هذا إلّا بهت غریب، وعدوان مثیر للقلق والوجیب، فاللّه القریب المجیب، هو المجازي علی اعتدائهم وجفائهم وهو حسیب.
و محامد فاخره و مدائح زاهره و مناقب عقیله و فضائل جلیله و اطراآت جمیله تاریخ بغداد که در آن حدیث نور روایت کرده از افادات علمای نقّاد و تحقیقات اساطین والانژاد بلکه از ارشادات مخاطب رئیس الأوتاد(3)
در کمال وضوح
ص: 230
و ظهور است.
ابن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته:
«ولمّا کان الحدیث والعنایة به ومعرفة الرّجال الناقلین له من أجلّ العلوم الشرعیة وأشرفها: استحقّ من صرف إلیه زمانه ووفّر علیه تعبه الثناءَ والمدح والتّرحم علی السلف الماضین منهم، وقد صنّف الناس في ذلك وأوغلوا وبالغوا ومیّزوا الثقة من المتّهم، والضّعیف من القويّ، وما أعظم فائدة ذلك وأجلّ موقعه؛ لکثرة ما دسّ الملاحدة والزنادقة من الأحادیث الموضوعة البشعة المنفّرة التي فسد بسماعها خلق من الناس، واعتقد الغرّ عند سماعها أنّها من قول صاحب الشرع، فهلك وتسرّع إلی التکذّب ومال إلی الخلاعة، نعوذ باللّه من الشقاء والبلاء.
وهذا الکتاب الذي صنّفه الشیخ أبوبکر أحمد بن علي بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادي رحمه اللّه وسمّاه تاریخ بغداد کتاب جلیل في هذا العلم، نفیس قدتعب وسهر فیه وأطال الزّمان واللّه تعالی یثیبه ویحسن إلیه، إلّا أنّه طویل وللإطالة آفات، أقربها الملل، والملل داعیة الترك.
وقد استخرت اللّه، واختصرته، وذکرت أسماء الرجال الذین ذکرهم علی ترتیبه وما استحسنته من غیر حکایة(1)
وشعر وحدیث نقلته، فالأغراض تختلف وهوی القلوب سریرة لا تعلم.»(2)
و أبوسعد عبدالکریم بن محمّد السمعاني در انساب به ترجمۀ خطیب گفته:
«صنّف قريباً من مائة مصنَّف، صارت عمدة لأصحاب الحديث. منها: التاريخ
ص: 231
الكبير لمدينة السّلام بغداد.»(1)
و ابن خلّكان در وفيات الأعيان گفته:
«أبوبكر أحمد بن عليّ بن ثابت بن أحمد بن مهدي بن ثابت البغدادي المعروف بالخطيب، صاحب تاريخ بغداد وغيره من المصنّفات المفيدة. كان من الحفّاظ المتقنين والعلماء المتبحّرين. ولو لم يكن له سوى التاريخ لكفاه؛ فإنّه يدلّ على اطّلاع عظيم.»(2) إلخ.
و ذهبی در سیر النبلا به ترجمۀ خطیب گفته:
«قال الحافظ ابن عساكر: سمعت الحسين بن محمّد يحكي عن ابن خيرون أو غيره: أنّ الخطيب ذكر أنّه لمّا حجّ شرب ماء زمزم ثلاث شربات، وسأل الله <تعالى> ثلاث حاجات: أن يحدّث ب-: تاريخ بغداد بها، وأن يملي الحديث بجامع المنصور، وأن يدفن عند بشر الحافي؛ فقضيت له الثلاث.»(3)
و نیز ذهبی در سیر النبلا به ترجمه او گفته:«قال غیث الأرمَنازيّ(4): قال مكيّ الرميلي: كنت نائماً ببغداد في ربيع الأوّل سنة ثلاث وستّين وأربعمائة، فرأيت كأنّا اجتمعنا عند أبي بكر الخطيب في منزله لقراءة التاريخ على العادة، فكان الخطيب جالس، والشيخ أبوالفتح نصر بن إبراهيم المقدسي عن يمينه، وعن يمين نصر رجل لم أعرفه؛ فسألت عنه، فقيل: هذا رسول الله صلّى الله
ص: 232
عليه وسلّم، جاء يسمع التاريخ. فقلت في نفسي: هذه جلالة أبي بكر(1) إذ يحضر رسول الله صلّى الله عليه وسلّم (مجلسه).
وقلت: هذا ردّ لقول من يعيب التاريخ ويذكر أنّ فيه تحاملاً على أقوام.»(2)
و سبكى در طبقات شافعيه در ترجمۀ خطيب گفته:
«قال أبوالفرج الإسفرايني وأسنده عنه الحافظ ابن عساكر في التبيين: قال أبوالقاسم مكّي بن عبدالسّلام المقدسي: كنت نائماً في منزل الشيخ أبي الحسن الزعفراني ببغداد، فرأيت في المنام عند السحر كأنّا اجتمعنا عند الخطيب لقراءة التاريخ في منزله على العادة، وكان الخطيب جالساً، وعن يمينه الشيخ نصر المقدسي، وعن يمين الفقيه نصر رجلٌ لا أعرفه، فقلت: من هذا الذي لم يجر(3) عادته بالحضور معنا؟ فقيل لي: هذا رسول الله صلّى الله عليه وسلّم جاء يسمع التاريخ. فقلت في نفسي: هذه جلالة الشيخ(4) أبي بكر إذ حضر النبي صلّى الله عليه وسلّم مجلسه. وقلت في نفسي: هذا أيضاً ردّ لمن يعيب التاريخ ويذكر أنّ فيه تحاملاً على أقوام، وشغلني التفكّر في هذا عن النهوض إلى رسول الله صلّى الله عليه وسلّم وسؤاله عن أشياء كنت قد قلت في نفسي: أساله عنها. فانتبهت في الحال ولم أكلّمه صلّى الله عليه (وسلّم).»(5)
و نیز ذهبی در سیر النبلا گفته:
ص: 233
«أنشدني أبوالحسين الحافظ، أنشدنا جعفر بن منير، أنشدنا السلفي لنفسه:
تصانيف ابن ثابت الخطيب***ألذّ من الصبا الغضّ الرطيب
تراها(1) إذ رواها من حواها***رياضاً للفتى اليقظ اللبيب
و يأخذ حسن ما قد ضاع منها***بقلب الحافظ الفطن الأريب
و أيّة(2) راحة و نعيم عيش***يوازي كتبها بل أيّ طيب
رواها السمعاني في تاريخه عن يحيى بن سعدون عن السلفي.»(3)
و نیز ذهبی در تذکرة الحفّاظ به ترجمۀ خطیب گفته:
«أنشدني أبوالحسين(4) اليونيني، أنشدنا أبوالفضل الهمداني، أنشدنا السلفي لنفسه. وقد رواه(5) السمعاني في الذيل عن يحيى بن سعدون، عن السلفي، (قال:)
تصانيف ابن ثابت الخطيب*** ألذّ من الصبا الغضّ الرطيب»
إلى آخر الأشعار المذكورة في سير النبلاء.(6)
و عجب بر عجب آنکه از افادات خود مخاطب نقّاد، مدح و ثنای تاریخ بغداد و دیگر مصنّفات خطیب والانژاد واضح و لائح است. چنانچه در بستان المحّدثین به ترجمۀ خطیب می فرماید:
ص: 234
«مصنّفات او زیاده بر شصت کتاب است. از آنجمله است تاریخ بغدادوکفایة، و(1) شرف أصحاب الحديث، والسابق واللاحق، والمتّفق والمفترق، والمؤتلف <والمختلف>، وتلخيص المتشابه، وكتاب الرواة عن مالك، وغنية المقتبس في <تمييز> الملتبس، وتمييز متصل الأسانيد، ورواية الأبناء عن(2) الآباء، وغير ذلك من التصانيف المفيدة التي هي بضاعة المحدّثين وعروتهم في فنّهم.
حافظ ابوطاهر السلفى در حقّ تصانیف او گفته است:
تصانيف ابن ثابت الخطيب***ألذّ من الصبا الغضّ الرطيب
يراها إذ رواها من حواها***رياضاً للفتى اليقظ اللبيب
و يأخذ حسن ما قد ضاع منها***بقلب(3) الحافظ الفطن الأريب
فأيّة راحة و نعيم عيش***يوازي كتبها بل أيّ طيب.»(4)
و نیز در بستان المحدّثین به ترجمۀ خطیب گفته:
«و در حجّ چون متّصل آب زمزم رسید، سه بار از (آن) آب مبارک سیر خورد، و سه چیز (را) از خدای تعالی درخواست کرد -که در آن حالت دعا مستجاب است- اول آنکه تاریخ بغداد را روایت کند و منتشر سازد، (و) دوم آنکه در جامع منصور که بهترین بقاع بغداد است به املا و تعلیم (حدیث) مشغول شود، سوم آنکه مدفن او متّصل بشر حافی باشد. هر سه حاجت او روا شد والحمد لله.»
ص: 235
إلی أن قال في البستان:
«یکی از بزرگان آن عهد گفت که من روزی در بغداد به خواب بودم، دیدم که گویا ما نزد خطیب حاضریم و می خواهیم که تاریخ بغداد بنا بر عادت نزد او بخوانیم، در(1) دست راست، شیخ نصر بن ابراهیم مقدسی نشسته اند، وبر دست راست ایشان بزرگی دیگر نشسته، بسیار با جلالت و هیبت که چشم از جمالش خیره <خیره> می شود(2). گفتم: این بزرگ کیست؟ گفتند <که> ایشان حضرت رسول صلّى الله علیه وسلّم برای شنیدن این تاریخ تشریف آورده اند. و این شرف عظیم است خطیب را رحمه الله تعالی(3).»(4)
وجه دهم آنکه أبوالحسن عليّ بن محمّد بن الطیّب الجُلّابي المعروف بابن المغازلي این حدیث شریف را به سه طریق روایت نموده، چنانچه در کتاب مناقب جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام که نسخه آن، جناب الحبر الهمام عمدة الکرام مولوی سیّد شریف حسین خان أدام اللّه المنان برای حقیر از حُدیده خرید فرموده آوردند، گفته:
ص: 236
«قوله علیه السّلام: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه أخبرنا أبوغالب محمّد بن أحمد بن سهل النّحوي رحمه اللّه، <قال:> أخبرنا أبوالحسن عليّ بن منصور الحلبي الأخباري، <قال:> حدّثنا(1) عليّ بن محمّد العدوي الشمشاطي(2)، <قال:> حدّثنا الحسن بن علي بن زکریّا، <قال:> حدّثنا أحمد بن المقدام العجلي، <قال:> حدّثنا الفضیل بن عیاض، عن ثور بن یزید، عن خالد بن معدان، عن زاذان، عن سلمان <الفارسي> قال:
سمعت حبیبي محمّداً رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وعلى آله) وسلّم یقول: کنتأنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ، یسبّح اللّه ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق (الله) آدم بألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلك النور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبد المطّلب؛ ففيّ النبوة وفي عليّ الخلافة.
أخبرنا أبوطالب محمّد بن أحمد بن عثمان، <قال:> حدّثنا محمّد <بن> الحسن ابن سلیمان، <قال:> حدّثنا عبداللّه بن محمّد العکبري، <قال:> حدّثنا عبداللّه بن محمّد (بن أحمد بن عثمان، حدّثنا محمّد بن) حسّان(3) الهروي، <قال:> حدّثنا جابر بن سهل بن عمر بن حفص، حدّثني(4) أبي، عن الأعمش، عن سالم بن أبي الجعد، عن أبي ذرّ، قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وعلى آله و سلّم یقول: کنت أنا وعلي نوراً عن یمین
ص: 237
العرش، یسبّح اللّه ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق اللّه آدم بأربعة عشر ألف عام، فلم أزل أنا وعليّ في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب.
أخبرنا أبوغالب محمّد بن أحمد بن سهل النحوي، نا(1) أبوعبداللّه محمّد بن علي ابن مهدي السفطي(2)
الواسطي إملاءً، قال: أخبرنا أحمد بن علي القواریري الواسطي، نا محمّد بن عبداللّه بن ثابت، نا محمّد بن مصفّا، نا بقیّة بن الولید، عن سوید بن عبدالعزیز، (عن أبي الزبير،) عن جابر بن عبداللّه، عن النّبي صلّی اللّه علیه (وعلى آله) وسلّم قال:
إنّ اللّه عزّ وجلّ أنزل قطعة من نور، فأسکنها في صلب آدم، فساقها حتّی قسمها جزءین؛ جزءاً في صلب عبداللّه وجزءاً في صلب أبي طالب، فأخرجني نبیّاً وأخرج علیّاً وصیّاً.»(3)
الأنساب سمعانی و تراجم الحفّاظ میرزا محمّد بدخشانی شنیدی و دریافتی که اعاظم محقّقین و افاخم منقّدین مثل خمیس جوزی و علّامه ذهبی و سمهودی و ابن حجر مکّی و جهرمی و سیّد محمود شیخانی قادری و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر و مولوی ولی الله و غیر ایشان در کتب دینیه و اسفار یقینیه خود از او نقل می نمایند. و خود شاه صاحب هم ابن المغازلی را از مصنّفین در مناقب جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام شمرده، اهل حقّ را به مزعوم باطل خود کاسه لیس و خوشه چین اهل سنّت در نقل مناقب آن حضرت وانموده(1).
فهذا أبوالحسن الجلّابي المغازلي، الحاوي لمحاسن الفضائل ومکارم المعالي، قد أثبت حتماً هذا الحدیث الشّریف رغماً لآناف المنکرین الجاحدین، ونسف الرّماد علی وجوه الحائدین عن الدین، وأوجع قلوب الرّادّین المبطلین، وأغاظ صدور الصادّین المدغلین، فانماث بسعيالجلّابي ملح تزویقات المخاطب الخالب الجالب أنواع الختل انمیاثاً، وصار هو في غزله ونسجه <كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا>(2).
و مخفی نماند که در آخر نسخه حاضره مناقب ابن المغازلی این عبارت مسطور است:
«قال في النسخة التي نقلت منها هذه: قال في الأُمّ: قال في نسخة الفقيه بهاءالدين عليّ بن أحمد الأكوع: فرغ من نسختها أبوالحسن عليّ بن محمّد بن الحسن
ص: 239
ابن أبي نزار ابن الشرفية بواسط العراق، في ثاني عشر من شوّال من سنة خمس وثمانين وخمسمائة، والله وليّ التوفيق.
ثمّ قال في أُمّ الأُمّ: وفرغت من نسخها في جُمادى الآخرة من سنة ثلاث وعشرين وستّمائة، وكتب عمر بن الحسن بن ناصر بن يعقوب. ختم الله له بخير.
وقال في أُمّ هذه النسخة: فرغت أنا من هذه النسخة، يوم تاسع عشر من شهر المحرّم الحرام من سنة إحدى وتسعين وتسعمائة بمدينة ثُلا(1) حماها الله بالصالحين من عباده، وكتب: مالكه مملوك آل محمّد سعيد بن عبدالله بن صالح، عفا الله عنه وحشره في زمرتهم.
وفرغت أنا من تحصيل هذه النسخة المباركة -وأنا الفقير إلى مغفرة الله وكرمه، والعائذ به من أليم عذابه ونقمه: الحسين بن عبدالهادي بن أحمد بن صلاح، ثبّته الله بالقول الثابت في الدنيا والآخرة- آخر نهار الخميس خامس شهر جمادى الآخرة، سنة سبع وثلاثين وألف، بمدينة ثلا حرسها الله تعالى بالصالحين من عباده، والحمد لله ربّ العالمين، وصلّى الله على محمّد وآله الطاهرين.
هذا، وأنا أسأل من اطّلع على هذا الكتاب وأستوصيه أن يدعو لي بما أمكن من الدعاء لا سيّما لحسن الخاتمة والعقبى، وبالله التوفيق والإعانة، وهو حسبي ونعم الوكيل.»
و نیز در آخر نسخه مذکوره مسطور است:«قال في آخر النسخة التي نقلت منها هذه ما لفظه:
ص: 240
حكاية حسنة من المناقب مسموعة في فضل أهل البيت:
قال أبوالحسن عليّ بن محمّد بن الشرفيّة: حضر عندي في دكّاني بالورّاقين بواسط يوم الجمعة خامس ذي القعدة من سنة ثمانين وخمسمائة: القاضي العدل جمال الدين نعمةالله بن عليّ بن أحمد بن العطّار، وحضر أيضاً عندي الأمير شرف الدين أبوشجاع بن العنبري الشاعر، فسأل شرف الدين القاضي جمال الدين أن يسمعه المناقب، فابتدأ بالقراءة عليه من نسختي التي بخطّي في دكّاني يومئذ، وهو يرويها عن جدّه العلّامة العدل المعمّر محمّد بن عليّ المغازلي، عن أبيه المصنّف.
فهما في القراءة -وقد اجتمع عليهما جماعة- إذ اجتاز أبونصر قاضي العراق، وأبوالعبّاس ربيعة، وهما ينبزان بالعدالة، فوقفا يُغوغيان وينكران عليه قراءة المناقب، وأطنب قاضي العراق في التهزّء والمجون، وقال في جملة مقالته على طريق الاستهزاء: أي قاضي! اجعل لنا وظيفة كلّ يوم جمعة بعد الصّلاة تسمعنا شيئاً من هذه المناقب في المسجد الجامع.
فقال لهما القاضي نعمةالله بن العطّار: ما أنتما من أهلها، أنتما قد حضرتما في درب الخطيب، وذكرتما أنّ عليّاً ما كان يحفظ سورة واحدة من كتاب الله تعالى، والمناقب يتضمّن: أنّه ما كان في الصحابة أقرأ من عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، فما أنتما من أهلها.
فأكثرا الغوغاء والتهزء، فضجر القاضي نعمةالله بن العطّار، وقال بمحضر جماعة كانوا وقوفاً: اللّهمّ إنْ كان لأهل بيت نبيّك عندك حُرمة ومنزلة فاخسف به داره، وعجّل نكايته.
فبات في ليلته تلك وفي صبيحة يوم السبت سادس ذي القعدة من سنة ثمانين
ص: 241
وخمسمائة خسف الله تعالى بداره، فوقعت هي والقنطرة وجميع المسنّاة إلى دجلة، وتلف منه فيها جميع ما كان يملك من مال وأثاث وقماش فكانت هذه المنقبة من أطرف ما شوهد يومئذ من مناقب آل محمّد صلوات الله عليهم.
فقال عليّ بن محمّد بن الشرفيّة في ذلك اليوم في هذا المعنى:
يا أيُّها العدل الذي***هو عن طريق الحقّ عادل
متجنّباً سُبُل الهُدى***وإلى سبيل الغيّ مائل
أبمثل أهل البيت يا***مغرور ويحك أنت هازل
دع عنك أسباب الخلا***عة واستمع منّي الدلائل
بالأمس حين جحدت من***أفضالهم بعض الفضائل
وجريت في سنن السُخْ--ر***ولست تسمع عذل عاذل
نزل القضاء على ديا***رك في صباحك شرّ نازل
أضحت ديارك سابحا***ت في الثرى خسف الزلازل
وبقيت يا مغرور في الد***ارين لم تحظَ بطائل
هذا الجزاء بهذه الدنيا فعُدّ***لهم غداً ما أنت قائل
قال عليّ بن محمّد بن الشرفيّة: وقرأت المناقب التي صنّفها ابن المغازلي بمسجد الجامع بواسط، الذي بناه الحجّاج بن يوسف الثقفي لعنه الله ولقّاه ما عمل في مجالس ستّة، أوّلها الأحد رابع صفر، وآخرهنّ عاشر صفر سنة ثلاث وثمانين وخمسمائة، في أُمم لا يحصى عديدهم، وكانت مجالس ينبغي أن تؤرّ.
وكتب قارؤها بالمسجد الجامع عليّ بن محمّد بن الشرفيّة.»
ص: 242
و ظاهر است که کابلی امام المستکبرین و مخاطب قمقام المتهوّکین در پی ابطال و توهین، تکذیب و تهجین حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث أنا مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور که همه در مناقب ابن المغازلی مذکور است، افتادند، و زبان را به انواع خرافات و مکابرات، و اصناف هفوات و مجازفات كشادند.
پس مخاطب عمدة الحذّاق و ابن الجوزی کثیر الشقاق و کابلی فاقد الخلاق و امثال ایشان از ارباب مکابره و اصحاب اخفاق مثل قاضی عراق، در استحقاق عذاب و تنکیل و عنف سیاق، و عقاب اردا و ایباق، و نهک و هتک و برجم و صلم و اخلاق، و خسف و رجف و نسف و اغراق، و اتلاف مال و خسران مآل و سخط ایزد خلّاق، ریبی نماند. و اگر در دار دنیا به خسف و غرق مبتلا شدند اوشان را چه سود و ما را چه ضرر؟! وإنّ عذاب الآخرة أدهی وأمرّ.
وجه یازدهم آنکه أبوشجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فنّاخسرو الدیلمي الهمداني(1) این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه در فردوس الأخبار
ص: 243
که اصل نسخۀ آن پیش فقیر خاکسار حاضر است گفته:
«سلمان:
کنت أنا وعليّ نوراً بین یدی اللّه مطیعاً(1)
یسبّح اللّه (ذلك النور) ویقدّسه قبل أن یخلق <آدم> بأربع عشر ألف سنة(2)، فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلك النورفي صلبه، ولم یزل(3)
في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب، فجزء أنا وجزء علي <بن أبي طالب>.»(4)
و نیز دیلمی در باب الخاء گفته:
«سلمان <قال:
ص: 244
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم:> خلقت أنا وعليّ من نور واحد قبل أن یخلق (الله) آدم بأربعة ألف عام، فلمّا خلق اللّه <تعالی> آدم رکّب ذلك النور في صلبه، فلم نزل(1) في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب، ففيّ النبوّة وفي عليّ الخلافة.»(2)
فهذا شیرویه بن شهردار شهر سیف الانتقام والاصطلام، علی المنکرین الأغثام، و الجاحدین الأقزام، وصال علی زرافة المکابرین صولة الضّرغام، حیث أثبت بروایة هذا الحدیث أجلّ فضیلة لعليّ علیه السّلام، وأبان کذب الحاکمین بالوضع والمنهمکین في الخدع علی سائر أولی الألباب والأفهام، بذکر هذا الحدیث الشریف في کتابه الذي مدحه بنفسه ومدحه غیره من الأعلام الفخام.(3)
ص: 245
وجه دوازدهم آنکه أبومحمّد أحمد بن محمّد بن علي العاصمي در زین الفتی شرح سوره هل أتی حدیث نور را به طرق متعدّده روایت کرده و بر مشابهت آن حضرت با حضرت آدم علیه السّلام در خلق استدلال کرده، و روایات دیگر هم مؤیّد آن وارد کرده.
وهذه عبارته:
«ذکر مشابه أبینا آدم علیه السّلام:
فإنّه قد وقعت المشابهة بین المرتضی وبینه علیه السّلام بعشرة أشیاء:
أوّلها بالخلق والطّینة، والثاني بالمکث والمدّة، والثالث بالصّاحبة والزّوجة، والرابع بالتزویج والخلعة، والخامس بالعلم والحکمة، والسادس بالذّهن والفطنة، والسّابع بالأمر والخلافة، والثامن بالأعداء والمخالفة، والتاسع بالوفاة والوصیّة، والعاشر بالأولاد والعترة.
أمّا الخلق والطینة: فإنّ آدم علیه السّلام خلق من الطّین وخلط طینه بنور الیقین، فکان طینیّاً دینیّاً، وکذلك المرتضی خلق من الطینة الطاهرة والتربة الزکیّة الزاهرة. ولذلك قال المصطفی: خلقت من أطیب الطّین وخلق محبّي من أسفلها ثمّ خلطت العلیا بالسّفلی، فلولا النّبوة والرسالة لکنتُ رجلاً من أمّتي.
والذي یؤیّد ما قلنا:
ما أخبرني به محمّد بن أبي زکریا الثقة، قال: أخبرنا محمّد بن عبداللّه الحافظ، قال: حدّثنا إسحاق بن محمّد بن عليّ بن خالد الهاشميّ بالکوفة، قال: حدّثنا أحمد بن
ص: 246
زکریّا بن طهمان، قال: حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمي، قال: حدّثنا الحسن بن إسماعیل ابن حمّاد بن أبي حنیفة، عن أبیه، عن زیاد بن المنذر، عن محمّد بن علي بن الحسین ابن علي بن أبي طالب، عن أبیه، عن جدّه، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلك النّور من صلبه، فلم یزل ینقله من صلب إلی صلب، حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب؛ فقسمه قسمین؛ فصیّر قسمي في صلب عبداللّه، وقسم عليّ فيصلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه، لحمه من لحمي ودمه من دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه، ومن أبغضه فببغضي أبغضه.
وأخبرنا محمّد بن یحیی، قال: أخبرنا أبومحمّد جناح(1) بن نذیر المحاربي الکوفي القاضي بکوفة، قال: أخبرنا أبوجعفر محمّد بن علي بن دحیم الشیباني، قال: حدّثنا أبوعبداللّه الحسین بن الحکم الحبري(2)، قال: حدّثنا إبراهیم بن إسحاق الضبّي، قال: حدّثنا عمرو بن ثابت، عن أبي حمزة الثمالي، عن سعید بن جبیر، عن أبي الحمراء، عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم قال:
لمّا أسري بي إلی السّماء، نظرت إلی ساق العرش الأیمن، فإذا علیه مکتوب لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه، أیّدته بعليّ ونصرته به.
وأخبرنا محمّد بن أبي زکریّا، قال: أخبرنا محمّد بن عبداللّه الحافظ، قال: أخبرنا سعید بن خالد المطوعي بنیسابور، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن أبي یحیی الترمذي،
ص: 247
قال: حدّثنا موسی بن عیسی، قال: حدّثنا أیوب بن زهیر -وکان من البکّائین- عن عبداللّه بن عبدالملك، عن مالك بن أنس، عن نافع، عن ابن عمر، قال:
بینما رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم جالس ذات یوم ببطحاء مکّة، إذ هبط علیه جبرئیل الروح الأمین، قال: یا محمّد، إنّ ربّ العرش یقرأ علیك السّلام ویقول لك: لمّا أخذ میثاقَ النبیین أخذ میثاقك في صلب آدم، فجعلك سیّد الأنبیاء وجعل وصیّك سیّد الأوصیاء عليّ بن أبي طالب، ویقول: یا محمّد، وعزّتي لو سألتني أن أزیل السّماوات والأرض لأزلتها لکرامتك عليّ، وذکر الحدیث.
قال: لم نکتب من حدیث مالك بن أنس إلّا عن هذا الشیخ.
وأخبرنا الشیخ أبوعبداللّه الحسین بن محمّد البستي الأرغندي، قال حدّثنا أبومحمّد عبداللّه بن أبي منصور، قال: حدّثنا أبوجعفر بن البشر الزوزني، قال: حدّثنا أبوحاتِم محمّد بن إدریس الحنظلي الرّازي، قال: حدّثنا محمّد بن عبداللّه بن أنس بن مالك الأنصاري، قال: حدّثني حمید الطویل، عن أنس بن مالك، عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم، قال:
کلّ مولود یولد، فهو في سرته من التربة التي خلق منها، وأنا وعلي بن أبي طالب خلقنا من تربة واحدة.أخبرنا الحسین بن محمّد، قال: حدّثنا عبداللّه بن أبي منصور، قال: حدّثنا محمّد ابن بشر، قال: حدّثنا محمّد بن عبداللّه بن المثنّی، قال: حدّثني حمید الطویل، عن أنس بن مالك، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم:
خلقت أنا وعليّ بن أبي طالب من نور واحد، یسبّح اللّه عزّ وجلّ في یمنة العرش قبل خلق الدّنیا، ولقد سکن آدم الجنّة ونحن في صلبه، ولقد رکب نوح السفینة ونحن
ص: 248
في صلبه، ولقد قذف إبراهیم في النار ونحن في صلبه، فلم یزل یقلّبنا اللّه عزّ وجلّ من أصلاب طاهرة إلی أرحام طاهرة حتّی انتهی بنا إلی عبدالمطّلب، فجعل ذلك النور بنصفین؛ فجعلني في صلب عبداللّه وجعل علیّاً في صلب أبي طالب، وجعل فيّ النبوّة والرّسالة وجعل في عليّ الفروسیّة والفصاحة، واشتقّ لنا اسمین من أسمائه: فربّ العرش محمود وأنا محمّد، وهو الأعلی وهذا عليّ.
فهذه الأحادیث تدلّ علی صحّة ما أشرنا إلیه ورجحان ما دللنا علیه.»(1)
و نیز در زین الفتی در ذکر مشابه جناب امیرالمومنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلى الله علیه وآله وسلّم گفته:
«أمّا الخلق والطينة: فقوله صلّى الله عليه وسلّم خلقت من أطيب الطين وخلق محبّي من أسفلها، ثمّ خلطت العليا بالسفلى، فلولا النبوّة والرسالة لكنتُ رجلاً من أمّتي.
فكذلك المرتضى رضوان الله عليه فيما روي عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب، عن أبيه، عن جدّه قال:
قال رسول الله صلّى الله عليه: كنت أنا وعليّ نوراً بين يدي الله عزّ وجلّ من قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام.
وذكر الحديث بطوله مذكوراً ذلك وشكاله في فصل مشابه أبينا آدم صلوات الله عليه بإسنادها بتمامها.»(2)
فهذا العاصميّ قد جهد جهداً بلیغاً کافیاً، ووکدوکداً سدیداً شافیاً، في إثبات هذا الحدیث الشریف من طرق متعدّدة، ووجوه متنوّعة، ثمّ استدلّ بها واحتجّ، فأنقذ
ص: 249
المرتابین والمشکّکین من اللجج، وکشف فتام العناد والرّهج، وأسعر لإحراق المعاندین لهباً شدید الوهج.
وجه سیزدهم آنکه أبوالفتح محمّد بن علي بن إبراهیم النطنزي در خصائص علویه -علی ما نقل- گفته:
«أنبأنا أبوعلي الحسن بن أحمد بن الحسن الحدّاد، قال: حدّثنا أبونعیم أحمد بن عبداللّه بن أحمد الحافظ، قال: حدّثنا أحمد بن یوسف بن خلّاد النصیبي ببغداد، قال: حدّثنا الحارث بن أبي أسامة التمیمي، قال: حدّثنا داود بن المحبر بن محمّد، قال: حدّثنا قیس بن الربیع، عن عبّاد بن کثیر، عن أبي عثمان الرّازي، عن سلمان الفارسي، قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یقول: خلقت أنا وعليّ بن أبي طالب من نور عن یمین العرش، نسبّح اللّه ونقدّسه من قبل أن یخلق اللّه عزّ وجلّ آدم بأربع عشرة آلاف سنة، فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا إلی أصلاب الرّجال وأرحام النساء الطاهرات، ثمّ نقلنا إلی صلب عبدالمطّلب، وقسمنا بنصفین؛ فجعل النصف في صلب أبي عبداللّه وجعل النصف في صلب أبي طالب، فخلقت من ذلك النّصف وخلق عليّ من النصف الآخر، واشتقّ اللّه لنا من أسمائه اسماً: واللّه محمود وأنا محمّد، واللّه الأعلی وأخي عليّ، واللّه فاطر وابنتي فاطمة، واللّه محسن وابناي الحسن والحسین؛ فکان اسمي في الرّسالة
ص: 250
والنبوّة، وکان اسمه في الخلافة والشجاعة، فأنا رسول اللّه وعليّ سیف اللّه.»(1)
فهذا أبوالفتح فتح باب الصّواب، بروایة هذاالحدیث الشریف الکاشف للحجاب، الممیّز للقشر من اللّباب، فسدّ خوخة التشکیك والارتیاب، وزعزع أرکان المدغلین الأوشاب، وأقام علی الحقّ حجّة متینة لأولی الألباب.
و نیز نطنزی در خصائص گفته:
«أخبرني عليّ بن إبراهیم القاضي بفرات، قال: أخبرني والدي، قال: أخبرني جدّي، قال: حدّثنا حجّاج بن روبه، عن ابن نجیح، عن مجاهد، عن ابن عبّاس رضي اللّه عنه قال:
لمّا خلق اللّه عزّ وجلّ آدم ونفخ فیه من روحه، عطس، فألهمه اللّه: الحمد للّه ربّ العالمین. فقال له ربّه: یرحمك ربّك.
فلمّا سجد له الملائکة، تداخله العجب، فقال: یا ربّ، خلقت خلقاً هو أحبّ إلیك منّي؟ فلم یجب، ثمّ قال الثاني، فلم یجب، ثمّ قال الثالثة، فلم یجب، ثمّ قال الرابعة، فقال اللّه عزّ وجلّ له: نعم، ولولاهم ما خلقتك.
فقال: یا ربِّ، فأرنيهم.
فأوحی اللّه عزّ وجلّ إلی ملائکة الحجب أن ارفعوا الحجب، فلمّا رفعت، إذا آدم بخمسة أشباح قدّام العرش.
فقال: یا ربّ، من هولاء؟
قال: یا آدم، هذا نبیّي، وهذا عليّ أمیرالمؤمنین ابن عمّ النبيّ، وهذه فاطمة بنت نبیّي، وهذان الحسن والحسین ابنا عليّ وولد نبیيّ.
ص: 251
ثمّ قال: یا آدم، هم الأوّل. ففرح بذلك.
فلمّا اقترف الخطیئة، قال: یا ربّ، أسألك بمحمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسین لمّا غفرت لي، فغفر اللّه له. فهذا الذي قال اللّه عزّ وجلّ: <فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ>(1) فلمّا أهبط إلی الأرض صاغ خاتماً فنقش علیه محمّد رسول اللّه. ویکنّی آدم بأبي محمّد.»(2)
و فضل و جلالت و عظمت و نبالت نطنزی بر متتبّع افادات اکابر سنّیه مخفی نیست. از عبارت کتاب الأنساب سمعانی که سابقاً در مجلّد حدیث تشبیه مذکور شد(3)،
ظاهر است که نطنزی شیخ و استاد سمعانی است، و او افضل اهل خراسان است در لغت و ادب و قیام به صنعت شعر. و سمعانی بر او علم ادب خوانده و از او استفاده نموده. و نیز ظاهر است که سمعانی گاهی با او ملاقات نکرده مگر اینکه از او کتابت کرده و اقتباس نموده. و آخراً به مرو از او سماع حدیث فرموده.(4)
و از افاده علّامه ابن النجّار تابان است که او نادرۀ فلک و نابغۀ دهر بوده و در بعض فضائل بر اهل زمان خود فائق بود.
ص: 252
و خلیل صفدی در وافی بالوفیات افاده نموده که او از بلغاء اهل نظم و نثر بود، سفر بلاد نموده و با اکابر ملاقات کرده، و او کثیر المحفوظ، و محبّ علم و سنّت، و زیاده کننده صدقه و صیام بود، صحبت کرد با ملوک و سلاطین و نزد ایشان برای او وجاهتی عظیم بود، و او بر ایشان بسیار تکبّر می کرد و بر اهل علم از سر تواضع پیش می آمد.(1)
وجه چهاردهم آنکه أبومنصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمي این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه از عبارات آتیه اخطب خوارزم ظاهر و باهر خواهد شد.
و إبراهیم بن محمّد الحمّوئي(2) در فرائد السمطین گفته:
«أنبأني أبوطالب (علي) بن أنجب(3) الخازن، عن ناصر بن أبي المکارم إجازةً، <قال:> أنبأنا أبوالمؤیّد الموفّق بن أحمد إجازةً إنْ لم یکن سماعاً. ح.
أنبأني العزیز بن محمّد (بن أبي القاسم،) عن والده أبي القاسم بن أبي الفضل بن عبدالکریم إجازةً، قالا(4): أخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمي إجازةً، أنبأنا
ص: 253
عبدوس بن عبداللّه (الهمَداني كتابةً، قال: حدّثنا أبوالحسن عليّ بن عبدالله، قال:) حدّثنا(1) أبوعلي محمّد بن أحمد العَطَشي(2)، حدّثنا أبوسعید العدوي الحسن بن عليّ، (قال:) حدّثنا أحمد بن المقدام العجلي أبوالأشعث، حدّثنا الفضیل بن عیاض، عن ثور ابن یزید، عن خالد بن معدان، عن زاذان، عن سلمان، قال:
سمعت حبیبي المصطفی محمّداً صلّی اللّه علیه وسلّم یقول: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ مطیعاً، یسبّح اللّه ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلقاللّه آدم بأربعة عشر ألف سنة، فلمّا خلق اللّه تعالی آدم، رکب ذلك النّور في صلبه، فلم نزل(3) في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب، فجزء أنا وجزء عليّ.»(4)
فهذا شهردار الجلیل الفخار، قد روی الحدیث الشریف الظاهر الاعتبار، فوضح الحقّ بروایته والباطل بار، وظهر أنّ الإبطال والإنکار ناشٍ من الحقد والضغن المعقب للخسار، وآت من التهوّر والتحیّر الجالب للهوان والصّغار.
وجه پانزدهم آنکه أبوالمؤیّد موفّق بن أحمد بن أبي سعید إسحاق المعروف بأخطب خوارزم این حدیث شریف را روایت فرموده، چنانچه در کتاب المناقب که
ص: 254
نسخه آن در سفر عراق به دست این عبد مُفتاق رسیده می فرماید:
«أخبرني شهردار هذا(1)
إجازةً، أخبرنا (أبوالفتح) عبدوس بن عبداللّه (بن عبدوس) الهَمَداني کتابةً، حدّثنا أبوالحسن عليّ بن عبداللّه، حدّثنا أبوعليّ محمّد بن أحمد العطشي، حدّثنا أبو سعید العدوي، (حدّثني) الحسن بن عليّ، حدّثنا أحمد بن المقدام العجلي، حدّثنا أبوالأشعث، حدّثنا الفضیل بن عیاض، عن ثور بن یزید، عن خالد بن معدان، عن زاذان، عن سلمان، قال:
سمعت حبیبي المصطفی محمّداً صلّی اللّه علیه وسلّم یقول: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ مطیعاً(2) یسبّح اللّه ذلك النّور ویقدّسه قبل أن یخلقآدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکّب ذلك النّور في صلبه، فلم یزل(3) في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب؛ فجزء أنا وجزء عليّ.
وأخبرني شهردار هذا إجازةً، أخبرنا (أبوالفتح) عبدوس بن عبداللّه بن عبدوس الهمَداني کتابةً، حدّثنا الشریف أبوطالب الجعفري، حدّثنا ابن مردویه الحافظ، حدّثنا إسحاق بن محمّد بن عليّ بن خالد، حدّثنا أحمد بن زکریّا، حدّثنا ابن طهمان، حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمي، حدّثنا الحسن(4)
بن إسماعیل بن حمّاد، عن أبیه، عن زیاد بن المنذر، عن محمّد بن عليّ بن الحسین، عن أبیه، عن جدّه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه تعالی من
ص: 255
قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه (تعالى) آدم سلك ذلك النّور في صلبه، فلم یزل اللّه (تعالى) ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، فقسمه نصفین(1)؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه ومن أبغضه فببغضي أبغضه.»(2)
و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته:
«أخبرني سیّد الحفّاظ أبومنصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمي الهَمَداني فیما کتب إليّ من همدان، أخبرنا أبوالفتح عبدوس بن عبداللّه بن عبدوس الهمداني کتابةً، حدّثنا الشیخ الخطیب أبوالحسن صاعد بن محمّد <بن> الغیاث الدامغاني، حدّثنا أبویحیی محمّد بن عبدالعزیز البسطامي، حدّثنا أبوبکر القرشي، حدّثنا أبوسعيد(3) الحسن بن عليّ بن زکریا، حدّثنا هدبة بن خالد القیسي، عن حمّاد ابن ثابت البناني، عن عبید بن عمیر اللّیثي، عن عثمانبن عفّان، قال:
قال عمر بن الخطّاب: إنّ اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه عليّ بن أبي طالب.»(4)
و در مجلّد حدیث تشبیه(5) دریافتی که محامد غزیره و مناقب شهیره و مفاخر
ص: 256
باذخه و مآثر شامخه اخطب خوارزم، اکابر علمای اعلام و اماثل نبهای فخام مثل عمادالدین ابوعبدالله محمّد بن عبدالله کاتب اصفهانی در خریدة القصر، و أبوالفتح ناصر بن أبي المکارم عبدالسیّد بن علي المُطرّزي در إیضاح، و محمّد بن محمود بن الحسن المعروف بابن النجّار در ذیل تاریخ بغداد، و أبوالولید محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمي در جامع مسانید أبي حنیفه، و خلیل بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات، و عبدالقادر بن محمّد القرشي در جواهر مضیئه، و تقي الدین محمّد بن أحمد الفاسي در عقد ثمین، و جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة، و سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل، و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب أعلام الأخیار واضح و ظاهر نموده اند.
و دانستی که اکثری از محقّقین و منقّدین مثل محمّد بن یوسف کنجی، و محمّد بن یوسف زرندی، و ابن الوزیر صنعانی، و ابن الصبّاغ مالکی، و علی سمهودی، و ابن حجر مکّی، و کمال الدین جهرمی، و احمد بن الفضل باکثیر مکّی، و عبدالله نطنزی، و مولوی ولی الله لکهنوی از او در کتب خود نقل ها آورده اند. و خودشاه صاحب هم در مقام قصۀ کسر اصنام روایت نمودن اهل سنّت این قصه را به حذف فقره ”تو بار مرا نتوانی برداشت“ از اخطب مثل دیگر اکابر سنّیه ثابت فرموده، و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در إزالة الغین از سیرت شامیه عبارتی نقل فرموده که در آن از اشعار اخطب که او در مدح ابى حنیفه گفته تمسّک جسته و بعد نقل عبارت مذکوره، بودن اخطب خوارزم از فقهای متبحّرین و ائمّه محدّثین ثابت
ص: 257
فرموده.(1)
فهذا أبوالمؤیّد موفّق، المؤیّد الموفّق، لإحقاق الحقّ، وإزهاق الباطل المزوّق، قد روی هذا الحدیث الشریف المحقّق، من طریقین وعزّزهما بثالث فرمی أکباد المنکرین بسهم مفوّق، وقد ظهر ظهوراً لامعاً، ووضح وضوحاً ساطعاً، من صدر کتابه هذا أنّ ما یرویه فیه یسیر من کثیر، وغرفة من بحر غزیر، فلا ینکر روایاته وأخباره، ولا یبطل أحادیثه وآثاره، إلّا کلّ متعصّب حنق غریر، واللّه وليّ التوفیق والتبصیر، والصّائن عن همزات کلّ خادع عن رویة الحقّ حسیر.
وجه شانزدهم آنکه عليّ بن الحسن بن هبةاللّه المعروف بابن عساکر این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه محمّد بن یوسف الکنجي الشافعي در کفایة الطالب گفته:
ص: 258
«أخبرنا أبوإسحاق الدمشقي، أخبرنا أبوالقاسم الحافظ، أخبرنا أبوغالب بن البنّاء، أخبرنا أبومحمّد الجوهري، أخبرنا أبوعلي <بن> محمّد بن أحمد بن یحیی، حدّثنا أبوسعید العدوي، حدّثنا أبوالأشعث، حدّثنا الفضیل(1) بن عیاض، عن ثور بن یزید، عن خالد بن معدان(2)، عن زاذان، عن سلمان قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یقول: کنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه مطیعاً، یسبّح ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم رکب(3) ذلك النور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقنا(4) في صلب عبدالمطّلب؛ فجزء أنا وجزء عليّ.
قلت: هکذا أخرجه محدّث الشام في تاریخه في الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه، ولم یطعن في سنده ولم یتکلّم علیه، وهذا یدلّ علی ثبوته.»(5)
ص: 259
فهذا ابن عساکر، الإمام الماهر، والناقد المحقّق الفاخر، ذو الفضل الزاهر، والنّبل الباهر، الذي فنیت في الثّناء والاطّراء علیه الدفاتر، ونفدت في ذکر محاسنه ومحامده المحابر، قد أوضح الحقّ الظاهر، وأردی عساکر الضّلال والجحود الخاثر، وأباد لمّة الغي والعدوان الفاتر، فشرق بریقه کلّ مجادل مکابر، وأظلم علیه الجوّ المضي الزّاهر، وکاد من شدّة الخجل أن یدسّ نفسه هوناً في التراب الساتر، أو یغرقه في تیار بحر زاخر.
وجه هفدهم آنکه این حدیث شریف را نورالدّین أبوالرّجاء محمود بن محمّد الصّالحاني روایت نموده، چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی
ص: 260
ترجیح الفضائل گفته:
«عن علي بن حسین(1)، عن أبيه، عن جدّه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه <تعالی> من قبل أن یخلق <اللّه تعالی> آدم بأربعة ألف عام، فلمّا خلق الله تعالى آدم سلك ذلك النور في صلبه، فلم یزل اللّه ینقله من صلبٍ إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، فقسم(2) قسمین؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، ومن(3) أحبّه فبحبّي أحبّه، (ومن أبغضه فببغضي أبغضه).
وعن جابر رضي اللّه <تعالی> عنه:
إنّ النبيّ صلّی اللّه علیه وعلی آله <وبارك وسلّم> كان بعرفات وعليّ كرّم اللّه وجهه(4) تجاهه، فقال: یا عليّ، ادن منّي، ضع خمسك في خمسي -یا عليّ- خلقت أنا وأنت من شجرة أنا أصلها وأنت فرعها، والحسن والحسین أغصانها، فمن(5) تعلّق بغصنٍ منها أدخله (الله) الجنّة.
روی الحدیث الأوّل الإمامُ الصّالحاني نورالدّین أبوالرجاء(6) محمود بن محمّد الذي سافر ورحل وأدرك المشایخ وسمع وأسمع وصنّف في كلّ فنّ، وروی عنه خلق كثیر،
ص: 261
وصحب بالعراق أباموسی المدیني الإمام (الحافظ) ومن في طبقته بإسناده إلی الإمام الحافظ أبي بكر بن مردویه بإسناده مسلسلاً مرفوعاً.
والحدیث الثاني (إلى) الإمام الحافظ الورع أبي نعیم الإصفهاني.
وروی الأول أيضاً الإمام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الأنصاري الزرندي المحدّث بالحرم الشریف النّبوي المحمّديّ.»(1)
و هر چند مناقب شامخه و مدارج باذخه صالحانی از همین عبارت ظاهر است، لكن سابقاً شنیدی كه صاحب توضیح الدلائل در مقامات دیگر به مدح و ثناء و وصف و اطراء او پرداخته، گاهی به امام عالم ادیب اریب محلّی به سجایای مكارم و ملّقب در میان ائمّه اعلام به محیی السنّه و ناصر الحدیث و مجدّد الإسلام عالم ربّانی و عارف سبحانی یاد كرده، و گاهی به محيی السنّه صالحانی، وگاهی به امام صالحانی تعبیر كرده، كما لا یخفی علی ناظره.
وجه هیجدهم آنكه أبوالفتح ناصر بن عبدالسیّد المُطَرِّزي این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه از عبارت سابقه حمّوئی(2) درروایت شهردار واضح و
ص: 262
آشكار شد. (1)
ونیز حمّوئی(2) در فرائد السمطین گفته:
«أنبأني الشیخ أبوطالب بن الحسین بن عبیداللّه، عن محبّ الدّین(3) محمّد بن محمود بن الحسن بن النجّار إجازةً، عن برهان الدّین أبي الفتح ناصر بن أبي المكارم المُطرّزي إجازةً، قال: أنبأنا أبوالمؤیّد الموفّق بن أحمد المكّي أخطب خوارزم(4) قال: أنبأ(5) سیّد الحفّاظ أبومنصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمي فیما كتب إليّ، أنبأنا أبوالفتح كتابةً، أنبأنا الشریف أبوطالب، أنبأنا الحافظ ابن مردویه، حدّثنا(6) إسحاق بن محمّد، حدّثنا أحمد بن زكریّا، (قال: أنبأنا) ابن طهمان، حدّثنا محمّد بن خالد، حدّثنا(7) الحسن بن إسماعیل، عن أبيه، عن زیاد بن المنذر، عن محمّد بن عليّ بن الحسین، عن أبيه، عن جدّه صلوات اللّه علیهم قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه تعالی مِن قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلك ذلك النّور في صلبه، فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلبٍ إلی صلبٍ حتّی أقرّه صلب عبدالمطّلب، ثمّ
ص: 263
أخرجه من صلب عبدالمطّلب، فقسمه قسمین؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه(1)، ومن أبغضه فببغضي أبغضه(2).»(3)
فهذا المطرّزي أبوالفتح ناصر، ناصر للحقّالزاهر، فاتح باب الصّدق الباهر، مطرّز للصّواب بالطراز الفاخر، كاسر ظهر كلّ معاند فاجر، هاصر رأس كلّ منكر خاسر، فالحمد للّه في الأوّل والآخر، وله الشكر في الباطن والظاهر، علی توالي انعامه المتوافر، وتواتر افضاله المتكاثر.
وجه نوزدهم آنكه أبومحمّد قاسم بن الحسین بن محمّد الخوارزمي در شرح دیوان أبوالعلاء در شرح بیت:
له الجوهر الساري يؤمِّمُ شخصه*** يجوب إليه محتِداً بعد محتِدِ
می فرماید:
«هذا من قوله: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلك النّور إلی صلبه، فلم یزل ینقله من صلبٍ إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، فقسمه قسمین؛ فصیّر قسمي في
ص: 264
صلب عبداللّه وقسم عليّ في صلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه.»(1)
فهذا العالم الحازم، أبومحمّد القاسم، الذي هو لشعائر الفضل والبراعة راسم، وبتحقیقه وتنقیده لوساوس الخابطین حاسم، قد حسر القناع وشمّر الذيل وكشف عن ساق الجدّ والاجتهاد، في تشیید مباني السّداد والرشاد، وبلغ في نصرة الحقّ أقصاه، ووصل في تأیید الصّدق منتهاه، وأثبت الحدیث الشریف قطعاًوجزماً ویقیناً وحتماً، فلم یدع مقالاً لقائل، ولا مساغاً لمكابر مجادل، فجرع المنكرین مرارات الغصص، وضیّق علیهم الفرص، وأذاقهم البشع النغص، فهم مكابدون لأنواع العلز والمضض، مقاسون صنوف النصب والجرض، قد أظلمت من تفاقم القلق وتراكم الحنق في أعینهم الدنیا المشرقه، ووقعوا من الحیرة والسّدم في المُهامة المردیة، والمجاهل الموبقة.
و عقائل محامد و نفائس مفاخر و روائع مآثر و جلائل فضائل صدر الأفاضل بر متتبّعین افادات محقّقین اماثل مخفی نیست.
یاقوت حموی در كتاب معجم الأدباء گفته:
«القاسم بن الحسین بن محمّد أبومحمّد الخوارزمي، صدرالأفاضل حقّاً، وواحد الدهر في علم العربیّة صدقاً، ذو الخاطر الوقّاد والطّبع النقّاد والقریحة الحاذقة والنحیرة الصّادقة، برع في علم الأدب، وفاق في نظم الشعر ونثر الخطب، فهو إنسان عین الزمان
ص: 265
وغرة جبهة هذا الأوان.
سألته عن مولده فقال: مولدي في اللیلة التاسعة من شعبان سنة خمس وخمسین وخمسمائة.
وحضرت في منزله بخوارزم، فرأیت منه صدراً یملأ الصّدر، ذا بهجة سَنیّة، وأخلاق هنیئة، وبشر طلق، ولسان ذلق، فملأ قلبي وصدري، وأعجز وصفه نظمي ونثري، واستنشدته من قیله فأنشدني لنفسه بمنزله في خوارزم في سلخ ذي القعدة سنة ستّ عشرة وستمائة:
یا زمرة الشعراء دعوة ناصح***لا تأملوا عند الكرام سماحا
إنّ الكرام بأسرهم قد أغلقوا***باب السّماح وضیّعوا المفتاحا
ورأیته شیخاً بهيّ المنظر، حسن الشیبة كبیرها، سمیناً بدیناً عاجزاً عن الحركة.وكان له في حلقه حوصلة كبیرة، وقلت له: ما مذهبك؟ فقال: حنفيّ ولكن لست خوارزمیّاً، لست خوارزمیّاً. یكرّرها. إنّما اشتغلت ببخارى، <أ> فأری رأي أهلها. نفى عن نفسه أن یكون معتزلیّاً رحمه اللّه.»
ثمّ قال یاقوت بعد نقل بعض أشعاره:
«وقال بعض الفضلاء الخراسانیة في الإمام صدر الأفاضل یمدحه:
إنّ للعالمین فخراً وزیناً***وجمالاً یجلّ عن كلّ شین
بفتی وافي(1) العلوم نقاب***مثله ما رأیت قطّ بعیني
لیس ذاك الفتی المبرّز إلّا***أفضل النّاس قاسم بن الحسین.»(2)
ص: 266
و عبدالقادر حنفی در جواهر مضیه گفته:
«القاسم بن الحسین بن أحمد الخوارزمي النحوي.
ولد سنة خمس وخمسین وخمسمائة.
تفقّه علی أبي الفتح ناصر بن عبدالسّیّد المُطرّزي، وأخذ عنه العربیّة.
وله تصانیف: شرح المفصّل سمّاه: التجمير(1) ثلاث مجلّدات، وشرح سقط الزند، والتوضیح في شرح المقامات والزوایا والخبایا في النحو، وله بدائع الملح.
قتلته التتار سنة سبع عشرة وستمائة.»(2)
وجلال الدّین سیوطی در بغیة الوعاة گفته:
«قاسم(3) بن الحسین بن محمّد أبومحمّد الخوارزمي (النحوي).
قال یاقوت: صدر الأفاضل حقاً، وأوحد الدهر في علم العربیّة صدقاً، ذوالخاطر الوقّاد، والطبع النقّاد(4)، برع في علم الأدب، وفاق في نظم الشعر ونثر الخطب، فهو إنسان عین الزّمان وغرة جبهة هذا الأوان.
ولد تاسع شعبان سنة خمس وخمسین وخمسمائة.
وكان حنفیاً سنیاً ذا بهجة سنیّة وأخلاق هنیئة وبشر طلق ولسان ذلق.
ص: 267
صنّف التجمير(1) في شرح المفصّل بسیط، السبیكة في شرحه متوسّط، المجمّرة(2) في شرحه صغیر، شرح سقط الزند، شرح المقامات، شرح الأنموذج، السرّ(3) في الإعراب، شرح الأبنیة الزوایا والخبایا(4) في النحو، المحصّل في البیان، وغیر ذلك.»(5)
و نیز سیوطی در اشباه ونظائر گفته:
«قال یاقوت: حدّثني صدر الأفاضل قال:
كتب إليّ الصّوفيّ المعروف بالصواب یسألني عن قول حسّان رضي اللّه <تعالی> عنه:
فمن یهجو رسول اللّه منكم*** ویمدحه وینصره سواء
وقولهم: إنّ فیه ثلاثة عشر مرفوعاً.
فأجبته:
أفدي إماماً ومیض البرق منصرع***من خلف خاطره الوقّاد حین خطا
یبغي الصّواب لدینا من مباحثه***وما دری أنّ ما یعدو الصواب خطا
الذي یحضرني في هذا البیت من المرفوعات اثنا عشر، فمنها قوله: ”فمن یهجو“ فیها ثلاث(6) مرفوعات: المبتدا والفعل المضارع والضمیرالمستكن، ومنها: المبتدأ المقدّر
ص: 268
في قوله: ”ویمدحه“ والمعنی: ومن یمدحه، فیكون هنا علی حسب المثال الأوّل ثلاث(1) مرفوعات أيضاً. ومنها المرفوعان في قوله: ”وینصره“ أحدهما الفعل المضارع والثاني الضمیر المستكن فیه. ومنها المرفوعات الأربعة في قوله: ”سواء“ اثنان من حیث إنّه في مقام الخبر من المبتدئین(2)، واثنان آخران من حیث إنّ في كلّ واحد ضمیراً راجعاً إلی المبتدأ. فهذا یا سیّدي جهد المقلّ وغیر مرجوّ قطع المدی من الكلّ.»(3)
ومحمود بن سلیمان كفوی در كتائب أعلام الأخیار گفته:
«الشیخ الكامل الفاضل القاسم بن الحسین بن أحمد الخوارزمي النحوي.
ولد سنة خمس وخمسین وخمسمائة.
تفقّه علی أبي الفتح برهان الدین ناصر بن (أبي) المكارم عبدالسیّد المُطرّزي، وأخذ عنه عن أبي المؤیّد موفّق(4) بن أحمد المكّي، عن نجم الدین عمر النسفي، عن أبي الیسر البزدوي(5)، عن أبي منصور الماتریدي، عن أبي بكر الجوزجاني، عن محمّد، عن أبي حنیفة رحمهم اللّه <تعالی>.
وأخذ(6) العربیّة عنه عن الزمخشري.
وله تصانیف، منها: شرح المفصّل للعلّامة الزمخشري في النحو سمّاه التحبیر(7) في
ص: 269
ثلاث مجلّدات، وشرح سقط الزّند، والتوضیح في شرح المقامات والزوایا والخبایا في النحو، وله بدائع الملح.
قتله التتر سنة سبع عشرة وستمائة.»(1)و علي بن سلطان محمّد الحنفي القاري در اثمار جنیّه گفته:
«القاسم بن الحسين(2) الخوارزمي النحوي.
له تصانیف، منها: شرح المفصّل سمّاه التجمير(3) ثلاث مجلّدات، وشرح سقط الزند، والتّوضیح في شرح المقامات والزوایا والخبایا في النحو. وله بدائع الملح.
قتله(4) التتار سنة سبع عشرة وستمائة.»(5)
وجه بستم آنكه امام الدین أبوالقاسم عبدالكریم بن محمّد بن عبدالكریم الرافعي القزویني این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه إبراهیم بن محمّد الحمّوئي(6) در فرائد السمطین -علی ما نقل عنه- گفته:
ص: 270
«أخبرنا(1) الشیخ العدل بهاءالدّین محمّد بن یوسف البِرْزالي(2) بقراءتي علیه (ببستانه) بسفح جبل قاسیون ممّا یلي عقبة دُمّر(3) ظاهر مدینة دمشقالمحروسة، قلت له: أخبرك الشیخ أحمد بن الفرج بن علي بن الفرج الأموي(4) إجازةً، فأقرّ به. ح.
وأخبرني(5) الشیخ (الصالح) جمال الدین أحمد بن محمّد بن محمّد المعروف ب-: دكویه(6) القزویني، وغیره؛ إجازةً بروایتهم:
عن الشیخ الإمام إمام الدّین أبي القاسم عبدالكریم بن محمّد بن عبدالكریم الرافعي القزویني إجازةً، (قالوا:) أنبأنا الشیخ العالم عبدالقادر بن أبي صالح الجيلي(7)، قال: أنبأنا أبوالبركات هبةاللّه بن موسی السَّقَطي(8)، قال: أنبأ(9) القاضي أبوالمظفّر هنّاد ابن إبراهیم النسفي، قال: أنبأنا الحسن بن محمّد بن موسى بتكريت(10)، قال: أنبأنا محمّد ابن الفرُّخان(11)، حدّثنا محمّد بن یزید القاضي، حدّثنا (قتيبة، قال: حدّثنا) الليث بن
ص: 271
سعد(1)، عن العلاء بن عبدالرحمن، عن أبيه، عن أبي هریرة، عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أنّه قال:
لمّا خلق اللّه تعالی (آدم) أبا البشر(2) ونفخ فیه من روحه، التفت آدم یمنة العرش فإذا نور(3) خمسة أشباح سجّداً وركّعاً.
قال آدم: یا ربّ، هل خلقت أحداً من طین قبلي؟
قال: لا یا آدم.
قال: فمن هؤلاء الخمسة (الأشباح) الذين أراهم في هیئتي وصورتي؟
قال: هؤلاء خمسة من ولدك، لولاهم ما خلقتك. هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة أسماء من أسمائي، لولاهم ما خلقت الجنّة ولا النّار، ولا العرش ولا الكرسي، ولا السّماء ولا الأرض، ولا الملائكة ولا الإنس ولا الجنّ، فأنا المحمود وهذا محمّد، وأنا العالي وهذا عليّ، وأنا الفاطر وهذه فاطمة، وأنا الإحسان وهذا الحسن، وأنا المحسن وهذا الحسین.
آلیت بعزّتي أنّه لا یأتیني أحد بمثقال حبّة(4) من خردل من بغض أحدهم إلّا أدخلته ناري ولا أبالي.
یا آدم، هؤلاء صفوتي، بهم أنجّیهم وبهم أهلكهم، فإذا كان لك إليّ حاجة فبهؤلاء توسّل.
فقال النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم: نحن سفینة النجاة، من تعلّق بها نجی ومن حاد
ص: 272
عنها هلك، فمن كان له إلی اللّه حاجة فلیسأل بنا أهل البیت.»(1)
فهذا عبدالكریم بن محمّد الرافعي، رافع لواء الفضل والنقد والفقاهة، إمام أئمّة النبل والمجد والنباهة، رئیس أصحاب الشرف والظّرف والوجاهة، روی الحدیث الشریف إرغاماً لآناف أرباب الإنكار والجحود، وحسماً لعضیهات أئمّة الفریة والكنود، وجزماً لشافة أهل المذق والتخلیط، وهدماً لدار المنهمكین في التعمیس والتخبیط.
وجه بست و یكم آنكه شیخ فریدالدین محمّد العطّار النیسابوري در اسرار نامه(2) گفته:
تو نور احمد و حیدر یكی دان*** كه تا گردد بتو اسرار آسان
و نیز عطّار(3) در الهی نامه(4) گفته:
پیمبر گفته است ای نور دیده***ز یک نوریم هر دو آفریده
علی چون با نبی آمد ز یک نور*** یكی باشند هر دو از دوئى دور
ص: 273
محامد غزیره و مدائح وفیره عطّار بر ناظر كامل الاعتبار هویدا و آشكارست. از نفحات جامی(1) ظاهرست كه در سخنان جلال الدین رومی مذكورست كه نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بر روح فریدالدین عطّار تجلّی كرد و مربّی او شد.
و نیز از آن واضح است كه آنقدر اسرار توحید و حقائق اذواق و مواجید كه در مثنویات و غزلیات وی اندراج یافته در سخنان هیچ یكی از این طائفه یافت نمی شود.
و از تذكره دولت شاه(2)
پیداست كه مرتبۀ او عالی است و مشرب او صافی، و سخن او را تازیانه اهل سلوک گفته اند، و در شریعت و طریقت یگانه بود، و در شوق و نیاز و سوز و گداز شمع زمانه، مستغرق بحر عرفان است و غوّاص دریای ایقان، شاعری شیوه او نیست بلكه سخن او واردات غیب است، و این سخن را بدو منسوب كردن عیب.
و نیز از آن ظاهرست كه او بسیاری از اكابر و مشایخ دریافته و با عارفان صحبت داشته و چهارصد جلد كتاب اهل طریقت را مطالعه نموده [؟] كرده و در آخر حال به مرتبه عالم فنا رسیده و منزوی و معتكف شده.
و علاوه برین خود مخاطب در باب المكائد همین كتاب(3) تصریح نموده كه شیخ عطّار از كبرای مقبولین اهل سنّت است و از جمله بزرگوارانی كه بنای كارشان
ص: 274
و نامدارانی كه بنای شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنّت می باشد، وكفی بذلك حجّة لأهل الأبصار علی كون العطّار حائز الشرف الاعتماد والاعتبار، والله الموفّق للاستبصار.(1)
فهذا فرید الدین العطّار، وهو فرید دهره، ووحید عصره، وقریع زمانه، وعمید أوانه، قد تعطّرت الأكوان بروائح مآثره، وتنفّحت العوالم بنفحات مفاخره، قد درأ في صدور الفاجرین الرائغین، ودفع في نحور الخاسرین الزائغین، وجعل سعي المبطلین للحدیث الشریف <كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ>(2)، ووجّه إلی الجاحدین المكابرین سهماً مصمیاً لا یشوي من التقریع والتقبیح، حیث أثبت قطعاً وجزماً وبتّاً وحتماً اتّحاد نور النّبي والوصيّ، صلوات اللّه وسلامه علیهما وآلهما مااختلف الأبكار والعشيّ، فرغم أنف كلّ منكر جاحد حاقد غويّ، وشیّد بنسیان الحقّ المشرق الوضيّ.
وجه بست دوم آنكه أبوالربیع سلیمان بن موسی بن سالم الكلاعي البَلَنْسي المعروف بابن سبع این حدیث شریف را در كتاب الشفاء -كه مصطفی بن عبداللّه القسطنطیني المشهور بحاجی خلیفه به ذكر آن گفته: «شفاء الصّدور: لابن السبع(3)
ص: 275
الإمام الخطیب أبي الربیع سلیمان البستي(1).»(2)- روایت نموده، چنانچه ابراهیم بن عبداللّه الوصّابي در كتاب الاكتفاء گفته:
«وعنه -أي عن عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه- قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: خلقت أنا وعليّ من نور واحد، یسبّح اللّه علی متن العرش من قبل أن یخلق أبونا آدم بألفي ألف عام، فلمّا خلق آدم صرنا في صلبه ثمّ نقلنا من كرام الأصلاب إلی مطهّرات الأرحام حتّی صرنا في صلب عبدالمطّلب ثمّ قسمنا نصفین، فصیّرني في صلب عبداللّه وصار عليّ في صلب أبي طالب، فاختارني بالنبوّة واختار علیّاً بالشجاعة والعلم والفصاحة، واشتقّ لنا أسماء من أسمائه، فاللّه محمود وأنا محمّد، واللّه الأعلی وهذا عليّ.
أخرجه ابن الأسبوع(3) الأندلسي في كتابه الشفاء.»(4) انتهی
فهذا ابن سبع الكلاعي الذي منكر فضله یستحقّ السبّ السّباع، وجاحد نبله یلیق القصب والقذاع، كلأأتباعه عن الجنوح والزیغ إلی فظیع الإنكار، وصانهم عن الاقتحام والتردّي في هوة الخسار والبوار، حیث روی الحدیث الشریف في كتابه الشفاء الشّافي لأرباب الألباب والأبصار.
و سلیمان بن موسی بن سالم از مشاهیر حفّاظ اعاظم، و نحاریر محدّثین
ص: 276
افاخم، و اجلّۀ معتبرین ذوی المكارم، و اعلام اثبات حائزین مغانم است.(1)
صاحب تصانیف عدیده و مدوِّن توالیف مفیده و بقیّه اعلام اثر و یادگار اكابر ذوی الخطر بوده، و مهارت و بصارت در حدیث داشته، و علم حفظ و جمع و معرفت جرح و تعدیل افراشته، و موالید و وفیات اكابر عالی درجات را ذاكر، و بر اهل زمان خود خصوصاً متأخّرین در این باب متقدّم و ماهر، و خطّ او در اتقان و ضبط بی نظیر و بی عدیل، و خودش در تبحّر در ادب و بلاغت و انشاء رسائل فرد و بی مثیل، و به جودت نظم و خطبه خوانی و پرگوئی و ادراک مقصود و حسن سرد و لطف سیاق موصوف، و به تكلّم ازجانب ملوک در مجالسشان و تبیین مراداتشان بر منابر در محافل معروف، إلی غیر ذلك.
ذهبی در تذكرة الحفّاظ گفته:
«الكَلاعي: الإمام العالم الحافظ(2) البارع، محدّث الأندلس وبلیغها، أبوالربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحميري الكلاعي البلنسي.
ص: 277
ولد سنة خمس وستّین وخمسمائة.
قال أبوعبداللّه الأبّار:
سمع ببلنسية(1) أبا العطاء بن نذير(2) وأبا الحجّاج بن أیّوب، وارتحل فسمع أبا القاسم بن حُبیش، وأبابكر بن الجَدّ، وأباعبداللّه بن زرقون، وأباعبداللّه ابن الفخّار(3)، وأبامحمّد (بن) عبیداللّه، وأبامحمّد بن بُونة(4)، وأبا الولید بن رشد(5)، وأبامحمّد (بن) الفرس، وأباعبداللّه بن عروس، وأبامحمّد بن جهور(6)، ونجبة(7) بن یحیی، وخلقاً سواهم.
وأجاز له أبوالعبّاس بن مضاء، وأبومحمّد عبدالحقّ الأزدي صاحب الأحكام وآخرون.وعنی أتمّ عنایة بالتقیید والرّوایة. وكان إماماً في صناعة الحدیث، بصیراً به، حافظاً، حافلاً، عارفاً بالجرح والتعدیل، ذاكراً للموالید والوفیات، یتقدّم أهل زمانه في ذلك وفي حفظه(8) أسماء الرّجال خصوصاً من تأخّر زمانه وعاصره، كتب الكثیر، وكان خطّه لا نظیر له في الإتقان والضبط، مع الاستبحار في الأدب والاستهتار(9)
ص: 278
بالبلاغة، فرداً في إنشاء الرسائل، مجیداً في النظم، خطیباً فصیحاً مفوّهاً مدركاً حسن السّرد والمساق لما ینقله(1)، مع الشارة الأنیقة والزيّ الحسن.
وهو كان المتكلّم عن الملوك في زمانه في المجالس، المبیّن عنهم لما یرومونه في المحافل علی المنابر(2)، ولي خطابة بلنسیة في أوقات.
وله تصانیف مفیدة في فنون عدیدة، ألّف (كتاب) الاكتفاء(3) في مغازي المصطفی والثلاثة الخلفاء في أربع مجلّدات، وله مؤلّف حافل في معرفة الصّحابة والتّابعین (لم يكمله)، وكتاب مصباح الظلم بشبه(4) الشهاب، وكتاب أخبار البخاري، وكتاب الأربعین وغیر ذلك.
وإلیه كانت الرّحلة للأخذ عنه. انتفعت بهفي الحدیث كلّ الانتفاع، أخذت عنه كثیراً.
قلت:
حدّث عنه: أبوالعبّاس أحمد بن العماد(5) قاضي تونس وطائفة.
قال ابن مَسْدي: لم ألق مثله جلالةً ونبلاً وریاسةً وفضلاً. وكان إماماً مبرّزاً في فنون من منقول ومعقول وموزون ومنثور(6)، جامعاً للفضائل، برع في علوم القرآن
ص: 279
والتّجوید، أمّا الأدب فكان ابن بجدته(1) (وأبا نجدته.) وهو ختام الحفّاظ، ندب لدیوان الإنشاء فاستعفی. أخذ القراءات عن أصحاب ابن هذیل. وارتحل واختصّ بأبي القاسم بن حُبیش بمُرسیة؛ أكثرتُ عنه.
قال الأبّار: كان رحمه اللّه (تعالى) أبداً یحدّثنا(2) أنّ السبعین منتهی عمره لرؤیا رآها، وهو آخر الحفّاظ والبلغاء بالأندلس، استشهد بكائنة أنيشة(3) علی ثلاثة فراسخ من مُرسیة مقبلاً غیرَ مدبر في العشرين(4) من ذي الحجّة سنة أربع وثلاثین وستّمائة (رحمه الله تعالى).
قال الحافظ المنذري: توفّي شهیداً بید العدوّ.
(قال:) وكان مولده بظاهر مرسیة في مستهلّ رمضان سنة خمس وستّین. سمع ببلنسية(5) ومرسیة وإشبیلیة وغرناطة وشاطبة(6) ومالقة وسبتة(7) ودانیة. وجمع المجاميع(8) تدلّ علی غزارة علمه وكثرة حفظه ومعرفته بهذا الشأن.
كتب إلینا بالإجازة سنة أربع عشرة.»(9)
ص: 280
ونیز ذهبی در عبر في خبر من غبر در وقائع سنة أربع وثلاثین وستمائة گفته:
«وأبوالرّبیع الكلاعي سلیمان (بن موسى) بن سالم البلنسي الحافظ الكبیر، صاحب التصانیف، وبقیّة أعلام الأثر بالأندلس.
ولد سنة خمس وستّین وخمسمائة.
سمع: أبابكر بن الجدّ، وأباعبداللّه بن زرقون، وطبقتهما.
قال الأبّار: كان بصیراً بالحدیث، حافظاً، حافلاً(1)، عارفاً بالجرح والتعدیل، ذاكراً للموالید والوفیات، یتقدّم أهل زمانه في ذلك، خصوصاً من تأخّر زمانه، ولا نظیر لخطّه في الإتقان والضبط مع الاستبحار في الأدب والبلاغة. كان فرداً في إنشاء الرسائل، مجیداً في النظم، خطیباً مفوّهاً مدركاً حسن السّرد والمساق مع الشارة الأنیقة. وهو كان المتكلّم عن الملوك في(2) مجالسهم والمبیّن لما یریدون(3) علی المنبر في المحافل، ولي خطابة بلنسیة. وله تصانیف في عدّةفنون. استشهد بكائنة أنيشة(4)بقرب بلنسیة مقبلاً غیر مدبر في ذي الحجّة.»(5)
ویافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذكوره گفته:
ص: 281
«الحافظ أبوالرّبیع الكلاعي سلیمان بن موسی البلنسي(1)، صاحب التصانیف وبقیة أعلام الأثر، توفّي بالأندلس.
قال الأبّار: وكان قد فاق أهل زمانه وتقدّم علی أقرانه، عارفاً بالجرح والتعدیل، ذاكراً للموالید والوفیات، لا نظیر له في الإتقان والضبط، مع الأدب والبلاغة، وكان فرداً في إنشاء الرسائل، مجیداً في النظم، خطیباً <مهیباً> مفوّهاً مدركاً، حسن السّرد والسّیاق(2)، مع الشارة الأنیقة(3)، متكلّماً عن الملوك في مجالسهم، مبیّناً لما یریدونه علی المنابر في(4) المحافل، ولي الخطابة. وله تصانیف في عدّة فنون. استشهد مقبلاً غیر مدبر في ذي الحجّة.»(5)
وجلال الدین عبدالرحمن بن كمال الدین السّیوطي در طبقات الحفّاظ گفته:
«أبوالرّبیع الإمام الحافظ البارع، محدّث الأندلس وبلیغها، سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الكلاعي الحميري البلنسي.
ولد سنة 565(6).
وسمع: أبا القاسم بن حُبیش وخلقاً. وأجاز له ابن مَضاء، وأبومحمّد عبدالحقّ
ص: 282
صاحب الأحكام. واعتنی بهذا الشأن أتمّ عنایة، وكان إماماً في صناعة الحدیث، بصیراً به، حافظاً، عارفاً بالجرح والتعدیل، ذاكراً للموالید والوفیات، مقدّم أهل زمانه في ذلك وفي حفظ(1) أسماء الرجال، مع الاستبحار في الأدب، والاستهتار(2) بالبلاغة، فرداً في الإنشاء.
له: الاكتفاء في المغازي، وكتاب في معرفة الصّحابة والتابعین حافل وغیر ذلك.
ولد سنة 565(3) مستهلّ رمضان، ومات شهیداً بید العدوّ في عشري ذي الحجّة سنة 634(4). أجاز للمنذري(5).»(6)
و أحمد بن محمّد المقري در نفح الطیّب عن غصن الأندلس الرطیب گفته:
«وكانت وقعة أنيجة(1)
التي قتل فیها(2) الحافظ أبوالربیع الكلاعي رحمه اللّهتعالی یوم الخمیس لعشر بقین من ذي الحجّة سنة أربع وثلاثین وستّمائة، ولم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّماً أمام الصفوف، زحفاً إلی الكفّار(3)،
مقبلاً علی العدوّ، ینادي بالمنهزمین أَ عن الجنّة تفرّون؟! حتّی قتل صابراً محتسباً برّد اللّه تعالی مضجعه، وكان دائماً يقول: إنّ منتهی عمره سبعون سنة؛ لرؤیا رآها في صغره، فكان كذلك.
ورثاه تلمیذه الحافظ أبوعبداللّه ابن الأبّار بقصیدته المیمیة الشهیرة التي أولها:
ألمّا بأشلاء العلى والمكارم***تقدّ بأطراف القنا والصّوارم
وعوجا علیها مأدباً ومفازة***مصارع خصّت بالطُّلی والجماجم
نحیّی وجوهاً في الجنان وجیهة***مجاسد من نسج انطبا واللهازم(4)
وهي طویلة.
ص: 284
ومن شعر الحافظ أبي الربیع المذكور:
توالت(1) لیال للغوایة جون***ووافی صباح للرشاد مبین
ركاب شباب أزمعت عنك رحلة***و جیش مشیب جهّزته منون
ولا أكذب الرّحمن فیما أجنّه***وكیف ولا یخفی علیه جنین
ومن لم یخل أن الرّیاء یشینه***فمن مذهبي أنّ الرّیاء یشین
لقد ریع قلبي للشباب وفقده***كما ریع بالعِلق الفقید ضنین
آلمني وخط المشیب بلمّتي***فخطّت بقلبي للشجون فنون
ولیل شبابي كان أنضر منظراً***وآنق مهما لاحظته عیون
فآهاً علی عیش تكدّر صفوه***وأنس خلا منه صفاً وحُجون
ویا ویح فودي أو فؤادي كلّما***تزیّد شیبي كیف بعد یكون
حرام علی قلبي سكون بعزّة(2)***وكیف مع الشّیب الممضّ سكون
وقالوا شباب المرء شعبة جنّة***فما لي عراني للمشیب جنون
وقالوا شجاك الشّیب حدثان ما أتی***ولم یعلموا أنّ الحدیث شجون
وقال أيضاً:(3)
أ مولی الموالي لیس غیرك لي مولی***وما أحد یا ربّ منك بذا أولی
تبارك وجه وجّهت نحوه المنی***فأوزعها شكراً وأوسعها طولاً
وما هو إلّا وجهك الدّائم الذي***أقلّ حلی علیائه یخرس القولا
ص: 285
تبرأت من حولي إلیك وقوّتي***فكن قوّتي في مطلبي وكن الحولا
وهب لي الرّضا ما لي سوی ذاك مبتغی***ولو لقیت نفسي علی نیله الهولا
وكان رحمه اللّه تعالی حافظاً للحدیث، مبرّزاً في نقده، تامّ المعرفة بطرقه، ضابطاً لأحكام أسانیده، ذاكراً لرجاله، ریّان من الأدب. خطب ببلنسیة واستقضي وكان مع ذلك من أولی الحزم والبسالة والإقدام والجزالة. حضر الغزوات وباشر القتال بنفسه وأبلی بلاء حسناً.
وروی عن أبي القاسم بن حُبیش وطبقته. وصنّف كتباً، منها: مصباح الظلم في الحدیث، والأربعون عن أربعین شیخاً لأربعین من الصحابة، والأربعون السّباعیّة، والسّباعیات من حدیث الصدفي، وحلیة الأمالي في الموافقات والعوالي، وتحفة الروّاد ونجعة الورّاد(1)، والمسلسلات، والانشادات، وكتاب الاكتفاء في مغازي رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم ومغازي الثلاثة الخلفاء، ومیدان السابقین وحلبة الصّادقین المصدّقین في عرض(2)
كتاب الاستیعاب ولمیكمّله، والمعجم فیمن وافقت كنیته زوجته من الصحابة(3)،
والإعلام بأخبار البخاري الإمام، والمعجم في مشیخة أبي القاسم بن حُبیش وبرنامج روایاته، وجني الرّطب في سني الخطب، ونكتة الأمثال ونفثة السحر الحلال، وجهد النصیح في معارضة المعرّي في خطبة الفصیح، والامتثال لمثال المبهج في ابتداع الحكم واختراع الأمثال، ومفاوضة القلب العلیل ومنابذة الأمل الطویل بطریقة المعري في ملقی السبیل، ومجازفة اللّحن للاحن الممتحن(4)، مائة مسئلة ملغزة،
ص: 286
ونتیجة الحبّ الصمیم وزكاة المنثور والمنظوم في مثال النّعل النّبویة علی لابسها (أفضل) الصّلاة والسّلام. قال ابن رشید: لو قال: وزكاة النثیر والنظیم لكان أحسن. وله كتاب الصّحف المنشرة في القطع المعشرة، ودیوان رسائله سفر، ودیوان شعره سفر.»(1)
وتاج الدین دهّان مكی در كفایة المتطلّع -كه در آن مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده- گفته:
«كتاب الاكتفاء في مغازي المصطفی والثلاثة الخلفاء: تألیف الإمام أبي الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الكلاعي (رحمه الله تعالى).
أخبر به عن الشیخ أحمد بن محمّد القشاشي، عن العلّامتین الشمس محمّد بن أحمد الرّملي والشیخ عبدالرحمن بن الشیخ عبدالقادر بن فهد:
فالثاني عن عمّه العلّامة محمّد جاراللّه ابن الحافظ عبدالعزیز بن فهد، عن والده الحافظ عبدالعزیز ابن الحافظ عمر بن فهد.
والأوّل عن العلّامتین قاضي القضاة زكریا بن محمّد الأنصاري والرحلة شرف الدین عبدالحقّ بن محمّد السنباطي.
قال ثلاثتهم: أنا(2) به الإمام الحافظ أبوالفضل محمّد بن النّجم محمّد بن محمّد ابن فهد المكي العلوي إذناً، عن العلّامة برهان الدّین إبراهیم بن موسیبن أیّوب الأنباسي، وأبي الیمن محمّد بن أحمد الطبري إجازةً، قالا(3): أنا به أبوعبداللّه محمّد بن
ص: 287
جابر بن محمّد بن قاسم الوادي(1)
آشي(2)
إذناً، قال: أنا به قاضي الجماعة أبوالعبّاس أحمد بن محمّد بن الحسن(3)
الغمار سماعاً (عليه) لجمیعه إلّا یسیراً منه فإجازةً، قال: أنا به مؤلّفه الإمام أبوالربیع سلیمان بن موسی الكلاعي سماعاً لما فیه من سیرة ابن إسحاق وإجازةً لباقیه إنْ لم یكن سماعاً لجمیعه لضیاع منّي(4)، فذكره.»(5)
وجه بست وسوم آنكه محمّد بن یوسف بن محمّد الكنجي الشافعي این حدیث شریف را به دو طریق در فضائل جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل نموده و بابى خاصّ برای آن و ذكر مؤیّدات عدیده آن عقد فرموده، و تصریحِ صریح به ثبوت آن كرده؛ چنانچه در كفایة الطالب في مناقب علي بن أبي طالب(6) گفته:
ص: 288
«الباب السابع والثمانون في أنّ علیّاً خُلق من نور النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم:
أخبرنا إبراهیم بن بركات الخشوعي بمسجد الربوة من غوطة دمشق، أخبرنا الحافظ عليّ بن الحسن، أخبرنا أبوالقاسم هبةاللّه، أخبرنا الحافظ أبوبكر الخطیب، أخبرنا عليّ بن محمّد بن عبداللّه العدل، أخبرنا أبوعلي الحسن بن صفوان، حدّثنا محمّد ابن سهل العطّار، حدّثني أبوذكوان، حدّثني حرب بن بیان الضریر من أهل قیساریة، حدّثني أحمد بن عمرو، حدّثنا أحمد بن عبداللّه، عن عبيداللّه بن عمرو(1)، عن عبدالكریم الجزري، عن عكرمة، عن ابن عبّاس قال:
قال النّبيّ صلّى الله عليه وسلّم: خلق اللّه قضیباً من نور قبل أن یخلق الدنیا بأربعین ألف عام، فجعله أمام العرش حتّی كان أول مبعثي، فشقّ منه نصفاً فخلق منه نبیّكم والنّصف الآخر عليّ بن أبي طالب.
(قلت: هكذا) أخرجه إمام أهل الشام عن إمام أهل العراق كما سقناه، وهو في كتابيهما.
وأخبرنا أبوإسحاق الدمشقي، أخبرنا أبوالقاسم الحافظ، أخبرنا أبوغالب ابن البنّا، أخبرنا أبومحمّد الجوهري، أخبرنا أبوعلي محمّد بن أحمد بن یحیی، حدّثنا أبوسعید العدوي(2)، حدّثنا أبوالأشعث، حدّثنا الفضیل بن عیاض، عن ثور بن یزید، عن خالد ابن معدان(3)، عن زاذان، عن سلمان قال:
ص: 289
سمعت رسول اللّه (صلّى الله عليه وسلّم) يقول: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه مطیعاً، یسبّح ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركب(1) ذلك النور في صلبه فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقا(2) في صلب عبدالمطّلب، فجزء أنا وجزء عليّ.قلت: هكذا أخرجه محدّث الشام في تاریخه في الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه ولم یطعن في سنده ولم یتكلّم علیه، وهذا یدلّ علی ثبوته <عنده>.
أخبرنا علي بن أبي عبداللّه المعروف بابن المقیّر البغدادي بدمشق، عن أبي الفضل محمّد الحافظ، أخبرنا أبونصر بن عليّ، حدّثنا أبوالحسن عليّ بن محمّد المؤدّب، حدّثنا أبوالحسن الفارسي، حدّثنا أحمد بن سلمة النمري، حدّثنا أبوالفرج غلام فرح(3)
الواسطي، حدّثنا الحسن بن علي، عن مالك(4)، عن أبي سلمة، عن أبي سعید قال:
سأل أبوعِقال النّبي صلّی اللّه علیه وسلّم فقال: یا رسول اللّه، مَن سیّد المسلمین؟»
وساق الكنجي الروایة بطولها وفي آخرها:
«فقلت: یا رسول اللّه، فأیّهم أحبّ إلیك؟
قال: عليّ (بن أبي طالب).
فقلت: ولم ذلك؟
ص: 290
<قال:> فقال: لأنّي خلقت أنا وعليّ بن أبي طالب من نورٍ واحد.
قال: فقلت: فلم جعلتَه آخر القوم؟
قال: ویحك یا أباعقال، أ لیس قد أخبرتك أنّي خیر النبیین وقد سبقوني بالرسالة وبشّروا بي(1) من قبلي؟ فهل ضرّني شيء إذ كنت آخر القوم؟ أنا محمّد رسول اللّه؛ وكذلك لا یضرّ علیّاً إذا كان آخر القوم، ولكن یا أباعقال: فضلُ عليّ علی سائر النّاس كفضل جبرئیل علی سائر الملائكة.
قلت: هذا حدیث حسن عال، وفیه طول أنا اختصرته، ما كتبناه إلّا من هذا الوجه.
أخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبداللّه الدمشقي بحلب، أخبرنا محمّد بن إسماعیل (بن محمّد) الطرسوسي، أخبرنا أبومنصور محمّد بن إسماعیل الصیرفي، أخبرنا أبوالحسین بن فاذشاه، أخبرنا الحافظ أبوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب الطبراني، أخبرنا الحسین بن إدریس التستري، حدّثنا أبوعثمانطالوت بن عبّاد الصیرفي البصري، حدّثنا فضّال بن جبیر، حدّثنا أبوأمامة الباهلي قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: إنّ اللّه خلق الأنبیاء من أشجار شتّی وخلقني وعلیّاً من شجرة واحدة، فأنا أصلها وعليّ فرعها وفاطمة لقاحها والحسن والحسین ثمرها، فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا ومن زاغ عنها هوی، ولو أنّ عبداً عبد اللّه بین الصفا والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ لم یدرك محبّتنا(2)
أكبّه اللّه علی منخریه في النار،
ص: 291
ثمّ تلا: <قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى>(1).
قلت: هذا حدیث حسن عال، رواه الطبراني(2)
في معجمه كما أخرجناه (سواء).
ورواه محدّث الشام في كتابه بطرق شتّی، فمن ذلك:
ما أخبرنا الشیخان محمّد بن سعید بن الموفّق الخازن النیسابوريّ ببغداد وإبراهیم بن عثمان الكاشغري بنهر معلّی، قالا: أخبرنا الحافظ أبوالقاسم عليّ بن الحسن الشافعي، أخبرنا أبویعلی حمزة بن أحمد بن فارس بن كروس(3)،
أخبرنا أبوالبركات(4) أحمد بن عبداللّه بن علي المقرئ، أخبرنا أبوطالب عمر بن إبراهیم بن سعید الزهري الفقیه، أخبرنا أبوبكر محمّد بن غریب البزّاز، حدّثنا أبوالعبّاس أحمد بن موسی <بن> زنجویه القطّان، حدّثنا عثمان بن عبداللّه (بن عمرو بن عثمان، حدّثنا عبداللّه ابن لهيعة، عن أبي الزبير، قال:
سمعت جابر بن عبداللّه) يقول:
كان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم بعرفات وعليّ تجاهه، فأومئ (إليّ و) إلی عليّ، فأتینا النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم وهو يقول: أدن منّي <یا علي>.
فدنی منه عليّ، فقال: ضع خمسك في خمسي -یعني كفّك في كفّي- یا عليّ، خلقتُ أنا وأنت من شجرة أنا أصلها وأنت فرعها والحسن والحسینأغصانها، فمن تعلّق بغصن منها دخل الجنّة یا عليّ، لو أنّ أمّتي قاموا حتّی یكونوا كالحنایا، وصلّوا حتّی
ص: 292
یكونوا كالأوتار ثمّ أبغضوك، لأكبّهم اللّه في النار.
قلت: هكذا رواه في ترجمة عليّ من كتابه.
وأخبرني(1)
الشیخان النیسابوريّ والكاشغري، عن الحافظ أبوالقاسم، أخبرنا أبوبكر محمّد بن الحسین المقرئ وغیره، قالوا: أخبرنا أبوالحسین بن المهتدي، أخبرنا أبوالحسن عليّ بن عمر الحربي، حدّثنا أبوالعبّاس إسحاق بن مروان القطّان، حدّثنا أبي، حدّثنا عبید بن مهران العطّار، حدّثنا یحیی بن عبداللّه بن الحسن، عن أبيه وعن جعفر بن محمّد الصّادق، عن أبيهما، عن جدّهما قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: إنّ في الفردوس لعیناً أحلی من الشهد وألین من الزبد وأبرد من الثلج وأطیب من المسك، فیها طینة خلقنا اللّه تعالی منها، وخلق منها شیعتنا، من(2) لم یكن من تلك الطینة فلیس منّا ولا من شیعتنا، وهي المیثاق الذي أخذ(3) اللّه عزّ وجلّ علیه ولایة عليّ بن أبي طالب علیه السّلام.
قلت: قال الخطیب(4) عقیب هذا الحدیث في كتابه: قال عبید: فذكرت لمحمّد ابن حسین هذا الحدیث، فقال: صدقك یحیی بن عبداللّه، هكذا أخبرني أبي عن جدّي عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم.
أخبرنا یوسف بن خلیل بن عبداللّه الدمشقي بحلب، والحافظ محمّد بن محمود ابن الحسن النجّار ببغداد، والحافظ خالد بن یوسف النابلسي بدمشق، (قالوا:) أخبرنا
ص: 293
الإمام أبوالیمن زید بن الحسن الكندي بدمشق، أخبرنا القزّاز، أخبرنا الحافظ أحمد بن علي بن ثابت الخطیب، أخبرني أبوالقاسم عليّ بن عثمان الدقّاق، حدّثنا محمّد بن إسماعیل الورّاق، حدّثنا أبواسحاق إبراهیم بن الحسین بن داود القطّان سنة إحدی عشر وثلاثمائة(1)، حدّثنا محمّد بن خلف المروزي، حدّثنا موسی بن إبراهیم المروزي، حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد، عن أبيه عن جدّه قال:قال رسول اللّه: خلقت أنا وهارون وعمران ویحیی بن زكریا وعليّ بن أبي طالب من طینة واحدة.
قلت: هذا حدیث حسن، هكذا رواه حافظ العراق في كتابه وتابعه محدّث الشام كما أخرجناه سواء.»(2)
ص: 294
فهذا الكنجي صاحب كفایة الطالب، الحاشد لجمیل الفضائل والمناقب، المرتقي بفضله وكماله إلی رفیع المناصب، قد أثبت الحدیث الشریف غیظاً لقلب كلّ منكر عائف خائب، وإیجاعاً لصدر كلّ مماذق عن الحقّ ذاهب.
ص: 295
وثبوت این حدیث شریف چنانچه از تصریح علّامه كنجی در این عبارت و ذكر مؤیّدات عدیده و شواهد سدیده آن ظاهر است، همچنان از صدر كتابش لائح و واضح است كه در آن تصریح كردهبه آنكه در این كتاب احادیث صحیحه نقل كرده، چنانچه در كفایة الطالب بعد حمد و صلاة گفته:
«يقول العبد الفقیر محمّد بن یوسف بن محمّد الكنجي:
أمّا بعد؛ فإنّي لمّا جلست یوم الخمیس لستّ لیال بقین من جمادی الآخرة سنة <647> سبع وأربعین وستّمائة بالمشهد الشریف بالحصباء من مدینة الموصل ودار الحدیث المهاجریة، حضر المجلس صدور البلد من النقباء والمدرّسین والفقهاء وأرباب الحدیث، فذكرت بعد الدراس(1) أحادیث، وختمت المجلس بفصل في مناقب أهل البیت علیهم الصّلاة والسّلام(2) فطعن بعض الحاضرین -لعدم معرفته بعلم النقل- في حدیث زید بن أرقم في غدیر خمّ، وفي حدیث عمّار في قوله صلّی اللّه علیه وسلّم: طوبی لمن أحبّك وصدّق فیك. فدعتني الحميّة لمحبّتهم علی إملاء كتاب یشتمل علی بعض ما روینا عن مشایخنا في البلدان من أحادیث صحیحة من كتب الأئمّة والحفّاظ في مناقب أمیرالمؤمنین عليّ الذي لم ینل رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم فضیلة في آبائه وطهارة في مولده إلّا هو قسیمه فیها، تأسّیاً بما رویناه عن عليّ بن محمّد بن عبدالصّمد
ص: 296
السّخاوي إمام القرّاء بجامع دمشق، وعليّ بن هبةاللّه <بن> سلامة بن الجمیزي الخطیب بمصر، وعبداللّه بن الحسین بن رواحة بحلب وغیرهم، قالوا: أخبرنا الحافظ أبوطاهر أحمد بن محمّد السّلفي، أنبأنا القاضي أبوالمحاسن عبدالواحد بن إسماعیل الرویاني، أخبرنا أبوغانم أحمد بن علي الكراعي، أنبأ(1)
عبداللّه بن الحسین النّضري، أنبأ الحارث بن أبي أسامة، حدّثنا محمّد بن كناسة، ثنا(2)
الأعمش، عن شقیق، عن عبداللّه قال: قلت: یا رسول اللّه، المرء یحبّ القوم ولمّا یلحق بهم. فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: المرء مع من أحبّ.
وفي روایةٍ:
رجل یجالس المصلّین ولا یصلّي إلّا قلیلاً، ویجالس الصائمین ولا یصوم إلّا قلیلاً، (ویجالس الذاكرين ولا يذكر إلّا قلیلاً، ویحبّ المتصدّقين ولا يتصدّق إلّا قلیلاً،) ویجالس المجاهدین ولا یجاهد إلّا قلیلاً، (وهو في ذلك يحبّ اللهورسوله والمؤمنين) فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: أولئك قوم لا یشقی بهم جلیسهم.
وابتدأنا بما وقع النزاع فیه، فلمّا تمّ الإملاء بعون اللّه وتوفیقه بیّضناه برسم خزانة أشرف بنیه في عصرنا الذي علا النّاس بصرامته وبهرهم برجاحته وساسهم بشهامته، مولانا الصاحب الأعظم شرف آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم تاج الدّین أبي المعالي محمّد بن نصر نصیر أمیر المؤمنین أسبغ اللّه علیه ظلّ المواقف الشریفة بمحمّد وآله الطّاهرین.
ص: 297
وقد وسمته ب-: كفایة الطالب في مناقب أمیرالمؤمنین عليّ بن أبي طالب.»(1)
و كنجی از مشاهیر حفّاظ اعلام و ثقات ایقاظ فخام و اثبات كملای عظام و معاریف نجبای عالی مقام است.
نورالدّین عليّ بن محمّد بن أحمد المالكي المعروف بابن الصبّاغ در فصول مهمّة في معرفة الأئمّة از كتاب كفایة الطالب نقل نموده و او را به لفظ امام حافظ ستوده، چنانچه گفته:
«ومن كتاب كفایة الطّالب في مناقب عليّ بن أبي طالب تألیف الإمام الحافظ <أبي عبداللّه> محمّد بن یوسف الكنجي الشافعي، عن عبداللّه بن عبّاس <رضي اللّه عنهما>: إنّ سعید بن جبیر كان یقوده(2)
إلخ.»(3)
و مصطفی بن عبداللّه القسطنطیني نیز او را به لفظ شیخ و حافظ ستوده، و تصریح به شافعیّتاو مثل ابن الصّبّاغ نموده، چنانچه در كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون گفته:
«كفایة الطّالب في مناقب علي بن أبي طالب: للشیخ الحافظ أبي عبداللّه محمّد ابن یوسف بن محمّد الكنجي الشافعي المتوفّی سنة 658.»(4)
ونیز در كشف الظنون گفته:
«البیان في أخبار صاحب الزمان: للشیخ أبي عبداللّه محمّد
ص: 298
ابن یوسف الكنجي المتوفّی سنة 658 ثمان وخمسین وستمائة.»(1)
ولقب حافظ كه ابن صبّاغ و صاحب كشف الظنون محمّد بن یوسف كنجی را ملقّب به آن ساخته اند، لقب عظیم و مدح فخیم است.
ذهبی در تذكرة الحفّاظ به ترجمه أبوبكر محمّد بن أحمد بن محمّد بن یعقوب محدّث جرجرایا گفته:
«والحافظ أعلی من المفید في العرف كما أنّ الحجّة فوق الثقة.»(2)
ونورالدّین عليّ بن سلطان محمّد القاري در مجمع الوسائل في شرح الشمائل گفته:
«الحافظ: المراد به حافظ الحدیث لا القرآن، كذا ذكره میرك. ویحتمل أنّه كان حافظاً للكتاب والسّنّة.
ثمّ الحافظ في اصطلاح المحدّثین: مَن أحاط علمه بمائة ألف حدیث متناً وإسناداً(3).
ص: 299
والطالب: هو المبتدي الراغب فیه.
والمحدّث والشیخ والإمام: هو الأستاذ الكامل.والحجّة: من أحاط علمه بثلاثمائة ألف حدیث متناول إسناداً وأحوال رواته جرحاً وتعدیلاً وتاریخاً.
والحاكم هو الذي أحاط علمه بجمیع الأحادیث المرویة كذلك.
وقال ابن الجوزي: الراوي ناقل الحدیث بالإسناد، والمحدّث: مَن تحمّل روایته واعتنی بدرایته، والحافظ: من روی ما یصل إلیه ووعی ما یحتاج لدیه.»(1)
از این عبارت واضح است كه -در اصطلاح محدّثین- حافظ كسی است كه احاطه كرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد. وكفی به شرفاً وجلالةً.
و شیخ أبوالمواهب عبدالوهّاب بن أحمد الشعراوي -كه از اجلّه مشایخ اجازه شاه صاحب است، و محامد و فضائل او در مجلّد حدیث مدینة العلم شنیدی- در كتاب لواقح الأنوار في طبقات السّادة الأخیار -كه سه تا نسخۀ عتیقه آن كه یكی از آن محشّی است بخط میرزا محمّد بن معتمدخان بدخشی به عنایت پروردگار نزد این خاكسار موجود است- به ترجمه جلال الدین سیوطی گفته:
«وكان الحافظ ابن حجر يقول: الشروط التي إذا اجتمعت في الإنسان سمّي حافظاً، هي: الشهرة بالطلب، والأخذ من أفواه الرجال، والمعرفة بالجرح والتعدیل لطبقات الرواة ومراتبهم، وتمییز الصحیح من السقیم حتّی یكون ما یستحضره من ذلك أكثر ممّا لا یستحضره، مع استحفاظ الكثیر من المتون، فهذه الشروط مَن جمعها فهو
ص: 300
حافظ.»(1)
پس بنابر این عبارت، كنجی از اكابرمشهورین به طلب و اخذ از افواه رجال و معرفت به جرح و تعدیل طبقات روات و مراتبشان و تمییز صحیح از سقیم بوده، و مستحضرات او در این باب زائد از غیر مستحضرات او بوده.
و میرزا محمّد بن معتمدخان بدخشی در تراجم الحفّاظ گفته:
«الحافظ: یطلق هذا الإسم علی مَن مهر في فنّ الحدیث بخلاف المحدّث.»(2)
حسب این عبارت هم ظاهر است كه كنجی از ماهرین در فنّ حدیث بوده.
و لقب شیخ كه صاحب كشف الظنون كنجی را به آن ستوده نیز از القاب جلیله و صفات جمیله است كه در اصطلاح اهل حدیث استاد كامل را می گویند؛ چنانچه حاجی محمّد بلخی خلیفه سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته:
«قال الشیخ الحافظ، گفت شیخی كه حافظ است. و شیخ در اصطلاح اهل حدیث استاد كامل را می گویند. و حافظ كسی را می گویند كه محیط باشد علم او به صد هزار حدیث از روی متن و اسناد.»(3)
و مخفی نماند كه صاحب كشف الظنون از اجلّه مشاهیر و اكابر نحاریر
ص: 301
است، و اعاظم سنّیه به افادات او جابجا تمسّک می نمایند.
غلام علی آزاد بلگرامی -كه فضائل و مناقباو از إتحاف النبلاء مولوی صدّیق حسن خان و غیره ظاهر است(1)- در سبحة المرجان في آثار هندوستان گفته:
«الفصل الثاني في ذكر العلماء أعلی اللّه مراتبهم.
قال صاحب كشف الظنون -وهو الفاضل الحاجّ المعروف بالكاتب الجلبي(2) الإستنبولي، المتوفّی سنة سبع وستّین وألف. ومن الغریب الواقع أنّ علماء الملّة الإسلامیة في العلوم الشرعیة والعقلیّة أكثرهم من العجم.» إلخ(3).
و فاضل معاصر مولوی حیدرعلی نیز تمسّک به افادات صاحب كشف الظنون نموده، چنانچه در منتهی الكلام گفته:
«و از افادات صاحب كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون به وضوح می انجامد كه جمعی از متبحّرین به تخریج احادیث كتاب مذكور(4) كمر همت بر میان جان بسته اند، حیث قال:
وخرّج أحادیث الهدایة فقط مع أسانیدها حافظُ عصرِه ووحید دهره الشهاب أحمد بن حجر العسقلاني المحدّث الحافظ المتوفّی سنة اثنتین(5)
وخمسین وثمانمائة
ص: 302
في مؤلّف متوسّط الحجم سمّاه ب-: الدرایة في منتخب أحادیث الهدایة وذكر فیه أنّه استوعب ما وجده فیه من الأحادیث والآثار ونظر في أسانیده، وكان شافعيّ المذهب منصفاً قلیل الاعتراض، بیّن دلیل مذهبه ودلیل مذهب الحنفیة وذكر ما وقع فیه الخلاف بین الأئمّة الكرام الأسلاف من غیر اعتراض ولا تشنیع بل بطریق الإنصاف، وبوّبه أبواباً وذكر في كلّ باب ما یناسبه من الآثار إلی غیر ذلك. وهذا مؤلّف(1) مقبول وعلّق المولی أبوالسّعود بن محمّد العمادي علیه حاشیةً ذكر فیها جلّ الأحادیث التي أخذ بها الإمام الأعظمالهمام الأفخم أبوحنیفة النّعمان العالم الربّاني، فرغ من تألیفها سنة اثنتین(2)
وثمانین وتسعمائة. ولقد أجاد فیها وأفاد وسلك (فيها) طریق السّداد من غیر تعنّت وعناد.
وقال فیه أيضاً(3):
وخرّج أحادیثه الشیخ محیي الدّین عبدالقادر بن محمّد القرشيّ المصريّ المتوفّی سنة سبع وثلاثین وسبعمائة في مؤلّف لطیف سمّاه التفریعات لأحادیث الهدایة البیّنات. واشتهر اسمه ب-: العنایة في معرفة أحادیث الهدایة انتهی.
وقال فیه أيضاً: وخرّج أحادیثه محیي الدین عبدالقادر القرشيّ المتوفّی سنة خمس وسبعین وسبعمائة في مؤلّف ضخم الحجم سمّاه العنایة.»(4)
ونیز در منتهی الكلام گفته:
«در این ایّام خجسته آغاز فرخنده انجام چندی دیگر از مجلّدات شروح
ص: 303
صحیح بخاری كه در صحّت و اعتبار آن هرگز ریبی پیرامون خواطر(1)
محدّثین نمی گردد، و خاصّة مجلّدی از شرح كرمانی به محض تأیید آسمانی بهم رسید كه از نظر شارح مؤلّف جزاه اللّه خیر الجزاء وأوصله إلی أحسن ما تمنّاه گذشته و بسیاری از محدّثین ثقات بر آن علامات توثیق نوشته اند، هرگاه بمطالعۀ آن مشرّف شدم معلوم شد كه شارح كرمانی در شرح این حدیث جابجا تحقیق علّامه خطابى را كه شرح او مسمّی ب-: أعلام السّنن به تصریح صاحب كشف الظنون بر شروح دیگر متقدّم است و وفاتش در سنه <388> سه صد و هشتاد و هشت اتّفاق افتاده، مطمح نظر دارد و در مقامات متعدّده عبارات او را به طور سند می آرد. عبارت مقام اوّل كه متعلّق به غرض است آنكه: قال الخطابي: لم یرد بقوله: مرتدین، الرّدة عن الإسلام ولذلك قیّده علی أعقابهم، ومعناه: التخلّف عن الحقوق الواجبة كقوله: ارتدّ فلان علی عقبیه إذا رجع إلی وراءه ولم یرتدّ بحمد اللّه أحد من أصحابه إنّما ارتدّ قوم من جفاة الأعراب الذيندخلوا في الإسلام رغبةً ورهبةً كعیینة بن حصین ونحوه انتهی.»(2)
و عبداللّه بن محمّد المطیري هم تمسّک به افادات كنجی نموده و او را به لقب شیخ یاد نموده، چنانچه در ریاض زاهرة في فضل آل بیت النبيّ وعترته الطّاهرة گفته:
«قال الشیخ أبوعبداللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الكنجي الشافعي في كتابه
ص: 304
البیان في أخبار صاحب الزّمان من الدلالة علی كون المهدي حیّاً باقیاً من غیبته إلی الآن وأنّه لا امتناع في بقائه لبقاء عیسی بن مریم والخضر وإلیاس وإبلیس اللّعین من أعداء اللّه تعالی، وهؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالكتاب والسنّة.»
ونیز مطیری در ریاض زاهره گفته:
«وجمع الحافظ أبونعیم أربعین حدیثاً في المهدي وصنّف الشیخ أبوعبداللّه محمّد ابن یوسف بن محمّد الكنجي الشافعي في ذلك كتاباً سمّاه ب-: البیان في أخبار صاحب الزّمان.»(1)
وجه بست و چهارم آنكه محبّ الدین أبوالعباس أحمد بن عبداللّه الطبري(2)
ص: 305
در كتاب ریاض النضرة في فضائل العشرة -كه خود شاه صاحب در این كتاب در باب المطاعن از آن نقلها می آرند، و والد ماجد شان هم از آن در إزالة الخفا در فضائل خلفا روایات بسیار نقل كرده- این حدیث را از مناقب و فضائل آن حضرت شمرده، و با وصف نهایت تعصّب كه بعض جا در احادیث شهیره صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب و غیره قدح كرده، در آن جرحی نكرده بلكه فصلی خاصّ برای ذكر آن منعقد ساخته و عنوانی علی حده برای آن نوشته؛ چنانچه گفته:
«ذكر اختصاصه بأنّه قسیم النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم في نور كانا علیه قبل خلق الخلق(1):
عن سلمان قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه تعالی قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّهآدم قسّم ذلك النّور جزئین؛ فجزء أنا وجزء عليّ.
ص: 306
فهذا محبّ الدّین أبوالعبّاس، أظهر الحقّ وأزاح الشكَّ والوسواس، ونضا نقاب الارتیاب والالتباس، ونكس رأس كلّ مهذار یتفوّه بما یأباه الفهم والقیاس، فأضاء في طرق الحائرین أضوء نبراس.
وجه بست وپنجم آنكه إبراهیم بن محمّد بن أبي بكر بن أبي الحسن بن محمّد ابن حمّویه الجویني این حدیث شریف را به طرق متعدّده و اسانید متنوّعه روایت نموده، چنانچه در فرائد السمطین في فضائل المرتضی والبتول والسبطین -على ما نقل- گفته:
«أخبرنا(1) الشیخ العدل بهاءالدین محمّد بن یوسف (بن محمّد بن يوسف) البِرْزالي(2) -بقراءتي علیه (ببستانه) بسفح جبل قاسیون ممّا یلي عقبة دُمّر ظاهر مدینة دمشق المحروسة- قلت له: أخبرك الشیخ أحمد بن الفرج الأموي(3)
إجازةً، فأقرّ به. ح(4).وأخبرني(5)الشیخ الصالح جمال الدّین أحمد بن محمّد بن محمّد المعروف ب-: دكویه(6) القزویني وغیره إجازةً بروایتهم، عن الشیخ الإمام إمام الدین أبي القاسم
ص: 307
عبدالكریم بن محمّد بن عبدالكریم الرّافعي القزویني إجازةً.
قالا(1): أنبأنا الشیخ العالم عبدالقادر بن أبي صالح الجيلي(2)، قال: أنبأ(3) أبوالبركات هبةاللّه بن موسی السَّقَطي(4)، قال: أنبأ(5) القاضي أبوالمظفّر هنّاد بن إبراهیم النسفي، قال: أنبأنا الحسن بن محمّد بن موسى ب-: تكريت(6)، قال: أنبأنا محمّد بن الفرحان(7)، حدّثنا(8) محمّد بن یزید القاضي، (قال: حدّثنا قتيبة، قال:) حدّثنا الليث بن سعد(9)، عن العلاء ابن عبدالرحمن، عن أبيه، عن أبي هریرة، عن النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أنّه قال:
لمّا خلق اللّه تعالی (آدم) أبا البشر(10) ونفخ فیه من روحه، التفت آدم یمنة العرش فإذا نور(11) خمسة أشباح سجّداً وركّعاً.
قال آدم: یا ربّ، هل خلقت أحداً من طین قبلي؟
قال: لا یا آدم.
ص: 308
قال: فمن هولاء الخمسة (الأشباح) الذين(1) أراهم في هیئتي وصورتي؟قال: هولاء خمسة من ولدك، لولاهم ما خلقتك. هولاء خمسة شققت لهم خمسة أسماء من أسمائي، لولاهم ما خلقت الجنّة ولا النّار، ولا العرش ولا الكرسيّ، ولا السّماء ولا الأرض، ولا الملائكة ولا الإنس ولا الجنّ؛ فأنا المحمود وهذا محمّد، وأنا العالي وهذا عليّ، وأنا الفاطر وهذه فاطمة، وأنا الإحسان وهذا الحسن، وأنا المحسن وهذا الحسین.
آلیت بعزّتي أنّه لا یأتني أحد بمثقال حبّة(2)
من خردل من بغض أحدهم إلّا أدخلته ناري ولا أُبالي.
یا آدم، هؤلاء صفوتي (من خلقي) بهم أنجّیهم و (بهم) أهلكهم، فإذا كان لك إليّ حاجة فبهؤلاء توسّل.
فقال النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم: نحن سفینة النجاة، من تعلّق بها نجی ومن حاد عنها هلك، فمن كان له إلی اللّه حاجة فلیسأل بنا أهل البیت.»(3)
«أنباني أبوالیمن(4) عبدالصّمد بن عبدالوهّاب بن عساكر الدمشقي بمكّة شرّفها اللّه (تعالى) قال: أنبأنا المؤیّد بن محمّد بن عليّ الطوسي كتابةً، أنبأنا عبدالجبّار بن محمّد الخواري(5) البیهقي، أنبأنا الإمام أبوالحسن عليّ بن أحمد الواحدي، قال: أنبأنا أبومحمّد عبداللّه بن یوسف، أنبأنا محمّد بن حامد بن الحارث التمیمي، حدّثنا(6) الحسن بن
ص: 309
عرفة، حدّثنا عليّ بن قدامة، عن میسرة بن عبداللّه، عن عبدالكریم الجزري، عن سعید ابن جبیر، عن ابن عبّاس قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم يقول لعليّ: خلقت أنا وأنت من نور اللّه تعالی.» (1)
«أخبرني السیّد النسّابة عبدالحميد بن فخار الموسوي رحمه الله كتابةً، أخبرنا النقیب أبوطالب عبدالرحمن بن عبدالسمیع الواسطي إجازهً، أنبأنا شاذان بن جبرئیل ابن إسماعیل القميّ بقراءتي علیه، أنبأنا أبوعبدالله محمّد بنعبد العزیز القمي، أنبأنا (الإمام) حاكم الدین أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عليّ بن أحمد، أنبأنا محمّد بن إبراهیم النطنزي(2)، أنبأنا(3) أبوعلي الحسن بن أحمد بن الحسن الحدّاد، قال: أنبأنا(4) أبونعیم أحمد ابن عبدالله بن أحمد الحافظ، قال: حدّثنا(5) أحمد بن یوسف بن خلّاد النصیبي ببغداد، قال: حدّثنا(6) الحارث بن أبي أسامة التّمیمي، قال: حدّثنا داود بن المحبّر بن قحذم(7)، قال: حدّثنا(8) قیس بن الرّبیع، عن عبّاد بن كثیر، عن أبي عثمان النَّهْدي(9)، عن سلمان
ص: 310
الفارسي رضي اللّه عنه قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: خلقت أنا وعليّ بن أبي طالب من نور (الله) عن یمین العرش یسبّح اللّه ویقدّسه(1) (من) قبل أن یخلق اللّه عزّ وجلّ آدم بأربعة عشر ألف سنة. فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا إلی أصلاب الرجال وأرحام النّساء الطاهرات، ثمّ نقلنا إلی صلب عبدالمطّلب وقسمنا نصفین، فجعل النصف في صلب أبي عبداللّه وجعل النّصف(2) في صلب عمّي أبي طالب؛ فخلقت من ذلك النّصف وخلق عليّ من النّصف الآخر.
واشتقّ اللّه تعالی (لنا) من أسمائه إسماً(3)، فاللّه عزّ وجلّ المحمود وأنا محمّد، واللّه الأعلی وأخي عليّ، واللّه فاطر وابنتي فاطمة، وإنّه حسن(4) وابناي الحسن والحسین.وكان إسمي في الرسالة والنّبوة، وكان إسمه في الخلافة والشجاعة، فأنا رسول اللّه وعليّ سیف اللّه(5).»(6)
«أنبأني أبوطالب عليّ بن أنجب الخازن(7)، عن ناصر بن أبي المكارم إجازةً، <قال:> أنبأنا أبوالمؤیّد الموفّق بن أحمد إجازةً إن لم یكن سماعاً. ح.
ص: 311
(و) أنبأني العزیز بن محمّد، (ابن أبي القاسم) عن والده أبي القاسم بن أبي الفضل ابن عبدالكریم إجازةً.
قالا(1):
أخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمي إجازةً، أنبأنا عبدوس بن عبداللّه (الهَمَداني كتابةً، قال:) حدّثنا (أبوالحسن عليّ بن عبدالله، قال: أنبأنا) أبوعلي محمّد بن أحمد العطشي، حدّثنا أبوسعید العَدَوي الحسن(2) بن عليّ، (قال:) حدّثنا(3) أحمد بن المقدام العجلي أبوالأشعث، حدّثنا(4)
الفضیل بن عیاض، عن ثور بن یزید، عن خالد بن معدان، عن زاذان، عن سلمان قال:
سمعت حبیبي المصطفی محمّداً صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ مطیعاً یسبّح اللّه ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق اللّه <تعالی> آدم بأربعة عشر ألف سنة، فلمّا خلق اللّه تعالی آدم ركب ذلك النور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب، فجزء أنا وجزء عليّ.
وبهذا الإسناد إلی شهردار إجازةً، قال: أنبأنا أبوالفتح عبدوس بن عبداللّه بن عبدوس الهَمَداني كتابةً، أنبأنا الشریف أبوطالب الجعفري، نبّأنا(5) ابن مردویه الحافظ، (قال:) حدّثنا(6)
إسحاق بن محمّد بن عليّ (بن) خالد، حدّثنا أحمدبن زكریّا، حدّثنا ابن
ص: 312
طهمان، حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمي، (قال:) حدّثنا الحسن بن إسماعیل بن عبّاد، عن أبيه، (عن زياد بن المنذر، عن محمّد بن عليّ بن الحسين، عن أبيه،) عن جدّه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه تعالی من قبل أن یخلق اللّه تعالی آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه (تعالى) آدم سلك ذلك النور في صلبه، فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه <في> صلب عبدالمطّلب ثمّ أخرجه من صلب عبدالمطّلب فقسمه قسمین؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب؛ فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، ومن(1) أحبّه فبحبّي أحبّه، ومن أبغضه فببغضي أبغضه.»(2)
«أنبأني الشیخ أبوطالب عليّ بن أنجب بن عبدالله(3)، عن محبّ الدّین محمّد بن محمود بن الحسن بن النجّار إجازةً، عن برهان الدّین أبي الفتح ناصر بن أبي المكارم المُطرِّزي إجازةً، قال: أنبأنا أبوالمؤیّد الموفّق بن أحمد المكّي أخطب خوارزم(4)، قال: أنبأنا سیّد الحفّاظ أبومنصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمي فیما كتب إليّ، أنبأنا أبوالفتح كتابةً، أنبأنا الشریف أبوطالب، أنبأنا الحافظ ابن مردویه، (قال:) حدّثنا(5) إسحاق بن محمّد، (قال:) حدّثنا أحمد بن زكریّا، (قال: أنبأنا) ابن طهمان، (قال:) حدّثنا
ص: 313
محمّد بن خالد، حدّثنا الحسن بن إسماعیل، عن أبيه، عن زیاد بن المنذر، عن محمّد ابن عليّ بن الحسین، عن أبيه، عن جدّه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه تعالی من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلك ذلك النّور في صلبه، فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه صلب عبدالمطّلب ثمّ أخرجه من صلب عبدالمطّلب، فقسمه قسمین؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب؛ فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي،فمن أحبّه فبحبّي أحبّه ومن أبغضه فببغضي أبغضه(1).»(2)
فهذا الحمّوئي(3) الحامي للإسلام والإیمان، الذي أسلم علی یده ملك غازان، قد أوضح لقم الصواب والإیقان، وقشع زین الزیغ والعدوان، حیث روی هذا الحدیث الشریف من طرق دثرة وأسانید جمّة تسرّ أرباب العرفان، وتكمد أصحاب الأحقاد والأضغان، وتنهك الممنوّین بالحنق والشنآن، واللّه الموفّق للصواب وهو المستعان.
ص: 314
وجه بست وششم آنكه شرف الدین محمود بن محمّد الدَّرْكزیني الطالبي القرشي این حدیث شریف را در كتاب نزل السائرین في أحادیث سیّد المرسلین روایت كرده(1)، چنانچه علیّ بن ابراهیم در [درّ] بحر المناقب گفته:
«و در نزل السائرین ومناقب اخطب(2)
از سلمان فارسی رحمه اللّه مرویست كه گفت:
سمعت حبیبي المصطفی محمّداً صلّی اللّه علیه وسلّم يقول:
كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ مطیعاً، یسبّح اللّه ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه <تعالی> آدم ركب ذلك النور في صلبه، فلم یزل(3) في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب، فجزء أنا وجزء عليّ <بن أبي طالب>.»(4)
فهذا شرف الدین محمود الطّالبي العالم الصّالح، في إثبات الحقّ بروایة هذا
ص: 315
الحدیث الشریف مجدّ كادح، وموجع قلب كلّ متعنّت قادح، ومقرحصدر كلّ متعصّب جارح، فهو كاسمه في هذا الصنیع الجمیل محمود، والطّالبي طالب لإيضاح الحقّ ببذل المجهود، فلیمت غیظاً كلّ منكر حقود، ولیدسّ نفسه هوناً في التراب كلّ جاحد عنود.
و مخفی نماند كه محمود طالبی محمود علماء امجاد و ممدوح اساطین نقّاد، و فضل و جلالت و حذق و نبالت او مشهور بین الاغوار و الانجاد است.(1)
عبدالرحیم بن حسن بن عليّ الإسنوي الشافعي در طبقات شافعیه گفته:
«شرف الدّین محمود بن محمّد <بن محمّد> بن محمود القرشي الطالبي المعروف بالدَّرْكزیني.
كان عالماً زاهداً، كثیرَ العبادة، شدَید الاتّباع للسنّة، صاحب كرامات، أجمع علیه العامّة والخاصّة، الملوك والعلماء فمن دونهم، وكان طویلاً جدّاً، جهوري الصوت، حسن الخلق والخلق، جواداً من بیت علم ودین، وله أولاد علماء صلحاء.
ص: 316
صنّف في الحدیث كتاباً سمّاه نزل السّائرین في مجلّد، وشرح(1) كتاب منازل السائرین في جزئین.توفّي یوم الجمعة الحادي عشر من شعبان، سنة ثلاث وأربعین وسبعمائة، وله في عشر المائة ثلاث سنین. ودفن بدركزین -وهي بدال مهملة مفتوحة ثمّ راء ساكنة ثمّ كاف مكسورة ثمّ زاء معجمة بعدها یاء ونون- بلد من هَمَدان(2)، بینهما اثنا عشر فرسخاً.»(3)
وابو بكر اسدی در طبقات شافعیه گفته:
«محمود بن محمّد بن محمّد بن محمود، العالم الصالح، شرف الدّین، القرشيّ الطالبيّ الدّركزیني.
ذكره الإسنوي، وقال: كان عالماً زاهداً، كثیر العبادة، شدید الاتّباع للسنّة، صاحب كرامات، أجمع علیه العامة والخاصّة والملوك والعلماء فمن دونهم، وكان طویلاً جدّاً، جهوريّ الصوت، حسن الخلق والخلق، جواداً من بیت علم ودین.
صنّف في الحدیث كتاباً سمّاه نزل السائرین في مجلّد، وشرح منازل السائرین في جزئین.
توفّي في شعبان سنة ثلاث وأربعین وسبعمائة عن ثلاث وتسعین سنة بدركزین، ودفن بها. وهي بدال مهملة مفتوحة ثمّ راء ساكنة ثمّ كاف مكسورة ثمّ زاء معجمة بعدها
ص: 317
یاء مثناة من تحت ثمّ نون، بلدة من هَمَدان(1)
بینهما اثنا عشر فرسخاً.»(2)
وجه بست و هفتم آنكه جمال الدین محمّد بن یوسف بن محمود بن الحسن المدني الزرندي این حدیث شریف را در اشعار بلاغت شعار نظم فرموده، تسوید وجوه منكرین و جاحدین ومبطلین و حائدین به ابلغ وجوه نموده؛ چنانچه در نظم درر السّمطین في فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسبطین(3) گفته(4):
«أخو أحمد المختار صفوة هاشم***أبوالسّادة الغرّ المیامین بالمنن(5)
وصهر إمام المرسلین محمّد***عليّ أمیر المؤمنین أبو الحسن
هما ظهرا شخصین فالنور(6) واحد***بنصّ حدیث النفس والنور فاعلمن
هو الوزر المأمول في كلّ خطبة(7)***وإن لا تنجینا(8) ولایته فمن
ص: 318
علیهم صلاة اللّه ما لاح كوكب***وما هب ممراض النسیم علی القنن(1)
و نیز محمّد بن یوسف زرندی در نظم درر السّمطین گفته:
«روی ابن عبّاس رضي اللّه عنهما قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه <تعالی> من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف سنة(2)،
فلمّا خلق اللّه <تعالی> آدم سلك ذلك في صلبه ولم یزل اللّه <تعالی> ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، ثمّ أخرجه من <صلب> عبدالمطّلب، فقسمه قسمین؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب؛ فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي(3)
أحبّه، ومن أبغضه فببغضي أبغضه.
وهذا الحدیث هو المشار إلیه في البیت المتقدّم بقوله:
بنصّ حدیث النفس والنّور فاعلمن.»(4)
و از صدر كتاب نظم درر السمطین كمال اعتماد و اعتبار و جلالت و عظمت احادیث آن به غایت وضوح و ظهور است؛ چه زرندی در آن افاده كرده كه او جمع كرده است در این كتاب احادیثی كه وارد شده در فضائل اهل بیت علیهم السّلام و نقل كرده اند آن را علما و ائمّه.
و نیز از آن ظاهر است كه این احادیث فوائد اخباریست كه از دریاى
ص: 319
فضائلشان برآورده شده است، و فرائد آثاری هست كه در سلک شمائل ایشان به اخلاص منظوم و مزیّن است. آگاه می كند به نصّ خود از آنچه كه خداوند عزّ وجلّ خاصّ نموده است به آن رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت آن حضرت را از فضائل متلألئة الأنوار و مناقب علیّة المنار و مآثر كریمة الآثار و مكارم فائضة التیار و منائح فائحة الأزهار و مقامات ظاهرة الأقدار و كرامات وسیعة الأقطار و مراتب رفیعة الأخطار كه آن حسن ریاض فضائل و مفاخر است، و اولین و آخرین به فضل آن مقرّ و معترف اند، و متعطّر می شود آفاق به فوائح نشر آن، و مبتهج می شود ارواح و قلوب به مشاهده لوائح بشر آن، و تشنه نزدیک ذكر و وصف آن سیراب می شود، و عرائس مفاخر بیگانه گهرها و حسن آرائش آن متتوّج می شود، و خیره می كند چشم های حاسدینرا شعاع آن، و چه قدر خوش است نزد محبّ سماع آن.
و نیز از آن ظاهر است كه این فضائل را زرندی نزد اهل بیت علیهم السّلام سببِ متین و برهان مبین و اعتقاد صافی و یقین و دَیْدن و دأب و دین خود قرار داده.
و نیز از آن ظاهر است كه زرندی از خداوند عزّ وجلّ سؤال می كند كه سعی او را در نظم این درر و جمع این غرر خالص برای وجه كریم خود نماید و نفع دهد به آن او را و كسی را كه به سبب او جمع آن كرده و آن را عدّه و ذخیره نماید برای او نزد اهل بیت علیهم السّلام روزی كه سرائر آزموده خواهد شد و مخفیات ظاهر و ضمائر منكشف خواهد شد، إلی غیر ذلك.
پس چگونه عاقلی بعد سماع این مناقب زاهره و مفاخر باهره تجویز تكذیب و توهین و ابطال و تهجین حدیث نور می تواند كرد؟! فنعوذ باللّه من التعصّب القائد
ص: 320
إلی الخسار والبوار، والتصلّب السّائق إلی العار والشنار.
حالا عبارت صدر نظم درر السمطین باید شنید و به كنه فظاعت انهماک مخاطب عالی تبار در اطفای انوار فضائل اهل بیت اطهار علیهم السلام من اللّه الملك الغفّار باید رسید. قال في صدر الكتاب المذكور:
«وجمعت فیه ما ورد في فضائلهم من أحادیث ممّا نقلها العلماء والأئمّةتنبیهاً(1) علی عظم قدرهم وشرفهم وموالاتهم الواجبة علی جمیع الأمّة؛ فإنّ اللّه تعالی جعل محبّتهم مثمرة السّعادات في الأولی والعقبی، وأنزل في شانهم <قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا اَلْمَوَدَّةَ في اَلْقُرْبی>(2) وقد قال (الإمام) الشافعي في وصفهم(3) منبّهاً علی هذا المعنی في فضلهم:
یا أهل بیت رسول اللّه حبّكم***فرض من اللّه في القرآن نزّله(4)
كفاكم من عظیم القدر أنّكم*** من لم یصلّ علیكم لا صلاة له
(ولغيره:)
هم القوم من أصفاهم الحبّ(5) مخلصاً***تمسّك في أخراه بالسّبب الأقوی
ص: 321
هم القوم فاقوا العالمین مآثراً***محاسنها تعلو(1) وآیاتها تروی
موالاتهم فرض وحبّهم هدی***وطاعاتهم قربی وودّهم تقوی
ثمّ إنّ هذه الأحادیث فوائد أخبار من بحر فضائلهم مستخرجة، وفرائد(2) آثار في سلك شمائلهم بالإخلاص منظومة مدبّجة، تنبئ بنصّها(3)
عمّا خصّ اللّه (تعالى) به رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم أهل بیته من الفضائل المتلألئة الأنوار، والمناقب العلیّة المنار، والمآثر الكریمة الآثار، والمكارم الفائضة التيار، والمنائح الفائحة الأزهار، والمقامات الظاهرة الأقدار، والكرامات الوسیعة الأقطار، والمراتب الرفیعة الأخطار، هي بهاء(4) ریاض المزایا والمفاخر، ویقرّبفضلها ویعترف الأول والآخر، ممّا تتعطّر(5)
الآفاق من فوائح نشرها، وتبتهج(6) الأرواح والقلوب بمشاهدة لوائح بشرها، ویرتوي الظّماء عند سماع ذكرها ووصفها، وتتوّج عرائس المفاخر بفرائد دررها وحسن رصفها(7)، ويبهر أبصار الحاسدین شعاعها، ویا حبّذا عند المحبّ سماعها:
دراري صدق ضمّها درر العلی***ولیس یولّی(8) مثلها ید مسند
ص: 322
نظائر(1) أنس في حظائر قدّست***بذكر هداة الدین من بعد أحمد
فصوص نصوص في ذوی الفضل والتقی***شموس علی ذرّت(2) لأشرف محتد
لهم في سماء المجد أشرف موضع***وهم في عراص الدّین أكرم مرصد
نظمت جواهرها في هذا الكتاب في سلكین، وسلكت دررها في سمطین، وقسمت أحادیثها علی شطرین، واتخذتها لأثقال الذنوب في لجج بحار رجاء الغفران فلكین، وسمّیته كتاب نظم درر السمطین في فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسبطین جعلته(3) لي عندهم سبباً متیناً وبرهاناً مبیناً واعتقاداً صافیاً ویقیناً ودیدناً ودأباً ودیناً.
أرجو النجاة بهم یوم المعاد*** وإن جنت یداي من الذنب(4) الأفانینا
قوم لهم منّي ولاء خالص(5)*** في حالة الإعلان والإسرار
أنا عبدهم وولیّهم وولاؤهم*** سوري وموضع عصمتي وسواري
فعلیهم منّي السّلام فإنّهم*** أقصی مناي ومنتهی إیثاري»
إلی أن قال:
«و (أنا) أسأل اللّه تعالی أن یجعل سعیي فیما نظمت فیه من الدرر، وجمعت فیه من الغرر، خالصاً لوجهه الكریم، وینفعني ویسعفني(6) بها ومن جمعت (ومن) بسببه، بمنّه
ص: 323
العظیم ولطفه العمیم، ویجعلها عدّةً وذخیرة لنا عندهم یوم تبلی السرائر وتظهر المخبئات(1) وتنكشف الضّمائر؛ لنفوز بمحبّتهم(2)، ونكون في شفاعتهم، ونحشر في زمرتهم، وندخل بولایتهم(3) دار السّلام، فإنّه غایة المرام، وهو وليّ الفضل والإنعام، والتكرّم والإكرام، وهو حسبنا ونعم الوكیل، ولا حول ولا قوّة إلّا باللّه العليّ العظیم.
و (ها) أنا أشرع في ابتداء الكتاب مستعیناً باللّه العزیز الوهّاب، سائلاً منه الهدایة فیه إلی الصّواب، غیر غال فیه ولا مقصّر عمّا ینبغي لهم من إبراز خافیة، فمنه كلّ خیر وهو القادر علیه، (والاستغاثة منه،) والاستعانة به، والمصیر إلیه.»(4)
وجه بست هشتم آنكه زرندی این حدیث شریف را در معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول والبتول روایت نموده، چنانچه گفته:
«روی ابن عبّاس رضي اللّه عنهما قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: كنت أنا وعليّ نوراً بین یدي اللّه عزّ وجلّ من قبل أن یخلق آدم (عليه السّلام) بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه عزّ وجلّ آدم (عليه السّلام) سلك ذلك النور في صلبه، ولم یزل اللّه عزّ وجلّ ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، ثمّ أخرجه
ص: 324
من صلب عبدالمطّلب فقسمه قسمین؛ قسماً فيصلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب؛ فعليّ منّي وأنا منه، وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي(1).»(2)
فللّه الحمد والمنّ العظیم الزّاهر، حیث وضح من إفادات الزرندي الفاخر، أنّ حدیث النّور حدیث ثابت صالح للاستدلال والاحتجاج، دافع دارئ شین أرباب المراء واللجاج، فلا یرمیه بالكذب والوضع إلّا من اتسخ بدرن العصبیّة والاعوجاج.
و مخفی نماند كه كمال اعتماد و اعتبار اخبار و آثار كتاب معارج الوصول از صدر آن مثل صدر نظم درر السمطین ظاهر و باهر است.
قال الزرندي في أوّل معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرّسول والبتول:
«الحمد للّه العظیم الآلاء الواسع العطاء المبدئ بالسخاء(3).»
إلی أن قال:
«وسمّیته كتاب معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول والبتول جعلته لي عندهم سبباً متیناً وبرهاناً مبیناً واعتقاداً صافیاً ویقیناً ودیدناً ودأباً ودیناً.
حبّ النّبيّ وأهل البیت معتمدي***إذ الخطوب أساءت رأیها فینا
أرجو النجاة بهم یوم المعاد وإن*** جنت یداي من الذنب الأفانینا
كشفت فیه عن بعض ما خصّهم اللّه تعالی به من الفضائل المتلألئةالأنوار،
ص: 325
والمناقب العالیة المنار، والمقامات الظاهرة الأقدار(1)،
والكرامات الواسعة(2) الأقطار، والمراتب الرفیعة الأخطار، والمنائح الفائحة الأزهار، والمكارم الفائضة التیار، والمآثر الكریمة الآثار.» إلخ(3).
و محمّد بن یوسف بن الحسن المدني عالم زرند، محدّث ارجمند، و حائز مقام بلند است. فضل و جلالت شرف و نبالت او معروف و مشهور، و بر ناظر افادات اكابر صدور در نهایت وضوح و ظهور، و استناد و تشبّث به افادات و روایات او در كتب اكابر و اساطین قوم واقع، و نقل از مصنّفات او در میان ائمّۀ سُنّیه شائع.
ابن حجر عسقلانی در كتاب درر كامنة في أعیان المائة الثامنة گفته:
«محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمّد بن محمود بن الحسن الزرندي (المدني) الحنفي، شمس الدّین أخو نورالدین عليّ.
قرأت في مشیخة الجنید البلباني(4)
تخریج الحافظ شمس الدّین الجزري الدمشقي نزیل شیراز أنّه كان عالماً، وأرّخ مولده سنة 693 ووفاته بشیراز سنة بضع وخمسین وسبعمائة. وذكر أنّه صنّف درر السّمطین في مناقب السبطین(5)، وبغیة المرتاح جمع فیها
ص: 326
أربعین حدیثاً بأسانیدها وشرحها.
قال: وخرّج له البرزالي في مشیخته من مائة شیخ(1).قلت: مات البرزالي قبله بأكثر من ثلاثین سنة. ودرس(2)
بعد أبيه بالمدینة، وصنّف كتباً عدیدة، ودرس في الفقه والحدیث، ثمّ رحل إلی شیراز، فولي القضاء بها حتّی مات سنة سبع أو ثمان وأربعین. ذكره ابن فرحون.»(3)
و نورالدّین عليّ بن محمّد المعروف بابن الصبّاغ در فصول مهمّه گفته:
«قال(4)
الشیخ الإمام العلّامة المحدّث بالحرم الشریف <النّبويّ> جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندي في كتابه المسمّی ب-: درر السمطین في فضائل المصطفی والمرتضی و<البتول> والسبطین: إنّ الإمام (العلّامة) المعظّم، والحبر (الفهّامة) المكرّم، أحد الأئمّة (الأعلام) المتّبعین(5)، المقتدی بهم في أمور الدین، محمّد بن إدریس الشافعي المطّلبي <رضي اللّه عنه وأرضاه وجعل الجنّة منقلبه ومثواه> لمّا صرّح بمحبّة أهل البیت <وأنّه من شیعتهم> قیل فیه هذا(6)، وهو السیّد الجلیل، فقال(7) مجیباً عن ذلك:
ص: 327
إذا نحن فضّلنا علیّاً فإنّنا*** روافض بالتفضیل عند ذوي الجهل»
إلی آخر الأشعار.(1)
وشهاب الدین احمد در توضیح الدلائل بعد نقل حدیث نور و حدیث ”أنا وأنت من شجرة أنا أصلها وأنت فرعها“ الحدیث گفته:
«روی الحدیث الأوّل الإمام الصّالحاني (سعدالدين) أبوحامد محمود بنمحمّد الذي سافر ورحل وأدرك المشایخ، وسمع وأسمع، صنّف في كلّ فنّ، وروی عنه خلق كثیر، وصحب بالعراق أباموسی المدیني الإمام (الحافظ) ومَن في طبقته بإسناده إلی الإمام الحافظ (أبي بكر بن مردویه بإسناده مسلسلاً مرفوعاً.
والحدیث الثاني إلی الإمام الحافظ) الورع أبي نعیم الإصفهاني.
وروی الأول أيضاً الإمام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الأنصاري الزرندي المحدّث بالحرم الشریف النبويّ المحمّدي بروایة ابن عبّاس <رضي اللّه عنهما>.»(2)
و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی والرشاد في سیرة خیر العباد گفته:
«مشروعیّة السّفر لزیارة قبر النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم قد ألّف فیها الشیخ تقي الدّین السبكي، والشیخ كمال الدین الزملكاني(3)،
والشیخ داود أبوسلیمان (المالكي)
ص: 328
<كتاب الانتصار>، وابن جملة، وغیرهم من الأئمّة. وردّوا على (عصريّهم) الشیخ تقي الدّین ابن تیمیّة (رحمه الله تعالى)؛ فإنّه أتی في ذلك بشيء منكر لا تغسله البحار. <وممّن ردّ(1)
علیه من أئمّة عصره العلّامة محمّد [بن] یوسف الزرندي المدني المحدّث في بغیة المرتاح إلی طلب الأرباح(2).>»(3)
و مفتی صدرالدین خان در منتهی المقال گفته:«قال الشیخ الإمام محمّد بن یوسف الزرندي المدني المحدّث في بغیة المرتاح إلی طلب الأرباح: وممّا یدلّ علی جواز السفر لزیارة القبور قوله صلّی اللّه علیه وسلّم: زوروا القبور.
وفي لفظ آخر:
كنت نهیتكم عن زیارة القبور، فزوروها.
وأمره صلّی اللّه علیه وسلّم بزیارتها دلیلٌ علی جوار السفر والرّحلة إلیها إذا كانت بعیدة، ولا یختصّ ذلك بكونها في البلد أو بقربه. انتهی.» (4)
ص: 329
وعلاوه بر اين مدائح و مناقب زرندی که مذکور شد، علمای كبار و كملای عالی فخار و اعلام محقّقین و فحول مدقّقین و اعیان ثقات و اكابر اثبات اهل سنّت به روایات زرندی جابجا تمسّک و استناد می فرمایند، و از كتب او مثل نظم درر السمطین و معراج الوصول و اعلام نقل می كنند، و خود او را به القاب جلیله و اوصاف جمیله مثل امام و حافظ یاد می كنند.
علي بن عبداللّه السمهودي در جواهر العقدین گفته:
«وفي روایةٍ ذكرها الحافظ جمال الدّین محمّد الزّرندي عن صُديّ قال:
بینما أنا ألعب -وأنا غلام- عند <أحجار> الزیت، إذ أقبل رجل علی بعیر، فوقف یسبّ علیّاً رضي اللّه عنه فحفّ به النّاس ینظرون إلیه، فبینما(1) هم كذلك، إذ طلع سعد -یعني ابن أبي وقّاص- فقال: ما هذا؟ قالوا: یشتم علیّاً. فقال: اللّهمّ إن كان هذا یشتم عبداً صالحاً فأر المسلمین خزیه. <قال:> فما لبث أن تعثّر بهبعیره فسقط واندقت عنقه وخبط(2)
بعیره فكسّره وقتله.»(3)
ونیز در جواهر العقدین بعد ذكر اختلاف در وجوب صلاة بر آل نبی گفته:
«وممّا یدلّ علی أنّ الخلاف في ذلك من قول الشافعي لا من اختلاف أصحابه، كما اقتضی كلام الروضة، وأصلها ترجیحه أنّ في كلام الطحاوي في مشكله ما یدلّ
ص: 330
علی أنّ حرملة نقل الوجوب عن الشافعي واستدل بتعلیم النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم الكیفیة بعد السّؤال عنها.
قلت: ویشهد له قول الحافظ أبي عبداللّه محمّد بن (أبي المظفّر) یوسف الزرندي المدني في أوائل كتاب(1) معراج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول صلّی اللّه علیه و<علیهم> وسلّم ما لفظه:
وقد قال الإمام الشافعي رحمه اللّه <تعالی> في هذا المعنی مشیراً إلی وصفهم ومنبّهاً علی ما خصّهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم(2):
یا أهل بیت رسول اللّه حبّكم***فرض من اللّه في القرآن أنزله
كفاكم من عظیم القدر أنّكم*** من لم یصلّ علیكم لا صلاة له
وقد قال: الحافظ أبوعبداللّه محمّد المذكور في كتابه نظم درر السمطین أنّه روي عن جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن جدّه، عن النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أنّه قال لعليّ ابن أبي طالب رضي اللّه <تعالی> عنه: إذا هالك أمر فقل: اللّهمّ صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد، اللّهم إنّي أسألك بحقّ محمّد وآل محمّد(3) أن تكفیني ما أخاف وأحذر، فإنّك تكفي ذلك الأمر.
ولم ینسبه الحافظ المذكور لمخرّجه.»(4)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
ص: 331
«روی الحافظ جمال الدین الزرندي في كتابه <نظم> درر السمطین عن إبراهیم ابن شیبة الأنصاري قال: جلست إلی الأصبغ بن نباتة، فقال: ألا أقرؤك ما أملاه عليّ عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه؟
فأخرج صحیفة فیها مكتوب:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما أوصی به محمّد صلّی اللّه علیه وسلّم أهل بیته وأمّته: أوصی أهل بیته بتقوی اللّه ولزوم طاعته، وأوصی <أمّته> بلزوم أهل بیته. وأهل بیته یأخذون بحجزة النبيّ(1)، وإنّ شیعتهم یأخذون بحجزهم یوم القیامة، وأنّهم لن یدخلوكم باب ضلالة ولن یخرجوكم من باب هدی.»(2)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«قال الحافظ جمال الدین الزرندي عقب حدیث من كنت مولاه فعليّ مولاه:
قال الإمام الواحدي: هذه الولایة التي أثبتها النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم مسؤول عنها یوم القیمة.
وروی في قوله تعالی: <وقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ>(3) أي عن ولایة عليّ وأهل البیت؛ لأنّ اللّه أمر نبیّه صلّی اللّه علیه وسلّم أن یعرّف الخلق أنّه لا یسألهم عن تبلیغ الرسالة أجراً إلّا المودّة في القربى. والمعنی: أنّهم یسألون هل والوهم حقّ الموالاة كما أوصاهم النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أم أضاعوها وأهملوها؟ فیكون علیهم المطالبة والتبعة. انتهی.»(4)
ص: 332
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«<و> قال الجمال الزرندي عقب نقله لذلك(1) عن الشافعي.
وقال أيضاً -یعني الشافعي رحمه اللّه(2)-:
قالوا ترفّضت قلت كلّا*** ما الرّفض دیني ولا اعتقادي
لكن تولیت غیر شكّ*** خیر إمام وخیر هاد
إن كان حبّ الوليّ رفضاً*** فإنّني أرفض العباد»(3)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«وقال الحافظ جمال الدین الزرندي عن ابن عبّاس رضي اللّه عنهما: لمّا نزلت هذه الآیة <إِنَّ الذينَ آمَنُوا وعَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِك هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ>(4) قال صلّی اللّه علیه وسلّم لعليّ <رضي اللّه عنه>: هو أنت وشیعتك، تأتي یوم القیمة أنت وشیعتك راضین مرضیّین، ویأتي عدوّك غضاباً مقمحین، فقال: (و) من عدوّي؟ قال: من تبرّأ منك ولعنك.»(5)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«<الذكر> التاسع <أي من القسم الثاني> ذكر الدلالة علی ما شرّع من حبّهم ووجوب ودّهم من الكتاب العظیم:
ص: 333
قال اللّه تعالی في سورة حم عسق خطاباً لنبیّه صلّی اللّه علیه وسلّم: <قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا اَلْمَوَدَّةَ في اَلْقُرْبی>(1).
روی أبوالشیخ ابن حیّان ومن طریقه الواحدي من حدیث أبي هاشم الرمّاني عن زاذان عن عليّ رضي اللّه عنه قال: فینا في آل حم آیة لا یحفظ مودّتنا إلّا كلّ مؤمن، ثمّ قرأ <قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا اَلْمَوَدَّةَ في اَلْقُرْبی>.
وعن أبي الطفیل قال: خطبنا الحسن بن عليّ بن أبي طالب فحمد اللّه وأثنی علیه، واقتصر الخطبة إلی أن قال: ثمّ قال: من عرفني فقد عرفني ومن لم یعرفني فأنا الحسن بن محمّد صلّی اللّه علیه وسلّم ثمّ تلا هذه الآیة <واِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وإِسْحاقَ ویَعْقُوبَ>(2) ثمّ أخذ في كتاب اللّه ثمّ قال: أنا ابن البشیر،أنا ابن النذیر، أنا ابن النبيّ، أنا ابن الداعي إلی الحقّ(3) بإذنه، وأنا ابن السّراج المنیر، وأنا ابن الذي أرسل رحمةً للعالمین، وأنا من أهل البیت الذين أذهب <اللّه> عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، وأنا من أهل البیت الذين افترض اللّه (عزّ وجلّ) مودّتهم وولایتهم، فقال فیما أنزل علی محمّد صلّی اللّه علیه وسلّم <قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا اَلْمَوَدَّةَ في اَلْقُرْبی>.
رواه الطبراني في الأوسط والكبیر باختصار، والبزّار بنحوه، وبعض طرق البزّار والطبراني في الكبیر حسان.
ورواه الحافظ جمال الدین الزرندي عن أبي الطفیل وجعفر بن حیّان قالا(4): لمّا
ص: 334
قتل علي (بن أبي طالب) <رضي اللّه عنه> وفرغ <منه>، قام الحسن بن عليّ رضي اللّه عنهما خطیباً، فذكره بنحوه إلّا أنّه قال: وأنا من أهل البیت الذين كان جبرئیل علیه السّلام ینزل فینا ویصعد من عندنا، وأنا من أهل البیت الذين افترض اللّه مودّتهم علی كلّ مسلم، وأنزل اللّه فیهم <قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا اَلْمَوَدَّةَ في اَلْقُرْبی ومَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً> واقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت.»(1)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«وقال الحافظ جمال الدین الزرندي: یروی أنّ عليّ بن الحسین رضي اللّه عنه قال: أیّها النّاس، إنّ كلّ صمت لیس فیه فكر فهو عيّ(2)،
وكلّ كلام لیس فیه ذكر اللّه فهو هباء. ألا إنّ اللّه عزّ وجلّ ذكر أقواماً بآبائهم فحفظ الأبناء للآباء، قال تعالی <وكانَ أَبُوهُما صالِحاً>(3) ولقد حدّثني أبي عن آبائه أنّه كان التاسع من ولده. ونحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم (فاحفظونا لرسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم.)
قال الراوي: فرأیت النّاس یبكون من كلّ جانب.
قلت: واحذر أنّ تمنّي النفس في بغضهم بما یری من(4) بعضهم من الابتداع ومجانبة الاتباع، فهذا لا یخرجهم من دائرة الذرّیّة ولا النسبة النّبویّة و <قُلْ كلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاكلَتِهِ>(5).»(6)
ص: 335
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندي المدني في نظم درر السمطین(1):
لم یكن أحد من العلماء المجتهدین والأئمّة المهدیّین المرشدین إلّا وله في ولایة أهل البیت علیهم السّلام الحظّ الوافر والفخر الزاهر، كما أمر اللّه عزّ وجلّ بذلك في قوله: <قُلْ لا أَسْئَلُكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا اَلْمَوَدَّةَ في اَلْقُرْبی> وتجده في الدین(2)
معوّلاً علیهم متمسّكاً بولایتهم منتهیاً إلیهم، فقد كان الإمام الأعظم أبوحنیفة رحمه اللّه من المتمسّكین بولایتهم والمتنسّكين(3)
بودادهم، وكان یتقرّب بالإنفاق علی المستترین منهم والظّاهرین حتّی نقل أنّه بعث إلی المستتر منهم في زمانه اثني عشرة(4) ألف درهم دفعةً واحدةً لإكرامه، وكان یأمر أصحابه برعایة أحوالهم وتحقیق آمالهم والاقتفاء لآثارهم والاقتداء بأنوارهم.
والإمام الأعظم (القرشيّ المكرّم) أبوعبداللّه محمّد (بن إدريس) الشافعي (المطّلبي) رحمه اللّه صرّح بأنّه من شیعة أهل البیت حتّی قیل فیه كیت وكیت، فقال مجیباً عن ذلك. وذكر من شعره ما قدّمناه في رابع تنبیهات الذكر الرابع.»(5)
ونیز در جواهر العقدین بعد ذكر حدیث روایت فرمودن امام رضا علیه السّلام(6)
ص: 336
[در]نیساپور حدیث: لا إله إلّا الله حصني أمن من قالها، دخل حصني، ومن دخل حصني أمن من عذابي به سند آباء طاهرین خود گفته:
«قال الأستاذ أبوالقاسم القشیري: اتّصل هذا الحدیث بهذا السند ببعض أمراء السامانية فكتبه بالذهب وأوصی أن یدفن معه في قبره، فرئي في النوم بعد موته، فقیل له: ما فعل الله بك؟ قال: غفر لي بتلفّظي بلا إله إلّا الله، تصدیقي بأنّ محمّداً رسول الله.
وذكر الجمال الزرندي في كتابه معراج الوصول: أنّ الحافظ أبانعیم روی هذا الحدیث بسنده عن أهل البیت، یعني المذكورین إلی عليّ بن أبي طالب سیّد الأولیاء قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم سیّد الأنبیاء، قال: حدّثني جبرئیل سیّد الملائكة، قال: قال اللّه تعالی: <إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدْنِي>(1) فمن جاءني منكم بشهادة أن لا إله إلّا اللّه بالإخلاص دخل حصني، ومن دخل حصني أمن من عذابي.
قال: وفي روایة غیر أبي نعیم: قال اللّه تعالی: كلمة لا إله إلّا اللّه حصني، الحدیث.
ثمّ نقل ما قاله الأستاذ القشیري، وزاد عقب قوله: وتصدیقي بأنّ محمّداً رسول اللّه <صلّی اللّه علیه وسلّم> وكتابتي هذا الحدیث بالذهب تعظیماً له واحتراماً.»(2)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«ورواه <أي: حدیث أمّ سلمة الذي فیه بكاء النّبيّ صلّی اللّه علیه وآله وسلّم علی قتل الحسین علیه السّلام حین أخبره جبرئیل> الحافظ محمّد بن یوسف الزرندي في
ص: 337
كتابه الدرر عن أمّ سلمة (رضي الله عنها) و قال فیه:
فقال (رسول الله) صلّی اللّه علیه وسلّم: إنّ جبرئیل كان عندي آنفاً، فقال: إنّ أمّتك ستقتله بعدك بأرض(1) یقال لها: كربلاء، ترید أن أریك تربته یا محمّد؟ فتناول جبرئیل من ترابها، فأراه النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم ودفعه إلیه.قالت أمّ سلمة: فأخذته فجعلته في قارورة، فأصبته یوم قتل الحسین وقد صار دماً.
وفي روایة:
ثمّ قال -یعني جبرئیل-: ألا أریك تربة مقتله؟ فجاء بحصیات فجعلهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم في قارورة، فلمّا كان لیلة قتل الحسین سمعتُ قائلاً يقول:
أیّها القاتلون جهلاً حسیناً***أبشروا بالعذاب والتّذلیل
قد لعنتم علی لسان ابن داود*** وموسی وحامل الإنجیل
قالت: فبكیت وفتحت القارورة، فإذا الحصیات قد جرت دماً.»(2)
ونیز در جواهر العقدین گفته:
«قال الجمال الزرندي: وقال له <أي للرضا علیه السّلام> المأمون: بأيّ وجه جدّك عليّ بن أبي طالب قسیم الجنّة <و> النار؟
فقال: یا أمیر المؤمنین، أ لم ترو عن أبيك عن آبائه عن عبداللّه بن عبّاس رضي اللّه عنهما قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: حبّ عليّ إیمان وبغضه كفر؟
فقال: بلی.
ص: 338
قال الرّضا: فقسمة الجنة والنّار إذن كان علی حبّه وبغضه.
فقال المأمون: لا أبقاني اللّه بعدك یا أبا الحسن، أشهد أنّك وارث علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم.
قال أبوالصّلت عبدالسّلام بن صالح الهروي: فلمّا رجع الرّضا إلی بیته، قلت له: یا ابن رسول اللّه، ما أحسن ما أجبت به أمیر المؤمنین.
فقال: یا أبا الصّلت، إنّما كلّمته من حیث هو، ولقد سمعت أبي یحدّث عن أبيه عن عليّ رضي اللّه عنه قال: قال لي رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: أنت قسیم الجنّة والنار، فیوم القیامة تقول للنّار: هذا لي وهذا لك.»(1)
ونیز در جواهر العقدین گفته:«قال الحافظ جمال الدّین محمّد <بن> یوسف الزرندي عقب ذكر نحو ذلك(2):
وهذا كما زیّن لقوم آخرین معارضة هؤلاء في فعلهم فاتّخذوا هذا الیوم عیداً وأخذوا في إظهار الفرح والسّرور، إمّا لكونهم من النواصب المتعصّبین علی الحسین رضي اللّه عنه وأهل بیته، وإمّا <من> الجهّال المقابلین للفاسد(3)
بالفاسد والشرّ بالشرّ والبدعة بالبدعة. فأظهروا الزینة كالخضاب ولبس الجدید من الثیاب والاكتحال وتوسیع النفقات وطبخ الأطعمة (والحبوب) الخارجة عن العادة(4)، ویفعلون فیه ما یفعلون(5) في
ص: 339
الأعیاد، ویزعمون أنّ ذلك من السنّة (و) المعتاد، والسنّة ترك ذلك (كلّه)؛ فإنّه لم یرد في ذلك شيء یعتمد علیه ولا أثر صحیح یرجع إلیه.
قال: وقد سئل بعض العلماء الأعیان المشار إلیه في علم الحدیث وعلم الأدیان عمّا یفعله الناس یوم عاشوراء من الاكتحال والاغتسال والحناء وطبخ الحبوب ولبس الثیاب الجدد وإظهار السّرور وغیر ذلك.
فقال: لم یرد في ذلك حدیث صحیح(1)
عن النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم ولا عن أصحابه ولا استحبّ أحد (ذلك) من أئمّة المسلمین لا الأئمّة الأربعة ولا غیرهم، ولم یرووا(2)
أهل الكتب المعتمدة في ذلك شیئاً عن النّبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم ولا عن الصّحابة ولا عن التّابعین لا صحیحاً ولا ضعیفاً.
وما روي عن بعض المتأخرین في ذلك: أنّ من اكتحل في یوم عاشوراء لم یرمد <في> ذلك العام، ومن اغتسل (فيه) لم یمرض ذلك العام، ومن وسّع علی عیاله فیه وسّع اللّه (تعالى) علیه سائر سنته، وأمثال ذلك مثل: فضل صلاة یوم عاشوراء، وأنّ توبة آدم واستواء السّفینة علی الجودي وإنجاء إبراهیم من النار وفداء الذبیح بالكبش وردّ یوسف علی یعقوب، كان فیه؛ فكلّه كذبموضوع، لكن حدیث التوسعة علی العیال مرفوع من حدیث سفیان بن عیینة عن إبراهیم بن محمّد بن المنتشر عن أبيه، (و) محمّد بن المنتشر كان من أهل الكوفة وقد تكلّم فیه. فصار هؤلاء لجهلهم یتّخذون یوم عاشوراء موسماً كموسم الأعیاد والأفراح وأولئك یتّخذونه مأتماً یقیمون فیه الأحزان
ص: 340
والأتراح، وكلا الطائفتین مخطئة خارجة عن السنّة، متعرّضة للحرج والجناح. انتهی.»(1)
و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته:
«عن مسروق رضي اللّه <تعالی> عنه قال: شاممت أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه وآله وبارك وسلّم، فوجدت علمهم <انتهی> إلی عمر وعليّ وعبداللّه بن مسعود وأبي الدرداء ومعاذ بن جبل وزید بن ثابت، ثمّ شاممت الستّة فوجدت علمهم انتهی إلی اثنین: عليّ وعبداللّه، فشاممت <الاثنین> فتفرّد به عليّ.
رواه الصّالحاني بإسناده، وفیه الحافظ ابن مردویه، ورواه الزرندي.»(2)
و نیز در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته:
«وعن جابر بن عبداللّه رضي اللّه عنه أنّه سمع النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم يقول: النّاس من شجرة شتّی وأنا وأنت -یا عليّ- من شجرة واحدة، ثمّ قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: <وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ> حتّی بلغ <يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ>(3).
رواه الصالحاني بإسناده إلی الحافظ ابن مردویه، ورواه أيضاً الشیخ شمس الدّین الزرندي.»(4)
و احمد بن الفضل بن محمّد باكثیر در وسیلة المآل گفته:
ص: 341
«قال الحافظ جمال الدّین الزرندي عقب حدیث: من كنت مولاه فعليّ مولاه الآتي:
قال الإمام الواحدي: هذه الولایة التي أثبتها النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم مسؤول عنها یوم القیمة، أي عن ولایة عليّ وأهل البیت؛ لأنّ اللّه تعالی أمر نبیّه صلّی اللّه علیه وسلّم أن یعرّف الخلق أنّه لم یسألهم علی تبلیغ الرسالة أجراً إلّا المودة في القربی. والمعنی أنّهم یسألون هل والوهم حقّ الموالاة كما أوصاهم النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم أم أضاعوها وأهملوها، فتكون علیهم المطالبة والتبعة. انتهی.»(1)
ومولوی سلامة اللّه در معركة الآراء گفته:
«وفي تاریخ الخلفاء: وأخرج ابن عساكر عن عليّ رضي اللّه عنه: ما علمت أحداً هاجر إلّا مختفیاً إلّا عمر بن الخطّاب، فإنّه لمّا همّ بالهجرة تقلّد سیفه وتنكّب قوسه وانتضی في یده أسهماً وأتی الكعبة وأشراف قریش بفنائها، فطاف سبعاً، ثمّ صلّی ركعتین عند المقام، ثمّ أتی حلقهم واحدة واحدة، فقال: شاهت الوجوه، من أراد أن تثكله أمّه ویوتم ولده ویرمل زوجته فلیلقني وراء هذا الوادي. فما تبعه منهم أحد.
وأخرج عن البراء قال: أول من قدم علینا مصعب بن عمیر، ثمّ ابن مكتوم، ثمّ عمر بن الخطّاب في عشرین راكباً. فقلنا ما فعل رسول اللّه قال: هو علی أثري، ثمّ قدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وأبوبكر.
وأخرج النّووي: شهد عمر مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم المشاهد كلّها، وكان
ص: 342
ممّن ثبت معه یوم أحد انتهی.
هكذا في تاریخ الاعلام.»(1)
و نیز در آن گفته:
«پوشیده نخواهد بود كه از منطوق صریح تاریخ الاعلام و تاریخ گازرونی كالشمس في رابعة النّهار ظاهر و باهر است كه حضرت شیخین بلبه مقتضای تاریخ طبری عثمان ذی النّورین هم در غزوه حنین تخلّف نورزیدند وبه معیّت آن حضرت صلّی اللّه علیه وسلّم مثل علی و عبّاس و معدودی چند، ثابت قدم ماندند.»
و نیز در آن گفته:
«و آنچه از بخاری اثبات گریختن صحابه در جنگ حنین به روایت مولای ابى قتاده ذكر كرده، جوابش از ملاحظه ما سبق پیداست؛ چه ثبات قدم شیخین بل خلفای ثلاثه در غزوه حنین به تصریح صاحب مواهب لدنیّه و تاریخ الاعلام و تاریخ كازرونی و ترجمه تاریخ طبری كه تفصیلش گذشت ثابت است. انتهی.»
و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در منتهی الكلام بعد كلامی گفته:
«پس در ما نحن فیه محتمل است كه عند الاستفسار از دفن أمّ المؤمنین بمرقد شریف سیّد المرسلین به روایت مولانا ابوعبداللّه محمّد الأنصاري(2) ابن مولانا عزّالدّین بعضی از بنی امیه كه مصدر محدثات و شرور بودند و به ظاهر به جناب مقدّس
ص: 343
صدّیقه مسلک حسن اعتقاد می پیمودند حاضر باشند.»(1)
و نیز فاضل معاصر در منتهی الكلام گفته:
«ولا نسلّم كه واقعه جمل به مرضی اكابر طرفین به وقوع آمد، بلكه به صفا انجامیده بود <كه> اوباش لشكر باعث شدند و پرداختند به آنچه پرداختند. چنانچه در تاریخ طبری و ترجمۀ آن، (و) كتاب اعلام و مانند آن مفصّل است. انتهی.»(2)
از این عبارت پیداست كه فاضل معاصر در ادعای انجامیدن واقعه جمل به صفا به تاریخ طبری و كتاب اعلام متعلّق گشته.و نیز فاضل معاصر در منتهی الكلام گفته:
«و از افعال شریف نبوی صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم بعد از تصفّح روایات چنان ثابت می شود كه آن جناب را بعد از تقدّم احدی از صحابه كبار و انعقاد جماعت اقتدا و امامت هر دو درست بوده بلكه از حدیث شریف كه در مثل كتاب اعلام مروى است معلوم می شود كه هیچ نبی را رحلت از عالم فانی به سرای جاودانی پیش نیامده قبل از آنكه در پس امّتی نماز نگذارد انتهی.»(3)
از این عبارت ظاهر است كه فاضل معاصر به حدیثی كه در كتاب اعلام مرویست متمسّک شده، در این باب كه هیچ نبی را رحلت از عالم فانی پیش نیامده قبل از آنكه پس امتی نماز نگذارد.
ص: 344
وجه بست و نهم آنكه سیّد محمّد بن یوسف الحسیني الدهلوي المعروف ب-: گیسودراز حدیث نور را ثابت نموده؛ چنانچه در كتاب الأسمار در سمر چهل و هفتم گفته:
«حدیث: ”خلقت أنا وعليّ من نور واحد قبل أن یخلق اللّه آدم بأربعة آلاف سنة فلم یزل(1) في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب“ دلیل بر این كرد كمالی كه در آدم بود در محمّد است كذلك كمال نوح و موسی كلیم اللّه (و) خلیل اللّه و روح اللّه در محمّد صلّی اللّه علیه وسلّم بنقد موجود بود(2)، و خلقت عالم و آدم جز برای محمّد صلّی اللّه علیه وسلّم نشد.»(3)
وجه سی ام آنكه نیز سیّد محمّد گیسودراز در كتاب الأسمار در سمر هفتاد و هفتم در ذكر تمنیه ادراک وجه صدور الأمور المتضادّة عن الواحد الأحد و حصول الیأس عن ذلك من جانب اللّه گفته:
ص: 345
«بیشتر(1) جبرئیل به صورت دحیه كلبی از غیب بر رسول اللّه <صلّی اللّه علیه وسلّم> شاهد شدی(2) نه این چنین بود كه از صورت خود گشتی بدین صورت شدی و نه این بود كه این صورت غیر آن بودی، اختلاف اعتبار را اتفاق افتاد(3) علی الإطلاق این سخن را كه مطلق در خارج وجود ندارد میدان.
و چنین هم می گویند كه جبرئیل عقل محمّد است كه صورتی تمثّل كردی و وضع أشیاء مواضعها واقع شدی(4)، هر چند اتحاد(5) را خلاف عقل گفته اند، اما نه عقلی ست نفی فلک افلاک عقل كل را(6)، اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر آن دارای بسیار اسرار در فهم تو آید همین كه ”خلقت أنا وعليّ من نور واحد“ (هم) از اینجا كه علی أخ نبیّ است آخی بین كلّ نوعین وشكلین همین معنی داشت ”ففيّ النّبوّة وفیه الخلافة“ همین اشارت كرد. ”أنت منّي كهارون من موسی“ همین فقه را حدیث می كند. كلامنا إشارة وعند من <له> فهم عبارة.»(7) انتهی.
ص: 346
وجه سی و یكم آنكه نیز سیّد محمّد گیسودراز در كتاب اسمار در سمر صد و یكم گفته:
«فهم كن كه چه می گویم: مسترشد را (همواره) نظر بر مرشد باید و توجّه بدو علی و محمّد، علی همچو ماه، محمّد همچو آفتاب. و هر دو را یک نور ”خلقت أنا وعليّ من نور واحد“ سنائی می گوید:
آنكه گویند صوفیانش (آن)*** آن توئی (ان) علیك عین اللّه.»(1)
فهذا السیّد گیسودراز، الذي أنواع الشرف حاز، وبدرجة العرفان والإیقان فاز، وعن قنطرة المجاز إلی الحقیقة جاز، والصحیح عن الفاسد بنور بصیرته ماز، قد أثبت الحدیث الشریف مكرّراً حتماً وجزماً، رغماً لأنف من جعل بینه وبین اقتفاء الحقّ ردماً، فحسم أسّ الباطل حسماً، وقصم ظهور أهل التحامل قصماً.
و مخفی نماند كه به ذكر مناقب و محامد سیّد محمد گیسودراز اعاظم معتمدین و افاخم مستندین سنّیّه رطب اللسان و عذب البیان می باشند.
شیخ عبدالحقّ دهلوی در أخبار الأخیار گفته:
«سیّد محمّد (رحمة الله عليه) ابن <سیّد> یوسف الحسیني الدهلوي، خلیفه راستین شیخ نصیرالدین محمود چراغ دهلی است.
ص: 347
جامع است میان سیادت و علم و ولایت. شأنی رفیع و رتبتی منیع وكلامی عالی دارد. او را در میان مشایخ چشت مشربی خاصّ و در بیان اسرار حقیقت طریقی مخصوص است. در اوائل حال هم به دهلی تشریف داشت، و بعد از رحلت شیخ به دیار دكن رفت و قبولى(1) عظیم یافت. اهل این دیار همه منقاد و مطیع او گشتند. <و> هم در آن دیار از دنیا انتقال فرمود.
او را سیّد <محمّد> گیسودراز گویند، و وجه شهرت او به این لقب -بدانچه شنیده شده است- آن است كه روزی او با چندی دیگر از مریدان، پالَكی(2) شیخ نصیرالدین محمود برداشته بودند، در وقت برداشتن گیسوی سیّد به سبب درازی كه داشت در پایه(3) پالكی بند شد، و او به سبب رعایت ادب و استغراق عشق و محبّت <شیخ> به برآوردن گیسو مقیّد نشد <و> هم بر آن وضعی كه واقع شد، مسافت بعید قطع كرد. بعد از آنكه شیخ را بر این معنی اطّلاع افتاد، خوشحال شد و بر صدق عقیدت و حسن صنیعت او آفرین ها كرد، و هم در حال این بیت فرمودی:
هر كو مرید سیّد گیسودراز شد*** واللّه خلاف نیست كه او عشق باز شد
<خدمت> میرزا ملفوظات است مسمّی به جوامع الكلم -كه بعضی(4) از مریدان او كه <او> نیز محمّد نام دارد- جمع كرده، در آنجا می نویسد: <و بعد این شیخ عبدالحقّ از ملفوظات او بعض فواید نوشته.>»
ص: 348
و در آخر گفته:
«و یكی از تصنیفات مشهور میر سیّد محمّد گیسودراز كتاب اسمار است كه <در آن> حقائق و معارف به زبان رمز و ایما و الغاز(1) و اشارت بیان كرده. سمری از آن نوشته می شود.» إلخ(2).
وجه سی و دوّم آنكه سیّد محمّد بن جعفر مكی در بحر الأنساب می فرماید:
«قال عليّ كرّم اللّه وجهه: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم أنّه قال: أنا وعليّ من نورٍ واحد، فنكون واحداً إلی عبدالمطّلب، فنزل نوري في جبهة عبداللّه فهو أنا، ونزل نور الولایة في جبهة أبي طالب فهو عليّ، فأنا وعليّ واحد(3) في النبوة والولایة.»(4)
فهذا السیّد محمّد بن جعفر العالم الأفخر، قد روی حدیث النّور لإثبات شرف عليّ علیه السّلام فرغم أنف كلّ من جحد وأنكر، وقرع العصا لكلّ مسترشد استبصر، وزحزح حجاب الرّیب عن الحقّ الأبلج الغرر، واستأصل شافة العناد والغرر، ودرء كلّ تشكیك ركیك ودحر، وأفنان التلمیع والتسویل خرم وهصر.
ص: 349
و فضائل جلیله و مناقب جمیله و محامد اصیله و مدائح اثیله سیّد محمّد بن جعفر مكّی بر متتبّع خبیر و ناقد بصیر مخفی و محتجب نیست.
شیخ عبدالحقّ دهلوی در أخبار الأخیار گفته:«سیّد محمّد بن جعفر (رحمة الله عليه) المكّي(1) الحسیني، از اعاظم خلفای شیخ نصیرالدین محمود است.
در توحید و تفرید مقام عالی دارد. <و> از افراد اولیاست. در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است عقل حیران است. اگر اینها همه بی شائبه تأویل و صرف ظاهر مراد است، پس (وى) از كاملان وقت خود است قدّس اللّه سرّه.
او را تصنیفى است مسمّی به بحر المعانی در وی بسیاری از حقائق توحید و علوم قوم و اسرار معرفت بیان كرده. سخن را مستانه می گوید. <و> به دو كتاب دیگر یكی دقائق المعانی و دیگر حقائق المعانی نیز وعده می كند، خدا داند آنها نیز تصنیف یافته اند یا نی(2). و او را تصنیفات دیگر نیز هست. رساله(3) دارد در بیان روح، و رساله ایست مسمّی به پنج نكات و بحر الأنساب كه در آنجا بیان نسب اهل بیت رسالت كرده است، و نسبت آبا و اجداد خود را ثبت نموده. وی كثیر الدعوی است، و از آنچه از احوال خود بیان كرده است محقّق می شود كه دعوی او حقّ است.
عمر دراز یافته بود از زمان سلطان محمّد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات
ص: 350
بود. سن شریفش از صد متجاوز بود. آباء(1) كرام او از شرفای مكّه اند. بعد از آن به دهلی آمده و در سرهند اقامت كرده. الحال مقام او در همان شهر است.
<و> در بحر المعانی می گوید: مدّت شصت سال در علم ظاهر بودم و در كسب كمالات می كوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم، مدت سی سال است كه می بینم آنچه دیده می نماید و می شنوم آنچه گوش می شنواند.»(2) إلخ.
وجه سی و سوم آنكه جلال الدّین البخاري المعروف بمخدوم جهانیان این حدیث شریف را روایت نموده، چنانچه ملك العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته:
«وفي الخزانة الجلالیّة بهذه العبارة: فصار نصفان(3): نصف إلی عبداللّه ونصف إلی أبي طالب، فخلقت أنا من جزء وعليّ من جزء، فالأنوار كلّها من نوري ونور عليّ.
والمراد من الأنوار أولاده أو متابعوه.»(4)
فهذا جلال الدّین المخدوم، مقتدی أكابرهم الفحول وملاذ أماثلهم القروم، الذي فضله وورعه ومجده وتقاه عندهم معلوم، وجلاء كماله وعرفانه وغایة إتقانه
ص: 351
وإیقانه غیر مكتوم، ولا یجحد علوّ مرتبته وسموّ منزلته إلّا كلّ مخذول مشوم، قد نصر الحقّ علی رغم كلّ جاحد بكتمان الصّدق منهوم، فجعل سعي المدغلین كالنبت المهشوم، ومنا المكابرین والمجادلین بالسّدم والوجوم، ورجم عفاریت العصبیّة والعضیهة أشدّ رجوم.
و فضائل و محامد سَنیّه مخدوم جهانیان در جهانیان مشهور و بر السنۀ اعلام و فخام مذكور.
مجدالدّین علی بن ظهیرالدّین محمّد بن شیخخلیل اللّه بدخشانی در جامع السلاسل گفته:
«ذكر مخدوم جهانیان قدّس سرّه:
نام وی سیّد جلال است. از سادات عظام بخاراست. هم آغوش دانش صوری و آگاهی معنوی بود.
تاریخ آمدنش از عالم غیب به ملک شهادت، شب پانزدهم شعبان هفصد و هفت. سال بازگشت او نیز به بنگاه وجوب از تاریک سرای امكان، عید قربانِ سال هفصد و هشتاد و پنج بود.
مرید شیخ ركن الدین ابوالفتح قریشی و خلیفه نصیرالأولیاء چراغ دهلی است. یک چند مصاحبت با امام عبداللّه یافعی صاحب تاریخ نیز داشت. در خزانه جلالی -كه از ملفوظات اوست- فراوان سودمند گزارش از امام بر نگاشته. مرید او شیخ جمال كه بزرگ و دانشمند زمان بود، گفتار فروغ نمود از بی واسطه و به واسطه شنفته، او را به دستیاری خامه فراهم آورده و بزرگنامه پرداخته، جامع العلوم جلالی نامیده
ص: 352
است.
از جمله كلمات دلاویز اوست كه گفت: شریعت، پاک گردانیدن اعضای بدن به وسیله اوامر بجای آوردن و پرهیز از نواهی كردن؛ و طریقت، دل فروغ آگین ساختن به پای مردی تهذیب اخلاق؛ و حقیقت، روشنگری نمودن نفس ناطقه بواسطه زدودن ما سوی زنگار از آیینه روح بود. بنا بر این تحقیق از كوه های كاركرد شرعیه كه آراستگی كالبد و تماشاگه خلقست یک ذرّه از لمعات آفتاب طریقت و حقیقت كه به وارستكی درون وابستگی دارد و نظرگاه ایزد بی همال است، بهتر وبزرگتر باشد؛ زیرا كه شریعت به گناهگاری و تباه سنجی و كفر درونی و شرک پنهانی در یک تن فراهم آید، به خلاف طریقت و حقیقت، كه روشنی دل و فروغ مندی روح است، به جز پیراستی و درستی و یگانگی و یكرنگی و آراستگی و پرهیزگاری و یک دیدن و یک اندیشیدن صورت نپذیرد. واین سه روش را بر زبان تصوّف تزكیه و تصفیه و تجلیه خوانند.
در نام های فراوان مردم درست گزارش نوشته دیدند: چاشت عید قربان ملک الموت نزد مخدوم پیغام امانت گذاری آورد، فرمود: بازگرد و تا پیشین شكیبائی پیش گیر؛ كه فرزندان جلال را سور صبح عید شام ماتم نگردد. چون مردم از آئین شكفته كاری عید فارغ شدند، او سفر معنوی برگزید. مصراع:باد عید جان او دیدار حقّ
سیّد شرف الدین مشهدی در رساله های خود نگاشته كه مخدوم خرقه خلافت از چهارصد و چهل تن داشت. از آنجمله آنچه به صحّت پیوسته و در شجره نوشته دید، به خامه یادداشت سپرد، شماره خرقه خلافت مخدوم قدّس سرّه آنچه به صحّت گزارش پیوسته:
ص: 353
نخست از پدر بزرگوار سیّد كبیر بخاری و این سلسله آبای كرام او به حضرت امیرالمؤمنین على كرّم اللّه وجهه منتهی می شود.
دوم از عمّ خود سیّد محمد بخاری.
سوم از شیخ ركن الدین ابوالفتح، این دو خانواده به شیخ بهاءالدین زكریا می رسد.
چهارم از شیخ الإسلام محمود شاه تسترى زاد یوم شورگاه مسكن از دار الملک فارس، مخدوم در سال هفصد و چهل و هشت كه عمر شاه در آن سال یكصد و سی و دو بود به ملازمت رسید و خرقه خلافت گرفت، و عوارف از خطبه تا خاتمه نزد او گذرانید، او عوارف را به خدمت مصنّف خوانده بود. سر رشته این سه خانواده به شیخ الشیوخ سهروردی مى كشد.
پنجم از امام عبداللّه یافعی، و این شجره از جویبار ابو مدین مغربی آب می خورد.
ششم از شیخ عبید غیبی.
هفتم از شیخ نورالدین علی بن عبداللّه طرابلسی، این دو سند به سیّد محیی الدین عبدالقادر جیلی قدّس اللّه أرواحهم پیوند دارد.
هشتم به شیخ فریدالدین گنجشكر در عالم روحانی.
نهم از شیخ قطب الدین قدّس سرّه.
دهم از مولانا شمس الدین یحیی اودهی.
یازدهم از نصیر الأولیاء چراغ دهلی، و اين چهار چمن از نوبهار ارشاد خواجه معین الدین اولیا چشتی اجمیری شگفتگی دارد.
ص: 354
دوازدهم از شیخ ركن الدین بلخی، و این سلسله از شیخ ابوعبداللّه خصیف شیرازی به سلطان ابراهیم ادهم رسیده به خواجه اویس قرنی منتهی می گردد.
سیزدهم از سیّد جلال اوچوی، و این دودمان ارشاد به شیخ نجم الدّین كبری روشنی دارد.چهاردهم از سیّد حمیدالدین چشتی سمرقندی، و این خانواده به خواجه مودود چشتی می رسد.
پانزدهم از شیخ نجم اصفهانی، و این خانواده به شیخ ابوبكر نسّاج آخر می شود، قدّس أسرارهم أجمعین.
و آنچه به این پایه به درستی نرسیده فراوان خلافتست به گزارش از صد متجاوزست. و سیّد شرف الدّین مشهدی در تذكره خود نگاشته كه از چهارصد و چهل تن خداشناس رهنمای و دانشور نشأتین را مخدوم ملازمت نموده، خلعت خلافت و قبض و فیروزی در برگرفته بود، و آنچه به بذل مجهود نزدیک به پایه تحقیق رسید نگارش سپرد، اگر چه در سال هایی كه نسبت آن به تصنیف مخدوم به درستی نه انجامیده، در بعضی كمتر از این و در برخی بیشتر از این هم مسطور است.»(1) انتهی.
و شیخ عبدالحقّ دهلوی در أخبار الأخیار گفته:
«سیّد جلال الدین بخاری (رحمة الله عليه):
ص: 355
لقب او مخدوم جهانیان است. جامع است میان علم و ولایت و سیادت. او مرید شیخ الإسلام شیخ ركن الدین ابوالفتح قریشی است قدّس سرّه، <و> خلیفه شیخ نصیرالدّین محمود، (و) با امام عبداللّه یافعی رحمة اللّه علیه در مكّه معظّمه صحبت داشته.
در خزانه جلالی -كه از ملفوظات اوست- از وی بسیار نقل می كند. سیاحت بسیار كرده و از بسیاری از اولیا نعمت و بركت یافته. و مشهور است كه وی هر كه را معانقه كردی نعمتی كه آن كس داشتی(1) بستدی. یعنی چندان توجّه و خدمت كردی كه آن كس بی اختیار می شد در دادن هر نعمتی كه داشت.
و در تاریخ محمّدی می نویسد كه وی اوّل خرقه از عمّ خود شیخ صدرالدّین بخاری پوشید، <و> كلاه ارادت و خرقه تبرّک از شیخ الإسلام سندالمحدّثین شیخ عفیف الدین عبداللّه المطری در حرم شریف نبوی علیه السّلام والتحیّة پوشید(2)، <و> مدت دو سال در صحبت او ملازم بود، و كتاب عوارف و دیگر كتب سلوک پیش او تلمّذ نمود، و اخذ طریقت كرد و تلقین ذكر یافت. و شیخ عفیف الدّین فرمود كه مقراض راندن شما موقوف است در كازرون، چون سیّد به كازرون رسید، شیخ امام الدّین برادر شیخ الإسلام امین الحقّ والدّین گفت كه شیخ امین الدّین در وقت رحلت مرا وصیّت كرده است كه سیّد جلال (الدين) بخاری قصد ملاقات من كرده، از اُچه و ملتان می آمد(3)، شیطان در اثناء راه او را دروغ باز نموده كه شیخ امین الدّین
ص: 356
از سرای مستعار به دار القرار خرامید، سیّد جلال بخاری طرف مكّه مبارک <راه> رفته است، وقت مراجعت در كازرون خواهد رسید. (و) او را سلام من برسانی و سجّاده و مقراض من بدو دهی و مجاز و خلیفه من گردانی. شیخ امام الدّین همچنین كرد. سیّد السّادات از آن پیر به اجازه(1) انواع استفاده كرد و بازگشت.
و از شیخ الإسلام ركن الحقّ والدّین خرقه تبرّک پوشیده. و در عهد سلطان محمّد تغلق به منصب شیخ الإسلامی و سند خانقاه محمّدی(2) در سیوستان(3) با مضافات مخصوص گشت، و بعد از چند گاه ترک همه كرده سفر كعبه مبارک اختیار كرد، و او خلیفه چهارده خانواده بود. <و> در عهد سلطان فیروز كرات از محروسه اُچه در حضرت دهلی آمد و سلطان فیروز مراسم اعتقاد و اخلاص آنچه باید بجا می آورد.
مخدوم جهانیان را قدّس سرّه با حضرت علیّه قادریّه كمال محبّت است. و در خزانه جلالی می گوید كه شیخ محيى الدین عبدالقادر جیلانی می فرماید: طوبی لمن رآني، ولمن رأی من رآني، ولمن رأی من رأی من رآني. و ویقطب(4) است و صادق است در این قول. مرا امیدواری بسیار است كه به موجب این كلام، حقّ تعالی مرا رحمت كند. بعد از آن سلسله(5) را كه به یک واسطه به شیخ شهاب الدین سهروردی می رسد، غیر از سلسله شیخ بهاءالدّین زكریّا ذكر می كند و می گوید كه من فلان را
ص: 357
دیده ام و وی شیخ شهاب الدّین سهروردی را، و شیخ شهاب الدّین شیخ محيى الدّین عبدالقادر جیلانی را.
نقل است كه وی روزی نشسته بود آتش از جای برخاست، مشتی خاک برگرفت و نام شیخ (محيى الدين) عبدالقادر را به آواز بلند برخواند و خاک را به جانب آتش انداخت، في الحال آتش پست شد.
<و> تكمله فارسی كه در دیارها(1) مشهور است، یكی از مریدان مخدوم تكمله كتاب روض الرّیاحین امام عبداللّه یافعی را ترجمه كرده است.
(تاريخ) ولادت مخدوم جهانیان شب برات سنه (707) سبع وسبعمائة. وفات او روز(2) عید قربان سنه (785) خمس وثمانین وسبعمائة. و مدّت عمر هفتاد و هشت.
چنین شنیده است كه امیر سیّد علی هَمَدانی قدّس سرّه به دیدن مخدوم جهانیان رفت و بر در حجرۀ مخدوم نشست، خادم خبر كرد كه سیّد علی همدانی نشسته است، مخدوم فرمود كه همه دان غیر علّام الغیوب كسی نیست. این را گفتند و ایشان را درون نطلبیدند. كوفتی از این معنی به خاطر شریف <میر> رسید، (مير سيّد) برگشت و به این تقریب رساله در بیان معنی همدان نوشت. امّا در رسالۀ همدانیه دیده شده است كه به جماعه(3) كه منكر این نام اند <غایت> ردّ و تشنیع كرده است كه نه لائق عظمت و جلال مخدوم جهانیان است. واللّه أعلم.»(4)
ص: 358
وشاه ولی اللّه دهلوی در انتباه في سلاسل اولیاء اللّه گفته:
«طریقه چشتیّه را شعب بسیار است. اشهر آنها سه شعبه است: نصیریه و سراجیه و صابریه. و این فقیر را به هر یكی از این سه ارتباط واقع است. پس ارتباط این فقیر از حیثیّت بیعت در تلقین و اجازت و خرقه و صحبت، والد بزرگوار خود است، شیخ عبدالرحیم قدّس سرّه. و ایشان را خرقه و اجازت از شیخ عظمةاللّه اكبرآبادی است عن أبیه، عن جدّه، عن الشیخ عبدالعزیز.
وأیضاً وصیّت و اجازت اشغال از جدّ أبو الأم خودش است، شیخ رفیع الدّین محمّد، عن أبیه الشیخ قطب العالم ابن شیخ عبدالعزیز، عن الشیخ نجم الحقّ السنهوي، عن الشیخ عبدالعزيز. ثمّ الشيخ عبدالعزيز له جهتان: إحداهما عن الشيخ يوسف قاضي خان، عن الشيخ حسن بن طاهر، عن السیّد راجي حامدشه، عن الشیخ حسام الدّین ناكپوري، عن الشیخ نور قطب العالم، عن أبیه الشیخ علاء الحقّ، عن الشیخ سراج عثمان الأودهي، عن الشیخ نظام الدّین أولیا. والثانیة عن السیّد عبدالوهّاب البخاري، عن أبیه السیّد محمود، عن أبیه صدر الدّین راجو، عن جلال الدّین مخدوم جهانیان، عن الشیخ نصیرالدّین چراغ دهلی، عن الشیخ نظام الدّین أولیا.»(1) إلخ.
ص: 359
و فاضل رشید در إیضاح لطافة المقال گفته:
«ملک العلماء شهاب الدین ابن عمر دولت آبادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم -كه برای لعن ملعون معهود معقود نموده است- می فرماید: عدالت و دیانت حمّاد بن علقمه و سیّد جلال الحقّ والدّین بخاری و مولانا سعدالدّین معلوم است كه در ورع و تقوی پیران عصر بودند، چون ایشان بر او لعنت كرده اند فتوی بر رخصت لعنت وی اولی باشد.»(1)انتهی.
و صدّیق حسن خان معاصر در كتاب الفرع النامي من الأصل السّامي گفته:
«سیّد ابوعبداللّه جلال الدّین قطب عالم، معروف به مخدوم جهانیان جهان گشت ابن سیّد احمد كبیر رحمهما اللّه تعالی.
ولادتش شب برات در سنه هفتصد و هفت هجری بود(2). <و> در تاریخ فرشته نوشته: پدرش در هفت سالگی او را نزد شیخ جمال خجندی كه از مریدان شیخ بهاءالدین زكریا بود برده، به دست بوس او مشرّف ساخت. شیخ جمال گفت: تو آن پسری كه خاندان خود را تا قیامت منوّر داری.
سید جلال الدّین عالمی متبحّر بود در علوم عقلی و نقلی، مشقّت بسیار كشیده و مقیّد به آن نبود كه مرید یک كس شود و به جای دیگر رجوع ننماید، می گفت:
ص: 360
جمیع مشایخ و فضلا را باید دید و از هر كدام نصیبی و حظّی(1) باید ربود.
از پدر خود خرقه خلافت یافت. و به جانب مكه، و مدینه، و مصر، و شام، و بیت المقدس، و روم، و عراقین، و خراسان، و بلخ، و بخارا سفر فرمود. و چندین حجّ نمود(2). از آنجمله شش حجّ اكبر نمود.
(و) در مدینه منوّره سلطان العلماء استاد المحدّثین(3) شیخ عفیف الدّین یافعی(4) یمنی را دریافت، و مدّت دو سال به خدمت وی مانده نسخه عوارف و غیره پیش او گذرانید. گویند: عفیف الدّین خرقه از شیخ رشیدالدین ابوالقاسم محمّد صوفی پوشیده بود، و وی از شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی یافته.
و همچنین در اثنای سفر به صحبت شیخ حمیدالدین محمود الحسینى سمرقندی رسیده از وی خرقه و فیض ربود، و وی از شیخ محمّد بن ابراهیمنساجی، و وی از شیخ نظام الدین ابوالعطّار بخاری گرفته بود.
گویند: سیّد جلال الدین در اثنای سیر و سلوک سیصد و چند اهل كمال را دریافته و از همكنان فیض كلّی نصیبش گشت. إلی قوله: و كمالات و حالات وی رح. در كتاب قطبی به شرح و بسط تمام مرقوم شده. إلی قوله: مجدّداً به زیارت سرور كائنات سرفراز گشته گفت: السّلام علیك یا جدّي، آواز شنید: وعلیك السّلام یا ولدي. و پس از آن (سفر) برگشته، چون به اوچه(5) رسید در هفتاد و هفت سالگی
ص: 361
مریض شده، روز به روز ضعیف می گشت(1) تا روز عید قربان بعد از ادای دوگانه از این جهان به جهان جاودانی انتقال نمود و به همان بلده مدفون گشت. انتهی ملخّصاً.
در ملفوظ ایشان نوشته كه نعمتهای باطنی و اجازت خرقه از بست مشایخ یافته اند. من جمله آنها: یكی سیّد احمد كبیر والد ایشان هستند، دیگر سیّد بهاءالدّین عمّ ایشان، و شیخ ركن الدین ابوالفتح، و سیّد أوحدالدّین، و شیخ قوام الدین، و شیخ نصیرالدّین چراغ دهلی(2)، و شیخ عبداللّه یافعی مكّی، و شیخ عبداللّه مطری، و شیخ ابواسحاق كازرونی، و شیخ نجم الدّین اصبهانی، و شیخ نجم الدّین كبری إلی غیر ذلك من العلماء والمشایخ.
و به سبب(3) سیاحت دنیا و كثرت اساتذه و شیوخ معروف شدند به مخدوم جهانیان جهان گشت.
<و> احوال تفصیلی ایشان در كتب سیر صوفیه مسطور است و در صحائف تواریخ مذكور، مثل اخبار الاخیار و تاریخ فرشته و جز آن. و شهرت ایشان مستغنی است از ذكر فضائل و مناقب. عوام بلكه خواص اهل هند می گویند كه آثار شریف نبوی و سنگ نقش پای مصطفوی كه در دهلی است آورده ایشان است، لیكن روایتی از سنّت صحیحه نزد محدّثین (بدان) ثابت نشده كه در خور اعتماد و اعتبار باشد، و در حدیثی نیامده كه نقش پای مبارک بر سنگی چسبیده باشد. امّا صوفیه كه قومی خوش عقیده، صاف دل، نیکگمان به هر كس و ناكس اند، در اثبات این قسم
ص: 362
(چیزها) به جدّ اند واللّه أعلم.
وفات سیّد جلال الدّین دهم ذی حجّه سنه هفتصد و هشتاد و پنج گردید(1).
منكوحات ایشان سه زن بودند، و اولاد سه پسر. اول سیّد ناصرالدّین محمّد(2) و مادرش دختر سیّد محمّد غوث بود. دوم سیّد عبداللّه <و> مادرش دختر سادات دهلی بود. سوم سیّد محمّد اكبر، مادرش دختر سلطان روم بود. سیّد عبداللّه لا ولد بمرد. و اولاد سیّد محمّد اكبر در روم مانده، و اولاد سیّد ناصرالدّین در سند و هند است.
و اگر چه ولادت ایشان در اُچه (عمل) ملتان بوده امّا مشهور به بخاری هستند نسبت به اصل وطن (خود). و این نسبت بسیار خوبست؛ زیرا كه محمّد بن اسماعیل بخاری صاحب جامع صحیح از آنجا برخاسته كه امیر المؤمنین بود در علم حدیث(3)، اگر چه وی عجميّ الأصل و ایشان عربی المحتد هستند.
في الجمله نسبتی بتو كافی بود مرا*** بلبل همین كه قافیه گل شود.»(4)
وجه سی و چهارم آنكه سیّد علی ابن شهاب الدّین همدانی -كه از عظمای
ص: 363
علمای اهل سنّت است، و به خدمت چهارصد ولی رسیده، و از بار كمالات و مقامات به دست عرفان و ایقان چیده، و نبذی از مناقب فاخره و مدائح زاهره و كمال عظمت و جلالت و شرف و نبالت او ازخلاصة المناقب نورالدّین جعفر بدخشانی(1)، و نفحات الأنس عبد الرحمن جامی(2)، و كتائب أعلام الأخیار كفوی(3)، و جامع السلاسل مجدالدّین بدخشانی(4)، و توضیح الدلائل سیّد شهاب الدّین احمد(5)، و فواتح حسین بن معین الدّین میبذی(6)، و سمط مجید شیخ احمد قشاشی(7)، و رساله انتباه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب(8)
و غیر آن واضح و ظاهرست- حدیث نور را روایت فرموده؛ چنانچه در كتاب مودة القربی -كه فاضل رشید آن را از آن كتب شمرده كه اهل سنّت آن را در مناقب اهل بیت علیهم السّلام تصنیف كرده اند و به این وسیله ولای اهل نحله خود با اهل بیت علیهم السّلام ثابت كرده و مباهات بر آن نموده(9)- می فرماید:
ص: 364
«المودّة الثامنة في أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وعلیّاً من نور واحد، وفیما أعطي عليّ من الخصائل ما لم یعط أحداً من العالمین» و بعد ذكر بعض فضائل آن حضرت می فرماید:
«عن سلمان رضي اللّه عنه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: خلقت أنا وعليّ من نور واحد قبل أنیخلق اللّه آدم بأربعة آلاف عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركب ذلك النّور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقا في صلب عبدالمطّلب؛ ففيّ النبوّة وفي عليّ الخلافة.
وعنه رضي اللّه عنه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: كنت أنا وعليّ نوراً بين یدي اللّه مطیعاً یسبّح اللّه ذلك النّور ويقدّسه قبل أن یخلق اللّه آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركب ذلك النور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب؛ فجزء أنا وجزء عليّ.
وعن ابن عبّاس قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: أنا وعليّ من شجرة واحدة والنّاس من أشجار شتّی.
وعنه رضي اللّه عنه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: خلق الأنبیاء من أشجار شتّی، وخلقني وعلیّاً من شجرة واحدة، فأنا أصلها وعليّ فرعها والحسن والحسین أثمارها وأشیاعنا أوراقها، فمن تعلّق بها نجی ومن زاغ عنها هوی.
عن أبي ذرّ قال:
ص: 365
إنّي سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یقول: إنّ اللّه تعالی أیّد هذا الدین بعليّ، وإنّه منّي وأنا منه، وفیه أنزل: <أَ فَمَنْ كانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ> الآیة(1).
عن عليّ علیه السّلام قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: خلقت أنا وعليّ من نور واحد.»(2)
فهذا العارف الربّانيّ، والمحقّق الصّمدانيّ، صاحب الفضل الشعشعاني، والنّبل النّورانيّ، عليّ الهمدانيّ، الذي هو من مشایخ إجازة والد المخاطب العثماني المرواني، الحاقد الشانئ لفضائل الوصيّ الحقّانيّ، علیه آلاف سلام منزلالسّبع المثانيّ، قد جهد جهداً لا یشوبه فتور، في إثبات حدیث النور، فجعل هفوات المنكرین كالرّماد، وأظهر كونها من أسمج التعصّب وأفحش العناد.
وجه سی و پنجم آنكه نیز سیّد علی همدانی در كتاب روضة الفردوس -كه مختصر كتاب فردوس الأخبار دیلمی است و نسخه آن كه از نسخه عتیقه منقول است پیش فقیر موجود- گفته:
«الباب الثالث عشر: ما روي عن سلمان قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: خلقت أنا وعليّ من نور واحد قبل أن یخلق
ص: 366
اللّه آدم بأربعة ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركب ذلك النّور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب؛ ففيّ النبوّة وفي عليّ الخلافة.»(1)
ونیز در آن مسطور است:
«وعنه -أي عن سلمان- قال:
قال علیه السّلام: كنت أنا وعليّ بین یدي اللّه نوراً مطیعاً یسبّح اللّه ذلك النور ویقدّسه قبل أن یخلق آدم بأربعة ألف عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركب ذلك النور في صلبه، فلم یزل في شيء واحد حتّی افترقنا في صلب عبدالمطّلب؛ فجزء أنا وجزء عليّ.»
و در اینجا نقل كلام سیّد علی همدانی كه در خطبه روضة الفردوس ذكر كرده مناسب می نماید؛ كه عظمت و جلالت احادیث مذكوره درآن واضح شود، وهو هذا:
«یقول أضعف عباد اللّه وأحقرهم الفقیر إلی رحمة اللّه العليّ الكبیر عليّ بن شهاب الهمَداني عفا اللّه عنه بكرمه ووفّقه لشكر نعمه:
لمّا طالعت كتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الإمام العلّامة، قدوة المحقّقین وحجّة المحدّثین، شجاع الملّة والدّین، ناصر السنّة أبي المحامد، شیرویه بن شهردار الدیلمي الهمَداني أفاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّاني وجدتُه بحراً من بحور الفرائد وكنزاً من كنوز اللّطائف، مشحوناً بحقائق الألفاظ النبویّة، مخزوناً في حدائق فصوله دقائق الآثار المصطفویة، ومع كثرة فوائده وشمول موائده كاد أن تنطفي أنواره وتندرس
ص: 367
آثاره لما فیه من التطویل والزیادات، وقصور الرّغبات وانخفاض الطلبات، وإعراض أكثر أهل العصر عن معرفة الكتاب والسنّة، واشتغالهم بالعلوم المزخرفة التي تتعلّق بالخصومات وشغفهم بالقصص والحكایات، ولولا رجال من أهل هذا العلم في كلّ عصر وزمان بمشیّة ربّ العزّة یحولون حول حمی السنّة ویذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ أهل البدعة، لقال من شاء ما شاء؛ فجزی اللّه أئمّة هذا العلم عنّا وعن المسلمین خیراً.
فدعتني بواعث خواطري إلی استخراج لبابه واستحضار أبوابه؛ تسهیلاً لضبط الألفاظ وتیسیراً لدرك الحفّاظ، فاستخرجت من قعر تلك البحور(1)
أشرف جواهرها وجنیت من أغصان ریاضها أنفس زواهرها، وسمّیت كتابي روضة الفردوس مبوّبةً علی عشرین باباً، كلّ باب منها ینفرد بروایة صحابيّ لا غیر.» انتهی كلام الهمداني في خطبة الفردوس.
این كلام سیّد علی همدانی نصّ صریح است در آنكه فردوس دیلمی بحریست از بحور فوائد، و كنزیست از كنوز لطائف، و مشتمل بر احادیث نبویه و آثار مصطفویه، و كتابیست كثیر الفائده، عمیم العائده، و مصنّف آن از كسانی بود كه حفظ و حمایت سنّت شریف می كرد و شوائب زیغ اهل بدع را مندفع می ساخت، و به جهتوجودش قضیّه قال من شاء ما شاء كسوت وجود(2) به بر نگرفت؛ پس كدام عاقل تجویز توانكرد كه در چنین تصنیف خبری مندرج باشد كه اهل سنّت بر وضع و كذب آن اجماع دارند؟!
ص: 368
و نیز سیّد علی همدانی این احادیث منتخب خویش را از اشرف جواهر و انفس زواهر آن كتاب گفته، پس آیا اشرف جواهر و انفس زواهر همین موضوعات را می نامد؟! و بر حفظ و استحضار آن حثّ و ترغیب می فرماید؟! ولعلّ ذلك لا یرضی به جاهلٌ فضلاً عن فاضل.
وجه سی و ششم آنكه نیز سیّد علی همدانی در شرح قصیده میمیه فارضیه كه موسوم به مشارب الأذواق است، در شرح شعر:
لها البدر كأس وهي شمس تدیرها*** هلال وكم یبدو إذا مزجت نجم
گفته:
«شاید (كه) مراد ناظم (از اين) معانی اعیان خارجی بوده(1)، و شاید كه بدین (عبارت) حقائق(2) نفسی خواهد. <و> بر(3) تقدیر اول مراد از ”بدر“ روح محمّدی بوده كه مظهر آفتاب احدیّت و دعای(4) حقیقت محبّت است. و مراد ازهلال (اميرالمؤمنين) علیّ باشد كه ساقی كوس(5) شراب محبّت ذو الجلال، و موصل متعطّشان فیافى آمال به
ص: 369
مورد زلال وصال اوست كه؛ أنا مدینة العلم وعليّ بابها. و چنانكه هلال غیر بدر نیست بلكه جزوی از اوست، سیّد اولیا را با مهتر انبیا همین حكم است كه؛ خلقت أنا وعليّ من نور واحد، عليّ منّي وأنا منه. و از امتزاج احكام شرائع مصطفوی، و اعلام حقائق مرتضوی، نجوم مشارق(1)
اذواق اعیان اولیاء (عليهم السّلام) ظاهر شده. و آنكه سیّد انبیا در حقّ مهتر اصفیا فرموده(2) <كه> أنا وأنت أبوا هذه الأمّة، اشارت بدین معناست؛ زیرا كه منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم(3) تحقیق اوست، و حصول كمال درجات اسرار جمیع اهل كشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده(4) و هست و خواهد بود؛ كه أنا المنذر وعليّ الهادي وبك -یا عليّ- یهتدي المهتدون. چون این سرّ بر تو مكشوف شود بدانی كه طالع انوار حقائق هر ولیّ مقتبس از مشكاة ولایت علی است، و با وجود امام هادی، متابعت غیری(5) از اَحولی است.»(6)
وجه سی و هفتم آنكه جلال الدّین أحمد الخجندي حدیث نور را در توجیه
ص: 370
حدیث أنا منه وهو منّي كه در حقّ جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد است، ذكر كرده؛ چنانچه شهاب الدّیناحمد در توضیح الدلائل گفته:
«قال العلّامة مطلع الكشف والكرامة جلال الدّین أحمد الخجندي:
یقال: فلان منّي وأنا منه؛ ویراد (به) بیان غایة الاختصاص وكمال الاتّحاد من الطرفین. وقد یجيء ”من“ بمعنی البدل: <أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ اَلدُّنْیا مِنَ اَلْآخِرَةِ>(1) أي بدل الآخرة. ”أنا منه وهو منّي“ أي: أنا بدله وهو بدلي، أي: كلّ منهما قائم مقامه إلّا فیما استثناه الدلیل.
ویجوز أن یكون المعنی: هو منّي في الكمال وأنا منه أظهر ما أرید من الخیر والكمال والإكمال.
و ”من“ یجيء بمعنی ”في“: ما ذا خلقوا من الأرض؟ أي هو في أمري وأنا في أمره.
و”من“ یجيء بمعنی ”الباء“: أي أنا أفعل به ما أرید، وأنا منه(2) وهو بي، أي: فنی بي وبقي بي(3).
ویجوز أن یكون المراد بقوله صلّی اللّه علیه وعلی آله و بارك وسلّم: أنا منه وهو منّي: ما قیل إنّه ورد في الحدیث: أنا وعليّ من نور واحد. أي: كلّ منّا ممّا منه الآخر. مضی كلامه.»(4)
ص: 371
فهذا جلال الدّین أحمد عارفهم الجلیل، وجهبذهم النبیل، قد هتك ستر التّلمیع والتسویل، حیث ذكر هذا الحدیث الشریف، وجوّز تفسیر حدیث: أنا منه وهو منّي بهذا الشرف المنیف، فطاح الإنكار والإبطال، وظهر أنّه لم ینشأ إلّا من الانهماك في المخرقة والمحال، والاستهتار بالتحامل والاحتیال.
و جلالت و امامت شیخ جلال الدّین خجندی هرچند از همین عبارت توضیح الدلائل واضح است، لكن از دیگر عبارات آن هم كمال علوّ مرتبت و سموّ منزلت و عظمت قدر و سناء فخر او ظاهر است.
در توضیح الدلائل در مقام دیگر گفته:
«قال الشیخ الإمام العارف العلّامة، منبع الكشف والعرفان والكرامة، جامع علمي المعقول والمنقول، المشهود له بالصّدّیقیة العظمی من أهل الیقین والوصول، جلال الملّة والشریعة والصّدق والطریقة والحقّ والحقیقة والدّین أحمد الخجندي شیخ الحرم الشریف النّبويّ المحمّدي <قدّس روحه> في بعض مصنّفاته:
إعلم أنّه قد ورد في بعض الآثار (أنّ) الصدّیق الأكبر هو أبوبكر <رضي اللّه تعالی عنه>، وقد ورد في بعض الآثار إطلاق الصدّیق الأكبر علی المرتضی رضي اللّه تعالی عنه وكرّم وجهه، وما ورد إطلاق الصدّیق الأكبر علی غیرهما.» إلخ(1).
و نیز در توضیح الدلائل گفته:
«قال الشیخ الإمام الفائق، العالم بالشرائع والطرائق والحقائق، جلال الملّة(2)
ص: 372
والدّین أحمد الخجندي ثمّ المدني روّح اللّه روحه وأناله كلّ مقام سنيّ: وقد نشأ <یعني علیّاً كرّم اللّه تعالی وجهه> وربّي(1) في حجر النبيّ صلّی اللّه علیه وعلی آله وبارك وسلّم من الصغر.» إلخ(2).
و نیز در توضیح الدلائل گفته:
«عن معاویة بن ثعلبة قال:
قام(3) رجل إلی أبي ذرّ <رضي اللّه عنه> وهو في مسجد رسول اللّه صلّی اللّهعلیه وسلّم، فقال: یا أبا ذرّ، ألا تخبرني بأحبّ النّاس إلیك، فإنّي أعرف أنّ أحبّ الناس إلیك أحبّهم إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وعلی آله وبارك وسلّم؟
قال: أي وربّ الكعبة، أحبّهم إليّ أحبّهم إلی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه وآله وبارك وسلّم هو ذاك الشیخ. وأشار(4) إلی عليّ <كرّم اللّه وجهه>.
رواه الطبري وقال: أخرجه(5) الملّاء في سیرته.
قال الشیخ العارف أسوة ذوي المعارف جلال الدّین أحمد الخجندي <قدّس اللّه سرّه> بعد روایة(6) عائشة ومعاویة(7) وأبي ذرّ <رضي اللّه عنهم> كما سبق: وهذه الآثار
ص: 373
عاضدة حدیث الطّیر؛ إذ لا یكون أحد أحبّ إلی رسول اللّه تعالی علیه وعلی آله وبارك وسلّم إلّا أن یكون ذلك أحبّ إلی اللّه عزّ وجلّ.»(1)
و نیز در توضیح الدلائل گفته:
«قال الشیخ المرضيّ والإمام الرّضيّ جلال الدّین الخجنديّ <رحمه اللّه تعالی>: وقد ثبت أنّه <صلّی اللّه علیه وآله وبارك وسلّم> أمر بسدّ الأبواب الشارعة إلی المسجد إلّا باب عليّ.» إلخ(2).
و از تصانیف همین جلال الدّین خجندیست شرح قصیده برده كه مشهور و معروف است. در كشف الظنون در ذكر شروح قصیده برده گفته:
«ومن شروحه: شرح الشیخ جلال الدّین الخجندي نزیل الحرم المتوفّی سنة(3)
أوّله: الحمد للّه الذي أكرمنا بدین الإسلام. وهو شرح مختصر جمعه بعض تلامذته من إملائه في الحرم النّبويّ.»(4)
وجه سی و هشتم آنكه این حدیث شریف را سیّد شهاب الدین احمد روایت نموده چنانچه در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل(5) گفته:
ص: 374
«عن محمّد بن عليّ بن الحسین، عن أبیه، عن جدّه قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وعلی آله وبارك وسلّم: كنت أنا وعلي نوراً بین یدي اللّه <تعالی> من قبل أن یخلق اللّه <سبحانه> آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللّه <تعالی> آدم، سلك ذلك النور في صلبه، فلم یزل اللّه <تعالی> ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه في صلب عبدالمطّلب، فقسمه قسمین؛ قسماً في صلب عبداللّه وقسماً في صلب أبي طالب، فعليّ منّي وأنا منه، لحمه لحمي ودمه دمي، فمن(1) أحبّه فبحبّي أحبّه ومن أبغضه فببغضي أبغضه.
<و> عن جابر <رضي اللّه تعالی عنه>:
إنّ النبيّ صلّی اللّه علیه وعلی آله وبارك وسلّم كان بعرفات وعليّ <كرّم اللّه وجهه> تجاهه، فقال: یا عليّ، أدن منّي، ضع خمسك في خمسي، یا عليّ، خلقت أنا وأنت من شجرة أنا أصلها وأنت فرعها والحسن والحسین أغصانها، من تعلّق بغصن منها أدخله اللّه الجنّة.
روی الحدیث الأوّل الإمام الصالحاني (سعدالدين) أبوحامد محمود بن محمّد الذي سافر ورحل وأدرك المشایخ، وسمع وأسمع، وصنّف في كلّ فنّ، وروی عنه خلق كثیر، وصحب بالعراق أباموسی المدیني الإمام (الحافظ) ومن في طبقته، بإسناده إلی الإمام الحافظ أبي بكر ابن مردویه، بإسناده مسلسلاً مرفوعاً.
والحدیث الثاني إلی الإمام الحافظ الورع أبي نعیم الإصفهاني.
ص: 375
وروی الحدیث الثاني(1) الإمام شمس الدین محمّد بن الحسن بن یوسف الأنصاري الزرندي المحدّث بالحرم الشریف النبويّ المحمّديّ بروایة ابن عبّاس <رضي الله عنهما>.»(2)
فهذا شهاب الدّین العماد، قد شمّر عن ساق الجدّ والاجتهاد، في إثبات حدیث النور ونقله عن الشیوخ النقّاد، الذي شاع فضلهم في الأغوار والأنجاد، فنسف علی وجوه الجاحدین الحائدین أكدر الرّماد، وأظهر كونهم هائمین في سباسب الخزي والعناد، ممتطین صهوة الخبط واللداد.
وجه سی و نهم آنكه ملک العلماء شهاب الدین ابن شمس الدین بن عمر دولت آبادی در هدایة السعدا في جلوة الشعرا كه برای احقاق حقّ و ابطال باطل از سه صد كتب اهل سنّت جمع ساخته و آن را رساله معتبر و معتمد وانموده، و مركّب به اقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعدا و جلوه شعرا و از شبهه و اعتراض بعید و به اعتقاد قریب دانسته؛ چنانچه فرموده: «أمّا بعد؛ عرضه می دارد بنده درگاه نبوی و مولای بارگاه مصطفوی كه این رساله معتبر و فضاله مختصر منقول است از درون سی صد كتب؛ لیحقّ الحقّ ویبطل الباطل ولو كره الكافرون، و از شبهه و اعتراض بعید و به اعتقاد قریب باشد، و مركّب است به اقوال سلف و مقبول آراء
ص: 376
خلف، در بیان هدایت سعدا كه السّعید من سعدفي بطن أُمّه، و جلوه شرفا(1) كه حبّ ایشان شرط ایمان و (خطبه) درود ایشان بر زبان هر مصلّی در قعده اخیره هر نماز فریضه إلی قیام قیامت جاری.»(2)
می فرماید:
«الجلوة الثانیة فیما أعزّ النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم لعليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه بأخ(3). یعنی عمّ زادگان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم بسیار بودند، از جمله ایشان علیّ ولی را برادر گفت؛ زیرا چه محمّد و علیّ از یک نوراند. و این چنین هیچ یكی در بنی هاشم نیست. و تمام حدیث نور در جلوه سابعه عشر هم در این هدایه گفته شد: وفي المصابیح والمشارق والخزانة الجلالیة والدّرر قال صلّی اللّه علیه وسلّم: یا عليّ، أنت منّي وأنا منك. أي: أنت من نوري وأنا من نورك.
وفي التمهید في فضائل الصحابة: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم لعليّ: مرحباً بأخي وابن عمّي والذي خلقت أنا وهو من نور واحد.»
وجه چهلم آنكه نیز در هدایة السعدا گفته:
ص: 377
«سؤال سیادت این پنج تن به حكم حدیث مشهور ثابت است یا نه؟
جواب: سیادت ایشان به حكم حدیث ثابت است و انكار حدیث كفر و كافریست. اثبات سیادت مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم في الدّرر وفي كتاب الشفاء في الفصل الرابع عن عبدالرّحمن السُّلمي، عن جعفر الصادق رضي الله عنه في تفسیر یس: أراد به یا سیّد. وفي الحدیث المتواتر: یا سیّد ولد آدم.
في سیادة عليّ كرم اللّه وجهه وآن بوجوه است:اوّل آنكه به حدیث مشهور، وهو: یا عليّ، أنا سیّد المرسلین وأنت سیّد المسلمین، من كنت مولاه فعليّ مولاه، یا عليّ أنا سیّد ولد آدم وأنت سیّد ولد هاشم.
وفي الصحائف: قالت عائشة: كنت جالسة عند النبيّ صلّی اللّه علیه وسلّم إذ أتی عليّ، فقال: هذا سیّد العرب، فقالت: قلت: بأبي أنت وأمّي، لست سیّد العرب؟! فقال: أنا سیّد العالمین وهو سیّد العرب.
و این حدیث متواتر و مشهور است. پس كسی كه گوید علی سیّد نیست و مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم فرمود كه علی سیّدست، پس او مصطفی را تكذیب می كند، و تكذیب رسول اللّه كفر.
دوم آنكه علی از نور محمّد است، و هم نور محمّد سیّد است.
سوم آنكه علی از شجره محمّد است، إنّ اللّه خلقني وعلیّاً من شجرة واحدة، و هم شجرۀ محمّد سیّد است.»
فهذا ملك العلماء الجهبذ الناقد، الحائز لنفائس المحامد، في إثبات هذا الحدیث الشریف كادح جاهد، منكس رأس كلّ مجادل جاحد، قاصم ظهر كلّ لجوج حاقد، فطاح بحمد اللّه ادّعاء الإجماع الذي هو جماع الإثم أدراج الرّیاح،
ص: 378
ووضح حقّ الاتّضاح أنه بهت صراح وقرف بواح، لا یطور به إلّا من مدّ النفس في تنفیق الضّلال الوضاح.
و شهاب الدین دولت آبادی عالم مشهور و معروف است و به غرر صفات سَنّیه موصوف، و اكابر اعیان به ذكر محامد علیّه او مشغوف.
شیخ عبدالحقّ دهلوی در أخبار الأخیار گفته:«قاضي شهاب الدّین رساله(1) دارد مسمّی به مناقب السادات (و) در آنجا(2) داد عقیدت و محبّت به اهل بیت نبوّت سلام اللّه علیهم أجمعین داده، سرمایه سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد بود إن شاء اللّه تعالی.
باعث تصنیف آن رساله را چنان گویند كه در زمان او سیّدی بود كه او را سیّد اجمل می گفتند، از اكابر وقت بود، ولیكن(3) جمال نسبش(4) از حلیه علم و فضل عاطل بود. غالباً قاضی را با وی در بعضی محافل ملوک در تقدیم و تأخیر مجلس نزاعی شده بود. در اوّل قائل شد با فضیلت عالم و تقدیم او بر علوی عامی(5)، بعد از آن به تسویه عالم غیر علوی با علوی غیر عالم (آمد) و در این باب رساله نوشت و گفت كه عالمیّت
ص: 379
ما مشخّص و متیقّن(1) است، و علویّت شما مشكوک پس(2) ما را تقدیم و ترجیح بر شما ثابت باشد. استاد قاضی شهاب الدّین را این معنی از وی ناخوش آمد <و> مزاج حالش از وی منحرف گشت. قاضی از این معنی برگشت و در مناقب سادات و افضلیت ایشان رساله نوشت <و> از آنچه گذشته بود اعتذار نمود.
<و> بعضی گویند كه حضرت سرور كائنات را علیه أفضل الصلوات وأكمل التحیّات به خواب دید، كه او را از این معنی تنبیه می فرماید و بر استرضای سیّد اجمل مذكور تحریص می نماید. قاضی پیش سیّد رفت و توبه كرد و رساله نوشت. واللّه أعلم.»(3)
و غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان گفته:
«مولانا القاضي شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولي الدّولت آبادي نوّر اللّه ضریحه.
ولد القاضي بدولت آباد دهلي، وتلمّذ علی القاضي عبدالمقتدر الدّهلوي ومولانا خواجكي الدّهلوي وهو من تلامذة مولانا معین الدین العمراني رحمهم اللّه تعالی، وفاق(4) أقرانه وسبق إخوانه.
وكان القاضي عبدالمقتدر یقول في حقّه: یأتیني من الطلبة من جلده علم ولحمه
ص: 380
علم وعظمه علم. ولمّا توجّه الموكب التیموريّ إلی الهند وخرج مولانا خواجكي قبل وصوله إلی دهلي منها إلی كالبي، خرج القاضي شهاب الدّین صحبة أستاذه إلی كالبي، فأقام مولانا خواجكي بكالبي، وذهب القاضي إلی دار الخیور(1) جَونفُور (بفتح الجیم وسكون الواو والنون وضمّ الفاء وسكون الواو آخرها راء. بلدة عظیمة من صوبة إله آباد، كانت دار الخلافة للسلاطین الشرقیة، وذكر طبقتهم مسطور في تواریخ الهند، نشأ بها كثیر من المشائخ والعلماء) فاغتنم السّلطان إبراهیم الشرقيّ والي جونفور وروده ونضر سقاه اللّه بسحائب(2) الإحسان وروده، وعظّمه بین الكبراء ولقّبه ملك العلماء(3)، فزیّن القاضي مسند الإفادة وفاق البرجیس في إفاضة(4) السعادة، وألّف كتباً سارت بها ركبان العرب والعجم، وأذكی(5) سرجاً أهدی من النار الموقدة علی العلم، منها: البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالفارسیّة، والحواشي علی كافیة النحو وهي أشهر تصانیفه، والإرشاد وهو متن في النّحو التزم فیه تمثیل المسألة في ضمن تعریفها، وبدیع المیزان وهو متن في فنّ البلاغة بعبارات مسجّعة، وشرحالبزدوي في أصول الفقه إلی بحث الأمر، وشرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد، ورسالة في تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیة، ومناقب السادات بتلك العبارة وغیرها.
توفّي لخمس بقین من رجب المرجّب سنة تسع وأربعین وثمان مائة، ودفن
ص: 381
بجونفور في الجانب الجنوبي من مسجد سلطان إبراهیم الشرقي(1).»(2)
و نیز غلام علی از او در تسلیة الفواد في قصائد آزاد بعد ذكر قاضی عبدالمقتدر گفته:
«ومن تلامذة القاضي عبدالمقتدر قدّس سرّه: ملك العلماء القاضي شهاب الدّین الدولت آبادي طاب ثراه. ورأیت ذكره مناسباً بهذا المقام؛ لجلالة قدره وشهرة تصانیفه بین الأنام، فأقول:
القاضي شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزاولي الدولت آبادی نوّر اللّه ضریحه. ولد بدولت آباد دهلي، وتلمّذ علی مولانا خواجكي الدهلي والقاضي عبدالمقتدر رحمهما اللّه تعالی، وفاق أقرانه وسبق إخوانه، وكان القاضي عبدالمقتدر یقول في حقّه: یأتیني من الطلبة من جلده علم ولحمه علم وعظمه علم.
ولمّا توجّه الموكب التیموري إلى الهند وخرج مولانا خواجكي قبل وصوله إلی دهلي منه إلی كالبي، خرج القاضي شهاب الدّین صحبة أستاذه إلی كالبي، فأقام مولانا خواجكي بكالبي وذهب القاضي إلی دار الخیور جونفور، فاغتنم السلطان إبراهیم الشرقي والي جونفور وروده ونضر سقاه اللّه بسحائب الإحسان وروده، وعظّمه بین الكبراء، ولقّبه بملك العلماء، فزیّن القاضي مسند الإفادة وفاق البرجیس في إفاضة السّعادة.
ص: 382
وألّف كتاباً سارت بها ركبان العرب والعجم وأذكی سرجاً أهدی من النّار الموقدة علی العلم، منها: البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالعبارة الفارسیّة، والحواشي علی كافیة النحو وهي أشهر تصانیفه، والإرشاد وهو متن في النحو التزم فیه تمثیل المسألة في ضمن تعبیرها، وبدیع المیزان وهو متن في فنّالبلاغة بعبارات مسجّعة، وشرح البزدوي في الأصول إلی بحث الأمر، وشرح بسیط علی قصیده بانت سعاد، ورسالة في تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیّة، ومناقب السادات بتلك العبارة وغیرها.
توفّي لخمس بقین من رجب المرجّب سنة 849 تسع وأربعین وثمانمائة، ودفن بجونفور في الجانب الجنوبي من مسجد السّلطان إبراهیم الشّرقي رحمه اللّه تعالی.»(1)
و مولوی صدّیق حسن خان معاصر در أبجد العلوم گفته:
«القاضي شهاب الدّین بن شمس الدین بن عمر الزاولي(2).
ولد بدولت آباد دهلي، وتلمّذ علی القاضي عبدالمقتدر ومولانا خواجكي الدهلوي وهو من تلامذة مولانا معین الدّین العمراني، وفاق أقرانه وسبق إخوانه. وكان أستاذه القاضي یقول في حقّه: أتاني من الطلبة من جلده علم ولحمه علم وعظمه علم.
ولمّا توجّه موكب التّیمور(3) إلی الهند خرج الشهاب في صحبة أستاذه خواجكي إلی كالبي، فأقام هو بها، وذهب الشهاب إلی جونفور -بلدة من صوبة إله آباد وكانت
ص: 383
دار الخلافة للسلاطین الشرقیّة، خرج منها جمع(1)
من أهل العلم والشیخوخة- فاغتنم السّلطان إبراهیم الشّرقي قدومه ولقّبه بملك العلماء. وهو درّس هناك وألّف وأفاد وحرّر وأجاد.
ومن مؤلّفاته: البحر الموّاج بالفارسیة، والحواشي علی كافیة النحو،والإرشاد متن فیه التزم(2)
تمثیل المسألة في ضمن تعبیرها(3)، وبدیع المیزان في البلاغة، وشرح البزدوي(4)
في أصول الفقه، وشرح قصیدة بانت سعاد، ورسالة في تقسیم العلوم، ومناقب السادات، وغیر ذلك.
توفّي في سنة 849، ودفن بجونفور في الجانب الجنوبي من مسجد السلطان إبراهیم الشّرقي.»(5)
المتوفّی سنة <347> سبع وأربعین وثلاثمائة.
وللشیخ الفاضل شهاب الدّین أحمد <بن> شمس الدّین بن عمر الهندي الدولت آبادي، شارح الكافیة وهو متن لطیف تعمّق في تهذیبه كلّ التعمّق وتأنّق في ترتیبه حقّ التأنّق. أوّله الحمد للّه كما یحبّ ویرضی إلخ، وعلی متن الهندي شرح ممزوج للفاضل العلّامة أبي الفضل الخطیب الكازروني المحشّي.»(1)
و ولی اللّه والد ماجد شاه صاحب در مقدّمه سنیّه في الانتصار للفرقة السنیّة بعد ذكر دخول خواجه معین الدین چشتی در هند و انشعاب مشایخ چشتیه به سه شعب و حصول ارتباط برای خودش از هر سه شعبه گفته:
«ونشأ فیهم أمور ینكرها الفقهاء كصلاة المعكوس ودوام الصیام والقیام، ومنها الجهر بذكر اللّه تعالی؛ فإنّه لا یجوز عند علماء ما وراء النهر، ومنها سماع الأغاني ولو مع بعض المعارف، ومنها غلوّهم في محبّة شیوخهم حتّی منهم من كان یسجد سجدة التحیّة، ومنها إشارات تمیل إلی الاتّحاد والحلول تعالی اللّه عن ذلك علواً كبیراً، ولهم في كلّ ذلك تأویلات ومباحثات لا یخفی علی من تتبّع كتبهم، فلم یزل الفقهاء ینكرون علیهم أشدّ الإنكار، وهم لا یبالون بإنكارهم ویرون أنّ ما عندهم أحسن ممّا عند هولاء،
نحن بما عندنا وأنت بما*** عندك راض والرأي مختلف
ومباحثاتُ ملّا ضیاءالدّین السنامي مصنّف كتاب نصاب الاحتساب الذي لم
ص: 385
یسبق في بابه إلی مثله مع الشیخ نظام الدّین الدهلوي، ومناظرات القاضي شهاب الدین الدولت آبادي صاحب البحر الموّاج في التفسیر الذي لم یسبق إلی مثله في بیان إعجاز القرآن من جهة الفصل والوصل، والإرشاد في النحو الذي التزم فیه أن یعبّر كلّ قاعدة بما یصلح مثالاً لها، وحاشیة الكافیة التي لا نظیر لها في كثرة السؤال والجواب مع الاستقامة وسلامة التقریر، وبدیع البیان في المعاني الذي نهج فیه منهجاً لم یسلك قبله في ترتیب القواعد وتنقیحها، مع الشیخ نور قطب العالم مشهورةٌ معروفة.» إلخ.(1)
و آنفاً به ترجمه سبط ابن الجوزی شنیدی كه فاضل رشید، ملک العلماء دولت آبادی را از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنّتوانموده.(2)
و نیز در إیضاح لطافة المقال بعد عبارت علی حزین مشتمل بر ذكر اسامی جمعی از علما كه در مناقب تصنیف كرده اند گفته:
«و سؤال اشخاص مذكورین علمای دیگر از عظمای علماى اهل سنّت رسائل منفرده در فضائل اهل بیت طهارت تألیف نموده، مثل رساله مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی، ومفتاح النّجا في مناقب آل العبا ونزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار از میرزا محمّد بن معتمدخان بدخشی، ومودّة القربی از سیّد علی همدانی، وأسنی المطالب في مناقب عليّ بن
ص: 386
أبي طالب از جزری، و فضائل اهل بیت از بزّار، وجواهر العقدین في فضل أهل بیت النبيّ وشرفهم العليّ للإمام السیّد علي السمهودي، و رساله امام نسائی كه موجب شهادت او شده، و غیر اینها از مصنّفات، و سوای ایشان از مصنّفین.
و هر گاه جناب به مقابله این رسائل و كتب همین قدر رسائل و كتب مؤلّفه در فضائل اهل بیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد، احقر العباد به ذكر مؤلّفات دیگر كه علمای اهل سنّت در این باب تألیف كرده -سرمایه سعادت اندوخته اند- خواهد پرداخت.»(1)
و نیز فاضل رشید در غرّة الراشدین بعد ذكر توجیه تشنیع ظاهری در خصوص قول به طهارت خمر گفته:«و این توجیه ما از توجیه جناب معترض تحریر اشبه است؛ چرا كه از توجیه ما لازم می آید كه اكثر رؤسای علمای اهل سنّت مثل امام احمد بن حنبل، و ابن جوزی، و علّامه سعدالدّین تفتازانی، و ملك العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی، و غیرهم كه از اكابر مهره كتاب و سنّت بودند، در خصوص قولی متشیّع باشند، وهو مستكره جدّاً.»(2) إلخ.
ص: 387
و نیز رشیدالدین خان در غرّة الراشدین گفته:
«مخفی نماند كه بطلان ادعای معترض -یعنی قائل بودن جمیع اهل سنّت به ایمان یزید- أظهر من الشمس و أبین من الأمس است؛ چرا كه اكثر اكابر ایشان كه جامع علوم ظاهری و باطنی بودند، تصریح به كفر و لعن آن بی دین كرده اند، مثل امام احمد بن حنبل، و ابن جوزی، و علّامه تفتازانی، و ملك العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی.» إلخ.
و نیز فاضل رشید علاوه بر این مدح و ثنا، در مواضع بسیار به افادات ملک العلماء استناد و احتجاج نموده، در اینجا اكتفا بر بعض عبارات كرده می آید. قال في إیضاح لطافة المقال:
«و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در مناقب السّادات می فرماید: امام حسن شیبانی می گوید: بارها دیدم امام اعظم رضي اللّه عنه را كه شب زنده داشتی و به روز صائم بودی و به نیّت زیارت محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم و به زیارت امام محمّد باقر رضي اللّه عنه آمدی و فتوحات بهمجاور آن دادی و خود جاروب زدی.»(1) انتهی.
و نیز ناقلاً عن تفسیر سورۀ یوسف للإمام ضیاءالدین السنامي می گوید:
ص: 388
«علوی را تعزیر به حر و حبس جائز نیست؛ زیرا كه شرف او اصلی و ذاتی است و به شرف مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم، وما بالذات لا یزول.» إلخ.
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
«و نیز ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات فرموده: روی ابن رستم عن محمّد در جمیع كارها اولاد رسول را بر خود مقدّم دارند.».
و نیز در رساله مذكوره ناقلاً عن التشریح للإمام الرازي می فرماید:
«لا یجوز للرجل العالم والمتّقي أن یجلس فوق العلوي الأمّي وأبیه الأمّي؛ لأنّه إساءة في الدین.» انتهی.
و نیز می فرماید:
«می آرند كه خواجه فرید الحقّ والدین گنجشكر رحمه اللّه را به استدعا می آمدندی فرمودی كه به یک شرط قبول كنیم كه سادات را پیش درآرند و در صدر جای ایشان كنند و فتوح شكرانه پیش آرند» انتهی.
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
«و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی بابی برأسه برای حسن خاتمه ایشان در رساله مناقب السادات عقد كرده پاره از آن منقول می شود، می فرماید:
باب هشتم در بیان آنكه هیچكس از اولاد رسول صلّی اللّه علیه وسلّم به اصرار بر كفر نمیرد قوله تعالی <إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ ویُطَهِّرَكمْ
ص: 389
تَطْهِیراً>(1) و بعد آن می فرماید: واعلم حكم مصطفی و اولاد وی با بنای دیگر قیاس نتوان كرد، فضلی كه مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم را بود هیچمخلوقی را نبود، كفش كسی كه مفخر عرش باشد فرزندان وی را فرزندان نوح چگونه قیاس راست آید؟!
و بعد آن می فرماید: الحدیث الأول في الكشّاف: رواه عليّ بن أبي طالب كرّم اللّه وجهه: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: یا عليّ، أوّل من یدخل الجنّة أنا وأنت والحسن والحسین وأزواجنا عن أیماننا وشمائلنا وذرّیاتنا خلف أزواجنا.
و بعد آن می فرماید: اگر كسی گوید تأویل این حدیث آن است كه هر كه از اولاد رسول صلّی اللّه علیه وسلّم با ایمان آید خلف زوجات در بهشت رود، جواب مقلّد را تأویل حرام است؛ لأنّه أقصر من القاصرة. و اگر چه مجتهدین تأویل كنند، روا نباشد؛ زیرا كه اگر این قدر روا داریم در قول رسول صلّی اللّه علیه وسلّم تردّد باشد، و بشارت برخیزد؛ زیرا كه در بشارت احتمال مبرّاست. و از این تأویل این آیه إنّ أبابكر في الجنّة إن جاء بالإیمان وهذا باطل. و حكم آن است كه در حال نزع ایمان از ایشان زائل نشود كذا حاصل التمهید.
و عبارت دستور القضاة: لا یجوز زوال الإیمان عن الأنبیاء والعشرة المبشّرة وأولاد الرسول وأزواجه صلّی اللّه علیه وسلّم وأهل البدر والحدیبیة وأمثالهم.
و بعد آن می فرماید: الحدیث الرابع في المشارق: إنّ اللّه لا یجمع بیني وبین عدوّي في محلّ واحد. عبارت حدیث در باب كدبانوی قیامت است، و اشارت در حقّ جمیع فرزندان رسول صلّی اللّه علیه وسلّم، ایشان با كافران در دوزخ نیایند و چون جای كافران
ص: 390
در دوزخ است ایشان در دوزخ نباشند. چه گمان تو راست ابوطیب حجّام از آشامیدن خون رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم كه مضرّ بود بر عوام خوردن آن حرام، از دوزخ سبب مخلصی او باشد، كسی كه از خون جگر و نور دو چشم و مخ دو ساق محمّد صلّی اللّه علیه وسلّم باشد كی مستوجب دوزخ شود؟! و من گمان چنین برم كه اگر قطره خون مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم در دوزخ اندازند، همه آتش دوزخ بوستان شود.» انتهی ما أردنا نقله.
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
«و از آنجمله آن است، آنچه ملک العلماء در رساله مناقب السّادات می گوید: الحدیث الأوّل في الكشّاف: ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمناً، ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مستكمل الإیمان، ألا ومن ماتعلی حبّ آل محمّد مات شهیداً، ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد یزفّ إلی الجنّة كما یزفّ العروس إلی بیت زوجها، ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة والجماعة، ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائكة الرحمة.» انتهی.
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
«و از آنجمله است آنچه ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید كه اگر كسی جمیع امور شرائع نبی را به تن معمول دارد و به اهانت علوی را علویک و یا موی مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم را مویک گوید، كافر گردد ونعوذ باللّه.» انتهی.
و نیز نقلاً عن مصابیح الدّین می گوید:
«اگر كسی علوی را به اهانت علویک گوید، كافر شود. و بعضی گویند: اگر
ص: 391
علویک به تعظیم گوید كافر نشود؛ لأنّ التصغیر للتعظیم. ابوالقاسم گوید: اگر در حالت غضب گوید كافر شود. و صدرالدين در رساله مولانا ضیاءالدین برقی می گوید: علما فتوی داده اند كه اهانت و ایذای آل رسول صلّی اللّه علیه وسلّم كفر است و كافری؛ پس چون در علویک كفر بود لا سیّما در قتل و انضاح بر اولی كفر باشد.» انتهی.
و نیز در إیضاح لطافة المقال كما سمعت آنفاً(1) گفته:
«و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم كه برای لعن ملعون معهود و معقود نموده است، می فرماید: عدالت و دیانت حمّاد بن علقمه، و سیّد جلال الحقّ والدین بخاری، و مولانا سعدالدّین معلوم است كه در ورع و تقوی پیران عصر بودند، چون ایشان بر او لعنت كرده اند فتوی بر رخصت لعن وی اولی باشد.» انتهی.
و چون اسامی مجوّزین لعنت او از علمای كبار اهل سنّت بسیار، لهذا روماً للاختصار به مقتضای خیر الكلام ما قلّ ودلّ بر جمله مجملی اختتام كلام می نماید و می گوید كه:«ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید كه تصفّح كتب كردیم در منع لعن روایتی كه به تصریح از امامان مذاهب اربعه و تلامیذ ایشان باشد نیافتیم، و در جواز لعن وی از سلف كبار اقوال رسیده.» انتهی.
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
ص: 392
«حال معادات اكثر ائمّه اهل سنّت و جماعت با مطرد و معهود آنفاً معلوم شده، و اگر سامع را ذوق سماع كلمات دیگر از بعض علمای كبار اهل سنّت كه ذكرشان آنفاً گذشته، و غیرشان باشد؛ بشنود كه ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله بدیع البیان ذكر نام ملعون معلوم را مثل ذكر نام مسیلمه كذّاب از مكروهات طبع سامعین گفته، حیث قال: وتعمیمها -أي تعمیم الكراهة في السمع- یتناول كلّ ما یكرهه البشر، مثل اسم البغیض والمستفحش والمستقذر وإن التزم ذلك في الأخیرین من حیث إنّ صریحهما لم یستعمل، فلا یكاد یمكن جدّاً أن یلتزم في النوع الأول حیث جاء ذكر البغضاء كمسیلمة ویزید في كلام البلغاء. انتهی وفي حاشیته المتعلّقة بقوله: اسم البغیض: فإنّ طبع البشر یتنفّر عن سماع اسم البغیض كمسیلمة ویزید وینبو عنه.» انتهی و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
«و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می گوید: سؤال چون قتل مؤمن نزد اهل سنّت و جماعت فسق است، و قتل حسین علیه السّلام چگونه كفر بود؟
جواب: از آنكه ایذا و اهانت حسنین به مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم سرایت می كند، كما بیّنّا من قبل غیر مرّة. و ایذا و اهانت مصطفی صلّی اللّه علیه وسلّم بالاتفاق كفر است. و این چنانچه نصّاً وذهناً وحسّاً وعقلاً ثابت كردیم. انتهی. پس اتجاه طعن به این قول نا محمود و مذهب مردود بر جمهور اهل سنّت و جماعت هوش ربای اهل خبرت باشد.»
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
ص: 393
«سوم آنكه مذهب غزالی در باب كبیره بودن قتل امام شهید نزد علمای كبار اهل سنّت به مرتبه بی اعتبار است كه آن را به طریق شبهه ذكر كرده دفع می نمایند؛ چنانچه آنفاً از تكمیل الإیمان شیخ محقّق عبدالحقّ در رساله مناقب السادات از مؤلّفات ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی نقل آنگذشته، و مذهب غزالی در باب ترحّم علی من لا یرحمه اللّه به غایت شاذّ و متروک و مدسوس علیه است، و طعن بر فرقه به اقوالی كه در آن فرقه بی اعتبار و به غایت شاذّ و متروک و مدسوس علیها باشد، مطعون فیهم را اغوا نمودن است بر اینكه آنها بر طاعن به مثل ذات او پیش آیند.»
و نیز در إیضاح لطافة المقال گفته:
«قوله: والاعتذار بإجماع أهل الكوفة علی مسلم، غیر مسلّم علی حسب مقرّراتهم إلخ.
أقول: لا یحتاج إلی التشبّث بمثل هذا الاعتذار؛ لأنّ علماءنا الكبار صرّحوا بكون سیّدنا الحسین إماماً والخروج علیه حراماً. وأیضاً صرّحوا بكون الملعون المعلوم خارجاً علی ذلك الإمام، متغلّباً علی جنابه العلي المقام، كما قال الفاضل الكامل المرضيّ الصّفات شهاب الدّین عمر في رسالة مناقب السّادات ناقلاً عن التشریح: إنّ یزید كان باغیاً متغلّباً خروجیّاً والخروج علی الإمام حرام في الأدیان كلّها، ویزید اللّعین خرج علی الحسین بلا تأویل وقتله بالحرب انتهی.
وأیضاً ذكر بعید هذا ناقلاً عن التشریح: أوّل باغ في الدنیا معاویة، وهو باغ مأوّل، فلمّا قتل عليّ بن أبي طالب كانت الخلافة للحسن بن علي ثمّ للحسین رضي اللّه عنهم، وبغی في عهد الحسین یزید بن معاویة بغیاً فتسلسل البغاة المتغلّبة انتهی ما
ص: 394
أردنا نقله.
وقال الشیخ المحقّق عبدالحقّ الدهلوي قدّس سرّه في رسالة تكمیل الإیمان بعد نقل قول من تفوّه بإمامة الملعون في ردّه، ما حاصله هذا: نعوذ باللّه من القول والاعتقاد بكونه إماماً مع وجود سیّدنا الحسین في البین إلی آخر ما نقله آنفاً.
وأیضاً قال صاحب الصّواعق في خاتمة كتاب أواخر ذكر الملعون المنافق: ومات سنة أربع وستّین لكن عن ولد صالح شابّ إلی أن قال: ومن صلاحه الظاهر أنّه لمّا ولي العهد صعد المنبر وقال: إنّ هذه الخلافة حبل اللّه وإنّ جدّي نازع الأمر أهله ومن هو أحقّ به منه عليّ بن أبي طالب ركب لكم ما تعلمون حتّی أتته منیته، فصار في قبره رهیناً بذنوبه، ثمّ قلّد أبي الأمر فكان هو غیر أهل له ونازع ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم فقصف عمره وأبتر عقبه وصار في قبره رهیناً بذنوبه انتهی.
ولمّا صرّح علماؤنا الكبار بكون سیّدنا الحسین إماماً وكون الخروج علیهحراماً وصرّحوا بالتعوّذ عن اعتقاد إمامة الملعون المنهمك في الشناعة والشین مع وجود سیّدنا الحسین، وجعلوا تشنیع ابنه الصّالح النبیه رحم اللّه علیه دون أبیه علی الملعون المعلوم بأنّه نازع ابن بنت رسول اللّه، وكونه أبتر، قصیر العمر، رهیناً بذنوبه، لأجل هذه المنازعة وأمثالها من جملة صلاحه الظاهر. فحینئذ أيّ حاجة لنا إلی تجشّم الاعتذار الذي ذكره المخاطب النبیل من إجماع أهل كوفة علی مسلم بن عقیل؟»
و نیز فاضل رشید در غرّة الراشدین گفته:
«بلكه اكثری از علمای اهل سنّت قائل به كفر و لعن آن بد بخت اند؛ چنانكه كتب متداوله ایشان بر آن دلالت دارد. قال العلّامة سعد الملّة والدّین التفتازاني قدّس سرّه في شرح العقائد الحنفیّة في حقّ یزید؛ فإنّه كفر حین أمر بقتل الحسین. وأیضاً
ص: 395
گفته: ونحن لا نتوقّف في شأنه بل في إیمانه لعنة اللّه علیه وعلی سائر أعوانه. و ابن جوزی كه از اكابر علمای حدیث است در این باب رساله تألیف كرده و نام او ردّ علی المتعصّب العنید من منع ذمّ یزید نهاده، و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات برای اثبات لعن آن شقی بابی علی حده ترتیب داده، و از امام احمد بن حنبل مشهور است كه می فرمود: قلت لأبي: إنّ قوماً نسبونا إلی تولّي یزید؟ فقال: یا بنيّ هل یتولّی یزید أحد یؤمن باللّه ورسوله ولا یلعن من لعنه اللّه إلی آخره. و همچنین اقوال اكثر علمای كرام و عرفای عالی مقام ناطق بر كفر و لعن آن بد بخت اند، لیكن چونكه این مقام محلّ بیان آن نیست لهذا بر اندكی از بسیار و یكی از هزار اكتفا نموده شد.»(1)
و نیز در غرّة الراشدین گفته:
«و ملک العلماء در رساله مناقب السادات از تشریح نقل فرموده: أوّل باغ في الدنیا معاویة، وهو باغ مأوّل، فلمّا قتل عليّ كانت الخلافة للحسن بن عليّ، وبغی في عهد الحسین یزید بن معاویة بغیاً تغلبیّاً، فتسلسل البغاة المتغلّبة.»
«و از آنجمله است ملک العلماء شهاب الدّین عمر دولت آبادی.»(2)
ص: 396
و نیز در إزالة الغین گفته:
«و ملک العلماء شهاب الدّین عمر در رساله مناقب السادات فرموده كه اگر كسی علوی را به تحقیر علویک گوید كافر گردد. چنانچه مصنّف غرّة الراشدین هم نقل نموده.»(1)
ص: 397
ص: 398
1.أبجد العلوم: أبوالطيّب صدّيق خان بن حسن القنّوجي (1307)، تحقيق: عبدالجبّار زكار، جلد اول: منشورات وزارة الثقافة والإرشاد القومي، دمشق، 1978 م، جلد دوم و سوم: دار الكتب العلمية، بيروت.
2.إتحاف ذوي الألباب في اختصار لبّ اللباب: رضي الدين بن محمّد بن علي الموسوي.
3.إتحاف النبلاء المتّقين بمآثر الفقهاء المحدّثين: أبوالطيّب محمّد صدّيق خان بن حسن البخاري القنّوجي (1307)، مطبع نظامی، کانپور، 1288 ق.
4.الأثمار الجنية في أسماء الحنفية: عليّ بن سلطان محمّد القاري (1014)، تحقيق: دکتور عبدالمحسن عبدالله أحمد، دیوان الوقف السني، عراق، چاپ اول، 1430 ه- - 2009 م.
5.أخبار الأخيار في أسرار الأبرار: عبدالحقّ بن سيف الدين المحدّث الدهلوي (1055)، تصحيح: عليم اشرف خان، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران،
ص: 399
چاپ اول، 1383.
6.الإرشاد في معرفة علماء الحديث: أبويعلى خليل بن عبد الله الخليلي القزويني (446)، تحقيق: محمّد سعيد بن عمر إدريس، رياض، مكتبة الرشد، چاپ اول، 1409 ه- - 1989 م.
7.إزالة الغين عن بصارة العين بإثبات شهادة الحسین: حیدر علی فیض آبادی (1299)، جلد 1: مطبع سلطانی، 1272؛ جلد 2 – 3: مطبع ثمر، 1295.
8.الاستيعاب في معرفة الأصحاب: أبوعمر يوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبرّ القرطبي (463)، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت، چاپ اول، 1412 ه- - 1992 م.
9.أُسد الغابة في معرفة الصحابة: عزّالدين أبوالحسن علي بن أبي الكرم محمّد المعروف بابن الأثير (630)، تحقيق: علي محمّد معوّض وعادل أحمد عبدالموجود، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1424 ه- - 2003 م.
10.اسرار نامه: فریدالدین محمّد عطّار نیشابوری (618).
11.أسماء رجال الصحيحين (الجمع بين رجال الصحيحين): أبوالفضل محمّد بن طاهر بن علي المقدسي معروف به ابن القيسراني (507)، دار الكتب العلمية، چاپ دوم، 1405 ق.
12.أسماء رجال المشكاة: عبدالحقّ بن سيف الدين المحدّث الدهلوي (1055).
13.أسمار الأسرار: محمّد بن يوسف الحسيني الدهلوي معروف ب- : گیسو دراز (826)، تصحيح و تحشيه: سيّد عطا حسين، اعظم اسيم پریس، حيدرآباد الدكن - هند.
ص: 400
14.الأشباه والنظائر في النحو: جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (911)، تحقيق: عبدالعال سالم مكرّم، مؤسّسة الرسالة، بيروت، چاپ اول، 1406 ه- - 1985 م.
15.الأعلام (قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربين والمستشرقين): خيرالدين بن محمود بن محمّد الزركلي الدمشقي (1396)، دار العلم للملايين، بيروت، چاپ اول، 2002 م.
16.إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال: علاءالدين مُغْلطاي بن قليج الحنفي (762)، تحقيق: عادل بن محمّد وأُسامة بن إبراهيم، الفاروق الحديثة للطباعة والنشر، قاهره، چاپ اول، 1422 ه- - 2001 م.
17.إنباه الرواة على أنباه النحاة: جمال الدين أبوالحسن علي بن يوسف القِفْطي (646)، تحقيق: محمّد أبوالفضل إبراهيم، دار الفكر العربي، قاهره - مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، چاپ اول، 1406 ه- - 1986 م.
18.الانتباه في سلاسل أولیاء الله: أحمد بن عبدالرحيم بن وجیه الدین معروف ب-ه شاه ولی الله دهلوی (1176).
19.الأنساب: أبوسعد عبدالكريم بن محمّد بن منصور السمعاني (562)، تحقيق ج 1 - 6: عبدالرحمن بن يحيى المعلّمي، ج 7 - 8: محمّد الهاشمي ومحمّد غوث الصديقي، ج 9: محمّد الهاشمي ومحمّد عبدالرشيد، ج 10: محمّد الهاشمي ومحمّد عبدالرشيد والسيّد محمّد صديق الحسيني والسيد عبدالقادر الصوفي، ج 11 - 12: محمّد الهاشمي والسيّد عبدالقادر الصوفي، ج 13: محمّد الطاف حسين والسيّد عبدالقادر الصوفي ومحمّد
ص: 401
غوث الصديقي، دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد، چاپ اول، 1382 ه- - 1962 م / 1402 ه- - 1982 م.
20.إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون (السيرة الحلبية): نورالدين علي بن إبراهيم الحلبي (1044)، شركة ومطبعة مصطفى البابي وأولاده، مصر، چاپ اول، 1384 ه- - 1964 م.
21.إيضاح لطافة المقال: رشيدالدين بن أمين الدين الدهلوي (1243).
22.بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار: علّامه شیخ محمّدباقر مجلسی (1110)، تحقیق: جمعی از محقّقین، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق.
23.البداية والنهاية: أبوالفداء إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (774)، تحقيق: عبدالله بن عبدالمحسن التركي، هجر للطباعة والنشر، مصر، چاپ اول، 1418 ه- - 1997 م.
24.بستان المحدّثين: عبدالعزيز بن احمد دهلوى (1239)، مطبع محمّدی، لاهور.
25.بغية الوعاة في طبقات اللغويين والنحاة: جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (911)، تحقيق: تحقيق: محمّد أبوالفضل إبراهيم، مكتبة عيسى البابي الحلبي وشركاه، مصر، چاپ اول، 1384 ه- - 1965 م.
26.تاريخ أصبهان (ذكر أخبار أصبهان): أبونعيم أحمد بن عبدالله بن أحمد الأصبهاني (430)، تحقيق: سيّد كسروي حسن، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1410 ه- - 1990 م.
ص: 402
27.تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: بشّار عوّاد معروف، دار الغرب الإسلامي، بيروت، چاپ اول، 1424 ه- - 2003 م.
28.التاريخ الأوسط (المختصر من تاريخ هجرة رسول الله صلّى الله عليه وسلّم): محمّد بن إسماعيل البخاري (256)، تحقيق: د. تيسير بن سعد أبوحيمد، مكتبة الرشد ناشرون، ریاض، چاپ اول، 1426 ق - 2005 م.
29.تاريخ البرزالي: علم الدين أبومحمّد القاسم بن محمّد بن يوسف البرزالي الإشبيلي الدمشقي (739)، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمري، المکتبة العصرية، بیروت، چاپ اول، 1427 ه- - 2006 م.
30.التاريخ الكبير: أبوعبدالله محمّد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة البخاري (256)، تحقيق: هاشم الندوي وعبدالرحمن اليماني وأحمدالله الندوي والحمد بن محمّد اليماني، دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد، 1360 ه-.
31.تاريخ بغداد (وذيوله) أو مدينة السلام: أبوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب البغدادي (463)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1425 ه- - 2004 م.
32.تاريخ دمشق (تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلّها من الأماثل أو اجتاز بنواحيها من وارديها وأهلها): أبوالقاسم علي بن الحسن بن هبةالله المعروف بابن عساكر (571)، تحقيق: عمرو بن غرامة العمروي، دار الفكر، بيروت، چاپ اول، 1415 ه- - 1995 م / 1421 ه- - 2000 م.
ص: 403
33.تتمّة المختصر في أخبار البشر (تاريخ ابن الوردي): زين الدين عمر بن مظفّر مشهور ب-ه: ابن الوردي (749)، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1417ه- - 1996م.
34.تحفه اثنا عشريه: عبدالعزيز بن احمد دهلوى (1239)، كلكته - هند، 1215 ق.
35.التدوين في أخبار قزوين: أبوالقاسم عبدالكريم بن محمّد الرافعي القزويني (623)، تحقيق: الشيخ عزيز الله العطاردي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408ه- -1987م.
36.تذكرة الحفّاظ وتبصرة الأيقاظ: يوسف بن حسن بن أحمد ابن عبد الهادي الحنبلي (909)، جمعی از محقّقین به اشراف نورالدين طالب، دار النوادر، سوريه، چاپ اول، 1432 ه- - 2011 م.
37.تذكرة الحفّاظ: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: زكریا عمیرات، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1419 ه- - 1998 م.
38.تذكرة الخواصّ من الأمّة بذكر خصائص الأئمّة: شمس الدين أبوالمظفّر يوسف بن قزأوغلي سبط ابن الجوزي (654)، تحقيق: شيخ حسين تقی زاده، مركز الطباعة والنشر للمجمع العالمي لأهل البيت عليهم السّلام، چاپ اول، 1426 ه-.
39.تذکرة الشعراء: دولتشاه سمرقندی (ق 9)، تصحیح: ادوارد براون، اساطیر، چاپ اول، 1382.
ص: 404
40.تذهيب تهذيب الكمال في أسماء الرجال: شمس الدين محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: غنيم عبّاس غنيم ومجدي السيّد أمين، الفاروق الحديثة للطباعة والنشر، قاهره، چاپ اول، 1425 ه- - 2004 م.
41.تراجم الحفّاظ: الميرزا محمّد بن رستم معتمدخان بن قباد البدخشي (بعد 1126)، مخطوط در الجامعة الإسلامية، مدينه منوّره، در دو جلد: 4365.1 و 4365.2.
42.ترتيب المدارك وتقريب المسالك لمعرفة أعلام مذهب مالك: أبوالفضل القاضي عياض بن موسى اليحصبي (544)، تحقيق: جمعی از محقّقین، وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامية، مغرب، چاپ دوم، 1403 ه- - 1983 م.
43.تسلیة الفواد في قصائد آزاد: غلام علي آزاد الواسطي البلگرامي (1220).
44.تشييد المطاعن لكشف الظغائن: العلّامة السيّد محمّد قلي الموسوي النيشابوري اللكهنوي (1260)، تحقيق: جمعی از محقّقین.
45.التعديل والتجريح لمن خرّج له البخاري في الجامع الصحيح: أبوالوليد سليمان بن خلف الباجي (474)، تحقيق: د. أبو لبابة حسين، دار اللواء للنشر والتوزيع، رياض، چاپ اول، 1406 ق - 1986 م.
46.تفسير الثعلبي (الكشف والبيان عن تفسير القرآن): أبوإسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهيم الثعلبي (427)، تحقيق: لجنة من المحقّقين بإشراف صالح باعثمان وحسن الغزالي وزيد مهارش وأمين باشه، دار التفسير، جدة، چاپ اول، 1436 ه- - 2015 م.
47.تفسير الطبري (جامع البيان عن تأويل آي القرآن): أبوجعفر محمّد بن جرير بن يزيد الطبري (310)، تحقيق: عبدالله بن عبدالمحسن التركي، دار هجر،
ص: 405
قاهره، چاپ اول، 1422 ه- - 2001 م.
48.التفهيمات الإلهيّة: أحمد بن عبدالرحيم معروف به شاه ولي الله الدهلوي (1176)، سلسلة مطبوعات المجلس العلمي، دابهيل - سورت - هند، 1355 ه- - 1936 م.
49.تقريب التهذيب: أبوالفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (852)، تحقيق: محمّد عوّامة، دار الرشيد، حلب، چاپ سوم، 1411 ه- - 1991 م.
50.التقييد لمعرفة رواة السنن والمسانيد: محمّد بن عبدالغني الحنبلي معروف به أبوبكر ابن نقطة (629)، تحقيق: شريف بن صالح التشادي، وزارة الأوقاف والشؤون الإسلاميّة، قطر، چاپ اول، 1435 ه- - 2014 م.
51.تكملة الإكمال: معين الدين أبوبكر محمّد بن عبدالغني المعروف بابن نقطة الحنبلي (629)، تحقيق: عبدالقيّوم عبد ربّ النبي، جامعة أُمّ القرى، مكّۀ مكرّمه، چاپ اول، 1408 ه- - 1987 م.
52.تهذيب الأسماء واللغات: أبوزكريّا محيي الدين يحيى بن شرف النووي (676)، تحقيق: شركة العلماء بمساعدة إدارة الطباعة المنيرية، دار الكتب العلمية، بيروت.
53.تهذيب التهذيب: أبوالفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (852)، تحقيق: لجنة مصحّحي مجلس دائرة المعارف النظامية، مجلس دائرة المعارف النظامية، حيدر آباد، چاپ اول، 1325 ه- / 1327 ه-.
54.تهذيب الكمال في أسماء الرجال: أبوالحجّاج جمال الدين يوسف بن عبدالرحمن بن يوسف المزّي (742)، تحقيق: بشّار عوّاد معروف، مؤسسة
ص: 406
الرسالة، بيروت، چاپ اول، 1400 ه- - 1980 م / 1413 ه- - 1992 م.
55.توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل (فضائل الثقلين من كتاب توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل): شهاب الدين أحمد بن جلال الدين الحسيني الشافعي الإيجي، تحقيق: حسين الحسني البيرجندي، المجمع العالمي للتقريب بين المذاهب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1428 ه- - 2007 م.
56.الثقات ممّن لم يقع في الكتب الستّة: أبوالفداء زين الدين قاسم بن قطلوبغا الجمالي الحنفي (879)، تحقيق: شادي بن محمّد بن سالم آل نعمان، مكتبة ابن عبّاس - قاهره، مركز النعمان - يمن، چاپ اول، 1432 ه- - 2011 م.
57.الثقات: أبوحاتم محمّد بن حبّان بن أحمد التميمي البستي (354)، تحقيق: محمّد عبدالرشيد والسيّد محمّد حميدالله خان، دائرة المعارف العثمانيّة، حيدر آباد، چاپ اول، 1393 ه- - 1973 م.
58.جامع السلاسل: مجدالدّین علی بن ظهیرالدّین محمّد بن شیخ خلیل اللّه بدخشانی.
59.جامع المسانيد (جامع مسانيد أبي حنيفة النعمان بن ثابت): أبوالمؤيّد محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمي (665)، دائرة المعارف العثمانية، هند، چاپ اول، 1332.
60.الجرح والتعديل: أبومحمّد عبدالرحمن بن أبي حاتم محمّد بن إدريس التميمي الرازي (327)، تحقيق: عبدالرحمن بن يحيى المعلّمي اليماني،
ص: 407
دار الكتب العلمية، بيروت، (افست: دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد، چاپ اول، 1372 ه- - 1952 م).
61.جمع الوسائل في شرح الشمائل: علي بن سلطان محمّد القاري (1014)، المطبعة الشرفية، مصر، (افست: دار المعرفة، بیروت).
62.جمهرة اللغة: أبوبكر محمّد بن الحسن بن دريد (321)، تحقيق: رمزي منير بعلبكي، دار العلم للملايين، بيروت، چاپ اول، 1987م.
63.جمهرة تراجم الفقهاء المالكية: دکتور قاسم علي سعد، دار البحوث للدراسات الإسلامية وإحياء التراث، دبي، چاپ اول، 1423 ه- - 2002 م.
64.جواهر العقدين في فضل الشرفين: علي بن عبدالله الحسني السمهودي (911)، تحقيق: د. موسى بناي العليلي، مطبعة العاني، بغداد، 1405 ق - 1984 م.
65.الجواهر المضيّة في طبقات الحنفيّة: أبومحمّد محيي الدين عبدالقادر بن محمّد الحنفي (775)، تحقيق: عبدالفتّاح محمّد الحلو، هجر للطباعة والنشر، مصر، چاپ دوم، 1413 ه- - 1993 م. (چاپ اول در دار إحياء الكتب العربية، ودار العلوم، رياض، 1398 ه- - 1978 م / 1408 ه- - 1988 م).
66.حسن المحاضرة في تاريخ مصر والقاهرة: جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (911)، تحقيق: محمّد أبوالفضل إبراهيم، دار إحياء الكتب العربيّة - عيسى البابي الحلبي وشركاه، مصر، چاپ اول، 1387 ه- - 1967 م.
67.حصر الشارد: محمّد عابد السندي الأيّوبي (1257)، تحقیق: خلیل بن
ص: 408
عثمان الجبور السبیعي، مکتبة الرشد ناشرون، ریاض، چاپ اول، 1424 ه-.
68.الحطّة في ذكر الصحاح الستّة: أبوالطيّب صدّيق خان بن حسن القنّوجي (1307)، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1405 ه- - 1985 م.
69.خريدة القصر وجريدة العصر (في ذكر فضلاء أهل خراسان وهراة): أبوعبدالله عمادالدين الكاتب محمّد بن محمّد الأصبهاني (597)، تحقيق: عدنان محمّد آل طعمة، نشر ميراث مكتوب، تهران، 1999 م.
70.خلاصة المناقب: نورالدین جعفر بدخشی، تصحیح: دکتر سیّده اشرف ظفر، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1374 ش – 1995 م.
71.الدارس في تاريخ المدارس: عبدالقادر بن محمّد النعيمي الدمشقي (927)، تحقیق: إبراهيم شمس الدين، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1410ه- - 1990م.
72.الدرّ المختار: محمّد بن علي بن محمّد معروف به علاء الدين الحصكفي الحنفي (1088)، تحقیق: عبدالمنعم خليل إبراهيم، دار الكتب العلمية، بیروت، چاپ اول، 1423ه-- 2002م.
73.در بحر المناقب: علی بن ابراهیم ملقب به درویش برهان، 1313 ه-.
74.الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة: أبوالفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (852)، تحقيق: سالم الكرنكوي الألماني، دار الجيل، بيروت، 1414 ه- - 1993 م (افست از: دائرة المعارف، حيدر آباد، 1350 ه-).
75.الديباج المذهب في معرفة أعيان علماء المذهب: برهان الدين إبراهيم بن علي بن محمّد ابن فرحون اليعمري (799)، تحقيق: محمّد الأحمدي
ص: 409
أبوالنور، دار التراث، قاهره.
76.ديوان الإسلام: أبوالمعالي شمس الدين محمّد بن عبدالرحمن بن الغزي (1167)، تحقيق: سيّد كسروي حسن، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1411 ه- - 1990 م.
77.ذيل تاريخ بغداد لابن النجّار: محمّد بن محمود بن الحسن بن النجار (643)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1425 ه- - 2004 م.
78.ذيل مرآة الزمان: قطب الدين أبوالفتح موسى بن محمد اليونيني (726)، صحّح بعناية: وزارة التحقيقات الحكمية والأُمور الثقافية للحكومة الهندية، دار الكتاب الإسلامي، قاهره، چاپ دوم، 1413 ه- - 1992 م.
79.ردّ المحتار على الدرّ المختار شرح تنوير الأبصار: محمّد أمين بن عمر بن عبدالعزيز عابدين الدمشقي (1252)، تحقيق: عادل أحمد عبدالموجود و الشیخ علی محمّد معوّض، دار عالم الکتب، ریاض، 1423 ه- - 2003 م.
80.روض المناظر في علم الأوائل والأواخر: أبوالوليد محبّ الدين محمّد بن محمّد بن شحنة (815)، تحقيق: سيّد محمّد مهنّى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1417 ه- - 1997 م.
81.روضة الفردوس: سيّد على بن شهاب الدين حسن بن محمّد حسينى همدانى (786).
82.الریاض الزاهرة في فضل آل بیت النبي وعترته الطاهرة: عبدالله بن محمّد المطیري المدني الشافعي.
ص: 410
83.الرياض النضرة في مناقب العشرة: أبوالعبّاس محب الدين أحمد بن عبدالله الطبري (694)، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1405 ه- - 1984 م.
84.زاد المعاد في هدي خير العباد: محمّد بن أبي بكر بن أيّوب ابن قيّم الجوزية (751)، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ سوم، 1418ه- - 1998م.
85.زهر الفردوس (الغرائب الملتقطة من مسند الفردوس): أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (852)، تحقيق: جمعی از محققین، جمعية دار البر، امارات، چاپ اول، 1439 ه- - 2018 م.
86.سبحة المرجان في آثار هندوستان: غلام علي آزاد الواسطي البلگرامي (1220)، تحقيق: محمّد سعيد الطريحي، دار الرافدين، بيروت، چاپ اول، 2015 م.
87.سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد: محمّد بن يوسف الصالحي الشامي (942)، تحقيق وتعليق: عادل أحمد عبدالموجود و علي محمّد معوض، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1414 ه- - 1993 م.
88.سلّم الوصول إلى طبقات الفحول: مصطفى بن عبدالله الشهير بحاجي خليفة أو بكاتب چلبي (1067)، اشراف: أكمل الدين إحسان أُوغلى، تحقيق: محمود عبدالقادر الأرناؤوط، تدقيق: صالح سعداوي صالح، مركز الأبحاث للتاريخ والفنون والثقافة الإسلامية - ارسيكا، استانبول، 2010 م.
89.السلوك لمعرفة دول الملوك: أبوالعبّاس تقي الدين أحمد بن علي بن عبدالقادر العبيدي (845)، تحقيق: محمّد عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1418 ه- - 1997 م.
ص: 411
90.السمط المجيد في سلاسل أولياء التوحيد: أحمد بن محمّد بن عبدالنبي، دائرة المعارف النظامية، حيدرآباد، چاپ اول، 1327 ه-.
91.سير أعلام النبلاء: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: جمعی از محقّقین به اشراف: شعيب الأرنؤط، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ اول، 1401 ه- - 1981 م / 1405 ه- - 1985 م.
92.سيف مسلول: قاضى ثناءالله پاني پتي (1216).
93.شروح سقط الزند: تحقیق: مصطفی السقا و عبدالرحیم محمود و عبدالسّلام هارون و ابراهیم الابیاري و حامد عبدالمجید به اشراف دکتر طه حسین، الهيئة المصرية العامّة للکتاب، چاپ سوم، تصویر برداری شده از نسخه دار الکتب، 1364 ه- - 1945 م.
94.شفاء الأسقام (السقام) في زيارة خير الأنام: تقي الدين علي بن عبدالكافي ابن علي السبكي (756)، تحقيق: حسين محمّد علي شكري، دار الكتب العلميّة، لبنان، چاپ اول، 2008.
95.شوکت عمریه: رشيدالدين بن أمين الدين الدهلوي (1243).
96.صحيح مسلم: أبوالحسن مسلم بن الحجّاج القشيري النيسابوري (261)، تحقيق: محمّد فؤاد عبدالباقي، دار إحياء الكتب العربيّة - عيسى البابي الحلبي وشركاه - دار الحديث، قاهره، چاپ اول، 1412 ه- - 1991 م.
97.الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة: أحمد بن محمّد بن علي بن حجر الهيتمي(974)، تحقيق: عبدالرحمن بن عبدالله التركي وكامل محمّد الخرّاط، دار الوطن، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ اول،
ص: 412
1417 ه- - 1997 م.
98.الصواقع الموبقة (لإخوان الشياطين والزندقة): نصيرالدين محمّد الشهير بخواجه نصرالله الکابلي المكي، مخطوط به خط: حمد علي، کتابخانۀ ناصریه، هند، تاريخ تحرير: 1266 ه-.
99.الضوء اللامع لأهل القرن السابع: شمس الدين محمّد بن عبدالرحمن بن محمّد السخاوي (902)، دار الجيل، بيروت.
100.طبقات الحفّاظ: جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (911)، تحقيق: جمعی از محقّقین، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1414 ه- - 1994 م.
101.طبقات الحنابلة: أبوالحسين محمّد بن محمّد المعروف بابن أبي يعلى (526)، تحقيق: محمّد حامد الفقي، مطبعة السنّة المحمّدية، قاهره.
102.طبقات الشافعية الكبرى: تاج الدين عبدالوهّاب بن تقي الدين السبكي (771)، تحقيق: محمود محمّد الطناحي وعبدالفتاح محمّد الحلو، هجر للطباعة والنشر، مصر، چاپ دوم، 1413 ه- - 1992 م. (چاپ اول: دار إحياء الكتب العربيّة، 1383 ه- - 1964 م / 1396 ه- - 1967 م).
103.طبقات الشافعية الوسطی: تاج الدين عبدالوهّاب بن تقي الدين السبكي (771)، مخطوط کتابخانه عثمانیه، شمارۀ 248.
104.طبقات الشافعيّة: أبوبكر بن أحمد بن محمّد تقي الدين ابن قاضي شهبة الأسدي الدمشقي (851)، تصحيح: الحافظ عبدالعليم خان، مجلس دائرة المعارف العثمانيّة، هند، چاپ اول، 1398 ه- - 1978 م / 1400 ه- - 1980 م.
ص: 413
105.طبقات الشافعية: أبومحمّد عبدالرحيم بن الحسن بن علي الإسنوي (772)، تحقيق: كمال يوسف الحوت، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1407 ه- - 1987 م.
106.طبقات الشافعيّين: أبوالفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي (774)، تحقيق: دکتور أحمد عمر هاشم و دکتور محمّد زينهم محمّد عزب، مكتبة الثقافة الدينية، 1413 ه- - 1993 م.
107.طبقات الفقهاء الشافعية: تقي الدين أبوعمرو عثمان بن عبدالرحمن المعروف بابن الصلاح (643)، تهذيب وترتيب واستدراك: يحيى بن شرف النووي (676)، تبييض و تنقیح اصول: يوسف بن عبدالرحمن المزّي (742)، تحقيق: محيي الدين علي نجيب، دار البشائر الإسلامية، بيروت، چاپ اول، 1413 ه- - 1992 م.
108.الطبقات الكبرى: أبوعبدالله محمّد بن سعد بن منيع (230)، تحقيق: محمّد عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1418 ق - 1997 م.
109.طبقات المفسّرين: شمس الدين محمّد بن علي بن أحمد الداوودي المالكي (945)، تحقيق: جمعی از محقّقین به اشراف ناشر، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1403 ه- - 1983 م.
110.طبقات علماء الحديث: أبوعبدالله محمّد بن أحمد الدمشقي الصالحي (744)، تحقيق: أكرم البوشي وإبراهيم الزيبق، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ دوم، 1417 ه- - 1996 م.
111.العبر في خبر من غبر: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان
ص: 414
الذهبي (748)، تحقيق: محمّد السعيد بن بسيوني زغلول، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1405 ه- - 1985 م.
112.العسل المصفّى من تهذيب زين الفتى في شرح سورة هل أتى: أحمد بن محمّد بن علي بن أحمد العاصمي، تهذیب: شيخ محمّدباقر محمودى، مجمع إحياء الثقافة الإسلاميّة، قم، چاپ اول، 1418 ه-.
113.العقد الثمين في تاريخ البلد الأمين: تقي الدين محمّد بن أحمد الحسني الفاسي (832)، تحقيق: محمّد عبدالقادر أحمد عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1419 ه- - 1998 م.
114.غاية النهاية في طبقات القرّاء: شمس الدين أبوالخير محمّد بن محمّد ابن الجزري (833)، تحقيق: ج. برجستراسر، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1427 ه- - 2006 م.
115.غرّة الراشدين: رشيدالدين بن أمين الدين الدهلوي (1243).
116.غياث اللغات: غياث الدين محمّد بن جلال الدين بن شرف الدين رامپوری (1242)، بکوشش: محمّد دبیر سیاقی، کانون معرفت، تهران.
117.فتح الباب في الكنى والألقاب: أبوعبدالله محمّد بن إسحاق بن محمّد بن يحيى بن مَنْدَه العبدي (395)، تحقيق: أبوقتيبة نظر محمّد الفاريابي، مكتبة الكوثر، الرياض، چاپ اول، 1417ه- - 1996م.
118.فتح الباري شرح صحيح البخاري: أحمد بن علي بن حجر الفضل العسقلاني (852)، تحقيق: محب الدين الخطيب، المكتبة السلفية.
119.فتح العزیز (تفسیر عزیزی): عبدالعزيز بن احمد دهلوى (1239)، تخريج و
ص: 415
تعليق: عبدالرحیم زرنجی، احسان، تهران، 1399 ش.
120.فرائد السمطين في فضائل المرتضى والبتول والسبطين والأئمة من ذريتهم عليهم السلام: إبراهيم بن محمّد بن المؤيّد الجويني الخراساني (730)، تحقيق: الشيخ محمّد باقر المحمودي، مؤسسة المحمودي للطباعة والنشر، بيروت، چاپ اول، 1398 ه- - 1978م.
121.الفردوس بمأثور الخطاب: أبوشجاع شيرويه بن شهردار بن شيرويه الديلميّ الهمذاني (509)، تحقيق: السعيد بن بسيوني زغلول، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1406 ه- - 1986م.
122.الفرع النامي من الأصل السامي: أبوالطيّب محمّد صدّيق خان بن حسن بن علي الحسيني البخاري القنّوجي (1307)، بهوپال، 1301.
123.الفصول المهمّة في معرفة الأئمّة: علي بن محمّد بن أحمد المالكي المكّي (855)، تحقيق: سامي الغريري، دار الحديث، قم، چاپ اول، 1422 ه-.
124.فضائل الصحابة: أبوعبدالله أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (241)، تحقيق: وصي الله بن محمّد عبّاس، مركز البحث العلمي وإحياء التراث الإسلامي - جامعة اُمّ القرى - دار العلم، مكّة المكرّمة، چاپ اول، 1403 ه- - 1983 م.
125.فوات الوفيات (والذيل عليها): صلاح الدين محمّد بن شاكر الكتبي (764)، تحقيق: إحسان عبّاس، دار صادر، بيروت، چاپ اول، 1973 - 1974 م.
126.الفواتح (شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن أبي طالب علیه السلام):
ص: 416
قاضی کمال الدین میر حسین بن معین الدین میبدی یزدی (909)، تصحیح: حسن رحمانی و سید ابراهیم اشک شیرین، میراث مکتوب، چاپ اول، 1379 ش.
127.فيض القدير شرح الجامع الصغير: زين الدين محمّد المدعوّ بعبدالرؤوف بن تاج العارفين بن علي المناوي القاهري (1031)، تحقيق: عدّة من العلماء، المكتبة التجارية الكبرى، مصر، چاپ اول، 1356 ه-، (أعاد طبعه: دار المعرفة، بيروت، چاپ دوم، 1391 ه- - 1972 م).
128.القاموس المحيط: أبوطاهر مجدالدين محمّد بن يعقوب الفيروزآبادي (817)، تحقيق: مكتب تحقيق التراث في مؤسسة الرسالة، إشراف: محمّد نعيم العرقسوسي، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ هشتم، 1426 ه- - 2005 م.
129.قبول الأخبار ومعرفة الرجال: أبوالقاسم عبدالله بن أحمد بن محمود الكعبي البلخي (319)، تحقيق: أبوعمرو الحسيني بن عمر بن عبدالرحيم، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1421 ه- - 2000 م.
130.قلادة النحر في وفيات أعيان الدهر: أبومحمّد الطيّب بن عبدالله بامخرمة الهِجراني الشافعي (947)، کوشش: بوجمعة مكري وخالد زواري، دار المنهاج، جدّه، چاپ اول، 1428 ه- - 2008 م.
131.الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستّة: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: محمّد عوّامة وأحمد محمّد نمر الخطيب، دار القبلة للثقافة الإسلامية - مؤسسة علوم القرآن، جدّة، چاپ اول، 1413 ه- - 1992 م.
ص: 417
132.كتاب العين: أبوعبدالرحمن الخليل بن أحمد بن عمرو بن تميم الفراهيدي البصري (170)، تحقيق: د. مهدي المخزومي، د. إبراهيم السامرائي، دار ومكتبة الهلال.
133.كتائب أعلام الأخيار من فقها مذهب النعمان المختار: محمود بن سليمان الكفوي، مخطوط کتابخانۀ فیض الله افندی، شمارۀ 1381.
134.كشف الظنون عن اسامي الكتب والفنون: مصطفى بن عبدالله الشهير بحاجي خليفة أو بكاتب چلبي (1067)، تحقيق: محمّد شرف الدين يالتقايا ورفعت بيلگه الكليسي، دار إحياء التراث العربي، بيروت. (افست از: مكتبة المثنى، بغداد).
135.كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب عليه السلام: فخرالدين محمّد بن يوسف بن محمّد الكنجي الشافعي (658)، دار إحياء تراث أهل البيت عليهم السّلام، تهران، چاپ سوم، 1404 ه- - 1362 ش.
136.كفاية المتطلّع: تاج الدین الدهّان المكّي الحنفي، مخطوط کتابخانۀ حرم مکی، شمارۀ 797.
137.الكمال في أسماء الرجال: أبومحمّد عبدالغني بن عبدالواحد المقدسي (600)، تحقيق: شادي بن محمّد آل نعمان، الهيئة العامّة للعناية بطباعة ونشر القرآن الكريم والسنّة النبوية وعلومهما، الكويت، چاپ اول، 1437 ه- - 2016 م.
138.الكنى والأسماء: مسلم بن الحجّاج النيسابوري (261)، تحقيق: عبدالرحيم محمّد أحمد القشقري، عمادة البحث العلمي بالجامعة الإسلامية، مدينۀ منوره، چاپ اول، 1404ق - 1984 م.
ص: 418
139.لسان العرب: محمّد بن مكرّم ابن منظور الأنصاري (711)، دار صادر، بيروت، چاپ سوم، 1414 ق.
140.لواقح الأنوار القدسية في مناقب العلماء والصوفية (الطبقات الصغرى): عبدالوهّاب الشعراني (973)، تحقيق: أحمد عبدالرحيم السايح وتوفيق علي رهبة، مكتبة الثقافة الدينية، چاپ اول، 1426 ه- - 2005 م.
141.مجمع الآداب في معجم الألقاب: أبوالفضل كمال الدين عبدالرزّاق بن أحمد المعروف بابن الفوطي (723)، تحقيق: محمّد الكاظم، مؤسسة الطباعة والنشر وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، تهران، چاپ اول، 1416 ه-.
142.مجموعة رسائل رشيد الدين الوطواط: محمّد بن محمّد بن عبدالجليل المعروف بالرشيد الوطواط (573)، جمع و تحقیق: محمّد أفندي فهمي، مطبعة المعارف، مصر، چاپ اول، 1315 ه-.
143.المحلّى بالآثار: أبومحمّد عليّ بن أحمد بن سعيد بن حزم الأندلسي القرطبي الظاهري (456)، تحقيق: د. عبدالغفّار سليمان البنداري، دار الكتب العلمية، بيروت، 1424 ه- - 2003 م.
144.المختصر المحتاج إليه من تاريخ ابن الدبيثي: تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1425 ه- - 2004 م (چاپ شده همراه: تاريخ بغداد).
145.المختصر في أخبار البشر: عمادالدين أبوالفداء إسماعيل بن علي صاحب حماة (732)، المطبعة الحسينية المصرية، مصر، چاپ اول، 1325 ه-.
146.مدينة العلوم: محمّد بن قطب الدين الإزنيقي الحنفي (885).
ص: 419
147.مرآة الجنان وعبرة اليقظان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان: أبومحمّد عبدالله بن أسعد بن علي اليافعي (768)، تحقيق: خليل المنصور، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1417 ه- - 1997 م.
148.مرآة الزمان في تواريخ الأعيان: شمس الدين أبوالمظفّر يوسف بن قِزْأُوغلي الشهير ب- : سبط ابن الجوزي (654)، تحقيق: جمعی از محقّقین، الرسالة العالمية، دمشق، چاپ اول، 1434 ه- - 2013 م.
149.مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: أبوالحسن علي بن سلطان محمّدالملا القاري الهروي (1014)، تحقيق: صدقي محمّد جميل العطّار، دار الفكر، بيروت، 1414 ه- - 1994 م.
150.المستملح من كتاب التكملة: أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقیق: دکتر بشّار عواد معروف، دار الغرب الإسلامي، بيروت، چاپ اول، 1429 ه- - 2008 م.
151.مشارب الأذواق (شرح قصیده حمزیه ابن فارض مصری در بیان شراب محبّت): سیّد علی بن شهاب الدین حسن بن محمّد حسینی همدانی (786)، تصحیح: محمّد خواجوی، مولی، چاپ اول، 1362 ش – 1404 ق.
152.معارج الوصول إلى معرفة فضل آل الرسول والبتول: جمال الدين محمّد بن يوسف الزرندي الحنفي (757)، تحقيق: محمّد كاظم المحمودي، مجمع إحياء الثقافة الإسلاميّة، قم، چاپ اول، 1425 ه- - 1383 ش.
153.معجم ابن الأعرابي: أبوسعيد ابن الأعرابي أحمد بن محمّد البصري الصوفي (340)، تحقيق وتخريج: عبدالمحسن بن إبراهيم بن أحمد الحسيني، دار
ص: 420
ابن الجوزي، عربستان، چاپ اول، 1418 ه- - 1997 م.
154.معجم الأُدباء (إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب): شهاب الدين أبوعبدالله ياقوت بن عبدالله الرومي الحموي (626)، تحقيق: إحسان عبّاس، دار الغرب الإسلامي، بيروت، چاپ اول، 1414 ه- - 1993 م.
155.معجم البلدان: ياقوت بن عبدالله الرومي الحموي (626)، دار صادر، بيروت، چاپ دوم، 1995 م.
156.المعجم المختصّ بالمحدّثين: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: محمّد الحبيب الهيلة، مكتبة الصدّيق، طائف، چاپ اول، 1408 ه- - 1988 م.
157.معجم المؤلّفين: عمر بن رضا بن محمّد كحّالة (1408)، مكتبة المثنى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
158.المعين في طبقات المحدّثين: شمس الدين أبوعبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (748)، تحقيق: همّام عبدالرحيم سعيد، دار الفرقان، عمان، چاپ اول، 1404 ه- - 1984 م.
159.مفتاح النجا في مناقب آل العبا: محمّد بن رستم معتمدخان بن قباد البدخشاني أو البدخشي (بعد 1126)، مخطوط کتابخانه آية الله مرعشی نجفی رحمه الله تعالى، شمارۀ 5004.
160.مقاليد الأسانيد: عيسى بن محمّد الثعالبي المغربي (1080).
161.المقدّمة السنيّة في الانتصار للفرقة السنية: أحمد بن عبدالرحيم معروف شاه ولي الله الدهلوي (1176).
ص: 421
162.المناقب: الموفّق بن أحمد بن محمّد المكّي الخوارزمي (568)، تحقيق: الشيخ مالك المحمودي - مؤسّسة سيّد الشهداء عليه السّلام، مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين، قم مشرّفه، چاپ دوم، 1411 ه-.
163.المنتظم في تاريخ الملوك والأمم: جمال الدين أبوالفرج عبدالرحمن بن علي ابن محمّد الجوزي (597)، تحقيق: محمّد عبدالقادر عطا ومصطفى عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم، 1415 ه- - 1955 م.
164.منتهى الأرب في لغة العرب: عبدالرحیم بن عبدالكريم صفی پور، کتابخانۀ سنائی، افست چاپ سنگی، 1298.
165.منتهی الکلام (تنبیهات أهل الخوض لاعتراضهم علی حدیث الحوض): حیدر علی فیض آبادی (1299)، مطبع ناصری، 1282.
166.منتهی المقال في شرح حديث لا تشدّوا الرحال: محمّد صدرالدین خان دهلوی، المطبعة العلوية، 1264.
167.منظر الإنسان ترجمۀ وفیات الأعیان: احمد بن محمّد بن عثمان السنجري، تصحیح: دکتر فاطمه مدرّسی، دانشگاه ارومیه.
168.المنهل الصافي والمستوفى بعد الوافي: أبوالمحاسن جمال الدين يوسف بن تغري بردي (874)، تحقيق: محمّد محمّد أمين، دار الكتب المصرية، قاهره.
169.المواهب اللدنية بالمنح المحمديّة: شهاب الدين أحمد بن محمّد القسطلاني (923)، تحقيق: مأمون بن محيي الدين الجنّان، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1416 ه- - 1996 م.
ص: 422
170.المودّة في القربى: السيّد علي بن شهاب الدين حسن بن محمّد الحسيني الهمذاني (786)، مخطوط، در ضمن مجموعه ای در مركز إحياء التراث الإسلامي (از صفحۀ: 594 تا 628)، شمارۀ مجموعه: 37.
171.النجوم الزاهرة في ملوك مصر والقاهرة: أبوالمحاسن جمال الدين يوسف بن تغري بردي (874)، تحقيق: دار الكتب المصريّة، وزارة الثقافة والإرشاد القومي، مصر.
172.نزل السائرين في أحاديث سيّد المرسلين (مختصر الفردوس): شرف الدين محمود بن محمّد الطالبي الدركزيني (743)، مخطوط، المكتبة الأزهرية، مصر، شماره: 327994.
173.نظم العقيان في أعيان الأعيان: جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (911)، تحرير: فيليب حتي، المكتبة العلمية، بيروت.
174.نظم درر السمطين في فضائل المصطفى والمرتضى و البتول و السبطين عليهم السلام: جمال الدين محمّد بن يوسف الزرندي الحنفي (750)، تحقيق: علي عاشور، دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1425 ه- - 2004 م.
175.نفح الطيب من غصن الأندلس الرطيب: شهاب الدين أحمد بن محمّد المقري التلمساني (1041)، تحقيق: إحسان عباس، دار صادر، بيروت.
176.نفحات الأنس: عبدالرحمن بن احمد جامی (871)، کلکته، مطبعة لیسی.
177.النكت على كتاب ابن الصلاح: أبوالفضل أحمد بن علي بن محمّد ابن حجر العسقلاني (852)، تحقیق: ربيع بن هادي عمير المدخلي، عمادة البحث العلمي بالجامعة الإسلامية، مدینه منوره، چاپ دوم، 1404ه-
ص: 423
-1984م.
178.هدایة السعداء: ملك العلماء شهاب الدين دولت آبادى، تصویر ناقص از مخطوط کتابخانۀ ناصریه.
179.الهی نامه: فریدالدین محمّد عطّار نیشابوری (618)، تصحیح: فؤاد روحانی، زوّار، چاپ هشتم، 1384 ش.
180.الوافي بالوفيات: صلاح الدين خليل بن أيبك الصفدي (764)، تحقيق: أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1420 ه- - 2000 م.
181.وسيلة المآل في عدّ مناقب الآل: أحمد بن الفضل بن باكثير (1047)، مخطوط، کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شمارۀ 694.
182.وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان: أبوالعبّاس شمس الدين أحمد بن محمّد ابن خلّكان ( 681)، تحقيق: إحسان عبّاس، دار صادر، بيروت، 1398 ه- - 1978 م.
ص: 424